ارسالها: 404
#11
Posted: 16 Aug 2010 04:49
قسمت یازدهم
بعد از ناهار هم طبق روال روزهای گذشته مسعود بساطش رو پهن کرد و منقل پر از ذغالی گذاشت و مشغول شد و من هم برای خالی نبودن عریضه رفتم کنارش نشستم و شروع کردم به ور رفتن با کانال های ماهواره. تقریبا نیم ساعتی گذشته بود که صدای دق الباب آمد و پسر کوچیک همسایه بالایشون که صاحب خانه هم بود از پشت در گفت : راحیل خانم یه سر میاین بالا مامانم باهاتون کار داره. راحیل جون هم که تازه ظرفها رو شسته بود و اومده بود نشسته بود بلند شد و یه چادر سرش کرد و گفت : مسعود من یه سر میرم بالا ببینم زهره خانم (زن صاحب خانه) چکارم داره. و بعدش رفت ،چند دقیقه ای که گذشت مسعود یه حب چسبوند رو وافور و گرفت طرفم و گفت : آقا ساسان شما نگید اهلش نیستی که میفهمم دروغ میگی، میشه آدم ....جایی باشه و اهلش نباشه (با خنده). من که حقیقتش قبلا چند دفعه با دوستام بساط تفننی کرده بودیم گفتم : والا چی بگم ، من قبلا با بچه ها چند باری کشیدم ولی از بعد از دانشگاه دیگه فرصتی دست نداده.
- خب پس اعتراف کردی ، فکر نمیکردم اینقدر زود خودت رو لو بدی اگه میدونستم زودتر بهت تعارف میکردم (باخنده).
- آخه میدونید راستش جلو راحیل خانم خجالت میکشم.
- حالا که راحیل رفته بالا و به این زودی ها هم نمیاد ، پس راحت باش.
و بعد وافور رو داد دستم و منم مشغول شدم. بسط اول را که کشیدم گفت : ماشاءالله وارد هم هستی. خلاصه 3 تا حب پشت سر هم چسبوند و داد من کشیدم و حسابی به خارش افتادم و جوری دماغم رو میخاروندم که میخواست کنده بشه آخه خداییش خیلی تریاکش خوب بود. حب چهارم را هم چسبوند و گرفت طرفم که من گفتم : نه دیگه آقا مسعود دستت درد نکنه خیلی حال داد میترسم خراب بشم. پشت بندش هم یه چایی نبات دبش درست کردم و خوردم و یه سیگار هم روشن کردم و شروع کردیم به حرفهای پا منقلی زدن و خلاصه با هم قاطی شدیم. اگر از ویژگی های مسعود بخواهم براتون تعریف کنم باید بگم یه مرد همه چیز تمام بود و تنها اشکالش اعتیادش بود. فوق العاده لوطی و بامرام. و من کاملا درک میکردم که چرا راحیل با وجود تضاد رفتاریش با مسعود اون را نه تنها تحمل میکرد بلکه با تمام وجودش دوستش داشت. و ظهر هم وقتی باهاش ور میرفتم حس میکردم در عین حالی که داره حال میکنه یه جورایی عذاب وجدان هم داره. شاید این موضوع برای خیلی ها غیر قابل فهم باشه و بگویند چطور یک زن اینقدر شوهرش رو دوست داره ولی خودش رو در اختیار یک مرد دیگه قرار میده. ولی کسانی که با اعتیاد آشنایی داشته باشند میفهمند که من چی میگم. درسته که میگویند تریاک کمر سفت کنه ولی اگر استعمالش تداوم پیدا کنه دقیقا اثرش معکوس میشه و همانطوری که راحیل ظهر (سر بسته) بهم گفته بود یه معتاد شاید ماهی یکبار هم راست نکنه. البته اینها رو گفتم تا بعضی از دوستان که شناخت کمی نسبت به این جریان دارند مطلع شوند و دلیل خیانت راحیل رو بفهمند.
تقریبا یک ساعتی گذشت و مسعود هم بساطش رو جمع کرده بود که راحیل آمد و دیدم یه کتری برقی تفال هم همراهش آورده و به مسعود گفت : این رو علی آقا (صاحب خونشون که فروشگاه لوازم خانگی داشت ) آورده میگه فرانسوی اصله، بخرمش ؟ مسعود در جوابش گفت : اگه میدونی خوبه ورش دار بعد با علی آقا حساب میکنم.
ساعت تقریبا 6 عصر بود که راحیل گفت : آقا ساسان میخواهید یک زنگ به شیرین بزنم ببینم چکار کرده ؟
- زحمت شما میشه.
- نه خواهش میکنم.
و بعدش زنگ زد به شرکت شیرین و اون هم گفت که مادربوردها رو هم یک نفر خواسته ولی پولش رو یک چک میده برای 10 روز دیگه و من هم گفتم اگه شیرین خانم طرف رو میشناسه و ضمانتش میکنه بفروشه. و بعدش هم قرار شد فرداش برم شرکت شیرین و چک مادر بوردها و پول RAM ها رو بگیرم.
تلفن راحیل که تمام شد رو کرد به مسعود و گفت : مسعود جان اگه حوصله داری بریم یه دوری بزنیم آخه این آقا ساسان هم همش تو خانه بوده.
- بریم عزیزم اتفاقا من هم باید بروم پالایشگاه یک کاری دارم. ( مسعود تو پتروشیمی کار میکرد البته شرکت تو شهر بود ولی پالایشگاه 10کیلومتری شیراز تو جاده تهران بود).
لباس هامون رو پوشیدیم و آمدیم بیرون و حرکت کردیم طرف پالایشگاه.
ساعت تقریبا 6:30 بود که رسیدیم پالایشگاه و مسعود پیاده شد و رفت داخل و من و راحیل ماندیم تو ماشین. یک کم در مورد کار صحبت کردیم و اینکه این دفعه چه قطعاتی رو من بیاورم که هم خوابش کمتر باشه و هم فروشش راحت تر. من برای اینکه بحث رو عوض کنم گفتم : راستی وضع زانوت در چه حاله ؟
- بد نیست بهتره دیگه درد نمیکنه فقط وقتی راه میروم یک کم درد میگیره.
- خب این بخاطر پانسمان منه اگه یک بار دیگه پانسمانش رو عوض کنم حتما خوب میشه. (با خنده)
- اه ، نه بابا بهت بد نگذره، من اصلا خوشم نیومد از این کارت. خیلی هیزی.
- خب ببخشید من یک کم ناشیم ولی سعی میکنم این دفعه کارم رو خوب انجام بدم. ( کیرم راست شده بود وقتی داشتم اینها رو میگفتم).
- نه دستت درد نکنه دیگه احتیاجی نیست، خودش خوب میشه.
من که انگار اصلا این حرف رو نشنیدم گفتم : امشب اگه موقعیتی شد میذاری یک نگاهی به زخمت بندازم. راحیل که یک دفعه عصبانی شده بود گفت : دیگه خیلی داری پررو میشی ، الان مسعود که آمد بهش میگم میخواهی معاینم کنی. من هم با خونسردی گفتم : یادت نره از اثرات بزاق شفا بخش من هم براش تعریف کنی.( با خنده)
- نه یادم نمیره ، میگم یه آشی برات بپزه که روش یک وجب بزاق باشه.
- آخ جون من که میمیرم برای آش بزاق.
- خیلی بی جنبه ای ساسان.
و بعدش هم درب ماشین رو باز کرد و پیاده شد و درب رو هم محکم بست. من که فهمیدم تند رفتم درب رو باز کردم و گفتم : بابا من بی جنبه ام یا تو، شوخی هم باهات نمیشه کرد.
- اولا تو نه شما ثانیا من با کسی شوخی اینجوری ندارم.
- خب ببخشید دیگه تکرار نمیشه. حالا بفرمایید سوار شوید یک وقت آقا مسعود میاد زشته، میگه آیا من چکارت کردم.
- نه نترس میگم میخواستم هوا بخورم.
- بابا گفتم که ببخشید به خدا دیگه حرفی در این مورد نمیزنم.
و بعدش هم با ناز درب رو باز کرد و نشست تو ماشین و گفت : آقا ساسان من شوهر دارم و شوهرم رو هم دوست دارم و اصلا نمیخواهم راهی رو برم که منجر به کاری بشه که بعدا پشیمان باشم ، در مورد اتفاق ظهر هم تقصیر خودم بود ولی بعد خیلی از این کارمون پشیمان شدم و خدا رو شکر میکنم که ختم به خیر شد و اتفاق بدی نیفتاد و برای همین هم از شما خواهش میکنم دیگه در این مورد چیزی نگویید و بذارید دوستیمون سر جاش بمونه.
- ببخشید اگه از حرفهای من ناراحت شدید والا شما دیگه باید من رو شناخته باشید، هر جور که راحتید.
در همین اثنا بود که مسعود هم آمد و گفت : من کارم اینجا 2 ساعتی طول میکشه اگر حوصلتون سر میره بروید یک چرخی بزنید ساعت 9 بیایین دنبالم یا اصلا نیم ساعت قبلش خودم به راحیل زنگ میزنم. من گفتم : والا برای من فرقی نمیکنه هر چی راحیل خانم بگن. راحیل گفت : پس ما یه سر میریم حافظیه و برمیگردیم ولی نیم ساعت قبل از اینکه کارت تمام بشه زنگ یزن. و بعدش هم از مسعود خداحافظی کردیم و من نشستم پشت رول و راحیل هم اومد جلو نشست و حرکت کردیم. من یک نوار حبیب گذاشتم رو پخش و روشنش کردم که راحیل گفت : تو هم مثل مسعود از این آهنگ های غمگین خوشت میاد ؟.
- نه واسه من فرقی نداره هر چی که دوست دارین بذارید.
و بعدش هم اون یک نوار داوود بهبودی پیدا کرد و گذاشت رو پخش. جاده بین پالایشگاه تا جاده اصلی خیلی خلوت بود و من هم یواش میروندم و یه جورایی حالت رومانتیکی داشت. راحیل گفت : آقا ساسان یه چیزی ازتون بپرسم جواب میدین ؟
- خواهش میکنم بفرمایید.
- شما راجع به من چی فکر میکنید ؟
- منظورتون چیه. در چه مورد ؟
- من از نظر شما که مرد هستین چه جور زنی هستم؟
- به نظر من شما از همه نظر خانمید.
- تعارف میکنید؟
- نه چرا باید تعارف کنم. از نظر خانه داری که کمتر دختری رو مثل شما دیدم و ببخشید که اینو میگم از نظر زیبایی هم تا حالا کسی به خوشگلی و خوش اندامی شما ندیدم.
- جدا، اینو واسه دل خوشی من میگین یا حرف دلتونه ؟
- یه کلام بگم ختم کلام اگه شما شوهر نداشتید هر جوری بود میگرفتمتون. به نظر من آقا مسعود با داشتن خانمی مثل شما باید خیلی شاکر باشه و قدرتون رو بدونه و قطعا همینطور هم هست.
- در مورد اتفاقات ظهر چی فکر میکنید.
- شما که چند دقیقه پیش گفتید در این مورد دیگه حرفی نزنم. (با خنده)
- منظورم تکرارشون بود. آخه من خیلی مسعود رو دوست دارم و واقعا نمیدونم چرا امروز مرتکب همچین اشتباهی شدم، باور کنید از روزی که با مسعود ازدواج کردم دست از پا خطا نکردم.
- شما قضیه رو خیلی بزرگ کردید ، آخه چیز خاصی که نبود. من خودم حواسم جمع بود و کنترل رو خودم دارم.
یه دفعه یه نگاه معنی داری بمن کرد و با پوز خند گفت : بله دیدم چه کنترلی داشتید ولی فکر کنم باتری ریموتتون ضعیف شده. زدم زیر خنده و گفتم : نه بخدا اینجوری که فکر میکنید نیست. و بعد به خاطر اینکه قبح قضیه رو بشکنم و دوباره بیارمش تو راه گفتم : من قبلا دوست دختر داشتم و با اون هم عشقبازی میکردم ولی هیچوقت کار به جای باریکی نکشید (وقتی این دروغ ها رو میگفتم خودم از شدت خجالت عرق کرده بودم).
- جدا ، باور نمیکنم. شما مردها فقط به یک چیز فکر میکنید و اصلا احساس طرف مقابلتون رو نمیفهمید. بزارید رک و پوست کنده بگم تا وقتی به وصال کسی نرسیدید همه چیز میگین و هر کاری میکنید، همین مسعود به من اوایل ازدواج قول داد که اعتیادش رو ترک کنه ولی نکرد. البته مسعود خیلی خوبه و من ازش هیچ بدی ندیدم. شاید باورتون نشه ما از اول عروسیمون تا حالا فقط 2 دفعه جروبحث کردیم که اون هم سر همین اعتیاد لعنتیش بوده و دیگه هیچ مشکلی با هم نداشتیم. البته من دیگه با این موضوع کنار اومدم ولی خب هر چی باشه من هم یه زنم و نیازهایی دارم. نمیدونم منظورم رو میفهمید یا نه ؟
- بله من کاملا متوجه حرف شما هستم.
- من همیشه از نگاه دیگران حتی خانواده ام یک دختری بودم که داره زندگیش رو به خوبی میگردونه و هیچ خلاء یی هم نداره و از همه چیز و همه کس راضیه و همینجوری که شما در مورد من فکر میکنید فکر میکنند. البته این شکل ظاهر قضیه است ولی در درون جریانات فرق میکنه. یه چیزی رو باید اعتراف کنم و اون اینه که من هیچ وقت با کسی درد دل نکردم حتی باصمیمی ترین دوستم و شوهر خودم و نمیدونم چطور شده که شما رو امین خودم میدونم و یا لااقل براتون درد دل میکنم و دلم میخواهد شما اینها رو بفهمید و جور دیگه ای به من نگاه کنید. من اصلا دنبال هرزگی و لهو و لعب نبودم و نیستم ولی خب بهر حال یک سری احساسات و علایقی هم دارم که امروز ظهر برای چند لحظه از کنترلم خارج شدند ولی همون غرور بیجایی که باعث تنهاییم شده کمکم کرد تا آلوده نشم.
من که هم تحت تاثیر حرف های قلمبه سلمبه اش شده بودم و هم متعجب گفتم : راحیل خانم من شما رو کاملا درک میکنم و میفهمم چی میگید. دلم میخواد روی دوستیمون حساب کنی و بدونی هر کاری بتونم براتون میکنم چون واقعا دوستت دارم. و بعدش هم دستش رو گرفتم و یک کم فشار دادم و در حالیکه واقعا میخواستم باهاش همدردی کنم ولی نمیدونم چطور شد که ساسان کوچولو بیدار شد و احساساتم رو جریحه دار کرد و باز از اینکه دست گرمش تو دستم بود حالی به حالی شدم و بدون توجه به جو حاکم گفتم : ولی یه نکته رو دوست دارم بهتون بگم و اون اینکه هر رابطه ای اسمش خیانت نیست و بعضی مواقع شرایط گناه رو کمرنگ میکنه. البته اگه بشه اسمش رو گناه گذاشت. بعدش هم میخواستم یواش دستم رو بزارم روی رونش که در نور کم داخل ماشین زیر شلوار لی برجستگی خاص خودش رو داشت ولی دیدم ممکنه به حساب افراط بذاره، پشیمان شدم.
دیگه تقریبا رسیده بودیم دروازه قرآن که یه دفعه راحیل نیم خیز شد و اومد طرفم و لباش رو گذاشت رو لپم و یه بوسه ناز کرد و گفت : کاش کارت به این زودیها تمام نمیشد و نمیرفتی. من که از این کارش جا خورده بودم گفتم: نبینم راحیل خانم ناراحت باشه ، تا هر وقت که امر بفرمایید من در خدمتتون هستم.
- دیدی گفتم شما مردها فقط بلدین زبون بریزید. (باخنده)
من که واقعا دلیل این کارش رو نمیفهمیدم و هنوز از اون بوسه ناغافل گیج بودم گذاشتم به حساب احساساتش که غلیان کرده بود و گفتم : نه بخدا باور کنید نمیروم. کجا از پیش شما و آقا مسعود بهتر.
اسم مسعود رو مخصوصا گفتم که فکر نکنه نظر سوء دارم. در جواب گفت : نه بابا بالاخره رفتنی باید بره من باید بتوانم با شرایطم کنار بیام. البته به خاطرکار خودتون میگم وگر نه هم من و هم مسعود از خدامونه که کسی مثل شما با ما باشه، چون همینطوری که این چند روزه دیدید ما باکسی حتی خانواده هامون مراودت آنچنانی نداریم و تقریبا همیشه تنهاییم. البته بهتر چون ما کلا زوج منزویی هستیم و سرمون به کار خودمون گرمه. ( باخنده) نمیدونم چرا ، ولی حس میکردم دوباره همون جو ظهر دوباره حکمفرما شده و هر کدوممون منتظر پیش دستی کردن طرف مقابلیم. البته من اینجوری فکر میکردم شاید واقعا این طور نبود.
به نظرم میامد این آرامش قبل از طوفان باشه چون هر چه که بود قبح حیامون شکسته شده بود و مترصد فرصت بودیم
بشنو از نی چون حکایت میکند
از جدایی ها شکایت میکند
ارسالها: 404
#12
Posted: 16 Aug 2010 04:51
قسمت دوازدهم
ساعت حدود 7:15 بود که رسیدیم حافظیه ولی بسته بود. به راحیل گفتم :چکار کنیم ، کجا برویم ؟
- نمیدونم ،میخواهی بریم آرامگاه خواجو یک قهوه خانه دنج هست بشینیم ؟
دور زدم و راه افتادیم طرف خواجوی کرمانی. اگر شیراز رفته باشین و دروازه قرآن (آرامگاه خواجو) را دیده باشید میدونید که یک کافی شاپ باحال و نقلی اونجا هست البته الان خیلی بهش رسیدن و آن منطقه را درست کردند ولی آن سال ها هنوز خیلی مثل حالا پر طمتراق نبود ولی به هر شکل جای دنج و خلوتی بود. ماشین رو پارک کردم و رفتیم سر مزار خواجو و فاتحه ای خواندیم و بعدش هم نشستیم تو قهوه خانه و سفارش یک قلیان و چای دادیم، چون توی هوای سرد اونجا واقعا چای میچسبید. ما یه میز دو نفره داشتیم و فقط یک دختر و دوست پسر جوانش که سرشون بکار خودشان بود آنجا بودند. راحیل دستهای ظریفش رو روی آتش سر قلیان گرفت و به هم مالوند و گفت: طعم نعناع که دوست داری ؟
- برایم مهم نیست ، هر چی باشه میکشم.
- پس شروع کن.
و بعد هم دو تا چای ریخت و زل زد به من و گفت : حالا کی میخواهی بری ؟
- نمیدونم والا ، فردا بروم پول بگیرم حواله کنم واسه شریکم. من دیگه از پریروز بهش زنگ هم نزدم.
- خب چرا تعارف میکنی بیا این گوشی بگیر زنگ بزن.
- نه دیگه، دستت درد نکنه یه دفعه فردا که پول و چک رو گرفتم بهش زنگ میزنم هم شماره حواله را بخوانم و هم آماری از خودم بدم.
- چکت رو چکار میکنی. میخواهی بده من نقد میکنم برات حواله میکنم.
- زحمتت میشه، راستی بخاطر کارهای من پاک دست از شرکتت هم کشیدی.
- فردا با هم میرویم شرکت شیرین پول رو که گرفتیم تو برو دنبال کارهای بانکی ،من هم میروم شرکت، اگه کارت زود تمام شد بیا اونجا باهم برگردیم خانه.
- پس یه دفعه فردا من برم کاراندیش (ترمینال مسافربری) بلیتم رو هم بگیرم.
- مگه کی میخواهی بری ؟
- فردا شب بروم دیگه با اجازتون. ( با اکراه گفتم)
- نه بابا کجا بری به این زودی تو که اصلا جایی رو ندیدی ، لااقل صبر کن 2،3 روز دیگه برو، برویم با مسعود شیراز رو نشونت بدیم.
- من که از خدامه، زنگ بزنم ببینم شریکم چی میگه.
همینجوری که داشتیم حرف میزدیم نگاه من به دست راحیل بود که داشت با قند توی قندان بازی میکرد. یه دست خیلی ظریف و سفید که (حال میداد واسه جلق زدن) با یه حلقه طلایی که تو نور ملایم انجا خوش میدرخشید و جلوه خاصی به دست آن دلبر شیرازی داده بود. راحیل که متوجه زل زدن من به دستش شده بود گفت :چیه ؟ با قندها بازی میکنم به دلت نمیگیره ؟ (باخنده).
- حالا دیدی این چه حرفیه، اگه با این دستت زهر هم بدی بخورم من یکی به دلم میگیره.( باخنده )
و بعدش هم استکان چای رو که یکمی هم سرد شده بود رو با همان قندی که داشت باهاش ور میرفت یه نفس رفتم بالا. هیچ وقت یادم نمیره صورتش رو که یک معصومیت خاصی پیدا کرده بود و( اگه با احمدی نژاد مقایسه ام نکنید) به نظرم روحانی میآمد و نورانی، لبهای نازک ولی فوق العاده شهوت انگیز که برق خاصی میزدند و البته چشمهای نافذش که شاید من رو فقط اینقدر جذب کرده بود. لپهایش از سرما گل انداخته بود و دلم میخواست به تلافی بوسه ناغافلش تو ماشین لبهام رو روشون بذارم و یه لیس کوچولو هم بزنم تا طعم رژ گونه اش رو بچشم، ولی خب نزاکت و آداب دست و پا گیر مانع از انجام این کار بود و فقط باید تا فرصتی مناسب صبر میکردم. نیم ساعت یا کمی بیشتر بود که ما نشسته بودیم و راحیل که سردش شده بود گفت : آقا ساسان من سردم شده میشه برویم تو ماشین ؟
- البته چرا که نه خانم خوشگل، بریم (باخنده).
و بعدش هم من رفتم و حساب کردم و راه افتادیم طرف ماشین، راحیل دستهاش رو که از شدت سرما سرخ شده بود به هم میمالید و گفت : ای کاش زاکتم رو از تو ماشین آورده بودم. من هم بلافاصله کاپشنم رو در آوردم و انداختم رو شانه هاش و گفتم : ببخشید من نمیدونستم شما اینقدر سرمایی هستین. رسیدیم به ماشین و سریع سوار شدیم و اول راحیل بخاری رو روشن کرد ولی هوای بخاری از بیرون سردتر بود گفتم : راحیل خانم چند دقیقه ای باید صبر کنید تا گرم بشه، ( وبعد از خدا خواسته گفتم ) دستهاتون رو بدین به من گرمشون کنم. و بعد بدون اینکه منتظر جواب اون بشم دستهای کوچولوش رو گرفتم تو دستهام و شروع کردم به مالوندن آنها، یه کم که دستهاش گرم شد گذاشتمشون رو گونه هام و گفتم: گرم شدی ؟
- وای آره خیلی خوب بود دستت درد نکنه ساسان، دستهام داشت بی حس میشد.
و بعدش هم دستش رو گرفتم و آوردم نزدیک لبم و یه بوسه از دستش گرفتم. ( و تو دلم گفتم : بالاخره این سرما یه خیری به ما رسوند). من که جسورتر شده بودم با پررویی گفتم : پاهات بی حس نشده ؟
- وای چرا خیلی سردمه.
- اگه ناراحت نمیشی کفشهاتو در بیار پاهات بده من گرمشون کنم.
- وای نه اصلا، ممکنه جوراب هام بو بده، از این گذشته الان بخاری گرم میشه.
- این چه حرفیه مگه من با شما تعارف دارم، اگه جورابتون بو بده خودم میگم. تازه اگه بخاری هم گرم بشه طول میشکه تا پاهاتون گرم بشه.
اینو که گفتم دیدم با اکراه کفشش رو در آورد 90 درجه به سمت چپ چرخید و پاهاش رو گذاشت رو پای راست من طوریکه تقریبا ساقش روی پام بود. وای که چه حالی داشت، ساسان کوچولو به سرعت نور بلند شد. اونم چه بلند شدنی که میخواست همه غل و زنجیرها رو پاره کنه و بیاد بیرون. شروع کردم به مالوندن انگشتهای پاش که خیلی هم سرد بودند. یکم که انگشتهاشو مالوندم رفتم سراغ مچ هاش و شروع کردم اونها رو مالوندم و ماساژ دادن و این در حالی بود که به بهانه بهتر مالوندن از زیر شلوار بالای مچ هاشو رو هم میمالوندم که این مالش گاهی به ساق های سفید و نرم و گرمش هم میرسید. دوباره برق شهوت ظهر را توی چشمهاش داشتم میدیدم. چشمهایی که هنوز با چشمهام رودربایستی داشت. اون لحظه شاید پراز شهوت برای من بود ولی مطمین بودم برای اون لحظه ای پر از تردید بود. لحظه ای برای تنهاترین زن دنیا، زنی که به خاطر ناتوانی مردش جسمش رو در اختیار من گذاشته بود، ولی هنوزروحش مقاومت میکرد.
دیگه ساسان کوچولو داشت عقل من را ذایل میکرد که راحیل دستهای کوچک و سردش رو گرفت طرفم و گفت : آخیش گرم شدم اگه میشه دستهایم رو هم گرم کن. و بعد دستهایش را گرفتم و شروع به ماساژ دادنشون شدم اینکارش باعث شد تا اون که به طرفم خم شده بود پاهاش بیشتر به رونهای من فشار بیاره و یکی دو دفعه اتفاقی کف پاش به کیرم خورد که به شدت بزرگ شده بود ولی انگار که متوجه نشده باشه عکس العمل ناگهانی نشان نداد و یواش پاش رو جابجا میکرد. شاید بتوانید تجسم کنید که چه دقایق لذت بخشی برای من بود. کسی رو که تا چند روز پیش حتی دیدن باسنش به شدت تحریکم میکرد حالا داشتم باهاش لاس خشکه میزدم و میمالوندمش. نمیدونم چطور شده که همینجوری که دستهاش را میمالوندم سرم را بردم طرف صورتش و خیلی آرام پیشانیش رو بوسیدم که یه دفعه نگاه معنی داری به من کرد و هر دو تامون زل زدیم به هم و بالاخره اون لحظه ای رو که منتظرش بودم رسید و اون خودش رو با سختی کشید جلوتر و دستش رو انداخت دور گردنم و شروع کرد به بوسیدن لبهام البته نه بصورتی که لب تو لب بشیم و بیشتر مثل رو بوسی بود ولی خب واسه من همین هم از سرم زیاد بود. دیگه ابایی نداشت از اینکه پاش داشت به بدجایی فشار میاورد و کیرم رو پاک دیوانه کرده بود. من با تردید دستم رو گذاشتم روی سینه اش و آرام آرام شروع به مالیدن کردم و انگار که دست روی بد جایی گذاشته باشم یک دفعه آه از نهادش بلند شد و ناله های خفیف و شهوت آلودش گوشم رو نوازش میداد. و همین من را جسورتر کرد و اون یکی دستم رو بردم روی کشاله رونش که زیر شلوار لی خیلی سفت به نظر میرسید و شروع به مالوندن کردم. دیگه مقاومتی نمیکرد و مثل یک بره رام شده بود و کاملا خودش رو در اختیارم گذاشته بود. چند دقیقه ای به همین منوال گذشت و من که فرصت را مغتنم میدیدم گفتم : راحیل جون میدونی خیلی دوستت دارم بخدا. جیگر این لبهای قشنگت. کاش مال من بود.
- فعلا که همش مال توست.
- کاشکی همیشه مال من بودند.
همینجور که داشتم به قول معروف مخش رو تلیت میکردم خروس بی محل به صدا در آمد. یک دفعه خودش رو جمع کرد و از توی کیفش موبایلش رو در آورد و گفت : مسعوده. و بعد شروع به صحبت با آقای سرخر شد و تلفنش که تمام شد گفت : مسعود میگه بیایید دنبالم
بشنو از نی چون حکایت میکند
از جدایی ها شکایت میکند
ارسالها: 404
#13
Posted: 16 Aug 2010 04:54
قسمت سیزدهم
و بعد خودش رو جمع کرد و کفش هایش رو پوشید و آیینه وسط رو چرخاند طرف خودش و روسریش رو درست کرد و گفت : چرا معطلی راه بیافت.
راحیل داشت از پنجره بغل جاده رو نگاه میکرد و معلوم بود که تو فکره و هیچی نمیگفت و من هم نگاهم به جاده و حواسم پیش اون بود. دقایق سکوت برای من مرگبار بود و داشتم به شانس بدم لعنت میفرستادم البته اگر مسعود هم زنگ نمیزد مطمینا نمیشد توی اون شرایط و کنار خیابان طعم سکس با راحیل رو چشید ولی حداقل اش این بود که کار را یکسره میکردم و دستم رو به نقاط حساس میرسوندم که انجام مراحل بعدی رو در شرایط بهتری آسان تر میکرد ولی به هر تقدیر اینجوری شده بود و حالا هم نمیدونستم چی دارد تو سر الهه سکس من میگذره.
رسیدیم دم پالایشگاه و راحیل زنگ زد به مسعود و گفت که ما منتظرشیم. خیلی خنده دار بود دقیقا یکی دو ساعت پیش تو همین نقطه راحیل به من به خاطر شوخی و نکته پرانی دعوا کرده بود ولی الان که اینجا بودیم یک معاشقه نصفه نیم کاره رو با هم تجربه کرده بودیم. راحیل که تا اون موقع حرفی نزده بود رو کرد به من و گفت : ساسان به نظر من تو خود شیطانی ، نمیدونم چرا وقتی تنها میشیم جذبت میشم و نمیتونم مقاومتی در برابر خواسته های تو داشته باشم.
- حالا چطور شده خانم خانما ، مگه خودت نگفتی با هم دوست باشیم، خب دو تا دوست هم ممکنه با هم روبروسی بکنند.
- روبوسی بله ولی روبوسی های تو رنگ دیگری داره.
- چه رنگی ؟ من فقط میخواستم گرمت کنم. مگه این بده.
- میخواستی من رو گرم کنی یا خودت رو. گرم کردن من چه ربطی به دست زدن به سینه هام داره.
- ببخشید ، حق با شماست من اشتباه کردم نمیدونم چرا اینجوری شد.
مسعود داشت میامد طرف ماشین و راحیل پیاده شد و رفت نشست عقب و گفت : بعدا راجع بهش حرف میزنیم.
مسعود که در ماشین رو باز کرد سوز سردی صورتم را آزرد چون ما بیرون از شهر بودیم و فکر میکنم برودت هوا 3-4 درجه بیشتر بود و مسعود بیچاره که از شدت سرما رنگ به رخسار نداشت پرید تو ماشین و گفت : ساسان راه بیافت که دارم یخ میزنم. و بعدش هم بخاری رو گذاشت روی درجه تند و من هم به سمت شیراز حرکت کردم.
حدود ساعت 11 بود که رسیدیم خانه و من پیاده شدم و درب رو باز کردم و ماشین را آوردم داخل حیاط و بعدش هم اون 2 تا پیاده شدند و بدو رفتند توی ساختمان و من هم بدون عجله به اونها ملحق شدم. هوای مطبوع داخل منزل آرامش خاصی بهم داده بود و این موضوع شامل حال اون 2 نفر هم میشد شاید به همین دلیل بود که مسعود از داخل اتاق به من شب بخیر گفت و خوابید ولی راحیل درب اتاق خواب رو بست و آمد تو سالن و گفت : امشب هم باید حاضری بخوری.
- بیچاره آقا مسعود از فرط خستگی شام هم نخورد و خوابید.
- نترس شما مردها هیچ وقت نمیگذارید بهتون بد بگذره اون تو پالایشگاه شام خورده.
- پس اگر خودت شام نمیخوری من هم میل ندارم.
- نه اتفاقا امشب خیلی گرسنه ام ولی باید حاضری بخوریم.
- دستتون درد نکنه.
- خواهش میکنم.
املت و پنیر و سبزی و پیاز سر میز آشپزخانه بود و من در حالیکه روبروی راحیل نشسته بودم با ولع مشغول خوردن بودم و کمتر حواسم به راحیل بود که زل زده بود به من. چند لقمه ای که خورده بودم گفت : ساسان میخواهم یه سوال ازت بپرسم قول بده پر رو نشی ناراحت هم نشی.
من که چهار شاخ مونده بودم چی میخواد بپرسه با تعجب گفتم : قول میدم بپرس.
بعد از یه کم من ومن گفت : نظرت راجع به سکس چیه ؟
یعنی درست شنیده بودم یا توهم داشتم، با حالت بهت پرسیدم : چـــــــــی ؟
- نمیدونم منظورم رو میفهمی یا نه ، گفتم نظرت راجع به سکس و کلا آمیزش مرد و زن چیه ؟
- والا چه عرض کنم، آخه این چه سوالی که میپرسی. در چه زمینه ای ؟
- به نظر تو حس شهوت توی وجود انسان واسه چی آفریده شده ؟
با حالتی فیلسوفانه و در حالیکه لقمه املت تو دستم وا رفته بود گفتم : خب به نظر من دلایل زیادی میتونه برای این جریان باشه اولی و مهمترینش که همان زاد و ولد و ابقای نسله و دومین دلیلش هم میتونه احساس خوشایندی که بوجود میاره باشه که البته این دو مورد در انسان و حیوان مشترکه ولی دلایل دیگه ای هم داره که شاید خیلی هم زیاد باشند و من تا حالا در موردش فکر نکردم مثلا یه جورایی آدم آرامش پیدا میکنه و یا اینکه برای تعادل اورگانیسم بدن لازمه و هزارتا دلیل دیگه. حالا چی شد که یه دفعه این موضوع رو پرسیدی ؟
- نمیدونم چرا ولی چند وقته که این موضوع ذهن من رو مشغول کرده و به این نتیجه رسیدم که اگر این حس لعنتی تو وجود ما آدمها نبود و یا لااقل فقط برای تولید نسل بود زندگی بشر بهتر میشد دیگه سوءتفاهمی و یا سوءنظری در این مورد نبود و جنس مرد و زن با هم راحت تر بودند ولی از طرف دیگه که فکر میکنم میبینم شاید همین حسه که باعث پیشرفت بشرمیشه بدلیل اینکه مردی برای تصاحب زن مورد علاقه اش تلاش بیشتری میکنه و رقابت بوجود میاد و هزار تا رابطه پیچیده دیگه. ولی خدا در مورد من استثنا قایل شده و در حالیکه این حس رو در من بوجود آورده و شاید شدت هم بخشیده ، طرف مقابلم رو ازش محروم کرده و هرازگاهی هم که کاری میکنه به درخواست و اصرار منه.
همینجور که سرش پایین بود متوجه افتادن قطره اشکی روی سفره شدم و نمیدونم چرا یه دفعه دلم براش سوخت و ناخودآگاه فکرم از بدنش به ذهنش متمرکز شد و اینکه چی داره الان تو مغز میگذره. دلم میخواست یه جوری دلداریش بدم ولی نمیدونستم چی باید بگم . بگم خب من این نیازت رو موقتا برآورده میکنم در حالیکه مطمین بودم این براش عذاب سختیه.
از روی صندلی بلند شدم و آروم رفتم طرفش و از بالا روش خم شدم و سرم رو گذاشتم رو شونه اش و دم گوشش گفتم : راحیل میدونم سخته ولی دلم میخواد باور کنی که درکت میکنم و از هر کمکی که بتونم دریغ نمیکنم ولی چیزی به ذهنم نمیرسه.
در حالیکه بغضش ترکیده بود با ناله خفیفی گفت : همین قدر که سنگ صبور من شدی و حرفم رو میفهمی برام کافیه. آخه فکر نمیکردم برات قابل درک باشه که یه زن چقدر میتونه از این موضوع سختی بکشه در حالیکه اگر شب و روز کتک بخوره یا گرسنگی بکشه اینقدر براش عذاب آور نیست. البته هر کسی فکر میکنه که مشکلش بزرگترین معضل دنیاست در حالیکه میتونه شرایط بدتری هم بوجود بیاد و این شامل حال من هم میشه. چون من تنها کمبودی که توی زندگی با مسعود دارم همینه و شاید به خاطر خوبیهای دیگشه که نمیتونم این کمبود رو جور دیگه ای برطرف کنم.
جالب بود برام در حالیکه بحث پیرامون موضوعات جنسی بود ولی کمترین حسی رو در من بوجود نمیآورد و شاید جزو معدود لحظات زندگیم بود که وجدانم بر شهوت فایق آمده بود. ولی اون لحظه هم گذرا بود و میدونستم که مردیه خفته ام بالاخره بیدار خواهد شد.
ساعت از نیمه شب رد شده بود و راحیل که آروم تر شده بود روی کاناپه در حالیکه سرش توی بغلم بود در حالیکه به صفحه تلویزیون خیره بود داشت به چیز مبهمی فکر میکرد و من هم البته به موضوع دیگری و آن موضوع هم چیزی نبود جز " سکس " .
وجدانم داشت یواش یواش به خواب میرفت و عطر بهشتی بدن زن داشت ساسان کوچولو را بیدار میکرد. حواسم به تاپ راحیل بود که تا کمرش بالا اومده بود در حالیکه متوجه نبود باسن بزرگ و سفتش رو دید میزدم و تو خیالم میمالوندم . برای اینکه سکوت رو بشکنم گفتم : راحیل جون یه وقت مسعود بیدار نشه اینجوری ما رو ببینه.
- گور پدرش باید بهم میرسید تا این وضعیت رو نبینه. نترس اون صبح باید با التماس بیدارش کنم.
من که دیدم اینجوری میگه جسارت کردم و دستم رو گذاشتم روی پهلوش و آروم شروع به نوازش قسمت لخت شکمش کردم و اون هم که مسلما مشتاق بود چیزی به روی خودش نمیاورد و همینجوری زل زده بود به تلویزیون که یادم نیست چی داشت نشون میداد. 4-5 دقیقه ای شکمش و پهلوش رو نوازش دادم و خیلی بی خیال دستم رو دراز کردم و گذاشتم روی باسنش البته چون روی کاناپه بودیم و اون خودش رو قوز کرده بود اینکار براحتی انجام شد و من مجبور نبودم خیلی دستم رو دراز کنم که ضایع بشه.
بشنو از نی چون حکایت میکند
از جدایی ها شکایت میکند
ارسالها: 404
#14
Posted: 17 Aug 2010 00:36
قسمت چهاردهم
فقط 3 تا از چراغ های لوستر وسط سالن روشن بود و نور ملایمی فضا را رمانتیک کرده بود. یک دفعه راحیل سرش را از توی بغلم برداشت و همون حرکت بعدازظهر توی ماشین رو تکرار کرد و لپ من رو بوسید. من هم این دفعه دیگه رودربایستی رو کنار گذاشتم و لبهای خوش تراشش رو بوسیدم و بعد از جاش بلند شد و کاملا نشست کنارم به صورتی که گرمای بدنش تا اعماق وجودم نفوذ میکرد. صحنه عاشقانه ای بود. من هم بیکار نبودم و دستم رو کرده بودم توی موهاش و سرش رو نوازش میدادم.
.
کیرم بدجوری بلند شده بود و راحیل هم انگار فهمیده بود چون دایم نگاهش به شلوار من بود و انگار که تعجب هم کرده بود من تو اون لحظات هیچی حالیم نبود و فقط دلم میخواست زودتر اون کون سفید رو که زندگیم رو مختل کرده بود ببینم. برای همین جسارت بی سابقه ای به خرج دادم و دستم رو محکم گذاشتم رو باسنش و شروع کردم به مالیدن. با این کار من راحیل که یک دفعه جا خورده بود سرش رو آورد جلوی صورتم و گفت: بد نگذره، بچه پررو.
- نترس عزیزم. اتفاقا میخوام امشب خوش بگذره با اجازتون البته.
دیگه چیزی نگفت و سرش رو انداخت پایین و من هم دستهامو گذاشتم زیر بغلش و کشوندمش طرف خودم روی کاناپه و لبهام رو گذاشتم رو لبش و در حالیکه خودم رو منتظر واکنشش کرده بودم ازش لب گرفتم. بر خلاف انتظارم هیچ واکنشی نشون نداد و بالعکس اون هم شروع به خوردن لبهای من کرد. طعم مخصوص رژلب که یه جورایی چرب هم بود حس عجیبی در من بوجود آورده بود و البته اون هم دست کمی از من نداشت چون به گفته خودش بعد از 2 سال داشت یک سکس واقعی رو تجربه میکرد. حالا دیگه دستم رو زیر شورتش حس میکردم و لمبر کونش کف دستم بود، همان جوری بود که حدس میزدم سفت و گرم. شلوار لی نمیگذاشت کونش رو درست و حسابی بمالم و این اعصابم رو خرد کرده بود واسه همین بهش گفتم : راحیل جون یه چیزی بگم ناراحت نمیشی.
- نه بگو، چی میخواهی عزیزم.
شنیدن کلمه عزیزم پررو ترم کرد و گفتم : اگه میشه شلوارت رو در بیار.
یک دفعه بدون اینکه چیزی بگه بلند شد و رفت طرف اتاق خواب. من که انگار یه پارچ آب روم خالی کرده باشند پیش خودم گفتم: تف به این شانس کیری ما، این که دوباره به تریش قباش برخورد. چون مسعود خواب بود نمیتوانستم چیزی هم بگم و لابد ساکت موندم و رفتنش رو با حسرت دیدم. چند لحظه بعد در کمال ناباوری دیدم راحیل با یک شلوار راحتی سفید-صورتی و همون تاپ سفیدش برگشت و آمد خودش انداخت توی بغلم و دوباره شروع کرد به لب گرفتن و گفت : خانه در امن و امان است ،مسعود داره هفت پادشاه رو خواب میبینه. کاملا مشخص بود که اختیار از دستش رفته و من هم که از اون بدتر بودم دیوانه وار دستم رو کردم تو شورتش و شروع کردم باسنش رو مالیدن. این دفعه خیلی کارم راحت شده بود چون شلوار نسبتا گشادش باعث میشد تا لمبر سفت و گردش رو بهتر بتونم بمالونم و اون هم خودش رو به صورت نیم ور ول کرده بود روی من ونصف باسنش رو برای اینکه بهتر بتونم بمالونم از کاناپه گذاشته بود بیرون، تقریبا یکی دو دقیقه ای همینجوری کونش رو می مالیدم و هنوز باورم نمیشد که دارم کون اون مخلوق زیبای خدا رو میمالم و بعد از چند دقیقه ای با دست راستم پای چپش رو کشیدم روی پای راستش که تقریبا رو رون من بود و آروم آروم دست چپم که مشغول مالوندن بود را بردم طرف سوراخ کونش و یواش انگشت سبابه ام را گذاشتم دم سوراخ کونش و یکم فشار دادم تو. یه دفعه خودش رو داد به طرف بالا و گفت:چکار میکنی داره دردم میاد. گفتم هیچی عزیزم یکم میخواهم باهاش ور برم. و بعد دوباره انگشتم رو با احتیاط فشار دادم توی سوراخ تنگ کونش. دوباره یه کم از جاش بلند شد و گفت : ساسان دردم میاد، میفهمی؟ و بعد هم سوراخ کونش رو تنگ کرد و گفت : امشب رو باید بیخیال بشی، من میترسم یه وقت مسعود بیدار شه. در کمال ناباوری راحیل کاملا خودش را در اختیار من گذاشته بود و من هم که شدیدا منتظر همچین لحظه ای بودم بهتر دیدم که اعصابشو به هم نریزم و بذارم هر جور که اون دوست داره حال کنیم. گفتم : اگه میشه یه دقیقه بلند شو کار دارم.
راحیل که نیم خیز شد کمرش رو گرفتم و نشوندمش توی بغلم. هنوز بعد از 9 سال تازگی اون لحظه توی ذهنمه. باسن بزرگ و سفتش جوری روی پاهام قرار گرفت که دقیقا کیر شق کرده من لای درز کونش بود البته من هنوز شلوار بیرونی پام بود و خیلی جزییات را لمس نمیکردم ولی دیری نپایید که گرمای بدنش از طریق باسنش به پاهام منتقل شد. گفتم : مگه میشه بیخیالت بشم مسعود که سهله اگه خواجه حافظ همشهریتون هم بیاد ولت نمیکنم. در حالیکه از این حرف من خنده اش گرفته بود گفت : کم کم داره باورم میشه که دوست دختر نداری.
من که انگار هیچی نشنیده بودم و فقط داشتم به وصال با اون لعبت شیرازی فکر میکردم یواش دستم رو از زیر تاپش دادم تو تا رسید به سوتین و بعدش نرمی ممه هاش بود که بیشتر داغم کرد. باورم نمیشد دارم سینه های راحیل جونم را میمالم. پیش خودم فکر میگفتم : اگه شوهر نداشتی بخدا میگرفتمت.
در همین اثنا بود که راحیل بلند شد و گفت : ساسان دلم شور میزنه یه وقت مسعود بیدار بشه بذار یه نگاهی بکنم اگر خواب بود بر می گردم.
همین که راحیل بلند شد و رفت در حالیکه کون گنده اش رو دید میزدم که مثل لرزونک میلرزید و بالا و پایین میشد کیرم رو محکم گرفته بودم و باهاش ور میرفتم. حس میکردم الانه که آبم بیاد. همونجوری که روی کاناپه نشسته بودم با یک حرکت سریع شلوارمو از پام درآوردم و بعدش هم رفتم سراغ رختخوابم که توی اتاق بود و آوردمشون تو سالن و پهنشون کردم جوری که طرف تلویزیون بود و مثلا صحنه سازی کردم که اگه مسعود بیدار شد فکر کنه دارم ماهواره میبینم برای موقع اضطراری. چند دقیقه ای گذشت و راحیل نیومد. من که مطمین بودم میاد بلند شدم و چراغ ها رو خاموش کردم و فقط نور تلویزیون کمی سالن رو روشن میکرد. همینجوری که طرف تلویزیون دراز کشیده بودم و مثلا داشتم نگاه میکردم حضور راحیل را بالای سرم حس کردم و سرم رو که گرفتم بالا دیدمش در حالیکه ایستاده بود داشت نگام میکرد. من هم در حالیکه از نداشتن زیرشلواری خجالت میکشیدم پتو رو آروم زدم کنار و گفتم : افتخار دراز کشیدم میدین. در حالیکه کاملا حجب و حیا تو چشمهاش برق میزد بدون اینکه به پاهام نگاه کنه آروم نشست کنار بالشتم و گفت : مسعود خوابه ولی میترسم بیدار شه. در حالیکه پتو رو میکشیدم روی خودم دستش رو گرفتم و صورتش رو آوردم نزدیک صورتم و شروع کردم به خوردن لبهاش و گفتم : نترس بابا اونی که من دیدم حالا حالا ها بیدار بشو نیست. اون هم که یکم شل شده بود خودش رو ولو کرد تو رختخواب ولی روی پتو و سرش رو گذاشت کنار سرم. من که زیر پتو قدرت مانور نداشتم پتو رو آروم دادم زیرم و پاهام رو حلقه کردم دور پاهاش و چسبوندمش به خودمو و شروع کردم به خوردن گردنش. عطر بدنش واقعا دیوونم کرده بود. برای اینکه بهتر کونش رو بمالم کشیدمش روی خودم و در حالیکه پاهام رو باز کرده بودم کسش رو با کیرم حس میکردم و اون هم که با احساس کیر من که دیگه به نهایت انبساط رسیده بود حسابی از خود بی خود شده بود. تاپش رو آروم آروم کشیدم بالا و در حالیکه توی نور ملایم تلویزیون داشتم رنگ شکمش رو میدیدم به معنای واقعی لذت زندگی یعنی طعم خوش زن رسیده بودم. تاپش رو از تنش در آوردم و سوتین جادویی سفیدش رو با دو برجستگی بزرگ و سفت با تمام وجودم دید میزدم.هیچ وقت تو زندگیم تا به این حد تیزبین نشده بودم و اون لحظه بود که خدا رو به خاطر نعمت بینایی به شدت شاکر شدم. نمیدونم شما که دارید این نوشته ها رو میخوانید در چنین موقعیتی بودید یا نه، ولی مطمینم اگر چنین لحظات نابی در زندگیتون وجود داشته حرفهای منو درک میکنید.
در حالیکه دلم میخواست چنگ بزنم و شلوارشو بکنم و برم سر اصل کاری ولی بیشتر از هر موقع مبادی آداب شده بودم چون اینگونه اقتضا میکرد که مراحل سکس رو پله به پله انجام بدم. از طرفی من کاملا به شانس تخمی خودم ایمان داشتم و منتظر پیشامد ناگواری بودم.
راحیل که دیگه به نفس نفس افتاده بود و سعی میکرد ناله های خفیفش سکوت خونه رو نشکنه دیوانه وار گردن من رو میمکید و همین کارش حشر من رو برده بود روی هزار. دیگه ممانعتی از داخل شدن انگشتم توی سوراخ تنگ کونش نمیکرد و من هم تقریبا یک بند انگشت میانه رو تو کونش فرو کرده بودم و داشتم روزنه بهشت رو ماساژ میدادم. اون هم بیکار ننشست وکمرش را داد بالا و دستش خوش تراشش رو آروم کرد توی شورتم و ساسان کوچولو رو لمس کرد و گفت : این چیه ؟ کیره یا چول گربه. مال مسعود خیلی بزرگتره. اومدم که جوابش رو بدم صدای غیژ غیژ تخت خواب هر دو مون رو خشک کرد و در عرض چند ثانیه تلویزیون خاموش شده بود و من زیر پتو بودم و راحیل هم تو دستشویی. آقا مسعود شاشون گرفته بود و میخواستند تشریف ببرند دستشویی.
بشنو از نی چون حکایت میکند
از جدایی ها شکایت میکند
ارسالها: 404
#15
Posted: 17 Aug 2010 00:39
قسمت پانزدهم
من که تا گرگ و میش هوا خوابم نبرده بود و دو سه بار کف دستی بیاد کون راحیل جون رفته بودم ساعت 11 از خواب بیدار شدم و همینکه چشمم باز شد دوباره خاطره دیشب تو ذهنم مجسم شد و کنجکاوانه پتو رو پیچوندم دورم و رفتم طرف اتاق نشیمن که مجاور اتاق خواب راحیل بود به بهانه اینکه لباسهام اونجا بود چون دیشب از هول حلیم با شورت خوابیده بودم. همینطور که میرفتم تو اتاق زیر چشمی نگاهم رو از لای در که نیمه باز بود انداختم توی اتاق خواب و یک لحظه راحیل رو دیدم که رو تختخواب خوابیده بود. مطمین بودم که مسعود صبح زود رفته سر کار ولی چون کلا بچه محتاطی هستم محظ اطمینان پاورچین پاورچین رفتم دم درب سالن و دیدم که کفش های مسعود نیست. خیالم راحت شد و یواش داخل اتاق راحیل شدم. نمیدونم چرا وقتی رفتم توی اتاق ساسان کوچولو مثل راست قامتان تاریخ شده بود.
اشعه های طلایی رنگ خورشید که از پنجره می تابید بالاتنه سفید راحیل رو که از لحاف بیرون مانده بود تماشایی کرده بود. داشتم طعم واقعی لذت زندگی رو با چشمام می چشیدم. دلم میخواست ساعت ها بایستم و خواب نرم و بدن بلوریش رو نگاه کنم ولی وقت تنگ بود و ساسان کوچولو داشت خودش رو میکشت. آروم رفتم کنار راحیل و نشستم کنار تختش و دستم رو بردم طرف موهاش، همینکه دستم به سرش خورد چشماش رو باز کرد و از دیدن من در اونجا یکه خورد و توی جاش نیم خیز شد و گفت : چرا اومدی اینجا دیونه نمیگی مسعود بیاد.
- بخدا نمیخواستم بیام تو ولی وقتی دیدمت نمیدونم چرا اومدم طرفت. تازه الان ساعت 11 است. کو تا اومدن مسعود.
- خب حالا پاشو برو بیرون من لباسام رو بپوشم بریم شرکت شیرین، امروز باید پولت رو بگیری مگه یادت رفته ؟
- گور بابای پول. همش فدای یه تار موی خوشگلت.
وبدون اینکه منتظر جوابش بشم پریدم رو تخت و لحاف رو کشیدم رو خودم و دستم رو گذاشتم رو شونه اش و خوابوندمش کنار خودم و بدون مقدمه سرش رو کشیدم طرف خودم و شروع کردم ازش لب گرفتن. راحیل که همینجور ماتش برده بود مقاومتی نمیکرد و اجازه داد زبونم رو بکنم توی دهنش و شیرینی کامش رو بچشم. همینجوری که داشتم ازش لب میگرفتم دستم رو بردم زیر لحاف که بذارم روی کونش و دیدم که شلوار پاش نیست و منم هم کپل بزرگ و سفتش رو گرفتم توی دستم و شروع کردم به مالوندن. اون هم که دیگه شهوتش به اوج رسیده بود دستش رو آروم آورد و کیر من رو لمس کرد و با خنده گفت : این چرا از دیشب بزرگتر شده ؟
- نمیدونم خودت ازش بپرس.
- منظورت چیه خودم ازش بپرسم ؟
- هیچی بابا منظوری ندارم همینطوری گفتم، شاید تو دیشب خواب آلود بودی وگرنه این کیر همون کیر دیشبی.
وقتی که کلمه کیر رو گفتم حس میکردم الانه آبم بیاد آخه فکرش رو هم نمیکردم یه روز علنا اسم کیر رو جلوش ببرم.
در کمال ناباوری دیدم که راحیل جون شروع به مالوندن کیرم کرد. اونم چه مالوندنی ، آه از نهادم بلند شده بود و من که فکر نمیکردم به این زودی کار به جای حساس بکشه دستم رو بردم تو شورتش و مثل دیشب با انگشتم سوراخ کونش رو ماساژ میدادم. خواستم لحاف رو بزنم کنار تا بدنش رو بهتر ببینم که گفت : نه، لحاف رو کنار نزن خجالت میکشم ، هر کار میکنی از زیر لحاف بکن.
- این دیگه چه صیغه ایه چرا نمیشه ببینم ؟
- صیغه مبالغه. همینکه گفتم، خجالت میکشم.
- نترس عزیزکم از خجالتت در میام تو هم مال من رو ببین.
- اه نه بابا یه وقت ازش کم میشه.
من که دیدم داره ممانعت میکنه گفتم : باشه هر جور که راحتی.
و بعد شورتم رو در آوردم و گفتم : میذاری برم زیر لحاف بخورمش ؟
- بخور ولی از من انتظار نداشته باش مال تو رو بخورم.
آروم خزیدم زیر لحاف ، چیزی نمیدیدم و فقط پاهاش رو لمس میکردم که چسبونده بودشون به هم. از همون زیر بهش گفتم: نمیخوای پاهات رو باز کنی.
- یه دقیقه بیا بیرون کارت دارم.
در حالیکه سعی میکردم وقتی از زیر لحاف میام بیرون بدنش رو ببینم لحاف رو آروم زدم کنار ولی چیزی مشخص نمیشد. اومدم بیرون و گفتم : چی شده ؟
- ساسان من میترسم یه وقت مسعود بیاد. یه زحمتی میکشی ؟
- جونم عزیزکم تو امر کن.
- پاشو برو در ورودی رو قفل کن و کلید رو هم بچرخون که از اون طرف باز نشه.
در حالیکه ساسان کوچولو مثل یک مسمار (میخ) کوبیده شده به دیوار بیحرکت بود رفتم و دستور راحیل جون رو اجرا کردم و برگشتم و از همون طرف پایین تخت شیرجه رفتم زیر لحاف ولی ایندفعه به زحمت تونستم روناش رو یک لحظه ببینم. در حالیکه چیزی نمیدیدم شورتش رو از پاش درآوردم و پاهاش رو هم باز کردم و سرم رو بردم طرف کسش. وای که چه عطری داشت هیچوقت یادم نمیره. لمسش کردم یک ذره هم مو نداشت صاف صاف بود. دلم میخواست ببینمش تو دلم گفتم : هرچه باداباد. چون اون پاهاش رو جمع کرده بود زیر ، لحاف مثل خیمه شده بود نمیتونست پاهای من و پایین تخت رو ببینه من هم از این فرصت استفاده کردم و آروم با پاهام لحاف رو یه کم دادم بالا. نور خیلی کمی افتاد روی پاهاش و کسش چون چشمم به تاریکی عادت کرده بود همون یه ذره نور هم کافی بود تا کاملا بتونم پایین تنش رو دید بزنم. چند لحظه ای محو تماشا بودم که صدای راحیل منو به خودم آورد : اون زیر داری چکار میکنی ؟ اگه دوست نداری بیا بیرون.
- نه عزیزم دارم بوش میکنم.
و بعد زبونم را آهسته زدم به چوچوله کسش، یه دفعه یکم خودش رو جمع کرد و مشخص بود که خوشش اومده. البته این رو هم بگم با وجود اینکه تا اون لحظه فقط یک بار کس خورده بودم که اونم مال خیلی وقت پیش بود (اگر فرصتی بشه اون داستان رو هم مینویسم ) ولی به علت رویت فیلمهای چکشی تئوری این کار رو بلد بودم و فقط باید کار عملی میکردم.
زبونم رو به زحمت فشار دادم تو کسش البته یکی دو سانت رفت تو. از صدای ناله هاش میشد به دو نکته پی برد اول اینکه اون خیلی شهوتیه و دوم خیلی وقت سکس درست و حسابی نداشته. انگار خدا من رو از آسمون فرستاده بود تا بتونم قسمتی از نیازهای اولیه این دختر رو فراهم کنم و من هم بیشتر از قبل برای حل این مهم کمر بستم.
در حالیکه صدای ناله هاش تقریبا تبدیل به جیغ شده بود وبا فرو بردن لحاف در دهنش سعی میکرد کمی از شدت صدایش کم کنه در یک حرکت سریع لحاف رو انداختم کنار و مشغول تماشای بدن لختش شدم. وای چی میدیدم یک کس صیقلی و ورم کرده ، یه باسن فوق العاده خوش تراش و سفید که دو تا رون مرمری با رگه های سبز به شدت شهوت آمیزش کرده بودند و شکم مسحور کننده ای که سوراخ نافش هوش از سر هر مردی میبرد با دو تا سینه شق شده متناسب با قله های صورتی رنگ و در آخر هم گردن بلورینی که یک سر و صورت زیبا و نافذ رو به این بدن سکسی و بدون مو پیوند داده بود.
راحیل که گیج شده بود و انگار دندوناش به خاطر کشیدن لحاف از دهنش درد گرفته بود شاکی بود و گفت : مگه قرار نبود لحاف رو نزنی کنار ، من که گفتم خجالت میکشم بدنم رو ببینی.
من هم در جوابش گفتم : آخه تو که نمیدونی چقدر منتظر این لحظه بودم و تو خیالم بهش فکر کردم تازه به نظرم رسید چون حست رفته بالا دیگه خجالت نمیکشی.
اون هم دیگه ممانعتی نکرد و فقط یکم اخمهاش رو کشید تو هم و چیزی نگفت. من که هنوز سیر تماشای اون بدن نازش نشده بودم همینجور زل زده بودم و داشتم از ساق پا تا شکمش رو دید میزدم. یه دفعه فکری به ذهنم رسید و پاشدم رفتم طرف آشپزخونه و یک پرتقال و کارد و پیشدستی برداشتم و برگشتم و در حالیکه با بهت نگام میکرد گفت : چیه تو آرزوت برآورده شده حالا هوس پرتقال کردی.
- آخ نه جیگر، صبر کن میخوام یه سکس میوه ای یادت بدم.
- نوبره ، اینجوریش رو دیگه ندیده بودم. شما پسرها چه کارها که نمیکنید.
پرتقال رو نصف کردم و شروع به چلوندن روی بدنش کردم، آب پرتقال همراه به هسته هاش تقریبا از گردن تا زیر کسش رو پوشونده بود. مخصوصا توی سوراخ نافش و شکمش و کسش زیاد ریختم و بعد پیش دستی رو گذاشتم روی پاتختی و رفتم سراغ بدن راحیل جون.
از گردن شروع به لیسیدن کردم و هرسعی میکردم هر جا که آب پرتقال ریخته رو لیس بزنم و اومدن طرف پایین تا نافش در حالیکه دوباره اون شروع به ناله کردن و جیغ زدن کرده بود. یواش سرم رو بردم زیر شکمش و شروع به خوردن آب پرتقالهای کسش کردم. وای چه حالی میداد. تجربه خیلی قشنگی بود " سکس با طعم پرتقال ".
خوب که همه جاش تا نوک انگشتهاشو لیسیدم و خوردم اومدم جلوش و بین پاهاش قرار گرفتم و شورتم رو کشیدم پایین. کیرم که قشنگ دور و برش خیس شده بود مثل فنر پرید بیرون. شورتم رو از پام درآوردم و خودم رو انداختم رو بدنش و شروع کردم به خوردن گردن و لاله گوشش و هر از گاهی با دندون گوشواره کوچیکی که به گوشش بود رو یواش میکشیدم و اون هم با دردش حال میکرد ( البته خودش که اینطوری میگفت). ضمنا سعی میردم کیرم کمتر به لای پاهاش و کسش بخوره چون آبم منتظر اشاره بود تا فوران کنه.
شاید ده دقیقه ای اینجوری باهاش ور رفتم که با ناله بلندی گفت : وایییییی شدم
بشنو از نی چون حکایت میکند
از جدایی ها شکایت میکند
ارسالها: 404
#16
Posted: 17 Aug 2010 00:42
قسمت شانزدهم
وقتی که ارضا شد لرزش کاملا مشهودی بدنش رو فرا گرفت.
من همینجور مشغول خوردن آب کسش بودم که ته مزه شورداشت. اوج شهوت من همراه شده بود با انزال او و همین باعث سردی محسوسی در رفتارش شده بود که با ناشیگری سعی در مخفی کردنش داشت تا من ضد حال نخورم. من هم بدون توجه به این سردی مزاج مشغول لیسیدن و بوسیدن پایین تنش بودم با این تفاوت که دیگه ناله های جذاب و شهوانی راحیل رو نمیشنیدم. بعد از چند دقیقه ای که بدن گرمش رو مکیدم و لیسیدم احساس کردم که آبم به شدت در حال اومدنه و در حالیکه به سختی جلوی خودم رو گرفته بودم و مواظب بودم تا کیرم به جایی نخوره که حالش بدتر بشه سینه های سفت و نسبتا درشت راحیل رو به هم فشار دادم و کیرم رو گذاشتم وسطشون و با چند بار عقب و جلو کردن شاهد باحالترین و زیباترین انزال خودم بودم به طوری که منی تمام موها و قسمتی از صورت راحیل رو پوشوند و حتی مقدار زیادی هم به قسمت بالای تخت پاشید. واقعا فوران دیدنی و کم نظیری بود بحدی که راحیل که هم عصبانی بود به خاطر صورتش و هم متعجب از این همه آب گفت : اوه ه چند وقته سکس نداشتی، لااقل جلق میزدی.
- باورت میشه فقط دیشب سه بار به یادت کف دستی رفتم، نمیدونم این همه آب کجا مونده بود.
- خب حالا پاشو تا نرفته به خورد بالشت تمیزش کنم.
منظره واقعا زیبایی بود در حالیکه یک خط منی از بالای پیشانی تا لب راحیل رو پوشونده بود و جلوی موهای خوش فرمش رو هم سفید کرده بود و یه چشمش رو هم بسته بود تا آب کیر توش نره دنبال دستمال کاغذی میگشت. یه حس جالبی تو وجودم بود از اینکه به سهم یک مرد از زندگی دست درازی کرده بودم. ولی هنوز توش نکرده بودم و همین یه کمی آزارم میداد.
سریع جستی زدم و از اتاق خواب اومدم بیرون و رفتم از توی آشپزخانه رول دستمال کاغذی رو برداشتم و برگشتم پیش راحیل و شروع به پاک کردن صورت و موهاش و بعدش هم سینه و گردنش شدم.
ساعت تازه 12 بود و هنوز تا اومدن سرخر (مسعود) 2 ساعت مونده بود. واسه همین راحیل رو که داشت رختخواب و تختخواب رو از لوس وجود منی تمیز میکرد گرفتم تو بغلم و در حالیکه کیرم دوباره کمر راست کرده بود شروع به بوسیدن پشت گردنش کردم و اون هم در عین حالیکه شهوتی شده بود سعی میکرد از دست من فرار کنه و میگفت : واسه امروز بسه. من هم بی توجه به حرفش دوباره سرم کردم تو موهاش و مشغول بوییدن و بوسیدن گردنش شدم و در یک لحظه در حالیکه چهار زانو پشت به من نشسته بود و داشت با دستمال نظافت میکرد بغلش کردم و کشیدمش روی خودم و این در حالی بود که کیرم رو به لای پاهاش هدایت میکردم. دیگه ممانعتی نکرد و خودش رو ول کرد تو بغلم و شروع به لولیدن تو بغل همدیگه کردیم. در حالیکه من به پشت روی تخت دراز کشیده بودم و پشت اون هم توی بغلم بود و داشتم آروم سینه هاش رو میمالوندم سرم رو بردم نزدیک گوشش و گفتم : یه چیزی ازت بپرسم ناراحت نمیشی ؟
- دیگه مثلا چی میتونی بپرسی که ناراحت بشم. تو که هر کار خواستی با من کردی.
- کیر مسعود جونت چقدر از مال من بزرگتره ؟
انگار که وا رفته باشه گفت : دیگه خیلی داری فضولی میکنی. به تو چه.
- حالا دیدی ناراحت شدی.
- آخه اندازه کیر شوهرم چه ربطی به تو داره ؟
وقتیکه این حرف رو زد کیر من به سرعت بزرگ شد و لای باسنش رو پر کرد و اون هم که انگار متوجه شده بود گفت : مگه چی گفتم که یه دفعه شازده کوچولوت اینقدر قد کشید ؟
- آخه تو که نمیدونی یه حال عجیبی میده از سکست با کسای دیگه تعریف کنی.
- خب حالا که اینقدر برات مهمه میگم. تقریبا یک و نیم برابر مال توست.
- وقتی میکنتت خیلی دردت میاد ؟
- بعضی وقتها. ولی دردش هم باحاله.
- از کون هم میکنتت ؟
این رو که گفتم شاکی شد و گفت : نخیر من از اینکار بدم میاد.
- اون چی اونم بدش میاد ؟
- نه چند باری کرده ولی دیگه خیلی وقته که بهش از پشت ندادم.
- به من چی ؟ اگه کون بخوام میدی ؟
- نه فکر اون رو از سرت بکن بیرون چون خیلی درد داره.
- به جز من و مسعود با کی دیگه سکس داشتی ؟
این رو گفتم خیلی بهش برخورد و گفت : قبلا بهت گفتم قبل از ازدواجم فقط با دوست پسرم که اسمش نیما بود و اصلا هم حال نمیکردم چون دختر بودم و همش مجبور بودم از پشت بدم خیلی درد داشت.
- کیر اون چی ؟ از مال مسعود کلفت تر بود ؟
- نه تقریبا اندازه مال تو بود. میشه دیگه بس کنی خوشم نمیاد از این چیزها.
- باشه دیگه بسه. حالا پاهات رو سفت فشار بده به هم میخوام یکم لاپایی بکنمت.
پاهاش رو سفت چسبوند به هم ولی وضعیت بدی بود و حال نمیداد واسه همین ازش خواستم به بغل بخوابه و خودم هم رفتم پشتش و کیرم رو مالوندم به باسنش و بعد هم یکم تف زدم سر کیرم و گذاشتم لای رونهاش و شروع کردم به عقب و جلو کردن. دیگه حسابی کیرم شق شده بود واسه همین ازش خواستم به پشت بخوابه و اون هم در حالیکه پاهاش رو چسبوند به هم و با دست جلوی کسش رو گرفته بود دمر خوابید و من هم آروم خودم رو انداختم روش و شروع به لب گرفتن کردم مزه گند منی که روی لبهاش خشکیده بود یک لحظه حالت چندش آوری بهم داد و گفتم : اگه میشه صورتت رو میشوری چون منی ریخته روش. با اکراه بلند شد و رفت دستشویی و بعد از چند لحظه برگشت. من هم تا برگشتن اون در حالیکه روی تخت نشسته بودم با کیرم ور میرفتم و هنوز باورم نمیشد که دارم با راحیل سکس میکنم.
برگشت و نشست روی تخت و با دستمال صورتش رو خشک کرد. دوباره رفتم طرفش و آروم کشیدم وسط تخت و دوباره به همون حالت قبلی خوابوندمش زیرم و خودم هم رفتم روش. در حالیکه فقط فکر کردنش اومده بود تو ذهنم ساسان کوچولو داشت از غلافش میپرید بیرون و به حد اعلای کلفتی خودش رسیده بود. دستم رو دراز کردم و از روی پا تختی کرم NIVEA رو که قبلا آماده کرده بودم برداشتم و خواستم که درش رو باز کنم که راحیل گفت : بدون کرم بکن اگه نشد بعد کرم بزن.
- میترسم دردت بیاد.
- نترس یه کم تف بزن.
کرم رو گذاشتم سر جاش و یکم تف با دستم زدم سر کیرم و سرش رو گذاشتم روی کس صاف و باد کرده راحیل. یکم فشار دادم و چون کسش خیس بود آروم رفت تو در حالیکه ساق پاهاش روی کتفم بود دستهاش رو گرفته بود جلوی شکمم و میگفت : تو را خدا اولش آروم بکن دردم میاد. در حالیکه دیدن النگوهای باریک و حلقه ساده ای که روی دستهاش بود بعلاوه ناخنهای بلند لاک زده صورتی رنگ که کمی هم توی پوست شکمم رفته بود و داشت قلقلکم میداد شهوتم رو دو چندان کرده بود سعی میکردم کیرم رو یواش بکنم تو کسش. تقریبا کیرم تا نصفه رفته بود تو که یه دفعه با یه فشار کوچولو تمامش رو کردم تو وجود راحیل خانم. ناله خفیفی کرد و گقت : حالا بکن تند تند بکن هر جوری که دلت میخواد بکن اصلا جرم بده همش مال تو فقط منو بگا. از راحیل اصلا انتظار چنین حرفهای رکیکی رو نداشتم ولی تو اون لحظه انگار کلا عوض شده بود. من هم از خدا خواسته کیرم رو به شدت عقب و جلو میکردم و به قول معروف تا دسته جا میکردم. فوق العاده باحال بود. هنوز بعد از چند سال چنین سکسی نداشتم.
خایه هام به شدت میخوردم رو باسنش و درد میامد ولی این باعث نمیشد تا از شدت گاییدنش کم کنم. در حالیکه از درد تمام شکم م رو با ناخنهای بلندش زخم کرده بود میگفت : وای کسم داره جر میخوره. ساسان تو رو خدا یواش تر. غلط کردم.
همین حرفهاش باعث میشد که من بیشتر حشری بشم و تندتر بکنم. شاید دو سه دقیقه اینطوری کردمش و بعد کیرم رو کشیدم بیرون و گفتم : حالا یه مدل دیگه. در حالیکه هنوز داشت با دست چوچولش رو میمالوند گفت : خیلی تند میکنی مردم از درد.
- مگه خودت نگفتی تند تند بکن . جرم بده.
- گفتم بابا ولی نه دیگه اینجوری سر کیرت رو تو رحمم حس میکردم.
- حالا کجاش رو دیدی میخوام کیرم رو جوری بکنم تو کست که سرش از دهنت بیاد بیرون.
و بعد کمرش رو گرفتم و کشیدم بالا به صورتی که سرش و گردنش فقط روی تخت بود کس و کونش توی هوا و سرم رو بردم طرف سوراخ کونش و شروع به لیسیدن و مک زدن سوراخ کونش کردم. کونش تنگ به نظر میرسید و یه هاله قهوه ای روشن دور سوراخش رو احاطه کرده بود و چروکهای منظمی به شکل دایره کوچکی دور سوراخ کونش بود که منظره فوق العاده شهوت انگیزی به چشم میداد. دوباره دستم رو دراز کردم و کرم رو از روی میز برداشتم و درش رو باز کردم و انگشت سبابه ام رو چرب کردم و آروم گذاشتم دم مقعدش و با زبون هم شروع به ور رفتن با کسش کردم و به زحمت لبه های کسش رو با دندون میگرفتم و آروم میکشیدم و یواش یواش انگشتم رو میکردم تو کون تنگش. تقریبا یه بند انگشت کرده بودم تو که صداش در آمد و گفت : با کونم ور نرو درد میاد. انگشتم رو کشیدم بیرون و بلند شدم و در حالیکه سر کیرم رو به طرف پایین گرفته بودم آروم کردم تو کسش و شروع به بالا و پایین شدن کردم. اینجوری کیرم رو بیشتر تو کسش فرو میکردم و کاملا خایه هام میچسبید به کسش به صورتی که وقتی کیرم تا ته میرفت تو کسش هیچی ازش معلوم نبود. چند دقیقه ای با همین وضع کردم و یه دفعه احساس کردم دوباره میخوام ارضا بشم واسه همین به راحیل گفتم : من میخوام بشم تو چی ؟
- من اینجوری نمیشم. از روم بلند شو.
و بعد به حالت سجده خوابید و گفت : حالا بکن.
خودش هم با دست مشغول مالوندن چوچولش شد و من هم کیرم رو دوباره کردم تو کسش و شروع به تلمبه زدن کردم چند لحظه بیشتر نگذشت که از لرزش بدنش متجه شدم اون ارضا شده.
از خواستم برگرده و به پشت بخوابه و ساق پاهاش رو گذاشتم رو دوشم و دوباره مشغول کردن شدم. چند دقیقه ای هم به این منوال گذشت تا اینکه احساس کردم میخوام ارضا بشم واسه همین کیرم رو در آوردم و گرفتم رو شکمش و شروع به جلق زدن کردم و با دو سه حرکت دست آبم که ایندفعه خیلی کم تر شده بود با شدت ریخت روی شکم و ناف راحیل.
بشنو از نی چون حکایت میکند
از جدایی ها شکایت میکند
ارسالها: 404
#17
Posted: 18 Aug 2010 10:46
قسمت هفدهم
رول دستمال رو که کنار تخت افتاده بود برداشتم و با چند تا دستمال بدنش رو تمیر کردم. هنوز که بدنش رو میدیدم مورمورم میشد و سفیدی غیر قابل توصیف پوستش حالم رو عوض میکرد. دلم میخواست 10 بار دیگه هم بکنمش ولی وقت تنگ بود و ضمنا اون هم دیگه خیلی راغب نبود. یه نگاه به ساعت روی میز اتاقشون کردم و گفتم : راحیل ساعت 1:20 دقیقه است نمیخوای بری حموم الان مسعود میاد هان.
- نه ولش کن شک میکنه.
- اینجوری که بدتره دیوونه بدنت بوی آب منو میده.
- تو نگران این چیزها نباش با یکم ادکلن و مام بوش میره.
- هر جور راحتی من واسه خودت میگم.
و بعد در حالیکه رفته بود تو فکر و دراز کشیده بود خوابیدم کنارش و آروم گوشش رو بوسیدم که گفت : ساسان خیلی ناراحتم که اینکارو کردم. هیچ وقت فکرش رو هم نمیکردم یه روز به مسعود خیانت کنم.
- دیوونه ای دیگه اون باید به فکر این روز میافتاد نه تو. تازه مگه چیکار کردی باور کن این اسمش خیانت نیست وقتی که اون از برآوردن مهمترین نیازت عاجزه.
و بعد در حالیکه از جاش بلند میشد گفت : ولش کن من که جز تو این کار رو با کسه دیگه ای نمیکنم. خدا هم خودش شاهده تو دلم چی میگذره. و بعد هم رفت و یه لباس تمیز آورد و شروع کرد جلوی من پوشیدن. دیگه از اون شرمی که یکی دو ساعت پیش از من داشت و نمیذاشت بدنش رو ببینم ، خبری نبود. خیلی راحت و آسوده یه شورت نارنجی خوشگل پوشید و این در حالی بود که سینه های سفتش داشت با حرکت بدنش لرزش موزونی میکرد و دقیقا تداعی کننده دو تا ظرف ژله بودن. شورت رو که پوشید دوباره اون ابهت و زیبایی نهفته باسنش هویدا شد. هنوز یه مرحله مونده بود و اون هم فتح قمبل دست نیافتنیش بود.
ساعت حدود 2:20 دقیقه بود که آقا مسعود پیداشون شد وتشریف آوردند و بعد از یه سلام و علیک مختصر مستقیم رفت تو آشپزخانه و ذغال گذاشت و برگشت تو سالن و گفت: مگه شما امروز نمبایست میرفتین دنبال کار ساسان. راحیل از تو اتاق جوابش رو داد که : از صبح دنبال چک پاس کردن و حواله و از این جور کارها بودبم.
من رو میگی هاج و واج مونده بودم که چرا راحیل بدون هماهنگی اینا رو گفت. یه لحظه به خودم اومدم و به مسعود که داشت منو نگاه میکرد گفتم : بابا این بانکهای شیراز چرا اینقدر بی در و پیکره ، یه حواله بانکی یک ساعت ونیم وقتمون رو گرفت.
- مگه کدوم بانک رفته بودین که این قدر شلوغ بوده نکنه داشتن حقوق میدادن.3
- نه بابا این کارمندهای از خود راضی 2 ساعت گیر داده بودند کد شعبه درست نیست تلفن هم نمیکردند کد درستشو بگیرن. همین بانک تجارت سر زرگری ( این بانک رو شانسی تو راه دیده بودم).
- خب پسر خوب برو یه حساب تو بانک صادرات باز کن ببین چقدر بهتره.
- چشم رسیدم کرمان حتما میرم دنبالش.
و بعد راحیل که فکر کنم گوشش به حرفهای ما بود که مبادا من سوتی بدم از توی راهرو رفت طرف آشپرخانه و گفت : آقا ساسان ، مسعود ببخشید امروز نرسیدم نهار درست کنم. یه چیزی حاضری درست کردم. اگه دوست ندارین مسعود زحمتشو میکشه و میره کبابی چیزی میگیره میاد. من در حالیکه به زحمت جلوی خنده ام رو گرفته بودم گفتم : نه بابا این چه حرفیه شما از صبح درگیر کارهای من بودین ( پیش خودم گفتم اخ که من حاضرم از گرسنگی بمیرم ولی یه بار دیگه بکنمت خوشگل خانم).
نهار رو که خوردیم ( جاتون خالی ته چین مرغ بود همچین گفت حاضری فکر کردم املت درست کرده) راحیل گفت : آقا ساسان من با اجازتون میرم یه دراز بکشم که بعد از ظهر با هم بریم پیش شیرین ببینم مابقی پول رو کی میخواد بده. در ضمن مسعود تو هم اگه برنامه ای نداری همراه ما میایی. ( امان ازسیاست این زنها).
- برنامه ای که ندارم. ( با بی حوصلگی گفت )
- اگه حوصله نداری اصراری نیست هر جور راحتی.
- حالا بیدار شدی یه کاریش میکنم.
راحیل رفت که بخوابه و من هم که سکس ( اون هم با اون هیجان زاید الوصف) به اندازه 10 کیلومتر پیاده روی خسته ام کرده بود کاملا درکش کردم که چقدر خسته است. ولی خب من راه بهتری واسه جبران مافات داشتم. بالشتی که مسعود واسم آورده بود و گذاشته بود کنار منقل برداشتم و دولاش کردم و گذاشتم زیر دستم و به مسعود گفتم : ببخشید که پرررویی میکنم اجازه هست یه بسط بزنیم.
- این چه حرفیه ساسان جون خودم میخواستم تعارفت کنم گفتم راحیل بره بعد.
- ( باخنده ) خب دیگه من الهه پررویی ام. شما به بزرگی خودتون عفو کنید ، خانمتون رو هم حسابی امروز انداختم تو زحمت ( اونم چه زحمتی واسه من که رحمت بود).
- این حرفا رو نزن مرد حسابی مگه چیکار کرده تازه خودشم حوصله اش تو اون شرکت زپرتی سر میره ولی روی خودش نمیاره. اگه بفهمه در مورد تشکیلاتش چی گفتم سه طلاقم میکنه. ( با قهقهه خفیف).
- خب دیگه بهر شکل این همه درس خونده دلش خوشه بنده خدا به این کارش.
- شوخی میکنم بابا میدونم تو خونه بشینه چکار کنه ؟
( تو دلم گفتم به من بده) در حالیکه ذل زده بودم به چند تا ذغال سرخ توی منقل یک لحظه ناخودآگاه یاد جهنم افتادم ( مسخره است نه).
توی حال و هوای خودم بودم و سکوت بدی جو رو سنگین کرده بود و هر از گاهی صدای جر جر وافور مسعود این سکوت رو میشکست. احساس عذابی زود هنگام اومده بود تو وجودم و شرمی موهوم نمیذاشت به مسعود نگاه کنم. تازه داشتم میفهمیدم راحیل بیچاره چی میگفت کسی که این همه در حق من محبت کرده بود و من با زنش خوابیده بودم (قضاوتش با شما). با دیدن کنترل تلویزیون از اون حس وحشتناک در اومدم و خودم رو مشغول دیدن تلویزیون کردم که مسعوذ گفت : چته بابا کشتیهات غرق شدن چرا ساکتی و در حالیکه وافور رو گرفته بود طرفم گفت : بیا بگیر، نوبت شماست. با تردید وافور رو گرفتم در حالیکه حتی توی دلم هم نمیخواستم به اتفاقات صبح فکر کنم. لعنت به این انسان با این همه تضاد درونش.
ساعت تقریبا 5 شده بود و هوا هم نسبتا تاریک شده بود و من هم که به کمک مسعود خان حسابی خودسازی کرده بودم و کیفم کوک شده بود با صدای راحیل که از توی اتاق میگفت : مسعود ساعت چنده ؟ خودم رو جمع و جور کردم.
اصلا دلم نمیخواست بریم بیرون و فقط میخواستم یه دراز بکشم. خدا قسمتتون نکنه ولی چرت رو نعشگی خیلی حال میده. مخصوصا اگه از قبل هم خسته یا خواب آلود باشی. یه جور خواب سبک که حالتی است بین خواب و بیداری. ( البته امیدوارم مدیران محترم این رو به پای بحت مواد مخدر نگذارند).
راحیل لباس پوشیده اومد توی سالن بالای سر ما و گفت : آقایان من آماده ام. هر کی میاد بلند شه. راحیل دقیقا پشت سر مسعود وایساده بود و روش طرف من بود و مانتوش رو هم هنوز نپوشیده بود نا خودآگاه نگام افتاد به وسط پاهاش که از زیر شلوار لی تنگش بدجوری قلمبه شده بود. نمیدونم چرا وقتی اومد جلوم همه عذاب وجدان و احساس تنفری که از خودم داشتم یادم رفت و دوباره شروع به دید زدن اون هیکل نازش کردم. بدنی که صبح لخت توی بغلم بود ولی هنوز برام ناشناخته بود. شاید به این خاطر بود که با عجله و استرسی که داشتم نتونسته بودم درست ببینمش. دلم میخواست هنوز حدس بزنم که فرم باسنش بدون لباس چه شکلیه در حالیکه تا جند ساعت پیش خایه هام همین باسن رو لمس کرده بود. فکر کنم این جملات بهترین حس رو از ناز بودن اون بدن بهتون القا کنه. و شاید نظر متعصب ترین شما رو عوض کنه. ( البته برام مهم نیست).
از تعریف ماوقع داستان و اینکه کجا رفتیم و چه شد خودداری میکنم چون سنخیتی با موضوع نداره و فقط اتفاقات تجاری کسل کننده بود.
ساعت تقریبا 9 بود که برگشتیم و مسعود هم همراه ما اومده بود و بماند پچجوری یچوندیمش تا نیاد توی شرکت و بفهمه که صبح ما اونجا نرفتیم. هوای بیرون واقعا سرد بود و همین باعث شد سریع بیاییم تو خونه. من گفتم : شما خسته اید اگه اشکالی نداره من شام درست کنم. که با کمی تعارف بنده تدارک شام را شروع کردم و کشک و بادمجانی درست کردم و تقریبا ساعت 11 بود که شام خوردیم و بعدش هم بر خلاف شبهای دیگه که من تا دیر وقت بیدار میموندم از زور خستگی و فعالیت روزانه ( مخصوصا کار طاقت فرسای صبح) گرفتیم خوابیدیم.
صبح حدود ساعت 10 بیدار شدم و دیدم کسی خونه نیست حتی راحیل ( بعدا فهمیدم که به خاطر اینکه جریان دیروز تکرار نشه صبح با مسعود رفته بود شرکت) . ضمنا این نکته رو بگم که دیشبش یه چک بابت مادر بوردها گرفته بودم که میبایست امروز نقدش میکردم و بعد حوالش میکردم. به همین دلیل لباسهامو پوشیدم و با عجله از خونه زدم بیرون ( البته قبلش که بیام بیرون به موبایل راحیل زنگ زدم و اون هم گفت : صبح اومده شرکت کار داشته). بعد از نقد کردن چک و حواله پول رفتم طرف شرکت راحیل. ساعت حدودا 11:30 بود که رسیدم به شرکت و رفتم بالا و دیدم راحیل خانم با یکی از دوستانشون مشغول خنده و گفتگو هستند و بعد از معرفی من به دوستش گفت : ما منتظر تو بودیم که بریم.
- ببخشید منتظرتون گذاشتم.
- نه ایرادی نداره اتفاقا مریم ( دوست راحیل) رو خیلی وقت بود ندیده بودم افتخاری نصیبم شد گپی هم زده باشیم.
و بعد سه نفری راه افتادیم و سوار تاکسی شدیم و تا یه مسیری رو با هم بودیم و بعد مریم از ما خداحافظی کرد و رفت.
من و راحیل تنها شدیم و هر دو مون روی صندلی عقب نشسته بودیم. راننده تاکسی هم یه پیرمرد بود که شش دانگ حواسش تو رانندگی بود و همین منو جسور کرد و آروم دستم رو بردم زیر باسن راحیل. یه دفعه خودش رو کشید اونطرف و آروم گفت : دیوونه چکار میکنی زشته.
- بابا این بنده خدا تو این عالم نیست . میگی نه ببین
و بعد شروع کردم حرکات پانتومین در آوردن چون مطمین بودم اون اصلا حواسش به آیینه و صندلی عقب نیست. راحیل که خنده اش گرفته بود گفت : خیلی خوب بسه دیگه دیوونه. و همین حرفش باعث شد تا دوباره دست من آروم بخزه زیر کونش. فشار و گرمای بیش از حدش حشرم رو برده بود روی 100. یکم به سختی مالوندمش در حالیکه هیچ واکنشی رو در چهره راحیل جونم نمیدیم. فقط شانس آورده بودم که کونش نرم بود وگرنه اصلا حال نمیداد. در همین اثنا که مشغول مالوندن بودن یه دفعه یه پیرزن عجوزه داد زد :
- معالی آباد 200 تومان.
.
.
بشنو از نی چون حکایت میکند
از جدایی ها شکایت میکند
ارسالها: 533
#18
Posted: 22 Aug 2010 11:02
قسمت هجدهم (آخر)
راننده نگه داشت تا پير زنه سوار شه.
منم مجبور شدم برم جلو بشينم كه پير زنه بياد عقب بشينه!!
تو دلم هرچي فحش بلد بودم به اين پير زنه دادم. حدودا ساعت 12 رسيديم خونه راحله جون.
راحله رفت غذا درست كنه منم رفتم نشستم رو كاناپه مشغول تلويزيون نگاه كردم شدم.
راحله كارش تموم شد اومد كنار من نشست گفت مسعود حدود 2:30 مياد (2از شركت درمياد تا برسه 2:30 ميشه) تا اون موقع ميخواي چكار كني؟؟؟؟
يكم نگاش كردم گفت مگه چيه؟؟؟(انگار تو ماشين خيلي حشري شده بود) گفتم هيچي پريدم تو بغلش و يه لب ردست و حسابي از هم گرفتيم. من دلم ميخواست تا شب ادامه بدم ولي نميشد چون مسعود ميومد!!!!!!!!
تو يه چشم به هم زدن هردومون لخت لخت بوديم. شروع كردم به خوردن سينه هاش اونم داشت با كيرم بازي ميكرد.
من زا وسط سينه هاش رفتم پايين تا رسيدم به كس بي مو و خوشگلش.
اونقدر با زبون با چوچولش بازي كردم كه داشت ارضا ميشد ولي گفت صبركن ميخوام اولي يه حالي به تو بدم.
نشست جلوم شروع كرد به ساك زدن. خيلي با مهارت كارش رو انجام ميداد.
من بهش گفتم كه به حالت 69 دراز بكشيم رو كاناپه. اونم قبول كرد. حالا من كسش رو ميخوردم اونم واسم ساك ميزد. اونقدر حشر هردومون زده بود بالا و با سرعت كار ميكرديم كه بعد از 5 دقيقه با هم ارضا شديم اما ايندفعه همه آبم رو خورد.
اون از بي حالي افتاد رو من منم داشتم اون زير ميمردم اما بدن يه فرشته روم بود!! نمي تونستم به خودم اجازه بدم بهش چيزي بگم!!!
ساعت رو نگاه كردم ديدم 1 و ربعه. بلند شدم گذاشتمش رو كاناپه،پاهاشو دادم بالا كيرم رو گذاشتم رو كسش و يك دفعه همش رو كردم توش!! دادش بلند شد! منم وحشيانه داشتم تلمبه ميزدم. جيغ و داد هردومون بلند شده بود اون هي ميگفت جرم بده بكن بكن منم تند تر تلمبه ميزدم تا بلاخره آبم اومد تو اين مدت اون 2بار ارضا شده بود چون خيلي تند و وحشيانه تلمبه ميزدم!
بعد از ارضا شدنم ديگه نا نداشتم ولو شدم رو كاناپه. يكم فكر كردم ديدم واي!!!!! من آبم رو تو كسش خالي كردم!!!!!!!! بهش گفتم فهميدي چي شد؟؟؟؟؟؟؟ گفت آره ولي ميخوام از يه بچه داشته باشم. گفتم آخه مسعود!! گفت امشب راضيش ميكنم منو بكنه اونم فكر ميكنه بچه خودشه!!!!!!!
بعدش با هم يه دوش گرفتيم او زود تر در اومد كه اگه مسعود اومد ضايع نشه!!!!!!!
مسعود كه اومد من داشتم از حموم در ميومدم بهش سلام كردم گفتم ما ديگه داريم مرخص ميشيم از خدمتتون. مسعود گفت كجا ميري تازه داشتيم با هم آشنا ميشديم. گفتم شما اختيار داريد ولي من تا همين الانم خيلي به شما و راحله خانم زحمت دادم.
گفت باشه هرجور راحتي (منم تو دلم گفتم من با زنت خيلي راحتم كجا برم؟)
ناهار رو خورديم بعد از ناهار مسعود گفت من خيلي خستم ميرم بخوابم منم گفتم پس اگه بيدار نشدين من از شما خداحافظي ميكنم رفتم با هم روبوسي كرديم و اون رفت بخوابه.
رفتم ساكم رو جمع و جور كردم اومدم پيش راحله جون كه داشت تلويزيون نگاه ميكرد. گفتم ما داريم ميريم.
راحله گفت اگه تو بري من چكار كنم؟ يكم نگاهش كردم ديدم اولين اشكش سرازير شد.با دستم اشكاش رو پاك كردم گفتم گريه نكن راحله جون من بازم ميام اينجا جنس بفروشم تو هم مياي كرمان. نكنه ميخواي من بچمو نبينم؟؟؟؟ نبينم ديگه گريه كني ها!!!
يكم ديگه نگاهش كردم و يه لب عاشقانه ديگه ازش گرفتم و در گوشش گفتم از بچم خوب نگه داري كني ها!!!!! اونم گفت چشم قربان! ازش خداحافظي كردم و برخلاف ميلم رفتم تاكسي بگيرم و برم ترمينال تا برگردم كرمان.
پايان
من برگشتم!!!!
بعد از 5-6 ماه!!!