ارسالها: 404
#21
Posted: 28 Aug 2010 00:16
سرنوشت شوم (قسمت بیستم).
با کمک هم سفره رو جمع کرديم اومديم پای تلوزیون نشستيم. تکیه داده بودم به کناره يه مبل 2 نفره، الهامم مبل کناری بود
الهام_ تو اينهمه غذا ميخوری کجات ميريزی؟ نمیترکی؟
من_ نه بابا، همش هضم ميشه
الهام_ همه چیزت عجيبه، انگار نه انگار اينهمه غذا خورده. من همين یه ذره هم که ميخورم يکم هم هوا گرم باشه خوابم ميگيره
من_ چی بگم والا
الهام_ حوصله داری يکم حرف بزنيم
من_ خب مثلاً الان داريم چی کار ميکنيم، حرف ميزنيم ديگه
الهام_ نه منظورم در مورد مشکلاتته، در مورد گذشته، فکرای منفیو اين چيزا
من_ بیخیال الهام حوصله داریا، بيخودی فکرت درگیرش ميشه اذيت ميشی
الهام_ اين شغل منه ها، روزی کلی آدم میبینمو باهاشون حرف ميزنم
من_ خب حالا چی ميخوای بگم واست؟
الهام_ چرا تنها زندگی ميکنی؟ چرا نميری پيش خانوادت؟
من_ اينو يه بار هم پرسيده بودی، ببين الهام از بچّگی رو پای خودم واستادم، هميشه از سنم جلو بودم. بچه ننرو لوسی نبودم که همش بخوام تو بغلِ ننه بابام بلولم، باور کن يادم نمياد دفعه آخری که مادرم يا بابامو بغل کردم چند وقت پيش بوده. به قول مادرم بس که با احساسم. هميشه دنبال سکوت بودم، البته يه زمانی خيلی مهمونی شلوغ پلوغ دوست داشتم اما الان اصلاً حوصلشونو ندارم. مهمونی که خیلی کم ميرم اگرم برم پيش رفیقی، کسی، اونم تازه اگه تعدادمون زیر 5 نفر باشه
الهام_ ميفهمم چی ميگی. بعضی آدما سکوتو دوست دارن بازيا شلوغیو. اما چيزی که اين وسط برام مهمه اينه که کسی که سکوتو انتخاب ميکنه اين انتخابش از افسردگی نباشه
من_ افسردگی که خب دارم خودت که ميبينی از چشمام داد ميزنه، اما فکر نکنم مال اون باشه. شايد واسه اونه که از بچّگی بکل تنها بودم
الهام_ تا حالا پيش روان پزشکم رفتی که در مورد مشکلاتت صحبت کنی؟
کرمم گرفته بود دلم ميخواست اذيتش کنم اون جدی ازم سوال ميکرد منم با نیشخندو شیطنت يه جواب سرسری بهش ميدادم
من_ با خنده گفتم يه چند جايی رفتم اما اونا هم عين تو ديونهِ بودن نتونستن کاری بکنن
الهام_ اِ، فرهاد جدی ميپرسم
من_ خب منم جدی گفتم ديگه، ميرفتم پيش يارو شروع ميکردم دردو دل کردن. میديدم بعده يکم مدت يارو خودش از من افسرده تر میشد منم بیخیال ميشدم دیگه نمیرفتم
الهام_ تا حالا به خود کشی فکر کردی؟
تو دلم ياد موقعی افتاد که خود کشی کرده بودم خواستم بهش بگم خودکشی کردم اما نگفتم
من_ نه بابا اینکارا مال جووناست. از ما که گذشت
الهام_ مطمئنی بهم دروغ نمگی؟
من_ به تو چه آخه!؟ اِاِاِ الهام حوصله ام سر رفته اين حرفارو بذار واسه بعداً
يکم اخم کرد که دلم واسش رفت
الهام_ کاش يکم مثل بقيه کارات توی حل کردن مشکلاتت جدی می شدی
من_ چشم، جدی ميشم حالا بعداً حرف ميزنيم الانو ول کن
پاشدم رفتم سمتِ تلوزیون از بغلش پاکت سیگارمو برداشتم رفتم کنار پنجره. تو سکوت خودم غرق بودمو با دود سيگار بازی ميکردم. الهام رفت طرف استریو تو هال و روشنش کرد، يه آهنگِ ايرانی گذاشت از اين شلوغ پلووغا مال رقص. برگشتم طرفش همینجوری که به ديوارِ پشت سرم تکیه داده بودم يه ابرومو دادم بالا با تعجب نگاش کردم. يعنی تو که ميدونی من اعصاب اين آهنگارو ندارم چرا منو اذيت ميکنی. اونم آروم میخندیدو سر جاش آروم ميرقصيد
من_ crazy
الهام_ خودتی
من_ ميشه قطعش کنی؟
الهام_ نُچ
من_ فکر ميکردم فقط من سادیسم دارم انگار اين يکی مریضی منم بهت سرايت کرده
خندش شديدتر شد، همینجور که سر جاش میرقصید صدا رو برد بالاتر
من_ اينقدر قِر بده که خسته شی
دوباره برگشتم سمتِ پنجره، يکم گذشت صدا رو آورد پائین. اومد طرفم
الهام_ توی اون MP4 چی داری؟ خب چه آهنگایی گوش ميدی؟
من_ متال و داريوش. همين
الهام_ wow، متال. پس خطرناکم هستی
من_ همینجور که هنوز پشتم بهش بود گفتم آره مثلاً اگه الان فاصلتو با من زياد نکنی کار دستت ميدم
زد زيرِ خنده با پشت انگشتای دستش از پشت گردنم کشيد تا وسطای کمرم بعدشم کنترل استریو رو گذاشت جلوی من رو لبه پنجره خودشم ازم فاصله گرفت. برگشتم نگاش کردم از هال خارج شد رفت سمتِ اطاقا. رفتم سمتِ ساکم توشو گشتم، دنبالِ فیش بودم که mp4 رو وصل کنم به استریو. چند وقت پيشا که ميخواستم برم خونه فريد تو ساکم گذاشته بودم. اميدوار بودم هنوز باشه که پيداش کردم. رفتم سمتِ استریو پشتشو نگاه کردمو mp4 رو وصل کردم بهش. صدا رو آوردم پایینتر، شروع کردم آهنگا رو چک کردن، آهنگِ turn the page رو از metallica گذاشتم. يه پک محکم به سیگارم زدم که اين سیگار هم رسيد به آخرش. رفتم سمتِ پنجره توری رو زدم کنار سیگارو رو ديوارِ پشت پنجره فشارش دادم بعدش شوت کردم تو حياط. يه پوزخند زدمو برگشتم رو همون مبل 2 نفره نشستم. کنترل استریو دستم بود يکم ديگه صداشو بردم بالا
من_ Hey beauty where are you?
از تو اطاقش با صدای نسبتأ بلند که من بشنوم گفت به قول خودت خوشگل باباته، الان ميام. آروم با آهنگ میخوندم سعی ميکردم لذت ببرم، خيلی آروم شده بودم. چشمامو بسته بودمو صورتم سمتِ سقف بود. آهنگ داشت به آخرای خودش میرسید صدای لید گيتارjames موهای تنمو سيخ کرده بود. همینجوری غرق آهنگ بودم که ۲ تا دست از رو شونم سُر خورد اومد پایینتر تا بالای سینم دوباره رفت رو سرشونم. تا چشمامو باز کردم سریع دستشو برداشت گذاشت رو چشمام. يه نیشخند زدم دستامو گذاشتم رو دستش، يکم رو دستاشو ماليدم
من_ دختر جون سر به سر من نزار. اين باره چندمه دارم ميگم من خطرناکم
دستاشو از صورتم برداشتمو آروم هدایتش کردم بياد کنارم بشینه. تازه وقتی نشست چشمام به صورتش افتاد
من_ wow
آرایش صورتشو عوض کرده بود، کاملاً مثل خواننده های متال درست کرده بود. يه خط چشم مشکی دور تا دوره چشمش کشيده بود با يه سايه بنفشه تيره بالا چشمش. گونه هاشو با رنگ بنفشه تيره تر از چشماشو يکم سرخ آرايش کرده بودو لبش که توی اون چند لحظه بيشترِ نگاهم بهش بود بنفشه نسبتأ کمرنگ با يکم رنگ قرمزو خط لب مشکی خيلی نازک. آرایشش با اون لباسای مشکی رنگش بدجوری منو تحت تاثير قرار داد
من_ wow، جداً شکه شدم. تو ديگه کی هستی بابا
الهام_ ديدم صدای آهنگِ متال اومد داشتم آرایشمو تجديد ميکردم یهویی به ذهنم خورد شبيه اين متالا آرایش کنم
من_ حالا اينجور آرایشو از کجا ياد گرفتی؟ از کجا میدونستی متالا اينجوری آرايش ميکنن تو که متال باز نيستی
الهام_ خُب تو ماهواره ديده بودم. خوشت اومد؟
من_ so nice، معرکست بابا
از مبل پاشدم رفتم يکم عقبتر باز نگاش کردم اين سری کلِ بدنشو باهم
الهام_ فرهاد اينجوری نگام نکن
يه لبخند زدمو آهنگو عوض کردم باز از metallica بود. به ديوارِ خونه تکیه داده بودمو گاهی به کنترل نگاه ميکردم گاهی به الهام. الهام از مبل پاشد اومد جلوم واستاد
من_ هووم؟
الهام_ اين کنترلو بده ببينم حداقل يکم آرومترشو بذار. اصلاً بده به من ببينم،
کنترلو با خنده به زور از دستم گرفتو mp4 رو از استریو جدا کرد يه آهنگِ موزيک خالی آروم گذاشت دوباره جلوم واستاد
چشمای گربه ای مانندش که با اين خط چشم طولانی حسابی آدمو وسوسه ميکرد، دماغ کشيده و استخونی صورتش با گونه های نسبتاً برجسته که به خاطره اون آرایش بيشتر برجسته به نظر میرسید. لب قلوه ایش که برق ميزد حسابی تحریکم کرده بود اما سعی ميکردم اصلا به روی خودم نيارم. دلم نمی خواست چيزی بینمون پيش بياد. دستامو گرفت کشيد وسط سالن
الهام_ هوس رقصیدن کردم، ميخوام همراهیم کنی
من_ الهام بیخیال شو
الهام_ هیسسسسسس
من_ خدا به خير کُنه. Ok هر چی تو بگی
انگشتای دست راستمو گذاشتم بين انگشتای دست چپش. دستامونو از بغل آورديم بالا. دست چپِ من دور کمرش بود دست چپِ اون هم رو شونه چپِ من
الهام_ قبل اينکه شروع کنيم بگما من عادت دارم هميشه تو اين رقص راهنما باشم
من_ يه چشمک براش زدم گفتم شما زنا هميشه دوست داريد راهنما باشید
آهنگ آروم پخش میشدو الهام آروم حرکت ميکرد. منم خودمو باهاش وقف میدادمو سعی ميکردم همراهیش کنم
الهام_ تو قبلاً اینکارو کردی نه؟
من_ چی؟
الهام_ هيچی آخه خيلی خوب همراهی ميکنی
من_ اينقدر فکر نکن سعی کن لذت ببری
الهام_ چقدر داغی
چيزی نگفتم، همینجوری خيلی آروم باهم حرکت میکردیمو چرخ ميزديم. دستشو از دستم جدا کرد جفتشو گذاشت رو سرشونه هام. دستای منم دور کمرش بود، گاهی هم خيلی آروم میکشیدم پشت کمرش. همين جوری با اون چشمای جذابش منو نگاه ميکرد. بدنم داغتر از هميشه شده بود، نميخواستم نگاش کنم اما نمی شد
من_ چشمای تو اعجاب آوره، میدونستی؟
احساس رضايت تو صورتش بيداد ميکرد. يه دستشو گذاشت رو سینم آروم تا پشت گردنم لمس کرد، يه لحظه حسابی تحريک شدم لبمو آروم گاز گرفتم
من_ هيچ وقت هیچی رو اينجوری نگاه نکن. ممکنه از بس داغ بشه بترکه
الهام_ ديوونه
خيلی آروم به صورتِ دایره وار میچرخیدیم، شايد يه لاکپشت سرعتش از ما بيشتر بود. ضربان قلبم تند شده بود، حس ميکردم بدنم گر گرفته اما بايد خودمو نگه میداشتم. لطافتِ دستاش که رو بالاتنه من بازی ميکرد با اون چشمای مشکی براقش حسابی حواییم کرده بود. دستامو بردم پشت سرش، بند موهاشو آروم از موهاش در آوردمو موهاش که دمب اسبی بسته بود باز شد ریخت رو شونه هاش. بند موشو گذاشتم تو جيب شلوارم. نگاهمون هنوز تو هم بود، دست کشيدم تو موهاش يکم تکونشون دادم که قشنگ از هم باز بشن، موهای لختش با کوچکترين حرکتی تکون ميخورد. احساس ميکردم تحريک شده اما اونم خودشو نگه میداشت. با دست چپم خیلی آروم پشت کمرشو لمس ميکردم با دست راستم هم از پشت موهاش دستامو آوردم بالاتر تا روی گردنشو پشت سرش بعد دوباره دستمو میبردم پائين. هر بار که دستم از گردنش رد ميشد نفسش عميق تر میشدو گاهی هم چشماش خمار. با پشت انگشتای دستم آروم کشيدم پشت گوشش. سرشو دقيقاً به همون سمتِ انگشتای من خم کرد. انگشتم موند لای گردنشو سرشونش. يکم خودشو مالیدو يه آه خيلی خفيف کشيد. دوباره تو چشمای خمار من خيره شد، احساس ميکردم اگه يه لحظه ديگه ادامه بديم نميتونم خودمو نگه دارم. دستامو از پشت سرشو کمرش جدا کردم خواستم خودمو ازش جدا کنم که با دستاش که دور گردنم بود سرمو گرفتو نذاشت دور بشم. چشماشو بستو منو بيشتر به خودش نزديک کرد، گرمایِ تنشو کاملاَ حس ميکردم. واقعاَ مونده بودم که بايد چی کار کنم. از طرفی خيلی وقت بود که سکس نداشتم از طرفی یه جورایی دلم نمی اومد با الهام سکس کنم. باز يکم بيشتر بهم نزديک شد، کاملاً بدنش با بدنم تماس داشت. دستای من دور کمرش بودو اونم يه دستش دور گردنم يکيش دور کمرم. هنوز چشماش بسته بود. قدش يکم ازم کوتاهتر بود واسه همون گردنشو رو به بالا نگاه داشته بود که بتونه به چشمای من خيره بشه. يکم ديگه کمرشو لمس کردم، سرمو بردم نزديکِ گوشش
من_ الهام
باز هيچ توجهی نکرد گردنشو خم کرد سمتِ سر من، حس ميکردم کنترلش دیگه دستش نيست. انگار تو عالمه خلصه رفته باشه. سر جام واستادمو ديگه نچرخیدم.
الهام_ با صدای خيلی خفيف گفت نگرانِ هيچی نباش
من_ آخه، آخه
الهام_ هيس
ديگه چيزی نگفتم، با خودم گفتم حالا که خودش می خواد منم بيشتر از اين اذيتش نمی کنم چون ميدونستم اگر منم نخوام اينقدر تحریکم ميکنه که آخر نظرم عوض بشه. ترجيح دادم الکی وقتو هدر ندم. لبمو بردم زيرِ گوشش که ميدونستم جزء حساسترین قسمتای بدنشه. خيلی آروم لبمو کشيدم رو پوستش. همون جور که حدس ميزدم فشار دستاش به دور کمرمو گردنم بيشتر شدو خودشو بيشتر بهم فشار داد. همين جوری لبمو ميکشيدم رو پوستشو کنار صورتش. همينجوری صورتمونو میمالیدیم به هم که نفهميدم چی شد لبامون به هم قفل شد. خيلی محکم لبمو کشيد تو دهنشو شروع کرد مکیدن. تو دلم گفتم خدايا اين چرا اينقدر شهوتش بالاست. زبونمونو میمالیدیم به هم، همچنان چشماش بسته بودو لبامون رو هم بود. نميدونم چقدر لبای همديگه رو خورديم اما لبای من بدجور خسته شده بود. صورتمو از صورتش جدا کردم، تو صورتش نگاه کردم چشماش هنوز بسته بودو لب خودشو گرفته بود لای دندوناش. آروم به خودم فشارش دادم. سرشو خم کرد گذاشت رو سينم. کاملاً به هم چسبیده بوديم، يکم تو اون حالت واستادیم
من_ حالا ميخوای تا شب همينجا واستیم؟
هيچی نگفت، حس ميکردم انگار خوابش برده، يکم تکونش دادم دوباره ازش پرسیدم
الهام_ نه اينجا خوب نيست، بريم اطاق من
من_ خب يکم منو ول کن که بریم، در نِميرم به خدا
الهام_ نميدونم چم شده انگار لمس شدم. ميشه منو ببری؟
من_ واقعاً عجيبی تو بابا
يه دستمو بردم زيرِ پاش اونیکی هم يکم پایینتر از گردنش گرفتمو بلندش کردم رو دستامو آروم رفتيم سمتِ اطاقش. سرشو چسبونده بود به سینمو تو چشمام نگاه ميکرد. آروم گذاشتمش رو تخت، تا خواستم يکم ازش دور بشم دستامو گرفت تو دستش با يه فشار خيلی آروم بهم فهموند که بخوابم رو تخت. دراز کشيدم کنارشو دمر به صورتش نگاه ميکردم، اونم طاق باز خوابيده بودو داشت منو نگاه ميکرد. با دستم يکم کشیدم رو شکمش. دستمو برداشتم به اين اميد که ممکنه از ادامه منصرف شده باشه، منم عين خودش طاق باز شدم. يه چند لحظه که گذشت اون دمر شدو خودشو به من نزديک تر کرد. آروم دستشو ميکشيد رو شکمو سینه هام، حسابی داغ شده بودم، چشمامو بستمو ساکت ساکت بودم. با زبونش ميکشيد زيرِ گوشمو گردنم، نفسم عميق تر شده بود، خودشو بيشتر بهم نزديک کرد همینجوری که گردنمو ليس ميزد دستشو آروم آروم برد سمتِ چیکو، از رو شلوار يکم فشارش داد. چشمامو باز کردمو صورتشو يکم بردم عقب تر تو چشماش نگاه کردم. حالا ديگه مطمئن بودم خودشم می خواد، خوابوندمش رو تخت لباسمو در آوردم. يکم از رو لباس سینشو ميک زدمو سرمو میمالیدم روش، اونم دستاش تو موهای من بودو سرمو میمالید. پائين لباسشو گرفتمو سعی کردم از تنش در بيارم، با کمک خودش لباسشو از تنش در آورديم. سینه های نسبتأ درشتش معلوم شد، يه سوتین مشکی براق نازک بسته بود که کلِ سینش قشنگ از زيرش معلوم بود. تضاد رنگ سياه با بدنه سفیدش حسابی تحريک کننده بود. زبونمو ميکشيدم دور نافش آروم ميرفتم بالا سمتِ سینه هاش، دستامو بردم پشت کمرشو بند سوتینشو باز کردم. سینش تو دهنم بودو نوکشو که حسابی شق شده بود میمکیدم، همين جوری مشغول مکیدن سینش بودم که يه دستامو از رو دامن نازکش که پاهاش از زیرش قشنگ معلوم بود گذاشتم بین يکی از رونای پاش. رون درشتشو يکم فشار دادم، کاملاً نرم بود. آروم دستامو آوردم طرف کسش از رو دامنش دستامو گذاشتم رو کسشو يکم فشار دادم. نفساش خيلی عميق تر شده بود، دامنشو دادم بالا دستامو گذاشتم رو رون نرم پاش، یهویی سرمو گرفت لبشو دوباره چسبوند به لبمو شروع کرد مکیدن. همینجوری که همراهیش ميکردم دستامو بردم سمتِ شرتش. با انگشت شصتم آروم از روی شرتش چوچولشو میمالیدم شرتش کاملاً خيس شده بود. تازه فهميدم چرا اون همه محکم لبمو ميخورد نگو حيوونی کلی تحريک شده بوده. يکم که از رو شرت میمالیدمش صورتشو از صورتم جدا کردمو با دستم دامنشو با کمک خودش از پاش در آوردم، شرتشم مثل سوتینش مشکی نازکِ براق بود که کسش کاملاً معلوم بود، لبه های کسش يکم بيرون بودو چوچولش حسابی ورم کرده بود. شرتشو آروم از پاش کشيدم پائين تا نزديکی زانوش. خواستم شروع کنم به ليسيدن اما حسابی خيس بود، مثل نگار با شرت خودش يکم تمیزش کردمو بعدش آروم رفتم سراغ کسش، يکم که زبون زدم دوباره کسش به شدت آب انداخت. ميدونستم الان ارضا ميشه، انگشتای يه دستامو ماليدم به کسش که يکم خيس بشه بعدش بردم نوک سینشو میمالیدم با زبونم ميکشيدم رو کسشو گاهی زبونمو ميبردم تو. همینجور که زبونمو فشار میدادمو در میاوردم دیگه الهام هم به جای نفس کشيدن آه ميکشيد. چوچولشو کردم دهنمو محکم مک زدم، با دستش سرمو به کسش محکم فشار دادو با شدت ارضا شد. تموم صورتم خيس شد، اما هنوز با دستاش صورتمو نگه داشته بود، منم بیخیال نشدمو يکم ديگه براش زبون زدم گاهی هم با شصتم چوچولشو خیلی آروم میلرزوندم. چند لحظه که گذشت حسابی بی حال شده بودو رو تخت کاملاً بی حال ولو بود، صورتشو بوسیدمو چشماشو بستم گفتم ميرم دستو صورتمو بشورم تو هم استراحت کن عزيز. بعده اينکه دستو صورتمو شستم برگشتم تو اطاق، به همون حالتی که بود دراز کشيده بود. چشماش بسته بود حس کردم خوابش برده منم بدونِ هيچ صدايی رفتم سیگارمو از هال آوردمو روی صندلی اطاقش نشستمو سیگارمو روشن کردم. يه نگاه به چیکو انداختم، خوابيده بود. فشارش دادم يکم آب منی ازش اومد بيرون. بی خیالش شدمو همینجوری به درو ديوار نگاه ميکردم. سیگارم داشت به آخرای خودش میرسید که الهام چشماشو باز کرد
من_ ساعت خواب
الهام_ وای خوابم برد فرهاد، ببخشيد
من_ فدای سرت
الهام_ اينقدر تحريک شده بودم که وقتی ارضا شدم هيچ حسی ديگه نداشتم
سیگارو از پنجره اطاقش انداختم پایین رفتم رو تخت کنارش دراز کشيدم. دستامو کشيدم رو موهای لختشو سرشو نوازش ميکردم. اونم با لبخندی که توش محبت موج میزد نگام ميکرد. يکم که گذشت دستامو گرفت خودشو چرخوند اومد رو تن من نشست
الهام_ حالا نوبتِ تو که لذت ببری
من_ من اون موقعش هم داشتم لذت ميبردم، نگاه کردن چشمای خمارت کلی بهم مزه ميداد
الهام_ هیسسسسس
صورتمو شروع کرد بوس کردنو لباشو میمالید به صورتم، رو چشمامو بوس ميکرد، بغلش، روی پیشونیمو، خلاصه همه جای صورتمو غرق بوسه کرد. رفت زيرِ گردنمو وسطشو شروع کرد ليسيدن. گاهی نفس داغشو زيرِ گوشم خالی ميکرد که باعث ميشد دوباره داغ بشم. آروم همینجور که زبونشو رو بدنم ميکشيد رفت سمتِ سینه هام، شروع کرد سینه هامو مکیدنو بوسيدن. هر چی منتظر شدم بره سمتِ چیکو نمیرفت گاهی ميرفت سمتِ شکمم دوباره برمیگشت سمتِ سینه هام
من_ هووو خله، سينه من مثل مالِ تو سنسور نداره که انقدر لفتش ميدی برو پائين ديگه
زبونش روی سینم بودو همين جوری دورشو زبون ميکشيد با دستش گذاشت رو دهنم که يعنی اينقدر ونگ نزن. منم خفه خون گرفتم که هر غلطی دلش می خواد بکنه. دستامو گذاشتم زيرِ سرمو به سقف نگاه ميکردم. خودشو برد عقبتر نشست رو چیکو، شروع کرد خودشو مالوندن رو چیکو. چیکو کم کم شروع کرد به سفت شدن. مطمئن بودم الهام هم فهميده که چیکو کاملاً بلند شده چون با يه لبخندِ شیطنت باری داشت نگام ميکرد منم ساکت بودمو منتظر بودم شیطنتشو بکنه بعد سر وقتش حسابشو برسم. دوباره رفت عقبتر پائين زانوم نشستو زیپ شلوارمو باز کرد، با کمک من شلوارمو از پام کشيد بيرون. يکم صورتشو از روی شرت ماليد به چیکو. یهو شرتمو کشيد پائين چیکو رو گذاشت دهنش، خوشبختانه چند شب پیشش کلاً بهش صفا داده بودمو تمیز تميز بود. دهن داغشو روی چیکو بالا پائين ميکرد، يه چند بار که بالا پائين کرد چیکو رو در آورد نوکشو بوسيد
الهام_ آخی، دلم لک زده بود واسه يه همچين چيزی
منم که قول داده بودم صدام در نياد خودمو نگه داشتم که بهش نگم ديونهِ. شرتمو از پام در آوردو يکم لای پاهامو باز کرد نشست بين پام. دوباره چیکو رو گذاشت تو دهنش، با دستاش آروم بیزه هامو چنگ میزدو چیکو رو با قدرت میمکید. گاهی هم سوراخ کونمو يه زبون ميزد. گرفتم چرخوندمش طرف خودم 69 شديم من زير بودم اون رو. به محض اينکه کسش جلو صورتم قرار گرفت اينقدر تحريک شده بودم که بدون معطلی لباشو از هم باز کردمو زبونمو تا جايی که جا داشتم کردم تو شروع کردم بالا پائين کردن. الهام چیکو رو ول کردو شروع کرد ناله کردن. بی توجه بهش با قدرتو سرعت زبونمو تو کسش حرکت ميدادم. زبونشو ميکشيد دور سر چیکو دوباره سرشو ميزاشت دهنشو دورشو زبون ميزد که حسابی حشری تر ميشدم. تا اومدم انگشتمو بذارم لب کسش که بکنم تو، چیکو رو از دهنش ول کرد چرخید با دستش چیکو رو گرفت تنظيم کرد به لب کسش همینجور که آروم داشت میشست روش
الهام_ فرهاد من خيلی وقته سکس نداشتم تو فشار نیار بذار خودم بشینم روش که اذيت نشم
یه چشمک براش زدمو دستامو گذاشتم رو رون پاش. کل چیکو که رفت تو گرمایِ داخل کسش به تموم وجودم سرايت کردو داغم کرد. همینجوری که الهام میومد پایینتر احساس درد تو چهرش بيشتر نمایان میشدو لذت برای من از تنگی کسش. واقعاً مشخص بود مدت زیادیه که اين کس به خودش چیکو نديده. خلاصه بعده يکم مصيبت خانم تا ته نشست رو چیکو و خم شد طرف من. بدونِ اينکه من تلمبه بزنم از تنگی کسشو داغ بودن چیکو آهو نالش شروع شد. کمی که گذشت دستاشو گذاشت رو شونه من شروع کرد بالا پائين شدن. صدای تِلِپ تلپی که تو اطاق اکو میشد خيلی خنده دار بود. من با نیشه باز چشم خمار الهامو نگاه میکردمو لبمو گاز میگرفتم. اينقدر داخل کسش داغ بودو منم تحريک شده بودم که ميترسيدم زود ارضا بشم. الهام يکم ديگه ادامه داد بعدش واستادو يکم منو نگاه کرد
بشنو از نی چون حکایت میکند
از جدایی ها شکایت میکند
ارسالها: 404
#22
Posted: 28 Aug 2010 00:17
قسمت بیست و یکم
الهام_ فرهاد خسته شدم ميشه تو …
نذاشتم حرفش تموم بشه بدون مقدمه با سرعت دستامو انداختم دور کمرش شروع کردم محکم تلمبه زدن، الهام اصلاً انتظار همچين حرکتیو از من نداشت شروع کرد جيغ کشيدن از روی شهوت. صدای نال کردنش تموم جونمو داغ میکردو کلِ خستگیو از تنم بيرون. يکم که گذشت آروم خوابوندمش رو تخت از بغل رو تخت دراز کشيده بوديم يه پاشو دادم بالا شروع کردم تلمبه زدن، گاهی لبامون به هم قفل ميشد گاهی هم من سینشو میمکیدم که کم کم حس کردم دارم ميام
من_ الهام دارم ميام
الهام_ ميخوام بخورمش
خودشو از من جدا کرد سریع چیکو رو گذاشت دهنش شروع کرد ساک زدن، نوک چیکو رو گذاشت دهنشو با زبونش تو يه حرکت دایره وار شکل ميکشيد دور چیکو. ديگه رسماً آهو ناله ميکردم، همینجور داشت نوکشو زبون ميکشيد که با شدت ارضا شدم. يکم از آبمو خورد بقیشوهمینجور که چیکو رو کلاً کرد تو دهنش قورت نداد با دستش ماليد به چیکو، که حسابی بهم مزه داد
من_ تو هنوز نیومدی نه؟
الهام_ ۲ بار شدم اما الان هم دلم میخواد
سریع برگردوندمش رو تخت به حالته سجده. بعدش رفتم پشتش انگشتمو گذاشتم تو کسش شروع کردم لرزوندن، با اونیکی هم يکم انگشتمو خيس کردمو نوک سینه هاشو شروع کردم به مالوندن. همينجوری با شدت دستامو تو کسش میلرزوندم که الهام هم ارضا شد. يکم کسشو ماليدم که کاملاً خالی بشه بعدش خوابوندمش رو تخت. صورتمو بردم جلو صورتش داشت با لبخند نگام ميکرد، رو لبشو بوسیدم
من_ اينم به قول خودت چهارمین ارضا شدنت خوشگله
یهویی محکم بغلم کردو منو به خودش فشار داد. به زور خودمو ازش جدا کردم، دوباره لبمو بوسيد
من_ بابا الان اينهمه ارضا شدیا بیخیال اين لب لوچه ما نميشی؟ کندیشون ديونهِ
الهام_ اگه بدونی چه مزه ای دارن خودت به خودت لب میدادی
من_ crazy
الهام_ دوباره رو لبمو بوسید گفت مرسی مرسی مرســـــــــی. خيلی وقت بود جز خود ارضایی کاری نمی کردم. واقعاً احتياج داشتم. احساس ميکنم جوون شدم
من_ فعلاً قبله هر چيز پاشو بريم حموم که تموم زندگیتو به گند کشيدی بس که آب از اين خانم گل اومد
زديم زيرِ خنده باهم رفتيم تو حموم، الهام داشت وانو پر آب ميکرد. رفت توش دراز کشيد
الهام_ بيا دراز بکش
من_ نه الهام، ميخوام برم فقط بذار يه صابون به تنم بزنمو مرخص ميشم
الهام_ اِاِاِ چه زود
من_ زياد نبايد باشم يه وقت بچه ها بيان ببينن اوضاع ناجور ميشه بعدشم خونه کلی کار دارم که بايد انجام بدم
رفتم تو وان تا خواستم سرو بدنمو يکم آب بزنم چیکو رو گرفت کرد دهنش
من_ ديونهِ بیخیال اين شـــــــو. ای خدا چه گيری کردیما
دلم ميخواست چیکو رو از دهنش بکشم بيرون اما اين زبونش که ميخورد به چیکو توان تصميم گيریو ازم ميگرفت، يکم که گذشت دوباره چیکو تا منتها الیه خودش قد علم کرده بود. خلاصه چند دقیقه با چیکو ور رفت که آخر سر دوباره ايستاده ارضا شدمو اين بارم همه آبمو با دستش ماليد به چیکو
من_ خب خیالت راحت شد؟ کار خودتو کردی شیطون؟
الهام_ نخیر هنوز ۲ بار ديگه بايد آبتو بيارم تا یر به یر بشيم
من_ الهام جون من کوتا بيا همين جوری لخت از خونتون در میرما، تو انگار ميخوای منو بکشی. اون ۲ بارم نديد بگير تا همینجاش هم حسابی کمرم خالی شده، اميدوارم فردا جون داشته باشم. بايد تا عصر استخر باشمو حواسم به بقيه باشه
الهام_ خیالت راحت، اين بدنه ورزشی که من می بينم تا شب همه کمرت دوباره پر ميشه
سریع پریدم زير دوش آبو بدون اينکه بخوام لفتش بدم خودمو شستم با يه حوله خودمو خشک کردم. الهام هم تو وان دراز کشيده بود. رفتم تو اطاقش لباسمو تنم کردمو رو تختشو مرتب کردم لباساشو برداشتم بردم تو حموم آویزون کردمو يه بوس از راه دور برای هم فرستادیمو قرار شد حالا يا شب يا فردا باهم حرف بزنيم. رفتم تو هال سیگارو ساکو موبايلو برداشتم از خونه زدم بيرون. ساعتو نگاه کردم ۲:۳۰ شده بود. نزديکِ به 3 ساعتو خورده ای خونشون بودم. چند دقيقه بعد کليد انداختم رفتم خونه. خيلی خسته بودم، لباسمو در آوردم يکم آب خوردمو ولو شدم رو تخت، بدون اينکه بفهمم چی شد خوابم برد
با صدای زنگ موبايل لعنتی از خواب پاشدم، سریع دویدم موبايلو برداشتم جواب دادم. قلبم داشت از دهنم می پريد بيرون، نگار بود
نگار_ سلام پهلوون
گوشی بقل گوشم بود اما صبر کردم يکم تپش قلبم آرومتر بشه بعد جوابشو بدم
نگار_ اِاِاِ. فرهاد، خوبی؟ چرا جواب نِميدی
من_ سلام عزيز، خوبم فقط خواب بودم با صدای موبايل بيدار شدم دویدم جواب دادم بدجور قلبم اذيت ميکنه، ميشه يه چند دقیقه ديگه حرف بزنيم؟
نگار_ باشه عزيزم، بهت زنگ ميزنم 10 دقیقه ديگه
خيلی آروم رفتم طرف تخت نشستم روش. سرم بين دستام بودو چشمامو بسته بودمو آروم نفسای عميق ميکشيدم. يکم که گذشت پاشدم رفتم آشپزخونه سرو صورتمو آب زدم حالم بهتر شده بود. صدای زنگ موبايل از اطاقم میومد رفتم جواب دادم
من_ سلام عزيز
نگار_ سلام خوابالو
من_ چيه ندیدی آدم خسته باشه بگيره بخوابه؟
نگار_ تو که آدمیزاد نيستی
من_ آره يادم رفت يه لحظه
نگار_ زنگ زدم حال احوالتو بپرسم، کم پیدایی!!
من_ تو هميشه لطف داری، هميشه هم منو شرمنده ميکنی
نگار_ اُه چه رسمی. نه بابا اين حرفا چيه بهر حال همه که مثل خودت بی معرفت نيستن
من_ گفتن ادب از که آموختی گفت از بی ادبان. حالا قضيه تو شده ديگه
نگار_ دقيقاً
من_ خب چه خبرا؟
چند تا جمله که گفت حس ميکردم حالا حالاها می خواد حرف بزنه. خواستم يه بهانه بيارم برم به کارام برسمو تلفنو قطع کنم اما دلم نیومد. دراز کشيدم روی تخت همين جوری به حرفش گوش ميکردم گاهی هم يه چیزی میپروندم. خلاصه يه چند دقیه ای يک ضرب نگار حرف زد
نگار_ آخیـــــــــــش
من_ خالی شدی؟
نگار_ زد زيرِ خنده. مسخره ميکنی؟
من_ نه بابا مسخره برای چی خب اين خصلت شما زناست که بايد هر از گاهی يه عالمه حرف بزنيد. تو هم که گوش کوتاه تر از من گير نمیاری
نگار_ از خداتم باشه اينهمه باهات درد دل ميکنم حرف ميزنم
من_ اون که خب بله اما کلاً تو که منه بی حوصله رو ميشناسی
نگار_ ميدونی فرهاد، يکی از بهترين خصوصیاتت که من عاشقشم همينه. هر وقت نياز دارم حرف بزنم گوشای تو به قول خودت آمادست که حرفمو بشنوه. دوسِت دارم
من_ باز شروع کرد. خب حالا احساس ميکنم بايد بری يکم نوشیدنی بخوری اون گلوت حال بياد فکر کنم پاره شد بس که حرف زدی. منم برم يکم به کارای خونه برسم غذا بايد ردیف کنم بخورم. راستی ساعت چنده؟
نگار_ ساعت الان …
تا خواست حرف بزنه خودم ساعت دیوارو نگاه کردم
من_ آها ديدم ساعت پنجه. وای خدا چرا اينقدر زمان زود ميگذره
نگار_ بس که بهت خوش ميگذره نميفهمی چطوری زمان ميگذره
من_ بله، با وجود شما هم اين خوشی ۱۰۰ برابر ميشه
نگار_ حالا تو هم هی تیکه بنداز. همشو سرت تلافی ميکنم
من_ خب حالا بعداً باز باهم حرف ميزنيم. ديگه حرفی نمونده؟ مطمئنی تخلیه کامل شدی؟
نگار_ بـــــــــلــــــــه
من_ به سلامتی
خداحافظی کردیمو فکر من باز کار خودشو شروع کرد. با سرعت به اين فکر ميکردم که چه کارایی بايد انجام بدمو کدومو اول انجام بدم. مثل هميشه بس که کارا زياد بود رفتم يه ورقه آوردمو هر چی که به ذهنم ميخورد مینوشتم شماره ميزدم. بعدشم نشستم مشخص کردم کدوم مهمتره بعدش شروع کردم
فردا صبح بغلِ فريد واستاده بودم داشتیم کلر آبو تنظيم ميکرديم کم کم بچه ها پیداشون شد. رفتم سمت ميز بزرگی که اون سمت استخر بغل ديوار بود که از پارچ آب يخ يکم آب بخورم. چشمام به در بود داشتم نگاه ميکردم ببينم کی مياد کی نمياد ديدم نيما با نیوشا اومدن تو حياط. تعجب کردم آخه هميشه اگر هم نيما تنها نمیومد الهام میاوردش اما اين بار نیوشا آورده بودش. کلاس خودمو حفظ کردمو همون جا واستادم. يکم که گذشت نیوشا که داشت دنباله من ميگشت منو دید. صداش نمیومد اما میفهمیدم داره به نيما ميگه سر جاش واسته تا اون با من حرف بزنه. نیوشا اومد طرفم
نیوشا_ سلام فرهاد
من_ به به سلام چه عجب از اين ورا؟ را گم کردی؟
نیوشا_ نه، چطور مگه خيلی عجيبه من اومدم؟
من_ کم نه، آخه هميشه به قول خودت مامان الهامت با نیما میومد
نیوشا_ مامان رفته مطب. نيما ميخواست تنها بياد اما
من_ اما چی
نیوشا_ آخه ديشب مامان ميگفت چون ما ديروز ظهر نتونستيم بيايم ناراحت شدی که ما بدقولی کرديم. نيما هم ناراحت بود از اينکه ممکنه ازش ناراحت باشی. اين شد که من باهاش اومدم تا برات توضيح بدم قضيه چی بوده که ناراحتیت برطرف بشه و از دلت در بيارم
باز کرمم گرفته بود، یکم قیافمو جدی کردم
من_ نياز به توضیح نیست فقط اميدوارم ديگه پيش نياد
نیوشا با وحشت از اينکه من یهویی اينهمه لحنه صدام جدی شد منو نگاه ميکرد
داشتم واسش فيلم بازی ميکردم که اذيتش کنم، هر چی سعی کردم جلوش نخندم اما قيافه مظلومش خيلی بانمک شده بود، يه لبخند زدم
من_ شوخی کردم. اشکال نداره بهر حال پيش مياد ديگه. اولش راستش یکم کلافه شدم اما بعدش ديگه بهش فکر نکردم. اما ببين جلو نيما بذار طوری رفتار کنيم که انگار من ناراحت بودم. ياد بگيره هيچ وقت بدقولی نکنه به درد آيندش ميخوره
نیوشا_ آره فکر خوبیه
با همون لبخندِ ملیحش و نگاه عميقو کوتاه مدتش به صورتم راه افتاديم رفتيم سمتِ نيما
نیوشا_ نيما ببين همونجور که مامان الهام میگفت آقا فرهاد خيلی ناراحت بود. اما من باهاش صحبت کردم گفت اين بار بخاطر اينکه مارو دوست داره میبخشتت. به شرطی که ديگه تکرار نشه
فکر میکردم ته بازیگرم اما از حرفا و طرزِ رفتار نیوشا کپ کردم. تو دلم گفتم خدا به داده شوهر تو برسه
نيما_ مربّی، من معذرت ميخوام. ديگه تکرار نميشه
دلم به حالش سوخت. ياد بچّگی خودم افتادم که از روی ترس از صاحب کار هميشه احساس ضعيف بودن ميکردم، دلم نمی خواست هيچ وقت با کوچکتر از خودم چنين رفتاری داشته باشم. مثل هميشه يکم دست کشيدم رو موهای لختش يکم تکون دادم زدم پشتش فرستادمش که بره لباسا شو عوض کُنه
من_ نیوشا دانشگاه بازيگری می خونی؟
نیوشا_ يکم خنديد با تعجب گفت نه چطور؟
من_ والا همچين جلو نيما فيلم بازی کردی من يه لحظه کپ کردم
نیوشا_ همینجور که با انگشتش به من اشاره ميکرد گفت بهر حال به قول مامان الهام فرهاد همه خصوصیتاشو به کل خانواده ما انتقال داده
من_ اون مامان جناب عالی هم که تا منو با اين مشکلاتم پیوند نده ول کن من نميشه، خب بگذريم. من بايد برم به بچه ها برسم، با دست جایگاه والدینو نشون دادم گفتم اگر دوست داشتی ميتونی بشینی اونجا
نیوشا_ آره دلم می خواد بمونم، مرسی
پشتشو کردو رفت، يکم از پشت نگاش کردم، مانتویِ کرم رنگ کوتاهش که آستیناشو يکم زده بود بالا با شلوار لی آبی کمرنگ چسبونی که پوشيده بود خيلی زيبا اندامشو نشون ميداد. اون قد نسبتأ بلند با کمرِ باریکش، موهای لخته مشکیشم از زيرِ شال نسبتأ نازکِ روی سرش ريخته بود بيرون که با هر قدمی که بر میداشت يه تکون خيلی قشنگ ميخورد. شونه هامو انداختم بالا با بی خیالی رفتم سمتِ بچه ها که داشتن به دستور مدیر بزرگ فريد خان صف میکشیدن. شروع کردم بهشون تمرين دادن، مثل هميشه تا يکم تمرين طولانی ميشد صدای نق نق کردن بچه ها بلند ميشد. اما من ول کن نبودم اينقدر تمرين ميدادم که قشنگ گرم بشن، بالاخره فرستادمشون تو آب. با فريد هم يکم حرف زدمو از هم جدا شديم که هر کسی به افرادِ گروه خودش برسه. عادتِ همیشگیم بود هيچ وقت دوست نداشتم موقع کار کردنم کس ديگه بياد پيشم. بچه ها تو آب حرکت ميکردن چشمامو بستمو چند تا نفس عميق کشيدم که تمرکزمو به دست بيارم. کلاس رو شروع کردمو مثل هميشه با دقت به شنا کردن بچه ها نگاه ميکردم. نيما خيلی بهتر شده بودو کاملاً مشخص بود چقدر از بقيه بچه ها مسلّط تر شنا ميکنه. تو دلم يه حس غرور به خودم به وجود اومد از اينکه آموزش دادنم براش مفيد بوده. وسطای کلاس بود به بچه ها چند لحظه استراحت دادم که نفسشون جا بياد. رفتم سمتِ کمدم هم مبايلمو چک کردم هم بسته سیگارمو برداشتم. فريد از اينکه تو استخر سيگار ميکشيدم گاهی بهم تذکر ميداد اما من کله شق تر از اين حرفا بودم هر وقت احساس ميکردم نياز دارم روشن میکردمو به هيچ کسی هم کاری نداشتم. يکی از صندلی های ميزِ بزرگ گوشه ديوارو برداشتم آوردم لب استخر با يکم فاصله نشستم روش. درس جديدو به بچه ها داده بودم از الان تا آخرِ کلاس فقط بايد شنا ميکردن که من اشکالاتشونو بگیرم تا تسلطشون بيشتر بشه. دوباره صدای جريان آب تو استخر مثل يه رودخونه خروشان بخاطر شنا کردن بچه ها تموم گوشمو پر کرد. وای خدا اين صدا چقدر آرامش بخشه. يه پامو انداختم رو اونیکی يکم بيشتر رو صندلی لم دادمو سيگارو روشن کردم. نگاهم چرخید سمتِ جایگاه والدین، زياد شلوغ نبود کلاً با نیوشا 3 نفر نشسته بودن. يکم به نیوشا نگاه کردم ديدم با اخم داره منو نگاه ميکنه. فهميدم واسه چی اخم کرده
** يه روز که کلاس نيما تو خونشون تموم شدو من تو اطاقک کنار استخرشون داشتم ساکمو می بستم نیوشا مثل هميشه با يه سینی و يه شربت اومد تو
من_ ســــــــلام، چطوری؟
با لبخندِ هميشگی رو صورتش يه چشمک برام زدو جواب سلاممو داد
من_ تو که کله شق تر از منی دختر جون، هزار بار گفتم لازم نيست هر سری شربت بياری، داری لوس بارم میاریا
نیوشا_ اين حرفا چيه، ما که اين حرفارو نداريم. تو اين همه به داداش من خوبی ميکنی من دلم نمياد هيچ کاری نکنم
من_ ميخوای کمک کنی؟ برو به اون مامان جونت بگو اين همه به مشکلاته من گير نده که به قولِ خودش حلشون کُنه. سوجه تحقیقاتی گير آورده انگار
نیوشا_ اِاِاِاِاِ، خوشم باشه. اگه بهش نگفتم، يه آشی واست نپختم!
هر دوتامون زدیم زیر خنده شربتو ازش گرفتمو نشستم کنار ساکم که رو صندلی بود. اونم نشست صندلی کناری من
از تو ساکم بسته سیگارمو در آوردم یکی روشن کردم
نیوشا_ فرهـــــــاد
من_ Wow، عجب فرهادی. چه عجب خانم بالاخره يکم کله شق بودنشو گذاشت کنار به حرف من گوش کرد
آخه هميشه ميگفت آقا فرهاد من يه حس مسخره ای بهم دست ميداد. ۱۰۰ بار بهش گفتم منو فرهاد خالی صدا کُنه اما باز همون مدلی صدام ميکرد حتی موقعی که باهم تنها بود. هيچ وقت دوست نداشتم غير از محيطِ کار با حالته رسمی حرف بزنم
نیوشا_ ديشب تصميم گرفتم به حرفت گوش کنم فرهاده خالی صدات کنم
من_ کاره خوبی کردی، اينجوری بيشتر احساس ميکنم نزدیکتریم
مثل هميشه که یهویی هوس سيگار ميکردم يه کام عميق از سيگار گرفتمو يکم نفسمو حبس کردم. سرمو بردم بالا دودشو دادم بيرون
نیوشا_ ديوونهِ
من_ مرسی از لطفت
یهویی نیوشا روشو برگردوند پشتشو به من کرد. يکم با تعجب نگاش کردم ديدم نه خير بر نمیگرده
من_ چيزی شده؟
هيچی نگفت
من_ نیوشا!! اِ چرا چيزی نمیگی؟
باز هيچ صدايی نمیومد. پاشدم رفتم اونورش رو صندلی نشستم. دست به سينه نشسته بود اخماشو تو هم کشيده بود. دوباره برگشت پشتشو به من کرد. يه لحظه تصميم گرفتم دو طرفه بدنشو بگيرم بچرخونمش طرفم خودم اما منصرف شدم. همون ترس هميشگی از اينکه اينم بخواد به من به عنوان يه دوست نگاه کنه نمیزاشت بيشتر از اين بهش نزديک بشم. پک بعدیو هم به سيگار زدمو
من_ نیوشا، ميشه مثل بچه ها رفتار نکنی؟ اگه چيزی شده يا من کاری کردم که مثلاً قهر کردی بهم بگو. من که علم غیب ندارم بدونم از چی ناراحت شدی
همینجور که پشتش به من بود
نیوشا_ از همونی که تو دستته نارحتم
من_ سيگار؟ اِ تو که با سيگار موردی نداشتی! تا الان اينهمه هم تو خونتون سيگار کشيدم هم اينجا
نیوشا_ الان دارم
من_ حالا ميشه برگردی؟ برگرد قشنگ صحبت ميکنيم
نیوشا_ نه خير تا خاموشش نکنی بر نمیگردم
يه لحظه اعصابم از این بچه بازیا به هم ريخت. هيچ وقت خوشم نمی اومد لای منگنه قرار بگيرم. خواستم پاشم ساکمو بردارم بگم به درک که بر نمیگردی پاشم برم خونه اما نميدونم چطور شد بر خلاف تصمیم يکم سکوت کردم. نفسمو خالی کردمو تا جايی که ميشد پُک عميق به سيگار زدم بعدشم زيرِ پام خاموشش کردم
من_ خب خاموش کردم. حالا سرکار الیه برمیگردن يا همين جوری می خوان رو مغزِ تعطيل بنده رژه برن
برگشت نگام کرد ديد سیگارو بغلِ پام له کردم. نیشش باز شد
نیوشا_ اين شد يه پسر خوب
من_ معنی اين کارا چيـــه؟ اَه
شايد شکه شد شايدم اينقدر قيافه و لحنه صدام سردو خشن شده بود که یهویی لبخند از لبش محو شد
نیوشا_ نارحتت کردم؟ ای وای. ببخشيد. اصلاً نميخواستم ناراحت بشی. ببخشيد باشه؟
هيچ وقت الکی غرورمو نمی ذاشتم زيرِ پامو حرف کسیو گوش کنم اما اين بار خيلی بی دلیل به حرف يکی ديگه گوش کرده بودم واسه همون خيلی عصبی شده بودم. پاشدم رفتم کنار استخر. بغلِ استخر واستاده بودمو به آب نگاه میکردمو سعی ميکردم خودمو آروم کنم، اما نمی شد. نیوشا با حالته نگران اومد طرفم
نیوشا_ فرهاد، فرهاد. بابا یهویی چرا اينقدر عصبانی شدی؟ من که منظوری نداشتم ببخشيد. اصلاً نميخواستم ناراحت بشی
دستامو کشيدم تو موهامو چشمامو بستم. نفسای عميق ميکشيدم که آروم بشم. نیوشا هنوز کنارم واستاده بود
من_ ميشه تنهام بذاری؟ نمیخوام کنترلم از دست بره
با نگرانی يه چند قدم رفت عقب بعدش هم رفت تو همون اطاق اما از اونجا بيرون نرفت همون جا مونده بود. صدای راه رفتنای تند تندش تو اطاق اعصابمو تحريک ميکرد. يکم گذشت اومد طرفم، پاشدم واستادم چشمامو باز کردم. بسته سیگارو گرفته بود تو دستش داشت سعی ميکرد يه سيگار از توش بياره بيرون. بعد از يکم تلاش يه سيگار از توش در آورد با فندکم سیگارو روشن کرد
نیوشا_ بيا، بيا بگير. فکر کنم جداً نياز داری. بازم معذرت ميخوام ازت، نميخواستم نارحتت کنم
پشتشو کرد بهم رفت باز تو همون اطاق اما اين بار نشست رو صندلی. سیگارو گذاشتم گوشه لبمو ازش کام میگرفتم. شروع کردم آروم کنار استخر راه رفتن کم کم حس کردم بهترم. خودم تعجب کردم که چرا سر يه چيز اينقدر کوچیک یهویی اينقدر بد پاچه اين دختر بيچاره رو گرفتم. سيگار که تموم شد تصميم گرفتم برم سریع ساکمو بردارم برم سمتِ خونه. از يه طرف حقو به خودم ميدادم که عصبی بشم اما از طرف ديگه روم نمی شد دوباره با نیوشا رو به رو بشم. بعد از کلنجار رفتن با خودم رفتم سمتِ اطاق. بدونِ هيچ حرفی زیپ ساکو کشیدم رفتم سمت در که برم بيرون
داشتم دستگیره در رو میاوردم پائين که درو باز کنم
نیوشا_ فرهاد
بیحرکت موندم، ببينم چی می خواد بگه
نیوشا_ بازم معذرت ميخوام
هر بار که معذرت خواهی ميکرد من بيشتر اعصابم بهم ميريخت. سرمو به صورت عصبی تکون ميدادم
من_ اونی که بايد ناراحت باشه منم با اين اخلاقِ مزخرفم
ديگه وانستادم ببينم چی ميگه، سریع رفتم سمتِ خونه.**
رومو برگردوندم طرف بچه ها با پر رویی خاص خودم با اينکه ميدونستم نیوشا می خواد با دستاش از اینکه سیگار میکشیدم خفم کُنه، سیگارمو میکشیدمو به شنا کردن بچه ها دقت ميکردم. آخرای کلاس که ميشد بچه ها میدونستن من سخت گیر تر ميشم. هر کسی که يه اشتباه رو چند بار تکرار ميکرد تنبیهش میکردمو تمرینات سخت تر از بقيه بهش ميدادم واسه همين بچه ها با نگرانی سعی ميکردن حرفامو قشنگ گوش کنن که اشتباه نکنن. زمان مثل هميشه بدون اينکه به چيزی توجه کُنه ميگذشت، ديگه کلاس داشت به آخرای خودش میرسید. به بچه ها گفتم ۵ دقيقه مثل هميشه آزادید هر کار ميخوايد بکنيد. رفتم سمتِ دستشويی يکم آب به سرو صورتم زدمو برگشتم پيش بچه ها. از طرز نگاه کردن نیوشا حس میکردم میخواد برم طرفش باهم صحبت کنيم، گاهی خودم وسوسه ميشدم که بهش نزديک بشم. اما همون ترس مسخره یقمو میگرفت، ميگفت فعلاً با همين نگار کنار بيا بعدش اگه باز خر شدی بيا با يکی ديگه شروع کن. به نیوشا اعتنایی نکردمو رفتم پيش بچه ها. چند دقيقه بعد بچه ها داشتن لباساشونو عوض ميکردن. خوشبختانه امروز زياد استخر شلوغ نبود الکی کسو کاره بچه ها نمیومدن طرفم که بخوان سوال پیچم کُنن. واستاده بودم دم ميز ديدم نیوشا خودش داره مياد طرفم
نیوشا_ خسته نباشی
من_ ممنونم، امروز استخر خلوت بود. حوصلت که سر نرفت؟
نیوشا_ والا کارای جناب عالی اينقدر عجيبه آدم اصلاً حوصله اش سر نميره آقای کله شق
من_ ترک عادت موجب مرض است
نیوشا_ از قصد جلو من سيگار کشيدی نه؟ خيلی بدی
من_ نه بابا، من چی کار به تو دارم آخه. هوس کردم رفتم برداشتم، وقتی نشستم رو صندلیو سیگارو روشن کردم چشمم به تو افتاد ديدم اخم کردی دوزاریم افتاد چی شده. تازه جات خالی رفتم يکم تو گذشته
نیوشا_ گذشته؟
من_ همون سری رو ميگم که باهم تو اتاق بغل استخر بوديم تو گفتی سیگارو خاموش کنم. منم نميدونم چرا کله شقی رو گذاشتم کنار خاموش کردم اما یهویی بعدش قاط زدمو سر هيچی شرمندت شدم
نیوشا_ شرمنده واسه چی؟ نه اتفاقاً. بعده اون قضيه هم يه بار ديگه بهم توضيح دادی چرا حالت خراب بود، اون موقع هم بهت گفتم اصلاً از دستت ناراحت نيستم
من_ بس که مهربونی
نیوشا ساکت شد، يه نگاه نسبتأ عميق تو چشمام انداخت، يه لبخند تحویلم داد. پاهام لرزيد، انگار که روحم از پاهام میخواست جدا بشه، باز فرهاده وجودم قاطی کرده بود. ده آخه احمق چرا اين حرفارو ميزنی؟ تو که ميدونی اين نسبت بهت حساس شده چرا حواست به حرفایی که ميزنی نيست؟ همینجور داشتم با خودم کلنجار ميرفتم اما سعی میکردم اصلاً از قیافم چيزی متوجه نشه
من_ خب ديگه نيما هم حاضر شد، شماها بريد خونه که نيما خستست. منم به کارا برسم
نیوشا_ چه یهویی لحنه صدات عوض شد!! باشه به کارت برس
من_ میبینمتون
ديگه منتظرِ حرفی چيزی نشدم پشتمو کردم بهشو رفتم اونطرف. داشتم با خودم کلنجار میرفتمو به خودم فحش ميدادم که چرا با اين دختر اينجوری ميکنم که باز صدای نیوشا منو به خودم آورد
من_ با منی؟
نیوشا_ نه با دیوارم، ۱۰ بار صدات کردم، کجايی؟ یهویی غرق ميشی معلوم نيست کجا
من_ هيچی ولش کن چيز مهمی نبود
نیوشا_ کاملاً معلومه مهم نبوده که اينجوری رفتی تو فکر
من_ ميشه بسه؟
نیوشا_ فرهاد، ميخواستم ببينم اگه ميشه. اگه ميشه ...
من_ اگه ميشه چی؟
نیوشا_ هيچی ولش کن
از طرفی کنجکاو بودم بدونم چی میخواسته بگه اما از طرفی حوصله نداشتم الکی پا پیچش بشم
من_ باشه هر طور راحتی. خداحافظ
رفتم سمتِ کمد لباسام که مبايلو چک کنم. وقتی مبایلو دوباره گذاشتم سر جاش، در کمدو بستمو برگشتم پشتمو نگاه کردم ديدم نيما با نیوشا هر دو رفتن. يه نفس عميق کشيدم با بی حالی رفت
بشنو از نی چون حکایت میکند
از جدایی ها شکایت میکند
ارسالها: 404
#23
Posted: 28 Aug 2010 00:19
قسمت بیست و دوم
ديگه نتونستم تحمل کنم، بغض گلومو گرفته بود. گوشیو گذاشتمو تو تاریکی اطاق به سقف نگاه میکردمو اشک آروم آروم از بقل صورتم سر ميخورد پائين. آخه اين چه زندگی بود من واسه خودم درست کرده بودم، اين زندگی آخه چیش قشنگه که من براش زندم؟ آخه خدااااااااااااااااااااااااااا چرا نميذاری خودمو راحت کنم؟ ديگه خسته شدم، ميفهمی؟ خسته شدم. يه روز حالم خوبه يه ماه عين مرده متحرک میمونم
صبح با صدای مزخرف ساعت از خواب پاشدم، مثل هميشه تموم جونم عرق کرده بود. صبحونه رو خوردمو يکم تو خونه چرخیدم حاضر شدم رفتم سمتِ خونه الهام، اميدوار بودم اين نیوشا خونه نباشه. اصلاً ديگه نميخواستم ببينمش، انگار هر چی ازش دوری ميکردم بيشتر جذبم ميشد. چند دقیقه بعد کنار استخر داشتم به نيما تمرين ميدادم، با هم رفتيم تو آب. اينقدر تو آب غرق بودم که به غیر از نيما به هيچ جا حواسم نبود. ساعتو نگاه کردم
من_ خُب نيما بپر بريم بيرون که کلاس امروز هم تموم شد
نيما_ اِ، چه زود!!
تو دلم گفتم من که عین وزغ تو آب میلولم حالم داره از هر چی آبه بهم ميخوره تو ديگه کی هستی بچه
رفتيم سمتِ دوش آبی که کنار استخر بود، تنو بدنمونو يه صابون زديمو نيما رو فرستادم بره از اطاقک حوله منم بياره. هنوز نيما به درِ اون اطاقک نرسيده بود که نیوشا با ۲ تا حوله دستش اومد تو. تعجب کردم آخه هيچ وقت تا موقعی که نيما نمیرفت بالا، نه الهام نه نیوشا نمیومدن پائين. سعی کردم عکس العمل خاصی نشون ندم. حوله نيما رو داد به نيما خودش اومد نزدیکتر، چندين متر باهام فاصله داشت. مثل هميشه قبل اينکه شيرو ببندم سرمو بردم زيرِ شيرو چند لحظه ای اون زیر واستادم. شيرو بستمو برگشتم طرفش
من_ سلام
نیوشا_ سلام
حوله رو از دستش گرفتمو پیچیدم دور کمرم
من_ گوش واستاده بودی که تا من به نيما گفتم حوله رو بياره تو آوردی؟
نیوشا_ آره
تو دلم گفتم بس که پر رویی، که اونم احتمالاً از من بهت سرايت کرده. چيز خاصی بهش نگفتمو با همون نگاه معمولی سرد که از قصد رو صورتم بود رفتم سمتِ اطاقک. وزش باد ملایمی میومد، که يکم دمای داغه بدنمو کم ميکرد. حوصله نداشتم خودمو خشک کنم، همون جوری عين موش آب کشيده نشستم رو يکی از صندلیا
نیوشا_ وااااااا، چرا نشستی؟ سرما میخوریا!! پاشو خودتو خشک کن
من_ ميخوام بشینم
نیوشا_ همه دنيا ميگن کله شقی ميگی نيستم. بيا اينم نمونش
من_ ميشه يه سيگار بکشم؟
نیوشا_ نـــــــــــه. اِاِاِاِ، تو هم که هر وقت به قولِ خودت سادیسمت پر ميشه منو اذيت کن
من_ بحثِ سادیسم نيست، سيگار کشيدن من کاری به تو نداره که. نه بيماریه ریوی داری نه چيزی، تازه اگه دودشم اذيتت ميکنه که ميدونم اينطور نيست ميتونی بری خونت. منم سیگارمو ميکشم ميرم ویرونه خودم
زیپ ساکمو باز کردم پاکت سیگارو از توش برداشتم. تا يکيشو گذاشتم گوشه لبم نیوشا از صندلیش پاشد. چشمم به چشمش افتاد آروم سرشو تکون میدادو حس ميکردم يه پرده کوچولو اشک توی چشماش جمع شده
نیوشا_ واقعاً که …
رفت سمتِ در. ميدونستم چرا از سيگار کشيدن من ناراحته. خیر سرم تجربه نکرده نداشتم
من_ کارت اشتباهه. چند ثانیه سکوت کردم ادامه دادم نبايد به من نزديک بشی نیوشا، میسوزی. میفهمی؟ میسوزی
جلو در واستاد هنوز پشتش به من بود، ادامه دادم
من_ اگه ميديدی به روی خودم نمیاوردم دليل بر ندونستن من نيست، از روز اولی که پای تلفن باهام حرف زدی حساب کار دستم اومد. فقط می تونم بگم به من نزديک نشو
نیوشا_ کاش، کاش ميتونستم
صداش بغض عجيبی داشت، به نظرم رسيد خیلی آروم داره گريه ميکنه، دستش به دستگیره در بود اما هيچ حرکتی نمی کرد. سیگاری که دستم بودو نگاه کردم هنوز روشن نبود. ترجيح دادم ديگه اينجا سيگار نکشم، سیگارو کردم تو پاکتش
من_ ميشه گريه نکنی؟
دستشو از دستگیره ول کرد گرفت جلو صورتش اما گریش شنيده ميشد. دلم ريش ريش داشت ميشد، نتونستم طاقت بيارم. پاشدم رفتم پشتش، دستامو آوردم بالا که برش گردونم اما دودل بودم. صدای گریش تو تک تکه سلولای تنم رسوخ کرده بود، با خودم گفتم هر چی می خواد بشه بشه مهم نيست. دو طرف شونشو گرفتم چرخوندمش طرف خودم. يه لحظه انگار نفسشو حبس کرده باشه هيچ صدايی ازش نیومد. دستاشو از صورتش برداشت، اشکایی که از چشمای نازنینش ميريخت پائين آرایش صورتشو خراب کرده بود. يکم سرمو تکون دادمو تو دلم هزار تا فوحش بارِ خودم کردم. مثل هميشه ساکت بودم فقط با فشار دستم هدایتش کردم طرف يکی از صندلیا. خودم هم نشستم کنارش. هق هقش قطع شده بود اما اشک چشماش هنوز جاری بود. سرشو گذاشتم رو سرشونمو دستش تو دستم بود. چند دقيقه گذشتو حس ميکردم اشکاش هم بند اومده فقط گاهی آب دماغشو آروم ميکشيد بالا، هر دو دستش تو دستم بود هيچ تقلایی برای در آوردن دستاش نمی کرد. يکم آروم کشيدم رو دستاش، مونده بودم چی کار کنم. همینجور که آروم از صندلی پا ميشدم
من_ پاشو دختر پاشو بيا سرو صورتتو يه آب بزن
نزديکِ دوش آب شديم ديدم زمين خيسه، نیوشا هم دمپايی نداشت. دمپايی خودمو از پام در آوردم گفتم بپوشه. باهم رفتیم طرف دوش، بقلش يه شيرِ آب به ديوار بود، يکم صورتشو آب زد. حوله رو از دور کمرم باز کردم دادم دستش که صورتشو خشک کُنه. صورتِ خودش هم بدون آرايش خيلی ملوس بود. يه لحظه خواستم بهش بگم بدون آرايش هم خيلی خوشگلی اما اين بار خفه خون گرفتم. تا همین جاشم زيادی بهم نزديک شده بود. باهم برگشتيم سمتِ اطاقک، لباسمو برداشتم
من_ يه لحظه ميرم تو رخت کن لباسمو عوض کنم
چيزی نگفت. توی رخت کن داشتم لباسمو عوض ميکردم ياد ديروز افتادم که بغل استخر ميخواست يه چيزی بگه اما نگفت. ترجيح دادم بحثِ اونو بکشم وسط شايد از اين حالو هوا بیاد بیرون. پرده رو کشيدم کنار رفتم سمتِ اطاقک
من_ بهتری؟
با تکون دادن سرش جواب مثبت داد. چشمم به يکی از کمدا افتاد که درش باز بود، ۲ تا لیوان شربت رو يه سینی اون تو بود. از دیدنشون خیلی خوشحال شدم سریع رفتم یکیشو برداشتم بردم جلوی نیوشا، به زور دادم دستش آروم آروم خورد. خودم هم اونیکی رو برداشتمو يه ضرب رفتم بالا. ساکمو جمعو جور کردمو زیپشو کشيدم، همینجور که داشتم میشستم صندلی کناری ساکم
من_ راستی ديروز تو استخر يه چیزایی ميخواستی بگی حرفتو خوردی
نیوشا_ خب؟
من_ خب به جمال گریونت دختر. منظورم اين که خب نميخوای بگی؟
نیوشا_ نميدونم
من_ باشه هر طور راحتی. دوست داشتم حالو هوات عوض بشه
کاملاً ماهرانه و با تسلط خودمو در مورد اتفاقاتِ چند دقيقه پيش بی تفاوت نشون ميدادم که ديگه مسئله کش پيدا نکنه. پاشدم ساکمو برداشتم
من_ ok من برم به ویرونه خودم. وقتی اومديم تو اطاق اول شربتو نديدم تو دلم گفتم چه عجب اين دختر يه بار به حرف من گوش کرد شربت نیاورد، بعداً ديدم توی کمده فهميدم تو از منم کله شق تری
اينا رو با يکم ادا در آوردن بهش گفتم باعث شد يه لبخند بالاخره بزنه
نیوشا_ مسخره
من_ خودتی با مامان دیوونت
خندش يکم بيشتر شد
من_ ميخوای تا شب اينجا بشینی؟ من که دارم ميرم، تو هم پاشو برو بالا منم تا دم خونه باهات ميام با اين لباسا خطرناکه ميگيرن میدزدنت
نیوشا_ چيه نيست تو بدت مياد نگاه کنی!!
من_ با خنده گفتم بابا من که عادتمه، بيچاره مردم چه گناهی کردن که حتی نمیتونن با آرامش نگات کنن؟
نیوشا_ بيخود کردن نگاه کنن، چشماشونو در ميارم
دستامو گذاشتم جلو صورتم با يه لحنه مسخره که مثلاً داره میلرزه گفتم
من_ ببين جون اون ننت به چشم هرکی کار داری به اين چشای رنگی بيچاره من رحم کن، تموم دنيا يه طرف اين ۲ تا تیله رنگی يه طرف ديگه
بعدشم همینجور که دستم جلو صورتم بود از لای دستم بهش زبون درازی کردم. تو صورتش نگاه کردم خندش بيشتر شده بود حالا ديگه توی اون چشمای خوشگل ناز بجای اشک برق خوشحالی ديده ميشد. ته دلم يکم احساس بهتری کردم، به نظرم ديگه وقت رفتن بود
من_ خب پاشو، پاشو بريم
نیوشا_ فرهاد
من_ هووم
نیوشا_ بايد بری؟
من_ والا بایدی در کار نيست اما وقتی چيزی نداريم که بگيم بشینیم درو دیوارو نگاه کنيم؟
نیوشا_ خب راستش ميخوام قضيه ديروزو که بهت نگفتم الان بگم
من_ باشه اگه اینجوریه بيا می شنيم حرف ميزنيم
داشتم میشستم رو صندلی
نیوشا_ پس بيا بريم بالا
من_ نه اينجا راحت ترم
نیوشا_ مامان رفته مطب، نيما هم عين هميشه بعده کلاس اينقدر خسته ميشه که حتماً ميگيره میخوابه مخصوصاً ديشب هم دير خوابید. بريم بالا بهتره
خب مسلماً خونشون راحت تر بودم اما نميخواستم کاری کنم که حتی يه نيم قدم به زندگی من بيشتر نزديک بشه
من_ بابا گفتم که اينجا راحتم. بگو گوش ميکنم
نیوشا_ باشه، هر طور تو ميخوای. راستش چطور بگم آخه
سرش پائين بود داشت با انگشتاش ور ميرفت. حس ميکردم موضوع مهمیه که اينهمه لفتش ميده که بگه آخه هميشه خيلی راحت حرفشو ميگفت که اونم به خاطر سرایت ویروسه پر رویی از من به کلِ خانوادشون بود
نیوشا_ قراره برام خاستگار بياد
من_ همين؟
نیوشا_ آره
من_ همینجور که میخندیدم گفتم همچين با خودت کلنجار ميرفتی گفتم الان چی می خواد بگه
نیوشا_ کجاش خنده داره؟؟ من سر این یکی خاستگاره دو شبه عصبی شدم کسی طرفم نمياد، نارحتم، اونوقت تو هر هر میخندی؟
سعی کردم با هر جون کندنی بود نخندم اما لبخنده روی لبمو ديگه نمی تونستم کاری کنم
نیوشا_ اگه ميخوای مسخره بازی کنی همون بريم بهتره
من_ باشه بابا بيا اينم از اين يه ذره لبخند محو شد
نیوشا_ خب
من_ خب اين کجاش ناراحتیو عصبی شدن داره آخه دختر؟
نیوشا_ نداره؟
من_ خب نه، يا ازش خوشت مياد جواب بله ميدی يا خوشت نمياد حالا به هر دليلی جواب منفی ميدی. ديگه ناراحتی نداره که
نیوشا_ نمیخوامش
من_ خب پس جواب منفی بده. تموم شدو رفت
نیوشا_ توی اين ماه اين سومين خاستگاره که مياد. من همه رو رد کردم اينم رد کنم صدای مامان الهام ديگه در مياد. درسم هم که ترم بعدی تموم ميشه ليسانس ميگيرم
من_ ببين نیوشا نميخوام الکی فوضولی کنم، اما ببينم چرا جواب منفی بهشون دادی؟
نیوشا_ ازشون خوشم نمی اومد
من_ خوشم نمیومد که نشد دليل، واضح تر بگو
همینجور داشت با انگشتش ور ميرفت جواب داد
نیوشا_ چون يکی ديگه رو ميخوام
تو دلم گفتم اميدوارم اون يه نفر من بدبخت نباشم که خودم با دست خودم خودمو چال ميکنم
من_ خب؟
نیوشا_ اما از اون طرف مطمئن نيستم، اما خب من چیکار کنم دلم کس ديگه رو نمی بينه. به خدا فرهاد شبا ميخوابم صبحا به ياد اون چشمامو باز ميکنم، يه لحظه از فکرم نميره بیرون
من_ به الهام گفتی قضيه رو؟
نیوشا_ چند باری باهام حرف زد ازم خواست که مثل همیشه حرفامو بهش بزنم اما من چيزی نگفتم، اونم فکر کنم فهميد قضيه چيه زياد سوال پیچم نکرد
من_ خب والا من چی بگم. مطمئنی اون طرف از خاستگارایی که برات اومدنو جواب منفی دادی بهتره يا همين جوری احساسی تصميم گرفتی؟
نیوشا_ ميدونم که بهتره. مطمئنم که بهتره
باز بغض کرد
من_ ای بابا، تو هم که اشکت دم مشکته دختر جون. باشه باشه فعلاً فراموش کن اين قضيه رو پاشو برو خونه يکم استراحت کن تا بعداً در موردش حرف ميزنيم
نیوشا_ نـــــــه، نميخوام برم بالا. ميخوام باهات حرف بزنم، وقتی باهات حرف ميزنم آروم ميشم. برم بالا ديونهِ ميشم تو تنهایی
من_ باشه باشه هر چی تو بگی، پس واستا من الان ميام
سیگارو از ساک برداشتم از پارکینگ رفتم سمتِ حياط. گوشه حیاط کنار باغچه نشسته بودمو سيگار ميکشيدم. ضربان قلبم شدید شده بود، صورتم عرق کرده بود. فقط اميدوارم بودم اون يه نفری که دلبندش شده بود من نباشم، البته داشتم سر خودمو شيره میمالیدم چون خیر سرم اين موها رو تو آسیاب سفيد نکرده بودم. از نگاه کردنش میفهمیدم اون يه نفر منم. عصبی شده بودم تند تند پکای محکم به سيگار ميزدم. آخرشم همچين با پام کوبیدم رو سيگار که با زمين يکی شد. چشمامو بستمو يه نفس عميق کشيدم، بايد همينجا قضيه تموم شه. رفتم تو اطاقک بغل استخر
من_ من اومدم
نیوشا_ مرسی که نرفتی خونه
چند ثانيه هيچی نگفتیم
من_ خب مطمئنی ميخوای حرف بزنی؟
نیوشا_ آره
من_ اون طرفو چند وقته ميشناسی؟
نیوشا_ زياد نيست اما انگار سالیان ساله که میشناسمش، منتظرش بودم
من_ جالبه. وضعيت مالیش چطوره؟ سوادش چی؟
نیوشا_ وضعيت مالیش به نظرم بد نيست اما عالیم نيست. از وضعيت تحصیلش زياد نميدونم اما دیپلمو ميدونم داره
من_ مطمئنی اين کسی که توصیفش ميکنی پایه محکمی واسه زندگیه؟
نیوشا_ آره
چند لحظه سکوت بینمون گذشت. سوالای خودمو جوابای نیوشا داشتم مرور ميکردم. تپش قلبم بيشتر شده بود، خيلی تابلو عرق ميکردم
من_ حالا ميخوای چی کار کنی؟
نیوشا_ اگه ميدونستم که حالو روزم اين نمی شد. فرهاد دوستش دارم خيلی زياد. ميترسم بهش بگم عاشقشم. ميترسم قبول نکنه. با بغض گفت من می ميرم فرهاد
وای خدا خودت کمک کن. خودت کمک کن من نباشم. مونده بودم چی کار کنم چی بگم. ساکت بودم داشتم لبمو با دندونم تیکه پاره ميکردم
نیوشا_ فرهاد
سرمو آوردم بالا نگاش کردم
نیوشا_ فرهاد من دوسِت دارم. باور کن دوسِت دارم
يه لحظه قلبم واستاد، حرف نیوشا تو گوشم تکرار ميشد. وای خدا اين جمله رو من چند بار شنيدم؟ هزار بار؟ ده هزار بار؟ یه میلیون بار؟ پس کجان اون آدمایی که اینارو میگفتن. جون هيچ عکس العملی در مقابل حرفش نداشتم. چشمامو بستمو تکیه دادم به صندلی. سرم رو به سقف بود دستام هم کنار پاهام رو صندلی. عين يه مرده حتی جون نفس کشيدنم نداشتم. کاش اين نفس کشيدن تموم ميشد، کاش تموم ميشد من این حرفارو نمی شنيدم. ای خدا اين نگار کم بود اين هم انداختی روش؟ مگه من چقدر طاقت دارم خدا؟
چشمامو باز کردم نیوشا بغلم نشسته بود چشماش کاسه خون بود، سرمو برگردوندم اونور، اينجا کجا بود؟ من که اينجا نبودم! من بغلِ استخر بودم با نیوشا حرف ميزدم. چرا اينجا اينهمه پر نوره؟ با صدايی که از ته چاه میومد گفتم
من_ من کجام؟
نیوشا دوید از در رفت بيرون چند لحظه بعد الهام با نگرانی با نیوشا با يه زنه که روپوش سفيد داشت اومدن تو اطاق
الهام_ فرهاد، خوبی؟ ميبينی؟ میشنوی؟ منو میشناسی؟
شکه شده بودم فقط نگاه ميکردم صدا رو خيلی سنگینو گنگ میشنیدم. یکم همینجوری نگاش کردم دوباره چشمامو بستم. صدای گريه کردن نیوشا رو حس ميکردم دوباره چشمامو باز کردم، لبام خيلی خشک بودن
من_ آب ميخوام
الهام رو ميديدَم که حرف ميزد اما من فقط وز وز میشنیدم، خيلی خفيف صداش میومد نمیفهمیدم به زنه چی ميگه اما ديدم زنه دوید از اطاق رفت بيرون الهام هم باهاش رفت. نیوشا واستاده بود بغلِ تختی که روش دراز کشيده بودم، دستاش رو سرش بودو اشکاش همينجوری میومد. سرم به شدت تير ميکشيد، چشمامو بستم. بعده چند دقيقه همون زنه که بعداً فهمیدم پرستار بوده اومد کنارم. قاشقی که دستش بودو میکرد تو لیوان آب میاورد دم دهنم. یکم که خوردم، دستامو به سختی تکون دادم که لیوانو ازش بگيرم، سرمو که آوردم بالا یهویی چنان تير کشيد که ديگه چيزی نفهميدم
چشمامو که باز کردم باز نور اتاق چشمامو اذيت کرد، يکم طول کشيد که تونستم به وضوح ببينم دورو برم چه خبره. نور خيلی کمی از آفتاب که از پنجره داخل میشد اطاقو روشن کرده بود، سرمو چرخوندم ديدم الهام بغلِ تخت من رو صندلی خوابش برده. نميدونم چقدر اونجا بودم، حتی يادم نمياد چرا منو آورده بودن بيمارستان. سرم تير ميکشيد اما نه خيلی دردناک، دستامو بلند کردم که سرمو ماساژ بدم ديدم دور سرم باند پيچی شده
من_ الهام، الهـــام
هنوز نمی تونستم مثل هميشه عادی حرف بزنم صدام خیلی آروم بود، چند بار ديگه هم صداش کردم که يه تکونی به خودش داد یهویی با نگرانی از خواب پريد. وقتی ديد چشمام بازه دارم نگاش ميکنم سریع از جاش پاشد. دستامو گرفته بود تو دستش
الهام_ سلام عزيزم. بيدار شدی؟ ببينم میشنوی من چی ميگم؟
سرمو به عنوان آره تکون دادم
الهام_ چشمات چطوره؟ قشنگ ميبينی يا هنوز تاره؟
من_ می بينم، می بينم
حس ميکردم از خوشحالی می خواد پر بکشه بره آسمون، با دستش آروم ميکشيد رو صورتم
من_ الهام من تشنمه
الهام_ ای من فدات بشم الان آب ميارم، نخوابیا
قبل اينکه از اطاق بره بيرون سرشو آورد جلو رو لبمو بوسيد يکم زبون زد، خشکی لبم کمتر شد. از کارش خندم گرفته بود اما جون خنديدن نداشتم فقط يه لبخندِ کوچيک زدم
الهام_ اينو داشته باش تا برات آب بيارم قشنگ لبات جون بگيرن
چند دقيقه بعد با لیوان آب اومد، پرستارم با خودش آورد. تا خواستم سرمو بيارم بالا الهام سریع دوید اومد جلو نزاشت تکون بخورم. خودش با قاشق آروم آروم بهم آب داد
من_ الهام سرم چرا باند پیچیه
پرستار_ سلام، سر شما ضربه شديدی خورده بود پشت سرتون پایینتر از مخچتون حسابی ورم کرده و بعضی جاها پوست پاره شده واسه همون باند پيچی شده. نگران نباشيد خطر بخير گذشته به زودی انشالله خوبه خوب ميشيد. الان هم سعی کنید بخوابید استراحت کنید
من_ خوابم نمياد
الهام_ چشم خانمه … عزيز. من باهاش حرف ميزنم سعی ميکنم بخوابونمش. مرسی از اينکه اينهمه زحمت کشیدید تا اين آدمه کله شق دوباره بين ما باشه
پرستار_ خواهش ميکنم اين وظيفه ماست. فقط اگه زياد انرژیشو مصرف نکنه سریعتر خوب ميشه
پرستار رفت الهام هم دوباره اومد جلوتر پيش من واستاده بود، چشمش به در بود تا پرستار از اطاق رفت بيرون يه چند لحظه صبر کرد یهویی بی هوا لبشو گذاشت رو لبم
من_ ديونهِ، مغزم ترکید. درد ميکنه
الهام_ تقصير خودته. دل منو از پريروز خون کردی تو
من_ امروز چند شنبست؟
الهام_ چهارشنبه
يکم فکر کردم یهویی کپ کردم
من_ چهارشنبه؟ من چند وقته اينجام
الهام_ با امروز ميشه ۲ روزه که اینجایی
من_ الهام من ديروز استخر بايد ميرفتم، فريد ميدونه اينجام؟ ای وای
الهام_ آره ميدونه، ديشب با خانومش اينجا بودن گفت ظهر امروز هم مياد دیدنت دوباره
من_ مامان بابام چی؟ چيزی نمیدونن که؟
الهام_ والا ديشب فريد که اينجا بود اصلاً شرايط جسمیت خوب نبود فريد هُل کرده بود گفت بهتره به خانوادت خبر بديم اما من گفتم تا امروز هم صبر کنيم اگر بهتر شدی با خودت حرف بزنيم اونوقت اگه خواستی خبر بديم
من_ نه نمی خواد. نميخوام چيزی بفهمن
الهام_ باشه عزيزم. باشه
چيزی نگفتم يکم ديگه پانسمان سرمو لمس کردم، جلوهای سرمو فشار ميدادم درد نمی کرد يکم پر جرات تر شدم آروم آروم دستامو بردم عقبتر پشت سرمو آروم فشار دادم چنان تير کشيد که ميخواستم زجه بزنم اشکم در اومد
الهام_ احمق مگه پرستار نگفت پشت مغزت همش زخمو زیلیه، چرا اینجوری ميکنی؟ ولش کن ديونه
من_ بيا بشين کنارم، اينجوری واستادی سختمه ببينمت. چشام اذيت ميشه
اومد نشست رو همون صندلی که نشسته بود
من_ الهام من چرا اينجام؟ چی شده؟
الهام_ پريروز من مطب بودم نیوشا زنگ زد از پشت تلفن داشت ناله ميکرد، فقط ميگفت فرهاد فرهاد. خودمو کشتم تا تونست خودشو يکم آروم کُنه بهم فهموند بغلِ استخر رو زمين بیهوش شدی. نفهميدم تا خونه چطوری اومدم ديگه. وقتی اومدم ديدم يکی از همسايه ها با نیوشا و نيما واستادن، تا خودمو رسوندم ديدم روی ديوار بالای يکی از صندلیا خونیه، هر چی از نیوشا سوال ميکردم فقط گريه ميکرد که آژیر آمبولانسو از خیابون شنیدم، ديگه نشد با نیوشا حرف بزنم تا خود بيمارستان. توی آمبلانس که سرتو طرف تميز ميکرد تازه ديدم چی شده دلم ريش شد. همه جاش انگاری پوستش از هم باز شده بود. بعداً که با نیوشا حرف ميزدم گفت با فرهاد نشسته بوديم تو اطاق یهویی يه حالی شد من فکر کردم از حال رفت تا رفتم نزدیکش یهویی فقط سرشو میکوبید به ديوارِ پشتش، ميگفت چنان محکم میکوبیدی که خود نیوشا نزدیک بوده سکته کُنه بعدش بی حرکت افتادی رو زمين
من_ يادم نمياد چنين کاری کرده باشم
الهام_ نیوشا ميگفت اصلاً حالته عادی نداشتی ميگفت هر چی سعی ميکردم نگهش دارم نمی شد میگفت با دهن بسته داد میزد با چند ضربه محکم که سرتو میکوبی به دیوار از هوش ميری. ببين پسر با خودت چه ميکنی؟ اينهمه بهت گفتم اين فکرای منفی رو از سرت بریز بيرون. اين همه بهت گفتم بيا با من درباره مشکلاتت حرف بزن، اينهمه گفتم يه کاری براشون بکن. گوش نکردی اينم عاقبتش، باز خدا رو شکر يکی پيشت بود اگه خدايی نکرده یه وقت توی تنهایی همچين کاری میکردی ميدونی چی ميشد؟ همینجوریش دکتر تا تو رو ديد بردنت مراقبت ویژه نمیزاشتن ببينيمت تا ديروز که منتقل شدی بخش اونم يه لحظه بيدار می شدی يه کلمه ميگفتی دوباره بيهوش می شدی
من_ نیوشا کجاست؟
الهام_ تا شب اينجا موند اما به زور فرستادمش خونه که نيما تنها نباشه. نیوشا هم حالش بهتر از تو نيست
من_ مبایلم، وسایلم پيش کیه؟
الهام_ اينجاست، پيش خودم نگه داشتم. مبایلتو silent کردم هر کی هم زنگ زد جواب ندادم. فقط فريد دیروز ظهر زنگ زد که شمارش افتاد خودم از تلفن خودم بهش زنگ زدم قضيه رو گفتم. کلی هم miss call داری با اس ام اس. ميخوای برات بخونمشون؟
من_ نه، ميخوام بخوابم
فردا بعد از ظهر از بيمارستان مرخص شدم، فريد با خانومش با نیوشا و نيما و الهام پيشم بودن که باهم از در بيمارستان اومديم بيرون
من_ از همتون ممنونم. خوشحالم که عزيزانی مثل شما دارم
با نیوشا الهامو نیما خداحافظی کردمو با فریدو زنش رفتيم سمتِ خونه ما. سر راه قرار شد بريم سميرا(خانمه فريد) رو برسونیم خونه بعد با فريد بريم خونه ما. سميرا که از ماشين پیاده شد فرید هم باهاش رفت بالا. چند دقيقه بعد فريد با ۲ تا قابلمه از در اومد بيرون
من_ اينا چيه خله؟
فريد_ تو دهات ما بهش ميگن غذا. اونم از نوعه قرمه سبزیش که ميدونم دیوونشی
من_ اَی گفتی وای چه قدم هوس کردم، بی صاحاب نگا چه بویی هم داره تموم ماشینو بو قرمه سبزی گرفته
خلاصه تا خونه برسيم از بس بوی قرمه سبزی استشمام کرديم سير شديم. داشتم ساکمو ميگشتم که سیگارمو از توش پيدا کنم هر چی ميگشتم نبود
من_ فريد اين پاکت سیگار منو ندیدی؟
فريد_ سيگار بی سيگار، دکتر گفته فعلاً اصلاً لب به سيگار نزنی
من_ دکتر غلط کرد با عمش، من به دکتر چی کار دارم الان هوس کردم اين حرفا هم حالیم نيست
فريد_ بيخود کردی هوس کردی، ميگم نه يعنی نه
ساکت شدم اونم واسه خودش شاد بود که مثلاً منه کله شق از نظرم برگشتم، بيچاره نميدونست که چون تو ماشين سيگار نبود کوتاه اومدمو منتظر بودم برسم خونه که از سیگارایی که خونه داشتم استفاده کن
بشنو از نی چون حکایت میکند
از جدایی ها شکایت میکند
ارسالها: 404
#24
Posted: 28 Aug 2010 00:21
سرنوشت شوم - قسمت بیست و سوم ( پایان )
واسه جشن دلتنگی ما گل گریه سبد سبد بود
با طلوع عشق منو تو هم زمین هم ستاره بد بود
از هجرت تو شکنجه میشم کوچ تو اوج ریاضتم بود
چه مومنانه از خود گذشتم کوچ من از من نهایتم بود
به دادم برس، به دادم برس، تو ای ناجی تبار من...
از صندلی پاشدم رفتم سمت درِ حياط. از پنجره صدای نيما رو شنيدم که بهم ميگفت يه لحظه صبر کنم کارم داره. با تعجب واستادم وسط حياط ديدم از در با یه بسته مقوایی خوشگل اومد بيرون، بسته رو داد دستم داخلشو نگاه کردم يه پاکت نامه بود با يه شاخه گل رز.
من_ اينا چيه؟
نيما_ اينا رو آبجی صبح قبل اينکه بره داد گفت بدم به شما
من_ مرسی که بهم دادی حالا برو خونه مامان الهامت تنهاست
درِ کوچه رو بستمو راه افتادم سمتِ خونه. همه فکرم اين بود که تو اين نامه چی نوشته اما جرأتشو نداشتم بازش کنم، آخر سر دلم طاقت نیاورد تو همون کوچه الهام اینا رو پله يه خونه نشستم که نسبتأ سايه شده بود. پاکت نامه رو در آوردم، روی پاکت نوشته بود تقديم به فرشته زندگی من. درشو باز کردمو نامه ای که با خط خودش نوشته بودو آوردم بيرون
" سلام
دستم میلرزه، چشمام خيسه، به قول تو اشکم دم مشکمه اما فرهاد اين اشکا فرق داره. اينا از يه جا ديگه سر چشمه گرفته. گونه هامو ميسوزونه.
گفتم عاشقتم اما با نه گفتنت آتيش گرفتمو سوختم، نه با تو موندن.
خودمم نفهميدم چطور دلم اسیرت شد اما هر بار که تو ذهنم تو رو می بينم که سرتو میکوبیدی به ديوار حس ميکنم که پير تر از قبل ميشم، هنوز صدای اون ضربه ها تو سرمه. اگه تا آخرِ عمرم هم ازت معذرت بخوام بازم دلم آروم نميشه. تو به خاطر فشار حرفای من به هم ریختی.
وقتی نگاهت از تو حياط بهم افتاد پشت پنجره گر گرفتم، چشمام پر اشک شد. وقتی از در رفتی بيرون از مانیتور آیفون تا جايی که دیده میشدی با چشمای خیسم نگاهت ميکردم.
دارم ميرم، ميرم چون ميدونم با موندنم هيچ وقت نميتونم فراموشت کنم. غم دوری از تو کمرمو خم کرده اما چه کنم که به قولِ خودت زورم به اين سرنوشت نمیرسه.
ميدونم از واقعیت نرسيدن به تو دارم فرار ميکنم اما شايد تنها مرحم درد دلم ندیدنت باشه. اما چه ندیدنی که هر وقت چشمامو میبندم چشمای رنگی تو توی ذهنم مياد؟ چه ندیدنی که صبحا با صدای تو از خواب میپرم؟
من حاصل عمر خود ندارم جز غم
در عشق زنیک و بد ندارم جز غم
یک همدم باوفا ندارم جز غم
یک مونس نامزد ندارم جز غم
منو ببخش که اذيتت کردم.
اين شاخه گل رو برات ميذارم تا بدونی هر وقت گل رُزی می بينم صورت نازنين تو توی ذهنم مياد.
توی اين مدت آشنايی تنها همدمم خدا بود که ميتونستم باهاش در موردت درد و دل کنم، از اين به بعدم به همون رو ميکنم و هر روز ازش سلامتی تو رو ميخوام.
منو فراموش نکن
دوست داره تو نیوشا (دخترکی در پی يک فرشته). "
چشمام پر اشک شده بود، اين چه زندگیه که من خودمو توش اسير کردم؟ اين چه زندگیه که خود زندان بان کليدِ آزادیشو نداره؟ نامه توی دستم بود دوباره خوندمش، يه بار ديگه خوندمش. کوچه رو نگاه کردم سگ پر نمیزد، نامه رو گرفتم کنار که اشکام نريزه روش. توان حرکت نداشتم. Mp4 رو از ساکم در آوردم، حس ميکردم بايد خالی شم. با یاور با بغض زمزمه ميکردم
اون که رفته دیگه هیچ وقت نمیاد
تا قیامت دل من گریه میخواد
قصه یه گذشته های خوب من
خیلی زود مثل یه خواب تموم شدن
حالا باید سر رو زانوم بزارم
تا قیامت اشک حسرت ببارم
دل هیشکی مثل من غم نداره
مثل من غربتو ماتم نداره
حالا که گریه دوای دردمه
چرا چشمم اشکشو کم میاره
نميدونم چقدر اونجا نشسته بودم اما جون خونه رفتنو نداشتم. ذهنم همش تو گذشته ميرفت، تک تکه کسانی که يه روز باهام بودن به ترتيب ميومدن تو ذهنم، باد ملایمی میومد موهامو ريخته بود تو صورتم اما حتی حوصله دست کشيدن تو موهام هم نداشتم. به زمين زير پام نگاه کردم جای اشکام هنوز خشک نشده بود، موبايلمو برداشتم زنگ زدم به نگار
نگار_ سلام عزيزم
من_ سلام
نگار_ خوبی؟
من_ الان کجايی؟
نگار_ چرا صدات اینجوریه؟ سرما خوردی؟ ميگم حالت چطوره؟
من_ حالم اصلاً خوب نيست، کجايی الان؟
نگار_ خونه پريسا، چی شده؟
من_ يه ورق بيار اين آدرسی که میگمو بنويس پاشو بيا اينجا
نگار_ باشه باشه الان
صداشو میشنیدم که از پريسا سریع ورق ميخواست. آدرسو بهش گفتمو دوباره به ديوار کنارم تکیه دادم
نامه هنوز دستم بود، پائين نوشته ها نوشته بود فرهاد، نقش قشنگ لباش به خاطر رژ قرمز رنگی که موقع بوسیدن نامه به لبش زده بود برای هميشه برام یادگاری شد. ديگه حتی اشکم هم نمیومد فقط چشمام میسوختن. انتظارم زياد طول نکشيد که ماشينه نگارو تو کوچه ديدم، همینجوری داشت پلاکارو نگاه ميکرد بعدشم منو دید پاشو گذاشت رو گاز اومد کنارم. من هنوز همون جا جلو در ساختمون نشسته بودم. با عجله از ماشين پیاده شد
نگار_ وای خدا نگاش کن، اين چه قیافه ایه؟ چت شده؟
انگار با ديدن نگارو حرفایی که ميخواستم الان به دل عاشقش بزنم دلم دوباره داغ شد، چشمام پر اشک شدو صورتمو کمی خيس کرد
نگار_ بهت ميگم چی شده؟ فرهاد نکن اينکارو با من، حرف بزن. مردم از نگرانی
پاشدم نامه با شاخه گل رز رو گذاشتم تو همون بسته ای که نيما بهم داده بود دادم به نگار
نگار_ اينا چيه؟
من_ بگير، بگير ببين من بازم يه دل ديگه رو شکوندم
با دستم خونه الهامو نشونش دادم، نگاه کن نگار، ببين باز اين وجود نحس من يه خانواده ديگه رو از هم پکوند. نگار من چرا زندم؟ من چرا زندم؟
رنگ نگار يکم پريده بود، عقب عقب رفت تکیه داد به ماشينش پاکت نامه رو در آورد. برگشتم رو همون پله نشستم. نامه رو در آورد بازش کرد شروع کرد خوندن. به وسطاش که رسيد پرسيد
نگار_ اين حرفا يعنی چی؟ تو مگه نگفتی تو استخر خوردی زمين سرت اینجوری شده؟ اين چی ميگه که سرتو کوبیدی به ديوار؟
من_ بهت دروغ گفتم
دوباره نامه رو نگاه کردو تا ته خوند رنگش حسابی پريده بود. وقتی همشو خوند با صدای لرزونش گفت اينا يعنی چی؟
من_ يعنی اینکه منه بدبخت گند زدم به دل يکی ديگه، يعنی قراره اون دنيا درد بیشتری تحمل کنم
نگار_ نميدونم چی بگم
يه دست کشيدم تو موهام، ساکمو برداشتم رفتم جلوش واستادم، بسته رو ازش گرفتم
من_ نگار من خستم، خيلی خسته. ديگه طاقت ادامه دادن ندارم، ميخوام اين آخرين باری باشه که همديگه رو ميبينم
نگار_ يعنی چی؟ تو الان حالت خوب نيست بيا تو ماشين من خودم میرسونمت باهم حرف ميزنيم
صداش ميلرزيد، حس ميکردم يه پرده اشک تو چشماش جمع شده
من_ ديگه نمی تونم ادامه بدم. نگار حالم از خودم بهم ميخوره. به خدا يه دنيا حرف تو دلمه اگه برات بگم میمیری، ميدونم حتی طاقت شنیدنشونو هم نداری
نگار_ فرهاد من چه گناهی کردم که اينهمه عذابم ميدی؟ تو که ميدونی من عاشقتم، چرا میخوای تنهام بذاری؟
من_ خستم نگار، خسته. ديگه از نقش بازی کردن خسته شدم. ميخوام خودم باشم
نگار_ من از زندگیت نميرم
آروم آروم رفتم عقب به ديوار تکیه دادم اشکم آروم میومد، همه تنم عرق کرده بود
من_ نگار برو، برو منم فراموش کن. واسه هميشه برو
نگار_ نه فرهاد، تو رو خدا ادامه نده تو الان حالت خوب نيست نميدونی چی ميگی. بيا بشين تو ماشين باهم حرف ميزنيم
من_ همون جور که صدام ميلرزيد يکم بلندتر گفتم میگم برووووووووو
نگار ساکت شد بی صدا گريه ميکرد، دوباره با صدای آروم از روی ناتوانی محض تکرار کردم برو واسه همیشه از زندگيم برو
يکم نگام کرد تا خواست حرف بزنه انگشتمو به علامتِ سکوت گذاشتم جلو دهنم، با سرم اشاره کردم که بره. همینجور که چشمش به من بود ماشینشو دور زد دم در طرف راننده واستاد
نگار_ فرهاد تو رو خدا بيا سوار شو، بيا باهم حرف ميزنيم. بيا همه چیزو می سازيم
من_ چیو بسازیم؟ زندگی همه رو به آتیش کشیدم. بسمه دیگه، بسمه
نگار_ من ...
نزاشتم حرفش تموم بشه با اینکه کلی صدام گرفته بود اما داد زدم
من_ بهت میگم بــــــــــــــــروووووووووووووووو. برو بزار به درد خودم بسوزم
نگار همینجور که میلرزید با صورت گریونش ساختمونا رو نگا میکرد، مثل اینکه چند نفری از پنجره ها اومده بودن بیرون اما هیچی برای من یکی مهم نبود
من_ نگار جون من برو. برو فکر کن فرهادی وجود نداشته
دیگه نمیتونستم سر پا واستم آروم همون جا نشستم زمین به دیوار پشتم تکیه داده بودم. دیگه جلومو نگاه نکردم چند لحظه بعد صدای ماشین نگارو میشنیدم که دور میشد. بالاخره نگار هم به خاطره ها پیوست. تو دلم همونجا از خدا خواستم هر چی میخوادو از من بگیره اما دل نگارو شاد کنه. چشمم به ساختمون الهام افتاد همونجا تصمیم گرفتم دیگه هیچ وقت تو اون خونه نرم. نامه نیوشا رو یه بار دیگه خوندم. جمله آخرش جیگرمو خون میکرد.
دوست داره تو نیوشا (دخترکی در پی یک فرشته).
با بغض به خودم میگفتم من به همه چی میخورم الا فرشته. نمیدونم چقدر طول کشید که بهتر شدم. آروم به سمت ویروونه خودم میرفتم. سیگار گوشه لبم بود، به خودم گفتم اینم از امروز، یه روز دیگه از سرنوشت شوم من.
پایان
بی سرزمین تر از باد، فرهاد.
1386/06/08
بشنو از نی چون حکایت میکند
از جدایی ها شکایت میکند