آنجلینا - قسمت پنجمرو تختم دراز کشیده بودم 4 روز از اتفاق اون شب گذشت بود بی پروا فکر میکردم. از فکر آنا به کلی اومده بودم بیرون فقط داشتم فکر میکردم چقدر مسخره! اصلا حماقت از خودم بود توصیه بهترین دوستم رو گوش نکردم حالا هم بخور تا ته. پاشدم لباس پوشیدم برم بیرون یکم هوا بخورم. ماشین رو روشن کردم راه افتادم گفتم سر راه برم سیتی سنتر غرفه Piere Cardin یه پیرهن کرم رنگ بخرم جای اونی که اون شب تو دعوا بگا رفته بود بشه رفتم Pire Cardin پیرهن کرم رنگ با مدلی که میخواستم (مثل همونی که بگا رفته بود) برداشتم گفتم تا اینجا اومدم بگردم ببینم مدل روز چی داره داشتم واسه خودم دور میزدم تو لباسها دیدم یه مرد نسبتا سن دار ولی کاملا شیک و جذاب خیلی جدی وارد شد پشت سرش آنا بود پشتش هم یه مرد جوون فهمیدم اولی باباش بوده مرد جون هم دیوید راننده شخصیشون. منو ندیدن چون تو لباسها بودم اخمام رو کشیدم گفت Fuck this hell اینم از شانس ما. دلم نمیخواست همدیگرو ببینیم شروع کردم به قایم موشک بازی پشت لباسها هی اونا میومدن اینور من مرفتم اونور ای بابا چرا نمیرین؟ خلاصه دلم رو زدم به دریا گفتم مدل دیگه نخواستیم همین یکی بسه رفتم جلوی میز حساب کنم برم کیفم رو در آوردم پولش رو دادم اومدم برم یکی صدام کرد آقا برگشتم دیوید پشت سرم بود (امریکایی بود انگلیسی صحبت میکردیم) گفتم بله؟ گفت خانوم کارتون دارم بعد اشاره کرد به آنا که داشت منو نگاه میکرد یه لبخند زدم گفتم نمیشناسم اشتباه گرفتین پشتم رو کردم سریع اومدم بیرون دوباره صدام کردن اینبار خود آنا بود برگشتم گفتم بله؟ گفت چرا موش و گربه بازی میکنی؟ گفتم بله؟ من اصلا بازی نمیکنم. گفت یه لحظه به یه خانوم محترم گوش کردن اینقدر سخته خندیدم گفتم نه ولی یه دروغ گو تحمل یه مشت حرف یه دروغ گوی دیگه رو نداره اخمی کرد گفت متاسفم گفتم منم همینطور البته بیشتر واسه خودم که خودم رو با شما درگیر کردم اومدم برم گفتم در ضمن غرور شما پیش غرور من مثل کاه جلوی کوه میمونه اینبارم ادب حکم کرد جوابتون رو بدم. فکر نکنم تاحالا کسی اینجوری خوردش کرده بود از قیافش معلوم بود فقط نگام میکرد منم یه نیش خند زدم رفتم. فرداش سعید زنگ زد گفت پاشو بیا اینجا ماندانا غذا درست کرده بعد دست زد گفت بدو بیا بعد از یک قرن غذا خونگی میخوریم پاشو بیا. رفتم ویلا سعیدشون ناهار رو با هم بودیم. بعد از ناهار ماندانا گفت ارا بازم به آنا فکر میکنی؟ خندیدم گفتم نمیدونم گاهی خودش میاد تو فکرم! سعید گفت خوب دستاش رو از زیر در ببین راش نده گفتم ساکت ماندانا گفت اون پشیمونه گفتم از؟ گفت از اشتباهی که کرده گفتم میخواست نکنه بعد ماندانا دستم رو گرفت گفت ببین سعید زد رو دستش گفت چون از من خوشگل تره میخوایی ازون بچه دار بشی؟ ماندانا گفت سعید خفه شو دارم صحبت میکنم بعد دوباره دستم رو گرفت گفت ارا قبول داری تو هم اون اشتباه رو قبلش کردی؟ گفتم مال من بحثش با اون فرق داشت گفت چرا شما پسرا اینطوری فکر میکنین؟ یعنی هر غلطی خواستی کردی حالا اونم نصفشم نکرد بعد میگی چون دختر بود کار اون بدتر بود؟ خوب خره همیشه یه طرف دختره یه طرف پسر اینو که میفهمی سعید گفت نخیر نفهمید از قیافش معلومه به ماندانا نگاهی کردم گفتم خب؟ گفت حالا حساب بی حساب شدین تموم شد رفت تازه تو اون پسره رو داشتی میکشتی بیشتر به نفعت شد. گفتم حرف آخر؟ گفت سو تفاهم رو تموم کنین گفتم حرفشم نزن خود آنجلینا جولی هم بیاد میگم نه چه برسه به این تقلبیش. سعید زد تو سرم گفت خودخواه بدبخت جنس به این آسی رو ندیده میگیری؟ ماندانا زد رو پاش گفت احمق مگه پفک و چیپس معامله میکنی؟ سعید گفت پس چی شما دخترا همتون حکم جنس رو دارین ماندانا گفت ای بی شعور پس به منم این نگاه رو میکنی نه؟ سعید گفت این چه حرفیه تو سگی منم گربه! ماندانا گفت تو هذیون نگو اعصابم خورد میشه بعد به من گفت خب؟ بازم ناز میکنی گفتم حالا چیکار کنم برم به پاش بیفتم (زدم زیر خنده) گفت نخیر میریم با هم بیرون بشینین سو تفاهم رو حل کنین سعید گفت منم ماندانا رو هضم میکنم رو دلم گیر کرده گفتم باشه هرموقع شد قرار بزار. فردا شبش قرار شد بریم رستوران دانیال همونجایی که روز اول رفته بودیم ساعت 7. 30 جلو ویلا سعیدشون منتظر بودم سعید بیاد بریم ساعت 8 سر همون میز قبلی نشسته بودیم که آنا و ماندانا اومدن یکمی دلم آشوب بود طبق معمول از هرجا رد میشد عالم و آدمم برمیگشتن نگاه میکردنن به خودم گفتم اولش جذابه همه نگات کنن بعدش دیوونه میشی اومدن سر میز آنا جلوی من ماندانا جلوی سعید نشست سلام ساده ای کردیم و رفتیم از بوفه غذا برداریم سعید اومد کنارم گفت خره آب مارو آوردی حالا ناز میکنی؟ غلطی که کردی پاشم واسا هرکی طاووس میخواد جور هندوستان میکشه اینم از بوتیک شما گفتم حرف نزن اول باید اون عذر خواهی کنه خندید گفت پس امشب فیلم سینمایی داریم گفتم ای همچین گفت از من میشنوی اول تو قدم بزار. رفتیم سر میز شام رو خوردیم سعید از زیر میز زد به پام گفتم آنا؟ سرش پایین بود گفت بله؟ گفتم من به عذر خواهی به شما بدهکارم گفت 2تا چشام در اومد سعید زد به پام گفتم خب 2تا! گفت منم بدهکارم گفتم 3تا گفت واسه چی؟ گفتم همینجوری خندید گفت باشه 3 تا گفتم خب حساب بی حساب گفت خب؟ سعید پرید وسط گفت گولش رو نخور این خون آشامه ماندانا گفت سعید بحث جدیه سعید گفت منم جدی گفتم این خون میخوره حالیش نیست ماندانا گفت پاشو بیا کارت دارم دست سعید رو کشید برد سعید هم هی میگفت Vampire Vampire همه داشتن نگاش میکردن! به آنا نگاهی کردم گفتم مال من میشی؟ هیچی نگفت (حرصم گرفته بود میخواستم پاشم برم) چشام رو تنگ کردم گفتم البته اجباری نیست یعنی درسته ما اتفاقات زیادی داشتیم ولی میخوام تصمیمت کاملا جدا باشه. یکمی نگام کرد گفت من 1 ماه و نیم دیگه میرم امریکا بعدش چی؟ (از روی حرصم) برو به سلامت! گفت همین؟ تازه فهمیدم خراب کردم گفتم نه منظورم این بود که خب میری ربطی نداره دوری و دوستی نشنیدی؟ گفت تو چرا نمیایی؟ (چشام پرید بیرون) گفتم نمیتونم من اینجا زندگی میکنم فقط گاهی هر 1. 2 سال میرم خونه عموم ویرجینیا تو هم که لس آنجلس هستی. گفت پس دیگه چه فایده داره؟ گفتم خب دوستی دوستیه دیگه دور و نزدیک نداره که گفت واسه من داره (تو دلم گفتم به تخمم شورش رو داری در میاری) گفتم نمیدونم چی بگم شایدم یجورایی حق با تو باشه در کل نمیدونم چی بگم بعد تکیه دادم عقب گارسون رو صدا زدم صورت حساب رو دادم گفتم میرم بیرون هوا بخورم رفتم بیرون جلوی در به آسمون خیره شدم گفتم یه حماقت دیگه کردم اگه قبول میکرد چی؟ خیلی احمقی ارا خیلی احمقی فکر کردی دنیا همین 1 ماه و نیم تموم میشه؟ به خودت گفتی امشب رو از کف ندیم فردا رو بیخیال؟ آخه ابله تو که عرضه نداری آدم بیخیالی باشی برای چی اینکارو کردی. دنیا امشب و فردا و 1 ماه دیگه نیست اگه قبول میکرد 1ماه دیگه میرفت بدتر میشد پس همون بهتر! یه سیگار در آوردم روشن کردم احساس سبکی میکردم احساس میکردم یه بار سنگین از روی دوشم برداشته شده ولی حیف که عمر سیگارم از عمر اون فکر بیشتر بود! سیگارم به نصف نرسیده بود یکی از پشت دستش رو گذاشت رو شونم گفت تنها؟ آنا بود گفت حالا تنهایی سیگار میکشی؟ احساس کردم تمام خستگی های دنیا افتاد رو شونم چشام خیس شدن ولی به روی خودم نیاوردم گفتم بفرما این چه حرفیه. از کیفش بسته سیگارش رو در آورد هم مارک سیگار من بود گفت نمیخواد خودم دارم گفتم ای نامرد تقلب کار خندید گفت حالا واسم روشن کن سیگارش رو روشن کردم گفت ارا؟ گفتم هوم؟ گفت چرا صبر نکردی جواب منو بشنوی ها؟ گفتم خب حق با تو بود دیگه صبر نمیخواست گفت کی میگه؟ گفتم من میگم سرش از پشت آورد کنار گوشم گفت تو بیخود کردی آقای عجول فقط میخواستم تو رو محک بزنم دلم حوری ریخت پایین چشام رو بستم مغز سرم تیر میکشید اشک حلقه زده بود تو چشام منتظر بود چشام رو وا کنم بریزه پایین اومد جلوم گفت حالت خوبه؟ گفتم آره فقط یکمی جا خوردم بعد چشام رو وا کردم چند قطره اشک ریخت پایین گفت وایی چت شد؟ گفتم هیچی هیچی فقط یکمی خوشحالم همین بعد یه خنده زورکی کردم دستم رو انداختم پشت سرش کشیدمش جلو رو سینم آسمون رو نگاه کردم بغض گلوم رو گرفته بود گفتم خدایا این چه غلطی بود یه حماقت دیگه و خودم رو لعنت کردم... . آره آنا مال من شد یکمی زیادی سخت بود بهش رسیدن ولی خب در کل خوب نتیجه گرفتم الان که فکر میکنم میخندم میگم شاید بتونم هنر پیشه های هالیوود رو قاپ بزنم ولی عرضه ندام یه پشه ماده هم نگه دارم! یعنی عرضه که نه شانسش رو ندارم یا هرچی که اسمش رو بزارین. و مهم هم همینه به هدف رسیدن مهمه ولی تا همیشه هدف دار بودن خیلی سخت تره. من و آنا و سعید و ماندانا هر روز صمیمی تر شدیم نیم ماهی گذشته بود احساس میکردم دارم از هدف دور میشم تا بهش برسم. روزها رو میشمردم تا روز پرواز آنا برسه و برگرده امریکا. سعید با همه خل بازیاش کاملا درک میکرد احساس من رو و نمیذاشت زیاد بهم سخت بگذره ولی افسوس که زمان میره ما همه قربانی های ناخاسته اتفاقات هستیم. 20 روز از شروع من و آنا گذشته بود ما دیگه خیلی بهم نزدیک بودیم سعید و ماندانا هم همینطور واقعا بهترین روز ها رو داشتیم البته هنوز با آنا سکسی نداشتیم حتی هنوز لباش هم بوس نکرده بودم واسه اینکه واقعا آنا رو با تمام سکسی بودنش برای سکس نمیخواستم بعدم دوست نداشتم با فکر بدی بره بعد ها بگه ارا میدونست من میرم 1ماه ازم استفاده کرد. شب ویلا سعید اینا بودیم با ماندانا و آنا. سعید گفت بچه ها بیایین یه جا بریم. بعد گفت بریم فضا؟ گفتم فضا یا فضا؟ خندید آسمون رو نشون داد گفت فضا گفتم خوب لباس بپوشین بریم سعید بپر موشک منو بیار سعید گفت موشک تو دست من نیست؟ سرجاشه ماندانا زد رو پاش گفت از اول بی تربیت از شکم مامان در اومدی دست خودت نیست. آنا خندید گفت بزار راحت باشه شما هنوز با من غریبی میکنین؟ سعید گفت الهی قربونت برم از اول میگفتی این سگ به جونه منه گربه نیوفته گفتم سعید جون حالا بچتون چی؟ سعید گفت ای بابا یه "گربه سگ" این حرفا رو نداره که آنا مرده بود از خنده ماندانا هم میخندید گفتم سعید بچت هم مثل خودت منحرف در میاد نه؟ گفت پسر هنوز زودته منو بشناسی 2. 3 بار ماندانا رو میندزم رو خودم میگم به مامانش رفته بعد سعید زد روی پای ماندانا گفت قربون مامانش به خودم حسودیم میشه همچین تیکه ای دارم. ماندانا گفت سعید بس کن آبرو واسمون نذاشتی سعید خندید گفت برو بابا آبرو چیه ازین 2تا خجالت بکشم؟ اون جانور (اشاره به من) که خودش منو رو سفید کرده نامرد ناهید تو از بغلم کشید بیرون (ماندانا و آنا اخمی کردن سعید فهمید خراب کرده سریع جمش کرد) بعد با لگد انداختش بیرون گفت پیشت پیشت برو. این جیگر هم که (اشاره به آنا) تو فیلم گناه اصلی (فیلم Original Sin) خودم دیدم آنتنیو باندراس چیکارش کرد! آنا فقط میخندید ماندانا گفت سعید؟ گفتم ولش کن بزار اراجیف بگه دق نکنه سعید گفت اراجیف تو میگی اصلا هم عرعر میکنی هم جیک جیک اراجیک میگی... . سعید 1 ساعت حرف زد آخرش خسته شد گفت نگفتین فردا کجا بریم؟ گفتم نمیدنم کجا تو دوست داری عزیزم؟ گفت بریم شیطونی خندیدم گفتم من که مشکلی ندارم ولی ماندانا فکر کنم زیاد مشکل داره ماندانا گفت ارا؟ این یه چیز میگه عقلش کمه تو چرا همراهی میکنی؟ گفتم همیجوری گیر میدی دوست پسرت انقدر سر به هوا شده دیگه بزار آزاد باشه ببین چقدر بهتر میشه گفت بستمش و اینه آزاد بشه که هیچی سعید گفت آزاد بشم اول میپرم روی تو خندیدم گفتم ول کن حالا ماندانا تو هم گیر نده راحت باش این که آدم نمیشه خودت رو اذیت نکن خب حالا فردا کجا بریم؟ سعید گفت بریم دریا شنا گفتم نه ولش کن شلوغه خوشم نمیاد این آنا همینجوریش با پالتو رد میشه کله ها برمیگرده با بیکینی فکر کنم خبر نگارا BBC هم روش زوم کنن. آنا خندید گفت اینجوریم نیست گفتم ول کن حوصله معروف شدن ندارم فردا بگن آنجلینا با یه پسره سواحل امارات دیده شد بعد همه زدن زیر خنده سعید گفت خب بریم دریا کوچولو؟ گفتم دریا کوچولو چیه؟ گفت استخر ویلای ما! خندیدم گفتم بدم نیست حد اقل دوربین ها زوم نمیشه ماندانا گفت باشه تو با سعید برین همدیگرو اذیت کنین منو آنا نگاه میکنیم سعید نامرد مارمولک هم گفت نخیر یا همه هیچ کس بعد به من چشمک زد گفت ارا هم همینو میگه منه جانور هم نامردی نکردم گفتم 100% همینه! ماندانا گفت ارا؟ آنا خندید گفت ماندانا چیه؟ ماندانا گفت تو سعید رو نمیشناسی خب این احمق به من که دوست دخترشم چشم چرونی میکنه تو بیایی که هیچی چشاش در میاد. خندیدم گفتم انقدر بکنه خسته شه سعید گفت کیو گفتم چشم چرونی رو آنا هم گفت راست میگه ولش کن از خودمونه ماندانا اخمی کرد بعد خندید گفت عواقبش با خودتون سعید پرید وسط گفت ارا جونم فردا بیا مبادله کالا به کالا من آنا رو دید میزنم تو هم ماندانا رو دید بزن ماندانا جا خورد گفت بیا اینم سمبل غیرت! گفتم هر غلطی میخوایی بکن. بالاخره قرار شد فردا ظهرش بریم استخر ویلای سعید اینا من شب ویلا سعیدشون خوابیدم ماندانا هم رفت ویلا آناشون موند... . . ادامه دارد...
آنجلینا - قسمت ششمصبح یکی تو گوشم فوت میکرد پا شدم دیدم سعید بود گفتم باز گرخیدی؟ چته سر صبحی؟ گفت هیچیم نیست من پاشدم تو هم پاشو گفتم بمیری منم باید بمیرم؟ گفت نه پس نمیری؟ گفتم ول کن حال سر و کله زدن با تو رو ندارم گفت باشه پاشو بریم صبحانه مقوی بزنیم لازم میشه! گفتم چیه باز فیلت یاد هندوستان کرده؟ گفت نخیر کیرم یاد کس دوستان کرده خندیدم گفت بیا تو استخر خفتشون کنیم مرگ یه بار شیون یه بار خواب از سرم پرید گفتم یابو به دوست دختر من نه به دوست دختر خودت هم رحم نیمکنی؟ خفت کنیم چیه خندید گفت خب با زبون خرشون میکنم بدن! گفتم برو ولم کن ماندانا به تو توی اتاقت به زور میده بعد تو استخر جلو من بده زدم زیر خنده گفت شوخی کردم گفتم آره جون ننت مادر قحبه که به تو میگن. نزدیکای ظهر ماندانا و آنا اومدن ویلا سعیدشون آنا یه کیف دستی بزرگ دستش بود که ظاهرن بیکینی هاشون بود. یکم اراجیف گفتیم خندیدیم سعید گفت پاشین بریم پاشدیم رفتیم استخر سعید اینا روی پشت بام بود معلوم بود که خیلی وقته بهش نرسیدن فقط آبش رو کشیدن و استفاده کردن ولی بازم قشنگ بود استخر مستطیل شکل یه جکوزی هم 2. 3 متر اونطرف ترش بود با چند تا تخت و چتر آفتاب گیر و 2 تا دوش. گفتم سعید یه درختی چمنی چیزی نبود بزارین اینجا انقدر کلاسیک نباشه؟ خندید گفت بقوله یه احمقی فابریکه! زدم رو شونش گفتم ادا عمت رو در بیار چرا ادای منو در میاری؟ گفت وقتی درخت همراه داریم با قابلیت به روز رسانی چرا بریم درخت بکاریم اینجا؟ ماندانا گفت سعید از الان بیشعور بازیات شروع شد؟ گفتم ولش کن بابا آنا که عادت کرده تو هم که 2. 3 ساله عادت داری. من و سعید یه شلوارک پامون بود با یک آستین کوتاه آنا یه آستین بلند آبی تنش بود با یه شلوار جین ماندانا هم یه دامن مشکی با آستین بلند سبز تیره. سعید گفت جماعت لخت شین! ماندانا گفت خفه ما باید بریم بیکینی بپوشیم من گفتم برین پایین یپوشین بیایین سعید گفت منم میام خندیدم گفت بشین دردسر درست نکن با این دوست دختر وسواسی که داری. رفتن پایین منم رو تخت لم دادم سعید لخت شد مایو پوشید یهو سعید گفت ارا خودش رو انداخت تو آب از جا پریدم گفتم چی شد؟ گفت اونجارو ببین وای وای بعد میزد تو سرش دیدم ماندانا و آنا دارن میخندن میان پیش ما یه نگاهی کردم سعید واقعا حق داشت بگرخه! آنا یه مایو 2 تیکه مشکی براق تنش بود ماندانا هم یه بیکینی آبی تیره شبیه مخمل تنش بود. برای اولین بار میخواستم بدن نیمه عریان آنا و ماندانا رو ببینم آنا که خوب وضعش معلوم بود وقتی رو چهرش این همه خرج کرده بود شده بود آنجلینا جولی بدنش که دیگه چیزی نبود! درست فتوکپی خودش بود همون سینه ها (بعدا فهمیدم سینه هاش هم عمل کرده بود) همون پا همون باسن یه لحظه پاهام شل شد آنا فهمید خندش گرفت گفت به سعید ایراد گرفتیم تو که داری منو میخوری! گفتم ببخشید حواسم نبود بعد نگام رفت رو ماندانا اولین بار بود اینجوری نگاش میکردم وقعا همون فرشته اندازش بود! حیف این دختر که سعید احمق قدرشو نمیدونست. بدن و قد کشیده موهاش همرنگ موهای من بود خرمایی بود چشاش مشکی بینی ناز خوشگلی داشت چشاش هم یکم به بقل کشیده بود خمار نشون میداد ابروهای نازک کلا چشم و ابروش پر رنگ و دیوونه کننده بود بالا تنه ظریف سینه هاشم مشخص بود گرد بود کشیده نبود کمر نازک باسنش نسبت به بدنش بزرگتر بود ران پاهاش پر بود هرچی میومد پایین ظریف تر میشد مچ دست و پاش هم ظریف بود فوق العاده سکسی و ناز بود. یهو ماندانا دستش رو گذاشت رو تنش گفت بیا تو دم در بده؟ سعید از تو آب یه مشت آب ریخت روم گفت حالا من یه چیزی گفتم تو باید بری ترتیبش رو بدی؟ خندیدم ماندانا گفت سعید بیشعور تو خودت از اون بد تری دیدم آنا رو چجوری دید میزدی. گفتم باز دعوا نکنین برین تو آب یه نگاهی به من کردن آنا گفت پس تو چی؟ میخوایی اینجا با لباس لم بدی؟ گفتم شاید! سعید مارمولک پرید بیرون گفت من سر حرفم هستم یا همه یا هیچ کس! خندیدم گفتم تسلیم برین الان میاد دیدم بازم نگام میکنن سعید گفت ارا قربونت برم من لختت رو خیلی دوست دارم بچه خوشگلی اصلا شاید ماندانا رو ول کردم تو دوست دخترم شدی همه خندیدن گفتن یالا لخت شو گفتم باشه دیگه برین شما گفتن نه جلوی ما گفتم باشه بابا مگه دختره 14 ساله ام؟ مایوم هم زیر شلوارکمه آستین کوتاه رو از تنم کشیدم بیرون همه زل زده بودن به من گفتم چیه؟ بیایین بخورین منو ای بابا خندیدن گفتن خوردن هم داری گفتم خون آشام ها خورده نمیشن سعید گفت ولی کرده میشن گفتم شرمنده سیم خاردار داره خندید دشتش رو آورد بالا گفت با سیم چین میکنمت! ماندانا گفت هردوتون بی تربیتین! منم خم شدم شلوارکم رو در آوردم هاگ قوس دار پاهام (ماهیچه بیرونی ران پا) افتاد بیرون احساس کردم آنا و ماندانا حسابی جا خوردن یجوری نگان میکنن شیطان وجودم بیدار شد تو دلم گفتم بزار یکم کشش بدم ببینم نظرشون چیه (ای جانور بد زات) خندیدم گفتم میخوایین 2. 3 تا فیگور بگیرم راحت تر نگاه کنین ها؟ سعید گفت آره از پشت هم بگیر خندیدم گفتم گل پشت و رو نداره گفت جدا؟ پس قبول داری پشتت هم مثل جلوت تیغ داره؟ همه زدن زیر خنده گفتم باشه یکی از پشت یکی از جلو از جلو آناتومی واسادم تمام بدنم افتاد بیرون آنا و ماندانا چشاشون شد 4 تا سعید هم میخندید یه چشمک زد بهم (قضیه رو فهمیده بود) برگشتم به پشت آناتومی واسادم سعید گفت نگهش دارین من اومدم اون 2تا مرده بودن از خنده برگشتم سمت اونا گفتم خیالتون راحت شد؟ فیگور مجانی هم که دیدین! آنا خندید گفت خیلی جالب بود سعید گفت جالب یه جای دیگشه ماندانا گفت ای لال بشی سعید بعد سعید گفت لال تو بشی که منو کشتی با این گیر دادنات بعد به آنا گفت شاگرد منو دیدن؟ این اون شب 3 تا نره خر رو زد حالا من بیام که 30. 40 نفر رو راحت حریفم خندیدم گفتم باشه آنا گفت ارا صلیب روی بازوت خیلی خوشگله گفتم قابلی نداره؟ گفت اگه میشد بدیش حتما میگرفتم حیف که تتو شده! البته منم دارم ولی نه به قشنگیه مال تو بعد برگشت پشتش رو به ما کرد پشت کمرش یه صلیب کوچیک خوشگل تتو شده بود سعید گفت الهی قربونت تتو چیه بجاش یه چیزایی داری که خود آنجلینا جولی هم نداره! ماندانا داد زد سعید چی میگی؟ آنا برگشت زد زیر خنده منم میخندیدم سعید ادای ماندانا رو در آورد گفت شعید باژم بگو حول میده! مثل سگ و گربه میپریدن بهم گفتم ول کنین بریم تو آب یا تا شب حرف میزنین؟ سعید گفت یه کاره دیگه هم بلدیم ماندانا بیا آموزششون بدیم هممون خندیدم ماندانا و آنا رفتن تو آب منم پریدو تو آب اولین کاری که کردم رفتم زیر آب پای سعید رو گرفتم بردم سمت ماندانا گفتم بیا این مال تو میخوایی آب بدیمش؟ سعید گفت الهی من فدای آب هر 2تون بشم تا صبح آبم بدین مخصوصا ماندانا سرش رو گرفتم بردم زیر آب ماندانا گفت حقشه بی تربیت آبرو واسم نزاشته کم مونده سایز سینه هامم به همه بگه خندیدم گفتم مگه بده؟ آنا از پشت زد تو سرم گفت حواستو جمع کن یادم افتاد سعید اون زیره آوردمش بالا هی نفس میزد گفت ای جان جات خالی تا تونستم همتون رو زیر آب دید زدم ماندانا گفت ارا دوباره سعید گفت صبر کن بعد آروم در گوشم گفت "من زیر پا مان نگ" منظورش این بود که منو زیر پای ماندانا زیر آب نگه دار یه چشمک زدم سرش رو بردم زیر آب ماندانا گفت آخیش چقدر ساکت شد اینجا یه دفعه جیغ زد بیارش بالا آوردمش بالا دیدم سعید میخنده ماندانا داد زد ای احمق بیشعور این چه کاری بود؟ گفتم چی شد ماندانا گفت هیچی یه غلطی کرد سعید گفت هیچی سرم جلوی پای ماندانا بود منم به مکان مقدسش دخیل شدم منو آنا از خنده مردیم سعید هم ادا در میاورد ماندانا هم خندید گفت جبران میکنم سریع دست و پای سعید رو گرفتم گفتم بجنب ماندانا رفت پایین سعید داد میزد غلط کردم ولم کنین ماندانا اومد بالا گفت کاش میکندمش راحت میشدم! سعید دستش رو برد روی کیرش گفت مامانمو میخوام گفتم مامانت که قبلا بابات آبادش کرده برو دنبال تازه تراش (اشاره کردم به ماندانا) ماندانا گفت هر دو تون یه ابلحین خندیدم رفتم پیش آنا اونم داشت میخندید از پشت بقلش کردم گفتم این طعمس هرکی جرات داره بیاد جلو ماندانا گفت شما به دوست دختراتون هم رحم نمیکنین واقعا که پستین گفتم پس چی؟ سعید هم رفت پشت ماندانا بقلش کرد گفت اینم طعمه من خندیدم گفتم مال من شهرت جهانی داره سعیدم گفت مال منم حوری بهشتیه به مامانت بگو میناسش خندیدم گفتم شغل فابریک مامانت رو به من نسبت نده ماندانا گفت سعید ولم کن سعید گفت ساکت باش حوری بهشتی من میخوام گناه کنم بعد داد زد ای جهنمیا من دارم میام پیشتون آماده باشین بعد ماندانا رو برگردوند لباش رو گذاشت رو لباش ماندانا خودش رو کشید عقب گفت نکن احمق سعید گفت من هنوز نکردم دوباره لبش رو گذاشت رو لباش یکم بعد ماندانا با خنده گفت ببین این 2 تا چقدر خوبن؟ مثل اینا باش سعید خندید گفت ارا مادر قحبه ترین آدمیه که تو زندگین دیدم جلو دوست دخترش هم میگم اینو که بدونه. گفتم باز خودت رو به من نسبت دادی؟ آنا رو ول کردم گفتم بیا خیالت راحت میخوام شنا کنم سعید گفت آنا قربونت برم اون عقیمه بیا پیش خودمون ماندانا زد روی صورتش گفت بی ادب خوت کمی مهمونم میاری؟ یهو گفتم بیایین مسابقه شرطی سعید گفت قبول شرطش چی باشه؟ گفتم نفر اول با هرکی خواست تو آب میمونه. سعید گفت قبول ماندانا گفت نخیر چی میگی تو میتونی با اون مسابقه بدی؟ گفتم اون نمیده 4 نفری میدیم هرکی اول شد یارشو انتخاب کنه ماندانا خندید گفت بازم همون شد کی میتونه با تو مسابقه بده سعید خندید گفت من! ماندانا گفت اره جون عمت تو حرکت نکردی اون ته استخر پشتک میزنه! گفتم ای بابا بزدل بازی در نیارین بیایین خلاصه راضی شدن مسابقه بدن ولی من 3 ثانیه دیر تر شروع کنم! من اول خط بودم بعد ماندانا بعد سعید بعد آنا گفتم مدل شنا آزاد میریم اون سر استخر دست میزنیم به دیوار برمیگردیم گفتن باشه گفتم یک دو سه اونا استارت زدن منم 3 ثانیه بعدش استارت زدم با استارت اول نصف استخر رو رفته بودم بعدش کرال سینه رفتم همزمان با اونا دستم رو زدم به دیوار کرال پشت برگشتم سعید پرید هوا گفت من اول شدم دید من تکیه دادم به دیوار دارم میخندم چشمام رو میمالم گفت تو اصلا نیومدی؟ گفتم برو بابا کنار ماندانا بودم ماندانا یکم نگاه کرد گفت من که گفتم بهتون خندیدم گفتم خوب سعید ماندانا آنا حالا کدومتون رو انتخاب کنم؟ سعید خندید گفت من عزیزم گفتم برو بابا تو حذفی من ایدزی نمیخوام سعید خندید رفت کنار گفتم ماندانا یا آنا؟ سعید خندید گفت هرچی تو بگی ماندانا یکم نگام کرد گفت ارا من خیلی دوست دارم ولی این بحث دیگه ایه! خندیدم گفتم آخ جون منم سادیسمی منتظر یه بد لج! ماندانا گفت وای مامان خندیدم گفتم همش شوخی بود بدو بغل دوست پسرت منم رفتم پشت آنا در گوشش گفتم دنیا رو بدن با تو عوض نمیکنم اونم خندید گفت منم مطمئن بودم واسه همین ساکت نگاتون میکردم. دستم رو بردم زیر آب پاهاش رو گرفتم (توی کم عمق بودیم) آوردمش بالا بغلش کردم دستم زیر کمرش بود اون دستمم زیر زانوهاش اونم دستاش رو حلقه کرده بود دور گردنم سعید گفت وای چه صحنه سکسی شده رفت سمت ماندانا اونم از پشت بغلشش کرد گفت پیشت پیشت برین حرفای خصوصی داریم ماندانا گفت ساکت باش سعید گفت ماندانا یکم دیگه بد اخلاقی کنی میری خونه بابات زنگ میزنم ناهید و سارا بیان ماندانا خفه شد! سعید چشمک زد گفت هرکس نقطه ضعفی داره. آنا رو گذاشتم لب استخر خودم رفتم بیرون دوباره بغلش کردم گفتم ما میریم جکوزی اگه میایین که بیایین بعد رفتم اون سر استخر توی جکوزی نشستیم سعید هم گفت آهای نامردای تنها خور ماندانا لبش رو گذاشت رو لب سعید و یه چیزی گفت بعد سعید داد زد داره میگه با اونا کاری نداشته باش ما کار خودمون رو میکنیم فکر کنم حوریه من حالش خراب شده بعد بلند خندید ماندانا هم رنگش پریده بود رفتم کنار آنا کشیدمش رو خودم گفتم تو حالت خوبه؟ گفت عالیه گفتم بیا اینجا ببینم کشیدمش روخودم سرش به سمت من بود رو پاهام نشسته بود لباش رو گذاشت رو لبام گفت چرا اینطوریه؟ گفتم فابریکه خندید گفت پس واقعا تیکه کلامت اینه! گفتم پاشو بلند شدیم سعید داد زد کجا؟ گفتم همینجاییم رفتم سمت تخت آفتابگیر کنار استخر لم دادم تکیه دادم آنا هم اومد رو پام نشست گفتم خوب پس چرا همه میگن لبای من یه جوریه؟ خندید گفت نمیدونم از من میپرسی سرش رو آوردم رو سینم به آسمون نگاه کردم به خودم گفتم خدایا چجوری از این 20 روز دیگه دل بکنم... . ادامه دارد...
آنجلینا - قسمت ششمصبح یکی تو گوشم فوت میکرد پا شدم دیدم سعید بود گفتم باز گرخیدی؟ چته سر صبحی؟ گفت هیچیم نیست من پاشدم تو هم پاشو گفتم بمیری منم باید بمیرم؟ گفت نه پس نمیری؟ گفتم ول کن حال سر و کله زدن با تو رو ندارم گفت باشه پاشو بریم صبحانه مقوی بزنیم لازم میشه! گفتم چیه باز فیلت یاد هندوستان کرده؟ گفت نخیر کیرم یاد کس دوستان کرده خندیدم گفت بیا تو استخر خفتشون کنیم مرگ یه بار شیون یه بار خواب از سرم پرید گفتم یابو به دوست دختر من نه به دوست دختر خودت هم رحم نیمکنی؟ خفت کنیم چیه خندید گفت خب با زبون خرشون میکنم بدن! گفتم برو ولم کن ماندانا به تو توی اتاقت به زور میده بعد تو استخر جلو من بده زدم زیر خنده گفت شوخی کردم گفتم آره جون ننت مادر قحبه که به تو میگن. نزدیکای ظهر ماندانا و آنا اومدن ویلا سعیدشون آنا یه کیف دستی بزرگ دستش بود که ظاهرن بیکینی هاشون بود. یکم اراجیف گفتیم خندیدیم سعید گفت پاشین بریم پاشدیم رفتیم استخر سعید اینا روی پشت بام بود معلوم بود که خیلی وقته بهش نرسیدن فقط آبش رو کشیدن و استفاده کردن ولی بازم قشنگ بود استخر مستطیل شکل یه جکوزی هم 2. 3 متر اونطرف ترش بود با چند تا تخت و چتر آفتاب گیر و 2 تا دوش. گفتم سعید یه درختی چمنی چیزی نبود بزارین اینجا انقدر کلاسیک نباشه؟ خندید گفت بقوله یه احمقی فابریکه! زدم رو شونش گفتم ادا عمت رو در بیار چرا ادای منو در میاری؟ گفت وقتی درخت همراه داریم با قابلیت به روز رسانی چرا بریم درخت بکاریم اینجا؟ ماندانا گفت سعید از الان بیشعور بازیات شروع شد؟ گفتم ولش کن بابا آنا که عادت کرده تو هم که 2. 3 ساله عادت داری. من و سعید یه شلوارک پامون بود با یک آستین کوتاه آنا یه آستین بلند آبی تنش بود با یه شلوار جین ماندانا هم یه دامن مشکی با آستین بلند سبز تیره. سعید گفت جماعت لخت شین! ماندانا گفت خفه ما باید بریم بیکینی بپوشیم من گفتم برین پایین یپوشین بیایین سعید گفت منم میام خندیدم گفت بشین دردسر درست نکن با این دوست دختر وسواسی که داری. رفتن پایین منم رو تخت لم دادم سعید لخت شد مایو پوشید یهو سعید گفت ارا خودش رو انداخت تو آب از جا پریدم گفتم چی شد؟ گفت اونجارو ببین وای وای بعد میزد تو سرش دیدم ماندانا و آنا دارن میخندن میان پیش ما یه نگاهی کردم سعید واقعا حق داشت بگرخه! آنا یه مایو 2 تیکه مشکی براق تنش بود ماندانا هم یه بیکینی آبی تیره شبیه مخمل تنش بود. برای اولین بار میخواستم بدن نیمه عریان آنا و ماندانا رو ببینم آنا که خوب وضعش معلوم بود وقتی رو چهرش این همه خرج کرده بود شده بود آنجلینا جولی بدنش که دیگه چیزی نبود! درست فتوکپی خودش بود همون سینه ها (بعدا فهمیدم سینه هاش هم عمل کرده بود) همون پا همون باسن یه لحظه پاهام شل شد آنا فهمید خندش گرفت گفت به سعید ایراد گرفتیم تو که داری منو میخوری! گفتم ببخشید حواسم نبود بعد نگام رفت رو ماندانا اولین بار بود اینجوری نگاش میکردم وقعا همون فرشته اندازش بود! حیف این دختر که سعید احمق قدرشو نمیدونست. بدن و قد کشیده موهاش همرنگ موهای من بود خرمایی بود چشاش مشکی بینی ناز خوشگلی داشت چشاش هم یکم به بقل کشیده بود خمار نشون میداد ابروهای نازک کلا چشم و ابروش پر رنگ و دیوونه کننده بود بالا تنه ظریف سینه هاشم مشخص بود گرد بود کشیده نبود کمر نازک باسنش نسبت به بدنش بزرگتر بود ران پاهاش پر بود هرچی میومد پایین ظریف تر میشد مچ دست و پاش هم ظریف بود فوق العاده سکسی و ناز بود. یهو ماندانا دستش رو گذاشت رو تنش گفت بیا تو دم در بده؟ سعید از تو آب یه مشت آب ریخت روم گفت حالا من یه چیزی گفتم تو باید بری ترتیبش رو بدی؟ خندیدم ماندانا گفت سعید بیشعور تو خودت از اون بد تری دیدم آنا رو چجوری دید میزدی. گفتم باز دعوا نکنین برین تو آب یه نگاهی به من کردن آنا گفت پس تو چی؟ میخوایی اینجا با لباس لم بدی؟ گفتم شاید! سعید مارمولک پرید بیرون گفت من سر حرفم هستم یا همه یا هیچ کس! خندیدم گفتم تسلیم برین الان میاد دیدم بازم نگام میکنن سعید گفت ارا قربونت برم من لختت رو خیلی دوست دارم بچه خوشگلی اصلا شاید ماندانا رو ول کردم تو دوست دخترم شدی همه خندیدن گفتن یالا لخت شو گفتم باشه دیگه برین شما گفتن نه جلوی ما گفتم باشه بابا مگه دختره 14 ساله ام؟ مایوم هم زیر شلوارکمه آستین کوتاه رو از تنم کشیدم بیرون همه زل زده بودن به من گفتم چیه؟ بیایین بخورین منو ای بابا خندیدن گفتن خوردن هم داری گفتم خون آشام ها خورده نمیشن سعید گفت ولی کرده میشن گفتم شرمنده سیم خاردار داره خندید دشتش رو آورد بالا گفت با سیم چین میکنمت! ماندانا گفت هردوتون بی تربیتین! منم خم شدم شلوارکم رو در آوردم هاگ قوس دار پاهام (ماهیچه بیرونی ران پا) افتاد بیرون احساس کردم آنا و ماندانا حسابی جا خوردن یجوری نگان میکنن شیطان وجودم بیدار شد تو دلم گفتم بزار یکم کشش بدم ببینم نظرشون چیه (ای جانور بد زات) خندیدم گفتم میخوایین 2. 3 تا فیگور بگیرم راحت تر نگاه کنین ها؟ سعید گفت آره از پشت هم بگیر خندیدم گفتم گل پشت و رو نداره گفت جدا؟ پس قبول داری پشتت هم مثل جلوت تیغ داره؟ همه زدن زیر خنده گفتم باشه یکی از پشت یکی از جلو از جلو آناتومی واسادم تمام بدنم افتاد بیرون آنا و ماندانا چشاشون شد 4 تا سعید هم میخندید یه چشمک زد بهم (قضیه رو فهمیده بود) برگشتم به پشت آناتومی واسادم سعید گفت نگهش دارین من اومدم اون 2تا مرده بودن از خنده برگشتم سمت اونا گفتم خیالتون راحت شد؟ فیگور مجانی هم که دیدین! آنا خندید گفت خیلی جالب بود سعید گفت جالب یه جای دیگشه ماندانا گفت ای لال بشی سعید بعد سعید گفت لال تو بشی که منو کشتی با این گیر دادنات بعد به آنا گفت شاگرد منو دیدن؟ این اون شب 3 تا نره خر رو زد حالا من بیام که 30. 40 نفر رو راحت حریفم خندیدم گفتم باشه آنا گفت ارا صلیب روی بازوت خیلی خوشگله گفتم قابلی نداره؟ گفت اگه میشد بدیش حتما میگرفتم حیف که تتو شده! البته منم دارم ولی نه به قشنگیه مال تو بعد برگشت پشتش رو به ما کرد پشت کمرش یه صلیب کوچیک خوشگل تتو شده بود سعید گفت الهی قربونت تتو چیه بجاش یه چیزایی داری که خود آنجلینا جولی هم نداره! ماندانا داد زد سعید چی میگی؟ آنا برگشت زد زیر خنده منم میخندیدم سعید ادای ماندانا رو در آورد گفت شعید باژم بگو حول میده! مثل سگ و گربه میپریدن بهم گفتم ول کنین بریم تو آب یا تا شب حرف میزنین؟ سعید گفت یه کاره دیگه هم بلدیم ماندانا بیا آموزششون بدیم هممون خندیدم ماندانا و آنا رفتن تو آب منم پریدو تو آب اولین کاری که کردم رفتم زیر آب پای سعید رو گرفتم بردم سمت ماندانا گفتم بیا این مال تو میخوایی آب بدیمش؟ سعید گفت الهی من فدای آب هر 2تون بشم تا صبح آبم بدین مخصوصا ماندانا سرش رو گرفتم بردم زیر آب ماندانا گفت حقشه بی تربیت آبرو واسم نزاشته کم مونده سایز سینه هامم به همه بگه خندیدم گفتم مگه بده؟ آنا از پشت زد تو سرم گفت حواستو جمع کن یادم افتاد سعید اون زیره آوردمش بالا هی نفس میزد گفت ای جان جات خالی تا تونستم همتون رو زیر آب دید زدم ماندانا گفت ارا دوباره سعید گفت صبر کن بعد آروم در گوشم گفت "من زیر پا مان نگ" منظورش این بود که منو زیر پای ماندانا زیر آب نگه دار یه چشمک زدم سرش رو بردم زیر آب ماندانا گفت آخیش چقدر ساکت شد اینجا یه دفعه جیغ زد بیارش بالا آوردمش بالا دیدم سعید میخنده ماندانا داد زد ای احمق بیشعور این چه کاری بود؟ گفتم چی شد ماندانا گفت هیچی یه غلطی کرد سعید گفت هیچی سرم جلوی پای ماندانا بود منم به مکان مقدسش دخیل شدم منو آنا از خنده مردیم سعید هم ادا در میاورد ماندانا هم خندید گفت جبران میکنم سریع دست و پای سعید رو گرفتم گفتم بجنب ماندانا رفت پایین سعید داد میزد غلط کردم ولم کنین ماندانا اومد بالا گفت کاش میکندمش راحت میشدم! سعید دستش رو برد روی کیرش گفت مامانمو میخوام گفتم مامانت که قبلا بابات آبادش کرده برو دنبال تازه تراش (اشاره کردم به ماندانا) ماندانا گفت هر دو تون یه ابلحین خندیدم رفتم پیش آنا اونم داشت میخندید از پشت بقلش کردم گفتم این طعمس هرکی جرات داره بیاد جلو ماندانا گفت شما به دوست دختراتون هم رحم نمیکنین واقعا که پستین گفتم پس چی؟ سعید هم رفت پشت ماندانا بقلش کرد گفت اینم طعمه من خندیدم گفتم مال من شهرت جهانی داره سعیدم گفت مال منم حوری بهشتیه به مامانت بگو میناسش خندیدم گفتم شغل فابریک مامانت رو به من نسبت نده ماندانا گفت سعید ولم کن سعید گفت ساکت باش حوری بهشتی من میخوام گناه کنم بعد داد زد ای جهنمیا من دارم میام پیشتون آماده باشین بعد ماندانا رو برگردوند لباش رو گذاشت رو لباش ماندانا خودش رو کشید عقب گفت نکن احمق سعید گفت من هنوز نکردم دوباره لبش رو گذاشت رو لباش یکم بعد ماندانا با خنده گفت ببین این 2 تا چقدر خوبن؟ مثل اینا باش سعید خندید گفت ارا مادر قحبه ترین آدمیه که تو زندگین دیدم جلو دوست دخترش هم میگم اینو که بدونه. گفتم باز خودت رو به من نسبت دادی؟ آنا رو ول کردم گفتم بیا خیالت راحت میخوام شنا کنم سعید گفت آنا قربونت برم اون عقیمه بیا پیش خودمون ماندانا زد روی صورتش گفت بی ادب خوت کمی مهمونم میاری؟ یهو گفتم بیایین مسابقه شرطی سعید گفت قبول شرطش چی باشه؟ گفتم نفر اول با هرکی خواست تو آب میمونه. سعید گفت قبول ماندانا گفت نخیر چی میگی تو میتونی با اون مسابقه بدی؟ گفتم اون نمیده 4 نفری میدیم هرکی اول شد یارشو انتخاب کنه ماندانا خندید گفت بازم همون شد کی میتونه با تو مسابقه بده سعید خندید گفت من! ماندانا گفت اره جون عمت تو حرکت نکردی اون ته استخر پشتک میزنه! گفتم ای بابا بزدل بازی در نیارین بیایین خلاصه راضی شدن مسابقه بدن ولی من 3 ثانیه دیر تر شروع کنم! من اول خط بودم بعد ماندانا بعد سعید بعد آنا گفتم مدل شنا آزاد میریم اون سر استخر دست میزنیم به دیوار برمیگردیم گفتن باشه گفتم یک دو سه اونا استارت زدن منم 3 ثانیه بعدش استارت زدم با استارت اول نصف استخر رو رفته بودم بعدش کرال سینه رفتم همزمان با اونا دستم رو زدم به دیوار کرال پشت برگشتم سعید پرید هوا گفت من اول شدم دید من تکیه دادم به دیوار دارم میخندم چشمام رو میمالم گفت تو اصلا نیومدی؟ گفتم برو بابا کنار ماندانا بودم ماندانا یکم نگاه کرد گفت من که گفتم بهتون خندیدم گفتم خوب سعید ماندانا آنا حالا کدومتون رو انتخاب کنم؟ سعید خندید گفت من عزیزم گفتم برو بابا تو حذفی من ایدزی نمیخوام سعید خندید رفت کنار گفتم ماندانا یا آنا؟ سعید خندید گفت هرچی تو بگی ماندانا یکم نگام کرد گفت ارا من خیلی دوست دارم ولی این بحث دیگه ایه! خندیدم گفتم آخ جون منم سادیسمی منتظر یه بد لج! ماندانا گفت وای مامان خندیدم گفتم همش شوخی بود بدو بغل دوست پسرت منم رفتم پشت آنا در گوشش گفتم دنیا رو بدن با تو عوض نمیکنم اونم خندید گفت منم مطمئن بودم واسه همین ساکت نگاتون میکردم. دستم رو بردم زیر آب پاهاش رو گرفتم (توی کم عمق بودیم) آوردمش بالا بغلش کردم دستم زیر کمرش بود اون دستمم زیر زانوهاش اونم دستاش رو حلقه کرده بود دور گردنم سعید گفت وای چه صحنه سکسی شده رفت سمت ماندانا اونم از پشت بغلشش کرد گفت پیشت پیشت برین حرفای خصوصی داریم ماندانا گفت ساکت باش سعید گفت ماندانا یکم دیگه بد اخلاقی کنی میری خونه بابات زنگ میزنم ناهید و سارا بیان ماندانا خفه شد! سعید چشمک زد گفت هرکس نقطه ضعفی داره. آنا رو گذاشتم لب استخر خودم رفتم بیرون دوباره بغلش کردم گفتم ما میریم جکوزی اگه میایین که بیایین بعد رفتم اون سر استخر توی جکوزی نشستیم سعید هم گفت آهای نامردای تنها خور ماندانا لبش رو گذاشت رو لب سعید و یه چیزی گفت بعد سعید داد زد داره میگه با اونا کاری نداشته باش ما کار خودمون رو میکنیم فکر کنم حوریه من حالش خراب شده بعد بلند خندید ماندانا هم رنگش پریده بود رفتم کنار آنا کشیدمش رو خودم گفتم تو حالت خوبه؟ گفت عالیه گفتم بیا اینجا ببینم کشیدمش روخودم سرش به سمت من بود رو پاهام نشسته بود لباش رو گذاشت رو لبام گفت چرا اینطوریه؟ گفتم فابریکه خندید گفت پس واقعا تیکه کلامت اینه! گفتم پاشو بلند شدیم سعید داد زد کجا؟ گفتم همینجاییم رفتم سمت تخت آفتابگیر کنار استخر لم دادم تکیه دادم آنا هم اومد رو پام نشست گفتم خوب پس چرا همه میگن لبای من یه جوریه؟ خندید گفت نمیدونم از من میپرسی سرش رو آوردم رو سینم به آسمون نگاه کردم به خودم گفتم خدایا چجوری از این 20 روز دیگه دل بکنم... . ادامه دارد...
آنجلینا - قسمت هفتمسر آنا روی سینم بود یه سیگار روشن کردم و همزمان با اون سیگار منم میسوختم. سیگارم به نصف رسیده بود یهو آنا سینم رو گاز گرفت گفت بدش من خندیدم گفتم جدیدا یه چیز میخوان گاز میگیرن؟ از سیگار یه کام گرفت گفت لگد هم میزنن گفتم وای چه سخت. سعید و ماندانا دیگه خیلی شلوغ کرده بودن سعید ماندانا رو نشونده بود لب استخر با لباش روی پاهاش میکشید آنا گفت ای شیطونا ما هم بازی کنیم؟ مکثی کردم گفتم هرچی تو بخوایی گفت ما هم بریم یجا بازی گفتم باشه پاشدیم سعید گفت کجا؟ گفتم مرض بابا موقع سکس هم ول کن ما نیستی به کارت برس گفت نخیر اگه میخوایین فوق برنامه برین همینجا بزارین ما چش و گوشمون درویشه آنا خندش گرفت منم یکم نگاش کردم گفتم عجب آدمیه. گفت اگه سختتونه برین سمت دوش یکم دوره زاویه کلوزآپ نمیشه! هر دومون راحتیم. یه نگاهی به آنا کردم گفت عیبی نداره دیده نمیشه اینا هم سرشون گرمه یه وقت نارحت میشن بزاریم بریم گفتم باشه رفتیم سمت دوش اونا سر استخر بودم ما ته استخر. آنا رو بغلش کردم تکیه دادم به دیوار موهامو میکشید میخندید منم اذیتش میکردم گذاشتمش پایین یکمی به صورتش نگاه کردم با تمام وجود سوختم بعد دستم رو کشیدم رو صورتش از بالای پیشونیش تا روی لبش دستم رو لبش بود یدفعه دستم رو برداشتم خیلی ناگهانی بلندش کردم تو بغلم یه جیغ کشید سعید داد زد بابا یواش دیوار صوتی رو نشکنین تکیه کردم به دیوار دستام زیر ران پاهاش بود از روی مایو خودم و بیکینی اون بهش میمالیدم گفت نکن ارا یه جوری میشم گذاشتمش پایین لبام رو گذاشتم رو لباش محکم لباش رو میخوردم اونم دستش رو دور گردنم حلقه کرده بود یکم بعد لبام رو برداشتم اومدم پایین زیر سینه هاش رو با لبام لمس کردم بعدم لبام رو از روی بیکینی گذاشتم روی کسش یهو خودش رو جمع کرد گفت وای ارا لبات چرا اینطوریه گفتم لذتش مال تو به کارم ادامه دادم روی ران پاهاش رو میخوردم میومدم پایین روی زانوهاش بعدم ساق پاهاش رو میخوردم اونم میخندید پاشدم سریع برش گردوندمش گره بیکینی شو از پشت وا کردم تمام کمرش رو با لبام لمس میکردم اومدم پایین لبام رو گذاشتم روی باسنش یکم بعد روی رانهاش و ساق هاش رو با لبام لمس کردم پاشدم پشتش بهم بود دستم رو گذاشتم روی سینه هاش آروم میمالیدمشون اونم خودش رو به عقب هل میداد دستام رو گذاشتم زیر گلوش یکم لمسش کردم آوردم روی شونه هاش محکم برش گردوندم سمت خودم سینه هاش درست مثل خود آنجلینا بود ولی مشخص بود پوستش جوون تره یکمم ایستش سفت تر بود بهش گفتم اینا هم عمل کردی؟ خندید گفت آره سرم رو بردم رو سینه هاش میخوردمشون دستش روی سرم بود موهامو از بالا گرفته بود تو مشتش یواش نفس نفس میزد منم سرعتم رو بیشتر میکردم گفت ارا برو پایین اومدم پایین از روی بیکینیش کسش رو لمس میکردم زبونم رو در آوردم از کشیدم روش گفت آی پاشدم باز روش رو اونور کردم دستم رو گذاشتم روی باسنش یکم اذیتش کردم گفت بجنب دیگه آروم بیکینش رو از پاش در آوردم همچنان پشتش بهم بود دستم رو گذاشتم رو باسنش لبام رو بردم پشت گردنش دستم رو بردم جلو روی کسش آروم یکمی لمسش کردم خم شدم پشتش باشنش رو بوس کردم یه گاز کوچولو گرفتم گفت دیوونه نکن پاشدم دوباره برش گردندم سمت خودم گفت سر گیجه گرفتم یکمی سینه هاش رو خوردم نشستم زیر پاش گفتم بیا جلو تر دهنم وسط پاهاش بود لبام رو گذاشتم رو کسش آروم تکون میدادم بعد زبونم رو آوردم گذاشتم روی چوچولش فشار دادم نفس نفس میزد گفت تند تر منم تند تر کردم حرکتم رو خودش رو به لبام فشار میداد سرم رو محکم گرفته بود منم هر لحظه سرعتم بیشتر میشد موهام رو گرفت تو مشتش منم دستام رو بردم وسط پاهاش رو باز کردم دوباره با دقت و ظرافت بیشتری ادامه دادم صدای نفسهاش و آهی که میکشید بیشتر شده بود منم دیگه آخرین حرکت رو زدم با دستام کسش رو بیشتر وا کردم زبونم رو گذاشتم درست نقطه حساس فشار دادم محکم فشار میدادم موهامو میکشید نفس میزد یه نفس عمیق کشید و یه آه کوتاه تا رفتم تکون بخورم ارضا شد آبش تو صورتم خالی شده بود اونم بیحال بود شد تکیه داد به دیوار منم پاشدم رفتم دوش رو باز کردم صورتم رو شستم برگشتم دیدم سعید تکیه داده به دیوار ماندانا براش ساک میزنه یه دستی تکون داد خندیدم رفتم کنار آنا پا شد خندید گفت مرسی گفتم خواهش تکیه دادم به دیوار ماندانا لباش رو لبام بود مایوم رو در آورد با دستش کیرم رو گرفته بود میمالید نشست جلو پام یکمی زبون کشید به کیرم با سرش بازی میکرد منم حساس شده بودم بلندش کردم گفت شیطون بزار کارم رو بکنم دوباره نشست زبونش رو روی سرش کشید نمیدونم چرا نمیخورد فقط با زبونش بازی میکرد بلندش کردم گفتم ولش کن چیزیش نمیشه اینجوری تکیه دادم به دیوار بلندش کردم تو بغلم گرفتمش زیر ران پاهاش و باسنش رو گرفتم کیرم رو خودش با دستش تنظیم کرد منم آروم کردم توش لباش رو گاز گرفت منم یواش تلمبه میزدم نگام به اونور افتاد سعید ماندانا رو سگی نشونده بود میکردش منم تلمبه میزدم حالتم بد بود زیاد نمیشد مانور داد بلندش کردم گذاشتمش کنار دیوار خودم رفتم پشتش آروم از زیر گذاشتم جلوش با سرعت تلمبه میزدم آنا نفس نفس میزد یچیزی زیر لبش میگفت منم همچنان سرعتم بیشتر میشد با یه دستم موهاش رو از پشت گرفتم گفت ارا یواش تر سوختم محلی ندادم به کارم ادامه دادم آبم داشت میومد سریع برش گردوندم گذاشتم لای ران پاهاش تخلیه شدم دستام به دیوار بود لبام رو لباش اومدم کنار برگشتم سعید ماندانا رو خوابونده بود کف زمین نمیدونم چیکارش میکرد ماندانا جیغ میکشید خندیدم گفتم اونجارو آنا خندید گفت نه به اون شروعش نه به این آخرش. رفتم سمت آنا یکم لباش رو بوسیدم نشت جلو پام دوباره زبونش رو گذاشت سرش بازی میکرد بعد با دستش میمالیدش بلندش کردم بردمش کنار دوش دستش رو گذاشت روی میله جا حوله ای خم شد به عقب دستم رو گذاشتم روی سوراخ باسنش یکمی بازی کردم گفت نکنی اون تو گفتم نه بعد دستم رو بردم روی کسش میمالدمش اونم پاهاش رو باز تر کرد یه لحظه گفتم از عقب بکنم باز پشیمون شدم گفتم به دردسرش نمیرزه محکم کردم تو کسش یه تکون محکم خورد جیغ بلند زد گفت چت شو یهو؟ یواش تر منم تندتر به کارم ادامه دادم گفت ارا تو رو خدا ولی دست خودم نبود سادیسم اومده بود سراغم جوری میکردم که هی تکون میخورد دستم رو بردم زیر بالای کسش رو میمالیدم بعدم خم تر شدم سینه هاشو میمالیدم گفت ارا یواش گفتم هیس محکم میکردم دیدم آبم باز داره میاد به کارم ادامه دادم لحظه آخر کشیدم بیرون خمش کردم گذاشتم رو کمرش آبم با فشار اومد ریخت رو کمرش گفتم اومدی گفت نزاشتی همونجوری خم بود دستم رو گذاشتم روی چوچولش محکم میمالیدم دیدم لرزید آبش توی دستم خالی شد روش رو کردم سمت خودم لبام رو گذاشتم رو لباش یهو همزمان گفتیم مرسی! خندیدیم دیدم سعید هم سرشو رو شکم ماندانا گذاشته خوابیده داره دست تکون میده گفتم ای نکبت آنا رو بقل کردم گفت دوست دارم گفتم به من نگو دوست دارم خودش گفت که باورم نمیشه بعد زد تو سرم گفت غلط کردی. رفتیم زیر دوش همدیگرو شستیم کلی شوخی اذیت کردیم رفتم سمت تخت لباسامونو ببرم دیدم سعید داره نگاه میکنه هرهر میخنده ماندانا هم لخت کنارشه ماندانا سریع دستش رو گذاشت رو سینش و کسش گفت ارا بیشعور منم همینجوری لخت داشتم لباسامونو برمیداشتم سعید گفت به این میگن Free Zone خندیدم گفتم به دوست دختر عزیزت بگو اونم نامردی نکرد دستای ماندانا رو گرفت یهو کشید ماندانا جیغ بلند کشید بدن عریانش جلوی چشام بود خندیدم گفتم حق داره وقتی مرد حوری بهشتی شه! سعید گفت پس چی اصلا میخوام نیکوکار بشم برم بهشت پیش این حوری! خندیدم لباسا رو گرفتم رفتم. یک ساعت بعد گشنه و ضعف کرده تو ویلا سعیدشون نشسته بودیم سعید گفت یه مرد پیدا شه بره ناهار بگیره گفتم جوابتو خودت بلدی پس خفه! گفتم زنگ بزن یجا نزدیک بیارن رفت زنگ بزنه ماندانا گفت ارا نامرد چرا منو نگاه کردی؟ گفتم تو وسواس داری نه؟ ول کن جون ماندانا. آنا خندید سرشو گذاشت رو شونم دلم ریخت خدایا تمام خستگی دنیا رو شونه هام بود... . ******چشمم رو بستم بازکردم 20 روز دیگه گذشته بود فرداش آنا پرواز داشت. این 20 روز هر روز آب رفته بودم سعید بیچاره خیلی مراقبم بود ماندانا هم بیشتر از اون بعد از اون 3 بار دیگه با آنا سکس داشتم ولی اصلا لذتی نداشت درست مثل آدمی که بهش میگن دنیا مال تو ولی 7 روز دیگه میمیری طرف جای اینکه لذت ببره بیشتر عذاب میکشه... منم همین بودم. با ماندانا و سعید خیلی خاطره درست کردیم آنا که میگفت بهترین روزهای زندگیم بود منم دست کمی از اون نداشتم. بقول یارو روزگار اما وفا با ما نداشت... طاقت خوشبختی ما را نداشت. بهترین روزهای زندگی هممون خیلی زود تموم شد. ویلا سعید اینا نشسته بودیم آنا سرش رو شونم بود ولی دیگه نمیخندید هممون حالمون گرفته بود. سعید دیگه شوخی نمیکرد هیچ کس دیگه نمیخندید همه ساکت بودیم آنا سرش رو گذاشت رو پام یواش گریه میکرد منم اخمام رو کشیده بودم ایکاش همونجا میمردم و روزهای بعدیش رو نمیدیدم. قرار شد وقتی آنا رفت ارتباطمون قطع نشه همه باهم در ارتباط باشیم. ساعت 7 شب فرودگاه بودیم آنا و پدرش و دیوید داشتن میرفتن آنا رو کشیدم کنار گفتم منتظر تماست هستم دلم برات تنگ میشه تورو خدا مواظب خودت باش اشک توی چشاش حلقه زده بود منم بدتر از اون ماندانا اومد آنا بهش گفت اینو میدم دست تو دست از پا خطا کرد بهم بگو پوستش رو بکنم یه خنده زورکی کردیم و آنا لبام رو بوسید با سعید اینا روبوسی کرد رفت سمت گیت یهو دست کرد تو کیفش پاکت سیگاری که اونشب بهش داده بودم رو در آورد برام تکون داد خندید دیگه اشکام تابلو میریخت پایین. سعید منو بغل کرد سرم رو بوس کرد کرد گفتم سعید داغونم گفت میدونم عزیزم بیا بریم آنا رفت سعید دستم رو گرفت من گریه میکردم اون منو راه میبرد با ماندانا رفتیم. دیگه از حس و حال افتاده بودم سعید و ماندانا هم بدتر از من ولی سعید خیلی کمکم کرد تا اینکه آنا زنگ زد حال هممون بهتر شده بود تاز داشتم بخودم میگفتم اینبار از دست روزگار در رفتیم که حرفم تموم نشد... . 2 هفته بعد سعید و ماندانا تو جاده نزدیک ابوظبی تو یه تصادف درجا میمیرن. جنازه سعید رو بردن تهران بهشت زهرا و ماندانا رو همینجا (دبی) خاکش کردن. مراسم تشیع جنازه سعید من از همه جنازه تر بودم مثل یک مرده واقعی. بهترین دوستام رو از دست داده بودم احساس میکردم دنیا به آخر رسیده ولی حیف که فقط احساس میکردم. بعد از مرگ سعید و ماندانا ترجیح دادم تو همه چیز مساوی شیم تا روح اونا ازم راضی شه واسه همین سیمکارتم رو واسه همیشه خاموش کردم تا با اون آنا هم خاموش شه و یه شماره دیگه گرفتم. ******1 ماه بعد داغون بودم ریشام رو اصلا نزده بودم به خودم اصلا نرسیده بودم و واقعا حق داشتم. تو اتاقم کنار شیشه های قدی واساده بودم به بیرون نگاه میکردم مثل همیشه به نور آسمونخراشها و چراغ خطرهای قرمزشون که چشمک میزدن به دبی نگاه میکردم این همه آدم این همه چراغ چرا من؟ یه خنده مسخره کردم دست کشیدم روی سرم ولی دیگه از موهای سامورایی خبری نبود خیلی وقت بود موهام رو از ته ماشین زده بودم دوباره خندیدم رفتم سمت کشوم اه لعنتی قرصم تموم شده بود ولی من سنی نداشتم که قرص اعصاب میخوردم. یه سیگار برداشتم رفتم پنجره وسط شیشه های قدی اتاقم رو باز کردم سیگارم رو روشن کردم با هر کام تمام خاطراتم از جلوی چشام رد میشد احساس میکردم تنها ترین آدم دنیام. گفتم خدایا به کدوم گناه تقاص پس دادم؟ دوباره یه سیگار دیگه روشن کردم بازم همون منظره همون شهر بزرگ و عظیم زیر پام بود همون آسمون خراشها همون شهر همون آدما همون چراغ خطر ها همون آسمون همه همون بودن ولی من دیگه من نبودم. استریو اتاقم رو روشن کردم دوست بسیار عزیزم و عشق ابدیم داریوش میخوند با شنیدن صداش بیشتر حالم گرفته شد چقدر دلم واسه داریوش اقبالی تنگ شده بود خیلی وقت بود ندیده بودمش دلم میخواست پیشش بودم و فقط گریه میکردم آهنگ به وسط هاش رسیده بود... . بعضیا قید همه چی رو زدن... . بعضی هام اسیر اقبال بدنیه دفعه هم زمان با یاورم داد زدم:اون بالا نشستی گوش کن ای خدا... . چه عذابیه به دنیا اومدنپایان
بازنده - قسمت اولشب خیابون الرقته روی صندلی های بیرونی KFC نشسته بودم با ولع خاصی سیگارم رو میکشیدم و طبق معمول به جمعیت بی پایان خیره بودم. همیشه با دیدن این همه جمعیت که توی هم میلولیدن اولین سوالی که از خودم میپرسم اینه که هدف ما از زندگی چیه؟ (و هرگز هم به جواب نرسیدم) اخمام توی هم بود با هر کامی که از سیگارم میگرفتم لذت عجیبی میبردم سیگارم تموم شد با تخصص خاص و تحصیلات عالیه که در پرتاب ته سیگار دارم زدم تهش یه قوس قشنگ و چرخش خوشگلی گرفت افتاد دقیقا جایی که میخواستم بعد یه لبخند زدم آروم گفتم یه سیگار دیگه تموم شد پس یه قدم به مرگ نزدیک تر! همون موقع 3 تا پسر عرب اومدن نشستن میز بغلی جلوی دید من بودن صداشون رو هم واضح میشنیدم شاید حواسشون به من نبود شایدم فکر میکردن من اروپایی ام عربی حالیم نمیشه!.تو دلم گفتم FUCK پسر تو توی قبرم بری بازم آرامش نداری! همینطور که صحبت میکردن یکی از پسرا زد روی شونه بغلی به پشت سر من خیره شدن چند ثانیه بعد اون یکی هم همین کارو کرد به خودم گفتم پشت سر من چه خبر شده اینا نگاه میکنن؟ برگشتم پشت سرم رو نگاه کردم دیدم بجز این 3 تا خیلی از پسرایی که اونجا بودن هم دارن نگاه میکنن سریع چشمم چرخید اونور تر دیدم بابا حق دارن! 2 تا دختر از یه مرسدس بنز S کلاس پیاده شدن داشتن میرفتن داخل رستوران با هر قدمی هم که میرفتن همه چشمها میچرخید البته بازم حق داشتن چون خودمم اونا رو دیدم یه جوری شدم یکی شون موهای براق و بلندی داشت تا نزدیک باسنش میرسید یه تاپ و دامن قرمز خوشرنگ تنش بود پوست خیلی برنزه شده با یه کفش پاشنه بلند مشکی که بندهاش رو دور صاق پاهاش بسته بود قدش نسبتا بلند بود بدنش فوق العاده بود فقط یکمی باسنش نسبت به بدنش فیت نبود یعنی شاید 1سایز بزرگ تر بود صورتش هم که نگم بهتره! واقعا جذاب و بی نظیر بود اما اون یکی که توی اون چند ثانیه نگاهم بیشتر روی اون چرخیده بود موهاش رو پشت سرش با ظرافت بسته بود یه دونه از این سیخ های سفید که زنا توی موهاشون میزنن و نمیدونم اسمش چیه توی موهاش بود یه لباس یکسره مشکی حریر تنش بود که روش گلهای مشکی مخمل داشت لباسش که تا یه وجب زیر زانوهاش بود یه چکمه مشکی هم پاش بود پوستش خیلی سفید بود (برای همینم ست مشکی زده بود) بدنش کاملا فیت بود انگار همین الان از بازار مانکنها اومده! سفیدی بدنش از زیر لباس حریرش معلوم بود و واقعا یه چیز عجیب و فوق العاده ای شده بود چهرش خیلی گیرا تر خوشگل تر از کناریش بود ولی چون توی اون چند ثانیه فقط محو بدنش بودم نتونستم به صورتش دقت کنم و ریزش رو ببینم. رفتن داخل رستوران ولی کله بیشتر پسرا همچنان به در بود! یه نیشخندی زدم و خودم رو جم و جور کردم برگشتم به صورت اون 3 تا نگاه کردم خندم گرفت! یکیشون گفت آی قلبم! یکم گذشت یهو یکیشون گفت بیاین شرط بندی اون 2 تا گفتن چه شرطی؟ پسره خندید گفت هرکی تونست با یکی از اون 2 تا سر صحبت رو باز کنه صمیمی شه شرط رو برده جایزه اش هم بازنده ها باید نفری 1000 درهم بزارن وسط اون 2تا یکمی فکر کردن خندیدن گفتن همه نفری 1000 درهم بزارین وسط شرط بندی شروع شد! خودم واسم قضیه جالب شده بود یه سیگار دیگه روشن کردم با دقت نگاه میکردم ببینم چیکار میکنن اون 2 تا دختر از در رستوران اومدن بیرون (شبا که گرمای هوا فروکش میکنه هوای بیرون هوا خیلی خوب میشه) رو یه میز نشستن مشغول صحبت شدن منم پاشدم صندلی رو چرخوندم سعی کردم جوری بشینم که توی دید اونا نباشم یه کام سینگین از سیگارم گرفتم چشام رو تنگ کردم با دقت نگاه میکردم یکی از اون 3 تا پسرا پاشد رفت سمتشون مشغول صحبت شدن پسره همچین یکم میخندید ولی دخترا اخم کرده بودن! 5 دقیقه بعد پسره پاشد با اشاره عذر خواهی کرد اومد نشست سر جاش! یه پوزخند زدم به خودم گفتم اینا چه دل خوشی دارن! همین مونده دخترا با اون همه کلاس و تشکیلات به همین سادگی جلوی 1000 نفر ملت به تو خیکی راه بدن! پسره که رفته بود اونجا گفت اینا عرب نبودن عربی هم صحبت نمیکردن! (تو دلم خندیدم گفتم این چقدر دلش خوشه) پسره ادامه داد باهاشون انگلیسی صحبت کردم فکر کنم ایرانی بودن هر جوری هم خواستم صحبت کنم نشد آخرش گفتم ببخشید شما شبیه یکی از دوست دخترهای قبلیم بودین اشتباه گرفتم بعدم عذر خواهی کردم اومدم.یه کام دیگه از سیگارم گرفتم بهش خیره شدم یه دشتاشه (همون لباس سفید و گشاد که عربها تن میکنن) تنش بود 2 تا موبایل از گردنش آویزون بود یکم هم فربه (چاق) بود سرم رو انداختم پایین به زمین خیره شدم.یکم گذشت نفر دوم هم رفت همین اتفاق افتاد برگشت زدم زیر خنده به خودم گفتم بابا من اگه این اعتماد به نفس رو داشتم الان حد اقل با تارا رید رفیق بودم! یکمی به اون پسر اولی که بیشتر صحبت میکرد شرط هم اون گذاشته بود خیره شدم نگاش افتاد روی من چشام رو تنگ کردم بهش اشاره کردم بیا پاشد اومد سمتم به عربی بهش گفتم اگه من رفتم باهاشون صحبت کردم چی؟ از تعجب چشماش شد 6 تا یکم مکث کرد گفت داشتی گوش میکردی؟ خندیدم گفتم نه داشتم گوش میکردم! صندلی رو زد کنار نشست کنارم گفت خب اگه اینکارو کردی شرط رو تو بردی نفری 1000 درهم به تو میدیم مکثی کردم گفتم من پول نمیخوام شما ها چشمتون دنبال هم نژاد منه اگه من شرط رو بردم باید یه دختر عرب واسه من جور کنین. دختره باید عرب اصیل باشه (عربهای اصیل همه غیرتی هستن با غیر عرب دوست هم نمیشن!) .خندید زد رو دستم گفت با مزه بود! گفتم جدی میگم شرط من همینه یکم با تعجب نگام کرد گفت اینا هم نژاد تو هستن معلومه شانست از ما بیشتره یکمی نگاش کردم گفتم شرط من همونه اگه میتونی از پسش بر بیایی شرط بندی میکنیم اخمی کرد با تردید گفت اگه باختی چی؟ مکثی کردم گفتم نفری 1000 درهم بهتون میدم خندید گفت منم مثل تو پول لازم ندارم! اگه باختی باید یه دختر ایرانی واسمون بیاری یه لحظه اعصابم ریخت بهم رفتم بزنم تو اون کله کیریش خواهر مادرش پیوند بخوره باز بیخیال شدم اخمی کردم دیدم بحث حیثیتی و رو کم کنی شده گفتم قبول! گفت شروع کن یکمی نگاش کردم گفتم پاشو برو سر میز خودتون من حواسم رو جمع کنم خندید گفت باشه پاشد رفت.اول پشیمون شدم از کاری که کردم ولی باز به خودم گفتم به درک غلطیه که کردم حالا به فکر بعدش باش!...ادامه دارد ...
بازنده - قسمت دومبا تردید یه نگاهی به دخترا انداختم متاسفانه جای صندلیم رو که عوض کردم از دید اونا اومدم بیرون دید خودم هم کور شده بود نمتونستم به چشماشون خیره شم ببینم چه غلطی باید بکنم! آروم از جام پاشدم سینی غذا رو گرفتم رفتم سمتشون همه داشتن 6 چشمی بهم نگاه میکردن کنارشون واسادم به فارسی گفتم عذر میخوام یه میشه چند لحظه اینجا بشینم؟ دخترا دیدن فارسی صحبت کردم یکمی جا خوردن با تردید یه نگاهی از پایین تا بالام انداختن چیزی نگفتن منم با پر رویی بی نظیری که دارم سینی رو گذاشتم روی میز صندلی رو آروم زدم کنار نشستم یه نگاهی به دو رو برم کردم وای همه داشتن بهم نگاه میکردن یکی نبود بگه به شما ها چه؟! تا نشستم روی صندلی یهو اون دختره که لباش مشکی تنش بود با لحن تندی گفت کی گفت شما بشین؟ (خدا رو 100 هزار بار شکر کردم که کنارمون چند تا خارجی بودن ایرانی نبود بفهمه چی میگیم) آروم گفتم من جسارت نکردم فقط دیدم سرپا عرضم رو خدمتتون بگم یکمی نادرسته همه نگاه میکنن واسه همین نشستم ماشالله انقدر جلب توجه دارین که همه یه چشمشون پیش شماهاست لباس مشکیه اخمی کرد اون لباس قرمزه آروم خندید گفت ماشالله سرزبون! سرم رو انداختم پایین گفتم اختیار دارین عارضم خدمتتون که راستش من یه غلطی کردم یه مشکی پیش اومده که فقط به دست شما حل میشه! بعد بهشون یکم خیره شدم خودم باورم نمیشد اینا دیگه چی بودن؟ لباس قرمزه پوست صورتش هم کاملا برنزه بود چشمای آبی تیره داشت موهاش کاملا مشکی براق ابروهای کمانی خشگلی داشت بینی خوش فرم و کوچیک لبای گوشتی خیلی قشنگ گونه هاش هم سرخ و برجسته بودن نگام رفت روی لباس مشکیه که از اولش هم چشمم رو گرفته بود موهاش خرمایی بود که با همون سیخ سفیدها به ظرافت بسته بود ابروهای نازک و ناز موژه هاش بلند و جدا بودن چشمای مشکی و خمار داشت بینش رو یه جوری عمل کرده بود خیلی نوک تیز و خیلی سر بالا! لبای کوچولوی قرمز خون با برق لبی که زده بود یجورایی مثل لامپ 100 نور داشت! گونه هاش هم مثل اون یکی برجسته و سرخ بودن ولی این چون برنزه نبود خیلی سفید بود لب و گونه هاش بیشتر نشون میدادن یه لحظه ماتم برد بهشون! لباس مشکیه با تندی نگام کرد گفت پاشو برو مزاحم نشو اینجا سیرک نیست اشتباه گرفتی یهو گفتم من توضیح میدم شما فرصت بدین اگه حرف بدی زدم خودم زودتر میرم.لباس قرمزه که یکم مهربون تر و خندون تر بود گفت خب باشه بگو گوش میدیم.یه مکثی کردم گفتم ببینید بحث حیثیتی سر نژاد پرستیه! لباس قرمزه آروم خندید گفت ببخشیدا جنگ جهانی دوم تموم شد الان سومیش تو راهه نژاد پرستی چیه!؟ یکمی نگاش کردم گفتم بزارین از اول بگم ببینین.... بعد کل ماجرا رو براشون توضیح دادم اونا هاج و واج منو نگاه میکردن تموم که شد همچنان با تعجب نگام میکردن لباس مشکیه اخماش رو کشید گفت خودت با زبون خوش میری یا نه؟ یه لحظه تو دلم به خودم گفتم هر کاری میتونی بکن که فرصت آخره اینبار نشه شرط رو باختی! گفتم ببخشید حرف من هنوز تموم نشده بعد یکم نگاشون کردم ادامه دادم ببینین الان اگه من پاشم برم میفهمن شرط رو باختم از هم نژاد خودم دفاع که نکردم هیچ تازه باید یه دختر ایرانی هم به دامشون بندازم آخه این درسته؟ یه نگاه به اون خیکی بندازین؟ حق نداشتم بخاطر این شرطی که با دوستاش بسته بود سر هم نژاد من نارحت شم؟ (دروغ پشت دروغ میاد!) یکمی نگام کردن لباس قرمزه گفت خب الان ما باید چیکار کنیم؟ گفتم هیچی لباس مشکیه چشاش رو تنگ کرد گفت اگه دوست داری میتونیم بریم وسط برقصیم ها؟ آروم خندیدم گفتم ببخشید من رقص بلد نیستم بدتر ضایع میشیم! چشاش گرد شد گفت وای این دیگه کیه آروم گفتم شما هیچ کاری نمیخواد بکنین فقط همینجوری این 1 لقمه غذا رو با هم کوفت میکنیم یعنی کوفت میکنم بعد پاشیم بریم کافیه این خیکی ها شرط رو میبازن ما نژاد پرستیمون ثابت میشه! لباس قرمزه آروم خندید گفت عجب سوجه ای هستی تو! لباس مشکیه یکمی چپ چپ نگام کرد گفت یه شب خواستیم بیاییم بیرون ببین چیکارش کرد منم یه نگاهی به اون 3 تا پسر عرب کردم گفتم تو قبرم برم بازم آرامش ندارم! یکمی همدیگه رو نگاه کردیم لبخندی زدم دستم رو بردم جلو گفتم ارا هستم لباس قرمزه که مهربون و خنده رو تر بود دستش رو آورد جلو دست داد گفت الناز بعد دستم رو بردم طرف اون لباس مشکیه با اکراه دست داد اخمی کرد گفت سانیا گفتم خیلی خوش بختم بعد به اون پسرا نگاه دیدم چشاشون شده 6 تا خیره شدن به ما! یکم خندیدم به دخترا گفتم مرسی از اینکه برتری نژادمون رو جلوی این خیکی ها ثابت کردین! الناز خندید زد رو شونه سانیا باهم نگاهشون رو چرخوندن روی اون پسر عربه که ران مرغ رو گرفته بود بلا نصبت آقای گاو با حرص داشت گاز میزد بعد به من نگاه کردن با سر تایید کردن آروم زدن زیر خنده!همینطوری با الناز و سانیا مشغول صحبت بودیم دیگه یکمی صمیمی تر شده بودیم منم باهاشون چند تا شوخی کردم خندوندمشون از غریبگی در اومده بودیم! هرچند سانیا همچنان با اخم و غیظ منو نگاه میکرد.الناز گفت یکم از خودت بگو گفتم ای بابا نگم بهتره آروم گفت چرا؟ یه آهی کشیدم گفتم ای روزگار بعد سرم رو انداختم پایین ادامه دادم شما فکر کردین من کی ام؟ من 1 سال پیش وام کم سود گرفتم این شلوار و پیرهن و کفش رو خریدم بعدم مشغول شدم به شغل شریف تکدی گری (گدایی) قبل از اینکه این وام رو بگیرم میدون ماهی و هتل کلاریج و بازار مرشد تکدی گری میکردم بعد که خدا لطف کرد اون وام رو گرفتم این لباس های گرون رو خریدم رفتم بالاشهر سمت هتل رویال میراج و جمیرا و از این حرفا الانم شکر خدا در آمدم بد نیست قسط وام لباسام رو در میارم یه چیزم میمونه تهش جمع میکنم ماهی 1 بار میام اینجا گوشت مرغ بخورم! الناز هاج و واج نگام میکرد سانیا پوزخندی زد گفت راست میگی؟ سرم رو تکون دادم گفتم بله.همون موقع اون پسر عربه یکی از موبایل هاش رو از گردنش در آورد به دوربینش اشاره کرد 2 زاریم افتاد با سرم تایید کردم به الناز گفتم شما ازین موبایلها دارین عکس میگیره؟ خندید گفت آره چطور؟ گفتم میشه ببینمش؟ تا حالا از نزدیک ندیدم الناز و سانیا با وحشت منو نگام میکردن مونده بودن حرفام راسته یا دروغ! ولی خودم کف کردم چطوری فیلم بازی میکردم تو دلم گفتم سینماهای هالیوود به اینجا نقل مکان کردن! الناز با تردید موبایلش رو از کیفش در آورد یه نوکیا 9500 بود با یه حالت خاصی گفتم از کجاش عکس میگیره؟ خندید لنزش رو نشون داد گفت اینجا ولی باورم نمیشه راست بگی یکم سرم رو تکون دادم گفتم مرسی بیشتر از این اعتماد به نفس ندین بهم جنبه ندارم باید با واقعیت های تلخ زندگی کنار بیام سانیا یه پوز خند دیگه زد گفت بهتم میاد یه نگاش کردم (تو دلم گفتم حیف که کارم پیشت گیره بچه پر روی از خود راضی) بعد به الناز نگاه کردم گفتم ببخشید میشه یه عکس ازم بگیری؟ تا حالا با موبایل عکس نگرفتم! با تردید یکمی خندید گفت آخی گناهی بزار با موبایل سانی (سانیا) بگیرم بهتر میندازه بعد از کنار کیف سانیا یه موبایل سونی اریکسون برداشت ازم یه عکس گرفت به دو رو برم نگاه کردم دیدم همه دارن نگامون میکنن خندم گرفته بود سریع به اون پسر عربه نگاه کردم خندید یه بوس فرستاد منم از زیر میز یه بیلاخ دادم لبخندی زدم. الناز و سانیا یکم بهم نگاه کردن سانیا با اخم سکوت کرده بود الناز گفت پس چرا بینیت این شکلیه؟ میخوایی بگی عمل نکردی؟ زدم زیر خنده گفتم شوخی میکنی؟ به جون خودم فابریکه عمل چیه؟ من اگه انقدر پول داشتم که الان اینجا نبودم الناز خندید گفت کجا بودی؟ یه آهی کشیدم گفتم ای بابا نگم بهتره ولش کن ولی اولین کاری که میکردم این بود که قسط وام لباس هام رو صفر میکردم که این همه تکدی گری میکنم پولش تو جیب بانک نره الناز زد زیر خنده خودم باورم نمیشد این همه دروغ از کجا در میومد! واقعا که چوپان دروغ گو باید اصلاح بشه ارای دروغ گو! یکمی سرم رو تکون دادم همون موقع یهو موبایلم زنگ خورد گفتم Oh Shit این دیگه چیه! الناز با تعجب نگام کرد گفت صدای موبایل توئه؟ آروم گفتم آره یادم رفت بگم یکم از پولهایی که جمع کرده بودم رو باهاش به سیمکارت ارزون قیمت و یه گوشی دست 2 خریدم یه نگاهی کرد گفت آهان خب چرا جواب نمیدی؟ لبخندی زدم گفتم ولش کن حوصله شو ندارم با تردید نگام کرد گفت میگم چرا صداش اینجوریه؟ یه جورایی پخشش مثل گوشی های مدل بالا میمونه؟ آروم خندیدم گفتم نه بابا فکر میکنی هزار تا مامبول در آوردم اینجوری شده! سانیا به حالت مسخره کردن خندید منم تو دلم حرص میخوردم! الناز لبخندی زد گفت شمارت چنده؟ خندیدم گفتم ای بابا ازین ارزون هاست اونم با قسط از یه ایرانی گرفتم گفت حالا بگو چنده؟ میخوام ببینم شماره یه گدا چه جوریه! چشام گرد شد خنیدیدم گفتم شماره مگه گدا و پولدار داره؟ یه شماره معمولیه دیگه.خندید گفت راست میگیا ولی خب حالا که حرفش شد تو بگو؟ (تو دلم گفتم وای تیم بگا رفت شمارم رو بگم نمیگه این شماره عجیب غریب و رند خدا تومن پولشه؟) یه مکثی کردم گفتم باشه آخر میگم الان روم نمیشه یه جوری نگام کرد گفت باشه! سانیا با اخم و غیظ بهم یه نگاهی کرد گفت سیگار میکشی؟ گفتم آره میشه بهم بدین؟ با اکراه از کیفش یه سیگار در آورد یکمی چشام رو گرد کردم گفتم وای از این سیگار خوشگلا! همیشه پشت شیشه مغازه ها دیده بودم ولی باورم نمیشه یه سیگار گرون قیمت میکشم! الناز خندید سانیا یواش گفت ایش! الناز و سانیا هم یه سیگار گرفتن الناز گفت سانی فندکت رو بده؟ سانیا گفت ته کیفمه سختمه در بیارم خودت نداری؟ من احمق خل و چل هم جو گیر شدم گفتم من دارم! دست کردم تو جیبم یهو برق 3 فاز گرفت منو! (توی دلم گفتم ای وای زیپو با بدنه طلا سفید میخوایی در بیاری؟ خیلی خری خراب کردی رفت! زود جمش کن خاک بر سر) یه خنده کردم گفتم ببخشید مثل اینکه جا گذاشتمش همرام نیست سانیا طبق معمول یه نگاه خشم ناک بهم کرد الناز گفت آخی عیبی نداره من دارم دست کرد از کیفش فندکش رو در آورد سیگارامون رو آتیش کرد.موقع سیگار کشیدن یه نگاه به اون 3 تا پسر عرب کردم خندیدن شصتشون رو آوردن بالا اشاره کردن منم دوباره از زیر میز یه بیلاخ نشون دادم! سیگارمون تموم شد سانیا گفت الناز پاشو بریم دیر میشه الناز خندید بهم نگاهی کرد گفت خب ما باید بریم گفتم وای مرسی چقدر لطف کردین احساس غرور میکنم واقعا ممنون الناز خندید گفت خواهش سانیا هم به زور یه لبخندی زد از جاشون پاشدن که برن به الناز گفتم ببخشید میتونم شماره شما رو داشته باشم؟ گفت چطور؟ سرم رو انداختم پایین گفتم گاهی اوقات گیر بازار میشه تکدی گری نمیشه کرد گرسنه میمونم میشه یه کمکی بهم بکنید؟ خندید گفت باشه تو هم واسه ما دعا کن!!! (خودم باورم نمیشد چی میگفتم! فقط دروغ پشت دروغ میومد و میرفت) آروم گفتم چشم بعد شمارش رو نوشت داد بهم گفت هر موقع کمک خواستی به خودم زنگ بزن شماره رو گرفتم گفتم الهی خدا خیرتون بده الهی خوشبخت بشین ممنون از محبتتون خندید گفت خواهش بعد دستش رو آورد جلو باهام دست داد سانیا هم باهام دست داد خداحافظی کردیم رفتن موقعی که میرفتن همه پسرا هاج و واج منو نگاه میکردن آخه دیدن شماره هم گرفتم ازشون دیگه آخرش بود! به اون 3تا پسر عرب نگاه کردم یه چشمک زدم خندیدن آروم دست زدن برام نگام رفت اونور سانیا و الناز سوار همون مرسدس بنز S کلاس شدن رفتن منم سریع رفتم پیش اون 3 تا گفتم خوب اینم از من حالا شرط رو باختین باید بدین! پسره که باهاش شرط بسته بودم پاشد زد رو شونم گفت فکر نمیکردم انقدر حرفه ای باشی خیلی خوب بود خندیدم گفتم بیخیال حالا شرط من رو کی میدین؟ خندید گفت عجله نکن فعلا باهمیم زدم رو شونش گفتم من ارا تو؟ خندید گفت جاسم باهاش دست دادم گفتم جاسم من شام که نخوردم بشین یه شام هم با هم بخوریم حال کنیم خندید گفت 10 تا شام هم بخوایی میخوریم همش هم به حساب من خندیدم گفتم بابا منم این شکم رو داشتم تا صبح میخوردم...ادامه دارد ...
بازنده - قسمت سومموقع شام باهم کلی صحبت کردیم خندیدم.بعد از شام یه سیگار روشن کردم به خیابون خیره شدم جاسم آروم زد رو شونم گفت چته؟ عاشقی؟ خندیدم گفتم نه بابا خسته ام گفت از چی؟ گفتم از زندگی خندید گفت شما ایرانی ها واقعا عجیبین یه لبخندی زدم چیزی نگفتم یکم بعد جاسم گفت خیلی وقته چشمم دنبال یکیه میتونی کمکم کنی؟ با تعجب نگاش کردم گفتم من چیکار کنم؟ خندید گفت کمکم کن! یکمی نگاش کردم خندید گفت یه کمک برادرانه! فقط همین با خنده گفتم مثلا؟ گفت برو باهاش صحبت کن من روم نمیشه میترسم خراب کنم! هاج و واج نگاش کردم گفتم شما عربا 1000 تا کار میکنین خجالت نمیکشین حالا اینجا کم میاری؟ خندید گفت حالا که شده یکمی مکث کردم (تو دلم گفتم باز یکی چایی نخورده پسر خاله شد با ما!) بهش گفتم من اینکارو نمیکنم ولی یه کمک دیگه میتونم بهت بکنم با تعجب گفت چی؟ گفتم بهت میگم چیکار کن چی بگو عینه کاری که گفتم رو انجام میدی. یکم فکر کرد زد رو شونم گفت ایو حبیبی! (یه چیز شبیه ایول) یه چشمک زدم گفتم خب حالا کی شرطی که باختی رو میدی؟ خندید گفت کدوم شرط؟ یکمی چپ چپ نگاش کردم دوباره خندید گفت شوخی کردم برات درستش میکنم میدونی که خیلی سخته ولی بازم قبول سعی میکنم درستش کنم.بعد یکمی فکر کرد ( تو دلم گفتم مگه شما فکر هم دارین؟ ما که فقط شکم دیدیم!) زد رو شونم گفت صبر کن بعد 2 تا دوستش رو گفت با من بیایین رفتن اونور تر صحبت کردن دوستاش اومدن جلو باهام خداحافظی کردن رفتن یکمی نگاش کردم گفتم چی شد؟ گفت باید بین خودمون بمونه فقط ما 2 تا! خندیدم گفتم دقیقا! گفت پاشو بریم گفتم کجا؟ زد رو شونم گفت تو فقط گوش کن پاشدیم باهم رفتیم گفتم ماشین من اینجا پارکه گفت خب من جلو میرم تو پشت سرم بیا گفتم باشه موبایلم رو در آوردم گفتم شمارت رو بده؟ شمارش رو گفت تک زنگ زدم یکی از موبایل هاش زنگ خورد گفتم اون یکی هم بده خندید گفت 2 تا؟ گفتم آره اون یکی هم گفت تک زنگ زدم اونم زنگ خورد گفتم حالا بریم.حرکت کردیم سمت ماشینا چند تا ماشین اونور تر یه بی ام دابلیو زد 4 (BMW Z4) سفید پارک بود درش رو باز کرد گفت پشت سرم بیا یه چشمک زدم حرکت کردیم.پشت سرش میرفتم نیم ساعت بعد جلو یه ویلا واساد پیاده شد اومد کنارم گفت برو عقب تر پارک کن خوب نگاه کن چیکار میکنم با تعجب گفتم باشه! یکم عقب گرفتم پارک کردم 4 چشمی خیره شدم به جاسم.یکی از موبایل هاش رو در آورد زنگ زد بعد کنار ماشینش واساد یکم یعد یه تویوتا لند کروز VXRنقره ای از کنارم رد شد راهنما زد رفت جلو در ویلا واساد ولی ماشین رو نبرد تو زدم رو فرمون گفتم ای لعنتی. لند کروز با اون هیکل غولش کاملا جلو دید منو گرفته بود اونورش رو اصلا نمیدیدم سریع پیاد شدم رفتم اونور خیابون یه سیگار روشن کردم خیلی عادی راه افتادم رفتم جلو دیدم یه دختره عرب از لند کروز پیاده شد رفت پیش جاسم یه چیزی گفت شروع کرد به خندیدن منم اینور خیابون خیلی عادی سیگار میکشیدم سعی میکردم تو دید نباشم به دختره خیره شدم یه لباس یکسره زرشکی تنش بود یقش باز بود روش یه لباس مشکی تن کرده بود با یه کفش پاشنه بلند مشکی همه تنش هم پوشیده بود فقط یقش باز بود و موهاش معلوم بود (عربهای اصیل خیلی مقیدن دوست ندارن زن و دختراشون زیاد اروپایی بگردن!) مثل همه عربا یه قد کشیده و خیلی بلند داشت با هیکل ناز و خوش فرم موهاش رو رنگ مش کرده بود به پوست خیلی سفیدش هم میومد آرایشش هم معمولی بود در کل واقعا خوشگل و جذاب بود. جاسم همچنان باهاش صحبت میکرد میخندیدن یکم بعد جاسم یه چیزی بهش گفت دختره یجوری نگاش کرد جاسم خندید بهش اشاره کرد برو تو بعد رفت سمت ماشینش دختره یه دست براش تکون داد ریموت در رو زد در باز شد سوار لند کروز شد رفت تو ویلا در پشت سرش بسته شد.چند لحظه بعد جاسم بهم اشاره کرد منم رفتم پیشش شیشه رو داد پایین خندید گفت نظرت چیه؟ قشنگ بود؟ خوشت اومد؟ یکمی با تردید نگاش کردم گفتم شوخی میکنی؟ گفت نه! زدم رو شونش گفتم پسر واسه خودکشی راههای بهتر هم هست چرا فک و فامیلاتون فردا بیان با شمشیر گردنم رو بزنن ها؟ خودم واسه خودکشی راه بهتری دارم خندید گفت خودت خواستی! حالام نترس چیزیت نمیشه دختر خیلی خوبیه. خندیدم گفتم برو پسر جان فردا باباش و داداشش با شمشیر اومدن جلوم رو گرفتن چی بگم ها؟ تو که فامیلاتون رو میشناسی قرون وسطا و قرن 21 فرقی براشون نداره خیانت و ناموس رو مرگ میدونن اونم با شمشیر!!! خندید گفت نترس اون زمانها گذشته الان همه عوض شدن یکمی مکث کردم گفتم حالا که اتفاقی نیافتاده ولی اگه یه وقت تونستم باهاش رفیق شم خودت هوامو داشته باش! خندید گفت باشه برو فردا بهت زنگ میزنم هم واسه این دختره هم واسه اونی که بهت گفتم خیلی وقت چشمم دنبالشه خندیدم گفتم باشه دستم رو بردم جلو گفتم خیلی خوش گذشت دست داد گفت به منم همینطور یه چشمک زدم گفتم انت بخیر! خندید گفت الی القاع! جاسم رفت منم اومدم سمت ماشینم حرکت کردم رفتم خونه.شب رو تختم دراز کشیده بودم همش تو فکر اتفاقای اونشب بودم خودم خندم گرفته بود به خودم گفتم چقدر مسخره!صبح ساعت 10 جاسم زنگ زد گفت کجایی من بیدار شدم دارم میام بیرون! یکمی جا خوردم مکثی کردم گفتم من تا ظهر 1000 تا بدبختی دارم باید انجام بدم وقت کم میارم ساعت 10 زنگ زدی میگی از خواب پاشدم دارم میام؟! خندید گفت کی ببینمت؟ گفتم ظهر بهت زنگ میزنم خواب که نیستی؟ خندید گفت نه زنگ بزن منتظرم.تلفن رو قطع کردم گفتم ای دل خوشی دارین شما ها! ظهر ساعت 3 به جاسم زنگ زدم گفتم کجایی؟ گفت هوا گرم بود پریدم تو استخر آب یخ! گفتم پس پاش تا بستنی بشی غروب بهت زنگ میزنم الان دارم میرم باشگاه دیرم شده خندید گفت باشه.ساعت 6 از زیر دوش در اومدم زنگ زدم جاسم گفتم خب کی و کجا ببینمت؟ گفت یک ساعت دیگه بیا هتل تاج پالاس. یک ساعت بعد اونجا بودم جاسم توی لابی نشسته بود منو دید نیشش باز شد یه چشمک زدم رفتم جلوش نشستم گفتم خب؟ خندید گفت عجله نکن. یه چایی باهم خوردیم پاشدیم رفتیم گفت تو ماشینت رو بزار همینجا باشه با ماشین من میریم گفتم هرجور راحتی با ماشین جاسم راه افتادیم رفتیم.جلو یه برج تجاری واساد به ساعتش نگاه کرد بعد رفت تو پارکینگ مجتمع یه جا واساد گفت هروقت پیاده شدم تو هم پیاده شو.یکم بعد پیاده شد منم پشت سرش پیاده شدم کنار ماشین واسادیم یه سیگار روشن کردم به دو رو برم نگاهی کردم کسی نبود گفت این موقع ها میاد یکم صبر کن (تو دلم گفتم همین جاسوس بازیا کم بود!) چند دقیقه بعد یه بی ام دابلیو 750 ال آی (BMW 750 LI) آروم با اون سنگینی و ابهتش اومد تو نزدیک ما شد من با وحشت نگاه میکردم! چند تا ماشین اونور تر پارک کرد برگشتم به جاسم یه چیزی بگم دیدم نیست! احمق پشت ماشین قایم شده بود سریع تکیه دادم به ماشین جاسم از سیگارم یه کام گرفتم دوباره به اون ماشین خیره شدم یه دختر عرب فوق العاده ناز یعنی واقعا خوشگل بود خودم کف کردم! پیاده شد کیفش رو از عقب برداشت اخم سنگینی کرده بود قفل ماشین رو زد حرکت کرد سمت آسانسور حتی 1 لحظه هم به من نگاه نکرد یه لحظه از خودم نا امید شدم!!! در آسانسور باز شد رفت توش نگاش افتاد به من منم چشام رو تنگ کرده بودم داشتم از سیگارم کام میگرفتم سرم رو یکم آوردم بالا بهش خیره شدم همون موقع در آسانسور بسته شد یه نفس راحت کشیدم یه جاسم گفتم مرتیکه بیا بالا خجالت بکش! از پشت ماشین اومد بیرون گفت دیدیش؟ با تردید نگاش کردم گفتم خاطر خواه این شدی؟ خندید گفت آره چشام گرد شد گفتم خاک بر سرت حد اقل میرفتی دنبال نانسی و حیفا نازشون از این کمتر بود راحت تر تور میشدن! خندید گفت کمکم میکنی؟ یکم نگاش کردم گفتم هرکاری بتونم میکنم ولی قول نمیدم چون این دیگه آخرش بود! خندید گفت واسه همین ازش خوشم اومده یه نفس عمیق کشیدم گفتم خب اینجا چیکار میکنه؟ گفت شرکت باباش اینجاست گفتم خوبه! حالا رابطه ای که باهاش داری در چه حده؟ آروم گفت سلام علیک داریم بابام با باباش آشناست چند تا معامله بزرگ کردن! هاج و واج نگاش کردم گفتم همین؟ گفت آره زدم رو پیشونیم گفتم باشه حالا بیا بریم از اینجا یه غلطی میکنیم بعدا.از اونجا اومدیم بیرون یه نگاهی به من کرد گفت روت حساب میکنم ببینم چه میکنی زدم رو شونش گفتم ببین بهتره روی خودت حساب بازکنی چون من فقط میگم چیکار کن خودت باید انجامش بدی خندید گفت مرسی! حالا بریم سمت رفیق تو! با تردید نگاش کردم گفتم جاسم پدر من اینجا آبرو داره با دم کلفتا شریکه منو بدبخت نکنی فردا شمشیر و خون ریزی راه بیافته؟ خندید گفت نترس بابا. زنگ زد به اون دختره یه جوری با حالت راحتی گفت من میرم هتل تاج پالاس همین الان بیا کار مهم دارم.تلفن رو قطع کرد نگاش کردم گفتم راستش رو بگو این کیه؟ گفت تو چیکار داری گفتم بگو میخوام بدونم؟ خندید گفت دختر عمومه بلند زدم زیر خنده گفتم خیلی باحالی ولی من جدی گفتم اخمی کرد گفت منم جدی گفتم چشام از جاش پرید بیرون گفتم بزن کنار میخوام پیاده شم گفت چرا؟ داد زدم بزن کنار میخوام پیاده شم با تعجب زد کنار پیاده شدم اونم سریع پشت سرم دوید گفت چته؟ چی شد؟ چپ چپ نگاش کردم گفتم خودت میفهمی چی میگی؟ میخوایی منو با دختر عموت دوست کنی؟ گفت آره مگه تو چته؟ گفتم غیرت میدونی چیه؟ خیلی جدی گفت آره مطمئن باش دست از پا خطا کنی خودم با شمشیر میکشمت! گفتم من عرب نیستم چطوری دختر عموت با غیر عرب دوست میشه؟ یکمی نگام کرد گفت بابا تو که از ما گیر تری انقدر جدی نگیر. مکثی کردم گفتم حالا چرا من؟ گفت از همون اول دیدمت ازت خوشم اومد بعدم خیلی خاکی بودی.گفتم برو ول کن بزار برم پی زندگیم راه افتادم رفتم باز اومد دنبالم گفت ای بابا چرا اینجوری میکنی؟ گفتم بابا دنبال دردسر نمیگردم! خندید گفت حالا کسی هم با تو رفیق نشده من فقط کمکت کردم قرار بزاری اگه اونجا توی گوشتم زد من چیزی نمیگم مسئولیتش با خودته یکمی نگاش کردم با تردید گفتم باشه.نیم ساعت بعد هتل تاج پالاس بودیم جاسم ماشینش رو پارک کرد دیدم لندکروز VXR نقره ای کنار ماشین من پارکه! تو دلم گفتم وای بعد رفتیم داخل. گوشه لابی هتل اون دختره نشسته بود دلم حوری ریخت دفعه اولم بود با یه دختر عرب برخورد اینجوری داشتم جاسم رفت جلو سلام احوال کرد منم آروم پشت سرش رفتم سلام کردم یه نگاهی بهم کرد سلام کرد جاسم گفت این دوستمه ایرانیه چند تا کار داشتم اینم همرام بود با هم اومدیم بعد بهم گفت ایشون مریم دختر عموم دختره یه لبخند زد منم با تردید گفتم خوشبختم جاسم نشست روبه روش منم کنار جاسم نشستم با تمام پر روییم بازم احساس میکردم دارم کم میارم! مریم اخمی کرد به جاسم گفت چی شده؟ کاری داشتی گفتی بیام اینجا؟ جاسم مکثی کرد گفت آره یه کاری داشتم باید رو در رو میدیدمت...ادامه دارد ...
بازنده - قسمت چهارممن که سرم پایین بود خودم رو زده بودم به اون راه! جاسم گفت مریم یکی ازت خوشش اومده خوب هم میشناست ولی رودروایسیش نذاشت خودش بگه به من گفت نظرت رو بپرسم ببینم اصلا قصد داری با کسی باشی یا نه؟ مریم یه اخمی کرد گفت از کجا میدونه من با کسی هستم یا نه؟ جاسم خندید گفت من بهش گفتم مدتیه با کسی نیستی! مریم با یجوری جاسم رو نگاه کرد گفت ای فضول! جاسم خندید گفت حالا بگو قصد داری با کسی باشی یا نه؟ مریم با تردید گفت نه! من یه پوزخند یواش زدم جاسم یکمی مکث کرد گفت باشه! میل خودته بعد مریم گفت حالا کی بود طرف؟ جاسم گفت یه پسر خیلی خوب که تازه باهاش آشنا شدم مریم لبخندی زد گفت حالا من نمیشناسم؟ جاسم گفت نه بعد بهم نگاه کرد منم بهش چشمک زدم یه جوری اشاره کردم نه! مریم فنجون چایی رو برداشت حواسش به اون بود زدم به پای جاسم یواش بهش گفتم پاشیم بریم من جونم رو دوست دارم جاسم زد رو پام یه چشم غره رفت منم خفه شدم! جاسم گفت با این دیشب آشنا شدم پسر خیلی خوبیه واقعا بی نظیره مریم بهم نگاهی کرد منم یه لبخند زدم سرم رو انداختم پایین جاسم گفت دیشب نمیدونی چیکار کرد همه چشماشون در اومده بود خیلی تابلو زدم به پاش (تو دلم گفتم واقعا که شما عربا همه چیز دارین جز مغز!) جاسم خندید گفت همین ازت خوشش اومده!!! یه لحظه به خودم لرزیدم برق 3فاز منو گرفت خشکم زد دیگه اصلا سرم رو بالا نیاوردم! مریم هم ساکت بود جاسم خندید گفت واسه من فیلم بازی نکن تو خجالت هم میکشی؟ آروم گفتم ببخشید من الان میام پاشدم رفتم سمت دستشویی جلو آینه واسادم رنگم شده بود گچ دیوار! تاحالا تو عمرم انقدر جا نخورده بودم یکم به صورتم آب زدم سرم رو تکون دادم نمیدونستم بخندم یا گریه کنم! یه 5-6 دقیقه تو سالن دستشویی تکیه دادم به دیوار گفتم FUCK FUCK FUCK زدم به دیوار همون موقع در واشد یکی اومد از حولم سریع دست صورتم رو آب زدم اومدم بیرون جاسم از دور منو دید خندید بهش یه بیلاخ دادم اشاره کردم من نمیام! خندید اشاره کرد بیا گفتم نه! هی اون میگفت بیا من میگفتم نه! آخرش خودش پاشد اومد بهش گفتم مرتیکه این چه کاری بود آبرو واسه من نزاشتی خندید گفت حالا مگه چی شد؟ زدم رو پیشونیم گفتم تازه میگه چی شد! دستم رو گرفت آروم برد منو پیش مریم نشستم گفتم ببخشید یکم حالم بد بود دست صورتم رو آب زدم لبخندی زد گفت خواهش میکنم آروم فنجان چایی رو برداشتم به مریم خیره شدم جاسم خندید گفت یکم خجالت کشیده!!! یکم نگاش کردم بعد به مریم نگاهی کردم گفتم ببخشید یکم جا خوردم از شوخیه جاسم مریم خندید گفت شوخی؟ گفتم آره دیگه شوخی بود جاسم گفت کجا شوخی بود؟ خودت بهم گفتی؟ بعد به مریم نگاه کرد گفت دیشب جلو در خونتون باهات صحبت میکردم یکی اون ور خیابون یه گوشه واساده بود همین بود! میخواست 2باره تورو ببینه بهم گفت بیام اونجا! دست و پام شل شد یواش گفتم آدم فروش بدبخت بعد به مریم نگاه کردم گفتم سو تفاهم شده اصلا اینجوری نیست مریم اخمی کرد گفت جالبه یکی تون داره دروغ میگه! سرم رو انداختم پایین گفتم ببخشید من دروغ گفتم! مریم و جاسم زدن زیره خنده جاسم گفت دیدی چقدر صادقه! (تو دلم گفتم آره اینو راست گفتی! اصلا دروغ بلد نیستم) مریم یکمی نگام کرد منم بهش نگاه کردم گفتم ببخشید جسارت کردم! (خودت رو زدی به موش مردگی! ای جانور) مریم خندید گفت برای چی؟ گفتم خب من عرب نیستم و میدونم شما اصیل هستین و مقید واسه همین عذر میخوام نباید بی احترامی میکردم خندید گفت مهم نیست دیگه این چیزا کم رنگ شده بین ما یه لبخندی زدم یه سیگار روشن کردم مریم گفت ببین من قصد ندارم با کسی باشم آروم سرم رو تکون دادم گفتم بله میدونم واسه این موضوع هم عذر میخوام جاسم خندید زد به پام گفت میبینی چه دختره خوبیه؟ لبخندی زدم گفتم بله شکی نیست ببخشید مزاحم شدیم سیگارم تموم شد میریم شما راحت باشین مریم آروم گفت خواهش میکنم.جاسم یکم نگام کرد آروم در گوشم گفت خاک بر سرت بی عرضه یه اخمی کردم چیزی نگفتم مریم یکمی نگام کرد گفت حالا چی شده از یه دختر عرب مثل من خوشت اومد؟ (میخواستم بگم پسر عموی با غیرتت منو آورد اونجا! پشیمون شدم) مکثی کردم گفتم خیلی اتفاقی شد مریم گفت ولی اگه قصد داشتم با کسی باشم مطمئن باش ارزش امتحان کردن داشتی یه جورایی به دل دخترا مشینی آروم خندیدم گفتم مرسی حالا که نشد بعد سیگارم رو خاموش کردم گفتم بهتره ما بریم زدم رو پای جاسم گفتم پاشو بعد همه باهم پاشدیم تا جلوی در رفتیم گفتم مریم خانم از دیدنتون خیلی خوش حال شدم بازم امیدوارم جسارت منو نادیده بگیرین مریم خندید گفت خواهش میکنم شما ببخشین انقدر رک و راست گفتم لبخندی زدم اومدم سمت ماشینم جاسم گفت کجا؟ پس من چی؟ گفتم شما فعلا برو در مورد اون موضوع باید فکر کنم فردا غروب منتظر تلفن من باش با سر تایید کرد گفت باشه مریم پشت سرم اومد ماشینش کنار ماشین من پارک بود یه لبخندی زد گفت خوش باشی گفتم همچنین سوار ماشینم شدم زدم رو فرمون گفتم جاسم خیلی نامردی بعد به گاز حرکت کردم رفتم.خیلی زده حال خورده بودم نه واسه جواب مریم فقط از کار جاسم! همش با خودم صحبت میکردم اگه خود جسیکا آلبا هم باشه خودم رو سبک نمیکنم واقعا که خری جاسم منم خر تر از تو که عقلم رو دادم دست توی بی عقل...همینجوری با خودم صحبت میکردم یهو یاد الناز افتادم گفتم جاسم که زد تو پرمون بزار زنگ بزنم الناز یکم بخندم شمارش رو در آوردم تا رفتم زنگ بزنم یادم افتاد وای الان شماره منو ببینه تابلو میشه! گفتم ولش کن از تلفن کارتی زنگ میزنم رفتم یه جا کارت تلفن بخرم گفتم خاک بر سرت! تو دیشب این لباسا تنت بود؟ این لباس گرون قیمت رو ببینه نمیگه از کجا آوردی؟ اون رو گفتی وام گرفتم اینو چی میگی؟ میگی دزدیدم؟ زدم رو پیشونیم گفتم ولش کن زنگ میزنم قرار میزارم میرم خونه لباسام رو عوض میکنم میرم سر قرار.با تلفن کارتی زنگ زدم بهش چند تا زنگ خورد برداشت...سلام احوال شما؟- سلام ممنون ببخشید شما؟روم سیاه ارا هستم همون مزاحم دیشبی- (خندید) آهان بله ببخشید به جا نیاوردم شمارت هم عجیب بود از کجا تماس میگیری؟ببخشید کردیت (اعتبار) موبایلم تموم شده بود پول نداشتم بخرم یه کارت تلفن از کسی قرض گرفتم- (خندید) آهان خب چه خبر؟ چیزی شده آقا ارا؟بازم روم سیاه میشه امشب شما رو ببینم؟- امشب؟ نمیدونم یه لحظه صبر کن از سانی بپرسم...خواهش میکنم راحت باشین.- (چند لحظه بعد جواب داد) راستش اگه یه قرار کوتاه باشه بله میتونم بیامبله قول میدم کوتاه باشه روم سیاه دستم خیلی خالی شده خواستم یه کمکی بکنین- (خندید) باشه حتما کجا ببینمت؟راستش من قبلا پیش آقای .... مدیر داخلی آرمان کافه کارگری میکردم آشنان اگه میشه 1 ساعت دیگه بریم اونجا- باشه میام فعلا خداحافظنه نه قطع نکنین- جان بفرما؟اگه میشه سانیا خانم هم بیان- اون واسه چی؟شما باهم بیایین بهتره دوست ندارم تنها باشیم! (ارواح عمت خب بگو از سانیا خوشم اومده)- باشه فعلا بایتلفن رو قطع کرم مثله دیوونه ها بلند زدم زیر خنده اونایی که کنار تلفن بودن با تعجب نگام میکردن! دستام رو زدم به هم گفتم آخ جون اینم سوجه خنده خیلی وقته نخندیدم حوصلم سر رفته.سریع سوار ماشین شدم حرکت کردم خونه نیم ساعت بعد خونه بودم فقط نیم ساعت وقت داشتم بدو بدو رفتم سر کمد لباسام یهو مشت زدم تو کمد گفتم FUCK من دیشب چی تنم بود؟ (گاهی اوقات آدم حول میکنه حافظه کوتاش هنگ میکنه چیزی یادی نمیاد اونجوری شده بودم) از حولم یادم رفته بود دیشب چی تنم بود رفتم جلو آینه زدم تو سرم گفتم خب شلوار همین بود کفشام هم همین بود پیرهن؟ پس پیرهن چی؟ ای بابا دوباره زدم تو سرم گفتم پیرهن چی بود؟ مارکش Piere Cardin بود ولی رنگش؟ رنگش؟ خاک بر سرت دیشب پیرهنت چه رنگی بود؟ رفتم سر کمد لباسها با دقت نگاه کردم 3 تا پیرهن تیره در آوردم گفتم یکی از اینا بود! خلاصه تا خودم رو جمع و جور کردم 10 دقیقه طول کشید آخرش هم با تردید یه پیرهن ذغالی رو تنم کردم گفتم فکر کنم همین بود! فوقش هم نبود حاشا میکنم میگم همین بوده شما اشتباه میکنین! زدم زیر خنده گفتم من اومدم! بدو بدوم رفتم پایین برج سوار ماشینم شدم به گاز رفتم سمت آرمان کافه ولی کمتر از 20 دقیقه وقت داشتم چند تا فحش به خودم دادم گفتم بگو تاکسی گیرم نیومد ترافیک بود ازین اراجیفا که همه میگن...ادامه دارد ...
بازنده - قسمت پنجمخلاصه به هر بد بختی بود خودم رو رسوندم ماشین رو پارک کردم یکم سر و وضعم رو مرتب کردم رفتم داخل هتل کنکورد که برم آرمان کافه.اومدم نزدیک در آرمان کافه تازه یادم افتاد وای چرا جیبم رو خالی نکردم؟ باز سوتی نشه؟! آروم رفتم یه گوشه موبایلم رو گذاشتم روی Silent بقیش هم گفتم بیخیال حواسم رو جمع میکنم حالا که تا اینجا اومدم! رفتم داخل الناز و سانیا ته سالن نشسته بودن یه دستی تکون دادم رفتم جلو باهاشون دست دادم نشستم رو به روشون یه لبخندی زدم سانیا با تندی گفت 10 دقیقه دیر کردی سرم رو انداختم پایین گفتم ببخشید تاکسی گیر نمیومد بعدم ترافیک بود.الناز آروم خندید گفت مهم نیست نارحت نشو آروم گفتم نه این چه حرفیه لعنت به این زندگی که آدما رو محتاج میکنه! الناز یه آهی کشید گفت آخی گناهی سانی اذیتش نکن دیگه سانیا یه اخمی کرد الناز بهم نگاه کرد گفت نارحت نباش درست میشه خب خودت چطوری؟ یه آهی کشیدم گفتم ای میگذره نفسی میاد بد نیستم یکمی نگام کرد گفت گیر بازار شده از کاسبی افتادی؟ آرم گفتم آره یکم بلدیه (شهرداری) گیر شده امروزم رفته بودم هتل تاج پالاس ببینم کارگری چیزی نمیخوان گفتن نه رفتم چند تا رستوران ایرانی شماره تماس گرفتن گفتن بهت زنگ میزنیم الانم اومدم اینجا روم سیاه یه کمکی بهم کنین این چند روز رو سر کنم تا یه کاری چیزی پیدا بشه! (تو دلم گفتم ای مادرقحبه که به تو میگن) الناز یکمی سر تکون داد گفت عیبی نداره خودم کمکت میکنم حالا یکم بخند بابا چته غصه دار شدم خنیدم گفتم اینجوری خوبه؟ خندید گفت مرسی چقدر خوشگل میشی میخندی گفتم نگو پس میافتم! سانیا همینجوری با اخم نگام میکرد منم براش ادا در آوردم الناز خندید سانیا آروم گفت بی تربیت! الناز گفت یه سوال میکنم راستش رو بگو باشه؟ گفتم به جون خودم همیشه راست میگم (آره اواح عمت چوپان دروغ گو اول بوده...) یکمی نگام کرد گفت چند تا دوست دختر داشتی؟ چشام رو گرد کردم گفتم نه فقط خواهر یکی از دوستای همکارم اونم تکدی گری میکرد یه زمانی باهاش بودم که اونم بهم خورد! الناز یهو زد زیر خنده خودم از حرفام خندم گرفته بود سانیا هم یکم به زور خندید گفت واقعا که! الناز یه اخم خوشگل کرد به شوخی گفت من جای تو بودم با این ظاهر الان با آنجلینا جولی رفیق بودم یهو یاد آنا افتادم خنده روی لبام خشک شد چشام رو بستم دستم رو گذاشتم روی صورتم اشک توی چشام جمع شده بود الناز ترسید گفت چی شد؟ حالت خوبه؟ اشاره کردم آره اشکام رو پاک کردم گفتم چیزی نیست یکم ضعف کردم ببخشید یه لبخند زد گفت گرسنه ای؟ گفتم نه فقط گاهی حالم بد میشه دستم رو گرفت گفت چرا نبضت اینجوری میزنه؟ گفتم چیزی نیست خوب میشه. وقتی اون حرف رو زد یاد آنا افتادم یه لحظه خودم رو باختم انگار یکی با پتک کوبیده توی سرم! یکم گذشت الناز گفت راستی یه چیزی؟ ورزشکاری؟ گفتم نه بابا چطور؟ گفت هیکلت یه چیز دیگه میگه؟ خندیدم گفتم نه بابا به جون خودم فابریک اینجوری بود با نون و ماست اینجوری شده!! سانیا یه اخمی کرد گفت تا جایی که من میدونم مردم N تومن خرج میکنن اینجوری بشن اونم برای قهرمانی و این حرفا بعد تو با نون و ماست فابریک اینجوری شدی؟ گفتم نه بابا یه روز خیلی ها بهم گفتن بدنت عالیه منم دوست داشتم قهرمان بدنسازی شم ولی پول باشگاه رفتنم نداشتم چه برسه به...همینجوری گرم صحبت بودیم از شانس بسیار عالی و نمونه من یهو مدیر کافه از پشتمون رد شد من از ترس سرم رو انداختم پایین گفتم ای بابا این سالی 1 بار میاد اینجا حالام که اومده عهد باید همین امشب بیاد؟ هی حرص میخوردم فحش میدادم به شانسم یکی زد رو شونم با وحشت برگشتم دیدم مدیر کافه بود با تردید نگاش کردم خندید گفت به به آقای ..... چه لطفی کردین قدم رنجه فرمودید قربان کم پیدا بودین؟ یه نگاهی به الناز و سانیا کردم دوباره برگشتم سمتش گفتم مخلصیم بعد سریع از جام پاشدم کشیدمش کنار باهاش احوال پرسی کردم الناز و سانیا با تعجب به من نگاه میکردن! آخرش موقع رفتن خم شد دست داد گفت خیلی مخلصیم آقای ..... یه لبخندی زدم گفتم ما بیشتر سریع اومدم خراب کاری ها رو جمع کنم دیدم الناز و سانیا دارن چپ چپ نگام میکنن گفتم چیه؟ چی شده؟ الناز با غیظ گفت با کارگر قدیمی اینجوری برخورد میکنن؟ مثل یه آقازاده؟ خندیدم گفتم نه بابا بیچاره خیلی با تربیت و با ادبه با همه همینه من که کارگرش بودم یه زمانی... خلاصه 1 ساعت توضیح تفسیر دادم که بابا اشتباه میکنین یارو با تربیت بود!!! هنوز حرفم تموم نشده بود سانیا یکم چپ چپ نگام کرد گفت یه لحظه صبر کن سریع موبایلش رو در آورد گفت خدا کنه پاکش نکرده باشم. دلم حوری ریخت پایین فهمیدم پیرهن رو اشتباه پوشیدم بدبخت شدم... عکس رو آورد بهش دقت کرد با الناز گفت تو اینو چی میبینی؟ الناز با تعجب گفت مشکی خالص بعد گفت به پیرهن تنش نگاه کن ذغالیه الناز زد رو میز گفت یعنی چی؟ تو که گفتی همون یکی با قرض و قسط بوده پس این چیه؟ با وحشت نگاش کردم گفتم خب 2 تا خریده بودم چه حرفیه؟ الناز یکم نگام کرد گفت تو یه ریگی به کفشت هست سریع پام رو آوردم بالا گفتم بخدا نیست خودتون بگردین الناز به زور جلو خندش رو گرفت گفت مسخره نشو دیگه خر نمیشم گفتم چشم سانیا یه لبخند حرص آمیز زد به الناز نگاه کرد همون موقع الناز گفت جیبت رو خالی کن خشکم زد گفتم واسه چی؟ گفت خالی کن گفتم ببینین احترام شما به جا ولی این بی احترامیه نصبت به من الناز زد رو میز گفت جیبت رو خالی کن! حالا موندم چه خاکی تو سرم کنم خلاصه بعد از کلی بحث قرار شد جیبم رو خالی کنم!دست کردم تو جیبم بسته سیگارم رو در آوردم گذاشتم رو میز تا رفتم بگم همینه بلند گفت بعدیش فندکم هم در آوردم دوباره داد زد بعدیش منم موبایلم رو در آوردم گفتم به خدا همینه خیلی عصبی گفت بعدی گفتم دیگه نیست گفت پاشو پاشدم اونم پاشد دست کرد تو جیبم سوئیچ ماشینم رو در آورد آرم بی ام دابلیو رو که دید گفت ای پس فطرت بشین خودش هم نشست. یه پوز خند زد گفت خب آقای تکدی گر یکی یکی شروع میکنیم...بسته سیگارم رو آورد بالا گفت خب سیگار به این مرغوبی و گرونی رو پشت شیشه ها دید میزدی آره؟ شرط میبندم این سیگار رو جز فروشگاههای بزرگ جایی ندارن گفتم بله درسته انداخت پایین فندک رو آورد بالا سانیا زد زیر خنده الناز گفت زیپو اونم بدنه کاملا طلا سفید! سریع گفتم تقلبیه یه اخم کرد داد زد بابای من جواهر فروشه خر خودتی پس فطرت منم سرم رو انداختم پایین گفتم ببخشید اصله اصله! دلم میخواست زمین دهن وا کنه برم توش برنگردم! موبایلم رو آورد بالا گفت به به نوکیا 9500 رو به بدبختی دست دوم خریدی آره؟ آروم گفتم ببخشید بازش کرد عکس بک گروندش رو دید یه جیغ کوتاه زد بعد به سانیا گفت سانی اینو ببین بعش سانیا به عکس خیره شد گفت این آنجلینا جولی نیست؟ تو بغل تو چیکار میکنه؟ آروم گفتم اون یه زمانی دوست دخترم بود اسمش هم آناست عمل کرده اینجوری شده الناز اخم کرد گفت پس واسه همین اسم آنجلینا جولی رو بردم نارحت شدی آره؟ بعد میگی ضعف کردم؟ هیچی نداشتم بگم با سر تایید کردم موبایل رو گذاشت کنار سوئیچ ماشین رو برداشت یه نگاهی کرد گفت سوئیچ بی ام دابلیو اونم از نوع Wireless حتما مدلش خیلی بالاست که با امواج کار میکنه نه؟ سرم پایین بود هیچی نگفتم! گفت کیفت رو بزار رو میز گفتم ای بابا با اون چیکار داری؟ گفت خفه شو تا داد نزدم درش بیار منم کیف جیبیم رو در آوردم هردوشون زدن زیر خنده الناز گفت نایک اصله نه؟ بعد با حرص برداشت بازش کرد پول های توش رو دید چشاش گرد شد گفت خیلی آشغالی این پول ها با گدایی در میاد؟ سریع جیبای بغلش رو گشت مستر کارتم رو در آورد گفت با مستر کارت تکدی گری میکنی؟ کیف رو پرت کرد سمتم گفت اینجا رو با سیرک اشتباه گرفتی نه؟ آروم گفتم ببخشید یه شوخی بود الناز یه خندی عصبی کرد گفت شوخی؟ اینا شوخی بود؟ سانیا گفت خیلی بی شرفی پاشد رفت سمت در الناز هم دست منو گرفت گفت پاشو بیا اینجا نمیشه بیرون کارت دارم وسایلم رو جمع کردم صورت حساب کافه رو دادم اومدم بیرون جلو در دستم رو گرفت گفت بیا بریم رفتیم بیرون گفت کجا پارکش کردی؟ گفتم چیو؟ گفت ماشینت رو گفتم نمیدونم زد رو سینم دستم رو کشید رفتیم سمت ماشینا گفت سوئیچ رو بده گفتم واسه چی؟ داد زد گفتم بده منم سوئیچ ماشین رو دادم بهش دستش رو بالا گرفت هی دکمه روش رو میزد انقدر رفتیم جلو تا ماشینم چشمک زد همینجوری که دستم رو گرفته بود رفتیم کنار ماشین سانیا رو صدا زد اونم اومد تا ماشین رو دید با تعجب داد زد گفت بی ام دابلیو 545 ال آی (BMW 545 LI) آره؟ الناز با عصبانیت زد رو شیشه ماشین گفت با این گدایی میکنی بی شرف؟ سرم رو انداختم پایین گفتم ببخشید شوخی بود داد زد خفه شو بعد سوئیچ رو گذاشت روی کاپوت ماشین گفت واقعا که خوبی به هیچکس نیومده.دست سانیا رو گرفت داشتن میرفتن بلند گفتم صبر کنین رفتم نزدیکشون گفتم اولش همش بخاطر شرط بندی بود که بهتون هم راستش رو گفتم ولی بعدش که تموم شد از سانیا خوشم اومده بود نمیخواستم بهمین راحتی بزارین برین... حرفم تموم نشده بود سانیا برگشت نگام کرد بلند گفت یه دنیا دروغ سر هم کردی که اینو بگی؟ اومد نزدیکم گفت تو غلط کردی از من خوشت اومد آدم دروغ گوی بی شرف بعد سریع برگشت پیش الناز رفتن سمت همون مرسدس بنز S کلاس که دیشب باهاش اومده بودن با سرعت و خشم سوار شدن رفتن.اعصابم خورد بود داشتم منفجر میشدم امروز اصلا روز من نبود زدم تو سرم گفتم لعنت به تو با این مسخره بازیهات اینجوری خوب بود؟ آروم آروم راه افتادم سمت ماشینم سوئیچ رو از روی کاپوت برداشتم درش رو قفل کردم دلم میخواست یکم قدم بزنم آخر شب بود همه جا ساکت و آروم بود داشتم دیوونه میشدم یه سیگار روشن کردم قدم میزدم تو فکر بودم همه خاطرات بدم مثل فیلم از جلوم رد میشد یه آهی کشیدم یه کام عمیق از سیگارم گرفتم همینطور که تو فکر بودم آروم آروم قدم میزدم با خستگی اشکای صورتم رو پاک میکردم ولی انگار تمومی نداشتن با خودم زمزمه کردم...تو برام خورشید بودی توی این دنیای سرد - گونه های خیسمو دستای تو پاک میکردحالا اون دستا کجاست؟ اون 2 تا دستای خوب - چرا بی صدا شده لب قصه های خوب؟من که باور ندارم اون همه خاطره مرد - عاشق آسمونا پشت یک پنجره مردآسمون سنگی شده خدا انگار خوابیده - انگار از اون بالاها گریه هامو ندیدهیاد تو هرجا که هستم با منه...ادامه دارد ...
بازنده - قسمت ششمفرداش همینجوری بی حال و یکم عصبی بودم تا ظهر که دنبال کارا و بدبختی های خودم بودم بعدم رفتم باشگاه و برگشتم ساعت از 5 گذشته بود.زنگ زدم به جاسم گفتم من خونه ام تو کجایی؟ گفت آدرس خونتون رو بده میام دنبالت گفتم باشه بیا دبی مارینا برج... ساعت از 6 گذاشته بود جاسم زنگ زد گفت بیا پایین برج خیلی کسل و بیحال بودم لباسام رو پوشیدم رفتم پایین منو دید زد زیر خنده گفت عاشق شدی؟ گفتم ساکت شو حوصله ندارم راه بیافت بریم.تو راه تو فکر این بودم که حالا چه بامبولی سر اون دختره جاسم ازش خوشش اومده پیاده کنیم! یکمی فکر کردم گفتم اسمش چیه؟ گفت حیفا یکمی نگاش کردم گفتم پس واسه همون انقدر ناز داره نه؟ چون هم اسمه حیفا وحبی هستش؟ خندید زد رو پام گفت ایو حبیبی! سرم رو چرخوندم به بیرون خیره شدم رفتم تو فکر یکم بعد جاسم زد رو پام گفت کجا برم؟ گفتم قبرستون با تعجب گفت واسه چی؟ کسی مرده؟ یکمی نگاش کردم گفتم آره عمم مرده گفت جدی میگی؟ گفتم آره الانم منتظر منه خندید گفت شوخی نکن گفتم نه به جون تو راست گفتم ولی چون مرام دارم اول کار تو رو راه میندازم بعد میرم قبرستون خندید گفت ایو ایو انا محبک! یکم سرم رو تکون دادم دوباره به بیرون خیره شدم گفتم برو یه جای ساکت واسا چند لحظه بعد یه گوشه خلوت واسادیم گفتم شمارش رو بگیر گفت چی؟ گفتم شماره دختره رو بگیر با تردید گفت ولی... گفتم میگیری یا نه؟ گفت باشه چی بگم؟ گفتم واسه 2ساعت دیگه یه رستوران عربی قرار بزار بگو یه کاری دارم باید رو در رو بگم با تردید شماره دختره رو گرفت یکم خبر احوال کرد از خودش و خانوادش بعد گفت ببخشید یه موضوعی هست باید ببینمت بهت بگم واسه 2 ساعت دیگه میتونی بیایی....خلاصه با هر بدبختی بود قرار گذاشتن انجام شد 2ساعت دیگه باید میرفتیم یه رستوران عربی پیش دختره.یه دستی روی موهام کشیدم گفتم حرکت کن تا 2 ساعت دیگه خیلی مونده بدبخت دست و پاش میلرزید گفتم چته؟ ای خاک بر سرت تو از پس این بر نمیایی اون شب سر اون 2 تا دختر ایرانی شرط بستی؟ آروم گفت اون شوخی بود این جدیه خراب کنم دیگه بهش نمیرسم زدم رو شونش گفتم نترس حواسم بهت هست خودم بهت میگم چیکار کنی فعلا حرکت کن برو یه جا بشینیم کلاس آموزشی شروع شه ببینم توی اون مغز گچی چیزی فرو میره...******10 دقیقه به قرار جاسم با حیفا مونده بود تو راه نزدیک اون رستوران بودیم رنگش شده بود مثل گچ تو دلم گفتم این احمق خراب میکنه میره! بهش گفتم پسر خراب نکنی؟ آروم گفت همه حرفات یادم رفت!!! زدم رو پام به فارسی گفتم به خشکی شانس این تهی مغز از کجا اومده؟ بعد به عربی بهش گفتم اگه یادت رفت پس میخوایی چیکار کنی دستم رو گرفت گفت تو هم بیا! هاج و واج نگاش کردم گفتم تو میخوایی تور کنی من بیام؟ گفت آره هرکاری بخوایی برات میکنم فقط تو هم بیا گفتم نمیشه تابلو میشیم زد رو پام گفت هرکاری بخوایی میکنم بهت مدیونم فقط تو بیا یکمی مکث کردم گفتم اگه من بیام واسه خودم تور کردم چی؟ خندید گفت تو خیلی با معرفتی که اسرارم رو بهت گفتم یه چشمک زدم گفتم باشه با هم میریم ولی تو حواست رو جمع کن خراب نکنی...توی رستوران نشسته بودیم احمق با اون هیکل خیکی مثل بید میلرزید زدم رو پاش گفتم بی آبرومون نکن نترس بابا من اینجام تو که زبون منو میدونی چه جوریه خندید گفت باشه یکم آروم تر شد یکمی بعد در رستوران واشد اون دختره اومد! یعنی اگه بگم حیفا باید پیشش تعظیم میکرد کم نگفتم! خیلی ناز بود با اینکه قبلا دیده بودمش باز خودم دست و پام رو گم کرده بودم واقعا فوق العاده بود! آروم و با متانت قدم برمیداشت جاسم یه اشاره کرد اونم یه لبخندی زد با همون آرامش و متانت خیلی آروم اومد سمت ما نشست رو به روی جاسم منو دید یکم تعجب کرده بود جاسم سلام کرد باهاش دست داد منم دستم رو بردم جلو سلام کردم یه اخم ناز کرد گفت شما رو قبلا جایی ندیدم؟ (میخواستم دروغ بگم نه ولی یاد دروغهای دیشب افتادم که چطوری منو بگا داد پشیمون شدم!) لبخندی زدم گفتم درسته دیروز توی پارکینگ مجتمع دیدین آروم گفت درسته.یکمی بهم خیره شد گفت شما عرب هستین؟ گفتم نه ایرانی هستم خندید گفت قیافت شبیه غربی هاست زبونت عربی خودت ایرانی! آروم خندیدم گفتم چند تا هنر دیگه هم دارم که خبر ندارین! آروم گفت مثلا؟ گفتم بازیگر هم هستم تازه از هالیوود اومدم خندید گفت جدا؟ گفتم آره تام کروز شاگرد من بود شعبه دوم هالیوود هم قراره دبی افتتاح بشه اونم فقط بخاطر من! خندید به انگلیسی گفت The Legend! منم خندیدم به آلمانی گفتم eine Legende vom Iran (یعنی: اسطوره ای از ایران) حیفا خندید گفت آلمانی هم صحبت میکنی؟ گفتم ای همچین جاسم گفت بابا عربی صحبت کنین خندیدم گفتم چشم قربان حیفا هم گفت باشه. خوشبختانه حیفا از اون دخترایی بود که استایل یه آدم معروف رو داشتن با همون ناز و متانت ولی در عمل زود صمیمی میشن و خونگرم هستن بقول ایرانیا خاکی بود! خیلی ازش خوشم اومد واقعا بی نظیر بود.یکم گذشت باهاش همینطور یک روند شوخی کردم که جو رو صمیمی کنم جاسم از زیر میز زد به پام منظورش رو فهمیدم آروم کنار گوشش گفتم خراب نکن لعنتی بزار کارم رو بکنم دیگه خفه شد! 15 دقیقه میشد یه روند باهاش شوخی میکردم خیلی خندید آخرش دستم رو بردم جلو گفتم ارا هستم و شما؟ دست داد گفت حیفا لبخندی زدم گفتم به نظر من حیفا وحبی باید پیش شما تعظیم کنه خندید گفت جدی؟ گفتم به حرفای من شک نکنید شما بی نظیرین.یه خنده ناز کرد گفت مرسی. یه چشمک زدم گفتم خب شام بخوریم مزاحم نمیشم تا برسیم به اصل موضوع که جاسم مزاحم شما شد آوردتون اینجا یه لبخندی زد گفت حتما.مشغول شام خوردن شدیم از قصد این کار رو کردم که ذهنیتش عوض شه و با انرژی مثبت بریم سر اصل موضوع (تو دلم به خودم گفتم ای جانور! واقعا که...) موقع شام جاسم نمیتونست غذا بخوره واسه من جای تعجب بود! خلاصه هرجوری بود شام تموم شد بسته سیگارم رو در آوردم بهش تعارف کردم اونم یه سیگار برداشت جاسم با تعجب نگاه میکرد! زدم به پاش خودش رو جمع و جور کرد فندکم رو در آوردم سیگار اون رو روشن کردم بعدم مال خودم رو گفتم خب هدف از مزاحمت... گفت خواهش میکنم یه لبخندی زدم گفتم شما با کسی هستین؟ جاسم از زیر میز زد به پام یکمی اخم کردم دوباره خفه شد! حیفا گفت با کسی هستم؟ گفتم منظورم دوست پسره. شما دوست پسر داری؟ یه اخم خوشگل کرد گفت نه! گفتم خب اگه یکی از شما خوشش اومده باشه دلش بی تابی کنه باید چیکار کنه؟ گفت کی اینطوری شده؟ گفتم کی؟ شما لطفا یه بار برین جلو آینه به خودتون و رفتارتون نگاه کنید میبینین آینه هم دهنش وا میشه بعد میگی کی؟! خندید گفت عجب توصیف های عجیبی میکنی آدم اعتماد به نفسش میره بالا! یه چشمک زدم گفتم حقیقته. خب حالا اون شخص باید چیکار کنه؟ یکمی فکر کرد گفت باید به خودم بگه گفتم خب حالا من بجای اون گفتم. یه نگاهی به جاسم کرد بعد به من نگاه کرد آروم اشاره کرد این؟ منم یه چشمک زدم خندید گفت خودش زبون نداشت بگه تو گفتی؟ گفتم روش نمیشد خیلی وقته دلش واسه شما بی تابی میکنه حرمت و احترام شما اجازه نداده جسارت کنه یه لبخندی زد به جاسم نگاه کرد گفت راست میگه؟ جاسم مثل برق گرفته ها از جا پرید گفت چی؟ حیفا خندید گفت ارا درست گفت؟ جاسم سرش رو انداخت پایین گفت آره من به حیفا نگاه کردم گفتم البته جاسم زبونش بند اومده اجازه بده من چند تا چیز رو جای اون بگم حیفا گفت گوش میکنم.گفتم ببین اول اینکه جاسم فقط از شما خوشش امده واقعا هم دلش پیش شما گیره ولی دلیل نمیشه حتما لیاقت شما رو داشته باشه دوم اینکه واقعا به جاسم حسودیم میشه که برای همچین کسی مثل شما تلاش میکنه سوم اینکه شما باید خوب فکر کنی و بدون هیچ عجله ای جواب جاسم رو بدی شاید واقعا لیاقت شما رو نداشته باشه یا شما نتونی باهاش کنار بیایی پس باید خوب فکر کنی.جاسم با تعجب بهم خیره شده بود! شاید تو دلش داشت 1000 تا فحش بارم میکرد ولی سکوت حیفا نشون میداد واقعا از حرفام لذت برده.البته حق داشت این روزا بیشتر پسرا سختشونه از زبونشون استفاده کنن یهو زرتی با غرور میرن میگن ازت خوشم اومده با من هستی یا نه! خب معلومه ننه قمر هم باشه میگه نه! بابا دختره هم یه چیزی باید از تو ببینه که در موردت فکر کنه دیگه! حیفا همینجور با سکوت بهم نگاه میکرد گفتم الان نمیخواد جوابی بدی شما برو 2روز 3روز اصلا هرچی خواستی فکر کن بعد به جاسم زنگ بزن رک و راست جواب بده نه تعارف کن نه رو در وایسی اگه احساس کردی میتونی قبولش کنی غرورت رو بشکن بگو آره.حیفا لبخندی زد گفت مرسی تا حالا کسی بهم به این قشنگی پیشنهاد نداده بود خندیدم گفتم اینا حرفای جاسم بود حرفای من نبود فقط روش نمیشد بگه منه پر رو اومدم گفتم.جاسم خندید گفت راست میگه!!! (تو دلم گفتم مادر قحبه به موقعش پوستت رو میکنم) از جام پاشدم رفتم اونور میز دستم رو دراز کردم گفتم اجازه میدید تا جلوی در همراتون باشم؟ خندید دستم رو گرفت گفت حتما جاسم با حرص بهم نگاه میکرد!! به جاسم اشاره کردم بعد آروم با حیفا رفتیم بیرون یه چشمک زدم گفتم خیلی دوستت داره منو کچل کرده بود! هواشو داشته باش زیاد سخت نگیر حد اقل یه فرصت بهش بده خندید گفت چشم حتما از لطف شما هم خیلی ممنون خندیدم گفتم خواهش میکنم امیدوارم همیشه پیروز باشی خندید یه دونه بوسم کرد گفت خیلی خوش گذشت بعد باهم دست دادیم گفت به جاسم بگو خیلی زود بهش زنگ میزنم خبرش رو میدم یه چشمکی زدم براش دست تکون دادم آروم و با متانت رفت سمت همون بی ام دابلیو 750 ال آی (BMW 750 LI) یه دستی تکون داد رفت.جاسم اومد بیرون زد رو شونم گفت چی شد؟ گفتم 99% موفق شدی اگه 1% نشد فکر کن دست زندگی بوده! یهو زد زیر خنده گفت مرسی رفیق خدا پشت و پناهت باشه با این همه دل صافی که داری چیزی نگفتم چند قدم رفتم جلو یه سیگار روشن کردم به آسمون خیره شدم چه شب قشنگی بود روی دیوار کوتا سیمانی بین پیاد رو با پارک متر نشستم جاسم هم اومد کنارم یه کام عمیق از سیگارم گرفتم بازم به آسمون خیره شدم با خودم میگفتم...شبامون آخ که تاریک و چه سرده - دل هامون جای غمه لونه ی دردهتو رو بی من - من رو دور از تو گذاشته - چی بگم با من و تو دنیا چه کردی؟آسمون با من و تو قهره دیگه - هرکدوم از ما تو یک شهر دیگه...جاسم نمیفهمید چی میگم ولی فکر کنم احساس میکرد منظورم چیه زد رو شونم گفت پاشو بریم یکم بعد رفتیم سمت ماشین جاسم حرکت کردیم رفتیم.تو راه جاسم گفت خیلی ممنون نمیدونم چطور ازت تشکر کنم یه چشمک زدم گفتن بیخیال تو خوش باش جای ما خندید گفت جبران میکنم زدم رو شونش گفتم حتما.به بیرون خیره شدم یاد الناز و سانیا افتادم به خودم گفتم باید از دلشون در بیارم اینجوری خودمم خیلی نارحتم...ادامه دارد ...