بازنده - قسمت هفتمبه ساعت نگاهی انداختم نزدیک 9 شب بود.موبایلم رو در آوردم یه زنگ زدم به شماره الناز چند تا بوق زد گوشی رو برداشت...سلام- سلامخوبین؟- ممنون شما؟(حالا موندم چی بگم!) من ارا هستم- (یهو داد زد) ای بیشعور حالا فهمیدم چرا اونشب شمارت رو نمیگفتی این شماره موبایلته آره؟ خدا تومن پول این شماره رو دادی بعد با پر رویی میایی...تلفن رو قطع کرد! زدم رو پام گفتم شانس کیری ما رو باش اه جاسم نگام کرد گفت عربی صحبت کن ببینم چی میگی؟ یه اخمی کردم گفتم بعدا بهت میگم.دوباره زنگ زدم به الناز...یه لحظه میشه گوش کنی؟- نه باز چه دروغی میخوایی سر هم کنی؟ای بابا یه غلطی کردم همش شوخی بود حالا فرصت میدی حرف بزنم؟- زودتر بگویکی به نفع شماها شده حالا من میخوام جبران کنم...- جبران؟ بهتره بری یه سیرک پیدا کنی اونجا مشغول شی انقدر مزاحم من نشومن مزاحم نشدم فقط خودم از شوخی خودم نارحت شدم نمیخوام شما هم نارحت باشین- (صدای جیغ اومد)ببخشید چیزی شد؟- (جوابی نداد)شما حالتون خوبه؟- ای لعنت به تو چرا همش دردسر درست میکنی؟ حواسم رفت به تو تصادف کردم!شما با موبایل پشت فرمون صحبت میکردی!؟ کجا؟- (بلند گفت) آره آره همشم تقصیر تو بود به تو چه کجاای بابا خب شما بگو خودم میام ببینم چی شده خسارت شما هم با من- (داد زد) نمیخواد بذر و بخشش کنی برو تکدی گری کن قسط وام لباسات رو بده!خب شما بگو؟- پشت خیابون مکتوم خیابون فرعی...سریع آدرس رو گفت قطع کرد زدم رو شونه جاسم گفتم یه جا پیاده شو ماشینت رو بده دست من باید برم با تعجب گفت چی شده؟ گفتم هیچی یکی تصادف کرده باید زود برم زد کنار گفت بیا برو! گفتم تو چی؟ کجا میری؟ خندید گفت تاکسی میگیرم میرم چند جا کار دارم خودت بهم زنگ بزن زدم رو پاش گفتم برو تا بهت زنگ بزنم.جاسم پیاده شد من با سرعت حرکت کردم سمت آدرسی که الناز داده بود...10 دقیقه بعد اونجا بودم دیدم الناز کنار همون مرسدس بنز S کلاس واساده جلوش یه موتور (پیک رستوران) افتاده بود! قیافه الناز رو که دیدم داشتم از خنده میمردم ولی به روی خودم نیاوردم زدم کنار پیاده شدم رفتم کنارشون یه هندی دستش رو صورتش بود فکش رو چسبیده بود کلاه ایمنییش جلو پاش بود زانوی شلوارش یکم پاره شده بود آروم ناله میکرد! الناز منو دید محل نداد رفتم پیش هندیه به هندی گفتم شرطه فون کراکه بایجان؟ (یعنی: به پلیس زنگ زدی؟) الناز با غیظ نگام کرد آروم گفت از همون اول معلوم بود خیلی حرفه ای هستی! (منظورش این بود که حرفه ای بودی که ما رو خر کردی!) یارو دید هندی صحبت میکنم نالش بیشتر شد! گفت آره داره میاد! خلاصه ازش پرسیدم چی شده؟ گفت داشتم میرفتم این خانم داشته با موبایل حرف میزده اصلا حواسش به من نبود از فرعی اومدم بیرون اینم با سرعت از روم رد شد! یه جوری ناله میکرد حرف میزد که داشتم از خنده میمردم به بدبختی جلو خودم رو گرفته بودم گفتم خیلی خب کیفم رو در آوردم یه 200 درهمی گرفتم طرفش گفت این چیه؟ گفتم تو که از بیمه خسارت میگیری ولی شرطه اومد نمیگی خانم با موبایل صحبت میکرده آخه سنگین جریمش میکنه یه قیافه حق به جانب گرفت قبل از اینکه حرف بزنه گفتم ببین 2تا راه داری یا میگیری یا باید بگیری بعد دستم رو گذاشتم رو فکش فشار دادم از درد بلند داد زد! گفتم پول رو میگیری جلو شرطه حرف بزنی از بیخ فکت رو میشکنم! (واقعا که ایرانی هرجا بره ایرانی بازیش رو در میاره!) یارو یکم غرغر کرد یه چپ نگاش کردم 200 درهمی رو گذاشتم تو جیبش خفه شد! الناز با تعجب به من نگاه میکرد گفتم چیه؟ تا حالا ندیدی دهن کسی رو ببندن؟ یه اخمی کرد گفت واقعا که در حد و شخصیت خودته این کارا یکمی اخم کردم گفتم من فقط میخوام اشتباهی که کردم رو جبران کنم مطمئن باش واسه دل تو نیست یکمی خورد تو ذوقش روش رو اونور کرد همون موقع شرطه اومد هندیه تا شرطه رو دید مادر قحبه شروع کرد به آه و ناله!! شرطه اومد جلو از الناز پرسید چی شده؟ اون توضیح داد رفت سمت هندیه خواست حرف بزنه یه چپ نگاش کردم دستم رو گذاشتم روی فکم! بعد توضیح داد چی شده ولی نگفت با موبایل حرف میزده! شرطه از یارو مدارکش رو گرفت گفت برو 1 ساعت دیگه بیا اداره مرکزی بعد اومد سمت الناز گفت بطاقه (گواهینامه) رو بده الناز کارت ماشین رو داد گفت گواهینامه همرام نیست شرطه یکمی نگاش کرد گفت شما همراه من میایید شرطه زنگ بزنین مدارک بیارن در ضمن همراه نداشتن گواهینامه جرم داره جریمه میشین! من دلم خنک شد یه پوزخندی زدم الناز یجوری با تنفر نگام کرد بعد به شرطه گفت من نمیتونم بیام(خاک بر سر عربی هم بلد نبود انگلیسی غلیظ صحبت میکرد یارو یجوری شد) شرطه یکم نگاش کرد گفت شما بازداشت میشین!!! (البته قیافش معلوم بود یکم مادر قحبه تشریف دارن) دوباره یه پوز خند زدم! الناز برق از چشاش پرید گفت بازداشت؟ شرطه گفت آره ماشین رو گوشه پارک کنید همراه من بیایید زنگ بزنین کفیلتون بیاد گواهینامه هم بیارین! خداییش یه لحظه چشای نگران الناز رو دیدم دلم سوخت دیدم اوضاع خرابه دلم نیومد همینجوری نگاه کنم رفتم جلو عربی به شرطه گفتم یه لحظه بیا یارو رو کشیدم کنار از کیفم گواهینامم رو در آوردم گفتم فعلا اینو ببرین به خودشم بگین زود بره گواهینامش رو بیاره اداره شرطه یارو گفت شما؟ گفتم دوست پسرش هستم گفت نمیشه مسئولیت داره یکمی نگاش کردم موبایلم رو در آوردم گفتم آقای ..... (اونموقع ها رئیس پلیس دبی بود) رئیس کل شرطه کفیل پدره منه میتونم بهش زنگ بزنم مسئولیت حل بشه یکمی نگام کرد گفت نه مزاحمش نشو گواهینامه من رو گرفت رفت سمت الناز گفت من فعلا بطاقه دوست پسرت رو میبرم شما برین بطاقه خودتون رو بیارین اداره مرکزی الناز با تردید به من نگاه کرد بعد گفت مرسی الان میرم میارم.شرطه اومد سمت من گفت شما هم باهاش بیاین برای خودش بهتره ممکنه یکم گیر بدن بهش یه لبخندی زدم گفتم حتما بعد باهاش دست دادم گفت به آقای ..... سلام برسونین گفتم حتما. بعد به هندیه گفت جمع کن موتور رو بیا اداره مرکزی سوار ماشینش شد رفت. رفتم جلوتر ماشین الناز چیز خاصی نشده بود فقط روی سپرش چند تا خط افتاده بود الناز گفت چرا اینکارو کردی؟ اخمی کردم گفتم بخاطر تو نبود یه اخمی کرد چیزی نگفت تو دلم گفتم خوبی بهت نیومده نه؟ دیدم هندیه واساده ما رو نگاه میکنه منم یکم قاطی کرده بودم رفتم پیشش به هندی گفتم مادر جنده برو تا نکشتمت! یارو ترسید یکم غر غر کرد منم یه لگد به موتورش زدم بد بخت سریع جمع کرد موتورش رو رفت منم.به الناز گفتم ماشین رو کنار پارک کن بریم گفت تو کجا؟ خیلی جدی گفتم حیف که گواهینامم اونجاست وگرنه میزاشتم خودت هر غلطی خواستی بکنی در ضمن یارو گفت خودت بیا چون کار من قانونی نبود ممکنه واسه دوست دخترت مشکل ایجاد شه.یه اخمی کرد داد زدم گفتم پارک کن من کار دارم نمیتونم تا نصفه شب معطل تو باشم! الناز ترسید سریع سوار ماشینش شد پارک کنه من رفتم تو ماشین نشستم منتظرش موندم ولی خداییش عصبانی که میشم وحشتناک میشم خودم از خودم میترسم! تو آینه خودم رو نگاه کردم یاد حرف ویدا افتادم که همیشه میگفت عصبانی میشی سگ از تو با شرف تر میشه! یه پوز خند زدم الناز بدو بدو اومد سمت ماشین نشست تو گفت بریم گفتم آدرس؟ آدرس رو گفت 20 دقیقه بعد جلو یه برج گفت همینجاست واسا زدم کنار سریع رفت بالا... نیم ساعت بعد جلوی شرطه واسادم باهم رفتیم تو کارای مدارکش رو انجام داد اون یارو خودش هم بود منو دید خندید به الناز گفت قدر دوست پسرت رو بدون خودم خندم گرفت از حرفش! 20 دقیقه بعدش مدارکش دستش بود آروم آروم اومدیم سمت ماشین تو راه سرش رو انداخت پایین گفت مرسی ممنون آروم گفتم وظیفم بود اون شوخیه مسخر رو جبران کنم رسیدیم جلو ماشین یه نگاهی به ماشین کرد زد روی شونم گفت ای لعنتی همون BMW 545LI بس نبود با BMW Z4 هم میری گدایی؟ خندیدم گفتم زندگی خرج داره قسط لباسام عقب مونده یه خنده خوشگل کرد سوار ماشین شدم شیشه رو دادم پایین گفتم اگه میخوایی ناز کنی سوار نشو با تاکسی برو! یکمی نگام کرد گفت بی تربیت آدم با یه خانم اینجوری رفتار میکنه؟ گفتم از من هرچیزی بر میاد خندید گفت معلومه تا اومد در ماشین رو باز کنه سریع در رو قفل کردم شیشه پایین بود گفتم یه شرط داره با تعجب گفت شرط؟ گفتم صبر کن بعد شاسی رو زدم سقف کروک ماشین خیلی آروم جمع شد رفت عقب (BMW Z4 کوپه 2نفرست و سقفش هم برقیه) الناز با تعجب نگام کرد گفت خب؟ گفتم شرط اینه که من در رو باز نمیکنم باید از روی در بپری بیایی تو بشینی! یه نگاهی به دورو برمون انداخت خیابون شلوغ بود بعضی ها نگامون میکردن گفت دیوونه شدی؟ گفتم نه اصلا چون اون موقع بد رفتاری کردی الان تنبیه میشی! خندید گفت ارا شوخی نکن گفتم بجنب دیرم شده سوار میشی یا نه؟ با تردید گفت ارا تو رو خدا اذیت نکن جلو این همه آدم گفتم مرغ من یک پا بیشتر نداره سوار میشی یا نه؟ یکمی نگام کرد دستش رو گذاشت روی در آروم پرید توی ماشین حالا من هرهر میخندیدم! بلند گفتم ملت ببینین من چطوری دختر سوار میکنم! الناز زد روی پام گفت بی تربیتیت رو نمیشه به ملت اعلام نکنی؟ خندیدم گفتم نچ! حرکت کردم که الناز رو برسونم. تو راه یکمی نگاش کردم گفتم راستی سانیا نصبتش با تو چیه؟ یه اخمی کرد گفت خیلی پر رویی باز اسم اونو میبری! یه مکثی کرد گفت دختر خالمه زدم تو سرم گفتم خاک بر سر من! گفت واسه چی؟ گفتم چرا من از این دختر خاله ها گیرم نیومد؟ اصلا دختر خاله ندارم! خندید گفت کی تو رو تحمل میکنه؟ گفتم به تو چه مگه قراره تو تحملم کنی؟ خندید گفت 100 سال سیاه! تا اینو گفت پام رو گذاشتم رو گاز سرعتم زیاد شد ماشین سقف نداشت یه باد مخوف خورد تو صورتش موهاش رفت عقب دستش رو گذاشت جلو صورتش جیغ زد دیوونه روانی... منم هرهر میخندیدم! نیم ساعت بعد جلو همون برج پیادش کردم گفت بفرمایین بالا؟ خندیدم گفتم مزاحم میشیم حالا فعلا کار دارم یه اخم ناز کرد گفت خاستگاری هم میایی؟ گفتم انشالله اگه قسمت بشه با شلوارک میام که شب هم بمونم بعدم 3 نقطه! بلند زد زیر خنده گفت پر رو اگه این زبون 6متری رو نداشتی باید یک راست میرفتی قبرستون! خندیدم یه چشمک زدم بهش حرکت کردم ساعت رو نگاه کردم نزدیک 12 شب بود! زنگ زدم جاسم گفتم کجایی؟ گفت مک دونالدز شام میخورم!!! گفتم مرتیکه مگه با حیفا شام نخوردیم؟ خندید گفت اون وعده اول بود! گفتم باشه پس واسه منم سفارش بده الان حرکت میکنم میام خندید گفت ایو حبیبی! تلفن رو قطع کردم تو راه حواسم پیش الناز بود. به خودم گفتم تو خودت تکلیف خودت رو میدونی؟ بالاخره از الناز خوشت اومده یا سانیا؟ یکم فکر کردم گفتم هر دوش! از حرف خودم خندم گرفت گفتم خیلی پر رویی حالا کی به تو پا داد؟ زدم تو سر خودم گفتم پا نداد هم پا میگیریم به من شک داری؟ پشت چراغ قرمز تو آینه به خودم نگاه کردم دلم لرزید! ولی مثل همیشه شهوت زورش از همه بیشتر بود...ادامه دارد ...
بازنده - قسمت هشتمبا جاسم شام دوم رو خوردیم نشسته بودیم به ملت نگاه میکردیم! یه سیگار روشن کردم طبق معمول به مردم خیره شدم آروم گفتم هدف ما از زندگی چیه؟ هرچی فکر میکردم به نتیجه نمیرسیدم! هرچند که تا همین الان هم نرسیدم.احساس سبکی میکردم حد اقل چون اون شوخیه مسخره رو از دل الناز در آورده بودم این احساس رو داشتم همینجور که به جمعیت خیره بودم آروم با خودم زمزمه میکردم...میون این همه کوچه که بهم پیوسته - کوچه ی قدیمیه ما کوچه ی بن بسته دیوار کاه گلی یه باغ خشک که پر از شعرای یاد گاریه - مونده بین ما و اون رود بزرگ که همیشه مثل بودن جاریهصدای رود بزرگ همیشه تو گوشه ماست - این صدا لالایی خواب خوب بچه هاستکوچه اما هرچی هست کوچه ی خاطره هاست - اگه تشنست اگه خشک مال ماست کوچه ی ماستتوی این کوچه به دنیا اومدیم توی این کوچه داریم پا میگیریم - یه روز هم مثل پدر بزرگ باید تو همین کوچه بن بست بمیریم...جاسم زد روی شونم گفت کجایی؟ گفتم توی جمعیت خندید گفت چشم چرونی؟ یکمی نگاش کردم لبخندی زدم گفتم ای کاش حس همین کار هم داشتم.یکم بعد پاشدیم رفتیم نیم ساعت بعد جاسم پایین برج خونمون پیادم کرد گفت دستت در نکنه امیدوارم یه روزی جبران کنم یه چشمک زدم گفتم قابلی نداشت بعد خداحافظی کردیم رفتم بالا تا در رو وا کردم رفتم تو موبایلم زنگ خورد شماره الناز بود یه خنده شیطانی کردم گفتم دلت تنگ شد نه؟ تلفن رو جواب دادم گفت خجالت نمیکشی؟ گفتم معلومه نه! حالا واسه چی؟ گفت اول ببین چیه بعد بگو نه واقعا که زات تو خراب بوجود اومده! گفتم حالا چی شده؟ گفت من یادم نبود ماشین تو خیابون جا مونده تو نباید یادم مینداختی؟ بلند زدم زیر خنده گفتم گرفتیش؟ گفت با اجازه شما بعله با تاکسی رفتم سوار شدم آوردمش الان هم پایین تو پارکینگ خوابیده! خندیدم گفتم نوش جان! حالا تنها خوابیده؟ گفت منظور؟ گفتم خنگی یا خودت رو میزنی به خنگی؟ گفت خیلی بی تربیتی گفتم همینه که هست! حالا تنهاست یا با دافی خوابیده؟ جیغ زد بی ادب بیشعور همه چیزت منحرفه حتی فکر نداشتت خندیدم گفتم بازم همینه که هست! سانیا کجاست؟ مکثی کرد گفت ای بابا تو با اون چیکار داری؟ خیلی هم ازت خوشش میاد! گفتم خوشش نمیاد؟ گفت عمرا نه گفتم خب عیبی نداره یه کاری میکنم خوشش بیاد خندید گفت کور خوندی من احمقم با تو صحبت میکنم اون مثل من نیست خندیدم گفتم تو چقدر ساده ای لوح! (منظور همون ساده لوح) من دست ور دار نیستم باید از من خوشش بیاد! گفت وا؟ دیوونه. خندیدم گفتم شوخی کردم ولی تو که از من خوشت میاد نه؟ جیغ زد نه! پررو! گفتم آدم قدر نشناس حقت بود بازداشت میشدی داد زد خفه شو اگه قراره تو سرم بزنی همون بهتر بازداشت میشدم! گفتم بخاطر این حرفت هم که شده جهنم خودم رو حرام میکنم میام خواستگاریت بعد که زنم شدی یک عمر میزنم تو سرت میگم من نزاشتم اونشب بازداشت شی! یهو بلند زد زیر خنده گفت دیوونه تو مشکل روانی داری...نزدیک 1 ساعت باهاش صحبت کردم احساس میکردم روی سانیا حساسه تا اسمش رو میبرودم سریع خیلی جدی جواب سر بالا میداد! آخرش گفتم خب حالا 1 ساعت صحبت کردی نتیجه چی بود؟ گفت تو فکت لغه مثل خاله زنک ها چرت و پرت میگی میخندونی به من چه؟! حالا واسه تو چه فاییده ای داشت؟ با صدای کلفت و خش دارم گفتم برای گفتن من شعر هم به گل مانده نمانده عمری و 100 ها سخن به دل مانده! دوباره زد زیر خنده گفت واقعا که تو باید میرفتی سیرک موفقیتت اونجا خیلی بیشتر بود گفتم زندگی خودش سیرکه به نظر تو نیست نیست؟ گفت وا؟ نه خیر نیست گفتم پس تو چرا با اون موهای بلندت شبیه اسب سیرک شدی؟!! تا اینو گفتم مثل برق گرفته ها گفت بیشعور بی تربیت! خودم از حرف خودم خندم گرفته بود نتونستم جلو خودم رو بگیرم زدم زیر خنده! یهو تق تلفن قطع شد! دوباره زدم زدم زیر خنده مثل دیوونه ها با خودم میخندیدم! یکم گذشت اس ام اس زدم "فکر کردی من زنگ میزنم منت کشی؟ کور خوندی بقول عشقم تنها غروره عصای دستم!" چند لحظه بعد اس ام اس اومد "به درک برو به جهنم" یکمی دو رو برم رو نگاه کردم گفتم چه محبت آمیز! پاشدم رفتم لباس عوض کردم مسواک زدم یه سیگار کشیدم نیم ساعتی طول کشید میخواستم بخوابم اس ام اس اومد بازش کردم الناز نوشته بود "امیدوارم صبح از خواب بیدار نشی" منم نوشتم "خدا از دهنت بشنوه و عمل کنه یک عمره که قبل از خواب اینو میگم" فرستادم رفت خودم رو پرت کردم روی تختم گفتم خدایا حرف منو که گوش ندادی به حرف این عمل کن صبح از خواب بیدار نشم از این زندگی راحت شم همون موقع اس ام اس اومد چشام گرد شد گفتم خدایا راضی به اس ام اس نبودم همون جونم رو بگیری کافیه! اس ام اس رو باز کردم الناز نوشته بود "جیش بوس لالا" منم نوشتم "دومیش (بوس) آنتن نداد لطفا 10 12 بار دیگه تکرار کن!" تا چشام رو بستم صدای اس ام اس اومد گفتم مرض بابا بوست مال خودت صبح باید پاشم برم دنبال 1000 تا بدبختی آروم موبایلم رو برداشتم اس ام اس رو باز کردم الناز نوشته بود "بوس بوس بوس... تا 12" سرم رو تکون دادم گفتم باز ما یه غلطی کردیم موندیم توش همین کم بود.******فردا غروبش از باشگاه اومدم بیرون الناز زنگ زد موندم جواب بدم یا نه! گفتم ولش کن حوصله ندارم.دوباره زنگ زد گفتم چیکار کنم؟ شیطان وجودم میگفت جواب بده چیزی نمونده به آخرش یکمی مکث کردم جواب دادم...سلام چطوری؟- سلام مرسی تو خوبی؟بد نیستم- کجایی؟از باشگاه اومدم بیرون- با نون و ماست هیکلت رو اونجوری کردی نه؟(خندیدم) گیر نده دیگه یه چیز گفتم حالا- باشگاه کجاست؟خونه آقا شجاست. به تو چه؟- بگو اگه نزدیک باشم میخوام بیامنزدیک نیستی....خلاصه انقدر گیر داد با اینکه نزدیک نبود نزدیکش کرد که اومد. کنار ماشینم واساده بودم کیفم رو گذاشتم توی ماشین دیدم اومده کنارم واساده یه نگاش کردم گفتم اومدی اینجا که چی بشه؟ خندید گفت همینجوری اومدم. از زیر تمرین اومده بودم بدنم ورم کرده بود یه آستین کوتاه تنم بود الناز دستش رو گذاشت روی بازوم سریع کشیدم عقب گفتم نکن جیزه! خندید گفت بهتم هم میاد با نون و ماست اینجوری شده باشی یکمی نگاش کردم چیزی نگفتم در ماشین رو بستم گفت چند بار قهرمان شدی؟ سرم رو تکون دادم گفتم 3.4 باری شدم حالا اجازه هست برم؟ یه اخم خوشگل کرد گفت کارت دارم که اومدم گفتم خب منم از اول همینو گفتم حالا گوش میدم بگو؟ مکثی کرد گفت از سانیا خوشت اومده؟ اخمی کردم گفتم آره خوشم اومده بود ولی بعدا که اخلاقش رو دیدم کاملا نظرم عوض شد بلا نصبت سگ! زد رو شونم گفت درست صحبت کن دختر خالمه سرم رو تکون دادم گفتم هرکی میخواد باشه یکمی نگام کرد گفتم تموم شد؟ اینو از پشت تلفن هم میشد پرسید گفت نه هنوز نگفتم یه آهی کشیدم خم شدم از توی ماشین بسته سیگارم رو در آوردم بهش تعارف کردم یکی برداشت اول مال اونو روشن کردم بعدم مال خودم رو بهش خیره شدم واقعا خوشگل و ناز بود چشای آبی تیره ای که داشت خیلی بهش میومد. یکم رفتم اونور تر یه باد ملایم میزد چنگ زدم تو موهام میدونستم منظورش از این حرفا چیه ولی خب بحث فقط این نبود مشکل همیشگی رو داشتم اونم ترس! ترس از سرنوشتی که گرفتارش بودم. اومد پشتم واساد گفت ارا تو از من خوشت اومده درسته؟ آروم خندیدم گفتم آره! ولی همش همین نیست گفت همش چیه؟ باد آروم میزد تو صورتم یاد آهنگ "تکیه بر باد" عشقم داریوش افتادم دلم حوری ریخت مکثی کردم گفتم همش تکیه بر باده خندید گفت یعنی چی؟ گفتم یعنی همین یعنی زندگی من همش تکیه روی باد بوده همیشه هم افتادم اینبار هم همینه گفت چرا میافتی؟ گفتم نمیافتم زندگی نا خواسته میندازه! یکمی مکث کرد گفت همیشه بهمین راحتی جا میزنی؟ خندیدم گفتم جا نمیزنم میترسم از همه زندگی میترسم دوست داشتن واسم شده یه آرزو خندید گفت ارا من نمفهمم چی میگی؟ برگشتم سمتش یه کام از سیگارم گرفتم چشام رو تنگ کردم گفتم خودمم نمیفهمم چی میگم یا چی میاد به سرم فقط میدونم باید از احساس دور شم. یه آهی کشید گفت من که نفهمیدم چی گفتی ولی هر کاری درسته همون رو انجام بده.دستم رو گذاشتم رو شونش یکمی بهش خیره شدم ذهنم مثل یه Ferari Enzo سرعت داشت! لبخندی زدم گفتم چرا سر راه من سبز شدی؟ گفت من نشدم خودت شدی اخم کردم گفتم من غلط کردم تقصیر اون جاسم بود گفت جاسم کیه؟ گفتم همون پسر عربه شرط بندی کردم باهاش خندید گفت آهان اونشب. دستم رو بردم گذشتم پشت موهاش آروم دست کشیدم تو صورت هم خیره شده بودیم واقعا نمیدونستم باید چیکار کنم! یا باید قربانی شهوت و احساس میشدم یا باید پشت دست داغ کرده ام رو نگاه میکردم و ازش دوری میکردم.دستم رو برداشتم چشاش رو بست از کنارش رد شدم رفتم سمت ماشینم به ته سیگارم نگاهی کردم گفتم چرا فقط یه قدم به مرگ نزدیک تر؟ جلوی پای الناز رو نگاه کردم زدم تهش یه چرخش خوشگل کرد افتاد جلو پای الناز! آروم گفت تمام هنرت از زندگی همینه نه همین مسخره بازیها؟ عرضه نداری کسی رو دوست داشته باشی هنرت رو تو این چیزا گذاشتی؟ به آسمون نگاهی کردم سرم رو انداختم پایین گفتم من عرضه هیچی ندارم اومد جلو دستم رو گرفت گفت چرا؟ چیزی نگفتم سرم پایین بود زد روی سینم گفت از چی میترسی؟ یه خنده عصبی کردم گفتم شانسم یه جورایی هر دوتامون بغض داشتیم سرم رو تکون دادم گفتم الناز... گفت ساکت دیگه نمیخوام هیچی بشنوم اشک توی چشام جمع شده بود یهو کشیدمش سمت خودم سرش رو گذاشت روی شونم احساس کردم شونم خیس شده فهمیدم اشکاش اومده چند تا قطره اشک روی صورت خودم چکید آروم گفت یه چیزی بگم باورت میشه؟ گفتم بگو؟ مکثی کرد گفت همون شب که دیدمت ازت خوشم اومده بود میدونستم داری دروغ میگی ولی هیچی نگفتم چون هم سانیا نشسته بود هم اینکه میخواستم ببینم آخرش خودت چیکار میکنی آروم خندیدم ادامه داد وقتی شمارم رو بهت دادم میدونستم هدفت چیه من بچه نیستم از همون اول که اومدیم از کنارت رد شدیم از نوع نشستنت نوع سکوتت بوی سیگارت همه چیز معلوم بود ولی وقتی اون ارجیف رو سر هم کردی نخواستم توی ذوقت بزنم اونشب توی آرمان کافه هم میخواستم همه چیز رو برات روشن کنم که میدونم مسخره بازی در میاری ولی وقتی گفتی با سانیا بیا خورد توی ذوقم احساس کردم تو چشت دنبال اونه نه من واسه همین هیچی نگفتم تا به مسخره بازیهات ادامه بدی آخرش هم تمام ناراحتیم رو سرت خالی کردم ولی بازم موقع رفتن داد زدی من از سانیا خوشم اومده بود خشمم بیشتر شد خیلی بهم برخورد واسه همین دیگه ازت منتفر شدم.آروم سرش رو بردم عقب پیشونیش رو بوس کردم گفتم بخاطر همه چیز معذرت میخوام تو خیلی خوبی ولی باور کن مشکل یه چیزه دیگست مشکل خود منم...
بازنده - قسمت نهمیکم رفت عقب اشکاش آروم آروم میریختن روی گونه های برجسته و قرمزش یکمی بهش نگاه کردم گفتم گریه نکن آروم گفت مگه واسه تو مهمه؟ سرم رو تکون دادم گفت اگه نبود نمیگفتم اشکاش رو پاک کرد گفت خوبه؟ موژه های بلند و نازش خیس بود برق میزد چشام رو تنگ کردم دستم رو کشیدم روی گونه هاش گفتم اگه بهت بگم دوستت دارم به نظرت همه چیز حله؟ خندید گفت اگه فقط حرفه نه ولی اگه از ته دلت بگی آره.آروم گفتم اشتباه میکنی همش همین نیست همش همونه که گفتم همون تکیه بر باد مکثی کرد گفت تو بادی و من نمیتونم بهت تکیه کنم؟ سرم رو تکون دادم گفتم کاش همه مثل تو دلشون انقدر صاف و ساده بود آروم خندید گفت مهم منم با بقیه چیکار داری؟ نیشخندی زدم گفتم بقیه با من کار دارن سرنوشت با من کار داره دستم رو گرفت گفت خب نمیزاریم کاری داشته باشه خندیدم گفتم دست من و تو نیست دستش رو گذاشت روی لبام گفت هیس! دلم لرزید یاد حرف یه بنده خدا افتادم میگفت: بر لبم بگذاشت لب یعنی خموش طعم بوسه از سرم برد عقل و هوش... دستش رو برداشت اومد جلوتر دستش رو حلقه کرد پشت کمرم لباش رو آروم آورد جلو گذاشت روی لبام محکم فشار داد بعد لباش رو برداشت زبونش رو کشید روی لبم دستش رو آزاد کرد رفت عقب. قلبم با ضربان 1000 میزد انگار میخواست از جا در بیاد سرم رو انداختم پایین دستش رو کشید توی موهام گفت دوستت دارم پاهام شل شد شاید اون نمیفهمید چی میگفت شایدم میفهمید نمیدونم چقدر از دوست داشتن تجربه داشت ولی من خیلی تجربه داشتم و قول میدم کسی که تجربش تو این چیزا زیاد باشه به این راحتی این جمله لعنتی رو به زبون نمیاره و با شنیدنش پاهاش شل میشه...چند دقیقه سکوت بین ما بود آروم گفتم بهتره بریم منم باید برم خونه دوش بگیرم گفت باشه روی لبم رو بوس کرد گفت مواظب خودت باش گفتم همچنین آروم رفتم سمت ماشینم گفت ارا؟ برگشتم سمتش گفتم بله؟ گفت تو چیزی یادت نرفت؟ گفتم چی؟ گفت همونی که من گفتم ولی تو نگفتی سرم رو تکون دادم گفتم یادم نرفت فقط... گفت فقط چی؟ گفتم فقط آدمی مثل من هرگز به همین راحتی همچین جمله سنگین و پر معنی رو به زبون نمیاره خندید گفت سنگین و پر معنی؟ یعنی چی؟ نیشخندی زدم گفتم ما آدما فقط بلدیم از یه چیز حرف برنیم هیچ وقت به ذره ذره حرفامون دقت نمیکنیم هیچ وقت حرفامون رو وزن نمیکنیم فقط به راحتی میگیم دوستت دارم! غافل از اینکه دوست داشتن یه دنیا معنی و حرف پشت سرش داره یه لبخند زد گفت در مورد این حرفت فکر میکنم ولی یادت باشه من گفتم تو نگفتی ها؟ حرکت کردم سمت ماشینم بلند گفتم بزن به حساب بعدا میگم.رفتم خونه. جلو آینه واساده بودم ریشام رو میزدم ولی فقط جسمم جلو آینه بود فکر و حواسم تا ناکجا میرفت! با خودم آروم صحبت میکردم... یه بازیه دیگه شروع شد؟ شاید این آخریش باشه؟ شاید ایندفعه سرنوشت دلش واسم سوخت و بیخیال ما شد؟ شاید... به خودم اومدم ریشام رو زده بود رفتم زیر آب داغ مثل همیشه سوزشی احساس نمیکردم چون تن من از آب داغ تر بود.از حموم اومدم یه سیگار روشن کردم تو فکر بودم به همه اتفاقای عجیب اخیر به اینکه بازم سرنوشت با مهارت چطوری من رو داره توی دام میندازه به اینکه آخر این داستان جدید کجاست؟... همینطور توی فکر بودم موبایلم زنگ خورد شماره جاسم بود گوشی رو برداشتم داد زد حبیبی... یک روند داد میزد تشکر میکرد! خندم گرفت گفتم چته چی شده؟ گفت حیفا جواب مثبت داده قرار شده بهم یه فرصت بده خودم رو نشون بدم گفتم مبارکه حالا سعی کن فقط ثابت کنی که اگه دوسش داری به حرف نیست حالا نوبت عمل رسیده ببینم چیکار میکنی خندید گفت همش بخاطر تو بود خیلی ممنون گفتم بشین بابا من فقط زبون بند اومده تورو راه انداختم از اینجاش با خودته انشاالله موفق باشی گفت مرسی تو هم همینطور بعد یکم خبر احوال کرد گفت راستی یه خبر مریم (دختر عموش که رفتیم سر قرار) گفت بهت بگم میخواد ببینت کارت داره گفتم چیکار داره؟ گفت نمیدونم به من نگفته شمارش رو میدم خودت باهاش هماهنگ کن ببین چی میگه به منم بگو گفتم باشه قطع کن شمارش رو اس ام اس بزن.شماره مریم رو گرفتم زنگ زدم بهش...سلام ارا هستم- سلام احوال شما؟ممنون شما خوبید؟- آره منم خوبم.راستش الان با جاسم صحبت میکردم گفت شما با من کاری داشتین خواستم ببینم موضوع چیه- آره میخواستم اگه میشه شما رو ببینم حضوری صحبت کنیمباشه مشکلی نداره کی و کجا ببینمتون؟- 1 ساعت دیگه بیایین همون هتل تاج پالاس من توی لابی منتظرتون میمونمباشه حتما میام فعلا خدانگهدار- خداحافظتلفن رو قطع کردم گفتم وای این با من چیکار داره؟ نکنه... زدم رو پیشونیم گفتم حالا اگه گفت نظرم عوض شده میخوام پیشنهادت رو قبول کنم چی؟ وای خدا نه!... نزدیک هتل تاج پالاس تو ترافیک بودم خیلی بهم ریخته بودم همش ترسم از این بود که اون حرف رو نزنه آخه اگه میگفت من باید چه غلطی میکردم؟ همینجوریش تو الناز موندم این دیگه بیاد وسط که هیچی باید برم قبرستان.ماشین رو پارک کردم آروم با ترس و لرز رفتم توی لابی دیدم اون ته نشسته بیشتر ترسیدم! تو دلم گفتم خدایا غلط کردم بیجا کردم خودت رحم کن.آروم رفتم جلو باهاش دست دادم یه لبخند خوشگل زد دلم حوری ریخت پایین تو دلم گفتم تو رو خدا اخم کن اصلا بزن تو گوشم! نشستم یکم بهم نگاه کرد گفت ببخشید یه دفعه مزاحم شدم خندیدم گفتم خواهش میکنم من در خدمتم. گفت شنیدم گل کاشتین! گفتم بله؟ خندید گفت حیفا رو میگم! من شاخ در آوردم گفتم شما از کجا فهمیدین؟ خندید گفت همه فامیل فهمیدن! زدم رو پیشونیم گفتم شما عربا چه اخلاقای عجیبی دارین! خندید گفت در هر صورت ممنون حیفا دختر گلیه خیلی خوب میشه اگه پاش به خانواده ما باز شه گفتم بله خیلی خانم محترمی بودن.یکمی مکث کرد گفت اما در مورد حرفی که داشتم راستش اون روز شما رفتین احساس کردم خیلی نارحت شدین همین باعث شد در مورد شما خیلی فکر کنم (تو دلم گفتم من غلط کردم بیجا کردم) بعد جاسم هم باهام صحبت کرد راستش تصمیم گرفتم یه فرصتی به هم دیگه بدیم یکمی نگاه کردم گفتم جانم؟ خندید گفت یعنی تصمیمم عوض شد پیشنهاد شما رو قبول کردم.دست و پام شل شد وا رفتم گفتم ببخشید من یکمی جا خوردم میرم دست و صورتم رو آب بزنم بیام باشه؟ خندید گفت حدس میزدم جا بخورین خواهش میکنم راحت باشین آروم از جام بلند شدم همه دنیا دور سرم میچرخید کشون کشون رفتم تو سالن دستشویی یکم آب زدم به صورتم داشتم دیوونه میشدم! از همونی که میترسیدم سرم اومد حالا چه غلطی بکنم؟ داشتم گریه میافتادم از اون طرف الناز از این طرف مریم! با الناز که محکم کاری کردم تموم شد رفت حالا به مریم بگم 1 روزه نظرم عوض شد؟! اونم چی دختر عرب با این همه غرور بدتر از اون دختر عموی جاسم! اگه بهش بر بخوره بره خونه واسه ننه باباش بگه حد اقلش این بود که برادراش با شمشیر نصفم میکردن! اگه خون را میافتاد خودم به درک بابام رو بگو! شریکای دم کلفت بابام رو بگو! زدم تو سرم گفتم ای خدا غلط کردم داشتم زندگی میکردم این دیگه چه دردسریه تکیه دادم به دیوار داشتم منفجر میشدم همش میگفتم حالا چه غلطی بکنم؟ دوباره صورتم رو آب زدم گفتم تو که میگفتی با زبون 6متری که داری فرشته های آسمون رو خر میکنی جای جهنم ببرنت بهشت حالا از پس آدمیزاد بر نمیایی؟ فکر کن فکر کن! ولی مگه فکر میومد؟ حالا هی بزن تو سر خودت وقتی فکرت نیاد نمیاد دیگه! از دستشویی اومدم بیرون رفتم پیش مریم گفتم ببخشید جا خوردگی حل شد! زد زیر خنده گفت دوستی با شما خوبیش اینه که افسردگی نمیگیره طرف! تا همیشه میخنده گفتم بله درست میگین.مکثی کرد گفت خب حالا نظر شما چیه؟ گفتم نمیدونم چی بگم آخه شما جوری جواب رد دادین که فکرش هم نمیکردم نظرتون عوض شه خیلی واسم عجیب بود خندید گفت واسه خودمم عجیب بود ولی انگار شما یه جوری انرژی مثبت میدین که طرف بی اختیار میشه ظاهر و شخصیت خاصی دارین! (تو دلم گفتم من غلط بکنم من تمام زندگیم سیاه و منفی بود مثبتم کجا بود) دست کشیدم توی موهام لم دادم عقب گفتم راستش من از شما خیلی خوشم اومده و هیچ شکی نیست اگه غیر از این بود پیشنهاد نمیدادم ولی یه سری مشکلاتی هست که مانع من میشه اذیتم میکنه با تعجب گفت مشکلات؟ مثلا چی؟ گفتم خب یه سری مشکلات شخصی و عجیب غریب که همیشه مانع من بوده مثل بد شانسی هایی که آوردم و چند تا چیز دیگه.خندید گفت خیلی با مزه بود! داشتم گریه میافتادم دستم رو گذاشتم روی صورتم تمرکز کردم گفتم ببینید من یجورایی وجودم مشکل سازه یعنی همیشه تو رابطه های احساسی آخرش یه دردسر درست شد با سر رفتم تو چاه! گفت خب چرا؟ گفتم منم نمیدونم خودش میشه! خندید گفت بی دلیل؟ گفتم نه بابا دلیلش خودش میاد اصلا من کاره ای نیستم انگار من بازیگر فیلمم باید طبق فیلم نامه کارگردان عمل کنم مکثی کرد گفت خب؟ گفتم خب مشکل اینجاست که من نمیتونم رابطه جدید شروع کنم بخاطر خودم و شما.گفت پس چرا پیشنهاد دادی؟ گفتم خب مگه من دل ندارم؟ یه لحظه با احساس تصمیم گرفتم ولی بعدا خوب فکر کردم دیدم چرا باید یه دردسر جدید درست کنم؟ اصلا من هیچی شما رو بگو (انگار زات تو رو با دروغ پیوند زدن جانور چموش دروغ گو) من نمیتونم باعث این باشم که شما هم توی دردسر بیافتین.یکمی فکر کرد گفت حرف شما منطقیه ولی خب میدونید اصولا آدما اینجور مواقع با احساس تصمیم میگیرن حالا منم نمیدونم ولی اگه احساس میکنی واقعا از من خوشت اومده و منم اگه احساس کنم از شما واقعا خوشم اومده میتونیم یه امتحان ساده بکنیم. (دیگه باید تسلیم سرنوشت لعنتی میشدم آخه کاری از من بر میومد؟) سرم رو تکون دادم گفتم باشه حرفی ندارم ولی یادتون باشه من از اولش گفتم بعضی اتفاقا از اختیار من و شما خارجه نمیخوام باعث خاطره بدی بشم.خندید گفت امیدوارم همیشه خاطره های خوب داشته باشیم تا هرجایی که با هم هستیم.لبخندی زدم گفتم امیدوارم همینطور باشه.یه لبخند خوشگل زد گفت سعی میکنم همیشه خاطرات خوب برات بسازم شما هم واسه من اینکار رو کن گفتم حتما.به ساعت نگاهی کرد گفت ارا من باید برم جایی کار دارم لبخندی زدم گفتم راحت باش بعد باهم پاشدیم رفتیم بیرون کنار ماشین مریم واساده بودیم بهم دیگه نگاهی کردیم دستم رو گرفت گفت مواظب خودت باش با سر تایید کردم گفتم تو هم همینطور سرش و آورد جلو روی گونم رو بوس کرد یه چشمک زد گفت فعلا خداحافظ گفتم خدانگهدار سوار همون لند کروز VXR نقره ای شد رفت.منم رفتم کنار ماشینم بهش تکیه دادم داشتم وا میرفتم نفسم بالا نمیومد بغض کرده بودم به بیرون خیره بودم یکم گذشت خودم رو جمع و جور کردم سوار ماشینم شدم حرکت کردم بغض بدجوری گلوم رو گرفته بود احساس گناه و سردرگمی عجیبی داشتم دلم میخواست خودم رو میکشتم راحت میشدم.رفتم کنار ساحل یه گوشه خلوت نشستم یه سیگار روشن کردم به دریا خیره شدم اشکام آروم آروم میچکید روی گونه هام...ادامه دارد ...
بازنده - قسمت دهماحساس میکردم دارم منفجر میشم واقعا حال عجیبی داشتم رفتم یه گوشه که میدونستم هیچ کس نیست شروع کردم به داد زدن... انقدر داد زدم که دیگه صدام در نمیومد نشستم روی زمین به آسمون شب نگاه کردم مثل همیشه تاریک و سیاه ولی حد اقل توش پر از ستاره بود ولی دل من چی؟ یه سیگار روشن کردم به آسمون خیره شده بودم حالا باید چیکار میکردم؟ الناز از سرم زیاد بود ناخواسته پاش به زندگیم واشد با هزار ترس و دلهره باهاش کنار اومدم ولی با وجود مریم دیگه واقعا ترسناک شده بود.احساس گناه عجیبی داشتم احساس میکردم در حق الناز بدی کردم بهر حال من هرچی بودم دیگه بی معرفتی و نامردی تو وجودم نبود از خیانت متتفر بودم همین باعث میشد احساس گناه فشارم بده.تو همین فکرا بودم موبایلم زنگ خورد درش آوردم شماره الناز بود چند تا قطره اشک از چشام چکید پاکشون کردم جواب دادم...سلام الناز- چطوری شیطون؟ کجایی؟خوبم. من نزدیک دریا- اونجا چیکار میکنی؟ باز تو فکر کی رفتی؟(آروم و بی حال خندیدم) هیچ کس فقط دلم گرفته بود- دروغ نگو چرا صدات اینجوریه؟ صدات گرفتهنه چیزی نیست همینجوری خودش شده- (خندید) تو کی میخوایی دست از دروغ گفتن بر داری؟نمیدونم شاید هیچ وقت- ببین خودت رو مرتب کن 1ساعت دیگه رستوران آبشار با سانی منتظرتیم باشه؟هان؟ چه بی خبر؟ حالا چرا با سانی؟- (خندید) خب میخوام شب اول دوستیمون پیش هم باشیم سانی هم میاد چون نمیشه نیاد من و اون دم همدیگه ایم(یه آهی کشیدم) آهان باشه میام فعلا خداحافظ- مواظب خودت باش.بایتلفن رو قطع مردم یه کام سنگین از سیگارم گرفتم همونجا ولو شدم! دستم رو گذاشتم روی سرم گفتم ای لعنت به این زندگی.یکم بعد پاشدم رفتم یه گوشه خودم رو مرتب کردم دست و صورتم رو شستم ولی صدام بدجوری گرفته بود اینو نمیشد کاری کرد! 1 ساعت بعد رفتم داخل رستوران آبشار الناز و سانیا نشسته بودن رفتم باهاشون دست دادم نشستم جلوشون الناز آروم خندید گفت قیافت چرا اینطوری شده؟ مثل مرغ پر کنده شدی! لبخندی زدم گفتم چیزی نیست یکم عصبی بودم توی ساحل ولو شده بودم! الناز خندید خم شد روی میز لبام رو بوس کرد گفت تو بیخود کردی بعد نشست سرجاش به سانیا نگاهی کردم اونم یه نگاهی بهم کرد (تو دلم گفتم امشب دیوونه شدم حرف بیخود بزنی هرچی دیدی از چشم خودت دیدی!) الناز متوجه نگاه سنگین ما شد ولی چیزی نگفت.به الناز نگاهی کردم گفتم الناز زودتر شام بخوریم باید باهات صحبت کنم یه اخم خوشگل کرد گفت تو یه چیزیت هست آروم گفتم آره یه چیزی هست باید باهات صحبت کنم گفت باشه پس زودتر شام میخوریم بعدش صحبت میکنیم بعد با سانی پاشدن رفتن سمت بوفه.سرم رو گذاشتم بین دستام تصمیم داشتم همه چیز رو به الناز بگم چون واقعا از خیانت متنفرم فقط به این فکر میکردم که چطوری بهش بگم.موقع شام اصلا حوصله نداشتم فقط واسه اینکه الناز نارحت نشه یکم با بی میلی شام خوردم بعد به الناز خیره شدم دلم نمیخواست جلو سانیا حرفی بزنم ولی چون حوصله سر و کله زدن و توجیح نداشتم تصمیم گرفتم همونجا بگم.یه نفس عمیق کشیدم گفتم الناز من باید یه چیزی رو بهت بگم که داره منو خفه میکنه الناز خندید گفت پس زودتر بگو چون من خودت رو میخوام نه جنازت لبخندی زدم گفتم همش از اون شب شروع شد من قضیه شرط بندی رو واسه شماها کامل تعریف نکردم قرار شد اگه شرط رو من بردم... کاملا همه چیز رو واسه الناز گفتم در مورد مریم جاسم حتی حیفا هم توضیح دادم و مو به مو تمام اتفاق ها رو توضیح دادم الناز یه جوری با تردید نگام میکرد سانیا اخم کرده بود با غیظ نگام میکرد. آخرش سرم رو انداختم پایین گفتم مریم دختر خیلی خوبیه خیلی هم ناز و خوشگله منم هیچ بدی تو اخلاقش و اینا ندیدم ولی چیزی که هست اینه که مطمئن باش تو واسه من یه چیز دیگه ای اینو جدی میگم اولا که تو هم خون و هم نژاد منی دوما این که مهربونی تو یه چیز دیگست امروز وفتی دل ساده تورو دیدم از خودم خجالت کشیدم.الناز یه لبخند ناز زد دستم رو گرفت گفت از صداقتی که داری ممنون نیشخندی زدم گفتم من هرچی باشم خیانت کار و نامرد نیستم دستم رو محکم فشار داد گفت درست میشه هنوز که اتفاقی نیافتاده فقط به حرف بوده تموم شده رفته با سرم تایید کردم گفتم اتفاقی نیافتاده ولی مشکل یه چیز دیگست. ببین تو روی من حساب کردی از ته دلت گفتی دوستت دارم منم همین کار رو کردم حالا فکر کن الان بیام بگم الناز جون شرمنده من نظرم عوض شده! خب تو چی میگی؟ چیکار میکنی؟ یکم اخم کرد گفت نمیدونم خیلی وحشتناکه! گفتم خب منم همین رو میگم من بودم که اول به اون پیشنهاد دادم اون رد کرد حالا نظرش عوض شده! منم موندم چه غلطی بکنم. سانیا با اخم گفت برو بهش بگو من دوست دختر دارم اون موقع که بهت پیشنهاد دادم نداشتم. یکمی نگاش کردم گفتم تمام این ماجرا ها توی 48 ساعت اتفاق افتاد برم بگم تو جواب رد دادی با یکی دیگه دوست شدم؟ خیلی جدی گفت آره مگه چیه؟ سرم رو تکون دادم گفتم هیچی باید همینکارو کنم.الناز یه خنده خوشگل کرد گفت قربون زبون 6متریت برم تو که این زبون رو داری قصه چی رو میخوری؟ نیشخندی زدم سرم رو گذاشتم بین دستام گفتم شکستن یه دل صاف و ساده دیگه.از رستوران اومدیم بیرون به بیرون خیره شدم مثل همیشه چراغهای آسمون خراشها بیداد میکردن الناز دستم رو گرفت گفت انقدر فکر نکن آخرش یه مرگت میزنه سرم رو تکون دادم گفتم همون بهتر که بزنه راحت شم زدم توی سرم گفت بی ادب رفتم کنار ماشینم تکیه دادم بهش یه سیگار روشن کردم الناز و سانیا هم اومدن واسه اونا هم روشن کردم به همدیگه زل زده بودیم سیگارمون رو میکشیدیم.الناز گفت کی بهش میگی؟ یکمی فکر کردم گفتم فردا صبح تا ظهر که نیستم کار دارم بعد ظهر هم میرم باشگاه غروب از باشگاه اومدم بهش زنگ میزنم قرار میزارم.یه لبخندی زد اومد جلوم واساد قدش یه ذره از من بلند تر بود یکمی نگام کرد گفت مطمئن باشم همه چیز تموم میشه؟ سرم رو تکون دادم گفتم اگه غیر از این بود بهت نمیگفتم یه اخم خوشگل کرد گفت شیطون گولت نزنه؟ یه نیشخند زدم گفتم شیطان خود منم کی میخواد منو گول بزنه؟ آروم خندید گفت خودت! بعد لباش رو گذاشت روی لبام محکم فشار داد من بی حرکت واساده بودم اون با قدرت لباش رو فشار میداد سرش رو برد عقب دستش رو کشید روی صورتم گفت همه چیزت فوق العادست درست مثل دروغهات! سرم رو انداختم پایین گفتم واسم مهم نیست من فقط خسته ام زد روی دهنم گفت ساکت من که نمردم عزا گرفتی.رفت عقب پیش سانیا واساد گفتم خیلی خوش گذشت بهتره بریم منم برم فکر کنم فردا چه غلطی بکنم سانیا با اخم گفت زبونت که همیشه واسه گفتن دروغ میچرخه حالا فردام چند تا دروغ بهش اضافه کنی تحویلش بدی جای دوری نمیره! با سرم تایید کردم رفتم سوار ماشینم شدم شیشه رو دادم پایین گفتم بعد از قرار فردا بهتون زنگ میزنم گزارش کامل میدم خیال هردوتون راحت. یه گاز دادم غرش ماشینم توی خیابون پیچید گفتم شب خوش.فرداش از باشگاه اومدم بیرون زنگ زدم به مریم گفتم باید شما رو ببینم گفت کجایی؟ آدرس رو گفتم گفت من نزدیکم همونجا باش الان میام.توی شیشه های دودی ماشینم خیره شدم به خودم نگاه کردم تردید رو میشد از چشام خوند در ماشین رو باز کردم کیفم رو گذاشتم عقب دوباره توی شیشه های دودی نگاهی انداختم خودم رو یکم مرتب کردم یه آستین کوتاه چسبون سبز فسفری تنم بود بدنم بخاطر تمرین ورم داشت لباس داشت پاره میشد! یکم روی موهام و ابروهام دست کشیدم منتظر شدم که بیاد. یکم بعد لند کروز VXR نقره ای رفت جلو تر پارک کرد مریم اومد سمتم از توی ماشین بسته سیگارم رو در آوردم یجورایی استرس و تردید داشتم یه سیگار روشن کردم مریم اومد جلو دست دادیم روی پیشونیم رو بوس کرد یکم احوال پرسی کردیم بهم نگاه کرد گفت چیزی شده یهو گفتی بیام اینجا؟ یه کام از سیگارم گرفتم گفتم آره یه صحبتی باهات داشتم گفت خب بگو من گوش میدم؟ منم تمام ماجرا رو براش توضیح دادم خودم باورد نمیشد انقدر راست گو شده باشم! مریم چیزی آروم گفت چرا از اول نگفتی؟ گفتم نمیخواستم بهمین راحتی یه دل ساده دیگه رو بشکنم خندید دستش رو گذاشت روی شونم گفت مهم نیست خوشحال شدم که راستش رو گفتی یه لبخندی زدم گفتم مرسی احساس میکنم عذاب وجدانم تموم شد خندید گفت تو وجدان هم داری؟ گفتم آره یکمی واسم مونده اومد جلو بغلم کرد گفت ولی ارتباطت رو با من قطع نکن مثل 2 تا دوست معمولی گاهی خبر همدیگه رو بگیریم باشه؟ خندیدم گفتم حتما همینطوره محکم خودش رو بهم فشار داد احساس میکردم تن اون از من داغ تره یعنی کلا عربا همینن مخصوصا توی سکس هیچکس حریفشون نمیشه! رفت عقب دستش رو گرفتم گفتم خبر ما رو بگیریا گفت باشه چشم مواظب خودت باش کاری داشتی حتما بهم بگو.اومد جلو روی لبم رو بوس کرد برام دست تکون داد رفت سمت ماشینش.با خیال راحت تکیه دادم به ماشینم یه نفس راحت کشیدم گفتم آخیش داشتم خفه میشدم از عذاب وجدان.دستم رو کشیدم توی موهام یاد الناز که افتادم منتظر تلفن من بود. دوباره دلم لرزید گفتم بازم یه بازیه دیگه؟ آخرش به کجا میخواد برسه؟...ادامه دارد ...
بازنده - قسمت یازدهمزنگ زدم به الناز همه چیز رو براش توضیح دادم خیالش راحت شد گفت بعدا بهت زنگ میزنم.خودم رو جمع و جور کردم حرکت کردم سمت خونه تو راه تمام فکرم پیش الناز بود.از زیر دوش آب داغ اومدم بیرون هوا کم کم داشت تاریک میشد دلم مثل همیشه غم داشت اصلا انگار خدا منو با غم و غصه آفریده بود نمیدونم چرا همیشه شادی ها واسم گذرا بودن غم ها ماندگار...رو تختم دراز کشیده بودم دستم زیر سرم بود چشام رو بسته بودم ولی مگه فکر های سمی میزاشتن یه لحظه آرام و قرار داشته باشم؟ با صدای موبایلم به خودم اومدم شماره الناز بود تلفن رو جواب دادم گفت با سانی میخواییم بریم بازار میایی؟ اولش گفتم نه! انقدر چک و چونه زد آخرش گفتم خب بگو اگه نیایی باید بیایی راحتمون کن! خندید گفت روم نمیشد گفتم باشه حتما من باید بیام دنبالتون آره؟ داد زد گفت پس من بیام دنبالت؟ خندیدم گفتم تسلیم دوباره شروع نکن میام.تلفن رو قطع کردم زدم تو سرم گفتم ای بابا چته؟ بقول الناز مگه من مردم عزا گرفتی؟ بخواد بشه میشه نخواد بشه هم نمیشه از امروزت لذت ببر با فردا چیکار داری؟ رفتم جلو آینه یه اخمی کردم گفتم به درک من که بازی رو شروع کردم غصه بخورم نخورم اگه بخواد دردسر تازه شروع شه میشه با منم کاری نداره! یکم ادا در آوردم واسه خودم لباسام رو پوشیدم رفتم.******پایین برج خونشون واساده بودم الناز و سانیا اومدن نشستن تو ماشین الناز یکم نگام کرد گفت ما نمردیم و دوباره خنده رو روی لبات دیدیم سرش رو کشیدم جلو لباش رو بوسیدم گفتم ببخشید گاهی فکرای سمی زیادی اذینتم میکنه خندید گفت فکرای سمی چیه؟ یه چشمک زدم گفتم ولش کن بعدا برات میگم خب کجا برم؟ دستم رو گرفت گفت برو سمت دیره بعدا فکر میکنیم ببینیم کجا بریم خرید! گفتم اطاعت قربان! تو راه از آینه به سانیا که پشتم نشسته بود نگاهی کردم اونم با یه اخم منو نگاه کرد! نمیدونم تو چه فکری بود یا اصلا چرا مثل سگ دوبرمن همیشه پاچه میگرفت! نیم ساعت بعد الناز و سانیا رفتن چند تا وسیله گرفتن الناز گفت کارمون تموم شد برو سیتی سنتر یکم دور بزنیم حوصلمون سر رفت از بس جای شلوغ نبودیم! رفتیم سیتی سنتر بین جمعیت نا تمام آروم قدم میزدیم به فروشگاه ها نگاه میکردیم الناز و سانیا باهم صحبت میکردن میخندیدن من بد بختم که جزو لشکر خاله زنک ها نبودم اصلا توجه نمیکردم چی میگن! الناز گفت تو چیزی نمیخوایی؟ گفتم نه بابا مثل شما دخترا حوصله بازار و این حرفا رو ندارم.یه بار میام یه کامیون از هرچی میخوام میخرم میرم تا 3.4 ماه دیگه! دستم رو گرفت گفت تو بیخود میکنی اصلا از این به بعد هفته ای یک بار میاییم بازار تا عادت کنی یکمی زیر چشمی نگاش کردم گفتم به همین خیال باش دستم رو فشار داد گفت حالا میبینیم. سانیا آروم و بی صدا کنار الناز میومد بهش گفتم سانی چیزی نمیخوایی؟ گفت مثلا؟ گفتم چه میدونم قلاده ای چیزی اخم کرد گفت قلاده واسه چی؟ گفتم سگ نداری؟ گفت نه ندارم (تو دلم خندیدم گفتم خیلی خری اگه منظورم رو نفهمیدی!) سادیسمم اوت کرده بود دلم میخواست یکی رو اذیت کنم حرص بدم حالا سانی با پای خودش افتاده بود تو دام! همینجوری که راه میرفتیم گفتم سانی چیز دیگه ای نمیخوایی؟ یکمی نگام کرد گفت چرا یه دهن بند واسه تو گیر بیارم حتما میخرم! خندیدم گفتم باشه منم یه چیز خوب گیر بیارم حتما برات میخرم گفت مثلا؟ گفتم آرواره قوی! اخم کرد گفت آرواره؟ گفتم آره دیگه واسه اینکه اونجوری راحت تر پاچه میگیری! الناز بی اختار زد زیر خنده ولی خودم ساکت به جلو نگاه میکردم احساس کردم واقعا خورد تو پر سانیا! (تو دلم گفتم زبون دراز تر از من خودمم) خلاصه تا 10 15 دقیقه هی تیکه مینداختم اون چیزی نمیگفت یعنی کی میتونه جواب زبون منو بده؟ دلم خنک شد دیگه ساکت شدم سادیسمم قشنگ ارضا شد کلی کیف کردم الناز گفت تو مطمئنی چیزی نمیخوایی؟ خندیدم گفتم حالا که اصرار میکنی یه سوتین مشکی واسم بگیر! خندید زد رو شونم گفت بی ادب نشو حالتو میگیرما به سانیا زیر چشمی نگاه کردم آروم داشت میخندید دستم رو گذاشتم پشت کمر الناز گفتم مثلا چطوری حالم رو میگیری؟ سرش رو آورد کنار گوشم گفت به موقعش میگم منم یهو موهای بلند الناز رو از پشت کشیدم (موهاش تا نزدیک باسنش میرسید) بلند گفت آی زدم زیر خنده سانیا با تعجب ما رو نگاه میکرد الناز گفت ارا خیلی نامردی از پشت کشیدی خندیدم گفتم من همیشه از پشت کار میکنم! زد تو سرم گفت ختی یک ذره ادب و نزاکت نداری خندیدم گفتم فابریکه! زد روشونم گفت تو کجات فابریک نیست؟ جاش برسه پیرهن تنت هم میگی فابریک از شکم مامانم باهاش در اومدم! من و الناز جر و بحث میکردیم سانیا به حرفای ما میخندید رفتیم پاریس گالری سانیا و الناز میخواستن لوازم آرایش بگیرن همینجوری واساده بودم یهو یاد سارا افتادم اونشب کنارم واساده بود گفت "سلیقه قشنگی دارین" یه نیشخندی زدم گفتم امان از این زندگی الناز زد رو شونم گفت هویی کجایی؟ دستش رو گرفتم گفتم در خدمت هستم! خندید گفت قربونت یه چشمک زدم رفت پیش سانیا چند لحظه بعد صدام کرد رفتم پیششون گفت اینو بو کن؟ بو کردم یه عطر فوق العاده خوش بو بود گفت چطوره؟ گفتم خیلی خوبه چرا من تاحالا ندیده بودم؟ خندید گفت خره اینجا هر ماه از پاریس عطر جدید میارن تو بقول خودت هر 3.4 ماه یک بار میایی بعد میخوایی عقب هم نمونی؟ گفتم همینو بگو! سانیا به کارمند اونجا گفت اینم بزارین روی وسایلمون الناز به سانیا گفت تموم؟ سانیا گفت صبر کن بعد به من نگاه کرد دستم رو گرفت گفت بیا رفتیم اونور تر 3تا تستر عطر گرفت سمتم گفت کدوم بیشتر تحریکت میکنه؟ یکمی بهش زل زدم راستش یکم جا خورده بودم! تستر ها رو بو کردم همشون تحریک کننده بود ولی یکی واقعا یجوریت میکرد بهش نشون دادم گفتم این خیلی تحریک میکنه آروم خندید گفت مرسی برد اونجا گفت اینم بزارین. منم با تعجب نگاش کردم رفتم پیششون الناز کیفش رو در آورد بهم نگاه کرد اخم کردم ترسید گفت چیه؟ (من بدم میاد یه دختر کنارم کیفش رو در بیاره یجورایی بهم بر میخوره) گفتم هیچی شما برین خودم حساب میکنم وسایل رو میارم.اومدم بیرون الناز گفت چی شد یهو؟ براش توضیح دادم خندید گفت خب مثل آدم بگو چرا اخم میکنی ترسیدم دلم ریخت.یکم رفتیم سانیا آروم به الناز یه چیزی گفت الناز با سر تایید کرد فضولیم گل کرده بود داشتم میترکیدم! آروم در گوشش گفتم چی گفت؟ یه اخم ناز کرد گفت به تو چه اگه میخواست بفهمی بلند میگفت! سرم رو تکون دادم گفتم برو بابا الناز زد رو دهنم گفت کسی تاحالا تلاش نکرده ولی من تو رو آدم میکنم.چند دقیقه بعد جلو یه لباس زنونه فروشی الناز گفت همینجا واسا ما الان میاییم یکم نگاش کردم گفتم نمیشه! گفت بیخود کردی گفتم نمیشه من میرم گفت به درک همین الان برو پشتم رو کردم به مغازه گفتم گیرباکسم قاطی کرده فقط عقب میرم! خندید گفت ارا مسخره بازی در نیار الان میاییم گفتم حرفشم نزن منم میام گوشم رو کشید گفت ارا مسخره نشو زشته جلو سانی تو بیایی گفتم خب میام ولی قول میدم چشام رو ببندم خندید گفت ارا جونم اذیت نکن به خدا دیر شد گفتم مرغ من یک پا داره و بس! هی اون اسرار میکرد منم انکار! بعد از 10 دقیقه به این نتیجه رسیدیم که با هم بریم چون اگه نریم باید باهم بریم! رفتیم تو سانیا خندش گرفته بود الناز بهم چشم غره میرفت آروم گفت چشم چرونی کنی همینجا میزنمت با سر تایید کردم سانی چند تا لباس زیر دید الناز هم کنارش منم تا میتونستم چشم چرونی میکردم! این دختر خارجکی ها میومدن لباس زیر بخرن چشمای من نور میگرفت دلم شاد میشد! آروم در گوش الناز گفتم مشکی اونم آروم در گوشم گفت من بعدا تورو میکشم دوباره گفتم الناز ست مشکی بردار یه چشم غره رفت در گوشم گفت آخه من به تو چی بگم؟ پوست تنمو کاملا برنزه کردم نمیتونم تیره استفاده کنم آروم گفتم کور که نیستم تکرار نمیکنم فقط مشکی! دستش رو گذاشت رو صورتش گفت باشه تو برو کنار رفتم کنار یکم نگاه کرد یه ست مشکی خیلی خوشگل انتخاب کرد گذاشت کنار بقیه منم 4چشمی نگام پیش دختر خارجکی ها بود دلم شاد میشد! 10 دقیقه بعد اومدیم بیرون الناز یه اخمی کرد گفت ارا دلم میخواد همینجا خفت کنم سانیا هرهر میخندید گفتم ای بابا بد کردم مثل یه بادی گارد کنارتون راه میام؟ همه فکر میکنن من بادی گارد شماها هستم سانیا خندید گفت فقط بدرد همینم میخوری الناز زد رو سینم گفت راست میگه خندیدم با صدای کلفت و خش دارم گفتم خانم بفرمایین آقا گفته من مثل سایه همه جا باهاتون بیام! الناز دیگه نتونست جلو خندش رو بگیره گفت دلقک به تمام معنایی بعد دست سانیا رو گرفت جلو تر از من رفتن.1ساعت بعد الناز و سانیا رو پایین برج پیادشون کردم گفتم بفرمایین؟ الناز خندید گفت به تو نمیشه تعارف کرد انقدر پررویی یه وقت میایی بالا کنار بابام میشینی جک سکسی تعریف میکنی! خندیدم گفتم مگه بده؟ دلش شاد میشه یکمی ادا در آورد گفت غلط کردی خودم به زور تحملت میکنم مامان بابام که هیچی گفتم اینجوریه؟ گفت آره گفتم فردا شب شام میام خونتون خندید گفت باشه به همین خیال باش اخم کردم گفتم جدی میگم میام الناز گفت اگه مردی بیا داداشم هم خونست گفتم منو از داداشت میترسونی؟ داداشت میدونه من 4 دوره قهرمان بدنسازی شدم؟ خندید گفت داداشم خودش بوکسوره سنگین وزنه گفتم ای ول خیلی وقته یه دعوا حسابی نکردم بالاخره یکی پیدا شد ارزش زدن داشته باشه گفت خیلی پر رویی واقعا داداش منو میزنی؟ گفتم جاش برسه تو هم میزنم اون که داداشته واسم زبون در آورد گفت غلط کردی گفتم حالا فردا بیام یا نه؟ اخم کرد جدی گفت زودته بموقش خودم دعوتت میکنم خندیدم گفتم باشه میرم پیش سانی الناز گفت اوه دیگه بدتر گفتم باشه زنگ میزنم به مریم میرم پیشش یهو مثل برق گرفته ها گفت ارا ازین شوخیا نکن قاطی میکنما خندیدم گفتم الهی قربون اون قاطی کردنات! کاری نداری؟ گفت نخیر آقای بی ادب سانیا هم یه لبخند زد گفت شب بخیر منم رفتم سمت خونه.******تقریبا 15روز گذشت احساس میکردم الناز دیوانه وار دوستم داره البته منم دوستش داشتم ولی اصلا به زبون نمیاوردم سانیا هم رفتارش بهتر شده بود حد اقل از حالت سگ دوبرمن در اومده بود! طبق گفته الناز هفته ای یک بار به زور میرفتیم بازار تا مثلا عادت های عجیب منو از سرم بندازه! البته کلاسهای فشرده کنترل خشم - نگه داشتن زبان در دهان (جلوگیری از زبون درازی) - تربیت برتر - آنتی فضولی و... بماند که اونا هم به اجبار برام میزاشت.ولی هرچی بیشتر سعی میکرد کمتر نتیجه میگرفت چون من بقول خودم فاریک همینجوری بودم و قابل تغییر هم نبودم!غروب از باشگاه اومدم دوش گرفتم یکم استراحت کردم الناز زنگ زد گفت شب مثل یه پسر خوب شام بیا خونه ما! گفتم هوم؟ کی گفته؟ گفت مامانم گفتم ولم کن بابا دنبال دردسر میگردی؟ گفت دردسر واسه چی؟ گفتم هیچی منظورم اینه که بیخیال شو گفت نمیشه آخه مامانم گفته حالا زشته نیایی زدم رو پیشونیم گفتم ای خدا گفت مرض درد تنم دلتم بخواد گفتم غلط کردم گیر نده میام خندید گفت حالا شد گفتم باشه ساعت چند بیام؟ گفت نمیدونم بیا دیگه حالا نیم ساعت دیگه 1 ساعت دیگه گفتم باشه تلفن رو قطع کردم یه آهی کشیدم پاشدم رفتم ریشامو زدم خودم رو مرتب کردم جلو آینه واساده بودم یه پیرهن کرم رنگ تنم کردم با شلوار مشکی و کفش ساق بلند یه کروات مشکی هم زدم به خودم خیره شدم دستی روی صورتم کشیدم واسه خودم زبون در آوردم رفتم. 1ساعت بعد ماشین رو پایین برج خونشون پارک کردم یه سبد گل خوشگل دستم بود گره کرواتم رو سفت کردم زنگ زدم به الناز گفتم من پایینم گفت بیا بالا...ادامه دارد ...
بازنده - قسمت دوازدهمخونشون طبقه 12 بود.در آسانسور باز شد یه خانم خارجی هم کنار من اومد داخل آسانسور تو آینه به خودم خیره شدو دستم رو گذاشتم رو گره کروات درست مثل سگی که به قلاده عادت نداره! هی با گره کروات ور میرفتم آخرش برگشتم سمت خانمه گفتم من از کروات خوشم نمیاد باید کی رو ببینم؟ خانمه یهو جا خورد یه نگاهی بهم کرد گفت خب کروات نرن! گفتم نمیشه دارم میرم مهمونی باید کروات میزدم! به سبد گل نگاه کرد خندید گفت داری میری خواستگاری؟ چشام گرد شد گفتم نه خدا نیاره اون روز رو! میرم خونه دوست دخترم مهمونی دفعه اولمه خیلی هم رسمیه مجبور شدم کروات بزنم! خندید گفت خودت میگی مجبور شدم پس تحمل کن تا تموم شه! همون موقع در وا شد گفتم شب خوش رفتم سمت خونه الناز اینا.الناز در رو وا کرد برام دست تکون داد رفتم داخل خونشون خیلی بزرگ بود نزدیک بود گم بشم! الناز دستم رو گرفت در گوشم گفت از همون عطر زدی؟ گفتم انتخاب شما رو میشه نزد؟ خندید زد رو شونم گفت زبونتو مار بزنه همینجوری که دستم رو گرفته بود رفتیم سمت سالن پذیرایی یه پسر قد بلند و چهار شونه واساده بود بهش میومد 26.7 سالی داشته باشه با یه مرد تقریبا 50 ساله خوش تیپ و با یه خانم 46.7 ساله که فتوکپی الناز بود! الناز اشاره کرد گفت مامان بابا داداشم بعد به من اشاره کرد گفت اینم دوست پسر گلم ارا! (تو دلم گفتم بلند بگو لا اله الی الله) رفتم سمت باباش باهاش دست دادم گفتم خیلی خوشبختم اونم یه لبخند زد گفت همچنین رفتم سمت مامانش دست دادم سبد گل رو دادم بهش گفتم به زیبایی شما نمیرسه ولی بعنوان سمبل قشنگی تقدیم به شما!( الهی مار بزنه اون زبون رو که رگ خوابه همه آدما دستته!) مامانش خندید سبد رو گرفت گفت مرسی عزیزم خوش اومدی یه لبخندی زدم رفتم سمت داداشش دست دادم گفتم خوشبختم دستش رو گذاشت روی شونه هام گفت خوش اومدی پهلوون یه چشمک زدم رفتم جلو تر آروم در گوشش گفتم من به اونجا عمم خندیدم پلوون باشم! یه بار شدم واسه 7پشتم بسه قسم خوردم همیشه قهرمان باشم! خندید گفت درکت میکنم سر منم از این بلا ها اومده دوباره سر شونم رو گرفت گفت خوش اومدی قهرمان خندیدم دستش رو گرفتم گفتم مرسی مربی.تو سالن پذیرایی بودیم من روی مبل کنار داداشش نشسته بودم الناز رو به رومون بود باباش هم چند تا مبل اونور تر مامانش هم رفته بود سمت آشپزخونه یکم سکوت بود منم سرم رو انداختم پایین یکم بعد یه دختر فیلیپینی (کارگر خونشون بود) چایی تعارف کرد الناز بهش گفت 10 بار گفتم چایی رو خودت بزار جلوی مهمون دختره گفت چشم بعد یه فنجان چایی گذاشت جلوم بعدم واسه داداش الناز گذاشت رفت سمت باباش یه چشمکی به الناز زدم خندید زبون در آورد دو رو برم رو نگاه کردم خونشون هم بزرگ بود هم قشنگ و شیک معلوم بود مامانش واقعا خوش سلیقست همون موقع مامانش اومد گفت عزیزم راحت باش غریبی نکن یه لبخندی زدم بعد به داداشش نگاهی کردم گفتم مربی اسمت رو نگفتی؟ یه نگاهی کرد گفت امیر. آروم سرم رو بردم کنار گوشش با یه حالت خاصی (داش مشتی) گفتم ببین قربون منو نگاه نکن الان شدم بچه خوشگل 7.8 سال پیش بند 6 زندان شارجه مال خودم بود سیبیل داشتم اندازه موهای سرت بهم میگفتن اصغر سیبیل حالا شما یه نگاه به ما کردی اون حلال بود نگاه دوم رو بری اوضاع ستم میشه منم میگرخم همینجا تیزی به جونت میزنم!! یهو داداشش زد رو پام با تمام وجود زد زیر خنده! همه برگشتن مارو نگاه کردن مامانش با تردید گفت چی شد؟ امیر (داداشش) همچنان میخندید الناز گفت امیر چته؟ خودم بزور جلو خندم رو میگرفتم سرم رو انداخته بودم پایین هیچی نمیگفتم! امیر یکم دیگه خندید به من گفت بگم چی گفتی؟ سرم پایین بود ابرو زدم اشاره کردم نه! الناز گفت امیر داداشی بگو چی گفت؟ با من ابرو زدم نه! امیر خندید گفت ظاهرا ارا خان خیلی خوش مشربه من همچنان سرم پایین بود زیر چشمی نگاه میکردم الناز یکمی مکث کرد با حرص گفت آره خیلی حالا بعدا باهاش یه صحبتی دارم مامانش خندید گفت اوا چرا اینجوری میکنین پسر مردم یه شب اومده امیر پاشو برو اونور اذیتش نکنین الناز چشاش گرد شد گفت ما اذیتش نکنیم؟ سرم رو آوردم بالا گفتم ببخشید ولی الناز همیشه اذیتم میکنه منم دیگه عادت کردم مامانش گفت الهی نباشم بعد الناز رو نگاه کرد گفت خیلی بد شدی! الناز با ناباوری به من نگاه میکرد آروم گفت ببخشید دیگه اذیتش نمیکنم! بوی پیپ اومد نگام رو چرخوندم دیدم باباش پیپ روشن کرده به روزنامه GULF NEWS خیره شده اصلا به ما توجه نمیکرد! مامانش گفت ببخشید عزیزم من رو سر این کارگر نباشم فایده نداره شما راحت باشین من میام بعد رفت سمت آشپزخونه.تا مامانش رفت الناز یه نگاهی به من کرد گفت پوستت رو میکنم به امیر نگاه کردم گفتم مربی جان تو شاهد باش این چی گفت! امیر خندید گفت این پوست منم میکنه بعد شاهد تو باشم؟ الناز نیشخندی زد با حرص گفت ارا جونم عجله نکن کم کم با خونه ما آشنا میشی!هی با امیر شوخی میکردم میخندیدیم زمین و زمان رو به مسخره گرفته بودم! الناز اومد گفت زنگ زدم سانی هم الان میاد یکمی نگاش کردم گفتم تنها دیگه؟ گفت نخیر با خاله جونم میاد گفتم باشه راشون نمیدیم! الناز بلند گفت اوا؟ امیر خندید زد رو پام گفت بابا تو دیگه از کجا اومدی؟ گفتم از زندان دیگه مگه در گوشت نگفتم؟ الناز یکمی واسم ادا در آورد رفت پیش مامانش.نیم ساعت بعد سانیا و مامانش اومدن سانی تا منو دید خندید یه ادا در آورد مامانش اومد دست داد گفت خوشبختم پسرم منم لبخندی زدم گفتم همچنین مامانش هم خیلی خوشگل بود ولی یکم زیادی اخم داشت معلوم بود همچین از این خانم های جدی و مقرراتیه (تو دلم گفتم سانی حق داره سگ دوبرمن بشه) رفت رو یه مبل نشست سانی هم کنارش امیر آروم در گوشم گفت حالا تخم داری راشون ندی؟ آروم گفتم من غلط بکنم اصلا قدمشون رو سر من! الناز و مامانش هم اومدن نشستن آروم به امیر گفتم آقا مربی من میترسم امیر هم آروم گفت نگران نباش عزیزم یه وقت پریود میشی هردومون زدیم زیر خنده مامان سانی یه نگاهی بهمون کرد گفت شما قبلا همدیگه رو میشناختین؟ امیر گفت نه! تازه 1 ساعت نمیشه دیدمش بعد مامان سانی یکم به من نگاه کرد کرد گفت از قیافت معلومه ازون پدر سوخته هایی! سانی و امیر و الناز یهو خندیدن من هاج و واج نگاه میکردم! (تو دلم گفتم زکی بابا نمردیم و از خودم پررو ترم دیدم!) مامان الناز اخم کرد به مامان سانی گفت شهره اذیتش نکن خیلی پسر گلیه! آروم گفتم آره همین که ایشون گفتن درسته همشون خندیدن بجز خودم! خلاصه تا موقع شام هی مامان سانی تیکه مینداخت منم 2دستی برگشت میزدم! آخرش خندید گفت ماشالله زبون کی حریف تو میشه؟ خندیدم گفتم هنوز پیدا نشده.شام در آرامش و سکوت سپری شد سر میز موقع دسر دوباره شروع کردم به اراجیف گفتن! حتی بابای الناز هم با بقیه میخندید.بعد از شام و تشکیلات دوباره توی سالن پذیرایی نشسته بودیم یکم صحبت کردیم الناز بهم اشاره کرد رفتم پیشش بقیه مشغلول صحبت بودن گفت نمیخوایی اتاق منو ببینی؟ گفتم باشه بریم دستم رو گرفت رفتیم توی اتاقش پر از عروسک و تزیینات بود گفتم ای جان فقط کافیه من یه بار اینجا عصبانی شم چه حالی میده! گفت چرا؟ گفتم سگ شدن منو هنوز ندیدی یه وسیله سالم نمیزارم همه رو میشکنم حال میکنم! زد تو سرم گفت روانی کی میتونه با تو زندگی کنه؟ گفتم هیچکس! نشستم روی تختش اونم اومد رو پام نشست از پشت بغلش کردم گوشش رو بوس کردم گفت ارا هنوزم نمیخوایی بگی؟ گفتم چیو؟ گفت همون که بدهکاری یکمی سکوت کردم گفتم نه! گفت چرا؟ گفتم احساس میکنم خیلی زوده با ناراحتی گفت ولی من احساس میکنم تو دوسم نداری آروم خندیدم گفتم خیلی مسخره بود زد رو پام گفت مسخره تویی که سختته یه جمله ساده بگی گفتم با گفتن چیزی درست نمیشه مهم عمل آدمه مکثی کرد گفت ولی یه دختر نیاز داره بشنوه سرم رو از پشت گذاشتم رو سرش دستام رو از حلقه کردم گذاشتم روی شکمش آروم گفتم زوده چیزی نگفت چند لحظه بعد یه قطره اشکش چکید روی دستم گفتم الناز گریه نکن آروم گفت نمیتونم گفتم الناز بس کن مسخره بازی در نیار گفتن یه جمله مهم نیست عمل کردنش مهمه گفت ساکت باش تو هیچی رو نمیفهمی الناز آروم گریه میکرد منم سرم از پشت روی سرش بود با خشم تو فکر بودم یکم بعد النار دستم رو گرفت گفت ببخشید نمیخواستم نارحتت کنم از روی پام بلندش کردم خودمم پاشدم بغلش کردم روی دستام بردمش کنار پنجره گفتم دوست داری باهم بپریم پایین؟ خندید دستاش رو دور گردنم حلقه کرد گفت هرجا تو باشی منم هستم حتی اون دنیا یهو یاد شهرزاد افتادم خنده روی لبام خشک شد! الناز گفت چی شد؟ چند قطره اشکام چکید رو صورتم گفتم چیزی نیست همش فکرای سمیه بعد روی لبش رو بوسیدم گفت دوباره سرت رو بیار جلو منم همینکارو کردم لباش رو آروم کشید روی لبم یکم مزه کرد خندید گفت به لبات چی میزنی؟ خندیدم گفتم تو چیکار داری؟ فکر کن فابریکه.گفت لعنت به تو با این تیکه کلامت بعد با هم دیگه به بیرون خیره شدیم به چراغهای آسمون خراشها که مثل همیشه بیداد میکردن الناز گفت ارا میخوام باهات رو راست باشم گفتم تاهالا نبودی؟ گفت بودم ولی یکم نه ولی دیگه من و تو کارمون داره به جای باریک میکشه باید هرچی داریم بگیم که تصمیمون محکم بشه گفتم من هیچی ندارم بگم جز یه شاهنامه خاطرات که اونم به موقعش برات یکی یکی میگم چون تمامی نداره! آروم گفت ارا؟ گفتم هوم؟ گفت تاحالا به یه چیزی در مورد من فکر کردی؟ گفتم منظورت سکس؟ خندید گفت آره فکر کردی؟ مکثی کردم گفتم تو فوق العاده سکسی هستی ولی نه زیاد توجه نکردم گفت واست مهمه؟ گفتم آره به قول یه بنده خدایی (شهرزاد) دوست داشتن همه چیز داره.سرش رو برگردوند سمت سینم محکم فشار داد گفت دوست داری با من سکس کنی؟ یکمی فکر کردم گفتم آره.آروم گفت اگه من و تو نتونیم سکس کنیم چی؟ خندیدم گفتم میرم پیش مریم! زد روی سینم گفت منو بزار زمین خندیدم گفتم شوخی کردم گفت دفعه آخرت بود گفتم چشم قربان.دوباره پرسید اگه ما نتونیم سکس کنیم چی؟ گفتم نتونستن داریم تا نتونستن بستگی به دلیلش داره.دوباره سرش رو به سینم فشار داد گفت اگه دلیلش من باشم؟ گفتم خب چرا؟ گفت فکر کن من یه مرگم باشه خندیدم گفتم خب چه مرگته؟ سرش رو محکم تو سینم فشار داد گفت HIV بلند زدم زیر خنده گفتم مسخره ازین شوخیا نداشتیما سرش رو کشید کنار به صورتش نگاه کردم چند قطره اشک از چشاش ریخت گفت این آخرین حرف نگفته من بود. ارا من آلوده به ویروس HIV شدم ولی هنوز فعال نشده.تو صورتش خیره بودم چیزی نمیگفتم یکم بعد خندیدم گفتم مسخره بود شوخیه مسخره ای بود اشکاش رو پاک کرد گفت همش جدی بود به بیرون نگاهی کردم به چراغ آسمون خراشها که بیداد میکردن چند قطره اشک از چشام چکید آروم گفتم بگو دروغ گفتی ولی صدایی نیومد دستام شل شد آروم گذاشتمش پایین دستام رو گذاشتم روی پنجره سرم رو چسبوندم به شیشه به بیرون خیره بودم یکم خندیدم ولی خیلی زود ساکت شدم احساس میکردم بازم چراغهای آسمون خراشها دارن بهم میخندن بدنم شل شد بیحال همونجا نشستم روی زمین الناز آروم گریه میکرد تکیه دادم به دیوار چنگ زدم توی موهام واقعا دیگه واسه گریه کردن جون نداشتم فقط خیره شده بودم به دیوار اشکام آروم آروم میچکید روی گونه هام همه دنیا دور سرم میچرخید اشکام بیشتر شده بود دستم رو گذاشتم روی گره کرواتم هی ور میرفتم احساس میکردم دارم خفه میشم یکم بعد آروم چشام رو بستم دیگه چیزی نفهمیدم...ادامه دارد ...
بازنده - قسمت سیزدهمبه خودم اومدم دیدم مامان الناز رو سرم واساده به صورتم آب میزنه با نگرانی گفت عزیزم حالت خوبه؟ آروم سرم رو تکون دادم گفتم خوبم دستم رو گرفت آروم از جام پاشدم الناز رو تختش نشسته بود آروم گریه میکرد به دورو برم نگاه کردم خدارو شکر جز مامان الناز کسی نبود احتمالا اومده بوده ببینه کجام که دیده من بیحال افتادم.دست مامان الناز تو دستم بود به الناز نگاهی کردم بعد به مامانش آروم دستش رو ول کردم رفتم لبه تخت نشستم مامانش یه لیوان آب بهم داد گفت چی شده؟ سرم رو انداختم پایین چیزی نگفتم.الناز آروم گریه میکرد مامانش نشست کنارم دست کشید روی سرم اولین بار بود که یه مادر رو سرم دست میکشید درسته که مادر خودم نبود ولی احساس کردم یکی از قشنگ ترین لحظه های زندگی همینه که من تا حالا تجربه نکرده بودم.آروم گفت الناز باهات در مورد مریضیش صحبت کرد؟ سرم رو تکون دادم مامانش سرم رو گرفت تو بغلش تا حالا همه بهم گفته بودن وقتی سرم رو میزارم تو بغلت بهترین آرامش دنیا رو دارم ولی حالا این من بودم که باید این حرف رو میزدم. آره آغوش یه مادر بزرگترین آرامش دنیاست... یکم بعد گفت فقط من و سانیا از مریضی الناز خبر داریم و حالام تو خودم رو کشیدم عقب آروم رفتم پنجره رو باز کردم به بیرون خیره شدم یه سیگار روشن کردم احساس میکردم دارم از پا در میام خودم باورم نمیشد زندگی چقدر راحت داره منو بازی میده.یه کام از سیگارم گرفتم به پایین نگاه کردم چشام رو تنگ کردم گفتم همین الان خودت رو برای همیشه راحت کن یکم خودم رو بیشتر خم کردم به پایین زل زدم چندتا قطره اشک از چشام چکید چشام رو بستم گفتم دیگه بسه همینجا بسه یکی دستش رو گذاشت پشت شونم به خودم اومدم برگشتم دیدم مامان الناز با تردید نگام میکنه اشک رو توی چشام دید دستش رو کشید روی چشام گفت زندگی پر از اتفاقای عجیبه که برای هرکسی پیش میاد دوباره به بیرون نگاهی کردم یه کام عمیق از سیگارم گرفتم گفتم زندگی من همش اتفاقای عجیب بوده دفعه اولم نیست.صورتم رو بوس کرد گفت الناز باید از اول همه چیز رو میگفت چون تو حق زندگی داری تو باید همیشه سالم باشی سرم رو تکون دادم گفتم زندگی همیشه واسم ممنوع بوده.از روزی که...یکم بعد مامانش رفت بیرون از اتاق به الناز نگاهی کردم گوشه تختش نشسته بود سرش رو گرفته بود بین دستاش رفتم سمتش خواستم دستش رو بگیرم خودش رو کشید عقب گفت برو با تعجب بهش نگاه کردم گفتم میشه دیگه بیشتر از این نشکنی منو؟ سرش رو تکون داد گفت برو دستش رو گرفتم داد زد گفت برو راحتم بزار. با سر تایید کردم واقعا دلم بیشتر از همیشه شکست یعنی نشکست خورد شد آروم گفتم استراحت کن فردا بهت زنگ میزنم سرم رو انداختم پایین آروم رفتم سمت در با گریه گفت من دیگه به دردت نمیخورم یه نگاهی بهش کردم آروم و بیحال گفتم خفه شو الناز دارم میافتم به زور سر پا واسادم یکم دیگه حرف بزنی اون روی سگم میاد بالا اگه زنده بودم فردا بهت زنگ میزنم چون دلم برات تنگ میشه بعد کشون کشون از اتاق رفتم بیرون مامان الناز اومد پیشم گفتم من رو پام نمیتونم واسم از همه عذر خواهی کنین بعد کشون کشون رفتم سمت در خروجی مامانش اومد جلو در گفت مواظب خودت باش حالت خیلی بده خندیدم گفتم عادت کردم بعد دستش رو گرفتم گفتم مواظبش باش واسم مهم نیست مریضه یا سالمه مهم اینه که دوستش دارم امشب باهاش صحبت کن بگو ارا گفته فردا بهش زنگ میزنم چیزی که منتظرش بود رو 10 بار تکرار میکنم مامانش یه لبخندی زد گفت ممنون از دل بزرگی که داری منم حتما بهش میگم. سرم رو تکون دادم کشون کشون رفتم سمت آسانسور.تو راه 10 باز نزدیک بود تصادف کنم آخرش هم دیدم واقعا دارم میافتم کنار ساحل واسادم ساعت 11 شب بود رفتم سمت دریا آروم آروم قدم برمیزدم باد خنک میزد تو صورتم به سیگار روشن کردم همینجوری که آروم قدم بر میداشتم باد میخورد تو صورتم با خودم زمزمه میکردم...پرسه در خاک غریب پرسه بی انتهاست - هم گریز غربتم زادگاه من کجاست؟تو شبای پرسه دلواپسی که میخوام دنیا رو فریاد بزنم - به کدوم لهجه ترانه سر کنم؟ به کدوم زبون تو رو داد بزنم؟گم و گیج و تلخ و بی گذشته ام توی شهری که پناهگاه به من - از کدوم طرف میشه بهم رسید؟ همه کوچه ها به غربت میرسن...******اونشب تا نزدیک صبح همونجا نشسته بودم.تا ظهر دنبال کارام بودم ظهر مثل همیشه رفتم باشگاه ولی واقعا داغون بودم اصلا نمیفهمیدم دارم چیکار میکنم فقط جسمم تکون میخورد فکرم انقدر داغون و سمی بود که کنترلش از دست خودم خارج شده بود تو باشگاه موقع تمرین بهترین راه برای خالی کردن حرص و خشمم بود واسه همین نمیفهمیدم چیکار میکنم فقط وزنه ها رو سنگین میکردم زندگی مسخره از جلوی چشام مثل فیلم رد میشد منم داد میزدم تمرین میکردم یکم بعد به خودم اومدم دیدم انقدر داد زدم و وزنه ها رو سنگین کردم همه دارن به من نگاه میکنن محلی ندادم بازم سنگین تر کردم زندگیم از جلوی چشام رد میشد من داد میزدم دیگه داشتم از نفس میافتادم مربیم اومد زد روی شونم گفت لباس بپوش برو یکم دیگه ادامه بدی یه بلایی سر خودت میاری با سرم تایید کردم رفتم لباس بپوشم.از باشگاه اومدم بیرون باد خورد توی صورتم رفتم سمت ماشینم کیفم رو گذاشتم عقب یکم به اونجایی که اونروز الناز بغلم کرده بود خیره شدم رفتم همونجا واسادم باد میزد تو صورتم دستم رو گذاشتم روی سرم گفتم دیدی همش تکیه بر باد بود؟ دلم واسه الناز یه ذره شده بود سریع موبایلم رو در آوردم بهش زنگ زدم ولی جواب نداد 3.4 بار دیگه زنگ زدم بازم جواب نداد یه آهی کشیدم سرم رو تکون دادم اس ام اس زدم نوشتم "الناز گوشی رو بردار میخوام یه چیزی بهت بگم" یکمی منتظر موندم بازم جوابی نیومد سرم رو انداختم پایین رفتم سمت ماشینم.جلوی آینه واساده بودم سرم رو خشک میکردم نا امیدی از صورتم معلوم بود احساس انزجار از چشام میزد بیرون ولی چیکار میشد کرد؟ یقه کیو باید میگرفت؟ سرنوشت انقدر مرد بود خودش رو نشون بده؟ نه تا بوده همین بوده زخم زده و خندیده.مونده بودم چیکار کنم بازم به الناز زنگ زدم جواب نداد میدونستم میبینه ولی جواب نمیده چون بقول خودش "دیگه بدرد من نمیخورد" خیلی داغون بودم هرچی فکر کردم به نتیجه ای نرسیدم با نا امیدی به موبایلم خیره شده بودم یهو موبایلم زنگ خورد با 1000 امید از جام پریدم آوردم بالا ولی دیدم شماره مریم افتاده.یکمی مکث کردم جواب دادم. زنگ زده بود خبر بگیره دید داغونم صدام در نمیاد پرسید چی شده ولی چیزی نگفتم خیلی اصرار کرد گفتم در مورد النازه دیگه چیزی نگفتم مریم گفت کجایی؟ گفتم خونه گفت من میام اونجا ببینم چی شده تو حالت خیلی بده یه چیزت میشه چیزی نگفتم یعنی اصلا تو حال خودم نبودم ذهنم همش جاهای دیگه بود. نیم ساعت بعد مریم اومد در رو باز کردم قیافه منو دید جا خورد گفت سالمی؟ با سرم تایید کردم رفتیم توی نشیمن نشستیم روی مبل راحتی گفت بگو چی شده؟ یکمی سکوت کردم بعد همه ماجرا رو براش تعریف کردم باورش نمیشد... مریم سرش رو تکون داد گفت ارا حالا که شده اگه واقعا دوسش داری باهاش بازی نکن بازم دوستش داشته باش نیشخندی زدم گفتم فکر کردی من جا زدم؟ موبایلم رو نشونش دادم گفتم ببین از غروب چقدر زنگ و اس ام اس زدم اون جواب نمیده یکمی مکث کرد گفت عیبی نداره هرکسی باشه همین کارو میکنه صبر کن خودش زنگ میزنه فعلا خیلی ریخته بهم گفتم نمیدونم چی بگم از جام پاشدم رفتم یه شیشه شامپاین آوردم با 2تا لیوان گذاشتم روی میز گفتم بعد از چند ماه میخوام مشروب بخورم یکمی نگام کرد گفت مگه مشروب برات ضرر نداره؟ در شامپاین رو باز کردم نیشخندی زدم گفتم خیلی چیزا واسم ضرر داره لیوان ها رو پر کردم چیزی نگفت میدونست خیلی داغونم.لیوان رو آوردم بالا گفتم به سلامتی هیچکس! خندید لیوانش رو آورد بالا گفت به سلامتی الناز یک ضرب خوردیم. بازهم پر کردم خوردیم احساس میکردم الکل روم اثر کرده ولی من کلا از اونایی ام که الکل 90% هم بخورم بازم حواسم سر جاشه نگاهی به مریم کردم اونم خیلی خورده بود واقعا مست بود یه سیگار روشن کردم تکیه دادم عقب احساس میکردم مستی باعث شده همه چیز عمیق تر از جلوی چشام رد شه با ولع خاصی از سیگارم کام میگرفتم به گذشته ای که از جلوی چشام رد میشد فکر میکردم مریم اومد کنارم نشست آروم گفت تو چرا همیشه انقدر توی فکری؟ گفتم اگه تو هم جای من بودی همین بودی گذشته من خیلی عجیبه خودمم باورم نمیشه همیشه بازیچه روزگار بودم دستش رو گذاشت روی سینم گفت بی دلیل این اتفاقا نمیافته سرم رو تکون دادم گفتم آره خودمم میدونم.دستش رو کشید توی موهام گفت غصه نخور یه روز همه چیز درست میشه نیشخندی زدم سرم رو تکون دادم سیگارم رو خاموش کردم دستش رو گرفتم گفتم آره درست میشه فقط 100 سال اولش سخته خندید گفت چشم ببندی باز کنی 100 سال میره الان برنامه بریز واسه 100 سال دوم که دیگه تو دردسر نیافتی با سرم تایید کرم مشروب زیادی روم اثر گذاشته بود حواسم بود چیکار میکنم ولی کنترلم دست خودم نبود یه جورایی بی اختیار فقط نگاه میکردم اونم بد تر از من بود! دستش رو بوس کردم اونم سرش رو گذاشت روی شونم دستش رو کشید روی لبام دستش رو که تو دستم بود رو فشار دادم اونم انگشت اون دستش رو گذاشت توی دهنم آروم سرش رو آورد جلو صورتم رو بوس کرد من به جلو خیره شده بودم خودمم نمیفهمیدم چیکار میکنم دوباره صورتم رو بوس کرد دستش رو از روی لبام برداشت گذاشت روی سینم آروم میمالید دستم رو انداختم دور گردنش کشیدمش سمت خودم سرش رو سینم بود محکم فشار دادم یکم بعد خودش رو کشید عقب اومد نشست روی پام سرش رو گذاشت روی شونم دستاش رو دور گردنم حلقه کرد یکم گذشت سرش رو برد عقب تو صورت هم خیره بودیم مستی رو از چشای هر دو مون میشد خوند صورتش رو نزدیک تر کرد چشاش رو بست لبای داغش رو آروم گذاشت روی لبام...ادامه دارد ...
بازنده - قسمت چهاردهملباش رو میکشید روی لبام من بی اختیار فقط نگاه میکردم.واقعا خیلی داغ تر از من بود یعنی همه عربا همینن داغ ترین بدنهای دنیا رو دارن.لباش رو محکم به لبام فشار داد زبونش رو به لبام میکشید یکم بعد زبونش رو برد داخل دهنم میکشید پشت لبام منم با دستام آروم کمرش رو میمالیدم چند دقیقه گذشت واقعا تحریک شده بودم یکم هولش دادم عقب اونم پاشد لباس بلندش رو در آورد (یه چیزی شبیه مانتو که عربا روی لباس میپوشن) زیرش یه لباس نازک سرمه ای و یکسره تنش بود اومد سمتم پشتش رو کرد منم زیپ لباسش رو باز کردم رفت عقب لباسش رو در آورد بدنش فوق العاده بود هیکل کشیده قد خیلی بلند پوستش سفید و براق بود یه ست لباس زیر قرمز تنش بود گیره موهاش رو باز کرد بهم خیره شد منم یکمی بهش نگاه کردم از جام پاشدم یکمی احساس سرگیجه داشتم ریموت استریوی نشیمن رو برداشتم دنبال دکمه پاور میگشتم! آروم گفتم دکمه پاور گم شده! خندید ریموت رو از دستم گرفت پاور رو زد گفتم چجوری پیداش کردی؟ مریم هاج و واج منو نگاه میکرد! ریموت رو ازش گرفتم حالت سادیسمیم بیشتر همیشه اذیتم میکرد خواننده رو آوردم روی EVANESCENCE گذاشتم آهنگ Bring Me To Life یه نیشخندی زدم صدا رو زیاد کردم ریموت رو از همون بالا انداختم زمین! رفتم سمت مریم که داشت با تعجب نگام میکرد دستم رو گزاشتم پشت کمرش یکمی بهش خیره شدم قدش از من بلند تر بود لبام رو محکم رو لباش فشار دادم اونم دستاش پشت سرم بود یکم بعد سرم رو آوردم پایین زیر گلوش رو با لبام لمس میکردم خط وسط سینش رو دنبال کردم لبام رو از روی سوتین گذاشتم روی سینه هاش یکمی بازی کردم بعد محکم بهش فشار میاوردم دستاش رو محکم به سرم فشار میداد منم فشارم رو بیشتر میکردم تنش واقعا داغ بود احساس میکردم دارم میسوزم روی زانو جلوش نشستم از زیر سینه هاش لبام رو کشیدم پایین تا روی نافش یکمی باهاش بازی کردم لبام رو آوردم پایین تر روی خط شرتش واسادم دستام رو گذاشتم پشت باسنش سرم رو روی شکمش فشار دادم یاد اون نقاشی بوریس افتادم که دختره قد بلند لخت واساده بود دستاش رو باز کرده بود پسره جلوش زانو زده بود سرش روی شکمش بود به حالت التماس دستاش رو دور باسنش حلقه کرده بود ولی دختره اخم کرده بود از پشت کمرش 2 تا بال زده بود بیرون و نشون میداد سمبلی از یه فرشته هست.سرم رو کشیدم عقب بهش گفتم دستات رو باز کن با تعجب دستاش رو بازکرد یهو EVANESCENCE صداش رو کش داد بلند جیغ زد Bring Me To Life... یه نیشخندی زدم گفتم راحت باش سرم رو بردم وسط پاهاش لبام رو از روی شرتش میکشیدم وسط پاهاش خودش رو کشید جلو لبام وسط پاهاش قفل شده بود دستم رو از باسنش آوردم پایین پشت ران هاش رو میمالیدم یه نفس عمیق کشید سرم رو بردم عقب لبام رو گذاشتم روی ران هاش آروم میکشیدم روش اومدم پایین تا صاق پاهاش سرم رو بردم عقب دستم رو گذاشتم روی پهلوهاش آوردم پایین همزمان شرتش هم کشیدم پایین تا روی زانوش اومد سرم رو بالا گرفتم به صورتش نگاهی انداختم مستی و شهوت فریاد میزد چشاش رو بست خودش رو بهم نزدیک تر کرد شرتش رو کامل از پاش در آوردم بالای کسش یه خالکوبی عربی داشت آروم دستم رو کشیدم روش یه تکونی خورد سرم رو بردم جلو زبونم رو کشیدم روی کسش دستش رو آورد روی سرم لبام رو کشیدم روی لبای کسش چنگ زدم به باسنش محکم کشیدمش سمت خودم زبونم رو فرو کردم تو آروم میچرخوندم نفس هاش عمیق تر شده بود منم داشتم از داغی میسوختم زبونم رو در آوردم کشیدم رو چوچولش یه آه کشید منم سرعتم رو بیشتر کردم تمام تنش میلرزید خودش رو تا جایی که میتونست بهم فشار داد داشتم خفه میشدم ولی مستی همه چیز رو کنترل خارج کرده بود با قدرت بیشتری با لبام چوچولش رو بازی میدادم نفس هاش تند و عمیق شده بود بیشتر میلرزید شهوت و مستی وجود هر دو مون رو پر کرده بود منم میسوختم از حرارت بدنش یهو آروم گفت اومدم مستی نمیذاشت خودم رو کنترل کنم بی اختار به کارم ادامه دادم لرزش محکمی کرد با شدت ارضا شد آبش ریخت تو صورتم هردومون بی حرکت شدیم سرم رو کشیدم عقب یکمی رو چوچولش دست کشیدم بیحال رفت عقب نشست روی مبل تکیه داد منم پاشدم رفتم دست و صورتم رو شستم اومدم کنارش نشستم سرش رو گذاشت روی شونم یکمی توی موهاش دست کشیدم شهوت وجودم رو پر کرده بود دستم رو بردم پشت کمرش سوتینش رو باز کردم سینه های کشیده و خوشگلش آزاد شد مثل بدنش سفید و ناز بود و مثل همه جاش فوق العده داغ آروم سینه هاش رو بوسیدم سرش رو آورد پایین لباش رو از روی شلوارکم گذاشت رو کیرم آروم بازی میکرد پاشد جلوم نشست شلوارکم رو در آورد بعدم شرتم رو سرش رو دوباره گذاشتم روی کیرم آروم با لباش باهاش بازی میکرد ولی من نیازی به اینکارا نداشتم چون همینجوریش شهوت و مستی توی وجودم بیداد میکرد یکم زبونش رو سر کیرم کشید میخواست بزاره توی دهنش گفتم پاشو اونم همینکارو کرد نشست روی راحتی خودش رو انداخت عقب منم جلوش روی زانو نشستم دستم رو گذاشتم روی سینه هاش یکمی فشار دادم بعد پاهاشو گرفتم کشیدمش جلو سمت خودم سر کیرم رو آروم با جلوش بازی دادم یه نفس عمیق کشید منم سرش رو گذاشتم توش یکم چرخوندم چشماش رو بست لباش رو گاز گرفت سادیسم اذیتم میکرد یهو تا ته فرو کردم توش یه جیغ کشید لباش رو گاز گرفت خودم بیشتر اذیت شدم واسه اینکه انقدر داغ بود داشتم میسوختم اولین بارم بود با یه عرب سکس داشتم میدونستم خیلی داغن ولی نمیدونستم اینجورین آروم دستاش رو گذاشت روی پهلوم منم با تمام قدرت شروع کردم به تلمبه زدن از صدای جیغش گوشم داشت کر میشد ناخونای بلندش رو توی پهلوم فرکرده بود نمیدونستم از داغی کسش بسوزم یا از چنگی که به پهلوهام زده بود! فقط میدونستم دارم میسوزم و با قدرت تمام فرو میکردم چند دقیقه ای گذشت داشتم ارضا میشدم سریع کشیدم بیرون خودم رو کشیدم عقب دستم رو گذاشتم زیر کیرم فشار دادم که ارضا نشم مریم از درد میپیچید به خودش درسته که اون داغ بود ولی منم بخاطر عضلات قدرت مند کمرم و هورمون تستسروم فراوانی که به خودم تزریق میکردم هیچ وقت تو شهوت و رابطه جنسی کم نمیارم یکم صبر کردم روی تمام تنم عرق نشسته بود خیلی انرژی از دست داده بودم به پهلوهام نگاهی کردم خراش عجیبی داشت (از شدت چنگاش) دستش رو گرفتم بلندش کردم خودم نشستم روی مبل راحتی تکیه دادم عقب اومد جلو خودش رو تنظیم کرد نشست روش دوباره کیرم تا ته رفت تو کسش یه جیغ بلند زد سرش رو چسبوند به شونم آروم گاز میگرفت دستم رو گذاشتم زیر باسنش یکم آوردمش بالا دوباره تا ته فرو رفت بعد با کمک من خودش رو بالا پایین میکرد تمام تنش سرخ شده بود سرعت دستم رو بیشتر کردم اونم با قدرت بیشتری هم ردیف با من حرکت میکرد از شدت درد شونم رو گاز گرفته بود باز من مونده بودم از داغی بسوزم یا از درد دندوناش که شونم رو با قدرت گاز میگرفت سرعتم رو بازم بیشتر کردم اون شونم رو گاز گرفته بود جیغ میزد ولی صدای خودم اصلا در نمیومد فقط عرق کرده بودم نفس نفس میزدم یکم بعد احساس کردم با تمام وجود میخوام ارضا بشم سریع زیر باسنش رو گرفتم بلندش کردم کیرم در اومد دوباره گذاشتمش روی پام با شدت ارضا شدم آبم ریخت روی شکمش و زیر سینه هاش اون هنوز دندوناش رو شونم بود دستم رو بردم وسط پاش بالای کسش رو میمالیدم یه جیغ کوتاه زد محکم تر دندوناش رو روی شونم فشار داد پام خیس شد فهمیدم ارضا شده دندوناش رو آروم برداشت بیحال سرش رو گذاشت روی شونم خودمم چشام رو بسته بودم سرم تکیه داده بودم عقب شونم بدجوری میسوخت مستی - شهوت - فکرای سمی - حسرت - غم و غصه هام - دردای نا تموم همه باهم جمع شده بودن میزدن تو مغزم سرم تیر میکشید...توی وان حموم نشسته بودم تیکه داده بودم عقب مریم هم تو بغلم نشسته بود آب خیلی داغ بود ولی اصلا نمیفهمیدم یعنی هیچی نمیفهمیدم فقط خسته بودم از همه چیز از زندگی از خودم از دنیا از بدبختیا به شونم نگاهی کردم جای دندوناش آروم خون میومد دورشون هم خون مردگی و کبودی عجیبی داشت.مریم آروم تنم رو میمالید از قیافم معلوم بود از ناله یه چیز اونور ترم.دستام رو حلقه کردم گذاشتم رو سینش سرم رو از پشت گذاشتم روی شونه هاش بین ما فقط سکوت فریاد میزد.******کنار شیشه های قدی اتاقم واساده بودم مثل همیشه به بیرون نگاه میکردم زل زده بودم به چراغ خطر قرمز روی آسمون خراشها مریم داشت موهاش رو خشک میکرد یه آهی کشیدم پنجره رو باز کردم یه سیگار روشن کردم دوباره خیره شدم به همونا مریم موهاش رو خشک کرد اومد پشتم دستاش رو گذاشت روی سینم پشت سرم رو بوس کرد گفت من دیگه برم سرم رو تکون دادم گفتم مرسی خیلی خوش گذشت آروم خندید گفت به من بیشتر خوش گذشت خیلی ممنون دستش رو که روی سنم بود آوردم بالا بوس کردم گفتم مواظب خودت باش خداحافظ دوباره پشت سرم رو بوس کرد گفت تو هم همینطور بعد از اتاقم رفت بیرون کیفش رو گرفت رفت.خیلی بی حال به آسمون شب نگاه کردم استریو اتاقم رو روشن کردم دوباره به بیرون خیره شدم یه کام عمیق از سیگارم گرفتم چندتا قطره اشک از چشام چکید روی صورتم یاور همیشگیم مثل همیشه صداش بیداد میکرد...ببین ببین این گریه یه مرده - مردی که گریه هاش ظهور دردهببین ببین این آخرین صدای - این بی صدا شبخون کوچه گردهقلب پاییزیه من باغ دلواپسیه - خوندنم ترانه نیست هق هق بی کسیه...ادامه دارد ...
بازنده - قسمت پانزدهم2 روز دیگه گذشت از الناز هیچ خبری نداشتم. غروب تو باشگاه بودم صدام کردن گفتن موبایلت همش زنگ میخوره بیا جواب بده سریع رفتم موبایل گرفتم دیدم الناز 3 بار زنگ زده سریع شمارش رو گرفتم رفتم یه گوشه نشستم...سلام- سلامخوبی؟- بدنیستم تو چطوری؟اتفاقا خیلی بدم چرا زنگ میزدم جواب نمیدادی؟- (مکثی کرد) ببخشید حالم خوب نبود باید استراحت میکردمقانع کننده نیست ولی بیخیال. حالت بهتره؟- آره کجایی؟ جواب نمیدی؟باشگاه زیر تمرین بودم. نیم ساعت دیگه تمرینم تموم میشه بیا اینجا- نه ارا حال ندارمبه اندازه کافی اعصابم رو خورد کردی. پاشو بیا هم هوایی میخوری هم اینکه خودم میبینمت- که چی بشه؟دلم برات تنگ شده.منتظرم.بایتلفن رو قطع کردم رفتم سر تمرین افکارم همچنان آشفته بود.نیم ساعت بعد لباس پوشیدم از باشگاه اومدم بیرون رفتم سمت ماشینم کیفم رو گذاشتم عقب یکم خودم رو مرتب کردم منتظر الناز موندم.چند دقیقه گذشت الناز نیمومد ولی مطمئن بودم که میاد واسه همین یه سیگار روشن کردم رفتم اونور تر همونجایی دفعه اول واساده بودیم باد میخورد تو صورتم چشام رو تنگ کردم یه کام عمیق از سیگارم گرفتم یکم گذشت یکی دستش رو گذاشت روی چشام گرمای وجود الناز رو پشتم حس کردم دستش رو برداشتم برگشتم سمتش محکم بغلش کردم سرش رو گذاشت رو شونم همونجایی که مریم گاز گرفته بود فشار داد احساس کردم مغز استخونم تیر کشید ولی به روی خودم نیاوردم مهم الناز بود و بس. یکم گذشت آروم سرش رو بردم عقب تو چشای هم خیره شدیم سرش رو انداخت پایین گفت ببخشید گفتم مهم نیست مهم فقط توئی که الانم سالم جلوم واسادی همین برام بسه آروم خندید سیگارم رو از دستم گرفت خودش شروع کرد به کام گرفتن منم رفتم اونور تر به آسمون خیره شدم باد میزد تو صورتم نمیدونستم باید خوشحال باشم یا ناراحت چند لحظه بعد از پشت بغلم کرد سرش رو گذاشت روی شونم گفت دوستت دارم من چیزی نگفتم مکثی کرد گفت اگه نگی حق داری ارا باور کن من و تو بدرد هم نمیخوریم من محکوم به مرگم شاید الان شاید 5 سال دیگه. با تمام وجود میسوختم ولی حرفی نمیزدم سرش رو به شونم فشار داد گفت تو لیاقتت خیلی بیشتر از منه دستش رو از روی سینم برداشتم برگشتم سمتش تو صورتش خیره شدم خشم از چشام میزد بیرون الناز با ترس نگام میکرد سرم رو تکون دادم محکم زدم تو گوشش دورخودش چرخید چند متر اونور تر افتاد روی زمین یه دستی تو موهام کشیدم بهش خیره شدم از دهنش خون میریخت بیرون با وحشت نگام میکرد رفتم جلو دستش رو گرفتم بلندش کردم مثل گنجشک تمام تنش میلرزید گفتم لبات رو بزار روی لبام خودش رو کشید عقب چند متر ازم فاصله گرفت گفت ارا تو اعصابت خورده توروخدا آروم باش بعد سریع با لباسش خونی که از لبش میریخت رو پاک کرد رفتم جلو اون رفت عقب تر بغض کرده بود داشت گریه میافتاد گفت ارا تو رو خدا آروم باش تو اعصابت خورده الان کنترلت رو از دست دادی یکمی آروم شدی با هم صحبت میکنیم. الناز راست میگفت من حالیم نبود چیکار میکنم شرایط و سختی ها کاملا روی من سوار بودن دیوونه شده بودم میخواستم خون لبای الناز رو بخورم که منم ایدز بگیرم! شایدم حق داشتم نمیدونم بهرحال انسان گاهی اسیر شرایط میشه. الناز بازم رفت عقب تر گفت من میرم دهنم رو بشورم تو همینجا باش یکم آروم شدی میام بعد سریع رفت سمت فروشگاه اونور خیابون.واقعا نمیدونستم چیکار کنم تکیه دادم به ماشینم نشستم روی زمین چنگ زدم توی موهام یکم گذشت حالم بهتر شده بود حد اقل خشمم کمتر بود پاشدم چند دقیقه بعد الناز اومد یه بطری آب داد دستم گفت بخور یکمی آب خوردم الناز اومد پیشم دستش رو گرفتم گفتم ببخشید کنترلم رو از دست دادم ولی به خدا یه بار دیگه از اون حرفا بزنی ایندفعه اون کارو انجام میدم.سرش رو انداخت پایین گفت ببخشید تکرار نمیشه گفتم بشین بریم گفت ماشین رو چیکار کنم؟ گفتم بشین بعدا میاییم میگیریم سوار ماشینم شدیم رفتیم سمت دریا.ماشین رو پارک کردم الناز هم پیاده شد گفتم واسا الان میام بعد فندک و بسته سیگارم رو برداشتم پیاده شدم تو شیشه های دودی ماشینم به خودم نگاهی کردم یه تیشرت قرمز چسبون تنم بود بدنم مثل همیشه بعد از تمرین ورم کرده بود دستی روی موهام کشیدم فندک و بسته سیگار رو گذاشتم تو جیبم رفتم پیش الناز یکمی نگام کرد تیشرت چسبیده بود به بدنم که ورم داشت زده بود بیرون دستش رو گذاشت رو سینم گفتم سوتین که واسم نخریدی حالا دست هم میزنی؟ خندید گفت در همه حال بی تربیتیت رو ثابت میکنی! یهو روی دستام بلندش کردم (یه دستم زیر پاهاش بود یه دستم زیر سرش) الناز یه جیغ زد گفت دیوونه! یکمی به صورتش خیره شدم پیشونیش رو بوس کردم رفتیم سمت دریا الناز هی میگفت ارا بزارم زمین منم میگفتم آقا گفته مثل سایه همراتون باشم! رفتیم کنار دریا آفتاب داشت غروب میکرد آسمون یه جوری شده بود که سنگ گریه میافتاد دوباره روی پیشونیش رو بوس کردم گفتم گوشاتو وا کن میخوام یه چیزی بگم به خورشید که داشت غروب میکرد خیره شده بود گفت بگو یکمی سکوت کردم گفتم دوستت دارم.مکثی کرد نگاهش چرخید روی صورتم منم به صورتش نگاهی کردم اشک توی چشاش حلقه زده بود سرش رو توی سینم فشار داد گفت من بیشتر بعد آروم گریه میکرد منم به غروب خورشید خیره شیده بودم...هوا تاریک شده بود آروم گذاشتمش پایین خودم نشستم روی زمین اونم پشت به من نشست توی بغلم سرم رو گذاشتم کنار گوشش گفتم میشه یه اعترافی بکنم؟ آروم گفت اگه فقط یکیه آره.گفتم یکیه ولی اندازه 10 تاست! دستم رو فشار داد گفت چیکار کردی؟ سکوت کردم گفتم اگه دوست داشتی همینجا میتونی منو بکشی خندید گفت انقدر کار بد بوده؟ گفتم خیلی بدتر با حکم مرگ.دستم رو محکم چنگ زد گفت نه؟ آروم سرم رو چسبوندم به پشت سرش گفتم ببخشید حالام اختیارم دست توئه.سکوت کرد چیزی نگفت گفتم الناز ببخشید گفت ما آدما هر غلطی خواستیم میکنیم بعدم راحت میگیم ببخشید! ببخشید تو به درد من میخوره؟ خیانت کردی میگی ببخشید؟ منم اینکارو میکردم تو میبخشیدی؟ چیزی نگفتم یکمی سکوت بین ما بود گفتم الناز جونم ببخشید بازم چیزی نگفت البته حق داشت درسته که مست بودم ولی خداییش من نامردی کرده بودم.گوشش رو بوس کردم گفتم الناز مست بودم نفهمیدم چه غلطی کردم آروم گفت شایدم حق داشته باشی بالاخره تو هم به سکس نیاز داری ولی وقتی با کسی که دوسش داری نتونی سکس کنی باید چیکار کنی؟ گفتم بزن بکش منو ولی اینجوری نگو طاقت ندارم دستم رو محکم فشار داد گفت کی بود؟ سکوت کردم برگشت تو صورتم خیره شد گفت پرسیدم کی بود؟ سرم رو اندختم پایین زد رو سینم گفت مریم؟ بازم چیزی نگفتم بلند داد زد تو نمیدونی من به اون حساسم؟ بازم سکوت کردم یعنی چی داشتم که بگم؟ اشکاش رو پاک کرد گفت خیلی نامردی این همه منتظر موندم تا حرف نگفته رو بگی حالام که بعد از عمری گفتی دوستت دارم زهرم کردی به تو میگن مرد؟ آروم گفتم نه! پاشد رفت اونور تر آروم گریه میکرد منم که چیزی نمیتونستم بگم. بقول قدیمیا توبه گرگ فقط مرگه. الناز همچنان گریه میکرد آروم پاشدم رفتم پیشش گفتم غلط کردم ببخشید آروم سرش رو تکون داد فقط گریه میکرد گفتم حالا که راستش رو بهت گفتم ببخشش زد روی شونم با گریه گفت خر خودتی اینو بخاطر من نگفتی بخاطر خودت گفتی که عذاب وجدان ولت کنه. آروم سرم رو تکون دادم لبم رو گاز گرفتم مونده بودم چی بگم یکم مکث کردم گفتم میخوام باهات سکس کنم گفت ارا ولم کن خسته شدم دوباره گفتم الناز من میخوام باهات سکس کنم تو یه رابطه 2طرفه این حقه منه زد روی سینم گفت ارا ولم کن میفهمی؟ ولم کن بزار به درد خودم بسوزم کشیدمش سمت خودم گفتم سکس کنم چی میشه؟ ایدز میگیرم؟ به درک بزار بگیرم اصلا بزار 1000 تا مرض بگیرم زندگیم از اینی که هست بدتر میشه؟ من چیزی واسه از دست دادن دارم؟ میدونست عصبانی شدم فقط با وحشت نگام میکرد دوباره بلند گفتم من چیزی واسه از دست دادن دارم؟ جوابی نداد فکرهای سمی داشتن وجودم رو به آتیش میکشیدن یکمی بهش نگاه کردم گفتم الناز تو از گذشته من خبر نداری اگه فقط یکمش رو برات بگم خودت حساب کار دستت میاد میفهمی حق با منه آروم گفت ارا نه چیزی میشنوم نه بهت حقی میدم یکمی بهش نگاه کردم هولش دادم پرت شد عقب آروم شروع کردم به قدم زدن یه سیگار روشن کردم با حرص کام میگرفتم به عالم و آدم فحش میدادم 10.15 متری ازش دور شدم داد زد ارا همش همین بود؟ بلند داد زدم همش همین بود همش تکیه بر باد بود از اولشم بهت گفتم همش همینه دوباره با خشم از سیگارم کام میگرفتم دور میشدم شاید 30 متر دور نشده بودم صدای جیغ اومد برگشتم پشتم رو نگاه کردم الناز افتاده بود زمین اونایی که اونجا بودن جیغ میزدن سیگارم از دستم افتاد یهو دویدم سمت الناز دیدم افتاده زمین چشاش بسته شده از ترس داشتم میمردم سریع بغلش کردم بردمش سمت ماشین بطری آب رو در آوردم ریختم روی صورتش یکمی با پشت دستم زدم تو صورتش پلکاش تکون خوردن دوباره زدم تو صورتش یه سرفه کرد خیالم راحت شد یکمی صبر کردم صورتش رو بوسیدم آروم چشاش رو وا کرد گفتم الناز حالت خوبه؟ آروم گفت آره روی چشاش رو بوسیدم گفتم چی شد یهو؟ گفت نمیدونم بیحال شدم افتادم سرش رو تو سینم فشار دادم گفتم بدون تو من چه غلطی بکنم؟ آروم خندید گفت نترس فعلا که زنده ام چند بار دیگه صورتش رو بوسیدم تو چشاش خیره شدم گفتم تا همیشه دوستت دارم...ادامه دارد ...
بازنده - قسمت شانزدهم و پايانيروز ها پشت هم میرفتن واسه منم اصلا مهم نبود الناز چشه از روزی که با الناز دوست شده بودم 1 ماه گذشته بود خیلی بهش توجه میکردم ولی الناز از این رابطه ما رنج میبرد اینو از چشاش میشد خوند.البته الناز هم حق داشت اون واقعا منو دوست داشت دلش میخواست ما هم مثل همه رابطه نزدیک داشته باشیم همدیگه رو بخوبی لمس کنیم ولی بخاطر مریضی الناز این امکان نداشت و یه چیز دیگه که هردومون رو آزار میداد این بود که ما هم یه روزی تموم میشدیم بهر حال بقول خودش الان نه 1 سال دیگه 2 سال دیگه یا هرچی یه روزی میرسید که ویروس HIV الناز رو از پا در میاورد. نمیدونم شایدم واقعا رابطه ما یه رابطه منطقی نبود.روی تختم دراز کشیده بودم الناز خودش رو انداخت روی من پیشونیم رو بوس کرد خودش رو محکم بهم فشار داد گفت جیگر من چطوره؟ سرم تکون دادم گفتم بخوبی تو نمیرسم خندید گفت از چی نارحتی من مردم؟ موهاش رو ناز کردم گفتم ای کاش من میمردم راحت میشدیم.اخمی کرد گفت اینجوری صحبت نکن نارحت میشم به چشاش نگاه کردم غم رو میشد تا تهش خوند گفتم چشم.10 روز دیگه گذشت منم کم کم با این نوع رابطه عادت کرده بودم بحث اصلا سر سکس و این حرفا نبود رابطه ما زیاد منطقی نبود ولی تنها توجیه اینه که دل منطق نمیشناسه...الناز رو جلو برج خونشون پیاده کردم خودمم پیاده شدم رفتم سمتش خودش رو انداخت تو بغلم گفت مراقب خودت باش خندیدم گفتم چته؟ باز پریود شدی؟ زد روی سینم گفت بی تربیت خوبی به تو نیومده؟ خندیدم گفتم نه اصلا گفت پس مراقب خودت نباش روی پیشونیش رو بوس کردم گفتم ولی تو خیلی باش آروم خندید تو صورتم خیره شد نمیدونم چرا غمش بیشتر از همیشه بود تا دید دارم چشاش رو نگاه میکنم سریع چشاش رو بست گفت از تو هرچیزی بر میاد چشم خونی میکنی خندیدم گفتم ای کلک چی پشت چشات قایم کردی که من نباید ببینم؟ چشاش هنوز بسته بود زبونش رو در آورد گفت فضول! کشیدمش تو بغلم سرش رو محکم به سینم فشار دادم گفت ارا جونم؟ گفتم هوم؟ گفت یه بار دیگه میگی؟ خندیدم گفتم آهای ملت بیایین جمع شین ببینین بعد صدام رو صاف کردم گفتم دوستت دارم! خودش رو محکم بهم فشار داد بعد رفت سمت خونشون منم به ماشینم تکیه دادم رفتنش رو نگاه میکردم یکم رفت برگشت سمت من داد زد ارا دوستت دارم مراقب خودت باش براش دست تکون دادم الناز رفت. یکمی فکر کردم یاد شهرزاد افتادم با حماقتی که کرد (خود کشی) دلم حوری ریخت پایین گفتم نکنه این دیوونه شده؟ میخواستم برم پیشش باز گفتم ولش کن بابا فکرش و منحرف نکن سرم رو تکون دادم سوار ماشینم شدم رفتم.فرداش الناز زنگی نزد گفتم بزار استراحت کنه فردا میرم پیشش.غروب از باشگاه برگشتم یه دسته گل خوشگل گرفتم با همون وضع (بعد از باشگاه) رفتم سمت خونشون دلم میخواست عمر کوتاهش پر از شادی باشه درسته که این شادی به قیمت اشکای خونی من تموم میشد ولی دل این حرفارو نمیشناخت فقط میخواستم عمر کوتاهش پر از لبخند باشه.جلو خونشون پیاده شدم زنگ زدم بهش سانیا گوشی رو برداشت یکم خبر احوال کردیم گفتم گوشی رو بده الناز گفت الان میام پایین گفتم راضی به زحمت نیستم به الناز بگو پایین واسادم.سانیا اومد پایین خندیدم گفتم الناز کو؟ حمومه؟ یکمی نگام کرد گفت الناز رفت خندیدم گفتم کجا رفته موبایلش رو نبرده؟ سرش رو انداخت پایین یه کاغذ بهم داد گفت این رو گذاشت واسه تو رفت اروپا کاغذ رو گرفتم گفتم این کارا یعنی چی؟ برگشت سمت برج آروم گفت الناز رو فراموش کن اون برای همیشه رفت سمت اروپا یکمی نگاش کردم داد زدم برو به جهنم با این حرف زدنت دست گل رو انداختم زمین یه لگد کردم روش کاغذ رو باز کردم نوشته بود:ارا جونم سلامببخشید بی خبر رفتم ولی اگه قراره منو تو یه روز تموم شیم بهتره که همینجا و همن الان تموم شیم. تو بزرگترین شادی های زندگیم رو ساختی ولی حیف که زندگی بهمون بیشتر از این فرصت نداد. مراقب خودت باش تا همیشه دوستت دارم.راستی تازه فهمیدم معنیه "تکیه بر باد چی بود"کاغذ رو مچاله کردم به آسمون نگاهی کردم هوا تازه تاریک شده بود. راستش زیاد تعجب نکردم به 2 دلیل. اول اینکه زندگی من تا بوده همین بوده و از روز اول مطمئن بودم یه دردسر دیگه تو راهه و به نوعی عادت داشتم دوم اینکه من یک بار دیگه تجربه همچین رابطه ای رو داشتم (فکر سمی) که آخر اون هم شهرزاد خودکشی کرد واسه همیشه ترکم کرد.به آسمون خیره بودم تنم شروع به لرزیدن کرد دستام رو گذاشتم روی سرم نشستم روی زمین تنم عرق سرد کرده بود اشکام میچکیدن روی صورتم آروم گریه میکردم به حال خودم به حال زندگی به حال تقاصی که پس میدادم و تموم نمیشد...******شب KFC سر همون میزی که اونشب نشسته بودم نشستم به دوروبرم نگاهی کردم سر میزی که جاسم اینا نشسته بودن 2تا پسر عرب نشسته بودن میخندیدن نگام رو چرخوندم سر میزی که الناز و سانیا نشسته بودن یه خانواده نشسته بودن که یه دختر 4.5 ساله ناز هم همراهشون بود.زنگ زدم به جاسم باورش نمیشد من زنگ زدم کلی خبر احوال کرد آخرش گفت با حیفا اومدیم خرید آروم گفتم قدر همدیگه رو بدونین امیدوارم خوشبخت بشین تلفن رو قطع کردم یه سیگار روشن کردم به جمعیت شلوغی که توی هم میلولیدن خیره شدم و مثل همیشه از خودم پرسیدم هدف ما از زندگی چیه؟ یه کام عمیق از سیگارم گرفتم چشام رو تنگ کردم به میزی که اونشب الناز و سانیا نشسته بودن خیره شدم ولی دیگه النازی نبود سانیایی نبود جاسمی نبود هیچ کس نبود مثل همیشه من بودم و من.موبایلم رو در آوردم بازش کردم آهنگ "تکیه بر باد" یاورم رو گذاشتم و به صندلی که اونشب الناز نشسته بود خیره شدم تمام خاطرات اونشب مثل فیلم زنده جلوی چشام بود یه کام دیگه از سیگارم گرفتم یاورم با تمام وجود میخوند...من و تو چه بی کسیم وقتی تکیمون به باده - بد و خوبه زندگی ما رو دست گریه دادهای عزیز هم قبیله با تو از یه سرزمینم - تا به فردایی دوباره با تو هم قسم ترینممن هنوزم نگرانم که تو حرفامو ندونی - این دیگه یه التماسه من میخوام بیایی بمونی...نیشخندی زدم گفتم شرط بندی خوبی بود و من بردم ولی تقدیر با دست پر زور و نامردش محکم زد توی گوشم گفت بازنده تویی نه هیچ کسه دیگه.پايان ...