تصادفی - قسمت اولتوضیح: اگه اسم خاطرم براتون سواله بگم تصادفی ایهام داره. یعنی خاطره من جوری بود که هم میشد همش رو تصادفی و اتفاقی اسم برد هم اینکه از اولش بخاطر تصادف واقعی ماشین شروع شد. هواپیما امارات توی فرودگاه امام خمینی فرود اومد. احساس خستگی زیادی داشتم دلم برای ایران لک زده بود دلم میخواست یکم از زندگی یکنواخت دور باشم یه استراحتی کنم. رسیدم خونه ولی دنیای خستگی توی خونه ما سرعتش از همه جا بیشتر بود! فاصله ها اسم خانواده رو از روی ما پاک کرده بود از غریبه غریبه تر و ما دیگه ما نبودیم یعنی هیچ وقت نبودیم فقط همیشه من بودیم دلم میخواست فکرم آزاد شه و یه دل سیر از خستگی رها شم نه اینکه از چاله بیام توی چاه. سوار ماشینم شدم به سمت ویلامون در شمال حرکت کردم. تو جاده ذهنم با سرعت زیادی حرکت میکرد خیلی بیشتر از همیشه نمیدونم به چی فکر میکردم ولی فقط میدونم تنها جایی که ذهنم نبود زمان حال بود همش توی گذشته میچرخیدم حالا دنبال چی نمیدونم!رسیدم رامسر تو خیابون اصلی حرکت میکردم البته تو ترافیک نسبی که داشت. پاییز بود هوا واقعا رو به سردی میزد بارون نم نم میبارید رسیدم پشت یه چراغ قرمز 60 59 58. . . . پشت ماشینها واساده بودم سرم نزدیک شیشه بقل بود نگاهم به بیرون میچرخید یهو چشم به گوشه خیابون افتاد یه پسر بچه 10 11 ساله تو بارون پلاستیک سفید کشیده بود روی سرش جلوش چند تا نون توی پلاستیک بود نشسته بود روی یه جعبه چوبی کنار خیابون اونا نون معمولی بودن اصلا از طلا نبودن همون نونی بود که من و شما همیشه داشتیم و خوردیم و تاحالا کوچیکترین توجهی بهش نکردیم. چشاش روی ماشین من خیره بود به خودم گفتم حتما توی دلش میگه این دیگه چه ماشینیه با بقیه ماشینهای خیابون خیلی فرق داره شایدم داره میگه این یارو دیگه کیه؟ یا شایدم داشت تو دلش 1000 تا فحش بهم میداد نمیدونم! 10 ثانیه به چراغ سبز مونده بود بهش اشاره کردم دو رو برش رو نگاه کرد گفت من اشاره کردم آره و بعد جلو رو بهش نشون دادم چراغ سبز شد بعد از چراغ یه گوشه واسادم پسرک اومد شیشه رو دادم پایین 2 هزار تومن بهش دادم همه نون ها رو ازش گرفتم 4. 5 تا بیشتر نبود گفت میشه 500 تومن چرا این همه؟ یه لبخند زدم گفتم بارونه قیمتش رفت بالا خندید گفت آقا دستت درد نکنه حالا میتونم برم خونه توی خونه رام میدن نگاهی کردم گفتم به سلامت. چراغ قرمز بعدی 40 39 38. . . . یه ماشین کنارم واساد شیشه رو داد پایین 2 تا دختر بودن دختر خندید گفت پسر فداکار شما نیستی؟ بی تفاوت نگاهی کردم و سرم رو تکون دادم و به جلوم نگاه کردم. راه افتادم خیابون پایینی جلوی یه سوپر واسادم وسیله بگیرم رفتم تو و برگشتم اومدم بیام سوار ماشین شم یه مرد ژنده پوش چند متری سوپر نشسته بود روی زمین گدا نبود ولی ما یاد گرفتیم به هرکی که نیاز داره بگیم گدا برگشتم توی سوپر یه پاکت پنیر گرفتم رفتم سمت ماشین 1 دونه از نون هارو نگه داشتم 4 تا دیگش رو گرفتم پنیر رو گذاشتم روش رفتم سمتش دادم به اون مرد با تعجب نگاهی کرد گفت خیر ببینی پسرم چیزی نگفتم برگشتم سمت ماشین. تو آینه ماشین خودم رو نگاهی کردم یکم خندیدم گفتم چیه چت شده؟ آفتاب از کدوم طرف در اومده؟ بعد به خودم جواب دادم امروز اصلا آفتاب در نیومده مگه نمیبینی بارونیه؟ به ما نمیاد آدم باشیم؟چند تا خیابون پایین تر نزدیک خروجی شهر بودم داشتم میرفتم سمت ویلا تو یه خیابون خلوت تر میرفتم یهو یه پسر بچه پرید وسط خیابون زدم روی ترمز از پشت تق صدا کرد آینه رو نگاه کردم یه تویوتا پرادو از پشت زده بود بهم وای خدا با این حالم همین کم بود. از ماشین پیاده نشدم اصلا حالم خوب نبود دستام رو گذاشتم روی صورتم سرم رو آوردم پایین چند لحظه بعد یکی زد به شیشه دستام رو از صورتم برداشتم شیشه رو دادم پایین یه دختر شیک پوش با روسری کوتاه و یه گاپشن بلند و سفید واساده بود معلوم بود از من خیلی بزرگتره راحت 27 رو راحت داشت فهمیدم راننده تویوتا پرادو بوده یکمی مکث کردم گفتم ماشین چیزیش شد؟ گفت ماشین من که شاسیش بلنده چیزیش نمیشه شما بیایین عقب ماشین خودتون رو نگاه کنید یکمی رفتم جلو تر گفتم زحمت میکشید؟ رفت پشت ماشین رو نگاه کرد اومد گفت نه چیزی نشده ولی بهتره خودتون هم نگاهی بندازین با دستام چشام رو میمالیدم گفتم مهم نیست گفت آخه این ماشین گرون قیمت شما یکمی خطرناکه. . . حرفش رو قطع کردم گفتم اصلا مهم نیست دستام همچنان روی چشام بود سرم هم پایین گفت شما حالتون خوبه؟ (داشت اعصابم رو خورد میکرد) گفتم من خوبم شما بفرمایید گفت میخوایین برسونمتون بیمارستان؟ دستام رو از روی چشام برداشتم گذاشتم روی سرم گفتم من خوبم فقط خسته ام همین. گفت هر طور راحتید گفتم ممنون بفرمایید ماشین رو زدم کنار کمربند رو باز کردم سرم رو گذاشتم روی فرمان نمیدونم چرا اینجوری شده بودم دوباره یکی زد به شیشه سرم رو بالا آوردم همون دختر بود شیشه رو پایین دادم دوباره سرم ولو شد روی فرمان گفت آقا شما حالتون بده واسه من مسئولیت داره بهتره بریم بیمارستان تو دلم خندیدم گفتم این همه آدم صبح تا شب کنار خیابون میمیرن هیچکس نمیبینش حالا من با این سرو وضع و ماشین آنچنانی یکی برام احساس مسئولیت میکنه چون بیحالم. آروم بهش گفتم خانوم ربطی به اون نداره 2 شبه نخوابیدم فکرم هم خیلی مشغوله مال اونه. گفت خوب حالا من چیکار کنم؟ گفتم از اولش هم گفتم بفرمایین گفت آخه اینجوری که نمیشه درست نیست انسانیت چی؟ خندیدم گفتم خانوم اگر احساس مسئولیت و انسانیت دارین برین کنار این خیابونا تا بخوایین سوجه برای رسیدگی هست از بچه های دست فروش گرفته تا کارتون خوابها همه در خدمت شما هستن من چیزیم نمیشه. یکمی مکث کرد گفت شما با خودتون هم لج میکنید؟ سرم همچنان روی فرمون بود گفتم اصولا با همه دنیا سر لج دارم. یکمی صبر کرد گفت پس من شمارم رو میدم اگه اتفاقی براتون افتاده بود یا ماشینتون احساس کردین خطی چیزی افتاده بهم زنگ بزنید حل شه گفتم لازم نیست بفرمایین بعد سرم رو بالا آوردم شیشه رو دادم بالا یه اخمی کرد رفت. حرکت کردم راه افتادم ایندفعه سرعتم بیشتر بود دیدم جلوم خیابون رو کندن چاله که چه عرض کنم بیشتر شبیه چاه بود زدم رو ترمز دوباره یه صدای ترمز اومد تق! با سرعت چشام رفت روی آینه دیدم همون تویوتا پرادو نقره ای بود سریع در ماشین رو باز کردم رفتم پایین اون دختر از ترسش زود تر از من پیاده شده بود با صدای بلند گفتم خانوم یه چراغ این ماشین بشکنه من باید. . . . پرید وسط حرفم میدونم میدونم ببخشید نمیدونم چرا اینجوری شد یکمی نگاش کردم گفتم حالا میشه عقب بگیرین ببینم چه خبره؟ سوار شد یکم عقب گرفت دیدم رو سپر چند تا خط کوچیک افتاده اومد گفت چیزی شده؟ گفتم ولش کن خر ما از کرگی دم نداشت! خندش گرفت گفت شما به این مرسدس بنز میگین خر؟ خیلی جدی نگاش کردم گفتم نخیر شانس خودم رو عرض کردم. گفت در هر صورت من شرمنده ام منم تکیه کردم به عقب ماشینم گفتم بفرمایین برین بعد من برم گفت نه شما بفرمایین یکمی نگاش کردم گفتم بفرمایین شما من جلو نرم بهتره خندید گفت من واقعا شرمنده ام دستم رو گذاشتم روی صورتم گفتم خواهش میکنم رفت سمت ماشینش سوار شد رفت. توی ویلا روی مبل راحتی دراز کشیده بودم دستام زیر سرم بود فکر میکردم خیلی دلم میخواست بخوابم ولی نمیتونستم انگار از خستگی خوابم نمیبرد. از خواب پریدم ساعت رو نگاه کردم دیدم 8 شبه! خودم نفهمیدم کی خوابم برده بود پاشدم دست و صورتم رو شستم یخچال رو باز کردم احساس کردم تخم مرغها چشمک میزنن! حاضری ترین غذایی که میتونستم بخورم نمیرو بود. شام مفصل و تشریفاتیم (5 تا نیمرو) رو خوردم گفتم برم بیرون هوایی عوض کنم خداییش صبح حالم خیلی بد بود بیرون رو نگاهی کردن دیدم بارون میاد ای لعنت به این شانس آخه با یه پیرهن برم نمیخندن بهم؟ حالا لباس زمستونی از کجا بیارم؟. سوار ماشینم شدم راه افتادم سمت شهر گفتم حتما یه مغازه پیدا میشه کتی پلیوری چیزی بخریم تن بزنیم. رسیدم جلو یه فروشگاه لباس رفتم تو یه کاپشن نازک چسبون و یقه دار بود تن زدم یقه هاشو بالا کشیدم تو آینه یه نیش خند زدم گفتم خوبه اریک کانتونا (بازیکن قدیمی و معروف منچستر یونایتد که یقه لباسش همیشه بالا بود) یه غلطی کرد! اومدم بیرون دیدم یه خانوم داره به ماشینم نگاه میکنه میخنده رفتم جلو تر گفتم چقدر قیافش آشناست تازه یادم افتاد همونی بود که صبح تصادف کرده بودیم خیلی جدی گفتم تبر بیارم؟ یهو منو دید جا خورد گفت وای شما گفتم من باید بگم وای شما! خیلی نارحتت میکنه تبر بدم داغونش کنین خیالتون راحت شه. خندید گفت شما چقدر سخاوتمندین به همین راحتی یه مرسدس بنز رو له مکنین بره؟ نه به حذیونی که صبح میگفتید نه به این شوخی کردنا! جدی نگاش کردم گفتم من شوخی نکردم اخمی کرد گفت ببخشید منم با اخم گفتم می بخشم! اخماش بیشتر رفت تو هم گفتم کاری از دست من بر میاد؟ گفت نه ممنون دیدم ماشینتون پارکه گفتم ببینم حالتون بهتر شد یا نه صبح خیلی بد بود گفتم آره خستگیه دهنیه یکمی نگاش کردم گفتم ببخشید شما همیشه انقدر احساس مسئولیت میکنین؟ گفت آره چطور؟ گفتم هیچی واسم عجیب بود شایدم شما مریم مقدسین با لباس مبدل. . . .ادامه دارد...
تصادفی - قسمت دومگفت مریم مقدس نیستم به نظر شما هر کی احساس مسئولیت کنه مریم مقدسه؟ گفتم از خداتون هم باشه خدا بیامرز خانوم خوبی بود خندید منم رفتم سمت ماشینم که برم گفت اگه کمکی ازم برمیاد تعارف نکنین گفتم نه دختر خاله خودم از پس خودم برمیام همون موقع موبایلم از دستم افتاد گفت بله معلومه موبایلم رو برداشتم گفتم هیچ ربطی نداشت نشستم تو ماشین شیشه رو دادم پایین گفتم جایی میرین برسونمتون (با دستش ماشینش رو نشونم داد) گفت ممنون اونجاست. یکمی نگاش کردم (حیف که ازم خیلی بزرگ تر بود واقعا چهره گیرایی داشت مخصوصا چشاش خیلی گیرایی داشت خیلی هم ظریف بود) گفتم کشیک منو میکشیدین؟ گفت آره حتما همینطور بوده بعد دوستش از مغازه بغلی اومد بیرون گفت بریم؟ گفتم آها پس جاسوس هم داشتی شما گفت ما اینیم دیگه با سر تایید کردم دوستش اومد نردیک (اونم بهش میومد 27 28 رو داشته باشه) من همچنان تو ماشین نشسته بودم شیشه پایین بود سلام کرد گفت پانی بریم؟ گفت باشه برو توی ماشین اومدم گفتم راست میگه برو دنبال نخود سیاه خندید گفت باشه گفتم پانی احیانا مخفف چه اسمیه؟ پامادور؟ پاناراما؟ پاریس؟ پازل؟ خندید گفت بی سواد پانیذ گفتم از اولم میدونستم! گفت خب من برم گفتم خب برو من که تو ماشینم نشستم شما مزاحم شدی 1 دقیقه دیگه واسی جیغ میکشم خندید گفت عجب رویی داری کاری نداری با من؟ گفتم از اولم نداشتم خوش اومدی یه اخمی کرد گفت وا بی ادب؟ خداحافظ. گفتم بای تو آینه خودم رو نگاه کردم گفتم ما نفهمیدیم تو بالاخره با حوصله ای یا بی حوصله؟ باز به خودم جواب دادم احمق آدم همچین دافی میبینه بی حوصله میشه؟ حرکت کردم رفتم. تو خیابونا یکم چرخ زدم حوصلم یکم زیادی سر رفته بود بارون نم نم هم میومد گفتم ارا چه کار کنیم؟ باز به خودم جواب دادم بکشیم پایین هوا کنیم خب من چه میدونم. تو خیابون داشتم میرفتم یه دختر زیر بارون واساده بود دست تکون داد زدم رو ترمز شیشه رو دادم پایین گفت چقدر؟ گفتم بله؟ گفت چقدر؟ (شنیده بودم ایران وضعش خرابه ولی اولین بارم بود از نزدیک همچین چیزی میدیدم) گفتم اشتباه گرفتی من فکر کردم اتفاقی افتاده اومدم شیشه رو بدم بالا گفت یکم غذا بهم بدی بسمه سرم رو تکون دادم یواش گفتم ای روزگار کیفم رو در آوردم بهش 5 تومن دادم گفتم شب خوش خوشحالی رو میشد تو چشاش دید گفت ممنون آقا امیدوارم عوضش رو ببینی شیشه رو دادم بالا گفتم هی نکنه من میخوام بمیرم خدا هی موقعیت میزاره واسم؟ امروز چرا همه چیز مشکوک بود؟ خندیدم گفتم ای جانور حرکت کردم یکی از پشت چراغ میداد آروم کشیدم کنار واسادم یه تویوتا پرادو نقره ای اومد کنارم گفتم باز این دختره اومد شیشه رو داد پایین دوستش گفت پانی میگه خوب نیست با این ماشین تابلو آدم تو این شهر کوچیک بچرخه گفتم حوصلم سر رفته شماها چرا میچرخین؟ گفت خب ما هم حوصلمون سر رفته گفتم پس بدو همش بزن سر نره چرا دنبال من راه میوفتین؟ پانی از پشت فرمون داد زد پررو من اومدم دنبال تو؟ گفتم نه پس من اومدم گفت هیچکی نیومد. گفتم خب حالا باید از شهر خارج شم دیگه نبینمت؟ گفت نه من میرم گفتم نرفتی هم عیبی نداره این چند روزی که اینجام تحملت میکنم داد زد پر رو گفتم لطف داری حالا اجازه هست بریم؟ گفت خوش اومدی (حوصلم سر رفته بود گفتم سوجه گیر آوردم یکم اذیتش کنم برم) گفتم راستی خسارت منو کی میده؟- من الان بده- چقدر میشه؟ 500 تومن 500 تا تک تومن دیگه؟ اختیار داری جسارتن ما شهری ها به این میگیم مرسدس بنز حالا شما چی میگین نمیدونم در کل 5 تا خط کوچیک رو سپر عقبم افتاده 5 تا 100 تومن میشه 500 تومن - برو دلت خوشه پس مسئولیت پذیری چی؟ مریم مقدس؟ عذاب وجدان؟ با اینا چیکار میکنی؟- (خندید) میسازم ولی 500 تا تک تومنی به تو نمیدم (خندیدم) باشه اصلا نده خودت صبح گفتی میدم کی گفت بده؟- (اخم کرد) منظور ازین آخریه چی بود (تو دلم گفتم خودتو نزن به خری) خسارت ماشین دیگه - آها ببخشید بد متوجه شدم حالا میدی یا نه؟ - نمیدم خب نده! (زدم زیر خنده) یکمی نگاش کردم گفتم خب بجاش جبران کن گفت چیکار کنم؟ گفتم فردا ناهار درست کن منو دعوت کن گفت بلد نیستم گفتم مشکل خودته سن مامان بزرگ منو داری بلد نیستی؟ خندید گفت سنگ پا قزوینه دیگه؟ گفتم مهم اینکه به پای یه بانوی با شخصیت کشیده شه حالا قزوین و تهران فرقی نداره خندید گفت خب حالا؟ گفتم آدرس بده فردا ناهار میام اگه خودت درست نکرده باشی منم خسارتم رو میگیرم گفت باشه من درست میکنم ولی خودت زهرت میشه گفتم فدای سرت. گفت آدرس ویلامون رو یاد داشت کن. . . ساعت 1 ظهر بود پشت در اون آدرس بودم گفتم هی نکنه بریم تو یه خبرایی باشه؟ یا خونه مردم باشه؟ دو دل بودم چیکار کنم گفتم ولش کن میرم زنگ زدم آیفون تصویری رو یکی برداشت در رو باز کرد رفتم تو. ویلاشون بزرگ نبود ولی ژیگول و خوشگل بود رفتم جلوی در داخلی در باز بود گفتم سر به فدای شکم آروم رفتم تو گفتم پانی خانوم؟ صدایی نیومد گفتم shit ما که شانس نداریم الان یه جنازه جلومون در میاد وسط خونه واساده بودم 6 دنگ حواسم جمع بود گفتم ارا کسی اومد بزن رحم نکن دوباره صدا کردم پانی خانوم؟ احساس کردم یکی پشتمه سریع برگشتم یهو گفت وای گفتم باز تو گفتی؟ من باید بگم وای این چه وضعشه خانه ارواح درست کردی؟ خندید گفت نه ببخشید اینجا همیشه ساکته گفتم آره فیلم خانه ارواح هم همینجوری شروع میشد خندید گفت چرا سرپایی بشین آرم نشستم رو مبل وسط خونه گفتم خب امنیت جانی ندارم دیدم رفیقش اومد سمتم سلام کرد دست داد گفت شهین هستم گفتم خوشبختم منم شهید راه حق هستم خندید پانی گفت راستی اسمت رو نگفتی؟ گفتم وای شماها چه طوری جرات کردین یکی که حتی اسمشم نمیدونید رو دعوت کنین؟ پانی گفت مگه بچه ام قیافه یکی رو ببینم تا تهش میخونم گفتم من که گفتم جای مامان بزرگمی گفت تو بچه ای من سنی ندارم گفتم اوا راست میگی 27. 28 سال که سنی نیست فقط یکم باید پوستت رو اتو کنی خندید گفت مرسی گفتم خواهش راستی از قیافه من چی فهمیدی؟ گفت یه پسر پر روی مغرور و از خود راضی و البته خورده شیشه دار ولی تو دلش چیزی نیست! گفتم همه اینارو فهمیدی؟ گفت آره گفتم پس اصل کاری چی؟ گفت چی؟ گفتم نفهمیدی من خون آشامم؟ (بعد ادای خون آشام در آوردم) خندید گفت بهتم میاد گفتم به تو هم میاد گفت چی؟ گفتم خونت رو بخورم گفت بیا بخور سریع پاشدم رفتم سمتش دستش رو گرفتم پشتش واسادم یواش کنار گلوش رو گاز گرفتم گفت دیوونه برو گم شو خندیدم گفتم خون آشام راه خونشون رو بلده گفت پس خون میخوری ناهار چی؟ نمیخوری؟ گفتم آها راست میگی قضیه کدو قل قله زنه! هردوشون خندیدن گفتن وای چقدر حرف میزنی؟ یه لشگر آدم رو حریفی گفتم فک اضافی دارم خندیدن گفتن اسمتو هنوز نگفتی؟ گفتم ارا گفتن چی؟ گفتم ا ر ا همین. شهین گفت این چه اسمیه؟ گفتم اسم اسمه دیگه. گفت جالب بود نشنیده بودم گفتم حالا که شنیدی پانی گفت ارا کی ناهار تو میخوری میری؟ سرم درد گرفت گفتم قضیه کدو قل قله زن 2 شد! خندیدن گفتن کدو قل قله زن 2 چیه؟ گفتم شخص اول رو خودم بازی میکنم. بیا جلومو بگیر بگو ارا کجا میری؟ پانی با تعجب اومد جلوم صداش رو کلف کرد گفت ارا کجا میری؟ گفتم میرم ویلای پانی بخورم ویسکی بعد که برگرشتم تو کیر منم نمیتونی بخوری! شهین دلشو چسبید گفت دیوونه پانی شکه شده بود گفت ای هیولای بی تربیت برو بیرون تا نکشتمت خندیدم با یه حالت خاصی دستم رو آوردم بالا گفتم خون آشام ها نمیمیرند! تا اینو گفتم پانی و شهین مردن از خنده (خودم یهو داد اون لحظه افتادم که ویلا سعیدشون خون ناهید رو خورده بودم سعید و ناهید دعوا میکردن داد زدم "دعوا نکنین خون آشامها ایدز نمیگیرن") یهو خشکم زد دستام رو گذاشتم رو سرم نشستم رو زمین (همون شوک عصبی همیشگی که عصبی میشم میاد سراغم) دنیا دور سرم میچرخید تکون نمیخوردم پانی و شهید جیغ زدن چی شد؟ هیچی نمیگفتم پانی سریع اومد دستم رو گرفت گفت حالت خوبه؟ چرا رنگت پریده؟ عرق سرد تمام تنم رو پر کرده بود یه خنده عصبی کردم گفتم زندگی همیشه خنده نیست و چند قطره اشک از چشام ریخت پانی گفت بریم دکتر؟ گفتم نه شوک عصبیه یه لیوان آب بهم بده شهین سریع یه لیوان آب برام آورد یکمی آب خوردم حالم بهتر شد به زور پاشدم خودم رو انداختم روی مبل پانی گفت نمیگی چی شد؟ گفتم براتون میگم بزار یکم با خودم باشم بعد یه سیگار روشن کردم چشام رو بستم از سیگارم کام میگرفتم. 10 دقیقه بعد پاشدم دست و صورتم رو شستم اومدم پیش اونا پانی گفت ارا چی شد یهو؟ گفتم هیچی یاد یه خاطره تلخ افتادم شوک عصبی گرفت منو افتادم همین گفت چی بود مگه؟ گفتم مرگ عزیز ترین دوستم و دوست دخترش و خاموش کردن یه دختر که از ته دلم دوسش داشتم. یکمی نگام کرد گفت متاسفم گفتم ممنون اگه دوست داشتی بعدا برات تعریف میکنم گفت حتما رفتیم ناهار بخوریم. زرشک پلو درست کرده بود البته از نوع قربونش برم هر یه قاشق که میخوردم 1 لیوان آب پشت سرش میرفتم بالا که بره پایین سر آخر مثل وال شده بودم فشارم میدادی آب از دهنم میزد بیرون. بعد از ناهار نشستیم رو راحتی شهین یه شیشه شامپاین آورد 2تا ته لیوان خوردم گفتم دیگه ممنون گفت همین؟ گفتم ببخشید من میخوام مشروب بخورم حال کنم یا مشروب میخواد باهام حال کنه خندید گفت هردوش خوبه گفتم مرسی استدلال شما بخورین! پانی گفت خب تعریف کن گفتم چیو؟ گفت یکم از خودت بگو گفتم من بی هویتم. گفت مشکوک میزنیا؟ خندیدم گفتم از اولم گفتم خون آشامم باورتون نمیشه بهم خون بدین بخورم پانی خندید گفت به تو کوفتم نباید داد پر رو بعد گفت نگفتی اون موقع چت شد؟ منم براشون خلاصه خاطره آنا و سعید و ماندانا رو تعریف کردم یه سیگار روشن کردم دیدم شهین گریش گرفته پانی هم بهم ریخته بود پانی گفت اینا راست بود؟ خندیدم گفتم متاسفانه آره اون شوک عصبی هم برای همین بود. گفت آخه تو سنی نداری. . . . گفتم من هر تجربه ای بگی تو این دنیا داشتم الانم تو قلبم اندازه یه مرد 50 ساله غم دارم. یکمی نگام کرد گفت ته چشات معلومه گفتم راستش رو بگو اول که اومدم هم خوب خصوصیاتم رو گفتی الانم درست گفتی قضیه چیه؟ فال گیری؟ شهین خندید گفت آره با فال گیری تویوتا پرادو خریده گفتم والا تا جایی که من میدونم تو این مملکت رمالی از مهندسی درامدش بیشتره! پانی خندید گفت من روانپزشکی خوندم الانم دارم آماده میشم برای تخصص منم اسم 7. 8 تا قرص اعصاب و آرام بخش اینارو بردم گفت تو از کجا بلدی؟ خندیدم گفتم آدم باید همه چیز بلد باشه! البته چند تاشون رو یه زمانی مصرف میکردم. شهین خندید گفت وای واسه همینه یکم شیرین میزنی گفتم خوب تجربه داری ها پدر تجربه بسوزه. . . . ادامه دارد...
تصادفی - قسمت سوم1 ساعت از همین صحبت ها بود و واسه هم کر کری میخوندیم میخندیدیم پانی گفت خب ناهارتو که خوردی حالا تشریف نمیبری؟ گفتم باشه میرم و شما از این نعمت بزرگ الهی بی بهره میشین پاشدم گفتم بدرود! اومدم جلو در پانی داد زد بابا شوخی بود بی جنبه نباش منم خندیدم گفتم از اولشم میدونستم یه سکانس غمگین اومدم حال کنین بعد رو کردم به شهین گفتم به نظر تو من بهتر بازی میکنم یا تام کروز؟ شهین خندید گفت تو تا اینجا بهتر بودی!یکمی مکث کردم بعد به پانی گفتم شوهر؟ نامزد؟ دوست پسر؟ کتک زن؟ ارباب؟ چیزی نداری؟ گفت 2روز اومدیم شمال راحت باشیم از چاله در اومدیم (اشاره به من) افتادیم تو چاه گفتم بگو دیگه؟ گفت با اجازه شما یه دوست پسر دارم گفتم همش یکی؟ گفت نه 5 تا گفتم برو بابا سرت کلاه رفته بعد به شهین گفتم تو چی؟ خندید گفت نه با دوست پسرم 1 ماه پیش بهم زدیم خیالت راحت شد؟ رفتم سمتش گفتم ای بانوی زیبا و رشید آیا مرا به عنوان نوه خود قبول میکنید؟ خندید زد تو سرم گفت برو خودتو مسخره کن مثلا از فرنگ (خارج) اومدی؟ 28 سال سنیه؟ گفتم اوه نه از سن خارج میشه میره تو سال نوری پانی با خنده گفت حالا انقدر حرف میزنی خودت چی؟ گفتم پاتو توی حریم من نزار من بی هویتم شهین گفت تا کی شمال میمونی؟ گفتم نمیدونم ارواح عمم اومدم استراحت روحی کنم بدتر شوک مغزی گرفتم ولی یه 4. 5 روزی میمونم بعد میرم پانی گفت اتفاقا ما هم تا 4. 5 روز دیگه هستیم بعد شهین گفت میگم بیا یه دوست دختر برات پیدا کنیم این 4. 5 روزی بهت سخت نگذره ها؟ یکمی فکر مکث کردم گفتم شرمنده این عادتها رو از سرم بیرون کردم گفت پس چیکار میکنی؟ گفتم هیچ کس رو نمیکنم شهین خندید پانی هم گفت وای این چرا دهنش چفت و بست نداره؟ گفتم اختیار دارین من همیشه آماده به خدمتم. بعد به شهین گفتم خودتون چیکار میکنین هوم؟ پانی گفت به تو چه آخه؟ گفتم ای بابا تو چقدر امل بازی در میاری اصل حجر که نیستیم دوران ظهور اسلام هم نیست پس یکم پیشرفت کن پانی گفت این پیشرفته؟ خندیدم گفتم با دختر جماعت دهن به دهن شدن حرامه شهین میخندید پانی ادای منو در میاورد گفتم من دیگه میرم پانی گفت کجا؟ شوخی میکنیم نارحت شدی؟ لبخندی زدم گفتم نه بابا حرفای منم همش مزاح بود جدی نگیرین خواستم دور هم خوش باشیم بابت ناهار ممنون ایشالا جبران کنیم بعد رفتم سمت در پانی اومد گفت ما حوصلمون سر میره نرو دیگه گفتم بشینین اتل متل بازی کنین سر نره مگه من گروه ژانگولرم؟ گفت اذیت نکن تازه داشتیم آشنا میشدیم کفشام رو پام کردم گفتم بابت ناهار ممنون! بای داشتم میرفتم گفت ارا؟ گفتم هوم؟ گفت حد اقل شمارت رو بده تا اینجاییم باهم تماس داشته باشیم گفتم باشه بدو بنویس موبایلش رو آورد گفت بگو گفتم 222 بقیشو بدو! من رفتم خداحافظ داد زد نه بگو شمارم رو بهش دادم از اونجا اومدم بیرون. تو ویلای خودمون بودم برق ها رو خاموش کرده بودم توی تاریکی مطلق روی صندلی سکو نشسته بودم پاهام روی میز بود فکر میکردم و با ولع سیگار میکشیدم یه خشم خاصی داشتم باد سرد میزد ولی تن من داغ تر از همیشه بود موبایلم زنگ زد یه شماره ناشناس بود گفتم حتما پانیه برداشتم گفتم بله؟- سلام ارا منم پانیچطوری؟ شهین خوبه؟- آره خوبیمچه خبر؟- سلامتی خبر خاصی نیست. کجایی؟توی تاریکی مخوف نشستم سیگار میکشم- وا؟ نمیترسی نصفه شب توی ویلا؟ حالا چرا توی تاریکی؟(خندیدم) ترس؟ ای کاش ترس توی تاریکی بود. من عاشق تاریکی ام هرچی غلیظ تر میشه بیشتر ارضا میشم. - تو واقعا دیوونه ای. میایی اینجا؟چه خبره؟ ساعت 11 شبه- حوصلمون سریده بیا دیگه باشه؟نیم ساعت بعد ویلای پانی اینا بودم. تا ساعت 1 شب اراجیف میگفتیم پانی کنار من نشیته بود گفتم میخوام بخوابم گفت خب شب بخیر گفتم اینجوری خوابم نمیگیره بعد خوابیدم سرم رو گذاشتم روی پای پانی گفتم حالا بهتر شد خندید گفت حجالت بکش با این هیکل نصف تنت از مبل زده بیرون گفتم ولش کن مغزت آروم باشه همه جات آرومه شهین گفت خب حتما قصه هم میخوایی؟ گفتم نه اتفاقا خودم بزرگترین قصه گوی دنیام من میگم شما گوش کنین بعد واسشون چند تا خاطره تعریف کردم از ویدا گفتم کاری که با من کرد و. . . ساعت 3 شب شده بود مهشید همونجا روی مبل راحتی روبه رویی خوابیده بود پانی هم داشت با موهام بازی میکرد گفت حالا نظرت خودت چیه با این همه خاطره و اتفاق؟ خنده عصبی کردم گفتم:ای وای در این دار فنا خستگیه ما چیزی نبود جز غم دلبستگی مایه لبخند زد مثل یه مرد 60 70 ساله حرف میزنی خیلی جالبه گفتم تجربه ای که مرد اون مرد توی 60 70 سال پیدا کرد رو من با همین سنم پیدا کردم واسه اینه. گفت نمیخوایی بخوابی؟ گفتم تو نمیخوابی؟ گفت منم میخوابم بعد پاشدم کنارش نشستم به صورت ظریف و گیراش نگاه کردم (موهاش مشکی براق بود و تقریبا مصری کوتاه کرده بود چشاش قهوه ای کمرنگ ابروهای نازک و کشیده با بینی کوچولو کلا چهره خیلی ظریفی داشت اندامش متناسب و جذاب بود والبته ظریف ازونایی بود که پوستش رو یکم فشار میدادی مثل خون قرمز میشد!) گفتم پیشم میخوابی؟ زد رو پام گفت تو چقدر پرو رویی هنوز اشک تو چشات خشک نشده بازم دست برنمیداری؟ گفتم ای بابا همینجوری پروندم خوب من پیشت میخوابم تو پیشم نخواب! خندید گفت دیوونه یکمی نگاش کردم گفتم دل منو میشکنی دیگه؟ لبخندی زد گفت حالا یه کاریش میکنیم پاشو بریم تو اتاق من رفتیم توی اتاق پانی گفت حتما میخوایی روی تخت کنار هم بخوابیم نه؟ گفتم نه پس روی زمین بخوابم تو روی تخت؟ اینم که همون شد خندید گفت امان از روی تو گفتم راستی من یه عادت بدی دارم با تعجب گفت دیگه چیه؟ گفتم ببین من ازون آدمای گرمایی ام که بدنم همیشه داغه واسه همین همیشه تو خونه با یه شلوارکم الانم یه شلوارکی چیزی بهم بده میخوام بخوابم یکمی نگام کرد گفت منو خر میکنی؟ گفتم مگه تو خری؟ گفت از دید تو آره گفتم تو مثلا دکتری اونم روانپزشک تا حالا ازین آدما ندیدی همیشه گرمشون باشه بدنشون داغ باشه؟ گفت دیدم ولی تو خورده شیشت زیاده گفتم عجب گیری کردیما به خودت شک داری؟ گفت به تو دارم خندیدم گفتم پانی بشین اذیت نکن خوابم میاد یکمی مکث کرد گفت تو دیگه کی هستی بعد رفت از اتاق بغلی یه شلوارک آورد گفت بیا مال داداشمه گفتم قربون داداشت برم من بعد گفتم تو همینجوری میخوابی؟(لباس بیرونی تنش بود) گفت امشب آره منم شلوارک رو گرفتم گفتم ما رفتیم روی مبل پانی گفت ارا کجا؟ حالا چرا ناراحت شدی؟ گفتم شرمنده از آدمای شکاک زیاد خوشم نمیاد گفت ببخشید گفتم مهم نیست من میرم روی مبل راحتی گفت ارا بیا دیگه این همه خرم کردی این آخریشم روش گفتم شرمنده من یه بار خر میکنم یا طرف خر میشه یا نمیشه فکر کنم زیادی از خود راضیم رفتم سمت مبل راحتی نشیمن اومد پیشم گفت ارا حد اقل برو توی اتاق داداشم اینجوری روی مبل درست نیست گفتم هست شب بخیر بعد شلوارک رو دادم دستش گفتم اینم بگیر ما که روی مبل میخوابیم حالا با لباس هم میخوابیم شب خوش! بعدم خودم رو انداختم رو مبل یکمی نگام کرد گفت ببخشید و رفت. صبح با صدای شهین بیدار شدم گفت دیوونه چرا روی مبل خوابیدی؟ چشام رو مالیدم گفتم حالش بیشتره پانی کو؟ گفت خوابیده پاشو دست صورتت رو بشور منم صداش میکنم بیاد اومدم دیدم شهین داره با تلویزیون ور میره پانی هم یه لبخند زد گفت صبح بخیر منم لبخند ملیح زدم گفتم ممنون یکمی نارحت شد ولی از نظرم حقش بود نمیدونم شایدم من زیادی پر رو بودم! پانی رفت دست صورتش رو بشوره شهین گفت شما چتون شده؟ زدین به تیپ هم؟ گفتم به من میاد؟ گفت نه اصلا! گفتم پس معلوم شد اون زده گفت هردوتون از خود راضی و پر رویین با هم نمیسازین خندیدم نشستم گفتم صبحانه دارین؟ گفت آره درست کردم بفرمایین شاهزاده یکمی نگاش کردم گفتم تو دیگه شروع نکن بزار با قبلی صلح کنیم. موقع صبحانه سرم پایین بود اصلا به پانی نگاه نمیکردم بعدشم رفتم نشستم کنار شهین یکم تلویزیون نگاه کردم زده بود کانالهای ایران فکر کنم شبکه 1 بود درست خاطرم نیست گفتم شهید؟ گفت شهین هستم گفتم شهید گفت ها؟ گفتم شهید گفت مسخره چته؟ گفتم شهید گفت ای بابا چته؟ با دست تلویزون رو نشونش دادم این همه شهید! خندید گفت مسخره گفتم بیچاره حالیت نیست اونا هم قبلا شهین بودن شهید کم آوردن هرچی شهین بود رو جمع کردن "ن" رو "د" کردن شدن شهید. خندید گفت واقعا که مسخره ای تو برو توی سیرک برات بهتره خندیدم گفتم راستی تو چی خوندی؟ گفت دندونپزشکی یهو بشکن زدم گفت آخ جون دندونپزشک مفتی گفت برو بابا من به دندونای تو نگام نمیکنم گفتم مگه قراره به من نگاه کنی؟ گفت پس چی؟ دندونام رو نشون دادم گفتم بیچاره تاحالا همچین دوندونایی دیده بودی؟ سفید تر و مرتب تر از این دیدی خداییش؟ خندید گفت بی شوخی واقعا خوشگلن من موندم خدا چی به تو نداده؟ گفتم یه عقل یه شانس! بعد گفت حالا دندونپزشک مفتی واسه کی میخواستی؟ گفتم یه سگ باکسر دارم ازینایی که از شتر بزرگتره گرگ میترسه بیاد طرفش میخواستم ببینم میتونی دندوناشو یه نگاهی کنی؟ چشاش شد 4 تا یکم نگام کرد گفت بی تربیت پر رو! خندیدم گفتم تازه کار باشی همینه دیگه مهره کارتت هنوز خشک نشده به من چه گفت ساکت باش پر رو دستم رو انداختم دور گردنش گفتم شوخی کردم بابا نارحت نشو خندید گفت نشدم منم یکم سر شونش رو فشار دادم گفتم از خون آشام نمیترسی؟ گفت هرگز! منم گردنش رو گاز گرفتم گفتم خون آشام تقلبی بود دندوناش در نیومد!تا غروب من با پانی حرف نزدم ولی در عوض کلی با شهین خندیدم و شوخی کردم پانی خیلی نارحت شده بود منم تو دلم گفتم دیگه واسه من ناز نکن من که کار بدی نمیخواستم بکنم هوا تاریک شده بود شهین گفت ارا میری تا مغازه وسیله بگیری؟ گفتم باشه حتما. ویلای پانی اینا داخل خود رامسر نزدیک دریا بود شهین گفت همین خیابون جلویی رو برو بالا سر چهار راه مغازه هست گفتم باشه پیاده میرم یه هوایی هم بخورم خسته شدم توی خونه گفت باشه بعد چیزایی که میخواست بهم گفت. 5 دقیقه بعد جلوی در ویلا پانی اینا بودم ماشینم توی ویلای اونا بود با اینکه هوا سرد بود بازم دلم هوس پیاده روی داشت. کاپشن نازکی که تنم بود رو کاملا بستم یقه شو دادم بالا تا زیر گوشم رو پوشونده بود از جلو هم فقط دهنم بیرون بود باد درست از جهت مخالف میزد تو صورتم شاید هرکی بود از سوز سرما میسوخت ولی تن من داغ تر ازین حرفا بود دستم رو گذاشتم تو جیبم با اون دستم هم یه سیگار روشن کردم راه افتادم با خودمم زمزمه میکردم:پرسه در خاک غریب پرسه بی انتهاست - هم گریز غربتم زاد گاه من کجاست. . . از خیابون اولی که رد شدم یه یکی تو تاریکی واساده بود بهم گفت کرک - حشیش - هروئین - شیره و. . . به روی خودم نیاوردم سری تکون دادم رو راه افتادم مغازه رو پیدا کردم وسیله هارو گرفتم موقع برگشتن 2 تا دختر سر خیابون واساده بودن از سر و وضعشون معلوم بود دختر خیابونی بودن وقتی رد شدم شنیدم یکشون به اون یکی گفت بابا اینکه ماشین نداشت پیاده بود ما یکی میخواییم با ماشین بیاد سوار کنه ازین سرما خلاص شیم من دارم میمیرم از سردی. . . تاحالا هم چین چیزایی ندیده بودم خدایا ایران چقدر عوض شده. . . . بعد آروم با خودم زمزمه میکردم:وطن پرنده پر درخون - وطن شکفته گل در خونوطن فلات شهید و شب - وطن پاک تا به سر خون. . . 10 دقیقه بعد جلوی ویلا پانی اینا بودم زنگ زدم رفتم تو شهین اومد وسایل رو گرفت گفت مرسی ارا جون خندیدم گفتم خواهش بعد باهم رفتیم توی خونه. . . . ادامه دارد...
تصادفی - قسمت چهارمشام رو شهین درست کرد وقعا خوب بود آشپزی پانی اصلا تو آفساید بود نسبت به شهین منم همچنان با پانی صحبت نمیکردم! ساعت 8. 30 بود شهین گفت دست برمیدارین ازین بچه بازیا؟ بعد به من گفت از اون هیکلت خجالت بکش به پانی هم گفت تو هم از سنت خجالت بکش مگه بچه این؟ گفتم آره من بچه ام از آدمای وسواسی شکاک که بهتره شهین خندید گفت حالا روبوسی کنین تموم شه بره من گفتم حرفشم نزن من بهش دست نمیزنم بوسش کنم؟ شکاک وسواسی! شهین گفت ای بابا لج نکنین روبوسی کنین بعد دست منو گرفت برد سمت پانی گفت تو کوچیکتری روشو ببوس گفتم میبوسم ولی اگه بازم شکاک بازی در آورد میرم پشتمم نگاه نمیکنم شهین خندید به پانی گفت شنیدی یا نه؟ شکاک بازی در نیار بچه نارحت شده! پانی خندید گفت باشه تحملش میکنم رفتم جلو پانی پاشد روبوسی کنیم منم نامردی نکردم دستم رو انداختن پشت سرش کشیدمش جلو لبام رو گذاشتم رو لباش شهین زد زیر خنده پانی خودشو کشید عقب داد زد دیوونه گفت روی همو ببوسیم نه لب همو سریع ولش کردم گفتم ما تو فرنگ (خارج) اینجوری بوس میکنیم به شهین گفتم دیدی شکاکه رفتم سمت در شهین میخندید داد زد واسا کجا پانی ساکت بود شهین اومد دستم رو گرفت گفت بابا هول شد ولش کن پانی اومد گفت خب حالا بوسم کردی تموم شد رفت حله دیگه؟ یکمی مکث کردم گفتم ای همچین پانی گفت پر رو شهین خندید گفت پانی لباس بپوشیم بریم یه سر بیرون دلمون پوکید تو این خونه گفتم من با این هیچ جا نمیام مایه آب رو ریزیه پانی داد زد منم نمیام شهین گفت ای بابا ول کنین پانی بدو لباس بپوش 10 دقیقه بعدش شهین گفت با یه ماشین بریم 2 تایی سخته گفتم باشه پانی گفت با ماشین ما بریم گفتم باشه شهین رفت در ویلا رو باز کنه رفتم جلو به پانی گفتن بدش من گفت چیو؟ گفتم سوئیچ ماشینتو گفت برو پرو حوصلت رو ندارم گفتم من توی ماشینی که تو رانندش باشی نمیشینم گفت خب نشین با ماشین خودت بیا گفتم باشه رفتم سمت ماشینم شهین گفت باز چی شد خسته شدم از دست شما گفتم نمیزاره بشینم پشت ماشینش عتیقه یه تویوتا پرادو داره نصف مرسدس بنز منم قیمت نداره حالا واسه من ناز میکنه پانی داد زد پر روی بی تربیت شهین اومد گفت ای بابا میشه لج نکنین؟ پانی گفت این لج بازه به من چه رفتم پیششون گفتم باشه سوئیچ ماشینتو بده من کنار رانندگی تو نمیشینم گفت بچه ننه بعد سوئیچ رو داد منم خندیدم گفتم مرسی! (اینکارا رو میکردم چونکه وقتی لج بازی میکردم پانی حرص میخورد حال میداد درست مثل یک سادیسمی!) ماشینو از ویلا در آوردم رفتیم توی شهر. توی خیابون اصلی یه تویوتا کمری از سمت راست اومد پانی رو که جلو کنار من نشسته بود دید ولی چون ارتفاع تویوتا پرادو خیلی بیشتر بود منو نتونست ببینه فکر کرد راننده دختره شروع کرد اذیت کردن منم میخندیدم پانی داد زد غیرت که نداری حد اقل مسیر عوض کن بره گم شه این یارو گفتم برای شهین شاید یه کارایی کنم ولی واسه تو اصلا! واسه من حرف از غیرت میزنی؟ زدم زیر خنده پانی اخم کرد گفت ارا اذیت نکن ردش کن بره از این آدمای بی فرهنگ حالم بهم میخوره گفتم باشه خودت خواستی ها محکم بشینین پامو گذاشتم روی گاز کمری هم پشتم گاز میداد یکم شل کردم کمری اومد سمت راستم سبقت بگیره منم تمام فرمان اون تویوتا پرادوی غول پیکر رو کشیدم راست پانی جیغ زد دیوونه چپ کردیم شهین شوکه شده بود منم میخندیدم کمری از ترس زود زد روی ترمز منم زدم روی ترمز چند برای لحظه یه صدای خیلی بلند اومد توی آینه نگاه کردم دیدم یکی از پشت زده به کمری اونم سرعتش زیاد بوده منحرف شده رفته تو جوب آب درب و داغون شد بعد رانندش پیاده شد به پرادو پانی اشاره میکرد وسط خیابون داد و هوار میکرد منم هرهر میخندیدم حرکت کردم رفتم پانی داد زد گفت ای احمق دیوونه تو جونت رو دوست نداری ما داریم داشتی چپ میکردی شهین هم فقط با ترس نگاه میکرد گفتم عیبی نداره اولا خودت گفتی ردش کن دوما به هیجانش می ارزید نه؟ شهین یکم خندید گفت دیوونه پانی هم یکمی نگام کرد گفت اینجوری بار اومدی دست خودت نیست بازی با جون خودت و بقیه جز سرگرمی هاته! خندیدم گفتم خانوم درس چیه کتاب چیه هندسه و حساب چیه؟ خانوم من احمقم! هر دوشون خندیدن منم پام رو گذاشتم روی گاز رفتیم. شب رفتیم ویلا پانی اینا ساعت 11 بود گفتم خب بازم خاطره میخوایین؟ پانی گفت جون هرکی دوست داری بس کن من رسیدم تهران اول باید خودم رو درمان کنم بعد بقیه مریض ها خندیدم گفتم خب بیا خاطره سکسی براتون بگم دلتون وا شه ها؟ شهین خندید پانی گفت برو بی تربیت اشتباه گرفتی گفتم باز شروع شد شهین گفت بگو بخندیم تو آخه سکس کردنتم شبیه دلقک بازیه نه؟ گفتم نخیر اصلا نمیگم تو کفش بمونین پانی گفت خدا رو شکر شهین خندید گفت اذیت نکن بگو گفتم من نمیگم اما اگه تنت میخاره میتونم برات خاطره سکسی بیارم بخونی گفت از کجا بیاری؟ گفتم مال چند تا سایت سکسیه یه بنده خدایی هی تو لپ تاپ من از اینترنت سیو میکرد میخوند (خدا بیامرز سعید اینکارو میکرد) منم پاکشون نکردم حالا میخوایی یا نه؟ گفت آره بیار منم سوئیچ ماشینم رو گرفتم رفتم لپ تاپ ام رو آوردم روشن کردم گفتم بیا بگیر پانی همینجوری با دهن باز نگام میکرد شهین هم هرهر میخندید پانی گفت تو دیگه چه جانوری هستی؟ خندیدم گفتم فابریک اینجوری بودم! شهین داشت اونارو میخوند به پانی گفتم شلوارک دیشبی رو بیار پانی گفت "شلوارک دیشبی رو بیار؟ " پاشو برو خونتون پر رو گفتم شهین لپ تاپ رو بده دارم میرم پانی گفت اه چقدر بچه ننه ای شوخی کردم برو توی اون اتاقه بپوش رفتم لباسام رو در آوردم اومدم لخت بودم فقط شلوارک پام بود تا روی زانوم اومدم بیرون یهو پانی گفت راحتی دیگه؟ شهین خندید گفت بابا بیخیال بدنساز! گفتم هرهر تو به کارت برس بعد جلو پانی آناتومی واسادم بدنم کاملا افتاد بیرون گفتم نظرت چیه لبش رو کج کرد گفت لباس بپوش حالم بهم خورد همه عضلات و رگهات تیکه تیکه زده بیرون ایش ایش من عکس بدنساز ها رو میبینم حالم بد میشه حالا واقعیش واساده جلوم گفتم خیلی هم دلت بخواد حتما دوست پسرت ازین سوسولهای بند انگشتیه که شما دخترا بهش میگین مانکن آره؟ خندید گفت دقیقا و واقعا مانکن دوست داشتنیه تورو میبینم چندشم میشه نمیدونم دخترا چطوری تحملت میکنن؟ گفتن برو همون آمپول بزن خانوم دکتر چه میدونه ورزشکار چیه! بعد نشستم روی مبل کنارش گفت برو اونور ارا بخدا عضلات و رگهای بیرون زده تو رو میبینم چندشم میشه گفتم ول کن دیگه ضعیفه که هستی حالا ظریفه بازی در نیار خودش رو کشید اونطف تر به شهین گفتم خوش میگذره؟ گفت توپ توپ گفتم آها پس ادامه بده بعد پانی گفت یه بار ازون وری شو؟ گفتم کدوم وری؟ گفت ازون ور سمت چپت رو ببینم گفتم واسه چی؟ گفت تو برگرد فهمیدم منظورش (تتو صلیب روی بازم که همه بهش گیر میدن!) منم برگشتم یهو جیغ زد اه گفتم مرض چیه؟ گفت این دیگه چیه؟ گفتم مگه چشه؟ گفت از تتو بدم میاد گفتم از چی خوشت میاد؟ هیچی نگفت فقط یکم چشاشو تنگ کرده بود نگام میکرد بعد گفت چرا تو اینجوری هستی؟ گفتم چجوری؟ گفت همه جات ایراد داره! برای جلب توجه نه؟ خندیدم گفتم از نظره تو ایراده خیلی ها نظرشون چیز دیگست گفت آره اونام مثل خودت دیوونه ان!تا ساعت 1 شب اراجیف گفتیم من و پانی هم مثل سگ و گربه پریدیم بهم شهین هم تو لپ تاپ من چرخ میزد بعد پاشد گفت بچه ها من برم بخوابم گفتم شبت بخیر اونم لپ تاپ رو بست با خودش برد! گفت هویی اونو کجا میبری؟ گفت توش چیزای قشنگ زیاد داره همشو ندیدم میخوام ببینم خندیدم گفتم کمرت قوت پهلوون! خندید دست تکون داد رفت پانی هم یکمی نگام کرد گفت بی نزاکت پاشد گفت میرم بخوابم گفتم خوش اومدی رفت منم یه سیگار روشن کردم تو فکر بودم سیگارم تموم نشده بود دیدم یکی صدام میکنه برگشتم پانی بود گفتم دیگه به چی میخوایی گیر بدی جون مادرت ولم کن اخمی کرد خندید گفت نمیایی پیشم بخوابی؟ گفتم هوم؟ گفت کر هم شدی؟ من رفتم دوست داشتی بیا سیگا رو خاموش کردم دنبالش دویدم رفتم تو اتاقش دیدم یه دامن کوتاه پاشه (پاهای خوشگل و سفیدی داشت معلوم بود ازون پوستای خیلی نرمه) با یه تاپ کوتاه تا روی شکمش گفتم ببخشید؟ گفت میخوایی با شلوار جین بخوابم؟ گفتم نه خب آخه من اینجام گفت دیگه عادت کردم به کارات پیشم میخوابی ولی قول میدی دست از پا خطا نمیکنی مثل آدم میخوابی باشه؟ (تو دلم گفتم اگه دست و پام خودش حرکت کرد چی؟) خندیدم گفتم اطاعت قربان! میرم مسواک بزنم بیام. برگشتم دیدم دستاش زیر سرشه یه بالش هم کنارش واسه من گذاشته داره فکر میکنه گفتم زیاد فکر نکن خانوم دکتر برق رو خاموش کردم رفتیم مهربون و رفاقت وار البته با چش و دل پاک (آره ارواح عمت) کنار پانی بخوابیم!. . . ادامه دارد...
تصادفی - قسمت پنجمآروم رفتم کنارش پتو رو کنار زدم روی صلیب بازوم دست کشیدم گفتم یا عیسی مسیح نگام کرد گفت مسخره نشو خستم میخوام بخوابم گفتم باشه کنارش دراز کشیدم خودش رو یکم کشید کنار گفت یواش بعد پشتش رو کرد گفت شب بخیر منم گفتم خواب های سیاه سفید ببینی ایشالا.داشتم دیوونه میشدم! با خودم یواش صحبت میکردم ای بابا چیکار کنیم؟ 4.5 روزه اومدم ایران هیچ غلطی هم نکردم هورمون تستسروم بدنم میخواد کلمو بکنه گفت بگیر بخواب وزوز نکن کنارم گفتم بخواب دیگه ای بابا گیر میده همش. یکم بعدش گفتم پانی پانی گفت چیه؟ گفتم خوابم نمیبره گفت به درک من چیکار کنم؟ گفتم قصه بگو گفت ساکت باش بخواب باز یکم گذشت گفتم پانی روتو اینور کن گفت نمیخوام حرف نزن آرم دستم رو گذاشتم روی شونش گفتم پانی یه واقعیت رو میخوام بهت بگم گفت هوم؟ آروم کنار گوشش گفتم میشه یکمی شیطونی کنم!؟ سریع برگشت سمت من گفت چی گفتی؟ گفتم هیچی ولش کن گفت آها فکر کردم چیزی شنیدم باز چند لحظه بعد گفتم پانی فقط یکم گفت خفه شو میخوام بخوابم چند لحظه گذشت گفتم پانی قول میدم اولین و آخرین بار باشه گفت ارا میندازمت بیرون از اتاق گفتم ننداز خودم میرم پیش شهین خیلی هم مهربونه درکم میکنه گیرم نمیده گفت همین الان برو گفتم باشه بلند شدم نشستم برگشت نگام کرد گفت همین دیگه؟ بچه بازی در میاری آره؟ گفتم بچه بازی چیه بهت میگم بزار یکم شیطونی کنم میگی خفه شو خب منم میرم داد زد فقط همین؟ چیز دیگه نمیخوایی؟ پر رویی هم حدی داره گفتم داد نزن خودم رفتم بعد پاشدم گفتم شب بخیر در رو بستم رفتم سمت اتاق شهین در زدم گفت بله؟ گفتم خوابم نمیبره پانی هم از اتاقش بیرونم کرده میشه بیام؟ گفت صبر کن لباس بپوشم چند لحظه بعد رفتم تو گفتم لخت بودی؟ خندید گفت نه نیمه لخت گفتم آها با سوتین و این حرفا دیگه گفت آره همون حالا کارت چیه؟ گفتم اولا دلم برات تنگ شده بعدم کارم خوابیدنه یه جای خواب به این در به در بدین گفت اتاق بقلی خالیه خوش اومدی گفتم تو که بدتری بازم همون پانی حد اقل گذاشت پیشش بخوابم گفت من پانی نیستما حواست باشه گفتم اذیت نکن دیگه بیا با هم دوستانه بخوابیم گفت نه خیر من خودم ختم روزگارم میدونم چی میخوایی بدو بیرون یکمی نگاش کردم گفتم باشه نزاشتی پیشت بخوابم دیگه؟ گفت برو بیرون تا بیرونت نکردم اگه فکر کردی بمونی خرم میکنی چیزی بهت میرسه شرمنده بدو بیرون.سرم رو انداختم پایین رفتم تو اتاق پانی سریع برگشت نگام کرد گفت چی شد تموم شد شیطونیت یاد من افتادی اومدی نه؟ یکم خودم رو نارحت نشون دادم گفتم 10 دقیقه ای شیطونی میکنن؟ گفت از تو بعید نیست یکم نگاش کردم گفتم راستش شهین گفت فدای سرت پانی انداختت بیرون بیا پیش خودم بخواب منم رفتم بخوابم ولی (سرم رو انداختم پایین) هر چی فکر کردم دیدم درست نیست اصلا یعنی چی از کنار پانی بلند شدی رفتی پیش شهین؟ آخه که چی؟ بعد مکثی کردم گفتم پانی جونم اگر نذاشتی یه کوچولو شیطونی هم بکنم عیبی نداره در عوض یه دل بزرگ داری که من با هیچی عوضش نمیکنم بعد رفتم سمتش خودم رو انداختم کنارش روم رو اونور کردم گفتم بدرود من خوابیدم!پانی همینجوری نگام میکرد برگشتم گفتم چیه؟ چکارت کنم دوست دارم نمیتونم پیش کس دیگه بخوابم هر بدی هم بکنی بازم خوبی! دوباره روم رو برگردونم دستش رو گذاشت روی بازوم گفت لعنت به تو بهتره بری هالیوود فیلم بازی کنی بعد روی صورتم رو بوس کرد گفت زیاده روی کنی منم مثل شهین میندازمت بیرون! خشکم زد گفتم کی گفته آروم در گوشم گفت من با شهین بزرگ شدم اونو خوب میشناسم بعد من گفتم منو که نمیشناسی تو چه ساده ای شهین اصرار کرد پیشش بخوابم من... حرفم رو قطع کرد گفت یادت باشه زن روانپزشک نگیری دروغ هات رو میشه افتضاح درست میکنی یه آهی کشیدم گفتم زن جماعت خودش افتضاح هست نیازی به لو رفتن دروغهای من نیست خوب بخوابی بعد به دونه دیگه بوسم کرد گفت اگه زیاده روی نکنی تا یه حدی مجازی! خندیدم گفتم I promiss روش رو اونور کرد منم روم رو سمت اون کردم (پشتش به من بود) دستم رو بردم اونور بقلش کردم گفت یواش میخوام بخوابم منم پشت گوشش رو بوس کردم گفتم باشه بخواب شب بخیر.نیم ساعت همینجوری بقلش کرده بودم تو فکر بودم اصلا حواسم نبود کجام از فکر اومدم بیرون دستم رو گذاشتم سینش (از پشت) یه دونه بوسش کردم خوابیدم.نصفه شب با کابوس از خواب پریدم گفتم ای روزگار تو بیداری که آرامش نداریم بزار توی خواب مثل آدم بخوابیم! پاشدم رفتم یکم آب خوردم اومدم دوباره پیش پانی دراز کشیدم بقلش کردم حالا کی خوابش میبره؟ هی اینور کن اونور کن مگه میشه خوابید؟ دستم رو گذاشتم رو سینه های پانی یکمی کشیدمش سمت خودم روی بازوش رو بوس کردم تکون نمیخورد فکر کنم خیلی خسته بود خواب خواب بود لبام رو گذاشتم روی گوشاش بعد یه دونه دوباره بازوش رو بوسیدم به صورتش نگاه کردم گفتم خیلی قلبت مهربونه خوش بحال شوهر آیندت! بعد دوباره خواستم بخوابم هرکار کردم نشد! انقدر وول خوردم دیدم پانی بیدار شد با چشای خواب آلود (چقدر خوشگل و مهربون شده بود) گفت موش میگیری؟ گفتم نه کابوس دیدم پریدم حالا خوابم نمیبره گفت ارا خستم کردی اینم بامبوله جدیدته؟ گفتم نه به خدا خوابم نمیبره روت رو اینور کن روش رو طرف من کرد گفت حالا خوابت میبره؟ لباش رو محکم بوسیدم گفتم احتمالا! گفت من میخوام بخوابم دست بر دار گفتم خب بخواب بچه دنیا اومد خودم خبرت میکنم خندید گفت مرض بگیر بخواب بعد چشاش رو بست منم یه دونه دیگه لباش رو بوسیدم گفتم بقلم کن بخوابم یکمی نگام کرد گفت الهی لال شی بعد بقلم کرد یه دونه روی لبام بوس کرد گفت خر شدی؟ گفتم خر چیه اسبم شدم چشاش رو بست من تو بقلش بودم اون خوابید ولی من نیمدونم تا کی داشتم فکر میکردم.صبح چشام رو وا کردم دیدم پانی داره لبام رو بوس میکنه میگه پاشو پاشدم گفتم کی صبح شد؟ چقدر خسته بودم! گفت منم تا صبح فکر میکردم الان خوابم میومد گفتم تو از کجا فهمدیدی؟ گفت حالا دیگه بعد دوباره لبام رو بوس کرد گفت پاشو بریم صبحانه منم پاشدم رفتم دست صورتم رو شستم اومدم دیدم شهین هم اومده خندید گفت خسته نباشی گفتم کمرت خسته نباشه خدا قوت زیاد که به خودت فشار نیاوردی؟ خندید گفت تو نگران نباش ازت چیزی کم نمیشه گفتم حالا منو از اتاقت بیرون میکنی نه؟ پانی زد زیره خنده شهین هم خندید گفت نصف شب اومدی میگی دلم برات تنگ شده پانی از اتاق بیرونم کرده پیشت بخوابم فکر کردی من خرم؟ گفتم نبودی که بیرونم نمیکردی بعد به پانی گفتم من تا صبح کنارت بودم اتفاق خاصی افتاد؟ بد گذشت؟ پانی گفت نه! اتفاقا خیلی هم راحت خوابیدم به شهین گفتم دیدی حالا؟ شهین خندید گفت خب ببخشید من اشتباه فکر کردم گفتم مهم نیست معرفتت رو نشون دادی تا شب همش شهین رو اذیت کردم.5 شنبه شب بود و بیرون هم شلوغ! گفتم بچه ها پاشین بریم بیرون شامم بیرون بخوریم از غذاهای سوخته و نپخته شما خسته شدم شهین زد رو پام گفت از سرتم زیاده. لباس پوشیدیم گفتم با ماشین من بریم حوصله کل کل با این پانی رو واسه یه تویوتا پرادوی نا قابل ندارم پانی خندید گفت پر روی عوضی. با ماشین من رفتیم بیرون خوب بود بد نبود یه 2 تا آدم دیدیم بالاخره! توی ترافیک بودیم پانی گفت اینا چرا اینجوری نگاه میکنن؟ گفتم خب تاحالا خون آشام ندیدن یه دختر خیلی جیگر کنارم بود (از جهت مخالف اونم توی ترافیک بود) سریع شیشه رو دادم پایین (به شهین که عقب نشسته بود اشاره کردم) گفتم ببخشید ما تعویض هم داریم دختره خندید به بقلیش گفت اونم زد زیر خنده شهین گفت ای نامرد آدم فروش منم گفتم حالا منو از اتاقت بیرون میکنی ها؟ آبرو برات نمیذارم. تا شب که اومدیم به همه میگفتم تعویض میکنیم!آخر شب توی نشیمن نشسته بودیم میوه میخوردیم یعنی پانی پوست میکرد من میخوردم! شهین داشت با لپ تاپ من ور میرفت یهو گفت ارا این چیه؟ گفتم چی؟ گفت تو با آنجلینا جولی عکس گرفتی؟ گفتم آره مگه چیه بعد لپ تاپ رو داد دست پانی اونم گفت آره آنجلیناست کجا باهاش عکس گرفتی ناقلا؟ خندیدم گفتم این آناست پانی جیغ زد امکان نداره؟ گفتم من با آنجلینا جولی چیکار دارم این آناست اونجا هم ساحل جمیراست.پانی گفت واقعا که خری تو از این گذشتی؟ مکثی کردم زدم روی عکس بعدی گفتم بخاطر اینا گذشتم (عکس خدا بیامرزها سعید و ماندانا بود) بخاطر اینا از جونم هم میگذشتم این که دختر مردم بود.پانی گفت ببخشید یه سیگار روشن کردم حرفی نمیزدم.ساعت 12.30 بود شهین باز لپ تاپ رو بغل زد گفت میرم بخوابم گفتم بازم؟ عجب کمری داری هر شب؟ خندید گفت بی تربیت دارم فایل های شخصی تو میبینم! به پانی گفتم این بی تربیته یا من؟ خودش میگه فایل های شخصی! پانی خندید گفت ولش کن آزارش به مورچه نمیرسه بعد شهین داشت میرفت گفت ارا اگه شب بازم پانی بیرونت کرد بیا پیش خودم گفتم خودت رو مسخره کن اومد پیش ما گفت جدی گفتم. نمخوایی پیش من بخوابی؟ گفتم نه! گفت بابت دیشب ببخشید حالا لوس نشو گفتم نمیشه بهم بر خورد اومد پیشم یه دونه رو لبم رو بوس کرد گفت خیالت راحت شد؟ گفتم ای همچین حالا برو شاید اومدم خندید گفت میخوام 100 سال نیایی! بعد که رفت داد زد اگه اومدی ضرر نمیکنی شاید یه کمی باهات راه اومدم. به پانی گفتم شنیدی؟ حالا دوست داری بفروشمت برم پیشش؟ پانی اخم کرد گفت این کارو نمیکنی گفتم میکنم اگه بد اخلاقی کنی میکنم خندید روی لبام رو بوس کرد گفت دلت میاد بفروشی منو؟ مکثی کردم (تو دلم گفتم نقد و ول نکن نسیه بچسبی از کجا معلوم شهین راست گفته باشه؟) سریع گفتم حتی 1 دقیقه هم نه! خندید گفت پس پاشو بریم بخوابیم فقط مثل دیشب نکن بزار مثل آدم بخوابم گفتم حالا ببینیم چی میشه! رفتیم بخوابیم با همون لباسهای دیشبی بود منم با همون شلوارک.مسواک زدم اومدم کنارش خوابیدم ایندفعه روش به من بود خندید گفت خیلی شیطونی گفتم ساکت میخوام بخوابم! گفت مسخره! گفتم حرف نزن میخوام بخوابم گفت به درک رفت روش رو اونور کنه گرفتمش خندیدم گفتم چیزی که عوض داره گله نداره گفت ساکت! بقلش کردم لباشو بوسیدم گفت شب بخیر چشاش رو بست خوابید منم گفتم ای بابا حالا چیکار کنم توی قبر بخوابم راحت تره تا اینکه یه جیگر تو بقلم باشه نتونم دستش بزنم!...ادامه دارد...
تصادفی - قسمت ششمپانی راحت خوابیده بود منم 1 ساعت تمام هی اینور کردم انور کردم ای بابا من اصلا نمیتونم اینجوری بخوابم نمیدونم چه مرگم بود آخر حوصلم سر رفت دستم رو کشیدم روی صورتش یه دونه لبش رو بوسیدم دستم رو گذاشتم توی موهاش باهاش بازی میکردم دیدم چشاش وا شد ارا توروخدا بزار بخوابم تو چرا شب دیوونه میشی؟ آروم گفتم نمیدونم شاید برای اینکه عقده ای شدم همیشه آرزو داشتم یه روز عشقم پیشم باشه همینجوری نازش کنم الانم حاضرم دنیا رو بدم فقط یه بار اینجوری تو بغلم بخوابه گفت بهش فکر نکن بدتر میشه گفتم باشه.دوباره خوابید منم خوابیدم دوباره نصفه شب بیدار شدم ای بابا چه گیری کردیم به خودم گفتم برم پیش شهین بخوابم شاید تا صبح یه معجزه ای شد باز گفتم ولش کن پانی نارحت میشه یکم بعد محکم پانی رو بغل کردم لباش رو بوسیدم دستم رو بردم پشت کمرش یکم دست کشیدم چشاش وا شد من مثل احمق ها چشام رو بستم! گفت مثل کبک سرت رو نکن زیر برف بعد فکر کنی کسی نمیبینت! خندیدم گفتم تو چقدر میخوابی؟ گفت احیانا ساعت باید 3.4 شب باشه و فکر کنم توی این ساعت همه میخوابن! گفتم خوب من بیخوابی دارم گفت بیخوابی داری باید منو بیدار کنی؟ گفتم آخه هیچکس اینجا نیست گفت برو پیش شهین گفتم من قول دادم 1 دقیقه هم از پیشت نرم خندید گفت چقدر راحت آدما رو خر میکنی آنا که خوبه اگه خود آنجلینا جولی هم بهت میداد حقت بود! بوسش کردم گفتم خیلی بدی چشاش رو بست گفت یکم شیطونی کنی خیالت راحت میشه؟ با پر رویی گفتم آره! (نه اینکه فقط محض شاد کردن دل من باشه معلوم بود دل خودشم میخواست) گفت چقدر تو پر رویی منم دستم رو گذاشتم روی صورتش با لباش یکم بازی کردم گفت ارا زیاده روی کنی میندازمت بیرون! گفتم 10 بار دیگه بگو؟ گفت ارا زیاده روی... سریع گفتم غلط کردم نگو فهمیدم! انگشتش رو گرفتم گذاشتم روی لبام اونم چشاش رو بسته بود گفت من میخوابم تو هم زیاده روی... (تو دلم گفتم زکی بازی رو باختی) گفتم باشه باشه.دستم رو گذاشتم روی سینه هاش چقدر نرم بودن تمام بدنش مثل پنبه بود آروم سینه هاش رو میمالیدم بعد دستم رو بردم پایین روی باسنش گذاشتم آروم دست میکشیدم یکم کشیدمش بالا لبام رو از روی تاپش گذاشتم روی سینه هاش آروم باهاشون بازی میکردم یه تکون آروم خورد منم لبام رو گذاشتم روی لباش دستم رو بردم پایین از روی دامنش گذاشتم وسط پاش چشاش رو باز کرد سرش رو یکمی برد عقب گفت قرار بود زیاده روی نکنی من دستم وسط پاش بود آروم میمالیدم گفتم مگه لباسات رو در آوردم؟ گفت زیاده روی نکن یعنی بالا تنه گفتم من راحتم بزار به کارم برسم هیچی نگفت! منم به کارم ادامه میدادم سرعت دستم رو بیشتر کردم یکمی پاهاش رو خودش رو جمع کرد سرم رو بردم روی سینش با لبام سینه هاش رو میمالیدم با دستاش سرم رو آورد بالا لباش رو گذاشت روی لبام محکم فشار داد منم دستم رو بردم زیر دامنش گذاشتم وسط پاهاش دستم رو گرفت یکمی مکث کرد بعد دستم رو ول کرد فقط لبام رو میخورد منم با دستم از روی شرتش کسش رو میمالیدم منو بیشتر به خودش فشار میداد دستم رو آوردم بالا دو دستی گرفتمش کشیدمش روی خودم اون بالا بود من زیرش لباش رو از لبام بر نمیداشت منم دامنش رو دادم بالا با دستم باسنش رو میمالیدم خودش رو بیشتر بهم فشار داد دستم رو بردم توی شرتش سوراخ باسنش رو میمالیدم لباش رو برداشت سرش رو برد یکمی بالا تر خندید گفت بالاخره کار خودت رو کردی خندیدم گفتم وظیفه بود! روی لبام رو یه گاز گرفت گفت تبریک! دوباره لباش رو محکم روی لبام گذاشت منم با دستم همچنان باسنش رو میمالیدم یکمی بعد برگردوندمش خودم رفتم روش اون زیر بود دهنم رو گذاشتم روی سینه هاش اون میخندید من سینه هاش رو میخوردم یه آه کشید رفتم پایین تاپش رو دادم بالا زبونم رو کشیدم روی نافش بعدم رفتم پایین دامنش رو دادم بالا لبام رو گذاشتم روی ساق پاهاش آروم میخوردمشون اومدم بالا روی ران پاهاش با سرعت بیشتری میخوردمشون دستم رو میکشیدم روی سینه هاش یهو سرم رو از روی شرتش گذاشتم روی کسش محکم فشار دادم گفت یواش! منم بدون توجه با لبام کسش رو میخوردم پاهاش رو محکم بست منم اون وسط بودم تند تند نفس میزد سرم رو برداشتم تاپش رو در آوردم یه سوتین آبی زیرش داشت از روی سوتینش سینه هاش رو میخوردم اونم سرم رو سمت سینه هاش فشار میداد پاهاشم دورم حلقه کرده بود دهنم رو برداشتم دستم رو بردم پشتش سوتینش رو باز کردم انداختم کنار سینه هایی ظریف و نازش معلوم شد با سرعت سینه هاش رو میخوردم بیچاره تمام تنش قرمز خون شده بود البته تقصیر منم نبود بدنش خیلی نرم و لطیف بود با سرعت بیشتری سینه هاش رو میخوردم یه آه کشید گفت برو پایین دامنش رو از پاش در آوردم شرتش رو هم در آوردم سرم رو گذاشتم وسط پاهاش لبام رو گذاشتم روی کسش یکمی کشیدم روش بعد با سرعت شروع کردم به خوردن پاهاش رو دوباره جمع کرد و فشار میداد زبونم رو محکم کشیدم روی چوچولش نفس زدناش تند تر شد زبونم رو گذاشتم توی کسش باهاش بازی میکردم گفت ارا دارم میام سرم رو برداشتم 2تا انگشتم رو گذاشتم توش یکمی عقب جلو کردم دوباره سرم رو بردم پایین با لبام میکشیدم روی کسش پاهاش رو تا جایی که میشد فشار داد گفت آی اومدم سرم رو سریع بردم عقب آبش اومد دستم رو بردم روی کسش آبش رو میمالیدم کنار ران هاش پاهاش رو دوباره فشار داد گفت مرسی ارا مرسی. لبام رو گذاشتم روی لباش سینه هاش رو میمالیدم گفت نکن دستت خیسه خوشم نمیاد گفتم مرض آب خودته گفت باشه بدم میاد منم 2تا انگشت خیسم رو گذاشتم توی دهنش یه جیغ زد من هرهر میخندیدم گفت بی شعور موقع سکس کردنت هم باید بی ادب بودنت رو اعلام کنی گفتم خوشمزه بود؟ گفت خفه شو دوباره لباش رو بوسیدم سرم رو به خودش فشار داد گفتم حالا تو گفت من چی؟ گفتم نخود چی. خب یکم تو شیطونی کن گفت مگه مثل تو ام؟ خندیدم گفتم بدتری! بعد چرخیدم کشیدمش روی خودم اون بالا بود من پایین لبام رو بوسید زبونش رو کشید روی سر سینه های برجستم بعد روی نافم رو زبون کشید رفت پایین از روی شلوارک دستاش رو گذشت روی کیرم میمالید شلوارک رو در آورد شرتم رو هم در آورد گفتم چرا نگاه میکنی برو دیگه؟ گفت کجا؟ گفت هیچی بخورش گفت نه خوشم نمیاد! گفتم ای درد از چی خوشت میاد کشیدمش سمت خودم دراز کشیده بودم اون روی من بود سینه هاش رو مالید به کیرم بعد کیرم رو تنظیم کرد آروم نشست روش خودش رو یواش بالا پایین میکرد گفت آی درد گرفت گفتم حرف نزن ظریفه نازک نارنجی بعد با دستام گرفتمش محکم کشیدمش پایین دوباره بردمش بالا جیغ زد گفت نکن دیوونه پاره شدم گفتم پس مثل آدم کارت رو بکن گفت باشه ولش کردم خودش رو با سرعت بیشتری بالا پایین میکرد منم مچ پاهاش رو گرفته بودم اون جیغ میزد سینه هاش رو چسبیده بود گفتم سریعتر اونم سرعتش رو بیشتر کرد گفتم بازم گفت دیگه نمیتونم (باز سادیسمی شده بودم) خودم هم زمان با اون کیرم رو بالا پایین میکردم قاطی پاتی شده بود من که چیزیم نمیشد اون داشت جر میخورد جیغ میزد! از فشار زیاد دیدم آبم داره میاد گفتم دارم میام سریع پاشد با دستش کیرم رو میمالید تند ترش کرد آبم با فشار خیلی زیاد پاشید تو دستش گفت اه من نفس میزدم گفتم مرض به دستاش نگاه کرد گفت چندش پاشدم دستش رو گرفتم گذاشتم روی لبش جیغ زد نمیفهمیدم چی مگفت دستش رو حسابی کشیدم رو لباش ولش کردم گفتم حقت بود نمودی منو با این ادا اطوار گفت خیلی بدی این چه کاری بود؟ گفتم حرف نزن که ایندفعه بدتر میکنم ادای منو در آورد گفتم بخواب گفت بازم؟ گفتم تازه اولشه خوابید گفتم به پشت گفت برای چی؟ گفتم میخوام از پشت بکنم گفت نه گفتم برگرد گفت نه برش گردونم گفت ارا از پشت نه ولی من حالت سادیسمیم اوت کرده بود گفتم آره گفت دردم بیاد دیگه تعطیله گفتم باشه یه بالش گذاشتم زیر شکمش باسنش رو بوسیدم آروم با انگشتم سوراخ باسنش رو مالیدم دیدم نه بابا اینکاره نیست از کرم و این سوسول بازیام خوشم نمیاد آروم سر کیرم رو گذاشتم روی سوراخ پشتش یکمی فرو کردم گفت آی درد میاد دستم رو گذاشتم روی کسش آروم میمالیدمش هم زمان کیرم رو یکم دیگه فرو کردم باز گفت درش بیار کسش ترشح داشت کشیدم بیرون یکم با دستم سواخ پشتش رو لزج کردم (از پیشاب خودش) دوباره گذاشتم پشتش فرو کردم تا نصفه تخت رو گاز گرفت گفت لعنت به تو درش بیار بی توجه به اون تا ته کردم تو یه تکون خورد داد کشید ولی دهنش روی تخت بود صداش واضح نبود گفتم تموم شد ساکت آروم کشیدم عقب تا نصفه درش آوردم دوباره کردم تو یه تکون دیگه خورد سرش رو آورد بالا به سختی گفت ارا مردم گفتم خدابیامرزت بعد شروع کردم به تلمبه زدن با دستاش تخت رو چنگ میزد گفتم هرکی ادا اطوار در میاره بدتر میشه به کارم ادامه دادم چند دقیقه بعد آروم یه آه کشید گفت تازه دارم از درد به لذت میرسم گفتم جات خالی من خیلی وقته آخر لذتم و محکم تر تلمبه میزدم تنش مثل خون قرمز شده بود وقتی تلمبه میزدم باسنش میلرزید با دست چند تا زدم روش انقدر تنگ بود دیدم داره آبم میاد بهش چیزی نگفتم محکم تر تلمبه میزدم اونم جیغ زد گفت آی و نفس نفس میزد آبم با فشار اون تو خالی شد آروم گفت نه گفتم دیر شد کشیدم بیرون دستم رو گذاشتم روی کسش چوچولش رو میمالیدم خودش رو تکون میداد گفت تند تر منم سرعتم رو بیشتر کردم کیرم رو از پشت گذاشتم جلوی کسش میمالیدم برش داشتم 2تا انگشتم رو کردم توش گفت آی اومدم آبش اومد ریخت روی بالش زیرش دستم رو یکم به آبش مالیدم گفتم پانی تا گفت ها دستم رو بردم تو دهنش پرید هوا زد روی دستم گفت ارا بس کن خندیدم گفتم نمیشه بعد سرش رو کشیدم جلو لباش رو بوس کردم گفتم پانی خیلی ماهی گفت جای دیگه نیست بهش فرو کنی؟ تعارف نکن؟ گفتم نه دیگه بسه گفت میرم حموم ببین چیکارم کردی گفتم منم میام گفت لازم نکرده صبح برو فعلا بخواب گفتم باشه پاشد سوتین و شرتش رو گرفت منم شرتم رو پام کردم رفتم دست وصورتم رو شستم اومدم خوابیدم.صبح پانی بیدارم کرد پاشدم گفت شلوارکت رو بپوش شهین بیداره گفتم باشه اومدم شلوارکم رو بگیرم دستم رو گرفت لبام رو بوسید دستش رو آروم کشید روی کیرم گفت مرسی یکمی اذیتم کردی ولی خیلی خوش گذشت تاحالا دوست پسرم اینجوری سیرم نکرده بود خندیدم گفتم خواهش بعد شلوارکم رو پوشیدم گفتم راستی فردا من حرکت میکنم میرم آخه فردا شب ساعت 4 صبح بلیط برگشتمه پانی گفت ما هم باید بریم فردا صبح باهم میریم لبخندی زدم بعد رفتم دست و صورتم رو بشورم... ادامه دارد...
تصادفی - قسمت هفتمبرگشتم دیدم شهین و پانی نشستن تا منو دیدن زدن زیر خنده شهین گفت خسته نباشی گفتم سلامت باشی پانی گفت شیر بریزم؟ گفتم ممنون میشم شهین بازم میخندید گفت کمرت درد نکنه گفتم سر شما هم درد نکنه شهین گفت صداتون تا آسمون میرفت! یکمی جا خوردم ولی به روی خودم نیاوردم گفتم صدای من؟ گفت صدای پانی گفتم خب چرا به من میگی؟ خندید گفت خب تو صداش رو در آوردی از طرز نشستنش معلومه چه بلایی سرش آوردی گفتم پس گوش کشم هستی گوش وامیسی؟ گفت دیدم نیومدی نگرانت شدم اومدم ببینم چه خبره! گفتم خب حالا چه کار کنم؟ خندید گفت بیچاره پانی گفتم بیچاره تو که از این فرستاده آسمانی بهره نبردی فردا صبح هم حرکته خندید گفت همون بهتر پانی گفت آره بهتر صبح بیدار شدم نه میتونستم بشینم انقدر که به کاری کرده بود نه صدام در میومد از بس جیغ زدم! شهین گفت پس خوش گذشت گفتم خوب دیگه ما خراب دوستای با مرامیم! پانی گفت بسه دیگه بزارین صبحانه کوفت کنیم.ظهر با هم رفتیم ویلای ما در و پیکر رو کامل قفل زدم پانی گفت چقدر هم استفاده کردی خندیدم گفتم لطف دوستان بود بعدم رفتیم ناهار اومدیم خونه یکم اراجیف گفتیم خندیدیم تا اینکه هوا تاریک شد صبح فرداش هم قرار بود بریم.دلم خیلی گرفته بود چقدر دلم واسه پانی و شهین تنگ میشد واقعا بهشون عادت کرده بودم پانی زد روی پام گفت چطوری؟ گفتم بدم گفت باز چرا؟ به آرزوت رسیدی دیگه جای سالم برام نذاشتی پر رو لبخندی زدم یه سیگار روشن کردم گفتم پانی دلم برای هر 2 تا تون تنگ میشه پانی گفت ما هم همینطور این بهترین سفر شمال تو زندگیم بود گفتم چرا هر کسی به من میرسه یکی از بهترین خاطراتش رو باهام تجربه میکنه ولی خودم جز حسرت برام چیزی نمیمونه؟ چیزی نگفت منم سرم پایین بود تو فکر بودم.شب رفتیم بیرون یکم دور زدیم شوخی کردیم خیلی سر به سرشون میذاشتم واقعا باحال بودن.شب ساعت 10 بود گفتم من میرم بخوابم پانی خندید گفت آفرین پسرم جیش بوس لالا شهین خندید گفت چته؟ سر شب میخوابی؟ گفتم خب شب با پانی فوق برنامه داریم الان بخوابم تا وسط شب ازون ور هم بخوابم که صبح حرکته! پانی با تعجب گفت بیخود ازین فکرا نکن کلاس دیگه تعطیل گفتم باشه میرم پیش شهین میخوابم پانی گفت تو که گفتی 1 دقیقه هم اینکارو نمیکنم گفتم خب اون موقع اینجوری به صرفه تر بود الان نیست رفتم دست شهین رو گرفتم گفتم تو چقدر ماهی 1 دقیقه هم ازت جدا نمیشم برم پیش پانی هردوشون زدن زیر خنده گفتم خب کی با من میخوابه؟ پانی گفت هیچ کس امشب رو با کف دست صبح کن فردام که داری میری! گفتم مگه من مثل شهین ام؟ شهین خشکش زد گفت بی تربیت گفتم مرسی لطف داری. به پانی گفتم بریم لالا دیگه شوخی بسه گفت ارا پر رو نشو دیگه تعطیله گفتم پانی خیلی بی مرامی رفتم سمت اتاق پانی گفتم شب بخیر گفتن شب خوش!خوابیده بودم دیدم یکی تکونم میده بیدار شدم گفتم پانی ولم کن بزار بخوابم زد روی بیضم پریدم هوا گفتم آی دیدم میخنده برگشتم بگم پانی... گفتم شهین؟ اینجا چیکار میکنی؟ گفت پانی رفت توی اتاق من به من گفت بیام اینجا از جام پریدم گفتم پانی پانی پانی پانی دوید اومد گفت چی شده؟ گفتم این چی میگه گفت ترسیدم بابا هیچی جای من میخوابه مگه بده؟ گفتم آره خندید گفت تو که از پس من بر اومدی از پس اونم بر میایی تو خود جنیفر لوپز هم خر میکنی شایدم کرده باشی نمیدونم! گفتم نمیخواد پاشدم رفتم پیشش گفتم منم میام پیش تو شهین هیمنجوری نگام میکرد من چی میگم! پانی گفت چیه باز فیلت یاد هندوستان کرده؟ گفتم نه من قول دادم بهت چشاش 4 تا شد گفت چی؟ گفتم مگه قول ندادم فقط پیش تو بخوابم؟ خب الانم سر قولم هستم پانی خندید شهین هم گفت این دیگه کیه! گفت باشه من مسواک بزنم میام به ساعت نگاه کردم دیدم 12 شبه پانی اومد گفت خب بریم شهین گفت نامردا پس من چی؟ تنهام میزارین؟ پانی گفت خوب تو هم بیا اوف منو باش مهد کودک باز کردم گفتم این بیاد من نمیام گفت باز چرا؟ گفتم اولا جا نمیشیم روی تخت 1 نفره دوما این مزاحمه! شهین گفت ای آدم فروش خندیدم گفتم اذیت کنی موهاتو میکشم پانی گفت اگه نسازین هردوتون از مهد کودک بیرونین فردا با بزرگترتون میایین! خندیدم گفتم باشه شهین هم گفت باشه! پانی گفت بریم اتاق مامانم اینا تخت 2نفره داره.گفتم پیش به سوی مهد کودک گلهای پانی! رفتیم اتاق مامانش اینا روی تخت 2 نفره 3 نفری بخوابیم! خودم خندم گرفته بود از مسخره بازی هایی که درست کرده بودم.پانی گوشه بود من وسط اون گوشه هم شهین (بماند که باز 1 دنیا بامبول در آوردم بزارن من وسط بخوابم!) خوابیده بودیم من دستم رو انداختم پشت پانی کشیدمش سمت خودم گفت ارا بزار بخوابم باز مثل دیشب نکن گفتم نمیشه!بعد یواش زدم پهلوی شهین پرید گفت چته؟ گفتم هیچی مزاحمی! پانی گفت ای بابا باز شروع شد شهین گفت ارا سر به سرم نذار اذیتت میکنم ها گفتم بکن زد روی تخمم گفتم آی پانی گفت چی شد؟ گفتم عقیم شدم از بچه خبری نیست خندید گفت ول کنین نصفه شبی دستم رو یواش بردم گوش شهین رو گرفتم گفتم گرفتمش همین بود شهین گفت آی گوشم پانی داد زد ول کنین! گفتم خوب باشه بریم سر کلاس بعد روی لب پانی رو بوس کردم گفت نکن گفتم این زنگ شروع کلاس بود شهین خندید گفت شروع کلاس یا شروع عذاب؟! پانی گفت از عذاب اونور تره باید ببینی باهات چیکار میکنه خندیدم گفتم شهین دوس داری ببینی؟ پانی پرید وسط حرفم گفت نه! با اون چیکار داری گفتم به تو چه شهین بیا شیطونی کنیم شهین خندید گفت عرعر! آروم لباش رو بوس کردم گفتم ها ها گفت ارا بشین میخواییم بخوابیم پانی گفت به همین خیال باش تا همه جاهات رو آباد نکنه ول کن نیست! شهین گفت یه بار دیگه بیایی نزدیکم عقیمت میکنم گفتم بد اخلاق رفتم سمت پانی گفتم بازم پانی خودم! لبام رو گذاشتم روی لباش محکم بوسش کردم دستم رو گذاشتم روی سینه هاش گفت ارا اذیت نکن گفتم گیر نده دیگه فقط یه کوچولو گفت وای شروع شد... لبام رو گذاشتم روی سینه هاش لمسش میکردم هیچی نمیگفت دستم رو گذاشتم وسط پاهاش از روی دامنش روی کسش میکشیدم میدونستم این نقطه ضعفشه گفت ارا نکن شهین اینجاست زشته شهین ساکت بود هیچی نمیگفت روم رو اونور کردم گفتم شهین بخواب به کار بزرگترا دخالت نکن خندید گفت دیدنش که عیبی نداره گفتم داره گفت به تو ربطی نداره پر رو منم گفتم ای بی ادب دوباره برگشتم سمت پانی سرعت دستم رو بیشتر کردم پانی پاهاش رو جمع کرد گفت آه تاپش رو دادم بالا از روی سوتینش سینه هاش رو میمالیدم دستش رو گذاشت رو دستم گفت بیشتر منم دستم رو برداشتم سوتین سفیدشو باز کردم سینه های خوشگلش آزاد شد لبام رو گذاشتم روش محکم میخوردم بعد سریع تاپش رو در آوردم دوباره یکم سینه هاش رو خوردم دستم رو بردم زیر دامنش همون حالت دیشبی از روی شرتش تحریکش میکردم نفس میزد گفت ارا از دست تو چیکار کنم شرتش رو کشیدم پایین در آوردم ولی دامنش پاش بود دوباره دستم رو بردم وسط پاهاش تحریکش میکردم پانی لباش رو گذاشت روی لبام شهین گفت خوش میگذره محلش ندادم رفتم روی پانی سرم رو گذاشتم روی سینه هاش با قدرت میخوردمشون رفتم پایین ران هاش رو بوس میکردم یکم زبون کشیدم روش پانی به خودش میپیچید شهین دست پانی رو گرفت گفت تنها خور ها! من پایین پاهای پانی بودم با لبام روی کسش میکشیدم شهین اومد کنار پانی لباش رو گذاشت روی لباش گفت قربونت برم جیگر خودم توی دلم بهش خندیدم به کارم ادامه دادم سرم رو بلند کردم دیدم پانی سینه های شهین رو از روی لباسش میماله بی اعتنا به شهین روی لبای پانی رو بوس کردم یه بوسم روی سینه هاش کردم دستم رو گذاشتم جلوی کسش آروم با انگشتام بازیش میدادم پانی بدجوری به خودش میپیچید نفس نفس میزد انگشتام رو بیشتر فرو کردم با سرعت خیلی زیاد پاهاش رو جمع کرد یه آه بلندی کشید ارضا شد دستم خیلی خیس شده بود فکر کنم آبش بیش از حد اومده بود پانی بیحال بود شهین یکمی نگام کرد گفت حالا نوبت کیه گفتم تو زاپاسی برو کنار! گفت بی ادب حالا من یکم سر به سرت گذاشتم چرا لج میکنی گفتم خوشم نمیاد کسی اینجوری سر به سرم بزاره گفت ببخشید بعد روی لبام یه بوس کرد دستش رو گذاشت رو کیرم یکمی مالید گفت متاسفم یکمی مکث کردم سرش رو کشیدم جلو لبامو گذاشتم روی لباش محکم فشار دادم دستام رو گذاشتم روی سینه هاش میمالیدم بعد گفت بخواب منم خوابیدم شهین اومد روی من لبامو بوسید از روی شلوارک لباش رو گذاشت روی کیرم گفتم آخیش یکی به داد ما رسید خندید گفت پانی خوله بدش میاد شلوارکم و شرتم رو در آورد یکمی با دستش مالید بعد زبونش رو کشید دورش و تا جایی که جا داشت کرد توی دهنش پانی هم پاشد اومد لبام رو میخورد منم دستم روی سینه هاش بود شهین با سرعت ساک میزد پانی هم سینه هام رو میخورد منم دستم زیر دامن پانی بود تحریکش میکردم احساس کردم دارم زود ارضا میشم البته حق داشتم چون شهین فوق العاده بود کارش گفتم اومدم دستم زیر دامن پانی بود انگشتم رو کردم توش شهین سرعتش رو بیشتر کرد پانی هم روی سینه هام زبون میکشید با قدرت ارضا شدم آبم ریخت توی دهن شهین پانی گفت اه شهین حالم بهم خورد شهین آبم رو خورد خندید گفت برو بابا منم انگشتم رو توی کس پانی تکون میدادم پانی به آه کشید خودش رو میداد عقب انگشتم بیشتر بره شهین اومد روی لبام رو بوسید دستم رو از زیر دامن پانی در آوردم پاشدم آستین بلند شهین رو در آوردم زیرش سوتین نداشت سینه هاش کشیده و قشنگ بودن بعدم شلوارش رو در آوردم پانی دستش روی سینه های شهین بود شرت شهین رو در آوردم کس قشنگی داشت خیلی صاف و تمیز بود خوابوندمش پانی سرش روی سینه های شهین بود منم لبام روی ران پاش یکمی با دستم ساق پاهاش رو مالیدم بعد پاهاشو دادم بالا توی سینش زاویه خیلی نازی شده بود خودم دیوونه شدم آروم لبام رو کذاشتم روی کسش بازی میکردم شهین فقط نفس میزد یواش یه آهی کشید منم زبونم رو تا جایی که میشد فرو کردم توش موهای پانی رو چنگ زد پانی هم سینه های شهین رو میخورد منم با سرعت بیشتر با زبونم بازیش میدادم با دستام هم پاهاش رو سمت سینش جمع کرده بودم شروع کرد به لرزیدن داشت ارضاع میشد دستم رو گذاشتم وسط پاهاش شهین با شدت ارضا شد منم با دستم باهاش بازی میکردم دستم خیسم رو برداشتم بردم سمت پانی کشیدم رو سینش داد زد ارا بس کن! خندیدم گفتم بخواب گفت دیگه فکر پشت رو نکن! گفتم نترس میکنم جلو دامنش رو در آورد خوابید منم رفتم وسط پاهاش بعد پاهاش رو دورم حلقه کرد منم آروم فرو کردم توش کشیدم بیرون یکمی تکون خورد گفت فقط یواش منم محکم تا ته کردم توش یه جیغ بلند زد ناخونهاش رو توی پهلوم فرو کرد سوختم ولی به روی خودم نیاوردم محکم تلمبه میزدم اون جیغ میزد شهین گفت یواش بابا مرد یه خنده مسخره کردم گفتم ساکت با قدرت تلمبه میزدم پانی دیگه از نفس افتاده بود فقط آه خفیف میکشید احساس کردم از شدت عمل من اون ارضا شده کشیدم بیرون بیحال بود تکون نمیخورد به شهین گفتم برگرد گفت سر منم میخوایی ازین بلاها بیاری؟ گفتم نترس برگرد 4 دست و پا (سگی) اونم همینکارو کرد آروم از پشت گذاشتم توی کسش خیلی نرم تلمبه میزدم خندید گفت آخیش خیالم راحت شد بعد نفس میزد منم دستم رو انداختم پهلوش رو گرفتم محکم کشیدمش سمت خودم ولی با ملایمت عقب جلو میکردم پانی همچنان به خودش میپیچید از شدت عملی که سرش پیاده کرده بودم! زدم رو باسن شهین بعد دستم رو انداختم روی سوراخ باسنش آروم فرو کردم چیزی نگفت منم بیشتر فرو کردم بازم چیزی نگفت فقط نفس میزد با یه دستش هم روی کسش رو میمالید خیلی باسن خوشگلی داشت گفتم نکنم پریده اومدم بکشم بیرون دیدم انقدر که داغه باز دارم زود ارضا میشم گفتم به خشکی شانس سرعتم رو بیشتر کردم گفت آی یهو کشیدم بیرون گذاشتم روی کمرش آبم همونجا خالی شد دستم رو بردم زیر کسش 2 تا انگشتم رو کردم جلوش 1 انگشت اون دستم هم کردم توی سواراخ پشتش محکم حرکت دادم خودش رو داد عقب بهم فشار داد یه آهی کشید ارضا شد بازم آبش ریخت تو دستم شل شد خوابید به پشت منم دستم کشیدم روی کمرش پانی رو نگاه کردم تازه یکم حال اومده بود افتادم وسط هردوشون 10.12 دقیقه بعد پاشدم گفتم میرم حموم پانی گفت لعنت به تو من تکون نمیتونم بخورم همه جام گرفته روی لبش یدونه بوس کردم گفتم ببخشید تند رفتم بدون که خیلی ماهی پانی جون خندید گفت بازم خرم کردی شهین هم خندید گفت تو باز کجا درس خوندی؟ مثل تو ندیده بودم...صبح پاشدم دیدم اون 2تا خوابن ساعت 8 صبح بود داد زدم پاشین دیر شد پاشین از جا پریدن گفتن چی شده؟ گفتم دیر شد من باید برم پانی گفت حالا چه عجله ایی؟ تو گفتی 4 صبح پرواز داری گفتم پاشین چند تا کار دارم باید انجام شه شهین پاشد یه دونه بوسم کرد گفت حالا انقدر داد نزن الان پا میشیم خودمم رفتم دست صورت بشورم.تا برگشتم و اون 2تا رو جمع و جور کردم که راه بیافتن شد 8.30 . تو حیاط ماشین رو روشن کردم پانی در و پیکر رو قفل کرد اومد 10 دقیقه بعد اول جاده بودیم به سمت تهران حرکت کردیم...نویسنده: Reloadادامه دارد...
تصادفی - قسمت هشتمتو جاده من که عجله داشتم به گاز میرفتم پانی هم نموده بود منو هی زنگ میزد یواش تر اول امام زاده هاشم پانی گفت ارا من دیگه جواب کردم یکم واسا سرعتت از سرعت صوت بیشتر بود! گفتم باشه زدم کنار هوا خیلی سرد بود پیاده شدم یه سیگار روشن کردم دیدم پانی هم اومد هرهر بهش میخندیدم اونم ادا در میاورد اومد پیشم گفت با این همه عجله کجا میری؟ گفتم اول میرم بهشت زهرا سر خاک سعید بعشدم میرم پیش بابام 3.4 ماهی میشه ندیدمش خندید گفت مگه تو اومدی ایران نرفتی خونه؟ گفتم رفتم ولی فرصت نکردیم همدیگرو ببینیم! خندید گفت چقدر جالب! گفتم تو کجا میری؟ گفت میرم سعادت آباد خونمون اونجاست گفتم خوش بگذره بعد سیگارم رو ادامه دادم چند لحظه بعد گفت راستی غروب یه قراری چیزی بزار ببینیم همدیگرو خداحافظی کنیم گفتم باشه بهت زنگ میزنم فعلا به تاز بریم تهران تا غروب خدا بزرگه دوباره حرکت کردیم با سرعت خودم رو رسوندم تهران اول تهران پانی زنگ زد گفت غروب منتظرتم گفتم حتما پام رو گذاشتم روی گاز صدای غرش ماشینم توی تمام خیابون پیچید رفتم سمت بهشت زهرا.سر راه یه دسته گل سیاه گرفتم خودمم سر تا پام سیاه بود (لباسام اینا) موقعی که اومدم ایران سر قبر سعید نرفته بودم چون خیلی خراب بودم میدونستم باید با نعش کش جمم کنن.رفتم سمت خاک سعید نمیدونم چرا همه یه جوری نگام میکردن انگار اونا هم میدونستن چه اتفاقی میخواد بیافته رسیدم سر خاکش خیلی جدی و رسمی دسته گل رو گذاشتم بالای سر قبرش واسادم سرپا یه فاتحه خوندم کم کم تمام تنم داشت داغ میشد گفتم سعید پاشو امشب پرواز دارم نمیخوام بدون تو برم چند تا قطره اشک چکید پاکشون کردم گفتم سعید پاشو دیر شده باید بریم بازم اشکام میچکید یکم سرم رو به حالت عصبی تکون دادم با صدای کلفت و خش دارم داد زدم سعید پاشو همه برگشتن نگام کردن اشکام بیشتر شده بود گفتم سعید بدون چجوری برم سر خاک ماندانا؟ توروخدا پاشو باهم بریم... حرفم تموم نشده بود شوک عصبی همیشگی رو گرفتم دستام رفت رو سرم نشستم سر قبرش اگه بگم گریه میکردم دروغ گفتم چون فقط ناله میکردم اون لحظه واسم هیچی مهم نبود به سنگ قبرش چنگ زده بود دیگه هیچی مهم نبود اصلا مهم نبود که همه عالم و آدم دارن نگام میکنن اصلا مهم نبود لباسهای چند صد هزارتومنیم داشت تو خاک و گل کثیف و پاره میشد اصلا مهم نبود با اون هیکل مثل یه نوزاد گریه میکردم اگه دنیا رو جلوم میزاشتن بازم از قبر سعید چشم بر نمیداشتم...نمیدونم چند ساعت گذشته بود ولی فکر کنم 2 ساعتی بود کنار قبرش ولو شده بودم دستام و سرم روی سنگ قبرش بود تکون نمیخوردم مثل یه جنازه افتاده بودم هرکسی میدید میومد سمتم میگفت آقا کمک لازم ندارین؟ منم اصلا انگار نمیشنیدم که جواب بدم طرف خودش میفهمید اوضاع روحیم چقدر خرابه میرفت به خودم فکر میکردم اینکه چقدر تنهام عشقی که یه روز کمرم رو شکسته بود نزدیک ترین کسام رو از دست داده بودم هرکسی که یک جورایی دوسش داشتم به اجبار تقدیر ازش گذشته بودم و خاموشش کرده بودم خانواده از هم پاشیده که شبیه همه چیز بود جز خانواده مادری که فقط 14.15 سالم بود گفت تو برای من پسر نیستی منم گفتم تو هم برای من مادر نیستی و دیگه باهاش صحبت نکرده بودم...همینجوری افتاده بودم 2تا دختر سیاه پوش اومدن با دسته گل سمت قبر سعید یکی شون گفت ببخشید شما؟ به جا نیاوردم؟ بدون اینکه نگاشون کنم (سرم از بغل روی قبرش بود) گفتم شما؟ آروم گفت من دختر خالش هستم شما؟ آروم گفتم چه فرقی داره منم یه غریبه که نزدیک ترین کسش رو از دست داد من باید اینجا خوابیده بودم نه اون. بعد پاشدم بدون اینکه چیزی بگم با همون حال داغون پاشدم رفتم...غروب یه زنگ به پانی و شهین زدم اومدن همیدیگرو دیدم یکمی باهاشون شوخی کردم دلم میخواست با خاطره خوش از هم خداحافظی کنیم پانی گفت حالا ما بیاییم دبی رامون میدی یا نه؟ خندیدم گفتم اختیار دارین سرورین شما شهین گفت عرعر گفتم همین الان پاشین بریم پانی خندید گفت شوخی میکنیم ولی شاید کارامون خلوت شد واسه تعطیلات بیاییم گفتم پس سیو کن گفت چیو؟ گفتم شماره موبایل اونجامو بهش گفتم و سیو کرد گفتم حتما منتظر تماستون هستم اگه نیایین خیلی نامردین باید جبران کنم محبت شما رو خندیدن گفتن باشه حتما بعد شهین اومد صورتم رو بوسید پانی هم هینطور پانی گفت باور کن بهترین سفر شمال توی زندگیم همین بود خندیدم گفتم به منم خوش گذشت مرسی از لطف هر 2 تا تون بعد رفتم سمت ماشینم اونا هم داشتن میرفتن پانی یکمی دست تکون داد گفتم پانی خندید گفت چیه؟ گفتم دلم برات تنگ میشه...ساعت 4 صبح پرواز داشتم ساعت 2 شب بود عباس آقا (راننده بابام) منو جلوی فرودگاه پیاد کرد رفت مثل همیشه چیز خاصی نداشتم فقط یه کیف لپ تاپم دستم بود به کسایی که داشتن باهاشون خداحافظی میکردن نگاه کردم لبخندی زدم گفتم خداحافظ ارا بعد به خودم جواب دادم به سلامت رسیدم بهت زنگ میزنم بعدم زدم زیر خنده!1 ساعت به پرواز مونده بود رفتم سمت راه روی فرعی و مشترک دست شویی بعدم رفتم دست شویی آقایون کیفم رو گذاشتم کنارم جلو آینه واسادم یکمی به خودم نگاه کردم خندیدم گفتم مسخره! این اتفاق 1 در 1000 هم نمیافته حالام که افتاده میاد صاف روی سر تو یکی دوباره زدم زیر خنده واسه خودم ادا در آوردم گفتم چقدر تصادفی! نظافت چی دستشویی اومد تو سریع خودم رو جمع و جور کردم فکر نکنه دیوانه ام پیرهنم رو مرتب کردم دست صورتم رو آبی زدم کیفم رو گرفتم رفتم تو راهروی فرعی مخواستم برم سمت راهروی اصلی (از سالن اصلی یه راهروی فرعی و مشترک میخورد ته راهرو دستشویی آقایون خانم ها جدا میشد) درست سر کنج راه رو فرعی بودم که دیدم یه دختر از سالن اصلی اومد انقدر این اتفاق سریع افتاد من تعادلم بهم خورد داشتم میافتادم روی اون دختر خودم رو کشیدم کنار نیافتم روش بد تر خودم افتادم! خوردم زمین کیفم هم کنارم افتاد پاشدم نشستم دستام رو کشیدم توی موهام اون دختر که شکه شده بود زود اومد طرفم کیف لپ تاپم رو برداشت واساد روی سرم گفت:- خاک بر سرم ببخشید ببخشید همش تقصیر من بودیه آهی کشیدم گفتم مهم نیست پیش میاد- حالتون خوبه؟ میخوایین کسی رو صدا کنم؟نه ممنون خوبم- آقا شما بدجوری خوردین زمین واقعا شرمنده ام واسه من هم مسئولیت دارهپیش میاد شما بفرمایین- (اومد نزدیک تر) پس بزارین حد اقل کمکتون کنم پاشین خودتون رو مرتب کنیننه خانم شما بفرمایین من خوبم فقط یکمی جا خوردم- آقا شما تعارف میکنین من نمیتونم همینجوری برم مقصر من بودم بزارین کمکتون کنم پاشین....:
مزاحم - قسمت اول --------------------------------------------------------------------------------------------- ساعت از 8 گذشته بود به بیرون یه نگاهی انداختم اول پاییز بود گرمای هوا تازه فروکش کرده بود با این همه تازه شده بود مثله بهار ایران خودمون قربونت برم وطن که اینجا سرماش هم فرق داره! گفتم برم بیرون یکم تنوع بشه شام هم بیرون بخورم. 1 ساعت بعد روی صندلی حصیری رستوران الصفدی توی خیابون شلوغ الرقه لم داده بودم شامم رو خورده بودم با ولع خاصی سیگار میکشیدم و به جمعیت انبوهی که میرفتن و میومدن خیره شده بودم. با صدای موبایل به خودم اومدم. بله؟ - سلام مزاحم که نیستم؟ اتفاقا هستی.باز شما؟ مگه قرار نشد دیگه تماس نگیری؟ - (خنده ی مصنوعی کرد) حوصلم سر رفته بود خوب! جدا؟ خوب دوست داری حرکات موزون انجام بدم یا برقصم برات؟ .مسخره مگه من دلقکم حوصلت سر رفت زنگ میزنی؟ - چقدر بداخلاقی؟ سگ باید بیاد پاچه گرفتن رو از تو یاد بگیره دقیقا همینطوره کجاشو دیدی تازه هاری هم دارم پس نزدیکم نیا - چقدر خوب اتفاقا من عاشق هیجان ام چون خودم دست کمی از تو ندارم! برو گمشو دیوانه ی روانی تلفن رو قطع کردم به همین راحتی! با خودم شروع کردم به صحبت کردن دختره احمق فکر کرده منم مثله خودشم.... اسمش مهدیس بود. 1 ماه پیش زنگ زده بود اونم از ایران! حدس زدم باید از دوستا یا آشناهای ویدا (دوست دخترم که 1 سال پیشش ترکم کرده بود) بوده باشه وقتی از زیر زبونش کشیدم گفت دوران دبیرستان با ویدا هم کلاس بود بعد از اون هم آشنایی دورادور داشتن منو هم خوب میشناخت ولی من هرچی فکر کردم یادم نیومد کیه! نمیدونم هدفش چی بود آخه این همه راه از ایران زنگ میزد که چی؟ یا دختر رئیس مخابراط بود یا دیوونه بود. یک شب که حوصلم سر رفته بود زنگ زد حالش خوب نبود هذیان میگفت خیلی عصبی بود منه دیوونه هم حوصلم سر رفته بود دنبال سوجه بودم شروع کردم به صحبت دلم براش سوخت یکم خندوندمش حالش خیلی بهتر شد و کلی تشکر کرد منم به روی خودم نیاوردم گفتم قابلی نداشت! من فقط اسمش رو میدونستم و بس درکل 3 ساعت هم باهاش صحبت نکرده بودم ولی اون ول کن نبود میگفت از شخصیتت خوشم میاد واقعا عجیب ترین آدمی هستی که تو عمرم دیدم. خیلی مسخره بود آیا اینا واقعا دلیلی میشد برای شروع یک ارتباط؟ در هر صورت شام کوفتم شد بلند شدم حرکت کردم سمت ماشینم برم خونه واقعا زده حال خورده بودم.بهش 10 بار گفتم اون شب بخاطره حالت باهات حرف زدم دیگه زنگ نزن خواهشن ولی انگار بدتر میشد دیگه داشتم یقین میاوردم که این یارو دیوونست و بس! چند روز گذشت و دوباره زنگ زد (اون موقع ها رومینگ مخابراط ایران هنوز سیستمش جدید نشده بود و شماره های ایران رو موبایل های کشورهای اطراف CALL می افتاد) اون روز اصلا رو حس نبودم اعصاب هم نداشتم میتونستم تمام خشمم رو روش خالی کنم هم من راحت میشدم هم اون گم میشد! بله؟ - سلام احوالت؟ به خودم مربوطه امرتون؟ - هرچی هستی باش ولی بی ادب نباش میشه؟ ای بابا به شما چه ربطی داره اصلا من بی ادبم دلم میخواد که باشم چی میخوایی از جون من ها؟ - اصلا بهت نمیاد با اون همه برو بیا این باشی؟ ظاهر و باطنت خیلی فرق دارن نه؟ ببخشید مریم مقدس دفعه آخرم بود.مامانت یاد نداده مزاحم مردم نشی؟ - فرصت نکرد وگرنه حتما یاد میداد. جدا؟ پس بهش بگو کم تر وقتش رو تو مهمونیا بگذرونه بیاد یکم به دخترش معاشرت یاد بده.البته اگه اونم بدتر از خودت نباشه! (خنده ی مسخره ای کردم اینو گفتم) - دهنت رو ببند اون پاک تر ازین بود که یکی مثله تو درموردش اینطوری حرف بزنه راست میگی؟ من واقعا متاسف شدم. اون باید افتخار کنه کنه که من درموردش دارم حرف میزنم واسش سعادته بگو بیاد به خودشم اینو بگم.فقط ببین وقت داره یا نه (اینو با کنایه گفتم) - (فریاد زد) خفه شو. اون موقع که تو هنوز داشتی حرف زدن یاد میگرفتی مادر من مرد فهمیدی؟ اون موقعی که مامانت نازتو میکشید غذا تو بخور من با اون سن کمم سر قبر مادرم گریه میکردم. تلفن قطع شد یعنی قطع کرد.صدام در نمیومد لال شده بودم.بغض گلوم رو گرفته بود از خودم حالم بهم میخورد یکم خودمو نگاه کردم و با تمام قدرت موبایل رو پرت کردم سمت دیوار صدای خورد شدنش توی تمام خونه پیچید.نشستم روی زمین دستام رو گذاشتم رو سرم یاد خودم افتادم. مادری که هرگز احساسش نکرده بودم مادری که سالها بود باهاش صحبت نمیکردم مادری که آخرین باری که بوسیدمش 9 سالم بود.اشکهام دونه دونه سر میخوردن... همه عالم همین مادر که در برم نیست ... صفای سایه او بر سرم نیست مرا گر دولت عالم ببخشند ... برابر با نگاه مادرم نیست ******* بعد از اون دیگه مهدیس زنگی نزد ولی خیلی منتظر تماسش بودم حد اقل برای عذر خواهی بخاطر عذاب وجدانی که داشتم.1 ماه بعد یکی از فامیلامون فوت کرد منم که خیلی وقت بود دلم هوای ایران رو داشت بهانه ای داشتم برای اومدن به ایران و البته راستش رو بگم یکمم موضوع مهدیس قلقلکم میداد! میخواستم بدونم اون کی بود؟ یه توهم؟ نزدیک زمستون بود.یه ست لباس رسمی مشکی پوشیده بودم و تو دستم فقط کیف لپ تاپ ام بود روی پله های فرودگاه اومدم پایین.عباس آقا راننده بابام اومده بود دنبالم به خودم گفتم چقدر دوست داشتنیم من! 2 روز گذشت من سخت تو فکر مهدیس بودم.دیگه تصمیم خودمو گرفتم زنگ زدم به دوستای قدیمی ویدا که از قدیم هم کلاس بودن و خلاصه هر جوری بود تونستم یه شماره تماس ازش گیر بیارم.دلم نمیخواست تابلو بازی بشه! زنگ زدم بهش.شمارش درست بود خودش برداشت. - بفرمایین؟ سلام. من هستم - (سکوت کرد) به قیافت هم میخوره زرنگ باشی! حالا باید بگم ببخشید؟ نه نه اصلا من فقط زنگ زدم عذر خواهی کنم واسه برخورد 1 ماه پیش نمیخواستم اینجوری شه - مهم نیست.خب حالا فهمیدی کیم؟ چه احساسی داری؟ راستش اصلا نفهمیدم تو کی هستی.فقط از روی اسمت یه شماره... - (خندید) خوبه! پس هنوز یک قدم جلو ام من نه اصلا! واسه اینکه من از ایران زنگ میزنم پس من جلو ترم - (سکوت کرد) جدی نمیگی؟ نه خیر.میتونی شماره ای که بهت زنگ زدم چک کنی شماره موبایل ایرانه باورتم نمیشه زنگ بزن خونمون! - (خیلی جا خورده بود) خب؟ خب که خب. کی و کجا ببینمت؟ مگه همینو نمیخواستی؟ شروع یک ارتباط! - نه. یعنی نمیدونم من گیج شدم. مهم نیست من میگم بهت.واسه فردا ساعت 7 بیا.... در ضمن با ماشین بیا چون من پیاده میام (ذاتا پر رو ام) فرداش شد.یکم تردید داشتم نسبت به کاری که کرده بودم ولی گفتم مهم نیست هر چی شد بشه! گفته بودم بیاد یکم بالاتر از خونمون که پیاده برم یکم هوا بخورم. 5 دقیقه به 7 بود که من واساده بودم اونجا اینور اونور رو نگاه کردم چند لحظه بعد یه BMW نقره ای جلوم واساد درو باز کردم نشستم توی ماشین با اولین حرکت به صورتش نگاه کردم. اوه پس مهدیس این بود؟ یادمه چند بار که ویدا تولد دعوت بود من رفته بودم دنبالش اینم جلو در داشت با دوستاش خداحافظی میکرد دورادور میشناختمشون البته از روی باباش چون واقعا آدم مایه دار و سرشناسی بود... گفت سلامت کو؟ اوه معذرت میخوام یکمی جا خوردم همین. مثله عقب افتاده ها داشتم نگاش میکردم آخه اصلا فکر نمیکردم مهدیس این مهدیس باشه! گفت اوا چته؟ از چی تعجب کردی؟ آها نکنه فکر کردی فقط خودت BMW سوار میشی و شیک میگردی ها؟ به ما ها نمیاد؟ گفتم نخیر اصلا بحث اینا نیست بگذریم.راه می افتی یا پیاده شم؟ یکم نگام کرد گفت عوض شدیا؟ راستی بینی تو چند ساله عمل کردی؟ از موقعی که یادمه همینجوری بودی. گفتم اولا بینیم فابریکه دوما قرار نیست مثله 2 سال پیش باشم اونم با این همه مشکلاتی که داشتم سوما من برای این حرفا نیومدم اینجا پس راه بیفت.گفت اه چقدر تو بد اخلاقی و راه افتاد. از مهدیس میگم پوستش کاملا برنزه بود با موهای مشکی مشکی بینی عمل کرده سربالا و نازک و لبهای کوچولو هیکلش اون موقع که نشسته بود توجه نکردم ولی بعدا که جلوم واساده بود فهمیدم چیه! قدش کاملا بلند بود و از من بلند تر بود.باسن خوبی داشت مخصوصا با لباسهایی که میپوشید من که واقعا تحریک میشدم! اون روز با یه مشت چرت و پرت گفتن گذشت. چند روز گذشت و بقوله خودش شروع یک ارتباط شکل گرفته بود.یه روز زنگ زد گفت غروب چند تا از دوستام میان خونمون تو هم میایی؟ گفتم هوم؟ بیام چیکار نمیگن این کیه؟ گفت لوس نشو تو بیا بقیش با من میگم پسر خالمه تازه اومده ایران.گفتم میل خودت! میام.تلفن رو قطع کردم برق شرارت رو میشد تو چشام دید و یه خنده محکم کردم... پشت در خونه بزرگ ویلائیشون با یه سبد گل واساده بودم که در باز شد رفتم تو.کسی خونشون نبود فقط کارگرشون اومد گفت بفرمایین خانم داخل هستن. تو نشیمن خونه به جز خودش 3 تا دیگه از دوستاش نشسته بودن بساط مشروب رو میشد دید با یه پاکت سیگار دوستاش با دیدن من خیلی جا خوردن زود خودشون رو جمع جور کردن منم سرم پایین بود گفتم مزاحم که نشدم یهو مهدیس اومد جلو گفت پسر خالم ارا تازه اومده ایران راحت باشین خیلی صمیمی هستیم.دوستاش یه نگاه خریدارانه کردن و نشستن سرجاشون منم رفتم رو راحتی خیلی جدی نشستم.یکم گذشت مشروبشون رو باز کردن و بهم تعاروف کردن گفتم ممنون یه مدتی که نمیتونم بخورم.خودشون شروع کردن به خوردن منم یه سیگار در آوردم یکیشون فندک گرفت سمتم گفتم متشکر عادت به فندک خودم دارم یه زیپو (Zippo) داشتم بدنه پلاتین بود درش آوردم سیگارمو روشن کردم دیدم همه دارن نگام میکنن تو دلم گفتم حالا کلاس گذاشتن رو یادتون میدم و لبخندی رو لبام نشست.نیم ساعت بعد دیگه اونا سرشون واقعا گرم شده بود منم مثل برج زهرمار نشسته بودم ساکت نگاه میکردم که مهدیس اومد کنارم نشست و دستش رو گذاشت رو پاهام گفت راستی بچه ها یادم رفت شماهارو معرفی کنم! و اشاره کرد به دختری که موهای بلوند داشت و چشای روشن یه یقه اسکی تنگ پوشیده بود بدن فوق العادش افتاد بود بیرون گفت ایشون مهتاب منم گفتم خوشبختم معلومه که خیلی سردتونه و همه خندیدن و اشاره کرد به دختر دوم که موهای قهوه ای روشن داشت با چشای مشکی و یه لباس آبی تیره یکسره تنش بود خیلی خشگل نبود ولی خیلی جذاب بود گفت سحر و آخر هم اشاره کرد به دختر سومی که البته دختر نبود احتمالا حوری بوده بعد از بهشت انداختنش بیرون! چقدر ناز بود واقعا از دیدنش لذت بردم موهای خرمایی داشت با صورتی کشیده لباس تنش هم یه تاپ نارنجی بود که رو شونش 2 تا نخ بیشتر نبود! گفت ایشون هم ترانه.بعد مهدیس رو کرد به من و گفت این هم که گفتم پسر خالم ارا یه پسر گل البته کاکتوس!.همه سکوت کرده بودن و به هم دیگه نگاه میکردن مستی رو تو صورت همشون میشد دید که احساس کردم مهدیس خودش رو شل کرد رو من گفت چقدر تو محکمی.زیر چشمی نگاش کردم اونم دستشو گذاشت رو شونم پاشد اومد جلوم گفت دخترای عرب رو دوست داری نه؟ گفتم من اصولا دخترا رو دوست ندارم که همه خندیدن گفتم جدی میگم.پا شد رفت سمت سیستم استریو که گوشه نشیمن بود و یه آهنگ از هیفا گذاشت! گفت کی دوست داره عربی برقصه که سحر و مهتاب پاشدن رفتن اونجا شروع کردن به رقصیدن و خودشم اومد نشست رو پام گفت اینجوری خوبه؟ گفتم زیاد فرقی نداره و نگاهی کردم به ترانه که ساکت نشسته بود و نگاه میکرد از سنگینیش خوشم اومد یه چشمک زدم بهش که اونم جوابمو داد.مهدیس رو پام نشسته بود و صورتش رو نزدیک صورتم کرد یه کمی به هم نگاه کردیم گفتم نه! خندید گفت از غرورت خوشم میاد لعنتی و لبشو گذاشت رو لبم با تمام قدرتش لبامو میکشید سمت خودش داشت کنده میشد لبام منم فقط نگاهش میکردم زبونش رو در آورد کشید رو لبم و اطرافش گفت ایندفعه میبازی. بلند شد رفت از نشیمن بیرون من موندم و 3 تا جیگر که داشتن بهم میخندیدن منم یه لبخند مصنوعی زدم تو دلم گفتم جوجه رو آخر پاییز میشمرن!
مزاحم - قسمت دوم --------------------------------------------------------------------------------------------- رقص اونا تموم شده بود استریو رو خاموش کردن اومدن نشستن سیگار بکشن هرچی تعارف کردن گفتم نه! دیدم مهدیس خندون اومد نشست کنارم.گفت خوب آقای لج باز تسلیم میشی یا تسلیمت کنم؟ گفتم هرگز! اومد سمت من دستش رو گذاشت رو لبم گفت پس ببینم چقدر دووم میاری منم خندیدم گفتم For ever اینو مطمئن باش.نگاهی کرد و گفت تو انجیل نوشته خود ستایی و غرور اولین دروازه ورود شیطانه خندیدم و گفتم پس جهت اطلاع من خود شیطانم و باکی نیست! بعد بلند شد رفت درگوش اون 3 تا یه چیزی گفت بعد رو کرد به من گفت ما میخوایم راحت باشیم.فتانه (کارگر خونشون) رو گفتم میتونه بره خونه پسرش و الان رفت ما هم خونه تنهاییم اگه طاقتشو داری و دوست داری میتونی باشی اگرم نه برو بعدا بهت زنگ میزنم.گفتم هرچی جمع بگه من که مشکلی ندارم اونا هم خندیدن گفتن مهمون ناخونده ای دیگه! بعدشم که میری تا چند روزه دیگه خارج پس عیبی نداره ما راحتیم. یه لحظه تو دلم گفتم چی؟ نکنه بلایی سر خودشون بیارن؟ یه حدسایی زده بودم ولی مطمئن نبودم که شدم.موضوع هم جنس بازی بود اونا همشون لزبین بودن.سحر و مهتاب کنار هم بودن مهدیس هم رفت طرف ترانه گفت عشق من چطوره؟! یکم تو دلم اشوب شد ولی توجه نکردم واسم خیلی جالب بود.مهدیس شروع کرد به خوردن لبهای ترانه و سحر هم خم شده بود روی مهتاب داشت با یک دستش ران پاشو میمالید با دست دیگش سینه هاشو. یکم خودم رو جا به جا کردم کاملا لم دادم با دقت نگاه میکردم.سحر پاشد گفت پس اول از خودم شروع میکنم! یکم کمرشو چرخوند بعد آروم بند های لباس یکسرش رو باز کرد زبونشو برام در آورد چند لحظه بعد با شرت و سوتین که اونا هم آبی تیره بودن و با لباسش ست بود واساده بود.بعد گفت نفره بعدی مهتاب جونه خودمه رفت سمتش و دستشو گرفت بلندش کرد رفت پشت سرش لباشو گذاشت رو گردنش بعد دستشو برد زیر یقه اسکی تنگ مهتاب و یدفه محکم تا بالا کشیدش مهتاب جیغ کشید احمق خفه شدم یقش رو نمیبینی؟ خندم گرفته بود سحر هم شروع کرد به عذر خواهی و آروم از تنش درش آورد زیرش سوتین بند نازک سفید بود ولی عجب بدنی داشت چه سینه هایی بودن احساس کردم یکم تحریک شدم.بعد امد جلوی مهتاب زانو زد آروم شلوار مخملش رو باز کرد آوردش پایین و درش آورد.شدن 2 تا! یه لب خنده ملیح زدم سحر رفت سمت ترانه اونم آورد کنار مهتاب بندهای تاپ خوشگلش بعد هم شلوار جین اش رو کاملا در آورد ترانه سوتین نبسته بود از اولم معلوم بود از سینه های خوش فرمش شدن 3تا.رفت سمت مهدیس من دیگه به اوج هیجان رسیده بودم تنم مور مور میشد واقعا میخواستم بدونم مهدیس چطوره اون زیر! دستش رو گذاشت رو لباس نازک و مشکی مهدیس تا خواست بده بالا مهدیس دستش رو گرفت گفت نه! امشب تو مودش نیستم خودتون باشین من میشینم پیش ارا نگاه میکنم لذت میبرم.اه لعنتی! این دیگه چه کاری بود اعصابم خورد شده بود مهدیس یه نگاه مرموز کرد بهم و گفت فقط تو زرنگ نیستی! گفتم خوشم اومد موقعیت گیریت عالی بود ولی بازم تو بازنده ای و خندیدم! اون 3 تا هنوز نفهمیده بودن داستان چیه توجه ای هم نکردن.مهدیس اومد کنارم نشست و اونا هم به کارشون ادامه دادن. سحر مهتاب رو هل داد رو مبل راحتی چند نفره پشت سرش حمله کرد سمتش سوتینش رو بازکرد و بعدم شرتش رو در آورد لباش رو برد رو لباش گذاشت و قفل کرد بهش ترانه هم یه لبخند بهم زد و رفت پشت سحر سوتین و شرتش رو در آورد خم شد پشت به من و آرو باسنش رو تکون داد و شرتش رو در آورد داشتم دیوونه میشدم ولی به روی خودم نمیاوردم از طرفی هم کیرم داشت منفجر میشد مهدیس هم میخندید بهم! مرض دسته منه مگه؟ خودش بلند میشه.ترانه پاهاش رو پشت به من باز کرد و برگشت سمت من خنده ای کرد وای چی میدیدم؟ سینه هاش بینظیر بودن با نگاه اول یاد کلی بروک افتادم! بدنش فوق العاده بود انگار همین الان از فشن سال اومده بود. سحر داشت سینه های مهتاب رو میخورد ترانه هم رفت از زیر وسط پاهای سحر با دندوشناش چوچوله سحر رو یواش گاز گرفت سحر جیغ کشید از روی مهتاب پاشد ترانه سریع رفت جای اون با دستاش سینه های مهتاب رو گرفت اومد پایین زبونش رو گذاشت رو کسش دورش رو لیس میزد به ظاهر آرومش نمیومد انقدر داغ باشه.سحر هم رفت زیر پای ترانه دراز کشید و با فشار زیاد کسش رو میخورد چند لحظه بعد از جاشون بلند شدن سحر نشست رو زمین پاهاشو کاملا باز کرد و ترانه رفت جلوش همون کار رو کرد (پاهاشون روی هم بود) تا جایی که میتونستن نزدیک هم شدن وسط پاهاشون تقریبا با هم تماس داشت و هم دیگه رو به سمت مقابل هل میدادن صدای ناله هردوشون تموم خونه رو پر کرده بود که محتاب روسرشون واساد کسش رو جلوی دهن ترانه گرفت پشتش هم به سحر بود ترانه زبونش رو به کس مهتاب میکشید سحر هم زبونش رو به باسنش میروسوند خودش هم سینه هاشو می مالید دیگه صدای مهتاب از اون 2 تا بیشتر شده بود.سحر باسن مهتاب رو ول کرد بلند شد پشتش واساد خمش کرد ترانه هم اومد جلو تر که صورتش کاملا وسط پاهای مهتاب بود بعد سحر از پشت 2 تا انگشتش رو فرو کرد به باسن مهتاب ولی محکم نگهش داشته بود که تکون نخوره ترانه هم خودش رو کشید عقب 2 تا انگشتش رو محکم فرو کرد تو کس مهتاب که دیگه داشت جیغ میزد حرکتشون رو محکم تر کردن که یهو مهتاب جیغ خیلی بلندی کشید گفت دارم میاد ترانه دستش رو در آورد دهنش رو برد جلو با زبونش کسش رو میخورد همون موقع مهتاب آه بلندی گفت آبش ریخت بیرون و بی حال خودشو کنار کشید و افتاد رو مبل راحتی کنارشون. ترانه خندید گفت مثله همیشه اول از دور خارج شد حالا نوبت سحره. رفت سمتش خوابوندش رو زمین یکم سینه هاشو خورد که دوباره کامل تحریک شه و بعد سرش رو برد پایین وسط پاهای سحر دشتشو انداخت زیر رانهاش اونا کشید بالا تر خودشم رفت جلو تر حالا چطوری نفس میکشید نمیدونم! سحر سینه هاشو گرفته بود میگفت یالا تند تر بزار یکم هیجان داشته باشه ترانه هم شتابش رو بیشتر کرد بعد سرشو عقب کشید 2 تا انگشتش رو فرو کرد تو کس سحر و تند عقب جلو میکرد.با دست دیگش سینه های سحر رو میمالید سحر خودش رو محکم تکون میداد که با ناله ای بلند ساکت شد ترانه هم انگشتش رو در آورد گذاشت تو دهنش و گفت اینم مجروح دوم. سحر هم بی حال خوابیده بود رو زمین دستاشو رو سرش گذاشته بود.ترانه رو کرد به مهتاب که رو مبل کناری نشسته بود گفت کمک میکنی بیام؟ مهدیس نیست برنامه کاریمون بهم ریخته! ترانه پاشد رفت گوشه مبل خودش رو انداخت رو پشتی مبل باشنش رو داد عقب گفت یالا مهتاب رفت سمتش انگشتش رو از پشت کرد تو کس ترانه و خم شد روش ترانه گفت بیشتر اونم 2 تا انگشتش رو فرو کرد ترانه هم فقط ناله میکرد مهتاب خودش رو عقب کشید و نشست پایین پاهاش و سرش رو برد سمت باسن ترانه و سوراخ باسنش رو میخورد دستاش هم محکم میزد به باسن ترانه ولی انگار اون امدنی نبود.تمام تنم داغ شده بود هی خودم رو اینور اونور میکردم حالم خیلی خراب شده بود مهدیس از کنار من پاشد رفت جلوی ترانه دستش رو گذاشت رو سینه هاش آروم شروع کرد به مالیدن گفتم چیه کم آوردی نه؟ گفت نه اصلا فقط میخوام کمکش کنم زودتر بیاد چند دقیقه بعد ترانه داشت فقط جیغ میزد گفت دارم میام دارم میام مهتاب سرشو برد پایین وسط پاهاش و کسش رو میخورد ترانه گفت سریع سریع مهتاب سرعت رو بیشتر کرد و ترانه تکون محکم تری خورد و گفت اومدم در نهایت سرشو گذاشت رو پشتی مبل و اونو گاز گرفت و ارضا شد مهتاب هم فکر میکنم مجبور بود تموم آبش رو بخوره! ترانه بیحال خوش رو انداخت رو مبل مهتاب هم رفت سمت سحر دستش رو گرفت و رفتن کنار هم نشستن. یه نگاه به مهدیس کردم داشت میخندید گفت حالت چطوره؟ گفتم بهتر ازین نمیشم من خیلی گرممه میشه پیرهنم رو در بیارم یکم بهتر شه؟ گفت راحت باش ولی مطمئنی فقط گرمته؟ گفتم خیالت راحت باشه من حالم خوبه خوبه. واسادم دکمه های پیرهنمو باز کردم اونا هم ور ور منو نگاه میکردن انگار پاریس هیلتون داشت لباسشو در میاورد! پیرهنم رو در آوردم بدن لخت و عضلانیم افتاد بیرون ترانه گفت عجب هیکل نازی رشته ورزشیت چیه؟ زیر چشمی نگاش کردم گفتم قهرمان بدنسازی بودم حالا اجازه هست بشینم یا میخوایین بازم پاریس هیلتون رو دید بزنین؟ خندیدن گفتن ببخشید هنوز نشسته بودم که مهتاب گفت تو مسیحی هستی؟ یکمی نگاش کردم گفتم نه مسلمان هستم چطور مگه؟ گفت آخه این تتو سلیب که رو بازوته مثله مسیحی هاست گفتم ببین هرکی سبیل داره عمو نمیشه خب؟ خندید گفت وای بد اخلاق گفتم متشکرم. نیم ساعت بعد اونا لباساشونو پوشیده بودن داشتم تو سرو کله هم میزدن به ساعت نگاه کردم 9 شب بود به مهدیس گفتم من دیگه میرم گفت نه بشین بابا زنگ زده داره میاد میخواد ببینت.همون موقع سحر اینا پاشدن رفتن سمت جالباسی که لباساشونو بپوشن برن.مهدیس گفت کجا؟ گفتن میریم دیگه خستگی داریم میمیریم لباساشونو پوشیدن باهم خداحافظی کردیم لحظه آخر ترانه یه بوس کوچیک رو لبم کرد گفت شب خوش و رفتن مهدیس هم تا پشت در خروجی باهاشون رفت.وقتی اومد پیرهنم رو تنم کرده بودم و جلو آینه داشتم خودم رو مرتب میکردم مهدیس اومد تو منو دید گفت کجا؟ پیش پسر شجاع.میرم خونمون - چقدر زود؟ نکنه واقعا باورت شد که میخوام بمونم بابات بیاد همدیگرو ببینیم ها؟ مخصوصا با پذیرایی گرم و دوست داشتنیت! - (خندید) خله بابام امشب نمیاد با شریک هاش جلسه داشتن بعد هم همونجا میمونه نمیاد فتانه چی؟ کارگرتون الان میاد نمیگه این وقته شب این نره خر اینجا چیه؟ - (بازم خدید) چقدر خوب خودتو توصیف میکنی! نه زنگ زدم شب خونه پسرش بمونه گفتم بچه ها پیشم هستن تنها نمیمونم خوب که چی؟ حرف آخرت چیه؟ - شب بمون پیشم هوم؟ برو ولم کن مستی تو سرته.من دارم میرم - من همه اینکارا رو کردم واسه تو بعد به همین راحتی خرابش کنی بری؟ نه نمیتونم قبول کنم.ارتباط من با تو رو این حساب نیست اگه بود همون غروب کار رو یکسره میکردم ولی دیدی که گفتم نه. - واقعا که بی احساسی من همه این کارهارو واسه تو کردم اینو میفهمی؟ من حتی تو جمع دوستام نرفتم که شب پیشت سر حال باشم خسته و کسل نباشم. میدونم و ممنون اما بازم نمیتونم. ببخشید حرکت کردم به سمت در خروجی کفشام رو برداشتم که پام کنم که یهو مهدیس اومد پشت سرم گفت: - قبوله قبوله هرچی تو بگی فقط یه چیزی میگم ترو خدا روم رو زمین نزن تا چی باشه؟ - ببین این خونه به این بزرگی هوا هم که خرابه من میترسم تنها باشم ارا. تا صبح میلرزم نمیتونم بخوابم تو رو خدا واسا فقط واسه اینکه نترسم باشه؟ (بغض گلوش رو گرفته بود) (یکمی سکوت کردم) باشه قبوله ولی فقط برای اینکه تنها نباشی نه چیزه دیگه. 1 ساعت بعد برق ها رو خاموش کرد رفتیم بالا تو اتاقش گفتم جای من کجاست؟ گفت همینجا کنار من بخواب.گفتم نه نمیشه.گفت باشه پس من روی زمین میخوابم تو برو رو تخت من باشه؟ گفتم نه من روی زمین میخوابم گفت حرفشم نزن پس هر دو روی زمین میخوابیم گفتم معلومه چی میگی؟ بازم که همون شد. اعصابش خورد شد داد زد باشه باشه بگم غلط کردم خوبه؟ من باید چیکار کنم؟ قبوله تو بردی غرورت از من بیشتره راحت شدی؟ یکمی سکوت کردم گفتم باشه هرچی تو بگی هر دو مون رو تخت میخوابیم ولی هیچ کاری باهم نداریم باشه؟ گفت قبوله. میخواستم لباسم رو در بیارم گفتم ببخشید من خیلی گرمایی ام همیشه لخت میخوابم مشکلی که نداره؟ گفت نه راحت باش پیرهنم رو در آوردم بعدم شلوارم رو رفتم جلو آینه یه نگاه به خودم کردم دیدم اونم داره نگام میکنه هیچی نگفتم رفتم سمت تخت دراز کشیدم اونم با همون لباس اومد بخوابه گفتم با این؟ تب نکنی؟ خندید گفت میترسم عوض کنم از دست تو گفتم چرا؟ گفت بد اخلاقی پاچه میگیری.خندیدم گفتم راحت باش.رفتم زیر پتو اونم رفت لباسش رو عوض کرد منم سرم زیر پتو بود بعد برق رو خاموش کرد اومد کنارم دراز کشید. پشتم رو کردم بهش گفتم شب بخیر با حالی گرفته گفت توهم همینطور. ******* نصفه شب با صدای جیغ از خواب پریدم دیدم مهدیس داره میلرزه ترسیدم فکر کردم تشنج کرده گفتم چی شده؟ گفت گوش کن... گفتم خب؟ گفت چی بود؟ گفتم خب هوا خرابه صدای رعد و برق دیگه چیه خب؟ گفت فقط 9 سالم بود که با ماشین مامانم تصادف کردیم و مامانم جلو چشم مرد اون شب هوا همینجوری بود فقط رعد و برق میزد منم جیغ میکشیدم از اون موقع از این صدا میترسم وقتی رعد و برق میزنه دیوونه میشم فقط میلرزم. گفتم سرتو بزار رو شونم بعد دستش رو گرفتم گفتم من اینجام آروم باش از هیچیم نترس و رو پیشونیش رو بوسیدم محکم منو بغل کرد گفت یه چیزی بگم بد اخلاقی نمیکنی؟ گفتم راحت باش.گفت دوست دارم. خندیدم و هیچی نگفتم دیدم آروم تر شده دیگه بدنش نمیلرزید.سرش رو بلند کرد آورد کنار سر من تو چشام خیره شد و نگاه معنی داری بهم کرد.یکمی سکوت کردم گفتم اگه اینکارو بکنم بعدا دلخور نمیشی؟ گفت از چی؟ گفتم ازینکه بزودی همه چیز تموم میشه دیگه منو نمیبینی گفت اوا واسه چی؟ موندم چی بگم.دیگه نمیخواستم دلشو بیشتر بشکنم از خودم حالم بهم میخورد گفتم هیچی شوخی کردم بیا ایجا ببینم چی میگی پرنسس کشیدمش رو خودم سرش رو سینم بود دستش تو موهام بود و بازی میکرد با موهام منم با موهای اون بازی میکردم سرشو آوردم بالا به چشاش خیره شدم خودم نفهمیدم چی شد که لبام رو لباش لغزید....