ارسالها: 404
#11
Posted: 19 Aug 2010 01:55
دو روي عشق – قسمت دهم
م : مهمون نميخواين ؟
ك : شما كه خودتون صاحب خونه ايد . بيا تو .
تا مريم بياد يه سركي تو اتاقم كشيدم . تا سوتي ندم پيشش .
م : سلام .
ك : سلام .
س : سلام مريم جون . دير كردي .
م : آره كارم طول كشيد . اما مثل اينكه براي شما بد نشده .
ساناز كه در جا لالموني گرفت .
ك : چطور ؟
م : هيچ چي . ميخواستم بگم خسته نباشيد . همين .
ك : پاينده باشي . ولي درس خوندن زياد هم خستگي نداره .
م : بعله . اين رو ميدونم . اما نه هر درس خوندني .
ك : من كه نميفهمم چي ميگي .
م : برو جلوي آيينه ميفهمي .
دويدم تو اتاقم و رفتم جلوي آيينه . اي بميري مريم با اين چشات .
يه زره جاي رژ ساناز رو صورتم مونده بود . ولي خيلي هم تابلو نبود . با اون چشاش چه شكلي ديده بود نميدونم .
پاكش كردم اومدم بيرون و گفتم : من كه چيزي نديدم .
م : منم كه عرعر .
ك : حالا ميگي چي ؟
م : هيچ چي عزيزم . آخه كتاباتون رو نديدم كجا پهن كردين گفتم شايد كارگاه داشتين . عملي انجام ميدادين . ( با خنده و يه شيطنت خاص بهم فهموند كه خفه شو مچت رو گرفتم . )
ك : حالا من با دوست دخترم شايد يكم شيطوني كرده باشيم . بايد تابلومون كني ؟
م : نه بابا . شوخي كردم .
يه دفعه ديدم ساناز بلند شده و داره آماده ميشه كه بره .
ك : كجا ايشالا . ميخوايم درس بخونيم ها .
س : نه بايد برم . الان اصلا حسش رو ندارم .
نميدونستم چي بگم و يا چكار كنم . از خجالت سرخ شده بود بچه .
م : ساناز جان ميخواي من برم . اگه مزاحمم .
س : وا . مريم اين چه حرفيه . از سوتي كه دادم يكم دلخورم . درست ميشه .
م : نميدونم والا هر جور راحتي .
س : باشه پس من فعلا ميرم . فردا ميبينمتون .
ساناز خداحافظي كرد و رفت .
به مريم گفتم : حالا بعدا به رومون مياوردي چيزي ميشد .
م : آخه بابا من فكر كردم ناراحت نميشه . نميدونستم اين جوري ميشه .
ك : عيبي نداره . بيا بشينيم درسمون رو بخونيم . من فردا امتحان دارما .
م : هر چي شما بگيد . چشم .
يه ساعتي درس خونديم و تمرين حل كرديم . موقع استراحت مريم پرسيد : كامران ؟
ك : ميشنوم .
م : : حال داد ؟
ك : چي حال داد ؟
م : همون ديگه . امروز ظهر رو ميگم .
ك : كاري نكرديم كه بخواد حال بده .
م : دروغ نگو به من . مچتون رو گرفتم باز حاشا ميكني .
ك : باور كن كاري نكرديم . تازه ميخواستيم يه كم شيطنت كنيم كه شما رسيديد . الان هم بيضه هام درد ميكنه .
م : چرا ؟
ك : آخه كاملا تحريك شده بوديم كه تو زنگ زدي . خيلي شوك قوي بود .
م : الان از دست من كاري ساخته هست .؟
ك : آره اول پاشو يه زنگ به ساناز بزن و بهش بگو باهاش شوخي كردي . اون بنده خدا فكر كرد تو آتو گرفتي ازش كه اينقدر ناراحت شد .
م : غلط كرده . ما اينقدر صميمي هستيم كه همه چيز همديگرو ميدونيم .
ك : ميدونم . ولي باز زنگ بزني بهش بهتره .
م : باشه .پس من برم بهش زنگ بزنم .
تا مريم به ساناز زنگ بزنه من هم رفتم تو آشپزخونه و 2 تا شربت بهليمو تپل درست كردم . تو همين حين هم داشتم به قضيه امروز فكر ميكردم و به اندام ساناز .
يه جورايي دوباره كيرم شروع كرد به حركت كردن و به نظرم اومد كه با مريم يه سكس رديف بكنم .
رفتم تو حال كه ديدم مريم هنوز داره حرف ميزنه . بهش گفتم كه : بابا يه معذرت خواهي كه اينقدر طول نميكشه .
م : معذرت خواهي كه تموم شده . داشتيم راجع به يه چيز ديگه حرف ميزديم .
ك : بده من گوشيو . صبح تا شب با همين باز هم حرف داريد براي هم .
گوشيو گرفتم و نشستم رو مبل كناره مريم .
ك : سلام . خوبي ؟
س : آره خوبم . تو چطوري ؟
ك : اي بدك نيستم . چرا نموندي درس بخونيم . ؟
س : حال عجيبي داشتم . نميتونستم بمونم اونجا .
ك : الان چطوري ؟
س : خيلي خوبم .
ك : خدا رو شكر .
س : كامران جان مرسي .
ك : بابت ؟
س : همه چيز .
ك : مثلا ؟
س : بابت امروز . خيلي خوب بود .
ك : مطمعني ؟
س : آره به خدا جدي ميگم .
ك : خوب خدا رو شكر تو راضي باشي من هم راضيم .
س : مرسي عزيز . راستي فردا ميري باشگاه ؟
ك : نه . 3 جلسه نميتونم برم . بايد به درسام برسم . همشون پشت همديگه است .
س : ميتونم فردا بيام خونتون ؟
ك : آره . قدمت رو چشم . كتابهات رو هم بيار .
س : نه بابا . ميخوام بيام به قول مريم كارگاه عملي .
ك : من كه از خدامه . پس تا فردا باي .
س : باي عزيزم . خوش بگذره . ( اين جمله آخر بوي طعنه ميداد )
ك : به تو هم همين طور .
گوشيو گذاشتم سر جاش .
به مريم گفتم : كه كلاس امروز عملي بوده . آره ؟
م : آره ديگه .
ك : پس چون غيبت داشتي بايد درس پس بدي . چند وقتي هست دل به كار نميديها .
م : شما تشريف داشتيد و من دل به كار ندادم .
ك : الان كه هستم .
اين رو گفتم و كشيدمش طرف خودم . لبهامون تو هم قفل شد و با ولع از هم لب ميگرفتيم . هردومون گوله آتيش بوديم .
بهش گفتم بريم اتاق من . پاشد و همراه من اومد سمت اتاق . در حين راه رفتن دستم رو باسنش بود و هر قدمي كه بر ميداشت لپ كونش بالا و پايين ميشد .
مريم خوابيد رو تخت و من رو دعوت كرد سمت خودش . من هم افتادم روش و شروع كردم به معاشقه .
سفارش ساناز بهم گفت كه نتونستي درست و حسابي حال كني . الان برات تلافي ميكنم .
ك : ديگه چي گفت اين ساناز خانوم . ؟
س : از چيزت هم خوشش اومده بود .
ك : از چيم ؟ ( ميخواستم اسمش رو از زبونش بشنوم . خيلي با اين حركت حال ميكنم )
س : از همون ديگه .
ك : اسم نداره .؟
س : چرا داره .
ك : پس بگو ببينم اسمش چيه . ؟
با يه ناله از جنس شهوت گفت : از كيرت . از كيرت . از ايني كه ميخواد الان به من حال بده . ( تو همين حين دستش رو هم گذاشت رو كيرم . )
ديگه طاقت نداشتم . دست انداختم و لباسش رو در آوردم . سوتينش رو دادم بالا و شروع كردم به ليس زدن . دلم نميخواست مقايسشون كنم . ولي هركدومشون يه امتيازهايي نسبت به هم داشتن .
ديگه داشت تند تند نفس ميكشيد و دستش تو موهام بود . رفتم سمت نافش . تمام قلق بدنش تو دستم بود . ميدونستم نقاط حادثه خيز بدنش كجاس . در حالي كه داشتم با نافش بازي ميكردم و زبون ميزدم شلوار و شرتش رو هم دادم پايين و بعد از پاش در آوردمشون . رفتم سراغ كسش كه تازه و خوشبو بود .
داشتم ليس ميزدم و با دندونام گاز هاي ريز ميگرفتم كه مريم با همون صداي آغشته به شهوتش گفت : من هم ميخوام .
ك : چي ميخواي ؟
س : بابا كيرت رو ميخوام . كيرت رو .
ك : ميخواي چكارش كني ؟
س : ميخوام بخورمش . ميخوام آبش رو بيارم .
تو همين حين بلند شدو اومد سمت من .
شلوارم رو آزاد كرد و شورتم رو كشيد پايين .
با چنان ولعي شروع كرد به ساك زدن كه از مريم بعيد بود اين كارا .
( اون لحظه گذاشتم به حساب حشري بودنش ولي بعد فهميدم ميخواد با ساناز رقابت كنه )
ديگه داشت با تمام وجود ساك ميزد برام . من هم كه غرق لذت و شهوت .
بلندش كردمو برش گردوندم .
ك : ميخوام از پشت بكنم .
م : بكن عزيزم . مال خودته .
ك : ماله خود خودم .
م : آره عزيز . ماله خودته .
رفتم از همون پشت شروع كردم با انگشتم سوراخش رو باز كردن و بازي دادن .
رفتم از رو ميزم كرم مرطوب كننده برداشتم و سوراخش رو چرب كردم . يه مقداري هم به كيرم زدم و آروم گذاشتم در سوراخش .
سرش رو كه فشار دادم تو . يه ناله جانسوز كرد . يه لحظه مكث كردمو دوباره مشغول شدم و كمكم تا ته جا كردم تو اون سوراخ ناز . يكم مكث كردم تا عضلاتش به حد مطلوب برسه و بعد شروع كردم به تلمبه زدن .
ديگه ناله هاش از درد نبود . بلكه از شهوت بود و خوشي من هم كه داشتم پرواز ميكردم .
مريم تشويقم ميكرد به محكم تلمبه زدن و من هم با تمام وجودم و قدرتم اين كار رو ميكردم . با يه دستم هم داشتم با چوچولش بازي ميكردم كه حس كردم به ارگاسم رسيد . تمام تنش سفت شد و ماهيچه كونش يه فشار خوشايند به كيرم آورد .
من هم به لحظه موعود نزديك شدم و با تمام قوا فشار آخر رو آوردم و همون ته نگهش داشتم . آبم و ريختم تو سوراخش و يواش يواش عقب جلو ميكردم تا كامل تخليه شم .
كيرم رو كه از سوراخش كشيدم بيرون مريم ولو شد رو تخت . من هم شرت و شلوارم رو كشيدم بالا و كنارش دراز كشيدم .
ك : خوب بود . ؟
م : آره خيلي حال داد .
ك : چطور ؟
م : كم پيش مياد كه تا اين حد حال كنم . مرسي كامران .
ك : من بايد از تو تشكر كنم عزيزم .
م : حالا بگو ببينم .من بهترم يا ساناز ؟
ك : نداشتيما . اگه بخواي از اين حرفها بزني رفاقتم رو با ساناز بهم ميزنم . من هيچ وقت تو رو با هيچ كس مقايسه نميكنم . تو بهترين مونس و دوست مني . اين رو بفهم .
م : بابا شوخي كردم .اگر ميخواستم حسادت كنم كه اون رو باهات دوست نميكردم .
ك : آفرين دختر خوب . ولي ديگه از اين حرفها نزن .
م : چشم آقا معلم .
هردومون با هم خنديديم . بعد از يه استراحت كوچولو مريم حاضر شد كه بره خونشون ديدم داره يه جوري راه ميره .
ك :چرا اين جوري راه ميري ؟
م : بايد از جنابعالي پرسيد . كارش رو كرده تازه سوال هم ميكنه . يه وقت با ساناز اين جوري نكني ميپره از دستت ها .
ك : از كجا معلوم . شايد خوشش هم بياد .
م : خيلي پررويي . كاري نداري من برم .
ك : نه عزيز . برو . به مامان اينها هم سلام برسون .
م : چشم . باي .
ك : باي .
رفتم تو اتاقم و ولو شدم رو تختم . ناي وايسادن نداشتم .
گفتم : خدايا اين حال خوش و از من نگير .
( زماني هم كه مستم اين دعا رو ميكنم . البته قديمها نه الان . چون خيلي وقته به يه همچين لحظه هايي نرسيدم )
بشنو از نی چون حکایت میکند
از جدایی ها شکایت میکند
ارسالها: 404
#12
Posted: 19 Aug 2010 01:57
دو روي عشق – قسمت يازدهم
يه كرختي دلپذير و مطلوب اومده بود سراغم . داشتم حال ميكردم .
تو همين لحظه هم داشتم به ساناز فكر ميكردم و البته مريم .
سانازي كه داشت حسابي پا ميداد و مريمي كه دستي دستي براي خودش رقيب درست كرده بود . ( از رفتارش كاملا مشخص بود كه بدجوري پشيمونه )
تو فكر فردا بودم . يعني چه اتفاقي ميخواست بيافته ؟
دلم رو صابون زده بودم واسه فردا ولي مريم رو چكارش كنم ؟ چه جوري بپيچونمش فردا نياد ؟
يه زنگ به ساناز زدم . الناز گوشيو برداشت . ازش پرسيدم ساناز هست . گفت كه دستش بنده . ميگم زنگ بزنه . خداحافظي كردم و رفتم نشستم پاي درسام . خير سرم امتحان داشتم مثلا .
داشتم دوره ميكردم كه تلفن زنگ زد . برداشتم .
ك : بله . بفرماييد ؟
س : سلام آقا كامران . يادي از ما كرديد.
ك : سلام . من بايد اين رو بگم نه شما .
س : جدا . ؟ تو اين چند وقته كه با هم دوست شديم چند بار زنگ زدي خونه ما .؟
ك : خوب ديوونه فرق داره . من نميخوام مزاحمت بشم و تو خونه مشكلي برات پيش بياد .
س : خوب حالا . جدي ميگيري . خودت خوبي ؟
ك : به لطف شما . تو چطوري ؟
س : اي بد نيستم .
ك : كجا بودي زنگ زدم . ؟
س : راستش حموم بودم . احتياج داشتم .
ك : عافيت باشه . من هم اتفاقا ميخوام برم . خيلي لازمه برام .
س : البته . با اين ورجو وورجه اي كه امروز كردي حتما بايد حموم بري .
ك : كاري نكردم كه . خودت خوبه اينجا بودي .
س : ناقلا با من كاري نكردي . با مريم كه آره .
ك : نه بابا . اين حرفها چيه . ؟
س : كامران فقط به من دروغ نگو . فقط همين رو ميخوام ازت . قول ميدي ؟
ك : باشه . آره امروز با مريم برنامه داشتيم . فقط تو هم بايد قول بدي ناراحت نشي .
س : من تمام شرايط رو ميدونستم و اومدم باهات دوست شدم . فقط قول بده به غير از مريم دختر ديگه اي تو زندگيت نياد . همين .
ك : خيالت راحت باشه عزيز . قول .
س : من هم تا زماني كه با تو هستم به هيچ پسري فكر نميكنم . قول ميدم بهت .
ك : دمت گرم . هستم .
س : ميگم فردا ما امتحانمون ساعت 10 تمومه . تو كي امتحان داري ؟
ك : من هم همون ساعت تموم ميكنم . چطور ؟
س : هيچ چي . گفتم اگر بخواي من 11 بيام پيشت البته اگر كاري نداري .
ك : نه كاري كه ندارم . اتفاقا خيلي هم خوبه .
س : باشه . پس تا فردا ساعت 11 صبح باي .
ك : من هم منتظرم . قربونت باي .
گوشيو گذاشتم سر جاش و به فكر فرو رفتم . بايد براي فردا تدبيري بيانديشم .
چند روز قبل از يكي از بچه ها ژل ليدوكايين خريده بودم ولي تا حالا استفاده نكرده بودم . تصميم گرفتم فردا اگر پا داد ازش استفاده كنم ببينم چطوره .
بلند شدم رفتم حموم و يه حالي هم به موهاي زايد بدنم دادم . بعدش رفتم سمت معجوني علي بابا تا يه معجون توپ بزنم به بر بدن .
روز بعد ساعت 8 امتحان داشتم . ساعت 9 از سر جلسه اومدم بيرون . نسبتا امتحانم رو خوب داده بودم و راضي بودم . راه افتادم سمت خونه . داداشم هنوز خونه بود . من رو كه ديد پرسيد : خوب بود ؟
ك : توپ . فقط كسي نبود شوتش كنه .
% : معلومه خوب بوده چون كبكت داره خروس ميخونه . اگر امتحانات رو خوب بدي با بچه ها كه خواستيم بريم شمال تو رو هم ميبريم .
ك : ايول . دمت گرم . سوييچ موتور چي ؟ ( آخه از يكماه قبل از امتحانات سوييچ موتورم رفت تو بايگاني تا من فقط درس بخونم )
% : اون رو هم كه گفتم بعد از امتحانات آزاد ميشه . حالا هم من برم سر كار كه خيلي كار دارم امروز .
ك : باشه برو . موفق باشي .
تو كونم عروسي بود . آخه خيلي دوست داشتم باهاشون برم شمال . اكيپشون همه موتور سوارهاي خوبي بودن و هميشه با شروع شدن تابستان هر هفته با موتور ميرفتن شمال و عشق و حال ميكردن . ( البته الان يه چند ساليه اين كار خز شده . هر كس رو ميبيني تو جاده با يه موتور لگن ويراژ ميده . هر سال هم چند تاشون تو همين جاده چالوس فوت ميكنن . )
يكم تو خونه چرخيدم و كارام رو كردم تا وقت بگذره . نزديكاي 11 بود كه زنگ زدن . در رو باز كردم . ساناز بود . اومد تو و در حياط رو بست .
تابلو بود از امتحان رفته خونه بعدش اومده . ( بقول ما خودش رو حسابي ساخته بود )
ك : سلام ساناز خانوم گل منگلي .
س : سلام آقا كامران با مرام .
ك : چوبكاري نكن . ميدونم آخره مرامم ولي به روم نيار پررو ميشما .
س : خوبه خودت ميدوني پررويي .
ك : ما اينيم ديگه . شكسته نفسي ميكنيم و سرمون پايينه .
س : بسه ديگه . جاي تعارف كردنته . ؟
ك : اوا چرا نمياي تو . دم در بده .
هردومون خنديديم و رفتيم تو پذيرايي . نيم ساعت اول به پذيرايي و كل كل گذشت .
س : كامران . ميشه يه موزيك بذاري . دلمون گرفت .
ك : چشم . ولي من موزيك شاد گوش نميدم . يه سبك خاصي گوش ميدم .
س : بابا مجلس ختم كه نيومدم . ميخوام يه كم قر بدم كمرم خشك شده .
ك : پس بايد كاست بذارم . تو كامم موزيك براي رقص ندارم .
س : هر كاري ميكني بكن .
يه كاست گذاشتم تو ضبط و رو شنش كردم . يدونه از اين دلي ديوونه ها داشت ميخوند اسمش يادم نيست چون زياد نميشناسمشون .
ساناز خانوم هم گير داده بود كه با من بايد برقصي . من هم كه تو اين زمينه اندازه آميب هم استعداد ندارم . وقتي بهش گفتم بلد نيستم داشت مسخرم ميكرد و ميخنديد . من هم بهش گفتم تا تو اينجايي من برم تو اتاقم و برگردم .
رفتم تو اتاقم و يه مقدار از ليدوكايين زدم به كيرم . دوستم بهم گفته بود چه جوري بايد استفاده كنم ازش .
از اتاق اومدم بيرون ديدم ساناز به قول خودش داره قر ميده . من هم رفتم سمتش و يه لب ازش گرفتم . بهش گفتم خاموشش كنم بريم اتاق من يه موزيك بي كلام بزارم حال كن . چيه اين جفنگيات گوش ميدي . ؟
موافقت كردو رفتيم تو اتاق . از تو فايلهاي صوتيم يه چند تا موزيك بي كلام ساكسيفون گذاشتم و با هم نشستيم روي لبه تخت . ساناز يه شلوار استرج چسبون تنش بود با يه تاپ آستين حلقه اي . تاپش ليمويي بود و خيلي هم بهش ميومد . يه آرايش ملايم هم كرده بود ولي الان داشت به آرايشش يه چيزهاي ديگه هم اضافه ميكرد .
دست انداختم دور گردنش و بهش گفتم بابا همين جور هم دل من و بردي نميخواد بيشتر از اين عذابم بدي .
س : تو اين كه خوشگلم شكي نيست . ولي ميخوام هميشه يه جوري باشم برات تا تكراري نشم .
ك : اين حرفت رو نشنيده ميگيرم . ديگه هم تكرار نكن . باشه ؟
س : باشه عزيز دلم . شوخي كردم .
تو همين حين لبشو به لباي من نزديك كرد و يه لب جانانه مهمونم كرد .
س : كامران . ؟
ك : جانم ؟
س : ديروز با مريم بودي خيلي حال داد؟
ك : ميشه از اين سوالها نپرسي . خوشم نمياد .
س : نه فقط ميخوام بدونم چه قدر حال داد ؟
ك : مگه ميشه يه پسر با يه دختر باشه و حال نكنه . ؟
س : آخه تصميم گرفتم خيلي بهتر از مريم بهت حال بدم .
ك : جدا . چرا ؟
س : ميخوام من رو هم مثل مريم دوست داشته باشي . من به مريم حسوديم ميشه راجع به اين قضيه .
ك : من كه نميفهمم شما دخترا چتونه . ولي باور كن يه مدت بگذره تو هم ميشي مثل مريم واسه من . مطمئن باش .
س : مرسي عزيزم . اگر الان بهم ميگفتي اندازه مريم منو دوست داري به خاطر دروغ گفتنت ديگه باهات حرف نميزدم .
ك : بهت قول دادم دروغ نگم . پس مطمئن باش نميگم .
پريد تو بغلم و شروع كرد به لب دادن بهم . خودم هم هنوز نفهميدم دليل كارش چي بود .
ديگه وقتش بود . بايد شروع ميكردم .
ك : ساناز جان ؟
س : جونم عزيزم ؟
ك : از لالايي ديروز خوشت اومد . ؟
س : آره . چه جورم . امروز براي همين اينجام . فقط بگو ببينم تا حالا با چند تا زن سكس داشتي ؟
ك : فقط با مريم بودم . همين .
س : راست ميگي ؟
ك : دروغم چيه ؟
س : آخه خيلي خوب نسبت به سنت سكس رو ميشناسي . فكر ميكردم سرد و گرم چشيده باشي .
ك : من و مريم هرچيزي كه بلديم . از رابطه خودمون ياد گرفتيم .
س : مرسي اينكاره . ( يه چشمك )
ك : تو چي ؟ تو چند بار سكس داشتي ؟
س : من هم سكس داشتم . اما نه با يه نفر . تو هفتمين دوست پسرمي . با همشون سكس داشتم .
ك : الان هم دوست پسر داري ؟
س : آره .
ك : كي هست ؟ ( با دلخوري پرسيدم ازش )
س : يكيه اسمش كامرانه . خيلي باحاله .
ك : يعني من ديگه ؟
س : آره بابا . نترس . فقط خود خودتي .
ك : مرسي عزيز .
لبم رو گذاشتم رو لبش و هولش دادم رو تخت من هم خوابيدم كنارش . صداي ساكسيفون يه حس خوبي بهم ميداد . ديگه وارد معاشقه قبل از سكس شده بوديم . يه دستم زيره سرش بود و لبهامون تو هم گره خورده بود . بازبونم شروع كردم تلمبه زدن تو دهنش . اون هم داشت با عضلات پارويي پشتم بازي ميكرد . من هم با اين يكي دستم كه آزاد بود داشتم سينه هاي كوچولوش رو بازي ميدادم . نوكش زده بود بيرون و من گرفته بودمش لاي انگشتام و بازي ميدادمش .
طاقباز خوابوندمش و خودم هم رفتم روش . از لاله هاي گوشش شروع كردم به خوردن . ديگه داشت ميرفت تو حالت شهوت . ناله هاي خفيفي ميكشيد كه بيشتر باعث تحريك من ميشد . من هم شروع كردم خوردن زير گردنش و چونش . هرجايي كه ميديدم رو ليس ميزدم .
دست انداختم پايين تاپش و كشيدم بالا . از سرش هم ردش كردم و لختش كردم . باز هم بدون سوتين بود . سينه هاش سيخ سيخ بود .
رفتم سراغ اون دوتا ليمو شيرين . يكيش تو دهنم بود و يكيش تو دستم . ساناز هم كه ديگه داشت از هوش ميرفت . دستش تو موهام بود و بازيشون ميداد . رفتم سر وقت نافش . يكم زبون زدمو اومدم دوباره سروقت سينه هاش . زبونم بين ناف و سينه هاش در حركت بود . يه دستم رو گذاشتم رو كسش و يه فشار كوچولو دادم بهش . يه ناله اي كرد كه حالم خراب شد . ديگه تو حال خودم نبودم . دستم رو رسوندم به لبه شلوارش و پاشدم كه بكشم پايين . گفت : كامران . ؟
ك : جونم . عزيزم ؟
س : چشاتو ببند .
ك : چرا ؟
س : ببند بعد شلوارم رو بكش پايين .
ك : تو خجالت ميكشي . من چشام رو ببندم .
س : خجالت چيه بابا . چشات رو ببند و بعد بكش پايين .
چشام رو بستم و شلوارش رو كشيدم پايين . چشام رو كه باز كردم ديدم يه شورت توري مشكي پاشه ( بچم ميخواست منو سورپرايز كنه مثلا )
رنگ مشكي شرتش رو رون پاش خود نمايي ميكرد و كس خوشگلش از اون زير به صورت محو ديده ميشد .
از روي شرتش يه زبون به كسش زدم تو همون حال داشتم شلوارش رو هم كامل در مياوردم . لبه شرتش رو كشيدم كنار و شروع كردم به ليس زدن زبونه هاش .
كسش لبه هاي بر آمده اي داشت كه من خوشم ميومد . مو قع اورال سكس ميتونستم لبه هاش رو كاملا مك بزنم . خيلي حال ميكردم با استايل كسش .
ديگه داشت فوران ميكرد . بلند شد و من رو هول داد رو تخت . تيشرتم رو از تنم درآورد و گرماي تنش رو با گرماي تن من مخلوط كرد . واقعا ديگه داشتم بيهوش ميشدم . هردومون داغ بوديم و تشنه شهوت .
از لبام شروع كرد و اومد رو سينه هام . ليس ميزد و ميرفت پايين تا به نافم رسيد . همين كه ليس زد من زدم زيره خنده .
س : زهر مار . ببين حال ميده با من اين كارو ميكني ؟
ك : جون . آره حال ميده . خيلي هم حال ميده .
س : نوش جونت .
دست انداخت به شلواركم و كشيدش پايين . شرتم رو هم همينطور . بعد هردوشون رو از پام درآورد .
يه دستي به كيرم زدو گوشه لبش رو دندون گرفت .
ك : چيه ؟ خوشت مياد ؟
س : آره . چه جورم . از ديروز تو فكرش بودم . مال منه مگه نه ؟
ك : آره عزيزم . مال خودته .
س : مرسي . دوسش دارم .
ك : اونم تو رو دوست داره .
داشتم اين رو ميگفتم كه زبونش رو روي كيرم حس كردم . اول قشنگ سانت به سانتش رو ليسيد و بعد آروم كرد تو دهنش . خيلي با حوصله ساك ميزد .
س : مزه چي ميده ؟
ك :بده ؟
س : نه . ولي يه مزه خاصيه .
ك : ژل بي حسي زدم بهش . اگر بدت مياد بشورمش .
س : نه . خوبه .
دوباره كرد تو دهنش و شروع كرد به ساك زدن . به خاطر ليدوكايين زياد گرماي دهنش رو حس نميكردم ولي كيرم داشت ميسوخت .
حس كردم ديگه فكش خسته شده . بلند شدم و جام رو باهاش عوض كردم . شرتش رو در آوردمو شرو ع كردم به ليس زدن كسش .
كليتوريسش رو پيدا كردم و با زبونم تحريكش ميكردم . ديگه صداش در اومده بود و داشت ناله ميكرد از سر خوشي و لذت .
س : كامران ميخوام .
ك : چي ميخواي ؟
س : اونو ؟
ك : چيو ؟
س : دوست داري بگم كيرت و ميخوام ؟
ك : آره .
س : باشه بابا كيرت رو ميخوام .
ك : چشم . تقديم ميكنم . دوسش داري ؟
س : آره . خوشم مياد ازش .
ك : باشه پس برگرد .
س : از عقب ؟
ك : آره ديگه . پس چي ؟
بشنو از نی چون حکایت میکند
از جدایی ها شکایت میکند
ارسالها: 404
#13
Posted: 20 Aug 2010 05:53
دو روي عشق – قسمت دوازدهم
س : از عقب درد داره . از جلو بهتره . من هم بيشتر حال ميكنم .
ك : ديوونه شدي ؟ ميفهمي چي ميگي ؟
س : آره . ميدونم چي ميگم . از جلو بكن .
ك : بيخيال بابا . من اينكاره نيستم .
س : ديوونه مشكلي نداره . من حلقويم .
ك : حلقوي ديگه چه صيغه ايه ؟
س : بابا جان تو چقدر خنگي . پرده من حلقويه . چيزي نميشه از جلو بكني .
ك : تو از كجا ميدوني ؟
س : داستانش مفصله . بعدا بهت ميگم . حالا زود باش تا سرد نشدم .
( تا اون موقع نميدونستم بعضي از دخترها پلمپشون همچين هم مطمئن نيست . داشتم حال ميكردم كه ميخوام از كس براي بار اول حال كنم . از طرفي هم ميترسيدم داستاني پيش بياد )
ك : مطمئني ؟
س : آره عزيزم . خيالت راحت .
دلم رو زدم به دريا و با گفتن رمز : يا مرتضي عقيلي عمليات رو شروع كردم .
ساناز كيرم رو گرفت دستش و يه كم برام ساك زد تا هم خيس بشه و هم دوباره شق بشه . بعدش خوابيد رو تخت و آغوش تمنا رو به روي من گشود . من هم رفتم بين پاهاش . با دستش كيرم رو گرفت و با سوراخش تنظيم كرد و به من گفت كه يواش يواش بكنم تو .
از هيجان قلبم داشت از سينم ميزدبيرون . يه حس خاصي داشتم آميخته به ترس وشهوت و ....
يواش يواش كيرم رو داخل ميكردم و در عجب بودم از گرمايي كه داخل كسش بود . كسش تنگ بود و خيلي داغ و البته خيس .
تو دلم گفتم : كس كس كه ميگن اينه .؟ كيرم توش .
ساناز كه از حالش تابلو بود تو اوج آسمونه و خيلي هم لذت ميبره .
يواش يواش كير من با محيط اطرافش آشنا شد و ابتكار عمل رو به دست گرفت . ديگه داشتم به صورت متمادي تلمبه ميزدم و غرق لذت بودم . واقعا سكس از جلو لطفش بيشتر از سكس از عقب بود . ( ولي به هر حال هر كدومش يه لذتي داره )
ديگه صداي ساناز تو اتاق بخش شده بود و گهگاهي هم به من ميگفت : كامران جان . محكمتر . تندتر .
تمام توانم رو تو كمرم جمع كرده بودم و تلمبه ميزدم . پاهاي ساناز هم دور كمرم حلقه بود و من روي اون بدن زيبا و شهوت بر انگيز حايل بودم . بعد از چند دقيقه من خوابيدم رو تخت و ساناز اومد نشست رو كيرم . وقتي تمامش جاشد حس كردم كه الانه اشكش در بياد . دستش رو گذاشت رو سينه ام و فشار بدنش رو داد رو سينه هاي من و شروع كرد بالا پايين كردن چند دفعه هم كامل نشست رو كيرم و كمرش رو قر ميداد . سر كيرم به ته كسش ميخورد و هر دومون داشتيم حال ميكرديم . بعد از چند لحظه يه رعشه افتاد تو تن ساناز و كسش هم داغ شد . فهميدم كه ارگاسم شده . بلندش كردم و خوابموندمش رو تخت و دوباره شروع كردم به تلمبه زدن . ساناز هم داشت كمك ميكرد تا من هم ارضا بشم . يواش يواش جريان آب رو تو كمرم حس كردم و تلمبه زدن رو تندتر كردم . آخرين لحظه كه ميخواستم بيام كشيدم بيرون و گذاشتم بالاي كسش . آبم با فشار زيادي زد بيرون و تا نافش جهيد به جلو . ساناز يه ناله از سر شهوت و رضايت كردو يه لبخند پيروزي گوشه لبش نقش بست . ( اون لحظه فكر كردم از اين راضيه كه هم من حال كردم و هم خودش ولي بعدها فهميدم دليلش فقط اين بود كه من رو يه قدم از مريم دور كنه كه البته موفق هم شد . )
ديگه نا نداشتم . آروم شرتم رو پام كردم و خوابيدم پهلوي ساناز كه داشت خودش رو تميز ميكرد . كارش تموم شد و اومد تو بغلم و يه لب جانانه بهم داد و گفت : خوب بود عزيزم ؟
ك : عالي بود . تا حالا اين جوري حال نكرده بودم .
س : كجاش رو ديدي ؟ دفعه بعد يه حالي بهت بدم كه تا چند سال يادت نره .
ك : مرسي عزيزم . همين هم از سرم زياده . تو چي ؟تو حال كردي ؟
س : آره چجورم . من هم تا حالا اينجوري حال نكرده بودم . مرسي كامران جان بابت همه چيز مرسي .
ك : نوش جونت . هر وقت خواستي خودم در خدمتم .
س : جدي ميگي ؟
ك : آره . شوخيم كجا بود ؟
س : باشه پس من الان دوباره ميخوام .
ك : ديگه لوس نشو كه . الان مگه اين راست ميشه كه تو رو بكنم . ؟
س : اگر من بخوام راستش ميكنم ولي براي امروزم بسه . ديگه نا ندارم دو بار شدم .
دوباره لبهامون رفت تو هم و يه نيم ساعتي عشق بازي كرديم . يه چرت كوچولو هم زديم . چون واقعا خسته بوديم .
از خواب كه پاشدم ديدم ساناز هنوز لخت تو بغلمه . دستم رو از زير سرش آروم كشيدم بيرون و رفتم تو آشپزخونه . يكم غذا تو يخچال داشتيم گرم كردمو گذاشتم رو ميز . رفتم سر وقت ساناز . هنوز خواب بود . با نوازش و ماچ و لب و اين جور چيزا سعي كردم بيدارش كنم . بيدار شده بود ولي خودش رو لوس كرده بود و چشاش رو باز نميكرد . يه نيشگون ريز از نوك سينش گرفتم كه جيغش رفت هوا . بلند شد دنبالم كرد تا توي آشپزخونه . تا غذاي روي ميز رو ديد پريد بره بشينه پشت صندلي كه بهش گفتم يه آبي به سر و صورتش بزنه تا سر حال بياد و لباساش رو هم بپوشه بعد بياد .
وقتي اومد تو آشپزخونه من پشت ميز بودم و منتظرش بودم . اومد سمت من و يه بوس كوچولو از گونم كردو نشست بغلم .
س : كامران ؟
ك : جانم ؟
س : منو دوست داري ؟
ك : مطمئن باش اگر دوستت نداشتم الان اينجا نبودي .
س : مرسي عزيزم .
ك : تو چي ؟ منو دوست داري ؟
س : خيلي اندازه دنيا .
ك : پس دروغ ميگي . سعي كن منو اندازه خودم دوست داشته باشي .
س : باشه هر چي كه تو بگي . ولي من تو رو خيلي دوست دارم . امروز يه گوشه اش رو بهت ثابت كردم .
ك : منم همينطور .
س : كامران قول بده هميشه براي من باشي . قول ميدي ؟
ك : آره قول ميدم . منتها در كنار تو مريم به عنوان دختر داييم و دوستم هم هست . مشكلي نيست كه ؟
س : نه بابا . مريم دوست من هم هست . من هم دوستش دارم .
ك : آفرين دختر خوب . حالا ناهارت رو بخور كه بايد بري خونه .
س : نه . من تا بعد از ظهر اينجام .
ك : مادرت نگران ميشه دختر .
س : بهش گفتم 5 ميام خونه .
ك : باشه پس بخور كه سرد شد .
ناهار رو خورديم و با كمك هم ظرفها رو شستيم و رفتيم تو اتاق من و رو تخت ولو شديم دوباره .
س : كامران . چرا اتاقت رو رنگ مشكي زدي ؟
ك : آخه از رنگ سياه خوشم مياد .
س : چيه بابا . دل آدم ميگيره .
ك : عادت كني بهش خيلي هم دلت باز ميشه .
س : نميدونم والا .
ك : خوب . بگو ببينم تو كي متوجه شدي كه پردت حلقويه ؟
س : بايد خيلي چيز ها رو برات تعريف كنم . حوصلت سر ميره .
ك : نه بابا . بايد جالب هم باشه .
س : باشه . فقط خودت خواستيها .
ك : آره بابا . مشكلي نيست .
س : راستش بايد بهت بگم كه :
+++++++
اون روزي كه با اون ابراهيم دعوا كردي من داشتم از اونجا رد ميشدم . آخه اون دوست پسرم بود و خيلي هم اذيتم ميكرد . ديدم كه باهاش دعوات شد و بقيه قضايا .
وقتي ديدم كه ترسي نداري از ابراهيم و دارو دستش چند روز با خودم كلنجار رفتم تا باهات دوست بشم . راستش ميخواستم يه حامي پيدا كنم و توي اون چند روز به اين نتيجه رسيدم كه تو ميتوني بهترين حامي و بهترين دوست باشي برام .
تو اين ميونه مريم به دادم رسيد . وقتي كه فهميدم پسر عمه مريمي خيلي خوشحال شدم و بالاخره با كمك مريم با تو دوست شدم و الان هم فقط براي توام .
راجع به قضيه پرده ام هم بايد بگم من با دوست پسرايي كه داشتم سكس داشتم قبلا هم بهت گفتم . ولي نه از جلو و هميشه از عقب بود تا اينكه اون روز رسيد .
يه روز طبق معمول داشتم با ابراهيم كل كل ميكردم تا به اينجا رسيد كه بهش پيشنهاد دادم به هم بزنيم . آخه از دوستي فقط دعوا كردن و دري وري گفتن به هم رو ياد گرفته بوديم .
ابراهيم تهديدم كرد كه اگر بخوام باهاش به هم بزنم آبروم رو تو خونه ميبره من هم ترسيدم از اين تهديدش و كجدار مريض باهاش رفاقت ميكردم تا اينكه يه روز بهم گفت : برم خونشون . ميدونستم كه ميخواد باهام سكس بكنه براي همين طفره رفتم اما بالاخره با تهديد مجبورم كرد برم اونجا . بهم گفت كه ميخواد براي بار آخر با هم سكس داشته باشيم و بعد هر كدوممون بريم سمت زندگي خودمون .
پيش خودم گفتم : اين همه با هم حال كرديم اين يه بار هم روش . ميرم و بعدش خلاص ميشم از اين نكبت .
رسيده بودم در خونشون و لي يه حسي نميذاشت كه جلوتر برم . دلم شور ميزد ولي بالاخره خودم رو مجاب كردم و در زدم . ابراهيم اومد دم در و راهنماييم كرد داخل .
وقتي رسيديم تو اتاقش اومد بغلم كنه كه من نذاشتم و ازش اول قول گرفتم كه بعد از انجام اين سكس ديگه با من كاري نداشته باشه . اون هم قول داد و بهم گفت يه سكسي باهات بكنم كه خودت بياي دنبالم براي اينكه بكنمت . حالا ميبينيم .
شروع كرد به لخت كردن من و خودش يه كم كه گذشت من هم حشري شده بودم و دوست داشتم كه اين كار انجام بشه .
ديگه از دستمالي گذشته بوديم و ابراهيم كونم رو آماده ميكرد براي كردن كه ديدم در اتاق باز شد و اون 2 تا نوچه هاش لخت مادر زاد اومدن تو اتاق . داشتم از ترس قالب تهي ميكردم . به ابراهيم يه نگاهي كردم و بهش گفتم خيلي نامردي . گريم گرفته بود مستاصل شده بودم . اون نامرد هم يه نيشخندي زدو گفت كه رسمه اونها اينه كه هر كدومشون دوست دخترشون ميخواد به هم بزنه بايد اون 2 تاي ديگه هم دختر رو بكنن . پس اگر صدات در نياد خيلي زود تموم ميشه اما اگر بخواي شلوغ كني ديگه تا اونجايي كه ميشه ميكنيمت . من با يه صداي خفيف ميخواستم داد بزنم و در برم اما زورم بهشون نميرسيد . ديگه داشتن تهديدم ميكردن كه كار دستت ميديم و از اين حرفها . ديگه خودم رو به دستشون سپردم و دعا ميكردم كه هر چه زودتر تموم بشه .
اون سه تا نره خر افتادن به جونم . حسابي از كون كردن من رو . ديگه نا نداشتم تكون بخورم چه برسه به اين كه بخوام داد و بيداد كنم . تو همين احوال بوديم كه يكيشون كه اسمش سعيد بود پيشنهاد داد از جلو بكنن منو تا تنبيه بشم . ابراهيم موافقت كرد ولي اون يكي كه اسمش يادم نيست گفت كه من نيستم . گناه داره بدبخت . ولي اون 2 تا نامرد دست از سرم بر نداشتن و با وجود التماسهايي كه ميكردم كار خودشون رو ميكردن . سعيد دستهاي من رو گرفت و و يه دستش هم جلوي دهنم بود تا داد نزنم ابراهيم هم رفت وسط پاهام و با تمام نيرويي كه داشت كيرش رو كرد تو كسم . داشتم از درد ميمردم . اون زير به خودم فحش ميدادم كه چرا اومدم تو اين خونه و ...
ديگه تقلا نميكردم چون كار از كار گذشته بود . ابراهيم كه خالي شد جاش رو با سعيد عوض كرد و سعيد هم منو از جلو كرد . كارش كه تموم شد منو مجبور كرد آبش رو هم قورت بدم تا آخرين قطره . بعدش هم كمكم كردن لباسام رو تنم كردن و منو از خونه انداختن بيرون . اينقدر تحقير شده بودم كه حتي نتونستم يه فحش بدم بهشون . ميترسيدم دوباره شروع كنن .
اومدم خونه . قضيه رو به الناز گفتم . الناز هواي من رو داشت تا كسي نفهمه قضيه رو . شنيده بودم كه وقتي پرده پاره ميشه خون مياد . ولي من يه كم خونريزي داشتم اون هم به خاطر پارگي كوچولويي بود كه پايين كسم ايجاد شده بود . فرداش هم با الناز رفتم دكتر قضيه رو براش تعريف كردم .اون هم منو معاينه كرد و بهم گفت كه پرده من از نوع حلقويه . باور كن اينگار دنيا رو به من داده باشن . خيلي ميترسيدم كه خانوادم اين موضوع رو بفهمن . ولي خوب به خير گذشت . از اون روز به بعد با هيچ پسري دوست نشدم و تنها زماني كه از جلو حال كردم همون روز بود و امروز . اونروز به من تجاوز شد و من لذتي نبردم . اما امروز با كمال ميل اين كار رو انجام دادم و لذت كامل رو بردم . البته اين نتيجه اينه كه تو خيلي خوبي و بايد اين امتياز رو داشته باشي . هميشه هم در كنارت ميمونم تا وقتي كه تو بخواهي . و تا اونروز هم قول ميدم به هيچ پسري فكر نكنم .
+++++++
حرفهاش كه تموم شد دچار چند گانگي شخصيت شده بودم .
از طرفي دلم براش سوخت و ميخواستم باهاش همدردي كنم .
از طرفي هم به شعورم بي احترامي شده بود . اون من رو به عنوان يه باديگارد انتخاب كرده بود . انگار كه من براش حكم يه سگ نگهبان رو داشتم حس ميكردم باهام بازي كرده .
با صداي ساناز به خودم اومدم .
س : كامران . چته ؟ به چي فكر ميكني ؟
ك : هيچ چي نيست . ميشه بري خونتون . ؟
س : آخه چي شده . چرا ؟ به خدا من تو رو دوست دارم .
ك : فقط برو خونتون . هيچ چيز ديگه اي هم نگو .
س : نه . من نميرم تا نگي چي شده .
ك : برو . هروقت كه من رو فقط به خاطر خودم ميخواستي بيا . اما الان برو .
اشك تو چشاي ساناز جمع شده بود . داشت گريه ميكرد .
ك : ساناز برو . خواهش ميكنم برو . حداقل الان اينجا نباش . خودم بعدا بهت زنگ ميزنم .
ساناز بلند شد و با چشماني اشكبار لباساش رو تنش كرد و از خونه زد بيرون .
تمام لذت امروزم كوفتم شد . بد جوري به هم ريختم . دلم براش ميسوخت اما بايد ميفهميدم الان من چكارم تو زندگيش . يه دوست يا يه سگ نگهبان ؟
بشنو از نی چون حکایت میکند
از جدایی ها شکایت میکند
ارسالها: 404
#14
Posted: 20 Aug 2010 05:53
دو روي عشق – قسمت سيزدهم
دل و دماغ درس خوندن نداشتم ولي چه كنم كه بايد ميخوندم .
يه مقداري سرم به كتاب و درس بود و فكرم مشغول شده بود . صداي زنگ منو به خودم آورد . آيفون رو برداشتم .
ك : بله . بفرماييد ؟
م : كامران در رو باز كن .
ك : مريم تويي . ؟ بيا تو .
تو پذيرايي بودم كه مريم اومد داخل .
م : سلام .
ك : سلام به روي ماهت . خوبي ؟
م : اي بد نيستم . چيكار ميكردي ؟
ك : درس ميخوندم .
م : چرا صبر نكردي تا ما هم بيايم . ؟
ك : خوب با شما هم دوره ميكنم . چه عيبي داره .
م : باشه . پس بذار زنگ بزنم ببينم ساناز چرا نيومده هنوز .؟
اسم ساناز رو كه شنيدم همه چيز يادم اومد . اما چيزي به مريم نگفتم . فكر كردم اگر ساناز بهش بگه بهتره .
م : مادرش ميگه 11 صبح رفته هنوز نيومده خونه . نميدونه كجاست . تو ميدوني ؟
ك : نه . به من هم چيزي نگفته . ( فكر كنم از قيافم تابلو بود كه دارم دروغ ميگم . )
م : كامران . چيزي شده ؟
ك : منظورت چيه ؟
م : ميگم بين تو و ساناز چيزي شده ؟
ك : نه بابا . چي ميخواد بشه .
م : دروغ نگو . مگه ميشه تو از ساناز بي خبر باشي ؟ مگر اينكه يه اتفاقي افتاده باشه بينتون .
ك : حالا بعدا بهت ميگم . الان فكر كن ببين ساناز كجا ميتونه باشه ؟
م : اول بگو چي شده .
ك : حتما بايد الان بگم ؟
م : آره .
تمام قضيه رو براش تعريف كردم . به غير از قضيه سكس و او ن قضيه كه فقط خود ساناز ميدونست و البته من .( پرده اش )
م : خيلي بي شعوري كامران . فكر كردي همه مثل من هستن كه هرچي ميگي بهم جوابت رو نميدم و يا عكس العملي نشون نميدم .؟
ك : چي شده مگه ؟
م : آخه پسر خوب اگر به من همچين حرفي رو ميزدي با شناختي كه ازت دارم ميفهميدم كه دليلت چي بوده . اما ساناز كه هنوز تو رو خوب نميشناسه . نميدونه منظورت از اين كارا چي هست .
ك : بابا من اون موقع قاتي بودم . نبايد اينجا ميموند . اگر اينجا ميموند شايد بدتر از اين ميشد .
م : ميدونم . اما ساناز كه اين قضيه رو نميدونه . اگر بدوني چقدر دوست داره . اگر بدوني حاضره به خاطر تو هر كاري بكنه اين جوري باهاش برخورد نميكني و نميكردي .
ك : تو از كجا ميدوني كه خيلي منو دوست داره ؟
م : آخه كله پوك . من با ساناز رفاقت ديرينه دارم . درضمن خودم هم دخترم . همه چيز رو حس ميكنم .
ك : خوب حالا ميگي من چه كار بايد بكنم . ؟
م : هيچ چي . مرگ ميخواي برو بمير . دختر به اين خوبي و خوشگلي اومده تو زندگيت اونوقت تو داري جفتك ميندازي . ؟
ك : من نميخوام جاي تو رو با ساناز عوض كنم . اما اون ميخواد اينجوري باشه .
م : خوب اين كه خيلي هم خوبه . شايد اون بهتر از من بشه برات .
ك : برو بابا . ببين به كي دلمون رو خوش كرديم .
م : ديوونه . مساله من و تو كه معلومه. هم با هم فاميليم . هم اينكه بهترين دوستان هم هستيم . اما ساناز امروز هست و فردا نيست . كامران دم رو غنيمت بشمار . سعي كن تا آخرش باهاش باشي . وگرنه غلط كردي از روز اول بهش بله گفتي براي دوستي . حالا از تو خوشش اومده خواسته باهات دوست بشه . دلش دوست پسر قلدر ميخواسته . شايد برعكس ميشد و تو از اون خوشت ميومد و به من ميگفتي كه من باهات دوستش كنم . اونوقت اون اگه تورو تحويل نميگرفت تو دوران دوستيتون خيلي بهت حال ميداد آره ؟
( با اين حرف مريم به خودم اومدم . با اينكه ساناز رقيبش شده بود ولي اون باز هم از اون حمايت ميكرد . حرفش هم تقريبا حق بود )
ك : خوب الان ميگي چكار كنيم .
م : هيچ چي . بالاخره ميره خونه . من هم باهاش حرف ميزنم اما جوري كه نفهمه تو ميدوني . كاري ميكنم كه اون دوباره پيشقدم بشه . چون ميدونم كه غرور مسخره تو اجازه چنين كاري رو نميده تا پيشقدم بشي .
ك : باشه . فقط بهم بگو . تا سوتي ندم .
م : باشه بابا . فقط قول بده دوباره جفتك نندازي ها ؟ اگر من رو دوست داري سعي كن اون رو هم مثل من دوست داشته باشي . و هيچ وقت هم سعي نكن دل دختري رو بشكني كه اين كار بزرگترين خيانت به اون دختره . چون همين قضيه ميتونه تو زندگيش تاثير خيلي بدي بزاره .
ك : چشم . مادر بزرگ . تموم شد ؟
م : آره تموم شد . اما تنبيهت مونده .
ك : واي نه بيخيال . درس داريم ها .
م : نكنه كمرت خاليه ؟
ك : نه بابا . اين چه حرفيه .
م : با ساناز هم آره ؟
تا اومدم جوابش رو بدم گفت : دروغ نگو . ناراحت نميشم . خوب ؟
ك : آره .
م : بارك ا... پس من هم ميخوام .
ك : جون مريم بيخيال امروزرو .
م : شرمنده . قرارمون يادت نره . باشه . ؟
( چون يكم به قول بچه ها داستان تو اتاق خواب بود براي همين اينجا رو سانسور ميكنم ميرم تو حياط ( شوخي ) )
مريم كه رفت داشتم به حرفاش فكر ميكردم . به اينكه اين دخترها چه قدر حساسن و از اين حرفها . ديگه نا نداشتم راه برم چه برسه به اين كه بشينم پاي درسم . يه حموم رفتم و گرفتم خوابيدم . ميخواستم 4 صبح پاشم درسم رو بخونم .
فرداش از امتحان اومدم بيرون و رفتم سمت خونه . يكي ديگه از امتحانهام مونده بود . اون رو هم ميدادم خلاص ميشدم . نشستم سر درسم و خر زدم حسابي . اونروز اتفاق خاصي نيافتاد . قرار بود مريم كارها رو رديف كنه .
آخرين امتحان رو كه دادم يه نفس راحت كشيدم و از اينكه دوباره آزاد شدم و البته ول خيلي خوشحال بودم . هم ميتونستم برم باشگاه هم اينكه موتورم از مصادره در ميومد و حسابي كس چرخ ميزدم تو شهر حال ميداد.
ناهار خورده بودم كه زنگ زدن .
در رو باز كردم . مريم و ساناز اومدن داخل . يه لحظه ديدم الناز هم باهاشونه . چه خبر بود .نميدونم .
م : سلام آقاي عصبي .
ك : عليك سلام مادر فولاد زره .
س : سلام كامران .
ك : سلام خانوم خانوما . خوش اومدي .
ا : سلام آقا كامران .
ك : سلام الناز خانوم . خوش اومدين . حداقل يه خبر ميدادين همتون با هم مياين حول كردم .
م : نترس بابا . خوبه دختريم .
ك : والا همينش ترس داره . ( هممون زديم زير خنده و رفتيم تو پذيرايي )
اون ها نشستن و من هم رفتم تو آشپزخونه تا شربت درست كنم و شيريني كه اونها آورده بودن رو بچينم تو ظرف . مشغول كارم بودم كه يه دست اومد رو شونه هام .
ساناز بود . سرش و گذاشت رو پشتم و با يه صداي گرفته گفت : كامران . از دستم ناراحتي ؟
برگشتم سمتش . سرش رو انداخت پايين . دستم رو انداختم زير چونش و سرش رو آوردم بالا تو چشاش نگاه كردم و گفتم : فكر ميكنم تو از دست من ناراحتي .
س : من ؟ نه به خدا . من بهت حق ميدم . راست گفتي . من بايد به خاطر خودت دوست داشته باشم نه به خاطر چيز ديگه اي .
ك : من هم زياد تند رفتم . من و ببخش .
س : تو بايد منو ببخشي . الان هم فقط به خاطر خودت اومدم اينجا . فقط خودت . دوست دارم حالا ميخواي باور كن ميخواي نكن .
سرش رو گذاشت رو سينه ام .
ك : من هم دوست دارم . مطمئن باش . ( كاملا بغلش كرده بودم و به خودم فشارش ميدادم )
س : مرسي عزيزم ( اشك تو چشاش جمع شده بود حالا نميدونم از احساسش بود يا از فشاري كه من بهش داده بودم . )
لبش رو به لبم نزديك كرد . لبهامون تو هم قفل شد و با تمام وجود داشتيم از خجالت هم در ميومديم .
يه لحظه سرم رو جدا كردم از سرش ديدم مريم و الناز دارن مارو نگاه ميكنن . تا منو ديدن مريم داد زد به افتخارشون و هر دوشون شروع كردن دست زدن . سلناز رو ول كردم و افتادم دنبالشون . مريم زياد اومده بود خونمون و همه جا رو ميشناخت به همين دليل سريع از دستم در رفت . يه لحظه متوجه الناز شدم تا برگشتم سمتش ترسيد اومد فرار كنه پاش گير كرد به ميز وسط پذيرايي و يه صداي وحشتناكي به هوا بلند شد . ( كرك و پرم ريخت )
بشنو از نی چون حکایت میکند
از جدایی ها شکایت میکند
ارسالها: 404
#15
Posted: 20 Aug 2010 05:54
دو روي عشق – قسمت چهاردهم
در ورودي پذيرايي بسته بود و الناز حواسش نبود به خاطر همين وقتي خواست از در فرار كنه مثل اين گربه هه تو تام و جري با در يكي شده بود .
من از طرفي ترسيده بودم . از طرفي هم از خنده اشك تو چشام جمع شده بود . نميتونستم جلوي خنده ام رو بگيرم . الناز كه پخش شده بود كف اتاق . مريم و ساناز هم داشتن به من و الناز نگاه ميكردن . من با صداي ساناز به خودم اومدم .
س : اگر طوريش شده باشه . گردنت رو ميشكنم كامران .
ك : بابا به من چه ؟ ميخواست فضولي نكنه . ( هنوز خنده هام قطع نشده بود )
س : الناز فضول نيست . اين ايده دختر داييه محترمت بوده .
ك : خوب بالاخره شريك جرم حساب ميشه ديگه . بايد تنبيه ميشد .
ساناز و مريم زير بغل الناز رو گرفتن و آوردنش رو كاناپه نشوندن . من هم خودمو جمع و جور كردم و رفتم تو آشپزخونه . 4 تا شربت تپل درست كردم و با شيريني آوردم تو پذيرايي .
معاينه تموم شده بود و خيال هر سه شون راحت شده بود كه بلايي سر الناز نيومده .
بهشون تعارف كردم و نشستم رو يدونه از مبلها . تازه يادم افتاده بود الناز رو ديد بزنم . همچين بد هم نبود . اگر يه پرده چاق ميزد بهتر ميشد . تو حال و هواي خودم بودم كه با صداي ساناز به خودم اومدم .
س : آهاي . خورديش . تموم شد .
ك : نه بابا . تازه مزه كرده . ( هممون زديم زير خنده )
اونروز هم با هم خيلي سر و كله هم زديم و شوخي كرديم . ديگه برناممون شده بود هر روز همديگرو ديدن . بعضي وقتها هم مريم يا ساناز تنهايي ميومدن خونه تا با هم فوق برنامه داشته باشيم .
من قبول شدم و بعد از كنكور دادن وارد دانشگاه شدم . منتها رشته اي رو كه دوست داشتم دانشگاه آزاد قبول شدم و مجبور شدم برم دانشگاه آزاد و مثلا درس بخونم تا براي خودم كسي بشم . ( نيست خيلي هم درس خونديم )
""""
حس كردم سردم شده . پاهام خسته بود . ديگه نميتونستم سر پا وايسم . از حموم اومدم بيرون . 2 تا مسكن خوردم تا شايد سر دردم خوب بشه .
دلم گرفته بود . خيلي هم گرفته بود . از زندگيم حالم به هم ميخورد .
يه لحظه يه فكري به سرم زد . آره خودشه مريم . تنها كسي كه ميتونه منو از اين حالت در بياره . خيلي وقت بود نديده بودمش . دلم براش تنگ شده بود .
بهش زنگ زدم . با دومين زنگ گوشيو برداشت .
م : سلام . چه عجب يادي از فقير فقرا كردين .؟
ك : سلام مريم حالم خوب نيست . مياي پيشم . ( ديگه بغض گلوم و گرفت . زدم زير گريه . )
م : چته كامران . ؟ چي شده ؟
هق هق گريه ام امونم رو بريده بود نميتونستم حرف بزنم .
م : كامران خونه اي ؟
ك : آره
م : تا نيم ساعت ديگه اونجام .
ك : منتظرم .
""""
درسم تموم شده بود . از سربازي هم به خاطر سابقه بابا تو جنگ معاف شدم . يه كمي پول جمع كرده بودم .
( زماني كه دانشگاه قبول شدم . مصادف بود با پايان ساخت و ساز خونه تو خيابان باستانمون . از بابا خواستم كه يه واحد از اونجا رو بده به من . من هم در قبالش اجاره بدم بهش . ميخواستم مستقل باشم .
بابا هم قبول كرد و من وارد آپارتمانم شدم . ميخواستيم همه واحدها رو اجاره بديم . براي همين من شدم مسئول تاييد مستاجرها و مثلا مدير ساختمون . تو اون ايام كارو كاسبي بابا هم سكه شده بود . بازنشست شده بود و رفته بود ( كلن ) يه كارگاه زده بود . كار فرش رو برد اونجا . خونه تو اميريه هم دست داداشم بود كه ازدواج كرده بود . من هم هم زمان با درسم كار هم ميكردم . تو يه شركت كامپيوتري مشغول به كار شدم تا خود كفا بشم و كمتر از بابا پول بگيرم . )
به خاطر مشعله درسي و كاري كه داشتم زياد مريم رو نميديدم . ماهي يه بار اگر ميشد . مريم هم مترجمي زبان ايتاليايي قبول شده بود و با قدرت درس ميخوند . از ساناز هم تقريبا 2 سالي بو د بي خبر بودم . بعد از دانشگاه تصميم گرفتم براي خودم كار كنم . حالا ديگه هم تجربه داشتم و هم تحصيلات .
""""
ياد روز آشناييم باهاش افتادم . رو تخت دراز كشيدم و رفتم تو فكر ...............
""""
یکی از روزهای آذرماه بود تقریبا ساعت 10 شب بود .تو باشگاه داشتم بیلیارد بازی میکردم که موبایلم زنگ خورد . بر خلاف عادت همیشگیم که اگه شماره غریبه باشه جواب نمیدم جواب دادم :
بفرمائید؟
سلام ، اقای م ؟
خودم هستم امرتون ؟
من ص هستم .
به جا نمیارم . میشه بیشتر توضیح بدید؟
شما میتونید با شماره ای که افتاده تماس بگیرید ؟
بله حتما. منتهی من الان جایی هستم که امکانش نیست . میتونم تا 1 ساعت دیگه زنگ بزنم ؟
بله . حتما من تا ساعت 2 بیدارم منتظرتون هستم .
قربان شما حتما زنگ میزنم . پس فلن بای
مرسی خدانگهدار
( هنوز اون مکالمه جزء به جزءش یادمه)
طرف مکالمه من یه دختر بود با یه صدای ناز که تو صداش یه جذبه خاصی بود. دیگه تامل جایز نبود بر عکس همیشه که تا منو از در باشگاه بیرون نمی انداختن من از بچه ها خداحافظی کردمو سریع رفتم طرف خونه . تا رسیدم موتورم رو گذاشتم تو پارکینگ و یه کله رفتم تو خونه. دیدم ساعت یک ربع به یازده میخواستم تل بزنم که با خودم گفتم این یه رب رو هم دندان رو جیگر بذار تا طرف فکر کنه خیلی دقیقی .
تو این مدت همش فکر میکردم که شماره من از کجا رسیده دست این بابا . آخه من خیلی کم پیش میاد به کسی شماره بدم ( به خاطر اینکه تو این کارا یه کم کودن هستم )
ساعت یازده گوشیو برداشتم و زنگ زدم . بعد از چند تا زنگ گوشیو برداشت . سلام و احوالپرسی و بعدشم یه یکدستی توپ . بهش گفتم بابا اینا نگن این وقت شب با کی حرف میزنی؟
گفت که یه سوییت جداگانه تو خونشون هست و اون تنها اونجا زندگی میکنه .
بعد از یه کم چاپلوسی گفتم امرتون بفرمایید؟
گفت که با دوستش اومده بودن درب مغازه من که برای دوستش نوت بوک بخرن . بر حسب اتفاق کارت ویزیت من افتاده بود دست ایشون و چون ایشون توی آزمایشگاه یه بیمارستان کار میکردند میخواستن اوقات بیکاریشون رو روی نوت بوکهای من به صورت ویزیتوری پر کنن . قرار شد فردای اونروز بیاد در مغازه تا با هم دیگه حرف بزنیم .
بعد از خدا حافظی ازش رفتم تو فکر که این از کجا سبز شده . همش تو این فکر بودم که دوستام دارن مسخره بازی در میارن تا یه کم بخندن . آخه من خودم از این کارا زیاد میکنم . بگذریم .
صبح شد و من رفتم در مغازه . یه ساعتی بود در مغازه بودم داشتم فیلم نگاه میکردم که یه نفر سلام کرد . با دلخوری صدای دستگاهمو قطع کردم و جواب سلام دادم . سرمو که گرفتم بالا یک دفعه هنگ کردم . یه دختر با قد تقریبا 1.80 و خیلی خوش هیکل رو بروم وایساده بود و با اون چادر عربی که سرش کرده بود هوش از سر آدم میبرد . متوجه هنگ کردن من شد و سریع خودشو معرفی کرد . تازه 2 زاریم افتاد . همون دیشبیه بود
خلاصه با زحمات خودمو جمع جور کردم و بهش تعارف زدم که بشینه . وقتی نشست بهش گفتم چای میل میکنید یا کافی میکس ؟ گفت چایی ؟ لیوان برداشتم که براش چایی بریزم که یهو داد زد : وای تو این میخواین چایی بریزید برای من؟ یه دفعه به خودم اومدم دیدم لیوان خودمو برداشتم . آخه من یه لیوان آبجو خوری خفن دارم که تو اون مایعات میخورم . خلاصه معذرت خواهی کردم خواستم لیوانو عوض کنم که گفت دوست داره با لیوان من چایی بخوره . من هم اطاعت امر کردم و براش چایی ریختم . خلاصه بعد از چند دقیقه صحبت متفرقه رفتیم سر اصل مطلب . من مشخصات دستگاههامون رو بهش دادم و قرار شد بابت فروش هر دستگاه 20 هزار تومان بهش پورسانت بدم . داشت بلند میشد که بره من هم به یه بهانه ای تا دم پاساژ با هاش رفتم و ازش برای 5 شنبه شام دعوت کردم و اون هم با کمال میل قبول کرد . 5 شنبه من رفتم فلکه دوم صادقیه و چون هم بارون میامد هم دفعه اول ملاقات هر دومون بود موتور نبردم و با خط 11 رفتم . جلوی گلدیس وایساده بودم که یه نفر صدام کرد . برگشتم . خودش بود . با یه تریپ خفن اما با کلاس سلام و احوالپرسی و بعدش پیشنهاد خفن من جهت رفتن به فرحزاد. یه دربست گرفتم و هر دو سوار شدیم توی راه هیچ صحبتی بینمون ردو بدل نشد . رسیدیم اونجا یه قهوه خونه خوب بلدم که آبگوشت با عشقی داره و پاتوقمه. داخل شدیم و نشستیم . بهش گفتم چی میل داری؟
گفت هر چی خودتون میخورید .
گفتم من میخوام آبگوشت بخورم .
در کمال نا باوری گفت: آخجون آبگوشت .
خلاصه سفارش دادیم تا بیارن. بعد از خوردن شام سفارش چای دادم ( جای همه خالی دلتون نخاد )
دست کردم جیبمو بسته سیگارمو در اوردم . یه نخ برداشتم اومدم اتیشش کنم دیدم داره نگاه میکنه. گفتم شما هم میکشید یا من حق ندارم بکشم ؟
گفت من هم میکشم . خلاصه یه تریپ با کلاس بازی در آوردمو سیگاره اونم روشن کردمو با هم شروع کردیم صحبت کردن . من از زندگی خودم گفتم. اونم از این که یه بار ازدواج نا فرجام داشته الان رو پای خودشه و با خانوادش مشکل داره و غیره .
خلاصه به ساعتم نگاه کردم دیدم نزدیک 12 گفتم دیرتون نشه گفت که شب خونه نمیرم . میرم خونه دوستم که دهکده میشینه. یه آن رگ غیرتم گرفت یهو متوجه شد و گفت نترس بابا دختره. هر دومون خندیدیم.
از قهوه خونه که اومدیم بیرون به پیشنهاد من تو دره فرحزاد شروع کردیم به قدم زدن زیر بارون و جای همتون خالی زمزمه کردن شعر بزن باران حبیب با صدای خر در چمن من . نمی دونم چرا من بچه مثبت شده بودم و از این تریپها پیاده میکردم. خلاصه یه آن به خودم اومدم دیدم میدان پونکیم . حسابی سردش شده بود داشت به وضوح میلرزید. بالاخره رضایت دادیم و یه تاکسی دربست گرفتیم. تو ماشین که نشستیم دستش رو گرفتم دیدم مثل برف سرده . یکم هاش کردم گرم بشه. وقتی رسیدیم دهکده داشتم از ماشین پیادش میکردم که یه لبخند قشنگ تحویلم داد وازم تشکر کرد. من هم گفتم که قابل نداشت و خداحافظی کردم وقتی نشستم تو ماشین دیدم ساعت تقریبا 2.5 شده. اونشب یکی از بهترین شبهای زندگیم بود . اما نمیدونستم روزگار داره با هام بازی میکنه.
فردای اونروز جمعه بود و من هم باید تو نمایشگاه الکامپ تو غرفه وا میستادم . خیلی خسته بودم دیدم که موبایلم زنگ میزنه دیدم خودشه. با سلام احوال پرسی شروع شد و قرار شد که من بعد از ظهر 2 باره تو صادقیه ببینمش . چون دوستش یک کار تحقیقاقی رو با هندی کم تهیه کرده بود و من قرار شد فیلمهای هندی کم رو ازش بگیرم و به VHS تبدیل کنم .وقتی رسیدم بارون بند اومده بود .رفتیم تو کافی شاپ پردیس فلکه اول نشستیم یه نیم ساعتی حرف میزدیم راحع به این که خیلی دیشب حال کردیم و.
یکهو بهم گفت که: کامی دلم میخواد برم یه جای دنج
من هم که آخر فردینم گفتم پاشو بریم. مثل این ادم چتا رفتیم پارک پرواز . هوا سرد بود. کاپشنم رو در آوردم و انداختم
من هم که آخر فردینم گفتم پاشو بریم . مثل این ادم چتا رفتیم پارک پرواز . هوا سرد بود . کاپشنم رو در آوردم و انداختم رو دوشش . داشتیم سیگار میکشیدیم که یه دفعه منو جو گرفت و بهش گفتم : میای با هم دوست شیم .؟
یه نگاهی بهم کردو گفت : مگه نیستیم ؟
گفتم : نه. منظورم اینه که فقط مال هم باشیم . یه سری حرف زدیم و بالاخره به این نتیجه رسیدیم که شخص اول زندگی هم بشیم .
ازش تشکر کردم و چیشانیش رو بوسیدم . یه ماشین گرفتم بردمش دم خونشون و از اونجا هم رفتم خونه.
د یگه خواب نداشتم تصور اینکه یه همچین دختری با من یه لا قبا دوست بشه خیلی مشعوفم کرده بودو ...
روزی چند ساعت با هم تلفنی حرف میزدیم و قربون صدقه هم میرفتیم.
2 شنبه بود که اومد در مغازه فیلمها رو که تبدیل کرده بودم و گرفت و رفت خانه دوستش .شب زنگ زد که فیلمها توی دستگاهشون پخش نمی شه. قرار شد صبح برم اونجا و براشون راهش بندازم .
صبح شد بلند شدم یه دوش گرفتم و یه دست لباس مرتب تنم کردم . با ادوکلن هم دوش گرفتم یه آژانس و یه کله دهکده .
رسیدم سر کوچه زنگ زدم رو موبایلش اومد جلو پنجره و راه رو بهم گفت . طبقه سوم یه آپارتمان 8 واحدی. رفتم داخل . اومد به استقبالم و برای اولین بار یه لب داغ ازم گرفت که یه آن فکر کردم سماور گازی خونمو ماچ کردم . رفتیم داخل حال و من هم شروع کردم با ویدئو ور رفتن هنوز زمانی نگذشته بود که متوجه گندی که زده بودم شدم به جای اینکه فیلمها روSP ضبط کنم LP ضبط کرده بودم برا همین دستگاهشون پخش نمیکرد. نشستم رو مبل که اومد توی حال با 2 تا استکان چای . گفت درست شد براش توضیح دادم چی شده . گفت عیبی نداره . اومد بغلم رو مبل نشست دستمو گرفت و زل زد تو چشام . گفت کامی میدونی آدم تو چشات غرق میشه . گفتم من نجات غریق خوبی نیستم نجاتت بدم گفت لذتش به اینه که آدم توش غرق بشه . جفتمون رمانتیک شده بودیم دستمو انداختم گردنش و یه لب ازش گرفتم . با کمال میل خودشو در اختیارم گذاشت . بعد از چند دقیقه به خودم اومدم دیدم لخت تو بغل همیم . من خیلی با ORAL SEX حال میکنم شروع کردم به لیسیدن تمام بدنش از مغز سر تا نوک انگشتهای پاش . میتونستم رضایت رو توی اعمالش ببینم . دیگه وقتش بود باید میرفتم سر اصل مطلب پاهاشو جمع کردمو شرتشو در آوردم . یه نگاهی به کسش کردم و حظ کردم از این سلیقه . معلوم بود آماده همچین برنامه ای بوده خلاصه دل و به دریا زدمو شروع کردم به لیسیدن کسش
. واقعا لذت بخش بود خوش طعم و گوارا 10 دقیقه ای میشد این کارو براش انجام میدادم حالش حسابی بد شده بود بدنش میلرزید. گفت حالا نوبت منه . جامونو عوض کردیم مثله قهطی زده ها شروع کرد لیسیدن بدنم آنفدر این کارو خوب انجام میداد که داشتم دیوانه میشدم . بعد از چند دقیقه بهش اشاره کردم که برام ساک بزنه اما ازم معذرت خواهی کرد و ازم خواست این چیزو ازش نخوام . قبول کردم . یه نگاه از سر شهوت بهم کردویه دست به کیرم زد که مثل ستون تخت جمشید استوار وایساده بود و گفت شوندولت چشه ؟ گفتم : نمیدونم شما دکترشین ؟
گفت داروشو دارم بدم ؟
گفتم لطف میکنید ؟
گفت خرج داره؟
گفتم : هرچی باشه قبوله؟
گفت : فقط باید برای من باشه؟
منم از خدا خواسته گفتم باشه قبول ؟
گفت : قول مردونه؟
گفتم : مردومنه . زنونه . بچه گونه . و...
با یه دستش آب دهنش رو مالید سر کیرم و گفت بزار یه دلی از عزا در بیاره. منم با یه چشم از روی شهوت پاهاشو باز کردم
سر کیرم رو گذاشتم رو سوراخش گفتم از جلو میشه ؟
با سر بهم جواب داد .
من هم خیلی آهسته شروع کردم به داخل کردن کیرم تو کسش . در آوردمش و دوباره این کارو کردم و آروم شروع کردم به تلمبه زدن .
هرچی زمان میگذشت بیشتر حال میداد . کسش مثله تنور داغ بود و البته خیس . احساس کردم دارم میپرم اما نمی خواستم تنهایی این کارو بکنم . بهش گفتم پوزیشنمونو عوض کردیم من به کمر خوابیدم اون هم اومد نشت رو کیرم تازه یادش افتاد چقدر بلند و درازه یه آهی کشید که کیف کردم . همینجور که بالا پایین میشد با چوچولش هم بازی میکرد . داشتم باهاش حرف میزدم تا روش باز بشه و موفق هم شدم . شروع کرد به حرفهای سکسی زدن دیگه داشت داد میزد از جر خوردنش میگفت و از اینکه چقدر دارم بهش حال میدم . یواش یواش دیدم داره اونم میپره منم داشتم میپریدم توی یک آن که داشت ارگاسم میشد من هم به ارگاسم رسیدم و چون نمیخواستم بهش و به خودم ضد حال بزنم همونجا خالی شدم . دیگه نا نداشتم از جام تکون بخورم نیم ساعتی همونجا خوابیدیم بعد با هم رفتیم دوش گرفتیم . درسته اونروز از کاسبی افتادم اما خیلی حال داد بهم .
بشنو از نی چون حکایت میکند
از جدایی ها شکایت میکند
ارسالها: 404
#16
Posted: 20 Aug 2010 05:55
دو روي عشق – قسمت پانزدهم
تا اون روز اگر با دختري بودم فقط به فكر اين بودم كه تو دوران دوستيمون از همديگه يه كامي بگيريم و بعد والسلام .
نميدونستم دوز نارو زدن بعضي دخترها خيلي بالاست . با وجود روابطي كه داشتم ولي اين تجربه رو نداشتم . بايد ميفهميدم وقتي اين خانوم ص كه هنوز يه هفته نشده باهاش دوست شدي مياد تو بغلت ميخوابه ممكنه كه شرش بيشتر از خيرش باشه .
روزهامون با هم ميگذشت . ص شده بود سوگلي من . ديگه هر چي ميگفت همون بود . در هفته دو شب رو هم خونه من ميموند و با هم يه حال و حولي به قول جوونها ميكرديم .
زماني كه هنوز ص نيومده بود تو زندگيم يه دوست دختر داشتم به نام فرانك . خداييش خيلي گل بود . 2 سالي بود با هم دوست بوديم ولي اين دختر اينقدر خانوم بود كه من اصلا دلم نميومد فراتر از يه لب دادن پيش برم . يكي از معدود انسانهايي بود كه تو زندگيم هر كاري براش انجام دادم با خوبي جوابم رو داد. و هيچ وقت پرخاش نكرد .
چند ماهي بود كه من با ص دوست شده بوديم . من قضيه رو با فرانك در ميون گذاشتم . قرار شد كه فقط به چشم يه دوست خوب همديگرو ببينيم و روابط بينمون هم در حد همين نوع دوستي باشه .
گهگداري با هم با تلفن صحبت ميكرديم و از حال هم جويا بوديم .
يه رو ز كه برف شديدي هم اومده بود داشتم حاضر ميشدم كه برم سر كار . موبايلم زنگ خورد . فرانك بود .
ك : به به . سلام . ببين كي زنگ زده .
ف : سلام . خوبي كامي جان . ؟
ك : من كه خوبم . اما مثل اينكه تو زياد خوب نيستي ؟
ف : آره . دلم گرفته . كاش ميشد ببينمت .
ك : مخلصتم هستم . ميرم مغازه يه كم كارام رو ميكنم بعدش كجا بيام ببينمت ؟
ف : من دانشگاهم . شماره مهشيد رو كه داري ؟
ك : آره عزيزم . دارم . رسيدم زنگ ميزنم به مهشيد تا بهت بگه .
ف : مرسي . از لطفت . فقط زود بيا .
ك : چشم .
خداحافظي كرديم با هم .
در اصل مغازه كاري نداشتم . با وجود برفي هم كه داشت ميومد كاسبي صد در صد تعطيل بود اونروز . ولي به هر حال بايد ميرفتم چراغ مغازه رو روشن ميكردم . به هر حال كاسب بوديم خير سرمون .
داشتم شير قهوه درست ميكردم كه بزنم بر بدن صداي ص منو به خودم آورد . ( برا من هم درست ميكني جيگر ؟ )
برگشتم سمت صداش جلوي اوپن وايساده بود . ( بعد از آشناييمون يه كليد بهش داده بودم تا راحت بياد و بره )
ك : سلام كي اومدي خوشگله ؟
ص : همين الان . خسته بودم حسش نبود برم خونه . ( شب قبلش شيفت شب بود تو بيمارستان )
ك : خوب كاري كردي . بشين برات يه شير قهوه بيارم حالت بياد سر جاش .
ص : چشم بابايي (تيكه كلامش بود به من ميگفت بابايي . با يه لحجه كودكانه خودش رو برام لوس ميكرد . مخصوصا زماني كه كارش گير بود واقعا خرم ميكرد با همين حركاتش )
شير قهوه كه حاضر شد رفتم رو كاناپه كنارش نشستم .
ك : بفرماييد ني ني كوچولو .
ص : چشم بابايي . چه عجب بابايي من يه روز رو خونه مونده نرفته سر كار ؟
ك : ديدم برف مياد گفتم يه كم دير تر برم از خونه بيرون .
ص : منو بگو دلم رو صابون زدم امروز كامل پهلوي هميم .
ك : ميرم مغازه يه كاري دارم . بعدش ميرم شريعتي و بعد ميام خونه . تو هم شب بمون . با هميم ديگه .
ص : باشه عزيزم هر چي تو بگي .
لبش رو به لبم چسبوند . واقعا خوشمزه بود لبش و البته داغ و حيران كننده .
داشتيم معاشقه ميكرديم . سست شده بودم برا رفتن ولي ياد قرارم با فرانك كه افتادم نظرم عوض شد . تو لب و لوچه هم بوديم كه موبايلم زنگ خورد . من هم برداشتم .
ك : بله ؟
ف : راه افتادي ؟
ك : نه هنوز .
ف : بيا ديگه چقدر لفتش ميدي ؟
ك : چشم . الان ميام .
ف : اومدي بيا طبقه دوم . كلاس شماره 211
ك : باشه . حتما .
خداحافظي كردم و قطع كردم .
ص : بايد حتما بري ؟
ك : آره عزيز . ولي زود ميام . قول .
ص : كي بود زنگ زد ؟
ك : يكي از بچه ها .
ص : از كي تا حالا بچه ها ليدي شدن ما خبر نداريم .؟
ك : ليدي كدومه بابا .
ص : كامران فكر كردي من خرم . صداي دختره تا اينجا ميومد . بيا كلاس 211 اونوقت ميگي يكي از بچه ها بود .
ديگه نميتونستم بپيچونم .
ك : راستش اين يه دختريه به نام فرانك . خيلي وقته كه بهم زديم . اما امروز ميخوام برم باهاش خدا حافظي كنم براي هميشه .
ص : حتما بايد بري اونجا خداحافظي كني ؟
ك : فكر ميكنم برم بهتره .
ص : بگو به خاك مادرم ميخوام برم خداحافظي كنم .
بد منو گذاشته بود تو منگنه .
ك : به خاك مادرم ميرم براي خداحافظي .
ص : براي هميشه ديگه ؟
ك : آره عزيزم .
ص : قول ؟
ك : قول .
ص : پس من خونه منتظرتم .
ك : چشم . زود ميام .
ازش خداحافظي كردم و از خونه زدم بيرون . ديگه مغازه هم نرفتم . يه دربست گرفتم رفتم سمت فرانك .
رسيدم دم در دانشگاهشون . داخل شدم و رفتم به همون آدرس كه داده بود . در كلاس نيمه باز بود . يه نگاه به داخل كردم ديدم فرانك با چند تا از دوستاش دارن حرف ميزنن .
رفتم داخل .
ك : سلام .
ف : سلام . خوش اومدي . بچه ها اين همون كامرانه كه ازش براتون گفتم .
دوستاش باهام سلام و عليك كردن و يه كم شوخي با هم كرديم و سروكول هم زديم .
يواش يواش دوستاي فرانك پيچيدن بيرون از كلاس . من و فرانك تنها مونديم . فرانك رفت در كلاس رو چك كرد و اومد سمت من .
دستش رو انداخت دور گردنم و لبش رو گذاشت رو لبم .
من هم دوست داشتم باهاش همراهي كنم . يه دقيقه اي تو همين حال بوديم . بعد از هم جداشديم و نشستيم رو صندلي .
ياد دوران دانشجويي خودم افتادم . يادش به خير .
ف : كامران . بيا مثل قديم باشيم با همديگه . من اينجوري داره اعصابم خرد ميشه .
ك : يعني چي ؟ مثل قديم يعني چي ؟
ف : يعني اين كه بگو من تو زندگيه تو چه كارم ؟
ك : تو يكي از بهترين دوستان من هستي كه هميشه هم از احترام خاصي برخورداري .
ف : من نميخوام فقط دوست تو باشم . من ميخوام عشق تو باشم .
ك : ما كه با هم صحبت كرده بوديم . چرا دوباره اين حرف رو ميزني ؟
ف : ميدونم كه قول دادم بهت ولي ميخوام بزنم زير قولم .
ك : نميتوني . ميدوني كه اوضاع زندگيه من چه جوريه .
ف : آره ميدونم . يه دختر لاشي اومده تو زندگيت من شدم آشغال .
ك : چرا اين حرف و ميزني . تو سروري . در ضمن ص هم لاشي نيست . تو مثلا تحصيل كرده اين مملكتي اين واژه ها چيه از دهنت در مياد . ؟
ف : ببين چه طرفداري ميكنه از اين دختره . مگه اون چي داره كه من ندارم ؟
ك : جفتتون براي من يه اندازه ارزش داريد . ولي چه كنم كه الان سر دوراهيم .
ف : جون كامي بيا دوباره شروع كنيم . اصلا هر چي تو بگي من قبول ميكنم . حتي حاضرم جسمم رو بزارم در اختيارت .
ك : بس كن دختر خوب . تو كه ميدوني تنها دختري بودي تو زندگيم كه به خاطر خودش ميخواستمش نه به خاطر سكسش .
ف : همين عذابم ميده . تو اين چند وقته سعي كردم يه دوست پسر براي خودم انتخاب كنم ولي با هر كس كه دوست شدم به هفته نكشيده ميخواستن باهام رابطه جنسي بر قرار كنن . اما تو اين كا رو نكردي .
ك : من براي تو احترام زيادي قائلم . براي همين اين كار رو نكردم با وجود اينكه ميدونستم به من نه نميگي .
تو همين حين موبايلم زنگ خورد . شماره خونه افتاده بود .
ك : جانم .
ص : هنوز كارتون تموم نشده ؟ ( اين جمله با يه طعنه اساسي همراه بود )
ك : چرا ديگه دارم ميام .
ص : زياد به خودت فشار نيار . بياي خونه كارت دارم .
ك : چشم . فعلا باي .
برگشتم سمت فرانك . چشاش خيس اشك بود . آرايشش تو صورتش پخش شده بود . خيلي دلم به حالش سوخت . ولي به دو دليل نميتونستم به خواستش پاسخ مثبت بدم . اول اينكه ص حسابي منو شيفته خودش كرده بود . دوم اينكه من لياقت دختر خوبي مثل فرانك رو نداشتم . اون لياقتش بيشتر از يه نفر مثل من بود .
رفتم سمتش . بلند شد و خودش رو انداخت تو بغلم .
ف : كامران . ايشالا كه خوش باشي . دعا ميكنم فقط از اين دختره ضربه نبيني .
ك : تو هم همين طور عزيزم . خيالت راحت باشه من حواسم جمعه .
ديگه موندن جايز نبود . از تو كيفم هديه اي كه براي فرانك گرفته بودم رو دادم بهش .
ك : بيا اين هم يه يادگاري ديگه از من . فقط تو رو خدا نفرينم نكني ها .
ف : ديوونه . من تو رو دوست دارم براي چي بايد نفرينت كنم
ك : مرسي بابت همه دوران خوبي كه برام ساختي . ايشالا تو همه كارهات موفق باشي .
ف : تو هم همين طور .
رومو بر گردوندم سمت در كه برم بيرون فرانك صدام كرد .
ف : كامران ؟
ك : جانم . ؟
ف : دوست دارم براي هميشه .
ك : منم همينطور .
لبهامون دوباره تو هم قفل شد . ولي معذب بودم .
چرا بايد با فرانك اين كار رو ميكردم . ؟ چرا بايد دل اين دختر رو اينجوري ميشكستم ؟
خدايا كي و چه جوري تقاص اين دختر رو ميخواي از من بگيري ؟ فقط بهم رحم كن .
بشنو از نی چون حکایت میکند
از جدایی ها شکایت میکند
ارسالها: 404
#17
Posted: 20 Aug 2010 05:57
دو روي عشق – قسمت شانزدهم
بر خلاف ميل باطنيم از فرانك جدا شدم . در حاليكه تو چشاش غم موج ميزد و هر لحظه منتظر منفجر شدن بود .
نميدونم دچار چه افسوني شده بودم . ص من رو به خودش جذب كرده بود . هر كاري كه ميخواست براش انجام ميدادم . حتي در مورد مريم هم اعمال نفوذ داشت روي من .
مريم از ص خوشش نميومد و خيلي وقتها كه صحبتش ميشد بهم هشدار ميداد راجع بهش . ميگفت : اين دختره يه ماره خوش خط و خاله كه يه روز يه نيش حسابي بهت ميزنه و لي من ميذاشتم رو حساب حسادت دخترونش .
در كلاس رو باز كردم كه برم بيرون ديدم دو تا از دوستاي فرانك پشت در وايسادن . ازشون خداحافظي كردم و بهشون گفتم كه مواظب فرانك باشن .
از در دانشگاهشون اومدم بيرون . هوا خيلي سرد بود . آسمون دلش خيلي پر بود . هنوز داشت برف ميباريد . زمين سپيد پوش بود .
تو حال و هواي خودم بودم . نميدونستم چيكار كنم . از يه طرف خوشحال بودم كه ص تو خونه منتظرمه و از طرفي هم از دوريه فرانك دلم شكسته بود . چه دو راهيه عجيبي . البته تو زندگي از اين دو راهي ها زياده . مهم اينه كه آدم بتونه با استفاده از تجربياتش و كمك خواستن از ديگران بهترين راه رو انتخاب كنه .
داشتم ميرفتم كه يه دفعه آسمون اومد جلو چشام و همزمان درد عجيبي تو تمام تنم ريشه دووند .
صداي خنده چند تا دختر منو به خودم آورد . مثل يه .... رو زمين ولو شده بودم . يه نفر هم نبود منو با كاردك از رو زمين جمع كنه . پام ليز خورده بود و خورده بودم زمين .
يه صدايي اومد : بچه ها آقا رو ببينيد با آسفالت يكي شده . هرهرهرهرهر
يكي از اون دختر ها بود . بلند شدم داشتم خودم رو ميتكوندم . ولي صداشون داشت ميرفت تو مخم .
در جواب حرفش با خشم رو كردم بهش و گفتم : خوبه حداقل با آسفالت يكي شدم . تو چي ميگي كه هر شب با تشك رختخواب اين و اون يكي ميشي . ؟
صداي خنده ها قطع شد . دختره يه قيافه حق به جانب به خودش گرفت و اومد سمتم .
: با كي بودي ؟
ك : با تو . مگه غير از تو كس ديگه اي هم از اين كارا ميكنه ؟
: حرف دهنت رو بفهما . وگرنه يه كاري ميكنم پشيمون بشي از گفته هات .
يه شيشكي براش بستم . رفيقاش تركيده بودن از خنده . دختره داشت از عصبانيت ميتركيد .
: الان بهت نشون ميدم .
ك : تو كه چيزي نداري . ولي اگه خواستي امشب بيا خونه من . تا من بهت نشون بدم . مطمئنا خوشت مياد . تنوع ميشه برات .
راهم رو گرفتم و اومدم . دويد جلوم وايساد و گفت : با كي بودي مرتيكه ؟
ك : ببين من الان اصلا حالم خوب نيست . كاري نكن اينجا لهت كنمها . برو گمشو ديگه .
يه چند نفر دورمون جمع شده بودن . از اين ملت كس ليس كه اگه بين يه پسر و دختر دعوا بشه ميرن طرف دختررو ميگيرن .
يكيشون گفت : با اين خانوم محترم چيكار داريد ؟
يه نگاه بهش كردم و گفتم : با شما نسبتي داره ؟ خواهرتونه ؟
@ : شما فرض كن كه خواهرمه .
ك : تبريك ميگم خواهرت خيلي كسه . ميتوني از بغلش كاسبي كني .
@ : با كي بودي ؟
ك : با تو حرومزاده . به تو چه ربطي داره خودت رو قاطي ميكني ان آقا ؟
حمله كرد سمتم . ديگه نفهميدم چي شد . ( هميشه همينطورم . تو حالت عصبانيت نميفهمم چه كار ميكنم )
به خودم كه اومدم پسره تو شمشاداي گوشه خيابون افتاده بود و داشت ناله ميكرد . دختره هم جيغ و داد ميكرد . بهشون توجهي نكردم و رفتم گوشه خيابان و يه دربست گرفتم سمت خونه .
نزديك خونه بودم . پياده شدم و يه كم ميوه و تنقلات گرفتم رفتم خونه .
از در كه وارد شدم اول گرماي توي خونه بهم خوش آمد گفت و بعدش بوي غذايي كه تو خونه پيچيده بود بينيم رو نوازش داد .
خريد هام رو گذاشتم رو اپن .
از ص خبري نبود . اما خونه شده بود يه دسته گل . همه چيز مرتب شده بود . معلوم بود خيلي زحمت كشيده . ( البته اغلب مواقع اين كار رو ميكرد . روزايي كه صبحش سر كار نميرفت ميومد خونه من و همه جا رو ترو تميزو مرتب ميكرد . )
لباسام رو در آوردم و لباس راحتي تنم كردم . تو خونه يه دوري زدم ديدم كه ص حمومه . از صداي آب فهميدم .
داشتم ميرفتم سمت كاناپه كه موبايلم زنگ خورد . شماره مهشيد بود . دوست فرانك .
ك : بفرماييد ؟
ف : سلام كامي ؟
ك : عليك سلام . چي شده ؟
ف :هيچ چي . بگو ببينم تو بيرون از دانشگاه ما دعوا كردي ؟
ك : نه . چطور ؟
ف : دروغ نگو . آره يا نه ؟
ك : خوب بابا . آره . چطور مگه .؟
ف : هيچ چي . يه كيف جا مونده بود اونجا . گفتم شايد براي تو باشه .
ك : راست ميگيها . الان كجاس ؟
ف : دست اين دكه روزنامه فروشيه . ميخواي بگيرم برات بيارم ؟
ك : نه عزيزم . خودم ميام ازش ميگيرم .
ف : باشه . هر جور راحتي . با من كاري نداري ؟
ك : نه عزيز . برو به كارات برس .
ف : خداحافظ .
ك : خداحافظ . مواظب خودت باش .
ف : تو هم همينطور .
اينقدر با عجله اومده بودم كه كيفم رو جاگذاشته بودم . حالا كي حال داشت دو باره برگرده كيف رو بياره .
تو همين فكرا بودم كه ص از حموم اومد بيرون .
ص : سلام . خوشگل من كي اومده من نفهميدم ؟
ك : سلام عسل . تازه اومدم . چرا اينقدر زحمت كشيدي ؟ بد عادت ميشم ها ؟
ص : زحمت چيه بابا . ؟ اينجا خونه خودمه .
ك : آره به خدا . ميخواي سندش رو هم بزنم به نامت ؟
ص : الان نه . وقتش بشه بهت ميگم . تو نميخواي بري حموم ؟
ك : صبح حموم بودم .
ص : ميدونم . ولي چرا اصلاح نكردي ؟
ك : حسش نبود .
ص : پاشو تنبل . برو صورتت رو اصلاح كن كه اصلا ريش بهت نمياد .
ك : گير داديا ؟ ميگم حوصلش رو ندارم .
ص : ميخواي من بزنم برات ؟
ك : آره . حتما تيغ ميدم دست تو كه صورتم رو بزني . ؟
ص : نه بابا . با ماشين ميزنم . نترس .
ك : هر كاري دوست داري انجام بده .
ص دويد تو اتاقم و ماشين ريش تراشم رو آورد . نشست كف اتاق و من رو كشيد سمت خودش .
ك : حالا لباسات رو ميپوشيدي بعد . سرما ميخوريها . ( يه حوله بسته بود دور كمرش . يدونه هم دور موهاش )
ص : نترس بابا .
سرم رو گذاشتم روي پاش و اون هم شروع كرد به زدن ريشم ( دوست داشت هر روز صورتم رو بزنم . ميگفت وقتي باهات معاشقه ميكنم زبري صورتت پوستم رو اذيت ميكنه . منتها من كه آخر آدم تنبلم تو اين زمينه )
همينجور كه داشت صورتم رو ميزد پرسيد : كامي رفتي پهلوي دختره ؟
ك : آره . چطور ؟
ص : هيچ چي . ميخواستم ببينم به كجا رسيد ؟
ك : تموم شد . با هم خداحافظي كرديم .
ص : يه وقت با من همچين كاري رو نكني ؟
ك : تا خودت نخواي نه .
ص : من كه هيچ وقت نميخوام .
ك : ببينيم و تعريف كنيم .
ص : خيالت راحت . خوب صورتت هم تموم شد . پاشو برو يه دوش بگير تا من هم برم به غذا يه سري بزنم .
ك : چشم . حالا چي درست كردي ؟
ص : قرمه سبزي . دوست داري كه ؟
ك : عاشقشم .
ص : خيلي بي معرفتي . عاشق قرمه سبزي هستي اما عاشق من نه ؟
ك : عاشق تو هم هستم خوشگلم . خيالت راحت . اما قرمه سبزي رو از تو بيشتر دوست دارم .
صداي جيغ بنفشش به هوا بلند شد . ميدونستم الانه كه يه بلايي سرم بياره . سريع بلند شدم و در رفتم تو حموم .
در رو هم از داخل بستم .
ص : كامي تو مياي بيرون ديگه . من ميدونم با تو .
ك : خوب چيكار كنم قرمه سبزي دوست دارم ديگه . آخه اونو ميشه خورد تو رو كه نميشه .
ص : كوفتت بشه . هر وقت ميام اينجا تا تمومم نكني نميذاري برم اونوقت ميگي نميشه منو خورد ؟
ك : خوب بابا . تو رو هم اندازه قرمه سبزي دوست دارم .
ص : باشه . فعلا بخشيدمت تا بعدا تنبيهت كنم .
دوش رو باز كردم و رفتم زير آب . يه نگاه به خودم تو آيينه حمام كردم . حس ميكردم خوشبخت ترين پسر رو زمينم .
يه يار خوب دارم كه همه كاري برام ميكنه.
(( الان كه فكر ميكنم به اون زمان به اين نتيجه ميرسم كه چقدر خر بودم كه اون فكر ها رو ميكردم .... ))
بشنو از نی چون حکایت میکند
از جدایی ها شکایت میکند
ارسالها: 404
#18
Posted: 20 Aug 2010 05:59
دو روي عشق – قسمت هفدهم
تو فكر بودم كه قيافه فرانك اومد جلوي چشمم .
قيافه اي معصوم و دوست داشتني . ولي من احمق اين دختر دوست داشتني رو از خودم روندم .
ياد روز آشناييمون افتادم . يادش به خير .......
تو ياهو مسنجر به قول قديميها چرخ دور ميزدم و از هر اي دي كه خوشم ميومد يه پي ام ميدادم . به يكي پي ام دادم .جواب داد .
خودم رو معرفي كردم و اون هم خودش رو فرانك معرفي كرد . يه كم كه چت كرديم براي اينكه بفهمم واقعا دختره يا سر كارم بهش پيشنهاد دادم كه با تل صحبت كنيم . خياي ريلكس قبول كرد . اما ازم قول گرفت اگر از هم خوشمون نيومد مزاحمتي ايجاد نكنم براش . من هم قول دادم و خواستم تل بدم كه خودش شماره خونشون رو برام تايپ كرد . پرسيدم كي زنگ بزنم . گفت : هر وقت دوست داشتي .
من هم همون موقع بهش گفتم : ديس بشه تا من زنگ بزنم بهش .
به شماره اي كه داده بود يه نگاه كردم و پيش خودم گفتم : آخه كسخل الانه كه زنگ بزني و چند تا سبيل كلفت اونور خط از ته دلشون بخندن بهت و مسخرت كنن .
اما از اونجايي كه من آدم پررويي هشتم دل رو زدم به دريا و زنگ زدم به شماره اي كه فرانك داده بود . بعد از 2 تا بوق يه دختر گوشيو برداشت . يه نفس راحت كشيدم كه اسكل نشده بودم .
ف : بفرماييد ؟
ك : سلام . كامران هستم .
ف : سلام . حال شما خوبه ؟
ك : ممنون به مرحمت شما . خانواده محترم خوب هستن ؟
ف : خوبن . سلام دارن خدمتتون .
خلاصه از اين دسته حرفها . بعد از نيم ساعت صحبت كردن قرار بر اين شد كه جمعه همديگرو ببينيم و اگر از هم خوشمون اومد با هم دوست بشيم .
از اون روز تا جمعه اش هر روز با هم حرف ميزديم و يواش يواش يخ بينمون آب شده بود و خيلي ريلكس شده بوديم با هم .
جمعه شد و روز قرار . من ديوونه قرار رو گذاشتم جلوي سينما قدس تو ميدان وليعصر . حواسم نبود كه بعد از ظهر تو اون يه تيكه سوزن بندازي پايين نميره . حالا ما دو تا كه تا حالا هم رو نديديم چه شكلي ميخوايم هم رو پيدا كنيم .
بالاخره بعد از مصيبتي كه كشيديم ( البته فرانك ) بالاخره هم رو پيدا كرديم .
داشتم با نگاهم دنبالش ميگشتم كه موبايلم زنگ خورد . شماره غريبه بود . جواب دادم .
ك : بفرماييد ؟
ف : آقا كامران كجاييد شما ؟
ك : من سر قرارم شما كجاييد . ؟
ف : من هم همونجام . كدوم يكي هستيد ؟
ك : شما كجاييد بگيد تا من پيداتون كنم . ( راستش مشخصات لباسام رو عوضي گفته بودم بهش تا من بتونم زود تر اون ببينم و سريعتر از اون ارزيابي كنمش )
ف : من دم باجه تلفن كارتي جلوي سينما هستم .
نگام رفت اون سمتي . 2 تا كيوسك بود . تو هر دوش هم دختر بودن . اولي رو كه ديدم نزديك بود قالب تهي كنم . ( يا مرتضي عقيلي ) اين ديگه چيه ؟
يه غولي بود از لحاظ هيكل . راحت 120 ميشد وزنش . گفتم : كامي جون تو كونت پارس نري جلو ها . كافيه يه روز دعواتون بشه . ميزنه آبلمبوت ميكنه .
داشتم به اين چيزا فكر ميكردم كه صداي فرانك از پشت گوشي منو به خودم آورد .
ف : كوشي پس ؟
ك : كدومشوني ؟ دستت رو بگير بالا .
دستش رو گرفت بالا . يه نفس راحت كشيدم . اشتباه گرفته بودم . از ته دلم خندم گرفته بود با تصوراتي كه داشتم . من هم دست تكون دادم و اون منو ديد و گوشيو گذاشت سر جاش و اومد سمتم . از فكرهايي كه كرده بودم هنوز لبم خندون بود . رسيديم به هم .
يه دختر با هيكل متوسط . نه خيلي لاغر و نه خيلي چاق . هيكش خوب بود در كل . قدش هم در حدود 170 بود . موهاي لختش از زير شالش زده بود بيرون . مشكي وبراق . خيلي به رخش ميومد . صورت گرد . چشاي قهوه اي با عينك كه فريمش خيلي قشنگ بود . گريف بود و مشكي . رنگ فريم عينكش با پوست سفيدش تو جنگ بودن و به زيبايي چهره فرانك كمك ميكردن .در كل دختر خوشگلي بود . به دلم نشست تو همون نگاه اول .
ف : بايدم بخندي . منو گذاشتي سر كار نبايد گريه كني كه .
ك : به شما نميخنديدم . باور كن . داستانش مفصله .
ف : خوب پس بگو من هم بخندم .
با اشاره سر بهش دختر گنده ارو نشون دادم و گفتم : ببينش تا بعد بهت بگم چي بود قضيه .
با هم رفتيم سمت كافي شاپ سوگلي تو خيابون آبان . رسيديم اونجا . سفارش داديم . من قهوه سفارش دادم فرانك هم كافه گلاسه .
يه كم كه گذشت سر صحبت باز شد و من قضيه جلوي سينما رو براش تعريف كردم . يه كم هم از خودم پياز داغش رو زياد كردم و يه فيلم نامه كمدي براش سر هم كردم .
از بس خنديده بود اشك تو چشاش جمع شده بود . ذاتا دختر خوش خنده اي بود با وجود مشكلا تي كه تو زندگيش داشت ولي از ته دل ميخنديد . بعضي وقتها بهش حسوديم ميشد كه ميتونه اينقدر راحت بخنده و از كنار مشكلاتش به راحتي رد بشه .
اهل مطالعه بود و عاشق نوشتن . رشته تحصيلي اش هم تقريبا يه همچين چيزي بود ( سريه . چون اون الان يكي از نويسنده هاي خوب يكي از ....... پرفروش ايرانه . )
يه كم راجع به كتاب و درس و غيره با هم صحبت كرديم . يه چند تا شعر واسه هم خونديم كه بيشتر جنبه كل كل داشت تا چيز ديگه . بعد از يه ساعت بلند شد يم و از كافي شاپ زديم بيرون .
بالاخره بعد از اين ملاقاتمون قرار شد كه دوستان خوبي بشيم واسه هم .
(مريم تو دوست دخترهاي من از همه بيشتر از فرانك خوشش ميومد . خيلي با هم جور بودن . حتي وقتي رفتم و باهاش خداحافظي كردم . مريم تا 2 ماه جواب سلامم رو هم نميداد . يكي از دلايلي كه با ص لج افتاده بود همين قضيه بود )
ياد روزي ميافتم كه براي اولين بار به خونم دعوتش كردم . بدون چون و چرا قبول كرد . ميتونم بگم رو سر من قسم ميخورد . خيلي بهم اطمينان داشت . من هم به خاطر همين قضيه هيچ وقت فرانك رو به چشم دختري كه بشه باهاش سكس كرد نگاه نكردم و الان خوشحالم كه از اعتمادش نسبت به خودم سوء استفاده نكردم .
جمعه بود و قرارمون ناهار بود تو خونه من . من هم سنگ تموم گذاشتم براش . براي ناهار لازانيا درست كردم و سالاد ماكاروني .
مريم رو هم با اجازه فرانك دعوت كردم تا هم به فرانك بفهمونم كه تو فكر كارهاي بدبد نيستم و هم اينكه مريم رو با فرانك آشنا كنم . مريم از وقتي كه اومده بود همش از فرانك سوال ميكرد و هي تيكه ميانداخت .
ميگم كامي . اين عروس خانوم كي قراره بياد ؟
ميگم كامي . تو تا حالا يادت مياد براي من يه همچين كارايي كرده باشي كه به خاطر اين فرانك خانوم انجام ميدي ؟
و از اين دسته شوخيها كه همش هم منجر ميشد به تو سر و كله هم زدن .
با كمك مريم ميز رو چيديم و دسر هم حاضر كرديم . ( مريم خيلي خوش سليقه بود و هميشه تو تزيين دكوراسيون خونه كمكم ميكرد )
بالاخره زنگ در خونه زده شد و مريم در رو باز كرد و رفت به استقبال فرانك .
بعد از چند لحظه هر دوشون داخل خونه شدن .
از همون اول نگاه كنجكاو فرانك كل خونه رو ور انداز كرد .
بعدش من رو از نظر گذروند . بنده خدا چند بار منو ديده بود . هميشه هم با تيپ اسپرت . اما اونروز من يه تيپ رسمي زدم كه خودم خيلي باهاش حال ميكنم .
يه شلوار پارچه ايه مشكي پام كرده بودم و يه پيرهن مردونه مشكي با كجراه نقره اي . يه كراوات نقره اي هم بسته بودم كه رنگ لباسم رو بشكنه . فكر ميكنم جذاب شده بودم . چون اگر غير از اين بود مريم مسخرم ميكرد .
( زماني كه داشتيم خونه رو ميساختيم به پيشنهاد من طبقه اول رو يه واحدي ساختيم و خيلي هم تو نقشه خونه ريزه كاريها رو در نظر گرفتيم . خيلي خوش ساخت شده بود . هنوز هم كه هنوزه هر كس بار اولش باشه بياد تو خونه من خيلي با ساخت اونجا حال ميكنه )
آپارتمان من در حدود 180 متره با دو تا اتاق خواب بزرگ ، يه حال و پذيرايي نسبتا بزرگ و جادار . تو حمومش هم ميشه قشنگ كشتي گرفت .
فرانك رو راهنمايي كردم تو پذيرايي . مريم با يه چشمك يواشكي بهم فهموند كه بالاخره من هم راه افتادم و از انتخابم راضي بود . لبخند رضايت رو تو چهرش ميديدم .
فضاي اتاق پذيرايي رو با كمك مريم طراحي كرده بودم . يه گوشه اش شومينه بود . بالاي تاقچه شومينه دو تا لاله طرح شاه عباسي گذاشته بودم . جلوي شومينه هم يه صندلي نعنويي با چوب آبنوس كه هر وقت ميشينم روش ياد پدر پسر شجاع ميافتادم .
يه دست مبل راحتي 11 نفره كه دو تاش كاناپه بود تو پذيرايي رو بروي تي وي گذاشته بودم و ميز وسطش رو هم از اصفهان خريده بوديم . منبت كاري بود .
چهار تا گلدان چيني بزرگ دارم كه يكي از دوستاي بابا از چين فرستاده بود براش و من ازش گرفتمشون . روشون اژدها نقاشي شده . گذاشته بودم بين مبلها .
بغل شومينه هم يه گرام گذاشته بودم . ( همه اين چيزايي كه ميگم هنوز هم هستن اما اون موقع كجا و الان كجا )
در كل خونه رو با عناصر سنتي و مدرن تلفيق داده بوديم . هر كس كه ميومد نميفهميد من سنتي هستم يا مدرن .
ديوار پذيرايي هم پر از تابلو هاي منبت كاري شده و مينا كاري شده است . چند تا از سياه مشقهايي كه نوشته بودم و خوب در اومده بود رو قاب كرده بودم وزده بودم به ديوار .
فرانك بعد از تعارف كردن معمول نشست رو كاناپه و من مريم رو به فرانك و فرانك رو به مريم معرفي كردم .
اون دو تا داشتن تعارف تيكه پاره ميكردن كه من رفتم تو آشپزخونه و تدارك پذيرايي اوليه رو ديدم .
با سه تا شربت به ليمو تپل رفتم پيششون . بهشون تعارف كردم خودم هم نشستم روبروي فرانك .
ف : كامران نگفته بودي خونتون اينقدر دنجه .
ك : آره . فقط جون ميده براي تنهايي .
م : نيست كه تو هم هميشه تنهايي ؟
( آخه اغلب مواقع مهمون داشتم . رو حساب دوستاني كه داشتم از همه قشر آدمي ميومد خونه من . از شاعر بگير تا هنر پيشه . البته الان هم از اين رفت و آمدها دارم اما خيلي كم . بيشتر دوست دارم تنها باشم . اونوقت ها بيشتر بساط تخته نردمون براه بود . ميشستيم با بچه ها بازي ميكرديم و كري ميخونديم . روزهايي هم كه فوتبال داشت به اندازه ورزشگاه آزادي آدم تو خونه من بود كه فقط با هم كل كل ميكرديم و سرو كول هم ميزديم )
يه چشم غره به مريم رفتم كه حساب كار بياد دستش . ولي اون بچه پررو هر چيزي رو كه به فرانك نگفته بودم رو بهش گفت . آخرش هم ميپرسيد : كامران بهت گفته بود اينارو ؟
بيچاره فرانك هم جواب ميداد : حتما ميخواسته بعدا بهم بگه .
خلاصه با حرف زدن سرمون گرم شد و وقت ناهار شد . من به فرانك و مريم تعارف زدم كه بريم سر ميز ناهار خوري .
فرانك از ديدن چيدمان ميز خيلي خوشش اومد و از مريم تشكر كرد . چون تابلو بود اين يكي ديگه كار من نميتونه باشه . البته مريم به فرانك توضيح داد كه غذا رو من درست كردم تا اگر غذا به مذاق فرانك خوش نيومد خودش رو تبرئه كنه .
ناهار رو در سكوت خورديم . فقط صداي يه موزيك از شهريار قنبري پخش ميشد .
بعد از ناهار فرانك ميخواست ظرفها رو بشوره كه با اصرار من و مريم بيخيال شد .
مريم گفت : تا كامي اتاق ارواح رو بهت نشون بده .من هم يه چايي حاضر ميكنم .
ف : كامي ، اتاق ارواح چيه ديگه ؟
ميخواستم جوابش رو بدم كه مريم جواب داد : اتاق خوابشه . من كه ميترسم برم اون تو .
ف : بريم ببينيم چه شكليه .
من هم با استيصال قبول كردم و با اشاره به مريم فهموندم كه فاتحه ات رو بخون .
به سمت اتاقم راهنماييش كردم . در اتاقم رو كه باز كردم استرسي كه به فرانك وارد شد رو ميشد حس كرد .
بشنو از نی چون حکایت میکند
از جدایی ها شکایت میکند
ارسالها: 404
#19
Posted: 22 Aug 2010 04:28
دو روي عشق – قسمت هجدهم
بنده خدا جا خورده بود .
ك : برو تو ديگه . چرا وايسادي ؟
ف : مريم واقعا راست ميگه . مثل اتاقه ارواح ميمونه . ولي جالبه .
ك : اينجا جاييه كه من توش به آرامش ميرسم . خلوتگاه منه .
فرانك وارد شد من هم پشت سرش . داشت همه چيز رو از نظر ميگزروند .
ديوارهاي اتاقم يه دست رنگ مشكي داره . يه رگه هاي سفيد هم با قلم مو روي همه جاي ديوار رنگ پاشيدم كه يكنواخت نباشه . ( بدبخت اون كسي كه اتاقم رو رنگ ميزد يكي از دوستام بود . يه يه هفته اي وقت صرف كرد تا اونچيزي كه من ميخوام رو در بياره )
از در كه وارد ميشي رو ديوار رو برو يه دست كامل لباس تكواندو به حالتي كه مثلا يه نفر يه ضربه از ضربات تكواندو رو روي هوا زده چسبوندم (تيو تيچاگي ) سر يكي از آستيناي پيرهنش هم يه شمشير سامورايي نصب كردم كه خيلي قشنگ شده . ( البته به نظر خودم )
بقيه فضاي اون ديوار رو انواع سلاح رزمي احاطه كرده . از شمشير و خنجر بگير تا نانچيكو و سانچيكو . به اضافه حكمهايي كه تو دوران ورزش كردنم گرفتم و يه عكس دسته جمعي از بچه هايي كه باهاشون ورزش ميكردم كه البته چند تا از اونها الان براي خودشون كسي شدن تو تكواندو .
ديوار سمت چپم كلا كتابخونمه . در حدود ششصد و پنجاه تا كتاب دارم كه اغلبش چاپشون قبل از سال 60 هستش و كتابهاي ارزشمندي هستن و چند تاييش رو هم اگر ازم بگيرن اعدام رو شاخشه .
يه ميز تحرير كوچولو و يه چراغ مطالعه هم همون جا بغل كتابخانه دارم اما اغلب مواقع موقع مطالعه ميرم ميشينم رو صندلي نعنويي تو حال .
ديوار سمت راست هم كه يه مقدارش براي پنجره رفته و باقيش هم لوازم ورزشي ديگه ام هستش . مثل چوب بيلياردم و لوازم كوهنورديم .
ديوار ديگه اتاقم هم توسط ميزكامپيوتر و لوازم صوتي و تصويري احاطه شده . داخل اتاق يه تخت خواب هم هستش كه با رنگ اتاقم سته و البته دو نفره هم هست تا اگر مهمون داشتم راحت بتونيم بخوابيم .
فرانك از ديدن اتاقم به وجد اومده بود .
ف : كامران نگفته بودي اينقدر دپرسي .
ك : دپرس چيه بابا . من از رنگ مشكي خوشم مياد به دپرس بودن چه ربطي داره ؟
ف : شوخي كردم بابا . واي كتابخونش رو ببين . من كه ديگه هر روز ميام خونه تو به خاطر اين كتابخانه .
ك : بايد كارت عضويت بگيري .
ف : مسخره . خيلي هم دلت بخواد .
رفت سمت كتابخونم و كتابها رو ورانداز كرد .
ف : واي . خداوند الموت . كامي اين رو بده من بخونم برات بيارم .
ك : خيلي معذرت ميخوام اين رو ميگم ولي سعي كن دو چيز رو از من نخواي . يكي كتابامه . يكي جونمه .
ف : حالا نميخوام بخورمش كه . ( خيلي بهش برخورده بود )
ك : ميدونم عزيزم . ولي قبول كن اگر ميخواستم هر كس ازم كتاب بگيره بهش بدم الان نصفه همين هم كه دارم رو هم نداشتم . باور كن الان در حدود 150 جلد كتابم دست اين و اونه كه اصلا بروي خودشون هم نميارن .
ف : عيبي نداره . هروقت خواستم ميتونم بيام اينجا و كتاب بخونم . ؟
ك : قدمت رو چشم منه . حتما .
فرانك يه دوري زدو رفت سمت يكي از ديوارها كه روش حكمهام رو زده بودم .
ف : اينا چي هستن ؟
ك : اينا حكمهاي ورزشهاييه كه قديما انجام ميدادم . حكم كمربندو مسابقه و از اين چيزا .
ف : تو با اين همه دلمشغولي كه داشتي چه شكلي درس خوندي ؟
ك : خودم هم هنوز نفهميدم . ديدم همه ميخونن يه مدركي ميگيرن . من هم همين كار رو كردم .
ف : واقعا كه . جواب دادنتم مثل آدميزادها نيست .
با صداي مريم صحبتمون قطع شد .
م : اگر دل و قلوه دادنتون تموم شد بياين . چايي سرد ميشه .
با فرانك از اتاق رفتيم بيرون و به مريم ملحق شديم . در حين چايي خوردن يه كم سر به سر هم گذاشتيم و شوخي كرديم .
م : فرانك . تو بهش بگو رنگ اتاقش رو عوض كنه . حرف منو كه گوش نميده .
ف : والا من چي ميتونم بگم . هر كسي از يه چيزي خوشش مياد . منو تو كه نميتونيم نظر شخصيه خودمون رو به كسي تحميل كنيم . تازه اون اتاق اتاقه خواب كامرانه . يعني خصوصي ترين جا تو زندگيش . پس براي من و تو و .... نبايد فرقي داشته باشه كه بايد چه شكلي باشه .
از خنده روده بر شده بودم . مريم بد جوري ضد حال خورده بود ولي سريع خودش رو جمع و جور كرد .
م : البته من هم به خاطر خودش ميگم . پس فردا افسرده ميشه ميوفته رو دستمون .
ك : نترش عزيزم . با وجود امثال تو و فرانك خانوم من هيچ وقت افسرده نميشم .
ف : خوبه خوبه . حالا من يه ذره طرفداريت رو كردم پر رو نشو . اصلا مريم راست ميگه . چرا ديوار اتاقت بايد مشكي باشه ؟
ك : خوب بابا . پس كنيد . حرف ديگه اي نداريد بزنيد گير داديد به اتاق خوابه من . هر كس خوشش نمياد از اون اتاق نياد اون تو .
م : باشه بابا . با اون اتاقت .
يه كم ديگه كل كل كرديم و وقت گذرونديم . فرانك بلند شد و آماده شد كه بره خونشون . ميخواستم ببرم برسونمش كه نذاشت . براش آژانس گرفتم .
موقع خداحافظي فرانك خيلي تشكر كرد و آرزو كرد كه بتونه جبران كنه زحماتي كه ما مثلا براش كشيده بوديم رو .
فرانك كه رفت مريم گفت : كامي بيا يه كم آشپزخونه رو مرتب كنيم .
ك : بذار براي بعد از ظهر خودم مرتب ميكنم خونه رو . تو هم ميخواي بري برو كه ديرت نشه .
م : نه بابا . من تا شب اينجام . كسي خونه نيست برم خونه چيكار كنم . ؟
ك : باشه . من ميرم يه چرتي بزنم . تو نميخوابي ؟
م : چرا . شايد من هم يكم بخوابم من هم خسته شدم امروز .
ك : واقعا شرمندم . خيلي تو زحمت افتادي .
م : نه بابا . خيلي هم ممنونم كه من رو هم دعوت كردي .
رفتم سمت اتاقم و ولو شدم رو تخت خوابم . داشتم فكر ميكردم كه فرانك ميتونه دختر قابل اطميناني مثل مريم باشه يا نه ؟
از فكرم خندم گرفته بود . واقعا مريم تو همه چيز تك بود . اخلاق . رفتار . شخصيت و ....
ديدم مريم هم اومد تو اتاق و كنارم رو تخت دراز كشيد .
ك : چه عجب . شما هم پا به خونه ارواح گذاشتي .
م : عزيزم تو هر جا باشي . من هم هستم حتي اگر بري جهنم .
ك : دروغ نگو ديگه . اونجا تو رو راه نميدن .
م : مسخره . مگه من چمه ؟
ك : هيچ چي . فقط تو فرشته اي . جات تو بهشته . با ما جهنميها چيكار داري .؟
م : هرهرهر خنديدم . مسخره اي تو به خدا .
ك : حقيقت رو گفتم . مريم باور كن خيلي دوست دارم .
م : ميدونم . من هم دوست دارم . از اينكه كنارتم و نظرم برات مهمه خيلي خوشحالم .
ك : لوس نشو ديگه . حالا بگو ببينم چطور بود ؟
م : خيلي خوشمزه بود .
ك : چيو ميگي ؟
م : مگه غذا رو نپرسيدي ؟
موهاش رو كشيدم و گفتم : مسخره فرانك رو ميگم . اونوقت تو راجع به لازانيا نظر ميدي ؟
م : شوخي كردم خوب . ببينم ميتوني كچلم كني اينقدر كه موهام رو ميكشي . ؟ با فرانك از اين كارا نكنيا . حيفه موهاش . خيلي قشنگن .
ك : نظرت رو نميگي ؟
م : چرا ميگم . راستش كامران چجوري بگم كه ناراحت نشي .
ك : چي شده . بگو ناراحت نميشم .
م : قول داديا ؟
ك : آره قول دادم .
م : راستش . راستش .
ك : راستش چي ؟
م : خوب هولم نكن الان ميگم .
ك : بگو ديگه . جون به لبم كردي ؟
م : بابا ميخوام بگم . دمت گرم انتخابت حرف نداشت . خداييش دختره خوبيه . من كه خوشم اومده ازش .
خودش فهميد كه بايد فرار كنه . تا اومد در بره گرفتمش .
ك : منو دست ميندازي مسخره .
داد ميزد : جون كامي ببخشيد . ميخواستم يكم اذيتت كنم . به خدا قصد بدي نداشتم .
خودم رو كشيدم روش و تمام وزنم رو انداختم رو بدن ظريفش .
م : كامي غلط كردم . كامي له شدم . بلند شو از روم .
ك : ديگه از اين كارا نكنيها .؟
م : كامي جون فرانك كه عزيزه برات بلند شو ( زد زير خنده )
ك : عجب بچه پر رويي هستيا . ( خودم هم خندم گرفته بود . تو بدترين شرايط هم كم نميا ورد . اين اخلاقش رو دوست داشتم . )
تو همين حين كه داشتم مثلا تنبيهش ميكردم حس كردم كه مريم هم از اين قضيه كه من روشم خيلي احساس رضايت داره . خودم هم بدم نميومد يه كم شيطنت كنم . چند وقتي بود كه با هم سكس نداشتيم . تازه داشتم متوجه ميشدم كه چرا مريم بعد از رفتن فرانك نرفت و موند خونه من .
يواش يواش از خشونتم كم كردم و به لطافتم زياد .
مريم هم فهميد و سعي كرد كه كمكم كنه .
به شوخي بهش گفتم : ايندفعه اگر از اين كارا بكني يه كاريت ميكنم كه تنبيه بشي .
م : مثلا چيكار ميكني ؟
ك : خودت ميدوني . نميخواد ديگه من بهت بگم .
م : من نميدونم . بگو تا از زبون خودت بشنوم .
ك : باشه . تنبيهت از اين به بعد اينه كه باهات سكس ميكنم .
م : آخ جون پس من از اين به بعد هر روز اذيتت ميكنم تا تومنو تنبيه كني .
ك : خيلي پر رو شدي . از الان تنبيهت شروع ميشه .
م : هورا هورا . آفرين كامي . مريمو تنبيهش كن .
ك : وقتي اشكت در اومد ميفهمي كه نبايد سر به سرم بذاري .
م : نه ديگه اونقدر هم خشن تنبيه نكنيها . مگه من عسل تو نيستم ؟
ك : عسل كه هستي . ولي بپل زيادي شيرين نباشي بپري تو گلوم .
م : تو هم كه اصلا بدت مياد از عسل . مگه نه ؟
ك : نه .
لبامون بهم نزديك شد و بعدش قفل شد تو هم . اونروز با مريم دو بار سكس كردم و خاطره شد برام . واقعا خيلي چسبيد بهم اون سكس .
بشنو از نی چون حکایت میکند
از جدایی ها شکایت میکند
ارسالها: 404
#20
Posted: 22 Aug 2010 04:29
دو روي عشق – قسمت نوزدهم
ص : نميخواي بياي بيرون . خوبه صبح حموم بودي وگرنه تا شب اونجا ميموندي .
ك : اومدم عزيز .
با صداي ص از گذشته به حال اومده بودم . الان ديگه فرانك نبود . (يعني خودم خواستم كه نباشه بنده خدارو )
طبق معمول هميشگي آب گرم رو بستم و يه نفس عميق كشيدم و رفتم زير دوش آب سرد . سرماي آب تو تنم رخنه كرد . عادت دارم به اين كار . ( از آب سرد خوشم مياد. با بچه ها كه ميريم سونا كل كل ميكنيم كي بيشتر بمونه تو حوضچه آب سرد . طبيعتا هميشه من برنده ام .بچه ها بهم ميگن Sub zero . )
حولم رو تنم كردم و اومدم تو حال . ص آرايش كرده بود و يه لباس سكسي خوشگل به رنگ ليمويي تنش كرده بود . دوست داشتني شده بود به نظرم .
ص : عافيت باشه .
ك : سلامت باشي .
ص : چيكار ميكردي اين همه مدت تو حموم ؟
ك : هيچ چي . آب گرم خيلي لذت بخش بود زيرش وايساده بودم .
اومد سمتم . دستش رو انداخت دور گردنم و يه لب ازم گرفت .
ص : واي كامي . تو نميخواي اين اخلاقت رو ترك كني .؟ آخه كدوم آدم عاقلي تو زمستون دوش آب سرد ميگيره . ؟
ك : تو كه ميدوني من عادت دارم به اين كار . تازه 2 تا خاصيت داره اين حركت . 1 – اعصاب آدم آروم ميشه . 2 – عضلات بدن شل نميشه .
ص : خوبه رشتت مهندسي بوده وگرنه ادعاي دكتري داشتي .
ك : چه كنم ديگه تو كه ميدوني من تو هر سوراخي يه انگشتي ميكنم .
ص : آره والا . مخصوصا اگه سوراخش گرم و مرطوب هم باشه كه كارت از انگشت هم فراتر ميره .
با هم خنديديم و من رفتم تو اتاقم كه لباسام رو تنم كنم . يه ركابي تنم كردم و از رو شرتم هم يه شلوارك .
رفتم بيرون ديدم ص جلوي آكواريوم وايساده . ( 1 سالي ميشد كه به پيشنهاد يكي از بچه ها آكواريوم خريده بودم )
ص : كامي بيا به اينا غذا بده من ببينم .
ك : باشه براي بعد . امروز بايد دل بخورن . بايد برم بخرم براشون .تموم شده .
ص : خوب از اين غذا خشكها بريز . حالا يه بار به خاطر من برنامه غذاييشون رو به هم بزن .
ك : باشه بابا .
داشتم به ماهيها غذا ميدادم . ص هم وايساده بود و با لذت نگاه ميكرد به اين كار .
ك : خوب غذاي اينهارو كه دادم حالا كي ميخواد به من غذا بده ؟
ص : من مگه مردم . خودم غذا ميدم بهت عزيزم .
ناهار رو خورديم . من يه سيگار آتيش كردم و نشستم رو كاناپه . عادت كرده بودم به كار كردن . اون روز كلافه بودم در اثر بيكاري .
ك : ميگم از مغازه پايين چه خبر ؟
ص : رامين كه ميگه چيزي در نمياد . نميدونم فكر ميكنم بايد جمعش كنيم .
چند وقتي بود كه من و ص و رامين كه يكي از دوستاي من بود يه مغازه اجاره كرديم و توش لوازم آرايشي ريختيم . قرار بر اين بود كه رامين مغازه رو بچرخونه و من و ص هم اوقات بيكاريمون بريم كمكش در عوض پولي كه ميخواستيم به يه شاگرد بديم رو به رامين بديم . اينجوري اون هم دل گرم ميشد به كاسبي . البته من اصلا دنبال سود نبودم ققط ميخواستم يه كاسبيه ديگه هم داشته باشم .
ك : آخه يكي نيست بهش بگه وقتي سر چراغي مغازه رو ميبندي ميري دنبال كس كلك بازي خوب معلومه در آمد مياد پايين .
ص : ميگم ميخواي من هر وقت كارم تموم ميشه برم در مغازه وايسم . ؟
ك : نميدونم والا . سختت ميشه برات .
ص : نه بابا . تازشم بعضي از دخترها ميبينن يه پسر فروشندس نميان تو مغازه . من برم بهتر ميشه .
ك : فكر بدي نيست . اگر دوست داري برو .
ص : باشه پس من از فردا ميرم اونجا .
ك : من هم مغازه رو زودتر ميبندم هر روز ميام اونجا تا با هم برگرديم .
ص : عاليه . بهتر از اين نميشه .
ص با دو تا ليوان آبجو خوري كه توش چايي بود اومد طرفم . يه لب جانانه بهم داد و نشست كنارم . تو چشاش برق شيطنت رو ميديدم .
ص : كامي ؟
ك : جانه كامي ؟
ص : ميشه امشب مشروب بخوريم ؟
ك : آره . چرا نميشه .
ص : ايول . پس يه چرتي بزن . بعد بر يه كم بند وبساط بگير بيار كه امشب ميخوام حسابي مي خوري كنم . ميخوام تو اين دنيا نباشم .
ك : يعني اينقدر از در كنار من بودن عذاب ميكشي كه ميخواي با مستي فراموشش كني ؟
ص : ديوونه اي ها . من منظورم اين نيست كه . ميخوام امشب مست باشم و بهت يه هديه بدم .
ك : جدا . مثلا مست نكني نميتوني هديه بدي ؟ بعدشم هديه بابت چي ؟
ص : اولا هديش خواصه . دوما به خاطر كاري كه امروز به خاطر من انجام دادي مستحق گرفتن اين هديه هستي .
دقيقا فهميدم منظورش چيه . چون با فرانك خداحافظي كرده بودم خوشحال بود . يه لحظه حالم ازش به خورد . خيلي حالم گرفته شد .مگه ميشه آدمها به خاطر ناراحتيه ديگران خوشحال بشن .
چاييم رو برداشتم و گفتم : پس من برم بخوابم . ساعت 4.30 بيدارم كن باشه ؟
ص : برو . من هم الان ميام پهلوت .
نشستم لبه تختم و چاييم رو خوردم . ليوان رو گذاشتم رو ميز كنار تخت و ولو شدم رو تخت . چشام رو بسته بودم و داشتم فكر ميكردم كه وجود ص رو در كنارم حس كردم .
ص : بخواب كه امشب باهات خيلي كار دارم .
ديگه مثل قديمها نبودم كه هر دختري پهلوم بود حتما بايد چند بار باهاش سكس كنم . ديدم نسبت به سكس عوض شده بود . اون وقتها فقط سكس ميكردم كه به تعداد دفعات سكسي زندگيم افزوده بشه . اما الان دوست داشتم از ته دل طالب سكس باشم . هم خودم و هم پارتنرم .
ص رو بغل كردم و يكم معاشقه كرديم و بعد خوابيديم . تو آغوش هم . فكر ميكردم كه ديگه براي خودمه . اصلا همه كاري ميكردم كه فقط براي خودم باشه . از شكستن دل يه آدم خوب مثل فرانك تا سرمايه گذاري به نام اون تو جاهاي مختلف . همين مغازه آرايشي فروشي رو هم من سرمايه گذاشتم ولي به رامين و تو قرار دادمون نصفش رو به نام ص نوشتم .
از خواب كه بيدار شدم ص هنوز خواب بود . تو خواب چقدر معصوم بود . آروم از كنارش بلند شدم و لباس پوشيدم و زدم بيرون از خونه . اول از همه يه دربست گرفتم و رفتم سراغ دكه روزنامه فروشي . بعد از دادن مشخصات كيفم رو گرفتم و يه پول چايي هم به يارو دادم و برگشتم سمت خونه . توي راه يه كم خرت و پرت خريدم براي مي خوريه شبمون . دو تا دونه مرغ هم گرفتم براي جوجه كباب درست كردن .
وارد خونه كه شدم ديدم ص نشسته داره تي وي ميبينه . سلام كردم . اومد سمتم و خريدها مو از دستم گرفت . با هم رفتيم تو آشپزخونه و من مشغول شدم به خورد كردن مرغ ها براي جوجه درست كردن . ص هم نشسته بود و به كارهاي من با دقت نگاه ميكرد .
ص : كامي ؟
ك : جانم ؟
ص : زنگ بزنم افسانه هم بياد اينجا ؟
ك : براي چي ؟
ص : همين جوري . دلم ميخواد امشب اون هم اينجا باشه .
ك : نميدونم . از نظر من كه مشكلي نداره ولي ما كه تا حالا همو نديديم .
ص : خوب ميخوام بگم بياد با هم آشنا بشيد ديگه .
ك : بگو بياد . ولي مگه نميخواستي مشروب بخوري ؟
ص : خوب اون هم ميخوره چه عيبي داره ؟
ك : هيچ عيبي نداره عزيزم . بگو بياد .
ص : مرسي عسلم .
ك : كاري نكردم كه تشكر ميكني . سهمه سگ و گربه هاي محل رو ميخوايم بديم به اون بخوره . ثواب هم ميكنيم . ( زدم زير خنده )
ص : خيلي بدي . حالا دوست من شد سگ و گربه ؟
ك : شوخي كردم . پاشو زنگ بزن بگو بياد ديگه .
ص : چشمممممممممممممممممممممممممممممممممم .
ص دويد سمت تلفن و شماره گرفت و شروع كرد صحبت كردن .
اين افسانه خانوم از اون دختر هاي پاچه ورماليده بود . چند باري باهاش پشت تلفن كل كل كرده بودم . خيلي بچه پررو بود . يه بار ميخواست با يه رنو 5 لگن با من كورس بذاره ميگفت هر ماشيني هم دوست داشتي بيار با خودت . بد بخت بهش يه رنو فروخته بودن بهش گفته بودن تقويته . بيچاره توهم زده بود فكر ميكرد با اين رنو ميتونه مسابقه بده . البته بعدا تو ماشينش يه كاري كردم كه ديگه بابت رانندگي كل نميزد برام . ( ايشالا اگر عمري باقي بود براتون تعريف ميكنم )
ص : كامي گفت كه تا يه ساعت ديگه مياد . من برم لباسم رو عوض كنم .
ك : همين خوبه بابا . مگه پسره كه ازش رو بگيري ؟
ص : آخه فكر ميكنه دوستيه ما يه دوستيه سادس .
ك : مگه الان از اين مدل دوستيها هم پيدا ميشه ؟
ص : حالا به هر حال .
تيكه هاي مرغ رو زعفران و پياز زدم و آخرش هم روغن مايع ريختم روش و گذاشتم تو يخچال . يه كم تو خونه دور زدم .
ص هم رفته بود تو آشپزخونه رو مرتب ميكرد .
ك : ميگم . حتما من هم بايد لباس رسمي تنم كنم آره ؟
ص : نه . ولي اون لباس ورزشيهات رو بپوش كه سته .
يه دست گرمكن ورزشي نايكي داشتم مريم برام خريده بود . خيلي بهم ميومد . تنم كردم و يه دستي هم به موهام كشيدم . با كتيرا موهام رو خوابوندم رو سرم و به سمت عقب شونه زدم . (ص از اين مدل مو خوشش ميومد )
صداي زنگ در اومد و ص رفت در رو باز كرد .
يه دختر اومد تو خونه خدا نصيب هر مردي بكنه از اين دختر ها منتها با اخلاقش رو .
WoW چي بود لا مصب . آخر تيكه بود . شايد اگر تو خيابون ميديدمش حاضر ميشدم 100 تومن بدم و يه راه باها ش سكس كنم .
قدش از من بلندتر بود . يه جفت بوت براق پاش بود با يه شلوار جين تنگ . مانتو هم نداشت از اين پانچوها تنش بود . يه شال هم با پانچوش ست كرده بود كه هارموني قشنگي داشت . صورتش هم خوشگل بود و نمكي ولي زير يه خروار مواد آرايشي گم شده بود .
رفتم جلو . ص من رو بهش معرفي كرد .
ص : افسانه جان اين هم آقا كامران كه دوست داشتي ببينيش . كامي جان ايشون هم افسانه است كه پشت تلفن باهاش كل كل ميكردي .
افسانه دستش رو آورد سمت من و با هم سلام و احوالپرسي كرديم .
بعد از اين كه تعارفش كردم بياد تو ديدم داره همين جوري با بوت ميره تو خونه يه نگاه به ص كردم متوجه شد و به افسانه گفت كه صبر كنه تا دمپايياش رو براش بياره .
من هم رفتم داخل خونه و يه نگاه ديگه به اطراف انداختم . افسانه اومد داخل و با راهنماييه ص به سمت كاناپه حركت كرد .
ا : آقا كامران . خونه قشنگي داريد . تبريك ميگم .
ك : به صاحبش بايد تبريك بگيد من اينجا سرايدارم .
ا : كاش من هم سرايدار همچين خونه اي بودم . خيلي باسليقه چيده شده . ص اينا كاره تو ا مگه نه ؟
ص : نه بابا . كامي به من اجازه اين كارا رو نميده كه . سليقه مريم دختر داييه كاميه . خيلي باسليقه اس .
ا : آره . معلومه .انگاري كه خونه خودش رو چيده . تمام هنرش رو به كار برده .
ك : بالاخره من پسر عمشم ديگه . بايد هم اين كارا رو بكنه . ( ميخواستم جلوي اين بحس رو بگيرم )
نشستيم رو مبل . ص رفت و با سه تا نسكافه برگشت . براي من رو تو ليوان آبجو خوريم درست كرده بود .
ا : واي . ص اين ديگه چيه ؟ نسكافه رو كه اين تو براش ميريزي مشروبش رو تو چي ميخوره ؟
ك : والا راستش ما خلافمون قتله عرق خوريمونم با سطله . شما نگران نباش . ( هممون زديم زير خنده )
يه كم كه گذشت افسانه با محيط وفق پيدا كرد و لباس هاش رو در آورد . شال و پانچوش رو از تنش در آورد و گذاشت رو مبل كناري .
يه تاپ يقه دار تنش بود به رنگ قرمز و آستينهاش هم حلقه اي بود و سفيديه بدنش به چشم ميومد با رنگ تاپش . يه تتو با طرح سيم خاردار هم دور بازوي چپش خود نمايي ميكرد . موهاش رو هم هاي لايت كرده بود . فندقي بود اگر اشتباه نكنم و يه مقداري هم هاي لايت شرابي و كله غازي قاطيش بود . خيلي بهش ميومد . تو دلم گفتم : كوفتش بشه اوني كه اينو ميكنه .
تصوري كه ازش داشتم درست بود . با وجود اينكه خيلي لوند بود و خواستني ولي معلوم بود آدم زياده خواهي هم هست . از اين دختر هايي كه در آن واحد با بيست تا پسر دوستن و همشون رو هم ساپورت ميكنن . با وجود خوشگليش ازش خوشم نيومد . اخلاقش منحرف بود .
بعد از سر و كله هم زدن و خوردن نسكافه پرسيدم : خوب . بچه ها مشروب چي ميخوريد ؟
ص : چي داري ؟
ك : ويسكي هست . ودكا هست . عرق هم هست .
ص : من ودكا ميخورم .
ك : شما چطور ؟
ا : هر چي كه شما بخوريد من هم ميخورم .
ك : من خودم عرق كشمش ميخورم . با اين يكي مشروبا حال نميكنم .
ا : باشه پس من هم عرق ميخورم .
بلند شدم و رفتم تو حيات خلوت . يه نصفه 20 ليتري عرق داشتم به اندازه 5 بطر ازش ريختم تو يه ظرف و بردم گذاشتم تو يخچال يه كم خنك بشه . يه نصفه شيشه Sky Vodka هم تو يخچال داشتم .
يواش يواش داشتم براي تهيه سور و سات اقدام ميكردم . ص پرسيد : كامي از الان زود نيست ؟
ك : تو كه ميدوني من الان بشينم پاي اين تا ساعت 2 ميشينم . پس دير و زود نداره .
رفتم تو تراس و زغال ريختم تو منقل . يه كم هم الكل ريختم رو زغالها و آتيشش زدم . ص هم با ظرف حاوي جوجه ها اومد تو تراس . بهش گفتم كه بره سيخ ها رو هم بياره .
يه صدايي از پشت سرم اومد كه كمك نميخواي ؟
بشنو از نی چون حکایت میکند
از جدایی ها شکایت میکند