انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 3 از 21:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  18  19  20  21  پسین »

داستان های ضربدری


مرد

 
نيما و غزاله و سارا ( مهموني )

من نيما هستم 23 ساله دانشجوي مهندسي مکانيک و البته شغل آزاد تجارت. من با يک دختري پارسال دوست بودم بنام غزاله. ما هر دومون عاشقه سکس بوديم و حسابي همديگرو ارضا مي کرديم.ما هر دومون عاشقه اين بوديم که تو سکسمون يه دختر پسر ديگه هم با ما باشن واسه همين بعضي وقتا هنگام سکس همديگه رو جايه دوستايه ديگمون جا مي زديم.و اما بريم سر اصل ماجرا.
يکي از دوستايه غزاله تهران دانشجو بود و خونه گرفته بود بنام سارا. دختر خيلي شيطوني بود و معلوم بود اهل حاله.غزاله بعضي وقتا از دانشگاه مي رفت خونه سارا چون خونش به دانشگاه نزديک بود اونا با هم شيطوني هم مي کردن در حد انگولک ولي زياد نه.شوخي زياد مي کردن.غزاله چند بار به من پيشنهاد داده بود تا از سارا دوست پسرش به عنوان اون زوج سکسي استفاده کنيم . ماجرا از اينجا شروع شد که ما به يک مهموني تو پاسداران دعوت شديم.چهارتائي رفتيم جاتون خالي مهموني باحالي بود.راستي اسم دوست پسر سارا رامين بود. خلاصه وقتي رسيديم ديديم همه چي رديف مشروب و خلاصه همه چي البته ما فقط اهل مشروب بوديم . همه تو حال بودن صداي موزيک دي جي هم خيلي زياد بود دختر پسرا تو هم مي لوليدن. غزاله يه تاپ خيلي باز پوشيده بود که سينه هاش حسابي معلوم بودو خيلي از پسراي تو مهموني تو کفش بودن . سارا هم يه پيرهن پوشيده بود که خيلي کوتاه بود شايد فقط يه وجب پائين کونش.
در حال رقصيدن بوديم که غزاله با اشاره سارا و رامين و به من نشون داد معلوم بود که حسابي مستن سارا دستاشو حلقه کرده بود دوره کردن رامين و داشت لباشو مي خورد و همين کارش باعث شده بود که پيرهن کوتاهش بالا بره و حالا مي شد شرت مشکي لامبادائي که پاش بود و به راحتي ديد.من با ديدن اين صحنه خيلي سريع راست کردم بطوري که غزاله هم سريعا متوجه اين موضوع شد. تو همون موقع ها بود که من ديدم رامين موبايلشو برداشتو رفت سمت حياط منم که ديدم سارا حسابي حالش خرابه به غزاله کفتم الان وقتشه برو سراغ رامين.منم رفتم به سارا گفتم غزال رفت با موبايل رامين زنگ بزنه بيا با هم برقصيم. سارا هم از خدا خواسته قبول کرد چون همه بچه هاي گروهشون از من بخاطره تيپ و وضعيت مالي خوبم خوششون ميومد. شروع کرديم به رقص به سارا گفتم دوست نداري با من مثل رامين برقصي سارا تو چشماي من نگاه کرد و گفت يعني چي؟ گفتم خيلي دوست دارم مزه لباتو بچشم راستش وقتي داشتي با رامين مي رقصيدي تا چشام به شرت لامبادات افتاد يه جوري شدم. سارا گفت نيما خيلي هيزي. همين جوري که داشتيم حرف ميزديم من يواش يواش دستمو بردم پشت کمرشو گرفتم و شروع کردم به ماليدن کمرش بهش گفتم دوست دارم موقع رقص تو چشام نگاه کني اونم همين کارو کرد و دو دقيقه بيشتر دووم نياورد چون من لبمو گذاشتم رو لبشو شروع کردم به لب گرفتن حسابي داغ شده بود و حالا ديگه سارا منو ول نميکرد.سريع يه فکري بسرم زد مونا صاحب مهموني و پيدا کردم بهش گفتم سارا حالش خوب نيست ميشه ما بريم تو اطاقت اونم سريع ما رو به سمت اطاقش که طبقه بالا بود راهنمائي کرد ( خونشون دوبلکس بود )به من کليد اطاقو داد و گفت مي خواين بياين بيرون حتماً درو قفل کنيد چون ما همه وسايلامونو تو اين اطاق گذاشتيم منم ديدم اين طوري نميشه بهش گفتم مونا تو از بيرون درو قفل کن برو کليدو بده به غزاله که اونم بياد بالا بهشم بگو همه چي رديفه فقط دعا دعا مي کردم که غزاله متوجه جريان بشه و يه دفعه نياد تو. به محض اينکه مونا رفت سارا پرسيد چرا کليدو خودت نگرفتي بهش گفتم اينطوري بهتره شک نمي کنن. گفت اگه غزال بياد چي؟ گفتم غزال که غريبه نيست. ديگه نذاشتم که ادامه بده لبمو گذاشتم رو لبشو شروع کردم به خوردن لبش دستمو گذاشتم روي پاهاشو شروع کردم به ماليدن دستام همينجوري کار مي کردن مي دونستم وقت زيادي ندارم واسه همين يه دستمو گذاشتم روي سينش و اون يکي رو روي کسش. ديگه نالش در اومده بود دستمو از زير شورتش بردم زيرو شروع کردم به ماليدن کسش خيس خيس بود . با دندونم بنداي پيرهنشو گرفتمو کشيدم رو بازوهاش خودش طاقت نياوردو سريع دستاشو از تو بندها آزاد کرد منم سريع شروع کردم به خوردن سينه هاش همين طور که داشتم مي خوردم يهو صداي در اومد جفتمون از ترس سکته کرديم ديدم غزال . اومد تو و رو به سارا گفت چقدر حالت بده مونا بهم گفت نمي توني رو پاهات واستي. يه چشمک به من زد و گفت خوب غزال جون نيما ماله تو ببينم چي بلدي؟ منم سريع رفتم لاي پاي سارا رو باز کردمو رفتم پائين با يه دست شورتشو زدم کنارو با يه دست ديگه لاي کسشو باز کردمو شروع کردم به خوردن کس سارا. عجب کسي داشت مثل غزال تميزو بي مو.سارا بدبخت هنوز نمي دونست چه اتفاقي افتاده در حالي که همش اه و ناله مي کرد فقط به غزال نگاه مي کرد معلوم بود که هنور باورش نشده که غزال به اين راحتي منو اونو به حال هم رها کرده. ديدم اينطوريا يخ سارا باز نمي شه رفتم سمته غزال يه لب ازش گرفتمو دستشو گذاشتم روي کيرم غزال نشست زمين و با يه دست موهاشو که باز بودن جمع کردو انداخت يه طرف گردنش و با دست ديگه کمربند و دگمه هامو بازکرد در عرض چند لحظه ديدم همه کيرم تو دهنشه و داره ساک ميزنه. به غزال گفتم اجازه مي دي يه حال مشتي به دوستت بدم غزاله با لبخندي که بهم زد اجازه رو صادر کرد. رفتم سمت سارا اون بلند شدو رو به غزال گفت منم اجازه دارم غزال گفت اگه تو هم رامينو بدي به من آره. سارا مثل هنرپيشه هاي فيلماي پورنو نشست لبه تخت با يه دست با کسش بازي مي کرد وبا يه دست کير منو که بين دو تا پاش واستاده بودم گرفت و کرد تو دهنش. غزال و تو آينه ميز توالت پشت سرم مي ديدم که شلوارشو باز کردو تا زانو کشيدش پائين دستشو کرد تو شورتش و شروع کرد به مالوندن. وقتي ديدم سارا حسابي ساک زد و کيرم خيس خيس از آب دهنش بلندش کردمو برش گردوندم چهار دست و پا رو تخت از پشت لاي پاش و باز کردمو کيرمو گذاشتم توش. سارا يه جيغ کوچکم زدو گفت غزال خوش بحالت با چي حال مي کني. منم ديگه داشتم با تمام توان تلمبه مي زدم صداي سارا و غزاله تمام اطاق و پر کرده بود غزاله ديگه نتونست تحمل کنه شلوار و شورتشو کامل در اورد اومد رو تخت جلوي سارا لاي پاش و باز کرد موهاي سارا رو کشيدو سرشو اورد بالا و يه لب وحشيانه ازش گرفت بعد همون طوري که موهاشو ميکشيد سرش و حول داد سمت کس خودش. سارا شروع کرد به خوردن کس غزال و منم که داشتم سارا رو مي کردم. بعدحدود يه نيم ساعتي ديگه غزال يک بار و سارا سه مرتبه ارضا شده بودن که غزال گفت نيما بسه بزار آبت بياد رامين تنهاست زشته من از سارا که حالا رو تخت خوابيده بودو پاهاش رو دوش من بود و سينه هاش دهن غزال يه لب گرفتم و کيرم و کشيدم بيرون اونا دو تائي اومدن لبه تختو شروع کردن به ساک زدن کير من که دم تخت سر پا واستاده بودم. بعده يه تقريباً ده دقيقه خوردن من ارضا شدم و همه آمو ريختم تو دهن غزال و سارا. همونطوري از هم لب گرفتيمو شروع کرديم به پوشيدن لباسامون . از اون شب به بعد ما خيلي با هم سکس داشتيم من و غرال و سارا و رامين تا وقتي که هر 4 با هم بوديم مشکلي نبود ولي وقتي من فهميدم که غزال با رامين و دوستاش بدون من با هم سکس داشتن منو غزال با هم کات کرديم چون به پيشنهاد خود غزال ما با هم قرار گذاشته بوديم که بدون هم با کسي سکس نداشته باشيم .
منم فرزند ایران از نسل کوروش و داریوش بزرگ نه از نسل دروغ و فریب
     
  
مرد

 
سلام من فاطی هستم 28 ساله الان 8 ساله ازدواج کردم .ما فقط 5 تا خواهریم با مادرمون و من بچه بزرگم ، پدرمم فوت شده 15 سال پیش. سال پیش برای خواهر دومم خواستگار اومد پسره اسمش مجیده خیلی خوشگل و با نمکه.از همون اول معلوم بود که سر و گوشش میجنبه.با من خیلی شوخی میکرد.ما کلا تو فامیل راحتیم با هم. از لحاظ لباس و دست دادن با مردها.بعد از یه 3 ماهی که با مجیدم راحت شدیم دیگه من و خواهرامم جلوش با لباس راحتی رفت و آمد میکردیم.بعد از عقد خواهرم با فزهاد دیگه مجید شوخیاشو زیاد کرد و یه چند باری مثلا تصادفی دستشو زد به باسنم.من از لحاظ زیبایی تو فامیل زبانزدم.یه خانم 28 ساله با پوست سفید چشمهای عسلی و هیکل کاملا مانکنی.یه روز تو خونه مامان اینا با مجید تنها بودم خواستم امتحانش کنم داشتم باهاش حرف میزدم روی شکمم خوابیدم و باهاش حرف میزدم من یه تاپ صورتی با یه شلوار لی تنگ پوشیده بودم دیدم دائم چشمش روی کونمه منم هی تکونش میدادم وهمش زیر نظر داشتمش.یه روزم از حموم اومد بیرون رفت تو اتاق لباس بپوشه یواشی رفتم و از لای در کیرشو دیدم خیلی بزرگ تر از مال شوهرم بود .قضیه گذشت تا یه چند ماهی از عقدشون می گذشت مادرم یه خونه دیگه داشت که داده بود اجاره و تازه مستاجرش بلند شده بود مامان به مجید گفت با مهتاب خواهر کوچیکم (18 سالشه)برو یه سری به خونه بزن ببین آمادس برا اجاره اگه کاری داره تا انجام بدیم.اونا با هم رفتند یه 1 ساعتی شد حوصلم سر رفت گفتم من میرم خونه خودم. تو راه اتفاقی گفتم یه سری به مجید اینا بزنم.

رسیدم در خونه دیدم در نیمه بازه رفتم تو دیدم هیچ صدایی نمیاد کنجکاو شدم و یواش رفتم داخل حیاط و از پنجره اتاق ها داخلشونو نگاه کردم.به آشپزخونه که رسیدم وووووواااااااااییییییییی دیدم مهتاب داره واسه مجید ساک میزنه بعدش مجید اون کیر گندشو در آورد ودکمه مانتوی مهتاب را باز کرد یه کم سینه های کوچیکشو مالید تاپشو بالا زد و سوتیین شو باز کرد و با ولع سینه هاشو می خورد من دهنم خشک شده بود و بدنم داغ شده بود نمی دونستم باید چیکتر کنم یه کم فکر کردم و رفتم درب حیاطو محکم بستم وبا سر و صدا اومدو تو و رفتم طرف آشپزخونه رفتم تو دیدو مجید خندید و اومد دست داد و هی یه وری راه میرفت تا کیرش پیدا نباشه و مهتاب هم سرخ شده بود داشت تو کابینت ها رو نگاه میکرد.اون روز گذشت تا یه دفعه دیگه هم دیدم آقا مجید داشت با خواهر سومم فرانک ریاضی کار میکنه که خونه خالی شده بود (آقا مهندس عمران بود)باز من تصادفی اومدم داخل و شنیدم که مجید داره میگه فرانک بیا باهم کشتی بگیریم و فرانکم میگه نه حال ندارم من همینطور آروم اومدم داخا پذیرایی و رفتم پشت مبل ها مخفی شدم.مجید فرانکو راضی کرد کشتی بگیرن .مدام فرانک و میزد زمین و میخوابید روش و فرانکم میگفت بلند شو بسه دیگه ولی مجید تیز کرده براش.بعد از یه یه ربعی خوابید رو فرانک و فرانک هر چی گفت بسه بلند شو گفت همین طوری خوبه!!!بعد به فرانک گفت میخوای با هم یه حالی بکنیم فرانک گفت نه زشته پاشو آلان یکی میاد.مجیدم گفت نترس پاشو بریم تو اتاق تا بهت بگم چیکار کنیم و دست فرانکو گرفت و برد. منم پاشدم رفتم پشت در اتاق بازم بدنم داغ شده بود صدای ناله های فرانک فقط میومد بعداز نیم ساعت صدای گریه فرانک در اومد که تو رو خدا درش بیار درد داره مجید نامرد داشت از عقب کون خواهرم میذاشت میخواستم برم تو که دیدم کسم پف کرده دست بهش کشیدم دیدم عجب حالی میده همینطوری با صدای ناله های فرانک با کسم ور رفتم تا یه دفعه ارضا شدم و سریع دیدم صدای اونا هم قطع شد خودمو جمع کردم و رفتم بیرون از خونه.یه کم که به خودم اومدم گفتم عجب داره همه رو میکنه و منم بدم نمیاد که باهاش حال کنم کونده خیلی خوشکله و کیر باحالیم داره واینطوری جلوی کردن بقیه رو بگیرم.روزها گذشت تا سه ماه بعد عروسی خالم بود که آقا مجیدم اومد ظهر عروسی داشتیم آماده میشدیم من میخواستم برم آرایشگاه به خواهرم (همسر مجید) گفتم به مجید بگو منو ببره آرایشگاه و بعد تل زدم بهش منو ببره خونه و بعد بیاره عروسی.

داشتیم میرفتیم طرف ماشین دستشو زد به باسنم منم عکس العملی نشون ندادم و تو در حیاطم یه دفعه وایستادم به بهانه فراموش کردن چیزی که بله دیدم اونم از خدا خواسته کامل از پشت چسبید بهم .بازم چیزی نگفتم.رفتم آرایشگاه داشتم میومدم بیرون خانم آرایشگر بهم گفت وای خیلی خوشکل شدی آدم یه جوریش میشه تو آینه خومو دیدم وای خیلی باحال شده بودم.زنگ زدم به مجید اومد دنبالم تا منو دید گفت وای عجب تیکه ای شدی خوردنی گفتم هوی چته چرا آب از لب و لوچت آویزونه؟رفتیم خونه بهش گفتم من لباس عوض کنم بیام . رفتم تو داشتم لباس عوض میکردم که یادم اومد در حیاط بازه تا به خودم اومدم حس کردم اونجاست.دیدم بهترین فرصته پس شروع کردم به لوند بازی الکی با موبایل شروع به صحبت مثلا با شوهرم کردم و هی روی تخت خواب غلط میخوردم و دست به کس و کونم میزدم آخرشم گفتم کاشکی اینجا بودی عزیزم تا منو میکردی و مثلا قطع کردم.دیدم تا تلفن قطع شد اومد تو منم گفتم مجید اینجا چیکار میکنی برو بیرون که دیدم اومد دستامو گرفت و گفت ببین فاطی جون من خیلی وقته دوست دارم و چشم همش دنبالته و.... من داشتم فکر میکردم باید چیکار کنم ولی یاد کیرش که میفتادم قلقلکم میشد چه لبای خوشمزه ای داشت تو ای فکرا بودم که دیدم آقا پیشزوی کرده و داره با دستش کونمو میماله گفتم میدونی داری چه غلطی میکنی؟ گفت خواهش میکنم گفتم دستتو بردار گفت اگه بد گذشت هر کاری خواستی بکن من از اون شوهر سردت بهتر کستو حال میارم راست میگفت شوهرم سرد بود اونم فهمیده بود در حین این حرفا داشت با اون دستش سینه هامو میمالید احساس داغ و خوبی همراه ترس سرتاسر وجودمو گرفته بود گفتم به یه شرط گفت هر چی باشه قبول گفتم من میدونم داری با خواهرمم حال میکنی باید قول بدی دیگه با اونا کاری نداشته باشی ؟ گفت ای کلک از کجا میدونی ولی باشه قول.و یه دفعه دست بکار شد اوای یه لب خیلی طولانی ازم گرفت گفتم اشغال آرایشمو پاک کردی مواظب باش تا اینو شنید تاپمو داد بالا و سینه هامو در آورد و شروع کرد به خوردن چه حالی میداد واییییی بعد دستشو میمالید به کوسم سریع هلم داد روی تخت خواب و افتاد به جونم سینه هامو خوب خورد و رفت یک راست سراغ کسی بوش میکرد و میگفت به آرزوم رسیدم امروز همچین بکنمت که تا حالا اینطوری نداده باشی حیف این کس و کون که دست شوهر خرته!!!بعد تو یه پشم به هم زدن شلوار و شرتمو در آورد و کسمو با همه وجود شروع کرد به خوردن داشتم میمردم چه حالی میداد شوهرم تا حالا کسمو نخورده بود آه و اوهم به هوا بود گفتم زود باش خیلی دیر شده سریع کیرشو در آورد چی میدیدم عجب ناز بود سریع پریدم جلوی پاهاش نشستم و شروع کردم به ساک زدن خیلی حال میداد مجیدم خر کیف شده بود یه دفعه گفت بسه دیگه پاشو تا بکنمت که دارم میمیرم منم میدونستم عاشق کونمه قمبل کردمو اونم نامردی نکرد تا ته کرد تو کسم خیلی کیرش بزرگ بود یاد شب حجلم افتادم کسم آتیش گرفته بود همون حال عجیبو داشتم تا به خودم آومدم و به حال افتادم دیدم مجید داره محکم تلمبه میزنه و های و هوی میکنه منم در حال جیغ زذن بودم گفتم مجید جان بکن مال خودته جرش بده وایییییییییی اونم حشری شدو بیشتر میزد یه دفعه احساس کردم دارم ارضا میشم یه جیغ بلند کشیدمو ارضا شدم و بی حال شدم یه کم کمر و کولمو مالید و گفت حالا نوبت منه برگرد تا اون کونی که تو کفشم بگام گفتم مجید الان دیگه دیره از جلو ارضا شو کونو بزار برا بعد با هزار قربون صدقه قبول کرد منم پاهامو باز کردم و اون از جلو مشغول شد یه بار دیگه تا اومد ارضا بشه منم ارضا شدم و بع آبش که خواست بیاد منو سریع برگردوند همشو خال کرد روی کونم بعد از کمی استراحت سریع لباسامونو پوشیدیم و رفتیم عروسی امید وارم تا اینجا رو دوست داشته باشید ادامه داستانو براتون مینویسم
     
  
مرد

 
عاقبت لذت بخش ترین سکس ما

من رامين هستم و 34 سالمه. ميخوام يكی از لذت بخش ترين خاطرات سكسم را براتون تعريف كنم كه البته اين لذت دوامی نداشت و به ذلت تبديل شد!
سمانه 30 سالشه و ما 7 ساله كه ازدواج كرديم وهنوز صاحب فرزندی هم نشديم. رابطه زناشويی وعاطفی خيلي خوبي بين ما حاكم بود و از زندگي مشتركمون لذت ميبرديم تا اينكه توي يكروز گرم تابستان 89 مسير زندگي ما 180 درجه چرخيد.
تصميم گرفتيم كه تابستان اونسال براي يك هفته مرخصي بگيرم و براي تفريح بريم شمال ، بعد از مشورت با سمانه قرار شد كه مهرداد و همسرش سارا هم كه از دوستاي قديمي من بودن همراه ما بيان.
بعد از برنامه ريزي ساعت 4 صبح 18 شهريور به سمت چالوس حركت كرديم. بدليل توقفهاي زياد بين راه براي عكس گرفتن و ... 5 ساعت طول كشيد كه رسيديم چالوس. يكسره رفتيم متل قو (سلمانشهر) و بعد از كلي جست و جو يه و يلاي مناسب و 2خوابه شبي 200000 تومان كنار ساحل اجاره كرديم. بعد از پياده كردن وسايل و جاگير شدن ، همه تو حال نشستيم ويه چايي دبش خورديم و قرار شد كه فقط با يكي از ماشينها براي نهار بريم بيرون. ( براي اينكه حوصله شما سر نره سعي ميكنم از گفتن جزئيات صرف نظر كنم ). بعد از نهار برگشتيم ويلا و چون هوا خيلي گرم و شرجي بود تصميم گرفتيم بعد از يه چرت حسابي وقتي هوا بهتر شد بريم بيرون و حالو هوايي عوض كنيم. مهرداد و سارا هم رفتن تو اتاقشون كه استراحت كنن. خوابيدن زير كولر گازي خيلي حال ميداد ، طبق عادت هميشگي لباسهامو درآوردم و با شرت خزيدم توي بغل سمانه كه اونم فقط شرت و سوتين تنش بود. محكم همديگه رو بغل كرديمو ازحرارت بدن همديگه حسابي لذت برديم. بعد كمي لب گرفتن و حالو حول نصفه نيمه هردوتا توبغل هم به يه خواب عميق فرو رفتيم. ساعت 5 عصر بيدار شيديم ، منو سمانه بخاطر صرفه جويي در وقت باهم رفتيم حمام ، اونجا ديگه نتونستم خودمو كنترل كنم ، با ديدن بدن سفيد و اندام سكسي سمانه كيرم به طرزعجيبي خواهان كس شد. سمانه اولش مخالفت كرد كه مهرداد اينا صدامونو ميشنون و زشت ميشه و اينكه دوست داره شهوتش رو واسه شب نگهداره تا بيشتر حال كنه ، من زير بار نرفتم و سمانه قبول كرد كه برام ساك بزنه ، كمي كسشو خوردم كه اجازه نداد بيشتر ادامه بدم چون نميخواست حالش خيلي خراب بشه. بلا فاصله كيرم رو كرد تو دهنش و شروع كرد به خوردن اون ، هراز گاهي هم تخمهامو ميخورد كه خيلي بهم حال ميداد. بعداز حدودا 7 يا 8 دقيقه احساس كردم دارم ارضاء ميشم ولي شيطنت كردمو به سمانه چيزي نگفتم! تمام آبمو با فشار ريختم تو دهنش ، سرشو محكم گرفتم كه در نره ، خيلي تقلا كرد ولي تا آخرين قطره نيومد ولش نكردم! بعد يه آهي كشيدم و ولو شدم توي وان حمام. قيافه سمانه خيلي تماشايي بود ، اين چندمين باري بود كه اينكارو كرده بودم! سعي داشت كه بقيه آبم كه تو دهنش بود رو بريزه بيرون ولي فايده نداشت ديگه چون وقتي ارضا شدم مجبور بود نصف بيشتر مني رو قورت بده.
بگذريم مثل هميشه با يه لبخند ناز بهم گفت خيلي بيشعوري و رفت زير دوش. مهرداد و سارا قبل از ما دوش گرفته بودن و آماده رفتن بودن و هي به ما غر ميزدن كه زودباشين دير شد و ....
مهرداد هم چند تا تيكه حسابي بهمون پروند كه يعني ما ميدونيم توحموم چيكار كردينو...
ساعت حدوداي 6.5 بود كه با ماشين مهرداد رفتيم بيرون. اول رفتيم چالوس وبعد نوشهر و حدودا" ساعت 11 شب برگشتيم متل قو و رفتيم ويلا. من 2 شيشه ويسكي جاني واكر مارك مشكي آورده بودم ، مهرداد هم يه 4 ليتري شراب ساخت خودش و 20 قوطي آبجو آورده بود. ويلا ساحل اختصاصي داشت. آتيشو روشن كرديم و جوجه رو سيخ زديم. امشب تصميم گرفتيم از شراب مهرداد بخوريم. خلاصه شب با حالي بود هر 4 تامون مست مست بوديم ، واقعا" شرابش عالي بود. ساعت 1.5 بعداز نيمه شب بود كه برگشتيم تو ويلا. شديدا" حشري شده بودم و دوست داشتم همونجا جلو همه سمانه رو جر بدم ولي خوب امكانش نبود. وقتي هم پيشنهاد دادم كه بريم بخوابيم همه اعتراض كردنو مهرداد باشيطنت گفت تو خسته نميشي؟ مگه عصر تو حموم سري به بهشت نزدي؟!! همه از اين حرف مهرداد خشكشون زد چون اصلا" انتظار نداشتيم همچين شوخي سكسي بكنه! سمانه ي بيچاره كه رنگش مثل گوجه فرنگي سرخ شده بود ، سارا هم با يه لحن اعتراضي به شوهرش گفت: مهرداد خجالت بكش! اين مزخرفا چيه ميگي؟ البته مهرداد تقصيري نداشت چون بيشتر از ما خورده بود و پاتيل تر بود ، شايد نميدونست چي داره ميگه! مهرداد كوتاه نيامد و ادامه داد: مگه چي گفتم؟ خلاف شرع كه نكردن! زنو شوهرن ديگه؟ تازه مگه منو تو هم ظهر قبل از خواب يه سر نرفتيم بهشتو برگشتيم؟ اينبار نوبت سارا بود سرخ بشه. يه دفعه داد زد فرررررهاد... خودتو جمع و جور كن! نبايد اينقدر ميخوردي بي ظرفيت! ولي مهرداد عين خيالش نبود. اين حركت مهرداد باعث شد اون حجابي كه بين ما بود كمي بيرنگ بشه. نميدونم چرا ولي يه دفعه با صداي بلند زدم زير خنده! سارا و سمانه هم بعد از من خنده شون گرفتو فضاي ويلا پر شد از صداي قه قهه ما. پيشنهاد دادم يه پيك ديگه بزنيم. سارا نذاشت مهرداد بخوره ولي ما 3 نفر خورديم. سر حرف باز شد و از هر دري سخني به ميان آمد. رسيديم به وضعيت دانشجوهاي امروز و تفاوتشون با زمانيكه خودمون دانشجوبوديم و ...
بحث از مواد مخدر و سيگار و ... شروع شد تا به روابط جنسي و سكس رسيد ، شايد تاثير حركت مهرداد بود كه ديگه از هم خجالت نمي كشيديم و در مورد سكس و خيانت و... به راحتي حرف ميزديم. البته مشروب هم بي تاثير نبود كه رومون اينقدر به هم واشده بود! ولي هنوز اسم كير و كسو كونو... را نمي آورديم ، وقتي ميخواستيم چيزيو تعريف كنيم كه به سكس مربوط بود به جاي كير و كس ميگفتيم اونجاي طرف!!! بگذريم سمانه و سارا خيلي پاتيل شده بودن چون اصولا" زنها ظرفيتشون از مردها كمتره ، همينجور كه داشتيم بحث ميكرديم مهرداد گفت: راستي بچه ها تا بحال تو اين سايتهايي كه داستانهاي سكسي ميذارن رفتين؟ يه هويي سمانه گفت آره بابا همش چرتو پرت مينويسن ، يه مشت دروغگو كه عقده هاي جنسيشونو اينجوري التيام ميدن! من خيلي جا خوردم اصلا" انتظار شنيدن اين حرفو از سمانه نداشتم! سارا هم با كمال تعجب حرف سمانه رو تاييد كرد!
اون شب سمانه يه شلوار جين تنگ پاش بود كه طرح كسش دقيقا" قالب شده بود روي پارچه شلوار ولي چون يه تونيك بلند پوشيده بود كسي در حالت عادي نمي تونست ببينه! سارا كمي لباسش آزادتر از سمانه بود. يه شلوارك قرمز چسب و يه تيشرت سفيد تنش بود ، مهرداد و سارا درست روي كاناپه اي كه روبه روي من بود نشسته بودن ، سارا پاهاش رو جمع كرده بود بالا بطوري كه زانوهاش زير چونه اش قرار داشت ، در اين حالت كسش دقيقا" جلو چشم من بود. اين صحنه بدجوري تحريكم كرده بود ، معلوم بود كه شرت نپوشيده چون تمام پستي بلندي هاي كسش بيرون زده بود. ساعت تقريبا" 4 شده بود كه به سمانه گفتم من خوابم مياد بريم بخوابيم ، مهرداد صداش در اومد كه كجا؟ هنوز زوده! سارا گفت چيكارشون داري طفلكيها ميخوان برن بهشت اذيتشون نكن! خيلي جا خوردم كه اين حرفو سارا زد! يعني مشروب اينقدر آدمو بي حيا ميكنه؟ منم نامردي نكردمو گفتم سارا جان بهشت بدون شما و مهرداد لذتي نداره ، شما هم زودتر آماده شو اين رفيق مار و ببر اونجايي كه منو سمانه ميخوايم بريم! سارا يه لب سريع از مهرداد گرفت وگفت يه بهشتي واسش ميسازم كه درعمرش نديده. منم گفتم ياد بگير سمانه خانم ، به اين ميگن يه زن واقعي! سمانه هم كه حسابي روش وا شده بود گفت: مطمئن باش هيچكي نمي تونه مثل من بهشت بسازه واست عشق من. فردا واسشون تعريف كن تا بفهمن.
مهرداد با يه صداي كشدار گفت از كجا معلوم راست بگه؟ ما كه نمي بينيم! همه يه چند ثانيه سكوت كردند بعد سمانه سكوتو شكست وگفت: به هرحال بايد به حرف هم اعتماد داشته باشيد آقا مهرداد چون هيچ راهي وجود نداره واسه اثبات حرفاتون. اگه امشب راضي نبودين يا بقول خودتون بهشت خوش نگذشت خدا وكيلي فردا بگيد. مهرداد گفت البته سمانه جان راه كه داره براي سنجش اين كه بهشت رفتن با تو بهتره يا سارا! گفتم منظورت چيه؟ چطوري؟ من خنگول منظورشو نفهميدم ولي سمانه متوجه شد و بخاطر اينكه كار به جاهاي باريك نكشه شب بخير گفت و دست منو كشيد و برد تو اطاق. بلا فاصله پرتش كردم وشروع كردم به لخت كردنش ، سمانه حالش خيلي خراب بود وهمش قربان صدقه منو كيرم ميرفت. وقتي شرتش رو درآوردم كاملا" خيس بود! طوريكه انگاري جيش كرده تو شلوارش!!! خيلي تعجب كردم ، ازش پرسيدم تو از كی تحريك شدي و چرا؟ گفت وقتو تلف نكن دارم ميميرم ، سرمو دو دستي گرفت و گذاشت وسط پاشو منم با يه لذت خاصي شروع كردم به خوردن اون كس خوشمزه وخوشبو. بعد به حالت 69 قرار گرفتيم به صورتي كه من زير بودم و سمانه روي من. آب كسش اينقدر زياد شده بود كه اگر دهنمو از كسش جدا ميكردم آبش قطره قطره ميريخت زمين. يه بالش زير سرم گذاشتم كه گردنم بالا بياد تا بتونم سوراخ كونشو ليس بزنم چون سمانه عاشق اينكار بود و ديوونه ميشد. وقتي نوك زبونم به سوراخ كونش خورد آهي كشيد كه تا عرش رفتم ، صداي نفسهاي تند سمانه و آهو ناله هاش ديوونم كرده بود ، تمام صورتم خيس شده بود از آب كسش ، اونم خیلی حرفه ای برام ساک میزد و با تمام وجود کیر منو میخورد. يه دفعه بدون اينكه حرفي بزنه پاشد كسشو از رو صورتم برداشت يه چرخي زدو نشست رو كير شق شده و خيس من ، اول كمي كسشو رو كيرم عقب جلو كرد و آهو ناله هاش تقريبا" مثل فرياد شد ، بعد با دست كيرمو گذاشت تو كسشو خيلي آرام نشست روش ، كيرم تا ته رفت تو طوريكه احساس كردم خورد به انتهاي رحمش! لحظه اي که كيرم داخل كسش شد هر دو يه آه بلند كشيديم ، گرماي كسش داشت ديوونم ميكرد ، خيلي آرام شروع كرد به بالا و پايين كردن ، رفتو آمد آهسته كيرم و برخوردش با چوچوله اش اونو به اوج لذت رسونده بود كه مستي شراب هم اين لذتو دو برابر كرده بود. كمي سرعتشو بيشتر كردو بعد از پنج دقيقه يه لرزش تشنج مانند بهش دست داد و ولو شد روم. يه ارضاء توپ شده بود ، بلندش كردم به پشت خوابوندمش رو تشك و كمي لبهاشو خوردم ، براي اينكه دوباره تحريك بشه از لاله گوشش تا نوك انگشت پاشو ليس زدم ، بعد رفتم سراغ اون كس خوش طعمشو خيلي آروم با نوك زبون چوچوله اش و كل كسشو ليس زدم ، حتي چند بار كونشو حسابي ليسيدم. كم كم صداش دوباره بلند شد ، پاهاشو از هم باز كردمو سر كيرمو كمي كردم تو و دوباره در آوردم ، چند بار اينكارو تكرار كردم تا به التماس افتاد واسه اينكه تا ته بكنم توش ، با یه فشار تا ته فرستادم تو ، که یه جیغی کشیدو مجددا" آه و ناله هاش بالا رفت. چند بار که تلمبه زدم بهش گفتم پوزیشنش رو سگی کنه ، وقتی تو این پوزیشن قرار گرفت صورت وسینه هاشو چسبوندم به تشک تا کسش حسابی قمبل بشه ، تو این حالت کیر آدم تا تخمها میره تو! شروع کردم به تلمبه زدن و ضرباتی هم با دست به باسنش میزدم ، سمانه عاشق درد حاصل از این ضرباته ، احساس کردم آبم داره میاد که دیدم سمانه دوباره به شدت ارضاء شد ، گفتم سمانه داره میاد چیکارش کنم؟ گفت بذار بیاد فداش بشم بریز تو تا داغیشو حس کنم ، آبم که اومد با فشار ریختم تو رحم اون سارا عزیزم. تمام بدنم شل شد و ولو شدم رو زمین کنار سمانه ، یه لب ازش گرفتمو بخاطر سکس خوبی که داشتیم ازش تشکر کردم. سمانه رفت دستشویی و من برگشتش یادم نیست ، مثل یه خرس خوابیدم. با بوسه های سمانه از خواب بیدار شدم. ساعتو که نگاه کردم دیدم 11.5 بود. مهرداد اینا هم تازه بیدار شده بودن. بعد از چایی و ... فکر نهاربودیم. (خیلی طولش دادم ببخشيد ولي نميشه بيشتر از اين كوتاه كنم ، میرم سر اصل ماجرا). بعداز کلی گردش و چرخیدن تو بازار و خرید و ... چون تصمیم داشتیم مثل دیشب لبی تر کنیم من یک کیلو گوشت کبابی خریدم. بساطی راه انداختیم که نگو! سارا پیشنهاد داد امشب ویسکی بزنیم که همه موافقت کردیم. بعداز پیک چهارم کمی داغ شدیم و خانمها رو انداختیم وسط که برقصن. بعد از 5-6 دقیقه خسته شدن و نشستن. دوباره سر بحث باز شد و خیلی سریع رفت به سمت سکس. ساعت حدود 11 شب بود که شیشه ویسکی اول تموم شد. خیلی مست شده بودیم ، از دیشب پاتیل تر بودیم. بعد از یک ساعت شیشه دوم هم باز شد! صحبتهای سکسی بالا گرفت بطوریکه منو مهرداد در کمال بی حیایی خاطرات سکسی دوران مجردی را با آب و تاب تعریف میکردیم. سمانه و سارا هم با اشتیاق گوش میکردن و سوال می پرسیدن ، یواش یواش طوری شد که اسم کیر و کس به راحتی گفته می شد! (((اگه این قدر مست نبودیمو شرایط عادی بود شک ندارم سمانه بخاطر تعاریفی که کردم اعدامم میکرد!!))) سمانه کاملا" حشری شده بود اینو از چشماش میشد فهمید ، سارا هم همینطور، من بدجوری هوس کس سارا را کرده بودم. این وضعیت هر لحظه بدترمیشد. یه دفعه سمانه صدای موزیک و بلند کرد ومثل دیوونه ها شروع به رقصیدن کرد! چند لحظه بعد مهرداد هم به سمانه پیوست. اول مثل دونفر که روبه روی هم میرقصن بودن ولی بعد از چند دقیقه اوضاء کاملا" عوض شد! مهرداد دستشو دور کمر سمانه حلقه کرد و اونو به خودش چسبوند ، سمانه با اینکار مهرداد مخالفت که نکرد هیچ با یه نگاه پر از شهوت به من لبهاشو به لبهای مهرداد چسبوند!!! مهرداد به من نگاه معنی داری کرد و وقتی عکس العمل خاصی از طرف من ندید دستشو روی سینه های سمانه همسر من گذاشت شروع کرد به خوردن گردنو صورتش! اول جاخوردم ولی احساس کردم از دیدن این صحنه خیلی لذت میبرم! به یاد سارا افتادم که اونم هم کپ کرده بود هم نگاه ملتمسانه ای به من میکرد. رفتم کنارش نشستمو بی مقدمه شروع کردم. اینقدر مست بودیم که راه رفتن هم برامون مشکل شده بود و مغزمون هم کاملا" تعطیل! بعد از کمی مالش و لب و ... دست سارا رو گرفتم که ببرم تو اتاق که با اونا (سمانه و مهرداد) یکجا نباشیم. اونا از ما جلوتر بودند مهرداد پیراهن وزیرپوشش رو در آورده بود و داشت سمانه رو لخت میکرد ، هنوز چند قدم بیشتر به سمت اتاق نرفته بودیم که مهرداد صدام کرد و گفت: همینجا بمونید حالش بیشتره. دیدم سارا هم بدش نمیاد ، برگشتیم و روی کاناپه نشستیمو ادامه ماجرا و...
منو سارا تقریبا" لخت شده بودیم که صدای آه و ناله های سمانه توجهم را به اونطرف جلب کرد ، سمانه روي صورت مهرداد نشسته بود و مهرداد هم کسشو با ولع میخورد. دیدن این صحنه شهوتم رو چند برابرکرد. کیرم داشت میترکید ، سارا گفت ولشون کن رامین جون اینقدر منو منتظر نذار ، از سر شب تو کف کیرتم! منم طوری قرار گرفتم که هم بتونم اونا رو ببینم هم با سارا جون باشم. شروع کردم به خوردن کسش ، سارا هم مثل سمانه آبش زیاد بود و این موضوع برای من خیلی لذت بخش بود. سارا هم آه و ناله هاش بالا گرفت. جامون رو عوض کردیم تا سارا بتونه به راحتی ساک بزنه واسم. کیر من یه خورده از کیر مهرداد بزرگتر و كلفت تر بود ، سارا با تکرار این موضوع نشون داد که این اختلاف سایز کیر خیلی خیلی بهش حال میده. کیرمو طوری تو دهنش کرد که تنگی گلوش رو خیلی خوب حس کردم وقتی به کیرم نگاه کردم مطمئن شدم از گلوش رد شده. چند تا اوق زد احساس کردم ممکنه بالا بیاره که سریع کیرمو کشیدم بیرون.
سمانه رو هیچوقت اینقدر شهوتی ندیده بودم! حالا دیگه کیر مهرداد تو کس همسر من بود. دیدن این صحنه لذتی رو در من ایجاد کرد که هیچوقت تجربه نکرده بودم! صدای آه و ناله سمانه و سارا منو مهرداد را وحشی تر میکرد. کمر سارا رو تا لبه مبل جلو کشیدم و پاهاشو تا کنار گوشهاش بالا دادم ، کمی اذیت شد ولی اعتراضی نکرد. سر کیرمو دم سوراخ خیسش گذاشتم و با یک حرکت سریع تا ته فرو کردم. سارا چون عادت به کیر کلفت نداشت یه جیغ وحشتناک کشید که یه لحظه ترسیدم! بعد آروم شروع کردم به تلمبه زدن ، با یک دستم هم سینه هاشو میمالوندم. اونور مهرداد به پشت خوابیده بود و سمانه رو کیرش بالا پایین میکرد. منم همینطور به جر دادن کس سارا ادامه دادم تا اینکه شنیدم که سمانه به مهرداد میگه: نمیشه ، نمیکنم ، بدم میاد! فکر کردم مهرداد میخواد از کون بکنه و سمانه مخالفه ، تعجب کردم چون سمانه با این موضوع مشکلی نداشت! بعد دیدم سمانه دوباره اومد و به حالتی که روی سنگ توالت میشینن رو صورت مهرداد قرار گرفت ، شروع کرد به مالوندن کسش روی بینی و دهان مهرداد ، منم تو این لحظه مشغول گاییدن کس سارا در حالت سگی بودم. دیدم سمانه هی به مهرداد میگه باشه باشه عزیزم کمی صبر کن الان میاد! یه هویی دیدم سمانه فاصله کسشو از صورت مهرداد کمی بیشتر کرد و یه داد بلند زد و گفت فدات شم مهرداد جان ، داره میاد! مونده بودم چی داره میاد! که یه دفعه دیدم سمانه با یک لذت شهوانی خاصی شروع کرد به جیش کردن روي صورت مهرداد و وحشیانه داد میزد دیوونم کردی کثافت ، بخور همه شو! مهرداد هم دهنش رو طوری زیر کس سمانه تنظیم کرد که بیشتر شاش سمانه رو خورد! این صحنه منو دیوونه کرد. با اینکه تا بحال همچین تجربه ای نداشتم ولی از دیدنش خیلی لذت بردم. سارا هم متوجه شد که خوشم اومده! همینطور که سارا رو سگی میکردم انگشت شصتم رو خیس کردمو کردم تو کون سارا ، خیلی خوشش اومد. سرعت تلمبه زدن رو تندتر کردم که سارا مانع شد و کیرمو از تو کسش درآورد. منو به پشت خوابوند و مثل سمانه کسشو رو صورتم گذاشت ، با یک لحن شهوتی گفت عزیزم میخوام تشنگیتو رفع کنم دهنتو باز کن داره میاد! خواستم از زیر کسش برم کنار که یک مایع گرم پاشیده شد رو صورتم. برخلاف تصورم خیلی حال داد ، دهنمو باز کردم و شروع کردم به خوردن شاش شور مزه سارا. تمام مدتی که سارا در حال شاشیدن تو دهن من بود به طرز عجیبی فریاد میزد! فهمیدم این کار خیلی برای زنها لذت بخشه! بعداز اون رفت سراغ کیرم و با کلی قربون صدقه یه ساک توپ برام زد. مهرداد هم مشغول گاییدن همسر دلبند من بود! یادم رفت بگم سارا تو این فاصله یه بار ارضاء شد.
به حالت 69 شدیم ، کس سارا دوباره رو صورتم بود و منم ميخوردم واسش. که دیدم مهرداد با 2 لیوان ویسکی اومد سمت ما ، سمانه هم با خودش ور میرفت. 2لیوان هم واسه خودشون برد. سارا پيک منو ازم گرفت و گذاشت جلو کسش و شاشید توش! خیلی حال کردم از این کارش. بعد لیوان خودشو گرفت جلو کیرم منم حسابی ویسکیشو رقیق کردم! یه سلامتی گفتیمو رفتیم بالا ، واقعا" خوش طعم شده بود. سمانه و مهرداد بدون قاطی کردن با چیزی ویسکیشونو سر کشیدن. این کار مهرداد به موقع بود چون بیشتر از خود بیخود شدیم. سارا رو در پوزيشن سگي قرار دادم و شروع به تلمبه زدن كردم. يه هو هوس كون كردم ، بدون اينكه بهش چيزي بگم يه تف زدم به سوراخ كونش كيرم هم از آب كس سارا حسابي خيس بود ، سر كيرمو گذاشتم دم سوراخش كه سارا خودشو سفت كردو گفت: از كون نه توروخدا رامين نميتونم ، تحمل كيرتو ندارم. به حرفش توجهي نكردم با اينكه خودشو سفت گرفته بود با يه فشار زياد كيرمو تا نصف وارد كون تنگش كردم. سارا يه جيغ بلند و ممتد كشيد كه خودم دلم واسش سوخت. چند دقيقه همونجوري نگه داشتم تا جا باز كنه ، درد سارا هم كمتر شده بود ، آروم كيرمو درآوردم با آب كسش خيس كردم و دوباره كردم تو كونش. اينبار خيلي راحت تر رفت تو ، معلوم بود كه سارا هم درد كمتري رو حس ميكنه و لي بازم التماس ميكرد كه اينكارو نكنم ، همش ميگفت جر خوردم توروخدا درش بيار! اينبار تا ته فرستام توي اون كون تنگ و شروع كردم به تلمبه زدن ، البته يه چشمم هم به زنم بود و از صحنه هايي كه ميديدم لذت ميبردم! سارا هم يواش يواش صداش در اومد و داشت لذت ميبرد ، التماسهاش تبديل شده بود به: بزن بزن سريعتر ، فداي اون كير كلفتد ، کونمو جرم بده رامين! اين حرفا منو بدتر ديوونه ميكرد. يه نگاه به اونطرف انداختم كه ديدم مهرداد سرپا ايستاده و سمانه هم روي دو زانوهاش طوري كه كير مهرداد درست جلو صورتش بود ، مهرداد كيرشو چپوند تو دهن سمانه و با دو دستش سر اونو عقب جلو ميكرد ، سمانه هم با دست تخمهاي مهردادو ميمالوند. منم در حال جر دادن كون سارا بودم. يه هو ديدم مهرداد سر سمانه رو محكم گرفت و ثابت نگه داشت ، چشماشو هم بست و حسابي لذت ميبرد ، سمانه هم دائم داشت ميك مزد و مشخص بود يه چيزيو داره با لذت قورت ميده ، اول فكر كردم مهرداد ارضاء شده و آبشو ريخته تو حلق زنم ولي بيشتر كه دقت كردم ديدم مهرداد داره تشنگي سمانه رو برطرف ميكنه ، هرچه ادرار تو مثانه داشت تا آخرين قطره به خورد سمانهي بيچاره داد! البته سمانه هم اعتراضي نداشت و معلوم بود اونم از اين نوشيدني شهوت زا بدش نمياد! خلاصه سارا يه بار ديگه هم ارضاء شد. كيرمو از كونش خارج كردم با همون پوزيشن سگي فرو كردم تو كسش ، چند دقيقه با سرعت تلمبه ميزدم كه حس كردم آبم ميخواد بياد ، به سارا گفتم داره میاد كه مثل ديوونه ها كيرمو از كسش درآورد گفت: جون ، قربون آبت برم بده ميخوام بخورمش ، يك ساعته منتظر اين لحظه ام. نشست جلوم و كيرمو كرد تو دهنش و با سرعت شروع كرد به ساك زدن. شايد يك دقيقه بيشتر طول نكشيد كه وجودم تو دهن سارا خالي شد ، هيچوقت ارضايي به اين خوبي نداشتم. تمام بدنم لرزيد و با يه صداي بلند تمام آبم تخليه شد. سارا با لذت مني من كه خيلي هم زياد بود رو خورد ، بعد از اينكه كيرمو از دهنش درآورد هردو تا بي حال و بي حس كنار هم ولو شديم. اون دوتا هنوز مشغول بودن. سمانه بعدا بهم گفت كه سه مرتبه ارضاء شده. كيرم تقريبا" نيمه شق بود كه سمانه صدام زد. از كنار سارا بلند شدم و رفتم پيش اونا. مهرداد داشت سگي سمانه رو ميكرد. سمانه از مهرداد خواست كه به پشت روي زمين بخوابه بعد خودش رفت نشست رو كير مهرداد و خيلي آروم بالا و پايين ميكرد. صحنه گاييده شدن زنم جلو چشمام دوباره تحريكم كرد و شق كامل كردم. سمانه با دست كيرمو گرفت و به سمت خودش كشيد و در حالي كه رو كير مهرداد بالا پايين ميكرد شروع كرد به خوردن كير من! معلوم بود اين كار سمانه رو هر سه نفر ما تاثير زيادي گذاشته بود چون هيجان رو ميشد از چهره همه فهميد. من سرپا ايستاده بودم كيرم تو دهن عشقم بود و كير دوستم توي كسش! سمانه كير منو از دهنش خارج كرد و همونجوري كه كير مهرداد داشت تو كسش ميچرخيد روي سينه مهرداد خم شد طوري كه از شكم تا سينه هاي همديگه رو لمس ميكردن. سمانه گفت رامين دلم كير ميخواد! گفتم خوب الان تو كست داري كه! با يه صدايي پر از شهوت گفت نه دوتا ميخوام! زود باش ميخوام دوتايي جرم بدين! منظورش و فهميدم ، رفتم پشتش ، در حالي كير مهرداد تو كسش بود يه تف زدم به سوراخ كونش و يه تف به كيرم ، سرشو حول دادم تو و چون خيلي شهوتم بالا زده بود با بيرحمي تمام كير كلفتم رو يه دفعه تو كون تنگ و داغ سمانه جا دادم. سمانه كه انتظارشو نداشت نفسش بند اومد طوري كه حس كردم سنكپ كرده! چنگ زد به سينه مهردادو از اعماق وجودش جيغ كشيد. فهميدم خي
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
بقیه اش .....
چنگ زد به سينه مهردادو از اعماق وجودش جيغ كشيد. فهميدم خيلي دردش كرده! اين صحنه رو فقط تو فيلمهاي پورنو ديده بودم و هيچوقت فكر نميكردم كارم به جايي برسه كه با يه مرد ديگه روي همسر خودم انجام بدم. چند لحظه صبر كردم تا ماهيچه هاي كونش شل شه ، بعد خيلي آرام شروع كردم به تلمبه زدن. كير مهرداد رو كه تو كس سمانه بود كاملا" حس ميكردم. يعني كيرم با توجه به وجود روده و رحم سمانه باز هم به كير مهرداد ميخورد. سارا هم اومد نشست رو صورت مهرداد و كسشو ميماليد روي بيني و دهانش. سمانه ديگه كاملا" ديوونه شده بود و دائم قربون صدقه كير منو مهرداد ميرفت و هي ميگفت امشب بايد جر بخورم پسرا ، زود باشيد جرم بدين! مهرداد يه دفعه يه آه بلند كشيدو توي كس زن من ارضاء شد ، وقتي مهرداد ارضاء شد سمانه از شدت لذت فقط جيغ ميكشيد. سارا از روي صورت مهرداد كنار رفتو در حالي كه هنوز آثار مني من دور لب صورتش بود شروع كرد به خوردن لبهاي سمانه. مهرداد همون زير بود و كيرش هم تو كس سمانه ، دوباره حس كردم كه داغ شدم و به لحظه آخر نزديك. سرعت تلمبه زدنم رو ديوانه وار زياد كردم ، سمانه فقط داد ميزد: بزن بزن – محكمتر و ... آبم جاري شد و تو كون تنگ زنم خاليش كردم و بيحال افتادم روش. مهرداد بيچاره اون زير داشت له ميشد كه گفت: خفه شدم اين زير ، مردم!
لحظه اي كه كيرمو از كونش درآوردم سمانه هم از رو مهرداد بلند شد كه يه دفعه سارا رفت زير كسش و هرچه مني از كون و كس سمانه زد بيرون با لذت خورد. خلاصه همگي هلاك و خسته و مست بوديم ، مست از الكل و مست از يك سكس به ياد ماندني. به سختي دست سمانه رو گرفتم بردم تو اتاق كه بخوابيم. سمانه خودشو با يه دستمال پاك كرد كنار من دراز كشيد. با اينكه سه يا چهار مرتبه ارضاء شده بود ميشد هنوز شهوتو تو چشماش ديد. در مدت كوتاهي هردو به خواب عميقي فرو رفتيم. فردا ساعت 12 ظهر بيدار شديم. هنوز چيزي از ديشب يادم نبود. لباسهامون رو پوشيديم رفتيم بيرون. مهرداد هنوز تو رختخوابش بود ولي سارا داشت بساط چاييو ... را آماده ميكرد. چشمم كه بهش خورد تمام صحنه هاي ديشب يادآوري شد برام ، سارا هم از خجالت فقط يه سلام گفت و اصلا" به من نگاه نكرد. ياد سمانه افتادم كه چطوري تو بغل مهرداد بودو كسو كونشو در اختيارش گذاشته بود. خيلي عصبي و داغ شدم! بعد ياد خودمو سارا افتادم ، كمي آروم تر شدم ، حالا كه مستي از سرم پريده بود حسابي گيج شده بودم و دائم كارهاي ديشب جلو نظرم بود! رفتم حمام كه سرحال شم چون بدنم چسب شده بود و بو ميداد. همه به نوبت حمام كردند. يه سكوت سنگين حاكم بود ، همه كسل و دپرس بوديم! هيچكس جرات نداشت چيزي بگه ، ولي يه احساس گيجي همراه با رضايت تو چهره همه ديده ميشد. راستش من هم با اينكه شكه شده بودم ولي حس خيلي بدي نسبت به اتفاقات شب گذشته نداشتم. چون يه تجربه استثنايي بود و همچين لذتي هم در طول عمرم تجربه نكرده بودم. مطمئنا" اين موضوع در مورد بقيه هم صدق ميكرد. تو همين فكرا بودم كه صداي سمانه توجهم رو به طرفش جلب كرد ، با ناز و كرشمه گفت: شما گشنه نيستيد؟ من ضعف كردم! ما هم با تكون دادن سر موافقتمون رو اعلام كرديم. سمانه زنگ زد به يه فست فود و چهار تا پيتزاي قارچ و گوشت با مخلفات سفارش داد. اين كار سمانه باعث شد يخ همه آب بشه و وضعيت تقريبا" عادي شد. البته هيچ صحبتي از ديشب به ميان نيامد.
بعد از نهار با اينكه هوا گرم بود زديم بيرون ، اين بار هركي با ماشين خودش رفت. توي راه سكوت رو شكستم و به سمانه گفتم: عزيزم من خيلي بي غيرتم؟ سمانه با مهربوني گفت منظورت چيه عشق من؟ تو بهترين مرد دنيايي! گفتم چرا؟ چون جلو چشمام با يه مرد ديگه خوابيدي و هيچي نگفتم؟ سمانه ابروهشو در هم كشيدو گفت: ميدونم برات سخته كه بهش فكر كني ، ولي يادت باشه همون مردي كه من بهش دادم تو هم زنشو جلو چشماش كردي! رامين خواهش ميكنم مسافرت رو بهمون جهنم نكن ، ازت ميخوام ديگه بهش فكر نكني! مگه تو منو دوست نداري؟ گفتم بله دوستت دارم. گفت پس اگه دوستم داري نبايد از خوشحالي و لذت بردن من ناراحت باشي ، همانطوري كه من وقتي شهوت و لذت و تو چشمات ميديدم ناراحت كه نميشدم هيچ ، كيف هم ميكردم. حرفش خيلي غير منطقي و مسخره بود! منم چون اعصابشو نداشتم ديگه ادامه ندادم. فقط ازش پرسيدم كه ديشب خيلي لذت بردي؟ گفت: ديوانه وار! در خواب هم نميديدم كه همچين همخوابگي داشته باشم! پرسيدم از كجاش بيشتر لذت بردي؟ گفت اول وقتي كه شاشيدم رو صورت و دهن مهرداد ، دوم وقتي دو نفري باهم منو ميكردين و سوم وقتي كه كير مهرداد تو دهنم بود و تمام شاشش رو خوردم! البته درسته بهترین تجربه سکسم بود ولی این موضوع هیچ تاثیری در میزان عشق من به تو نداره! این فقط یه سکس بود. تو چطور عزيزم كدوم قسمتش برات از همه لذت بخش تر بود؟ گفتم مهم نيست ولش كن اصلا" ، حرف و عوض كردم. شب كه برگشتيم تصميم داشتم همون موقع حركت كنم به سمت تهران كه سارا و سمانه و مهرداد با التماس مانع شدن. با اكراه قبول كردم ولي اصلا" دوست نداشتم سمانه و مهرداد و تو يه خونه ببينم.
رفتار سمانه با مهرداد زياد تغييري نكرده بود مثل اينكه اصلا" اتفاقي بينشون نيفتاده ولي نگاه هاشون يه برق خاصي داشت! همون برقي كه نگاه سارا به من داشت! خلاصه ميكنم دوستان عزيز ، رفتم آشپزخونه كه يه چايي درست كنم بعد از ده دقيقه كه برگشتم ديدم سمانه روي پاي مهرداد نشسته و لبهاشون به هم گره خورده! سارا هم توي اتاق خوابش استراحت ميكرد. قادر به بيان هيچ گونه اعتراضي نبودم! همون لحظه مطمئن شدم كه اينجا پايان زندگي من و سمانهست! با يه استكان چايي رفتم كنار ساحل و هاي هاي براي حال و روز خودم گريه كردم! شب كه شد مهرداد با پر رويي تمام دست سمانه رو گرفت و شب بخير گفتن و رفتن تو اتاق! من موندم و سارا ، اينقدر دپرس بودم كه هيچ توجهي به سارا نداشتم. يه چند دقيقه در سكوت گذشت ، صداي شهوت اونا به وضوح به گوش ميرسيد! سارا اومد پيشم دستش رو انداخت دور گردنم و گفت: بهترين سكس زندگي رو داشتيم و در عين حال بزرگترين اشتباه زندگي را هم مرتكب شديم. رامين به نظرت يك شب لذت و شهوت و ترك همه قيد و بندها ارزشش رو داشت؟! گفتم نه ، نميدونم ، شايد! گفت: بيا ما هم بريم تو اتاق تنها بشيني داغون ميشي! زدم به سيم آخر و مثل ديوانه ها با عصبانيت به سارا گفتم برو هرچي مشروب مونده رو بردار بيار! سارا با ترس رفت سمت آشپزخونه شيشه ويسكي و چهار ليتري شراب رو آورد ، شيشه ويسكي تقريبا" يك سومش خالي بود و ظرف شراب هم نصفه بود ، بهش گفتم برو چهار تا ليوان هم بيار. با تعجب گفت چرا چهار تا؟ گفتم حرف مفت نزن گم شو بردار بيار! سارا حسابي ترسيده بود ، خيلي سريع دو پيك ويسكي پدر مادر دار پشت سر هم سر كشيدم يكي هم دادم سارا كه از ترسش سريع سركشيد. معده ام سوزش خيلي بدي داشت. بلند شدم رفتم در اتاق سمانه و مهرداد ، در رو باز كردم و رفتم تو ، صحنه اي كه ديدم بر خلاف ديشب كه از ديدنش لذت ميبردم شديدا" برام چندش آور بود. مهرداد سرش و كرده بود وسط پاي سمانه و مثل وحشي ها داشت كسش رو ميخورد. سارا هم پشت سر من اومد ، خيلي ترسيده بود. وقتي ما رو ديدن دست از كار كشيدن ، سمانه خودشو جمع و جور كردو يه ملحفه كشيد رو كسش. شايد چون مست نبود سر سوزن حيا براش مونده بود!!!!!!
دست مهرداد و سمانه رو گرفتم بردم تو حال ، بدون اينكه چيزي بپرسن دنبالم اومدن. مهرداد كاملا" لخت بود ولي سمانه ملحفه رو دور خودش پيچيده بود. گفتم همگي خوب گوش كنيد ببينيد چي ميگم ، اگه كسي بگه كه ديشب بهترين شب زندگيش نبوده مثل سگ دروغ گفته! درست ميگم؟ همه تاييد كردند ، بعد گفتم ما ديشب غيرت و شرف و حيا و اخلاق و خلاصه همه چيزو زير پا گذاشتيم و اون شرم و حيايي كه هميشه زن و شوهر نسبت به هم دارن ديگه بين ما وجود نداره نمونه اش امشب كه زن من جلو چشمام با مهرداد رفت تو اتاق كه بهش كس بده و حال بكنه!!! يا همين سارا منو دعوت ميكنه كه بريم تو اتاق و ...
البته به رفتار امشب شماها ايرادي وارد نيست چون همش نتيجه اشتباه بزرگ ديشبه كه هر چهار نفرمون مقصريم و البته گناه من و مهرداد از زنها خيلي بيشتره! به اعتقاد من زندگي زناشويي ما ديگه هيچوقت به حالت اولش بر نميگرده. پس تصميم گرفتم آخرين مشروب رو با هم بخوريم و برنامه ديشب رو براي آخرين بار تكرار كنيم. (اون دو پيك ويسكي كه البته به اندازه 4 پيك هميشگي بود حسابي گرمم كرده بود و با حرارت و خيلي تاثير گذار سخنراني ميكردم ، دلم ميخواست امشب كثافت كاري و وحشي گري بيشتري نسبت به ديشب داشته باشيم) يه لحظه ديدم سمانه خودشو پرت كرد توي بغلم و زار زار زد زير گريه! ميگفت غلط كردم ، گه خوردم ، به خدا مست بوديم نمي فهميديم چكار ميكنيم!
بغزم گرفت ، به سختی خودمو کنترل کردم. اشکهاشو پاک کردم و صورتش رو بوسیدم. به سارا اشاره دادم که ویسکی بریز. سمانه کنار رفت و سارا با سینی و چهار لیوان ویسکی اومد ، من از بقیه جلوتر بودم. پیکمو دادم به سمانه ، ویسکی که تمام شد رفتیم سراق شراب. امشب خیلی بیشتر از دیشب مست بودیم. برنامه دیشب دوباره با شدت و لذت بیشتری تکرار شد. اگر تعریف کنم خیلی طولانی میشه ، الان سه ماهه که منو سمانه از هم جدا شدیم! زندگی عاشقانه ما در عرض دو شب در سرازیری سقوط قرار گرفت و ظرف 15 ماه تلخ و زجر آور برای همیشه به پایان رسید. دوستان عزیز هیچ وقت در جمع دوستان مردتان با همسرتان مشروب خوری نکنید. اگر خواستید مسافرت برید لزومی نداره با دوستتان برید! یا با همسرتان تنها برید یا با اعضای خانواده. امیدوارم از سرنوشت من عبرت بگیرید و در حفظ عشق و زندگیتون مثل من عمل نکنید. پیروز و پاینده باشید. تهران 11.12.1390

نوشته: رامین
     
  
مرد

 
جشن
نامزدی21 سالم بود، سال 81 که خدمت سربازی رو خریدم رفتم کانادا پیش مادر و برادرم، اونجا معماری میخوندم تا تونستم لیسانسم رو بگیرم، بابا به خاطر کارخونه ایران مونده بود و چند وقت به چند وقت به ما سر میزد، زیاد از اونجا خوشم نمی اومد، خاطراتم، دوستام و فک و فامیل ایران بودن، تصمیم گرفتم برگردم ایران
برگشتم و زدم تو کار ساخت و ساز، سعی میکردم کمک دست بابا هم باشم. یه شرکت راه انداختم و با جدیت مشغول کار شدم. پول خوبی تو این کار بود و کارم خوب گرفته بود. سال 88 پدرم عمرشو داد به شما کارخونه و ملک ها رو فروختم اما خونه رو بابت سهم خودم برداشتم و سهم مادر و برادرم رو دادم بهشون. وضعم بهتر شد و پروزه های بزرگتری برداشتم کار و کار و کمتر فرصت تفریح دارم. عاشق ماشینم، بیشترین عشق و حالم با ماشین و رانندگیه و مسافرتهای تکی. خیلی تو نخ سکس نیستم ولی گاه به گاه پیش میاد.
اواخر شهریور ماه امسال جشن نامزدی یکی از دوستام دعوت بودم. جشن تو باغ لواسونشون بود، زیاد حس و حال جشن و سروصدا نداشتم ولی باید میرفتم. ساعت پنج حاضر شدم. یک دست کت و شلوار مشکی پوشیدم یه دسته گل بزرگ گرفتم و رفتم. زیاد شلوغ نبود 50 60 نفر مهمون داشتن مهمونی ادامه پیدا میکرد بزن و برقص و شادی اما من نمیدونم چرا حس این شلوغ بازی هارو نداشتم، نشسته بودم با یکی از همکارام که خیلی مسن بود صحبت میکردیم، یک آن یک نفر توجه منو جلب کرد، یه زن 30 ، 32 ساله میخورد باشه ولی زیبا، واقعا زیبا. صورت گرد، چشمای درشت روشن، موهای روشن، اندام فوق العاده. محو تماشاش شده بودم. خدایا چقدر زیبا و سکسی بود. یک کشش خاصی داشت. وقتی میرقصید زیباییش چند برابر میشد. محوش شده بودم یک لحظه چشمامون به هم گره خورد، حس کردم آتیش گرفتم، داغ داغ شدم، همه دورو برم فراموشم شد. وقتی سنگینی نگاهمو رو خودش حس کرد چندین بار برگشت و نگاه کرد. بعد رفت سر یه میز و نشست تازه فهمیدم زن یکی از مهندساس و یه دختر 5 6 ساله هم داشت. شوهرش یکی از اون بساز بفروشای قدیمی بود راحت 20 25 سال ازش بزرگتر. یه آدم رند و زرنگ. با اینکه دیگه فهمیده بودم شوهر داره و دستم بهش نمیرسه نمیتونستم ازش چشم بردارم و اونم اینو کاملا فهمیده بود. خط سینه های سفیدش که از زیر لباس آبی ساتنش معلوم بود داغم میکرد، ساق پاهای سفید گوشتی و خوشتراشش .
یه لیوان آبجو برداشته بودم و مزمزه میکردم و نگاهش میکردم. اونم چند بار برگشت و نگاه کرد و یه لبخند زد، وقتی لبخندشو دیدم یک آن حس کردم قلبم وایساد، موقع شام بود. شام سلف سرویس بود منتظر شدم تا وقتی اینا میرن سر میز منم برم، بلند شدن و رفتن سر میز منم پاشدم، سر میز رفتم کنارش دستم کاملا میلرزید وقتی داشتم برای خودم غذا میکشیدم متوجه لرزش دستم شد و یک لبخند دیگه زد وقتی از کنارم رد میشد گفت انگار حالتون خوب نیس و یک لبخند زد و رفت. سر شام هی نگاه میکرد و میخندید. دیگه تا آخر مراسم تو نخ همین نگاه های یواشکی و خنده های یواشکی بودیم یک لحظه به خودم اومدم دیدم مهمونا کم کم دارن میرن یه کارت ویزیت از جیبم در آوردم و نشونش دادم اونم با سر اشاره کرد که آره، تو شولوغی خداحافظی کارت رو دادم بهش.
فرداش تو دفتر بودم که تلفن زنگ خورد، گوشی برداشتم خودش بود سلام و احوال پرسی کردیم و چند وقت با هم تماس تلفنی داشتیم تا یه روز گفت شوهرش رفته شمال سر پروزه منم واسه ناهار دعوتش کردم
رفتیم یه رستوران خوب روبروم نشسته بود با یک دست مانتو روسری مشکی که طلاییی موهاش و رنگ عسلی چشاشو بیشتر نمود میداد بعد هم رفتیم جاده چالوس و یک قلیون و چای نبات غروب آوردمش خونش تو این مدت دستش تو دستم بود و لذتبخش بود موقع خداحافظی یه بوس از لب هم کردیم وای چقدر این بوس چسبید قرار فردا رو هم گذاشتیم واسه صبح که بریم پارک واسه ورزش
پرستار بچش که اومد بهم زنگ زد برم دنبالش
رفتم و سوار شد رفتیم جمشیدیه کلی دویدیم و نرمش کردیم برگشتنی ازش خواشتم بریم خونه من تا صبحونه باهم بخوریم کمی من من کرد ولی قبول کرد سر راه بربری گرفتیم و رفتیم خونه ریموت در و که زدم تا در بسته شد تو ماشین کشیدمش سمت خودم و لبامو گذاشتم رو لباش خودشو کشید کنار گفتم ببخشید دست خودم نبود
رفتیم داخل رفتم کتری رو پر آب کردم و اومدم تو نشیمن دیدم واساده داره به تابلو نقاشی نگاه میکنه از پشت بغلش کردم سرمو گذاشتم رو شونش
گفتم کاش مال من بودی لاله حرکتی نمیکرد دستشو گذاشته بود رو دستام
پشت گوشش رو بوس کردم
گردنشو بوسیدم
و آروم خودمو بهش میمالیدم
بدش نمی اومد
لاله گوششو با لبام گرفتم میک زدم سرشو با حالت خاصی بالا آورد تا ادامه بدم
زبون میزدم به لاله گوشش
زبونمو کردم تو گوشش اروم میچرخوندم یواش یواش خودشم داشت کونشو میمالید به کیرم
اومدم و گردنشو آروم میخوردم و میلیسیدم
شوری عرقی که کرده بود لبامو میسوزوند ولی خیلی دلچسب بود
برش گردوندم و لبامو گذاشتم رو لباش
به ارومی میمکیدم
زبونشو کرد تو دهنم منم زبونشو مکیدم
رفتم پایینتر گردنشو خوردم نفساش تندتر شده بود
منم سرعت خوردنمو بیشتر کردم
دست بردم سینه شو با دست گرفتم و فشارش دادم یه آخ حشری گفت
کیرم از زیر شلوار ورزشی مشخص بود سفت سفت
میمالیدمش و میخوردمش
چند دقیقه تو این حال بودیم بعد از هم جدا شدیم
رفتم چایی رو دم کردم کیرم ضایع راست شده بود بهش گفتم تا چایی دم بکشه من یه دوش بگیرم بیام
رفتم سریع یه دوش اب سرد گرفتم اومدم پرسیدم میخوای دوش بگیری گفت باشه گفتم تا تو دوش بگیری منم سفره رو میچینم
حوله دادم بهش و سریع دوش گرفت اومد بازم بغلش کردم و لباشو خوردم اینبار با تمایل زیاد لب میگرفت
حوله ای که پوشیده بود سینه هاشو میشد قشنگ دید سینه های سفید خوش فرم خوشتراش گردنشو خوردم اومدم پایین
اومدم پایین تر تا سینه
یه لیس از نوکش که کاملا سفت شده بود زدم آهش بلند شد
یکی دیگه یکی دیگه زبونمو آروم میچرخوندم دوره نوکش
رفتم سراغ اونیکی
اونم یکم خوردم
رفتم پایینتر
بند حوله رو باز کردم لیسیدم اومدم پایین زبونمو کردم تو سوراخ نافش گردوندم چنگ زد تو موهام سرمو فشار داد تو شکمش
بلند شدم باز بغلش کردم و لب گرفتم دستمو بردم رو کونش
کون سفت و گرد و بزرگشو ناز میکردم
دستمو آوردم رو کسش، انگشتمو کشیدم لاش خیس و لزج بود اونم دستشو آورد از رو شلوار کیرمو گرفت فشار داد به ملوندن کسش ادامه دادم حسابی حشری شده بود، گفتم بریم اتاق خواب
رو دستام بلندش کردم سنگین بود ولی بردمش گذاشتمش رو تخت شرو کردم به خوردنش
از لبش و گوشاش شرو کردم گردن و گلو و سینه هاش و شکمش و پهلوهاش
تا رسیدم به کسش
تا حالا به کسش نگاه نکرده بودم. یه کس سفید تپل ترو تمیز
بوش کردم، بوسیدمش
یه بوس از لپهای کسش زدم اومدم رو روناش.
روناشو بوسیدم و لیسیدم ، زانوهاش رو لیس زدم، ساق پاشو لیسیدم، پاهاشو بوسیدم انگشتای لاک زدشو کردم تو دهنم میک زدم ، کف پاشو لیس میزدم اونم به خودش میپیچید
زبونمو گذاشتم از نوک پا لیسیدم اومدم بالا زانو، کسش ، پهلوهاش ، شکم و ناف، سینه هاش گردنش گوشاش و لباش
زبون همو میمکیدیم
تیشرتمو از تنم در آورد، لبامو میخورد و آروم ناخناشو رو پشتم میکشید
با یه چرخ اومد رو من، شرو کرد به خوردنم، گردنمو خورد سینه هام، رفت پایین وقتی داشت میخورد نگاهش تو چشام بود رسید به شلوار ورزشیم از رو شلوار کیرمو لیسید، گاز زد، بوسید
شلوارمو کشید پایین کیرمو در اورد، یه لیس از سرش زد شرو کرد به ساک زدن، خیلی خوب این کارو میکرد کیرم داشت منفجر میشد تخمامو لیس میزد میمکید
شلوارمو از پام در آورد
کیرمو تو دستش گرفت
یه لبخند بهم زد
جالب بود هیچکدوم حرفی نمیزدیم انگار همینو میخواستیم رو سینه خوابوندمش
شرو کردم به خوردنش
گوشاش
پشت گردن
پشت و کمر
کونش
لپای کونشو لیس میزدم
معلوم بود خیلی لذت میبره
زبونمو کردم لای کونش
سوراخشو لیسیدم
بازم برش گردوندم سینه هاشو خوردم اومدو پایینتر پاهاشو از هم باز کردم
کسش یکم آب سفیدم اومده بود با دست پاک کردم
شرو کردم به خوردن
لیس میزدم اونم به خودش میپیچید چوچولشو با زبونم بازی میدادم
زبونمو میکردم تو سوراخش فشار میدادم
پاهاشو بلند کردم از سوراخ کونش لیس میزدم تا کسش
دندوناشو به هم فشار میداد موهامو میکشید و از لذت بردنش لذت میبردم
حالت 69 رو پهلو خوابیدیم
سر من لای پاش و کسش رو میخوردم اونم کیرمو میخورد دیگه تو دهنش جا نمیگرفت هی دندونش میخورد به سر کیرم
با دندون چوچولشو آروم میگرفتم و میکشیدم نای حرکت نداشت از کشوی بالای تخت یه کاندوم برداشتم
اومدم پاره کنم از دستم گرفت گفت با این دوس ندارم
گفتم باشه
خوابیدم روش لباشو خوردم، با دست کیرمو گرفت گذاشت در کسش
اینقد لیز بود که با کمی فشار همش رفت تو، توش داغ داغ بود
آروم شرو کردم به تلمبه زدن خیلی آروم
اروم تلمبه میزدم و گردن و گوششو میخوردم
پاهاشو آوردم بالا یکیشو گذاشتم رو شونم چنتا محکم تلمبه زدم بازم آروم
میترسیدم آبم بیاد
نمیخواستم تموم بشه
تا حس میکردم میخواد آبم بیاد در می آوردم و سینه هاشو میخوردم
و دوباره میکردمش
نای حرکت نداشت
فقط آروم ای ای میگفت بازم داشت آبم می اومد در آوردم انگشتمو گذاشتم در کونش مالیدم
انگشتمو میکردم تو کسش خیس شه میکردم تو کونش
حالا راحت 2 انگشت میرفت تو کونش
انگشت شصتمو کردم تو کسش و 2 انگشت تو کونش
بازم پاهاشو باز کردم کردم تو کسش
آروم تو گوشش گفتم کاش مال من بودی
عاشقت شدم
اونم زیر لب میگفت جون کامران مال تو ام
منم محکمتر میکردم
تا ته ته کیرم تو کسش بود
اروم گفتم از عقب میتونم
گفت اره
برش گردوندم
نشستم لای پاش
چه کونی داشت
آب دهن زدم به کیرم و سوراخش
سرشو آروم کردم تو خوابیدم روش
آروم فشار میدادم تا نصف رفت درد میکشید، روتختی رو چنگ میزد
درش آوردم باز آب زدم کردم تو
اینبار تا ته کردم تو
یه آخ محکم گفت
یکم نگه داشتم
شرو کردم به تلمبه زدن
دستمو بردم از زیر کسشو مالیدم
از پهلو کردم تو کونش
3تا انگشتمو کردم تو کسش
بعد حالت سگی
چندتا از کون چند تا از کس
گفت دیگه نمیتونم میخوام بشینم روش
از کون نشست رو کیرم
شرو کرد به حرکت دادن کونش
موهاشو چنگ میزدم
سینه هاشو فشار میدادم
داشت آبم میومد
گفتم در بیار آبم داره میاد
گفت نه اونوقت میمیرم
گفت سینه هامو گاز بگیر
سرعتشو بیشتر کرد
داشت آبم میومد
آبم اومد و همشو ریختم تو کونش
در همن حال که آبم میومد اونم ارضا شد
شاید بیشتر از 30ثانیه طول کشید ارضا شدنش
و بیحال افتاد روم در حالی که کیر من توش بود
بیشتر از نیمساعت همونجوری خوابیدیم
بعد بلند شدیم
بوسش کردم و ازش عذرخواهی کردم گفت خودش میخواسته و ازم تشکر کرد و گفت تا حالا همچین لذتی نبرده بود
از شهریور تا الان تقریبا هر هفته سکس میکنیم
ببخشید سرتونو درد آوردم امیدوارم همتون موفق و شاد باشید
     
  ویرایش شده توسط: abr135   
مرد

 
تجاوز به زنم در شرکت
حدود یک ماه قبل اتفاقی‌ افتاد که طرز فکر من رو نسبت به زنم عوض کرد.زنم تو شرکت ما کار می‌کنه و لیست انبار رو بر می‌داره. از روزی که اون مسئول حسابداری انبار شرکت شده تغیرات زیادی انجام شده. خوبی‌ زن من اینه که بسیار جدی هست تو کارش و با کارگر‌های انبار خیلی‌ محکم حرف میزنه.
هفته قبل بود که به من گفت از رئیس انبار کمی‌ سوتی گرفته و داره روش کار میکنه. ظاهراً یه دزدی‌هایی‌ رو کشف کرده بود و رئیس شرکت هم در جریانش بود.اما برا این کار باید تو یه ساعتی‌ میرفت تو انبار که رئیس انبار و کارگرها نباشن.
کار خطر ناکی بود. رئیس انبار بیش از بیست سال بود که اونجا کار میکرد و نمی‌شد بهش گفت بالا چشت ابرو هست. اما زن من دست بردار نبود و میگفت با کشف این دزدی میتونه رئیس انبار بشه. از قبل با مدیر حرف زد و مدیر از رئیس حراست یه کارت الکترونیک ورود به انبار گرفت. کارتی که بدون اون کسی‌ نمیتونست بره تو انبار اصلی‌.
آذر تصمیمش رو گرفته بود. عصر تو شرکت به رئیس حراست گفت که امشب میره تو انبار. طرف هم قبول کرد و گفت با نگهبان‌ها هماهنگ میکنه. من هم موندم اضافه کار. البته برا من عادی بود تا ساعت ۹ شب کار کنم.ساعت ۹ شب بود که آذر زنگ زد به تلفن داخلی‌ من و گفت داره میره تو انبار. کنجکاو شدم برم ببینم چی‌ کارمی‌کنه و حتا اگه شده شوخی‌ کنم باهاش.می خواستم بترسونمش یا چیزی مثل این.
پشت سرش رفتم طرف انبار. کارت رو که میزنی‌ در برا ۲ دقیقه باز می‌شه و میتونی‌ بری تو. روز‌ها هم که بهش کد میدن در باز باشه و فقط رئیس انبار و حراست این کد رو داره.
آذر کارت رو زد. دستش پر کاغذ و دوربین فیلمبرداری بود. رفت تو. من ۲۰ ثانیه صبر کردم و دویدم طرف در.با سرعت رفتم تو و پشت کارتن‌ها و قفسه‌ها قایم شدم تا سر فرصت کمی اذیتش کنم.
آذر تند تند فیلم می‌گرفت و یه چیزایی‌ رو یاد داشت میکرد. یه لحظه صدایی از در انبار اومد.
آذر غرق کارش بود. من رفتم تو تاریکی‌ تا ببینم کی‌ داره میاد. رئیس انبار،پرویز، با دو تا از کارگر‌های گردن کلفت انبار.از اون آدمایی‌ که مثل لیفت تراک بار‌ها رو جا به جا میکردن. اونا بی‌ سر و صدا و پاورچین میومدن جلو. معلوم بود می‌دونن آذر اونجاست.
نفر چهارم رو نشناختم. خیلی‌ دور تر از اونا راه میرفت.کارگر‌ها آذر رودیدن و از دو طرف رفتن طرفش. آذر لحظه آخر اونا رو دید و جیغ کشید امااون‌ها گرفتنش. آذر دختر قوی هست. یکمتر و شصت قد داره و بدن تو پر و محکمی داره. سینه هاش بزرگ و رو به بالاست و موهای بسیار بلندی داره. اون شب روسری رو انداخته بوددور گردنش. فکر نمیکرد کسی‌ بیاد. کار گر‌ها اونو محکم گرفته بودن و اون دست و پا میزد. رئیس انبار رو کهدید شل شد.
پرویز رئیس انبار حدود پنجاه سالشه. حدود صد و ده کیلو وزن داره و جوونی‌ هاش وزنه بردار بوده اما حالا شکم آورده خفن. سینه‌های پهن و دستای بزرگش باعث شده بهش بگن قول فشن.
اومد جلو. روسری آذر رو دور گردنش پیچوند و کشید. آذر به حال خفگی اوفتاد و کبود شد. پرویز ولش کرد. بعد کلی‌ فحش بهش داد. من اگه میرفتم جلو سه سوت تیکه تیکه ام میکردن.
نفر چهارم اومد جلو. رئیس حراست خایه مال شرکت بود. اونم از این آدمای چاق و بد هیکل بود با شکم گنده و همیشه نماز اول وقت و تسبیح. همیشه هم برا آستین کوتاه حکم میزدو چایی اداره رو نمیخورد میگفت بیت المال هست.
مراد رئیس حراست به پرویز گفت به بچه‌ها بگو این لباسا رو در بیارن ببینیم آذر خانوم چی‌ اون تو قایم کرده. باورم نمی‌شد چی‌ دارم میشنوم. کارگر‌ها با یه دست مچ هایدست آذر رو گرفته بودن و با اون دست دکمه های مانتو رو با بی‌ حوصلگی کندن.مانتو،روسری،شلوار و عینک آذر پرت شد رو زمین. حالا آذر با یه شرت و کرست وایساده بود جلوی اونا و تلاش میکرد دستش رو از دست اونا در بیاره. هر چی‌ التماس میکردفایده نداشت.
رئیس انبار گفت ببرنش ته انبار. اونجا چند تا میز روکش چرمی نو بود که تازه خریده بودن.من از بین قفسه‌ها خودم رو رسوندم رو به رو ی اونا. بعد چشمم خورد به یه قفسه دیگه اونور. پرویز ضبط رو روشن کرد و آهنگ زیبائی از شادمهر عقیلی رو شروع کرد پخش کردن. من از قفسه رفتم بالا.حالا بالای سر اونها بودم.موبایلم رو در آوردم و هر چی‌ فیلم روش بودپاک کردم.میدونستم حالا چه اتفاقی‌ میافته. چراغ‌های سالن از من پایین تر بودن و اگه کسی‌ می‌خواست منو ببینه نور تو چشمش بود و نمیتونست.
پرویز دوربین رو گذشت بالای میز رو بهصورت آذر تا به جای جنسای انبار از آذر فیلم بگیره.
کارگر‌ها آذر رو گذاشتن رو میز. مچدستش رو قفل کردن با دستای کلفتشون. تماشای بدن کوچیک آذر بین این همه هیکل گنده داشت منو دیوونه میکرد. کیرم داشت منفجر میشد. مراد رفت جلو و به آذر گفت: خوب خانوم کار آگاه. اینشرت خوشگلو از کجا خریدی؟ آذر با لگد زد تو شکم گنده اون. پرویز رفت جلو و گذاشت تو گوش آذر. اشک دختر بیچاره در اومد. من داشتم فیلم می‌گرفتم.
پرویز شرت رو با یه حرکت پاره کرد وکرست آذر رو هم با دست پاره کرد. مراد و پرویز لخت شدن. شکم‌هاشون نمیزاشت از بالا کیر اونا رو ببینم. مراد رفت جلو و محکم تٔف کرد رو سوراخ آذر و با انگشتش مالید رو درش.هم زمان کیرش رو تٔف مالی کرد و من فقط از بالا میدیدم شکمش افتاد رو تن آذر. آذر لبه میز بود و هر کی‌ کنار میز وای می‌ایستاد کیرش راحت میرفت تو.
مراد فرو کرد تو. با یه حرکت و بی‌ رحم. آذر بیست ساله لوله شد از درد.مراد مثل یه سگ هار داشت تقه میزد و آذر فقط از درد گریه میکرد. اما کم کم مقاومت آذر کم شد. کار گرا فشار دستا‌شون رو کم تر کردن.مراد تند تند می‌کوبید و فحش میداد. یهو کشید بیرون و رفت عقب. باعصبانیت گفت پدر سگ آبم داشت میومد. پرویز،بیا کار آگاه رو بکن تا دیگه هوس فضولی نکنه.
پرویز اومد جلو. کیر کلفتی‌ داشت. آذر سرشو آورده بود بالا و با ترس به کیر پرویز نگاه میکرد.پرویز بدون نیاز به چیزی کرد تو. شروع کرد کوبیدن تا حدی که آذر حالا بر خلاف میلش فقط اه و اوه میکرد. پرویز و مراد جاهاشون رو عوض میکردن. بعد از چند
لحظه پرویز داد زد و آبش رو ریخت تو سوراخ. مراد هم رفت و ریخت اون تو.کارگر‌ها تا دیدن اون دو تا کارشون تموم شده لخت شدن و شروع کردن به کردن اون. یکیشون سینه‌هایآذر رو گاز گرفت،نوک سینه هاش رو بادندون جوید و آذر از درد جیغ میزد و قسمشون میداد ولش کنن. میگفت غلط کردم نکنین.
کار گر‌ها جوون بودند و محکم تر میکردن ولی‌ کنترل نداشتن و آبشون روریختن همون تو. آذر رو یه لحظه ولش کردن و آب کمر از سوراخش می‌ریخت رو میز. مراد گفت نگا با بیت المال چی‌ کار کرد؟
باید تنبیه بشه این دختر.رفت سراغ کمر بندش و از شلوارش کشید بیرون. آذر روچرخوندن،شکمش رو میز بود و کون سفیدش رو به مراد. دستشو گرفتن و مراد باکمر بند شروع کرد به زدن کون آذر. خطای کمر بند رو رون و کون آذر قرمز شد و کم کم رنگ عوض کرد. پرویز هم کمر بند و گرفت و ده بیست بار آذر رو زد. آذر از درد فقط جیغ میزد و به غلط کردن افتاده بود.
مراد خوابید رو میز و به آذر گفت بره روش. آذر با ترس و از ترس کتک رفت روش، پاهاش رو باز کرد و نشست رویکیر اون. آروم تا ته فرو کرد. مراد دستای کلفتش رو انداخت دور کمر آذر و اونو محکم گرفت که نتونه تکون بخوره. تازه فهمیدم چه خبره. پرویز اومد پشتش. می‌خواست از کون بذاره. کارگرها اومدن تٔف کردن رو سوراخ عقب آذر. پرویز هم سر کیر رو گذاشت اونجا. هر کاری کرد نرفت تو. یه کار گار‌ها از جیبش یه کرم دست و صورت در آورد و داد به پرویز. پرویز کرم رو خالی‌ کرد رو سوراخ. من هیچ وقت آذر رو از کون نکرده بودم. پرویز با فشار زیاد و با کمک ازدستش کرد تو. آذر فقط آهی از درد کشید. اااااااااااااییییییییییییییییییییییییییییییییی
پرویز تا ته فشار داد و مراد محکم آذر رو تو بغلش داشت له‌ میکرد. کارگار‌ها منتظر نوبت بودن و دقیقا تا آب اونا اومد همین کارو کردن. دوباره با کمر بند اونو زدن تا حدیکه کونش سیاه شد.
آذر رو نیم ساعت بعد با تهدید به فیلم و چیزای دیگه فرستادن رفت. من فقط خدا رو شکر می‌کردم نکردن تو حلقش. اما خط های کمر بند خیلی‌ ناجور رو تنش مونده بود.
رفتم پایین. اونا دوربین رو برداشتن. مراد فیلم رو گرفت گذاشت تو جیبش. من آروم دنبالش میرفتم تا ببینم کجا میره. با پرویز رفتن در پارکینگ. آذر کنار ماشین گریه میکرد و دنبال کلیدش می‌گشت.مراد رفت جلو طرف اون. در ماشین خودش رو باز کرد و فیلم رو گذاشت تو داشبورد. بعد سر آذر رو گرفت تو دستش و شروع کرد باهاش حرف زدن. صداش آروم بود و من نمیشنیدم. پرویز رفت جلو. من تو تاریکی‌رفتم طرف ماشین مراد و در طرف مقابل رو باز کردم و فیلم رو برداشتم. آروم دررفتم. صدای کشیده محکمی اومد.
شب آذر فقط گریه میکرد.نگفت چه بلاییسرش آوردن ولی فقط می گفت با کمربندزدنش. بهش دل‌ داری دادم ولی‌ چیزی بهش نگفتم. صبح فردا از مدیر کلّ وقت گرفتم و رفتم اونجا. مراد و پرویز تو راهرو با هم بحث میکردن و معلوم بود دنبال فیلم بودن.جریان رو به مدیر کلّ گفتم. نشست فیلم رو از اولتا آخر دید بی‌ شرف. همون جا تلفن زد به حراست وزارت خونه و حرف زد. حکم اخراج اونا رو داد دستم و می‌خواست زنگ بزنه کلانتری که به خاطر آبروی زنم نذاشتم.آذر سر کار نیومده بود. مدیر بهش زنگ زد و گفت جریان رو از دوربین مخفی‌ دیده و آذر حالا رئیس جدید انبار شرکت هست.
آذر خودشو رسوند اداره و همکارها میگفتن فقط تٔف کرد تو صورت رئیس حراست و انباردار. کسی‌ هم نفهمید چرا. اما شایعات به گوش همه رسید. حالا از کجا،شاید از خود مراد یا پرویز شایعه پخش شد
     
  
مرد

 
انتقام از شوهر به سبک زینب خانم

سلام به همه دوستان عزیز من اسمم ارمینه بیست و دو سالمه قیافه و هیکله معمولی دارم نه خیلی خوشگلم نه خیلی زشت اهل شهرستانم حالا کدوم شهرستان دیگه بماند خاطره ای که میخوام براتون تعریف کنم از خیلی وقت پیش شروع شد درست از زمانی که من معنی کس و کون و سکس و اینچیزارو فهمیدم اون موقع ها تو کوچه ما یه یارو زندگی میکرد که واقعا زن خوشگلو خوش استیلی داشت چشمای عسلی موهای بور کون گنده و سینه های گنده و توپول که کیر همه بچه های محل از پیر تا جونو راست کرده بود اسمش زینب بود ولی من اسمشو گذاشته بودم ناتاشا اخه خیلی شبیه ناتاشا بود تو فیلم خوابو بیدار یادتون که هست فیلمشو .این ناتاشا خانم اونموقع40 سالش بود یه پسر داشت که تقریبا همسن من بود نمیدونم شغل شوهرش چی بود اخه یکی دوبار بیشتر تو محل ندیده بودمش هیچ وقت نبود.خلاصه روزی نبود که ما به بهونه های مختلف اونو دید نزنیم تو کوچه ما یه پارکی هست که غروبا همه جمع میشدن تو اون پارک هر وقت ناتاشا میرفت اونجا سر وکله ما پیدا میشد اخه من خیلی تو کفش بودم البته بچه های دیگم همین وضعو داشتنا ولی خوب نه به اندازه من یه چند وقتی ار این موضوع میگذشت و من روز به روز حالم بدتر میشد یه روز که از مدرسه برمیگشتم اتفاقی پسرشو دیدمو باهم هم مسیر شدیم تو راه جوری باهاش صحبت کردم که کم کم موضوعو به مامانش ربط دادم از زیبای مامانش صحبت کردم البته اونموقع پسرش به اون حدی نبود که غیرتی شه تازه اول دبیرستان بود و کم کم داشت با بلوغ جنسی اشنا میشد براش جالب بود وقتی از اندام زیبای مامانش صحبت میکردم با اشتیاق خاصی گوش میداد احساس کردم بد جور هوسی شده بهم گفت ارمین یه سوال بپرسم راستشو میگی گفتم اره بپرس چرا که نه
گفت تو از کجای مامانم بیشتر خوشت میاد ؟ منم بعد از یکم منو من کردن گفتم :سینه هاشو کونش اخه هر دوشون گنده و گوشتالو ان
گفت: خیلی دوست داری مامانمو بکنی نه؟ گفتم اگه بشه بدم نمیاد ولی مامانت شوهر داره باباتو میخوای چه کارکنی ها؟ گفت تو نگران بابام نباش اون که هیچوقت خونه نیست موقع هایم که هست مامانم اصلا تحویلش نمیگیره من کم کم کاری میکنم رفت وامدت خونه ما زیاد شه تا بتونیم یه جوری راضیش کنیم بهت بده .گفتم :یعنی تو اصلا ناراحت نمیشی من مامانتو بکنم ؟ گفت نه منم خیلی وقته تو کفشم دوست دارم هر جوری هست بکنمش خلاصه اونروز گذشتو کم کم به بهانه درسو کامپیوترو این حرفا پام به خونشون باز شد اوایل رفت وامدم زینب خانم جلوم راحت نمیگشت حتی روسریشم بر نمیداشت اما کم کم با من احساس راحتی میکرد جلو با بولیز شلوار میگذشت دیدن کون به اون قشنگی تو شلوار تنگ واقعا منو دیونه میکرد یه مدت دیگم از این جریانا گذشت تا اینکه قرارداد اجاره خونشون تمومو شد وصاحبخونه بهشون گفت که باید از اونجا برن .ار اونجای که خونه ما دو طبقه بود مستاجر طبقه پایین مون تازه یه چند وقتی میشد که رفته بود من پیشنهاد دادم که بیان خونه ما. برا همین با پدرم صحبت کردم که خونرو به کسه دیگه ای اجاره نده اونم قبول کرد خیلی زود اسباب و وسایلشونو منتقل کردیم خونه ی خودمون و زندگیشون تو خوننه ماشروع شد.منم دیگه شده بودم عضوی از خانوده اونا همیشه خونشون بودمزینب خانمم خیلی منو تحویل میگرفت جلوم خیلی راحت میگشت یه روز که منو پویان(پسرشو میگم) تو خونه تنها بودیم ازش پرسیدم چرا بابات هیچوقت خونه نمیاد مامانت چرا تحویلش نمیگیره؟
یه اهی کشیدو. گفت: چند سال پیش وقتی من کوچیک بودم منو مامانم خونه بابا بزرگم بودیم وقتی اومدیم خونه دیدیم بابامو خالم لخت لخت تو بغل هم خوابیدن از اون موقع مامانم بابامو خونه راه نمیده بهش گفته مطمن باش منم میرم به یه نفر دیگه میدم تا طلافی کار تورو بکنم. گفتم :بابات عجب کوسخولی بوده زن به این خوشگلی و خوش استیلی داره بعد میره کسه دیگه ایو میکنه واقعا که خیلی خره. همینطور گرم صحبت بودیم کهزینب خانمم از بیرون اومد گفت ارمین جان برو بالا مامانت کارت داره صدات میزنه منم پاشدم رفتم بالا ببینم مامانم چی میگه....
رفتم بالا گفتم مامان کارم داشتی ؟
گفت :اره وسایلتو جمع کن باید بریم تهران خونه عموت
گفتم: برا چی الان یه هووی من کلاس دارم نمیتونم مدرسرو ول کنم بیام گفت: اخه پدر خانم عموت مرده باید بریم تهران زنعموتم که بنده خدا میدونی تنهاست کسیو نداره زشته اگه تو این وضعیت تنهاش بزاریم . گفتم :اشکالی نداره شما برین من تنها میمونم خونه به درسو مدرسم میرسم اگرم گرسنم شد میرم خونه پویان اینا یه چیزی میخورم خلاصه مامانم با اسرار من قبول کردو رفتن تهران منم خوشحال ار اینکه میتونم یه چند وقتی خونه ناتاشا اینا تلپ باشم بعد نیم ساعت رفتم خونه پویان اینا ولی تو راه پله که رسیدم دیدم بابای پویان با عصبانیت درو بستو رفت منم سریع رفتم پایین دیدمزینب خانم نشسته خودشو ارایش میکنه و میخنده رفتم پیش پویان پرسیدم جریان چیه ؟ گفت :نمیدونم من بیرون بودم ولی حتما همون داستان همیشگیه دیگه خلاصه فردای اونروز منو پویان داشتیم از مدرسه برمیگشتیم که تو راه پدرشو دیدیم پویان به پدرش سلام کرد ولی جواب سلامشو نداد مستقیم به سمت من اومدو محکم زد زیر گوشم جوری زد تو گوشم که پرت شدم رو زمین باز اومد سمت من که پویان رفت گرفتش گفت چه کار میکنی بابا دیونه شدی کشتی بچه مردمو باباش گفت:ولم کن بزا بکشم حرومزادرو پویان گفت: اخه چی شده بابا گفت: به تو ربطی نداره برو کنار تخم سگ پویان بنده خدا دید نمیتونه کاری کنه به من گفت ارمین پاشو فرار کن زود باش . من که ماتم برده بودو گوشم صوت میکشید با صدای پویان به خودم اومدمو پاشدم سریع در رفتم یکی دوساعت تو خیابونا بودم تا گوشیم زنگ خورد .شماره خونه پویان اینا بود اول ترسیدم جواب بدم گفتم شاید باباش باشه ولی گفتم پشت تلفن که نمیتونه کاری کنه جواب دادم مامان پویان بود خیلی با نگرانی گفت :الو ارمین جان کجای پسرم سالمی چیزیت نشده الهی دستش بشکنه
گفتم سلام زینب خانم نترسین چیزیم نشده سالمم فقط میترسم بیام خونه
گفت:نترس پسرم پویان همه جارو گشته اشغال در رفته بیا خونه ما منتظرتم منم گوشی قطع کردمو راه افتادم سمت خونهنیم ساعت بعد در خونشون بودم زنگو که زدم مامان پویان سریع در و باز کرد منو محکم بغل کرد منو تو سینهای گندش فشار میداد گفت :خوبی پسرم چیزیت که نشده الهی دستش بشکنه اشغال عوضی بعد منو برد نشوند رو مبل و گفت : ارمین جان تورو جان هر کی دوست داری این قضیرو به خانوادت نگو من نمیدونم چه جوابی بهشون بدم بعد رفت از تو اشپزخونه یه لیوان شربت برام اورد وقتی داشت بر میگشت تاره فهمیدم چی پوشیده وااااااااااااااااااااااااااااااااای یه دامن بلند استرج پوشیده بود که جلوش یه چاک گنده داشت وقتی راه میرفت تانزدیکای شورتش معلوم میشد با یه تاپ استین حلقه ای که تموم پستونای گندش زده بود بیرون چاک سینش کاملا پیدا بود این اولین باری بود که زینب خانمو اینجوری میدیدم همینجوری خشکم زده بود نگاش میکردم که پویان گفت :ارمین چت شده مامانم با تو بودا گفتم :ها چی گفتین میشه دوباره بگین زینب که فهمیده بود بد جور کف کردم با یه لهجه خواستی گفت: اوووووا ارمین تو که ندید بدید نبودی چت شد میگم جریان امروزو به خانوادت نگی نمیدونم چی جوابشونو بدم گفتم :اها نه خیالتون راحت باشه زینب خانم بهشون نمیگم ولی من نمیدونم چرا بابای پویان اینکارو کرد من که کار بدی نکردم چرا منو زد
گفت :ولشکن عزیزم اون اشغال با من لج بوده سرتو لج منو خالی کرد ناراحت نشو بعد اومد جلوم یهدولا شد صورتمو بوسید و گفت :این بوووووس که صورتت خوب شه وووووووای وقتی دولا بود چشام افتاد به سینه هاش چقدر گنده بودن تا تهشون پیدا بود همینجوری داشتم نگاشون میکردم که رینب خانم گفت:اوووووووا بازم که خشکت زد پسر کجایی گفتم هیچی همینجام گفت:اره قربونم بری ارواح خیکت پسره هیز بعد رفتم سمت اطاقشو گفت : من میرم بخوابم شمام درستونو بخونین فردا که جمعست بتوین استراحت کنین
من یه نگاه به پویان انداختم گفتم :پویان مامانت چرا اینجوری شده امروز چش شده هااا؟
گفت: نمیدونم چش شده ولی ما که بد مون نیومد خودمونیم مامانم عجب کوسیه سینه هاشو دیدی داشت تاپشو پاره میکرد خداکنه بازم همینجوری جلومون بگرده منم گفتم :اره ایکاش بازم همینجوری بگرده بعدشم درسمونو خوندیم تا سر شب شامو خوردیمو خوابیدیم ولی جالب بود بازم زینب خانم همونجوری میگشت کلیم شوخی های ناجور میکرد با هامون. فرداش که از خواب پاشدم دیدم زینب خانم تو اشپزخونست ولی پویان هنوز خوابیده رفتم پیشش سلام کردمو صبح بخیر گفتم اونم جواب سلاممو دادو گفت :بیا بشین برات صبحانه بیارم بخوری تو همین لحظه پویانم اومدو صبحانه رو با هم خوردیم زینب خانمم غدای ناهار گذاشت رو گازو رفتیم نشستیم تو حال رینب خانم گفت: خوب بچه ها تعریف کنیین چه خبرا خوش میگذره چه خبر از مدرسه مام گفتیم :ای بد نیست میگذرونیم درسامونم که میخونیم مشکلی نیست زینب خانم گفت :نخیر پدرسوخته ها منظورم درساتون نبود از تو راه مدرسه برام تعریف کنید پویان گفت: مامان تو راه مدرسه چیزه خاصی نیست چیرو تعریف کنیم
زینب خانم گفتک بابا شما چقدر خنگین منظورم دختر مدرسه ایا بود چه کار کردین تا حالا با کسی رفیق نشدین ها بعد رو کرد به منو گفت: ارمین راستشو بگو با کسی رفیق نشدی ها؟
من گفتم: نه زینب خانم من تا حالا از این کارا نکردم یعنی بهش فکر نکردم زینب خانم گفت : ای بابا از تو توقع نداشتم ارمین تو که با کسی رفیق نشدی تکلیف پویان معلومه دیگه بابا شما الان باید هرکدومتون پنج شش تا دوست دختر داشته باشین منو باش که میخواستم نصیحتتون کنم یه وقت نرین با دخترای مردم کاری کنین از دختر بندازینشون وقتی این حرفو از زینب خانم شنیدم خیلی تعجب کردم اصلا رفتارش عوض شده بود خیلی تغییر کرده بود پویانم داشت شاخ در میادرد از رفتار مامانش بعد زینب خانم گفت : ببین شما اصلا به بلوغ رسیدین ها راستشو بگین من که از خجالت اب شدم این حرفو زد بعد گفت: ارمین راستشو بگو ببینم مرد شدی یا نه ؟
منم سرمو انداختم پایین گفتم: اره دیگه داشتم منفجر میشدم کیرم داشت میترکید بعد گفت : پویان تو چی مرد شدی پویانم اروم گفت: اره مامان زینب خانم یه خنده بلندی کرد و گفت : من عجب خریم با شما دوتا تازه خروسا تو یه خونه موندم یه وقتا فکر احمقانه ای به سرتون نزنه بعد گفت: اخی خجالت نکشین شوخی کردم ببینم شما اصلا در مورد مساعل جنسی چیزی میدونید یا
نه من که دیگه داشت یخ کیرم باز میشدو پررو شده بودم گفتم : خیلی کم پویانم گفت : منم خیلی کم میدونم مامان بعد زینب خانم گفت خوب اشکالی نداره اگه دوست داشته باشین من بهتون همه چیزو یاد میدم فقط یه شرطی داره من گفتم :چه شرطی زینب خانم زینب خانم گفت: اول اینکه این جریانو به هیچکس نمیگید دوم اینکه پویان الکی غیرتی نشه پویان گفت: ولی مامان ارمین اینجاست زشته جلوش زینب خانم گفت: بابا ارمینم مثل پسر منه غریبه که نیست نباید ناراحت بشی پسرم اصلا برا اینکه تو ناراحت نشی ارمین از این به بعد به من میگه مامان زینب خوبه من داشتم تو دلم به پویان بد و بیراه میگفتم حالا که بعد از چند سال مامانش داره به ما پا میده داره همه چیزو خراب میکنه من سریع گفتم : باشه مامان زینب قبوله هر چی تو بگی زینب خانم گفت: ای قربون پسر گلم برم ببین پویان ارمین چقدر راحت قبول کرد پویانم گفت :باشه مامان منم حرفی ندارم هر چی تو بگی بعد زینب خانم گفت : چون بچه های خوبی بودین میخوام ببرمتون حموم هر سوالیم تو حموم داشتین ازم بپرسین خوبه من پریدم بغل زینب خانمم بووووووسش کردمو گفتم : اخجون با مامان جونم میخوایم بریم حموم زینب خانم گفت : اوااااااااا پسر مگه تو حموم ندید ه ای پاشین برین حولتونو بردارین برین تو حموم منم الان میام مام سریع رفتیم حوله گرفتیمو رفتیم تو حموم شرتامونم در اوردیم داشتیم از خوشحال میمردیم کیر من خیلی از مال پویان بزرگ تر بود مال پویان ده دوازده سانت بیشتر نمیشد ولی مال من هجده نوزده سانت بود خیلیم کلفت بود خیلی وقتم بود پشمامو نزده بودم خیلی پشمالو شده بود داشتیم شیر ابو باز میکردیم که زینب خانم اومد تو حمومو مارو لخت دید گفت : اوا شما چقدر عجله دارین صبر میکردین منم بیام بعد لخت میشدین بعد اومد جلو گفت ببینم دودولاتونو یه دستی به کیر پویان کشید گفت : پویان تو چقدر کیرت کوچیکه بیچاره زنت هیچی نصیبش نمیشه بعد اومد کیر منو گرفت تو دستشو گفت : اها به این میگن کیر عجب چیزی داشتی نا قلا رو نمی کردی ولی چرا پشماتو نزدی نشست جلو کیرمو قشنگ ورندازش کرد تو دستش گرفته بود هی فشارش میداد بعد به چویان گفت : پویان جان برو تو کشو مامان یه بسته تیغ با یه بسته قرص هست بگیر بیار پویان که رفت بیرون زیتب خانم پاشد تاپشو در اورد و خم شد دامنشم درا ورد انداخت بیرون بعد همونجوری که بیرون بود گفت : ارمین جان ..... گفتم: جونم مامان زینب گفت نمیخوای شورتو کرسته مامانتو دربیاری منم که داشتم دیوونه میشدم کیرم داشت منفجر میشد باورم نمیشد یعنی این همونیه که یه عمر تو کفش بودم گفتم چرا نمیخوام مامان جونم سریع رفتم پشت کمرش چسب کرستشو ازاد کردم همینکه ازاد شد یه هو سینه هاش مثل دو تا خربزه گنده افتاد پایین گفتم: مامانی شرتتم درارم خودش خم شد گفت :اره پسرم در بیارش شرتشو که کشیدم پایین سریع برگشت گفت : اون پایینو نببین زشته حالم گرفته شد بعد حولشو تنش کردو بندشو سفت بست پویانو صدا کرد کجایی پس بیا یخ کردیم پویان اومد تو قرصو تیغ و داد به مامانش بعد زینب خانم گفت تو برو زیر دوش من پشمای داداشتو بزنم پویان که رفت زیر دوش زینب خانم سریع قرص از تو جلدش دراوردو گفت: اینو بخور بعد یه چشمک بهم زد تیغو تو ریش ترااش جا زدو نشست جلو کیرم با صابون کیرمو میمالید و شروع به صحبت کرد کرد ببینین بچه ها این که شما دارین اسمش کیره شما باید مال خودتونو بکنید تو کس زناتون تا ابتون بیاد ابتونو اگه بریزین تو کس زنا اونا حامله میشن پویان گفت : مامان ما که اینارو میدونستیم در مورد کس زنا هیچی نمیدونیم میشه کستو نشونمون بدی ببینیم چه جوریه زینب خانم گفت : ای پدرسوخته باشه نشونتون میدم بزا اول پشمای ارمینو بزنم بعد ریشتراشو گرفتو شروع کرد پشمامو زدن پشمامو که زد کیرمو محکم فشار دادو گفت: واااااای قربونش برم چه خوشگل شده حالا خوردن داره ها بعد یه چشمک بهم زدو کله کیرمو کرد تو دهنش یه میک گنده بهش زد بعد درش اورد یه لحظه انگاز تمام جونم داشت از کیرم میزد بیرون بعد پاشد حولشو در اوردو یه دستشو گرفت جلو سینه هاش یه دستشم گزاشت رو کسش به پویان گفت : پسرم یکم ابگرم بریز کف حموم من دراز بکشم سردم نشه ابه گرمو که ریخت زینب خانم خوابید کفه حمومو گفت بیا ین ببینین دستشو از رو کسش برداشت گفت: به این میگن کوس بایید کیرتونوبکنیین اینتو ابتون که بره توش نه ماه بعد یه بچه از همین تو در میاد من گفتم : مامانی یعنی پویان از این تو در اومده ؟ گفت اره عزیزم بعد گفتم میشه بهش دست بزنم گفت :اره پسرم راحت باش بعد به پویان گفت کیرتو بیار جلو صورتم ببینم پویان کیرشو برد جلو مامانش کیر پویانو کرد تو دهنشو شروع کرد به خوردن بعد به من گفت : ارمین جان تو هم بایید کس منو بخوری امروز میخوام ببینم شما دو نفر بلدین مامانو بکنیین منم شروع کردم به خوردن خیلی هوووووووسی شده بودم بلاخره به ارزوم رسیده بودم زبونمو میکردم تو کسش میچرخوندم چوچولشو میلیسیدم خیلی تحریک شده بود میگفت : قربون پسرای گلم برم امروز باید مامانو جر بدین هم از جلو هم از عقب بعد من پاشدم به پویان گفتم بی جاهارو عوض کنیم پوییان شروع کرد به خوردن کس مامانش منم کیرمو بردم جلو دهنشو گفتم مامانی دارم میمیرم برام بخور کیرمو زینب خانم گفت : بیا عزیزم من عاشق کیرتم امروز باید باهاش کوس وکونمو یکی کنی بعد کیرمو کرد تو دهنشو شروع به خوردئن کرد خیلی حرفه ای بود زبونشو میکرد تو سوراخ کیرم کلاهک کیرمو میمکید یکم که خورد با یه صدای هووسی گفت من دارم میمیرم عزیزم بیاید منو بکنید زودتر منو خوابوند کف حموم خودش اومد کسشو تنظیم کرد نشست رو کیرم کسش تنگ نبود کیرم تا ته کسش رفت تو ولی خیلی حال میداد وقتی کیرم رفت تو کسش یه جوری گفت اخخخخخخخخخخخ که دیونم کرد خودشو پرت میکرد رو کیرم خم شد جلوم سینشو با دست گرفت جلو دهنمو : گفت بیا شیر بخور پسرم سینشو گزاشتم تو دهنشو شرو ع کردم خوردن پویان گفت : مامان پس من چی منم میخوام بکنمت رینب خانم گفت : الهی قربون کیر پسرام برم توام برو پشتم کیرتو بکن تو کونم قربونت برم پویانم رفت پشت مامانشو کیرشو کرد تو کون مامانش حالا همزمان داشتیم هم از کون میکردیمش هم از کس خیلی حال میداد هر سه تامون تو فضا بودیم زینب خانم یه سره حرفای سکسی میزد میگفت بازم میخوام بازم کیر بدین بهم بیشتر بدین جرم بدین من کیر میخوام کسمو جر بدین اخخخخخخخخ دارم جر میخورم همینجوری انقدر گفت تا یه هو خودشو محکم کوبید به کیرمو یه جیغ محکم کشید و بی حال شد پویانم همینجوری انقدر کرد تا ابش اومدو ابشو ریخت رو کمر مامانش ولی خبری از اب من نبود قرصه کمرمو سفت کرده بود اروم زینب خانمو بووووس کردمو گفتم : مامانی منم کون میخوام از روم بلند شد به پویان گفت : تو برو بیرون دیگه بزا ارمینم کونمو بکنه مام الان میایم پویانم مامانشو یه بوووووووووس کردو رفت بیرون بعد زینب خانم چهار دستو پا شدو گفت: بیا عزیزم بپر سریع پشتم بکن تو کونم کیر پویان کوپیک بود اصلا بهم حال نداد منم رفتم پشتشو یه تف انداختم سر کیرمو کیرمو گزاشتم رو سوراخشو فشارش دادم تو با یه فشار تا ته رفت تو کونش یه هووووووو زینب خانم : یه تکونی به خودش دادو گفت ب این میگن کیر درستو حسابی جوووووووووووون بکن مامانو جر بده کونمو پسرم منم کم کم شروع به تلمبه زدن کردم کم کم سرعتمو زیاد کردم دستمو بردم جلو سینه هتشو چنگ میزدم اومدم کیرمودرارم دوباره بکنم تو کونش همین که دراوردم کیرمو یه هو زوووووووووووووورت گوزید سوراخ کونش باز باز مونده بود میگفت : جوووووون بکن پسرم مامانو گوز گوز اوردییییییییییییییییییییییی بازم بکنننننننننننننننننننننننننن من کیررررررررررررر میخوامممممممممممم دوباره کیرمو کردم تو کونش اینبار خیلی محکم میکردم سینه هاشو گرفته بودم تو مشتم چنگ یزدم کم کم داشت ابم میومد همینجوری ادامه دادم زینب خانم جیغ میزد ارمین جر خوردم دارم میرینم عن دارم دارم میرینم اخخخخخخخ ارمین من توجهی نکردم انقدر کردم تا ابم فشار ریخت تو کوش همینجوی سینشو فشار میدادم گفت ارمین پاشو کیرتو درار دارم میرینم هینکه کیرمو دراوردم دوباره زووووورت گوزید ابم کمرم وعنش همه با هم ریخت بیرون یه لحظه حالم بد شد اما کمکش کردم خودشو تمیز کردو حمومو شستیم رفتیم بیرون شب که داشتیم فیلم میدیدم رینب خانم برام ساک میزد همون شب بهم گفت که به شوهرم گفته بودم ارمین منو میکنه برا همین میخواسته منو بزنه اونا هنوزم مستاجر مان هر وقت که بخوام میرم میکنمش
     
  
مرد

 
من و شراره تازه ازدواج کرده بودیم و می خواستیم که ماه عسلوبریم به جزیره زیبای کیش . مامان مهین و بابا اکبر قرار بود که خونه دار ما بشن . نصف بیشتر کشور زیر فضای برفی و یخبندان و سر ما قرار داشت ولی اون طرفا باید هوا گرم می بود . من و شراره قبل از ازدواج یکی دوسالی با هم رابطه سکسی داشتیم و این عروسی واسه ما یه دکور بود .بچه هم نمی خواستیم که تا یه مدتی سر خر ما شه . من و اون هردومون 25 سالمون بود وپدر و مادرمونم همه شون از هیجده تا بیست سال ازمون بزرگتر بودند ولی از بس اهل حال وبگو بخند بودند هیشکی فکر نمی کرد که اونا بچه هایی به سن ما داشته باشن. همه شونم امروزی بودند .. خیلی به تیپ خودشون می رسیدند . از سر و وضع و آرایششونگرفته تا طرز لباس پوشیدنشون همه مطابق روز بود .. جالب اینجا بود که هر 6 تا مون هم با هم کار می کردیم . تو یه فروشگاه بزرگی که از قدیم بابا هامون شریک هم بودند کار می کردیم . فروشگاه فروش دوربین های عکاسی و فیلمبرداری وچاپ و ظهور و عکس وفیلم و...درآمدمون هم خوب بود . خونواده های ماقبل از این که من و شراره به دنیا بیاییم باهم دوست بودند . بریم به خودمون برسیم ..

مردیم خودمونوکشتیم تا رسیدیم به فرودگاه . هوا خیلی داغون بود و اصلا به زحمت می شد جلو رو دید .. خوشبختانه زود رسیدیم ولی پر واز ها به علت نامساعد بودن اوضاع جوی لغو شده بود . دست از پا دراز تر بر گشتیم خونه . سر و صدای ساز و آواز و هیاهو مارو به فکر فرو برده بود . تعجب کردیم . قرار نبود خونهمون مهمونی بر پا شه . بااین که هوا سرد بود ولی فضای پذیرایی ما با کلی رادیاتور شوفاژهمه جا روداغ داغ کرده بود . -شراره صبر کن .. اوخاوخ تو برو پشت اونستون و منم به این یکی ستون می چسبم ببینیم چه خبره .. تخت دونفره ما رو آورده بودند وسط پذیرایی و چهار نفر لخت مادرزاد افتاده بودند روش . پدر زنم کیرشو کرده بود تو کوس مادرم و پدرمم داشت مادر زنمو می گایید . زناشونو با هم عوض و بدل کرده بودند .. دودستی زدم تو سرم .. اونا داشتند جنده بازی در میاوردند ما سختمون بود . شراره اومد طرف من -شراره من تحمل این رسوایی رو ندارم . این چه وضعشه .. مادرم زیر کیر پدرت ؟/؟ -عوضش پدر تو هم داره مادر منو میگاد .. ولی خیلی هیجان انگیزه .-کوس شر نگو شراره . -ببین ماکان به این میگن سکس ضربدری الان خیلی جا ها جا افتاده .. هیجان رو زیاد می کنه . به زندگی و سکس جهت میده . بیخوابی رو از سر آدم خارج می کنه . -راستی راستی که مخت از کار افتاده -ببینم تو اصلا تا حالا به فکرت خطورکرده که این چند سالیکه از قبل از ازدواج تا حالا با هم سکس داشتیم شاید واست یکنواخت شده باشه و هوس گاییدن کس دیگه ای به سرت افتاده باشه -من که بهت خیانت نمی کنم وتو واسه هفت پشتم بس هستی . البته راستشهر خوشگل تو دل برویی رو که می دیدم دوست داشتم بگام . حتی مادر زنمو که شبعروسی خیلی خودشو به من می مالید . -من از این چیزا تو سایت امیر سکسی زیاد خوندم .. -پس تو خلوتی خیلی کارا می کنی -نمی دونستم که باید از جناب اجازه بگیرم . محو کوس دادن مادر زنه شده بودم و هیکلتاپشو زیر نظر داشتم و از اون طرف شراره هم داشت به کیر پدرم که چطور داشت می رفت تو کوس مادرش نگاه می کرد . دست زنم بی اختیار رفت تو شورتش و داخل کوس خودش و دست منم رفت رو کیرم . نتونستیم طاقت بیاریم . دست زنمو گرفته و گذاشتم داخل شورتم که کیرمو بماله و منم دستمو به کوسش رسوندم . اونا حسابی در حال عشق و حال کردن بودن . مادر زنم شهین می گفت کاشکی بچه هامون هم اینجا بودند. مادرم مهین گفت اوخ اگه بفهمن ما داریم چیکار می کنیم دیگه اسم ما رو هم نمی آوردند . بابا اکبر من می گفت این ماکانی که من می شناسم اگه بدونه این کار چقدر مزه داره میاد تو جمع ما . شش تایی خیلی حال می ده . شراره اخمی بهم کرد و گفت بابات از کجا با روحیه تنوع طلبی تو آشناست ؟/؟-هیچی همین جوری یه چیزی گفته . در حال باز خواست شدن بودم کهاضغر آقا که از گاییدن مامان کیفور شده بود گفت اتفاقا شراره جون به من و شهین رفته .. اگه اونو تو خط نیاریم و اون و ماکان جون به جمع ما اضافه نشن اطمینان دارم که دخترم واسه خودش معشوقه می گیره . ما به عنوان پدر و مادرش و شما هم به عنوان پدر و مادر جدیدش این مسئولیتو احساس می کنیم و باید که بکنیم که واسه تحکیم پیوندشون باید یه تنوعی در سکشون ایجاد کنیم . -شراره یعنی اگه این جوری که اینا میگن من باید دو تا مامانو بگام -و دو تا بابا هم منو میگان .. -وای شراره ملوسک منو دیده .. اون عاشق منه . الان مئو مئو میکنه آبروم میره . جلو دهنشو بگیر .. -چی میگی مگه آدمه ؟/؟ من می ترسم . وای نهداره میاد طرف من . شراره از گربه می ترسید با این که ملوسک ماده من خیلی اهلی بود . قبل از این گه گربه ناز پلنگی من ما رو لوبده شرارهجیغی کشید و یهو اون چهار تا لخت هر کدو م از یه طرف فرار کردند . چند لحظه بعد دوباره جمع شدند . -مارو ترسوندین بچه ها . فکر کردیم غریبه هست .. حتما خودتون همه چی رو دیدین و می دونین جریان چیه . شاید از نظر اخلاقی و اجتماعی زشت و زننده به نظر برسه ولی این تابو ها یه چیزاییه که ما بین خودمون درست کردیم . الان در تبت هر زنی حداکثر می تونه چها تا شوهر داشته باشه . تو ایران خودمون هر مرد می تونه چهار تا زن رسمیداشته باشه . با این حرفای شهین یه خورده آروم گرفتم . شراره که خیلی راحت با مسئله کنار اومده بود . ظاهرا شهین خانوم یعنی مادر زن مناین حرفا رو می زد تا منو رام کنه و خودمو به این صحنه ها عادت بدم و ایراد نگیرم . همین که دید خشمم خوابیده گفت : اگه شما جگر گوشه هام بتونین بیایین تو جمع ما خیلی خوب میشه . رفتم چهار تا درشت بارش کنم که شراره دستمو کشید وگفت : ماکان تو از تنوع توزندگی خوشت نمیاد ؟/؟ دوست داری چند روز دیگه از یکی بشنوی که زنت بهت خیانت کرده ؟/؟ منم دوست ندارم در مورد توهمچه چیزی بشنوم . ما اینجا خودمونیم و خودمون . هر مردی سه تا زن و هر زنی هم سه تا مرد رودر اختیار داره . با هر کدومشون هم میتونه حال کنه . از قدیم هم که همدیگه رو میشناسیم . اگه بدونی این جوری چقدر صمیمیت زیاد میشه ؟/؟ -یعنی من باید مادر خودمم بگام ؟/؟ جلو چش پدرم ؟/؟ -تازه مامانم خودش چی میگه ؟/؟ اصغر آقا یعنی پدر زن بنده به حرف در اومد وگفت شراره جون این قدر فرهنگش بالاست که حاضره خودشو در اختیار من بذاره و براش مسئله ای نیست . -راست میگی بابا ومن از بچگی عادت کردم رو حرف شما حرف نیارم . -مامان مهین تو چرا ساکتی . یعنی من و تو با هم .... -آره پسرم هر چی اونا میگن راسته . آدم باید حرف بزرگترا رو گوش کنه تا به سعادت برسه . ازقدیم گفتن حرف بزرگتر شنیدن ادب است . اون چهار نفر یهچشمکی به هم زدند و شهین اومد طرف من وبابا اکبر رفت طرف شراره که عروسش شه . پدر زنم دوباره رفت چسبید به مامان مهین و اونو انداخت رو کاناپه . شهین منو انداخت رو تخت و بابا هم همین کارو با شراره انجام داد . همچین لختم کرد که خودمنم اگه می خواستم نمی تونستم این قدر راحت لباسامودر بیارم . سرمو که اونور کردم دیدم بابا و شراره هم لخت لختند . زنم نسبت به من تمایل بیشتری واسه این کار داشت . شهین شروع کرد به ساک زدن واسه من و بابا هم کوس لیسی زنمو یعنی عروس خودشو شروع کرد . تازه داشت خوشم میومد. شهین از دخترش خوش اندام تر بود . هرچند یه خورده شکم داشت ولی اون کون گنده اش یه دنیا می ارزید . شراره هم کونشو گذاشته بود روسر من ومنم کوسشو می خوردم واونم کیر بابامو گذاشته بود تو دهنش .. هر چند قبلش بابا داشت کوس لیسی می کرد . اون طرف اصغر اقا و مامان مهین من خودشون مشغول بودند . چند لحظه بعد سه تا دسته دو تایی تفکیک شدیم وعشق و حالمونو شروع کردیم . ظاهرا این مردا بودند که باید احساسات خودشونو بروز می دادند و ربطی به سن واین حرفا نداشت . بابا داشت به شراره می گفت من از همون وقتی که یه دختر رسیده ای شدی آرزوی یه همچین روزی رو داشتم و همیشه در رویاهام بود که بتونم باهات سکس داشته باشم و خوشحالم که با یک برنامه سکسی ضربدریبه این آرزوم رسیدم . -منم همین طور بابا یی . خوشحالم که از عروست راضی هستی .. راستش منم واسه این که از قافله عقب نمونم به شهین جون یعنی مادر زن گلم گفتم مامان منم چه جلق ها که با تصور تن لختتو نزدم و چه شب ها که خواب تو رو ندیدم! همش فکر می کردمکه لختت کردم و گاییدمت .. -حالا حتما خیلی خوشحالی که در بیداری و واقعیت داری این کارو می کنی -ولی حیف حیف از روزایی که از دست رفت و دیگه بر نمی گرده .. -خودتو ناراحت نکن ماکان جان ! ماهی رو یعنی شهین رو هر وقت از آب بگیری تازه هست -من اونو می بندمش به آب . ظاهرا این گروه چهار نفره سالها بود که با هم سکس ضربدری داشتند و اضافهشدن ما دو نفر یه حال و هیجان دیگه ای به گروه اونا می بخشید . شهین و بابا اکبر من که طرفاشون من و شراره بودیم کلی حال می کردند چون با یه جوون تر از خودشون طرف شده بودند . این اظهار علاقه بابا به زنم و عکس العمل وسوسه انگیز شراره دیوونه ام کرده بود هر چند جلو روش داشتم ننه شو می گاییدم ولی از این که کیر بابامو تو کوس زنم می دیدم یه جوری شده بودم . کون شهین بهتر از کون شراره و مامان مهین بود و فتنه گریهاش هم از اون دو تا زن بیشتر . این بابا اکبر چه هیجانی داشت . سر تا پای زنم یعنی عروسشو می لیسید و کیرش انگار از نو جوون شده بود . هرچندتازه اوایل میانسالی اونا بود و خیلی جوونتر از سنشون نشون می دادند . دو طرف قاچ کون شراره رو باز کرده بود و طوری اونومی گایید که شراره روکاملا مست و بیحس کرده بود . انگار بابا دوپینگ کرده بود . چونبا هرچی می گایید آبش نمیومد و این همون چیزی بود که شراره آرزو شو داشت و همش ازم می خواست که همچین حالتی داشته باشم . ولی من بیشتر وقتا زود آبم میومد و دوباره اونو می گاییدم تا ار گاسمش کنم . بابا مچ دستشو می خواست فرو کنه تو کوس شراره ولی یه خورده سخت بود -بابا چیکار می کنی کوس زنمو گشاد می کنی -زبون درازی بسه .. حق ولایت دارم ولی دستشو کنار کشید . اما طوری کوس زنمو تو دهنش جا داد که شراره از هوس چاره ای نداشت تا به سر و روی بابا بکوبه -بابا جون خوبه کوسم داره ریز ریز میشه اوووووههههههه نههههههه -حواست کجاست داماد گلم .. همه به هم می رسیم .چند جلسه که بیای همهچی عادی میشه برات . نگران نباش . زنم خیلی زود ار گاسم شد . -بابا اومد آبم ریخت .. هر جوری دوست داری منو اونجوری در آر و باهام حال کن و آبتو خالی کن. بابا ازشراره خواست که قمبل کنه و کونشو ببینه و از پشت بکنه تو کوسش و خالی کنه . قبل از این که کیرشو فرو کنه تو کوس شراره و کارو تموم کنه دوست قدیمشو که در حال گاییدن زنش یعنی مامان مهین من بود صدا زد -اصغر آقا یه دقیقه تشریف بیارین .. اصغر آقا پدرزنگرامی من کیرشو از کوس مامان بیرون کشید و اومد رو تخت ما ویه نگاهی به کوس و کون دخترش انداخت و گفت چاکرتیم اکبر آقا از هیکل و کوس و کونش راضی بودین ؟/؟ -نوکرتیم اصغر آقا یه عمریه که از شهین خانومتون فیض بردیم و دخترشونم مثل مامانشون .. فقط خواستم از داداش گلم اجازه شو بگیرم که می خواستم با اجازه شما یه سرویس تو کوس شراره جون خالی کنم ولی دیدم که اون یه عمره تو خونه شما بزرگ شده و از گوشت و پوست و خون شماست و شما اولویت دارین که پیش قدم باشین .. -مخلصتیم داش اکبر حالا این بچه هارو دیدی این قدر رسمی حرف می زنی ؟/؟ ما در مقابل شما صاحب دختر نیستیم . وقت وسیعه .. شما حالتونو بکنین تو کوس شراره جون آب بریزین .. بعد من میام سراغ دختر گلم ببینم این بیست و پنج سالیواسه خودش چی ساخته... لجم گرفته بود . این زن من بود و اون دو تاداشتند بین خودشون ارث و میراث تقسیم میکردند . به عنوان یه احترام خشک و خالی هم که شده ازمن اجازه شو نگرفتند . وقتی بابا آبشو تو کوس شراره خالی کرد رفت سراغ زن خودش یعنی مهین جون و شراره رو تحویل باباش داد , داشتم آتیش می گرفتم و به خودم لعنت می فرستادم که با نیروی جوانی خودم از اون دو تا عقب موندم .. با خودمگفتم این منم بابا که حالتو می گیرم . اگه اینمنم که باید ننه امو بگام تا یه ضرب شست حسابی بهت نشون بدم . دیگه وقتی می خوام تو کوس مامان خالی کنم ازت اجازه نمی گیرم .. کوس خل .. یکی دیگه رو صدا می کنی و تعارف می کنی اگه اجازه می فر مایید تو کوس دخترتون آب بریزم ؟/؟ اینم شد حرف؟/؟ بااین مادرزن حشری خودم نمی دونستم چیکار کنم .. دیگه خسته شده بودم. می خواستم بریزم توکوسش و گاییدنشو ادامه بدم که بهم گفت اگه آب بریزی توکوسم و ادامه بدی یهسنگینی خاصی بهم دست میده و... یعنی این گه بعد از ار گاسمش تو کوسش خیس کنم .. من که دیدم این جوریه امونش ندادم و از همون زیر پاهاشو دادم هوا و کردم تو کونش .. جووووووون عجب کونی داشت .. نابناب هر چند کونش به زمین چسبیده بود و مناز روبرو و از زیر کوس سوراخ کونشو گاییده بودم . خبلی سریع آبمو تو کونش خالی کردم و از همون طرف هم گذاشتم تو کوسش . -واییییییی داماد گلم عجب کیر خوش فرمی داری .. -تو هم بدن خوش فرم و ایده آلی داری .. زیر گوشش گفتم از شراره جون همباحال تری ... در حال گاییدنش به بالای کوسش چنگ انداخته و لحظه به لحظه ورمشو زیاد تر می کردم و طوری به دو طرفش مشت پرت می کرد که یکی از این مشتهاشوسهوا زد به پهلوی شوهرش اصغر که در حال گاییدن شراره بود طوری که بنده خدا رو از تخت پرتش کرد ولی من طوری به شهین جونمفشار می آوردم که نتونه در ره . دیدم که باتمام وجودش می لرزه و در همین لحظه اصغر آقا یه کف محکم واسم زد و با با مامان منم که در چند متری ما مشغول بودند و حواسشون به ما بود تشویقم کردند . مامان مهین گفت آفرین پسر گلم شهین به این نون و ماستها ار گاسم بشو نیست تو خیلی راحت آبشو آوردی . -فدای کوس شهین جونم میشم الان به جایآبی که ریخته بهش آب می دم .-ماکان جون واسه مامانتم بذار . عمری واست زحمت کشیدم و بزرگت کردم . به من که رسیدی نگو تموم کردی . یه چند قطره ای تو کوس شهین خالی کرده و رفتم سراغ مهین . کنار بابا وایستادم تا مامانو تحویل من بده . تکون بخور نبود . -مرد برو کنار پسرم میخواد باهام حال کنه . برو دیگه . بچه ام خسته شده سر پا وایساده . -یه اجازه ای چیزی .. -تو مگه زنشو گاییدی ازش اجازه گرفتی ؟/؟ از این جمله و تو دهنی مامان خوشم اومده بود . با خودم گفتم نامرد باشم مامان تا تو رو به ار گاسم نرسونده از کنارت پاشم ... بابا پاشد رفت طرف شهین یه خوردهاونو گایید و بعد شراره یه چیزی در گوش باباش گفت و به بابای من اشاره زد و اونم اومد طرفش . یعنی شراره دوست داشت که دو نفری اونو بگان ..اصغر رو زمین دراز کش کرده بو د و کیرشو فرو کرده بودتو کوس اون و بابا اکبر هم ایستاده و از پشت فرو کرده بود تو کونش .. منم سرموبر گردوندم و چش تو چش مامان لحظه به لحظه صورتمو به صورتش نزدیک تر می کردم ... -حالا دیگه باید خجالتت ریخته باشه پسرم -ممنونم که در مقابل پدر ازم دفاع کردی . تو از بچگی من هوامو داشتی.-خجالت نکش ماکان رو من دراز بکش . خیلی دلم میخواست اون موقع که مجرد هم بودی تو رو لخت تو بغل و کنارم داشتم و باهات سکس می کردم ولی ما چهار تا شرط کرده بودیم که با یه سکس ضربدری بتونیم دونفرو وارد کنیم که حداقل یکیشون از خودمون باشه و خیلی هم خوشحال شدیم کههر دو تاش جیگر گوشه های ما هستند -ولی شما که چیزی بهما نگفته بودین و ما اتفاقی متوجه جریان شدیم . -با یه بهانه ایقصد داشتیم بگیم که خوشبختانه همه چی خود به خود جور شد .. حالا بیا جلوتر بغلم کن .منو ببوس . گاییدن مامان یه صفا و عشق و حال دیگه ای داشت . حس می کردم که صمیمانه تر از همه می تونم اونو بگام . موهای مامانو از طرف جلو انداختم رو سینه هاش . سینه ها و موی سرشو با همدستمالی می کردم . از این بو زیاد خوشم میومد . یعنی از بوی موهاش .. بوی سینه هاشو به خاطر نداشتم . هر وقت بغلش می کردم موهای سرش بوی یه شامپوی خوشبو رو می داد . تو عالم خودم بودم . نفهمیدم که این کیر چماق شده من کی رفت تو کوس مامان . فکر کنم خودش بهم کمک کرد. -مهین مهین جون منو ببخش کردمش تو کوست .. -اگه نمی کردی تو کوسم اون وقت تو رو نمی بخشیدمت . ماکان .. بکن من به تو زندگیدادم و تو هم به من جوونی بده . اکسیر جوونی توی کیرته .. -اوخ مامان نمی دونی وقتی کیرم تو کوسته چقدر روحیه می گیرم . حس می کنم همون کهاز اول زندگیم حمایتم کرده هنوز پشتیبانمه . نمیدونم این شراره از فاصله چند متری چطور صدای من و ابراز احساسات مارو شنید که از اون دور فریاد زد بچه ننه .. -برو کوستو بده .. ننه دیگه جایگزیننداره . خورد و دم نکشید . مامانو رو همون زمین خوابوندم و از پشت کردم تو کوسش . کونش به خوشگلی کون شهین نبود ولی یه بر جستگی خاصی داشت که با بر جستگی کون مادرزنم فرق میکرد . کون شراره هنوزیه حالت دخترونه داشت بااین که اونم در حد و اندازه های خودش تحریک کننده بود . پدرمنم حواسش به این طرف بود . مامان هیجان زده بود و هنوز باورش نمی شد که این رویای اون که یه روزی خودشو در اختیار من بذاره به واقعیت تبدیل شده باشه . ازهمون طرف که کیرمو تو کوس دمر افتاده مهین فرو می کردم انگشت شستمم به راحتی فرو کردم توسوراخ کونش . پدر کهدلش طاقت نمی آورد گفت ماکان جان اگه حریف نمی شی سختته من بیام کمک . -ممنونم پدر جون . اصغر آقا که روکه رو مامان بود نمی خواستی کمکش کنی حالا که من رو کوسشمدلت می سوزه ؟/؟ -آخهتو پسرمی . نمیخوام خستگی تو رو ببینم .- تشکر بابا جون تو همون هوای عروس خانومو داشته باش کافیه -مرد ! چیکار به کار من و پسرم داری . من دوست دارم تنهاییبهش حال بدم . آدم نسبت به پسر خودش که احساس حسادت نمی کنه تو داری زنشو می گایی . اونم داره زنتو میگاد . -ماکان خیلی داری حال میدی . این جوری که با سوراخ کونم بازی می کنی هوس کوسم زیاد میشه -مهین جون می خوای بگی کونت کیر نمی خواد .. -عزیزم ذره ذره وجودم طالب کیرته. هرجوری عشقته باهام سکس کن تحملشو دارم . اونو روزمین دمرش کرده جفت دستامو گذاشتم روکمرش و خودم از بالا سوارش شده کیر شق کرده امو می فرستادم تا ته کوسشبره .. -وااااااییییییی اکبر آقا اکبر آقا ببین یاد بگیر . تمام بدن آدموآتیش میده .. شهین که یه گوشه ایافتاده بود و به پنج نفر دیگه نگاه می کرد گفت ماکان جان خوب واسه مامانت پارتی بازی می کنی . -هرموقعدستور بدی در خدمت شما هم هستم . مادر از بس حال می کرد ازم خواست فقط به همین صورت بگامش . کونش این جوری خیلی ناز تر و بر جسته تر نشون می داد . یه چند دقیقه ای رفته بود تو سکوت -ماکان کارتو کردی کوسم آب میخوادویتامین میخواد .. -جااااااااان چه حالی میده آدم تو کوس ننه اش آب بریزه . دیگه به دور و برخودم نگاه نکردم .. از این که مهین جونو هم به ارگاسم رسوندم کلی کیف می کردم . وقتی آب کیرم از توی کوسش در حال بر گشت بود و یه خورده از کناره های کون و رونش هم سفید شد باموبایل یه عکس از قالب کون و تا سر رون بر داشتم تا اونو عکس زمینه اش کنم . داد پدرم در اومد -پسرتو می خوای کون ننه ات رو نشون همه بدی ؟/؟ غیرتت کجا رفته . -پدر جون اولا این عکسو که پیش همه رو نمی کنم . تازه بیاببین اصلا معلوم نیست این کون کیه . مگه بقیه کون مهین جونو دیدن که تشخیص بدنتازه اگه شما هم نمی دونستین که صاحب اینکون کیه عمرا اگه میتونستین متوجه شین .. عکسو به اکبر آقا و اصغر آقا نشون داده اونا ازم خواستن که واسشون بلوتوث کنم .شراره که که دو تا کیر توی سوراخای تنش بود و در آن واحد داشت کوس و کون میداد گفت من که زنتم کون منو زمینه موبایلتنمی کنی حالا میری می چسبی به کون مادرت ؟/؟ در اینجا مادرزنم که حرصش گرفته بود گفت کون من که از همه قشنگ تر و بر جسته تره . اونو اگه بذاری خیلی بهتره .. -از دست شما دیوونه شدم . اصلا باشه سه تا عکسو می چسبونم به هم و سه تا کونو زمینه می کنم .. مادرم افتاد باهام دعوا بد بخت زن ذلیل از الان داریافسارتو میدی دست اینا ؟/؟ نزدیک بود یه دعوای حسابی راه بیفته که به خیر گذشت ولی بعدا هر وقت از این ماجرا یاد می کردیم کلی می گفتیم و می خندیدیم .. اون روز بعد از مامان شرایط طوری شد که من و شراره به هم رسیدیم .. -حتما نا نداری زنتو بگایی -تو هم حتما نا داری به شوهرت کوس بدی -تو می خوای منو بگایی .. خوشت گذشت ماکان ؟/؟ -به تو که بد نگذشت . دو تا کیر رو هم تو کوست جا دادی و سکس ضربدری هم داشتی .. -تقصیر من چیه . تو هم می خواستی دو تا مامانو کنار هم بذاری بگایی ...

اون روز قرار شد که یه کاری کنیم که خواهر من و داداش شراره که هر دوشون دانشجوی یه شهر دیگه هستند با هم جور شن و ازدواج کنن تا مااین سکس ضربدری رو از مضرب سه به چهار برسونیم یعنی چهار ضرب در دو .. وهم یه هیجان دیگه ای به این مجلس بدیم و هم این که همه از خودمون باشیم و غریبه بازی در نیاریم.
     
  
مرد

 
رسم مهمان نوازی
من و فر خنده دوسالی می شد که ازدواج کرده بودیم و هنوز بچه نداشتیم .راستش خودمون نمی خواستیم . گفتیم یه خورده تفریح کنیم و بعد . من سی سالم بود و اون 25 سالش و هردومون دبیر دبیرستان بودیم و تابستون دیگه می رفتیم مسافرت و تفریح . یه سال عید تصمیم به این کار گرفته بودیم . تصمیم گرفتیم بریم کیش . بیشتر وقتا تابستونا این کارو می کردیم ولی اون موقع از بس هوا گرم بود این بار عشقمون کشید عید بریم که خیلی هم شلوغ بود . این دو تا تابستونی که رفته بودیم کیش با یکی از هتلدارای اونجا به اسم جاسم آشنا شده بودیم . اون و زنش خیلی بهمون محبت می کردند .هرچند هر دوتاشون یه خورده هیز به نظر می رسیدند زنه یه نگاهای خاصی بهم مینداخت و جاسم هم یه جوری پر و پاچه فر خنده رو دید می زد . هر چی هم به این زنم می گفتم که بابا وقتی که وارد فضای هتل شدی این قدر خودتو بی حجاب نکن و بی شیله پیله نباش . گوشش بدهکار نبود که نبود . می گفت ما اومدیم اینجا صفا کنیم . تو خیابونای رشت خودمون که از این کارا نمی کنیم یعنی راس راس و راحت می گردیم . حرصم می گرفت وقتی که مانتوشو در می آورد و اون کون دو لپه ای خودشو از پشت اون دامن تنگ و چسبون خودش نشون می داد . نمی دونستم دیگه بهش چی بگم . اون رابطه خوبی با جمیله زن جاسم داشت ولی من با این که با جاسم رابطه خوبی داشتم ولی زیاد بهش رو نمی دادم و پسر خاله نمی شدم . در هر حال عید پا شدیم و رفتیم کیش . ای بابا همه جا رزرو کرده و شلوغ . تمام هتل ها پر .. جاسم و زنش هم نبودند که پارتی ما بشن . چون می گفتند همیشه یه گوشه کنارا یه جایی رو باقی میذاریم واسه دوست و آشناهای درجه یک .. رفتیم دفتر هتل تا ببینیم اونی که جاشه کیه . از این می گفت که جاسم خان واسه چند روزی رفته دبی و عذر خواهی می کرد که اتاقا همه پره .. اونو قبلا ندیده بودم ولی یه سیاه گردن کلفتی بود که یه زنه هم که بعدا فهمیدم زنشه کنارش نشسته بود . اسم این زن و شوهر بود عبید و سمیه . سمیه هم سبزه بود ولی جذاب و تپل و خوشگل . اما شوهرش سیاه تر از قیری بود که رو آسفالت خیابون می ریزن . البته رنگ پوست واسم مهم نبود مهم انسانیت اونا بود که به نظرم اون لحظه نداشتن چون حدس می زدم جا دارن و به ما نمیدن . درهمین لحظه فرخنده گفت با این که اول بهاره هوا چقدر گرمه . روسری و مانتو خودشو در آورد و دو تا از دگمه های بلوزشو باز کرد و نصف سینه هاشو گذاشت تو دید عبید.. می خواستم اعتراض کنم و پاشم و برم که دیدم خیلی بد میشه و این نقطهضعف منو می رسونه . عبید صد و هشتاد درجه تغییر موضع داد . -ما جنوبی ها خیلی مهمون نوازیم و همیشه هوای شمالی ها رو داریم . اون همین جور که داشت حرف می زد چشم از سینه های فر خنده بر نمی داشت . یه اتاقی هست که ظاهرا اونی که رزرو کرده نیومده و دیگه اگرم بیاد مقصر خودشه که ما اونو تحویل شما دادیم . .. می دونستم داره کوس شر میگه .. وقتی من و فرخنده رفتیم تو اتاق خودمون و بهش اعتراض کردم درجواب گفت مرد من کهنرفتم تو بغل اون . تو عرضه نداشتی ولی من با یه چشمه هنر خودم تونستم اوضاع رو جور کنم . در هر حال من و اون گاهی تو جزیزه می گشتیم وبیشتر هم دنبال خرید بودیم . این سمیه هم بد جوری میخ ما شده بود . نگاههای وسوسه انگیزی داشت و حرکاتش درست شده بود شبیه به فرخنده . کاری کرده بود که دیگه به زنم توجهی نداشته باشم و دوست داشته باشم که زنم دور و بر من نباشه و تازگیها هم معلوم نبود که شوهر این زنه یعنی سمیه کجاست . فرخنده هم مدام داشت با سر و صورتش ور می رفت . این سمیه هم خیلی شیفته من شده بود و ظاهرا می خواست باهام حال کنه . من به غیر از زنم تا به حال با کسی حال نکرده بودم و سکس نداشتم . اون روز فرخنده زیر مانتوی خودش غوغا کرده بود ولی همه این چیزا درم تاثیری نداشت . وقتی بهم گفت یه آشنای زن پیدا کرده و چند تا زن با هم میخوان برن خرید از خوشحالی داشتم بال در می آوردم . رفتم سراغ سمیه تو دفتر تنها بود به محض دیدن من گل از گلش شکفت . -ببخشید شما فرخنده رو ندیدین ؟/؟ -چرا همین الان از اینجا رد شد . نمی دونستم دیگه چی بگم که یه بهونه ای باشه واسه بیشتر اونجا موندن.-راستی یکی از اتاقها خالی شده که بهتر و مجهز تر از اتاقیه که فعلا دارین. اگه میخواین نشونتون بدم . -ممنونم میشم سمیه خانوم . آخ که اونم درست خودشو کرده بود مثل فر خنده . کون توپ و به یه حالت بیرون انداخته و سینه هایی توی دید . بازم خوب بود که داخل هتل همه یه دست بودند . سمیه دفترو سپرد به یکی از همکا رای زنش و یه چیزی هم با صدایی آروم بهش گفت که من متوجه نشدم و دوتایی مون رفتیم تو اون اتاقی که می گفت . همه جاشو خوب بهم نشون داد . تختخوابش چقدر با حال بود . -خیلی بزرگه -آره فراز خان این ظاهرا دو نفره هست ولی تا شش نفر هم می تونن روش بخوابن . -ببینم کجا رو نگاه می کنین -شما خیلی جذابهستین سمیه خانوم . -ولی نه به خوش تیپی شما ببینم از این اتاق که چه عرض کنم از این سوئیت و سرویس خوشتون میاد ؟/؟ -نمی دونم تختش راحته یا نه -میخوای یه امتحانیش بکنیم . اینو که گفت و پوست سرخ و سفید شمالی من سرخ تر شد و یه دستی به سینه ام زد و منو رو تخت پرتم کرد و افتاد روم . و درجا کمر بند شلوارمو مثل حرفه ای ها باز کرد و کیرمو از داخل شلوار بیرون کشید و گذاشت تو دهنش . -خب دیگه خسته نشدی این قدر طفره میری ؟/؟ من که با همون نگاه اولت فهمیدم که چقدر طالب منی عشق من عزیزم . -مگه تو شوهر نداری ؟/؟ -خب تو هم زن داری. چه فرقی بین من و توست . تنوع تو زندگی لازمه . مخصوصا تنوعی که سوپر تنوع باشه . بالاخره مرد سپید زن سیاه میخواد زن سیاه مرد سپید .. و بر عکسشم صدق می کنه ..- ولی محاله که زن سفید دنبال مرد سیاه باشه .. -اوخ فراز جون اتفاقا این اوج قضیه هست . مردای سیاهی هستند که زنای سفید واسه کیرشون خودشونو تیکه پاره می کنند -ولی امکان نداره فرخنده از اون جوراش باشه . یه نگاه معنی داری بهم انداخت و گفت بیا به کار خودمون برسیم . ناتوان و سستم کرده بود . با اون لبای کلفت وشهوت انگیزش کیر منو طوری ساک می زد که حس کردم کلفت تر از وقتی شده که میخواد با فرخنده سکس کنه . شورت و سوتین سفیدش پوست سبزه اشو سبزه تر نشون می داد ولی جذابیت اون فوق العاده بود . منو کاملا لخت کرد . و پس از این که یک دهن سیر کیرمو ساک زد کوسشو انداخت رو سرم . اولش سختم بود کوسشو لیس بزنم ولی یه طعم و بوی خاصی می داد . منی که عاشق توت فرنگی بودم حس کردم که دارم این میوه رو میک می زنم و می خورم . چقدر کوسش خوشبو و خوشمزه بود و انگاری طعم عصاره توت فرنگی رو هم داشت -جوووووون فراز چقدر با حال و بامزه کوسمو میک می زنی . دستمو گذاشته بودم رو کونش و دو تا برش کونشو به پهلوها باز می کردم و کوسشو به دوطرف می کشیدم و با آخرین نیرو لیسشون می زدم . -آخخخخخخخخ فراز فراز عزیزم نمی تونم صبر کنم . سریع اومد رو کیرم نشست . -چیه عزیزم خوشت نمیاد یه خانوم سبزه با نمک رو می کنی؟/؟ -نه به این فکرم که فرخنده بهم اعتماد کرده دارم پیش وجدانم شرمنده میشم . -اوخ این قدر کوس خل نباش . باورکن اگه اونم پا بده اهل این بر نامه هاست . -نه اون مثل من نامرد نیست .داشتم از این کوس خول بازی ها در می آوردم که یه خورده با سینه هام ور رفت و ساکتم کرد . داشت خودشو واسم هلاک می کرد . با لبای کلفتش لبای منو آب کرده بود و دیگه بی اندازه سنگ تموم گذاشته بود . خودمو از زیرش خلاص کرده و رفتم پشتش قرار گرفتم . دوست داشتم کون خوشگلشو ببینم و لذت ببرم . از اون کونای سیاه و با نمک بود و چه نمکی هم داشت این کوسش . سرمو گذاشتم لای پاش و یه خورده کوسشو لیس زدم . -ببین فراز کوسم کیرتو می خواد اگه فکر می کنی کیرت شل نمیشه توکوسم آب بریز و دوباره تا اونجایی که کمرت می کشه کیرتو فرو کن تو کوسم و درش بیار . نترس من بار دار نمیشم . اصلا نمی تونم بچه بیارم. خیالت آسوده . یه صداقتی تو نگاه و کلامش بود که نه نتونستم بگم . کیرم یه هفده هیجده سانتی می شد . از همون عقب کردم تو کوسش و با چند تا ضربه که تا ته کوسش زدم و جفت قاچای کونشم در آخر هر ضربه بابدنم تماس می گرفت آبمو خالی کردم تو کوسش -اوخ جوووووون چه حالیه .. -یادت باشه من هنوز حال نکردما . کیرم یه خورده شل شده بود . کمره اشو با دستم گرفته و اونو کردمش تو کوس سمیه و با چند دقیقه گاییدنش یواش یواش شق شد .این بار فریاد سمیه رو رسوندم آسمون . به هر چی دور و برش بود چنگ مینداخت و ملافه و بالش و هر چی رو که دم دستش بود به این ور و اون ور پرت می کرد -بخور بخور شونه هامو بخور. گازم بزن . پشتمو شونه هامو بازوهامو میک بزن . -سمیه جون کبود میشه . اون وقت جواب شوهرتو چی میدی ؟/؟ -شمالی کوس خل . من خودم کبود خدایی هستم . هرچی میک بزنی که دیگه از این کبود تر نمیشه . راست می گفت . مثل یه گوشت کبابی که جویده نمیشه و مثل یه آدامس باید بخوریش از شونه تا وسطای کمرشو میک می زدم پایین تر نمی تونستم بیام چون کیرم در میومد . این بار طاقباز کرد و پاهاشو به دو طرف باز کرد و منم کیرمو از روبرو گذاشتم تو کوسش . به سینه هاش اشاره کرد . ظاهرا باید سینه هاشو کبود می کردم . -بخوررررششششش سینه هامو بخورررششششش گازشون بگیر . کوسسسسممم بکن . ببین من مال توام هر وقت بخوای مال توام .عزیزم . تند تر تند تر زود باش خودشو از پایین به بالا به طرف کیرم پرت می کرد .. واااااییییییی اومد اومد اومد قلقلکم اومد وااااایییییی یه لحظه به خودش لرزید -بریز بریز کوسسسسم آب می خواد .. این آب لعنتی هم با من لج کرده بود خودمو کشتم تا چند قطره توش خالی کردم . ول کن معامله نبود . گفت که حالا میخوام اسیر من باشی و باهات حال کنم قبوله ؟/؟ -صبر کن یه لحظه .. یه زنگ واسه فرخنده زدم و گفت که تا دو ساعت دیگه بر نمی گرده . خیالم آسوده ش د و به سمیه گفتم قبوله . دست و پامو بست و دهنمو هم بست و گفت عزیزم میخوام یه چیزی بهت بگم . همونجوری که تو دوست داری با چند تا زن حال کنی زنم تنوع میخواد . زن تو هم دوست داره با مردای زیادی حال کنه . با اشاره چشم و ابرو بالازدن بهش حالی کردم که فرخنده اینجوری نیست .- اگه بهت نشون بدم این جوریه پس نباید چیزی بگی و اون چیزی رو که ازتمیخوام انجام بدی . قبوله . شرط می بندیم ؟/؟ من که به فرخنده بیشتر ازتخم چشام اعتماد داشتم گفتم قبوله . دهنمو واسه یه لحظه باز کرد و گفت میخوام بشنوم . -اگه به من ثابت کردی که فرخنده هم می تونه به من خیانت کنه هر چی که بگی قبوله . -حالا دوباره دهنتو می بندم می ترسم شوک بهت وارد شه و هتلو بلرزونی . هرچند این در و دیوار ها صدا خفه کن داره و هرچی جیغ بزنی صدات جایی نمیره . رفت یه گوشه ای و چند تا دگمه رو زد و گفت حالا خوب تماشا کن . یک فیلم سکسی ناب و پخش مستقیم وبا حال . سمیه هم واسه یه نفر زنگ زد و تلفنی یه چیزایی بهش گفت . عجب فیلم سکسی داشت از ال سی دی پخش می شد . منظورشو از پخش مستقیمنفهمیدم . ولی این کوس و کون زنه عجب واسم آشنا بود . یه زن سفید با یه مرد سیاه . مرده کیرش حداقل 25 سانت می شد . دوباره داشتم به هوس می افتادم . دلم می خواست زودتر صورت زنه رو نشون بده تا ببینم چقدر خوشگله و به هیجان بیام .. به خال گنده سیاه رو قسمت چپ کون زنه اندازه یه مگس ریز تو فیلم مشخص بود . فرخنده منم یه همچین خالی دارهو اتفاقا گودی کمر اونم شبیه این زنه هست و بلندی موهای مشکی و لختش که تا وسطای کمر می رسه . در یک لحظه دونفری سرشونو بر گردوندند و دیدم با هم دست تکون میدن و فرخنده داره بهم میگه عزیزم بهت بد که نمی گذره . یادت باشه اول تو فرو کردی تو کوس یکی دیگه . ولی کیر عبید عجب کیفی میده . سر این سمیه کلاه رفته . نمی تونی بهم ایراد بگیری که چرا زیر کیر عبیدم . سمیه هم زیر کیر توست . داشتم دیوونه می شدم . فیلم روشن بود و دست وبالم بسته بود . نمی تونستم ببینم که زنم داره با یه کیر دیگه غیر از کیر من حال می کنه . در مورد ما رشتی ها خیلیداستان ساختن ولی ما آدمایی هستیم خیلی غیرتی . -فراز جان یه خورده
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
داستان ساختن ولی ما آدمایی هستیم خیلی غیرتی . -فراز جان یه خورده میذارمت به حال خودت که حالت جا بیاد . کیرتم که فعلا خوابیده . چند لحظه بعد میام وضعیتتو بررسی می کنم و خواهش خودمو مطرح می کنم . اون رفتحموم یه دوش بگیره و منم داشتم به صحنه هایی نگاه می کردم که کیر سیاه عبید داره میره تو کوس زنم . کیر سیاه یه حلقه سفیدی درست می کردکه خیلی خوشگل بود . چرا تا حالا خودم به این چیزا دقت نکرده بودم . حس کردم دارم یه کوس غریبه رو می بینم . یه فیلمو می بینم که هوس گاییدن اون زن به سرم افتاده . چقدر دلم می خواست کیرمو تو کوس زنم فرو کنم .تشنه اون شده بودم . می خواستم باهاش حال کنم . صدای اونا میومد -عبید عبید بکن . با این کیرت بهم حال بده .-فرخنده صدات داره میره شوهرت می شنوه ها -به درک بذار بشنوه . بذار بشنوه مگه اون زنتو رو نگاییده بذار ببینه که یکی دیگه زنشو چطور میگاد . چند لحظه بعد سمیه اومد بالا سرم . دید کیرم شق شده و محو فیلمم -فراز جان اونا مارونمی بینن چون این طرف دوربین نیست . این کیر تو هم مثل این که واسه من شق نشده . گاییده شدن زنتو دیدی و شق کردی . حالا تو شرطو باختی . منازت میخوام که موافقت خودتو اعلام کنی که یه سکس ضربدری داشته باشیم و دوبه یک . از اونایی که نمیدونم داستانهاشو تو سایت امیر سکسی خوندیش یا نه . سرمو به علامت رضایت تکون دادم . سمیه یه تماسی با اونا گرفت و دو دقیقه نشد که اومدن . تا اومدن درجا لخت شدن . فرخنده به محض این که منو دید اومد جلو و لبامو بوسید و گفت دلخور نشو عزیزم . می دونم آدم دموکرات و فهمیده ای هستی . یه دوری زد و گفت ببین چیزی ازم کم نشده . اتفاقا اگه یه مدت اینجا بمونم با این دستی که عبید به کوسو کون و سینه هام می کشه گوشت بیشتری می گیرم و تپل تر میشم -فقط فرخنده حواست باشه کوست زیاد گشاد نشه . -نه عزیزم کوس که تا یه حدی گشاد شد بیشتر از اون دیگه نمیشه . ظرفیت گشادی من تکمیل شده . این قدر حساس نباش . -عزیزم حالا بهم حال میدی ؟/؟ -آره ولی اگه عبیدم خواست باهام حال کنه بهش نه نمی تونم بگم . تازه می خوام یهسکس دو به یک رو تجربه کنم . عبید با کمال پررویی رفت زیر قرار گرفت و منم پشت فرخنده رفتم . اون کرد تو کوسش و منم کردم تو کون زنم . دیگه کیرم حسابی مقاوم شده بود . هم حرصم می گرفت از این که کیر یه غریبه جلو چشام داره میره تو کوس زنم و میاد بیرون البته همه شو که بیرون نمی کشید . ولی رنگ سیاه در کنار سفید یه هیجان خاصی داشت و هم خوشم میومد و هوسم زیاد می شد و بهتر می تونستم کون فرخنده رو بکنم . به کیر عبید حسادت می کردم . هم کلفت تر بود و هم این که هفت هشت سانت دراز تر بود . دوتا دستامو به سینه های زنم رسوندم که یه وقتی عبید پیشدستی نکنه . من داشتم کونشو می گاییدم و اون از مرد سیاه می خواست که تند تر اونو بگاد و ارگاسمش کنه . اصلا بهم اعتنایی نمیکرد . در همین لحظه در باز شد و دونفر تازه وارد وارد شدند . جاسم و جمیله بودند . جمیله از خوشحالی به هوا می پرید و جاسم هم شادی خودشو بیشتر از زنش نشون داد . -بالاخره اونا رو آوردین تو خط . -آفرین بچه ها . آفرین عبید درود بر تو سمیه .. فرخنده که ناراحت شده بود و انتظار داشت ازاونم تعریف کنن گفت پس من چی جاسم خان یعنی من زحمت نکشیدم ؟/؟ اومد جلو و لبای فرخنده رو بوسید و گفت ناراحت نشو . تو از همه موثر تر بودی . نقش اصلی رو تو داری . منم از ترس این که قسمت کون زنم نصیبجاسم نشه در حال گاییدن فرخنده بدون این که کیرمو از کونش بیرون بکشم با جاسم دست داده و احوالپرسی کردم در حالی که اگه بهم کارد می زدی خونم نمیومد . من تازه به زور یکی رو هضم کرده بودم یکی دیگه پیداش شده بود . جاسم خطاب به فرخنده گفت می بینم که اشغالی و بعد چند قدم از اونجا دور شد . دیدم فرخنده بهم میگه فراز زشته کیرتو بکش بیرون برو سراغ اون دو تا زن جاسمو بفرست بیاد این طرف . بده . خوب نیست . اون در واقع الان اومده و باید جا واسش خالی کنی . یه تعارفی بکن . اصل جوانمردی اینه . -خب این تعارفو چرا عبید نمی کنه .-عزیزم من و تو شبو با همیم . بازم خرم کرد . کیرمو از کون فرخنده بیرون کشیده و گفتم مخلصتیم جاسم خان بفرمایید این زن من قابل شما رو نداره -از کیسه خلیفه می بخشی فراز ؟/؟ کوس و کون دارم و اختیار . خوردم و دم نکشیدم . ولی عجب کیری هم داشت این جاسم . نمی شد گفت کیر عبید بیشتر حال میده یا جاسم .درهرحال کیر من ضعیف تر از این دو تا کیر بود و منو فرستادند سراغ اون دو تا زن . سمیه گفت دیدی گفتم این تخت راحت 6 نفرو توی خودش جا میده . زن جاسم اومد رو کیر من نشست و فعالیتشو شروع کرد و سمیه هم کوسشو گذاشت رو دهنم تا واسش لیس بزنم . منم زیر چشمی داشتم فرخنده و اون دو تا کیر کلفتو می پاییدم که چیکار می کنن . حالا عبید داشت کون زنمو می کرد و جاسم رفته بود اون زیر داشت کوس فرخنده رو می گایید . چه حالی می کرد این زن حشری ما . دسته جمعی یه سکس ضربدری و دو به یک جانانه ای به راه انداخته بودیم که هرکی به فراخور حال خودش داشت کیف می کرد . فرخنده رو به رقص آورده بودند . همش از این می ترسیدم که نکنه کون زنم پاره شه و من تا مدتها نتونم تو سوراخ کونش فرو کنم . کار به جایی رسیده بود که فرخنده به سینه های خودش چنگ مینداخت و دیگه حالا بیشتر از این که بترسم کونش پاره شه از این می ترسیدم که حنجره و تارهای صوتیش پاره شه . وقتی سه تایی شون ولو شده رو هم افتادند فهمیدم که فرخنده ارگاسم شده و چقدرهم آبکیر این دونفر در حال پس ریزی از سوراخهای کوس و کون زن خوشگلمه کهبیشترش می ریخت رو پاها و رونهای خوشگل و سفیدش . شب که بر گشتیماتاقمون باید درست و حسابی بکنمش تا یادش بیاد که شوهرهم داره . از اون طرف هم خودمو کشتم تا با میک زدن کوس زن جاسم اونو ارگاسمش کردم . ما سه تا یه طرف تخت بودیم و اون سه تا طرف دیگه اش بودند. هرکسی یه چیزی می گفت . همه از این که کلی حال کرده بودند خوشحال بودند . و قرار شد برای فردا بازم از این بر نامه ها داشته باشیم . فرخنده خطاب به من گفت فراز جان رسم مهمون نوازی رو می بینی ایثار گری کردند و به هر یک از مهموناشون دو تا دادند . دونفری اومدند منو گاییدند و اون دو تا زنو هم در اختیار تو گذاشتند . جاسم به فرخنده گفت این به خاطر اینه که جنوبی خیلی با مرامه . منم واسه این که کم نیارم قبل از این که فرخنده جوابشو بده گفتم شما تشریف بیارین شمال ما هم مرام شمالی ها رو بهتون نشون میدیم .. پایان .. نویسنده .. ایرانی
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
صفحه  صفحه 3 از 21:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  18  19  20  21  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستان های ضربدری

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA