انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 10 از 149:  « پیشین  1  ...  9  10  11  ...  148  149  پسین »

Incest Sexy Story - داستان های سکسی با محارم


مرد

 
مادر خوب ، پدر بد
از وقتي كه خودم را شناختم زندگيم پر از آشفتگي بود، دعوا و درگيري پدرم با مادرم. پدرم يك آدم عياش و خوشگذران و البته پولدار بود. هميشه در مسافرت كاري خارج از كشور بسر مي‌برد. هرگز به من و مادرم توجهي نمي‌كرد. و به دنبال كار و كسب و كير خودش بود. وقتي از سفر برمي‌گشت سعي مي‌كرد با كادوهاي گرانقيمت دل من و مادرم را بدست بياورد. تا وقتي كه كوچكتر بودم خيلي از اين كار پدرم خوشحال مي‌شدم و به مسائل اطراف توجهي هم نمي‌كردم، ولي با گذشت زمان كم‌كم ‌فهميدم كه بيچاره مادرم چقدر از كارهاي پدرم عذاب مي‌كشد. روزها و هفته‌ها تنها و منتظر مي‌ماند تا پدرم از سفر برگردد تا چند روزي را با هم باشند كه آن هم به وضعيت پدرم بستگي داشت، حوصله داشته باشه يا نه، كوسهاي خوبي كرده باشه يا نه و خيلي فاكتورهاي ديگه دخيل بود تا او رفتار خوبي با مادرم داشته باشه و واي به روزي كه پدرم با حال و حوصله خوش از سفر نمي‌آمد، شروع مي‌كرد به مادرم الكي گير دادن، حتي اين گير دادن‌ها گاهي اوقات به كتك كاري هم كشيده مي‌شد و قهر كردن‌هاي مادرم و پا درمياني اطرافيان شروع مي‌شد و دوباره همان زندگي لعنتي. مادرم قبل از انقلاب عضو تيم ملي نوجوانان واليبال بود و با پدرم كه عضو تيم ملي جوانان واليبال بود در اردوهاي مشترك با هم آشنا شده بودند و يكسال بعد با وقع انقلاب مادرم براي هميشه واليبال رو كنار گذاشته بود و چسبيده بود به درس و مشق، بعد از چند سال دوستي با پدرم با هم ازدواج كرده بودند. مدرسه كه مي‌رفتم متوجه شدم مادر خيلي خوشگلي دارم، اينو از تعريفها و نگاه‌هاي اطرافيان و گاهي هم از شيطنت‌هاي همكلاسي‌هايم مي‌فهميدم. هميشه توي قهر و درگيري‌هاي پدر و مادرم، مادر بزرگم به مادرم مي‌گفت: دختر دلت رو به چي اين مرديكه خوش كردي! چرا انقدر خودتو آزار ميدي تو اگه همين الان طلاقت رو بگيري 10 تا خواستگار خوب داري حيف تو پنجه آفتاب نيست كه خودتو اسير اين نامرد كردي. و شروع مي‌كرد اسم يكسري از مردهاي و پسرها فاميل رو مي‌آورد و به بَه‌بَه و چَه‌چَه كردن از اونها مي‌پرداخت. آنهاي كه مادربزرگم مي‌گفت اكثراً من مي‌شناختم خيلي هاشون ازدواج نكرده بودند و فقط منتظر مادرم بودند تا ببينند تكليف مادرم چي مي‌شه، عاشق سينه چاك مادرم بودند. خيلي‌هاشون حاضر بودن تمام زندگيشان رو بدهند تا فقط يكشب با مادرم باشند. بعدها شنيدم كه حتي پيشنهادهايم به مادرم داده بودند براي ارتباط گذاشتن و مادرم همه آن پيشنهادهاي وسوسه انگيز را رد كرده بود. بلكه پدرم سر راه بيايد و از كارهاي گذشته‌اش دست بردارد. ولي او نه تنها سر راه نمي‌آمد بلكه روز به روز اخلاقش بدتر مي‌شد. هر چي كه مي‌گذشت بيشتر دلم براي مادرم مي‌سوخت از طرفي هم من بزرگ شده بودم و ديگه دلم نمي‌خواست پدرم با مادرم به آن شكل رفتار كند. يك روز كه از دانشگاه بر خلاف روزهاي ديگه زود برگشتم، ديدم تو خونه هيچكس نيست رفتم تو اتاقم وسايلم رو گذاشتم و آمدم بيرون به سمت دستشويي رفتم كه دست و صورتم را بشويم ديدم از اتاق مادرم صدا ميآد كنجكاو شدم ديدم صداي آخ و اُوخه، پاهام رو زمين خشك شد اولش نمي‌ دونستم چكار كنم رگ غيرتم گُل كرده بود تصميم گرفتم برم داخل، ولي زود پشيمان شدم آخه دوست نداشتم مادرم را در آن حالت با يك مرد ديگه ببينم و از طرفي هم دلم راضي نمي‌شد بي‌تفاوت باشم. سعي كردم از سوراخ كليد داخل اتاق رو ببينم ولي موقعيت تخت يكجوري بود كه نمي‌توانستم ببينم چه خبره، گوشم رو آروم گذاشتم لاي در حداقل صداشون رو بشنوم ولي فقط صداي مادرم رو مي‌شنيدم كه داشت ناله مي‌كرد. بي اختيار به سمت اتاق پذيرايي حركت كردم، و در ورودي به بالكن از سمت پذيرايي رو باز كردم و وارد بالكن شدم، پنجره اتاق خواب مادرم به سمت بالكن مشترك با پذيرايي بود، خودم رو به پشت پنجره رساندم، قلبم داشت تندتند مي‌زد، تو اين گيرودار نمي‌دونم چرا كيرم راست شده بود و احساس بدي داشتم با هزار بدبختي از لاي پرده تونستم داخل اتاق رو ببينم، از ديدن چيزي كه مي‌ديدم شوكه شدم و كمي هم خوشحال، خوشحال از اينكه هيچ مردي تو اتاق مادرم نيست، و شوكه از چيزي كه داشتم مي‌ديدم! مادرم لخت‌لخت روي تحت دراز كشيده بود داشت با خودش ور مي‌رفت. هول شده بودم باورم نمي‌شد كه مادرم با خودش اينكارها رو بكنه تو همين حال و هوا بودم كه ديديم مادرم دستشو كرد زير بالش يك كير مصنوعي بنفش رنگ درآورد. اول يمقدار مالوند به روي كوسش بعد كرد تو دهنش خوب باهاش اداي ساك زدن رو درآورد، قشنگ كه خيس شد، با يك دستش سرشو گذاشت دم كوسش و با يك دست ديگرش لاي كوسشو باز كرد و شروع كرد آروم آروم كردن تو كوسش، چند بار كه كير مصنوعي رو عقب و جلو كرد با دستي كه لاي كوسشو باز كرده بود شروع كرد با سينه‌هاش بازي كردن و با دست ديگرش تندتند كير مصنوعي رو عقب جلو مي‌كرد، انقدر محو تماشاي اين صحنه بودم نفهميدم چه طور شد ديدم دارم از روي شلوار با كيرم بازي مي‌كنم اولش خواستم بي‌خيال بشم، ديدم اصلاً توانايي اين كار رو ندارم، پس همينجوري كه داشتم خود ارضايي مادرم رو تماشا مي‌كردم با كير خودم ور مي‌رفتم، ديگه مادرم داشت به اوج لذت مي‌رسيد و مثل مار به خودش مي‌پيچيد. منم چند تا تكون سريع به كيرم دادم كه آبم ريخت توي شلوارم، تمام بدنم داشت مي‌لرزيد ولي مادرم داشت بكار خودش ادامه مي‌داد، بنظرم هنوز ارضاء نشده بود. تو اين مدت اصلاً حواسم به اطراف نبود يك لحظه برگشتم سمت حياط ديدم از لاي پرده پنجره ساختمان پشتي يك نفر نگاه مي‌كنه، بنظرم زن بود ولي فرقي نمي‌كرد اون همه چيز رو ديده بود با متوجه شدن من اون پرده رو انداخت و سريع خودش رو پنهان كرد، منم كه هول شده بودم خودم رو جمع و جور كردم و از بالكن زدم بيرون، وارد اتاق كه شدم بي سرو صدا وسايل رو برداشتم و از اتاق زدم بيرون. بعد از بيرون آمدن از خونه دچار سردرگمي بودم نمي‌دونستم بايد چكار كنم مثل كسي كه قتل انجام داده باشه و ديگه اميدي به زندگي نداشته باشه بي‌جهت و بدون اراده براه افتادم، دهنم خشك شده بود، بدنم خسته، كوفته، قلبم گرفته، از خودم داشت بدم مي‌آمد. رسيدم سر كوچه بي‌اختيار از دكه يك سيگار گرفتم و روشن كردم و داخل پارك ملت شدم روي يك صندلي نشستم، شورتم كه خيس بود داشت ناراحتم مي‌كرد، اعصابم رو بهم ريخته بود. تو اين وسط دنبال مقصر مي‌گشتم، حالم ديگه از خودم، مادرم و بخصوص از پدرم به هم مي‌خورد. فكرهاي احمقانه‌اي به سرم خورد ولي زود پشيمون شدم. سيگار رو نصفه كه شد خاموش كردم. موبايلم رو در آوردم يك زنگ به فريد زدم، اون هم كلاسيم بود از بچهگي با هم بزرگ شده بوديم خيلي به هم علاقه داشتيم از تمام كارهاي هم با خبر بوديم. به اون گفتم حالم خوب نيست با مادرم دعوايم شده، امشب رو خونه نميرم، ميام خونه شما. نزديك بود فريد از تعجب شاخ در بياره، باورش نمي‌شد من با مادرم دعوا كرده باشم، مي‌گفت امكان نداره، من فكر نمي‌كنم شما مادر و پسر از گل كمتر به هم بگويد. گفت زود باش بگو ببينم چي شده، راست بگو، بي‌اختيار تلفن رو قطع كردم. بعد از چند لحظه فريد زنگ زد نگران شده بود، گفتم فريد براي من يك مشكلي بوجود آمده كه اصلاً حالم خوب نيست و دوست ندارم سوال و جواب پس بدم بگو ببينم امشب بيام پيشت بدون توضيح دادن يا نه؟ فريد كه به وخامت اوضاع پي برده بود ديگه هيچي نگفت. ساعت 9 شب بود كه مادرم زنگ زد، پرسيد احسان كجايي، چرا زنگ نزدي، چرا صدات گرفته، و چند تا سوال ديگه، براي هر كدوم از سوالها جوابي دادم و گفتم با فريد هستم فردا امتحان داريم و بايد با فريد تا صبح درس بخوانيم، و امشب خونه نمي‌آيم. كه مادرم هم قبول كرد. تا ساعت 10 بي‌هدف تو خيابونها با ماشينم پرسه مي‌زدم، ديگه خسته شده بودم، تو اين چند ساعت سه بار جريمه شده بودم ولي عين خيالم نبود. آنشب بعد از رسيدن به خانه فريد كلي مشروب خوردم و مانند جنازه تا صبح خوابيدم. صبح كه از خواب بلند شدم حالم بهتر شده بود ديگه اون احساس تنفر چندش آور در وجودم نبود فقط يك كمي كينه از پدرم به دل داشتم. صبح يك دوش سرسري گرفتم و با فريد به دانشگاه رفتيم. آن روز تا غروب در دانشگاه بودم و بعد از دانشگاه يكراست به خانه خودمان رفتم، مادرم خونه نبود، روز استخرش بود آخه مربي غريق نجات بود و تا يكساعت ديگه بر نمي‌گشت منم از فرصت استفاده كردم و شروع كردن كمدهايش را گشتن. تا اون كير پلاستيكي ديروزي را پيدا كنم خيلي گشتم ولي نمي‌دونم كجا پنهان كرده بود منم زياد پيگير نشدم. منتظر شدم تا آمد. بغلم كرد و بوسيدم، خجالت مي‌كشيدم ازش، ديروز بدن لختشو ديده بودم و جق زده بودم، يك مقدار از كارهاي روزش برام تعريف كرد و از من در مورد امتحانم پرسيد منم يك چيزي سرهم كردم و گفتم، و ازش خواستم كه شام رو بيرون بخوريم، ولي گفت خسته است بهتره زنگ بزنيم غذا از بيرون بياورند، دلم رو زدم به دريا و گفتم آخه مي‌خواستم با شما صحبت كنم، تعجب كرد ابروهاشو خيلي با مزه گره داد گفت: قربون تو پسر گلم چرا همين جا نمي‌گي. گفتم فرقي نمي‌كنه فكر كردم شما، كه صحبتم رو قطع كرد و گفت براي من هم فرق نمي‌كنه زودتر بگو ببينم شيطون چي شده، نكنه زن مي‌خواهي ناقلا. گفتم نه از اين حرفها نيست در مورد خود شماست. دوباره تعجب كرد نشست روي مبل گفت بيا ببينم چي مي‌خواهي بگي.
اون شب كلي در مورد پدرم باهاش صحبت كردم و ازش خواستم كه از او طلاق بگيره و با كسي ديگه ازدواج كنه و فكر من هم نباشه، گفتم كه من ديگه مرد شدم مي‌تونم گليم خودم را از آب بيرون بكشم و مي‌تونم با مادربزرگم زندگي كنم. ولي مادرم اولش از اين پيشنهاد من ناراحت شد ولي بدون رو دربايستي وقتي دلايلم رو به او گفتم با من صميمي‌تر شد و از موقعيت‌هاي كه از دست داده بود برام تعريف و به من گفت ديگه اين فكر احمقانه را از سرم بيرون كنم و در موردش ديگر صحبت نكنم. شش ماه از اين ماجراها گذشت، در اين مدت پدرم فقط دوبار به خانه آمد، يكبار ده روز، يكبار هم بيست روز، هر وقت كه مي‌آمد رفتار من با او سرد و بي‌تفاوت بود. ديگر احساس گذشته را نسبت به او نداشتم و فقط به فكر انتقام از او بودم. بار سوم كه آمد تصميم خودم را گرفتم، اين بار بايد تكليف مادرم را روشن مي‌كردم، اما چگونه نمي‌دانستم، از شانس پدرم اينبار كه آمد واقعاً مانند سگ شده بود به همه چيز و همه كس گير مي‌داد. دو سه بار به من، سر رفت و آمدم گير داد ولي من كوتاه آمدم، تا اينكه يكشب سر ميز شام ميان پدرم با مادرم جر و بحث در گرفت، مادرم اولش خودش را خيلي كنترل كرد، ولي پدرم ول كن نبود، مادرم كه از كوره در رفته بود شروع كرد به فحش دادن، پدرم بلند شد كه به سمت مادرم هجوم ببره، بي‌اختيار بلند شدم و جلوش ايستادم، اولش شوكه شد. گفت برو كنار تو دخالت نكن، ولي من محكم ايستادم و گفتم تو اجازه نداري دستت روي مادرم دراز بشه. كه پدرم گفت: به‌به آقا احسان هار شدي، مادر و پسر اتحاديه تشكيل دادند، و با صداي بلند داد زد برو كنار و من هم با همان قاطعيت گفتم: فقط بايد از روي جنازه من رد بشوي تا دستت به مادرم برسه. پدرم كه بشدت عصباني شده بود، دستش را بعلامت زدن بالا آورد و گفت احسان برو كنار و من فقط پوزخند زدم، كه او هم با تمام عصبانيت يك سيلي محكم به صورتم زد. يك لحظه درد شديدي در صورتم احساس كردم. سرم را بالا گرفتم كه پدرم يك مشت به فَكم كوبيد. خواستم عكس‌العمل نشان دهم ديدم مادرم بي‌هوش شد و به زمين افتاد. سريع به سمت مادرم دويدم، ديدم بيهوش روي زمين افتاده و تكان نمي‌خوره، پدرم كه خيلي عصباني بود به اتاقش رفت و بعد از چند لحظه خانه را ترك كرد. يكمقدار مادرم را تكان دادم و صدايش كردم ولي ديدم تكان نمي‌خورد . سعي كردن كه بلندش كنم تا به سمت اتاقش ببرم ولي از آنجايي كه قد بلند و هيكل تو پري داشت زورم نرسيد، به آشپزخانه رفتم و يك ليوان آب آوردم و به صورتش پاشيدم كه به هوش آمد. بلند شد نشست، از من پرسيد پدرت كجاست، گفتم بهانه خوبي بدست آورد و رفت دنبال رفقاش، و شروع كردم شانه‌هايش را ماساژ دادن، چند لحظه كه گذشت يك كمي حالش بهتر شد . گفتم: بلند شو بريم داخل اتاقت كمي استراحت كن حالت خوب نيست، همينطور كه بلند مي‌شد گفت تو چيزيت نشد، گفتم: نه بابا يكمقدار فَكم درد مي‌كنه. مادرم را به اتاقش رساندم و گفتم استرحت كن، ناراحت نباش ديگه نمي‌گذارم هر كاري خواست انجام بده. مادرم گفت بيا داخل من حالم خوب نيست. و رفت روي تخت دراز كشيد، گفتم مي‌خواهي شانه‌هايت را ماساژ بدهم، گفت آره عزيزم خيلي خسته‌ام و از روي شكم روي تخت دراز كشيد من هم مشغول ماساژ دادن شدم، همينجور كه در كنارش نشسته بودم و كمر و شانه‌هاش رو مالش مي‌دادم خسته شدم و براي اينكه بهتر بتونم ماساژ بدم رفتم روي كمرش نشستم و شروع كردم به مالش دادن، مادرم كه خوشش آمده بود گفت يك مقدار برو پايين‌تر بشين تا كمرم را هم مالش بدهي، منم رفتم پايين‌تر كه تقريباً روي كونش بود نشستم و مشعول شدم، اولش اصلاً هيچ احساسي نداشتم و داشتم با خلوص نيت مالش مي‌دادم ولي دو سه بار كه دستم خورد به بند سوتين مادرم فكرهاي احمقانه به سرم خورد، هي ياد انروز افتادم كه داشت با خودش ور مي‌رفت، باز حواس خودم رو پرت مي‌كردم، مي‌گفتم احمق مادرتِ و لعنت بر شيطون مي‌گفتم، ولي باز دوباره اين فكرها به سرم هجوم مي‌آورد. ديگه واقعاً كيرم راست شده بود و نمي‌دونستم چكار كنم، كم‌كم هر كاري كه مي‌كردم از روي شهوت بود و اختيار از دست من خارج شده بود، هر بار كه مي‌خواستم شانه‌هايش را ماساژ بدم مجبور بودم كه به سمت جلو خم بشوم و اين باعث مي‌شد كيرم كه از شق درد داشت مي‌تركيد به كمر مادرم ماليده بشود و بنظرم مي‌آمد كه مادرم متوجه مي‌شد ولي به روي خودش نمي‌آورد، يكبار خواستم بلند بشم و ادامه ندهم ولي وقتي به صورتش نگاه كردم ديدم احساس رضايت داره، ازش پرسيدم مامان خوبه يا ادامه بدم و هيچ جوابي نداد، احساس كردم براي اينكه من خجالت نكشم خودش را به خواب زده، باز پرسيدم ديدم جواب نمي‌دهد، من هم جرأت پيدا كردم دستم رو از زير پيراهنش بردم داخل و شروع كردم به ماليدن كمر مادرم، آب دهانم خشك شده بود، ضربان قلبم دو برابر شده بود، احساس خوبي داشتم، يواش بدون اينكه بيدار بشه پيراهنش را دادم بالا، چشمم كه به بند سوتين مادرم افتاد بند دلم پاره شد، بدون اينكه حركتي كنم داشت آبم مي‌آمد، همينجوري كه روي كونش نشسته بودم تي‌شرتم را در آوردم و از دو طرف سينه‌هاش دستم را بردن زيرش و سينه‌هاي بزرگش را گرفتم و خوابيدم روي كمر مادرم وقتي كه لختي شكمم به لختي كمر مادرم خورد ديگه كنترل خودم را از دست دادم و كيرم را كه داخل شلوارم داشت مي‌تركيد چسباندم به كون مادرم و محكم فشار دادم، تو اين لحظه كاملاً ديگه روي مادرم خوابيده بودم و گرماي نفسم بيخ گوش مادرم بود، يك طرف صورتش كه سمت من بود را چند بار بوس كردم و با حالت شهوت انگيزي در گوشش گفتم مامان خيلي دوست دارم و بشدت آبم رو خالي كردم تو شلوارم از شدت نفس نفس زدنم مادرم هم شهوتش بالا زده بود ولي هيچ تكاني به خودش نمي‌داد . تقريباً 30 ثانيه همانطور روي مادرم درازكش بودم، يك مقدار كه نفسم سر جاش آمد بلند شدم آروم پيراهن مادرم را پايين كشيدم و در كنار مادرم به خواب رفتم. داشتم خواب مي‌ديدم كه توي يك باغ بزرگ با پدرم، مادرم و فريد روي تخت نشسته بوديم و مشروب مي‌خورديم ، هر چهارتايمان مست مست شده بوديم. مادرم كه كنار پدرم نشسته بود دست انداخت گردن پدرم و شروع كرد به لب گرفتن از لبهاي او با دست ديگرش از روي شلوار با كير پدرم بازي مي‌كرد و به خود مي‌پيچيد. من و فريد هم مشغول بازي تخته نرد بوديم، يك لحظه نمي‌دونم چطور شد پدرم با عصبانيت بلند شد رفت، نگاه كردم ديدم مادرم لخت لخت داره لبهاشو با ناز و عشوه، كه خيس شده بود پاك مي‌كرد، تا من را ديد كه نگاه مي‌كنم يك چشمك زد و من هم لبخندي زدم و اشاره كردم آره، و بحالت چهار دست و پا به سمت من آمد، نمي‌دونم يكدفعه فريد كه كنار من نشسته بود كجا رفت، انگار از اول هم كنار من نبود. توي همين فكرا بودم كه مادرم به من رسيد و به آهستگي شروع كرد شلوار من را پايين كشيدن، يادمه كه شورت به پام نبود، و كيرم خواب خواب بود، مادرم چند تا ليس به نوك كيرم زد و گفت: تو خجالت نمي‌كشي كه همچين كير كوچيكي داري. منم گفتم: كجاشو ديدي بگذار راست بشه بعداً مي‌فهمي ، هر كي خورده تعريفش را كرده. و مادر شروع كرد با ولع كيرم را خوردن. كيرم راست شده بود و من چشمهايم را بسته بودم و مادرم داشت زير كيرم را ليس مي‌زد كه يكدفعه يك گاز محكم از نوك كيرم گرفت. يكباره من تكاني به خودم دادم و از خواب پريدم. تا چشم باز كردم ديدم مادرم جلوم بدون لباس نشسته و من هم هيچي تنم نيست و كيرم دست مادرمه. خودم را جمع و جور كردن و نشستم هنوز در حالت كما بودم، ديدم هوا تاريكه و فقط چراغ خواب اتاق روشنه، تازه يادم افتاد كه كجا هستم، چيكار كردم و الان داشتم خواب مي‌ديدم، سريع خودم را كنترل كردم و به مادرم گفتم پدر كو، من اينجا تو اتاق شما چيكار مي‌كنم، مادرم خنديد و دو سه بار كيرم را بالا پايين كرد و هيچ چيز نگفت و خودش را به من نزديك كرد و سرم را لاي دستهايش گفت و شروع كرد لبهايم را خوردن، قشنگ كه لبهايم را خورد گفت مگه نگفتي مامان دوستت دارم، خوب من هم پسرم رو دوست دارم و دستش را انداخت دور گردنم و آروم من را هل داد روي تخت، كاملاً گيج و منگ شده بودم هيچ چيز نمي‌گفتم، روشنايي قرمز چراغ خواب حالت سكسي و روحاني به فضا داده بود، براي چند لحظه احساس مي‌كردم كه هنوز دارم خواب مي‌بينم ولي نه خوشبختانه بيدار بودم و داشتم لذت مي‌بردم از هيكل تراشيده و صورت خوش تركيب مادرم، ديگه كاملاً من هم وارد بازي شده بودم و با دستم شروع كردم با كوس مادرم بازي كردن و با دو انگشتم داخل كوسش رو بازي مي‌دادم و هر چند لحظه يكبار دستم را در مي‌آوردم و بو مي‌كردم و انگشتانم را ليس مي‌زدم. خوب كه از اين كار سير شدم، مادرم را به پشت خواباندم و خودم حالت شناي باستاني گرفتم و كيرم را تا آخر تو دهنش كردم و بالا و پايين مي‌كردم، و مادرم با اشتياق كيرم را مي‌خورد بعد از چند لحظه بلند شدم و خودم را به جلوي كوسش رساندم، واي كه عجب كوس خوش تركيبي بود، تا آن موقع همچين كوسي نديده بودم چه از كوسهاي بيشماري كه كرده بودم، چه از كوسهاي كه در فيلم سوپر ديده بودم، واقعاً كوس خوش فرمي بود، به نرمي شروع كرده لاله‌هاي كوس مادرم را ليس زدن و خوردن آنها، ديگر به اوج لذت جنسي رسيده بوديم، خوب كه كوسش را خوردم رفتم سراغ لب گرفتن و لب خوردن و با سينه‌هايش بازي كردن، ديگه موقع آن بود كه عشق بازي من و مادرم به اوج خودش برسد پس بلند شدم و جلوي كوس مادرم زانو زدم، چند بار با دستم كيرم را گرفتم و روي كوس مادرم زدم و خوب كيرم را تف كاري كردم و به دهانه كوس مادرم نزديك كردم، قبل از اينكه داخل كنم خوب به چشمهاي خمارش نگاه كردم، نفسم بند آمده بود. به آرومي گفتم مامان، گفت: چيه عزيزم، باز گفتم: مامان، ديگه هيچ چيزي نگفت، منم گفتم مامان دوست دارم، مادرم چشمهاشو بست، فكر كرد دارم خجالت مي‌كشم گفت منم تو رو دوست دارم. گفتم اجازه هست، گفت آره پسرم از تو بهتر كي بكنه و سر كيرم را به آرامي به سمت داخل هل دادم همه كيرم را داخل كوس مادرم كردم، واي كه چه لذتي تمام بدنم شروع كرد به لرزيدن، با تمام قدرت فقط كيرم را به جلو هل مي‌دادم، اصلاً دوست نداشتم كه كيرم را براي يك سانت بيرون بكشم ولي پس از چند لحظه احساس كردم بايد به مادرم هم حال بدهم و شروع كردم به تلمبه زدن، يك لحظه چشم از مادرم بر نمي‌داشتم و تند تند بالا و پايين مي‌كردم، مادرم كه يك عمر حريص كير بود با ولع داشت با كوسش بازي مي‌كرد و من هم تلمبه مي‌زدم، در حين كار از مادرم پرسيدم آبم داره ميآد، چيكار كنم بريزم داخل، كه اونم جواب مثبت داد و من هم داد محكمي زدم و با تمام وجودم آبم را تو كوس مادرم خالي كردم، تو اين لحظه بود كه احساس كردم اونم داره ارضاء مي‌شه چون همينجوري كه پاهاش باز بود منم تلمبه ميزدم با دستهاش كونم را محكم گرفته بود بعلامت اينكه ادامه بده، منم كه با اين كارش تحريك شده بودم مثل وحشيها با شدت تلمبه مي‌زدم، مادرم كه كنترل خودش رو از دست داده بود چند تا جيغ زد و محكم كمرم را گرفت و به سمت خودش كشيد، من هم خودم را انداختم روي مادرم و بي‌حركت روي مادرم دراز كش شدم، و چند لب ازش گرفتم، مادرم چند آه كشيد و خلاص شد و چند لحظه بي حركت ماند و تند تند نفس نفس مي‌زد و من مانند جنازه خودم را به كنارش انداختم، مادرم كاملاً بي‌حس شده بود و اصلاً تكان نمي‌خورد، بلند شدم نشستم به صورت ماهش نگاه كرده، خنديد و گفت: ناقلا تو انقدر شيطون بودي و من نمي‌دونستم، كه منم خنديدم و بوسش كردم گفتم: مامان خيلي دوست دارم و مادرم هم گفت: ما بيشتر و دوتايي با هم از ته دل خنديديم. همينطور كه در كنار هم لخت خوابيده بوديم من به مادرم گفتم مامان يك قولي به هم بدهيم، گفت: آره عزيزم، حالا چي هست؟ گفتم قول بدهيم كه همان رابطه مادر و پسري كه با هم داشتيم بين‌مان بمونه و در كنارش از هم لذت جنسي هم ببريم. كه اين دفعه مادرم بوسم كرد و گفت: آره پسر فهميده خوبم، حتماً، خيلي هم خوبه. آنشب چون مطمئن بوديم كه پدرم نمي‌آيد بعد از اين ماجرا با مادرم به حمام رفتيم و در داخل وان حمام يكبار ديگر كردمش و ساعت 4 صبح بود كه مانند دو زن و شوهر در كنار هم به اميد روزهاي بهتر به خواب رفتيم. سه ماه از آن ماجرا گذشت، بعد از آن روز خودم را خوشبخت‌ترين آدم دنيا تصور مي‌كردم و روي ابرها راه مي‌رفتم، يك انسان متفاوتي شده بودم، همه چيز و همه كس در نظرم جور ديگري جلوه مي‌كرد، انگار تمام معادلات دنيا به هم ريخته بود، به نظرم ديگر دو به اضافه دو مساوي چهار نمي‌شد، و همه قوانين فيزيك بهم خورده بود و اين دنيا نياز داشت كه تعريف تازه‌اي براي آن نوشته شود. البته فقط از نظر من اينگونه بود. چرا كه بقيه مردم به زندگي عادي خودشان ادامه مي‌دادند. ولي من با همه فرق مي‌كردم، روزهاي اول خيلي با خودم كلنجار مي‌رفتم، پيش خودم فكر مي‌كردم از دايره انسانيت خارج شده‌ام و به جرگه حيوانها وارد شده‌ام، چرا كه تا آنروز فكر مي‌كردم
     
  
مرد

 
میلاد و خالش

ميلاد هستم 22 ساله از اصفهان كه يكي از داستانهاي سكسي جالبم را براتون تعريف ميكنم . من از بچگي عاشق سكس با زنهاي فاميل بودم مخصوصا خالم خالم يه زن 28 ساله بود با يه دختر 6 ساله ولي خودش يه بدن خيلي سكسي و رو فورمي داشت ولي از شانس بد من اون خيلي مومن و با حجاب بودو هيچ جوري نميشد حتي فكر سكس بااون رو كرد من هم خودمو كشته بودم تونسته بودم فقط 1 بار يواشكي تويه حموم كه بود 1 لحظه ديد بزنم كه با همون 1 بار 1000 دفعه جق زده بودم من 21 سالم شده بود و از طريق يكي از دوستام با يه زن بيوه اشنا شده بودم كه يه زن خيلي مهربوني بود . 3-4 ماهي بود كه باهاش رابطه داشتم و باهم خيلي راحت بوديم و بارها كلي باهم درددل كرده بوديم تا اينكه يه روز در باره ي خالم باهاش صحبت كردم يه عكس از خالم بهش نشون داده بودم و از مشخصاتش كامل باهاش حرف زدم اونم همه چيز رو در باره ي خالم كه شنيد گفت با ان وجود كه تو ميگي يه همچين زني سخت با يكي غير از شوهرش سكس كنه مخصوصا اگه اون شخص فاميل نزديك باشه مخصوصا اگه يه محرم مثل خواهرزاده باشه چون از گناهاي بزرگ ميدونند همه ي اينارو خودم ميدونستم ولي بازم بيشتر دمق شدم تا اينكه يه روز بهم زنگ زد كه من برم خونش.يه 1 ساعتي باهم بوديم.وقتي ميخاستم برم گفت تو هنوز تو كف خالت هستي . گفتم من تا زندم تو كف اونم.گفت ميخايي برات جورش كونم خنديدم گفتم حالا خوبه خودت گوفتي امكان نداره .گفت ميخايي يا نه.گفتم خوب معلومه كه ميخوام.يه مدت بود كه ازمن يه مقدار پول خواسته بود برايه يه مدت طولاني گفت اگه تونستم اون پول را برام جورش كن منم قبول كردم(با كمال ميل) خالم 1 سالي ميشد كه باشگاه بدنسازي ميرفت كه من به مريم(همون زن بيوه كه دوست بوديم )گفته بودم مريم گفت منم ميرم تويه همون باشگاه اسم مينويسم فقط تو بمن ادرس و اسم خالت رو بده بقيش با من منم ادرس باشگاه و اسم خاله اكرم رو بهش دادم اونم فرداي اون روزرفت اونجا اسم نوشت و كم كم با خالم اونجا رفيق شده بود .تا جايكه باهم رفت و امد هم پيدا كرده بودند.منم هر روز به مريم زنگ ميذدم تا ببينم چيكار كرده يه روز بهم گفت بيا اينجا منم رفتم.گفت امروز باهاش سر صحبت رو باز كردم تا ببينم مزه ي دهنش چيه بهش گفتم با شوهرش سكس داره گفت تقريبا هفته اي 4-5بار رو دارم.بهش گفتم تاحالا با بجز شوهرت هم داشتي گفت خدا مرگم نه بابا اصلا.گفتم حالا من كه شوهرت نيستم.راستشو بگو يني ميخواهي بگي تاحالا از سكس با شوهرت شده خسته بشي و حوس سكس با يكي ديگرو بكني گفت راستشو بخوايي چرا ولي تاحالا اصلا با كسي نبودم يعني جرعتشو نداشتم.حالا اينارو براي چي ميپرسي. مگه تو بجز شوهرت با كسي داشتي(اخه مريم به خاله اكرم نگفته بود كه شوهر نداره).منم گفتم راستشو بخوايي اره گفت جدي ميگي اين كار كه گناه بزرگيه.گفتم ميدونم ولي خوب ادم خسته ميشه هر شب زيره 1 نفر بخوابه اكرم گفت اخه اين كار خيانت به شوهره ادمه نيست؟ گفتم تو ميتوني قسم بخوري كه شوهرت كيرشو تا حالا تويه هيچ كسي بجز كس تو نكرده؟اينو كه گفتم يهو شوكه شد چون تا حالا اينقدر روراست باهاش حرف نزده بودم منم گفتم خوب بدش چي گفت مريم گفت:خالت يه خنده اي كرد و سرشو انداخت پايين گفت :اگر هم كرده نوشه جونش منم گفتم خوب ديگه منم همينو ميگم حالا كه شوهرم يه كوس ديگرو امتحان ميكنه منم رفتم يه كير ديگرو امتحان كردم.اكرم گفت حالا مگه چه فرقي داره كيره شوهره ادم با كيره يه پسر قريبه منم گفتم بايد زيرش بخوابي تا بفهميفقط بايد ادمشو پيدا كني كه بشه بهش اعتماد كرد اكرم گفت:بر فرض مثال من خواستم همچين كاريهم بكنم ادم مورد اعتماد از كجا پيدا كنم گفتم:بر فرض مثال يا واقعا.يه خنده اي كردو گفت حالاااااا گفتم خودت كسي رو تو زهنت نداري؟گفت اصلا تاحالا بهش فكر هم نكرده بودم نه هيچكس گفتم اصلا بيا يه كاري بكن.گفت چه كاري؟گفتم اين پسره كه من باهاش دوستم پسر خوب و قابل اعتماديه ميخوايي يه بار بيا خونه يه من اونم ميگم بياد نظرت چيه؟ گفت ميدوني چيه بدم نمياد ولي ميترسم.گفتم تو بيا اگه نخواستي نده.اونم قبول كرد باهاش قرار گزاشتم براي فردا ظهر خوبه؟ حرفهاي مريم كه تموم شد من شوكه شوده بودم يه جورايي باورم نميشد اون شب تا صبح همش خوابه خاله اكرمو ميديدم.يادم نمياد تا اومد خوابم ببره چند بار جق زدم فردا ظهر 1 ساعت زود تر از قرارمون رقتم خونه يه مريم.ديدم اونو حسابي ارايش كرده بود و با يه لباس سكسي منتظر اومدن خالم بود داشت ساعت 12 كه شد زنگه دروزدند.مريم گفت تو برو تو اطاق تا صدات نكردم بيرون نيا.گفتم باشه و رفتم از سوراخ در نگاه كردم ببينم همونه يا نه يهو قلبم اومد تو دهنم.خاله اكرم بود كه با همون حجاب هميشگيش اومد تو اول چادرشو در اورد.بد اروم به مريم گفت:اومده مريم هم سرشو به علامت تاييد تكون داد خالم با يه نگاه پر از ترس به مريم نگاه كردو لبشو گاز گرفتو سرشو تكون داد مريم دستشو گرفت گفت:بيا زن از چي ميترسي مگه ميخواند جونتو بگيرند خالم گفت:نه ولي اين چيزيكه من ميخوام بدم از جونم كمتر نيست مريم گفت :حالا چرا اين همه چادرچاقچول كردي؟يهكم ارايش نكردي؟ نا سلامتي ميخوايي عروس بشياااا بد يه دست به كوسش زد گفت اينو چي بهش رسيدي يا نه؟خالم گفت اي يه كارايي كردم مريم دستشو گرفت نشوند رويه مبل گفت ميشه ديد؟ خالم يهو پاهاشو جم كرد گفت:ديگه چي؟نه اين كارا حرومه مريم گفت:جونه من امروز رو بي خيال اين حرفا شو.امروز رو همه چيزرو فراموش كن همين طور كه اين حرف هارو ميزد رفت روي زمين زير پاي خالم نشست و پاهاشو باز كرد بد يه نگاه به خالم كردو دستشو برد بالا و شلوار و شرتشو باهم كشيد پايين خالم لباشو گاز گرفت و دسته ي مبل رو محكم فشار داد من همه يه اينارو داشتم از روبروي خالم ميديدم كه مريم كه نشست جلوش من فقط صورت خالم رو ميديدم مريم اروم سرشو برد پايين كه خالم يهو يه اه ه ه ه از ته دل گفت بد از چند دقيقه خالم سر مريم رو محكم گرفت تو دستاش گفت :بسسسسسه ديگه بگو بياد مريم گفت نه الان زوده.تويه دلم 1000 بار به مريم دريوري گفتم بعد از چند دقيقه مريم بلند شد گفت اماده اي؟ خالم گفت:ميترسم مريم گفت از چي؟ گفت رفتم تو بايد چي بگم؟ چيكار كنم؟اخه ه ه ه ه ه ه ه مريم گفت:اول همين جا لخت شو بعد برو تو خالم با تعجب گفت همين جا؟ گفت اره اين طوري بهتره تويه دلم يه افرين محكم به مريم گفتم چون ميترسيدم خالم تا منو ببينه لخت نشهو بزنه زيرش خلاصه خالم بلند شد و لخت اومد طرف در اطاقي كه من توش بودم منم زود لخت شدم رفتم پشت در واييستادم در اطاق باز شد چيزي كه ارزوي ديدنشو داشتم جلوي روم بود البته كون لختش به من بود و هنوز منو نديده بود من در رو اروم بستم قلبم ديگه اروم ميزد در حد مرگ يهو خالم برگشت طرف من. يهو چشمش اوفتاد به من. يه چند ثانيه اي همينتور دو تامون داشتيم مات و مبهور همديگرو نگاه ميكرديم يهو تا اومد حرف بزنه گفتم: هيسسسسسسسسسس اروم گفت تو اينجا چيكار ميكني اشغال عوضي گفتم من چيكار ميكنم يا تو.من اومدم يه زن كه دوست داره سكس با يكي بجز شوهرشو امتحان كنه رو بكنم يه خورده نگام كرد و گفت:منم ميخوام بدم.بعد رفتم طرفش و بغلش كردم.اونم منو با يكم مكس بغل كرد و شروع كرديم به لب گرفتن وماليدن بدنش داغ داغ بود.رفت خوابيد گفت زود باش بچه خوش شانس.من همين تور مثل خوره ها داشتم كوسشو نگاه ميكردم فقط خالم يهو گفت ميخوايي همين طوري نگاش كني فقط؟ يالا ديگه.منم معطلش نكردم ديگه و رفتم روش خودش سر كيرمو گرفت گذاشت دم كسش منم با يه فشار اروم دادم توش كه يهو از ته دل گفت اي ي ي ي ي يي منم براي خايه مالي گفتم چيه خاله ميخوايي اروم تر بكنم؟ با هرس گفت نهههههههههه تو كارتو بكون بابا منم محكم تر شروغ كردم كردن.اصلا باورم نميشد خاله اي كه ارزوي ديدن بدنشو داشتم حالا دارم تو كسش ميكنم مخصوصا كه خاله ي من يه زن معمولي نبود.زني بود كه تاحالا هيچكس حتي موهاش روهم نديده بود(با حجاب ا فتاب نديده) ديگه داشت ابم ميومد كه خالم يه اه ه ه ه ه از ته دل كشيد و شل شد منم يكم ادامه دادم تاداشت ابم ميومد خالم گفت:بپاا نريزي توش منم يهو دراوردم كه پاشيد رو شكمش تو همين لحظه يهو مريم اومد تو گفت:به به به به چه خبره ه ه ه اهكيييي منم ميخوام اكرم خانم تنها تنها بعد اومد كناره خاله اكرم دمر خوابيد گفت:حالا كه كستو كردي بيا منم از كون بكن.خالم همين طور كه ابم رو از روي شكمش پاك ميكرد هاج و باج به مريم و حرفاش نگاه نگاه ميكرد منم رفتم پشت مريم و كردم توش و شرو به عقب جلو كردن كردم مريم همين تور كه داشتم از كون ميكردمش يه نگاهي به خالم كرد و گفت:چيه؟ بد نگاه ميكني؟ ميخوايي؟ خالم گفت: نه اينو ديگه نيستم.مريم گفت چرا؟ خالم گفت: چون تاحالا اينجوري شو ندادم و فكر هم نميكنم بتونم مريم گفت:حالا به امتحانش مي يرزه هااا مخصوصا چون تو تاحالا هم كون ندادي و امرروز روز تجربه هاي اول توهه ه ه ه خالم يه نگاهي معني داربه من كرد وگفت:نه نه نه نه قربونت مريم جون روز اخرشم هست مريم گفت:پس ديگه واجب شد دمر بخوابي و كمكش كرد دمر خوابوندش منم زود خوابيدم روش و گزاشتم دم سوراخ كونش و فشار دادام كه سرش رفت تو كونش كه يهو داده خالم رفت هوا ويه جيغ بلند كه معلوم بود از روي درد بود تا اومد بلند بشه مريم دستشو گذاشت رو كمرش و نگذاشت بلند بشه و بلا فاصله گفت: اخه عزيزم اين كون كه كونه من نيست كه به كير عادت داشته باشه.چون اين اكرم خانم ما خيلي مومن و موقيده و تاحالا از كون نداده و كونش تاحالا كير نديده و كردن اين كون مثل كردن عروس شب عروسيشه بعد سر كير منو يكم با اب دهن خيس كرد ولاي كون خالمو باز كرد و با اشاره به من گفت اروم بكن منم خيلي اروم تر از دفعه يه قبلي دادم تو خالم اينفعه يه اه ه ه اروم كشيد و اروم شد تا ته كه كردم تو كونش گفت: يه لحظه تكونش نده صبر كن منم همين كار رو كردم.بعد از چند ثانيه گفت بكون منم كردم داشت ابم ميومد مريم گفت: ميدوني امتيازه كون دادن به كس دادن چيه؟ خالم همين طور كه داشتم ميكردمش و از زور درد ناله ميكرد گفت چيه؟ مريم گفت: اينه كه ميشه نتيجه ي كار رو ميشه همون تو خالي كرد كه يهووو خالم داد زد نه ه ه ه ه من شنيدم مريضي مياره ولي ديگه دير شده بود چون تا قطره ي اخرشو خالي كرده بودم تو كونش مريم هم همين و فهميد و گفت :تو كه همين 1 بار رو بيشتر از كون ندادي و نميدي پس 1 بارش هم عيبي نداره خالم هم همين طور كه لباسهاشو ميپوشيد از اون طرف داد زد:از كجا اينقدر مطميني؟منم داشتم لباسهامو ميپوشيدم كه خالم اومد پيشم و گفت:يه چيزي ميگم يادت باشه:امروز رو فراموش ميكني براي هميشه فهميدي؟ منم گفتم حتما ولي تو هم از اين به بعد هر وقت خواستي تجربه ي جديدي پيدا كني به كسي بجز خودم نگو خالم هم يه اخم معني داري بهم كرد و رفت بيرون . از اون جريان تاحالا 1 سال ميگذره ومن هر وقت كه چشمم بهش ميوفته تمام صحنه هاي اون روز كه مثل يه خواب بود جلوي چشمم مياد درصورتي كه خاله اكرم برخوردش جوريه كه انگار تاحالا هيچ هتفاقي نه اوفتاده ولي 1 چيز رو مطمينم اونم اينه كه خاله اكرم چيزهاي اون روز رو ديگه تجربه نخواهد كرد ...
     
  
مرد

 
من و زن بابا ( منیره )
سلام من محسن 18 ساله از اصفهان هستم. که حدود 5 ماه پیش مادرم چشماش را برای همیشه از دنیا بست. و من از داره دنیا فقط یه بابا داشتم.که اونم بعد از مدتی زن اسد که نامش منیره است و یه دختر به نام ماندانا دارد که من اصلان با ان دو خوب نیستم . ولی انها خیلی مرا دوست دارند. پدرم هم راننده حمل و نقل کالاها از استانی به استان دیگه است.که هر 6 روز به 6 روز میاد خونه.وقتی هم میومد با منیره زنش تو اتاقش کلی حال میکردند. من هم در اتاقم به یاد مادرم اشک میریختم.راستی این هم بگم که ماندانا خواهر نا تنی من 17 ساله است. و من الان دارم با کامپیو تر او مینو یسم.من فوتبالیست ماهری بودم که یه روز از قضا در میدان فوتبال با خطای یکی از دوستان نقش بر زمین شدم . و من را با کمری پر از درد به خو نه رسوندند و رفتند. و ابجیه نا تنی در را وا کرد و میخو است به من کمک بکنه که من گفتم نیازی به کمک تو ندارم ولی اون هی میگفت داداشم اخه چه را با من تو انقدر بدی من گفتم برو گمشو اعصاب ندارم ولی اون نمیرفت تا به اتاق رسیدم منیره زن بابام گفت خدا مرگم بده چت شده من هم میدونستم داره از ته دلش میگه ومنو خیلی دوست داره. ولی من بخا طر مادرم نمیتونستم اونا رو دوست داشته باشم. تا اینکه کمکم کرد تا به اتاقم رسیدم . و لباسامو در اورد وبه ماندانا گفت برو کرم موضعی رو بیار واین لباساش بنداز تو ماشین تا بشوره.و بالاخره ماندانا کرم رو اورد و داد به منیره.منیره هم شروع کرد به ماساژ دادن کمر پر از درد من 20 دقیقه ای کمرم رو مالش داد و به ماندانا گفت برو ناهار رو درست کن .اونم رفت. تقریبان اون فرستاد پی نخود سیاه.و به من گفت شلوار ت رو در بیار تا پا هات را ماساژ بدم . خوب اون با من محرم بود نا سلا متی زن بابام بود. منم شلوارم در اوردم . و منیره شروع کرد به مالیدن رون پا هام ومن هم داشتم حال میکردم تا اینکه چشم افتاد به مه مه هاش نمیدونی چه آ تشی در درون من بود .میخوا ستم بریزم بیرون نمیتو نستم .عجب تیکه ای بود آخه منیره 30 سالش بود .دهنم اب افتاده بود که وای منیره عجب استعدادی در هیکلش داره . منیره هم دلش میخو است با من کمی شو خی کنه ولی نه در حد سکس در حد اینکه من باهاش خوب شم . دستش را یکدفعه به کیرم میزد و یک نیش خنده ای میزد . تا اینکه گفت کمرت خوب شد برای اولین بار با نرمی باهاش صحبت کردم . گفتم بله مرسی از ماسا ژ تون گفتش خواهش میکنم پسرکم. اون اصلان علاقه ای با سکس با من نداشت . اون فقط میخواست که من با اون خوب بشم. همین و بس. ولی من شب اون روز خوابم نبرد . و تا صبح به فکر کردن منیره بودم که من باید چطوری اونا راضی کنم با هم سکس داشته باشیم . هیچ راهی به ذهنم نرسید تا پدرم دوباره برگشت و شب را با منیره خوش گذراند و رفت . من دیگه نمیدونستم باید چکار کرد اما حیف این کس بود که من نکنمش.خلاصه یه روز جمعه بود که دیدم ماندانا داره صدام میکنه میگه داداش پاشو کارت دارم . منم دیگه تقریبان با زن بابا و ماندانا دخترش خوب شده بودم گفتم چیه ابجی گفت من رو با ماشینت میرسو نی خونه ی دوستم من هم فرصت را عالی دیدم گفتم با کمال میل چون او نوقت فقط من و منیره تو خو نه بودیم . ماندانا را رسوندم گفتم بهش هر وقت خواستی بیای زنگ بزن بیام بیارمت . گفت باشه داداش تا شب مرسی داداش محسن و خدا حافظی کرد رفت . منم امدم خو نه . در را باز کردم رفتم داخل خونه دیدم کسی نیست گفتم وای پس زن بابا منیره کجا رفته . یدفعه دیدم صدای اب میاد رفتم دیدم صدا از داخل حمومه خوشحال شدم . در حموم کاملن بسته بود . صدا زدم منیره مامانم میخوام ماساژت را که به کمرم دادی میخوام جبران کنم . گفت نه بابا وظیفه بوده گفتم نه من باید جبران کنم و گرنه وجدانم ناراحته .گفت خوب حالا که اسرار میکنی باشه .صبر کن من شرتم را بپوشم تا در را باز کنم گفتم چشم در را باز کرد من رفتم داخل حموم وگفت لیف را بگیر وشروع کن گفتم باشه لیف را گرفتم 20 دقیقه ای ماساژ دادم گفتم این بنده را بردار تا مزاحم نباشه گفت زشته گفتم نا سلامتی مادرمی گفت بازش کن بازش کردم 5 دقیقه ای مالیدم تا گفتم اوون وری شو گفت دیگه نه گفتم میخوام خودم بشورمت گفت بچه جون زشته گفتم کسی ما را نمیبینه که زشت باشه تازه مادرمی به هزار زحمت قبول کرد من حسابی شستمش وای که چه هیکلی وای که عجب پستونهایی امون از این کیر شق کردهی من .فقط شرتش بود که اون را بی اجازه در اوردم گفت داری چکار میکنی برو بیرون تا به بابات چقلیت را بکنم من فهمیدم که منیره خیلی پاکه و من سخت نا امید شدم . یهو یه فکری به سرم زد کیر شق کردمه در اوردم دیدم منیره رنگ به رخسارش نیست و ماتش زده به کیر بزرک و شق کرده ی من فهمیدم که کیر به این کلفتی و بزرگی ندیده و به این نتیجه رسیدم که کیر من بزرگتر از کیر اقامه من هم از فرست استفاده کردم و خودم را به اون چسبو ندم وشروع کردم به لب گرفتن ازش دیدم اون هم داره همکاری میکنه 5 دقیقه ای لب میگرفتیم تا خسته شدیم من رفتم سراغ پسوناش وای که چه پسونایینه بزرگ نه کوچک متوسط بود دلم نمیخواست اون پسونا را رها کنم ولی رسم سکس همینه باید جدا بشی وبری سراغ کس و کون وای که چه کسی تازه مو هاشو زده بود من هم امون بهش نمیدادم دیدم صدای اوه اوه وهاه هاهش در اومد من هم بیشتر میخوردم بعد از 10 دقیقه خوردن کسش رفتم سراغ کونش انگشتمو تر کردم کردم تو کونش دیدم نمیره مطمعن شدم کونش را تا حالا کسی نکرده . ازش پرسیدم تا حالا از کون سکس نداشتی گفت نه گفتم افتتاحش میکنم گفت نه من با زبونم میکردم تو کونش حال میکرد بعدش کیرم را به زور 3 دقیقه ای خورد بعدش به کیرم اسپری زدم و بدون کاندون گذاشتم دم کسش اهسته اهسته گذاشتم تو کسش تا جا واکنه برای تلمبه زدن عجب کسی بود تنگ بود.10 دقیقه کس سفید و بی مو را کردم هی اخ اخ میکرد ولی من حال میکردم . خلاصه به روش های مختلفی من کس منیره را کردم حال میکرد بعد کسش رفتم سراغ کونش گفت میخوای چکار کنی گفتم میخوام بکونم گفت نه گفتم اره گفت نه نمیزارم خلاصه با هزار زور ودر نگ گذاشت بکنم تو کونش گفتم صبر کن تا ژل بیارم به مالم به کیرم راحت بره توش درد نیاد رفتم اوردم مالیدمو میکردم جیغ میزد کیرت را در بیار منم بعد تر میکردم گر یه میکرد ولی عجب کو نی کردم ابم را ریختم تو کو نش جیغ زد سوختم 2 تایی ارضاع شدیم راستی تا میتونید کون تنگ دختر ها را امون ندید عجب چیز نهفته ای است . راستی به کمک منیره من هفت نفر از همسایه هامونو کردم.
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
من و خاله رویا
این یک واقیعت است براساس تخیل و خیال بافی ساخته نشده است . ماجرای من و خاله رویا ام که ۲۰ سال از من بیشتر سن دارد . من از وقتی که خودم را شناختم تو کف این خاله ام بودم از غذا این خاله ما شوهر هم نداشت . چون میگفت بامرد ها حال نمیکنم؟ گذشت گذشت تا حرف از سفر امد . اونم از ارمنستان یکی گفت میام یکی گفت نمیام نفر اولی که گفت میام این خاله رویا ما بود . رفتیم پاسپورت گرفتیم کارها انجام شد ؟رفتیم ترمینال غرب برای رفتن به ارمنستان . مرز را که رد کردیم به اولین کافه که رسیدیم دیکه همه بی حجاب شده بودند انگار نه انگار که نصف اتوبوس را نمیتوانستی بهشون چپ نگاه کنی . همه اروپایی شده بودند . من و خالم یه ماکارونی سفارش دادیم که یارو یه دلستر اور . با یه ودکا منم تا حالا جلوی خاله ام مشروب نخورده بودم گفتم حالا میخورمیم بینیم چی میشه یه نگاهی معنی داری کرد . منم رفتم بالا پیک اول را گفت بردیا من برم دستشویی میام هواست به ساک ها باشه گفتم باشه ؟ته لیوانش یه کمی دلستر بود یکمی از این ودکا ریختم توش گفتم بزار مستش کنم خاله که امد گفت ردیفی گفتم اره داغم ؟ولی شما ته غذا ات و لیوانت مانده ؟گفت اره راست میگی پیک که زد گفت اه چرا تلخ بود گفتم ته نشین شده برای هم تلخ شده خنده ای کرد و تا ته لیوان خورد . تو اتوبوس که رفتیم دیدم چشم هاش قرمز شده و تو حال خودش نیست . اینم بگم که صندلی ما اخرین صندلی از ته اتوبوس بود دیگه منم لب تاب ام را روشن کردم ؟به دیدن فیلم اینها یک دفعه گفت من حالم خوب نیست تو مشروب ریختی . برای من اره عوضی ؟منو میگی گفتم بابا تبهم گرفتی . اب به اب شدی شاید . تا اینکه سرش را گذاشت روی شانه من خوابش برد . منم حال خراب ؟شروع کردم اهنگ گوش کردن دست ام را یواش یواش روی پاش گذاشتم . شروع کردم به مالیدن که توی این حالت ما که هواسم نبود موبایل ایران را روشن گذاشته بودیم . شروع کرد به زنگ زدن منو بگی حول شده بودم چه بکنم دست ام را بردارم از لای پاش تلفن جواب بدم . با کلی مکس و تاخیر گفتم بله که از خواب بیدار شد گفت قطع کن الان برات رومینگ میاد . منم تاره فهمیدم کجا هستیم . دیگه نزدیک های ایروان بودیم که یادم امد باید به لیدری که منتظر ماست زنگ بزنم بگم بهش ما تو راه هستیم بیاد دنبال ما . به ایروان که رسیدم شب اول خسته بودیم بعد از ۲۵ ساعت راه فردا شبش هم باید میرفتیم کنسرت اندی با چند تا از دوست ام هم تو ایروان قرار داشتیم پس باید یه دوش خوب میگرفتیم . هتلی که ما رفته بودیم به ظاهر بهترین هتل شهر بود هتل ارمنیا . دیدم خاله لخت شده یعنی با یه شورت سوتین جلوی من البته بار اول نبود . که اینجوری لخت میشد <من یه لحظه از خود بی خود شدم گفتم خاله نمیخوای پشت ات را بمالم . گفت نه؟هر وقت گفتم لباس های منو جلوی در بده . گفتم باشه منم سریع لخت شدم یه درازی کشیدم به انتظار امدن بیرون از حمام که بتوانم اون کوس قلمبه اش را بینم؟ منم طبق عادت داشتم با کیرو خایم بازی میکردم که در حمام باز شد گفت بجای یه قول دوقول ... لباس منو بده . منو بگو چشم افتاد به کوس اش که ترتمیز شده بود یک لحظه چشم تو چشم شدیم . گفت چشم ها تو درویش کن . منم که دیدم که خیلی ضایع شده گفتم هواسم به تلوزیون بود ؟ لباس ات زیر پات بردار . یه نیش خندی زد و برداشت . منو میگی تو دلم افتاد که امروز سکس میکنم . دیگه رفتم تو کارش از حمام که امد بیرون گفت برو پایین پول چنج کن برو نوشابه بخر . منم گفتم با هم بریم . گفت من میخوام اپیلیدی کنم گفتم من برات میکنم . گفت تو هنوز جوجو هستی . به شناشنامه است نگاه نکن حالا بعد از ۲۷ سال سن . برای من خیلی ضایع بود یکی بهم بگه جوجو . رفتم پیش منشی بهش گفتم پول میخوام چنج کنم . اینم بگم که ارمنی ۷۰٪ فقط ارمنی حرف میزنن انگلیسی . حرف نمیزنن منم به سختی یه نوشابه با یه اوشار . که به قول ما ایرانی هم عرق سگی بود گرفتم امدم . بالا چیزی که نباید میدیدم را دیدم اپیلیدی روشنه و شورت ام . پاش نیست و تو فاز خودش است . یک دفعه جا خورد گفت من دیگه باید اینجا لخت بچرخم . چون تو همه جون مارودیدی . گفت ام راحت باش گفت من راحتم تو تو عذاب میری . گفتم خیالی نیست شما راحت باشی منم راحت ام . اینو که گفتم از خدا خواسته شد یه شورت لمبادا پوشید . دیگه با لمبادا قدم میزد . جاتون خالی کالباس خوک را زدیم منم پشت اش ۲ تا پیک زدم گفتم خاله میزنی . گفت اره ولی به شرطی که تهران رفتیم دهن لقی نکنی . پیک اول را ریختم دومی ریختم دیدیم سومی را خودش سنگین ریخت منم چیزی نگفتم ؟من رفتم روی تخت دراز کشیدم اینم بگم که تخت ۲ نفره بود . منم خوشحال که امشب یه کون توپ میکنم یه سیگار روشن کردم . تا امدم کام اول را بگیرم گفت یکی برای من روشن کن گفتم چی ؟ گفت من ام سیگار میخوام اینو که گفت من شاخ دراوردم چون اولین بار بود که سیگار میکشید . بهش گفتم تو که جنبه نداری چرا میخوری . خندید بازم کیر من طبق معمول بلند شده بود که خاله جان طبق عادت سرش را گذاشت روی پای من دید سرش به یه چیز گوشتی خورد گفت این چیه منم تو یه فکر دیگه بودم گفتم پای من است . گفت این پا نیست گوشت اضافه است ؟ خنده ای کرد بی هوا گرفت دست اش گفت چقدر بزرگه . منم خودم را زدم به بچه اسکولی . گفتم بزرگ شدیم دیگه ... گفت برای من هنوز بچه ای . با یه فشار ولش کرد ؟ گفت کمرم را ماساژ بده منم از خدا خواسته نشستم روی کونش با دست ام به ماساژدادن . گفت گفتم ماساژ بده نکه با کیرت کمرم را سوراخ کنی . اونروز اصلا کیرم نمیخواست بخوابه منم با کلی خجالت گفتم چیکاراش کنم . گفت بکن بندازش دور در نیاری خودم میکنم اینکارو . بعد دیدم ول کن نیست ؟ . تپش قلب اش ۲ برابر شده بود یه نگاهی به من کرد . بسته گفتم ماساژ بده نه کمرم را سوراخ کن . منم گفتم شرمنده دست من نیست . دراز کشیدم تو خواب بیداری بودم . احساس کردم که یکی داره منو انگشت میکنه . منم خودم را زدم بخواب دیدیم نه جدی داره میشه . شلوارک ام یواش یواش داره کشیده میشه پایین منم . خودم را زدم به اسکولی دیدم . داره با کیرم بازی میکنه . وقتی که گذاشت دهنش منم یواش دست کشیدم . روی سرش گفت بیداری . گفتم اره گفت میخوام بعد از۴۰ سال مزه کیر یه مرد را بچشم . منم گفتم هر مدل راحتی ؟ یه کمی ساک زد گفت بلدی کار بکنی یا نه گفتم میگن ... منم مثل ندیده ها پریدم به سینه خوردن دیگه از حال رفته بود . که من شروع به لیس زدن از گردن تا کوس اش را شروع کردم . که دیگه از حال رفته بود . امدم کیرم را بزارم سر سوراخش گفت خره ... من پرده دارم . منم مطعل نکردم از پشت کردم کونش . اه اه اه اش بلند شد ... منو میگی مست حالا این ابم مگه می امد ... اه اه اه اه بردیا جرم دادی ... گوه خوردم جرم دادی . بسته دیگه . منو میگی تازه انگار متولد شده بودم .تا جایی که جا داشت هل دادم تو ... دیگه دیدم بدنش شل شد . گفت بسته بسته فهمیدم که ارضا شده . منم ابم را تا ریختم تو کونش ... اهی کشید ... که بیا ۴۰ سال سالم زندگی کن . بعد بیام با کی هم سکس کنیم . منو میگی با کلی شرمندگی تو چشم اش نگاه کردم . گفت تو تقصیر نداری . چشمه من به جوش امد . بعد من پریدم تو حمام که دوش بگیرم . دیدم یه وان خیلی توپ پشت سرم است . تا که اب وان باز کردم . گفت منم میام حمام . من تازه بدن تراشیده و خوش کوس کون خاله جان را زیارت کردم . منو میگی تو یه حسی بودم که هواسم نبود . بهم گفت زیارت کردی زیارت قبول . منو میگی زدم زیر خنده و همدیگر را بقل کردیم .
     
  
مرد

 
من و خاله میترا
من و خاله میترام ازهمون بچگی باهم نداربودیم وازاونجاکه چهار پنجسال باهم اختلاف سن داشتیم به قول معروف کس وکون یکی بودیم. اون همیشه دوست داشت ازدختربازی وکسبازیهای من خبرداشته باشه منم همه چیزوبهش میگفتم اونم تا من بادختری دوست میشدم و اونو درجریان میذاشتم ازمن بیشترعجله داشت تامن زودتردختررو بکنم همه جوره هم کمک میکرد بهم مشورت میدادکه چه جوری زودتربه نتیجه برسم همه جوره هم ازبابت جاخالی کمکم می کرد. شوهرخالم آقا حسام بود یه بچه بازاری پولدارکه خانواده اش نسبت دوری با پدربزرگم داشتن توکارچرخ خیاطی واین چیزان توی بازارهم اسم ورسمی دارن که نگو وباچندتاازکله گنده ها هم همپیالن. من همیشه پیش خودم اونوآدم خیلی زرنگی میدونستم آخه من میدونستم چه آدم خوارکسده ایه ولی همچین جانمازآب میکشیدکه همه روسرش قسم میخوردن ولی برعکس ازنظرخالم اون یه ببو بود مثلا"گاهی وقتا که منو برای چه جوری به راه آوردن دخترا راهنمائی میکردو من دوزاریم دیرمیافتاد ازلجش میگفت:توهم یه ببوئی مثل حسام... بگذریم جریان از نامزدی خواهرم شروع شد ما چون جامون کوچیک بود نامزدی خواهرمو خونه خالم گرفتیم اون شب همه سرگرم مراسم بودن وهرکی یه گوشه کارروگرفته بود وسطای مهمونی من هوس سیگارکردم ورفتم توآشپزخونه در حیاط خلوتو بازکردم ورفتم اونجا وایسادم یه گوشه به سیگارکشیدن خالم اومد تو آشپزخونه توکابینت دنبال چیزی میگشت وحید برادر شوهرش اومدگفت چی شد میترا آوردی؟ خالم گفت صبرکن دارم میگردم الآن میارم.وحیدبه شوخی گفت آخه پیش دستی هم چیزیه که گم شه خالم هم بهش گفت بذار سر مال خودت میبینیم وحید هم اومد نزدیکش وگفت کی گفته من میخوام زن بگیرم بعد یه چنگی به کپل خالم زدش وگفت : تاتورودارم زن میخوام چیکار.......بعد هم خالم ازکابینت بالائی چندتاپیشدستی برداشت ودوتائی رفتن. راستش من یه حالی شدم ازیه طرف داشتم شاخ درمی آوردم از طرف دیگه بهم برخورد. تاآخرشب من بی سروصدا تونخشون بودم و دیدم اصلا"این دوتا نگاهشون به هم دیگه یه جورائیه خلاصه مراسم تموم شدورفتیم خونه شب من خیلی فکرکردم وچیزای گذشته رو که کنارهم گذاشتم برام یقین شد که آقاوحید خاله مارو زحمت میده بعدش به خودم گفتم لب بود که دندون اومد ازهمون شب عزممو جزم کردم که منم یه حالی باهاش بکنم ویه جوری بهش بفهمونم جریانو میدونم وما هم آره. پس فرداش برای آوردن یه سری وسایل که برای نامزدی برده بودیم اونجا رفتم خونشون وارد خونه که شدم دیدم وحید هم اونجاست واوضاع طبیعی نیست وحیدهم یه چند دقیقه ای نشست و بعد گفت:"خوب من رفتم چیزای دیگه روهم که میخوای بنویس یه دفعه برات بگیرم"خالم که توآشپزخونه بود گفت وایسا چائی گذاشتم گفت: نمیخورم دیگه باید برم و رفت. خالم از آشپزخونه اومدبیرون و به من گفت چه خبرا ؟ منم گفتم خبری نیست. معلوم بود تازه از زیرکاربلندشده من یهو بهش گفتم: وحیداینجاکی اومده بود اینجا یکم جاخورد ولی خودشو زودجمع کرد و گفت: واسم خریدکرده بود. منم حرفو عوض کردم و گفتم: یکی دیگه رو تور زدم اونم از اسمو و هیکل و چیزای دیگش میپرسید ولی شصتش خبردارشده بود که من فهمیدم. من بعد از خوردن چای وسایل رو گرفتم و رفتم خونه. یه هفته ای گذشت که یه روز بهم زنگ زد و گفت:سلام
گفتم:سلام خاله
گفت:حامدجان یه زحمتی برات داشتم
گفتم:بگو
گفت:یه سری جنس به سوپرتلفنی سفارش دادم پیکش نبود بیاره میری واسم بیاری منم ازخداخواسته گفتم: باشه نشون به اون نشون که وقتی رسیدم دم سوپردیدم کارگرش اونجاست همونجا شصتم خبردارشدکه خبرائیه. جنسارو گرفتم ورفتم به طرف خونه خاله. رسیدم زنگ زدم یکم گذشت زنگ دوم روزدم
گفت:کیه
گفتم:منم درو بازکرد و رفتم تو دیدم لای درخونه بازرفتم توخونه دوروبرم رونگاه کردم دیدم ازتوحموم صدا میادفهمیدم حمومه یه دفعه صدا زد گفت: حامداومدی گفتم:آره گفت:بشین الآن میام. منم وسایل و گذاشتم توآشپزخونه و نشستم توحال چنددقیقه ای نگذشته بود که صدام زد:- حامد اون حوله منو ازروتخت بده منم رفتم تواتاق حولشوبرداشتم ورفتم دم درحموم لای دربازبود ازلای در دیدم لخت زیردوشه همونجا یهو کیرم یه تکون خورد. شیرروبست وازبغل یه جوریکه سینه هاش فقط معلوم بود اومد ازلای در چش توچش شدیم من سرموانداختم پائین ازلای در چشمم به کس توپولش افتاد پشماشم که زده بود همونجا دهنم آب افتاد. اومد تو حال حوله اش ازروی سینه هاش تا یک کم بالای زانوش بود تاحالا اونجوری نگاش نکرده بودم همچین قیافه ای نداره ولی کس وکون تا دلت بخواد .
گفت:خوب خوبی حامدجان
گفتم:مرسی شما چطوری
گفت:منم خوبم.
رفت تواتاق و منم که حشرم زده بودبالاتودلم گفتم جججججون. مونده بودم چکارکنم ازیه طرف هم میترسیدم بعدپیش خودم گفتم مگه وحیداین همه کرده چیزی شده منم میکنم توهمین فکرابودم که دیدم ازاتاق اومد بیرون یه تیشرت سفید نقش دار پوشیده بود که روی سینه هاش وایساده بود نوک ممه هاش زده بودبیرون بایه دامن تا زانوش.من همینجوری مات مونده بودم که گفت: چای میخوری یا شربت گفتم:شربت دستت درد نکنه دوتا شربت ریخت اومد توحال شربتو گذاشت رومیزورفت تو اتاق بعد بایه پماد تو دستش نشست روبروی من رو مبل من داشتم شربتموهم میزدم که درپمادوبازکرد یه کمی برداشت ازبغل اومد بماله به کف پاش تا پاهاش واشد قلمبگی کسش که از زیرداشت شرت قرمزشو میترکوند معلوم شدهمچین نشون میداد که خیلی سختشه. گفتم:این چیه گفت:پمادکف پا اگه نمالم پاهام ترک میخوره گفتم:مالیدنش سختته گفت : آره (منم ازخداخواسته) گفتم:میخوای واست بمالم گفت:بیا زودرفتم روبروش روزمین نشستم پمادبرداشتم بایه دستم پشت پاشنه پاشوگرفتم با دست چپم پمادوشروع کردم به مالیدن نگاهمم توکسش بود یهوبایه لحنی گفت:یواش قلقلکم میاد بعدخودشو تکون میداد منم واسه اینکه مسلط ترباشم دستموبردم بالاترازساق پاش گرفتم دیگه لای پاش کامل بازشده بودویهجورائی سوراخ کسش نمایان.منم که کیرم نیم خیزشده بوداونم به قلمبگی کیرم نگاه میکرد رفتم سراغ پای چپش ایندفه خودماهیچه ساقشو گرفتم مثل سنگ بودلامسب من کف پاشو یواش یواش میمالیدم اونم قلقلکش میاومد که دیگه دستموبردم تولاپاش یک کم که مالیدم دستموگرفت گذاشت روکسش قلمبگی کسشو شروع کردم به مالیدن یه اه و اوهی کرد یه دفه سرمنوکه پائین بود بلند کردوشروع کردبه بوسیدن و لب گرفتن و قربون صدقه من رفتن میگفت: خیلی منتظره همچین روزی بوده دوست داشته من یه روزی بکنمش آرزوش بوده وقتی روش خوابیدم دارم میکنمش توچشمام نگاه کنه و..... من که کیرم شق شق شده بود و آماده کردن اونم رفت سراغ کمربندم گفتم:آقاحسام گفت:خیالت راحت باشه دیروزباوحیدرفتن ژاپن(آخه چرخ خیاطی هائی رو که نمایندگیشودارن ژاپنیه)خیالم راحت شد زیپموکشیدپائینوکیرموگرفت به دهنش ساک میزدوکلشو بوس میکردودوباره ساک میزد بعد رفت سراغ خایه هام کیسشومیک میزد وتخمام میرفت تودهنش منم دستم توسینه هاش کارمیکرد سرشو گرفتم بلندش کردم لباشو داشتم میخوردم وتیشرتشو میدادم بالا اونم دگمه های پیرهن منو بازمیکرد و قربون صدقم میرفت تیشرتشو درآوردم بعدپیرهن خودمو پاهامم ازتو شرت و شلوارم درآوردم اونم دامنشو درآوردبین میزومبل خوابوندمش کمی میزو کنارزدم شروع کردم به خوردن سینه هاش زبونمو دورنوک سینه هاش میچرخوندم ومیک میزدم اونم سرمونوازش میکردومیگفت :قربون اون کیر خوشگل و خوش مزه ات برم باورم نمیشه حامدجونم داره منو میکنه منم که این حرفاش دیوونه ترم میکرد چندتا لیس اززیرسینه هاش زدمو رفتم سراغ شرتش کمرشو بلندکردتاشرتشوبکشم پائین بعد کمی پاهاشوشرتشوکه درآوردم تازه کسشوکه دیدم ناخداگاه گفتم :جون چه گوشتیه بعد شروع کردم به لیسیدن ازبالاش لیس زدم بعدرفتم سراغ لای کسش وبعد دورچاک کسشو میلیسیدم دیگه سروصداش دراومده بود سرموگرفت ومنوازلای پاش کشید روخودش گفت:حامدجان قربون اون کیرت برم تادسته بکن توش منم یکی از بالشتک های مبلشون روگذاشتم زیرکونش کیرم مالیدم درکسش ازنم کسش کیرم خیس شد اونم هی میگفت بکن توش چندباری کلشو مالیدم درکسش وبعد یه هولش دادم تا نصف رفت بعد یه ریزه کشیدم عقب و تا دسته جاکردم شروع کردم به جلوعقب کردن همینجوریکه جلوعقب میکردم توچشماش نگاه میکردم دیگه سیاهی چشمش رفته بود بهم گفت:آبم داره میادحامد بعد لب پائینمو به دندون گرفت و از زق زق تو کسش فهمیدم آبش اومد منم تندتروتندترجلوعقب کردم خواست آبم بیاد درآوردم ریختم روشکموسینه هاش بعد همونجا ولوشدم . اون پاشد کیرمو میچلوند تا تمام آبشو خالی کردوبادستمال پاکش کردو بازبون دورکلشولیسید بعد بوسش کردو پاشد رفت تو توالت . من هم راضی ازحالیکه کرده بودم همونجا تو فکرراه بعدی بودم که اومد نشست بالاسرم سرموگذاشت روپاهاش شروع کردبه نوازش و گفت: خیلی حال کردم توچی منم باسرتائیدکردم بعد گفت:خیلی دوست داشتم باتو حال کنم برای همین هم همیشه راجع به این چیزاباهات حرف میزدم همش توهم که اصلا"توباغ نبودی(منم دوزاریم افتادچرابهم میگفت ببو) من پرسیدم خاله چرابچه دارنمیشی؟الاآن هفت هشت ساله آقاحسام گرفتدت .جواب داد اصلا"حسام مردنیست که منوبچه دارکنه ... گفتم :یعنی چی؟
گفت: یعنی اصلا"احساس نداره اوایل فکرمیکردم بیرون باکسی دیگس ولی فهمیدم نه اصلا"خیلی سرد گفتم:نمیکنه؟ گفت:چراباهزارزورماهی یکی دو دفعه گفتم:خوب ببرش دکتر گفت:نمیادمنم دیگه خسته شدم . بعدش یک کم مکث کردم وپرسیدم وحید چی؟ گفت: وحید آره باهم برنامه داریم خیلی وقته خیلی پسره خوبیه من خودم بهش گیردادم خوب منم میخوام حسام هم که بی بخاربعد لبخندی زدوگفت:ولی تویه جوردیگه میکنی آره دیگه انقدرشیطونی کردی که دیگه خبره شدی. ایناروکه داشت میگفت رفت سراغ سینه هام یه دستی کشیدو بعد نوک سینه هامومالید انگشتشوباآب دهن خیس کردومالید به نوک سینه هام منم باانگشت با چوچولش بازی میکردم وانگشتمو توکس نرمش میکردم یه بوسم کرد گفت:پاشوبریم تواتاق دوتائی پاشدیم رفتیم تواتاق . منوبه پشت روتخت خوابوند افتادروم شروع کرد به خوردن سینه هام کیرم داشت میشد که رفت سراغ کیرم ازپائین به بالا شروع کردبه لیسیدن بعدکلشوگذاشت تو دهنشو ساک میزد وبعد بادستش کیرمو بالا گرفت و رفت سراغ خایه هام چندتالیس ازش زد وبه دهن گرفت و تخماموتودهنش می کرد ومیمیکید بادندون هم پوستشومیکشیدتا مچ دستشو گرفتمو کشیدمش بالا یه بوسی ازسرش کرد و اومدروم چاک کسشو میزون کردروکیرم ونشست روش شروع کردبه بالاوپائین کردن منم بادستام کپلشو گرفته بودم وبالاو پائین میشدم وسینه هاشم که دم دهنم اومده بود میخوردم گفت: حامد آبم داره میاد ولب پائینمو گازگرفت ومنم سفت بغلش کردم وفشارش دادمو کیرم هم توکسش نگه داشتم تا نبض زدن اومدن آبشوحس کنم. پاشدم و رفتم پشتش که چهاردستوپا بودوازپشت کردم توکسش جلوعقب میکردمو با دستام کپلشو سفت فشارمیدادمو هلش میدادم جلوو میکشیدمش عقب گاهی اوقات هم دستمو دراز میکردم نوک سینه هاشو لای دوتاانگشتام تکون میدادم آه و اوهش حسابی دراومده بودو میگفت:قربون کیرت برم قربون کردنت برم قربون دستات برم ........ سینه اش دیگه چسبیده بود به تخت تو همین حال گفت سوار شومنم سوارشدم انقدرتندمیزدم که همه جای بدنش مرتعش شده بود تا یک کم یواش کردم فهمید گفت: بریز توش بهم جون میده من گفتم:آخه که ریختم توش . بعد برگشت کلشومیک زد و منم افتادم روتخت............. از اون روز به بعد هرفرصتی پیش بیاد با هم سکس داریم .
     
  
مرد

 
رضا و مامانش
من رضا 19 سالمه و پشت کنکوري هستم..ميخوام سکس با مامانمو براتون تعريف کنم..مامانم 39 سالشه و بعد از به دنيا آوردن من لوله هاشو بست و ديگه نخواست حامله بشه..من وقتي 10 سالم بود مامان بابا از هم جدا شدن و از اون موقع تا الان منو مامان تنها زندگي ميکنيم و خرجمونم بابا بزرگم ميده...اين داستان ماله پارساله..من تازه به سکس و جنس مخالف علاقه پيدا کرده بودم..فيلم سوپر زياد ميديدم از ماهواره و با جلق خودمو خالي ميکردم..تا اينکه مامانم يه کمر درد شديد گرفت..دکتر که رفتيم گفت بايد استراحت کنه و پماد پيروکسيکام بماله به کمرش و ماساژ بده چند روزه خوب ميشه فقط تا خوب ميشه رو تخت نخوابه و روي زمين بخوابه....اومديم خونه گفتم مامان خدا رو شکر مشکل خاصي نبود..گفت آره ولي تو بايد زحمت پمادو بکشي گفتم چشم ..شب موقع خواب مامان گفت من امشب تو حال پيشه تو ميخوابم که پمادم بمالي برام....من هر شب تو حال پايه ماهواره مي خوابم...جامو انداختم مامانم جاشو انداخت پيشه منو پيرنشو درآورد و سوتينشم باز کردو خوابيد رو شکمش و گفت بيا پمادو بزن برام..من يه لحظه سينه هاي سفيدو گردشو ديدم ولي هيچ حس بدي بهم دست نداد چون اصلا فکر سکس با مامانمو نميکردم..نشستم کنارشو پمادو ماليدم رو کمرشو چند دقيقه ماساژ دادم مامان گفت مرسي پسرم کافيه بخواب ديگه..يکي دو شب همين جوري گذشت..شب سوم مامان با يه شلوارک خوابيدو پيرنو سوتينشم درآورد منم پمادو برداشتم و شروع به ماساژ دادن کمرش کردم..وقتي دستمو آروم ميکشيدم رو کمرش آروم آه ميکشيد و کونشو تکون ميداد و ناله ميکرد...نا خود آگاه کيرم راست شد دست خودم نبود ..مامان با صداي لرزان و حشري کننده ميگفت بمال پسرم خوب بمال دارم ميميرم...کارم تموم شد مامانم گفت مرسي خيلي خوب منو ميمالي..اينو که گفت قند تو دلم آب شد بعد بلند شد جلوي من به سينه هاي لختو آويزونشو ديدم و بعد از مکس طولاني پيرنشو پوشيدو جاهامونو که جفت کرده بودو و رفت خوابيد سر جاش...من داشتم از حشر ميمردم رفتم ماهواررو روشن کردمو گذاشتم مامانم که به کمر و رو به ماهواره دراز کشييده بخوابه...بعد رفتم رو کاناله اسپايس يه مرد کيرشو گذاشته بود تو کس يه زنه و تلمبه ميزد..خيلي حالم بد بود گفتم يه جلق بزنم خودمو راحت کنم کيرمو در آوردمو به فيلم نگاه ميکردمو جلق ميزدم يه لحظه نگام به مامان افتاد..احساس کردم بيداره و يه لحظه چشاشو باز کرد...واي رنگم زرد شد گفتم نکنه بفهمه يهو يه تکون خوردو پشتشو کرد به من جوري که کونش چسبيد به رون پام...وايييي نفسم بند اومد..کونش تو شلوارک خيلي نرمو تپل بود...با توجه به شيطونياش موقع پماد ماليدن شک کردم بيداره و عمدا اين کارو کرده...آروم دستمو گذاشتم رو کونش ديدم تکون نخورد فهميدم بيداره..منم به پهلو خوابيدم و خودمو چسبوندم به کونش...بازم چيزي نگفت...کيرمو مالوندم در کونش و هي ميمالوندم بهش...حالم خيلي بد بود..يهووووووو يه تکون خورد...برق از چشام پريد گفتک الانه که پاشه پوستمو بکنه..ولي ديدم دستشو برد طرف کونش و شلوارک و شرتشو باهم کشيد پايين....وايييييي اصلا باورم نميشد..کون لخت و سفيدشو که ديدم ديوونم کرد..ولي مامانم به پهلو خوابيده بود و کونش به من بود و تکون نمي خورد..فهميدم ميخواد من خجالت نکشم...همون طوري به پهلو رفتم جفتش کيرمو تف زدم خيسش کردم حسابي ..يه پاشو دادم بالا و دستمو خيس کردمو چند بار کشييدم رو کسش...اه بلندي کشيد ..ولي برنگشت و چيزي نگفت. ... ..آروم کيرمو گذاشتم تو کس مامان و کردمش تو..وايييييي چه کس نرمو گرمو تنگي...مامانم يه جيغ کوچولو زدو ناله کرد آروم کيرمو تو کسش عقب جلو کردم....سکس از پهلو خيلي حال ميداد...تلمبه زدنمو تند کردمو کيرمو ميونستم خيلي کير احتياج داره آخه 8 سال بود که کير نرفته بود تو کسش ...منم محکم تا ته ميکردم تو کسش...مامانم داشت از لذت ميمردو نفس نفس ميزد ولي اصلا تکون نميخورد...ديگه کيرم داغ شده بود حس کردم آبم داره مياد..ميدونستم مامان حامله نميشه با خيال راحت کيرمو فشار دادم تو کسشو با شدت تمام آبمو ريختم تو کسش....واي که چه حالي داد..راحت شدم..کيرمو دراوردمو رفتم سر جام...مامانم همونجور موندو تکون نخورد مثلا خواب بود..همش به اين فکر ميکردم که صبح چه جور با مامان روبرو شمو تو چشاش نگاه کنم......... صبح بيدار شدم رفتم تو آشپزخونه مامان اومد جلوم من سرخ شدم...گفت سلام پسرم خوب خوابيدي گفتم آره راحت راحت خوابيدم...گفتم تو چي مامان؟ گفت هيچ وقت اينقدر راحت نخوابيده بودم و يه لبخند زد...منم فهميدم ديشب خيلي بهش خوش گذشته و ميدونستم که ديگه هر وقت بخوام ميتونم مامانمو بکنم
     
  
مرد

 
سکس با شوهرم
.سلام من شیلا هستم
داستانی رو که می خوام بنویسم سکسم با شوهرم هست می خوام از حالا سکسامو با همسرم رو براتون بنویسم
یه شب حدود ساعت 12 بود من خواب بودم یه دفه حس کردم یه چیزی رو صورتم و لبمه چشمامو باز کردم دیدم کیر شوهرمه شق کرده حسابی منم نشستم بعد شروع کردم به لیس زدن اول سرشو خوب لیس زدم بعد تنه کیرشو تا رو تخماش و بعد سر کیرشو کردم تو دهنم برا خوردن کیرش خیلی بزرگه با ولع می خوردمش خیلی حال میده حدود 5 دقیقه کیر رضا رو می خوردم اونم با من ور می رفت بعد من خوابیدم رو تخت پاهامو باز کردم رضا هم شروع کرد به خوردن کسم وایییییی الان که دارم می نویسم حالم یه جوری میشه خیلی خوب می خوره با زبونش لیس میزد کسمو بعد زبونشو فشار می داد تو کسم وای چه حالی می داد خوب کسمو خورد بعد سینه هامو خرد و میمالید منم کیبرشو گرفته بودم دستم می مالیدم دلم می خواست بازم کیرشو بخورم
بعد کیرشو گذاشت رو کسم و یواش فشار داد تا سرش رفت تو کسم خیلی کیرش بزرگه یواش یواش شروع کرد به زدن هی کیرشو بیشتر می کرد توش دیگه داشت تند تند میزد تا ته منم صدام رفته بود بالا من موقع سکس خیلی سرو صدا میدم ان جوری حالش بیشتره خلاسه همین جور پاهام بالا اونم می کرد بعد کیرشو در آورد منم قمبل کردم اونم از پشت شروع کرد به کردن کسم خیلی تند تلمبه می زد چه شبی بود تا می تونست منو خوب کرد من دیگه ارضا شده بودم اونم داشت آبش می یومد که کیرشو در آورد ریخت رو سینم و کیرشو گذاشت بین سینه ام و همونجا کرد اینو خیلی دوست دارم اون شب خیلی حال داد یه ربع منو می کرد .
راستی من 180 قدمه و 65 وزنم و سینه هام 75 و دوره باسنم 95
من اولین باره داستانمو مینویسم
بازم از سکسم با شوهرم می نویسم
چشم داشت احترام از هیچ كس نداشته باش تا احترامی كه به تو می گذارند، شیرین تر جلوه كند
     
  
مرد

 
عاشقتم بابايي

سلام به دوستان همتونو دوست دارم. روابط سالم در هر کجا ميتونه براي همه خوشايند باشه و راه و روش زندگي را به ما نشون بده.همه ميدونيم که به گفته روانشناسان بيشترايرانيها دچار اختلالات رفتاري هستيم ودرهمين جامعه بي درو پيکر،خيلي از دخترا مثل من هستند که با رفتارهاي نادرست خانواده، مدرسه وجامعه راه زنگيشونو اشتباه انتخاب ميکنند،خودشون و زندگيشونو نابود ميکنند.من يه باباي جنتل من دارم که يه مرد فوق الاده است.هر کسي اونوديده ومي شناسه اين حرف منو تاييد ميکنه.نه تنهامن و همه زناي فاميل بلکه تمام مردا يا اصلا همه ادمايي که اونو مي شناسن عاشقش هستن.موهاي جوگندميش رو پيشونيش ميريزه وازيه طرف به سمت عقب برميگرده،برق چشماش آدمو ميگيره و با نگاهش به آرامش بهم ميده،کلامش پر از لطافت ومهربانيه .هميشه خوش تيپ هاي کلاس ميگرده. بوي عطرهاي فرانسويش زنا را ديوانه ميکنه.همه همکلاسيام دوستش دارن واز من ميخوان که به بابام معرفيشون کنم وبابام با مهرباني اونا روشيفته خودش کرده. خانم ورزشمون به بهانه ديدن بابام منو به شرکت اون ميرسونه تا چند دقيقه باهاش صحبت کنه و به آرامش برسه اينارو خودش بهم گفته.خلاصه يه جنتل من واقعيه فوقالاده است. اون عاشق مامانمه و وقتي مامانم 14ساله بوده و بابام16 عاشق هم ميشن و توهمون سن ازدواج ميکنن منم بعد از يکسال به دنيا ميام.بابام خيلي دوستم داره به خاطر همين ديگه بچه نميخواد.يه روز رفتم دستشويي. توشرتم خون ديدم. خيلي ترسيد.م حالم عوض شده بود. تاحالا اين حالو نداشتم.از پرده دخترا شنيده بودم فکر ميکردم پاره شده تا صبح به هيچکي هيچي نگفتم.تا رسيدم مدرسه بدوبدو رفتم داخل دفتر و با خانم ورزشمون صحبت کردم.محکم منو بغلش گرفتو بوسيدمو گفت نترس عزيزم داري بزرگ ميشي وبا آبو تاب برام توضيح داد که اين اولين پريودته به مامانت بگو خودش بلده چکار کنه. و اون روزو برام مرخصي گرفتو منو فرستاد خونه گفت خودم با مامانت صحبت ميکنم.مامانم غذاي گرم برام درست کردو بهم اعتماد به نفس داد که بزرگ شدي وبايد بتوني خودتو کنترل کني وگرنه کار دستت ميده وخنديد. من خيلي نفهميدم منظور حرف آخرش چيه. بابام که اومد خونه من خواب بودم ولي ميدونستم که تا داخل خونه ميشه مامانمو بغلش ميکنه و با لباي مهربونش بهش آرامش ميده اين کاراوناروخيلي ديده بودم،فردا موقع صبحانه مامنم به بابا گفت امير مهسا ديگه اون دختر کوچولويه شيطون نيست،اون ديگه بزرگ شده.بابا با اون چشاي خشکلش که دل همه رو ميبرد بهم نگاه کردو گفت آره عزيزم. منم گفتم آره بابايي. ده روزي ازين ماجرا گذشت تا اينه حالم تغيير کرد مامان راست ميگفت بزرگ شده بودم به مردا وپسرا طور ديگه نگاه ميکردم سينه هاي مامانو نگاه ميکردمو يکي دو بار هم باسينه هاي خانوم ورزشو مامان بازي کردم وباهاشون صحبت کردم باشنيدن کوچکترين حرف سکسي وسط پام خيس ميشد.بيشتر وقتمو با بابايي ميگذروندمو باهاش خوش بودم بابا همش قربون صدقم ميرفتو بوسم ميکردمنم خودمو بيشتر بهش نزديک ميکردم.بابا متوجه تغيير حالم شده بود.دوس داشتم مثل ماماني باهام رفتار کنه.يه روز که مامان خونه نبود ومن خيلي حوصلم سر رفته بود،لباسي رو که بابابرام خريده بود يه شلوارک کوتاه سفيدو يه بلوز بدون استين صورتي پوشيدمو اون که تواتاقش پشت ميزکارش نشته بودازپشت چشاشو بستم اونم دستاشو گذاشت رودستامو نزديک دهنش کردکه ببوسه ولي من فرار کردم و اون افتاد دنبالم يه کمي توحال بازي کرديم ومن دويدم سمت اتاقم وروي تخت به شکم دراز کشيدم اونم دنبالم اومد. دوس داشتم محکم بغلم کنه و همديگه رو غرق بوسه کنيم که گرماي دستش رو روي پاهام احساس کردم بعدهم بايه بوس لباشو به انگشتاي پام چسبوندواروم اروم تمام بدنمو ليس زد و بوسيد.بدنم داغ داغ شسده بود که اساس کردم کسم منفجرشد.نشست رو تختمو بلندم کرد مثل هميشه چسبوند به سينش واروم صورتمو بوسيدو گفت چطوري گلم باصداي لرزون و چشماي گريون محکم بغلش کردم و گفتم عاشقتم بابايي...
ؤآقعا" عاشقش هستم. دستاش خيلي مهربون و دوست داشتني اند. فهميده بود ارضا شدم (به ارگاسم رسيدم) خوب بلده چطوري خانما رو آروم كنه. پشتمو مالش داد و منو به سينش چسبوند. اينقدر خوش گذشت كه نفهميدم كي خوابم برد.وقتي بيدار شدم خونه نبود. تو اين فكر بودم كه به مامان چي بگم. تصميم گرفتم در اين مورد با هيچ كسي حرف نزنم الا باخودش يعني بابايي. دلم براش تنگ شده بود ودوس داشتم زودتر بياد وبپرم توبغلش. يه دوش گرفتم و خودمو حسابي تميز كردم وحال اومدم بابا بايد بدونه معني اين كارا را خوب ميدونم. شايد با هم راحتتر باشيم. تصميمو گرفته بودم و عاشقش شده بودم. دوريش برام مثل مرگ بود. با حوله رفتم تواتاق خودم ديدم رو به پنجره با موبايلش به مامان ميگه آخر شب ميايم دنبالت يه كم با مهسا كار داريم و برگشت به من نگاه كرد و يه چشمك خوشكل زد منم چوابشو دادم اين كار هميشگيمونه ولي اين بار خيلي با ناز اين كارو كردم و مثل مامانم گفتم امير جان برام لباس بيار لخت لختم. (هميشه مامان كه از حموم بيرون ميومد اينو ميگفت وبابا لباسايي كه اماده كرده بود را براش ميبرد و بعد يه يه مدتي خيس خيس از حموم ميومدن بيرون. خوش به حال ماماني بود.) بابا با صداي متعجب گفت دخترم من بابايي ام امير جان نيستم . من كه فهميدم تند رفتم با ناز واشوه بيشتر گفتم ولي من دوس دارم امير باشي نه بابايي من ديگه بزرگ شدم و خيلي خيلي خيلي دوستون دارم. بابا اومد جلو و منو با حوله اي كه دور خودم پيچيده بودم بلند كرد وتوبغلش به سمت پذيرايي برد چشام وبعد لبامو بوسيدو گفت خيلي زود ميخواي جاي مامانتو بگيري عزيزدلم .

منم گفتم دلم خيلي دو ستون داره دست خودم نيست. گفت ميدوني وقتي يه نفرو دوست داري يعني چي؟ نه يعني چي؟ يعني اونم تو رو خيلي خيلي دوست داره مخصوصا اگه بابايي باشه حالا بشين اينجا تا برم برات لباس بيارم گل خوشكلم.منو رو مبل سه نفره گذاشتو رفت. همين يه لحظه را هم نمي خواستم ازش دور باشم ولي منتظرش شدم بعد چند دقيقه ديدم صدا زد مهسا و وارد سالن شد و گفت از اين لباسا هم داري؟ يه شرت و سوتين set كرم رنگ دخترونه ناز كه تازه مامان خريده بود، دستش بود. اونارو داد به منو رفت تو اتاقش سريع لباسا رو پوشيدمو حوله رو انداختم رو دوشمو رفتم جلو در اتقش ايسادمو گفتم خانم شدم بابايي؟ بدون اين كه چيزي بگه حمله كرد به من و من فرار كردم(كار هميشگيمونه ) دويدم تو اتاق خوابشون درو بستم و محكم گرفتمش با يه زور كوچك درو باز كردو اومد تو منو بغل كردو گذاشت رو تختخوابشونو شرو كرديم به بوس بازي عشق بازي ولي بابا فقط از رو دوست داشتن منو مبوسيد ولي من كاملا حشري شده بودم. اونم خوب اينو فهميده بود. برا همين تمام بدنمو بوسيد از رو لبا شرو كرد گردنو گلو سينه هامو از رو سوتين و با زانوش كسمو فشار ميداد كه خيلي حال ميداد اينقد ادامه دا تا ارضا شدم و ديگه صدام در نميومد . از زانوم شرو كرد و تمام رونمو تا نزديكاي كسم ليسيد وبوسيد داغي نفسش رو روي كسم احساس مي كردم دو باره صدام در اومد گفتم اييييييييييييي بابايي دوست دارم ديدم بيشتر همونجا رو ميخوره خيلي حال ميداد داشتم از لذت ميمردم. اصلا نمودونستم چي ميگم و چكار ميكنم فقط ميدونم خيلي تكون ميخوردم خودمو به بابا ميمالوندم دستمو بردم روشرتم ديدم خيسه خيسه وشرو كردم به ماليدن حالم خراب بود نميدونستم چكار ميكنم اينقد ماليدم كه دوباره لرزيدمو بيحال شدم. شرو كردم گريه كردن همونطور كه خوابيده بودم بابايي بغلم كردو صورتمو كه پر اشك بود بوسيد و اشكامو ليس ميزد. اينقدر دوسش دارم كه باور نمكنم بابامه. هيچ وقت به روم نياورد و با رفتارش فهموند كه بايد بتونم خودمو كنترل كنم حالا ديگه معني همه چيزو ميدونم.وبراي اينكه كار اشتباهي نكنم مطالعه ميكنم وازش هر چي بخوام ميپرسم.من ارزش خودمو خوب ميدونم وبرا اينكه همه ما فرق انسان و حيوان را بدانيم ومانند انسانهاي كامل رفتار كنيم و با احساس هيچ كسي بازي نكنيم اينهارا نوشتم. اميدوارم پدر مادرا اين حقيقت را درك كنند كه نياز جنسيي كه خودشون دارند پچه هاشون هم دارند كه ممكنه اونارو به جاهاي خيلي بد بكشونه.مراقب رفتارمون باشيم ...........
چشم داشت احترام از هیچ كس نداشته باش تا احترامی كه به تو می گذارند، شیرین تر جلوه كند
     
  
مرد

 
سلام
منم بد نديديم خاطره سكسي خودمو كه خيلي جالبم بود بگم هنوز ه كه هنوزه ام هر موقع به ياد اون لحظه ها مي اقتم يه كف دستي ميرم.
داستان از اين جا شروع شد كه تابستون قرار شد با سه تا دايي يام اتوبوس بگيريم بريم شمال منم تو اون زمان 17 سالم بود .يادش بخير كلي حال كرديم تو راه بعدش رفتيم خونه ويلياي كرايه كرديم .
فرداش همه زديم به آب تا خود عصر نيومديم بيرون شبم ساعت 9 اومديم خونه خونه نسيتا كوچيكي بود خانوما رفتن يه اتاق خوابيدن مام تو اون يكي اتاق من پسر داييم گرفتيم كنار دري كه زنا خوابيده بودن خوابيديم چون خسته بوديم تا سرمونو گزاشتيم خوابمون برد.
نصف شب بود كه من از خواب بيدار شدم نمي ديونم باسه چي يع دفه اونور يعني كنار در ديديم دختر داييم خوابيده من حدود نيم ساعت بهش نگاه كردم خدايي دختر دائي خوشگلي داشتم دو سال از خودم بزرگتر بود .من همينجور كه داشتم هيكل خيلي نازشو برنداز ميكردم يع دفه با خودم گفتم الكي پامو بندازم روش خودمم بزنم به خواب كه يعني من خوابم همينجوريم كردم يعدفه پام كلي دراز كردم چسبوندم سينه هاش
ديدم از خواب بيدار نشد بعد يزره بيشتر از خودم جرات نشون دادم دسمو گزاشتم رو بازواش كه باز ديدم خبري نيست دسمو آروم گزاشتم رو سينه اش بدنم ميلرزيد همه بدنم شروع كرده بود به لرزيدن اصلا دليليشو نمي تونستم بفهمم خبلي نرم بود كه زود از ترسم دسمو ورداشتم كه مبدا از خواب بيدار شه ابرو م بره گرفتم با تمام حسرت خوابيدم تا اون شب صبح شد من نشسته بودم يه گوشه اتاق اونم اونور نشسته بود داشت با پسر داييم كه 3 سالش بود بازي ميكرد يدفعه ديدم پاشو اورد گزاشتم پشت من بدون اينكه جلب توجه كنه آروم كمرمو ميماليد البته يزره شيطوني ميكرد ميرفت پايين تر حدود 10 دقيقه اينكارو كرد نگو ديشبم بيدار بوده لاكردار خودشو زده بوده بخواب من رفتم پيشش به بهنهيه اينكه با پسر داييم بازي كنم سينه هاشو گرفتم پسرداييم گزاشتم رو دستام شايد باورتون نشه تا اونموقه حتي يه كسم از نزديك نديده بودم چه برسه بكنم كلي حال ميكردم بعد يزره اين ور انور شدم كه دسم ببرم روكسش كه ببينم چجوريه تا شكمش رفتم آروم آروم يدفعه ديدم بلندشد رفت
تو اونجا اصلا موقعين نشد بكنمش بجوريم تو كف بودم . تا اينكه مسافرت شمال تموم شد رااه افتاديم طرف تهران تو اتوبوس من اون از تو آينه نگاه عميقي به هم مبكرديم شهوت سراسر وجود هر دومونو گرفته بود .
بعد همگي رفتيم خونه اون يكي دائيم . خونه ام بجوري شلوغ بود همه هي داشتم پشت سر هم ميرفتن حموم هر كي هركي شده بود حموم داييم جوري بود كه توي ورودي هم حموم بود هم دستشويي همه رفته بودن حموم نوبت دختر داييم شد بره حموم من كه فهمديم اون رفته حموم بعد از ده دقيقه رفتم تو دسشويي بعد دختر داييم صدا كردم گفتم كي ميخواي بياي از حموم من ميخوام برم زودباش اونم تا فهميد منم زود اومد دم در حموم دسشو گزاشته بود رو كسش سينه هاش بدون كرسد قلبم يدفعه از دهنم ميخواست بزنه بيرون ميخواسن همونجا انقدر بكنمش كه بيفته به اخ اوخ كردن كه باز موقعيت جوري نبود كه بشه اونكارد كرد . بعد به كلي ناز گفت پدرام تو چقدر عجله داري الان ميام بعد دوباره پشتشو كرد به من رفت حموم منم اومدم بيرون ده دقيقه بعد دوباره رفتم سروقتش رفتم دسشويي بلندبلند آواز ميخوندم كه اون بفهمه من اونجام من شلوارمو پام نكردمو اومدم بيرون كه مثلا شلوارمو بيرون پام كنم كه دختر داييمم زد بيرو بعد زود با حوله اي كه دور خودش پيچيده بود اومد از كنارمن رد شه كه يه قدم رفت جلو از پشت آروم چسبيد به من منم نفهميدم چي شد سينه هاشو محكم گرفتم فشار دادم بعد رفت سراغ كسش حوله رو زود زدم بالا كسش حدود سه چهار دقيقه ماليدم اصلا اون دوسه دقيقه خودم نبودم نفهميدم چطور تموم شد بعد ليلا گفت بسه پدرام بزار باسه شب من ولش نميكردم گفت الان همه ميفهم من ترخدا ول كن كه اون به زور خودشو از دست من خلاص كرد .رفت بيرون شب شدو همه خوابيدن هركي يه گوشه خوابيد ليلا ام رفت سريع كنار كولر خوابيد منم خواستم جامو بندازم كنار دخترداييم كه يدفعه ديدم عمه ام گفت پدارم جاي تو تو بالكن انداختم برو اونجا بخواب من گفتم عمه همينجا من مي خوابم گفت نه عمه جان برو اونجا بخواب اينجا جا نميشه آقا ما تو دلمون خار مادر عمه هرو گفتيم انقدر بهش فحش دادم تو دلم كه نگو نپرس من رفتم تو بالكن خوابيدم كه سمت چپم پسرداييم خوابيده بود كه بچه بود پاينمونم عمه ام خوابيده بود اقا ما خوابيده بوديم يعدفه ديدم يه دسي رو كونمون داره تكون ميخوره عصابم خورد شد گفتم نزاشتيم بكنيم دارين ميكونينه مون بلند شدم كه يه چك آبدار بزنم گوش پسر دايي ديدم بله عمه داره پا ميده بد عمم حدود 35سالش بود يه 2 سه سالي بيشتر انو كه ديدم با خودم گفتم هر دم از اين باغ بري ميرسد ((فرض كنين باسه كسي كه تا حالا حتي كسم از نزديك نديده دو تا كس گيرش بياد اون تو عرض دو سه روز شايد فكر كنين خالي بندي ولي جدا اين عين واقعيته)) اقا ما اينو كه ديدم آروم پامو گزاشتم كنار سينه هاي عمم ديدم عمه بعد از چند لحظه پايه منو بغل كرد محكم چسبوند به سينش عجب سيه هاي گرمي داشت من با انگشت پام سينه هاشو ميماليدم تا اينكه ديدن عمه ام پام گرفت گزاشت تو كرسدش من كه ديدم انجوري زود تغيير مكان دادم رفتم كنار عمه ام خوابيدم دسمو بردم رو كسش ديدم بر عكس دخترداييم عجب كسيه اين عمه ام. عمه مم كه ديد اينجوريه بعد از دو سه دقيقه دسو كرد تو شلوار منو يزره كيرمو مالوند بعد بلند شد پسر داييم بلند كرد گفتم علي بلند شو برو اتاق بخواب انجا سرده پسردايي بدبختمم خواب آلود بلند شد رفت تو خوابيد عمه مريمم امومد كنار من خوابيد اول روم نمي شد كه چشمامو باز كنم زير چشمي نگا ه ميكرد كم كم چشمارو كامل باز كردم عمه مريمم داشت كيرمو مي ماليد من رفتم زير لباسش شروع كردم سيه هاشو مك زدن اولش يه مزه شيرين مانندي داد تا اينكه مزه توموم شد . اونم دسشو گزاشته بود رو سرمو هي فشار ميداد من سرمو اووردم بيرون عمه مو ديدم تو چشاش نگاه كرده شهوت بجوري گرفته بود بعد گفت پدرام كيرت تميزه من بي خبر از همه جا گفتم تازه حموم بودم ديدم رفت زير لحاف خوابيد كيرمو گرفت تو دهنش تا گزاشت تو دهنش نمي دونم يدفعه بدنم لرزيد كيرمو از دهن عمه بيرون آورم يدفعه كيرم شروع كرد به تلمه زدن شيره جونمو اومد بيرون .باسه چند لحظه حالم بد شد عمه گفت وا پدرام انقدر زود منم يه خنده نمكي كردم بعد از حدود دوسه دقيقه كه كيرم آروم گرفت عمه لباساشو پوشيد گفت باسه امشب بسه تا شبي ديگه منم كه ميدونستم از اين موقعيتا ديگه گير م نمي ياد وقتي خوابيد دسمو گزاشتم رو سينه هاش هي ميماليدم از لرزش بدنم كم شدم بود هي نوكه سينه هاشو ميماليدم اونم حال ميكرد بعد دسمو بردم رو كسش باز كيرم شق كرده بود بجوريم بعد عمه ام گقت پسر تو چقد پورويي بازم ميخواي من گفتم آره گفت خوب وايسا الان ميام زود رفت تو حالو بعد از چند دقيقه اي برگشت يه چيزي كه شبيه كرم بود ماليد به كيرم كه بعدا فهميدم سر كننده است . كيرم يه حس خواصي گرفته بود . شروع كرد به مالوندن كيرم خيلي مالوند دوربا ره رفت زير لحاف شرتمو كشيد پايين يه دسشو گرفت رو كونم كيرم داشت ميمكيد كه دوباره داشت آبم ميومو كه كيرمو آوورم از دهنش بيرون از زير لخاف اومد بيرون گفت پدرام تو جق ميزني من يه خنده اي كردمو گفتم بعضي موقعه ها بعد گفتش همون ! گرفت كرمو رو كيرم خالي كرد همه رو از خايه گرفت تا سر كير مالوند رو كيرم ديگه واقعان كار خودشو كرده بود بعدا از چند دقيقه مالوندن دوباره رفت زير لخاف كيرمو كرد تو دهنش منم دسمو گزاشته بودم رو سرش داشتم با موهاش بازي ميكردم .بعد از شش هفت بار مك زدن سرشو از لحاف آود بيرون گفت پدرام توام كس منو ميخوري . من خيلي بهداشتي بودم با يه ترديد زياد گفتم خوب اون به صورت مورب كسشو اورد كنار دهن من يزره كج شد طرف در من وقتي تو فيلم سوپر ميديدم اين مردا كس زنارو ميك ميزنم با خودم ميگفتم حتي اگه اليزلبت تايلورم بياد من كشسو نميخورم ولي تو اون لحظه مجبور شدم بعد اون دوباره كيرمو گزاشت تو دهنش بعد كسشم از روي شرت چسبوند رو دهن من منم اول تريديد داشتم اينكارو بكنم به ناچار بالاخره دل زدم به دريا و آروم اول با دسم كسشو بخيال خودم تميث كردم اولين زبونو زدم بهش اين اين بر خلاف پستوناش يه زره مزه شور مانندي ميداد بعد چون من اينكاره نبودم مث سگ داشيتم كسشو ميليسيدم چون با تيغ كسشو زده بود زبونم يزره مشكل پيدا كرد كه آروم بهم گفت ديونه اونجوري نه فقط نوك زيونتو بزن اينجا با دسش نشون ميداد من بجاي ليسيدن گرفتم نوك زبونم هي رد ميكرم تو سوراخ كسش سه چهار بار كه اين كارو كردم ديگه متوجه نشدم دارم چيكار مي كنم انقدر حال بهم داد كه داشتم فراموش ميكردم اونم داره كير منو ميخوره بعد از چند دقيقه متوجه شدم كه اون كير منو ول كرده داره حال مي كنه بد فورم منم كه اينو ديدم زبونمو بشتر رد ميكردم تو كه اون بيشتر حال كنه بعد گفت آروم گفت پدرام بسه بلند شو من ول نمي كردم تااون بزور كسشو از جلوي دهن من گرفت اومد كنارمن خوابيد كسشو گزاشت روكيرم منم اول كيرمو گزاشتم لاي پاهاش يه احساس خاصي داشتم كيرم ميخواست تلمبه بزنه ولي نيمي تونست بعد اروم سر كيرم گزاشتم رو كسش يزره روكسش مالوندمو رد كردم آروم اروم تو بعد رفتم رو يه پام شروع كردم به بالا پايين رفتن دوسه مرتبه كه اين كارو كردم درد شديد رو كمرو احساس كردم احتمالا بخاطر آب اولي بود كه اومده بود بعد كه خوابيدم كه كمرم بهتر بشه دوباره شروع كنم اون اومد رو شكمم چوتلي نشست شروع كرد به بالا پايين رفتن اون خيلي بيشتر از من اين كارو كرد بعد احساس كردم كه امه ام خسته شده گرفتم اونو به پشت خوابوندمو خوابيدم روش شروع كردم به بالا پايين رفتن كه داشت آبم ميومد يدفعه ابم اومد ريخت تو كسش اون موقعه نفهميدم چه خريتي كردم حالا كه فكر ميكنم ميفهمم كه چه شانسي آورم كه امه ام لولشو بسته بود بعد از اينكه ابم اومد كيرمو از كسش درآوردمو گرفتم خوابيدم ايندفعه از دفعه پيش خيلي خسته تر شده بودم ولي بازم دلم نمييومد اون سينه هاي بزرگ ول كنم دسم رو سينه ها كسش بود اونارو ميمالوندم امه همين جور كه ميمالوندم پشتشو به من كردو گرفته خوابيد منم بعد از يه ربعي كه داشيتم سينه هاشو ميمالوندم حالم جا اومده بود دوباره شلوارشو كشيدم پاينو كيرم ازرو شرتش گزاشتم لاپاش نميتونم اون لحظه رو خوب باستون توصيف كنم بعد شورتشو كشيدم پايين راس راسي كه عجب كون بزرگي داشت تا ساعت 6 سر كيرم مي مالونم سوراخ كونش لا پا هاش كه ساعت شش يعدفه گفت پدارم فعلا بسه ديگه بخواب تا فردا شب الان امكان داره كسي بياد منم كه سير نمي شدم محكم سينه هاشو فشار دادم كه صداش دراومد رفتم دوباره بالا گرفتم خوابيدم . فردا صبح ساعت 11 ديدم يه دستي داره كيرمو همينجوري ميماله از خواب بيدار شدم ديدم عمه مه با خنده گفت پدرا م از خواب بيدار شو ديگه بسه اگه ميخواي بخوابي بيا تو حال بخواب وقتي رفتم تو حال ديدم همه رفتن بابا م بچه هاي ما صبح رفته بودن اون يكي داييم رفته بودن منم ار شوهر عمه ام پسر عمه ام خدافظي كردم اومدم خونه وقتي داشتم مي رفتم عمه ام اومد تا دم در بعد به لب بهم داد گفت زياد بيا اين طرفا منم گفتم عمه يزره از اون كرما كه ديشب زدي كيرم بهم ميدي عمه رفت تو بعد ار چند لحظه يه كرم دست نخورده بهم دادو مام اومديم طرفه خونه.
بعد از يه دو سه روزي بعد از ظهر رفتم خونه داييم حدود ساعت دو بود ليلا ميثم پسر داييم كه چهارسال سال از من كوچكتر بود خونه بودن داييم زنداييم سر كار اون يكي پسرداييم دبيرستان رفته بود اون موقع ميرفت دبيرستان علمي .ليلا وقتي من اومدم خونه نشسته بود داشت ماهواره نگاه ميكرد . هي دسش رو كسش بود هي ميمالوندش بعد رفت آَشپزخونه چايي بياره كه منم دنبالش رفتم تو آشپزخونه اون داشت دوسه تا ليوان ميشست كه من از كنارش رد شدم اروم دسمو زدم پشتش بعد ديدم هيچي نگفت رفتم چسبيدم پشتش گفتم ليلا داري چي كار ميكني اون زد زير خنده من دسمو گزاشتم رو كسش اون در حالي كه مي خنديد گفت كه چي اينكارا پدرام بعد چايي را برد اتاق به ميثم گفت ميثم برو از بيرون يه چهارتا نون سنگك بگير ميثم بيچاره ميگفت ْبجي نون وايي الان بسته اس ديدم ليلا شر شدو گفت الان بابا اينا ميان نون نداريم بدوبرو بخر بيا ميثم بدبختم بجبور شد تو اون گرماي ظهر بره دنبال نخود سياه وقتي ميثم رفت بيرون ليلا شروع كرد به خنديدن من م رفتم رو كاناپه كنار ليلا نشستم دسمو گزاشتم رو پاهاش بعد آروم دسشمو گزاشتم رو كسش پارچه دامنشو بيشتر از كسش احساس مسكردم يه پارچه تقريبا پلاستسكي بود . دامنشو دادم بالا كسشو از رو شرت مالوندم گرماشو اون موقع بيشتر ميشد احساس ميكردم از كنار شرتش اروم آروم با يه انگشت كنارهاي كسشو ميمالوندم دسمو رد كردم تو كسش ميمالوندم خيلي آروم خنده هاش ديگه تموم شده بود داشت از خماري ميمرد
دسشو گرفتم گزاشتم رو كيرم اول هيچ عكس العملي از خودش نشون نداد من همينطور كه دسش تو دسم بود كير مو باسش مالوندم تا اونم مجبود شو كيرمو بماله شلوارمو دراوردم دسشو وقتي گزاشت رو كيرم دسش يخ بود رو سر كيرم يه سردي احساس كردم يه 10 دقيقه اي همنطوري داشتم ميملوندمش بعد خوابوندمش رو كاناپه يه مقدار ازاون كرمي كه امم داده بود زدم كيرم وقتي شرتشو كشيدم پايين كونشو ديدم نكرده كلي حال كردم واقعا لاپاي تميسي داشت كونش كوچكتر از كون امه ام بود ولي خيلي گوشتي توپل بود من كه اصلا فكرشو نميكردم كه دختر داييم بياد باسم ساك بزنه باسه همين يزره تف زدم به كيرم كه بزارم كونش سرشو نزاشته بودم كه ليلا گفته اسكول چي كار ميكني بلند شو من زود بلند شدم گفت ميخواي بكوشيتمون نشستم رو كاناپه دختر داييم گفت بابا من دخترم جنه كه نيستم اونجوري ميزاري گرفت كيرمو مالوند بعد من گفتم ليلا انجوري حال نميده بعد اون گفت ميخواي ساك بزنم منم كه از خدام بود گفتم آره ديدم ليلا رفت از آشپزخونه مشما بيرا بزاره رو كيرم كه باسم ساك بزنه من گفتم ليلا جونم من سه باز در نيار تميسه تميسه ليلا گفت بيبين پدارم داري لج ميكنيا گفتم مي خواي بيريم حموم خودت بشوريش خيالت راحت شه اونم از خدا خواسته گفت آره رفتيم حموم بعد يادم افتاد كرمو نياوردم زو د از حموم زدم بيرون كرم آوردمو رفت سروقت دختر داييم. دوتايي رفتيم زير دوش هم ديگرو محكم بقل كرده بوديم داشتم از شهوت گريه ام مي گرفت محكم سراسر بدنشو ميمالوندم دسو مي كردم لا پاش محكم ميكشيدم طرف بالا چون بدنش خيس بود دسم سر ميخورد دو سه با راينكارو تكرار كردم ليلا اصلا كثيفي كيرمو فراموش كردو رفت سراغش شروع كرد مك زدن من نشستم رو زمين اون داشت ميخورد منم سينه هاشو گرفته بودم محكم فشار ميدادم سينه هاش از امه ام كوچيكتر بود ولي باسه يه دختر خوب بود اونجور سينه سينه هاس مثل سنگ صفت شده بود بعد كيرمو از دهنش اوردم بيرونو رفتم سراغ كسش حسابي آروم كسش با دهن ليس زدم انقدر كه ايندفعه اون سير نمي شد ترسيدم پردشو پاره كنم بلند شدم خوابوندمش روزمين سر كيرمو رو كسش هي بازي ميدادم حموم بدتور دم كرده بود همينجوري كه داشتم ميمالوندم ديدم خودش برگشت منم از خدا خواسته آروم آروم سر كيرمو رد ميكردم كونش واقعا سوراخش تنگ بود اصلا بدتور تنگ بود دلم نيومد تا آخر رد كنم گفتم ميزنم پارشم ميكنم اونم آخ آخ ميكرد ولي نميگفت نكن فقط مي گقت آرومتر آرومتر باسه همين من كيرمو تا يزره از سرش تو تر نكردم و هي بالا پايين ميكردم ايندفعه بر عكس اعمه ام چون كرم با اب تقريبا شسته شده بو د اثرش ازبين رفته بود زودتر ابم اومد ريختم رو كونش بعد ابمو رو كونش مالوندم منيم يواش يواش با اب دوش شسته ميشد ميرفت فاضلاب ((من نمي دونم چرا مثل اين فيلم سوپرا وقتي ابم مياد خسته نميشم دوباره ادامه ميدم نمي دونم فقط من اينجوريم يه همه اينجورين))بعد ان برگشت كير منو كه داشت يواش يواش از شقي ميافتاد گرفت مالوند بعد من تكيه مو دادم به ديوار حومو م اون سر تا پاي منو بوس ميكرد فكر كنم اولين بارش بود با كسي نزديكي ميكردش .بهم گفت پدرام از حموم بريم بيرو امكان داره ميثم بياد خونه دوتايي رفتيم رخت كنو اون منو خشك كرد من كسش سينه هاشو انقدر قشنگ خشك كرو كه فكر نكنم حتي يه قطزه آبم اونجها مونده باشه لباسامونو پوشيديمو اوميم بيرون ساعت سه نيم شده بود كه ميثم بخت برشگته با دوسه تا نون اومد خونه مام تا عصر كه دايمم زنداييم از سركاربيان تو هر فرصتي من سينه ها كس اونو ميمالوندمو اونم كيرمنو مي مالوندش
     
  
مرد

 
سوراخ تنگ کون مامان
سلام اسم من رامینه . البته این اسم واقیم نیست . داستانی روکه میخوام تعریف کنم حدود 6 ماه پیش برام اتفاق افتاد .البته قبل از هر چیزی بگم از خودم ! من 18 سالمه قدم 180 وزنم 83 .من تا قبل از اینکه این داستانا رو بخونم اصلا نظر خاصی به مامانم نداشتم ! یعنی عادی بودیم با هم ! حالا از مامانم بگم ! اسمش مریم قدش فکر کنم 160 میشه وزنشم طبیعیه اما چاق نیست ولی کون جالب و پهنی داره دوره کون زیاده و سینه ها 80 میشه ! البته تا قبل از این ماجرا به اون صورت ندیده بودم ! بعضی موقعه ها موقعه خواب و لباس عوض کردن ! من کلا از کون زن ها بیشتر خوشم میاد تا کسشون نمیدونم چرا ولی برام جذابه !به خاطر همین اکثر داستانهای مامان رو دنبال کردم ! داستانی رو خوندم به اسم مامان حامله من که مامانشو داروی خواب آور میده بد میکنش ! آقایی که شما باشین این داستان حسابی مارو برد توفکر ! مامانم هم کلا آدمی نبود که به ما رو بده یعنی جدی بود !من هم که بدجوری تو کف بودم ! به هر حال یه چند ماهی به یاد کونش کف دستی میرفتیم ! یه روز با جستجو تو اینترنت و پرسجو از دوستانم دنبال یه داروی خواب آور که قابل حل شدن باشه وبی خطر باشه رو از یه عطاری تو یکی از محله های خلاف تهران گیر اوردم و منتظر فرصت بودم !البته بابام و داداشم قرار بود برن یه مسافرت که برا بابام پیش اومده بود و منم تو کونم جشن بود ولی میترسیدم که یهو وسط کار بیدار شه و کون مارو پاره کنه ! و در مورد میزان مصرفش هم تحقیق کردم ! بلاخره روز موعود فرا رسید که فرداش جمعه بود و مامانم برا فیلم نگاه کردن تا 12 مینشست !این دارو هم حداقل 1ساعت طول میکشید تا اثر کنه و موقعه شام رسید و شامو خوردیم بعد رفتم 2تا لیوان شیر سرد اوورم چون هم من و هم مامان دوس داریم و جالبه بدونین که شیر زیاد مزه دارو رو به خودش نمیگیره ! بعد دارو رو ریختم و دادم بهش و خودم هم شیرم رو خوردم و رفتم پای اینرنت و فیلم سوپر ! خلاصه بد 1ساعت گفت من میرم بخوابم تو هم بدش لامپارو خاموش کن منم گفتم باشه ! خلاصه ما اومدیم دوباره خودمونو تا ساعت 2 پای اینترنت سرگرم کردیم تا قشنگ به اوج خواب بره !بدش من یه کرم دیدوکايین زدم تا آبم دیر بیاد ! بد آروم رفتم تو اتاقش دیدم خوابه خوابه ! آخه مامانم خوابش خیلی سبکه و با کوچکترین صدا بیدار میشه !برای امتحان یه کم تکونش دادم ویکمی آب سرد ریختم تو صورتش دیدم هیچ عکس العملی نشون نمیده ! خیالم راحت شد ! قلبم داشت کنده میشد ! بد آروم از روی بلوز سینهاشو میمالیدم خیلی نرم بود بد یه کم جرات پیدا کردم و دکمه های بلوزشو باز کردم و سوتینشو در اوردم ! داشتم کسخل میشدم ازین صحنه ! مثه وحشیا شروع کردم به خوردن سینه هاش بد 5 دقیقه کیرمو در اوردم گذاشتم لاش جلو عقب کردم خیلی حال میداد بد ول کردم اومدم پایینتر شلوارش کشی بود و راحت در اووردم ! واییییی چه شرتی داشت ! همیشه تو حموم کلی باحاش حال کرده بودم از رو شرت کسشو بو کردم ! عجب بوی شهوتناکییییییی !طاقت نیوردم و شرتشو کشیدم پایین اوفففف مغزم هنگ کرده بود ! چه کس پف کرده ای ! اما یه کم مو داشت ! من کلا آدمه پاستو ریزه ای هستم ولی ایندفعه گفتم بی خیالش ! شروع کردم به لیس زدن ! مزه باحالی میداد دیگه داشتم میترکیدم ! آروم سر کیرمو گذاشتم دم کسش و فشار دادم تو ! وایی چه داغ و تنگ ومرطوب بود ! 2 دقیقه تلنبه زدم دیدم من کون میخوام نه کس ! به شکم خوابوندمش رو تشک ! این صحنه رو چجوری بگم ؟؟؟؟ عجب کونی بود ! باسنش یه کم مو داشت ! ولی همین قشنگش کرده بود !لای کونشو باز کردم وایییی چی میدیدم ! یه سوراخ قهوه ای و جمع و جور و دورش مو داشت رو دیدم ! خودمو تو آسمون ها میدیم ! بعد یه سیر خوردم کونشو ! رفتم از تو اتاقم یه کرم نرم کننده اوردم با انگشت اشاره کردم تو کونش و جولو عقب کردم ! انگشتم داغ شده بود !بعد 2تا انگشت کردم . وقتی دیدم آماده شده دوتا کپلاشو از هم باز کردم و سر کیرمو گذاشتم دم سوراخ کونش !فشار دادم در رفت نرفت توش! دوباره گذاشتم ! ایندفعه سرش رفت تو ! باور نمیکنین سر کیرم داشت میترکید و میسوخت ! از کسش گرمتر بود ! به زور فشار دادم نصفش رفت تو ! خیلی باحال بود ! بعد بقیش تا ته کردم توش ! بد خودمو انداختم روش !صبر کردم تا شل بشه کونش !بد دیدم که آمادست آروم آروم شروع کردم به تلنبه زدن ! وای چه تنگ بود ! مثل یه کوره داغ بود ! یه 15 دقیقه ای فقط از کون کردمش بد دیدم داره آبم میاد گفتم بیخیال ! همونجوری خوابیدم روش و تا آخرین قطره اش رو ریختم تو کونش ! دیگه حال نداشتم بلند بشم ! خوابیدم روش ! بد بلند شدم دیدم کونش پر از آب کیر منه وداره میزنه بیرون ! تازه فهمیدم چه گهی خوردم ! برش گردوندم و زیر کونش یه پارچه گذاشتم تا آب کیرم بریزه روش ! آخر با به بد بختی تمیز کردم کونشو! بعد لباساشو پوشوندم ! تا صبح از ترس خوابم نبرد ! ولی خوشبختانه نفهمید ولی میگفت کمرش دیشب درد گرفته ! امیدوارم خوشتون اومده باشه ! ولی انصافا کون مامان خیلی بهتره ! پایان
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد طلب عشق زهر بی سرپائی نکنیم
     
  
صفحه  صفحه 10 از 149:  « پیشین  1  ...  9  10  11  ...  148  149  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Incest Sexy Story - داستان های سکسی با محارم

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA