انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 100 از 149:  « پیشین  1  ...  99  100  101  ...  148  149  پسین »

Incest Sexy Story - داستان های سکسی با محارم


مرد

 
دوستان میخوام مجموعه ی نیمفو رو ادامه بدم، بخاطر کسانی که قسمت اول این داستان رو نخوندن یا فراموش کردن از اول اپلودش می کنم، ضمنا قدردان محبت دوستان عزیز هم هستم. ممنون که بنده و نوشته هام رو تحمل می کنید

نیمفو قسمت اول
نیمفومنیاک یا به اختصار نیمفو به یه اختلال روانی در زنان گفته میشه که فرد بیمار عطش سیری ناپذیری برای سکس و رابطه ی جنسی داره. من از کجا میدونم؟ این چیزیه که روانپزشکم به من گفته، اونم وقتی که توی مطبش، پاهام رو روی شونه هاش انداخته بود و داشت کوس و کونم رو میکرد. من این مشکل رو از وقتی یادم میاد داشتم، پس بذارید از اول شروع کنم، از همون اول اول. من پرستو، متولد 1349 در تهران هستم، پدرم داریوش شمس از معاونان ارشد وزارت نیرو در دوران پهلوی و مادرم مژگان دختر یکی از خان های تهران بود. من دوتا برادر و یه خواهر بزرگتر از خودم هم داشتم، پرویز بزرگترین که 9 سال ازم بزرگتره، پروانه 7 سال ازم بزرگتره و پدرام که 4 سال ازم بزرگتره. ما توی یه عمارت با باغ بزرگ تو منطقه ی لواسون زندگی میکردیم. از وقتی که یادم میاد یعنی حدود 5 سالگی تو تخت کنار پدر و مادرم میخوابیدم، گاهی با تکون های تخت و ناله های مادرم از خواب بیدار میشدم، مامان و بابا اهل خوشگذرونی و مهمونی بودن، یا از مهمونی های شبانه مست برمیگشتن و یا تو خونه مست میکردن، وقتهایی هم که مست بودن، حضور منو فراموش میکردن و مشغول عشقبازی میشدن. فکر می کنم تماشای سکس مکرر مامان و بابا عامل وضعیت روحی من باشه. سکس تو خونه ی ما محدود به سکس مامان و بابا نبود. ما خدمتکاری داشتیم به اسم عذرا خانم یه زن حدود 40 ساله که همراه دخترش مینا که 16 سالش بود توی اتاق ته باغ زندگی میکرد. یه راننده هم داشتیم به اسم محمود اقا. بابا یکی از اتاق های طبقه ی دوم در پشت ساختمون رو به عنوان دفتر کار انتخاب کرده بود و کسی حق ورود به اون اتاق رو نداشت. این اتاق یه بالکن مشترک با اتاق مهمون داشت. من از سر کنجکاوری زیاد از این بالکن اتاق کار بابا رو نگاه می کردم. اکثرا بابا رو در حال حرف زدن با تلفن و یا نوشتن و مطالعه می دیدم. یکبار که دور از چشم بقیه ی خواهر و برادرهام به اتاق مهمان و از اونجا به بالکن رفتم، از پنجره، بابا رو دیدم که پشت میزش نشسته، به صندلی تکیه داده بود و چشماش رو بسته بود.4 دست و پا از زیر پنجره به طرف دیگه رفتم تا پشت میزش رو ببینم. اونجا عذرا خانم رو دیدم که زانو زده و کیر بزرگ بابا رو توی دهنش گرفته. دوباره اون حالت هیجان و استرس اومد سراغم. دهنم خشک شد و ضربان قلبم بالا رفت. عذرا خانم سرشو بالا پایین میکرد و برای بابا ساک میزد. بلوزش از پشت بالا بود و بند سوتینش دیده میشد. کمی بعد بابا عذرا خانم رو بلند کرد و خودش هم بلند شد. پستونای بزرگ و کمی افتاده ی عذرا بیرون بود. بابا دستشو گذاشت رو شونه ی عذرا خانوم و فشار داد تا اینکه عذرا کامل روی میز بابا خم شد. بابا پشتش ایستاد. دامنش رو که تا زانو بود روی کمرش کشید، بعد شورت سفیدش رو تا زانو پایین کشید و کون بزرگ و سفید عذرا خانوم معلوم شد. بابا شروع کرد به چنگ زدن و مالیدن کون بزرگ عذرا. بعد یه تف توی دستش انداخت و مالید لای پای عذرا، کیر بزرگش رو تو دستش گرفت و فشار داد تو. نمی تونستم ببینم که کیرشو توی کدوم سوراخ فرو کرده ولی صورت عذرا رو میدیدم که چشماش رو بسته و دستاش رو مشت کرده، از صورتش مشخص بود که درد داشت ولی صدایی ازش در نمیومد. بابا با دوتا دست کون عذرا رو گرفت و شروع کرد به تلنبه زدن. بابا همونطور که تلنبه میزد، گاهی موهای عذرا رو میکشید و بالا میاوردش، تو اون حالت پستونای اویزون عذرا مثل پاندول تکون میخورد. بعد دوباره ولش میکرد و عذرا به میز می چسبید. نمیدونم چقدر گذشته بود که بابا چندتا تلنبه ی محکم زد و کیرشو تا ته فشار داد تو و چشماشو بست. بابا ارضا شده بود و ابشو توی عذرا ریخته بود. کمی تو اون حالت موند و بعد کیرشو که شل شده بود، کشید بیرون و رو صندلیش نشست و یه سیگار روشن کرد. عذرا خانم کمی تو اون حالت موند و بعد اروم ایستاد، شورتشو بالا کشید و دامنش رو مرتب کرد. وقتی داشت سوتینش رو پایین می کشید اروم دوباره از زیر پنجره رد شدم و از اتاق مهمون خارج شدم. وقتی عذا خانم اومد بیرون، کمی می لنگید. حالا که فکرشو میکنم می بینم که بابا کون عذرا گذاشته بود. یه شب مامان و بابا یه مهمونی بزرگ ترتیب داده بودن که خود وزیر یعنی رییس بابا هم حضور داشت. مهمونی توی باغ بود، زنها و مردا که همه سلطنت طلب و متجدد بودن، با لباسای مد روز تو باغ در حال خوردن مشروب و رقص بودن. یه گوشه رو هم برای بچه ها اماده کرده بودن که پر از خوراکی و لوازم بازی بود. اواسط مهمونی که واقعا همه چی خر تو خر بود، من دستشوییم گرفت. رفتم توی عمارت، مهمونا از دوتا دستشویی طبقه ی اول استفاده میکردن، واسه همین من رفتم طبقه ی بالا. چراغ ها خاموش بودن، به ارومی از پله ها بالا رفتم، از زیر در اتاق مهمون نور میومد. کمی کنجکاو شدم، چون همه بیرون بودن و قرار نبود کسی اینجا باشه. پاورچین پاورچین به در نزدیک شدم. اول سعی کردم از سوراخ کلید نگاه کنم ولی کلید توی سوراخ بود و چیزی دیده نمیشد. واسه همین دراز کشیدم تا از زیر در نگاه کنم. زیر در فاصله ای به اندازه ی دوتا انگشت داشت که اگه صورتت رو به زمین می چسبوندی داخل اتاق دیده میشد. رو زمین دراز کشیدم و از اونجا نگاه کردم، یه مرد که کمربندش باز بود یه زن رو به دیوار چسبونده بود و به نظر میومد که داره ازش لب میگیره. سرشون رو نمی تونستم ببینم، زنه تقریبا لخت بود و فقط یه شورت سیاه داشت که اونم تا روی زانوش پایین کشیده شده بود و دست مرده کوس زنه رو پوشونده بود. دستشویی به کلی یادم رفت. صدای زمزمه و خنده ی یواششون رو میتونستم بشنوم ولی نمیدونستم کی هستن و چی میگن. کمی بعد زنه جلوی اون مرد زانو زد تا براش ساک بزنه و اونموقع بود که مامان رو دیدم. مطمئن بودم مردی که مامان باهاشه بابا نیست، چون اون مرد شکم بزرگی داشت و بابای من چاق نبود. مامان از توی شلوار اون مرد، کیر کوتاه ولی کلفتشو بیرون کشید و با نیش باز چیزی بهش گفت و بعد شروع کرد به ساک زدن. اول کمی به ارومی و با لطافت زنانه براش ساک زد، ولی مرده حوصله اش سر رفت ، دستاشو پشت سر مامان گذاشت و شروع کرد به فشار دادن کیرش تو دهن مامان. مامان عق میزد، سرفه میکرد و اب چشما و دهنش سرازیر شده بود، گاهی به سختی میتونست کیر اون مرد رو از دهنش دربیاره و نفس بکشه ولی خیلی زود دوباره یارو کیرشو تو حلق مامان فشار میداد. بلاخره طرف رضایت داد و کیرشو از دهن مامان بیرون کشید. مامان صورتشو با دستش پاک کرد. اون مرد عقب عقب رفت و وقتی رو تخت نشست شناختمش. اقای وزیر بود، یعنی رییس بابا. یه مرد کوتاه و کچل و چاق و زشت، که یه زن زشت تر از خودش داشت و حالا داشت عقده هاشو رو سر مامان خوشگل و خوش اندام من خالی می کرد. اقای وزیر روی تخت دراز کشید و چیزی به مامان گفت. مامان بلند شد و رفت روی تخت. پاهاشو دوطرف بدن اقای وزیر گذاشت، کیرشو گرفت و تنظیم کرد و اروم نشست روش. مامان شروع کرد به بالا پایین رفتن رو کیر وزیر. وزیر هم دستای پشمالوشو روی پستونای گنده و سفید مامان گذاشت و شروع کرد به فشار دادنشون. مامان دو دقیقه رو کیرش بالا پایین رفت. بعد از روش بلند شد و کنارش رو شکم دراز کشید. وزیر هم چرخید و رو بدن ظریف و بلورین مامان خوابید. وقتی شروع کرد به تلنبه زدن، کیرش انقدر کوتاه بود که رونهاش از رونهای مامان جدا نمیشد. یکی دو دقیقه بیشتر طول نکشید که اقای وزیر کیرش رو از مامان بیرون کشید و نشست. شکمش انقدر بزرگ بود که نمیتونست کیر کوچولوشو ببینه، به سختی کیرشو گرفت و بعد از یکی دوبار مالیدن، ابشو رو پشت مامان پاشید. اروم و بیصدا از جام بلند شدم و برگشتم تو باغ. بابا رو دیدم که توی یه جمع چند نفره داشت حرف میزد. حواسم به در عمارت بود. چند دقیقه بعد اقای وزیر رو دیدم که از در بیرون اومد و قاطی جمع شد. دوباره دستشوییم گرفت و برگشتم تو عمارت. اینبار فقط چراغ اتاق مامان و بابا روشن بود. وقتی داخل رو نگاه کردم مامان لباسش رو پوشیده بود و داشت ارایش میکرد، خیلی زود متوجه حضورم شد و گفت اینجا چیکار می کنی؟ گفتم اومدم دستشویی. گفت باشه برو. وقتی از دستشویی بیرون اومدم مامان ارایشش رو تموم کرد و باهم برگشتیم تو باغ. مامان منو فرستاد پیش بچه ها و خودش رفت کنار بابا. کمی تو جمع ایستادن. بعد بابا، مامان رو به یه کنار کشید و کمی باهم حرف زدن و دوباره برگشتن پیش بقیه. اونشب بعد از رفتن مهمونا، مامان رفت حموم و بعد همه خسته و کوفته رفتیم تو رختخواب . چشمم خیلی زود به این مسائل باز شده بود و مثل یه رادار دقیق به دنبال هر حرکت مشکوکی از اطرافیانم بودم. همه منو یه بچه ی ساده و چشم و گوش بسته می دونستن و این کارم رو راحتتر میکرد. یک نمونه اش بازی قایم باشک با بچه ها بود، پرویز از مینا می خواست که با ما بازی کنه. من چشم میذاشتم و بعد دنبال بقیه می گشتم. پیدا کردن پدرام و پروانه کار سختی نبود ولی هیچوقت نمی تونستم پرویز و مینا رو پیدا کنم و گاهی حدود نیم ساعت بعد از یه جایی پیداشون میشد. بعد از دو سه بار که این اتفاق تکرار شد، بهشون شک کردم، یه بار وقتی چشم گذاشتم از کنار دستم نگاه کردم و پرویز رو دیدم که دست مینا رو گرفت و دنبال خودش از عمارت بیرون برد. شمارش رو قطع کردم و دنبالشون رفتم. حیاط پر از درختای بزرگ و بوته های بلند بود ولی مطمئن بودم که اونجا نیستن چون ریسک بالایی داشت، تنها جایی که احتمال داشت رفته باشن، انبار حیاط پشتی عمارت بود. به ارومی ساختمون رو دور زدم؛ انباری یه اتاقک کوچیک چسبیده به پشت ساختمون بود که توش پر از دیگ های بزرگ و خرت و پرت های دیگه بود. اروم به کلبه نزدیک شدم، خم شدم و به دیوار چسبیدم، بعد اروم از پنجره ی گرد و خاک گرفته به داخل نگاه کردم. مینا دختر خوش بر و رو و خوش اندامی بود، ولی چون مادرش خدمتکار خونه ی ما بود؛ از ما می ترسید و حرف شنوی داشت. احتمالا به همین خاطر هم تن به خواسته های پرویز داده بود. مینا خبردار ایستاده بود و دستاش رو کنارش نگه داشته بود، پرویز بلوز و سوتین مینا رو بالا کشیده بود و مشغول مالیدن سینه هاش بود. پستونهای مینا هر کدوم اندازه ی یه هلو و همونقدر گرد و سفت بودن. پرویز با ولع مشغول مالیدن پستونای مینا بود. کمی بعد مینا رو چرخوند، مینا سوتین و بلوزش رو پایین کشید و دامنش رو از پشت بالا کشید. پرویز از دو طرف انگشتاشو انداخت زیر شورت مینا و تا زانو کشیدش پایین. کون مینا واقعا قشنگ بود، سفید و گرد بدون حتی یه جوش یا لک. پرویز شروع کرد به مالیدن و چنگ زدن کون مینا. مینا ساکت ایستاده بود و خودش رو به دست پرویز سپرده بود. کمی بعد پرویز کیرش رو دراورد. یه کیر سفید با اندازه ی متوسط، پرویز با یه دست کون و کوس مینا رو میمالید و با دست دیگه برای خودش جق میزد. پرویز نفس نفس میزد و ناله میکرد. کمی بعد دهن پرویز باز موند و ابشو پاشید کف انباری، قبل از اینکه لباسشون رو مرتب کنن، از اونجا دور شدم و برگشتم داخل ساختمان. پروانه رو دیدم و ازم پرسید که کجا بودم؟ گفتم تو حیاط دنبال شما می گشتم. پروانه یه نگاه چپ بهم کرد ولی دیگه چیزی نگفت. پایان قسمت اول
     
  
مرد

 
نیمفو قسمت دوم

از تابستون 57 بابا فهمیده بود که اوضاع کشور خوب نیست، شروع کرده بود به فروختن اموال و دارایی هاش، زمین های مامان که از پدرش بهش رسیده بود رو هم فروختن. حتی ما بچه ها رو از رفتن به مدرسه منع کرده بودن. اونروز مامان رفته بود بیرون، من توی عمارت به تنهایی مشغول بازی بودم که بابا از دفتر کارش عذرا خانم رو صدا کرد. چون احتمال میدادم صحنه های جالبی رو ببینم، سریع خودمو از بالکن به زیر پنجره ی اتاق کار بابا رسوندم. عذرا خانم وارد اتاق بابا شد و جلوی میزش ایستاد، حرفهایی بینشون رد و بدل شد که نمیتونستم بشنوم. خیلی زود عذرا خانم از اتاق رفت بیرون. نا امید شده بودم و کم کم میخواستم برگردم داخل که در اتاق باز شد و عذرا خانم همراه مینا وارد اتاق شدن. بابا از پشت میزش بلند شد و روی کاناپه ی بزرگی که طرف دیگه اتاق بود نشست. عذرا خانم دست مینا رو گرفت و با خودش به طرف کاناپه اورد. عذرا خانم مینا رو وسط نشوند و خودش هم اونطرف مینا نشست. بابا خودش رو به مینا نزدیک کرد، مینا سرشو پایین انداخته بود و به زمین نگاه میکرد. دامن مینا تا زانو بود. بابا دستش رو روی زانوی مینا گذاشت و چیزهایی می گفت که نمی تونستم بشنوم. بابا دستشو روی رون مینا حرکت داد و دامنش رو هم به بالا کشید. عذرا خانم نشسته بود و فقط تماشا میکرد. عذرا خانم چیزی به مینا گفت و مینا بلند شد و روبروی بابا ایستاد. مینا بلوزش رو از جلو بالا کشید و درش اورد، سوتین سیاهش رو هم از پشت باز کرد و درش اورد و انداخت رو زمین. پشت مینا به طرف من بود، میتونستم حدس بزنم که بابا داره پستونهای هلویی مینا رو میخوره، دستاش رو هم از پشت زیر دامن مینا برد و شروع کرد به چنگ زدن و مالیدن کون مینا. کمی بعد مینا زانو زد، زیپ شلوار بابا رو باز کرد و کیرش رو بیرون کشید، بعد با اکراه کیر بابا رو تو دهنش گرفت و شروع کرد به ساک زدن، بابا موهای مینا رو توی دستش جمع کرده بود و سرشو روی کیرش بالا پایین میکرد. بابا سرشو به پشتی مبل گذاشته بود و چشماشو بسته بود. عذرا خانم هم نشسته بود و ساک زدن دخترشو برای بابای من تماشا میکرد. کمی بعد بالاخره بابا موهای مینا رو ول کرد و مینا از جاش بلند شد. مینا روی مبل چهار دست و پا نشست. پشتش به بابا بود و صورتش کنار عذرا خانم. بابا پشت مینا نشست، دامنش رو کشید روی کمرش و شورت قرمزش رو تا زانو پایین کشید. بابا کمی کون سفید و گوشتی مینا رو مالید، بعد تف کرد تو دستش و روی کیرش مالید. بابا کیرشو با سوراخ مینا تنظیم کرد و شروع کرد به فشار دادن، کیر بزرگ بابا یواش یواش وارد بدن مینا شد، چهره ی مینا درد رو به وضوح نشون میداد، عذرا خانم شروع کرد به نوازش سر و صورت مینا و بهش دلداری میداد. بابا کمر باریک مینا رو گرفت و شروع کرد به تلنبه زدن. چهره ی بابا نشون میداد که چقدر لذت میبره، به هر حال در حال سکس با یه دختر باکره بود. کمی بعد عذرا خانم از جاش بلند شد و رفت کنار بابا ایستاد. دامن و شورت خودش رو تا زانو پایین کشید و پستونهای بزرگش رو هم از زیر بلوز و سوتین دراورد. بابا نوک یکی از پستونهای عذرا رو به دهن گرفت و دستش رو از پشت روی کون بزرگ عذرا خانم گذاشت، همزمان به تلنبه زدن و گاییدن مینا ادامه داد. کمی بعد کیرش رو بیرون کشید، از جاش بلند شد و مادر و دختر رو کنار میز کارش اورد و کنار هم روی میز خمشون کرد. بابا اینبار پشت عذرا خانم ایستاد و کیرش رو توی کونش فرو کرد، بابا همزمان با گاییدن عذرا، داشت کون مینا رو انگشت می کرد. کمی بعد کیرش رو بیرون کشید و به پشت مینا اومد و کیرشو توی کون مینا فرو کرد. حالا که به پنجره نزدیک شده بودن میتونستم ناله شون رو بشنوم، ناله های بابا از روی لذت و ناله های مینا از درد بود و هم آخ و اوخ میکرد. بابا کون مینا رو دو دستی گرفت و سرعت تلنبه هاشو بیشتر کرد، کمی بعد کیرشو تا ته توی کون مینا فرو کرد و همه ی ابشو همونجا خالی کرد. کیرشو بیرون کشید و انداخت تو. مینا و عذرا خانم صاف ایستادن. بابا پشت میزش نشست و از توی کشو یک دسته اسکناس دراورد و روی میز انداخت و عذرا خانم اونا رو برداشت. لباساشون رو پوشیدن و مرتب کردن، بعد از اتاق خارج شدن.
ابان 57 بود که یه شب بابا جناب وزیر رو دعوت کرد خونه و از ما بچه ها خواست که به اتاقمون بریم. از سوراخ کلید دیدم که مامان و اقای وزیر به اتاق مهمان رفتن و حدود نیم ساعت بعد بیرون اومدن. دو روز بعد ، ماموریت بابا در شوروی تایید شد. بابا راهی سنت پترزبورگ شد تا مقدمات سفر مارو فراهم کنه. دو روز از رفتن بابا گذشته بود، اونشب مامان به یه مهمونی شبانه دعوت بود، ما بچه ها که تقریبا تمام روز رو مشغول تماشای تلوزیون بودیم و بعد از اتمام برنامه های تلوزیون، من و پدرام مشغول بازی شدیم و پرویز و پروانه هم تو اتاق های خودشون بودن. عذرا خانوم شام ما بچه ها رو داد و بعد از تموم کردن کارها به اتاق خودشون رفت. ساعت از 11 هم گذشته بود و مامان هنوز نیومده بود. همه تو اتاق خودشون بودن و چراغ ها خاموش بود. رو تختم دراز کشیده بودم و مشغول شمردن گوسفند بودم تا خوابم ببره، که صدای پای یه نفر رو شنیدم که از جلوی در اتاقم رد شد، کمی بعد صدای باز و بسته شدن یه در رو شنیدم. بی صدا در رو باز کردم و بیرون اومدم. خونه ی ما به این شکل بود که وقتی از پله ها بالا میومدی، به یه راهروی بزرگ میرسیدی، در طرف راست پله ها ، اتاق پرویز و پدرام، سرویس بهداشتی و یه اشپزخونه ی کوچیک بود، اتاق من روبروی پله ها قرار داشت و در طرف چپ، به ترتیب اتاق پروانه، اتاق مامان و بابا ، اتاق مهمون و دفتر کار بابا قرار داشت. وقتی با دقت نگاه کردم، نور ضعیفی از زیر در اتاق پروانه بیرون میومد، بیصدا رفتم جلوی در و روی زمین دراز کشیدم و صورتم رو به زمین چسبوندم، از فاصله ی دو انگشتی زیر در، همه چیز رو به خوبی می تونستم ببینم، این پرویز بود که رو لبه ی تخت کنار پروانه نشسته بود. اباژور کنار تخت نور ملایمی داشت که اتاق رو روشن کرده بود. پروانه با لباس خواب حریر سفید به پشت خوابیده بود، کمی باهم زمزمه وار حرف زدن، فکر می کردم که یه صحبت ساده ی خواهر برادریه ولی دیدم که پرویز اروم دستشو روی سینه ی پروانه گذاشت و شروع کرد به مالیدن و فشار دادن. پرویز دستشو از یقه ی لباس خواب پروانه برد تو و کمی هم اونجوری سینه هاش رو مالید، بعد دستشو دراورد و بلند شد، شلوارشو پایین کشید و کنار تخت ایستاد، شورت نداشت و کیرش بیرون بود، یه کیر بزرگ و سفید که سرش کمی قرمز شده بود. پرویز دست پروانه رو گرفت و دور کیرش حلقه کرد، خودش کمی بالا پایینش کرد و بعد ول کرد و پروانه به مالیدن ادامه داد. چند لحظه بعد، پرویز ، پروانه رو روی شکم برگردوند، شلوار خودشو کامل دراورد و روی رونهای سفید پروانه نشست. لباس خواب پروانه رو بالا و شورتشو پایین کشید. پشت پرویز به طرف در بود و قشنگ دیده نمیشد، ولی حدس میزدم که داره با کون سفید و گوشتی پروانه ور میره و میماله. کمی بعد ، پرویز خودشو کمی بلند کرد، کیرشو با دست تنظیم کرد و فشار داد تو، پروانه از درد ناله کرد. پرویز کامل روی بدن پروانه خوابید و شروع کرد به تلنبه زدن. حس عجیبی داشتم، هیجان همراه با استرس، همینطور برای اولین بار، قلقلکی بین پاهام احساس میکردم که باعث شد بی اختیار دستمو روی کوسم بذارم. پروانه به سختی تحمل می کرد و از ناله هاش معلوم بود که درد داره. ولی پرویز بی اعتنا به تلنبه زدن ادامه می داد. چند دقیقه بعد پروانه به حرف اومد و گفت بسه دیگه دارم میمیرم. پرویز هم گفت داره میاد، الان تموم میشه. دو سه دقیقه بعد بلاخره پرویز یه اه بلند کشید و بی حرکت روی پروانه افتاد. کمی بعد وقتی پرویز از روی پروانه بلند شد و با یه دستمال شروع کرد به تمیز کردنش، من هم بیصدا بلند شدم و به اتاق خودم رفتم.
     
  
مرد

 
نیمفو قسمت سوم
سه هفته بعد از رفتن بابا به شوروی، شرایط برای سفر ما هم فراهم شد. بابا خونه ی بزرگی توی سنت پترزبورگ گرفته بود که بی شباهت به خونه ی خودمون نبود، با این تفاوت که سرمای هوا واقعا کشنده بود و برف زیادی هم می بارید. برای بیرون رفتن از خونه باید چند لایه لباس ضخیم و از روش هم یه کت خزدار می پوشیدیم. توی اون منطقه، اکثرا افسران روس و مقامات خونه داشتن و منطقه ی واقعا مجللی بود. بابا برای اینکه زبان روسی رو زودتر یاد بگیریم، یه معلم خصوصی برامون گرفته بود. بعد از حدود یک سال تونستیم خودمون رو با شرایط وقف بدیم. مخصوصا که میدونستیم بعد از انقلاب دیگه راهی واسه برگشت نداریم. ما بچه ها به مدرسه می رفتیم و بابا و مامان هم عادت رفتن به مهمونی رو از سر گرفته بودن. من توی مدرسه با دختری دوست شده بودم به اسم آنیا که خونشون هم نزدیک خونه ی ما بود، پدرش از افسران ارتش بود. توی اون دوران افسران ارتش شوروی حتی از مسئولان دولت هم بیشتر حقوق می گرفتن. من و آنیا خیلی زود باهم صمیمی شده بودیم. آنیا یه دختر بلوند با چشمهای ابی بود. یه روز تو اتاقم با آنیا مشغول بازی بودیم، من ضبط رو روشن کردم و با یه آهنگ روسی شروع به رقص کردیم، آنیا شروع کرد به مسخره بازی و در حال رقص دامنش رو بالا می کشید و شورت صورتیش رو نشونم میداد و من هم می خندیدم. من هم به تقلید از اون همینکارو می کردم. یادمه وقتی دامنم رو بالا کشیده بودم و کونم رو برای آنیا تکون میدادم از عقب بهم نزدیک شد و شورتم رو پایین کشید. من جیغ زدم و زود شورتم رو بالا کشیدم و شروع کردیم به خندیدن که مامان از پشت در گفت بچه ها ارومتر. آنیا در حال رقص خودش شورتش رو پایین کشید و کونش رو بهم نشون داد. اون روز بیشتر از این جلو نرفتیم، ولی کم کم پایین کشیدن شورت و نشون دادن به همدیگه برامون عادی شد. یه بار که تو اتاق آنیا بودیم، شورتمون رو دراورده بودیم و روبه هم روی تختش نشسته بودیم. آنیا با نوک انگشتهاش شروع کرد به مالیدن کوسش، وقتی ازش پرسیدم که چیکار میکنه تعجب کرده بود که چطور در مورد خودارضایی چیزی نمی دونم و گفت همه ی دخترای هم سن ما اینکارو انجام میدن. آنیتا بهم یاد داد که چطوری کلیتوریس یا همون چوچوله ام رو بمالم. وقتی شروع کردم به مالیدن، یاد شبی افتادم که پرویز در حال سکس با پروانه بود و من با فشار دستم روی کوسم حس خوبی پیدا کرده بودم، ولی اون قلقلک الان خیلی شدیدتر بود، از چوچوله ام شروع میشد و توی تمام بدنم پخش میشد. آنیا انگشتش رو تو دهنش خیس کرد و شروع کرد به مالیدن سوراخ کوس صورتیش، منم ازش تقلید کردم. عرق کرده بودم و هر از گاهی یه لرز سراغم میومد. کوسم خیس شده بود و نوک سینه های صافم سفت شده بود و مالیده شدن به لباسم بهم حال میداد. بعد از چند دقیقه یه انفجار تو بدنم رخ داد. انگار تو هوا معلق بودم و همزمان مثل این بود که یک تن وزن رو بدنم باشه، خیس از عرق و بیحال روی تخت افتاده بودم. اولین ارگاسم زندگیم رو تجربه کرده بودم. آنیا با یه لبخند نگاهم کرد و گفت خوب بود، مگه نه؟ گفتم فوق العاده بود. با همون یکبار، به خودارضایی اعتیاد پیدا کرده بودم و هر وقت تنها بودم، چه شبها تو اتاقم و چه توی حموم خود ارضایی می کردم، حتی گاهی بیشتر از یک بار در روز. خودارضایی در کنار آنیا هم جای خودش رو داشت. دو سه هفته بعد، آنیا گفت که میخواد یه چیز جدید بهم یاد بده، رو تخت 4دست و پا نشسته بودم، دامنم روی کمرم و شورتم رو زانوهام بود. آنیا هم پشتم نشسته بود. بهم گفت که ممکنه اولش کمی درد داشته باشه، وقتی دسته ی برس مو رو توی کوسم فرو کرد درد شدیدی تو وجودم پیچید، به سختی خودمو کنترل کردم تا جیغ نزنم. آنیا پرده ام رو با دسته ی برس زده بود و خونش رو هم با دستمال پاک کرد. سوزش شدیدی داشتم و دیگه حس خودارضایی هم نداشتم. ولی دو روز بعد تو اتاقم داشتیم خودمون رو انگشت میکردیم و لذت می بردیم. هیچ چیزی رو بیشتر از خودارضایی دوست نداشتم. دو سه ماه بعد بود، یه روز تو اتاقم روی تخت نشسته بودم و مشغول مالیدن کوسم بودم که یهو در باز شد و پدرام اومد تو. انقدر حشری بودم که فراموش کرده بودم پدرام و مامان هم خونه هستن. سریع پتو رو روم کشیدم ولی کار از کار گذشته بود و پدرام همه چی رو دیده بود. پدرام گفت چیکار می کردی؟ گفتم هیچی. گفت داشتی خودارضایی میکردی؟ گفتم نهههه. گفت دروغ نگو خودم دیدم. گفتم اصلا به تو چه؟ گفت الان میگم به من چه، یا از این به بعد هر کاری گفتم می کنی یا به مامان و بابا میگم. گفتم حرفتو باور نمیکنن. گفت باشه بار امتحان کنیم ببینیم باور می کنه یا نه. درسته مامان و بابام هردو مهربون بودن ولی اگه عصبانی میشدن دست بزن هم پیدا می کردن. وقتی برگشت که بره گفتم صبر کن. پدرام گفت به حرفم گوش میکنی یا نه؟ چاره ای نداشتم و گفتم باشه فقط تورو خدا بهشون نگو. لبخندی زد و از اتاق بیرون رفت، آبروم رفته بود و بدبخت شده بودم. چند روز رو توی ترس و استرس گذروندم تا حدی که حتی میترسیدم تو حموم خودارضایی کنم. بالاخره وقتی یه روز تو خونه تنها شدیم، پدرام اومد تو اتاقم و خیلی بی مقدمه گفت لباساتو دربیار، تو این مدت فکر می کردم که مجبورم میکنه جوراباشو بشورم یا اتاقشو تا اخر عمر مرتب کنم یا پول تو جیبیمو بهش بدم ولی اصلا در مورد سکس فکر نکرده بودم. از تخت پایین اومدم و شروع کردم به دراوردن لباسام، پدرام هم لبه تختم نشست و تماشا کرد. وقتی لخت جلوش وایسادم خجالت میکشیدم و سرمو پایین انداخته بودم. پدرام دستمو گرفت و کشید جلوی خودش. اول دستی به سینه ی صاف و شکمم کشید، بعد دستشو گذاشت روی کوس کوچولوم و شروع کرد به مالیدن. کم کم شهوت داشت به ترس و استرسم غلبه می کرد ولی چیزی به روی خودم نیاوردم. بعد از کمی بازی کردن با چوچوله ام، وقتی کوسم حسابی خیس شده بود، پدرام به ارومی انگشت اشاره اش رو فرو کرد تو. چشمامو بسته بودم و دستامو مشت کرده بودم. پدرام انگشتشو از تو کوسم بیرون کشید، بعد یه لحظه به پشت دراز کشید تا شلوارشو پایین بکشه. پدرام شلوار و شورتشو تا زانو پایین کشید و دوباره نشست. کیرش از دسته ی برسی که همیشه باهاش خودارضایی می کردم کلفتتر بود. پدرام منو چرخوند و پشت بهش ایستادم، کمی هم با کونم ور رفت. بعد بلند شد و گفت بخواب رو تخت. رفتم رو تخت و روی شکم دراز کشیدم. گفت نه برگرد. دوباره چرخیدم و اینبار طاقباز خوابیدم. پدرام اومد رو تخت و بین پاهام نشست. کیرش رو توی دستش گرفت و شروع کرد به مالیدنش روی کوسم، وقتی سر کیرش به کلیتوریسم میخورد مثل این بود که یه جریان برق قوی از تنم رد میشد، اوایل انجام این کار با برادرم واسم خیلی عجیب بود، حس ترس و خجالت نمی ذاشت که واقعا لذت ببرم ولی کم کم شهوت بهش غلبه کرد. پدرام سر کیرشو روی سوراخ کوسم گذاشت و کمی فشار داد ولی فقط یه ذره از سر کیرش رفت تو. پدرام نمی دونست که پرده ندارم واسه همین می ترسید که کیرشو بیشتر تو کوسم فشار بده و فقط به همون یذره از سر کیرش قانع شد. بعد پاهام رو بلند کرد و تو هوا به هم چسبوند، کیرشو لای پام فرو کرد و شروع کرد به عقب جلو کردن. زیر کیرش به کلیتوریسم مالیده میشد و منو به یه دنیای دیگه میبرد. چند دقیقه بعد کیرشو از لای پام بیرون کشید و منو روی شکم خوابوند، پاهامو به هم چسبوند و نشست روش. لای کونمو باز کرد و یه تف انداخت رو سوراخ کونم. شروع کرد به بالا پایین کردن کیرش توی چاک کونم. یه حس جدید رو تجربه می کردم. وقتی سر کیرش به سوراخ کونم میخورد، واقعا برام لذت بخش بود. چند دقیقه بعد نفس های پدرام تندتر شده بود و می تونستم حدس بزنم که داره ابش میاد، بلاخره پدرام یه آه بلند کشید و ابشو لای کونم خالی کرد. یه اب داغ و غلیظ. داداش پدرام از روم بلند شد و لباساشو برداشت و گفت پاشو خودتو تمیز کن، بعد از اتاقم بیرون رفت و درو بست. دست راستمو بردم پشتم و کمی از ابشو با نوک انگشتام برداشتم و اوردم جلوی صورتم تا نگاهش کنم. سفید رنگ و غلیظ بود. هنوز ارضا نشده بودم، دست چپمو بردم زیرم و شروع کردم به مالیدن کوسم. دست راستمو هم بردم پشتم و با اون اب غلیظ شروع کردم به مالیدن سوراخ کونم. وقتی انگشتم رو سوراخ کونم بود، لذت خودارضایی واسم بیشتر میشد. خیلی زود بدنم شروع کرد به لرزیدن و یه ارگاسم شدید دیگه رو تجربه کردم. بعد رفتم حموم تا خودمو تمیز کنم. دفعه ی بعد که میخواستم خودارضایی کنم، یه مداد توی کونم فرو کردم و دسته ی برس رو هم تو کوسم عقب جلو میکردم. در مورد رابطه ی جدیدم با پدرام حرفی به آنیا نزدم ولی بهش گفتم بذار یه چیزی بهت نشون بدم، آنیا دامنش رو بالا کشید، شورتشو پایین کشیدم، بعد با یه دست لای کونشو باز کردم، انگشت اشاره امو خیس کردم و شروع کردم به مالیدن سوراخ کونش. آنیا هم خوشش اومده بود و انگشت کردن کوس و کون همدیگه به برنامه امون اضافه شده بود. با پدرام هم هر بار که فرصت میشد اینکارو میکردیم. گاهی وقتها که کس دیگه ای هم خونه بود، به زیر زمین میرفتیم و سر پا، پدرام کیرشو لای پاهام میذاشت و انقدر تلنبه میزد تا ابش بیاد. حدود سه ماه از اولین رابطه ام با پدرام می گشت. تو این مدت با تمرین هر روزه بلاخره تونستم دوتا انگشتم رو به راحتی توی کونم جا بدم. پدرام هم فهمیده بود که چقدر به شیطنت و سکس علاقه دارم. دیگه وقتش بود که سکس کامل رو برای اولین بار تجربه کنم. اونروز رو به خوبی یادم میاد. تابستون 1981(1359) بود. پرویز برای تحصیل به مسکو رفته بود و پروانه هم با دیمیتری دوست پسر روسش رفته بود گردش، مامان و بابا هم خونه ی یه کلنل روس دعوت بودن. چند روز بود که منتظر همچین فرصتی بودم، بنابراین وقتی از رفتن مامان و بابا مطمئن شدم، همه ی لباسامو دراوردم، پدرام تو اتاقش پشت میز تحریر نشسته بود و داشت کتاب می خوند. بیصدا از پشت بهش نزدیک شدم و دستامو انداختم دور گردنش، دم گوشش گفتم داداشی؟ میای شیطونی کنیم؟ پدرام دستمو گرفت و منو کشید کنارش، وقتی دید لختم گفت ای پدرسوخته، خودتو حاضر کردی؟ گفتم چجورم. پاهاشو از هم باز کرد و منو رو پای چپش نشوند. اون موقع نهایتا 30 کیلو وزن داشتم. دست چپشو انداخت دور کمرم و با دست راست اول صورتمو نوازش کرد و بعد اومد رو سینه ام، سینه هام اندازه ی یه گیلاس بود. پدرام کمی نوک سینه هامو با انگشتاش تحریک کرد، بعد دستشو برد بین پاهام و گذاشت رو کوس سفید و بدون موی من. لباشو چسبوند رو لبام، کمی لبای هم رو بوسیدیم و زبونمون رو به هم مالیدیم. بعد پدرام منو تو بغلش گرفت و بلندم کرد، منو به ارومی گذاشت رو تخت و شروع کرد به دراوردن لباساش. اون موقع هنوز چیزی از ساک زدن نمی دونستم وگرنه نمیذاشتم کیر خوشگلش یه دقیقه از دهنم دربیاد. پاهامو کامل واسش باز کردم و بینشون نشست. پدرام شروع کرد به مالیدن کوسم و کلیتوریسم. یاد گرفته بود که ارضا شدن من کمی از مال اون بیشتر طول می کشه واسه همین اول کار چند دقیقه ای حسابی با کوسم ور میرفت. حسابی ناله ام بلند شده بود و اب کوسم لای پاهام رو خیس کرده بود. پدرام نمیدونست که چقدر رو سوراخ کونم کار کردم بنابراین وقتی بهش گفتم داداش امتحان کن ببین کیرت میره تو کونم، حسابی تعجب کرد و گفت واقعا؟؟؟ گفتم اره، گفت دردت میادا !!! گفتم حالا یه امتحان بکن. پدرام با دودلی گفت باشه. پاهامو بالا اوردم و بغل کردم جوری که زانوهام به سینه ام چسبید. کونم حسابی بالا اومده بود و باز شده بود. پدرام یه تف به کیرش مالید و سر کیرشو گذاشت رو سوراخ کونم و به ارومی شروع کرد به فشار دادن. خیلی زود احساس کردم سوراخم داره باز میشه و کم کم کیرش وارد کونم میشه. وقتی سر کیرش کامل رفت تو، ناله ام در اومد. کمی درد داشتم ولی نه انقدر که از ادامه دادن منصرفم کنه. پدرام گفت درد داری؟ در بیارم؟ گفتم نه، فقط یذره صبر کن. کمی بعد وقتی درد کونم ساکت شد، بهش گفتم فشار بده. قسمت سختش همون کلاهک کیرش بود و بقیه ی کیرش هر چی تو کونم بیشتر فرو میرفت حال بیشتری داشت. بلاخره کیرش تا ته توی کونم جا شده بود، داداشی اروم کیرشو تا سرش بیرون کشید و دوباره تا ته فشارش داد تو کونم، اینکارو چند دقیقه تکرار کرد، بعد کم کم سرعتشو بیشتر کرد. سر کیرش به دیواره های روده ام می سابید و سوراخ کونم مثل یه حلقه به بدنه ی کیرش چسبیده بود،حسش متفاوت از خودارضایی ولی به همون اندازه خوب بود. پدرام با انگشت شستش شروع کرد به مالیدن و تحریک کردن سوراخ کوسم. ناله هام بلندتر شده بود. از بین پاهام به صورتش نگاه کردم، پدرام عرق کرده بود، گاهی چشماشو میبست و سرشو میبرد عقب ولی بیشتر رفت و امد کیرشو تو کونم تماشا میکرد. چند لحظه بعد پدرام کیرشو بیرون کشید و گفت برگرد 4 دست و پا بشین. چرخیدم و داگی نشستم. کیرشو فشار داد تو کونم. دیگه حتی کلاهک کیرش هم دردم نمیاورد. کمر باریکمو با دو دست گرفت و شروع کرد به تلنبه زدن. اصلا برام مهم نبود که کیر داغ و بزرگی که تو کونم عقب جلو میره مال داداشمه. با یه دست تعادلمو حفظ کردم و بادست دیگه شروع کردم به مالیدن کلیتوریسم. صدای ناله هام و صدای برخورد بدنمون تو کل اتاق می پیچید. دیگه خیلی نزدیک شده بودم. بدنم شروع کرد به لرزیدن و یه چشمه از اب کوسم راه افتاده بود و رونهام رو خیس کرده بود. یه ارگاسم فوق العاده رو تجربه کرده بودم. پدرام به تلنبه زدن ادامه داد و کمی بعد گفت ابمو بریزم تو کونت؟ من که اطلاع درستی نداشتم فکر میکردم اگه ابشو بریزه تو کونم شاید حامله بشم. واسه همین گفتم نه بریز بیرون. چند ثانیه بعد کیرشو بیرون کشید و ابشو پاشید روی کون و کمرم. کمی رو شکم دراز کشیدم و استراحت کردم. پدرام هم کنارم نشسته بود. پدرام با یه دستمال پشتمو تمیز کرد و گفت مرسی پرستو، حالا پاشو لباساتو بپوش تا کسی نیومده
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
سکس ماورایی با مامان ۳ : تجربه بهشت واقعی
(بخش اول)

چشمامو باز کردم دیدیم ممی مامان توی دهنمه و پاهامون بین پاهای همدیگست یه دستش دور گردنم بود و یه دست دیگش رو کامل زیر صورتم گذاشته بود. یعنی با صورتم کامل کف یکی از دستاش خوابیده بودم. منم دوتا دستم رو روی سینه‌ایش که توی دهنم بود گذاشته بودم.
بمیرم براش. اصلا حواسم نبوده کی و چجوری صورتم رو کف دستش گذاشتم.
من فقط یادم بود که نوک ممیش رو در حال مک زدنش بودم که خوابم برد و چیز دیگه‌ای یادم نمیومد. پیش خودم میگفتم حتما حسابی خواب رفته دستش.
از بس روی پهلو خوابیده بودم ، دیگه پهلوم درد گرفته بود.
کمی سرم رو از سینش جدا کردم. چشمم به پنجره افتاد که صبح زیبایی رو نشون میداد.
خدای من ، یعنی ما این همه توی بغل هم خواب بودیم؟
باورم نمیشد.
احساس ضعف شدیدی داشتم. دیروزش که فقط شیرموز و ناهار خورده بودم و چیز دیگه از ظهرش به بعد نخورده بودم. حتما مامان هم همین حس رو داشت. خصوصا که هر دومون سه بارم ارضا شده بودیم.
می‌خواستم آروم طوری که بیدار نشه برم صبحونه رو آماده کنم که تا کمی تکون خوردم چشمای ماهش رو باز کرد.
گفتم ببخشید مامانی. نمیخواستم....
نزاشت حرفم رو کامل بگم که لبش رو چسبوند به لبم و شروع کرد به محکم لبم رو مک زدن.
من فقط سریع دستش رو از زیر صورتم برداشتم و یه دستم رو گذاشتم روی کمرش و سفت به خودم فشارش دادم.
یکم لبش رو جدا کرد و با یه عشوه خاصی گفت زبونم رو بخور عزیز مامان.
دهنم رو باز کردم و زبونش رو فرستاد توی دهنم. با لبام زبونش رو گرفتم و مکش میزدم. اونم از روی شرت هی کس داغش رو به رون پام می‌مالید و از ته گلو اومممم اوممم میکرد.
لبش رو ول کردم و گفتمش حالا زبون منم میخوری مامان خوشگل من؟
بدون حرفی دهنش رو باز کرد و من زبونم رو فرستادم داخل دهانش. با لبای داغش زبونم رو کمی مک زد و لبش رو از لبم جدا کرد و گفت طبق قرارمون ، اینم از اولین صبح بخیر عاشقانه ما دوتا.
یه بوس کوچولو لبش رو کردم و گفتم قربونت برم مامان جون. بعد مکسی کوتاه گفتم راستی مامان ، چرا نرفتی مهد. اصلا چرا دیروز انقدر زود رسیدی؟
گفت میدونی که امسال شاگرد خیلی کم داشتیم. از اول تابستونم کلا 11 تا بچه بود که مامان باباهاشون کارمند بودن و باید میومدن مهد. دیگه خانم عرفان منش(مدیر مهد) دید به ضررشه و دیروز یه دفه تصمیم گرفت منو مژگان و زهرا(یه مربی دیگه) رو تعطیل کنه و همه رو بسپاره به ستایش(یه مربی دیگه).
گفتم ایول پس یعنی تا اول مهر هر روز از صبح تا شب به جز روزای پریودیت فقط سکس میکنیم؟
گفت والا با این وضع شهوت منو تو ، فکر کنم تا اول مهر کمر واسه جفتمون نمونه و تو حتی توی پریودیمم سرویسم کنی.
گفتم اولا مامان جون اصلا نگران کمرم نباش. چون مثل آهنه. دوما پریود که شدی من فقط مثل پروانه دورت میگردم تا دردش رو کمتر حس کنی.
گفت بسه دیگه نمک نریز. پاشو برم یه صبحونه آماده کنم که مردیم از گشنگی.
گفتم یه فکری زد به سرم.
گفت زود باش بگو که خیلی گشنمه. فقط الآن کس و کون نخواه.
گفتم توی چندتا فیلم دیدم روی بدن هم خامه یا میوه میریزن و می‌خورن. میای روی تن هم خامه بریزیم و بخوریم؟
گفت لعنت به این فانتیزیات که خیلی مریضن و با این حال اصلا نمیشه بهشون نه بگی. فقط اینجا که نمیشه. همه جا رو به گند میکشونه. یه تشک بادی یادته مال بابات بود داشتیم ، کجاست؟
گفتم زیر تخت منه. چطور مگه؟
گفت از این به بعد واسه این مدل سکسامون که یه کردن عادی نیست ، اینو باد میکنیم میزاریم کف حموم. دیگه جایی هم کثیف نمیشه.
لبش رو یه بوس کردم گفتم فانتیزی‌های ذهن من ، علتش اینه که مامانم ، یه خوشگل باهوشه.
گفت بسه دیگه نمک نریز. من میرم تشک رو میارم. تو هم برو خامه و عسل رو بیار. عسل واسه افزایش آبتم خوبه.
اینو گفت و لبم رو بوسید و رفت توی اتاق من. فقط یه شورت پاش بود. نتونستم طاقت بیارم با دیدن بدن لخت سکسیش.
جای اینکه برم آشپزخونه ، شرتم رو درآوردم و رفتم دنبالش توی اتاقم. دیدم تا کمر خم شده زیر تختم و کون گرد و کوچولوش رو قمبل کرده رو به هوا.
رفتم نشستم پشتش و شرتش رو تا زانوهاش کشیدم پایین.
یه جیغ زد و گفت مگه نرفتی آشپزخونه؟
گفتم نه هنوز.
گفت نکنه خامه و عسل توی کس و کون منه ؟
گفتم پس چی فکر کردی مامانی. کس و کونت واقعا طعم عسل میده برام. ممی‌هاتم حکم خامه هست.
گفت خب هر کاری دوس داری باهام بکن شیرین زبون من. همینجور که زیر تخت رو میگشت ، منم سرم توی چاک کونش بود و سوراخ خوشگل کونش رو لیس میزدم. اونم آهش هوا بود. گهگاهی هم یه لیس به وسط شیار کسش میزدم.
یه اسپنک آرومم زدم به کپل راست کونش که یه جیغ کوچولو جوابم رو داد. با دوتا شصتم کمی سوراخ کونش رو از هم باز کردم و با لبم کونش رو محکم مک میزدم.
بعد از چند دقیقه ، با صدای بریده ناشی از شهوت بالا ، گفت بسه دیگه. پیدا کردم. سرم رو از توی کونش جدا کردم و گفتم وای واقعا عسله.
گفت پاشو برو تلمبه رو بیار اینو باد کنیم سر رات عسل و خامه هم بیار. نون هم نمیخواد دیگه. گردنش رو یه بوس کردم و رفتم اول تلمبه رو آوردم و تشک رو بادش کردم. خیلی سبک بود.
بهش گفتم مامانی ، اینو ببرش توی حموم تا من خامه و عسل رو بیارم.
گفت باشه.
منم رفتم خامه و عسل رو آوردم.
اومدم جلو در حمام دیدم مثل یه فرشته خوابیده روی تشکه و دوتا دستاشو گذاشته زیر سرش و یه برگ گل رز قرمز مصنوعی که توی اتاقش بود رو کنده و گذاشته روی شیار کسش.
گفتم وای مامان. چقدر خوشگل شدی.
دستاش از زیر سرش در اورد و برام باز کرد و گفت بدو بیا بغل مامان.
منم خامه و عسل رو گذاشتم پایین تشک و نامردی نکردم خودم رو محکم انداختم توی بغلش. تشکه خوب مقاومتی داشت که بادش در نرفت.
گفت ای حشری وحشی و دستش رو انداخت دور کمرم و محکم به خودش فشارم داد.
گفتم وقتی عشقت مامانت باشه ، از شدت حشر بدن سکسیش وحشی نشی جای تعجبه.
اینو گفتمو لبم رو چسبوندم به لبای داغش و شروع کردم به لب گرفتن ازش. کیرم بین روناش و چسبیده به چاک کس داغش بود. احساس میکردم که به نهایت شقی خودش رسیده.
لبم رو جدا کردم و گفتم عاشقتم مامان جون.
اونم در جواب یه بوس از لبم کرد. از تو بغلش کنار اومدم و گفتم اول تو مامان جون. چون میدونم که خیلی گرسنه‌ای.
خامه و شیشه عسل رو دادم دستش و گفتم من تمام قد در خدمتتم.
پاشد و دوباره لبم رو یه بوس کرد و گفت تو بخواب که الآن میام.
رفت بیرون. منم خوابیدم و منتظر شدم. کمی بعد دیدم اومد و شیشه مربای آلبالو توی دستشه. گفت با مربا خوشمزه‌تر میشی.
منم دستامو براش باز کردم و گفتم بپر توی بغلم مامان خوشگلم. ولی اون نپرید و گفت وحشی شدن واسه مرداست. ما خانوما ظریفیم.
گفتم شما فقط دیوونه میکنید مارو.
خندید و نشست روی تشک پایین پام و سر قوطی خامه رو باز کرد و از انگشتای پام تا روی گردنم رو با خامه کرد یکی.
فقط کیرمو نکرد.
گفتمش کیرم رو قابل نمیدونی بخوری مامانی؟
گفت وای چقدر عجولی. اگه کس و کونم واسه تو عسله ، خب این کیر خوشگلتم واسه من عسل و مربا باهمه.
گفتم قربونت برم من.
گفت عزیزم یکم لای پات رو باز کن.
منم باز کردم.
نشست پایین پام و انگشتای پای راستم رو توی دهنش کرد و با یه ولع عجیبی خامه‌ها رو میخورد. همینجور تا رون راستم رو بالا اومد و همه خامه‌هاشو میخورد.
جوری میخورد که هیچ اثری از خامه دیگه روی پام نموند.
بعد رفت سراغ پای چپم و خامه‌های اونم خورد.
گفت خب دیگه اینم از خامه. حالا نوبت عسل و مرباشه.
نصف شیشه عسل و مربا رو خالی کرد روی کیرم و تخمام. کمی لای پام رو باز کرد تا عسله سرازیر کنه روی سوراخ کونم.
اول سرش رو کرد لای کونم و از سوراخ کونم رو لیس زد تا رسید به تخمام که با عسل و مربا یکی بود. اول خواست دوتا تخمام رو باهم بکنه توی دهنش. اما هم جاش نمیشد و هم اینکه من دردم گرفت. بعد یکی یکی تخمام رو کرد توی دهنش و خامه عسلش رو میخورد و تخمم رو مک میزد. همزمان با انگشت فاک یه دستش سوراخ کونم رو می‌مالید ولی توش نمیکرد. با دست دیگشم حواسش بود خیلی از عسل و مربای روی کیر و تخم دیگم نریزه روی تشک.
تخمام که تموم شد ، رفت سر کیرم که پر عسل بود. لباش رو دور کیرم اصلا جلو عقب نمیکرد. فقط کیرم رو بدجوری مک میزد. احساس میکردم کیرم داره از جاش کنده میشه از قدرت مکش. دیگه همه عسلای روی کیرم رو خورده بود. احساس میکردم داره آبم میاد. بهش گفتم مامانی دارم میام.
زود کیرم ول کرد و گفت ، نه به این زودی نزار بیاد.
گفتم دیگه از کنترل خارجه. با این مک زدنت مگه میشه جلوش رو گرفت.
خوابید روم و کیرمم گذاشت لای روناش چسبیده به کس داغش و یه بوس کوچیک از لبم کرد و گفت یکی از بهترین صبحانه‌های عمرم رو خوردم.
گفتم نوش جونت مامان جون. حالا تو بخواب تا من صبحانه بخورم.
یه بوس دیگه کرد لبمو گفت چشم.
به کمر خوابید روی تشک. من قوطی خامه رو برداشتم و دوتا سینش رو پر از خامه کردم. مربای آلبالو هم ریختم روی خامه‌ها.
شیرجه زدم روی ممیاش و انقدرم گشنم بود ، مثل خر فقط میخوردم. با قدرت نوک و همه جای سینه‌های گرد و سفتش رو میکردم توی دهنم و مک میزدم. آهههای ریز و سکسی میکشید.
تا جایی که میشد همه خامه‌های روی ممیاش رو خوردم. سرم رو از روی سینش بلند کردم و گفتم یه دور دیگه باید این ممی‌های خوشگلت رو این بار با خامه و عسل بخورم.
خندید و گفت من کامل در اختیارتم مامان جون. راحت باش.
دوباره سینه‌هاشو پر خامه کردم و این بار عسل ریختم روش.
با دوتا دستم سینه سمت راستش رو محکم فشار دادم توی دستام و با سر شیرجه زدم روش و همه خامه‌هاش رو با ولع میخوردم و همه جای ممیش رو میکردم توی دهنم.
اونم سرم رو نوازش میکرد. کسش به رونم چسبیده بود و حسابی آب داده بود و رونم رو خیس کرده بود.
سینه راستش که تموم شد ، گفتم یکم نوشیدنی بین غذا واجبه.
از روش که خوابیده بودم ، رفتم پایین و کسش رو حسابی لیس زدم و ترشحات خوشمزش رو خوردم و دوباره اومدم بالا رفتم سراغ ممی چپش. اونم با دو دستم فشار دادم و همه خامه‌هاشو خوردم.
مامان گفت قربونت برم که انقدر خوب مامانت رو حشری میکنی و آب کسش رو راه میندازی.
یکم سرم رو بلند کردم و گفتم خب عشقمی. زندگیمی.
و دوباره شروع کردم به خوردنش.
دیگه دوتا سینش پاک شده بود از خامه. قوطی خامه رو برداشتم و شکمش رو پر از خامه کردم. دستامو بردم زیر کمر باریکش و شروع کردم به شکمش رو خوردن. خیلی شکم خوشگلی داشت. عظلات شکمش هر مردی رو از هوش می‌برد. چسبیده به کمرش بود.
رفتم سر یکی از عشقام توی بدنش ، یعنی ناف کوچولو و تو دل بروش. زبونم رو توی نافش میکردم و می‌چرخوندم و خامه‌های توش رو مک میکزدم. غش کرده بود از خنده. میگفت نکن. تو رو خدا بسه. جیشم میاد. الان جیش میکنم.
سرم رو از توی نافش درآوردم و گفتم قربون جیشت برم من مامان جون. اصلا بیا یه کاری کنیم. من انقدر با زبونم نافت رو با شکمت رو لیس میزنم تا حسابی قلقلک بشی و کنترلت رو از دس بدی و جیش کنی. جیشت هم میریزه روی شکمم و سینه‌هام که روی کست خوابیده.
گفت لعنتی. خیلی فانتیزیات باحاله. پس یعنی من خودم اقدام به جیش کردن اصلا نکنم و بزارم به حدی برسه قلقلکم که کنترل رو دیگه از دست بدم؟
گفتم اره افرین. اصلا خودت سعی به جیش نکن.
گفت باشه قربونت برم.
دوباره شکمش رو با خامه پر کردم و این بار مربا هم ریختم روش. نافش رو بیشتر پر کردم از خامه و مربا. تقریبا سینه هام روی کس داغش قرار داشت. حمله کردم به شکمش مثل بازی که به بچه های کوچیک میکنن و شکمشون رو میخوردن و صدا در میارن ، منم همین کار رو با شکم و نافش میکردم. با انگشتامم دم پهلوهاشو رو قلقلک میدادم. از خنده زیاد دیگه داشت جیغ میزد. دوتا رونش رو به سرم فشار داده بود. خیلی نگذشت که دیدم سینم خیس از کمی جیش داغش شد. یکم سینم رو فاصله دادم از کسش تا راحت جیش کنه. شدید تر با زبون نافش رو قلقلک دادم. خیلی نگذشت که جیشش با فشار ریخت روی سینه‌ها و شکمم. دیگه زبونم رو از شکمش برداشتم. خودش با دستاش ، دستامو محکم گرفت و جیش میکرد. جیشش خیلی زیاد و داغ بود. آخه از دیروز عصر تا حالا جیش نکرده بود. ریختن جیشش روم خیلی حال میداد. دلم میخواست دهنم رو بزارم روی کسش و جیشش رو بخورم. اما ترسیدم بدش بیاد و نزاره.
دیگه جیشش تموم شد. دستامو ول کرد. گفت آخیش راحت شدم. تا حالا با لذت نشاشیده بودم که به لطف شاه پسرم اینم ممکن شد. گفتم وای خیلی حال داد مامانی. منم جیش دارم. شدیدم جیش دارم.
گفت ایول. پس بریز روم. کیرم رو گرفتم و میخواستم بریزم روی شکمش که گفت نه صبر کن. منم یه فانتیزی دارم.
گفتم جون. بگو مامان جون.
گفت بیا بدنامون رو پر از خامه کنیم و توی بغل هم بخوابیم و هی بدنامون رو به هم بمالیم. واسه خامه هم که لیز شده بدنامون راحت روی هم می‌لغزه. بعد تو کیرت رو بزار لای پام و جیش کن.
دولا شدم و سر ممی راستش رو بوسیدم و گفتم دیدی مامان جون تو هم فانتیزیات حرف نداره.
گفت خب عشقمی دیگه.
قوطی خامه رو برداشتم همه جای بدنامون رو با خامه پر کردم. دیگه خامه تموم شد. بعد گفتم حالا چجوری بخوابیم؟
گفت به پهلو و خودش به پهلو خوابید. منم به پهلو خوابیدم توی بغلش.
انگار توی تنش بخاری روشن بود. تنش داغ داغ بود و کیرم که لای روناش و چسبیده به کسش گذاشتم داشت از حرارت تنش می‌سوخت. من دست راستم رو گذاشتم زیر سرش و دست چپم رو گذاشتم روی پهلوش. اونم همین کار رو کرد. لبامون توی هم قفل شد و مشغول لب گرفتن شدیم و هی توی بغل هم وول میخوردیم و پیچ تاب میخوردیم. مامان همینجور که توی بغلم بود ، شکمش رو روی شکمم می‌لغزوند. منم کیرم رو بین روناش که پر از خامه کرده بودم ، جلو عقب میکردم. اما نه زیاد که آبم نیاد.
لبش رو از لبم جدا کرد و گفت هر وقت دوس داشتی جیش کن لای پام.
گفتم نره توی کست جیشم ؟
گفت نه نگران نباش.
گفتم فعلا بزار یکم عشقبازی کنیم.
گفت جوووون. عاشقتم پسر گلم.
من دوباره لبم رو چسبوندم به لباش و شروع کردم به لبش رو خوردن. دیگه کیرم رو لای پاش جلو عقب نمیکردم. چون انقدر کسش حرارت داشت ، که از لذت داغیش داشت آبم میومد و فعلا نمیخواستم. اما توی بغل هم همینجور پیچ و تاب میخوردیم.
مدت زیادی گذشت از این وظع. دیگه لبای من درد گرفته بود از بس لب همو خورده بودیم. دست چپم رو از روی پهلوش بردم سمت کونش. کونش رو فشار دادم سمت خودم و همینجور که لبامون توی هم بود ، با فشار زیاد جیش کردم بین پاش. البته یکم به خودم فشار آوردم. چون کیرم شق شق بود و کمی برام سخت شده بود.
جیشم که کامل تمام شد ، مامان لبش رو از لبم جدا کرد و گفت وای چقدر حال داد. هم عشقبازیمون هم جیش کردنت لای پام.
گفتم فقط نره توی کست عفونت کنه.
گفت نگران نباش عزیزم.
پاش رو بلند کرد و جیشا که بین پاش بود ، همش ریخت بیرون.
گفت وای چقدر جیشت داغ بود. خیلی حال کردم.
گفتم البته تن خودت عین بخاری بود. مخصوصا لای پات.<br>
گفت این حرارت از عشق توئه.
دوباره لبش رو چسبوند به لبم و سفت همو بغل کردیم.
من محکم توی بغلم گرفتمش و خودم به کمر خوابیدم و اونم اومد روم. یکم که توی این حالت لب گرفتیم ، بلند شد نشست روی دوتا پام. کیرم رو گرفت توی دستش و خودش رو سر داد رو به جلو. کسش رو چسبوند به تخمام. کیرم رو ول کرد. کیرم چسبید به بالای کسش. یعنی سر کیرم چسبید به بالای شیار کسش که اگه لبه‌های کس تنگش رو باز میکردی ، زیرش چوچول صورتی رنگ پف کردش بود.
بعد دست راستش رو حول گردن گیرم قرار داد تا کامل کیرم به چاک کسش بچسبه و دست چپش رو هم گذاشت روی سینه چپش و فشارش میداد و در این حالت شروع کرد به بالا پایین کردن خودش. به تخمم ضربه ایجاد میشد و یه درد کوچیک اما لذت بخش رو توی تخمام و زیر شکمم ایجاد کرده بود. کیرمم که بین چاک کسش تکون میخورد ، داشت شدید تحریکم میکرد. چیزی نگذشت که کسش آب انداخت و لزج شد و این منو بیشتر تحریک میکرد.
با صدای بلند میگفت اوووف جوووون من خوشبخت‌ترین مامان دنیام. داشت آبم میومد و اصلا اینو فعلا نمیخواستم.
دوتا دستم رو رسوندم به کنار ممیاش و خوابوندمش روی خودم و بهش گفتم فعلا زوده آبم بیاد.
گفت آره حالا نزار بیاد. چقدر زود داشت آبت میومد!
گفتم آخه کست خیلی داغه. آدمو حشری میکنه زیاد.<br>
لپم رو یه بوس کرد و گفت قربون حشری شدنت بشم. تا میتونی روی مامانت حشری شو.
دستمو گذاشتم پشت کمرش و محکم گرفتمش و خوابوندمش روی تشک به روی کمر.
دوش متحرک آب رو گرفتم روی بدنش و بدن خودم تا مابقی خامه‌هایی که روی تنمون هست رو بشوره ببره. بعد رفتم پایین پاش نشستم. می‌خواستم کل بدنش رو ببوسم و لیس بزنم. انگشتای پاش رو گرفتم و کردم توی دهنم و مکش میزدم. بعد رفتم سراغ ساق پاش و همینطور بوس میکردم تا رسیدم به رون سفتش. پوست خیلی نرم و حالت لیزی داشت. تنش داغ داغ بود. تا نزدیکای کسش رو بوس میکردم و لیس میزدم. به کسش که رسیدم رفتم سراغ اون یکی پاش و همینکارو کردم نا رسیدم به کس داغش. اول از بالای چاک کسش رو بوس کردم تا پایینش. بعد با دوتا شصتم لای کسش رو باز کردم و لبم رو غنچه‌ای کردم و بالای چاک کسش که چوچولش بود رو با دهنم گرفتم و محکم مکش زدم. جیغ میکشید و با حالت جیغ‌واری میگفت آاااه. کشتیم تو پسر. بخور. همه تنم مال توئه. بخور.
انگشت فاک دست چپم رو کردم توی کسش و تکون میدادم توی کسش و همینطور محکم چوچولش رو مک میزدم. کسش پر آب شده بود. واقعا خیلی آب کسش خوشمزه بود و عجیب بوی خیلی خوبی داشت کسش. نمی‌خواستم ارضا شه و می‌خواستم انقدر حشریش کنم تا اسکوئر بشه. خیلی دلم میخواست اسکوئر یه زن رو از نزدیک ببینم. مخصوصا اگه اون زن مامان جون خودم باشه. واسه همین کس کوچولوش رو ول کردم و فقط یه بوس توپول دیگه از چوچولش کردم و رفتم سراغ شکمش. از شکم خیلی قلقلکی بود. مخصوصا نافش. کلی زبونم رو توی نافش می‌چرخوندم. قش کرده بود از خنده. همزمان آه از حشرش هم میکشید و این ترکیب آه و خندش خیلی بهم حال میداد. کیر خودمم لبو شده بود. نزدیک به یه ساعت بود که مدام شق بود و دیگه این شق دردی داشت اذیتم میکرد. چند بارم که مامان تا مرز ارضا شدن برده بودم و احساس میکردم تخمام سنگین شده و همه آبم توی سر کیرم جمع شده. شکمش رو که حسابی بوسه بارون کردم ، رفتم سراغ عشقای همیشگیم یعنی ممیای خوشگلش. دو دشتی سینه راستش رو گرفتم و شروع کردم به خوردن همه جاش. اونم سرم رو گرفته بود و نوازش میکرد. تا خواستم برم سمت ممی چپش ، یکم از تو بغلش پسم زد و به پهلو خوابید. منو سمت خودش کشوند و دستش رو گذاشت زیر سرم و کمی خودش رو به سمت من انداخت. گفت بیا پسر گلم ممیم رو بخور عزیزم. منم یه دستم رو بردم زیر گردنش و دست دیگمم گذاشتم روی سینش و فشارش دادم و حمله کردم به سینش. شدید مکش میزدم هم جاش رو. آه و جیغش رفته بود هوا. دستم رو از روی ممیش بردم گذاشتم روی کسش. انگشت فاکم رو کردم توی کسش. همچنان کسش خیس و لزج بود. کسش رو انگشت میکردم و ممیش رو میخوردم. توی ابرا بود از شدت لذت. نزدیک ارضا شدنش بود که انگشتم رو درآوردم و ممیش رو ول کردم. گفت عشقم تو رو خدا خالیم کن. گفتم یکم دیگه. میخوام ارگاسم شدیدی کنی که لذتش رو تاحالا نداشتی. بعد خودم رو توی بغلش کشیدم بالا و افتادم به جون گردنش. لیسش میزدم و بوسش میکردم. دیگه بیهوش شد توی بغلم. چشماش سفید شد. تو کونم عروسی بود. شنیده بودم زن توی سکس و عشقبازی چشماش سفید شه و نتونه دیگه بازش کنه ، یعنی به اوج لذت رسیده.
بعد از گردنش رفتم سراغ گوشاش. لاله گوشش رو مک میزدم. جیغای بنفش میکشید. یکم لبش رو بوس کردم و از بغلش پاشدم و به شکم خوابوندمش. پشت روناش رو بوسه بارو کردم و رفتم سر کپلای سفت کونش.<br>
کلی بوسش کردم و بعد از روش رفتم کنار و گفتم مامان جون یه پات رو یکم خم میکنی تا چاک کونت باز بشه و سوراخ کون و کست پیدا شه؟
گفت عزیزم میخوای بزاری توی کونم؟
گفتم نه فقط میخوام بخورمش.
یه پاش رو خم کرد و لای کونش باز شد. سرم رو بردم لای کونش و شروع کردم به خوردن سوراخ کونش. بعد یکم سوراخش رو باز کردم و زبونم رو لوله‌ای کردم توی کونش. البته حتی سر زبونمم تو نرفت. کونش خیلی تنگ بود. حتی دیروزم که کیرم رفته بود توش ، یه درصدم بازش نکرده بود. دیگه نمیشد طاقت بیارم. گفتم مامان جون ، همینطوری بخوابم روت و بکنم توی کست؟<br>
گفت آره دیگه. فقط ارضام کن زودتر که دارم می‌میرم.<br>
لحن صداش یکم جدی شده بود که به خاطر حشری شدنش بود.
سر کیرم رو گرفتم و کردم توی کسش. مامان یه آه خیلی بلند کشید. اولش آروم تلمبه میزدم. اما کمی که گذشت با سرعت کیرم رو تا ته کسش می‌کوبیدم. بغل ممیش رو گرفته بودم و فشار میدادم. موهاش رو زدم کنار و گردنش رو لیس میزدم. تنش زیر بغلم داشت می‌لرزید. فهمیدم میخواد آبش بیاد. توی دلم دعا میکردم اسکوئر کنه. خودمم که آبم سر کیرم بود. منم داشتم ارضا میشد. سرعتم رو دو چندان کردم. تقریبا باهم ارضا شدیم. یعنی من کمی زودتر. در حد صدم ثانیه. اما متاسفانه اسکوئر نکرد. گردنش رو شدید بوس میکردم و ممیش رو فشار میدادم. با صدای خیلی آرومی و بریده بریده گفت بهترین ارضای عمرم بود. تاحالا انقدر حال نکرده بودم. خیلی خوب بود. انگار سبک شدم. قربونت برم پسر گلم.
باز گردنش رو بوسیدم و گفتم وظیفه عاشق همینه. به معشوقش حال اساسی بده.
کیرم رو از کس تنگش درآوردم و پاشدم. اونم زیر بغلش رو گرفتم و بلندش کردم. دیگه نای لب گرفتنم نداشتیم. باد تشک رو خالی کردم و همون یه گوشه حمام گذاشتمش واسه سکسای بعدمون. من تن اونو شستم و اونم منو. اما حتی نای لب گرفتنم نبود.
همو شستیم و اومدیم بیرون.

پایان بخش اول از قسمت سوم
     
  
مرد

 
نیمفو قسمت چهارم
آنیا واقعا دیوونه بود، فکرهایی به سرش می زد و کارهایی می کرد که من به تنهایی هیچ وقت قادر به انجامش نبودم. واحد پول شوروی روبل و پول خردش کوپک بود. آنیا ترتیبی داده بود تا پسرا با پرداخت 50 کوپک بتونن به زیر شورت من و آنیا نگاه بکنن، برای دست زدن هم یه روبل تعیین کرده بود. البته یه روبل پول زیادی محسوب میشد ولی چون اکثر بچه های اون مدرسه از اشراف و طبقات متوسط به بالا بودن میتونستن به راحتی پرداخت کنن. من و انیا تو زنگ های تفریح توی کلاس می موندیم و پسرایی که حاضر بودن این پول رو پرداخت کنن هم توی کلاس می موندن. با درامدی که از این راه داشتیم برای خودمون خوراکی و چیزهای دیگه می خریدیم. روز ها به سرعت می گذشت، من و آنیا از طریق مجله های سکسی که قاچاقی میومد با مفهوم همجنس بازی اشنا شده بودیم و چیزهایی رو که توی مجله دیده بودیم رو باهم امتحان میکردیم. شیطنت تو خونه برامون سخت شده بود، چون اگه درو قفل میکردیم بقیه مشکوک می شدن و اگه قفل نمی کردیم، هر کسی ممکن بود سرزده وارد بشه و مچمونو بگیره. یه بار تو زنگ ورزش، انیا دستمو گرفت و با خودش به دستشویی برد. رفتیم توی یه اتاقک و درو قفل کردیم. آنیا شورت منو پایین کشید و روی دستشویی نشوند. گفتم میخوای چیکار کنی؟ گفت میخوام بخورمت. پاهامو باز کرد و صورتشو اورد بینشون ، بعد زبونشو بیرون اورد و شروع کرد به لیسیدن کوسم. از همون لحظه ی اول به لباسم چنگ زدم و ناله ام دراومد. انیا گفت ساکت، میخوای همه بفهمن؟ سعی کردم خودمو کنترل کنم. انیا به لیسیدن کوسم ادامه داد. بدنم بی اختیار می لرزید و تکون می خورد. انیا دوتا انگشتش رو کرد توی کوسم و همزمان با لیسیدن کلیتوریسم انگشتاشو جلو عقب می کرد. واقعا بی نظیر بود و خیلی زود ارضا شدم. انیا گفت حالا نوبت توئه. شورتشو پایین کشید و رو لبه ی توالت فرنگی نشست. من که بارها بعد از انگشت کردن خودم ، انگشتامو لیسیده بودم، با مزه ی کوس نا اشنا نبودم. شروع کردم به لیسیدن انیا و خیلی زود ارضاش کردم. رابطه ی من و پدرام هم ادامه داشت. بعد از مدتی دیگه نتونستم تحمل کنم و اجازه دادم که از جلو هم منو بکنه. بهش گفتم که خودم تصادفی با دسته ی برس، پرده ام رو زدم. چون اگه می فهمید آنیا این کارو کرده شاید میخواست با اون هم رابطه برقرار کنه و من نمی تونستم این موضوع رو بپذیرم. داداش پدرام رو فقط واسه خودم می خواستم. ولی وقتی 14 سالم بود، پدرام هم برای تحصیل به سوئیس رفت. قبل از وارد شدن به دبیرستان، پدر آنیا هم به یه شهر دیگه منتقل شد و تنهای تنها موندم. دو ماه تابستون تا باز شدن مدرسه ها درست مثل جهنم بود. وقتی مدرسه ها باز شد، پسرهایی که از سالهای قبل منو می شناختن دورم رو گرفتن. تنهایی و شهوت جوری بهم فشار اورده بود که دیگه پول هم نمی خواستم، تنها خواسته ام این بود که بهم دست بزنن. اوایل کار، خجالت هم از طرف من هم از طرف اونا باعث میشد که کار بیشتر از دستمالی کردن جلو نره. من با یه جمع 5 نفره از پسرای خوشتیپ کلاس می گشتم و دخترا به خاطر اینکه توجه این پسرا فقط متوجه من بود، بهم حسودی می کردن و ازم بدشون میومد. ایگور که از بقیه بهم نزدیکتر بود و تو کلاس کنارم مینشست ، یه بار دم گوشم گفت پرستو میشه برام ساک بزنی؟ اول کمی ناز کردم ولی بالاخره قبول کردم. هیجان زیادی داشتم. وقتی بالاخره زنگ تفریح خورد، من و ایگور و الکسی تو کلاس موندیم. الکسی دوست صمیمی هردومون بود و قرار بود نگهبان وایسه. ایگور اول بغلم کرد و کمی ازم لب گرفت و همزمان دستشو از پشت برد توی شورتم و کونمو مالید. بعد از هم جدا شدیم و کیرشو دراورد و به دیوار تکیه داد. جلوش زانو زدم و کیر خوشگلشو گرفتم تو دستم. یه کیر سفید و بزرگ که انقدر خون تو سرش جمع شده بود که رنگش به کبودی میزد. وقت تلف نکردم و گرفتمش تو دهنم و شروع کردم به ساک زدن. کیر داغش تو دهنم جلو عقب میرفت، زبونمو به زیرش فشار میدادم و سر کیرش به سقف دهنم میمالید. ایگور دستشو روی سرم گذاشته بود. فکم داشت خسته میشد، ایگور سرمو با دوتا دست گرفت، از نفس نفس زدن و ناله کردنش فهمیدم که ابش داره میاد، سعی کردم سرمو عقب بکشم ولی نذاشت، کمی تقلا کردم ولی فایده نداشت و خیلی زود اب داغش پاشید تو حلقم، وقتی برای پدرام ساک میزدم ابشو با لذت می خوردم ولی نمیخواستم همین بار اول به ایگور انقدر رو بدم که ابشو تو دهنم بریزه. ابشو قورت دادم و گفتم خیلی کثافتی، ایگور با نیش باز نگاهم کرد و گفت مرسی، خیلی حال داد. زنگ خورد و بقیه اومدن تو کلاس. شورتم کاملا خیس بود و کوسم اتیش گرفته بود. جوری که نتونستم صبر کنم تا زنگ بخوره و برم خونه، همون وسط کلاس از معلم اجازه گرفتم و رفتم تو دستشویی و انقدر خودمو از کوس و کون انگشت کردم تا بلاخره ارضا شدم. کم کم تعداد کسایی که براشون ساک میزدم بیشتر میشد، تا جایی که 4 یا 5 نفر صف می بستن و برای هر کدوم دو سه دقیقه ساک میزدم، بعد میرفتن و واسه خودشون جق میزدن. بلاخره یه روز ماکسی و الکسی دستامو گرفتن و روی یه میز دولام کردن، ایگور رفت پشتم، دامنمو بالا کشید و شورتمو پایین، بعد کیرشو کرد تو کوسم و شروع کرد به تلنبه زدن. دیمیتری هم نگهبان وایساده بود. الکی تقلا می کردم ولی خنده ام می گرفت، از یه طرف خنده و از طرف دیگه دوتا پسر قوی که دستامو گرفته بودن باعث شد که دیگه وا بدم. گفتم باشه بچه ها، قول میدم فرار نکنم، دستامو ول کنین. دستامو ول کردن، ایگور کمرمو گرفته بود و کیر کلفتشو تو کوسم عقب و جلو میکرد، ناله ام بلند شده بود. الکسی اومد اونطرف میزی که روش خم شده بودم، کیرشو دراورد و گرفت جلوی صورتم. دهنمو باز کردم و کیرشو کرد تو. ایگور ثابت ایستاده بود، وقتی منو میکشید عقب، کیرش تا ته میرفت تو کوسم و کیر الکسی از دهنم درمیومد، بعد کمی منو به جلو هل میداد، اینجوری بیشتر کیرش از کوسم بیرون میومد و در عوض کیر الکسی میرفت تو حلقم، چند دقیقه تو همین حالت منو از دوطرف کردن. بعد الکسی اومد پشتم و کیرشو کرد تو کوسم، اینبار ماکسی اومد جلوم و کیرشو کرد تو دهنم. اینبار من ثابت مونده بودم و اونا همزمان تو کوس و دهنم تلنبه میزدن. کمی بعد الکسی کیرشو بیرون کشید و ابشو ریخت رو زمین، کیرشو انداخت تو و رفت دم در تا نگهبان وایسه و دیمیتری اومد پیش من. دیمیتری کیرشو دراورد و نشست رو صندلی، کیر دیمیتری کمی از مال بقیه بزرگتر بود. منو کشید و اروم نشوند روی کیرش، حالا روی کیر دیمیتری بالا پایین میرفتم. ماکسی و ایگور هم جلوم وایساده بودن و به ترتیب چند ثانیه واسشون ساک میزدم. ایگور که از همه زودتر شروع کرده بود، ابش اومد و همه رو ریخت تو دهنم. جوری حشری بودم که سریع ابشو قورت دادم و رفتم سراغ کیر ماکسی تا واسش ساک بزنم. پاهام داشت میلرزید و توان نداشتم، دیمیتری کمرمو گرفته بود و خودش رو کیرش بالا پایینم میکرد تا اینکه کمی بعد ارضا شدم و بیحال افتادم. بلندم کردن و دوباره رو میز دولام کردن. دیمیتری اومد جلوم، دوطرف صورتمو گرفت و کیرشو کرد تو دهنم و شروع کرد به تلنبه زدن. ماکسی هم رفت پشتم، تف کرد رو سوراخ کونم و سر کیرشو گذاشت روش. نای اعتراض کردن نداشتم و خیلی زود کیر ماکسی تا ته تو کونم بود و داشت تلنبه میزد. الکسی گفت زود باشین بچه ها الان بقیه میان. اون دوتا سرعت تلنبه زدنشون رو بیشتر کردن و خیلی زود، دیمیتری ابشو توی دهنم خالی کرد و ماکسی ابشو ریخت توی کونم. اب دیمیتری رو هم قورت دادم، شورتمو به سختی بالا کشیدم و بیحال روی صندلیم ولو شدم. اونروز دیگه چیزی از درس نفهمیدم و مست لذتی بودم که از سکس با 4تا پسر برده بودم. به جنده ی کلاس تبدیل شده بودم و هر زنگ تفریح با دوتا از پسرا توی کلاس می موندم. از یه طرف نیازم به سکس و از طرف دیگه نیازم به توجه تامین میشد.
     
  
مرد

 
نیمفو قسمت پنجم

توی خونه همه چی عادی بود. پرویز درسشو توی مسکو تموم کرده بود و کار پیدا کرده بود. همونجا هم ازدواج کرد و سالی دو بار به خونه میومد. پروانه برای تحصیل به المان رفته بود و پدرام هم که توی سوئیس بود. مامان زیاد بیرون میرفت. یا با دوستاش به گردش و خرید میرفت و یا به مهمونی اعیان و اشراف سنت پترزبورگ دعوت بود. بابا از صبح به یه کافه میرفت و با دوستای بازنشسته اش شطرنج بازی میکرد و بحث سیاسی می کردن و عصر به خونه بر می گشت. اونسال تابستون 16 سالم شده بود و به سن قانونی رسیده بودم. چون سن قانونی شوروی 16 سال بود. دیگه می تونستم با غریبه ها و بزرگترها هم سکس کنم. اونروز بعد از ظهر تو خونه تنها بودم، بابا که طبق معمول از صبح بیرون بود و مامان هم بعد از نهار رفت بیرون. تصمیم گرفتم برم تو حیاط و کنار استخر کمی افتاب بگیرم. توی کمدم گشتم و بیکینی قرمزی رو برداشتم که که مال دوسال پیش بود. وقتی که اون بیکینی رو خریده بودم پستونام نصف حالا بود، وقتی پوشیدمش پستونام از بالا و پایینش بیرون زده بود و شورتش هم فقط لبای کوسم رو پوشوند. با خودم گفتم چه فرقی می کنه، کسی که خونه نیست. بدنم رو کاملا با لوسیون ضد افتاب پوشوندم و رفتم تو حیاط، حوله ام رو روی تخت پهن کردم و اول روی شکم دراز کشیدم. یه ربع بعد برگشتم و به پشت خوابیدم. افتاب گرم واقعا لذتبخش بود. کمی گذشته بود که در حیاط باز شد و بابا اومد تو. فکر نمی کردم به این زودی بیاد ولی مشکلی نبود. بابا بارها و بارها منو با بیکینی دیده بود. وقتی اومد نزدیک، خودمو کمی روی ارنجام بلند کردم و گفتم سلام بابایی، چه زود اومدی؟ گفت سلام دخترم، کافه خلوت بود واسه همین. چیکار می کنی؟ گفتم دارم افتاب می گیرم. گفت مامانت خونه اس؟ گفتم نه، یه ساعت پیش رفت بیرون. بابا گفت باشه، بعد 3 ، 4 ثانیه به لای پام نگاه کرد، دوباره به صورتم نگاه کرد و گفت هوا خیلی گرمه، شاید منم بیام واسه شنا. گفتم باشه بابایی. بابا رفت توی خونه. وقتی به لای پام نگاه کردم، دیدم شورتم کمی کنار رفته و یکی از لبهای کوسم کاملا بیرون افتاده. بابا منو تو این وضع دیده بود و هیچی نگفته بود، حتی میخواست بهم ملحق بشه، یعنی امکان داره بهم نظر داشته باشه؟ من که ادم خیالباف و منحرفی هستم؛ خیلی زود خودمو در حال سکس با بابا تصور کردم و نوک پستونام شروع کرد به سفت شدن. همون لحظه تصمیم گرفتم که روی بابا کار کنم. کوسم رو نپوشوندم و گذاشتم تو همون حالت بمونه. چرخیدم و رو شکم دراز کشیدم تا کون گنده و سفیدم رو هم ببینه. کونم عضلانی و سفت نیست بلکه نرم و ژله ایه و با هر حرکتی به راحتی میلرزه.کمی بعد بابا با یه مایو اومد و رو تخت کناریم دراز کشید. پشت بیکینی فقط یه نخ بود که توی چاک کونم قایم شده بود. از همون لحظه ی ورود، می تونستم نگاه سنگین بابا رو روی بدنم ببینم و حس کنم. گذاشتم یه دل سیر نگاهم کنه، بعد بهش گفتم بابایی میخوای ضد افتاب به بدنت بمالم؟ گفت باشه، لوسیون رو برداشتم، رفتم رو تختش و پاهامو دوطرف بدنش گذاشتم، قبل از اینکه بشینم بابا گفت چیکار می کنی؟ گفتم میخوام بشینم رو پات دیگه، اینطوری اسونتره. همونجور که ایستاده بودم، نگاه بابا بین کوسم و صورتم حرکت می کرد. با کمی مکث گفت باشه، کمی پایین تر از کیرش نشستم. از گردن و شونه هاش شروع کردم و کم کم اومدم پایین. بابا دستاشو رو شونه هام گذاشت تا راحت لوسیون بزنم. وقتی به کش مایوش رسیدم. رفتم پایین و روی ساق یکی از پاهاش نشستم، کوسمو روی ساقش گذاشته بودم و رونهاشو لوسیون میزدم، میتونستم ببینم که کیرش داره توی مایو راست میشه و باباهم نمی تونست کاری واسه مخفی کردنش بکنه. وقتی جلوی بدنش تموم شد، بابا رو شکم خوابید. روی کونش نشستم و پشتشو هم لوسیون زدم. بعد از اینکه کار لوسیون زدن تموم شد، گفتم من میرم شنا، بابا گفت باشه عزیزم، تو برو منم میام. با یه شیرجه رفتم تو اب و مشغول شنا شدم. بیشتر به پشت رو اب دراز کشیده بودم و سینه هام بیرون از اب بود، ولی گاهی از اب بیرون میومدم، لبه ی استخر، پشت به بابا می ایستادم و خم میشدم، بعد شیرجه می زدم. کمی بعد بابا هم اومد تو اب. من کمی بهش اب پاشیدم، بابا گفت میام سرتو میکنم زیر اب ولی گوش نکردم. بابا اومد و منو گرفت و سرمو فشار داد زیر اب. حین تقلا کردن، دو بار دستمو به کیر سفتش مالیدم. بابا ولم کرد . گفتم باشه تسلیم. بعد از یه دور شنا، گفتم بابا میشه رو شونه ات بشینم و از پشت شیرجه بزنم؟ گفت باشه. لبه ی استخر نشستم و پاهامو باز کردم. وقتی بابا داشت عقب عقب میومد بین پاهام، سریع شورتمو کنار زدم و کوسم کاملا افتاد بیرون، بعد نشستم رو شونه هاش، در حالی که بابا به سمت وسط استخر می رفت، حسابی کوسمو به پس گردنش مالیدم. بابا هم رونهامو سفت گرفته بود. وسط اب که رسیدیم از عقب خودمو انداختم تو اب. کمی شنا کردیم و از اب بیرون اومدیم. وقتی بابا بیرون اومد، مایوی خیس کاملا به کیرش چسبیده بود و به خوبی نشونش میداد. کیر بابا بزرگترین کیری بود که تا اون موقع از نزدیک دیده بودم. رفتم تو اتاقم، بیکینی رو دراوردم و افتادم رو تخت و یه خودارضایی حسابی کردم. من تو اتاق خودم حموم و دستشویی داشتم، یه دوش گرفتم، بعد یه شورتک جین خیلی کوتاه پوشیدم که فقط کونم رو می پوشوند و یه تاپ بندی گشاد که یقه ی خیلی بازی هم داشت، سوتین هم نبستم. عصر وقتی بابا رو مبل نشسته بود و داشت تلوزیون میدید، رفتم پیشش و گفتم بابایی بشینم رو پات؟ بابا با لبخند خودشو جابجا کرد و پاهاشو باز کرد. رفتم بین پاهاش و روی پای چپش نشستم و دست راستمو انداختم دور گردنش. بابا اول دوتا دستشو دور شکمم قفل کرده بود. بعد دست چپشو گذاشت بالای کونم و دست راستشو اروم فشار داد وسط رونهام، دستش فقط چند سانت با کوسم فاصله داشت. کمی باهم حرف زدیم و بعد مشغول تماشای تلوزیون شدیم. حالا دست چپ بابا اومده بود پایین و با دست راستش رونهای سفید و گوشتی منو نوازش میکرد. حدود یه ساعت بعد، وقتی صدای در اومد، به بهانه ی بغل کردن، پستونمو سفت به سینه اش فشار دادم و گفتم مثل اینکه مامان اومد، مرسی بابایی. بعد بلند شدم و رفتم تو اتاقم. بعد از اون روز، بابا زودتر برمیگشت خونه، مخصوصا اگه میدونست مامان خونه نیست. منم سکسی ترین لباسامو واسش می پوشیدم، روی پاش می نشستم و تا حد ممکن خودمو بهش میمالیدم. می تونستم ببینم که بابا داره بی تاب و طاقت میشه. برای ساعت های طولانی تحریکش می کردم و نمی تونست کار خاصی بکنه. احساس قدرت میکردم از اینکه می تونم یه مرد بالغ رو اینجوری روی پنجه هاش نگه دارم و باهاش بازی بکنم. بابا تا جایی جلو رفته بود که یکی دو بار وقتی روی پاش نشسته بودم، کوسمو هم از رولباس لمس کرده بود. یه روز مامان قرار بود واسه شام و شب نشینی به خونه ی دوستش بره. بابا هم دعوت بود ولی سردرد رو بهانه کرد و همراه مامان نرفت. من که تو اتاقم منتظر رفتن مامان بودم، وقتی رفت، کاملا لخت شدم، اول یه دامن سفید فوق العاده کوتاه بدون شورت پوشیدم. دامن فقط تا زیر کونم بود و وقتی خم میشدم همه چی بیرون می ریخت. برای تاپ هم یه نیم تنه ی بدون بند پوشیدم، در واقع یه حلقه کش پهن به رنگ زرد بود که فقط پستونامو می پوشوند. داشتم جلوی اینه یه ارایش خفیف هم می کردم که بابا صدام کرد. گفتم اومدم بابایی. از پله ها رفتم پایین. بابا وقتی منو دید چشماش برقی زد و گفت بیا پیش بابایی ببینم خوشگله. بابا طرف چپ کاناپه نشسته بود. از بغل نشستم رو پاهاش و به دسته ی مبل تکیه دادم، کونم درست بین پاهای بابا بود و پاهامو هم روی کاناپه دراز کردم. بابا دست چپشو از بغل به کونم چسبونده بود و دست راستشو روی رونم گذاشته بود. بابا گفت دخترم این لباسارو که واسه بیرون نمی پوشی؟ گفتم نه بابایی، اینارو فقط تو خونه وقتی باهمیم می پوشم. گفت خوبه. بابا از زانوم شروع کرده بود به نوازش کردن و کم کم بالا میومد. من به تلوزیون خیره شده بودم تا بابا راحت کارشو بکنه. وقتی دستشو بین رونهای بهم چسبیده ام فرو کرد، پاهامو از هم باز کردم. انقدر که پای چپم از مبل پایین افتاد. این باعث شد دامنم بالاتر بیاد و کوس سفیدم معلوم بشه. بابا درحالی که دستشو به کوسم نزدیکتر میکرد نفس هاش تندتر میشد و وقتی دستش به کوسم چسبید، چند ثانیه نفسشو حبس کرد. بدون اینکه به بابا نگاه کنم، گفتم فیلم قشنگیه، مگه نه؟ بابا گفت اره عزیزم، خیلی قشنگه، تو عمرم چیز به این قشنگی ندیدم. مطمئنم که بابا داشت درمورد کوس من حرف میزد. بابا نوک انگشتاشو روی لبای کوسم میکشید. بعد نوک انگشتاشو بین لبای کوسم فرو کرد و شروع کرد به مالیدن چوچوله ام و سوراخ کوسم. چشامو بسته بودم و سرمو رو شونه اش گذاشته بودم. بعد از چند دقیقه که کوسم حسابی خیس شده بود، گفتم بابایی امروز اتاقمو مرتب کردم، خیلی خسته شدم، میشه کمی ماساژم بدی؟ بابا گفت باشه عزیزم، گفتم اینجا راحتتری یا بریم تو اتاقم رو تخت؟ گفت بریم رو تخت، یه دستش که به پشتم بود، دست راستشو هم انداخت زیر زانوهام و بلندم کرد، دستامو دور گردنش حلقه کردم و منو از پله ها بالا برد و اروم گذاشت روی تختم. گفتم بابایی تاپمو دربیارم؟ گفت هرجور راحتی، بدون اینکه پشتمو بکنم بهش، همون یه تیکه تاپ رو بالا کشیدم و از سرم دراوردم. بابا داشت به پستونام نگاه میکرد. رو شکم خوابیدم و گفتم من حاضرم. بابا روی کونم نشست و با دستای قویش شروع کرد به ماساژ دادن از شونه هام و کم کم اومد پایین. حتی یکی دوبار دستاشو اورد پایین و کناره های پستونامو واسه چند ثانیه مالید. به ارومی ناله میکردم و می گفتم خیلی خوبه بابایی. وقتی به گودی کمرم رسید، از روی کونم بلند شد و انتهای تخت نشست و از کف پاهام شروع کرد. کمی پاهامو باز کردم تا حین ماساژ، از منظره ی بین پاهام هم لذت ببره. از ساق پاهام اومد بالاتر و رونهای نرم منو دو دستی مالید. هر دستشو پشت یکی از پاهام گذاشت و اومد بالا و دستاشو برد زیر دامن کوچولوم و شروع کرد به چنگ زدن لپ های کونم. همونطور که با کف دستش کونمو میمالید، با انگشتهای شست شروع کرد به مالیدن کوسم، دیگه حسابی داشتم ناله میکردم. بابا دستاشو برداشت و دامنمو کامل بالا کشید، چند ثانیه ای ازش خبری نبود. ولی بعد پاهامو به هم چسبوند و روی رونهام نشست. از تماس پوستمون فهمیدم که پیژامه اش رو دراورده و لخت شده. بابا گفتم دخترم تا حالا با یه پسر از این کارا کردی؟ گفتم ناراحت نمیشی بابایی؟ گفت نه عزیزم، یه چیز طبیعیه. گفتم اره بابایی کردم. سر کیر کلفتشو دم کوسم گذاشت و گفت از اینجا؟ گفتم اره. گفت میخوای بابایی هم از اینجا بکنه؟ گفتم ارررررره و کونمو بالاتر اوردم. شروع کرد به فشار دادن و وقتی سر کیر کلفتش رفت تو کوسم، بی اختیار با ناله گفتم آی باباییییییییییی. بابا گفت جوووووووون. انقدر فشار داد که بلاخره کیرش تا ته رفت تو کوسم. سر کیرش به ته کوسم رسیده بود و کم مونده بود وارد رحمم بشه. بی شک این بزرگترین کیری بود که تا اون لحظه تو کوسم رفته بود. درد زیادی نداشتم ولی مطمئن بودم اگه کیرش یه ذره بزرگتر بود حتما از وسط جر میخورردم. بابا کاملا روم خوابید. همون یه ذره شکمی که داشت گودی کمرمو پر کرد. بابا شروع کرد به تلنبه زدن. اول خیلی اروم کیر کلفتشو تو کوسم عقب و جلو میکرد، منم با هر تلنبه اش ناله می کردم. دیواره های کوسم کامل به کیرش چسبیده بود. کمی بعد بابا دستاشو کنار بدنم ستون کرد، خودشو بالاتر کشید و سرعت و قدرت تلنبه هاشو بیشتر کرد، با هر تلنبه فقط یه آی بلند می گفتم. بابا هم نفس نفس میزد و گاهی ناله میکرد. خیلی زود بهش گفتم بابایی داره میاد، گفت جووون. سرعت تلنبه هاشو بیشتر کرد، اختیار بدنم دست خودم نبود، میلرزیدم و بلند ناله میکردم. چند ثانیه بعد با یه جیغ بلند ارضا شدم. برای اولین بار مقدار زیادی اب از تو کوسم به بیرون پاشید. تو عمرم اینطور ارضا نشده بودم. بابا تلنبه هاشو قطع نکرد بلکه روم خوابید و فقط سرعتشو کمتر کرد. کمی بعد بابا کیرشو بیرون کشید و منو به پشت چرخوند. کنارم به پهلو دراز کشید و لباشو روی لبام گذاشت و کمی ازم لب گرفت و به ممه هام دست کشید. بعد خم شد روم و نوک صورتی پستونمو گرفت تو دهنش و شروع کرد به مکیدن. همونطور که پستونامو می مکید دستشو برد لای پام و مشغول مالیدن چوچوله ام شد. کمی بعد گفت بشین روش بابایی، سه تا کلمه ای که هر دختری دوست داره از باباش بشنوه. بابا به پشت خوابید، کیر خوشگلش داشت برق میزد. نتونستم جلوی خودمو بگیرم. کیرشو تو دستم گرفتم و چندبار از پایین تا بالاشو لیسیدم، بعد سرشو گرفتم تو دهنم و شروع کردم به بالا پایین کردن. از بس کلفت و دراز بود فقط نصف کیرش تو دهنم جا میشد. کمی براش ساک زدم و طعم کوسم و اب اولیه بابارو چشیدم، بعد زانوهامو دوطرف بدنش گذاشتم و اروم روی کیرش نشستم. شروع کردم به بالا پایین رفتن روی کیرش، بابا دستاشو روی پستونام گذاشته بود و میمالید. کمی بعد کونمو گرفت و کمکم می کرد تا راحتتر روی کیرش حرکت کنم. چند دقیقه بعد، ازم خواست 4دست و پا بشینم، پشتم زانو زد و کیرشو کرد تو کوسم. پهلوهامو گرفت و شروع کرد به تلنبه زدن. اگه مامان برمیگشت حتما از توی حیاط میتونست صدای ناله هامو بشنوه. برخورد بدنهای خیس از عرقمون هم باعث ایجاد صدای شالاپ شلوپ بلندی میشد. برای بار دوم داشتم ارضا میشدم. گفتم اره بابایی، بکن داره میاد، بازم داره میاد، و با یه جیغ دیگه برای بار دوم ارضا شدم. بابا گفت قرص ضد حاملگی میخوری؟ گفتم نه بابایی. بابا چندتا تلنبه ی محکم زد، بعد کیرشو بیرون کشید و ابشو با یه ناله ی بلند روی کونم پاشید. کمی تو اون حالت موندیم ، بابا یه دونه زد در کونم و گفت مامانت اگه اینجوری مارو ببینه جفتمونو میکشه، پاشو لباساتو بپوش. بعد بلند شد و لباساشو برداشت و از اتاقم بیرون رفت. با انگشت کمی از ابشو برداشتم و گذاشتم تو دهنم تا طعم اب بابارو بچشم. با خودم فکر کردم که این تابستون حسابی قراره خوش بگذره.
     
  
مرد

 
نیمفو قسمت ششم

دو روز بعد، مامان خونه بود. صبح با بابا هماهنگ کرده بودیم که 4 بعد از ظهر از کافه بیاد دنبالم. به مامان گفتم دارم میرم دوستمو ببینم و از خونه زدم بیرون. ماشین بنز بابا رو کمی جلوتر دیدم و سریع سوار شدم و حرکت کرد. تو جنگلهای حاشیه شهر یه جای خلوت پیدا کردیم و وایسادیم. شروع کردیم به لب گرفتن. سبیلهای استالینی بابا قلقلکم میداد. بابا دستشو از روی تاپم گذاشت روی سینه ام و شروع کرد به مالیدن. منم دستمو از روی شلوار گذاشتم روی کیرش. کمی بعد زیپ شلوارشو باز کردم، کیرشو دراوردم و شروع کردم به ساک زدن. بابا دستشو رسوند به کونم و مشغول مالیدنش شد. دو سه دقیقه بعد بابا کیرشو از دهنم دراورد و گفت پیاده شو. بابا منو به در چسبوند و دامنمو بالا کشید و گفت نگهش دار. بعد شورتمو تا مچ پام پایین کشید، صورتشو برد جلو و شروع کرد به لیسیدن کوسم. زبونشو فشار میداد لای لبای کوسم و از سوراخم تا چوچوله ام رو میلیسید. دستامو پشت سرش گذاشته بودم و دهنشو به کوسم فشار میدادم و بلند ناله میکردم. واقعا روی ابرها بودم. بابا بلند شد و دوتا انگشتشو کرد تو کوسم و شروع کرد به لرزوندن و جلو عقب کردن. جوری خیس شده بودم که اب کوسم از دستش می چکید و رونهامو هم خیس کرده بود. بالاخره چرخیدم و دستامو گذاشتم رو ماشین و خم شدم. بابا کیر کلفتشو کرد تو کوس تنگم، کونمو از دو طرف گرفت و شروع کرد به تلنبه زدن. نمیدونم بخاطر اینکه بابام داشت تو کوسم تلنبه میزد، بود یا کیر کلفتش، چون حتی 5 دقیقه نشده ارضا شدم، زانوهام شل شد و کم مونده بود بیوفتم که بابا دستاشو انداخت دور شکمم و نگهم داشت. وقتی کمی اروم شدم، بابا کیرشو کشید بیرون. یهویی انگار خالی شدم و کمبود چیزی رو تو وجودم حس میکردم. بابا منو برد جلوی ماشین و روی کاپوت خوابوند جوری که کونم اویزون بود، شورتمو کامل دراورد و انداخت کنارم و پاهامو انداخت رو شونه هاش. سر کیرشو لای کونم و روی کوسم بالا پایین کرد. وقتی سر کیرش به سوراخ کونم خورد ضعف کردم. دلم میخواست کیرشو تو کونم حس کنم ولی میدونستم که الان نمیتونم دردشو تحمل کنم و باید بیشتر تمرین میکردم. بابا دوباره کیرشو کرد تو کوسم و به تلنبه زدن ادامه داد. بابا روز قبلش برام قرص ضد حاملگی خریده بود و خورده بودم. واسه همین بعد از چند دقیقه تلنبه زدن، با خیال راحت کیرشو تا ته فرو کرد تو کوسم و ابشو ریخت تو. وقتی برای اولین بار اب داغ بابارو تو کوسم حس کردم جوری برام به لحاظ روحی و جسمی لذت بخش بود که دوباره ارضا شدم. بابا کیرشو تو کوسم نگه داشت و خم شد روم و کمی ازم لب گرفت. بعد کیرشو کشید بیرون و کمی از ابش زد بیرون. وقتی کمی از ابشو با انگشت برداشتم و گذاشتم تو دهنم، دهن بابا از تعجب باز مونده بود. گفت عجب پدرسوخته ای هستی تو، خندیدم. از رو کاپوت اومدم پایین و شورتمو پوشیدم. بابا جلوی خونه پیاده ام کرد و رفت. وقتی رفتم تو ، مامان ازم پرسید خوش گذشت؟ لبخندی زدم و گفتم خیلییییییی. شورتم کاملا از اب بابا خیس شده بود، واسه همین مستقیم رفتم حموم. همه چی عالی بود، بابا حتی گاهی نصف شب بعد از خوابیدن مامان به اتاقم میومد و باهم حال میکردیم. همزمان داشتم با فرو کردن چیزهای کلفت، کونمو واسه کیر بابا حاضر میکردم.
یه بار ایگور بهم تلفن زد و گفت که پدر و مادرش قراره برن سفر و ازم خواست برم پیشش. به مامان گفتم میرم به جشن تولد دوستم و چند ساعت دیگه میام. حسابی به خودم رسیدم و رفتم. وقتی رسیدم اونجا ، ایگور بهم گفت که سفر پدر و مادرش کنسل شده و خونه هستن. منم دست از پا درازتر با یه تاکسی برگشتم خونه. وقتی از ماشین پیاده شدم، دیدم دوتا اقا وارد خونه ی ما میشن. قبلا تو مهمونی های مامان و بابا دیده بودمشون. هردو از افسران رده پایین ارتش بودن و بین 30 تا 35 سال سن داشتن. برام عجیب بود که چرا این موقع صبح دارن به خونه ی ما میرن. اونم وقتی که بابا خونه نیست. ولی خیلی زود حدس زدم که جریان چیه. درسته که خیلی وقت بود از مامان چیزی ندیده بودم، ولی سابقه ی مامان رو میدونستم. مامان مژگان 16 سالش بود که زن بابا شده بود و یه سال بعد هم داداش پرویز به دنیا اومده بود. مامان اهمیت زیادی به ظاهرش میداد و حرف مردم براش خیلی مهم بود، واسه همین با ورزش و رژیم سخت اندام خودش رو عالی نگه داشته بود، در واقع از لحاظ بدنی، تفاوت چندانی بین من و مامان نبود، فقط سینه هاش بزرگتر و کونش پهنتراز مال من بود. کمی صبر کردم، بعد خیلی اروم وارد خونه شدم، از کنار دیوار و پشت درختا، به پشت ساختمون رفتم و از در پشتی رفتم توی اشپزخونه. میتونستم صدای خنده هاشون رو بشنوم. کفشامو دراوردم و پاورچین پاورچین به طرف در رفتم. پله هایی که از گوشه ی پذیرایی به طبقه ی بالا میرفت جلوی دید رو گرفته بود. واسه همین رفتم کنار پله ها و از لای نرده ها نگاه کردم. ماجرا دقیقا چیزی بود که فکر میکردم. اون دوتا مرد رو کاناپه نزدیک هم نشسته بودن. مامان تو بغل یکیشون نشسته بود و به سینه اش تکیه داده بود، صورتشون هم به هم چسبیده بود و داشتن می خندیدن. لباس شب کرم رنگ مامان فوق العاده چسبون و تنگ بود. اون اقا با باز کردن پاهاش، پاهای مامان رو هم باز کرد و بلافاصله شورت صورتی مامان معلوم شد. اونی که مامان تو بغلش نشسته بود، اسمش ولادیمیر بود که به اختصار بهش میگم ولاد. اسم اونیکی هم اولاف بود. ولاد دستاشو از پهلوهای مامان بالا اورد و پستوناشو از روی لباس گرفت. مامان سرشو برگردوند شروع کرد به لب دادن بهش. همینطور که ولاد از مامان لب میگرفت و پستوناشو میمالید، اولاف دستشو روی رون سفید مامان گذاشت و شروع کرد به مالیدن، بعد کم کم دستشو بالا برد و بالاخره شروع کرد به مالیدن کوس مامان از روی شورت. مامان ناله میکرد و کونشو روی کیر ولاد تکون میداد. چند لحظه بعد، مامان بلند شد و جلوشون وایساد. شروع کرد به رقصیدن و با استریپ تیز، لباسشو دراورد. حالا با شورت و سوتین صورتی جلوشون وایساده بود. با رقص و عشوه، سوتینش رو باز کرد و پرتش کرد سمت اونا. ولاد تو هوا گرفتش و چسبوندش به صورتش و چندتا نفس عمیق کشید. مامان پشتشو کرد بهشون، خم شد و با قر دادن؛ شورتشو هم پایین کشید و درش اورد. بدن سفید و سکسی مامان حتی منو هم حشری کرده بود. مامان با عشوه رفت سمتشون. درست مثل یه استریپر جلوشون رقصید و به ترتیب تو بغلشون نشست. بعد جلوشون زانو زد و کیر هردوتا رو از شلوارشون دراورد. مامان کیر اولاف رو تو دستش مالید و کمی واسه ولاد ساک زد، بعد کیر اولاف رو تو دهنش گرفت و واسه ولاد ساک زد. حالا می فهمیدم که ژن جندگی رو از کی به ارث بردم. مامان کمی براشون ساک زد. بعد بلندش کردن و چهار دست و پا روی کاناپه نشوندنش. اولاف رفت پشت مامان و ولاد جلوش زانو زد. اولاف با یه ضربه کیرشو کرد تو کوس مامان و ولاد هم کیرشو کرد تو دهنش. همزمان شروع کردن به تلنبه زدن و گاییدن مامان از دو طرف. ولاد کیرشو تا ته تو حلق مامان میکرد و درمیاورد. ارزوم بود که منم مثل مامان بتونم ساک بزنم. ناخوداگاه دستمو توی شورتم برده بودم و داشتم کوسمو میمالیدم. اولاف داشت مثل یه ربات تو کوس مامان تلنبه میزد جوری که حتی کیر ولاد تو حلقش هم نمیتونست ناله های بلندش رو خفه کنه. به مامان حسودیم شده بود و دوست داشتم اون لحظه جاش باشم. اولاف و ولاد جاهاشونو عوض کردن. اولاف کیرشو که از اب کوس مامان خیس بود، کرد تو دهنش و ولاد شروع کرد به گاییدن کوسش. پستونای مامان با هر تلنبه مثل پاندول جلو عقب میرفتن. کمی بعد ولاد کیرشو از کوس مامان بیرون کشید، لای کون مامانو با دوتا دست باز کرد، خم شد و یه تف انداخت رو سوراخ کونش، بعد دوتا انگشتشو کرد تو کون مامان و شروع کرد به تکون دادن. کمی بعد انگشتاشو بیرون کشید و کیرشو جایگزین کرد. با فشار کیرشو کرد تو کون مامان و شروع کرد به تلنبه زدن. ناله های مامان بلندتر شد. هر سه داشتن ناله میکردن. چند دقیقه بعد، کیرشونو از کون و دهن مامان بیرون کشیدن. ولاد روی کاناپه نشست و مامان رو کشید سمت خودش، مامان کمی کیرشو ساک زد، بعد رفت تو بغلش و نشست روی کیرش. کمی روی کیر ولاد بالا پایین رفت. بعد اولاف رفت پشت مامان ایستاد. مامان ثابت موند تا اولاف راحت کیرشو بکنه تو کونش. حالا که دهنش ازاد شده بود، بلند ناله کرد. وقتی شروع کردن به تلنبه زدن، مامان با ناله های بلند گفت اره بکنین، منو محکم بکنین، کوسمو بکنین، کونمو بکنین. اره ، من جنده ی شمام، جنده اتونو محکم بکنین، ابتونو بریزین تو کوس و کونم. کمی بعد مامان شروع کرد به جیغ زدن و گفت دارم میام، محکم تلنبه بزنین دارم میام. منم نزدیک بودم، یه دستمو جلوی دهنم گرفتم تا صدام درنیاد و با دست دیگه چوچوله امو محکم مالیدم تا اینکه همزمان با مامان ارضا شدم . اون دوتا به تلنبه زدن ادامه دادن. کمی بعد اولاف ناله ی بلندی کرد و ابشو تو کون مامان خالی کرد. بعد کیرشو بیرون کشید، از جیب کتش یه سیگار برداشت و روشن کرد. میتونستم ببینم که اب اولاف داره از کون مامان بیرون میاد، دلم میخواست برم و کوس و کون ابکی مامان رو حسابی لیس بزنم. ولاد گفت میخوام ابمو تو دهنت بریزم. مامان گفت خیلی خوبه، دوست دارم ابتو بخورم. بعد از کمی تلنبه زدن، ولاد گفت حالا. مامان سریع از رو کیرش بلند شد و جلوش زانو زد و کیرشو گرفت تو دهنش، لباشو دور سر کیرش حلقه کرد و با دست بدنه ی کیرشو میمالید. ولاد ناله ی بلندی کرد و یکی دوبار هم لرزید. مامان تا وقتی کار ولاد تموم نشده بود کیرشو از دهنش درنیاورد. بالاخره کیرشو دراورد و ابی که تو دهنش جمع کرده بود رو نشونش داد. ولاد لبخندی زد و گفت دختر خوب. مامان اب ولاد رو قورت داد و اینبار دهن خالیش رو نشون داد. مامان کیر ولاد رو لیسید و تمیز کرد، بعد رو کاناپه نشست و یه سیگار روشن کرد. سیگار رو تو سکوت کشیدن، بعد مامان گفت ممنون اقایون، حالا وقت رفتنه، واسه دفعه ی بعد خبرتون می کنم. اونا بلند شدن، لباسشونو پوشیدن و رفتن. مامان لباساشو برداشت و اومد سمت پله ها، پشت پله ها قایم شدم و مامان رفت بالا.
     
  
مرد

 
نیمفو قسمت هفتم

تولد 49 سالگی بابا بود و تدارک یه جشن حسابی رو واسش دیده بودیم. حدود 50 نفر هم مهمون داشتیم. من یه ساعت جیبی نقره براش خریده بودم، موقع دادن کادوها وقتی بغلم کرد، دم گوشش گفتم شب بیا تو اتاقم تا کادوی اصلی رو بهت بدم. بابا به روی خودش نیاورد و فقط بهم لبخند زد. مهمونی شلوغی بود و مامان همراه دوتا خدمتکار موقت در حال پذیرایی از مهمونا بودن. از ساعت 10 شب به بعد مهمونا کم کم شروع کردن به رفتن و ساعت از 11 هم گذشته بود که اخرین مهمون هم رفت. بابا اون خدمتکارا رو هم فرستاد برن. مامان خیلی خسته بود، شب بخیر گفتیم و رفتیم تو اتاقهامون. لباسام رو دراوردم و لخت روی تخت دراز کشیدم. هیجان زیادی داشتم و بی صبرانه منتظر بابا بودم تا بیاد. حدود نیم ساعت بعد بود که بلاخره در اتاقم باز شد و بابا اومد تو. درو پشت سرش بست و اومد کنار تختم. گفتم مامان چه زود خوابید؟ در حالی که زیرپوش و بیژامه اش رو داشت درمیاورد گفت طفلک انقدر خسته بود که سرش به بالش نرسیده بیهوش شد. بابا کامل لخت شد و لبه ی تختم نشست. دستشو گذاشت رو شکمم و اورد روی سینه هام. منم با لبخند نگاهش میکردم. بابا گفت حالا این کادوی ویژه که میخوای بهم بدی چیه؟ گفتم همین دیگه، میخوام بهت بدم. بابا گفت پدرسوخته، و یه نیشگون کوچولو از نوک سینه ام گرفت، منم یه جیغ کوتاه و اروم زدم. باهم خندیدم. بعد بهش گفتم منتها از سوراخی میخوام بهت بدم که تا حالا ندادم. بابا گفت عزیزم نمی خوام اذیت بشی، همین کوس خوشگلتو می کنم دیگه. برام جالب بود که مردای خانواده ام چقدر جنتلمن هستن، هم پدرام وقتی کوچیکتر بودیم و هم بابا حاضر بودن از لذت کردن یه کون تنگ بگذرن، فقط به خاطر راحتی من. گفتم اذیت نمیشم بابایی، حسابی تمرین کردم، اماده ی اماده ام. بابا گفت باشه عزیزم، هرچی تو بخوای. اومد رو تخت و خوابید روم. کمی ازم لب گرفت. بعد رفت سراغ ممه هام. بعد از 14 سالگی سینه هام رشد خیلی زیادی داشتن، توی 16 سالگی دور سینه ام 75 و سایز سینه هام C بود. یعنی هر کدوم راحت یه دست رو پر میکرد. بابا ممه هامو خیلی دوست داشت و حسابی باهاشون ور رفت و خوردشون. زیر لب ناله می کردم و به موهاش دست می کشیدم. بابا رفت پایین و شروع کرد به لیسیدن کوسم، حسابی خیس شده بودم و بابا هم با ولع اب کوسمو لیس میزد. پاهامو بلند کرد و زانوهامو به سینه ام چسبوند. کونم که بالاتر اومد، بابا یه انگشتشو خیس کرد و اروم فرو کرد تو کونم. همونطور که کوسمو میلیسید، کونمو هم انگشت میکرد. تو ابرها بودم. انگشتش تو کونم انقدر حال میداد، حال کیرش تو کونم حتما چند برابر بیشتر بود. بابا یه انگشت دیگه اضافه کرد و وقتی دید دوتا انگشت هم به راحتی تو کونم عقب جلو میره، مطمئن شد که کونم اماده اس. بلند شد و گفت عزیزم چجوری راحتتری؟ میخوای بشینی روش؟ گفتم باشه. من کنار رفتم و بابا به پشت دراز کشید. کیرش سربالا وایساده بود. گرفتمش و کمی ساک زدم. بعد بلند شدم و پاهامو دوطرف بدن بابا گذاشتم. کیرشو با دست نگه داشتم و کونمو پایین اوردم. وقتی سر کیرش به سوراخم چسبید، لرزه به اندامم افتاد. بیشتر فشار دادم و خودمو کاملا شل کردم. سر کیر داغش رفت تو کونم و ناله ام بلند شد. واقعا حسش قابل تعریف نیست، هرچی کیرش بیشتر توی کونم فرو می رفت، بیشتر دلم میخواست. بالاخره کامل روی کیرش نشستم. سر کیرش پشت نافم بود. شروع کردم به بالا پایین رفتن رو کیرش، اولین نقطه ی حساسم ، سوراخ کونم بود که دور کیرش حلقه شده بود و امواج لذت رو به مغزم و از اونجا به کلیتوریسم میفرستاد. دومین نقطه دیواره های روده ام بود که به کیرش چسبیده بود و با هر حرکت کوچیکی بهم حال میداد. دستامو رو سینه ی پشمالوی بابا گذاشته بودم و خودمو بالا پایین میکردم. دستای بابا رو بدنم حرکت می کرد، از کونم به پهلوهام و بعد ممه هام رو می مالید. بعد دوباره همین مسیر رو برمی گشت. کم کم داشتم خسته میشدم، عرق از سر و روم می چکید. بابا که متوجه شده بود، ازم خواست بلند شم. وقتی کیرش از کونم بیرون اومد حسابی خالی شده بودم. بابا بلند شد و من سگی نشستم. بابا پشتم نشست و کیرشو دوباره کرد تو کونم. این پوزیشن رو خیلی دوست داشتم. تو این حالت حس میکردم که کاملا تحت کنترل طرف مقابلم قرار دارم و این یه حس ازادی بهم میداد. حس تعلق. انگار به وحود اومدم که یه نفر ازم استفاده کنه و لذت ببره. بابا کونمو با دوتا دست گرفت و شروع کرد به تلنبه زدن. صورتمو به بالش فشار دادم تا ناله هام بلند نشه. به کمرم قوس دادم تا کونم بیشتر بیرون بزنه. دستمو بردم لای پام تا کوسمو بمالم. اب کوسم رونمو خیس کرده بود. بابا عجله نمیکرد، انگار تا اخر دنیا وقت داریم. با حوصله کیرشو تا سرش بیرون میکشید و دوباره انقدر فشار میداد تا تخمای بزرگش به کوسم بخوره. کمی بعد پاهامو دراز کردم و رو شکم خوابیدم، کونمو کمی بالا اوردم و با دوتا دست لاشو باز کردم. بابایی دستاشو کنارم ستون کرد و به تلنبه زدن ادامه داد. با هر تلنبه یه قدم به ارگاسم نزدیکتر میشدم. بابا سرعت تلنبه هاشو بیشتر کرد. کمی بعد با یه اوووووووووف بلند ارضا شدم. سوراخ کونم جوری تنگ شد که بابا نتونست کیرشو تکون بده، واسه همین کمی صبر کرد. دوباره روم خوابید. وقتی شل شدم، بابا دوباره شروع کرد به عقب و جلو کردن. نفس داغش رو روی گردنم حس میکردم. بابا نفس نفس میزد و گاهی ناله می کرد. دم گوشم گفت پرستو، آه پرستو، کونت چه تنگه ، قربون کون تنگت برم. اووووف قربون دختر خوشگلم برم، جووووون. منم ساکت نبودم و گفتم بابایی کیرت چه کلفته، بابایی کیرت خیلی حال میده، بکن بابا جونم. کمی بعد بابا کیرشو بیرون کشید، منو به پشت برگردوند و پاهامو ازهم باز کرد. دوتا انگشتشو فرو کرد تو کوسم و با انگشت شستش کلیتوریسمو میمالید. بعد از ارگاسم اول، کلیتوریسم حسابی حساس شده بود و وقتی بابا بهش دست میزد، تنم می لرزید. کونمو بلند میکردم و دوباره میذاشتم رو تخت. مثل مار به خودم می پیچیدم. بابا خم شد و نوک پستونمو هم تو دهنش گرفت. بابا اینکارو میکرد تا کیرش کمی استراحت کنه و ابش زود نیاد. بابا بین پاهام نشست. پاهامو تو شکمم جمع کرد و کیرشو کرد تو کونم و دستاشو پشت رونهام گذاشت و به تلنبه زدن ادامه داد. همینطور با دست به مالیدن کلیتوریسم ادامه داد. دوباره داشتم ارضا میشدم. گفتم بابا محکمتر، بابایی ابمو بیار،اووووووووووووووووووووف. تقریبا از حال رفتم، وقتی حالم کمی جا اومد و چشمامو باز کردم، دیدم بابا ساکن نشسته و داره نفس نفس میزنه. کیرش هنوز تو کونم بود ولی شل شده بود. ارگاسم دومم انقدر شدید بود که حتی متوجه نشدم بابا کی ارضا شده و ابشو تو کونم ریخته. بابا کیر نیمه جونشو از کونم بیرون کشید و کنارم خوابید. بغلم کرد و حسابی نوازشم کرد. بهترین حس دنیارو داشتم. بعد از سکس تو بغل امن و گرم بابا خوابیده بودم. کمی بعد بابا گفت مرسی خوشگلم، این بهترین کادوی تولدی بود که تو عمرم گرفتم. کمی ازم لب گرفت و بعد بلند شد و لباساشو پوشید، شب بخیر گفت و رفت. حال لباس پوشیدن نداشتم، رو شکم خوابیدم که اب بابا از کونم بیرون نیاد، تو همون حال کم کم خوابم برد. صبح که بیدار شدم، لای کونم و اطراف کونم حسابی خیس و لزج بود. پتو هم از روم کنار رفته بود و کون لختم بیرون بود. با خودم فکر کردم اگه مامان الان بیاد تو اتاقم و منو اینجوری ببینه چی میگه؟ داشتم واکنش مامان رو تصور می کردم که یهو مامان در زد و گفت پرستو بیداری؟ سریع پتو رو کشیدم رو خودم و گفتم بله مامان جون بیدارم. مامان درو باز کرد و اومد تو و لبه ی تختم نشست. پتو رو تا شکمم کشیده بودم و ممه هام بیرون بود. گفت دختر ساعت 12 شده، شب کی خوابیدی مگه؟ گفتم یکم دیر خوابیدم، خوابم نمی برد. یه نگاه به پستونام انداخت و گفت حالا چرا لخت خوابیدی؟ گفتم هوا گرم بود، گفت باشه عزیزم، پاشو لباساتو بپوش بیا صبحونه بخور. گفتم چشم، یه دوش بگیرم الان میام. مامان یه نگاه دیگه به سینه هام انداخت و رفت.
     
  
مرد

 
نیمفو قسمت هشتم
رابطه ی من و مامان معمولی بود، نه خیلی صمیمی و نه خیلی سرد، ولی بعد از دیدن سکس اون روز مامان، میخواستم این موضوع رو تغییر بدم و به هر قیمتی که شده بکشونمش به تخت. میدونستم کار سختی در پیش دارم ولی به زحمتش می ارزید. اول باید به لخت بودن عادتش میدادم. گاهی فقط با شورت از اتاقم میومدم بیرون و به یه بهانه ای میرفتم پیشش، مثلا سوالی ازش می پرسیدم یا چیزی ازش می گرفتم. مامان اوایل یه تذکر میداد مثلا می گفت اول لباستو بپوش، بعد. منم میگفتم کس دیگه ای که خونه نیست، ما هم که غریبه نیستیم، وقتی بالا تنه عادی شد، یه بار که قرار بود مهمونی بریم، شلوار و شورتمو دراوردم، دوتا دامن تو دستم گرفتم و مامان رو صدا کردم. وقتی اومد و کوس لخت شیو شده ام رو دید، گفت پرستوووووو؟ چرا لختی؟ گفتم نمیدونم کدومو بپوشم، به نظرت کدوم بهتره؟ مامان گفت اول بهتره شورت بپوشی. گفتم بعدش کدومو بپوشم؟ گفت پرستو زشته، شورتتو بپوش بعد. به کوسم نگاه کردم و گفتم واقعا فکر می کنی زشته؟ مامان گفت دخترم اون زشت نیست که، اینکه من ببینمش زشته. گفتم بیخیال مامان. تا حالا استخر نرفتی؟ تو رختکن و دوش همه لختن، گفت اون فرق میکنه، اونا غریبه ان. گفتم یعنی غریبه ها اگه منو لخت ببینن بهتر از اینه که مامانم منو لخت ببینه؟ مامان که جوابی نداشت، گفت باشه حالا هر چی، قرمزه رو بپوش. حالا که مامان با لختی من اوکی بود، باید کاری می کردم که انقدر باهام راحت باشه که پیشم لخت بشه. یکی دوبار وقتی از حموم دراومده بود، بدون در زدن رفتم تو اتاقش، مامان لخت بود و سعی کرد خودشو با دستاش بپوشونه، یه بار هم وقتی تو حموم بود، به بهانه ی سوال پرسیدن، سرمو بردم تو. مامان کمی غر زد ولی بیخیال شد. اخرای تابستون بود. به مامان گفتم بریم کنار استخر کمی افتاب بگیریم، برنزه کنیم؟ بعد از این هوا سرد میشه دیگه نمی تونیما. گفت باشه. رفتیم تو اتاقمون تا بیکینی بپوشیم. من کاملا لخت شدم و فقط یه حوله دورم پیچیدم. رفتم کنار استخر، حوله رو پهن کردم رو تخت و دراز کشیدم و منتظر مامان موندم. کمی بعد مامان با یه بیکینی دو تیکه ی سیاه اومد، بهم گفت پرستو بازم لختی که. گفتم از رد بیکینی متنفرم. فقط سری تکون داد و حوله اش رو روی تخت کناری پهن کرد. گفتم مامانی زحمت ضد افتاب رو می کشی؟ گفت باشه، رو شکم خوابیدم، اومد کنارم نشست و از شونه هام شروع کرد و کم کم اومد پایین. وقتی به کونم رسید، فکر میکردم رد بشه بره سراغ پاهام ولی مامان مقدار زیادی لوسیون رو کونم ریخت و با دست راست شروع کرد به مالیدن. حتی دستشو برد لای کونم و اونجارو هم لوسیون زد. نوک انگشتش سوراخ کونمو هم لمس کرد. وقتی رفت پایینتر، پاهامو کمی باز کردم. مامان با حوصله رونهامو لوسیون زد. کوسمو لمس نکرد ولی حسابی بهش نزدیک شده بود. وقتی تموم شد، چرخیدم، گفتم جلو رو هم میزنی؟ با خنده گفت پررو نشو دیگه ، جلو رو دستت میرسه، خودت بزن. مامان رو تختش نشست. وقتی دیدم داره نگاهم میکنه، تصمیم گرفتم براش یه شو راه بندازم. از گردنم شروع کردم، وقت زیادی رو واسه پستونام گذاشتم، با حرکت چرخشی دستم، لوسیون رو روی پستونام میمالیدم، نوک ممه هام سفت شده بود. رفتم رو شکمم و بعد روی کوسم. پاهامو هم لوسیون زدم. بهش گفتم بخواب، نوبت منه. مامان رو شکم خوابید، بیکینیش از این بندی بود و پشتش گره زده بود. بند شورتش هم لای کون سفید و تپلش گم شده بود. روی کونش نشستم و از شونه هاش شروع کردم. داشتم ماساژش میدادم، وقتی به بند سوتینش رسیدم، بدون اجازه گرفتن بازش کردم. وقتی رگهای کمرشو میگرفتم، ناله ی مامان در اومد. وقتی به شورتش رسیدم، از بغل گره هاشو باز کردم و کشیدمش تا از زیرش دربیاد و انداختمش رو زمین، مامان چیزی نگفت. لوسیون زیادی روی کونش ریختم و شروع کردم به ماساژ دادن کونش، فوق العاده نرم و لطیف بود و انگشتام توی گوشتش فرو میرفت. همینطور که کونشو میمالیدم لاشو باز کردم و سوراخ کون قهوه ای و لبای به هم چسبیده ی کوسشو نگاه کردم. همینطور که با دوتا دست کپلهاشو چنگ می زدم، انگشتای شستمو فشار دادم توی چاک کونش و به سوراخ کونش مالیدم. مامان بازم چیزی نگفت. دوباره مثل وقتی که بابا رو ماساژ میدادم، روی یکی از پاهاش نشستم و کوسمو به ساقش چسبوندم. بعد با دوتا دست شروع کردم به ماساژ دادن رونش، انقدر بالا رفتم تا انگشتم به لبهای کوسش بخوره. چندبار تکرارش کردم، بعد رفتم سراغ اونیکی پاش و همه ی این مراحل رو تکرار کردم. وقتی داشتم کف پاهاشو ماساژ میدادم، چشمم به یه قطره اب شفاف ولی غلیظ افتاد که از سوراخ کوسش بیرون زده بود و روی لب کوسش داشت پایین میومد. تمام توانمو به کار بستم تا در برابر هوس لیسیدن کوسش مقاومت کنم. بهش گفتم مامان برگرد. مامان به ارومی چرخید و به پشت خوابید. تو بغلش نشستم و دوباره از شونه هاش شروع کردم. چشمای مامان خمار شده بود، پستونای سفید و بزرگ مامان سایز D بودن و دور سینه اش هم 90 بود. پستونای بزرگ و ابدار که حالت قطره اشکی داشتن و بخاطر ورزش منظم حالت خودشونو حفظ کرده بودن. هاله هاش قهوه ای و نوک پستونهاش سفت شده بود. مقداری لوسیون روی پستونهاش ریختم و شروع کردم به مالیدن، زیاد فشارشون نمیدادم و فقط کف دست و انگشتهام رو روشون حرکت میدادم. مامان چشماشو بسته بود، ولی از حالت صورتش معلوم بود که داره به خودش فشار میاره تا ناله نکننه. بلاخره از پستوناش دل کندم و اومدم روی شکمش. شکم مامان عضلانی و شیش تیکه نبود ولی چربی اویزون هم نداشت و صاف بود. موهای بالای کوسش به شکل یه مثلث اصلاح شده بود. کمی لوسیون توی دستم ریختم و فقط یکبار روی لبهای کوسش کشیدم که باعث شد مامان بدنشو سفت کنه ولی چون ادامه ندادم دوباره خودشو شل کرد. لوسیون زدن پاههاش رو از پایین شروع کردم. پاهاشو از هم باز کردم و دونه دونه از مچ پاهاش شروع کردم و اومدم بالا. ترشحات بیشتری از کوسش بیرون زده بود و به سمت پایین جاری شده بود. وقتی پاهاش رو تموم کردم، مامان همچنان بیحرکت دراز کشیده بود. بنابراین تصمیم گرفتم که دلمو به دریا بزنم. کنارش نشستم و دستمو صاف گذاشتم روی کوسش، مامان دوباره خودشو سفت کرد. کف دستمو روی کوسش فشار میدادم و لبهاش و کلیتوریسش رو میمالیدم. مامان لب پایینش رو بین دندوناش گرفته بود و چشماش هنوز بسته بود. یه دقیقه گذشته بود که مامان یهو بلند شد و نشست، دستمو از رو کوسش کنار زد و گفت مرسی عزیزم دیگه کافیه، بعد سریع بلند شد، حوله اش رو برداشت و رفت توی ساختمون. کمی ناراحت بودم، ولی شهوت بهش غلبه کرد و همونجا کنار استخر انقدر خودمو انگشت کردم تا ارضا بشم. مامان تا قبل از اومدن بابا از اتاقش بیرون نیومد. وقتی هم که اومد سعی می کرد ازم دوری کنه و باهام چشم تو چشم نشه. به لخت رژه رفتن جلوی مامان ادامه دادم، میتونستم نگاهش رو روی بدنم حس کنم. نمی دونستم قبلا تجربه ی همجنس بازی داشته یا نه، ولی به نظر میومد که بدش نیاد. بنابراین تصمیم گرفتم روش مستقیم رو انتخاب کنم. شروع کردم به بغل کردن، تعریف کردن از اندامش، بخصوص کونش و پستوناش، یه بار از پشت بغلش کردم و پستوناشو گرفتم، مامان با دستپاچگی سعی کرد دستامو کنار بزنه، گفت پرستو اینکارا زشته، من مامانتم. گفتم اره یه مامان هات و سکسی. مامان چرخید و میخواست و از کنارم رد بشه ولی نذاشتم و اینبار از روبرو بغلش کردم. مامان تقلا میکرد ولی نه از ته دل. گفتم مامان یه دقیقه وایسا به حرفم گوش کن، گفت چیه، خودمو بهش فشار دادم و پستونامون بهم چسبید. لبامو به لباش نزدیک کردم و گفتم میدونم تو هم دلت میخواد، فقط خجالت می کشی. گفت نه اصلا هم دلم نمیخواد، گفتم دروغ نگو، می بینم چطور به بدنم نگاه می کنی، اون روز کنار استخر راضی شده بودی، اعتراف کن. لبام فقط دو سانت با لبای مامان فاصله داشت. مامان صورتشو به یه طرف چرخوند و گفت اصلا هم اینطور نیست، ولم کن برم. با دست صورتشو دوباره چرخوندم سمتم و گفتم یه بار امتحانش که ضرری نداره. بعد اروم لبای لطیف مامان رو بوسیدم، مامان بیحرکت مونده بود، با لبای بازشروع کردم به بوسیدن. لبای مامان هم باز بود و لبامون بین هم فرو میرفت. لبام از اب دهنش خیس شده بود، چند لحظه بعد مامان هم شروع کرد به تکون دادن لبهاش و خیلی زود زبونم تو دهن مامان بود و داشت می مکیدش و برای اولین بار یه ناله از گلوش بیرون اومد. ولی خیلی طول نکشید که دوباره به خودش اومد، منو هل داد کنار و گفت نه پرستو، من نمی تونم، بعد دوید تو اتاقش. لبخند زدم، چون مطمئن بودم که کار تمومه و بزودی مامان رو به دست میارم. صبح روز بعد لخت توی تختم دراز کشیده بودم و به مامان فکر می کردم. حتی فکر لب گرفتن از مامان باعث شده بود کوسم خیس بشه، پتو رو از روم کنار زدم و دستمو گذاشتم رو کوسم، یه دقیقه نگذشته بود که مامان در زد و گفت پرستو بیداری؟ گفتم بله مامان جون بیا تو. مامان درو باز کرد و اومد تو، با دیدنم گفت بازم که لختی، گفتم داشتم به تو فکر می کردم. گفت پرستو باید حرف بزنیم. مامان یه روبدوشامبر حریر آبی تنش بود که تا بالای زانوش اومده بود. وقتی اومد و کنارم نشست ، معلوم بود که زیرش هیچی نداره و نوک پستوناش از زیر روبدوشامبر معلوم بود. مامان گفت پرستو این کارایی که تو می کنی خیلی زشته و باید همینجا تمومش کنی، گفتم مامان خوشگلم، تا کی میخوای این حاشا کنی که خودت هم دلت میخواد. مامان گفت چند بار بگم؟ من دلم نمیخواد. گفتم پس چرا اینجوری لخت فقط با یه روبدوشامبر اومدی تو اتاقم در حالی که میدونی خیلی راحت میتونم از تنت درش بیارم. گفت چون الان از خواب بیدار شدم. گفتم چرا؟ شب خوابت نمیبرد؟ به من فکر می کردی؟ گفت نه ، آره ولی نه به چیزی که تو فکر می کنی. گفتم من تمام وقت به تو فکر میکنم، ببین همین الان هم از فکر تو خیس خیسم. دست مامان رو گرفتم و روی کوسم گذاشتم. من گفت پرستو، بسه، خواهش میکنم ازت. وقتی دیدم دستشو عقب نمیکشه، بلند شدم و نشستم و صورتمو بهش نزدیک کردم. گفتم مامان، فقط یه بار، اگه خوشت نیومد قول میدم که کلا بیخیال بشم، چی میگی؟ مامان چیزی نگفت، منم سکوت رو علامت رضایت حساب کردم و لبامو چسبوندم رو لباش. مامان سمت راستم نشسته بود و با دست چپم، دست راست مامان رو روی کوسم نگه داشته بودم و ازش لب میگرفتم. مامان اولش بیحرکت بود ولی کم کم شروع کرد به همکاری کردن و لب دادن. دستمو از روی دستش برداشتم و گذاشتم روی صورتش ولی مامان دستشو همونجا روی کوسم نگه داشت. با دست چپم که صورتشو نوازش میکردم، دست راستمو از یقه ی روبدوشامبرش بردم تو و پستون گنده اشو تو دستم گرفتم و شروع کردم به مالیدن. لبامون توی هم قفل شده بود و زبونمون به هم می پیچیدن. کم کم مامان شروع کرد به حرکت دادن دستش و مالیدن کوس خیسم. دستمو از تو یقه اش بیرون کشیدم، گره کمربند روبدوشامبر رو باز کردم و کنارش زدم. دستمو بردم بین پاهای مامان و گذاشتم رو کوسش. همونطور که حدس میزدم مامان هم حسابی خیس شده بود. بعد از دو سه دقیقه لب گرفتن و مالیدن کوس همدیگه، ازش جدا شدم و گفتم اینو دربیار و بخواب رو تخت. مامان از جاش بلند شد، در حالی که روبدوشامبر رو در میاورد، گفت بلاخره کار خودتو کردی. لبخند زدم و خودمو کنار کشیدم، مامان لخت اومد رو تخت و جای من دراز کشید. پاهای مامان رو از هم باز کردم و بینشون نشستم. کمی به بدن سفید و سکسی مامان دست کشیدم و بعد روش خوابیدم. دوباره ازش لب گرفتم. پستونامون به هم چسبیده بودن. از خوردن لبای نرم و شیرینش سیر نمیشدم. کمی بعد شروع کردم به بوسیدن همه جای صورتش، لاله ی نرم گوششو تو دهنم گرفتم و مکیدم. بعد شروع کردم به بوسیدن و لیسیدن گلوش، ناله های سکسی مامان واقعا حشری کننده بود. اومدم پایین، صورتم روبروی خوشگلترین پستونای دنیا قرار گرفت. پستونای بزرگ و توپر، با هاله ی قهوه ای و نوکشون که اندازه ی پاک کن سر مداد بود. نوک زبونمو چند بار دور نوک پستونش چرخوندم. بعد شروع کردم به لیسیدنش، مامان داشت موهامو نوازش میکرد. نوک پستونشو حسابی مکیدم، بعد رفتم سراغ اونیکی. داشتم با پستونای مامان عشقبازی می کردم. بعد از اینکه به حد کافی پستوناشو خوردم، شکمشو بوسیدم و رفتم پایین. بین پاهاش نشسته بودم ولی مستقیم نرفتم سراغ کوسش، قسمت داخلی رونش رو از نزدیک زانوش شروع کردم به بوسیدن و اومدم بالا. مامان ناله می کرد و به بدنش دست میکشید و سرشو تکون میداد. وقتی به یه سانتی لب کوسش رسیدم، توقف کردم، گرمای کوسشو روی صورتم حس میکردم. مامان سعی کرد کوسشو به دهنم فشار بده ولی رفتم سراغ اونیکی پاش و از نزدیک زانوش شروع کردم. مامان یه آه از سر ناامیدی کشید. جاهای حساس رونشو با لبام و زبونم لمس میکردم. وقتی دوباره به نزدیکی کوسش رسیدم، با نوک زبونم، بدون اینکه به لبای کوسش بخوره یه دایره دور کوسش کشیدم. مامان که صبرش تموم شده بود با لحن التماسی گفت پرستو بخورش دیگه، اذیتم نکن. یه لبخند بهش زدم و گفتم باشه مامانی. زانوهاشو خم کردم و بالا اوردم. زبونمو از نزدیکی سوراخ کونش گذاشتم و با پهنای زبونم یه لیس محکم به کوسش زدم. مامان ناله ی بلندی کرد و کونشو بلند کرد و دوباره گذاشت رو تشک. چندبار لبای کوسشو از پایین تا بالا لیسیدیم. بعد از هم بازشون کردم. زبونمو توی سوراخ کوسش فشار دادم و کلی از ترشحاتش که اونجا جمع شده بود رو لیسیدم. دوتا انگشتمو توی کوسش فرو کردم و شروع کردم به لیسیدن و مکیدن کلیتوریسش. مامان دستاشو پشت سرم گذاشته بود و دهنمو به کوسش فشار میداد. انگشتامو کمی تو کوسش عقب جلو کردم. حسابی خیس شده بودن. اون دوتا انگشت رو روی سوراخ کونش گذاشتم و به ارومی فشارشون دادم تو. دوتا انگشت دست دیگه ام رو هم توی کوسش فرو کردم و همچنان به لیسیدن کلیتوریسش ادامه دادم. مامان دیوونه شده بود، بلند ناله میکرد، موهامو میکشید، میلرزید و وول میخورد. هربار انگشتامو تو کوسش فشار میدادم مقدار بیشتری از ترشحاتش بیرون میریخت و از چاک کونش به ملافه ام میرسید، یه دایره ی خیس بزرگ زیر کون مامان ایجاد شده بود. چند دقیقه بعد، مامان دیگه داشت جیغ میزد. صورتمو به کوسش فشار داد و پاهاشو بست و سرم بین رونهای گوشتیش گیر افتاد. حتی صدای جیغ مامان رو هم به سختی می شنیدم. شانس اوردم که ارگاسمش بیشتر از 30 ثانیه طول نکشید و پاهاشو باز کرد وگرنه احتمالا همونجا خفه میشدم. رفتم بالا و روش خوابیدم و شروع کردم به لب گرفتن. مامان دستها و پاهاشو دور بدنم حلقه کرد و منو به خودش فشار میداد. مامان تو چشام نگاه کرد و با لبخند گفت خوردن کوسو از کجا یاد گرفتی؟ گفتم با آنیا تمرین می کردیم. گفت حدس می زدم. بهش لبخند زدم. مامان منو سفت چسبید و چرخید، حالا من پایین بودم و مامان اومد روم. شروع کرد به لب گرفتن، چند دقیقه بعد اومد روی پستونام. نوک صورتی پستونامو تو دهنش گرفت و شروع کرد به مکیدن. گاهی نوک پستونامو یواش بین دندوناش میگرفت و یذره فشار میداد، که واقعا لذت داشت. بعد از چند دقیقه لیسیدن و مکیدن پستونام، مامان رفت پایین بین پاهام و شروع کرد به لیسیدن کوسم. خیلی با حوصله لبای کوسمو لیسید، بعد رفت سراغ کلیتوریسم. بهش گفتم بشینه رو صورتم تا حالت 69 بگیریم. مامان روی صورتم زانو زد و با باز کردن پاهاش کوسشو پایین اورد. دستامو روی کون گنده و نرم مامان گذاشتم و دوباره شروع کردم به لیسیدن کوسش. مامان داشت کلیتوریسم رو میلیسید. بهش گفتم مامان کوسمو انگشت کن. مامان گفت مگه پرده نداری؟ گفتم نه، گفت چرا؟ گفتم مامان بعدا تعریف می کنم، فعلا انگشتاتو بکن تو کوسم. مامان دوتا انگشتشو کرد تو کوسم و به لیسیدن ادامه داد. مامان هم یه انگشت توی کونم فرو کرد و دوتا انگشتش رو هم توی کوسم عقب و جلو میکرد. کمی بعد ازش خواستم از روم بلند شه و 4دست و پا بشینه. پشتش نشستم، لای کونشو با دوتا دست باز کردم. زبونمو روی کوسش گذاشتم و تا روی سوراخ کونش لیسیدم. چند بار اینکارو تکرار کردم. بعد رو لیسیدن سوراخ کونش متمرکز شدم. کون مامان تمیز و خوشبو بود. کمی بعد از مامان خواستم دوباره به پشت بخوابه، پاهاشو باز کردم. پاهای خودمو بین پاهای مامان انداختم و کوسمو به کوس خیس مامان چسبوندم و شروع کردم به فشار دادن. ناله های هردومون بلند شده بود. تو اون حالت انقدر کوسمونو به هم مالیدیم تا اینکه هردو همزمان با یه جیغ ارضا شدیم. افتادم تو بغل مامان. کمی تو اون حالت موندیم و همدیگه رو نوازش کردیم. بهش گفتم خوب مامان جون، نظرت چیه؟ خوشت اومد یا نه؟ گفت نمیگم که پررو نشی، ولی اره خوشم اومد. گفتم فردا هم میای؟ گفت واوو مثل اینکه اتیش تو خیلی تنده. گفتم معلومه، میتونم کوس خوشمزه ی تورو روزی سه وعده به جای غذا بخورم. مامان چند ثانیه ازم لب گرفت و گفت حالا ببینیم چی میشه. بعد بلند شد و روبدوشامبرشو برداشت و گفت پاشو بیا کمکم که یه عالمه کار داریم. گفتم چششششششششششم.
     
  

Streetwalker
 
دوستان توجه کنند
اینجا فقط و فقط و فقط داستان سکسی محارم منتشر میشود.
هر فانتزی دیگری باید در تایپک خودش نوشته بشه.
فانتزی های دیگر از این تایپک حذف خواهد شد.
💔تلخم،حقیقت داره این تنها شدن بی عشق
تلخم،دلت میگیره،دنبالم نیا بی عشق
تلخم،حقیقت داره این تنها شدن بی عشق
تلخم،همینه تا همیشه حال من بی عشق...
❤️‍🩹
     
  
صفحه  صفحه 100 از 149:  « پیشین  1  ...  99  100  101  ...  148  149  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Incest Sexy Story - داستان های سکسی با محارم

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA