انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 101 از 149:  « پیشین  1  ...  100  101  102  ...  148  149  پسین »

Incest Sexy Story - داستان های سکسی با محارم


مرد

 
مدیر محترم ، غالب داستان نیمفو مربوط به محارمه ولی سکس با غریبه و غیر محرم هم داره، حالا اگه اینجا فقط و فقط مربوط به محارم هست پس لطفا یه تاپیک جدا براش ایجاد کنید که ادامه اش رو اونجا بنویسم
     
  

 
از نویسنده های عزیز خواهش می کنم داستان های فتیش رو تو تاپیک مربوط به خودش بارگذاری کنن
یکی اینجا ضربدری می خواد
یکی بی غیرتی
یکی کینکه
یکی هم دلش می خواد روی بدن پارتنرش ناهار بخوره با دسر و مخلفات!
حال آدم به هم می خوره!
برای این نوع داستان ها، شهوانی هست
که ما ازش فراری شدیم و به اینجا پناه آوردیم
اونجا دیگه گند هرنوع فتیش از جمله بی غیرتی و گی و کینک و ضربدری رو در آوردن
یعنی چندمیلیارد نفر تو جهان اینجوری سکس میکنن تا از سکس لذت ببرن؟
این تاپیک تنها قیدی که داره محارم هست و نه چیز دیگه
لطفا داستان یه سکس معمولی با محارم رو روایت کنید
نذارید از این سایتم فراری بشیم!
     
  
مرد

 
مدیر محترم و سایر دوستان لطفا اینقدر سخت نگیرید. در اینکه اینجا تاپیک محارم هست بحثی نیست و ما هم برای همین اینجا هستیم. ولی هیچ ایرادی نداره فتیش باهاش ترکیب بشه. اولا تاپیک فتیش که مدت هاس فعالیتش کمه. ثانیا ترکیب محارم با فتیش بعید میدونم تاپیک جدا براش ایجاد بشه. بازم تاکید میکنم ما هم برای تاپیک محارم اینجا هستیم. پس لطفا سخت نگیرید
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn

Streetwalker
 
Mganso:
مدیر محترم و سایر دوستان لطفا اینقدر سخت نگیرید. در اینکه اینجا تاپیک محارم هست بحثی نیست و ما هم برای همین اینجا هستیم. ولی هیچ ایرادی نداره فتیش باهاش ترکیب بشه. اولا تاپیک فتیش که مدت هاس فعالیتش کمه. ثانیا ترکیب محارم با فتیش بعید میدونم تاپیک جدا براش ایجاد بشه. بازم تاکید میکنم ما هم برای تاپیک محارم اینجا هستیم. پس لطفا سخت نگیرید

بحث سخت گیری نیست. اگر تم غالب داستان محارم باشه و فانتزی های دیگه چاشنی اون، مشکلی نداره ولی اگر اونقدر فانتزی های مختلف وارد داستان بشه که تم اصلی توش گم بشه دیگه جاش اینجا نیست.
💔تلخم،حقیقت داره این تنها شدن بی عشق
تلخم،دلت میگیره،دنبالم نیا بی عشق
تلخم،حقیقت داره این تنها شدن بی عشق
تلخم،همینه تا همیشه حال من بی عشق...
❤️‍🩹
     
  ویرایش شده توسط: Streetwalker   
مرد

 
Streetwalker

کاملا درسته. صرفا میخواستم نویسنده ها دلسرد نشن وگرنه اصل حرفتون درسته
     
  
مرد

 
سال های بی غیرتی من به مامانم
مامانم زیباترین زن دنیاست،همه چی توپ،قیافه،هیکل،اسم ورسم دار،
فقط نمیدونم چه مرگشه عقد نمیکنه دایم صیغه میشه،حالا چه از ترس چه با وعده ووعید
قبلا همسایه هامون مامانم ومیکردن اما مامانم چندتا شوهر بکن وگردن کلفت کزد دیگه کسی تخم نکرد مامانم وبکنه.
مامانم شانس نداره تا مردی گردن کلفت پیدا میشه،مامانم وحال میاره،زرتی یا غیب میشه یا دیونه،خوش شناس باشه میمیره
الان مادرم7600سال عمرکرده،کلی شوهرکرده خیلی بچه بدنیا اورده،ازهمه رقم،همه رو زیر دامنش جمع کرده،
بی غیرت تراز من فکر کنم نباشه،دلمو میخام خوش کنم به برادر خواهرهای گذشتم مثل من بی غیرت بودن،مثل وقتی ناصرالدین شاه شوهر مادرم بود،یا وقتی،هلاکو خان شد بکن مادرم،یا وقتی سلوکیان شدن بکن مادرم،اون موقع فک کنم برادروخواهرهای من عین خودم بی غیرت بودن کیف میکردن مادرشون داره گاییده میشه خودشونم تحقیر.
ولی هیچ کدوم مثل نسل من نبودن،اون وقت ها مادرم جهاز نداشت الان مادرم نفت داره،گاز داره،معدن های غنی مس،زغال سنگ،اهن،طلا داره
منم دسترسی به همه چی دارم اخبار وواقعیت های روز ولی اصلا واسم مهم نی مادرمو هرروز جلو چشمام به هرروش میکنن،خواهرامو به واسطه فقر تو دامن مادرم،یا خونه های همسایمون میکنن،مثلا ی همسایه داریم پایین خونمونه،اسمشه اماراته،میبرن اونجا ،
تازگی ها بکن مادرم،بیغیرت شده،او واسه اینکه بتونه مادرمو داشته باشه خودش پاهای مامانمو واسه این واون باز میکنه تا بکنن،تا بذارن حداقل اسمش رو مادرم باشه.
بیغیرتی من از جای شروع شد که یادگرفتم فقط بخودم فکرکنم،یادگرفتم بی غیرت باشم تا یکی دیگه بتونه بیاد ومادرمو صیغه کنه بکنه،منم واسش جیغ ودست وهورا وصلوات سربدم
حقیقت ،خدا هست...واقعیت،خدای نبوده ونیست ونخواهد بود
     
  

Streetwalker
 
Natoo78:
سال های بی غیرتی من به مامانم
مامانم زیباترین زن دنیاست،همه چی توپ،قیافه،هیکل،اسم ورسم دار،
فقط نمیدونم چه مرگشه عقد نمیکنه دایم صیغه میشه،حالا چه از ترس چه با وعده ووعید
قبلا همسایه هامون مامانم ومیکردن اما مامانم چندتا شوهر بکن وگردن کلفت کزد دیگه کسی تخم نکرد مامانم وبکنه.
مامانم شانس نداره تا مردی گردن کلفت پیدا میشه،مامانم وحال میاره،زرتی یا غیب میشه یا دیونه،خوش شناس باشه میمیره
الان مادرم7600سال عمرکرده،کلی شوهرکرده خیلی بچه بدنیا اورده،ازهمه رقم،همه رو زیر دامنش جمع کرده،
بی غیرت تراز من فکر کنم نباشه،دلمو میخام خوش کنم به برادر خواهرهای گذشتم مثل من بی غیرت بودن،مثل وقتی ناصرالدین شاه شوهر مادرم بود،یا وقتی،هلاکو خان شد بکن مادرم،یا وقتی سلوکیان شدن بکن مادرم،اون موقع فک کنم برادروخواهرهای من عین خودم بی غیرت بودن کیف میکردن مادرشون داره گاییده میشه خودشونم تحقیر.
ولی هیچ کدوم مثل نسل من نبودن،اون وقت ها مادرم جهاز نداشت الان مادرم نفت داره،گاز داره،معدن های غنی مس،زغال سنگ،اهن،طلا داره
منم دسترسی به همه چی دارم اخبار وواقعیت های روز ولی اصلا واسم مهم نی مادرمو هرروز جلو چشمام به هرروش میکنن،خواهرامو به واسطه فقر تو دامن مادرم،یا خونه های همسایمون میکنن،مثلا ی همسایه داریم پایین خونمونه،اسمشه اماراته،میبرن اونجا ،
تازگی ها بکن مادرم،بیغیرت شده،او واسه اینکه بتونه مادرمو داشته باشه خودش پاهای مامانمو واسه این واون باز میکنه تا بکنن،تا بذارن حداقل اسمش رو مادرم باشه.
بیغیرتی من از جای شروع شد که یادگرفتم فقط بخودم فکرکنم،یادگرفتم بی غیرت باشم تا یکی دیگه بتونه بیاد ومادرمو صیغه کنه بکنه،منم واسش جیغ ودست وهورا وصلوات سربدم

دوست فرهیخته من
کارل مارکس، فیلسوف، جامعه‌شناس، نویسنده و اقتصاددان آلمانی مینویسد ؛دین افیون توده هاست.
از یک ملت افیونی جز دیوثی و ک...کشی چه انتظاری داری؟
💔تلخم،حقیقت داره این تنها شدن بی عشق
تلخم،دلت میگیره،دنبالم نیا بی عشق
تلخم،حقیقت داره این تنها شدن بی عشق
تلخم،همینه تا همیشه حال من بی عشق...
❤️‍🩹
     
  
مرد

 
مامان بی ملاحظه
همینجا باید اعلام کنم که بخشی از این داستان برمبنای واقعیت و مابقی بر اساس تخیل کامل شده، البته اینو هم بگم که برای خودم اتفاق نیوفتاده و من فقط منتقل کننده ی ماجرا هستم.
من فرید هستم و 29 سالمه. توی یه خانواده 4 نفری زندگی میکنم. یه خواهر به اسم فریبا دارم که 3 سال ازم کوچیکتره. بابام 57 سالشه و شغلش ازاده. و اما مامانم. اسمش لیلاست و 50 سالشه، با قد 160 و 75 کیلو وزن. پستونهای بزرگ 85 و یه کون گنده. مامان با وجود اضافه وزنش، پوست فوق العاده صاف و سفیدی داره و اصلا ترک و پارگی روی پوستش نیست. خونه ی ما دوطبقه اس. خودمون تو طبقه ی اول زندگی میکنیم و از طبقه ی دوم واسه مهمونی استفاده می کنیم. یا اگه مهمون راه دور داشته باشیم اونجا می خوابن. حیاط خونه هم نسبتا بزرگه، بخش زیادی از حیاط رو با پنل پوشونده ایم و تابستونها با خیال راحت و دور از چشم همسایه ها می تونیم توی حیاط بشینیم و بخوابیم. تا قبل از بلوغ همه چی برام عادی بود و چیز عجیبی تو زندگیم نبود. بعد از بلوغ و بیدار شدن قوای جنسیم، کم کم متوجه چیزهایی میشدم که قبلا هیچ توجهی بهشون نداشتم. اغلب این نکته های جذاب مربوط به رفتارهای مامان بود. مامان همیشه تو خونه دامن می پوشید و دامنهاش هم از زانو و یا بلندتر بود. ولی عادتی که داشت این بود که وقتی روی زمین دراز می کشید، پاهاش رو روی مبل یا روی دیوار میذاشت و باعث میشد دامنش بیفته روی شکمش و رونهای گوشتی و سفیدش و حتی شورتش دیده بشه. کار دیگه ای که انجام میداد این بود که گاهی بلوز یا تاپش رو تا روی سینه اش بالا میکشید و شکم سفیدش بیرون میومد، گاهی حتی بخشی از سوتینش هم دیده میشد. و یه عادت دیگه اش این بود که دستشو توی شورتش فرو می کرد و بالای کوسش یا کونش رو میخاروند. البته بگم که هیچ قصد خاصی از اینکارا نداشت و فقط براش عادت شده بود. فقط ملاحظه ای نسبت به اطرافش و اینکه اینکارا چه تاثیری روی یه پسر نوجوون میذاره، نداشت. برخلاف بعضیا که بعد از یه مدت این مسائل براشون عادی میشه، من هیچوقت نتونستم باهاش کنار بیام و هر وقت اینجور کارای مامان رو میدیدم، کیرم شق میشد و هیجان تمام بدنمو می گرفت. تا مدتها هیچ کاری جز جق زدن به یاد صحنه هایی که دیده بودم از دستم بر نمیومد. فکر کنم 15 سالم بود که تصمیم گرفتم یه چیزهایی رو امتحان کنم. یه بار وقتی مامان تو پذیرایی به پشت دراز کشیده بود، منم رفتم و کنارش خوابیدم، کمی بعد به پهلو رو به مامان برگشتم و دستمو انداختم روی سینه اش. ساعدم به بالای پستون نرمش چسبید. مامان هیچی نگفت و اعتراضی نکرد. نمیدونم چقدر تو اون حالت بودیم که مامان گفت پسرم بذار بلند شم تا به شام برسم. مدت زمان زیادی طول کشید تا جرات کنم و دستمو پایین تر ببرم تا ساعدم روی قسمت بهتری از پستوناش قرار بگیره. اینو هم بگم که سکس با مامان حتی از خیالم هم نمی گذشت، تنها هدفم از این کارا این بود که از این تماسهای کوچیک با جاهای خاص بدن مامان لذت ببرم. بلاخره بعد از چند ماه، موقع بغل کردن مامان از پهلو، ساعد دستمو کامل رو پستوناش میذاشتم و مامان هم چیزی نمیگفت و براش مهم نبود. چون فکر نمیکرد منظوری داشته باشم. بعد از اون قسمتهای مختلف پامو از بغل به کون نرم مامان می چسبوندم. اون سال واسه تولدم یه گوشی سونی اریکسون k750 خریدن. اولین گوشی عمرم. شروع کردم به عکس و فیلم گرفتن از مامان وقتی که دامنش بالا میرفت و شورتش دیده میشد ولی چون فریبا دائما گوشی رو ازم میگرفت تا باهاش بازی کنه، کارت حافظه اشو درمیاوردم و فقط وقتی دست خودم بود روش میذاشتم. اینو بگم که بابام علاقه ی زیادی به خوش نویسی و معرق کاری داشت، و شب وقتی از مغازه میومد میرفت تو اتاقش و مشغول میشد، تنها مزاحم این وسط فریبا بود که با دادن گوشی سر اونو هم گرم میکردم و میتونستم با خیال راحت به بغل کردن و لمس مامان مشغول بشم. حدود چند سال رو فست فوروارد جلو میریم چون واقعا اتفاقی نیوفتاد و به همون دستمالی کردن جزوی مامان بسنده میکردم. مدرسه رو که تموم کردم، با استفاده از جبهه ی بابا تونستم معافیت کامل بگیرم. بعد تو دانشگاه ازاد شهرمون ثبت نام کردم و شروع کردم به درس خوندن. 20 سالم شده بود، فریبا که حالا گوشی خودشو داشت، دائما تو اتاقش بود و احتمالا با دوست پسرش حرف میزد. یه شب تابستون تو حیاط فرش پهن کرده بودیم و با مامان دراز کشیده بودیم. بابا و فریبا تو اتاقهاشون بودن. من و مامان جوری خوابیده بودیم که سرمون نزدیک هم بود و بدنمون زاویه 90 درجه داشت. من دستمو نزدیک سینه ی مامان رو زمین گذاشته بودم و داشتیم حرف میزدیم. کمی بعد مامان رو شکم چرخید و پستونشو صاف توی دستم گذاشت. کمی صبر کردم و وقتی دیدم مامان تکون نمیخوره، شروع کردم به حرکت دادن انگشتهام و لمس پستونش. مامان همونطور بیخیال دراز کشیده بود. کمی بعد مامان بلند شد و نشست، گفت برو دوتا تشک بیار همینجا بخوابیم، هوا خیلی گرمه. کیرم راست شده بود و کمی تابلو بود، سریع بلند شدم و رفتم تو خونه که متوجه نشه. دوتا تشک اوردم و نزدیک هم پهن کردم. چراغارو خاموش کردم و دراز کشیدیم. مامان تاپشو تا زیر پستوناش بالا کشید و شکمش افتاد بیرون. کم کم خوابمون برد. نصفه های شب بود که بخاطر تشنگی از خواب بیدار شدم، وقتی به مامان نگاه کردم، خشکم زد. مامان به پشت خوابیده بود و دستها و پاهاشو باز کرده بود. تاپشو که خودش بالا کشیده بود، دامنش هم روی شکمش افتاده بود و شورت سبزش معلوم بود. مثل این بود که با شورت و سوتین خوابیده باشه. کمی تو همون حال دراز کشیدم و نگاهش کردم. اروم بلند شدم و رفتم توی خونه، اول کمی اب خوردم، بعد یه سر به بابا و فریبا زدم، هردو خواب بودن، برگشتم پیش مامان و اینبار کمی نزدیکتر بهش دراز کشیدم. دستمو به کوسش نزدیک کردم. از فاصله ی چند سانتی گرمای کوسشو می تونستم حس کنم. اروم نوک انگشتمو از روی شورت گذاشتم رو کوسش. کوس مامان خیلی نرم و گوشتی بود. کمی با نوک انگشت کوسشو لمس کردم، بعد وقتی دیدم بیدار نمیشه، کف دستمو گذاشتم روی کوسش، نگاهم به صورتش بود که اگه چشماشو باز کرد زود بفهمم ولی مامان تو خواب عمیقی بود ، دهنش باز مونده بود کمی هم خر و پف می کرد. کمی هم با کف دست کوسشو مالیدم. بعد خیلی اروم نوک انگشتمو از قسمت پا انداختم زیر شورتش و کمی بلندش کردم. نوری که از چراغ تو کوچه میومد کافی بود تا بتونم لبهای کوسشو ببینم. کوس مامان کمی تیره تر از پوست فوق العاده سفیدش بود و موهای کوتاه و کم پشتی هم داشت. انگشتمو بردم تو اروم لبهای کوسشو لمس کردم، مامان یه دستشو بلند کرد، سریع دستمو کشیدم عقب، مامان صورتشو خاروند. بعد به پهلو چرخید و پشتشو کرد بهم. پشت دامنش هنوز کونشو پوشونده بود. کمی صبر کردم بعد به ارومی دامنشو بالا زدم. کون مامان انقدر بزرگ بود که شورتش همه ی کونش رو نمی پوشوند. حدود یه کف دست از کونش از بالای شورت بیرون مونده بود و نصف لپهای کونش از طرفین بیرون بود. شروع کردم به لمس کردن اون قسمتهایی از کونش که از شورت بیرون بود. کون مامان فوق العاده نرم و لطیف بود. مثل یه کیسه ی ابریشمی که از پنبه پر شده باشه. بعد از چند دقیقه مالیدن، کیرمو دراوردم، خودمو جلوتر کشیدم و سر کیرمو به جاهای لخت کونش مالیدم. اب اولیه ام که از کیرم بیرون میومد هم به کون مامان مالیده میشد. دیگه نتونستم تحمل کنم. بلند شدم و رفتم دستشویی گوشه حیاط و یه جق اساسی زدم. وقتی برگشتم، دیدم مامان دامنش رو پایین کشیده. نمیدونستم وقتی من تو دستشویی بودم بیدار شده یا وقتی داشتم انگولکش می کردم. دلهره و عذاب وجدان اومد سراغم. اونشب به سختی خوابم برد. ولی صبح مامان خیلی عادی رفتار می کرد و چیزی نشون نمیداد. دیگه پرروتر شده بودم، وقتی کنار هم دراز می کشیدیم، با پشت دست به وضوح پستونشو میمالیدم، یا اگه مامان رو شکم میخوابید، پامو مینداختم رو کونش. یه بار با مامان تو حیاط بودیم. مامان به پشت دراز کشیده بود و بلوزشو طبق معمول بالا کشیده بود. کنارش به پهلو دراز کشیدم و پامو انداختم بین پاهاش. دستمو هم گذاشتم رو شکمش، همینطور که شکمشو میمالیدم اروم اروم رفتم بالا. کمی با انگشت شست، زیر پستونشو مالیدم، بعد دستمو بردم زیر بلوزش و از رو سوتین گذاشتم رو پستونش. مامان کمی صبر کرد، ولی بلاخره به حرف اومد و گفت فرید یهو یکیشون میاد میبینه فکر بد می کنه. گفتم ببخشید و دستمو کشیدم و ازش فاصله گرفتم. حق هم داشت چون چند دقیقه بعد فریبا اومد تو حیاط. ولی نمیدونستم تو اون لحظه فکر درست از نظر مامان چیه. اونشب وقتی تو حیاط بودیم، بعد از اینکه بابا و فریبا خوابیدن، به مامان نزدیک شدم و همونطور که داشتیم حرف میزدیم اروم اروم از رو لباس دستمو بردم رو پستونش و اروم شروع کردم به مالیدن ممه اش. مامان هم چیزی نمیگفت. کمی بعد مامان اول به پهلو برگشت و بعد رو شکم دراز کشید. دستمو رو کمرش گذاشتم و اروم بردم پایین تا اینکه دستم رو کونش قرار گرفت. کونشو چنگ نمیزدم و فقط دستمو روش حرکت میدادم. مامان هم چیزی نمیگفت. وقتی مامان میخواست بخوابه منم رفتم دستشویی و جق زدم، بعد برگشتم و راحت خوابیدم. وقتهایی که تنها بودیم، میتونستم دستمو از رو لباس روی کونش یا پستوناش بذارم، ولی اگه سعی میکردم دستمو ببرم زیر لباسش یا به سمت کوسش حرکت کنم، مامان به یه بهانه بلند میشد و میرفت. به همین هم راضی بودم. تو اون لحظات تنهایی، مامان فقط متعلق به من بود و خودش رو در اختیار من میذاشت. یه شب فریبا هم تو حیاط پیش ما نشسته بود، مامان یه بلوز گشاد سیاه و یه دامن سیاه تنش بود. تا زمانی که فریبا بود، مامان هیچ حرکتی نکرد، نه بلوزشو بالا کشید، نه پاهاشو رو دیوار گذاشت که دامنش بالا بیاد، فقط به پهلو دراز کشیده بود و داشت باهامون حرف میزد. بعد از رفتن فریبا، مامان به پشت دراز کشید و بلوزشو تا روی پستوناش بالا کشید، جوری که قسمتی از پایین پستوناش هم بیرون اومد، اون موقع بود که متوجه شدم مامان سوتین نبسته. مامان داشت در مورد خاله و مشکلات خانوادگیشون حرف میزد ولی تمام حواس من پیش پستوناش بود. خودمو بهش نزدیک کردم و دستمو گذاشتم رو شکمش. یواش یواش دستمو بردم بالاتر و با نوک انگشت شستم شروع کردم به مالیدن زیر ممه هاش. مامان در حال حرف زدن بود که خیلی عادی بلوزشو بالاتر کشید و نوک قهوه ای یکی از پستوناش هم بیرون افتاد. نگاهم به پستونای مامان بود، دستمو بالاتر بردم و انگشت شستمو روی نوک پستونش گذاشتم. وقتی دیدم چیزی نمیگه، شروع کردم به مالیدن نوک پستونش. کمی بعد مامان به پهلو چرخید و گفت امروز هوا خیلی گرمه، بعد بلوزشو تا زیر گلوش بالا کشید و هردوتا پستونش کامل افتاد بیرون. اولین بارم بود که پستونهای گنده ی مامان رو می دیدم. مامان به حرف زدن در مورد موضوعات مختلف ادامه داد و منم شروع کردم به مالیدن پستونهاش. بالاخره بعد از حدود نیم ساعت، مامان گفت بسه دیگه بگیریم بخوابیم. بلوزشو پایین کشید و به پشت دراز کشید. منم رفتم دستشویی واسه جق زدن. دو روز بعد، من و مامان و فریبا تو خونه بودیم. بعد از نهار مامان یه بالش تو پذیرایی گذاشته بود و دراز کشیده بود. فریبا با لباس بیرون از اتاقش دراومد و به مامان گفت با دوستام میرم بیرون. مامان هم گفت باشه. بعد از رفتن فریبا یه بالش اوردم و کنار مامان دراز کشیدم. مامان داشت تو تلگرام می چرخید. وقتی دستمو گذاشتم روی شکمش، مامان گوشی رو که روی سینه اش نگه داشته بود، بلند کرد و تو هوا جلوی صورتش گرفت، دستمو بردم زیر بلوزش و گذاشتم روی پستونش. تو همون حال که داشتم پستوناشو میمالیدم، اگه ویدیویی به نظرش جالب میومد نشونم میداد. کمی بعد دستمو از بلوزش دراوردم و گفتم اگه رو شکم بخوابی راحتتر نیستی؟ مامان بدون اینکه حرفی بزنه یا نگاهم کنه، چرخید و رو شکم خوابید. خیلی زود دستمو از رو دامن گذاشتم رو کونش. بعد از کمی مالیدن، شروع کردم به بالا کشیدن دامنش. مامان چیزی نگفت. دامنشو کامل روی کمرش جمع کردم، یه شورت زرد رنگ پاش بود که بازم نصف کونش ازش بیرون مونده بود. کمی قسمتهای لخت کونشو دستمالی کردم. بعد برای اینکه ببینم واکنشش چیه، نوک انگشتامو بردم زیر کش شورتش. مامان پاهاشو محکم به هم چسبوند ولی چیزی نگفت. دستمو کامل بردم زیر شورتش و شروع کردم به مالیدن کونش ولی حد خودمو میدونستم و سمت کوسش نمیرفتم. بعد از چند دقیقه مالیدن، بلند شدم و به مامان گفتم میرم یه دوش بگیرم. توی رختکن لباسامو دراوردم و رفتم زیر دوش. به یاد کون مامان داشتم کیرمو میمالیدم که یهو در حموم باز شد، سعی کردم با دستم کیرمو بپوشونم و گفتم ماماااااااااان؟ گفت چیه؟ لباساتو بده میخوام بندازم تو ماشین لباسشویی. به خودم اومدم و فکر کردم که این یه فرصت طلائیه. دستمو از رو کیرم برداشتم، با کیر شق رفتم جلو، نگاه مامان تمام مدت به کیرم بود. لباسامو از اویز برداشتم و دادم بهش. لپهای مامان گل انداخته بود. لباسارو ازم گرفت و درو بست. جق برام لذت بخشتر شد. چند روز بعد، مامان تو اتاق خودشون رفته بود حموم. فریبا هم تو اتاق خودش بود. رفتم تو اتاق مامان و درو اروم بستم. اول در زدم، مامان اب رو بست و گفت بله؟ اروم گفتم مامان؟ گفت چیه؟ گفتم لباساتو بده بندازم تو ماشین. مامان درو باز کرد. فقط یه دستشو جلوی کوسش گرفته بود، گفت لباسام رو تخته، اینجا که رختکن نداره. گفتم اهان، باشه، چند ثانیه تو سکوت ایستادم و نگاهش کردم. انتظار داشتم کوسش یا حداقل کونش رو نشونم بده ولی تنها چیزی که گیرم اومد پستونهاش بود که قبلا هم دیده بودمشون. مامان گفت حالا که تا اینجا اومدی بیا زود پشتمو یه لیف بکش تا فریبا نفهمیده. نیشم باز شد. مامان پشتشو کرد بهم و رفت تو، منم دنبالش رفتم. حالا کون گنده ی مامان رو میدیدم که برق میزد. مامان لیف و شامپو بدن رو برداشت، یهو لیف رو از عمد انداخت زمین. پاهاشو باز کرد و خم شد تا برش داره. میتونستم لب های کوسش و سوراخ کونش رو ببینم. مامان چند ثانیه دولا موند، بعد راست شد و لیف رو داد بهم. دست چپمو گذاشتم رو کون نرم و بزرگش و با دست راست شروع کردم به لیف زدن پشتش. کمی بعد وقتی لیف زدن تموم شد، مامان گفت بیا دستاتو بشور برو. مامان اب رو کمی باز کرد و خودش رو به من ایستاد تا از جلو هم کوسشو ببینم. رفتم بیرون و یه راست رفتم تو دستشویی. این مالیدن و نشون دادن ادامه داشت. اخرای تابستون بود و هوا کمی خنک شده بود. اونشب با مامان تو حیاط نشسته بودیم. گفتم برم رختخواب هارو بیارم. مامان گفت من امشب تو اتاق میخوابم. گفتم چرا؟ بعد یادم افتاد که اونشب، شب جمعه است. یهو دیدم مامان داره با چشمهای گشاد شده نگاهم میکنه. نگو فکرمو بلند به زبون اورده بودم. مامان گفت برو گمشو بی ادب. بعد بلند شد و رفت تو. من یه تشک و پتو واسه خودم اوردم و دراز کشیدم. حدود یه ساعت بعد دیدم مامان با اخمهای توهم اومد. گفتم چی شد؟ گفت هیچی، منم اینجا می خوابم. گفتم بذار برم رختخوابتو بیارم. گفت نمیخواد، همینجا باهم میخوابیم. گفتم باشه. خودمو کشیدم کنار و مامان اومد زیر پتو، از همون اول به پهلو، پشت به من خوابید. چند ثانیه دستشو برد پشتش و بعد بلافاصله خودشو اورد عقب و کونشو چسبوند به کیرم. وقتی دستمو روی کونش گذاشتم، دیدم مامان دامنشو بالا کشیده، شورت هم نداره، کمی کونشو با دست مالیدم، دیدم مامان داره کونشو بیشتر به کیرم فشار میده. امیدوار بودم که منظورش رو درست فهمیده باشم. ازش جدا شدم و زود کیرمو دراوردم. تو چند ثانیه ی اینده مشخص میشد که قراره مامان رو بکنم یا مجبورم فردا وسایلمو جمع کنم و از اون خونه برم. رفتم جلو و سر کیرمو به کون مامان چسبوندم. مامان نه تنها اعتراضی نکرد، بلکه جوری کونشو حرکت داد که کیرم بیفته روی چاک کونش. دیگه کار تموم بود. بعد از سه بار تلاش ناموفق برای کردن کیرم تو کوسش، مامان از لای پاهاش کیرمو گرفت و گذاشت دم کوسش، اروم فشار دادم و کیرم ذره ذره وارد کوس خیس و داغ مامان شد. باورم نمیشد، فکر میکردم هر لحظه ممکنه از خواب بیدار بشم. کون گنده ی مامان تا یه جایی اجازه میداد که کیرم بره تو. دستمو بردم جلو و گذاشتم رو شکم نرمش. کیرمو اروم تا سرش کشیدم بیرون و دوباره فشارش دادم تو. دستمو بردم زیر بلوزش و پستونشو گرفتم. از پشت صورتمو توی موهای خوشبوی مامان فرو کرده بودم و خیلی اروم داشتم تلنبه میزدم. شکمم با هر تلنبه به کون فوق العاده نرم مامان می چسبید. دم گوش مامان اروم ناله می کردم و میگفتم اوووف مامان، اوووووه مامان. مامان ساکت بود و اگه با هر تلنبه خودشو بهم فشار نمیداد، فکر می کردم خوابش برده. دستمو از زیر بلوزش بیرون اوردم و گذاشتم رو شکمش و رفتم پایین، اول موهای کوتاه کوسشو لمس کردم و بعد به چوچوله اش رسیدم. همزمان با تلنبه زدن تو کوسش، مشغول مالیدن چوچوله اش شدم. به تلنبه زدن با سرعت کم ادامه دادم ولی چوچولشو سفت میمالیدم. چند دقیقه بعد مامان دستمو گرفت و محکم به کوسش فشار داد، کوسش تنگ شد و شروع کرد به لرزیدن. مامان ارضا شده بود، دستمو از رو کوسش برداشت و گذاشت رو کونش. وقتی عضلاتش شل شد، به تلنبه زدن ادامه دادم. سرعتمو کمی بیشتر کردم ولی کیرمو ار نصفه عقب می کشیدم که سر و صدا نشه. دم گوشش گفتم مامان داره میاد، ولی مامان نه حرفی زد و نه حرکتی کرد. دو دل مونده بودم، ولی برای اطمینان کیرمو کشیدم بیرون و سرشو لای لپهای گوشتی کونش فشار دادم و ابمو همونجا خالی کردم. چند دقیقه تو همون حالت موندیم، بعد مامان ازم جدا شد، دامنشو کشید پایین و از زیر پتو بیرون اومد و گفت فکر نکنم رو یه تشک راحت بتونیم بخوابیم، من میرم تو ، شب بخیر، گفتم شب بخیر و مامان رفت توی خونه. شب عجیبی بود. تا نزدیک صبح بیدار بودم و به سکس با مامان فکر میکردم. روز بعد مامان سعی میکرد جوری رفتار کنه که انگار اتفاقی نیوفتاده ولی فضا کمی سنگین بود. روز بعدش مامان دراز کشیده بود ، یه زانوشو خم کرده بود و بالا اورده بود، اونیکی پاش رو هم روی زانوش انداخته بود و دامنش بالا بود. وقتی به شورتش نگاه کردم دیدم نوار بهداشتی داره . 4 روز مامان بهم نزدیک نشد. روز پنجم وقتی بیدار شدم فریبا هم خونه بود. بعد از اینکه صبحونه رو خوردم، مامان گفت فرید بیا بریم بالا کمکم کن رختخوابارو بریزیم هوا بخورن، گفتم باشه. باهم رفتیم بالا، رختخواب ها تو اتاق خواب توی کمد دیواری بود. مامان در کمد دیواری رو باز کرد. چند دست لحاف و تشک روی هم تلنبار شده بود. من کمی عقبتر وایساده بودم. مامان گفت بیا اینارو دربیار، رفتم جلوتر ولی دیدم مامان تکون نمیخوره. گفتم خوب برو کنار برشون دارم دیگه، مامان گفت تو بیا درش بیار. تازه دوزاریم افتاد که چی میگه، رفتم از عقب چسبیدم بهش، زانوهامو هم کمی خم کردم که کیرم درست روی کون بزرگ و نرمش باشه، پستوناشو هم با دوتا دست گرفتم. مامان کونشو به کیرم فشار داد و سرشو گذاشت رو شونه ام. شروع کردم به مالیدن پستوناش، کیرم خیلی زود در تماس با کون پنبه ای مامان راست شد. دستامو بردم زیر بلوزش و از شکمش رفتم بالا و پستونای لختشو تو دستام گرفتم. صورتمو به صورت مامان چسبونده بودم، مامان به ارومی کونشو روی کیرم حرکت میداد. کمی بعد دستامو از زیر بلوزش دراوردم و ازش جدا شدم. مامان رو چرخوندم و به عقب فشار دادم تا پشتش به رختخوابها چسبید. لبهامو رو لبهای گوشتیش گذاشتم و دستمو از روی دامن به کوسش چسبوندم. همونطور که ازش لب می گرفتم ، کوسشو هم میمالیدم. مامان دستاشو رو شونه هام گذاشته بود و بهم لب میداد. ظاهرا بعد از تموم شدن پریودش، حسابی حشری شده بود. لبهامو از رو لباش برداشتم و بلوزشو بالا کشیدم. مامان بلوزشو زیر گلوش نگه داشت و شروع کردم به خوردن ممه های بزرگش، یکی رو تو دهنم گرفته بودم، اونیکی رو با دست میمالیدم و دست دیگه ام هم همچنان روی کوسش بود. مامان چشماشو بسته بود و لبهاشو به همدیگه فشار میداد. کمی بعد ازش جدا شدم، شلوارک و شورتمو پایین کشیدم و کیر شقم افتاد بیرون. میدونستم هنوز زوده و رومون انقدر به هم باز نشده که ازش بخوام برام ساک بزنه، واسه همین بهش گفتم برگرد. مامان چرخید و دامنشو بالا کشید و نگه داشت. کمی هم خم شد و یه دستشو روی رختخواب گذاشت. شورت بنفشش رو پایین کشیدم و کمی دستامو رو کون گوشتالو و نرمش چرخوندم. پشتش ایستادم و یکی دو بار کیرمو لای کوسش بالا پایین کردم. وقتی سر کیرمو دم سوراخش گذاشتم مامان مهلت نداد تا بکنمش تو، خودش رو به عقب فشار داد و کیرم تا ته رفت تو کوسش. کونشو گرفتم و شروع کردم به تلنبه زدن. مامان کاملا ساکت بود، تو این سالها با وجود ما بچه ها مجبور بوده که با بابا تو سکوت سکس کنه و یاد گرفته که چطور خودشو کنترل کنه. کوس خیسش کیرمو میبلعید، با یه سرعت ملایم تلنبه میزدم. گاهی کمی خم میشدم و پستونشو میگرفتم . مامان دامنشو ول کرد و دستشو برد بین پاهاش و شروع کرد به مالیدن چوچوله اش. واقعا بی نظیر بود. یه موج قشنگ با هر تلنبه روی کون پنبه ای مامان ایجاد میشد. لای کونشو باز کردم و سوراخ کون قهوه ای و کوچولوشو نگاه کردم. دلم میخواست از کون هم بکنمش ولی الان وقتش نبود، مامان حسابی حشری بود و باید ارضاش میکردم. دفعه ی قبل زودتر ارضا شد، چون احتمالا نصف راه رو با بابا رفته بود و چون بابا رفیق نیمه راه شده بود، مامان به من پناه اورده بود ولی اینبار همه ی بارش رو دوش من بود. کمی سرعتمو بیشتر کردم، مامان ناله نمیکرد ولی نفس هاش صدایی شبیه ناله داشت و با ریتم خاصی بیرون میومد. شونه های مامان رو گرفتم و کشیدمش بالا تا صاف وایسه. دستامو انداختم دورش و ممه هاشو گرفتم و شروع کردم به مالیدن، مامان هم داشت چوچوله اشو سفت میمالید. برخورد شکمم با کون نرم و عرق کرده ی مامان لذت دیگه ای داشت، کم کم داشتم نگران میشدم که نکنه قبل از ارضا شدن مامان ابم بیاد، ولی چند ثانیه بعد، مامان خودشو رو پنجه هاش بلند کرد و به شدت شروع کرد به لرزیدن، کوسش تنگ شد و نفسشو حبس کرد. کمی بعد، مامان نفسشو بیرون داد و پاشنه هاشو زمین گذاشت. به تلنبه زدن ادامه دادم و کمی بعد دم گوشش گفتم مامان داره میاد کجا بریزم؟ گفت قرص میخورم، هرجا میخوای بریز. وقتی خیالم راحت شد، چند تا تلنبه ی محکم زدم و کیرمو تا ته کردم تو کوسش، مامان ضربان زدن ریختن ابمو حس کرد چون فقط اینجا بود که یه ناله ی اروم ولی طولانی کرد. یکی دو دقیقه تو همون حالت موندیم. بالاخره ازش جدا شدم و کیرم که شل شده بود از کوسش بیرون اومد. قبل از اینکه مامان بتونه شورتشو بالا بکشه، چند قطره از ابم از کوسش بیرون اومد و چکید توی شورت که رو زانوهاش بود. مامان شورتشو بالا کشید و لباساشو مرتب کرد. منم شورت و شلوارکمو بالا کشیدم. مامان بدون اینکه نگاهم کنه گفت بریم. گفتم رختخوابا چی؟ گفت الان خسته ام، بعدا دوباره میایم. گفتم باشه. باهم رفتیم پایین، فریبا تو اتاقش بود، مامان رفت حموم و منم رفتم تو اتاقم. تا مدتها مامان با دادن سیگنال واسه سکس اعلام امادگی میکرد و اصلا حرفی در موردش نمی زدیم. ولی کم کم بعد از چندماه دیگه راحت در موردش حرف میزدیم. سال بعدش فریبا دانشگاه یه شهر دیگه قبول شد و رفت اونجا. بعد از رفتن فریبا دیگه راحت شدیم و تا شب قبل از اومدن بابا از سر کار فرصت داشتیم که از وجود هم لذت ببریم. الان فریبا ازدواج کرده و خونه ی شوهرشه، منم که کار میکنم ولی هنوز ازدواج نکردم و هنوز حدودا هفته ای یه بار با مامان سکس دارم. پایان
     
  
مرد

 
Streetwalker:
افیون توده هاست.

کلمه افیونی را توضیح میدید؟ و معنی این قسمت جمله رو؟
Try fail but Don't fail to try
     
  
مرد

 
Amirreza767:
کلمه افیونی را توضیح میدید؟ و معنی این قسمت جمله رو؟

افیون چیزیه که عقل ادم رو ازش میگیره، مثل مواد مخدر، و باعث میشه بر اساس عقل و منطق عمل نکنه. معنی این جمله که دین افیون توده هاست، اینه که دین برای عموم مردم و عوام مثل مخدره و جایگزین عقل و منطق میشه.
معنیش اینه
     
  
صفحه  صفحه 101 از 149:  « پیشین  1  ...  100  101  102  ...  148  149  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Incest Sexy Story - داستان های سکسی با محارم

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA