انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 103 از 149:  « پیشین  1  ...  102  103  104  ...  148  149  پسین »

Incest Sexy Story - داستان های سکسی با محارم


مرد

 
نیمفو قسمت چهارم فصل دو

11 اوریل 2010

17 سال از ازدواج من و هنری میگذره، هنری یکی از بچه پولدارهای گروهمون تو کالج بود که تا سال اخر، برای سکس بهم نزدیک نشد ولی ترم اخر، بهم ابراز علاقه کرد و بالاخره باهم ازدواج کردیم. روز عروسی رو به خوبی یادمه، چطور ممکنه یادم بره؟ توی کلیسا بودیم و چند دقیقه به شروع مراسم مونده بود، من و بابا تو یه اتاق تنها بودیم و منتظر بودیم تا مراسم شروع بشه و بابا منو تا کنار داماد همراهی کنه. بهش گفتم بابایی، خیلی استرس دارم، بابا بغلم کرد و گفت من اینجام عزیزم، نگران هیچی نباش. اروم دم گوشش گفتم میدونی چی ارومم میکنه؟ بابا گفت چی؟ گفتم سکس. بابا گفت همینجا؟ الان؟ کمی ازش فاصله گرفتم، با یه لبخند موزیانه بهش نگاه کردم و گفتم اگه عجله کنیم میتونیم سر وقت تمومش کنیم. بابا که همیشه پایه بود، گفت پس منتظر چی هستی؟ با لباس سفیدم جلوش نشستم و سریع زیپشو باز کردم و کیرشو کشیدم بیرون. کیرش خواب بود، تو دهنم گرفتمش تا زودتر راست بشه. وقتی راست شد، بلند شدم و پشتمو بهش کردم. بابا تور پشت لباسمو بالا زد و شورتمو پایین کشید، خیلی زود کیر بابایی رو توی کوسم حس کردم. من دامن توری لباس عروسم رو با دوتا دست نگه داشته بودم و بابایی کون سفید و گنده ی منو با دوتا دست گرفته بود و تند تند تو کوسم تلنبه میزد. در اتاق کلیسا قفل نبود و هر لحظه ممکن بود کسی وارد بشه، این موضوع هیجان سکس رو چند برابر می کرد. کمی بعد، بابایی کیرشو که از اب کوسم خیس شده بود، بیرون کشید و توی کونم فشارش داد. نمی تونستم بلند ناله کنم، بنابراین فقط نفس نفس میزدم و اسم بابایی رو زمزمه میکردم. سرعت تلنبه های بابایی بیشتر شده بود. تو همین حال بودیم که صدای ارگ کلیسا بلند شد، این نشونه بود که باید میرفتیم بیرون ولی هنوز کارمون تموم نشده بود. بابایی با تموم توان تلنبه میزد و چند ثانیه بعد، یه اه بلند کشید و ابشو تو کونم خالی کرد. سریع کیرشو بیرون کشید و لباسامونو مرتب کردیم و بیرون زدیم. توی فیلم عروسی، صورت قرمز و عرق کرده ام معلومه. ثمره ی ازدواج من و هنری، یه پسر 15 ساله به اسم جیکوب و یه دختر 13 ساله به اسم جولیاست.


12 اوریل 2010

امروز تو شرکت بخاطر پرونده ی مهمی که تو دادگاه پیروز شده بودیم، جشن گرفته بودیم. من تمام دوران حرفه ایم رو تو همین شرکت بودم، بعد از فارغ التحصیلی، با چند تا شرکت مصاحبه کردم و بالاخره تو این شرکت استخدام شدم. برای اینکه امروز اسمم در کنار موسس شرکت، رو سردر ساختمون باشه، زحمت زیادی کشیدم، دسته های موفقیت زیادی رو ساک زدم و رو میز ادمهای قدرتمندی خم شدم تا به اینجا رسیدم. حالا میتونم با خیال راحت تو دفترم جشن بگیرم، شامپاین بخورم و در حالی که یکی از وکلای زیر دستم تو کونم تلنبه میزنه، دستیار 22 ساله ام رو روی میز بشونم و نیم ساعت تمام کوسشو بلیسم تا وقتی که التماس کنه که دیگه ادامه ندم.


24 اوریل 2010

امروز یکشنبه اس و دارم از یه اخر هفته ی اروم لذت میبرم. هنری 5 روزه که با منشی 20 ساله اش برای چندتا قرارداد تجاری به اروپا رفته. فقط امیدوارم که فشار کاری و جلسات زیاد، باعث حامله شدن اون جوجه منشی نشه. امروز صبح جیکوب سورپرایزم کرد و صبحونه ام رو اورد به اتاقم تا توی تختم بخورم. تولدم که نیست، نمی دونم مناسبتش چی می تونه باشه. در حالی که با لباس خواب توری مشغول خوردن صبحونه بودم، جیکوب هم پایین تخت نشسته بود و تماشا میکرد. این لباس خواب توری رو خود جیکوب برای روز مادر برام خریده بود، انقدر راحته که با پوشیدن سوتین خودمو اذیت نمیکنم و فقط به یه شورت کوچیک اکتفا می کنم. بعد از خوردن صبحونه، با بوسیدن لباش، از جیکوب تشکر کردم و سینی رو برد. بعد از چک کردن پیامها و ایمیلم، بالاخره از جام بلند شدم و جلوی اینه ی قدی ایستادم. لباس خوابم رو دراوردم و تو اینه به خودم نگاه کردم، دستامو زیر پستونام گذاشتم و کمی بالا پایینشون کردم، یه لبخند رضایت رو صورتم نشست، جراح پلاستیکی که این ایمپلنت ها رو واسم گذاشت، واقعا استاد بود و هنوز بعد از ده سال، درست مثل پستونهای یه دختر 25 ساله اس. دستامو به پهلوهام میذارم. منم درست مثل مامان، نیم ساعت ورزش هر روز صبح، اثر خودشو گذاشته و اصلا چربی اضافه ای تو پهلوهام و شکمم نیست، چرخیدم و به کونم تو اینه نگاه کردم. هنوز سفید و گرده، به خودم افتخار می کنم که تو 39 سالگی همچین بدنی دارم. تو همین حال بودم که در اتاق باز شد و جیکوب سر زده وارد اتاق شد. طفلکی با دیدن بدن نیمه لختم حسابی خجالت کشید و کلی عذرخواهی کرد. دستمو رو سینه هام گذاشتم تا کمتر خجالت بکشه و گفتم عیبی نداره عزیزم، بار اولت نیست که سینه های مامانو می بینی، حالا کاری داشتی؟ گفت اهان، اره، من و جولیا داریم میریم تو استخر واسه شنا، تو هم میای؟ چه فکر خوبی، گفتم اره، شما برید، منم بیکینی بپوشم و بیام. گفت باشه و از اتاق بیرون رفت. شورتم رو هم دراوردم. دستی به کوس صاف و بی موم کشیدم. نفرتم از موی بدن باعث شده مشتری ثابت سالن اپیلاسیون بشم. کشوی بیکینی هامو باز کردم، حداقل 20 ست بیکینی داشتم که بیشترشون نو بودن ولی بازم دست انداختم و بیکینی مورد علاقه ام رو برداشتم. یه بیکینی قرمز نخی که دو سایز هم واسم کوچک بود و چیز زیادی رو پنهان نمیکرد، ولی با پوست سفیدم جور بود و بهم حس جوونی میداد. اول شورتش رو پوشیدم، نخش لای کونم گم شد، از جلو هم فقط یه مثلث کوچولو کوسمو پوشونده بود. بعد سوتینش رو بستم و نخاشو پشت گردنم گره زدم. پستونای درشتم از بالا و پایینش بیرون زده بود و فقط اطراف نوک پستونمو پوشونده بود. هوله و لوسیون ضد افتابم رو برداشتم و از پله ها پایین رفتم. از در شیشه ای پاسیو به حیاط پشتی نگاه کردم. جولیای خوشگلم با اون مایوی یه تیکه ی ابی، لب استخر نشسته بود و جیکوب رو در حال شنا تماشا میکرد. درو باز کردم و بیرون رفتم و حوله و لوسیون رو روی تخت گذاشتم. جولیا گفت سلام مامی. گفتم سلام عسلم . کنارش نشستم و یه بوس کوچولو رو لبای صورتی و لطیفش نشوندم. کم کم با دست به بدنم اب میزدم. جیکوب شنا کنان بهم نزدیک شد و بین پاهام قرار گرفت. پاهامو انداخت رو شونه هاش، جوری که صورتش بین رونهام بود، شروع کرد به کشیدن و گفت بیا تو اب. گفتم باشه ولم کن. جیکوب با لبخند موزیانه به کشیدن ادامه داد. تا جایی که فقط دستام رو لبه بود و پاهام رو شونه ی جیکوب. گفتم عزیزم کمرم می خوره به لبه ی استخر، بعد از اون بود که منو دوباره برگردوند تا رو لبه بشینم و گفت پس زود باش دیگه. گفتم باشه. جیکوب کنار رفت و پریدم تو اب. اب خنک واقعا نشاط اور بود، اونم تو اواسط بهار. جولیا هم پرید تو اب و سه تایی شروع به شنا و اب بازی کردیم. جیکوب علاقه زیادی به کشتی گرفتن تو اب داشت، باهم کشتی می گرفتیم و سعی می کردیم سر همدیگه رو زیر اب ببریم. جولیا هم منو تشویق میکرد. گاه و بیگاه، دست جیکوب رو سینه هام قرار میگرفت، ولی خوب موقع کشتی گرفتن یه چیز عادی بود. بالاخره خسته شدم و به جیکوب گفتم بسه دیگه عزیزم. یکی دو دور دیگه شنا کردیم و گفتم که من دارم میرم بیرون. جولیا جلوتر از من از پله ها بالا میرفت، ناخوداگاه نگاهم رفت روی کونش، اندام جولیا تو این یه سال اخیر رشد زیادی کرده بود، ممه هاش از گردو به نارنگی تغییر سایز داده بود و کونش هم گرد و گوشتی تر شده بود. حدود 7 ماه از اولین پریودش میگذشت و مفصل باهاش در مورد اناتومی بدن زن و مرد و همینطور سکس ایمن باهاش حرف زده بودم. اگه تا حالا سکس کرده بود حتما به من می گفت. من از پله ها بالا رفتم، جیکوب چند دقیقه بیشتر تو اب موند و بعد اومد بیرون. بدنمو خشک کرده بودم و جلوی بدنمو لوسیون زدم. میخواستم به جولیا بگم که پشتمو لوسیون بزنه ولی زودتر گفت که میخواد بره سراغ تکالیفش، گفتم برو عزیزم. وقتی جیکوب از اب اومد بیرون، ازش خواستم پشتمو لوسیون بزنه. کنارم نشست و با حوصله از شونه هام تا کف پام رو لوسیون زد. وقتی به کونم دست می کشید، احساس می کردم دستش میلرزه. از تماس دست پسرم با کونم لذت میبردم. میدونم، مادر بدی ام، ولی دست خودم نیست. وقتی کارش تموم شد، کمی دراز کشیدم تا افتاب به پشتم بخوره، بعد چرخیدم و به پشت خوابیدم. چشمامو بسته بودم و از گرمای افتاب لذت میبردم. بالاخره وقتی میخواستم بلند بشم تازه متوجه شدم که نوک یکی از پستونام از زیر سوتین بیرونه. انداختمش تو و بلند شدم، وسایلمو برداشتم و به اتاقم رفتم. لخت شدم و یه دوش گرفتم، بعد همونطور لخت رو تخت دراز کشیدم، وقتی چشمامو می بستم، بدن لاغر و ظریف دخترم و اندام ورزیده ی پسرم جلوی چشمام ظاهر میشد. همونطور که به اونا فکر می کردم، بی اختیار دستم رفته بود لای پام. کوسم حسابی خیس شده بود. از کشوی کنار تخت، یه دیلدو و یه ویبراتور برداشتم. اول به یاد کیر پسرم، دیلدو رو ساک زدم و توی کونم فرو کردمش. بعد ویبراتور رو به یاد زبون دخترم، به کلیتوریسم چسبوندم و خودارضایی کردم. وقتی ارضا شدم، حالم جا اومد و کمی ذهنم بازتر شد. لباس پوشیدم و رفتم پایین تا واسه بچه ها نهار اماده کنم.


     
  
مرد

 

نیمفو قسمت پنج فصل دو


27 اوریل 2010

امروز وقتی از سر کار برگشتم حسابی خسته بودم، تمام روز پاشنه بلند پام بود و پاهام حسابی درد می کرد. روی کاناپه نشستم و جیکوب گیلاس شراب قرمزم رو واسم اورد و اونطرف کاناپه نشست. بهم پیشنهاد داد که پاهامو ماساژ بده، پسر کوچولوم داره به یه جنتلمن تبدیل میشه. دامنمو کمی بالاتر کشیدم و پای چپمو رو پاهاش گذاشتم، پای راستم هم روی زمین بود، فکر کردم حالا که انقدر پسر خوبیه، یه جایزه ی کوچیک بهش بدم، واسه همین پاهامو اونطوری باز کردم تا بتونه شورت قرمزمو ببینه. چه اشکالی داره؟ جیکوب کفشمو دراورد و با حوصله از روی جوراب ساق بلندم شروع کرد به ماساژ دادن کف پام ، بعد اروم اروم اومد بالاترتا ساقم، بی اختیار ناله می کردم، خیلی با حوصله کار می کرد و دستای قویش حسابی خستگی رو از پاهام بیرون میکرد. پای چپمو کمی رو پاش بالاتر بردم و پای راستمو هم رو پاهاش گذاشتم تا اونو هم بماله. تیغه ی پای چپم به یه چیز سفت چسبیده بود، فکر می کنم کیرش بود، از اخرین باری که کیرشو دیدم خیلی میگذره، حتما حسابی باید بزرگ شده باشه، چشامو بستم و کیرشو تصور کردم. فکر کنم کمی زیاده روی کردم، چون جوری ناله میکردم که جیکوب پرسید مامان حالت خوبه؟ دردت میاد؟ گفتم نه عزیزم، کارت عالیه، سعی کردم خودمو کنترل کنم. وقتی کارش تموم شد، بازم برای تشکر مثل همیشه لباشو بوسیدم و بلند شدم تا برم تو اتاقم و لباس راحتی بپوشم.


30 اوریل 2010

امروز تولد جیکوب بود، حسابی بهمون خوش گذشت، کیک خوردیم، رقصیدیم و یه عالمه بازی کردیم. براش یه گوشی موبایل جدید گرفته بودم، کیفیت دوربینش معرکه اس. شب وقتی برای شب بخیر گفتن به اتاقش رفتم، جیکوب برای تشکر لبامو بوسید، یکم با بوسه های همیشگی مون فرق داشت، جیکوب لباشو محکم به لبام فشار داد جوری که لبامون بین هم قرار گرفت. کمی هم بیش از حد معمول نگه داشت و بعد ازم جدا شد. لبخندی بهش زدم و شب بخیر گفتم. پسرم اگه بدونی چه چیزایی تو سر مامانت میگذره.


7 می 2010

امروز یه اتفاق عجیب افتاد. جیکوب سرم داد زد. سر صبحونه، نون تستش کمی سوخته بود، جیکوب عصبانی شد و سرم داد زد. بعد بهم دستور داد که یکی دیگه واسش درست کنم. زبونم بند اومد و فقط تونستم بگم چشم. سالها از اخرین باری که کسی اینطوری بهم امر کرده میگذره. دوباره اون حس فرمانبری تو وجودم بیدار شد، یاد ارباب فرانک و خونه ی جادوییش افتادم. خوشبخترین لحظاتم زمانی بود که برده ی ارباب بودم و کنترل می کرد، قلاده به گردنم میبست و شلاقم میزد و از شیمیل ها می خواست که با کیرشون ادبم کنن. حتی بعد از ازدواج هم، به محض اینکه ارباب تماس میگرفت، بالافاصله خودمو میرسوندم. یادش بخیر اون روزی که ارباب دستها و پاهامو به گوشه های تخت بست، 20 تا اسپنک به کونم زد و بعد خودش و دوتا مرد دیگه و اون دوتا شیمیل باهام سکس کردن. هنری میدونست که با کسای دیگه سکس می کنم. همون موقع که بهم ابراز علاقه کرد، بهش گفته بودم که من اهل تک همسری نیستم و نیاز جنسی من فقط با یه نفر رفع نمیشه. بهم گفت که مشکلی با این قضیه نداره و می تونیم یه ازدواج ازاد داشته باشیم. با این وجود موضوع فرانک رو ازش مخفی کرده بودم و وقتی ارباب با اسپنکهاش کونمو قرمز میکرد، از شوهرم مخفی میکردمش. وقتی فهمیدم که حامله ام، با تمام علاقه و نیازی که به ارباب فرانک داشتم، قیدشو زدم و دیگه اونجا نرفتم. فرانک اخرین اربابم بود و هنری حتی موضوع فرمانبرداری منو نمیدونه. حالا وقتی جیکوب سرم داد زد و بهم دستور داد، دوباره مثل همون دوران بدنم داغ شد. وقتی داشتم صبحونه اشو اماده میکردم، کاملا حس میکردم که کوسم داره خیس میشه. وقتی صبحونه ی جیکوب رو دادم، دیگه نتونستم تحمل کنم، به اتاقم رفتم، درو قفل کردم، دیر رسیدن به سر کار رو به جون خریدم و با دوتا دیلدو حسابی از خجالت کوس و کونم دراومدم. البته عصر، جیکوب ازم عذرخواهی کرد ولی گفتم که لازم نیست عزیزم، تقصیر خودم بود. نباید صبحونه ی سوخته بهت میدادم. آه پسرم، اگه میدونستی که با این روش، هر کاری دلت خواست می تونی با مامان بکنی.


30 می 2010

مطمئنم جیکوب ماجرای فرمانبرداری منو میدونه. پسری که تا همین چند وقت پیش، یه پسر شیرین و حرف گوش کن بود، حالا پرخاشگر شده و بهم امر و نهی میکنه، درست روی نقطه ی ضعفم دست گذاشته و منم هیچ کاری جز اجرای دستوراتش از دستم بر نمیاد. امروز ماشینم رو خواست ولی چون گواهینامه نداره، مخالفت کردم. کار به جایی رسید که جیکوب تهدیدم کرد اگه به حرفش گوش نکنم تنبیهم میکنه. مجبور شدم کلید رو بهش بدم. نمیدونم از کجا میتونه فهمیده باشه؟ حتی هنری هم از این موضوع خبر نداره. حداقل در حضور جولیا رعایت میکنه. از یه جهت این جریان خطرناکه، مثل امروز که بدون گواهینامه کلید ماشین رو ازم گرفت و رفت بیرون. حالا خوشبختانه اتفاقی نیفتاد و نیم ساعت بعد برگشت خونه، ولی ممکنه همیشه ختم به خیر نشه. از جهت دیگه هربار که دستوری بهم میده شورتم خیس میشه و شهوت وجودمو می گیره. نمیدونم این جریان تا کجا قراره پیش بره، کمی استرس دارم.


3 ژوئن 2010

امروز با مارتینا برای نهار به یه رستوران چینی رفته بودیم، مارتینا از زمان کالج به بهترین دوستم تبدیل شده و همه ی اسرارمو میدونه. به خونه ی ما هم زیاد میاد و گاهی به یاد قدیم شیطنت می کنیم. وقتی ماجرای کارهای جیکوب رو براش تعریف کردم، حسابی هیجان زده شد و تشویقم کرد که با پسرم سکس کنم ولی هنوز دودل بودم. بهم گفت اگه خودت نمیخوای اجازه بده من باهاش سکس کنم، یه لحظه غیرتی شدم و بی اختیار گفتم لازم نکرده، اگه قرار باشه کسی با پسر من سکس کنه، اون منم. فکر کنم خانومی که تو میز بغل نشسته بود، حرفمو شنید چون تا لحظه ی ترک رستوران داشت چپ چپ نگاهم میکرد.


4 ژوئن 2010

هنوز بخاطر اتفاقی که امروز عصر افتاد، تو شوکم. معلم پیانوی جولیا اومده بود و پایین در حال تمرین بودن، منم بالا تو اتاقم مشغول خوندن کتاب بودم. یه شلوار یوگای صورتی با شورت لامبادای قرمز و یه رکابی سفید بدون سوتین تنم بود. جیکوب اومد تو اتاقم و گفت مامان، کلید ماشین رو میخوام، بهش گفتم عزیزم تو که گواهینامه نداری، گفت میدونم، لازم نیست بهم یاداوری کنی. گفتم عزیزم نمیتونم کلیدو بهت بدم، ممکنه اتفاقی بیفته، یا پلیس دستگیرت کنه. گفت مامان یادته اونروز بهت گفتم اگه به حرفم گوش نکنی چی میشه؟ یه لحظه تموم بدنم داغ شد، یعنی واقعا پسر 16 ساله ام میخواست منو تنبیه کنه؟ کاملا خونسرد و مغرور بود. گفتم شرمنده ام عزیزم، نمی تونم کلید رو بهت بدم. با همون خونسردی گفت مامان پاشو بیا اینجا. گفتم واسه چی؟ اینبار کمی صداشو بلندتر کرد و گفت بهت گفتم پاشو بیا اینجا. درحالی که از جام بلند میشدم گفتم عزیزم نباید با مادرت اینجوری حرف بزنی. ولی با اینحال رفتم پیشش. لوازم ارایشمو کشید گوشه ی میزم و گفت خم شو روی میز. گفتم جیکوب این کار درستی نیست، من مادرتم. گفت اره ولی باید تنبیه بشی تا یاد بگیری که وقتی بهت دستور میدم، باید به حرفم گوش بدی، حالا خم شو رو میز. اختیارم دست خودم نبود، میخواستم مقاومت کنم ولی نتونستم و بی اختیار روی میز خم شدم. پستونام به میز چسبیده بود و کونم بیرون زده بود. جیکوب کنارم ایستاد، تو اینه داشتم تماشاش میکردم. برای اخرین بار گفتم جیکوب خواهش میکنم اینکارو نکن. گفت اگه همینطور التماس کنی بیشتر تنبیه میشی، فهمیدی؟ همینطور که تو اینه بهش نگاه میکردم، به نشانه ی تایید سر تکون دادم. جیکوب کنارم ایستاد، دستشو بلند کرد و با سرعت و قدرت روی کونم فرودش اورد. با برخورد دستش به لپ کونم ، ناله ای کردم. دوباره دست جیکوب بالا رفت و با همون سرعت، اینبار رو لپ دیگه ی کونم فرود اومد. جیکوب به کونم چشم دوخته بود، از صورتش مشخص بود که داره از اینکار لذت می بره. با هر ضربه ناله ای میکردم، کوسم اتیش گرفته بود و به خودم می پیچیدم. بعد از پنجمین ضربه، جیکوب دستشو روی کونم نگه داشت، چنگ زد و کمی مالیدش، بعد اسپنک بعدی رو زد. از شدت شهوت زانوهام میلرزید. جیکوب بعد از هر اسپنک، کونمو چنگ میزد و میمالید. بعد از دهمین ضربه، جیکوب در حالی که هنوز دستش روی کونم بود، گفت امیدوارم فهمیده باشی که رئیس کیه، مادر جان. بعد بدون اینکه کلید ماشین رو بخواد یا حرف دیگه ای بزنه، از اتاقم بیرون رفت و درو بست. تو همون حالت دولا، دستمو بردم لای پام، اب کوسم از شورتم رد شده بود و شلوارم رو هم خیس کرده بود. انقدر حشری بودم که بعد از دو دقیقه مالیدن کوسم از روی شلوار، ارضا شدم و همونجا افتادم زمین. نمیدونم چقدر گذشته بود که جولیا در زد و گفت مامان استادم داره میره. گفتم باشه عزیزم الان میام. بلند شدم، یه نگاه به جلوم انداختم، یه لکه ی بزرگ خیسی لای پام معلوم بود. شلوارمو دراوردم و یه دامن پوشیدم و رفتم تا استاد رو بدرقه کنم. جیکوب تا موقع شام از اتاقش بیرون نیومد. هنری هم اومده بود و داشتیم شام میخوردیم. من و جیکوب به سختی می تونستیم تو چشمای هم نگاه کنیم. هنوز نمی تونم باور کنم که پسرم اینطوری کنترلمو به دست گرفته، فکر کنم بعد از سالها یه ارباب جدید پیدا کرده ام.


     
  
مرد

 
امیر و خواهر وسطی حشری[font#DF0101][/font]
سلام من امیر هستم. من پدرم پنج سال پیش و مادرم دو سال پیش فوت شده وقتی ازدواج کرده بودم خونه بغلی بابام اینا رو خریدم. همسایه دیوار به دیوار بودیم و از حیاط هم یه در گذاشتیم که دوتا خونه بهم وصل شدن. ولی چند سال پیش زنم بهم خیانت کرد و مجبور شدم طلاقش بدم و حالا تو خونه تنها زندگی میکنم. من سه تا خواهر دارم به اسم های یاسمین که بزرگتر از هممون هست و چهل و پنج سالشه و سحر که وسطیه و سی و نه سالشه و نازنین که سی و سه سالشه و کوچیکترین خواهرمه که همه ازدواج کردن و خودم هم سی سالمه. من قدم صد و نوده و هیکلی ام. کیرم هم خیلی کلفت و بزرگه. بگذریم. داستانی که میخوام بگم به خواهر وسطیم سحر مربوط میشه. سحر خیلی خوشگله پوست سفیدی داره و پستوناش فکر کنم هشتاد و پنج یا شاید هم بزرگتر کونش هم بزرگه. قدش حدود صد و هفتاده. خواهرام کلید خونه من رو دارند و همیشه نگران من هستن که داداش کوچیکترشونم. چون تو خونه تنها هستم خواهرام همیشه هوای منو دارن. همیشه وسط هفته تو خونه مادرم که میشه خونه کناری من جمع میشیم دور هم.
داستان از اونجا شروع میشه که سه شنبه بود و من تو خونه نشسته بودم تو پذیرایی و فیلم سوپر توی کامپیوترم که یه مانیتور بزرگ بهش وصل کردم داشت پخش میشد و من هم هندزفری گذاشته بودم گوشم و شورتم رو هم در آورده بودم و داشتم جق میزدم. پرده های حیاط هم کشیده بودم. حیاط رو که رد میکنی میای در اصلی به پذیرایی باز میشه. نگو سحر برام ناهار آورده و در رو زده ولی من نشنیدم. اون هم فکر کرده خوابم و کلید انداخته و در رو باز کرده. منم درست روبروی در نشستم و کیر کلفتم تو دستم و دارم جق میزنم و اصلا حواسم نیست. یهو دیدم در باز شد و خواهرم سحر جلو دره. هول شدم خواستم فیلم سوپرو ببندم که نشد و بعد متوجه شدم که شورت ندارم و کیرمو میبینه. خواهرم هم هول شد ولی خندید که من ضایع نشم. گفت ناهار آوردم در زدم جواب ندادی فکر کردم خوابی. میزارم اینجا و با خنده رفت. منم هم خجالت زده شدم و اعصابم بهم ریخت هم یه جورایی شهوتم بیشتر شد و بقیه جقمو زدم ناهارو خوردم و رفتم پایین.
دیدیم خواهرام همه جمعن. خلاصه نشستیم و شبش رفتن. چند روز بعد خواهرم اومد غذا اورد برام. همین که اومد با خنده درو زد گفت بیداری؟ گفتم آره رفتم درو باز کردم با خنده گفت میخواستم کیلید بندازم گفتم بازم حتما دستت بنده باز نمیکنی. گفتم نه بابا و خندیدیم.
بهش گفتم راستی به بچه ها اونروز چیزی نگفتی؟ گفت نه بابا دیوونم مگه. گفتم نگیا آبروم میره. گفت نه خیالت راحت اون کارو هم کم بکن ضرر داره. باهم خیلی راحتیم منم گفتم نه نفعش از ضررش بیشتره. گفت چطور؟ گفتم حداقل به خاطر نیاز جنسی مجبور نمیشم زن بگیرم به فنا برم. خندید گفت دیوانه اصل کاری رو با دست خودت مقایسه میکنی؟ گفتم بالاخره امکانات کمه دیگه. دیدم چشماش برق میزنه. گفت راستی زنت یه بار به من میگفت بهش نمیرسیدی از لحاظ جنسی. تو که دم و دستگاهت ماشالا بزرگه مشکلش چی بود؟ جا خوردم ولی خودمو خونسرد نشون دادم گفتم زر میزنه بابا اون آدم نبود اصلا. زد زیر خنده گفت لامصب تو دستت جا نمیشد. گفتم ای بابا ولش کن بحثو عوض کن با خنده. گفت یه چیز بگم ناراحت نمیشی؟ گفتم نه بگو. گفت میشه نشونم بدیش؟ گفتم زشته بابا ولش کن. گفت جون من. منم دیدم مجبورم گفتم نمیشه دست بزنی فقط از رو شلوار؟ شلوارمو کیشیده بودم پایین کیرم راست نبود ولی نیمه راست بود.بردم جلوش گفت لوس نشو دیگه میخوام ببینمش. دستشو یکم مالید به کیرم کیرم بلند شد. یه حس دلشوره همراه با شهوت داشتم و بدنم یخ کرده بود. گفت شورتتو دربیار. شورتمو کشیدم پایین خودش گرفت درش بیاره کیرم رو شونش بود. شورتمو از پام درآورد بعد کیرم و گرفت دستش با دقت نگاه کردن. هی اینور و اونورشو نگاه میکرد تخمامو میداد بالا زیرشو میدید خایمو میمالید دستشم رو کیرم بود. دیدم پا شد مانتوشو در آورد زیرش یه شلوار پارچه ای تنگ و یه تاپ مشکی داشت که بند کورستش از بالا بیرون بود. کورستشم مشکی بود. دوباره نشست. دید سر کیرم یه کم آب اومده با انگشتش کشید روش بعد غلظتشو با دو انگشت چک کرد. گفت خیلی بزرگه واسه رامین نصف اینم نمیشه. گفتم بپوشم؟ گفت نه وایسا چرا عجله داری؟ گفت میخوای واست جق بزنم؟ گفتم نه خوذم میزنم. گفت لوس نشو دستشو که دور کیرم بود بالا و پایین کرد داشتم میلرزیدم از شهوت. نوک زبونشو زد به سوراخ کیرم و آبشو مزه کرد. من هم که روم وا شده بود گفتم خوشمزست؟ گفت آره عالیه. دراز بکش. دراز کشیدم روز زمین دیدم تاپشو درآورد انداخت رو مبل. گفت میخوای ببینیشون؟ گفتم آره.گفت بند کورستمو باز کن. پشت بهم نشست منم بندشو وا کردم یهو برگشت دیدم به به چه پستونایی. گرد و بزرگ با هاله قهوه ای و نوک پستونای درشت که باد کرده زده بیرون. نشست لای پام و نوک پستوناشو میمالید به سوراخ کیرم. کیرم داشت میترکید. گذاشت لای پستوناش کیرمو و توف کرد وسطشون و داشت بالا پایین میکرد. دیدم اینجوری آبم میاد. گفتم سحر نمیخوای شلوارتو در بیاری؟ با مکث و نگرانی گفت نمیشه در نیارم؟ منم فکر کردم ناز میکنه گفتم تو مال منو دیدی ولی من مال تورو ندیدم. گفت باشه.
شلوارشو کشید پایین خم شد شورتشم کشید پایین دیدم رو کونش تمام جای کبودیه. یهو حسم پرید. با عصبانیت گفتم اینا چیه رامین روت دست بلند میکنه؟ خندید گفت به خاطر همین نمیخواستم دربیارم. گفتم میرم خواهرشو میگام مادر نزاییده دست رو خواهر من بلند کنه مگه بی کس و کاری؟ درسته مامان و بابا نیستن ولی من برگ چغندر نیستم کسی بخواد با خواهرم بدرفتاری کنه.گفت نه دیوونه نمیزنه یه چیز دیگست. گفتم چیه؟ گفت اول تو بگو تو سکس از چی خوشت میاد؟ چه فتیشی داری؟ گفتم حرفو نپیچون جواب منو بده. گفت درباره همونه تو بگو؟ گفتم من فتیشا رو اکثرشونو خوشم میاد بجز اونا که میرینن رو هم و فتیش پا. گفت فتیش خشن چی؟ گفتم چطوری یعنی؟ گفت اینا که سکس خشنه و زنه دوست داره کتک بخوره توش؟ منم راستش تاحالا ندیده بودم و اطلاع زیادی از این فتیشا نداشتم. گفتم دیدم تو سوپرا وحشی سکس میکنن اما مثلا یه چک فوقش دیدم بزنن به زنه اون هم یواش. گفت همونه ولی بیشتر. گفت من دوست دارم تو سکس شوهرم کتکم بزنه حشریم میکنه. گفتم آخه لامصب کونت تمام کبود شده. گفت اولین بار که به رامین گفتم گفت تو دیوونه ای دختر. خیلی طول کشید که باهاش کنار بیاد ولی بغیر از سکس تاحالا دست روم بلند نکرده نگران نباش. تو سکس هم تا نخوام نمیزنه. گفتم چه کتکی مثلا؟ گفت برو کمربندتو بیار. گفتم واویلا. گفت اذیت نکن دیگه برو بیار بگم. گفتم من دلم نمیاد تورو بزنما. گفت خودم میخوام تو بیار. رفتم کمبربندمو آوردم. گفتم راستی من عصابم ریخت بهم ندیدم اونجاتو درست حسابی. رو زانوم بودم. اومد جلوم گفت بیا ببین. وایساد جلوم لای کوسشو باز کرد. کوسش خیلی توپول و کولوچه ای بود و لاش صورتی بود. رنگ کوسش هم از بقیه بدنش تیره تر بود. سیاه نبودا بدنش خیلی سفیده. یه زبون لای کوسش کشیدم. خندید گفت خوشمزست؟ گفتم عالیه برگرد. برگشت گفتم لای کونتو باز کن با دستت. لای کونشو باز کرد دیدم چه سوراخ خوشگلی. کوسش هم از پشت زد بیرون. دیدم سوراخ کونش هم همرنگ کوسشه و توپول اومده بالا. یه دستی رو سوراخش کشیدم گفت اوه اوه تو هم عشق کونی نه؟ گفتم آره چجورشم. دست لای کوسش کشیدم دیدم خیسه. گفت تموم نشد بازرسیت؟ گفتم آره. چهار دست و پا نشست رو زمین کمربندم رو گرفت دولا تا کرد داد بهم. گفت بزن. گفتم بیخیال سحر. گفت میگم بزن لباسامو میپوشم میرما. گفتم باشه. یواش دوتا زدم در کونش. گفت محکم بزن سوسول نباش. گفتم باشه یکم محکمتر زدم. برگشت نگام کرد گفت ماست خوردی؟ زورت همینه؟ گفتم دیوونه مگه زورآزماییه؟ گفت آره هرچی زورداری بزن اگه سختم بود میگم یواشتر. یه دونه بزن اگه نخواستی نزن دیگه. گفتم کبود میشه ها. گفت عیب نداره تو بزن. منم چپ دستم. کمربندو گرفتم دست چپم گفتم یه دونه رد کنم صدا کمربندو بشنوه شاید بترسه بگه نمیخوام. برگشت نگام کرد گفت مسخره نباش دیگه بزن. همونجوری. منم با اینکه ته زورم نبود ولی محکم یه دونه با کمربند زدم در کونش لرزید کونش. داد زد گفت آهان همینه بزن. پنج شیش تا زدم هی وایمیتادم ببینم میگه بسه یا نه هی میگفت بزن. خلاصه ده تا محکم زدم گفت بیا حالا دست بزن به کوسم. دست زدم دیدم خیسیش اومده روی رون هاش. گفت حالا این یکیشه. گفتم دیگه چیا دوست داری؟ گفت سیلی خوردن دوست دارم، اینکه توف کنن تو دهنم دوست دارم، با دست بزنن در کونم دوست دارم. با سیلی بزنن به پستونام دوست دارم، خفم کنن موهامو بکشن کلا بدرفتاری حشریم میکنه. گفتم دختر دیوونه ای تو. خندید گفت رامین هم همینو میگفت اولش. تازه اینکه یکی سکسمو ببینه هم دیوونم میکنه. گفتم همینا بود؟ گفت حالا گیره نداری اینجا وگرنه نوک پستونم گیره میزنم تا قرمز قرمز شه بعد لیسش بزنی سوزششو دوست دارم. یهو خندید گفت توهم بدت نیومده ها کیرت رگاش داره میترکه. گفتم آره جالبه برام تا وقتی که خودت دوست داشته باشی. گفت بیا اینجا زانو زد جلوم . گفت کیرتو تا آخر بکن تو حلقم. گفتم دیوونه کیر من از پس کلت میزنه بیرون. گفت نه میره پایین تو حلقم نگران نباش. کردم تو دهنش گفت هل بده. از پشت موهامو بگیر بکن دهنمو فکر کن داری کوس میکنی. منم یکم هل دادم دیدم میخواد اوق بزنه خواستم سرشو بکشم عقب دیدم مقاومت میکنه بیخیال شدم. کیرمو در آورد گفت خواستی سرمو بکشی عقب موهامو بکش. خواستی بیشتر بره تو حلقم هم دستتو بزار پشت سرم بکوب رو دستت محکم. منم خیلی داشتم حال میکردم. دهنشو وا کرد گفت توف کن تو دهنم. گفتم چندشت نمیشه؟ گفت از توف تو نه. منم توف کردم تو دهنش قورتش داد. دراز کشید گفت میخوای کوسمو بکنی یا کونمو؟ گفتم کونتو. گفت واویلا پاره نشم خوبه. گفتم میخوای با انگشت بازش کنم؟ گفت نه همینجوریش لیزه دردشم دوست دارم. دراز کشید پاهاشو داد بالا گفت پاهامو بگیر بچسبون به زمین کنار سرم بعد خودم نگهش میدارم. پاهاشو یواش یواش بردم سمت زمین دیدم نه خیلی راحته بدنش نرمه. پاهاشو گرفت گفت چند وقت یه بار گلومو بگیر فشار بده . چک هم بزن محکم. گفتم باشه.
کیرم هنوز لیز بود گذاشتم رو سورراخ کونش یواش یواش داشتم میدادم داخل گفت همشو یهو بکن تو با فشار. منم همینکارو کردم دادش رفت هوا گفت بکن داداش بکن کونمو. منم شروع کردم تلمبه زدن گفتم اذیت نمیشی؟ گفت نه بکن. گلوشو گرفتم یه سه ثانیه نگه داشتم برداشتم. گفت دستتو بکن تو دهنم. دستمو کردم تو دهنش سرشو هی میاورد بالا که بره تو حلقش. بعد در میاوردم یکم سرفه میکرد. گفتم خوشت میاد؟ گفت آره عالیه سیلی بزن بهم. منم یه دونه زدم داد زد محکم تر. منم یدونه محکم زدم در گوشش. کردم آبم داشت میومد شروع کردم کوسشو مالیدن و با چک میزدم روش. وحشی شده بود هی خودشو تاب میداد تا آروم شد منم گفتم بریزم تو؟ گفت آره بریز تو سوراخ کونم آتیشم بزنه. منم آبمو خالی کردم. تاحالا اینقدر آب نه تو سکس ازم در اومده بود نه تو جق زدن. تموم نمیشد لامصب. گفت بقلم کن ببر تو حموم آبتو خالی کنم فرشت کثیف نشه. بقلش کردم بردم حموم مثل دستشویی نشست شروع کردن زور زدن که آبم بیاد بیرون. گفت بیار کیرتو تمیز کنم. کیرمو میکرد دهنش و میمکید و سر کیرمو زبون میزد بعد تخمامو گرفت و لیسید گفت جیش نداری؟ گفتم نکنه فتیش جیش هم داری؟ گفت آره بدت میاد؟ گفتم نه از ریدن بدم میاد اونو که نداری؟ گفت نه. گفت میشه همینجا تو حموم بشاشم؟ گفتم بشاش آب میگیرم. با دستش لای کوسشو باز کرد شاشید. منم خواستم فکر نکنه بدم میاد. رفتم کیرمو گرفتم جلوش گفتم بشاش رو کیرم. گفت آخ جون بیا جلو. شاشید رو کیرم بعد دوش دستی رو برداشت کیر منو شست و کوس و کون خودشم شست و گفت دیر شده برم تو هم غذاتو بخور جون بگیری اندازه یه سطل ازت آب رفت. نشست رو مبل لباساشو بپوشه. گفت پشیمون که نیستی؟ گفتم نه فقط از اینکه هردومون به رامین خیانت کردیم ناراحتم. گفت کی گفته خیانت کردیم؟ گفتم من. همینکه پشت سرش اینکارو کردیم خیانته.خندید گفت دیواانه به رامین گفتم. گفتم چی رو؟ گفت قضیه اونروزو. گفتم ای بابا آبرومونو نبر دیگه اون رو من حساب دیگه ای میکنه.تازه اونو گفتی نگفتی میخوایم سکس کنیم که. گفت یه چیزی بگم از دستم ناراحت نمیشی؟ گفتم نه بگو. گفت یادته گفتم کسی سکسمو ببینه دیوونه میشم. گفتم آره. گفت اینو به رامین اولین بار گفتم ناراحت شد اما بعدها خودش هم خوشش اومد از فانتزیش. منم تنها تورو تو فکرم میومد تو فانتزیامون و میگفتم کاش امیر اینجا بود میدید. بعدها که جلوتر رفتیم گفت من هم دوست داشتم امیر تو رو میکرد من نگاه میکردم. اونروز بهش گفتم که این اتفاق افتاده ازم پرسید که کیرش چطوری بود خوشت اومد و اینا به شوخی که منم گفتم آره خیلی بزرگ بود و کلفت. پریروز که داشتیم سکس میکردیم حرفشو کشید وسط که دوست داشتی الان امیر اینجا بود نگاه میکرد و کیرشو میمالید؟ که منم حشرم زد بالا و گفتم چرا کیرشو بماله بیاد دوتایی منو بکنید. امروز هم که داشتم میومدم اینجا به شوخی گفت نری کیلید بندازی این سری وسط جق میگیره تو رو هم میکنه ها با خنده. خلاضه امروز رو هم واسش تعریف میکنم اگه راضی باشی. گفتم منکه تازه انگار فهمیدم سکس چیه مگه از تو دست میکشم من. گفت باشه پس. لباسارو پوشید یه لب ازم گرفت و گفت اینسری زیاد توضیح دادم وقت کم اومد سری بعد باید فقط بکنیا گفتم باشه. خلاصه رفت و من موندم و هزار فکر و خیال. باورم نمیشد چه اتفاقی افتاده. فردای اونروز پنجشنبه بود و بالا بودم. دیر میخواستم برم پایین .
سحر اومد بالا گفت چرا نمیای پایین؟ گفتم الان من چطوری تو صورت رامین نگاه کنم؟ گفتی بهش؟ گفت آره خیلی هم حال کرد. ولی نه اون به روی خودش میاره الان و نه تو به روی خودت بیار انگار اتفاقی نیفتاده. گفتم باشه. خلاصه رفتم پایین و سلام و علیک و اینا دیدم رامین عادیه منم راحت شدم. خلاصه شب شد و همه رفتن و من اومدم بالا.
گذشت و روز یکشنبه بود که خواهرم زنگ زد که داره میاد منم گفتم کیلید داری دیگه من میرم حموم. گفت آره میخوای به خودت برسی شیطون؟ گفتم آره باخنده گفت باشه. تو حموم بودم و حسابی کیرمو و موهای شکم و سینم رو زدم و داشتم دوش میگرفتم دربیام که در حمومو زدن. باز کردم دیدم سحر ست لخت شده با اون پستونای گندش تو دستش داره عشوه میاد که بیام تو؟ گفتم بیا دیدم بدنشو کامل برق انداخته اومد زیر آب خیس شد بدنش برق میزد. گفت کیرتو بیار جلو میخوام بشاشم. دید نیمه راسته یکم کوسشو مالید به کیرم کیرم سفت سفت شد. لای کوسشو باز کرد گفت بیا پایینتر بشاشم روش. آرودم پایین با فشار داشت میشاشید رو کیرم. سوراخ شاشش رو میدیدم کامل باز شده بود و از توش جیش داغش میریخت رو کیرم. تموم که شد گفتم نوبت منه. گفت بشاش روم. منم انگار دو روزه نشاشیدم. نشست رو زانوش کیرمو گرفت میچرخوند رو صورتش و هی زبونشو میکرد تو سوراخ کیرم و شاش میپاشید تو دهنشو و صورتش و پستوناش. تموم که شد پاشد گفت بدنتو کفی کن مثل لیف بکش به بدنم. منم کف مالی کردم و خودمو میمالیدم بهش. پستوناش مثل پنبه نرم و نوک پستوناش سیخ سیخ. برش گردوندم . کیرمو گذاشتم لای کونش و سینم رو میمالیدم به کمرشو بوسش میکردم. حسابی کفی شد. بعد برگشت دست انداخت لای پام و تخمام و لای کونم رو حسابی شست و آب کشیدیم در اومدیم. همدیگرو خشک کردیم و رفتیم پذیرایی. کیفشو باز کرد و یه دوربین کوچیک حرفه ای با پایه تاشو درآورد. گفتم این چیه. گفت بزارش یه جا کامل بگیره سکسمونو. هم خودت تو کامپوترت داشته باشی هم میخوام ببرم شوهرم ببینه. گفتم بابا خجالت میکشم این چیه دیگه. گفت لازم نکرده اون از تو مشتاقتره تازه حواست باشه بهش گفتم خیلی حرفه ای هستی گیج بازی در نیاری. گفتم دستت درد نکنه دیگه من گیجم؟ بوسم کرد گفت دیوونه تو سکس نمیگم تو ارباب بودن میگم. گفتم آهان. گفت پس دردت میاد و اینا نداریم دیگه. جوری باید جرم بدی و باهام رفتار کنی که انگار بردتم. گفتم باشه. گفت میخوای یکم تمرین کنیم بری تو نقش؟ گفتم نه اما هرجا زیاده روی کردم بهم بگو. این هم بدون که من خیلی دوستت دارم و نمیخوام بهت صدمه ای برسه. بیرون سکس همون آبجی بزرگمی و احترام و دوستیمون هم سرجاشه. گفتم اینو به شوهرت هم بگو که این فیلمو دیدنی از من بدش نیاد و فکر نکنه کلا اینجوریم. خلاصه که لبخندت یادت نره چون من ببینم یکم شوکه یا ناراحتی کلا حسم میپره و دلم میخواد بگیرم ببوسمت و ازت معذرت خواهی کنم. گفت فدای داداش کوچولوی فهمیدم بشم من باشه عزیزم خیالت راحت. گفتم از اونروز یه سری از این فیلمای خشن و اسلیوینگ و سابمیسیو برداشتم دیدم میدونم چیکار کنم تو فقط لذت ببر. گفت باشه.
خلاصه دوربین رو گذاشتم و چک کردم. ابجیم از کیفش یه قلاده درآورد دیدم مجهز اومده خندم گرفت. قطع کردم دوربینو پاک کردم دوباره اومد. قلاده رو گرفتم ازش بستم به گردنش. کشیدمش جلو و یه لیس به صورتش زدم. گفتم دوست داری؟ گفت آره باهام بدرفتاری کن. بلندش کردم برش گردوندم به پشت . زدم در کونش و یه لیس از گردنش زدم. انگشتمو از پشت کردم تو کوسش و انگشت دست دیگم رو کردم تو دهنش و میچرخوندم. حواسم هم جمع بود که جلوی دوربین نرم که کامل بگیره همه چیزو. یکی دیگه زدم در کونش و کیرمو میکشیدم لای کونش. اومدم جلوش گفتم زانو بزن. زانو زد. گفتم دهنتو باز کن. سرشو آورد بالا توف کردم تو دهنش. کیرمو گرفتم گفتم بخورش. کیرمو کرد تو دهنش کامل هل دادم تو سرشو نگه داشتم دو ثانیه بعد ولش کردم . آرایش خوشگلش ریخته بود بهم یکم. یه نفس عمیق کشید گفتم دوست داشتی؟ گفت آره یه لب گرفتم و زدم در گوشش یدونه. گفتم دوست داری بزنمت؟ گفت آره داداش بزن در گوشم بزن به پستونام دیگه در گوشش نزدم کشیدمش بالا پستوناشو گرفتم نوکشونو کشیدم جلو چندتا چک محکم زدم به پستوناش. ول میکردم و دوباره نوکشو میکشیدم . لبشو آورد ازم لب گرفت زبونمو میکردم تو دهنش و میچرخوندم. زبونمو میگرفت بین لباش و میمکید و ول میکرد. نشستم رو مبل گفتم بیا بشین رو کیرم. اومد پاهاشو باز کرد نشست تو بقلم . کیرمو گرفت در گوشم گفت کوسمو نکرده بودیا اونروز این اولین باره. گفتم آره آبجی نازم میخوام جرت بدم.
کیرمو تنظیم کرد کوسش خیس خیس بود رفت تو ولی تنگ بود. یکم تلنبه زدم گفتم حالا خودت بالا پایین شو رو کیرم. پستوناشو کرده بودم تو دهنم نوکشو گاز میگرفتم و با چک میزدم در کونش اون هم بالا پایین میشد و وحشی شده بود. انگشت وسطیمو کردم تو کونشو باهاش بازی میکردم . گفتم پاشو پشت به من دستاتو بزار رو زمین. پاشد قمبل کرد کردم تو کوسش و میزدم در کونش و کمرش و کونشو که باز شده بود انگشت میکردم. آبم داشت میومد برش گردوندم کردم دهنش کیرمو آبمو خالی کردم. گفت داداش از کون بکن جرم بده. گفتم الان آبم اومد بزار آماده بشه بعد. گفت پس کمربندتو بیارم. رفت کمربند رو آورد یکی از صندلی میزبان هارو برداشت قمبل کرد طرف دوربین پستوناشو از رو پشت صدلی انداخت بیرون. گرفتم پستوناشو کشیدم نوکشو چندتا چک به پستونش زدم دیدم صورتشو آورد . دوتا سیلی هم به صورتش زدم و بعد رفتم کنارش سمت چپ. کمربندو داد دستم گفت داداش کبودم کن هرچی زور داری بزن. کمربندو گرفتم شروع کردم چندتا یواش زدم بعد محکمش کردم. لای کونش رو هی باز میکرد که کمربند به سوراخ کون و کوسش هم بخوره. رفتم یه لیس از سوراخاش زدم که خیس تر بشه. دوباره شروع کردم. هی داد میزد محکمتر بزن داداش. شانس آوردیم ساختمون خالی بود وگرنه همه میفهمیدن دارم آبجیمو میکنم البته دیوارا ضد صدا بودن. دیدم قلادش رو باز کرد گفت با این بزن. جنس بند قلادش ورنی بود و نازک بود یکم. گفتم این جاش بد میمونه ها گفت عیبی نداره. میکشیدم رو کونش صدای ترکه میداد. کونشو یه دست کشیدم دیدم جاهایی که با بند قلاده زدم زیادی صدمه میزنه گفتم با این نمیزنم دیگه. چند تا با دست زدم در کونش و بعد کوسو کونشو لیسیدم حسابی تا یهو آبش پاشید بیرون رو پارچه صندلی. تاحالا از نزدیک ندیده بودم آب زن بپاشه. گفت وای همه جا رو به گند کشیدم. گفتم عیبی نداره میشورم. رفتم جلو دید کیرم راست شده گفت جوووون داداش کیرتو راست کردم؟ گفتم آره آبجی خوشگلم بیا بخور. کرد تو دهنش یکم بازی کرد گفت امیر کونمو بکن جرش بده. خوابوندمش زمین. شصت و نه شدیم. پاهاشو گرفتم بالا چندتا زدم رو سوراخ کونش. دیدم هلم داد جلو لای کونمو باز کرده بود داشت سوراخ کونمو میلیسید و زبونشو میکرد توش و با کیر و تخمام هم بازی میکرد یکم بهم حس بدی داد نمیدونم چطوری توصیفش کنم. ولی دیدم داره لذت میبره چیزی نگفتم. منم سوراخ کونشو لیسیدم و انگشتمو دوتایی کردم توش. کونش تنگ بود ولی با زور میکردم تو میاوردم بیرون یکم روون که شد بلندش کردم. نشست پشت به دوربین روی زمین پستوناشو چسبوند به زمین کونش اومد بالا. لازم نبود بازش کنم کامل لای کونش باز بود و کوسش هم زده بود بیرون از لای پاش. پاهامو گذاشتم دو طرفش و کیرمو کردم تو کونش. یکم از اینکه لای کون خودم هم سمت دوربین باز شده بود معذب بودم اما نمیشد دستمو بگیرم پشتم. خلاصه محکم تلمبه میزدم و موهاشو از پشت میکشیدم و با سیلی میزدم رو کمرش. آبجیم هم داد میزد بکن کونمو پارم کن داداش خیلی حال میده محکمتر بزن منو. منم ادامه دادم. گفت پاتو بیار جلو دهنم. منم پامو بردم جلو تر. خم شد انگشتای پامو میلیشید میکرد تو دهنش. یه بار بیشتر انگشتای پامو باهم کرد تو دهنش و هل داد تو حلقش. تعجب کردم چطور اون لبای کوچیک و خوشگل به این بزرگی باز شدن. البته پای من هم بزرگ نیست چهل و یکه اما باز هم جای تعجب داشت. خلاصه تلمبه میزدم از پشت هم دستمو میاوردم میکشیدم به رونو کوسش تا آبم اومد و ریختم تو کونش داد زد مرسی داداش آب کیرت خیلی داغه کونم آتیش گرفت. بعد دراز کشید زمین گفت امیر انگشت پاتو بکن تو کونم. به کمر خوابید لای کونشو باز کرد منم انگشت شصتم رو کردم توش خیلی لیز و باز بود سوراخ کونش. گفت اونیکی انگشتت رو هم بکن تو. انگشت شصتم با دوتا کناری هاش توی کونش جا شد. میگفت فشار بده تو لگدم کن. بعد اومد نشست رو انگشتم منم کوسشو چک میزدم و میمالیدم دیدم خیلی داره داد میزنه یکم کشوندمش رو خودم و یکم کمرشو دادم بالاتر تا آبش رو فرش نریزه. ریخت رو من آبشو بعد دستمال آورد پاک کردم. دوربینو خودش خاموش کرد. دوربینو وصل کردم و فیلمو کپی کردم تو کامپیوتر. آبجیم گفت پلی کن یه ذره ببینیم بعد بریم حموم خودمونو بشوریم. زدم پلی شد، دیدم سحر داره نگاه میکنه و خودشو میماله بهم گفت میخوای بعدا با اینا جق بزنی؟ گفتم آره بهترین فیلم سوپر دنیاست. کیفیتش عالی بود با کیفیت فورکی داشتیم سکس خودمونو میدیدم اونهم چه سکسی. دیدم حشری شده. اومد نشست بقلم. کیرم لای پاش چسبید به کوسش راست راست شد. گفت نگاه کن از بالا انگار کیر دارم. دیدم از بالا خندم گرفت. گفت دستتو بنداز پستونامو بگیر منم کیرتو میمالم به کوسم. با لبای کوسش داشت با کیرم بازی میکرد. کوسش اونقدر پف داره انگار کرده بودم تو کوس کیرمو. گفت همینجوری برم دار بریم حموم. از مچ پاهاش گرفتم ببرم حموم. پشیمون شدم وزنش افتاد رو کیرم. یکم با دستام وزنشو مهار کردم و پاهاشو جمع کردم تو شکمش و از ساق هاش گرفتم رفتیم حموم. گفت داداشی جیش بگیر منو. گرفتم دوتا کوبید رو کوسش آبش و جیشش باهم اومد همش میریخت رو کیر من. گفت تو جیش نداری؟ گفتم چرا. گفت بیا بکن تو سوراخ کونم بشاش. میخوام ببینم آبت گرمتره یا شاشت. همون مدل که از کون میکردمش خوابید کف حموم کیرمو کردم لیز خورد رفت تو کونش اما دیواره هاش کیرمو فشار میداد و به زور شاشیدم.داد زد وای چقدر داغه از آب کیرت هم داغ تره. صداش تو حموم میپیچید. آبو باز کردم همدیگه رو شستیم و در اومدیم. داشتم خشکش میکردم گفت امیر یه وقت فکر نکنی آبجیت جندستا. گفتم سحر ناراحت میشما این چه حرفیه. گفت آخه این کارایی که من میکنم جنده ها هم نمیکنن. ولی من نمیتونم خودمو کنترل کنم تا الان هم فقط با شوهرم بوده و تو که داداشمی. به هیچکس حتی نگاهم نمیکنم یه وقت فکر نکنی چون با تو اینجوری هستم امکان داره با کس دیگه هم باشم. گفتم نه آبجی گلم من فکر بدی دربارت نمیکنم اینا رو هم که میگی من تحقیق کردم و میدونم چیه. یکی اینکه احتمالا نیمفومانیاک داری که سیر نمیشی. دومی هم که دوست داری کتک بخوری تو سکس اسمش مازوخیسمه. تو اینترنت این دوتا واژه رو سرچ کن بخون و نگران نباش. تازه تو آبجی منی کسی بخواد به تو چپ نگاه کنه یا بهت بگه جنده من خودم یجور میزنمش دیگه نتونه کلمه ج رو بزبون بیاره. بقلم کرد ازم لب گرفت گفت داداش دکتر خودمی آمپولتو بخورم منم خندیدم گفتم منم جای آمپولتو بخورم لباساشو داشت میپوشید گفتم جای کبودی رو کونتو میبینم دلم ریش ریش میشه آبجی. گفت ریش ریش نشه من دوست دارم تازه کارای باحالتری هم در نظر دارم. گفتم خدا بخیر کنه بیار بوسش کنم دردش بره خم شد بوسیدمش و با هم خندیدیم.
چند روز گذشت و شب بود که دیدم خواهرم اس ام اس داد که تو خونه مشروب داری؟ گفتم نه. گفت من و رامین میخوایم بیایم اونجا شب اونجا بمونیم. گفتم همونیه که فکر میکنم؟ گفت آره. گفتم بیاید قدمتون روی چشم. رفتم یکم وسایل گرفتم اومدم خونه. نشستته بودم و ماهواره میدیدم که دیدم در حیاط باز شد. خیلی استرس داشتم. در اتاق رو باز کردم اومدن داخل. احوالپرسی و روبوسی کردیم نشستن. دیدم رامین هم خیلی استرس داره. گفتم رامین جان شلوار بدم عوض کنی راحت باشی؟ گفت نه خودم آوردم مرسی. خواهرم گفت شام خوردی؟ گفتم آره اگه نخوردید بگم بیارن یه چیزی. گفت نه ما هم زود خوردیم شامو امروز. یکم نشستیم خواهرم رفت اتاق خواب لباساشو عوض کرد با یه تاپ و شلوارک اومد. گفت امیر لیوان کوچیکات کجاست بیارم. رامین تو هم برو لباستو عوض کن راحت باش تا من آماده کنم بخوریم. رفت آشپزخونه من هم پشت سرش رفتم مزه ها رو آماده کنم. به سحر گفتم آبجی رامین خیلی استرس داره نه؟ گفت آره از قیافه تو هم معلومه استرس داری. گفتم وای دارم میمیرم از استرس سحر. گفت نگران نباشید بسپرید به من. الان هم برو پیش رامین من همه چیزو میارم. رفتم دیدم رامین لباس راحتیاش رو پوشیده و نشسته زل زده به تلویزیون. گفتم خوب رامین جان خوبی؟ گفت تو هم استرس داری؟ گفتم شدید. گفت امیر چی شد که اینجوری شد؟ گفتم رامین داداش اگه ناراضی هستی همه چیزو فراموش میکنم. گفت نه امیر یکم فقط دو دلم آخه من کسی نیستم که بخوام زنمو بدم دست کس دیگه خودت هم میدونی. خواستم بگم دستت درد نکنه من کسی دیگه هستم؟ ولی درکش میکردم یه جورایی. گفت نه اینکه فکر کنی از تو ناراحتم ها ولی از اون روزی که ویدیوتون رو دیدم یه حالت خاصی شدم. نمیدونم نگرانم یا عصبی ام یا ناراحت. نمیدونم چجوری توصیفش کنم ولی دلشوره دارم. از یه طرف خیالم از طرف تو و سحر راحته ولی یه ترس بدی وجودمو گرفته. گفتم سحر چیزی در مورد تحقیقاتی که من تو اینترنت برای بیماریش کردم گفته؟ گفت نه چه بیماری ای. دیدم بد پرسیدم بنده خدا ترسید. گفتم نه بیماری اونجوری نیست بیماری جنسیه. گفت یعنی چی؟ قضیه نیمفومنیاک و مازوخیست رو واسش توضیح دادم و گفتم فکر دیگه ای درباره سحر نکن اینا ریشه جنسی و روانشناختی داره که من نه روانشناسم و نه دکتر اما میدونم مازوخیسم بدون دلیل پیش نمیاد و ریشه عمیق تری داره ولی بخاطر اینکه ناراحت نشه از سحر نپرسیدم که اتفاقی تو بچگیش یا نوجوونیش افتاده یا نه حالا خودت تو فرصت مناسب ته و توش رو دربیار بعدا. دیدم رامین حالا شاید بخاطر حرفای من یا شاید بخاطر اینکه حرفاش رو زده یکم آروم تر شده. سحر اومد و یکی یکی وسایل رو آورد. خواستم کمکش کنم که نذاشت و خلاصه اومد نشستیم و مشروب رو خوردیم و سرمون که داغ شد رامین گفت سحر یه لحظه بریم اتاق خواب کارت دارم. رفتن و اونجور که بعدش فهمیدم رامین به سحر گفته بود این سری معمولی باشه و بدون خشونت و سحر هم قبول کرده بود. خلاصه رامین اومد و نشست. سحر یه آرایش خوشگل کرد و موهاش رو دم اسبی بست و اومد. من و رامین نشستیم رو کاناپه اول سحر اومد نشست جلوی پای رامین و یکم کیر رامین رو از روی شلوارک مالید و با چشمای خمارش یکم عشوه اومد تا کیر رامین راست شد. شلوارک رامین رو در آورد و کیرشو گرفت از پایین یه لیس به تخمای رامین زد و کیر رامین رو کرد دهنش و براش ساک میزد و چشماش رو به چشمای من دوخته بود. رامین هم با اینکه مست بود ولی هنوز استرس داشت و به من نگاه کرد و من هم یه لبخند زدم و گفتم بهت حسودیم میشه رامین با این زنی که داری. راستش من هم خودم یه حسی بهم دست داده بود و واقعا نمیتونم توصیفش کنم. تاحالا فکرش هم نکرده بودم که خواهرام هم با شوهرشون سکس میکنن. ولی با این فکر که شوهرشه و میدونستم که خیلی هم همدیگه رو دوست دارن و رامین با این وجهه از شخصیت سحر کنار اومده خودم رو آروم کردم. خلاصه واسه رامین ساک زد و اومد سراغ من. من که کیرم راست راست بود. شلوارکمو کشید پایین و کمکش کردم و همونجوری که واسه رامین شروع کرد برای من هم داشت میخورد. رامین یه جور خاصی داشت نگاه میکرد. گفتم رامین هرچی تو دلته بریز بیرون. گفت امیر چقدر بزرگه لامصب تو فیلم مشخص نبود یکم دور بودین از دوربین. سحر با خنده گفت واسه تو هم بزرگه آقا رامین حسود. گفتم چه حسی داری؟ رامین گفت والا خودم هم نمیدونم شاید بخاطر مستیه ولی اون حس بده خیلی کمتر شده و بیشتر هیجان دارم. یهو گفت سحر بیا اینجا. سحر رفت جلوش یهو تاپ نازک سحر رو گرفت از پایین پارش کرد و پستونای سحر افتاد بیرون. سحر خندید گفت وحشی مگه نگفتی خشونت نباشه. رامین همونطور که کلشو کرده بود تو پستونای سحر گفت ببخشید عزیزم ولی خیلی سکسی شدی. سحر خندید کله رامینو بین سینه هاش فشار داد رامین هم مثل گشنه ها داشت زبون میزد و میخورد سینه هاشو. پیش خودم گفتم پس اونیکی روی رامین هم اینجوریه. سحر رامین رو ول کرد و شلورک خودش رو کشید پایین. زیرش شورت نداشت. حالا لخت لخت بود. رفت رو زمین قمبل کرد گفت خوب حالا کدومتون میخواین شروع کنین؟ با خنده گفتم آبجی میخوای دعوا بندازی؟
به رامین گفتم داداش من جسارت نمیکنم کار خودته. رامین گفت تعارف نمیکنم حس بدی میده باشه. تیشرتشو کند و رفت پشت سحر یواش یواش کرد تو کوسش. سحر با خنده گفت محکم بکن رامین مگه نون نخوردی؟ رامین گفت خودت خواستیا. شروع کرد تلمبه زدن و سحر گفت داداشی بیا اینجا بیکار نباشی. من هم تیشرتم رو در آوردم و رفتم رو به سحر جلوش دراز کشیدم و سحر واسم کیرمو داشت میخورد. سحر یه بار ارگاسم شد و از شدت ارگاسم کیر منو گاز گرفت ولی نه زیاد محکم. رامین گفت امیر بیا جاتو با من عوض کن. سحر گفت نه بریز تو قرص میخورم بعدا میخورمش برات وقت زیاده. رامین هم چندتا تلمبه زد و آبش اومد. سحر گفت حالا عوض کنید جا رو. کردم تو کوس سحر از پشت و یکم عقب جلو کردم. دیدم خیلی لیز شده چون آب رامین ریخته توش. گفتم آبجی از پشت هم مجازیم؟ سحر گفت آره تمیزش کردم. فقط از زیر کوس منم بمال. انگشت اشارم رو کردم داخل سوراخ کون سحر که یکم جا باز کنه. سحر گفت نمیخواد انگشت کنی با زور کیرتو بچپون تو سوراخ کونم. بعد خندید گفت اگه خشونت علیه زنان حساب نمیشه. رامین پرید به شوخی یه گاز از پستون سحر گرفت گفت حالا منو مسخره میکنی؟ معذرت بخواه. سحر گفت معذرت نمیخوام محکمتر گاز بگیر. رامین ول کرد خندید گفت تنبیهم رو تو جواب نمیده. منم کیرمو با اینکه گفته بود یه دفعه بچپون یکم آرومتر کردم تو ولی از همون اول شروع کردم تلمبه زدن و از زیر کوس خیس و تپل سحر رو مشت کردم و شروع کردم مالیدن از بیرون. بعد دوتا انگشتمو کردم تو کوسش و عقب جلو میکردم تا یهو ارضا شد و دستم خیس شد. سوراخ کونش مثل گیره داشت کیرمو فشار میداد یکم که جا باز کرد سرعتم رو بیشتر کردم و آبم که داشت میومد گفتم آبجی داره میاد. گفت بریز تو. ریختم تو کونش آبم رو و دراز کشیدم. سحر پاشد رفت کوس و کونش رو شست و ما هم همونجوری ولو شده بودیم کف پذیرایی. دیدم سحر با سینی شربت اومد گفت پاشید تنبلا واستون تقویتی آوردم. نشستیم شربت رو خوردیم و سحر گفت میخوام دوتایی باهم بکنیدم. رامین تو بیا از پشت بکن تو کونم و امیر هم از زیر میکنه تو کوسم. موافقت کردیم . من رفتم دوباره دراز کشیدم و سحر اومد رو کیرم و تنظیمش کرد و نشست روش با کوس. میخواستم تلمبه بزنم که گفت نه خودم بالا پایین میشم. رامین رفت از پشت کرد تو کونش و سحر گفت تلمبه هات رو با بالا پایین شدن من تنظیم کن. سحر داشت رو کیرم بالا پایین میشد و سینه ها تو دستام بود. در گوشم گفت داداشی نوک پستونامو بکش و نیشگون بگیر. من هم سینه های سحر رو گرفته بودم و بازی میدادم و نوکشون رو میکشیدم و رامین هم تو کونش تلمبه میزد. سحر یه بار دیگه رو کیرم ارضا شد و خیسی و گرماش باعث شد آب من هم بیاد و ریختم داخل. سحر خم شد روم و داشت بدنم رو لبس میزد. رامین هم که این صحنه رو دید مثل اینکه خیلی خوشش اومد و با فریاد آب کیرشو خالی کرد تو کون سحر. پا شدیم با هم رفتیم حموم و اونجا هم سحر رو یکم مالیدیم و انگشت کردیم و یه بار دیگه هم تو حموم وسط دوتامون ارضا شد. بعد در اومدیم و سحر شامپو فرش آورد جاهایی که سکس کرده بودیم و آبش ریخته بود تمیز کرد و بعد رفتیم رو تخت دو نفره سه تایی خوابیدیم و سحر بینمون بود و هر سه لخت بودیم. صبح پا شدیم صبحونه خوردیم. هر سه سردرد داشتیم اما می ارزید. رامین رفت سر کار و سحر هم یه ژلوفن خورد و گفت بچه ها خونه تنهان من برم باز هم هروقت شد خبر میدم قبلش بهت میایم اینجا. پایان... امیدوارم خوشتون اومده باشه از داستان.
If You Want to Dream' Take a Nap
If You Want to Success' Wake Up
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
بخش اول

مقدمه و بدست آوردن آمادگی برای سکس با مادرم

یه مقداری مقدمه ممکنه طولانی باشه تا به سکس برسه ولی لازم هستش که بدونید زنای با محارم به این راحتی ها بدست نمیاد و باید کلی انرژی و از همه مهمتر کلی زمان صرف کرد تا به خواسته ت به صورت صحیح و دو طرفه برسی پس دوستان لطفا مقدمه رو جدی بگیرید و ناراحت نشید که چرا دیر به سکس رسیده چون این داستان نیست و یه تجربه واقعیه و من سعی کردم چیزی رو از قلم نندازم عزیزان
من سینا هستم ۱۶ سالمه یه خواهر ۱۹ ساله به اسم پریچهر و یه برادر ۲۱ ساله به نام نیما دارم که با پدرم که اصلیتی تبریزی داره تو بوتیک لباس فروشی باهم کارمیکنند و اغلب صبح تا شب ساعت ۱۰ سر کار هستند همه مل تو تهران به دنیا اومدیم و از نظر مالی متوسط رو به پایین هستیم چون مغازه و خونه مون اجاره ای هستش البته یه خونه ۴۵ متری داریم ولی خوب توش جا نمیشیمو اما اصل کاری
مادرم اسمش پروین و اصالتا اهل اردبیل یه زن توپر و نسبتا چاق با پوستی سفید و صورت خیلی زیبا قیافه ش خیلی شبیه Selah Rain پورن استار لهستانی هستش حتما جستجو کنید اسمش رو و ببینیدش اتفاقا دوتا فیلم تابو مادر پسری هم داره که سرجاش میگم چقد تاثیر گذار بود برای علاقه مند کردنم تا مامانم رو هرجوری شده بکنم هیکلش هم مثل مامانم می مونه فقط پستون های مامانم یه کمی گنده تر و البته نوکش رو به پایین تره

من اوایل به هیچ عنوان به سکس مادر پسری و کلا به موضوع incest علاقه ای نداشتم حتی وقتی که برای اولین بار داستان سکس با محارم رو خوندم به نظرم خیلی چندش و مسخره اومد اما این روزگار بازی های عجیبی داره و هیچ وقت نباید دست کم بگیریش الان که می بینم میفهم که یه آدم چه پتانسیل هایی داره اگه اون مدقع به من میگفتند قرار مادرت رو بکنی حاضر بودم سرم رو بدم که هرگز همچین اتفاقی رخ نخواهد داد اما الان می بینم که تک تک ذرات وجودم خواهان سکس با مادرم هستند پس همیشه سعی کنید ذهنتون رو باز و فنجونتون رو خالی بزارید چون هر چیزی تو این دنیا شدنی و آدمی که الان هستی سال بعد میتونه ۱۸۰ درجه فرق داشته باشه با این لحظه ت

مامانم و خواهرم معمولا تو خونه راحت هستند کلا فامیل هامون هم اینجوری هستند و روابط باز و راحتی داریم یعنی کم پیش میاد مامان از کسی رو بپوشونه یا با مردها موقع سلام احوالپرسی دست نده
مامان حتی بعضی وقت ها جلوی من کرستش رو عوض میکنه که من خودم با دیدن این صحنه ناراحت میشدم و بهش میگفتم
اه مامان در رو ببند دیگه یا جلو من اینکار رو نکن اونم اغلب میخنده و میگه دیونه دو سال همین بهت غذا میداده الان شده اخ یا اگه پریچهر خونه نبود به من میگفت برم تا بند کرستش رو از پشت ببندم خلاصه روابط کاملا عادی مثل اکثر خونواده های راحت بینمون وجود داشت
من متاسفانه خیلی خیلی زود با جق زدن آشنا شدم تقریبا از ۹ سالگی فهمیدم جق چیه و بعدش تقریبا روزی دو بار میزدم من صمیمی ترین رفیقم اسمش علی که همسایه روبرویی مون میشن و از کلاس دوم دبستان تا الان همکلاسی و بغل دستی هم هستیم باهم میریم و میایم یا من خونه اونا هستم یا علی خونه ماست و دائم در حال فیفا بازی کردن و این چیزا هستیم و علی برام مثل داداش دوقلوم می مونه و بعد مامان و بابا اون رو از همه بیشتر دوست دارم حتی از نیما و پریچهر بیشتر اونم نسبت به من همینطوریه البته من اخلاق گند زیاد دارم ولی اون خیلی ملایم و با گذشت هستش برای همین منو مجذوب خودش کرده علی یه خواهر ۱۱ سال داره و پدرش فوت شده ولی خونه برای خودشونه اما باباش حقوقی نداشته که بهشون برسه برای همین مامانش سرکار میره
یه شب ساعت یازده این طورها بود که علی زنگمون رو زدم گفتم چی شده دادا گفت مامانم هیچ خبری ازش نیست بعد از ظهر گفت میرم یکی دو ساعته برمیگردم ولی الان هرچی به موبایلش زنگ میزنم جواب نمیده تا حالا سابقه نداشته اینجوری بشه گفتم شاید باتری تموم کرده گفت نه بابا بوق میخوره جواب نمیده اگه میشه به بابات بگو ببین چیکار کنم دارم میمیرم از استرس منم سریع رفتم تو و به بابام گفتم بیا بریم دنبال مامان علی بگردیم خلاصه بابا هم آماده شد و رفتیم اول محل کار خاله الهه که آرایشگاه زنونه ست بسته بود و چون مامان علی دوست خاصی نداشت بابام رفت به کلانتری خبر بده و بعد از نیم ساعت اومد گفت نگران نباش مامانت جاش امن فقط یه مشکل کوچیکی انگار پیش اومده ایشالا زود حل میشه هرچی گفتیم چی شده گفت هیچی فردا باید بیام پرس و جو کنم فقط شما هیچ کاری نکنید برو خواهرت رو بیار خونه ما شب و اینجا بخوابید

از یه طرف خوشحال بودم علی شب پیشم میخوابه اما از طرف دیگه خیلی مشکوک بود حرف های بابام و یکم ترس برم داشت نکنه مامانش تصادف کرده یا فکرای اینجوری خلاصه شب علی و آبجیش اومدن خونه ما و تو اتاق من خوابیدن منم رفتم تو حال خوابیدم دیدم چراغ اتاق مامان بابا روشنه یواشکی فال گوش وایستادم و شنیدم که بابا میگه چجوری این رو به بچه ش باید بگیم این هیچ کس و کاری هم نداره که راستی بگم علی فقط یه مادربزرگ تو دهات داره و گرنه هیچ فامیل و آشنایی ندارن یا اگر هم دارن من تا حالا ندیدم و چیزی هم ازشون نشنیدم
مامان گفت واقعا جنده بوده الهه ما نمیدونستیم وای شنیدن این کلمه از دهن مامانم مثل یه صاعقه خورد بهم و واقعا فلج شدم انگار دنیا دور سرم چرخید مگه میشه خاله الهه زن به این مهربونی و خوشگلی جنده باشه نه امکان نداره حالا چی میشه پس به علی چی باید گفت خیلی داغون شدم و تا صبح همش داشتم به علی و مامانش فکر میکردم اگه علی بفهمه چی میشه چیکار میکنه خودم رو جاش میزاشتم و میگفتم خدایا کاین خیلی بی انصافیه طفلک ها که وضع مالی شون خوب نیست چرا دیگه باید مامانش جنده باشه تا بدترین درد رو تحمل کنه علی بیچاره
صبح که شد بابا به علی گفت نگران نباش انگار مامانت یه چک داشته که برگشت خورده واسه همین بازداشت شده ایشالا درستش میکنیم تا مامانت هم بیاد همینجا با خواهرت کنارمون زندگی کنید و اصلا نگران هیچی نباشید تو دلم گفتم آره تو راست میگی اگه برگشت خورده دیشب میگفتی دیگه نشسته تا صبح فکر کرده چه چاخانی.رو کرده
علی هم میگفت مامان اصلا چک نداره نمیدونه چجوریه مگه میشه بابام هم گفت حالا چک یا سفته ش رو نمیدنم فقط میدونم بخاطر مسئله مالی گرفتنش ایشالا حلش میکنیم خلاصه بعد از تقریبا یکماه مامانش آزاد شد و بابا به مامانش گفته بود که به بچه ها چی گفته و باهاش هماهنگ کرد و وقتی خاله الهه آزاد شد بچه ها رفتند خونشون و علی خیلی شک کرده بود تو این مدت هم به من میگفت امکان نداره قضیه چک و بدهی باشه یه چیز دیگه ست احتمالا خلاصه خیلی کنجکاو شده بود و به من گفت میخوام سر از کار مامانم در بیارم بهم کمک میکنی منم که داستان رو میدونستم خیلی سعی کردم تا منصرفش کنم اما فایده نداشت اینم بگم از روزی که فهمیدم خاله جنده ست حسابی برام جذاب شده بود قبلا چند باری به یادش جق میزدم ولی خیلی عذاب وجدان میگرفتم واسه همین زیاد باهاش کاری نداشتم اما الان لامصب شده بود شب و روزم و همش تو فکرم داشتم میکردمش یه چند باری هم تو ذهنم با علی میکردمش و بعد اومدن آبم خیلی احساس پشیمونی و پست فطرتی میکردم اما چنان لذتش برام زیاد شده بود که دیگه این اواخر خودم رو جای علی میزاشتم و میکردمش
میگفتم کسی که به همه میده چرا به پسرش نده اون که تو اولویت تره خلاصه من دیدم اینجوریه علی میخواد هرجور شده زیر و بم مادرش رو در بیاره یه فکری به سرم زد که شاید واسم عواقب خوبی هم میتونست داشته باشه
یواشکی رفتم به خاله الهه گفتم واقعیت اینه که علی به شما شک کرده و همش میخواد تعقیبتون کنه از منم خواسته کمکش کنم گفتم بهتون بگم که در جریان باشید من میدونم چرا شمارو دستگیر کرده بودند اینو که گفتم رنگش مثل گچ سفید شد بدبخت گفت بابات همه جا جار زد آبرو منو برد گفتم نه بخدا یواشکی که با مامان داشت حرف میزد پشت در اتاقشون وایستاده بودم اتفاقی شنیدم گفت قسم میخوری گفتم به جون مامانم به هرچی که بگی راست میگم بعد برای اینکه سر صحبت رو باز کنم گفتم راستش من همیشه یواشکی پشت اتاقشون وایمیستم تا اگه مامان بابا باهم کاری بکنن نگاهشون کنم یه لبخندی زد گفت خاک به سرم اصلا فکر نمیکردم اینقد هیز باشی پسر
گفتم نه خاله هیز نیستم فقط تا حالا چون چیزی ندیدم خیلی دوست دارم از نزدیک ببینم واسه همین اینکارا رو میکنم یه لحظه به خودش اومد فهمید که میخوام برم رو مخش تا ازش اخاذی کنم بهم گفت خیلی خوب بسه قسم بخور چیزی به علی و هیچ کس دیگه نمیگی و در مورد علی هم ممنون که بهم اطلاع دادی هر چند من از اولش هم کاری نمیکردم فقط چون شوهر صیغه ای کرده بودم و محضری نبوده بخاطر همون سوتفاهم شده تو هم یه وقت فکر بد نکنی در مورد من
ریده شد به هیکلم چی فکر میکردم چی شد خلاصه دست از پا درازتر برگشتم خونه هم به علی نارو زده بودم هم تیرم به سنگ خورده بود و مامان علی اپسیلونی وا نداد بعد این جریان خالهخونشون رو فروخت و رفتند سمت شهریار خونه خریدند و باقی پولش رو هم گذاشت بانک تا با سودش زندگی کنن اما ابن اتفاق ها این وسط روی تفکرات من خیلی تاثیر بدی گذاشته بود همش کارم شده بود خودم رو جای علی تصور میکردم و با مامانش حال میکردم بعد یه مدت هم که داستان های سکس با محارم رو کشف کردم انگار دنیا رو بهم دادند هر روز یه ماجراجویی جدید برام یواش یواش با قرص های تاخیری که عطاری ها میدادن شهوت شعله ور تر میشد و چون این قرص ها ترامادول داشت باعث میشد لذت جنسی چند برابر بشه و با خوردنشون رسما نعشه میشدم مهربون میشدم و همه چی برام زیبا میشد احتمالا هورمونی رو تو بدنم آزاد میکرد که دقیقا باعث مهربون تر شدن و بی خیالی نسبت به هر موضوعی و آرامش داشتن عمیق میشد و هرچی جلوتر میرفتم دیگه خواسته ها ونیازهام بیشتر میشد یه مدت هم با فیلم های سکس مادر پسری به اوج میرسیدم و یواش یواش اینقد وقیح شدم که یه بار تو خیالم گفتم بزار به مامانم فکر کنم و از قضا اتفاقی selah rain رو دیدم اونم چه فیلمی son snif mother under wear که با conor coxxx بازی کرده بود حتما ببینیدش یه سکس مادر پسری درجه یک و چون زنه کپی مامانم بود من به بهترین و لذتبخش ترین ارضایی که تاحالا داشتم رسیدم و واقعا تو اون لحظه مامانم رو میدیدم که دارم میکنم گنده گی شکم و چهره ش بینهایت شبیه مامانه و همین منو دیوونه کرد

البته هنوز جق زدن به مامانم برام خیلی عذاب وجدان داشت اما به طور اتفاقی با خانم زیبا ناوک آشنا شدم اگه تو یوتوب سرچ کنید زیبا ناوک سکس با محارم میبینید که یه روانشناس هستش که کلی مراجعه کننده داره در این مورد و جالب ترین بخش کار اینه که میگه سکس با مادر یا خواهر بیماری نیست بلکه یه گرایش جنسی هستش و هیچ اشکالی نداره و تا حالا کلی از مراجعه کننده گانش رو بهم رسونده و بعد از سکس باهم گفتند که زیبا تو به ما بهشت رو عطا کردی و این حرفا واقعا منو مجاب میکرد که منم میخوام طعم بهشت رو تو همین دنیا بچشم و بعد ازین دیگه جق زدن به مامانم برام نه تنها عذاب وجدانی نداشت بلکه یه لذت عمیق روحی روانی روم داشت شایدم من زیادی توهم زده بودم ولی این چیزی بود که روحم رو سیراب میکرد و هر روز تو این راه مصمم تر میشدم و یواش یواش در مورد این مسائل با علی هم صحبت میکردم و کاملا نسبت به علی بی غیرت شده بودم و بهش آروم آروم جا انداختم که عاشق مامانم شدم اوایل خیلی دری وری میگفت ولی با گذشت زمان خوندن داستان و فیلم هایی که براش فرستادم ببینه و معرفی همین خانم زیبا ناوک یکم اوکیش کرده بود اونم میگفت راستش رو بخوای من جق که میزنم خودم رو جای تو تصور میکنم و به یاد مامانت میزنم منم گفتم نوش جونت داداش مامان من مامان خودته ولی میگفت دوست ندارم تو به مامانم جق بزنی نمیدونم چرا منم گفتم عشقم من عاشق مامانم هستم و نمیتونم به یاد زن دیگه ای باشم خلاصه با این حرفا یواش یواش علی هم اومد تو خط
ویکبار مامانم نوک سینه ش یه جوش کوچولو زده بود به من گفت بیا یه عکس بنداز بفرست برای خاله ت آخه خالم دکتر منم عکس رو انداختم به واتزاپ خاله م فرستادم گفت مامانت چقد الکی حساسه بگو هیچی نیست یه جوش احتمالا کرستش خراش انداخته چرک سطحی کرده الکی ترس سرطان سینه رو نداشته باشه هیچ ربطی نداره خلاصه به مامان گفتم و خیالش راحت شد اما این عکس برای من یه دریچه جدیدی رو باز کرد

دیگه دیدن پورن و داستان نمیتونست جایگزین وجود واقعی مادرم باشه حالا نیاز داشتم که هیکل واقعی مامان رو ببینم این عکس رو برای علی فرستادم و تا چند روز هنگ هنگ بود طفلک فقط قسمش دادم جایی پخش نکنه چون دیگه به فاک عظمی میرفتم با اینکارام کاری کردم که علی هم مامانش رو بخواد و دیگه عذاب وجدانی نداشته باشه اما هنوز زود بود که بهش بگم مامانت جنده بوده و میتونه راحت بهش برسه باید کامل کامل آماده ش میکردم
دیگه کارم شده بود کار گذاشتن دوربین مخفی تو اتاق خوابش و حموم یه دوربین مخفی جاسوسی از توپخونه گرفتم و اولین فیلمی که شکار کردم پریچهر بود که داشت پشماش رو میزد تادحالا زیاد بهش فکر نداده بودم اما دیدن این صحنه باعث شد تا از اون هم غافل نشم یه دختر سفید و خوشگل البته کمی توپر ولی چاق نیست قیافه ش خیلی شبیه اسکارلت یوهانسون البته پری دماغش رو عمل کرده و بعد از اون لب هاش خیلی فرم خوشگلی پیدا کرده و واقعا تیکه نابی شده اما چون از من بزرگتر و همچین محلی هم بهم نمیده فکر خاصی برای کردنش نکردم ولی با دیدن کوسش و پستون های نازش با اون نوک خوش رنگش واقعا بهم فهموند که چه نعمتی کنار دستم هست و قدرش رو نمیدونم
     
  
مرد

 
با این حال همچنان هیچکی نمی تونست جای مامان رو بگیره چند روزی گذشت هنوز نتونسته بودم فیلمی از مامان شکار کنم که دیدم علی بهم واتزاپ تصویری زنگ زد و گفت میخوام یه چی نشونت بدم کف کنی گفتم چیه دوربین رو چرخوند رو صفحه مانیتورش و از مامانش وقتی که از حموم اومده بیرون فیلم گرفته دیدن سینه هاش و پوست زیباش بد حشریم کرد گفتم تورو خدا واسم بفرست گفت چرت نگو این یه وقت هک بشی یا هرچی دیگه نمیتونم مثل آدم زندگی کنم توقع بیجا نداشته باش ولی بیا خونه مون اینجا نگاه کن خیلی تو کف شدم چند روزی بود همش به پریچهر میزدم و البته بعدشم یه جورایی حالم بد میشد الان دوباره با دیدن خاله الهه حس مامانی تو وجود تبلور کرد و دوباره فقط مامان میتونست آتیش شهوتم رو خاموش کنه این اواخر هم خیلی با مامان صمیمی شدم و همش نگاهم بهش یه نگاه عاشقونه بود اون طفلک نمیدونست از روی شهوت همش بوسش میکنم ماساژش میدم یا نمیزارم دست به سیاه سفید بزنه خلاثه براش یه پسر رویایی شده بودم و هرجا مینشست همش از من تعریف میکرد همه جوره خودم رو وقفش کرده بودم و اجازه نمیدادم ذره ازم ناراحت بشه اگه میگفت بچه ها سفره رو جمع کنید بدو بدو انجام میدادم بابا مثلا چیزی میخواست به روی خودم نمی آوردم ولی تا همون حرف رو مامان میگفت مثل موشک انجام میدادم و یواش یواش همه متوجه این موضوع شده بودند و از همه بیشتر مامان عشق میکرد و چون هیچ چیزی هم در قبال کارهام طلب نمیکردم نه پولی و نه خواسته دیگه ای بشدت براش جذاب شده بودم چون پریچهر هر وقت کمکی به مامان میکرد حتما بعدش یه پولی چیزی میخواست. اما بدای من فقط رضایت مامان اولویت بود و رابطه ام باهاش بشدت قوت گرفته بود

این روزها تو یه شرایطی بودم که بشدت به آخخر خط نزدیک شده بودم و دیگه نمیتونستم حس شهوتی که نسبت به مامان دارم کنترلش کنم به چشماش نگاه میکردم میرفتم تو رویا بهش دست میزدم راست میکردم و واقعا با تک تک سلول های بدنم تمام وجودش رو می طلبیدم باید مادرم رو تصاحب میکردم اما آخه چجوری

این فکر دیوونه ام کرده بود بازم خوبه علی بود و هروقت این شدت از هوس سراغم میومد با اون درد و دل میکردم و همون تاییدش درعین حال که آرومم میکرد در همون حین آتیش شهوتم رو بیشتر هم میکرد از خوشی شانس بالاخره بعد از یک ماه یک ماه و نیم تونستم یه فیلم از سکس مامان و بابا بگیرم البته که چیز زیادی معلوم نبود ولی اولش که مامان لخت میشه و میاد چراغ رو خاموش میکنه یه نمای نزدیک از کوس و پستون نازش بهم میده و صداش موقع سکس و اون حاله محوی که از بدنش زیر کیر بابا دیده میشه واسم کافیه تا نفسم تو سینه م حبس بشه و دیوونه ام بکنه دیگه دیدم نمیتونم تحمل بکنم باید یکاری کنم یه آن به ذهنم رسید به زیبا ناوک تو اینستاگرام وویس بزارم و شرایطم رو بگم این کار رو کردم و اون هم گفت با انجام یه سری کارها اجازه میده تو گروه تلگرام روان درمانیش عضو بشم بهش گفتم فرصت این کارها رو ندارم منو به چشم بیمار ببین و هرچقد که لازمه ازم پول ویزیت بگیر اونم با کمال میل قبول کرد و برام یه وقت داد منم شروع کردم به توضیح و از سیر تا پیاز واسش تعریف کردم و بهش گفتم واقع دارم میمیرم بدجوری نیاز دارم به سکس با مامانم به جایی رسیدم که حاضرم یه بار مامانم رو بکنم بعدش اصلا منو اعدام کنند واقعا در این حد نیاز دارم به سکس با مادرم

زیبا بهم گفت که باید بری و با خودش درمیون بزاری گفتم نمیشه که دیگه تو روم نگاه نمیکنه و از خونه پرتم میکنن بیرون گفتم تو یه لطفی کن من یه ویزیت مشاوره با مامانم ازت میخوام تا یجوری صحبت کنی که بفهم تو چه شرایطی هستم یه کاری کن نه نیاره تورو خدا تو خودت هم قبلا این حس رو نسبت به برادرت داشتی(اینو تو یکی از کلیپ های یوتوب گفته بود) پس درکم کن توروخدا زیبا هم گفت باشه تمام سعیم رو میکنم ولی باید خودت یجوری بپزیش که من بتونم روش مانور بدم همش داشتم به این فکر میکردم که چیکار کنم آخه چجوری آماده کنم ذهنش رو
یه لحظه یه فکری بسرم زد از بدن لخت مامان علی یه اسکرین شات داشتم و با همون رفتم سراغ مامان تا سر صحبت رو باز کنم به مامان گفتم میخوام باهات تنها صحبت کنم گفت بیا اتاقم گفتم پریچهر خونه ست وقتی هیچکی نبود باهات کار واجب دارم هرچی اصرار کرد من زیربار نرفتم آخر سر تسلیم شد گفت خیلی خوب فردا که میره دانشگاه بهم بگو ببینم چی شده و خیلی نگرانم کردی ها گفتم نگران نباش عشقم چیز خوبیه فقط گیر نده دیگه باید یه جایی که فقط خودم و خودت تنها هستیم بهت بگم عشقم

گذشت و پریچهر رفت دانشگاه مامان اومد پیشم گفت حالا با خیال راحت بگو حداقل پنج شیش ساعت هیچکس نمیاد بگو ببینم چیه که باید تنها باشیم تا بهم بگی گفتم یه نیم ساعت بهم وقت بده عشقم میگم بهت
بعد رفتم یه دونه از اون قرص های تاخیری که شهوتم رو زیاد میکرد انداختم و رفتم پشت کامپیوتر نشستم و یه دونه از ان فیلم های مامان پسری که دوست داشتم پلی کردم اما در اتاقم رو نبستم فقط کیپش کردم و تو گوش هدفون گذاشتم به امید اینکه شاید مامان بیاد ببینه خودم هم صداش رو بستم که اگه مامان اومد متوجه بشم تو همین حال و هوا بودم که مامان در رو باز کرد و صدام کرد منم الکی خودم رو به نشنیدن زدم و با کیرم داشتم جق میزدم همین که دیدم مامان اینجاست شروع کردم زیر لب به گفتن مامان جونم مامانی وای مامان خودم همین جوری داشتم از این حرفا میزدم که یهو مامان گوشی رو از روی سرم برداشت سریع کیرم رو کردم تو شورتم گفتم وای ببخشید مامان و .....
که مامان گفت چه غلطی داشتی میکردی یه گوهی داشتی میخوردی زیر لب بگو ببینم گفتم بخدا هیچی مامان غلط کردم گوه خوردم گفت نه اینجوری نمیشه الان به بابات میگم ریدم تو خودم چی فکر میکردم چی شد گفتم مامان جون من صبر کن حرفم رو بزنم بعدش اصلا منو بکش ولی تورو خدا بزار حرفم رو بزنم گفت مگه تو خدا میشناسی بی شرف بی ناموس مادرت رو صدا میکنی و با کیرت بازی میکنیفکر کردی من کی هستم گفتم مامان بخدا من من مریضم دست خودم نیست دارم روان پزشک میرم به جون مامان من بی تقصیرم گفت گوه خوردی مریض چی هستی همه چیت سرجاشه چطور به اینجا میرسی مریض میشی هان...
گفتم بیا این روانپزشکم خودت باهاش صحبت کن تو رو جون هرکی که دوست داری اول باهاش صحبت کن بعدش منو از خونه پرت کن بیرون یا به بابا بگو اصلا منو بکش فقط تورو خدا با دکترم صحبت کن گفت خیلی بگیرش ببینم منم زنگ زدم به زیبا ناوک ولی جواب نداد پیام دادم و شرایطم رو گفتم و خواهش کردم هرچه سریعتر بهم زنگ بزنه و یکاری کنه منو نزنند بکشند
خلاصه بعد دو ساعت جهنمی که نمیگذشت بالاخره زیبا ناوک زنگ زد و گوشی رو دادم به مامان و با یه نگاه غضب آلود گوشی رو ازم گرفت و شروع کرد با زیبا حرف زدن تقریبا یک ساعت و نیم صحبت کردند اما مامان رفته بود تو اتاق خودش و من نمیدونستم چی دارن بهم میگن خلاصه بعد تموم شدن صحبت هاشون مامانم اومد منو بوسید و گفت ببخشید پسرم یه کمی زیاده روی کردم اما کار تو هم اصلا درست نبود ولی خوشحالم که پیش یه دکتر رفتی و کار کاملا عاقلانه ای انجام دادی حالا برو تو اتاقت یکمی استراحت کن میام پیشت

من هم تو کف بودم هم خدارو شکر میکردم که خیلی عالی تموم شد و از اون جهنم وحشتناک نجات پیدا کردم
     
  
مرد

 
رفتم تو اتاقم و سریع به زیبا ناوک زنگ زدم دل تو دلم نبود یعنی چی گفته که مامانم یهویی ۱۸۰ درجه از موضع خودش چرخش داشته و باهام خیلی نرم و صمیمی صحبت کرده بالاخره زیبا جواب داد با اشتیاق و استرس فراوون ازش پرسیدم که چی گفتی به مامان پروینم
زیبا گفت فهمیدم مادرت خیلی متعصب و نفوذ ناپذیره مجبور شدم طوری دورش بزنم که ورق به سمت تو برگرده ولی باید قول بدی که کاری رو بهش تحمیل نکنی اگه خودش راضی به سکس شد انجام بدید ولی اگه تو معزوریت قرارش بدی و ازش اخاذی عاطفی کنی همه چی رو راستش رو بهش میگم گفتم نه بخدا منم دنبال اینم که با رضایتش به خواسته ام برسم و دوست ندارم کاری کنم که تا عمر داره از خودش و من نفرت پیدا کنه اینو مطمئن باش من عاشقشم چطور میتونم بهش آسیب بزنم شک نکن
گفت به مامانت گفتم که چند ماه هستش با من مشاوره داری و از لحاظ عاطفی ضربه خیلی شدیدی بهت وارد شده که گفتم جزئیاتش رو بعدا بهت میگم اما اینم بدون که پسرت یکبار تا مرز خودکشی رفته و دوستش اگه نجاتش نمیداد الان وجود نداشت که بخواهیم در موردش صحبت کنیم اینم بگم من تو بچگی یکبار از دست مامانم زمین افتادم و سرم بدجوری شکست طوری که دکترها میگفتند بخشی از مغزم آسیب دیده و مامان همیشه بخاطر این موضوع عذاب وجدان داشت و من این رو هم به زیبا گفته بودم و اون با استفاده ازین موضوع به مادرم گفت که بچه شما از لحاظ ذهنی بنظر قبلا ضربه سختی بهش وارد شده و همین امر باعث شده که نتونه خیلی نرمال همه مسائل رو آنالیز کنه باید شرایطش رو درک کنید که مامانم بهش گفته آره تقصیر منه تو بچگی از دستم افتاده ولی فکر کردم که خوب شده و زیبا بهش گفته خیلی مواظب باشید این بچه بشدت پتانسیل خودکشی داره روحیه خیلی لطیف و ظریفی داره و شما بالاترین جایگاه رو تو دلش دارید اگه شما رو پیش خودش نبینه قطعا عواقب جبران ناپذیری میتونه داشته باشه پس خواهشا هر اتفاقی که امروز افتاده رو فراموش کنید و سعی کنید به زندگی نرمال برش گردونید فقط شما میتونید اینکار رو انجام بدید احتمالا خودتون متوجه محبت بی حد و اندازه ش نسبت به خودتون شدید پس کمی هم دنیا رو از پنجره اون ببینید و اجازه بدید به زندگی عادیش برگرده مامانم که حسابی شوکه شده بوده گفته چشم اما امروز من چیزی رو دیدم که حتی روم نمیشه به شما عنوان کنم که زیبا پیش دستی کرده و گفته اون عاشق شماست و تو خیالش شما زن رویاهاش هستید و چشمش جز شما هیچ دختر دیگه ای رو نمیبینه مامانم هم گفته اینجوری که نمیشه هیچ میدونید دارید راجع به زنای با محارم صحبت میکنید اون دوست داره که به من تجاوز کنه
زیبا گفت آیا تا به حال به شما دست درازی کرده مامانم گفته نه خداییش
آیا تا به حال شما رو دید زده مامان باز گفته خداییش بارها خودم جلوش لخت شدم ولی اون روش رو کرده اونور و یا بهم اعتراض کرده
زیبا گفت پس ببینید چقدر براتون احترام قایله با اینکه داره میمیره برای تو و عشقت اما اپسیلونی بهت تعرض نکرده و فقط تو خیالاتش با شما عشق بازی کرده اما حواستون جمع باشه الان با این اتفاقی که بین تون افتاده دیگه پرده حیا دریده شده و روابطتون وارد یه فاز جدید شده هم برای تو هم برای اون پس باید خیلی محتاط و دست به عصا حرکت کنید و به هیچ عنوان بیگدار به آب نزنید من کاملا موقعیت شما رو درک میکنم اما تو این شرایط حساسی که پسرتون قرار داره اگه یه لحظه غفلت کنی شاید دیگه نتونی همه چی رو سرجای اولش برگردونی پس خواهش میکنم با من هماهنگ شو و هرکاری که بهت میگم رو انجام بده شاید یه جاهایی باید یه سری از خود گذشتگی ها به خرج بدی ولی مطمئن باش این فداکاری برای ادامه زندگی نرمال جفتتون کنار هم حائز اهمیت هستش پس خواهشا یکمی غرورتون رو کنار بزارید و با من همگام بشید تا ازین مرحله سخت ایسالا به سلاما عبور کنین
وای با این حرفا حسابی تو کونم عروسی شده بود دمت گرم زیبا چه کردی با من چه کردی واقعا.منی که داشتم آماده میشدم از خونه پرتم کنن بیرون الان صاحب پتانسیلی شده بود که شاید حتی به عشقم به انتهای آمال و آرزوهام برسم واقعا تو یه لحظه چه راحت ورق برمیگرده ممنونتم زیبا ممنونم خداجونم
زیبا بهم گفت فقط تو کار اضافی و ابلهانه ای انجام نده و همه کارها رو قدم به قدم با مشورت با من انجام بدهکه اگه به مراد دلت رسیدی هردوتاتون راضی باشید و هیچکس این بین آسیب نبینه
     
  
مرد

 
راستش بداهه می نویسم اصلا تفکر خاصی ندارم که چطور قراره پیش بره بیشتر سعی میکنم تا فضا و روندی که منو به اون نقطه رسوند که نه تنها عذاب وجدان نداشته باشم بلکه لذت بخش هم باشه سکس با مادرم رو براتون تداعی کنم تا شاید بخشیش لمس شه از طرف خواننده که تو بلند مدت افکار چه تغییرات عظیمی میتونه داشته باشه و تابوی دیروز به خواستنی ترین و جذاب ترین خواسته امروز بدل بشه البته چون احتمالا تعداد قسمت های این داستان زیاد میشه درخواست دادم تا تو یک تاپیک جداگانه احتمالا تو سی قسمت براتون بارگذاری کنم
این داستان نسبتا طولانی هستش و سعی دارم تمام جزئیاتی که منجر به سکس با مامانم شد رو براتون تصویر سازی کنم واسه همین یه مقدار رسیدن به مرحله سکس زمان میبره و باید چند قسمتی تحمل کنید تا چارچوب و غالب داستان بیشتر زوایاش در دیدرستون قرار بگیره ممنونم بخاطر نظراتی که دوستان دادند و حمایت های قشنگتون
     
  ویرایش شده توسط: incboy   
مرد

 
بعد از تموم شدن صحبت هام با زیبا خیالم راحت شد که حداقل از تنبیه خبری نیست و مهمتر از اون یه کور سوی امید تو دلم روشن شد که اگه بتونم درست کارها رو پیش ببرم احتمال اینکه با مامان سکس کنم میتونه تو آینده برام اتفاق بیوفته فقط نیاز دارم که موقعیتش رو به شکل بی نقصی ایجاد کنم حالا که دیگه استرسم از بین رفته بود وقتش بود که این موقعیت جدید رو جشن بگیرم و از مامان تو خیالم اونجور که دوست دارم تشکر کنم ایندفعه در اتاق رو قفل کردم و رفتم سراغ کامپیوتر و دنبال فیلم های مامان پسری گشتم تا اینکه با یه سایت بینظیر به اسم incestflix.com برخوردم یه سایت عالی برای فیلم های تابو و سکس خانوادگی ست کلی فیلم دانلود کردم و با چند نفر که مطلقا ویدیو تابو میساختن و تعدادشون هم زیاد بود آشنا شدم انگار که یه گنج بینظیر پیدا کردم حتما mother mary از کمپانی cockninjastudio ببینید فیلم های مادر پسری با داستان های خیلی جذاب و قابل قبول داره و دیدنش چنان شهوتم رو برد بالا که موقع اومدن آبم واقعا داشتم جیغ میزدم نتونستم کاملا چجلوی سر و صدای موقع ارضا شدنم رو بگیرم ولی خوشبختانه انگار مامان نشنید یا خودش رو به اون راه زد وای که چه فیلم حقی بود واقعا سیراب شدم از دیدنش چقدر این فیلم بهم چسبید یه مادر با هیکل مامانم و چهره زیبا همونی بود که نیاز داشتم تا همزاد پنداری کنم و لذت فوق العاده ای رو تجربه کنم

سریع بع علی زنگ زدم و همه اتفاقات رو بهش توضیح دادم باور نمیشد که اینقد وقیح باشم و رسما دست به آماده کردنم مامانم برای سکس زده باشم علی بهم گفت راستش نمیدونم چی بگم منم خیلی دوست دارم این ژانر رو اما خودم واقعا نمیتونم اینکار رو با مامانم انجام بدم هنوز که هنوز به یادش میزنم بعد جقم روم نمیشه تو صورت مامان نگاه کنم و یهجورایی چندشم میشه واقعا راستش رو بخوای من خودم رو جای تو میبینم سینا جون که داری با مامانت سکس میکنی واقعا سخته برام حتی جق زدنش هم برام خجالت آوره نمیدونم تو چجوری به این مرحله رسیدی که یه فانتزی تابو رو تو زندگی واقعی میخوای تجربه کنی تازه بعد اومدن آبت هم پشیمون نمیشی بخدا سینا تو باید بری پورن استار بشی😂😂😂

تو دلم گفتم از کارهای مامانت خبر نداری وگرنه اینجوری عذاب وجدان پیدا نمیکردی هی میخوام بهش بگم ولی از واکنشش میترسم که یه وقت به یکی آسیب فیزیکی برسه یا حتی آسیب روانی چون دوستش دارم نباید کاری کنم که اذیت بشه ولی از طرفی هم خیلی برام لذت بخش ببینم بهترین رفیقم مثل خودم باشه و یکی که صد در صد حال منو درک میکنه کنارم باشه
خلاصه وسط صحبت بودم که مامان میخواست در اتاقم رو باز کنه اما چون قفل کرده بودم در باز نشد مامانم با یه لحن نسبتا تندی بهم گفتم در رو باز کن ببینم مانیتورم رو خاموش کردم رفتم در رو باز کردم هنوز گوشی دستم بود که مامان فکر نکنه دارم کار بدی میکنم همون لحظه به سینا گفتم من برم مامانم کارم داره خداحافظی کردم نشستم رو صندلی پشت میز کامپیوترم مامان هم اومد رو تخت نشست و گفت باید باهم جدی صحبت کنیم سینا جان
یا خدا دوباره باید استرس بکشم احتمالا
گفتم جونم مامانی درخدمتم گفت سینا جونم خودت میدونی تو رو تو دنیا ازهمه کس و همه چی بیشتر دوستت دارم حتی از خواهر و برادرت هم بیشتر ولی اتفاقات امروز باعث شد که فکر کنم اصلا نمیشناسمت و شوکه خیلی بزرگی بود برام خیلی وحشتناک بود من همیشه احساس میکردم بهترین رفیقتم و هیچ چی بین ما پنهون نیست و تو هرچی باشه بهم میگی راستش خیلی بهم بر خورد پسرم خیلی برام سنگین بود گفتم مامان بخدا من فقط تو فکرم اینکار رو کردم و هیچ وقت بهت دست درازی نکردم و نخواهم کرد مامان حرفم رو قطع کرد و گفت اون که بایدم اینطوری باشه اگه یه روزی همچین اتفاقی بیوفته مطمئن باش حتماخودم رو میکشم این خواسته بقدری زننده ست که الان نمیتونم تو چشمات نگاه کنم و خجالت میکشم از خودم که پسرم به مامان خودش همچین دیدگاهی داره که به این موضوع هم رسیدگی میکنیم اما منظور من این نبود
بگو ببینم تو میخواستی خودکشی کنی? واقعا این کار رو تصمیم داشتی انجام بدی! چطور به من چیزی نگفتی اصلا رو چه حساب واقعا مغزم داره سوت میکشه از اولش کامل بهم بگو ببینم آیا حقیقت داره و اگه داره میخوام بدونم چرا ?
ریز به ریزش رو برام تعریف کن که سر چی و کی و چطور اینکار رو کردی

من بدبخت نمیدونستم چی بگم یه کم من من کردم و گفتم مامانی اول باید قسم بخوری و بهم قول بدی که هرچی گفتم عصبانی نشی و قضاوتم نکنی
مامان گفت باشه قول میدم دعوات نکنم گفتم نه نشد باید قول بدی که عصبانی هم نشی فکر کن فقط شنونده هستی و نباید نظرت نسبت بهم عوض بشه مامان بخدا من تو این دنیا فقط تو رو دارم و اگه باعث بشم دلت بشکنه یا کاری کن که از من بدت بیاد به جون خودت دیگه زندگی برام ارزشی نخواهد داشت
مامان دوباره حرفم رو قطع کرد گفت خیلی خوب ادامه نده قسم میخورم به جون خودت که عزیزترین کس برام هستی فقط شنونده ام و سعی میکنم به هیچ عنوان عصبانی نشم خودت میدونی عاشقتم هرچقدر هم کارت بد باشه کمکت میکنم تا جبران کنی نمیزارم به خودت آسیب بزنی عشقم

اه اینم که همش شمشیر رو از رو بسته اصلا بهم اجازه نفوذ نمیده لامصب
گفتم چشم مامانی هر چی تو بگی من کاملا خودم به تو میسپارم و هرچی تو بگی همون رو انجام میدم
راستش مامان من وقتی خاله الهه افتاده بود زندان از بابا شنیدم که بهت گفت سر چی گرفتنش مامان گفتم وای خاک تو سرم به علی یا هر کس دیگه چیزی نگفتی که گفتم نه بابا مگه میشه خیالت راحت باشه
راستش اون موضوع ذهنم رو درگیر کرده بود که اگه علی بفهمه چیکار میکنه و همش فکر پیش علی و مامانش بود راستش رو بگم باعث شده بود من همش خودارضایی کنم و یه بار یه داستان سکسی تو یه سایت به اسم لوتی دات نت خوندم (راستش عمدا آدرس سایت رو دادم که بره بخونه داستان هاش رو شاید اینجوری یکمی براش عادی بشه و قبحش کم رنگ تر بشه براش) که یه قسمت داره به اسم داستان های سکسی با محارم 😊 فقط داشتم بهش آدرس میدادم که بره تو دامم
و دیدم تو این سایت لوتی دات نت (یهو مامان گفت داری چیکار میکنی تبلیغاته) خنده ام گرفت مامان هم خودش هم خندید گفت ادامه بده ببینم لوتی دات نت😂😂😂
گفتم باشه دیگه نخندونم راستش ازین داستان های سکس با مادر رو میخوندم و یارو نوشته بود این خاطره ست داستان نیست منم خیلی کنجکاو بودم و خیلی چیز عجیب و باور نکردنی بود برام اونجا یه داستان بود که خانومه مثل خاله الهه بود و پسرش میفهمه و با مامانش سکس میکنن و من با خوندنش همش احساس میکردم دقیقا زندگی علی بیچاره هم اینجویه و همین باعث شد یه مدل هیجان کاذب داشته باشم و متاسفانه همش خودادضایی میکردم البته الان ترک کردم ها مامان هم گفت بله مشخصه کاملا حداقل دو ساعت تو ترک هستی😂😂😂 گفتم مامان اذیت نکن دیگه بخدا خیلی کم اینکار رو میکنم مامان گفت خوب حالا ادامه بده منم گفتم راستش یه سری ازین فیلم های سوپر در مورد مادر و پسر هم دیدم مامان گفت خاک تو سرت پسر چه داری چیکار میکنی با خودت گفتم بخدا دست خودم نبود نمیدونم چرا اینجوری شد اما تو یکی از فیلم ها یه خانومه بود مامان عینا مثل تو بود اگه خارجی حرف نمیزد میگفتم پس خودتی
مامان گفت واقعا متاسفم برات چقدر منحرفی تو پسر چجوری پرو پرو داری بهم اینا رو میگی گفتم مامان خودت گفتی هرچی هست راستش رو بگم دیگه منم دارم راستش رو میگم قول دادی عصبانی نشی مامان هم آره قول دادم ولی تو همه انصاف داشته باش چجوری مامان خودت جای اون زن های خراب تصور کردی خیلی خیلی بی معرفتی سینا
اگه مادر بدی بودم برات یا مثل مادر علی اونکاره بودم باز یه چیزی ولی منی که تورو با تک تک ذرات وجودم دوست دارم و فقط بهت عشق پاک مادرانه دادم چجوری روت شده پیش خودت دیدم دوباره داره اوج میگیره یهو دیدم تو یه حالتی هستم که میتونم گریه کنم همون لحظه زدم زیر گریه و گفتم منم بخاطر همین میخواستم خودم رو بکشم که چرا بهت اونجوری فکر کردم اینقد حالم بد بود که نمیتونستم خودم رو ببخشم مامانی
همون لحظه مامان اومد بغلم کرد گفت باسه عشقم ببخشید منم هی بیشتر پیاز داغش رو زیاد میکردم و یه هق هق هایی میکردم که خودم دلم به خودم داشت میسوخت😂
بعد گفتم به علی که من یه کار بدی کردم و نمیتونم خودم رو ببخشم منو حلال کن مامان هم واسه اینکه من از گریه کردن دست بردارم و جو رو عوض کنه بهم گفت خاک تو سرت بچه به یادت مامانت خرابکاری کردی بعد حلالیتش رو از علی میطلبی اینم شانس منه میبینی تو رو خدا با این حرفش تو همون حالت گریه خنده ام گرفت و مامان خودشم باهام شروع به خندیدن کرد و گفت میبینی سینا جون مامانت چه بدشانسه😂 حقش رو میخورن بعد ازیکی دیگه میخوان که حلال کنه
گفتم اذیت نکن دیگه مامان خلاصه علی هم فهمید و زود اومد خونه واسه اینکه مامان رو یکم بیشتر تحت تاثیر قرار بدم گفتم کلی قرص خورده بودم و علی سریع منو برد بیمارستان و شستشوی معده دادند مامان همینجا حرفم رو قطع کرد گفت خیلی ابله ای بچه خیلی خونم رو به جوش آوردی همینجا باید بهم یه قولی بدی و قسم بخوری برام که دیگه هیچوقت هیچوقت همچین حماقتی نمیکنی حتی اگه بدترین کار دنیا رو بکنی اگه حتی یه روزی به خود منم تجاوز بکنی (طفلک مامان خیلی شوک شده بود و واقعا نمیدونست چیکار کنه فقط میخواست یه گارانتی تضمینی ازم بگیره که دیگه به هیچ عنوان این اتفاق نیوفته😊) حق نداری گوشت رو خوب باز کن حق نداری همچین کاری بکنی تو آدمی پسر عقل داری ازش استفاده کن خوب لعنتی همین الان به مرگ مامان قسم بخور بخدا شیرم رو حلالت نمیکنم سینا بخدا... پریدم تو حرفش دیدم همین جوری امپرش داره تند تند میره بالا واسه همون سریع قسم خوردم و گفتم به جون خودت کل دنیا رو به یه تار موت نمیدم به همه مقدسات قسم میخورم عشقم دیگه تکرار نمیشه اون لحظه خریت بزرگی کردم ولی بخاطر خودت مامان که بالاترین عشق تو کائناتی برام قول میدم اصلا نیاز به قسم نیست به وجودت عزیزت قول میدم عشقم تحت هیچ شرایطی تکرار نمیشه خیالت راحت راحت باشه مامانم هم منو محکم بغلم کرد و بوسید گفتم ممنونم عشقم
بعد گفتم علی هم این روانپزشک رو بهم معرفی کرد و باهاش تماس گرفتم آخه این روانپزشک خیلی آدم معروف و کار بلدی هستش مامان و تو آلمان زندگی میکنه و اینقد خوب و منطقی باهام صحبت کرد که فهمیدم چقد آدم بیشعوری بودم خلاصه تو همین حین بود که پریچهر کلید انداخت و وارد خونه شد مامان گفت هنوز کارم باهات تموم شده بعدا مفصل باهم حرف میزنیم پاشو دست و صورتت بشور تا پری نفهمیده و حواست به قولت هم باشه منو بوسید و در اتاقم رو بست رفت بیرون پیش پریچهر
تو کونم عروسی بود به مامان فهموندم چه داستان ها و فیلم هایی میخونم و رابطه مون یه روزه یه اعطاف خیلی بزرگ توش ایجاد شد که حتی بتونم راحت در مورد زنای با محارم با مامان صحبت کنم و کاری کنم تا بره این داستان ها و فیلم ها رو نگاه کنه و یواش یواش این آمادگی ذهنی توش ابجاد بشه چون خود من هم یک شبه اینجوری نشدم و باید میزاشتم گذر زمان آروم آروم مامان رو نرم کنه واقعا این بزرگترین قدم بود تو کمترین زمان در راستای رسیدن به کوس مامانم😍 و حس و حال یه برنده واقعی رو داشتم و باید برای این رابطه هرچی دارم بزارم و مهندسی شده و رو برنامه پیش برم مطمعن بودم که کوسش رو فتح میکنم و از هیچ چی کوتاهی نمیکنم تو این مسیر تا بدستش بیارم عشق به مادر خودت وقتی وارد فاز سکسی که میشه واست یه برتری و موهبتی عطا میکنه که معمولا تقریبا تمامی آدم های روی زمین هیچ وقت نمیتونن سمتش برند و درکش کنند و هیچ وقت شانس دیدن این موقعیت رو ندارند و اینکه میبینی همه محروم هستند ازین نعمت ولی تو داریش یه حس برتری و جاه طلبی بینظیری رو بهت میده که لذتش تمومی نداره و من داشتم توی یه وادی قدم میزاشتم که منو از بقیه جدا میکرد خاصم میکرد و زندگی کردن با داشتن همچین آپشنی تو رو میبره به قله رضایت مندی جایی که تقریبا هیچ کس دستش بهش نمیرسه و تو مثل یک فاتح از بودن تو بالاترین نقطه لذت و شهوت سیراب میشی ازین حس یونیک و بی بدیل
من دارم میام بالای قله دیگه چیزی نمونده خدایا شکرت😘
     
  
مرد

 
دو هفته از اون روز کذایی گذشته بود و من هنوز راهی برای متقاعد کردن مامانم به مغزم نرسیده بود آخه چجوری باید یه زن گنده رو گولش زد که سه برابر من سن داره ولی یه چیز رو شک نداشتم اون این که هرجور شده باید به مامان برسم واقعا جذابیتش برام لحظه به لحظه تصاعدی زیاد میشد و من فقط احساسم بهش هی داشت شعله ورتر میشد دیگه جق زدن به مامان شده بود اکسیژن برام دوباره با زیبا صحبت کردم گفتم دکتر چیکار کنم و صحبت هایی که بین من و مامی رد و بدل شده بود رو سیر تا پیاز براش تعریف کردم زیبا گفت من کماکان بهت میگم به خودش بگو اگه قراره رابطه ای شکل بگیره اونم رابطه از نوع محارم قطعا باید دو طرفه باشه و گرنه این وسط یک نفر شایدم هر دو نفر بشدت آسیب ببینند گفتم تورو خدا حداقل تو باهاش صحبت کن یه جوری نرمش کن که بتونم ازش درخواست کنم زببا گفت باشه برو گوشی رو بده به مامانت و خودت هم حضور داشته باش گفتم باشه و رفتم پیشش

گفتم مامان روانشناسم میخواد با شما صحبت کنه یعنی گفته هر دو تامون همزمان حضور داشته باشیم مامان گفت اوکی به زیبا گفتم بزار لبتاپم رو بیارم تو اسکایپ صحبت کنیم تا لبتاپم بالا بیاد مامان گفت یعنی چی میخواد بگه در چه موردی میخواد صحبت کنه ممنم گفتم خوب معلوم دیگه در مورد مشکلات من مامان گفت تو مشکلی نداری عزیزم چرا الکی تلقین میکنی و پول مفت میریزی تو شکم این روان پزشک ها بخدا روانت خیلی هم سالم فقط یکم یه جایی پات رو کج گذاشتی که مطمعنم خودت متوجه هستی و درستش میکنی پسرم من با روانشناست صحبت میکنم ولی تورو خدا به خودت بیا تو پسر فوق العاده مهربون دوست داشتنی و خیلی خیلی باهوشی هستی شک دارم که نفهمی داری چه اشتباهی مرتکب میشی به خودت بیا یه یا علی بگو خدا هم کمکت میکنه منم از جون برات مایه میزارم باشه خوشگلم بعد منو بوسم کرد و منم بهش گفتم مامان بخدا همه اینا رو خودم میدونم ولی یه چیزایی دست خودم نیست مثل یه آدم تشنه میمونم تا سیراب نشم فقط دست و پا زدن و تقلا کردنم بیشتر میشه بخدا من همه اینا رو قشنگ میفهمم ولی مامانی من که تو این دنیا فقط تو رو دوست دارم و برام مثل خدایی چرا منو از خودت میرونی بخدا دلم میشکنه میبینم به هیچ عنوان نمیخوای لحظه ای جای من باشی تا ببینی چی دارم میکشم تو رو جون من مامان قشنگم اگه بگی بمیر بخدا میمیرم برات من عاشقتم یه چیزی اونورتر از عشق بخدا بهت قول میدم اونجوری که من دوستت دارم هیچ مادری تو دنیا اینجوری بچه ش رو دوست نداره حتی خود تو میخوام بدونم واقعا میتونی عمق صحبتم رو درک کنی مامانی لمسش میکنی انرژیش رو میگیری اصلا
مامان بوسم کرد دوباره گفت فدای پسر خوش زبون و مهربونم بشم مطمین باش عشق من به تو اگه از مال تو به من بیشتر نباشه کمتر نیست و درکت میکنم اما توهم متوجه هستی که تقاضای آنرمالی داری و ازم میخوای که خودم و خودت رو دو دستی بندازم جهنم اون دنیا!

دیگه روم رو کردم این طرف و با زیبا ناوک تماس رو برقرار کردم بعد از سلام و چاق سلامتی زیبا به مامان گفت این جلسه امروزمون بینهایت مهمه برای شما دو نفر و میتونه شما رو به رستگاری برسونه و یا برعکسش پس ازتون درخواست دارم با فکر باز بدون هیچ قضاوتی تو این بحث شرکت کنید و رابطه مادر و فرزندی رو اصلا در نظر تگیرید برام مهمه که با فنجون خالی اینجا حضور روانی داشته باشید تا بتونید بهترین تصمیم رو برای آینده تون بگیرید واقعا الان شرایط شما مثل راه رفتن لبه پرتگاهی میمونه که یه طرفش جهنم و اونطرفش بهشته
خوب دیگه برم سراغ اصل مطلب ببین پروین جان سینا جون پسر فوق العاده با محبت حساس و باهوشیه و کاملا نسبت به انتخابی که کرده مطمئنه وحتی اپسیلونی شک تو دلش نداره و با توجه به صحبت هایی که با من داشته مطمئنم تمام جوانب رو در نظر گرفته که حتی بهش گفتم میدونی ممکن این کار باعث بشه پدر خودت یا برادرت قصد جونت رو بکنن و با کمال رضایت و اطمینان خاطر مثال زدنی بهم گفت که قطعا و یقینا این چیزیه که میخواد با تمامی وجودش عاشق شده و فقط میخواد عشقش رو نثارت کنه و به قول خودش بهشت رو تو این دنیا تجربه کنه
مامان گفت فکر کنم شما خودت جواب لازم رو دادی همینکه ممکنه پدر خودش یا برادر خودش قصد جونش رو بکنن نشون میده که چقدر این تصمیم احمقانه و ساده لوحانه ست و من تعجب میکنم از شما بجای اینکه انحراف جنسی سینا رو درمان کنید از من میخواید که با بچه خودم زنا کنم واقعا قباحت داره تا چه حد میتونین پست باشین زیبا گفت ازت خواهش کردم با فنجون خالی اینجا باشی ولی تو از قبل سناربوت رو آماده کردی و حاضر نیستی از جهت دیگه ای به این مسئله مهم نگاه کنی من دوباره ازت خواهش میکنم بدون قصاوت تو بحثمون شرکت کنی و در ضمن در مورد انحراف جنسی باید بهتون بگم این موضوع سکس با محارم انحراف نیست بلکه یک گرایش جنسی ست درسته تو اکثر جوامع با اغلب دین و آییین ها همخونی نداره حتی با عرف غالب جوامع تطابقی نداره اما از نقطه نظر علمی این موضوع هیچ اشکالی نداره به شرطی که طرفین رضایت داشته باشند و این یک انتخابه نه انحراف
مامانم هم گفت به فرض حرف شما درست باشه مگه نمیگید یه کار دو طرفه ست خوب من به هیچ وجه نمیتونم به این خواسته تن بدم از هر بعدی که نگاه میکنم حرکت بشدت اشتباه و چندش آوری هستش من نمیدونم سینا چطور من رو تصور کرده و تو ذهنش با من سکس کرده و هیچ عذاب وجدانی نگرفته من تو این مدت بعصی لحظات ناخوداگاه تصور سکس با سینا از جلو چشمش رد شده و واقعا.اذیت شدم باورتون ممکنه نشه اما حالم بدجوری بهم خورده این خواسته ای نیست که شدنی باشه و من نمیتونم خودم رو مجاب کنم حتی تصورش برام چندش آوره و واقعا متاسفم سینا که کارت به اینجا رسیده تو باید درمان بشی پسرم البته پیش کسی که کارش رو بلده نه این خانم

من حسابی داشتم حرص میخوردم آخرین کور سوی امیدم جلوم داشت پر پر میشد و زیبا به هیچ وجه نمیتونست مامان رو از خر شیطون پیاده ش کنه یهو لبتاپ رو بستم و به مامان گفتم اونو ولش کن میخوام چشم تو چشم بهت حرفم رو بزنم با هیچ کسی هم کاری ندارم فقط حرفم رو با دقت گوش بده
جفت دستای مامان رو گرفتم تو دستم و بهش گفتم مامان یه سری چیزا تو دی ان ای انسان نهفته ست چه بخوای چه نخوای باید حملش کنی و راه فراری براش وجود نداره خواستن تو هم تو تک تک سلول های بدن من حک شده من میخوام یه عمر با تو زندگی کنم مامان من عاشقتم و اگه نمیتونی من رو درکم کنی من دیگه این زندگی رو نمیخوام حداقل به عشقم بها بده مامان فقط یه بار بهم یه فرصت بده و بعدش هرچی تو بگی من همون کار رو انجام میدم واقعا ارزش دادن یه شانس بهم رو ندارم و نمیخوای بهم این فرصت رو بدی? اگه اینجوری من دیگه بسمه به اندازه کافی زندگی کردم و دیگه ازین ببعدش برام لطفی نداره و جز آزار برام چیزی نیست میرم خودم رو گم و گور میکنم
مامان شروع کرد به ریختن اشک و بهم گفت بخدا تو مریضی پسرم باید درمان بشی مامان جون مگه قول ندادی بهم دیگه این کار شنیع رو انجام ندی چجوری تو چشمام نگاه میکنی و منو با خودکشیت تهدید میکنی تو واقعا رحم و معرفت نداری اینجوری عاشق مامانتی میدونی چیه باشه من این فرصت رو بهت میدم ولی همینجا قلبم تو این لحظه شکست و مطمئنم درهای جهنم به روم باز شد ولی برای اینکه تو بفهمی عشق یعنی چی اینو قبول میکنم پسرم عشقی که تو داری ازش دم میزنی اسمش هوس نه عشق ولی باشه مامان اشکالی نداره من خودم رو در اختیارت میزارم و جهنم رو به جونم میخرم تا تو راصی بشی

ای وای من بازم همه چی بهم ریخت آخه این چه وضع راصی شدن لامصب دیگه گریه امونم نمیداد سرم گذاشتم رو پای مامان و چنان با هق هق گریه کردم که مامان طفلک ترسید و ناراحت شد و بهم گفت تو رو خدا این کار رو با خودت نکن سینا من حاضرم بمیرم ولی خار توی پات نره باشه عشقم درکت میکنم تو مریضی اگه این درمانت میکنه باشه مامانی من تمام وجودم رو در اختیارت میزارم عشقم فقط تو رو خدا اینجوری گریه نکن دل مامان ریش میشه مامانت قلبش ضعیفه تحمل این اشک ها و هق هق هات رو نداره عشقم
     
  
مرد

 
مامان جونم آخه من فدای قلب شکسته ت بشم مگه می تونم اجازه بدم دلت بشکنه بخدا مرگ برام کمه اگر من باعث بشم دلت بشکنه.
مامان من اشتباه کردم من آدم احمقی هستم میدونی مامان یه چیزی تو دلم هست که چون نمی تونم بهت نشون بدم چقد برام ارزش داری باعث میشه از درون تیکه تیکه بشم مامان بمیرم ولی نبینم دلت بشکنه اونم بخاطر من تورو خدا بگو که دروغ گفتی باشه عشقم من ازت هیچی نمیخوام و تمام حرفام رو پس میگیرم مامانی ببخش من احمق و نادون رو
دیگه گریه اجازه بیشتر حرف زدن رو بهم نمیداد تو حال عجیبی رفته بودم و داشتم اخرین شدیدترین حالت اشک ریختن رو تجربه کردم هق هق های وحشتناک و گریه بی امان باعث شد مامان هم تو وضعیت عاطفی شدیدی قرار بگیره و بخاطر حس قوی مادرانه ش قوه منطقش رو از دست بده چون هیچوقت منو تو این حالت ندیده بود تا حالا اشک ریختنم رو ندیده بود چه برسه به این گریه عجیب غریبی که همین جور ادامه داشت و بطرز خیلی شدیدی داشتم گریه میکردم طوری که خودم هم جا خورده بودم و راستش کمی هم ترسیده بودم که چطور دارم گریه میکنم بشدت هق هق میزدم و هیچ کنترلی روی اشک هام و بغضم نداشتم طفلک مامان خیلی ترسیده بود منو تو اون شرایط داشت میدید و به هیچ وجه انتظارش رو نداشت من با این شدت واکنش نشون بدم و همین باعث شده بود که حسابی تحت تاثیر قرار بگیره همین طوری که تو بغلش داشتم مثل ابر بهاری گریه میکردم مامان یه لحظه منو از خودش دور کرد و بهم خیره شد و گفت پسرم منو ببخش من نباید با گفتن این حرف که دلم رو شکستی زجرت میدادم واقعا احساس میکنم دل تو شکسته و اینقد این گریه و هق هق تو برام زجر آوره که فهمیدم عشق تو در برابر عشق من خیلی بزرگتره داره با همه وجودم دارم لمسش میکنم سینا جونم مامانت رو ببخش تو لیاقتت خیلی بیشتر از منه دارم کاملا عشقت رو حس میکنم و واقعا حال عجیبی دارم مادر جان
واقعا انگار تو دنیای دیگه ای زندگی میکردم ولی الان حس میکنم خیلی از حجاب ها از جلوی چشمم برداشته شدند دارم لمسش میکنم ممنونتم مامانی ممنونتم عشقم
مگه میشه همچین چیزی بخدا که دارم رو ابرها پرواز میکنم مامان جون با این حال غریبی که پیدا کردم حس میکنم تو واقعیت نیستیم نمیدونم چی بگم فقط میتونم خدا رو شکر کنم خدایا ممنونتم که بهم اجازه دادی تا حس جیگرگوشه ام رو درک کنم و بفهممش
دستت رو بزار رو قلب مامانی. وای چه بد میکوبه واقعا ترسناک بود پمپاژ شدید با قدرت زیاد تا حالا همچین چیزی ندیده بودم ترس برم داشت مامان تورو خدا آروم شو زبونم لال چیزیت نشه یه موقع مامان جونم
مامانم هم گفت نه عشقم نمیدونم چیه تا حالا تو عمرم اینجوری نشده بودم ولی حسی که دارم بینظیره بخدا که اگه تا آخر عمرم جایگاهم تو جهنم باشه اصلا اعتراضی ندارم این حال و هوایی که الان من دارم تجربه ش می کنم هیچ چیزی وجود نداره که بخواد بهش برسه هیچ کلمه ای نیست که بتونه توصیفش کنه وای سینا چیکارم کردی مامان سینا ممنونتم پس عشق واقعی اینه عشق اینه پسرم حالا میفهمم قدرت عشق رو
شروع کرد کله ام رو بوسیدن چشمم رو بوسیدن اشکهام رو لیس میزد هنگ هنگ بودم مامان به معنی واقعی کلمه دیوونه شده بود انگار که دیگه نمیشناختمش چی شد یهو چرا اینجوری شد یه دفعه همه چیز ماورایی شد و انگار به مامانم داشت القا میشد که بتونه خودش رو جای من تصور کنه یا شایدم گریه های بی امان و شدیدم باعث شده بود که حسابی تحت تاثیر قرار بگیره و اینطوری منقلب بشه خیلی جا خورده بودم و اصلا انتظارش رو نداشتم همه چی بنظر داشت به نفع من پیش میرفتو من نمیدونستم الان باید چیکار کنم من واقعا گیج و سردرگم بودم و کاملا در مقابل اتفاقی که داشت میوفتاد کاملا گیج و بی برنامه بودم و فقط میتونستم با کنجکاوی دنبال کنم ببینم که داره چه اتفاقی میوفته

مامان دیوونه وار قربون صدقه ام میرفت همه جای صورتم از پیشونی پلک و چشمم و گونه ام حتی دماغم رو داشت لیس میزد و من مبهوت تو این لحظه فقط نظاره گر بودم یعنی من بیدار بودم و این اتفاق ها داشت میوفتاد واقعا همچین چیزی ممکنه نکنه خوابم نکنه اصلا خودکشی کردم و دارم تو یه دنیای دیگه این چیزا رو میبینم به مامان گفتم نکن مامان کثیفه دهنت کثیف میشه عشقم ولی اون بدون توجه بهم داشت تمام سر و صورتم رو لیس میزد و می بوسید تو این لحظات دیگه نه اون گریه میکرد و نه من و وارد یه فاز جدید شده بودیم

مامان بهم گفت سینا جونم این کارها رو من نمیکنم خودش داره انجام میشه بیا خودمون رو رها کنیم ببینیم کجا میریم فقط لحظه رو زندگی کن عشقم دستم رو گذاشتم بین دو تا سینه اش ضربان قلبش با چنان قدرتی می طپید که آدم ترس برش میداشت هر چی میگفتم مامان تورو خدا دارم کم کم نگرانت میشم قلبت داره بدجوری نبض میزنه میترسم عشقم نزار هیجانت کنترلت کنه عزیزم
مامان گفت نترس اتفاقا همین طپش هاست که منو از اون دنیا وارد این جهان زیبا این لحظه بی نظیر و این ثانیه های مقدس کرد و اگه قراره قلبم بایسته اشکالی نداره من دیگه به بالاترین درجه معنویت رسیدم من چیزی رو لمس کردم که نمیشه توصیفش کرد کاش تو هم اینو حس کنی چقدر باشکوه و عالیه من دیگه آرزویی ندارم همین الان بیوفتم بمیرم تا ابد تو جهنم بسوزم هر شکنجه ای که بخوان برام در نظر بگیرند بازم در مقابل احساسی که لمسش کردم هیچه و دیگه این بالاترین جایگاه احساس و عشق و لذته نمیدونم چی بگم فقط بیا ازش لذت ببریم ممنونتم مامانی مدیونتم عشقم تو طعم شیرین عشق و بهم چشوندی و لیاقتش رو داری که به عشقت برسی به خواسته ت برسی بخدا این شهوت نیست این اون سوی عشق معنویه این قدرت عشق مادر به پسرش و پسر به مادرشه سیراب شو از این عشق هرکار که میخوای انجام بده من برده عشقتم سینا من برده وجود نازنینتم پسرم مادرت رو به عظمت و جلال عشق ناب رسوندی مامان هم تمام وجودش رو تقدیمت میکنه هرچی میخوای رو ازین بدن بگیر سیراب شو غرق شو توش و طعم عشق دو طرفه ناب رو با تمام وجودت بچش

مامانی میتونم از لبات ببوسم آره عشقم چشمام رو بستم و لبم رو تو لبش قفل کردم این لب ها چیه لامصب انگار که روغن داری روی لب هات میکشی من تا حالا هیچ تجربه سکسی نداشتم ولی حتی اگر میداشتم هم مطمعنم هزار برابر اختلاف میداشت با این کارم
لب های مامان رو به آرومی می خوردم و داشتم کشف میکردم چطوری میشه لب گرفت به آرومی بین لب هاش لبام رو حرکت میدادم و دور تا دور لبش رو با لب هام حس میکردم یه آن دیدم زبون مامان داره بین لبام میگرده چقدر شیرین بود منم زبونم رو بیرون آوردم و شروع کردم به چرخوندن دور زبونش و لمس لب هاش چقدر لذت داشت دیگه ضربان قلب منم مثل مامان شده بود صدای قلب ها مون تو اتاق پیچیده بود مامان زبونم رو با لب هاش احاطه کرد و شروع کرد با عقب جلو کردن سرش زبونم رو انگار که داره ساک میزنه هی میک میزد و بعد آروم میبرد تو دهنش و بعد آروم میاورد بیرون من مثل یه مجسمه مات و مبهوت تو این لحظه ناب فقط داشتم لذت میبردم و مثل یه عروسک بی حرکت تو دستای مامانم منتظر بودم تا ببینم چکاری میخواد باهام بکنه منم شروع کردم به تقلید از مامان زبونش رو ساک زدم یه لحظه چشمام رو باز کردم و دقیقا نگاهم به نگاه مامانم گره خورد باور نکردنی بود ازین فاصله چشمای مامان دیدن داشت انرژی تو چشماش شهوت نگم بهتره عشق باید گفت عشق توی چشماش هیپنوتیزمم میکرد باورم نمیشد دارم تو چشماش مستقیم نگاه میکنم و لب هاش رو میک میزنم حتی توجق هام هم نمیدیم که بتونم چشم تو چشم از مامانم لب بگیرم وارد مرحله ای شدم که دیگه هیچ چیزی نمیتونست باهاش قیاس بشه چیزی رو لمس میکردم که نمیتونی به کسی بفهمونی تا چه حد زندگی زیباست تا چه حد میشه از زندگیت لذت ببری این همه لذت برای این بدن خیلیه واقعا چجوری داشتیم من و مامان زیر بار سنگین لذت و عشق دووم می آوردیم من هرچی هم که بخوام یه جورایی براتون توصیف کنم هیچ کلامی وجود نداره که بتونه این حجم از عشق و لذت رو حتی یه گوشه کوچیکش رو بیان کنه

دوتا دستم رو گذاشتم رو لپ های مامان و کمی فشارش دادم تا لب هاش رو ی هم باز شد شروع کردم لیس زدن لب هاش دیگه نوبت من بود حالا مامان باید فقط نگاه میکرد و مثل یه برده توچنگال اربابش اسیره و فقط نظاره گر اینه که چجوری دارم لب هاش رو لیس میزنم , لپش رو لیس می زنم چونه ش رو میک می زنم و دماغش رو می بوسم لاله گوشش رو لیس می زنم میک می زنم آه مامان بلند شد و همین آه از ته دلش منو وحشی ترم کرد شروع کردم وحشیانه توی گوشش رو لیس زدم اومدم پایین شروع کردم گردنش رو میک زدم که منو کشید عقب گفت نه اینکار رو نکن اگه گردن رو میک بزنی خیلی زود کبود میشه و همه چی لو میره اگه خواستی فقط لیسش بزن گفتم چشم مامانی نمی دونستم ببخشید شروع کردم دور تا دور گردنش رو لیس زدم و دوباره رفتم سراغ لب هاش کمی که خوردمشون و زبونش رو لیس زدم به مامان گفتم میشه زبونت رو در بیاری و دهنت رو باز کنی بدون هیچ حرفی دهنش رو تا اونجا که می تونست باز کرد و زبون نازنینش رو در آورد بیرون تو همین حین یه خط توف از زبونش تا سقف دهنش به صورت عمودی خود نمایی کرد و منم اولین کاری که کردم اون خط توف رو با زبون و لب هام مکیدمش توی دهنم خیلی خوشم اومد مامان بی نظیر بود واقعا سیر نمی شدم هرچی پیش میرفتم حریص تر می شدم لذت کار فقط تصاعدی رو به بالا حرکت میکرد و ذره ای سکون نداشت شروع کردم زبونم رو روی زبونش کشیدم چقدر بی نظیره طعمش و حسش
یه آن دیوونه شدم انگشت شست دست راستم رو گذاشتم روی لپ سمت راست صورت مامانم و انگشت اشاره ام رو گذاشتم روی لپ سمت چپ صورت عشقم و کمی به داخل فشارش دادم لبای مامان از هم باز شد و روی هم دیگه سوار شد دیدن قیافه مامان تو اون حالت دیوونه ام کرد شروع کردم لیسیدن لب هاش و مامان تمام مدت مثل یه اسیر بی دفاع فقط نگاه میکرد تا ببینه من چیکار میکنم چرخش تخم چشماش و گره خوردن نگاهمون موقع لمس لب هامون باهم چنان انرژی رو می آفرید که فقط میتونم در همین حد بهتون بگم و رد شم از کنارش نمی دونید دیدن چشم مادرت در حالی که با لذت و رضایت کامل داری لب هاش رو میخوری و زبونش رو میک میزنی چه حالی داره برای اولین بار دستم رو بردم سمت سینه های مامانم و ممه سمت چپش رو تو کف دستم گرفتم و فشارش دادم با اون فشار مامانم توی دهنم آهی کشید که فقط خدا میدونه چقد لذیذ بود همینطور که داشتم به پیشرویم ادامه میدادم یهو صدای باز شدن در خونه اومد جفتمون ریدیم به خودمون سریع از هم جدا شدیم مامان موهای پریشونش رو با دستش شروع به مرتب کردنش کردو منم نمی دونستم چیکار کنم فورا پریدم تو رختخوابم مامان از اتاق رفت بیرون و در اتاق رو بست و من رو گذاشت تو حال خودم هنوز نمی دونستم که بیدارم یا دارم خواب می بینم تحلیل شرایط برام ثقیل شده بود فقط چشمام رو بستم و بدون اینکه بخوام خوابم برد
     
  ویرایش شده توسط: incboy   
صفحه  صفحه 103 از 149:  « پیشین  1  ...  102  103  104  ...  148  149  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Incest Sexy Story - داستان های سکسی با محارم

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA