ارسالها: 39
#1,045
Posted: 7 Dec 2021 18:06
سلام این داستانی که میخوام براتون بگم مربوط میشه به 20 سال پیش..
💋سکس من با دختر پسرخاله ام💋
💖این داستان شامل سه قسمت می باشد💖
💜قسمت اول💜
---------------------------------------------------‐-
-------------------‐‐--------------‐-----------------
من اسمم سعید هست و 34 سالمه..ما یک خانواده 4 نفری هستیم که 3 تا برادر بزرگتر از خودم دارم و من آخری میشدم..
خونه پدری من تو مرزداران هست و ما بغل دستمون یک همسایه ترک داشتیم که خیلی فضول بودند..
فامیل مادری من بیرجند زندگی میکردند و من همراه با داداش هام و مادرم هر سال عید نوروز می رفتیم بیرجند دو هفته پیش اونا که خاله و دایی هام اونجا بودند.
خاله من از مادرم 15 سال بزرگتر بود و 16 تا بچه داشت..بعضی وقتا خاله ام اینا تابستون میامدند خونه مون تهران ..یکی از پسرخاله هام اسمش احمد بود احمد منو خیلی دوست داشت و باهام بازی میکرد..احمد 15 سال ازم بزرگتر بود..
ما همسایه مون 4 تا دختر داشت و دو تا پسر ..یکی از دخترهاش اسمش سکینه بود..احمد معلم بود تو شهرستان..پسرخاله من عاشق سکینه شده بود و بعد از 3 یا 4 سال رفت و آمد آخرسر موفق شد با دختر همسایه مون ازدواج کنه..اوایل بابای سکینه اجازه نمیداد چون پسرخاله ام مجبور بود زنشو ببره شهرستان اونجا زندگی کنه ..برای سکینه سخت بود اولش تا عادت کنه به غریبی
احمد حاصل ازدواجش با سکینه شد دو تا دختر به اسم زهرا و نازنین
زهرا متولد 75 بود و 8 سال ازم کوچیکتر
زهرا وقتی 8 ساله بود من باهاش خیلی بازی میکردم مخصوصا خاله بازی ..
هر سال احمد با زنش میامد تهران و این باعث شد ما با همسایه مون نسبت فامیلی داشته باشیم و رفت و آمد کنیم.
💜پایان قسمت اول 💜
ویرایش شده توسط: Saeedmom858
ارسالها: 14
#1,047
Posted: 8 Dec 2021 08:30
عشق، اعتماد، شهوت 2 (قسمت پایانی)
داشتیم فیلم می دیدیم که یهو مامانم اومد بالا. خیلی کم پیش میاد که بیاد. رو تخت نشسته بودیم و دستم دور گردن شهلا بود و بغلش کرده بودم و حواسمون به فیلم بود. شانس آوردم مامان چندتا پله مونده بود که برسه بالا داد زد آقا پوریا خوابی یا بیدار؟ معلوم بود عصبانیه. سریع تا برسه بالای پله ها از هم جدا شدیم و یکم فاصله گرفتیم. در اتاق من درست روبروی پله هاست. فاصله زیاده ولی باز داخل اتاق معلومه. سریع پا شدم تا مامانم برسه جلوی در اتاقم فیلمو استوپ کردم و گفتم جونم مامان؟ مامان گفت زهر مار جونمو میگی مثلا یادم بره چیکار کردی؟ یکم ترس برم داشت گفتم چیکار کردم مگه؟ گفت بگو چیکار نکردی. دختر تو چرا بهش چیزی نگفتی؟ من و شهلا همدیگه رو نگاه کردیم. مامان گفت خودتونو نزنید به خنگی مگه من به تو نگفتم لباسا رو یه ساعت بعدش از لباسشویی در بیاری تو هم گفتی باشه؟ حتی یادت هم انداختم رفتنی. یه چیز بهتون سپرده بودم اون رو هم انجام ندادین؟ تازه یادم افتاد زدم رو پیشونیم گفتم میگم یه چیزی یادم رفته ها. مامانم گفت چپیدین تو اتاق فیلم میبینید باید هم یادتون بره. به شوخی گفتم عیبی نداره خودم با دست میشورمشون ناراحت نباش. مامان خندید گفت لازم نکرده آقای خوش قول. اگه یادتون نمیره غذا 10 دقیقه دیگه حاضر میشه بیاید پایین.
مامان رفت پایین و ما هم همدیگه رو نگاه کردیم و بلند بلند خندیدیدم. مامان از تو پله ها گفت زهرمار صداتونو میشنوم بیاید پایین. خلاصه رفتیم پایین و یکم نشستیم تا غذا آماده شد و شهلا کمک کرد میزو چیدیم و نشستیم شام رو بخوریم که تبلت مامان زنگ خورد. مامانم گفت پوریا پسرم اون تبلتو از روی میز پذیرایی میاریش برام ؟ پا شدم برش داشتم دیدم بابا تماس تصویری داده. گفتم باباست. مامان گفت جواب بده بیا بشین. جواب دادم دیدم بابا تو باغ با دوستش یه آهنگ ایرج هم گذاشتن نشستن جلوی منقل. سلام علیک کردیم به شوخی به بابام گفتم حالتو خریدارم داری تریاک می کشی؟ مامان یهو چشماشو گرد کرد گفت چی؟ بابام گفت پسر چرت نگو الان مامانت باور میکنه دهنمونو سرویس میکنه جوجه داریم میزنیم. مامانم تبلتو از دستم گرفت گفت وایسا ببینم. بابام سریع از ترسش سیخ جوجه رو آورده بود بالا و گفت زر میزنه زری تو شوخی های اینو نمیدونی؟ مامانم یه نگاه به من کرد گفت با تو من کار دارم. برگشت به بابام گفت خوب با رفیقات نشستی حال میکنی منم با این دوتا آتیش پاره سر و کله می زنم. آقا پوریات لباسا رو قرار بود از لباسشویی در بیاره گذاشته مونده. در لباسشویی رو نمیتونی باز کنی یه گندی به بار آورده که نگو. با خنده گفتم اَه مامان داریم غذا میخوریما. مامان یه چشم غره بامزه به من رفت و گفت تو حرف نزن آقای خوش قول.
خلاصه یکم دور هم گفتیم و خندیدیدم و ظرفا رو جمع کردیم. من گفتم من میشورمشون شما بشینید. مامانم گفت نه بابا؟ نترس کاریت ندارم نمیخواد. گفتم نه تعارف نمیکنم بشین من میشورم. رفتم ظرفارو شستم و اومدم دیدم مامان و شهلا دارن ماهواره میبینن. گفتم تموم شد مامان. مامان گفت مرسی پسرم بیا بشین اینجا. نشستم یه ده دیقه بعد به شهلا گفتم بریم بالا؟ مامان گفت پسر تو با این چیکار داری میخوای بری برو دیگه مگه دمتونو بهم بستن؟ گفتم مامان وسط فیلم بودیم واسه همون میگم. اصلا من میرم شهلا هم میاد خوبه؟ مامان گفت لازم نکرده منم میرم بخوابم خسته ام. خلاصه با شهلا پا شدیم رفتیم بالا.
نستیم بقیه فیلم رو تو بغل هم نگاه کردیم و شهلا گفت من میرم اتاقم کاری داشتی صدام کن. گفتم نمیشه تو بغلم بخوابی؟ گفت نه دیوونه یهو مامان بیاد بالا ببینه تو اتاقم نیستم میاد اینجا. گفتم مامان مگه اینکه کار داشته باشه تازه چشماش هم داشت بسته می شد از خستگی. شهلا گفت هَوَل نباش دیگه خرابکاری میکنیا. میرم اتاقم قبل خواب بهت پیام میدم. گفتم از اون پیاما؟ گفت زهرمار حالا ببینیم چی میشه.
ساعت نزدیک 12 بود روی تخت دراز کشیده بودم و تو اینستا داشتم میچرخیدم. دیدم پیام اومد.
شهلا: وای امروز خیلی عالی بود پویان یکی از بهترین روزای عمرم بود.
من: کدوم قسمتش ناقلا؟
شهلا: زهرمار کل روزو منظورمه (خنده)
من: آره من هم خیلی بهم خوش گذشت. مخصوصا اون موقع ها که تو بغلم بودی.
شهلا: آره عالی بود. خیلی وقت بود همچین حسی نداشتم.
من: چه حسی؟ سکسی ؟
شهلا: تو فقط مغزت درباره سکس کار میکنه ها (خنده)
نه حس دوست داشته شدن رو میگم. تو شاید یکم منحرف باشی ولی وقتی بغلت بودم حستو نمیتونستی پنهون کنی.
دوستم داری نه؟
من: مگه میشه آدم آبجی به این گلی داشته باشه و دوستش نداشته باشه؟
آره دوستت دارم هم به عنوان خواهرم و هم اون یکی.
شهلا: اون یکی چیه؟
احساس کردم خراب کردم. هم چون پرسیده بود دوستم داری و احساس دوست داشته شدن داشتم فکر کردم منظورش عشق بین زن و شوهر یا دوست پسر دوست دختره. هم اینکه فکر کردم اگه جور دیگه ای بگم شاید احساساتش جریحه دار شه واسه همین زود وا دادم.
یکم مکث کردم دوباره پیام داد:
شهلا: چی شد خوابت برد؟
من: نه بیدارم.
شهلا: منظورم این نبود که نمیدونم چی میگی میخواستم خودت بگی.
من: من همیشه از همون بچگی یه حس دیگه ای به تو داشتم نمیدنونم چجوری توصیفش کنم اما دوست نداشتم دوست پسر داشته باشی یا ازدواج کنی. دوست داشتم همیشه پیش خودم باشی.
شهلا: فدای داداش گلم بشم من. چرا به خودم نگفتی؟
من: چی می گفتم؟ اگه میگفتم اون موقع هم مثل الان برخورد می کردی؟
شهلا: راست میگی فکر نکنم.
من: درسته وقتی زن گرفتم یکم از هم دور شدیم ولی هنوز هم حسم بهت همون بود. حسی نبود که جلوی ازدواج کردنم رو بگیره یا به شوهرت حسودی کنم ولی همیشه یه کشش خاصی داشتم به سمت تو.
شهلا: میدونم عزیزم من هم وقتی متأهل بودم دلم واسه روزایی که باهم تو خونه بودیم و میشستیم و باهم حرف میزدیم و نزدیکتر بودیم تنگ شده بود. من هم همین حسی که تو داشتی رو داشتم و یه جورایی گیجم میکرد که چه حسیه. نمیتونم بگم میخواستم باهات رابطه بیشتر از خواهر برادر داشته باشم. حداقل تا قبل از اینکه طلاق بگیرم و برگردم. اما الان دیگه هر دو آزادیم و میتونیم خودمون تصمیم بگیریم.
من: آره به نظرم این حس خیلی فراتر از عشق زن و شوهره. نه از روی تعهده نه اجبار. فقط عشق و اعتماد.
شهلا: و شهوت. اینو یادت نره (خنده)
من: آره شهوت رو خوب اومدی. (خنده)
بالاخره من و تو طعم زندگی زناشوئی رو چشیدیم و کی بهتر از من برای تو و کی بهتر از تو برای من.
شهلا: ای فرصت طلب میدونستم میخوای مخمو بزنی (خنده)
من: حالا زدم یا نه؟ (خنده)
شهلا: آره من به تو اعتماد کامل دارم ولی باید حواسمون باشه مامان و بابا بو نبرن که اونوقت من دیگه نمیتونم تو روشون نگاه کنم تو رو نمیدونم.
من: واقعا نمی دونی؟ من خودت که فهمیدی میخواستم برم تو زمین، یه لحظه پایان زندگیمو دیدم. اگر تو دیدت نسبت به من بد میشد یا از من بدت میومد دیگه زندگی واسم معنایی نداشت. شاید یه مدت می کشید ولی یا از این خونه میرفتم یا خودمو میکشتم.
شهلا: اََاَاَه دیوونه دارکش نکن دیگه. حالا که میبینی بدم نیومده هیچ خوشحال هم هستم. چون شاید طول میکشید ولی بالاخره دیر یا زود نیاز جنسیم باعث میشد دوباره دوست پسر داشته باشم یا با کسی ازدواج کنم و احتمالش بود که باز ضربه روحی میخوردم که طاقتشو نداشتم دیگه.
من: فدای احساساتت بشم. نمیخواستم بهت یادآوری کنم آبجی بخند.
شهلا: خدا نکنه داداش گلم. تو خودت هم زخم خوردی بیا بحثو عوض کنیم اصلا.
من: باشه نخندیدیا.
شهلا: بیا ههه هههه هههه هههه
من: بی مزه (خنده) حالا نوبتی هم باشه نوبت بحث زیبای مثبت هیجدهه.
شهلا: جون به جونت کنن هَوَلی (خنده)
من: چی تنته؟
شهلا: زهرمار تنمه مرتیکه کلیشه ای (خنده)
من: خوب چی بگم از کجا شروع کنم؟ (خنده)
شهلا: دوست داری اولین بارمون چه جوری باشه؟
من: اولین بارمون بود دیگه امروز. آبجی دیگه باید تعارف رو بذاریم کنار ما که باهم این حرفارو نداریم هرچی تو دلته بریز بیرون.
شهلا: باشه عوضی دوست داری چجوری منو بکنی خوبه؟ (خنده)
من: ای جوونم حالا شد (خنده) من دوست دارم اونجوری باشه که تو دوست داری. اولویت من لذت بردن خودته بعد لذت خودم.
شهلا: فدای داداش جنتلمنم بشم. میدونم اما واسه من هم همینه. دوست داری واست لباس خاصی بپوشم؟ یا جای خاصی باشه؟
من: خدا نکنه عزیزم. لباس دوست دارم. اصلا میتونیم بریم یه روز خرید واست لباس سکسی بخریم خوبه؟
شهلا: باشه فردا خوبه بریم؟
من: عالیه. فردا بعد از ظهر میریم خرید پس.
یهو نگاهم افتاد به ساعت پیامش دیدم یک و نیمه. اشتباه کردم و به شهلا گفتم.
من: اوووه ساعتو ببین یک و نیمه. مثلا قرار بود بحث مثبت هیجده کنیم.
شهلا: ای وای راست میگی بگیریم بخوابیم خسته شدیم امروز.
من: (پوکر فیس) نمیخوای خودتو خالی کنی؟
شهلا: بی ادب آدم با یه خانوم اینجوری صحبت میکنه؟ (خنده) نه ذهنم خیلی خسته شد مخصوصا بعد این صحبتا. تو چی؟
من: (دیدم زیاد پافشاری نکنم بهتره) من هم همینطور باشه صبح میبینمت باید بیای بیدارم کنی مثل سری قبل.
شهلا: باشه داداشی گلم شب بخیر (بوس)
من: شب بخیر آبجی خوشگلم (بوس)
خوابیدیم و واقعا هم شهلا راست میگفت مغزم خیلی خسته بود و اصلا نفهمیدم کی خوابم برد. پا شدم دیدم ساعت 9 شده ولی خبری از شهلا نبود. رفتم اتاقش در زدم باز نکرد در رو آروم باز کردم دیدم خوابه. دمر خوابیده بود با یه شورت توری مانند آبی آسمانی و یه تیشرت آبی که تا کمرش بالا رفته بود. قلمبگی کونش دیوونه کننده بود.
یواش رفتم رو تختش جوری که تکون نخوره بیدار شه. دراز کشیدم روش وزنمو انداختم روش و کیرم از رو شلوار چسبید به کونش. یه بوس آروم از لبش گرفتم. دیدم تکون نخورد. مثل اینکه واقعا خسته بود. دوباره یه لب محکم تر ازش گرفتم ولی تکون نخورد. گفتم الان بهت میگم. موهای بلند لختشو دادم کنار و گوششو لیس زدم. یهو دیدم چشاش وا شد. گفت نکن دیوونه تحریکم میکنه. گفتم پس درست فکر میکردم. با زور برگشت با لبخند گفت فکر نمیکنی داری لهم میکنی؟ منم لبخند زدم یهو مثل گرگ گرسنه ای که بره دیده باشه پریدم گردنشو بوسه بارون کردم. یهو ترسید گفت خیلی عوضی ای باشه خوابم پرید روانی پاشو از روم گوریل. خندیدم گفتم من گوریلم دیگه باشه. گفت نه تو عشق منی ببخشید هنوز گیجم. خواستم خوابش بپره گفتم من داشتم برات نقش گرگ گرسنه رو بازی میکردم نه گوریلو اشتباه گفتی. خندید گفت دیوونه ای تو. اومد از جلوم رد بشه یدونه محکم زدم در کونش پرید جلو. با خنده گفت وحشی صداش تو کل خونه پیچید چیکار میکنی؟ گفتم ببخشید دست خودم نبود. گفت حتما بقیه جملت هم اینه که خداتو شکر کن گاز نگرفتم؟ گفتم آره از کجا فهمیدی؟ با خنده گفت نه تو خیلی عقده ای تر از این حرفایی باشه عوض اینو هم در اومدی.
پا شدیم رفتیم پایین دیدیم بابا و مامان نشستن رو مبل دارن لب میگیرن. تا رسیدیم با خنده گفتم اینارو. خودشونو جمع کردن. بابام با خنده گفت پسر تو آدم بشو نیستی یه اِهِنی یه اوهونی همینجوری کلرو انداختی پایین میای. علیک سلام. با خنده گفتم سلام ببخشید در نزدم. مامانم خندید گفت زهرمار پسرک چشم سفید. بابام گفت اومدنی کله پاچه گرفتم بیارید بزنیم به بدن. گفتم آخ جون کله پاچه. بابام خندید گفت واسه دنبلان آوردم. خندیدم گفتم داشتیم؟ گفت تو باشی دیگه سر به سر من نذاری و خندید.
نشستیم صبحونه رو خوردیم و دور هم یکم گفتیم و خندیدیم و ناهار و خوردیم و مامان رفت به مامان بزرگ سر بزنه. عصر بود رفتم اتاق شهلا یه لب ازش گرفتم گفتم بریم؟ گفت آماده بشم. گفتم بشو. خندید گفت زهرمار نمیخوای بری آماده شی؟ گفتم نه راحت باش میرم آماده میشم شاید کمک بخوای. پشتشو کرد به من تی شرتشو در آورد گفتم وایسا. رفتم از پشت پستوناشو گرفتم مالیدم یه لیس از گوشش زدم. گفت وای چه غلطی کردم بهت گفتم حالا دیگه اونقدر گوشامو میخوری اندازه گوش خر میشن. خندیدم یکم پستوناشو مالیدم گفتم نه اندازشون مثل دیروزه. خندید گفت نترس دیگه از این بزرگتر نمیشن بشین بذار کارمو بکنم.
یه سوتین پوشید و تاپ مشکیش رو هم از روش پوشید خم شد تا شلوارکشو کشید پایین پاشدم بزنم در کونش مثل اینکه یادش افتاد سریع خودشو صاف کرد پرید جلو گفت فهمیدم چه قصد شومی داری. گفتم اذیت نکن دیگه آبجی یه کوچولو. کونشو خم کرد پشت به من گفت من که به تو نه نمیتونم بگم یه دونه یواش بزن عقده ای نشی. منم چون گفته بود یه دونه آروم زدم و بعد یه بوس از کونش کردم. شلوارش و مانتوشو پوشید و آماده شد. رفتم برم دستشویی گفت کجا؟ گفتم برم دستشویی بیام آماده شم. گفت در رو باز بذار. گفتم باشه اومد جلوی در دستشویی وایساد. توالت فرنگی رو زیاد استفاده نمیکردیم. کیرم راست راست بود اگه سرپا میشاشیدم رو سنگ میپاچید روم. رفتم در توالت فرنگی رو باز کردم و کیرمو در آوردم یه نگاه به شهلا کردم دیدم با ذوق داره نگاه میکنه. شاشیدم و بعد سر کیرمو پاک کردم و انداختمش تو. دستام رو شستم و رفتم آماده شم. شهلا هم اومد تو اتاق تا خم شدم شلوار رو عوض کنم میدونستم میخواد چیکار کنه ولی جلوشو نگرفتم. اومد یدونه محکم زد در کونم گفت ببین خوشت میاد؟ با خنده گفتم بعد عقده ای منم. یه لب گرفت و رفتیم بریم بیرون.
بابا تا مارو دید گفت کجا شال و کلاه کردین؟ گفتم داریم میریم واسه آبجی لباس بگیریم میایم زود. ماشینتو میکشی ماشینمو بردارم؟ گفت بیا سوییچو با ماشین من برو دوباره اومدی باید تکونش بدم اونوقت. سوییچو داد و رفتیم یکم چرخیدیم و رفتیم تو یه پاساژ.
رفتیم داخل یه مغازه خانوم فروشنده گفت بفرمایین. شهلا گفت لباسای فانتزی هم دارید؟ خانومه یه بروشور داد و شهلا اومد صدام کنه گفت دا.... یهو حرفشو خورد و گفت داریوش بیا ببین کدوم خوبه. خندم گرفته بود. رفتم نگاه کردم و یکیش رو که توری بود و کوتاه به رنگ قرمز و قسمتای سینش بند داشت جلوش باز میشد انتخاب کردم. شورتش هم جلوش باز میشد و پشتش بندای افقی بود فقط 4 تا. گفتم یکیش رو هم تو انتخاب کن. شهلا هم نگاه کرد و یه فیش نت انتخاب کرد که سفید بود و تا روی سینه میومد. مغازه مجهزی بود سایز شهلا هم داشت از هر دو. گرفتیم و اومدیم بیرون. تا در اومدیم از خنده ترکیدم گفتم داریوش کیه دیگه؟ خندید گفت زهرمار کم مونده بود سوتی بدم بگم داداش خواستم تابلو نشه. گفتم خوبه باز تمیز جمعش کردی.
بریم یه لباس هم بگیرم برات. گفت نه نمیخواد و ناز کرد. گفتم هم خودم میخوام برات بگیرم. هم اینکه الان بریم خونه بابا میگه کو لباسی که خریدین. شهلا گفت عیبی نداره میگیم چیزی پسند نکردم. گفتم نه خودم میخوام اصلا واسه عشقم لباس بخرم نمیتونم؟ راضی شد گفت پس بریم لباس خونه بگیرم. رفتیم یه تاپ و یه تیشرت گرفت و یه شلوارک کوتاه و یه شلوارک معمولی. برگشتیم خونه بابا همونطور که انتظار داشتم گفت ببینم دخترکم چی گرفته؟ شهلا هم گفت اینا رو گرفتم. بابا گفت بپوش ببینم. شهلا هم رفت بالا و لباس سکسی ها رو جاساز کرد تو کمدش و خونگی ها رو پوشید یکی یکی به بابا نشون داد.
بابام دو روز خونه بود و روز سوم دوباره گفت شب میخوام برم باغ شما نمیاید؟ مامان یهو گفت من هم میام. بچه ها شما هم بیاد بریم خوش میگذره. من چشمام برق زد. به شوخی به مامانم گفتم نه شما حالا باهم برید یه خلوتی بکنید یه روز دیگه باهم میریم. بابام با خنده گفت پسر تو حیا نداری نکنه میخوای خانوم مانوم بیاری خونه مارو دک میکنی. میخوای آبجیتم ببریم راحت باشی مارمولک؟ گفتم نه بابا این کارا دیگه از ما گذشته بخاطر شما گفتم. مامانم گفت باشه نیاید چه بهتر و خندید. گفتم بعععله فقط من داداش میخواما آبجی نیارید آبجیم ناراحت میشه. مامانم گفت زهرمار بی نمک بی حیا.
خلاصه شب شام رو خوردیم و مامان و بابا رفتن و من و شهلا تنها شدیم. یه نگاه بهش کردم گفتم بریم که امشب شب ماست. گفت دیوونه بذار یه نیم ساعت بگذره شاید چیزی جا گذاشتن برگردن. بیا بریم بالا یه بار دیگه عکس هارو ببینیم. رفتیم پای کامپیوتر پوشه رو باز کردم. شهلا گفت دیگه باید کل عکس ها رو نشونم بدی. زدم از آخر به اول تو یکیش پورن استار زن پستوناشو پیرسینگ بزرگ انداخته بود از توش یه زنجیر طلا آویزون کرده بود میومد رو شکمش. که البته صورتش باز هم صورت شهلا بود. شهلا تا اونو دید گفت داداش من پیرسینگ میخوام کجا میزنن؟ گفتم نمیدونم والا ولی تو همیشه نوک پستونات از رو تیشرت معلومه مامان بابا میفهمن. یه دست کشید گفت آره راست میگی تاحالا دقت نکرده بودم خیلی هیزی. خلاصه نیم ساعت گذشت و برگشتم به شهلا نگاه کردم تا خواستم حرف بزنم گفت تایم گرفتی هَوَل؟ گفتم پاشو دیگه اذیت نکن. گفت تو نیا آماده میشم میام تو هال.
دل تو دلم نبود بعد یه ربع یهو دیدم شهلا در اتاقشو باز کرد و در اومد. یه آرایش سکسی کرده بود با لباس قرمزه اومد مثل ستاره میدرخشید. بدن سفیدش تو اون لباس سکسی قرمز مثل ترکیبی از فرشته و شیطون تو یه قاب بود. تا اومد رفتم طرفش گفت خوبه؟ گفتم خوبه؟ عالیه دختر اگه میشد دوست داشتم همیشه همینجوری لباس بپوشی. دستشو از رو شلوارکم گذاشت رو کیر راست شدم گفت سکته نکنی نفس بگیر بیا بهت نفس مصنوعی بدم. لبشو گذاشت رو لبمو شروع کرد خوردن. وسطاش هی بازدم گرمش میخورد به صورتم و احساس میکردم داره آتیشم میزنه. دستاشو انداخت دور گردنم و پرید بغلم و پاهاشو قفل کرد دور کمرم. منم دستمو انداختم زیر کونش و همینجوری لب میگرفتیم و تو آسمون ها بودیم. دستمو که زیرش بود از زیر بندها رد کردم و انگشت اشارم رو رسوندم به سوراخ کونش. همین که یه کوچولو فشار دادم انگار وحشی تر شد. دیگه داشت لبامو گاز میگرفت. بردم خوابوندمش کف هال. اما دستمو از زیرش نکشیدم. شروع کردم از گوشاش بوسیدم و سعی کردم با هربار بوسیدن بازدم گرمم به گوشش بخوره و همین کار رو با گردنش کردم. رفتم وسط پستوناش یه لیس زدم و نوک پستوناش رو که حالا از درز جلوی لباس بیرون زده بود یکم لیسیدم و به دندون گرفتم. از شهوت به خودش می پیچید. از پایین هم کیرم رو که هنوز زیر شلوارک و شورت بود میکشیدم به کوسش که از درز شورت مثل یه کلوچه پف دار بیرون زده بود. یه کم اومدم عقب سرمو بردم پایین تر و شکم صافش رو که بیرون بود بوسه بارون کردم و حسابی عمیق نفس میکشیدم که بازدمم گرمتر باشه و بیشتر تحریکش کنه. زبونم رو که به نافش کشیدم دیگه دیونه شد. سرمو گرفت هول داد پایین به سمتش کوسش. با شهوت گفت بسه عوضی دیوونم کردی برو پایین. رفتم پایینتر زبونم رو نازک کردم و نوک زبونم رو کشیدم لای کوسش. لزج شده بود و مزه گسی میداد اما دوست داشتم. گفتم پاتو بیار بالا. پاشو نزدیک گردنم آورد بالا شورتش رو از پاش کشیدم بیرون و افتادم به جون کوسش. لای کوسش رو باز کردم و زبونم رو به چوچول کوچیکش میکشیدم. یهو پاهاشو نزدیک کرد بهم و گردنم رو گرفت و همین که لرزه اول رو زد آبش پاشید تو صورتم ولی ولم نکرد و یکبار دیگه با فشار کمتر آبش پاشید بیرون. بعد ولم کرد و اومد جلو و پیشونیمو بوس کرد گفت ببخشید داداشی نتونستم خودمو کنترل کنم برو صورتت رو بشور بیا. گفتم عیبی نداره فدات شم معنیش اینه که لذت بردی و من هم همینو میخوام لازم نیست خودتو کنترل کنی. خودتو آماده کن که میخوایم بریم سر اصل کاری. گفت چشم داداشی هرچی تو بگی. رفتم صورتم رو شستم. تو آینه صورتم رو دیدم گوش هام سرخ شده بود اونقدر که رون هاشو فشار داده بود بهم.
رفتم بیرون دیدم کامل لخت شده .گفتم آبجی تو چرا آه و نالت رو میخوری؟ گفت یعنی چی؟ گفتم الان که کسی نیست راحت میتونی شهوتت رو نشون بدی و من هم دوست دارم ببینم لذت میبری. گفت ناخودآگاه بوده باشه دیگه سعی نمیکنم خودمو نگه دارم.
یه لب ازش گرفتم و گفتم چه مدلی دوست داری بکنمت؟ با خنده گفت بی ادب این چه حرفیه به آبجی بزرگترت میزنی؟ منم خندیدم گفتم آبجی دیگه تا الان باید با اینا کنار اومده باشی از وقتی اومدیم تو این مسیر من نشنیدم یه بار اسم اعضای جنسی خودت یا من رو بگی. گفت مگه تو گفتی؟ گفتم نه ولی از همینجا شروع میکنیم. گفت باشه بیا اول شورتت رو در بیارم من یه بار هم ارضا شدم اما تو هنوز شلوارکت پاته. گفتم من که گفتم اولویت من تویی پس حالا که تو یه بار ارضا شدی من با خیال راحت بقیه کارم رو انجام میدم.
رفتم جلوش. اول شلوارکم رو کشید پایین و از پام درش آوردم. بعد رو زانو نشست و یه لیس از رو شورت به کیر نیمه راستم زد . گفت دودولتم که راست شده. خندیدم گفتم لعنتی دودول چیه مگه بچه ام کیر با ابهتمو از عظمت انداختی. خندید گفت باشه حالا چه خودشیفته. کیر با ابهتت هم که راست شده. شورتمو کشید پایین کیرم رو گرفت دستش و نوک زبونشو چندبار کشید به سوراخ کیرم. قلقکم اومد ولی سریع تو دستش مثل سنگ شد. گفت حالا به این میگن کیر. یکم برام زبون زد و بعد کرد تو دهنش و دستم رو گرفت گذاشت رو سرش. من هم شروع کردم به نوازش موهای لَختش و داشتم لذت میبردم. سرشو اورده بود بالا و مثل آهویی که تو بند شکارچی گرفتار شده زل زده بود تو چشمام. به شوخی یه گاز هم از سر کیرم گرفت و با خنده مثل بچه ها لی لی کنان رفت و دراز کشید وسط هال. رفتم از اتاق خودش دوتا بالش برداشتم آوردم گذاشتم پشتش که کمرش درد نگیره و یکم بالاتر بیاد چون قد من ازش کم کم 15 ثانت بلندتر بود. لباشو میلیسید و با انگشت اشارش اشاره میکرد که بیام روش. رفتم دراز کشیدم بغلش و شروع کردم پستوناش رو تا جایی که میتونستم با دو دست میگرفتم و میکردم تو دهنم. از پایین هم کیرمو که حالا یه کم لیز شده بود میکشیدم لای کوس تپل و بادکردش. گردنم رو با دست گرفته بود و داشت پشت گردنم نفس میکشید. تو گوشم یه آه پر هوس کشید و آروم تو گوشم گفت داداش کوسم رو بکن.
سرمو رو بردم پایین و کیرم رو تنظیم کردم . با اولین فشار کلاهک کیرم رفت داخل و بخاطر تنگیش کامل رد شدنش از دهانه واژنش رو حس کردم. یکم نگه داشتم و گفتم خوبه؟ گفت یواش یواش بفرستش تو میخوام همشو تا شکمم احساس کنم. خودم رو خم کردم رو سینش و تو چشمای خوشگلش نگاه میکردم تا اگر یه وقت احساس درد کرد بفهمم. ولی تو چشماش فقط لذت می دیدم. گفت پستونامو بخور داداشی همه تنم مال توئه. یکم آوردمش بالاتر طوری که روناش بیاد روی رون های من. شروع کردم خوردن و زبون زدن نوک پستوناش که حالا تو بزرگترین حدش بودن. با دندونام یواش میگرفتم و میکشیدمشون و هر سری یکی دو سانت از کیرمو میدادم داخل. نزدیک های تهش بود که گفت بیشتر از این جا ندارم همینو عقب جلو کن. تا عقب جلو کردم با همون تلمبه دوم و سوم شروع کرد دوباره لرزیدن و احساس کردم کیرمو داره فشار میده. شکمم یکم خیس شد مثل اینکه شاشیده باشه. یه آه بلند از ته دلش کشید و گفت واییی خیلی خوب بود آبم اومد رو کیر داداشم. خیلی وقته همچین حسی نداشتم ادامه بده. من هم شروع کردم تلمبه زدن و شهلا شروع کرد به آه کشیدن و زدن حرف های سکسی. داداش تندتر بکن، خیلی حشری ام، میخوام هرچی آب تو بدنمه بکشی بیرون، کیر کلفتتو تا ته شکمم بکن تو. کاش میشد ازت بچه دار بشم، بکن عزیزم، از این به بعد باید فقط منو بکنی، کس دیگه رو بکنی می کشمت پوریا. من هم تو چشاش نگاه میکردم و فقط لبخند میزدم. گفت لعنتی اونجوری نگاهم میکنی میخوام گازت بگیرم و یهو مثل وحشیا پرید و لبم رو گرفت تو لباش. بعد سرشو آورد کنار گوشم با صدای شهوتی گفت: دوست داری داری آبجی بزرگت رو از کوس میکنی؟ گفتم آره عشقم تو دوست داری به داداش کوچیکت کوس میدی؟ گفت آرههه حالا کجاشو دیدی؟ آبتو میخوای بریزی تو کوسم یا میخوای بکشی بیرون؟ نزدیکای اومدن آبم بود گفتم میخوام بریزم تو شکمت ولی نه از راه کوست از راه دهنت. گفت میخوای دهنمو هم بگایی؟ گفتم آره نمیخوای؟ گفت چرا بیا اینجا.
کیرمو کشیدم بیرون. رفت به کمر دراز کشید و سرش رو برد لای پام. جوری که اگه مینشستم میرفتم رو پیشونیش. از پایین شروع کرد تخمام و لیس زدن و کیرم رو گرفت دستش. گرمای نفساش داشت تخمامو ذوب میکرد. یکم اومد پایینتر گفت بذار ببینم کوسم چه مزه ای داره. کیرمو کرد تو دهنش ولی تخمام روی چشماش بود. مژه های بلندش یکم تخمامو قلقلک میداد. کیرم خیلی لیز شده بود و تو دهنش داشتم عقب جلو میکردم و دستش رو کیرم بود. یهو فشارش داد دید آبم میخواد بیاد سریع سرشو یکم بالاتر آورد و آبم کامل تو دهنش خالی شد. پاشد نشست روبروم . آبم از کناره های لبش زده بود بیرون. تو چشمام نگاه کرد و آبم رو قورت داد و بعد با زبونش دور لبش رو تمیز کرد.
پشتش رو کرد به من و حالت داگی گرفت. یکی زدم در کونش. برگشت تو همون حالت به پشت نگاه کرد و گفت میخوام کونم رو هم بکنی پوریا. گفتم دردت نمیاد؟ گفت علت اینکه کوسم دست نخورده به نظر میرسه اینه که من از پشت بیشتر دوست داشتم. حالا میخوام لذتش رو با تو ببرم دوست نداری؟ گفتم درباره مردا چی فکر کردی؟ مگر اینکه مردی عقیم باشه که کون زن ها رو دوست نداشته باشه. با خنده گفت غلط کردی تو فقط باید کون منو دوست داشته باشی جایی ببینم نگاهت به کون زن دیگه باشه می کشمت. گفتم نه دیوونه منظورم فقط کون تو بود. گفت برو از اتاقم از رو میز آرایش قوطی کرم رو بیار.
رفتم آوردمش. گفت فقط یواش یواش بازش کن خیلی تنگه، کیرتم که مثل باتومه پارم نکنی لازمش دارما. گفتم حواسم هست آبجی خیالت راحت. رفتم پشتش یکم کرم مالیدم به سوراخ کونش. سریع خودشو جمع کرد و یه آه کشید. دست دیگم رو میکشیدم رو گودی کمرش و نوازشش میکردم. خودشو یکم شل کرد. سر انگشست اشارم رو کردم داخل. انگار میخواست بند انگشتم رو جدا کنه اونقدر که عضله سوراخ کونش قوی بود. یکم که داخل با زور تکونش دادم شل تر شد و فهمیدم بیشتر باید بدم داخل. بند دوم رو کردم داخل و دورانی تکونش میدادم و عقب جلو می کردم. یکم که گذشت انگشت اشارم رو کامل داخل کردم و میکشیدم بیرون و دوباره فرو میکردم تا کامل شل کنه. با هر سری شهلا هم آه میکشید. گفت دو انگشتی بکن داداش. انگشت دوم رو یکم با احتیاطتر داخل کردم و مثل قبل بند بند شروع کردم به گشاد کردنش. یکم که گذشت حالا دیگه کل انگشتام بجز شصت و انگشت کوچیک تو کونش بود ولی سخت تر عقب جلو میشد و همین که میکشیدم بیرون چند ثانیه بعد بسته میشد اما راحت تر باز میشد. شهلا گفت بسه فکر کنم میتونی بکنی. سر کیرت هم کرم بزن. به کیرم هم کرم زدم و رفتم پشتش.
کیرمو که مثل تیرآهن سفت شده بود فشار دادم داخل اما آروم. خودش یکم اومد عقب تر و کیرم تا کلاهک رفت داخل. شروع کردم یواش یواش عقب جلو کردن. شهلا که دستاش خسته شده بود رفت روی آرنج و باعث شد کونش بیشتر باز بشه. حالا دیگه بیشتر کیرم داخل بود. یکم که تلمبه زدم راه بازتر شد و شروع کردم توی اون تنور داغ و تنگ تلمبه زدن و تخمام کوبیده میشد به کوس شهلا. شهلا هم دیگه خونه رو برداشته بود رو سرش و داد میزد وای داداش خیلی خوبه بکن، آبجیتو داری سگی میکنی؟ من سگ توأم بکن منو، خیلی وقت بود منتظر همچین لحظه ای بودم. تعجب کردم ولی چیزی نپرسیدم که مودش رو خراب نکنم.
یکم که تلمبه زدم گفت میخوای از روبرو بکنی؟ دلم واسه چشات تنگ شده میخوام وقتی میکنی تو چشمات نگاه کنم. گفتم فدای آبجی با احساسم بشم باشه. کشیدم بیرون به کمر دراز کشید و پاهاش رو از زیر زانو گرفت. کیرم رو گذاشتم رو سوراخ کونش و خم شدم و ازش لب گرفتم و لباشو نگه داشتم. کیرمو فشار دادم تا ته رفت تو کونش. یه آه طولانی تو دهنم کشید و با خنده گفت خیلی بیشوری وحشی. گفتم همین آهتو میخواستم.
شروع کردم تلمبه زدن دیگه راحت تر میکردم نمیدونم بخاطر پوزیشن بود یا کونش روونتر شده بود. تو چشماش نگاه میکردم. شهوت از چشمای خوشگلش میبارید. وقتی آه میکشید چشماش میخواست بسته شه ولی باز نگهشون میداشت. غرق صورت خوشگل و نگاهای شهوتیش بودم که دیدم آبم میخواد بیاد. گفتم آبجی میخوای آبمو کجات بریزم؟ گفت نگهش دار میخوام کونمو با آب کیرت پر کنی، میخوام گرما و داغیشو تا عمق وجودم حس کنم.
چندتا تلمبه زدم و آبم با فشار و سه چهارتا پرش عمیق خالی شد تو کونش و شهلا هم همونجور که دستش رو کوسش بود شورع کرد لرزیدن و آبشو پاشید بیرون. کمتر از سری های قبل بود ولی واسم جالب بود و هنوز هم مطمئن نیستم که آب از کمرشون میاد مثل ما مردها یا چیزی مثل شاشیدنه چون از همون سوراخ شاش خارج میشه.
خلاصه کارمون تموم شد و با هم رفتیم سمت حموم. شهلا گفت مرسی داداش این بهترین سکس عمرم بود حتی بهتر از سکس شب اول عروسیم. منم گفتم من هم همینطور آبجی مرسی تا حالا سکس اینقدر بهم حال نداده بود.
در حال شستن بدن همدیگه بودیم که گفتم آبجی یه سؤال بپرسم؟ گفت جونم بگو عزیزم. گفتم آبجی وسط سکس گفتی خیلی وقته منتظر این لحظه بودم قضیه چی بود؟ گفت خیلی عوضی ای یادت نگه داشتی بپرسی؟ من از وقتی طلاق گرفته بودم به هیچ مردی هیچ حسی نداشتم دیگه تنها مرد زندگی من تو و بابا بودین. درباره بابا هیچ حس سکسی نداشتم ولی از همون اول وقتی میخواستم خود ارضایی کنم تو ذهنم تورو تصور میکردم که منو داری از کون میکنی. انگشتم رو میکردم تو کونم و با دست دیگم خودارضایی میکردم و همیشه نفر مقابلم تو بودی. تنها مردی که وقتی بهش فکر میکردم حس بدی نداشتم. وقتی فهمیدم تو هم همین حسو داری به همین خاطر جای ناراحت شدن خوشحال هم شدم. این حرف ها رو که از دهن شهلا شنیدم احساس غرور توأم با عشق بهم دست داد و محکم بغلش کردم و به خودم فشارش دادم. اون هم که احساسم رو فهمید منو محکم بغل گرفت. کارمون تموم شد و از حموم در اومدیم و همدیگه رو خشک کردیم و لباس هامون رو پوشیدیم.
شهلا هال رو مرتب کرد و رفتیم اتاق من با هم دراز کشیدیم رو تختم. تو بغل هم چشم بهم دوخته بودیم که شهلا گفت پوریا خیلی دوستت دارم. من هم گفتم من بیشتر آبجی گلم. گفت تو که منو ول نمیکنی داداشی؟ گفتم نه عزیزم تنها زن زندگی من تویی و تا آخر عمرم هم تو خواهی بود. چه اشکالی داره یه خواهر و برادر باهم زندگی کنن. فقط باید حواسمون باشه جلوی مامان بابا سوتی ندیم. از این به بعد هم نیازهای جنسی و روحیت رو خودم برآورده می کنم، مسافرت هم می برمت هرجایی که تو بخوای وهر وقتی که تو بخوای، هرچیزی هم لازم داشتی به خودم بگو واست تهیه می کنم. شهلا گفت به شرط اینکه دو طرفه باشه. نمیخوام مثل این زنهایی که فقط از شوهرشون پول و حمایت میخوان باشم من هم میخوام نقش داشته باشم. گفتم هرچی که تو دوست داری همون میشه عشقم. تو آغوش هم با لبی خندون و دلی خالی از خاطرات بد گذشته مثل دوتا عاشق به خواب رفتیم. پایان. امیدوارم از این داستان لذت برده باشید دوستان نظر یادتون نره
If You Want to Dream' Take a Nap
If You Want to Success' Wake Up