انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 108 از 149:  « پیشین  1  ...  107  108  109  ...  148  149  پسین »

Incest Sexy Story - داستان های سکسی با محارم


مرد

 
تجاوزی تلخ با سرانجام شیرین(قسمت یازدهم)_تخیلی

مامان وارد اتاق که میشه و خوهرا در رو می‌بندن ، خودشم نمیدونسته چرا ولی گرش می‌گیره و میشینه روی زمین و صورتش رو میزاره کف دستاش و گریه میکرده. دکتر زود میره میشینه جلوش و برای اولین بار توی بغلش می‌گیرتش و سر مامان رو میزاره روی شونش و محکم بغلش می‌گیره و میگه : عزیز خوشگلم گریه چرا میکنی؟ من تحمل دیدن اشکات رو ندارم. تو رو خدا گریه نکن. اگه من رو به عنوان همسر قبول نداری بی رودرواسی بگو. فکر نکن مدیون منی. من هیچ کاری نکردم. فقط خواستم زندگی و زیبایی‌هایی که داشتی از اولم بهت برگردونم. من پیرمردیم دیگه میدونم. 50 سالمه دیگه. ولی تو هنوز 20 سال هم نرسیدی. بی رودرواسی بگو اگه نمیخوای. من قول میدم رامو کج کنم برم.
مامان دستش رو میزاره پشت گردن دکتر و برای اولین بار با اسم کوچیک صداش میزنه و میگه : علی. قول میدی برای ترحم منو نمیخوای؟ واقعا دوستم داری؟ من نمیخوام نه خودت نه خوانوادت من رو واسه ترحم قبول کنن. اگه قول میدی ، من از همون اول که چشمم رو توی بیمارستان باز کردم و هوشم سر جاش اومد و دیدمت عاشقت شدم. بعد پدرم تو اولین مردی هستی که انقدر دوست دارم.
علی سر مامان رو بالا می‌گیره و با انگشتش اشکای مامان رو پاک میکنه و آروم آروم لبش رو نزدیک لب مامان میاره و میگه هیچوقت انقدر عاشق یکی نبودم. لبش رو آروم میزاره روی لب مامانم. یه بوس کوتاه از لبش میکنه. اصلا لب نمیگیره. فقط یه بوس کوتاه. بلندش میکنه و می‌شونتش روی صندلی توی اتاق.
دکتر زرنگ بوده. اتاق بی پنجره‌ای رو انتخاب کرده بوده تا کسی هی پشت پنجره نایسته فضولی کنه. هر چند همه پشت در بودن. اما چیزی رو نمیدیدن.
مامان: بابک من رو مامان کرده. من حامله میشم. تو میتونی اینو قبول کنی؟
دکتر: نه عزیزم. اون بچه دار نمیتونه بشه. اسپرماش بارور نیستن. هورمون‌هاش از بدو تولدش مشکل داشتن. اینا رو پدرش بهم گفت روزی که اومد پیش من. اون فقط در تصورات ذهن بیمارش خیال میکرده که این کار رو میتونه انجام بده.
مامان: واقعا؟
علی: آره عزبزم.
مامان: وای خدایا شکرت. بهترین حرفی بود که شنیدم.
علی: اون فقط باکرگیت رو ازت گرفت که خب خودت که نمیخواستی. من اصلا برام این موضوع مهم نیست. تو راه فراری نداشتی ازش.
مامان: علی من اینایی که گفتی رو نمیدونم چیه. باکرگی چیه. بارور بودن اسپرم یعنی چی؟هیچکس به من یاد نداد. خواهرم باید ..... .
علی: خودم یادت میدم. دیگه ازت خواهش میکنم یادت به گذشته نیوفته. درسته خاطراته که آدم رو می‌سازه. اما سعی کنی تصور کنی دوباره متولد شدی.از همین امروز رو تبدیل به خاطره کن. خودم هر شب برات کلاس درس میزارم.
مامان که نمیدونسته منظورش از کلاس درس هر شب چیه میگی مرسی. ممنونم ازت. من از اون روزی که تو رو در بیمارستان دیدم حس کردم دوباره متولد شدم. چشم. تمام سعیم رو میکنم فراموش کنم.
علی: ممنونم ازت عشق زندگیم. راستی اسم درس شد. میخوام با من که ازدواج کردی تحصیلاتت رو از سر بگیری. موافقی؟
مامان: از خدامه.
علی: عالیه.
بعد این چندتا حرف دیگه مزنن با هم که مامانم هرگز برام تعریف نکرده.
به این ترتیب اونا در سال 1367 ازدواج میکنن. داخل رامسر یک مرکز آسایشگاه بیماران اعصاب و روان ساخته شده بوده به تازگی. دکتر کارای انتقالیش رو میگیره تا همینجا بیاد. نزدیک خونه پدر و مادرش یه خونه ویلایی بزرگ میخره و به نام مامانمم میکنه و اونجا زندگی میکنن.
پدرم علی ، آدم گرمی بوده و میشه گفت واقعا حشری. البته اوایل زندگیشون مامانم برای سکس استرس داشته و یادش به شکنجه‌های بابک میوفتاده. اما پدرم که به شدت اهل عشقبازی قبل و حین و بعد سکس بوده ، رفته رفته اونو آروم میکرده. تا اینکه مامانمم مثل پدرم به شدت حشری میشه و واقعا به زندگی نرمال بر می‌گرده. خوشبخت ترین زن دنیا خودش رو میدونسته. هر شب با هم حال میکردن. پدرم مثل یک جوون 30 ساله انرژی داشته و خسته نمیشده.
تا اینکه من در سال 1370 به دنیا میام. پدرم انتخاب اسم رو به عهده مامان میزاره. مامانم هم اسم پدرش یعنی شاهین رو روی من میزاره.
پنج سالم بود که یکی از بیمارانی که در جنگ موجی شده بود ، توی آسایشگاه به پدرم حمله ور میشه و هولش میده و سرش با ضربه به دیوار میخوره. بعد دو روز که توی کما بود ، جلوی چشم مامان که پیشش تمام این دو شبانه روز بوده تمام میکنه. مامان فقط 25 سال داشته. دوباره بی کس و تنها میشه. دوباره شکست عاطفی میخوره. پدربزرگ و مادربزرگمم مرده بودن و عمه‌هامم ازدواج کرده بودن و رفته بودن تهران زندگی کنن. مامان حسابی تنها میشه و از نظر روانی باز به هم ریخته. دوستای پدرم به آسایشگاه منتقلش میکنن. حسابی از هم می‌پاشه مامانم. نمیتونه خودش رو اصلا کنترل کنه. پدرم که وضع مالی خوبی داشت ، سریع دوستاش برای من یه پرستار می‌گیرن و من از 5 سالگی زیر دست پرستار بزرگ شدم. آخر هفته‌ها دوستای پدرم میومدن دنبالم و منو میبردن پیش مامان. مامان انگار مه شده بود. همش به سقف نگاه میکرد. تا چند سال اول فقط به سقف نگاه میکرد هر وقت میرفتم پیشش. نه حرفی نه گریه‌ای حتی و نه نگاهی.
من تقریبا از ده سالگی توی مدرسه قاطی بچه‌های تخس و شیطون شدم. خودم دیگه رئیس هر چی اذیت کن توی مدرسه بود شدم‌. پرستارم الهام که در ده سالگی من 31 سال سن داشت ، قطعا مثل مادر حواسش به من نبود. اون پولش رو می‌گرفت تا فقط تر و خشکم کنه. من هم کمبود عاطفه داشتم. واسه همین برای تخلیه خودم خیلی اذیت میکردم. از دیوار راست بالا میرفتم. 12 سالگی برای اولین بار از رفقا سیگار گرفتم دست. 14 سالگی با جق زدن آشنا شدم و روزی 3 بار فقط جق میزدم. سال بعدش 15 سالگی هم برای اولین بار افتادم توی خط دختر بازی.
از 13 سالگیم مامان کم کم حالش بهتر شده بود. دیگه وقتی میرفتم پیشش نگام میکرد. باهام خیلی کم حرف میزد. ته چهره من همه میگفتن مثل پدرم شده. منو میدید گریه میکرد. انگار بابا رو در من میدید. همین گریه‌ها خوب بود. خالی میشد. چون بعد مرگ پدرم گریه یکی دو بار بیشتر نکرده بود.
مامان چقدر خوشگل بود. سنی نداشت. من از وقتی که جق میزدم هر بار می‌دیدمش حشری میشدم. بعدش کلی به خودم فحش میدادم که خاک عالم توی سرت پست فطرت. سوژه جقامم بیشتر اون بود. چشمای براقش ، سینه‌های گرد و سفتش و تن سفیدش حشریم میکرد. دیگه 15 سالگیم هر بار میرفتم پیشش هی تمام داستان زندگیش رو از اول با همه جزئیات برام میگفت بی اختیار. لوم اسم کیر و کس و کون میاورد و میگفت بابک چجوری شکنجش میداده. اون موقع‌ها فقط توی راهروها و اتاق بیمارانی که وضع حاد داشتن دوربین مدار بسته گذاشته بودن. اما مامانم جزو اونا نبود. اون اتفاقا خیلیم آروم بود. هر بار پیشش میرفتم به خواست خودش اتاق خالی میشد و فقط من و خودش بودیم و اون هی برام از اول تعریف میکرد. همش رو از خودش بهتر حفظ شده بودم. هیچیشم نمیگفتم که بسه دیگه چقدر میگی. حس میکردم خالی میشه اینجوری. شاید اگر دوربینی چیزی بود این حرفا رو نمیزاشتن جلوی من بزنه. 16 سالم بود که پرستاره گفت میخوام شوهر کنم و برم و دیگه نمیتونم بیام. خب منم بزرگ شده بودم دیگه و غذا هم حتی خود الهام یادم داده بود درست کنم. دیگه خونه خالی افتاد دستم. هر روز عصر با کلی جیمزباند بازی که کسی نبینه ، چون دوستای پدرم خیلی حواسشون به من و خونه زندگیمون بود ، دست یه دختر رو می‌گرفتم میاوردم خونه و تا صبح میکردمش و صبحم با کلی باز جیمزباند بازی ردش میکردم بره. یه دوستم داشتم اهل بندر انزلی بود که مرتب برام کاندوم و ویسکی از اون ور مرز میاورد. دیگه دهه 80 بود و مثل الآن توی هر داروخونه راحت کاندوم نریخته بود.‌ دختر یا حتی زن جنده‌ای نبود توی رامسر که نکرده باشم. حتی با جنده‌های 40 ساله اینا هم چند باری سکس کردم. دیگه مامان خوشگلم از ذهنم رفته بود بیرون. وقت فکر جنسی کردن به اون رو نداشتم. هرشب کیرم توی این و اون بود. پدربزرگم بعد مرگش کلی زمین داشت که به تنها پسرش که بابام بود و دوتا دتترش تقسیم کرده بود. دوتا عمم وضع شوهراشون خوب بود و داده بودن به بابام که اونم وضعش بد نبود. مال روی مال اومده بود. اما من همش رو خرج کس و کون مشتی جنده میکردم. حدودا 200 تا کشاورز داشتیم روی زمینا کار میکردن و ماهیانه میدادن. علوم پزشکی هم ماهیانه بیمه بابام رو میداد و وضعمون سکه بود. اما من یا ویسکی میخریدم یا گاهی مورفین و بقیه هم خرج جنده‌ها. مورفین رو شاید ماهی یه بار مصرف میکردم. حسابی تا بیخ توی گه کشیده شده بودم. هرگز دوست دختر نداشتم. اونا رو فقط به چشم وسیله ارضای روزانم میدیدم. یک عوضی به تمام معنا که مدتی روی مامان مریض خودش نظر داشت. درسمم که افتضاح به تمام معنا بود. تا اینکه 17 سالگیم تابستون بود و قرار شد مامانم که حالش خیلی خوب شده بود بعد این همه سال مرخص بشه و برگرده خونه.

(پایان قسمت یازدهم)
     
  ویرایش شده توسط: Shayanfury   
مرد

 
تجاوزی تلخ با سرانجام شیرین(قسمت دوازدهم)_تخیلی

به پاس علاقه‌ای که به این داستان داشتید و پیگیری که اصلا انتضارش رو نداشتم ، گفتم یک قسمت دیگه رو امشب بزارم تا شاید تونسته باشم لطفتون رو جبران کنم
**********************************************

از یک هفته قبل دکترش به منو دوستای پدرم خبر داد که اول مرداد ماه مرخص میشه و بیاین ببرینش خونه. دوستای پدرم گفتن من خودم تنها به استقبالش برم برای روحیش بهتره. من خر خاک بر سر شب قبلش یه دختر 20 ساله رو آورده بودم خونه و جفتمون حسابی مست خرست کرده بودیم. قرار بود فردا صبحش ساعت 9 برم آسایشگاه دنبال مامان.
صدای این رو شنیدم یکی داره محکم به در خونه ضربه میزنه. خونه ما ویلایی بزرگ بود. یه حیاط بزرگ پر از درخت دو بر داشت و عمارت بزرگی به سبک شمالیا که ایوانی داره جلوی خونه و سقفش کوتاه و مثلثی هست تا برف که میاد روش زیاد نمونه داشت. من با اون دختر جنده توی ایوان تشکامون رو انداخته بودیم و خواب بودیم.
چشامو باز کردم صدای دیرید دیرید ساعتی که آلارمش رو فعال کرده بودم رو شنیدم که از بس زجه زده دیگه باتریش کارش تمومه و صداش از ته چاه میاد. دختره رو به زور بیدار کردم. جنده خانوم مگه چشاش باز میشد. لش کرده بود. تازه خانوم وقتی چشاش رو باز کرد گفت شاهین بیا کسم باز کیر میخواد.
محکم یه کشیده زدم زیر گوشش. شک شد بدبخت ننه مرده. هر چی زده بود پرید. دستم رو زود گذاشتم جلو دهنش جیغ نزنه. پشت درم هر کی بود که مطمئن بودم مامانه یا حتی دوستای بابامم احتمال میدادم ، داشت خودش رو میکشت. فقط دعا دعا میکردم اگه مرده پشت در ، از در و دیوار نزنه بیاد بالا. چون در و دیوار اکثر خونه‌های ویلایی شمال آنچنان هم بلند نیست و همه هم اکثرا همو میشناسن.
به دختره گفتم هیس. خفه خون بگیر. کس و کونت رو جمع کن پاشو جنده. آروم دستم رو از روی دهنش برداشتم گفت کثافت خفه شدم. چیه چه خبره؟
گفتم بلند شو. یکی پشت دره.
گفت نمیتونم همه تنم درد داره.
گفتم ای خاک توی سرت کنن تنه لش. یه دستم رو گذاشتم زیر زانوهاش و یه دستمم گذاشتم زیر کمرش و بلندش کردم بردم داخل خونه. خونه 5 تا اتاق داشت که همشم کمد دیواری (که ما پستو میگفتیم بهش) داشت. توی یکی از اتاقا که وسیله خاصی داخلش نبود بردمش.
گذاشتمش زمین و در کمد رو باز کردم. داخل کمد فقط مشتی لاحاف و تشک روی هم بود. بغلش کردم و خوابوندمش روی تشکا. گفتم بگیر همین جا بخواب تا بیام سراغت. تن لش زود سرش رو گذاشت و اوووممم اووومم دخترونه سکسی کرد و خوابید.
اومدم توی سالن اصلی خونه دیدم ای وای. اولا لباسامون همه جا پخش و پلاست و دوما خونه چقدر کثیفه. همه جا پوست تخمه و پره دستمال آب منی که دخترا بر میداشتن آبم رو از روی تنشون جمع کنند و کاندوم پر از آبم و خورده چیپس و پفک ریخته. دو دستی زدم توی سر خودم که خاک بر سرت دیشب جای اینکه مثل فنر تلمه میزدی یکم به خونه میرسیدی. اخیرا از بس الکل میخوردم و گاهیم مورفین میزدم(البته گاهی) مغزم درست کار نمیکرد. این دختره جنده خیلی خوشگل بود. همه توی کفش بودن. من دوبار قبل اون شب کرده بودمش. اما بازم طالبش بودم. وقتش بی همه چیز پر بود همش. خیلیم گرون میگرفت. فقط اون شب خالی بود. بی پدر مادر جنده‌ای بود که از 15 سالگیش همش زیر این و اون بود.
پیش خودم گفتم کثیفی خونه به درک. اول این لباسا رو جمع کنم. لباسای دختره رو همه رو جمع کردم و زود بردم انداختم روش. پتیاره چه خواب عمیقی بود. در کمد رو روش بستم. اومدم لباسای خودم رو پیدا کردم و تنم کردم. چندتا از دستمالا و کاندومایی که بوی وایتکس میداد که خیلی از همه چیز ضایع تر بود رو جمع کردم ریختم توی کیسه‌ای باز بردم گذاشتم توی کمدی که جنده خانوم بود. اما میدونستم قطعا بازم هست. اینکارا رو که میکردم پیش خودم گفتم خدا رو شکر هر کی پشت دره کلید نداره. اومدم توی ایوون دیدم بدجوری کیر توی بختم خورده. دوتا تشک پهنه و سینی که بطری ویسکی و دوتا پیک داخلش بود بالای سر تشکاست. زود تشکا رو جمع کردم بردم گذاشتم توی کمد یکی دیگه از اتاقا. سینی رو هم بردم گذاشتم توی کمد دیواری اتاق خودم. اومدم باز توی ایوون دیدم هنوز ساعته مونده که 11 رو نشون میداد. دیگه اعصابم کیری شد ساعت رو گرفتم و محکم پرتش کردم به سمت حیاط خونه بغلی. اکبر آقا همسایمون که پیرمردی بود گفت هوی چتونه. کدوم خر توله‌ای سگ گازش گرفته ساعت ول میده این ور اون ور.

دهن به دهنش نشدم. تا برسم در خونه یه چندتا سیلی زدم توی صورتم که مستیه از سرم بپره. تا 6 صبح داشتیم میخوردیم.
در رو باز کردم دیدم مامان با یه ساک به دست پشت دره.
تا منو دید ساک رو انداخت زمین و زد زیر گریه. زود کشیدمش تو و ساکم آوردم تو جلو در و همسایه کسی نفهمه. در رو بستم و توی بغلم گرفتمش.
مامان:[با بغض و گریه و هق هق کردن] دیگه انقدر منو یادت نیست و برات مهم نیستم که نیومدی دنبالم؟ حتی پسرمم دیگه منو نمیخواد؟ خدایا چرا نمیکشیم راحت بشم. تا کی باید زجر بکشم. دیگه نمیتونم. هیچکس منو نمیخواد.
اون لحظه بدترین لحظه زندگیم بود. چقدر پست فطرتم من. هر هق هقش انگار با شلاق میزدن پشت کمرم. خب خر کثافت یه دیشب رو بیخیال گاییدن میشدی. بعد 12 سال تازه این مادر بیچاره میخواست رنگ خونه و زندگیش رو ببینه. توی دلم فحشای عالم بود که به خودم میدادم. نمیتونستم حرفی به زبون بیارم. چی بهش میگفتم. چی داشتم که بگم. از طرفیم می‌ترسیدم دهنم رو باز کنم بوی گه الکل رو بفهمه. فقط سفت بغلش گرفته بودم. هق هقش بند نمیومد.
با هزار بدبختی و فشار به خودم سعی کردم خیلی دهنم رو باز نکنم و گفتمش ببخشید مامان. اشتباه کردم. حالا بیا بریم داخل. تو رو خدا منو ببخش.
مامان: ولم کن میخوام برم. میخوام برم خودم رو سر به نیست کنم. ولم کن که حتی پاره تن خودمم منو نمیخواد. اصلا به فکر من نیست.
من دوباره رگ خباثت و پست فطرتیم گرفتم و تصمیم گرفتم حسابی ورق رو به نفع خودم برگردونم. یه فکر و خیال چرتی در صدم ثانیه رسید به سرم. دروغی گفتم که واقعا شاخ رو روی کله خودم حس میکردم.
من: آخه مامان جون به خدا اشکای قشنگت الکیه. تو اصلا صبر نمیدی من دو کلام حرف بزنم و نیومدنم رو توضیح بدم که چجوری خواب موندم. من امروز عصر مدرسه برامون آزمون سختی رو گذاشته که هر کی نمره خوبی کسب کنه از اول مهر توی گروهی کلاس بندی میشه که درسا رو حالت تیزهوشان و فوق‌العاده براشون تشکیل میدن و آمادشون میکنن برای المپیادهای مختلف شیمی و ریاضی و فیزیک و کامپیوتر. و اگه نمره کمی بگیرن توی گروه عادی دسته بندی میشن. من سالهان برای هر چهار المپیاد برنامه ریزی میکنم.

حقیقت بود که مدرسمون این کار رو میکرد. اما این آزمون رو آخرای بهمن میگرفت نه مرداد. و خب من خودمم متعجب بودم اونسال چجوری فقط تجدید نشدم چیزی رو. بعد سالها برنامه ریزی برای المپیاد😄😄😄 یکی نبود بگه لاشی تو هر شب برنامه داری چه پوزیشنی بگایی.

مامان سرش رو از روی شونم بلند کرد و گفت واقعا پسر گلم؟
چه شوقی رو توی چشمای قشنگش دیدم. چقدر در آن واحد شاد شد.
من: آره مامان قشنگم. دیشب تا دیری داشتم درس میخوندم. فیزیکش خیلی سخت بود. دیر وقت خوابیدم و حتی بلند نشدم خونه رو آب و جارویی کنم(اینو گفتم که اگه کثیف بودن خونه رو دید بگم یه هفتن از پشت درس جم نخوردم). همه چی برعکس همین حالا که من امتحان مهمی دارم خورده توی هم. البته اینو واسه توجیح کارم نمیگما. نیومدنم هیچ جوره قابل توجیح نیست مامان جان.

مامان: نه پسرم. خیلیم قابل توجیح هست. چه خریتی کردم نزاشتم اصلا تو حرفی بزنی. من باید بگم ببخشید.

لپش رو بوس کردم و گفتم اصلا هر دو ببخشید. بعد سرش رو فشار دادم روی سینم و بغلش کردم و بردمش داخل خونه و بردمش اتاقی که قبلا هم واسه خودش و بابام بود. اینجوری سرش رو گرفتم توی سینم بردمش که کثیفی مخصوصا حال رو نبینه.

مامان: نکن شاهین مامان جان. کمرت درد می‌گیره عزیزم.
من: وزنی نداری که. اونجا مگه هیچیت نمیدادن بخوری؟ خودم ازت حسابی پرستاری میکنم.
بردمش توی اتاق و روی تختش خوابوندمش. همون لحظه ساعت مچیش آلارمش صدا داد. گفت تایم دارومه مامان جان. میری اون ساک جلو در رو بیاری و یه لیوان آب؟

زود رفتم ساک رو آوردم و لیوانم آوردم رفتم پیشش دیدم بالشتی که بابام روی تخت زیر سرش میزاشت رو بغل گرفته گریه میکنه. ساک رو گذاشتم کنار تخت و آبم گذاشتم روی زمین کنار تخت و رفتم رو به روش خوابیدم جای بابام. بالشت رو ازش گرفتم و بغلش کردم. محکم منو بغل گرفته بود و گریه میکرد. منم مثل بابام چهارشونه بودم و قد بلند با موهای خرمایی و چشمای بین سبز و آبی. اما برای الکل زیادی که میخوردم شکمم یکم توپی شده بود. توی بغلم حسابی گرفته بودمش.
چقدر بوی عطر تنش برام جذاب بود. رون پاش به کیرم چسبیده بود. کیرم داشت شق میکردم. خاک تو سرم یعنی توی این موقعیتم ول نمیکنم ؟ بابا من دیگه خیلی پستم.
واقعا نمیشد. خیلی اندام تحریک کننده‌ای داشت. ظریف و ناز بود. مثل جوجه خودش رو بهم چسبونده بود. موهاش رو از روی صورتش زدم کنار و صورت نازش رو بوس می‌کردم. قصدم آروم کردنش بود. اما همون بوس اول حشریم کرد. بوی تنش مستم کرده بود. مثل بوی شامپو بود. عطر خاصی نزده بود. کمی سمت گردنش رو بوسیدم که قلقلکش اومد و وسط گریه خندید. گفتم ای جان این جان. تو رو خدا بخند. با گریه که چیزی حل نمیشه. پاشو قرصات رو بخور. هفته میش دکتر همش سفارش میکرد اومد خونه همه داروهاش رو سر وقت باید بخوره.
مامان : ببخشید نتونستم کنترل کنم خودم رو. دست خودم نیست. بغض کرد و ادامه داد همه بود و نبود من بود.
من: اشکالی نداره عزیزم. منم خیلی دلم براش تنگ شده. درسته بچه بودم اما خوب یادمه بابایی رو. مامان همینجور هق هق میکرد. دوباره لپش رو بوس کردم و یکم توی بغلم گرفتمش تا اروم تر شد. پاشدم لیوان آب رو دادم دستش. خدا رو شکر زود نرمال شد. وگرنه از بوسیدنش و عطر خوش تنش داشتم بد شق میکردم. یکم دیگه بود قشنگ با روناش کیرم رو حس میکرد.
از توی ساکش پلاستیک داروهاش رو دادم دستش. گفت این ساعت آمپول دارم و قرص.
من: من که بلد نیستم آمپول بزنم. کسی رو میشناسی که بتونه بزنه؟
مامان: نه پسرم. توی دستمه. چند وقته خودم یاد گرفتم بزنم به خودم.
اول دوتا قرصش رو خورد. بعد خودش سرنگ رو در آورد و آمادش کرد.
مامان: من بعد این آمپول بیهوش میشم.
بلند شد و از توی ساکش یه آستین کوتاه قرمز که تخت سینش نسبتا باز بود و یه شلوارک سفید برداشت. گفت می‌خواستم زودتر بیام خونه یه دوش بگیرم. اما فدای یه تار موی پسر گلم. این آمپول دیر بشه تنم رئشه می‌گیره. تو کی امتحان داری؟
من : الکی گفتم 4.
گفت من یه دو سه ساعتی حدودا بیهوشم میکنه. اگه خواب موندم برو دست خدا به همرات. منتظرم که برام خبر خوشال کننده آزمون عالی بود رو بیاری.
من: چشم مامان.
رفتم بیرون تا لباسش رو عوض کنه. اما یواشکی دیدش زدم. اوف چه بدنی داشت. گودی کمرش کون کوچولوش رو چه برجسته کرده بود. پستونای فکر کنم 60 بود توی سوتینش چه سفت و گرد و خوشگل بودن. زود نگام رو کردم اونور که ایفل نسازم آبروم بره.
تنش کرد و باز رفتم سمتش.
مامان تزریق کرد به دستش و خوابید روی تخت.
مامان:[رفته رفته صداش ضعیف میشد] چرا نمیتونم روز اول پسر گلم رو خوب ببینم. دلم برای مادری کردن تنگ شده. عاشقتم پسرم. ببخشم این همه سال ولت کردم. ببخ....
مامان همینجوری که صاف خوابیده بود بیهوش شد. دولا شدم لپش رو بوس کردم. از فاصله شاید 5 سانتی به چهره نازش خیره شدم. مثل یه فرشته ماه آروم چشماش رو بسته بود و غرق خواب بود. نتونستم خودم رو کنترل کنم و لبم رو گذاشتم روی لبش و آروم بوسش کردم و زود لبم رو جدا کردم. واقعا انگار یه لحظه یادم میرفت این زن مادرمه. شاید چون از پنج سالگیم به این ور فقط هفته‌ای یه بار دیده بودمش. یا شایدم انقدر زیبا و چهره معصومانه و دلفریبی داشت و منم انقدر حشری بودم و خاک بر سر ، نمیتونستم خودم رو کنترل کنم.
لبش رو که بوسیدم یه جور عذاب وجدان سراغم اومد. هم اینکه نرفتم دنبالش و حاظر نشدم براش یه شب کثافت کاری نکنم هم اینکه حالا هم بهش رحم نمیکنم و نگاه جنسی دارم بهش.
بالای تختش صاف ایستادم درونم دگرگونی بدی بود. حالم خراب بود خیلی. چندتا حس باهم داشتم. هم تنفر از خودم هم بپرم روش و حسابی آهش رو در بیارم و هم دعا میکردم زمین دهن باز کنه برم توش که به مادر خودم اینجور نگاه میکنم.
در همین لحظه دیدم صدای پیس پیس هوی پشت سرم میاد.
برگشتم دیدم دختره جنده لخت وایساده جلوی در اتاق.

(پایان قسمت دوازدهم)
     
  
مرد

 
تجاوزی تلخ با سرانجام شیرین(قسمت سیزدهم)_تخیلی

این قسمت رمانتیک و شروع عاشقانه‌ای بین مادر و پسره
**********************************************

خیلی حالم بیریخت بود. مغزم داشت می‌ترکید. هیچ چیز رو نمیتونستم درست تجزیه و تحلیل کنم. برگشتم و اون دختره جنده رو که دیدم یه لحظه همه اشتباهات و حماقتای خودم رو باعث و بانیش رو اون دختره دیدم. لعنتی لخت اومده بود وایساده بود جلوی در اتاق. رفتم سمتش و هولش دادم اون ور و در اتاق رو هم بستم.

من: جنده پتیاره مگه نگفتمت تا نیومدم سراغت نیا از اونجا بیرون؟ حالا که اومدی لخت چرا اومدی عوضی؟

دختره: عوضی تویی. یکی دیگه رو می‌خواستی بگایی چرا با من قرار گذاشتی. گفته باشم سه تایی باهم دقیقا سه برابر ازت می‌گیرما.

من: خفه شو سگ توله گه زیادی نخور. لباسات کجان؟ زود بپوش برو دیگه نمیخوام اینجا باشی.

دختره: واقعا برم؟ واسه یه شب باهات باشم که داشتی خودتو جر میدادی؟
من راه افتادم سمت اتاقی که گذاشته بودم دختره رو اونجا و رفتم از داخل کمد لباساش رو برداشتم و اون کیسه آشغالایی هم که اونجا گذاشته بودم برداشتم(همون که توش دستمالا و کاندوما و ...بود). لباساش رو انداختم جلوش گفتم خبرت بپوش زود گورت رو گم کن.
دختره: به خاطر اینکه تهش بهم خوب حال ندادی صدتا بیشتر می‌گیرم. جرئت داری نده تا اینجا رو پر آدم کنم برات.
منم که پول برام ارزش نداشت و حالیم نبود یه لنگه هزاری چقدر سخته درش بیاری و اعصاب سروکله زدن با این جنده رو نداشتم گفتم باشه خبرت. رفتم پولش رو آماده کردم و پشت سرش تا دم در رفتم و راهیش کردم رفت.
کیسه آشغالا رو هم انداختم سر کوچمون و برگشتم خونه. یه سر به مامان زدم. دیدم صاف مثل یه فرشته کوچولو بیهوشه. نگاه ساعت کردم دیدم 12:10 هست. پیش خودم گفتم من که الکی گفتم 4 امتحان دارم. پس بزار تا اون موقع خونه رو از این رو به اون رو کنم تا خوابه مامان. که وقتی بیدار شد یه موقع یه گوشه چیزی نبینه خیت بشم حسابی.
خونه به اون بزرگی رو یه تنه افتادم به تمیز کردنش. هر جای خونه یه کثافتی ریخته بود. حمام و دستشویی رو هم با سفید کننده برق انداختم و بعدم رفتم دوتا حیاطمون رو شستم و درختا رو حسابی آب دادم. خوب درختا خشک نشده بودن تاحالا از بی آبی.
برگشتم دیدم مامان هنوز بیهوشه. ساعت 3:40 بود. گفتم زودتر برم که بیدار شد شک نکنه. از خونه زدم بیرون و اول یه ساندویچ خوردم که داشتم از گشنگی می‌مردم. همینجور توی این فکر بودم که حالا زدم بیرون چه کنم دیدم پس اندازم با اینکه خیلی ریختم توی کس و کون این جنده‌ها بدک نیست. تصمیم گرفتم برم برای مامان کلی لباس بخرم. رفتم داخل یه پاساژ که دخترای شاگرد مغازه‌ها همه از جنده‌های رامسر بودن و منو خوب می‌شناختن. چون بعد از ظهرم بود صاب مغازه ها رفته بودن خونه اکثرا و مغازه دست اینا بود و اینا هم یا لنگا بالا و داشتن گاییده میشدن یا خفه داشتن میکردن خودشون رو از مواد. تو سر خرم بزنی اون موقع ظهر که نمیره خرید توی اون آفتاب تابستون و راحت بودن.
رفتم پیش چندتاشون تا لباس بخرم. تا قصدم رو فهمیدن همشون گیر داده بودن که چی شد بالاخره دوس دختر پیدا کردی و تصمیم گرفتی تک پر بشی؟
منم جواب سربالا میدادم. نمیگفتم واسه مامانم میخوام. انقدر حول بودم که لباسای آدمیزادی اصلا به چشمم نمیومد. تنگ‌ترینا و بازترین لباسارو براش خریدم. مامان ریزه میزه من تنش فیت لباسای تنگ مانکنی بود. و انقدر وقیح بودم حتی براش لباس زیرم گرفتم.
خلاصه بهترین لباسای واقعا سکسی(چه اونایی که برای خونه بود چه اونایی که بیشتر برای زیر مانتو و بیرون بود) رو برداشتم اومدم. فقط رسما دیگه لباس شب مهمونی نخریدم. همینجور که داشتم واسه خودم قدم میزدم چشمم خورد به یه بدلیجات فروشی. یه گردنبند دیدم توی ویترینش خیلی خوشگل بود. عین طلای اصل بود. خب صد در صد پول طلا رو داشتم. ولی باید تا لی بی پولی میکشیدم. دیگه اون گردنبندم براش خریدم. یه دسته گل بزرگ رو هم براش خریدم. رفتم قنادی و یه کیک تولد خریدم و بهش گفتم روش بنویس مامان خوشگلم ، خوشحالم برگشتی.
یه تاکسی گرفتم که دیگه برم خونه. توی ماشین چشمام رو بستم. همش چهره ناز مامان که لبش رو بوسیدم بی اختیار جلوی چشمام میومد. انگار عاشقش شده بودم. نه عشق پسر و مادری. عشقی که یه مرد به زنش داره. دوباره حس نفرت از خودمم قاطی این حس عشقم شد. لعنتی حس بدی بود این دگرگونی.
رسیدم اول خریدای لباس رو زود بردم گذاشتم توی ایوان خونه و برگشتم و کیک و دسته گل رو از ماشین برداشتم رفتم داخل.
دیدم مامان سر خرید لباساست.
منو تا دید گفت وای پسرم اینا دیگه چیه؟
جعبه کیک و دسته گل رو گذاشتم روی ایوان و یه شاخه گلش رو برداشتم و بغلش کردم محکم و صورت نازش رو بوسیدم. شاخه گل رو بهش دادم و گفتم خوشحالم که برگشتی مامان جون. 12 سال انتظارم دیگه به سر رسید. منو ببخش صبح خواب موندم برای این امتحان. امیدوارم حالا جبران کرده باشم و بهش شاخه گل رو دادم و گفتم بفرمایید مامان خوشگلم.
مامان زود گل رو گرفت و محکم بغلم کرد. منم محکم بغلش گرفتم و دستام رو دور کمرش گره دادم. معلوم بود حمام رفته بود. لعنتی این بویی که هر زن بعد از حمامش تا دو سه ساعت بعدش حداقل می‌گیره ، سنگم ذوب میکنه. چه برسه به یه پسر حشری چون من.
احساس کردم دوباره داره گریش توی بغلم می‌گیره. گفتم مامان خواهشا گریه نکن. گریه که نداره.
از بغلم جدا شد و گفت ببخشید. دست خودم نیست. عاشقتم پسرم. قول میدی مامانت رو ببخشی که انقدر ضعیف بود به خاطر یه انفاق تلخ از هم پاشید و نتونست خودش رو جمع کنه و خودش رو 12 سال از عشق مادری کردن محروم کرد و وازه مادر رو برای بچش غریب؟
دوباره بغلش کردم و سرم رو گذاشتم بغل سرش و هیچی نگفتمش. جفتمون گریمون گرفته بود. تنش چقدر داغ بود. اما میشه گفت برای اولین بار یه زن رو در بغلم گرفته بودم و حشری نشده بودم و کیرم شق نکرده بود. با اینکه داشتم از بوی خوش یک زن لذت می‌بردم.
ازش جدا شدم و دسته گل رو بهش دادم و گفتم تقدیم به بهترین عشق زندگیم. دسته گل رو ازم گرفت و صورتم رو بوس کرد و با شوق خیره شد به دسته گل. بعد گفت چه پسر خوش سلیقه‌ای دارم. کی بشه واسه پسرم برم خواستگاری؟
من: هیچوقت.
مامان: چرا پسر گلم؟ هر کسی یه روز باید ازدواج کنه دیگه.
من: چون فعلا مامانم رو دارم.

حرف سنگینی زدم. کاملا هم بی اختیار گفتم. خودم وقتی گفتم فهمیدم چی گفتم. ولی مامان اصلا روی خودش نیاورد. خواست دولا شه خریدارو جمع کمه. گفتم نه نه. شما بفرما داخل من خودم همش رو میارم.
خندید و گفت واقعا مرسی پسر گلم. دسته گل رو توی دست گرفت و تا بره توی خونه مثل یه دختر هات خوشگل هی قر میداد با دسته گله. منم زود کیک و خریدارو برداشتم رفتم داخل.
من: مامان جون برات کلی لباس خریدم. فقط ببخشید سلیقت رو نمیدونستم. و ببخشید خودمم سلیقم خیلی خوب نیست. بیا اینا رو بپوش. چیه این تنت مال عهد تیرکمونه. مامان خوشگل من باید لباسای جدید بپوشه.

گل رو گذاشت روی یه میز و باز اومد بغلم و هی لپم رو بوس میکرد. دیگه این بار نشد که حشری نشم. یه زن که تنش عین آتیشه و اندامش مثل یه مانکن با اون بوی عطر خوبش بیاد توی بغلت و بوست کنه ، فقط باید سنگ باشی هیچ حال شهوتی بهت دست نده. حتی اگه مامانت باشه.
کیرم شق شد اساسی و حتی از روی شلوار جینم تازه شقیش حس میشد. خورد به رونای مامان. منم بی اختیار هی خودم رو بهش فشار میدادم. مامان مثل اینکه فهمید و میخواست جدا شه از توی بغلم اما نمیشد. چون سفت بغلش کرده بودم.
مامان: خب پسرم زود برم واسه پسر گلم یه لباس بپوشم که دوست داره.
دیگه من ولش کردم.
مامان: یکیش رو برام خودت انتخاب کن.
من: هر کدوم خواستی خودت بپوش. من هر چیز جدیدی که مامانم بپوشه دوست دارم. چون همه چی بهت میاد. فقط این قدیمیا رو نپوش.
مامان خندید و گفت چشم پسرم. الآن میام.
لباسارو برد توی اتاقش بعد چند دقیقه اومد.
اوف عجب تیکه کردنی‌ای شده بود.
یه رکابی آبی آسمونی پوشیده بود که فقط بالاتنش دوتا بند نازک داشت و تنگم بود. اما نیم تنه نبود. دیگه روم نشد نیم تنه بخرم براش تا شیکم خوشگلش و نافش معلوم بشه.
بند سوتینی معلوم نبود از زیرش. چندتا سوتین براش گرفته بودم که روی سینش فنر یا کش تنگ داشت و دیگه بند نداشت روی شونش تا نیوفته. حتما یکی از اونا رو پوشیده بود. یه دامن تنگ سفید تا بالای زانوشم پوشیده بود. انقدر تنگ که کون کوچولوی تنگش برجستگی خودش رو به رخ میکشید داخلش. و چون شکمشم تخت بود فقط باید می‌خوابوندیش یه جا و مثل گرگ گرسنه میوفتادی روش میکردیش تا زیرت از حال بره از لذت.

مامان: شاهین قربونت برم. همشون خیلی خوشگلن ولی یکم زیادی....
حرفش رو قطع کرد و ادامه نداد.

من: بدن یعنی؟ خوشت نیومد؟
مامان: من همیشه عاشق این سبک لباسا بودم. ولی جلوی تو روم نمیشه. آخه خیلی تنگن و باز.
من: ای بابا. دستت درد نکنه. مثل اینکه پسرتیما. بعدم آدم خدا بهش وقتی زیبایی بخشیده چرا مخفیش کنه. مگه چیزی داری که کسی نداره و روت نمیشه نشون بدیش؟

مامان: چقدر روشنفکره پسر گلم. آفرین بهت. بهترینا رو واسه مامانت خریدی. ممنونم.
من: قابل شما رو نداره. حالا بیا یه جشن کوچولوی دو نفره رو شروع کنیم.
سر کیک رو باز کردم و زود رفتم از آشپزخونه کبریت آوردم و دوتا فشفشه که خریده بودم روشن کردم و گفتم بهترین روز زندگیمه که تو برگشتی خونه خودت.
مامان گریش گرفته بود و میگفت به خدا اینا اشک شوقه. ناراحت نباش عزیزم. مرسی پسر گلم. رفتم یه فشفشه دادم دستش و اونم یکم باهاش رقصید تا خاموش شد. اومد توی بغلم باز و بوسیدیم همو(از لپ). من دستم خورد به موهاش که خیلی خیس بود انگار.
گفتم وای مامان چرا انقدر موهات خیسه. چرا سشوار نکشیدی؟ حالا سردرد می‌گیری.
مامان ازم جدا شد و گفت والا راستش هر چی گشتم سشوار رو پیدا نکردم.
من: بیا بیا بشین روی مبل تا بیارمش خودم برات خشکش میکنم. توی اتاق من توی کمد لباسیمه.
رفتم آوردمش و دیدم مامانم پشت سرم اومد.
مامان: راستی یادم رفت بهت بگم. اتاقت خیلی خوشگله.
پیش خودم گفتم خدا رو شکر خواب بودی ندیدی چه عکسای دخترای لختی به در و دیداوه. همش رو کنده بودم دیگه موقع تمیز کاری. فقط چندتا پوستر ماشین بود به دیوار و خب طرح چیدمان میز و اینام خیلی خوب بود.
من: مرسی مامان جان.
مامان: وای خاک به سرم. لعنت به من با این حافظم. پسرم زود باش بگو ببینم امتحانت چطور شد؟
من: والا خیلی سخت بود و وقتش کم خیلی دادن.(گفتم دیگه بیش از این دروغ رو کش دار نکنم.)

مامان: راستش مامان جون. این تیزهوشان و المپیاد و این چیزا خیلی آدم رو خسته میکنن. اون موقع‌های خودم یادمه. دوستام میگفتن چیزای اضافی به درد نخور همش میگن و الکی ذهن آدم رو پر از چیزای بی اهمیت میکنن. حالا تلاشت رو هم بکن. نمیگم نکن. ولی نشدم مهم نیست خیلی از نظر من.
من: آره راست میگی. حالا من دو سه سال اخیر همه تلاشم رو کردم. اگه نشد باز از خودم راضیم. چون خودکشون کردم واقعا براش.
مامان: آفرین به پسر درس خونم. آفرین به این همه پشتکارت.
به خودم میگفتم بسه دیگه انقدر چسی نیا بدبخت. تو عمریه فقط ریدی به زندگیت.
مامان: نمیخواد تو زحمت بکشی. خودم خشک میکنم.
من: دوست دارم من بکنم. حالا اگه خوشت نمیاد یا چیز ...
مامان: نه عزیزم. چرا دوست نداشته باشم. چرا زود ناراحت میشی. اصلا بیا همینجا روی تختت میشینم.
نشست روی تخت و منم سشوار رو زدم به برق رفتم نشستم پشت سرش و شروع کردم به سشوار کشیدن موهاش. موهاش مثل ابریشم نرم و لَخت بود. چه بوی دیوانه کننده‌ای داشت. یکم موهاش رو گرفتم بالا تا زیرش رو خشک کنم. گردنش و کمرش که لخت بود حالم رو خراب کرد. کاش این یه تیکه تاپ هم برش نبود. نشد جلوی خودم رو بگیرم. یه بوس از پشت گردنش گرفتم. قلقلکش اومد و خودش رو جمع کرد و خندید. یکی دیگه از سر شونش گرفتم و باز می‌خندید.
من: همیشه بخند الهی قربونت برم. عاشق این خنده‌هاتم.
دیگه همه جای موهاش خشک شده بود. دوتا پام رو حولش باز کردم و خودم رو از پشت چسبوندم بهش. محکم بغلش کردم. دست چپم روی شکمش بود و دست راستمم گذاشتم روی سینش و توی بغلم فشارش میدادم. سرمم گذاشتم پشت کمرش. محکم بغلش گرفته بودم و تکرار میکردم عاشقتم مامان جون.
مامان هم دستش رو روی دستام گذاشته بود و نوازش میکرد دستامو. سرشم آورده بود عقب و به سر من چسبونده بود قشنگ و اونم میگفت منم عاشقتم.
مامان این کار من رو صد در صد ناشی از کمبود مهر مادری و احتیاج به آغوش مادر میدونست که بهترین لحضات کودکی ازش محروم شده بودم. اما من 50 درصد فقط این بود. ما بقی حس شهوت بی اختیارم بود. نمیتونستم ازش بگذرم. هیچ زن و دختری انقدر تنش برام داغ نبود. هیچکدومشون بوی عطر تنشون دیوونه کننده نبود. تازه مامان عطر خاصی نزده بود. چقدر سینه‌هاش زیر دستم سفت بودن. چقدر گرد به نظر میرسیدن. البته گردیش قبلا توی بیمارستان که سوتینی چیزی نمی‌بست دیده بودم. اما حالا برای اولین بار بود لمسشون میکردم و فشارشون میدادم. مامان هم چیزیم نمیگفت. کیرم شق شده بود و به کون برجسته مامان چسبیده بود. نمیدونم مامان اینم حس میکرد یا نه. ولی مگه میشه نکنه.
دستم که روی سینه‌هاش بود رو آروم آروم آوردم روی قسمت لختش. اون تاپ تنگ ، کاملا تخته سینش رو باز گذاشته بود. اون تاپی که واسه خودش بود و صبح پوشیده بود انقدر تخت سینش که گفتم بازه ، باز نبود واقعا. من ندید بدید همچین حسی رو داشتم. اما این آخرش بود دیگه.
هی دستم رو روی قسمت لخت بالای سینه‌هاش می‌کشیدم. مامانم همینجور روی دستام دستاش رو گذاشته بود.
بیشتر به خودم فشارش میدادم. دلم میخواست آبلموش کنم🤗 دستم رو از روی شکمش برداشتم و موهای پشت گردنش رو جمع کردم یکم. چقدر ضربانم تند شده بود. اما مامان رو دیگه حالیم نبود داغ کرده یا نه. یه دفه بدجور به خودم فشارش دادم و لبم رو گذاشتم روی گردنش و بوسش کردم. کیرمم بد شق بود و با این حرکت کیرم بدجور به لمبه‌اای کونش فشار آورد. انگار فکر کنم یه سیخ رفت توی کونش.
مامان یه دفه به خودش اومد که این دیگه از حد خیلی خارجه و برگشت انگار به این دنیا.
مامان: ای وای شاهین کیکه الآن آب میشه. پاشو پاشو مامان بریم.
یه بوس دیگش کردم و دستام رو باز کردم به اجبار. مامان بلند شد و دولا شد لپم رو بوس کرد. دولا که شد قشنگ سینه‌هاش رو دیدم داخل تاپش که توی یه سوتین همرنگ تاپش و از همون بی بندا چه خودنمایی میکرد. درست پس واسش سوتین خریده بودم. سایز 60. دیگه انقدر خبره بودم با یه نگاه می‌فهمیدم ممه یکی تقریبا سایزش چنده. پستونای سایز 60 سفت سفت و گرد. بنازم به خودم. چه رنگایی براش خریده بودم. سوتینم آبی آسمونی بود. مامان ازم جدا شد و رفت سمت حال خونه. منم پاشدم لباسای بیرونم رو عوض کردم و زود رفتم پیشش تا باز بتونم بغلش کنم. اصلا دیوونه شده بودم. هیچی حالیم نبود.
(پایان قسمت سیزدهم)
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
تجاوزی تلخ با سرانجام شیرین(قسمت چهاردهم)_تخیلی

ببخشید یکم طولانی شد
**********************************************
کیک رو که خوردیم گفتم مامان جون پشت بهم برگرد.

احساس کردم یه حس ترسی توی صورتش پیدا شد. نمیدونست میخوام چه کار کنم. اینو زود حس کردم.

من: میخوام یه چیز کوچولو به مامان خوشگلم بدم. البته میدونم باید اصلش بود. چون لیاقت مامان جونم خیلی بیشتر از ایناست. اما پس اندازم بیشتر این نبود. حالا امیدوارم اینو قبول کنی و ازش خوشت بیاد تا ایشالا بعدا بتونم اصلش رو برات بخرم.
مامان با این حرفام خیالش راحت شد. پیش خودم گفتم پسر خیلی تند رفتی اونوقتی. ولی خب دست خودم نبود. اما باید جوری رفتار میکردم اعتمادش بهم رو از دست نده.
مامان: چی واسم خریدی عزبز دلم. چرا خودت رو اذیت کردی. پولات رو جمع کن واسه خودت هر چی دوست داشتی بخر. همین که فهمیدم پسرم یه درس خون نمونست و پشتکارش عالیه برای من بهترین هدیه ممکنه.
من: مامان جان به خدا کاری نکردم. حالا برگرد عزیزم.

مامان پشت بهم شد. گردنبند رو که در جیب شلوارکم گذاشته بودم رو در اوردم و انداختم گردنش. یه بوس کوچولو هم از گردنش کردم. مامان نگاش کرد و گفت وای چقدر قشنگه. چقدر خوش سلیقه‌ای مامان جان. شوخی نکن. این طلاست.
من: خجالتم نده دیگه مامانی.
مامان: نه به خدا. شوخی میکنی بدله.
راست میگفت واقعا خیلی شبیه طلا بود. همینم گرون بود واسه خودش.
دوباره بوسش کردم و گفتم قابلت رو نداره مامان خوشگلم. برگشت بهم و لپم رو بوس کرد و کلی تشکر. اون شب مامان یه میرزا قاسمی خوشمزه درست کرده بود واسه شام. ناهارم که هیچکدوم درست و حسابی نخورده بودیم. عجب دستپخت توپی داشت. بعد مدتا داشتم یه غذای توپ‌میخوردم. دستپخت پرستارم الهام آشغال بود. مال خودمم که فقط آدم رو نمیکشت. تازه همشم میگفت شرمنده مامان جان. 12 ساله دست به سفید سیاه نزدم. اما واقعا شکسته نفسی میکرد. خیلی خوشمزه بود. خیلی.
کمی بعد شام من رفتم یه دوش گرفتم و اون شب تا دیری هم بیدار بودیم و شب واقعا خوبی رو داشتیم واسه خودمون رقم میزدیم.
دیگه موقع خواب شد. مامان گفت پسرم من امشب رو روی این کاناپه می‌خوابم.
من: چرا؟
مامان: اون اتاق من رو یاده...
نزاشتم حرفش رو کامل بزنه و گفتم یه فکر بکر دارم. هوا که عالیه. تشکم که تا دلت بخواد داریم. بیا بریم توی ایوون بخوابیم. منم میخوام بعد 5 سالگیم تاحالا پیش بهترین مامان دنیا بخوابم.
زودی قبول کرد و تشکا رو انداختیم.
مامان: گاهی توی خواب کابوس می‌بینم و فشار عصبیم میره بالا و تشنج می‌گیرم. ممکنه جیغ بزنم و بد خوابت کنم.
من: نه عزیزم بدخوابم نمیکنی. حواسم بهت هست.
مامان: خلاصه شرمندتم پسر گلم. میخوای تو برو تو بخواب. اینجوری من ناراحت میشم اگه بدخوابت کنم. خودم یه کاریش میکنم تا آروم شم.
من: ای بابا این حرفا چیه. من اصلا بدخواب نمیشم. من اگه از خواب پاشم راحت میتونم بعدش که سرم رو گذاشتم روی بالشت تخت بخوابم.(واقعا همینجورم بودم)
مامان: خب اگه اینجوره فقط اگه حالم بد شد و خودم کنترل نداشتم ، این قرص رو بنداز توی گلوم. اشکال نداره؟
گفتم چشم مامانی. هیچ باکیت نمیشه به خودت تلقین نکن. راحت بخواب.
جفتمون خوابیدیم. تشکا چسبیده به هم بود. مامان سمت دیوار خونه بود و منم اون ورش. قبل خوابش یکم از مزرعه‌های پدربزرگم که حالا به ما رسیده بود پرسید که ماهیانه کشاورزایی که روش کار میکنن چقدر میدنمون و منم گفتم براش. یکم حرف زدیم بعد دیدم همینجور که با من حرف میزد ، واسه قرص خواب آوری که قبل خواب خورده بود بیهوش شد. چند دقیقه بعد بدون اینکه حواسش باشه اصلا به من و بدون هوشیاری ، پشتش رو به من کرد و پای راستش رو توی شکمش جمع کرد و بیهوش شد. هوا هم خیلی گرم بود و هیچکدوم حتی ملافه هم رومون نبود.
من زود نگاهم به کون برجستش توی اون دامن تنگ افتاد. خط شرتش چقدر جذاب بود. دوباره حالم خراب شد. عجب کون خوردنی بود. دست راستم رو گذاشتم روی کونش. نمیدونم واقعا چرا انقدر تن مامان داغ بود. انگار تب داشت. از کونش آتیش میزد بیرون. پاشدم نشستم و خیره شده بودم به کونش. مثل دیوونه‌ها چند دقیقه به کونش خیره بودم. صورتم رو بردم جلو و یه بوس کردم کونش رو. یه بوس آبدار. بعد یه ذره از روی لباس گازش گرفتم. دلم میخواست دامن رو جرش میدادم و میزاشتم کیرم رو توی کون تنگش. صورتم رو گذاشتم روی لمبه سفت کونش و با دست راستم نوازش میدادم کونش رو. بعد چند دقیقه دستم رو رسوندم به پایین دامنش و قسمت لخت رون و ساق پاش رو می‌مالیدم. هر کسی بود با این محکم مالیدنای من بیدار میشد. اما قرص خوابی که خورده بود بیهوشش کرده بود. شاید یه ساعت همینجوری سرم روی کونش بود و داشتم می‌مالیدمش. دیگه کمرم درد گرفت بس که توی حالت نشسته با کمر خم مونده بودم. دراز کشیدم و تصمیم گرفتم شلوار و شرتم رو تا زانو بکشم پایین و کیرم رو از روی دامن بچسبونم به کونش. داشتم پایین می‌کشیدم که صداش در اومد. ناله‌های انگار جیغ میکشید. بعد زیر لب با صدای بریده‌ای میگفت نه. تو رو خدا نه. شکنجه نه. شلاق نه. بزار با علی(پدرم) آروم زندگی کنم. و یه دفه با جیغ گفت نه و از خواب پرید و نشست. تشنج گرفته بود و ناله میکرد.
زود شلوار و شرتم رو که تازه داشتم میکشیدم پایین برشون گردوندم سر جا و قرص رو آماده کردم و یه لیوان زود پر آب از پارچ بالای سرمون کردم. حالا دهنش قفل شده بود و بازش نمیکرد. انقدر صورتش رو ناز کردم و گفتمش مامان یکم فقط دهنت رو باز کن. یکم. دهنش رو باز کرد و قرص رو انداختم توی دهنش و لیوان آب رو گذاشتم توی دهنش و آروم دادمش خورد تا رفت پایین. ولی اثر نمیکرد انگار. همینجوری می‌لرزید تنش و ناله میکرد و چیزایی میگفت نامفهوم. توی بغلم گرفتمش و سرش رو گذاشتم روی سینم و میگفتمش آروم مامان جان. هیچی نیست. من اینجام. یه پنج دقیقه‌ای توی بغلم بود که انگار اثر کرد. بعد بدون حرفی خوابید باز پشت به من. منم خوابیدم و این بار محکم بغلش کردم. دست چپم رو سعی کردم از زیر گردنش رد کنم. مامانم خودش رو چسبوند بهم.
مامان[با صدای بریده]: به بابک میگی کاری به کار زندگیم نداشته باشه؟
من: آره‌ مامان جون. من هستم نمیزارم.
مامان: نزار دیگه شلاقم بزنه. نزار به صلیبم بکشه.
من: غلط کرده. باید از روی جنازه من رد بشه(بلد نبودم واقعا با یه بیمار چجوری باید حرف بزنم)
مامان: عاشقتم علی. همیشه باهاتم. تو هم همیشه با من باش.
اینو گفت و بعد دوباره بیهوش شد. زکی. فکر میکرد من که پیششم بابامه نه من.
بعد به فکر فرو رفتم. چقدر اون بابک می‌تونست پست باشه. چجوری دلش میومد با این فرشته خوشگل اون کارا رو کنه خیلی وقت بود مامان دیگه اسم بابک رو جلوم نیاورده بود. دیگه از شکنجه‌هایی که اون روانی سرش اورده بود چیزی نمیگفت مثل بچگیم. دلم میخواست بازم اسم کیر و کس و کون جلوم بیاره. زمانی تعریف میکرد که من چیزی حالیم نبود زیاد.
تا حالا به حرفایی که میزد توجه نکرده بودم. یکم داستان زندگیش رو که از خودش بهتر حفظ بودم رو مرور کردم. تازه فهمیدم چی کشیده. تک تک سلولای تنم دردش رو احساس میکرد. بی اختیار چسبیدم بیشتر بهش و صورتش رو نوازش میدادم. چقور پوست تنش لطیف بود. مثل بچه کوچیکا که صورتشون رو نوازش میکنی ، انگار به آرامش زیادی میرسن ، مامانم حس میکردم این حال بهش دست داده. زیر لب اوووم اوووم میکرد. خواب عمیقی بود اما یک خواب با لذت. وقتی که حسابی آروم شد ، دستم رو از روی صورتش برداشتم و گذاشتم روی سینه‌هاش. من عاشق بازی کردن ، مالیدن و فشردن و خوردن سینه‌های دخترا و زنا هستم. کلا تخصص بالایی دارم که یه زن رو بدون هیچ دخولی فقط با تحریک سینه‌هاش به ارضای کاملی برسونم. چندتا جنده بودن که فقط پولشون میدادم واسه همین کار. یعنی نمیکردمشون. فقط پستوناشون رو میخوردم تا ارضا شن. حتی یکیش بود که بچه شیرخوار داشت و خودش وضعش خیلی خراب بود. از اون جنده‌های حسابی بود. اون یه بار انقدر شیرش رو خوردم و ور رفتم با پستوناش که دوبار پشت هم ارضا شد. اما پستونای هیچکدومشون مثل مال مامان خوب نبود. سینه‌های مامان سفت و گرد بودن. انگار سنگ. فشارش میدادی یه ذره هم انگشتت تو نمیرفت. البته زمانی هم که دیگه هر پی یخ بود بینمون شکست برام تعریف کرد که از همون بلوغش سینه‌هاش سفت و گرد شدن ولی وقتی توی کره جنوبی عمل میکنه ، سفت‌تر و برجسته تر میشن. پستونای سایز60از بهتریناست. اکثرا شل و افتاده نیست. به شدت بدم میومد از پستونای شل و افتاده.
خلاصه دستم رو گذاشتم روی سینه‌هاش و اون دست زیر گردنشم باهاش پوست لطیف گردنش رو نوازش میدادم. کله کیرمم که چسبونده بودم به کونش. اما نمیشد بزارمش لای چاک کونش. چون دامن انقدر تنگ بود که نمیزاشت و دیگه پاشم توی شکمش جمع نبود.
سینه راستش رو کامل توی دستم گرفتم و می‌مالیدم. دیگه هیچی حالیم نبود. پستون افتاده بود دستم مغزم رو به کل سوزونده بود. الآن بیدار میشه ، اصلا خره این مامانته ، از این حرفا حتی به ذهنمم خطور نمیکرد. من با یه جفت سینه ، اندازه ده تا پیک ویسکی مست میشدم و حالم خراب.
اصلا نمیدونم چیه این سینه‌ها. کامل سینه راستش رو توی دستم فشار میدادم. قانونا با این فشارا باید بیدار بشه هر کی باشه. اما خیلی قوی بود اون قرص آرامبخش. معلوم نبود چه آشغالی هست. مامان از سر راحتیش زیر لب اوووم میکرد. من سرم رو چسبوندم به پشت سرش و بوی خوش موهاش رو عمیق به ریه میکشیدم. دستم رو بردم داخل تاپش و پستونش رو از روی سوتین توی دست گرفتم. چشمام رو بستم و کردنش رو توی خیالم تجسم میکردم. نفهمیدم کی بیهوش شدم. منم انگار یه قرص آرامبخش قوی مثل مامان خوردم و کلا رفتم اون دنیا. منتها قرص من پستونای سفت مامان بود. من دم دمای بیدار شدنم که میشد مثل هر مرد غیور، بدجوری شق میکردم. عادتم داشتم کیرم رو به یه چیزی هی فشار بدم و این اصلا دست خودم نبود و حالیم نبود. شاید 10 دقیقه اینکار رو میکردم تا در نهایت کامل هوشیار بشم و چشمام رو باز کنم. اوایل بلوغ کیرم رو به تشکم فشار میدادم. یعنی دمر میشدم و هی کیرم رو فشار به کف تشک میدادم و توی رویام داشتم یکی رو میگاییدم. نمیدونم واقعا خواب بود یا بیداری. مابین این دوتا. دست خودم نبود چه میکنم اما تصویر گاییدن رو انگار توی سرم روش کنترل داشتم. البته این حسیه که هر پسری داره. اما دیگه فکر نکنم اینجور کیرش رو مثل سیخ فرو کنه جایی. بعد 15 سالگی هم که هر شب یه جنده‌ای پیشم بود ، کیرم رو به تن اون فشار میدادم و توی ذهنم همون جنده رو داشتم می‌گاییدم. حالا این شانس اون بود که پشتش به من بود یا از روبرو خوابیده بود. اونا هم خب خواب بودن و خوششون میومد و گاهیم منجر به همون سکس اول صبحی میشد.
خلاصه طبق عادت صبح شده بود انگار و وقت بیداریم بود. منم هی داشتم کله شق و سفت کیرم رو فشار میدادم. کم کم هوشیارتر شدم و صدای آه کشیدن یه دختر هات به گوشم میخورد. همینجور که چشمام بسته بود ، توی ذهنم تصویر مامان رو دیدم که دارم سینش رو می‌مالم. دستم رو فشار دادم. اما چیزی مثل پستونش توی دستم نیومد. با سختی یکم هوشیارتر شدم و چشمام رو باز کردم ولی بصورت نیمه. دیدم مامان روبروم خوابیده و من یه دستم روی کمرشه و یه دست دیگم هم زیر گردنش. یکم دیگه چشمام رو بازتر کردم و دیدم مامان تاپش برش نیست و فقط اون سوتین بدون بند دور پستونای خوشگلشه. همچنین من سرم درست جلوی پستوناش مماس شده. من کیرم رو داشتم به قسمت بالای رونش فشار میدادم. اگه شلوار یا دامن گشادتری پاش بود حتما کیرم به کسش میرسید. اینم از مضرات دامن تنگه. پستوناش که مستقیم جلوی چشمم بود ، داشت چشمام رو چپ میکرد. خدایا این چیه. نکنه هنوز خوابم. عجیب‌تر برام این بود که چرا حالا داره مامان آه لذت باری میکشه. یعنی اونم مثل من خوابه یا داره لذت می‌بره. گفتم به درک هرچی میخواد بشه. فوقش اگه خودش حس کرد داره اوضاع بیخ پیدا میکنه بیدارم میکنه و منم میگم ببخشید دست خودم نبود. حتما درک میکنه دست هیچ مردی نیست و توی خواب از این کارا هر مردی نکنه مرد نیست😚
لبم رو گذاشتم روی قسمت لخت بالای پستونش و سرم رو فشار دادم بهش و بوسش کردم. دست مامان رو حس کردم پشت سرمه و داره سرم رو به تنش فشار میده. آههه بلندی کشید و سرش رو مثل اینکه خم کرد و فرو کرد توی موهام عمیق نفس میکشید و سرم رو بوس میکرد.
دستم که روی باسنش بود رو گذاشتم روی کون سفتش از روی دامن کپل کوچولو کونش رو فشار میدادم. مامان پایین تنش رو بیشتر بهم چسبوند. من دهنم رو باز کرده بودم و بالای سینش رو مک میزدم. دیگه نمی‌بوسیدم. با دستمم که زیر گردنش بود پوست لطیف پشت گردنش رو نوازش میدادم. دیگه کاملا بیدار و هوشیار بودم. اما حالیم نبود چه میکنم. عقلم خواب بود. کیرم فرمان میداد. رونش رو سوراخ کردم از بس کله کیرم رو فشار میدادم به رونش. دیگه سر کیر خودمم درد گرفته بود. خدایا یعنی مامانم بیدار بود؟ نکنه از اثرات قرصاش توی یه فاز دیگه باشه و فکر کنه من بابام هستم‌. از اینکه با ملایمت رفتار کردن بابام ، مامان هم اون موقع ها خیلی حشری شده بود و هر شب عشق و حال داشتن شکی نیست. هر شب صداشون میومد و من حالیم نبود چه خبره. بارها فقط رفته بودم از گوشه اتاق ببینم چیه که اونا رو در حال گاییدن میدیدم. اما چون ترسونده بودنم بچه شبا تو اتاق مامان بابا بره سنگ میشه نمیرفتم و بر میگشتم توی تختم. از بابای دکترم این حرف بعید بود اما خب جواب میداد انگار.
الآن یعنی مامان حشرش زده بالا یا توی فاز دیگن؟
حس میکردم ابم داره از شدت هیجانم میاد. دلم میخواست این یه تیکه سوتین نبود و همه سینه کوچیکش رو می‌چپوندم توی دهنم. یه دفه دیدم یکی خیلی محکم زد به در خونه. هر دو پریدیم. مامان بی اختیار زود پتو رو کشید روی تنش و محکم گرفتش.
مامان: شاهین کیه؟
من: سلام مامان. نمیدونم.
مامان: سلام عزیزم. تو بخواب هنوز گیج خوابی من میرم الآن دم در.
من: نه نه. الآن میرم. از جام پاشدم. کیرم خیلی سیخ بود. مامان قشنگ دید از روی شلوارکم و بد بهش خیره شد. من خودم رو بیخیال نشون دادم. آخه کاری نمیشد کنم‌ بهترین کار عادی نشون دادن خودم بود. دمپایی رو پوشیدم و به سمت در رفتم.
(پایان قسمت چهاردهم)

دوستان یکم سرم شلوغه قسمت بعدی رو آماده ننوشتم. در اسرع وقت می‌نویسم و خدمتتون میزارم. اینم بگم سعیم بر اینه که نهایت سه قسمت دیگه تموم بشه.
منتظر نظراتتون برای اینکه این بخش داستان که تحریک کنندست خوبه یا نه هستم. ممنون از توجهتون
     
  ویرایش شده توسط: Shayanfury   
مرد

 
تجاوزی تلخ با سرانجام شیرین(قسمت پانزدهم)_تخیلی

**********
تا اینکه برسم دم در فکر و خیال داشتم کی میتونه باشه پشت در. خیلی می‌ترسیدم. نکنه از این جنده‌ها باشن. آخه قبلا هم چند بار شده بود وقتی پول کم میاوردن و کسی نبود بلندشون کنه یا اگه شب جایی واسه خوابیدن نداشتن دم خونه پیداشون میشد. اگه جایی نداشتن حاضر بودن مفتی بدن تا فقط یه جایی شب رو صبح کنند. کاش میشد خونه رو عوض کرد. فکر و خیال داشت نابودم میکرد. کیرم دیگه خوابیده بود. در رو باز کردم دیدم حیف نون مامور برقه. اومده کنتور بخونه. خب بی پدر حالا وقت اومدن بود. خب لاشی یکم دیگه دیرتر میومدی شاید به جاهای بهتری میرسیدم با مامان. اومد خوند و رفت. حالا فکر و خیال این اومد توی سرم مامان حشری بود یا فکر میکرد من دیگه خیلی عقده‌ای شدم و نیاز به آغوش مادر دارم و از روی عقدست اینکارام یا اصلا منو با بابا اشتباه گرفته بود از اثرات اون داروهای مضخرف؟
دیدم داره تشکا رو جمع میکنه. توی دلم میگفتم نکن نکن عشق من بزار یکم دیگه حال کنیم.
مامان تا دیدم : صبح بخیر مامان جان. کی بود؟
من: صبح تو هم بخیر مامان خوشگلم. مامور برق. انگار سر آورده بود اینجور در میزد.
مامان: مریضه انگار. خب آروم بزن.
من: گفت زنگ زدم باز نکردید در زدم. (چون توی حیاط بودیم صدای زنگ رو نشنیدیم)
مامان: خوب خوابیدی پسر گلم. بیدارت که نکردم؟

انگار یادش نبود دیشب حالش بد شده. گفتم بگمش بهتره. بدونه یه قرص خورده. شاید باید با دکترش در میون بزاره.
من: چرا. اما چیزی نبود. یه قرصت دادم و آروم شدی مامان خوشگلم.
مامان: وای ببخشید بدخوابتم کردم.
من: نه مامانی. من بیدار بشم دوباره مثل فیل میخوابم.
مامان می‌خواست تشکا رو جمع کنه ببره داخل که پریدم روی ایوون و نزاشتم و خودم بلدنش کردم و بردم. مامان چندتا دارو داشت خورد.
من: مامان من امروز هیچ برنامه‌ای چیزی ندارم. تو برنامت چیه. چه کار کنیم؟ امروزم آمپول داری؟
مامان: نه پسرم. یه روز در میون دارم. اما دکتر دیروز گفت اگه تونستی یه سر امروز برم پیشش. میای باهم بریم و بعدشم بریم توی خیابون بچرخیم باهم.
من: آره که میام مامان خوشگلم.
کارامون رو کردیم و رفتیم سر کوچه تا تاکسی بگیریم بریم.
من اول به راننده آدرس جای دیگه رو گفتم. سوار که شدیم مامان گفت شاهین کجا رو گفتی؟
من: مامان جان من دیروز مانتو نخریدم برات. سلیقت رو نمیدونستم. این چیه پوشیدی گشاده مال زمان بچگیای منه این مدلا. اول بریم چندتا مانتو جدید بخریم بعد بریم دکتر.
مامان: وای نمیخواد به خدا. چشه مگه؟
من: من کلی پس انداز دارم.(آره جون عمت. اگه امروز مانتو می‌خریدم دیگه تا ده روز دیگه که سر ماه بود یه پاپاسی هم واسم نمی‌موند). ده روز دیگه هم که سر ماهه.
مامان خندید و گفت از دست تو.
جایی هم می‌خواستیم بریم که میدونستم هیچ جنده‌ای اون ورا پاتوق رسمیش نیست و یا محل کارش. فقط اگه شانس کیری من همون لحظه یکیش پیدا میشد. البته شهر پر مسافر شده بود. هوا عالی بود. کسب و کار این جنده‌ها سکه بود و خیلی توی شهر پلاس نبودن.
خلاصه چندتا مانتو خریدیم که همه هم تنگ به انتخاب من و تعجبم از این بود که چرا مامان هیچی نمیگفت بهم که بچه چقدر هیزی. اینا چیه میگی بخر. یکی از همونا هم دیگه پوشید و در نیاورد.
بعد خرید تا آسایشگاه دو تا خیابون فاصله بود و به پیشنهاد مامانم پیاده راه افتادیم به سمت آسایشگاه. وسط راه حالش بد شد. مثل اینکه از این مسیر با بابام زیاد خاطره داشت. روی یه نیمکت نشستیم و کلی گریه کرد و من آرومش سعی داشتم کنم. کمی آروم شدبالخره.
مامان: موافقی تا قبل اول مهر که مدرسه تو شروع میشه، از این شهر بریم جای دیگه برای زندگی انتخاب کنیم؟
من از خدام بود. رامسر مگه چقدر بود. هر لحظه ممکن بود یکی از جنده‌ها ببینتم یا یکیشون بیاد دم خونه. از طرفی رفیق واسه خرید مورفین و سایر گندکاریامم کم نداشتم همه جای شهر.

من: بله مامان. اتفاقا منم از صبح تاحالا میخواستم این پیشنهاد رو بدمت. اینجور واسه روحیت عالیه.

مامان: خب اینجور که فهمیدم تو توی مدرسه نفر اولی. نمیخوام لتمه ببینی.

من: نه بابا این چه حرفیه. هر جا باشی میشه اونی که باید باشی ، باشی.
مامان: مطمئنی؟ بعد تازه زمینامون چی؟
من: بله مامان. زمینا که بنده‌ خداها کشاورزا هر ماه میدن ماهیانه. حالا هم خب میریزن به حسابمون. چه فرقی داره. خب حالا تهران خوبه؟
مامان: نه نه. از اون شهر فقط خاطرات جهنمی دارم. شیراز یا اصفهان چطوره؟
من: شیراز باصفاتره اگه تو مشکلی نداری.
مامان: واقعا تو مشکلی نداری؟
من: نه به خدا. خیلیم خوبه. تنوع میشه.
مامان: پس از همین امروز به دوستای پدرت بگم که خونه زو بزارن برامون واسه فروش. اساسیای بدرد نخورم به سمساری بفروشیم. چیه مشتی آتاشغال جمع کردیم. یکی از دوستام توی آسایشگاه داداشش راننده کامیونه. با اون راه میوفتیم با اساسی که لازم داریم سمت شیراز. فقط خونه رو چجوری اونجا پیدا کنیم؟
من: خونه اینجا رو خوب میخرن چون بزرگه. کلی پول میاد دستمون. رفتیم شیراز هر بنگاهی همون لحظه بریم یه آپارتمان دو یا سه خوابه درجا داره به پولمون بخوره.
مامان: فکر خوبیه. نه همون دوخوابه بسه.
خلاصه رفتیم دکتر و دکترم نظرمون رو تایید کرد برای مهاجرت و گفت چقدر برای مامان مفیده و ارجاعشم داد که شیراز زیر نظر کی باشه مامان. اتفاقا برادر دوست مامانم هم اون روز واسه عیادت خواهرش اومده بود و دیگه باهاش قراز گذاشتیم.
طرفای عصر بود برگشتیم خونه. مامان خیلی خسته بود. این داروها خواب اور بودن و اصلا هم که از صبح تا حالا نخوابیده بود. داروهای عصرش رو خورد. گفت خیلی گرممه. میرم حمام. بعدم تو برو.
رفت حمام و یک ساعتی طول کشید. منم همش توی فکر ماجرای دیشب بودم.
یه دفه صدای جیغش اومد. سرش گیج رفته بود و خورده بود زمین.
رفتم پشت حمام در زدم و گفتم مامان جون چی شده؟
مامان: آی شاهین پام. کمکم کن پسرم.
من: با اجازه و در رو باز کردم. اوف چه صحنه‌ای بود. مامان به پهلو کف حمام زیر دوش خوابیده بود و زانوی راستش رو در بغل گرفته بود و می‌مالیدش. مثل اینکه لیز خورده بود زمین و زانوش محکم خورده بود روی کف زمین.
سوراخ صورتی کوچیک کونش و چاک کسش از لای پاش از پشت معلوم بود. چه کس کوچولو و کلوچه‌ای لای پاش بود. چقدر کسش سیغلی و بدون ذره‌ای تیرگی بود.
پشتش زانو زدم و دستم رو گذاشتم روی کمرش و گفتم وای چی شده مامان. همون لحظه اون دست دیگم رو بردم سمت شیر تا آب رو ببندم. بی اختیار سرم رو بردم از پشت جلوی کونش و یه تف کوچولو که نفهمه انداختم روی چاک کسش.
نمیدونم فهمید یا نه. چون عکس‌العمل خاصی نشونم نداد. اب رو که بستم
مامان: خیلی توی حمام موندم خسته هم بودم سرم گیج رفت با زانو خوردم زمین. کمکم میکنی پاشم؟ دم پهلومم درد میکنه.
من: آره مامان. دستت رو بنداز دور گردنم تا بلندت کنم. خدا رو شکر چیزیت نشده حالا. فقط کوفته شدی.
دست راستش رو انداخت حول گردنم و منم دست راستم رو گذاشتم روی پستون راستش و دست چپمم زیر بغل چپش تا بلندش کنم. همین که پستونش کامل کفت دستم قرار گرفت باز از خود بیخود شدم. در حالی که داشتم به سمت بالا میکشیدمش تا از زمین بلند بشه و سعی میکردم وزنش رو بندازه روی من ، پستونش رو حسابی توی دستم فشار دادم. بلند که کامل شد دست چپم هم رسوندم به سینه دیگش و اونم کامل توی دستم گرفتم و فشار دادم. مامان گفت آییی. ولی این آیش به نظر سکسی میومد. ناشی از فشار زیاد پستونش توی دستم بود. دوتا دستش رو گذاشت روی دستام تا برشون دارم. خب خیلی ظایع بود بیشتر این جلو برم. منم زود دستام رو برداشتم تا دستاش رو حس کردم.
مامان با دست راستش دوتا پستونش رو پوشوند و دست چپشم گذاشت روی کسش و همینجور پشت به من بود.
مامان: پسرم دیگه بیرون نرو. تو هم خیس شدی. من داشتم میومدم بیرون. برو اون گوشه روت رو اون ور کن تا مامان یه آب روش بگیره بعد تو دوشت رو بگیر.
من دیگه قدرت حرف زدن نداشتم. فقط رفتم گوشه حمام و روم به دیوار بود. خدایا اونا چی بود من گرفتم تو دستام. چقدر سفت بودن. وای من نوک سینه‌هاش رو لمس کردم. چه سینه‌های گردی بود.
یه دقیقه نشد که فهمیدم شیر آب رو بست. خودش رو زود با حوله خشک کرد و حولش رو دور خودش پیچید.

مامان: وای پسرم زانوم خیلی درد میکنه. منم همش باید سر این زانوهای بدبختم آسیب پیش بیاد.
من: بمیرم الهی. الان میام واست چربش میکنم سر زانوت که زخم شده.
مامان: خدا نکنه. پسرم. خودم میکنم. دیگه انقدرم دست و پاچلفتی نشدم.
اینو گفت و در حمام رو باز کرد و رفت بیرون و گفت پسرم حمامت رو کن و در رو بست.
من شیر آب رو باز کردم و یه دفه ولو شدم روی زمین نشستم با لباس زیر آب. از سرم داشت بخار میومد واقعا. مثل دیوونه ها خیره به در حمام بودم.
وای کسش سوراخ کونش پستونای سفتش. اونا چی بود. مگه میشه کس انقدر کوچولو و خوردنی باشه. چه تصویر خوبی داشت لای پاش. دوسه تا سیلی زدم به خودم تا حالم برگرده سر جاش. چاک کونش بدون هیچ مویی بود. به نظر میومد همین حالا زده بود که انقدر حمامش طول کشید. خب مادر من چرا حالا با این خستگیت زدی که سرت گیج بره. میزاشتی منه عاشقت واست میزدم. کلیم میخوردمش برات. وای چقدر توی سرم حرف بود با خودم. داشتم انگار اوردوز میکردم. من دیوانه وار می‌خواستمش. نه فقط بکنمش نه. دلم میخواست فقط توی بغلم بگیرمش و بوش کنم. بوی عطر تنش رو به ریم بکشم و حسابی توی بغلم بمالمش.
نفهمیدم چه جوری خودم رو شستم اون شب و اومدم بیرون. لباسام رو که پوشیدم دیدم بیچاره بازم نرفته بخوابه و داره با زانو و دم پهلو دردش شام درست میکنه.
زود رفتم توی آشپزخونه و گفتم چه کار میکنی عزیزم. ولش کن من بلدم درست میکنم خودم. برو یکم یه چرت بزن.
اما قبول نکرد و گفت کمکم کن تا باهم غذا بپزیم. کیرم چقدر وقت بود بد شق کرده بود. توی حمامم جق نزدم. اصلا توی حمام حال بی ریختی داشتم. داشتم قاطی میکردم. در حال کمک هی خودم رو بهش می‌مالیدم. مامان لباساش رو عوض کرده بود. خداییش چه چیزای حشری کننده‌ای براش خریده بودم. برش یه شلوار استریج زرد تنگ و لیز که آدم حس میکرد درز کونش هر آنه که پاره بشه و کون برجستش بزنه بیرون. و یه تاپ بازم زرد تنگ که تا بالای پستوناش باز بود. اما این بار یه سوتین پوشیده بود که بند داشت روی شونش که اونم زرد بود. فکر کنم شرتشم زرد بود. یادمه یه شرت بود جلوش توری بود و زرد بود و یه شرت دیگه که زرد ساده بود. کاش توریه بود پاش. یکی نبود بگه حالا مگه قراره شلوارش رو در بیاره جلوت که توریه از خداته باشه.
اونم فهمیده بود هی دارم به هر بهانه‌ای کیرم به کونش می‌مالم و سعی میکرد فاصلش رو باهام حفظ کنه. فکر کنم به خودش میگفت عجب غلطی کردم گفتمش کمکم کن. اما خیلی بی تفاوت نشون میداد. خدایا یه جوری بهم بفهمون اونم حشریه یا نه.
وسطای غذا درست کردن گفتم عه مامان پات و دم پهلوت رو چرب کردی؟
مامان: نه ردم میاد چرب بشم. یکم درد میکنه. اما کیسه آب گرم گذاشتم تو توی حمام بودی آروم شد. بهتر میشه.

به خودم گفتم ای کیر توی وجب به وجب بختت کنن بچه. چرا باید بدش بیاد یه کاره. چرا نشد من براش چرب کنم تا حسابی بمالمش؟
خلاصه شام رو خوردیم و یکم نشستیم که من همش سعی داشتم بهش بچسبم. اصلا بد داغ کرده بودم هیچی حالیم نبود. چشام اگه به دیوارم نگاه میکردم فقط کس کولوچه‌ای و سوراخ کون صورتی همرنگ لبه‌های کسش بدون هیچ تیرگی رو میدید. دستام اگه به خار برخورد میکرد تیزی رو نمیفهمید فقط همه چیز رو مثل پستونای سفت مامان تجسم میکرد. توی تخمام تیر میکشید بس که شق مونده بود کیرم. اون شب یه شلوار نسبتا گشاد پوشیدم و یه شرت تنگ که شقی کیرم تابلو نباشه. این تنگی شرت امانم رو بریده بود بی صاحاب. اون شب کمی به خاطر مامان زودتر بساط خواب رو توی ایوون پهن کردیم. مامان هر چی گفت تو بشین پسرم گفتم نه منم خوابم میاد.
داشتیم تشکا رو پهن میکردیم. یکم به نظرم اومد ترس و اضطراب توی صورتش نهفتست. یعنی از من بود؟
یعنی می‌ترسید کاریش کنم؟
به روی خودم نیاوردم. دیگه وقتی آمپر کیر بزنه بالا مسلما منطق و احساس ریشه کن میشه.
آخ چقدر دلم سیگار میخواست. چقدر الکل دلم میخواست یکم آروم شم. خیس عرق بودم. اصلا قاط زده بودم.
مامان قرصاش رو خورد و شب به خیر گفت و پشتش رو کرد به من و سرش رو روی بالشت گذاشت. احساس کردم داره مقاومت میکنه نخوابه. از من میترسید انگار. خدایا نباید نسبت به من بی اعتماد بشه. ولی خودت خدا جان خوب میدونی کیر شق کنه عقل قهر میکنه. خدایا خودت اینجور آفریدیم نزار مانع جلو پام.
مامان نتونست بیش از این مقاومت کنه و صدای نفسای عمیقش ناشی از خوابش رو حس کردم. عادت به خروپف هرگز نداشت. شلوار و شرت رو تا ساق پا کشیدم پایین. نگاه کیرم کردم کبود بود از بس شق بود. رگش ورم کرده بود. یکم صاف خوابیدم تا خوابش عمیق‌تر بشه.
ده دقیقه‌ای صبر دادم. به سمت مامان به پهلو شدم و پتوم رو کشیدم روی جفتمون. خدا رو شکر اونشب نسیم خنکی میومد. جوری بود که آدم لرز کنه حتی. باز یکم صبر دادم و فقط سرم رو سمت موهای لختش بردم و بوش رو به ریه میکشیدم. چه بوی خوشی. مامان کم کم پای راستش رو توی شکمش جمع کرد که این واسه من عالی بود. نسیم خنک و اینم پا. سرم رو کردم رو به آسمون و یه چشمک زدم به سمت خدا. گفتم نوکرتم اوس کریم خوب شنیدی صدامو.
دست‌راستم رو گذاشتم روی سینه راستش یکم فشارش دادم. خب الدنگ دیگه فشار نده. فشارت چیه دیگه.
کیر رو گذاشتم بین پاش. چقدر خوب بود شلوار پاش بود. شلوارم لیز بود. کیرم لیز خورد و رفت لای روناش. خیلی تا چاک کونش فاصله داشت. اما خب خوب بود.
یه دفه دیگه کنترلم خارج شد کامل و بلند گفتم اووف و وزنم رو انداختم روش و بین روناش عقب جلو میکردم و پستونش رو فشار میدادم. دیگه حالیم نبود الآن ممکنه بیدار بشه. اصلا بیدار شاید شده تاحالا با این کارام. فقط خوبیش این بود آروم کیرم رو عقب جلو میکردم. اونم چون انقدر حالم بد بود توان محکم کردن رو نداشتم. دستم کردم توی یقه باز تاپش و پستونش رو از روی سوتین فشار دادم. خب عوضی قرص خواب بود. بیهوش که نشده بود. بدجوری پستونش رو فشار میدادم. یه مرحله دیگه رفتم جلوتر و با دست چپم موهاش رو جمع کردم و افتادم به جون گردن نازش و بوسش میکردم.

دیگه به پستون از روی سوتین راضی نبودم. من خودش رو میخواستم. اون نوک سفتش رو. من اون برامدگی سینش رو میخواستم توی دست بگیرم. انگشتام رو از کنار سوتین بردم داخل تا نوکش رو لمس کنم و موفق هم شدم. وای چقدر سینش سفت‌تر شده بود تا توی حمام. نوکش رو یکم فشار دادم. به خودم یه لحظه گفتم یعنی نوک سینش اکی شده از کاری که بابک باهاش کرد؟ حتی اینم واسم زمانی که حالش بد بود توی آسایشگاه گفته بود برام. بعد با خودم گفتم آره دیگه خب عمل کرد که بعدم سالهان گذشته. بدبخت به فکر این باش بیدار نشه. اصلا نکنه بیداره؟
دیدم دارم باز قاطی میکنم. با دست آزادم یکی زدم توی گوشم تا فقط روی مامان خوشگلم متمرکز بشم. یه ذره کمرم رو به سمت کف تشک مایل کردم و مامان رو هم کشیدم به سمت خودم تا قشنگ توی بغلم بیاد. بالاتنش به شکمم چسبیده بود. حس کردم مامان پاش رو گذاشت روی پاش تا راحت توی بغلم بیوفته. دیگه داشتم مطمئن میشدم دیشبم حشری شده. فقط نکنه توی خیالش فکر نکنه من بابام هستم. خدایا یه امشب رو اثرات داروها رو کنسل کن.
دیگه اینجوری نمیشد جلو عقب کنم کیرم رو لاپاش. واقعا اینم نمیخواستم. من انقدری که میخواستم توی بغلم بگیرمش و بمالونمش نمیخواستم آبم بیاد. نصف پتو روی من بود و نصف دیگش روی مامان. دیگه حالا که یه بر تو بغلم بود ، سینه چپشم بالا اومده بود. راستی رو ول کردم و دستم رو زیر سوتینش حرکت دادم به سمت چپی. وای خدا چقدر مامانی داغ بود. منم داغ و خیس عرق بودم. اما مامان فقط داغ بود. گردنش رو بوس میکردم و پستونش رو فشار میدادم. دیگه دلم لمس کسش رو خواست. اما ممه‌هاش عشقم بود و دلم نمیومد ولش کنم. نمیشد هم دست آزاد چپم رو ببرم زیر تنش و بعد ردش کنم تا ممش رو بگیرم و همزمان دست راستم رو بزارم روی کسش. دیگه تصمیم گرفتم برای لحظه‌ای کوتاه پستونای خوشگل مامان که هنوز از نزدیک ندیده بودمشون بدون سوتین رو ول کنم و دست راستم رو از روی شلوار گذاشتم روی کسش. هنوز کامل کف دستم به لای پاش نخورده بود که انگار برق گرفتتش از جاش پرید و نشست. من آرنج دست چپم رو ستون کردم و روی آرنجم دمر خوابیدم و گفتم چی شده مامان؟
برگشت و نگام کرد و یه دفه یه کشیده محکم زد زیر گوشم. دنیا رو سرم ریخت.
مامان با چشمای پر از اشک گفت از پسرم توقع نداشتم. تو هم بابکی. تو هم شکنجم میدی.
بعد خوابید پشت به من و سرش رو گذاشت روی دستش و شروع کرد به گریه کردن.
پتو رو انداختم کنار و زود شلوار و شرت رو کشیدم بالا.
دستم رو روی کمرش گذاشتم و گفتم مامان من ....
با جیغ گفت دست به من نزن کثافت. گمشو اونور پیش من نخواب. چرا همه دنیا اذیتم میکنن؟
(پایان قسمت پانزدهم)
     
  
مرد

 
تجاوزی تلخ با سرانجام شیرین(قسمت شانزدهم)_تخیلی

دوستان این قسمت رسما شروعی هست بر رابطه جنسی شاهین و مامان شیلا
**********************************************

نمیدونستم چه کار باید کنم. همه چی خراب شد. توی بغلم بود و جیکش در نمیومد. مطمئنم داشت لذت میبرد. چی شد یهو؟ کاش دستم میشکست به این زودی دست به کسش نزده بودم. با صورت خودم رو انداختم روی بالشتم و ناخداگاه زدم زیر گریه. پیش خودم گفتم بزار با این دروغا یکم آرومش‌کنم.
من: به خدا قسم تاحالا دستم به هیچ دختر و زنی نخورده. اما هر بار که تو رو می‌بینم قلبم انگار می‌ایسته. چه اشکالی داره پسر و مادر عاشق همدیگه باشن؟
یه دفه برگشت و با لگد محکم زد دم پهلوم و گفت : کثافت میفهمی چی میگی؟ کی تاحالا به مادرش نظر داشته. گفتم گمشو برو اونور نزدیک من نخواب. من ازت میترسم. من بدبخت از پسر خودم میترسم نکنتم. من که بابک رو نکشتم. بابک زندن. اسمش فقط عوض شده. شده شاهین پسر بی شرف من.

من: چجور من رو با اون روانی مقایسه میکنی. مگه من صدمت زدم؟ من فقط می‌خواستم توی بغلم بگیرمت و بمالونمت.
مامان با جیغ و داد گفت پاشو برو گمشو اونور تا همه رو خبر نکردم بریزن روی سرت. پاشو برو.
دیدم اوضاغ خیلی بده. الانه آبرو ریزی کنه. از طرفیم می‌ترسیدم یه دفه فشار عصبیش بره بالا تشنج کنه حالش بد بشه. آخه الدنگ عوضی این چه حرفی بود زارت زدی؟ "من فقط می‌خواستم بمالونمت؟"
پاشدم زود دمپایی رو کردم پام و رفتم داخل خونه و نشستم روی یه مبلی به حماقت خودم فحش میدادم. خب پسر چرا نمیتونی دو کلام عین آدم حرف بزنی؟

حالا حشرت زد بالا دست زدی به کسش هیچ. ولی چرا توی این وضعیت خراب این حرف رو زدی؟ خوبه که فقط چهار دفه مورفین تزریق کردی. وگرنه الآن جز کسشعر گفتن کار دیگه‌ای ازت بر نمیومد. دیگه مغزی برات نمونده بود.
پاشدم رفتم توی اتاقم و از جاسازی که کرده بودم مامان یه موقع نبینه یه پاکت سیگار برداشتم و نشستم روی تخت و شروع کردم به سیگار دود کردن و گریه کردن که همه چیز اینجوری خراب شد. رفته رفته بلند بلند زار میزدم و دود میکردم. یه دفه قاب عکس خودم رو که کنار تخت بود رو برداشتم و محکم پرتش کردم به سمت در اتاق که دم در چندتا گلدون بود و همه گلدونا دومینو وار افتادن و شکستن و صدای شکستنشم بلند بود.
زار میزدم و واسه خودم نوحه انگار میخوندم که عاشقتم من. دست آدم که عشق نیست. بدونت می‌میرم. بدونت خودکشی میکنم. و اینا رو هم بلند میگفتم. نه به قصد شنیدنش توسط مامان. کاملا بی اختیار.
مامان که صدای شکستن‌ها رو شنیده بود اومد ببینه چه خبره و مخصوصا گفتم بدونت خودکشی میکنم فکر کرده بود دارم بلایی سرم میارم.
اومد دید نه فقط گلدونا شکسته.
مامان: به به. دیگه امشب بیا گردنم رو بگیر خفم کن بکشم راحت شم. سیگارم میکشی؟
من از ترسم سیگار رو انداختم روی زمین که موکت بود.
مامان: برش دار موکت رو سوزوندی مثل جیگر من.
زود برش داشتم و روی پاتختی کنار تخت فشارش دادم.
من: به خدا این چهارمین نخیه که توی عمرم کشیدم(اونجای آدم دروغگو😉) اونی که دستم بود سومی بود دستم.
مامان از دم در و از روی خورده شیشه‌ها پرید توی اتاق و گفت از کی تا حالا بچه من و علی سیگار میکشه؟ کدوم کثافت‌تر خودت بهت داده؟
من: یه هفته پیش یکی از دوستام به اصرار بهم داد. ولی به خدا این چهارمین نخیه که توی زندگیم کشیدم.
مامان: تا تعارف کرد دو دستی گرفتیش ها خاک بر سر؟
من: کلی مسخرم کرد که پخمه هستی و از این حرفا. من به غرورم بر خورد.
مامان: عه پس غرورم داری؟ شاید موادت میداد کثافت.
من زدم دوباره زیر گریه که گه خوردم. ببخشید.
مامان: این کلمه رو نگو. این لعنتی رو نگو. بیشتر این منو یاد بابک ننداز. همین که میخوای مادرت رو بکنی بسمه که منو یاد اون میندازی که تو اون هستی.
اومد نشست پیشم روی تخت. من به شدت دستام میلرزید از عصبی بودنم.
مامان: دستات رو نلرزون.
یه دفه محکم با پشت دست زد توی صورتم و گفت میگم دستات رو نلرزون. مگه روانی هستی تو هم؟ ها که هستی. آدم سالم که مادرش رو نمیخواد بکنه. شانس من هر کی توی زندگیم میاد روانی از اب در میاد.

من که کنترلی روی کارام نداشتم یه دفه بغلش کردم و سرم رو گذاشتم روی سینش و زار میزدم. مامان هیچ حرکتی نمیکرد.
من که کلا وقیح و چشم سفید و بی مخ بودم باز زر زیادی زدم واقعا و گفتم تو خودتم داشتی حال میکردی. هم دیشب هم امشب داشتی لذت می‌بردی. چرا همون دیشب نزدی توی گوشم و جلوم رو نگرفتی؟
مامان هولم داد کنار و گفت برای اینکه منو همه دنیا روانی کرده. برای اینکه اون دکتر کثافت با اون داروهایی که میریزه توی شیکمم بیشتر بهم توهم میده تا واقعیت. برای اینکه نفهمیدم پسر خودمه. فکر کردم باباته. دیشب تا خود صبح فکر میکردم علی زندن. امشبم همینجور کلی به خودم کلنجار رفتم بفهمم کجام و کی به کیه. بعد توی خاک بر سر فکر کردی خوشم اومده دارم پا میدم ها؟ من به پدرت خیانت کنم بیام به تو بدم ها؟ کور خوندی. منو باش توی حمام فکر میکردم داری کمکم میکنی یه موقع نخورم زمین. نگو سینم رو فشار میداد خودش حال کنه. خیلی پستی. خیلی.

من: به خدا نیستم. من هیچ کاری نمیخواستم کنم. فقط میخواستم توی بغلم باشی.
مامان: نه تعارف نکن بیا قشنگ جرم بده دیگه.
من: به خدا از اولین باری که 13 سالم بود و بالخره توی آسایشگاه نگام کردی و باهام حرف زدی عاشقت شدم. نه اینکه ترحم باشه واسه کارایی که بابک کرد باهات. نه. من هر چی میگفتی نمیفهمیدم بابک چه کار کرده. حالیم نبود.عاشق واقعیت شدم من از همون موقع. در طول تاریخ هزاران مادر و پسر عاشق همدیگه بودن.
مامان: حالا واسم تاریخ نگار شدی؟ بچه میفهمی چی میگی؟ من مادرتم.
من: هم مادرمی هم عشقم. چه اشکالی داره؟ به همون خدا گناه و اینا همش خرافاته. انسان اومده لذت ببره. نیومده شکنجه بشه که.
مامان: من ازت لذت نمیبرم. میفهمی؟ کثافت تو پسرمی. من چجوری میتونم از پسرم لذت ببرم. اتفاقا من خدا رو هم باور ندارم. تاحالا نگفتم چون نمیخواستم تو جوونی توی اعتقاداتت تاثیر بدی بزارم. چون اگه بود نمیزاشت این همه شکنجه سر یه دختر بدبخت بی پناه بیاد. خانوادش الکی تردش کنن. من ذاتا نمیتونم قبول کنم از پسر خودم میشه لذت برد. بعدم من به پدرت خیانت کنم؟

من: مامان بابا 12 ساله فوت کرده. مگه یکی همسرش فوت کنه باید تا آخر عمر تاریک دنیا باشه؟
مامان خیلی آرو‌متر شده بود. منم دیگه گریم قطع شده بود.<
مامان: درست. ولی من نمیخوام. من میخوام تا همیشه با یادش زندگی کنم.
من دیدم از این طریق فعلا نمیشه توی اعتقاد ذهنیش وارد بشم و بکنمش با خیال راحت. حداقل الآن نه. پس یه فکر بکر دیگه کردم.
من: نگا مامان به خدا من نمیخواستم کاری کنم. من فقط یکم میخواستم سینه‌هات رو لمس کنم و بوسش کنم. من که بچه بودم خودت گفتی شیرت خیلی کم بوده و تنها دو سه بار بهم شیر دادی. از وقتی بچه بودم همیشه میخواستم لمسشون کنم. سه چهار سالم که بود هر بار میخواستم نمیزاشتی. بعدم که رفتی. فقط بزار یه بار لمسش کنم و کامل ببینمشون. به خدا کار دیگه‌ای اگه کردم بکشم.
مامان: بزارم که فردا بیای بگیم جای دیگت رو میخوام ببینم؟
من: مرده و قولش. به خاک بابا قسم اگه گفتم بکشم.
مامان: پای پدرت رو وسط نکش لطفا. دستش رو دراز کرد و گفت قول؟ مردیت رو نشونم بده. اگه میخوای فکر نکنم تو همون بابک روانی بی شرف هستی. قسم بخور به جون من که فقط یکم میخوریش و لمسش میکنی و دیگه چیز دیگه نمیخوای.
بهش دست دادم و گفتم به جون خودت که برام عزیزترین کسی قسم میخورم اگه کار دیگه کردم بی شرف عالمم.

مامان: بیا بریم توی ایوون. اینجا تخت یه نفرست می‌چسبیم به هم بهت اعتباری نیست بهت. هنوز قسمت رو باور ندارم. و میخوام نشونت بدم که خودتم فکر میکنی میتونی راحت ازم لذت ببری. چون نمیشه. مادر با پسرش نمیتونه رابطه برقرار کنه.
هیچی نگفتم و دنبالش رفتم توی ایوون.
مامان رفت توی تشکش و تاپش رو درآورد و سوتینشم باز کرد.
مامان: فقط به خاطر اینکه بهت زیاد سینه ندادم و بعدم نزاشتم دست بزنی که بد عادت بشی هی جلو هر کی ور بری با سینه‌هام که می‌بینم اشتباه کردم. الآن وضعت این شده.
من: میدونم مامان که داری بهم لطف میکنی و یک دنیا ازت ممنونم.
مامان به پهلو خوابید و گفت بیا دیگه. مگه نمیخواستی؟ چرا ماتت برده؟ دیدی خودتم خیال میکردی و واقعا نمیشه؟
من خشکم زده بود. زود خودم رو جمع و جور کردم تا نشونش بدم میشه. خوبم میشه. رفتم توی تشکم و به پهلو به سمتش خوابیدم. نفسم بند اومده بود.
مامان: خب حالا نفس بکش خفه میشی خب. تا حالا سینه یه زن و دختر رو واقعا ندیدی؟
من: نه به خدا. وای چقدر قشنگن مامان.
دوتا سینگه گرد و سفت با نوک کوچولو شق شده بدون هیچ حاله‌ای. من عاشق سینه‌هایی بودم که یا هاله نداده یا اگه داره صورتی کالباسیه. اما بی هالش خوشگل‌تر بود برام.
مامان: خوبه جوون امروزی هستی. چرا ندیدی؟
من: چون میخواستم اولین و آخرین سینه‌ای که میبینم مال مامان خوشگلم باشه. توی ذهنم عشقم بودی از 13 سالگیم. نمیخواستم به عشقم خیانت کنم.
مامان دستش رو پشت سرم گذاشت و گفت فقط پایین تنت رو بهم نچسبون. بیا حالا سینم رو بخور. به آرزوت برس پسرم. هر چند که میدونم نمیتونی. فقط مثل اینکه اینجوری میشه به تو ثابت کرد نمیشه تا آتیشت بخوابه.
صورتم رو کشیدم سمت سینش. اول یکم نگاش کردم. بعد یه بوس کوچیک به نوکش زدم.
دوباره یکم سرم رو بردم عقب تا از دو سه سانتی نگاش کنم. مامانم سرم رو نوازش میداد.
مامان: بیا دیگه خجالت میکشی؟ دیدی پس؟ اما باز سرم رو کشید به سینش. همزمان دست راستشم گذاشت زیر سرم و دست چپشم که پشت سرم بود. من چشمام رو بستم و با دست راستم پستونش رو گرفتم و فشار دادم و میخوردم نوکش رو. مامان نفسش تند شده بود. چقدر داغ بود تنش. کاش میزاشت بهش بچسبم. کیرم شق شق بود. دستم رو از روی سینش برداشتم و گذاشتم پشت کمرش تا قسمت زیادی از پستونش رو فرو کنم توی دهنم. گفتم الان چیزی میگه که چته انگار داری از حد میگذرونی ولی چیزی نگفت. عوضش یکم خودش رو به سمتم خم کرد. خودش دستش رو از پشت سرم برداشت و سینش رو گرفت و توی دهنم فشارش داد. همین اول کار به خودش ثابت شد انگار که میشه. بدجورم میشه. شدید مکش میزدم و زبونم رو به نوکش میزدم. مامان گاهی توی گلو آه میکشید.
من از عمد کمرم رو به سمت تشک آوردم تا مجبور بشه یکم بیاد روم. اما نیومد. به جاش گفت
مامان: یه لحظه پسرم.
ازش جدا شدم و مامان صاف خوابید به پشت و گفت حالا بیا. بعدم حواست باشه دیگه کافیه. زود تمومش کن.
این بار صورتم رو گذاشتم روی سینه راستش و اول دور تا دورش رو بوس کردم. چه عطر خوبی داشت تنش. بعد نوکش رو کردم توی دهنم و مکش میزدم و با دو دستام پستونش رو فشار میدادم توی دهنم.
مامان یه دستش رو گذاشت روی سرم و دست دیگش رو گذاشت روی پستون چپش و فشارش میداد و گاهی زیر لب خیلی آروم آه میکشید.
آخ جان داشتم حشریش میکردم.
یه دستم رو گذاشتم روی اون پستونش. مامان دستش رو گذاشتت روی دستم و دستم رو فشار داد. منم پستونش رو فشار دادم. دلم میخواست بخوابم روش و کیرم رو فشار بدم به کسش از روی شلوار. قسمت زیادی از پستونش رو کردم توی دهنم. اون یکی سینه دیگش رو شدید فشار میدادم و اونم دستم رو شدید فشار میداد. دعا میکردم حالا حالاها نگه تموم.
دست دیگم رو بردم گذاشتم روی صورت نازش و نوازشش میکردم. مامان سعی کرد انگشت دستم روی صورتش رو بگیره با دهنش. منم انگشتم رو فرستادم داخل دهنش. مکش میزد برام و آهاش شدیدتر شده بود.
دوباره خواستم شانسم رو امتحان کنم و یه بار دیگه سعی کنم بیارمش روی خودم. سرم رو برداشتم از روی پستونش و دستمم از روی اون یکی دیگش برداشتم و بردمش زیر کمرش و خودم یکم به پهلو شدم و اونم خیلی آروم کشیدم به سمتم. دیدم اومد و کامل دیگه به پهلو شدم و اونم به پهلو شد. اما این بار کیرم چسبید به رونش.
مامان: کافیه دیگه. قرارمون همین قدر بود.
من: تو رو خدا یه ذره دیگه. روی قولم که هستم. شرافتم رو گذاشتم وسط و به جان خودت قسم خوردم.
مامان یه لبخندی روی لبش اومد و و گفت فقط یه مقدار دیگه.
اما نگفت هوی کیرت رو که باز چسبوندی بهم. چقدر دلم میخواست بهش بگم می‌بینم که داری خودتم خوب حال میکنی مامان خانومی. ولی زبون به دهن گرفتم.
مامان باز دستش رو گذاشت زیر سرم و من پستونش رو محکم گرفتم به دهنم و این بار شدیدتر مکش زدم. مامان یه آه بلندی کشید. قند توی دلم آب شد. همون لحظه مامان خودش هولم داد تا صاف بشم. گفتم میخواد حتما جدام کنه از خودش دیگه.
اما دیدم خودش رو داره بهم فشار میده که یعنی صاف بشو و تا بیام روت.
به خودم گفتم ای جان. بلخره حشری کامل شد. بیا روم قربونت برم من.
به کمر صاف شدم و همونجور که نصف پستونش توی دهنم بود خوابید روم. اوووف کس داغ و آتیشیش و البته خیسش افتاد روی کیرم که به خاطر تنگی شرتم چسبیده بود به تنم و شق شق بود. از روی شلوارم خیسی کسش رو فهمیدم. چه حس خوبیه کس خیس حتی شده از روی شلوار مماس بشه با تنت. فشار کسش به کیرم ، شق درد لذت بخشی رو بهم هدیه داد. کاش این پارچه‌های لباسا بین کیرم و کسش نبود. الآن کیرم درست میوفتاد بین چاک داغ و خیس کسش. اووووف. حتی فکرشم نابودم میکرد. مامان احساس کردم داره کسش رو روی کیرم تکون میده و هر لحظه خیسی بیشتری رو متوجه میشدم. منم دیگه کنترلم از دست دادم و یه دستم رو گذاشتم روی کمرش و فشارش میدادم به خودم. یه دستمم گذاشتم روی کپل کون سفتش و فشارش میدادم.
چیزی نگفت. یعنی نمیتونست چیزی بگه. چون تا کونش رو فشار دادم برای دومین بار آه بلندی کشید.
من با این آه زیباش همون لحظه ارضا شدم. چقدر آب داشتم. از بس کیرم شق مونده بود از حمام تاحالا هر چی آب داشتم دادم بیرون. فقط حواسم بود که توی اوج ارضام یه موقع پستون خوشگلش رو توی دهنم دندون نگیرم. به شدت کونش رو فشار دادم. بهترین حال برام توی سکس این بود که پستون زن توی دهنم باشه و مکش بزنم و ارضاش کنم. مامانم خودش تا فهمید داره آبم میاد کسش رو بیشتر روی کیرم تکون داد و اونم یه آه دیگه کشید و تنش توی بغلم یکم لرزید و آبش اومد. کسش آتیش شده بود. تنش کوره بود. چقدر خیس کرد خودشو. چقدر حیف بود آب کسش ریخت توی شرتش جای دهن من و چقدر حیف‌تر آب من ریخت توی شرتم جای کس داغش. یکم حالش که اومد سر جاش از روم رفت کنار و گفت
مامان: دیگه بسه.
من: ممنونم ازت مامانی. عاشقتم. بهترین مامان دنیایی.

زود بلند شدم رفتم توی اتاقم تا شرت و شلوارم رو که خیس خیس بود عوض کنم. اونم پشت سرم اومد رفت داخل اتاقش تا اونم‌ عوض کنه.
حس کردم داره صداش میاد که انگار داره با یکی حرف میزنه.
زود تنم کردم و از روی خورده شیشه‌ها پریدم رفتم یواش دم اتاقش و دیدم قاب عکس بابام رو گرفته توی بغلش و به سینه لختش چسبوندتش و میگه
مامان: منو ببخش علی. نیاز داشتم. خیلی نیاز داشتم. 12 ساله نیاز دارم. مثل خودت بود. مثل خودت لمسم میکنه. ازت خواهش میکنم منو ببخش پا گذاشتم روی قسمم که تا ابد تو رو فقط داشته باشم توی قلبم. ازت خواهش میکنم امشب بیا به خوابم. کلی حرف دارم باهات.
قاب عکس رو گذاشت سر جاش. زود پریدم رفتم به سمت ایوون و رفتم توی تشکم و خوابیدم.
مامانم اومد با شلواری دیگر. حتما شرتشم عوض کرده بود. اما تاپش همون قبلی بود.
مامان: صورتت درد نمیکنه عزیزم؟ ببخشید زدمت.
من: می‌بینی خلم؟ چون چوب مامان نخوردم.
مامان خندید اومد توی تشکش و سرم رو بوسید و گفت دیگه راحت بخواب. فردا کلی باهات حرف دارم. بعد خودشم رفت چسبید به دیوار و آروم زیر لب گفت خواهشا بیا به خوابم علی.
و انگار سرش توی هوا بود که به خواب عمیقی فرو رفت.
منم چشمام رو بستم. همش پستونای خوشگل مامان جلوی چشمم میومد. با فکر همونا منم به خواب عمیقی فرو رفتم.
(پایان قسمت شانزدهم)

قسمت 17 روز جمعه
منتظر نظراتتون برای این دو قسمت هستم.
     
  
مرد

 
تجاوزی تلخ با سرانجام شیرین(قسمت هفدهم)_تخیلی

دوستان در این قسمت یک سکس معمولی بین مامان شیلا و شاهین اتفاق می‌افته اما رمانتیک به شدت. ولی در سه قسمت آینده فیتیش موجوده. البته نه مثل داستان قبلیم فانتیزی. فیتیش‌های که برای یک سکس ملایم و اصطلاحا وانیلی مناسبه.
همچنین تاکید میکنم که این فقط یه داستانه و این کارا رو خواهشا مثل اون دوستمون با اقوام خودتون انجام ندید. خواهشا
*********************************************

چشمام رو باز کردم و صبح زیبایی رو با چشمام دیدم. انگار برام دنیا زیباتر شده بود. صدای جاروبرقی میومد. زود پاشدم رفتم دست و صورتی به آب زدم و تشکارا و جمع کردم و بلند کردم تا ببرمشون توی خونه. مامان داشت خورده شیشه‌ها رو جمع میکرد. روم نمیشد توی صورتش نگاه کنم. هنوزم برام مثل یک رویا بود. سعی کردم نگامو توی نگاهش نندازم.
من: سلام مامان. صبح بخیر.
مامان: سلام پسرم ظهر بخیر خوشخواب. هیچ میدونی ساعت 11 هست. چقدر میخوابی؟

مامان چقدر عادی خودش رو نشون میداد. انگار هیچ اتفاقی بینمون نیوفتاده. انگار کیرم اون کس داغ و خیسش رو حس نکرده و توی بغل هم ارضا نشدیم. تشکارو گذاشتم سر جاشون و برگشتم پیشش.

من: ببخشید خوابم برد.
مامان: نه پسرم خسته بودیم جفتمون اشکالی نداره. بیا بشین باهات حرف دارم.
نشستم روی مبل جلوش.
مامان: به جون من قسم بخور دیگه سمت کثافتای سیگار و سیگاری نمیری. وگرنه نفرینت میکنم.

من: به جون خودت که میدونی برام چقدر عزیزه اون سومین نخ توی کل زندگیم بود. دیگه نمیکنم این کارو. قسم میخورم.
مامان اومد جلوم و دستش رو دراز کرد. بهش دست دادم و گفتم قول قول.
مامان: روی قولات دارم حساب میکنما.
من: مطمئن باش مامان. سرم بره قولم نمیره.
مامان: آفرین پسرم. وقتی خواب بودی به دکتر محمدی(دوست پدرم) زنگ زدم و جریان رفتنمون به شیراز و رو گفتم. درجا گفت من خونه رو میخرم و 750 تا هم میده.
من: بکنتش 800 تا رندش کنه دیگه(اصلا توی روی مامان نگامو خیره نمیکردم. یه جور شرمم میشد)
مامان: حالا زشته بهش دوباره واسه پول زنگ بزنم. سر قرار تو بهش بگو. ناسلامتی مرد خونه‌ای ها.
من: مرسی مامان جان.(دیگه روم نمیشد بهش بگم مامان خوشگلم) حالا واسه چیش میخواد خونه رو؟
مامان: مثل اینکه میخواد بزنه زمین آپارتمان کنه با دوتا باغچه هم حول آپارتمان. راستی مامان جان. تا قبل 2 برو مدرست و پروندت و اینا رو بگیر. من خیلی دلم میخواست بیام مدرست ولی وقت نمیکنم. میخوام به کشاورزا زنگ بزنم تا فردا بیان اینجا و باهاشون حرف بزنیم.

من توی کونم که هیچ توی تخمامم عروسی شد وقتی گفت نمیام. و الا دروغای دیگمم مشخص میشد.
سریع لباس عوض کردم تا برم‌ که یه دفه
مامان: تو رو خدا شاهین مامان بهم راستشو بگو وضع درسات عالیه؟
من: مامان چرا باید دروغ بگم آخه. اصلا مگه تاحالا گفتم. من که هر چی پرسیدی راستشو بهت گفتم.
مامان لبخند رضایتی زد و گفت برو پسرم تا دیر نشده.

در راه با خودم میگفتم خاک توی سرت. میگی عشقمه ولی راحت به جونش قسم دروغ میخوری؟ خیلی عوضی هستی تو پسر. کل راه با خودم کلنجار میرفتم. آخرش به خودم اینبار قول دادم دست بردار دیگه از این کثافت بازیات. حالا که همه چی داره برات خوب میشه و تخماتیکی داری از این شهر میری تا گندکاریات در نیاد ، دیگه دور جنده بازی رو خط بکش. تو عاشق شدی و به عشقت تا حدودی رسیدی. دیدی دیشب خودش دیگه خوابید توی بغلت و کسش رو به کیرت مالید. بازم پا میده. بالاخره به زودی میکنیش. به زودی راحت میتونی تنش رو بو کنی و با خیال راحت توی بغلت بمالونیش. بعدم بچسب به درست که سال دیگه کنکور داری بدبخت.

خلاصه در عرض یک هفته همه کارای ما انجام شد. دکتر محمدی هم قبول کرد 800 بده.
هر شب پیش هم توی ایوون می‌خوابیدیم اما از بس جفتمون از صبحش خر خمالی میکردیم و اساس می‌پیچیدیم و آتاشغالا رو میزاشتیم واسه فروش ، نایی دیگه نداشتیم. مامان حتی نای کابوس دیدن و تشنج کردن و حالش توی خواب بد بشه هم نداشت. منم که توی عمرم اولین بار بود انقدر مثل تراکتور کار میکردم حتی لختم می‌دیدمش کیرم داشت خستگونی در میکرد و نای شق شدن نداشت.
دیگه شنبه صبح قرار شد با آقا مجید(همون که با کامیونش قرار بود ما رو تا شیراز ببره) راهی این سفر بشیم.
مامان اولش روش نمیشد بیاد جلوی کامیون و می‌خواست بره توی بار بین اساسا باشه همش. اما به اصرار من و خصوصا آقا مجید اومد جلو. آقا مجیدم نمیزاشت روی گاز پیک نیکی عقب بره غذا درست کنه. همش مهمونش بودیم توی بهترین رستورانای بین جاده که خودش میشناخت.
عوضش مامانم نزاشت شبا توی ماشین بخوابیم. هر شب به خرج مامان توی یه هتل یا مسافرخونه سپری میشد.
دو شب اول که یکیش مسافر خونه بین راهی بود و یکی هتل توی تهران ، هیچ اتفاقی نیوفتاد. نامردا جفتشون اتاق دو تخته هاش ، دوتا تختشون جدا از هم بود. یکیش این ور اتاق و یکیش اون ور اتاق. من این دو شب تا کلی فقط خیره به بدن و خصوصا کون خوشگل مامان میشدم تا خوابم ببره.
مامانم این دوشب اصلا حالش بد نشد توی خواب که به بهانه آروم کردنش برم توی بغلم بگیرمش.
جاده تهران اصفهان آدم روی آدم بود و تصادف بدیم شده بود و کلی توی جاده بودیم. طرفای 10 شب بود که رسیدیم به خود اصفهان. هر جا رفتیم میگفت اتاق خالی نداریم. هفته اول شهریور بود و بهترین زمان برای سفر. فقط دوتا هتل خیلی خوب بود که اتاق داشت اما به شدت گرون بودن و بنده خدا آقا مجید نزاشت و نزاشتم دیگه دنبال هتل و مسافرخونه بگردیم.
مجید: شیلا خانوم. یه شبم حس راننده جماعت رو به خودت بگیر و توی ماشین بخواب. بد میگذره میدونم. اما خاطره میشه.
مامان با اکراه قبول کرد و کلی شرمنده بود که نشده حالا که مجید همش ما رو مهمون غذا کرده امشب اینجوری بشه و نریم هتلی چیزی.
آقا مجید کامیون رو کنار یه ایستگاه کلانتری نگه داشت تا امن باشه. من و مامان دوتا تشک بدرد نخور که کثیفم میشد مهم نبود رو پهن کردیم کف بار بین اساسا و رفتیم توی تشکا. مجیدم که جلوی ماشین ، من که صدای خرناساشو هم میشنیدم. خیلی بد بود. من و مامان جا نداشتیم درست پاهامون رو صاف کنیم و میخورد به وسایلا.
من: مامان مگه قرصای قبل خوابت رو نمیخوری؟
مامان: هنوز زوده پسرم بخوابیم. تازه ساعت 11 هست. من خوابم نمیاد اصلا. تو چی؟
من: منم اصلا نمیاد.
مامان: میگم روی قول اولت که می‌بینم خوب هستی. قول دومت چی؟
من: من که همش جلوی چشمات بودم مامانی.
مامان: آفرین پسرم. به جون خودت واسه خودت میگم. چیه یه چیز تلخ رو میکنی توی حلقت؟ بوش حال آدم رو بهم میزنه واقعا.
من: بله قبول دارم. خودمم حالم بد شد اون سه بار.
مامان: آفرین خودت فهمیدی چه چیز گندیه. میگم راستی اونشب خیلی آتیش داشتی؟ دیگه فروکش کرد؟

من خودم رو زدم حسابی به اون ور.
من: آتیش چی؟
مامان: دست زدن و خوردنه ..... به سینه‌هاش اشاره کرد.
من: من تا زمانی که زنده هستم روز به روز این آتیش عشقم بهت سو سوش بیشتر میشه. و من به عشقم ، زندگیم قول دادم همون یه بار. نمیزنم زیرش. با اینکه هر بار می‌بینمت عذاب میکشم که از لمست محرومم.

مامان: یادته گفتم تا بهم دست بزنی خودت میفهمی این عشق نمیشه؟ ولی انگار خودم نتونستم جلوی خودم رو بگیرم. خودم رو انداختم توی بغلت. شاهین خیلی بهم لذت دادی اونشب. ممنونم ازت. بعد این همه سال نیاز داشتم.

من: من ممنونم ازت که اجازه این کارو دادی. میدونم اولش خیلی اذیت شدی. ببخشید.

مامان: نه تو ببخشید واسه حرفای چرتی که زدم و دستم روی یادگار علی بلند شد. واسه جبران کارم و هدیه‌ای که انقدر روی قولت وایسادی بیا ببینم پسر کوچولوی من.

مامان یه بلوز آستین دار مشکی و یه شلوار مشکی اما تنگ پاش بود که اینا زیر مانتوش برش بود و وقتی مجید در رو بست مانتوش رو در اورد با شالش.

مامان صاف به کمر خوابید و بلوزش رو داد بالا و سوتیتشم از روی ممیش برد بالا و زیر گردنش جمعشون کرد.
قسمت بار ماشین یه چراغ زرد داشت که مجید واسمون روشن گذاشت و گفت دیگه خودتون خاموشش کنید و کلیدشم بقل دست من بود. وای شیکم چسبیده به کمرش و پستوناش چه برقی میزدن.
من: مامان مطمئنی؟
مامان: آره پسرم. بیا دیگه. چرا معطلی؟

سرم رو رسوندم به پستونش و اول دور تا دور سینه راستش رو بوسه بارون کردم.
مامان : یه لحظه پسرم وایسا.
ازش جدا شدم. بلند شد نشست کف تشک بلوزش رو در اورد. کمرش رو کرد به سمتم و گفت سوتینم رو برام باز کن.
وای چه حرکت خفنی برام کرد. براش بازش کردم و یه بوسه زدم به کمرش. برگشت به روم و دست انداخت تیشرت منم در آورد و گفت هوا این عقب خیلی گرمه. خیس عرق میشی.

وای یعنی امشب میزاره آخر بکنمش؟
مامان به پهلو خوابید و گفت حالا بیا توی بغل مامان و فکر کن مثل یه کوچولویی و قشنگ سینم رو بخور. بهتر اون شب. قشنگ بچسب به مامانت.
وای به پهلو چسبیدم بهش و مثل گرگ حمله کردم به سینش. محکم نصفش رو کردم توی دهنم و مکش میزدم. مامان سرش رو کرد توی گوشم و یه آه خوشگل برام کشید و همون لحظه دست گذاشت پشت کمرم و منو به خودش فشار داد. منم دستم رو گذاشتم روی کونش و به خودم فشارش دادم تا کیر شقم بچسبه به رونش. پشمای کیرم رو شب آخری که فرداش می‌خواستیم راه بیوفتیم زدم. مامانم همون شب مطمئنم سفید کرده بود باز تا توی راه جاده عرق سوز نشه با اینکه یه هفته قبلش زده بود.

مامان لای پاش رو برام باز کرد تا پام رو ببرم لای پاش. منم پام رو گذاشتم لای پاش و کونش رو بیشتر فشار دادم به خودم. هیچی نمیگفت که بچه قولت پس کجاست. انقدر به کونم دست نزن.
مامان: بیا روم شاهین کوچولو. بیا خجالت نکش دیگه. قشنگ بخواب روم و سینه‌های مامانت رو بخور کوچولوی من.
روش خوابیدم و کیرم رفت لای رونای داغش. از بغلش دوتا سینش رو بهم فشار دادم. اوووف چه صحنه‌ای خلق شد. دوتا سینه گرد و سفت بدون هیچ افتادگی با نوک شق شده. سرم رو کردم بینشون. میخواستم خودم رو خفه کنم. مامان آروم آه میکشید تا صداش رو مجید یه موقع نشنوه. سرم رو به خودش فشار میاد و دستش رو کرده بود توی موهام و نوازشم میکردم.
مامان: بخور کوچولوی مامان. راحت باش. هر کاری دوست داری بکن.
تا اینو شنیدم گفتم بزار یه تیری بزنم ببینم میگیره یا نه. سرم رو آوردم بالا
من: مامان؟
مامان: جان مامان؟
میشه کامل لخت بشیم؟ خواهش میکنم؟ البته اگه نخوای نه ها.
مامان: باشه عمر من. ولی اول بیا بالا ببینم.
من: الان. یکم دیگه فقط.
یکم دیگه دوتا نوک پستونش رو خوردم و روش خودم رو کشیدم بالا.
توی صورت و اون چشمای خمار از حشرش خیره شدم.
مامان: منم عاشقتم. منم همه هستیمی تو. آره عشق مادر و پسر میشه. غلط کنه هر کی من بعد بگه نشه. یه دفه حمله کرد به لبم. دستام رو گذاشتم بغل صورت نازش و نازش میکردم و لباش رو مک میزدم. اوووف چه لبای داغی داشت. چقدر خوشمزه بود. چه عطر و طعم خوبی داشت رژلبش. مامان زبونش رو کرد توی دهنم. منم انگار برای زبونش ساک میزدم. محکم بغلم کرده بود و به خودش فشارم میداد. بعدش من زبونم رو فرستادم و اون انگار برام ساک میزد. چقدر لباش داغ بود. کیرم کامل روی کسش بود.
دستم رو بردم زیر سرش و بغلش کردم و خودم خوابیدم زیر تا بیاد روم. یکم دیگه لب گرفتیم از هم. بعد مامان روی کیرم نشست.کیرم درست روی کس داغش بود. مامان از عمد هی خودش رو روی کیرم تکون میداد. من دستام رو بردم گذاشتم روی پستوناش و محکم گرفتمشون و فشارشون دادم. خیریه توی چشمام بود. چشماش چه خمار شدهدبود. مامان زیپ شلوارش رو کشید پایین. من شلوارم بندی بود. بندش رو برام باز کرد گرش رو. دوباره روم خم شد و یه بوس از گردنم گرفت و کنارم خوابید و دو پاش رو کرد بالا تا شلوارش رو در بیاره. منم شلوارم رو در آوردم. داشتم شرتمم می‌کشیدم پایین که دست گذاشت روی دستم و گفت

مامان: شاهین مامان. شرت فعلا نه. هنوز برام سخته. میشه ازت خواهش کنم امشب به همین شلوار بسنده کنی؟

کیر خورد توی بخت و اقبالم. ولی چاره چی بود.

من: باشه خوشگل من. هر جور تو بخوای.
مامان: مرسی پسر گلم. اینجور هیجانشم بیشتره واسمون. پله به پله. دوباره اومد روم و لبش رو گذاشت روی لبم. سفت همو بغل کردیم. مثل دوتا مار عاشق توی تن هم می‌پیچیدیم. مامان لبش رو جدا کرد و خودش رو روم کشید بالا. عشق‌های من یعنی پستوناش اومدن جلوی صورتم. خودش ممه چپش رو با دستش گرفت فشارش داد و گذاشتش توی دهنم و میگفت بخور کوچولوی مامانی. قربونت برم.
من مکش میزدم و با دو دستم محکم روی کمرش میکشیدم. میخاستم دوباره روش بخوابم و کیرم رو بزارم روی کسش که یه دفه از روم رفت کنار و گفت

مامان: شاهین پاشو بشین و کمرت رو بزن به کمد(کمد لباسیم که گوشه ماشین بود.)

نشستم.
مامان: یکم باسنت رو بده جلو.(هنوز روش نمیشد بگه کون. یادش رفته حالش بد بود توی آسایشگاه چیا برام میگفت)

این کار رو کردم. کیرم توی شرتم سیخ رفته بود هوا. مامان نگاش کرد و بلند گفت جووون که واسه مامان شق میکنی. اومد یه پاش رو گذاشت یه برم و یه پای دیگش رو اون طرف و کس داغش رو چسبوند به کیرم. پستوناش درست جلوی صورتم بود.

مامان: شاهین محکم سینه‌های مامانی رو بخور عزیزم.

سینه راستش رو کردم توی دهنم و اون یکی رو با دستم شدید می‌مالیدم. با دست دیگمم به خودم فشارش میدادم. مامان کسش رو خیلی قشنگ روی کیرم تکون میداد. هر لحظه کسش داغتر و خیس‌تر میشد. چه کس آبداری داشت.
به خودم میگفتم مامان تو رو خدا بزار آبت رو بخورم. خب یعنی چی این کارات. الآن که کیرم روی کسته. خب بزار بکنم توش. بزار بکنم توی وجودت. بزار همو قشنگ حس کنیم.
دستم که روی کمرش بود آروم آروم بردم سمت کونش. دستم رو کردم توی شرتش که خیلیم نازک و صورتی خوشرنگی بود. سوراخ کونش رو می‌مالیدم. مامان کسش رو بیشتر فشار داد به کیرم. مست عطر تنش بودم. خدایا چقدر تنش داغ و خوشبو بود. انگشتم رو اصلا توی سوراخش نکردم. چون انگشتم خشک بود و ترسیدم دردش بیاد.
رفتم سر سینه چپش. دست دیگمم بردم و باهاش کپلای سفت کونش رو فشار میدادم. مامان خودش دو دستی سینه چپش که توی دهنم بود رو فشار میداد توی دهنم. آهاش داشت بلند میشد اما کنترل شده که صداش رو مجید نفهمه. منم حالم داشت خراب میشد. چه جالب بود مثل اون شب تقریبا داشتیم باهم ارضا میشدیم.
اوووف چه کسش داشت هر لحظه خیس تر میشد. تنش تو بغلم شروع کرد به لرزیدن خفیف. کسش رو بیشتر به کیرم فشار داد. منم داشتم میومدم و پستونش رو محکمتر مک میزدم تا اینکه هر دو ارضا شدیم. حسابی خیس کردیم خودمون رو. من چون یک هفته و سه روز بود آبم نیومده بود و تنها دو بار توی خواب از دیدن رویای کردن مامان آبم اومده بود ، اون شب حسابی خودم رو خیس کردم. مامان که چون شرتش نازکم بود دیگه داشت از شرتش می‌چکید روی پام. پستونش رو ول نکردم ولی دستام رو از شرتش در اوردم و کمرش رو نوازش میکردم.
مامان با صدای بریده : خوب بود مامان جون؟

پستونش رو ول کردم و یه بوس از بین دو سینش کردم و گفتم
من: عالی‌تر از عالی. فقط کاش....
مامان: حتما. فقط یکم بهم فدصت بده. ببین من اصلا اعتقاد و اینا رو هیچ. ولی با ذهنیت خودم جور در نمیومد. یکم بهم فرصت بده تا واسه خودم هضمش کنم.

من سرم رو آوردم بالا و نگاش کردم و گفتم چشم مامان خوشگلم.
مامان سرش رو خم کرد و یه لب توپی بهم داد. کیرم هنوز شق شق بود.
مامان لبش رو جدا کرد و گفت انگار هنوز بیداره؟
من: خیلی زود تموم شد.
مامان: بازم میخوای؟
من: هر چی تو بگی مامان جون.
مامان از بغلم رفت کنار و رفت توی تشکش خوابید به پهلو و پشت به من.
مامان: بیا بخواب پشتم و بزار لای پام و بچسبونش به.....
من: به چی؟
مامان: پسره هیز بیا دیگه.
رفتم و مامان لای پاش رو برام باز کرد و من گذاشتم لای پاش و آوردم خودم رو بالا تا چسبید به کسش. مامان پاش رو چسبوند به هم و محکم فشارش داد به هم. خودش رو بهم چسبوند و منم موهاش رو جمع کردم تا گردنش رو بوس کنم. یه دستمم گذاشتم روی پستونش و محکم فشارش دادم و عقب و جلو میکردم. اما درست نمیشد. لعنت به این شرتا. اصلا حالم نمیداد. خود مامانم اصلا حال نمیکرد.
یه دفه خودش گفت حال نمیده. خب بیا شرتا رو در بیاریم. ولی خواهشا نه به خواه من به مال تو دست بزنم نه تو به مال من. و نخواهم ببینی.
من ازش جدا شدم و در آوردم و اونم در اورد. دوباره گذاشتم لای پاش. اوووف کسش خیس و لزج بود. قشنگ عقب و جلو میشد کرد. محکم گردنش رو مک میزدم که قرمز کرد پوست ناز و لطیفش. بعد یکم ، دیدم دستش رو برد گذاشت بالای کسش تا چولوش رو بماله. پستونش رو داشتم میکندم از جا از بس فشار میدادم. مامان این بار زودتر ارضا شد. کیرم خیس کرد از آب داغش.
مامان با صدای بریده: دستت رو از زیر گردنم رد کن و دو دستی بغلم کن.
اوووف قربونت برم که انقدر حشری هستی عزیزم. همین کار رو کردم و دوتا پستونش رو گرفتم توی دستام و فشار میدادم. محکم چسبوندمش به خودم تا آبم اومد لای پاش و کس کولوچه‌ای داغ و خیسش. وقتی داشت آبم میومد اروم انگار صدای گرگ می‌دادم.
مامانم میگفت جوووون پسر گلم. چیزی نیست. توی آغوش امن مامانتی. تا آبم اومد ازش جدا نشدم و شروع کردم به گردنش رو بوسه زدن و نوازش ممیاش.
مامان: دیگه بست بود؟
من: هیچوقت بس نیست.
مامان: نه دیگه بسه. من که فرار نمیکنم.. حالاحالاها باهم کار داریم.
محکم بغلش گرفتم و گفتم همیشه پیشم بمون. هرگز نرو. 12 سال جهنم بود بدونت برام.
مامان دستم رو از روی پستونش برداشت و بوسید و گفت ببخش مامانت رو.
ازش جدا شدم و خم شدم روش و لبش رو بوسیدم و گفتم من کی باشم بخوام عشقم رو ببخشم یا نه.
مامانم یه بوس زد روی لبم و گفت عزیزم میشه شرتامون رو بپوشیم؟
من: آره هر جور راحتی.
مامان: اینا کثیفه. یه لحظه روت رو کن او ور برم از توی ساکم یه شرت بردارم.
منم گوش کردم و رفت دوتا یکی واسه من و یکیم واسه خودش اورد. پا کردیم و برگشت سمتم خوابید.
من: ولی میشه اینجوری فقط با شرت توی بغل هم بخوابیم؟
مامان: آره عزیزم. فقط توی خواب نزاری توما؟
من: من قول دادم تا هر وقت خودت اجازه ندی کاری نکنم.
لبم رو بوسید و گفت عاشقتم. وای چه سخت بود این یه هفته. روم نمیشد انگار بیام سمتت.
من: منم. ولی مامان چی شد که راضی شدی ؟ جبهه بدی گرفتی اونشب؟
مامان: همین الآنم دو دلم. نمیدونم درسته کارمون یا نه. ولی اونشب بهترین شب زندگیم بود در کنار اولین شبی که پدرت بهم دست زد. همون حس رو داشت. از بابات خواهش کردم اونشب بیاد به خوابم. اومد و فقط می‌خندید و هیچی نمیگفت. همون خنده‌هاش که نشونه رضایتش بود سبب شد راضی بشم که پیش خودم گفتم حالا که خودتم خوشت اومده پس ادامه بده. ولی واقعا هنوز دو دلم. اما من پدرت رو در تو می‌بینم. انگار دست اون به تنم میخوره. اون تنها میتونست منو از خاطرات تلخم دور کنه. اما می‌بینم تو هم میتونی. ولی خب تو پسرمی. آدم یکم....
من: دو دل نباش مامان گلم. عشق منطق نداره. دنبال درست و غلط منطقی نباش.
مامان: سعی میکنم. عه شاهین قرصام.
قرصاش رو دادم خورد و توی بغل هم و رو به هم خوابیدیم. نفسامون توی نفسای هم بود. پامون لای پای هم. داشتم از داغی تنش آتیش می‌گرفتم. اما آتشی لذت بخش. چقدر بازی تقدیر جالب و خنده دار بود. نه به عصبانیت اونشبش نه به حشر امشبش. تقدیر چقدر زود میتونه یکی رو عوض کنه. کاش این دو دلیش تمام بشه. کاش بفهمه بهترین نوع رابطه ، رابطه مادر و پسره.

(پایان قسمت هفدهم)
     
  ویرایش شده توسط: Shayanfury   
مرد

 
تجاوزی تلخ با سرانجام شیرین(قسمت هجدهم)_تخیلی

دوستان سه قسمت آخر به شدت طولانی هستن هر کدومش و بیشتر این طولانی بودن هم به اتفاقت سکسی مربوط هست. کلا سعی کردم در هر قسمت یک سکس به شدت طولانی واتیلی و اروتیک با فیتیش‌های وانیلی و البته جدید و متفاوت باشه.
امیدوارم خسته نشید از طولانی بودن هر قسمت و حسابی حال کنید. منتظر نظراتتون هستم.
**********************************************

صبحش توی خواب و بیداری دیدم صدای کیسه پلاستیک و اینا میاد. دیدیم مامان جونم رفته سر ساکش و داره از بسته نوار بهداشتیش ، یکی بر میداره و این صدای پلاستیک واسه همین بسته نوار بهداشتیه.
مامان یکیش رو برداشت و برگشت نگاه من کرد ببینه بیدارم یا نه که دید چشمام بازه.

مامان: قربونت بره مامان. میشه برگردی از اون ور بخوابی؟ پریود شدم میخوام نوار بهداشتی بزارم. میخوام اول بار اونجای مامان رو بهترین شکل ممکنش رو ببینی.
من: چشم مامان و برگشتم. تازه از خواب بیدار شده بودم و حوصله خودمم نداشتم.

کامیون در حال حرکت بود. مامان کارش رو انجام داد. رنگش پریده بود.
من: مامان حالت خوبه؟ رنگت پریده؟
مامان: آره عزیزم. من هر وقت پریود میشم اول از همه زود رنگم می‌پره. میدونی که پریود چیه؟
من: آره یه چیزایی میدونم. توی علوم راهنمایی و بعدم معلمای دینی دبیرستان یه چیزایی گفتن.
مامان: خیلی هم خوبه. خاک بر سرشون زمان ما هیچی نمیگفتن.
دیگه پاشدیم تشکا و اینا رو جمع کردیم و من یه زنگ زدم آقا مجید که بگم ما بیداریم و وایسا یه جا یه دستشویی بریم و بیایم جلو. این پشت آدم خفه میشد.

مامان: پسرم یادت باشه رسیدیم شیراز یه موبایل واسم بخری مثل خودت و حسابیم باید یادم بدی.
من: چشم حتما مامان جون.

دیگه طرفای ساعت 3 بعد از ظهر رسیدیم شیراز و به پیشنهاد آقا مجید که خوب میشناخت ، رفتیم سمت شهرک جدید و تازه تاسیسی به نام شهرک صدرا که بیشتر معروف به شهر صدرا بود. آپارتمانای مسکن مهرش که یکی دو سال از ساختش میگذشت و هنوزم داشتن میساختن که هیچ. مجانی هم نمی‌صرفید. اما آپارتمانای معمولیش عالی بود و قیمتش هم مناسب. فقط از مرکز اصلی شهر دور بود که خب خبری نبود. مامان قبلا رانندگی بلد بود و بابام یادش داده بود و میخواست دیگه ماشین واسه خودش بخره و همچنین برای من. چون فقط نزدیک به پنج شش هفته دیگه تولد 18 سالگی من در مهر ماه بود.
خلاصه همون عصر بعد دیدن چند خونه ، یه آپارتمان سه خوابه بزرگ و شیک کلید نخورده رو پسندیدیم. یه حمام جدا داشت که داخلش یه وان بزرگ بود و راحت دو نفر جا میشد داخلش کنار هم بخوابن و یه مستر در یکی از اتاقاش. دوتا تراس داشت خلاصه خونه توپی بود. مامان رو راضی کردم اینو بخریم. با اینکه سه خوابه بود.
دیگه راضی شد و خریدیمش. اما مشکل این بود طرفای ساعت 8 شده بود و اون وقت شب کارگر نبود برای تخلیه اساس.
اون شب به اصرار مامان رفتیم یه هتل. آقا مجید میگفت همین ماشین خوبه شیلا خانوم. اما مامان قبول نمیکرد و میگفت همون دیشبم شرمنده شما شدیم. اون شب پریودی مامان حسابی کیر زد به بخت و اقبالم. حتی توی بغل همم نخوابیدیم و مامان گفت یه دفه تا منو بغل میگیری حالت خراب میشه و یه کاری میکنی که نمیخوام وقتی پریودم.
تا خود صبحش خوابم نبرد از فکر تن مامان. من اون تن رو باید هر شب بغل می‌گرفتم. هر شب می‌مالوندمش و هر شب بوش میکردم.
فردا صبحش آقا مجید 4 تا کارگر پیدا کرد و اساس کشیدیم. پریود مامان 5 روز طول کشید توی این پنج روز، مثل خر ، خر حمالی میکردیم و چیز میزا رو جا میدادیم. شبا هم هر کی توی اتاق خودش می‌خوابید و هر دو انقدر خسته بودیم که تا میرفتیم روی تختمون بیهوش بودیم. هفته دوم شهریور بود و روز ششمی که توی خونه بودیم ،

مامان : عزیزم دیگه کاری نیست. خودم مابقیش رو انجام میدم. تو برو یه دبیرستان غیر دولتی خوب ثبت نام کن. دیگه دیره و یه موقع رات نمیدن و میگن پره جا نداریم؟

من: شما نمیای مامان؟
مامان: خیلی دوست دارم. ولی یه جارو پارویی کنم که دیگه همه چی امروز اماده باشه. امروز نری فردا هم که شهادته تعطیله و میره واسه هفته بعد که خیلی دیره.

من خوشحال بودم که باز نمیاد تا معدل دیپلمم رو ببینه. چون گفته بود یه جای خوب و پولش اصلا مهم نیست ، منم رفتم دبیرستان طه که خیلی معروف اما گرون بود و پیش دانشگاهی ثبت نام کردم. یکم به خونمون دور بود اما نه زیادم. دبیرستان عالی بود و منم به خودم و به عشق زندگیم قول داده بودم درسم عالی بشه واسه کنکور. در راه برگشت رفتم واسه مامان یه k800 مثل خودم گرفتم و کلی بازیم مثل خودم دادم روش براش نصب کرد. شاید از بهترین‌های اواخر دهه 80 بود.
دیگه اومدم خونه و بهش دادم و کلی ذوق کرد و تشکر.

مامان: منم برات دوتا هدیه دارم. یکیش امشب و یکیش هم تولدت عزیزم.
من: یعنی امشب بالاخره.....
مامان: آره پسرم. حالا بیا ناهار رو بخوریم و یه چرت بزنیم تا عصر.
پریدم توی بغلش و لپش رو بوس کردم. اونم لپم رو بوس کرد.
عصر بود پاشدم دیدم مامانی بیداره و داره شام درست میکنه. سلامی کردم و مامان گفت پسرم برو حمام و حسابیم اونجا رو سفید کن.
من: کجا رو؟
مامان: برو دیگه انقدر نمک نریز واسم.
من: چه شبی بشه امشب!!!!
مامان: امشبم قوانین خودش رو داره فراموش نکن.
من: وای مامان بسه دیگه. یه هفتن منو از آغوشت محروم کردی. هر شبش جهنم بود برام. چرا اذیت میکنی؟
مامان: هر شب مگه فولادیم که آخم نگیم؟ هر شب که نمیشه. اینجوری در عطش هم می‌مونیم و لذتش بیشتره. بعدم من هر شب این یه هفته رو توی فکر بودم که ادامه بدیم یا نه؟ هنوزم دو دلم.
من: دست بردار دیگه مامان جون. ما کیر و کسمون روی هم مالیده شد. توی بغل هم آبمون اومد.

مامان یهو سرخ شد.

مامان: حالا باید اسم این چیزا رو میاوردی؟
من: خجالت نداره که(نخواستم یادش بیارم حالت بد بود چیا میگفتی توی آسایشگاه) همین خجالته که نمیزاره درست لذت ببری؟

مامان: تو چطوری انقدر راحت باهاش کنار اومدی؟ من هنوز نمیتونم. خودمم از این حالتم خسته شدم. از این دودل بودنم. آخه باباتم راضیه. چند شب به خوابم اومده و همش میخنده. خودمم دوست دارم ولی یه شرمیه انگار

من: از زمانی که توی آسایشگاه باهم حرف زدی عاشقت شدم. خودمم یادم نیست چجوری باهاش کنار اومدم. اولاش همش به خودم میگفتم زشته بچه خجالت بکش. اما رفته رفته عادی شد. چون بیخیال شدنت عذاب آور بود و این عذاب رو تحملش رو نداشتم.

مامان لبخندی زد و گفت قربونت برم. منم ادامه ندادنش برام عذابه. چشم سعی میکنم برام عادیش کنم. حالا برو سفید کن کیر خوشگلت رو واسه مامانی. منم برم مستر اتاق و کسم رو سفید کنم واسه گل پسرم.

من: آفرین. دیدی راه افتادی؟ خب بیا باهم بریم.
مامان: نه. دوست دارم اولین بار کسم رو خوشگل شده ببینی.
من: اون که در همه حال خوشگله. ولی باشه. هر جور راحتی.

رفتم حمام و سه سوت برق انداختم و خودم رو شستم و اومدم بیرون و رفتم توی اتاقم تا خودم رو خشک کنم. قصد داشتم هیچ لباسی نپوشم و لخت برم پیشش. اما مامان انگار زودتر من از حمام اومده بود بیرون. روی تختم برام یه شرت اسلیپ تنگ و یه شلوارک خیلی کوتاه و یه رکابی اندامی گذاشته بود. یه آب نباتم گذاشته بود روی لباسام تا فکر کنم دهنم خوشبو بشه حسابی. دوست نداشتم لباسا رو بپوشم. با اکراه پوشیدم. خودمم عطر زدم حسابی و صداش کردم و گفت بیا عزیزم اینجام توی اتاق. رفتم دیدم اوووووف. بالاتنه فقط یه سوتین مشکی پوشیده. پایینم یه دامن خیلی تنگ مشکی که چاکم روی رون پای راستش داشت. خیلی تنگ بود و بدجوری کونش رو برجسته نشون میداد. روی تخت دو نفرش(همون که مال خودش و بابام بود) منتظرم نشسته بود. تا دیدم بلند شد اومد رو بروم وایساد و گفت
مامان: امشب هر کاری که دوست داری باهام کن. هر کاریا. فقط قربونت برم پسرم دوتا نکته رو سعی کن رعایت کنی.

من: ای جووون. جونم مامان خوشگلم. چیا رو؟
مامان: اول اینکه میدونم آدم حشری میشه کنترلش رو از دست میده. اما سعی کن رفتار خشن نکنی. من نمیتونم تحمل کنم. یادم به....

من: میدونم میدونم عزیزم. حتما. خیالت راحت باشه. من خودمم از خشن بدم میاد(واقعا هم بدم میومد)

مامان: مرسی پسر گلم. دومم اینکه من از کاندوم بدم میاد.میدونی چیه؟
من: نه
وای دو ساعت وایساد برام توضیح داد. چه گوهی خوردم. بعدم گفت اما من دوست ندارم. به نظرم جلوی لذت کامل رو میگیره. از طرفی ما هم که خیالمون راحته مریضی خاصی نداریم. پس حواست باشه آبت رو توی توی....
من: تو رو خدا بگو کسم.
مامان[با لبخند و کمی خجالت انگار]: توی کسم نریز. بریز روی تنم.
من: چشم حتما. فقط لطفا تو هم وسطش اسم کیر و کس و کون رو بیار. همه لذتش به این حرفاست خوشگل من.

یه دفه مامان پشت بهم برگشت و کون سفتش رو فشار داد به کیرم که نیمه شق بود و خودش رو چسبوند بهم و سرش رو خوابوند روی شونم.

مامان: کیر سفتت رو فشار بده توی چاک کون مامان قربونت برم.
من: جووون. چشم. قربون این کون برجستت برم من.

مامان هی کونش رو روی کیرم می‌مالید. در عرض کمتر یه ثانیه کیرم روی کون مامانی شق کرد. دو دستم رو حول شکم تخت مامان گذاشتم و شکمش رو می‌مالیدم. با نافش بازی میکردم. بعد دستم رو گذاشتم روی پستوناش. قسمت لختش رو از بالای سوتین می‌مالیدم. مامان که دیگه هیچ محدودیتی نداشت بلند توی بغلم آه میکشید. هی کونش رو بیشتر به کیرم فشار میداد. سوتینش رو کشیدم بالای پستوناش و بعد از سرش در آوردم و پرتش کردم کنار. دوتا پستونش رو گرفتم توی دستم و فشارش دادم. سرمم بردم روی گردنش و بوسش میکردم.
مامان بلند آه میکشید و میگفت فشارشون بده عمر مامان.
دوتا سینش رو به هم فشار میدادم و می‌مالیدمش. نوکش رو بین انگشتام فشار میدادم. چه سفت شده بود ممیاش. مامان عطر سکسی هوس انگیزی به تنش زده بود. داشت دیوونم میکرد.
یه دفه برگشت و لبش رو گذاشت توی لبم. منم دستام رو روی کونش گذاشتم و فشارش میدادم به خودم.
مامان دو دستش رو گذاشته بود پشت سرم و لبام رو میخورد. توی دهنم آه میکشید. تنش آتیش شده بود. زبونش رو فرستاد توی دهنم. منم زبونش رو مک میزدم. بعد کمی لبش رو جدا کرد و گفت عزیزم بشین روی زمین و تکیه بده به لبه تخت و رکابی و شلوارکت رو در بیار. ولی شرتت رو نه. بعد سعی کن جلوی خودت رو بگیری و من نزدیکتم اومدم دستم نزن و خیلیم با کیرت ور نرو که یه یه موقع آب نیاد.

من هنگ کرده بودم. نمیتونستم حرف بزنم. فقط سریع لباسایی که گفت رو کندم و نشستم تا ببینم میخواد چی کار کنه.
مامان رفت سر ضبط صوت و یه آهنگ ملایم رو پلی کرد. اهنگ بیشتر شبیه این بود که اون موقع بعضی از کانالای ماهواره بود از صبح تا شب برنامش این بود که یه دختر رو بیارن و جلوی دوربین و یه آهنگم میزاشت و دختره اول با لباس خودش رو می‌مالوند و رفته رفته لخت میشد و آخر شبا هم شرتش رو در میاورد. من هیچوقت خوشم نمیومد. اما الان فرق داشت همه چی. مامان آهنگ رو پلی کرد و اومد در کمد لباسش رو باز کرد و چسبید به دره و هی کون و پستوناش رو می‌مالید. وای خدا اون داشت برام استریپ میرفت. وای چه حالی داشت. کونش داشت اون دامن تنگ رو جر میداد. یه پستونش رو مینداخت یه بر در و یکی دیگش رو اون طرف در و دوتا پستونش رو به دره فشار میداد و هی کونش رو برام قر میداد. آهم میکشید. داشتم از شهوت آتیش میگرفتم.
در رو ول کرد و برگشت به سمتم. دوتا پستنش رو چسبوند به هم و یه تف انداخت سر یکیش. بی اختیار گفتم وای جووون.
مامان: قربون حشرت بشه مامان. نگاهم کن.
دو زانو نشست جلوم و پستوناش رو می‌مالید. کیرم عین چی شق کرده بود و سرش از شرته زده بود بیرون. نشد جلوی خودم رو بگیرم و دستم رو کردم توی شرتم جلوی مامان و کیرم رو گرفتم توی دست.
مامان: فقط زیاد باهاش ور نرو تا آبت نیاد.
مامان یه تف دیگه انداخت لای دوتا پستونش و بعد دستش رو می‌مالید تخت سینش. نوک پستوناش رو گرفت و فشارشون میداد جلوم.
مامان: لای دوتا پات رو باز کن مامانی.
باز کردم و روی زانو راه رفت اومد جلوم. وای چقدر سخت بود جلوی خودم رو بگیرم لمسش نکنم. نکشمش توی بغلم و نخورم همه جای تنش رو. وای اون فقط فاصلش باهام 30 سانت بود. بلند شد روی زانوش نشست و پستوناش رو آورد در فاصله 20 سانتی صورتم. دو بر پستوناش رو فشار داد تا سرشون باد کنه. نوک پستون راستش رو تا میلی متری لبم اورد. مثل سگ دهنم رو بی اختیار باز کردم.
مامان: جوووون جونم عزیز دل مامانی.
اما خودش رو کشید عقب. من سرم رو کشیدم جلو تا بگیرمش توی دهنم اون پستون خوشمزش رو. اما انگشت اشارش رو گذاشت روی لبم و گفت نوچ نوچ نوچ.
تحمل کن پسرم. یکم دیگه. میخوام حشرت منفجر بشه.
به خودم میگفتم وای مامانی تو که از سکس خشن بدت میاد. ولی داری خودت شکنجم میکنی که. وای دارم میمیرم با این کارات.

دوباره روی زانو صاف نشست پستونای گرد خوشگلش رو جلوم می‌مالید. یه تف دیگه کرد روی نوک پستون راستش و بعد دایره وار روی نوکش انگشتش رو میکشید. منم تفم رو جمع کردم. نمیشد جلوی خودم رو بگیرم. مامان دید کنترل ندارم اصلا. پستون چپش رو نزدیک لبم آورد و گفت بریز محکم مامان جون.
تفم رو پرت کردم محکم روی پستونش. مامان بلند گفت جووون و روی پستونش مالیدش.
بلند شد جلوم ایستاد.

مامان: فقط یکم خودتو کنترل کن و بوسش نکن یا دستم بهش نزن مامانی.

مامان برگشت جلوم. کونش رو داد عقب. کون گرد کوچولوش در فاصله شاید 30 ساتتیم بود. کونش رو توی اون دامن تنگ هی تکون میداد و با دستاش روی کونش میکشید. صدای قلبم رو میشنیدم. وای داشتم می‌مردم. آخه چجوری جلوی خودم رو بگیرم این کون رو دو دستی نگیرم و سرم رو نبرم توی چاک کونش رو بوسش نکنم. دلم میخواست جلوم بشینه قمبل کنه و من دستمو میزاشتم دو بر کونش رو شیرجه میزدم توش.
مامان همونجور که کونش رو داده بود عقب دستش رو برد جلوش و یه دفه دیدم دکمه روی کمر دامن رو باز کرد و دامن رو انداخت پایین. وای خدایا زیرش شرت پاش نبود. میگم چرا کونش که اینجور زده بیرون خط شرتش پیدا نیست. انقدر حشر همه وجودم رو گرفته بود این چیزا حالیم نبود. یکم لای پاش رو باز کرد و من کس پف کردش رو یه مقدار دیدم فقط.
برگشت دوباره جلوم و اومد چسبید جلوی صورتم. من تازه به وضوح کسش رو دیدم. یک کس کوچولو بدون هیچ لبه اضافه که خیس خیس بود و این خیسیش براقش کرده بود. همرنگ تنش یه مقدار صورتی تر بود. لبه‌هاش پف کرده بودن. زبونم رو درآوردم بی اختیار تا یه لیسش بزنم چاکش رو.
مامان: آ آ. یکم دیگه عشق مامان.
داشتم داغون میشدم. حس میکردم تخمم سنگین شده از آب. دستم توی شرتم بود و با سرعت داشتم جق میزدم. مامان زانو زد جلوم و دستش رو گذاشت روی دستم تا نزنم.

مامان: آرومتر مامانی. حالا آبت رو هدر نده.
من: مامان دیگه نمیتونم. داری میکشیم. مامان مثل توی کامیون اومد نشست روم. کسش رو چسبوند به کیرم از روی شرت. پستون راستش رو فشار داد توی دهنم.

مامان: بخور یکم پستون مامانی رو تا آروم بشی. اصلا کسش رو روی کیرم تکون نمیداد. میدونست یکم تکون بده آبم می‌پاشه بیرون. سرم رو بوس میکرد. عین یه قحطی زده پستونش رو مک میزدم. خودشم فشارش میداد توی دهنم. کسش آتیش بود. همین گرما و خیسی کسشم داشت داغونم میکرد.
مامان: بسه. میخوام به اوج حشر برسونمت.
ازم جدا شد و ایستاد و پشت بهم شد. نشست روی زمین و به سمت چپ لم داد. دست راستش رو بهم دراز کرد و بعد انگشت فاکش رو به سمتم دراز کرد.

مامان: انگشت مامانی رو حسابی خیسش کن عزیزم.

انگشتش رو کردم توی دهنم و مکش زدم و حسابی خیسش کردم. مامان انگشتش رو درآورد و کونش رو تا جایی که جا داشت داد عقب تا کس خوشگلشم از لای پاش زد بیرون.
مامان انگشت خیسش رو روی سوراخ کونش می مالید. سوراخ کونش صورتی کمرنگ بدون هیچ چروکی دورش بود. چه سوراخش کوچیک بود. محال بود کیر بره توش. انگشتش رو روی سوراخش مالید و یه دفه کردش توش و یه آه کشید. ولی به سختی فقط تا یه بندش رو کرد داخل. سرشم به سمتم برگردونده بود و با اون چشمای خمارش نگام میکرد و آه میگشید برام. انگشتش رو در آورد و کرد توی دهنش و مکش زد. بیشتر کونش رو داد عقب. بعد خودش پستون راستش رو گرفت توی دستش و فشارش میداد و بلند آه میکشید. تمام تنم می‌لرزید.

من: مامان دیگه طاقت ندارم. التماست میکنم بسه دیگه.

مامان به شکم خوابید کف زمین.

مامان: بیا پسر گلم. همینو میخواستم. همین تموم شدن طاقتت.

وای پریدم به سمت کونش و سرم رو کردم لای کونش. چه بوی صابونی میداد. همون بوی خوش یک زن بعد از حمام. اول حسابی بوش کردم. این بو مستم کرده بود. سرم که لای کونش کردم زبونم رو دراز کردم و یه لیس به سوراخ کونش زدم. مامان هم یه آه کوچیک جوابم رو داد.
سرم رو جدا کردم و گفتم
من: مامان مثل همون وقتی به پهلو بخواب.

مامان خوابید و من رفتم پایینش خوابیدم. سرم جلوی چاک کونش بود. پای راستش که روی اون پاش بود رو با دستم گرفتم و دادمش بالا. چاکش کامل برام باز شد. سرم رو کردم لای چاک کونش و کامل سوراخش رو کردم توی دهنم و مکش میزدم. چقدر خوشمزه برام بود. آدم حشری که میشه سوراخ کون یک زن مثل آب نباته براش.

مامان: بخور پسرم. سوراخ کون مامانت رو تا میتونی بخور. آههههه بزار پامو توی شکمم خم کنم برات.

پاش رو ول کردم و یه کم به سمت زمین خم شد. افتادم روش و سوارخ کونش رو باز مک میزدم. اصلا فعلا دستم رو به کسش نمیزدم. خودش داشت پستوناش رو می‌مالید و آه میکشید. انگشت انداختم و سوراخش رو یکم باز کردم و سر زبونم رو کردم توی سوراخش. خیلی برام خوشمزه بود. هیچوقت تاحالا سوراخ کون یه دختر یا یه زن رو نخورده بودم. چه لذتی رو از دست داده بودم.
مامان: مکش بزن پسر کوچولوی مامانی. بخور تا میتونی کون مامانت رو.
دست راستم رو گذاشتم روی لمبه راست کونش و فشارش میدادم. دست چپم هم گذاشتم روی کمرش و نوازشش میکردم. چه پوست ناز و لطیفی داشت. مثل صورت نازش. حسابی سوراخ کونش رو لیس زدم. سرم از از چاک کونش جدا کردم. دیدم حسابی به سمت زمین خم شده. پستون چپش زیر تنشه و راستشم روی زمین چسبیده بود. رفتم کنارش خوابیدم و پستون راستش رو گرفتم به دهنم. مامان دستش رو انداخت پشت سرم و نوازشم میکرد. یکم که توی این حالت خوردم ، مامان کامل به پهلوش صاف شد. دست زد به کیرم.

مامان: این شرت لعنتی رو درار عزیزم.

زود شرت رو کشیدم پایین و پرتش کردم یه وری. مامان محکم منو توی بغلش گرفت. پستون راستش رو چپوند توی دهنم و کیرم رفت لای روناش.
مامان: بخور شاهین کوچولوی مامان. ممی مامان رو بخور. فقط کیرت رو اصلا عقب و جلو نکن. نمیخوام حالا آبت بیاد.

من دست راستم رو گذاشتم زیر سرش و دست چپم هم گذاشتم پشت کمرش و به خودم فشارش میدادم. مامانم خودش پستونش رو توی دهنم فشار میداد.

مامان: بخور. محکم تر مکش بزن. از جا بکنش. قربون این نبض کیرت برم لای پام. عشق مامان قربونت برم که سر کیرت از آب حشر خیسه خیسه. لای رونام رو خیس کردی عزیزم. جوووون. بخور مامانی. بخور.

من محکم‌تر پستونش رو مک میزدم. تمام کارایی که تاحالا کرد مامان ، درسته منو تا حد انفجار برد. اما به ضررم بود. چون تا دست ناز و گرم مامان کیرم رو لمس میکرد آبم ریخته بود بیرون. دیگه ساک زدن یا توی کس داغش کردن که اصلا هیچ. و من اینو نمیخواستم. پس تصمیم گرفتم انقدر پستونش رو بخورم تا ارضا شه. کاری که استادش بودم. اول ارضاش میکردم عالی بود. چون تا فاصله‌ای که ارضاش کنم کیرم یکم آروم میگرفت. باید از لای رونای داغش درش میاوردم. پس سرم رو جدا کردم از سینش.

من: بیا بریم روی تخت.
مامان: بریم پسرم.

پاش رو بلند کرد و من بلند شدم و بغلش کردم گذاشتمش روی تخت.
من: مامان من پسون میخوام.
مامان: آی جون. بیا بخور مامانی. بیا کوچولوی مامان.

مامان دست راستش رو دراز کرد و گفت بیا بخواب روی دست مامانی.
خوابیدم و محکم توی بغلم گرفت و این بار پستون چپش رو گذاشت توی دهنم. محکم خودم رو چسبوندم به تن داغش و شروع کردم به خوردن پستونش.
خودم این بار ممیش رو فشار میدادم. مامانم دستش رو گذاشت روی دستم و فشار میداد دستم رو.

مامان: آه. آه پسرم. بخور. مامانت در اختیارته.

یکم پایین تنم رو از پایین تنش جدا کردم. دستم رو از روی پستونش و زیر دست خودش برداشتم گذاشتم روی کس خیس و داغش.
تازه برای اولین بار کسش رو لمس کردم. مامان آه بلندی کشید. لبه‌های کسش خب اصلا بیرون نزده بود. یعنی چوچولوش اصلا آویزون نبود. انگشت فاکم رو کردم بالای کسش و چوچولش رو لمس کردم و آروم نوازشش میکردم. کمی بعد مامان دستمو گرفت و گفت

مامان: کوچولوی مامان ممی بسه؟ اگه بسه برو چوچول مامانی رو بخور. میدونی کجای کسه؟

حوصله توضیح دادن این موقعش رو نداشتم وسط کار. پس اصلا جوابش رو ندادم. پستون خوشمزش رو که دیگه پدرش رو در آورده بودم رو ول کردم رفتم سمت کسش. به کمر خوابوندمش و لای پاش رو باز کردم و سرم رو بردم لای پاش. اول دور تا دور کسش رو یه لیس مشتی زدم. چقدر کسش بوی خوبی داشت. انگار بوی گل میداد. نمیدونم چون از حموم تازه اومده بود اینجور بود یا چیز دیگه. دور تا دورش رو که لیس زدم اول یه نگاه به کسش کردم. وای چه ناز بود. عین کس یه دختر 17 ساله نهایت. یعنی کره جنوبی پدرم اینجا رو هم واسش عمل زیبایی آلت تناسلی کرده بود؟ اگه کار اون بود که دمش گرم. اگه کار سازندش که پدر خودش بوده که دم تخمای پدر بزرگم و رحم مادربزرگم که یه همچین خوشگلی رو بزرگ کرده گرم. یه بوس کوچولو به کسش زدم. مامان گفت اوووف جوووون. کشتیم تو پسر. یه ذره با دو تا شصتم لای کسش رو باز کردم و زبون زدم از بالا تا پایینش. چقدر خیس و لزج بود. کس باید قبلش انقدر شهوتی شده باشه تا حسابی لزج بشه و بعد حسابی بیوفتی به جونش و لیسش بزنی به نظرم. البته اگه بوی خوبی داشته باشه مثل این کس بهشتی. چوچول کوچیکش رو حسابی مکش زدم. وای انگار توی کسش پمپاژ آب بود. چقدر آب میداد کسش. چقدر خوب واسه کردنش بود. چوچولش رو حسابی میخوردم و یه انگشتم توی کسش کردم که حتی برای انگشتم تنگ بود. چجوری این کیرمو بکنم توش. یه انگشتم توی کونش کردم. میخواستم دو قبضش کنم. محکم دو انگشت رو جلو عقب میکردم. چوچولش رو عین چی مک میزدم. دیگه آه نمیکشید. جیغ بنفش میزد. پستوناش رو می‌مالید و زیر لب میگفت بخور. بخور پسرم. عمر مامان بخور. تمام دور دهن و دماغم خیس بود از آب کسش. انقدر مکش زدم که کلی جیغ زد و دوتا رونش رو به سرم لای پاش فشار داد تا آبش اومد. چقدر آب داد. همش رو خوردم. خیلی برام خوشمزه بود. آبش اندازه یه مرد بود. ولی پمپاژ نداشت و با فشار نمی‌پاشید بیرون فقط. اما چه دیر ارضا بود. کاش منم یه بار یه جوری خالی میکردم تا جفتمون بار دومی بشیم. نمیدونستم بگمش کیرم رو بخور میخوره یا نه. بدش نمیاد؟ یاد اون بابک نمیوفته؟
سرم رو از کسش جدا کردم و بوسش میکردم. یه دفه دیدم یه مقدار آب غلیظ و به شدت سفید رنگ از کس خوشگلش آروم ریخت بیرون و لای چاک کسش سرازیر به سمت سوراخ کونش شد. زود تا قبل اینکه بریزه روی تخت لیسش زدم. چقدر خوشمزه بود. خیال میکردم یه بار آبش اومده آرومتر حالا میشه. اما خانوم خانوما حشری تر تازه شد. کلم رو با دو دستش گرفت و کشوندم به سمت بالا. روی تن داغش رفتم بالا. یه بوس گنده هم زدم به قفسه سینش تا رسیدم به لبش. لبش رو چسبوند بهم و محکم لبم رو میخورد. دوتا پاش رو هم دور کمرم حلقه کرد تا سفت بچسبم بهش. بعد کلی لب گرفتن پاش رو باز کرد و هولم داد تا به پشت بخوابم. اومد روم و رفت سر گردنم رو بوس کردن. بعد آروم رفت پایین و شکمم رو بوس میکرد تا رسید به کیرم. اول کلی سر کیرم رو بوس کرد. بعد باهاش حرف میزد.
مامان: سلامی آقایی. چطوری؟ واسه مامانی شق کردی؟ واسه کس مامانی شق کردی؟ دوس داری مامانی برات بخورتت. دوس داری آبت بیاد توی دهن مامانت؟ چقدر خوشگل و بزرگی تو آخه.

مامان فقط کله کیرم رو کرد توی دهن داغش و مکش میزد و سر زبونش رو فشار میداد توی سوراخ کیرم تا آب حشرم رو با زبونش بخوره. با تخمامم بازی میکرد و توی دستاش فشارشون میداد. من هم دوتا بالشت روی تخت رو گذاشتم پشت کمرم تا بتونم کیر ساک زدن مامان جون رو ببینم کامل. مامان چشمای خمارش رو خیره کرد توی چشمام و کل کیرم رو کرد توی دهنش و ساک میزد واسم. چه ساک پر تفی. چقدر دهنش داغ بود. سر کیرم رو به گوشت لپش از درون دهنش می‌مالید. چه کیرم رو مک میزد محکم. دستام رو کردم توی موهای لَختش و موهاش رو انگار شونه میکردم با دستام. مامان سرعت ساکش رو بیشتر کرد. اصلا انگار دندون توی دهنش نبود. منم سعی کردم دست چپم رو به پستون چپ مامان برسونم. میخواستم ارضا که میشم پستونش توی دستم باشه. صدای آهنگی که مامان اول کار پلی کرده بود چه فضای رمانتیکی رو ایجاد کرده بود.
پستونش رو حسابی فشار میدادم و موهاش رو دست میکردم داخلش. داشت آبم میومد که مامان انگار فهمید و دهنش رو همون لحظه جدا کرد از کیرم. وای نه تو رو هر کی دوست داری مامان بزار خالی شم. دیگه طاقت نداشتم. داشت بدجوری دیوونم میکرد. تخم چپم رو کرد توی دهنش و تا حدی که یکم دردم بگیره فشارش داد. پستونش رو داشتم میکندم از جا. کمی بعد مامان دوتا تخمم رو توی دست راستش گرفت و یکم فشارشون میداد و دوباره کیرم رو کرد توی دهنش و محکم‌تر دفه قبل برام ساک زد. خیلی شدیدتر مکش میزد. تنم شروع کرد به لرزیدن. پستونش رو بیش از حد فشار میدادم. چشمام رو بستم و چهار بار پمپاژ کردم توی دهنش. اونم با شتاب. من آبم خیلی سفت و خامه‌ای بود. آبم که داشت میومد شدید مامان تخمام رو فشار میداد. نعره کوتاهی کشیدم. ‌کامل که خالی شدم نای باز کردن چشمام رو نداشتم. پستونش رو ول کردم. مامان هنوز داشت سر کیرم رو مک میزد.
به زور چشمام رو باز کردم و گفتم بسه. دیگه بسه. مامانی همه آبم رو قورت داده بود.

مامان: پاشو صاف بشین عشق مامان. به سختی صاف نشستم. مامان یه پاش رو اینور پام و یه پاش رو اون ور گذاشت و کیرم چسبید به چاک کسش که باز حسابی خیس بود.
مامان: بیا پستونای مامانی رو بخور تا جون بگیری واسه اصل کاری.
حمله کردم به پستون سمت راستش و دستامم گذاشتم پشت کمرش و به خودم فشارش میدارم. مامانم دستاش رو گذاشت یکیش پشت سرم و یکیشم پشت کمرم و حسابی توی بغل هم بودیم. چه آرامشی بهم دست داده بود.
مامان: بخور پسرم کاش شیر داشتم. کاش میشد شیره وجودم رو بهت بدم. بخور پسر کوچولوم.

چقدر محکم بغلم کرده بود. دلم میخواست نفوذ کنم توی بدن داغش. آرامش خیلی خوبی بود. مامان خواست ازم جدا بشه که محکمتر گرفتمش.

مامان: باشه باشه. پسرم جایی نمیره مامانت. آروم باش توی بغلم. فقط با خیال راحت تا هر چی دوست داری پستونای مامانت رو بخور.

سرم رو نوازش میکرد. پستون راستش رو ول کردم و زود رفتم چپی رو کردم توی دهنم. کمرش رو به خودم فشار میدادم. کیرم که روی چاک کسش بود دوباره شق کرد.

مامان: جووون. شق کردی باز واسه مامانی؟ کیرت رو روی کس مامانی شق کردی قربونت برم؟ شق کن شق کن تا میتونی واسه مامانی. محکم تر بمک پستون مامانی رو.

واقعا دیگه ادامه سکس و کردن کس آبدار تنگش رو نمیخواستم. دلم میخواست تا ابد تا هزاران سال بعد تا هزاران دنیای دیگر محکم توی بغل هم باشیم و من پستونای شیرین‌تر از عسلش رو بخوردم. چه آرامشی بود آغوش گرمش و پستونای گرد و سفتش. مامان سرش رو توی موهام کرده بود و سرم رو بوس میکرد. مامان هم انگار فکرم رو خونده بود.

مامان: میخوای تا صبح توی بغل هم همینجوری باشیم و پستونم دهنت مامان جون؟

واقعا دلم میخواست بگمش آره. اما نمیشد. باید امشب کس خوشگلش رو این کیرم افتتاح میکرد. دستام رو از پشت کمرش باز کردم. مانانمم باز کرد از پشت کمرم و پستونش رو ول کردم. دوتا پستونش قرمز شده بود همه جاش از بس مکش زده بودم.

من: آره میخوام. ولی اول امشب میخوام بکنمت مامان جون. میخوام توی بغلم آهت رو در بیارم. میخوام آبت بیاد و کیرم توی کست رو خیس خیس کنه.

مامان: وای جون.
مامان هلم داد و افتادم روی تخت. کیرم که به کسش چسبیده بود رو گرفت سرش رو کرد توی کسش. اوووف چقدر تنگه. مامان آه و جیغش قاطی شده بود. از ختنه گاه رد شد کیرم توی کسش. مامان خیلی آروم خودش رو روم فشار میداد تا کیرم کامل رفت توی کسش. بعد کامل روم خم شد و پستونش رو گذاشت توی دهنم و گفت پسرم آروم بکنم.
من دوتا پام رو خم کردم تا راحتر بشه تلمبه بزنم. حالت خوبی بود. چون مامان کامل توی بغلم بود و ازهمه مهم‌تر پستونش توی دهنم. اما سخت بود تلمبه زدن اونم توی کس به این تنگی. فقط به شدت آبدار بودن کسش و لزجیش بود یکم کار رو راحت کرده بود. وای چه حالی داشت گوشت کیرم با گوشت گرم و مرطوب واژنش روی هم مالیده میشد.
دست راستم رو گذاشتم پشت کمرش و سعی کردم برش گردونم.
مامان کامل پاهاش رو صاف کرد و به پهلو شد. منم به پهلو شدم. بازم پستونش توی دهنم بود و مکش میزدم. مامان پای راستش رو گذاشت روی پای من تا راحت بکنمش.

مامان: محکمتر. تندتر بکنم. محکم مک بزن پستون مامانی رو. یه دستم زیر گردنش بود. دست دیگم رو بردم سمت دهنش. مامان انگشت فاکم رو تف مالی کرد. من انگشتم رو بردم روی سوراخ کونش مالیدم و آروم کردم توی کونش. مامان جیغ میزد. حواسم بود فقط آبم نیاد توی کسش. ولی خب چون آبم اومده بود به این زودیا دیگه ارضا نمیشدم.
تصمیم گرفتم حالت عوض کنیم.

من: مامان برگرد به پشت و به پهلو بخواب. میخوام از پشت بغلت کنم و بکنمت.
مامان زود ازم جدا شد و به پشت خوابید به پهلو و کونش رو داد عقب. دستم رو از زیر گردنش رد کردم یه پستونش رو گرفتم. با دست دیگمم پاش رو توی هوا گرفتم. کیرم رو کردم توی کسش و سرم رو گذاشتم روی گردنش و بوسش میکردم. مامان هم با یه دست اون پستون دیگش رو فشار میداد و با دست دیگشم بالای کسش رو می‌مالید. مامان داشت ارضا میشد. جیغ میزد قربونش برم. هم من و هم خودش پستوناش رو آبلمو کردیم دیگه. محکم تلمبه میزدم توی کس تنگش. هر لحظه داشت توی کسش داغ‌تر میشد. انگار کیرم داشت آب میشد از گرمای کسش. احساس کردم یه آبی از ته کسش که خیلی داغ بود ریخت روی کیرم. اوووف مامان خانم ارضا شد. منم از اینکه آبش ریخت روی کیرم آمپر حشرم رو برد بالا. نزدیک بودم. زود ازش کشیدم بیرون. مامان خیلی سریع به کمر خوابید.

مامان: عشق مامان بزارش لای پستونای مامان اگه دوس داری. زود نشستم روی شکمش. اما سعی میکردم خیلی وزنم رو روش نندازم. کیرم رو گذاشتم لای پستوناش. مامان برام دوتا ممیش رو به هم به شدت فشار داد. پستونای سایز 60 گرد جون میده واسه لا پستونی. کیرم بین دوتا گوشت سفت عقب و جلو میشد. سه چهار بار عقب جلو کردم و آبم با فشار کمتر قبل ریخت لای پستوناش و یکی دو قطره هم زیر چونش.

مامان: جوووون. هورااااا. قربون اب کیر پسرم برم من. زود از روی شکمش پاشدم و خوابیدم روی تن داغش و لبم رو گذاشتم روی لبش و میخوردم لباش رو. توی دهنم عین یه دختر هات اووووم اووووم میکرد. به خودم میگفتم خاک بر سرت عمری جنده میکردی فکر میکردی خیلی شاهکار میکنی. عین یه تیکه گوه میخوابیدن لنگ میدادن بالا با اون کس گشاشون تا بکنی. بوی گهم میدادن. نه عشق بازی باحالی بلد بودن نه چیزی.

ازش جدا کردم خودم رو. پاشدم ضبط رو خاموش کردم و یه دستمال مرطوب آوردم و پستوناش و زیر چونش رو تمیز کردم.

مامان: ساعت چنده مامانی؟
من: 10.
مامان: بیا ساعت بزار روی 11:30 و یکم توی بغلم پستونام رو بخور تا بعد پاشیم یه شام بخوریم و دوباره تا صبح توی بغل هم بخوابیم تو پستونام رو بخور.

من: مامان بهترین شب زندگیمه. تا خود صبح پستونای خوشگلت توی دهنمه.

مامان: جووون. تا خود صبح انگار دارم به پسر کوچولوم شیر میدم.

من ساعت رو روی 11:30 گذاشتم و پریدم توی بغل داغش و پستونش رو به دهن گرفتم.

(پایان قسمت هجدهم)
     
  
مرد

 
تجاوزی تلخ با سرانجام شیرین(قسمت نوزدهم)_تخیلی

دوستان عزیز ، این قسمت هم مانند قسمت قبل طولانی و دارای یک سکس طولانی و اروتیک هست. امیدوارم خسته نشید و دوستش داشته باشید و در انتها نظراتتون بدین درباره این قسمت.
**********************************************

درسته اونشب رویایی کس داغ و آبدارش رو افتتاح کردم. یخ مامان حسابی آب شد دیگه و اون حرکت قبل سکس که برام استریپ رفت و بدن ناز و سکسیش رو برام قر میداد و منو به بزرگترین رویام از 13 سالگی رسوند ، اما هیچ اتفاق اون شب مثل اون که توی بغلم نشست و کیرم رو چسبوند به کسش و پستون خوشگلش رو گذاشت توی دهنم و همدیگه رو محکم بغل کردیم منو به وجد نیاورد. حاظر بودم دیگه نکنمش ولی هر شب همدیگه رو محکم بغل کنیم و من پستوناش رو بخورم. خود مامانم خیلی تحریک میشد و حال میکرد از خورده شدن پستوناش. باعث میشد همه چیز رو فراموش کنم. به ارامش مثال نزدنی و توصیف نشدنی دست پیدا کنم.
از اون شب به بعد دیگه رو تخت خودم نخوابیدم. هر شب توی بغل هم می‌خوابیدیم اما با شرت لعنتی. نزاشت تا شب تولدم که چهار هفته دیگه بود بکنمش. اما میزاشت هر وقت که دلم میکشه ممیاش رو بخوردم ، توی بغلم بگیرمش و کسش رو از روی شرت بمالم. نزاشت بکنمش چون میگفت هر شب سکس کنیم هیجانش از بین میره و بعد مدتی عادی میشه برامون. کار هر شب من خوردن پستوناش بود. انقدر مکش میزدم تا بیهوش شم. مامانم تا میدید خوابم برده قرصاش رو میخورد و خودشم توی بغلم بیهوش میشد. دیگه اصلا توی خواب حالش بد نمیشد. اونم انگار به آرامش لازمه رسیده بود. کاش دیگه اون آشغالای داروهاش رو هم نمیخورد. یه روز در میونم که 11 صبح آمپول داشت و سریع دو ساعتی بیهوشش میکرد و ریلکسش میکرد ، توی بغلش می‌خوابیدم و با ممیاش ور میرفتم.
مامان دو هفته مونده بود به تولدم یه 206 مشکی خرید و به نام منم زدش. بابام بهش رانندگی یاد داده بود و گواهینامه داشت. هر شب منو تمرین میداد خودش. میگفت تولد 18 سالگیت رو دوتا کادوت رو جلو جلو گرفتی. یکی کردنش و یکیم ماشین. من که گواهینامه میگرفتم میخواست برای خودشم یه پراید بگیره.
از همون اول مهر بکوب چسبیدم به درسا. مامان که ترم 2 روانشناسی بود و بابام اینجوری شد و بعدم مامانم از هم پاشید ، درس خوندنش هم نابود شده بود دیگه. قصد داشت تا من این پیش دانشگاهی رو تموم کنم و باهم بخونیم و کنکور قبول شیم و جفتمون بریم روانشناسی.
روزی هزار بار خدا رو شکر میکردم دروغم رو برای قضیه المپیاد که بهش گفتم نفهمیده. آخه من انسانی بودم. اما بهش المپیادها رو برای فیزیک و شیمی و ریاضی گفته بودم. حتی به رومم نمیاورد که حالا نتیجه امتحان اون روزت چی شد؟ اصلا به مدرسه الانت راجع به المپیاد و اینا گفتی یا نه. اصلا چرا روزی که گفتمش المپیاد ریاضی و فیزیک و اینا هیچیم نگفت؟ چون میدونست بچش خیر سرش انسانیه. یعنی نمیخواست به روم بیاره و فهمیده بود دروغ شاخ دار کیر شکن گفته بودم؟
خودم تازه به چرندی که گفته بودم پی برده بودم. بعد کلی فکر کردن به این نتیجه رسیده بودم ازم پرسید یا روآورد کرد ، بگم همینجوری قصد شرکت داشتم. میخواستم خودم خودخوان درساش رو بخونم. چون از ریاضی و اینا خیر سرم خیلی خوشم میاد. اما چون میخواستم رشته بابا که روانشناسی بود رو بخونم رفتم انسانی. بهترین دروغ ممکن بود. لعنتی دروغ هی دروغ میاره.
ولی خب همین که معدل نابود دیپلمم رو نمیدونست هنوز خودش خیلی خوب بود. بکوب داشتم از همون روز اول میخوندم.
مامان هنوز نزاشته بود سوار ماشین خودم تنهایی بشم. واسه همین با اتوبوس و تاکسی با اینکه راه برام کمی زیاد و بد مسیر بود میرفتم مدرسه صبحا. خودش خیلی دلش میخواست ببرتم. اما نمیزاشتم اون موقع صبح پاشه از خواب. اما ظهرا خودش میومد دنبالم. جلوی مدرسه هم نمیومد که یه موقع بچه‌ها نبینن بگن بچه ننه هنوز مامانش میاد دنبالش. صبحا کلی دختر خوشگل توی تاکسی و اتوبوس میدیدم. اما چشمام پاک شده بود انگار☺.
دیگه هیچ دختر حتی خوشگلم به چشمم نمیومد. سر به زیر شده بودم. منی که توی مدرسه هر روز دست به یقه بودم و پای دفتر ، حالا زنگای تفریح یه گوشه میرفتم و درس میخوندم. بچه‌ها هم که سه سال قبل باهم بودن اکثرا ، زیاد منو توی اکیپاشون راه نمیدادن. البته مدرسه کلاس بالایی بود. همه مودب و اکثرا خر خون بودن. کسیم کاریم نداشت.
مامان توی این چهار هفته تا قبل تولدم ، همش میگفت واسه شب تولدت مثل خودش یه کاری کن که حسابی ایندفه اون حشری بشه. مثل استریپ و قر دادن تحریک کننده خودش.
همش ذهنم درگیر بود که چه کار کنم. تا اینکه دو روز مونده بود به تولدم یه فیلم دیدم که زنه توی وان پر از شیر خوابیده بود و گل‌های رز سرخم توی وانه بود. به فکر فرو رفتم که منم اینکار رو حتما کنم. چون زنه توی فیلم بعدش بدنش لیز شده بود و پوستش نرم و لطیف. نقش اول مرد فیلمه که همون شب بغلش کرد و حال کردن باهم بهش اینو گفت. این فیلمم با مامان دیدم. پوست بدن مامانم که خودش نرم و لطیف و خیلی ناز بود. حالا بیشتر بشه چی میشه. اما توی این فکر بودم که شیر سفید باشه توی وان یا شیر عسل؟
تصمیم داشتم بخوابونمش توی وان و کلی بمالمش و بعدم خودم برم توی وان کنارش بخوابم و تمام تنش رو بخورم. پوست خودمم لیز میشد. اما بیخیال. هم حالم رو میکردم هم یه حال تازه به مامان میدادم.
نظرم بیشتر روی شیرعسل بود. خوشمزه تر بود و میشد به بهانه شیر عسل ، کل تن مامان رو از صورت تا نوک پاش رو خورد.
روز تولدم رسید. مامان بعد مدرسه اومده بود دنبالم. اول باهم رفتیم یه فروشگاه تا چیز میز بخریم. من رفتم و چهار تا کارتن 12 تایی شیر عسل 1.5 لیتری برداشتم.

مامان: شاهین این همه شیر عسل واسه چیه؟
من: مگه نگفتی دنبال یه کاری باش واسه سکس امشب؟ نکنه میخوای امشبم بزنی زیر حرفت و ندی مامان خوشگلم؟

مامان: من کی زدم زیر حرفم؟ پریودم که نیستم. نترس پسرم. امشب کسم درش به روی کیر خوشگلت بازه. ولی این شیرعسلا چه ربطی داره به سکسمون؟

زودی تا کسی نبینه یه بوس از لپش کردم. گفتم جووون. قربون یخت برم که آب شد مامانی. چقدر خوشحالم که آب شد. اینا هم واسه امشبه. یه سکس خفن و عاشقانه.

مامان: خشن که نیست؟ مجبورم نکنی همه اینا رو بخورم؟
من: نه مامان جون. یکم به اون دل کوچولوت و زیر دل خوشگلت بگو طاقت بیاره تا شب.

دیگه خریدامون رو کردیم و رفتیم سمت خونه. ناهار رو خوردیم و میخواستیم بریم یه چرت بزنیم تا عصر. قبل خواب گفتمش

من: مامان لطفا بیدار شدی اگه زودتر ، تنهایی حمام نرو. بزار باهم بریم اگه میشه. کارم رو باید توی حمام انجام بدم.
مامان: نه واسه پسر گلمم دیشب سفیدش کردم.(توی این چهار هفته اصلا باهم حمام نمیرفتیم. کلا تا حالا باهم حمام نرفته بودیم) حدس میزنم چه کار میخوای بکنی. چه کار لذت بخشیه اگه اونه. قبلا یه بار با بابات انجام دادم. از بهترین سکسام بود.

من یه چشمکش زدم و رفتم یه دستشویی بعد بیام توی بغلش بخوابم. وقتی اومدم نزاشت برم توی بغلش.

مامان: پسر گلم برو توی تخت خودت. میخوام حسابی حریص بشی واسه شب.

من: خیلی بدجنسی. آخه این چه کاریه؟

رفتم سمت اتاقم و خوابیدم روی تخت. به این فکر بودم بابام چه حشری بوده مثل خودم و چه به روز بوده فکرای سکسیش. زودی به خواب عمیقی رفتم. از شانس خوبم فرداش که چهارشنبه بود یه امامی رو با تیر زده بودن و تعطیل بود. پنجشنبه هم دوره مموتی که بین التعطیلین بود.
ساعت حدود 5:30 بود حس کردم یکی چسبیده بهم و داره لبم رو بوس میکنه. دیدم مامان خوشگلمه. اومده بود خودش رو چسبونده بود بهم و لبه تخت خوابیده بود و لبم رو بوس میکرد. یه میل دیگه تکون میخورد میوفتاد از تخت پایین.
زودی دستم رو گذاشتم پشت کمرش و خودم رو کشیدم سمت دیوار و اونم کشیدم توی بغلم تا نیوفته. مامان صورتم رو محکم گرفته بود و لبم رو میخورد. دهنش رو باز کرد و زبونش رو بیرون اورد. منم زبونم رو به زبونش میزدم و بعد زبونش رو به دهنم کشیدم و مکش میزدم.
کمی بعد مامان گفت پاشو خوشخواب. شب تولد که نباید خوابید. پاشو بریم حمام ببینم میخوای چی کار باهام کنی؟

مامان از توی بغلم جدا شد و از تخت رفت پایین. منم زود پاشدم و اومدم یه دستم رو گذاشتم زیر کمرش و یه دستم رو گذاشتم زیر زانوهاش و بغلش کردم. سرم رو از روی لباسش روی پستونش گذاشتم و بوسش میکردم پستونش رو. در همین حالت به سمت حمام اصلی خونه که وان هم داشت حرکت کردم. مامانم هی می‌خندید ازم. رفتیم جلوی در حمام یه بوس گنده از پستونش کردم و گذاشتمش زمین. مامانم یه بوس از لپم کرد و رفت توی حمام و مشغول در اوردن لباسای تنش شد. مامان خودش از قبل 4 کارتن شیر عسل رو برده بود گذاشته بود کنار وان و یه پاکت سیگار مادوکس کاکائویی هم روی کارتن شیرا بود. من تعجب کردم اما هیچی نگفتم. مادوکس فیلتر مشکی که یه سیگار سنگین هلندی بود و وقتی هم اومده بود غوغا کرده بود به خاطر طعم دار بودنش و تنها سیگار طعم دار موجود توی ایرانم بود برای اون موقع ، حالا جلوی چشمام بود. نکنه هنوز خوابم؟ من این سیگار رو فقط دو بار کشیده بودم اونم دو تا نخ. نه دو پاکت. خیلیم گرون بود واسه خودش. هیچی نگفتم و وانمود کردم انگار اصلا ندیدمش تا ببینم خودش چه کار میخواد کنه؟ ولی مامان داشت واسه سیگار من و خودش رو میکشت که!!!
مامان شرتش رو در نیاورده بود. یه شرت سفید تنگ پاش بود که ساده هم بود.

مامان: شاهین مامان جون یکم کونم رو میخوری قربونت بره مامانی؟ خیلی حال میده و بدجوری هوس کردم.
من: تو جون بخواه عزیزم.
مامان: من دولا میشم روی وان و تو از پشت با کونم ور برو و بخورش و منم وان رو پر میکنم از این شیر عسلا. خوبه؟ مگه همین نقشت نبود عزیز مامان؟

من: چرا بد باشه. عالیه. جوری کونت رو سر حال بیارم که حال کنی و خیلی باهوشی مامان خوشگلم. نمیشه غافلگیرت کرد.
مامان: وای جوووون. کونم داغ کرده واست.
مامان دولا شد روی وان بدون اینکه شرتش رو در بیاره. منم زود یه چهار پایه که توی حمام بود رو آوردم گذاشتم پشتش و روش نشستم. اول با دو تا دستام کپلای سفت کونش رو از روی شرت می‌مالیدم و بوسش میکردم. مامان هم دونه دونه سر شیرعسلا رو باز میکرد و توی وان میریخت. دو بر شورتش رو کردم لای چاک کونش. گوشت کپلاش رو بوس میکردم و می‌مالیدم. یه ضربه خیلی آروم که دردش نیاد و جاش نمونه زدم روی کونش. مامان یه آه خیلی خوشگلی جوابم رو داد. اروم یکم شرتش رو تا روی کونش کشیدم پایین.‌ حسابی همه جای کپلای کونش رو بوس میکردم و می مالیدم. شرتش رو تا زیر کونش کشیدم پایین. با دو دستم چاک کونش رو از هم باز کردم و یه بوس از بالای خط کونش کردم.
مامان: جووون. چه حالی میده پسرم کونم رو میخوره.

همینجور شیرا رو توی وان میریخت.
دیگه کامل شرتش رو انداختم پایین و مامان با پاش پرتش کرد گوشه حمام.
من: مامان جون خوشگلم. یه پات رو بزار لبه وان تا این چاک کون خوشگلت باز بشه و یه حال اساسی بهت بدم.

مامان: ای به چشم.
پای راستش رو گذاشت لبه وان. حمله کردم به سوراخ کونش. با دو شصستم لاش رو باز کردم و زبونم رو توی سوراخش میکشیدم. کسش چه آبی داده بود. تریش تمام چاک کونش رو آغشته کرده بود. ولی اصلا به کسش دست نمیزدم. همه تمرکزم روی کونش بود. در ثانی قصد ارضاشم فعلا نداشتم. فقط میخواستم حسابی حشریش کنم. کل سوراخ کونش رو کردم توی دهنم و مکش میزدم و کپلای کونش رو به صورتم که لای چاک کونش بود فشار میدادم و می‌مالیدمش. مامان ریز ریز آه میکشید و شیرا رو میرخت توی وان. دستام رو گذاشتم روی گودی کمرش که عاشقش بودم و کونش رو برجسته کرده بود و نوازشش میدادم.

مامان: بزن در کونم محکم.

من دلم نمیومد محکم بزنم. اون حشری شده بود. شاید تا میزدم یه دفه فکر میکرد خشونته و یادش به گذشته میوفتاد. آروم زدم روی کپل راستش.

مامان: نه محکم پسرم.
سرم رو جدا کردم و گفتم محکم و خشونتی نداریم.
مامان: خواهش میکنم. اینو خودم دارم میگم. دوس دارم خب.
کف دست راستم رو گود کردم و جوری زدم در کونش که فقط صدا بده و هیچ دردیش نگیره. مامان فکر کرد محکم زدم و خوشش اومد و حرفه‌ای زدم که دردش نگرفته.
مامان: جون جون. بازم میخوام.
چه لوس حرف میزد. عاشق این لوند بازیاش بودم. دست نزده به کیرم آبم رو تا سر کیرم بالا میاورد. دوباره همینجوری یکی دیگه زدم. چه کسش داشت آب میداد. از زیر کسش تا روی کونش رو زبون زدم و ابش رو مک زدم. جون چه خوشمزه بود برام. بوی عطر تنش مستم میکرد. اون دیشب حمام بود. پس ربطی به حمام نداشت. کلا عطر تنش مستم میکرد.
مامان: بازم بازم میخوام. همینجوری بزن و محکم بمک سولاخمو.
دو سه تا پشت سر هم زدم. دست از کار کشیده بود و فقط داشت حال میکرد. نه نمیخواستم حالا ارضا بشه. یکم دیگه سوراخش رو مک زدم و سرم رو از چاک کونش برداشتم و کپلاش رو دوتا بوس کردم و گفتم

من: بسه خوشگل من. مامان قشنگ من. نمیخوام حالا ابت بیاد. هنوز زوده.
مامان: نه نه. میخوام. بازم میخوام.

من کامل لباس برم بود هنوز. پاشدم ایستادم و چارپایه رو هل دادم عقب. مامان اومد و کونش رو فشار داد به کیر شقم و بعدم خودش رو لش کرد توی بغلم. من زود دستام رو روی پستوناش گذاشتم و به خودم فشارش دادم. مامان دستاش رو روی دستام گذاشت.

مامان: بازم من میخوام. اذیتم نکن.
من: من هیچوقت مامان خوشگل و سکسیم رو اذیت نمیکنم. مگه میشه یه تیکه جواهر رو اذیت کرد؟ فقط میخوام حسابی حشریت کنم. مثل خودت اون شب. حالا نمیخوام زود ارضا بشی.
مامان یکم خودش رو توی بغلم کج کرد و سرش رو چرخوند و گفت قلبت رو میخوام ولی بدون قافش.
خندیدم و زود لبم رو گذاشتم روی لبش و یه لب توپ بهش دادم. پستوناش رو می‌مالیدم. اونم دستای گرم و لطیفش رو روی دستام گذاشته بود.
یکم لبش رو جدا کرد و گفت دستات رو بزار روی شکمم و زود دوباره لب داغش رو گذاشت روی لبم و لب میگرفت. دستام رو گذاشتم روی شکمش. یه دفه شروع کرد عضلات شکمش رو منبسط و منقبظ کردن. وای انگار ماهی توی تنم وول میخورد. چه بدنی داشت. عاشق شکم تختش بودم. یه شکم عضله‌ای و با یه ناف کوچولو تو دل برو. بعد که این کار به شدت حشری کنندش رو تموم کرد ، لبم رو ازش جدا کردم و گفتم منم عکست رو میخوام ولی بدون عینش و دستم رو گذاشتم روی کس خیسش و یکم مالیدم کسش رو. مامان لبش رو جدا کرد و گفت
مامان: بسه دیگه قربونت برم. بریم سر اصل کاری که وانه. زود لخت شو که میخوام تنت رو حس کنم عزیزم.

یه بوسش کردم و رفتم کنار تا لباسام رو در بیارم. مامانم دولا شد تا یه شیر دیگه رو باز کنه و بریزه توی وان. لباسا رو کندم زود و رفتم سمتش و گفتمش

من: ولش کن مامانی. تو بخواب تو وان تا من بریزم روت شیرا رو.
مامان: پس خودت بغلم کن و بزارم توی وان.

بغلش کردم و آروم خوابوندمش توی وان. قسمت بالای وان یه پشتی ابری بود که بشه سرت رو روش بزاری. فقط یه کارتن 12 تایی دیگه مونده بود. پاکت سیگارم روی همین کارتن بود. دیگه طاقت نیاوردم که سیگار اینجا چی کار میکنه.
من: مامان این پاکت سیگاره چیه؟
مامان: حالا کاریش نداشته باش. بزارش گوشه وان تا شیر روش نریزه یه موقع. بعد میگمت.

منم همین کار رو کردم.

مامان: پسر گلم فقط دوتا پاکت شیر رو نریز. کار دارم باهاش.
من: چشم مامان خوشگل من.

طبق خواست مامان دوتاش فقط موند. دیگه وقت مالیدن مامان توی اون همه شیر عسل بود. وان پر شیر عسل شده بود. چهارپایه رو گذاشتم کنار وان و به مامان گفتم تا پشت به من بشینه توی وان. نشست و منم هی با دستم شیر میریختم روی کمرش و کمر نازش رو ماساژ میدادم. آروم آروم دستام رو از زیر بغلش رد کردم و پستوناش رو گرفتم. هی شیر می‌ریختم روی ممیاش و می‌مالیدمشون. مامان سرش رو کامل خوابوند به سمتم و من اول یه بوس از گردنش کردم و بعد لبام رو گذاشتم روی لبش آروم لبش رو بوس میکردم و پستوناش رو فشار میدادم. لبش رو ازم جدا کرد و گفت
مامان: بیا پسرم توی وان تو هم.
من: میخوام پوستت لیز بشه تا بخورم تن خوشگلت رو. خودمم بیام منم لیز میشم.
مامان: نمیشی. لطفا بیا بچسب بهم تا بیشتر حال کنیم.

دیدم راس میگه خب. حالش بیشتره تا اینکه من بشینم و فقط بمالمش. مامان رفت جلوی وان نشست و گفت من برم پشتش و بالای وان بشینم و کمرم رو بزنم به قسمت گردی بالای وان. نشستم و دوتا پاهامم از هم باز کردم و مامان یکم اومد عقب بین پاهام نشست و بعد کمرش رو زد به من و توی بغلم قرار گرفت. اما یه کم کونش جلو بود تا حالت خوابیده بگیره. دستم به کسش نمیرسید دیگه. دستام رو حولش قرار دادم و سفت به خودم چسبوندمش و گردنش رو بوسه بارون کردم. پایین موهاش که همیشه دور شونش میریخت و اصلا دم اسبیش نمیکرد ، توی شیرا میرفت و رنگ قشنگی شده بود. مامان سرش رو روی شونم گذاشته بود. شیر میریختم روی پستوناش و محکم می‌مالیدمشون و فشارشون میدادم. مامانم آهش رفته بود هوا. شکشمشم می‌مالیدم. مامان خودش دستش روی کسش بود و کسش رو توی شیرا می‌مالید.

من: مامانی یکم بیا بالاتر تا کست رو بمالم. میخوام ارضات کنم. دستم به کس خوشگلت نمیرسه.

مامان: جوووون. قشنگ پس ابم رو بیار. پستونامم محکم بمال. میخوام توی بغل پسرم حسابی ارضا شم.

زودی یکم اومد بالاتر. من اول کیرم رو صاف گرفتم تا میاد بالا یه چیز تیز نره توی کمرش. اینجوری صاف مماس شد با کمرش‌. دست راستم رو گذاشتم روی پستون راستش و دست چپمم گذاشتم روی کسش و محکم می‌مالدیمش و انگشتش میکردم. با چوچولش ور میرفتم. مامانم دست راستش رو گذاشت روی شکمش‌تا شکمش رو بماله و دست چپشم روی پستون دیگش و فشارش میداد. جیغ میزد و سرش رو به شونم فشار میداد. سرم رو به سرش چسبوندم و توی گوشش هی میگفتم

من: جوون مامان گلم. قشنگ لذت ببر. آه بکش برام. قربون آه کشیدنت برم که عاشقشم. جوووونم. داره آبت میاد؟ داری توی بغلم ارضا میشی؟
مامان: آره.‌آره پسرم. توی بغلت داره آب کسم میاد.

خودش دیگه نای فشار دادن پستونش رو نداشت و فقط با نوکش ور میرفت بین انگشتاش. ولی من خار پستون راستش رو داشتم می‌گاییدم از بس فشارش‌میدادم. دست گرمش روی دستم بود. لاله گوشش رو مک میزدم گاهی و هی باز میگفتم
من: جووون. قربون کست برم. راحت ارضا شو توی بغلم خوشگلم.

جیغ میزد. دستش رو از روی ممی چپش بر داشت و هی شیر میریخت روی دست من و پستون راستش تا خیس باشه. دست چپش رو گذاشت روی دستم روی کسش تا دیگه نتونم انگشت کنم کسش رو. دیگه طاقت نداشت. داشت ارضا میشد. محکم دستم رو به کسش فشار داد. ولی من میخواستم دیوونه‌ترش کنم. لاله گوشش رو محکم مک زدم و پستونش رو شدیدتر فشار دادم. کلی جیغ زد و تنش لریزد توی بغلم تا ارضا شد.
مامان: [با صدای خفیف و سرشار از بیحالی و سرمستی] بسه. لطفا بسه مامان جون. کشتیم.

منظورش این بود بسه دیگه گوشم رو نخور. دستش رو از روی دستم روی کسش برداشت. منم دستم رو برداشتم. آب کسش و شیر عسل باهم قاطی شده بود. یه لیس زدم کف دستمو تا آبش رو که روی دستم بود بخورم.

مامان: آبم خوشمزست مامانی؟
من: بهترین طعمیه که تاحالا خوردم. حالا هم که با شیرعسل قاطی شده دیگه ببین چی میشه.

مامان هنوز نا نداشت تکون بخوره. توی بغلم بی حرکت افتاده بود و سرش روی شونم بود.

مامان: وای همه شیره جونم رو کشیدی بیرون پسر گلم. مرسی که انقدر به مامانت خوب حال میدی. ارضای خیلی خوبی کردم. خودم حس کردم قشنگ چقدر آب از کسم بیرون زد.
من: قربون کس آبدارت بشم من. قربون ارضا شدنت بشم من که چه خوشگل تنت می‌لرزه.
مامان: خدانکنه. همه نقاط حساسم رو باهم داشتی تحریک میکردی. آفرین پسر گلم.
من: واسه عشقت باید از جون مایه بزاری.
مامان: آره راس میگی عشق مامانی.
یهو سریع پاشد نشست و رفت کنارم سمت راست و به پهلو خوابید و سرش رو گذاشت روی بالشت ابری وان و گفت

مامان: اون دوتا پاکت باقی مونده شیرا رو بده کوچولوی مامانی.

من دوتاش رو دادمش و اون یکیش رو گذاشت پشت سرش روی زمین کنار وان و یکی دیگش رو سرش رو باز کرد و توی دستش گرفتش.

مامان: خب عشق مامانی. به پهلو به سمتم بخواب ببینم.

منم زود حرفش رو گوش کردم و به پهلو سمتش خوابیدم. مامان بیشتر خودش رو کشید بالا روی بالشت تا پستوناش درست جلوی صورتم قرار گرفت.

مامان: بیا قشنگ ممی بخور کوچولوی مامانی. اگه تونستی و راحتم بودی کامل بهم بچسب و کیرت رو بزار لای پام. چون به کسم که نمیرسه. اگه هم نبودی فقط قشنگ ممی بخور. میخوام سفت بخوریا.

من: تو میخوای چی کار کنی مامان جون؟
مامان: تو کاریت نباشه. فقط ممیتو بخور عزیزم.

بهش خودم رو چسبوندم و مامانم لای پاش رو برام باز کرد و کیرم رو گذاشتم لای پاش. دست راستمم گذاشتم زیر گردنش و دست چپمم گذاشتم روی کمر نازش و به خودم حسابی فشارش دادم پستون چپش رو کردم توی دهنم. نصف اون گنبدی پستونی گرد و سفتش رو کردم توی دهنم و محکم مکش میزدم. کمی بعد

مامان: عزیزم فقط نوکش رو بمک لطفا.

منم پستونش رو از دهنم کشیدم بیرون و نوکش رو فقط مک میزدم.
مامان: سعی کن شیرا رو هم بخوری. فکر کن داری از پستون مامانت شیر میخوری عزیزم. مثل یه کوچولو.

مامان پاکت شیر رو آروم آروم میریخت روی گنبدی پستونش تا سرازیر کنه به سمت نوک ممیش. واقعا انگار داشتم از نوکش شیر میخوردم.

مامان: بخور. بخور عزیزم. کاش واقعا میشد بهت شیر بدم. کاش پستونام شیر داشتن. ووی چه حالی میده کیر شقت لای پامه و داری پستونم رو میخوری. چه نبضی میزنه کیرت. جوووونم. بخور مامان جون. محکم‌تر مکش بزن ممی مامانتو. فکر کن کوچولوی خودمی.

واقعا انگار داشت شیر از نوک پستونش توی دهنم میومد. البته شیرعسل. طعم پستوناش برای من همینجوریش مثل عسل شیرین بود. حالا که واقعا حس میکردم شیر عسل داره پستوناش. دستم رو از پشت کمرش گذاشتم روی پستونش و دست دیگمم که زیر گردنش بود رو هم باز گذاشتم روی پستونش تا مثل بچه‌ها که سینه مامانشون رو میخورن و پستونش رو میگیرن با دست ، همون حس رو پیدا کنم. دوباره برام همون آرامش خاص پدیدار شد. خوردن پستوناش بهم یه ارامش ابدی میداد. مامان از بین دو دستم شیر رو میریخت روی پستونش تا روی دستم نریزه.

مامان: جونم مامان جون. محکم فشارش بده. قربون کیر شقت برم من. چقدر گنده‌تر همیشه شده انگار لای پام. جوووون. واسه مامانت شق کن عزیزم. بخور تا میتونی.

پاکت اول تمام شد. مامان سریع رفت سر پاکت دوم. واقعا لمس شده بودم و توان عقب جلو کردن لای پاش رو نداشتم. مامان چه با حوصله آروم آروم شیر رو روی پستونش میریخت تا واقعا مثل شیر واقعی پستونش برام قطره قطره وارد دهنم بشه. مامان سرم رو بوس میکرد گاهی و قربون صدقم میرفت. پاکت دومم تموم شد. وای خدایا دوتا پاکت شیر 1.5 لیتری انگار از پستون مامان خوردم. داشتم میترکیدم اما بازم اگه بود میخواستم. پاکت دوم که تمام شد مامان خودش رو اورد از روی بالشت بالای وان پایین و صورتش جلوی صورتم قرار گرفت و کیرمم چسبید به کس داغش. مامان دستش رو روی صورتم گذاشت و یه لب توپی بهم داد.
مامان: خوب بود پسرم؟ کاش واقعا پستونام شیر داشتن.

من: عالی بود مامان جون. بهترین هدیه امشب تولدم همین کارت بود. چه حس خوبی داشت.

مامان یه بوس زد به لبم و گفت میخوام دوتا حال اساسی دیگه هم بهت بدم. اون پاکت سیگار رو بده مامانی.

من از پایین وان که بود برش داشتم با فندکی که روش بود و به مامان دادمش.

مامان: این سیگار کاکائویی هست و سیگار طعم داریه. میدونی چیه؟
من: الکی گفتم نه.
مامان: پسرم سیگار اصلا خوب نیست. اما این نوع رو هر از گاهی که من اجازه دادم واسه عشق بازیمون استفاده میکنیم. البته اگه دوست داشته باشی تو. من یه بار با بابات کردم و بدم نیومد. شاید این پاکت تا یه سال طول بکشه تمام بشه. فقط میخوام بهم قول بدی بدون اجازه من و جز مواقع سکسمون مصرف نکنی. قول میدی به مامانی عزیزم؟
من: قول میدم مامان خوشگلم. همینجور که روی تمام قولام تا الآن وایسادم.
مامان: مرسی پسر گلم. یه نخ دراورد و گذاشت گوشه لبش و فندک داد به من تا براش روشن کنم. اولش یکم سرفه کرد. بعدم یه نخ گذاشت گوشه لب من و سیگار خودش رو به سیگارم زد تا روشنش کنه. منم واسه اینکه نشون بدم من اصلا اهل سیگار نیستم تا حدودی الکی سرفه کردم. البته خیلی وقت بود نکشیده بودم و این سیگارم خیلی سنگین بود.
مامان: من یه پک میکشم و لبم رو میزارم روی لبت و دودش رو میدم توی دهنت. تو هم یکم لب مامانی رو بخور و زود بدش بیرون تا اذیت نشی. توی ریت ندش. بعد تو هم اینکار رو کن. انگار داریم شکلات توی دهن هم میخوریم اینجوری.

عاشق بوی این سیگار بودم. حمام رو بوی شدید شکلات برداشته بود. مامان یه چس دود کرد و لبش رو گذاشت توی لبم و دودش رو داد توی دهنم. دلم میخواست لبم رو ازش جدا نکنم. کلی لبش رو خوردم تا خودش لبش رو ازم کشید و گفت زود بدش بیرون. دادمش بیرون دودش رو. واقعا راس میگفت انگار داشتیم توی دهن هم شکلات میخوردیم. خیلی حس خوبی داشت. من کشیدم این بار و دستمم گذاشتم روی پستونش و فشارش دادم و لبم رو گذاشتم روی لبش و دادمش توی دهنش دودش رو. لبش رو کلی مک زدم و بعدش لبم رو جدا کردم تا مامان دودش رو بده بیرون. چه بوی شکلاتی پیچیده بود. طعم لبای داغ و آبدار مامان مثل شکلات شده بود و قطعا برای من هم واسه مامان همینجوری بود. مامان لای پاش رو باز کرد و کیرم که چسبیده بود به چاک کسش رو گرفت و کردش توی کسش. کیر و کس جفتمون واسه شیر عسل لیز لیز بود.
مامان: فقط تلمبه نزن. حالا زوده آبت بیاد پسر گلم. سیگارا تموم شد. ما مشغول لب گرفتن از هم شدیم. نه تنها لب بلکه همه جای صورت همو میخوردیم. کسش لزج و داغ شده بود به شدت. بعد نیم ساعت لب بازی و بوسیدن هم ، مامان کیرم رو از کسش دراورد.

مامان: میخوام یه جور خاص ارضات کنم عزیزم.
من: چجوری؟
مامان: از پروستاتت و بدون دست زدن به کیر خوشگلت.
من: مگه میشه؟

مامان صاف خوابید و سرش رو گذاشت روی بالشتی وان و به من گفت بخوابم روش و کیرم رو بچسبونم به چاک کسش. منم روش خوابیدم. کیرم به حد نهایی شقیش رسیده بود از دست کارای مامانی. سرش کبود کرده بود و رگش باد کرده بود حسابی. من تاحالا کسی با کونم ور نرفته بود. خودمم جز یکی دوبار واقعا انگشت توی کونم نکرده بودم و همون یکی دوبارم لذتی نبرده بودم. چون درست انگشت کردن رو بلد نبودم. میدونستم پروستات چیه و کجاست ولی تحریکش رو بلد نبودم واقعا و اینکه میشه با تحریک پروستات آبت بدون دست زدن حتی به کیرت بیاد. جندهایی هم که میکردم که خاک عالم توی سرشون. چی میدونستن سکس شهوت انگیز چیه. فقط بلد بودن خیلی عادی بدن بهت با اون کسای ترکیدشون.

مامان: پسرم سرت رو به سر من بچسبون و اصلا هم جلوی صدات رو نگیر. حتی آهم خواستی بکش. کی گفته آه کشیدن برای زنه فقط. چون توی این حالت به شدت ارضا میشی و حال عجیبی بهت میده. پس آزادنه هر کاری خواستی بکن تا حسابی حال کنی. منم همینو میخوام. فقط کاش میشد بزاریش توی کسم تا آبت رو حس کنم.

من: مامان چی کار واقعا میخوای بکنی؟ آره کاش میشد توی کست خالی کنم. کاش.
مامان: حالا همین که روی کسمه کیرت خودش خوبه. فقط مامانی وقتی به اوجش رسیدی هر کاری خواستی بکن. اصلا جلوی خودت رو نگیر.
من: چشم. عاشقتم مامان خوشگلم.

من زود یه پستونش رو گرفتم توی دستم و سرم رو چسبوندم به سرش و چشمام رو بستم. مامان حس کردم دستش رو کرده لای کونم و فعلا لای کونم رو می‌ماله. بعد با انگشت سوراخ کونم رو می‌مالید و آروم اروم انگشت فاکش رو کرد توی سوراخم.
من گفتم جووون. چه حالی میده. مامان گفت عاشق نبض زدن کیرتم خوشگل مامان. حسابی حال کن و پستونم رو فشار بده.
من سرم رو بلند کردم و لبم رو چسبوندم به لباش که مزه شکلات میداد و لبش رو مک میزدم. با دست آزادش سرم رو نوازش میکرد و انگشتش رو به پروستاتم رسونده بود و بهش ضربه میزد. بعد از مدتی حس کردم انگشتش رو از سوراخم درآورد. اما خیلی زود حس کردم یه چیز سرد و کلفت‌تر انگشت مامان داره آروم اروم توی کونم میره. مامان یه خیار نسبتا باریک که فقط از انگشت یکم ضخیم‌تر بود و میشد گفت قطرش اندازه یه انگشت ادم توپول بود رو کنار وان اون سمت که من اصلا ندیده بودم گذاشته بود. تا مامان رسوندش به پروستاتم خیلی حال کردم و لبم رو از لبش جدا کردم و یه نعره‌ای انگار کشیدم.
مامان: جوووون. پستونم رو فشار بده مامان جون و خودتو خالی کن. شیر مرد من غرش کن.
سرم رو به سرش چسبوندم و پستونش رو داشتم آبلمو میکردم. مامان تندتر خیار رو توی کونم عقب جلو میکرد. احساس میکردم کیرم خیلی شق کرده و تخمام درد گرفته بودن. گردن مامان رو گاهی بوس میکردم و عین گرگ صدا میدادم. داشتم میومدم. کس مامان هم آتیش شده بود. اما لزجی همیشه خوشایند کسش معلوم نبود واسه شیرعسلا. پستونش رو کلی فشار دادم و برای اولین بار از پروستات ارضا شدم. چه حال عجیبی بود. تنم توی بغل مامان به شدت می‌لرزید. قشنگ حس میکردم که کلی پمپاژ کردم آبم رو و هر بارم زیاد. توی بغل مامان از حال رفتم. یه ربع ساعتی بیحس شدم. مامان خیار رو درآورده بود و لیسش میزد. کونم تمیز بود. به زور چشمام رو باز کردم و بهش خیره شدم و یه بوس به لبش زدم.

من: چی کارم کردی مامانی؟ چه حالی داد.
مامان: بعصی وقتا لازه واسه بدن ارضا از پروستات. خوب بود؟
من: وای عالی بود. خالی شدم حسابی. ولی مامان جون، من کست رو میخوام.
مامان: نه دیگه واسه امروز بسه. خیلی آب دادی. کل رونم رو خیس کردی عزیزم.
من: لطفا. من کلی آب واسه این روزا جمع کردم.
مامان: خب باشه. منم کیرت رو میخواد کسم. داره له له میزنه واسش. فقط بریم بیرون از وان زیر دوش اب گرم؟
من: آره منم خسته شدم.
اومدیم بیرون و وانم خالی کردیم و شستیمش تا من یکم قوای جنسیم برگرده و نفسی تازه کنم. کارتن شیرا و پاکت خالیا رو هم جمع کردیم یه گوشه تا بعد ببرمش بیرون. پاکت سیگار و فندکشم انداختیم بیرون حمام. دوش آب گرم رو باز کردیم و باهم و در بغل هم رفتیم زیر دوش. مامان پشت بهم شد و کونش رو چسبوند به کیر نیمه شقم و سرشم خوابوند روی شونم. دوتا پستونش رو توی دستم گرفتم و فشارشون میدادم. تا دستم به پستوناش خورد شق کردم لای چاک کونش.
مامان: جونم که دوباره واسه مامان شق کردی. چجوری میخوای بکنی مامانت رو؟

من ازش جدا شدم و نشستم کف حمام زیر دوش و یکمم کونم رو دادم جلو و کمرم رو زدم به دیوار.

من: بیا بشین روی کیرم مامان جون و پستونتم که میدونی دیگه عشق منه. بزارش دهنم.
مامان: ای به چشم. فقط خیار رو میکنی توی کونم؟
من: چرا که نه؟
مامان انگار اون سمت وان تجهیزات کامل داشت. رفت یه ژل روان کننده زد روی خیاره و اول اومد وسط پام و پشت بهم شد و کونش رو قمبل کرد برام تا خیار رو بکنم
توی کونش. من جای اینکه اول ازش خیار رو بگیرم دو بر کونش رو گرفتم و سرم رو گذاشتم لای چاک کونش و حسابی سوراخش رو مک زدم. همه تن مامان بو و مزه شیرین شیرعسل رو داشت. کلی سوراخش رو خوردم. بعد خیار رو ازش گرفتم و مثل خودش آروم کردمش توی کونش. بهم برگشت و پاهاش رو این طرف و اون طرف پام گذاشت و آروم آروم نشست روی کیرم و پاهاش رو بعد که کامل کیرم تا ته کسش رفت داخل دور کمرم حلقه کرد. پستوناش درست جلوی صورتم بود. من راستیش رو تا نصفش رو کردم توی دهنم‌ و محکم مکش میزدم. با دست راستم خیار رو جلو عقب توی کونش میکردم و با دست چپم هم زیر کونش رو گرفته بودم تا راحت بتونه بالا پایین کنه. جیغاش توی حمام پیچیده بود. فقط میگفت اروم پسرم. چون کیرم به ته کسش میخورد و دردش میگرفت. خیار رو از کونش درآوردم و دیدم چه تمیز بوده کونش و خیار رو کلا خوردمش. هر چی گفت به منم بده ، ندادمش و گفتم توی کون عشقم همین الان بود. پس واسه خودمه. ژل روان کننده روشم خوشمزه بود انگار. بعد بغلش کردم و کف حمام زیر دوش خوابندمش. دوتا پاش رو دادم بالا و توی هوا ضربدریش کردم. یعنی ساق پای راستش رو گذاشتم روی ساق پای چپش.
من: جووون. کست شد مثل غنچه.
مامان خندید و گفت زودتر پسرم. دارم می‌میرم.
پاش رو نگه داشتم و کیرم رو کردم توی کسش. کسش همینجوری تنگ بود دیگه حالا تنگ‌تر شده بود. مخصوصا ورودیش. ماهیچه‌های کسش به شدت به کیرم فشار میاورد. خودش زحمت من رو میکشید. یعنی مالیدن پستونای خوشگلش. خیلی تند تلمبه میزدم. مامان زودی ارضا شد و آبش ریخت روی کیرم توی کسش. خدایا چقدر آب کس این زن زیاد و داغه. بیشتر یه مرد آب داشت و خیلی هم داغ بود. از گرمای کسش منم زود داشتم میومدم که عجیب بود با اون ارضایی که داشتم.
کشیدم بیرون و یکم با دستم جلو عقبش کردم که مامان زود گفت بزار من بکنم. واسم خیلی کم تا جق زد چند قطره خامه‌ای ریختم روی بالای کسش. دیگه قدرت پرتابشم نداشتم.
مامان: جون هنوزم با اون ارضای شدیدت غلیظ و خامه‌ایه. همش رو زود جمع کرد و خورد. یکم روش خوابیدم و لب گرفتیم از هم.
بعد همو برای اولین بار شستیم و رفتیم بیرون و همدیگه رو خشک کردیم. تا شبش که بهترین تولد عمرم بود لخت بودیم به درخواست من همش و همو دستمالی میکردیم. اون شب دوتا پاکت شیر و کیک تولد و شام ، واقعا داشتم خفه میشدم. به خاطر تحریک پروستاتم هم زیاد دستشویی میرفتم و چون لخت بودیم مامان برام با دستمال خشک میکرد کیر و وسط پام رو تا جایی رو خیس نکنم. تن مامان چقدر لیز شده بود. من تن خودم رو نمیفهمیدم. مامانم چیزی نمیگفت. اون شب لخت توی بغل هم خوابیدیم و یکی از بهترین شبای عمرم و بهترین تولد عمرم بود. بهترینی که دیگه هرگز اتفاق نیوفتاد.

(پایان قسمت نوزدهم)
*********************************************

دوستان شرمنده میدونم قول دادم قسمت پایانی فردا اما برای چندمین بار دوباره پایانش رو عوض کردم و شاید وقت نکنم فردا بزارمش. در اسرع وقت.
منتظر نظرات راجع به قسمت 19 هستم
     
  
مرد

 
خواهرم و دوستش قسمت اخر

دوستان عزیز بابت تاخیر پیش اومده واقعا عذر میخوام، واقعیت اینه که مشغله ی زیادی دارم و فرصتی برای نوشتن پیدا نمیکنم. این داستان رو هم صرفا بخاطر احترام به دوستانی که پیگیرش بودن تموم کردم. در اینده اگه فرصت نوشتن پیدا کردم، قول میدم که اول داستان رو کامل بنویسم و بعد اپلودش کنم. از لطف همگی ممنونم،

من و زهره تا عید مشغول خونه تکونی و کمک به مامان بودیم و فرصتی برای شیطنت پیدا نمیکردیم. دوم فروردین بود و بعد از کلی دید و بازدید به خونه برگشته بودیم. حدود 12 شب بود که مامان و بابا رفتن بخوابن، من و زهره هم نشستیم به تماشای فیلمی که از تلوزیون پخش میشد. بالاخره وقتی چراغ اتاق مامان و بابا خاموش شد، زهره بلند شد و اومد کنارم رو کاناپه نشست، بهم لبخند زد و منم با یه لبخند جواب دادم، بازومو دور گردنش انداختم و با دست بازوی لختشو نوازش میکردم. زهره هم دستشو روی رونم گذاشت، چند دقیقه گذشت، همچنان در حال نوازش بازوش بودم و اونم دستشو روی رونم حرکت میداد، گاهی کاملا دستشو به کیرم نزدیک می کرد و بعد میبردش سمت زانوم. دیگه نتونستم تحمل کنم، اروم گفتم زهره؟ وقتی نگاهم کرد، لبامو به لبای شیرینش چسبوندم. به ارومی لبای همدیگه رو میخوردیم، دستمو از بازوش به پستونش رسوندم و شروع کردم به مالیدن، مامان و بابا تو اتاق خودشون احتمالا هنوز بیدار بودن و من و خواهرم تو پذیرایی عشقبازی می کردیم. زهره هم دستشو روی کیرم گذاشت و از رو شلوارم میمالیدش. چند دقیقه بعد، بالاخره لبامون از هم جدا شد، دستمو از رو شونه اش برداشتم و بردم لای پاش و از روی شلوارکش گذاشتم روی کوسش، زهره یه نفس عمیق کشید، بعد کمی لم داد و پاهاشو بازتر کرد. کمی از روی شلوار همدیگه رو مالیدیم، بعد اول کیر خودمو دراوردم و زهره گرفتش تو دستش، بعد دستمو بردم تو شورتش و رسوندم به کوس خیسش و شروع کردم به مالیدن. زهره دستشو دور کیرم حلقه کرده بود و واسم جلق میزد. سعی میکردیم صدامون درنیاد و تا حد زیادی موفق بودیم. زهره سرشو به سرم تکبه داد و خیلی یواش گفت داداش، آههههههه داداش. چند دقیقه گذشت، هردو عرق کرده بودیم و بدنمون بی اختیار تکون میخورد. وقتی زهره داشت ارضا میشد، دستشوگذاشت رو دستم و محکم به کوسش فشار داد و با لرزش شدید ارضا شد، حدود 1 دقیقه صبر کرد تا نفسش جا بیاد و بعد با سرعت زیاد مشغول مالیدن کیرم شد و کمی بعد اب من هم اومد. دست زهره و لباسای خودم ار ابم خیس شده بود. کمی لب گرفتیم، بعد زهره شب بخیر گفت و رفت تو اتاقش. روز 5 فروردین مامان و بابا بالاخره قرار بود برن سر کار و زهره شب قبلش بهم گفت که با نسیم حرف زده تا بیاد خونمون. صبح اونروز من و زهره صبحونه خورده و اماده بودیم، زهره روی پام نشسته بود، دستاشو دور گردنم انداخته بود و از هم لب می گرفتیم. بالاخره زنگ در به صدا دراومد، زهره پرید و درو باز کرد. وقتی نسیم اومد تو، هردومون حسابی بغلش کردیم و ازش لب گرفتیم. زهره گفت بریم رو تخت مامان اینا؟ گفتم بریم. باهم رفتیم تو اتاق مامان اینا. نسیم و زهره به هم نگاه کردن و لبخند زدن، بعد به من گفتن بشینم رو تخت. وقتی من نشستم، زهره اول مانتو و بعد تاپ نسیم رو دراورد، نسیم طبق معمول سوتین نداشت، اون سینه های کوچولوش نیازی هم به سوتین نداشتن. بعد نسیم تاپ و سوتین صورتی زهره رو دراورد، نسیم، دستاشو رو ممه های زهره گذاشت و کمی باهاشون بازی کرد، بعد دونه دونه نوکشون رو مکید، بعد نوبت زهره بود که می می های نسیم رو بخوره، زهره پشت نسیم رو به طرف من چرخوند و جلوش زانو زد، دکمه های شلوارشو باز کرد و کشیدش پایین، نسیم دستاشو رو شونه های زهره گذاشت و پاهاشو یکی یکی بلند کرد تا شلوارشو کامل دربیاره، حالا زهره شورت ابی رنگ نسیم رو گرفت و اونو هم از پاش دراورد، زهره صورتشو از بغل به کون نسیم چسبوند و درحالی که به من نگاه می کرد، کون نسیم رو چنگ میزد. زهره از جاش بلند شد، اینبار نسیم رفت پشت زهره، دستاشو دور شکم زهره انداخت و شلوارک سبز زهره رو پایین کشید، بعد شورت زهره رو هم دراورد. نسیم از پشت با دوتا دست لبای کوس زهره رو از هم باز کرد و لاشو نشونم داد، بعد کمی مالیدش، نسیم زهره رو چرخوند و شروع کرد به لب گرفتن ازش، هم زمان کون گوشتی زهره رو چنگ میزد و لاشو باز میکرد تا سوراخ کون و کوسشو ببینم. بعد از کمی لب گرفتن، هردو اومدن به طرفم، زهره جلوم زانو زد و انگشتاشو انداخت زیر کش شورت و شلوارم و باهم پایین کشیدشون. نسیم هم رکابی و تیشرتمو باهم دراورد و تو یه حرکت لختم کردن. نسیم هم کنار زهره زانو زد و کیرمو گرفت تو دستش، واقعا مثل رویا بود، دوتا دختر خوشگل و سکسی ، لخت جلوم زانو زده بودن، نسیم کمی با کیرم ور رفت، بعد به جای اینکه اونو بگیره تو دهنش، اونیکی دستشو پشت سر زهره گذاشت و به طرف کیرم فشارش داد، زهره هم خیلی راحت دهنشو باز کرد و کیرمو تو دهنش گرفت، نسیم دستشو رو سر زهره گذاشت و برای ساک زدن کیرم همراهیش میکرد. کار زهره هم خوب بود، اصلا دندون نمیزد و از زبونش هم به خوبی استفاده می کرد. گفتم فکر می کردم بار اولته داری ساک میزنی. نسیم گفت بار اولشه، ولی انقدر با خیار سالادی بهش تمرین دادم که خوب یاد گرفته. گفتم اهان. زهره کمی برام ساک زد، بعد کیرمو دراورد و نسیم شروع کرد به ساک زدن، زهره هم با لبخند نگاهم میکرد و تخمامو ماساژ میداد. نسیم دوباره خیلی زود کیرمو به دهن زهره هدایت کرد. کمی بعد، نسیم کیرمو از دهن زهره بیرون کشید و گفت بریم رو تخت. خودش پرید رو تخت و به پشت دراز کشید، بعد دستاشو سمت زهره دراز کرد. زهره رفت و روی نسیم خوابید و شروع کردن به لب گرفتن. منم کنارشون نشستم و به کون و رونهای زهره دست می کشیدم. زهره خیلی زود رفت پایینتر و کمی هم ممه های نسیم رو خورد، بعد رفت پایین، تا جایی که صورتش جلوی کوس نسیم قرار گرفت. با دهن باز و کیر شق تماشا میکردم که زهره شروع کرد به لیسیدن لبای کوس سفید و بی موی نسیم. خیلی زود ناله ی نسیم دراومد. زهره کمی لبای کوسشو لیسید، بعد ازهم بازشون کرد و مشغول لیسیدن چوچوله ی کوچولو و سوراخ کوس نسیم شد. نسیم با ناله بهم گفت گوشتو بیار، گوشمو بردم جلو، نسیم اروم گفت برو پشتش ، بکن تو کونش. با تعجب به نسیم نگاه کردم، بعد صورتمو چرخوندم سمت زهره، خواهرم همینطور که کوس نسیم رو لیس میزد، قنبل کرده بود و کونشو تو هوا تکون میداد و میلرزوند. رفتم پشت زهره نشستم، دیدن خواهرم تو اون پوزیشن از خود بیخودم کرد. من که تا اون روز حتی به کوس نسیم زبون هم نزده بودم، به طرز عجیبی دلم خواست که کوس خواهرمو بلیسم. دستامو روی کون نرم و پنبه ای زهره گذاشتم و لاشو باز کردم، کوس صورتی ابجی زهره دعوتم میکرد. زبونمو از پایینترین نقطه که چوچوله اش بود گذاشتم و به ارومی کشیدم بالا، از چیزی که فکر می کردم خیلی بهتر بود، طعم ملسی داشت و بویی نمیداد. بارها تو فیلم های سوپر دیده بودم که سوراخ کون زنها و دخترا رو لیس میزنن و به نظرم جالب بود، بینیم جلوی سوراخ کونش بود و بویی نمیداد، بنابراین تصمیم گرفتم ادامه بدم و زبونمو تا سوراخ کونش کشیدم. زهره ی ناله ی سکسی کرد. به لیسیدن کوس و کونش ادامه دادم، زهره ناله میکرد و کوسشو به دهنم فشار میداد. بالاخره بلند شدم و نشستم، با یه دست لای کونشو باز کردم، انگشت اشاره امو خیس کردم و گذاشتم رو سوراخ کونش، کمی مالیدمش و بعد به ارومی فشارش دادم تو. انگشتم با مقاومت چندانی روبرو نشد و راحت رفت تو، کمی تو کونش جلو عقب کردم و بعد با دوتا انگشت امتحان کردم، برای فرو کردن دوتا انگشت تو کونش، فشار بیشتری لازم بود، ولی اثری از درد تو ناله های زهره نبود، یکی دو دقیقه هم دوتایی انگشتش کردم و بعد کشیدمش بیرون. یه تف گنده به کیرم مالیدم و رو سوراخ کونش گذاشتمش. از طرفی شدیدا حشری بودم و از طرف دیگه میترسیدم که نکنه اذیت بشه. به ارومی شروع کردم به فشار دادن، سوراخش کم کم شروع به باز شدن کرد و سر کیرم به ارومی وارد کونش شد، زهره یه آه طولانی کشید که نمیدونستم از درده یا لذت. سر کیرمو چند ثانیه تو کونش نگه داشتم و بعد دوباره فشار دادم، کیرم بیشتر و بیشتر وارد کونش شد، تا بالاخره شکمم به کونش چسبید. بالاخره اتفاق افتاد، داشتم با خواهر هاتم سکس می کردم. کون تنگ زهره کیرمو سفت چسبیده بود، زهره هنوز داشت کوس نسیم رو میلیسید، ناله ی هردوشون بلند بود، به ارومی شروع کردم به تلنبه زدن. عجله نمیکردم چون میخواستم نهایت لذت رو از این اولین سکس ببرم. کیرمو تا ته فشار دادم تو کونش، بعد خم شدم و شونه ها و گردنشو چند بار بوسیدم، بعد دوباره راست نشستم، کونشو تو دستام گرفتم و سرعت تلنبه زدنمو بیشتر کردم. ناله های زهره بلندتر شد، تمرکزشو از دست داده بود و دیگه کوس نسیم رو نمی لیسید، واسه همین نسیم از جاش بلند شد و کنار زهره نشست، دستشو برد زیرش و با ممه های زهره ور رفت، کمی بعد اومد و کنارم زانو زد و از پهلو بهم چسبید و صورتشو جلو اورد، سرمو پایین اوردم و شروع کردم به لب گرفتن از نسیم، همینطور دستمو بردم پشتش و مشغول مالیدن کون جمع و جورش شدم. تو ذهنم اهنگ من و اینهمه خوشبختی محاله در حال پخش شدن بود. انگشتامو لای کونش فشار دادم و بعد از کمی مالیدن سوراخ کونش، یه بند انگشتمو توی کونش فرو کردم. حرفی بینمون رد و بدل نمیشد، صرفا صدای ناله ها و برخورد بدنهای لخت و خیس از عرقمون تو اتاق مامان و بابا می پیچید. لبامو از لبای نسیم جدا کردم و بهش گفتم همینجا قنبل کن. نسیم لبخندی زد و چسبیده به زهره قنبل کرد، کمرشو به پایین قوس داد و کونش قشنگ بیرون زد، لای کونش باز مونده بود و سوراخ کونش بهم چشمک میزد. دوتا انگشت دست چپمو بین لبای کوسش فشار دادم و کمی چرحوندم تا کاملا خیس بشه، بعد همون دوتا انگشت رو تا ته توی کونش فرو کردم و شروع کردم به تلنبه زدن. بعد از کمی تلنبه زدن تو کون زهره، کیرمو بیرون کشیدم، رفتم پشت نسیم و اینبار رو پاهام ایستادم و کیرمو پایین اوردم و با یه فشار تا ته توی کونش فرو کردم. نسیم تجربه ی بیشتری تو کون دادن داشت و واسش مشکلی نبود، واسه همین از همون اول با قدرت و سرعت شروع کردم به تلنبه زدن، زهره که بیکار مونده بود، سعی میکرد از نسیم لب بگیره ولی نسیم با تلنبه های من جلو عقب میشد و نمیتونست لب بده. دست راستمو بردم پشت زهره، انگشت شستمو تو سوراخ کونش فرو کردم که باز مونده بود، با 4تا انگشت باقیمونده هم مشغول مالیدن کوسش شدم. چند لحظه بعد، دستم به دست زهره خورد که اورده بودش تا چوچوله اشو بماله. با نوک انگشت شروع به ماساژ سوراخ کوس خیسش شدم. کمی بعد، زهره چرخید و رو به من نشست، با نگاهی پر از شهوت، تو چشام نگاه میکرد و کوس خیسشو میمالید، بعد از چند دقیقه تلنبه زدن سرپایی تو کون نسیم، کیرمو بیرون کشیدم، پاهای زهره رو گرفتم و بالا اوردم که باعث شد به پشت بیفته رو تشک، زانوهاشو به سینه اش فشار دادم و پشتش نشستم، کیرمو سوراخ کونش تنظیم کردم و با یه فشار فرستادمش تو. نسیم هم کنار زهره خوابید و مشغول مالیدن کوس خودش شد. به چهره ی خوشگل خواهرم خیره شده بودم و تو کونش تلنبه میزدم، اب زیادی از کوسش راه افتاده بود و کیر من و سوراخ خودشو حسابی خیس میکرد. با انگشت شست دست راستم، شروع کردم به مالیدن چوچوله اش، زهره داشت به شدت ناله میکرد و بدنش شروع کرده بود به لرزیدن. اول نسیم بود که با ناله های بلند و لرزش شدید ارضا شد، چند لحظه بعدش هم زهره گفت اوووف داداش داره میاد، داره میااااااااد. با یه جیغ کنترل شده و لرزش غیر قابل کنترل ارضا شد. کمی صبر کردم تا بدنش شل بشه و بتونم کیرمو حرکت بدم. به تلنبه زدن ادامه دادم و چند دقیقه بعد، با یه آه بلند، منم ارضا شدم و همه ی ابمو تو کون زهره خالی کردم. نسیم داشت از زهره لب می گرفت. کیرمو کشیدم بیرون و طرف دیگه ی زهره به پهلو خوابیدم و منم مشغول نوازش و بوسیدنش شدم، یه نگاه به ساعت انداختم، ساعت 1 شده بود، گفتم بچه ها پاشین جمع و جور کنیم که یه ساعت دیگه مامان میاد، از تخت پایین اومدیم و کنارش ایستادیم. وضعیت تخت فاجعه بود، ملافه ی سفید از عرق و ترشحات بدنمون خیس شده بود. تو همین حین نسیم گفت اوه اینجا رو نگاه، بعد پشت نسیم رو به طرفم چرخوند، ابم از کونش بیرون زده بود و تا وسطای رونش اومده بود، زهره گفت من برم خودمو تمیز کنم بیام. وقتی رفت دوباره به یاد تخت افتادم. نسیم گفت ملافه ی دیگه ای ندارین؟ گفتم باید داشته باشیم، تو اینو جمع کن ، من بگردم ببینم کجاست. نسیم ملافه رو جمع کرد و من شروع کردم به گشتن، کمی بعد زهره برگشت و تو گشتن کمکم کرد تا بالاخره پیداش کردیم و کشیدیمش رو تخت. تخت رو مرتب کردیم، لباسامونو پوشیدیم و منتظر مامان شدیم. نسیم هم نهار پیش ما بود و بعد از ظهر رفت خونشون. از اون روز رابطه ی من و خواهرم وارد مرحله ی جدیدی شد و این رابطه ی خاص هنوز هم ادامه داره، پایان
     
  
صفحه  صفحه 108 از 149:  « پیشین  1  ...  107  108  109  ...  148  149  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Incest Sexy Story - داستان های سکسی با محارم

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA