انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 109 از 149:  « پیشین  1  ...  108  109  110  ...  148  149  پسین »

Incest Sexy Story - داستان های سکسی با محارم


مرد

 
تجاوزی تلخ با سرانجام شیرین(قسمت پایانی)_تخیلی

دوستان شما رو به یک پایان متفاوت دعوت میکنم. امیدوارم این پایان رو دوست داشته باشید.
**********************************************

بعد از شب تولد 18 سالگیم تصمیم گرفتم خاطرات خودم و مامان رو بنویسم تا همیشه یادم باشه این مامان مهربون چیا کشیده و چرا و به چه علت حاظر به سکس با من شد و وظیفه من چیه در قبال این همه لطفش. از تمام اتفاقت تلخی که برام توی آسایشگاه میگفت و از خودش بهتر بلدش بودم تا اتفاقات شیرینی که برای خودم افتاد.
آبان ماه بود که گواهینامه رو گرفتم و مامانم واسه خودش یه پراید خرید و دیگه رسما اجازه داد با ماشین خودم برم و بیام مدرسه یا هر جای دیگه‌ای. 22 بهمن اونسال شنبه بود و اکثر نقاط ایران برف و بارون زده بود. یکی از شهرستانای اطراف شیراز اسمش سپیدانه و طبق معمول هر سال پوشیده از برف شده بود. پیست اسکی و مجتمع تفریحی معروفی به نام پولادکف هم در این شهرستان زیبا بود. البته جای دقیقش 15 کیلومتری جاده سپیدان به آبشار مارگون بود. جاده‌ای بسیار زیبا و به شدت باریک. کلا یک طرف جاده اکثرا کوهستانی بود و یک طرف دیگه دره.
جمعه صبح به پیشنهاد مامان قرار شد که بریم اونجا. شلوار جین‌های تنگ و زخمی ، شلوارهایی بودن که تازه مد شده بود و کلی طرفدار پیدا کرده بود. البته اگه توی خیابان مامورین گشتی میدیدن پدر طرف رو در میاوردن. اما به این راحتی نمیشد جلوی سیل عظیم درخواست جوونا ایستاد.
من و مامان از همینا پوشیدیم. مامان یه بافتنی ضخیم سفید هم پوشید و یه کاپشن بادی هم روش بدون هیچ مانتویی. کلاه بافتنی هم گذاشت سرش و شال و روسری نپوشید با یه جفت پوتین کابویی قهوه‌ای بلند و شلوار تنگشم کرد توی پوتین. فقط همین تیپش کافی بود تا حشریم کنه و مدام کیرم رو شق نگه داره. هر کی دیگه هم می‌دیدش قطعا همین وضع رو پیدا میکرد. با ماشین من و با رانندگی من صبح ساعت 7 زدیم به راه. سیل بدی میومد و شدید مه گرفته بود. خیلی آروم میرفتیم. هر چی بالاتر میرفتیم مه بیشتری نزدیک سطح زمین بود. جوری که دیگه 50 متری جلوتم نمیدیدی. یه دفه چراغ ماشین جلویی رو میدیدی که جلوته یا داره لاین اون طرف توی سینت میاد. کف جاده لیز لیز شده بود. چون توی جاده دیگه جای سیل ، برف میومد با دونه‌های درشت. همه جا حداقل یه متر برف نشسته بود. مامان همش نگران بود و میگفت برگردیم وضع خرابه. اما من راضیش کردم که ادامه بدیم و آروم میرم و حواسم هست. چراغای ماشینا اصلا از این مه سنگین عبور نمیکرد و مه شکن میخواست که کسی نداشت جز تریلرها که توی جاده بودن. در مسیر چندتا تصادفم شده بود. جاده شیراز سپیدان پهن و خوب بود اما سپیدان تا آبشار مارگون آدم تخم می‌چسبوند.
کل مسیر با دنده سنگین بیشتر میرفتم و مامان دست گرمش توی دستم بود. حتی دستشم آدم رو حشری میکرد. عادت پیدا کرده بودیم توی ماشین هروقت باهمیم مامان یه پاش رو روی پام مینداخت. اما اون روز این کار رو نکرد تا حشری نشم پشت رل. نمیدونست که شاپسرش با همین دستشم حشری میشه بس که هوله.
دیگه هیچ شرمی از سکس بینمون نبود. مامان کاملا براش عادی شد و لذت میبرد. هر شب توی بغل هم بودیم. دیگه هر هفته پنجشنبه شبا باهم سکس میکردیم و اگه مامان هم یه موقع پریود بود خودش ارضام میکرد. در طول هفته اصلا جق نمیزدیم جفتمون تا فقط باهم و در سکس ارضا بشیم. آرزوم بود که خالی کنم توی کسش. مامانم خیلی دوست داشت اما نمیشد و می‌ترسید. در این مدت جز یکی دو شب ، دیگه حالش توی خواب بد نشد و اون دوشبم آرومش کردم توی بغلم حسابی. واقعا کم کم داشت خاطرات تلخ گذشتش رو فراموش میکرد. به نظرم سعی میکرد از بعد بابام رو همش یادش باشه و قبلش رو تا جایی که میشه حذف کنه. چقدر حالم بهتر شده بود از وقتی به مامان قول دادم و سیگار و الکل رو کنار گذاشته بودم. بعد شب تولدمم اصلا سیگار طعم داره رو هم نکشیدیم جفتمون و منم اصلا حواسم بهش نبود. دیگه انقدر مامان جذابیت برام داشت و هر بار توی سکس کلی لوند بازی میکرد که حواسم فقط به بدن خوشگل مامان بود.
ترم اول رو عالی داده بودم و مامانم توی درسا خیلی کمکم میکرد و واقعا یک پسر نمونه برای مامان و همچنین یک نیمچه شوهر عالی براش شده بودم. خودم کم کم مطمئن بودم تک تک دروغام رو فهمیده. بارها از پنجره کلاس دیده بودمش که اومده مدرسه تا از وضع درسم مطلع بشه. پیش خودم فکر میکردم که چون وضع خوب حالام رو می‌بینه ، بخشیدتم و به روم نمیاره.

خلاصه هر جوری بود رسیدیم پیست اسکی. اما وقتی رسیدیم حسابی کیر کیر شدیم. نامردا واسه جلوگیری از خوشی ملت تا بعد بگن که همه قطار شده بودن برای راهپیمایی تا شنبه شب بسته بودنش. تله کابین و اسنو مبیل و ... رو تعطیل کرده بودن. ملت بدبخت الکی خودشون داشتن برف بازی میکردن اونجا و از محلیا تیوپ کرایه میکردن و شادی میکردن. من و مامان هم تصمیم گرفتیم بریم تیوپ کرایه کنیم. یکی گرفتیم و من کولش کردم و رفتیم روی یه تپه بلندی که کسیم اونجا نبود. چون یکم شیبش بدجور بود و ماهم به سختی رفتیم بالا. یه چیزش خوب بود که مثل کف دست سفید شده بود و تخته سنگ بزرگی نداشت سر راش و راحت میشد از اون بالاش با تیوپ سر بخوری بیای پایین.

مامان: عزیزم تو بشین وسط تیوپ و منم میشینم روی پات. فقط محکم بگیرم. من یکم میترسم. یعنی دروغ چرا خیلیم می‌ترسم.
من: چشم مامان جون. ولی جیغ بزن تا ترست بریزه. منم حال میکنم.
مامان[با خنده]: ای پسر بد. از جیغ زدن من خوشت میاد؟چرا؟
من: نمیدونم. ولی خیلی نازه. دلم میخواد اون لحظه بخورمت. آهم که میکشی همینجور.
مامان: دیوونه. خیلی دیوونه‌ای پسر. ولی همین دیوونه بازیات رو دوست دارم من. می‌میرم براش.

من نشستم وسط تیوپ. مامانم نشست روی کیرم و کپلای کوچیک کونش رو تا جایی که میشد فشار داد به شکمم. اگه شلوارش تنگ نبود کیرم میخورد قشنگ به کسش.

مامان: جووون. بازم که شق کردی واسه مامانی!
من: مگه میشه یه دختر خوشگل با این تیپ خفنش بشینه روی پات و شق نکنی؟ تو مثل یه دختر 16 ساله هستی واسم مامانی.
مامان باز خندید و گفت پسر دائم‌الحشری من ، فقط جون خودت مامان رو محکم بگیر. خیلی میترسم. خیلی بلنده اینجا.
من: وقتی روی کیرم میشینی باید از ارتفاع بترسی. نه اینجا.
هر دو خندیدیم و در حالی که داشت میخندید ، خیلی سریع دوتا دستام رو حولش محکم گره دادم و سفت توی بغلم گرفتمش. مامانم خودش رو محکم بهم چسبونده بود. پایین پامون اصلا معلوم نبود. چون ما دقیقا توی خود مه بودیم و یخ داشتیم میزدیم. هنوز مقداری برف میومد اما سرعتش کم شده بود و دونه‌هاشم ریز.
محکم گرفتمش و با سرعت سر خوردیم به سمت پایین. هی دور خودمون می‌چرخیدیم و مامان جیغای بنفش میزد. منم داد میزدم جوووون. ایول. سر خوردیم تا رسیدیم پایین. مامان انگار غش کرد. یکم صورت نازش که یخ زده بود رو با دستکشی که دستم بود نوازش کردم.

من: خوبی مامان جونم؟ حال کردی خوشگل من؟
مامان: میگما ، بازم میخوام.
بوسش کردم و خندیدم و گفتم چی شد خانوم خانوما؟

مامان: خیلی حال داد آقایی. بریم بازم بریم بازم.
من: عاشق اینم که مثل بچه‌ها صدات میشه وقتی هیجان داری. همیشه برام اینجوری حرف بزن عزیزم. حالا زود پاشو تا بریم.
زودی بلند شد و منم پاشدم. مامان اومد توی بغلم و یه لب بهم داد. خوب بود مردم سرشون به کار خودشون گرم بود و حواس کسی به کس دیگه نبود. تیوپ رو برداشتیم و باز رفتیم بالا. دوباره با سختی از اون شیب تند رفتیم بالا و باز من نشستم کف تیوپ و مامانم نشست روی پام. گفتم یکم اذیتش کنم حالا که ترسش ریخت. یه مشت برف برداشتم با دست راست. با دست چپم زیپ کاپشنش رو کشیدم پایین و دست انداختم توی بافتنیش و یقش رو کشیدم پایین و مشت پر از برفم رو کردم توی یقش و زود پا زدم تا سر بخوریم پایین. مامان هم از هیجان و ترسش و هم از یخیه برفه جیغ میزد. باز سر خوردیم و اومدیم پایین. رسیدیم پایین من یکم کمرم رو خوابوندم و خوابیدم و مامانم خوابوندم روی خودم و برفای توی دستم رو به ممیش فشار میدادم.

مامان: وای نکن. شاهین. یخ زدم. درشون بیار. این چه کاریه آخه؟ زود درش بیار پستونم یخ زد.

همش رو سعی کردم جمع کنم زود.

مامان: خیلی بدی. مثلا این پستونا عشقته آره؟
من: حال داد که.
مامان: آره ولی یخ زدم.
من: الآن برات گرمش میکنم.

زیپ کاپشنش رو کشیدم بالا و با دستام شروع کردم به مالوندن پستوناش.

مامان: نکن نکن. اینجا زشته یکی می‌بینه. بیا باز بریم بالا اونجا بکن هر کاری که خواستی باهام.

مامان پاشد و منم بلند شدم و رفتیم باز دوباره بالا. مامان جلوی من راه میرفت و من پشت سرش. کونش توی اون شلوار تنگ هوش از سرم برده بود. خواستم برف بردارم بزنم در کونش. اما مامان انگار ذهنم رو خوند ، سریع دولا شد یه دفه و یه مشت برف برداشت و محکم زد به من و بعدم یه جیغ کوچولو زد و زود دوید بره بالا تا از دستم فرار کنه. منم یه مشت برف برداشتم و دویدم تا بهش رسیدم و زدم در کونش. مامان یه جیغ کشید و گفت آی دردم اومد.

من: بهتر. دوس دارم دردت بیاد.
مامان: عه؟ اینجوریه؟

دیگه بالای تپه بودیم. دوباره برف شدت گرفت. مامان پا گرفت پشت پام و هلم داد تا بخورم روی برفا زمین و زود پرید روم تا یه موقع سر نخورم برم پایین و لبش رو گذاشت روی لبام. محکم بغلش گرفتم و خوابندمش زیر و خودم رفتم روش. زبونش رو مک میزدم. لب پایینش رو توی دهنم کردم و مکش میزدم. مامان توی دهنم اوووم اوووم میکرد. مثل یه دختر حشری.
دوتا دیوونه روی برفای یخ زده داشتیم عشق بازی میکردیم. لباسامون ضخیم بود البته. جز شلوار جینا. شلوار جین توی سرما بدجور به پا میچسبه و یخ میزنه. اما این تب عشق سبب میشد که حالیمون نباشه.
چند بار توی بغل هم زیر و رو شدیم و مثل مار توی هم می‌پیچیدیم. مامان سعی داشت کسش رو به کیر شقم حسابی بچسبونه. شلوار و شرتمم تنگ بود و یکم اذیتم میکرد ولی گرمای کس مامان خیلی حال میداد به کیرم و باعث میشد دردش آروم بشه برام و حسش نکنم.
حالا من زیر بودم و مامان روم. لبای همو محکم و به شدت میخوردیم. من پای راستم رو انداختم روی کمرش تا به شدت بهم بچسبه. مخصوصا کسش به کیرم. بعد مدتی مامان خواست روم بشینه. پام رو از روش برداشتم. مامان یه بوس کرد لپ یخ زدم رو و همونجور که کسش روی کیرم بود ، نشست روم.
اوه اوه چه برفه شدت گرفته بود. ما انگار توی ابرا بودیم.
مامان دستش رو به سمت آسمون بلند کرد و گفت وای با عشق زندگیم ، با پسر کوچولوی خودم توی ابرا دارم عشقبازی میکنم. بعد یهو داد زد و گفت من خوشبخت‌ترین مامان دنیام. خوشبخت‌ترین.
من پاشدم نشستم و محکم چسبوندمش به خودم و گفتمش منم خوشبخت‌ترین پسر دنیام و لباش رو خوردم. کونش رو می‌مالیدم. پاهاش رو دور کمرم حلقه کرد و بیشتر کسش رو به کیرم فشار میداد. صورت جفتمون یخ زده بود ولی عین خیالمون نبود. همینجور که داشت بهم لب میداد ، زیپ کاپشنش رو کشید پایین کامل. لبش رو جدا کرد ازم و بافتنیش رو لوله کرد برد بالا زیر گردنش. وای جووون سوتین نبسته بود.
من: نکن عشقم یخ میزنی.
مامان: توی بغل پسرمم. از گرمای عشق پسرم محاله سردم بشه.

بیشتر خودش رو چسبوند بهم. پستون چپش رو کرد توی دهنم و دو بر کاپشنش رو دورم گرفت و محکم بغلم کرد. منم محکم بغلش کردم. دستام رو زیر کاپشنش حول کمر لختش محکم قفل کردم. مامان سرش رو روی شونم گذاشته بود. صورتش رو روی کاپشنم چسبونده بود تا کمتر سردش بشه. فقط آه میکشید و هی کسش رو روی کیرم می‌مالید. دلم نمیومد بیشتر بخورم. با اینکه دل کندن از اون همه آرامش محال بود. پستوناش سرنگ آرامش من بود.
پستونش رو ول کردم و بافتنیش رو کشیدم پایین. مامان ازم فاصله گرفت.
مامان: چی شد عشق مامان. چرا نخوردی؟
من: نمیخوام واسه آرامش و لذت من این سرما رو به جون بخری عزیزم. امشب که می‌خواستیم هتل اینجا باشیم که نامردا تعطیله. توی خونه شب جوری بهت حال بدم که بیهوش بشی عشق من.
مامان محکم بغلم کرد و اشک توی چشماش جاری شد و گفت عزبز مامان. قربونت برم و لبش رو گذاشت روی لبام. یکم لب گرفت ازم و گفتمش نبینم مامان خوشگلم گریه کنه‌ها. بیا زود بریم پایین. گریه واسه چیه خوشگل من؟
مامان: چشم عشقم. چشم نفسم. بازم بیایم بالا؟ اینجا سکوت محضه. انگار توی دنیا فقط منو توییم. بازم بیایم؟

واقعا داشتم یخ میزدم و اصلا دوست نداشتم بیام بالا توی این برف شدید. اما اون این همه با عشقای من که پستوناش بود بهم آرامش بخشیده بود بی هیچ منتی. خیلی وقتا انقدر محکم مکش زده بودم که دردش واقعا اومده بود و دست خودمم نبود. اما اون جای آخ یه آه خوشگل سکسی تحویلم داده بود. حالا نوبت من بود پس. همونجور که توی بغلم چسبیده بود بغلش کردم و ایستادم. کلی صورت ناز سرخ شده از سرماش رو بوس کردم. نشستم وسط تیوپ و محکم توی بغلم گرفتمش. مامان مثل یه بچه سرش رو گذاشته بود روی قفسه سینم. چشماش رو بست. چقدر امروز ناز شده بود. اون انگار داشت تمام خوشی‌هایی که باید توی بچگیش میکرد و نزاشتنش رو حالا میکرد. چشماش رو بست شاید برای اینکه خودش رو در بچگیش تصور کنه. نمیدونم من اینجور برداشت کردم. آخه این مدل چسبیدنش به من اینبار نشون از عشق و شهوت نبود. اون درست مثل یه فرشته کوچولو بهم چسبید. نمیدونم کارم درست بود یا نه. اما منم سعی کردم مثل یه بچه باهاش اون روز برخورد کنم. میخواستم کامل تخلیه کنه خودش رو. فقط برای همون روز تصمیم گرفتم تا وقتی حس کنم کامل خودش رو تخلیه کرده ، برای اولین بار مامان صداش نکنم و تا جایی که بشه جلوی خودم رو بگیرم و حشری نشم. امیدوار بودم اونم یکم از اینکه بخواد همش فداکاری کنه و مثل چند لحظه پیش به پسرش حال بده که سالها از مامان داشتن انگار محروم بود دست برداره.

من: شیلا جونم. سفینمون آماده نشستن روی زمینه. آماده‌ای خلبان؟
مامان چیزی نگفت و فقط خندید با چشمای بستش. پیشونیش رو بوس کردم و سرش رو توی سینم فشار دادم و سر خوردیم رفتیم پایین. مامان این بار صداش در نیومد. توی حال خودش بود. رسیدیم پایین و زود بلند شد و دست منم گرفت تا پاشم.
من: بدو بدو که هر کی زودتر برسه بالا برندن.

از عمد گذاشتم اون زودتر بدوه بره بالا تا پشت سرش باشم یه موقع از هیجانش لیز نخوره بیوفته. مامان در یک لحظه خودش رو کامل از بند بزرگسالیش جدا کرده بود و واقعا رفته بود در دوران کودکیش و مثل یه بچه خوشمزه رفتار میکرد.
مامان رسید بالای تپه و بالا پایین می‌پرید و میگفت من بردم من بردم.
تیوپ رو انداختم زمین و بغلش کردم و گفتم آفرین دختر زرنگ. بیا توی بغلم بشین باز بریم پایین‌. به همین منوال پنج بار دیگه بالا پایین کردیم. بار آخر مامان گفت بیا جفتمون پشت به به پشت هم بشینیم روی تیوپ و کمرامون به هم بچسبه.

من: نه خطر داره. یه دفه سر میخوری میوفتی. همینجوری که خوبه.

مامان: نه نه. لطفا. خواهش میکنم.

امروز روز مامان بود. پس
من: باشه باشه. دوتامون پشت به پشت هم نشستیم و سر خوردیم و دور خودمون چرخیدیم تا اومدیم پایین‌. رسیدیم پایین مامان ظریف من لیز خورد و افتاد به کمر توی برفا. زود بلند شدم و رفتم بغلش نشستم و گفتمش خوبی شیلا جونم؟
مامان: آره خوبم.
مامان یه مشت برف برداشت و سعی کرد بکنه توی یقم. من نزاشتم. مامان برف رو پرت کرد توی کیرم از روی شلوار و هلم داد کنار و پاشد و از دستم فرار کرد و دوید. منم زود پاشدم و یه مشت برف برداشتم و دویدم دنبالش و پرت کردم به سمتش که نخورد بهش. کلی دویدیم دنبال هم و به هم برف پرت میکردیم. بعد نشوندمش روی تیوپ و هی چرخش میدادم دور خودش. مامان مثل یک کودک بی پروا غه غه میزد و خوشحالی میکرد. حتی مثل بچه‌ها حرف میزد. وای چه خوردنی شده بود. اما باید جلوی خودم رو میگرفتم. حالا وقتش نبود. بعد باهم دست به کار شدیم تا آدم برفی بزرگی درست کنیم. ماشینا کم کم داشتن یکی یکی میرفتن. نگو جاده وضعش خراب داشت میشد و از ترس یخ نزدن جاده و یا نبستن کاملش داشتن زودتری میرفتن. اما ما بی توجه بودیم. طرفای ساعت 3 عصر بود و ما از 9:30 که رسیده بودیم این همه فقط داشتیم بازی میکردیم. بالاخره مامان خسته شد خودش. دیگه هیچکس نبود. ما اومده بودیم توی هتل پولادکف بمونیم تا فردا ظهر که بی پدرا حتی هتلم بسته بود. مامان لباس اضافه با خودش آورده بود. بین دو در ماشین لباسامون رو عوض کردیم و رفتیم توی ماشین. ناهار ساندویچی بود. خوردیم و مامان گفت میخوام یه چرت کوچیکی روی پات بزنم. اصلا هم نگفت بیا روی صندلی عقب حالا یه جوری توی بغل هم بخوابیم. واقعا داشت بچگی میکرد. مثل یه گربه کوچولو خودش رو جمع کرد تا روی صندلی عقب 206 جاش بشه. سرش رو گذاشت روی پام و زودم خوابش برد بس که بازی کرده بود. منم تا یه چرت بزنه تمام اتفاقات امروز رو با جزئیات نوشتم در دفتر خاطراتم که همیشه هم همرام بود و مامان ازش بی اطلاع. نوشتم و توی جیب درونی کاپشنم گذاشتمش. بعد مشغول نوازش صورت نازش شدم. اصلا خوابم نمیومد. دوتا ماشین دیگه هم بودن و اونا هم رفتن. ساعت 5:40 بود. دیگه داشت دیر میشد. برفم سنگین می‌بارید و مه بدیم بود. حتی بدتر صبح. کامل مه روی زمین اومده بود. آروم صداش زدم شیلا جونم. شیلایی. خوشگل خانوم بیدار شو.
مامان چشماش رو باز کرد. دیگه اماده شد بریم. توی جاده هم وایسادیم شلغم داغ خریدیم و خوردیم و کلیم چسبید. یه نمازخونه بود وایسادیم بریم یه دستشویی کنیم و بعد بریم. من زودتر اومدم توی ماشین نشستم و منتظر تا مامان بیاد. تندی همین اتفاقات از بعد بیدار کردنشم با جزئیات نوشتم تا اومد.

+آرومتر مامان. به رحمم فشار نیار. مگه چقدر تاخیری زدی که نمیاد آبت؟
_کل اسپری رو خالی کردم عزیزم.
+تو که اسمت پسرم شاهینه و فکر میکنی جای شخصیت این داستانی ، ببین چقدر مامانش رو دوست داشته. چه جوری مثل پروانه دورش میگشته. خب یکم یواش‌تر. کسم رو جر دادی. بعد این فصل آخر که اصلا سکسی نداره. چته انقدر حشری شدی؟ بزار ببینم تهش چی شده. راویش عوض شد انگار. بزار ببینم چی شده.‌ لطفا درش بیار و فعلا یکم سینه‌هامو بمال تا من این چند صفحه آخر رو بخونم ببینم چی شده.
_چشم مامان جون. ببخشید. تنت آدمو دیوونه میکنه. چشم بخون با صدای قشنگت تا منم بفهمم چی شد تهش.
+اصلا چیزیش فهمیدی از اول تا حالاش؟ تو فقط داری سیخ میزنی توی من. قشنگ گوش کن ببینم بچه. یکم از این داستان یاد بگیر. ببین چقدر هوای مامانش رو داره.گوش کن ببینم. +:

من یار علی هستم. یه جوون 16 ساله اهل همایجان(توابع سپیدان). لب جاده یه چای و قهوه فروشی دارم. یه دفه دیدم صدای زیاد ترمز میاد که معلوم بود ترمز ماشین سنگینه و پشت بندش صدای برخورد ماشینا به هم. من و بقیه دکون دارا (مغازه دارا) که همگی لب جاده پیش هم دکون داشتیم یه دفه دیدیم یه تریلی از یخ زدگی جاده قیچی کرد‌و بعد بارش ازش جدا شد کف جاده. خود تریلی درجا پرت شد توی دره. ماشینای پشت سرش تق تق میخوردن تو کون هم. چندتاشونم واسه اینکه نخورن توی هم دستشون رو میدان اووَر ولی چون جاده لیز بود می‌تُریدن(لیز میخوردن) و پرت میشدن توی دره. ما دکون دارا سریع رفتیم اون ور جاده لب درده دیدیم سه تا ماشین افتادن توی دره. سر ترلی که کنده شده بود درجا اَلو گرفته بود (آتش گرفته بود)هیچی.
از این سه تا ماشین هم یکیش الو گرفته بود و فقط یه 206 مشکی بود که پشت و رو افتاده بود ته دره و یه زانتیا که خورده بود توی درختای پایین دره و درختا رو شکونده بود و هنوز تنه یه درخت نگهش داشته بود که نیوفته روی زمین.
زودی منو چندتای دیگه رفتیم پایین به هر سختی که بود. یه عده رفتن سر زانتیا. منو چهارتای دیگه هم رفتیم سر 206.

مش کیان: پسره رو ول کنید. مرده. فرمون رفته توی جناق سینش سوراخش کرده. مرده ولش کنید هووو‌ی. میگم ولش کنید حیف نونا. دختره هنوز زندن. اینو بیارید بیرون.

من: زود باشین. داره بنزین نشت میکنه از باکش. زیر کاپوتش الو می‌بینم.

بابام و مش کیان و عبدالله دختره رو بیرون آوردن. از سرش داشت خون میرفت و خورده شیشه پنجره توی سرش رفته بود و فکر کنم دستش مو برداشته بود(شکسته بود)

بوام: زود باشین داره الو گُر میشه(آتیشه گُر میگیره). بیاید کنار. بیاید کنار. ‌نسوزید.

ماشینه پکید(ترکید=آتیش گرفت). دختره زیر لب یه چی میگفت. بد ضربه خورده بود توی کلش. دستش یه دفتر صفحه زیاد بود و یه دوربین فیلمبرداری که محکم گرفته بودش. من پیشش نشسته بودم. چقدر خوشگل بود. اول فکر کردم باشه شونه پرش 18 سالش باشه. به چشم آبجیمون خیلی خواستنی بود. دفتر و دوربین رو بهم داد و با صدای ضعیف و ته چاهی گفت :
اگه تو خدا رو قبول داری به همون خدا قسمت میدم این دفتر رو یه کاری کن که همه بخوننش. همه بفهمن پسرم چه جوری بهم نشون داد زندگی هم میتونه شیرین باشه. همه بفهمن هر چیم تلخی کشیده باشی ، هنوزم میشه امید داشت یه فرشته بیاد و شیرینی رو نشونت بده. من دوتاش رو داشتم. پدرش و پسرم. از نحسی من هر دوشون رفتن. منم باید برم پیششون.

من: چشم آبجی. آنتن اینجا نمیده. رفتن مریض خونه خبر بدن تا آمبولانسش بیاد. خودت خوب میشی به همه نشونش میدی.

یه دفه به سختی روی زمین خودش رو به سمت ماشین آتیش گرفتشون می‌کشوند. خواستم بگیرمش که هلم داد اونور و گفت تو رو همون خدات ولم کن.
من: بوا بوا کمک. داره مِره سمت ماشین.
بوام که اون ور بود و سعی میکرد با گوشیش زنگ بزنه آمبولانسی گوشیو پرت کرد و صدای بقیه زد تا بیان بگیرنش. یهو دختره از روی ماشین پاشد و دوید و خودش رو انداخت توی الو(آتیش) ماشینه و رفت توی خود ماشینه. همون لحظه ماشینه بدجور پوکید و منفجر شد و ما رو این انفجار پرتمون کرد اووَر. خودش رو سوزوند دختره.
دیگه تا شب آتشنشانی و آمبولانس اومد و خدا رو شکر زانتیا همشون زنده ولی زخم پیلی بودن. آخر شب بود که دیگه رفتیم لونمون(خونمون). من فیلم دوربینه رو نگاه کردم. داشتن از جاده و خودشون فیلم میگرفتن. چقدر شاد بودن. زنه که اصلا بهش نمیخورد ننه پسر به این گندبکی(بزرگی) باشه چه خوشال بود. تو کونش انگار سور میدادن(عروسی بود). بچو هم همیطور. یهو تصادف شد و فیلمه کج مُوَج شد و نشون میداد رفتن توی دره. دوربینه توی دست دختره بود بندیلکش(بند دوربینه)
دختره: شاهین مامان. عزیزم صدامو میشنوی. جوابم رو بده. وای نه سینت. شاهین. شاهین.

بدجوری گریه میکرد دختره.
بچو حرف نمیزد اصلا. انگار نمیتونست. فقط به زور دست کرد توی بلیزش و دفتر رو در آورد. توی دستش بود و فقط گفت ببخشید نتون....
دفتره از دستش افتاد و جون داد جابجا. دخترو خود زنی میکرد و هی بچو رو صدا میزد و تکونش میداد. ولی مرده بود خب.
دختره: من ببخشمت عزیزم؟ چرا من ببخشمت. تو به من زندگی دوباره بخشیدی. یه سرانجام شیرین بهم دادی. نرو. چقدر باید زجر بکشم. تا کی؟ بسمه دیگه بسمه. چرا هر کیو دوست دارم باید جلوی چشمام بمیره؟ مگه من چه گناهی کردم؟

تا اینکه ما رسیدیم و اومدیم کشیدیمش بیرون که مثل اینکه میگفت نه. ولم کنید بزارین منم بمیرم. اما ما نمیفهمیدیم چی میگفت. آخرشم که رفت خودش رو سوزوند و حیف و میل کرد خودشو.
من بعد دیدن این فیلم دوربین ، دفتر رو خوندم. خیلی داستان زندگیشون قشنگ بود.‌دلم واسه دختره بد سوخت. چه ها کشیده بود. دم بچش گرم. خوب بهش زندگی داده بود و دم شوهرشم گرم.
شب تولد 18 سالگی بچو روم خیلی اثر داشت. منم تصمیم گرفتم تهش بنویسم دیگه هرگز اتفاق نیوفتاد. اما الله وکیلی دیگه توی نوشته‌های ای پسره شاهین دست نبردم خدا میدونه.
ببخشید اگه بد نوشتم آخرش رو. دیگه من دهاتیم و تا ابتدایی هم بیشتر نخوندم. از اونجایی که محال بود اینو جایی چاپ کنن تصمیم گرفم حرف آبجی شیلامون رو گوش کنم و توی فضای مجازی منتشرش کنم. این که انقدر دیر منتشرش کردم و همون سالها نکردم ، خب بلد نبودم مثل شهریا فضای مجازیو. خدافظ همگی.

+وای باورم نمیشه چقدر تلخ بود!
_نه نبود مامان جون. به شادی که نیاز داشت رسید شیلا. فقط یکم شاهینه حیف شد. اما شیلا آخرش با شادی از این زندگی لعنتیش رفت کنار.
+آره راس میگی پسرم. اگه اینجور نگاه کنی به سرانجام شیرینی رسید شیلا. ولی واقعا خیلی سختی کشیده بدبخت. به نظرم یه بار کامل خودت تنهایی بخونش. تا معنی کامل عشق رو درک کنی پسرم و فقط به فکر سیخ زدن من نباشی.
_مامان جون ، من که عاشقتم. دیگه چه کار کنم خب؟ ته داستان اینجوری بود ، چرا از من شاکی هستی؟ والا خوب شد براشون. اگه ادامه پیدا میکرد ممکن بود سرد شن از هم و تکراری شن واسه هم.
+ببخشید تند رفتم. خیلی روم اثر گذاشت. مرسی که برام پرینتش گرفتی کلش رو. حالا آروم بزار توی کسم قربونت برم. میگم فقط اینکه گفتی ممکن بود سرد بشن یعنی تو از من سرد میشی آره؟
_ای بابا.

(پایان)
**********************************************
دوستان اول از همه ببخشید. خواستم نشون بدم که مثلا یک آدم محلی ته داستان رو نوشته و خب گویش محلی شیرین شیرازی رو بلد نبودم. (نه گویش خود شیرازی. محلی شیرازی) این کلماتم کلی سرچ کردم پیدا شد. اگه بد شده ببخشید واقعا.

دوم ببخشید اگه پایانش رو ممکنه دوست نداشته باشید. خواستم یک پایان متفاوت و دور از هر کلیشه‌ای داشته باشه که تاحالا توی داستانای سکسی نبوده.

سوم ببخشید اگه جاهاییش از نظرتون کش دار شد بیخودی. این داستان 17 قسمت بود که به خاطر درخواست شما عزیزان کردمش 20 قسمت و شاید نتونستم خوب این کار رو انجام بدم و کش دار شد بیخودی.

چهارم ببخشید اگه گاهی دیر قسمتاش رو میزاشتم و بزارید پای وقت نکردنم.

پنجم ببخشید برای غلط‌های املایی موجود در داستان

و در آخر دوست دارم نظراتتون رو بشنوم درباره کل داستان. اینکه اولش سوم شخص تعریف میشد و بعدش اول شخص و آخرشم اینجوری آیا خوب از پسش براومدم؟
آیا اول داستان که خشن بود و تهش اروتیک و رمانتیک ، خوب به هم پیوست شده بود و یه جور نبود که وصله ناجور باشه؟
و در کل خوشحال میشم که نقاط ضعف و اگه داشت نقاط قوتش رو بهم بگید تا در داستانای بعد ازشون استفاده کنم. مرسی

منتظر داستان تک قسمتی اما طولانی تا حدودی "مانکن" باشید در 15 بهمن ماه.
مرسی از لطف همگی دوستان در این مدت.
اها این داستان رو بیشتر دوست داشتید یا داستان قبلی سکس ماورایی با مامان؟
     
  ویرایش شده توسط: Shayanfury   

 
داستانی که میگم ماجرای من و خواهرزنمه که واقعیته البته با چاشنی کمی بازارگرمی.
من کاوه ۳۲ سالمه قبل از اینکه من با زنم زهره آشنا بشم خواهرش زهرا رو میشناختم ، همکلاسی بودیم و معماری میخوندیم ، زهرا یه دختر معمولی و لاغر با قد حدودا ۱۶۵ و وزن ۵۰ کیلو بود و منم هیچ حس خاصی جز دوستی نداشتم بهش ، زهرا دو سال از من کوچیکتره ودخواهرش زهره که الان زن منه هم سن منه ، توی دورهمی هایی که گاها بعد از دانشگاه میگرفتیم با زهره آشنا شدم و بهش پیشنهاد دوستی دادم و زهرا هم واقعا کمک کرد تا ما به هم برسیم،بعد یکی دوسال دوستی بازهم به کمک زهرا اومدم خواستگاری خواهرش و تونستم ازدواج کنم با زهره،حدودا یک سال بعد هم زهرا شوهر کرد با پسرخالش .
اینو بگم که خانواده زنم مذهبی نیستن ولی به محرم و نامحرم حساسن و طبیعتا توی خونه جلو نامحرم حجاب میگیرن،
جرقه این عشق یا هوس از یک روز معمولی که من برگستم از سر کار خونه خورد.
زهرا اومده بود خونه ما پیش زهره و خوب منم خبر نداشتم اونجاست و وقتی وارد خونه شدم ناگهانی اولین چیزی که دیدم زهرا بود با یه تاپ مشکی که سینه های خوش فرم سایز ۷۰ش توش خودنمایی میکرد با یه شلوارک جذب که تا بالای زانوش بود،موهای مشکیش از دو طرف سرش ریخته بود رو شونه هاش،تا منو دید گفت وای ببخشید وسریع رفت تو اتاق ، زهره هم از آشپزخونه صدام کرد و سلام داد،بعد چند دقیقه زهرا با مانتو و شلوار برگشت و سلام علیک کردیم،ناخوداگاهشمم میرفت از روی مانتو تا حجم سینه هاشو بتونم ببینم،باورم نمیشد ولی یهو انگار روی زهرا کراش پیدا کرده بودم،
نشست و یکم حرف زدیم ، همینجور که حرف میزد محو صورتش شده بودم ، چشمها ، مژه ها ، حرکت لبهاش و سفیدی دندوناش همه چیز در نهایت زیبایی بود،سعی کردم خودمو جمع و جور کنم تا نکنه شک کنه به نگاه کردنم
به شکل مسخره ای همه چیزش تحریک کننده بود واسم هیچ وقت به دید جنسی بهش نگاه نکرده بودم ،
گفتم بهش
_راستی بهزاد (شوهرش) کم پیداس کجاست چیکار میکنه
_هیچی از وقتی ترفیع گرفته همش سرش بنده کارخونس و کمتر میاد خونه.
_ای بابا بهش بگو بیا سر زن و زندگیت کار که همیشه هست.
با یه لبخند تلخی گفت
_همین دیگه اتفاقا به نظر اون زن و زندگیه که همیشه هست و خیالش از من راحته،الان چند وقته دوشیفت دوشیفت میمونه کارخونه
با کمی مسخره بازی گفتم
_حالا ایشالا که کارخونه میره دوشیفت دوشیفت جای دیگه نمیره
_نه بابا بهزاد از این جور کارا بلد نیست.
بعد از کمی سکوت زهرا جوری که دیگه انگار حوصلش سر رفته گفت من دیگه میرم خونه ، سر راه باید یکم خرید هم بکنم،
زهره هم یکم تعارف الکی زد که مثلا بمون برای شام ولی خوب زهرا دیگه میخاست بره،
از جاش که بلند شد دوباره تمام زوایای بدنش خودنمایی میکرد،فرم کونش یکم پایین افتاده بود که زیر مانتو تنگی که تنش بود میشد حدودا چاک وسطشو تشخیص داد ، نمیتونستم چشم بردارم ازش ،
موقع رفتن بهش گفتم
_زهرا جان هرکاری داری بگو به من تعارف نکنیا
_مرسی ازت حتما مزاحم میشم کاری بود
تو ذهنم گفتم تو جون بخا فقط بیشرف
.
شب شد موقع خواب زهره شروع کرد حرف زدن از اینکه زهرا خیلی دلش مره بهروز ول کرده به امید خدا و کاری نداره با زندگیش،حتی تو رابطه جنسی هم به مشکل خوردن.
یهو حواسم جمع شد
_چطور مگه اینا که خوبن باهم
_والا میگه یه ماهه هیچ کاری نداره باهاش بهزاد ، از سر کار میاد میخوابه،هر جقدر هم این بدبخت خودشو خوشگل میکنه واسش بی فایدس
تو ذهنم گفتم بابا اون کوسخول چه میفهمه قدر این جواهرو، تصور اینکه زهرا خودشو آماده کرده واسه سکس اینقدر حشری کننده بود که کیرم شروع کرد یه تکونایی خورد،
اون شب تصمیم گرفتم یه حرکتی نامحسوس بزنم و فرداش یه شیم کارت خریدم و یه اکانت تلگرام الکی ساختم تا بتونم به زهرا پیام بدم .
     
  
مرد

 
مانکن
(اروتیک_فیتیش دار)_تک قسمتی_تخیلی

سلام ببخشید خیلی طولانی شد. اما بیشتر این طولانی بودن برای بخش‌های سکسشه. امیدوارم حسابی تحریک کننده باشه.
پیشاپیش از غلط‌های املایی احتمالی عذرخواهی میکنم

**********************************

یک ساعتی بود من و مامان هر کدوم توی اتاق خودمون خوابیده بودیم. دیگه مطمئن بودم که به خواب عمیقی فرو رفته. اومدم در اتاقش و نگاش کردم. چه ناز خوابیده بود. هوا گرم بود و پتو روش نبود. یه سوتین داشت و یه دامن فقط. اووووف چه کونش قمبل شده بود. چسبیده بود به دیوار و خواب بود. عادت داشت چراغ خواب باشه توی اتاقش و واسه همین میشد راحت ببینمش. قربون اون تن لختت برم که فقط یه سوتین بستی. لعنت به ترس و شرم. کاش میشد بیام پشتت بخوابم و بچسبونم به کونت کیرمو و ممیات رو بگیرم توی دستم و فشارشون بدم. چرا؟ آخه چرا جای حال کردن با خودت باید برم با مانکن پلاستیکیت حال کنم؟ به کدامین گناه باید انقدر عذاب بکشم در حسرتت. اومدم بیرون از اتاقش. خیلی آروم راه میرفتم. رفتم سمت در ورودی. عادت داشتیم شبا قفلش کنیم. آروم کلید رو چرخوندم توی در که یه وقت صدای قفل رو مامان نفهمه. دیگه بعد چند ماه که کارم شده بود این کارا ، حسابی حرفه‌ای شده بودم دزدکی وارد و خارج به جایی بشم. در رو باز کردم و پشت سرم آروم بستمش و از پله‌های راهرو رفتم پایین. در کارگاه رو هم باز کردم و چراغا رو هم روشن. این همه مانکن تمام بدن زنانه اونجا بود. چشمم رو هیچکدوم ، هیچوقت نمیگرفت. مستقیم رفتم سر مانکن مامان جونم. لخت شدم و مثل هر شب کلی باهاش حال کردم. بعدم با دستمال پاک کردم آبم رو از روش. لعنتی پلاستیک لای کسش داشت خشک میشد بس که آبم روش اومده بود. رنگ پلاستیک سر سینه‌هاش و لبش از بس مکش زده بودم داشت میرفت. مانکن رو سر جاش گذاشتم و لباسام رو پوشیدم و رفتم بیرون و باز وارد خونه شدم. خیلی آروم رفتم توی اتاقم و مثل هر شب سر کامپیوترم و فیلمای ضبط شده توسط دوربینا رو یک ساعت اخیرش رو حذف کردم. بعدم رفتم توی تختم و با خیال شیرین کردن مامان جون به خواب خوشی فرو رفتم.
بابام عاشق زنای خیکی و شکم گنده و افتاده با پستونای 90 به بالا بود. اما مامان ژن خانوادگیشون خوش اندامی بود. مامان کون برجسته و پستونای 60 گرد بدون هیچ افتادگی و شکم تختی داشت. بابام پسرخالش بود. از بچگیشون بزرگترای احمقشون می‌گفتن چون هم سنن و بابام فقط 4 روز بزرگتره مامانمه ، پس اینا شیرینی خورده همدیگه‌ان. پدرای جفتشون از اون حاجی بازاریای قدیمی و پدرسالار خونه بودن که کسی جرئت نداشت روی حرفشون حرفی بزنه. بابام دانشجوی ترم یک پزشکی و مامانم دانشجوی ترم یک عروسک سازی بود ، با زور و کتک ، نشوندنشون سر سفره عقد و این آغاز یه زندگی سرد و بی عشق بین مامانم و بابام بود. مامانم تازه 20 سالش شده بود که شکمش اومد بالا. جوریم تنظیم کرده بود که تابستون زایمان کنه تا به دانشگاهش صدمه نزنه زیاد. من چهار سالم بود و مامان دیگه بعد لیسانس ادامه نداده بود و توی کارگاه یکی از دوستاش عروسک سازی میکرد و منم میزاشت مهدکودک که متوجه خیانت بابام که حالا حالاها گیر پزشکی خوندن بود شد. توی دانشکدش با یه دختره خیکی ریخته بود رو هم. یه چشم مامان اشک بود یکیش خون. به هر کی میگفت شوهرم خیانت میکنه کسی باور نمیکرد. یه شب پدر و مادر خودش اومدن خونمون. طبق معمول پدرم یه جوری پیچونده بود و خونه نبود که من بچه بودم و بهانش یادم نیست. اومده بودن تا بزنن توی سر دخترشون که خجالت بکش این حرفا چیه. خانواده‌ها رو به هم نزن بچه. من فقط یادمه اونشب مامانم بهشون گفت نفرینتون میکنم که بدبختم کردین و حالا هم حرف یه دونه بچتون رو باور نمیکنید. چقد گفتم من اینو نمیخوام کسی محل نزاشت بهم. باباشم یکی محکم خوابوند توی گوشش و از در رفتن بیرون. همون شب تصادف کردن و جفتشون نرسیده به بیمارستان تموم کردن. پدرش کلی مال و اموال داشت که همش به تنها بچش که مامانم بود میرسید. از جمله یه خونه 750 متری که زیرزمینم زیرش داشت. بعد فوت اون دوتا ، مامانم افتاد دنبال اینکه بابام رو تعقیب کنه و ازش عکس بگیره با هر کیه تا به همه خانواده ثابت بشه که سر یه هفته هم موفق شد و بعدش رفت دادگاه و مهریه سنگینش رو گذاشت اجرا و درخواست طلاق داد. بابامم که اصلا منو نمیخواست و منم دادن به مامان و جدا شدن. منم از اون موقع از واژه بابا فقط ماهیانه نسبتا خوبش رو بلدم که هر چیم مامان میگه منت نکش باز من ول نمیکنم. چون هم پولش خوبه هم اینکه یه حس انتقامه برام. چون جرئت داره یه ماه سر برج نریزه به حسابم ، میرم مطب خودش و اون زن خیکیش و خشتکشون رو پاره میکنم. بابامم از من خیلی متنفره و منم از اون.
وقتی خونه 750 متری پدربزرگم به مامان رسید ، مامان تصمیم گرفت خونه‌ای که داخلش زندگی میکردیم و واسه مهریش بود رو بده اجاره و بریم اونجا. رفت کلاسا و کارگاه‌های آموزشی ساخت مانکنای پلاستیکی و چوبی و پارچه‌ای. تصمیم گرفت زیرزمین رو کنه کارگاه تولید مانکن. این کار سرمایه اولیه هنگفتی می‌خواست که دیگه واسه مامان سخت نبود. خیلی زود کارش گرفت و بوتیک دارای زیادی مشتریش شدن. همه چیش خوب بود فقط بوی پلاستیک مانکنا و مواد اولیه مصرفیشون گاهی بدجوری روی مخ بود. وضعمون از ارث پدربزرم خوب شده بود و دیگه با این کار مامان توپ شد. مانکنای شکل آدم گرفته تا بی سر و تنه های اسلامی رو می‌ساخت. همه شاگرداش دختر بودن و اصلا مرد راه نمیداد. مرد فقط برای بار زدن مانکنا و پخشسون به بوتیکایی که سفارش داده بودن. مامان خیلی خواستگار داشت ولی متنفر از هر چی ازدواجه شده بود و وابسته خودش رو به کارش و من کرده بود. خیلی دوستم داشت و بهم بیش از حد محبت میکرد. محبتای فراتر از یه مادر به بچش. همیشه توی بغلم می‌گرفت و خیلیم نوازشم میکرد. تا 13 سالگی شبا توی بغلش می‌خوابیدم. اما حمام از بعد 8 سالگی دیگه باهام نمیومد. فقط تا 13 سالگی باهام می‌خوابید. من از دوازده سیزده سالگی توسط بچه‌های مدرسه به جق و پورن و داستانای سکسی آشنا شدم. وقتایی که مامان توی کارگاه بود همش به خودم ور میرفتم و خیلیم زود به داستانا و پورنای مادر پسر آشنا شدم. اوایل نه باورم میشد و هم اینکه وقتی باهاشون تحریک میشدم خیلی عذاب وجدان میگرفتم. دیگه با جز مادر پسر تحریک نمیشدم. پورنه اگه خیلیم قشنگ بود باز کیرمم پا نمیشد. ولی همین اسم مادر پسر میخورد روش ، هر چیم اگه بد بود باز تحریک میشدم. تعداد زیادش رو که دیدیم پیش خودم فکر کردم پس یه کار عادیه. منم باید انجامش بدم. دیگه شرم و عذاب وجدان کم کم داشت از بین میرفت و دیگه نداشتم. همش توی این فکر بودم که چجوری بکنم مامان جونم رو. توی بغلش که می‌خوابیدم همش خودم رو بهش می‌چسبوندم و کیرم رو میزاشتم لای چاک کونش. غیر ممکن بود نفهمه اصلا. چون ول نمیکردم من. وقتیم خیلی تحریک میشدم انقدر فشار میدادم بهش که خرسم بود از خواب زمستونی پا میشد. اما هیچی نمیگفت. حالا نمیدونم خودشم حال میکرد که چیزی نمیگفت یا میگفت تازه بلوغ شده یه مدت بگذره آتیشش میخوابه‌. اما بعدها بهم گفت که چقدر لذت می‌برده خانوم خانوما. یه ماه بود کار هر شبم همین بود تا یه شب تصمیم گرفتم آبم رو بیارم. تاحالا روش آبم رو نیاورده بودم این یه ماه. اون شب آخر ، بعد کلی مالوندن خودم بهش دیگه از کنترل خارج شدم و حالیم نبود چه میکنم. کاملا عقل یه بچه 13 ساله شده بود اون کیر شق شدش. یه شلوار پاش بود و یه آستین بلند که یکم تخت سینش باز بود. کیرم رو چسبوندم به کونش و دستم رو گذاشتم روی پستونش و فشارش دادم. انقدر کیرم رو به کونش مالیدم که آبم اومد توی شرتم. انقدر بهم حال داد نا نداشتم ازش خودم رو جدا کنم. هیچ حرکتی مامان نکرد. ولی محال بود خواب باشه همینجوری.
دستم روی ممیش بود و کیرم هم چسبیده به کونش و سرمم توی موهاش و خوابم برد. چه خواب عمیقیم. انقدر که نفهمیدم صبحش کی و چجوری از بغلم بلند شده بود. دیدم صدای جابجا کردن وسایل میاد. خونمون سه تا خواب داشت. بلند شدم و دیدم داره یکی از اتاقا رو آماده میکنه. یه تخت باز نشده توی کمد دیواری اون اتاق بود. داشت میاوردش بیرون. رفتم گفتمش داری چه کار میکنی؟

مامان: صبح بخیر عزیزم. شاهینِ مامان دیگه بزرگ شده. از امشب باید تنها بخوابه. دیگه زشته پیش مامانش بخوابه. مگه نه؟
من: هر جور شما صلاح بدونی مامان جان.

چی میشد بگم. خودم لگد زدم به بختم. این شد که دیگه ازش جدا خوابیدم. تا مدتا هر شب گریه میکردم بی صدا و به خودم فحش میدادم که چه غلطی بود کردم.
14سالم که بود مامان افتاده بود توی سرش که مانکن بسازه تا حد ممکن شبیه به انسان. واسه دسته اولش چهره و بدن خودش رو مدل کرد. همون دست اول چیز خیلی خوبی شد. البته من یه هفته بعد ساختش دیدمش. اوووووف خدایا. این پلاستیکی اگه انقدر خوشگله خودش چیه. جنس پلاستیک این مانکنا معمولا لیز بود تا راحت لباس بشه تنش کرد. مامان گذاشته بودش ته انباری تا یه موقع مشتری مرد میاد سفارش بده ، اینو نبینه. چون دست اولش خوب بود دیگه همه جا تبلیغ میکرد که عکس بدین یا یکی رو بیارید اگه می‌خواید تا اندازه گیری بشه و ازش عکس گرفته بشه و از روش مانکن بسازیم. کارش سکه‌تر شد و خوب استقبال کردن.

من وقتی اولین بار دیدمش دو ساعت دهنم باز مونده بود. چاک کسم داشت لعنتی. دیگه شد سوژه جقم. از وقتی توی بغل مامان نمیخوابیدم دیگه هر شب به یادش جق میزدم تا یکم آروم بشم و بتونم بخوابم از حسرتش. حالا سوژه بهتری پیدا کرده بودم. خدا رو شکر دوربینای کارگاهم که زده بودیم همش به کامپیوتر من وصل بود و چون مطمئن بودم اصلا مامان سر کامپیوتر من نمیاد ، هر شب راحت بعد حال کردنم با مانکن مامان میومدم و فیلم یه ساعت اخیر رو پاک میکردم. اگه هر کی میدید میفهمید یه ساعت فیلم پریده جلو. اما خوبیش این بود کسی سر کامپیوتر نمیومد. منم محض احتیاط پاکش میکردم. هشت ماهی بود کار هر شبم شده بود. تا اینکه یه شب موقع شام

مامان: شاهین عزیزم برات شامت رو آماده کردم و گذاشتم روی میز. تو بخور من برم یه چندتا کار دارم کارگاه بعد میام میخورم.
من همینجور که داشتم میخوردم شام رو توی این فکر بودم که خدایا آخه کاری پایین نیست. همه کارا رو شاگردا میکنن و مامان فقط الگو با کامپیوتر میکشه پایین و نظارت میکنه. این کارا هم از صبح تا 5 عصر(ساعت کاری) خب همیشه میکنه. یعنی چه کار میکنه پایین؟
حدود یه ساعت طول کشید تا مامان اومد. چقدر رنگش‌باز شده بود. انگار خیلی شاداب‌تر و سرزنده‌تر همیشه شده بود. من همینجور توی تعجب بودم و بعدم کم کم بیخیال شدم. گذشت و فردا شبم باز همین کار رو کرد. دیگه نشد تحمل کنم. پاشدم رفتم سر کامپیوتر تا از دوربینا ببینمش. دیدم همه دوربینا درسته و تصویر داره فقط همونی که انتهای انبار رو نشون میداد سیاهه. یعنی چی؟
سیستم رو خاموش کردم و خیلی آروم از پله‌ها رفتم پایین. کنار در کارگاه یه پنجره بود که از داخلش کل سالن و اون ته سالن که انبار کرده بودیم رو دید داشت. دیدم به به. مامان مانکن خودش رو خوابونده کف زمین و داره کس مانکن رو لیس میزنه و خودشم لخت لخته. چشمام داشت از حدقه میزد بیرون. حیف که فاصله زیاد بود و قشنگ نمیشد چاک کون قبمل شدش که به سمت پنجره بود رو ببینم.
خدایا یعنی حشرش زده بالا یا اینکه از تغییر حالت چاک کس مانکنه واسه آب کیرم و رفتن رنگ سر پستونا و لب مانکنه فهمیده من چه کار میکنم و به خیال خودش داره جاهایی که لب و کیر من برخورد داشته و آب کیرم ریخته رو لیس میزنه؟ انقدر شوک شده بودم و سوالا توی ذهنم بود و محو کون خوشگل مامان بودم یادم رفت حتی دست به کیر بشم و باهاش و با این صحنه زیبا جق بزنم. مامان دستش هم روی کسش بود و داشت کسش رو می‌مالید. یه دفه خودش رو انداخت توی بغل مانکنه‌ و کسش رو محکم مالید و آه میکشید. انقدر مالید خودش رو تا ارضا شد. جون عجب صحنه‌ای بود. یکم که حالش جا اومد ، پاشد و لباسش رو تنش کرد و اومد سمت دوربین و چسبید به دیوار و دستش رو از بغل آورد و در پوش دوربین رو باز کرد. من آروم آروم برگشتم بالا. بعد کمی مامان جونم برگشت. باز رنگش باز شده بود انگار. شامش رو خورد و یکم پیشم نشست تلویزیون دیدیم و بعدم ساعت 1 شد و وقت خواب. همینجور توی فکر بودم. باید می‌فهمیدم حشری شده بود یا همون که گفتم؟
طبق معمول بعد یه ساعت پاشدم رفتم پایین. منم کس مانکن رو می‌لیسیدم. چقدر اونشب حالش بهتر بود که دارم جایی رو میلیسم که مامان زبون زده بود. اونشب آبم بیشتر پاشید. با دستمال زود پاکش کردم و بعد جای اینکه دستمال رو همرام بیارم بالا و توی سطل آشغال آشپزخونه بندازمش قاطی آشغالا ، گذاشتمش بین رونای مانکن تا ببینم واکنشش چیه. البته خیلی اینکار برام سخت و ترسناک بود. چون اگه صرفا برای حشرش بود کارم تموم میشد و میکشتم. اما دیگه مغزم فرمان درستی نمیداد و یه جورایی هم ته دلم قرص بود روی خودم حشر داره.
فردا شبم باز موقع شام رفت. تا دوربین رو درست کنه و لخت بشه ، منم شامم رو تندی خوردم و رفتم پایین و رفتم پشت پنجره. دیدم دستمال رو که حالا خشک خشک شده بود رو نشسته لخت کف زمین و داره بوش میکنه. خوشحال خوشحال شدم حشرش روی منه. وای یعنی میشه بکنمش؟ آخه چجوری؟ چجوری بفهمونمش عاشقشم؟ بعد تف انداخت روی دستماله تا یکم نرم بشه و مالیدش به کسش. دیگه طاقتم تموم شد و دست به کیر شدم. یکم که دستمال رو مالید به کسش بعد دوباره خم شد تا چاک کس مانکن رو بخوره. یه دفه بلند اسمم رو صدا زد که شاهین عاشقتم مامان جون و باز افتاد روی مانکن و ارضا شد. چقدر زود. من تازه کیرم شق شق کرده بود توی دستم. نشد جق رو بزنم. پنج دقیقه نشد که بلند شد. انگار داشت گریه میکرد. یعنی گریش از عذاب واجدنش بود؟ زیر لب یه چیزایی میگفت که باید پنجره رو کامل باز میکردم تا می‌فهمیدم شاید. زودی برگشتم بالا و نشستم روی مبل دونفره‌ای جلوی تلویزیون. مامانم اومد. هم رنگش بازتر شده بود هم اینکه چشماش سرخ از اشک بود.

من: مامان جان خوبی؟
مامان: آره عزیزم. آره مامان فدات بشه. خوبم. شامم رو بخورم الآن میام پیشت عشق مامان. هستی مامان.

چقدر قربون صدقم رفت. پس عذاب وجدان نداره. گریش شاید از اینه که نمیتونه مستقیم با خودم حال کنه. زودی شامش رو خورد و ظرفاشم شست و اومد نشست بغلم. خیلی وقت بود روی این مبل دونفرمون پیش هم ننشسته بودیم. یعنی امشب.....
ماهواره روی یه شبکه‌ای بود که داشت فیلمی رو زبان اصلی با زیرنویس نشون میداد. من که فقط الکی نگاه میکردم و همش توی این فکر بودم چه کار کنم تا با مامان بحث رو به سمت عشق و عاشقی بعضا سکس بکوشنم. فکر کنم مامانم الکی فقط نگاه میکرد. از شانس خوبم یه دفه توی فیلمه دیدم که مادره لب پسربچش رو بوسید. یه کاری که واسه بوسیدن بچه‌هاشون عادیه. اما منه ایرانی منحرف درجا افتاد توی سرم تا از این موقعیت استفاده کنم.

من: عه! این چه کاری بود کرد؟ این که پسرش بود.

مامانم که پی فرصت بود زود تا تنور داغ بود نونش رو چسبوند و گفت

مامان: پسرم واسه اونا عادیه. مگه یادت نیست منم بچه که بودی همینجوری بوست میکردم. اینجوری به نظر من مادر بهتر میتونه عشق خودش به بچش رو منتقل کنه به بچه.

من هر چی فکر کردم یادم نمیومد مامان منو اینجوری بوس کرده باشه. یه دروغی گفت واسه این کارش.
مامان صاف نشست و با چشمان پر از التماس به سکس باهاش ، نگام کرد.

من: چی شد مامان؟ چرا اینجوری نگام میکنی؟
مامان: بیا مثل بچگیت انجامش بدیم. اینو دیدم دلم خواست اصلا.
یه دفه سرش رو آورد جلوی صورتم و دستش رو گذاشت پشت سرم و دست دیگشم روی صورتم و لبش رو چسبوند به لبم. اصلا لبم رو مک نمیزد. فقط لبش رو بی حرکت گذاشته بود روی لبم. چه نفسای گرمش که به صورتم میخورد حس خوبی داشت برام. من اصلا دست بهش نمیزدم. مثل مجسمه بودم فقط. اما اون شدید داشت سرم و صورتم رو با دستای مهربونش نوازش میداد و سرم رو به لبش فشار میداد. پیش خودم میگفتم یکم اول کاری جلوی خودت رو بگیر تا نگه عجب پسر هولی و به جاش اعتمادش بهت جلب بشه که سواستفاده نمیکنی و خودش بخواد. چون زنی که خودش طلب سکس کنه دیگه تا تهش میره و همه کار میکنه.
خودش لبش رو جدا کرد و گفت

مامان: فقط مادر که نباید به بچش عشق بده. بچه هم لازمه. بعد دست راستم رو گرفت و گذاشت پشت گردنش و دست چپمم گذاشت روی سینه چپش. داشتم شاخ در میاوردم. چقدر حشرش زیاده که همین اول کار گذاشت سینش رو بگیرم. گفت منو بغل بگیر پسرم. مثل بچگیات.(به خدا من بچگیم از این غلطا تخمش رو نداشتم بکنم. چی میگی مامان جون) مامان لبش رو دوباره نزدیکم کرد و گفت محکم بغلم کن شاهین و لبش رو گذاشت روی لبام. این بار لبم رو مک میزد. دیگه نمیشد مقاومت کرد. منم سینش رو با دستم فشار دادم و دست دیگمم محکم دور گردنش حلقه کردم و سرش رو به صورتم فشار دادم. مامان سرش رو به راست کج کرد تا راحت‌تر لبم رو بخوره. بعد خیلی آروم کمرش رو به سمت دسته مبله خم کرد و کامل دراز کشید. ناچارا منم باید روش میخوابیدم. اما روم نمیشد. نمیدونم انگار لمس خود واقعیش مثل مانکنش حتی یه درصدم نبود. واسه همین کنارش خوابیدم. مامان داشت از کنار مبل میوفتاد زمین چون منم بغلش خوابیدم. محکم گرفتمش توی بغلم. مامانم یه پاش رو آورد روی دوتا پام. دستم روی کمرش بود و نوازشش میکردم و لبای همو محکم مک میزدیم. روم نمیشد دستم رو بزارم روی کونش. مامانم کمرم رو نوازش میکرد. انگار مامان زود حسم رو که دارم له له میزنم تا دستم رو بزارم روی کونش رو فهمید. واسه اینکه بفهمونتم چیزی واسه خجالت نیست ، دستش رو از روی کمرم برداشت و بردش زیر شلوار و شرتم و کونم رو لمس کرد. وای خدا عجب حرکتی زد. واقعا قصد داشت همین امشب کار رو یه سره کنیم. من روم نشد دستم رو بکنم توی شرتش. هر چی به خودم فشار آوردم نتونستم. دستم میلرزید بدجوری. آخه لعنتی الآن وقت شرم و حیاست؟دست لرزانم رو فقط از روی شلوارش گذاشتم روی کونش. همین که دستم رو روی کونش حس کرد توی دهنم یه اووووم گفت و خودش رو بیشتر بهم چسبوند. زبونش رو توی دهنم درازش کرد. منم زبونم بهش میزدم. با لبش زبونم رو گرفت و مکش میزد. به خودم بیشتر جرئت دادم و کپل کونش رو با دستم فشار دادم. ولی بازم روم نشد دستم رو بکنم توی شرتش. مامان دستش رو فقط روی کپل کونم گذاشته بود و فشار میداد. بعد کمی دستش رو از توی شرتم دراورد و لبش رو جدا کرد ازم. وای روم نمیشد چشمام رو باز کنم و توی صورتش نگاش کنم. دستم اما همینجور روی کونش بود بی حرکت.

مامان: خوب بود؟
با چشمای بسته گفتم: اما این کار رو خارجیا فقط با بچه‌هاشون میکنن. من دیگه....
مامان: تو همیشه پسر کوچولوی مامانتی عزیزم. تازه اونا این حد عشق رو نمیفهمن. اصلا کسی حد عشق من به تو رو نمیفهمه. اینجور بهت بگم.

اینو گفت و یه بوس دیگه از لبم زد و از بغلم بلند شد رفت. دستم همینجور روی کونش بود که بلند شد و از روی کونش افتاد.

مامان: من برم یه دوش بگیرم.

فکر کنم دوشش برای سفید کردن کس و کونش و چیدن نقشه واسه اینکه همین امشب چجوری راحت کنه ماجرا رو بود. چون هیچوقت این موقع شب حمام نمیرفت. امیدوار بودم نره خودش رو خالی کنه تا حشرش فرو بریزه.
من همینجور روی مبل خوابیدم و مثل سگ جای مامان که بغلم خوابیده بود رو بو میکشیدم. چه بوی تنش شیرین بود برام. هنگ بودم و کلا و فحش میدادم به خودم که چرا روش نخوابیدم و دستم رو توی شرتش نکردم. همینجور که داشتم روی مبل رو بو میکشیدم نفهمیدم کی خوابم برده بود. یه دفه صدای سشوار فهمیدم. گفتم منم برم حمام و سفید کنم حسابی. شاید واقعا شد امشب. بلند گفتم مامان منم میرم حمام. اونم بلند گفت باشه پسرم. هیچکدوم اون وقت شب عادت به حمام نداشتیم. منم رفتم و سریع پشماشو زدم و حموم کردم اومدم بیرون. وقتی اومدم دیدم مامان خوابیده روی تخت خودش توی اتاقش.
وای نه. یعنی خودشو توی حموم ارضا کرده؟ یعنی امشب تمام شد همه چی؟ کاش میشد برم مثل سابق توی بغلش بخوابم. کاش روم میشد به این کار. نباید میزاشتم روی مبل از توی بغلم برتش. ولی خاک تو سرت. تو حتی دست نکردی توی شرتش.
رفتم روی تخت خودم نشستم. هزارتا فکر اومد توی سرم که یه کاری کنم. بهترین فکرم این بود بخوابم و صدا بدم مثلا خواب بد دیدم تا بیاد و بعد من بهش بگم میشه بیام پیشت بخوابم؟ اونم احتمال 99 درصد قبول میکرد. اما باز نمیتونستم. داشتم دیوونه میشدم. یعنی امشبم برم پایین و با اون مانکن لعنتی جق بزنم و تمام؟ آخه تا کی؟ لعنتی تا کی؟
پاشدم رفتم دم در اتاقش و دیدم انگار خواب عمیقیه. اینطور به نظر میومد که.محکم زدم توی گوش خودم که چرا خوابه. باز رفتم پایین. اما اونشب اصلا آروم و بی صدا کار نمیکردم. دیگه هیچی حالیم نبود.
در کارگاه رو باز کردم و چراغا رو روشن کردم. چشمام گرد شد. دیدم بر مانکن لباسه. یه شرتک جین و یه پیرهن راه راه سفید قرمز که پایینش گره زده شده روی شیکمش و شکم تخت مانکن و نافش پیداست.
یعنی حمام که بودم مامان اومده این کار رو کرده؟ آخه چرا؟ چرا بساط جقم رو برام کامل‌تر میکنی؟ اگه به فکر حالمی چرا بدن خوشمزه خودت رو بهم نمیدی؟
یه دفه صدای مامان رو از پشت سرم شنیدم که

مامان: هنوزم اون مانکن پلاستیکی بی روح و جان رو به خود واقعی من ترجیح میدی که هیچ شباهتیم واقعا به خود من نداره و تنش بر خلاف من که از عشقت داغ کرده ، خیلیم سرده؟

برگشتم دیدیم مامان جلوی در کارگاه دقیقا با همون لباسای بر مانکنش وایساده.

من: ماما...به خدا من....
مامان: هیسسسس. هیچی نگو. مگه از بچگیت منو نمیخواستی؟ منم تو رو میخواستم خب. حالا امشب رسیدیم به آرزومون. بیا انجامش بدیم. خرابش نکن فقط.

مامان اومد سمتم و منو توی بغلش گرفت. دستاش رو پشت کمرم حلقه گرد و لبش رو چسبوند به لبم. یه حس کوفتی باز اومده بود سراغم که این اشتباست. نکن. هلش دادم اونور.

من: مامان نه. گناه داره.
مامان: جق زدن با مانکنی که مانکن مامانته نداره؟ ول کن این مضخرفاتو.
مامان دست انداخت و دو بر پیرهنش رو محکم کشید و پارش کرد گرش رو. زیرش سوتین نداشت. دوتا پستون گرد با هاله کالباسی رنگ با سرای شق شدش افتاد بیرون. در جیک ثانیه اختیار از کف دادم.

من: واقعا آره؟
مامان: زود باش دیگه لعنتی. آره. آره آره.

دست انداختم زیر کونش و بغلش کردم. پستوناش اومد جلوی صورتم. حمله کردم بهش. کسش رو از روی اون شرتک کوتاه و تنگش چسبوندم به تخت سینم. مامان دوتا دستش رو حول سرم حلقه کرد و سرم رو به سینه‌هاش چسبوند و سر خودشم کرد توی موهامو و سرم رو بوس میکرد و آه میکشید. پستونش رو محکم مک میزدم. گذاشتمش زمین و هر دو توی نگاه هم خیره شدیم و زدیم زیر خنده.

مامان: جووون. واسه شروع بد نبود. بیا بریم بالا.
من: یعنی واقعا ادامه بدیم؟
مامان: پس چی؟ معلومه که آره عزیز من.بیخیال این عقاید چرت مذهبی شو لطفا.

مامان دوباره اومد توی بغلم و لبش رو چسبوند بهم. یکم لبش رو خوردم و بعد توی بغلم چرخید و کونش رو فشار داد به کیر شقم. گفت همینجوری بریم بالا. منم دستام رو روی پستوناش گذاشتم و همینجوری که توی بغل هم بودیم آروم آروم رفتیم سمت در کارگاه و چراغارو خاموش کردم. مامان گفت در رو ولش. زودتر بریم بالا که میخوام بهت کس و کونم رو بدم بکنی فقط عزیزم.
من خندیدم و یه دستم رو محکم گذاشتم روی پستوناش و یه دستمم روی شکمش و محکم بغلش کردم و از زمین بلندش کردم و تندی از پله‌ها رفتم بالا. همینجوری تندی دویدم به سمت اتاقش و آروم که دردش نیاد پرتش کردم روی تختش که دو نفره بود.

مامان: اون رکابی بی صاحاب رو درار زود بیا که دارم می‌میرم پسرم. رکابی رو زود کندم. شلوارم پام بود اونم درآوردم و فقط شرتم موند. مامانم خودش پیرهن پاره شدش رو درآورد و پرتش کرد اونور. از پایین تخت شیرجه زدم روش. کامل خوابیدم روی تنش. خواستم لبش رو بخورم که دستش رو گذاشت روی شونم تا سرم نرسه به صورتش و گفت

مامان: شاهین. مامان فدات بشه فقط هیچ شرم و خجالتی نکش. خواهش میکنم. مثل یه گرگ گرسنه بهم حال بده عزیزم.
من: چشم مامان پرستوی خوشگلم. لعنت به من اگه شرمی بیاد وسط.
مامان دستش رو برداشت من لبم رو گذاشتم روی لبش و با دوتا دستم لپاش رو فشار دادم تا لبش غنچه‌ای‌تر بشه. مامانم دستاش رو دور سرم حلقه کرد و سرم رو نوازش میکرد. کیرم رو به کسش فشار میدادم. مامان هی می‌خواست بیاد روم ولی من حالیم نبود. با دستش سرم رو هل داد کنار و گفت گفتم مثل گرگ. ولی نه که خفم کنی عشقم.
من: ببخشید. چقدر خوشمزه‌ای مامان جونم.
مامان: پس همه تنم رو بخور. میخواستم بیام روت. ولی اصلا هر جور که میخوای. هر کاری میخوای بکن.

من: همه تن خوشمزت رو میخوام بخورم مامان جون.
مامان: من مثل یه گوشت خوشمزه در اختیارتم.

با دستم سرش رو روی بالشت کج کردم و افتادم به جون خوردن گوشش و گردنش. چه آه و جیغای خوشگلی میکشید. اومدم سر پستوناش. دوتا پستوناش رو محکم به هم فشار دادم و سرم رو کردم بینشون. مامان سرم رو دو دستی گرفت و به خودش فشار داد.

مامان: حال میده سرت لای چاک پستونامه؟
من: اوهومم
مامان: پس بیشتر پستونام رو فشار بده عشق زندگیم.

بیشتر پستوناش رو به سرم فشار دادم. چه حس خوبی واقعا داشت. صدای ضربان شدید قلب مامان رو حس میکردم. اومدم سر خوردن پستونش. مامان دو دستی پستونش رو فشار داد و سر پستونش باد کرد.

مامان: بخور ممی بادکنکی مامانت رو.
من: جوووون. قربونش برم.

منم دستم رو گذاشتم روی دستای مامان و فشار دادم. سر پستونش رو کردم توی دهنم و مکحم مکش میزدم. مامان جیغ میکشید و زیرم ووول میخورد مثل ماهی.

مامان: محکمتر بخور سینه مامانتو پسر خوشگل من.

مامان پستونش رو ول کرد و جاش سرم رو گرفت و به سینش فشار میداد. من نصف سینش رو کرده بودم توی دهنم و مکش میزدم. چقدر واسم شیرین بود. همینجوری اومدم دورتادور پستون گردش رو میخوردم. رفتم سر زیر بغلش. زیر بغلش که
     
  ویرایش شده توسط: Shayanfury   
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
بخش تماما سکسی
عطر خوش صابونی میداد واقعا رو زبون میزدم. مامان قلقلکش میومد و می‌خندید. خودش دستش رو روی کسش از روی شرتک جینش گذاشته بود و کسش رو می‌مالید. رفتم سر زیر بغل سمت چپش. یه دستمم گذاشتم روی پستونش و محکم فشارش میدادم.

مامان: تا میتونی ازم لذت ببر پسرم. بخور منو که داری داغونم میکنی از حشرم.

این حرفاش خیلی تحریکم میکرد. بوسه بارون کردم از زیر بغلش تا رسیدم به دم پهلوی سمت چپش. خیلی قلقلکش میشد.

مامان: وای بسه. نکن الآن جیش میکنم.

من دوس داشتم جیش کنه. خیلی برام باحال بود. اصلا هم حالیم نبود که روی تختیم. دست راستم رو گذاشتم روی شرتک جینش. با انگشتای دست چپم هم دم پهلو و دنده‌هاش رو آروم نوازش میدادم و محکم‌ترم نزدیک جای کمربند روی پهلوش رو بوس میکردم و مکش میزدم.
در مامان حس شهوت و قلقلک بیش از حد بوجود اومده بود باهم. هم شدید می‌خندید و بدنش گز گز میشد از قلقلک و هم می‌لرزید تنش از شهوتش. دستم رو بی حرکت فقط روی کسش گذاشته بودم تا اگه جیش کرد دستم گرم بشه از جیشش. خیلی شاشیدن یه زن رو دوس داشتم. مامان دیگه اصلا نتونست جلوی نشاشیدن رو بگیره و حس کردم زیر دستم داره تر و گرم میشه. زودی سرم رو گذاشتم روی کسش از روی شرتکش و با انگشتام باز قلقلکش میکردم. وای جان چه تنش داشت می‌لرزید. کامل صورتم رو خیس کرد. چه داغ شد. مامان انگار قاطی کرده بود. می‌خندید و می‌لرزید و جیش میکرد. دستاش رو روی پستوناش گذاشته بود و فشار میداد. وقتی شاشیدنش تموم شد

مامان: وای شاهین دیگه دستت رو بردار و قلقلکم نکن. چی کارم کردی مامان جون؟ سرتم بردار کثیف شدی.

من از روی شرتکش یه بوس کردم لای پاش رو گفتم

من: جوووون مامانی. جیش کردی؟ قربونت بشم من. ببخشید روی تختم بود. ولی خیلی حال داد توی بغلم جیش کردی. همیشه آرزوم بود یه زن توی بغلم جیش کنه. خصوصا که مامان خوشگلم باشه.
مامان: نه تشک رو بعد میندازیم دور. پس تو هم مثل خودمی آره؟ از این کارا خوشت میاد؟ بابای خاک بر سرت متنفر بود.
من: اسم اون مردک رو نیار عزیزم. تو چه کارایی مگه دوس داری توی سکس؟ بگو تا باهم انجام بدیم. من عاشق این فانتیزی‌های غیر طبیعیم. بگو جون من.
مامان: نخندی بهما!
من: خنده دار‌تر اینکه من عاشق جیش کردن یه زن خوشگلی مثل مامانم توی بغلم هستم؟
مامان: خندید و گفت راستش من خیلی از کون تحریک میشم. کلا دوس دارم با کونم هی ور برم. ولی کسی تاحالا با کونم ور نرفته. بابات متنفر بود و میگفت کثیفه.

تا اینو گفت دکمه شرتک خیسش رو باز کردم و از پاش کشیدمش بیرون. وای چه کس خوشگلی داشت. اصلا لبه‌هاش اویزون نبود. خیلی کوچولو با لبه‌های سفید و اصلا هم از هم باز نبود که داخلش معلوم باشه. پس معلوم بود حسابی تنگه. زیر شکشمشم جای بخیه سزاریانش بود. واسه همین پس کسش میشه گفت توپ توپ باقی مونده بود. پف کرده بود از حشرش و خیس از جیشش بود. چه سفیدش کرده بود برام. خواستم حمله کنم بهش و بخورمش حسابی که مامان نزاشت و گفت

مامان: نه عشق من. کثیفه. برو از جلوی میز ارایشم دستمال مرطوب رو بیار و خودت کسم رو برام تمیز کن

زود رفتم آوردمش. تا دستمال مرطوب رو گذاشتم روی کسش یه لرز خفیفی از سردی دستمال کرد.

من: جون قربون لرزیدنت برم.
مامان: وای چه حالی میده پسرم داره کسم رو تمیز میکنه.
من: پس حال کن مامان خوشگل سکسی خودم. عاشق حشری شدنتم.

کامل کسش و روناش و چاک کونش و همه جاش رو دستمال کشیدم.

مامان: یکیم بردار و صورت خودتم پاک کن.

این کارم کردم و حالا فعلا نمیخواستم به کسش حال بدم. حالا موقع اجرای دستور مامان برای حال دادن به کون برجسته خوشگلش بود. فقط یه بوس زدم به کسش و دستم رو کردم زیر تنش و فشارش دادم. مامان خودش فهمید و به شکم برگشت روی تخت.
اول رفتم از پشت گردنش رو بوس کردم تا همینجوری رسیدم به کپلای کونش. همین که لبم به کونش برخورد کرد ، مامان یه آهی کشید و پای راستش رو خم کرد تا چاک کونش باز بشه. من با انگشت سوراخش رو می‌مالیدم و کپلای کونش رو بوس میکردم. خود مامانم دستاش زیر تنش روی پستوناش بود و فشارشون میداد.

مامان: مامانت انگشت میکنی عشق مامان؟
من: یکم صبر کن عزیزم تا کون خوشگلت رو آماده کنم. میخوام بخورم این خوشگل رو.
مامان: نه کثیفه.
من: بیخود. عشقه. این کون عشق منه قربونش برم.

سرم رو کردم توی چاک کونش و زبونم رو رسونم به سوراخش. اول با زبونم سوراخش رو حسابی زبون زدم و همچنان کپلاش رو با دستام می‌مالیدم. مامانم هی میگفت

مامان: جووون. چه حالی میده یکی کونت رو بخوره. اگه هم پسرت باشه که تو ابرایی.

من با دو شصتم لای سوراخ خوشگل کونش رو باز کردم و محکم لبم رو چسبوندم به کونش و مکش زدم شدید. مامان به خودش فشار شدید میاورد و ماهیچه بیرونی سوراخ کونش توی دهنم منبسط و منبقیض میکرد. خیلی حال میداد. کونش مثل یه ابنبات برام شیرین شده بود. پستوناش رو داشت له میکرد و جیغ میزد. توی پورن ها هم ندیده بودم یه زن انقدر از کونش تحریک بشه. چه حالی میکرد مامان. تصمیم گرفتم پوزیشن رو عوض کنم. سرم رو از چاک کونش آوردم بیرون و دوتا ساق پاش رو گرفتم و وحشیانه یکم چرخش دادم تا به کمر خوابید. دوتا پاش رو دادم بالا و خودش پاهاش رو با دستاش نگه داشت. اوووف چه جلوه قشنگی داشت کون و سوراخش و البته کس خوشگلش. هیچوقت خودمم فکر نمیکردم انقدر خوردن کونش بهم حال بده. کلا فکر نمیکردم لیسیدن کون انقدر حال خوبی داشته باشه. تو این حالت خیلی بهتر میشد سوراخ کونش رو مک زد. سرم رو گذاشتم لای کونش و سوراخش رو با تمام قدرتم مک میزدم. نصف شبی جیغای بنفش میزد. خوب بود توی آپارتمانی یا خونه دیوار بیسکوییتی نبودیم. چه نبضی میزد سوراخ کونش توی دهنم. اوووف. دوتا رونش رو بهم فشار آورد و سوراخش تنگ شد. به زور پا‌هاش رو نگه داشته بود. دستام رو از پشت پاهاش بردم گذاشتم روی شکمش و شکمش رو می‌مالیدم. نمیخواستم اصلا دست به کسش بزنم. می‌خواستم کاملا از تحریک کونش ارضا بشه تا طعم ارضا از کون رو تجربه کنه. انقدر مکش زدم که یه دفه لرزشش تمام شد و شل کرد کاملا خودش رو. دستاش رو از زیر پاهاش برداشت و پاهاش آروم افتادن روی شونم. لبم رو از کونش جدا کردم دیدم یه آب سفید غلیظی روی کسش جمع شده.

من: با اجازه مامان جونم.

لبم رو گذاشتم روی کسش و آبش رو هورت کشیدم و یه مک کوچولو از لای کسش زدم و کنارش خوابیدم. مامان زود به سمتم روی پهلو شد.

من: آبت اومد خانومی من؟ جوووون قربونت آبت برم.
مامان: مرسی عزیز مامان. مرسی که کونم رو خوردی. چه ارضا خوبی کردم.
من: میخوام از کونت سس شکلاتی هم بخورم تازه.
مامان: چی؟ چه کار میخوای کنی؟

یه بوسه زدم روی لبش و زود پاشدم رفتم توی آشپزخونه سر یخچال. یه سس شکلاتی داشتیم توی یخچال که واسه ریختن روی کیک و بستنی بود. برش داشتم. در فریزر رو باز کردم ببینم چه نوع بستنی داریم. چون اکثرا بستنی داشتیم. مامان و من عاشق بستنی بودیم. دیدم به به بستنی وانیلی کیلویی‌ها داریم. جعبش رو برداشتم و یه قاشقم برداشتم رفتم سروقت مامان.

مامان: اینا دیگه چیه؟
من: میخوام از کون خوشگلت بستنی با سس شکلاتی بخورم.
مامان: جوووون. چه فانتیزی باحالی. قربون پسر گلم برم. حقا که پسر خودمی. نگران کثیف کاری هم اصلا نباش. دیگه تشکه رو بعد میندازیم دور. هر کاری که دلت میخواد با کون مامان بکن پسرم.
من: منتظر یه حال اساسی دیگه از کون باش. فقط اول به شکم بخواب.

مامان زود به شکم خوابید. یه چند قاشق بستنی ریختم روی کپلای کونش.
مامان: جووون چه یخه.
من: قربون حال کردنت برم من.

لای پاهاش رو باز کرم و بین پاهاش به شکم خوابیدم و تمام بستنی‌های روی کپلاش رو میخوردم و کپلای سفت کونش رو فشار میدادم. مامانم هم می‌خندید هم آه میکشید گاهی. همه بستنی‌های روی کونش رو خوردم و بهش گفتم حالا به کمر بخواب و دوباره دوتا پات بگیر بالا تا سوراخ کونت پیدا شه.
اونم همین کار رو کرد و من با دست چپم دو بر سوراخ کونش رو از هم باز کردم و سر موشکی سس شکلاتی رو کردم توی کونش و فشار دادم سس رو تا کونش پر شد از سس شکلاتی. زود لبم رو گذاشتم روی سوراخ کونش و محکم مکش میزدم. انگار از این تیوپ شکلاتی‌ها رو داشتم فشار میدادم توی دهنم. خیلی حال میداد.

مامان: وای چه یخه. چه حال میده. محکم‌تر بمک پسرم. انگار یه چیز یخی توی کونم داره خارج میشه که خیلی باحاله. مرسی مرسی عشق مامان.

مامان خودش دوتا پاش رو با یه دستش نگه داشت و با دست آزاد دیگش چوچولش رو می‌مالید.
دوباره کونش رو پر از سس کردم و بازم دهنم رو گذاشتم روی سوراخش و محکم مکش زدم. خیلی خوشگل سس شکلاته از کونش توی دهنم میومد. بهش گفتم دوباره به شکم بخواب. زود انجام داد. یه قاشق بستنی ریختم لای چاک کونش و سس شکلاتیم ریختم روش. سرم کردم توی چاک کونش و همش رو خوردم. مامان حسابی داشت حال میکرد از یخیه بستنی.
من: عاشق کونتم مامانی. عجب کونی داری خودتم خبر نداری. کونت بهم شکلات خوشمزه میده. بازم از این کون خوشگل کوچولوت شکلات میخوام.
مامان: بخور پسر گلم. نه خبر نداشتم کونم شکلات داره. همش رو بخور. هر چقدر دوس داری از کونم شکلات بخور. تاحالا نشونم نداده بود شکلات میده. گذاشته بود تا پسرش ازش کام بگیره. بخور مامان جون.
من: داگی برای پسرت قمبل کن این کونت رو.

مامان زودی داگی نشست. دوباره سس رو این بار همش رو تا جایی که دیگه فقط هوا موند داخل شیشه سس ، کردم توی کونش. زودی دهنم رو چسبوندم به سوراخ خشگل کونش و محکم مکش میزدم. شکلات بود که از کونش مثل خمیر شکلاتی میریخت توی دهنم. یه اسپنک نسبتا آرومی زدم در لمبش. مامان یه جیغ خوشگل تحویلم داد.

مامان: بخور. همه شکلاتای کونم رو بخور. کون مامان رو سر حال آوردی گل پسرم. بخور عزیز مامان.

دیگه هر چی مکش میزدم چیزی نیومد. همش رو خوردم. مامان همینجور که قمبل کرده بود ، تا لبم رو جدا کردم از بی حسیش به سمت چپ افتاد. منم خوابیدم بغلش.

مامان: بیا ببینم طعم شکلاتای کونم چطوره؟

من مامان رو محکم در آغوش کشیدم و لبم رو چسبوندم به لباش. مامان محکم لب و زبونم رو مک میزد. پای راستش رو روی پاهام انداخته بود. دستم رو کردم زیر سرش و دست چپم هم باهاش کمرش رو نوازش میکردم. مامانم دستش روی کونم بود که هنوز پام شرت بود. مامان لبش رو بعد کلی مکیدن لبم جدا کرد
مامان: ای وای خاک به سرم. تو که هنوز شرت پاته گل پسرم!!!!

از بغلم جدا شد و رفت بین پاهام نشست. شرتم رو کشید پایین.

مامان: اووووف چه شقی کرده واسه مامانش. چه رگش باد کرده. جوووون. قربونش برم من.

کیرم رو تکون دادم براش.

مامان: این جونم. داری میگی بیا بخورم؟ چشم. الآن مامانی جوری میخورتت که حال کنی خودت.

مامان اول کیرم گرفت توی دستش و فشارش میداد. تخم راستم رو کرد توی دهنش و مکش میزد و فشارش میداد. چپی رو هم آروم می‌مالید. من که اولین بارم بود یکی برام ساک میزد ، اصلا نمیشد تحمل کنم. زیر دلم یه جوری بود. مامان یه دفه دوتا پام رو داد بالا و گفت بگیرشون. خودش سوراخ کونم رو مک میزد و تخمام رو می‌مالید. چه حس خفنی داشت لیسیدن سوراخ کونم. بعد مامان پاهام رو انداخت و برگشت سر تخمام.

مامان: جووون چه توپای تخمای پسرم خوشمزست. الحق که توی رحم خودم رشد کرده.
من که خیلی خوشم اومده بود مامان تخمام رو میخوره گفتمش بیشتر واسم بخور تخمامو مامان جونم.
مامان: دوس داری؟ چشم عشق مامان.

مامان این بار تخم چپم رو کرد توی دهنش و آرومتر راستی مکش میزد. کیرمم توی دستش بود و خیلی آروم ، می‌مالیدش. بعد سرش رو آورد روی شکمم و نافم رو بوس میکرد و پستون راستش رو محکم به تخمام می‌مالید. جوری که دردم می‌گرفت. اما حس خیلی خوبی بود.

مامان: تخمای خوشگلت با پستونام حسابی رفیق شدن. همو خیلی دوس دارن انگار.
من[با صدای بریده و خفه ناشی از شهوتم]: عاشق پستونای گردتم مامان جونم.
مامان: منم عاشق کیر و تخماتم. مثل توپ جنگیه که لولش واسه مامانش آماده شلیکه.

بعدش مامان باز رفت پایین. کیرم رو گذاشت لای پستونای سفت و گرمش. سر کیرم از لای پستوناش زده بود بیرون و مامان لیسش میزد.

مامان: جون چه نبضی میزنه لای پستونام کیر پسرم. چیزی نیست. آروم بگیر کیر خوشگلم. الآن لای پستونای مامانتی خشمزه من.

مامان اصلا پستوناش رو بالا پایین نمیکرد حول کیرم. فقط محکم به هم فشارشون داده بود. چقدر گرم بود. واقعا داشت آبم میومد از گرمای پستوناش. سفت بودن اما پوست نرم و لطیفی داشتن که مثل آتیش گرم بودن.

مامان: از نبضای کیرت لای پستونام معلومه که خیلی داره بهت خوش میگذره. دوس داری کیرت رو چسبوندی به پستونای مامانت؟
من: آره. آره. دارم میام.
مامان: نه عشقم. نه نه. حالا زوده.

مامان خودش رو روی تنم کشید بالا و کیرم رفت لای روناش. پستون چپش رو گذاشت دهنم و روم خوابید. منم زود انگشت وسط دست چپم رو بردم سمت دهن مامان و اونم تا انگشتم رو دید کرد توی دهنش و مکش میزد. منم با قدرت نصف پستون مامان رو مک میزدم. یکم که انگشتم رو خیس کرد درش آوردم و بردم سمت سوراخ کونش که هنوز شکلاتی بود دور تا دورش و به خاطر شکلات ، حسابیم لیز بود و کردم توی کونش.

مامان: آههههه. قربونت برم که هم پستونم رو میخوری هم کونم رو انگشت میکنی. قربون کیرت برم که لای پام رو خیس کرده از آب حشرت روی مامانت. بخور محکم پستون مامانت رو. امونم رو ببر. محکم‌تر انگشتم کن.

انگشتم رو توی کونش به سختی تکون میدادم. کونش خیلی تنگ بود و اگه به خاطر سس شکلاته نبود ، به این راحتی حتی نمیشد انگشتش کنم. پستونش رو محکم مک میزدم. مامانم سرش رو توی موهام کرده بود و بلند آه میکشید و قربون صدقم میرفت. کسش چه خیس کرده بود. کسش روی پایین شکمم اومده بود و حسابیم خیس کرده بود.

مامان: درار انگشتتو مامان جون که بریم مرحله بعد.

من درآوردم مامان پستونش رو از دهنم درآورد و باز خودش رو روی تنم کشید بالا. کس پف کرده خوشگلش رو گذاشت روی دهنم. من دوتا کپل کونش رو محکم فشار دادم و زبونم رو آوردم بیرون. مامان روی زبونم عقب و جلو میکرد. چه بوی خوب حشری کننده‌ای داشت. آبش برام خیلی خوشمزه بود. بین شور و شیرینی بود انگار. مامان بالای تخت رو گرفته بود و خودش رو روی دهنم تکون میداد و آه و جیغ میکشید. من آروم آروم دستم رو از روی کونش خیلی یواش بردم به سمت شونه‌هاش. یه دفه محکم گرفتمش و هلش دادم تا بیوفته روی تخت.خودمم زود بلند شدم و نشستم وسط پاش و حمله کردم به کسش. چاک کسش رو باز کردم. اوووف چقدر توی کسش صورتی خوشگلی بود. اصلا هم شل نکرده بود.

مامان: بخورش ناناز مامانت رو که کلی آب جمع کرده بریزه توی دهن پسرش.
من: جووون. قربون آب کس نانازت برم مامان خوشگلم. چه کس صورتی خوشمزه‌ای داری عزیزم.

با دو تا شصتم لبش رو باز کردم و لبم رو گذاشتم داخلش محکم مکش میزدم. چه لزج شده بود و به خاطر دستمال مرطوبه ، چه بوی خوبی میداد. آدم رو مست میکرد.

مامان: ووووی چه مکیشم میزنه پسر گلم.
من یه انگشت کردم توی کونش و چوچول ورم کردش رو حسابی مک میزدم. مامان جیغاش دیوارای خونه رو می‌لرزوند. دست چپم رو گذاشتم روی پستون چپش. ضربان تند قلبش رو حس میکردم. مامانم محکم دستم رو گرفت و فشار میداد به پستونش. پاهاش رو شدید به سرم لای پاش فشار میداد. زبونم فرو کردم توی کسش و بعدش محکم مکش میزدم. چقدر آب ترشح میکرد کسش. انگشتم رو از کونش کشیدم بیرون و با دستم شروع کردم بالای کسش رو محکم می‌مالوندم. مامان همینجور که دست دیگم روی پستونش بود و محکم فشارش میدادم ، بلند شد نشست و خودش با دستش سرم رو فشار میداد به کسش.
اینجوری بیشتر با پاهاش به سرم فشار میاورد. چقدر حس خوبیه سرت توی کس مامانت باشه و اونم انقدر پاهاش رو به سرت فشار بده که حس خفگی پیدا کنی. دیگه قدرت حرف زدن نداشت و فقط جیغ میزد. انقدر مکش زدم که تنش شروع کرد به لرزیدن و ولو شد روی تخت و آب غلیظی باز از کسش اومد درست توی دهنم که مقدارشم کم نبود. تا آبش اومد و همش رو مک زدم امونش ندادم و خزیدم روی تنش و خوابیدم روش و پستون راستش رو با دو دستم محکم فشار دادم و گردی ورم کرده ممیش رو چپوندم توی دهنم و شروع کردم مک زدنش.

مامان: آااااهههه. حسابی داری مامانت رو به گا میدی عزیزم. بده. بده. حسابی بگام ده مامان جون.....شاهین بیاباهم به پهلو بخوابیم.

من و مامان به سمت راست چرخیدیم. بعد تقریبا ده دقیقه که حسابی خوردم پستونش رو

مامان: بیا بالا پسرم ببینمت.
اومدم بالا و چشم تو چشم هم شدیم. یهو جفتمون زدیم زیر خنده.
مامان: ما این همه حش روی هم رو چجوری مخفی میکردیم از هم این همه مدت؟
من: وای مامان چقدر سخت بود اولش. روم نمیشد دستت بزنم.
مامان: ولی الآن ماشالا چه راه افتادی قربونت بره مامان.
من: خدا نکنه عزیزم. میگم مامان؟!
مامان: جونم عزیزم.
من: دارم می‌میرم از شق درد. یه کاری کن برام مامان خوشگلم. بزارم توی کست یا کونت؟
من: واسه مرحله آخره. هنوز چیزی نگذشته که. همین شق دردیت رو میخواستم عزیزم. البته فکر نکن حالا زودی آبت میارما. میخوام انقدر حشری بشی که توپ خونت مثل توپ آب کیر خوشمزت رو واسه مامانی پرتاب کنه.
من: عاشقتم مامان جون. بهترین مامان دنیایی.

مامان: من که بیشتر عاشقتم پسر گل مامان حالا برای مامانی صاف به کمر بخواب.

مامان بلند شد و رفت وسط پام نشست. این بار جای کیرم تخمام رو گذاشت لای پستوناش. خیلی کم پستوناش رو بهم فشار داد تا دردم نگیره. از سر کیرم پیشابم زد بیرون. مامان نوک زبونش رو کشید سر کیرم و خورد آب رو.

مامان: جووون. درجه یکه. آب کیر به این میگنا که پسرم داره.
من: مامان تو رو خدا خالیم کن. دیگه نمیتونم. دارم می‌ترکم.
مامان: جووون. هنوز باید بیشتر واسه مامانت حشری بشی. مامانت پسر حشری همیشه می‌خواست. تازه الآن پستونم میخواد با کیر پسرش لب بگیره.

مامان پستون راستش رو گرفت توی دستش و فشارش داد. نوک پستونش رو روی سوراخ کیر من میکشید.

مامان: جووون. رگ کیرشو نیگا. چه ورم کرده واسه مامانش. چه کبود شده مثل لبو سر این کیر واسه مامانش. چیه؟ میخوای بیای لای پستونای مامانت تا آروم بگیری؟ بیا بیا قربونت برم.

مامان کیرم رو گرفت و گذاشت لای پستونای داغش و به هم فشارشون داد. کیرم توی آرامبخش‌ترین جای دنیا بود. حتی بهتر کس. سر کیرم باز از لای پستوناش زده بود بیرون. اما اینبار اصلا مامان زبون به سر کیرم نمیزد. میدونست دیگه دارم می‌ترکم. اصلا پستوناش رو تکون نمیداد. فقط به شدت بهم فشارشون میداد.

من: تو رو خدا ممیات رو تکون بده تا بریزم لاشون. دیگه دیگه بسه.
مامان: اگه بدونی داره چه نبضی میزنه لای ممیام. داره کیف میکنه کیرت.
من: بسه. بسه
مامان یهو پستوناش رو ول کرد و پاش رو کرد به سمت سرم و پشت به من لم داد روی شکمم و قمبل کرد برام تا کس و کونش از لای پاش زد بیرون و گفت به کس و کونم نگاه کن و لمسش کن.

من دستم رو کردم لای پاش و کس خوشگلش رو توی مشتم گرفتم و فشارش میدادم لبه‌های پف کردش رو. مامان دوتا تخمام رو با دست راستش نسبتا محکم فشار میداد و کیرم رو کرده بود توی دهن گرمش و بدجوری مک میزد.

خیلی دووم نیاوردم و با چند بار داد زدن و گفتن آی مامان ، توی دهنش عین شیلنگ آب آتشنشانی با فشار زیاد و بی سابقه خالی کردم. تاحالا اینقدر زیاد ندیده بودم از کیرم آب بیاد. از حال رفتم و انگار بیهوش شدم. دیگه هیچی نفهمیدم
نمیدونم چقدر گذشت که بیهوش بودم. چشمامو باز کردم و دیدم مامان کنارم نشسته و داره مابقی بستنی رو میخوره. تا دید چشمامو باز کردم گفت

مامان: چی شدی عشق مامانی؟ حال کردی چقدر آب ازت آوردم بیرون؟ چقدر خوشمزه بود. همش رو خوردم قربونت برم.
من: وای مامان چه کارم کردی؟ تاحالا انقدر آب از کیرم در نیومده بود.
مامان اومد روم خوابید و کیر خوابیدم چسبید به چاک کس داغش و رفت لای پاش.
مامان: ما اینیم دیگه. حالا مامانت رو ببوس و خوب بمالش تا دوباره کیرت واسم شق کنه برای راند نهایی. کردن کس و کون مامان. خوابتم برده بود به همه بچه‌ها پیام دادم که فردا کارگاه تعطیله. چون میخوام تا فردا شب فقط به یه دونه پسرم کس و کون بدم.
من محکم بغلش کردم و گفتم عاشقتم مامان خوشگلم و لبم رو گذاشتم روی لبش. چه مزه شیرین بستنی وانیلی پیدا کرده بود. همین حریص‌ترم کرد بیشتر و سفت‌تر لب و زبونش رو مک بزنم. مامان زبونش رو درآورد و منم در آوردم زبونم و زبونمون رو به هم میزدیم. کپلای کونش رو فشار میدادم حسابی. اونم کسش رو روی کیرم تکون میداد. خیلی زود باز کیرم شق کرد روی کس داغ و خیس مامان.

مامان: آخ جون. دوباره کیر پسر گلم روی کس مامانش شق کرد.
من: مامان پستون گرد خوشمزت رو میخوام.

مامان روی لبم یه بوسه زد و زود بلند شد از روم و رفت جعبه بستنی رو آورد که دیگه خالی شده بود و سر پستون چپش رو مالید کف جعبه بستنی. بعد زود اومد دوتا پاش رو اینور و اونورم گذاشت و کیرم رو گرفت کرد برای اولین بار توی کسش. وای سر کیرم که رد شد از دهانه واژنش چه حالی داشت.
مامان: جوووون. قربون لرز تنت برم. چیزی نیست. کیرت الآن توی کس مامانته. توی یه جای نرم و گرم که از عشق پسرش خیسه خیسه. اصلا کیرت رو تکون نده عزیزم. بزار توی کس مامانش فعلا جا خوش کنه و لذت ببره.

مامان خم شد روم و پستون بستنیش رو کرد توی دهنم. ماهیچه‌های کسش چه فشاری به کیرم میاورد. دست چپم رو بردم لای چاک کونش. انگشتم رو فرو کردم توی کونش که هنوز دورتا دورش شکلات بود.

مامان: جوووون. آفرین پسرم. خوب میدونی چی میخوام.

محکم پستونش رو مک میزدم و انگشتش میکردم. بعد مامان بلند شد و صاف نشست و منم دیگه دستم به کونش نمیرسید و انگشتم در اومد از کونش. دستام رو گذاشتم روی پستونا و محکم فشارشون دادم. مامان شروع کرد به پالا پایین کردن روی کیرم.

مامان: پرستو خوش به دلت که داری روی کیر پسرت بالا پایین میکنی.
من: آرررره. خوش به حال کس خوشمزته مامانی.

مامان محکم اسپنک میزد در کون خودش و آه میکشید.

من: نزن محکم به کون خوشگلت. این مال منه. سهم منه. عشق منه. نمیخوام دردش بیاد و قرمز کنه.
مامان: کونم رو دوس داری؟
من: همه عشقمه. بده بخورمش.

مامان زود از روی کیرم بلند شد و رفت صورتش رو گذاشت روی بالشت و داگی شد و گفت بدو بیا پشت کون مامان و حسابی برام بخورش.
من زود رفتم پشتش و سرم رو فرو کردم توی چاک کونش و سوراخ کونش رو محکم مکش زدم. اووووف هنوز شکلات از توی کونش میومد بیرون که داغم بود.

مامان: آااااهههه. زبونت رو بکن توی کونم پسرم.

با شصتم لای سوراخش رو باز کردم و نوک زبونم رو توی دهانه کونش میکشیدم. مامان جیغ میزد دیگه. خوابیدم به کمر روی تخت درست زیر کس و کونش و گفتمش که کست بزار توی دهنم.
مامان آروم نشست روی دهنم و کسش رو گذاشت توی دهنم و منم شروع کردم به خوردن کسش. بعد چند دقیقه از روم پاشد و گفت الآن وقت ارضا شدن نیست.
من: مامان کون میدی؟
مامان: آره که میدم پسرم.

رفت سر دراورش و یه تیوپ ژل روان کننده آورد و گفت اینو روی دیلدوهام میزدم و میکردم توی کونم. من کونم خیلی تنگه. بدون این نمیتونم. هر چیم چیز گنده میکنم توش بازم بعد دو سه ساعت انگار ماهیچه‌هاش بهم دوخته میشن و کیپ میشه. حالا که برای اولین بار یه کیر خوشگل میخواد بره توش. گوشت روی گوشت سخت‌تره.
من: قربون کون تنگ مامانی خودم برم کون تنگ من.

مامان اول کیرم رو کلی کرد توی دهنش و خوب برام ساک زد که بعد اون ارضای شدیدم اصلا انگار نه انگار. بعد تیوپ رو داد بهم تا من با انگشت ژل بکنم توی کونش. اینکار رو کردم و بعدم کیر خودم رو پر ژل کردم.
مامان: چه پوزیشنی دوس داری کون مامانت رو بگا بدی؟
من: روی زانو بشین و من از پشت بغلت کنم و بزارم تو کونت.
مامان رفت بالای تخت رو گرفت و روی زانو نشست. منم رفتم پشت سرش و دست چپم رو حول پستوناش کردم. کیرم رو گرفتم و آروم کردم توی کونش. خوب کونش لیز شده بود. اما تا نصف که کردم بقیش رو انگار دیگه جلو نمیرفت.
مامان: فشار نده عزیزم. دارم جر میخورم. بزار خودم آروم بیام عقب.
من: درش بیارم؟ نمیخوام درد بکشی.
مامان: همه حالش به دردشه. نه یکم بزار جا باز کنم.
یکم جا باز کرد و خود مامان آروم آروم کونش رو فشار داد بهم تا اینکه تا دسته رفت توی کون گرم و تنگش.

مامان: حالا آروم تلمبه بزن توی کون مامانی و بعد تندش کن. فقط بپا توی کونم نیاد آبت. میخوام توی کسم خالی کنی. هر وقتم دوست داشتی پوزیشن عوض کن. این ژله یکم تاخیریم داره و بی حس میکنه. پس قشنگ حال کن با مامانت.

سرم کردم توی موهاش و پشت گردنش رو بوس میکردم. با دوتا دستامم پستوناش رو می‌مالیدم. خودشم چوچولش رو می‌مالید. یکم که آروم تلمبه زدم ، مامان گفت تندش کن. تندش کن مامانت رو از کون جر بده پسرم.
منم تندتر تلمبه میزدم توی کونش. عجب کون تنگی داشت. هوس کردم چشمام توی چشمای خوشگلش باشه. یکم وحشی شده بودم. از کونش کشیدم بیرون. کیرم شکلاتی شده بود. گفتمش برگرد. مامان برگشت و تا کیر شکلاتی شدم رو دید زودی مثل قحطی زده‌ها نشست و کیرم رو به دهن گرفت. همه جاش رو مک زد. میخواست دیگه کیرم رو ول کنه که دستم رو گذاشتم پشت سرش و خودم شروع کردم توی دهنش عقب و جلو کردن. آب دهنش سرازیر شده بود. پستوناش رو محکم فشار میداد. کشیدم بیرون از دهنش و گفتمش کمرت و سرت رو بزن به بالای تخت و دوتا پات رو بده بالا و نگهش دار.

مامان: جوووون. قربون این وحشی شدنت بره مامان. قشنگ کس و کونم رو یکی کن.

اوووه چه سوراخش باز شده بود. این بار بدون هیچ ملایمتی کردم توی کونش و محکم تلمبه میزدم. پستوناش بالا پایین می‌پریدن. صحنه خیلی جذابی شده بود. احساس کردم نزدیک اومدنم. در آوردم و کردم توی کسش و روش خوابیدم و لبای خوشمزش رو مک میزدم. مامانم دوتا پاش رو حول کمرم حلقه کرد و دستاش دور سرم گرفت و نوازشم میکرد. بعد کلی خوردن لبای هم

مامان: کون مامانی چطور بود؟ خوب توی حموم تمیزش کرده بودم؟
من: وصف نشدنی عشق من. آره مامان خوشگلم. اصلا انگار تاحالا باهاش نریده بودی.
مامان: پس نمیدونی کسم چه خبره؟
من: میدونم. اتفاقا خوبم میدونم. همین الآن کیرم حس میکنه توی یک بهشت گرم و نرمه.
مامان: پس حسابی ازش لذت ببر. توی کسم خالی کن. چند سال پیش بستم.
من: آیییی. نکن مامان جون. انقدر ماهیچه‌های کست رو دور کیرم فشار نده.
مامان: میخوام خب کیر پسرم رو با تمام وجودم حسش کنم.

مامان پاش رو از دور کمرم انداخت پایین.
مامان: شروع کن پسرم که دارم می‌میرم. بزن کیرت رو توی کس مامانت تا برات هر چی دارم آب کس بدم.
من: وای مامان عاشقتم. عاشق این سکسی بودنتم.

سرم رو گذاشتم بغل صورتش و لاله گوشش رو مک میزدم و خیلی آروم شروع کردم به تلمبه زدن.
مامان لاله گوشش خیلی حساس بود انگار و مدام زیرم وول میخورد و بلند آه میکشید. گوشش رو ول کردم.

من: جووون. قربون آه کشیدنت برم. محکم بغلم کن. بغل کن پسرت رو مامان جون.
مامان دو دستش رو حول کمرم فشار داد و منو به خودش فشار میداد.
مامان: تندتر. آهههه. تندتر پسرم

دستامو بردم زیر کمرش و گرفتمش و باهم به پهلو چرخیدیم. یکم رفتم پایین‌تر تا راحت‌تر بشه بکنمش. قشنگ پستونش جلوی صورتم بود. پستونش رو به دهن گرفتم و یه دستمو گذاشتم روی پستونش و فشارش دادم توی دهنم و دست دیگمم گذاشتم دم پهلوش و شروع کردم به تلبه زدن توی کس تنگ و لزجش. مامان خودش انگشتش رو کرد توی کونش. تند تند تلمبه میزدم. مامان جیغ میکشید و من نعره. حس کردم داره تنش توی بغلم به لرزه میوفته. محکم‌تر و شدیدتر پستونش رو میخوردم و تلمبه زدم. یه دفه کلی جیغ کشید و کسش خیس‌تر و داغتر شد.
من: جوووون. خانومی ارضا شدی؟
تندتر تلبمه زدم و دوباره پستونش رو محکم خوردم. داشتم رسما به گاش میدادم. فقط جیغ میکشید. انگار نه انگار یه بار شدید ارضا شدم و حتی بیهوش شدم. با فشار ریختم توی کسش و مامانم دوباره انگار ارضا شد و همزمان با من بازم لرزید و یه آب داغی پاشید روی کسم. کلی زمان برد تا اون حد هیجان ارضای جفتمون تموم شد و آروم توی بغلم هم شدیم.
مامان: وای وای. چه حس خوبی داشت. بعترین ویژگی یه زن اینه که چندین بار ارضا میشه توی یه شب.
من: چه حالی بهم دادی مامانی. وقتی ارضا میشی خیلی تنت خوشگل میلرزه.
مامان خندید و گفت : دیوونه. دوبار پشت هم زبر یه دقیقه ارضام کردی. وای خدا چه حس خوبی بود. درش نیاریا.

مامان انگشتش رو از کونش در اورد.
من: بده بده بخورم.
مامانم انگشتش رو کرد توی دهنم و حسابی براش مکش زدم. کلید برق چراغ اتاق بالای تختم بود. مامان دستش رو دراز کرد و خاموشش کرد. آروم از کسش درآوردم.

مامان: وووی. در اومدنشم حال میده بهم قربونش برم.<

من: مامانی جیش دارم.
مامان: منم جیش دارم. بیا کیرت رو بچسبون به چاک کسم و دوتایی جیش کنیم. این تشکه که کارش تمومه. بزار تموم‌تر بشه.
یکم اومدم بالاتر و چسبوندم کیر نمیه خوابم رو به چاک کس خیسش. مامان زود لبش رو گذاشت روی لبم
و شروع کردیم به لب گرفتن. اول مامان شاشید و به فاصله صدم ثانیه منم شاشیدم. لای پای مامان شده بود پر شاش داغ. تموم که شد
مامان:جووون چه حالی داد. بهترین جیش کردن زندگیم شد.

مامان زود از بغلم جدا شد و به پهلو پشت به من خوابید. گفت محکم از پشت بغلم کن و زود بخوابیم تا آماده بشیم برای فردا.
من:نه ففط فردا بلکه فرداها.
مامان:اون که صد البته.
من: فکر میکردی یه مانکن مارو بهم برسونه؟
مامان: اونم یه مانکن زشت و بد ترکیب که واقعا یکمم شبیه من نیست.
من: نگو. اونم عشق منه.
مامان: پس هوو هم دارم.
من: نه تو که عشق اول و آخرمی. اونو دوست دارم چون منو به تو رسوند.
مامان:آها. راستی پسرم مرسی انقدر بعد این همه سال بهم حال دادی و تنها کسی بودی که فانتیزی‌های سکسی من رو برآورده کردی و توجه بهش کردی.
من: آخه مگه میشه واسه مامان به این خوشمزگی کم گذاشت توی کردنش؟ بعد خب تو هم همه فانتیزیامو برآورده کردی سکسی من.
مامان: تازه اولشه. مونده تا طعم واقعی منو بچشی عزیز مامان. نمیدونی چه گوشت خوشمزه‌ایم.
من:جووون شکلات من.
مامان:کیرت و بزار لای چاک کونم و پستونامم محکم بگیر تا بخوابیم و انرژی بگیریم و آماده بشیم.
من این کارو کردم و مامانم دستش رو گذاشت روی دستام.
مامان:شبت سکسی و ستاره‌ای.
من:شب تو هم‌ سکسی و ستاره‌ای

(پایان)
امیدوارم دوستش داشته باشید و حسابی تحریک شده باشید.
بازم ببخشید واسه طولانی شدنش.
نظر فراموش نشود
     
  ویرایش شده توسط: Shayanfury   
مرد

 
چهره ی متفاوت مامان قسمت اول
همه چی از 4 سال پیش شروع شد، وقتی 18 سالم بود. منم مثل اکثر پسرا فوق العاده حشری بودم و کوچکترین چیز سکسی ، حشریم میکرد. نزدیکترین و در دسترس ترین فرد هم بهم مامانم بود. مامانم یه زن خیلی معمولی بود، از همه جهت، نماز میخوند و لباسهای معمولی هم می پوشید. من زمانی که با فیلم های پورن خانوادگی اشنا شدم، اصلا به مامان فکر نمی کردم، تو خیالم یه مامان فرضی با اندام عالی می ساختم و به یادش جق میزدم. کم کم با گذشت یکی دو سال، تصویر اون مامان فرضی با مامان خودم جایگزین شد. وقتی به مامان خودم فکر می کردم و جق میزدم خیلی شدیدتر ارضا میشدم. کم کم دیگه فانتزی برام کافی نبود و دنبال چیزای واقعی تر بودم. وقتی تو خونه تنها میشدم، میرفتم سراغ کشوی لباسای زیر مامان. تو اون کشو مامان یه عالمه لباسای زیر رنگارنگ داشت، چند دست شورت و سوتین توری و سکسی هم کف کشو بود که برچسب قیمتشون هیچوقت کنده نشده بود. چند سال مداوم هم تو همون حالت کف کشو منده بودن. بعد شروع کردم به گرفتن فیلم مخفی از مامان تو خونه، البته باید مواظب میبودم که داداش کوچیکم که 5 سال ازم کوچیکتر بود، متوجه نمیشد. درسته که مامان هیچ وقت لباسای باز و بدن نما نمی پوشید، ولی به هر حال کون و پستوناش انقدر بزرگ بودن که نمیتونست قایمشون کنه و مثلا وقتی خم میشد، کونش حسابی بیرون میزد. یه مدت هم با این فیلم و عکسها جق میزدم ولی خیلی زود جذابیت خودشونو از دست دادن و دلم بازم بیشتر میخواست. دنبال راهی بودم که بتونم مامان رو لخت ببینم. حموم تو اتاق مامان اینا بود و هیچ راهی واسه دید زدن مامان تو حموم نبود، واسه همین یه تصمیم ریسکی گرفتم، یه روز وقتی مامان تو حموم بود، رفتم تو اتاقش، گوشیمو تو حالت فیلمبرداری گذاشتم و زیر تخت ش جاسازیش کردم. بالاخره صدای اب قطع شد و مامان از حموم بیرون اومد، حدود نیم ساعت بعد از اتاق بیرون اومد و رفت تو اشپزخونه. سریع رفتم و گوشی رو برداشتم و رفتم تو اتاقم. فیلم رو تا جایی جلو زدم که مامان وارد اتاق شد، چیز زیادی نمیتونستم ببینم و فقط تا کمی بالای زانوش معلوم بود، مامان بعد از باز کردن حوله کمی اینور اونور رفت، مقدار کمی از رون سفید و گوشتیش دیده میشد و سکسی ترین بخش فیلم، وقتی بود که مامان یه شورت زرد رو پاش کرد و کشید بالا. بازم از هیچی بهتر بود ولی کاملا راضیم نکرد. واسه همین دفعه یه بعد که مامان رفت حموم، سعی کردم جای گوشی رو تغییر بدم تا فیلم بهتری بگیرم. بعد از اینکه مامان لباساشو پوشید و اومد بیرون، با احتیاط رفتم و گوشی رو برداشتم. از این زاویه معلوم بود که قراره صحنه های جذابی ببینم. کمی زدم جلو تا بالاخره مامان وارد اتاق شد، یه حوله دور بدنش پیچیده بود و از گردن به پایین همه جای بدنش معلوم بود. مامان یه حوله ی کوچیکتر برداشت و روی تخت نشست، فقط ساق پاهاش دیده میشد، احتمالا داشت اب موهاشو میگرفت. از جاش بلند شد ولی هنوز چیزی جز ساق های پاش دیده نمیشد. از پایین اومدن حوله فهمیدم بازش کرده و داره بدنشو خشک می کنه، کمی بعد حوله از تصویر خارج شد، احتمالا انداختش رو تخت. چند لحظه بعد مامان از تخت دور شد، اول رونهای گوشتی و بالافاصله کون گنده و سفید مامان تو تصویر ظاهر شد. ضربان قلبم به شدت بالا رفت، دهنم خشک شد و به نفس نفس افتادم، کون مامان ژله ای و گنده بود و کمی هم اویزون شده بود ولی هنوز اون حالت نیم کره ای و گردیش رو داشت. مامان رفت جلوی میز ارایشش، تو این حالت می تونستم پستونای گنده ی مامان با نوک قهوه ایشونو ببینم. پستونایی که کمی افتاده شده بودن، ولی هنوز پر و گرد بودن. مامان یه قوطی بزرگ از روی میز برداشت، درشو باز کرد، با انگشتاش مقداری از مواد داخل قوطی رو برداشت و شروع کرد به مالیدن به شونه هاش و سینه هاش، دوباره مقداری برداشت و به شکمش مالید، چند لحظه بعد پاهاشو باز کرد و از اون کرم ، با دست به کوسش مالید، بعد با دوتا دست کرم رو به کون فوق العاده اش و پاهاش هم مالید. بعد چرخید و رفت سمت کمد لباساش، چند لحظه تونستم قسمت کوس مامان رو ببینم که با موهای سیاه و نسبتا بلند پوشیده شده بود. مامان چمباتمه زد و کشوی لباس زیرشو بیرون کشید. کمی لباسای زیرشو بالا پایین کرد و بعد بلند شد، تو دستش یه شورت بنفش داشت، وقتی خم شد تا شورتشو بپوشه، پستوناش هم اویزون شدن، مامان شورتشو بالا کشید، بعد یه سوتین مشکی برداشت، قلابشو از جلو بست ، بعد چرخوندش و بنداشو انداخت روشونه هاش، دست اخر هم پستوناشو دونه دونه انداخت توی سوتین. مامان چرخید و رفت سمت میز ارایشش، شورتش، نصف کونشو پوشونده بود و حسابی هم کش اومده بود. نشست و موهاشو سشوار کشید، بعد بلند شد و یه شلوار سیاه و تاپ ابی رنگ پوشید و رفت بیرون. دوتا فیلم دیگه هم درست شبیه به همین از مامان گرفتم، مامان با کوس پشمالو لباساشو می پوشید و بیرون میرفت. بالاخره تصمیم گرفتم جای گوشی رو عوض کنم، بالای کمد یه جای عالی پیدا کردم که به همه جای اتاق دید داشت، اونروز داداشم داشت تو کوچه با دوستاش فوتبال بازی میکرد. قبل از بیرون اومدن مامان از حموم، گوشی رو جاساز کردم و تو اتاقم منتظر موندم. مامان از حموم بیرون اومد، اینبار بیرون اومدنش از اتاق طول کشید و هیجان داشتم که ببینم جریان چیه. یواشکی گوشی رو برداشتم و رفتم تو اتاقم و درو بستم. مطابق معمول مامان وقتی اومد تو اتاق، اول رو تخت نشست و اب موهاشو گرفت، بعد حوله رو که دور بدنش بسته بود رو باز کرد و با لبه هاش، زیر پستوناش، شکمش، کوسش و پاهاشو خشک کرد، بعد حوله رو انداخت رو تخت و رفت سمت میز ارایشش، نیم رخ به تصویر ایستاد و دوباره اون قوطی کرم رو برداشت، به بالا تنه اش کرم زد، بعد پای چپشو بلند کرد و رو نیمکت جلوی میز گذاشت، با اینکار یه حالت سه رخ گرفت و تونستم کوسشو به وضوح ببینم، برخلاف همیشه اینبار کوس مامان کاملا شیو شده بود و یدونه مو هم نداشت، لبای تپل کوسش به هم چسبیده بودن، رنگش هم یذره تیره تر از پوست سفیدش بود. مامان با نوک انگشتای دست راست کرم برداشت و گذاشت روی کوسش، بعد با کف دست و انگشتاش شروع کرد به مالیدن کرم به کوس تپلش، بعد پای چپشو کرم زد و گذاشت زمین، بعد پای راستشو بالا گذاشت، تو این حالت کونش حسابی بیرون زده بود. بعد از کرم زدن پاش، رفت سراغ کونش و همه جاش، مخصوصا لای کونشو با کرم چرب کرد. پای راستشو پایین گذاشت و رو به اینه ایستاد. میتونستم تو اینه ببینمش. مامان یه بار دیگه به پستوناش دست کشید، بعد پاهاشو به شکل پارانتزی باز کرد و کمی هم به کوسش دست کشید. فکر کردم الان شروع می کنه به لباس پوشیدن، ولی مامان اومد سمت تخت ، حوله رو انداخت رو زمین و روی تختش دراز کشید. دوربین من روبروی تخت بود یه نمای عالی از کوسش و بدنش داشتم. نمیدونستم میخواد چیکار کنه، تا اینکه دیدم مامان با دوتا دست شروع کرد به ماساژ دادن پستوناش و چرخوندن نوک پستوناش با انگشت. باورم نمیشد، یعنی مامان واقعا میخواست خودارضایی کنه؟ مامان من که نمازش قضا نمیشد و بیرون خونه چادر سرش میکرد. مامان یکی از پستوناشو با دوتا دست گرفت و بالا کشید، سرشو بلند کرد، زبونشو دراورد و شروع کرد به لیسیدن نوک پستونش. صحنه دیوونه کننده بود، نتونستم تحمل کنم، کیرمو بیرون کشیدم و شروع کردم به جق زدن. بعد از اینکه حسابی پستوناشو مالید و لیسید، دست راستشو اورد رو شکمش و گذاشت روی کوسش. یکی دو دقیقه فقط لبای کوسشو با نوک سه تا انگشت وسطش نوازش کرد، بعد انگشتاشو لای لبای کوسش فشار داد و بازشون کرد. رو بالای کوسش و چوچوله اش تمرکز کرده بود و میمالیدش، ناله ای از گلوی مامان بیرون نمیومد ولی میشد صدای نفس نفس زدنشو شنید. با دست چپ هنوز داشت پستوناشو می چلوند و با دست راست، کوسشو می سابید. کمی بعد مامان کمی خودشو بلند کرد و به تاج تخت تکیه داد، زانوهاشو هم بالا اورد و پاهاشو کاملا باز کرد. قشنگ می تونستم کوسشو ببینم که باز شده و از خیسی می درخشه، ارزو می کردم که کاش توانشو داشتم تا روی کوسش زوم کنم و بهتر ببینمش. اینبار مامان نوک انگشتای اشاره و وسطشو گذاشت رو سوراخ کوسش و به ارومی فشار داد تو. قلبم داشت از سینه ام بیرون میزد و نفس هام به سختی درمیومد، از بس که هیجان داشتم. محکم کیرمو میمالیدم. مامان همچنان ناله نمی کرد و فقط نفس نفس میزد. اول با سرعت کم کوسشو انگشت می کرد و بعد کم کم سرعتشو بیشتر کرد. چشماش بسته و دهنش باز مونده بود. رفته رفته حرکات بدنش بیشتر میشد، گاهی انگشتاشو بیرون میکرد و با خیسی کوسش، چوچوله اشو میمالید، بعد دوباره انگشتاشو میکرد تو کوسش و تلنبه میزد. بالاخره چند دقیقه بعد، مامان کونشو تا جایی که میتونست از رو تشک بلند کرد و شروع کرد به لرزیدن، لب پایینشو هم گاز گرفت که صداش درنیاد. بالاخره لرزشش تموم شد و کونشو دوباره گذاشت رو تخت، نزدیک 5 دقیقه بیحرکت دراز کشید، بعد بلند شد و لباساشو پوشید. فیلم رو دوباره به اول خودارضایی مامان برگردوندم و با تمام توان شروع کردم به مالیدن کیرم، نزدیک اومدن ابم بود که یهو در اتاق باز شد و مامان اومد تو، تو اون لحظه اولین فکرم قایم کردن گوشی بود، مامان اول نمیدونست چه خبره، بعد با دقت به کیرم و دستم که دورش بود نگاه کرد، چشماش گشاد شد و بلافاصله رفت بیرون و درو بست. منتظر موندم تا از پشت در چیزی بگه ولی چیزی نگفت و صدای قدماش رو شنیدم که از در دور شد. نمیدونم چرا متوجه صدای پاش موقع اومدن نشدم. اصولا باید کیرم میخوابید ولی همچنان شق بود. حالا که کار از کار گذشته بود، به جلق زدن ادامه دادم و کمی بعد، ابمو تو چندتا دستمال کاغذی خالی کردم. نمیدونستم چجوری باید با مامان روبرو بشم. بالاخره به خودم جرات دادم تا از اتاقم بیرون بیام، مامان با حالت عادی گفت داداشتو هم صدا کن بیاین ناهار بخوریم. موقع ناهار مامان زیاد بهم نگاه نمیکرد ولی یه لبخند رو صورتش بود، جوری که داداشم ازش پرسید چی شده؟ چرا می خندی؟ مامان گفت هیچی نشده، مگه باید چیزی بشه؟ یه بزرگی میگه بخند به روی دنیا، دنیا به روت بخنده. اونشب حتی بعد از اومدن بابا از سر کار هم مامان همچنان داشت لبخند میزد. سه چهار روز گذشت و مامان چیزی به روی خودش نیاورد و حرفی نزد. اون روز مامان دوباره رفته بود حموم. گوشیمو دوباره جاسازی کردم. داداشمو هم فرستادم دنبال نخود سیاه و از لحظه ای که مامان از حموم بیرون اومد، گوشمو به در اتاقش چسبوندم. حدود ده دقیقه گذشته بود که صدای نفس نفس مامانو به سختی شنیدم. یه فکر بکر به ذهنم رسید. خودمو اماده کردم و یهویی بدون در زدن وارد اتاقش شدم، مامان مثل دفعه ی قبل طاقباز خوابیده بود و خودشو انگشت می کرد. با دیدن من یه جیغ کوتاه زد، سعی کرد با دستاش بدنشو بپوشونه، پشتمو کردم بهش و گفتم ببخشید. و از اتاق بیرون رفتم. وقتی درو بستم مامان گفت چیکار داری؟ گفتم میخوام برم حموم. گفت صبر کن. چند لحظه بعد گفت بیا برو. درو باز کردم و رفتم تو، مامان پتو رو تا زیر چونه اش بالا کشیده بود. گفت فرزاد در زدن بلد نیستی؟ گفتم این به اون در. اول متوجه منظورم نشد، ولی بعد با اخم گفت برو گمشو، بیشعور، لبخندی زدم و رفتم حموم. لباسامو دراوردم و ابو باز کردم، بعد برگشتم و گوشمو گذاشتم روی در ولی چیزی نشنیدم، بنابراین رفتم و دوش گرفتم. وقتی اومدم بیرون، مامان تو اتاق نبود، گوشیمو برداشتم و رفتم تو اتاقم. شروع کردم به نگاه کردن فیلم. مامان مثل همیشه اول خودشو خشک کرد و بعد دوباره رو تخت خوابید و شروع کرد به انگشت کردن خودش. وسطای کار بود که من وارد شدم، بعد از اینکه من رفتم توی حموم، مامان دستاشو رو صورتش گذاشت و سرشو تکون داد،وقتی دستاشو از رو صورتش برداشت، یه لبخند روی صورتش بود. همونطور زیر پتو مونده بود، کمی بعد از اینکه من اب رو باز کردم ، مامان پتو رو کنار زد و از تخت پایین اومد، پاورچین پاورچین سمت در اومد و کمی گوش وایساد، بعد برگشت سمت تخت، حوله اشو برداشت و با یه متر فاصله از در حموم رو زمین پهن کرد، در کمال تعجب دیدم مامان روی حوله دراز کشید، پاهاشو تو هوا بلند کرد، دست چپشو رو دهنش گذاشت و با دست راست شروع کرد به مالیدن چوچوله اش. یعنی اگه همون لحظه در حموم رو باز می کردم، لنگهای رو هوا و کوس خیسش فقط یه متر باهام فاصله داشت، مامان نزدیک به کمی تو اون حالت کوسشو مالید و بعد شروع کرد به لرزیدن و بی صدا ارضا شد. بعد در حالی که یه لبخند گوش تا گوش رو صورتش بود شروع کرد به پوشیدن لباساش. منم هنوز حوله داشتم، کیرمو دراوردم و شروع کردم به جق زدن. نگاهم همش به در اتاق بود، امیدوار بودم که در باز بشه و مامان بیاد تو، ولی به جای در اتاق، صدای در بیرون اومد و فهمیدم داداشم برگشته، حوله رو دوباره دور خودم پیچیدم و جق زدنم نیمه کاره موند. لباسامو پوشیدم و از اتاق بیرون رفتم. این بار نوبت من بود که لبخند بزنم، مامان وقتی لبخند منو دید اخم کرد ولی چون داداشم اونجا بود چیزی نگفت. بعد از اینکه داداشم رفت، مامان گفت زهرمار، نیشت چرا بازه؟ گفتم همینطوری، از قدیم گفتن بخند به روی دنیا، دنیا به روت بخنده، مامان گفت مواظب باش، شاید دنیا پدرتو دراورد. خندیدم و چیزی نگفتم، نشسته بودیم و تلوزیون نگاه می کردیم. مامان کمی ساکت بود، بعد به تندی چرخید سمتم و گفت اگه به کسی بگی خودم می کشمت. گفتم چرا باید به کسی بگم اخه؟ مگه تو مال منو گفتی که منم مال تورو بگم؟ نترس بین خودمون می مونه. مامان که خیالش کمی راحت شده بود، بدون اینکه چیزی بگه چرخید و مشغول تماشای تلوزیون شد، چند روز گذشت، من و داداش و مامان تو خونه بودیم و بابا سر کار بود، داداش به مامان گفت میرم فوتبال و رفت بیرون، چند دقیقه بعد مامان گفت من میرم حموم، رفت تو اتاقش و درو بست، کمی بعد، صدای در حموم و بعد هم صدای اب اومد، نیم ساعتی که گذشت، به ارومی در اتاقشو باز کردم و رفتم تو و گوشی رو جاساز کردم و برگشتم بیرون. حموم مامان که تموم شد، رفتم دم در اتاقش و گوش وایسادم. مامان طبق معمول کمی اینور و اونور رفت و بعد نشست رو تختش، صداهای نامفهومی میومد که دقیقا معلوم نبود چیکار میکنه، در زدم و گفتم مامان؟ گفت چیه؟ گفتم میخوام برم حموم، گفت بیخود، برو یه ساعت دیگه بیا. گفتم یه ساعت؟؟ مامان به خودت رحم کن، مامان درحالی که نمی تونست جلوی خنده اشو بگیره گفت خفه شو بیشعور. کمی مکث کردم و گفتم مامان بیام؟ گفت نه لباس تنم نیست، تو دلم گفتم دقیقا واسه همین میخوام بیام تو دیگه. چند لحظه دیگه دوباره در زدم و گفتم مامان بیام؟ مامان گفت ای بمیری که نمیذاری ادم راحت کارشو بکنه، چند لحظه صبر کردم و بعد دستگیره رو چرخوندم و همزمان با باز کردن در گفتم اومددددم. مامان لبه تخت نشسته بود و حوله دستش بود، بلند گفت اِاِاِاِاِاِ فرزاد؟؟؟؟؟؟ به سختی با حوله جلوی بدنشو پوشوند و گفت خیلی بیشعوری. پشتش هنوز لخت بود و قسمتی از چاک کونش هم دیده میشد. وقتی دید دارم نگاهش می کنم گفت نگاه نکن بیشعور، برو گمشو تو حموم بعدا خدمتت میرسم. لبخندی زدم و رفتم تو حموم. لباسامو دراوردم و شروع کردم به حموم کردن، تصمیم گرفتم اجازه بدم با خیال راحت کارشو بکنه و بعدا فیلمشو ببینم. حدود نیم ساعت گذشته بود که یهو در حموم باز شد و مامان سرشو اورد تو و گفت تموم نشدی؟ یکم به خودت رحم کن. شورت پام نبود و کیرم هم خواب بود. کیرمو قایم نکردم و اجازه دادم مامان نگاهش کنه. گفتم تیرت خطا رفت، ولی حالا که اینجایی بیا پشتمو یه لیف بکش. گفت کار دارم، بعد یه نگاه به کیرم انداخت و درو بست. همه چی خیلی خوب داشت پیش میرفت. کارم تموم شد و از حموم اومدم بیرون. مامان تو اتاق نبود. گوشیمو برداشتم و رفتم بیرون. مامان داشت با تلفن حرف میزد. رفتم تو اتاقم ولی لای درو یه ذره باز گذاشتم. رو تختم لم دادم، حوله رو باز کردم و شروع کردم به نگاه کردن به فیلم. مامان بعد از بیرون اومدن از حموم، روتین همیشگیش رو انجام داد، موها و بدنشو خشک کرد، بدنشو کرم زد، رو لبه ی تخت نشست و پاهاشو باز کرد. کوسش کاملا صاف و بی مو بود، مثل اینکه هر بار تو حموم شیو میکرد. مامان با دست راست شروع کرد به مالیدن کوسش و با دست چپ مشغول مالیدن پستونای گنده اش شد. کمی بعد که من در زدم، مامان موقع حرف زدن همچنان به ارومی کوسشو میمالید. بالاخره بار اخر، قبل از وارد شدن من به اتاق، دست از مالیدن کشید و حوله رو برداشت که من وارد شدم. بعد از رفتن من، مامان دوباره به مالیدن کوسش و پستوناش ادامه داد. چند لحظه بعد از جاش بلند شد و اومد جلوی در حموم و گوششو گذاشت رو در ، چند لحظه گوش داد، بعد به دیوار کنار در حموم تکیه داد، پاهاشو از هم باز کرد و مشغول مالیدن کوسش و پستوناش شد، دهن مامان باز مونده بود ولی صدایی ازش در نمیومد. چند لحظه بعد، با لرزش شدید ارضا شد، زانوهاش شل شد و رو زمین نشست. بعد از کمی استراحت بلند شد و لباساشو پوشید، موهاشو سشوار کشید، بعد در حموم رو باز کرد. بعدش هم از اتاق بیرون رفت. محکم داشتم جلق میزدم که متوجه حرکتی با گوشه چشمم شدم. یه نفر دم در اتاق وایساده بود و از لای در تماشا میکرد. انتظار داشتم درو باز کنه و بیاد تو واسه مچ گیری ولی مامان همونجا وایساده بود و تماشا میکرد. همزمان شروع کردم به ناله کردن، دلم میخواست بگم مامان ولی ترسیدم. بنابراین به جق زدن ادامه دادم و چند دقیقه بعد، ابم اومد و توی یه دستمال خالیش کردم. موقع اومدن ابم، چشمامو بسته بودم و وقتی بازشون کردم، کسی اونجا نبود. لباسامو پوشیدم و از اتاق بیرون رفتم. مامان تو اشپزخونه مشغول کار کردن بود. رفتم و یه گوشه وایسادم. کون مامان تو اون شلوار تنگ حسابی خودنمایی میکرد، مخصوصا وقتی خم و راست میشد. گفتم مامان؟ گفت چیه؟ گفتم اون روز وقتی من اومدم تو اتاق، بعدش رفتم حموم، ادامه دادی؟ گفت چیو؟ گفتم همون کاری که میکردی رو دیگه. مامان اخم کرد و گفت به تو چه بچه؟ گفتم بگو دیگه، جون من، این تن بمیره بگو. گفت اره ادامه دادم، راحت شدی؟ گفتم امروز چی؟ گفت اره امروز هم ادامه دادم. گفتم چه جالب، منم اون روز که تو مچمو گرفتی ادامه دادم. مامان مثلا محلم نمیذاشت و مشغول کارش بود، گفت حالا چیکار کنم؟ مژدگونی بدم؟ خندیدم و چیزی نگفتم، چند لحظه بعد هم داداش برگشت خونه. دو روز بعد بود، من با دوستام تو کوچه وایساده بودم، داداشم هم با دوستای خودش فوتبال بازی میکردن، مامان بهم زنگ زد و گفت کجایی؟ گفتم تو کوچه، گفت من دارم میرم حموم، غذا گذاشتم رو گاز، بیا حواست بهش باشه که نسوزه. گفتم باشه اومدم. از دوستام خداحافظی کردم و رفتم خونه، رفتم دم در حموم و گفتم مامان من اومدم، گفت باشه پسرم، حواست به اون قابلمه باشه، گفتم چشم. یه سر به غذا زدم، قابلمه انقدر اب داشت که تا چند ساعت ته نمیگرفت. رفتم و گوشی رو دوباره گذاشتم تو اتاق مامان و اومدم بیرون. حدود یه ربع بعد، رفته بودم دستشویی، وقتی اومدم بیرون دیگه از حموم صدای اب نمیومد، رفتم دم اتاقش، مامان چند قدم برداشت و بعد صدای جیرجیر تخت اومد. یکی دو دقیقه بعد، مامان شروع کرد به نفس نفس زدن، حتی اروم ناله هم میکرد. حالا که مامان خودش دعوتم کرده بود باید استفاده میکردم. درو باز کردم و رفتم تو. مامان لخت رو تختش خوابیده بود و داشت منو نگاه میکرد، گفت ای وای فرزاااااااد؟ بعد یه دستشو گرفت رو کوسش و دست دیگه اش رو هم گذاشت رو ممه هاش. گفتم مامان اون قابلمه رو چیکار کنم؟ زیرشو خاموش کنم یا بذارم بمونه؟ گفت بذار بمونه، گفتم باشه، داشتم بدن مامان رو دید میزدم، بخشی از ممه های گنده اش از زیر دستش بیرون بود، همینظور بدن سفید و گوشتیش که حسابی حشریم کرده بود. نکته ی جالب اینجا بود که موهای مامان کاملا خشک بود. مامان گفت اینو نمی تونستی از پشت در بپرسی؟ گفتم نه دیگه، بعد دستمو رو کیرم گذاشتم. مامان گفت حالا که پرسیدی برو بیرون دیگه، گفتم راستی مامان موهات که خشکه، گفت عرق کرده بودم فقط بدنمو شستم اومدم بیرون. گفتم مامان فیلم سکسی میخوای واست بیارم؟ گفت لازم نکرده تو فقط بری بیرون کافیه. گفتم مطمئنی؟ گفت اره برو بیرون. گفتم باشه، رفتم بیرون، درو بستم ولی دستگیره رو پایین نگه داشتم تا چفت نشه، چند لحظه بعد، اروم و بیصدا، لای درو چند سانت باز کردم. مامان شروع کرده بود به مالیدن کوسش و ممه هاش و نگاهش هم رو کوس شیو شده اش بود. کیرمو دراوردم و بیصدا شروع کردم به مالیدن، دوباره نفس های مامان تندتر شد و ناله های ریز میکرد.کمی چوچولشو مالید، بعد شروع کرد به انگشت کردن کوسش، حسابی خیس شده بود و رفت و برگشت انگشتاش صدای فرچ فرچ میداد. ناله های مامان کمی بیشترشده بود. کمی بعد مامان به پهلو چرخید، پشتش به در بود، مامان دست چپشو رو کوسش گذاشت، بعد دست راستشو لای کونش فرو کرد و با یه انگشت مشغول مالیدن سوراخ کونش شد، ناله های مامان بلندتر شده بود، چند لحظه بعد مامان پاشو بالا اورد، یه انگشتشو توی کونش فرو کرد و با دست دیگه کوسشو به شدت می مالید، تو همین حالت انقدر ادامه داد تا بالاخره با لرزش های شدید ارضا شد. مامان تو اون حالت دراز کشیده بود و منم داشتم کیرمو میمالیدم که صدای کلید و در خونه رو شنیدم، هیچ چاره ی دیگه ای نداشتم، سریعا تو همون حالت با شلوار تا زانو و کیر تو دست رفتم تو و درو بستم، مامان سریع چرخید و با دیدن من میخواست داد بزنه که انگشتمو به علامت هیس گرفتم جلوی دهنم و خیلی اروم گفتم فرهاد اومد، مامان اروم گفت حالا برو تو حموم بعدا به حسابت میرسم، بعد دستاشو از جلوی ممه هاش و کوسش برداشت و از تخت پایین اومد، رفت سراغ کشوی لباس زیراش، چمباتمه زد و یه شورت برداشت و پوشیدش، وقتی چرخید منو دید که همونجا ایستادم و دارم کیرمو میمالم. مامان با بدون اینکه صداش دربیاد با لباش گفت برو گمشو تو حموم، رفتم تو حموم و ابو باز کردم، هنوز لباسامو در نیاورده بودم، کمی منتظر موندم ، مامان لباساشو پوشید و از اتاق بیرون رفت و درو بست، شلوارمو بالا کشیدم و بیصدا از حموم بیرون رفتم و گوشی رو برداشتم و برگشتم تو حموم. تو رختکن نشستم و فیلم رو پلی کردم. تو فیلم، مامان لخت از حموم بیرون اومد، با حوله فقط کوسش و پاهاشو خشک کرد، انگار فقط موهای کوسشو زده بود و اب کشیده بود، بعد اومده بود بیرون. جلوی در اتاق ایستاد و گوششو گذاشت رو در. چند لحظه بعد سریع برگشت سمت تخت و دراز کشید، دستشو گذاشت رو کوسش، ولی ثابت نگه داشته بودش، خیلی زود، بدون اینکه واقعا کوسشو بماله شروع کرد به نفس نفس زدن و ناله کردن، همینطور به در اتاق نگاه می کرد، وقتی من دستگیره رو چرخوندم، سرشو سریع برگردوند که مثلا نشون بده غافلگیر شده. بعد من رفتم بیرون و مامان شروع کرد به مالیدن کوسش، وقتی مامان به پهلو چرخید، یه لبخند رو صورتش ظاهر شد، انگار میدونست که دارم تماشاش می کنم. تو رختکن لباسامو دراوردم و با فیلم خود ارضایی مامان یه جلق زدم، بعد خودمو زیر اب خیس کردم و بعد اب رو بستم. تازه یادم افتاد که حوله نیاوردم. مامان رو صدا کردم و ازش خواستم حوله امو بیاره. بعد از حموم بیرون اومدم و رفتم تو اتاقم. فرهاد داشت با کامپیوتر بازی می کرد. ازش خواستم بره بیرون تا لباسامو بپوشم. وقتی اومدم بیرون، فرهاد رفت تو اتاق تا به بازیش برسه. نزدیک مامان رو مبل نشستم. مامان اروم گفت فرزاد خیلی بیشعوری، داشتی منو دید میزدی و خودتو میمالیدی؟ گفتم ببخشید، اخه نتونستم جلوی خودمو بگیرم. گفت چرا مثلا؟ گفتم اخه از بس خوشگلی و اندامت توپه که ادم نا خوداگاه تحریک میشه، گفت اینا که دلیل نمیشه، مامان خیلیا خوشگل و خوش اندامه، کدومشون از این کارا می کنن؟ گفتم نمیدونم ، شاید خیلیاشون، ولی اخه نمیدونی که وقتی خودارضایی می کنی چقدر سکسی میشی، خوب منم جوونم، زود تحریک میشم دیگه، مامان گفت خوب وقتی تنهایی خودتو تخلیه کن، زشته اونطوری دم و دستگاه خودتو به من نشون بدی. گفتم مامان اعتراف کن دیگه، گفت به چی؟ گفتم به اینکه هم وقتی من تو اون حالت می بینمت تحریک میشی، هم وقتی منو موقع خودارضایی میبینی، مامان تو حالت تدافعی فرو رفت و گفت نخیر اینطوری نیست، گفتم مامان من که بچه نیستم، امروز قابلمه رو بهونه کردی که من بیام و ببینمت، وگرنه اون قابلمه انقدر اب داشت که تا شب نمیسوخت. مامان چیزی نگفت و صورتشو چرخوند سمت تلوزیون. گفتم مامان؟ مامان نگاهم کرد، گفتم نظرت چیه که دیگه قایم باشک بازی رو تموم کنیم؟ گفت یعنی چی؟ گفتم هم تو از دیدن من تحریک میشی، هم من از دیدن تو، خوب راحت جلوی هم خودارضایی کنیم، هم بیشتر لذت میبریم، هم اب کمتر هدر میره، مامان لبخندی زد و صورتشو دوباره برگردوند سمت تلوزیون، کمی مکث کرد، بعد جدی نگاهم کرد و گفت میدونی اگه بابات یا فرهاد بفهمن چی میشه؟ گفتم بیخیال مامان، بابا که شبا میاد خونه، فرهاد هم که دائما تو کوچه اس، اگه مجبور نباشیم فیلم بازی کنیم هر روز یه عالمه وقت داریم. مامان دوباره کمی به تلوزیون خیره شد، اینبار کمی مکثش طولانی تر بود. بالاخره بهم نگاه کرد و گفت اولا دست زدن نداریم، فقط نگاه کردن، گفتم قبوله، گفت دوما هیچ کس نباید بفهمه ها، هیچ کس. گفتم چشم قربونت برم، خیلی گلی، اصلا یدونه ای، مامان گفت خیلی خب حالا زبون نریز پاشو برو یه چایی بیار بخوریم. گفتم چشم. اون روز مثل پروانه دور مامان می چرخیدم و هر کاری میگفت فورا انجام میدادم.
     
  
مرد

 
چهره متفاوت مامان قسمت دوم
روز بعد تا حدود ساعت 4 فرهاد خونه بود، من و مامان به وضوح مضطرب و البته هیجان زده بودیم. ساعت 4 فرهاد رفت واسه فوتبال با دوستاش. حالا که تنها شده بودیم ، زبونم بند اومده بود خجالت میکشیدم چیزی بگم، برعکس دیروز که اون سخنرانی باشکوه رو انجام داده بودم و مامان رو راضی کرده بودم. حدود 5 دقیقه من و مامان با نگاه های دزدکی به هم نگاه کردیم. بعد بلاخره مامان گفت بالاخره میخوای انجامش بدیم یا نه؟ گفتم اره، منتظر بودم تو بگی، مامان گفت باشه . گفتم همینجا یا تو اتاق؟ مامان گفت دیوونه شدی؟ اینجا که نمیشه، اگه یکی از در بیاد تو اولین چیزی که میبینه ماییم. گفتم باشه پس بریم تو اتاق تو. مامان گفت اول برو از اشپزخونه دوتا دستمال تمیز بیار بیا. من رفتم دستمال بیارم و مامان رفت تو اتاق. وقتی رفتم تو اتاقش، دیدم مامان همونطور با لباس رو تخت نشسته. گفت درو هم ببند. درو بستم و گفتم لخت بشیم؟ مامان گفت کامل نه، یوقت اگه فرهاد اومد بتونیم خودمونو جمع و جور کنیم. گفتم باشه، مامان رفت بالای تخت، منم پایین تخت روبروش نشستم، مامان تاپشو تا زیر چونه اش بالا کشید، شکم سفید و پستونای گنده اش تو اون سوتین قرمز بیرون افتاد، مامان دستشو برد توی سوتین و دونه دونه ممه هاشو بیرون کشید، از همین الان نزدیک بود غش کنم، باورم نمیشد مامانم تو فاصله ی یه متری من نشسته و داره پستوناشو واسه من در میاره. منم کیرمو دراوردم و تو دستم گرفتمش. مامان با دوتا دست شروع به مالیدن ممه هاش کرد، اول مثل خمیر چنگشون میزد، بعد نوک پستوناشو گرفت و کمی کشیدشون. نیازی به خیس کردن کیرم نداشتم چون اب اولیه ی زیادی با هر بار مالیدن از سر کیرم بیرون میزد. مامان پستوناشو بالا کشید و نوکشونو لیسید، بهش گفتم مامان ممه هات خیلی عالی ان، مامان گفت مرسی پسرم. مامان دستشو رو شکمش گذاشت و به سمت پایین حرکتش داد، هرچی به کوسش نزدیکتر میشد، ضربان قلب من هم بالاتر میرفت. مامان لم داده بود و پاهاشو باز کرده بود، وقتی دستشو از رو شلوار، روی کوسش گذاشت، یه ناله ی کوچیک کرد که لرزه به بدنم انداخت، از چیزی که فکرشو میکردم خیلی بهتر بود. مامان چند لحظه از رو شلوار کوسشو مالید، انقدر هیجانزده بودم که طاقت نیاوردم و گفتم مامان درش بیار دیگه، مامان یه لبخند بهم زد، بعد دستاشو انداخت زیر کش شورت و شلوارش، کونشو بلند کرد و تا زیر زانو پایین کشیدشون، بعد رونهاشو بهم چسبوند، کونشو دوباره گذاشت رو تخت و شلوار و شورتشو از یه پاش کاملا دراورد. هنوز پاهاش به هم چسبیده بودن و کوسش دیده نمیشد، بالاخره مامان پاهاشو از هم باز کرد و اون کوس تپل و سفید رو زیارت کردم. بی اختیار گفتم اووووووووف. مامان خندید و گفت باید قیافه ی خودتو ببینی، گفتم تو هم اگه کوس خودتو ببینی بهم حق میدی. مامان گفت من هر روز می بینمش، گفتم خوش بحالت. مامان دوباره خندید، کمی بعد قیافه اش کمی جدی شد و گفت عوضش تو توی این یه ماه ، بیشتر از بابات تو یه سال دیدیش. واقعا ناراحت کننده بود و دلم واسه مامان سوخت، اگه بابا وظیفه ی خودشو انجام میداد، مامان مجبور به خودارضایی نمیشد. ولی اونوقت هم این رابطه ی جدید من و مامان شکل نمی گرفت. گفتم بیخیال مامان، بیا به حال خودمون برسیم. گفت اره بیخیال، بعد دستشو گذاشت رو کوسش و شروع کرد به مالیدن. مامان انگشتاشو بین لبای کوسش فرو کرد و وقتی بیرونشون اورد، حسابی خیس بودن، مامان اون خیسی رو مالید رو چوچوله اش، بعد با انگشتاش مشغول مالیدنش شد. نگاه مامان روی کیرم بود. ناله ی جفتمون در اومده بود، مامان با دست چپ لای کوسشو باز کرد و سوراخ صورتی و خیسش پیدا شد، بعد دوتا انگشتشو فرو کرد تو و شروع کرد به تلنبه زدن. کوسش انقدر خیس بود که اب زیادی از کوسش بیرون زده بود و راه افتاده بود لای چاک کونش. به غیر از یه اه و اوف گاه و بیگاه حرف دیگه ای بینمون رد و بدل نمیشد. کمی بعد مامان دستاشو از لای پاهاش برداشت، بعد به پهلو خوابید و پاهاشو به جلو خم کرد. کون گوشتی و سفید مامان بیرون زد که دوباره یه اووووووف بلند از گلوی من بیرون اومد و باعث خنده ی مامان شد. مامان گفت کونمو دوست داری؟ گفتم دیوونه اشم. مامان با دست لای کونشو باز کرد و سوراخ کون قهوه ایشو نشونم داد. بعد پای بالاشو تو هوا بلند کرد، نوگ انگشتای دست راستشو با ترشحات اطراف کوسش خیس کرد و به سوراخ کونش مالید، کمی با نوک انگشت ماساژش داد و بعد انگشت اشاره اشو فرو کرد تو کونش، با دست چپ هم مشغول مالیدن و انگشت کردن کوسش شد. مامان بین ناله هاش گاهی اسم منو میگفت که حشری ترم میکرد. چند دقیقه بعد، سرعت دستای مامان و حرکتهای بدتش بیشتر شده بود که نشون میداد به ارضا شدن نزدیکه. منم نزدیک بودم و محکم کیرمو میمالیدم. گفتم مامان ابم داره میاد، با ناله گفت مال منم، مال منم داره میاد، بعد به پشت چرخید، کونشو بلند کرد و گفت اووووف فرزاد، مامان سعی میکرد صداشو کنترل کنه ولی لرزش بدنش به هیچ وجه قابل کنترل نبود. منم دستمال رو روی سر کیرم گذاشتم و با گفتن مامااااااااااااااان، ارضا شدم. هردومون به شدت عرق کرده بودیم و نفس نفس میزدیم. بعد از اینکه نفسمون جا اومد، مامان بلند شد و نشست، گفت یه دستمال بده، دستمال تمیز رو بهش دادم، مامان اول عرق زیر بغل و شکمشو پاک کرد، بعد پاهاشو کامل باز کرد و کوسشو تمیز کرد، چند ثانیه با لبخند نگاهم کرد، گفتم چطور بود؟ گفت از چیزی که فکر می کردم بهتر بود. گفتم من تو عمرم اینجوری ابم نیومده بود، انقدر محکم بود که تخمام درد گرفت، مامان یه خنده ی کوتاه کرد، بعد گفت پاشیم جمع و جور کنیم یه وقت فرهاد میاد. مامان اول ممه هاشو انداخت توی سوتین و تاپشو پایین کشید. شلوار و شورتش هنوز از مچ پای چپش اویزون بود. کامل درشون اورد، بعد شورتشو برداشت و پوشید، بعد شلوارشو تا زانو پوشید، از تخت پایین اومد و شلوارشو بالا کشید، با هر حرکتش کونش مثل ژله میلرزید. گفتم مامان کونت معرکه اس، قشنگ ترین کون دنیاست. مامان لبخندی زد و گفت فکر نکن اگه زبون بریزی و از کونم تعریف کنی میذارم بهش دست بزنیا، از این خبرا نیست. گفتم میدونم مامان جون، واقعیتو گفتم. گفت مرسی عزیزم، حالا بیا بریم. از اتاق بیرون رفتیم. گفتم مامان کارایی که قبلا می کردیم که ایرادی نداره ؟ گفت مثلا؟ گفتم مثلا بغل کردن و بوس کردن. گفت نه اونا ایرادی نداره. همه چی عالی بود، من و مامان از نظر عاطفی حسابی به هم نزدیکتر شده بودیم. من تو کارای خونه بیشتر کمکش میکردم. حدودا سه روز بعد، دوباره فرصت فراهم شد تا من و مامان جلوی هم خودارضایی کنیم. یکی دو روز بعد، من و مامان تو پذیرایی دراز کشیده بودیم و تلوزیون نگاه می کردیم. فرهاد هم تو اتاقمون بود. من رو شکم خوابیده بودم و مامان به پشت، پاهامون کنار سر هم دیگه بود، تو همون حال بودیم که تلفن خونه زنگ زد، مامان بلند شد و نشست و از گوشی بی سیم که کنار دستش بود جواب داد. خاله بود، مامان شروع کرد به حرف زدن، کمی بعد مامان شروع کرد به مالیدن کمرم با یه دست، همینطور دستشو رو کمرم میچرخوند، کم کم اومد پایین تر و بالاخره رسید به کونم، نمیدونم عمدا اینکارو میکرد یا نه، ولی اروم کونمو نوازش می کرد و میمالیدش، بعد از اینکه مامان چند دقیقه با کونم ور رفت و حشریم کرد، یه فکری به سرم زد، سر جام چرخیدم و به پشت خوابیدم. مامان به تلوزیون نگاه میکرد و با گوشی حرف میزد. چند لحظه بعد، مامان دستشو روی رونم گذاشت و به مالیدن ادامه داد و کم کم اومد بالا تا بالاخره دستش از رو شلوار روی کیرم قرار گرفت. مامان چند دقیقه کف دستشو در امتداد کیرم جلو عقب کرد. میخواستم کیرمو دربیارم که فرهاد از اتاق بیرون اومد و مامان سریع دستشو برداشت، منم دوباره چرخیدم و رو شکم خوابیدم که کیرم معلوم نشه. فرهاد اومد و چند دقیقه نشست، مامان هم به پشت کنارم دراز کشید. چند دقیقه تو اون حالت موندیم، بعد فرهاد دوباره برگشت تو اتاق. منم دوباره چرخیدم و به پشت خوابیدم. پشت دستمو به بیرون رون مامان چسبوندم و شروع کردم به حرکت دادن، با پشت دست کنار رون گوشتی مامان و کون تپلشو نوازش میکردم. بعد از اینکه سعی کردم دستمو زیر کون مامان ببرم، مامان اون لپ کونشو یذره بالا اورد. پشت دستمو روی زمین گذاشتم و بردم زیر کونش، لپ کون نرم و گوشتی مامان تو کف دستم قرار گرفت. واقعا دیوونه کننده بود، شروع کردم به مالیدن و چنگ زدن کون نرم و پنبه ای مامان. درست مثل رویایی بود که به حقیقت پیوسته، هرچند که از روی شلوار و با استرس باشه. حتی از روی شلوار و شورت هم می تونستم لطافت و نرمی کون مامان رو با تک تک سلولهای دستم حس کنم. اصلا متوجه نبودم که مامان با خاله در مورد چی حرف میزنه. کمی بعد سعی کردم دستمو بیشتر ببرم جلو تا به کوسش برسونم. مامان سریع فهمید و روی دستم نشست. با اینکه مامان وزنشو انداخته بود رو دستم ولی انگار فقط یه بالشت نرم رو دستم بود، فقط موضوع این بود که نمیتونستم دستمو تکون بدم. مامان کمی بعد کونشو از روی دستم بلند کرد و دستمو کشیدم بیرون، فهمیده بودم که نباید زیاده روی کنم و باید اجازه بدم همه چی مسیر طبیعی خودشو طی کنه. دو روز دیگه با دستمالی های جزئی من و مامان گذشت، چون تابستون بود، عادت کرده بودم شبها دیر میخوابیدم و روزها هم دیر بیدار میشدم. اون روز ساعت حدود 12 بود که با صدای مامان بیدار شدم. مامان گفت فرزاد بلند شو دیگه، فرهاد رفته بیرون، گفتم باشه، هنوز هنگ بودم و نمیفهمیدم منظورش چیه. مامان که کمی کلافه شده بود، ملافه رو از روم کنار زد، دستشو رو کیرم گذاشت و گفت فرزاد، میگم فرهاد رفته بیرون، تنهاییم. تازه دوزاریم افتاد که جریان چیه، سریع بلند شدم و نشستم، مامان لبخندی زد و گفت چه عجب. پاشو دست و صورتتو بشور زود بیا تو اتاق من. کیرمو ول کرد و رفتم دستشویی، مسواک هم زدم که یه وقت دهنم بوی بد نده، وقتی رفتم تو اتاقش، مامان با یه شورت توری کرمی رنگ و تاپ سیاه، رو شکم روی تخت خوابیده بود. شورتش یکی از همون شورت هایی بود که چند سال ته کشو مونده بود و برچسب قیمتشون کنده نشده بود. حالا مامان واسه من برچسب شورت رو کنده بود و پوشیده بودش. گفتم مامان؟ میشه یکم دست بزنم؟ مامان بالا تنه اشو کمی بلند کرد و به ارنج هاش تکیه داد، نگاهم کرد و گفت از رو لباس عیبی نداره، ولی وقتی لخت شدیم باید اونور بشینی، گفتم چشم قربونت برم، دستمو از رو شورت نازک و توری، گذاشتم روی کونش و گفتم شورت هم لباسه دیگه، مامان گفت اره، لباسه. شروع کردم به دست کشیدن و مالیدن کون پنبه ایش، کمی لپهای کونشو مالیدم ، بعد دستمو در امتداد چاک کونش پایین بردم، میخواستم دوباره لمس کوسشو امتحان کنم، بر خلاف انتظارم، اینبار مامان پاهاشو از هم باز کرد و اجازه داد که دستمو به کوسش برسونم، انگشتام روی لبای نرم و گوشتی کوس مامان قرار گرفت، حسابی هم داغ بود، شروع کردم به فشار دادن و بالا پایین کردن دستم رو کوسش، مامان داشت کوسشو به دستم فشار میداد و ناله هایی از سر لذت و رضایت سر میداد. کمی بعد مامان چرخید و به پشت خوابید، با دوتا دست ممه هاشو گرفتم و شروع کردم به مالیدن، مامان با نگاهی پر از شهوت و عشق نگاهم میکرد. مامان گفت تا 4 سالگیت شبا اگه با ممه هام بازی نمی کردی خوابت نمیبرد، هرشب باید درشون میاوردم تا باهاشون بازی کنی و بعد بخوابی، گفتم الان هم خوابم نمیبره، اگه میذاشتی هرشب باهاشون بازی کنم خیلی خوب میشد، مامان خندید و گفت سردیت نکنه یه وقت؟ دست راستمو از رو شکمش بردم پایین و دوباره گذاشتم رو کوسش، مامان ناله ای کرد و چشماشو بست.انگشت وسطمو توی چاک کوسش فشار دادم و شروع کردم به بالا پایین کردن، میتونستم چوچوله اشو زیر انگشتم حس کنم. کمی کوسشو مالیدم، مامان گفت بسه دیگه ، کیرتو دربیار، بلند شدم و شلوار و شورتمو پایین کشیدم، مامان هم شورتشو کامل دراورد، بعد خودشو بالا کشید و نشست، تاپشو کامل دراورد و سوتینشو باز کرد. حالا فقط چند سانت باهم فاصله داشتیم، مامان با دست پستوناشو میمالید و با دست دیگه ، کوس خیسشو. منم واسه خودم جق میزدم و تماشاش میکردم. مامان هم به کیرم نگاه می کرد. چند دقیقه گذشت، هر دو حسابی ناله می کردیم و عرقمون دراومده بود، مامان دوتا انگشتشو محکم تو کوسش جلو عقب می کرد. چند لحظه بعد گفت فرزاد ممه هامو بخور. گفتم واقعا؟ گفت اره. پاهام رو زمین بود و نیم رخ با مامان نشسته بودم، کامل رفتم رو تخت و کنارش زانو زدم، همینطور که با دست راست جق میزدم، خم شدم روش، با دست چپ پستونشو نگه داشتم و نوکشو گرفتم تو دهنم و محکم مکیدم، ناله های مامان بلندتر شد، با ناله گفت آه فرزاد، بخور، قشنگ بخورشون. ممه هامو دوست داری؟ بدون اینکه از دهنم درش بیارم، گفتم اوهوم. رفتم سراغ اونیکی پستونش، محکم لیس می زدم و می مکیدمشون، حرکات بدن مامان بیشتر شده بود، گاهی کونشو بلند می کرد و گاهی به چپ و راست می چرخید. مامان با دست راست خودشو انگشت می کرد و با دست چپ چوچوله اشو محکم میمالید، زیاد طول نکشید که مامان در حالی که لباشو محکم به هم فشار میداد که جیغ نزنه، با لرزش های شدید ارضا شد. من دو زانو نشسته بودم و همچنان کیرمو میمالیدم. مامان چشاشو باز کرد، یه نفس عمیق کشید و خندید. بعد به من نگاه کرد و گفت مال تو هنوز نیومده؟ گفتم نه هنوز. چند لحظه بعد گفتم مامان دستمال نیاوردیم ابمو کجا بریزم؟ گفت بریز رو بدنم، میخوام برم حموم. گفتم باشه و به مالیدن کیرم ادامه دادم، کمی بعد به مامان نزدیکتر شدم و گفتم داره میاد، مامان گفت جوووون، اره بریز، ابتو بریز رو ممه هام، اوووووم، کمی روش خم شدم و ابم با فشار پاشید رو پستونها و شکم سفید مامان. مامان گفت جووووون، ابت چقدر زیاده، بعد با دست ابمو رو ممه هاش و شکمش پخش کرد. لرزش های بدنم بالاخره متوقف شد و نفسم دراومد. مامان گفت مرسی عزیزم، حالا برو تا فرهاد نیومده، منم برم حموم، هردو از تخت پایین اومدیم. گفتم مامان؟ گفت جونم؟ گفتم میشه لباتو ببوسم؟ مامان خندید و لباشو غنچه کرد، صورتمو بردم جلو و لبامو چسبوندم به لباش، ولی هدفم فقط بوس نبود و میخواستم ازش لب بگیرم. لبامو باز کردم و بین لباش فشار دادم، مامان گفت اوووووم، بعد دهنشو باز کرد و زبونشو اورد بیرون، اول زبونشو تو دهنم گرفتم و مکیدم، بعد زبون خودمو به زبونش مالیدم و بعد هم مامان مشغول مکیدن زبون من شد، یکی دو دقیقه با ملچ ملوچ و اب دهن زیاد از هم لب گرفتیم، مامان بالاخره لباشو جدا کرد و گفت بسه دیگه عزیزم، برو بعدا ادامه میدیم. گفتم مرسی مامان. مامان لبخند زد و راه افتاد سمت حموم. قبل از اینکه بره تو صداش کردم، مامان نگاهم کرد و گفت جانم؟ گفتم خیلی دوستت دارم. مامان لبخند محبت امیزی زد و گفت منم دوستت دارم عزیز دلم. بعد رفتم بیرون و درو بستم. عشقبازی من و مامان به دور از چشم فرهاد و بابا ادامه داشت، از فرصتهای کوتاه هم نمیگذشتیم و اگه چند دقیقه تو اشپزخونه یا اتاق تنها میشدیم، از هم لب می گرفتیم و وقتی که تو خونه تنها میشدیم، بساط خودارضایی رو برپا میکردیم. یه روز فرهاد رفت فوتبال، مامان تو اشپزخونه بود، زود رفتم پیشش و گفتم مامان بریم عشق و حال؟ مامان گفت شرمنده پسرم بساط عشق و حال واسه من تعطیله. گفتم چراااااا؟ گفت وقت عادتمه. حسابی خورد تو ذوقم. گفتم حیف شد، عیب نداره باشه واسه یه وقت دیگه، مامان گفت خوب واسه من تعطیله واسه تو که تعطیل نیست، گفتم اخه اگه تو لخت نشی که حال نمیده، مامان دستمو گرفت و گفت تو بیا بریم، یه کاری می کنم حال بده. باهم رفتیم تو اتاق و درو بستیم، مامان تاپ و سوتینشو دراورد و گفت فعلا بیا ممه هامو بخور. شروع کردم به بازی و خوردن ممه های مامان، دونه دونه نوک پستوناشو میلیسیدم و می مکیدم، مامان موهامو نوازش میکرد و ممه هاشو به دهنم فشار میداد. کمی بعد مامان گفت بسه پسرم، وقتی ازش جدا شدم، مامان با یه لبخند موزیانه ، جلوی پام زانو زد، در حالیکه تو چشام نگاه میکرد، شلوار و شورتمو باهم تا مچ پام پایین کشید. یه نگاه به کیرم انداخت و گفت چه کیر خوشگلی داری، دست راستشو دور کیرم حلقه کرد و دست چپشو هم گذاشت روی رونم. دوباره نگاهم کرد و گفت دوست داری واست بمالمش؟ با سر اشاره کردم اره، مامان شروع کرد به مالیدن کیرم، دست لطیفشو دور کیرم بالا پایین میکرد، هربار اب اولیه از کیرم میومد، به همه جاش میمالیدش و ادامه میداد. یکی دو دقیقه بعد، مامان گفت اینطوری نمیشه، باید قشنگ خیسش کنم، مامان درحالی که با اون چشمای قهوه ای جذابش تو چشام زل زده بود، دهنشو باز کرد و صورتشو به کیرم نزدیک کرد، باورم نمیشد که مامان میخواد واسم ساک بزنه، مامان سر کیرمو تو دهن داغ و خیسش گرفت و با ناله گفت اووووووم، وقتی زبونشو به سر کیرم فشار داد، بی اختیار لرزیدم و ناله کردم. مامان زبونشو دور سر کیرم چرخوند، بعد زبونشو به زیر کیرم فشار داد و مقدار بیشتری از کیرمو تو دهنش گرفت. مامان یه لحظه هم نگاهشو از نگاهم دور نمیکرد، حدود نصف کیرم تو دهنش بود که سر کیرم به حلقش رسید. مامان کمی همون نصف کیرمو تو دهنش جلو عقب کرد، بعد کیرمو از دهنش دراورد و نفس گرفت، گفت چطوره؟ خوشت میاد مامانی کیرتو میخوره؟ گفتم ارررررره. مامان یه لبخند زد و دوباره کیرمو تو دهنش گرفت، دسته ی کیرمو با دست نگه داشته بود و نصف کیرمو تو دهنش جلو عقب کرد. چند لحظه بعد، دستشو از کیرم ول کرد، دوتا دستشو روی کونم گذاشت، بعد شروع کرد به فشار دادن، قشنگ میتونستم حس کنم که سر کیرم داره وارد حلقش میشه، مامان کمی سر کیرمو تو حلقش نگه داشت و بعد کشید بیرون تا نفس بکشه، دوباره اینکارو تکرار کرد. چشمام باز نمیشد، دستمو رو سر مامان گذاشته بودم و همراهیش می کردم، مامان بعد از کمی تلاش، بیشتر کیرمو تو حلق و دهنش جا داده بود و فقط دو سه سانتش بیرون مونده بود، اب دهنش و اب اولیه ی کیرم حسابی تو دهنش جمع شده بود. مامان کیرمو از دهنش دراورد و گفت میخوای کیرتو بذاری لای ممه هام؟ گفتم اووووف اره. مامان ابی که تو دهنش جمع شده بود رو تف کرد روی چاک سینه اش و با دست پخشش کرد، من کیرمو لای پستونای مامان فشار دادم و مامان با دوتا دست از بغل ممه هاشو به هم فشار داد و کیرم لای ممه های نرم و گنده ی مامان گم شد، حس فوق العاده ای داشت، لای ممه های مامان تلنبه میزدم، لذتش قابل مقایسه با چیزایی که تا اون موقع تجربه کرده بودم نبود، مامان با حرفای سکسیش لذتمو چند برابر میکرد، مثل میگفت جووون، تلنبه بزن، چشماتو ببند و تصور کن داری مامانی رو می کنی، تصور کن داری تو کوسم تلنبه میزنی، چشامو بستم و مامان رو تصور کردم که به پشت خوابیده و پاهاشو باز کرده، منم کیرمو کردم تو کوسش و دارم تلنبه میزنم، گفتم اووووف مامان کوست چه تنگه، جوووون، مامان گفت آآآآآهههههه اره پسرم، کوس تنگ مامانی رو بکن، محکم تلنبه بزن، مامان کیرتو میخواد، دیگه برام قابل تحمل نبود، گفتم مامان داره میاد، مامان سریع کیرمو تو دهنش گرفت، سر کیرمو بین لباش نگه داشت و با دست، کیرمو مالید، زبونشو هم رو سر کیرم گذاشت، چند لحظه بعد، سر مامانو با دوتا دست گرفتم و با یه ناله ی بلند ابم اومد، مامان همچنان سر کیرمو تو دهنش نگه داشته بود و با دست باقیمونده ی ابمو می دوشید. مامان همه ی ابمو تو دهنش جمع کرد، بعد بلند شد و در حالی که دستشو جلوی دهنش گرفته بود رفت تو حموم و ابمو توی روشویی خالی کرد، بعد دو سه بار دهنشو اب کشید و اومد بیرون، مامان لبخند زد و گفت خوب، چطور بود؟ گفتم عالی بود مامان، بهتر از این نمیشد، مخصوصا حرفایی که میزدی اصلا دیوونه کننده بود. مامان لبخند زد. گفت بدو یه دستمال خیس کن بیار خودمو تمیز کنم. گفتم چشم، زود یه دستمال نم دار اوردم و مامان ممه هاشو تمیز کرد و لباساشو پوشید، گفت حالا بیا بریم کمکم کن کارای خونه رو انجام بدم. گفتم چشم. تو اون سه چهار روز مدام از مامان لب می گرفتم و به کونش و سینه هاش دست می کشیدم، مامان هم اگه کسی دور و بر نبود اجازه میداد که راحت باشم ولی فرصت اینکه مامان ارضام کنه فراهم نشده بود. اون روز بعد از اینکه نهار خوردیم، مامان یه بالشت تو پذیرایی گذاشت و جلوی تلوزیون دراز کشید، فرهاد کمی نشست و بعد رفت تو اتاق. دلم میخواست برم سراغ مامان ولی چون فرهاد خونه بود نمیخواستم ریسک کنم. حدود نیم ساعتی نشستم و با حسرت به اندام مامان تو اون لباسای تنگش نگاه کردم، تو این سه چهار روز ارضا نشده بودم و حسابی حشری بودم. بلند شدم و یه سر رفتم تو اتاق، فرهاد رو تختش خوابیده بود و خر و پف می کرد. به ارومی از اتاق بیرون اومدم و درو بستم. سریع رفتم پیش مامان و کنارش به پهلو دراز کشیدم و دستمو گذاشتم رو پستونش، مامان گفت یواش گفت نکن فرهاد میاد میبینه، گفتم خوابیده. مامان گفت پس حواست باشه. گفتم چشم و به مالیدن پستونای گنده اش ، چند لحظه بعد، مامان یهو به پهلو چرخید و قشنگ کونشو داد عقب. دستمو از رو شلوارک گذاشتم رو کون گنده و پنبه ای مامان و شروع کردم به چنگ زدن و مالیدن، یکی دو دقیقه بعد دستمو از روی کونش برداشتم و از پشت چسبیدم بهش، دستمو گذاشتم رو پستونش و کیرمو به کونش فشار دادم، مامان هم کونشو به عقب فشار میداد. مامان چرخید و دوباره به پشت خوابید و صورتشو چرخوند طرفم. وقتی صورتمو بردم جلو، مامان لباشو از هم باز کرد، لبامو چسبوندم رو لباش و شروع کردم به لب گرفتن. چند لحظه بعد، مامان دستشو گذاشت رو دستم که هنوز رو پستونش بود، اروم دستمو به سمت پایین هدایت کرد، دستم به شکمش رسید و مامان همچنان ادامه داد، هیجان زده شده بودم و با ولع لباشو میخوردم. مامان دستمو رو کوسش گذاشت و فشارش داد. باورم نمیشد، برای اولین بار دستم از رو شلوارک روی کوس داغ مامان بود. با کف دستم شروع کردم به فشار دادن و مالیدن کوسش، یه لحظه یه چیزی به ذهنم رسید، لبامو جدا کردم و گفتم پریودت تموم شده؟ مامان گفت اره دیشب تموم شد، بمالش، مشغول مالیدن کوسش شدم، مامان خیلی یواش در گوشم ناله میکرد و نفس نفس میزد.تو همون حال مامان با دستش که بینمون بود، جلوی شلوار و شورتمو کشید پایین و کیرمو گرفت، مامان کیر شق منو میمالید و منم کوس داغ اونو. چند لحظه بعد، مامان با ناله ولی خیلی یواش گفت دستتو ببر تو، منتظر نموندم که دوباره بگه، انگشتامو رد کردم زیر کش شورت و شلوارکش و بردم جلو تا کوس گوشتی و خیسش تو دستم قرار گرفت. مامان با ناله گفت اخ فرزاد بمال، دارم میمیرم، اووووف، محکم بمال، انگشت وسطمو لای لبای خیس و گوشتی کوسش فشار دادم و شروع کردم به بالا پایین کردن. مامان داشت بدنشو مامان بین ناله هاش گفت فرزاد کیر میخوام، گفتم جوووون. چند لحظه بعد مامان مچ دستمو گرفت و از شورتش کشید بیرون، دستم کاملا خیس بود، مامان بلند شد و راه افتاد سمت اتاقش، هاج و واج مونده بودم که چه اتفاقی افتاد؟ مامان به نصفه ی راه که رسید، چرخید و با اشاره گفت بیا دیگه. بلند شدم و دنبالش رفتم. مامان دم در اتاقش وایساد و من رفتم تو، درو دو سه سانت باز گذاشت، بهم گفت بکن ولی ابتو نریز تو، بعد چرخید و پشتشو کرد بهم، شلوارک و شورتشو تا وسط رونش کشید پایین، بعد خم شد و دستشو گذاشت روی دیوار و از لای در به بیرون نگاه کرد. خواب بودم یا مامان واقعا ازم خواست بکنمش؟ کیرمو دراوردم و زود رفتم پشتش، با یه دست لای کون تپلشو باز کردم و با دست دیگه کیرمو با سوراخ کوسش تنظیم کردم. کوسش انقدر خیس بود که با یه فشار کیرم لیز خورد و تا ته رفت تو. مامان دست دیگه اش که ازاد بود رو گذاشت رو دهنش تا صداش درنیاد. کیرم تو کوس داغ و ابریشمی مامان دفن شده بود، اروم تا سرش کشیدم بیرون، از ذوق و بی تجربگی، یه تلنبه ی محکم زدم که صدای برخورد شکمم با کون مامان تو اتاق پیچید، مامان سریع گفت یواش، گفتم ببخشید، اینبار اروم شروع کردم به جلو عقب کردن کیرم، قلبم داشت از دهنم درمیومد، به ارزوم رسیده بودم و بالاخره داشتم مامانمو می کردم. چشمم به کون برفی و گنده ی مامان بود که مثل ژله میلرزید، دیواره های نرم و خیسش به کیرم چسبیده بود و هربار میکشیدمش عقب، کوسش دوباره کیرمو به داخل میمکید. کونشو گرفته بودم و تلنبه میزدم. توی عمرم همچین حسی رو تجربه نکرده بودم، شهوت بی نهایت، عشق بی نهایت و هیجان بی نهایت. مامان ریتم رو پیدا کرده بود و با هر تلنبه خودشو به عقب فشار میداد، میدونستم دلش میخواد ناله کنه و حرفای سکسی بزنه ولی نمیشد. چند دقیقه بعد، حرکات و انقباضات بدن مامان شدیدتر شده بود، تو یه لحظه بدن مامان کاملا منقبض شد و شدیدا شروع کرد به لرزیدن و رو پنجه های پاهاش بلند شد که باعث شد کیرم از کوسش بیرون بیاد، بدون اینکه صدایی ازش دربیاد، شدیدا میلرزید. از عقب به کوسش نگاه کردم، یه مایع سفید و غلیظ از کوسش راه افتاده بود و به طرف زانوش میرفت. مقداری از اون اب سفید دور کیر من هم جمع شده بود. بالاخره بعد از نزدیک به سی ثانیه، مامان اروم شد و پاشنه هاشو رو زمین گذاشت، منم حسابی نزدیک بودم، دسته ی کیرمو گرفتم، سر کیرمو لای کونش فشار دادم و تند تند توی چاکش بالا پایینش کردم. چند ثانیه بعد، وقتی ابم داشت میومد، سر کیرمو از چاک کونش بیرون کشیدم و ابمو رو لپ کونش خالی کردم. وقتی ابم تموم شد و اخرین قطره رو به کونش مالیدم، مامان صاف ایستاد و به طرفم چرخید، یه لبخند رو صورت قشنگش بود، دستاشو انداخت دور گردنم و کمی ازم لب گرفت، بعد ازم جدا شد و گفت بریم تا فرهاد بیدار نشده، من کیرمو انداختم تو. مامان اول با دست ابمو همه جای کونش مالید، بعد اول شورت طوسی رنگشو و بعد شلوارک سیاهشو بالا کشید، مامان درو کاملا باز کرد و رفت بیرون و منم دنبالش رفتم. مامان دوباره سر جاش تو پذیرایی دراز کشید و گفت عسلم یه چایی واسه من میاری؟ گلوم خشک شد. گفتم چششششم. دوتا چایی اوردم و کنارش نشستم ولی مامان به تلوزیون چشم دوخته بود. نمیتونستم ازش چشم بردارم. کمی بعد مامان با لبخند نگاهم کرد و گفت چیه؟ چرا اینطوری نگام میکنی؟ گفتم همینطوری. گفت نکنه انتظار داری من ازت تشکر کنم؟ گفتم نه من باید تشکر کنم، گفت خوب بکن. اروم گفتم مرسی که اجازه دادی کوستو بکنم و ابمو بریزم رو کونت، مامان خندید، با دست یدونه اروم زد تو سرم و گفت ای بیشعور، گفتم خوب چی بگم؟ گفت باید بگی مامان جون، مرسی که اجازه دادی کوس خوشگل و تنگتو بکنم و ابمو بریزم رو کون سفید و بینظیرت. هردو داشتیم می خندیدیم که فرهاد در اتاق رو باز کرد، کمی از مامان فاصله گرفتم، فرهاد با قیافه ی خوابالود اومد و بدون اینکه چیزی بگه صاف رفت دستشویی. مامان جدی شد و گفت ولی فرزاد، اینبار چون خیلی حشری بودم نتونستم جلوی خودمو بگیرم، ولی از دفعه ی بعد اگه کسی خونه بود هیچ کاری نمیکنیماااااا، گفتم باشه مامان جون. مامان بلند شد و چایی رو خوردیم. اون روز به یکی از بهترین و خاطره انگیزترین روزهای عمرم تبدیل شد.
     
  
مرد

 
چهره متفاوت مامان قسمت اخر
مامان انقدر برام سکسی و جذاب بود که نمی تونستم خودمو کنترل کنم و اگه یه لحظه تو اشپزخونه یا پذیرایی تنها میشدیم، میخواستم به بدن فوق العاده اش دست بزنم. ولی مامان حواسش بود و هربار بهش نزدیک میشدم می گفت شیطونی نکن، بذار به وقتش. سه روز از اولین سکس من و مامان گذشته بود. اونشب شام رو خورده بودیم، بابا داشت تو پذیرایی اخبار نگاه میکرد و فرهاد تو اتاق با کامپیوتر بازی می کرد. مامان تو اشپزخونه ظرفهارو میشست و منم طبیعتا کنارش بودم. خیلی اروم گفتم مامان تا حالا از عقب دادی؟ مامان لبخندی زد و گفت مگه فضولی؟ گفتم اره، جون من بگو دیگه. گفت اره دادم. گفتم اخرین بار کی بود؟ مامان کمی فکر کرد و گفت نمیدونم، حداقل یه سالی میشه. گفتم خودت دوست داشتی؟ گفت اگه درست انجام بشه بدم نمیاد، گفتم چجوری مثلا؟ تو همین حین بابا صدام کرد و گفت براش یه چایی ببرم. چایی رو براش بردم، وقتی برگشتم مامان کارشو تموم کرده بود. دوباره کنارش وایسادم. گفت خوب اول باید حسابی باهام ور بری تا کاملا حشری بشم، بعد چند دقیقه اروم کونمو انگشت کنی تا باز بشه، بعد حسابی چربش کنی و اروم بکنی. خوشم میومد که مامان به جای اینکه توضیحات کلی بده، دستورالعمل سکس با خودش رو میداد، گفتم دیگه دوست داری چیکار کنم؟ مثلا دوست داری کوستو بلیسم؟ گفت مگه بلدی؟ گفتم اره تو فیلمای سوپر زیاد دیدم. گفت بابات که هیچوقت اینکارو نکرده. گفتم من با بابا فرق دارم، من هر کاری بخوای واست میکنم. مامان لبخندی زد و گفت قربونت برم، بعد بغلم کرد، صورت من سمت پذیرایی بود و می تونستم بابا رو ببینم که پشتش به ماست. به ارومی دستمو رو کون نرم و گنده اش کذاشتم. مامان دم گوشم گفت حواست به بابات باشه. گفتم هست. کمی کونشو تو دستم مالیدم و جدا شدیم. حسابی شق کرده بودم. کیرمو از رو شلوار گرفتم و گفتم مامان بدجوری حشریم، مامان گفت منم همینطور، گفتم چیکار کنیم؟ مامان گفت سعی کن نخوابی، شب حوالی ساعت 1 میام بیرون. گفتم باشه. برگشتیم تو پذیرایی و پیش بابا نشستیم. بالاخره اونا رفتن تو اتاقشون منم رفتم تو اتاق خودمون. فرهاد تو تختش بود و داشت با گوشیش بازی می کرد. بالاخره بعد از حدود یه ساعت خوابید. به ساعت نگاه کردم. هنوز 12 بود. هیجان نمیذاشت که خوابم ببره، بعد از اولین سکس، اولین قانون مامان این بود که وقتی کسی خونه اس کاری نکنیم ولی الان هم بابا و هم فرهاد خونه بودن و مامان خودش میخواست که شیطونی کنیم. زمان خیلی کند می گذشت. ساعت بالاخره 1 شد، اتاق ها کنار هم بود و دیدم که مامان از اتاقشون بیرون اومد و بدون اینکه نگاهم کنه رفت سمت اشپزخونه، به فرهاد نگاه کردم، داشت خروپف می کرد. به ارومی از تخت پایین اومدم و رفتم سمت اشپزخونه، اونجا امنترین جا بود چون مستقیم از اتاق ها دید نداشت و اگه کسی از اتاق بیرون میومد اول باید وارد پذیرایی میشد که میتونستیم صداشو بشنویم و خودمونو جمع و جور کنیم. مامان جلوی یخچال وایساده بود و داشت اب میخورد. منو که دید لبخند زد. بهش نزدیک شدم. مامان خیلی اروم گفت فرهاد خوابیده؟ گفتم اره. پوست سفید مامان زیر نور کمی که از پنجره میومد، می درخشید. از روبرو به هم چسبیدیم، قد من کمی بلند تر از مامان بود، با لبخند تو چشمای هم نگاه کردیم. مامان دستاشو به پهلوهای من گذاشت ، منم دستامو رو شونه های مامان گذاشتم و به ارومی اوردم پایین، داشتیم همدیگه رو لمس می کردیم، پهلوهاش رو دست کشیدم و بعد دوباره دستامو بالا اوردم و بردم روی کتف هاش . بدنمون رو بیشتر به هم فشار دادیم، پستونای مامان به سینه ام چسبیده بود. دستامو بردم پایین، گودی کمرش تا برامدگی کونش زیباترین منحنی دنیا رو ساخته بود، که از لمس هر سانتیمترش لذت میبردم. چندبار باسن گردش رو نوازش کردم. صورتمون نزدیک هم بود، گفتم مامان، کاش میشد همیشه همینجوری بمونیم و هیچوقت از هم جدا نشدیم. مامان گفت اره عزیزم، کاش میشد، لبام رو به لب های داغ و لطیف مامان چسبوندم. حالا که با تجربه تر شدم می فهمم که چقدر با لب گرفتن از دیگران تفاوت داره، لبهای مامان که زمان بچگی محبت و ارامش رو برام به همراه داشت، الان التهاب و هوس رو تو قلبم بیدار می کنه. لب پایین مامان رو تو دهنم مکیدم، بعد زبونمون بهم چسبید، یه لحظه زبون مامان تو دهنم بود و میمکیدمش، یه لحظه بعد، زبون من تو دهن مامان بود. اب دهن مامان رو مثل اکسیر جوانی و شراب عشق میمکیدم. لبها و اطراف دهنمون از اب دهن همدیگه خیس شده بود. دلمون میخواست ناله کنیم، ولی نمی تونستیم. مامان چرخید و پشتشو بهم فشار داد، کون نرمش به کیرم چسبیده بود، دستامو رو شکمش گذاشتم و به ارومی بالا اوردم تا اینکه دستام، سینه های گردش رو پوشوند، مامان سرشو از عقب رو شونه ام گذاشت و صورتشو به صورتم چسبوند، دستشو هم بلند کرد و رو طرف دیگه صورتم گذاشت، به ارومی زمزمه کردم آه مامان. گفت جون مامان؟ پسرم بگو چی میخوای. گفتم تورو، گفت مال توام پسرم. هر دو تو تب این عشق ممنوعه داشتیم می سوختیم. سینه های مامان رو تو دستام فشار میدادم. کاش میشد کاملا لخت بشیم، تا پوستم به پوست لطیفم بچسبه، مامان دست راستشو رو دست راستم گذاشت، کمی دستمو به سینه اش فشار داد، بعد به ارومی دستمو به پایین هدایت کرد. دستمو از شکمش، به پایین شکمش برد و بعد بین پاهاش نگهش داشت و فشارش داد. داغی کوس مامان رو حتی از روی شلوارش هم می تونستم حس کنم. مامان با زمزمه گفت فرزاد بمالش، کوسمو بمال. کوس گوشتیش کف دستمو پر کرده بود. با فشار و حرکت دستم شروع به مالیدن کوسش کردم. کیرم بین لپ های کونش جا خوش کرده بود، چند لحظه بعد، دستمو بالاتر اوردم، نوک انگشتامو زیر کش شلوار و بعد شورتش بردم و دستمو فرو کردم توی شورتش،یه دریاچه توی شورتش تشکیل شده بود، موهای کوسش دوباره داشت درمیومد. انگشت وسطمو بین لبای کوسش فشار دادم و با بالا پایین کردنش، چوچوله اش رو میمالیدم. مامان دستشو رو دهنش گذاشت تا ناله نکنه. دستم کاملا خیس شده بود. چند دقیقه کوسشو مالیدم، بعد به ارومی دم گوشش گفتم مامان، میخوام بخورمت، مامان گفت مطمئنی؟ گفتم اره. دستمو از تو شورتش دراوردم، خیس اب بود، دستمو بو کردم، بوی بدی نمیداد، نوک انگشتمو تو دهنم گذاشتم، طعمش هم بد نبود. مامان چرخید، انگشتاشو از بغل انداخت زیر کش شلوار و شورتش و تا زانو پایین کشیدشون. بعد به کابینت تکیه داد و پاهاشو تا جایی که شلوار اجازه میداد باز کرد. جلوی پاش زانو زدم، صورتمو جلو بردم، از دو طرف کون نرمشو گرفتم و زبونمو از پایین تا بالای کوسش کشیدم. مامان لرزید و دستاشو رو سرم گذاشت. با هربار کشیدن زبونم روی کوسش، مقدار زیادی اب رو زبونم جمع میشد که قورتش میدادم و به لیسیدن ادامه میدادم. مامان دهنمو محکم به کوسش فشار میداد. کمی که گذشت، مامان سرمو عقب کشید، خم شد و دم گوشم گفت ، دوتا انگشت بکن تو کوسم، بعد چوچولمو بلیس. بعد دوباره ایستاد، به موهامو چنگ زد، دست راستمو از روی کونش برداشتم و انگشتای وسط و اشاره امو تو کوس داغ و خیسش فرو کردم، مامان دوباره دهنمو به کوسش فشار داد. اینبار روی چوچولش تمرکز کردم و انگشتامو توی کوسش جلو عقب میکردم. مامان میلرزید، کمرشو تکون میداد و گاهی موهامو میکشید، هر لحظه که میگذشت، حرکات و لرزش های مامان شدیدتر میشد. مامان جوری صورتمو به کوسش فشار میداد که به سختی میتونستم نفس بکشم و هر از گاهی باید از لیسیدن دست میکشیدم. وقتی مامان ارضا شد، شروع کرد به لرزیدن و کشیدن موهام. مامان کم مونده بود از سر لذت جیغ بزنه و منم به سختی خودمو کنترل کردم تا از درد جیغ نزنم. بالاخره مامان اروم شد و موهامو ول کرد، شونه هامو گرفت و بلندم کرد، منو سفت تو بغلش گرفت و شروع کرد به لب گرفتن و لیسیدن لبام و صورتم. مامان گفت مرسی پسرم، بدجوری تو کف بودم. مامان شورت و شلوارشو بالا کشید، بعد جاهامونو عوض کردیم، من به کابینت تکیه دادم و مامان جلوی پام زانو زد. کیرمو دراورد و شروع کرد به لیسیدنش. تخمامو میمالید و کیرمو با ولع میخورد. حواسم به اطراف بود که مبادا کسی غافلگیرمون کنه. مامان چند دقیقه برام ساک میزد، وقتی چونه اش خسته میشد، کمی کیرمو با دست میمالید و بعد دوباره به ساک زدن ادامه میداد. بالاخره مامان سر کیرمو تو دهنش نگه داشت و با دست کیرمو مالید تا همه ی ابمو تو دهنش جمع کرد. وقتی کیرم شل شد، از دهنش دراوردش، فکر میکردم مثل دفعه ی قبل تفش کنه بیرون، ولی مامان همه رو قورت داد، بعد گفت بریم بخوابیم. کیرمو انداختم تو، مامان گفت تو برو، من یکم اب بخورم بعد میام. صورتشو بوسیدم و گفتم عاشقتم مامان. مامان گفت منم عاشقتم عزیزم. برگشتم تو اتاقم، فرهاد هنوز داشت خروپف میکرد. تو تختم دراز کشیدم و خیلی زود خوابم برد.
یه مدت گذشت، تو فرصت های کوتاهی که پیش میومد، سکس های سرپایی و سرعتی میکردیم. یه مدت بود که مادر بزرگم مریض شده بود ، چهارتا خاله دارم که هر کدوم چند روز پیشش مونده بودن و نوبت مامان شده بود، مامان وسایلشو جمع کرد و رفت اونجا. حسابی حالم گرفته شده بود. روز دوم بود که مامان زنگ زد و گفت فرزاد وسایلتو جمع کن توهم بیا اینجا. یکی دو دست لباس برداشتم و رفتم اونجا. مامان بزرگ تو تختش بود. بوسیدمش و کمی حال و احوال کردیم. مامان رفت تو اشپزخونه تا ناهار رو اماده کنه. چند دقیقه بعد، منم رفتم پیشش، مامان یه دامن تا زانوی سرمه ای و یه تاپ بنفش استین کوتاه پوشیده بود. جلوی گاز وایساده بود و غذا رو هم میزد. کنارش وایسادم و دستمو گذاشتم رو گودی کمرش و گفتم چطوری خوشگل خانوم؟ بعد به ارومی دستمو بردم روی کونش، مامان گفت حالا که تو اینجایی بهترم. چرخوندمش سمت خودم، دستامو گذاشتم رو کون گرد و قلنبه اش ، مامان هم دستاشو انداخت دور گردنم و شروع کردیم به لب گرفتن. همونطور که کونشو میمالیدم، دامنشو کشیدم بالا، وقتی دستمو بردم زیر دامنش، دیدم شورت نداره و دستم رو کون لختشه، لبامو ازش جدا کردم و گفتم شورت نپوشیدی؟ مامان یه لبخند شیطنت امیز زد و گفت قبل از اومدن تو درش اوردم، یهو کنترلمو از دست دادم و یدونه زدم رو کونش، مامان یه جیغ کوتاه زد، بعد با ترس دستشو گرفت جلوی دهنش، مامان بزرگ از اون اتاق گفت چی شد دخترم؟ مامان گفت هیچی دستم سوخت، مامان بزرگ گفت مواظب باش عزیزم. مامان هم گفت چشم. بعد اروم شروع کردیم به خندیدن. تا وقتی غذا حاضر بشه، مشغول مالیدن و انگولک کردن مامان بودم و حسابی خیسش کرده بودم. نهار رو که خوردیم، مامان کمک کرد تا مامان بزرگ بره دستشویی، بعد مامان بزرگ خوابید. مامان تو پذیرایی یه پتو پهن کرد و دوتا بالشت گذاشت تا دراز بکشیم. در اتاق مامانبزرگ رو بست و تلوزیون رو هم روشن کرد. من روی پتو دراز کشیده بودم. مامان اومد و کنارم دراز کشید، به پهلو چرخیدم سمتش، دستمو بردم زیر تاپش و رسوندم به پستونای درشتش و شروع کردم به لب گرفتن ازش. مامان هم مشغول نوازش سر و صورتم شد. بعد از چند دقیقه لب گرفتن و مالیدن پستوناش، لبامو ازش جدا کردم، سعی کردم تاپشو بالا بکشم ولی مامان گفت بذار درش بیارم. کنار کشیدم و مامان نشست، تاپشو دراورد و سوتینشو باز کرد و گذاشت کنارش، بعد دوباره دراز کشید، خم شدم روش و نوک قهوه ای ممه ی گنده اشو تو دهنم گرفتم و شروع کردم به مکیدن، مامان خیلی یواش ناله میکرد و میگفت بخور عزیزم، ممه هامو بخور، اووووم . در حال خوردن ممه هاش، نگاهش کردم، مامان با یه لبخند مادرانه نگاهم میکرد، مثل زنی که به نوزادش شیر میده. نوک پستوناش کاملا سفت شده بود. بالاخره بعد از چند دقیقه، از ممه های خوشگلش دل کندم. دامن مامان رو بالا کشیدم و کوس سفیدش نمایان شد، مامان رونهای گوشتی شو از هم باز کرد. دستمو گذاشتم رو کوسش، همین اول کار خیس شده بود. کمی با دست مالیدمش، جهتمو عوض کردم و نزدیک سرش زانو زدم، بعد خم شدم روش و زبونمو به کوس خوشگل و خوش طعمش رسوندم. وقتی شروع کردم به لیسیدن کوسش، مامان هم دستشو رسوند به کیرم، اول کمی از روی شلوار مالیدش، بعد کاملا کشیدش بیرون. بعد از کمی خوردن کوسش، شلوار و شورتمو تا مچ پام پایین کشیدم و اینبار روی سرش خم شدم و خودمو با دستام بالا نگه داشتم جوری که کیرم درست جلو صورتش بود، مامان دسته ی کیرمو گرفت و با دهنش تنظیمش کرد. گرفتش تو دهنش و شروع کرد به ساک زدن. لبای گوشتی مامان دور کیرم حلقه شده بود و بالا پایین میرفت. مامان همینطور زبونشو به سر و اطراف کیرم میمالید. بی نظیر بود. بعد از چند دقیقه کیرمو از دهن مامان بیرون کشیدم و گفتم مامان کونتو نشونم بده، مامان به پهلو پشتشو بهم کرد و پای بالاییش رو جلو گذاشت،دامنشو رو کمرش جمع کردم و به کون سفید و گنده اش دست کشیدم، با دست راست لای کونشو باز کردم. انگشت اشاره ی دست چپمو توی کوسش فرو کردم که باعث شد مامان ناله ضعیفی بکنه. انگشتمو کمی تو کوسش عقب و جلو کردم و وقتی کاملا خیس و لزج شد، بیرون کشیدمش و نوک انگشتمو گذاشتم رو سوراخ تنگ کونش، مامان سرشو به عقب برگردوند و گفت هوس کون کردی اره؟ گفتم اره. گفت یادته که گفتم چیکار کنی؟ گفتم اره. گفت باشه. مامان دوباره سرشو به جلو چرخوند و راحت دراز کشید. کمی با نوک انگشت سوراخ کونشو ماساژ دادم، بعد به ارومی فشار رو بیشتر کردم. بالاخره مقاومت سوراخش شکسته شد و انگشتم وارد کون تنگ و داغ و مامان شد، خیلی مواظب بودم که دردش نیاد، عجله نمیکردم و ذره ذره انگشتمو فرو میکردم تو کونش. وقتی انگشتم تا ته رفت تو، خیلی اروم شروع کردم به تلنبه زدن و عقب جلو کردن انگشتم. کونش واقعا تنگ بود و مطمئن نبودم که میتونم کیرمو تو کونش فرو کنم یا نه. بعد از کمی انگشت کردن، مامان گفت دوتاش کن. انگشتمو بیرون کشیدم. یه تف انداختم رو نوک دوتا انگشتم و مالیدم رو سوراخش، بعد دوتا انگشتمو رو سوراخ کونش گذاشتم. وقتی شروع کردم به فشار دادن، مامان نفسشو حبس کرد و وقتی نوک انگشتام رفت تو، مامان یه آیییییی گفت. کمی نگش داشتم تا جا باز کنه. نزدیک به 5 دقیقه طول کشید تا کونش انقدری جا باز کنه که بتونم دوتا انگشتمو راحت جلو عقب کنم. انگشتامو کشیدم بیرون. مامان گفت اول یکم از جلو بکن. گفتم چشم، چاردست و پا بشین. مامان چهار دست و پا نشست و کونشو داد عقب. منظره ی بی نظیری بود که ادم میتونست ساعت ها تماشاش کنه و از دیدنش خسته نشه. لای کونش باز مونده بود و سوراخ قهوه ای و خیس کونش دل دل میزد. بین پاهاش زانو زدم ، کیرمو با دست گرفتم سرشو لای لبای گوشتی کوسش بالا پایین کردم، بعد به ارومی کیرمو تو کوسش فرو کردم و اروم شروع کردم به تلنبه زدن، نمیتونستم کیرمو تا ته بکوبم چون مادربزرگ تو اون اتاق خواب بود و اگه با صدای سکس دختر و نوه اش بیدار میشد، کمی ناجور میشد. بعد از چند تا تلنبه به مامان گفتم لاشو با دوتا دست باز کن. مامان صورتشو روی بالشت گذاشت و لای کونشو با دوتا دست باز کرد. از بالا یه تف انداختم که صاف روی سوراخ کونش فرود اومد. انگشت شست دست راستمو روی سوراخش گذاشتم و فرو کردم تو، و به تلنبه زدن تو کوسش ادامه دادم. مامان نفس نفس میزد، کوسش حسابی خیس بود و کیرم راحت تو کوسش جلو عقب میرفت. بعد از چند دقیقه، مامان گفت فرزاد یه لحظه بکش بیرون. وقتی کیرمو از کوسش بیرون کشیدم، دیدم داره بلند میشه واسه همین انگشتمو هم از کونش دراوردم. گفتم کجا میری؟ گفت الان میام. مامان رفت تو دستشویی و خیلی زود با یه قوطی کرم برگشت، در قوطی رو باز کرد، با انگشت کمی برداشت و روی سوراخ کونش مالید، بعد قوطی رو داد دستم و گفت به کیرت بزن. وقتی داشتم به کیرم کرم میزدم، مامان به پشت خوابید و پاهاشو کامل از هم باز کرد. رفتم پشتش و گفتم اینجوری بکنم؟ گفت اره مامان جون زانوهام درد میکنه نمیتونم زیاد رو زمین قنبل کنم. بین پاهاش زانو زدم. مامان گفت فقط مامان جون یواش بکن، گفتم چشم، جوری می کنم که اب تو کونت تکون نخوره. مامان خندید. با دوتا دست لای کونشو تا جایی که میشد باز کرد. روش خم شدم، با یه دست کیرمو رو سوراخ کونش گذاشتم و با دست دیگه خودمو بالا نگه داشتم. مامان دوباره نفسشو حبس کرده بود. کرم کار خودشو کرده بود و با کمی فشار سر کیرم رفت تو. مامان با یه آه یواش نفسشو داد بیرون. به ارومی شروع کردم به فشار دادن، کیرم به ارومی لیز میخورد و راهشو تو کون مامان باز میکرد. بالاخره شکمم به کون پنبه ای مامان چسبید و کیرم تا ته تو کونش جا گرفت، مامان سعی میکرد سر و صدا نکنه واسه همین تند تند نفس نفس میزد. جفت دستامو طرفین بدنش ستون کرده بودم. کیرمو تو کونش نگه داشتم. چند لحظه ثابت نگهش داشتم و بعد اروم عقب کشیدمش. رونهام به پشت رونهای گوشتی مامان چسبیده بود. خیلی اروم کیرمو عقب کشیدم و دوباره فشار دادم. کون تنگ مامان از همه جهت به کیرم فشار میاورد. مامان گفت همینه، یواش بکن. وقتی شکمم به کونش میخورد، بیشتر فشار میدادم، کون مامان پهن میشد و کیرم بیشتر فرو میرفت که باعث میشد مامان ناله کنه. بالاخره بعد از دو سه دقیقه جلو عقب کردن اروم، سرعتمو کمی بیشتر کردم. هنوز مثل یه خواب بود، مامان زیرم خوابیده بود و با کمال میل کونشو بهم هدیه میکرد. مامان خودشو رو ارنج دستاش بلند کرد و دهنم کنار گوشش قرار گرفت. با زمزمه گفتم آه مامان قربونت برم، قربون کون تنگت برم. مامان گفت بکن مامان جون، هرچقدر دلت میخواد کونمو بکن، مال خودته، کون مامان مال توئه. اووووف کیرتو میخوام پسرم، تا ته بکنش تو کونم. شونه ی لختشو بوسیدم. چند دقیقه تو اون حالت تلنبه زدم. واقعا عاشق این پوزیشن بودم؛ مامان زیرم بود و کون نرمش حس فوق العاده ای بهم میداد ولی میخواستم کاری کنم که مامان هم نهایت لذت رو ببره. واسه همین کیرمو از کونش بیرون کشیدم و گفتم مامان برگرد به پهلو. مامان به پهلو خوابید و پاهاشو به جلو خم کرد و کونشو داد عقب. سوراخ کونش باز مونده بود و حسابی خیس بود. به ارنج راستم تکیه داده بودم تا کمی بالاتر باشم. با دست چپ دوباره کیرمو به کون مامان هدایت کردم. بعد دستمو بردم جلو و پستون گنده اشو گرفتم، کمی مالیدم و چنگش زدم، بعد با نوک ممه هاش بازی کردم. دم گوشش گفتم میخوای کوستو بمالم؟ گفت ارههههههه. دلم میخواست بیشتر حرفای سکسی بزنه، واسه همین گفتم بگو چیکار کنم. مامان با ناله گفت کوسمو بمال. گفتم من کی ام؟ گفت پسرمی، پسر کیر کلفتمی. کوسمو بمال پسرم، کوسی که ازش به دنیا اومدی رو بمال. دستمو از روی شکمش بردم پایین، مامان پاهاشو باز کرد و دستم روی کوس داغ و خیسش قرار گرفت. مامان از شدت شهوت داشت میلرزید و ناله های یواش میکرد. کف دستمو محکم رو کوسش فشار میدادم و بالا پایینش میکردم. همزمان اروم تو کونش تلنبه میزدم. مامان صورتشو هم به صورتم میمالید، کمی بعد سرشو چرخوند و لبامون به هم چسبید. مامان خیلی زود زبونشو تو دهنم کرد و به زبونم مالیدش، بدنهای خیس از عرقمون به هم چسبیده بود. زبونمون تو دهن همدیگه میچرخید. مامان تو دهنم ناله میکرد. مامان دستشو اورد پشتم و روی کونم گذاشت و منو بیشتر به خودش فشار میداد. هردومون نزدیک بودیم، سرعتمو کمی بیشتر کردم. تو همین حال بودیم که یهو صدای مامان بزرگ رو شنیدیم که مامان رو صدا میکرد. من خشکم زد، مامان اروم گفت واینستا، بکن، تا ابمو نیاوردی و ابتو تو کونم نریختی حق نداری کیرتو بکشی بیرون، ادامه بده. به تلنبه زدن و مالیدن کوسش ادامه دادم. یکی دو دقیقه بعد مامان بزرگ دوباره صداش کرد. مامان دستشو رو دستم گذاشت و محکم به کوسش فشار داد و دوباره شروع کرد به لب گرفتن ازم. چند لحظه بعد مامان شروع کرد به لرزیدن و لب پایینمو گاز گرفت. کونش حسابی تنگ شده بود. بعد از دو سه تا تلنبه، کیرمو تا ته تو کونش فرو کردم و با لرزش شدید، ابمو توی کونش خالی کردم. نزدیک یه دقیقه چسبیده به هم موندیم. وقتی مامان بزرگ برای بار سوم صدا کرد، مامان بلند گفت جانم؟ اومدم . بعد گفت بکش بیرون. کیرمو که شل شده بود از کونش بیرون کشیدم. مامان سریع بلند شد، وقتی دولا شد تا سوتینشو برداره، سوراخ کونشو دیدم که کمی از ابم ازش بیرون زده، مامان دامنشو پایین کشید و مرتب کرد، بعد سوتین و تاپشو پوشید و رفت تو اتاق مامان بزرگ. چند لحظه بعد اومد بیرون و رفت تو اشپزخونه. وقتی با لیوان اب و قرصهای مامان بزرگ از جلوم رد میشد، گفتم مامان بیا. گفت چیه؟ زانوشو نشونم دادم و گفتم نگاه کن. ابم از کونش بیرون زده بود و چون شورت نداشت تا زانوش اومده بود. مامان خندید، با دست تا وسطای رونشو پاکش کرد و رفت تو اتاق. منم لباسامو مرتب کردم و همونجا دراز کشیدم. مامان برگشت و پیشم نشست. گفتم چیزی که نفهمیده؟ گفت نه بابا ولی فرزاد وقتی مامان صدام کرد نمیدونم چرا بیشتر حشری شدم. اون شب تو اشپزخونه هم بدجوری حشری بودم، انگار هرچی ریسکش بیشتر میشه، بیشتر بهم حال میده. گفتم منم همینطوریم. گفت ولی باید خیلی مواظب باشیم. اگه کسی بفهمه بیچاره میشیم. گفتم نمیذاریم کسی بفهمه. من و مامان سه شب پیش مامان بزرگ موندیم و هر روز حداقل یه بار سکس خفن داشتیم.
     
  
مرد

 
گالاکتوره

دوستان عزیز سلام. امیدوارم حالتون خوب باشه و دور از امیکرون و کرونا باشید. میدونم قرار بود این داستان رو ولنتاین آپلود کنم ، اما یک سفر غیر منتظره برام پیش اومده فردا و تا آخر هفته وقت نمیکنم. تصمیم گرفتم الآن بزارمش.
ببخشید اگه باز طولانی شده و از غلطای املایی احتمالی هم پوزش میخوام. امیدوارم دوست داشته باشین.
********************************************

بابام: چقدر بهت گفتم دست بردار از این بچه بازیا. هی باز هر شب پستوناتو چپوندی تو حلقم که بخور بخور. بیا اینم عاقبتش. خب من بدبخت از کجا بیارم خرج دوا درومنت رو بدم. من خودم هشتم گرو نهم هست. حالا سرطان تو رو کجای زندگیم بزارم؟
مامان: خفه شو سعید جلو بچه این حرفا رو نزن. هزار دفه گفتم سرطان نیست. بر اثر تحریک بیش از حده و هیچ مشکل و عوارضی هم نداره.
بابام: گه خوردی هی گفتی بمال و بخورش. بدون عوارض؟ حالا برام دکتر شدی؟ گفته باشمت سارا. این یه بارم پول ویزیتش رو خودم رو جر دادم تا بدست اوردم. بار اول و آخره میارمت دکتر. گفت سرطان هست یا بیماری عفونی داری ، همون توی مطبه خودتو بکش تا هم خودت خلاص بشی هم من.

رسیدیم به مطب دکتر. من که فقط 8 سالم بود با مامان سارا رفتیم داخل مطب و بابام هم رفت دنبال مسافرکشیش. مامان من رو توی سالن انتظار دکتر نشوند و نوبتش که شد رفت داخل اتاق دکتر و خیلیم طول کشید تا اومد. بهش مموگرافی داده بود و چند آزمایش هورمونی. اونم باهم رفتیم و بعد دوباره برگشتیم پیش دکتر تا چندتا دارو بده فعلا و وقت جدید بده تا جواب آزمایشا اومد باز بریم پیشش. دیگه شب بود که خودمون تاکسی گرفتیم و رفتیم خونه. چند روز بعد که جوابا اومد ، باز بابا منو مامان رو برد دکتر و شبم دوباره خودمون اومدیم خونه. مامان محکم جوابای آزمایشش رو کوبید جلوی بابام.

مامان: مادر جونت که خیلی ادعا داره نفر اول رشته زبان انگلیسی بود پسرم توی دانشگاه. از وقتی که عاشق شد ول کرد. بفرما بخونش. نه سرطان دارم نه بیماری عفونی. فقط بر اثر تحریک زیاد و مداوم هر دو سینم ، به گالاکتوره دچار شدم. شیردهی بدون دوران شیر دادن به فرزند یا حاملگی. مایعی هم که خارج میشه دقیقا شیره نه یه مایع عفونی. حالا فهمیدی یا جور دیگه بفهمونمت؟ بخونش دیگه چرا معطلی؟ نکنه سوادتم ازدواج با من از بین برد؟

بابام: ببین سارا گیریم که تو راست میگی. ولی تو بیماری جنسی داری روز به روزم داره بدتر میشه.
مامان: شاهین برو توی اتاقت و ps2 بازی کن مامان جان. من با بابات یکم حرف دارم.

منم رفتم و بازی هم کردم. اما انقدر بلند توی یه وجب آپارتمان حرف میزدن که قشنگ شنیده میشد.

مامان: چه مشکلی دارم عوضی. اینکه فقط با لمس و خوردن سینه‌هام تحریک میشم شد مشکل؟

بابام: بله این مشکله. این که دیگه داری هر لحظه سکس میخوای و هی میگی وسطش پستونام رو از جا بکن و لهش کن دیگه ، مشکله. اینکه دوست داری ضربه بهشون بزنم مشکله. سارا تو روانی هستی. مامان باباتم اینو خیلی خوب میدونستن و واسه همین به اولین خواستگارت که من بودم زود دادنت تا راحت بشن و یه موقع گندی نزنی پای اونا بنویسن.

مامان: خفه شو گه نخور. تو از دانشگات میومدی جلوی دبیرستان دخترونه اطوار میومدی بدبخت. چون هم سنات محل سگت نمیدادن بچه باز شدی پیرمرد. تو مشکل داری. البته تقصیری هم نداریا. سنی ازت گذشته تخمات نایی نداره و نفس از کون میکشی از بی حالیت. حیف من که روی همه دوست پسرام خط کشیدم چون حرفای قشنگ قشنگی میزدی و شیرین زبون درجه یکی بودی. خاک بر سرم که به حرفای باد هوا باختم زندگیمو. می‌دونستم تهش باخته ولی بازم حاظر به بازی زندگی با تو شدم کثافت پست فطرت. .........
از اونشب به بعد رابطه مامان و بابا روز به روز سردتر میشد. بابام هفته به هفته خونه نمیومد. مرد به شدت کون گشاد و تن پروری بود. ارشد زبان انگلیسی بود که عاشق یه دختر هات دبیرستانی شده بود. البته از نظر من عشقشم کلک و نقابی بود روی اینکه کون نشستن پای درسم نداشت. عشق رو بهونه کرد و درسش رو ول کرد و ارشد انصراف داد. میگفت رفتم و میرم دنبال کار. اما کار نیست و به لیسانس کار نمیدن. مامانش یه تاکسی انداخت زیر پاش تا کار کنه روی ماشین. اما انقدری که سایه زیر درختای خیابون میگرفت و مثل کاسکو تخمه میشکوند کار مفید دیگه‌ای نمیکرد و همیشه هشتمون گروه نهمون بود و اگه مامان بزرگم دست و دهن بابام نمیکرد وضع ما واقعا بیریخت بود.
اما یک حرفایی رو راست میگفت راجع با مامانم. مامانم انقدری که از مالیده شدن و خوردن پستوناش توسط دیگری تحریک میشد ، با خوردن چوچولوش تحریک نمیشد. بعدها بهم گفت که از 12 سالگیش که خیلی زود برای اولین بار پریود میشه و بلوغش کامل میشه ، مدام در حال مالیدن سینه‌هاش بوده بی اختیار. گاهی انقدر می‌مالیده که شب از دردشون ناله میکرده. اما همین دردشم براش لذت بخش بوده. خودشم نمیدونسته چرا انقدر تحریک میشه از پستوناش. توی مدرسش سوژه دستمالی شدن توسط دخترا بوده. انقدر براش می‌مالیدن یا حتی زنگای تفریح میخوردن توی کلاس وقتی همه بیرون بودن ، تا ارضاش میکردن. بارها هر چیم سعی میکرده کسی نبینتش ، اما چندباری پدر و مادرش می‌بینن چجوری پستوناش رو داره می‌ماله و حتی یه بار مامانش قاشق داغ میزاره پشت دستش و یه بارم باباش یا کمربند سیاه و کبودش میکنه. اما آره. از این نظر واقعا مامان سارا بیماره. یه بیماری حاد جنسی. محال بود این عادتش رو ترک کنه. حتی حاضر بوده مامان باباش بکشنش ولی این کار ازش گرفته نشه. توی همون زمان دختریشم چند باری از پستوناش ترشحات بی رنگی جز زمان پریودی داشته و حتی خودش با پس اندازش یه بار بدون اینکه کسی بفهمه میره دکتر داخلی زنان و خب بهش میگه دکتر طبیعیه مال سنت و موردی نداری و خاک بر سر حتی آزمایشم براش نمی‌نویسه. البته دکتر خصوصی نبوده و درمانگاه بوده و این بچه دکترای درمونگاهم ب رو الف تشخیص نمیدن. مامان پولش در همین حد بوده. البته روشم نمیشه به دکتر بگه چه کار میکنه با پستوناش. شانسی که داشته ذاتا لاغر بوده. حتی پدر و مادرشم ژنشون لاغر بوده و حتی گوشتی هم نبودن. و الا با این کاراش ، پستوناش دوتا بشکه 100 کیلویی میشد. البته پستونای گرد و سفتی داشته و میشه گفت اندازه گریفروت بوده زمان دختریش. اما گنده اندازه هندونه نبوده.
بابام که با اون سنش میومده جلوی دبیرستان دخترونه ، بعد اینکه چندتا دختر به خاطر موهای کم پشت و مشکی_سفیدش و شکم گندش محلشم نمیزارن ، مامان خوشگل من رو می‌بینه. اوایل مامانم هم محلش نمیزاشته. اما بابام تعقیبش میکنه و خونش رو پیدا میکنه و با مادرش میاد خواستگاری. پدر و مادر مامانم هم که می‌ترسیدن اینقدر دخترشون حشریه یه دفه کار بده دست خودش و خانواده ، بدون در نظر گرفتن هیچی خودشون میبرن و میدوزن و وصلت رو شکل میدن. مامانم هم تا حدودی گول شیرین زبونی‌های بابام رو میخوره و تیپ باکلاس بابام که اونم از پول ننش بوده. ننشم راضی میشه با این وصلت چون چی از این که یه دختر خوشگل و جوون میخواد زن پسر نره خرش بشه. مامان واقعا حماقت میکنه و ازدواج میکنه به هر شکل. بابام هم خوب به پستوناش حال میداده و واقعا هم از نظر من کم نمیزاشته. حالا اون شب اول دعوای رسمیشون با هم توی عصبانیت مامان یه چی گفت. اما واقعا کم نمیزاشته و به خاطر همین تحریک مداوم پستونای مامانم اونم به حد واقعا زیاد ، یواش یواش وقتی که من دیگه 8 سالم بود به گالاکتوره دچار میشه. بابای کون گشادم فکر میکنه سرطانه یا مشکلات هورمونی هست و حالا باید بره زیر بار خرجای سنگین برای درمانش و داشته قالب تهی میکرده. به خاطر همین از اون شب به بعد روز به روز سردتر شدن. دیگه مامانم یواش یواش ترشح شیر از پستونای خوشگلش رو نداشت. چون دیگه تحریک به اون شدت نمیشد. مامان خودش فقط می‌مالیدشون که مسلما اون حد تحریک نمیشد.
از طرفی مامان تحریک شدن پستون رو با دستای مردونه تجربه کرده بود. دیگه بهش دستای ظریف یه زن اون حال رو نمیداد. من 9 سالم بود که بالاخره طلاق گرفتن و کون گشاد خان زیر بار منم نرفت. مهریه مامان نسبتا زیاد بود و بابام نداشت. مامان قصد شکایتش رو داشت که مامانه بابام ، با کلی بدبختی پول یه آپارتمان میشه گفت دو خوابه بزرگ رو جور کرد واسه اون زمان و داد به مامان. مامانم گرفتن منو از بابام رو جای بقیه مهریش خواست و بابامم از خدا خواسته قبول کرد. اما مامان جای خرید یه آپارتمان دوخوابه بزرگ ، یه یه خوابه کوچیک خرید و با بقیش ، شریک شد با یکی از دوستای مدرسش که اونم ازدواج کرده بود و دیگه درس نخونده بود و یه آرایشگاه زدن. اسم این دوست الهام بود و من خاله الهام صداش میکردم. گهگاهی شاید هفته یه بار باهم لز میکردن.(البته من تا سالها نمیدونستم) البته مامان زیاد لذت نمیبرد از وقتی که سکس واقعی با یه مرد رو تجربه کرده بود. اما برای خالی کردن خودش مجبور بود. الهامم درست به پستوناش مثل بابام حال نمیداد و بلدم نبود. انقدر به فکر کس خوردن و ارضای خودش بود ، به پستونای مامان نمیرسید. اما بازم از هیچی بهتر بود واسه مامان. الهامم خیلی اصرارش میکرد که ازدواج کنه اما مامان قبول نمیکرد و میگفت کی میاد یه بچه نه ده ساله منو قبول کنه. اگه کسی بیاد یا زن دوم میخوادم که اصلا نمیخوام یا زنش قبلا مرده و فقط واسه کلفتی و مثل چاه دستشویی میخوادم که آبش رو توم با خالی کنه و هدف دیگه نداره.

من به 15 سالگی رسیده بودم. دیگه مامان خیلی خیلی کم با الهام لز میکرد. شاید ماهی دوبار فقط. علتشم این بود که الهام خودش صاحب سه تا بچه شده بود. یه دوقلو و یه تکی و حسابی مشغول بچه داری بود و خیلیم کم‌ میومد حتی آرایشگاه. تا زمانی که یه پسر داشت بازم ، اما بعد دوقلوش خیلی کم میومد. از طرفی شوهرش داشت کاراشون رو میکرد برای همیشه برن کانادا. مامان خیلی ناراحت بود داره الهام میره. تنها راه خالی شدنش بود. اگه اینم میرفت حسابی تنها میشد.
روز آخری که الهام فرداش میخواست بره رسید. تابستون بود من کلاس زبان صبح بودم. من فکر میکردم که مامان این موقع باید مثل همیشه آرایشگاه باشه. واسه همین کلید انداختم و در رو باز کردم. دیدم که کفشای مامان و یه جفت کفش زنونه روی جاکفشی هست. یعنی مامان و خاله الهام اینجا هستن؟ اینا هیچوقت آرایشگاه رو دست سمیه و زهرا(شاگراشون) تنهایی نمیسپارن. الکی هم که تعطیل نمیکنن. یه دفه صدای آه کشیدن یه زن به گوشم خورد. خوب که دقت کردم ، دیدم صدای جیغ و آه کشیدنای دوتا زن از داخل حمام میاد. رفتم پشت در حمام و این حرفا رو شنیدم.
خاله الهام: جوووون. می‌بینم که باز شیرت راه افتاده. یه ماه پیش که هر چی مکش زدم نداشت. گذاشتی همین دم آخر که من دارم میرم شیر دادی بهم؟

مامان: اینم انقدر خودم توی این یه ماه مالیدمش و خودم نوکشون رو مک زدم که راه افتاده. تو که یه ماهه پیدات نیست.
الهام: خب دیگه شیر بسه. بریم سر کس خوری سارا خانوم.
مامان: نه. یکم دیگه بخور پستونامو.

اما انگار الهام محل نزاشت و مستقیم رفتم سر کس لیسی مامان. واقعا صدای ناله‌های مامان کمتر از وقتی شد که الهام داشت پستوناش رو میخورد. من پشت در حمام شاخم در اومده بود. تازه اون روز اولین روزی بود که فهمیدم این دوتا باهم لز میکنن. من از 14 سالگی که دیگه کامل چشم و گوشم باز شده بود ، قشنگ میفهمیدم که مامان مدام در حال مالیدن پستوناشه و منم حالی به حالی میشدم. از طرفی مامان اندام خیلی تحریک کننده‌ای واسم داشت و اکثر مواقع بعد از کلی گشتن توی سایتای پورن و تیزر فیلم سوپرا ، آخر به این نتیجه می‌رسیدم که گوشی رو بزارم کنار راحت و با خیال کردن مامان جونم ، خودم رو خالی میکردم. پستونای لختش رو زیاد دیده بودم و واسه جفتمون عادی بود کاملا. اما از کمر به پایین لختش رو ندیده بودم هیچوقت. نمی‌دونستمم که انقدر حشریه که تن حاظره به لز بده. همون لحظه بود که توی فکرم اومد مگه من مردم مامان جون؟ من که هستم. خودم انقدر پستونات رو برات میخورم که ده دفه بیهوش بشی توی بغلم. چرا منت این و اون رو میکشی. بیا خب به خودم بگو.
من شلوار و شرتم رو تا ساق پاهام کشیدم پایین و پشت در حمام نشستم و با صداهای این دو نفر و تصورش واسه خودم شروع کردم به جق زدن. خیلیم آروم میزدم تا مدت زمان بیشتری حال کنم. شاید یه 20 دقیقه گذشت که جفتشون کامل بیصدا شدن. فکر کنم جفتشون ارضا شدن دیگه. بعد چند دقیقه‌ای به گوشم خورد که انگار دارن همو میشورن و همزمانم دارن از هم خداحافظی میکنن دیگه.

الهام: گریه نکن عزبزم. قربون اشکات برم من. من بهت قول میدم تا نهایت 6 ماه دیگه ما باز همو می‌بینیم. ما میایم ترکیه و برات پولش رو میفرستم تا تو و شاهینم بیای و همو می‌بینیم و باز باهم کلی حال میکنیم.
مامان: من تا 6 ماه دیگه چی کار کنم خب. من می‌میرم باور کن. حالا کی بهت گفتم. تازه این 6 ماهم در اگره. آیا بشه آیا نشه.
الهام: من مدتاست میخوام بهت یه چی بگم اما نمیدونم چجوری بگم. می‌ترسم ناراحت بشی.
مامان: بگو عزیزم بگو. من این روزا تنم دیگه بی عار شده. خبرای بد رو میفهمه آخم دیگه نمیگه. بگو چیه؟
الهام: اتفاقا خبر خوبیه. ولی قول بده ناراحت نشی ازم و با دید باز نگا به قضیه کنی.
مامان: قول میدم. بگو مردم از فضولی.(منم پشت در مردم از فضولی)
الهام: به شاهین فکر کردی؟
مامان: چه فکری؟
الهام: ببین اون جوونه و کلیم نیاز جنسی داره. محالم هست بتونه جلوش رو بگیره. یا میوفته دنبال این دختر و اون دختر که تهش یا تیغش میزنن یا مریضش خدایی نکرده میکنن یا که یه جقی میشه. ماشاالله هزار ماشاالله که هیکلشم خوبه. خوشگلم هست که. تازه اونجاشم جوون و پر قدرته. خب...
مامان: با سشاهین سکس کنم؟ دیوونه‌ای؟ پسرمه‌ها!!!
الهام: من الآن آرمان که 7 سالشه باهام ور میره گاهی دور از چشم باباش. تا حالا اون دوتا دوقلو هم بزرگ بشن. با اونا هم لز میکنم. خیلیم حال میده. قشنگ از همین بچگیش نیاز جنسیش رو کنترل میکنم تا روزی که واقعا عاشق بشه. نه فقط کس لیس این و اون بشه. قشنگ خیالم راحته.
مامان: خیلی تو دیگه جنده‌ای؟
الهام: نه که تو نیستی؟ به خدا انقدر حال میده. اونم کلی ذوق میکنه. تازه اون که فقط بچست. اما شاهین باور کن از ذوقش پر پر میشه.

وای من قند توی دلم داشتن آب میکردن. شلوار و شرت رو کشیدم بالا و فقط با تمام وجود حرفای الهام رو گوش میکردم. ای قربون دهن و فکر بکرت برم. باید لبت رو طلا کنن عشق من. بپز بپز. جون من بیشتر مامان رو بپز.
مامان: آخه پسرمه خب.
الهام: واسه همین خب کلی حال میده. انگار خون خون رو میکشه. نمیدونی وقتی کیر پسرت توی کست میره یا پستونات رو میخوره چه حالی میده.
مامان: یعنی تو به آرمان کسم میدی؟
الهام: آره خب. کیرش خیلی کوچیکه. اما حال میده. فقط هنوز آب نداره. البته نمیزارمم به اوج لذت برسه. چون یکی دوبار شد دیدم هنوز آب نداره گفتم شاید براش بد باشه.
مامان: خب اگه بره به کسی یا باباش بگه؟
الهام: ترسوندمش خب که بفهمم بگی دیگه پستونت نمیدم. اونم عشق سینمه محاله بگه.
مامان: خب چجوری به شاهین بگم ؟ بیا ننت رو بکن؟

وای جان یعنی مامان میخواد پس؟؟؟ آخه این حرفش انگار داره قبولش میکنه.

الهام: با عشوه ناز زیاد جلوش. اون خودش تا تهش میره. پسره‌ها اونم تو این سن. بخوای خودت قشتگ میفهمی چجوری.
مامان: ولی آخه....
الهام: دیگه ولی و اما و اگر نیار. تو که دیگه راضی به ازدواج نیستی؟ هستی؟
مامان: اصلا و ابدا.
الهام: خب دیگه. کی بهتر خود پسر خود آدم. به خدا انقدر حال میده. اصلا تصورش کن پسرت لبت رو ببوسه و لخت توی بغلت بخوابه و کیرش بزاره تا صبح توی کست. حیف که من شبا نمیتونم به خاطر باباش. اینو بگم بهت اصلا. کیر کوچیک آرمان انقدری که من باهاش حال میکنم با دسه بیل مجید(شوهرش) حال نمیکنم. فقطم دلیلش اینه چون پسرمه. اصلا این حس اینکنه پسرت داره بهت حال میده‌ها خودش ارضات میکنه. بعدم همه مردا عاشق شیر پستونن. تا شاهین شیرت رو ببینه جلوت غشم میکنه. حیف که من شیر ندارم اصلا حتی به این دوقلوها بدم.

وای خدا من داشتم دیوار رو دندون میگرفتم دبگه از هیجان. ای من به قربونت برم الهام جون. چقدر تو خوبی آخه. دیگه حس کردم دارن میان بیرون. پس من سریع پاشدم کس و کونم رو جمع کردم زدم از در بیرون.
همون نزدیک آپارتمان یه جا منتظر موندم تا بعد نیم ساعت الهام اومد و سوار ماشین شد و رفت. دلم میخواست بپرم برم انقدر بوسش کنم که خودش بیهوش بشه. دمت گرم خاله جون کون قشنگم.
یکم دیگه صبر کردم و بعد رفتم بالا. آروم در رو باز کردم. صدایی نمیومد. رفتم دم در اتاق و دیدم مامان روی تخت من(گفتم خونه یه خوابه بود و مامان اتاق رو داده بود به من و خودش شبا روی زمین توی حال می‌خوابید و تخت اتاق منم ، همون تخت دونفره خودش و بابام بود) لخت لخت خوابیده و یه قاب عکس من هم گذاشته روی پستونش. اووووف این دیگه چی بود. عجب کسی داشت. سفید سفید و کوچولو بین پاهاش بود. چه پستونای گردی. هاله پستوناش صورتی بود. وای نمیشد روی پاهام وایسم. خدایا این چه بدنیه دیگه. کیرم درجا شق کرد و به اوجشم رسید. تنم یخ کرده بود. خدای من عکس منو گذاشته روی پستون خوشگلش. پس یعنی الهام جون حسابی مخشو زد و اکی هست الآن مامان؟
کمربند شلوارمو باز کردم و دستم رو بردم توی شلوارم و خیره شدم به تن مامان. خصوصا پستونش و کس خوشگلش و آروم عقب و جلو میکردم کیرمو توی شلوارم. یه لحظه متوجه تکون خوردن پلکای مامان شدم. گفتم پیش خودم ایول. پس بیداره. پس بزار ببینه که این تن خوشگلش چه پسرش رو حشری کرده. یه دفه مامان زیر لب گفت اوووم. منم بی اختیار گفتم جوووون. با گفتن این حرفم ، قاب عکس رو سریع گذاشت کنارش روی تخت و بلند شد نشست کف تخت و پتو رو زود گرفت کشید روی خودش و تا روی پستوناش کشید بالا. با یه لحن خشن و عصبانی گفت

مامان: چه کار میکردی شاهین؟

من انقدر مامان سریع پاشد نشست که وقت نکردم دستمو از تو شلوارم بکشم بیرون. به تته پته افتادم. نمیدونستم چی بگمش. مثل اینکه بدش نیومده بود از حرفای خاله الهام. اما واسه قبول کردن کاملش داشت شدید مقاومت میکرد.

من: سَ سَ سلام مامامامان.
مامان: سلام و زهر مار. گفتم چه غلطی داشتی میکردی؟
من: هی هی هی هیچی به خخخخدا.
مامان: اونجات چرا انقدر بلند شده؟ بیشعور وقتی دیدی مامانت لخته باید نگاتو میکردی اونور. هنوز با این سنت اینو نفهمیدی کثافت؟

چیزی واسه گفتن نداشتم. فقط به سختی یه ببخشید گفتم و رفتم سمت حمام. خیس عرق بودم. اما تنم یخ زده بود. مثل منگلا زیر دوش فقط وایساده بودم. هم پشیمون بودم هم هیجان زده از دیدن اون تن خوشگل مامان. یه دفه صدای مامان رو شنیدم. اومدم پشت در حمام تا ببینم چی میگه. فکر میکردم به منه. اما متوجه شدم داره با تلفن با خاله الهام حرف میزنه. من از اینجاشو شنیدم.
مامان: وای الهام تو که رفتی من حشری شدم باز با حرفات. عکس شاهین رو گذاشتم روی سینم و توی خیالم انگار دارم بهش شیر میدم. یه دفه با همین خیال ارضا شدم و دیگه قدرت باز کردن چشمامو نداشتم. همینجوری لخت خوابم برد. چشمامو یه دفه باز کردم دیدم شاهین با کیر شق جلوم وایساده داره نگام میکنه و کیرش رو می‌مالونه از توی شلوار. نمیدونم چرا جلوش جبهه بدی گرفتم. بچم بدبخت ترسید و به تته پته افتاد. واقعا بد سرش داد زدم. نمیدونم چرا؟ آخه ترسیدم اگه تو روش بخندم و خوشم بیاد بگه عجب ننه جنده هولی دارم.

من نمیفهمیدم الهام چی داره میگه. کمی بعد

مامان: آخه الهام اون پسرمه. واقعا چجوری باهاش رابطه سکسی برقرار کنم. روم نمیشه اصلا. با اینکه از وقتی که گفتی خیلی دلم میخواد واقعا. اصلا توی دلم آشوبه. بیخودی حتی با تصورش کسم خیس میشه و سر پستونامم ترشح شیر میده بدون مالیدنشون.

بعد الهام چیزایی و گفت و مامان:
آره الآن میرم. هر چی میخواد بشه مهم نیست. وقتی فقط با دیدن بدنم شق کرد واسم ، پس اونم میخواد بدجوری منو. الان میرم. این بهترین راهه. چون دیگه نمیشه تحمل کنم. ولی خدا لعنتت کنه با این نظرات که نابودم کردی. باشه اگه اتفاقی افتاد خبرشو میدمت.

من همینجور که پشت در داشتم گوش میدادم ، تازه فهمیدم که مامان از سینه‌هاش ترشح شیر داره. تعجبم برده بود که مگه میشه؟ توی فکر بودم همینجور و کیرمم از حرفای مامان که چقدر داره بی‌تابی واسه سکس با من میکنه شق کرده بود که یه دفه دیدم داره میزنه به در. زود اومدم عقب و رفتم زیر دوش حمام و گفتم چیه؟

مامان در رو باز کرد و لخت لخت اومد داخل و درم پشت سرش بست. من زودی دستام رو گذاشتم روی کیرم. ولی لامصب مگه توی دست جا میشد بس که شق کرده بود.

مامان: نه نه. جون مامان نپوشونش. بزار شق کردنش رو واسه مامانش ببینم.
من: ماما....
مامان: منو ببخش عزیزم. ببخش سرت داد زدم. خر شدم. گاو شدم. نمیدونم چم شد. مامان جون من مریضم. یادته بابات همیشه میگفت من مریضی جنسی دارم؟ راس میگفت. من همش باید یکی پستونام رو برام بخوره. اگه مدام در حال خورده شدن نباشه من می‌میرم. بیا. بیا جلو پستونای مامانت رو بخور. مثل وقتی بچه بودی و بهم می‌چسبیدی و شیر میخوردی. الآنم کلی شیر دارم. بیا پسر خوشگلم.

من همینجور مثل مجسمه با کیر شق شده توی دستام زیر دوش مونده بودم. حس اینکه داره از سرم دود بلند میشه رو داشتم. مامان خودش اومد جلو. منم آروم آروم داشتم میرفتم به عقب. مامان دستاشو برام باز کرد تا برم توی آغوشش. ولی من جاش رفتم عقب تا کامل کمرم خورد به دیوار. از سردی دیوار حمام ، یه دفه گز گزم شد و زودی کمرم رو برداشتم از روی دیوار و مامانم سریع اومد جلو و منو محکم توی بغلش گرفت و لبش رو گذاشت روی لبام. من اصلا دوتا لبام رو قدرتش رو نداشتم از هم بازشون کنم. به هم چسبیده بود انگار. مامان کل لبام رو محکم کرده بود توی دهنش و مکش میزد و با دستاش سرم رو نوازش میکرد. چه حس آرامشی بهم دست داده بود و همزمان از شرمم داشتم کیرم رو توی دستم له میکردم.
مامان لبش رو جدا کرد ازم.
مامان: چرا لبای مامانت رو نمیخوری؟ دوسم نداری
من: آخه ما....
مامان: تو که اونوقتی داشتی با دیدن بدن لختم جق میزدی. مگه نه؟
من: بِ بِ بخشید.
مامان[با داد]: نگو ببخشید. خب لعنتی بیا الآن که لخت جلوت وایسادم میگمت هر کاری دلت میخواد باهام بکن. چرا نمیکنی؟ ها؟ گفتم که گاو شدم سرت داد زدم. مثلا اومدم ناز کنم که عشوه خرکی شد. بیا دیگه.
من: آخخخته ننننمیشه. این راببببطه....
مامان دستش رو گذاشت روی دستم که روی کیرم بود.<
مامان[با داد]: بده من. بده من میگم دستتو.

من دستم رو دادم توی دستش. دستم به شدت می‌لرزید.
مامان: چرا آخه می‌لرزه انقدر دستت عزیزم؟

مامان دستم رو گذاشت روی پستونش. توی چشمای هم خیره شدیم. مامان یه بوس کوتاهی به لبم زد.

مامان: دستت روی ممی مامانی هست حس خوبی نداره؟

من فقط توی چشمای خمارش خیره بودم. هیچ واکنشی نداشتم.
مامان: فشارش بده پستونمو. ده میگم فشارش بده.

یکم فشارش دادم. مامان چشماش بسته شد و آه کشید و خودش رو بیشتر چسبوند بهم.

مامان: دیدی چه حس خوبی داشت؟ نوک سینم رو بگیر و فشارش بده. نگام نکن فقط. فشارش بده میگم نوک سینمو. ببین چی میشه!!!!
من سرم رو آوردم پایین و نگاه به سینش کردم و نوکش رو گرفتم و فشار دادم. یه دفه چند قطره شیر ریخت روی سینه خودم که جلوش قرار گرفته بود. ناخداگاه خندم گرفت.
مامان: ای جان. دیدی چه باحاله؟
     
  
مرد

 
من: ای ای این چی بو بو بود؟
مامان: ای وای خاک به سرم. چرا لکنت گرفتی تو؟ نگا کن مامان جون؟ اینکه ما مادر پسریم درست. ولی ما تنها نیستیم داربم این کارو میکنیم. مثلا خاله الهامتم با آرمان با اون کوچیکیش از این کارا میکنن. یا حتی چندتا دیگه رو هم خاله الهامت برام تعریف کرد. میگه خیلیم حال میده و واقعا همینکه مادر و پسره ، انگار خون ، خونو میکشه و لذتش رو دو چندان میکنه.

مامان سرم رو به سمت سینش فشار داد و سینه خودشم با دست دیگش فشار داد تا سرش ورم کنه.

مامان: بیا پسرم بخور. هیچ خجالتیم نکش. اگه بد بود اصلا منم قبول میکنم و ول میکنم و کلا فراموشش میکنم. اول تو یه امتحان کن. مطمئنم دوست داری.

من همه تنم می‌لرزید. به سختی نفسم در میومد. تنها یه بوس کوچیک با لبای لرزون به نوک سینش زدم.

مامان: پسرم چرا اینجوری خب میکنی ها؟ تو که اونوقتی داشتی راحت با دیدن تن من جقت رو میزدی! حالا که لخت جلوتم میگم بیا هر کاری دوست داری بکن خب. تو رو خدا این لذت رو از خودمو خودت نگیر. به جون خودت که میدونی عاشقتم نیاز دارم بهت. دیگه دارم می‌میرم. یه عمره توی حسرت اینم که یکی پستونامو جوری بخوره که از لذتش غش کنم. خب چه کنم؟ این مریضی هست که از بچگیم با منه. به خدا بارها قصد خودکشی خودمو داشتم تا راحت شم از این وضع ولی جرئتش رو ندارم. بارها خواستم ازدواج کنم دوباره ولی هم ترسیدم به تو صدمه روحی وارد بشه هم اینکه کلا از هر چی ازدواجه متنفر شدم. تو رو خدا کمکم کن. به مامانت کمک کن پسر گلم.

من: بی بی بیشین روی زَ زَ مین.

من نشستم زیر دوش آب روی زمین.

مامان: چشم پسرم. هر چی تو بگی. فقط تو رو خدا لکنت زبون حرف نزن. اصلا پاهاتو جمع کن.
من پاهامو جمع کردم. مامان اومد نشست روی پاهای جمع شدم. کیرم به شیار کس داغش چسبید. پستوناش جلوی صورتم قرار گرفت.

مامان: وای چه کیر خوشگل و کلفتی داری. می‌بینی چه حالی میده چسبیده به کس مامانت؟ درست میگم حال میده بهت؟
من: آ آره.
مامان کف دستش رو روی کیرم گذاشت و بیشتر به کسش فشارش داد.
مامان: اووووف. چه کیری داره پسرم. میدونی چند وقته یه کیر درست و حسابی توی دستم نگرفتم و لمسش نکردم؟

من بدون ایکنه حرفی بزنم دست راستمو انداختم حول گردن مامان و با دست چپ سینه چپش رو فشار دادم و کل هاله صورتی رنگ پستونش رو کردم توی دهنم و شروع کردم به مک زدن شدید پستونش. مامان یه جیغ کشید و دستش رو از روی کیرم برداشت و با دوتا دستش محکم سرم رو به پستونش فشار میداد. شیر گرم و شیرین بود که توی دهنم جاری میشد. خیلی داغ بود و به شدت شیرین بود برای من. شنیده بودم که شیر زن فقط برای بچه شیرینه که همون لحظه فهمیدم کسشعری بیش نشنفتم.

مامان: میدونی چقدر خودم مالیدم و خوردمشون که شیر بده حالا؟ خاک تو سر الهام درست نمیخورد برام. حالا پسرم تو انقدر بخورش و تحریکش کن که فشار شیرش بیشتر بشه.

من پستونش رو به شدت فشار میدادم با دستم و مکش میزدم. دهنم رو پر شیر میکردم و یکم دست از مک زدن بر می‌داشتم و شیرای جمع شده توی دهنم رو قورت میدادم و دوباره.

مامان: ای جوووون. مثل بچگیات شیرمو میخوری. جوووون. بخور قربونت بره مامانی.

بعد کلی خوردن شیرش ، ممیش رو ول کردم و توی چشمای خمار از شهوتش نگاه کردم.

من: عاعاعاشقتم ماماننی
مامان: منم عاشقتم عزیزم. دیدی چه لذتی داشت؟ فقط تو رو خدا اینجوری حرف نزن. خواهش میکنم. دل مامانی ریش میشه.
من: دَدَدَست خودم نننیس.
مامان: بیا پسر گلم. سرتو بزار روی ممی مامانی و چشماتو ببند و تمرکز کن فقط روی عشقی که به من داری. سعی کن یادت بره من مامانتم. اصلا بهم بگو سارا. فکر کن دوست دخترتم من. چشماتو ببند و آروم شو تا مامانی بشورتت و بریم بیرون. اینجا درست نمیشه به همدیگه عشق بدیم.

من سرمو گذاشتم روی سینه مامان و چشمامو بستم. راست میگفت چه آرامشی داشت اینکار. مامان یکم سر و پیشونیم رو بوس کرد و گفت یه لحظه عشق مامان.
مامان بلند شد و صابون و لیف و شامپو برداشت و دوباره نشست روی پاهام و خودش سرمو گذاشت روی پستونش و گفت ببند چشماتو عزیزم. ببند و لذت ببر از آغوشم. از پستونام.
محکم بغلش گرفتم. مامان شیر آب رو بست و سرم رو شامپو زد. حسابی مچ میزد کلمو.

مامان: قربونت برم. مثل بچگیات شدی که حموم می‌بردمت و خودم می‌شستمت. ای وای نه. نباید میگفتم. باید یادت بره من مامانتم.

سرمو برداشتم از روی سینش و گفتم

من: نه. من میخوام به عنوان مامان باهات عشقبازی کنم و توی سکس بهت بگم مامان و به عنوان مامان بهم شیر بدی مامان جون.

مامان: ای جوووون. خدا رو شکر خوب شد این لکنتت. چشم عزیزم. آره اینجوری لذتشم بیشتره. اصلا الآن کیرت روی چی جا خوش کرده واسه خودش؟

من: روی کس داغ مامان جونم.
مامان: آی قربونت بره مامان. ماشالاه چه زودم 180 درجه تغییر فاز میدی!!(و خندیدیم جفتمون)
هر دو زدیم زیر خنده. مامان شیر آب رو باز کرد و سرم رو شست. بعدم تنم رو حسابی شست با لیف و صابون. آخرش گفت بلند شو تا کون خوشگلتم بشوره مامان.

خودش بلند شد و منم بلند شدم. چرخیدم به سمتش تا مامان پشتمو بشوره.

من: نمیخوای منم بشورمت؟
مامان: نه من اونوقتی حموم بودم با الهام.
من: آره میدونم.
مامان: از کجا؟
من همه چیزو گفتم.
مامان: پس تو که انقدر توی کف مامانتی این فیلما چی بود درآوردی اول کار؟
من: آخه یه لحظه هنگ کردم. فکر کردم توی خوابم. راستش هنوزم فکر میکنم توی خوابم.
مامان که همینجور پشتمو لیف میگشید و گردنم رو بوس میکرد : نه عشق مامان. کاملا بیداری و لخت با مامانت توی حمومی. دلم میخواد الآن منو بشوری. اما بیا زودتر بریم بیرون و بریم سر اصل کاری.
بعد توی گوشم آروم گفت: کردن مامان و خوردن شیر مامان.

سریع برگشتم سمت مامان و کشیدمش توی بغلم و لبم رو گذاشتم روی لبش. مامانم لیف رو انداخت زمین و منو محکم بغل کرد. کیرم لای روناش رفته بود. مامان دهنشو باز کرد و من لب پایینش رو گرفتم به دهنم و مکش میزدم. مامان هم آه میکشید. بعد لبم رو جدا کردم از لبش و گذاشتم روی گونش و بوسش میکردم. همینجوری رفتم تا روی گردنش. مامان رو محکم‌تر توی بغلم نگه داشتم. چون با خوردن گردنش حس کردم کنترل نداره خودشو نگه داره روی پاهاش. دست چپمو بردم روی کونش یکی زدم در لمبش.
مامان: آیییی. جوووون.
دستمو از روی کونش برداشتم و باهاش شیر آب رو باز کردم. زودی همو شستیم زیر دوش رفتیم دم در. دوتا حوله رو که به چوب لباسی پشت درحموم بود رو برداشتیم و من مامان رو خشک میکردم و مامانم منو.
من حوله رو دورش پیچیدم کامل. مامان تا میخواست حوله منو دورم بپیچه ، من زود بغلش گرفتم و از زمین بلندش کردم. حولم افتاد کف آبای توی حموم. همینجور که بغلم بود ، زودی دویدم به سمت اتاق. گفتم که اتاق رو مامان داده بود به من. تخت داخل اتاق اما تخت دونفره خودش و بابام بود هنوز. انداختمش روی تخت.
مامان : یواش. نه به اولش نه....
نزاشتم کامل حرفشو بزنه. روش خوابیدم و لبم رو چسبوندم به لبای داغش. مامانم دستاشو حول سرم گره کرد و منو توی آغوشش گرفت. زبونمو به زبونش میزدم و با دو دستم لپش رو فشار میدادم تا لبش بیشتر غنچه بشه. بعدش اومدم روی تنش یکم پایین‌تر و گردنش رو بوسه بارون کردم. زیرم خیلی وول میخورد. دوتا پام رو این طرف و اون طرف بدنش گذاشتم و روی دو زانو بلند شدم. حوله دور تنش رو کامل باز کردم.
من: جوووون. چه بدنی داری مامان جون.
مامان: پس بخور همه تنمو که مال یه دونه پسرمه همش.
شیرجه زدم اینبار به پستون راستش. با دو دستم دو طرف گردی پستونش رو گرفتم. همین که یکم فشارش دادم چند قطره شیر از نوک پستونش ریخت توی صورتم.

من: جووون. بگو که این خواب نیست مامان جون.
مامان: نیست نیست. بیداری هست پسر گلم.

نوک پستونش رو کردم توی دهنم و شروع کردم مک زدن پستونش.
مامان: قشنگ کیر خوشگلت رو بزار لای رونام. وای شاهین ، مامان چه خوب میخوری. بخور عزیز من. الهی فدات بشم.

فشار شیر توی ممی راستش بیشتر بود. مامان همینجور که با دو دستش سرم رو توی سینش فشار میداد ، سعی کرد خودش رو به پهلوی چپ خم کنه. منم فهمیدم و باهاش چرخ خوردم. مامان تازه بیشتر هولم داد و من کامل پشتم به کف تخت اومد. مامان خودش پستونش رو گرفت و توی دهنم کرد و گفت بخور عزیزم. بعد کامل روم خوابید و کیرم رو چسبوند به کسش. چه کسش خیس کرده بود و خیلیم داغ بود. من دست چپم رو بردم لای چاک کونش و با سوراخش بازی میکردم. اینجوری خیلی سخت بود شیرایی که توی دهنم جمع میشد رو قورت بدم و از کنار دهنم میزد بیرون شیر. مامان دست گذاشت زیر سرم و دوباره کامل به پهلو شدیم جفتمون. مامان خودش لای پاش رو باز کرد تا کیرم رو بزاره لای روناش. بعد انگشتش کشید لای چاک کسش.
مامان: عشق مامان. یه لحظه ول کن سینمو.

من ول کردم و مامان انگشتش کرد توی دهنم.

مامان: بخور انگشتمو حسابی عزیزم. آب کسمه که تو راش انداختی با این ممی خوردنت مامان جون.

من همینجور که انگشتش رو لیس میزدم خودمم دست کشیدم لای چاک کسش. همین که دستم لبه‌های کسش رو لمس کرد مامان یه آه بلندی کشید. انگشت مامان رو ول کردم و انگشتای خیس خودمم خوردم.

من: جووون. چه خوشمزست آب کست مامانی.
مامان: میخوای بری کسمو بخوری؟
من: نه اول پستونات. آسیاب به نوبت.

دوباره مامان هلم داد تا به کمر خوابیدم. خودشم همینجور که پستونش توی دهنم بود اومد روم و کیرم رو که کلی از حشرم آب داده بود رو گرفت کرد توی کسش. بعد پستونش رو از دهنم درآورد و گفت

مامان: دهنت رو باز کن عزیز مامان.
منم دهنمو باز کردم و مامان سینه چپش رو گرفت توی دوتا دستاش و نوکش رو فشار داد تا شیر قطره قطره بریزه توی دهنم. البته روی سر و صورتمم می‌ریخت بیشتر.
من: وای جوووون.
مامان: خب دیگه شیر خوردن بسه. حالا وقتشه مثل یه مرد ، مثل یه شیر گرسنه مامانو بکنی. هر جوری که خودت دوس داری. فقط وسطش اگه بتونی همزمان به پستونامم حال بدی واقعا ازت ممنونم عزیزم.

من بدون هیچ حرفی ، دستمو روی کمرش گذاشتم تا کامل روم خم شد و پستون چپش رفت توی دهنم. بعد خودم دوتا پام رو دوبر بدنش ستون کردم و با دو دستم محکم بغلش کردم و به خودم فشارش دادم و شروع کردم توی کسش تلمبه زدن و مک زدن پستونش. چه آه و ناله‌هایی میکشید.

مامان: بکن بکن بکن. فقط بکن مامانتو.

خیلی سخت بود اینجوری تلمبه زدن. اما خب به مامان حسابی حال میداد و منم حال کردن مامان اون لحظه برام خیلی مهم‌تر از حال کردن خودم بود. یکی دوتا زدم در لمبه‌های کونش. مامان جیغ میکشید و میگفت بزن بزن. جر بده مامانتو. دیدم دارم میام. نمیخواستم به این زودی تموم بشه. نمیخواستم قافیه رو ببازم جلوی مامان جون توی همین سکس اولی. زودی هلش دادم کنار و افتادم روش و لبمو چسبوندم به لباش. مامان با رونش می‌مالید به تخمم. اومدم پایین‌تر روی بدنش و پستونش رو می‌مالیدم و به چشماش که بسته بود و لبش رو گاز میگرفت خیره شده بودم. سرم رو کردم لای پستوناش و دوتا سینش رو به سرم فشار میدادم. از قفسه سینش آتیش انگار در میومد. مامان با دستاش سرم رو به تنش فشار میداد. نفسم داشت بند میومد. اومدم سر پستون راستش و مکش زدم و چپیش رو محکم می‌مالیدم.
مامان: آه پسرم. داری میکشیم. یکم یکم امونم بده.
سرم رو برداشتم از سینش.
من: چی شدی مامان خوشگلم؟
مامان: وای یکم امون بده عشقم. خیلی وقته تا این حد تحریک نشدم. بدنم داره می‌گیره. یکم دست نگه دار.
من: چشم مامان خوشگلم. تو جون بخواه ازم. ببخشید اگه تند رفتم. به خدا فکر میکنم هنوز خوابه و میخوام تمام استفاده رو از این خواب ببرم تا یه وقت بیدار نشم.
مامان: نه نه. کاملا بیداری به خدا. یه لحظه میری از روم کنار؟
از روش رفتم کنار.
مامان: مثل اونوقتی توی حمام که زیر دوش بودیم بشین.
منم نشستم. مامان باز اومد روی پام نشست. اما این بار کیرمو کرد توی کس خیس و داغش. خودش پستون چپش رو با دو دست گرفت و گفت

مامان: بیا باهم شیر بخوریم. اینجوری هم لب همو میخوریم هم شیر میخوریم. راستی اگه داشتی میومدی توی کسم بریز. تو که به دنیا اومدی لوله‌هامو بستم.

هر دو سرمون رو خم کردیم. واقعا نمیشد دوتایی نوک کوجولوی پستون مامان رو بکنیم توی دهنمون. انقدری که لبای همو مک میزدیم نوک ممی توی دهن هیچکدوممن نمیرفت.

من: مامانی تو دهنت رو پر شیر بکن و بعد بریز توی دهنم.

مامان: جووون. چه فکر خوبی کردی شاهین.

من دستم رو دو طرف دیگه پستون گرد مامان که دستای خودش نبود گذاشتم و چهار طرف گردی پستون خوشگلش کاملا پوشیده شد. دوتاییمون حسابی پستون مامان رو فشار دادیم و مامان شروع کرد به مک زدن پستون خودش. مک زد و مک زد و دهنش پر از شیر شد. چون روی پای من و در واقع روی کیر من بود ، سرش بالاتر از سر من قرار داشت. سرم رو بالا گرفتم و مامان سرش رو روی لبم خم کرد. با دستش لپم رو فشار داد تا لبم غنچه بشه و لبش رو گذاشت روی لبم و آروم آروم و قطره‌ای شیر ریخت توی دهنم تا راحت بخورمش و خفه نشم چون گردنم ایتجوری هست. همینجوری که داشتم میخوردم ، دست راستمو از روی پستونش برداشتم و خیلی آروم روی تنش دستمو لمس کردم تا به کونش رسیدم و آروم لای کونش رو نوازش میکردم. دست چپم همچنان روی سینش بود و به شدتم فشارش میدادم. مامان همه شیر توی دهنش رو خالی کرد توی دهنم. حالا نوبت من بود.
تا خواستم سرم رو به سمت پستونش خم کنم ، موبایل مامان که روی تخت من بود و کنار بالشتم بود زنگ خورد. مامان همینجوری که کیرم توی کسش بود یکم کمرش رو خم کرد تا گوشی رو از کنار بالشتم برداره. برش داشت و دید خاله الهام هست.
مامان: عزیزم تو ممیت رو بخور. من جواب میدم.

من نوک پستونش رو به دهن گرفتم و شروع به مک زدنش کردم. همچنان هم با سوراخ کونش ور می‌رفتم. مامان گذاشت روی اسپیکر.

الهام: سارا چه کار کردی. وای بچه یواش چته.
مامان: چی میگی به کی هستی؟
الهام: هیچی. مجید بیرون کار داشت. منم دوقلوها رو خوابوندم. دلم خواست به آرمان گفتم بیاد بزاره تو کسم. اما وحشی شده محکم میکنه با این دودولش ولی انگار گرزه.
مامان: الهام باورت نمیشه. الآن منم کیر شاهین توی کسمه و داره پستونم رو هم میخوره. تازه ، با سوراخ کونمم ور میره.
الهام: شوخی میکنی!!! داری دروغ میگی!!
مامان بهم گفت ول کن یه لحظه خودت بهش بگو.
من: مرسی خاله جون واسه همه حرفایی که به مامان زدی امروز. من همش رو شنیدم. ازت ممنونم خاله مهربون.
مامان: حالا بعد مفصل بهت میگم جریان چی شد. ولی الهام کثافت راس میگفتی چه حالی میده آدم با پسر خودش حال کنه.
الهام: دیدی گفتم. خب پس خوب لذتش رو.... آی بچه پارم کردی. تشک کشتی که نیستم من اینجوری بالا پایین می‌پری روم. سارایی فعلا بای این وحشی شده امروز انگار. بعد مفصل باهم حرف میزنیم.
مامانم خدافظی کرد و گفت خب حالا نوبت حال و حول خودمونه. دستشو گذاشت روی شونه‌هام و بلند شد.

مامان: آاااهههه. کیر که میخواد از کس دراد حالش خیلیه لعنتی.
من: قربون حال کردنت برم من مامان جون.

من هلش دادم و افتاد روی تخت.

مامان: یواش وحشی شدی تو هم؟. تخت شکست خب.
من: مگه این عشقت میزاره وحشی نشی.
مامان: اگه میخوای واسه مامانی وحشی بشی ، باید یه جوری کسم بکنی و پستونام رو بخوری که همه در و همسایه فکر کنند بوقلمون ول کردی توی خونه. عشق به این میگن.
من: پس حالا نشونت میدم.
<
اول رفتم لای پاش. اتگشت وسطم رو کردم توی کس خیسش و چوچول سرخش رو با زبونم قلقلک دادم. مامان خودش نوک پستون راستش رو هی فشار میداد تا شیر بریزه روی تنش.

مامان: مکش بزن شاهین. محکم مکش بزن.

من چوچولش رو انگار لواشک مک میزدم. کسش خیلی کوچولو بود. سعی کردم بیشتر چاک کسش رو بکنم توی دهنم. گفتم اووووم اوووم و آروم زدم روی شکمش که ببینه کسش اکثرش توی دهن پسرشه. مامان سرش رو بالا آورد و دیدم.

مامان: اووووف. کل کسم رو غیب کردی با دهنت پسر. عاشقتم من. بخورم تا میتونی. کسش کلی داشت آب میداد. کامل از دهنم درش اوردم و لاش رو باز کردم و زبونم رو کردم توی شیارش و بعدم مکش میزدم. چوچولش رو با انگشتم بازی میدادم. مامان همینطور داشت نوک پستوناش رو فشار میداد و قطرات شیر بود که مثل بارون روی تنش و گاهیم پایین تنش که سر من روی کسش بود می‌ریخت. تصمیم گرفتم یه حال خیلی خوب بهش بدم. یعنی موقع ارضاش ، پستونش رو بخورم. سرم رو بلند کردم و زود خودم رو روی تنش کشیدم بالا و سرم رو گذاشتم روی سینه چپش و شروع کردم به خوردنش. مقدار شیری که ازش خارج میشد توی دهنم انگار بیشتر شده بود. دستمم همینجور روی چوچولش بود و می‌مالیدمش. مامان محکم منو به خودش فشار میداد و آه و ناله میکرد. سرعت مالش چوچولش رو بیشتر کردم. مامان که صاف خوابیده بود ، خودش رو به سمت من خم کرد تا بیشتر تنم به تنش بچسبه. مالیدم و مالیدم تا تتش شروع کرد به لرزیدن. یه لحظه انگار ریزش شیر توی دهنم قطع شد. مامان با دستش شونم رو گرفته بود و یه دفه به شدت فشار داد و یه جیغ بدجوری زد. چند قطره آب با پرتاب از کسش زد بیرون و روی تخت ریخت. تا اینو دیدم زود رفتم و سرم رو گذاشتم روی کسش و باز محکم خوردمش. مامان تنش انگار ویبره گرفته بود. فقط جیغ میزد. یه ضربه نسبتا محکم زدم روی بالای کس و چوچولش و دوباره چند قطره آب ریخت توی دهنم. ولش نکردم اصلا و همینجور محکم و واقعا بدجوری مکش زدم. دیگه احساس میکردم نفسش اصلا در نمیاد. فقط به شدت می‌لرزید تن داغش. برای بار آخر و البته بیشتر دو بار قبل مقدار زیادی آب پمپاژ کرد توی دهنم. انگار از کیر آب اومده باشه. تازه بیشترم بود. آبش که اومد نفسش رو حبس گرده بود ،
پس داد و کاملا بی حال افتاد. رفتم و کنارش خوابیدم.

من: مامانی مامانی خوبی؟
مامان: وای پسرم تو بهترینی. ولی ببخشید شرمنده شدم. نمیدونم چم شد شاشیدم توی دهنت.
من: نه عزیزم. اسکوئرت کردی. نشاشیدی که. ببین اصلا بوی شاش که نمیاد. فقط بوی خوش عشقه.
مامان: چی؟ اس چی چی؟
من: وقتی که بعضی از زنا بیش از حد تحریک بشه تمام نقاط حساس بدنشون ، گاهی ازشون مقدار زیادی آب سفید رنگ مثل منی ما با فشار میریزه بیرون بهش میگن اسکوئرت. البته همه نمیتونن. خوشحالم که مامان خوشگل من میتونه.
مامان: وای چه حالی داد. پس شاش نبود نه؟
من: نه عزیزم. خیلیم خوشمزه بود. بین شیرین و ترش.
مامان: نوش جونت پسر گلم. یعنی خاک بر سر بابات و الهام. جفتشون توی سکس کامل نشون آدم میدادن که میشه ازشون برای تبلیغ استفاده از کاندوم استفاده کرد. چون نکنی حاصلش دوتا پخمه مثل اونا میشد. ولی تو ، تو....
نزاشتم حرفش رو بزنه و لبم رو چسبوندم به لبش و محکم توی بغلم گرفتمش. مامانم دستاشو دور گردنم حلقه کرد. یکم که لبای شیرینش رو خوردم ، پاش رو بلند کردم گذاشتم روی پای خودم تا لای پاش باز بشه. کیرم رو گذاشتم توی کسش که از بس لزج شده بود ، راحت رفت داخل. دست راستم رو گذاشتم روی پستونش و محکم فشارش دادم و آروم آروم شروع کردم به تلمبه زدن. مامان لبش رو گذاشت روی لبم و توی دهنم آروم آه میکشید. بعد مدت کمی

من: مامان توف بنداز توی دهنم.

مامان توی دهنش تفش رو جمع کرد و لبش رو چسبوند به لبم و پرتش کرد توی ته حلقم. همین که حسش کردم تلمبه رو سرعت دادم. مامان دیگه توان اینو نداشت بهم همینجور لب بده. صورتش چسبیده به صورتم بود و آه میکشید. دلم باز شیر خواست. با اینکه داشتم می‌ترکیدم بس که شیر خورده بودم اما خیلی خوشمزه بود و باز دلم خواست. دست گذاشتم روی شونش و سعی کردم تا به کمر بخوابه. کیرم رو از کسش درآوردم و صاف خوابوندمش و خودمم خوابیدم روش. کسش چه سرخ شده بود بس که اونوقتی مکش زدم. یه بوس از لای کسش کردم و گردن کیرم رو گرفتم و کردم توی کسش. افتادم روش و دوتا پستونش رو از بغلش بهم فشار دادم. اووووف دوتا توپ گرد خوشگل درست شد. راستی رو کردم توی دهنم و شروع کردم به خوردن و اون یکیشم به مالیدن. مامان هم خودش دستش رو گذاشت روی دستم و بیشتر پستونش رو فشار میداد.

مامان: وای دارم به پسرم هم شیر میدم هم کس داغمو. چه حالی بهتر این. محکم بکن مامانتو شاهین تا زیرت جر بخورم.

مثل فنر کمرم بالا پایین میشد و محکم تلمبه میزدم. کس مامان مرطوب‌تر و گرم‌تر میشد. انگار کیرم توی یه مخزن پر اب جوش بود. چه شیری که داشت از پستون مامان توی دهنم میومد. مامان بدنش داشت میلرزید و فکر کنم داشت دوباره ارضا میشد. کسش انقدر پر آب شده بود که نمیشد فهمید ارضا شده یا نه. آبش انقدر شده بود که از بغلای کسش زده بود بیرون و تخمام و حتی زیر شکمم رو خیس کرده بود. مامان دوتا دستش رو محکم دور کمرم حلقه کرد. یکی دوتا تلمبه دیگه زدم و با فشار خالی کردم توی کس مامان.

من: آاااییی. مامان مامان آااااای.
مامان: جوووون بریز بریز خالی کن خودتو پسرم توی کس مامانت.

صورتم رو گذاشتم روی پستون مامان.

مامان: بزار کیرت توی کسم بخوابه عزیزم. خودتم روی سینه مامانی بخواب.
من: یعنی این بیداری هست؟ یعنی این همه شیر خوردن از ممیات و ریختن آبم توی کست واقعی هست؟
مامان: واقعی واقعی.
من: تو هم الآن ارضا شدی مامانی؟
مامان: به شدت. فکر کنم اگه کیرت توی کسم نبود بازم میریختم بیرون.
من: خب پس بدش به من.
مامان: بدو پس کسم رو مک بزن تا بریزه توی دهنت.

من دراوردم کیرم رو از توی کسش زودی دهنم رو گذاشتم روی سوراخ سرخ شده کسش و مکش زدم. خب مثل اونوقتی نبود. چون با آب خودم قاطی شده بود.

مامان: بدو بیا لبت بده یکمشم من بخورم.

لبم رو گذاشتم توی لبش و یکمش هم مامان خورد.

مامان: دوباره کیر خوشگلتو بزار توی کس مامانی و بخواب روم.

منم همین کارو کردم.
من: چقدر گرمه کست.
مامان: واسه تو گرم کرده خودش رو تا کیر خوشگلت یه جای گرم و نرم به خواب بره.
من: از این به بعد روی این پستونای گرمت میخوام بخوابم.
مامان: اگه نخوابی که من می‌میرم. چون میخوام قلبم روی قلبت بمونه تا از تپش قلبت ، مال منم بتپه.
من: بعد حتما کلی قرص کلسیوم بخور و آهن. خیلی شیر دادی. بدن خوشگلت ضعیف میشه.
مامان: مرسی که انقدر هوامو داری. باور کن اگه از من شیر نیاد می‌میرم. از بلوغم تا الان.
من: قربون مامان خوشگل حشریم برم. چقدر لذت بخشه خوابیدن خودم روی ممیات و خوابیدن کیرم توی کس خیس و گرمت.
مامان: خیلی. خیلی لذت بخشه. بخواب پسرم. بخواب که کلی کار داریم باهم. خدا رو شکر که خجالتت فرو ریخت فقط.
من: خجالت نبود. هنگ بود. هنوزم منگم به خدا. هنوزم باورم نمیشه.

(پایان)
*************
دوستان منتظر نظراتتون هستم و آخر هفته حتما به تک تک کامنتای پر مهرتون جواب میدم
ولنتاین مبارک پیشاپیش

به زودی هم منتظر داستان تک قسمتی"عادت‌های خوب" باشید.
     
  
مرد

 
علی و مامان الهام 1 !

داستان کاملا ساخته ذهن و فانتزی هست و هیچکدام از اتفاقات حقیقی نیست لذا دوستانی که قصد بی احترامی دارند باید بگم من فقط نویسنده ام و برای کسایی که این فانتزی رو دارند مینویسم پس خواهشا به خودتون احترام بگذارید و بی‌احترامی نکنید=). ]

سلام. داستان از این قراره که پدرم با پسر عموش کار میکرد و شغلشون دفتر فروش آجر و مصالح ساختمانی بود... علی پسر عموی پدرم هستش و حدود چهار سال ازش کوچیک تره (از پدرم)... علی 46 سالش هست یه مرد چهارشونه با سیبیل های مشکی و خوشتیپ از این آدمایی که کت و شلوار میپوشه و کفش های واکس زده و ساعت و ادکلن تلخ میزنه... پدرم هم اسمش سعید هست و یه ادم معمولی با تیپ رسمی کت و شلواری. پدرم بعضی روز ها با علی به خونمون میومد و باهم میرفتند توی اتاق ؛ هم سیگار میکشیدن هم حساب کتاب هاشون و برنامه ریزی هاشون رو انجام میدادن و پول ها و مدارک و توی گاوصندوق اتاق مخصوص بابا میزاشتند... بعد کارشون معمولا بگو بخند و سیگار کشیدن و چایی خوردنشون همیشه رو بود و حال میکردند من و مادرم هم توی سالن بودیم یا مادرم اکثرا توی اشپزخونه. مادرم براشون همیشه چایی با خرما یا بیسکوییت میبرد و هرازگاهی هم باهاشون توی اتاق یکم میخندید و میومد بیرون کنار من...

از مادرم بگم براتون.. یه زن قد بلند و تو پر با قیافه‌ی خوب و هیکل روی فرم و سکسی؛ نه چاق و شکم دار نه خیلی لاغر و قلمی ؛ سینه های 85 سفت و کون تو پر و نانازش.. اسمش الهامه و 43 سالشه خیلی سرسنگین و خوش برخورد ؛ مامان کارش توی خونه اشپزی و هراز گاهی خیاطی هست.. مامان کلاس خیاطی میرفته و خیاط خوبی به حساب میاد توی محلمون اکثرا زنای محل بخوان برای شوهر یا پسرشون لباسی چیزی بدوزن پارچه میخرن میدن به مامان الهام تا واسشون درست کنه.

نوبتی هم باشه نوبتی خوده منه که اسمم ارمینه و الان 19 سالمه... این داستان مربوط میشه به 8 سال پیش وقتی که من مدرسه میرفتم و اکثر اوقات تو کوچه با رفیقام فوتبال بازی میکردیم... مادرم هم همیشه طبق معمول توی خونه تنها بود و کارای خونه رو انجام میداد. یروز صبح داشتم میرفتم مدرسه. سر کوچه علی رو دیدم که وارد کوچه شد تا من رو دید کنارم وایساد گفت آرمین گفتم بله عمو؟
-مامان خونست؟
-اره عمو برای چی؟
-هیچی بابا گفت برم ازش یه چک هست بگیرم ببرم بانک خودش نمیرسید
- آها... مامان خونس میخوای همراهت بیام اگه کمکی ازم ساختس؟
یه لبخند قشنگ بهم زد و گفت نه عمو برو سر کلاست من خودم میرم میگیرم...و مراقب خودت باش
آخ... عاشق بوی ادکلن علی بودم همیشه توی تصوراتم به این فکر میکردم وقتی بزرگ بشم مثل علی لباس بپوشم و ادکلن های تلخ و مردونه بزنم... خلاصه رسیدیم به مدرسه و طبق معمول رفتیم سر کلاس مدرسه از خونمون فاصله زیادی نداشت... و رفت و امدم نهایتا ده دقیقه طول میکشید. وقتی از مدرسه برگشتم قیافه مامان خیلی توهم بود و اوقات نداشت رفتم پیشش و بغلش کردم گفتم چیزی شده؟ چرا عصبی هستی؟ اخه همیشه وقتی عصابش از دست بابام یا من خورد میشد همش همینجور بود.. بی حوصله بود و زیاد محل نمیداد ولی با این حال لپم رو بوسید و گفت چیزی نیست عزیزم و برو لباساتو عوض کن تا ناهار بخوریم.. بابام ظهرا خونه نمیومد و ناهار مامانم میزاشت براش با خودش میبرد اخه اکثرا توی کوره ها و سر ماشین های باربری بود و نمیرسید بیاد خونه ظهر ها.. خلاصه ناهارمون رو خوردیم و بهش گفتم مامان؟ علی صبح اومد؟ گفت اره اومد چک بگیره تو از کجا میدونی؟ گفتم سر محله دیدمش گفت اهان اره صبح اومد میخواست زود بره بانک به کاراش برسه گفتم اومد تو خودش یا براش چکو بردی گفت نه.. تعارف کردم اومد تو رفتم چکو بهش دادم و رفت منم گفتم اهان... گذشت تا شب شد و بابا اومد خونه ولی اونم اوقات نداشت.. تعجب کردم اخه همیشه منو بغل میکرد و باهم یکم حرف میزدیم ولی اینسری زیاد اوکی نبود و محل نمیداد لباساشو عوض کرد اومد شاممون رو خوردیم پای تلوزیون بودیم که مامان گفت سعید داستان چکه چی شد؟ میگفت هیچی چک برگشت خورده و زیاد اوضام اوکی نیست این یه مدت منم اونجا داشتم گوش میکردم و فکر کنم چک هایی که بابام داده به کوره دار ها و آجر اورده ازشون پول نشده و براش دردسر درست شده بود ولی خب من چون بچه بودم قضیه رو واس من تعریف نمیکردن کامل که چی شده و داستان از چه قراره بابا به مامان میگفت که اگه یوقت من کارم به دادگاه کشید و اینا و درد سر شد علی کارامو انجام میده و باهاش صحبت کردم قراره یجوری حلش کنیم. از حرفاشون فهمیدم پول کمی نیست بده کاریشون که بابا داره اینو میگه ؛ مگه نه بازم از این سابقه ها داشتن توی کارشون ولی پول مردم رو جور کردن مامان بیچارم هم دست پاچه شده بود هم بغض کرده بود میگفت سعید اگه پات به دادگاه بکشه برامون دردسر میشه بابامم با حالت غمگین و عصبی گفت میدونم خانوم ولی میگی چیکار کنم؟! خلاصه یکم باهم حرف زدن و بابا گفت بریم بخوابیم که فردا خیلی کارمون سخته.
من رفتم توی اتاقم و خیلی ناراحت بودم بخاطر بابام اخه بابا خیلی مرد خوب و مهربونی بود و چون بیشتر سهم شراکت هم از بابامه و چک ها به اسم بابا بوده بخاطر همین سراغ علی نمیرفتند... خلاصه فردا صبح رفتیم مدرسه و منم حالم خیلی گرفته بود سر کلاس معلم گفت چی شده آرمین سرما خوردی؟ گفتم اره اقا حالم خوب نیست... راستش حوصله مدرسه و درس رو نداشتم منو فرستاد پیش مدیر مدرسمون و قرار شد اجازه بدن امروز برم خونه... یه نگاه به ساعت دفتر کردم دیدم ساعت نه و نیم هستش مدیر گفت شماره مادرتو بگیر بهش بگم داری از مدرسه میری و منم گرفتم ولی مامانم تلفن رو جواب نمیداد گفتم اقا من خونمون نزدیکه مامانم حتما رفته خریدی چیزی که جواب نمیده میشه بزارید من برم؟ با من من و اکراه اوکی رو داد و گفت مراقب باش و سر راه جایی نرو مگه نه من میدونم با تو و یه راست میری خونه! منم گفتم چشم اقا و زدم بیرون از دفتر هم خوشحال بودم واسه پیچوندن مدرسه هم ناراحت بخاطر کار بابا... اخه میترسیدم همش ببرنش زندان سر محله که رسیدم ماشین علی رو دیدم که دم خونمونه وقتی درو باز کردم رفتم تو دیدم کفش‌های علی دم دره و حتما توی خونه هستند وقتی رفتم تو توی سالن کسی نبود رفتم طرف اتاق بابام که دیدم صدای صحبت کردن مامان با علی میاد ولی سعی کردم سر صدا نکنم که ببینم چی میگن و واقعا چ اتفاقی افتاده..
نزدیک تر که شدم دیدم مامان داره گریه میکنه...

- علی اگه سعید و ببرن زندان آبرومون میره...
- زن داداش من دارم تموم تلاشمو میکنم ولی خودت که میدونی یکی دو ریال نیست به هزار نفر زنگ زدم کسی حاضر نیست انقدر پول قرض بده
- مامانم دوباره زد زیر گریه گفت من حالا چه خاکی باید تو سرم بریزم به آرمین چی بگم؟ بگم باباتو میندازن زندان؟

از سوراخ قفل در نگاه میکردم... دیدم علی خیلی اروم دست مامانم و گرفت و گفت اروم باش زن داداش گریه نکن و همینجور که گریه میکرد مامانم اروم بغلش کرد و گفت من همه سعیمو میکنم.. فردا صبح میام اینجا دنبال مدارک و یسری چیزا از مامانم خواست واسش اماده کنه بیاد ببره.
من خیلی دلشوره گرفته بودم و ترس تموم بدنمو به لرزه انداخته بود مثل بچه ای بودم که توی شلوغی گم شده و نمیدونستم باید چیکار کنم. بخاطر اینکه نفهمن من گوش به در وایساده بودم سریع رفتم طرف حیاط و در خونه رو باز کردم و رفتم بیرون بلا فاصله برگشتم تو حیاط و درو محکم بستم. صدا زدم مامان؟
مامانم اومد دم در ولی چشماش یکم سرخ بود گفت آرمین مگه تو مدرسه نیستی گفتم چرا مامان یکم حالم بد بود مدیر اجازه داد بیام خونه گفت چرا به من خبر ندادن؟ گفتم بهت زنگ زد جواب ندادی گفت گوشی توی اشپزخونه بوده متوجه نشدم مامان. علی هم از در ورودی اتاق بیرون اومد و یسری برگه هم دستش بود و گفت زن داداش من بیشتر این مزاحمت نمیشم فقط مدارک هایی که گفتم رو واسم اماده کن و همینجور که کفش هاشو پاش میکرد به من گفت مرد بزرگ در چه حاله؟ میبینم برگشتی خونه گفتم اره عمو حالم خوب نبود اومدم خونه... اومد طرفم و دستشو گزاشت روی شونم گفت میخوای بریم قرصی چیزی واست بگیرم؟ گفتم نه عمو خستم یکم میخوام میخوابم بهم لبخند زد و گفت باشه فداتشم برو بخواب و از مامانم خداحافظی کرد و رفت...
به مامان گفتم علی چیکار داشت مامان دوباره بغض کرد ولی جلو خودشو گرفت و گفت چیزی نیست مامان دنبال مدارک بابات بود واس کارشون گفتم مامان چیزی شده؟ گفت نه پسرم و برو توی اتاقت بخواب. وقتی رفتم توی اتاق همش به این فکر بودم که چرا علی مامانمو بغلش کرد مامان که خیلی سرسنگین باهاش برخورد میکرد همیشه و این تضاد همش توی ذهنم میگذشت... از طرفی فهمیده بودم بابام توی دردسر افتاده و احتمال زندان رفتنش بالاس چون حتی اونشب خونه هم نیومد و من فهمیدم. خلاصه با خودم گفتم فردا علی گفته میاد اینجا و برای اینکه بفهمم قضیه از چه قراره نباید برم مدرسه و همش تو فکر پیچوندن کلاس بودم فقط دعا میکردم علی ساعت هفت صبح اینجا نباشه که بتونم یجور قبل اومدنش بپیچونم یجایی قایم بشم...
فردا صبح وقتی مامان توی اتاقش خواب بود ازش خداحافظی کردم در خونه رو باز کردم و دوباره بستم و سریع رفتم به سمت انباری توی حیاط که مامان فکر کنه من رفتم... حدود ده دقیقه بعد دیدم صدای دمپایی میاد که رفتم روی گونی های توی انباری و دیدم مامانه داره میره طرف دستشویی بعد چند دقیقه هم اومد بیرون و رفت توی اتاق. با خودم گفتم خدایا نکنه علی بخاد ساعت نه یا ده بیاد اینجوری توی انباری کونم پاره میشه که...
همینجور که توی این فکرا و حرفا بودم طرفای ساعت هشت ده کم بود که صدای ماشین علی رو شنیدم که در خونمون نگه داشت.. در زد مامان اومد در رو باز کرد و سلام و احوالپرسی کرد . مامانمم یه چادر سفید سرش بود و یسری برگه مرگه و پرونده دستش بود و گفت بفرما علی اقا اینم مدارکی که خواسته بودید علی یکم من من کرد گفت ارمین که خونه نیست؟ مامان گفت نه و علی گفت میشه بیام تو باید باهم حرف بزنیم مامانم هم گفت بفرمایید..
وقتی رفتن تو من میخواستم برم پشت در ببینم چی میگن که گفتم شاید اصلا توی اتاق نرفتن توی سالنن یکم فکر کردم گفتم اگه بتونم از پنجره اتاق خودم برم تو و اونجا قایم شم هم بهتر حرفاشون رو میشنوم هم میتونم نگاشون کنم چون بالا در اتاق من یه شیشه مستطیل شکل هست که توی سالن از پشت مبل ها پیداس ولی از شانس بدم پنجره اتاقم از تو باز و بست میشه قفلش و تیرم به سنگ خورد... تو همین فکرا بودم که دیدم باز صدای گریه مامان میاد و دیگه دلو زدم به دریا گفتم نهایتش میفهمن من اینجام میگم حالم خوب نبود برگشتم خونه؛ وقتی رفتم پشت در لای درو باز کردم دیدم علی کنار مامانم نشسته و دست مامانم و گرفته مامان میگفت ینی هیچ جوره با سند هم نمیتونه بیاد بیرون؟ علی گفت زن داداش خیلی برش دارن این ادما و رضایت نمیدن تا پولشون رو کامل نگیرن. سند هم قبول نمیکنن ازمون و میگن تا پولو ندیم نمیزارن بیاد بیرون.

مامان باز شروع کرد گریه کردم و گفت خدایا چیکار کنم که دیدم علی سر مامانم رو گرفت و همینجور ک نشسته بود گزاشت رو سینه های مردونش و نوازشش میکرد مامانم چادرش افتاده بود روی شونش و اصلا توی این حال و هوا نبود که پیرهن زیرش آستین کوتاهه و سرش بازه و الان توی بغل علی داره گریه میکنه.. علی هم دست مامانمو گرفته بود و سرشو نوازش میکرد و منم در یک حس خلأ مشغول نگاه کردن به مامان و حرکت های علی بودم.... مامان اروم تر که شد علی بهش گفت من کنارتم الهام و هرکار از دستم بر بیاد برای سعید میکنم و تو خواهشا الان باید گریه زاری رو بزاری کنار و بیشتر مراقب ارمین باشی بعدشم الهام؛ سعید که دزدی نکرده یا کلاه برداری که نکرده این مشکلات تو همه کارا هست و اصلا نگران نباش به بقیه هم بگو سعید یه مدت خارج کشور بخاطر قرارداد با کارخونه هاست و به کسی نمیخاد بگی با حرفای علی منم آروم شدم واقعا چه برسه به مامانم... مامانم همینجور ک تو بغل علی بود سرشو گزاشت روی سینش و گفت واقعا نمیدونم چجوری ازت تشکر کنم علی... مرسی و علی هم پیشونی مامانمو بوسید و سریع بدون اینکه منتظر واکنش مامانم بمونه بلند شد و مامانم یکم توی شوک بود... علی گفت من باید برم برسم به کارای دفتر و خیلی کار دارم تا نیومدن منم ببرن اجازه هست الهام خانم من مرخص شم؟ مامانم یکم خندید و گفت بازم ممنونم ازت و یجوری برخورد میکرد انگار خوشش میومد علی آرومش کنه و از بوسیده شدنش هم توسط علی ناراحتی یا عصبانیت توی چهرش نبود که هیچ برعکس خیلی هم حس کردم بهتر و پر انرژی تر شده بود...

علی خداحافظی کرد و منم سریع پریدم سر جام توی انباری و منتظر بودم برن تا اوضاع یکم اروم تر بشه و بعدشم که علی رفت از خونه زدم بیرون به سمت مدرسه... ساعت ده ربع کم بود... و میتونستم بهانه کنم خوابم برده زنگ اول رو و رفتم مدرسه و با خایه مالی مدیر و معلم راهم دادن سر کلاس...
IG: fem__.boy | 💋💦
     
  
صفحه  صفحه 109 از 149:  « پیشین  1  ...  108  109  110  ...  148  149  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Incest Sexy Story - داستان های سکسی با محارم

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA