انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 110 از 149:  « پیشین  1  ...  109  110  111  ...  148  149  پسین »

Incest Sexy Story - داستان های سکسی با محارم


مرد

 
علی و مامان الهام 2
(داستان کاملا ساخته ذهن و فانتزی هست و هیچکدام از اتفاقات حقیقی نیست لذا دوستانی که قصد بی احترامی دارند باید بگم من فقط نویسنده ام و برای کسایی که این فانتزی رو دارند مینویسم پس خواهشا به خودتون احترام بگذارید و بی‌احترامی نکنید=). ]

...حدود دو هفته گذشت و حکم اومد واس بابام که پنج سال واسش زندان بریدن و تا پول رو کامل ندیم رضایت نمیدن برای آزادیش... طی این مدت کارای بابا به عهده علی بود و رفت و امدش به خونمون بیشتر شده بود ماهم چندباری رفتیم با مامان ملاقات و بابا می‌گفت دیگه چاره ای نیست و فعلا باید ساخت با شرایط تا علی پولشو یجوری ردیف کنه... توی این یه مدت حال مامان برعکس روزای قبل خیلی بهتر شده بود و واسم تعجبی بود... نه به روزای اول که بخاطر فهمیدن چکا گریه میکرد نه به الان که پنج سال بریده بودن و خیلی عادی رفتار میکرد... مامان چند وقتی بود خیلی سرش توی گوشی بود و موقعی که با گوشی ور میرفت من هرازگاهی نگاش میکردم و میدیدم که داره میخنده حدس زدم که با یکی چت طولانی میکنه ولی نمیدونستم کی اخه خاله و عمم و اینا خونشون بهمون نزدیک بود بخاطر همین شک کردم که کی میتونه باشه؟ ولی سعی کردم بیخیال باشم اخه از این عادتا نداشتم گوشی کسیو چک کنم ولی خب هرسری میدیدم مامان بیشتر سرش توی گوشیه و بیشتر خوشحاله ظاهرا... کم کم داشتم وسوسه میشدم گوشی مامان رو چک کنم ولی خب از طرفی میترسیدم بفهمه و دعوام کنه ملاقاتی بعدی که رفتیم بابا می‌گفت به علی گفتم هواتون رو داشته باشه و طی مدتی که من رفتم زندان علی واستون مایحتاج رو فراهم میکنه و می‌گفت اینجا حوصلش سر نمیره بخاطر اینکه توی اشپزخونه کار میکنه و سرش گرمه مامانم براش ابراز دلتنگی میکرد ولی من میفهمیدم زیاد از ته دلش نیست... چند وقتی گذشت و علی بیشتر میومد سراغمون و واسمون چیز میورد واسم هرسری لواشک و پفک و اینا میخرید و بگو بخندشون با مامانم رو بود گذشت تا تابستون... من مدرسه نمیرفتم و خاله و عمه هامم میدونستن بابا زندانه همش میومدن خونمون و میگفتن ارمین اگه کسی ازت پرسید بابات کجاس نگی زندانه هااا بگو خارج کشور سفر کاری داره.. منم میگفتم باشه و گوش میدادم حرفاشون رو در هفته چند روزی با مامان میرفتیم خونه خاله و عمه و اونجا بودیم یروز دیدم مامان بعد اینکه گوشیشو قفل کرد و درحالی که میخندید گفت ارمین مامان من میرم حمام و بیام؛ گفتم باشه مامان جون.. ده دقیقه بعد اینکه رفت و خیالم راحت شد که بگا نمیرم رفتم سرگوشیش و دیدم اخرین چتش با علیه... خیلی تعجب کردم اخه علی که رفت و امدش به خونمون زیاد بود چرا مامان باید باهاش انقدر چت کنه و اینکه چرا همش داره میخنده؟ رفتم پیام های بالایی شون رو خوندم دیدم خیلی باهم راحت شدن و علی به مامانم دیگه نمیگفت زن داداش و همون الهام صداش میکرد خب راستش واس منی که این جو رو تازه دیده بودم عجیب بود رفتم دیدم علی بعضی جاها درباره مشتری هاشون حرف زده و از کلماتی مثل کصخل و کصکش و اینا استفاده کرده و مامانم هم در جوابش میخندیده...
آخه خدایا.... مامان من که انقدر سرسنگین بود و با کسی کلا گرم نمیگرفت چرا باید با علی اینجوری رفتار کنه؟
یه ماهی همینجوری میگذشت و منم هرازگاهی گوشی مامان رو چک میکردم ولی حرفاشون کثل قبل بود...من اکثرا توی کوچه با رفیقام عصرا فوتبال بازی میکردیم و از ساعت چهار یا پنج که میرفتم بازی؛ ساعت هفت و هشت برمیگشتم خونه و مامان توی اون تایم غذا درست میکرد و کارای خونه رو میکرد یشب وقتی مامان خوابید و مطمئن شدم که بیدار شدنش واس فردا صبحه گفتم برم گوشیش رو بردارم ببرم توی اتاقم و پیام هاشونو کامل بخونم... ولی اینبار دیدم مامانم هم یاد گرفته و توی صحبت هاش فحش هایی مثل کصخل و مادرجنده استفاده میکنه کم کم دیدم پیام هاشون خیلی صمیمی تر شده و بهم عزیزم و اینا میگن... ولی بجز اینا چیزه خاصی نبود که مثلا خیلی بخام شاخ در بیارم... چند روز بعد از این ماجرا علی اومد خونمون و من پای تلوزیون بودم علی واسم بستنی و پفک خرید و مامان کلی ازش تشکر کرد بعد ده دقیقه علی رفت تو اتاق بابام و گفت زن داداش یه لحظه میای اینجا؟ مامانم رفت توی اتاق و برعکس دفعاتی که میرفت در رو باز میزاشت این سری در اتاق رو بست چند دقیقه ای گذشت من دیدم از اتاق صدایی نمیاد رفتم یواش یواش پشت در اتاق و از سوراخ قفل در دیدم مامان توی بغل علیه و علی داره کمرشو نوازش میکنه همینجوری توی بغلش مادرم ازش جدا شد و انگشتش رو گزاشت روی بینیش که ینی علی ساکت باشه و داشت میومد سمت در من سریع پریدم جلو تلوزیون دراز کشیدم و شروع کردم پفک خوردن مامان گفت ارمین عمو میخاد مدارک بابا رو چک کنه و منم باید کمکش کنم تو بشین پای تلوزیونت و اگه کاری داشتی از همینجا صدام بزن تا ما حواسمون به کارموم باشه و بعدم اومد لپمو بوسید و رفت توی اتاق و درو بست من یکم بعد تر رفتم چهار دست و پا پشت در و رو زانو نشستم و از توی سوراخ شروع کردم به دید زدن دیدم مامانم چادر سفیدش رو انداخته و با یه پیرهن استین کوتاه زرشکی و ساپورت سبز رنگش توی بغل علیه حرکات دست علی از روی شونه های مامانم شروع میشد و تا گودی کمرش ادامه پیدا میکرد مامانم هم سرش روی سینه های علی بود و هیچ حرکتی نمیکرد فقط با دستاش علی رو سفت چسبونده بود به خودش... نمیدونم چرا ولی با دیدن اینکه علی با اون تیپ مردونه و عطر تلخش مامانمو بغل کرده و داره میمالتش خیلی خوشم اومد و کیرم شق شده بود در عین حال استرس شدیدی داشتم واس اینکه نکنه بفهمند من دارم میبینم و برام درد سر بشه خلاصه دیدم علی کم کم داره حرکت دستاش عجیب تر میشه... دستشو تا روی کون مامانم میبرد و میورد بالا و مامانم هم اروم تو بغلش میخندید و در گوشش حرف میزد. نمیدونم مامانم بهش چی گفت ولی علی در کثری از ثانیه دستشو گزاشت رو ممه های مامان و لباشو گزاشت روی لباش و شروع کرد با ولع خوردن و مامانم هم دستشو گزاشت یهو رو کیر علی و فشار میداد توی اون لحظه استرس و ترس داشت تموم چهار ستون بدنم رو میلرزوند ولی نمیتونستم نگاه نکنم... خیلی واسم جذاب و تحریک کننده بود که مامانم داره کیر علی رو میماله بعد که علی خوب لبای مامانمو خورد میخاست زیپ شلوارشو بکشه پایین که مامان دستشو گرفت و اشاره کرد به دیوار که یعنی الان وقتش نیست ارمین اینجاست خبر نداشت پسرش داره جندگیشو تماشا میکنه علی بهش گفت الهام دارم اتیش میگیرم مامان اروم در گوشش یچی گفت و علی یهو خوشحال شد گفت یهو گفت
-فردا عصر؟
-مامانم سرش رو در جواب علی تکون داد
علی هم کون مامانم و فشار داد و بهش گفت فردا حسابتو میرسم الهام خانوم... مامان چون پشتش به من بود نفهمیدم چی به علی گفت ولی علی رو میدیدم که فقط قربون صدقش میرفت.
دیگه دیدم دارن جمع و جور میکنن منم رفتم سر جام و ادامه دادم به تلوزیون نگاه کردنم یهو دیدم صداشون بلند شد که مامان گفت چیز دیگه ای که نیست؟
علی گفت نه زنداداش همیناس و اومدن بیرون کمی بعد علی خداحافظی کرد و رفت و منم تو این فکر بودم که آره خیلی داری ادای ادم خوبارو در میاری و انگار ن انگار الان داشتی مامانمو میخوردی و دقیقا همین حس به مامانم که داشت جندگی میکرد برای علی و داشت حال میکرد با کیرش.
چند باری هی میزد به سرم که به روش بیارم و بهش بگم دیدمتون ولی راستش خودمم خوشم میومد و سعی کردم خودمو با شرایط وفق بدم و فقط دید بزنم اونشب مامان تا دیروقت روی مبل خوابیده بود و سرش توی گوشی بود. گفت ارمین مامان بسه دیگه وقت خوابته تلوزیون رو خاموش کن برو بگیر بخواب. تلوزیونو که خاموش کردم مامانی گوشیش رو قفل کرد گزاشت رو شکمش و صدام کرد وقتی رفتم پیشش منو بغلم کرد و لپمو بوسید و گفت دوست دارم پسر گلم. منم لپاشو بوس کردم و رفتم سمت اتاقم مامانم برعکس شبای دیگه رفت تا توی اتاقش بخوابه.. اخه این یه مدت همش توی سالن جلوی تلوزیون میخابید. بدجور زده بود به سرم برم گوشیش رو چک کنم... امشب حتما باید چتشون با چتای قبلی فرق کنه از طرفی تعجب کردم اینا که حرفای سکسی نداشتن چجوری امشب یهو انقدر داشتن همو میمالیدن و میخوردن هرجور بود تا ساعت سه شب بیدار موندم تا فقط مامان کامل خوابش ببره برم سر گوشیش اتاق مامان رو به روی اتاق من بود دقیقا درو یواش باز کردم دیدم خوابیده و گوشیش بغلش توی شارژه رفتم یواش گوشیش رو برداشتم و اومدم توی اتاقم و رفتم سراغ تاریخچه تماساش با علی و دیدم بله... تماساشون کمتر بیست دقیقه نبوده باهم بعد اینکه تماس هاشون رو چک کردم رفتم سراغ چت هاشون و دیدم به به علی اقا خیلی شیک و مجلسی مخ مامانمو زده؛ رفتم سر پیام های اولشون از امشب به بعد
علی- سلام عزیزم
مامان- سلام علی اقای وحشی
-چطوری خانومی؟
- بهتر این نمیشم
-ای جونم چرا؟
-خب دیگه باید از شما پرسید اینو!
- دوستش داشتی؟
-چیو؟
-خودت بگو الهام خانم؛ میخوام از خودت بشنوم
-همون که کلفت بود؟
-خب اونکه کلفته اسم داره
-اسمش چی هست؟
-کیر کلفت من
-اخ جونم قربونش برم
-درد و بلای کص و کونت تو سر کیرم
-خخخخخخخ
م-تو هم بلخره عشقاتو گرفتی هااا
ع-اووووف کدوم عشقام؟
-ممه هام و همونی که همیشه میگفتی دوست داری روش بخوابی
- قربون کون خوشگل و نرمت برم الهام جونم که عاشق اینم روش بخوابم
-علی یچی ازت بخوام واسم میفرستی؟
-چرا نفرستم عزیزم تو جون بخاه
- من کیر میخوام
- میدمش بهت عزیزم فردا از خجالتش در بیای
-خب میشه عکسشو بفرستی ببینمش؟
-اره عشقم...
تعجب مامانم رو بعد پیامی که پاک شده بود دیدم و قند تو دلش اب شده بود و قربون صدقش میرفت و میگفت خییلی خوش تراش و کلفته ولی همونجوری که گفتم پیام پاک شده بود... پایین تر علی هم عکس کص مامانمو خواسته بود که اونم پاک شده بود از توی چتشون؛ خورد حسابی توی ذوقم ولی خب گفتم اگه مامان از کصش عکس گرفته شاید هنوز تو گالری گوشیش باشه سریع رفتم توی گالریش و لاس زدنشون رو بیخیال شدم به حدی حشرم بالا زده بود که فقط دلم میخواست با عکس کص مامانم و جندگی هاش توی چت جق بزنم رفتم سمت گالریش ولی دیدم نه ظاهرا همه رو پاک کرده ولی به ذهنم رسید که یه موقع عکس هارو مخفی کرده از توی گالریش رفتم سراغ هیدن فایل هاش و دیدم به به اولین عکس که کاور اون فولدر بود عکس کص بود
یه کص سفید و کمی تیره ولی بدون چوچول عکسارو میزدم جلو و هی عکسای جدید تری میدیدم ولی باورم نمیشد کص مامان باشه ولی رسیدم به عکسی که با دست لای چاک کصش رو‌ باز کرده و عکس داده از ظرافت دست و شکل ناخن های خوشگلش مطمئن شدم که کص مامان خودمه ولی هرچی تو اون فولدر گشتم هیچ عکس کیری نبود حدود نه تا عکس بود همشم از کص مامانم بود که گفتم همه رو واس علی اقا فرستاده حتما.... کیرمو در اوردم و میمالیدمش روی صفحه گوشی مامان و تصور میکردم کیره من روی کص مامانیه اخخخخخخخ چه حالی میداد کیرم داشت اتیش میگرفت و یه جق حسابی با عکس های کصش و حرفای سکسیش توی چت با علی زدم و رفتم گوشی رو گزاشتم سر جاش و فقط به این فکر میکردم که فردا قراره مادرم گاییده بشه و خیلی. هیجان و استرس داشتم....
IG: fem__.boy | 💋💦
     
  
مرد

 
علی و مامان الهام 3 !

(داستان کاملا ساخته ذهن و فانتزی هست و هیچکدام از اتفاقات حقیقی نیست لذا دوستانی که قصد بی احترامی دارند باید بگم من فقط نویسنده ام و برای کسایی که این فانتزی رو دارند مینویسم پس خواهشا به خودتون احترام بگذارید و بی‌احترامی نکنید=). ]

... اونشب با هزار فکر و خیال خوابم برد صبح حدود ساعت ده بود مامان صدام کرد گفت ارمین تو دیگه نمیخوای بلند بشی؟ پاشو دیگه! منم بزور چشامو باز کردم و از تخت اومدم بیرون و رفتم طرف دستشویی دیدم مامان انگار صبح زود بیدار شده خونه رو تمیز کرده و جارو کشی و این کارای زنونه موقع اومدن مهمون... با همون چشای خواب آلود بهش گفتم مهمون داریم؟ گفت نه دیدم خونه مثل بازار محله دارم تمیزش میکنم. تو دلم گفتم اره جون عمت واس علی اقا و کیرش که غش میکردی داری این تشریفاتو فراهم میکنی. رفتم اب به دست صورتم زدم و اومدم بیرون وقتی اومدم بیرون مامان گفت من میرم حمام و بیام گفتم باشه... وقتی رفت حمام رفتم توی اتاق مامان ؛ اتاق مامان مثل اتاق خودم بالای درش یه شیشه مستطیل مانند بود ولی اتاق مامان بابا یه روزنامه خیلی کهنه زده بودن روی شیشه که توی اتاق پیدا نباشه اخه اینجوری بود که از اتاق من که نگاه میکردی اونجارو کل اتاق مامان بجز پشت در پیدا بود خلاصه من روزنامه رو کندم از پشت شیشه چون میدونستم زیاد توی چشم نمیزنه ؛ مامانمم انقدری استرس داشت و کل وجودش تو کف کیر علی بود که مطمئن بودم متوجه شیشه اتاق نمیشه... از طرفی یه نردبان تاشو تو انباری داشتیم اوردم گزاشتمش زیر تخت و قفل پنجرا اتاقمم باز کردم و جا مدادی‌‌م روهم گزاشتم پشت پنجره که باز نشه مامان بیاد ببنده و زیر پنجره هم یه بالش گزاشتم که وقتی از حیاط اومدم پنجره رو باز کردم صدای افتادن جامدادی بگام نده... انقدر دقیق و روی حساب کتاب عمل کردم که حتی پشمای خودمم ریخته بود همش تو فکر این بودم ایا چیزی هست بتونه بگام بده که نقشم بهم بریزه؟ تو همین فکرا بودم که مامان از حموم اومد بیرون ساعت حدودا یازده و نیم دوازده شده بود... منم کلی استرس گرفته بودم واس امروز. وقتی مامان لباساشو پوشید اومد توی اشپزخونه خیلی شنگول بود و منم با یه حرف شنگولی و خوشحالیش رو هزار برابر کردم...
من- مامان؟
مامان- بله؟
- میشه مامان من عصر برم استخر با بچه ها؟
( انگار دنیا رو بهش داده بودن )
مامان- اره پسرم چرا که نه؟
- میشه بهم پول بدی؟
مامان رفت سر کیفش و سی تومن بهم داد اونسال سانس استخر توی شهرما 15.10 تومن بودن ولی بهم سی تومن داد و گفت برو تا ساعت هفت و هشت خوش بگذرون با دوستات و یکم بیشتر بازی کنید منم الکی یعنی خیلی خوشحال شدم بغلش کردم گفتم بهترین مامان الهام دنیایی. ساعت نزدیک سه بود که دیدم مامان سرش توی گوشیه و داره چت میکنه.. فهمیدم داره خبر خوشحالی رو به علی میده که آرمین نیستش خونه از ساعت چهار به بعد من رفتم سر کمدم توی اتاق و کلید قفل در اتاقم رو برداشتم و گزاشتم توی جیبم؛ میخواستم وقتی برگشتم توی اتاق درو قفل کنم... خیلی میترسیدم از بگا رفتن.. ساعت سه و نیم شد رفتم اتاق مامان دیدم روی لبه مبل نشسته داره به ناخن های خوشگل پاهاش لاک بنفش میزنه دیدم الان که توی اتاقه بهترین موقع برای رفتنه که نیاد بدرقم کنه تا دم در رفتم اتاقش بهش گفتم من میرم دنبال بچه ها که جمع بشیم بریم استخر و بوسش کردم و سریع ساکمو انداختم روی شونم و گقتم خداحافظ مامان. مامانم گفت مراقب باش پسرم منم رفتم در خونه رو یجور ک صداشو بشنوه باز کردم و محکم زدم بهم تا درو بستم اروم رفتم طرف انباری و ساکمو انداختم زمین و کلید های اتاقمو دستم گرفتم و منتظر بودم تا علی بیاد... حدود نیم ساعت یا چهل و پنج دقیقه نشسته بودم توی انباری تا علی بیادش...! دیگه داشتم کم کم خسته میشدم که حس کردم صدای ماشین علی رو میشنوم توی محل.. تا ترمز کرد استرس کل وجودمو گرفت همش تو فکر این بودم علی قراره چجوری مامانمو بکنه. علی در زد ولی یه لحظه یچیزی دیدم کیرم همون ثانیه اتیش گرفت وااااایییی خداااا چی میدیدممممممم
آخخخخخخ دیدم مامان الهام لباس های عروسی رفتنش رو پوشیده؛ یه لباس بلند آبی که تا زانوش میومد و پاهای سفید و لاک های بنفشش اوووووووففففف با پابند و چقدددددر سکسی شده بود قیافه‌ش هم که اصلا نگم براتون ارایش صورت کامل و سکسی با رژ لب قرمز و موهاشم بسته بود مثل عروس ها دستاشم لاک خورده و خوشگل این تیپ سکسی و اندامش فقط یه کفش پاشنه بلند جلو باز میخواست که اونم پوشیده بود. انقدر سکسی شده بود که تموم بدنم داشت اتیش میگرفت.
وقتی اروم لای در رو باز کرد دیدم علی ماشینشو چسبونده به در... ظاهرا میخواست ماشینو بیاره تو حیاط که کسی متوجه نشه خونمونه. مامان درو واسش باز کرد و پشت در قایم شد که کسی از همسایه ها با اون تیپش نبینتش وقتی علی ماشینو اورد تو مامان درو بست و علی از ماشین پیاده شد اووووف چه تیپ خفنی...

یه پیرهن دکمه ای سورمه ای یه یقه هاشم باز شلوار مشکی و ساعت و کفش مجلسی موهاشم زده بود بالا و خیلی جنتل من و مردونه؛ خب علی مجرد بود و خیلی به خودش میرسید بوی ادکلنش هم که تا انباری میرسید و منو مست کرد... وقتی مامانمو دید دستشو محکم زد رو پیشونیش و سریع رفت تو بغلش و محکم چسبید به لبای سکسی مامانم آخخخخخخ چقدر داشتم از اینکه لبای مامانمو میخوره لذت میبردم تمام سلول های بدنم داشت میسوخت از شهوت علی دست مامانو گرفت و کشیدش سمت اتاق صدای تاق تاق کفشای مامانم کل حیاط خونه رو پر کرده بود وقتی رفتن تو من میخواستم برم سمت اتاقم که دیدشون بزنم وقتی توی سالن هستن ولی ترسیدم وقتی رد میشم بفهمن بخاطر همین اروم اومدم بیرون و رفتم طرف در اتاق از لای در خیلی سوسکی داشتم تورو نگاه میکردم اخخخخخ جووونم بهترین لحظه دنیا بود مامانی خوابیده بود وسط سالن و پاهاشو حلقه کرده بود دور کمر علی هنوز کفش هاش هم از پاش در نیورده بود علی هم خوابیده بود روی مامان و کیرشو فشار میداد بین باهاش و با ولع داشت مامان الهامم و میخورد. میخواستم برم تو اتاقم ولی گفتم حالا که پشتشون به سمت دره و منو نمیبینن فعلا از همینجا لذت میبرم خلاصه دیدم علی از لبای مامان جدا شد و دکمه های پیرهنشو در اورد و پیرهنش رو انداخت رو مبل بغلش و دوباره خم شد روی مامانی اوووووف انقدر تحریک شده بودم ک اگه به کیرم حتی نگاهم میکردم ارضا میشدم علی کمر مامانم رو گرفت و بلندش کرد تکیش داد به دیوار اخخخخ قربون اون تیپ ‌و هیکل سکسیش برم که کیر هر مردی رو راست میکرد. علی زیر گلوی مامانم رو گرفت و لباشو میخورد و اون ممه های خوشگلش رو خیلی وحشی چنگ میزد وقتی از لبش جدا شد گفت الهام امروز میخوام جر بدم کص تنگ و خوشگلتو و محکم ممه های مامانی رو فشار داد مامانم هم از شدت درد هم از لذت یه جیغ زنونه شهوتی کشید که جیگرم حال اومد اووووف چقققدر اون لحاظات سکسی بود؛ دیدم علی داره مامانمو میبره سمت اتاقشون منم دیدم بهترین فرصت الانه سریع از پنجره رفتم تو و خیلی اروم پنجره رو بستم کلید اتاقمو در اوردم و درو از تو قفل کردم همین حین صدای ناله های مامان و حرفای سکسی شون رو میشنیدم که میگفت کصم کیر میخواد علیییییی آخخخخخ جررررر بده کص تنگمووو سریع چهارپایه گزاشتم پشت در و رفتم بالا از لای پنجره خیلی سوسکی نگاه میکردم ولی برخلاف تصوراتم حتی در اتاق روهم نبسته بودن اینجوری هیچ مانعی نبود بتونه جلوی دیدن کص دادن مامانم رو بگیره اوووف علی نشست جلوی پای مامانم ساق پاهاشو بوس کرد و پاهای خوشگلش رو از کفش در اورد و کفشاشو انداخت دم در. مامان و هولش داد روی تخت و لباس خوشگلش رو از زانوهاش تا شکمش کشید بالا یه شورت سفید توری محشر پاش بود علی شروع کرد از کف پاهاش بوسیدن و خوردن پاهاش تا رونای قشنگ و خوشگلش و مامانم رو تخت دراز کشیده بود و از لذت داشت شکم و کمرشو میداد بالا و سر علی رو فشار میداد سمت خودش علی بلند شد وایساد و دست مامانمو گرفت نشوندش روی تخت بند های لباسشو از شونش داد پایین تا از دستش در بیاره و لختش کنه مامانمم زیپ پشت لباسشو کشید پایین تا به علی توی لخت کردنش کمک کنه وقتی علی مامانمو لخت کرد اوووووووف دیدم یه سوتین سفید توری ست با شورتش پوشیده علی مامان الهامو نشوند جلوی خودش روی زانو و مامان حمله کرد سریع به سمت زیپ شلوارش و داشت کمربندش رو باز میکرد علی هم داشت سر مامانو میکشید سمت کیرش اوووف وقتی شورت علی رو داد پایین یه کیر کلفت 18.19 سانتی خوش تراش افتاد بیرون مامان با گفتن جوووووون عطش حشر علی رو بیشتر کرد و علی کیرشو گرفت کرد تو دهن مامانم؛ مامان تخمای علی رو با دستای خوشگلش گرفته بود و اروم داشت میمالید... علی با کیرش تلمبه میزد تو دهن مامانم و با هر تلمبه کیرشو بیشتر توی دهن مامان فرو میکرد وقتی خوب دهن مامانمو گایید و کیرش به نهایت شق بودن رسید مامانو بلند کرد و انداختش روی تخت و رفت خوابید روش اووووف کیرشو از جلو گزاشت لای پای مامانم و با ولع لب و گردن مامانمو میخورد همینجور که میخورد اه و ناله های مامان از حد طبیعی گذشته بود و به جیغ های ظریف تبدیل شده بود علی سینه های خوشگل مامانو از سوتینش در اورد و نوک ممه های قهوه ایشو میمکید و گاز می‌گرفت کم کم شکمشو خورد و اومد سمت کص خوشگل مامانی وقتی رسید به شورتش با دندون شرتشو گرفت و داشت شورتشو در میورد مامانم کون گوشتیش رو از تخت بلند کرد تا عای شورتش رو در بیاره وقتی شورتشو از پاش کشید پایین و کص مامانو دید یه اسپنک رو کص مامان زد گفت جنده کصتو واس من اماده کردی؟ مامان با اه و ناله می‌گفت کصمو جر بده علی کیر میخواااااممممم علی کف پای مامانو گزاشت روی سینش و با دست روی پا و ناخناش و لمس میکرد و میگفت کیر میخوای جنده؟ مامان میگفت اوووف اره کیر ترو میخوام علی می‌گفت کیرمو میکنم تو وجودت تا جیگرت حال بیاد پاهای مامانو انداخت روی شونه هاش و رفت با دهن سمت کصش و شروع کرد مثل وحشیا با ولع کص مامانمو بخوره و چوچولشو نشگون بگیره مامان دیگه اختیار جیغاش دست خودش نبود و جیغ میکشید می‌گفت دارم میمیرم علی بهم کیر بده آخخخخخخخخخخخخخخخخخ علی میگفت جووونم خانومممممم دوست داری کص خوشگلتو برات لیس میزنم؟ مامان میگفت عاشقشمممم.... خخخخییلی دوست دارممممم علی بلند شد روی زانوش نشست و رفت جلو کیرشو گزاشت روی کص مامان و کیر کلفتشو میزد روی کص مامانم و مامانمم فقط داشت اه و ناله میکرد و میگفت علی ترو خدااااا.... ترو خدا منو بکن دارم میمیرم آییییییی اوووووففف علی ی تف انداخت رو کص مامانم و سر کیرشو لای چاک کص مامانم میکشید بالا پایین مامان دیگه دیوونه شده بود پاهاشو رور کمر علی حلقه کرد و کشیدش سمت خودش کیر علی رفت تو کص مامانم یهو از تموم وجودش جیغ کشید گفت مححکم بکن علییییییییی دارم میمیرممممم علی هم مثل وحشیا دستشو گزاشت اینطرف و اونطرف بدن مامان و شروع کرد خیلی سنگین و عمیق توی کصش تلمبه بزنه هنوز چیزی از تلمبه های علی نگذشته بود که دیدم مامانم شکمش و کمرشو از تخت بلند کرد و پاهاش از کمر علی رفت سمت هوا و شروع کرد به جیغ زدن و لرزیدن؛ علی وقتی دید مامان ارضا شده تلمبه های محکم تری توی کصش میزد تا نهایت لذت رو ببره از ارضا شدنش وقتی مامان یکم شل شد علی کیرشو از کصش کشید بیرون و چنتا ضربه با کیرش زد رو کص مامان و بهش گفت چطور بود جنده دوست داشتی؟ مامانم با همون صدای غرق در شهوتش سرشو تکون داد گفت بازم میخوام علی ادامه بده اوووووف خون بدنم شده بود مثل گدازه آتشفشان انقدر حشری شده بودم از اینکه مامانم داره زیر کیر حال میکنه که دست به کیرم میزاشتم آبم میومد ولی نمیخواستم جق بزنم که حسم کم‌رنگ بشه دلم میخواست تا اخر سکسشون با این حد از لذت و کنجکاوی نگاه کنم... علی پاهای مامانو انداخته بود روی شونه هاش و محکم و عمیق کصشو جر میداد مامانمم زیر کیرش داشت لذت میبرد فقط حدود پنج دقیقه تو اون حالت تلمبه زد و کیرشو از کص مامانم کشید بیرون و رفت زانو هاشو گزاشت این طرف اونطرف سینه های مامانم و کیرشو گزاشت تو دهن مامان اوووف مامانم با یه دست کیر علی رو و با دست دیگه تخماشو میمالید علی هم از جندگی مامانم نهایت لذت رو میبرد یکم ساک زد مامان براش بعد همینجوری کیرش که خیس از اب دهن مامانم بود رو کشید و گزاشت بین ممه های نانازش و به مامان گفت الهام ممه هاتو بچسبون بهم میخوام ممه هاتو بگام مامانمم هرچی علی میگفت با تموم وجودش انجام میداد علی ازش خواست تف کنه بین سینه هاش و مامانمم یه تف انداخت بین ممه هاش و علی هم کیرشو یکم با تف خیس کرد و گزاشت لای ممه های مامانی و همینجور که رو شکمش بود تلمبه میزد بین ممه هاش
علی- کیرمو دوست داری جنده؟
مامان- اخخخخخخ عاشقشم
-کیر کی لای ممه هاته خواهرجنده؟

-اوووووف کیر عشقم

- آبمو دوست داری کجات بریزم؟

- هرجا دوست داری بجز توی کصم

-اووووف جنده‌ی خووب

علی کیرشو از چاک ممه های مامانم کشید بیرون گفت دمر بخاب رو تخت مامان بلند شد به حالت دمر خوابید روی تخت علی یه بالش گزاشت زیر شکمش که کونش بیاد بالا یکم خوابید روی کمر مامان و کیرشو لای پاهاش گزاشته بود اووووف چه صحنه ای بود بعد علی نشست روی پشت رونای مامان و موهاشو باز کرد و به صورت دم اسبی گرفت توی دستش و کشیدش عقب... آخخخخخ قوس کمر مامان و تحت فشار بودنش باعث میشد هم ناله کنه هم بخواد از دست علی در بره ولی علی همینجور که موهاشو میکشید خوابید روش و مامان توی حالت دمر پاهاشو از هم باز کرد و علی کیرشو کرد تو سولاخ کص داااغ و خیس مامانم و اینبار خییلی محکم تر و وحشی تر تلمبه میزد اوووف صدای برخورد رونای علی به کون گوشتی مامانم تموووم خونه رو پر کرده بود مامان جیغ بلندی کشید و واسه بار دوم زیر کیر علی ارضا شد اووف علی خوابید روی مامانم و همینجور یواش تو کصش تلمبه میزد...
دستاشو از زیر کت های مامانم رد کرده بود و ممه هاشو میمالید مامانم هم سرشو چرخونده بود و به زحمت لبای علی رو میخورد توی همون حالت علی به پهلو خوابید و مامانم هم به پهلو خوابوند سمت خودش و یه پاهای مامانی رو گرفت بالا و سرشو کرد تو گودی گردن مامان و شروع کرد تو همون حالت تلمبه بزنه و به مامان فحش بده... اوووم جنده ی منی دیگه الهام همیشه باید زیر کیر خودم بخوابی خواهرکصه دوست داری کیرمو جنده؟ مامانمم انقدر حالش خراب بود و داشت لذت میبرد هرچی علی فحشش میداد نسبت به خودش تایید میکرد... اوووم اره عشقم من جنده توام اوووف من همیشه مال خودتم هرکار دوست داری باهام بکن با این حرفای مامان علی خییییلی حشری تر شد بلند شد وایساد جلوی تخت و مامانم و کشید لبه تخت و پاهاشو داد بالا و کیر کلفتشو یهو با شدت کرد تو وجود مامان و مامان جیغش رفت بالا علی دو طرف پهلوشو گرفته بود و جوری تو کص مامانم تلمبه میزد که مامان پرت میشد از لبه تخت اونطرف تلمبه های علی تند تر میشد و با صدای خوشگل و مردونش به مامانم میگف آبمو بخور الهام میخوام ابمو بریزم توی دهنت کیرشو در اورد از کص مامان و مامانو کشید سمت پایین تخت اوووف مامان جلوش زانو زد و دهنشو باز کرده بود اووف همینجور که تخمای علی رو میمالید علی موهاشو از پشت گرفت سر کیرشو گزاشت روی لبای مامانی و به شدت چند بار آبش پاشید ته حلق مامانم... مامان جندمم نزاشت حتی یه قطره از ابش روی کیرش بمونه و همشو ساک زد و خورد علی دست مامانو گرفت و انداختش رو تخت و همینجوری که لخت بودن توی بغل هم دراز کشیدن و عشق بازی میکردن مامان یه نگاه به ساعت انداخت گفت پاشیم دیگه.. من هم باید شام بزارم هم برم دوش بگیرم اتاقو تمیز کنم تا ارمین نیومده مامانش رو توی این وضع ببینه که علی گفت قربون ارمین برم که مامان جندشو به من سپرد و رفت تا خوب بگامش اووووف این حرفش نه به اندازه گاییده شدن مامانم زیر کیرش ولی به حد خیلی شدیدی حشریم کرد و تحریک شدم دیدم علی پاشد داره لباس هاشو میپوشه که بره منم میخواستم برم ولی تصمیم گرفتم وقتی علی رفت و مامان تو حمامه برم بیرون. علی لباساشو پوشید و همینجور که مامانم رو تخت افتاده بود رفت لباشو خورد و گفت از این به بعد زن من میشی و من باید همیشه بگامت مامان هم با خنده مثل جنده ها گفت من مال خودتم عشقم و چیزی جر کیر تو نباید اب کص منو بکشه بیرون علی یه اسپنک محکم زد رو کون مامان که هم جاش موند هم کونش به شدت لرزید و مامانمم یه جیغ کوچیک کشید و خندید دیگه وقتی می‌خواست بره من پریدم پایین از نردبان و گزاشتمش یواش زیر تخت وقتی علی داشت میرفت از تو پنجره نگاه کردم تا مطمئن شم میره. وقتی ماشینو برد بیرون و درو بست و رفت خیالم راحت شد منتظر موندم مامان الهام پاشه بره حمام ولی انگار خیلی زیر کیر علی ارضا شده بود و اصلا توان حمام رفتن نداشت بعد چند دقیقه صدای پاهاشو شنیدم که از اتاق اومد بیرون و رفت طرف سالن پنج دقیقه صبر کردم و اروم قفل در رو باز کردم وقتی دیدم از حمام صدای اب میاد خیالم راحت شد رفتم تو اتاق هنوز شورت و سوتین و کفش های مامان توی اتاق بود آخخخخ شورتشو برداشتم دیدم خیسه از اب کصش؛ شلوارمو کشیدم پایین و شورت خیسشو مالیدم به کیرم تا خیس بشه وقتی خیس شد کفش های مامان رو گزاشتم جلوم و با تصور کردن بدن و پاهای خوشگلش و اون حرف علی یه جق زدم و جوری ارضا شدم که خالی شدن شهوتو از تموم سلول های بدنم حس میکردم ساکمو برداشتم و از پنجره اتاقم زدم بیرون به طرف استخر و ساعت هفت بود برگشتم خونه... مامان انقدر حالش خوب بود وقتی منو دید پرید بغلم و کلی بوسم کرد و قربون صدقم میرفت و فول انرژی بود؛ اون فکرشم نمیکرد... ولی من میدونستم علی شارژرش رو زده بود تو سوکت کص مامان الهام و صد درصد شارژش کرده بود ؛ ولی از همون شب به بعد چت های مامانم نه تنها کمتر.. بلکه بیشتر شده بود و تازه اول کار بود × این داستان ادامه دارد...... ×

(پایان فصل اول)
IG: fem__.boy | 💋💦
     
  
مرد

 
عادت‌های خوب

تک قسمتی_تخیلی_اروتیک غلیظ

دوستان ببخشید خیلی طولانی هست و این طولانی بودنش هم همش بخشای سکسیش هست. میتونید برای راحتی خودتون چند قسمتش کنید.
مثلا مثل یه فیلم 4 ساعته بهش نگاه کنید
امیدوارم دوست داشته باشید و حسابی تحریک کننده براتون باشه
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆

مامان و بابام خیلی زود و در سن کمی باهم ازدواج کردند. مامانم 15 و بابام 17. پنج سال از ازدواجشون گذشت تا بچه دار شدن. بابام مشکل ناباروری داشت و بعد پنج سال دوا درمون و پیش این دکتر برن اون دکتر برن ، بالاخره داروها جواب میده و بابام میتونه مامانم رو حامله کنه. مامان خیلی بچه دوست بوده و دلش له له میزده که بچه دار بشه زودتر. واسه همین از همون اول من به شدت عزیز دو دور دونه مامانی بار اومدم و در واقع لوس مامان شدم. بابام هم هر چی با این شیوه تربیت مامانم مخالفت میکنه ، اما مامانم گوش نمیده و چون بابامم کارمند یه شرکت خصوصی بود و از 8:30 صبح تا 5 عصر سر کار بود و وقتیم میومد دیگه انقدر خسته بود که نا نداشت اسم خودشم به یاد داشته باشه ، زیاد نمیتونست روی تربیت فرزند نظر و دخالتی داشته باشه.
از طرف دیگه بابام به شدت مرد سردی بود. کلا اول ژست بود ، بعد دست و پا در آورده بود. پناه بر خدا می‌ترسید یکم دست به سر و گوش مامانی بکشه ، از ژستش دراد. خیلیم وسواس داشت مرد گنده، و کلا بدش میومد یکی دست بزنه بهش. حتی بچه خودشم بغل نمیکرد. چه برسه به مامان جونم. بعدها مامان برام میگفت همون شب اول که خواست بکنتم ، فهمیدم مشکل وسواس داره. دلش میخواست فرار کنه و دستم نزنه. همون شب فهمیدم چه کلاه پر از گهی رو روی سرم تا آخر عمر گذاشتم. نه راه پسه نه راه پیش. (چون اون موقع‌ها طلاق خیلی مثل الان رواج نداشت و خانواده‌های سنتی اصلا خیلی چیز بدی می‌دونستنش).
حتی مامان برام بعدها میگفت والا مشکل نابروریم تا اون حدی که دکترا میگفتن نداشت به نظرم. از بس استرس داشت توی سکس که ای وای کثیف شدم و فلان ، نه خودش درست ارضا میشد نه مامان رو هیچوقت عمرش ارضا تونسته بود کنه. کلا مامان که برعکس فوق‌العاده گرم و هات بود و سکسی ، هیچوقت به دست بابام تاحالا بیچاره ارضا نشده بود. واسه همین رابطه زناشویی بینشون خیلی سرد بود واقعا. همین باعث شد که با به دنیا اومدن من ، همه کس و همه چیز مامان شدم. مامان اینجوری میخواست کمبودهای عاطفی از شوهرش رو با بچش خالی کنه. به معنای واقعی کلمه داشت عقده‌ای میشد. تا قبل از اینکه بابام از سر کار بیاد ، منو تا 12 سالگی حمام ‌می‌برد و جلومم کامل لخت میشد توی حموم و چون روآوردمم نکرده بود که مثلا کارش خیلیم عادی نیست ، واسه من عادی خیلی شده بود تا اینکه من توی مدرسه به واسطه رفقا با سوپر و کس و کون آشنا شدم و دیگه توی حموم از دیدنش تحریک میشدم. چون تا تن سفید و کس خوشگلش رو می‌دیدم ، یاد اون سوپرا میوفتادم و خیلی کم واسه مامانی شق میکردم. دو سه بار بعد این کارام که مامانم اصلا هیچیم نمیگفت و فقط ریز ریز می‌خندید ، دیگه باهام حموم نیومد و میگفت پسرم مرد شدی دیگه و زشته با من بیای حموم. منم که میدونستم به خاطر گند کاری‌های خودمه ، خیلی اصرار نکردم که نه باز باهم بریم. چون می‌خواستم فکر کنه من همون بچه حسابی مثبتشم و چیزی حالیم نیست. چون اینجوری بهتر میشد ازش استفاده جنسی ببرم. من هر چی سوپر میدیدم یا توی کوچه خیابون دختر می‌دیدم ، چشممو نمیگرفت. چون بدن مامان به نظر خودم بهتر و سکس‌یتر از همه اونا بود. البته بابام اصلا خبر نداشت که من تا اون سن با مامان حموم میرم و مامان از بچگی یادم داده بود که اگه بابات پرسید حموم بودی یا نه ، بگوش اره و خودم رفتم حموم.
من از بچگی کلا کم خواب بودم و شبا تا دیری بیدار می‌موندم همراه مامانم. بابام نه و شبا مثل مرغ میرفت زود می‌خوابید. اما منو مامان تا دیری تلویزیون نگاه میکردیم. با اینکه کم خواب بودم ، اما وقتیم می‌خوابیدم، مثل خرس واقعا خوابم می‌برد و توپم کنارم میزدن حالیم نبود. واسه همین برای مدرسه یا هر جای دیگه‌ای ، محال بود با صدای آلارم ساعت پاشم از خواب و یکی انقدر باید صدام میزد تا پاشم. وقتیم بیدار میشدم، تا نمیرفتم صورتمو آب بزنم محال بود چشمام باز بشه. همچنین حرفا و کارایی که میزدم و میکردم تا قبل از اینکه صورتمو بشورم ، اصلا و ابدا یادم نبود. به گفته مامانی هم کارای مسخره‌ای میکردم و هم حرفای چرت و پرتم میزدم که کلی باعث خنده مامانم میشد. اما خودم اصلا یادم نمیومد بعدش چه کارا کردم. فقط گاهی اگه واقعا خیلی فکر میکردم ، ممکن بود کمی یادم بیاد. این که به این راحتیم پا نمیشدم با صدایی چیزی ، واقعا تقصیر خود مامان بود. چون از همون بچگی وقتی می‌خواست بیدارم کنه از خواب ، میومد توی تختم و انقدر بغلم میکرد و بوسم میکرد و نوازشم میکرد تا بیدار شم و بعدم که شروع به چرند گفتن با چشمای بسته میکردم ، کلی سر به سرم میزاشت تا رسما از تخت جلوس کنم و راهی دستشویی بشم. بابامم باز از این موضوع خبر نداشت. چون اون به خاطر اینکه راه خونمون تا شرکتش دور بود و سرویس شرکتم دنبالش میومد ، خیلی خیلی زود پا میشد صبحا و میرفت. تا اینجای کار این یه عادتم و عادت دیگه هم که از تقریبا 13 سالگی بهم زدم این بود که وقتی جق میزدم که 90 درصدشم به عشق و یاد مامان بود ، عتادت کرده بودم که یه 5 دقیقه‌ای حداقل چشمامو بزارم روی هم. البته واقعا نا هم نداشتم بازش کنم و بعدش پا میشدم و با دستمال خودمو تمیز میکردم و میرفتم پی کارم.
من تختم کنار دیوار چسبیده بود و همیشه هم صورتم چسبیده به دیوار بود و می‌خوابیدم. 17 سالم بود که یه بار توی حموم نمیدونم چی شد و بدجوری لیز خوردم و سمت چپ سرم و دست چپم بدجوری خورد به زمین و درد بدی گرفته بود. اونشب از درد زیاد ، ناچارا مجبور شدم روی دست راستم بخوابم تا صبح. صبح باید بیدار میشدم برای مدرسه. طبق هر روز ، مامان سر ساعت اومد که بیدارم کنه. این بعد مدتای زیادی بود که روی من موقع بیدار کردنم به سمتش بود. مدتای زیاد یعنی مال دوران بچگی بود واقعا. واسه همین مامان به صراحت کیر شق شده پسرش رو مثل همه پسرا صبح موقع خواب خیلی واضح ندیده بود. شاید فقط وقتی که دیگه صافم میکرد به کمر تا پاشم یکمی رو دیده بود. اما اون روز من که در خواب عمیق بودم و کیرمم برج ایفل توی یه شلوار و شرت استریج(طبق عادت همیشگیم) و قطعا هم داشتم یه خواب خوش سکسی میدیدم که هیچوقتم درست یادم نمی‌موند بس که خوابم سنگین بود. مامان چند بار صدام زد که من طبق معمول انگار نه انگار. یه دفه احساس کردم که زیر دلم داره قلقلک میشه. اما مامان بعدها برام گفت که چون داشتی خواب میدیدی فکر میکردی که این قلقلک هم توی خوابه. اما این مامان بود که داشت از روی شرت و شلوار ، سر شق شده کیرم رو با انگشتش قلقلک میداد. مامان سمت چپ سرم رو خیلی آروم بوس کرد. اما من انقدر درد داشتم و شانس آورده بودم که واقعا نشکسته بود ، یه ناله کردم و خیلی خیلی کم ، لای پلک چشمامو باز کردم و مامان خوشگلم رو دیدم. اما زود بستمش.

مامان: هنوز درد داره سرت پسرم؟
من: اوووم
مامان: کاش قبول کرده بودی بریم یه دکتری.
من: اوووممم.
مامان: یکم میری اونطرف بیام توی بغل پسر گلم؟ امروز اینوری خوابیدی جا ندارم.
من: اووومممم.

اما فقط جوابای اینجوری میدادم و واقعا حالیم نبود. فقط یادمه که اون خواب سکسی که داشتم می‌دیدم ، واضح‌تر داشت برام میشد و داشتم تصویر اون زنی که داشتم میکردمش توی خواب برام یکم واضح‌تر و مشخص‌تر میدیدم. یه جورایی حس میکردم مامانی هست. خیلی کم لبه تخت خالی بود. مامان کونش رو جلوی کیر شق کردم گذاشت روی لبه تخت و کیرم خورد به بالای باسنش تقریبا.

مامان: یه ذره یه ذره فقط بده اون ور مامانی.

من یکم رفتم اونور. ولی هنوز خواب بودم و حالیم نبود. مامان کمرش رو چرخوند و به سمت من خوابید. البته نصف بیشتر تنش بیرون بود و واسه اینکه نیوفته پایین پای راستش رو انداخت روی پام و دستشم انداخت پشت کمرم و منو سفت بغل کرد. دست چپم هم که درد میکرد گذاشت روی تنش. لپم رو بوس کرد. من توی اوج خواب سکسی دیدن بودم ، الآن یه زن گرم و داغ توی بغلم بود. با چشمای بسته و اصلا هم حالیم نبود چه غلطی دارم میکنم ، یه دفه نزدیکای لب مامان ، نه دقیقا لبش رو اروم یه بوسه زدم
مامان به روم نیاورد و فقط گفت

مامان: هنوز درد داری شاهین؟

من صداش رو کامل شنیدم. اما خب هنوز حالیم نبود چه خبره و جوابی ندادم. به جاش این بار لبم رو گذاشتم روی لباش و بوسه زدم.

مامان زود لبش رو جدا کرد و سرش رو کشید عقب.

مامان[ باخنده ]: نکن عزیزم. آدم که لب مامانش رو بوس نمیکنه. یکم میری عقب‌تر؟ پهلوم درد گرفت لبه تخت.

من زودی رفتم عقب‌تر.

مامان: الان بیداری؟ یعنی فهمیدی گفتم آدم مامانشو ....؟

من واقعا هنوز هوشیار کامل نبودم. میفهمیدم چی میگه. ولی هنوز قاط بودم و هی صحنه‌های سکسی هم جلوم میومد و کیرمم بد شق بود. اما چون مامان پای راستش رو روی پای من انداخته بود ، کیرم به جاییش برخورد نمیکرد. من که رفتم یکم عقبتر ، مامانم خودشو کشوند جلو کامل و بازم منو محکم بغل کرد. حالا دیگه پاشم از روی پام برداشت گذاشت روی پای خودش و دوتا پاش رو چسبوند به پای من. مثل همیشه. ولی همیشه از پشت کامل می‌چسبید به من. نه از جلو. کیرم چسبید به رونش. بی اختیار و بدون اینکه بدونم دارم چه کار میکنم ، هی کیرمو به رون مامان فشار میدادم. کلا خیلی حال داشت که صبح دم دمای بیدار شدن که کیرت شقه فشارش بدی یه جایی. همیشه به پتویی که لای پام جمع شده بود اینکارو میکردم و مامانم نمیدونست قطعا. الان هم به خیال همون پتو داشتم به رون مامان فشار میدادم.

مامان: آییی. نکن آقایی. مامانتما. زنت که نیستم.

من اصلا حالیم نبود. سرم رو گذاشتم روی سینش و خوابم انگار عمیق‌تر شد. مامان یه بافتنی زرد کاملا پوشیده با یه شلوار نسبتا تنگ مشکی برش بود. اصلا هیچ جای اون بدن خوشگلش پیدا نبود. مامان دست گذاشت پشت سرم و به سینش فشارم دادم. نمیدونم چقدر گذشت ولی چند لحظه بعد مامان اینبار یکم شدید‌تر تکونم داد تا پاشم بالاخره. مدرسم داشت دیر میشد. همین که تکون خوردن رو حس کردم دوباره بیشتر کیرم که حالا کمی ، فقط کمی از اون حالت بیش از حد شقش خارج شده بود رو به رون مامان فشار دادم.

مامان: حالا چرا اینجوری فشار میدی. مگه دریله میخوای دیوار سوراخ کنی.
من: اووووم.
مامان: اوهوممم چیه بچه. پاشو پاشو مدرست دیر میشه.

مامان سرم رو که روی سینه‌های نرمش رو بود رو آروم برداشت. من با چشمای بسته خیز بردم توی صورتش و همینحوری شانسی بوس کردم. واقعا حالیم نبود دارم کی رو بوس میکنم. اما شانسم خوب بود و گوشه لبش رو بوس کردم. در کمال تعحب اینبار مامان صورتش رو عقب نکشید.

مامان: خب دیگه لب ماما.....

من یکم چشمامو باز کردم. مامان دیگه حرفش رو ادامه نداد. پس مامان هم این کارامو میزاشت به حساب مسخره بازی و چرند گفتنای همیشگیم موقع بیدار شدن از خواب و اینجور نشون میداد دلش نمیخواد از این کارا باهاش علنی انجام بدم.

من: سلام مامانی.
مامان: سلام قربونت برم. هنوز دست و سرت درده؟
من: آره خیلی. ولی بهتر دیروزه.

مامان سر شونم رو یه بوس کرد و گفت پاشو دیگه پسر مامان. 20 دقیقه دیگه سرویست میاد. بعد خودش از روی تخت بلند شد و رفت. منم پا شدم و مثل همیشه با چشمای بسته و خواب آلود رفتم دستشویی و کارامو کردم و رفتم از در بیرون. توی ماشین سرویس یادمه که همینجور به خیابون که از پنجره خیره بودم ، یه دفه اتفاقات صبح اومد جلوی چشمم. فقط نمیدونستم که اینا توی خوابم بود یا بیداری. خدایا یعنی واقعی بود ؟ داشتم قاطی میکردم. اون روز سر کلاس همش توی همین فکر بودم. لعنت به این عادتم. چرا وقتی می‌خوابم انگار خرس خوابیده. خدایا چجوری بفهمم اینا توی خواب بوده یا نه؟
مدرسه تموم شد و اومدم خونه. بعد ناهارم یه چرت عادت داشتم بزنم. توی چرتم همش خواب سکس با مامان رو می‌دیدم. بعد پاشدم. سخت درس میخوندم و واقعا هم میخوندم برای کنکور. یکم سبب شد تا از یاد اتفاقات صبح بیام بیرون. از طرفیم رفتار مامان خیلی خیلی عادی بود. یکمم ناراحت بود ؟ یعنی از من؟ الآن این رفتارش نشون میده که عادیه و انگار چیزی اتفاق نیوفتاده پس. اما ناراحتیش....؟؟؟؟
طرفای ساعت 10 بود و من هنوز توی اتاق بودم و داشتم درس می‌خوندم. یه دفه صدای جر و بحث بابا مامان بلند شد. از حرفا معلوم بود که از دیشب شروع شده. پس ناراحتی مامان احتمال 99 درصد از همین بود. خدایا این چه زندگی کوفتی هست؟ کاش تموم میشد. کاش طلاق میگرفتن. واقعا اینا هر روز هفته دعواشون بود. حقم با مامان بود واقعا. بابام انگار عصا قورت داده‌ها بود. اونشب مامان حتی شامم رو آورد و توی اتاقم خوردم و اصلا بیرون نرفتم. اونا هم یه بند سر هم داد و بیداد میکردن. واسه همین تمام اونشب رو درس خوندم قشنگ و واقعا خسته شدم. دیگه ساعت 12 شد و بابام رفت بخوابه. من در اتاق رو باز کردم و دیدم مامان چراغای سالن رو خاموش کرده کلا و روی کاناپه گرفته خوابیده و پتو هم روی سرش و بیصدا گریه میکنه. رفتم پیشش و آروم گفتم مامان؟

مامان: برو بخواب عزیزم. دیر وقته. شب بخیر.

خیلی پاپیچش نشدم. ولی مامان آخه من و تو کی 12 خوابیدیم؟ خوابم نمیاد. اما دیدم حالش اصلا خوب نیست و دیگه حرفی نزدم. رفتم یه دستشویی و رفتم توی اتاقم. واقعا خودمم خوابم میومد. اما چون عادت کرده بودم زودتر 2 نخوابم ، مقاومت کردم. نه فیلمی اومده بود واسه دانلود نه هیچ کار دیگه داشتم. یکم اینستا چرخیدم. اما همش تکراری بود. بهترین چی ، جق بود. کلی گشتم تا یه فیلم سوپر مامان و پسر پیدا کردم. نه خوب بود نه بد بود. مامانه خیلی توپول بود و از زنای توپول زیاد خوشم نمیومد. هیچ شباهتی به مامان نداشت. فقط یکم کیرمو شق کرد. رفتم توی گالریم و به چندتا عکس که قبلا یواشکی از مامان گرفته بودم نگاه کردم. آخ جووون. اینا تحریک کننده بود. همشم از کونش بود. حسابی کیرم قد کشید و تحریک شدم. بعد گوشی رو همینجور که توی دست چپم بود ، بردم کنار و چشمامو بستم و اتفاقتی که از صبح یادم بود و نمیدونستم خواب بوده یا نه رو مرور کردم و بالاخره آبم اومد. خیلی تحریک شده بودم و اب زیادی از کیرم پاشید. نمیدونمم چرا. یه جورایی احساس میکردم که بدنم به بدن گرم مامان تماس پیدا کرده. اما مطمئن نبودم. چون خیلیم خسته بودم و طبق عادت دوست داشتم وقتی ابم میاد چشمامو ببندم یکم ، همینجور که بسته بودم و صاف روی تختم خواب بودم و شلوار و شرتم پایین پام روی مچ پام جمع شده بود و گوشیم توی دستم بود ، به خواب خیلی عمیقی فرو رفتم. با اینکه سردم بود ولی پتو هم روم نکشیدم. دستمالم بغل بالشتم بود تا بعد پاک کنم. اما بیهوش شدم. روی شکمم و دور تا دور کیرم کلی آب کیر ریخته بود.
فردا پنجشنبه بود و اولین روز ماه رمضان. شرکت بابام همیشه ماه رمضونا به کارمنداش میگفت که برای کسایی که مثلا روزه میرن و اینا ، یک ساعت نیم دیرتر کار رو شروع کنند و از اون ور یک ساعت و نیم دیرتر تموم. پس حالا تقریبا بابا باید با من از خواب بیدار میشد. اما خب اون روز پنجشنبه بود و من مدرسه تعطیل بود و نمیخواست بیدار بشم. خدا رو شکر بابا بلند که از خواب شده بود مستقیم رفته بود دستشویی و حتی نیم نگاهی هم به اتاق من نکرده بود. چون مامان توی حال خوابیده بود ، از سر و صدای بابا بیدار شده بود. بابا که بلند شده بود می‌خواسته بره روی تخت اتاقشون بخوابه دیگه. کمرش درد گرفته بود روی کاناپه. سر راش یه نگاهم به من میخواسته کنه. یه دفه منو لخت می‌بینه که لخت و صاف خوابیدم روی تخت و موبایلم توی دستمه. من صدای یه جیغ کوچولو و وای خاک به سرم رو از مامان شنیدم. اما نه اونقدر واضح و حالیمم نبود چی شنیدم. بابا هنوز توی دستشویی بود. مامان میاد داخل اتاق و می‌خوابه کنارم روی تخت. من صاف که خوابیده بودم یکمم کنار دیوار و در واقع به دیوار چسبیده بودم. چون سربالا هم بودم یه مقدار خروپوف میکردم. مامان لاغر بود و راحت جاش بود کنارم روی تخت. سریع تا بابا نیومده از دستشویی بیرون دست انداخت تا به سمت خودش به پهلوم کنه. میخواسته هر جوریه شلوار و شرتم رو بکشه بالا که صدای باز شدن در دستشویی رو میفهمه و می‌بینه وقت نیست. پس فقط سر پتو رو پایین پامون که بوده می‌گیره و میکشه تا روی گردن جفتمون. من سرمو با چشمای بسته بلند کردم و گفتم چیه چی شده؟

مامان: هیچی پسرم بخواب توی بغلم. بخواب عزیزم.

مامان سرم رو فشار داد توی سینش و کامل پتو رو کشید پشتم تا کون لختم بیرون نمونه. من که آغوش گرم یه زن رو حس کرده بودم و خوشمم اومده بود ، محکم دست انداختم دور گردن مامان و محکم بغلش کردم و سفت به خودم چسبوندمش و سرمو فشار دادم به پستوناش با کمک دست مامان که پشت سرم بود و رفتم توی اوج خوابی خوش. یادمه که دوباره تصاویر مات و مبهمی از سکس با یه زن رو داشتم می‌دیدم. واسه همین کیرم یواش یواش توی بغل مامان داشت شق میکرد لای رونای گرمش.
بابا که داشته لباس می‌پوشیده مثلا خیر سر خودش و امواتش می‌بینه خدایا زنش که توی حال بود ، چرا حالا نیست؟ توی اتاقم که نیست. پس کجاست؟. مثلا نگران میشه.
لباسو می‌پوشه و از روی کنجکاوی میاد یه سرک بکشه توی اتاق مامان که می‌بینه زنش توی بغل منه و اتفاقا سفتم همو بغل کردیم. نمیدونست که زیر پتو لخت توی بغلشم. و الا فکر کنم سکته رو میزد اگه خدا بخواد.

بابا: نیلوفر! نیولوفر!
مامان[خیلی آروم]: چته؟ چه مرگته؟
بابا: زهر مار بی تربیت. اینجا چی کار میکنی؟
مامان[آروم]: به تو چه؟ گمشو بیدارش نکن بچمو.
بابا: خاک تو سرت با این تربیتت. 17 سالشه کردیش عین بچه‌های لوس بچه ننه.

مامان پتو رو می‌گیره و بلند میشه از روی تخت. زودی پتو رو می‌خوابونه روی تخت تا یه وقت زیرش معلوم نشه. میره سمت بابا.

مامان: بچه خودمه. تو که احساس نداری اصلا بدونی بچه چیه. دلم میخواد با احساس تربیتش کنم تا مثل تو یه تیکه سنگ بی خایه نشه.

توی قسمت راهرو که بابا وایساده بوده ، ما دوتا خرس قرمز و سفید عروسکی به دیوار زده بودیم. بابا یکی از خرسا رو بر میداره و پرتش میکنه به سمت من و میگه

بابا: خاک تو سر بچه ننت کنن بدبخت لوس دختر خانوم. از همون اولم نمیخوا....

مامان هلش میده و دورش میکنه از اتاق. هلش میده تا دم در. بابا هم یه کشیده میزنه توی صورت مامان. ولی در حدی که قرمز کنه لپ خوشگلش. نه انقدری که خون بیاد از دهنش. وقتیم که به من عروسک رو پرت کرد ، من سرم رو میارم بالا. اما چون مامان هلش داده بود برده بودش ، کسی رو ندیدم و دوباره خوابیدم‌. البته حرفش رو هم فهمیدم. اما درست حالیم نبود به کی بود و خیلیم واضح واضح نفهمیدم.
خلاصه بابام گورشو که گم کرد ، مامان زود اومد توی اتاق من و عروسک رو برداشت پرتش کرد اونور.

مامان: مردیکه حیف نون عوضی.

مامان میره از پنجره اتاق من نگاه میکنه که ببینه سرویس اومد دنبال بابا یا نه. می‌بینه تازه اومد ماشین جلوی پاش.

مامان: به عشق من میگی لوس بچه ننه؟ حالا ببین چجوری چجوری زنت رو میکنه. چجوری با مامان خودش عشق بازی میکنه. آره تربیتش کردم جوری که روی من نظر داشته باشه واسه انتقام از تو. پست فطرت بی خایه.

مامان بر میگرده به من که غرق خواب بودم نگاه میکنه.

مامان: یعنی. یعنی؟؟؟ وای نه خدا چی دارم میگم. خدا مرگت رو برام بیاره مرد. ببین چه کردی که دارم چی میگم؟ یعنی من حاظر شدم با جیگر گوشه خودم سکس کنم؟ نه نه. خدایا غلط کردم.

من حس کردم مامان رفت بیرون از اتاق. یه لحظه صدای گریه شدیدش رو فهمیدم. به سختی سرمو بلند کردم و با اینکه اصلا خیلی حالیم نبود چی به چیه و کی به کیه و فقط صدای گریه میشنیدم گفتم

من: مامان؟ مامانی؟ مامان؟

مامان اومد توی اتاقم.

مامان[با گریه]: بخواب پسرم. بخواب پسر حشری خودم. ببخشید بیدارت کردم. بخواب.

یه لحظه کلمه حشری رو فهمیدم. ولی واقعا حالیم نبود چی شد. گیج گیج بودم. مامان اومد و پتو رو کشید کنار و موبایلی که از دستم افتاده بود پشتم رو برداشت. دستمال کنار بالشتم برداشت و بوش کرد و دید استفاده نشده. باهاش اشکاشو پاک کرد و خوابید کنارم و مثل اونوقتی منو محکم بغل کرد. کیرم نیمه شق بود که چسبید به روناش. من دیگه اینو فهمیدم که مامان توی بغلم اومده. اما یادم نبود لختم. حالیمم نبود شق دارم میکنم. کلا خوشم اومده بود توی بغل مامانم.خودمو بیشتر بهش چسبوندم و بی اختیار کیرمو به رونش فشار میدادم. مامان اون روز یه بلوز پوشیده بود که یکم تخت سینش باز بود. با یه شلوار معمولی.

مامان یکم خندید و گفت : جوووون. فشار بده بهم و سرتو بزار روی ممیای مامان.

من فهمیدم چی گفت. ولی جای شرم ، خوشم اومد و همین کارم کردم. چون حالیم نبود واقعا چه اتفاقی داره میوفته.
یه چند لحظه‌ای به همین صورت گذشت. یه دفه مامان بلند شد.
من با چشمای بسته و خواب آلود: کجا؟ نرو.
مامان: الآن میام توی جیگرت. یه لحظه وایسا مامانی.
من: بیا. بیا پیشم.

چند دقیقه بعد مامان برگشت پیشم توی تخت خواب و به همون شکل قبل اومد توی بغلم. بازم همو محکم بغل کردیم. حس کردم مامان پاش لخته. دست چپم رو بردم گذاشتم روی رون پاش. پوست نرم و لطیفش رو حس کردم. سرم رو که باز روی ممیاش بود رو برداشتم و سعی کردم چشمامو باز کنم تا ببینم درست حس کردم یا نه. اما مامان دستشو گذاشت پشت سرم و سرم رو فشار داد باز روی ممیاش. دستم که روی پاش بود رو به سمت کونش بردم. حس کردم که بازم پوستش رو لمس دارم میکنم. یعنی حتی شرتم نداشت. فقط بلوزش تنش بود. درسته دستم رو داشتم حرکت میدادم. اما واقعا حالیم نبود چی به چیه؟کی به کیه؟ چرا مامان لخته؟ آیا واقعا لخته؟ یا من دارم خواب می‌بینم؟
مامان پای راستش رو بلند کرد. حس کردم دست مامان روی کیرمه که هر لحظه داشت بی اختیار شق‌تر میکرد. مامان یکم خودش رو به سمت بدن من مایل کرد. کیرمو گذاشت روی رون چپش و پای راستش رو گذاشت روی کیرم. کیرم درست بین روناش قرار گرفت‌. چقدر تن مامان داغ بود.

مامان آروم در گوشم گفت: دوس داری مامانی رو بکنی؟
من: ها؟
مامان: ها چیه؟ عاشق این کاراتم از بچگیت. وقتی که میخوای بیدار بشی توی هپروتی. الآنم همینجوری توی خواب باش تا من یخم راحت‌تر آب بشه.
من: مامان
مامان: جون مامان؟ چیه؟
من: هووووم.
مامان خندید و گفت: خودتو جلو عقب کن پسرم.

من این کارو کردم. سرم روی ممیاش بود و چشمامم بسته بودم و داشتم کردن کس مامان رو توی ذهنم تصور میکردم. این بار این رویای سکسی و شیرین رو کاملا واضح داشتم تصور میکردم. این بار چهره اون زنی که داشتم میکردمش واضح بود کامل و اون زن مامان بود. کیرم به حد شقی رسیده بود و داشتم بین رونای داغ مامان تلمبه میزدم. دست چپم هم روی کپل کونش بود و گاهی فشارش میدادم.

مامان: یه لحظه پسرم وایسا.

من سرم رو جدا کردم از سینش و خواستم چشمامو باز کنم که مامان پلک چشممو آروم یه بوسه زد و گفت نه عزیزم چشماتو ببند. بازش نکن.
من سرمو روی بالشتم گذاشتم و چشمامو بسته نگه داشتم. اما همینجوری داشتم تلمبه میزدم. مامان فقط بالاتنش رو ازم جدا کرده بود. خیلی سریع بلوزش رو از سرش درآورد و سوتینشم باز کرد.

مامان: بدو بیا توی بغل مامان.
من: مامان کجاییم ما؟
مامان: بهشتیم.
من: بهشت؟
مامان: آره. حرف نزن. تو فقط بیا توی بغلم و جلو عقب کن.

من محکم بغلش کردم. مامانم سرم رو گذاشت روی سینش و محکم بغلم گرفت و گفت بخور سینمو عزیزم. تا میتونی ممیای مامانی رو بخور.
من همین که که لبم به پوست نرم و نوک کوچولوی سینه مامان برخورد کرد ، بی اختیار لبم باز شد از هم و هاله دور نوک سینه راستش رو به دهن گرفتم و مکش زدم. مامان یه آه ریزی کشید. دست مامان رو در شیار کونم حس میکردم و انگار داشت با انگشت دنبال سوراخ کونم میگشت. بالاخره سوراخ کونمو پیدا کرد و شروع به نوازشش با انگشت وسطش کرد. اصلا توش فرو نکرد. فقط می‌مالیدش. چه حالی بهم دست داده بود. توی خیالم داشتم حسابی کسش رو می‌گاییدم. منم کپل کونش رو با دستم فشار میدادم و حسابی از ممیش فیض می‌بردم. به سرعتم داشتم تلمبه میزدم. مامان پای راستش رو برداشت.

من: نه. نه. نکن. کس میخوام.
مامان که داشت فقط یه مقدار خودش رو میداد پایین و کیرم رو با دستش به چاک خیس کسش می‌چسبوند گفت ای بی ادب. آدم جلو مامانش میگه من کستو میخوام؟
من: اوووهوم.

البته همون قبلشم کیرم خیلی نزدیک کسش بود. وقتی تند تلمبه میزدم کله کیرم به کسش برخورد میکرد. اما حالا که یکم خودش رو داد پایین ، کامل روی چاک خیس و داغ کسش قرار گرفت. مامان دوباره پاش رو آورد پایین.

مامان: بیا شاهینم اینم کس. جلو عقب کن پسر خوشگل خودم. یکی یه دونه من.

من هنوز کامل مامان حرفشو نزده بود که دوباره سینش رو شروع کردم به مک زدنش و تلمبه رو به شدت آغاز کردم. مامان دستم که روی کونش بود رو با دست خودش بلند کرد و برد گذاشت توی شیار کونش. بعدم خودش دستشو برد تا سوراخ کونمو بازی بده. کیرم خیس خیس بود از آب و ترشحات کسش. چه داغ بود لای پاش. محکم‌تر ممیش رو مک زدم و خالی کردم لای پاش آبمو. بیچاره مامان هنوز ارضا نشده بود که من آبم اومد. تا خالی شدم کامل پستونش رو ول کردم. اما دستمو همینجور لای کونش گذاشتم.

من: مامان. مامان من کردم کست رو. مامان من....

سرم رو گذاشتم روی سینش و به خواب واقعا عمیقی فرو رفتم. حتی دیگه صدای مامانم نشنیدم که داره چی میگه.

مامان: نه عزیزم. هنوز کس مامانی فتح نکری. هنوز حتی ارضامم نکردی. بخواب. بخواب تا انرژی بگیری واسه بعد. میخوام نزارم مثل اون مردک بی خایه ، بابات بشی. میخوام یادت بدم چجوری یه زن رو ارضا کنی. خدا رو شکر که کیرت مثل اون مردک فسقل کیر نیست. جووون. هم کلفته هم بلند. قربون این نبض زدنش لای پام برم. بخواب که این بارو تخفیفت میدم آبم رو نیاوردی.

تا ساعت 12:30 توی بغل مامان همینجور که سرم روی ممیش بود و دستم لای کونش ، خوابم برد. کیرم از لای پاش کوچیک شده بود و در اومده بود دیگه. یه دفه حس کردم که یکی داره تکونم میده. آروم آروم چشمامو باز کردم. اولین چیزی که دیدم ممیای خوشگل مامان بود که جلوی صورتم بودن. باز فکر کردم دارم خواب می‌بینم. کلی چشمامو فشار دادم و دیدم که نه این واقعیته. تازه صدای مامان رو فهمیدم که داشت میگفت پاشو دیگه شاهین. پاشو به مامانت حال بده. یکم ازش فاصله گرفتم. مامان رو لخت جلوم دیدم. شوک شدم و خودم رو کشیدم عقب و کمرم خورد به دیوار.
من: مامان. اینجا چی کار میکنی؟ چرا لختی تو؟
مامان: اولا سلام عزیز خوشگلم. صبح یعنی ببخشید ظهرتون بخیر باشه.
من: مامان ما کجاییم؟ چرا تو لختی و پیش من خوابیدی؟
مامان: ما الآن توی خونه‌ایم و روی تخت جنابعالی لخت توی بغل همیم. تازه آقا شاهین آبشم لای کس مامانش آورد. باور نمیکنی؟ اینا نگاه کن. اینا خشک شده آب کیر تو لای کسمه. تازه کلیم سینمو مک زدی. درست مثل بچگیات که می‌چسبیدی بهم و مکم میزدی و من عشق دنیا رو میکردم عزیزم.
من: مامان ببخشید من چه کار کردم؟ وای ببخشید.
مامان: چرا ببخشم؟ مگه کار بدی کردی؟
من: مامان ما. ما....
مامان: هیسسسس. ما هیچ کار بدی نکردیم. یه مامان و پسریم که میخوایم از هم لذت زندگانی رو ببریم. خودمم اولش داشتم مقاومت میکردم. ولی لذتش رو که حس کردم دیدم چه احمق بازی داشتم در میاوردم.
من: مامان چی داری میگی. این گناه کبیرست؟ بعدم بابا اگه فهمید چی؟ اصلا مامان حالت خوبه؟ میگم نکنه مستی؟
مامان: آره مستم. مست عشق تو. بعدم حرفای آخوندی نزن. گناهه گناهه. اینا چرندیاته که میکنن توی سر منو تو. فقط دست و پا گیره. دین فقط دین انسانیت. بعدم دنیا خودش زندانه که مجبوری درش زندگی کنی. دیگه اگه قرار باشه هیچ لذتی هم نبری که ریدم تو این زندگی. بعدشم شما که خوب از کون مامانت عکس یواشکی گرفتی.

گوشیم دستش بود و رمزشم که همیشه بلد بود. بازش کرد و عکسای خودش رو آورد. همونا که دیشب روشون داشتم جق میزدم و گوشی تو دستم موند و خوابم برد.

مامان: عکس گرفتن از کون مامان گناه نیست؟ بعد کردنش گناهه؟ ول کن بچه این چرندیاتو. حالتو کن. فقط اسراف نکن.(با خنده)
من: والا چی بگم. من . من همیشه دوستت داشتم. سوژه. سوژه...
مامان: چیه. داشتی میگفتی که. سوژه جق؟ سوژه جقات من بودم؟ اصلا صبحا هم که کیرت شق بود ، داشتی خواب سکس با منو میدیدی؟ ها؟

من سرمو انداختم پایین و گفتم ببخشید. دست خودم نیست. آخه تو خیلی خوشگلی.

مامان: اه اه. چه خجالتی. مرد که نباید خجالتی باشه. مرد فقط باید تیز کنه واسه کس و کون زنا. مثل گرگ گرسنه. نه مثل بابای بی خایت. پخمه خاک بر سر. بعدم بیا دیگه. مامان خوشگلت لخت جلوته که.

من اینو که گفت سرمو بالا آوردم و با تعجب نگاش کردم.

مامان: ها چیه. تو که نمیدونی. دست رو دلم نزار که دلم خونه از این زندگی نکبتی با بابات.

مامان یه دفه زد زیر گریه. همه چیز زندگی حال به هم زنش رو گفت. من فقط گوش میکردم و یواش یواش بغضم گرفته بود. دیگه منم زدم زیر گریه و همو بغل کردیم.

من[با گریه]: گریه نکن مامان. تو رو خدا گریه نکن. نمیخوام اشکاتو ببینم. اگه تو راضی باشی ، منم که از خدام بوده همیشه. باهم تا آخر عمر حال میکنیم. اصلا گور بابای گناه و دین و این چیزا. از این به بعد مال همیم. مامان من از بچگی عاشقت بودم. همیشه دوست داشتم زنم مثل تو خوشگل و یک زن نمونه باشه. حالا که اینجوری شد تقدیرمون پس مال هم میشیم.
مامان[با گریه]: یعنی من هم مامانت باشم هم زنت و تو هم هم پسرم و هم شوهرم؟
من: آره. آره. قول میدم تا خون توی تنم در جریانه عاشقت باشم و باهات بمونم و عاشقیتو کنم.

مامان سرشو از کنار شونم برداشت و نگام کرد.

مامان: قربونت بره مامانی.

من با انگشتم اشکای چشمشو پاک کردم.
<
من: عاشقتم. فقط ببخشید اولش لخت دیدمت خب شوک شدم. وگرنه من از هر چی یادمه عاشقت بورم. توی حمام یاد....

مامان نزاشت کامل حرفمو بگم و لباشو گذاشت روی لبام. محکمو همو توی آغوش گرفتیم و لبای همو می‌بوسیدیم. مامان یواش یواش به پهلو خوابید و منم باهاش به پهلو خوابیدم. من دست راستمو گذاشتم زیر سرش تا روی دستم بخوابه. مامانم حواسش نبود و دستش رو گذاشت روی سرم که نوازش کنه. اما من سرم خیلی درد داشت واسه ضربه و تا فهمید دردم گرفت دستش زود برداشت گذاشت روی کمرم و بردش زیر بلوزم و کمرم رو نوازش میداد. کیرم زودی شق کرد و سرش خورد به رونش. مامان زود کیرمو گرفت توی دستش. لبش رو جدا کرد.

مامان: جوووون. واسه مامان شق کردی شاهین؟
من خندیدم فقط.
مامان: منم واسه تو خیس کرده کسم.

دستم رو بردم لای پاش. پاشو باز کرد و من کس خیسش رو توی مشتم گرفتم. اوووف چه آبی میداد کسش.

من: جونم مامانی‌. عجب کس معرکه‌ای داری تو. پنج ساله ندیدمش. از آخرین حمام مشترکمون.
مامان: قابل پسر گلم رو نداره. صفر کیلومتره. دقیقا آخرین بار 4 سال پیش به زور باباتو راضی کردم بکنتم. کیرش خاک تو سر توی شقیش تازه میشه 8 سانت. عین هسته خرما باریکه. با انگشت خودمم حال نمیده.
من: الهی بمیرم. واقعا 8 سانت فقط؟
مامان: به خدا. اینم سر حامله شدن تو نمیتونست اصلا شق کنه. انقدر آمپول زد و قرص و دوا خورد تا تونست. بعدم وسواس داره. بدش میاد به تن لخت زن دست بزنه یا کسی دستش بزنه.
من: منم آرزوی یه نوازش ازش رو داشتم همیشه.
مامان: الهی بمیرم. مردک روانی. وقتی طلاق نامه رو گذاشتم توی دستش حالش جا میاد. فیلم از خودمون می‌گیرم نشونش میدم تا حالش جا بیاد.
من: نکنیا. پدرمون در میاد. سکس با محارم میدونی جرمش چیه؟ راه دیگه انتخاب کن.
مامان: آره راس میگی. حالا ولش. به حال خودمون برسیم.
من: چشم مامان سکسی خودم. بیا بریم حموم. راستش انقدر جیش دارم که نگو.
مامان: وای آره منم خیلی جیش دارم. بیا بریم. توی حموم میخوام با پسرم کلی عشق بازی کنم. حسابی حسابی آمادش کنم فقط بپاشه توی کسم.

همدیگرو بغل کردیم و مامان همه لباسام رو از تنم درآورد رفتیم به سمت حمام. توی حمام ما فرنگی هم بود. منم واقعا خیلی دستشویی داشتم و رفتم سمت توالت.

مامان: نه بیا اینجا ببینم.

رفتم سمتش و مامان برم گردوند و پشت بهش شدم. مامان از پشت بغلم کرد و خودش عقب عقب رفت تا کمرش خورد به دیوار. دست انداخت و تخمام رو گرفت توی دستش.

مامان: جون چه تخمای باحالین. حالا قشنگ بهم تکیه بده و جیش کن. قشنگ بهم فشار بده‌ها.

مامان با دست راست تخمام رو آروم می‌مالید و با دست چپشم شکمم رو نوازش میداد. چقدر سخت بود توی شقی شاشید. یکم فشار دادم به خودم تا اومد. به جرئت میتونم بگم بهترین شاشیدن کل زندگیم بود. چقدر حال میداد تخمات در حال مالیدن باشن توسط دستای گرم و ناز به زن و بشاشی. خصوصا که اون زن مامان خودت باشه. من یه لرزی کردم وقتی داشتم می‌شاشیدم.

مامان: جوووون. خوش که میگذره توی بغل مامانت وایسادی و جیش میکنی؟
من: خیلی. خیلی. یکم بیشتر تخمم رو می‌مالی مامانی؟
مامان: چشم قربونت برم. خیلی تخمات باحاله توی دستم. می‌بینی چه تخمایی توی رحمم درست شده؟
من: قربون اون رحمت برم. کاش میشد همیشه داخلش باشم.
مامان: ولی من کسم کوتولست. راهش کوتاست. تا اون کیر خوشگلت رو بکنی توش سر کیرت رحمم رو لمس میکنه.
من: جووون.

دیگه شاشیدنم تموم شده بود. اما همینجور توی بغل مامان بودم و اونم تخمام رو نوازش میداد و با دست دیگشم شکم و دوتا سینم رو می‌مالید.

مامان: وای چه حالی میده با پسرت.... . بعد فکرشو کن میگن گناه. چمیدونم حرامه. ریدم تو این چیزا.
من: ولی مامان چشمام گرد شد. یه دفه چشممو باز کردم دیدم دوتا ممی خوشگل جلوی صورتمه. تو جای من بودی چه حالی میشدی؟
مامان: ول کن این حرفا رو. خوبه یخمون زود آب شد. شاهین بهم حال بده خب. همینجوری توی بغلم جا خوش نکن و حرف نزن. بدو مامان قربونت بشه.
من: ای وای ببخشید.

من سریع توی بغل مامان که بودم برگشتم. کیرم رفت لای پاش. بغلش گرفتم و لبم رو چسبونم به لبش. دوتامون وحشیانه همو می‌چلوندیم و لبای همو می‌مکیدیم. من دست چپم رو هم گذاشتم روی سینه مامان و فشارش میدادم. مامان سرشو کشید عقب.

مامان: میخوام همینجوری که بغلم گرفتی ، پای راستت رو بیاری زیر کسم و رونت رو بچسبونی به کسم. بعد توی چشمات خیره بشم و توی بغل پسرم جیش کنم.
من: جووون.
همین کارو کردم. مامان شروع کرد شاشیدن روی پام. اوووف چه داغ بود. دلم میخواست بریزه توی دهنم. چشمای قهوه‌ای خوشگلش خمار خمار شده بود و به سختی بازشون نگه داشته بود تا نگاه کنه توی چشمام. مامانم موقع شاشیدن تنش لرزه افتاد و انگار اصلا نمیتونست روی پاش وایسه. واسه همین محکمتر به خودم چسبوندمش. تموم که شد
من: قربون جیش کردنت برم عزیزم.

لبم رو چسبوندم به لبش و باز محکم لبای همو می‌چلوندیم. توی بغل هم چند بار چرخیدیم. بار آخر من پشتم به دیوار بود. مامان دستش رو از پشت کمرم برداشت و باهاش شیر اب رو باز کرد. باهم رفتیم زیر آب.
مامان ازم جدا شد و جلوی پام زانو زد. حسابی کیرمو زیر آب شست و بعد بهم نگاه کرد و گفت

مامان: الان نمیخوام آب پسرمو بیارم. فقط بیا توی حموم باهم بازی کنیم و حال کنیم. پس هر وقت خواست آبت بیاد بهم بگو تا ول کنم. میخوام همه آبا جمع بشه توی این کیر خوشگلت و واسه شب آبیاری کنه کسمو.

منتظر جوابی از من نموند و تخمامو گرفت توی دستش و آروم شروع کرد به مالیدنش و کیرم رو کرد توی دهنش. اصلا سرش رو جلو عقب نمیبرد اولش و فقط کیرمو مکش میزد. چه حس خوبی بود. منم دوتا دستمو گذاشتم روی صورت نازش زیر آب و نوازشش میدادم. کیرمو ول کرد و گفت
مامان: جووون چه کیر کلفت و شیرینی داره پسرم. همه عمرم آرزو داشتم کیر بکنم توی دهنم.
من: چه دهنت گرمه مامانی. خیلی خوب بود.

مامان گردن کیرمو گرفت توی دستش و با زبونش روی سوراخ کیرم می‌مالید. بعد دست چپش رو برد توی شیار کونم و با انگشت وسطش سوراخمو نوازش میداد. کل کیرم رو کرد توی دهنش و حالا تازه شروع کرد به ساک زدن حرفه‌ای. تخمامم با دست راستش اروم می‌مالید. چه دهن گرمی داشت. سرم رو برده بودم بالا زیر آب گرفته بودم و زیر دوش آب گرم لذت دنیا رو می‌بردم. صورتش رو نوازش میکردم و قربون صدقه مامان خوشگلم میرفتم. حس کردم دارم ارضا میشم توی دهنش. با اینکه خیلی دوست داشتم توی دهنش خالی کنم ، اما چون قولش داده بودم گفتمش. زودی کیرمو ول کرد و بلند شد. چرخوندمش و از پشت بغلش کردم و کیرمو فرو کردم توی چاک کونش و پستوناش رو گرفتم توی دستامو حسابی باهاشون بازی میکردم.

من: دوس داری مامان خوشگلم؟
مامان: همیشه دوست داشتم یکی باهام عشقبازی کنه. مرسی پسر گلم مرسی. آااااههههه. هر کاری دوس داری باهام بکن.
من: مامان؟!!!
مامان: جونم پسر گلم. جون بخواه تو.
من: میای بدنامون رو پر از شامپو بدن کنیم تا لیز بشیم و بعد....
مامان نزاشت حرفمو کامل بگم و گفت: همو بمالونیم و توی بغل هم وول وول بخوریم؟ آره که میام. چرا نیام؟

توی بغلم برگشت و باهم لب تو لب شدیم و یکم زیر دوش آب گرم موندیم و بعد مامان شیر آبو بست. مامان رفت و شیشه شامپو بدن رو برداشت و دستش رو پر پر کرد و کف دست پرشو زد به سینم و شروع کرد به بدنمو مالیدن. منم زود شیشه شامپو رو ازش گرفتم و همینجور که مامان داشت بدنمو با دو دستش می‌مالید ، منم کف دستمو پر کردم و شیشه رو انداختم زمین و شروع کردم به مالیدن بدن ناز مامانی. بدن رو که سرد میکرد شامپو بدنه ، و مالیدن بدنم توسط دستای لطیف مامان خیلی بهم حال میداد. مامانم توی فضا بود از لذت. مامان دوباره دولا شد و شامپو رو برداشت و کف دستش رو پر کرد و گفت منم کف دستمو بگیرم و پرش کرد. شیشه رو انداخت و همو بغل کردیم. من کیرم رفت لای پای مامان. هر دو کمر همو حسابی با دستای پر از شامپو بدن می‌مالیدیم‌. بعدش پاهای همو هم با شامپو بدن یکی کردیم و همه جامون لیز لیز شد. مامان توی بغلم ایستاد و برگشت بهم و کونش رو حسابی داد عقب. کیرم توی چاک گرم کونش جا خوش کرد. سینه‌های گرد لیز شدش رو گرفتم توی دستامو شروع کردم به مالیدنشون. مامانم هی کمرش رو به شکم و سینه من می‌مالید.

من: چه ممه‌هایی داری مامان. عاشقشم.
مامان: قابل پسر گلمو نداره. حسابی باهاش بازی کن.

لبم رو گذاشتم روی گردنش و بوسش میکردم. چه آهایی که واسه پسرش میکشید. نوک پستوناش رو با انگشتام فشار میدادم و معلوم بود خیلی خوشش میاد. کلا به نظر میومد پستوناش خیلی تحریکش میکرد. حس کردم نمیتونه اصلا روی پاهاش وایسه. اینم که ایستاده بود همش وزنش روی من بود و من بغلش کرده بودم.

من: میخوای روی زمین بخوابیم توی بغلم هم خانومی؟

مامان: آاااهههه. اوهومم.

باهم و به پهلو خوابیدیم کف حمام. مامان باز پشت به من خوابید. دست راستمم گذاشتم زیر پهلوش تا حسابی بیاد توی بغلم. کیرمم گذاشتم لای پاش و دوتا پستونش رو گرفتم توی دستام و افتادم به جونشون. گردنشم بوسه بارون کردم. مامان خودش دستاشو روی دستام گذاشته بود و فشار میداد. انگار داشت بدون هیچ دخولی ارضا میشد. چقدر این زن نیاز به عشق بازی داشت که داشت حالا با یه مالیدن پستوناش ارضا میشد. خاک تو سرت بابا.

من: داره آبت میاد آره؟
مامان: آاااههههه. محکمتر.
من: ای جووون. عاشقتم مامان حشری گلم.

با دست راستم محکم ممی راستش رو فشار میدادم. دست چپم رو هم بردم گذاشتم روی کس خیس و لیزش. هم لیز از شامپو بدن بود خم کلی آب داده بود. لمسش خیلی حال میداد. یه تیکه گوشت نرم و لطیف زیر انگشتات بود که آتیش بود. مامان خودش از خجالت پستون چپیش داشت در میومد. کونش رو حسابی داده بود عقب و بهم چسبونده بودش. اوووف چه لرزشی افتاده بود توی دهنش. دیگه آه نمیکشید و داشت رسما جیغ میزد. تا جایی که جا داشت به خودم چسبونده بودمش. بعد یکی دوتا لرزش خیلی شدید ، حس کردم کسش خیس‌تر شد زیر دستم. یه جیغ خیلی بلند کشید و آروم شد.

مامان[با صدای بریده و آروم]: بغلم کن پسرم.
من: چیزی نیست. چیزی نیست. کون خوشگلت رو بهم فشار بده و راحت بخواب.
مامان: اوووومممم.

سرشو گذاشت روی دست خودش و انگار خوابش برد. چه خواب عمیقیم. مثل یه فرشته ناز کوچولو توی بغلم کز کرد و خوابید. پیش خودم گفتم شاید سردش شده بعد این ارضای شدیدش. به درک. بابای بی خایم میخواد پول آبو بده. پس دست چپم رو که هنوز روی کس داغ و خیس مامان بود برداشتم و شیر آب رو باز کردم و گرم و سرد خیلی کمش کردم تا آب بیاد زیرمون و اگه مامانی سردشه یکم گرمش بشه. حدود 40 دقیقه‌ای توی بغلم خوابید. منم این مدت آروم آروم با نوک انگشتام سر شونش و دور پستوناش رو نوازش ملایم میکردم. می‌دونستم زنا اینو خیلی دوست دارند. کم کم توی بغلم تکون خورد.

مامان: وای پسرم مرسی. چه حالی دادی بهم. دیگه نتونستم چشمامو باز نگه دارم.
     
  ویرایش شده توسط: Shayanfury   
↓ Advertisement ↓
مرد

 
ببخشید یکم تنهات گذاشتم.
من: خیلی هم خوب بود. یه دختر هات توی بغلم خوابیده بود. چی از این بهتر؟

مامان سعی کرد نیروش رو متمرکز کنه و برگشت به سمتم. دوش آب رو دید که بازه.

مامان: چرا آب بازه شاهین مامان؟
من: چون خواستم سردت نشه. بابا میخواد پول آبشو بده.

دوتامون زدیم زیر خنده.

مامان: مرسی که هوامو داری عشق من. عاشقی رو باید ازت یاد بگیرم انگار.
من: درس پس میدم پیش معلم عشقم که مامان خوشگل سکسی خودمه.

مامان تا اینو گفتم زود دستشو گذاشت پشت سرم و لبش رو گذاشت روی لبم و لبم رو مک میزد. بعد

مامان: اون زبون خوشگلتو درار مامانی ببینه.

من درآوردم و مامان با زبون خودش به زبون من میزد. من زبون مامان رو کردم کامل توی دهنم و با لبام مکش میزدم. بعد کلی لب بازی لبمو ازش جدا کردم.

من: مامان خوشمزه من. همه جات خوشمزست قربونت برم.

مامان یه بوسه زد به لبم و گفت عاشقتم پسرم. بعد دستشو برد لای کونم. با انگشت سوراخ کونمو لمس کرد. بعد دستشو آورد بیرون و گفت

مامان: بیا همو انگشت کنیم.
من: جووون. باشه.
مامان: بیا اول پس انگشتای همو مک بزنیم.

مامان انگشت وسطش رو کرد توی دهن من و منم انگشت وسطمو کردم توی دهنش. البته لای کونامون لیز بود از شامپو بدن. این کار فقط بهانه بود برای مک زدن انگشتای هم که خیلیم باحال بود. هر دو انگار داشتیم بستنی لیس میزدیم. مامان سر انگشتمو به گوشت درونی لپش که خیلی نرمه می‌مالید. منم همین کارو کردم. بعد انگشتارو درآوردیم و بردیم لای کونای هم.

مامان: فقط دیگه آب همو نیاریم. تا الان مساوی هستیم. یکی صبح تو یکیم حالای من. تا شب فقط عشق بازی و شب که شد فقط بکن بکن.

لبمو گذاشتم روی لبش و لب توپی گرفتم ازش و لبامون که روی هم بود ، همزمان انگشتا رو فرو بردیم توی کون همدیگه. واسه شامپو بدنه خیلی راحت رفت تو. من کیرم درست روی شیار کس مامان بود که باز حسابی گرم شده بود. دوس داشتم فرو برم توی تن مامان. واسه همین هی خودمو بهش فشار میدادم. مامان لبشو جدا کرد.

مامان: عاشق این عادتت هستم که خودتو بهم فشار میدی وقتی روبروی هم توی بغل همیم.
من: دست خودم نیست. چون عاشقتم مامان. چون یه زن خوشگل توی بغلم خوابیده خب.
مامان یه بوس دیگه زد روی لبم.

من: مامانی چقدر کونت باحاله. بهترین کون دنیاست.
مامان: مثل کون تو. دوس داری مامان انگشتت میکنه؟
من: خیلی. تو هم دوس داری؟
مامان: معلومه عزیزم. راستی پسر گلم؟!!!
من: جانم مامانی؟
مامان: من همیشه کلی فانتیزی توی سرم داشتم که هر چی به بابات میگفتم اصلا محلم نمیزاشت. میای...
من: تو رو خدا هر چی بلدی بیا انجام بدیم. من که تاحالا سکس نداشتم. چیزی بلد نیستم. فیلم سوپرم انقدر همیشه بدنت خصوصا کونت رو تصور میکردم اصلا نمیفهمیدیم چی به چیه.
مامان: قربون پسرم برم که همیشه تو کفم بوده. ولی بمیرم وقتی لخت دیدیم توی بغلتم شک شدی خیلی.
من: داشتم آب روغن قاطی میکردم. رویاهام داشت واقعی میشد.

دوباره کلی لبای همو خوردیم. بعد مامان گفت بیا بشینیم. شیر آبم ببند. بعد شامپو بدن رو آورد و خودش حسابی تخمام و چاک کس کوچولوی پف کردش رو با شامپو بدن کرد یکی.

مامان: حالا دوتا زانوت رو خم کن و کمرتو بده عقب و دوتا دستات رو ستون کن و وزنت رو بده رو دستات.
همین کارو کردم. دست چپم درد داشت. اما تحمل کردم. چون کنجکاو بودم ببینم مامانی میخواد چی کار کنه.
مامان پای راستش رو از روی رون پای چپم رد کرد و پای چپشم از زیر پای راستم رد کرد. خودش رو کشوند جلو. با دستش تخماممو گرفت بالا و کسش رو چسبوند به تخمام. شروع کرد به مالیدن کسش روی تخمام. مثل کاری که دوتا دختر لز میکنن. من زیاد دیده بودم توی فیلمای لز. اما اینجوری رو نه. یه درد باحالی میگرفت تخمام. خیلی تحریک کننده بود. خصوصا دیدن پستونای مامان که با تکون خوردناش اوناهم تکون میخوردن. وزنمو انداختم روی دست راستم همش و دست چپم رو آوردم و باهاش تخمامو گرفتم. مامان دیگه خودش وزنش رو انداخت روی دوتا دستش و فقط خودش رو می‌مالید. کیرم سیخ رفته بود هوا.

مامان: جووون. چه کیرت سیخ شده. چه خوبه که مثل بابات نشده. رو ژن خانوادگی ما رفته. تا خواست آبت بیاد بگوها.

من فقط خیره شده بودم به پستوناش و داد میزدم از درد باحال تخمام. کلا مالیدن تخمام رو دوست داشتم. خودمم زیاد می‌مالیدمشون. مامان خودش داشت آهای تبدیل شده به جیغ و فریادش در میومد. یه دفه ول کرد و خودش رو کشید عقب و کامل خوابید به کمر.

مامان: بدو بیا روم بخواب.

زودی رفتم روش خوابیدم. کیرم رفت لای روناش و پستوناش چسبید به سینه‌های خودم.

من: چی شد مامانی؟
مامان: خودم طاقتم برید داشتم ارضا میشدم که فعلا نه.
من: قربون ارضا شدنت برم من.

با دوتا دستام دو بر صورت نازش رو گرفتم و لبم رو چسبوندم به لباش. کلی از هم لب گرفتیم.

مامان: شاهین به نظرت امشب بابات رو چی کار کنیم؟ امشب هر جوریه باید شب زفاف من با عشق خودم که پسر گلمه باشه.

خندیدم و گفتم چی بگم والا
مامان: مامان جون باباجون که دیگه گوشاشون سنگینه. امشب بریم اونجا و تا خود صبح فقط بکن بکن؟ هر چیم صدا بدیم محاله بشنون.
من: هر چی مامانی سکسی خودم بگه.
مامان: پس پاشو زود خودمونو بشوریم و بریم.

2 ساعت فقط درگیر شستن هم بودیم. مگه اون همه شامپو بدن به این راحتی پاک میشد. بالاخره اومدیم بیرون. وقتی اومدیم بیرون دیدیم 1 ساعت دیگه بابا باید بیاد خونه.

مامان: عشق مامان. بیا این ساک رو بگیر و برو سر کمد لباسیت و فقط لباسای تنگ و جذب رو بردار.

ازش گرفتمو یه بوسش کردم و رفتم سر کمدم. مامانم رفت سر کمدش و همزمان که داشت لباس بر‌میداشت ، به خونه مامان جونم زنگ زد کسی اما برنداشت. به موبایل مامان جون زنگ زد و معلوم شد که رفتن خونه خالم شهرستان تا روز یکشنبه. مامانم قشنگ برای مامانش گفت که باز دوباره جر و بحثمون شده و حتی گفت قصدم دیگه واقعا طلاقه. دیگه نمیتونم این آدمو یک روزم تحمل کنم. خلاصه مامان چون کلید خونه خودشون رو داشت ، به مامان جون گفت که با من میریم اونجا. وقتی قطع کرد تلفنو ،

مامان: آخ جوووون. شاهین خونه خالیم جور شد. حالا دیگه راحت و آسوده فقط میتونیم سکس کنیم.
من: جووونم. عاشقتم مامانی.

زودی ساکمون رو جمع کردیم و یه غذای حاضری و سرپایی خوردیم. آژانس گرفتیم. ماشینمون که اومد ، همون لحظه هم سرویس بابا آورد رسوندش. واسه بابا بدون اینکه مامان بفهمه و از بسم ذوق زده بود اصلا این چیا حالیش نبود ، یه تیکه کاغذ نوشتم که ما کجاییم و زدم به دراور کنار تختشون. رسیدیم خونه مامان جون اینا که یه خونه بزرگ قدیمی حیاط دار بود. رفتیم داخل.

مامان: شاهینم بیا این ژل رو بگیر و باهاش همه جای کیر خوشگل و تخمت رو بمال. این هم ضد عفونی کنندست و هم خوشبو کننده و هم اینکه کیرت رو تا مدتی سرد میکنه و تاخیر در ارضات میکنه. این آبنباتم بگیر و وقتی مسواک زدی بخورش تا دهنت خوشبو بشه. محرک جنسی هم هست آبنباته. همه اینا رو می‌خریدیم تا بلکه یکم اون کیر دکمه‌ای بابات پا...
من: مامانی. عشق من. یه امروز رو بیخیال بابا شو. این ژل و ملا هم نمیخواد. من چشم میزنم. اما تو نمیخواد. دهن تو همیشه خوشبو بوده. من مثل بابا که نیستم که وسواس داشته باشم.
مامان: نه خواهشا دوتامون بزنیم. میخوام این بار اولی ، بهترین باشه و همیشه توی یادمون باشه. ولی چشم. از صبح امروز دارم اون مردیکه بی خایه رو فراموش میکنم.

ازش گرفتم. دست خودشم مشتی چیز میز بود. مامان رفت سمت دستشویی حیاط. منم رفتم دستشویی داخل و همه کارایی که مامان گفت رو کردم. بعد اومدم و یه گوشه واسه خودم نشستم تا مامان بیادش. مامان اومد.<

مامان: شاهین چرا همینجوری نشستی؟
من: خب همه کارایی که گفتی رو کردم. منتظرم عشقم بیاد.
مامان: نه گل پسرم. منظورم اینه برو لباس مناسب بپوش.
من: اینا خوبه که برم.
مامان: رکابیت آره. ولی اصلا بالاتنت رو لخت بزار. اما این شلوار چیه آخه؟ بدو برو یه چیز خوب واسه مامان بپوش.

خودش رفت سمت یکی از اتاقا. منم زود رفتم. نگاه ساکم کردم یه شرت پاچه دار خیلی کوتاه مشکی و خیلی تنگ که فقط یه بارم پوشیده بودمش رو برداشتم پام کردم فقط. هنوز تن مامان رو ندیده بودم شروع کردم شق کردن. خودمو توی آینه نگاه کردم از بغل ، خیلی خوب شده بود. یه کیر تیز توی شرتم زده بود بالا. حتما مامانم میدید خوشش میومد. صدای اسپری کردن شنیدم و بلافاصله یه بوی خوشی هم فهمیدم. خاک تو سرت بچه. یه ادکلن میاوروی خب. من توی اتاق باباجون بودم. نگاه کردم دیدم اوه اوه. پیرمرد بلا چه ادکلانایی داره. من خودم همیشه کاپیتان بلک میزدم. باباجونم داشت. منم برداشتم روی خودم خالی کردم. هر چند فیک بود. ولی بدم نبود.

مامان: بیا پسرم. کجا گیر کردی پس؟

زود رفتم سمت اتاقی که مامان داخلش بود. مامان در اتاقو بسته بود. اوووف چه بوی خوشی میومد. عجب عطری زده بود. با این بوی خوش ، فقط دلم میخواست بگیرمش بغلم و همه جای تن خوشگلش رو بخورم. در زدم.

مامان: بفرمایید داخل پسره شوهر من.

خندم گرفته بود. در رو باز کردم و با یکی از بهترین صحنه‌های عمرم مواجه شدم. مامانی یه لباس سرهم تنگ و قرمز پوشیده بود. کلا یکم که تا پایین کونش رو پوشونده بود ، بالا تنش مشتی بند بود. شکمش که کلا باز بود و دوتا دایره کوچیک هم روی فقط قسمت پایینی ممش رو پوشونده بود و بعد با بند روی سرشونش قرار گرفته بود و دور گردنش. پشت کمرش رو نمیدونم چجوری بود. چون مامانی خوابیده بود روی تخت دونفره داخل اتاق.

من: وای چه خوشگل شدی مامانی.
مامان: بدو بیا بغل مامان ببینم.

انگشتای پاش رو لاک قرمز زده بود. تازه متوجه پاهاش شدم. چه خوشگل بود. پایین تخت زانو زدم.

مامان: چرا نشستی؟ داشتم کیرتو نگاه میکردم. چه خوشگل شده توی شرته.
من: وای چه پاهای نازی داری.

پای راستش رو با دو دستم گرفتم بالا. کف پاش رو اول بو کشیدم.

مامان: پسرم واقعا پام رو دوس داری یا داری به خودت سختی میدی واسه لذت من؟
من: چی میگی مامان. من عاشق خوردن همه جای تنتم.

تا اینو گفتم دو تا از انگشتای پاش رو کردم توی دهنم و مکش میزدم. خیلی آرومم با انگشت ، کف پاش رو قلقلک کمی میدادم.

مامان: آهههه. چه باحاله. میسی عشقم.

با زبونم کف پاشو لیس میزدم. پای دیگشم آوردم بالا و شصت دوتا پاش رو کردم توی دهنم و مکش زدم براش. مامان خیلی خوشش اومده بود و یه حس قلقلکی داشت و می‌خندید همش. رفتم سراغ مچ پاهاش. از مچ دوتا پاهاش شروع کردم به بوسه زدن تا رسیدم به بالای روناش که نزدیک کسش و انتهای لباس خوشگلش بود. هر بار یه بوس از این پا یه بوس از اون پا. به بالای رونش که رسیدم سرمو بالا آوردم و دوتا دستم رو دوطرف بدنش گذاشتم و یه پامو گذاشتم اینورش و یه پای دیگمم اون طرفش. به ممی‌های خوشگلش خیره شدم. دوتا توپ گرد و سفت که اون برجستگی بالاشون لخت بود و چون لباسه و بندای لباسه در واقع خیلی تنگ بود ، باعث شده بود بهشون فشار بیاد و برجسته‌تر بشن.

من: وای مامانی آخرش‌میکشیم با این پستونات.

مامان دوتا دستش رو گذاشت هر دو طرف صورتم و کشیدم به سمت ممیاش. منم دوتاشو بهم فشار دادم و سرم رفت توی چاک ممش. چه بوی خوشی. چه گرمای لذت بخشی.

مامان[خیلی آروم]: قشنگ روم بخواب. میخوام کیرت که واسه مامان شق شده رو لای پاهام حس کنم.

کامل روش خوابیدم و کیرم رفت لای روناش. اصلا کاری با نوک ممه‌هاش نداشتم. فعلا اون قسمت بالای توپیش رو میخواستم لیس بزنم. مامان یه دستش پشت سرم بود و نوازشم میکرد و یه دستشم گذاشت روی کمر لختم و نوازش باز میداد. سرمو از چاک پستوناش درآوردم و با دو دست سینه راستش رو گرفتم و فشار دادم و اون بالاش که لخت بود رو مک میزدم و بوسش میکردم. مامانم آروم آه میکشید.

مامان: بند لباس رو از پشت کمرم باز کن تا راحت ممی‌های مامان رو بخوری قربونت برم.

ولی من اصلا گوش ندادم چی میگه و به خوردن اون گوشت سفت و خوشمزه بالای سینش مشغول بودم. بعد کلی خوردن ، سرمو بالا آوردم و گفتم

من: مامانی میشه همینجور که این لباس خوشگل تنته و سینه‌هاتو بهم فشار میاره ، کیرمو بزارم لای سینه‌هات؟
مامان: آره که میشه عزیزم. اصلا میخوای کلا لباس تنم باشه؟ شرت نپوشیدم. اگه دوس داری من مشکلی ندارم. بعضیا دوس دارن لباس سکسی تن زن باشه توی سکس.
من: نه نه. من میخوام اون تن خوشگلت رو وقتی دارم می‌کنمت هم ببینم هم کامل لمس کنم.[خندیدم] وای مامان چقدر راحت گفتم می‌کنمت.
مامان[با خنده]: بایدم راحت باشیم تا یه حال اساسی کنیم. چه اشکال داره. بچم میخواد مامانش رو از کس و کون بکنه. تا چشم حسود دراد.

مامان خودش دستش رو گذاشت روی کیرم و یکم مالیدش.

مامان: کی داره کیرتو می‌ماله؟
من: مامان خوشگلم.
مامان: قربون مامان گفتنت بشم من.
من: مامان...عاشقتم.

مامان شرتمو کشید پایین و کشش رو زیر تخمم گذاشت. یکم با دستای لطیفش کیرمو مالید. بعد یه تف انداخت کف دستش و باهاش کیرمو خیس کرد.

مامان: عشقم تف بنداز لای ممیام تا خیس بشه.

منم انداختم و خودم رو یکم کشیدم جلو و کیرمو گذاشتم روی چاک سینه‌هاش. مامان با دستش روی کیرم فشار داد و رفت کامل پایین و بین سینه‌هاش قرار گرفت. اووووف چه نرم و داغ بود. یه تف دیگه انداختم لای ممیاش و مامانم دوتا سینش رو بهم فشار داد. شروع کردم به تلمبه زدن.

مامان: سعی کن توی چشمام نگاه کنی.

منم توی چشمای خوشگل و خمارش نگاه میکردم. دستمو روی دوستاش گذاشتم و ممیاش رو بهم فشار میدادم. از بس تند تلمبه میزدم ، کیرم داشت در میومد از لای چاک ممیاش. مامان زود دوتا دستش رو از زیر دستام کشید بیرون و گذاشتشون روی چاک ممیاش تا کیرم نزنه بیرون. بعد ممیاش رو ول کردم و کشیدم بیرون و روش خم شدم تا لبای خوشمزش رو مک بزنم. حسابی زبونش رو و لبای شیرینش رو مک زدم. از روش بلند شدم نشستم کف تخت.

من: مامانی بدو بیا رو پام بشین.

مامان زود اومد روی پام نشست. کیرم که از شرته همینجور بیرون زده بود ، بین شکم خودم و شکم تخت مامان قرار گرفت. پاهاش رو دور کمرم حلقه کرد. سرمو گرفتم بالا تا ازش لب بگیرم. مامانم لباشو گذاشت توی لبام. همینجور که لباشو میخوردم ، دستمو بردم پشت کمرش و بند لباسش رو باز کردم و از دور گردنش انداختمش پایین. حالا دیگه دوتا ممی گرد و سفت و خوشمزه جلوم بود. لباشو ول کردم و با دست راست ممی راستش رو گرفتم فشار دادم و کردمش توی دهنم و شروع کردم به مک زدنش. دست چپم هم که پشت کمرش بود و نوازشش میکردم. رفتم سراغ ممی چپش.
مامان: عزبزم آروم بخواب تا بیام روت.

خودش پاهاش رو از دور کمرم برداشت و یکم کونش رو که روی پام بود داد بالا. من خوابیدم و مامان اومد روم و سینه چپش رو گذاشت توی دهنم. سرشم خم کرده بود توی موهام و سرم رو بوس میکرد. کیرمم لای پاش بود. منم با دو دستم کونش رو می‌مالیدم از روی لباسش. داشتم خفه میشدم. راه نفس کشیدن نبود. مامان هم فهمید و زود به پهلو شد.
مامان: بیا اینجوری ممی مامان رو بخور. منم توی بغلش به پهلو شدم و سینش رو گرفتم با دستم و فشارش دادم و کردمش توی دهنم. زبونم رو به نوک کوچولوی شق کردش میزدم. مامان منو توی بغلش گرفته بود و نوازشم میکردم و آه میکشید. خیلی از پستوناش تحریک میشد. فکر کنم داشت مثل توی حمام ارضا میشد که خودشو کنار کشید. بلند شد نشست. کلا لباسش رو از سر درآورد.

مامان: شاهینم. پاشو از اون وری بخواب و پشتت رو بزن به بالای تخت.
منم زود اینکارو کردم. اومد نشست لای پاهام و شرتمو کامل درآورد. یه تف انداخت لای ممیاش و یه تفم انداخت روی کیرم و گفت بریم واسه یه لاپستونی باحال دیگه. خم شد روم و کیرم رو گذاشت لای ممیاش و ممیاش رو بهم فشار داد و خودش رو بالا پایین میکرد. اون ژله حسابی تاثیر داشت. چون خبری از ارضا شدن نبود. با اینکه اگه نزده بودم ، با دو بار تکون دادن مامان ، محال بود آبم نیاد. مامان هی تف مینداخت لای پستوناش تا راحتر خودشو بالا پایین کنه. منم دستمو کردم توی موهای شلال و لَختش و توی چشماش نگاه میکردم و فقط گاهی میگفتم آی محکمتر مامانی. مامان دیگه خیلی سرعتو بالا برد و از بسم تف انداخته بود ، حسابی لیز شده بود. دیگه داشت طاقتم تموم میشد و چشمامو نمیتونستم باز نگه دارم. مامان فهمید و زودی ول کرد. رفت کنار و گفت بیا پایین تا کمرت کامل صاف بشه. اومدم و مامان اومد روم. کیرم رو با دستش چسبوند به چاک کس خیس و داغش و لبشو گذاشت توی لبام. همدیگه رو سفت و محکم توی بغل گرفته بودیم و لب میگرفتیم از هم. چند بار توی بغل هم زیر و رو شدیم. بار آخر مامان زیرم بود. لبمو از لباش جدا کردم و توی صورت مثل ماهش خیره شدم از فاصله نزدیک. جوری که لبا و بینی‌هامون مماس هم بود.

من: مامانی؟!!!
مامان[یه بوس زد روی لبام]: جان مامانی؟
من[یه بوسه زدم سر بینیش]: کون خوشگلت رو میخوام بخورم. همون کون محشری که سالها توی کفش بودم و ازش عکس می‌گرفتم و با عکساش حال میکردم.
مامان[یه بوس زد به لبام]: اگه دوس داری و بدت نمیاد من که در اختیار تمام و کمال پسرمم.

من یه بوس دیگه زدم روی لبش و از روش رفتم کنار و گفتمش که داگی بشه. مامان با دوتا دستش خودش رو تکیه داد به بالای تخت و کون خوشگلش رو قمبل کرد واسم. با کله رفتم توی چاک کونش و اون سوراخ صورتی رنگ کونش رو کردم توی دهنم و مکش زدم. مامان یه آه بلند کشید. چه بوی خوش عطری میداد چاک کونش. دوتا لپای کونش رو می‌مالیدم و سوراخش رو مک میزدم. دیدم دیگه صدای آه کشیدن مامان نمیاد و فقط گاهی اوووم اوووم میکنه زیر لب. سرم رو از کونش آوردم بیرون و یه نگاهی کردمش دیدم پستون راست خودش رو با دست گرفته و داره فشارش میده تا سرش باد کنه و داره ممی خودش رو میخوره. این صحنه واقعا داشت آبمو میاورد. خیلی ناز داشت ممی خودش رو مک میزد.

من: جووون مامانی. چه خوشگل میخوری ممی خودتو. واسه منم بزاریا.

مامان کونش یه لرزش داد که یعنی اول به کونم برس. یه اسپنک آرومی زدم در کونش‌و دوباره با کله رفتم توی کونش. این بار با دو شصتم سوراخشو یکم باز کردم از هم و نوک زبونمو سعی کردم بکنم توی سوراخ خوشمزش. اصلا دست به کسش نمیزدم. یه ده دقیقه‌ای فقط داشتم سوراخ کونشو لیس و مک میزدم. دیگه دهنم خشک شده بود. ولی خیلی برام طعم و بوی خوبی داشت. ازش جدا شدم و پهلوش رو گرفتم تا صافش کنم. مامان مثل حالتی که توی نماز میشینن روی زانو ، صاف نشست و کمرشو چسبوند به تنم. اوووف چه داغ کرده بود. سرشو خوابوند روی شونم. دوتا ممیش رو گرفتم توی دستام و شروع به مالیدنشون کردم و گردنش و لایه گوشش رو بوس میکردم. پستون راستیش رو حسابی خیس کرده بود بس که مکش زده بود.

مامان[با صدای بریده و پر از عشوه]: کون مامان خوشمزه بود؟
من: قول میدی از این به بعد هر روز بهم کونت رو بدی بخورم؟
مامان: آره که میدم پسر گلم. تو هم قول میدی هر روز فقط یکم بغلم کنی؟ نمیخوام اگه حوصلت نیست بهم حال بدیا. همین آغوش پسرم واسه یه دقیقه هم بسمه.
من: هر روز بهت حال میدم. اصلا مگه میشه ندم به این خانوم خوشگل خودم. پریودم بودی ، بازم بهت حال میدم. [سرمو بردم نزدیک گوشش] از کون خوشگلت.

مامان دستشو گذاشت روی دستام و باهام ممیاشو فشار داد و گفت مرسی عشق مامان

من: چه خوشگل داشتی ممیتو میخوردی قربونت برم.
مامان: بیا باهم بخوریم.

ازم جدا شد و روبروم حالا روی زانوش نشست. اینبار ممی چپش رو با دست گرفت و فشارش داد.

مامان: بیا پسرم جلو.

باهم شروع کردیم مک زدن سر پستونش. هم لبای همو می‌خوردیم هم پستونش رو. کلی که خوردیم ،

مامان: یه فانتیزی دارم شاهینم. هستی که؟
من: ای جون. حسابیم هستم.

مامان پشت بهم چرخید و به شکم کامل خوابید روی تخت. سرش و دستاش بیرون تخت بود. داشت توی ساکش که کنار تخت بود رو میگشت. منم دوباره سرمو بردم لای کونش. مامانم برام یه پاشو یکم خم کرد تا لای کونش باز بشه و راحت بتونم بخورم سوراخشو.

مامان: بخور پسرم. هر چقدر دلت میخواد سوراخ کون مامانی رو بخور. واست تمیز تمیزش کردم. بخور پسرم.

منم جری‌تر شدم و محکم‌تر مکش میزدم. بعد مامان دوتا دستش رو بالا آورد و با ریتم شیپور جنگ گفت دیرید دیرید. سرمو از کونش درآوردم و دیدم توی دوتا دستش دوتا چیز عجیبه که من واقعا تاحالا ندیده بودم. یه دستش یه چیز دراز مثل پاستیل نوشابه‌ای کوچیک بود و یه دستش هم یه چیز شبیه به سر موشک. از روش اومدم کنار و مامانم به سمتم بلند شد نشست.

من: مامانی اینا چین؟
مامان: این حلقه کیره cock ring اینم بات پلاگه یا همون درپوش سوراخ کون.
من: واسه چیه؟
مامان: حلقه کیر رو دور کیر شق شده یا تخما یا هر دوش باهم می‌بندن و چون فشار زیادی میاره باعث میشه هم بهت حال بده هم بیشتر شق بمونی یا حتی گاهی شق‌تر از همیشه هم کنی. وقتی هم داری ارضا میشی اگه همون جهش اول که ریختی آب بیرون که البته خیلیم راحت نمیزاره بیاد ، بازش کنن دوسه تا جهش شدید آب میدی. خیلی باحاله. اینا رو واسه بابات می‌خریدم ولی خاک تو سرش انقدر کیرش کوچیکه که فقط باعث خنده بود. خودشم می‌فهمید و اصلا حاظر نمیشد به این کارا. اینم بات پلاگه که میکنن توی کون. شاهینم کیرت بر خلاف بابای آشغالت خیلی کلفته. یکم با این باید کونم گشاد بشه تا کیرتوراحت کونم قبول کنه. منم کونم وقتی باز میشه فرداش دوباره مثل اولش تنگ میشه.

من: قربونت برم من. پس حلقه رو تو ببند برام. بات پلاگه هم من میکنم توی کونت عزیزم.

مامان یه لب توپی بهم داد و بعد همینجوری که نشسته بودم روی تخت ، از لبم رو بوسه بارون کرد تا از روی شکمم رد شد و رسید به کیرم. کلا به شکم خوابید روی تخت. تخمامو گرفت توی دستش و اروم فشارشون میداد و کیرمو کرد توی دهنش. اما فقط مکش میزد. منم با دو دستم سرشو گرفتم و دولا شدم و سرشو بوس کردم. کیرمو درآورد و گفت واسه ژله هم که زدی چقدر خوشمزه شده کیر پسرم. دوباره کردش توی دهنش و این بار یه ساک پر تف حرفه‌ای میزد. هی کیرمو در میاورد و کلی تف جمع شده توی دهنش رو میریخت روی کیرم و دوباره ساک میزد. چه حالی داشت دستام روی سرش بود و برام ساک میزد. دیگه نمیتونستم خودمو نشسته نگه دارم. واسه همین آروم آروم خوابیدم روی تخت.

من: مامانی بیا کستو بزار توی دهنم.

مامان زودی روم خوابید و کسش رو گذاشت روی دهنم و خم شد تا کیرمو ساک بزنه. عجب کسش خیس و لزج شده بود. چوچولش رو به دهنم گرفتم و شروع کردم به مک زدن محکمش. چقدر آب داشت. همینجوری آبش توی دهنم میومد و تمام دور دهن و دماغمو خیس کرده بود. خیلی نگذشت که

من: مامانی دارم....

مامان نزاشت حرفم رو کامل بگم که کیرمو از دهنش کشید بیرون. اون چیزه که شبیه یه پاستیل کوچیک بود و از جنس چرم بود انگار رو بست دور انتهای کیر و زیر دوتا تخممام. چه قدر کش میومد. جدن داشت دردم میگرفت. خیلی سفت بود.

من: آی آی آی. چه دردی داره.
مامان: یکمی تحمل کن عزیزم. بعدش بی حس میشه و لذت بخش برات میشه.
من: همین الآنم لذت داره برام. چشم به خاطر تو تحملش میکنم تا تهش.
مامان: قربونت برم من. ووویی. چه تخمای قشنگت باد کرده. ای فدای این رگ کیرت بشه مامانی.

من دوتا دستمو گذاشتم روی کونش و به خودم بیشتر فشار دادم و دوباره مشغول خوردن کس آبدارش شدم. مامانم جیغ و آه بود که میکشید. داشت ارضا میشد.

مامان: بسه.

زودی ولش کردم. مامان از روم پاشد رفت کنار. منم پاشدم نشستم کف تخت.

من: وای که چه کس آبدار و خوشمزه‌ای داری.

مامان اومد نشست روی پام. دوباره کیرم به چاک کس گرمش چسبید و پاهاشام دور کمرم حلقه کرد. با دست چپش یکم کیرمو از چاک کسش فاصله داد و با انگشت وسط دست راستش کرد توی کسش. چشماشو بست و یه لرز کوچیکی افتاد توی بدنش. محکم بغلش کردم. انگشتش رو توی کسش داشت می‌چرخوند انگار. بعد درش آورد و کردش توی دهنم.

مامان: بیا آب کسمو بخور عزیز مامان.

با ولع انگشتش رو مک میزدم. مامان کیرمو ول کرد تا به چاک کسش چسبید و کف دستش رو گذاشت پشت کیرم تا حسابی به کسش بچسبه.

مامان: خوشمزه بود آب کس مامان؟
من: کست از کونت خوشمزه‌تر. کونت از کست خوشمزه‌تر. کشتی منو مامانی.

لبم رو یه بوس زد. دستمو دراز کردم و بات پلاگه رو که کنارمون روی تخت بود رو برداشتم.

من: آماده‌ای بکنمش توی کون خوشگلت؟
مامان گفت خشک خشک که نمیشه. دردم میاد. ازم گرفتش. اون تهش که دایره‌ای بود تا توی کون گیر نکنه ، یه در داشت. درشو باز کرد و یه تیوپ ژل داخلش بود. گفت اینو بزن سر انگشتت و همینجوری که روی پات نشستم هی بکن انگشتت رو توی کونم تا کونم لزج بشه. یه بوس توپ از لبش کردم و ژل رو گرفتم و ریختم روی انگشت فاکم. مامان دستاشو دور گردنم حلقه کرد و یکم کونش رو داد عقب. سرشم گذاشت روی شونم. من اول با ژله دور تا دور سوراخ کونش رو لزج کردم و بعد آروم کردم توی کونش. چند بار درآوردم و دوباره ژل زدم انگشتمو و کردم داخلش تا حسابی لزج بشه. واقعا کونش خیلی تنگ بود. از توی حمام انگار تنگ‌تر شده بود. سر بات پلاگه هم ژل زدم و آروم آروم توی کونش فروش کردم. خب بات پلاگه سر موشکیش خیلی باریک بود و انتهاشم از کیر من باریک‌تر بود. کامل توی کونش رفت و اون قسمت دایره‌ای تهش به پوست لای کونش چسبید

من: راحتی عشقم؟
مامان: وقتی راحت میشم که کیر خوشگل کلفتت رو توی کونم جا کنم.
من: اونم به وقتش خانوم خانوما.
مامان: تو چی؟ راحتی؟ حلقه به کیر یا تختمات فشار نمیاره؟
من: نه. عادی شد دیگه.

مامان از روم رفت کنار و گفت بخواب به پهلو. منم خوابیدم و اومد توی بغلم. جوری که ممیاش روبه‌روی صورتم بود.

مامان: بیا حسابی ممیای مامان رو بخور تا حشری که شدی واسه ساک زدنه کلا از سرت بپره. مثل عنکبوت چسبیدم بهش و محکم سینش رو به دهن گرفتم و شروع کردم به مک زدنش. راه خوبی نبود. چون خوردن پستوناش به تنهایی میتونست ارضام کنه. ولی به خواست مامان چشمامو بستم و سعی کردم ذهنمو پرت کنم. اما همش تصویر بدن لخت مامان جلوی چشمم میومد و از طرفیم این حلقه کیره نمیزاشت کیرم بخوابه و یکم آروم بگیرم. به هر جهت یه نیم ساعتی گذشت. پدر پستوناش رو در آوردم.

مامان: آماده‌ای واسه فتح کس مامانی؟
من: چجورشم.
مامان: چه مدلی دوس داره پسر گلم؟
من: مامانی تو تجربت بیشتره. من تاحالا تجربه نداشتم. چجوری حالش بیشتره؟ همه مدلشو دیدم توی فیلما. اما کدومش بهتره رو تو بهتر میدونی.
مامان: والا منم فقط دیدم. بابای ....
من: قرار شد امشب اسم اونو نیاری و فقط خوش بگذرونی.
مامان: چشم حتما.

مامان پشت بهم شد.

مامان: خودم اینو خیلی دوست دارم. اما کیر دراز میخواد که تا امشب محروم بودم ازش.

من زودی دستگیرم شد این چجوره. دست راستمو از زیر گردنش رد کردم و ممیش رو گرفتم توی دستم. دست چپم رو هم بردم جلوی دهنش و گفتمش یه توف حسابی بندازه کف دستم. مامانم یه تف درست و حسابی انداخت کف دستم و باهاش حسابی کیرمو خیس کردم. دست چپم رو هم گذاشتم روی شکمش و سر کیرمو گذاشتم روی چاک کسش. شروع کردم به مالیدن روی لبه‌های کسش.

مامان: بکن تو شاهینم. زودتر نجاتم بده.

شونش رو بوس کردم و گفتم الآن خانومی. اما نکردم تو و باز می‌مالیدم به کسش. می‌خواستم حسابی دیوونش کنم.

مامان: خواهش میکنم. بسه دیگه عشق بازی. بگام بده پسرم.

سر کیرمو آروم آروم کردم توی کسش. فکر نمیکردم انقدر درون کس گرم و آتیش باشه. چقدر تنگ بود. ماهیچه‌های کسش دور تا دور کیرمو فشار میداد. انگار کیرمو با مشت گرفته بودم و محکم فشار میدادم. محکم‌تر به خودم چسبوندمش. از لذت بدنم خفیف داشت می‌لرزید. یه حال عجیبی بود.

مامان: بسه دیگه عشقم. جلوتر نرو. من راه کسم کوچیکه. الآن سر کیرت به رحمم خورده. تا همینجا شروع کن اول آروم تلمبه زن و بعد تندش کن. فقط نریزی آبتو توی کسما.
من: حواسم هست عزیز دلم.

فقط یکم دیگه موندهدبود کیرم تا دسته بره توی کسش. محکم گرفتمش و شروع کردم به تلمبه زدن آروم. ممیش رو داشتم میکندم توی دستم. دست چپم رو هم آروم از روی شکمش کشیدم و بردم روی کسش گذاشتم و شروع کردم به مالیدن چوچولش. چه جیغا که میزد. سرعت تلمبه رو بیشتر کردم. هر لحظه کسش داشت خیس‌تر میشد. یه دفه یه جیغ بلند کشید و یه مقدار زیادی آب ریخت روی سر کیرم. فهمیدم ارضاش کردم. خیلی به خودم افتخار میکردم که مامان رو ارضا کردم. اونم زودتر خودم. تلمبه رو سرعت دادم. مامان بعد ارضاشم یه لحظه دست از جیغ و آه کشیدن برنداشت. داشت گوشمو کر میکرد رسما.

مامان[با صدای بریده و ناواضح] : ول کن چوچولمو.

دیگه چوچولشو نمالیدم و دو دستی ممیاش رو گرفتم توی دستم و فشارشون میدادم. تن مامان شروع کرد به لرزیدن. نفسش انگار حبس شده بود توی سینش و بیرونش نمیداد. یه لرزش شدید کرد و مقدار بیشتری آب انگار پاشیده شد از ته کس مامان روی کیرم. کسش مثل دریاچه شد. کیرم رو مثل اینکه توی یه دریاچه پر آب گرم تکون میدادم. چه قدر مجرای کسش کوچیک بود. زود کیرم به یه دیواره‌ای انگار برخورد میکرد. کمی بعد ارضای مامان منم دیگه داشتم میومدم. زودی ازش کشیدم بیرون و به کمر صافش کردم. بدون هیچ حرفی ، یه تف انداختم لای ممیاش و کیرمو گذاشتم بینشون. مامان خودش برام دوتا سینش رو بهم فشار داد. با سرعت تلمبه میزدم. آبم سر کیرم بود. این حلقه کیره از بس داشت فشار میاورد نمیزاشت آبم بپاشه بیرون. کیرمو تخمام مثل لبو شده بود. به حد انفجار رسیده بودم. به سختی یه قطره آب دادم بیرون که روی صورت مامانی پرتاب شد. مامان زود چسب حلقه کیره رو باز کرد از دور کیرم و تخمامم و دهنشم آماده باز کرد. من دو سه بار دیگه تلمبه زدم و هیچیم حالیم نبود. دو سه تا جهش شدید آب دادم بیرون و کیرمم جلوی دهن مامان گرفتم تا بریزم توی دهنش. هیچوقت انقدر آبم نیومده بود بیرون. دهنش پر آب کیر شد. فکر کردم تفش کنه بیرون. اما نکرد و همش رو خورد. چشمام به سختی باز میشد. طبق عادت همیشم دوست داشتم بعد ارضام یه چرتی بزنم. دیدم اصلا نمیشه جلوی خودمو بگیرم. روش کامل صاف خوابیدم و بدون حرفی سرمو گذاشتم کنار سرش و خوابیدم. فکر کنم یک ساعتی خوابم برد که از صدای جویده شدن آب نبات بیدار شدم. سرمو بلند کردم.

من: ببخشید خوابم برد. من هر وقت آبم میاد...
مامان: دوس داری چرت بزنی آره؟ میدونم. همین عادت‌های خوشگلته که منو شیفتت کرده پسرم. خودمم تا حدودی مثل تو این عادت رو دارم.
من: لپش رو یه بوس کردم و گفتم چی میخوری مامانی؟

مامان: آب نبات محرک کننده جنسی. تا دوباره واسه پسرم شارژ بشم تا کونمو مثل کسم به گا بده و دهنمم بوی بد نگیره.
من: ببخشید حواسم نبود.‌ نباید آبمو میریختم توی دهنت.
مامان: پس واسه چی دهنمو باز گذاشته بودم. همیشه دوس داشتم آب کیر بخورم. دو سه بار به بابات گفتم سرم داد کشید. ولی حالا که خوردم بهترین تجربه عمرم بود. انگار داشتم ژل آلوئه ورا میخوردم. شیرین بود. خیلی خوب بود.
من: یه بوس دیگه از لپش کردم و گفتم بریم واسه کون خوشگلت؟
مامان: اگه تو آماده‌ای که بریم.
من: آماده آماده.
مامان: میگم میای یه کار دیوونه بازی کنیم؟
من: عاشق دیوونه بازی‌هاتم مامانی.
مامان: پس دنبالم بیا.

با همدیگه رفتیم توی حیاط. اونم با چراغ خاموش. شب شده بود دیگه. فکر کنم طرفای 11 بود و هوا هم خیلی سرد. ما دوتا لخت رفتیم توی حیاط. حیاط خونه مامان جون اینا خیلی بزرگ و پر درخت نارنج و پرتغال بود. یه درخت نارنج داشتن که شاخه‌هاشو زده بودن تا دراز بره بالا. خیلی بلند شده بود. یه چوب دراز شده بود که بالاش تاج سبز و میوش بود.
مامان از روی تختی که گوشه حیاط بود یه حصیر برداشت و رفتیم سمت همون درخت. بات پلاگه هم همینجور توی کونش بود و یه شیشه ژل روان کننده هم دست مامان.

مامان: همیشه توی فانتیزیام دوس داشتم توی یه جنگل تاریک بدم. اونم از کون. این دیوونگی رو هستی عزیزم؟ البته جنگلش شده حیاط اینجا.
من خندیدم و گفتم پایه همه دیوونگی‌هاتم.
مامان: مرسی عشق مامان. مرسی واقعا.

مامان اومد بغلم و کیرمو گرفت توی دستش و می‌مالیدش و لبش رو گذاشت توی لبم. به خاطر آبنباته ترش شده بود لباش. حسابی لباشو مک زدم. مامان همینجور که توی بغلم بود ژل ریخت کف دستش و کیرمو پر ژل کرد. آب خودش و خودم که روی کیرم خشک شده بود مثل چسب ، کامل از بین رفت و کیرم لیز شد. بعد باهم حصیر رو پهن کردیم. مامان پشت به من برگشت و تنه درخت رو بغل گرفت محکم. دو سه تا پرنده که توی درخته بودن چون تکون بدی خورد درخته پر کشیدن رفتن. با پرواز اینا چندتا دیگه هم که توی بقیه درختا بود پر کشیدن. صدای جیک جیک و غار غارشون یکم بلند شد. راستش تخم چسبوندم توی اون تاریکی. فضای ترسناکی بود. اما مامان انگار نه انگار.

مامان: شاهینم بات پلاگه رو بکش بیرون و مثل کسم ، آروم آروم بکن توی کونم.

من بات پلاگه رو کشیدم بیرون و انداختم روی حصیره و از ترسم محکم مامان رو بغل گرفتم تا ترسم یکم از بین بره و نمیخواستمم کم بیارم جلوش. چون خودش ذره‌ای از این فضا نترسیده بود. کیرم یکم از ترس هنوز کامل شق نشده بود. اما همین که محکم بغلش کردم و سرمو توی موهاش فرو بردم و عطر خوش موهاش رو استشمام کردم ، شق شق شد . گردن کیرمو گرفتم و کردمش توی کونش آروم. اوووف چه تنگ بود. کیرم داشت میشکست.

من: چه تنگی مامانی!!!
مامان: دوس داری؟
من: عاشقشم. ولی جلو نمیره.
مامان: دوسه بار درار دوباره بکن تو و یکمم توی کونم نگه دار تا جاباز کنم. قربون کیرت بشم. خیلی کلفته. همیشه هم با انواع بات پلاگ ها به کونم حال دادم. تاحالا کیر نرفته توم.

من دو سه بار کردم تو و دراوردم و بار آخر تا بیشتر از نصف کردم تو و نگه داشتم تا جا باز کنه کامل. دستمو دورش حلقه کردم و محکم بغلش کردم و به خودم فشارش دادم. همه کلاغا خصوصا بیدار شدن توی درختا و همه جا پر شده بود از صدای کلاغ. اما سعی میکردم توجه نکنم و فقط به کردن کون خوشگل مامان متمرکز بودم.

مامان: موهامو بکش و با دستت و به پستونام ضربه بزن.
من: دلم نمیاد عزیزم.
مامان: یکم. خواهش میکنم.

مامان موهای بلندی داشت که تا وسط کمرش بود. خیلی کم که دردش اصلا نگیره موهاشو کشیدم و چندتا ضربه آروم به پستونش زدم. مامان خودش کونش و کامل داد عقب و تا دسته کیرم رفت توی کونش.

مامان: جرم بده شاهینم. پارم کن. مثل فنر تو کون مامانی تلمبه بزن پسرم. محکم بغلم بگیر و بگا بده مامانت رو.

من دست راستم رو گذاشتم روی گردنش و با دست چپم هم ممیاش رو می‌مالیدم. البته دست راستم فقط روی گردنش بود و اصلا فشار نمیدادم. مامان خودش گاهی یه دستش رو از دور تنه درخت بر میداشت و یه در کونی به لپ کون خوشگلش میزد. ژل روان کننده واقعا خیلی خوب بود. کونش بدجوری تنگ بود. اما اینکه ماهیچه‌های دیواره کونش و رودش کیرمو به داخل می‌بلعیدن ، خیلی بهم حال میداد. بیش از حدم گرم بود. از کسشم گرم‌تر. خیلی زود داشت تحریکم میکرد. داشتم ارضا میشدم.

من: مامانی توی کونت بریزم؟
مامان: نه در بیار.

درآوردم.

مامان: چقدر زود؟
من: بس که کونت معرکست مامانی.
مامان: شاهینم بخواب روی حصیر.

من خوابیدم. مامان به حالت دستشویی کردن نشست روی کیرم و خودش کیرمو گرفت و کرد توی کونش. دیگه نسبتا راحت میرفت تو. اما هنوز وقتی کیرم از نصف رد میشد توی کونش ، خیلی خیلی تنگ بود. مامان آروم آروم پاشو به سمت جلو دراز کرد و بعد خوابید روم. سرشو گذاشت کنار سرم. بعد دو پاشو جمع کرد و گفت میتونی اینجوری تلمبه بزنی؟
من: چجورشم میتونم.
مامان: یه دستتو بزار دور گردنم و یکم فشارش بده.
من: آخه....
مامان: خواهش میکنم.

دست راستمو دور گردنش گذاشتم و یکم فشار دادم. اما نه زیاد که دردش بگیره یا قرمز کنه. با دست چپم هم ممیاش رو باز می‌مالیدم. مامان خودشم چوچولشو بازی میداد. پرنده‌ها آروم گرفته بودن دیگه و سر و صدا نمیکردن. سر درختا توی اون ظلمات شب حس نسبتا عجیب و ترسناکی داشت. از طرفیم دو سه تا سگ ولگرد توی کوچه پارس میکردن و صداشون رو گذاشته بودن روی سرشون. انگار گله گرگ بودن. شروع کردم به تلمبه زدن توی کون مامان جون.

بلندم داد میزدم مامان عاشقتم. عاشق این کون خوشگل و داغتم. مامانم داد میزد پس جرم بده حسابی پسرم. خوب بود محله قدیمی بود و خونه‌ها بزرگ و صدا خیلی پخش نمیشد. مامان شروع کرد به لرزیدن تنش و آه کشیدنش بلند و بلندتر شد. داشت روی تنم بد تکون میخورد. دیگه نمیتونست پاهاشو خم نگه داره تا راحت تلمبه بزنم و پاهاش رو داشت صاف میکرد. زود محکم گرفتمش و یه بر خوابیدیم. پامو دور پاش حلقه کردم که جلو نره یه وقت. دستمو گذاشتم روی شکمش و محکم تلمبه زدم تا با چندتا داد زدن توی کونش خالی کردم. خیلیم آب ازم خارج شد. نه به حد اونوقتی ولی کمم نبود. تموم که شد ازش دراوردم و کیرمو کردم لای پاش و سفت بغلش گرفتم. مامان انگار بیهوش شده بود. سرمو کردم توی موهای خوشبوش و منم بیهوش شدم. این عادت دوتامون بود بعد ارضا بدجوری خوابمون میگرفت انگار. البته مامان بعد ارضای شدی مثل اینکه. هوا خیلی سرد بود ولی حالیمون نبود. خوابیدیم تا نزدیکای سحر بود که چون محله قدیمی بود همسایه‌ها موقع سحر توی ماه رمضان میومدن در خونه‌ها در میزدن. از صدای در حیاط بیدار شدیم. یخ زده بودیم. واقعا جفتمون احساس میکردیم خون توی تنمون یخ زده. به هر بدبختی بود پاشدیم از جامون. چون مامان بزرگ و بابا بزرگم عادت به روزه داشتن ، همسایه‌ها تا چراغ روشن رو نمیدیدن ، بی پدرا ول نمیکردن.

مامان: بلند بگو بیداریم ممنون تا ول کنن.

منم گفتم. ولی باز ول نمیکرد. نمیدونم کدوم شل ناموسی بود.

مامان: بریم تو. یخ زدیم.

خواستم حصیر رو جمع کنم که مامان گفت ولش کن فردا صبح. مامان رو بغل کردم و هر چی گفت نمیخواد خودم میام محل نزاشتم و بغلش کردم رفتیم سمت خونه. چراغ حیاط رو روشن کردیم و همین که چراغو دیدن دیگه در نزدن. رفتیم توی اتاق و مامانو گذاشتم روی تخت. بخاری رو تا آخر زیاد کردم توی اتاق. یخ زده بودیم رسما. اومدم توی بغل مامان و پتو رو رومون کشیدیم. کیرم باز شق بود. کیرمو از پشت که مامان رو بغل گرفته بودم لای کونش گذاشتم و فشارش میدادم طبق عادتم.

مامان: همین عادت‌های خوبته که منو عاشقت کردی و باعث شد در عرض دو روز بهت دل ببازم. خاک تو سرم دیروز صبح اولش داشتم گریه میکردم که چرا بهت نظر دارم.
من: خب منم سالهان به خودم فحش میدادم که چرا به مامانم نظر دارم.
مامان: چه احمقایی بودیم؟ داشتیم از چه لذتی خودمون رو محروم میکردیم. راستی شاهین تا همیشه عادت‌های خوبت رو ترک نکن؟
من: کدوما؟
مامان: طرز پاشدن از خوابت ، هر وقت دم صبحا شق میکنی بهم فشار بدی کیرتو و مهربونی همیشگیت.
من: مامان خوشگلم منو اینجوری درست کرده. پس محاله ترکش کنم.
یه بوس از لپش‌کردم و گفتم اینم سحری من. مامان دستامو گذاشت روی پستوناش و محکم فشارشون داد به سینه‌هاش و توی بغل هم تا 11 صبح فردا خوابیدیم. وقتی ماشدیم حسابی سرمای سختی خورده بودیم از یخ بودن دیشب.
از هفته بعدش مامان رفت دنبال کارای طلاقش و با پول مهریش و گرفتن ارثش تونستیم یه آپارتمان نقلی بخریم. بعدش منم مهندسی کامپیوتر قبول شدم و با مامان یه مرکز خدمات کامپیوتر زدیم و مثل یه زن و شوهر به زندگیمون ادامه دادیم. مامانم عمل کرد و لوله‌هاشو بست تا با خیال راحت توی کس تنگ و خوشگلش خالی کنم. مامان همیشه میگفت بهم که خوشبخت‌ترین مامان دنیام که کس میدم به پسرم. منم افتاده بود توی دهنم که

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد/ /مرتب کس بده کارت نباشد

اونم مرتب می‌خندید هر بار و کلی ذوق میکرد.
با کلی بدبختی هم ت نستم منصرفش کنم یه وقت فیلم از سکسامون نگیره و برای بابا بفرسته. اما روزی که طلاق گرفت میگفت یه چیزیش گفتم که دلم خنک شده و هرگز نفهمیدم چی.

(پایان)
     
  
مرد

 
قصه شاهین و آنا

تک قسمتی_تخیلی_عاشقانه

دوستان این داستان یکم متفاوت هست و در حد سه داستان قبلی که بیشتر جنبه تحریک کننده بودن داشت نیست و بیشتر عاشقانست و کوتاه. فیتیش خاصی هم بر خلاف همه داستانای قبل نداره.
امیدوارم دوست داشته باشید
*********************************************

نمیدونم کجایی؟ همین حوالی هستی یا کیلومترها از ما دوری؟ نمیدونم هنوزم به فکر ما یا حتی به فکر منی یا هر روز سعی میکنی که خاطرات بد ما رو از ذهنت پاک کنی؟ نمیدونم اصلا ممکن هست که خبر خودکشی من بهت برسه به طریقی یا نه و اگه رسید حاظری بیای توی مراسمام که بابا برام میگیره احتمالا و اگه اومدی و یکی بهت این نوشته‌ها رو داد حاظری بخونیشون یا نه؟ اما آره. آره خیلی خوب میدونم من و بابا چقدر بهت بد کردیم. میدونم اون روزی که جای مامان گفتن بهت از روی عشقم بهت گفتم آنا و بهت دست درازی کردم ، چه خنجری رو توی قلبت فرو کردم. میدونم وقتی خواستم به زور بهت دست درازی کنم چه حالی پیدا کردی. وقتی افتادم دنبالت و می‌دویدیم دور تا دور خونه تا بغلت بگیرم و انقدر بوست کنم تا توی بغلم بیهوش بشی ، دلت میخواست بکشیم ، ولی چون بچت بودم رحم کردی. اما مامان جونم ، آه چقدر سخته گفتن کلمه مامان ، کارای منو مثل کارای بابا نبین. منو مثل اون نبین. اون از مست و خرستی دائم‌الخمریش بهت مثل یه متجاوز رفتار میکرد و آزار و اذیتت میکرد. مست میکرد و حالیش نبود و سرت عربده میکشید و کتکت میزد. ولی من واقعا عاشقت شدم. عاشقت هستم و متاسفانه عمری دیگه نیشت عاشقت باشم. حاظر بودم شمعی باشی همیشه و من پروانه دورت و تو فقط بسوزونیم. دست خودم نبود که عاشقت شدم. همینجور که دست تو هم نبود انقدر خوشگل باشی. انقدر معصوم و تو دل برو باشی. گناهه ، عشق پسر به مادرش ؟ خب باشه. گردن من میزاشتی. من عاشقت شدم. تو نه جلوم لوند بازی درآوردی و نه عشوه گری کردی. تو هیچ گناهی نداشتی. مریضم؟ آره هستم. مریض به عشق تو. چرا رفتی؟ چرا تنهام گذاشتی؟
مامان ، اَه دیگه نمیگمت مامان. یعن نمیتونم بگمت مامان. میگمت آنا. میگت آنای من. میگمت عشق من. چون که عشق منی عزیزم. به همین عشقت قسم گناه نبود. گناه رو خود انسان بوجود آورده تا خودش رو محدود کنه. چون از نامحدود بودن خودش همیشه ترس داشته. مثل من که وقتی حتی اسمتم میشنیدم انقدر آروم میشدم ، انقدر اون درونم نامحدود به آرامش میرسید که از آرامشم می‌ترسیدم. می‌ترسیدم نکنه مردم. میدونی چرا؟ چون حس میکردم حتی شنیدن یا گفتن اسمتم منو از زمین بلند میکنه به سمت آسمون. آنای من گناه ساخته ذهن خودمونه. آنای من چرا رفتی و تنهام گذاشتی و نزاشتی قصه عشق منو تو زبانزد خاص و عام بشه؟ قصه شاهین و آنا. میدونی آرزوی من چی بود؟ اینکه هر شب توی بغلم باشی. به دور از بابا. از اون مرد جدات کنم. شده در یک کلبه محقر ، اما تو باشی. هر شب بغل بگیرمت و آتیش بگیرم از گرمای تنت. گرما و داغی همیشگی تنت که خودت که مسئولش نبودی. آرزوم بود آنای من اینکه هر شب لباس خواب کوتاهی رو تنت کنی تا رون و پاهای نازت پیدا باشه و سینه‌های بلوریت پیدا باشه از تخت سینه باز لباسه و توی تابستون و زمستون باهام بیای زیر پتو و بچسبی بهم و بوست کنم. لبمو بزارم توی لبات و طعم خوش لبات رو بچشم. لب پایینت رو با لبام بگیرم و بمکمش. زبونت رو بیاری بیرون و من زبونت رو با لبام بگیرم و مکش بزنم و اگه تو هم دوست داشتی ، زبون منو مک بزنی. بعدش خیره بشم توی چشمای قشنگت و مست بشم از نگاه کردنت. تو باز برام لباتو غنچه کنی و من بوسه بزنم به لبت. تو بگی دوس داری مامان برات چه کار کنه عزیزم؟ و منم بگم فعلا میخوام لختت کنم. فعلا میخوام تن قشنگت رو ببینم و لمس کنم و توی آغوشت غرق بشم. تو هی هر شب مثل دیوونه‌ها لباس خواب تنت کنی و بعد کلی بوسه زدن به لب و تنت برام لخت بشی. چقدر از بچگی دیدن لباس درآوردنت برام جذاب بود. حالا آرزومه هر شب این کارو برام بکنی. فکر نکن مقصری! نه آنای خوشگل من. تو عادی لباستو ز تنت در میاوردی و من فقط مخفیانه از بچگی ، از اون حمام لعنتی می‌ایستادم و نگات میکردم. میخوام آتیش بگیرم از گرمای تنت. تو بلند بشی بشینی کفت تخت و من لباس رو از تنت در بیارم. دوباره بخوابونمت و شرت و سوتینت رو در بیارم از تنت. جلوت بایستم روی تخت و لخت بشم و تو خیره به کیرم که شق شده از عشق به تو بشی. زیر لب بگی جووون چه کیری و من ذوق کنم. بخوابم روت و محکم بغل بگیرمت. سرتو کج کنم و اون گردن ناز و لطیفت رو بوسه بارون کنم. تو بهم بگی میدونی مامان چقدر عاشقته؟ و من بگم میدونم. چون منم عاشقتم. انقدر که دلم میخواد فدا بشم از این عشق. روی تنت سر میخوردم و میرفتم سراغ اون سینه‌های زیبا. همونا که بهم تا دوسال شیر دادی باهاش. امیدوارم باور کنی که تا همین حالا هم طعم اون شیر یادمه. چون شیر نبود. مایع زندگی بود. مایع عشق بود. راستی آنای من ، یادته تا شش سالگی با ممیات دوست داشتم ور برم؟ تو آروم میزدی پشت دستم که دست درازی نکنم. ولی من ول کن نبودم. دوست داشتم هر شب وقتی به سینه‌هات دست میزدم ، بازم تو بزنی پشت دستم و بگی چی میخوای از جون سینه‌های من تو بچه و باهم کلی بخندیم. بعدش تو به پهلو بخوابی و منو بخوابونی توی بغلت و خودت با دستای مهربونت کیرمو بگیری بزاری لای پاهات. یه دستتو بزاری پشت سرم و سینتو فشار بدی توی دهنم. منم دست بندازم دور گردنت و محکم به خودم فشارت بدم و ممیتو مک بزنم. چشمامو ببندم و مستقیم یه سفری رو در یک بهشت واقعی آغاز کنم. تو هی بهم بگی بخور مامانی. بخور پستونای مامانت رو و من سرمو برای لحظه‌ای از ممیت جدا میکردم و میگفتمت الآن مامانم نیستی. الآن از مامان برام بیشتری مامان آناهیتا. الآن عشقمی. زندگیمی. دلیل بوم بوم کردن قلبمی. الآن آنای منی و دوباره ممیتو به دهن میگرفتم و مکش میزدم. بعد مدتی صافت میکردم و روت می‌خوابیدم و میرفتم سراغ اون یکی ممیت. تو هم دستاتو دور گردنم حلقه میکردی و منو به آغوش گرمت فشار میدادی. بعد کلی عشق بازی با پستونای خوشگلت خودت به زبان میومدی و بهم میگفتی کسمو نمیخوری؟ منم میگفتم چرا نخورم؟ چرا بعد ممیات ، خوشمزه‌ترین جای بدنتو نخورم؟ از همون جناق سینه‌هات بوسه میزدم و میرسیدم به شکمت. کلی با ناف کوچولوت بازی بازی میکردم تا تو غش کنی از خنده. بعد میرفتم پایین و تو برام لای پاتو باز میکردی و اول یه بوس میزدم روی چاک کست. بهش خیره میشدم و میگفتم جوووون. چه آبی داده کست. با دوتا شصتم لای کستو باز میکردم و زبونم رو میکشیدم توی کست. وای هیچوقت اولین باری که 5 سالم بود و توی حمام برده بودیم و شرتت حالت شیشه‌ای داشت انگار و کامل کست درش پیدا بود و خودت حواست نبود رو یادم نمیره. یادته ، دست خودم نبود و با اینکه چیزی حالیم نبود خیره شده بودم به کست. خوشگل‌ترین چیزی بود که توی زندگیم دیده بودم. یه کس کوچولو صورتی لای پات. وقتی دیدی همینجور خیره هستم به لای پات ، تازه فهمیدی چه سوتی دادی و مثل چی تندی شستیم و کردیم بیرون. بعد اون روز دنیا جهنمم شد. چون تا یه هفته آموزشم دادی که بزرگ شدی و باید خودت تنهایی بری حمام. پس می‌بینی؟ خودت روز اول شروع کننده این عشق من به خودت بودی. حالا فهمیدی کدام حمام رو برات گفتم؟ بعد اون حمام وقتی خودت از حمام در میومدی و داشتی تن خوشگلت رو با حوله خشک میکردی ، دزدکی دیدت میزدم و کس خوشگلت رو می‌دیدم. آره مامان جون. آره آنای من. خودت شروع کننده این عشق بودی. دوست داشتم وقتی زبونم توی کسته ، تو دست بزاری روی سرم و بیشتر فشار بدی سرمو به کست. یه قطره آب کستو نزارم بریزه روی تخت و همش رو بخورم. بعدش با زبونم چوچولتو بازی میدادم تا حدی که توی دهنم چشماتو می‌بستی و آه‌های خوشگل برام میکشیدی و ارضا میشدی. بعدش عوض اینکه آروم بشی بعد ارضات ، جری‌تر میشدی و منو مینداختی روی تخت و میومدی لای پام و برام ساک میزدی. اول دوتا تخمم رو میکردی توی دهنت و بعدش کیرمو. سر کیرمو اول مک میزدی و زبونت رو روی سوراخ کیرم میکشیدی. رگ باد کرده کیرمو با سر انگشتت خیلی آروم نوازش میکردی. بهم میگفتی خوشت میاد مامانی؟ میگفتمت خیلی. عاشقتم آنای خوشگل من. تو تا اینو می‌فهمیدی ، کیرمو تا جایی که اوق نزنی و راحت باشی ، میکردی توی دهن گرمت و برام ساک میزدی. سر کیرمو به گوشت لپت میزدی و من کیف میکردم. نمیدونم دوست داری یا نه ؟ اگه دوست داشتی انقدر کیرمو میخوردی تا توی دهنت خالی کنم. اگه نه تف مینداختی لای ممیات و کیرمو میزاشتی لای پستونات و بهم فشارشون میدادی و خودتو بالا پایین میکردی تا آبمو بیاری بیرون. یا حتی به شکم میخوابیدی و من تف مینداختم لای چاک کونت و کیرمو میکردم لای چاک کونت و تلمبه میزدم تا آبم لای کونت بیاد. وای مامان جون. آنای زیبای من. همین حالا هم که جونی دیگه توی تنم نمونده و هر چی خونه داره از رگم برای ساعت‌هان در میاد ، تصورش داره حالی به حالیم میکنه. چرا رفتی آخه؟ چرا؟؟؟ دلم میخواست بعد یک بار ارضا شدن هر جفتمون ، توی بغلم می‌گرفتمت و اون لبای شیرینت رو مک میزدم. دور گردن و لاله گوشای لطیفت رو بوسه بارون میکردم تا تو در آغوش من از لذت بیهوش بشی. بهت میگفتم حاظری آنا جون؟ میگفتی آره که حاظرم پسرم. کسم داره آتیش می‌گیره. کیرت بزار داخلش تا یکم آتیشش کم بشه. می‌گفتمت عاشق همین آتیشی بودن کس خوشگل و خوشمزتم من. یه پاتو می‌گرفتم و می‌زاشتم روی پام و یه دستمو میزاشتم زیر سرت و بغلت میگرفتم و به خودم فشارت میدادم و دست دیگمم پشت کمر نازت میزاشتم. خودت کیرمو میگرفتی و فروش میکردی آروم توی کست. لبامو میزاشتم روی لبات تا توی دهنم ناله کنی عزیزم. بعد خیلی آروم شروع میکردم به تلمبه زدن. جوری که فقط لذت دنیایی رو حس کنی. بدون هیچ دردی. بهم میگفتی پسرم عاشقتم. منم در گوشت میگفتم اسممو. اسممو صدا بزن. تو در گوشم با اون صدای پر از حشر و لذتت میگفتی شاهینم. عاشقتم. بعد شنیدن این حرفت ، صاف به کمر می‌خوابیدم تا تو بیای روم و کنترل کار رو بسپارم به خودت تا اونجوری که خودت دوست داری لذتش رو ببری. میومدی روم و کیرم تا آخر فرو میرفت توی کس گرمت. یه آه از سر لذت میکشیدی و یکم خودتو به سمت بالا میکشیدی و اون ممی‌های خوشگلتو با دست خودت میزاشتی توی دهنم تا این عاشقت برات مک بزنه. خودت با هر سرعتی که دوست داشتی بالا پایین میکردی. انقدر لذت میبردی ، مثلا یکی دو بار روی کیرم ارضا میشدی خوشگل من. جوری که کیرمو خیس و لزج از آب گرم کست کنی. انقدر آب توی کست زیاد بشه که از کنار لبه‌های کست بزنه بیرون. بعدش دوباره محکم بگیرمت و این بار تو رو صاف بخوابونم و خودم بیام روت. دوتا پاتو بزارم روی شونه‌هام. یکم اون ساق بلورین پاهاتو بوسه بزنم و دوباره شروع کنم به تلمبه زدن. خودتم با دستات ، ممیاتو بمالی و با نوکشون بازی کنی قربونت برم. چقدر دوست دارم انقدر تلمبه بزنم تا تمام آبمو توی کست خالی کنم. قطراتی از وجودمو در وجود گرم تو خالی کنم. بعد از ارضا توی کس خوشگلت ، انقدر از حال رفته باشم که بدون اینکه بیرون بکشم از کست ، تا خود صبح کیرم توی کست بمونه و توی بغل هم بخوابیم.
آنای من ، چقدر دوست دارم وقتایی که پریودی ، فقط توی بغلم بگیرمت و بوست کنم و موهای شلالت رو نوازش کنم. سرمو توی موهات کنم و نفس بکشم و مست از بوی عطر تنت بشم. انقدر توی بغلم بگیرمت و بوست کنم تا درد پریودی پاک از یادت بره.
میدونم تا اینجا فکر میکنی که پسرت فقط واسه سکس میخوادت. نه نه. قسم میخورم به هر چیزی که تو بخوای اینجور نیست. دوست دارم شوهرت باشم. تکیه گاهت باشم. باهات حرف بزنم. باهات مشورت توی هر کارم کنم. باهات بیرون برم و برات من خرید کنم. بهترین لباسا و عطرها رو برات بخرم. باهم یه خانواده دو نفره تشکیل بدیم. برم سر کار و روزی چند بار از بیرون بهت زنگ بزنم و حالت رو بپرسم و عاشقانه باهات حرف بزنم تا صدات انرژی بخشم باشه. بعد بیام خونه و ببرمت بیرون و باهم کلی خوش بگذرونیم و شبم فقط توی بغلم باشی تا از گرمای همیشگی تنت مست و گرم بشم. پس دیدی ، من میخوام شوهرت باشم نه فقط کسی که واسه سکس میخوادت. میدونم بابا همیشه سرش توی دود و عرق بود و پی رفیق. میدونم بارها به تو خیانت کرد و هر بار یه زخمی زد به قلبت. چرا نزاشتی من جاش باشم؟ میدونم روزی که بعد چند سال عاشقیم به تو که مخفیانه بود ، دیگه طاقت نیاوردم و بهت گفتم عاشقتم و خواستم لب شیرینت رو بوسه بزنم ، چه شوک بدی بهت وارد شد. اون سیلی کمم بود. کاش کشته بودیم تا به این روز نیوفتاده بودم. کاش کشته بودیم اما برای همیشه ترکم نکرده بودی. مامان جون ، من بابا نیستم. من منم. یه عاشقت که بدونت یک لحظه هم نمیشه که زنده بمونه. میدونم که رفتی تا هرگز برنگردی به این خونه و بدون که واقعا بدونت نمیتونم. امیدوارم منو ببخشی و امیدوارم روزی قصه عشق من به خودتو بخونی و بفهمی که چقدر عاشقت بودم و این عشق فقط سکس نبود. هر چند که سکس خوب با عشقت ، یعنی رسیدن به آرامش. یعنی زندگی کردن. چون زندگی کردن واقعی یعنی لذت بردن نامحدود.
دیدار به روزی که شاید اسمش قیامت باشه و امیدوارم که وجود داشته باشه. چون نباشه ، تا ابد ، تا زمانی که زمان معنا داره در حسرت عشقت و دیدنت خواهم بود.

(پایان)
*********************************************

دوستان عزیز ، چون این داستان خب خیلی تحریک کننده نبود و کوتاه بود و فقط خواستم این مدلی که هیچوقت پسره به مامانه بر خلاف همه داستانا نمیرسه ، یه داستان حداقل وجود داشته باشه (نمیدونم واقعا قبلا هم سکس مامان و پسر داستانی بوده ازش که بهم نرسن یا نه)، بازم تا قبل عید سعی میکنم یه داستان تک قسمتی دیگه که آخرین داستان من در سال 1400 هست رو بنویسم به نام "برف گرم" که اون دیگه باز مثل سابق تحریک کنندست و به همم میرسن.
پس منتظر "برف گرم" باشید.
منتظر نظراتتون هستم راجب این داستان قصه شاهین و آنا.
     
  ویرایش شده توسط: Shayanfury   
مرد

 
برف گرم
تخیلی_رمانتیک

دوستان ببخشید طولانیه و ببخشید بابت تاخیر این آخرین داستان من در سال 1400 هست. امیدوارم دوستش داشته باشید
**********************************************

در کل رشت عالم و آدم از بابام طلب داشتن. زندگی بدی به واسطه ارثی که بابام از پدرش برده بود نداشتیم. اما همه رو پای قمار و دود و دمش به باد داد. دیگه جوری شد که فرش زیر پامونم داد جای پولایی که می‌باخت و دود میکرد. در عرض 2 سال فقط 8 بار خونه رو عوض کردیم. هم واسه فرار از طلبکاراش که آدرسش رو می‌فهمیدن و شرخر اجیر میکردن بریزن رو سرش هم واسه نداشتن کرایه خونه. مامانم یه چشمش اشک بود و یه چشمش خون. از بس از خانوادش پول قرض گرفته بود و پس نداده بود ، اونا هم تردش کروه بودن. گفته بودنش انتخاب خودت بود این آدم. پس برو گمشو پی انتخابت. تا اینکه بابا آخر کاری شده بود ساقی یه گروهی و براشون مواد پخش میکرد. بابا مثلا خیر سرش خواست یه حرکتی بزنه و از این فلاکتی که درست کرده بود در بیاد. تصمیم گرفت خورده خورده ازشون بدزده. مثلا اگه روزی چهار تا بسته میگرفت واسه پخش ، یکیش رو یه چند گرمی ازش برمیداشت و بعد خودش میبرد توی پارکا و سر چهارراه‌ها پخش میکرد و حتی واسه مصرف خودش برمیداشت. رفته رفته این کثافت کاریشم لو رفت. افتادن دنبالش. شرخرایی که واسه پولایی که توی قمار می‌باخت کم بود ، مشتی قاچاقچی گردن کلفت زبونم نفهمم افتادن دنبالش. چندین بار تا حد مرگ گرفته بودن زده بودنش که پول موادایی که قاپیده رو پس بده. اما از اونجایی که هر چی در میاورد یا همون روز میداد واسه دود و دمش یا شبش میرفت پای قماری که یه بارم نشد ببره ، آهم در بساط نداشت. مامانم زن خیلی خوشگلی بود. چون سن کمم ازدواج کرده بود ، مثل یه دختر خیلی خوشگل و خوش اندام بود. شکم تخت و سینه‌های گرد و سفت کوچیک با یه کون برجسته. خب چند باری این رفقای بابا دیده بودنش. این بار آخر تهدیدیش کردن که پول موادا رو نیاری بدی ، زنت رو جلو خودت میکنیم و بعدم تصاحبش میکنیم و هیچ غلطی نمیتونی بکنی. نامردا حتی پلیسم خریده بودن و بابا دستش به جایی بند نبود. از طرفی هم خودش همه غلطی میکرد. اما روی زنش خیر سرش تعصب بدی داشت و اجازه نمیداد حتی آفتاب مهتاب ببینتش. مامانم هر چی میگفت بزار برم سر کار تا کمک خرجی باشه نمیزاشت. عوضش از من تابستونا خوب بیگاری توی مکانیکی که دوستش بود و اونم بدتر خودش بود میکشید. دلش میخواست هر فصل باشه. اما مامان سفت و سخت جلوش واسه درسم می‌ایستاد و میگفت به این بچه چه ربطی داره نون تو رو بده حیف نون؟ بابا هم حریفش نمیشد و خیلی پاپیچ نمیشد. با این تهدیدی که کرده بودنش و دید واقعا راه به جایی نداره و پاشو تو شهر بزاره چون همش در تعقیبشن می‌بیننش و پلیسم که رئیس پلیس رشت و پسرش خودش دستشون تو کار بود، تصمیم گرفت شبونه پا بزاره به فرار. یه ماشین رو نمیدونم از کجا گیر آورد و منو و مامان بیچارمو شبونه برداشت برد. اما نمیدونست که شبانه روز در خونش کشیک میدن تا ببینن موادا رو چه کار کرده و به کی فروخته. به رقبا یا خورده فروشی کرده. خیلی نگذشت که دید ماشین دنبالشه. تخته گاز میرفت. نمیخواست از استان گیلان بره بیرون. علتشم این بود که همه رفقای خودش اینجا بودن تا بسازنش. بره بیرون کجا بره و کیا رو پیدا کنه. کل استان رو داشت می‌چرخید و فرار میکرد تا اینکه به خیال خودش گمشون کرد. نمیدونست که نقشه اوناست. جاده روستای کوچک احمدسرا بودیم و دم صبح شده بود. همه جا پوشیده از برف بود. لب جاده یه توالت عمومی بود. رفت که خودش رو با سوخته‌ای که همراه داشت بسازه. خمار خمار بود و چون هولم کرده بود از ترس حسابی داغون بود حالش. مامان بیچاره همینجور داشت اشک میریخت. یه دفه از آینه بغل ماشین دید که دوتا از شرخرای اجیر شده رفتن توی توالت عمومیه و دوتای دیگشون دارن میان سمت ماشین ما. به من گفت. هر چی نگاه کردیم ماشینشون رو ندیدیم. جاده هم خلوت خلوت بود. جاده لغزنده از برف و داشتم دوباره ریزه برفی شروع به باریدن میکرد.

مامان: شاهین اینا بابتو زنده نمیزارن. دارن میان سمت ما
من: مامان فقط بیا با هر چی توان داری بریم سمت روستا. باز شاید نجاتومن بدن.
مامان: آره. اینا زندمون نمیزارن. به منم میخوان....
من: هیچی نگو فقط بریم زودی.
با مامان در ماشین رو باز کردیم و فقط به سمت روستا می‌دویدیم. اون دوتا دیدنمون که از ماشین اومدیم پایین و داریم می‌دویم ، داد زدن خوشگل خانوم کجا میری و دنبالمون دویدن. دوتا قلچماق بودن واقعا. توی روستا یه خونه بود که نورانی‌تر از بقیشون بود. به سمتش داشتیم توی برفا می‌دویدیم توی اون تاریکی. تا زانو توی برف بودیم. می‌دویدیم و داد میزدیم کمک. یکی به ما کمک کنه. اونا هم همینجور پشت سر ما داشتن می‌دویدن. هر چی بیشتر نزدیک میشدیم ، بیشتر معلوم میشد که اونجای نورانی خونه نیست. بلکه مثل یه مسجد خیلی کوچیکه. اهالی روستا صدامون رو شنیدن و از خونه‌هاشون اومدن بیرون. یه پیرمردی هم از مسجد اومد بیرون. بهشون گفتیم که دنبال ما هستن. روستایی‌ها افتادن دنبالشون و اونا هم فرار کردن. پیرمرد ما رو به داخل مسجد برد و بعد دادن یه چایی گرم و اینکه حالمون جا اومد ازمون پرسیدن جریان چیه. مامانم همه چیزو گفت براشون. همه چیز زندگی نکبتیمون رو. اینکه دیگه جا هم نداریم واسه زندگی. چون بابا بی هدف زد بیرون از رشت. جایی نداشتیم ما. فقط زد بیرون برای فرار. بی هدف. بدون اینکه فکر کنه حالا کجا میخواد بره. چه آدمای خوبی بون. بهمون پناه دادن. یکی از روستایی‌ها گفت من پسرم توی مبارزه با مواد مخدر تهرانه و از طرف مرکز پیداشون میکنه و دیگه نگران نباشید. رفتن لب جاده و دیدن بابام رو توی توالت کشتن. من چقدر خوشحال بودم از ته دل که بالاخره از شرش راحت شدیم. اما مامان هنوزم انگار عاشقش بود و وقتی فهمید کشتنش کلی زد زیر گریه. شایدم نبود و واسه فلاکت زندگیمون زد اونجوری زیر گریه. نمیدونم واقعا. روستایی‌ها آرومش کردن. هر کدومشون میخواستن ما رو ببرن خونشون. اما پیرمرد نزاشت. گفت اینا جای خانواده از دست رفتمن. مونس منن. پشت آشپزخونه مسجد یه اتاق 9 متری بود که یه حمام و دستشویی سر همم کنارش بود. ما رو اونجا برد و گفت تا هر وقت که دلتون میخواد اینجا باشین. این شد که ما رو اونجا پناه دادن. من و مامان توی کارای مسجد کمک پیرمرد بودیم. مامان صبحا میرفت مزرعه و کار میکرد. چه قدر باهامون خوب بودن. اما روستا خیلی کوچیک بود. کلا 31 خانوار بود. دبیرستان نداشت. باید میرفتم شبانه روزی که تا روستا 2 کیلومتر فاصله داشت. قرار شد اونسال که هیچی. از اول مهرش برم اونجا مدرسه و دوباره برم دوم دبیرستان. یه ماهی هم بود مدرسه نمیرفتم بس که جابجا میشد خونمون توی رشت. پس دیگه امسالم سوخته بود و درس رو نمیفهمیدم. واسه همین منم صبحا میرفتم کمک مامان و روستایی‌ها توی مزرعه کار میکردم و بعدم توی مسجد کمک پیرمرد. پیرمرد خانوادش رو سالها پیش که خونش آتیش گرفته بود از دست داده بود و واسه همین به ما خیلی محبت داشت. بهتر هیچی بود. شاید واسمون سخت بود. اما جایی رو نداشتیم. دیگه در سطح استان کسی ما رو به واسطه بابا قبول نداشت بهمون مثلا پولی بده تا همون توی شهر یه خونه پیدا کنیم. واسه همین اینجا مثل بهشت بود. سرگرمم بودیم. دو هفته بعدشم همون روستایی که گفتم پسرش توی مبارزه با مواد هست بهمون خبر رسوند که کل باند قاچق رو پیدا و دستگیر کردن که واسه ما فرقی نداشت. یه جورایی خداشون خیر بده بهشون ما رو از شر بابا نجات دادن.
اما ما قبل از که به این روستا بیایم ، توی خونه یا بهتر بگم لونه خرابه‌های زیادی بودیم که یه وجبم نبود و کلا یه سالن بود فقط و عادت به جاهای تنگ و خفه کرده بودیم. واسه همین مجبور بودیم که من و مامان و بابا تو یه جا بخوابیم. اما بازم من یه گوشه میخوابیدم و بابا و مامان پیش هم و من حواسم خیلی به مامان نبود که چه فرشته زیبایی در یک قدمی من خوابیده. من از راهنمایی توی مدرسه غرق در سوپر و شهوت بودم. اما خب قبلا هیچ حشری روی مامان نداشتم. اصلا حواسمم بهش نبود. هر چند مامان خیلیم جلوم بسته راه نمیرفت توی خونه. نه خیلی باز نه خیلی بسته. تخت سینه نازش همیشه پیدا بود. کونشم که برجستگی خاص خودش رو همیشه چه توی دامن چه توی شلوار داشت. اما خب بابا که کار درستی نداشت. اکثرا خونه بود و واسه همین نمیشد به مامان توجه آنچنانی و از روی حشر داشت. از طرف دیگه هم تابستونا که طبیعتا لباس بازتری مامان توی خونه تنش میکرد که من از صبح تا عصرش در مکانیکی بودم و بعدش انقدر خسته بودم که حواسم به مامان که هیچ به خودمم نبود.
اما یکی دوشب بود که دیگه توی روستا موندگار شده بودیم و شبا هم توی همون اتاق 9 متری تشکامون کنار هم بود و می‌خوابیدیم. دو سه شب اولم انقدر توی مزرعه و بعدشم توی مسجد کار میکردیم که هر جفتمون سرمون به بالشت نرسیده بیهوش شده بودیم. شب سوم بود که هوا به شدت سرد بود. بهمن ماه بود. همه جا برف نشسته بود. یخ بندان شدیدی بود. توی اتاق یه بخاری بود. اما انقدر سرد بود جوابگو نبود. توی نمازخونه مسجدم دوتا بخاری بود. مشتی هم(پیرمرد مسجد) توی نمازخونه میخوابید. کلا همیشه هم اینجور بود. ربطی به اومدن ما نداشت. اون شب از سرما توی خواب دستشوییم گرفت. پاشدم رفتم دستشویی اومدم و یه دفه متوجه مامان شدم که به پهلو و پشت به من خوابیده بود و پتو از روش رفته بود کنار. کونش رو قمبل کرده بود توی یه دامن سفید. اونشب برای اولین بار بود که متوجه این کون زیبا شدم. عجب کون کوچیک برجسته‌ای. وای خدا چه خوشگله. دلم میخواست بپرم روی کونش و فقط بوسش کنم کپلاش و لای کونش رو. خیلی خوشگل قمبل شده بود. منم به سمت مامان به پهلو شدم و خیره شدم به کونش. پسر عجب چیزی جلوت بوده این همه سال. مامان تفاوت سنیش با من فقط 18 سال بود. دیگه نتونستم فقط نگاه کنم به این کون. من باید دستش میزدم. باید لمسش میکردم. کیرم چه شق کرده بود واسه کون مامان. عقلم کاملا توی کیرم خلاصه میشد. با ترس و لرز فراوان دستم رو به سمت کون مامان دراز کردم. اما تا سر انگشتام به کونش برخورد کرد پشیمون شدم. انگار آب سردی ریختن روم. بچه چه گوهی داری میخوری. این مامانته خاک بر سر. توی این مکان که اسم خدا و پیر و پیغمبر دائم داره میاد داری گناه میکنی؟ اونم این گناه؟ نظر داشتن به مامانت؟ خاک بر سر حیوانت کنن. بدبخت مامان کم از بابا کشید حالا نوبت تو شده پست فطرت؟ اینا حرفایی بود که در صدم ثانیه از ذهنم رد شد. فقط با همون لمس کم کونش این اتفاق برام افتاد. زودی برگشتم سر جام و سرم رو گذاشتم روی بالشت و خیره موندم باز به کونش. هر چی میخواستم چشمامو ببندم نمیشد. قدرت برگشتن به اون سمتم نداشتم. فقط زوم کرده بودم به کونش. انگار چشمم روی کونش قفل شده بود. حتی به نظرم نفسم نمیکشیدم اون لحظه. قدرت اینم نداشتم پاشم پتو رو روش درست بکشم سرما نخوره کمرش. انگار یه حسی بهم میگفت ول کن بابا. نگاه کن و لذت ببر. اما دست نزن که خیلی کار بدیه. حتی قدرت اینم نداشتم دستی به کیر شق کردم بکشم و حالی کنم واسه خودم. فقط نگاه. فقط نگاه و فقط نگاه. انقدر نگاه به اون کون خوشگل کردم که نفهمیدم کی و چه موقع خوابم برد. اما چه خوابی!!! توی خواب همش خواب حال کردن با مامان رو انگار می‌دیدم. خواب می‌دیدم دارم لباشو می‌بوسم و اونم توی بغلم خوابیده و دارم تنش رو نوازش میکنم. دم دمای صبح بود که توی خواب آبم اومد و جنب شدم. اتفاقی که این اواخر زیاد برام اتفاق میوفتاد. چون وقت جق زدن حسابی رو نداشتم. تا دست به کیر میشدم ، یکی پیداش میشد و باید دست میکشیدم از عملیات جق. واسه همین شبش به گند میکشیدم خودمو. اما این بار فرق داشت. این بار این جنب شدن واسه مامان بود. بیدار شدم بعد ارضام. از خودم بدم میومد. خیلی پستی تو پسر. بر خلاف همیشه پا نشدم برم حمام و خودمو بشورم. به جاش اونوری شدم و سرمو فرو کردم توی بالشتم و گریه کردم به خاطر خودم. چه حس گناهی داشتم. یه ساعت بعد پاشدم واسه نماز صبح ، رفتم حمام. توی حمامم فقط زار میزدم. اما بیصدا. از وقتی که اومده بودیم این روستا به خاطر مشتی و جلوی اهالی روستا نماز خون شده بودم. مامان همیشه بود. اما من نبودم که شده بودم. کم کم همه اهالی اومدن مسجد واسه نماز. چه نمازی بود. اصلا تمرکز نداشتم. فقط ادا در میاوردم. فکرم همش درگیر غلطی بود که کرده بودم. بعد نماز رفتیم صبحانه بخوریم با مامان. سعی میکردم اصلا نگاش نکنم.

مامان: شاهین جان. چته سر صبحی انگار از دنده چپ بلند شدی. برزخی؟
من: نه چیزیم نیست. خوب خوبم.
مامان: خدا کنه.

یه ساعت بعد با مامان رفتیم مزرعه. وای اونجا هم بدتر بود وضعم. من و مامان همش باهم بودیم. اونروز باید کیسه‌های نایلونی که دور گیاه‌ها بود تا سرما نزنه رو عوض میکردیم. همش مامان جلوم دولا راست میشد و هی من نگام به کونش میوفتاد. از شق درد داشتم می‌مردم. خدایا چقدر خوشگله این زن. عصر که اومدیم مسجد و بعد نماز عصر ، هر کدوم رفتیم دوش گرفتیم. من که اومدم بیرون مامان نشسته بود داشت موهاش رو خشک میکرد. یه بافتنی تنش و یه شلوار کتان تنگ پاش بود. بافتنی تا زیر گردنش بود. اما دستاش بالا که بود و داشت موهاش رو با حوله سرش خشک میکرد ، متوجه پستونای گردش شدم. فکر کنم 60 بود. چه خوشگل بود از زیر اون بافتنی زرد رنگ. وای نه. بچه چت شده تو؟ این چه وضعیه؟ باید خودمو جمع و جور میکردم. نمیشه اینجوری. اصلا بدبخت اگه مامان بفهمه همش داری دیدیش میزنی که آبروت میره که! سر سفره شام ، همش سرم پایین بود تا نگام به صورتش نیوفته. آخه از صبح تاحالا صورتشم برام جور خاص دیگه‌ای شده بود. چقدر ماه بود واقعا.

مامان: شاهین تو از صبح تاحالا چت شده؟ کلا کم حرفی. همش سرت پایینه. انگار باخودت درگیری؟
من: به خدا مامان جان هیچ چیزیم نیست. سرم درد میکنه.
مامان: ای وای من. اینجا هم که فقط یه بهیاری فکسنی داره. فردا صبح راه میوفتیم بریم نزدیک‌ترین درمانگاه به اینجا.
من: نه مامان. چرا الکی گندش میکنی. دیشب خواب بد دیدم از خواب بدجوری پریدم و دیگه بعدشم درست خوابم نبرد و سرم درد گرفته از بعد از خواب پریدنم.

خلاصه اونشب یه جوری ماس مالی کردم جریانو و یکی دو ساعت بعد شام ، بس که خسته بودیم گرفتیم بخوابیم. مامان اولش رو به روی من خوابیده بود. مشتی عادت داشت چراغای داخل نمازخونه رو خاموش نکنه و توی نور چراغم می‌خوابید. نور بیرون از یه پنجره کوچیکی داشتیم توی اتاق و کامل میوفتاد توی اتاقمون. واسه همین صورت مامان رو کامل می‌دیدم. وای خدا چرا انقدر خوشگل بود این زن و من تاحالا تا این حد متوجهش نشده بودم؟ درجا با دیدنش شق کردم. انقدری که امروز شق بود کیرم واسه مامان ، عین یه کیر خوب آروم نگرفته بود سر جاش. چقدر دلم میخواست برم جلو و لبمو بزارم توی لباش و اون لب کوچیکش رو بوس کنم و مکش بزنم. زبون بزنم و مزش رو تستش کنم. تقریبا یه نیم ساعت بعد مامان غلط زد به اون سمت و کونش رو کرد سمت من. مثل اینکه عادتش بود توی خواب این دست و اون دست که میشه ، پتوی روش رو صاف نکنه و از روش بره کنار. دوباره کون و کمرش پیدا شد. البته بافتنیش بالا نرفت و کمر لختش پیدا نشد. امشب شلوارش کتان قهوه‌ای بود و مثل دیشب که سفید بود ، نمای خیلی خوب گیرم نیومد. اما چون خیلی تنگ بود شلواره بدم نبود. حالم خیلی خراب بود. خراب‌تر دیشب. دیگه گناه داشتن این کارا رو پاک از یاد برده بدم یه شبه. صاف خوابیدم و شلوار و شرتم رو کشیدم تا روی تخمام که فقط کیرم بزنه بیرون. حالش بیشتر بود. چون کش شرت و شلوار به تخمام فشار میاورد و حال میداد یه جورایی. به کون مامان خیره شدم. توی ذهنم کردن کون خوشگل مامان رو تصور کردم و شروع کردم به جق زدن. موقع اومدن آبم شلوار و شرتم رو کشیدم بالا و خالی کردم توی شرتم. به محض اومدن آبم ، دوباره عذاب وجدان گرفتم. تازه گناه داشتن این کارا اومد تو سرم. چقدر اونشب آب ازم اومد. نمیدونم واسه این بود که خیلی وقت بود جق نزده بودم یا اینکه هیچوقت انقدر حشری نشده بودم؟ دوباره برگشتم اون سمت و گریم گرفت. حالم از خودم داشت بهم میخورد. یکم که آروم شدم برگشتم سمت مامان. بی اراده دستمو دراز کردم و پتوش رو گرفتم و آروم روش کشیدم و همچنین بی اراده گفتم عاشقتم مامان خوشگلم. دوباره برگشتم اون سمت و باز گریه کردم. انقدر که نفهمیدم کی خوابم برد. نزدیکای نماز صبح ، از سر و صدای مشتی که بیدار شده بود بیدار شدم. بدم میومد کثیف باشم از آب کیرم. خدایا چه کار کنم. اگه برم حمام مامان شک میکنه که چه مرگته هر شب آبت میاد. قطعا شک میکنه که جق میزنم قبل خواب. باید یه دروغی رو سر هم ببافم. یه چند دقیقه بعد ساعت زنگ خورد و مامانم بیدار شد. الکی گفتمش مامان دیروز صبح که حمام رفتم خیلی راحت بودم توی مزرعه. انگار خواب از سر ادم می‌پرونه حمام صبح. میشه الآنم برم؟
مامان: آره پسرم. چرا که نه؟ هر جور دوست داری زندگیتو کن فدات بشم. آدم که واسه حمام اجازه نمیگیره

وای نگو فدات بشم. نگو آتیشم نزن عشق من. رفتم حمام. توی حمام باز بدن مامان میومد توی ذهنم. یه دست دیگه هم براش زدم. برای عشقم و به یاد عشقم. باز دوباره تا شبش مردم و زنده شدم. از شق دردی. از اینکه یه خوشگل خانمی همش جلوم بود. خصوصا که یه چند روزی هم زیاد کاری توی اون سرما نداشتیم توی مزرعه و بیشتر خونه بودیم و فقط یه سری میزدیم به مزرعه‌ها. دیگه بدتر بود. مامان هم همش گیر میداد که چت شده تو مدتیه؟ منم هر بار یه جوری می‌پیچوندمش. فکر کنم بیشتر میزاشت به حساب اینکه ناراحت بابام و اینکه وضع زندگیمون اینجوری شد. اما من خوشحالم بودم تازه. حدودا دو هفته به همین روال گذشت. دو هفته که من روزی دوبار واسه مامان جق میزدم. یه بار صبح توی حمام و یه بارم شبا با دید زدن کون و کمرش. بعد اون دو هفته ، یه شب مامان طبق عادت همیشگیش وقتی پشت بهم برگشت ، بلوزش تا کمر رفت بالا. اونشب هم یه شلوار تنگ زرد رنگ پاش بود. بارها کمرش رو دیده بودم. اما اونشب برام یه جلوه سکسی خاصی داشت و تاحالا تو این دو هفته که شبا پشت بهم میشد تا این حد کمرش پیدا نشده بود. داغونم کرد. مثل هر شب گذشته دیگه فقط صاف خوابیدن و کفت دستی زدن و خیره شدن به کونش کافیم نبود. از طرفیم کونش بدجوری توی اون شلوار زرد دلربایی میکرد. خدا خیر بده الهه خانوم رو با این لباساش. کارش این بود جنسایی که پسرش از بندرا میاورد رو چندتاییش رو برمیداشت و توی روستا آب میکرد و بقیشم پسرش میبرد شهر و به بوتیکا می‌فروخت. چندتا لباس توپ مامان ازش خریده بود. خلاصه خیلی داغ کرده بودم. دام له له میزد کونش رو لمس کنم. دیگه گناه و این بحثای آشغال کلا عذاب وجدانم نمیداد. حتی بعد ارضامم سه چهار شبی بود نسبتا عادی‌تر شده بودم. حداقل دیگه گریم نمیگرفت. منم به سمت مامان به پهلو خوابیدم. دستم رو تا میلی‌متری کونش دراز کردم. اما ترسیدم لمس کنم کونش رو. دوباره صاف شدم و چشمامو بستم که از سرم بپره. ولی مگه میشد لعنتی؟ دوباره به پهلو شدم و دستم رو دراز کردم. خیلی خیلی آروم نوک انگشتم رو زدم به کون مامان. انقدر آروم زدم که خودمم شک کردم واقعا لمسش کردم یا نه. اما یکمی آروم شدم. چون بالاخره تونستم بعد دو هفته سوختن از هوس مامان ، حداقل یکم لمسش کنم. به همینم قانع بودم. دست به کیر شدم. یه دفه مامان زیر لب گفت اووووم. بعد پاش رو بیشتر توی شکمش جمع کرد و کونش قمبل‌تر شد برام. انگار بهم چشمک میزد کونش. بیشتر برجسته‌تر شد. دوباره خواستم. خواستم لمسش کنم. اما نه دیگه با سر انگشت فقط. باید کامل کف دست سرد شدم رو میزاشتم روی کپل کونش. توی دستم می‌گرفتمش. پس کیرم رو بیخیال شدم و خیلی آروم دستم رو گذاشتم روی کونش. فکر کنم 5 دقیقه طول کشید تا کف دستم کامل به کونش برخورد کرد.‌آخ چه سینم درد گرفته بود از بس قلبم از هیجان تند میزد. دستم عین یه سکته‌ای می‌لرزید. وای چه حس خوبی داشت. کپل سفت کون خوشگل مامان توی دستم بود. اصلا دستم رو تکون نمیدادم. فقط دستم بی حرکت روی کونش بود. حالا دیگه دلم میخواست کمر لختش که بلوزش رفته بود بالا رو هم لمس کنم. اما واقعا تخم نکردم. چون دم پهلوش رو قطعا اگه لمسش میکردم ، قلقلکش میشد و میفهمید و پاره میشدم. پس به خودم فشار آوردم که دیگه خریت بسه پسر. آدم بمون دیگه سر جدت. تا کلی فقط دستم روی کونش بود. هیچ حسی قشنگ‌تر اون لحظه تاحالا نداشتم. دست چپم بود که روی
کونش بود. برش داشتم و سریع دست راستم رو جایگزین کردم. با دست چپ شروع کردم به جق زدن که خیلیم سخت بود. چه تصورات شیرینی از کردن مامان از کس و کونش داشتم میکردم. بر اثر شدت هیجان و دم دمای ارضام که بود ، بی اراده کپل کون مامان رو شروع کردم یکم فشار دادن. دیگه نتونستم جلوی خودم رو بگیرم تا صاف شم و در همون حال با فشار آبم رو ریختم روی کون مامان و قطرات آخرشم که فشارش کمتر شده بود ریخت روی تشک من و تشک مامان. چقدر از اولین جقم واسه مامان فشارش بیشتر بود و مقدار خود آبش بیشتر. سه تا جهش زیاد آب کیر دادم. قشنگ ریخته بود وسط کونش. ارضا که شدم دستم رو از روی کونش برنداشتم. فقط دیگه فشار نمیدادم. خوب یادمه یکم که حالم جا اومد تازه فهمیدم چه گندی زدم من. دو دستی زدم توی سر خودم. بدبخت حالا خب صبح می‌بینه شلوارش خشک شده از آب کیر. میخوای چه غلطی کنی؟ زود شلوار و شرت رو کشیدم بالا و دوباره اونشب برگشتم و سرم رو فرو کردم توی بالشتم و گریه کردم از غلطی که کردم. اونشب خیلی از حد گذرونده بودم. فردا صبحش یه خورده کارایی توی مزرعه داشتیم و اونروز زنا نبودند اصلا. مثل یه مرده متحرک بودم. حتی چند باری روستایی‌ها گفتنم چته امروز شاهین؟ که هر بار یه جواب سربالایی میدادم. واقعا از کار خودم شرمنده بودم. خیلی زود کارامون تمام شد و برگشتم خونه. وقت نماز ظهر بود. بعد رفتن روستایی‌ها ، یکم کمک مشتی کردم توی نماز خونه و بعد رفتم توی اتاقمون. دیدم مامان حمام هست. اما صدای آب نمیومد. بالای در حمام و دستشویی، یه شیشه خیلی باریک داشتیم. تعجب کردم چرا ابن همه وقته توی حمام هست و عجیب‌تر اینکه چرا صدای آب نمیاد. حتی مامان واسه نمازم نیومد. من پیش خودم فکر کردم شاید پریود شده و واسه همین نیومده نماز. یه 20 دقیقه دیگه صبر دادم و بازم صدایی نیومد.

من: مامان؟ کجایی؟
مامان[با صدای بریده و بی حالی]: اومدی پسرم؟ حمام هستم. الآن میام.

یکم دیگه گذشت و بازم صدایی نیومد. دیگه کنجکاو شدم. باید میفهمیدم چه کار داره میکنه. توی اتاقمون صندلی نداشتیم. رفتم توی نماز خونه. مشتی یه گوشه تخت خوابیده بود. یه صندلی برداشتم. هیجانم داشتم که شاید بتونم بدن لخت مامان رو ببینم. دوباره پاک عذاب واجدانم از یادم رفت. دوباره شده بودم همون پسر حشری. صندلی رو زیر پام گذاشتم و رفتم بالا و از شیشه نگاه کردم. چون مدت زیادی بود که آب بسته بود ، اصلا بخارم نگرفته بود. با چه صحنه‌ای مواجه شدم. خانوم مامان لخت کف حمام نشسته بود و شلواری که دیشب روش گند زده بودم رو ، اون قسمت باسنش که آبم روش ریخته بود رو داشت با یه ولع خاصی مکش میزد. یه شرت منم که شسته بودمش و گوشه حمام بود و یادم رفته بود برش دارم پهنش کنم روی بند رو برداشته بود و به کسش می‌مالید محکم تا ارضا بشه. وای پاهام سست شد. نمیتونستم روی پاهام وایسام. خودمو به دیوار تکیه دادم که نیوفتم. وای یعنی مامان هم به من حس شهوت داره؟ داشت صداش در میومد و واسه اینکه صداش بلند نشه شلوار رو چپونده بود توی دهنش که صداش در نیاد. سریع دست به کیر شدم. مامان تو رو خدا شرتمو بردار از روی کست تا قشنگ بتونم کس خوشگلت رو ببینم. وای چه ممی‌هایی داشت. گرد و کوچیک و سفت بود. بدون هیچ هاله‌ای. فقط باید این ممی‌ها رو مثل آبنبات مک بزنی. نوک کوچیکی داشتن و سیخ شده بودن. کسش رو که کلا با شرتم پوشونده بود. پس فعلا به دیدن سینه‌های خوشگلش بسنده کردم. چه هلوهایی بودن. مامان شروع کرد به تقلا کردن و تکونای شدیدی خوردن. داشت ارضا میشد. روی حشر از پسرش داشت ارضا میشد. با شرت من. در حالی که داشت با ولع شلواری که آب کیر من روش ریخته بود رو با ولع مک میزد. همینا باعث شد که منی که تازه دست به کیر شده بودم و اصولا هم دیر آبم میومد ، تقریبا همزمان با مامان ارضا بشم و خودم رو به گند کشوندم. مامان که ارضا شد ، شلوار رو از دهنش در آورد و شرتم از کسش برداشت و گذاشتش روی ممی‌هاش و کف حمام دراز کشید و چشماشو بست و لبش خیلی ناز گاز میگرفت. وای من تونستم کسش رو واضح ببینم. چه کلوچه صورتی خوشگلی لای پاش بود. دوباره کیرم شق کرد. خدایا چقدر این زن خوشگله. فکر کنم این چندمین بارش بود ارضا کرده بود خودش رو. اصلا نا نداشت چشماش رو باز کنه. بی حال بی حال شده بود. دوباره دست به کیر شدم. این بار با دیدن اون کس خوشگلش. خدایا جای من الآن نباید روی این صندلی باشه. باید لای پای مامان خوشگلم باشه. انقدر کسش رو براش بخورم که بیهوش بشه. ای تف به این روزگار. من که تازه آبم اومده بود ، فعلا خبری از ارضا شدن نبود و فقط به کسش خیره بودم و کف دستی میرفتم واسه خودم. نگران اینم بودم کف حمام خوابیده یه وقت سرما نخوره. بالاخره پاشد و خودش رو جمع کرد و شیر آب رو باز کرد و تازه شروع کرد به شستن خودش. منم همینجور وایسادم و نگاهش میکردم. حالا هی شیشه بخار میگرفت و من آروم دست میکشیدم روش تا بخارا پاک بشه و بتونم مامان خوشگلم رو ببینم. چه ناز خودش رو زیر آب می‌مالید. دوباره شرت منم شست و البته کلی هم بوسش میکرد که همون لحظه دوباره ارضا شدم. دم دمای اومدن بیرونش بود که اومدم پایین و صندلی رو بردم گذاشتم سر جاش. مامان پشت به در اتاق وایساده بود و داشت با حوله خودش رو خشک میکرد.

من: سلام مامان جان.
مامان: سلام شاهینم. خوبی مامان؟
من: بله که خوبم. خودت خوبی؟ اومدم دیدم نیستی.
مامان: آره یکم کار داشتم توی حمام. دیر شد. به نمازم نرسیدم.
من: خب من برم زودی یه دوشی بگیرم.
مامان: باشه پسرم.

رفتم توی حمام و یکم لای در رو باز گذاشتم و آب رو باز کردم. اما از لای در مامان رو دید میزدم. خودش رو خشک کرد و یه شرت و سوتین توری پوشید. داشت چشمام در میومد از جاش. خدایا مامان چشه؟ انگار خیلی زده بالا آمپرش. اصلا این لباسا رو از کجا آورده؟ بعدش یه شرتک جین تنگ که یکم فقط تا زیر کونش بود پاچش و یه رکابی خیلی تنگ که تخت سینش کلا باز بود رو پوشید. وای داشتم دیوونه میشدم. رفتم زیر دوش آب و چشمام رو بستم و یکی دوتا زدم توی گوشم. فکر میکردم خوابه. هرگز تاحالا فکر کنم حتی واسه بابا هم اینجوری نپوشیده بود. دلم میخواست نرم بیرون. چون آخه مگه میشه اون بدن خوشگلش رو توی اون لباسا دید و شق نکرد؟ آبروم میرفت. کلی حمامم طول کشید. بالاخره رفتم بیرون. دیدم شعله بخاری رو تا ته کشیده بالا. معلوم بود سردشه. آخه چرا مامان؟ یعنی واقعا سکس با پسرت رو میخوای؟ خب به زبون بیار قربونت برم. دوس ندارم سردت بشه آخه. آخه اینجوری که داری میکشیم تو با این خوشگلیت. داری آتیشم میزنی از عشقت مامان جون. نه من نه اون به روی هم نیاوردیم طرز لباس پوشیدنش رو. منم یه تیشرت پوشیدم. چون خیلی گرم شده بود از بس بخاری زیاد بود. موقع ناهار بود. وای سر سفره چاک ممیاش چه دلربایی میکرد. هر چی میخواستم نگام به سینه‌هاش و رون و ساق پاش نیوفته نمیشد. بی اراده چشمم روی این قسمتای خوشگل بدنش قفل میشد. کیرم چه شق کرده بود. بعد ناهار مامان رفت یه مانتو پوشید که بره توی آشپزخونه که توی نماز خونه بود تا هم غذای مشتی رو بده هم ظرفای خودمون رو بشوره. وای خدا حالا هم که خودش نبود فکر اون بدنش از توی سرم بیرون نمیرفت. داشتم دیوونه میشدم. هر چی خودم رو با اون تلویزیون و شبکه‌های مسخره وطنی سرگرم میخواستم بکنم تا فکرم راحت بشه کمی از مامان نمیشد. تا شبش مردم و زنده شدم. شب موقع خواب دیدم مامان همون رکابی و شرتک رو هم در آورد. چون شرت و سوتین ستش توری سفید بود ، قشنگ تا عمق سوراخ خوشگل کونشم میشد دید. اصلا این کارا بعید بود از مامان. مومن و پله نبود ولی نماز خون بود قبلا همیشه. باز و سکسی نمی‌پوشید هرگز ولی دیگه اینجوریم نبود. الآن لخت لخت میشد سنگین‌تر بود. چون با لخت فرقی نداشت. اونم توی این سرمای سگ کش.

من: مامان جون سردت نیست؟
مامان: نه پسرم. میرم زیر لحاف و پتو گرم میشه. خوبه آدم موقع خواب لباسای تنش سبک باشه و کم. خواب بهتری داره اونوقت. تو هم اگه سردت میدونی نمیشه در بیار و فقط با یه شرت بخواب زیر دوتا پتو. خجالت نکش مامان جان. من که غریبه نیستم. ببین منم خجالت نمیکشم. آدم جلو یکی یه دونه پسرش که خجالت نمیکشه.

وای خدا مامان داره رسما میگه دیگه بیا بکن توم. مامان جون یکم دیگه خب علنی‌تر بگو و راحتم کن. راحت کن هم خودت رو هم این پسر عاشقت رو. مامان منتظر جواب یا حرکتی از من نموند و زودی رفت زیر لحاف و پتوش و شب بخیری گفت. منم شب بخیر گفتمش و چراغ رو خاموش کردم. روم نمیشد واقعا. اما خاموش کردن چراغ یکم جرئتم داد منم لباسام رو در بیارم. تیشرت و شلوارم رو درآوردم. کیرم از بس از ظهر تاحالا شق مونده بدبخت در حالت نیمه شق بود و یکم داشت نفس تازه میکرد. منم رفت زیر پتوم. مامان طبق عادت هر شبش اول رو به من خوابیده بود. چقدر ناز و خوشگل بود صورتش. خدا خیر مشتی بده که با چراغ روشن میخوابید و نورش از شیشه در اتاق ما میوفتاد داخل. کمی بعد مامان پشت بهم شد و پاش رو حسابی توی شکمش‌جمع کرد و برام چه قمبلی کرد. کل پتوی پشتش رفت بالا. اما امشب بیشتر شبای قبل. یه جوارایی معلوم بود مامان از عمد پتو رو از پشت خودش کنار کشیده. مامان مامان مامان داری خب میکشیم تو. ببین قلبم رو برات چه خودزنی میکنه. تا کی جق بزنم؟ تا کی در حسرت کردنت باشم؟ تا کی نمیتونم مثل یه شوهر خوب، مثل یه عاشق واقعی ، به جای بابای خاک بر سرم من دورت بگردم و عاشقیت کنم؟ تو که میدونی من روی گفتن بیا با هم سکس کنیم رو ندارم. میدونم تو هم نداری. ممنونتم داری چراغ سبز میدی. ولی .... . دستم توی شرتم بود و با کیرم ور میرفتم و خیره به بدن مامان بودم. دیگه نشد. اگه یکم دیگه جلوی خودم رو میگرفتم می‌مردم و قلبم ایست میکرد. شرتم رو تا زانوم کشیدم پایین و چسبیدم به مامان از پشت. کله کیرم رو کردم لای پاش. مامانم خودش خیلی آروم که تابلو نباشه پاش رو باز کرد تا کیرم بره لای پاش. مهم نبود دیگه برام که بیدار بشه. اصلا بشه. بدرک که بیدار بشه. بابا مگه عشق منطق داره. اصلا بیدار بشه ببینه خب. ببینه بچش دیوونه شده از عشقش. وقتی خودش داره اینجوری منو میکشه و آتیشم میزنه پس باید توقع اینم داشته باشه که شب پسرش ولش نمیکنه. آخه مگه میشه یه زن خوشگل کونش رو توی یه شرت توری قمبل کنه و تو بیخیال نگاش کنی؟ دست چپم رو بردم گذاشتم روی ممیاش. چه چیز لطیف و سفتی رو توی دستم گرفتم. شروع کردم به تلمبه زدن لای پای مامان. اووووف مامانم انگار تو کونش بخاری بود. چه حرارتی داشت کونش. کلا داغ کرده بود. خیلیم تند تلمبه میزدم. مگه میشه بیدار نشه؟ ولی دیگه برام مهم نبود. ممیاش رو با دستم فشار دادم سرمو فرو بردم توی موهاش. چه بوی خوش شامپویی میداد. یکم که گذشت حس کردم که مامان دستش رو گذاشته روی دستم که روی ممیاشه و دستم رو نوازش میکنه. وای خدا با همین کار مامان آمپرم صد درجه زد بالا. چه عرقی کرده بودم از هیجان بالا. یکی دوبار صدایی شبیه به اوووم از مامان خیلی خیلی ریز و آروم و خفیف شنیدم. سر شونش و کمی از گردنش رو گاهی بوسه میزدم. مامان کونش رو بیشتر داد عقب و بهم فشار داد. دیگه نتونستم طاقت بیارم. همین که این بدن خوشگل توی بغلم بود و تقریبا نزدیک به پنج دقیقه بود داشتم لای رونای گرمش تلمبه میزدم و آبم نیومده بود درجا ، شاهکار کرده بودم. پستوناش رو بیشتر فشار دادم. مامانم دستمو بیشتر فشار داد. صورتمو به سر شونش چسبوندم و بیشتر از بوی تن و موهاش مست شدم. خودمو بیشتر بهش چسبوندم و مامانم کونش رو بیشتر در جوابم بهم فشار داد تا آبم پاشید لای پای مامان. همین که مامان آبم رو لای پاش حس کرد ، یه جووون خیلی آرومی رو گفت. بی حرکت شدم و فقط محکم توی بغلم گرفته بودمش. دیگه نای حرکتی نداشتم. نای اینکه چشمامو باز کنم نبود. کاش مامان هم ارضا میشد. کاش فقط من ارضا نشده بودم. مامان جون تو رو خدا بیا علنیش کنیم تا من ارضات کنم. نگاه چشمای قشنگت کنم وقتی که داری ارضا میشی. نگاه لرزیدن تنت. تو این فکرا بودم که پیش خودم گفتم بسه دیگه کر خر. ازش جدا شو و شرتت رو بکش بالا. صبح اگه پاشه ببینتت کیرت لا پاشه خب.... نه بابا چی داری میگی خودش برات از لذت اوووم اوووم میکرد. ببین دستشو!!! روی دستته که روی ممیشه داری فشارش میدی. داشتم قاطی میکردم. اما تصمیم گرفتم که اول پاشم و شرت رو بکشم بالا و ازش جدا شم. خیلی زشت بود به نظرم. میخواستم دستم رو بردارم از روی ممیش ، اما انگار اجازه نمیداد و دستم رو محکم چسبونده بود با دستش به سینش. یکم به زور کشیدمش دستم رو و ازش جدا شدم. این بار یکم بلندتر شنیدم که با التماس خاصی گفت نه نرو.
جوووون. پس دیگه حله‌ خودش میخواد. خب باشه پس تا مدتی اینجوری تحریکش میکنم تا یخش آب بشه و خودش به زبون بیاره بیا مامانت رو بکن. سریع شرت رو کشیدم بالا و دوباره چسبیدم به تن داغش. سر دوتا پتوها و لحاف رو گرفتم و کشیدم روی دوتامون و دستم رو گذاشتم روی ممیش و اونم دستش رو روی دستم گذاشت و لای پاش رو باز کرد یکم تا کیر نیمه شقم رو بزارم لای پاش از روی شرت. گذاشتم و بهش چسییدم و به بهترین خواب عمرم فرو رفتم. خوابیدنی که یه زن خوشگل و داغ توی بغلته و ممیش توی دستت و کونش بهت چسییده. چی از این بهتر. تازه اونم دستت رو گرفته و چسبونده به سینش. صبح که ساعت زنگ خورد برای نماز، دلم اصلا نمیخواست ازش جدا شم. لعنت به این صبح. می‌مردی یکم طول میدادی و شب طولانی‌تر میشد؟ آخه کدوم خری دلش میخواد صبح به این سردی از زیر پتوی گرم و بغل یه زن خوشگل و داغ پاشه بره نماز بزنه به کمرش؟ اما چاره نبود. خواستم دستمو بردارم از روی سینش. اما باز نمیزاشت. جونم که چه خوشش اومده بود. در پوست خودم نمیگنجیدم. اما یکم طولش میدادیم مشتی عادت داشت بیاد بزنه به در و بیدارمون کنه. کی از دست عقاید پوچ مذهبی این پیرا راحت میشیم؟ خب مرد مومن شاید خانوم خونه پریود باشه استراحت بخواد کنه؟ شاید توی بغل یه پسریه و داره لذت زندگی رو می‌بره. مرض داری میای در میزنی؟
اما وقتی دیدم مامان دستمو محکم گرفته ، گفتم بزار یکم بیشتر توی بغل هم باشیم. کیرم چه دوباره لای پای مامان شق کرده بود. فقط با اون دست آزادم ساعت رو خفه کردم. یه 10 دقیقه توی بغل هم و در آرامش وصف نشدنی بودیم که مشتی اومد در زد. خیلی بهمون محبت کردیا ولی کیرم دهنت مشتی که نمیزاری حال کنیم. گفتم بیداریم مشتی جان. مامان با اکراه دستش رو برداشت از روی دستم و ازش جدا شدم. وای چه سخت شد. حالا چجوری توی روش نگاه کنم؟ با استرس یه صبح بخیر مامان جان گفتم. اما اون انگار خیلی راحت نشون میداد. زودی رختخوابا رو جمع کردم و آماده شدیم واسه نماز لعنتی. داشت از هر چی دین و این چیزا بود بدم میومد. اگه نبود تاحالا بدون هیچ شرمی کرده بودم مامان خوشگلمو. اصلا لعنت به شرم. چه پانتومیمی در میاوردم سر نماز. ذره‌ای حواسم نبود به نماز و اینکه چی میگم. فقط حواسم به تن داغ مامان ، به اون ممی سفت و لطیفش و کون خوشگلش بود. خیلی مزرعه کاری نداشتیم و زود اومدیم همگی خونه. وای چه سخت بود نگاه مامان کنم. دوباره یه دست لباس سکسی دیگه تنش بود. یه شرتک و یه رکابی دیگه. مامان داری خب آتیشم میزنی. خب بگو بیا بکنم. نکن این کارا رو با من. چه راحت و ریلکس نشون میداد. اما صورت ماهش سرخ شده بود. معلوم بود از درون حالش بدتر منه. اما ظاهر رو عادی و آروم نشون میده. وقتی که من سر مزرعه بودم و چون کار سبک بود زنا هیچکدوم نبودن کمک ، رفته بود حمام. حتما خودش رو ارضا کرده بود. اما دیگه تا وقتی من بیام طولش نداده بود. بمیرم که من ارضات نمیکنم. یعنی نکنه کلا بخواد فداکاری کنه و به پسرش فقط حال بده و خودش رو کلا نسپاره دستم؟ نه نه. فکر اینو نکن که دیوونه میشی. اصلا اینجوری فکر نکن بچه.
تا یک هفته کار هر روز و هر شب ما همین بود. که مامان هر روز برام شرتک و رکابی با سوتین و شرتای توپ بپوشه و منو حسابی از صبح تا شبش آتیش بزنه و شب توی بغل هم به اون شکل بخوابیم و من خودم رو روش خالی کنم و وقتیم که صبحش نیستم ، مامان خودش رو توی حمام خالی کنه از حشر روی پسرش. کم کم داشت ترس برم میداشت که نکنه روش نمیشه یا اصلا نمیخواد رسما به من کس و کون خوشگلش رو بده و فقط قراره رابطه رو همین شکل بزاره تا فقط به هیجان و شهوت زیاد پسرش توی این سن لعنتی کمک کنه؟
سقف نماز خونه و همچنین سقف اتاق ما خیلی وضعش خراب بود. چند سالی بود که بهش نرسیده بودن‌. حسابی نم برداشته بود. اونسالم که هر روز هفته بارندگی شدید بود و از وقتی هم ما اومده بودیم دوبار برف سنگینی هم زده بود. من از روز اول به مشتی گفتم وضعش خرابه و باید فکری کرد به حالش اما پشت گوش انداخت و میگفت تابستون ایشالا درستش میکنیم. حتی اهالی روستا هم میگفتنش ولی دیگه انقدر سنش زیاد بود حال اینکارو نداشت. توی اون یه هفته که من و مامان به این مرحله از حال کردنمون رسیده بودیم ، سه روزش پشت هم بارون به شکل سیل بود و حسابی سقفه پدرش در اومد. چند جای سقف نماز خونه بدجوری چکه میکرد و مشتی کاسه زیر سوراخا گذاشته بود. دیگه حالا هم فایده نداشت کاریش کرد. چون حسابی نم خورده بود و باید تابستون میشد تا آفتاب بخوره خشک بشه و درستش کرد. تا اینکه قرار شد همگی اهالی ، از پیر و جوون برن شهر و دفتر استانداری شکایت. چون قیمت بذر خیلی گرون شده بود و آب کافیم دولت در اختیار نمیداد و بهای آبم بالا. اما قیمت خرید محصول ازشون کم بود. از طرفیم اصلا رسیدگی به روستا نمیشد. همین برق و آب و گاز رو یه سال نبود داده بودنشون. اما جادش یه آسفالیتی نداشت و بارون میومد وضع بدی میشد. فاضلابم مشکل داشت. کشاورز و دامدار ، پیر و جوون ، زن و مرد قرار بود برن. همشون شهر جایی رو داشتن. خیلی به ما گفتن شما هم بیاین تنها میمونید و اونجا بریم خونه فامیلاشون. اما ما رومون نشد و نرفتیم. قرار بود سه روزی رو برن. از شب اول شروع به برف کرد. چه برفی هم. یه دقیقه امون نمیداد. انقدر اومد انقدر اومد که سقف نماز خونه و یه بخش کمی از اتاق ما ریخت پایین. من و مامان به بدبختی گونی و کیسه‌ای که دور درخت می‌بندن تا سرما نزنه و محکمه رو آوردیم و سقف رو بستیم بیشتر این برف نریزه تو. موبایلم آنتن نمیداد واسه جو مسخره هوا. شماره ثابتی هم ازشون نداشتیم. سه ساعت بعد شروع شدید برف ، برقم قطع شد از کل روستا. شب رسید. تمام دوتا بخاری داخل نمازخونه و بخاری اتاق خودمون تا درجه آخر بود. دوتا بخاری نفتی هم توی انباری بود آوردیم اونا رو هم نفت کردیم و روشن. اما بازم از سقف باد سرد میومد. ولی خب بخاری‌ها کاری کرد دیگه یخبندونی‌نبود. شب شد واسه خواب مامان چندین لحاف و پتو که مشتی داده بودمون رو برداشت آورد واسه خواب. اما باز مامان فقط با یه شرت و سوتین شد. وای نه عشق من. عزیرم یه امشب رو نه. اگه سرما بخوری سینه پهلو کنی من می‌میرم خب. رومم نمیشد بهش بگم امشب نه. چون اصلا به روی هم نمیاوردیم شبا چه غلطی باهم میکنیم. هر دو از درون استرس داشتیم ولی ظاهر رو حفظ میکردیم. فقط گفتم

من: مامان جون سردت نیست؟
مامان: نه زیر پتو میرم سردم نمیشه. تازه گرمم میشه توی بغ....

دیگه ادامش رو نداد. چه سوتی داشت میداد. تو رو خدا بگو کامل حرفت رو. بعد کمی مکث ،

مامان: اما تو در نیار. سردت میشه سرما میخوری. عادت نداری. من همیشه عادت داشتم.
کجا عادت داشتی قربونت برم من آخه. من غلط بکنم در نیارم. تو عادت منی. بدونت می‌میرم. اگه یه شب تن لختت رو حس نکنما می‌میرم.

من: نه منم دیگه عادت کردم. این یه هفته خیلی خیلی بهتر میخوابم. زیر پتو گرمم میشه.

اون شب سه‌تا شمع بزرگ و دیر سوز روشن کرده بودیم. موقع خواب مامان گفت نمیخواد خاموشش کنی. واسه همین مامان رو کامل میدیدم. من شلوار و بلوزم رو کندم و رفتم زیر پتوم. مامان هم داشت شمع‌ها رو یه جای خوب میزاشت که نورش توی چشم نباشه. من متوجه نوع شرت
     
  
مرد

 
و سوتینش نبودم. مامان اومد کف تشکش. وای چی می‌دیدم. کلا شرتش جای کشش یه بند نازک بود. روی کسش رو یه تیکه مثلثی کوچیک گرفته بود و بعد زیر اون قسمت مثلثی یه بند از لای چاک کونش اومده بود و وصل شده بود به بند جای کشش. یعنی کلا کونش لخت لخت بود. فقط یه بند خیلیم نازک از لای چاک کونش رد شده بود. بغلای رونش هم بند جای کشش بهم گره زده شده بود که نیوفته. و اما سوتینش که پشت بهم بود ، کلا کمرش رو چیزی به نام کش نداشت. پشتش فقط یه بند نازک بود که گره پاپونی شده بود تا نیوفته. یه لحظه مامان برگشت به سمتم. کلا داشت بدن نمایی برام میکرد. خوب که دقت کردم دیدم همون جلوی کسش هم بند بندی هست. جلوی سوتینش هم دوتا دایره خیلی کوچیک بند بندی فقط روی نوک و یکم دور نوکش رو گرفته. یعنی کل دایره خوشگل پستونش عملا پیدا بود. من فقط مات و خیره شده بودم به این بدن خوشگلش. خیلیم ضایع خیره شده بودم. مامان یه لبخندی رو گوشه لبش حس کردم. میخندی عشق من؟ منو آتیش میزنی و میخندی؟ آخه چر؟؟؟ ینا رو مامان خب از الهه خانوم میگیری شک میکنه خب که واسه کی می‌پوشی؟
مامان دوباره برگشت و بعد از عمد کونش رو داد عقب برام و نشست کف تشکش. از همون اول پشت به من خوابید و سه تا پتو هم کشید روش و شب بخیر گفت و مثلا نشون داد که زودی هم بیهوش شد.
آخه یعنی چی؟ حالا امشب که دیگه عملا برام لخت کردی خودتو ، اینجوری خوابیدی که بعد پتوها با غلتت از روت نره کنار؟ یعنی چی؟ چرا اینجوری میکنی خب؟ نکنه میخواد من خودم پیش قدم بشم و پتوها رو بزنم کنار و برم مثل هر شب این یه هفته سفت بغلش کنم؟ وای خدای من مغز من دیگه نمکشه. خودت کمکم کن. چی کمک؟ خدا کمکت کنه؟ چی میگی؟ اگه این مضخرفات دینی نبود که تاحالا صد دفه کرده بودمش. اصلا از الآن گور بابای شرم و دین و از این زهر ماریا. آره آره. حالا که امشب اینجوری پوشیده و اون لبخندش و کونش رو برام تکون دادنش ، باید کار رو خودم تموم کنم. اره آره. هر چی میخواد بشه. فوقش میزنه زیر گوشم اگه خواستم دست به کس و کونش بزنم. منم جواب دارم. آره دارم. میگمش خودت وضعتو تو این یه هفته جلوی یه جوون توی سن بلوغ ببین!!!
از روش پتوهاشو زدم کنار. وای چی می‌دیدم. دوتا لمبه خوشگل کون. نه دیگه امشب محاله فقط بچسبم بهت و الکی خودم رو لای پات جلو عقب کنم تا خیلی مسخره آبم بیاد. دیگه بسه. امشب باید این کون رو خورد. لیسش زد همه جاش رو. زبون رو رسوند به سوراخ خوشگلش و شایدم بخت بود کیر رو کرد تا دسته توش. اول یه بوس آروم زدم روی کپل کونش. بعد پیش خودم گفتم مسخره بازی در نیار بچه. آروم چرا؟ فکر میکنی اون الآن همین بوسه ارومم نفهمید؟ ناسلامتی کونه‌ها. حساسه. بعدم به این زودی یعنی خوابید؟ ول کن پسر عاقل باش. پس شیرجه بزن تو کونش وقتی با همین بوسه کاریت نکرد. دوتا دستم رو گذاشتم روی کپل کونش و یکمم فشار دادم و با سر حمله کردم بهش. اووووف که چه خوشمزه بود. مامان که شوک شده بود و انتظار اینو ازم نداشت اول یه جیغ کوچولو و بعد یه آهی از ته گلوش کشید. منم لبم رو برداشتم و گفتم ای جوووون. دوباره شروع کردم به لیسیدن اون کون خوشگلش. انقدر سفت بود که حد نداشت. انگار داشتم گوشت استیک میخوردم انقدر خوشمزه بود برام. حالا دیگه نوبت خود سوراخ کونش بود. یکم با دستم به پای چپش فشار آوردم تا بیشتر خمش کنه. اونم فهمید و خم‌ترش کرد تا چاک کونش بازتر بشه. دیدم چه باحاله. بند شرته لای کونش و درست روی سوراخ کونش با یه دکمه بهم وصله. دکمه رو باز کردم و یه تف جانانه انداختم روی سوراخ کونش. با دستام کپلای کونش رو از هم باز کردم و با کله رفتم توی چاک کونش. لیس بود که با زبون میزدم روی سوراخ کونش. آخه که آدم وقتی حشری میشه سوراخ کون براش انگار بستنی هست. ای جانم که مامان خانوم صدای آه کشیدنش داشت بی کنترل میشد و بلند میشد. ای جونم.‌ بزار برم سر کست بعد انقدر برام بی طاقت شو خوشگلم. کل سوراخ کوچولوی کونش رو با لبام کرده بودم توی دهنم و محکم مکش میزدم. سرم رو آوردم بیرون و با شصتام دو بر سوراخش رو باز کردم. مامان فهمید که میخوام نوک زبونم رو بکشم توی سوراخش. تا جایی که در توانش بود برام پاش و خم کرد تا چاک کونش باز بشه. دوباره سرم رو بردم لای کونش‌ و زبونم رو میزدم توی سوراخش. بعد از روی سوراخش بوس کردم تا بالای خط باسنش. سرم رو بلند کردم و بلند گفتم عاشقتم مامان خوشگل خودم. دوباره از همون خط بالای کونش بوسش کردم تا اومدم روی کمرش. روی کمرش مانور بوسه میرفتم. داشت قلقلکش میشد اما جلوی خندش رو داشت میگرفت. مثلا داشت هنوزم وانمود به خواب بودنش میکرد. از گودی کمرش که من عاشقش بودم. چون کونش رو برجسته‌تر میکرد گذشتم و اومدم بالاتر و گردن لطیفش رو بوس میکردم. سرم رو کردم توی‌ موهاش.

من: مامانی. مامان جونم.
مامان: اوووووم. هوووم.(مثلا یعنی خوابه)
من: این اداها چیه عزیزم. بیخیال دیگه. بسه ادابازی. من که میدونم خانوم خانوما بیداره و داشت لذت میبرد. شنیدم وقتی کون خوشمزت رو میخوردم برام آه میکشیدی قربون آه کشیدنت برم.

مامان یهو زد زیر خنده.
من: ای جووون. قربون خندت بره شاهینت.

یکم ازش فاصله گرفتم و شونش رو گرفتم تا به سمتم برگرده. مامان توی بغلم برگشت به سمتم. تا دیدیم همو و چشم تو چشم شدیم جفتمون باهم خندمون گرفت.

مامان: چه عجب دست از تنها خوری برداشتی و تصمیم گرفتی به مامان بدبختت هم حالی بدی؟
من: آخه....آخه....
مامان: آخه چی؟ نگو روت نمیشد که اونوقتی خیلی خوب به کونم حال دادی. اصلا فکرشو نمیکردم بلد باشی یا اینکه حاظر به خوردن کون و خصوصا سوراخم بشی.
من: آخه مامان جون تو همیشه اهل نماز و اینا بودی و راستش اره همین الآنم روم نمیشه. وقتی چشم تو چشم....
مامان: ای بابا نماز چی. 20 سال نماز خوندم و با خدا راز و نیاز کردم بابات رو آدم کنه و زندگیمون درست بشه. ولی دیدی؟ تهش بابات اونجوری شد و اینم زندگیمون. توی آشغالدونی هستیم. دیگه اسم خدا و این چیزا رو نیار. اینا فقط جلوی لذت بردن ادم از دنیا رو میگیره. اسیری که نیستیم. بعدم نمازم به فرض میخوندم. یعنی دل ندارم؟
من: آخه سکس با پسرت؟
مامان: آره. چون دوست دارم. چون میخوام لذت ببرم ازت. از زندگی. اشکتاش کجاست؟

من خندیدم و صاف خوابیدم و دستمو گذاشتم روی سرم. واقعا روم نمیشد حالا که چشم تو چشم هستیم.

مامان: بیا ببینم. کجا رفتی تو؟
دوباره به پهلو خوابیدم. اما توی چشماش نگاه نمیکردم. مامان کیرمو از روی شرت گرفت توی دستش.

مامان: یک هفتست منو گذاشتی توی حسرت این شاه‌کیر. دلت میاد آخه مامان رو اذیت کنی؟
من: خودت دلت میومد منو بااین لباسای خوشگلت اذیت کنی؟
مامان: حالا چرا مامانت رو نگاه نمیکنی؟ هان؟ حالا که امشب شب پایان حسرتاست.
من: وای مامان خیلی سخته. نمیشه پشت بهم بخوابی و من در خدمت این بدن خوشگلت باشم؟
مامان: نه که نمیشه. که بزاری لای پامو فقط خودت آبت بیاد و من بزاری تو کف تا صبح؟ توی چشمام نگاه کن و سینم رو با دستت بگیر. ده زودی باش پسر. نشون بده پسر مامانی.
من سینش رو گرفتم با کف دستم. اما بازم نگاش نکردم. مامان یکم ‌کیرمو توی دستش فشار داد و گفت میگم نگام کن. توی چشمام نگاه کن و عشقمو ببین. بعدم خودت صدام زدی که برگردم به سمتت. مگه نگه؟ خب بیا منو کامل تصاحب کردی عزیزم.

توی چشماش خیره شدم. توی چشمای خمارش. خیلی سخت بود. خیلی واقعا. شرم نداشتما. اما انگار هم که داشتم. واسه فرار از چشماش ، چشمامو بستم و لبم رو گذاشتم توی لبش. مامان دستش رو برد زیر سرم تا دور گردنم رو بگیره. منم دستم رو کردم دور گردنش و دست روی سینش رو هم برداشتم و گذاشتم پشت کمرش و سفت به خودم فشارش دادم. اونم کمرمو نوازش میداد و حسابی چسبید بهم. جوری که هیچ فاصله خالی بینمون نبود. مامان محکم لبامو مک میزد و زبونش رو به زبونم میزد. چه طعم خوبی داشت لبش. انگار یه چیز خوشبو قبلش خورده بود. مامان پاش رو بلند کرد و روی پای من انداخت و خودش رو حسابی چسبوند بهم تا کیرم به زیر شکمش بخوره. لبش رو از لبم جدا کرد.

مامان: عشق مامان چشاتو باز کن و نگام کن. باز کن مامانی ببینه چشمای خوشگلت رو.
من به سختی باز کردم و دوباره چشم تو چشم با مامان خوشگلم شدم. مامان زبونش رو در آورد یه لیسی از لب تا دماغم کشید.

مامان: زبون خوشگلت رو واسه مامانی در بیار ببینم.

منم درآوردم و مامان زبونم رو گرفت با لبش و برام مک زد و بعد با زبونش به زبونم میزد. منم یه لیس از لب و دماغش گرفتم.

مامان: آفرین حالا شد. مگه شاهین مامان کون مامانش رو دوست نمیداشت؟ مگه واسش خود کشون نمیکرد؟
من: براش می‌میرم. عاشقشم بس که خوشگل و خوشمزست.
مامان: خب چرا با انگشتت باهاش بازی نمیکنی؟
من: ای به چشم.

تا اومدم دستم رو از روی کمرش به سمت کونش ببرم ،
مامان: اول انگشتت رو بده مامان برات بخورتش و خیسش کنه.

دست چپم رو آوردم و مامان انگشت وسطمو برام کلی خوردش و بعد من بردمش سمت کونش و باهاش کلی بازی کردم. مامانم بلافاصله لبش رو گذاشت توی لبم و محکم لبای همو میخوردیم. مامان توی دهنم آه میکشید. تا بیشتر از بند اول انگشتم رو توی کونش فرو برده بودم. مامان محکم کمرم رو نوازش میداد. م خودش رو بهم فشار داد و معلوم بود که میخواد بیاد روم. انگشتم رو در آوردم از کونش و صاف خوابیدم و مامان همینجور که لبش توی لبم بود اومد روم. پایین تنش رو هی روی شکمم تکون میداد. کیر شقم روی رون و کسش تکون میخورد. مامان بعد کلی لب دادن بهم رفت و بین دوتا پام برعکس نشست. بعد روی زانو شد و جوری اومد عقب عقب که کیرم از روی شرت رفت لای کونش. مامان کونش رو بالا پایین میکرد و کیرم لای کونش ساییده میشد.

مامان: جوون چه کیر شق کرده‌ای. واسه مامان شقش کردی آره؟

من پاشدم نشستم و مامان رو کمرش رو گرفتم تا اونم صاف بشه کمرش و روی زانو هم که نشسته بود و دوتا دستم رو دورش حلقه کردم و سفت گرفتمش. گردنش رو یه بوس کردم و گفتم بله که واسه مامان شق کردم. مامان گفت جووون. قربونت بره مامان. هی کونش رو تکون میداد. کیرم داشت میترکید از شق دردی و لای کون مامان گیر کرده بود. حلقه دستم رو باز کردم و دوتا ممیش رو گرفتم توی دستم و فشارش میدادم.

من: عجب ممی‌های سفتی داری مامانی!!!
مامان: قابل پسرمو نداره. سوتینمو باز کن و حسابی بمالشون و عشق کن باهام.

از پشت کمرش بند سوتین رو باز کردم. دوتا ممیش رو گرفتم توی دستم و فشارشون دادم.

من: وای چه باحاله.
مامان: محکمتر فشارشون بده.

منم محکمتر فشارشون دادم. مامان یه آه بلندی کشید و منم گفتمش جوووون و حسابی گردنش رو بوس میکردم. چه تنش داغ شده بود. نوک پستوناش رو بین انگشتام میگرفتم و بازیش میدادم. مامان یه دفه سینه چپش رو خودش دو دستی گرفت و فشار داد گفت بیا با نوک ممی مامان بازی کن. بکنش از جا. من که دلم نمیومد بکشمش که دردش بگیره. اما دستم رو آوردم جلوی دهنش و گفتم تف کن عزیزم. مامانم تف کرد کف دستم و با دست خیس شدم نوک خوشگل ممیش رو می‌مالیدم. چه تکونی میخورد توی بغلم و تقلایی میکرد. دستم رو همینجوری کشیدم روی تنش و شکم تختش رو می‌مالیدم. مامان هر چی که یادمه هرگز شکم نداشت. همیشه شکمش تخت بود. جون میداد فقط بگیریش بغلت و شکمش‌ اول بمالی و بعد بوسه بارونش کنی. وقتی که داشتم شکمش رو می‌مالیدم ، خودش دوتا گره شرتش رو بغل روناش رو باز کرد و شرت رو انداخت اونطرف. حالا لخت توی بغلم بود. مامان نافش حفره‌ای نبود و واسه همین یکم با گوشت نافش ور رفتم و اونم خندش گرفته بود. قلقلکش میشد.

من: جون جون. فقط بخند برام.
مامان: وای شاهین نکن. کشتی تو منو عزیزم. حداقل گردنم رو نبوس. اون خودش قلقلکم ‌میده.

ولی من گوش ندادم و گردن لطیف و نازش رو ول نمیکردم. با دست راست با نافش ور میرفتم و دست چپم رو روی تنش کشیدم و بردم سمت کسش. اوووف چه خیس کرده بود و چه داغ بود. مثل کسانی که دارن توی تب می‌سوزن.

من: وای مامان چه کست داغ و خیسه!!!
مامان: خب از عشق توست دیگه. ببین چه کار میکنی با مامانت!!!

دست راستم رو محکم دورش حلقه کردم و با دست چپ حسابی کسش رو می‌مالیدم. مامانم یکم لای پاش رو برام بیشتر باز کرد تا راحت بمالمش. سرش رو روی شونم خوابونده بود و کنار گوشم آه میکشید. منم همش قربون صدقش میرفتم. فکر کنم انقدر تحریک شده بود که داشت ارضا میشد همین اول کاری و ناگهانی از بغلم خودش رو کشید جلو و برگشت بهم و هلم داد و من سرم خورد روی بالشت. مثل مار روم انگار داشت میخزید و اومد روم کامل خوابید و لبش رو گذاشت روی لبم. یکم لب گرفتیم و بعد به فاصله‌ای که نوک بینی‌هامون به هم میخورد چشم تو چشم شدیم.

من: وای مامان چشمات حتی توی تاریکی هم برق داره.
مامان: چون واسه آقا پسرم سگ داره.

لبش رو یه بوس کردم و مامان بوسه کنان از گردنم شروع کرد و رفت روی شکمم و رسید به کیرم. توی چشمام خیره شد.

مامان: هنوزم چشمای مامان رو توی این تاریکی لعنتی می‌بینی؟
من: توی تاریک‌ترین جای دنیا هم برقش رو می‌بینم.

مامان یه خنده باحالی کرد و با دندون کش شرتم رو گرفت و کشید. خودم کمکش کردم و کونم رو بردم بالا و با دست کمکش دادمش پایین. مامان کامل از پام درش آورد. مامان کیرم رو گرفت توی دستش.
مامان: وای چه پیش آبی داده! چه خوشگل و کلفته.

یه لیس زد از پایین گردن کیرم تا سرش.

من: مامان واقعا کیرم رو لیس زدی؟
مامان: آره دیگه. این کیر بستنی خوشگل جلومه. میخوای نخورم؟
من: وای باورم نمیشه مامان داری کیرمو میخوری!!!!
مامان: پس بالشت منم بزار زیر سرت تا کامل ببینی چه میکنم با کیر خوشگل پسرم.

مامان کل کیرم رو تا ته حلقش کرد تو. کیرم که تو دهنش بود سریع بالشت مامانم گذاشتم زیر سرم تا سرم بیاد بالا. مامان سعی میکرد همش بهم خیره باشه و کیرم رو ساک بزنه. دهنش رو جدا کرد و یه تف توپول انداخت سر کیرم و دوباره کرد دهنش. بی اختیار دست راستم رو کردم توی موهاش رو سرش رو نوازش میکردم. مامان کیرمو در آورد و توی دستش برام جلو عقبش میکرد و رفت سر تخمام. چپی رو اول مک میزد و توپی تخمم رو مکش میزد. این درد تخمی که مامان داشت لیسش میزد باعث شد آبم که تا سر کیرم اومده بود یکم دست نگه داره. نمیخواستم حالا ارضا بشم. چون میدونستم مامان بعد تولد من واسه اینکه دیگه حامله نشه و حوصله بچه داری رو نداشته ، همون اولا که وضعمون بدک نبوده میره می‌بنده لوله‌ها رو کلا. میخواستم بار اولم با فشار خالی کنم تا ته کسش. مامان دوباره کیرمو کرد دهنش. پاشدم نشستم و صورتش رو ناز کردم.

من: خب بسه خانومی. میخوام بار اول آبم رو بریزم کس مامان خوشگلم. بعد باز میدم بخوری خوشگل من.

اما مامان انگار بچه‌ها که با ذوق دارن بستنی میخورن ولش نمیکرد و اووووم اووووم میکرد. زیر چونش رو گرفتم و خودم رو کشیدم عقب تا ولش کرد. چه خوب ساک میزد. انگار دندونی نداشت. بدجوری مکش میزد کله کیرم رو که اگه نکشیده بودم بیرون تا چند لحظه دیگش آبم ریخته بود بیرون. حالا من هلش دادم و انداختمش کف تشک و یه راست رفتم سر کسش. اول کشاله‌های رونش رو بوس کردم و بعد دور تا دور کس کوچولوش رو. نوک زبونم رو روی چوچوله ورم کردش کشیدم و یه لیس زدم. مامان آه بلندی کشید و یه لرزی انگار توی پاهاش افتاد. چوچولش رو به دهن گرفتم و شروع کردم به مک زدن حسابیش. مامان با دو دستش سرم رو به کسش چسبوند و فشار داد. خوبه فقط عمو قمبر بود توی رسوتا که اونم توی جنگ کر شده بود و فلج و خونش ته روستا بود. جیغ و آه بود که میکشید و روستا رو روی سرش گذاشته بود. انگشت وسطم رو کردم توی کسش و انگشتش میکردم و محکم چوچولش رو مک میزدم. خیلی آب داشت کسش و آبشم یه مزه ترشی داشت برام که منم که عاشق لواشک. انگار داشتم لواشک لیس میزدم. مامان یه دستش رو از روی سرم برداشت و باهاش ممیاش رو می‌مالید. با دو شصتم لای کسش رو باز کردم از هم و یه لیس عمیق کشیدم توی کسش و دوباره شروع کردم به مک زدن چوچولش که چندتا جیغ گوش کر کن زد و زیرم وول خورد و توی دهنم ارضا شد. تا آبش ریخت توی دهنم که آب لزج و زیادی هم بود و کلی کیف داد بهم ، صاف نشست و زیر بغل منو گرفت و روی خودش خوابوندم. لبمو چسبوند به لباش و یه لب خیلی خوبی بهم داد.

مامان: میدونی چی کارم کردی؟
من: ارضات کردم مامان خوشگلم. توی دهنم آبت اومد. چه حسی از این بهتر؟

مامان دوباره لبم رو بوسید و گفت مرسی عزیزم. فقط یه بار این حس رو اولا با بابات تجربه کردم. مرسی که دوباره بهم هدیش دادی عزیز مامانی.
منم لبش رو یه بوس کردم و گفتم خیلی خوشحالم که خوشت اومده. حالا میشه بهم اون ممیاتو بدی بخورم؟

خودش از روش زدم کنار و بعد خودش رو یکم بالا کشید و به پهلو خوابید و گفت بیا که ممیم مکیده شدن توسط پسرش رو میخواد. زودی چسبیدم بهش و دست راستم رو کردم زیر گردنش و با دست چپم ممی راستش رو گرفتم و لبم رو چسبوندم به نوکش و حسابی فقط نوک کوچولوش رو مک میزدم. مامانم سرمو به سینش چسبونده بود و نوازش میکرد و میگفت بخور پسرم. بخور ممی مامان رو تا دلت میخواد. حسابی که مکش زدم بعد با زبونم باهاش بازی کردم و شروع کردم به مکیدن نوک و هالش. مامان رو هل دادم تا صاف بخوابه و رفتم روش. دقیق کونم و پایین تنم روی کس و شکمش بود و کیرم لای پاش. دوتا پاش رو کامل برام باز کرده بود تا دقیق روش باشم. دوتا ممیش رو بهم فشار میدادم و لای سینه‌هاش رو لیس میزدم. بعد هر کدوم از گردی ممیش رو فشار میدادم و دور تا دور ممیش رو مک میزدم. مامان دوتا دستش رو دورم حلقه کرده بود و منو توی آغوشش گرفته بود. حسابی مشغول خورون و بازی کردن با اون ممی‌های سفت و خوشمزه بودم که یه صدایی از توی نماز خونه اومد. انگار یه چیزی افتاد زمین

من: وای چی بود؟
مامان: نمیدونم.

از تو بغل مامان لخت پاشدم اومدم توی نماز خونه و دیدم پارچه و گونی و نایلونی که با مامان زده بودیم سنگین شده از بس برف اومده و کنده شده و برف زیادی ریخته توی نمازخونه. به مامان گفتم چی شده.

مامان: ولش کن پسرم. ما که هزار بار به مشتی گفتیم. بقیه هم گفتن. گوش نکرد. ولش کن تا صبح بشه با کمک هم برفا که آب میشن ، فرشا رو ببریم بیرون پهن کنیم خشک بشن تا اینا بیان ببینن چه کار کنن. حالا زودی بیا به حال خودمون برسیم. ممی مامان منتظرته.
من در لحظه یادم افتاد به یه فیلم سوپری که دوستم یه بار دعوتم کرد خونشون وقتی که توی شهر بودیم و روی vhs داشت و داخله فیلمه پسره یه تیکه یخ رو توی دهنش گذاشته بود و هی یخ رو با دهنش میکشید روی تن دختره و از دوستم دلیلش رو پرسیدم و گفت چون تن دختره داغه از شهوت این یخه یه جور شوکه براش و حال میکنه از شوکش حتی بهتر ارضا میشه. پس زودی یه مقدار برف برداشتم و رفتم پیش مامان که طاق باز خوابیده بود منتظر من. اصلا نزاشتم دستمو ببینه.

من: مامانی به پهلو بخواب.

خوابید و من زودی بهش چسبیدم و ممیش رو گرفتم به دهن و مشغول شدم. گذاشتم توی حس که رفت یه دفه یه مشت برف رو زدم به کونش. مامان تنش چه داغ کرده بود. شوک شد.

مامان یه جیغ کشید و گفت وای این چی بود؟
من جوابی ندادم. مامان محکمتر منو به خودش چسبوند و سرم رو به شدت به سینش فشار میداد. دست راستم زیر گردنش بود و داشتم گردن و شونه‌هاش رو نوازش میدادم و قشنگ معلوم بود که پوست مامان از یخی برف و شوک شدنش گز گز شده. دست برفیم رو همینجور کشیدم تا روی کسش. مامان کلم رو داشت میکند از بس به سینش فشار میداد و من یه لحظه هم ممیش رو ول نمیکردم و مثل خر فقط مکش میزدم. تا مامان توی بغلم به شدت زیادی لرزید و ارضا شد. بعد ارضا شدنش

مامان: وای جووون. چه حالی میده یخیش. این چیه؟

اما من فقط ممی میخوردم و جوابی نمیدادم. مامان فشارم داد تا به کمر بخوابم. دیگه همه برف توی دستم آب شده بود. اما هنوز دستم یخ بود. با دستم روی کمرش رو نوازش میدادم. مامان اومد روم و بدون مکثی درجا کیرم رو گرفت و روی کسش تنظیم کرد و آروم نشست روی کیرم و کردش توی کسش.

مامان: وای جان. من توی آسمونام واقعا. کیر پسرم توی کسمه. این یعنی بهترین حالی که میشه در دنیا داشت و تجربش کرد.

من دستام دو بر کونش بود.

من: چه داغه توی کست مامان. چه خوبه. چقدر داخلش نرمه!!!
مامان: کس مامانی رو دوس داری؟ میخوای تا صبح توی کسم باشه این کیر خوشگلت؟
من: آره آره میخوام.

مامان روی کیرم که بود دولا شد و کمرش رو خم کرد و لبش رو گذاشت توی لبم و شروع کرد به آروم بالا پایین کردن. بعد لبش رو جدا کرد و توی چشمام خیره شد و با صدایی که واسه بالا پایین کردنش میکرد و حشری شده بود به شدت گفت شاهینم اون چیز سرد توی دستت برف بود؟
من: آره دوس داشتی؟
مامان: خیلی. یه جور خاصی برای اولین بار آبم رو آورد. مرسی قشنگ مامان.

مامان خودش رو خم‌تر کرد و ممیش رو گذاشت توی دهنم. انقدر سفت بودن سینه‌هاش که با دولا شدنش آویزون نشده بود سینش مثل جوراب و تخت به بدنش چسبیده بودن اون دوتا ممی گرد و خوشمزه. با دو دستم دورش حلقه کردم و به خودم چسبوندمش.‌مامان رو محکم توی بغلم گرفتم و ممیش رو مک میزدم. مامانم تندتر روی کیرم بالا پایین میکرد و جیغ زد. یهو بی حرکت شد. من سفت بغلش کردم. انقدر توی کسش پر آب و گرم و خیس بود نفهمیدم آبش اومده باز. اما از این جیغ و بی حرکتیش فهمیدم موفق به ارضای مجدد مامان جون شدم. در پوست خودم نمیگنجیدم که سه بار ارضاش کردم. مامان آروم از روی کیرم پاشد و کنارم دراز کشید به پهلو.

من: خانوم خانوما آبش اومد؟
مامان: وای جوووون. اینجوری که باهام حرف میزنی هم باز کسم خیس میکنه. همیشه بهم بگو خانومی.
من: بس که مامان حشری و سکسی دارم.
مامان: چون یه دونه پسرم حشری کن معرکه‌ای هست.

دوتامون زدیم زیر خنده.

مامان: وای شاهین عجب کمر سفتی داری. روی بابات رفتی انگار. عاشق کمر سفتم. اون لیاقت عشق رو نداشت. اما تو. اما تو....
من: من چی؟
مامان: تو تک ستاره زندگی مامانتی. ای لحظه ساز عاشقی ، عاشق با تو بودنم.

بهم چسبیدیم و کلی لبای همو خوردیم و منم همش با انگشت با کون مامان ور میرفتم. مامان خودش میدونست کون میخوام. اما اول میخواستم توی کسش بریزم آبم رو.
مامان: کون مامانی رو میخوای آره؟ من تاحالا کون ندادم. اما اگه قول بدی آروم بکنی توش امشب کونم رو به پسر گلم میدم.
من: مرسی مامان خوشگلم. اما اول کس خوشگلت.

خودم پاش رو دادم بالا و گذاشتمش روی پای خودم و کردم توی کسش. خیره شدم به چشمای خوشگلش و شروع کردم به تلمبه زدن. محکمم تلمبه میزدم. خیلی زود با یکی دوبار جلو عقب کردن آبم با فشار ریخت توی کس گرم مامان. توی بغل مامان می‌لرزیدم از این ارضای شدید و محکم بغلش کرده بودم.

مامان: جون جون. چیزی نیست. توی بغل مامانی داد بزن. داری کس مامانی رو پر منی میکنی. جون جون چیزی نیست پسرم. پسرم راحت شد.

آبم که اومد بیحال توی بغل مامان افتادم. کیرم همینجور توی کسش بود. مامان نوازشم میکرد و بوسم میکرد و قربون صدقم میرفت.

من: مامانی؟
مامان: جون مامانی؟
من: مرسی که به آرزوم رسوندیم تا توی کس گرمت آبم رو بپاشم.
مامان: خوب بود؟ دوس داشتی عزیزم؟
من: مثل رویا بود.
مامان: اما واقعی بود.

مامان لبم رو یه بوس زد و از بغلم پاشد رفت.
من: عه کجا عزیزم؟
مامان: الآن میام پیشت.

چند لحظه بعد با یه وازلین اومد و باز اومد توی بغلم.

مامان: برگشت انرژی پسرم؟
من: مثل اولش پر انرژی شدم واسه کردن این کون خوشگلت که منو کشت تا بهش دسترسی پیدا کنم.
مامان: پس پاشو کون مامانی بگا بده.

من زودی پاشدم.

مامان: شوخی کردما. لطفا فقط آروم. میدونم کونم رو خیلی دوست داری. ولی سعی کن آروم بکنی عزیز مامان تا مامانی دردش نیاد.
من: چشم مامان خوشگلم. قول میدم حسشم نکنی.
مامان: نه میخوام حسش کنم. فقط ولی آروم.

مامان قمبل کرد برام و من اول با سر رفتم لای کونش و حسابی لیس زدم سوراخش رو. بعد با انگشت وسط حسابی با وازلین چربش کردم و توی کونش کردم و همه جاش رو چرب کردم. حسابی انگشتم رو توی کونش چرخ میدادم. بعد انگشت اشاره رو پر وازلین کردم و دو انگشتی کردم توی کونش و حسابی چرخ میدادم تا جا باز کنه‌. کیر خودمم چرب چربش کردم و حالا دیگه نوبت کیرم بود که جای انگشت بره توی کون تنگ مامان. دو بر کونش رو گرفتم و آروم کلاهک کیرم رو کردم تو و یکم نگه داشتم و زودی در آوردم‌. دوباره کردم تو و تا یکم از گردن کیرمم کردم تو و دوباره درآوردم.

مامان: آخه تو انقدر تجربه رو از کجا یاد گرفتی؟
من: از فیلمای سوپر.
مامان: آفرین به این دقتت.

اینبار تا دسته اما آروم آروم کردم تو و نگه داشتم.

من: خوبه خانومی؟ درد نداری راحتی؟
مامان: وای مرسی. اصلا نفهمیدمش.
من: تلمبه رو توی بهترین کون دنیا شروع کنم خانومی من؟
مامان: شاهین بگا بده کون مامان رو. واقعا بگام بده‌ها.

اما من آروم شروع کردم به تلمبه زدن. اوه اوه چه تنگ بود. چقدر هم گرم بود. دیواره کونش بدجوری از همه طرف به کیرم فشار میاورد. داشت طاقتم رو میگرفت و در کمال تعجب زود ارضام میکرد. یکم روی مامان خم شدم و کمرش رو بوسه میزدم. اما حواسم بود وزنم رو روش نندازم تا زانوش یه موقع درد نگیره‌‌. از زیرش ممیش رو گرفتم و می‌مالیدم. خودشم بیکار نبود دستش. داشت خودش چوچولش رو می‌مالید.

مامان: شاهینم یکم زانوم خسته شد. یه حالت دیگه بریم؟ بعد آبتم باید بدی بخورما. خودت قولم دادی اونوقتی.
من: چشم خانونی.

زودی ازش کشیدم بیرون. به پهلو خوابوندمش و دست راستمم از زیر پهلوش رد کردم تا ممیش رو بشه بگیرم. با دست دیگمم چوچول خوشگلش رو شروع کردم به مالیدن و کیرم رو کردم توی کونش که حالا فیت کیرم شده بود. یکم تندتر تلمبه میزدم. دیگه راحت‌تر کیرم توی کونش تکون میخورد واسه وازلینا. حالا خودش ممیش رو می‌مالید. داشتم ارضا میشد از تنگی و داغی کون خوشگل مامان. زودی ازش کشیدم بیرون و نشستم روی سینش اما سعی کردم وزنم روش نباشه و خودم کیر چربم رو توی دست گرفتم و با دوتا جلو عقب کردن آبم ریخت توی دهن مامانی. همش رو انگار عسل خورد. یکم که گذشت مامان خودش کیر نیمه شق چربم رو گرفت و با دستش مالیدش تا هم دوباره زودی توی دستای گرم مامان شق کرد و هم چربیش از بین رفت تا حدودی. بعد به پهلو خوابید توی بغلم و پاش رو یکم برد بالا و کیرم رو کرد توی کسش و بعد پاش رو گذاشت روی پاش. چه تنگ شد و کسش و آتیشم بود داخلش.

من: میشه تا صبح....
مامان: صد البته میشه. تا صبح این کیر خوشگل باید توی کسم بخوابه. توی کس مامانش.
من: قربون مامانش برم.

همو بوسیدیم.

من: سردت نیست مامانی؟
مامان: دارم آتیش میگیرم از این عشق.(بدن جفتمون عین کوره آتیش بود) این برف برام تا ابد گرم‌ترین برفه.
من: آره گرماش بیشتر سرماش بود.

مامان پتو رو گرفت کشید روی جفتمون. تا صبح یه لحظه هم نخوابیدیم و همو می‌بوسیدیم و می‌مالیدیم. من یه بار دیگه هم از گرمای کس مامان تا صبح توی کسش ارضا شدم. البته فکر نکنم آبی دیگه برام مونده بود. مامانم یه بار دیگه ارضا شد. دم دمای صبح بود دیگه بیهوش شدیم توی بغل هم. تا ساعت 9 خواب بودیم. دیگه پاشدیم داشتیم نمازخونه رو راست و ریس میکردیم که ساعت 10 همه روستایی‌ها که کاراشون زود شده بود اومدن روستا. همه تا فهمیدن چی شده زودی اومدن کمک. مشتی خیلی شرمنده بود به حرف ما گوش نکرد از همون اول. دو سه نفر بنا بودن و تا غروب یه جور تف مالی و تخماتیک که تا تابستون بکشه و بعد تعمیر اساسی کننش درست کردیم با گل و چوب و ایزوگام. چه روز تخمی بود. کمردرد داشتم بس که آبم اومده بود و خسته واسه اینکه درست نخوابیدم و تا غروب داشتم خرحمالی میکردم. شبش باز همو دستمالی کردیم. اما کوتاه چون جفتمون خسته بودیم. ولی دست از حال دادن بهم برنداشتیم. مامان بهم گفت که قصد داره به پدرش زنگ بزنه و جریان رو بگه. حتما کمک میکنه توی این وضعیت. چون آخرین باری که پولش داده بود بریزه جلوی بابا گفته بودش دیگه برو ما رو فراموش کن. منم گفتمش هر جور خودت درست میدنی فکر کن. مامان اصلا راضی به مدرسه شبانه رفتن من نبود. به مشتی و بزرگای روستا هم مشورت کرد و همه گفتن زنگ بزن. دیگه با کمک مشتی زنگ زد و پدر بزرگمم خیلی ناراحت شد و خلاصه قرار شد بریم رشت خونه پدربزرگم که خیلی بزرگم بود با پدربزرگ و مادربزرگم زندگی کنیم. یه خونه خیلی بزرگ دو طبقه که طبقه دوم دست ما بود. یکی از روستایی‌ها که وانت داشت پشتش رو برامون چادر زد و بخاری برقی با برق ماشین گذاشت تا توی راه سردمون نشه. نمیدونست سرما دیگه واسه ما بی اثره. روستایی‌های مهربان کلی چیز میزمون هم دادن به عنوان وسیله زندگی. بیچاره مشتی دلش میخواست نریم و کمک به حالش باشیم. اما ما واسه این نوع زندگی ساخته نشده بودیم. این مدت خیلی سخت گذشت. هر چند در مقابل زندگی که بابا ساخته بود بهشت بود. سختی دیگه اینجا هم این نماز خوندنش بود که بعد اونشب برای ما زهر مار شده بود. یه چیز بی معنی که حال به هم زن بود. نماز و مراسمای مذهبی توی نمازخونه. اینا برای همون مشتی و هم نسلاش بودن. من هرگز اون روستا و مردم خوبش و مشتی و لطفی که به ما داشت و اون برف گرم اونشب که نماد و سمبل عشق بین من و مامان شد رو فراموش نمیکنم. هر چند که روستایی‌ها هر وقت شهر میومدن سرمون میزدن و دیدارها تازه میشد. البته مشتی دیگه سنش زیاد بود و سختش بود بیاد و دوسال بعدش هم از دنیا رفت. روحش شاد.
من و مامان یک زندگی عاشقانه رو شروع کردیم. هر روز این عشق شعلش بیشتر میشد. عاشقتم مامان تا ابد.

(پایان)
پیشاپیش سال نو رو به همگی تبریک میگم و امیدوارم سال خوبی رو در پیش رو داشته باشید.
منتظر نظراتتون هستم و خوشحال میشم بگید کدوم داستان رو تاحالا دوست داشتید بیشتر
سکس ماورایی با مامان
تجاوزی تلخ با سرانجام شیرین
مانکن
گالاکتوره
عادت‌های خوب
قصه شاهین و آنا
برف گرم

منتظر اولین قسمت از داستان سریالی "هنرمندان" در یکی از روزهای تعطیلات باشید
     
  
مرد

 
soheil22020:
شماره صفحاتش رو بگو بقیه هم بخونن

قسمت جستجوی سایت زدم ولی کار نکرد نمیدونم تو این تاپیک هست یا نه از قبل
داستان رو میزارم اینجا تا بقیه هم بخونن.
خودم خامش رو نداشتم از جای دیگه کپیش میکنم ولی نمیدونم اگه جاییش عوض شده باشه
زیاده واسه همین ادیتش نمیکنم اگه غلط املایی داره شرمنده
این داستان قدیمیه و میشه گفت بیشتر از 10 سال پیش اینو نوشته بودم

مامان شورانگیز

سلام من امیر هستم و 22 سالمه و تک فرزندم. می خواستم براتون داستان که نمیشه گفت خاطره سکسمو با مامانم که اسمش شورانگیزه و 44 سالشه تعریف کنم. این خاطره واسه تقریبا یک ماه پیش هست. من تو حموم بودم یهو نگاهم به پشمای کیرم افتاد دیدم خیلی زیاد شده. اما می ترسیدم بزنمشون چون هربار که می اومدم بزنم یه جاشو می بریدم. خلاصه تصمیم گرفتم بزنمش و دل رو زدم به دریا به قول معروف. تو حموم یه بسته ژیلت توی کمد کوچیک پلاستیکی که زدیم به دیوار بود. برش داشتم شروع کردم زدن. این سری جاییش رو نبریدم. خیلی سکسی شده بود. چون پشمام رو دیر دیر می زدم وقتی کیرم رو بدون پشم می دیدم خیلی تحریک می شدم.

خلاصه بعدش که از حموم در اومدم لباسام رو پوشیدم یه احساس خوبی داشتم. شب بود رفتم گرفتم خوابیدم. صبح که از خواب پاشدم احساس کردم کیر و خایم می خاره. فهمیدم که بله به خاطر پشمامه. گفتم طبیعیه. مامانم صدام کرد گفت امیر پسرم بیا صبحونه تو بخور. راستی یادم رفت بگم. بابام تو شرکت نفت عسلویه کار می کنه. وقتی که از طریق یکی از دوستاش استخدام شد تصمیم گرفتیم ما هم به اونجا اثاث کشی کنیم. اثاث کشی کردیم ولی بعد از چند ماه دیدیم خیلی گرمه. مادرم هم به گرمای زیاد حساسیت داره واسه همین برگشتیم تهران. بابام موند اونجا و هر یکی دو ماه یک بار مرخصی می گیره و میاد و یک هفته می مونه و بعد میره. از داستان خارج نشیم. مامانم گفت بیا صبحونه حاضره. پاشدم رفتم نشستم پای میز. داشتم صبحونه می خوردم که احساس کردم نه، خیلی غیر طبیعی خارش داره. یهو بی اختیار پاشدم دویدم سمت اتاقم. شورتم رو کشیدم پایین نگاه کنم ببینم چرا می سوزه. شورتمو که کشیدم پایین دیدم همه جاش سرخ شده و جوشای ریز زده.

داشتم فوت می کردم که یهو مامانم اومد تو دیدم زل زده به کیرم که تو دستمه. گفت ببخشید در نزدم یه جور دویدی نگران شدم اما می تونم بپرسم چیکار داری می کنی؟ زود کبرمو کردم تو شورت و شلوارمو درست کردم. گفتم چیزی نشده. مامانم گفت امیر، عزیزم بگو شاید بتونم کمکت کنم. گفتم مامان آخه مردونست. گفت می دونم مردونست اونو که فهمیدم. میگم واسه چی درآورده بودی شلوارتو. گفتم حساسیت زده. گفت چرا؟ گفتم آخه دیروز اصلاح کردم. گفت به موبر حساسیت داره؟ گفتم نه ژیلت. گفت از همین ژیلت ها که تو حمومه؟ گفتم آره تازه خریده بودم. گفت خوب عزیز من ژیلت رو میزاری تو حموم نم می گیره کند میشه. گفتم نه تیز بود اما نمی دونم چرا اینجوری شد. گفت دفعه های پیش هم اینجوری می شد؟ گفتم نه هر سری می بریدم این سری که نبریدم اینجوری شد. گفت امیر یه چیزی بهت میگم فکر بد نکنی من مادرتم. گفتم چی؟ گفت میزاری ببینم چه جوریه حساسیتت؟ نگرانت شدم. گفتم مامان نمی تونم که. گفت من مامانتم. نمیگم که شلوارتو دربیاری. فقط یه کم شورتت رو تا اونجا بده پایین که جوش زده. فکر می کرد قسمت بالاشه فقط. گفتم آخه... گفت آخه نداره بجنب صبحونه نخوردیم هنوز. من که دیدم مامانم می خواد ببینه یه کم تحریک شدم. دست خودم نبود بدنم یه کم می لرزید احساس سرما می کردم. شورتم رو تا روی کیرم دادم پایین. گفتم از این بیشتر نمی تونم نشون بدم. گفت وا مگه فقط اینجا نیست؟ گفتم نه همه جاشه. نگاه کرد. موهای بدنم سیخ شده بود. دیدم یواش یواش دارم راست می کنم. مامانم گفت امیر چیکار کردی ژیلت رو محکم کشیدی روش؟ نمی دونی اینجاها حساسه؟ گفتم آخه می خواستم یه دفعه ای اصلاح کنم. گفت یعنی چی؟ گفتم یعنی خیلی دقیق تمیز کنم. گفت ببینم اونجا رو به چه روزی انداختی؟ از یه طرف تحریک شده بودم از طرف دیگه خجالت می کشیدم راست هم کرده بودم. می دونستم اگه در بیارم ضایع هست. آخه کیرم برزگ و کلفته حالا هم که راست کرده بودم. مامانم گفت خجالت نکش عزیزم من مامانتم. اینو هی می گفت. گفتم باشه اما... مامانم گفت حدس می زنم چرا نمی خوای اما عیبی نداره من مامانتم. درش آوردم. یهو چشای مامانم 4 تا شد. هر کاری کرد تابلو نکنه نتونست. یهو گفت اوه حق داشتی قایمش کنی. سرخ شدم. گفت اوه اوه چیکارش کردی؟ یهو کیرمو گرفت داد بالا که ببینه پوست خایم هم جوش زده یا نه. یهو گفتم مامان چیکار می کنی؟ ناخودآگاه بود وگرنه نمی گفتم. گفت دارم نگاه می کنم ببینم چیکار کردی. احساس کردم مامانم رنگش تغییر کرده. صورت خوشگلش سرخ شده بود. قشنگ میشد احساس کرد که تحریک شده. مامانم خیلی سفیده پوستش. یادمه بابام چند بار که می خواست لوسش کنه می گفت بهش سفید برفی من. بعد مامانم یه سرفه الکی می کرد بعد با ابرو به طرف من اشاره می کرد که یعنی جلوی امیر زشته. منم می خندیدم. مامانم می گفت به چی می خندی می گفتم هیچی. خلاصه مامانم حسابی تحریک شده بود. هم کیر من خیلی بزرگ و تحریک کننده بود مخصوصا که سرخم شده بود هم مامانم تازه داشت دوری کیر بابام رو احساس می کرد. گفتم مامان سردم شد. زود کیرمو انداختم تو شورتم. مامانم گفت طبیعیه. گفتم یعنی چی؟ احساس کردم یه چیزه دیگه می خواست بگه. اما خودشو نگه داشت و گفت طبیعیه سردت بشه چون اول صبحه. مامانم از اتاق بیرون رفت گفت امیر بیا بقیه صبحونتو بخور. گفتم چشم مامان الان میام. گفتم مامان شورتمو نمی دونی کجاست؟ گفت می خوای بری حموم مگه. گفتم نه این تنگه. اذیت می کنه می خوام عوضش کنم. گفت درش بیار شلوار بپوش فقط. تا درش آوردم دوباره مامانم اومد تو اتاق منم بدون شلوار. خواستم شلوارمو بپوشم گفت نه اونو نپوش بزار اون یکی شلوارتو بدم. یه شلوار تنگ داشتم خیلی نرم بود. داد گفت بیا اینو بپوش. منم دستمو گرفتم جلوی کیرم که دیده نشه. دیدم شلوار تنگه رو داد. گفتم مامان اینکه تنگ تره اذیت می کنه. گفت نه تنگیش مهم نیست به جاش این نرمه. گفت بپوش اگه راحت نبود این یکی رو بدم. گفتم میری بپوشم؟ گفت لوس نشو بپوش شلوارتو بعد خندید. پوشیدمش. دیدم انقدر تنگه که شکل کیرم رو هم نشون میده. اما خیلی نرم بود تا حالا بدون شورت نپوشیده بودم. پشمام هم قبلا نمیذاشت نرمیش رو احساس کنم. حلاصه گفتم خوبه. مامان گفت کسی خواست بیاد اینجوری نباشی. گفتم چه جوری. گفت نگاه کن. فهمیدم شق بودن کیرمو میگه. اما با لبخند می گفت منم تحریک شده بودم. می خواستم راحت تر بشیم. گفتم چیه مگه چشه؟ گفت ای بابا نگاه کن ببین خودت. گفتم بده؟ گفت الان نه اما کسی بیاد میگه این ادب نداره. گفتم پس الان عوض کنم دیگه اگه بی ادبیه. گفت اه لوس نشو دیگه بیا صبحونتو بخور. رفتم نشستم پای میز صبحونه رو خوردم. مامانم گفت بابات چند وقت میشه نیست؟ گفتم دوشنبه هفته پیش بود. تا اونجا که یادم میاد به مامانم گفتم امروزم پنجشنبه هست. گفت دلم واسش خیلی تنگ شده. تا حالا جلو من اونجوری نگفته بود و علاقش به بابام رو سعی می کرد جلو من ابراز نکنه. بابام هم می خواست چیزی بگه می گفت جلوی امیر زشته. گفتم اوه چه عاشقانه گفتی. گفت خوب پررو نشو بعد خندید. گفت راستی امیر سری بعد خواستی بزنی جاییتو منو صدا کن من بزنم برات تا دیگه به اون روز نندازیش بدبختو. گفتم بدبخت کیه به شوخی. گفت زهرمار همین مونده فقط اسمشم بگم با خنده. گفتم آره مامانمی دیگه بعد باهم خندیدیم.

یهو یه حسی بهم دست داد. داغ شده بودم. دیدم مامانم هم رنگش سرخ شده بازم. یه نفس عمیق کشید. گفتم چیزی شد مامان. گفت نه عزیزم کاش بابات اینجا بود. بعد یهو گفت راستی یادم رفت بگم از این قضایا بابات چیزی نفهمه. گفتم کدوم قضایا؟ گفت همین که اونجاتو دیدم یا این که قراره از این به بعد من برات بزنم. گفتم مامانمی دیگه دوباره خندیدیم. بعد مامانم داشت میز صبحونه رو جمع می کرد. منم کمکش کردم. بعد یه چندتا پیش دستی بود با 2 تا پیاله که توش مربا بود. خواست بشوره منم رفتم کنارش واستادم بهش کمک کردن. مامانم هی نگاش به شلوارم بود. گفتم مامان عجب شلواری دادیا بهم خیلی ضایعست. مامانم گفت خوبه که چقدرم میاد بهت. گفتم جدی؟ گفت نه بعد خندیدیم. بعد من رفتم نشستم پای ماهواره داشت یه فیلم نشون می داد. هرجا می رفتم مامانم دنبالم می اومد. احساس کردم رفتارش خیلی عوض شده باهام. مامانم اومد نشست کنارم. گفت چه فیلمیه. اسمشو نمی دونستم. گفتم نمی دونم وسطاشه فکر کنم. گفت پس بزن جای دیگه ببینیم چیزی نداره منم حوصلم سر رفته. گفتم پاشو بریم خونه خاله اینا یکم بشینیم. گفتم آره فکر خوبیه. گفت لباس چی بپوشم؟ گفتم آخه مامان من مگه عروسی می خوای بری؟ گفت نه آدم باید سعی کنه همیشه خوش لباس باشه. البته اینو همیشه می گفت همیشه هم خوش لباسه مامانم. خلاصه گفت کدومو بپوشم بالاخره؟ گفتم نمی دونم که ماشالا اونقدر لباس داری یادم نمیاد. گفت پس راهی نیست بیا یکی یکی عوض کنم بگو کدوم خوبه. گفتم آخه مامان سلیقه من و تو که یکی نیست. گفت امروز می خوام به انتخاب تو بپوشم. گفتم باشه. اتاق مامان و بابام یه تخت وسطشه. یه کمد لباس هم از در که میای تو سمت راسته. گفت بشین رو تخت. گفتم می خوای عوض کنی برم بیرون. گفت نه لباس زیرامو در نمیارم که. خندم گرفت. مامانم گفت چرا می خندی مگه جوک گفتم؟ گفتم نه همین جوری. گفت مثل اینکه خیلی خوشت اومدا با خنده. گفتم اون که آره. من یه کم کیرم راست شده بود. آخه تحریک می شدم وقتی مامانم شوخی می کرد. گفت آره معلومه از شلوارت بعد خندید منم با اینکه خجالت کشیدم خندیدم. مامان ساعتو نگاه کرد گفت آماده شم بریم. گفتم باشه. یهو مامانم از زیر تیشرتش گرفت درش آورد. تیشرتش سبز فسفری بود. دیدم زیرش کرست صورتی کشی پوشیده. سایز کرست مامانم 80 هستش. یهو نتونستم خودمو کنترل کنم. از دهنم پرید گفتم اوه. مامانم گفت چی شد؟ گفتم هیچی. بعد فکر کردم مامان می خواد تیشرت یا پیرهن تنش کنه بعد شلوارشو در بیاره. دیدم یهو دستشو انداخت زیپ شلوارش. شلوارش استرچ مشکی بود. درش که آورد دیدم یه شورت صورتی کشی که فکر کنم با کرستش ست بود پاش بود. یهو احساس کردم داغ شدم بازم. مامانم هم فهمید. گفت نفست بند نیاد یهو من مامانتما یادت باشه. خورد تو ذوقم. گفتم من که گفتم بیرون وایسم. گفت شوخی کردم عزیزم چه زودم برمی خوره بهش. بعد خندید. گفت بولوز بپوشم یا تیشرت؟ گفتم بولوز بپوش. بولوز 3 تا داشت یکیش تنگ تر بود. گفتم این آبیه قشنگ تره اونو بپوش. تنش کرد. بعد گفت شلوار کدوم؟ گفتم این مشکی کرپه خوبه. اومد بپوشه دقت کردم به شورتش دیدم کسش خطش معلومه یکم. کیرم یهو راست شد. مامانم گفت اوه چی شد بازم. گفتم هیچی سرمو انداختم پایین. مامان گفت بگو. گفتم مامان هروقت اینجوری میشه هی میگی خجالت می کشم خوب. گفت آخ قربون پسر خجالتیم برم چشم نمیگم دیگه عزیزم. گفتم مامان یه چیزی بگم ناراحت میشی؟ گفت نه بگو. دلمو زدم به دریا گفتم مامان اینجوری که این شلواره تنمه و تو اینقدر باهام راحتی من نمیتونم جلو خودمو بگیرم تحریک میشم. اینا رو که می گفتم سرم پایین بود. مامانم گفت امیر می خوام یه چیزی رو بدونی. من این کارارو می کنم. این چیزارو میگم که تو خودتو باهام راحت حس کنی. هر حرفی داشتی بهم بزنی. چون بابات که کمتر خونه میاد. هروقت میاییم به بودنش عادت کنیم وقتش میرسه و باید بره. گفت من و تو می مونیم. منم می خوام جور بابات رو بکشم که تو کمبودشو حس نکنی. می خوام هم منو مادر خودت بدونی و هم دوست خودت. می خوام هروقت که ناراحت بودی با من درد دل کنی. چیزی خواستی از من بخوای. اصلا هم خجالت نکشی. تو هیچ زمینه ای. حتی اگه سوالی داشتی از خودم بپرسی. فرق نمی کنه سوالش تو چه زمینه ای باشه. تا اونجا که میتونم کمکت میکنم تا لازم نباشه از کس دیگه بپرسی. بعد بغلم کرد یه بوس کوچیک از پیشونیم کرد. گفت قول بده باهام راحت باشی. گفتم شاید یه کم طول بکشه اما سعی خودمو می کنم. گفت آفرین پسر گلم حالا نوبت توئه آماده بشی. گفتم مامان یه چیزی. گفت چیه بگو عزیزم. گفتم خودت خواستیا شاید زیاده روی کنم ناراحت نشیا. گفت تو چه زمینه ای. گفتم سوالام یا میزان راحت بودنم. مامانم گفت نه عزیزم منم اونقدر باهات راحتم که اگه ناراحت شم بهت میگم. تو هم باید اونقدر راحت باشی که از حرفام دلخور نشی. گفتم قبوله. رفتم اتاقم. داد زدم مامان منم میخوام به انتخاب تو لباس بپوشم. اومد تو اتاقم. گفت ماشالا پیشرفت سریعی داشتیا بعد خندید. گفتم چطور؟ گفت آخه خیلی زود باهام خیلی راحت شدی. گفتم ناراحت شدی مامان؟ گفت نه عزیزم حالا هی بگو ناراحت شدی. بعد خندید گفت اول از همه شورت. گفتم هفتی بپوشم یا پاچه دار یا اسپورت؟ گفت اسپورت اگه اذیتت نمی کنه. یه شورت آدیداس داشتم. برش داشتم. همین که اومدم شلوارمو در بیارم بازم خجالت کشیدم. مکث کردم. مامان گفت ای بابا فکر کردم درست شدی. گفتم خوب گفتم طول می کشه که. گفت بیا اینجا بینم. دستشو انداخت به شلوارم درش آورد. کیرم راست شده بود. گفت ای بابا اینم که همیشه آماده باشه. من قرمز کرده بودم. مامانم گفت شورتتو بده من بپوشونم. گفتم نه خودم می پوشم. گفت من می خوام بپوشونم مثل بچه ها. دادم پام کرد. کیرم شق شده بود نمی ذاشت. کیرمو گرفت انداخت تو شورت با زور. بعد گفت این کار رو هم کردم که خجالتت بریزه. نوبت رسید به شلوار یه شلوار کتان داشتم مامانم برداشت گفت اینو بپوش با تیشرت نارنجیت. پوشیدم شلوار رو. رکابیم رو که در آوردم مامانم گفت امیر هیکلت خوشگل شده ها دختر کشه. من بدنسازی کار می کنم واسه همین بدنم به قول مربیمون سکسی بود. خندیدم گفتم به شما که نمی رسیم. خندید مامانم. تیشرت رو پوشیدم رفتیم خونه خاله.

یه یک ساعتی نشستیم. با دختر خالم گرم گرفته بودم داشتیم درباره درساش صحبت میکرد. خالم و مامانم هم داشتن صحبت می کردن. خالم گفت راستی شورانگیز خورشت بامیه طرز پختش چه جوریه؟ مامانم گفت والا من بلد نیستم ولی تو تلویزیون یه بار نشون داد یادداشت کردم یه بار اومدید میدم بهت. خالم گفت باشه. حالا چایی می خورین یا قهوه؟ مامان گفت نه دیگه باید بریم یکی از دوستای امیر قراره بیاد باید برم غذا بپزم. من شوکه شدم ولی به روی خودم نیاوردم. آخه مامانم اصلا اهل چاخان نبود و الان یهوه. گفت هروقتم که می بینیم تو نیستی و بابات داره بد جور نگاه می کنه براش لختشون می کنم اونم می خوره. دروغ به اون بزرگی رو گفت. نمیدونستم چرا خالی بست. خلاصه پاشدیم و خداحافظی کردیم. تو خیابون به مامانم گفتم مامان واسه چی الکی گفتی من که دوستم نمخواد بیاد؟ گفت آخه حوصلم بدجور سر رفت خونشون دلگیره. آخه برعکس ما که همیشه خونمون همه لامپا روشنه خونه خالم اینا نورگیرش که افتضاحه هیچ دیوارا رو هم سبز زدن چراغ ها هم اکثرا یکی دوتاشو روشن می کنن. گفتم آهان پس به خاطر اون بود. فاصله خونه ما تا خالم اینا یه خیابونه. همینطور که حرف میزدیم رسیدیم. بعد مامانم کلید رو در آورد و در رو باز کرد رفتیم تو. مامان همین که رسید مانتو مشکیش رو که تنگ بود انداخت کنار و نشست رو مبل. گفت امیر لباساتو عوض کن بیا کارت دارم. گفتم چشم مامان. داشتم عوض می کردم مامان داد زد کفت امیر همون لباس قبلیا رو بپوشا. منم داد زدم از تو اتاقم گفتم مامان توهم مثل اینکه خوشت اومده از اینا ها. گفت آره تو هم راحتی توش. گفت عوض کردی بیا. عوض کردم اومدم نشستم رو مبل مامانم رفت از اتاقشون یه آلبوم آورد. گفت این آلبوم قدیمی عکسای بچگی های خودتم توش هست. بعد نشستم کنارش دستمو گرفت گذاشت رو پام شروع کرد ورق زدن آلبوم. اولین صفحه عکس های مامانم و بابام بود. مامان گفت این عکسا واسه قبل ازدواجه. دیدم مامانم اینجا مامانم زیاد فرق نکرده قیافش. گفتم ماشالا به مامان خودم از اون موقع همین مونده. گفت جدی؟ گفتم آره. گفتم بابامو نگاه چقدر فرق کرده. راستش من از عکسو اینا زیاد خوشم نمیاد واسه همین عکسا رو قبلا ندیده بودم آلبومای دیگه رو که مقایسه کنم. یکی دوبار دیده بودم ولی نرفته بودم تو نخش. خلاصه نشستیم نگاه کردن. رسید به یه جا که یه عکس بود که من یک سالم بود توش. مامانم داشت بهم شیر می داد تو عکس. مامانم صورت من رو برگردونده بود سمت دوربین. بابام عکس گرفته بود. تو عکس پستون سمت چپ مامانم بیرون بود چون عکس از نزدیک بود کامل معلوم بود پستونش. دیدم مامانم پستونش خیلی خوش فرمه و هاله دور پستونش بزرگه اما درست مثل دایره اومده و رنگش قهوهای نه زیاد پررنگ و نه زیاد کم رنگ. یه لحظه گفتم مامان این عکس رو کی ظاهر کرده؟ گفت وا این چه سوالیه خوب معلومه عکاسی. گفتم کدوم عکاسی؟ گفت تو این محل نبود که نمی شناسی. گفتم این چه عکسیه دادین عکاس ظاهر کنه آخه؟ گفت چشه مگه؟ گفتم چیزیش نیست فقط یکی از سینه هات بیرونه. مامانم گفت آخ فدای پسرم چه غیرتی. گفتم حالا بعدش عکاسه تو خیابون هم دیدتت حتما. گفت من خودم رفتم عکسا رو تحویل گرفتم. نمی دونستم به عکاسه حسودیم شده یا غیرتی شدم. یه لحظه ساکت موندم. مامان گفت حالا بیا نگاه کن عکسا رو بقیشو. یه لحظه آلبوم رو گرفتم. ناخودآگاه زل زده بودم به عکس پستون مامانم و نمی تونستم چشم بردارم ازش. مامانم گفت کجایی امیر؟ مثل اینکه خوشت اومده ها به عکس خودت زل زدی یا به سینه من؟ گفتم هر دو. گفت خیلی هیزی بعد خندید. خلاصه عکس هارو دیدم و آلبوم رو دادم مامانم برد گذاشت سر جاش. بعد اومد گفت ناهار چی بزارم؟ گفتم چیزی نزار میرم غذا می گیرم از بیرون می خوریم. گفتم چی می خوری بگیرم؟ گفت چلوکباب برگ بگیر با ماست موسیر. رفتم گرفتم اومدم. دیدم مامان لباساشو عوض کرده یه لباس سکسی پوشیده. یه تاپ معمولی با یه شلوارک تا زانوش اما کرستش رو کنده بود واسه همین نوک پستوناش از تاپ زده بود بیرون و سکسیش کرده بود. تا منو دید گفت امیر لباسام چطوره؟ گفتم عالیه خیلی بهت میان. نشستیم ناهار رو خوردیم و جمع کردیم. بعد مامان چای گذاشت و اومد بازم نشست کنارم. گفت امیر من برم حموم یه دوش بگیرم بیام. گفتم باشه منم نشستم پای ماهواره. یکم که کانالا رو زیر و رو کردم یهو دیدم مامانم داره صدام میزنه. رفتم مامانم از تو حموم گفت لیف رو بدم کمرمو لیف می کشی؟ گفتم بده. یهو در رو باز کرد دیدم مامان کون لخت پشتشو کرده به من. لیفو از پشت داد گفت بکش. حواسم هی به کون مامانم بود. کونش خیلی قلمبه بود و شهوتیم کرده بود. لیفو که می کشیدم هی مامانم بیشتر می رفت جلو. دیدم دارم میرم وسط حموم. مامانم گفت بسه بعد خم شد لگن کوچیک رو از کف حموم برداره. لای کون سفیدش سوراخ کون قهوه ای رنگش که تقریبا هم رنگ نوک پستونش بود زد بیرون. لگنو که پر آب بود برداشت مثلا بدون اینکه برگرده بریزه رو کمرش. که یهو آبشو به سمت پشتش انداخت من خیس خالی شدم. گفتم مامان منو شستی که. یهو برگشت گفت آخ ببخشید عزیزم. پستونای لخت و سفیدشو که دیدم برق از سه فازم پرید. زل زده بودم به پستوناش. مامان گفت تمام خیس شدی که لباسات رو در بیار تو هم یه دوش بگیر. گفتم وا دوتایی؟ گفت مگه قرار نبود راحت باشی بجنب آب داره میره. نفسم بند اومده بود مکث کردم که یهو مامانم گفت همین جا در بیار اینا که خیسن. رکابیمو درآوردم. شلوارم هم مامانم گرفت کشید پایین. کیرم داشت می ترکید. گفت اوه اینو نگاه کن خیس شده. دلهره داشتم. احساس می کردم یه کاری رو که نباید انجام بدم دارم انجام میدم. گفتم مامان یه حس بدی دارم. گفت طبیعی میشه عزیزم. منو تا حالا لخت ندیده بودی واسه همینه. گفت تا حالا زن لخت دیده بودی اصلا؟ گفتم آره تو فیلم و عکس بود ولی. گفت خوبه پس به موقع به فکر افتادم. گفتم یعنی چی؟ گفت اصلا دلم نمی خواد پسرم مثل این بچه خیابونی ها بیفته دنبال این دختر و اون دختر که اصلا نمی شناستش و بعد دختره گولش بزنه و ببره خدای نکرده آلودش کنه. گفتم مامان خودت چی هیچ مردی رو جز بابام لخت دیدی؟ گفت آره. با تعجب گفتم آره؟ گفت نه اونجور که تو فکر می کنی. منم تو فیلم دیدم. قبلنا با بابات می نشستیم می دیدیم. حرف که می زدیم هی حواسم به پستونای خوشگل مامانم بود که وقتی خیس بود برق می زد. مامان گفت چیه هی به ممه هام نگاه می کنی؟ گفتم مامان اسمشو میگی یه جوری میشم. گفت معلومه. به کیرم اشاره کرد. گفت خیس میشه خارشش کمتر میشه نه؟ گفتم آره الان بهتره. گفت خوبه. گفتم مامان سردم شد برم زیر دوش؟ گفت تنهایی؟ گفتم آره دیگه نوبت نوبتی. گفت نه باهم بریم میخوام مثل بچگیات من بشورمت. تو هم اگه خواستی می تونی منو بشوری بعد یه چشمک زد. اینو که گفت نفسم بند اومد. رفتیم زیر دوش وایسادیم. دوتاییمون زیر دوش جا نمی شدیم. فشار آب اونقدری نبود که هردومون رو خیس کنه. مامانم اومد جلو خودشو چسبوند بهم. زیر کیر لختم درست چسبید به شکم خیس مامان. مامان گفت اوووه چه داغه نافمو سوزوندی. گفتم مامان دلشوره دارم. گفت پسرم نگران نباش با من راحت باش. مثل بچگیات می خوام بشورمت. گفتم سعی می کنم. گفت اول موهاتو می شورم. شامپو رو ریخت تو دستش. گفت سرتو بیار پایین تر ماشالا قد کشیدی نمیرسه دستم. من سرمو خم کردم یه کم مامان هم اومد نزدیک تر. پستونای لخت و خیس مامان می خورد به قفسه سینم. سعی کردم خودمو بیشتر بمالم بهش. شامپو رو مالید به سرم کفش می ریخت رو پستونای مامان از بینشون رد می شد و می ریخت رو کیر من. خواستم به مامانم نشون بدم که منم دوست دارم این کاراشو. گفتم وای مامان چه نرمن. گفت چی؟ گفتم ممه هات. سرمو آورد پایین همونجوری یه ماچ از صورتم که هنوز کفی بود کرد. گفت فدای پسر گلم بشم دوسشون داری؟ گفتم مگه میشه ممه های به این خوشگلی رو دوست نداشت. گفت آره بابات هم دوسشون داره. شبا سرشو میزاره رو اینا خوابش می بره. گفت هروقتم که می بینیم تو نیستی و بابات داره بد جور نگاه می کنه براش لختشون می کنم اونم می خوره.

اینا رو که می گفت من کیرم مثل سنگ شده بود. احساس کردم یواش یواش یه کم آب داره می زنه بیرون از سر کیرم. مامان گفت شکممو سوراخ نکنی شیطون؟ گفتم نه تو داری خفش می کنی نمی تونه تکون بخوره. مامانم گفت امیر یه سوال. گفتم جونم مامان گلم بپرس. گفت دوست داری به اینجات بگم دودول یا کیر؟ گفتم وای مامان نگو یه جوری شدم. گفت کدومش بیشتر یه جوریت میکنه وقتی میگم؟ گفتم آخه مامان هرچی بگی من یه جوری میشم هر کدوم رو که دلت می خواد بگو. گفت پس میگم دودول چون دوست ندارم حالت جنده بازی به خودش بگیره. گفتم یعنی چه جوری؟ گفت خوب وقتی میگم کیر احساس می کنم خیلی جلو رفتم. نمی دونم منظورمو می فهمی یا نه. گفتم آره آره می فهمم چی میگی. گفت تو هم به اینا نگو پستون باشه؟ گفتم نه من کلمه ممه رو بیشتر دوست دارم. گفت خوبه. موهامو که کامل شست گفت تو هم می خوای موهای منو بشوری؟ گفتم آره می خوام. شامپو رو گرفتم بزنم. گفت نه من از این شامپو نمی زنم موهامو چرب می کنه. گفتم کدومه. از گوشه حموم شامپو رو داد. گفت بریز موهامو بشور. گفتم چشم. شامپو رو گرفتم ریختم کف دستم مالیدم به موهاش. کف شامپوی مامانم بیشتر بود و مامان هم خودشو یه کم عقب کشیده بود. آب کفی از پستونای مامان می ریخت پایین و وقتی موهای مامانو می شستم پستوناش می لرزیدن. بعد که موهاشو کامل شستم گفت حالا نوبت توئه. لیفو بده به من. لیف و صابون رو دادم بهش. لیف رو کفی کرد و از سینم شروع کرد به لیف کشیدن. کشید لیفو به سینه هام بعد گفت بزار کفشو بشورم بعد برم پایین. لیف رو از دستش در آورد. منو برد زیر دوش آب می ریخت رو سینم بعد با دستش کفا رو می شست. دستشو طوری می کشید که بدنم مثل شستن ظرف صدا می داد. بعد گفت خوب بیا اینجا می خوام دودولتو بشورم برات. لیفو گرفت تو دستش از نافم اومد سمت کیرم. از سر کیرم شروع کرد. گفت امییر دودولت بزرگه ها بیچاره زنت. گفتم دوسش داری؟ گفت آره که دارم. مخصوصا این رگ کلفت زیرشو. کم مونده بود یهو آبم بیاد. گفتم وای مامان بالا پایینش نکن الان جونم از سر دودولم در میاد. گفت باشه. بعد خایه هامو گرفت یواش یواش برام لیف کشید. بعد گفت برگرد می خوام کونتو بشورم. بعد نگام کرد خندید. گفت چهار دست و پا بشین کف حموم. گفتم چهار دست و پا چرا؟ گفت تو بشین. بعد که نشستم مامانم اومد پشتم. گفت وای سوراخشو ببین بعد خندید. گفتم مامان داری معاینه می کنی؟ بعد باهم خندیدیم. مامانم قشنگ با لیف همه جای کونم رو هم شست. بعد گفت از جلو دستت لگن رو بده. لگن رو دادم گرفت زیر دوش ریخت روم بعد لیفو از دستش در آورد. دستشو می کشید وسط کونم و سوراخم. بعد از پشت خایه هامو گرفت کشید سمت عقب آب ریخت روش. گفت پاشو. پا شدم. کیر و خایمو هی آب می ریخت هی می مالید محکم. گفتم مامان نکنیش. گفت باید از تمیزی صدا بده. بعد اونقدر مالید تا قرمز شد. گفت اوه دودولت لبو شد اما تمیز شد. گفت قرمز میشه چقدر خوشگل میشه. گفتم یکم دیگه می مالیدی خونی میشد. گفت نه عزیزم مواظبم. گفت حالا که همه جای تو تمیز شد باید منو بشوری. مثل بچه ها بشور منو. گفتم چشم. لیفو گرفتم دستم. گفتم از کجا شروع کنم. گفت از ممه هام بعد چشمک زد. گفت یه جوری بشور که ممه هام از تمیزی صدا بده. گفتم تو چه گیری دادی به صدا بعد خندیدیم. گفت شروع کن دیگه. از زیر گردنش شروع کردم لیفو می کشیدم به پستوناش. مامانم گفت لاشونم بشور. لیفو می کشیدم لای پستوناش. زل زده بود به صورتم. گفتم زیرشم بشورم؟ گفت آره. با یه دست یکی یکی پستونای لخت و خیس مامان رو می گرفتم با دست دیگم لیف می کشیدم. نوک پشتوناشو یه کم بیشتر کشیدم. گفت شیطون می خوای تحریکم کنی؟ بسه کندیشون. گفتم می خوام تمیز شن خوب بعد خندیدم. مامانم گفت خوبه داری شیطونی می کنی دوست دارم اینجوری باشی. گفتم دیگه دلهره ندارم تحریک شدم. گفت معلومه. تا نافش کشیدم. گفت خوبه حالا بشورشون ببینم صدا میدن؟ لگن رو برداشتم. آب رو ریختم رو پستوناش. لیف رو در آوردم. شروع کردم پستوناشو دستمالی کردن. هی آب می ریختم و می شستم. نوکشونو نیشگون می گرفتم مامانم میزد رو دستم می خندید. حسابی مالیدم. داغ شده بودم. مامانم چشاشو بست. گفت تمومش کن دارم دیوونه میشم. گفتم هنوز صدا نداده ها. بعد شستمشون دستمو کشیدم رو پشتش محکم مامانم گفت صدا داد بسه. یکم جدی شده بود که به خاطر تحریک شدنش بود. بعد که دید یه جوری نگاه می کنم خندید گفت چرا اینجوری نگاه می کنی؟ گفتم هیچی. گفت نمی خوای کسمو بشوری؟ گفتم وای عاشق این کلمه ام. گفت اه؟ پس باید کس و کونمو بشوری بعد چشمک زد خندید. گفتم من نوکرتم هستم مامانی. گفت پس بجنب فقط یواش بکش حساسه. گفتم باشه چهار دست و پا بشین کف حموم. گفت ای ای ای تقلید می کنی؟ گفتم خوب اینجوری دوست دارم بشورمت. گفت حالا که دوست داری باشه. نشست. گفتم مامان کونتو بده عقب لاش باز شه. گفت هوی موزه نیستا بعد خندید. گفتم باز کن می خوام تمیز بشورم. کونشو که داد عقب سوراخ کونش کامل معلوم بود. کسش هم صورتی پر رنگه. کسش از پشت بیرون زده بود. از خط کونش تا زیر شکمش دستمو می بردم می کشیدم لیف رو. مامان گفت چه باحال می کشی. گفتم آره حواسم هست. گفتم خوب لگنو بده. لگنو گرفتم. آب پر کردم ریختم از رو سوراخ کونش. بعد شروع کردم شستن. دستمو می کشیدم رو سوراخ کونش و لای کسش. مامانم داشت حال می کرد. گفت امیر یه کاری بگم می کنی؟ گفتم جونم بگو. گفت انگشتتو بکن تو سوراخ کونم. گفتم وای مامان قربونت برم من عاشق این کارم. انگشت اشارمو فشار دادم با این که خیس بود سوراخ کونش تو نرفت. گفتم شامپو بریزم مامان؟ گفت نه می سوزونه تفیش کن بره تو. گفتم چشم. انگشتم رو تفی کردم فشار دادم یهو رفت تو مامان یه آخ یواش گفت. بعد گفت قشنگ انگشتم کن. یه کم که انگشتش کردم گفت بسه. آب ریختم رو کس و کونش. بعد بلند شد. گفت امیر دوست داری یه کم شیطونی کنیم؟ گفتم چه جوری؟ کیرمو گرفت تو دستش گفت اینجوری. گفت من آب تو رو میارم تو هم آب منو اینجوری هم تو ارضا میشی هم من که دیگه تحمل دوری باباتو ندارم. گفتم باشه. گفتم من دستشویی دارم بزار برم بیام بعد. گفت فقط جیشه؟ گفتم آره. گفت امیر یه کاری بگم می کنی؟ گفتم بگو. رفت دراز کشید کف حموم گفت بشاش رو بدن من. چشام رفت روی کلم. خیلی برام عجیب بود مامان من که همیشه تو همه چی وسواس داره حالا می گفت بشاش روم. گفتم مامان حالت خوبه؟ بشاشم روت تمام نجس میشی که؟ گفت دوست دارم بشاشی روم نگران نباش تو حمومیم می شورم خودمو تمیز. گفتم باشه چون تو می خوای. خوابید کف حموم رو کمر. گفت رو ممه هام و کسم بریز. گفتم مامان این کار لذت هم داره؟ گفت واسه من آره واسه تو نمی دونم. گفتم من تو یه سایت همچین چیزی دیده بودم اما فکر می کردم نمایشیه فقط. گفت زودباش اینقدر غر نزن شاشو بعد خندیدیم. مامانم پاهاشو با دست گرفت بالا. سوراخ کونش و کسش معلوم بود. گفت همه جام جیش کن. گفتم باشه. کیرمو گرفتم دستم. میشاشیدم روش. سوراخشو چون انگشت کرده بودم باز شده بود یه کم. شاشم ریخت تو سوراخش. گفت اخ جون چه داغه. چون یه کم کیرم کفی شده بود موقع شستن، احساس سوزش می کردم نوک کیرم. واسه همین سعی می کردم بشاشم که کفی که رفته تو رو بشوره. شاشم که تموم شد مامانم پاشد گفت مرسی عزیزم خوب بود. بعد رفت زیر دوش. بدنشو یه کم شست. گفت تو می خوای آبت زود تر بیاد یا اول آب منو میاری؟ گفتم تو فکر کنم به دودولم دست بزنی آبم بیاد اول تورو آبتو بیارم. گفت اما من دوست دارم کسمو با آب دودولت بمالم. گفتم باهم. مامان گفت کجامو دوست داری؟ گفتم ممه هاتو. گفت می خوای بکنیشون؟ گفتم با اجازه بزرگترا بعععله بعد زدیم زیر خنده. گفت بیا بزار لاشون دودول لامصبتو. کیرمو بردم گذاشتم لای پستوناش. گفت خشک هم دودول تو درد می گیره هم ممه های من. شامپو رو بده. گفتم شامپوی تو کفش بیشتره. گفت خوب بریز. ریختم از لای پستونش. کیرمو گرفت دستش کف مالی کرد. بعد گفت بیا ممه های منم تو کفی کن. پستوناشو که کفی می کردم از دستم سر می خوردن. اومدم بالا پایین کنم دیدم نمیشه قشنگ بالا پایین کرد. مامانم گفت دراز بکش کف حموم من بیام لای پاهات دودولتو بزار وسط ممه هام. خوابیدم. کیرم مثل تیرآهن شده بود. با پستوناش کیرمو گرفت هی بالا پایین می شد. گفتم مامان میخوام بشینی روش. پاشد کیرم که هنوز سفت بود. نشست روش کیرم خم شد مامانم که نشست کیرم می خورد به کسش. گفتم اینجوری نه مامان. گفت چه جوری؟ گفتم سوراختو کفی کن بشین رو دودولم بره تو. گفت تو نه. گفتم مامان جون من. گفت فقط یه بار میشینم بره تو بعد پا میشم باشه؟ گفتم باشه. خم شد جلوم قمبل کرد کونشو حسابی شامپو مالید. گفت دودولتو بالا نگه دار سرشو. کیرمو گرفتم. سوراخشو تنظیم کرد. همین که یکم وزنشو انداخت کیرم لیز خورد تا ته رفت تو سوراخ کونش. یه آخ کوچیک گفت. بعد گفت امیر خیلی بدی دردم گرفت. گفتم لذت نبردی؟ گفت دروغ نگم چرا. زود پاشد. کیرم که داشت از سوراخش در می اومد خیلی جالب بود صحنش. گفت چقدر کمرت سفته تو پسر آبت کی میاد پس؟ گفتم کم مونده فکر کنم. گفت چهار دست و پا میشینم کف حموم. پاهامو محکم می بندم. تو دودولتو بزار لای پام که هم تو آبت بیاد هم دودولت مالیده بشه به کس من منم ارضا بشم. نشست. گفت آبت خواست بیاد در بیار بگو بهم زود سوراخ کونمو وا می کنم آبتو بریزی تو کونم بعد انگشتتو می کنی تو سوراخ کونم و از آبت می مالی به کسم وقتیم دودولت شل شد می خوام بزاریش رو کسم باشه؟ گفتم اوه کی میره این همه راهو باشه. کیرمو گذاشتم لای پای مامانم گفت بیار بالاتر بخوره به کسم. آوردم بالاتر. لیز بود کیرم. هی میمالیدم به کس مامانم اونم یه سه چهار بار که عقب جلو کردم مامانم یواش یواش دیدم داره آخ و اوخش شوروع میشه. اما سعی می کرد تن صداش پایین باشه. احساس کردم آبم می خواد بیاد. گفتم مامان مامان آبم می خواد بیاد. مامانم زود خوابید کف حموم. با انگشتاش سوراخ کونش رو باز کرد من کیرمو نزدیک کردم و آبمو با فشار ریختم تو سوراخ کونش. گفت حالا نوبت منه. به کمر خوابید. با دستاش پاهاشو گرفت بالا. گفت با یه دست کسمو بمال با دست دیگه کونمو انگشت بکن. انگشتمو می کردم از آب کیرم که می زد بیرون می مالیدم به کسش. بعد گفت حالا دودولت که شل شد بزار لای چاک کسم یواش یواش حرکتش بده. کیرم یه کم شل شده بود. گرفتم دستم. مامانم لای کسشو باز کرد. کیرمو گذاشتم لاش می کشیدم. کسش قرمز شده بود. دید کیرم دوباره باد کرده. گفت رگ زیرشو بمال. یکم که آروم مالیدم. مامانم محکم با دستش پستوناشو گرفت شروع کرد فشار دادن. ارگاسم شد. کیرم که رو کسش بود یه کم خیس شد. دیدم آب مامانم مثل واسه من غلیظ نیست. اولین بار بود که ارگاسم شدن یه زنو می دیدم. پستوناشو اونقدر محکم فشار داد که جای انگشتاش رو پستوناش مونده بود. بعد مامانم پاشد گفت مرسی عزیزم خیلی خوب بود تاحالا اینقدر با لذت ارضا نشده بودم. گفتم من باید ازت تشکر کنم برای اینکه هم اولین سکسم بود و هم اینقدر بهم حال داد. گفتم مرسی که اینقدر به فکر من و نیازهامی. بعد مامان رو بغل کردم و یه ماچ از لپش برداشتم. گفت حالا بریم زود خودمونو بشوریم. گفت هنوز تموم نشده ها باید همدیگه رو خشک کنیم. گفتم باشه. گفت زود بیا زیر دوش دیگه حموم داره خستم می کنه خیلی تو حموم موندیم. زود رفت زیر دوش اول مامانم کامل خودشو شست. دستشو می کشید لای کونش و لای پاهاش می گفت امیر آبت چقدر غلیظه. به گرما حساسیت داشت واسه همین هم با آب ولرم داشت دوش می گرفت. کارش که تموم شد گفت تو هم زود دوشت رو بگیر بریم بیرون. من رفتم زیر دوش آب گرمو یه کم بیشتر باز کردم. حموم رو بخار گرفت. مامانم وایساده بود داشت منو نگاه می کرد. گفت امیر می خوام از این به بعد قول بدی بهم که دنبال زن دیگه ای نری هر وقت از این کارا دلت خواست به من بگو. گفتم یعنی ازدواج نکنم؟ گفت نه منظورم این نیست تا وقتی که ازدواج کنی منظورمه. گفتم یعنی بعدش نمی تونم ازت بخوام؟ گفت چرا ولی نه جلوی زنت. گفتم حالا کو تا زن بگیرم. گفت گفتم که بدونی. کارم که تموم شد آب رو می خواستم ببندم. مامانم گفت بزار من یه بار برم زیر دوش خیس بشم بعد در بیایم یه کم سردم شد. رفت زیر آب گفت وای اینو چرا اینقدر داغش کردی. گفتم سردت نیست مگه برو زیر آب گرم. همین که رفت زیر آب دیدم بدن سفید و بی موی مامانم یه کم سرخ شد. زود از زیر آب اومد کنار و شیر رو بست. گفت نگاه کن به چه روزی افتادم. زود بریم بیرون. نگاه کردم دیدم پستونای سفید مامانم قرمز شدن. گفتم مامان ممه هات قرمز شدنی هم خوشگله ها. گفت زهر مار مسخره بعد خندید. دراومدیم بیرون. مامانم گفت خوب حالا باید خشکم کنی. حولشو داد دستم گفت خشکم کن. از موهاش شروع کردم خشک کردن. رسیدم به پشتوناش. مامانم گفت زیاد دستمالی نکنی ممه هامو بازم تحریک میشم. کرمم گرفت. پستوناشو می گرفتم دستم حوله رو آروم می کشیدم رو پوست و نوک پستوناش. اونقدر آروم می کشیدم که تحریک بشه. خشک کردم بالا تنش رو. رسیدم به پایین تنش حوله رو انداختم لای پاش یواش کسش رو با پاهاش رو خشک کردم. مامانم تحریک شده بود. برگشت خم شد به لای کونش اشاره می کرد می گفت اینجا رو خشک نکردیا. گفتم وای بازم شیطونیت گل کرد.خندیدیم بعد حوله رو یواش کشیدم لای کونش و سوراخ کونش بعد مامانم گفت حالا من تو رو خشک می کنم. گفت بیا بخواب رو زمین. خوابیدم. حوله رو انداخت رو بدنم شروع کرد خشک کردن. بعد کیرمو گرفت گفت حالا دودولتو خشک کنم. گفتم حوله رو محکم نکشی بازم جوش بزنه. گفت نه حواسم هست. یواش یواش خشک کرد بعد خایه هامو گرفت خشک کرد. فوت می کرد. سردم می شد. گفت حالا بریم همین جوری بخوابیم. من که خسته شدم تورو نمیدونم. رفتیم رو تخت مامانم و بابام دراز کشیدیم. مامانم گفت دودولتو بزار لای پام بخوابیم. تا کیرم به رونای سفید مامانم خورد بلند شد دوباره. دراز کشیدیم. مامانم گفت امیر از این به بعد حتی اگه خواستی جق بزنی هم بهم بگو. هم تو لذت می بری هم من. یا خودم برات جق می زنم یا اینکه یه جامو برات لخت می کنم نگاه می کنی جق می زنی. گفتم مامان نمیشه همیشه لخت بگردیم تو خونه؟ جز اون موقع ها که بابا میاد یا مهمون داریم. مامانم گفت نه اونجوری عادی میشه لذتش هم می پره. گفتم آره راست میگی. گفت ولی تو خونه برات لباس های سکسی می پوشم. سعی می کنم لباس های باز بپوشم تو هم هروقت خواستی می تونی تو خونه بدون شورت بگردی ولی نه همیشه. حموم هم هر چند وقت یه بار با هم بریم همیشه نه. اما هروقت خواستی بهم بگو. گفتم مامان من کست رو هم دوست دارم چیکار کنم. گفت همش یهو نمیشه که یواش یواش اونم میدم بهت. بعد چشمک زد خندید بعد گفت حالا بخواب یه کم خسته ای. این حرفا رو که می زدیم من تحریک بودم. مامانم گفت لای پامو تمام خیس کردی پسره هیز. بعد ماچم کرد گفت بخواب. خوابیدیم. چشمامو باز کردم دیدم مامانم نیست. رفتم دیدم داره شام میپزه تو آشپزخونه. یه تاپ زرد رنگ با یه دامن مشکی کوتاه تا بالای زانوهاش پوشیده بود. تا منو دید گفت سلام پسرم خوب خوابیدی؟ گفتم سلام آره کی پا شدی؟ گفت یه یک ساعتی میشه. گفت اوه دودولشو نگاه کن چه کوچولو شده اونقدر آبش ریخته لای پای من. گفت برو لباس بپوش اینجوری می بینمت بازم هوس می کنما. گفتم چی بپوشم لباسامو که تو حموم انداختی یه گوشه. گفت یه چیزی بپوش حالا تو که زیاد لباس داری. گفت شورت نپوش. گفتم چشم. یه شلوار شمعی داشتم با یه زیرپوش آبی. پوشیدم اونا رو اومدم آشپزخونه به مامانم کمک کردم میز رو چیدیم. شام رو که خوردیم مامانم گفت من که خوابم نمیاد تو چی؟ گفتم نه زیاد خوابیدم. گفت یه سر بریم سر کوچه بشینیم هوامون عوض بشه. سر کوچه یه بوستان کوچیکه. رفتیم یه کم رو نیمکت نشستیم و مامانم شروع کرد از دوران بچگی من خاطره تعریف کردن. منم نشسته بودم با دقت گوش می دادم. گرم صحبت بودیم که یهو به ساعت نگاه کردم گفتم مامان ساعت 1:30 صبحه. گفت دروغ نگو. نشونش دادم ساعتو. گفت اگه یکم دیگه بشینیم هرکس رد بشه فکر بد میکنه پاشو بریم خونه. رفتیم خونه یکم نشستیم ساعت دوروبر 2 بود مامان گفت بریم بخوابیم؟ گفتم بریم. مامانم گفت از این به بعد وقتی بابات نیست تو کنارم میخوابی. من تیشرتم رو در آوردم. مامانم هم پاشد لخت شد دیدم شورت و سوتین تنش نکرده اصلا. یه لباس خواب توری بنفش که از زیرش کس و پستوناش معلوم بود تنش کرد بعد گفت چطوره دوست داری؟ گفتم آره. بعد اومد ملافه رو کشیدیم رومون هم دیگه رو بغل کردیم و خوابیدیم.

از اون روز هر روز داریم باهم راحت تر میشیم. یه چند باری هم مامانم بهم کوس داد اما هر سری گفت دودولتو بکن تو سوراخ کونم خالی کن. الانم که این داستان رو دارم مینویسم مامانم خونه نیست خالم میخواست بره پیش دکتر زنان مامان شورانگیزم هم باهاش رفته. شاید اگه بفهمه خاطرم رو واسه کسی گفتم یا اینجا نوشتم واستون ناراحت بشه از دستم. نمیخوام بهش بگم. چون یکی اینکه نمیخوام بدونه که من هنوزم به سایت های سکسی سر میزنم. یکی هم اینکه اعتمادش رو نسبت به من ممکنه از دست بده. بابام هم زنگ زده بود و گفت که هفته بعد میخواد بیاد. نمیدونم وقتی بابام خونست میتونم خودمو کنترل کنم یا نه. دوری از اون بدن سفید مامانم واسم سخته. اینم از خاطراتم با مامان. امیدوارم که خوشتون اومده باشه
If You Want to Dream' Take a Nap
If You Want to Success' Wake Up
     
  ویرایش شده توسط: pichpichak   

Streetwalker
 
خوشحالم که تلاشهامون نتیجه داد و پاداش اعتماد به نویسندگان جوانمان را گرفتیم.
همیشه بابت اعتماد به نویسندگانی که داستان ها رو ناتمام رها میکردند مورد انتقاد بودیم ولی داستان این تایپک به همه اثبات کرد که اعتماد به نویسندگان جوان لازمه تا سره از ناسره تفکیک بشه و راه اونکه استعداد و پشتکار و مسئولیت داره و باید موفق بشه از اونکه استعداد داره ولی پشتکار و مسئولیت نداره و باید درجا بزنه جدا بشه.
خوشبختانه این تایپک بهترین یا یکی از بهترین ها در سوژه محارم شده که باعث خوشحالی منه.
و الان نویسندگانی داریم که باعث افتخار من و انجمن هستند.
هر کدام از نویسندگان محترم که تصمیم به نوشتن داستان جدیدی داره و میل داره تایپک جدیدی داشته باشه به من اطلاع بده تا براش تایپک جدیدی ایجاد کنم.
همینطور داستان های قبلی اگر نویسنده محترمی تمایل به جداسازی و تفکیک داستانش در تایپک جدیدی رو داره میتونه به من اطلاع بده تا داستانش در تایپک جدیدی قرار بگیره.
از لحاظ فنی این کار سخت و زمانگیره ولی به احترام نویسندگانمون اینکار رو انجام خواهم داد.
💔تلخم،حقیقت داره این تنها شدن بی عشق
تلخم،دلت میگیره،دنبالم نیا بی عشق
تلخم،حقیقت داره این تنها شدن بی عشق
تلخم،همینه تا همیشه حال من بی عشق...
❤️‍🩹
     
  
مرد

 
مامان نازنین و پسرک دردسر ساز (فصل اول قسمت اول)

توضیحات: "اسم من میلاده من 34 سالمه ولی این داستان از زبان میلاد 22 ساله روایت می شه تا زمانبندی داستان بهم نخوره و برای خواننده ملموس تر و نوستالژیک باشه"

سلام اسم من میلاده و 22 سالمه. من و مادرم سال هاست که باهم تنها زندگی میکنیم چون پدرم فوت کرده. مامانم الان 45 سالشه، قد بلندی داره و فوق العاده خوشگله، اسمش هم نازنینه و نازی صداش می کنن. مادرم تو سن 18 سالگی با بابام ازدواج کرده بود. با اینکه خیلی سعی کرده بودن برای بچه دار شدن ولی وقتی مادرم من رو حامله شد 22 ساله بود و همسن الان من. بعد از اینکه من به دنیا اومدم مادرم به یه سندروم تخمدان مبتلا شد و دکترا ناچار شدن تخمدانش رو خارج کنن (این رو من خیلی سال بعد متوجه شدم و حالا به قضیش می رسیم در ادامه).
6 سالم بود که بابام تو راه برگشت از اداره تصادف کرد و فوت کرد. من موندم و مامان. از اون به بعد مامان هم برام مادر بود و هم دوست و هم پدر. هم کارای خونه رو انجام می داد و هم به من می رسید. خیلی خاستگار داشت ولی به همشون جواب منفی می داد. خونه ما دو طبقه بود و طبقه پایین مادرم شریکی با خالم یک آرایشگاه داشتند. و حالا شروع ماجرا...
من حدود 10 سالم بود که با بدن زن ها آشنا شدم قبلش هم بهم یاد داده بودن که خودم باید حموم کنم و کارام رو خودم انجام بدم. به همین خاطر هیچ ذهنیتی از زن لخت نداشتم و به قول معروف چشم و گوش بسته بودم. دورانی هم که مامان من رو حموم میکرد بخاطر ندارم چون تا جایی که یادمه قبل از دوران مدرسه و حتی پنج شیش سالگم خودم می رفتم حموم.
البته مامان من رو خیلی لوس میکرد و بغل میکرد و سرم رو به سینه های 85 یا شاید بیشترش فشار می داد ولی من تصوری از لختشون نداشتم. یه روز توی کوچه با بچه ها بازی میکردیم که یکی از بچه ها که همبازی بچگیم بود و اسمش مهرداد بود یه آدامس پلی بوی خریده بود از بقالی سر کوچه. ما اول فکر کردیم از این آدامس های تتو داره که عکسش رو خیس میکردی و میذاشتی رو دست. گفتم بازش کن ببینیم عکسش چیه. تا بازش کرد یهو خشک شدیم. دیدم عکس یه زن لخته که ژست گرفته. گفتم اینو از کجا خریدی چقدر باحاله و با دقت هردومون زوم شده بودیم روی عکس. من خیلی هیجانزده بودم و برام خیلی جالب بود و حس میکردم دنیای جدیدی رو کشف کردم. یکی از همسایه ها که از ما سه چهار سال بزرگ تر بود اومد بالا سرمون و گفت دارید عکس سوپر می بینید خاک تو سر جقیتون. اهمیت ندادیم. گفت حالا من پاسورشو دارم این که کامل لخت نیست شما اینجوری میخ شدید روش بذار برم بیارم. رفت از خونشون یه جعبه آورد که توش یه بسته سیگار نصفه و یه فندک بود. روی پاسوره عکس یه زن لخت بود که دوتا مرد از دو طرف پاهاش رو گرفته بودن و باز کرده بودن و کوس و کون زنه مشخص بود. ما خیلی هیجان زده شده بودیم. بطوری که من وقتی دیدم یکی از همسایه ها از سر کوچه اومد داخل من انقدر دستپاچه و هول شدم که پا شدم دویدم سمت خونه.
بعد از اون بصورت غریزی وقتی حموم بودم با کیرم ور می رفتم و خودم رو ارضا میکردم. آب زیادی نداشتم ولی خیلی لذت داشت. از اون موقع خیلی رو بدن جنس مخالف کنجکاو شدم تا جایی که بین فامیل و آشناها تو مهمونی ها زن ها علناً جلو خودم میگفتن نازی خانوم این پسرت چقدر هیزه.
چند بار هم مامانم منو کشیده بود کنار و بهم تذکر داده بود که میلاد پسرم وقتی به خانوما نگاه میکنی نباید زل بزنی بهشون کار زشتیه. من هم نمیخواستم مامانم دربارم فکر بد کنه و میگفتم چشم اما نیم ساعت بعدش یادم می رفت. همیشه هم راست می کردم و بعد از یه مدت از اینکه متوجه راست شدن دودولم میشدن لذت زیادی میبردم. بعضی مواقع تو خونه وقتی مامانم داشت کاری میکرد یا نشسته بود زل میزدم به سینه هاش و لخت تصورشون میکردم. خلاصه از لحاظ جنسی خیلی بهم ریخته بودم و به بلوغ زودرس رسیده بودم. هی با همبازی بچگیم میرفتیم مغازه سر کوچه و کل پولمون رو آدامس میگرفتیم. اولین بار که رفتیم مغازه دار گفت چی میخواین گفتیم از این آدامس خرگوشی ها. مغازه دار چپ چپ نگاه کرد گفت نداریم. مهرداد گفت علی آقا من از اینجا خریدم پسرت داد اون سری بهم. علی آقا گفت پسرم غلط کرد برید به بازیتون برسید. مهرداد گفت بابام پلیسه میرم میگم بهش پس. علی آقا عصبانی شد گفت کره خر بابات پلیس نیست بابات مرغ فروشه گمشو بیرون. ماهم ترسیدیم اومدیم در بیایم علی آقا گفت وایسید ببنیم دارم یا نه. ما خوشحال شدیم. علی گفت شما بچه اید به خاطر خودتون میگم وگرنه تربیت شماها به من ربطی نداره فقط به کسی چیزی بگید من میزنم زیرش میگم من ندارم از جای دیگه گرفتن. هر روز میرفتیم میخریدیم و خیلی کم پیش میومد عکس تکراری داشته باشه.
بعضی اوقات میرفتم پشت بوم و با عکسا جق میزدم و بعد میدادم مهرداد قایم میکرد. اون زمان پشت بوم ها بهم وصل بود ولی پشت بوم ما دورش یه دیوار کوتاه داشت. یه خونه سه طبقه کوچه بغلیمون روبروی ما بود که یه دختر بزرگتر از ما داشتن. میومد پشت بومشون درس میخوند و با کتاب راه می رفت. یه بار که عکس تو دستم بود و تو پشت بوم داشتم با کیرم ور میرفتم نگاه کردم دیدم دختره آرنجشو گذاشته رو نرده های پشت بومشون و داره منو نگاه می کنه. خیلی هیجان زده شدم. عکس رو ول کردم و به دختره نگاه میکردم و از اینکه دختره داره کیرم رو میبینه رو اوج بودم تا کارم تموم شد. از فرداش کارم شده بود همین. یه بار مامانم یهو از پشت در راه پله که شیشه داشت داد زد میلاد در رو چرا بستی بیا بازش کن. شیشه مُنَقَش بود ولی سفید بود و متوجه حرکاتم شده بود. با دستپاچگی انداختمش تو جیب گرمکنم و دویدم در رو باز کردم. اما راست بودن کیرم معلوم بود و هول شدنم بشدت تو چشم میزد. مامانم عصبانی گفت چرا در رو بستی داشتی چیکار میکردی؟ گفتم هیچی ورزش میکردم. یه نگاه چپ بهم انداخت و گفت بیا ناهار.
روز بعدش دیدم مادر دختره پشت بوم داره فرش میشوره. اونقدر احمق و افسار گسیخته بودم که شلوارمو تا زانوم کشیدم پایین و شروع کردم. کمی گذشت زنه یهو نگاهش افتاد به طرف من. من هم حرکت دستم رو سریع تر کردم و شروع کردم خود ارضایی. زنه وایساد و با تعجب منو نگاه کرد. وقتی تموم شدبا دمپاییم آبمو رو قیرای پشت بوم مالیدم و شلوارو کشیدم بالا دیدم زنه داره نگاه میکنه بازم. دویدم رفتم پایین. فرداش هم رفتم پشت بوم دیدم همون موقع زنه من رو دید و رفت. منتظر بودم دوباره برگرده و کارم رو تموم کنم که دیدم مامانم میکوبه به در و داد میزنه میلاد ذلیل مرده درو باز کن. ریدم به خودم، جمع کردم و درو باز کردم مامانم تا رسید یدونه محکم گذاشت تو گوشم و با عصیانیت گفت گمشو پایین کارت دارم.
با ترس و لرز تو پشت بوم وایساده بودم و داشتم خودمو سرزنش میکردم. مامان یکم آروم شده بود اومد گفت میلاد عزیزم نترس بیا پایین حرف برنیم نمیزنمت قول میدم.
رفتم پایین مامان گفت بیا بشین اینجا. اومد نشست کنارم چون میدونست نمیتونم باهاش چشم تو چشم بشم. گفت میلاد پسرم مهتاب خانوم اومده بود مامان همکلاسیته فامیلیشون رحیمیه.
تعجب کردم چون اوایل مدرسه بود فامیلی همکلاسیمو میدونستم ولی نمیدونستم کوچه بغلیمون میشینن. البته ما با کوچه بغلیا فوتبال بازی میکردیم اما مثل اینکه تازه اومده بودن اونجا. با خودم داشتم فکر میکردم شانس آوردم رحیمی منو ندید تو اون وضع، همه جا جار میزد آبروم میرفت. فکر میکردم حالا که مامانش دیده اهمیت نداره زیاد.
مامانم گفت فکر کردنت تموم شد؟ فهمیدی کدوم همکلاسیته؟ گفتم آره. گفت خوبه ولی اصلا مهم نیست مهم اینه که اومده میگه پسرت شلوارشو تو پشت بوم کشیده پایین داره دم و دستگاهشو به من نشون میده. تو خجالت نمیکشی پسر؟ میخوای آبروی منو ببری؟ من چیکار کنم با تو؟ تو فک و فامیل که هرکی میبینتت میگه نازی به پسرش ادب یاد نداده مثل مردای هیز زل میزنه به همه جامون. الان هم که این کارت. لال شدی جواب منو بده این چه کاریه اون هم تو این سن؟
تمام این مدت که مامان حرف میزد من از خجالت سرمو پایین انداخته بودم و چیزی نمیگفتم.
مامان گفت پسر تو هنوز دوازده سالته کدوم بی پدری به تو این چیزا رو یاد داده نکنه اون مهرداد رفیقت؟ گفتم مامان مهرداد که از من هم یه سال کوچیکتره.
مامان گفت ببین پسرم اگه این کارت و ادامه بدی مجبورم ببرمت پیش روان پزشک. تا اینو گفت خوف کردم. اون زمان تو ذهن من روان پزشک و دیوونه خونه یه معنی میدادن. گفتم نه تورو خدا مامان غلط کردم.
به خود ارضایی معتاد شده بودم و هیچی دست خودم نبود و هیچ کنترلی رو افکارم نداشتم. از اونروز به بعد تا یکم به مامان زل میزدم بهم چشم غره میرفت و من سریع یه طرف دیگه رو نگاه میکردم.
دو هفته ای گذشت و من تو این دو هفته هر روز یا تو حموم یا تو دستشویی خود ارضایی میکردم. خالم اکثر اوقات ناهار میومد خونه ما. ما یه در داشتیم که از پشت اون به عنوان اتاق تعویض لباس استفاده میکردیم. از مدرسه تازه ومده بودم، خالم تو اتاق بود و مامان آشپزخونه بود و بلند بلند داشتن حرف میزدن باهم. گرمکنم رو برداشتم رفتم درو باز کردم تا پشتش لباسمو عوض کنم. باز شیطون رفت تو جلدم و موقع شلوار عوض کردن کیرمو در آوردم و شروع کردم به خود ارضایی. یکم اومدم جلوتر دیدم خالم نگاهش اینوره، کیرمو از پشت در یکم نشونش دادم. اونقدر برام لذتبخش بود که چندتا تکون دادم آبم اومد. دیدم صدایی نیست یهو یکی با فندقی زد تو سرم. سرمو آوردم بالا دیدم خالمه با یه نگاه ترکیبی از عصبانیت و نگه داشتن خنده آروم گفت کره خر چه گهی داری میخوری؟ به مامانت بگم سرتو میبره بچه پررو. با ترس گفتم خاله تورو خدا نگیا غلط کردم. آبم یکم ریخته بود رو فرش. گفت حیوون فرشو به گند کشیدی میخوای مامانت ببینه؟ گفتم نه دیدم با دستش یه ذره آبو مالید به فرش و بعد دستشو بو کرد و یه لبخند زد و رفت دستشو بشوره. رفتنی گفت دیگه از این غلطا نکنیا. گفتم باشه خاله مرسی.
رفتم دستشویی اومدم نشستیم ناهار بخوریم خالم یه جوری نگاهم میکرد. کنجکاو شدم منم زل زدم بهش ببینم چرا اونجوریه. یهو یه نگاه شیطانی بهم کرد گفت نازی راست میگنا پسرت خیلی هیزه نگاه کن چجوری داره نگاهم میکنه. یهو ترسیدم چشممو ازش برداشتم مامانم بهم نگاه کرد گفت میلاد؟ گفتم نه مامان بخدا تو فکر بودم.
دوباره چند بار این کار رو رو خالم انجام دادم با کمال پررویی و خالم فقط نگاه میکرد و من هم با شلوارم رو پام میکردم و میرفتم دستشویی. خالم شبهایی هم که شوهرش شب کار بود میموند خونه ما.
یه بار خونه ما بود و من تقریبا چهارده سالم بود. اون شب قبلش مامانم و خالم درباره جن حرف میزدن و من خیلی خوف کرده بودم. شبش اومدم بخوابم یهو دیدم زمین لرزید پاشدم داد و بیداد که زلزله. در اومدیم کوچه دیدیم همه تو کوچه جمع شدن. ساعت دو شب بود. یه یک ساعتی با بچه ها بازی کردیم و زنها داشتن باهم حرف میزدن. بعد که دیدن خبری نیست رفتن خونه و ما هم اومدیم خونه. خالم موقع خواب گفت میلاد بیا با من بخواب. من چهارده ساله رو بغل کرد و پتو رو کشید رومون. خیلی ترسیده بود. تلفن هم نداشتیم که زنگ بزنه به شوهرش. تلفن فقط پایین داشتیم تو آرایشگاه. خوابش برد ولی مگه من خوابم میبرد. پستونای خالم از مامانم کوچیک تره ولی بزرگ حساب میشه اونم. چسبیده بود بهم منم دوباره شهوتی شده بودم دیدم خوابه یواش یواش دستمو گذاشتم رو پستونش و خودمو زدم به خواب. ولی کیرم حسابی راست شده بود و روی رونش بود. فکر میکردم اگه تکون خورد خودمو میزنم به خواب. دستمو از زیر لباسش بردم رو سوتینش دیدم خیلی تنگه نمیشه دست زد. خودمو کشیدم بالاتر دستمو گذاشتم رو کوسش از رو دامن. بی تجربگیم باعث شده بود فکر کنم متوجه نمیشه. کش دامنش شل بود دستمو سعی کردم بکنم تو شورتش که دستم خورد به یه چیز سفت. کنجکاوتر شدم و دستمو یواش بردم داخل احساس کردم خیسه. یه تکون خورد پاشو بست دیدم چشماش بازه. یهو در گوشم گفت برو گمشو دستتو بشور. ریدم به خودم رفتم دستشویی چراغو روشن کردم دیدم دستم یکم خونیه. نگو پریود بوده و نوار بهداشتیش بوده که دست زدم. یهو هول کردم دستمو شستم اومدم بیرون دیدم خاله یه پتو دیگه آورده یواش گفت دستتو شستی؟ گفتم آره گفت بخواب که آخرین خوابته. ریدم گفتم خاله اونجات خون اومده. گفت حرف نزن بخواب صبح بهت میگم. گفتم خاله تورو خدا. گفت نه اصلا راه نداره. صبحش با ترس و لرز پاشدم مامانم گفت صبحونه بخور گفتم نه میرم مدرسه کلوچه میخورم. رفتم مدرسه بعد اومدنم دیدم مامان و خاله قبل من اومدن. مامان تو آشپزخونه بود، خاله با لبخند بهم گفت نمیخوای لباس عوض کنی؟ من ساده هم فکر کردم میخواد ببینتش و اوضاع عادی شده. رفتم شلوار عوض کردنی بازم کیرمو گرفتم اومدم جلو نگاه کردم دیدم مامانم و خالم دارن نگاه میکنن. مامانم اومد جلو یکی خوابوند زیر گوشم. خالم گفت من میرم مغازه غذا حاظر شد صدام کن نازی. خاله رفت من موندم و مامان.بدجوری ترسیده بودم. اومدم دربیام برم پشت بوم قایم بشم مامان دوید درو بست گفت کجا ذلیل مرده. گفتم میخوام از این خونه برم. مامان گفت چشمم روشن کجا میخوای بری؟ مثل اینکه یه چیزی هم طلبکار شدی تو. رفتم یه پتو ورداشتم کشیدم رو سرم. مامان داد زد پتو رو بزن کنار. گفتم نمیتونم گوش میدم بگو.
گفت پسر تو خجالت و حیا حالیت نیست؟ این چه غلطی بود؟
جواب ندادم. دوباره پرسید و باز هم جواب ندادم.
گفت دیشبم که بیکار نشستی من نمیدونم دیگه چیکارت کنم.
شروع کرد به گریه کردن و گفت اگه پدر بالا سرت بود اینجوری بار نمیومدی. اون خدا بیامرز منو تنها گذاشت و رفت من هم که یه موقع ناهار خونه ام و یه بارم شب میام شام میذارم تو معلوم نیست چه غلطی میکنی. حداقل اگه بچه دار میشدم وقتی هنوز جوون بودم یه بی پدر مادری میومد منو میگرفت یه سایه بالاسر داشتم اونقدر حواسم به کارم بود تو اینجوری شدی. بقیه راست میگن من تورو تربیتت نکردم. من چقدر بدبختم آخه.
اینا رو که میشنیدم من هم زیر پتو اشکم در اومد رفتم مامانو بغل کردم گفتم مامان گوه خوردم بچه خوبی میشم تو منو خوب تربیت کردی نگران نباش.
مامان عصبانیتش یادش رفته بود بغلم کرد خیلی احساساتی شده بود. گفت پسرم میدونم توهم دلت میخواست مثل بچه های دیگه بابات زنده بود. تقصیر منه همون موقع که اون کارهارو میکردی اهمیت ندادم و فکر کردم درست شدی. تو یه بلوغ زودرس داشتی و هزار تا سؤال بی جواب. من هم روم نمیشد بپرسم بگم پسرم چه مرگته که این کارارو میکنی؟
گفتم مامان گریه نکن گریتو میبینم میخوام بمیرم. تو الانم جوونی و خوشگل ترین مامان دنیایی. بگو من چیکار کنم حالت خوب شه قول میدم پسر خوبی باشم اصلا من حاضرم برم تیمارستان. مامان یهو با تعجب نگام کرد گفت تیمارستان چرا پسر مگه دیوونه ای؟ گفتم مگه نمیگفتی باید برم تیمارستان؟
مامان یکم آروم شده بود. یهو خندید گفت تیمارستان نه روانپزشک. گفتم مگه روانیا رو نمیبرن اونجا؟ گفت نه روانپزشک مشاوره باهات حرف میزنه. کل پیکره افکارم ریخته بود بهم. گفتم هرجا بیا بریم. گفت اول بگو ببینم چته چرا این کارا رو میکنی؟ گفتم کدوم کار؟ گفت همین که میری پشت بوم لخت میشی. با خجالت گفتم لخت نمیشم که شلوارمو در میاوردم اون هم خیلی وقته اینکارو نمیکنم. خالم اومد در و باز کرد گفت نگران شدم گفتم کشتی بچتو غذاتم سوخت. مامان تازه یادش افتاد گفت وای اصلا یادم نبود. خاله رفت آشپزخونه دید غذا ته گرفته گفت من آشپزخونم شما دعواتونو بکنید.
لجم گرفت تو دلم گفتم تورو هم با خودم میکشم پایین.
مامان گفت خوب چرا اون کارارو میکردی؟ تو که درست شده بودی چرا دوباره شروع کردی؟ باهام راحت باش پسرم ایندفعه ولت نمیکنم تا راستشو نگی. از اولش برام بگو ببینم از کجا شروع شد اولش. اصلا چرا اینجوری شدی؟ چرا خود ارضایی میکنی؟
قضیه عکس رو بهش گفت اما نگفتم از مغازه علی آقا گرفته بودیم گفتم پیدا کردیم و اینکه نگفتم هرسری میخریدیم. بعد قضیه پاسور رو گفتم و اینکه کامل لخت بوده این سری. بعد قضیه راست کردن و لذت از اینکه بفهمن رو دست و پا شکسته و با خجالت گفتم. بعد قضیه پشت بوم رو گفتم. و اینکه غیر عادی شهوتی میشم و نمیتونم خودم رو کنترل کنم رو گفتم و رسیدم به قضیه خاله. گفتم من فکر کردم خودش میخواد ببینه. مامان با تعجب گفت واا چرا همچین فکری کردی؟ گفتم آخه سری اول نبود و الان بیشتر از ده پونزده بار شده. مامان شوکه شد گفت چرا خالت چیزی نگفته به من؟ گفتم سری اول تهدید کرد که میگه ولی من خواهش کردم. بعد اون عادی شد. مامان عصبانی شده بود. گفت باشه بریم ناهار بخوریم شب ببینم آشنا روانپزشک کسی از مشتریام میشناسه ببرمت. یه بوس از پیشونیم کرد و گفت ببخشید که زدمت.
رفتیم ناهار رو انداختیم آشپزخونه بخوریم. مامان با خاله سر سنگین بود. خاله گفت نازی چیزی شده؟ مامان با چشم غره گفت رفتیم پایین صحبت میکنیم.
مامان شب اومد دیدم با من مهربون تر شده و هی قربون صدقم میره. منم از اون موقع ناراحت بودم. گفتم مامان از اینکه من پسرتم خجالت میکشی؟ مامان یهو اخم کرد گفت نه دیوونه این چه حرفیه. تو پسر گل خودمی. فردا هم میریم مشکلتو حل میکنیم یکی از مشتریام یه آدرس داد یه خانوم دکتره میریم فردا صبح باهاش حرف میزنیم. گفتم آخه مدرسه دارم فردا. گفت من قبلش به مدرسه زنگ میزنم میگم.
شب خوابیدیم ولی استرس داشتم هنوزم ذهنیتم از روانپزشک شبیه تیمارستان بود. مامان گفت چرا نمیخوابی؟ گفتم بخاطر فردا.
مامان گفت بیا بغلم بخواب. رفتم بغلش. خودمو چسبوندم بهش. خوابش برد من هم خوابم برده بود یهو از خواب پریدم دیدم تو بغل مامانم و کیرم چسبیده بهش و راست راسته. ترسیدم مامان بیدار شه بفهمه پا شدم رفتم دستشویی و خودمو خالی کردم کیرم خوابید. اومدم بیرون دیدم مامانم بیدار شده گفت راحت شدی پسرم؟ حالا بیا بخواب. نفهمیدم منظورش دستشویی داشتن بود یا فهمیده بود ولی خوابیدم و صبح رفتیم پیش روانپزشک.
برعکس تصوراتم یه جای خیلی تمیز و خوب بود با یه خانوم دکتر مهربون و خوشگل. رفتیم تو منشی گفت امروز وقت ندارن خانوم دکتر. مامان گفت بهشون بگید از طرف خانوم صالحی گفتن بیایم. منشی به دکتر گفت یه خانومی اومده میگه از طرف خانوم صالحی اومدم. دکتر گفت آره منتظرشون بودم نفر بعدی بفرستشون داخل.
اونی که داخل بود در اومد و منشی گفت بفرمایین داخل. رفتیم تو مامان با دکتره سلام علیک کرد دکتره گفت غزاله دیشب بهم زنگ زد گفت. منم هنوز گیج بودم. خانوم دکتر یرای این که جو رو صمیمی کنه گفت به به چه آقا پسر خوشتیپی. پسر منم همسن توئه. غزاله هم که الان گفتم خواهر شوهر منه و مشتری مامانته. خوب پسرم بگو ببینم مشکلت چیه؟
من یکم مِن و مِن کردم بعد گفتم مامان تو میگی؟ دکتر به مامان گفت تو بگو عزیزم چی شده؟
مامان تعریف کرد واسش و کل قضیه رو گفت. خانوم دکتر گفت پسرم نگران نباش مشکل تورو خیلی ها دارن. با اینکه حواسم پرت بود ولی این حرفش سبکم کرد. مامان گفت راست میگی خانوم دکتر؟ من خیلی عذاب وجدان داشتم که بچگی پسرمو به باد دادم با بی فکری.
دکتر گفت مگه شما جلوش لباسای باز میپوشیدی؟ مامان گفت نه اصلا. از پنج شیش سالگی هم خودش حموم میرفت حتی.
یهو خانوم دکتر گفت پسرم الان تو منو هم میبینی شهوتی میشی؟ لطفا راستش رو بگو چون خیلی مهمه. من و مامان شوکه شدیم. من مامانو نگاه کردم مامان گفت بگو پسرم. با خجالت گفتم آره. گفت مامانت چی؟ مامانتو میبینی شهوتی میشی؟ یکم طول کشید که بگم نه. خودش سریع گفت جوابمو گرفتم پسرم. خوب نازنین خانوم این مشکل پسرتون یه اختلال جنسیه به اسم عورت نمایی که بیشتر جنبه روحی روانی داره تا پزشکی خوبه که قبل از هرچیز فکرشو کردین و آوردینش پیش روانپزشک. باید ذهنش رو مشغول کنه. در مورد میلاد این اختلال با بلوغ زودرسش ادغام شده ولی تو سن الانش که هورمون های بدن خیلی بیشتر ترشح میشن برانگیختگی جنسیش خیلی بالاست، من الان میتونم دارو بنویسم واسه پسرتون اما داروها هورمونیه. میتونه شهوتش رو کم کنه ولی تو آینده براش مشکل ساز میشه اگر تو این سن مصرف کنه. با افزایش سن تو اکثر مواقع مشکل برطرف میشه و الان فقط باید کنترل بشه. باز هرجور شما صلاح میدونید. مامان گفت داروی گیاهی نداره؟ دکتر گفت چرا ولی اثرش کمه همونو مینویسم. میلاد جان شما میتونی بری من با مامانت حرف دارم نگران نباش هروقت هم مشکلی داشتی با مامانت بیاید نوبت هم نمیخواد چون پسر گلی هستی. خداحافظی و تشکر کردم و در اومدم. بعد 5 دقیقه مامان اومد و برگشتیم. سر راه مامان به دوتا عطاری سر زد و اومدیم خونه. ادامه دارد...

قسمت بعدی
If You Want to Dream' Take a Nap
If You Want to Success' Wake Up
     
  ویرایش شده توسط: pichpichak   
صفحه  صفحه 110 از 149:  « پیشین  1  ...  109  110  111  ...  148  149  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Incest Sexy Story - داستان های سکسی با محارم

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA