ارسالها: 61
#1,093
Posted: 27 Feb 2022 17:45
عادتهای خوب
تک قسمتی_تخیلی_اروتیک غلیظ
دوستان ببخشید خیلی طولانی هست و این طولانی بودنش هم همش بخشای سکسیش هست. میتونید برای راحتی خودتون چند قسمتش کنید.
مثلا مثل یه فیلم 4 ساعته بهش نگاه کنید
امیدوارم دوست داشته باشید و حسابی تحریک کننده براتون باشه
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
مامان و بابام خیلی زود و در سن کمی باهم ازدواج کردند. مامانم 15 و بابام 17. پنج سال از ازدواجشون گذشت تا بچه دار شدن. بابام مشکل ناباروری داشت و بعد پنج سال دوا درمون و پیش این دکتر برن اون دکتر برن ، بالاخره داروها جواب میده و بابام میتونه مامانم رو حامله کنه. مامان خیلی بچه دوست بوده و دلش له له میزده که بچه دار بشه زودتر. واسه همین از همون اول من به شدت عزیز دو دور دونه مامانی بار اومدم و در واقع لوس مامان شدم. بابام هم هر چی با این شیوه تربیت مامانم مخالفت میکنه ، اما مامانم گوش نمیده و چون بابامم کارمند یه شرکت خصوصی بود و از 8:30 صبح تا 5 عصر سر کار بود و وقتیم میومد دیگه انقدر خسته بود که نا نداشت اسم خودشم به یاد داشته باشه ، زیاد نمیتونست روی تربیت فرزند نظر و دخالتی داشته باشه.
از طرف دیگه بابام به شدت مرد سردی بود. کلا اول ژست بود ، بعد دست و پا در آورده بود. پناه بر خدا میترسید یکم دست به سر و گوش مامانی بکشه ، از ژستش دراد. خیلیم وسواس داشت مرد گنده، و کلا بدش میومد یکی دست بزنه بهش. حتی بچه خودشم بغل نمیکرد. چه برسه به مامان جونم. بعدها مامان برام میگفت همون شب اول که خواست بکنتم ، فهمیدم مشکل وسواس داره. دلش میخواست فرار کنه و دستم نزنه. همون شب فهمیدم چه کلاه پر از گهی رو روی سرم تا آخر عمر گذاشتم. نه راه پسه نه راه پیش. (چون اون موقعها طلاق خیلی مثل الان رواج نداشت و خانوادههای سنتی اصلا خیلی چیز بدی میدونستنش).
حتی مامان برام بعدها میگفت والا مشکل نابروریم تا اون حدی که دکترا میگفتن نداشت به نظرم. از بس استرس داشت توی سکس که ای وای کثیف شدم و فلان ، نه خودش درست ارضا میشد نه مامان رو هیچوقت عمرش ارضا تونسته بود کنه. کلا مامان که برعکس فوقالعاده گرم و هات بود و سکسی ، هیچوقت به دست بابام تاحالا بیچاره ارضا نشده بود. واسه همین رابطه زناشویی بینشون خیلی سرد بود واقعا. همین باعث شد که با به دنیا اومدن من ، همه کس و همه چیز مامان شدم. مامان اینجوری میخواست کمبودهای عاطفی از شوهرش رو با بچش خالی کنه. به معنای واقعی کلمه داشت عقدهای میشد. تا قبل از اینکه بابام از سر کار بیاد ، منو تا 12 سالگی حمام میبرد و جلومم کامل لخت میشد توی حموم و چون روآوردمم نکرده بود که مثلا کارش خیلیم عادی نیست ، واسه من عادی خیلی شده بود تا اینکه من توی مدرسه به واسطه رفقا با سوپر و کس و کون آشنا شدم و دیگه توی حموم از دیدنش تحریک میشدم. چون تا تن سفید و کس خوشگلش رو میدیدم ، یاد اون سوپرا میوفتادم و خیلی کم واسه مامانی شق میکردم. دو سه بار بعد این کارام که مامانم اصلا هیچیم نمیگفت و فقط ریز ریز میخندید ، دیگه باهام حموم نیومد و میگفت پسرم مرد شدی دیگه و زشته با من بیای حموم. منم که میدونستم به خاطر گند کاریهای خودمه ، خیلی اصرار نکردم که نه باز باهم بریم. چون میخواستم فکر کنه من همون بچه حسابی مثبتشم و چیزی حالیم نیست. چون اینجوری بهتر میشد ازش استفاده جنسی ببرم. من هر چی سوپر میدیدم یا توی کوچه خیابون دختر میدیدم ، چشممو نمیگرفت. چون بدن مامان به نظر خودم بهتر و سکسیتر از همه اونا بود. البته بابام اصلا خبر نداشت که من تا اون سن با مامان حموم میرم و مامان از بچگی یادم داده بود که اگه بابات پرسید حموم بودی یا نه ، بگوش اره و خودم رفتم حموم.
من از بچگی کلا کم خواب بودم و شبا تا دیری بیدار میموندم همراه مامانم. بابام نه و شبا مثل مرغ میرفت زود میخوابید. اما منو مامان تا دیری تلویزیون نگاه میکردیم. با اینکه کم خواب بودم ، اما وقتیم میخوابیدم، مثل خرس واقعا خوابم میبرد و توپم کنارم میزدن حالیم نبود. واسه همین برای مدرسه یا هر جای دیگهای ، محال بود با صدای آلارم ساعت پاشم از خواب و یکی انقدر باید صدام میزد تا پاشم. وقتیم بیدار میشدم، تا نمیرفتم صورتمو آب بزنم محال بود چشمام باز بشه. همچنین حرفا و کارایی که میزدم و میکردم تا قبل از اینکه صورتمو بشورم ، اصلا و ابدا یادم نبود. به گفته مامانی هم کارای مسخرهای میکردم و هم حرفای چرت و پرتم میزدم که کلی باعث خنده مامانم میشد. اما خودم اصلا یادم نمیومد بعدش چه کارا کردم. فقط گاهی اگه واقعا خیلی فکر میکردم ، ممکن بود کمی یادم بیاد. این که به این راحتیم پا نمیشدم با صدایی چیزی ، واقعا تقصیر خود مامان بود. چون از همون بچگی وقتی میخواست بیدارم کنه از خواب ، میومد توی تختم و انقدر بغلم میکرد و بوسم میکرد و نوازشم میکرد تا بیدار شم و بعدم که شروع به چرند گفتن با چشمای بسته میکردم ، کلی سر به سرم میزاشت تا رسما از تخت جلوس کنم و راهی دستشویی بشم. بابامم باز از این موضوع خبر نداشت. چون اون به خاطر اینکه راه خونمون تا شرکتش دور بود و سرویس شرکتم دنبالش میومد ، خیلی خیلی زود پا میشد صبحا و میرفت. تا اینجای کار این یه عادتم و عادت دیگه هم که از تقریبا 13 سالگی بهم زدم این بود که وقتی جق میزدم که 90 درصدشم به عشق و یاد مامان بود ، عتادت کرده بودم که یه 5 دقیقهای حداقل چشمامو بزارم روی هم. البته واقعا نا هم نداشتم بازش کنم و بعدش پا میشدم و با دستمال خودمو تمیز میکردم و میرفتم پی کارم.
من تختم کنار دیوار چسبیده بود و همیشه هم صورتم چسبیده به دیوار بود و میخوابیدم. 17 سالم بود که یه بار توی حموم نمیدونم چی شد و بدجوری لیز خوردم و سمت چپ سرم و دست چپم بدجوری خورد به زمین و درد بدی گرفته بود. اونشب از درد زیاد ، ناچارا مجبور شدم روی دست راستم بخوابم تا صبح. صبح باید بیدار میشدم برای مدرسه. طبق هر روز ، مامان سر ساعت اومد که بیدارم کنه. این بعد مدتای زیادی بود که روی من موقع بیدار کردنم به سمتش بود. مدتای زیاد یعنی مال دوران بچگی بود واقعا. واسه همین مامان به صراحت کیر شق شده پسرش رو مثل همه پسرا صبح موقع خواب خیلی واضح ندیده بود. شاید فقط وقتی که دیگه صافم میکرد به کمر تا پاشم یکمی رو دیده بود. اما اون روز من که در خواب عمیق بودم و کیرمم برج ایفل توی یه شلوار و شرت استریج(طبق عادت همیشگیم) و قطعا هم داشتم یه خواب خوش سکسی میدیدم که هیچوقتم درست یادم نمیموند بس که خوابم سنگین بود. مامان چند بار صدام زد که من طبق معمول انگار نه انگار. یه دفه احساس کردم که زیر دلم داره قلقلک میشه. اما مامان بعدها برام گفت که چون داشتی خواب میدیدی فکر میکردی که این قلقلک هم توی خوابه. اما این مامان بود که داشت از روی شرت و شلوار ، سر شق شده کیرم رو با انگشتش قلقلک میداد. مامان سمت چپ سرم رو خیلی آروم بوس کرد. اما من انقدر درد داشتم و شانس آورده بودم که واقعا نشکسته بود ، یه ناله کردم و خیلی خیلی کم ، لای پلک چشمامو باز کردم و مامان خوشگلم رو دیدم. اما زود بستمش.
مامان: هنوز درد داره سرت پسرم؟
من: اوووم
مامان: کاش قبول کرده بودی بریم یه دکتری.
من: اوووممم.
مامان: یکم میری اونطرف بیام توی بغل پسر گلم؟ امروز اینوری خوابیدی جا ندارم.
من: اووومممم.
اما فقط جوابای اینجوری میدادم و واقعا حالیم نبود. فقط یادمه که اون خواب سکسی که داشتم میدیدم ، واضحتر داشت برام میشد و داشتم تصویر اون زنی که داشتم میکردمش توی خواب برام یکم واضحتر و مشخصتر میدیدم. یه جورایی حس میکردم مامانی هست. خیلی کم لبه تخت خالی بود. مامان کونش رو جلوی کیر شق کردم گذاشت روی لبه تخت و کیرم خورد به بالای باسنش تقریبا.
مامان: یه ذره یه ذره فقط بده اون ور مامانی.
من یکم رفتم اونور. ولی هنوز خواب بودم و حالیم نبود. مامان کمرش رو چرخوند و به سمت من خوابید. البته نصف بیشتر تنش بیرون بود و واسه اینکه نیوفته پایین پای راستش رو انداخت روی پام و دستشم انداخت پشت کمرم و منو سفت بغل کرد. دست چپم هم که درد میکرد گذاشت روی تنش. لپم رو بوس کرد. من توی اوج خواب سکسی دیدن بودم ، الآن یه زن گرم و داغ توی بغلم بود. با چشمای بسته و اصلا هم حالیم نبود چه غلطی دارم میکنم ، یه دفه نزدیکای لب مامان ، نه دقیقا لبش رو اروم یه بوسه زدم
مامان به روم نیاورد و فقط گفت
مامان: هنوز درد داری شاهین؟
من صداش رو کامل شنیدم. اما خب هنوز حالیم نبود چه خبره و جوابی ندادم. به جاش این بار لبم رو گذاشتم روی لباش و بوسه زدم.
مامان زود لبش رو جدا کرد و سرش رو کشید عقب.
مامان[ باخنده ]: نکن عزیزم. آدم که لب مامانش رو بوس نمیکنه. یکم میری عقبتر؟ پهلوم درد گرفت لبه تخت.
من زودی رفتم عقبتر.
مامان: الان بیداری؟ یعنی فهمیدی گفتم آدم مامانشو ....؟
من واقعا هنوز هوشیار کامل نبودم. میفهمیدم چی میگه. ولی هنوز قاط بودم و هی صحنههای سکسی هم جلوم میومد و کیرمم بد شق بود. اما چون مامان پای راستش رو روی پای من انداخته بود ، کیرم به جاییش برخورد نمیکرد. من که رفتم یکم عقبتر ، مامانم خودشو کشوند جلو کامل و بازم منو محکم بغل کرد. حالا دیگه پاشم از روی پام برداشت گذاشت روی پای خودش و دوتا پاش رو چسبوند به پای من. مثل همیشه. ولی همیشه از پشت کامل میچسبید به من. نه از جلو. کیرم چسبید به رونش. بی اختیار و بدون اینکه بدونم دارم چه کار میکنم ، هی کیرمو به رون مامان فشار میدادم. کلا خیلی حال داشت که صبح دم دمای بیدار شدن که کیرت شقه فشارش بدی یه جایی. همیشه به پتویی که لای پام جمع شده بود اینکارو میکردم و مامانم نمیدونست قطعا. الان هم به خیال همون پتو داشتم به رون مامان فشار میدادم.
مامان: آییی. نکن آقایی. مامانتما. زنت که نیستم.
من اصلا حالیم نبود. سرم رو گذاشتم روی سینش و خوابم انگار عمیقتر شد. مامان یه بافتنی زرد کاملا پوشیده با یه شلوار نسبتا تنگ مشکی برش بود. اصلا هیچ جای اون بدن خوشگلش پیدا نبود. مامان دست گذاشت پشت سرم و به سینش فشارم دادم. نمیدونم چقدر گذشت ولی چند لحظه بعد مامان اینبار یکم شدیدتر تکونم داد تا پاشم بالاخره. مدرسم داشت دیر میشد. همین که تکون خوردن رو حس کردم دوباره بیشتر کیرم که حالا کمی ، فقط کمی از اون حالت بیش از حد شقش خارج شده بود رو به رون مامان فشار دادم.
مامان: حالا چرا اینجوری فشار میدی. مگه دریله میخوای دیوار سوراخ کنی.
من: اووووم.
مامان: اوهوممم چیه بچه. پاشو پاشو مدرست دیر میشه.
مامان سرم رو که روی سینههای نرمش رو بود رو آروم برداشت. من با چشمای بسته خیز بردم توی صورتش و همینحوری شانسی بوس کردم. واقعا حالیم نبود دارم کی رو بوس میکنم. اما شانسم خوب بود و گوشه لبش رو بوس کردم. در کمال تعحب اینبار مامان صورتش رو عقب نکشید.
مامان: خب دیگه لب ماما.....
من یکم چشمامو باز کردم. مامان دیگه حرفش رو ادامه نداد. پس مامان هم این کارامو میزاشت به حساب مسخره بازی و چرند گفتنای همیشگیم موقع بیدار شدن از خواب و اینجور نشون میداد دلش نمیخواد از این کارا باهاش علنی انجام بدم.
من: سلام مامانی.
مامان: سلام قربونت برم. هنوز دست و سرت درده؟
من: آره خیلی. ولی بهتر دیروزه.
مامان سر شونم رو یه بوس کرد و گفت پاشو دیگه پسر مامان. 20 دقیقه دیگه سرویست میاد. بعد خودش از روی تخت بلند شد و رفت. منم پا شدم و مثل همیشه با چشمای بسته و خواب آلود رفتم دستشویی و کارامو کردم و رفتم از در بیرون. توی ماشین سرویس یادمه که همینجور به خیابون که از پنجره خیره بودم ، یه دفه اتفاقات صبح اومد جلوی چشمم. فقط نمیدونستم که اینا توی خوابم بود یا بیداری. خدایا یعنی واقعی بود ؟ داشتم قاطی میکردم. اون روز سر کلاس همش توی همین فکر بودم. لعنت به این عادتم. چرا وقتی میخوابم انگار خرس خوابیده. خدایا چجوری بفهمم اینا توی خواب بوده یا نه؟
مدرسه تموم شد و اومدم خونه. بعد ناهارم یه چرت عادت داشتم بزنم. توی چرتم همش خواب سکس با مامان رو میدیدم. بعد پاشدم. سخت درس میخوندم و واقعا هم میخوندم برای کنکور. یکم سبب شد تا از یاد اتفاقات صبح بیام بیرون. از طرفیم رفتار مامان خیلی خیلی عادی بود. یکمم ناراحت بود ؟ یعنی از من؟ الآن این رفتارش نشون میده که عادیه و انگار چیزی اتفاق نیوفتاده پس. اما ناراحتیش....؟؟؟؟
طرفای ساعت 10 بود و من هنوز توی اتاق بودم و داشتم درس میخوندم. یه دفه صدای جر و بحث بابا مامان بلند شد. از حرفا معلوم بود که از دیشب شروع شده. پس ناراحتی مامان احتمال 99 درصد از همین بود. خدایا این چه زندگی کوفتی هست؟ کاش تموم میشد. کاش طلاق میگرفتن. واقعا اینا هر روز هفته دعواشون بود. حقم با مامان بود واقعا. بابام انگار عصا قورت دادهها بود. اونشب مامان حتی شامم رو آورد و توی اتاقم خوردم و اصلا بیرون نرفتم. اونا هم یه بند سر هم داد و بیداد میکردن. واسه همین تمام اونشب رو درس خوندم قشنگ و واقعا خسته شدم. دیگه ساعت 12 شد و بابام رفت بخوابه. من در اتاق رو باز کردم و دیدم مامان چراغای سالن رو خاموش کرده کلا و روی کاناپه گرفته خوابیده و پتو هم روی سرش و بیصدا گریه میکنه. رفتم پیشش و آروم گفتم مامان؟
مامان: برو بخواب عزیزم. دیر وقته. شب بخیر.
خیلی پاپیچش نشدم. ولی مامان آخه من و تو کی 12 خوابیدیم؟ خوابم نمیاد. اما دیدم حالش اصلا خوب نیست و دیگه حرفی نزدم. رفتم یه دستشویی و رفتم توی اتاقم. واقعا خودمم خوابم میومد. اما چون عادت کرده بودم زودتر 2 نخوابم ، مقاومت کردم. نه فیلمی اومده بود واسه دانلود نه هیچ کار دیگه داشتم. یکم اینستا چرخیدم. اما همش تکراری بود. بهترین چی ، جق بود. کلی گشتم تا یه فیلم سوپر مامان و پسر پیدا کردم. نه خوب بود نه بد بود. مامانه خیلی توپول بود و از زنای توپول زیاد خوشم نمیومد. هیچ شباهتی به مامان نداشت. فقط یکم کیرمو شق کرد. رفتم توی گالریم و به چندتا عکس که قبلا یواشکی از مامان گرفته بودم نگاه کردم. آخ جووون. اینا تحریک کننده بود. همشم از کونش بود. حسابی کیرم قد کشید و تحریک شدم. بعد گوشی رو همینجور که توی دست چپم بود ، بردم کنار و چشمامو بستم و اتفاقتی که از صبح یادم بود و نمیدونستم خواب بوده یا نه رو مرور کردم و بالاخره آبم اومد. خیلی تحریک شده بودم و اب زیادی از کیرم پاشید. نمیدونمم چرا. یه جورایی احساس میکردم که بدنم به بدن گرم مامان تماس پیدا کرده. اما مطمئن نبودم. چون خیلیم خسته بودم و طبق عادت دوست داشتم وقتی ابم میاد چشمامو ببندم یکم ، همینجور که بسته بودم و صاف روی تختم خواب بودم و شلوار و شرتم پایین پام روی مچ پام جمع شده بود و گوشیم توی دستم بود ، به خواب خیلی عمیقی فرو رفتم. با اینکه سردم بود ولی پتو هم روم نکشیدم. دستمالم بغل بالشتم بود تا بعد پاک کنم. اما بیهوش شدم. روی شکمم و دور تا دور کیرم کلی آب کیر ریخته بود.
فردا پنجشنبه بود و اولین روز ماه رمضان. شرکت بابام همیشه ماه رمضونا به کارمنداش میگفت که برای کسایی که مثلا روزه میرن و اینا ، یک ساعت نیم دیرتر کار رو شروع کنند و از اون ور یک ساعت و نیم دیرتر تموم. پس حالا تقریبا بابا باید با من از خواب بیدار میشد. اما خب اون روز پنجشنبه بود و من مدرسه تعطیل بود و نمیخواست بیدار بشم. خدا رو شکر بابا بلند که از خواب شده بود مستقیم رفته بود دستشویی و حتی نیم نگاهی هم به اتاق من نکرده بود. چون مامان توی حال خوابیده بود ، از سر و صدای بابا بیدار شده بود. بابا که بلند شده بود میخواسته بره روی تخت اتاقشون بخوابه دیگه. کمرش درد گرفته بود روی کاناپه. سر راش یه نگاهم به من میخواسته کنه. یه دفه منو لخت میبینه که لخت و صاف خوابیدم روی تخت و موبایلم توی دستمه. من صدای یه جیغ کوچولو و وای خاک به سرم رو از مامان شنیدم. اما نه اونقدر واضح و حالیمم نبود چی شنیدم. بابا هنوز توی دستشویی بود. مامان میاد داخل اتاق و میخوابه کنارم روی تخت. من صاف که خوابیده بودم یکمم کنار دیوار و در واقع به دیوار چسبیده بودم. چون سربالا هم بودم یه مقدار خروپوف میکردم. مامان لاغر بود و راحت جاش بود کنارم روی تخت. سریع تا بابا نیومده از دستشویی بیرون دست انداخت تا به سمت خودش به پهلوم کنه. میخواسته هر جوریه شلوار و شرتم رو بکشه بالا که صدای باز شدن در دستشویی رو میفهمه و میبینه وقت نیست. پس فقط سر پتو رو پایین پامون که بوده میگیره و میکشه تا روی گردن جفتمون. من سرمو با چشمای بسته بلند کردم و گفتم چیه چی شده؟
مامان: هیچی پسرم بخواب توی بغلم. بخواب عزیزم.
مامان سرم رو فشار داد توی سینش و کامل پتو رو کشید پشتم تا کون لختم بیرون نمونه. من که آغوش گرم یه زن رو حس کرده بودم و خوشمم اومده بود ، محکم دست انداختم دور گردن مامان و محکم بغلش کردم و سفت به خودم چسبوندمش و سرمو فشار دادم به پستوناش با کمک دست مامان که پشت سرم بود و رفتم توی اوج خوابی خوش. یادمه که دوباره تصاویر مات و مبهمی از سکس با یه زن رو داشتم میدیدم. واسه همین کیرم یواش یواش توی بغل مامان داشت شق میکرد لای رونای گرمش.
بابا که داشته لباس میپوشیده مثلا خیر سر خودش و امواتش میبینه خدایا زنش که توی حال بود ، چرا حالا نیست؟ توی اتاقم که نیست. پس کجاست؟. مثلا نگران میشه.
لباسو میپوشه و از روی کنجکاوی میاد یه سرک بکشه توی اتاق مامان که میبینه زنش توی بغل منه و اتفاقا سفتم همو بغل کردیم. نمیدونست که زیر پتو لخت توی بغلشم. و الا فکر کنم سکته رو میزد اگه خدا بخواد.
بابا: نیلوفر! نیولوفر!
مامان[خیلی آروم]: چته؟ چه مرگته؟
بابا: زهر مار بی تربیت. اینجا چی کار میکنی؟
مامان[آروم]: به تو چه؟ گمشو بیدارش نکن بچمو.
بابا: خاک تو سرت با این تربیتت. 17 سالشه کردیش عین بچههای لوس بچه ننه.
مامان پتو رو میگیره و بلند میشه از روی تخت. زودی پتو رو میخوابونه روی تخت تا یه وقت زیرش معلوم نشه. میره سمت بابا.
مامان: بچه خودمه. تو که احساس نداری اصلا بدونی بچه چیه. دلم میخواد با احساس تربیتش کنم تا مثل تو یه تیکه سنگ بی خایه نشه.
توی قسمت راهرو که بابا وایساده بوده ، ما دوتا خرس قرمز و سفید عروسکی به دیوار زده بودیم. بابا یکی از خرسا رو بر میداره و پرتش میکنه به سمت من و میگه
بابا: خاک تو سر بچه ننت کنن بدبخت لوس دختر خانوم. از همون اولم نمیخوا....
مامان هلش میده و دورش میکنه از اتاق. هلش میده تا دم در. بابا هم یه کشیده میزنه توی صورت مامان. ولی در حدی که قرمز کنه لپ خوشگلش. نه انقدری که خون بیاد از دهنش. وقتیم که به من عروسک رو پرت کرد ، من سرم رو میارم بالا. اما چون مامان هلش داده بود برده بودش ، کسی رو ندیدم و دوباره خوابیدم. البته حرفش رو هم فهمیدم. اما درست حالیم نبود به کی بود و خیلیم واضح واضح نفهمیدم.
خلاصه بابام گورشو که گم کرد ، مامان زود اومد توی اتاق من و عروسک رو برداشت پرتش کرد اونور.
مامان: مردیکه حیف نون عوضی.
مامان میره از پنجره اتاق من نگاه میکنه که ببینه سرویس اومد دنبال بابا یا نه. میبینه تازه اومد ماشین جلوی پاش.
مامان: به عشق من میگی لوس بچه ننه؟ حالا ببین چجوری چجوری زنت رو میکنه. چجوری با مامان خودش عشق بازی میکنه. آره تربیتش کردم جوری که روی من نظر داشته باشه واسه انتقام از تو. پست فطرت بی خایه.
مامان بر میگرده به من که غرق خواب بودم نگاه میکنه.
مامان: یعنی. یعنی؟؟؟ وای نه خدا چی دارم میگم. خدا مرگت رو برام بیاره مرد. ببین چه کردی که دارم چی میگم؟ یعنی من حاظر شدم با جیگر گوشه خودم سکس کنم؟ نه نه. خدایا غلط کردم.
من حس کردم مامان رفت بیرون از اتاق. یه لحظه صدای گریه شدیدش رو فهمیدم. به سختی سرمو بلند کردم و با اینکه اصلا خیلی حالیم نبود چی به چیه و کی به کیه و فقط صدای گریه میشنیدم گفتم
من: مامان؟ مامانی؟ مامان؟
مامان اومد توی اتاقم.
مامان[با گریه]: بخواب پسرم. بخواب پسر حشری خودم. ببخشید بیدارت کردم. بخواب.
یه لحظه کلمه حشری رو فهمیدم. ولی واقعا حالیم نبود چی شد. گیج گیج بودم. مامان اومد و پتو رو کشید کنار و موبایلی که از دستم افتاده بود پشتم رو برداشت. دستمال کنار بالشتم برداشت و بوش کرد و دید استفاده نشده. باهاش اشکاشو پاک کرد و خوابید کنارم و مثل اونوقتی منو محکم بغل کرد. کیرم نیمه شق بود که چسبید به روناش. من دیگه اینو فهمیدم که مامان توی بغلم اومده. اما یادم نبود لختم. حالیمم نبود شق دارم میکنم. کلا خوشم اومده بود توی بغل مامانم.خودمو بیشتر بهش چسبوندم و بی اختیار کیرمو به رونش فشار میدادم. مامان اون روز یه بلوز پوشیده بود که یکم تخت سینش باز بود. با یه شلوار معمولی.
مامان یکم خندید و گفت : جوووون. فشار بده بهم و سرتو بزار روی ممیای مامان.
من فهمیدم چی گفت. ولی جای شرم ، خوشم اومد و همین کارم کردم. چون حالیم نبود واقعا چه اتفاقی داره میوفته.
یه چند لحظهای به همین صورت گذشت. یه دفه مامان بلند شد.
من با چشمای بسته و خواب آلود: کجا؟ نرو.
مامان: الآن میام توی جیگرت. یه لحظه وایسا مامانی.
من: بیا. بیا پیشم.
چند دقیقه بعد مامان برگشت پیشم توی تخت خواب و به همون شکل قبل اومد توی بغلم. بازم همو محکم بغل کردیم. حس کردم مامان پاش لخته. دست چپم رو بردم گذاشتم روی رون پاش. پوست نرم و لطیفش رو حس کردم. سرم رو که باز روی ممیاش بود رو برداشتم و سعی کردم چشمامو باز کنم تا ببینم درست حس کردم یا نه. اما مامان دستشو گذاشت پشت سرم و سرم رو فشار داد باز روی ممیاش. دستم که روی پاش بود رو به سمت کونش بردم. حس کردم که بازم پوستش رو لمس دارم میکنم. یعنی حتی شرتم نداشت. فقط بلوزش تنش بود. درسته دستم رو داشتم حرکت میدادم. اما واقعا حالیم نبود چی به چیه؟کی به کیه؟ چرا مامان لخته؟ آیا واقعا لخته؟ یا من دارم خواب میبینم؟
مامان پای راستش رو بلند کرد. حس کردم دست مامان روی کیرمه که هر لحظه داشت بی اختیار شقتر میکرد. مامان یکم خودش رو به سمت بدن من مایل کرد. کیرمو گذاشت روی رون چپش و پای راستش رو گذاشت روی کیرم. کیرم درست بین روناش قرار گرفت. چقدر تن مامان داغ بود.
مامان آروم در گوشم گفت: دوس داری مامانی رو بکنی؟
من: ها؟
مامان: ها چیه؟ عاشق این کاراتم از بچگیت. وقتی که میخوای بیدار بشی توی هپروتی. الآنم همینجوری توی خواب باش تا من یخم راحتتر آب بشه.
من: مامان
مامان: جون مامان؟ چیه؟
من: هووووم.
مامان خندید و گفت: خودتو جلو عقب کن پسرم.
من این کارو کردم. سرم روی ممیاش بود و چشمامم بسته بودم و داشتم کردن کس مامان رو توی ذهنم تصور میکردم. این بار این رویای سکسی و شیرین رو کاملا واضح داشتم تصور میکردم. این بار چهره اون زنی که داشتم میکردمش واضح بود کامل و اون زن مامان بود. کیرم به حد شقی رسیده بود و داشتم بین رونای داغ مامان تلمبه میزدم. دست چپم هم روی کپل کونش بود و گاهی فشارش میدادم.
مامان: یه لحظه پسرم وایسا.
من سرم رو جدا کردم از سینش و خواستم چشمامو باز کنم که مامان پلک چشممو آروم یه بوسه زد و گفت نه عزیزم چشماتو ببند. بازش نکن.
من سرمو روی بالشتم گذاشتم و چشمامو بسته نگه داشتم. اما همینجوری داشتم تلمبه میزدم. مامان فقط بالاتنش رو ازم جدا کرده بود. خیلی سریع بلوزش رو از سرش درآورد و سوتینشم باز کرد.
مامان: بدو بیا توی بغل مامان.
من: مامان کجاییم ما؟
مامان: بهشتیم.
من: بهشت؟
مامان: آره. حرف نزن. تو فقط بیا توی بغلم و جلو عقب کن.
من محکم بغلش کردم. مامانم سرم رو گذاشت روی سینش و محکم بغلم گرفت و گفت بخور سینمو عزیزم. تا میتونی ممیای مامانی رو بخور.
من همین که که لبم به پوست نرم و نوک کوچولوی سینه مامان برخورد کرد ، بی اختیار لبم باز شد از هم و هاله دور نوک سینه راستش رو به دهن گرفتم و مکش زدم. مامان یه آه ریزی کشید. دست مامان رو در شیار کونم حس میکردم و انگار داشت با انگشت دنبال سوراخ کونم میگشت. بالاخره سوراخ کونمو پیدا کرد و شروع به نوازشش با انگشت وسطش کرد. اصلا توش فرو نکرد. فقط میمالیدش. چه حالی بهم دست داده بود. توی خیالم داشتم حسابی کسش رو میگاییدم. منم کپل کونش رو با دستم فشار میدادم و حسابی از ممیش فیض میبردم. به سرعتم داشتم تلمبه میزدم. مامان پای راستش رو برداشت.
من: نه. نه. نکن. کس میخوام.
مامان که داشت فقط یه مقدار خودش رو میداد پایین و کیرم رو با دستش به چاک خیس کسش میچسبوند گفت ای بی ادب. آدم جلو مامانش میگه من کستو میخوام؟
من: اوووهوم.
البته همون قبلشم کیرم خیلی نزدیک کسش بود. وقتی تند تلمبه میزدم کله کیرم به کسش برخورد میکرد. اما حالا که یکم خودش رو داد پایین ، کامل روی چاک خیس و داغ کسش قرار گرفت. مامان دوباره پاش رو آورد پایین.
مامان: بیا شاهینم اینم کس. جلو عقب کن پسر خوشگل خودم. یکی یه دونه من.
من هنوز کامل مامان حرفشو نزده بود که دوباره سینش رو شروع کردم به مک زدنش و تلمبه رو به شدت آغاز کردم. مامان دستم که روی کونش بود رو با دست خودش بلند کرد و برد گذاشت توی شیار کونش. بعدم خودش دستشو برد تا سوراخ کونمو بازی بده. کیرم خیس خیس بود از آب و ترشحات کسش. چه داغ بود لای پاش. محکمتر ممیش رو مک زدم و خالی کردم لای پاش آبمو. بیچاره مامان هنوز ارضا نشده بود که من آبم اومد. تا خالی شدم کامل پستونش رو ول کردم. اما دستمو همینجور لای کونش گذاشتم.
من: مامان. مامان من کردم کست رو. مامان من....
سرم رو گذاشتم روی سینش و به خواب واقعا عمیقی فرو رفتم. حتی دیگه صدای مامانم نشنیدم که داره چی میگه.
مامان: نه عزیزم. هنوز کس مامانی فتح نکری. هنوز حتی ارضامم نکردی. بخواب. بخواب تا انرژی بگیری واسه بعد. میخوام نزارم مثل اون مردک بی خایه ، بابات بشی. میخوام یادت بدم چجوری یه زن رو ارضا کنی. خدا رو شکر که کیرت مثل اون مردک فسقل کیر نیست. جووون. هم کلفته هم بلند. قربون این نبض زدنش لای پام برم. بخواب که این بارو تخفیفت میدم آبم رو نیاوردی.
تا ساعت 12:30 توی بغل مامان همینجور که سرم روی ممیش بود و دستم لای کونش ، خوابم برد. کیرم از لای پاش کوچیک شده بود و در اومده بود دیگه. یه دفه حس کردم که یکی داره تکونم میده. آروم آروم چشمامو باز کردم. اولین چیزی که دیدم ممیای خوشگل مامان بود که جلوی صورتم بودن. باز فکر کردم دارم خواب میبینم. کلی چشمامو فشار دادم و دیدم که نه این واقعیته. تازه صدای مامان رو فهمیدم که داشت میگفت پاشو دیگه شاهین. پاشو به مامانت حال بده. یکم ازش فاصله گرفتم. مامان رو لخت جلوم دیدم. شوک شدم و خودم رو کشیدم عقب و کمرم خورد به دیوار.
من: مامان. اینجا چی کار میکنی؟ چرا لختی تو؟
مامان: اولا سلام عزیز خوشگلم. صبح یعنی ببخشید ظهرتون بخیر باشه.
من: مامان ما کجاییم؟ چرا تو لختی و پیش من خوابیدی؟
مامان: ما الآن توی خونهایم و روی تخت جنابعالی لخت توی بغل همیم. تازه آقا شاهین آبشم لای کس مامانش آورد. باور نمیکنی؟ اینا نگاه کن. اینا خشک شده آب کیر تو لای کسمه. تازه کلیم سینمو مک زدی. درست مثل بچگیات که میچسبیدی بهم و مکم میزدی و من عشق دنیا رو میکردم عزیزم.
من: مامان ببخشید من چه کار کردم؟ وای ببخشید.
مامان: چرا ببخشم؟ مگه کار بدی کردی؟
من: مامان ما. ما....
مامان: هیسسسس. ما هیچ کار بدی نکردیم. یه مامان و پسریم که میخوایم از هم لذت زندگانی رو ببریم. خودمم اولش داشتم مقاومت میکردم. ولی لذتش رو که حس کردم دیدم چه احمق بازی داشتم در میاوردم.
من: مامان چی داری میگی. این گناه کبیرست؟ بعدم بابا اگه فهمید چی؟ اصلا مامان حالت خوبه؟ میگم نکنه مستی؟
مامان: آره مستم. مست عشق تو. بعدم حرفای آخوندی نزن. گناهه گناهه. اینا چرندیاته که میکنن توی سر منو تو. فقط دست و پا گیره. دین فقط دین انسانیت. بعدم دنیا خودش زندانه که مجبوری درش زندگی کنی. دیگه اگه قرار باشه هیچ لذتی هم نبری که ریدم تو این زندگی. بعدشم شما که خوب از کون مامانت عکس یواشکی گرفتی.
گوشیم دستش بود و رمزشم که همیشه بلد بود. بازش کرد و عکسای خودش رو آورد. همونا که دیشب روشون داشتم جق میزدم و گوشی تو دستم موند و خوابم برد.
مامان: عکس گرفتن از کون مامان گناه نیست؟ بعد کردنش گناهه؟ ول کن بچه این چرندیاتو. حالتو کن. فقط اسراف نکن.(با خنده)
من: والا چی بگم. من . من همیشه دوستت داشتم. سوژه. سوژه...
مامان: چیه. داشتی میگفتی که. سوژه جق؟ سوژه جقات من بودم؟ اصلا صبحا هم که کیرت شق بود ، داشتی خواب سکس با منو میدیدی؟ ها؟
من سرمو انداختم پایین و گفتم ببخشید. دست خودم نیست. آخه تو خیلی خوشگلی.
مامان: اه اه. چه خجالتی. مرد که نباید خجالتی باشه. مرد فقط باید تیز کنه واسه کس و کون زنا. مثل گرگ گرسنه. نه مثل بابای بی خایت. پخمه خاک بر سر. بعدم بیا دیگه. مامان خوشگلت لخت جلوته که.
من اینو که گفت سرمو بالا آوردم و با تعجب نگاش کردم.
مامان: ها چیه. تو که نمیدونی. دست رو دلم نزار که دلم خونه از این زندگی نکبتی با بابات.
مامان یه دفه زد زیر گریه. همه چیز زندگی حال به هم زنش رو گفت. من فقط گوش میکردم و یواش یواش بغضم گرفته بود. دیگه منم زدم زیر گریه و همو بغل کردیم.
من[با گریه]: گریه نکن مامان. تو رو خدا گریه نکن. نمیخوام اشکاتو ببینم. اگه تو راضی باشی ، منم که از خدام بوده همیشه. باهم تا آخر عمر حال میکنیم. اصلا گور بابای گناه و دین و این چیزا. از این به بعد مال همیم. مامان من از بچگی عاشقت بودم. همیشه دوست داشتم زنم مثل تو خوشگل و یک زن نمونه باشه. حالا که اینجوری شد تقدیرمون پس مال هم میشیم.
مامان[با گریه]: یعنی من هم مامانت باشم هم زنت و تو هم هم پسرم و هم شوهرم؟
من: آره. آره. قول میدم تا خون توی تنم در جریانه عاشقت باشم و باهات بمونم و عاشقیتو کنم.
مامان سرشو از کنار شونم برداشت و نگام کرد.
مامان: قربونت بره مامانی.
من با انگشتم اشکای چشمشو پاک کردم.
<
من: عاشقتم. فقط ببخشید اولش لخت دیدمت خب شوک شدم. وگرنه من از هر چی یادمه عاشقت بورم. توی حمام یاد....
مامان نزاشت کامل حرفمو بگم و لباشو گذاشت روی لبام. محکمو همو توی آغوش گرفتیم و لبای همو میبوسیدیم. مامان یواش یواش به پهلو خوابید و منم باهاش به پهلو خوابیدم. من دست راستمو گذاشتم زیر سرش تا روی دستم بخوابه. مامانم حواسش نبود و دستش رو گذاشت روی سرم که نوازش کنه. اما من سرم خیلی درد داشت واسه ضربه و تا فهمید دردم گرفت دستش زود برداشت گذاشت روی کمرم و بردش زیر بلوزم و کمرم رو نوازش میداد. کیرم زودی شق کرد و سرش خورد به رونش. مامان زود کیرمو گرفت توی دستش. لبش رو جدا کرد.
مامان: جوووون. واسه مامان شق کردی شاهین؟
من خندیدم فقط.
مامان: منم واسه تو خیس کرده کسم.
دستم رو بردم لای پاش. پاشو باز کرد و من کس خیسش رو توی مشتم گرفتم. اوووف چه آبی میداد کسش.
من: جونم مامانی. عجب کس معرکهای داری تو. پنج ساله ندیدمش. از آخرین حمام مشترکمون.
مامان: قابل پسر گلم رو نداره. صفر کیلومتره. دقیقا آخرین بار 4 سال پیش به زور باباتو راضی کردم بکنتم. کیرش خاک تو سر توی شقیش تازه میشه 8 سانت. عین هسته خرما باریکه. با انگشت خودمم حال نمیده.
من: الهی بمیرم. واقعا 8 سانت فقط؟
مامان: به خدا. اینم سر حامله شدن تو نمیتونست اصلا شق کنه. انقدر آمپول زد و قرص و دوا خورد تا تونست. بعدم وسواس داره. بدش میاد به تن لخت زن دست بزنه یا کسی دستش بزنه.
من: منم آرزوی یه نوازش ازش رو داشتم همیشه.
مامان: الهی بمیرم. مردک روانی. وقتی طلاق نامه رو گذاشتم توی دستش حالش جا میاد. فیلم از خودمون میگیرم نشونش میدم تا حالش جا بیاد.
من: نکنیا. پدرمون در میاد. سکس با محارم میدونی جرمش چیه؟ راه دیگه انتخاب کن.
مامان: آره راس میگی. حالا ولش. به حال خودمون برسیم.
من: چشم مامان سکسی خودم. بیا بریم حموم. راستش انقدر جیش دارم که نگو.
مامان: وای آره منم خیلی جیش دارم. بیا بریم. توی حموم میخوام با پسرم کلی عشق بازی کنم. حسابی حسابی آمادش کنم فقط بپاشه توی کسم.
همدیگرو بغل کردیم و مامان همه لباسام رو از تنم درآورد رفتیم به سمت حمام. توی حمام ما فرنگی هم بود. منم واقعا خیلی دستشویی داشتم و رفتم سمت توالت.
مامان: نه بیا اینجا ببینم.
رفتم سمتش و مامان برم گردوند و پشت بهش شدم. مامان از پشت بغلم کرد و خودش عقب عقب رفت تا کمرش خورد به دیوار. دست انداخت و تخمام رو گرفت توی دستش.
مامان: جون چه تخمای باحالین. حالا قشنگ بهم تکیه بده و جیش کن. قشنگ بهم فشار بدهها.
مامان با دست راست تخمام رو آروم میمالید و با دست چپشم شکمم رو نوازش میداد. چقدر سخت بود توی شقی شاشید. یکم فشار دادم به خودم تا اومد. به جرئت میتونم بگم بهترین شاشیدن کل زندگیم بود. چقدر حال میداد تخمات در حال مالیدن باشن توسط دستای گرم و ناز به زن و بشاشی. خصوصا که اون زن مامان خودت باشه. من یه لرزی کردم وقتی داشتم میشاشیدم.
مامان: جوووون. خوش که میگذره توی بغل مامانت وایسادی و جیش میکنی؟
من: خیلی. خیلی. یکم بیشتر تخمم رو میمالی مامانی؟
مامان: چشم قربونت برم. خیلی تخمات باحاله توی دستم. میبینی چه تخمایی توی رحمم درست شده؟
من: قربون اون رحمت برم. کاش میشد همیشه داخلش باشم.
مامان: ولی من کسم کوتولست. راهش کوتاست. تا اون کیر خوشگلت رو بکنی توش سر کیرت رحمم رو لمس میکنه.
من: جووون.
دیگه شاشیدنم تموم شده بود. اما همینجور توی بغل مامان بودم و اونم تخمام رو نوازش میداد و با دست دیگشم شکم و دوتا سینم رو میمالید.
مامان: وای چه حالی میده با پسرت.... . بعد فکرشو کن میگن گناه. چمیدونم حرامه. ریدم تو این چیزا.
من: ولی مامان چشمام گرد شد. یه دفه چشممو باز کردم دیدم دوتا ممی خوشگل جلوی صورتمه. تو جای من بودی چه حالی میشدی؟
مامان: ول کن این حرفا رو. خوبه یخمون زود آب شد. شاهین بهم حال بده خب. همینجوری توی بغلم جا خوش نکن و حرف نزن. بدو مامان قربونت بشه.
من: ای وای ببخشید.
من سریع توی بغل مامان که بودم برگشتم. کیرم رفت لای پاش. بغلش گرفتم و لبم رو چسبونم به لبش. دوتامون وحشیانه همو میچلوندیم و لبای همو میمکیدیم. من دست چپم رو هم گذاشتم روی سینه مامان و فشارش میدادم. مامان سرشو کشید عقب.
مامان: میخوام همینجوری که بغلم گرفتی ، پای راستت رو بیاری زیر کسم و رونت رو بچسبونی به کسم. بعد توی چشمات خیره بشم و توی بغل پسرم جیش کنم.
من: جووون.
همین کارو کردم. مامان شروع کرد شاشیدن روی پام. اوووف چه داغ بود. دلم میخواست بریزه توی دهنم. چشمای قهوهای خوشگلش خمار خمار شده بود و به سختی بازشون نگه داشته بود تا نگاه کنه توی چشمام. مامانم موقع شاشیدن تنش لرزه افتاد و انگار اصلا نمیتونست روی پاش وایسه. واسه همین محکمتر به خودم چسبوندمش. تموم که شد
من: قربون جیش کردنت برم عزیزم.
لبم رو چسبوندم به لبش و باز محکم لبای همو میچلوندیم. توی بغل هم چند بار چرخیدیم. بار آخر من پشتم به دیوار بود. مامان دستش رو از پشت کمرم برداشت و باهاش شیر اب رو باز کرد. باهم رفتیم زیر آب.
مامان ازم جدا شد و جلوی پام زانو زد. حسابی کیرمو زیر آب شست و بعد بهم نگاه کرد و گفت
مامان: الان نمیخوام آب پسرمو بیارم. فقط بیا توی حموم باهم بازی کنیم و حال کنیم. پس هر وقت خواست آبت بیاد بهم بگو تا ول کنم. میخوام همه آبا جمع بشه توی این کیر خوشگلت و واسه شب آبیاری کنه کسمو.
منتظر جوابی از من نموند و تخمامو گرفت توی دستش و آروم شروع کرد به مالیدنش و کیرم رو کرد توی دهنش. اصلا سرش رو جلو عقب نمیبرد اولش و فقط کیرمو مکش میزد. چه حس خوبی بود. منم دوتا دستمو گذاشتم روی صورت نازش زیر آب و نوازشش میدادم. کیرمو ول کرد و گفت
مامان: جووون چه کیر کلفت و شیرینی داره پسرم. همه عمرم آرزو داشتم کیر بکنم توی دهنم.
من: چه دهنت گرمه مامانی. خیلی خوب بود.
مامان گردن کیرمو گرفت توی دستش و با زبونش روی سوراخ کیرم میمالید. بعد دست چپش رو برد توی شیار کونم و با انگشت وسطش سوراخمو نوازش میداد. کل کیرم رو کرد توی دهنش و حالا تازه شروع کرد به ساک زدن حرفهای. تخمامم با دست راستش اروم میمالید. چه دهن گرمی داشت. سرم رو برده بودم بالا زیر آب گرفته بودم و زیر دوش آب گرم لذت دنیا رو میبردم. صورتش رو نوازش میکردم و قربون صدقه مامان خوشگلم میرفتم. حس کردم دارم ارضا میشم توی دهنش. با اینکه خیلی دوست داشتم توی دهنش خالی کنم ، اما چون قولش داده بودم گفتمش. زودی کیرمو ول کرد و بلند شد. چرخوندمش و از پشت بغلش کردم و کیرمو فرو کردم توی چاک کونش و پستوناش رو گرفتم توی دستامو حسابی باهاشون بازی میکردم.
من: دوس داری مامان خوشگلم؟
مامان: همیشه دوست داشتم یکی باهام عشقبازی کنه. مرسی پسر گلم مرسی. آااااههههه. هر کاری دوس داری باهام بکن.
من: مامان؟!!!
مامان: جونم پسر گلم. جون بخواه تو.
من: میای بدنامون رو پر از شامپو بدن کنیم تا لیز بشیم و بعد....
مامان نزاشت حرفمو کامل بگم و گفت: همو بمالونیم و توی بغل هم وول وول بخوریم؟ آره که میام. چرا نیام؟
توی بغلم برگشت و باهم لب تو لب شدیم و یکم زیر دوش آب گرم موندیم و بعد مامان شیر آبو بست. مامان رفت و شیشه شامپو بدن رو برداشت و دستش رو پر پر کرد و کف دست پرشو زد به سینم و شروع کرد به بدنمو مالیدن. منم زود شیشه شامپو رو ازش گرفتم و همینجور که مامان داشت بدنمو با دو دستش میمالید ، منم کف دستمو پر کردم و شیشه رو انداختم زمین و شروع کردم به مالیدن بدن ناز مامانی. بدن رو که سرد میکرد شامپو بدنه ، و مالیدن بدنم توسط دستای لطیف مامان خیلی بهم حال میداد. مامانم توی فضا بود از لذت. مامان دوباره دولا شد و شامپو رو برداشت و کف دستش رو پر کرد و گفت منم کف دستمو بگیرم و پرش کرد. شیشه رو انداخت و همو بغل کردیم. من کیرم رفت لای پای مامان. هر دو کمر همو حسابی با دستای پر از شامپو بدن میمالیدیم. بعدش پاهای همو هم با شامپو بدن یکی کردیم و همه جامون لیز لیز شد. مامان توی بغلم ایستاد و برگشت بهم و کونش رو حسابی داد عقب. کیرم توی چاک گرم کونش جا خوش کرد. سینههای گرد لیز شدش رو گرفتم توی دستامو شروع کردم به مالیدنشون. مامانم هی کمرش رو به شکم و سینه من میمالید.
من: چه ممههایی داری مامان. عاشقشم.
مامان: قابل پسر گلمو نداره. حسابی باهاش بازی کن.
لبم رو گذاشتم روی گردنش و بوسش میکردم. چه آهایی که واسه پسرش میکشید. نوک پستوناش رو با انگشتام فشار میدادم و معلوم بود خیلی خوشش میاد. کلا به نظر میومد پستوناش خیلی تحریکش میکرد. حس کردم نمیتونه اصلا روی پاهاش وایسه. اینم که ایستاده بود همش وزنش روی من بود و من بغلش کرده بودم.
من: میخوای روی زمین بخوابیم توی بغلم هم خانومی؟
مامان: آاااهههه. اوهومم.
باهم و به پهلو خوابیدیم کف حمام. مامان باز پشت به من خوابید. دست راستمم گذاشتم زیر پهلوش تا حسابی بیاد توی بغلم. کیرمم گذاشتم لای پاش و دوتا پستونش رو گرفتم توی دستام و افتادم به جونشون. گردنشم بوسه بارون کردم. مامان خودش دستاشو روی دستام گذاشته بود و فشار میداد. انگار داشت بدون هیچ دخولی ارضا میشد. چقدر این زن نیاز به عشق بازی داشت که داشت حالا با یه مالیدن پستوناش ارضا میشد. خاک تو سرت بابا.
من: داره آبت میاد آره؟
مامان: آاااههههه. محکمتر.
من: ای جووون. عاشقتم مامان حشری گلم.
با دست راستم محکم ممی راستش رو فشار میدادم. دست چپم رو هم بردم گذاشتم روی کس خیس و لیزش. هم لیز از شامپو بدن بود خم کلی آب داده بود. لمسش خیلی حال میداد. یه تیکه گوشت نرم و لطیف زیر انگشتات بود که آتیش بود. مامان خودش از خجالت پستون چپیش داشت در میومد. کونش رو حسابی داده بود عقب و بهم چسبونده بودش. اوووف چه لرزشی افتاده بود توی دهنش. دیگه آه نمیکشید و داشت رسما جیغ میزد. تا جایی که جا داشت به خودم چسبونده بودمش. بعد یکی دوتا لرزش خیلی شدید ، حس کردم کسش خیستر شد زیر دستم. یه جیغ خیلی بلند کشید و آروم شد.
مامان[با صدای بریده و آروم]: بغلم کن پسرم.
من: چیزی نیست. چیزی نیست. کون خوشگلت رو بهم فشار بده و راحت بخواب.
مامان: اوووومممم.
سرشو گذاشت روی دست خودش و انگار خوابش برد. چه خواب عمیقیم. مثل یه فرشته ناز کوچولو توی بغلم کز کرد و خوابید. پیش خودم گفتم شاید سردش شده بعد این ارضای شدیدش. به درک. بابای بی خایم میخواد پول آبو بده. پس دست چپم رو که هنوز روی کس داغ و خیس مامان بود برداشتم و شیر آب رو باز کردم و گرم و سرد خیلی کمش کردم تا آب بیاد زیرمون و اگه مامانی سردشه یکم گرمش بشه. حدود 40 دقیقهای توی بغلم خوابید. منم این مدت آروم آروم با نوک انگشتام سر شونش و دور پستوناش رو نوازش ملایم میکردم. میدونستم زنا اینو خیلی دوست دارند. کم کم توی بغلم تکون خورد.
مامان: وای پسرم مرسی. چه حالی دادی بهم. دیگه نتونستم چشمامو باز نگه دارم.
ویرایش شده توسط: Shayanfury
ارسالها: 61
#1,095
Posted: 3 Mar 2022 16:57
قصه شاهین و آنا
تک قسمتی_تخیلی_عاشقانه
دوستان این داستان یکم متفاوت هست و در حد سه داستان قبلی که بیشتر جنبه تحریک کننده بودن داشت نیست و بیشتر عاشقانست و کوتاه. فیتیش خاصی هم بر خلاف همه داستانای قبل نداره.
امیدوارم دوست داشته باشید
*********************************************
نمیدونم کجایی؟ همین حوالی هستی یا کیلومترها از ما دوری؟ نمیدونم هنوزم به فکر ما یا حتی به فکر منی یا هر روز سعی میکنی که خاطرات بد ما رو از ذهنت پاک کنی؟ نمیدونم اصلا ممکن هست که خبر خودکشی من بهت برسه به طریقی یا نه و اگه رسید حاظری بیای توی مراسمام که بابا برام میگیره احتمالا و اگه اومدی و یکی بهت این نوشتهها رو داد حاظری بخونیشون یا نه؟ اما آره. آره خیلی خوب میدونم من و بابا چقدر بهت بد کردیم. میدونم اون روزی که جای مامان گفتن بهت از روی عشقم بهت گفتم آنا و بهت دست درازی کردم ، چه خنجری رو توی قلبت فرو کردم. میدونم وقتی خواستم به زور بهت دست درازی کنم چه حالی پیدا کردی. وقتی افتادم دنبالت و میدویدیم دور تا دور خونه تا بغلت بگیرم و انقدر بوست کنم تا توی بغلم بیهوش بشی ، دلت میخواست بکشیم ، ولی چون بچت بودم رحم کردی. اما مامان جونم ، آه چقدر سخته گفتن کلمه مامان ، کارای منو مثل کارای بابا نبین. منو مثل اون نبین. اون از مست و خرستی دائمالخمریش بهت مثل یه متجاوز رفتار میکرد و آزار و اذیتت میکرد. مست میکرد و حالیش نبود و سرت عربده میکشید و کتکت میزد. ولی من واقعا عاشقت شدم. عاشقت هستم و متاسفانه عمری دیگه نیشت عاشقت باشم. حاظر بودم شمعی باشی همیشه و من پروانه دورت و تو فقط بسوزونیم. دست خودم نبود که عاشقت شدم. همینجور که دست تو هم نبود انقدر خوشگل باشی. انقدر معصوم و تو دل برو باشی. گناهه ، عشق پسر به مادرش ؟ خب باشه. گردن من میزاشتی. من عاشقت شدم. تو نه جلوم لوند بازی درآوردی و نه عشوه گری کردی. تو هیچ گناهی نداشتی. مریضم؟ آره هستم. مریض به عشق تو. چرا رفتی؟ چرا تنهام گذاشتی؟
مامان ، اَه دیگه نمیگمت مامان. یعن نمیتونم بگمت مامان. میگمت آنا. میگت آنای من. میگمت عشق من. چون که عشق منی عزیزم. به همین عشقت قسم گناه نبود. گناه رو خود انسان بوجود آورده تا خودش رو محدود کنه. چون از نامحدود بودن خودش همیشه ترس داشته. مثل من که وقتی حتی اسمتم میشنیدم انقدر آروم میشدم ، انقدر اون درونم نامحدود به آرامش میرسید که از آرامشم میترسیدم. میترسیدم نکنه مردم. میدونی چرا؟ چون حس میکردم حتی شنیدن یا گفتن اسمتم منو از زمین بلند میکنه به سمت آسمون. آنای من گناه ساخته ذهن خودمونه. آنای من چرا رفتی و تنهام گذاشتی و نزاشتی قصه عشق منو تو زبانزد خاص و عام بشه؟ قصه شاهین و آنا. میدونی آرزوی من چی بود؟ اینکه هر شب توی بغلم باشی. به دور از بابا. از اون مرد جدات کنم. شده در یک کلبه محقر ، اما تو باشی. هر شب بغل بگیرمت و آتیش بگیرم از گرمای تنت. گرما و داغی همیشگی تنت که خودت که مسئولش نبودی. آرزوم بود آنای من اینکه هر شب لباس خواب کوتاهی رو تنت کنی تا رون و پاهای نازت پیدا باشه و سینههای بلوریت پیدا باشه از تخت سینه باز لباسه و توی تابستون و زمستون باهام بیای زیر پتو و بچسبی بهم و بوست کنم. لبمو بزارم توی لبات و طعم خوش لبات رو بچشم. لب پایینت رو با لبام بگیرم و بمکمش. زبونت رو بیاری بیرون و من زبونت رو با لبام بگیرم و مکش بزنم و اگه تو هم دوست داشتی ، زبون منو مک بزنی. بعدش خیره بشم توی چشمای قشنگت و مست بشم از نگاه کردنت. تو باز برام لباتو غنچه کنی و من بوسه بزنم به لبت. تو بگی دوس داری مامان برات چه کار کنه عزیزم؟ و منم بگم فعلا میخوام لختت کنم. فعلا میخوام تن قشنگت رو ببینم و لمس کنم و توی آغوشت غرق بشم. تو هی هر شب مثل دیوونهها لباس خواب تنت کنی و بعد کلی بوسه زدن به لب و تنت برام لخت بشی. چقدر از بچگی دیدن لباس درآوردنت برام جذاب بود. حالا آرزومه هر شب این کارو برام بکنی. فکر نکن مقصری! نه آنای خوشگل من. تو عادی لباستو ز تنت در میاوردی و من فقط مخفیانه از بچگی ، از اون حمام لعنتی میایستادم و نگات میکردم. میخوام آتیش بگیرم از گرمای تنت. تو بلند بشی بشینی کفت تخت و من لباس رو از تنت در بیارم. دوباره بخوابونمت و شرت و سوتینت رو در بیارم از تنت. جلوت بایستم روی تخت و لخت بشم و تو خیره به کیرم که شق شده از عشق به تو بشی. زیر لب بگی جووون چه کیری و من ذوق کنم. بخوابم روت و محکم بغل بگیرمت. سرتو کج کنم و اون گردن ناز و لطیفت رو بوسه بارون کنم. تو بهم بگی میدونی مامان چقدر عاشقته؟ و من بگم میدونم. چون منم عاشقتم. انقدر که دلم میخواد فدا بشم از این عشق. روی تنت سر میخوردم و میرفتم سراغ اون سینههای زیبا. همونا که بهم تا دوسال شیر دادی باهاش. امیدوارم باور کنی که تا همین حالا هم طعم اون شیر یادمه. چون شیر نبود. مایع زندگی بود. مایع عشق بود. راستی آنای من ، یادته تا شش سالگی با ممیات دوست داشتم ور برم؟ تو آروم میزدی پشت دستم که دست درازی نکنم. ولی من ول کن نبودم. دوست داشتم هر شب وقتی به سینههات دست میزدم ، بازم تو بزنی پشت دستم و بگی چی میخوای از جون سینههای من تو بچه و باهم کلی بخندیم. بعدش تو به پهلو بخوابی و منو بخوابونی توی بغلت و خودت با دستای مهربونت کیرمو بگیری بزاری لای پاهات. یه دستتو بزاری پشت سرم و سینتو فشار بدی توی دهنم. منم دست بندازم دور گردنت و محکم به خودم فشارت بدم و ممیتو مک بزنم. چشمامو ببندم و مستقیم یه سفری رو در یک بهشت واقعی آغاز کنم. تو هی بهم بگی بخور مامانی. بخور پستونای مامانت رو و من سرمو برای لحظهای از ممیت جدا میکردم و میگفتمت الآن مامانم نیستی. الآن از مامان برام بیشتری مامان آناهیتا. الآن عشقمی. زندگیمی. دلیل بوم بوم کردن قلبمی. الآن آنای منی و دوباره ممیتو به دهن میگرفتم و مکش میزدم. بعد مدتی صافت میکردم و روت میخوابیدم و میرفتم سراغ اون یکی ممیت. تو هم دستاتو دور گردنم حلقه میکردی و منو به آغوش گرمت فشار میدادی. بعد کلی عشق بازی با پستونای خوشگلت خودت به زبان میومدی و بهم میگفتی کسمو نمیخوری؟ منم میگفتم چرا نخورم؟ چرا بعد ممیات ، خوشمزهترین جای بدنتو نخورم؟ از همون جناق سینههات بوسه میزدم و میرسیدم به شکمت. کلی با ناف کوچولوت بازی بازی میکردم تا تو غش کنی از خنده. بعد میرفتم پایین و تو برام لای پاتو باز میکردی و اول یه بوس میزدم روی چاک کست. بهش خیره میشدم و میگفتم جوووون. چه آبی داده کست. با دوتا شصتم لای کستو باز میکردم و زبونم رو میکشیدم توی کست. وای هیچوقت اولین باری که 5 سالم بود و توی حمام برده بودیم و شرتت حالت شیشهای داشت انگار و کامل کست درش پیدا بود و خودت حواست نبود رو یادم نمیره. یادته ، دست خودم نبود و با اینکه چیزی حالیم نبود خیره شده بودم به کست. خوشگلترین چیزی بود که توی زندگیم دیده بودم. یه کس کوچولو صورتی لای پات. وقتی دیدی همینجور خیره هستم به لای پات ، تازه فهمیدی چه سوتی دادی و مثل چی تندی شستیم و کردیم بیرون. بعد اون روز دنیا جهنمم شد. چون تا یه هفته آموزشم دادی که بزرگ شدی و باید خودت تنهایی بری حمام. پس میبینی؟ خودت روز اول شروع کننده این عشق من به خودت بودی. حالا فهمیدی کدام حمام رو برات گفتم؟ بعد اون حمام وقتی خودت از حمام در میومدی و داشتی تن خوشگلت رو با حوله خشک میکردی ، دزدکی دیدت میزدم و کس خوشگلت رو میدیدم. آره مامان جون. آره آنای من. خودت شروع کننده این عشق بودی. دوست داشتم وقتی زبونم توی کسته ، تو دست بزاری روی سرم و بیشتر فشار بدی سرمو به کست. یه قطره آب کستو نزارم بریزه روی تخت و همش رو بخورم. بعدش با زبونم چوچولتو بازی میدادم تا حدی که توی دهنم چشماتو میبستی و آههای خوشگل برام میکشیدی و ارضا میشدی. بعدش عوض اینکه آروم بشی بعد ارضات ، جریتر میشدی و منو مینداختی روی تخت و میومدی لای پام و برام ساک میزدی. اول دوتا تخمم رو میکردی توی دهنت و بعدش کیرمو. سر کیرمو اول مک میزدی و زبونت رو روی سوراخ کیرم میکشیدی. رگ باد کرده کیرمو با سر انگشتت خیلی آروم نوازش میکردی. بهم میگفتی خوشت میاد مامانی؟ میگفتمت خیلی. عاشقتم آنای خوشگل من. تو تا اینو میفهمیدی ، کیرمو تا جایی که اوق نزنی و راحت باشی ، میکردی توی دهن گرمت و برام ساک میزدی. سر کیرمو به گوشت لپت میزدی و من کیف میکردم. نمیدونم دوست داری یا نه ؟ اگه دوست داشتی انقدر کیرمو میخوردی تا توی دهنت خالی کنم. اگه نه تف مینداختی لای ممیات و کیرمو میزاشتی لای پستونات و بهم فشارشون میدادی و خودتو بالا پایین میکردی تا آبمو بیاری بیرون. یا حتی به شکم میخوابیدی و من تف مینداختم لای چاک کونت و کیرمو میکردم لای چاک کونت و تلمبه میزدم تا آبم لای کونت بیاد. وای مامان جون. آنای زیبای من. همین حالا هم که جونی دیگه توی تنم نمونده و هر چی خونه داره از رگم برای ساعتهان در میاد ، تصورش داره حالی به حالیم میکنه. چرا رفتی آخه؟ چرا؟؟؟ دلم میخواست بعد یک بار ارضا شدن هر جفتمون ، توی بغلم میگرفتمت و اون لبای شیرینت رو مک میزدم. دور گردن و لاله گوشای لطیفت رو بوسه بارون میکردم تا تو در آغوش من از لذت بیهوش بشی. بهت میگفتم حاظری آنا جون؟ میگفتی آره که حاظرم پسرم. کسم داره آتیش میگیره. کیرت بزار داخلش تا یکم آتیشش کم بشه. میگفتمت عاشق همین آتیشی بودن کس خوشگل و خوشمزتم من. یه پاتو میگرفتم و میزاشتم روی پام و یه دستمو میزاشتم زیر سرت و بغلت میگرفتم و به خودم فشارت میدادم و دست دیگمم پشت کمر نازت میزاشتم. خودت کیرمو میگرفتی و فروش میکردی آروم توی کست. لبامو میزاشتم روی لبات تا توی دهنم ناله کنی عزیزم. بعد خیلی آروم شروع میکردم به تلمبه زدن. جوری که فقط لذت دنیایی رو حس کنی. بدون هیچ دردی. بهم میگفتی پسرم عاشقتم. منم در گوشت میگفتم اسممو. اسممو صدا بزن. تو در گوشم با اون صدای پر از حشر و لذتت میگفتی شاهینم. عاشقتم. بعد شنیدن این حرفت ، صاف به کمر میخوابیدم تا تو بیای روم و کنترل کار رو بسپارم به خودت تا اونجوری که خودت دوست داری لذتش رو ببری. میومدی روم و کیرم تا آخر فرو میرفت توی کس گرمت. یه آه از سر لذت میکشیدی و یکم خودتو به سمت بالا میکشیدی و اون ممیهای خوشگلتو با دست خودت میزاشتی توی دهنم تا این عاشقت برات مک بزنه. خودت با هر سرعتی که دوست داشتی بالا پایین میکردی. انقدر لذت میبردی ، مثلا یکی دو بار روی کیرم ارضا میشدی خوشگل من. جوری که کیرمو خیس و لزج از آب گرم کست کنی. انقدر آب توی کست زیاد بشه که از کنار لبههای کست بزنه بیرون. بعدش دوباره محکم بگیرمت و این بار تو رو صاف بخوابونم و خودم بیام روت. دوتا پاتو بزارم روی شونههام. یکم اون ساق بلورین پاهاتو بوسه بزنم و دوباره شروع کنم به تلمبه زدن. خودتم با دستات ، ممیاتو بمالی و با نوکشون بازی کنی قربونت برم. چقدر دوست دارم انقدر تلمبه بزنم تا تمام آبمو توی کست خالی کنم. قطراتی از وجودمو در وجود گرم تو خالی کنم. بعد از ارضا توی کس خوشگلت ، انقدر از حال رفته باشم که بدون اینکه بیرون بکشم از کست ، تا خود صبح کیرم توی کست بمونه و توی بغل هم بخوابیم.
آنای من ، چقدر دوست دارم وقتایی که پریودی ، فقط توی بغلم بگیرمت و بوست کنم و موهای شلالت رو نوازش کنم. سرمو توی موهات کنم و نفس بکشم و مست از بوی عطر تنت بشم. انقدر توی بغلم بگیرمت و بوست کنم تا درد پریودی پاک از یادت بره.
میدونم تا اینجا فکر میکنی که پسرت فقط واسه سکس میخوادت. نه نه. قسم میخورم به هر چیزی که تو بخوای اینجور نیست. دوست دارم شوهرت باشم. تکیه گاهت باشم. باهات حرف بزنم. باهات مشورت توی هر کارم کنم. باهات بیرون برم و برات من خرید کنم. بهترین لباسا و عطرها رو برات بخرم. باهم یه خانواده دو نفره تشکیل بدیم. برم سر کار و روزی چند بار از بیرون بهت زنگ بزنم و حالت رو بپرسم و عاشقانه باهات حرف بزنم تا صدات انرژی بخشم باشه. بعد بیام خونه و ببرمت بیرون و باهم کلی خوش بگذرونیم و شبم فقط توی بغلم باشی تا از گرمای همیشگی تنت مست و گرم بشم. پس دیدی ، من میخوام شوهرت باشم نه فقط کسی که واسه سکس میخوادت. میدونم بابا همیشه سرش توی دود و عرق بود و پی رفیق. میدونم بارها به تو خیانت کرد و هر بار یه زخمی زد به قلبت. چرا نزاشتی من جاش باشم؟ میدونم روزی که بعد چند سال عاشقیم به تو که مخفیانه بود ، دیگه طاقت نیاوردم و بهت گفتم عاشقتم و خواستم لب شیرینت رو بوسه بزنم ، چه شوک بدی بهت وارد شد. اون سیلی کمم بود. کاش کشته بودیم تا به این روز نیوفتاده بودم. کاش کشته بودیم اما برای همیشه ترکم نکرده بودی. مامان جون ، من بابا نیستم. من منم. یه عاشقت که بدونت یک لحظه هم نمیشه که زنده بمونه. میدونم که رفتی تا هرگز برنگردی به این خونه و بدون که واقعا بدونت نمیتونم. امیدوارم منو ببخشی و امیدوارم روزی قصه عشق من به خودتو بخونی و بفهمی که چقدر عاشقت بودم و این عشق فقط سکس نبود. هر چند که سکس خوب با عشقت ، یعنی رسیدن به آرامش. یعنی زندگی کردن. چون زندگی کردن واقعی یعنی لذت بردن نامحدود.
دیدار به روزی که شاید اسمش قیامت باشه و امیدوارم که وجود داشته باشه. چون نباشه ، تا ابد ، تا زمانی که زمان معنا داره در حسرت عشقت و دیدنت خواهم بود.
(پایان)
*********************************************
دوستان عزیز ، چون این داستان خب خیلی تحریک کننده نبود و کوتاه بود و فقط خواستم این مدلی که هیچوقت پسره به مامانه بر خلاف همه داستانا نمیرسه ، یه داستان حداقل وجود داشته باشه (نمیدونم واقعا قبلا هم سکس مامان و پسر داستانی بوده ازش که بهم نرسن یا نه)، بازم تا قبل عید سعی میکنم یه داستان تک قسمتی دیگه که آخرین داستان من در سال 1400 هست رو بنویسم به نام "برف گرم" که اون دیگه باز مثل سابق تحریک کنندست و به همم میرسن.
پس منتظر "برف گرم" باشید.
منتظر نظراتتون هستم راجب این داستان قصه شاهین و آنا.
ویرایش شده توسط: Shayanfury
ارسالها: 14
#1,098
Posted: 18 Mar 2022 01:07
soheil22020:
شماره صفحاتش رو بگو بقیه هم بخونن
قسمت جستجوی سایت زدم ولی کار نکرد نمیدونم تو این تاپیک هست یا نه از قبل
داستان رو میزارم اینجا تا بقیه هم بخونن.
خودم خامش رو نداشتم از جای دیگه کپیش میکنم ولی نمیدونم اگه جاییش عوض شده باشه
زیاده واسه همین ادیتش نمیکنم اگه غلط املایی داره شرمنده
این داستان قدیمیه و میشه گفت بیشتر از 10 سال پیش اینو نوشته بودم
مامان شورانگیز
سلام من امیر هستم و 22 سالمه و تک فرزندم. می خواستم براتون داستان که نمیشه گفت خاطره سکسمو با مامانم که اسمش شورانگیزه و 44 سالشه تعریف کنم. این خاطره واسه تقریبا یک ماه پیش هست. من تو حموم بودم یهو نگاهم به پشمای کیرم افتاد دیدم خیلی زیاد شده. اما می ترسیدم بزنمشون چون هربار که می اومدم بزنم یه جاشو می بریدم. خلاصه تصمیم گرفتم بزنمش و دل رو زدم به دریا به قول معروف. تو حموم یه بسته ژیلت توی کمد کوچیک پلاستیکی که زدیم به دیوار بود. برش داشتم شروع کردم زدن. این سری جاییش رو نبریدم. خیلی سکسی شده بود. چون پشمام رو دیر دیر می زدم وقتی کیرم رو بدون پشم می دیدم خیلی تحریک می شدم.
خلاصه بعدش که از حموم در اومدم لباسام رو پوشیدم یه احساس خوبی داشتم. شب بود رفتم گرفتم خوابیدم. صبح که از خواب پاشدم احساس کردم کیر و خایم می خاره. فهمیدم که بله به خاطر پشمامه. گفتم طبیعیه. مامانم صدام کرد گفت امیر پسرم بیا صبحونه تو بخور. راستی یادم رفت بگم. بابام تو شرکت نفت عسلویه کار می کنه. وقتی که از طریق یکی از دوستاش استخدام شد تصمیم گرفتیم ما هم به اونجا اثاث کشی کنیم. اثاث کشی کردیم ولی بعد از چند ماه دیدیم خیلی گرمه. مادرم هم به گرمای زیاد حساسیت داره واسه همین برگشتیم تهران. بابام موند اونجا و هر یکی دو ماه یک بار مرخصی می گیره و میاد و یک هفته می مونه و بعد میره. از داستان خارج نشیم. مامانم گفت بیا صبحونه حاضره. پاشدم رفتم نشستم پای میز. داشتم صبحونه می خوردم که احساس کردم نه، خیلی غیر طبیعی خارش داره. یهو بی اختیار پاشدم دویدم سمت اتاقم. شورتم رو کشیدم پایین نگاه کنم ببینم چرا می سوزه. شورتمو که کشیدم پایین دیدم همه جاش سرخ شده و جوشای ریز زده.
داشتم فوت می کردم که یهو مامانم اومد تو دیدم زل زده به کیرم که تو دستمه. گفت ببخشید در نزدم یه جور دویدی نگران شدم اما می تونم بپرسم چیکار داری می کنی؟ زود کبرمو کردم تو شورت و شلوارمو درست کردم. گفتم چیزی نشده. مامانم گفت امیر، عزیزم بگو شاید بتونم کمکت کنم. گفتم مامان آخه مردونست. گفت می دونم مردونست اونو که فهمیدم. میگم واسه چی درآورده بودی شلوارتو. گفتم حساسیت زده. گفت چرا؟ گفتم آخه دیروز اصلاح کردم. گفت به موبر حساسیت داره؟ گفتم نه ژیلت. گفت از همین ژیلت ها که تو حمومه؟ گفتم آره تازه خریده بودم. گفت خوب عزیز من ژیلت رو میزاری تو حموم نم می گیره کند میشه. گفتم نه تیز بود اما نمی دونم چرا اینجوری شد. گفت دفعه های پیش هم اینجوری می شد؟ گفتم نه هر سری می بریدم این سری که نبریدم اینجوری شد. گفت امیر یه چیزی بهت میگم فکر بد نکنی من مادرتم. گفتم چی؟ گفت میزاری ببینم چه جوریه حساسیتت؟ نگرانت شدم. گفتم مامان نمی تونم که. گفت من مامانتم. نمیگم که شلوارتو دربیاری. فقط یه کم شورتت رو تا اونجا بده پایین که جوش زده. فکر می کرد قسمت بالاشه فقط. گفتم آخه... گفت آخه نداره بجنب صبحونه نخوردیم هنوز. من که دیدم مامانم می خواد ببینه یه کم تحریک شدم. دست خودم نبود بدنم یه کم می لرزید احساس سرما می کردم. شورتم رو تا روی کیرم دادم پایین. گفتم از این بیشتر نمی تونم نشون بدم. گفت وا مگه فقط اینجا نیست؟ گفتم نه همه جاشه. نگاه کرد. موهای بدنم سیخ شده بود. دیدم یواش یواش دارم راست می کنم. مامانم گفت امیر چیکار کردی ژیلت رو محکم کشیدی روش؟ نمی دونی اینجاها حساسه؟ گفتم آخه می خواستم یه دفعه ای اصلاح کنم. گفت یعنی چی؟ گفتم یعنی خیلی دقیق تمیز کنم. گفت ببینم اونجا رو به چه روزی انداختی؟ از یه طرف تحریک شده بودم از طرف دیگه خجالت می کشیدم راست هم کرده بودم. می دونستم اگه در بیارم ضایع هست. آخه کیرم برزگ و کلفته حالا هم که راست کرده بودم. مامانم گفت خجالت نکش عزیزم من مامانتم. اینو هی می گفت. گفتم باشه اما... مامانم گفت حدس می زنم چرا نمی خوای اما عیبی نداره من مامانتم. درش آوردم. یهو چشای مامانم 4 تا شد. هر کاری کرد تابلو نکنه نتونست. یهو گفت اوه حق داشتی قایمش کنی. سرخ شدم. گفت اوه اوه چیکارش کردی؟ یهو کیرمو گرفت داد بالا که ببینه پوست خایم هم جوش زده یا نه. یهو گفتم مامان چیکار می کنی؟ ناخودآگاه بود وگرنه نمی گفتم. گفت دارم نگاه می کنم ببینم چیکار کردی. احساس کردم مامانم رنگش تغییر کرده. صورت خوشگلش سرخ شده بود. قشنگ میشد احساس کرد که تحریک شده. مامانم خیلی سفیده پوستش. یادمه بابام چند بار که می خواست لوسش کنه می گفت بهش سفید برفی من. بعد مامانم یه سرفه الکی می کرد بعد با ابرو به طرف من اشاره می کرد که یعنی جلوی امیر زشته. منم می خندیدم. مامانم می گفت به چی می خندی می گفتم هیچی. خلاصه مامانم حسابی تحریک شده بود. هم کیر من خیلی بزرگ و تحریک کننده بود مخصوصا که سرخم شده بود هم مامانم تازه داشت دوری کیر بابام رو احساس می کرد. گفتم مامان سردم شد. زود کیرمو انداختم تو شورتم. مامانم گفت طبیعیه. گفتم یعنی چی؟ احساس کردم یه چیزه دیگه می خواست بگه. اما خودشو نگه داشت و گفت طبیعیه سردت بشه چون اول صبحه. مامانم از اتاق بیرون رفت گفت امیر بیا بقیه صبحونتو بخور. گفتم چشم مامان الان میام. گفتم مامان شورتمو نمی دونی کجاست؟ گفت می خوای بری حموم مگه. گفتم نه این تنگه. اذیت می کنه می خوام عوضش کنم. گفت درش بیار شلوار بپوش فقط. تا درش آوردم دوباره مامانم اومد تو اتاق منم بدون شلوار. خواستم شلوارمو بپوشم گفت نه اونو نپوش بزار اون یکی شلوارتو بدم. یه شلوار تنگ داشتم خیلی نرم بود. داد گفت بیا اینو بپوش. منم دستمو گرفتم جلوی کیرم که دیده نشه. دیدم شلوار تنگه رو داد. گفتم مامان اینکه تنگ تره اذیت می کنه. گفت نه تنگیش مهم نیست به جاش این نرمه. گفت بپوش اگه راحت نبود این یکی رو بدم. گفتم میری بپوشم؟ گفت لوس نشو بپوش شلوارتو بعد خندید. پوشیدمش. دیدم انقدر تنگه که شکل کیرم رو هم نشون میده. اما خیلی نرم بود تا حالا بدون شورت نپوشیده بودم. پشمام هم قبلا نمیذاشت نرمیش رو احساس کنم. حلاصه گفتم خوبه. مامان گفت کسی خواست بیاد اینجوری نباشی. گفتم چه جوری. گفت نگاه کن. فهمیدم شق بودن کیرمو میگه. اما با لبخند می گفت منم تحریک شده بودم. می خواستم راحت تر بشیم. گفتم چیه مگه چشه؟ گفت ای بابا نگاه کن ببین خودت. گفتم بده؟ گفت الان نه اما کسی بیاد میگه این ادب نداره. گفتم پس الان عوض کنم دیگه اگه بی ادبیه. گفت اه لوس نشو دیگه بیا صبحونتو بخور. رفتم نشستم پای میز صبحونه رو خوردم. مامانم گفت بابات چند وقت میشه نیست؟ گفتم دوشنبه هفته پیش بود. تا اونجا که یادم میاد به مامانم گفتم امروزم پنجشنبه هست. گفت دلم واسش خیلی تنگ شده. تا حالا جلو من اونجوری نگفته بود و علاقش به بابام رو سعی می کرد جلو من ابراز نکنه. بابام هم می خواست چیزی بگه می گفت جلوی امیر زشته. گفتم اوه چه عاشقانه گفتی. گفت خوب پررو نشو بعد خندید. گفت راستی امیر سری بعد خواستی بزنی جاییتو منو صدا کن من بزنم برات تا دیگه به اون روز نندازیش بدبختو. گفتم بدبخت کیه به شوخی. گفت زهرمار همین مونده فقط اسمشم بگم با خنده. گفتم آره مامانمی دیگه بعد باهم خندیدیم.
یهو یه حسی بهم دست داد. داغ شده بودم. دیدم مامانم هم رنگش سرخ شده بازم. یه نفس عمیق کشید. گفتم چیزی شد مامان. گفت نه عزیزم کاش بابات اینجا بود. بعد یهو گفت راستی یادم رفت بگم از این قضایا بابات چیزی نفهمه. گفتم کدوم قضایا؟ گفت همین که اونجاتو دیدم یا این که قراره از این به بعد من برات بزنم. گفتم مامانمی دیگه دوباره خندیدیم. بعد مامانم داشت میز صبحونه رو جمع می کرد. منم کمکش کردم. بعد یه چندتا پیش دستی بود با 2 تا پیاله که توش مربا بود. خواست بشوره منم رفتم کنارش واستادم بهش کمک کردن. مامانم هی نگاش به شلوارم بود. گفتم مامان عجب شلواری دادیا بهم خیلی ضایعست. مامانم گفت خوبه که چقدرم میاد بهت. گفتم جدی؟ گفت نه بعد خندیدیم. بعد من رفتم نشستم پای ماهواره داشت یه فیلم نشون می داد. هرجا می رفتم مامانم دنبالم می اومد. احساس کردم رفتارش خیلی عوض شده باهام. مامانم اومد نشست کنارم. گفت چه فیلمیه. اسمشو نمی دونستم. گفتم نمی دونم وسطاشه فکر کنم. گفت پس بزن جای دیگه ببینیم چیزی نداره منم حوصلم سر رفته. گفتم پاشو بریم خونه خاله اینا یکم بشینیم. گفتم آره فکر خوبیه. گفت لباس چی بپوشم؟ گفتم آخه مامان من مگه عروسی می خوای بری؟ گفت نه آدم باید سعی کنه همیشه خوش لباس باشه. البته اینو همیشه می گفت همیشه هم خوش لباسه مامانم. خلاصه گفت کدومو بپوشم بالاخره؟ گفتم نمی دونم که ماشالا اونقدر لباس داری یادم نمیاد. گفت پس راهی نیست بیا یکی یکی عوض کنم بگو کدوم خوبه. گفتم آخه مامان سلیقه من و تو که یکی نیست. گفت امروز می خوام به انتخاب تو بپوشم. گفتم باشه. اتاق مامان و بابام یه تخت وسطشه. یه کمد لباس هم از در که میای تو سمت راسته. گفت بشین رو تخت. گفتم می خوای عوض کنی برم بیرون. گفت نه لباس زیرامو در نمیارم که. خندم گرفت. مامانم گفت چرا می خندی مگه جوک گفتم؟ گفتم نه همین جوری. گفت مثل اینکه خیلی خوشت اومدا با خنده. گفتم اون که آره. من یه کم کیرم راست شده بود. آخه تحریک می شدم وقتی مامانم شوخی می کرد. گفت آره معلومه از شلوارت بعد خندید منم با اینکه خجالت کشیدم خندیدم. مامان ساعتو نگاه کرد گفت آماده شم بریم. گفتم باشه. یهو مامانم از زیر تیشرتش گرفت درش آورد. تیشرتش سبز فسفری بود. دیدم زیرش کرست صورتی کشی پوشیده. سایز کرست مامانم 80 هستش. یهو نتونستم خودمو کنترل کنم. از دهنم پرید گفتم اوه. مامانم گفت چی شد؟ گفتم هیچی. بعد فکر کردم مامان می خواد تیشرت یا پیرهن تنش کنه بعد شلوارشو در بیاره. دیدم یهو دستشو انداخت زیپ شلوارش. شلوارش استرچ مشکی بود. درش که آورد دیدم یه شورت صورتی کشی که فکر کنم با کرستش ست بود پاش بود. یهو احساس کردم داغ شدم بازم. مامانم هم فهمید. گفت نفست بند نیاد یهو من مامانتما یادت باشه. خورد تو ذوقم. گفتم من که گفتم بیرون وایسم. گفت شوخی کردم عزیزم چه زودم برمی خوره بهش. بعد خندید. گفت بولوز بپوشم یا تیشرت؟ گفتم بولوز بپوش. بولوز 3 تا داشت یکیش تنگ تر بود. گفتم این آبیه قشنگ تره اونو بپوش. تنش کرد. بعد گفت شلوار کدوم؟ گفتم این مشکی کرپه خوبه. اومد بپوشه دقت کردم به شورتش دیدم کسش خطش معلومه یکم. کیرم یهو راست شد. مامانم گفت اوه چی شد بازم. گفتم هیچی سرمو انداختم پایین. مامان گفت بگو. گفتم مامان هروقت اینجوری میشه هی میگی خجالت می کشم خوب. گفت آخ قربون پسر خجالتیم برم چشم نمیگم دیگه عزیزم. گفتم مامان یه چیزی بگم ناراحت میشی؟ گفت نه بگو. دلمو زدم به دریا گفتم مامان اینجوری که این شلواره تنمه و تو اینقدر باهام راحتی من نمیتونم جلو خودمو بگیرم تحریک میشم. اینا رو که می گفتم سرم پایین بود. مامانم گفت امیر می خوام یه چیزی رو بدونی. من این کارارو می کنم. این چیزارو میگم که تو خودتو باهام راحت حس کنی. هر حرفی داشتی بهم بزنی. چون بابات که کمتر خونه میاد. هروقت میاییم به بودنش عادت کنیم وقتش میرسه و باید بره. گفت من و تو می مونیم. منم می خوام جور بابات رو بکشم که تو کمبودشو حس نکنی. می خوام هم منو مادر خودت بدونی و هم دوست خودت. می خوام هروقت که ناراحت بودی با من درد دل کنی. چیزی خواستی از من بخوای. اصلا هم خجالت نکشی. تو هیچ زمینه ای. حتی اگه سوالی داشتی از خودم بپرسی. فرق نمی کنه سوالش تو چه زمینه ای باشه. تا اونجا که میتونم کمکت میکنم تا لازم نباشه از کس دیگه بپرسی. بعد بغلم کرد یه بوس کوچیک از پیشونیم کرد. گفت قول بده باهام راحت باشی. گفتم شاید یه کم طول بکشه اما سعی خودمو می کنم. گفت آفرین پسر گلم حالا نوبت توئه آماده بشی. گفتم مامان یه چیزی. گفت چیه بگو عزیزم. گفتم خودت خواستیا شاید زیاده روی کنم ناراحت نشیا. گفت تو چه زمینه ای. گفتم سوالام یا میزان راحت بودنم. مامانم گفت نه عزیزم منم اونقدر باهات راحتم که اگه ناراحت شم بهت میگم. تو هم باید اونقدر راحت باشی که از حرفام دلخور نشی. گفتم قبوله. رفتم اتاقم. داد زدم مامان منم میخوام به انتخاب تو لباس بپوشم. اومد تو اتاقم. گفت ماشالا پیشرفت سریعی داشتیا بعد خندید. گفتم چطور؟ گفت آخه خیلی زود باهام خیلی راحت شدی. گفتم ناراحت شدی مامان؟ گفت نه عزیزم حالا هی بگو ناراحت شدی. بعد خندید گفت اول از همه شورت. گفتم هفتی بپوشم یا پاچه دار یا اسپورت؟ گفت اسپورت اگه اذیتت نمی کنه. یه شورت آدیداس داشتم. برش داشتم. همین که اومدم شلوارمو در بیارم بازم خجالت کشیدم. مکث کردم. مامان گفت ای بابا فکر کردم درست شدی. گفتم خوب گفتم طول می کشه که. گفت بیا اینجا بینم. دستشو انداخت به شلوارم درش آورد. کیرم راست شده بود. گفت ای بابا اینم که همیشه آماده باشه. من قرمز کرده بودم. مامانم گفت شورتتو بده من بپوشونم. گفتم نه خودم می پوشم. گفت من می خوام بپوشونم مثل بچه ها. دادم پام کرد. کیرم شق شده بود نمی ذاشت. کیرمو گرفت انداخت تو شورت با زور. بعد گفت این کار رو هم کردم که خجالتت بریزه. نوبت رسید به شلوار یه شلوار کتان داشتم مامانم برداشت گفت اینو بپوش با تیشرت نارنجیت. پوشیدم شلوار رو. رکابیم رو که در آوردم مامانم گفت امیر هیکلت خوشگل شده ها دختر کشه. من بدنسازی کار می کنم واسه همین بدنم به قول مربیمون سکسی بود. خندیدم گفتم به شما که نمی رسیم. خندید مامانم. تیشرت رو پوشیدم رفتیم خونه خاله.
یه یک ساعتی نشستیم. با دختر خالم گرم گرفته بودم داشتیم درباره درساش صحبت میکرد. خالم و مامانم هم داشتن صحبت می کردن. خالم گفت راستی شورانگیز خورشت بامیه طرز پختش چه جوریه؟ مامانم گفت والا من بلد نیستم ولی تو تلویزیون یه بار نشون داد یادداشت کردم یه بار اومدید میدم بهت. خالم گفت باشه. حالا چایی می خورین یا قهوه؟ مامان گفت نه دیگه باید بریم یکی از دوستای امیر قراره بیاد باید برم غذا بپزم. من شوکه شدم ولی به روی خودم نیاوردم. آخه مامانم اصلا اهل چاخان نبود و الان یهوه. گفت هروقتم که می بینیم تو نیستی و بابات داره بد جور نگاه می کنه براش لختشون می کنم اونم می خوره. دروغ به اون بزرگی رو گفت. نمیدونستم چرا خالی بست. خلاصه پاشدیم و خداحافظی کردیم. تو خیابون به مامانم گفتم مامان واسه چی الکی گفتی من که دوستم نمخواد بیاد؟ گفت آخه حوصلم بدجور سر رفت خونشون دلگیره. آخه برعکس ما که همیشه خونمون همه لامپا روشنه خونه خالم اینا نورگیرش که افتضاحه هیچ دیوارا رو هم سبز زدن چراغ ها هم اکثرا یکی دوتاشو روشن می کنن. گفتم آهان پس به خاطر اون بود. فاصله خونه ما تا خالم اینا یه خیابونه. همینطور که حرف میزدیم رسیدیم. بعد مامانم کلید رو در آورد و در رو باز کرد رفتیم تو. مامان همین که رسید مانتو مشکیش رو که تنگ بود انداخت کنار و نشست رو مبل. گفت امیر لباساتو عوض کن بیا کارت دارم. گفتم چشم مامان. داشتم عوض می کردم مامان داد زد کفت امیر همون لباس قبلیا رو بپوشا. منم داد زدم از تو اتاقم گفتم مامان توهم مثل اینکه خوشت اومده از اینا ها. گفت آره تو هم راحتی توش. گفت عوض کردی بیا. عوض کردم اومدم نشستم رو مبل مامانم رفت از اتاقشون یه آلبوم آورد. گفت این آلبوم قدیمی عکسای بچگی های خودتم توش هست. بعد نشستم کنارش دستمو گرفت گذاشت رو پام شروع کرد ورق زدن آلبوم. اولین صفحه عکس های مامانم و بابام بود. مامان گفت این عکسا واسه قبل ازدواجه. دیدم مامانم اینجا مامانم زیاد فرق نکرده قیافش. گفتم ماشالا به مامان خودم از اون موقع همین مونده. گفت جدی؟ گفتم آره. گفتم بابامو نگاه چقدر فرق کرده. راستش من از عکسو اینا زیاد خوشم نمیاد واسه همین عکسا رو قبلا ندیده بودم آلبومای دیگه رو که مقایسه کنم. یکی دوبار دیده بودم ولی نرفته بودم تو نخش. خلاصه نشستیم نگاه کردن. رسید به یه جا که یه عکس بود که من یک سالم بود توش. مامانم داشت بهم شیر می داد تو عکس. مامانم صورت من رو برگردونده بود سمت دوربین. بابام عکس گرفته بود. تو عکس پستون سمت چپ مامانم بیرون بود چون عکس از نزدیک بود کامل معلوم بود پستونش. دیدم مامانم پستونش خیلی خوش فرمه و هاله دور پستونش بزرگه اما درست مثل دایره اومده و رنگش قهوهای نه زیاد پررنگ و نه زیاد کم رنگ. یه لحظه گفتم مامان این عکس رو کی ظاهر کرده؟ گفت وا این چه سوالیه خوب معلومه عکاسی. گفتم کدوم عکاسی؟ گفت تو این محل نبود که نمی شناسی. گفتم این چه عکسیه دادین عکاس ظاهر کنه آخه؟ گفت چشه مگه؟ گفتم چیزیش نیست فقط یکی از سینه هات بیرونه. مامانم گفت آخ فدای پسرم چه غیرتی. گفتم حالا بعدش عکاسه تو خیابون هم دیدتت حتما. گفت من خودم رفتم عکسا رو تحویل گرفتم. نمی دونستم به عکاسه حسودیم شده یا غیرتی شدم. یه لحظه ساکت موندم. مامان گفت حالا بیا نگاه کن عکسا رو بقیشو. یه لحظه آلبوم رو گرفتم. ناخودآگاه زل زده بودم به عکس پستون مامانم و نمی تونستم چشم بردارم ازش. مامانم گفت کجایی امیر؟ مثل اینکه خوشت اومده ها به عکس خودت زل زدی یا به سینه من؟ گفتم هر دو. گفت خیلی هیزی بعد خندید. خلاصه عکس هارو دیدم و آلبوم رو دادم مامانم برد گذاشت سر جاش. بعد اومد گفت ناهار چی بزارم؟ گفتم چیزی نزار میرم غذا می گیرم از بیرون می خوریم. گفتم چی می خوری بگیرم؟ گفت چلوکباب برگ بگیر با ماست موسیر. رفتم گرفتم اومدم. دیدم مامان لباساشو عوض کرده یه لباس سکسی پوشیده. یه تاپ معمولی با یه شلوارک تا زانوش اما کرستش رو کنده بود واسه همین نوک پستوناش از تاپ زده بود بیرون و سکسیش کرده بود. تا منو دید گفت امیر لباسام چطوره؟ گفتم عالیه خیلی بهت میان. نشستیم ناهار رو خوردیم و جمع کردیم. بعد مامان چای گذاشت و اومد بازم نشست کنارم. گفت امیر من برم حموم یه دوش بگیرم بیام. گفتم باشه منم نشستم پای ماهواره. یکم که کانالا رو زیر و رو کردم یهو دیدم مامانم داره صدام میزنه. رفتم مامانم از تو حموم گفت لیف رو بدم کمرمو لیف می کشی؟ گفتم بده. یهو در رو باز کرد دیدم مامان کون لخت پشتشو کرده به من. لیفو از پشت داد گفت بکش. حواسم هی به کون مامانم بود. کونش خیلی قلمبه بود و شهوتیم کرده بود. لیفو که می کشیدم هی مامانم بیشتر می رفت جلو. دیدم دارم میرم وسط حموم. مامانم گفت بسه بعد خم شد لگن کوچیک رو از کف حموم برداره. لای کون سفیدش سوراخ کون قهوه ای رنگش که تقریبا هم رنگ نوک پستونش بود زد بیرون. لگنو که پر آب بود برداشت مثلا بدون اینکه برگرده بریزه رو کمرش. که یهو آبشو به سمت پشتش انداخت من خیس خالی شدم. گفتم مامان منو شستی که. یهو برگشت گفت آخ ببخشید عزیزم. پستونای لخت و سفیدشو که دیدم برق از سه فازم پرید. زل زده بودم به پستوناش. مامان گفت تمام خیس شدی که لباسات رو در بیار تو هم یه دوش بگیر. گفتم وا دوتایی؟ گفت مگه قرار نبود راحت باشی بجنب آب داره میره. نفسم بند اومده بود مکث کردم که یهو مامانم گفت همین جا در بیار اینا که خیسن. رکابیمو درآوردم. شلوارم هم مامانم گرفت کشید پایین. کیرم داشت می ترکید. گفت اوه اینو نگاه کن خیس شده. دلهره داشتم. احساس می کردم یه کاری رو که نباید انجام بدم دارم انجام میدم. گفتم مامان یه حس بدی دارم. گفت طبیعی میشه عزیزم. منو تا حالا لخت ندیده بودی واسه همینه. گفت تا حالا زن لخت دیده بودی اصلا؟ گفتم آره تو فیلم و عکس بود ولی. گفت خوبه پس به موقع به فکر افتادم. گفتم یعنی چی؟ گفت اصلا دلم نمی خواد پسرم مثل این بچه خیابونی ها بیفته دنبال این دختر و اون دختر که اصلا نمی شناستش و بعد دختره گولش بزنه و ببره خدای نکرده آلودش کنه. گفتم مامان خودت چی هیچ مردی رو جز بابام لخت دیدی؟ گفت آره. با تعجب گفتم آره؟ گفت نه اونجور که تو فکر می کنی. منم تو فیلم دیدم. قبلنا با بابات می نشستیم می دیدیم. حرف که می زدیم هی حواسم به پستونای خوشگل مامانم بود که وقتی خیس بود برق می زد. مامان گفت چیه هی به ممه هام نگاه می کنی؟ گفتم مامان اسمشو میگی یه جوری میشم. گفت معلومه. به کیرم اشاره کرد. گفت خیس میشه خارشش کمتر میشه نه؟ گفتم آره الان بهتره. گفت خوبه. گفتم مامان سردم شد برم زیر دوش؟ گفت تنهایی؟ گفتم آره دیگه نوبت نوبتی. گفت نه باهم بریم میخوام مثل بچگیات من بشورمت. تو هم اگه خواستی می تونی منو بشوری بعد یه چشمک زد. اینو که گفت نفسم بند اومد. رفتیم زیر دوش وایسادیم. دوتاییمون زیر دوش جا نمی شدیم. فشار آب اونقدری نبود که هردومون رو خیس کنه. مامانم اومد جلو خودشو چسبوند بهم. زیر کیر لختم درست چسبید به شکم خیس مامان. مامان گفت اوووه چه داغه نافمو سوزوندی. گفتم مامان دلشوره دارم. گفت پسرم نگران نباش با من راحت باش. مثل بچگیات می خوام بشورمت. گفتم سعی می کنم. گفت اول موهاتو می شورم. شامپو رو ریخت تو دستش. گفت سرتو بیار پایین تر ماشالا قد کشیدی نمیرسه دستم. من سرمو خم کردم یه کم مامان هم اومد نزدیک تر. پستونای لخت و خیس مامان می خورد به قفسه سینم. سعی کردم خودمو بیشتر بمالم بهش. شامپو رو مالید به سرم کفش می ریخت رو پستونای مامان از بینشون رد می شد و می ریخت رو کیر من. خواستم به مامانم نشون بدم که منم دوست دارم این کاراشو. گفتم وای مامان چه نرمن. گفت چی؟ گفتم ممه هات. سرمو آورد پایین همونجوری یه ماچ از صورتم که هنوز کفی بود کرد. گفت فدای پسر گلم بشم دوسشون داری؟ گفتم مگه میشه ممه های به این خوشگلی رو دوست نداشت. گفت آره بابات هم دوسشون داره. شبا سرشو میزاره رو اینا خوابش می بره. گفت هروقتم که می بینیم تو نیستی و بابات داره بد جور نگاه می کنه براش لختشون می کنم اونم می خوره.
اینا رو که می گفت من کیرم مثل سنگ شده بود. احساس کردم یواش یواش یه کم آب داره می زنه بیرون از سر کیرم. مامان گفت شکممو سوراخ نکنی شیطون؟ گفتم نه تو داری خفش می کنی نمی تونه تکون بخوره. مامانم گفت امیر یه سوال. گفتم جونم مامان گلم بپرس. گفت دوست داری به اینجات بگم دودول یا کیر؟ گفتم وای مامان نگو یه جوری شدم. گفت کدومش بیشتر یه جوریت میکنه وقتی میگم؟ گفتم آخه مامان هرچی بگی من یه جوری میشم هر کدوم رو که دلت می خواد بگو. گفت پس میگم دودول چون دوست ندارم حالت جنده بازی به خودش بگیره. گفتم یعنی چه جوری؟ گفت خوب وقتی میگم کیر احساس می کنم خیلی جلو رفتم. نمی دونم منظورمو می فهمی یا نه. گفتم آره آره می فهمم چی میگی. گفت تو هم به اینا نگو پستون باشه؟ گفتم نه من کلمه ممه رو بیشتر دوست دارم. گفت خوبه. موهامو که کامل شست گفت تو هم می خوای موهای منو بشوری؟ گفتم آره می خوام. شامپو رو گرفتم بزنم. گفت نه من از این شامپو نمی زنم موهامو چرب می کنه. گفتم کدومه. از گوشه حموم شامپو رو داد. گفت بریز موهامو بشور. گفتم چشم. شامپو رو گرفتم ریختم کف دستم مالیدم به موهاش. کف شامپوی مامانم بیشتر بود و مامان هم خودشو یه کم عقب کشیده بود. آب کفی از پستونای مامان می ریخت پایین و وقتی موهای مامانو می شستم پستوناش می لرزیدن. بعد که موهاشو کامل شستم گفت حالا نوبت توئه. لیفو بده به من. لیف و صابون رو دادم بهش. لیف رو کفی کرد و از سینم شروع کرد به لیف کشیدن. کشید لیفو به سینه هام بعد گفت بزار کفشو بشورم بعد برم پایین. لیف رو از دستش در آورد. منو برد زیر دوش آب می ریخت رو سینم بعد با دستش کفا رو می شست. دستشو طوری می کشید که بدنم مثل شستن ظرف صدا می داد. بعد گفت خوب بیا اینجا می خوام دودولتو بشورم برات. لیفو گرفت تو دستش از نافم اومد سمت کیرم. از سر کیرم شروع کرد. گفت امییر دودولت بزرگه ها بیچاره زنت. گفتم دوسش داری؟ گفت آره که دارم. مخصوصا این رگ کلفت زیرشو. کم مونده بود یهو آبم بیاد. گفتم وای مامان بالا پایینش نکن الان جونم از سر دودولم در میاد. گفت باشه. بعد خایه هامو گرفت یواش یواش برام لیف کشید. بعد گفت برگرد می خوام کونتو بشورم. بعد نگام کرد خندید. گفت چهار دست و پا بشین کف حموم. گفتم چهار دست و پا چرا؟ گفت تو بشین. بعد که نشستم مامانم اومد پشتم. گفت وای سوراخشو ببین بعد خندید. گفتم مامان داری معاینه می کنی؟ بعد باهم خندیدیم. مامانم قشنگ با لیف همه جای کونم رو هم شست. بعد گفت از جلو دستت لگن رو بده. لگن رو دادم گرفت زیر دوش ریخت روم بعد لیفو از دستش در آورد. دستشو می کشید وسط کونم و سوراخم. بعد از پشت خایه هامو گرفت کشید سمت عقب آب ریخت روش. گفت پاشو. پا شدم. کیر و خایمو هی آب می ریخت هی می مالید محکم. گفتم مامان نکنیش. گفت باید از تمیزی صدا بده. بعد اونقدر مالید تا قرمز شد. گفت اوه دودولت لبو شد اما تمیز شد. گفت قرمز میشه چقدر خوشگل میشه. گفتم یکم دیگه می مالیدی خونی میشد. گفت نه عزیزم مواظبم. گفت حالا که همه جای تو تمیز شد باید منو بشوری. مثل بچه ها بشور منو. گفتم چشم. لیفو گرفتم دستم. گفتم از کجا شروع کنم. گفت از ممه هام بعد چشمک زد. گفت یه جوری بشور که ممه هام از تمیزی صدا بده. گفتم تو چه گیری دادی به صدا بعد خندیدیم. گفت شروع کن دیگه. از زیر گردنش شروع کردم لیفو می کشیدم به پستوناش. مامانم گفت لاشونم بشور. لیفو می کشیدم لای پستوناش. زل زده بود به صورتم. گفتم زیرشم بشورم؟ گفت آره. با یه دست یکی یکی پستونای لخت و خیس مامان رو می گرفتم با دست دیگم لیف می کشیدم. نوک پشتوناشو یه کم بیشتر کشیدم. گفت شیطون می خوای تحریکم کنی؟ بسه کندیشون. گفتم می خوام تمیز شن خوب بعد خندیدم. مامانم گفت خوبه داری شیطونی می کنی دوست دارم اینجوری باشی. گفتم دیگه دلهره ندارم تحریک شدم. گفت معلومه. تا نافش کشیدم. گفت خوبه حالا بشورشون ببینم صدا میدن؟ لگن رو برداشتم. آب رو ریختم رو پستوناش. لیف رو در آوردم. شروع کردم پستوناشو دستمالی کردن. هی آب می ریختم و می شستم. نوکشونو نیشگون می گرفتم مامانم میزد رو دستم می خندید. حسابی مالیدم. داغ شده بودم. مامانم چشاشو بست. گفت تمومش کن دارم دیوونه میشم. گفتم هنوز صدا نداده ها. بعد شستمشون دستمو کشیدم رو پشتش محکم مامانم گفت صدا داد بسه. یکم جدی شده بود که به خاطر تحریک شدنش بود. بعد که دید یه جوری نگاه می کنم خندید گفت چرا اینجوری نگاه می کنی؟ گفتم هیچی. گفت نمی خوای کسمو بشوری؟ گفتم وای عاشق این کلمه ام. گفت اه؟ پس باید کس و کونمو بشوری بعد چشمک زد خندید. گفتم من نوکرتم هستم مامانی. گفت پس بجنب فقط یواش بکش حساسه. گفتم باشه چهار دست و پا بشین کف حموم. گفت ای ای ای تقلید می کنی؟ گفتم خوب اینجوری دوست دارم بشورمت. گفت حالا که دوست داری باشه. نشست. گفتم مامان کونتو بده عقب لاش باز شه. گفت هوی موزه نیستا بعد خندید. گفتم باز کن می خوام تمیز بشورم. کونشو که داد عقب سوراخ کونش کامل معلوم بود. کسش هم صورتی پر رنگه. کسش از پشت بیرون زده بود. از خط کونش تا زیر شکمش دستمو می بردم می کشیدم لیف رو. مامان گفت چه باحال می کشی. گفتم آره حواسم هست. گفتم خوب لگنو بده. لگنو گرفتم. آب پر کردم ریختم از رو سوراخ کونش. بعد شروع کردم شستن. دستمو می کشیدم رو سوراخ کونش و لای کسش. مامانم داشت حال می کرد. گفت امیر یه کاری بگم می کنی؟ گفتم جونم بگو. گفت انگشتتو بکن تو سوراخ کونم. گفتم وای مامان قربونت برم من عاشق این کارم. انگشت اشارمو فشار دادم با این که خیس بود سوراخ کونش تو نرفت. گفتم شامپو بریزم مامان؟ گفت نه می سوزونه تفیش کن بره تو. گفتم چشم. انگشتم رو تفی کردم فشار دادم یهو رفت تو مامان یه آخ یواش گفت. بعد گفت قشنگ انگشتم کن. یه کم که انگشتش کردم گفت بسه. آب ریختم رو کس و کونش. بعد بلند شد. گفت امیر دوست داری یه کم شیطونی کنیم؟ گفتم چه جوری؟ کیرمو گرفت تو دستش گفت اینجوری. گفت من آب تو رو میارم تو هم آب منو اینجوری هم تو ارضا میشی هم من که دیگه تحمل دوری باباتو ندارم. گفتم باشه. گفتم من دستشویی دارم بزار برم بیام بعد. گفت فقط جیشه؟ گفتم آره. گفت امیر یه کاری بگم می کنی؟ گفتم بگو. رفت دراز کشید کف حموم گفت بشاش رو بدن من. چشام رفت روی کلم. خیلی برام عجیب بود مامان من که همیشه تو همه چی وسواس داره حالا می گفت بشاش روم. گفتم مامان حالت خوبه؟ بشاشم روت تمام نجس میشی که؟ گفت دوست دارم بشاشی روم نگران نباش تو حمومیم می شورم خودمو تمیز. گفتم باشه چون تو می خوای. خوابید کف حموم رو کمر. گفت رو ممه هام و کسم بریز. گفتم مامان این کار لذت هم داره؟ گفت واسه من آره واسه تو نمی دونم. گفتم من تو یه سایت همچین چیزی دیده بودم اما فکر می کردم نمایشیه فقط. گفت زودباش اینقدر غر نزن شاشو بعد خندیدیم. مامانم پاهاشو با دست گرفت بالا. سوراخ کونش و کسش معلوم بود. گفت همه جام جیش کن. گفتم باشه. کیرمو گرفتم دستم. میشاشیدم روش. سوراخشو چون انگشت کرده بودم باز شده بود یه کم. شاشم ریخت تو سوراخش. گفت اخ جون چه داغه. چون یه کم کیرم کفی شده بود موقع شستن، احساس سوزش می کردم نوک کیرم. واسه همین سعی می کردم بشاشم که کفی که رفته تو رو بشوره. شاشم که تموم شد مامانم پاشد گفت مرسی عزیزم خوب بود. بعد رفت زیر دوش. بدنشو یه کم شست. گفت تو می خوای آبت زود تر بیاد یا اول آب منو میاری؟ گفتم تو فکر کنم به دودولم دست بزنی آبم بیاد اول تورو آبتو بیارم. گفت اما من دوست دارم کسمو با آب دودولت بمالم. گفتم باهم. مامان گفت کجامو دوست داری؟ گفتم ممه هاتو. گفت می خوای بکنیشون؟ گفتم با اجازه بزرگترا بعععله بعد زدیم زیر خنده. گفت بیا بزار لاشون دودول لامصبتو. کیرمو بردم گذاشتم لای پستوناش. گفت خشک هم دودول تو درد می گیره هم ممه های من. شامپو رو بده. گفتم شامپوی تو کفش بیشتره. گفت خوب بریز. ریختم از لای پستونش. کیرمو گرفت دستش کف مالی کرد. بعد گفت بیا ممه های منم تو کفی کن. پستوناشو که کفی می کردم از دستم سر می خوردن. اومدم بالا پایین کنم دیدم نمیشه قشنگ بالا پایین کرد. مامانم گفت دراز بکش کف حموم من بیام لای پاهات دودولتو بزار وسط ممه هام. خوابیدم. کیرم مثل تیرآهن شده بود. با پستوناش کیرمو گرفت هی بالا پایین می شد. گفتم مامان میخوام بشینی روش. پاشد کیرم که هنوز سفت بود. نشست روش کیرم خم شد مامانم که نشست کیرم می خورد به کسش. گفتم اینجوری نه مامان. گفت چه جوری؟ گفتم سوراختو کفی کن بشین رو دودولم بره تو. گفت تو نه. گفتم مامان جون من. گفت فقط یه بار میشینم بره تو بعد پا میشم باشه؟ گفتم باشه. خم شد جلوم قمبل کرد کونشو حسابی شامپو مالید. گفت دودولتو بالا نگه دار سرشو. کیرمو گرفتم. سوراخشو تنظیم کرد. همین که یکم وزنشو انداخت کیرم لیز خورد تا ته رفت تو سوراخ کونش. یه آخ کوچیک گفت. بعد گفت امیر خیلی بدی دردم گرفت. گفتم لذت نبردی؟ گفت دروغ نگم چرا. زود پاشد. کیرم که داشت از سوراخش در می اومد خیلی جالب بود صحنش. گفت چقدر کمرت سفته تو پسر آبت کی میاد پس؟ گفتم کم مونده فکر کنم. گفت چهار دست و پا میشینم کف حموم. پاهامو محکم می بندم. تو دودولتو بزار لای پام که هم تو آبت بیاد هم دودولت مالیده بشه به کس من منم ارضا بشم. نشست. گفت آبت خواست بیاد در بیار بگو بهم زود سوراخ کونمو وا می کنم آبتو بریزی تو کونم بعد انگشتتو می کنی تو سوراخ کونم و از آبت می مالی به کسم وقتیم دودولت شل شد می خوام بزاریش رو کسم باشه؟ گفتم اوه کی میره این همه راهو باشه. کیرمو گذاشتم لای پای مامانم گفت بیار بالاتر بخوره به کسم. آوردم بالاتر. لیز بود کیرم. هی میمالیدم به کس مامانم اونم یه سه چهار بار که عقب جلو کردم مامانم یواش یواش دیدم داره آخ و اوخش شوروع میشه. اما سعی می کرد تن صداش پایین باشه. احساس کردم آبم می خواد بیاد. گفتم مامان مامان آبم می خواد بیاد. مامانم زود خوابید کف حموم. با انگشتاش سوراخ کونش رو باز کرد من کیرمو نزدیک کردم و آبمو با فشار ریختم تو سوراخ کونش. گفت حالا نوبت منه. به کمر خوابید. با دستاش پاهاشو گرفت بالا. گفت با یه دست کسمو بمال با دست دیگه کونمو انگشت بکن. انگشتمو می کردم از آب کیرم که می زد بیرون می مالیدم به کسش. بعد گفت حالا دودولت که شل شد بزار لای چاک کسم یواش یواش حرکتش بده. کیرم یه کم شل شده بود. گرفتم دستم. مامانم لای کسشو باز کرد. کیرمو گذاشتم لاش می کشیدم. کسش قرمز شده بود. دید کیرم دوباره باد کرده. گفت رگ زیرشو بمال. یکم که آروم مالیدم. مامانم محکم با دستش پستوناشو گرفت شروع کرد فشار دادن. ارگاسم شد. کیرم که رو کسش بود یه کم خیس شد. دیدم آب مامانم مثل واسه من غلیظ نیست. اولین بار بود که ارگاسم شدن یه زنو می دیدم. پستوناشو اونقدر محکم فشار داد که جای انگشتاش رو پستوناش مونده بود. بعد مامانم پاشد گفت مرسی عزیزم خیلی خوب بود تاحالا اینقدر با لذت ارضا نشده بودم. گفتم من باید ازت تشکر کنم برای اینکه هم اولین سکسم بود و هم اینقدر بهم حال داد. گفتم مرسی که اینقدر به فکر من و نیازهامی. بعد مامان رو بغل کردم و یه ماچ از لپش برداشتم. گفت حالا بریم زود خودمونو بشوریم. گفت هنوز تموم نشده ها باید همدیگه رو خشک کنیم. گفتم باشه. گفت زود بیا زیر دوش دیگه حموم داره خستم می کنه خیلی تو حموم موندیم. زود رفت زیر دوش اول مامانم کامل خودشو شست. دستشو می کشید لای کونش و لای پاهاش می گفت امیر آبت چقدر غلیظه. به گرما حساسیت داشت واسه همین هم با آب ولرم داشت دوش می گرفت. کارش که تموم شد گفت تو هم زود دوشت رو بگیر بریم بیرون. من رفتم زیر دوش آب گرمو یه کم بیشتر باز کردم. حموم رو بخار گرفت. مامانم وایساده بود داشت منو نگاه می کرد. گفت امیر می خوام از این به بعد قول بدی بهم که دنبال زن دیگه ای نری هر وقت از این کارا دلت خواست به من بگو. گفتم یعنی ازدواج نکنم؟ گفت نه منظورم این نیست تا وقتی که ازدواج کنی منظورمه. گفتم یعنی بعدش نمی تونم ازت بخوام؟ گفت چرا ولی نه جلوی زنت. گفتم حالا کو تا زن بگیرم. گفت گفتم که بدونی. کارم که تموم شد آب رو می خواستم ببندم. مامانم گفت بزار من یه بار برم زیر دوش خیس بشم بعد در بیایم یه کم سردم شد. رفت زیر آب گفت وای اینو چرا اینقدر داغش کردی. گفتم سردت نیست مگه برو زیر آب گرم. همین که رفت زیر آب دیدم بدن سفید و بی موی مامانم یه کم سرخ شد. زود از زیر آب اومد کنار و شیر رو بست. گفت نگاه کن به چه روزی افتادم. زود بریم بیرون. نگاه کردم دیدم پستونای سفید مامانم قرمز شدن. گفتم مامان ممه هات قرمز شدنی هم خوشگله ها. گفت زهر مار مسخره بعد خندید. دراومدیم بیرون. مامانم گفت خوب حالا باید خشکم کنی. حولشو داد دستم گفت خشکم کن. از موهاش شروع کردم خشک کردن. رسیدم به پشتوناش. مامانم گفت زیاد دستمالی نکنی ممه هامو بازم تحریک میشم. کرمم گرفت. پستوناشو می گرفتم دستم حوله رو آروم می کشیدم رو پوست و نوک پستوناش. اونقدر آروم می کشیدم که تحریک بشه. خشک کردم بالا تنش رو. رسیدم به پایین تنش حوله رو انداختم لای پاش یواش کسش رو با پاهاش رو خشک کردم. مامانم تحریک شده بود. برگشت خم شد به لای کونش اشاره می کرد می گفت اینجا رو خشک نکردیا. گفتم وای بازم شیطونیت گل کرد.خندیدیم بعد حوله رو یواش کشیدم لای کونش و سوراخ کونش بعد مامانم گفت حالا من تو رو خشک می کنم. گفت بیا بخواب رو زمین. خوابیدم. حوله رو انداخت رو بدنم شروع کرد خشک کردن. بعد کیرمو گرفت گفت حالا دودولتو خشک کنم. گفتم حوله رو محکم نکشی بازم جوش بزنه. گفت نه حواسم هست. یواش یواش خشک کرد بعد خایه هامو گرفت خشک کرد. فوت می کرد. سردم می شد. گفت حالا بریم همین جوری بخوابیم. من که خسته شدم تورو نمیدونم. رفتیم رو تخت مامانم و بابام دراز کشیدیم. مامانم گفت دودولتو بزار لای پام بخوابیم. تا کیرم به رونای سفید مامانم خورد بلند شد دوباره. دراز کشیدیم. مامانم گفت امیر از این به بعد حتی اگه خواستی جق بزنی هم بهم بگو. هم تو لذت می بری هم من. یا خودم برات جق می زنم یا اینکه یه جامو برات لخت می کنم نگاه می کنی جق می زنی. گفتم مامان نمیشه همیشه لخت بگردیم تو خونه؟ جز اون موقع ها که بابا میاد یا مهمون داریم. مامانم گفت نه اونجوری عادی میشه لذتش هم می پره. گفتم آره راست میگی. گفت ولی تو خونه برات لباس های سکسی می پوشم. سعی می کنم لباس های باز بپوشم تو هم هروقت خواستی می تونی تو خونه بدون شورت بگردی ولی نه همیشه. حموم هم هر چند وقت یه بار با هم بریم همیشه نه. اما هروقت خواستی بهم بگو. گفتم مامان من کست رو هم دوست دارم چیکار کنم. گفت همش یهو نمیشه که یواش یواش اونم میدم بهت. بعد چشمک زد خندید بعد گفت حالا بخواب یه کم خسته ای. این حرفا رو که می زدیم من تحریک بودم. مامانم گفت لای پامو تمام خیس کردی پسره هیز. بعد ماچم کرد گفت بخواب. خوابیدیم. چشمامو باز کردم دیدم مامانم نیست. رفتم دیدم داره شام میپزه تو آشپزخونه. یه تاپ زرد رنگ با یه دامن مشکی کوتاه تا بالای زانوهاش پوشیده بود. تا منو دید گفت سلام پسرم خوب خوابیدی؟ گفتم سلام آره کی پا شدی؟ گفت یه یک ساعتی میشه. گفت اوه دودولشو نگاه کن چه کوچولو شده اونقدر آبش ریخته لای پای من. گفت برو لباس بپوش اینجوری می بینمت بازم هوس می کنما. گفتم چی بپوشم لباسامو که تو حموم انداختی یه گوشه. گفت یه چیزی بپوش حالا تو که زیاد لباس داری. گفت شورت نپوش. گفتم چشم. یه شلوار شمعی داشتم با یه زیرپوش آبی. پوشیدم اونا رو اومدم آشپزخونه به مامانم کمک کردم میز رو چیدیم. شام رو که خوردیم مامانم گفت من که خوابم نمیاد تو چی؟ گفتم نه زیاد خوابیدم. گفت یه سر بریم سر کوچه بشینیم هوامون عوض بشه. سر کوچه یه بوستان کوچیکه. رفتیم یه کم رو نیمکت نشستیم و مامانم شروع کرد از دوران بچگی من خاطره تعریف کردن. منم نشسته بودم با دقت گوش می دادم. گرم صحبت بودیم که یهو به ساعت نگاه کردم گفتم مامان ساعت 1:30 صبحه. گفت دروغ نگو. نشونش دادم ساعتو. گفت اگه یکم دیگه بشینیم هرکس رد بشه فکر بد میکنه پاشو بریم خونه. رفتیم خونه یکم نشستیم ساعت دوروبر 2 بود مامان گفت بریم بخوابیم؟ گفتم بریم. مامانم گفت از این به بعد وقتی بابات نیست تو کنارم میخوابی. من تیشرتم رو در آوردم. مامانم هم پاشد لخت شد دیدم شورت و سوتین تنش نکرده اصلا. یه لباس خواب توری بنفش که از زیرش کس و پستوناش معلوم بود تنش کرد بعد گفت چطوره دوست داری؟ گفتم آره. بعد اومد ملافه رو کشیدیم رومون هم دیگه رو بغل کردیم و خوابیدیم.
از اون روز هر روز داریم باهم راحت تر میشیم. یه چند باری هم مامانم بهم کوس داد اما هر سری گفت دودولتو بکن تو سوراخ کونم خالی کن. الانم که این داستان رو دارم مینویسم مامانم خونه نیست خالم میخواست بره پیش دکتر زنان مامان شورانگیزم هم باهاش رفته. شاید اگه بفهمه خاطرم رو واسه کسی گفتم یا اینجا نوشتم واستون ناراحت بشه از دستم. نمیخوام بهش بگم. چون یکی اینکه نمیخوام بدونه که من هنوزم به سایت های سکسی سر میزنم. یکی هم اینکه اعتمادش رو نسبت به من ممکنه از دست بده. بابام هم زنگ زده بود و گفت که هفته بعد میخواد بیاد. نمیدونم وقتی بابام خونست میتونم خودمو کنترل کنم یا نه. دوری از اون بدن سفید مامانم واسم سخته. اینم از خاطراتم با مامان. امیدوارم که خوشتون اومده باشه
If You Want to Dream' Take a Nap
If You Want to Success' Wake Up
ویرایش شده توسط: pichpichak
ارسالها: 7003
#1,099
Posted: 18 Mar 2022 23:27
خوشحالم که تلاشهامون نتیجه داد و پاداش اعتماد به نویسندگان جوانمان را گرفتیم.
همیشه بابت اعتماد به نویسندگانی که داستان ها رو ناتمام رها میکردند مورد انتقاد بودیم ولی داستان این تایپک به همه اثبات کرد که اعتماد به نویسندگان جوان لازمه تا سره از ناسره تفکیک بشه و راه اونکه استعداد و پشتکار و مسئولیت داره و باید موفق بشه از اونکه استعداد داره ولی پشتکار و مسئولیت نداره و باید درجا بزنه جدا بشه.
خوشبختانه این تایپک بهترین یا یکی از بهترین ها در سوژه محارم شده که باعث خوشحالی منه.
و الان نویسندگانی داریم که باعث افتخار من و انجمن هستند.
هر کدام از نویسندگان محترم که تصمیم به نوشتن داستان جدیدی داره و میل داره تایپک جدیدی داشته باشه به من اطلاع بده تا براش تایپک جدیدی ایجاد کنم.
همینطور داستان های قبلی اگر نویسنده محترمی تمایل به جداسازی و تفکیک داستانش در تایپک جدیدی رو داره میتونه به من اطلاع بده تا داستانش در تایپک جدیدی قرار بگیره.
از لحاظ فنی این کار سخت و زمانگیره ولی به احترام نویسندگانمون اینکار رو انجام خواهم داد.
💔تلخم،حقیقت داره این تنها شدن بی عشق
تلخم،دلت میگیره،دنبالم نیا بی عشق
تلخم،حقیقت داره این تنها شدن بی عشق
تلخم،همینه تا همیشه حال من بی عشق...❤️🩹
ارسالها: 14
#1,100
Posted: 19 Mar 2022 12:03
مامان نازنین و پسرک دردسر ساز (فصل اول قسمت اول)
توضیحات: "اسم من میلاده من 34 سالمه ولی این داستان از زبان میلاد 22 ساله روایت می شه تا زمانبندی داستان بهم نخوره و برای خواننده ملموس تر و نوستالژیک باشه"
سلام اسم من میلاده و 22 سالمه. من و مادرم سال هاست که باهم تنها زندگی میکنیم چون پدرم فوت کرده. مامانم الان 45 سالشه، قد بلندی داره و فوق العاده خوشگله، اسمش هم نازنینه و نازی صداش می کنن. مادرم تو سن 18 سالگی با بابام ازدواج کرده بود. با اینکه خیلی سعی کرده بودن برای بچه دار شدن ولی وقتی مادرم من رو حامله شد 22 ساله بود و همسن الان من. بعد از اینکه من به دنیا اومدم مادرم به یه سندروم تخمدان مبتلا شد و دکترا ناچار شدن تخمدانش رو خارج کنن (این رو من خیلی سال بعد متوجه شدم و حالا به قضیش می رسیم در ادامه).
6 سالم بود که بابام تو راه برگشت از اداره تصادف کرد و فوت کرد. من موندم و مامان. از اون به بعد مامان هم برام مادر بود و هم دوست و هم پدر. هم کارای خونه رو انجام می داد و هم به من می رسید. خیلی خاستگار داشت ولی به همشون جواب منفی می داد. خونه ما دو طبقه بود و طبقه پایین مادرم شریکی با خالم یک آرایشگاه داشتند. و حالا شروع ماجرا...
من حدود 10 سالم بود که با بدن زن ها آشنا شدم قبلش هم بهم یاد داده بودن که خودم باید حموم کنم و کارام رو خودم انجام بدم. به همین خاطر هیچ ذهنیتی از زن لخت نداشتم و به قول معروف چشم و گوش بسته بودم. دورانی هم که مامان من رو حموم میکرد بخاطر ندارم چون تا جایی که یادمه قبل از دوران مدرسه و حتی پنج شیش سالگم خودم می رفتم حموم.
البته مامان من رو خیلی لوس میکرد و بغل میکرد و سرم رو به سینه های 85 یا شاید بیشترش فشار می داد ولی من تصوری از لختشون نداشتم. یه روز توی کوچه با بچه ها بازی میکردیم که یکی از بچه ها که همبازی بچگیم بود و اسمش مهرداد بود یه آدامس پلی بوی خریده بود از بقالی سر کوچه. ما اول فکر کردیم از این آدامس های تتو داره که عکسش رو خیس میکردی و میذاشتی رو دست. گفتم بازش کن ببینیم عکسش چیه. تا بازش کرد یهو خشک شدیم. دیدم عکس یه زن لخته که ژست گرفته. گفتم اینو از کجا خریدی چقدر باحاله و با دقت هردومون زوم شده بودیم روی عکس. من خیلی هیجانزده بودم و برام خیلی جالب بود و حس میکردم دنیای جدیدی رو کشف کردم. یکی از همسایه ها که از ما سه چهار سال بزرگ تر بود اومد بالا سرمون و گفت دارید عکس سوپر می بینید خاک تو سر جقیتون. اهمیت ندادیم. گفت حالا من پاسورشو دارم این که کامل لخت نیست شما اینجوری میخ شدید روش بذار برم بیارم. رفت از خونشون یه جعبه آورد که توش یه بسته سیگار نصفه و یه فندک بود. روی پاسوره عکس یه زن لخت بود که دوتا مرد از دو طرف پاهاش رو گرفته بودن و باز کرده بودن و کوس و کون زنه مشخص بود. ما خیلی هیجان زده شده بودیم. بطوری که من وقتی دیدم یکی از همسایه ها از سر کوچه اومد داخل من انقدر دستپاچه و هول شدم که پا شدم دویدم سمت خونه.
بعد از اون بصورت غریزی وقتی حموم بودم با کیرم ور می رفتم و خودم رو ارضا میکردم. آب زیادی نداشتم ولی خیلی لذت داشت. از اون موقع خیلی رو بدن جنس مخالف کنجکاو شدم تا جایی که بین فامیل و آشناها تو مهمونی ها زن ها علناً جلو خودم میگفتن نازی خانوم این پسرت چقدر هیزه.
چند بار هم مامانم منو کشیده بود کنار و بهم تذکر داده بود که میلاد پسرم وقتی به خانوما نگاه میکنی نباید زل بزنی بهشون کار زشتیه. من هم نمیخواستم مامانم دربارم فکر بد کنه و میگفتم چشم اما نیم ساعت بعدش یادم می رفت. همیشه هم راست می کردم و بعد از یه مدت از اینکه متوجه راست شدن دودولم میشدن لذت زیادی میبردم. بعضی مواقع تو خونه وقتی مامانم داشت کاری میکرد یا نشسته بود زل میزدم به سینه هاش و لخت تصورشون میکردم. خلاصه از لحاظ جنسی خیلی بهم ریخته بودم و به بلوغ زودرس رسیده بودم. هی با همبازی بچگیم میرفتیم مغازه سر کوچه و کل پولمون رو آدامس میگرفتیم. اولین بار که رفتیم مغازه دار گفت چی میخواین گفتیم از این آدامس خرگوشی ها. مغازه دار چپ چپ نگاه کرد گفت نداریم. مهرداد گفت علی آقا من از اینجا خریدم پسرت داد اون سری بهم. علی آقا گفت پسرم غلط کرد برید به بازیتون برسید. مهرداد گفت بابام پلیسه میرم میگم بهش پس. علی آقا عصبانی شد گفت کره خر بابات پلیس نیست بابات مرغ فروشه گمشو بیرون. ماهم ترسیدیم اومدیم در بیایم علی آقا گفت وایسید ببنیم دارم یا نه. ما خوشحال شدیم. علی گفت شما بچه اید به خاطر خودتون میگم وگرنه تربیت شماها به من ربطی نداره فقط به کسی چیزی بگید من میزنم زیرش میگم من ندارم از جای دیگه گرفتن. هر روز میرفتیم میخریدیم و خیلی کم پیش میومد عکس تکراری داشته باشه.
بعضی اوقات میرفتم پشت بوم و با عکسا جق میزدم و بعد میدادم مهرداد قایم میکرد. اون زمان پشت بوم ها بهم وصل بود ولی پشت بوم ما دورش یه دیوار کوتاه داشت. یه خونه سه طبقه کوچه بغلیمون روبروی ما بود که یه دختر بزرگتر از ما داشتن. میومد پشت بومشون درس میخوند و با کتاب راه می رفت. یه بار که عکس تو دستم بود و تو پشت بوم داشتم با کیرم ور میرفتم نگاه کردم دیدم دختره آرنجشو گذاشته رو نرده های پشت بومشون و داره منو نگاه می کنه. خیلی هیجان زده شدم. عکس رو ول کردم و به دختره نگاه میکردم و از اینکه دختره داره کیرم رو میبینه رو اوج بودم تا کارم تموم شد. از فرداش کارم شده بود همین. یه بار مامانم یهو از پشت در راه پله که شیشه داشت داد زد میلاد در رو چرا بستی بیا بازش کن. شیشه مُنَقَش بود ولی سفید بود و متوجه حرکاتم شده بود. با دستپاچگی انداختمش تو جیب گرمکنم و دویدم در رو باز کردم. اما راست بودن کیرم معلوم بود و هول شدنم بشدت تو چشم میزد. مامانم عصبانی گفت چرا در رو بستی داشتی چیکار میکردی؟ گفتم هیچی ورزش میکردم. یه نگاه چپ بهم انداخت و گفت بیا ناهار.
روز بعدش دیدم مادر دختره پشت بوم داره فرش میشوره. اونقدر احمق و افسار گسیخته بودم که شلوارمو تا زانوم کشیدم پایین و شروع کردم. کمی گذشت زنه یهو نگاهش افتاد به طرف من. من هم حرکت دستم رو سریع تر کردم و شروع کردم خود ارضایی. زنه وایساد و با تعجب منو نگاه کرد. وقتی تموم شدبا دمپاییم آبمو رو قیرای پشت بوم مالیدم و شلوارو کشیدم بالا دیدم زنه داره نگاه میکنه بازم. دویدم رفتم پایین. فرداش هم رفتم پشت بوم دیدم همون موقع زنه من رو دید و رفت. منتظر بودم دوباره برگرده و کارم رو تموم کنم که دیدم مامانم میکوبه به در و داد میزنه میلاد ذلیل مرده درو باز کن. ریدم به خودم، جمع کردم و درو باز کردم مامانم تا رسید یدونه محکم گذاشت تو گوشم و با عصیانیت گفت گمشو پایین کارت دارم.
با ترس و لرز تو پشت بوم وایساده بودم و داشتم خودمو سرزنش میکردم. مامان یکم آروم شده بود اومد گفت میلاد عزیزم نترس بیا پایین حرف برنیم نمیزنمت قول میدم.
رفتم پایین مامان گفت بیا بشین اینجا. اومد نشست کنارم چون میدونست نمیتونم باهاش چشم تو چشم بشم. گفت میلاد پسرم مهتاب خانوم اومده بود مامان همکلاسیته فامیلیشون رحیمیه.
تعجب کردم چون اوایل مدرسه بود فامیلی همکلاسیمو میدونستم ولی نمیدونستم کوچه بغلیمون میشینن. البته ما با کوچه بغلیا فوتبال بازی میکردیم اما مثل اینکه تازه اومده بودن اونجا. با خودم داشتم فکر میکردم شانس آوردم رحیمی منو ندید تو اون وضع، همه جا جار میزد آبروم میرفت. فکر میکردم حالا که مامانش دیده اهمیت نداره زیاد.
مامانم گفت فکر کردنت تموم شد؟ فهمیدی کدوم همکلاسیته؟ گفتم آره. گفت خوبه ولی اصلا مهم نیست مهم اینه که اومده میگه پسرت شلوارشو تو پشت بوم کشیده پایین داره دم و دستگاهشو به من نشون میده. تو خجالت نمیکشی پسر؟ میخوای آبروی منو ببری؟ من چیکار کنم با تو؟ تو فک و فامیل که هرکی میبینتت میگه نازی به پسرش ادب یاد نداده مثل مردای هیز زل میزنه به همه جامون. الان هم که این کارت. لال شدی جواب منو بده این چه کاریه اون هم تو این سن؟
تمام این مدت که مامان حرف میزد من از خجالت سرمو پایین انداخته بودم و چیزی نمیگفتم.
مامان گفت پسر تو هنوز دوازده سالته کدوم بی پدری به تو این چیزا رو یاد داده نکنه اون مهرداد رفیقت؟ گفتم مامان مهرداد که از من هم یه سال کوچیکتره.
مامان گفت ببین پسرم اگه این کارت و ادامه بدی مجبورم ببرمت پیش روان پزشک. تا اینو گفت خوف کردم. اون زمان تو ذهن من روان پزشک و دیوونه خونه یه معنی میدادن. گفتم نه تورو خدا مامان غلط کردم.
به خود ارضایی معتاد شده بودم و هیچی دست خودم نبود و هیچ کنترلی رو افکارم نداشتم. از اونروز به بعد تا یکم به مامان زل میزدم بهم چشم غره میرفت و من سریع یه طرف دیگه رو نگاه میکردم.
دو هفته ای گذشت و من تو این دو هفته هر روز یا تو حموم یا تو دستشویی خود ارضایی میکردم. خالم اکثر اوقات ناهار میومد خونه ما. ما یه در داشتیم که از پشت اون به عنوان اتاق تعویض لباس استفاده میکردیم. از مدرسه تازه ومده بودم، خالم تو اتاق بود و مامان آشپزخونه بود و بلند بلند داشتن حرف میزدن باهم. گرمکنم رو برداشتم رفتم درو باز کردم تا پشتش لباسمو عوض کنم. باز شیطون رفت تو جلدم و موقع شلوار عوض کردن کیرمو در آوردم و شروع کردم به خود ارضایی. یکم اومدم جلوتر دیدم خالم نگاهش اینوره، کیرمو از پشت در یکم نشونش دادم. اونقدر برام لذتبخش بود که چندتا تکون دادم آبم اومد. دیدم صدایی نیست یهو یکی با فندقی زد تو سرم. سرمو آوردم بالا دیدم خالمه با یه نگاه ترکیبی از عصبانیت و نگه داشتن خنده آروم گفت کره خر چه گهی داری میخوری؟ به مامانت بگم سرتو میبره بچه پررو. با ترس گفتم خاله تورو خدا نگیا غلط کردم. آبم یکم ریخته بود رو فرش. گفت حیوون فرشو به گند کشیدی میخوای مامانت ببینه؟ گفتم نه دیدم با دستش یه ذره آبو مالید به فرش و بعد دستشو بو کرد و یه لبخند زد و رفت دستشو بشوره. رفتنی گفت دیگه از این غلطا نکنیا. گفتم باشه خاله مرسی.
رفتم دستشویی اومدم نشستیم ناهار بخوریم خالم یه جوری نگاهم میکرد. کنجکاو شدم منم زل زدم بهش ببینم چرا اونجوریه. یهو یه نگاه شیطانی بهم کرد گفت نازی راست میگنا پسرت خیلی هیزه نگاه کن چجوری داره نگاهم میکنه. یهو ترسیدم چشممو ازش برداشتم مامانم بهم نگاه کرد گفت میلاد؟ گفتم نه مامان بخدا تو فکر بودم.
دوباره چند بار این کار رو رو خالم انجام دادم با کمال پررویی و خالم فقط نگاه میکرد و من هم با شلوارم رو پام میکردم و میرفتم دستشویی. خالم شبهایی هم که شوهرش شب کار بود میموند خونه ما.
یه بار خونه ما بود و من تقریبا چهارده سالم بود. اون شب قبلش مامانم و خالم درباره جن حرف میزدن و من خیلی خوف کرده بودم. شبش اومدم بخوابم یهو دیدم زمین لرزید پاشدم داد و بیداد که زلزله. در اومدیم کوچه دیدیم همه تو کوچه جمع شدن. ساعت دو شب بود. یه یک ساعتی با بچه ها بازی کردیم و زنها داشتن باهم حرف میزدن. بعد که دیدن خبری نیست رفتن خونه و ما هم اومدیم خونه. خالم موقع خواب گفت میلاد بیا با من بخواب. من چهارده ساله رو بغل کرد و پتو رو کشید رومون. خیلی ترسیده بود. تلفن هم نداشتیم که زنگ بزنه به شوهرش. تلفن فقط پایین داشتیم تو آرایشگاه. خوابش برد ولی مگه من خوابم میبرد. پستونای خالم از مامانم کوچیک تره ولی بزرگ حساب میشه اونم. چسبیده بود بهم منم دوباره شهوتی شده بودم دیدم خوابه یواش یواش دستمو گذاشتم رو پستونش و خودمو زدم به خواب. ولی کیرم حسابی راست شده بود و روی رونش بود. فکر میکردم اگه تکون خورد خودمو میزنم به خواب. دستمو از زیر لباسش بردم رو سوتینش دیدم خیلی تنگه نمیشه دست زد. خودمو کشیدم بالاتر دستمو گذاشتم رو کوسش از رو دامن. بی تجربگیم باعث شده بود فکر کنم متوجه نمیشه. کش دامنش شل بود دستمو سعی کردم بکنم تو شورتش که دستم خورد به یه چیز سفت. کنجکاوتر شدم و دستمو یواش بردم داخل احساس کردم خیسه. یه تکون خورد پاشو بست دیدم چشماش بازه. یهو در گوشم گفت برو گمشو دستتو بشور. ریدم به خودم رفتم دستشویی چراغو روشن کردم دیدم دستم یکم خونیه. نگو پریود بوده و نوار بهداشتیش بوده که دست زدم. یهو هول کردم دستمو شستم اومدم بیرون دیدم خاله یه پتو دیگه آورده یواش گفت دستتو شستی؟ گفتم آره گفت بخواب که آخرین خوابته. ریدم گفتم خاله اونجات خون اومده. گفت حرف نزن بخواب صبح بهت میگم. گفتم خاله تورو خدا. گفت نه اصلا راه نداره. صبحش با ترس و لرز پاشدم مامانم گفت صبحونه بخور گفتم نه میرم مدرسه کلوچه میخورم. رفتم مدرسه بعد اومدنم دیدم مامان و خاله قبل من اومدن. مامان تو آشپزخونه بود، خاله با لبخند بهم گفت نمیخوای لباس عوض کنی؟ من ساده هم فکر کردم میخواد ببینتش و اوضاع عادی شده. رفتم شلوار عوض کردنی بازم کیرمو گرفتم اومدم جلو نگاه کردم دیدم مامانم و خالم دارن نگاه میکنن. مامانم اومد جلو یکی خوابوند زیر گوشم. خالم گفت من میرم مغازه غذا حاظر شد صدام کن نازی. خاله رفت من موندم و مامان.بدجوری ترسیده بودم. اومدم دربیام برم پشت بوم قایم بشم مامان دوید درو بست گفت کجا ذلیل مرده. گفتم میخوام از این خونه برم. مامان گفت چشمم روشن کجا میخوای بری؟ مثل اینکه یه چیزی هم طلبکار شدی تو. رفتم یه پتو ورداشتم کشیدم رو سرم. مامان داد زد پتو رو بزن کنار. گفتم نمیتونم گوش میدم بگو.
گفت پسر تو خجالت و حیا حالیت نیست؟ این چه غلطی بود؟
جواب ندادم. دوباره پرسید و باز هم جواب ندادم.
گفت دیشبم که بیکار نشستی من نمیدونم دیگه چیکارت کنم.
شروع کرد به گریه کردن و گفت اگه پدر بالا سرت بود اینجوری بار نمیومدی. اون خدا بیامرز منو تنها گذاشت و رفت من هم که یه موقع ناهار خونه ام و یه بارم شب میام شام میذارم تو معلوم نیست چه غلطی میکنی. حداقل اگه بچه دار میشدم وقتی هنوز جوون بودم یه بی پدر مادری میومد منو میگرفت یه سایه بالاسر داشتم اونقدر حواسم به کارم بود تو اینجوری شدی. بقیه راست میگن من تورو تربیتت نکردم. من چقدر بدبختم آخه.
اینا رو که میشنیدم من هم زیر پتو اشکم در اومد رفتم مامانو بغل کردم گفتم مامان گوه خوردم بچه خوبی میشم تو منو خوب تربیت کردی نگران نباش.
مامان عصبانیتش یادش رفته بود بغلم کرد خیلی احساساتی شده بود. گفت پسرم میدونم توهم دلت میخواست مثل بچه های دیگه بابات زنده بود. تقصیر منه همون موقع که اون کارهارو میکردی اهمیت ندادم و فکر کردم درست شدی. تو یه بلوغ زودرس داشتی و هزار تا سؤال بی جواب. من هم روم نمیشد بپرسم بگم پسرم چه مرگته که این کارارو میکنی؟
گفتم مامان گریه نکن گریتو میبینم میخوام بمیرم. تو الانم جوونی و خوشگل ترین مامان دنیایی. بگو من چیکار کنم حالت خوب شه قول میدم پسر خوبی باشم اصلا من حاضرم برم تیمارستان. مامان یهو با تعجب نگام کرد گفت تیمارستان چرا پسر مگه دیوونه ای؟ گفتم مگه نمیگفتی باید برم تیمارستان؟
مامان یکم آروم شده بود. یهو خندید گفت تیمارستان نه روانپزشک. گفتم مگه روانیا رو نمیبرن اونجا؟ گفت نه روانپزشک مشاوره باهات حرف میزنه. کل پیکره افکارم ریخته بود بهم. گفتم هرجا بیا بریم. گفت اول بگو ببینم چته چرا این کارا رو میکنی؟ گفتم کدوم کار؟ گفت همین که میری پشت بوم لخت میشی. با خجالت گفتم لخت نمیشم که شلوارمو در میاوردم اون هم خیلی وقته اینکارو نمیکنم. خالم اومد در و باز کرد گفت نگران شدم گفتم کشتی بچتو غذاتم سوخت. مامان تازه یادش افتاد گفت وای اصلا یادم نبود. خاله رفت آشپزخونه دید غذا ته گرفته گفت من آشپزخونم شما دعواتونو بکنید.
لجم گرفت تو دلم گفتم تورو هم با خودم میکشم پایین.
مامان گفت خوب چرا اون کارارو میکردی؟ تو که درست شده بودی چرا دوباره شروع کردی؟ باهام راحت باش پسرم ایندفعه ولت نمیکنم تا راستشو نگی. از اولش برام بگو ببینم از کجا شروع شد اولش. اصلا چرا اینجوری شدی؟ چرا خود ارضایی میکنی؟
قضیه عکس رو بهش گفت اما نگفتم از مغازه علی آقا گرفته بودیم گفتم پیدا کردیم و اینکه نگفتم هرسری میخریدیم. بعد قضیه پاسور رو گفتم و اینکه کامل لخت بوده این سری. بعد قضیه راست کردن و لذت از اینکه بفهمن رو دست و پا شکسته و با خجالت گفتم. بعد قضیه پشت بوم رو گفتم. و اینکه غیر عادی شهوتی میشم و نمیتونم خودم رو کنترل کنم رو گفتم و رسیدم به قضیه خاله. گفتم من فکر کردم خودش میخواد ببینه. مامان با تعجب گفت واا چرا همچین فکری کردی؟ گفتم آخه سری اول نبود و الان بیشتر از ده پونزده بار شده. مامان شوکه شد گفت چرا خالت چیزی نگفته به من؟ گفتم سری اول تهدید کرد که میگه ولی من خواهش کردم. بعد اون عادی شد. مامان عصبانی شده بود. گفت باشه بریم ناهار بخوریم شب ببینم آشنا روانپزشک کسی از مشتریام میشناسه ببرمت. یه بوس از پیشونیم کرد و گفت ببخشید که زدمت.
رفتیم ناهار رو انداختیم آشپزخونه بخوریم. مامان با خاله سر سنگین بود. خاله گفت نازی چیزی شده؟ مامان با چشم غره گفت رفتیم پایین صحبت میکنیم.
مامان شب اومد دیدم با من مهربون تر شده و هی قربون صدقم میره. منم از اون موقع ناراحت بودم. گفتم مامان از اینکه من پسرتم خجالت میکشی؟ مامان یهو اخم کرد گفت نه دیوونه این چه حرفیه. تو پسر گل خودمی. فردا هم میریم مشکلتو حل میکنیم یکی از مشتریام یه آدرس داد یه خانوم دکتره میریم فردا صبح باهاش حرف میزنیم. گفتم آخه مدرسه دارم فردا. گفت من قبلش به مدرسه زنگ میزنم میگم.
شب خوابیدیم ولی استرس داشتم هنوزم ذهنیتم از روانپزشک شبیه تیمارستان بود. مامان گفت چرا نمیخوابی؟ گفتم بخاطر فردا.
مامان گفت بیا بغلم بخواب. رفتم بغلش. خودمو چسبوندم بهش. خوابش برد من هم خوابم برده بود یهو از خواب پریدم دیدم تو بغل مامانم و کیرم چسبیده بهش و راست راسته. ترسیدم مامان بیدار شه بفهمه پا شدم رفتم دستشویی و خودمو خالی کردم کیرم خوابید. اومدم بیرون دیدم مامانم بیدار شده گفت راحت شدی پسرم؟ حالا بیا بخواب. نفهمیدم منظورش دستشویی داشتن بود یا فهمیده بود ولی خوابیدم و صبح رفتیم پیش روانپزشک.
برعکس تصوراتم یه جای خیلی تمیز و خوب بود با یه خانوم دکتر مهربون و خوشگل. رفتیم تو منشی گفت امروز وقت ندارن خانوم دکتر. مامان گفت بهشون بگید از طرف خانوم صالحی گفتن بیایم. منشی به دکتر گفت یه خانومی اومده میگه از طرف خانوم صالحی اومدم. دکتر گفت آره منتظرشون بودم نفر بعدی بفرستشون داخل.
اونی که داخل بود در اومد و منشی گفت بفرمایین داخل. رفتیم تو مامان با دکتره سلام علیک کرد دکتره گفت غزاله دیشب بهم زنگ زد گفت. منم هنوز گیج بودم. خانوم دکتر یرای این که جو رو صمیمی کنه گفت به به چه آقا پسر خوشتیپی. پسر منم همسن توئه. غزاله هم که الان گفتم خواهر شوهر منه و مشتری مامانته. خوب پسرم بگو ببینم مشکلت چیه؟
من یکم مِن و مِن کردم بعد گفتم مامان تو میگی؟ دکتر به مامان گفت تو بگو عزیزم چی شده؟
مامان تعریف کرد واسش و کل قضیه رو گفت. خانوم دکتر گفت پسرم نگران نباش مشکل تورو خیلی ها دارن. با اینکه حواسم پرت بود ولی این حرفش سبکم کرد. مامان گفت راست میگی خانوم دکتر؟ من خیلی عذاب وجدان داشتم که بچگی پسرمو به باد دادم با بی فکری.
دکتر گفت مگه شما جلوش لباسای باز میپوشیدی؟ مامان گفت نه اصلا. از پنج شیش سالگی هم خودش حموم میرفت حتی.
یهو خانوم دکتر گفت پسرم الان تو منو هم میبینی شهوتی میشی؟ لطفا راستش رو بگو چون خیلی مهمه. من و مامان شوکه شدیم. من مامانو نگاه کردم مامان گفت بگو پسرم. با خجالت گفتم آره. گفت مامانت چی؟ مامانتو میبینی شهوتی میشی؟ یکم طول کشید که بگم نه. خودش سریع گفت جوابمو گرفتم پسرم. خوب نازنین خانوم این مشکل پسرتون یه اختلال جنسیه به اسم عورت نمایی که بیشتر جنبه روحی روانی داره تا پزشکی خوبه که قبل از هرچیز فکرشو کردین و آوردینش پیش روانپزشک. باید ذهنش رو مشغول کنه. در مورد میلاد این اختلال با بلوغ زودرسش ادغام شده ولی تو سن الانش که هورمون های بدن خیلی بیشتر ترشح میشن برانگیختگی جنسیش خیلی بالاست، من الان میتونم دارو بنویسم واسه پسرتون اما داروها هورمونیه. میتونه شهوتش رو کم کنه ولی تو آینده براش مشکل ساز میشه اگر تو این سن مصرف کنه. با افزایش سن تو اکثر مواقع مشکل برطرف میشه و الان فقط باید کنترل بشه. باز هرجور شما صلاح میدونید. مامان گفت داروی گیاهی نداره؟ دکتر گفت چرا ولی اثرش کمه همونو مینویسم. میلاد جان شما میتونی بری من با مامانت حرف دارم نگران نباش هروقت هم مشکلی داشتی با مامانت بیاید نوبت هم نمیخواد چون پسر گلی هستی. خداحافظی و تشکر کردم و در اومدم. بعد 5 دقیقه مامان اومد و برگشتیم. سر راه مامان به دوتا عطاری سر زد و اومدیم خونه. ادامه دارد...
قسمت بعدی
If You Want to Dream' Take a Nap
If You Want to Success' Wake Up
ویرایش شده توسط: pichpichak