انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 112 از 149:  « پیشین  1  ...  111  112  113  ...  148  149  پسین »

Incest Sexy Story - داستان های سکسی با محارم


مرد

 
هنرمندان__قسمت 3__تخیلی__تریسام و اروتیک__سریالی

سلام خدمت دوستان و همراهان عزیزم و شرمنده باید یک هفته صبر کنید برای قسمت جدید. شاید شب وقت نکنم و الآن خدمتتون قسمت سوم رو میزارم. امیدوارم دوست داشته باشید.
**********************************************

هم داشتم از تعجب شاخ در میاوردم که این حرف مامان یعنی چی میگه خدایا چه کار کنم یعنی؟ چجوری نزارم مثل بابای پخمش بشه؟!!! و هم داشت کیرم از شقی می‌ترکید دیگه از بدن خوشگل و لخت مامان. له له میزدم کامل روبروم وایسه من کسش رو ببینم. درسته فقط 10 سالم بود. اما انگار واقعا عاشق قیافه کس یه زن شده بودم و از اونجایی که فقطم کس دوتا دختر رو دیده بودم توی فیلم آموزشیه و کس زن توی فیلم اسی هم که گفتم اصلا معلوم نبود ، کلا کس رو صورتی رنگ می‌دونستم. قشنگ توی ذهن خودم کس مامان رو هم همونجوری متصور بودم. ولی از این نیم رخی که وایساده بود جلوم ، اووووفففف. عجب کونی. عجب قوس کمری. پوست سفید و صاف. انگار اسپری براق کننده بهش زده بودن. ممه‌هاش انگار دوتا طالبی. همون نیم رخ پستوناش کافی بود که من یه دل نه و صد دل عاشق و دلباخته ممیاش بشم. حسرت میخوردم که ای کاش بچه بودم همچنان و میتونستم بازم ممیاش رو مک بزنم و شیر بخورم. گفتم که نمیدونستم آدم بزرگا هم میتونن ممی رو مک بزنن. فکر میکردم مک زدن ممی مختص بچه‌هاست و بزرگ شدی فقط میتونی بالاش رو بوس کنی که قبلا توی یه فیلم دیده بودم همینم.
کل دید زدن من و شنیدن این حرف مامان شاید 40 ثانیه هم نشد. اما واسه من انگار 40 دقیقه بود. پیش خودم گفتم سریع برگرد عقب بچه که داری با این کیر شقت ضایع بازی در میاری. یه حس غریزی میگفت بهم نزار کیر شقت رو مامان و بابا ببینن. با اینکه اصلا نمیدوستم واقعا هم زشته و نباید ببینن. زودی برگشتم توی اتاقم و نشستم پشت صندلیم و مثل یه هپروتی که اصلا توی باغ نیست ، خیره شدم فقط به صفحه مانتیتور. اتاق من و مامان_بابا و حمام اصلی در یه راهرو بود و در حمام روبروی اتاق من. چون اتاق مامان و بابا هم یه مستر داخلش داشت. اما کم ازش استفاده میکردن. بیشتر از حمام اصلی استفاده میکردیم هر سه مون.

مامان[در حال رفتن از اتاقش تا حمام]: عزیزم من رفتم یه دوشی بگیرم. بابات اگه اومد عرق کاسنی توی یخچاله. اومد بهش بگو خودش بره برداره بریزه بخوره. [و بعد زیر لب گفت] البته اگه بیاد آقا.
من: چشم.

دلم میخواست برگردم و نگاش کنم. اون بدن لختش رو قشنگ یه دل سیر نگاه کنم. اما گفتم برگردم و ببینتم خیلی بد میشه. همین که صدای بستن در حمام رو شنیدم، زودی از جام بلند شدم و رفتم پشت در. هر چی سعی کردم از سوراخ کلید یا زیر در داخل رو ببینم ، هیچی معلوم نبود. لعنتی در کیپ کیپ بود. حتی نور حمامم به چشم نمیخورد. بلند شدم و اومدم باز توی اتاق. شکل یه علامت تعجب و یه علامت سوال همزمان شده بودم. خدایا مامان یعنی واقعا لخت لخت از در اتاقشون تا حمام رو رفت؟ اصلا مگه میشه؟ همچین عادتی نداشت. چه وقتی بابا بود و چه مثل الآن نبود ، همیشه با لباس برش میرفت توی حمام. کاش یه نیم نگاه برگشته بودم و دیده بودم واقعا لخت بود یا نه؟ ولی آره بود دیگه. لخت لخت توی اتاقش بود. مرض که نداره واسه دو قدم بیاد چیزی بپوشه. ولی چرا؟ وای خدای من دارم دیوونه میشم. شکمم قارت و قورت میکرد از گشنگی. یه دفه یادم اومد که من اصلا هیچی نخوردم. معدم داشت سوراخ میشد از گشنگی ولی حالیم نبود. گفتم وای اگه مامان بیاد و بره سر یخچال که خیلی خیط میشم. شک میکنه شدید و حالا چی جوابش رو بدم؟
زودی با کیر شقم پریدم سر یخچال و دیدم که غذا استامبولی بوده. خدا رو صد هزار مرتبه شکر که غذای خورشت دار نبود. سریع یه قاشق برداشتم و همونجور یخ یخ و تند تند پشت هم عین خر کیر شق کرده شروع کردم به خوردنش. حالم داشت بهم میخورد از برنج یخ خوردن. قشنگ به حدی خوردم که معلوم باشه واقعا غذا رو خوردم. قاشقشم زودی شستم و رفتم سر کامپیوتر تا ادامه فیلم رو ببینم. لعنتی کیرم ول نمیکرد و همونجور شق کرده بود و نمیخوابید. صحنه دیدن بدن خوشگل مامان یه لحظه هم از توی سرم نمیرفت. دیدم نه اصلا تمرکز دیگه ندارم. می‌خواستمم فیلم رو با دقت ببینم و جزوه نویسی کنم ازش و نمیشد اینجوری بدون تمرکز. تصمیم گرفتم ولش کنم اصلا و کامپیوتر رو خاموش کردم. رفتم نشستم روی مبل توی حال. توی سرم سه‌تا چیز بود. اول اون بدن لخت خوشگل مامان. دوم اصلا چرا لخت رفت توی حمام؟ و سوم بابا کجاست یعنی؟ آیا واقعا دانشگاست و مشغول کار کردن روی پایان نامه با دانشجوشه؟ واقعا یعنی با مامان مشکل داره رابطش؟ اما از بین این سه تا ، فکر بدن مامان به اون دوتای دیگه می‌چربید. خصوصا که از وقتیم که بدنش رو دیدم ، کیرم یه لحظه هم نمیخوابید همش شق کرده بود. با اینکه از بعد حمام رفتن خودم ، دیگه شاشیدنم خوب شده بود و از ترس اینکه دوباره روی ادرار نیوفتم اصلا دست به کیرم نزده بودم و موقع فیلم آموزشیه دیدنم ، حتی با دیدن دوتا دختر خوشگل توی فیلمه ، با اینکه کیرم شق بود ولی اصلا دستش نزده بودم ، ترسم رو گذاشتم زیر پام و اصلا یادم رفت انگار چه کشیدم از بس شاشیدم و دستم رو کردم توی شلوار و شرتم و اولش فقط کیرم رو محکم فشار دادم کف دستم. انگار که مامان رو لخت داشتم جلوم می‌دیدم. یکم که فشارش دادم ، بی اختیار شروع کردم به بالا پایین کردن کیرم و آرومم این کارو میکردم. چون تندش میکردم ، احساس سوزش روی پوست کیرم رو میکردم و همون آروم بود ، حالش برام بیشتر بود. بی توجه به فضا و اتفاقات دور و برم بودم که یه دفه صدای باز شدن در حمام رو شنیدم. انگار از یه حس و حال ماورایی با این صدا پرتاب شدم به دنیای واقعی. مثل برق و باد به خودم اومدم و دستم رو سریع کشیدم بیرون از توی شرتم. به نظر خودم که مامان در حالی که حوله لباسیش تنش بود ، کاملا حرکت سریع دستم از توی شرتم به بیرون رو دیده بود و خصوصا متوجه آشفتگی و پریدن رنگمم شده بود. اما هیچی نگفت و اینجور من فقط از میمیک صورتش برداشت کردم که یه اخم نسبتا غلیظی روی صورتش نشسته نسبت به من. انقدر شک شده بودم که چشمام درست نمیدید و اتفاقات درست حالیم نبود. مثل یه آدم گیج و منگ بودم. مامان راشو کشید و رفت به سمت اتاقشون. وای چه ساق پاهای تو دل برو و سفیدی. حولش لباسی و پسته‌ای رنگ بود و تا زانوش بود. کون کوچیک و برجستش از پشت توی حوله چه خودنمایی میکرد. دیگه به خودم اومدم و متوجه حماقت درجه یک خودم شدم. مثل یه احمق الکی نشسته بودم روی مبل و نگاه دیوار میکردم. خب معلومه خر خدا شک میکنه. حداقل تلویزیون روشن میکردی خب. نه نه. این نیست راهش آقا شاهین. اینجوری فقط داری گاف میدی. باید حساب شده کار کنی. دیدی اخمشو؟ دلت میخواد مامان به این خوشگلی باهات بد بشه؟ اصلا اخم بود یعنی؟
توی همین فکرا بودم که صدای در اومد و بابام بالاخره تشریف آوردن.

من: سلام بابا.
بابا: سلام. چرا همینجوری اینجا نشستی بدون تلویزیونی چیزی؟ مامانت کجاست؟
من: من تازه درسم تموم شد و از اتاقم اومدم بیرون. مامانم حمام بود و الآن توی اتاقه.
بابا: خب پاشو تلویزیون روشن کن دیگه.

ای گندش بزنن. بیا بابا هم شک کرد. خاک تو سر بی فکرت شاهین. بابا رفت به سمت اتاقشون و با اینکه آروم حرف میزدن ، اما من که در حال روشن کردن تلویزیون بودم کامل صداشون رو میشنیدم.

مامان: چرا انقدر دیر اومدی شهروز؟ معلومه کجایی؟
بابا: کار پایان نامه این خانم رحمانی خیلی طول میکشه. گفتمت که. پروژه نسبتا سنگینی رو ....
مامان: تو گفتی و منم باور کردم.
بابا: چته تو مهتاب؟ چرا مدتیه دیوونه بازی در میاری؟
مامان: برو بابا.
بابا: وایسا دارم باهات حرف میزنم. ده میگت وایسا.
مامان[صداش از توی راهرو میومد]: ها چیه؟ بازم میخوای برام قصه بسازی؟ بساز منم خر ، گوش میکنم. بگو دیگه. مگه منو واسه شنونده قصه‌های چرندت نمیخوای فقط؟ بگو دیگه.
بابا: عزیز من. عشق من. قصه چیه؟ دروغ چیه؟ چی میگی اصلا؟ مگه من خرم لگد بزنم به زندگیم؟
مامان: نه خر منم که هی به خریتمم ادامه میدم.

من روی مبل نشسته بودم و به تلویزیون نگاه میکردم. اما گوشم حسابی دقیق شده به مامان و بابا بود. صدای پای مامان رو شنیدم که انگار داره میاد سمت حال.

بابا: مهتاب این چیه پوشیدی؟ جلو بچه زشته خانومم.

دوباره شنیدم که مامان تند و میشه گفت به حالت یورش به سمت بابا رفت.

مامان: ای مرص و خانومم. امل بازیت واسه من و شاهینه جنتلمن و روشنفکر بودنت واسه از ما بهترون؟ مگه اسیری آوردی تو؟ مگه بدنم کهیر داره بپوشونمش؟ نه مثل ننه تو خوبه که جلو بچه‌هاشم با چادر میگشت که حالا دوتا بچش عقده‌ای بار اومدن؟ اون از داداشت که واسه هیز گریش خفتش کردن و چشاش رو از کاسه در آوردن گذاشتن کف دستش از بس عقده داشت ، اینم از تو. اصلا از این به بعد میخوام لخت بگردم تا یکی حواسشش به تنم باشه. چون خاک تو سر شوهرم ، حتی وی خلوتشم لخت باشم نگام نمیکنه. چرا؟ چون آقا گلوش توی پر و پاچه یکی دیگه گیر کرده.
بابا: وایسا. وایس....

مامان رو دیدم که اومد توی حال و به سمت آشپزخونه رفت. ای وای من. این مامان منه یا یه بازیگر خارجی خوشگل؟ مامان یه رکابی صورتی چسبون پوشیده بود که کلا تا بالای ناف خوشگلش میومد و یه دامن خیلی خیلی خیلی تنگ که هر چی بگم چقدر تنگ کم گفتم سفید رنگ که کونش بدجوری داخلش زده بود بیرون. مامان شکم اصلا و ابدا نداشت و کامل تخت بود و چسبیده بود به کمرش. اون موقع که نمیفهمیدم اما حالا میفهمم که شرت زیر دامنم نداشت اصلا تا خطش نیوفته و یه دست باشه لباس تنش روی کونش. یه آرایش خوشگلم روی صورتش زده بود که دل مرد که هیچی حتی دخترشم بود از جاش میکند. حتی سوتینم نداشت. البته واقعا نیازی نداشت. سینه‌های شصت و گرد و خیلی سفتش واقعا نیازی به سوتین نداشت. وای مامان خوشگل من ، تو فقط بیا بشین اینجا تا من غرق بشم از نگاه کردنت. تو که نباید دست به آب سفید و سیاه بزنی توی اون آشپزخونه لعنتی که.
بابا اومد و عین بز و بی توجه به این زن خوشگل ، رفت توی حمام. در یه لحظه چقدر نسبت به بابام متنفر شدم اگه واقعا داره مامان خوشگلم رو اذیت میکنه. هنوز مطمئن به اذیتش نبودم ، اما حس تنفر انگار پیدا کرده بودم ازش. معنای واقعی خیانتم خیلی خوب نمیدونستم یعنی چی و چه دردی داره. فقط خیلی کم از شنیدن آهنگای غمگین می‌دونستم. اما درک کاملی ازش نداشتم. مامان یه بخشایی از کار آشپزیش رو کرد و اومد نشست روی مبل جلویی من. من همینجور چت زده بودم روی ممیاش و تخته سینه سفیدش و بدون ذره ای لک و کک و مک و ناف کوچولوی خوشگلش که تاپه فقط تا زیر سینش یکم پایینتر بود. اصلا دست خودمم نبود و واقعا حالیمم نبود دارم چه کار میکنم. حتی متوجه نگاه سنگین مامانم نسبت به خودم نبودم. بعد یکم تحملم توسط مامان،

مامان: ها چته بچه تو؟ به چی نگاه میکنی؟ آدم ندیدی یا تو هم مثل بابات هیز.... لا الاه الا الله.

مامان با یه عصبانیت خاصی پاشد رفت توی آشپزخونه. من تازه به خودم اومده بودم که چه غلطی داشتم میکردم. اما اصلا به روی خودم نیاوردم که مامان چی بهم گفت و کلا خودم رو زدم کوچه علی چپ و نگاهم رو دوختم به صفحه تلویزیون. شنیدم که زیر لب داره میگه

مامان: خاک تو سرت. کثافت عوضی. بچت دلش رفت که هنوز بچن و کون نشستست ، توی کثافت نفهمیدی.

داشتم از تعجب و سوالای توی سرم منفجر میشدم. یعنی بابا اصلا مامان به این خوشگلیم رو دوس نداره؟ خاک عالم توی سرت بابا.
گذشت تا اینکه بابا هم از حمام در اومد و بعدم اومد نشست پای تلویزیون. مامان هم بیچاره با کلی خستگی و خوردگی از سر کارش ، حالا هم داشت شام شب و بخشی از ناهار فردا رو درست میکرد و بقیشم صبح که از خواب بیدار میشه. منتظر یک نگاه عاشقانه از شوهرش بود. اما....
هر سه‌تامون هیچ حرفی بهم نمیزدیم. بعد شام و شستن ضرفا توسط مامان ، مامان اومد و کنار من نشست. من نگاهم به تلویزیون بود. اما متوجه بودم که بابا داره با چشم و ابرو مامان رو اشاره میکنه که پاشو این لباسات رو در بیار جلوی بچه. تا حدودی هم بابا راس میگفت. اون لباسا خیلی باز بود. اما مامان بیچارم دیگه زده بود به سیم آخر. راه به جایی نداشت برای جلب توجه شوهرش. دیگه مامان نتونست کنترل کنه خودش رو و زد به سیم آخر و منفجر شد. هر چی از دهنش در میومد میگفت.

مامان: ها بی پدر پدر سگ. امل بازیت رو میاری سر من و این طفل معصوم پیاده میکنی ولی بیرون که خوب لاشی بازی درمیاری و با مشتی دختر که نمره میخوان لاس میزنی و کیرت پا میشه. کدوم استادی توی تابستون تا این وقت شب دانشگاست اونم آزادش که توی پدرسگ باشی؟ بدبخت تو یادت رفته چند سال پیش حتی نمیدونستی کس و کون چه شکلیه. حالا برام هیز بازی در میاری لاشی بی همه چیز؟

بابا پاشد از سر جاش و به سمت مامان به حالت یورش اومد جلو خواست بزنه مامان رو. مامان هم زود از جاش پاشد که جلوش وایسه. بابا دستش رو برد بالا که بزنه توی صورت مامان که مامان دستش رو سریع گرفت. اما بابا اول یه لگت زد توی ساق پای مامان و بعدم با دست دیگش محکم زد تخت سینش و هلش داد و مامان پرت شد روی مبل تکی که کنار مبل تک نفره من بود و انقدر بد پرتش کرد ، یکی از پایه‌های مبله که حالت سلطنتی داشت شکست و مامان نزدیک بود بیوفته که خودش رو به سختی گرفت. من دیگه نتونستم مقاومت کنم و از مامان خوشگل بیگناهم دفاعی نکنم و فقط نظاره گر این باشم که بابا عین گرگ افتاده به جون مامان. همینجور که نشسته بودم روی مبل خودم ، اول یه لگت خیلی خیلی محکم زدم صاف توی تخمای بابا و تا بابا از درد ، دستش رو گذاشت روی تخمش و خم شد و صورتش اومد جلوم ، از اونجایی که کلا ضرب دستم زیاد بود و خیلیا رو توی مدرسه با همین سیلی زدن به گه خوردن انداخته بودم ، این بار سعی کردم محکم تر با دست راست بخوابونم توی گوش بابا. اما این بار نوک انگشت وسطمم خورد گوشه چشم بابا.
بابا دیگه همونجور که دستاش روی تخماش بود و فشار میداد و داشت می‌مرد از درد ، با این سیلی تعادلش رو از دست داد و پهن کف زمین شد. از روی مبلم پاشدم و یه لگد دیگه زدم توی شکمش. مامان بیچارم تازه تونسته بود خودش رو روی مبل شکسته شده نگه داره که نخوره زمین. خواستم لگد دومی رو بزنم توی شکم بابا ، که مامان گرفت کشیدم اینور و گفت

مامان: چه غلطی میکنی شاهین؟ این چه کاری بود؟
من: ولم کن. ولم کن مامان. گه خورده دست روی تو بلند میکنه. بزار بزنمش مردیکه رو.

خواستم از دست مامان در بیام و باز بزنمش ، که مامان همینجوری هلم داد و انداختم توی اتاقم و در اتاقمم بست و از اونطرفم قفلش کرد و کلیدشم برداشت. دیگه از اینجا به بعدش رو من فقط صدای مامان و بابا رو میفهمیدم. مثل اینکه بابا تونسته بود به هر بدبختی هست ، از جاش پاشه و حالا دنبال من میگشت که بزنتم.

بابا: کجا بردیش این حروم زاده رو مهتاب؟ بگو که میخوام خونش رو بریزم.
من: جرئتش رو نداری مردیکه عوضی. گه خوردی مامان منو میزنی. یه بار دیگه بزنی ، تخمت رو از جاش میکنم(این حرفای اینجوری رو توی مدرسه یاد گرفته بودیم) مردیکه کسکش(گفتم معنای کسکش رو نمیدونستم ولی توی دعوا از اینجور فحشا خوراکم بود)

بابا فهمیده بود توی اتاقم و حالا اومده بود توی راهرو. مامانم مثل اینکه جلوش وایساده بود. بابا یه لگد محکم زد توی در اتاق. من دیدم یه لگد همینجوری دیگه بزنه ، این در محاله دوام بیاره و قفلش میشکنه. سریع رفتم کمربندم رو از شلوارم کشیدم بیرون.

بابا: کلیدش کجاست زنیکه جنده؟(جنده رو خیلی شنیده بودم اما معنیش رو نمیدونستم) بازش کن که میخوام این حرومی رو بکشم. این بچه من نیست.

من: آره مامان بازش کن ببینم میخواد چه گهی بخوره. بفهمه گه زیادی خورده دست روی صورت ماه تو بخواد بلند کنه.
بابا: ناراحتی ننه جنت رو میخوام بزنم؟ حالا وایسا جنازش رو ببین.

(در تمام این مدتم مامان هی داشت التماسش رو میکرد که ول کنه و بره و کاریم نداشته باشه.)

بابا شروع کرد به کتک زدن مامان جلوی در اتاق من توی راهرو. حالا من شروع کردم به لگت زدن توی در تا در لعنتی بشکنه. عین خر لگد پرت میکردم. بابا هم که فهمید، یه لگد دیگه زد توی در محکم و بالاخره در قفلش شکست. من فقط دیدم مامان افتاده بیهوش توی راهرو روی زمین و صورتشم خونیه. عین خروس پریدم روی سر بابا و کمربند رو دور گردنش کشیده بودم و میخواستم خفش کنم. اونم هی مشت میزد دم پهلوم که از گردنش بندازتم پایین. اما من اصلا درد حالیم نبود. همین لحظه دیدم همسایه‌های آپارتمان در ورودی خونه رو شکوندن با مشت و لگت و ریختن تو. واقعا نمیدونم بابا شانس آورد که به دست من خفه نشد یا خود من شانس آوردم که در 10 سالگی قاتل نشدم. همسایه‌ها منو به زور از بابا جدا کردن. بابا کبود کرده بود و نفسش در نمیومد. مامانم مثل اینکه بابا زده بود توی گیجگاهش و بیهوش شده بود و خون روی صورتشم مال لب و دماغش بود که ضربه خورده بود. دوتا زن بودن که مامان رو بهوش آوردن و مردا هم بابا رو سرحال آوردن و بردنش خونه یکی از همسایه‌ها. تا مامان بهوش اومد ، پریدم توی بغلش و سرش رو گذاشتم روی سینم و نوازشش میکردم و بوسش میکردم. مامان تا سرش رو گذاشت روی سینم ، زد زیر گریه. من هی بوسش میکردم و میگفتمش تموم شد. تموم شد مامان جونم. نمیزارم احدی روت دست بلند کنه. یکم که گذشت ، با حالت خشم و عصبانیت ، بلند شدم. هر چی مامان و چندتا همیسایه دیگه گفتن کجا ، جوابی ندادم.

مامان[با بی حالی]: شاهین تو رو خدا خراب‌تر اینش نکن مامان. چه کار میکنی؟

من رفتم سر کمد بابا و یه دست لباس بیرون برداشتم و دادم به یکی از همسایه‌ها ، و گفتم

من: اینو بهش بدین و بگین یه بار دیگه پاتو گذاشتی اینجا خفت میکنم. حالا شما هم خیلی ممنون. ببخشید سر و صدایی شد. زحمت واقعا کشیدین ، اما لطفا من و مامانم رو تنها بزارید.

اونا هم وقتی مطمئن شدن مامان حالش سرجاشه و فقط یکم از لبش و دماغش خون میاد ، با کلی عذرخواهی مامان با بی‌حالی ازشون ، رفتن. من کلی دستمال برداشتم و رفتم نشستم کنار مامان که همینجور توی راهرو نشسته بود کف زمین ، و اول صورتش رو و خونای روی صورت خوشگلش رو پاک کردم و بعدم محکم بغلم گرفتمش. مامان مثل بارون بهار گریه میکرد توی بغلم. دست میکشیدم توی موهای شلالش و بوسش میکردم. برام سوال بود که اصلا چرا این لباسا رو پوشید جلوی من تا بابا اینجوری کنه؟ مامان که هیچوقت اینجوری لباس نمی‌پوشید و این کارا رو جلوی من نمیکرد!!! یکم توی بغلم آروم شده بود. دلو زدم به دریا و ازش پرسیدم.
من: مامان جونم؟
مامان: جان مامان؟
من: حالا چرا این لباسا رو پوشیدی که بابا مثل سگ هار پاچه بگیره مردیکه عو....
مامان: پسرم. عزیز دل مامان. دیگه ازت خواهش میکنم به پدرت توهین نکن. اولا هر چی باشه پدرته و دوما این یه مسئله‌ای هست بین من و پدرت. نباید تو دخالتی کنی.
من: نخیرم. بیخود کرده دست روی تو بلند میکنه.

مامان دستم رو بوس کرد و گفت: قربونت بره مامان که انقدر هوای مامانت رو داری. باشه. بازم تو نباید دست روی پدرت بلند میکردی. آدم که روی پدر و مادرش دست بلند نمیکنه.
من: تو درست میگی مامان جون. ولی من میدونم تو گناهی نداشتی. اون خره.
مامان[دوباره گریش گرفت و با حالت بغض]: آخه تو چی میدونی پسرم؟
من: نمیدونم. ولی واقعا انقدری میدونم که مامان مهربون و خوشگل من کوچکترین گناهی نداره.

مامان باز دستم رو بوسید و گذاشتش روی تخت سینش و همینطور که دستم رو نوازش میکرد ،

مامان[با بغض و گریه]: همه چی زندگی ما خوب بود. یه زندگی عاشقانه. تا وقتی که سر و کله دختری به اسم اینجور که بابات میگه خانم رحمانی پیداش شد. شهروزی که واسه من می‌مرد و همش چشش تو هر لحظه و هر جایی توی پر و پاچه من بود از وقتی فهمید اصلا زن چیه، بازترین لباسا هم توی اتاق شبا جلوش می‌پوشیدمم عین خیالش نبود. امشب خیر سرم خواستم جز توی اتاقم براش سکسی بپوشم تا ببینه من چقدر از بی محلیش دارم می‌سوزم..... ای وای خاک به سرم. چرا من دارم اینا رو واسه تو میگم؟ وای خدا منو ببخشه.

خواست از توی بغلم بلند بشه و بره که من محکم گرفتمش و نزاشتم بلند بشه و سرش رو آروم فشار دادم روی سینم و نوازشش کردم و گفتم

من: اشکالی نداره مامان جونم. یه درد و دل مادر و پسری بود. به خدا من نفهمیدم کلا منظور حرفات چی بود. ولی همین که یکم سبک شدی از درد و دل کردن ، خودش خوبه. حالا بلند نشو مامان جون. ضربه به گیجگاهت خورده یه دفه سرت گیج میره. یکم بمون تا آروم سی. جون من. خواهش میکنم.

مامان بدون حرفی سرش رو روی تخت سینم گذاشت و منو محکم بغل گرفت و شروع کرد به گریه کردن. منم سرش و صورت نازش رو آروم نوازش میدادم. من پشتم رو به دیوار راهرو زده بودم و مامان هم به نیم رخ جلوی من نشسته بود و سرش روی سینم بود و دستاش دورم حلقه کرده بود. من با دست راستم نوازشش میدادم. یکم که گذشت و مامان یه مقدار آروم‌تر شده بود و فقط هق هق میکرد ، گرمای تنش و نوازش صورت نازش و عطر خوش موهاش و عطری که به تنش زده بود ، کم کم داشت حالم رو خراب میکرد. هر یه ثانیه که میگذشت ، کیرم از ثانیه قبل شق‌تر میکرد. دلم میخواست سرش رو بگیرم بالا و لبم رو بزارم توی لبای مامان که رژلبم زده بود. اما اشکاش و خونی که از گوشه لبش اومده بود ، ریده بود توی آرایشش. ولی بازم برام هوس انگیز بود. چه پوست نرم و لطیفی داشت. به خودم گفتم بچه خاک تو سرت کنن. حالا موقع شق کردنه؟ نمی‌بینی حالش رو؟ کم امشب ضربه روحی خورده حالا تو هم میخوای داغون‌ترش کنی؟ اگه بفهمه خودت که هیچ اما خودش دیگه له میشه زیر بار این همه بلا. اما کیرم که به نهایت شقی واسه اون زمان 10 سالگیم رسید ، دیگه همین عذاب وجدانا هم یادم رفت و هیچی حالیم نبود. حتی نفسم به راحتی نمیتونستم بکشم. به نظرم میومد که مامانم خودش هر لحظه انگار داره تنش داغ‌تر میشه ، عطر تنش بیشتر میشه و لمس تنش لذت بخش‌تر میشه. سرم رو فرو کردم توی موهاش و اول عطر موهاش رو عمیقا به ریه کشیدم. بعد دست چپم رو گذاشتم روی لپ کونش از روی دامن تنگش. اما حرکتی به دستم ندادم. می‌ترسیدم دستم رو حرکتی بدم که یه موقع نفهمه. مامان سرش روی سینم بود و هق هق میکرد. دست راستم رو گذاشتم روی لپ صورتش و با کف دستم لپش رو نوازش میکردم و با شصتمم روی گوشه لبش میکشیدم آروم و نوازشش میکردم. یکمی سرم رو خم کردم و یه بوسه آروم به بالای پیشونیش زدم. سرم رو که خم کردم ، یه دفه چشمم به ممی‌های خوشگلش از بالای تاپش افتاد. دلم خواست دستم رو بزارم روی ممیش و سفت و محکم توی دستم فشارش بدم. خیلی جلوه زیبایی داشت از بالا. یه بادی افتاده بود توی تاپش و تخت سینش که خیلی باز بود ، از تنش فاصله گرفته بود. واسه همین مخصوصا ممی چپش رو کامل میشد دید. مثل یه طالبی کوچیک و سفت بود. من حتی نوک خیلی کوچیک ممیش رو هم دیدم. وای که چه خوشگل بود. اما واقعا خیلی خیلی ضایع بازی میشد اگه دستم رو روی ممیش میزاشتم. درجا میفهمید که بچه 10 سالش ، اندازه یه پسر 20 ساله هوس این تن خوشگلش رو کرده. همینجور که داشتم صورتش رو آروم نوازش میدادم ، یه دفه سر انگشتم به لایه گوشش برخورد کرد. مامان یه لرز خفیفی توی بدنش اتفاق افتاد و دستاش رو دورم محکم‌تر حلقه کرد. معلوم بود یه آرامش خاصی توی تنش بوجود اومده. خیلی آروم و در حد فقط یه لمس کوتاهی ، لایه نرم و لطیف گوشش رو به همراه صورت نازش ، نوازش میکردم. اما دست چپم همچنان روی لپ کونش بی حرکت مونده بود و جرئت حرکت دادنش رو نداشتم. چشمامم به اون ممی سمت چپش دوخته شده بود که داشت برام چه دلبری میکرد. گفتم که نمیدونستم غیر از بچه‌ها هم میتونن نوک ممی رو لیس بزنن. اما یه حس غریزی درونم بوجود اومده بود و دلم داشت ضعف میرفت برای مک زدن اون نوک خیلی کوچولوی ممیش. توی ذهنم داشتم تصور اینو میکردم که با دو دستم ممیش رو بگریم و فشارش بدم تا سرش باد کنه و ساعتها اون نوک و دورتادور نوکش رو لیس بزنم. نه تا حالا این کار رو با سینه یه زن دیده بودم و نه کسی برامم تعریف کرده بود. فقط بوسیدن بالای سینه رو که از یه لباسی که تخت سینش بازه توسط یه مرد توی فیلمی دیده بودم. خودمم نمیدونم چجوری این کار رو با ممی مامان می‌تونستم به خوبی و به واضحی تصور کنم.
مامان دیگه هق هق نمیکرد. انگار توی بغل پسر کوچولوش به یه نیمچه خوابی فرو رفته بود. خیلی خوشحال بودم که تونستم آرومش کنم و یه جورایی خیلی به خودم افتخار میکردم. هر لحظه هم منتظر برگشت بابا بودم قصدمم این بود مثل گرگ بپرم روی سرش و امونش ندم.
یه ذره بیشتر سرم رو کج کردم تا صورت مامان رو ببینم. دیدم که چشمای قشنگش بستست و یه لبخند ملیحی انگار روی لباش نقش بسته که به نظرم نشون از به یه آرامش خاصی رسیدنش بود. تمام آرایشش توی صورتش پخش شده بود و اثرات خون دماغ و بینی هم روی صورتش پیدا میشد. اما مثل یه دختر ناز و معصوم توی بغلم بود. گفتم که مامان در سن خیلی کمی حامله سر من شد. واسه همین حس بیشتری بهش داشتم. چون دقیقا مثل یه دختر خوشگل هات بود.
وقتی دیدم چشماش بستست ، انگار یه جرئتی پیدا کردم و در عین حال هر چی ترس و عذاب وجدان بود که بچه جون حالا وقتش نیست حداقل ، به شدت فروکش کرد. خیلی خیلی آروم ، دستم رو روی کونش حرکت دادم. عجب کون سفتی داشت. اصلا ژله‌ای و شل نبود. دوباره به سینش نگاه کردم. دیگه این بچه 10 ساله نتونست جلوی خودش رو نگه داره و از اونجایی که اصولا هیچوقت موقع انجام کاری فکر درستی راجع بهش نمیکردم و واسه همین زیاد گند میزدم ، با دست راستم ممی چپش رو از روی تاپش گرفتم توی مشتم. اما اصلا فشارش ندادم و ترسیدم. با اینکه راحت میشد دستم رو توی تاپش کنم و سینش رو مستقیم بگیرم توی دستم ، اما واقعا خیلی ضایع بود و ترسیدم این کارو کنم و خودم رو به سختی به همین لمس این ممی خوشگل از روی لباس قانع کردم. اما کونش رو یکم فشار دادم. اونم در حد خیلی کم. واقعا هم نمیشد بس که ماهیچه‌های کونش سفت بود. یه مقدار دستم رو روی کونش حرکت دادم همچنین کف دستم رو روی گمبدی ممیش مالیدم. در کمال تعجبم مامان یه اووووممم نسبتا بلندی گفت. همین جری‌ترم کرد و دستم رو یه مقدار روی سینش فشار دادم. مامان خب یکم محور کمرش رو خم کرده بود تا بتونه سرش رو روی تخت سینم بزاره. تا فشار دادم سینش رو ، انگار برق گرفته باشنش صاف نشست. در صدم ثانیه یه ایده خورد توی سرم که دستت رو اصلا از روی کونش و ممیش برندار و کاملا سعی کن عادی نشون بدی که هیچ اتفاق خاصی نیوفتاده و کاری نمیکردی. خیلی سعی کردم میمیک صورتمم عادی نشون بدم. مامان سرش رو چرخوند و نگاهم کرد. تعجب رو توی صورتش یه لحظه حس کردم. توقع داشت فکر کنم یه چهره رنگ پریده و ترسانی رو از من ببینه. اما یه چهره خیلی عادی با یه خط لبخند ملیح مصنوعی اما بی اغراق حرفه‌ای روی صورتم مواجه شد. الحق که بازیگر خیلی خوبی هستی آقا شاهین. دمت گرم. بنازم خودمو. خیلی سعی کردم همین آرامش ظاهری رو توی حرف زدنمم پیاده کنم.

من: بهتری مامان جونم؟

مامان هم دست چپش رو گذاشت روی دستم که روی ممیش بود و آروم دستم رو نوازش میداد. به نظرم خودشم وقتی واکنش بی تفاوتی و آروم منو دید ، داشت ظاهرسازی میکرد که واقعا هیچ اتفاقی نیوفتاده و من غلط اضافی خاصی نمیکردم. هر چند که یه ترس مخلوط با عصبانیتی رو توی چشمای براقش میدیدم و حس میکردم. فکر کنم دلش میخواست دستام رو از روی سینش و کونش برداره ، اما چون میخواست عادی جلوه بده جلوی خودش رو گرفته بود. شایدم داشت پیش خودش فکر میکرد این بچست و حالیش نیست و ندونسته این کارو میکنه و فقط قصدش آروم کردن مامانشه. به هر حال ظاهرسازیش از بچه 10 سالش خیلی بدتر بود.
مامان[با صدای بوضوح لرزان]: بهترم پسرم. فقط یه خواهشی دارم ازت!!!
من: جونم مامانی.
مامان: ازت خواهش میکنم دیگه با پدرت اینطور حرف نزن و یه موقع دست درازی نکن. خیلی خیلی کارت بد بود. هر اتفاقیم واسه من بیوفته نباید به پدرت بی احترامی کنی. ممنونم که به خاطر مامانت سینه سپر میکنی. اما نه جلوی پدرت. حالا هم برو ببین پدرت خونه کدوم همسایه‌ها هست و برو دستش رو ببوس و معذرت ازش بخواه و بیارش خونه. حتما می‌بخشدت. خصوصا که جلوی همسا...
من[با عصبانیت]: برم دستش رو ببوسم؟ عمرا. مردیکه بی شرف.

مامان با دست دیگش آروم زد توی دهنم.
مامان: چی بهت گفتم من شاهین؟ این حرفا چیه به پدرت میزنی تو؟ اصلا به تو هیچ ارتباطی نداره دخالت میکنی. عه. هی هیچیت نمیگم. اصلا پاشو برو توی اتاقت و لازمم نکرده بری دنبالش. اگه خواست خودش میاد. تو هم از توی اتاقت بیرون نمیای. فهمیدی؟

من یکم عصبی شدم از این حرفای مامان و دستم رو از زیر دستش روی ممیش کشیدم و بلند شدم از سر جام. خدا رو شکر کیرمم خوابیده بود. وگرنه ضایع میشد. همین حرف زدنمون و صاف شدن ناگهانی مامان باعث شد کیرم بخوابه. اومدم توی حال. یه دفه مامان صدام زد.

مامان: بیا اینجا کمکم کن نیوفتم. سرم گیج میره.

زودی رفتم. مامان بلند شده بود و ایستاده بود و تکیه داده بود به دیوار که سرش گیج نره بیوفته. زودی رفتم کنارش و مامان دستش رو انداخت دور گردنم.

مامان: میخوام برم حموم.
من: نرو مامان جون. سرت گیج میره یه موقع میوفتی.
مامان: نه صورتم کثیف شده از خون و آرایشم. با آب خالی خیلی سخته پاک بشه. یه آبم بریزم روم ، سر گیجم بهتر میشه.
من: میای بریم دکتر؟ سرگیجه بده‌ها.
مامان: نه خوب خوبم. هیچ باکیم نیست.

کمکش کردم و رفت داخل حمام.

من: میخوای باهات بیام توی حمام که یه موقع نخوری زمین؟
مامان: نه به خدا پسرم. خوب خوبم. اگه بابات اومد جون مامان برو توی اتاق و بیرون نیا تا من زود خودم رو بشورم بیام.

من توی چشمای قشنگش نگاه میکردم و انگار دیگه نتونستم حرفی بزنم روی حرفش.

من: چون تو میخوای چشم مامان.
مامان: مرسی پسرم. بعدش هم تو برو یه دوشی بگیر باز. خون و آرایش من روی صورتت نشسته.

مامان اینو گفت و رفت توی حمام. من یه لحظه فکر کردم که اگه برم بعد مامان توی حمام ، هر لحظش ممکنه بابا بیاد و دوباره دست روی مامان بلند کنه و منم نیستم که نزارم. پس رفتم توی دستشویی و داخل آینه نگاه کردم دیدم اونجورم که مامان میگفت نیست. با آب گرم زودی تمام صورتم رو شستم. اومدم بیرون و داشتم خشک میکردم صورتم رو ، که دیدم در میزنن. رفتم از چشمی در نگاه کردم دیدم زن یکی از همسایه‌هاست. در رو باز کردم و بهم گفت که بابات رو به زور راضی کردیم که امشب رو یه جایی بره و فکر کنم رفت خونه مادرش. داشت نصیحت میکرد که این چه کاری بود که تو کردی بچه ، که با طرز جواب دادنم خفه خونش کردم. ازم پرسید مامانت کجاست حالا و منم گفتم خوابوندمش و خلاصه ردش کردم رفت. اومدم پشت در حمام.

من: مامان حالت خوبه؟ بهتری؟
مامان: آره پسرم. دارم میام بیرون.

من پیش خودم گفتم ای کاش منم الآن اونجا بودم. یه گوشه می‌نشستم واسه خودم و فقط نگاه اون تن خوشگلت میکردم. حتی دستم نمیزدم بهت. فقط نگاهت میکردم و کیف دنیا رو میکردم. صدای بستن شیر آب اومد و رشته افکار رویاییم پاره شد و زود از جلوی در حمام اومدم اینور و رفتم یه گوشه نشستم که به در حمام دید داشته باشه. بعد چند دقیقه مامان در حمام رو باز کرد و اومد بیرون. دورش رو همون حوله لباسی پسته‌ای گرفته بود.

من: بهتری مامان؟ سرگیجه یا حالت تهوع نداری؟
مامان: نه پسرم. مرسی که انقدر تو فکرمی. نگران دیگه اصلا نباش. خوب خوبه حالم.

مامان رفت به سمت اتاق. دعا میکردم بازم یه لباس باز بپوشه. اما ایندفه فقط واسه چشمای من. بعد چند دقیقه مامان با لپ‌تاپ خودش به دست ، اومد توی حال. شانس مسخره من ، یه آستین کوتاه ساده و یه شلوارک معمولی تنش بود. لباسای همیشگی که همینا هم باز می‌تونستن منو تحریک کنن از وقتی نگاهم به مامان عوض شده بود. اما اون قبلیا خدا بود.

مامان: خبری از بابات نشد؟
من: براش گفتم.
مامان: آهان. راستی پسرم قرار شد بری دوش بگیری.
من: نه دیگه.‌رفتم توی دستشویی شستم صورتم رو.
مامان: مطمئنی؟
من: بله مامان جون.
مامان: خب دیگه پسرم. فردا صبح تو هم امتحان داری. برو بخواب دیگه. منم یکم ایمیلای آموزشگاه رو چک کنم میخوابم.

اه لعنتی هنوز 12 هم نشده بود. اما پیش خودم گفتم برم تنهاش بزارم بهتره. خودشم انگار با این حرفش داشت میگفت با زبون بی زبونی که یکم نیاز به تنهایی داره.

من: چشم مامان. پس شبت بخیر.
مامان: شب تو هم بخیر. اصلا هم به اتفاقات امشب فکر نکن عزیزم.
من: چشم.

داشتم میرفتم که

مامان: پسرم. به نظرت کار امشب من و طرز لباس پوشیدنم اشتباه بود؟ من فقط خواستم بعد مدتا یکم تحریکش کنم. ولی.... ولی بلد .....

من مونده بودم حالا چی جوابش رو بدم. در کسری از ثانیه توی سرم دنبال جواب بودم. اما واقعا هنگ کرده بودم. تا یه دفه خود مامان،

مامان: اه لعنتی. چی دارم میگم. چرا به تو میگم.

مامان بغض کرد.
مامان: برو برو بخواب پسرم. لطفا برو بخواب.

من بدون هیچ حرفی زود صحنه رو ترک کردم. انگار خیلی حالش بد بود. داشت قاطی میکرد. نه نه. تو نباید خودت رو مقصر بدونی. تو گناهی نداری مامان جون. همش تقصیر اون مردیکه عوضی کسکشه. منم رفتم روی تختم. به خاطر مامان چشمای منم خیس شد و منم آروم شروع کردم به گریه کردن همراه صدای گریه‌های مامان.

(پایان قسمت سوم)

منتظر نظرات شما دوستان عزیز هستم.
در ضمن دوستان این اتفاقی که بین پدر و پسر افتاد رو فقط در حد یه داستان خیالی بدونید و به چشم قصد توهین یه موقع به شخصیت پدر نبینید. ممنون
     
  
مرد

 
هنرمندان__قسمت 4__تخیلی__تریسام و اروتیک__سریالی

سلام خدمت دوستان و همراهان همیشگی و ممنونم از کامنتای دلگرمتون و صبری که در طول یک هفته میکنید ب ای قسمت جدید و شرمندتونم که واقعا نمیتونم هفته‌ای بیشتر از یک قسمت بزارم.
از دوستان نویسنده دیگه درخواست میکنم که دست به کار بشن و مثل سابق چراغ این تاپیک رو روشن بزاریم.

امیدوارم قسمت جدید رو بر خلاف قسمت قبل دوست داشته باشین.
**********************************************

دیگه گریه کردنم تمام شده بود و آروم شده بودم. از صدای گریه کردنای مامان هم خیلی وقت بود که دیگه صدایی نمیومد. نگاه به ساعت رومیزی روی دراور کنار تختم کردم. ساعت 3 بود و 3 ساعت بود که این دست و اون دست روی تختم میشدم. در طول این 3 ساعت ، یه بار صدای پای مامان رو شنیدم که پاشد و رفت توی اتاقشون و صدایی که شنیدم نشون میداد که سر کمد لباسیش رفته و بعدم برگشت توی همون حال. از بس گریه کرده بودم ، گلوم خشک شده بود و تشنم شده بود. خواستم که پاشم برم یه لیوان آب بخورم. یه دفه حس کردم که یه صدای آه کشیدن زنی به گوش میرسه که انگار داره درد میکشه. ترسیدم نکنه واسه مامان اتفاقی افتاده باشه. تقریبا با حالت دویدن رفتم سمت حال. اما با چه صحنه عجیبی روبرو شدم. لپ‌تاپ مامان روشن بود و مامان هم لخت لخت خوابیده بود روی یه مبل که سه نفره بود و این مبل درست کنار ورودی راهرو قرار داشت. واسه همین مامان اصلا منو نمیدید که در ورودی راهرو ایستادم. هر چند اگه هم میدید اصلا انقدر غرق فیلم بود و مشغول ور رفتن با خودش ، متوجه نمیشد واقعا. فیلمی که لپ‌تاپ نشون میداد ، برای من خیلی خیلی عجیب و غیر قابل هضم بود. حتی از وقتی که فیلم اسی توی کافی‌نتشم دیدم و افتادم در مسیر این چیزا هم نمیتونستم چنین چیزی رو متصور بشم. دوتا دختر خیلی خوشگل بودن که یکیشون خوابیده بود روی تخت و کامل لخت بود و اون یکی شرت و سوتینش تنش بود و نشسته بود لای پای دختره و کسش رو با ولع خاصی براش لیس میزد. خدای من ، مگر دوتا دختر هم میتونن باهم حال کنن؟ مگه کس زنا اصلا قابل خوردنه؟ اون دختره هم که خوابیده بود ، داشت محکم پستونای خوشگلش رو می‌مالید. حیف که مامان هدفون به لپ‌تاپ وصل کرده بود و صداش رو من نمیفهمیدم. اما مامان سرش رو گذاشته بود روی دسته مبل و یه برم خوابیده بود ، جوری که به هدفونه روی سرش یه موقع فشار نیاد بشکنه و دوتا سینش رو می‌مالید و زیر لب آه میکشید. اما گاهی یه دفه انگار از دستش در میرفت و آه و اوفش بلند میشد. پس این صدای ناز مامانی بود که من به گوشم رسید. اما چرا آه میکشید؟ مگه ور رفتن با تن خودت درد داره؟ یه دفه یادم اومد خودمم که تند تند کیرم رو بالا پایین میکردم ، احساس سوزش میکرد پوست کیرم. اما نه تا حدی که از درد صدام در بیاد. گفتم که فیلم آموزشیه هم اصلا هنوز به مرحله سکس نرسیده بود و فعلا به داشتن یه رابطه گرم و صمیمی و عاشقانه داشتن با پارتنر رسیده بود. سعی کردم تمام خاطراتم رو به یاد بیارم. یادم اومد توی فیلما وقتی صحنه‌ای چیزی بود و تا بابا به خودش بجنبه و اون صفحه سیاه رنگ که گفتم رو بیاره روی تصویر ، چندباری صدای آه زنا رو خیلی کم شنیده بودم. مثلا موقع بوسیدن لبشون ، گاهی یه اوممم کوچیک میگفتن. اما بیشترش رو نه این که یادم نمیومد ، اصلا ندیده بودم. یعنی زنا موقع این کارا ، آه و ناله میکشن؟ به هر حال چقدر صدای آه و اوفای مامان برام لذت بخش بود. ای قربون اون صدات بره شاهینت. قربون اون ممه‌های سفتت بشم من. یواش‌تر تورو خدا بمالشون که دردت نگیره. کیرم دوباره شق کرده بود. بی اختیار یه چشمم که به لپ‌تاپ بود و یه چشمم به تن خوشگل مامان، دست به کیر شدم و شروع کردم به فشار دادن کیرم. برام خیلی عجیب بود خوردن کس دختره توسط اون یکی. اما در عین حال خیلی برام جذاب و تحریک کننده هم بود. خدا پدر شهردار رو بکنه وسط بهشت که این تیر چراغ برق رو گذاشت جلوی آپارتمان ما و پنجره سالن ما تا من الان بتونم به خوبی تن خوشگل مامان جونم رو ببینم. به خودم اومدم که نکن شاهین خاک بر سر. یادت رفته صبحی چه شاشیدن‌هایی که نکردی؟ الآن باز داری به کیرت ور میری میوفتی خب روی شاشیدن. دست از کیرم برداشتم. با اینکه خیلی برام سخت بود و همش دلم میخاست فشارش بدم حالا اگه جلو عقب کردنش هم (جق) بیخیال شم. توی فیلمه ، اون دختره که خوابیده بود ، داشت هر لحظه تقلاش زیر اون یکی بیشتر میشد و به خودش بیشتر می‌پیچید. یه دستش رو آوروه بود روی بالای کسش و می‌مالیدش و با اون یکی دستشم ممیاش رو فشار میداد. مامان اما ممی چپش رو با دست چپش محکم گرفت توی دستش و فشارش داد تا سرش مثل بادکنک باد کرد و بعد با انگشتای دست راستش با نوک کوچولوی ممیش ور میرفت و بازی میکرد. دیگه با دیدن این کارش اصلا نتونستم تحمل کنم و دست کردم توی شرت و شلوارم و کیرم رو گرفتم توی دستم و فشارش میدادم. قشنگ معلوم بود دختره که خوابیده داره با تمام قدرتش جیغ میزنه. اما چرا واقعا؟ بیخیال بابا. فعلا فیلم و مامان به این خوشگلی رو ببین و حالت رو کن. واقعا تن مامان به جرئت میتونم بگم حتی از اون دوتا دخترم خوشگل‌تر و تو دل برو‌تر بود. دختره که خوابیده بود بعد چندتا تکون شدید که به خودش داد ، صاف زیر اون یکی خوابید و چشماش رو بست. اون یکی هم یه مقدار دیگه کسش رو لیس زد و بعد رفت کنارش دراز کشید و همو توی آغوش کشیدن و لبای همو می‌بوسیدن. عجب پس دوتا دختر هم میتونن از هم لب بگیرن. من تاحالا ندیده بودم. به خودم گفتم که الآن بهترین فرصته آقا شاهین که کس خوشگل مامانت رو از نزدیک ببینی. اما تف بر این شانس. اصلا کسش معلوم نبود. نور تیر چراغ برق واقعا اونقدری نبود که بشه کسش رو ببینم. از طرفیم مامان که دراز کشیده بود روی مبل ، سرش سمت من و پاهاش اون سمت بود. هر چی گردن کشیدم ، هیچی معلوم نبود. یه دفه متوجه فیلم شدم و یه چیز خیلی عجیب دیگه دیدم‌. اون دختره که لخت بود، سینه‌های اون یکی که فقط شرت و سوتین تنش بود رو گرفت و از سوتین در آورد و شروع کرد به مک زدنش. یعنی سینه‌های زنا رو جز بچه‌ها هم میتونن بخورن؟ شاید فقط دوتا دختر میتونن؟ با این صحنه فیلم ، مامان بیشتر پستونای خودش رو فشار میداد و یکم آه و نالش بیشتر شده بود. خیلی صداهایی که مامان میداد رو خوشم میومد. حسی که داشتم به صداش ، دقیقا مثل حسی بود که یه آدم احساسی از صدای بچه گربه که میو میو میکنه پیدا میکنه. نکن نکن مامان جون. انقدر محکم نوک کوچولوی ممیت رو فشار نده خب. دردت میگیره که. اون دوتا دختر مشغول خوردن سینه‌های همدیگه بودن که یه مرد در اتاقشون رو با کرد و مرده هم لخت لخت بود. چه کیر درازی داشت. اون لحظه از خودم بدم اومد. کیر من اندازه هسته خرما بود. خوابیده کیر اون یارو هم قشنگ معلوم بود که اندازه کیر شق من نبود. اصلا نمیدونستم که به خاطر سنمه. فکر میکردم کلا کیرم همین قدره. مرده اومد و خوابید بین دوتا دختره و اون دوتا هم کنار هم خوابیدن روی تن مرده و سعی میکردن سه تاشون لباشون رو بزارن توی لب هم. خیلی برام جالب بود و عجیب. مگه این کارا همیشه بین یه زن و مرد نبود فقط؟ الآن چرا سه تایی هست. اونم دونفرش دوتا دختره! در ابتدای کار مرده شروع کرد به خوردن سینه‌های دخترا. پس یعنی بزرگا هم میتونن سینه‌های یه زن رو بخورن؟ هر چیم با دقت نگاه کردم ، شیری از سینه‌های دوتا دخترا ندیدم خارج بشه. واسه خودم نتیجه گرفتم که پس میشه خورد. اما شیری از ممیا دیگه در نمیاد احتمالا. داشت مغزم منفجر میشد. این همه چیز عجیب رو داشتم در مدت فقط یه شبانه روز می‌دیدم و کشف می‌کردم. داشتم هنگ میکردم. اصلا نمیتونستم این همه چیز رو توی ذهنم هندل کنم. وای نه بازم چیز عجیب. مرده رفت لای پای یکی از دخترا و کسش رو شروع کرد به لیس زدن و اون یکی دختره هم از اون که داشت کسش لیس خورده میشد لب میگرفت. آخه مگه کس قابل لیس زدنه؟ توی مدرسه خیل اتفاقی از اون چندتایی که وارد بودن به این مسائل شنیده بودم که زنا با همین کس می‌شاشن. خیلی اتفاقی شنیده بودم. خب پس چجوری قابل لیس زدنه؟ راستش یکم بدم اومد. اولش که دختره داشت واسه اون یکی دختر لیس میزد خوشم اومد. اما حالا که داشتم بهش فکر میکردم چندشم شد. و چرا موقع لیس زدنش انقدر جیغ و آه و ناله میکنن. بعدش مرده روی تخت ایستاد و اون دوتا اومدن زانو زدن جلوش و یکیش کیر مرده رو میخورد و اون یکی هم تخمای مرده رو و بعد یکم خوردن جاشون رو عوض میکردن. یعنی کیرم قابل خوردنه؟ وای دیگه داشتم دیوونه میشدم. سرم داشت می‌ترکید دیگه. اصلا بیخیال دیدن شدنم. بیخیال دیدن تن خوشگل مامان شدم. حالت تهوع پیدا کرده بودم از کارایی که توی فیلمه میکنن. آخه کیر که باهاش می‌شاشیم ما مردا. چجوری این دوتا دختر مثل بستنی لیسش میزدن؟ کثیفه که. اه مامان اینا چین نگاه میکنی تو؟ برگشتم روی تختم خوابیدم. در یه لحظه بچه 10 ساله نظرش نسبت به مامان و بابایی که تا چند لحظه پیش قصد کشتنش رو داشت عوض شد. نکنه مامان مقصره توی این ماجرای بینشون؟ یعنی من مقصر رو اشتباه پیدا کرده بودم؟ نکنه بابا به خاطر این فیلمایی که مامان می‌بینه باهاش بد شده که اگه اینجوره خب حق داره. آخه اینا چین مامان. حالم بهم خورد. توی همین فکرا بودم ، یه دفه یه صدای جیغ و ناله شدیدی از مامان رو شنیدم. ترسیدم اتفاقی افتاده باشه. با سرعت از تختم اومدم بیرون و رفتم پشت دیوار راهرو وایسادم و به مامان نگاه کردم. دیدم یه چیزی شبیه به دسته بروس توی دستشه و گذاشتتش لاپاش. صدایی شبیه به موزر هم توی اتاق پیچیده بود. به لپ‌تاپ مامان نگاه کردم دیدم مرده افتاده روی یکی از دخترا و کیرش رو کرده توی کسش. تازه فهمیدم که فقط مثل فیلم اسی نمیشه کیرت رو بکنی توی کس زنا. بلکه مدلای دیگه هم میشه انگار. اون یکی دختره هم رفته بود پشت مرده و از پشت هر از گاهی بغل رون و تقریبا کون دختره رو لیس میزد و گاهیم کون مرده رو. خیلی به فیلمه توجه نکردم. توجهم به مامان بیشتر بود. خدایا این چیه کرده لای پاش؟ چرا صداش عین موزره؟ چرا انقدر داره آه و ناله میکنه؟ خوب ممی‌هایی بودن که کنده نمیشدن از جاشون. خیلی داشت فشارشون میداد. مامان لپ‌تاپ رو گذاشته بود روی یه میز کوچیک جلوی مبله و چشم ازش بر نمیداشت. کاش یه جوری میشد برم پایین مبله وایسم و کس مامان رو ببینم. یکم نگاه فیلمه کردم. انگار خیلیم حال به هم زن نبود. اتفاقا این بار داشت خوشمم میومد. یه حس جالبی بهم دست داده بود. کیرم بد شق کرده بود دوباره. دست کردم توی شرت و شلوارم. دلم خواست مثل صبح کیرم رو بالا پایین کنم توی دستم. حسم از صبح انگار ده برابر بیشتر شده بود و تنم داغ‌تر. نمیدونمم چرا. اصلا از یادم رفت صبح چه شاشیدنایی که کردم و اگه الانم همینجوری بشم مامان ممکنه شک کنه. دیدم اینجوری این شرت و شلوارم نمیزاره راحت دستم رو روی کیرم جلو عقب کنم. پس شلوار و شرتم رو تا زانو کشیدم پایین و یه چشمم رو دوختم به تن خوشگل مامان و کارایی که داشت میکرد با تنش و یه چشمم دوختم به فیلمه. عه عجیبه. منم انگار داشت صدام در میومد. دلم میخواست داد بزنم. یعنی هر کی با کیر یا کسش ور میره، صداش در میاد؟ اما انگار من میتونستم جلوی صدام رو بگیرم و مثل مامان دادم در نیاد. همین حس رو صبحم که داشتم کیرم رو بالا پایین میکردم داشتم. اما بازم جلوی خودم رو گرفتم داد نزنم. فقط موقعی که این حسم تموم شد (ارضا شدم) یکی دوبار یه آی کوچیکی بی اختیار گفتم. یه دفه متوجه فیلمه شدم. دیدم مرده کیرش رو از کس دختره در آورده و اون یکی دختره داره با سرعت مثل من کیر مرده رو براش بالا پایین میکنه. عه یعنی یه دخترم میشه کیر یه مرد رو بالا پایین کنه؟ بابا بیخیال. الان وقت این فکرا نیست. حالت رو کن فعلا بچه. خیلی حالم از صبح خراب‌تر بود. در همین لحظه صدای موزر مانند اون شی لای پای مامان بیشتر شد و مامان هم آه کشیدناش دیگه تبدیل شده بود به جیغ و بیشترم پستوناش رو می‌مالید. یه دفه دیدم مرده کیرش رو از کس دختره بیرون کشید و یه چیزی مثل خامه سفید رنگ با جهش زیاد از کیر مرده زد بیرون و ریخت روی سینه ، شکم و زیر گردن اون دختره که زیرش خوابیده بود. خدای من این چی بود دیگه؟ دست از کیرم کشیدم و فقط مات و مبهوت فیلمه شدم. بعد سریع اون دختر دیگه اومد و هی این قطرات خامه‌ای سفید رو روی تن دختره لیس میزد و وقتی که همش رو لیس زد ، لبش رو گذاشت توی لب دختره و از هم لب میگرفتن. داشتم از تعجب شاخ در میاوردم. اصلا حال کردن با خودم یادم رفت. موقع لب گرفتن این دوتا دختر از هم بود و مرده هم پایین پاشون افتاده بود و کونای دوتا دختره رو می‌مالید و انگار هم بیحال شده بود که مامان دوتا جیغ بنفش کشید و همون لحظه انگار آبی از لای پاش زد بیرون و ریخت روی مبله. سریع نگامو متمرکز کردم روی مامان. دیدم هی داره کمرش و کونش رو از سطح مبل بلند میکنه و مثل کرم به خودش می‌پیچه. یه بار دیگه یه مقدار آب از لای پاش زد بیرون و بعدم آروم شد. من اصلا ندیدم که این آب از کسش بود ، کونش بود یا جای دیگه. من فقط دیدم از لای پاش زد بیرون. زود اون شی رو از لای پاش درآورد و یه کاریش کرد صدای موزر مانندش قطع شد و گذاشتش روی همون میزه. هدفون رو از روی سرش برش داشت و در لپ‌تاپم وسط فیلمه بست و لپ‌تاپ رو توی حالت استندبای ول کرد و زودی یه بر شد و صورتش رو فرو کرد توی پشتی مبل و یه اومممم باحال زیر لب گفت و به خواب عمیقی فرو رفت. انگار گذاشتن اون شی روی میز و بستن در لپ‌تاپ رو خیلی با عجله انجام میداد. انگار میخواست فقط زود بخوابه. انگار بعد بار دوم که آب از لای پاش زد بیرون ، نا نداشت و یه حالت خواب آلودگی پیدا کرده بود. دوباره من موندم و کیر شقم و هزاران هزار سوال توی سرم. حس میکردم خیلی خیلی بیشتر ظرفیتم چیزای عجیب دیدم. سردرد عجیبی گرفته بودم. چرا از لای پای دوتا دختر توی فیلمه آبی خارج نشد؟ اما به جاش چرا از کیر مرده این خامه‌ها زد بیرون؟ چرا از کیر من نزد بیرون صبح؟ چرا من با مرد توی فیلم و مامان هم با این دوتا دختر فرق داریم؟
همینجور که شلوار و شرتم تا زانوم پایین بود ، قشنگ اومدم جلوی مبل و ایستادم. وای چه کون مامان قشنگ بود. کاش لپ‌تاپ روشن بود تا با نور لپ‌تاپ واضح‌تر میدیم کون خوشگل مامان رو. نور تیر چراغ برق انگار کم بود. یه کون کوچولو که واقعا انگار بهت چشمک میزد. اون شی رو از روی میزه برداشتم. یه دسته بروس مانند داشت که انتهاش یه چیزی شبیه به توپ پلاستیکی بود. اما نه پلاستیک معمولی. بلکه خیلی لیز بود و خیس به نظر میومد که فهمیدم این خیسی از آب لای پای مامانه. روی دستش دو سه تا دکمه بود. یه دکمش رو در حالی که اون قسمت توپی کف دستم بود داشتم لمسش میکردم ببینم چیه و از لیزیش هم خوشم اومده بود رو زدم. یه دفه فقط همون توپه توی دستم شروع کرد به لرزیدن و صدای موزرش در اومد. ریدم به خودم که الآنه که مامان بیدار بشه. زودی دکمش رو زدم و خاموشش کردم. اما خواب مامان عمیق‌تر این حرفا بود. بوش کردم. یه بوی عجیب اما دلچسب برام میداد. نمیدونستم این بوی خوش کس مامانمه. خب اونجا فقط یه کون خوشگل بود و کاری از دستم بر نمیومد. هنوز مثل یه آدم بالغ نمیتونستم از دیدن تنها یه کون خوشگلم خیلی خوب تحریک بشم. چون کردن کون رو هنوز ندیده بودم و نمیدونستم با کون هم میشه کاری کرد. فقط دیدم مرده کون دوتا دختره رو می‌مالید و چنگ میزد. نمیدونم شایدم میشد تحریک بشم ، اما فعلا این شی عجیب نمیزاشت و حس کنجکاویم. شلوار و شرت رو کشیدم بالا و تصمیم گرفتم برم توی اتاقم و ببینم این شی چیه واقعا؟
رفتم توی اتاق و درم گذاشتم روی هم که اگه یه موقع صدایی ازش در اومد مامان نفهمه. چراغ روشن نکردم تا از زیر در یه نوقع نوری در نره. یه چراغ قوه داشتم. اونو روشن کردم تا قشنگ بتونم ببینم این شی چیه. یه شی سفید رنگ بود. هم دستش و هم توپیش. تنها نوشته روش به نظر میومد اسم کمپانیش باشه و نوشته بود ساخت چین. هیچ چیز دیگه نبود جز علامت پاور روی یکی از دکمه‌هاش و یه دکمشم کنارش نوشته بود 1 2 3. روشنش کردم. فقط همون توپی می‌لرزید. اون دکمه 1 2 3 مثلا 3 لرزش توپی بیشتر از 1 میشد. تصمیم گرفتم منم مثل مامان این شی که نمیدونستم اسمش ویبراتور هست رو روشن کنم بزارم روی کیرم ببینم آیا به منم لذت میده؟ آیا منم مثل مرده توی فیلمه از کیرم خامه در میاد؟ شلوار و شرتم رو تا ساق پام کشیدم پایین و دستگاه رو روی درجه 1 روشن کردم. یه لحظه از صدای ویزی که داد ترسیدم که نکنه مامان بشنوه و بیاد ببینه پسرش چه غلطی داره میکنه و بدبخت شم. یکم شلوار و شرت رو بالا کشیدم تا بتونم راه برم و نخورم زمین و رفتم در اتاقم رو کاملا بستم و دوباره اومدم روی تختم و شلوار و شرت رو تا ساق پام کشیدم پایین و تکیه دادم به بالای تختم راحت و دستگاه رو دوباره روشن کردم و روی درجه یکش گذاشتم و توپیش رو گذاشتم روی سر کیرم که از وقتی برای بار دوم رفتم مامان رو دیدم که این توپی رو گذاشته بود لای پاش (من دقیق ندیدم که توپی ویبراتور کاملا توی کسش بود. گفتم که تاریک بود و پایین پای منم بود و دید نداشتم) کیرم شق کرده بود بدم شق کرده بود. دیدم حال میده بهم. ولی نه در حد صبح. نه در حد اینکه خودم با دست کیرم رو بالا پایین میکردم. یکم توپی رو بردم پایین و گذاشتمش روی تخمام. انگار روی تخمم باشه حالش بیشتر بود. همینجور بردمش پایین و توپی رو گذاشتم زیر تخمم. توپی چسبیده بود به زبر تخمم و اون فاصله‌ی بین سوراخ کونم تا تخمم. اینجا لذتش انگار ده برابر شد. درجه دستگاه رو گذاشتم روی 3. داشت زیر دلم یه جوری میشد انگار. همینجوری ناخداگاه کیرم رو توی دست چپم گرفتم و بالا پایینش کردم. دیدم حالی که داره میده ، از صبحم بیشتره. با دست چپ سخت بود کیرم رو بالا پایین کنم. پس دستگاه رو دادم دست چپ و با دست راست شروع کردم کیرم رو بالا پایین کردم. چشمامو بستم و واقعا بدون هیچ سعی و تلاشی مامان با تن خوشگل لختش اومد توی سرم که داشت ممیش رو محکم می‌مالید. اوففف چه لذت عجیبی بهم دست داده بود. توپی دستگاه رو بیشتر فشار دادم به فاصله بین سوراخ کون تا تخمام. دیگه توان و قدرت اینو نداشتم که کیرم رو با دست بالا پایین کنم. یه لرزش عجیبی توی بدنم به خصوص دوتا پام ایجاد شده بود. دلم میخواست داد بزنم. با داد بگم مامان عاشقتم. تصویر تن لخت مامان یه لحظه هم از توی سرم بیرون نمیرفت. هر چی میگذشت لرزش تنم بیشتر میشد. به سختی جلوی دادم رو گرفته بودم و فقط زیر لب آی آی میکردم. می‌ترسیدم صدا بدم مامان بفهمه بدبخت بشم. تا در نهایت به اوج لذتم رسیدم. لذتی صد برابر بیشتر از صبح که تنها با دست خالی کیرم رو بالا پایین میکردم. بدنم سست شد و بیحال افتادم روی تخت و تنها تونستم دستگاه رو خاموش کنم. من به اوج لذت رسیدم ، اما بازم هیچ خامه یا هیچ آبی از سر کیرم نزد بیرون. خیلی سریع تصویر تن لخت مامان از سرم بیرون رفت و جاش رو داد به هزاران هزار فکر. اما بعد دیدن چیزای عجیب و غریب زیادی که دیدم و سرم از درد داشت می‌ترکید ، چقدر این کار بهم چسبید و لذت داد. خیلی آرومم کرد. دلم میخواست بخوابم اما می‌ترسیدم تا صبح خوابم ببره و این دستگاه پیش من بمونه و مامان که بیدار بشه بدبخت بشم. یکم که گذشت ، به سختی پاشدم و شلوار و شرتم رو بالا کشیدم و دستگاه رو برداشتم و از اتاقم اومدم بیرون. دیدم مامان همونجوری کز کرده و خوابیده. خب تابستون بود و کولرم روشن بود. فکر کنم تن لختش زیر باد کولر یخ زده بود. خیلی خوشگل و ناز توی خودش پیچیده بود. دستگاه رو گذاشتم همون جایی که مامان گذاشت. کنار لپ‌تاپش. یه نگاش کردم. جون چه کونی. خیلی خوشگل بود. دلم میخواست زانو بزنم و کونش رو بغل بگیرم و بوسش کنم. مثل توی فیلمه. انگار دیگه از لیسیدن کون و کیر و کس بدم نمیومد. حتی دلم میخواست لای پاش رو بشینم و لیس بزنم. یا کیرم رو مثل توی فیلمه بدم مامان برام لیس بزنه. عجیب بود که دیگه بدم نمیومد. یه دفه مامان بیشتر خودش رو به پشتی مبل چسبوند و کونش رو بیشتر داد عقب(قمبل کرد). دیگه نشد جلوی خودم رو بگیرم. فکر کنم هر کس دیگه جای من بود هم با دیدن این کون خوشگل و خوشمزه نمیتونست جلوی خودش رو بگیره. خدایا چه کار کنم خودم رو آروم کنم؟ چه کار کنم اون نفهمه پاشه زندگیم رو برای همیشه تموم کنه؟ من فقط توی فیلمه تا جایی که دیدم ، بوسیدن چند بار کون دخترا توسط همو دیدم. پس دستم رو تا نزدیکی کونش جلو بردم. اما ترسیدم لمسش کنم. خدایا چه کار کنم. نمیشه بیخیال بشم. دوباره کیرم شق کرده بود. دوباره دلم میخواست بالا پایینش کنم. انگار این بار با دیدن یه کون خالی زنم میتونستم به خودم لذت بدم. آخه اونوقتی فقط مامان خوابیده بود. اما حالا خودش رو خیلی ناز توی خودش جمع کرده بود و این خودش حالی به حالیم میکرد. کونشم که داد عقب دیگه بدتر. یه ملافه پایین پاش بود. نمیدونم چرا از سرما خودش پا نمیشد و بکشه روش؟ منم که نمیشد بکشم روش. اونوقت می‌فهمید اومدم تن لختش رو دیدم و شاید واکنشی نشون من نمیداد ، چون خودش مقصر بود ، اما شاید آخرین بار توی عمرم میشد که تن لختش رو می‌دیدم و من نمیخواستم. زانو زدم پایین مبله. فاصله صورتم تا لپ کونش شاید 30 سانتم نبود. بی اراده و زیر لب گفتم

من: الهی قربون کونت بشم من.

یه دفه به خودم اومدم. بدبخت چی میگی؟ اگه بفهمه؟ حالا توی دلم گفتم به خودم ، اصلا اگه تو هم مقصر باشی که مطمئنم نیستی ، مردک عوضی چجوری دلش اومد روی تو دست بلند کنه؟ قربونت برم من خوشگل من. نمیدونم چم شد اولش از دیدن فیلمه بدم اومد. شاید چون بار اولی بود همچین چیزی می‌دیدم و نتونستم در آن واحد هضمش کنم واسه خودم. منو ببخش مامان جون یه لحظه نطرم نسبت به تو اون مردک بیشعور عوض شد. ساعت 5 بود و طبق معمول همیشه سر این ساعت ، چراغای بیرون خاموش میشد. چه بهتر. من دیگه نمیتونم جلوی خودم رو بگیرم. صورتم رو نزدیک‌تر کردم به کونش. لبم رو غنچه‌ای کردم و در حدی که اصلا خودمم نفهمیدم و حسش نکردم ، لبم تماس دادم با پوست نرم و لطیف کونش. اصلا بوسه‌ای نبود. فقط یه تماس خیلی خیلی کوتاه. اما بوی خوشی از کونش به مشامم خورد. انگار عطری که بوی شکلات و قهوه و اینا میده خالی کرده بود لای کون و روی لپای کونش. خط کونش چه جذاب بود. من باید هر جوریه با همین دستام کونش رو لمس کنم. اصلا دیوونه شده بودم. هیچی حالیم نبود. مخم اصلا کار نمیکرد. دست چپم رو آوردم نزدیک کونش کردم. انگشت وسطم رو خیلی آروم زدم به لپ کونش. بعد دوتا انگشت کناریش رو آروم گذاشتم و درنهایت کامل دستم رو بدون کوچکترین حرکتی گذاشتم روی کونش. اما هنوزم خودم حتی حسش نکرده بودم. پس دستم رو کامل چسبوندم به روی لپ کونش. دستم درد گرفته بود از استرس و یخ کرده بود. حالا کامل کونش رو توی کف دستم حس میکردم. ولی لعنتی هر مرحله‌ای که با زجر به آخر میرسوندم ، بازم می‌خواستم. بازم کافیم نبود. حالا خط کونش و لای کونش بهم داشت چشمک میزد و منو فرا میخوند. سرم رو به سمت راست کج کردم و لبم رو نزدیک خط کونش کردم. عجیب بود واقعا برام منی که اولش از لیسیدن کون و لای پا حالم بهم خورد و اصلا قید دیدن این تن خوشگل رو زدم و صحنه رو ترک کردم ، حالا اینجوری برای لیس زدن و لمس کردنش داشتم دیوونه بازی در میاوردم. اما وقت فکر کردن به این چیزا نبود خیلی. دوباره لبم رو غنچه‌ای کردم و لبم رو آروم تماس دادم با لای قاچای کونش. اما به همین تماس کم قانع نبودم. یه نمیچه بوس کوتاهی زدم لای کونش رو. به حدی که فکر میکنم یکم خیس شد لای کونش. اما جای اینکه آرومم کنه ، بدترم کرد. حالا هوس کردم لای کونش رو باز کنم کامل و سوراخش رو بوس کنم. مثل یکی دو باری که دخترا سوراخ همو لیس زدن توی فیلمه. حالا من اول بوسش رو میخواستم تا ببینم چی میشه و بعد لیسش رو. اصلا هم به فکر این نبودم بدبخت اگه بیدار شد؟ اصلا مگه میشه لای کون یکی رو توی خواب وا کنی و بیدار نشه؟ اما من روز روشنش موقع انجام هر کاری فکر نمیکردم و همیشه هم گند میزدم. حالا که دیگه شب تارش بود. دستم که روی کپل کونش بود رو برداشتم. شصت دست چپ و راستم رو خواستم بزارم لای کونش و از هم بازش کنم که خدا رو ده هزار مرتبه شکر ، انگار دست غیبی جلومو گرفت که گند نزنم و ناگهان مامان زیر لب گفت اووووووممممم. اووووممممم و کونش رو داد جلو و حس کردم میخواد برگرده. حالا یا صاف بخوابه یا به سمت من. درجا با سرعت حتی بیشتر از برق کف زمین و جلوی مبل خوابیدم. اما پام خورد به میز کوچک جلوی مبل که روش لپ‌تاپ و اون دستگاه و هدفون بود و یه صدای تقی اومد. اما مامان مثل اینکه در خواب عمیقی بود و نفهمید. خدا رو شکر که چراغا هم خاموش شده بود. یه چند دقیقه صبر دادم و حس کردم در این چند دقیقه که مامان داره این دست و اون دست میکنه روی مبل و بعد بلند شدم. دیدم مامان کاملا به سمت من خوابیده و اینجوری که من برداشت میکردم هم غرق خوابی عمیقه. توی همون تاریکی و گرگ و میشی که داشت میشد هوا ، عزیزای خوشگل خودم رو دیدم. یعنی ممیاش که از شب که برای اولین بار در زندگیم مامان رو موقع حمام رفتنش و قبل اینکه بابام بیاد دیدم ، یه دل نه و صد دل عاشقشون شدم. اما این ممیا رو نمیشه دیگه دست زد و بوسش کرد. مامان روبروی منه. دستم رو تا نزدیکش جلو بردم. ولی جرئت نکردم دست بزنم. صورتم رو به قصد بوسیدنش تا نزدیکیش جلو بردم. اما جرئت نکردم کاری کنم. برای اولین بار عقلم کار کرد موقع انجام کاری که گند نزنم. از وقتی توی فیلمه دیدم سینه رو میخورن ، نوک و همه جاش رو ، دیگه آروم و قرار نداشتم. کیرم از بس شق مونده بود ، دردم گرفته بود دیگه. خدایا چه کار کنم؟ نه میشه دستشون بزنم نه هیچی؟ ولی جواب این دلمو چی بدم؟ خدایا خدایا. یه دفه به فکرم رسید که نگاه به این دوتا ممی خوشگل مامان کنم و کیرم رو دوباره توی دست بگیرم و بالا و پایین کنم. آره آره این بهترین کار ممکنه. واقعا بهترین؟ بدبخت اگه فقط گوشه چشمش رو باز کنه زندگیت تموم میشه که. ولی بیخیال. چشمتو باز کن و ببین غرق خوابه. کور که نیستی که.

دستم رو کردم توی شرت و شلوارم. سر کیرم رو که لمس کردم دیدم خیسه. زود دستم رو کشیدم بیرون. وای خدایا این چی بود؟ از ترسم زود بلند شدم و رفتم توی اتاقم و در رو بستم و این بار چون خیلی ترسیده بودم چراغ رو روشن کردم و شلوار و شرتم رو کشیدم پایین. کیرم که شق شق بود. دست به سر کیرم زدم دیدم یه مایع لزج و چسبنده‌ای سر کیرمه. شرتمم نگاه کردم و دیدم یه لکه خیسی کوچیک مثل لکه بی رنگ آب روی شرتم نقش بسته. خدای من. این دیگه چیه. کیرم رو از گردنش فشار دادم و انگشتم رو تا سر کیرم جلو اوردم و یه قطره کوچیک آب بی رنگ و چسبنده مانند دیگه از سوراخ سر کیرم بیرون اومد. با انگشتم برش داشتم و بوش کردم. هیچ بوی خاصی نمیداد. پیش خودم گفتم چطور دختر توی فیلمه خامه‌های کیر مرده روی تن دختره رو با زبون لیس میزد و میخورد ، پس حتما اینم قابل خوردنه. کردمش توی دهنم. مزه مزش کردم. اما هیچ مزه‌ای نمیداد برام. با همون سنم به این نتیجه رسیدم شاید چون من بچه هستم و سنم کمه ، خامه کیرم کمه و در همین حده و آب خالیه. همینجور که کیرم نسبت به کیر مرده توی فیلمه و کیر یه پسری که نصفه نیمه توی فیلم آموزشیه دیدم خیلی خیلی کوچیکتره. آره آره نترس بچه از این آب. تازه خوشحال باش که مشکلی نداری و با کیرت ور بری ، بالاخره یه چیزی ازش میاد بیرون. مثل مرده توی فیلمه که اول چندتا قطره خامه‌ای غلیظ از کیرش پرت شد و اخرش چندتا قطره بی رنگ‌تر نسبت به اولش. اره درسته چون تو بچه‌ای فعلا نه جهشی داره و نه انقدر غلیظه که مثل خامه باشه. خلاصه خودم رو دلداری دادم و به نظر خودم ، به یه نتیجه گیری خوبی راجع به کیرم رسیدم. شلوار و شرت رو کشیدم بالا و دوباره رفتم پیش مامان. همینجور به سمت من کز کرده بود و خوابیده بود. آسمون روشن‌تر شده بود. ساعت 20 دقیقه مونده به 6 بود. باید سریع دست به کار میشدم و هر غلطی که میخواستم رو زود و با عجله انجام میدادم. هر چی هوا روشن‌تر بشه به ضرر منه. اگه تاریک بود و یه موقع مامان چشمش رو باز میکرد ، میتونستم زیر مبل با سرعت پنهان بشم و اونم توی تاریکی شاید تشخیصم نمیداد. اما توی روشنی قطعا تشخیص میداد. جلوی مبل نشستم. چقدر دلم میخواست ملافه پایین پای مامان رو روش بکشم سردش نباشه. اما می‌ترسیدم بیدار بشه و تعجبم بودم که چرا خودش بیدار نمیشه و روش بکشه؟ آخه آدم از یه جایی به بعد که خیلی سردش بشه توی خواب ، پا میشه و پتویی چیزی روش میکشه. نمیشدم کولر رو خاموش کنم. چون خب کولر از نوع همون کولر آبی ساده بود و صدایی داشت بالاخره که محیط رو پر کرده بود. خاموشش میکردم ، اون صداش که به گوش عادت کرده بود قطع میشد و احتمال اینکه مامان بیدار شه از خواب نسبتا زیاد بود. اصلا نمیخواستم مامان بیدار بشه و به خودش مثلا بیاد که ای وای من ، شاهین تن لختم رو دید. واسه همین پا گذاشتم روی دل و احساسم و بیخیال سردی مامان و کز کردنش توی خودش از شدت سرما شدم. روی دو زانوم بلند شدم جلوی مبل و خیره شدم به اون دوتا ممی خوشگلش. دستم رو کردم توی شرتم و شروع کردم به جلو عقب کردن کیرم. وسط کار یه دفه چشمم به لای پاش افتاد که متاسفانه از سردیش ، دوتا پاش رو به شدت بهم چسبونده بود و دوتا زانوش رو توی شکشم خم کرده بود و کسش که هیچ ، حتی نافشم رفته بود زیر رونای پاش و معلوم نبود. آخرش موندم در حسرت دیدن کس مامانی. تف توی شانسم. دوباره نگامو دوختم به ممیاش. شرت و شلواره نمیزاشت راحت جلو عقب کنم کیرم رو. واسه همین کشیدمشون پایین. احساس ترس و کلا تمام حس و احساساتم نابود شده بود. مغزم ترکیده بود. فقط و فقط تنها چیزی که حالیم بود ، دیدن ممیای خوشگل مامان و بالا پایین کردن کیرم بود. حتی پلکم نمیزدم. دوتا ممی گرد و سفت اندازه دوتا طالبی کوچیک بدون هاله‌ای با نوک‌های کوچیک. مامان یه دستش رو همیشه عادت داشت زبر بالشتی که روش سر میزاشت قرارش میداد و درواقع بالشت همیشه روی دستش بود و عادتم کرده بود و اصلا دستش خواب نمیرفت. یه دست دیگشم عادی روی بدنش قرار میداد. حالا به هر پهلویی که میخوابید. الآنم برام عجیب بود خوب در حالی که دوتا زانوش رو خم کرده توی شکمش و دستشم روی بدنشه ، ثابت مونده. من بودم حتما دست روی بدنمم میزاشتم روی زمین تا ستونم بشه انگار. واسه همین دوتا ممیش بدون هیچ مانعی جلوی چشمام بودن و بهم چشمک میزدن. عجیب‌تر اینکه مامان پاش رو از سرما جمع کرده بود. اما جرا دستاش رو توی خودش جمع نکرده؟ معمولا آدم از سرما توی خواب دستاشم توی خودش خم میکنه. اصلا واقعا یعنی سردشه؟ بیخیال بابا. دلم میخواست باز اون دستگاه ویبره‌ای رو (ویبراتور) بزارم زیر یا روی تخمم. خیلی حال داد. اما اصلا فکر خوبی نبود. تصمیم گرفتم به نوعی با دست چپم ، کار اون دستگاه رو انجام بدم. با دست راست کیرم رو بالا پایین میکردم و با دست چپ تخمم رو گرفتم و می‌مالیدمش. در حدی که دردم نگیره. به اوج حس رسیده بودم و آروم آروم داشت چشمام روی هم میومد. قدرت باز کردنش رو نداشتم. اما به زور و با سختی و مشقت باز نگهشون میداشتم تا از دیدن ممی‌های مامان یه لحظه هم دست نکشم. دیگه قدرت نشستن و ثابت موندن روی دو زانومم نداشتم و زانوهام داشت درد میگرفت. یه لحظه احساس کردم دارم تعادلم رو از دست میدم و میوفتم روی مامان. توی اون لحظه تنها کاری که واقعا از دستم بر میومد ، این بود دست چپم رو از تخمم بردارم و پایه مبله که روبروم بود رو بگیرم تا نیوفتم روی مامان. خب همین کارم باعث شد یه تکون ریز به مبل وارد بشه.

مامان: اووووممممم.

من تا اینو شنیدم ، مثل مرده‌ای که یهو زنده میشه ، همونجور که شلوار و شرتم پایین بود و روی زانوم بود ، مثل شصت تیر بلند شدم و با سرعت هر چه تمام‌تر دویدم سمت اتاقم. به پایین تختم که رسیدم ، از پایین شیرجه زدم روی تختم. خوب پایه‌ای تخت داشت نشکست. وقتی که خوابیدم تازه شلوار و شرتم رو گرفتم کشیدم بالا. منتظر یه صدایی چیزی از مامان بودم. گوشم رو تیز کرده بودم شدید. اما حدودا 10 دقیقه‌ای گذشت و هیچ صدایی نیومد. هوا به شدت روشن شده بود. حتی با اینکه پرده‌های خونه ما ضخیم بود ، اما از همه پنجره‌ها نور واضحی معلوم بود. یکم صبر دادم و بعد رفتم و از پشت دیوار راهرو سرک کشیدم. مامان در همون حالت خوابیده بود. دیگه جرئت نکردم برم مستقیم جلوش. اما اومدم بالای سر مبل و ایستادم. بازم در این حالت اگه چشماشو باز میکرد و فقط یکم سرش رو روی بالشتش که روی دسته مبل بود صاف میکرد ، قطعا منو بالای سرش میدید. اما مخم همینقدر بیشتر کار نکرد. شلوار و شرت رو کشیدم تا زانو پایین. لعنتی کیرم حتی با ترسیدنم و ترک صحنم هم نخوابیده بود. از بالای سر خیره شدم به ممیاش و شروع کردم به بالا پایین کردن. بازم با دست چپ تخمم رو گرفتم توی دست و می‌مالیدمش. وای چقدر اون لحظه دلم میخواست مثل مرده توی فیلمه از کیرم خامه پرتاب بشه بیرون و روی تن مامان و ممیای خوشگلش بریزه. بیدارم شد که شد. خیلی به نظم این کار حال میداد. با سرعتی که از دستم بر میومد ، کیرم رو کف دستم عقب جلو میکردم. انگار مثل صبح دیگه وقتی با سرعت کیرم رو عقب و جلو میکردم دردم نمیگرفت. نمیدونستم علتش اینه که نسبت به دیروز صبح ، حالم خراب‌تره الآن. هیچی حالیم نبود. دوباره رسیدم به اوج و دلم میخواست داد بزنم که بالاخره اون حس عجیب سراغم اومد و راحت شدم. انگار خالی کرده بدنم. لعنتی بازم هیچ آبی نیومد ازم. دلم میخواست همونجا بخوابم کف زمین و خوابم ببره. حتی حالش از بالا پایین کردن کیرم با اون دستگاهم بیشتر بود. چون احساس میکردم به مامان نزدیک‌تر شدم. شلوار و شرتم رو کشیدم بالا. یکم رفتم جلوتر و نگاه صورت ناز و ماهش کردم. چقدر دلم میخواست دولا شم و صورتش و لباش رو بوس کنم. اما جرئت نکردم. کمرمم درد بدی گرفته بود. خیلی خسته بودم. دلم یه خواب عمیق میخواست. رفتم به سمت اتاقم و خوابیدم روی تختم. چون مامان سردش بود ، منم دلم نیومد برم زبر پتوم و من گرم باشم و مامان خوشگلم سردش باشه. خوابیدم روی پتوم تازه.همین که سرم اومد روی بالشت ، جای اینکه خوابم بگیره ، اول از همه کمرم تیر میکشید و واقعا ترسیده بودم از این موضوع و دوم هزارتا سوال و فکر اومد توی سرم.

*یعنی مامان در تمام مدتی که روش رو کرد سمت من ، خواب خواب بود؟
*یعنی اونوقتی که دستم رو به مبل زدم تا روش نیوفتم ، از خواب نپرید و بیدار نشد و من رو ندید؟
*اصلا چرا لخت خوابیده؟
*چرا این کارا رو با خودش میکرد؟
*یعنی زنا هم میتونن مثل ما ، بدون نیاز به کسی به خودشون حال بدن؟
*نه اصلا نکنه من کارم بیخ داره یه جاش و نباید بدون حضور کسی به خودم حال بدم؟
*اصلا نکنه من مشکل دارم. آخه من اصلا از کیرم خامه در نمیاد که؟ یا اون نتیجه گیری که کردم درست بود؟

دست زدم به کیرم و دیدم باز یکم سر کیرم خیسه و لزج. دوباره هم بوش کردم و هم مزش کردم. اما نه بویی میداد و نه مزه‌ی خاصی داشت. ته دلم دوباره قرص و محکم‌تر شد.

*یعنی واقعا برای سن کممه که جای خامه ، تنها آب لزج اینجوری بیرون میاد؟
*اما چرا همون موقع نمیاد؟
*نکنه این کارای من توی این سن برام بد باشه اصلا
*عه بچه فکر بد نکن. اینا رو بیخیال. دیدی پسر ، هم دختره و هم مرده ممی‌های اون یکی دختر رو میخوردن؟
*یعنی منم میتونم ممی‌های مامان رو بخورم؟
*یعنی روزی ‌این اتفاق پیش میاد واسم؟

ولی ولی باید جواب همه سوالام توی بقیه dvdهای آموزشیه باشه. آره آره. من باید هر چی زودتر بقیش رو ببینم. یعنی فقط امیدوارم باشه. ولی اگه نبود؟
میگم آقا شاهین ، واقعا مامان سردش بود؟ پس چرا دستاش رو توی خودش جمع نکرده بود؟
و انقدر سوالای بی جواب و پراکنده اوند توی سرم که دیگه نفهمیدم چی شد و کی بالاخره خوابم برد.

(پایان قسمت چهارم)

دوستان فقط سعی کنید تمام اتفاقات رو به یاد بسپارید تا در قسمتای دیگه یه موقع به مشکلی بر نخورید.
امیدوارم مورد مسند شما واقع شده باشه.
     
  ویرایش شده توسط: Shayanfury   
مرد

 
هنرمندان__قسمت 5__تخیلی__تریسام و اروتیک__سریالی

دوستان عزیز سلام. این قسمت آخرین قسمتی هستی که شاهیچ ناوارد هست. همچنین در این قسمت هیچ اتفاق سکسی پیش نمیاد و فقط یه سری ماجراجویی برای شاهین پیش میاد. مثل قسمتایی از داستان سریالی قبلیم که چند قسمتش سکسی نداشت و واسه پیش برد داستان لازم بود بودنشون. اگه عمری باقی موند ، حتما هفته دیگه و در قسمت بعد جبران میشه. در قسمت بعد یک سکس کامل اتفاق می‌افته بین مامان مهتاب و یک شخص دیگه.
**********************************************

وای جون چه ممه‌های خوشمزه‌ای داری مامانی. نه نه تو رو خدا بزار یکم بیشتر بخورم این ممه‌هاتو. یه دفه چشمام رو باز کردم و مامان رو با لباس بر تنش دیدم که کنارم نشسته روی تخت و داره صورتم رو نوازش میکنه و صدام میزنه تا از خواب پاشم. خیلی زود به خودم اومدم که خوردن ممی‌های مامان رو داشتم توی خواب می‌دیدم. زود ترس برم داشت که نکنه تا چشمام رو باز کنم یه موقع حرفی زده باشم؟ مثل همین که گفتم تو رو خدا بزار یکم بیشتر بخورم این ممی‌هاتو. گیج بودم که اینو توی خواب دیدنم گفتم یا بیداری.

مامان: بیدار شدی عزیزم؟
من[یکم با ترس اما کنترلش سعی کردم کنم]: آره مامان. صبح بخیر.
مامان: صبح تو هم بخیر عزیزم. پاشو دیگه که دیرت نشه.

پاشدم و رفتم دستشویی. توی دستشویی یه دفه متوجه این شدم که مامان موهاش نم دار بود انگار. مثل اینکه حمام بود. اما چرا؟ دیشب که دوبار رفت و تمیزم بود که. اصلا چرا خونست الان؟ مگه نباید آموزشگاه باشه؟ فکر کردم هنوز دارم خواب می‌بینم. محکم زدم توی گوش خودم. اما نه بیدار بودم. اومدم بیرون. دیدم مامان داره موهاش رو سشوار میکشه.

من: حمام بودی مامان؟
مامان: آره دیشب خیلی گرمم بود. عرق کردم دوباره رفتم حمام. گفتم خوابی صدای سشوار بیدارت میکنه یه موقع. گذاشتم بیدار بشی بعد موهام رو خشک کنم.
من: مرسی مامان جون. راستی بابا برنگشت خونه من که خواب بودم؟
مامان: نه عزیزم.
من: مامان اصلا چرا خونه‌ای؟ آموزشگاه؟
مامان: دیگه نمیرم. منو از صبح تا شب انداخته اونجا که ....

مامان ادامه نداد. منم ادامه ندادم. حس کردم بغض نشست توی صدای مامان. ادامه ندادم تا بغضش نترکه. رفتم توی اتاقم و لباسام رو پوشیدم. آموزشگاه زبانی که با پیمان می‌رفتیم نزدیک خونمون بود. شاید 15 دقیقه هم نمیشد و پیاده همیشه باهم میرفتیم. لباس پوشیدم و رفتم پای میز ناهارخوری نشستم و نون و کره‌ای که مامان برام لقمه گرفته بود رو خوردم. دیدم مامانم لباس بیرون رو پوشید و اومد توی حال نشست و گفت عزیزم امروز خودم می‌برمت. با ماشینم می‌برمت. چون بعدش یه جایی کار دارم.
منم فقط گفتم باشه مامان و وقتی خوردم ، رفتم دم در ایستادم تا مامان ماشین خودش رو از پارکینگ بیاره بیرون. تا مامان بیاره ماشین رو ، دیدم پیمان داره از سر کوچه رد میشه. همیشه وقتی اون زودتر میزد از خونشون بیرون که اکثرا هم زودتر من میزد بیرون ، برای هر جایی که بود میومد زنگ خونه ما رو میزد و منتظر من می‌موند تا بیام. حالا داشت رد میشد و بی توجه به من. حتی نگاهم توی کوچه نکرد. معلوم بود آقا بدش اومده که گفتمش اصلا نمیخوام راجع به این مسائل با هم حرف بزنیم. لعنتی اونی که باید بدش میومد بارها ، اون من بودم که تا یه گندی میزدیم و گیر میوفتادیم ، همیشه منو خراب میکردی و کتکاش رو اکثرا من میخوردم از بابام. همون لحظه فهمیدم 10 سال الکی پای رفاقت در حد داداش پاش گذاشتم. معلومه نمیام این کارام رو بهت بگم که اگه لو رفتیم نابودم کنی. کارای تو هم نمیخوام بشنوم اصلا که یه موقع خودم نگم بدبختم کنی. برو به درک روزگار بی معرفت.
مامان از پارکینگ اومد و سوارم کرد و از کوچه هم که اومدیم بیرون ، خدا رو شکر مامان متوجه پیمان که داشت توی پیاده‌رو میرفت نشد. مسیر انقدر کوتاه بود که حتی فرصت حرف زدن باهمم نشد. رسیدیم جلوی کلاس زبانم و مامان موقع پیاده شدنم گفت

مامان: عزیزم امروز امتحان داری درسته؟
من: آره.
مامان: تا کی طول میکشه؟
من: چون میانترمه ، فکر کنم 2 ساعت تمام دیگه.
مامان: پس سعی کن تا آخرش هم سر جلسه بشینی. اگه یه موقع زودتر تموم کردی و حوصلت نبود بشینی و یا تهش نشستی و بعد اومدی دیدی من هنوز نیومدم ، همینجا توی آموزشگاه منتظرم بمون تا من بیام دنبالت خودم. اگه باباتم اومد ، تورو خدا جلوی مردم چیزی نگیا تا من زود بیام.

قشنگ معلوم بود ترسیده مامان که یه موقع بابا اینجا پیداش بشه و خراب شه روی سرم. اتفاقا بدمم نمیومد بیاد اینجا و جلوی همه حالش رو بگیرم مردک بیشعور. پیش خودم میگفتم مامانم هیچ ، اصلا گه میخورد منو اونوقت تاحالا میزد الکی. مقصر بیشتر گندا پیمان بود نه من که خرابم میکرد و گردن من مینداخت با نقش بازی کردنش. تقاص همه زدنام رو ازش می‌گیرم. فکر میکردم جدی جدی میتونم بزنمش. به این فکر نبودم اوندفه هم به روش کاملا تخماتیکی زدمش.

من: چشم مامان. تا ته امتحان میشینم.

صورتم رو با اون لبای خوشگلش بوسید. منم لپش رو بوسیدم و از هم خدافظی کردیم و از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت آموزشگاه. سعی کردم بوسیدن مامان رو نیارم هی توی ذهنم. نه نه. حالا قبل امتحان نه. بدبخت میانترمه. هیچی هم نخوندی. حالا که زود رسیدی برو بتمرگ یه گوشه یکم درس بخون یه گهی بنویسی توی برگه. خدا رو شکر معلمه هم یکم دیر رسید و قشنگ 40دقیقه درست درس خوندم. خیلی راحت بود و همه چیز رو یادم اومد. پیمانم وقتی رسید ، آقا سرسنگین شده بود برام. پسره کسکش خواستم که محل نزاری تخم سگ. فقط یه سلام خشک و خالی کردیم باهم. اون روز بود که رابطه ما برای همیشه به اتمام رسید. دعا میکردم مامان و خاله هم (مامان پیمان) رابطشون تموم بشه برای همیشه. تا دیگه هیچوقت رنگ این کسکش رو نبینم توی زندگیم. خدا رو شکر امتحان از همون چیزایی بود همش که چند لحظه پیش خوندم. در کل راحت بود. 100 دقیقه وقت داشت و من بدون عجله و آروم نوشتم و تا ته جلسه هم نشستم. بعد امتحان اومدم دیدم مامان هنوز نیومده. توی حیاط آموزشگاه رفتم یه گوشه نشستم. کمرم عجیب درد میکرد. همچنین توی تخمام درد نداشت ، اما یه حس عجیبی درش بود. ترس و کنجکاوی وجودم رو گرفته بود. از کمردرد دلم میخواست نعره بزنم. یکمم کشاله رونم و دم پهلوهام درد داشت. درد دم پهلوهام مثل درد این بود که بعد مدتا ورزش کنی و بعد ببنده بدنت و درد کنه. یکم که نشسته بودم پیمانم اومد برتش. منو دید و اومد جلوم.

پیمان: شاهین منتظر من نشستی؟ من جایی کار....
من: نه. منتظر تو اصلا نبودم. منتظرم میان دنبالم.
پیمان: اها. پس فعلا بای.
من[خیلی اروم]: بای. حتی فکر کنم نشنید.

برو گمشو خارکسه. فکر کردی کی هستی منتظرت بمونم. واسه من دماغ گرفتی کون نشسته؟
توی این فکر بودم که امروز چجوری میتونم بقیه dvdهای آموزشی رو ببینم؟ من هر جوریه باید بقیه این فیلم رو ببینم تا بلکه چیزایی دستگیرم شه. دیشب اینا چی بو من دیدیم؟ اون وسیله که هی می‌لرزید ، اتفاقات فیلما؟ خدایا خوبه مغزم تاحالا نچسیده که هیچ ، تازه امتحانم دادم و خوبم دادم. یکم دیگه منتظر و توی فکر بودم که یه دفه دایی مهردادم رو دم در آموزشگاه دیدم که دستش رو برام بلند کرد که برم. پاشدم رفتم سمتش.

من: عه سلام دایی جون . اینجا چه کار میکنید؟
دایی: سلام عزیزم. با مامانت اومدم دنبالت. اینجا جای وایسادن نبود ، مامانت یکم پایین‌تر پارک کرده.

با دایی رفتیم تا دم ماشین. تا برسیم

دایی: مرد ما دیشب انگاری یه کارای بدی کرده!!!
من: من دایی جون؟ بیخود کرده روی مامانم دست بلند کرد. خودش صبح تا شب بیرونه و مامان رو انداخته آموزشگاه و هر غلطی دلش میخواد میکنه(به نوعی فقط حرفای مامان رو بر می‌گردودنم و از ذهن خودم حرف نمیزدم)
دایی: عه عه عه. ترمز کن شاهین. آدم پشت سر پدرش اینجوری حرف میزنه؟
من: کوش کجاست تا صاف توی چشش بگم.
دایی: دایی جون اصلا تو نباید دخالت میکردی. اصلا این موضوع به تو ربطی ...
من: یعنی چی ربط نداشت. داشت مامانم رو کتک میزد. دیشب جوری زد توی سرش که بیهوش شد مردک عوضی(خیلی دلم میخواست بگم کسکشی خارکسه‌ای چیزی و خیلی جلوی خودم رو گرفتم)

دایی اومد جلوم وایساد.

دایی[با عصبانیت زیاد]: شاهین یه بار دیگه حرف زشت به پدرت بزنی من میدونم و توها.

من از کنارش رد شدم. تا برسیم به ماشین دیگه حرفی نزدیم. سوار ماشین شدیم.

من: سلام مامان جون.
مامان: سلام عزیز دلم. خوبی؟ خیلی وقته منتظری؟
من: نه تا آخر امتحان موندم. ده دقیقه کمتره منتظرم.
مامان: مرسی که به حرفم گوش دادی و منتظر موندی.
دایی: به حرفت گوش بده؟ این به خاطر تو مهتاب اگه بدونی چه قلدر بازی در میاره. چی ساختی ازش؟
مامان: قربونش برم. مرد منه. ولی شاهین جان. الان جلوی داییت میگم بهت. خیلی دیشب بد کاری کردی. هر چیم که بود نباید....
من: میشه این موضوع رو تموم کنید؟ من از کارم پشیمون نیستم. حالا شما تا شبم نصیحت کنید ، فقط خودتون رو خسته میکنید. من اصلا پشیمون نیستم.

تا برسیمم خونه که راهی نبود ، دیگه هیچکدوم هیچ حرفی نزد. وقتی رسیدیم ،

مامان: عزیزم من و داییت چندتا کار داریم و معلومم نیست تا کی طول بکشه. اگه تا نهار نرسیدم ، زنگ بزن تا از غذای بیرون بر هر چی خواستی بگو برات بیاره. واسه منم نگیر. فقط واسه خودت بگیر.
من: چشم.
مامان: راستی نمیاد بابات به احتمال 99 درصد. ولی اگه اومد به خانم صباحی(ما طبقه دوم بودیم و اون طبقه اول) هم گفتم ، تو رو خدا جون من همینجور که دیشب و امروز قولم دادی چیزیش نگی و کاری نکنیا. برو تو اتاقت و زود به من زنگ بزن تا هر جا هم که بودم خودم رو برسونم زود. به خانم صباحی هم گفتم زود خبرم کنه.
من: باشه. راستی خوب بهش نگفتی غذا برام بیاره. دستپختش آدم رو افقی میکنه.
از مامان و دایی خدافظی کردم و رفتم خونه. برام سوال بود یعنی چه کارایی دارن. اما انقدر کنجکاوی توی سر خودم بود که جایی واسه این نبود که بعدا فهمیدم می‌خواستن برن تعقیب بابا تا مچش رو بگیرن. حتما مربوط به کار مامان و بابا بود. فقط خدا کنه طلاق بگیرن. از شر این مردک بز راحت بشم و راه باز بشه برای خودم تا به مامان خوشگلم برسم.

دایی مهرداد 8 سال از مامان بزرگتر بود و فرش فروشی داشت و آدم نسبتا مومن و اهل مسجد رفتن و مناسبات مسجدی بود. 10 روز اول محرم نظری میداد و چند شب قدر ماه رمضونم افطاری. به خیریه‌ها کمک میکرد و کلی احترام داشت پیش خانواده ، محل کار و همسایه‌هاش. وضعش عالی بود و چشم و دلش سیر و به هر کی میرسید کمکی میکرد. زیادم مثل مومن‌های دیگه ریاکار نبود و کارای خیرش رو توی بوق و کرنا جار نمیزد. مامان فقط میدونست و واسه منم خب گفته بود. من خیلی دوستش داشتم و احترامش میزاشتم. اما توقع داشتم سر این موضوع منو درک کنه. اصلا حالیم نبود چه غلطی کردم. خلاصه رفتم خونه و بعد شستن دست و صورتی ، زود رفتم پای کامپیوتر و از dvd سوم شروع کردم به دیدن با اون کمردردم که یکم آروم‌تر شده بود. جزوه هم کنار دستم و نکته برداری میکردم واسه خودم مثل یک اسکل واقعی. من از 12 درست تا 2:20 دقیقه صبح پای این فیلمه آموزشیه بودم و فقط وسطش سه بار پاشدم رفتم دستشویی بس که آب میخوردم تا کلم که داغ کرده بود خنک بشه. ناهار و شامم نخوردم و حالیم نبود گشنمه. تا انتهاش رو دیدم. در تمام این مدت کیرم شق بود ولی انقدر محو یادگرفتن بودم دست به کیرمم نزدم. چشمام دیگه تار میدید اینهمه خیره به مانیتور بودم. عجب فیلمی بود. خدا خیر اون کسی بده که همچین زیرنویس توپی رو براش گذاشته بود. تمام اصطلاحات رو کامل می‌نوشت و حتی اکثرش رو انگلیسیش رو توی پرانتز جلوش می‌نوشت. در پایان اون فیلم ، من کاملا سکس رو فهمیدم چیه ، عشق بازی و چجوری حشری کردن یه زن و حشری شدن یه مرد رو فهمیدم چیه ، تا حدودی میشه گفت عاشقی کردن رو فهمیدم چیه ، چون فیلم خیلی تاکید به داشتن یه رابطه فوق رمانتیک با پارتنر رو داشت. کلا فرانسوی‌ها توی مسائل سکسی بیش از حد رمانتیک هستن. این فیلمم که فرانسوی بود. در فصل آخرش ، یاد داد که یه راه حل برای تنوع و لذت بردن بیشتر در سکس ، استفاده از توی سکس یا همون اسباب بازی‌های جنسی هست. قبل معرفیشون ، یاد داد که حتی‌الامکان باید وقتی توی رابطه با کسی هستی ، چه پسر و چه دختر از جق زدن و لذت بردن انفرادی دوری کرد. چون هم انرژیت رو برای رابطه جنسی با پارتنرت میگیره و هم ممکنه عادت کنی به جق و از سکس واقعی ترس پیدا کنی یا اصلا ازش لذت نبری. بعد فرق لذت موجود در جق و سکس واقعی رو کامل گفت. تازه من فهمیدم این کارایی که با کیرم میکردم ، بهش میگن جق. اما دو سه تا جق پسرا رو نشون داد و تمام سکس‌هایی هم که نشون میداد ، به اوج لذت که پسرای توی فیلم میرسیدن از کیرشون آبی خامه‌ای شکل در میومد. درسته با کلی دقت فهمیدم که غلظت هر کدومشون باهم متفاوته. اما بالاخره آبی در میومد از کیرشون به شکل خامه. از طرفی هم دخترای توی فیلمه چه دو سه تا صحنه جقشون رو که نشون داد و چه سکس‌ها وقتی به اوج لذت می‌رسیدن ، کسشون خیس میشد و لزج میشد ، اما مثل مامان هم ازشون آب نمی‌پاشید. یعنی من و مامان با همه آدمای دنیا متفاوتیم؟ لعنتی فیلمه تموم شد و من به این جوابم نرسیدم. انواع جق زدن دخترا و پسرا رو هم نشون‌ داد. به این دلیل که میگفت رابطه جنسی با پارنتر حتما نباید به سکس و کردن همدیگه ختم‌بشه. میشه واسه هم جق بزنید و لذت هم خیلی داره و تنوع هم میشه. جق با کف دست واسه پسرا ، جق با مالیدن چوچوله یا انگشت کردن واسه دخترا ، جق با ابزار موجود در اطراف واسه پسر و دختر ، جق با میوه‌ها هم واسه دختر (از کوس و کون) و واسه پسر از کون و همچنین جق با اسباب بازی‌های جنسی رو نشون داد. اول انفرادیش رو نشون میداد و بعد نشون میداد که دختره واسه پسره و پسره واسه دختره جق بزنن برای تنوع در رابطه جنسی و عاشقانه داشتن. تازه فهمیدم کار دیشب مامان با خودش هم جق محسوب میشه. اسم اون وسیله ویبراتور بود که میشه هم توی کس کرد و هم فقط لبه‌های بیرونی و صد البته چوچوله رو باهاش مالید. اما خب گفتم که من دیشب ندیدم دقیقا مامان توی کسش کرد یا فقط باهاش کسش رو مالید. من دیگه تمام نقاط تحریک کننده بدن مرد و زن رو یاد گرفته بودم. از جمله چوچوله (کلیتوریس یا نقطه جی) زنا و نقطه جی مردا که همون تحریک پروستات هست و از طریق کون و یا پرینه (فاصله بین کون تا تختما). پوزیشن‌های مختلفی از سکس کردن رو یاد گرفتم. یه جورایی میشه گفت تمام سوالاتم از این مسائل رو فهمیدم و حتی بیشتر هم فهمیدم. احساس بزرگ شدن میکردم. فکر میکردم حالا خیلی حالیمه. درسته بیشتر سوالام حل شد اما هنوز هم سوالایی برام باقی مونده بود. سوالایی از قبل و سوالای جدید.

*چرا از کیر من آب کیر یا حالا که یاد گرفته بودم منی در نمیاد و چرا از کس مامان اینهمه آب دیشب پاشید وقتی به اوج لذت رسید و داشت ارضا میشد؟ (ارضا شدن و یا همون ارگاسم شدن رو تازه یاد گرفتم) یعنی من و مامان غیر طبیعی هستیم؟

*من حامله کردن یه دختر و اصلا بچه دار شدن رو یاد گرفتم. همچنین جلوگیری ازش رو. فیلمه تاکید داشت که وقتی پوست کیر با گوشت واژن و دهانه ورودی کس برخورد میکنه به خاطر هزارتا دلیل پزشکی و آناتومی بدن که حالیم نشد و میزدم جلو ، لذت خیلی زیاد و عجیبی رو به هر دو طرف القا میکنه که صد در صد اگر از کاندوم استفاده بشه ، جلوش رو میگیره. تاکید داشت اگه دنبال یه حال اساسی هستین ، مرد در رابطه باید قبل ارضا شدن بکشه بیرون و آبش رو توی کس نریزه تا حاملگی پیش نیاد. البته اگر از سلامت خود و پارتنرت مطمئنی و ترس بیماری نداری. حالا سوال من این بود.‌ آیا میشه مامان رو من حامله کنم؟ نمیدونم چرا از وقتی یاد گرفتم چجوری حاملگی پیش میاد ، هوس بدجور و شدیدی افتاده بود توی سرم که مامان رو یه روز حامله کنم. به نظرم خیلی دیوانه کننده بود و باحال.

*دیشب واقعا مامان خواب بود یا خودش رو زده بود به خواب؟

*اون ویبراتور رو از کجا آورد؟ من که همه دراورش رو گشتم. اما نبود. ولی...ولی...، اون کشویی که من این فیلما رو از توش پیدا کردم و دوتا برگه نقاشیم داخلش بود ، قشنگ معلوم بود اون گوشه کشو جای خالی هست. یعنی مامان چیزی رو از اونجا برداشته بود؟ اما چرا باید این کارو کنه؟ مگه میدونست من میخوام برم سر دراورش؟

آخ آخ این سوال آخر همه چیزم رو به هم ریخت. خیلی لذت برده بودم از فیلم و اینکه کلی چیز یاد گرفته بودم و احساس دانای کل شدن گرفته بودم. اما این سوال مثل آب یخی بود که ریخت روم. من ربع ساعتی بود که فیلم تموم شده بو و اول غرق در فیلم و حالا هم غرق در این سوالام شده بودم و داشتم به صفحه مانیتور که حالا رفته بود روی استندبای و خاموش شده بود ففط نگاه میکردم و حالیم نبود. به خودم اومدم. کامپیوتر رو خاموش کردم. چشمام میسوخت دیگه از بس به کامپیتر نگاه کرده بودم. اومدم توی حال. نگاه ساعت کردم و دیدم نزدیک به 20 دقیقه مونده به 3 بود. خدایا یعنی مامان کجاست؟ وای من این همه پای کامپیوتر بودم و حالیم نبود؟ خدایا نکنه براش اتفاقی افتاده؟ خاک تو سرت بچه. اینجوری عاشق مامانت شدی؟ این چه عشقی هست که حالیت نیست ساعت 3 صبحه و نیومده خونه؟ خاک عالم تو سر بیغیرتت. رفتم پای تلفن و به گوشیش زنگ زدم.

من: الو سلام مامان. خوبی؟ کجایی تو؟
مامان[با صدای بغض آلود]: سلام عزیزم. حالا هم زنگ نمیزدی دیگه؟

من زودی مغزم رو به کار کشیدم واسه ماسمالی.

من: گفتم یه موقع مزاحمت نشم و الکی هم با زنگ زدن دلشوره نندازم تو دلت. ساعت یکم یه دفه خوابم برد از بس منتظرت بودم. حالا پریدم از خواب دیدم دیگه 3 هست و نیومدی هنوز.
مامان: وای ببخشید عزیزم تو رو هم سر درگم زندگی کردم. نگران نباش با داییت بودم. من یه 20 دقیقه دیگه نهایتا میرسم. تو بخواب عزیزم و فردا صبح برات میگم چی شده و کجا بودیم من و داییت.

دیگه خدافظی کردم و قطع کردم گوشی رو. میز تلفن ما که توی سالن خونه بود ، درست روبروی همون مبل سه نفره‌ای بود که دیشب مامان روش خوابید. در تمام مدت تلفن حرف زدنم ، نگام دوخته شده بود به مبله. پاشدم رفتم جلوی مبل زانو زدم. دیدم پایین مبل ، یه لکه خیلی خیلی کمی مونده روی مبل. مبل هم قهوه‌ای بود و قشنگ مشخص بود. دماغم رو چسبوندم به همون قسمت و بوش کردم. اما هیچ بوی خاصی برام نمیداشت. آخ آخ چه ضعف عجیبی کردم. معدم صدای تمام موجودات جنگل رو میداد از بس خالی مونده بود. وقتی دیدم از مبل چیزی دستم نمیاد و دیگه هم داشتم ضعف میکردم ، رفتم سر یخچال و یه چی پیدا کردم و داشتم میخوردم که به فکرم رسید تا مامان بیاد ، من که چیزی از توی‌سکس‌های مامان توی دراورش پیدا نکردم. پس یا باید توی کمد لباسیش باشه یا توی دراور بابا یا کمد لباسی بابا که کلا بابا یکم برام بعید بود. دوباره خوردن رو بیخیال شدم و رفتم سر کمد لباسی مامان. درش رو که باز کردم ، شتر با بارش گم میشد توی کمدش از بس لباس بود. دستم رو بین لباسا داشتم می‌چرخوندم بلکه چیزی پیدا کنم. همینجور داشتم می‌چرخیدم که یه دفه دستم حس کردم برخورد کرد به یه چیزی شبیه به جعبه. همون لحظه صدای کلید توی قفل در رو شنیدم. زودی در کمد رو بستم و پریدم از اتاق بیرون و رفتم جلوی مامان. مامان خودش تنها بود و بدون دایی بود و خستگی از سر و صورتش می‌بارید.

من: سلام مامان.
مامان: سلام عزیزم. نخوابیدی؟
من: نه دیگه از وقتی از خواب پریدم خوابم نبرد هر کاری کردم.
مامان: برو دیگه بخواب پسرم. فردا برات میگم چرا انقدر دیر اومدم. برم حالا یه دوش بگیرم.
من: باشه پس شب بخیر.
مامان: شب تو هم بخیر.

رفتم توی اتاقم و منتظر شدم بره حمام و رفتم سر کمد لباسیش. دوباره دستم رو بین لباساش کردم و به اون جعبه که خورد ، جعبه رو لمس کردم و دیدم یه دستگیره مانندی انگار روشه. دستگیرش رو گرفتم و آوردمش بیرون. پشت مانتوهاش گذاشته بودش و اصلا معلوم نبودش. نگاه به جعبه که کردم ، درست اندازش به حد همون جای خالی گوشه کشو بود. سرش رو باز کردم. داخلش دو مدل ویبراتور بود فقط و چندتا cd که روی همشون با ماژیک نوشته شده بود threesome به جز دوتاش که نوشته شده بود my porn. من دیگه از زیرنویس فیلمه فهمیده بودم porn یعنی چی. هنوزم چندتا cd دیگه بود که توی کشو با همین پک آموزسی پیدا کرده بودم و روشون نوشته بود porn که دیگه وقت نشد ببینمشون و چشمم خسته شده بود. حدس میزدم باید فیلم سکس باشه. مثل فیلم اسی. مثل فیلم دیشب مامان. اما این نوشته my porn. یعنی فیلم سکس مامان هست؟ اصلا چرا این جعبه از دراور در اومده؟ چون قشنگ معلومه جاش اونجا بوده. مگه مامان خب میدونست من میرم سر دراور؟ تصمیم گرفتم دوتا cd که نوشته my porn و یکی از threesome ها رو بردارم. چون تعداد cdهای دیگه انقدری بود که معلوم نباشه این سه تا cd رو کش رفتم. زودی در جعبه رو بستم و گذاشتمش سر جاش و این cdها رو بردم گذاشتم توی کشوی میزم و رفتم روی تخت و منتظر شدم مامان بیاد بیرون از حموم و بره بگیره بخوابه. خلاصه وقتی که از حمام اومد و همه چراغا رو خاموش کرد و قبلش هم نگاهی به من انداخت و دید خوابم ، رفت دوباره روی مبل گرفت خوابید. انگار از تخت خودش و بابا نفرت پیدا کرده بود. چند دقیقه بعد رفتم یه سرکش کشیدم و دیدم امشب انگار خسته بود و تخت به خواب عمیقی فرو رفته و جق نمیخواد بزنه. رفتم توی اتاق و در رو بستم. کامپیوتر رو روشن کردم و فیلمای اون سه cd هم ریختم توی کامپیوتر. یعنی بابا نمیاد امشبم؟ بیاد به درک. گه میخوره چیزی بگه. مهم مامان جونمه نفهمه که خوابه عمیقی هست. یکی از my porn ها رو پلی کردم. اتاقی رو نشون میداد که انگار دوربین فیلمبرداری رو گذاشتن جایی و مامان و مامان پیمان جلوش روی تخت توی اتاق خوابیدن پیش هم. اول هر دوشون لباس تنشون بود. به نظر میومد مال زمان دختریشون و قبل ازدواجشون هست. اول رفتن توی بغل هم و لب گرفتن و بعد لخت شدن و مثل فیلم دیشب مامان با هم حال میکردن. کس همو میخوردن و به علاوه کون همو لیس میزدن. چیزی که از فیلم اموزشی به بعد دیگه برام عجیب نبود. فهمیده بودم کونم اندازه کس و گاهیم بیشتر حال میده. حال بیشتر به مردا میده واسه تنگ‌تر بودنش. اما توی فیلمه گفت زنا درد میکشن و تا نخوان ، پارتنرتون رو مجبور نکنید. تازه به خودم اومدم که من سوال‌های دیگه هم داشتم که یادم رفت انگار.

*توی فیلمه اصلا حال کردن دوتا دختر باهم یا دوتا پسر باهم رو نشون نداد. پس این چیه؟ به اینم میگن سکس؟ اینو باید از کجا یاد بگیرم؟

*دوتا پسرم مثل دوتا دختر میشه باهم حال کنن؟

اما این جوابش رو انگار فهمیدم. چون منو پیمان اون روز توی خونه نیمه ساخته میشد کیرای همو بمالیم. یه چیز طبیعی بود انگار برام. مثل اینا میشد از هم لبم بگیربم. ولی تصورش که کردم حالم بهم خورد. حال کردن دوتا پسر باهم خیلی حال به هم زن بود به نظرم. اما دوتا دختر خیلی دیدنش برام جذاب بود. خصوصا که این مامان جان خودم بود. مامان به خدا که از دخترای توی فیلم اموزشی هم خوشگلتر بود. اما مامان پیمان در حد مامان واقعا نبود. وای اگه پیمان بفهمه دارم بدن لخت ننش رو می‌بینم ، خودش رو از کون دار میزنه. چون میخواستم اون دوتا دیگه هم ببینم چیه ، زود زدمش جلو و رفتم my porn بعدی. اون سکس مامان و بابا بود. تا مردیکه کسکش رو دیدم داره به بدن بلوری مامانم دست میزنه ، قطعش کردم. فقط تند تند زدمش جلو و مطمئن شدم فقط مامان و بابا هستن توی فیلمه. مردک بیشرف. اعصابمو خورد کرد. و در آخر رفتم سر تریسامه. اولش که شروع شد نوشت
Son , his mom and his girlfrend love

شاخ در آوروم. پسره و دوس دخترش و مامانش؟ تا ته فیلم رو دیدم. دلم میخواست تجربش کنم منم. چقدر خوب میشد من و مامان و دوس دختر من. کاش میشد دوس دختر داشتم. اما چجوری؟ بابا دوباره دیوونه شدی بچه. تو اول به مامانت برس بعد. بعد این فیلم که یه بارم جق پاش زدم و طبق معمول آبی ازم در نیومد ، اون چندتا فیلم دیگه هم که از دراور مامان پیدا کرده بودم اول کار ، زود با جلو زدن نگاه کردم. فیلم سکسی معمولی یه دختر و پسر بود همش.‌ واسه اینکه یه موقع مامان بیدار نشه ، زود دم و دستگاه رو خاموش کردم. رفتم دیدم مامان زیر یه پتوی نازک امشب رفته و خوابیده. یه دستشویی رفتم و انقدر خسته بودم ، موقع برگشت مثل شصت تیر با شکم گشنه رفتم توی تخت. یادم اومد به سه فیلم. باید برشون گردونم. اه لعنتی. دوباره پاشدم و عین یه دزد و آروم بی صدا در اتاق مامان رو بستم و چراغ روشن کردم تا ببینم و سه cd رو گذاشتم توی جعبه و برگشتم. قبل اینکه خوابم ببره ،

*چرا واقعا مامان این جعبه رو از کشو در اورده بود؟ مگه میدونست من میرم سر دراورش؟ دیدی بچه؟ اون فیلمای سکسی هم که با فیلم آموزشی گذاشته بود ، فقط یه سکس ساده بین یه دختر و پسر بود. یعنی مامان از عمد میخواست من اینا رو ببینم و یاد بگیرم؟ آخه چرا؟ اصلا چه احتمالی وجود داشت که من انقدر مصر باشم تا دوتا نقاشیم رو پیدا کنم و گندی که زده بودم رو جمع کنم که به سمت دراورش کشیده بشم؟

*دیدی اون تریسامه هم بین مامان و پسر بود بالاخره. یعنی داره کاری میکنه به سمت سکس باهاش کشیده بشم؟ کاش واسم یه دوس دخترم پیدا کنه سه تایی سکس کنیم مثل فیلمه.

*خب three که سه هست. ولی. ولی نکنه تریسام یه اصطلاح هست به معنی سکس مامان و پسر و دوس دختر؟

*سکس دوتا دختر و دوتا پسر یعنی چجوری میشه؟ اینجوری هم بچه دار میشن؟ کاش توی فیلم آموزشیه بود.

کاش موبایل داشتم تا این دو سوال آخری رو از گوگل پیدا میکردم. کامپیوتر من متاسفانه به اینترنت وصل نبود. بابای حروم زادم نمیزاشت. آره آره باید مخ مامان رو علاوه بر سکس باهاش ، برا اینترنت کامپیوتر و خریدن یه موبایل واسم بزنم. اینجوری با موبایل میشه کلی ازشم یواشکی فیلم و عکس بگیرم. اینترنت کامپیوترم که دیگه.... و باز هم نفهمیدم چی شد بیهوش شدم. ساعت 9 بود که از سر و صداهای مامان توی آشپزخونه بیدار شدم از خواب. سلام و صبح بخیری گفتیم و خدا رو شکر مامان به داد گشنگیم رسیده بود و برام صبحانه آماده کرده بود. داشتم میخوردم که

مامان: شاهین دیروز تو ناهار و شام نخوردی؟ سطل آشغال آشپزخونه که خالیه؟

وای خدایا. زودی یه چی سر هم کردم و گفتم

من: چرا مامان جان. مگه میشه چیزی یک شبانه روز نخورم. بچت می‌میره خب.
مامان: خدا نکنه. زبونت رو گاز بگیر بچه. این حرفا چیه؟ چی خوردی؟
من: جات خالی مامانی. واسه ناهار چلوکباب سفارش دادم. واسه اینکه ظرفش بو بر نداره خونه رو ، بردم انداختم توی سطل آشغال پایین.ولی شام نه. منتظر تو بودم بیای که نیومدی.
مامان: نوش جانت. صفا هم دادی به خودتا. ولی خیلس بد کردی شام نگرفتی.

من خندیدم و گفتم خب خورشتی که خودت بهتریناشو درست میکنی. فرقی نداشت. گفتم تنوع بشه. شامم گشنم نبود.
مامان: آفرین. خوب کردی. نوش جانت مامان جون.

مامان اومد نشست سر میز و همینجور خیره شده بود با یه بغض خاصی توی نگاش بهم.

من: مامان چرا بهم خیره شدی؟ چی شده؟ دیروز اتفاقی افتاده که تا شب نیومدی؟
مامان پاشد رفت دوربین فیلمبرداریش رو آورد و وصلش کرد به تلویزیون. معلوم بود که خودش و دایی توی ماشین هستن و دارن از توی ماشین فیلم می‌گیرن. در یه خونه رو نشون میداد که به نظر در خونه پیمان اینا بود. مامان کلی فیلم رو زد جلو تا بالاخره در خونه باز شد و مامان پیمان و بابای من دست در دست هم ازش بیرون اومدن و رفتن سوار ماشین بابام شدن و قشنگ معلوم بود از شیشه عقب ماشین دوتا کله بود که قبل حرکت به هم نزدیک شدن و همو بوسیدن و حرکت کردن. بابام لنگ میزد. ای دمت گرم شاهین چه ضربه ایستگاهی زدی به این کسکش. مامان فیلم رو قطع کرو.

من[با یه حالت شک و لکنت]: یعنی. یعنی بابا همین دو کوچه بالاتر این همه مدت داشت به تو....
مامان: میدونم که تو بیشتر سنت درک و آگاهی داری. ولی نمیدونم خیانت رو میدونی چیه یا نه؟
من: آآآره. ولی....
مامان: از این آتیشم که با کسی خیانت بهم کرد که از بچگی جای خواهر نداشتم بود.
من: هم با این هم با خانم رحمانی که میگفت دانشجومه واسه پایان نامه ، بهت خیانت کرده؟
مامان: اونو یه دروغی از خودش دراورد. من نمیدونم چرا اینو نشون بچم دادم. شایدم کار اشتباهی کردم. اما خب فکر کنم باید می‌دیدی تا درکم کنی چرا میخوام برم از پیش پدرت.
من: تو رو خدا نگو پدر. اون یه بی شرف عوضیه.
چجوری دلش اومده به تو خیانت کنه؟ تو به این ....
مامان: هیچوقت نمیخوام بشنوم به پدرت بی احترامی کنی. هر چی باشه اون.....
من: وای بسه. هم تو بس کن هم دایی. اون مرتیکه شعور داره آخه. ببین چه کار کرده. بازم میگی نگو؟ هر جا بری منم میام. چون اگه بمونم یا من اینو میکشم یا اون منو.
مامان: تو واقعا با من میای؟ باید بریم خونه دایی زندگی کنیما؟
من: اصلا به نظرت با کاری که کردم اون منو میخواد؟ تشنه به خونمه. دیدی که لنگ میزد واسه زدنش.
مامان: ناراحت نمیشی از پدرت جدا بشی؟
من: صد دفه گفتم نگو پدر. نمیخوای به روی این زنیکه بیاری؟(مامان پیمان)
مامان: من اصلا خوشم نمیاد بچم بی اب باشه‌ها!!!
من: چشم بابا. حالا نمیخوای بیاری؟
مامان: نه. چه فایده. من دیگه بابات رو یه لحظه هم نمیتونم تحمل کنم. چون مثل برادر لعنتیش.... (دیگه ادامه نداد)
من: برادرش چی.....(من فقط می‌دونستم یه عمو داشتم که سالها قبل تولدم مرده)
مامان: هیچی. نه به روی هیچکدومشون نمیارم. فقط این فیلم رو نشون قاضی میدم. خیانت کرده و اینم مدرکش. جلوتر این فیلمه هم هست تازه.
من: بزار ببینم.
مامان: لازم نکرده. به رو نمیارم که فکر نکنن دارم التماس میکنم. نمک نشناس مگه من چی براش کم گذاشتم. یادش رفته که....(نمیدونم بابا رو میگفت یا مامان پیمان رو اما حرفش رو نصفه ول کرد) تو هم راستی نری به پیمان چیزی بگیا. مدرسه و آموزشگاه و همه چیتم عوض میکنم تا آخر شهریور. ببخشید که دارم جلوی دوستی تو و پیمان رو می‌گیرم. میترسم یه موقع...
من: بهتر. ادم بی چشم و رویی هست. ناراحت نباش.
مامان: مگه چی شده؟

و من براش گفتم.

(پایان)
منتظر قسمت ششم باشید
     
  ویرایش شده توسط: Shayanfury   
↓ Advertisement ↓
مرد

 
هنرمندان__قسمت 6__تخیلی__تریسام و اروتیک__سریالی

سلام خدمت دوستان عزیز. امیدوارم حالتون خوب باشه.
دوستان تمام سکس‌ها و پوزیشن‌های سکسی که در این داستان پیش میاد ، من خودم به شخصه نه انجامش دادم و نه خوشم میاد. صرفا تخیل محض هست. به خاطر درخواست‌های شما برای این مدل سکس‌ها و اینکه تنوعی در داستان‌هام بدم دست به چنین کاری زدم. پس اگر کمی و کاستی داره به بزرگی خودتون ببخشید و مشکلات رو بهم بگید تا تصحیح کنم در قسمتای بعدش.
**********************************************

♤شش ماه بعد♤

گفتم که دایی فرش فروشی داشت. اما خودش و زن دایی مریم از جوانی توی کارگاه فرش بافی کار میکردن و همونجا هم با هم آشنا شده بودن ، تا حالا که دایی با پشتکار خودش فرش فروشی زده بود و صاحب دوتا کارگاه فرش بافی شده بود. دوتا کارگاهشم لواسون بود. شهریور ماه بود که من و مامان رفتیم به خونه دایی. خونه دایی دو طبقه بود که طبقه دومش رو سالها داده بود دست یه نیازمندی که توی یکی از کارگاه‌هاش کار میکرد و خانوادش رو هم توی این خونه گذاشته بود. ظرف یه هفته دایی براشون یه خونه دیگه پیدا کرد و ما رو برد پیش خودش. تو این شش ماه ، گیر طلاق مامان از بابا بودیم. مهریه مامان سنگین بود و بابا میخواست واسه دادنش انقلت در بیاره که دایی از تو حلقومش کشید بیرون. کار طلاقشون تا اواخر بهمن طول کشید. همون آخرای شهریور بود که مامان رو مخش رو زدم و برام موبایل خرید و قبول کرد مودمم بخره برام توی خونه دایی که رفتیم و حسابی خر کیف بودم. توی این شش ماه تا می‌تونستم صاحب اطلاعات شده بودم و از یکی از بچه‌ها هم توی مدرسه جدید ، یاد گرفته بودم که فیلترشکن خوبی رو روی کامپیوترم داشته باشم و دیگه هیچ سوالی برام میشه گفت تقریبا نمونده بود. توی این شش ماه با گوشیم وقت و بی وقت با کلی حواس جمعی از مامانم عکس و فیلم می‌گرفتم. البته مامان دیگه همش پوشیده لباس تن میکرد. علتشم این بود که زن دایی از وقتی که دایی وضعش خوب شده بود و دیگه خودش رئیس کارگاه‌ها و مغازه دار و پخش کننده شده بود ، زن دایی فقط خانه داری میکرد و متاسفانه نازایی هم داشت و هرگز بچه دار نشده بود. تا حوصلش سر میرفت ، اگه مامان خونه بود و گیر دادگاه واسه طلاق نبود ، عین فنر می‌پرید بالا. درم نمیزد و مثل گاو سرش رو مینداخت زیر میومد داخل. متاسفانه دایی هم همین عادت رو داشت. خیلی محترم بود رفتارش ، اما یه کاری مثلا داشت ، در نمیزد و همینجوری میومد داخل. چند بارم پیش مامان شاکی شده بودم ، اما مامان میگفت عادت بچگیشه و روی پدربزرگش رفته. چون از بچگیش پیش اون کار میکرده ، عادت غلط اون پیرمرد رو داشت. عصرا مخصوصا یا دایی یا زن دایی یه دفه انتحاری میزدن و در رو باز میکردن و میومدن دنبال ما و می‌بردنمون پایین تنها نباشیم. یکی نبود بگه عادت دایی این بود. دیگه چرا زن دایی هم این عادت رو داشت؟
واسه همین مامانم همش پوشیده می‌پوشید و زمستونم بود و همین مزید بر علت شده بود. عکسا و فیلمایی که اما من ازش میگرفتم ، در حد یه پورن تمام عیار تحریکم میکرد و بساط جقم رو فراهم. دیگه با اون دوتا فیلم مامان که با مامان پیمان و خود بابا بود رو نگاهم نمیکردم. درسته داخلش مامان لخت بود ، اما وجود اون دوتا حروم زاده حالمو بهم میزد. شش ماه بود که دیگه پیمان رو ندیده بودم و اتفاقا این مدرسه جدید بهتر بود و بچه‌هاش پایه‌تر بودن و کلی استاد در امور سکس شده بودم باهاشون. اصلا بهمون نمیخورد 10 و 11ساله ایم. کلی فیلم پورن که همشم مامان و پسر بود دانلود میکردم و با اونا تحریک میشدم و با فیلم و عکسای خودم از مامان تحریک‌تر و در نهایت ارضا روی عکس و فیلمای مامان. البته هنوزم بی آب که دیگه از بچه‌ها فهمیده بودم دلیلش بچگیمه و مشکلی ندارم. البته همه جز یکی میگفتن که گناه داره و کور میکنه و کچل و فلج. اما اون یه نفر فیلمای آموزشی نشونم داد که اینا همش الکی و غیر علمی هست. فیلمایی توی یوتیوب. منم حرف اونو قبول کردم. چون فیلمای آموزشی که نشونم داد از اساتید دانشگاه بود و علمی صحبت میکرد که هیچ ربطی به کور کردن و ... نداره. چون واقعا هیچ اثری از کوری و ریزش مو پیدا نکرده بودم از وقتی جق میزدم. فقط میگفت اصراف نکن خصوصا حالا که هنوز بچه‌ایم و آبی در نمیاد. ولی واقعا نمیشد و حداقل یه روز در میون کارم بود.
تا اینکه یه روز از اوایل اسفند که آخر هفته بود ، قرار شد من و مامان و دایی و زن دایی بریم لواسون تا دایی سری به دوتا کارگاهش بزنه. توی یکی از کارگاه‌ها که یه باغ خیلی بزرگی بود ، یه عمارت واقعا خوب و مجللی رو چند سالی میشد که ساخته بود. زیر عمارتم استخر و جکوزی زده بود.
روز دومی بود که اونجا بودیم. صبح بود و دایی از باغم زده بود بیرون و رفته بود به اون یکی کارگاه سر بزنه. عمارت یه خونه خیلی بزرگ بود و سه‌تا اتاق خواب داشت. من توی اتاق خودم بودم و مامانم اتاق کناریم و اتاق سومم که اون طرف خونه بود برای دایی و زندایی. خواب بودم که صدای آه و ناله یه زن از اتاق کناریم رو شنیدم. از خواب بیدار شدم و یکم که سرحال شدم خوب گوشمو تیز کردم.

زندایی: نه مهتاب جون. داداشت خیلی سرده. ماه رمضون باشه که میگه نا ندارم. محرم و صفر که دو ماه درست میشه و دستم نمیزنه. پنجشنبه و جمعه‌ها که آقا روزه میرن بازم. میگه ثواب داره. می‌مونه وسط هفته که اونم یا بهونه خستگی میاره یا هزارتا بهونه دیگه. اگه از اون آدمای مثل شوهر تو بودا ، میگفتم شلوارش دوتا شده. ولی میدونم که نیست. از روز اول زندگیم سرد بود. انقدر این کسم له له میزد تا بلکه فقط نگاش کنه. به خدا الان دیگه داره میشه دو ماه که حتی پستونامم لخت و بی سوتین ندیده.

اوه اوه. چه پس باهم ندارن که راحتم با هم در این مسایل حرف میزنن. معلوم بود اون سمت اتاق مامان نشستن. پاشدم رفتم دستشویی. خونه دوتا دستشویی داشت که یکیش دقیقا دیوار به دیوار اتاق مامان بود. در دستشویی هم یکم باز گذاشتم و فنم روشن نکردم تا راحت صداشون رو بشنوم. حرفاشون چه کیرم رو شق کرده بود. با کیرم ور میرفتم و گوش میکردم.

مامان: حالا خودت رو ناراحت نکن مریم.
زندایی: چی رو ناراحت نشم. بعضی وقتا میگم از چاقی زیادمه شاید که دیگه دوس نداره دستم بزنه. ولی من که روز اول دوتای این بودم. اصلا روز اول توی کارگاه که باهم کار میکردیم ، پشت دار قالی که می‌نشستم ، از پشتم که دیده بودم عاشق همین کون گنده و قوس کونی که هی تکون میخوردم موقع بافتن شده بود.

مامان[با خنده]: عه جدا؟
زندایی: آره به خدا. وقتی ازدواج کردیم اولاش یه بار توی لفافه گفت زن باید کون گنده و پستون گنده باشه تا من از دیدینش تحریک بشم. میشدم. خوبم می‌گاییدم ولی فقط همون یه سال اول بود.
مامان: این اواخر توی سکساتون خوب ارضا میشه؟
زندایی: جای اینکه از اومدن آب کس من بپرسی از دادشت می‌پرسی؟ بله که میشه. جوری میشه که اگه من حامله میشدم ، سه قلو میشد.
مامان[باز با خنده]: نه عزیزم. گفتی سرد شده ، گفتم شاید مشکلی توی ارضا یا شق کردنش پیش اومده.
زندایی: نخیر. عین بگم چی آبش می‌پاشه توی کس و کونم. خوبم کلفت و درازه کیر خان داداشت. ولی من. من بیچاره. توی این چند سال فقط یه دفه نمیدونم آفتاب از کدوم طرف در اومد تونست ارضام کنه. تنها مشکلش زود انزالیشه. تا آبش میاد میکشه کنار و نه یه بوسی. نه یه نوازشی. پیژامش رو میکشه بالا و کونش رو سمتم میکنه می‌خوابه. هر چی میگم مرد چه عجله‌ای هست. یکم بزار کیرت رو ببینم و باهاش بازی کنم. آخه میدونی کیرش خوشگله لامصب. بزار یکم ور برم باهاش. هی میگه بخواب دیر وقته. ای تف به این دین و مذهبی که همه فکرش رو گرفته و از زن خودشم انگار شرم داره. من با تو فرقی ندارم. باز تو دلت خوشه شوهر نداری. ولی من چی؟
مامان: خب حالا یکم آروم باش. داری از بی سکسی سکته میکنیا.
زندایی: آره خب. تو نمیکنی؟ بابا من از بچگیم حشری بودم. از تو بیشتر به خدا. تو فکر میکنی خیلی حشری هستی همیشه. والا من از تو بدترم.
مامان: جق نمیزنی مگه که یکم آروم شی؟
زندایی: خوبه خودت میگی یکم. جای سکس با کیر یا اصلا یه آدم واقعی رو می‌گیره؟
مامان: راس میگی به خدا. منم یه ساله حال اساسی بهم نرسیده. شش ماهه که طلاق و قبلشم مدتا بود حروم زاده سرد بود. میگم مریم یه کاری بگم میکنی؟
زندایی: جز جندگی هر چی بگی آره. چون دارم می‌میرم.
مامان: دستت درد نکنه. شدیم جنده دیگه؟
زندایی: نه عزیرم شوخی کردم. میگم جز دادن به کس دیگه هر چی بگی آره. فقط امیدوارم اونی که بهش فکر میکنم رو بگی؟
مامان: به لز فکر میکنی آره؟ اونم توی استخر پایین آره؟ توی آب آره؟ که بعدش باهم کلی توی آب حال کنیم و ور بریم آره؟

بعد صدای خنده‌هاشون اومد. وای من دیگه فهمیده بودم لز یعنی چی. اتفاقا خیلیم بهم حال میداد. رمانتیک‌تر از سکس عادی بود. از بس دیده بودم منم تا یکم پورن خشن می‌دیدم بدم میومد. اصولا لز اروتیک‌تر بود. وای لز مامان. این دیگه فیلم نیست. ای واقعیه. باید هر جوریه ببینم. خدایا چه کار کنم و چه کار نکنم که به سرم زد الکی بگم میرم با سعید پرنده شکار کنیم با تفنگ بادی توی کوچه باغای اطراف. سعید پسر یکی از شاگردای دایی توی کارگاه بود و رفیق من. اما قبل اینکه مامان و زندایی برن توی استخر پایین ، من میرم و یه گوشه کمین میکنم و یه لز واقعی از مامان خوشگلم رو می‌بینم. درجا این فکر به سرم خورد و بدون هیچ فکری به خوب یا بد بودنش ، رفت واسه اجرا. هنوز مامان و زندایی از اتاق بیرون نیومده بودن و در اتاقم مثل همون اولش روی هم بود. دایی دمت گرم که هم درا و هم دیوارای عمارت رو بیسکوییتی ساختی. بدون اینکه دستشویی کنم ، مثل گلوله رفتم لباس بیرونم رو پوشیدم و تفنگ بادی هم برداشتم و اومدم دم در اتاق مامان و زدم به در. صدایی که به گوشم از پشت در میومد مثل بوسیدن بود و اوممم اوممم کردن. یه چند ثانیه طول کشید تا جوابی اومد.

مامان: کیه؟
من: مامان منم. سلام و صبح بخیر. من برم با سعید تفنگ بازی؟
مامان: صبح بخیر پسرم. آره برو. مراقب باشا.
من: چشم و خدافظ.
مامان: خدافظ پسرم.

تا داشتم میرفتم ، صدای زندایی رو شنیدم که گفت آخ جون. حالا دیگه هیچ کس نیست مزاحم بشه. بزن بریم.
عین فشنگ رفتم استخر پایین. زودی دور و بر رو نگاه کردم که کجا قایم بشم. دیدم یه حمام کوچیک خب هست که درش روبروی استخره. صدای مامان و زندایی رو شنیدم که دارن میان. پس فرصت فکر نبود. زودی پریدم توی حمام و درش رو روی هم گذاشتم و کنارش رو باز گذاشتم تا ببینم. خب حمام خیلی هم انگار کوچیک نبود. من تاحالا داخلش نیومده بودم و حتی یادمم به بودنش نبود. ته حمام یه لباسشویی خیلی کوچیکی بود واسه در حد شستن پنج شش تا لباس زیر که پشت پرده حمام بود. البته حالا پرده کنار بود.
تفنگ همون کنار لباسشویی گذاشتم و تکیش دادم به دیوار. پشت در نشستم روی زمین و جام رو درست کردم که به استخر دید داشته باشم. یه دفه ترس برم داشت وای اگه بخوان بیان توی حمام چی؟ وای بدبخت شدی سیاه بخت.
صدای در ورودی باز شد و چه خنده‌هایی که میکردن. یه دفه دیدم از جلوی در دوتاشون رد شدن و رفتن سمت استخر. اووفففف. چی دیدم. دوتاشون شرت و سوتین فقط تنشون بود. مامان یه شرت و سوتین سرمه‌ای و زندایی یه شرت و سوتین سفید. وای که چقدر زندایی چاق بود. اون حجم از کون رو که دیدم خوف کردم. چهارتای مامان توی بدنش جا میشد. خدا کنه روی مامان نیوفته و برعکس باشه. چون مامان حتما خفه میشد زیرش. حالم بد شد. خیلی هیکل گنده‌ای داشت. فقط اونایی حال میکردن که عشق به زنای گنده دارن. فکر کنم پستوناش سایز 100 هم بیشتر بود. اگه مامان خوشگلم نبود آورده بودم بالا. اما هر دوشون سفید بود بدناشون. مامان واقعا خدا انگار نقاشیش کروه بود. زندایی رفت و شیر آبای توی استخر رو باز کرد تا استخر خالی ، پر آب بشه. دوتاشون کنار استخر نشستن و خدا رو شکر این سمت استخر که به من نزدیک بود نشستن و من به خوبی دید داشتم. دست زندایی هم یه ویبراتور بود که گذاشتش کنارش فعلا. واقعا خوب مامان می‌تونست هیکل گندش رو تحمل کنه و تحریک بشه. وقتی نشستن ، شکم گنده آویزونش عین توپ باد کرد جلوش. آخ آخ نه. دوتاشون بدناشون رو چسبوندن به هم و پشت به در حمام شدن. اه لعنتی. اما چه صداشون می‌پیچید و اکو میشد انگار. زندایی سمت چپ و مامان چسبیده بهش سمت راست و جفتشون پاهاشون رو کرده بودن توی استخر تا پر که شد پاشون توی آب باشه. زندایی دستی از روی شرت به کون مامان کشید و فشارش داد.

زندایی: اوف چه کون سفتی داری مهتاب. جوووون. خوش با حالت این بدن رو داری.

مامان دستش رو گذاشت روی کون مریم و فشارش داد.

مامان: تو که کونت مثل پمبست عزیزم.
زندایی: تو گوشت خالص داری. ماهیچست همش. من چربیه فقط.
مامان: من که باهاش حسابی حال میکنم. مثل گوشت ممی وقتی فشارش میدی توی دست میاد لعنتی. جووووون.

زندایی صورتش برد توی صورت مامان و لب مامان رو بوسید. مامانم دست انداخت دور گردنش و حسابی بهش لب میداد. بعد کلی لب دادن ، مریم لبش رو از مامان جدا کرد ولی صورتش رو عقب نبرد و توی صورتش

زندایی: چه لبات شیرینه عزیزم.
مامان: پس بخورش حسابی.

دوباره لبا رفت توی هم. مریم ممی‌های مامان رو دو دستی گرفت توی دستاش و فشارشون میداد. مامانم که دید مریم سینه‌هاشو میخواد ، خودش دستش رو کرد پشتش و دکمه سوتینش رو باز کرد. مریم همینجور که لبای مامان رو مک میزد ، سوتین رو انداخت سمتی که من بودم و آروم آروم شروع کرد به پهلو دراز کشیدن. مثل اینکه مامان داشت هلش میداد تا بخوابه. مریم دوتا پاش رو از داخل استخر در آورد و به پهلو دراز کشید. هنوز استخر مونده بود پر بشه.

مریم: مهتاب بیا تو بغلم. بیا فشارم بده. بیا قربونت برم خوشگل خانوم. قربون ممی‌های سفتت بشم. چرا یه بر خوابوندیم هان؟

مامانم زود رفت پشتش و سوتین زندایی رو باز کرد و باز سمت من پرتش کرد. وایی زندایی که به پهلو خوابیده بود ، انگار یه صخره بود از پشت. مامان که پشتش خوابید قشنگ داخلش فرو میرفت. وای جوووون. چه کون مامان خوشگل شده بود. حالا که جفتشون پشتشون به من بود ، یکم در حمام رو بیشتر باز کردم تا مامان رو بهتر ببینم. خاک تو سرت بچه کاش گوشیت رو آورده بودی و یه فیلم لز واقعی گرفته بودی.
مامان پاش رو انداخت روی پای زندایی و خودش رو بهش چسبوند و از پشت سینه و شکم گنده زندایی رو محکم می‌مالید و سرشم برد روی گردنش و گردن زندایی رو بوس میکرد. مریمم کم کم داشت صدای آه و نالش بلند میشد.

مامان: وای چه باحاله شکمت مریم. انگار ژله.
زندایی: مثل اینکه تو هم خوشت اومده مثل دادشت از یه تپل.
مامان: اینکه مثل ژلست باحاله.

زندایی توی بغل مامان چرخید و صاف شد و مامان رو بلند کرد و روی خودش خوابوند و لب و گردن مامان رو بوسه بارون کرده بود. وای حالا که صاف شد ، پستونای گندش رو دیدم روی بدنش. واقعا اگه سوتین نبنده ، پستوناش تا زیر شکمش میومدن قشنگ. دوتا پستون آویرون و گنده. فقط خوب بود هاله دور نوکش صورتی بود. اگه قهوه‌ای بود واقعا دیگه حال به هم زن بود. اما مامان اصلا به سوتین احتیاج نداشت به نظرم. دوتا طالبی کوچیک سفت و بدون هیچ هاله‌ای با دوتا نوک کوچولو اندازه کپسول.
مامان روی زندایی نشست. کساشون از روی شرت قشنگ روی هم بود.

زندایی: جووون. می‌بینم خوشگل خانوم خیس کرده کسش.

زندایی دست راستش رو گذاشت از روی شرت روی کس مامان و براش مالیدش و مامانم دست چپش رو گذاشت روی دستش.

زندایی: قربونت برم که انقدر حشری هستی. جون تا کسشم می‌مالم برام چشای خوشگلش خمار و بسته میشه.
مامان: وای مریم....

مامان حمله کرد به پستونای گنده زندایی. زندایی همینجور دستش روی کس مامان بود و مامان روی دستش خم شده بود و دست خودش رو از روی مریم برداشته بود و پستونش رو محکم فشار میداد و میخورد براش. پستوناشم مثل ژله بود. وقتی خوابیده بود ، دوتا هندونه ژله‌ای روی قفسه سینش بود. زندایی هم محکم داشت از روی شرت کس مامان رو می‌مالید. این وسط من که شلوار جین پام بود ، دیدم نمیشه اصلا. پاشدم شلوار و شرت و پیرهن و کاپشنم رو در آوردم و کنارم گذاشتم. نشستم دوباره کف حمام و دست به کیر شدم واسه جق.
مامان مثل یه آدم گرسنه حمله کرده بود به پستونای زندایی و هر دوتاشون رو مثل چی مک میزد همه جاش رو. زندایی دستش رو از زیر مامان درآورد و دو پهلوی مامان رو گرفت و کشیدش بالا.

زندایی: این دوتا ممی سفت و خوشگلت رو بده من ببینم.

مامان خودش ممیش رو گذاشت توی دهن مریم و خودشم همینجور سینه‌های مریم رو می‌مالید براش. بعد کلی که پدر پستونای همو درآوردن ، مامان از روی زندایی بلند شد. استخر دیگه پر شده بود و مامان رفت شیر آباش رو بست. اومد و نشست لای پای زندایی. شرتش رو درآورد.

مامان[با خنده]: اوه مریم. غار علیصدره‌ها.
زندایی: خب ببخشید دیگه ما مثل شما تنگ نیستیم کس تنگ من.
با این حرف زندایی حالم خراب شد. قربون کس تنگ مامانم بشم. تو رو خدا شرتت رو درار و یه جور بشین من کست رو ببینم مامان خوشگلم. آروم داشتم جق میزدم تا زود ارضا نشم. اصلا دیدی به کس زندایی نداشتم. مامان لای پاش بود و من از نیم رخ هر دوشون رو می‌دیدم. مامان خم شد و زبونش رو دیدم که گذاشت لای پای زندایی تا کسش رو بخوره براش. زندایی یه آه بلند کشید و دوتا سینش رو توی چنگ گرفت و می‌مالید. مامان چه سرش رو می‌چرخوند و مانور میداد روی کس زندایی. دوتا پای زندایی رو گرفت و داد بالا. به خاطر شکم بزرگ زندایی ، خیلی بالا نمیرفت. میخواست هم کس و هم سوراخ کونش رو براش بخوره. به نظر میومد زندایی داره ارضا میشه. چه زود. مامان زود سرش رو از کسش برداشت.

مامان: عه عه. چه زود.
مریم: حالا ببین چه قدر نیاز دارم.
مامان: قربونت برم. بمیرم برات. ولی حالا زوده‌. باید جیغت دراد برام.

مامان سرش رو گذاشت روی ناف و شکم ژله‌ای زندایی و یکم بوسید و زندایی هم خندش گرفته بود. فکر کنم قلقلکش میشد. مامان روی زندایی خوابید و اونم بغلش کرد و دوباره لبای همو خوردن.

مامان: تاحالا فیستینگ شدی؟
زندایی: یعنی چی؟
مامان: تاحالا کسی یا خودت با مشت کردن توی کست؟
زندایی: وای نه. مگه میشه؟ ادم جر میخوره.
مامان: از شدنی که میشه. ولی مثلا من نمیتونم. من همی کیرم میره توم دردم می‌گیره. ولی تو راحت میشه. میخوای برات بکنم؟
زندایی: نه بابا دردم می‌گیره.
مامان: یه دفه که نمیکنم. اول با دو سه تا انگشت و بعد. اگه تا دیدی دردت میاد و نمیشه تحمل کنی بگو تا درارم.
زندایی: باشه. دستای تو هم خیلی لطیفه.

یه بوس دیگه از لب هم کردن و مامان دوباره رفت لای پای زندایی نشست. من دقیقا نمی‌دیدم داره مامان چی کار با کس زندایی میکنه. اما اینطور که از همین نیم رخ پیدا بود ، حالا یا انگشت وسطش رو فقط و یا دو انگشت رو کرده بود توی کس زندایی و حسابی انگشتش میکرد. زندایی پستونای گندش رو جمع کرده بود و می‌مالیدشون. دست مامان لای پای زندایی مثل فنر جلو عقب میشد. حسابی فعلا داشت با انگشت کسش رو به گا میداد. هر از گاهی که خیلی آب میداد کسش ، مامان لبش رو روی چاک کسش میزاشت و آب کس زندایی رو لیس میزد.

مامان: مریم گلی آماده‌ای واسه سه انگشت؟
زندایی: مهتاب جرم بده. تو رو خدا جرم بده.
مامان: ای جوووون. حشری شدی آره؟
زندایی: آهههه. وایییی. واییییی. این سه تا انگشته مهتاب؟
مامان[با خنده]: نه عشق من. تا مچم توی کس گشادته. چطوره؟
زندایی: وای. وای خدا. دارم جر میخورم. برسونش به رحمم. بیا. بیا.

مامان سرش رو خم کرد و فکر کنم بالای کسش رو یا چوچولش رو یه بوس کرد.

مامان: کجا بیام؟ کجا هی میگی بیام؟ هان؟
زندایی: بیا توم. بکن. فقط بکن تا ته کسم.
مامان: جووووون. تو که میتونی. نوک پستونت رو بمک عزیزم.

انقدر پستونای زندایی گنده بود ، که بدون زحمتی و بدون اینکه سرش رو از روی زمین که بود بیاره بالا ، ممی راستش رو گرفت و نوک گندش رو کرد توی دهنش و مثل چی مکش میزد. قشنگ لرزش رو توی تنش می‌تونستم ببینم. همه تنش داشت می‌لرزید. چقدر دلم میخواست دیدن مشت مامان توی کسش رو ببینم. لعنت به این طرز نشستنتون.

مامان: قربون ممی خوردنت برم من. چه خوشگلم میخوره. حالا میخوام این سوراخ کونتم سرحال بیارمش.

زندایی همونجور که پستون خودش رو مک میزد با ولع ، گفت اووووم.

مامان در حالی که مشتش توی کس مریم بود ، دوتا پای زندایی رو داد بالا و گذاشتش روی شونه‌هاش. سرش رو فرو کرد لای پای زندایی و معلوم بود داره سوراخ کونش رو لیس میزنه. یکم که براش خورد

مامان: کونت درد نداره؟

زندایی ممیش رو ول کرد یه لحظه و گفت

زندایی: اصلا نفهمیدم انگشتت رو کردی توی کونم. مهتاب تو رو خدا مشتت رو توی کسم باز نکن. دردم می‌گیره. ولی بیشتر فشارش بده تا بره تا تهش.
مامان: چشم عشق من. نمیخوام اوخ بشی عزیزم. الآن تا ته کست ، مشتم رو فرو میکنم برسه به رحمت کس گشاد من.

مامان مشتش رو بیشتر فشار داد و سرشم برد لای پای زندایی و کسش رو میخورد. لرزشی عحیب در تمام بدن زندایی میشد حس کرد. به اوج لذت رسیده بود. دیگه توان خوردن ممیاش رو نداشت و فقط چنگشون میزد. دوتا پاش که روی شونه‌های مامان بود رو به دور گردن مامان فشار میداد و جیغای شدیدی میکشید که بدجوری صداش اکو میشد و توی دل آدم رو می‌لرزوند جیغاش. انقدر جیغ کشید و وول خورد زیر مامان که بالاخره فهمیدم که ارضا شد. زندایی دست مامان رو گرفت و با صدایی بریده و با التماس انگار ، به مامان گفت بسه. تو رو خدا بسه. بکشش بیرون.
مامان دستش رو از کس زندایی درآورد. فاصله من تا اونا حدوا 3 متری میشد. اما از همون فاصله هم قشنگ میشد دید که روی دست مامان یه مایع لزج و چسبنده‌ای نشسته.

مامان: جووون. آب کس خانوم رو نگا.
زندایی: وای مهتاب. خدا بگم چی کارت نکنه. به گام دادی دختر.
مامان: جووووون. همینو می‌خواستم.

مامان دستش رو کرد توی دهنش و آب کس زندایی رو لیس میزد.

مامان: وای چه خوشمزست آب کست. شوری خوشمزه‌ای داره.

یه دفه زندایی سعی کرد هیکل گندش رو از روی زمین جمع کنه و نشست. مامان رو هل داد تا بخوابه. ای تف تو شانسم. خب زندایی چی میشه دوتا پای مامان رو ، رو به در حموم کنی تا من بتونم اون کسش رو برای اولین بار ببینم؟ اوی کسکش به تو هم خب.
لعنتی بازم نیم رخ من بودن. زندایی مثل گرگ گرسنه‌ای حمله‌ور شد به لای پای مامان.
وای که چه اندام مانکنی و سکسی داشت مامان. شکم تخت و پستونای به حد طالبی و سفت. قشنگ چهارتا رون مامان رو کنار هم می‌چسبوندی اندازه یه رون زندایی میشد. هیچوقت از زنای چاق خوشم نمیومد. خصوصا زندایی که مرز چاقی هم رد کرده بود. دیگه یه چاقال گامبو شده بود. یکم که زندایی خورد کس مامانم رو

زندایی: مهتاب چه کست تنگه لامصب ، ولی پر آبه. لعنتی انگشت وسطمم به زور میره توش. خوش به حالت.
مامان[با صدای بریده ناشی از لذت]: ولی مال تو ، میشه ، میشه فیستینگ کرد. من همیشه. آیییی. آههههه. همیشه حسرتش رو داشتم.
زندایی: خیلیم پر آبه. آبتم خوشمزن. جوووون.

زندایی دوباره یه پنج دقیقه دیگه حدودا ، کس مامان رو براش لیس زد و انگشتش میکرد. بعد پنج دقیقه زندایی ولش کرد و پاشد جلوی مامان نشست. منم آروم کیرم رو با دیدن اونا واسه خودم تکون میدادم.

زندایی: خب پاشو بشین خوشگل تنگ من ببینم. دور اون کس پر آبت بگردم من.

مامان پاشد نشست. زندایی ، اون ویبراتوری که همراش بود و کنارش گذاشته بودش رو برداشت. شکلش مثل ویبراتور مامان بود ، اما این تهش هم مثل سرش یه توپی داشت. به عبارتی دو سره بود و دستش هم بلندتر بود.

زندایی: وای مهتاب تو انگشتم به زور میره توی کست. اینو میتونی تحمل کنی تا باهم حال کنیم و باهم ارضا بشیم؟
مامان: آره. من خودمم با ویبراتور خیلی به خودم حال میدم. آروم آروم فروش میکنم توی کسم.
زندایی: توی کست یا فقط روش میزاریش و چوچولت رو باهاش می‌لرزونی؟
مامان: نه تو هم میکنم گاهی.
زندایی: خب پس الآن آروم میکنمش توی کس خوشگلت.
مامان: فقط آروما.
زندایی: چشم خوشگلم. منم نمیخوام تو اوخ بشی.

دوتاشون بهم نزدیک‌تر شدن و یه لبم گرفتن. مامان پای راستش رو گذاشت روی رون چپ زندایی و زندایی هم پای راستش رو گذاشت روی رون چپ مامان. زندایی ویبراتور توی دستش بود و داشت سعی میکرد لای کس مامان رو آروم باز کنه. تفم میریخت روی اون قسمت توپی ویبراتور تا راحت‌تر بره توی کس مامان. مامانم زیر لب آخ و اوخ میکرد. اما با اینکه خیلی تنگ بود ، کمتر زندایی آی و وای میکرد و کمتر کولی بازی در میاورد. زنیکه چاقال کولی کس گشاد. چه دادی اونوقتی میزد. خوب که کارگآه فرش اون سر باغ لود. وگرنه همه صدای این زنیکه گامپلاو رو می‌فهمیدن. زندایی همینجور که داشت ویبراتور رو فرو میکرد توی کس مامان

زندایی: مهتاب کاش الآن یه کیر بود جای این.
مامان: وای بیخیال. این روزا کسی از کیر شانس نمیاره.
زندایی: بخت ما بد بوده فقط انگار. مردم رو نگا.
مامان: آی آی. یکم صبر بده. ویبراتور تو چه بزرگ‌تره سرش.
زندایی: نخیر خانوم خانوما. کس شما واقعا خیلی تنگه. میگم مهتاب جونم ، یه چی بگم توی همین استخر خفم نمیکنی؟
مامان: وای دارم جر میخورم. نه بگو. چرا خفت کنم؟
زندایی: کاش حداقل شاهین اینجا بود. بچه هم هست نمیفهمه درست. یه حالی بهمون میداد. کیرش کوچیکه ولی خب شانس ما بیشتر این....
مامان: بسه بسه. خجالت بکش. ننش نمره هنوزا. ما دوتا سگ حشری هستیم ، به بچه بی زبون چه کار داری؟
زندایی: اوه اوه. چیه حالا. در حد یه حرف رویایی بود.
مامان: بیخود. کارتو بکن و دیگه حرفشم نزن.

من رفتم توی فکر. حرف زندایی رو تصور کردم واسه خودم. اما واقعا حالم بهم خورد. حضور زندایی توی سکس رویایی من و مامان؟ نه نه. زندایی واقعا هیکل حال بهم زنی داره. حالم بهم میخوره. مجانی هم بدنش بهم دستش نمیزنم. مامانم خیلی ازش بعیده داره با این بشکه حال میکنه. مامان کلاسش بالاتر این حرفاست. تو رو خدا ولش کن. مگه شاهینت مرده؟ به خدا با همین کیر کوچیکمم جوری بهت حال بدم که بیهوش بشی مامان خوشگلم. بچه هم نیستم و خیلیم می‌فهمم. ولی. ولی تریسام که دیگه حالا فهمیده بودم چیه هم دوس داشتم. اما مدتی بود تصور خودم و مامان و مثلا زنم یا دوس دخترم رو داشتم. مثل اولین باری که با تریسام آشنا شدم توسط همون فیلم پورن مامان. اما زندایی؟ نه نه. زنیکه خیلی حال به هم زنه.

مثل آب خوردن ، زندایی اون سر ویبراتور رو کرد توی کس گشادش. بهم نزدیک‌تر شدن و زندایی دکمه ویبراتور
رو روشن کرد. هر دوشون دستاشون رو دور کمر همدیگه حلقه کردن و سفت همو بغل گرفته بودن و لبای همو می‌خوردن و توی دهن هم آروم ناله می‌دادن. مامان یه بوس کوچیک زد روی لبای زندایی.

مامان: یکم لرزشش رو بیشتر کن.

زندایی درجش رو برد بالاتر و با دست چپش‌ ممی چپ مامان رو محکم گرفت توی دستش. دیگه نمیتونستن لب بگیرن. چون آهشون در اومده بود و همه جا رو گذاشته بودن روی سرشون. قیافه زندایی از نیم رخ خیلی جالب شده بود. مثل تمساح دهنش رو باز کرده بود و عین سگ جیغ میکشید. اصلا ذره‌ای جذابیت نداشت به عنوان یه زن. اما مامان ناز و خوشگلم آروم واسه خودش آه میکشید و فقط گاهی یکی دوتا جیغ کوچولو میزد. اما نه در حد خاله. اینم از دستش در میرفت. مامان هم یه پستون گنده زندایی رو گرفت توی دستش و محکم می‌چلوندش. زندایی که از اول تا آخر فقط جیغ و واق میکرد و نفهمیدم کی ارضا شد. اما مامان وقتی که نزدیک شد قشنگ مشخص بود. لرزش تنش بیشتر شده بود. کونش رو از روی زمین بلند میکرد و دوباره می‌نشست و یکم آه کشیدنش شدید‌تر شده بود. چقد آه و اوه کردنش برام لذت بخش بود. فکر کنم مامان دیرتر زندایی ارضا شد. اما وقتی شد ، دیگه نتونست صاف بشینه و آروم آروم خوابید. در کمال تعجب این بار از کسش آبی پرتاب نشد. من همونجور چشمم رو دوخته بودم بهش. چون اون شتاب جهش آبی که اون دفه روی مبل که داشت خودش رو ارضا میکرد دیدم ، اگه ازش امده بود قطعا می‌پاشید روی بدن و صورت زندایی. چرا یعنی؟ مگه میشه؟
مامان که صاف خوابید ، زندایی ویبراتور رو خاموش کرد و از کس خودش درش آورد و بعد آروم از کس تنگ مامانم کشیدش بیرون. حمله کرد به لای پای مامان و شروع کرد به خوردن کس مامان. بعد کلی خوردن کس مامان ، رفت و کنارش دراز کشید. جفتشون رو به هم شدن و به پهلو خوابیدن. دیگه هیچی من جز یه کون گنده مثل صخره نمی‌دیدم. کاملا هیکل زندایی ، تن مامان رو کاور کرده بود و هیچی معلوم نبود. یه ده دقیقه‌ای تقریبا طول کشید. اعصابم خورد شده بود که هیچی نمی‌دیدم. فقط گاهی صدای ماچ کردن میومد که معلوم بود دارن لب می‌گیرن از هم. بعد حدودا ده دقیقه مامان رو دیدم که بلند شد و شیرجه زد توی استخر. ای جون. ماشاالله هزار ماشالله. پس نه تنها مامان خوشگلم شنا بلده که شیرجه زدنش و یه چرخ کوچیک توی هوا زدنشم درجه یکه. زندایی هم بلند شد و نشست.

زندایی: اوووف. عجب حرکتی مهتاب جونم.
مامان: بیا دیگه توی آب. چرا معطلی؟ هنوز یه بار دیگه باید ارضام کنیا. دو یک هستیم خانوم.

آب استخر تا روی ممی‌های مامان اومده بود. مامان حدودا 160 سانتی بود. زندایی اما خیلی دراز هم بود. دقیقا مثل کینگ کنگ. زندایی که اون شکم گندش حتی نمیزاشت راحت پاشو بلند کنه و حداقل از پله استخر بره پایین تنهایی ، مامان اومد کنار استخر و دستش رو گرفت و از پله با کلی جیغ و داد بردش پایین. زنیگه گامبالو چه کولی هم بود.

زندایی: وای میدونی چند ساله تنمم به آب این استخر نخورده؟
مامان: خب چرا؟ نترس این شکم ژله‌ای با این چیزا آب نمیشه. سکس و کلا حال کردن توی آب وان و استخر خیلی حال میده.

مامان رفت پشت زندایی و بغلش کرد. وسط آب بودن و دید خوبی نداشتم. تصمیم گرفتم پاشم وایسم و در حمام رو بازتر کنم حالا که وسط آبن. وقتی ایستادم دیدم که مامان داره شکم گنده زندایی رو با دستاش می‌ماله و گردن زندایی رو بوس میکرد. خود زندایی هم دستش توی آب بود. فکر کنم داشت کسش رو می‌مالید.

مامان: وای مریم خیلی مالیدن شکمت حال میده.
زندایی: پس تا دلت میخواد بمالش عزیز دلم. این شکم فقط واسه همین کارا خوبه.

کمی بعد زندایی توی بغل مامان چرخید و زیر کون مامان رو گرفت و بغلش کرد و به حدی بلندش کرد که دوتا پای مامان هم کاملا از آب اومد بالا. مامان فکر کنم زیر 60 کیلو هم بود.

زندایی: دوتا پات رو دور گردنم حلقه کن عزیزم.

مامان هم این کارو کرد. دیگه نه صورت زندایی مشخص بود و باز هم نه کس مامان جونم‌

زندایی: کس نازت توی آبه الان خوشگلم؟
مامان: آره عشق من. میخوای چه کار کنی؟

زندایی دستاش رو روی کون مامان گذاشته بود که مامان تعادل داشته باشه. جواب مامان رو نداد و یه دفه یه آه خفیفی از مامان در اومد. معلوم بود داره کس مامان رو براش میخوره. مامان هم دستش رو گذاشته بود روی سر زندایی و به کسش فشارش میداد.

مامان[با صدای پر از عشوه و بریده]: وای عشقم سعی کن دندونت به کسم نخوره.

ای زنیکه گوریل خاک تو سر. عرضه خوردن یه کس به اون خوشگلی‌هم نداری؟ کسکش دندون نزن به گوشت کس مامانم. اعصابم کیری شده بود. حس میکردم مامانم داره اذیت میشه. دیگه دست به کیر شق خودمم نمیزدم و فقط نگران مامان بودم. به نظرم مامان به خاطر اون بشکه چیزی نمیگفت بیچاره تا ناراحت نشه. خیلی طولی نکشید که یه موجی افتاد توی تن مامان و ارضا شد. وای چه پستونش از نیم رخ جذاب بود مامان. خوردنی و مکیدنی. خاک تو سرت زندایی حداقل روبروی من وایسا کف استخر که من بتونم ممیا و صورت مامانم رو موقع حال کردنش ببینم. الحق که بشکه بی‌خاصیتی هستی.
مامان که ارضا شد ، زود از روی گردن زندایی اومد پایین.

زندایی: خوب بود؟
مامان: مرسی.
زندایی: حالا مساوی شدیم.

زندایی مامان رو محکم گرفت توی بغلش و ازش لب گرفت. من لحن مامان رو میشناختم. بالاخره هر چی باشه بچش بودم. این مرسی گفتنش رو حس کردم که یه نارضایتی داره درش. بالاخره لب مامانم رو ول کرد.

مامان: مریم انگار تِلِنگتم خیلی در رفته هستا؟

من نفهمیدم یعنی چی!!!!

زندایی: آره دیگه. چاقی اینم داره. ببخشید اگه اذیت شدی.
مامان: نه عزیزم. خوب بود. صداش خنده دار بود موقع اومدنم.

دوتاشون خندشون گرفت و دوباره لب تو لب شدن. من واقعا نفهمیدم منظور مامان چیه. یکی دوبار صدایی مثل گوزیدن رو شنیدم. اما انقدر غرق تماشای دیدن بدن خوشگل مامانم حتی از همین نیم رخ بودم و بعدم نگران بودم زندایی دندوناشو به کس مامانم نزنه و دردش نگیره که متوجه نشدم زیاد. بازم شک نکردم که منظور مامان یعنی گوزیدنای این زنیکه گامبالو بود.
دیگه انگار کار خاصی نمیکردن. فقط لب می‌گرفتن و باهم شنا مبکردن و همو می‌مالوندن. مامان انگار از مالوندن شکم ژله‌ای و آویزون زندایی خوشش اومده بود و همچنین مالیده شدن خودش توی آب. زندایی هم انگار از مالوندن ممی‌های سفت مامان خوشش اومده بود. نکن بشکه. اگه مثل خودت شلشون کردی جرت میدم کسکش. مامان دو سه تا حرکات جالب توی شناش میکرد. زندایی هم قربون صدقش میرفت. خفه شو بابا. اون که باید ضعف کنه منم. نه تو. کاش الآن من جای تو توی اون آب بودم. با مامان چقدر بازی میکردم. انقدر می‌مالوندمش که از حال بره توی بغلم. قربونت برم مامانی. چقدر که تو خوردنی هستی آخه. نکن نکن. خودتو دست این بشکه نده. حیفی به خدا. تو باید با کسی که عاشقانه می‌میره برات حال کنی. ولی کاش میشد یه جوری در برم. انگار فیلم لز مامان و زندایی تموم شد دیگه. ولی چجوری برم؟ اونا هم داشتن هنوز توی استخر باهم فقط ور میرفتن. توی فکر فرار بودم همینجور که دیدم از استخر بیرون اومدن. زندایی رفت آب استخر رو تخلیه کنه.

زندایی: مهتاب بریم یه دوشی هم بگیریم باهم؟
مامان: آره بریم یه دوش آب گرم بگیریم. این جا هم آبگرمکن دارین واسه حمام؟
زندایی: بله که داریم خوشگلم.

وای نه. خدایا چه خاکی توی سر کنم؟ کدوم گوری برم؟ خاک بر سرت بچه که گورم نداری. دور تا دور حمام رو نگاه کردم. تنها جا همون پشت پرده بود. کنار همون لباسشویی کوچیک. کنار تفنگ بادی که به دیوار تکیش داده بودم.

(پایان قسمت ششم)

امیدوارم لذت برده باشید. منتظر نظرات خصوصا برای این قسمت هستم.
     
  ویرایش شده توسط: Shayanfury   
مرد

 
دیپلم که گرفتم هم خودم هم مامان و بابام فهمیدیم که من بچه درس خوندن نیستم واسه همین بیخیال شدم و به پیشنهاد بابام آماده شدم برای سربازی. چون وضع مالیمون خوب بود باخودم گفتم برم سربازی و بیام و بتونم از بابام یه پولی بگیرم برم ترکیه یا قبرس به همین امید رفتم سربازی. آموزشی گذشت و به ما هم گفتن آموزشی سخته باقیش خوب میشه خلاصه از آموزشی اومدم بعد رفتم برای دوره. جایی افتادم که بقول قدیمیا عرب نی انداخت! یه پادگان نزدیک یه شهر درب و داغون! نمیدونم چرا ولی خیلیا رو میشناختم که سممت خونه شون افتادن آخه من چرا اینجوری شد برام نمیدونم! بگذریم.
همون روزای اول فهمیدم اینجا بد جاییه. بیشتر کسایی هم که باهام بودن مال همون منطقه بودن من 7-8 نفر دیگه غریب بودیم. یه چند روزی گذشت و با یکی دوست شدم به اسم حامد. حامد هم بچه تهران بود خوشحال شدم یه همشهری پیدا کردم. حامد باباش بسازبفروش بود اونم مثل من تا دیپلم گرفته بود اومده بود سربازی و از اونور هم بزنه بره آلمان پیش داداشش. خیلی خوب شد هم سن بودیم هم شهری بودیم از یه طبقه جامعه بودیم خلاصه همه جوره بهم میخوردیم. اما قسمت بد ماجرا اونجایی شروع شد که ما دوتا با شرایط پادگان و غذا و خیلی چیزای دیگه ش نمی تونستیم کنار بیایم و این شده بود نقطه ضعف ما برای بقیه که دائم اینو توی سرمون میزدن. یه روز به حامد گفتم بیا ول کنیم بریم داغون شدم ولی خب حامد مخالفم بود گفت همین که سرباز صفر نیستیم خوبه انقد سخت نگیر زود میگذره. همین داستان ها رو داشته باشید تا اینکه یه فرمانده حرومزاده ای هم خورده بود به پست ما. نمیدونم چرا ولی با تهرانیا خوب نبود خودشم بارها میگفت شما دوتا سرباز فراری میشین اینجا دووم نمیارین و از این حرفا.
تقریبا بعد از دو ماه با حامد اومدیم مرخصی. داغون شده بودیم تو خونه گفتم من دیگه برنمیگردم خیلی نالیدم ولی خب دست آخر مامان و بابام رای منو زدن و مرخصیم که تموم شد برگشتم مثه بچه آدم. چند وقت بعد که دوباره درخواست مرخصی دادیم همون فرمانده رد کرد نه با مرخصی من موافقت میکرد نه با مرخصی حامد و آخر بهمون 2 روز مرخصی داد! بهش گفتیم خب ما چجوری دو روز بریم و بیایم ولی خب مرغش یه پا داشت. کفری شده بودم من زود از کوره در میرم خلاصه بحث بالا گرفت و کار به فحش کشید اونم نامردی نکرد رفت بازداشت! و بعدشم اضافه خدمت خوردم! از بازداشت که در اومدم حامد گفت یه هفته مرخصی داده سریع جمع کن بریم. خلاصه جمع کردیم و رسوندیم خودمونو به فرودگاه مرکز استان و اومدیم تهران! نشستم گریه کردن دیگه بریده بودم مامانم هم پا به پای من گریه میکرد. بابام که اومد خونه بهم گفت اگه بخوای از ایران بری باید سربازی رو تموم کنی و شروع کرد الکی دلداری دادن. نمیدونم چیکار باید میکردم از یک طرف شرایط واقعا برام زجرآور بود از یه طرف هم میخواستم بزنم برم یه کنج دنیا. خلاصه به چنتا دختر زنگ زدم مسیج دادم ولی هیشکی تحویل نگرفت که یه سیخی بزنم. البته بگم من اونقد سکس نداشتم ولی توی همون چند دفعه هم تیکه های خوبی رو تور میکردم که بیشترشونم پولی بودن و پولای خوبی هم میگرفتن.ولی خب جور نشد که نشد.
یک هفته مرخصی تموم شد و باز برگشتیم پادگان! جهنم! دو سه روز بود که رسیده بودیم با یکی دعوام شد و کار به کتک کاری کشید. خب اونم از همون منطقه بود و باز من رفتم بازداشت! حامد هم که پشت من درومده بود اونم همینطور. فرمانده دست بردار نبود. راست میگفت شاید ما باید فرار میکردیم! 3 ماه بدون مرخصی مونده بودیم وضعمون خراب بود ولی خوبی حامد این بود عصبانی نمیشد من داشتم خود خوری میکردم غذا که نمیخوردیم چون خوب نبود با نون و ماست و این چیزا خودمونو سیر میکردیم .تونستیم باز یه هفته مرخصی بگیریم برگشتم خونه. بابام خونه نبود مامانم درو که باز کرد بغلش کردم دلم نیمخواست ولش کنم فشارش میدادم به خودم بی اختیار نرمی سینه هاشو حس میکردم کیرم یه جوری شد. البته بار اول نبود که اینجوری مامانم رو بغل میکردم ولی خب خیلی وقت بود جنس ماده بغل نکرده بودم. مامانم لاغر نیست و تپل هم نیست، با کون نه اونقدر گنده رون های لاغر و سینه های 80 و قدی تقریبا کوتاه. هانیه مامانم 39 سالش بود با بابام فامیل بودن ولی دور، مامانم 18 سالش بود زن بابام شده بود بابام 10 سال ازش بزرگتر بود. بگذریم خلاصه اومدم تو و لباسامو عوض کردم و رفتم دوش گرفتم. توی حموم یاد اون بغل کردن افتادن و سینه های نرم مامانم. هانیه زن راحتی بود تا قبل اینکه برم سربازی موقع لباس عوض کردن در اتاق رو نمی بست گاهی چشمم میوفتاد و گاهی هم شیطونی میکردم و بدنشو میدیدم. یاد همون موقع ها افتادم به خودم اومدم دیدم کیرم سفت سفت شده و دارم میمالمش زیر آب گرم. آخخخ آبم اومد... با تصور مامانم جق زدم و این بار اول بود! اومدم بیرون دیم مامانم شیرینی و چایی اورد نشستیم و با هم خوردیم و تلویزیون دیدیم. همینجور که روی کاناپه نشسته بودیم دراز کشیدم و سرمو گذاشتم روی پای مامانم. مامانم دستشو میکرد لای موهامو مثلا داشت نازم میکرد چشم دوخته بودم بهش و سینه هاش! کیرم باز داشت سفت میشد. وای این چه بلاییه داره سر من میاد... اومدم بلند شم مامانم گفت دراز بکش اشکالی نداره بذار یکم نازت کنم دلم برات تنگ شده بود. بی اختیار دستمو اوردم سمت بازوش و اروم بازوشو ناز میکردم. یکهو سرشو از روی تلویزیون اورد پایین و دید زول زدم بهش. دستش رو اورد روی صورتم گفت فرزاد خیلی دوست دارما ... نبینم حالت گرفته باشه.و دوباره دستشو کرد لای موهام... چند دقیقه گذشت بلند شدم و اومدم توی اتاقم. کیرم راست شده بود. اصلا باورم نمیشد این اتفاق داره برام میوفته. چقد تحریک شده بودم... یه نیم ساعتی دراز کشیدم بابام اومد و دیده بوسی و بعدم شام خوردیم. بعد شام مامانم گفت میخواد بره یه سر دوستش رو ببینه که تازه از بیمارستان اومده، خونشون خیلی دور نبود توی یه محل اونورتر. بابام منو هم باهاش فرستاد که تنها نره. اومدیم توی پارکینگ و مامانم نشست پشت فرمون. یه لباس یقه اسکی تنگ پوشیده بود با ساپورت روشم یه سویشرت. همون لحظه که نشتم توی ماشین چشمم افتاد به سینه های مامانم آخ که باز شروع شد. توی یه ظهر تا شب انقد شق درد نکشیده بودم. راه افتاده وقتی از خیابون اصلی اومدیم توی فرعی خونه دوست مامانم بی اختیار دست مامانم رو که روی دنده بود گرفتم ... سفت و محکم ... "مامان خیلی دلم برات تنگ شده بود" مامانم یهو برگشت نگام کرد تعجب کرده بود. دستشو از دستم در نیورد یکم جلوتر رفتیم توی یه فرعی دیگه ماشین کنار زد و هم اومد سمتم و بغلم کرد داشتم میترکیدم خیلی محکم بغل کرده بود. شال روی سرش افتاده بود آروم سرمو از روی شونه ش برسمت پشت گردنش لبام رو گذاشت رو پوستش خیلی آروم دو سه تا بوس ریز کردم. اصلا فکر نمیکردم هانیه مامانمه فقط میدونستم خیلی دوستش دارم و دوست دارم بخورمش. خودمو جمع و جور کردم و خواستم از بغلش بیام بیرون ولی محکم گرفته بود منو. آروم گفت فرزاد فقط آروم باش عجله نکن بذار یکم آروم شی. تعجب کردم نمیدونم چرا داشت اون حرفا رو میزد نمیدونم از کجا فهمیده بود من آروم نیستم. دستمو گذاشتم پشت سرش و سرش رو فشار دادم روی شونه ام. یکم گذشت و از هم جدا شدیم مامانم گفت فرزاد نبینم عصبی باشی ناراحت باشی هر موقع عصبانی بودی بیا توی بغل خودم آروم بشی بعدم از صورتم بوس کرد و گفت بریم تا دیر نشده زود برگردیم... من واقعا نفهمیدم چجوری رفتیم و اومدیم فقط حس میکردم توی هوام و همه چی داره دور و برم اتفاق میوفته. خلاصه شب که رفتم توی اتاقم بخوابم تمام فکرای اون روز اومد توی سرم. داشتم دیوونه میشدم کیرم داغونم کرده بود چراغ اتاق مامان و بابام که خاموش شد اومدم بیرون رفتم آبسرد زدم به صورتم یکم توی دستشویی موندم بلکه آروم بشم. مامان کاشکی میتونستم باهات سکس کنم ... چرا اینجوری شده بودم... چرا دلم میخواست با مامانم سکس کنم ...
خلاصه اون شب گذشت فردا صبح بیدار شدم کسی خونه نبود یه دوری زدم که مامانم اومد. رفته بود خرید. چیزایی که خریده بود رو گذاشت پشت در و اومد پالتویی که تنش بود رو دربیاره و آویزون کنه گفتم بذار مامانم کمکت کنم پشتش به من بود و روش به چوب لباسی دو تا دکمه از پاتوش رو باز کرده بود و 2 – 3 تاش مونده بود چسبیدم بهش و شروع کردم باز کردن دکمه ها که خودشو کشید جلو ... آخه کیرم سفت شده بود و چسبیده بودم بهش دکمه ها رو باز کردم پالتو رو از روی شونه هاش دراوردم و آویزون کردم مامانم به روی خودش چیزی رو نیورد و گفت "خب بذار برم لباسامو عوض کنم بیام سر وقت اینا" یه شلوار جین پاش بود و همون یقه اسکی دیشب. رفت تو اتاق طبق معمول در رو نبسته بود ولی رو به روی در هم نبود. هنگ کرده بودم برم تو یا نرم که لباساش رو عوض کرد و اومد بیرون یکم باهم خریدارو جابجا کردیم و بعدش من رفتم دیدن دوستام و تا بعد از ظهر هم نیومدم. و شب دوباره همون مصیبت دیشب . . . تا نزدیکای صبح خوابم نمیبرد تصمیمم رو گرفتم... هرجور شده باید با هانیه بخوابم دیگه نمیتونم تحمل کنم ... فرداش بابام که رفت سر کارش مامانم هم داشت کارای خونه رو میکرد... منتظر بودم یه بهانه ای جور بشه ولی اتفاقی نیوفتاد. ظهر ناهار خوردیم بعد ناهار مامانم داشت با گوشیش ور میرفت و منم تو اتاقم بودم که اومد تو و گفت فرزاد این گوشی من هنگ میکنه نمیخوای برام یکی بخری? یکم نگاه کردم گوشی رو گفتم باشه راست میگی این دیگه قدیمیه کی بریم؟ گفت الان ! میخواستم بگم اینترنتی بخریم ولی دوست داشتم باهاش برم بیرون خلاصه لباس پوشیدم و مامانم هم بازهمون لباس های دیروز شلوار جین و یقعه اسکی و سویشرت، بهش گفتم:
+مامان نمیشه ساپورت بپوشی با بوت؟
-چرا مگه این شلوارم چشه
+خوبه ولی خب اونو بپوش دیگه
-اونجوری فکر میکنن دوست دخترم که (باخنده)
+اگه بگم مامانمی هم باور نمیکنن
مامانم رفت و ساپورت پوشید با یقه اسکی و سویشرت. کونش بزرگ نبود ولی یکم سویشرت میرفت بالا میوفتاد بیرون ولی سینه هاش کامل بیرون بود و از همون توی خونه داشت منو دیوونه میکرد. ... توی آسانسور یه سره زیر چشمی داشتم سینه هاشو نگاه میکردم. خلاصه نشستیم توی ماشین مامانم گفت:
- خب کجا برم؟
+ میتونیم بریم مرکز شهر ولی طرح ترافیکه و چندجای دیگه
-خب میریم مرکز شهر گور باباشون
و راه افتادیم سمت مرکز شهر. هم خیابون رو نگاه میکردم هم مامانم رو دید میزدم. خلاصه ماشین رو پارک کردیم توی پارکینگ مجتمع و رفتیم داخل پاساژ چندتا مغازه رو دور زدیم. مامانم اینکه شالش هم افتاده بود و موهای قهوه ای روشنش که از پشت بسته بود کامل بیرون بود... تیپش عالی شده بود ... بوت مشکی، ساپورت خاکستری ، یقه اسکی سفید و سویشرت خاکستری و شال سفید که افتاده بود رو شونه ش... همینجوری که قدم میزدیم دستمو بردم سمت دستش و گرفتم. اولش شل بود ولی کم کم سفت دست همو گرفته بودیم متوجه نگاه های بقیه به مامانم شده بودم نمیدونستم باید غیرتی بشم یا کیف کنم از اینکه مامانم اونقدر سکسی هست که توجه خیلیا رو جلب میکنه. بلاخره توی یه مغازه رفتیم و گوشی که میخواستم رو براش خریدم. فروشنده آخرش که داشت جعبه رو میذاشت توی ساک و فاکتور رو میداد گفت خواهرتون خیلی خوش سلیقه س گوشی خوش رنگیه واقعا. مامانم یه خنده ای کرد و منم گفتم مامانمه خواهر ندارم... فروشنده گفت عه ماشالا اختلاف سنیتون مگه چقدره و مامانم گفت 19 سال. خلاصه سریع خداحافظ کردیم و داشتیم میومدیم بیرون یه گولاخی هم جلو در بود که حسابی با نگاهش مامانمو خورد. چند قدم از مغازه فاصله گرفتیم که همون یارو صدام کرد برگشتم ببینم چی میگه و مامانم همونجا وایساد. آروم سرشو اورد در گوشم گفت میکنیش یا نه؟ گفت چی؟ گفت مامانتو! جاخوردم نمیدونستم باید چی بگم یا چیکار کنم اومدم بیام دستشو آروم گذاشت پشتم و گفت اگه تاحالا نکردیش کصخلی! بدون اینکه بهش توجه کنم سریع برگشتم سمت مامانم. مامانم گفت چیکار داشت گفتم هیچی گفت برای گوشی قاب و نرم افزار خواستی ما داریم و اومدیم از اون طبقه بیرون... میخواستیم بریم سمت پارکینگ که مامانم گفت:
- بریم یه چیزی بخوریم فرزاد؟
+چی مامان؟
-من دلم ساندویج میخواد از این کثیفا (باخنده)
+ خب بیا ببرمت پادگان
و دوتایی خندیدیم و قدم زنون رفتیم یه ساندویچی همون دور و بر. 4-5 تا میز گرد بود سر هرکدوم هم سه تا صندلی. غذا رو سفارش دادم و مامانم هم نشسته بود همه مرد بودن و مامانم فقط اونجا زن بود. و بیشتر مشتریایی که نشسته بودن داشتن مامانم رو دید میزدن و بازم نمیدونستم باید غیرتی بشم و بگم بریم بیرون یا بشینم و به این فکر کنم که مامانم چقدر سکسی و تاحالا من توجه نکرده بودم. خلاصه همینجوری که توی فکر بودم مامانم خم شده بود روی میز و داشت گوشی جدیدش رو وارسی میکرد و دیدم یه مشتری زول زده به سینه مامانم که وقتی خم شده بود چسبیده بود به لبه میز. به مامانم گفتم:
+یکم عقب تر برو زیپ سویشرتتم ببند
- مامانم سرشو اورد بالا و یکم دور و برشو نگاه کرد و گفت چی شده؟
+ هیچی اون یارو داشت بدنتو نگاه میکرد حالت خوبی نبودی
- ها باشه همین که داشت زیپ سویشرتش رو میبست گفت زیپشو ببندم سینه هام بیشتر میوفته بیرون آخه
+ یکم من من کردم گفتم عب نداره باز باشه بدتره
خلاصه زیپ سویشرتو که کشید بالا چون سویشرت کشی بود کامل سینه های مامانم قلمبه شد. دیگه هرچی هم معلوم نبود معلوم شد. خودمم داشتم میترکیدم دیگه از شق درد غذا اومد و شروع کردیم به خوردن. دیگه کاری با دور و برم نداشتم فقط داشتم مامانم رو نگاه میکردم گردنش سینه ش و ساندویچی که میکرد تو دهنش... توی ذهنم تجسم کردم جای ساندویچ کیر من بود چی میشد... وای دیوونه داشتم میشدم با همین فکرا بودم که موبایل مامانم زنگ خورد بابام بود اومده بود خونه و دیده بود ما نیستیم. مامانم گفت بهش و بعدم گفت داریم میایم. غذامون زود تموم شد و اومدیم سمت پارکینگ پاساژ، داشتیم میرفتیم سمت ماشین که باز دست مامانم رو گرفتم و مامانم محکمتر از قبل فشار میداد دستمو دیگه خجالت رو گذاشته بودم کنار و فقط داشتم سینه های مامانم رو نگاه میکردم رسیدیم به ماشین و ماشین و برداشتیم و از پاساژ اومدیم بیرون. هنوز زیپ سویشرت بسته بود که مامانم کمربند ایمنی رو بست و اون چیزی که نباید میشد شد! . . . کمربند از وسط سینه هاش که قلمبه زده بود بیرون رد شده بود. نمیتونستم ازش چشم برندارم از پایین پاش تا بالا رو داشتیم فقط نگاه میکردم دستمو باز کردم و گرفتم وسط مامانم متوجه شد و دستش رو گذاشت توی دستم. دستش رو اوردم بالا بوسیدم دو سه بار... مامانم گفت کاشکی زودتر مهربون میشدی فرزاد... چیه هر بار میومدی اشک منو درمیوردی. خلاصه دست تو دست تا خونه اومدیم. عصر بود و من دیگه رفتم تو اتاق و نمیدونستم باید با این کیری که داره انقد فشارم میده چیکار کنم. یکم اومدم بیرون اتاق و چرخیدم و نشستم با بابام حرف زدن و اینکه2 روز دیگه باید بلیط میگرفتم و میرفتم. شام خوردیم و باز شب و همون قصه تکراری و شق درد تا صبح . . .
فردا صبح که بیدار شدم مامانم هنوز خواب بود، رفتم در اتاق رو که نیم باز بود باز کردم. مامانم تا درو باز کردم چشماشو باز کرد و گفت:
- بیدار شدی که، آماده ای؟
+برای چی؟
-صبحونه بخوریم بریم گردش
+گردش؟ کجا؟
- هوا خوری هیچ کجا (باخنده) برو سر و صورتتو بشو بیا صبحونه بخوریم
خلاصه رفتم سر و صورتمو شستم و اومدم توی آشپزخونه مامانم هم داشت صبحونه رو آماده میکرد. نشستم پای میز و یکم با مامانم حرف زدیم و بعد هم صبحونه خوردیم. بعدم با هم بساط صبحونه رو جمع کردیم و گفتم خب حالا برم لباس بپوشم؟ گفت آره بریم آماده شیم. مامانم رفت و شلوار جین و یه لباس بافتنی تقریبا گشاد و پوشید و شروع کرد آرایش کردن رفتم تو اتاق بهش گفتم:
+ مامان میشه یه لباس دیگه بپوشی؟
- مثلا چی؟ همون دیروزیا؟
+ اونا نه یه چیز دیگه
- خب برو سر کمد هرکدوم خواستی رو دربیار بده بپوشم
رفتم سر کمدش و یکم گشتم دنبال یه لباسی بودم که همه بدنش رو معلوم کنه. راستش از اینکه بقیه نگاهش کنن بدم نمیومده بود. یکم گشتم و بهش گفتم:
+مامان نمیشه لخت بیای؟
- لخت بیام؟ چرا؟ (باتعجب و خنده)
+آخه هیچ لباس درست و حسابی نداری
- اون همه لباسه دیگه فرزاد یکیشو بردار خب
+ نه بابا اینا همه بنجل و قدیمیه
- خب همینا که تنمه خوبه که روشم یه پالتو میپوشم
+ نه خوب نیست حالا لخت نیا یه شورت و سوتین بپوش عب نداره (باخنده)
- عجب شیطونی شدیا (باخنده) بیا اینور میدونم چی میخوای ازم
+چی میخوام؟
-بیا اینور سوییچ رو بردار برو تو ماشین بشین منم میام
+طولش ندی مامان تو هنوز خوشگل کردنتم تموم نشده
- برو فعلا انقد حرف نزن دیگههههه
خلاصه من که آماده بودم سوییچ رو برداشتم و رفتم توی پارکینگ منتظر مامانم شدم نیم ساعتی طول کشید تا در آسانسور باز شد و مامانم اومد بیرون. اول شک کردم اون زن هانیه مامان منه بعد که اومد سمت ماشین دیدم خودشه. یه کفش پاشه بلند پاش بود بدون جوراب یه شلوار سوییت تا وسط ساق پا و یه بلوز جذب راه راه مشکی و سفید که آستیناش رو زده بود بالا. سوییشرتش هم دستش بود با شالش. یه لحظه با خودم گفتم چرا من تاحالا انقد نسبت با مامانم بی تفاوت بودم چطور این چیزا رو هیچ وقت ندیدم یا ازش نخواستم؟! اومد نشست توی ماشین و گفت:
- خب حالا خوب شد؟ چطورم؟
+ آره مامان چقد تغییر کردی این لباسا که نبود توی کمد؟
- بله اینا جاشو فرق داره قرار نیست همیشه اینا رو بپوشم که.
+ ولی مامان سردت نیست با این شلوار و کفش؟
- سردم که هست ولی خب یدونه پسر که بیشتر ندارم چیکار کنم دیگه (باخنده)
بلوز مامانم انقد تنگ بود که کرست زیرش قشنگ معلوم بود تمام خط هاش همینجور که مامانم داشت ماشینو روشن میکرد و کمربند ایمنی رو میخواست ببنده دستم رو بردم سمت لبه بلوزش و یکم زدم بالا زیرش یه زیرپوش سفید پوشیده بود اونم زدم بالا مامانم گفت:
- چیکار میکنی؟
+هیچی میخوام ببنم زیرش چی پوشیدی
- همین بلوز و زیرپوش زیرشه
+دیگه چی؟
- دیگه هیچی میبینی که تنمه
+ سوتین چی (باخنده)
- اون که از روی لباسم معلومه بی حیا (باخنده)
+ببینم (یکم دیگه لباساشا زدم بالا و کرستش معلوم شد. مشکلی بود با گلهای برجسته زرشکی اومدم بزنم بالاتر که مامانم دستمو گرفت)
- دیگه بیشتر نه شیطون نشو .
مامانم لباساشو کشید پایین و راه افتادیم یکم تو خیابونا بی هدف چرخیدیم و من که همه ش داشتم مامانم رو نگاه میکردم و چیزی از مسیرهایی که میرفت نمیفهمیدم مامانم گفت بریم یه پارک یکم بشینیم گفتم بریم. رفتیم یه پارک خلوت توی یه خیابون فرعی و ماشین رو همون جلو پارک گذاشتیم و پیاده شدیم. اومدم توی پیاده رو منتظر مامانم شدم پیاده شه. سویشرتش رو برداشت تنش کرد و شالش رو هم گذاشت توی کیفش و اومد سمتم. دستش رو دراز کرد که بگیرم. نمیتونستم یه لحظه از دیدنش دست بردارم حواسم نبود که گفت دستمو نمیگیری؟ دستشو گرفت و قدم زدیم سمت داخل پارک کسی توی پارک نبود یه زن بود با سگش چنتا زن دیگه که ورزش میکردن، کیرم شق شده بود و از روی شلوار معلوم بود. نمیخواستم دستمو بکنم تو جیبم که معلوم نباشه من واقعا جذب مامانم شده بودم. دوست داشتم راحت بدونه داره چیکار میکنه و شاید حتما میدونه. یه نیمکت پیدا کردیم که رو به آفتاب بود و توی هوای آخر پاییز خیلی میچسبید توی آفتاب نشستن. نشستیم کنار هم. همینجوری که دستم توی دست مامانم بود دستمو گذاشت روی رونش. وای که داشت با من چیکار میکرد کیرم داشت شلوارمو پاره میکرد. دستمو روی رونش فشار داد و گفت:
- قشنگ نگاه کن
+ درختارو؟
- منو
+دارم نگاه میکنم خب
- سیر نگاه کن که وقتی میری معلوم نیست کی بیای
روشو برگردوند به سمتم و دیدم اشک توی چشماش جمع شده سرمو گرفت توی دستش و گذاشت روی شونه ش. و گفت خیلی دوست دارم فرزاد گفتم منم دوست دارم مامان خیلی زیاد. چند دقیقه توی همون حالت بودیم که سرمو برداشتم از روی شونه ش. یکم به هم نگاه کردیم میدونستم دوست داره بیشتر پیش بریم ولی نمیدونستم باید چیکار کنم. و بعد همینجور که کنار هم نشسته بودیم مامانم سرشو گذاشت روی شونم و دستمون هنوز توی دست هم بود با اون دستم یکم سرشو نوازش کردم گفتم مامانم یکم بغلت کنم منتظر بودم بگه نه اینجا شاید خوب نباشه. بدون معطلی کامل برگشت به سمتم و دستاشو گذاشت پشتم و بغلم کرد و فشارم داد به خودش منم محکم فشارش دادم و یه آه کوچیکی کشید. چندبار آروم پشت گردنشو بوس کردم صدای نفساش رو داشتم میشنیدم که یهو ازم جدا شد و بلند شد و با حالت سراسیمه گفت:
-فرزاد پاشو بریم من حالم خوش نیست
+چی شد مامان یهو (ترسیدم کار بدی کرده باشم که ناراحت شده باشه)
- هیچی فقط بلند شو بریم
باعجله اومدیم سمت ماشین وسوار شدیم و راه افتادیم. یکم خیابونا رو چرخیدیم مامانم آرومتر شده بود دستم رو گذاشتم روی پاش گفتم:
+مامان بهتری؟
-اره
+ بریم خونه؟
- هرجا تو بگی
+ بریم یه سر پاساژ فلان یه دوری بزنم یه چیزی بخوریم بریم خونه
-اره بریم تومسیرم هست
همینجوری که میرفتیم دستم رو گذاشتم رو پای مامانم چیزی نمیگفت کم کم دستمو اوردم بالاتر با پشت دستم پهلوش رو یکم مالیدم نمیدونم خودشو زده بود به اون راه یا واقعا توی حال خودش نبود. خلاصه رسیدیم به پاساژ و رفتیم داخل پارکینگش. همینجور که مامانم داشت پارک میکرد باز دستم رو گذاشتم رو پهلوش. پارک کرد دیگه بی اختیار دستمو گذاشتم روی پستونش و یکم فشار دادم... منم حالم دیگه دست خودم نبود... دستم رو همونجا نگهداشتم ... داشتیم همدیگرو نگاه میکردیم شاید دلش لب میخواست ... نمیدونم ولی گفت پیاده شیم فرزاد، شاید منظور واقعا این نبود که پیاده شیم ولی من آروم دستم رو از روی سینه ش برداشتم و پیاده شدیم. در ماشین رو قفل کرد و رفتیم سمت آسانسور. واقعا منم تو حال خودم نبودم کیرم از شدت شق درد بی حس شده بود. در آسانسور باز شد و رفتیم داخل مامانم اصلا نگاهم نمیکرد شاید داشت جلو خودشو میگرفت توی آسانسور به اندازه نیم قدم جلوتر از من وایساد و روشو کرد به در. همینطور که پشتش بودم دستمو گذاشتم روی پستونش و آروم مالیدم تا شروع کردم مالیدن مامانم شل شد و اروم اومد عقب و چسبید به من و یه آه کشید منم ادامه دادم یه دستم رو پهلوش بود و یه دستم روی پستونش یکم محکم تر مالیدم و فشار دادم با یه آه گفت فرزاد نمیتونم بریم خونه حالم خرابه. گفتم بریم یه دور بزنیم اول و آسانسور وایساد و رفتم توی طبقه. رو به روی در آسانسور یه دیوار بود که روش یه آینه بزرگ بود تا پیاده شدیم خودمونو توی آینه دیدیم مامانم بدون شال و با همون بلوز. کیف و شال و سویشرتش رو توی ماشین جا گذاشته بود. گفت: هیچی سرم نیست گفتم بیا مامانم چیزی نمیشه. وارد طبقه شدیم خلوت بود و وسط هفته بجز چندتا زن کسی نبود مغازه دارها هم توی چرت بودن و تک و توک جلو مغازه هاشون داشتن باهم حرف میزدن. مامانم دستمو گرفت و گفت هرکی ازم بپرسه چیکارشی میگم دوست دخترشم که ببرن عقدمون کنن (باخنده) گفتم قبوله... و شروع کردیم گشت زدن دم چنتا ویترین لباس وایسادیم و مامانم داشت نگاه میکرد رسیدیم به یه کفش فروشی مامانم یکم نگاه کرد و گفت بریم ببینیم این کفش چجوری رفتیم داخل و به فروشنده گفت و اونم کفش رو اورد. مامانم نشست روی سکو کفشو عوض کنه و منم چشمم به سینه ها و گردنش بود خلاصه یکم با کفش راه رفت و گفت خوبه نشست که کفشو دربیاره فروشنده گفت اجازه بدین کمکتون کنم و نشست جلوی مامانم و پای مامانم رو گرفت توی دستش و آروم کفش رو دراورد میدونستم فقط دوست داشت یه دستی بهش بزنه پول کفش رو براش کارت به کارت کرد مامانم و اومدیم بیرون. و باز قدم زدن و رفتیم طبقه بالا کافی شاپ. نشستیم و یه قهوه سفارش دادیم منتظر بودیم که بیاد... یهو به ذهنم رسید کاشکی میشد توی همون مغازه کفش فروشی مامانمو بکنم حتی با همون کفش فروشه... نمیدونم چرا به ذهنم رسید ولی انقد حشرم بالا بود که همه چی میومد توی مغزم. کاشکی نمیومدیم بیرون اصلا... قهوه رو اورد و خوردیم و راه افتادیم سمت پارکینگ مامانم گفت با آسانسور بریم گفتم با هرچی تو بگی گفت پس با آسانسور بریم.
رفتیم سمت آسانسور میدونستم دیگه الان چی میخواد در آسانسور که باز شد توش ادم بود و دیگه سوار شدیم و رفتیم پارکینگ نشستیم توی ماشین نگاه کردم به مامانم آروم دستمو کشیدم روی صورتش روشو برگردوند و دستمو بوسید آخ که همین کاراش داشت داغونم میکرد منم صورتش بوسیدم و آروم حرکت کردیم و از پارکینگ اومدیم بیرون خیلی تا خونمون فاصله ای نبود مامانم گفت:
-فرزاد کاشکی بازم میشد بگردیم باهم
+ خب بریم بگردیم
- نمیتونم حال خرابه میترسم کار دست خودمون بدم
+ ینی دیگه آسانسور سوار نشیم؟
- نه آسانسور نه پارک
+ باشه ولی خونه که دیگه آسانسور داره
- اونجا من از پله میرم تو با اسانسور
و خندیدم و رسیدیم خونه و رفتیم توی پارکینگ. ماشینو پارک کرد وسایلو برداشتم و رفتیم سمت آسانسور مامانم گفت فرزاد با پله گفتم نه من پیر شدم زانوم درد میکنه فقط آسانسور و خندیدیم آسانسور اومد رفتیم تو باید میرفتیم طبقه 5 قبل اینکه در بسته بشه کیف مامانم و جعبه کفش رو گذاشتم زمین و در آسانسور که بسته شد از پشت بغلش کردم یه دستم روی شکمش بود یه دستم روی پستوناش یه آه بلند کشید و خودشو چسبوند بهم. کیرم قشنگ افتاده بود رو کونش یه جوری خودشو میمالید بهم که کیرم حس کنه. رسیدم طبقه 5 و در باز شد آروم از هم جدا شدیم مامانم کیفشو گرفت و دست کرد توشو کلید درخونه در اورد و درو باز کرد و رفتیم داخل وسایل رو گذاشتم پشت در و مامانم رفت سمت آشپزخونه و یه لیوان برداشت و از یخچال آب خورد و نشست روی صندلی کانتر و سرشو گذاشت روی کانتر. حالش خیلی خراب بود آروم رفتم پشتش و شونه هاشو مالیدم
+مامان میخوای یه آب بزنی به صورتت
-آره
کمکش کردم که بلند شه و تا بلند شد نگاهمون افتاد بهم چشماش قرمز شده بود و کناره های موهاش عرق کرده بود. سرشو چسبوندم به سینه م. دستشو انداخت پشتم و گفت بغل نمیخوام فرزاد. سرشو گرفتم توی دستمو محکم لبامو گذاشتم رو لباش یهو انگار که رهاش کرده باشی صورتمو گرفت و شروع کرد به خوردن لبام دستشو گذاشته بود پشت سرم و فشار میداد لبامو به لباش. و زبونش که توی دهن من داشت با زبونم بازی میکرد. پهلوهاشو گرفته بودم و انقد از هم لب گرفتیم که تف از دهنامون میریخت. دست انداختم زیر بلوزش و زدم بالا سریع جدا شد ازم و داستاشو اورد بالا.بلوز رو دراوردم... سوتین مشکلی با گلهای برجسته زرشکی و سینه هاش که توی سوتین جاخوش کرده بود.
+مامان میذاری بخورمشون
-هرکاری میخوای بکن
+هرکاری؟
-اره فرزاد هرکاری دوست داری باهام بکن
+توی پارک هم همین حسو داشتی؟
- اره دوست داشتم بشینم رو پات
+الان چی
- الان هرکاری خواستی بکن من مال تو ام عزیزم
چنگ زدم توی سینه هاش هم گاز میگرفتم هم میمالیدم آه و ناله مامانم رفته بود بالا. یکی از پستوناشو در اوردم از سوتین پستون سفید با نوک قهوه ای روشن که رگ های دورش هم معلوم بود گذاشتم توی دهنم و میخوردم و اون یکی رو هم میمالیدم.مامانم شل شد بود نتونست وایسه و خوبید کف آشپزخونه. خوابیدم روش و کیرمو میمالیدم بهش و ازش لب میگرفتم. دستشو برد سمت شلوارم و دکمه شو باز کرد از روش بلند شدم روی زانوهام و شلوارموکشیدم پایین مامان بلند شد و نشت و تا شورتمو کشید پایین کیرم پرید بیرون مامانم یه نگاه بهش کرد و گفت آخخخخ من همینو میخوام و یهو تا ته کرد توی حلقش و شروع کرد با ولع ساک زدن اصلا باورم نمیشد دارم با مامانم این کارو میکنم چطور تا حالا نکرده بودم و چی شد که مامانم داشت تا این حد باهام راه میومد اگه قبلا میخواستم هم همینقدر باهام راحت بود؟ همینجوری که مامانم داشت ساک میزد منم سرشو گرفته بودم توی دستمو کیرمو تو دهنش عقب جلو میکردم. کیرمو در اورد و شروع کرد زبون زدن به نوکش و فقط سرشو میکرد تا لباش...نگام کرد بهش گفتم بریم رو تخت گفت بریم رو تخت تو... اومدیم تو اتاق با همون وضعیت یدونه محکم زدم در کونش و جیغ کشید موهاشو کشیدم انداختمش رو تخت و خوابیدم روش و باز شروع کردیم به لب بازی... مامانم دکمه شلوارشو باز کرد و داشت سعی میکرد درش بیاره بلند شدم از روش و شلوارشو با شورتش از پاش کشیدم. کصش خیس خیس بود و داشت ازش میچکید کص سفید که دورش به قرمزی میزد با لبه های بیرون زده نتونستم خودمو نگهدارم و زبونم کشیدم از پایین به بالای کصش. مامانم کرستشو در اورد و خوابید رو تخت و پاهاشو داد بالا و گفت فرزاد لیس بزن دارم روانی میشم... تمام آب کصش رو لیس زدم و قورت دادم و چوچولشو شروع کردم زبون زدن مامانم جیغ میزد و شروع کرد لرزیدن چنتا بوس از کصش کردم و خوابیدم روش و پستوناش رو فشار میدادم و میمالیدم آه و ناله ش رفته بود هوا گفتم:
+بکنمت؟
- اره فرزاد اره بکن
+ دو سه روزه پدر منو دراوردی
- تو دو سه روزه منو کشتی هرکاری کردم حالیت نمیشد
+ دوست داشتم امروز توی آسانسور پاساژ بکنمت مامان
- اره منم میخواستم دوست داشتم همونجا جرم بدی ...الان بکنم فرزاد الان منو بکن
کیرم گذاشتم لبه سوراخ کصش و با یکم فشار کوچولو زدم رفت تو و آه مامانم و شروع کردم تلمبه زدن محکم بغلم کرده بود نمیدونم چقدر طول کشید که بلند شدم از روش یکم پیش آب اومده بود و با آب کصش قاطی شده بود کیرم لای اینا بود درش اوردم دست مامانم رو گرفتم و بلند کردم نشست پایین تخت و تکیه مو دادم به تخت و مامانم رو نشوندم رو پام جوری که رومون به هم بود بهش گفتم بکنش تو کصت از روی پام بلند شد و شروع کرد به ساک زدن کیرمو از دهنش در اورد همه اون مایعی که دور کیرم بود رو قورت داد و نشست روی کیرمو گذاشتش توی کصش هم تلمبه میزدم هم پستوناشو میخوردم مامانم سرمو فشار میداد روی سینه هاش معلوم بود خیلی دوست داره پستوناشو بخورم چند دقیقه ای هم همینجوری ادامه دادیم که دیگه کم کم داشت آبم میومد چند تا تلمبه محکم و فشار دادن پستونای مامانم که قرمز قرمز شده بود و تلمبه اخر و تخلیه شدن یه عالمه آب کیر توی کص مامانم. انقد زیاد بود که مثل چی از کناره های کصش سرازیر شد بیرون مامانم سرشو گذاشته بود رو شونم و منم داشتم آبمو خالی میکردم توی کصش. کم کم تو بغل هم همونجا خوابیدیم روی زمین مامانم لباشو چسبونده بود به لبام و اروم بوس میکرد نفسش میخورد توی صورتم آروم دستمو گذاشتم روی صورتش خیس عرق بود... آروم شده بودیم... بعد اون همه فشار آروم گرفته بودیم و فقط داشتیم لبای همدیگرو بوس میکردیم کم کم دستمو گذاشتم رو کصش شروع کردم به مالیدن یه چند دقیقه ای گذشت مامانم اه و ناله ش راه افتاد لباشو از لبام جدا کرد و آه میکشید...
- فرزاد بمااااال ... آره ... همینجوری
+ مامان دیگه دوست داری چیکار کنم؟
- لبام فرزاد لبام تیر میکشه هر کاری دوست داری باهام بکن فقط بمال
و شروع کردم به خوردن لباش... دیگه نفسش در نمیومد محکم لباشو گاز میگرفتم ناخن هاشو فرو کرده بود تو بازوم و کم کم شروع کرد لرزیدن و آروم شد. بعد زبونش رو گذاشت توی دهنم و با زبونم بازی میکرد آروم آروم از روی پهلو که خوابیده بود خودشو کشید زیرم من خوابیدم روش. دستشو برد سمت کیرم و میمالید همینجوری که داشتیم لب بازی میکردیم گفتم مامان باید بخوریش تا بلند شه از روی مامانم بلندم شدم نشستم لبه تخت و مامانم زانو زد جلوم و شروع کرد لیس زدن کیرم... واقعا کارایی که مامانم میکرد توی هیچکدوم از 2-3 تا سکسی که تا اون موقع داشتم کسی برام نکرد...تخمامو میخورد کیرم لیس میزد و زبونشو میکرد لای نوک کیرم و بازی بازی میکرد... واقعا سکس با یه زن جاافتاده فوق العاده س... همینجوری که داشت ساک میزد منم چشمامو بسته بودم اصلا توی یه دنیای دیگه بودم دهن مامانم داغ و خیس و زبونش که دور کیرم میچرخید و بازی میکرد... کیرمو در اورد از دهنش و خوابید روی زمین و پاهاشو باز کرد:
-فرزاد زود باش زود باش بکن توش
+بیا بالا مامان رو زمین سختت میشه
- نه رو زمین میخوام ... بخواب روم فقط زود باش
خوابیدم روش و کیرمو گرفت و گذاشت دم سوراخ کصش و آروم در سرشو اورد در گوشم و گفت هل بده توش فرزاد ... کیرم فرو کردم توی کصش و اروم تلمبه میزدم... مامانم گفت فرزاد وزنتو بنداز روم همه وزنتو میخوام حس کنم... دیگه وزنم رو دستام نبود و کامل خوابیدم روش پستوناشو رو زیر تنم حس میکردم نفس نفس زدنش درومده بود:
-فرزاد میتونی محکم تر بکنی
+ چقد محکم مامانم
- یه جوری بکن جر بخوردم فرزاد
این حرفش حسابی حشریم کرد جوردی تلمبه میزدم که میترسیدم استخوناش بشکنه... نگاهم افتاد به صورتش قرمز قرمز شده بود و دور موهاش عرق کرده بود شروع کردم به خوردن لباش هم گاز میگرفتم هم زبون بازی میکردیم آبم داشت میومد بهش گفتم:
+مامانم کجات بریزم
- بریز توش
+ بچه میخوای
- اره کاشکی حامله م کنی میخوام بچه تو رو داشته باشم
از حالت خوابیده روش بلند شدم و محکم پستوناشو میمالیدم و فشار میدادم مامانم انقد داشت بلند آه و ناله میکرد که مطمئنم همسایه ها حتما شنیده بودن صداشوچنگ زدم تو یکی از پستوناش و آبمو خالی کردم توی کصش چشماشو بست و وجیغ کشید ... محکم تر ناخنامو فشار دادم از و جیغش بیشتر شد و دستمو از رو پستونش برداشتم جای ناخنام روش سرخ سرخ شده بود . . .کیرمو در اوردمو مالیدم دور و بر کصش مامانم دستمو کشید و دوباره خوابوند منو روی خودش و گردنو بوس میکرد ...
+مامانم خوبی
- اره فرزاد
+مامان کبود شدی فکر کنم
- اره ولی دوستش دارم
و بعد نگاه کرد توی چشمامو لباشو گذاشت روی لبام و بوس میکرد. به پهلو خوابیدیم کنار هم دستمو کردم توی موهاش و نوازش میکردم اونم داشت پشتمو میمالید
- فرزاد تو بری من چیکار کنم؟
+ مامان کاشکی نرم
- فرزاد تو چرا رفتی یه جای دور
+ کاشکی بابا یکم پول خرج میکرد یه پولی میداد یه آشنا پیدا میکرد که اینجوری نشه
- گفت آشنا نداره من ازش پرسیدم
+آشنا نداره ، پول که داره
- الان دیگه نمیشه کاری کرد؟
+چرا نمیشه ولی باید خرج کنه
- من باهاش حرف میزنم نمیذارم ازم دور بمونی فرزاد...
+مامان شیر نمیدی بخورم؟
مامانم سینه شو اورد بالا و گذاشت توی دهنم و شروع کردم مک زدن...
- فرزاد مثه بچگیات میخوری... فرزاد من هرجوری شده تو رو میارم پیش خودم نمیذارم اونجا بمونی...

پایان قسمت اول
     
  
مرد

 
دوستان این داستان دنباله دار و طولانی هست لطفا صبور باشید ، تو قسمت اول بیشتر سعی میکنم از زندگی شخصیت اصلی داستان بگم پس زیاد دنبال بخش های سکسی تو قسمت اول نباشید 👉
لازم به ذکر هست که قسمت اول تو دو بخش هست و از طرف هر دو شخصیت داستان روایت میشه ✋

عشق ماورایی (مامان فریبا)

باران حرف های زیادی داشت فقط برای شنیدنش باید سکوت کرد .
همیشه بر خلاف بقیه افراد خانواده عاشقانه باران را دوست داشتم ، احساس میکردم وقتی باران میاد تمام زندگی برام رنگ و بوی تازگی میگیره .
شاید دلیل اینکه همه خانواده من از باران تنفر داشتن این بود که ما ساکن یکی از روستا های شهر باران های نقره ای یعنی رشت بودیم ، باران برای خانواده یعنی سخت شدن کارها در شالیزار و بقیه کارها
من فریبا تو خانواده نسبتاً شلوغی به دنیا اومدم ، ۲ برادر ، ۳ خواهر و با اختلاف سنی زیاد از آخرین بچه که خواهرم سودابه بود من بدنیا اومدم و شدم ته تغاری خانواده ، برعکس خواهر و برادرام که همه به اجبار تو کارهای مزرعه و خونه همیشه مشغول بودن من هیچ علاقه ای به کار و کمک کردن تو کارها نداشتم .
تو خونه همیشه خواهر هام پشتیبان من بودن و منو تشویق به درس خوندن میکردن ، خودمم خیلی علاقه داشتم ولی بعد ازدواج خواهرهام همه چیز برام تغییر کرد ، پدرم آدم بدی نبود برعکس شدیداً مهمان نواز و مهربان بود ولی خب اونموقع شرایط زندگی تو روستا اینجوری بود که بچه ها کمک دست خانواده میشدن .
تازه داشتم از شانزدهمین بهار زندگیم عبور میکردم که با اجبار پدر و مادرم منو وادار به ازدواج با یک مرد ۴۵ ساله کردن ...
چقدر تلخ بود ، چقدر سنگین بود برام ، هیچ چیزی از عشق نمیفهمیدم .... عشق ؟
شوهرم صادق از بازاری های تهران بود و هر سال برای خرید برنج از پدرم به شمال میومد بعد ازدواج با صادق به تهران اومدم من یک بچه ۱۶ ساله که هنوز چیز زیادی از ازدواج نمیدونستم شدم همسر حاج صادق ، هیچوقت شب حجله رو از یادم نمیره بیشتر شبیه تجاوز بود تا سکس ..
کلا از سکس خوابیدن روم و فرو کردن کیرش رو بلد بود .
بعد یک سال اولین بچمون که یه پسر بود بدنیا اومد ، اسمش رو علی گذاشتیم و با فاصله دو سال دومین فرزندمون که یک دختر بود بدنیا اومد ایندفعه برای انتخاب اسمش پیشقدم شدم و باران رو انتخاب کردیم
از لحاظ مالی همیشه تامین بودیم ولی همیشه یه احساس نیاز رو تو خودم حس میکردم، نیاز به عشق ، نیاز به عاشق بودن
سال ها پشت هم گذشت تازه ۳۴ سالم شده بود که شوهرم صادق تو یه تصادف فوت کرد ، شوهر که چه عرض کنم چوب خشک
بعد از صادق با وجود ۲ تا بچه بیشتر از همیشه احساس تنهایی میکردم درسته شوهر خوبی نبود ولی همین که بود بازم برای من خیلی تفاوت داشت .
بعد از مرگ صادق با اجاره حجره های توی بازار و اجاره یکی دیگه از خونه هامون تو جماران سعی کردم یکم تو زندگی تغییر ایجاد کنم
علی تازه ۱۷ سالش شده بود یه پسر قد بلند با موهای مشکی و دخترم باران که وارد ۱۵ سالگی شده بود ، باران همه چیزش به من رفته بود ، اندامش روز به روز زیباتر از قبل میشد .
دیگه از یکنواختی زندگی خسته شدم به اصرار
شیدا یکی از دخترهای همسایه که ۴ سال از من کوچک تر بود یه باشگاه ثبت نام کردم و سعی کردم یکم بیشتر از قبل به خودم برسم .
اندامم بد نبود اما روز به روز با باشگاه رفتن بهتر میشد کم کم وقتی بیرون میرفتم نگاه سنگین پسرهارو روم احساس میکردم .
کم کم داشتم حس شادابی میکردم ، اینکه مورد توجه همه بودم حس خوبی بهم میداد.
از یک طرف احساس نیاز به یک مرد رو داشتم از یه طرف می ترسیدم بچه ها چجوری کنار بیان با این قضیه ، برای خالی کردن خودم گهگاهی خود ارضایی میکردم ولی بازم هیچ چیز نمی تونست منو اندازه سکس خالی کنه .
بگذریم .... تا اینجاش سرگذشت زندگی تلخ من بود ولی از اینجا به بعد همه چیز برای من تغییر کرد ..
بخش دوم قسمت اول :
دوستان بخش دوم از زبان شخصیت دوم داستان یعنی علی گفته میشه
از حدود پانزده سالگیم زندگی سکسی من شروع شد ، اولین بار یکی از دوستام بهم یه فیلم سکسی نشون داد و از اون به بعد من با سکس و دنیای سکسی آشنا شدم .
یکی از روزهای تابستون از خواب بیدار شدم دیدم کسی خونه نیستم ، تازه یادم اومد دیشب مامان گفت فردا میخواست بره دندان پزشکی ، باران خواهرم هم که رفته بود کلاس شنا..
فرصت رو غنیمت شمردم و یه صبحونه فوری خوردم و شروع کردم تو کامپیوتر پورن دیدن و جق زدن ، اصلا حواسم نبود که در اتاقمو ببندم یهو سرمو آوردم بالا دیدم مامان داره منو نگاه میکنه تا منو دید درو با حالت تاسف بست و رفت .
از خجالت دوست داشتم آب شم ، محکم سرمو به دیوار کوبیدم . تا ظهر از اتاق بیرون نیومدم تا مامان یهو صدام کرد علی بیا ناهار حاضره ، باران هم الان میاد ، اومدم بیرون از خجالت نمیتونستم تو چشماش نگاه کنم .
تو حالت سکوت دوتایی شروع کردیم ناهار خوردن تا بالاخره مامان بحث رو باز کرد
مامان : علی از کی خود ارضایی میکنی؟
من که انتظار نداشتم به روم بیاره به غلط کردن افتادم گفتم ببخشید
مامان : عزیزم برای چی من ببخشم ، من بخاطر خودت میگم ! این چه کاریه اخه ...
تا اومدم جواب بدم خواهرم باران رسید ، مامانم آروم گفت فعلا غذاتو بخور تا بعداً باهم صحبت کنیم .
غذا رو خوردم و سریع برگشتم اتاقم و دراز کشیدم رو تخت تو فکر اتفاقات چند ساعت گذشته بودم که مامانم در زد گفتم مامان بیا تو
با حالت شوخ طبعی دستش رو روی صورت گذاشت و گفت :
شیطونی که داشتی نمیکردی؟
گفتم نه مامان آنقدر خجالتم نده ، گفتم میتونم دراز بکشم کنارت ؟ گفتم بیا مامان
آروم شروع کرد نوازش کردن صورتمو شروع کرد حرف زدن که علی وقتتو یکم پر کن برو بیرون بگرد ، آنقدر تو این خونه نشین شیطونی کن برو بیرون بگرد .
نمیدونم تو بین حرفاش یهو کیرم شق شد ، هیچوقت تا الان به مامان نظر بد نداشتم اما وقتی داشت منو نوازش میکرد و این حرفا رو میزد یهو اینجوری شدم ..
حرفاش تموم شد و از اتاق رفت . تا الان اینجوری به مامان نگاه نکرده بودم ، چندین بار فیلم های مادر پسری دیده بودم ولی هیچوقت به فریبا جون فکر نکرده بودم .
مامان فریبا یه زن تموم عیار بود ، قدش ۱۷۶ و سینه هاش ۷۵ اما از کونش نگم که معرکه بود یه سایز فوق العاده جذاب نه اونقدر درشت و شل و ول نه کوچیک ، بعد رفتن مامان شروع کردم دوباره جق زدن ولی ایندفعه با فرق اینکه به یاد خودش ..
اون روز گذشت و دیگه کار من شد دید زدن مامان فریبا و جق زدن به یادش تا اینکه یک روز همه چیز تغییر کرد .
هنوز تعطیلات تابستانی ادامه داشت و کار من شده بود خونه نشستن و گشتن تو سایت های سکسی، اون روز باران رفته بود خونه عمه م پیش دختر عمم و قرار بود شب و هم همونجا بمونه . ساعت حدود ۱۱ شب بود داشتم میرفتم سرویس که دیدم در اتاق مامان بازه و مامان با یه شلوارک تنگ و یه تاپ بندی خوابیده بود آروم رفتم تو اتاقش از شدت استرس داشتم داشتم سکته میکردم ، آروم رفتم کنارش و شروع کردم مالیدن کیرم ، یکم جرعتم بیشتر شد و خیلی ریز و اروم شروع کردم دست زدن به پاهاش، شلوارکم رو یکم دادم پایین و کیرمو از تو شرت درآوردم با یه دست داشتم جق میزدم و با یه دست داشتم مامان فریبا رو میمالیدم دستمو آروم آوردم بالاتر و بردم رو کونش، آنقدر استرس داشتم که از صورتم عرق میچکید ، تو یه حال و هوای دیگه بودم که دیدم یهو مامان از جاش پرید و برگشت
قلبم یه لحظه وایساد ، مامان که ترسیده بود پتو رو کشید روش و داد زد چه گوهی میخوردی .
نمیدونستم چی بگم فقط می گفتم غلط کردم مامان ، مامان از جاش بلند شد و یه کشیده تو صورتم زد نمیدونم چرا ولی گریه م گرفت فقط افتاده بودم به پاش ...
انتظار داشتم هرچی از دهنش در بیاد بهم بگه و از خونه پرتم کنه بیرون، بعد چند دقیقه آروم بلند شد و صورتمو بغل کرد گفت آخه چرا با من اینکارو میکنی ؟
من مادرتم، جواب بده علی چرا ؟
زبونم بند اومده بود نمیدونستم چی باید بگم
گفت علی جواب بده وگرنه دیگه تو صورتتم نگاه نمیکنم .
یکم ترسیده بودم ولی سعی کردم خودمو جمع کنم ، گفتم مامان اخه شما خیلی... دوباره حرفمو خوردم.
گفت خیلی چی ؟؟؟ بگو دیگه
پیش خودم گفتم باید بهش همه چیز رو بگم ، یا مرگ یا زندگی ، خودمو جمع و جور کردمو
گفتم اخه خیلی جذاب هستی ، هیچ زنی غیر ازتو به چشم نمیاد ، الانم که این حرفارو دارم بهت میزنم دیگه قید همه چی رو زدم ، امشب وسایلامو جمع میکنم و از اینجا میرم ، من تو آتیش عشق شما دارم میسوزم ....
اینارو گفتم و بدون شنیدن حرفاش رفتم اتاقم و شروع کردم وسایلمو جمع کردن ، در اتاقم باز شد مامان دید که جدی جدی دارم اینکارو میکنم گفت علی صبر کن وسایلاتو بزار سر جاش
گفتم نه مامان من اگه بمونم اینجا از عشقی که بهت دارم میمیرم
فریبا : علی من باید همه این داستان ها رو هضم کنم و چند روز بهش فکر کنم فقط ازت خواهش میکنم چند روز بهم مهلت بده و جایی نرو .

انگار کم کم مامان داشت اوکی میشد ، خیلی خوشحال بودم ولی سعی کردم زیاد تو صورتم نشون ندم و فقط گفتم باشه .
فریبا : فقط خواهشا چند روز عادی برخورد کن نمیخوام باران متوجه چیزی بشه

پایان قسمت اول

نویسنده : ارباب تاریکی
* ارباب تاریکی *
     
  
مرد

 
قسمت دوم
عشق ماورایی

سه روز از اون ماجرا گذشت ، اول شهریور ماه بود ؛ تو این چند روز صبح اول وقت میرفتم بیرون و شب ساعت ۱۰ شب میومدم خونه آنقدر تو خیابون ها پرسه میزدم که شب وقتی می رسیدم خونه بیهوش میشدم .
صبح ساعت ۹ صبح بود که گوشیم زنگ خورد ، مامانم بود گفت علی بیا خونه کارت دارم باید صحبت کنیم .
تو ذهنم آشوبی شد !
یعنی فکراش رو کرده؟ چی میخواد بگه ؟
رسیدم سر کوچه رفتم سوپرمارکت یه نخ سیگار گرفتم ؛ شاید برای دومین بار بود که میخواستم سیگار بکشم ، گفتم شاید یکم آرومم کنه
سنگین کام میگرفتم ، سر داشت گیج می رفت ، کلید انداختم در رو باز کردم و رفتم خونه
وای چی می دیدم ؟
مامان یه دامن تنگ کوتاه مشکی با یه تاپ خوشگل پوشیده بود که سینه هاش ازش بیرون زده بود ، تو همون لحظه اول کیرم عین سنگ شد.
سلام کردم و جواب داد گفت بیا کنارم بشین
دل تو دلم نبود ، نمیدونستم چی بگم یا حتی چی کار کنم
کیرم آنقدر راست شد بود ‌که حتی از روی شلوار هم معلوم بود
فریبا بدون مقدمه شروع کرد صحبت کردن
ببین علی من این سه روز خیلی فکر کردم ، بعد باباتون من تمام سعیمو کردم که جوری بزرگتون کنم که حسرت هیچی رو نخورید

از خودم گذشتم ، ازدواج نکردم تا شما ناراحت نشید ولی الان تو چیزی از من خواستی و کاری با من کردی که خیلی برام سنگین بود
علی : مامان بیخیال میخوای من برم ، میریم و پشتمم نگاه نمیکنم
فریبا : نه اشتباه نکن بزار حرفام تموم شه
تو این سه روز خیلی بالا پایین کردم و به این نتیجه رسیدم که قبول کنم اینجوری شاید برای هر دومون بهتر باشه ولی باید خوب گوش بدی که چندتا قانون دارم .
من : الهی قوربونت بشم عشق من هرچی باشه قبول میکنم
فریبا : اول اینکه این قضیه تا ابد بین خودمون دوتا میمونه و به هیچ عهدی نباید بگی، دوم باران ...
باران نباید به هیچ وجه چیزی بو نبره و هیچوقت جلوی باران کاری نکنی
سوم : هرکاری که بخوای بکنی باید من موافق باشم وگرنه حق نداری جلوتر بری
من : باشه مامان جون حتما حتما
دستمو انداختم سریع دور گردنش و شروع کردم لبشو بوسیدن ، کم کم مامان هم همکاری کرد و زبونش رو آورد تو دهنم .
مامان : تا باران بیاد فکر کنم یه دو ساعتی وقت هست بیا بریم تو اتاق
خواست بلند شه که نزاشتم، گفتم باید بغلت کنم و ببرمت، گفت کمرت درد نگیره گفتم نه عشقم
دستامو انداختم دور کونش بلندش کردم و اروم دم گوشش گفتم از این به بعد زن خودمی مامان جون
در اتاق رو باز کردم و انداختمش آروم رو تخت و افتادم روش و شروع کردم به خوردن گردنش ، دستامو گذاشتم رو سینه هاش و شروع کردم به مالیدنشون، کم کم صدای ناله های فریبا آروم شنیده میشد ، گفتم اجازه میدی لباس تو در بیارم عشقم ؟ که سرشو به پایین تکون داد بالا تنش رو یکم از تخت فاصله داد تا من تاپ رو از تنش دربیارم وای چی می دیدم ، سوتین نپوشیده بود
سینه هاش با نوک صورتی تو چشم برق میزد، عین وحشی ها شروع کردن به خوردن سینه های مامان ، اولین بار بود که داشتم بدن یک زن رو لمس میکردم ..
کم کم اومدم پایین و نافش رو بوسیدم و اومدم پایین تر ، شروع کردم دامنش رو کشیدن پایین ، زیرش یه شورت گلبه ای ناز پوشیده بود ، از روی شورت شروع کردم بوسه بارون کردنش

شروع کردم شورتش رو درآوردن ، تا حالا تو هیچ فیلمی هیچ کس ای به تمیزی این ندیده بودم ، دهنم رو بردم نزدیکتر و شروع کردم به خوردن کسش، صدای مامان کم کم داشت بلند می شد و آهههه میکشید ، زبونم رو میبردم داخل و در میاوردم یه لحظه خودم رو کشیدم عقب و شروع کردم لباسهای خودمو درآوردن ، شورتم رو کشیدم پایین کیرم عین فنر پرید بیرون ، دوباره دهنم و بردم جلو و دوباره ادامه دادم ، صدای مامانم دیگه شبیه جیغ کشیدن شده بود ، سرعت لیسیدنم رو بردم بالاتر یهو کل بدنش شروع کرد به لرزیدن و آبش با فشار ریخت رو صورتم ، مامان یه لحظه انگار از هوش رفت
صورتمو با دستمال پاک کردم ، کیرمو تو دستم گرفتم ، مامان بلند شد رو تخت نشست گفت :
تو عمرم اینجوری ارضا نشده بودم ، خم شد کیرمو گرفت تو دستش و یکم نگاش کرد ، علی تو کی انقدر بزرگ شدی ؟
چقدر کیرت بزرگ شده ، اولین بار بود که اسم کیر رو آورد گفتم قربونت بشم از امروز این کیر فقط ماله توست ، آروم شروع کرد به لیس زدن کلاهک کیرم و کم کم برد تو دهنش، زیاد بلد نبود هر از چندگاهی دندون میزد ولی من با همین اوصاف داشتم لذت میبردم، یکم که گذشت کیرمو از دهنش کشیدم بیرون گفتم قوربونت برم اجازه میدی کیرمو بکن تو کست ؟
علی بکن فقط آروم چون خیلی وقته کسم و طمع کیر نچشیده ، یکم کیرم و روی کسش بالا پایین کردم تا بیشتر حشری بشه ،
علی بکن تو دیوونم کردی!!
آروم شروع کردم به داخل کردم ، با اولین فشار کلاهکم رفت تو صدای مامان رفت بالا جون کیرتو بکن کامل تو مردم وایی
کم کم کل کیرمو تو کردم یکم نگه داشتم و شروع کردم تلمبه زدن ، کیرم داشت منفجر میشد ، لبامو گذاشتم رو لباش و یکی از سینه هاش رو دستم گرفتم ، سرعت تلمبه زدن رو بیشتر کردم
آخ قوربونت کس ت بشم ملکه من ، دوس داری دارم میکنمت ؟
فریبا : آره ، وای چقدر دلم واسه گایده شدن پر پر میزد ، بکن منو
کیرمو کشیدم بیرون گفتم میشه برگردی چهار دست و پا بشینی
فریبا : آره عزیزم
وای وقتی برگشت نمای کونش داشت دیوونم میکرد ، آروم کیرم و کردم تو کسش از پشت و شروع کردم تلمبه زدن
مامانم داشت لذت میبرد، انگشنمو کردم تو سوراخ کونش وای چه کون تمیزی
مامان ؟
جان پسرم ؟
میتونم از کون بکنمت؟
نه اصلا تا حالا ندادم
اصرار نکردم ، تلمبه هامو بیشتر کردم آبم داشت میومد ، گفتم بریزم کجا ؟
فریبا : بریز تو میخوام کسم سیراب بشه
دوتا عقب جلو کردم و تا آخرین قطره آبمو تو کسش خالی کردم
الهی قوربونت بشم عشق زندگیم ، مامان مرسی خیلی سکسی هستی
فریبا : فدات شم عزیزم ، اولین سکس درست حسابی زندگیمو الان کردم ، دیگه همیشه زیر کیرتم پسرم
ای جانم فریبا جون
ساعت و نگاه کردیم حوالی ۱۲ بود، مامانم گفت میرم حموم تو هم سریع خودتو جمع و جور کن تا باران نیومده .
علی : میشه منم بیام باهات حموم
فریبا : نه علی الان وقتش نیست ، باران میاد آبرمون میره ،
باشه عزیزم
فریبا : علی برو از سر کوچه غذا بگیر تا من دوش میگیرم دیگه حال غذا درست کردن ندارم

پایان قسمت دوم

دوستان دوتا نکته بگم ، اول اینکه این داستان هست و به هیچ عنوان واقعیت نداره دوم اینکه حتما نظر بدید تا واسه ادامه دادن داستان انرژی داشته باشم
* ارباب تاریکی *
     
  
مرد

 
قسمت سوم
#عشق_ماورایی


خب دوستان قسمت سوم رسیدیم ، داستان بنظرم هنوز شکل کامل نگرفته منتظر باشید این مجموعه ادامه دار هست و کلی اتفاق تازه میوفته ، راستی اینم بگم که تو داستان راوی تو هر چند قسمت عوض میشه 🤚
نظر فراموش نشه

(از زبان فریبا)

امروز بالاخره بعد مدت ها احساس سرزندگی کردم ، آخ که چقدر نیاز داشتم ، ای کاش زودتر علی رو کشف میکردم .
چقدر این پسر حرفه ای شده ، جوری که علی امروز بهم حال داد انگار روح از تنم خارج شد
تو حموم در حال شستن خودم بودم ، لحظه به لحظه داشتم دوباره حشری میشدم . سریع تر خودم رو شستم و بیرون اومدم .
علی و باران داشتن تو پذیرایی صحبت میکردن، یه نیشخند ریز به علی زدم و سریع رفتم تو اتاقم ، یه لباس معمولی پوشیدم که باران یه وقت شک نکنه هرچند پیش خودم میدونستم باران زیاد تو این وادی ها نیست ولی بازم سعی کردم یکم معمولی تر لباس بپوشم .
از اتاق اومدم بیرون
علی غذا گرفتی ؟
علی : آره مامان
باران : مامان چرا امروز از بیرون غذا گرفتی ؟
دخترم امروز خیلی خسته بودم با شیدا انقدر تو باشگاه تمرین کردیم که دیگه حال نداشتم برم پای گاز
علی یه لبخند روی صورتش نشست و گفت آره مامان کلا بیهوش بود
خلاصه غذا رو خوردیم و سریع میز رو جمع کردم ، باران گفت من خسته ام برم یه چرت بزنم
علی همینجوری نشست تو پذیرایی ، تا باران رفت اومد تو آشپزخونه شروع کرد لب گرفتن ازم و دستشو گرفت به دور کونم
آروم گفتم علی الان وقتش نیست باران خونست
علی : مامان باران رفت تو اتاقش یکم خودتو آزاد کن
با دستم آروم کیرشو از شلوار گرفتم و گفتم صبور باش تا خودم بهت میگم کی وقتش میشه پسر گلم
ازش فاصله گرفتم گفتم میخوام برم بیرون کار دارم
علی : کجا میخوای بری ؟ منم بیام ؟ یوقت عشقمو ندزدن
فضولی ممنوع علی آقا، به جای اینکارا برو حموم یه دوش بگیر تنت کثیفه، بعدش بگیر استراحت کن
علی : باشه عشقم ، کاش الان کستو میزاشتم تو دهنمو و تا شب میخوردم فقط
آروم در گوشش گفتم کس من فقط واسه خودته نترس تموم نمیشه
لباس پوشیدمو رفتم بیرون به شیدا زنگ زدم گفتم شیدا بریم آرایشگاه و بعدش خرید
شیدا هم که همیشه پایه نه نیاورد و سریع اومد
رسیدیم آرایشگاه و قرار بود موهامو بلوند کنم حدود دو سه ساعتی تو آرایشگاه کارمون طول کشید و بعدش رفتیم پاساژ واسه خرید
رفتم لباس زیر فروشی و دو سه دست لباس زیر و یه ست خفن سکسی خریدم
شیدا از تعجب دهنش باز مونده بود
شیدا : خبریه فریبا ؟ مث که بالاخره یه کیر واسه خودت پیدا کردی(باخنده) - نمیخوای این آقای خوش شانس رو معرفی کنی
فریبا : شیدا تو رو خدا فعلا سوال نپرس بزار به وقتش همه چیزو میگم
شیدا : باشه عزیزم ولی هرکی هست خیلی آدم خوش اقبالیه که همچین تیکه نازی رو دادی
خنده کنان رفتیم و شیدا رو رسوندم دم خونشون و رفتم سمت خونه ساعت حوالی ۸ شب بود

ماشین رو پارک کردم و رفتم داخل خونه باران و علی در حال سریال دیدن بودن که تا منو دیدن دهنشون از تعجب باز موند
باران : مامان جون چقدر خوشگل شدی ای جان ، خیلی بهت میاد
علی : آره مامان عالیه، خیلی تغییر کردی
تشکر کردم و رفتم لباسمو عوض کردم مشغول درست کردن شام شدم ، باران سرش تو تلویزیون بود علی به بهونه آب خوردن اومد آشپزخونه و از پشت برای یه لحظه خودش رو بهم چسبوند و روی شونه م رو یه بوس کرد ، انگار از تو آتیش گرفتم .
چقدر این حس خوبه که یکی عاشقت باشه
شام آماده شد و باهم دیگه خوردیم و سه تایی نشستیم و مشغول سریال دیدن شدیم
حوالی ساعت ۱۲ شب بود که باران شب بخیر گفت و رفت بخوابه .
علی اومد سمتم، گفت مامان بریم تو اتاق ؟ دیگه نمیتونم تحمل کنم کیرم داره منفجر میشه
اصلا دوست نداشتم تو کف بزارمش ولی گفتم الان وقتش نیست برو تو اتاقت نخواب تا بهت خبر میدم کی بیای !
بلند شدم رفتم سمت اتاق خودم که طبقه اول بود و اتاق بچه ها تو طبقه دوم خونه بود ..
ست سوتین و شورت جدیدم رو که خریده بودم پوشیدم و روش یه لباس توری شنی پوشیدم و نشستم جلوی آینه و شروع کردم آرایش کردن
دوست داشتم علی وقتی منو ببینه لذت ببره ، روی تخت خوابیدم تلگرامم رو باز کردم ، دوسه تا کانال سکسی و زناشویی این شیدا ی حشری واسم فرستاده بود نشستم به خوندن ، ساعت رو نگاه کردم ۱:۲۰ دقیقه شده بود به علی اس ام اس دادم بیداری ؟
علی : آره مامان جون دارم لحظه شماری میکنم بیام پایین و کستو پاره کنم (ایموجی خنده)
من : فعلا پارش نکن باهاش حالا حالا کاری داری، پاشو آروم بیا ، حواست باشه سرو صدا نکنی
آروم و در رو باز کرد تا منو دید گفت جون عجب سکسی تر شدی مامان جون
در رو بست و شروع کرد بغل کردنم و لب گرفتن ازم ، پدرسگ این کی یاد گرفته بود آنقدر قشنگ لب بگیره
شدیدا حشری شده بودم ، آروم بهش می گفتم علی باید منو امشب فقط بکنی من جنده تو ام ، این کیرت فقط واسه خودمه، دستامو گذاشتم رو کیرش رو از رو شلوارک میمالیدم ، علی با دستش شروع کرد سینه هامو مالیدن ، سریع لباسمو شروع کرد درآوردن ، جون مامان این ست رو تازه خریدی ؟
آره عشقم امشب خریدم واسه تو بپوشم
علی : من فدات شم
خدا نکنه عشق قشنگم
آروم منو پرت کرد رو تخت و خودش رو کامل لخت کرد ، افتاد روم سوتینم رو باز کرد و سرش رو گذاشت بین سینه هام و مشغول لیس زدن شد ، وای انگار تو یه دنیای دیگه بودم ، با اینکه امروز دوبار ارضا شده بودم اما انگار دیگه سیری ناپذیر شده بودم اهههه بخور علی همش ماله خودت، شورتم رو درآورد و شروع کرد به خوردن کسم ، داشتم دیونه میشدم ، وایییی علی بخور ، پدر بی عرضت هیچوقت نتونست درست منو ارضا کنه ...
کم کم داشتم به ارگاسم نزدیک میشدم ، پاهامو دور گردنش سفت چسبوندم و یهو ارضا شدم ، دور گردنش قرمز شده بود از بس سفت فشار دادم
آخ علی جون ببخشید پسرم
نه مامان جون من لذت بردم ، گفتم حالا نوبت منه گفتم دراز بکش ، شروع کردم به کیرشو خوردن ، کیرش حدودا ۱۶ سانت بود ولی کلفت سعی میکردم دندون نزنم دستشو گذاشت رو سرم و آروم فشار میداد ، کیرشو از دهنم درآوردم و شروع کردم تخماشو خوردن ، علی صداش داشت بالا میگرفت،
علی ؛ ای قربونت بشم ، جنده خودمی
علی آروم باش یوقت باران بیدار میشه
علی : مامان ولش کن اون الان داره تو خواب زیر یه شاهزاده کس میده
یکم از حرفش جا خوردم ، چون دوست نداشتم رو باران نظری داشته باشه ولی به روش نیاوردم
کیرشو دوباره تو دهنم کردم ، گفت مامان الان آبم میاد که کیرشو تو دهنم نگه داشته و آبش با قدرت پرید ته حلقم، یه لحظه داشتم خفه میشدم ولی آبشو قورت دادم
علی : آخ مامان تو واقعا فوق العاده ای
کیرشو با دستمال پاک کرد و خوابید روم یکم سینه هام رو شروع کرد خوردن که احساس کردم کیرش داره دوباره سفت میشه
گفتم علی منو بکن ، کسم داره آتیش میگیره
علی : ای به روی چش
منو به پهلو خوابوند و خودش از بقل کیرش و تنظیم کرد و کرد داخل ، شروع کرد تند تلمبه زدن
وای که داشتم پاره میشدم ؛ دوست داشتم جیغ بزنم ولی ملافه رو گاز میگرفتم که مبادا صدا بالا بره، منو برگردوند به صورت داگی دو تا محکم زد روی کونم و کیرشو کرد داخل موهام رو دور دستش حلقه کرد و به سمت خودش گرفت و محکم تلمبه میزد ، اخخخ که کیرش تموم کسم رو گرفته بود ، یه لحظه یه جیغ آروم کشیدم و ارضا شدم، علی همینجوری ادامه داد تا آب اونم اومد ، یه بوس پشت کمرم رو کرد و گفت برگرد خانومم
برگشتم گفتم علی خیلی دوست دارم ....
کاش همیشه همینجوری منو بکنی
تو بغل هم یکم دراز کشیدیم ، خواستم برم حموم دستشویی مستر اتاق که علی گفت منم میخوام بیام ..

گفتم میخوام بشاشم عزیزم ، گفت شاش تو برای من مثل آب میوه ست
علی : مامان میشه بشاشی روی صورتم ؟
عزیزم کثیفه
علی : گفتم که مامان تو هیچ چیز کثیفی نداری
گفتم باشه رفتم دراز کشیدم کف حموم ، علی صورتش رو آورد جلو و من شروع کردم شاشیدن ، تمام صورتش خیس شد
آخ که بعد اینکار چه حس خوبی بهم داد ...

پایان قسمت سوم
* ارباب تاریکی *
     
  
مرد

 
قسمت چهارم 4⃣
#عشق_ماورایی

اون شب تا صبح یکبار دیگه سکس کردیم ، دم دمای صبح بود ‌ که علی رو به زور روانه اتاقش کردم ، وای که دیگه دنیا دور سرم می چرخید .
روز ها می گذشت و من بیشتر وابسته پسرم شده بودم . مدرسه ها باز شدن و باران درگیر درس و مدرسه شد ، علی هم سال پیش دیپلمش رو گرفته بود دیگه تصمیمی به ادامه تحصیل نداشت، سربازی هم که به دلیل فوت پدر و تک فرزندی پسر معاف شد ، میخواست یکی از حجره های پدرش رو که اجاره داده بودیم دست بگیره و خودش مشغول بشه و منم مخالفتی نداشتم ، فعلا یه مدت قرار بود استراحت کنه تا کم کم کارش رو شروع کنه .
روز ها می گذشت، هفته دیگه تولدش بود
تصمیم گرفته بودم سوپرایزش کنم و همش دنبال یه کادوی خاص بودم ، تا اینکه یادم اومد ، علی عاشق کردن از کونه ، تصمیم گرفته بودم از کون بهش بدم ولی هیچ تجربه ای نداشتم ..

سه چهار روز قبل تولدش با شیدا رفتیم استخر یکم ریلکس کنیم ، از طرفی میدونستم شیدا با یه پسره چند ساله دوسته و چندین بار بهش از کون داده ..
نشستیم تو بوفه استخر و دوتا آب پرتقال سفارش دادیم ، شیدا پرسید خانوم خانوما هنوز وقتش نشده این آقا پسر خوش بخت رو معرفی کنی ؟
گفتم : شیدا نه هنوز چقدر تو پیگیری دختر
شیدا : ای بابا
من : شیدا یه سوال ازت بپرسم کمکم میکنی ؟
شیدا : چرا که نه بپرس
چند وقته دوست پسرم (الکی) گیر داده میخوام از کون بکنمت ، ولی من نزاشتم تا الان، تا حالا ندادم تو که ماشالله صاحب سبکی میتونی بگی چی کار کنم ؟
شیدا : وای خدا نکشتت، مردم من فکر کردم چی میخوای بپرسی ، ای بلا معلومه تو این چند وقت آنقدر وابسته شدی خودتم دوس داری بهش حال بدیا
من : آه بگو نمیخوام کمکت کنم چرا مسخره بازی در میاری
شیدا : نه بابا ، ببین فریبا از کون اگه طرف ناشی باشه زیاد لذت بخش نیست ولی اگه طرفت بلد باشه چنان لذتی داره که ....
خلاصه شروع کرد به توضیح دادن اینکه چیکار کنم ...
اون روز گذشت و رسیدیم به شب تولد علی ، الکی جوری برنامه ریزی کردم که باران بره خونه عمش و من علی باید بریم شمال دیدن آقاجون(بابای من) که حالش بد شده و یه روزه برگردیم، باران چون درس و مدرسه داشته بهونه خوبی بود که بره خونه عمش ، منو علی هم ساعت سه بعد از ظهر حرکت کردیم و رفتیم سمت اطراف تهران، کردان و یه باغ کرایه کردیم .
علی هنوز خبر نداشت کادوش چیه قراره بهش از کون بدم ...
رفتیم توی باغ و علی تا از ماشین پیدا شد بغلم کرد و شروع کرد به لب گرفتن، بهش گفتم علی امروز قراره سوپرایزت کنم !
وای مامان جون بودن با تو واسه من یعنی بزرگترین سوپرایز و کادو

من بغل کرد و برد سمت ویلا ، رفتیم توی اتاق خواب شروع کرد به لخت کردن خودش و خودم ، دوباره لبامون قفل هم شد ، علی سرشو برد بین پاهام و شروع کرد به خوردن ، بلند بلند جیغ میزدم اهههه علی ، کشتی منو پسرم
چقدر دوست دارم من
سرشو آورد بالا و سینه هامو خورد و با دستش چوچولمو میمالید ، بعد چند لحظه ارضا شدم
اهههههه مرسی پسرم
علی کیرشو آورد جلوی دهنمو شروع کردم ساک زدن ، کیرشو درآورد از دهنم و آروم گذاشت روی سوراخ کسم که با دستم جلوش رو گرفتم، گفتم امروز نه !
علی تعجب کرده بود، مامان واسه چی ؟ مثلا امشب تولدمه ها
گفتم به خاطر همین گفتم از جلو نه ، کادوی امروزت از یه سوراخ دیگس
علی : وای مامان جدی میگی ؟ الان سکته میکنما
من : آره عزیزم امروز کونم در اختیار خودته ، امروز میخوام عین سگ منو از پشت بکنی
علی : الهی قوربونت بشم خوشگل ترین کس ایران
قومبول کردم و یه ژل روان کننده که شیدا گفته بود رو بهش دادم ، گفتم فقط اول با انگشت یکم بازش کن
علی شروع کرد دهنش رو برو سمت سوراخ کونم و کامل شروع کرد به لیسیدن ، زبونش رو میبرد داخل میاورد بیرون ، گفتم نکن دیوونه شاید کثیف باشه
علی : مامان سوراخ کونت تمیزترین جای دنیاست عشقم

قوربون پسر شیرین زبونم برم ؛ کم کم شروع کرد انگشت کردن سوراخ کونم ، اول با یه انگشت بازی کرد بعد شروع کرد با دو انگشت ، ژل روی کیرش و سوراخ کونم خالی کرد بعد آروم کیرشو چسبوند روی سوراخ
علی : مامان اگه دردت اومد فقط بهم بگو که ادامه ندم
من : نه علی امروز روزه توعه، حتی اگه گریه کردمم هم باید قول بدی بکنی ، اصلا اینجوری دلم آروم میگیره ، این درد واسه منم ِلذت بخش میشه
آروم فشار داد و کلاهکش کم کم رفت داخل
نفسم یه لحظه بند اومد انگار کل دنیا رو سرم داشت خراب میشد ولی سعی کردم خودم رو کنترل کنم تا یه وقت علی نگران نشه ، صدامو کنترل کردم و آروم آه می کشیدم
قوربون پسر کیر کلفتم شم ، علی بکن ، میخوام جوری بکنی فردا نتونم از جام بلند بشم
علی : ای جان ملکه من
علی آروم آروم کیرشو داخل میکرد ، آنقدر از داخل درد و سوزش داشتم که داشتم میمردم.
کیرشو همونجا نگه داشت و با دستش شروع کرد کسم رو مالیدن ، با اینکه درد داشتم با مالیدن کسم حالم خیلی بهتر شد ، دوست داشتم امشب به علی حس قدرت بدم و بهترین لذت دنیا رو بهش کادو بدم
علی یه کاری بگم واسم میکنی ؟
علی : چی مامان جون ؛ جون بخواه
علی این چیزی که میخوام رو باید انجام بدی وگرنه نه من نه تو
علی : باشه بگو فقط
من : هرچی تو توانته باید جمع کنی و کونمو وحشی پاره کنی دوست دارم آنقدر محکم بکنی بیهوش بشم
علی : آخه....
من : آخه و اما و اگر نداره ، همین که گفتم هرچقدر جیغ زدم تو ادامه بده
یهو علی با یه فشار کیرشو تا ته تو کونم جا داد ، آنقدر شدید شروع کرد تلمبه زدن که احساس کردم روده هام الان پاره میشه ولی حاضر بودم بمیرم که علی خوشحال باشه
جیغ میزدم واییییییییییییییی آخ پارم کن وایییییییییییییی
علی منو بزن ، کبودم کن
علی محکم تلمبه میزد و چندتا چک محکم زد روی باسنم احساس کردم کونم پاره داره میشه ، بدون اینکه کیرشو دربیاره گفتم دراز بکش من رفتم روش شروع کردم اسکات زدن ، واقعا دردی بالاتر از این لحظه نبود واسم من تاحالا انگشت هم نکرده بودم تو سوراخ کونم و حالا یه کیر کلفت توش بود علی داشت آبش میومد ادامه دادم تا با قدرت آبشو خالی کرد تو کونم کیرشو درآورد
از کنار سوراخ کونم داشت یکم خون میومد علی میزد تو سرش میگفت مامان چرا آخه
بغلش کردم و پیشونیشو بوسیدم گفتم من حاضرم واسه تو بمیرم این که کاری نبود
علی دستمال برداشت کونمو تمیز کرد یکم مالید ، از داخل داشتم میسوختم ، سوراخ کونم خیلی باز شد بود تا چند لحظه اصلا جمع نمی شد، خودم ترسیده بودم ولی به روم نیاوردم .....

پایان قسمت چهارم
* ارباب تاریکی *
     
  
مرد

 
قسمت پنجم
عشق ماورایی

اون شب تا صبح کنار هم لخت خوابیدم و یکبار دیگه با اصرار من از پشت به صوت خشن سکس کردیم ، صبح از درد نمیتونستم بشینم ، حتی برای دستشویی و ریدن از درد نمیتونستم درست حسابی دفع کنم .
ولی با همه این احوالات ته دلم راضی بودم که اینجوری گایده شده بودم و خشونت تو اینجور سکس بهم حس خوبی داده بود ، انگار شده بود فانتزی من ، منی که تا حالا از کون نداده بودم حالا از درد کون دادن نمیتونستم درست راه برم.
برگشتیم خونه ، چند روز تو خونه استراحت کردم و حتی باشگاه هم نرفتم ، باران مدام می پرسید مامان چرا اینجوری شدی؟
خلاصه چند روز تو خونه بودم و مدام علی دور سرم عین پروانه می گشت از هر فرصتی برای تنها شدن با من غافل نشد . تو این چند روز خیلی تو اینترنت راجب این حس جدید من نسبت به خشونت سکسی تحقیق کردم و چندین فیلم پورن نگاه کردم تو این سبک ، نمیدونم چرا ولی علاقه پیدا کرده بودم به این ژانر و دوست داشتم یکبار دیگه اینجوری گایده بشم .

میدونستم میتونه چقدر خطرناک باشه ولی دوست داشتم تو سکس تنوع ایجاد بشه .
روز ها پشت هم می گذشت، بیرون از خونه با شیدا زیاد راجب سکس صحبت میکردیم ، شیدا دختر شدیدا حشری بود ، قدش از من بلندتر بود و سینه هاش ۸۰ و پایین تنش هم خیلی سکسی و خفن بود پارسال یادمه باسنش رو پروتز کرده بود.
به شیدا راجب این فانتزی جدیدم گفتم و شیدا میگفت وای فریبا نمیدونی چقدر حال میده این کار من دو سه بار امتحان کردم ، دوست پسرم منو به تخت میبست و عین حیوون منو میکرد .
من : نه شیدا من دو سه بارم نمیخوام ولی فقط یکبار دوست دارم اینجوری یکی منو بکنه
شیدا : به امتحانش می ارزه ، حالا نمیدونی که دوتا کیر اینجوری تورو بکنن چه حالی میده !
من : وای یعنی شیدا تو به دونفر هم دادی ؟

شیدا : وای نمیدونی فریبا چقدر حال میده اینکه دوتا کیر همزمان وارد بدنت بشه وای الانه که ارضا بشم
فریبا : نمیدونم والا
خلاصه اونروز هم گذشت تصمیمم رو گرفته بودم ، باران قرار بود فردا برای سه روز از طرف مدرسه برن اردو .
من هم داشتم تو دلم نقشه یه سکس هیجانی رو می کشیدم، شب موقع خواب علی رو نزاشتم بیاد کنارم
علی : مامان جون من بدون کردنت نمیتونم شب و صبح کنم
فریبا : عزیزم یکم تجدید قوا کن عزیزم ، فردا پر انرژی میخوامت
علی : من که متوجه نمیشم مامان ولی باشه ، هرجور تو بخواهی خوشگل ترین مامان دنیا

صبح زود از خواب بلند شدم و باران رو رسوندم دم مدرسه تا سوار اتوبوس بشه و بره ، باران چقدر خوشگل شده بود ، این چند وقت اصلا وقت نکرده بودم به دخترم خوب توجه کنم .
با اینکه تازه ۱۷ سالش بود اما اندامش واقعی داشت خوب رشد میکرد و سکسی تر میشد ، هم خوشحال بودم و هم نگران ! تو این جامعه بد نمیدونستم قراره چه بلایی سر این دختر بیاد .
اتوبوس حرکت کرد و من هم کم کم حرکت کردم ، برای ساعت ۸ وقت واسه اپلاسیون بدن گرفته بودم و رفتم کارام رو انجام دادم ، رسیدم خونه ، علی هنوز خواب بود و لباسام رو عوض کردم ، یه لباس یکسره فانتزی بغل بندی پوشیدم که چند وقت پیش خریده بودم

نشستم جلوی آینه مشغول آرایش کردن شدم ، علی بیدار شده بود و صدام میکرد
علی : مامان ؟ بیداری عشقم
من : آره پسرم ، برو آشپزخونه یه صبحانه آماده کن منم میام پنج دقیقه دیگه
آرایشم تموم شد یه عطر اینسولنس که جدید خریده بودم زدم به خودم و یه کفش پاشنه بند مجلسی که بندی بود تا ساق پا پوشیدم در اتاق رو باز کردم رفتم سمت آشپزخونه
علی : وای مامان ؟؟؟!!! چیکار کردی ، الانه که آبم بیاد
من : قوربون پسر حشری خودم بشم ،یکم تحمل کن
علی : مامان میشه روی پام بشینی لطفا ؟
من : چرا که نه عزیزم
آروم نشستم رو پاش، ، کیرش سفت شده بود و از رو لباس دقیق افتاده بود بین کونم
علی شروع کرد لقمه گرفتن ، وای که چه حس خوبی بود ، دوست داشتم تا آخر دنیا تو همین حالت بمونم
علی : مامان یعنی میشه یه روز بدون ترس از قضاوت های مردم باهات ازدواج کنم
من : پسرم تو الان عین شوهرمی، باورت نمیشه چقدر منم دوست دارم اینجوری باشه ولی خب تو این دنیا جایی واسه این نوع رابطه انگار نیست

صبحانه رو خوردیم ، علی از پشت منو بغل کرد ، میتونستم فشار کیرش رو از پشت احساس کنم .
علی پسرم برو تو اتاق تا من بیام ، عجله نکن امروز خیلی باهم کار داریم .
میز رو جمع کردم از شدت حشر داشتم آتیش میگرفتم ، دیروز یه مقدار طناب خریده بودم ، گذاشته بودم زیر کابینت ، برداشتم و رفتم تو اتاق
علی : وای مامان چه خبره ؟ طناب چرا توی دستاته؟
من : علی چند لحظه حرف نزن و خوب گوش بده ، علی اون روز که تو کردان باهم سکس کردیم من با اینکه خیلی درد کشیدم ولی بیش از حد لذت بردم ! هر وقت که به اون سکس فکر میکنم کسم خیس میشه . امروز ازت میخوام واسه یبار دیگه هم که شده باهم خشن تر سکس کنیم
علی : ولی مامان اینجوری تو آسیب میبینی ! من دوست ندارم تو اصلا اذیت بشی .
من : علی من دوست دارم ، خودم دارم ازت میخوام ! تو هم اگه منو دوست داری باید به خواستم عمل کنی
علی : باشه ولی تا چه حد ؟ چجوری ؟ من تجربه خاصی ندارم تو این قضیه ، فقط چندین بار با دوستام فیلماشو دیدم
من : علی بهت میگم چی میخوام ، فقط بهم قول بده که همین کاری که میگم رو بکنی ! امروز روزه منه و من باید بگم چیکار کنی .

علی : باشه ، هرجور تو بخوای قوربونت بشم
من : علی میخوام دستامو با طناب ببندی ، هرچقدر که تو توانت هست باید روی من خالی کنی ، منو محکم بزن ، تحقیر کن ، روم بشاش ، علی لطفاً برای همین یبارم که شده
انجام بده این خواستم رو ...
وقتی داشتم این حرفا رو میزدم علی فقط با حالت تعجب داشت نگاه میکرد ، بچه م تو بهت رفته بود !
روی تخت دراز کشیدم ، علی از جاش تکون خورد و شروع کرد به بستن دستام به تخت
من : علی محکم ببند ، نمیخوام دستمو بهتونم تکون بدم
علی گره ها رو سفت تر کرد، تمام وزنش رو انداخت روم ، و شروع کرد عین وحشی ها خوردن لبام
احساس کردم گوشه لبم داشت خون میومد ، یکم ازم فاصله گرفت و کامل رو بدنم نشست ، وزنش ۷۹ کیلو بود ، سنگینی بدنش روی شکمم رو احساس میکردم ، دو سه تا محکم تو صورتم زد
علی : همینو میخوای دیگه ؟ آره جنده ؟ جواب بده
من : آره منو له کن ، من جنده تو شدم پسرم ، من مامان جندتم
علی داشت وحشی تر میشد ، دستاش رو گذاشت کنار جان لباسم و شروع کرد به پاره کردنش ، لباسم دیگه کامل جر خورده بود ، محکم شروع کرد به زدن روی سینه هام ،
آره همینه علی سینه هامو رو از جا بکن ، سرش رو گذاشت رو سینه هامو شروع کرد وحشیانه میک زدن ، از شدت لذت بلند ناله میکردم
آهههههه،، جون پسرم
بدون سرش رو از سینه هام بلند کرد ، از شکمم بلند شد و اومد روی سینه هام نشست ، کیرش رو از شلوار ، اول فک کردم میخواد بکنه تو دهنم ولی دیدم گفت میخوام بشاشم رو صورتت
انتظار نداشتم که آنقدر سریع این کار رو کنه ولی بنظرم جالب بود

علی شروع کرد به شاشیدن روی صورتم ، وای که داشتم میمردم تازه فهمیدم چه لذت هایی تو سکس هست که امتحان نکردم
گرمای شاشش رو روی صورتم احساس میکردم ، دو سه تا چک رو صورتم زد و دهنم رو باز کرد ، یه مقدار شاشش وارد دهنم شد و پرید ته حلقم، ناخداگاه عوق زدم
علی : چیه جنده خانوم ؟ شاشم خوشمزس؟
شروع کرد به درآوردن شورتم، شاشش از روی صورت سرازیر شده بود روی بدنم و تخت
با دستاش محکم کسم رو شروع کرد به مالیدن !! با کف دستش محکم دو سه تا به کسم کوبید
گفت : جون این کس رو فقط باید کرد ، پسری که از همین کس دراومده الان میخواد عین سگ بکننت!
کیرشو بدون مقدمه یهو تا آخر تو کسم جا داد ، یکی از دستاشو گذاشت روی چونه ام سرمو یکم آورد بالا با اونکی دستش مدام به سینه هام ضربه میزد ، تلمبه هاش رو محکم تر کرد تو کسری از ثانیه تمام بدنم به لرزه افتاد وایی علی پارم کردی داره آبم میاددددد با یه ناله کششش دار یهو ارگاسم شدم و آبم اومد !
علی که هنوز کارش تموم نشده بود ! طناب رو از دور دستام باز کرد ، دستام رو حس نمیکردم دیگه
منو برگردوند و به حالت داگی نشوند از پشت کیرش روی کسم میکشید ، دستاشو و گرفت دو طرف کونم و یکم باز کرد ، یهو کلاهک کیرش رو روی سوراخ کونم حس کردم ! بعد قضیه کردان دیگه نزاشته بودم از کون بکنه .
یکم کیرش رو روی سوراخ کونم نگه داشت
هنوز داخل نکرده نفسم داشت بند میومد ، بدون معطلی یهو فشار داد و کیرش رو تا آخر تو کونم جا کرد ، از درد کل بدنم می لرزید بلند جیغ میزدم
نا خدا گاه دیدم داره گریم میگیره ، دستاشو دور گردنم حلقه کردم و به طرف خودش کشید داشتم خفه میشدم، بلند داد میزدم وای .... جر خوردم علی داری مامانت رو عین سگ میکنی!!
علی سرعتش رو بیشتر میکرد بعد چندتا تلمبه کیرش رو از کونم بیرون کشید ، آنقدر درد زیادی رو تحمل کرده بودم که دیگه احساس میکردم کل بدنم داره از هم وا میره . شروع کرد به لیسیدن سوراخ کونم ، بعد از چند دیقه محکم اسپنک میزد، پوزیشن رو میخواست عوض کنه و من هم سعی میکردم مطیع باشم ، منو به روی کمر خوابوند و پاهام رو از تخت جدا کرد و به سمت بالا برد ، انقدر سریع و بی معطلی اینکار و کرد که احساس کردم کمرم داره جدا میشه ، سوراخ کونم دیگه وا شده بود ؛ علی کیرش رو دوباره شروع کرد تو کونم کردن
علی : وای که چه حالی میده ، چه کونی داری میخوام از این به بعد جندت کنم ، همه باید بدونن چه کون طلایی این پایین داری
حرفای علی داشت منو دیونه میکرد ، برخورد کیرش با روده هام رو احساس میکردم، علی یهو شروع کرد به داد زدن و آبش رو با قدرت تو کونم خالی کرد ، داشتم میمیردم نفسم بالا نمیومد ولی یکی از بهترین سکس های عمرم داشت میشد .
هنوز کفاشام تو پام بود، علی شروع کرد به درآوردن کفشام و آروم دونه به دونه انگشت های پام رو میکرد تو دهنش و میخورد .
نمیدونستم میخواد دوباره چیکار بکنه ، بلند شد و طناب رو بست دور گردنم ، مامان افتخار میدی سگ من باشی ؟
من : آره عزیزم من سگ تو ام قلاده م رو سفت بکش
علی طناب رو با دستش میکشید و من چهار دست و پا شروع کردم از تخت پایین اومدن ، سوراخ کونم از شدت درد داشت میسوخت ، همش تو فکر کارهای بعدیش بودم ، خیلی زود حشری شده بودم دوباره
آه علی من سگ جنده تو ام با من هرکاری دوست داری بکن

طناب رو با دستش میکشید و من چهار دست و پا دنبالش میرفتم ، منو آورد داخل آشپزخونه ، تو یه بشقاب برام از برنج و خورشت ناهار کشید و گفت عین سگ بخور جنده خانوم ، سرم رو کردم تو بشقاب و کمی از غذا رو خوردم .
داشتم از این نقش بازی کردن لذت میبردم ، یهو گفت بسه مامان جون ، دهنمو با دستش باز کرد و صورتش رو آورد جلو و یه توف انداخت تو دهنم با حالت اشوه توفش رو قورت دادم و خوردم .
کیرش رو آورد جلوی دهنمو گفت بخورش جنده من ، بخورش ! کیرشو کردم تو دهنمو شروع کردم ساک زدن ، دستاشو گذاشت پشت سرم و کیرشو تا ته حلقم داخل کردم یه لحظه احساس کردم الانه که خفه شم ، کیرشو درآورد و دوباره کرد تو دهنم و محکم تلمبه میزد بعد چندتا تلمبه طناب رو از گردنم باز کرد و کف آشپزخونه منو خوابوند ، کیرشو از جلو تنظیم کرد و محکم کرد داخل کسم ، وای که داشتم رو ابرا راه میرفتم انگار ، آب کسم داشت میومد ، تلمبه هاشو بیشتر بیشتر کرد
وای مامان دارم میام ..
کیرشو یهو کشید بیرون و سریع آورد جلوی صورتم و با قدرت تمام آبش رو خالی کرد روی صورتم ....

این سه روز کلی باهم سکس کردیم ولی دیگه علی راضی به سکس خشن نبود و میگفت دوست ندارم تو آسیبی ببینی

پایان قسمت پنجم
* ارباب تاریکی *
     
  ویرایش شده توسط: EsquireDark   
صفحه  صفحه 112 از 149:  « پیشین  1  ...  111  112  113  ...  148  149  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Incest Sexy Story - داستان های سکسی با محارم

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA