انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 114 از 149:  « پیشین  1  ...  113  114  115  ...  148  149  پسین »

Incest Sexy Story - داستان های سکسی با محارم


مرد

 
هنرمندان__قسمت 8__تخیلی__تریسام و اروتیک__سریالی

سلام خدمت دوستان عزیز. دوستان نظرات راجع به داستان من رو خواهشا ریپلای روی داستانای من کنید تا معلوم باشه با من هستید یا با دیگر نویسندگان عزیز

**********************************************

وارد تخت که شدیدم ، یکم مامان منو توی بغلش گرفت و صورتم رو نوازش کرد. من مست شده بودم. مثل گربه‌ای که نوازشش میکنی و غرق در آرامش میشه. سرم رو روی سینه‌هاش گذاشته بودم و محکمم بغلش گرفته بودم و اونم صورتم رو نوازش میکرد و سرش رو توی موهام میکرد و سرم رو می‌بوسید. اما تا دید به یه آرامشی رسیدم ، بوس آخر رو به پیشونیم زد و از بغلم در اومد و پشت بهم شد. علتش هم این بود که مامان همیشه باید روی اون دستش می‌خوابید تا خوابش ببره. من اولش روم نشد سفت خودمو بهش بچسبونم و از پشت بغلش کنم. همون وقتی هم که رو به روی من بود سعی میکردم اصلا کیرم و کلا پایین تنم رو بهش نزدیک نکنم تا شقی کیرم رو نفهمه. یه بیست دقیقه‌ای صبر کردم. مامان خوابش برده بود و من همچنان بیدار و داشتم می‌مردم از فکر و خیال. هوا دیگه سپیده زده بود و یکم روشن شده بود. نگاه کونش کردم. اووووف. چه برجستگیش نمایان شده بود. نگاه به شونش و دستاش که لخت بود کردم ، خدایی عجب پوست بدنی داشت. مامان موهای بلند و خیلی شلال و لختی رو داره. مثل ابریشمه. بلندیش تا وسطای کمرش هست. رنگ طبیعی موهاش هم بین نسکافه‌ای و قهوه‌ای هست و رنگ خیلی خوبی داره که طبیعیه و خدا رو شکر هم تاحالا یه نخش هم سفید نشده. خیلی هم به موهاش میرسه. کلا آرایشگاه خیلی کم میره. شاید سالی یه بار. چون هم بدنش خیلی خیلی کم مو هست و موی صورتم نداره و هم موهاش رو هم اصلا رنگ نمیکنه. یعنی نیازی هم نداره. خیلیا خودشون رو میکشن واسه این رنگ مو ، اما مامان طبیعیش رو داشت. حتی دایی هم موهاش مشکی نبود و یکم قهوه‌ای میزد و اونم رنگش اصلا سفید نشده بود. فقط مامان سالی یه بار میرفت تا دیگه موهاش بلندتر این نشه و به خود کونش نرسه تا اذیت بشه. همیشه یا دورش بازه که من می‌میرم واسه اینکه باز باشه و یا دم اسبی می‌بندتش. توی خیابونم که بالا میزنتش. اون شب دم اسبی بسته بودش توی خواب. من اول صورتم رو نزدیک موهاش کردم و بوش کردم. وای خدایا چه بوی خوبی داشت. هوس کردم کش دور موهاش رو باز کنم و پریشونش کنم. چون خیلی سکسی میشد با موهای دورش. آروم آروم کش توی موهاش رو در اوردم. انقدر آروم که شاید 5 دقیقه میگذشت تا من یکم کش رو پایین‌تر بیارم. دو سه بارم مامان تکون خورد و زیر لب گفت اووووم و من دست از کار سریع میکشیدم. اما بعد ادامه میدادم. بالاخره کش رو درآوردم و بازش کردم پشت کمرش. صورتم رو بردم توی موهاش. وای چه نرم بود. چه لطیف بود. دستم رو گذاشتم روی شونش و آروم آروم میلی متری پایین تنم رو نزدیکش کردم تا بالاخره کیرم از روی شرت و شلوارک ، چسبوندم به لای کون مامان باز هم از روی شلوارک و شرتش. دیگه هوا کاملا روشن شده بود. یه مدت نسبتا ربع ساعتی ، همینجور بهش چسبیده بودم و سرم توی موهاش و از عطر موهاش مست شده بودم. مامان چه گرمای تنش زیاد بود. انگار تب داره. اگه کولر روشن نبود حسابی خیس عرق میشدم از گرمای تنش. بعد ربع ساعت ، فشار کیرم رو بیشتر کردم به کونش. دست چپم که روی شونش بود رو بردم گذاشتم روی ممی چپش. باز صبر کردم. خدا رو شکر اون روز مامان کلاس نداشت. یه روز در میون کلاس داشت. منم که تابستون بود و دیگه هم مثل قبل بیرون رفتن و آتیش باروندن رو نداشتم. چون هم کسی مثل پیمان دیگه باهام نبود و هم اینکه توی خونه همش می‌موندم و مامان رو دید میزدم یا اگه هم نبود تجسمش میکردم تن لختش رو و جق میزدم.
بعد یکم ، هوس گردنش رو پیدا کردم. هر مرحله که تموم میشد ، داغ‌تر میکردم واسه یه قدم دیگه برم جلوتر. دستم رو از روی ممیش برداشتم و یکم موهاش رو جمع کردم و لبم رو گذاشتم روی گردنش و آروم بوسش کردم. دستمم گذاشتم جای اصلیش که روی ممی خوشگل و سفتش بود. یکم ممیش رو توی دستم فشار دادم و گردنش رو بوسای آبدار کردم. بی اراده انگار دارم میکنمش ، خودم رو جلو عقب میکردم و کیرم رو حسابی به کونش فشار میدادم. تا اینکه از تکونای شدیدم و اینکه یه چی هی داره به کونش فشار میاره ، از خواب بیدار شد و تا چشمش رو باز کرد هم اول دستم رو دید که روی ممیش جا خوش کرده حسابی. انگار برق گرفته باشنش ازم یکم فاصله گرفت و رفت جلو و برگشت به سمتم و یه کشیده محکم زد توی گوشم. زمین و زمون روی سرم خراب شد. زود از تخت اومدم پایین و مامانم زود اومد پایین.

مامان: داشتی چه غلطی میکردی پدرسگ؟ چه گوهی داشتی میخوردی هان؟
من: به خدا هیچی. خواب بودم. از چی حرف میزنی؟
مامان: که خواب بودی هان؟

میخواست باز بهم یورش بیاره و بزنتم که من زود رفتم توی اتاقم و درم قفل کردم. مامان یه چند بار زد به در. اما نمیخواست اول صبح سر و صدا کنه.

مامان: وقتی گذاشتم کف دست داییت که میخواستی به خواهرش دست درازی کنی ببین چه بلایی سرت میاره کثافت پدرسگ. به مامان خودت دست درازی میکنی؟

هیچی دیگه یکم بد و بیراه گفت بهم و بعدم صدا شنیدم که از در خونه رفت بیرون ساعت 6 صبح. هر کی جای من بود میزد زیر گریه از گندی که زده. منم یکم ترسیدم اسم دایی رو که گفت. اما اینکه کیرم کون مامان رو حس کرده بود و دستم اون ممی خوشگلش رو ، حالم به شدت خراب شده بود. مامان که رفت ، دست به جق شدم و برای اولین بار توی عمرم آب کیرم رو که کمم نبود همچین مقدارش رو دیدم. خوشحال بودم بالاخره آب از کیرم اومد و برای مامان هم اومد و خیلی هم منتظرش بودم اما ناراحت از اینکه بدست مامان نیومد و یا توی کس مامان ریخته نشد برای اولین بار. بعدش از اتاق بیرون اومدم و یه چی خوردم و دوباره رفتم توی اتاقم تا ظهر که مامان اومد. اومده بود پشت در و هی میگفت در رو باز کن تا تکلیفت رو روشن کنم. من یکم از لحن بشدت عصبانیش ترسیده بودم. کمرمم خیلی خیلی درد داشت و توی تخمم یه حس عجیبی بود. تا اینکه قسمش دادم نزنتم و به دایی هم چیزی نگه و حسابی به گه خوردن افتادم. اما در رو که باز کردم‌ یه سیلی و یه پس گردنی محکم ازش خوردم. عصرم برام وقت مشاوره گرفته بود. یه دختره کس مشنگی بود که یک ساعت خصوصی فقط برام فک میزد. مثل اینکه صبح مامان اول خودش اومده بود پیشش. فقط کسشعر میگفت که اصلا یادمم نیست چی بود. اما نتیجش شد اینکه مامان از همون شبش پوشیده کامل شد. توی گرمای شدید آستین بلند می‌پوشید بیچاره. یه جورایی فهمیده بود ، تمام فکر و خیالاتم تا اون روز که میرفتم توی هپروت ، خودش بوده. منم فهمیده بودم که نقاشی‌هامو پس از قصد توی دراورش نزاشته. اما چرا اون باکسی که ویبراتورها و فیلمای تریسام داخلش بود رو برداشته بود از اونجا برام سوال بود هنوز. از اون به بعد رفتارش بهم خشک شد. نه بوسی و نه نوازشی و نه بغلی. له له میزدم واسه دیدن یه تیکه از پوست خوشرنگ بدنش. افتاده بود هم دنبال خونه که با پول مهریش بخره. فکر کنم شک کرده بود شاید این کارای من از زندایی باشه که مخم رو زده. اما گرون خیلی شده بود و گیر نمیومد یا اگه هم میومد یه خوابه و کوچیک بود یا محله‌های افتضاح.
گذشت تا اینکه به آخرای اسفند رسیدیم. من تازه وارد 13 سالگی شده بودم. روزا برام مثل جهنم میگذشت از بی مهری‌های مامان و همچنان هم خونه دایی بودیم و خونه پیدا نکرده بودیم. تا اسفند من 7 جلسه دیگه رفتم مشاور که واقعا شکنجه روحی روانی بود. میخواست بهم قرص و دارو بده که مامان قبول نمیکرد و فقط باهام حرف میزد. حرفای مفت واقعا. من خودم سعی میکردم دیگه جلوی مامان سوتی ندم و توی فکرش نرم. 27 اسفند بود و مدرسه هم تعطیل شده بود و من کمک مامان خونه تکونی میکردیم. تا اینکه یه میز و چندتا صندلی توی تراس خونه دایی واسه نشستن بود که پلاستیکی بود. توی تراس شیر آب نبود و توی آشپزخونه هم که یخچال و اینا بود نمیشد. خیلی خاکی شده بود. مامان تصمیم گرفت ببرتشون توی حمام بشورتشون.

من: بیام واسه کمک مامان؟
مامان: نه خودم میتونم. تو اون بوفه رو گردگیری کن.

یکم که گذشت

مامان: شاهین میای کمک؟
من: آره مامان. من که گفتم اولش.

حمام نه خیلی بزرگ بود و نه خیلی کوچیک. اما میزا و صندلی‌هاش رو چیده بود جلوی در و خودشم ته حمام داشت یه چندتا جلو دری رو میشست. حالا میخواست این جلودریا رو بهم بده تا توی تراس آویزون کنم و به خاطر این میز و صندلیا که جلوی در بود نمیشد بیاد جلو. من دوش سیار (تلفنی) رو دیدم که کف حمام هست و زیر میزه رفته و آبشم بازه. ازش جلو دریا رو گرفتم و بردم پهن کنم و همینجور که داشتم پهن میکردم ، فکری به سرم خورد. مامان دو روز پیش توی خونه تکونی دوتا از انگشتاش به شدت زخم شده بود. از طرفیم سرما هم خورده بود و هی هم با آب سرد سرو کار داشت و حالش هم خیلی خوب نبود. رفتم و بهش گفتم

من: میخوای انگشتات زخم شده ، واسه درد نگیره این میز و صندلیا رو دونه دونه بهت بدم؟
مامان: آره دستت درد نکنه. اصلا نمیتونم بلندشون کنم. فنگ فنگشم هوا بود. من سعی کردم برم نزدیک دوش آبه. نمیدونم چرا همینجورم باز بود اما فشارش کم بود. پشت سرمم شیر دوش آب بود. یکم فشارش رو زیاد کردم و سریع دوش رو سمت مامان گرفتم و حسابی خیسش کردم همه جاش دو. آب یخم بود و آب اونجا هم حتی تابستونش هم خیلی یخ و تگری بود. تا حسابی خیس شد، زود شیر آب رو بستم.

من: ای وای ببخشید مامان. کمرم خورد به شیر آبه و فشارش زیاد شد.

مامان: نمیتونی یه کاری رو درست انجام بدی نه؟
من: شرمنده به خدا. حواسم نبود اصلا.
مامان: بس که از بچگیت هم سر به هوا بودی.

مامان خیلی شدید خیس شده بود و آستین بلند و شلوارش حسابی به تنش چسبیده بود و نمیتونست تکون بخوره اصلا. یه جوریم روش آب ریختم که هم بلوز و هم شلوارش خیس بشه. آبم یخ بود. بمیرم برات مامان که انقدر ذهن کثیفی دارم. ولی باور کن تنها چاره هست. تو رو خدا لخت بشو تا بتونم تن لختت رو ببینم یکم و آروم بشم. چند روز بود خیلی داغ کرده بودم و روزی دو بار واسش جق میزدم و دستمال‌های آب کیرمم میزاشتم توی کیفم و میبردم بیرون و توی سطل می‌ریختم. اما حالا دیگه مدرسه هم نبود و تقریبا 48 ساعت بود جق نزده بودم. هم واسه دستمالش می‌ترسیدم یه موقع مامان ببینه و هم اینکه همشم داشتم کمکش کار میکردم و فرصت نشده بود و داغ کرده بودم.
دیدم اما نه که نه. داره هر جوریه ادامه میده تا فقط لخت نشه. اه مامان وا بده خب. به خودت رحم کن. الان سینه پهلو میکنی.

من: خیلی خیس شدی. آبم یخه برم واست لباس بیارم تا این خیسا رو از تنت در بیاری؟ حالت بدتر میشه‌ها!!!
مامان: نه نمیخواد.

یکم بعد ، واقعا دیگه قید دیدن تنش رو زدم. می‌ترسیدم به شب نشده سینه پهلو شدید کنه.

من: مامان من قول میدم به خدا نگات نکنم. بابا یه غلطی کردم 6 ماه پیش و شیطون گولم زد. حداقل این لباس خیسا رو در بیار. اینجوری همش یه چیز سرد دور تنته می‌بندی بدجور.

مامان هیچی نگفت و یه چند دقیقه بعد دیدیم هم شلوار و هم بلوزش رو در آورد. حالا با یه شرت و سوتین خیلی هم معمولی و مشکی رنگ جلوم وایساده بود. وای چه اون قسمت گرد بالای ممیاش توی سوتین خوشگل بود. دید من جای اینکه صندلی ها رو هی بدم دستش بگیرمشون تا یکم آب تاید بزنه بهشون (دیگه سمت مامان جا نبود و من صندلی‌ها رو توی هوا میگرفتم تا مامان با اسکاچ تاید کاریشون کنه) فقط مثل چوب وایسادم و زل زدم بهش. سگرمه‌هاش رو کشید توی هم و با یه حالت خیلی عصبانی گفت

مامان: بیا اینا رو بورس بکش. من دیگه دستم کار نمیده. (راست میگفت از دوتا انگشتش داشت خون میومد به شدت.) اینجوری هم توی هوا تمیز درست نمیشه. بیا اونجا وایسادی تو بکش.

مثلا سرم رو گرم کرد تا دست بردارم. اما نمیشد. حالا تازه افتاد توی سرم یه جوری برم سمتش و خودم رو بهش بمالونم. بورس میکشیدم. اما زیرچشمی داشتم می‌خوردمش با نگام. من مشغول بودم و مامان هم بیچاره پشتش رو کرده بود بهم. فکر میکرد فقط اون ممیای خوشگلشه که تحریکم میکنه. اما اون کون. اون کون بهشت بود. کاش شرتش رو میکرد لای کونش تا قشنگ کپلای کوچیک و برجسته کونش رو یه دل سیر ببینم. خوب بود شلوارم تنگ نبود. وگرنه کیرم بد خراب میکرد کار رو. کیرم تا یکی دوسال پیش خوب بلند شده بود و رسیده بود به 14 سانت. دوستای مدرسه میگفتن دیگه تهش همینه. خیلیم واسه جق زدن پوستش رو بکشی هم دیگه فرقی نمیکنه. دیگه حتی ته دوران بلوغم همین می‌مونه. اما من امیدوار بودم بلندتر بشه. کلفتیش اما عالی بود. خوب کلفت بود. از بچگیمم خوب کیرم کلفت بود. حتی توی حالت خوابیده.

خلاصه مامان پشتش بهم بود و من با کونش داشتم از درون خود زنی میکردم. به هر بدبختی بود همه رو تاید کاری کردم. شیر دوش رفته بود زیر میز که جلوی مامان بود. رفتم برش دارم و موقع برداشتن یه دست به ساق پای مامان کشیدم. اما چیزی نگفت.

من: دیگه آبشون بکشم؟
مامان: نه بده خودم میکشم.
من: نه مامان جان. دستت رو نگا. خودم میکنم.

اول صندلی‌ها رو شستم و یکی یکی می‌چیدمشون جلوی در حمام و یه راه کوچیک هم گذاشتم واسه بعد که همه رو شستم ببرم بیرون و از پاش بردارم و ببرم توی تراس. رسید به میز. الکی گفتم برم زیرشم بشورم.

مامان: نمیخواد زیرش. همین اب بگیر بره.
من: نه دیگه حالا که داریم میشوریم همه جاش رو تمیز بشوریم. تو اصلا زیرشم تاید نزدی؟
مامان: نه.
من یکم من من کردم. درجا به سرم زد بشینم کف حمام تا زیر میز رو بشورم تا منم خیس بشم و بتونم لخت بشم. اصلا باید ببینه واسش کیرم شق شده. اصلا همینجوری بخوام چراغ خاموش پیش برم تا ابدم باشه نمیرسم به سکس با مامان.
مدتی بود دست از فکرای پوچ کردنم برداشته بودم. اما اون روز دیگه حسابی زده بودم بالا. مخم درش رو بسته بود.

من: اشکال نداره. میشینم کف حمام. دیگه بعدش منم لباسام رو در میارم.

تا مامان خواست چیزی بگه ، نزاشتم و بورس رو برداشتم و زود رفتم زیر میز و نشستم. دیگه مامان هم چیزی نگفت. اما بورس که نمیکشیدم. فقط داشتم از زیر پاها و شرت مامان و کس مامان رو از روی شرت دید میزدم. الکی فقط دستم رو تکون میدادم تا صدای کشیده شدن بورس به میز فقط در بیاد شک نکنه. وای چه کسش به نظر باد کرده میومد زیر شرت. یعنی مامان هم حشری شده بود؟ اوووف چه پاها و رونای سیغلی داده‌ای. دلم میخواست بخوابونمش کف حمام و دوتا پاش رو فقط بخورم. لاک‌های فسفری خوشرنگی هم به ناخونای پاش زده بود. کاش میشد اون پا و اون انگشتای خوشگلش رو مک بزنم با تمام قدرت.

دیدم مامان حرکت کرد و رفت سمت دوش آب که همینجور کف حمام بود. فهمیدم میخواد بهم بدتش. پس روی کارم تمرکز کردم. مامان خم شد و گفت<

مامان: بسشه دیگه. بیا آبش بکش.

ازش گرفتم و زیرش رو شستم و بلند شدم. خیس خیس شده بودم.

مامان: وای نگاه کن. آخه این چه کاری بود بچه. گفتم که زیرش رو دیگه نمیخواد. حالا لباسات رو در بیار تا تو هم سرما نخوردی.
از خدا خواسته زود دراوردم. همیشه عادت به شرت اسلیپ داشتم. قشنگ شقی کیرم رو نشون میداد. اما سعی کردم خیلی بی تفاوت باشم. چندبار متوجه نگاه‌های مامان به کیرم شدم. اما خیلی جدیت و عصبانیت توی چهرش نمایان بود. داشتم روی میز رو آب میکشیدم که الکی شیر آب رو انداختم و چون فشار ابم زباد بود یکم باز آب ریخت روی تن سکسی مامان. زود دولا شدم تا برش دارم. مامان اومده بود کنارم ایستاده بود. دولا شدم کونش شاید 30 سانتیم بود. واقعا دیگه طاقت نیاوردم و توی اومدن بالام ، با اون دستم یه دست آرومی کشیدم روی کونش از روی شرت. صاف که شدم مامان محکم خوابوند زیر گوشم. اصلا انقدر فقط در حد یه لمس کوتاه بود که خودمم شک کردم آیا واقعا لمسش کردم یا نه. چجوری فهمید؟ هیچی دیگه گرفتم زیر باد کتک و من فقط سعی میکردم از اون راه کنار صندلیا در برم و برم بیرون از حمام. بالاخره در رفتم و حالا داد میزد برو یه چی تنت کن. اما من اصلا حالیم نبود چی میگه و فقط گریه و التماس که گه خوردم. آخر خودشم اومد بیرون و یکی دیگه محکم خوابوند زیر گوشم و گفت میگمت برو یه چب تنت کن الان این زنداییت از سر و صدا میاد بالا لختی پدرسگ بی شرف.
به خودم اومدم و دویدم رفتم سمت اتاق. موقع رفتنم شنیدم زبر لب گفت حالا میاد ببینه توی بی شرفم لختی چه فکرا که نکنه. هنوز نرفته بودم توی اتاق که فهمیدم زندایی از این سر و صدای مامان مثل گاو در رو باز کرد و اومد تو ببینه چه خبره که مامان یه جوری پیچوندش. چندین بار توی حرفام به مامان گفته بودم حداقل در رو قفل کنیم تا دایی و زندایی اینجوری انتحاری نزنن. اما میگفت زشته. خلاصه دیگه عصرش مامان منو برداشت برد مشاور. میخواست قرصم بده تا این قوای جنسیم رو کنترل کنه که که مامان قبول نکرد به داروی الکی و در نتیجه مشاوره فرستادم پیش مشاور مذهبی که یه آخوند حروم زاده بود و دوساعت فقط از جهنم میگفت. انگار خودش و ننه بابای حروم زادش روزی هزار بار اونجا گشت میزدن. نتیجشم شد مامان تبدیل بشه به یه تیکه سنگ سخت. کاملا بی احساس. حالم از زندگی داشت بهم میخورد. از خودم از اینکه مامان باهام راه نمیاد. خونه هم انقدر گرون شده بود که گیر نمیومد. فقط یه خوابه گیر میومد که مامان نمیخواست. اجاره هم نمیخواست. چون مگه درآمدمون چقدر بود اجاره هم بدیم.
گذشت تا رسیدیم به امتحانای خرداد. یه روز که ساعت 8 تا 10 فقط امتحان داشتم و بعدش دیگه میخواستم بیام خونه ، امتحان دینی بود و سر 45 دقیقه هم تموم کردم و زود رسیدم خونه. اون روزم مامان باید صبح خونه بود. یه روز در میون کلاس داشت. دیدم نیستش. اما خیلی زود صدای آه کشیدنش رو از داخل حمام شنیدم. دیگه سست شدم. حتی اسمم یادم رفت. پس خانوم خانوما به خودش حال میده. وقتایی که من نیستم توی حمام مثل اینکه از خجالت خودش در میاد. مامان داشت توی حمام خودکشون میکرد و آه میکشید و به کس خوشگلش حال میداد و منم از این ور داشتم به در و دیوار خودم رو می‌کوبیدم و خودکشون میکردم واسش. پشت در حمام نشستم با همون لباس فرم مدرسم و زیپ شلوار رو کشیدم پایین و شروع کردم با صداهای مامان به زدن. چه آهی هم میکشید اون روز. هر کاری کردم از زیر در حمام دید بزنم اصلا چیزی معلوم نبود. پس فقط صداهاش رو واسه خودم به سکس باهاش توی حمام تجسم کردم. تازه هم یاد گرفته بودم وقتی نزدیک ارضام دست نگه دارم و یکم ذهنم رو پرت کنم و دوباره شروع کنم تا هم دیر آبم بیاد و هم ارضای شدیدتری داشته باشم. انقدر توی حال خودم بودم که اصلا نفهمیدم مامان دیگه هیچ صدایی حدود 20 دقیقه هست ازش در نمیاد. زمانی به دنیای نحس واقعی برگشتم که صدای باز شدن در حمام رو شنیدم. مامان دید پشت در حمام نشستم. لحظه‌ای هم باز شد که من همون لحظه آبم پاشید بیرون ریخت روی پیرهنم و شلوارم. چون هل شدم و نفهمیدم الان باید دستمال بزارم سر کیرم. کیرم همینجور کف دست مشت کردم دورش بود و به مامان که حوله لباسی تنش بود زل زده بودم. اونم به من. هر دو شُک. من دیگه قطرات اخر بود که از سوراخ کیرم آروم میزد بیرون و کیرم توی دستم نبض میزد. برای چند لحظه انگار زمان ایستاده بود. قلب من و قلب مامان ایستاده بود. هر دو با صدای زندایی که گفت مهتاب جون من میرم خونه مامانم اینا یه سر بزنم. برگشتنی چیزی نمیخوای برات بگیرم؟ به خودمون اومدیم‌ من تا صدای زندایی رو شنیدم ، مثل برق و باد پاشدم و رفتم توی اتاقم.
مامان هم فقط گفت نه قربونت. به سلامت ، و گذاشت دنبالم و نزاشت در اتاقم رو ببندم و اومد داخل و گرفتم به مشت و لگد. در حال زدنم که بود ، حولش داشت باز میشد و من در اون حال نزارم فقط داشتم سعی میکردم که بتونم از لای حوله کسش رو ببینم که آخرم موفق نشدم. مامان اینو فهمید. دست کشید از زدنم.

مامان: تو مریضی. به خدا تو بیمار روانی شدی. آخه یه پست فطرتم بالاخره یه جایی به خودش میاد. ولی تو از پستیم گذشته. تو بیمار جنسی هستی.

راست میگفت. واقعا داشتم روانی میشدم از بس که هر کاری میکنم بهش نمیرسم. هر روز خودم رو یه جوری بهش می‌مالوندم. همه فکر و ذکرم مامان شده بود. این امتحانا رو هم داشتم به جون کندن میخوندم. اصلا زندگی ازم گرفته شده بود.
مامان ولم کرد و رفت توی اتاق خودش و نشست به گریه کردن. دلم از گریه کردنش ریش میشد. ولی آخه لیلی خودش بود که منو مجنون کرده بود. تمام تنم درد میکرد از کتک اما حاظر بودم تکه تکه بشم از دستش ولی تهش به سکس باهاش برسم فقط. نه اینجوری. یکم که گذشت رفتم دم در اتاقش.

مامان: برو گمشو بی شرف. نزدیکم نیایا.
من: ببخشید مامان.
مامان: یه بار ببخشم دو بار ببخشم. دیگه چند بار؟ تو بیماری. انقدر من بدبختم که از بچه خودمم باید بترسم یه موقع غافل نشم بیاد بزاره توم. (تصورش کردم دلم میخواست بگم جوووون)

اما جلوی خودم رو گرفتم و هیچی نمیگفتم و سرمم پایین بود.

مامان: همش تقصیر خودمه. همش تقصیر خود کثافت جندمه. از اون شبی که از بس اون بابای بی خایت دستم نزده بود ، خواستم با یکم باز پوشیدنم نظرش رو جلب کنم ، تو انگار هوایی شدی. بی شرف خب تو اتاقم یه لحظه وای نمیساد که تو اتاق براش بپوشم. خودم کردم که لعنت بر خودم باشه. همون شب هی مالیدیما توی راهرو. هی پیش خودم گفتم نه خاک بر سر این چه فکریه. بچست فقط. از احساساتش هست و دوست داشتنه. نگو فکرایی داشتی. حالا هم که اون مردیکه از تو زندگیم رفته خوشی زده زیر دلت فکر کردی میتونی به من دست درازی کنی. فکر کردی انقدر بدبخت شدم که محتاج پسرم باشم. بدبخت خری نمیفهمی که به خاطر تو آتیش زدم به زندگیم و شوهر نکردم. وقتی شوهر بالای سرم باشه یکی بخوابونه زیر گوشت اونوقت آدم میشی.

فقط امیدوار بودم که از روی عصبانیتش باشه این حرفش. یکم سکوت کرد. بعد یه دفه به حالت تهاجمی اومد سمتم و یقم رو گرفت

مامان: تازگیا زنداییت باهات حرفی زده راجع به من؟
من: نه به خدا.
مامان: راستش بگو بی شرف.
من: نه به خدا. دروغم چیه. من چرا دروغ بگم. اصلا ازش خوشم نمیاد که بخوام بهش حرفی بزنم.

خلاصه ولم کرد و شبم میخواست بره پایین به دایی بگه که نشستم جلوش روی زانو و به التماس افتادم. فقط اروم که صدایی پایین نره بیان بالا. میدونستم اگه به دایی بگه با اون تعصبش حتما میکشتم. خایه چسبونده بودم شدید ایندفه. میگفت فقط یه بار دیگه کاری کنی با داییم میگم تا مثل عموت چشاتو بزاره کف دستت.

تا مدتی اصلا کاری نمیکردم. حتی مالوندنم توی کارم نبود. از طرفی مامان لباس پوشیدنش هم عادی که شد هیچ ، تازه یکمم باز می‌پوشید. فکر میکنم می‌خواست برام عادی بشه. من فقط مدتی متوصل شدم به نقاشی کشیدن ازش و جق زدن شبا قبل خواب و سر به نیست کردن دستمالش و همچنین عکس و فیلم گرفتن ازش. دیگه نقاشی روی بوم رو یاد گرفته بودم. اما نمیشد از مامان روی بوم نقاشی بکشم. چون میدید و دوباره داستان میشد. به همون نقاشی ازش توی دفتر بسنده میکردم. تنش رو از همون روزی که توی باغ کارگاه دیده بودم تجسم میکردم و نقاشی می‌کشیدم. دفترمم هزارجا قایم میکردم. این مدت خیلیم باغ کارگاه میرفتیم. اما مثل اینکه زندایی فهمیده بود مامان اصلا دیگه نمیخواد حتی پیشنهاد هم نمیداد به لز با مامان.
من هر روز دنبال یه راه حل میگشتم که خدایا چه کار کنم. اولین روزای 14 سالگیم رو می‌گذروندم که یه روز صبح از خواب بیدار شدم و دیدم یه مقدار احساس گلو درد و آب ریزش دارم. اصلا حالم بد نبود. در واقع بهمن بود و واسه منم وسط زمستون طبیعی بود و عادت داشتم حس سرماخوردگی همش داشته باشم این وقت سال. یه جور حساسیت. درجا فکر بکری زد به سرم که خودم رو بزنم به مریضی بیش از حد تا مامان مثل همیشه که مریض میشدم دورم مثل پروانه میگشت ، این بارم بگرده. حداقل یکم رابطم رو باهاش خوب کنم. خیلی وقتم بود مریض نشده بودم. اون روزم تعطیلی بود و من و مامان خونه بودیم. رفتم بخاری اتاقم رو بردم روی درجه بالا. نشستم جلوش یه حوله هم آوردم هی میزاشتم روی بخاری. گرم که میشد به خودم می‌چسبوندمش که تنم حسابی داغ بشه. بعد اومدم توی تختم خوابیدم و شروع کردم به نوحه خوندن. از همونا که اکثر مردا تا سرما میخورن واسه دل خودشون میخونن تا جلب توجه همه خصوصا زناشون کنن.(این یه واقعیته. قبول کنیم دیگه) کلی هم دستمال گذاشتم کنارم که مثلا خیلی آبریزش دارم. گفتم فوقش میرم دکتر. پزشک خانواده درمانگاه نزدیک خونه دایی اینا هم که کسخل. فوقش مشتی دارو بده که خوردن داروهای سرماخوردگی الکیشم ضرری نداره. پنی سیلین هم که من از بچگی حساسیت دارم و نمیزنم.
بیچاره مامان زودی از خواب بیدار شد تا صدام رو شنید و اومد و باورش شد که مریضم. کاش نقاشی رو ول میکردم بازیگر میشدم. همون لحظه هم گیر داد و برم داشت برد دکتر. اون کسخلم مشتی دارو داد. اومدیم خونه و منم الکی میگفتم که تب و لرز دارم. تا چشمش رو دور می‌دیدم که مثلا میرفت برام دارو بیاره یا سوپ درست کنه یا هر کاری ، با حوله خودم رو گرم و داغ میکردم تا باورش بشه تبم بالاست. اونشب تا صبح کنار تختم روی زمین خوابید و یکی دوبار هم دستمال خیس روی شکمم گذاشت تا مثلا تبم بیاد پایین. چون تا صبح پیشم خوابید دیگه نمیشد خودم رو گرم کنم. منم تا صبح بهش خیره بودم‌ وقتی می‌خوابید مثل فرشته میشد. خیلی ناز و معصومانه می‌خوابید. صبح که شد اومد کنار تختم نشست و گفت خوبی؟

من: مامان پسرت داره می‌میره. کارش تمومه دیگه.

دولا شد و صورتم رو بوس کرد و گفت خدا نکنه عزیزم. بعد سرش رو گذاشت روی قلبم. این از قدم اول. با خودم دوباره مثل سابقش کردم. دوباره نوازشای مادرانش شروع شد که من میمردن براش.
به سرم زد خودم رو بزنم به هذیان گفتن از تب و لرزم. ولی نمی‌دونستم چی بگم آخه. یکم پاهام رو تکون دادم که یعنی تشنج دارم. مامان سرش رو گذاشت ردی رونم و شروع کرد به گریه کردن. ای بابا چرا زود گریه میکنی آخه.

مامان: پاشو عزیز مامان. پاشو بریم دوباره دکتر. داری تشنج میگیری.

من[با صدایی بی حال]: نه نه. بخون برام. فقط بخون.
مامان: چی رو بخونم برات؟
من: لالایی دیگه. بزار مثل بچگیام راحت بخوابم.

مامان خوابید کنارم به پهلو روی تخت. منم زود به پهلو شدم و محکم بغلش کردم. فقط سعی کردم پایین تنم رو بهش نزنم تا کیر شق کردم رو متوجه نشه. اما سرم رو گذاشتم روی ممیاش. مامان هم سرم رو بوس کرد و دست کرد توی موهام و نوازشم کرد و شروع کرد به لالایی خوندن برام با چشمای خیس از گریه.
راستش من همون بچگیمم از لالایی خوشم نمیومد. چون یه بار مامان بزرگم (مامان بابام) برام مدل قدیمی و بدجور خوند و من ترسیدم از صداش. خیلی بچه بودم اما ملکه ذهنم شد و دیگه از هر لالایی بدم میومد. داشتم دنبال یه کاری کنم میگشتم که دست برداره مامان. من فقط اینو گفتم که بکشونمش توی بغلم. کلی فکر کردم. همش چیزای خطرناک میرسید به ذهنم. اما دیگه دیوونه شده بودم. گفتم هیچوقت یه آدم مریض رو نمیگیره بزنه. بزار خواسته واقعیم رو بگمش. اصلا هر چی باداباد. تا امروز که مثل تیکه سنگ شده بود. فوقش سنگ سخت‌تر بشه.

من: بهم ممی میدی مثل بچگیام که قبل خواب بهم میدادی؟
مامان: تو تا دو سالگی شیر خوردی. چجوری یادته؟
من: من همه چی یادمه. حتی توی شکمت هم که بودم یادمه. انقدر خوب بود.
مامان[یکم با خنده]: بخواب عزیزم. داری هذیان میگی. خدا رو شکر تبت قطع شده(دیگه نمیشد خودم رو گرم کنم) تشنجتم یکم داره...
من: نه نه هذیان نمیگم. خوبم. خوب خوب. حس پرواز. چه آسمونی. به به
مامان[با خنده]: خوشم میاد توی حال بدتم دست از این کارات بر نمیداری. میگن حلال زاده روی داییش میره. ولی انگار نه تو روی داییت رفتی نه بابات. به عموت کشیدی انگاری.

من قبل از اینکه به دنیا بیام عموم مرده بود. فقط میگفتن مرده. یه چند باری مامان چیزایی راجع بهش به عنوان تیکه پرونده بود. مخصوصا توی دعواش با بابام و اونشب که میخواست بره به دایی گندکاریم رو بگه. اینم باید کشف میکردم مگه عموم کی بوده اصلا.

من خودم رو زدم به اون راه. انگار حالیم نیست چی گفت.

من: شیرم میدی مامان با این ممیات توی آسمون؟ دارم میوفتم سقوط میکنما.
مامان: سوزنتم گیر کرده انگار!!! بیا بخور دیگه. سرت که روشون هست.

پیش خودم گفتم اگه بگم این که زیر لباس و سوتین و ایناست آخه. برام لختشون کن ، اولا که شک میکنه اصلا آیا حالم بده یا نه. دوما ممکنه سیاه و کبودم کنه. پس فعلا به همین بسنده کردم. شاید برای دستیابی به گوهری مثل مامان باید قدم اول انقدر نامحسوس باشه. اما تصمیم گرفتم از همینم به نحو احسن استفاده کنم. سفت بغلش کردم و مثل کنه چسبیدم بهش. از روی بلوزش محکم ممیش رو با دهنم مک میزدم. خیلی نگذشت که مامان صورتم رو بوس کرد و گفت خب دیگه شیرتم خوردی. حالا بگیر یکم بخواب روی داروهایی که خوردی تا خوب بشی عزیزم. هذیان گفتن خوب نیست. بوس آخرم کرد و بلند شد رفت. وای درسته لباس عملا داشتم میخوردم. اما سینش توی دهنم بود. وای خدا چرا تمومش کردی. من موندم باز و یه کیر شق و یه حال خراب. یه نیم ساعتی گذشت. توی این نیم ساعت هیچ صدایی از کسی در نمیومد. تا اینکه بعد نیم ساعت یه صدای آه کوچیکی خورد به گوشم. بازم دو مرتبه شنیدم. آروم پاشدم رفتم دم اتاق خودم. دیدم صدا داره شدیدتر میشه. صداش انگار از توی اتاق خودش میومد. آروم رفتم دم اتاقش. دیدم بدون اینکه لباسش رو در بیاره ، خوابیده روی تختش و لپ‌تاپشم جلوش و دست کرده توی شلوارش و داره خودش رو ارضا میکنه. دید بدی به لپ‌تاپش داشتم. اما چیزی که دیدم یه پسر خیلی جوون بود و یه زن. به نظر من که مامان و پسر مثلا میومد.

زودی برگشتم توی اتاقم و خوابیدم روی تخت. داشتم از خوشحالی بال در میاوردم. مامان ذاتا خیلی حشری هست. همینجور که حتی زندایی هم اینو میدونست. من باید از همین حشری بودنش استفاده کنم. چون اصلا سفت نیست انگار و خیلیم زود وا میده. یکم دیگه کار داره فقط. بوی سوپی که مامان برام درست کرده بود ، همه جا پیچیده بود. تقریبا یه یک ساعت بعد مامان با یه بشقاب سوپ اومد توی اتاقم. جالبیش این بود با همون لباسایی بود که تنش بود و داشت خودش رو ارضا میکرد. اتفاقا شلوارش هم آبی آسمونی بود و من یه لحظه که وارد اتاق شد دیدم وسط پاش خیسه. چرا یعنی عوضشون نکرده؟

مامان: بیداری؟
من: آره استخونام درد میکنه. لرز دارم.
مامان: بمیرم برات عزیزم.

اومد نشست کنارم روی تخت.

مامان: پا میشی صاف بشینی سوپت رو بکنم دهنت؟

ای جان. خودش میخواد بکنه دهنم. برام باحال بود مامان غذا بکنه دهنم. تصمیم گرفتم که همینجور خوابیدنی دهنم کنه. چون نقشه کشیدم در یه لحظه.

من: نمیتونم. همه تنم درد میکنه.
مامان: خب یکم فقط صاف بشین و پشتت رو بزن به تاج تخت تا توی گلوت گیر نکنه.

یه ذره صاف شدم و یه برم شدم به سمت مامان. مامان آروم آروم میکرد دهنم. من بلد بودم ادای عطسه کردن رو مثل حالت واقعی در بیارم. داشت قاشق رو به سمتم میاورد که من دستم رو اوردم بالا تا مثلا جلوی دماغم رو بگیرم که عطسه کنم و از عمد دستم رو زدم به دست مامان و قاشق ریخت روی بلوزش و درست روی سینش.

من: ببخشید.<
مامان: اشکال نداره عزیزم. من آروم با دستم پاچه چپ شلوارم رو کشیدم تا زانوم بالا. چون میخواستم پام رو یه جوری بزنم لای پای مامان و خیسیش رو با پوست تنم حس کنم. چون اون آب کسش واسه من بود. واسه حشر روی من. مطمئن بودم که فیلم پورنش مامان و پسر بود.

دستم رو گذاشتم روی شونش و گفتم دیگه نمیخوام. بیا بیا پیشم. فشارش دادم تا بخوابه کنارم. خودمم کمرم رو از روی تاج تخت آوردم پایین و سرم رو گداشتم روی بالشتم و رفتم عقب تا جا واسه مامان باشه. مامان هم بدون مقاومتی خوابید روی بالشتم. پتو رو بلند کردم تا بیاد زیر پتوم. تا خواست خودش رو به سمت من بکشه تا کامل بیاد زیر پتو ،

من: عه شیر ریخته روی ممیت. (سوپ جو سفید بود)

و با سر رفتم توی سینش همون تیکه روی لباس رو کردم توی دهنم. مامان هم محکم سرم رو فشار داد توی سینش.

مامان: دیگه سوپم شیر می‌بینی؟
من: ها؟!!! سفیده که. خب شیره. شیر واسه سرماخوردگی خوبه. شیر گرم.
مامان: هیچی بخور. انگار قاطی کردی عزیزم.

آروم آروم سعی کردم ساق پام رو بکنم لای پاش و به کسش تماسش بدم. اصلا نمیشد. دوتا پاش روی هم بود و نمیشد پام بره لا پاش. پس تصمیم گرفتم کیرم رو از روی لباس به کسش بمالونم. چون حس کردم مقاومتش کاملا شکسته. پایین تنم رو بهش چسبوندم و خودش رو بیشتر به خودم فشار دادم. برای تماس بیشتر پام رو بلند کردم و خواستم بزارم روی پاش و کونم رو بدم جلو تا کامل کیرم برسه به کسش که محکم زد توی گوشم و گفت خیلی بیشعوری. یکمم که برات اآدم دستت رو باز میزاره ، سواستفاده میکنی.
پتو رو زد کنار و پاشد رفت.

من: من مگه چی کار کردم. چرا منو میزنی مامان؟
مامان: خفه شو دهنت رو ببند.

ای گندش بزنن. چرا اینجوری شد. من خیسی لای پاش رو حس کردم اما. وای چه حالی داشت. چقدر خیس بود. چه گرم بود. اما دوباره همه چی به گند کشیده شد. یه ساعت بعد که توی این یه ساعت رفت حمام با لباسای دیگه‌ای اومد بهم هم سر بزنه و قرصم رو طبق ساعت بده بهم. حالا من تصمیم گرفتم که اینبار بهش کم محلی کنم و وانمود کنم قهر کردم باهاش. خواستم دست بالا بلند شم و بگم که هیچ کاری نکردم.

(پایان قسمت هشتم)

دوستان قسمت نهم سکس با مامان شروع میشه. قسمت نهم طبق روال قبل هفته آینده.

نظراتتون رو فراموش نکنید.
     
  
مرد

 
هنرمندان__قسمت 9__تخیلی__تریسام و اروتیک__سریالی

سلام خدمت دوستان عزیزم. امیدوارم حالتون خوب باشه. قسمت 9 رو همین امروز تمامش کردم و گفتم زودتر تقدیمتون کنم.
در این قسمت اولین رابطه جنسی شاهین با مامانش اتفاق میوفته دیگه کلا در هر قسمت تا پایان داستان ، یک سکس موجود هست. امیدوارم دوست داشته باشین‌
پیشاپیش ببخشید واسه غلط‌های املایی احتمالی

**********************************************

مامان: پاشو سر ساعت باید داروت رو بخوری.

من محلی نزاشتم و پتو رو کشیدم روی صورتم.

مامان: میگم پاشو باید دارو بخوری.

باز محلی نزاشتم. مامان داروم رو گذاشت کنار تختم و رفت از اتاق بیرون. یه ده دقیقه بعد باز اومد و دید نخوردم. اومد و تکونم داد و گفت میگمت پاشو.

من: ولم کن.
مامان: جای اینکه من محلت نزارم واسه غلطی که کردی تو کم محلی میکنی؟ حقا که خیلی روت زیاد شده.

برگشتم سمتش و گفتم

من: مگه چی کار کردم. نه خب بگو چه کار کردم که زدیم؟
مامان: که تو نمیدونی چه کار کردی ها؟ نمیدونی چه کار داری میکنی ها؟ واسه چی هی دست به من میزنی؟
من: ببخشید نمیدونستم دست زدن آدم به مادرش هم جرمه.
مامان: کثافت بچه پر رو کی بود نشسته بود پشت در حمام و داشت غلط زیادی میکرد؟ کی توی حموم نقشه کشید تا مادرش رو لخت کنه و بهش مثل خر دست درازی کنه؟ کی بود که تا اومد توی تخت مامانش حالی به حالی شد؟ کیه هی چپ میره راس میاد یه کاری میکنه که خودش رو به مامانش بماله؟ تو خجالت نمیکشی؟ حیا نمیکنی؟ مگه انسان نیستی تو که روی مادر خودت نظر داری؟ 4 سال آزگاره دیوونم کردی؟ اصلا چی میخوای از من؟ توی احمق از جون مادر خودت چی میخوای؟

من هیچی نگفتمش و فقط زل زدم به چشمای خوشگلش. دلم میخواست بهش بگم فقط بزار یه بارم که شده باهات بخوابم و بکنمت. ولی نمیشد. واقعا نمیشد.

مامان: میگمت بگو چی میخوای؟ حرف حسابت چیه؟ اصلا میخوام یه بارم که شده حرفات رو بفهمم. بدونم درد بچم چیه؟

در یک لحظه دنیای فکر بود که ریخت توی سرم. به خودم میگفتم شاید این بهانش هست تا من به زبون بیام و بعد بهم پا بده. ولی اگه اشتباه کنم چی؟ بدبخت میشم که.

مامان که دید حرفی نمیزنم

مامان: ها چته لال شدی انگار. خوب بلبل زبونی که میکردی. چی میخوای؟ [یه دفه داد زد] چی از جون من بدبخت میخوای؟ کلافم کردی. چهار ساله تو هم مثل بابات زندگی رو ازم گرفتی. [اشک از چشماش پایین اومد] تو رو خدا بزارید یکم زندگی کنم. چرا انقدر بدجنسی؟ آخه کی روی مادر خودش نظر داره؟ از جون من چی میخوای؟ [دوباره داد زد] میخوای با مادر خودت سکس کنی بیشرف؟

بغضش ترکید و رفت توی اتاقش و شروع کرد به گریه کردن. اینکه گفت تو روخدا بزارید زندگی کنم ، مثل تبری بود که خورد توی سرم. خدایا چی کار کنم. از یه طرف می‌خواستم آرومش کنم و از طرفی هم می‌خواستم خودم رو آروم کنم.

آخه بچه خیر سرت ادعات میشه تو عاشقی؟ قید خودم رو زدم در یک لحظه. به خودم گفتم اصلا میخوام که هیچوقت بهش نرسم. دارم اونو نابود میکنم و من این اینو نمیخوام. من عاشقشم. چطور دلم میاد زجر کشیدنش رو ببینم؟

پاشدم رفتم توی اتاقش. لبه تختش نشسته بود و داشت گریه میکرد. تا دیدم

مامان: برو بیرون. تو رو خدا برو بیرون.

من زانو زدم جلوش و دستش رو گرفتم و بوسیدم. دستش رو از دستم کشید بیرون و خواست پسم بزنه که سرم رو گذاشتم روی پاش و منم گریه کردم و هی میگفتم ببخشید. غلط کردم. مثل بارون بهار می‌باریدم. مامان که دید دارم شدید گریه میکنم ، دستش رو اول کشید روی صورتم و نوازشم کرد و دید آروم اصلا نمیشم. دست خودم نبود. فقط زار میزدم. از خودم بدم اومده بود واسه کارام. واقعا دلم برای مامان می‌سوخت. اصلا زندگی خوبی با بابا نداشته. حالا هم من که داشتم اینجوری اذیتش میکردم. مامان با دوتا دستش زیر بغلم رو گرفت و من روی زانو ایستادم. محکم منو توی آغوشش گرفت. منم سفت بغلش کرده بودم. هر دومون سرامون رو روی شونه هم گذاشته بودیم و گریه میکردیم. بعد شاید 5 دقیقه مامان ازم جدا شد. دلم میخواست تا ابد توی آغوشش باشم. نه از نظر جنسی. یه آرامش خاصی داشت آغوش گرمش. به یه حال غیر قابل وصفی رسیده بودم. مامان خودش رو روی تختش کشید عقب و خوابید روی تخت.

مامان[حالا یکم آروم شده بود بر خلاف من]: بیا بخواب اینجا. زانوت درد می‌گیره.

آره زانوم درد گرفته بود روی موکت. اتاقا موکت بود. اما اون آرامش آغوشش باعث شده بود که اصلا دردی حالیم نباشه.

من: نه. فقط ببخشم مامان. غلط کردم. تو رو خدا ببخشم.

خواستم پاشم برم بیرون از اتاق که دستم رو گرفت و نزاشت.

مامان: میگم بیا بخواب اینجا.
من: نه. نه دوباره نمیخوام....

مامان دستم رو بیشتر کشید و گفت میگمت بیا بخواب. من دارم میگمت. سرتقی نکن بچه.

خوابیدم روی تخت و سعی کردم با فاصله ازش بخوابم. مامان دستش رو گذاشت روی صورتم.

مامان: مرد گنده که گریه نمیکنه.
من[دوباره زدم زیر گریه]: فقط ببخشم واسه این چهار سالی که اذیتت کردم.
مامان: خب حالا گریه نکن. آخه تو بهم بگو کدوم آدمی روی مامان خودش نظر داره و میخواد باهاش سکس کنه؟(چقدر خوب بود جلوم حرف از سکس میزد)

من گریم بیشترم شد. مامان محکم منو کشید توی آغوشش. سرم روی ممیاش قرار گرفت. وای لعنتی دوباره آتش هوس روشن شد. اصلا نمیشد بیخیال این زن شد. مگه میشه عاشق این ممیا ، این عطر و گرمای تن نشی؟ دوباره شروع کردم به خودم فحش دادن که خاک تو سرت. واقعا داشتی از این جواهر منصرف میشدی؟ میتونی آخه؟ اصلا دلت میاد؟ دوباره یادم رفت که چه دلم سوخت واسه مامان. اما هنینجور که سرم روی ممیش بود و گریم قطع شده بود و در آغوشش آروم گرفته بودم داشتم به این فکر میکردم که چه جوری بازی رو جوری به نفع خودم کنم که مامان نه تنها اذیت نشه بلکه خوشش بیاد و اونم برنده بازی بشه.

خودم رو از آغوشش جدا کردم و نگاش کردم.

من: حالا می‌بخشیم مامانی؟
مامان: چقدر وقت بود که بهم نگفته بودی مامانی؟
من: چون خیلی وقت بود مثل یه تیکه سنگ شده بودی که همش تقصیر خودم بود. ببخشم.
مامان: حالا فهمیدی که کار اشتباهی هست آدم روی مامانش نظری داشته باشه؟
من: ولی به خدا مامانی من نظری نداشتم روت. من هرگز سکس نخواستم (چطور خودش میگه سکس. منم تصمیم گرفتم بگم جلوش) یعنی غلط بکنم هم بخوام.

مامان هم بدون اینکه از شنیدن واژه سکس از دهن من عصبانی بشه ، برعکس با یه حالت خیلی مهربانانه و با آرامش گفت پس چی می‌خواستی؟

فکر کنم فهمیده بود همیشه راه آرامش جواب میده برخلاف عصبانیت و خشونت.

من: فقط نه این چهار سال. فکر کنم از وقتی از شیر گرفتیم دلم میخواست یه بار دیگه ، فقط یه بار دیگه اجازم بدی به سینت دست بزنم و اگه هم اجازه بدی یکم مکش بزنم. به یاد بچگیام. وگرنه به خدا چیز دیگه‌ای نمیخوام ازت. به خدا انقدرا هم من پست نیستم. فقط سینت. اونم یه بار برای همیشه.(یه قسم دروغ خوردن بهتر از یه عمر حسرت خوردنه)

مامان: پس چرا توی حمام به باسنم دست زدی؟ پشت در حمام نشستی و داشتی به یاد من خودارضایی میکردی و کلا هی به همه جای تنم می‌مالیدی؟ فقط اون دوتا نقاشیت که اولین جرقت بود اره به فکر سینه‌هام بودی. و از نقاشیت هم واضح بود. اما بقیش رو دیگه بهم دروغ نگو.

ای بابا. مامان وا بده‌ حالا اینو چه کار کنم خب. چند وقت پیش مچ دستم توی آزمایشگاه علوم مدرسه با شعله چراغ الکلی سوخته بود و نزاشته بودم کسی ببینه. مچم رو نشونش دادم و گفتم این کارایی که گفتی رو نگاه کن. چند روز پیش از عذاب وجدانی که گرفته بودم خودم رو سوزوندم که دیگه دست بردارم. تونستم. ولی از این سینه‌هات نه. حقیقتش همین بود مامان جون.

مامان دستم رو گرفت و بوسیدش و گفت آخه کدوم آدم عاقلی همچین کاری میکنه با خودش؟
من: همونجور که هیچ آدمی نیست بخواد به مامانش دست بزنه. یعنی مامان هیچ ادمی همچین سینه‌هایی رو نداره.
مامان: حالا چرا از سینه‌هام نمیتونی دل بکنی فقط؟
من: باید پسر باشی بدونی چین.

مامان خندش گرفته بود از حرفم. اما سعی کرد جلوی خودش رو بگیره و زیاد بهم رو نده.

مامان: یعنی اگه بزارم فقط یه بار سینه‌هام رو لمس کنی و مکش بزنی ، قول میدی دست برداری از همه کارات؟ دیگه هی توی فکر من نری؟ دیگه چمیدونم نقاشی ازم نکشی و کلا بشی یه بچه خوبی که همیشه می‌خواستم باشی؟

من: به خدا قول میدم. اگه زدم زیرش اصلا بزن بکشم.
مامان: اگه با این یه بار مزش رفت زیر دهنت و هی خواستی چی؟
من: مرده و قولش. قول میدم این اواین و آخرین بارم باشه.

مامان نشست. بلوزش رو در آورد و بعد هم دست کرد پشت کمرشو سوتیتش رو باز کرد. دوتا سینه گرد و سفت که سوتینم که باز کرد از روشون ، نه افتادن و نه تغییر شکل دادن جلوم خودنمایی کرد.

مامان: برو خدا رو فقط شکر کن که مامانت هیچوقت اهل قید و بند نبوده.
من: روزی هزار بار میکردم و میکنم.
مامان: بالاتنم هم برات لخت کردم که چشم و دلت حسابی سیر بشه.
من: یک دنیا ازت ممنونم. با قسمی که خوردم این لطفت رو جبران میکنم که دیگه اولین و آخرین بار من باشه.

مامان دستش رو آورد جلو و گفت قول بده که اولین و آخرین بارت باشه. مثل یه مرد.

من که قسم دروغ خوردم‌. قول دروغ که دیگه چیزی نیست. پس دست دادم و گفتم قول. فقط بحث قول مردونه بود که مرد اونه وقتی یه همچین خوشگلی پیشش باشه انقدر بکنتش که صدای اهش گوش فلک رو کر کنه. نه بشینه مثل یه بی خایه نگاش کنه.

مامان: فقط اگه یه موقع صدایی مثل آه کشیدن و آی و اوخ گفتن یا جیغ خفیف زدن و وول خوردن ازم دیدی توجه نکن و کارت رو بکن.

فکر میکرد من نمیدونم حشری شدن یه زن چجوریه.

من: چشم. فقط نمیخوام اذیت بشی.
مامان: دندونی چیزیم نگیریا. در ضمن فقط 15 دقیقه.
من: چشم حتما. فقط میشه سوتینت رو ببندی؟
مامان: چرا؟
من: نمیدونم. ولی میشه لطفا؟ یه جور.... یه جور...
مامان: باشه. دردت رو میدونم چیه. یه جور فانتیزی هست آره؟
من: والا چی بگم.
مامان: مثل اینکه روی من رفتی حسابی.(من اینو نفهمیدم چرا میگه روی خودش رفتم)

مامان سوتین رو بست به خودش. اصلا سینه‌هاش تغییر حالت نداد. نه بالا رفت و نه توپول شد و نه هیچ چیز دیگه. اما واسه من یه کار جالب بود. دقیقا یه فانتیزی.

مامان خوابید. من تصمیم گرفتم پایین تنم رو اصلا بهش تماس ندم تا کیر شقم رو حس نکنه. به نظرم میومد حس کردن کیر شقم باعث شه احساس خطر کنه. باید کاری میکردم حس آرامش و امنیت پیدا کنه تا دفعه دیگه خودش بیاد بهم بگه بیا حال کنیم.

کنارش سمت چپش خوابیدم و دست راستم رو کردم زیر سرش. سرم رو خم کردم به سمت خط سینش و اول بوش میکردم. بوی عطر صابون میداد. بعد زبونم رو زدم به پوست لای سینش.‌ با دست چپم سینه راستش رو گرفتم و توی دستم فشارش میدادم. مامان اولش بی حرکت فقط خوابیده بود. اما طولی نکشید که دیگه طاقت نیاورد و دستش رو گذاشت روی سرم و اول نوازشم کرد و بعد محکم به سمت خودش سرم رو فشار میداد. از روی سوتین سعی کردم نوک پستونش رو خیلی آروم با انگشتم فشار بدم. یه آه کوچیک کشید و اون دستیش که سمت من بود و به شکمم که خم شده بودم روش چسبیده بود رو سعی کرد از روی شلوار و شرتم به کیر شق کردم برسونه. انگار این زن وقتی حشری بشه که خیلیم زود میشه ، میزنه به سیم اخر. هر کسی نقطه ضعف و رگ خوابی داره. هر دوش رو خوب پیدا کردم مامانی. حرکت غیر منتظره‌ای بود از طرف مامان. پس سعی کردم یکم پایین تنه رو به دستش بیشتر نزدیک کنم تا راحت‌تر بتونه کیر پسرش رو لمس کنه.
از خط سینه و چاک سینش که سیر شدم ، نوبت گردی‌های طالبی شکل ممیاش بود. با دست چپم ممی چپش که سمت من بود رو محکم گرفتم توی دستم و فشارش دادم.‌ چه سفت بودن واقعا. و چه پوست نرم و لطیفی. حمله کردم به قسمت بیرون زده گردی سینش از سوتین. اولش لیسش زدم و بعد شروع کردم به مک زدنش. جوری که قرمز کنه. مامان داشت آه کشیدناش شدیدتر میشد. بالاخره کیرم رو کامل از روی شلوار و شرتم گرفت توی دستش و فشارش داد. اما 10 ثانیه هم طول نکشید و انگار به خودش اومد و ولش کرد.
ای لعنت به بختم. تو رو خدا یه بار دیگه لمسش کن. چه حالی داد کیرم رو توی دستش گرفت.

مامان: بیا سینه اینوری.

برای این کار مقدار زیادی از شکمم رو روی تنه مامان انداختم و ناچارا هم پام رو انداختم روی پاش. مامان خودش سینه راستش رو گرفت و فشار داد و کمرش رو به سمتم چرخوند تا راحت‌تر بتونم بالای ممیش رو لیس بزنم و مکش بزنم. کمی که گذشت ، مامان هلم داد تا صاف بشم و باز در حرکتی غیر منتظره و عجیب خودش اومد روم خوابید. آخ آخ. کیر شق کردم قشنگ لای کسش قرار گرفت. از عمد هم دوتا پاش که چپ و راست پام بود رو بازتر کرد تا کسش بیشتر به کیرم فشار بیاره. وای کاش این شلوار لامصب رو در میاورد. خوابیده بود روم و گردی ممیاش رو گذاشته بود روی صورتم و خودش هم مچش رو کرده بود توی دهنش تا صداش در نیاد. هم میخواست صداش پایین نره و هم اینکه روی منو خیلی باز نکنه. خیلیم بالاتنش رو بهم فشار نمیداد تا صورتم زیر سینش له نشه و نفس کم نیارم. اما با کسش داشت کیرم رو له میکرد. یکم که در این حالت خوردم ممیاش رو ، دستم رو گذاشتم روی کمرش و بند سوتینش رو باز کردم. خودش از زیر تنش درش آورد و انداختش یه بری. من اول با دو دست کمرش رو فقط نوازش کردم. اما دیدم انگار داره بیشتر و بیشتر میزنه به سیم آخر و دست چپم رو گذاشتم روی کونش. اول بیحرکت. یکم که گذشت یه مقدار روی کونش دستم رو مانور دادم و در آخر لپای سفت کونش رو چنگ میزدم و فشارش میدادم. حالا دیگه داشتم نوک شق کرده و کوچولوی ممیاش رو میخوردم و همچنین دور نوک ممیاش رو. اووووف چه داغ شده بود تنش. دقایقی در همین حالت ممی خوردن گذشت تا از روم بلند شد و نشست کف تخت. دوتا دست منم گرفت تا منم بشینم.

مامان: دوتا پات رو یه مقدار از هم باز کن و درازشون کن.

بدون حرفی فقط اطاعت میکردم. مامان هم دوتا پاش رو دراز کرد و از دو طرف کمرم ردشون کرد و خودش رو کشید جلوم. من آغوشم رو براش باز کردم و بغلش کردم. یکم دوتا پام رو بهم نزدیک کردم تا کون خوشگل و کوچیکش درست روی رونای پام قرار بگیره. ممیاش درست روبروی صورتم قرار داشت. مامان دستاش رو دور گردنم حلقه کرد و سرم رو محکم به سمت ممی چپش چسبوند و سعی کرد کسش رو بیشتر به کیرم بچسبونه و وقتی موفق شد ، کسش رو روی کیرم که باز لای کسش قرار گرفته بود بالا پایین کرد. خیلی نگذشت که احساس داغی بیش از حد و خیسی کسش رو حس کردم. حسابی شلوارش خیس شد. وای جون یعنی داره از کسش آب می‌پاشه بیرون باز؟ کاش شلوار لعنتی رو در میاورد. کاش خودم جرئت گفتنش رو داشتم. اینو نگفتم. اما دست چپم رو اول گذاشتم روی خط کونش از روی شلوار و بعد آروم آروم دستم رو به سمت پایین و لای پاش کشیدم. به نظر خودم اینم حرکت غیر منتظره‌ای از طرف من واسه مامان بود. نتیجش اما این شد سعی کرد بیشتر کسش رو به کیرم فشار بده. منم از اینور سعی کردم قسمت زیادی از ممیش رو توی دهنم جا بدم و مک بزنم.
دیگه جلوی دهنش رو نگرفته بود و صداش داشت هر لحظه بیشتر در میومد. موهاش بسته بود. دست دیگم که روی کمرش بود رو برداشتم و کش توی موهاش رو کشیدم بیرون و با دستم پریشون کردم موهاش رو. خودش هم سرش که کنار سرم بود رو برداشت و یه تکون داد به سرش و پریشون‌ترش کرد. جووون چی شد مامان خوشگلم. دیگه سرش رو برنگردوند پیش سرم.

مامان: نگام ‌کن ببینمت.

ممیش رو ول کردم و باهاش چشم تو چشم شدم. وای چه نگاهش خمار شده بود. یه دفه بی مقدمه و ناگهانی سرش رو خم کرد و لبای شیرین و غنچه کردش رو گذاشت روی لبام. من زود لای لبم رو یکم باز کردم تا یا لب بالاش یا پایینیش بره لای لبم و بشه مکش بزنم براش. همزمان هم سعی کردم دست چپم که روی کونش بود رو سعی کنم بیشتر ببرم لای پاش و کسش رو با انگشتا و کف دستم از روی شلوارش حس کنم. اما تا سر انگشتام یه گوشت پف کرده و خیس که کسش بود رو لمس کرد ، لبش رو جدا کرد و از بغلم رفت کنار. بازم زیاده روی کردم. رفت نشست بالای تخت و تکیه داد به تاج تخت. دوتا پاش رو یکم خم کرد. یعنی یکم دوتا زانوش رو آورد بالا.

مامان: بیا با دم پهلوت بخواب روی رونای پام.
ای قربون رونای پات بشه شاهینت. اما نمیدونم چرا قدرت تکلم انگار ازم گرفته شده بود. به پهلو خوابیدم روی پاهاش و مامان هم دست راستش رو گذاشت زیر سرم و دست چپش رو گذاشت روی شکمم. کشیدم بالا تا نوک ممیش بره توی دهنم. روم نمیشد چشمام رو باز کنم و توی صورتش نگاه کن. ترجیح دادم چشمام بسته باشه. خودمم با دستم هی اون سینه‌ایش که داشتم میخوردم رو فشار میدادم تا سرش باد کنه. یه دفه دست مامان رو روی کیرم از روی شلوار حس کردم. ناخداگاه چشمام رو باز کردم و باهاش چشم تو چشم شدم. مثل اینکه شرم کرد و به خودش اومد زود دستش رو برداشت و سرش رو بالا گرفت تا نگام نکنه. لعنت به چشمی که بی موقع باز بشه. زیاد این حالت بهم نچسبید. دلم میخواست بخوابم روش و من این بار کیرم رو بزارم لای کسش. پس ممیش رو ول کردم و بهش گفتم.

مامان: نه دیگه. بسه دیگه. از 15 دقیقه که گذشت هیچی، تازه کارای دیگه هم کردی. بالاتنمم که برات لخت کردم. دیگه مرده و قولش. بسه.
من: تو رو خدا. یکم دیگه. التماست میکنم.

با یه نگاه معصومانه‌ای نگاش کردم که دل سنگم کباب میشه. معلوم بود خودشم میخواد. اما نمیخواست زود همین بار اول پا بده و هنوز شرم و خجالت داشت. دقیقا مث حودم که روم نمیشد مستقیم زیاد نگاش کنم.

مامان: خیله خب. زودی باش بچه. کار و زندگی‌دارم.

از روی پاهاش بلند شدم و مامان صاف خوابید و سرش رو گذاشت روی بالشت. منم کامل خوابیدم روش. قشنگ کیرم روی کسش قرار دادم. کلا لای پاش خیس خیس و داغ بود. انگار جیش کرده بود. چقدر دلم میخواست روم جیش کنه. توی چندتا پورن دیده بودم و خیلی حال میداد بهم. اگه کامل روش میخوابیدم ، صورتم روی صورتش قرار میگرفت نه روی ممیاش. پس دوتا دستم رو بغلش ستون کردم و همینجور که کیرم روی کسش قرار داشت سرم روی سینش خم کردم. سینه راستش رو کردم توی دهنم. مامان خودش با دو دستش دو بر کنار سینش رو گرفت و فشارش داد توی دهنم. تا اولین آه کشیدن نسبتا بلندش رو شنیدم ، شروع کردم به بالا پایین کردن کیرم روی کسش. هیچی نگفت و تازه دست راستش رو از روی سینش برداشت و گذاشت روی کمرم و نوازشم کرد. یکم که گذشت ، خودش سرم رو جدا کرد و دستش رو گذاشت زیر چونم و به سمت بالا کشیدم و گفت بیا روم بخواب ببینم. روش خوابیدم و برای بار دوم ، لبش رو چسبوند روی لبم. اولش اصلا لبای همو مک نزدیم و فقط روی هم بود. مامان دستاش رو روی کمرم میکشید و منم دست راستم رو روی صورتش گذاشته بودم و نازش میکردم. بعد یکی دو دقیقه مامان یه مقدار لبش رو باز کرد و شروع کرد به مک زدن لب من. من دست چپم رو کردم توی موهاش و سرش رو نوازش میکردم. یه مقدار خودم رو روش تکون دادم تا کیرم روی کسش بالا پایین بشه. یه دست مامان از روی کمرم به سمت کونم سر داده شده. یه دفه حس کردم که دستش رو کرد توی شلوارم و کونم رو فشار داد. اما توی شرتم نکردش و از روی شرت.
قربون این حشری بودنت برم که وقتی حشری میشی غیر قابل کنترل میشی. همین یه ذره کنترل کردن خودتم بیخیال شو کونم رو قشنگ لمس کن خب.
توی پورنا از بس دیده بودم دیگه بلد شده بودم. زبونم رو سعی کردم ببرم توی دهن مامان. تا زبونم رو حس کرد با لبش گرفتش و برام مکش زد. کسش دوباره خیس‌تر شد. نمیدونم ارضا شد یا کلا از کسش داشت آب میومد. آخه اصلا نه لرزی توی تنش افتاد و نه آه و جیغ بلندی کشید. به ارضا شدن نمیخورد. همینجور که داشتیم از هم لب می‌گرفتیم ،

دایی: چه کثافت کاری دارین میکنین توی خونه من؟

از روی مامان اومدم کنار و دیدم دایی دم در اتاق وایساده. مامان زود با دستش ممیاش رو پوشوند. نه من و نه مامان حرفی واسه گفتن نداشتیم. شک شده بودیم. دایی هیچوقت من تن بلند صداش رو نشنیدم. کلا همیشه انگار از ته چاه حرف میزد. اما حالا با داد گفت

دایی: میگم چه گهی داشتین می‌خوردین؟ کثافتای هرزه مگه خونه من محل فحشاست؟
مامان: داداش برات توضیح میدم.

یه گلدون کوچیک کنار ورودی اتاق مامان بود که برش داشت و پرتش کرد سمت مامان. مامان جاخالی داد و خورد به بالای تخت و شکست.

دایی: خفه شو زنیکه فاحشه. بدبخت سعید (بابام) چی کشیده از دست تو. حیف که انقدر مردم این موقع شب تو و این علف هرزت (من) رو پرت کف خیابون نمیکنم. فردا صبح نبینمت. من دیگه در تو خواهری نمی‌بینم. فقط یه فاحشه بدبخت می‌بینم که از بچه خودشم نمیگدره.

اینو گفت و رفت. سر راهش چون فهمیده بود یکی دو روزه من مریضم و نمیتونم مثلا برم خرید ، رفته بود یکم برامون خرید کرده بود. از توی راه پله صدا زده بود با اون صدای یواشش. اما ما نفهمیده بودیم. چون صدایی هم نمیومده از خونه فکر کرده خوابیم. ولی انقدر شعور نداشته بزاره فردایی یا بعدا بیاد. در رو عین گاو باز میکنه و میاد تو خریدا رو بزاره که همون لحظه متاسفانه مامان یه آه بلند کشید و اینم فهمید و اومد دید.

من: وای مامان. بدبخت....
مامان: خفه شو گمشو برو بیرون. [با داد] از جلوی چشمام برای همیشه گمشو شاهین. بدبختم کردی. آبروم رو بردی. تو و اون بابات همه چی رو از من گرفتید. فقط گمشو برو بیرون. اصلا برو گمشو پیش همون بابات. با زنایی که ریختن دورش برو حالت رو کن حیوون. نه من. بدبختم کردی کثافت.

هیچی نگفتم. حق داشت. هر چی میگفت حق داشت. پاشدم و از اتاقش رفتم بیرون. جفتمون تا صبح فقط گریه کردیم. همش تقصیر هوس‌های من بود. اما چقدر گفتمش این در لعنتی رو از دست این زن و شوهر گاو ببندیم و گوش نکرد.
صبح ساعت 4 و نیم بود که تا اون موقع خوابمون جفتمون نبرده بود و داشتیم فقط گریه میکردیم. مامان با یه چمدون و یه ساک اومد توی اتاقم.

مامان: پاشو خبر مرگت دفتر و کتابا و لباسا و هر چی داری رو بچین توی این چمدونا.

پاشدم همه چیم رو جمع کردم و ساعت 5:20 بدون هیچ سر و صدایی از در خونه دایی زدیم بیرون. رفتیم و مامان تاکسی گرفت به سمت کرج. از بس گریه کرده بود صورتش سرخ شده بود. هر کی می‌دیدش می‌فهمید حالش چقدر داغونه. منم هیچیش نمیگفتم. رسیدیم کرج و رفتیم توی یه پارکی نشستیم روی نیمکتاش.

مامان: خانواده بابات اینا بچه که بودن رشت زندگی میکردن. عموت وقتی 14 سالش بوده ، اینجور که واسه من بابات یه بار گفت ، عاشق یه دختر 12 ساله روستایی میشه که دختر کدخدا بوده. میگیره مثل سگ میکنتش و پارش میکنه. کدخدا هم آدماش رو میفرسته سر عموت و چشماش رو از کاسه در میارن میزارن کف دست عموت و می‌فرستنش پیش ننه باباش. ننه بزرگت سکته میکنه ولی بیشرف نمی‌میره. اما بابابزرگت چون بچه اولش بوده و خیلی دوستش داشته دق میکنه می‌میره. بابات که فقط 8 سالش بوده با ننش میان تهران. ننش این بچش رو عین شیربرنج بار اورد تا مثل اون نشه. انقدر پخمه که شب اول عروسیمون بلد نبود باید چه کار کنه. انقدر که هیچوقت نفهمید زن چیه. انقدر که من از بچگیت فضا رو دور از چشم اون ، واسه اینکه مثل بابات یا داییت نشی باز گذاشتم برات. حالا هم این نتیجش شده. ای لعنت به من. ای لعنت.
پاشد رفت سرش رو گرفته بود زیر شیر آبخوری توی اون هوای سرد. ساعت 10 شد و بنگاه‌ها باز کرده بودن دیگه. شالش که خیس شده بود رو یه گوشه پارک عوض کرد و رفتیم سر بانک اول و پول مهریش رو برداشت و رفتیم سر بنگاه‌ها. تا ظهر یه خونه خرابه واقعا پیدا کردیم. در عرض چند ماه خونه‌ها 5 برابر شده بود. واسه اینکه آوارگی نکشیم و حمل سه تا چمدون و دوتا ساک سخت بود ، به همون خونه راضی شدیم و مامان خریدش. یه خوابه بود و یه حیاط کوچیکم داشت و دستشویی و آشپزخونش هم توی حیاطش بود.

(پایان قسمت نهم)

دوستان در قسمت بعد شخص سوم برای تریسام معرفی میشه و همچنین باز هم سکس هست. اما دیگه یک سکس کامل و اروتیک و با کمی فیتیش
     
  
مرد

 
دور دنیا در یک چشم بهم زدن (قسمت چهارم)
چند روزی از تهران اومدنمون گذشته بود ولی از بابام خبری نبود درباره اون قضیه کار و سرمایه ای که من ازش میخواستم، یه روز که از اداره برگشته بودم ازش سوال کردم و درنهایت با چند ساعت صحبت اینا قرار شد بگم بهمن بیاد دم خونمون که بابام باهاش حرف بزنه. نمیدونم چرا ولی بابام هربار که صحبت سرمایه گذاری جایی میشد هزارتا بهونه میورد که نه نمیشه. خب من فرداش رفتم اداره و با بهمن حرف زدم همون روز بهمن گفت میاد دم خونمون. خلاصه یه صحبتی کردن و باز بابام منو رو هوا گذاشت. از همه بدتر این بود از خونه بیرونم نمیرفت من بتونم یکم با مامانم سکس کنم. خلاصه پنجشنبه بعدازظهر بود دیدم مامانم یه تیشرت مشکی گشاد یه مانتو جلو باز بلند که اونم مشکی بود و یه شال که بازم مشکی با شلوار جین پوشید و داشت میرفت بیرون. بابام توی چرت بود.
+مامان کجا میری؟
- میری دم خونه فاطمه (دوستش) بهش تسلیت بگم چند روز پیش باباش فوت شده
+ میری تو ینی؟
- نه بابا همون دم در توی این کرونایی برم خونه اونا چیکار
+ خب منم بیام بعدش بریم یه دوری بزنیم
- فرزاد میخوام برم تسلیت بگم اگه شیطونی نمیکنی کار دستم نمیدی بیا
خلاصه لباس پوشیدمو به بابام یه چیزی گفتم و با مامانم راه افتادیم. مامانم نشست پشت فرمون و منم یکم دستمالیش کردم تا رسیدیم دم خونه دوستش. پیاده شد و یه ده دقیقه ای هم با دوستش حرف زدن و نشست تو ماشین.
- خب کجا بریم فرزاد خان
+ مامان بریم پارک بشینیم
- گرم شده هوا فرزاد بیا بریم پاساژ من یکم لباس ببینم حالم خوب شه
+ مامان نریم یه جا خلوت یکم بغل بازی کنیم؟
- فرزاد تو کارت با بغل راه نمیوفته فردا یه بهونه جور میکنیم میریم خونه خودت اونجا هرکاری خواستی بکن.
+ فردا جمعه س مامان چه بهونه ای جور کنیم؟
- خب شنبه میریم
+ ای بابا مامان تو اذیت میکنیا بیا الان بریم
- الان دیر میشه فرزاد حوصله غر زدن باباتو ندارم
خلاصه هرچی من اصرار کردم مامانم قبول نکرد و رفتیم پاساژ. یکم توی طبقات چرخیدیم یکی دو تا مغازه لباسم رفتیم. توی یه مغازه مامانم یه مانتو پسندش شد و رفت سمت اتاق پرو که عوض کنه. در اتاق رو باز کرد و به من گفت چطوره ؟ یه مانتو جلو باز بود بلند و رنگ پوست پیازی بهش گفتم زیاد بهش نمیاد که فروشنده که یه مرد میانسال بود شاید حدود 50 اومد نزدیکتر و گفت خانم شما لباس زیر مانتوت مشکی این رنگ خودشو نشون نمیده وگرنه رنگش خوبه و کارش خوبه و اینا... باز مامانم دو تا مانتو دیگه رو پرو کرد ولی خب همونو چشمش گرفته بود خلاصه فروشنده که دیده بود مامانم خیلی شک داره گفت خانم من بهت یه تیشرت میدم شما اونو بپوش بعد این مانتو رو روش بپوش ببین چقد فرق میکنه نظرت. فروشنده یه تیشرت سفید اورد و داد به مامانم و اونم درو بست و تیشرتو عوض کرد و مانتو رو پوشید و بعد دروباز کرد و به من گفت چطوره گفتم خوب شده خود فروشنده هم اومد و گفت اره خوب شده خلاصه مامانم اوکی شد و درو بست که لباسای خودشو بپوشه فروشنده پشت سر من که روبروی اتاق پرو منتظر بودم وایساده بود و داشت مانتوهایی که مامانم تن زده بود رو تا میکرد. شیطونیم گل کرد و یهو در اتاقو باز کردم و به مامانم گفتم تموم شد؟ مامانم تازه داشت سرشو میکرد توی تیشرت خودش که با سوتین قشنگش که سفید بود و یکمم کوچیک بود برای ممه هاش نمایان شد. مامانم چون سرش توی تیشرت بود متوجه نشد در بازه و همونجوری گفت نه منم درو بستم. برگشتم سمت فروشنده که گفت
* مامانته ؟
+ اره
* خوش بحالت ماشالا
+چرا
* هیچی همینجوری بلاخره درو باز کردی چشم ما هم افتاد (با خنده اروم)
+ خوش بحال بابام پس
از اینکه فروشنده مامانمو توی سوتین دیده بود یکم خوشم اومد. مامانم اومد بیرون و فروشنده مانتو رو تاه کرد و گذاشت توی و به مامانم گفت ما یه فروشگاه لباس زیر زنونه هم داریم طبقه بالا اگه خواستید من یه کارت میذارم توی کیسه اونجا بهتون تخفیف هم میدن میشید مشتری ما دیگه! مامانم گفت اره خوبه دستتون درد نکنه! فروشنده گفت جنسامون عالی من خودم صاحب هر دو تا مغازه م خیالتون راحت جنسامو همه رو از ترکیه میارم حتما برید ببینید و این حرفا. خلاصه اومدیم بیرون و مامانم گفت:
-بریم اون مغازه شو هم ببینیم؟
+ عه مامان خانم مگه الان نمیگفتی دیر میشه دیر میشه
- فرزاد یه مغازه دیدن که کاری نداره بیا بریم
خلاصه رفتیم طبقه بالا... از کل 20 تا مغازه ای که طبقه بالا بود فقط 3-4 تاش فعال بود و باقیش خالی بود. خب تعجبی هم نداشت پاساژ معروفی نبود و تازه باز شده بود. خلاصه مامانم منو گذاشت دم در مغازه لباس زیر و رفت داخل. خب ورود مردا ممنوع بود دیگه! یکم گذشت دیدم خلوته یواش رفتم و در مغازه رو باز کردم و کله مو کردم داخل مامانم چندتا ست سوتین جلوش بود و داشت نگاه میکرد و روبروش فروشنده که یه دختر کم سن و سالی بود. درو اروم بستم و یکم بیرون وایسادم دیدم خبری نیست. شیطونیم گل کرد و دوباره درو باز کردم و آروم رفتم تو یه سلامی کردم و مامانم و فروشنده چشمشون افتاد به من یهو فروشنده گفت:
* آقا برو بیرون مگه نمیبینی اینجا ورود آقایون ممنوعه؟
- عه فرزاد چرا اومدی تو برو الان من میام
+ بابا اینجا کسی نیست که خسته شدم بیرون وایسادم
* آقا کسی نباشه این خانم که هست
+ این خانم مامانمه
- فرزاد لوس نشو برو الان میام
من اومدم جلوتر و شروع کردم به وارسی کردن ست هایی که مامانم جلوش بود که فروشنده گفت:
* آقا کری میگم برو بیرون اماکن میاد منم از کار بیکار میشم
- شما دختر همون آقای مانتو فروشی؟
* نه خانم من فروشنده م فقط
+ حالا که کسی نیست چرا اینجوری میکنی
- دختر خانم بیا کار منو راه بنداز ما زودتر بریم
فروشنده دوتا ست رو تاه کرد و گذاشت توی پلاستیک که من چشمم افتاد به چندتا لباس شب... خیلی دوست داشتم مامانم برام لباس شب بپوشه ولی خب توی این چند ماه رابطمون اینکارو نکرده بود. چشم خورد به یه لباس توری که سوراخاش گشاد بود و ریز بافت نبود. به فروشنده گفتم
+ خانم اون لباسه قیمتش چقدره؟
فروشنده یه نگاهی کرد به لباسه و برگشت مامانمو نگاه کرد!
- خانم اینا رو زودتر حساب کن ما بریم
+ نه مامان صبر کن، خانم اون چنده
فروشنده با تعجب قیمت رو گفت و من به مامانم گفتم
+ مامان خوبه که اینم بگیر
- فرزااااااد این کارا چیه میکنی
+ عه مامان؟! خب مگه چیه اصلا من خودم پولشو میدم خانم بیار اونو
* خانم من چیکار کنم از دست این پسرت یه چیزی بهش بگو
+خب لباس میخوایم دیگه مگه روز اولته اومدی مغازه کار کنی
* من اجازه ندارم به آقایون جنس بفروشم شما برو بیرون اصلا
- خانم اون لباسو بیار پسر من لجبازه بیرون نمیره (با ناراحتی)
فروشنده لباس رو اورد و بازش کرد جلو مامانم
- خانم بازش نکن هرچی هست میبرم
منم پرو بازی دراوردم یه لباس دیگه که اونم آویزون بود رو گفتم بیاره فروشنده که دیگه نمیدونست چیکار کنه قبل اینکه لباس رو بیاره دست کرد توی یه کشو و کلید در مغازه رو داد به مامانم و گفت خانم میشه درو قفل کنید کسی بیاد دیگه من بیچاره میشم و مامانم با یه آهی کلید رو گرفت و درو قفل کرد و همون پشت در تکیه داد به دیوار و معلوم بود با عصبانیت و ناراحتی وایساد. لباسی که فروشنده اورد تور ریز بافت بود با رنگ قرمز که حالت سوتین نداشت و جای پستوناش رو گرد در اورده بود بیرون. که اونم گفتم میخوام. و بعدش گفتم جوراب بلند هم بهمون بده یه جفت جوراب بلند تا بالای رون هم اورد و بعدش گفتم به ست مشکی که گل بافت باشه اورد فروشنده گفت
* شما جای باباتون برای مامانتون خرید میکنید
+ نه من جای خودم خرید میکنم
* ینی مامان شما اینا رو جلو شما میپوشه؟
- نه خانم این دیوونه س داره دیوونه بازی درمیاره
من دیگه چیزی نگفتم و اون ست مشکی گل بافت و هم گذاشت توی کیسه و حساب کرد. مامانم هیچی نگفت و کارت کشید و اومدیم بیرون. اومدیم سمت پله برقی که یهو مامانم از کوره در رفت
- فرزاد تو بی آبرویی منم بی آبرو کردی
+ چرا چون لباس خواب خریدم برات؟
- فرزاد اومدی تو برای مامانت جلو غریبه داری لباس خواب سکسی میخری؟ تو نمیگی این دختره پیش خودش چی فکر میکنه ؟
+ نه بابا خل تر ازین حرفاس
- فرزاد دیگه هیچ وقت باهات خرید نمیام حالا ببین
+ مامان تو چرا انقد ترسویی؟ از همه چی میترسی؟
- فرزاد من مادرتم کجا دیدی پسر بیاد برای مادرش لباس سکس بخره
+ مامان وسط بازار که نبودیم یه مغازه درپیت توی یه پاساژ خلوت توی یه طبقه که هیشکی نیست انقد شلوغ بازی نداره ها
- فرزاد دلم میخواد بزنم سر و صورتت رو پر خون کنم
+ عه عصبانی نشو حالا بیا بریم ببینیم برای شنبه کدومو میخوای بپوشی
- هیچکدوم فرزاد شنبه هیچ خبری نیست با این کارت
+ عه مامان بیا بریم این آبمیوه فروشی باهم یه آب هویج بستنی بخوریم یکم آروم شی
- نمیخوام فقط میخوام برم خونه
+ اوووووو چقدر ناز داره مامان من
خلاصه دستشو کشیدم و بردم سمت آب میوه فروشی داخل پاساژ نشستیم و باهم یه آب هویج بستنی خوردیم و مامانم یکم آروم شد
+ مامان ولی مشکی خیلی بهت میادا
- شاید
+ خب خوشگل شدی با شال مشکی آخه
- ینی قبلا نبودم
+ خوشگل تر شدی جیگر تر شدی
- آهان حالا شد میبینی با لباسای گشادم میشه خوشگل بود پس
+ آره ولی اونا رو میپوشی خیلی بیشتر کیف میده
- که بقیه نگاه میکنن؟
+ آره کونشون میسوزه که ازین دافا ندارن (باخنده)
مامانمم خندید و خلاصه یکم باهاش شوخی کردم و گفتم مامان تا شنبه خیلی دیر نیست؟
- دیر چرا؟
+ میگم نمیشه یه کوچولو ازون کارا بکنیم؟
- کجا؟ اینجا حتما همین وسط میخوای ترتیبمو بدی؟
+ اگه میشد که خوب بود (باخنده)
- خب نه نمیشه میتونیم بریم یه جای خلوت یکم همدیگرو بوس کنیم
+ فقط بوس؟
- یه ذره م برات میمالم از روی شلوار
+ نه دیگه ساک بزن
- نه تو خیابون شرمنده تم آقا فرزاد
+ خب مامان کسی نمیبینه
- فرزاد توی یه کوچه خلوت پر پنجره که هست اونجاها نمیبینن؟
که یهو یه فکری به ذهنم رسید!
+ مامان خب بیا بریم توی توالت
- توی توالت چیکار کنیم؟
+ برام بخور یکم
- توالت کجا؟ اینجا؟
+ اره
- فرزاد تو عقلت کم شده؟! این چه حرفیه توی بوی عن و گوه بیام برات ساک بزنم؟ مگه از خیابون پیدام کردی؟
+ نه مامان ولی ببین اگه از اول بعد خونه فاطمه اینا میرفتیم خونه من تا الان کارمون تموم نشده بود؟
- چرا
+ خب دیگه ببین من هی چیزای خوب بهت میگم تو هی رد میکنی الانم بیا بریم اگه بد بود بو میداد نکن
- فرزاد چرا هرچی تو میگی من باید گوش کنم ولی تو حرف منو گوش نمیکنی؟
+ کی گوش نکردم؟
- مثلا همین لباس فروشی
+ مامان برات لباسای خوب خریدیم دیگه عه
- جوابم همون نه آقا فرزاد
خلاصه بلند شدیم و راه افتادیم سمت بیرون منم دستمو گذاشتم روی کون مامانم
- فرزاد دستتو بردار همه دارن نگامون میکنن
+ مامان دست خودمه اختیارشو دارم
- کون که مال منه دستتو از روش بردار زشته
+ مگه تو به حرف من گوش میدی؟
- فرزاد همه دارن میبینن الان میریم بیرون تو خیابون زشته بردار دستتو (دستمو گرفت و از روی کونش برداشت ولی من دوباره گذاشتم)
+ مامان تو خیلی بد اخلاقی
- فرزاد امروز خیلی آتیش سوزوندی باور کن اصلا فک نمیکردم انقد شیطون باشی
همینجوری که داشتیم میرفتیم همه داشتن نگامون میکردن که دستم روی کون مامانم بود مامانم چند باری دستمو برداشت ولی من گذاشتم و بهش گفتم :
+ مامان اگه یه بار دیگه دستمو برداری دستمو میذاری روی سینه ت جلو همه ها
- فرزاد چرا این کارا رو میکنی؟
+ دلم میخواد
- ساک میزنم برات فقط بیشتر ادامه نده
+ نه نمیخوام دیگه
- فرزاد گفتم برات ساک میزنم بریم بیرون فقط
+ باشه حالا که اصرار میکنی میدم بخوریش
خلاصه مامانم عصبانی و ناراحت اومدیم بیرون و نشستیم توی ماشین. یکم توی همون اطراف چرخیدیم ولی جای خلوت نبود یا جای پارک پیدا نمیشد.
- فرزاد ببین هیچ جا نیست تو هر جا بگی من وایمیسم
+ مامان همون توالت خوب بود دیگه
- فرزاد بریم خونه؟
+ تو خونه ساک بزنی؟
- نه بریم خونه من شنبه برات جبران میکنم
+ ینی چجوری؟
- مستم کن از کون بکنم
+ باشه قبوله
و خلاصه راه افتادیم سمت خونه توی راه به اون یارو که سری پیش ازش جنس گرفتم زنگ زدم و گفتم فردا میام ازش میگیرم بازم. خلاصه رسیدیم توی پارکنیگ خونمون و مامانم ماشینو پارک کرد که یهو گفتم:
+ مامان انباری
- دزد اومده؟
+ نه بریم انباری
- فرزاد بریم انباری ساک بزنم ؟
+ اره دیگه
- قرار شد شنبه دیگه
از ماشین پیاده شدم و رفتم در سمت مامانم رو باز کردم و دستش رو گرفتم و اوردمش پایین
- فرزاد داری چیکار میکنی؟ اینجا نمیشه
+ اینجام بو عن میاد؟ اینجا کسی هست؟
- فرزاد بذار شنبه
+ هانیه داری اعصابمو خورد میکنیا اگه نیای همینجا کونتو جر میدم وسط پارکینگ (باعصبانیت)
- فرزاد یکم آروم باش دارم میگم شنبه هرکاری انجام میدم ولی الان دیره بابات غر میزنه
+ اره انقد لاس زدی تا دیر شده منو سرکار گذاشتی هی
- فرزاد قربونت برم من کی سرکارت گذاشتم تو خودت توی لباس فروشی ...
نذاشتم حرفش تموم شه و در عقب رو باز کردم و دستش رو کشیدم سمت عقب ماشین و گفتم دولا شو رو صندلی مامانم هیچی نگفت و اصلا به روی خودش نیورد و همونجوری وایساد. با عصبانیت چرخوندمش و دولاش کردم رو صندلی
- فرزاد باشه بریم توی انباری
+ دیگه نمیخوام همینجا کونت میذارم
- فرزاد زشته من مادرتم
+ خلی پررو شدی
- چون کاری که تو میخوای رو نمیکنم
+ همه ش باید بابت همه چی بهت التماس کنم اون شمال یادته چقد اعصابمو خورد کردی ولی من چند بار ارضات کردم؟!
- فرزاد خواهش کردم ازت . اینجا دوربینه بریم توی انباری برات میخورم
اسم دوربین رو که اورد راستش یکم ترسیدم ولی خب خیلی عصبانی بودم مامانم سر همه چی مقاومت میکرد فقط دوست داشت بریم توی خونه من همونجا سکس کنیم. ولی خب من چیزای دیگه هم دوست داشتم ...
- فرزاد اجازه میدی بلند شم میشه دستتو برداری از پشتم ؟
خلاصه دستمو برداشتمو مامان دسته کلیداشو داد بهم و گفت تو برو درو باز کن من در ماشینو ببندم با فاصله ازت بیام.رفتم توی راهرو انباری ها و در انباری مونو باز کردم. چیزای زیادی توش نبود... فضای خالی داشت تقریبا. که مامانم اومد درو باز کردم براش و رفت تو و خودمم رفتم تو و درو بستیم. تکیه دادم به دیوار و بهش گفتم زودباش دیرت نشه مامانم صورتمو گرفت و یکم لبامو خورد و گفت فرزاد عصبانی نباش دیگه الان آرومت میکنم عشقم. مامانم زانو زد و دکمه های شلوارمو باز کرد و شلوارمو کشید پایین و کیرمو از توی شورتم دراورد و گفت آخ من عاشق اینم و گذاشت توی دهنش و شروع کرد خوردن... معلوم بود میخواد از دلم دربیاره . خیلی خوب داشت میخورد کیرمو در میورد از دهنش یه لیس بهش میزد و دوباره میکرد توی دهنش... گاهی هم با زبون با سوراخ کیرم بازی میکرد.همیجوری که داشتم نگاهش میکردم شالش رو که افتاده بود روی شونه ش کشیدم روی سرش ... آخ چقد خوب شده بود چه حس خوبی بود مامانم داشت با حجاب برام ساک میزد. چند بار شالش افتاد و باز کشیدم روی سرش کیرمو از دهنش دراورد کلی تف و آب کیر و اینا چسبیده بود دور کیرم و دهن مامانم یه لیس زد به کیرم و همه رو جمع کرد و بعد قورت داد. شالش رو کشید جلو و پایینش رو انداخت دور گردنش بهم نگاه کرد و یه با لبخند بهم گفت:
- هنوز ازم ناراحتی؟
+ نه مامان
- فرزاد من عاشقتم باهام دیگه دعوا نکن دلم میشکنه
+ مامان من خیلی دوست دارم ولی بعضی وقتا همه ش لجبازی میکنی
- فرزاد هیچی نگو بذار فقط بهت خوش بگذره
و دوباره شروع کرد ساک زدن... کیرمو سعی میکرد تا ته بکنه توی دهنش ولی نمیشد و اوق میزد کلی تف و آب کیر هم از دهنش میریخت بیرون اروم بردمش سمت دیوار پشت سرش و سرش رو گذاشتم به دیوار و کیرمو توی دهنش عقب و جلو میکردم قشنگ کیرمو تا ته هل میدادم توی دهنش... وای چه لذتی داشت... نفسش در نمیومد یکم دیگه توی دهنش تلمبه زدم و کیرمو در اوردم و گفتم آبمو کجات بریزم مامان؟ گفت فرزاد میشه بریزی روی زمین؟ و دوباره کیرمو کردم توی دهنش و تلمبه میزدم... نگاهش میکردم معلوم بود نفسش در نمیاد از دماغشم آب زده بود بیرون ... که یهو ... آبم اومد... همه رو خالی کردم توی دهنش ...یکم سعی کرد توی دهنش نگهداره ولی نشد و ریخت بیرون و یکمیشو هم خورد. تازه داشت نفش میکشید بنده خدا... آب کیر و تف و همه ریخت روی شالش و مانتوش و تیشرتش... یکم آروم شد شالش رو باز کرد از سرش و باهاش مانتو و تیشرتش و دور دهنش رو پاک کرد... دستشو گرفتم و بلند شد و لبامو چسبوندم به لباش و لب گرفتیم .... شور شور ...
- فرزاد دیگه هیچ وقت دعوام نکنی
+ مامان تو بهترین مامان دنیایی
- اگه بهترینم دیگه دعوام نکن
و دوباره یکم لب گرفتیم و اومدیم بیرون رفتیم سمت ماشین و چیزایی که خریده بودیم رو برداشتیم و رفتیم بالا. بابام طبق معمول جلو تلویزیون داشت با موبایلش حرف میزد و درگیر کاسبیش بود. مامانم سریع توی اتاق و لباساشو عوض کرد و همه اونایی که تنش بود رو انداخت توی ماشین لباسشویی و روشن کرد. منم لباسامو عوض کردم و اومد پیش بابام. هانیه هم درگیر شام کرد خودشو. خلاصه بابام یکم غر زد و اون شب گذشت. فردا جمعه داشتم یه فیلم میدیدم با مامانم بهش گفتم:
+ مامان چرا موهاتو شرابی نمیکنی
- مگه الان بده؟
+ نه بد نیست میگم شرابی هم احتمالا بهت میادا ببین این زنه شبیه تو عه موهاش شرابیه چقد خوبه
- واقعا؟ من انقد خوشگلم؟
+ اره عزیزم چرا نباشی
- خب باشه حالا واسه این هفته ببینم آرایشگاه بازه یا نیست یه کاریش میکنم
+ نه برای مراسم فردا میگم (باصدای آروم)
- فردا چرا اون کاری که میخواستی رو کردم دیگه
+ نمیخوای ینی؟
- خب چرا ولی باشه بذار فردا صبح آرایشگاه باز نبود خودم رنگ میخرم رنگ میکنم
+ اون تور مشکیه رو هم میپوشی دیگه؟
- فرزاد خیلی خوشبحالت میشه که
+ اره یه کاری میکنم تو هم خوشبحالت شه خب مامان جونم
خلاصه یکم باهم چرت گفتیم و نزدیک ظهر من رفتم سراغ ساقی و عرق و گرفتم و اوردم گذاشته م توی خونه خودم و رفتم. بعد از ظهر به اصرار مامانم سه تایی رفتیم بیرون و دور زدیم با ماشین بابام. مامانم جلو نشسته بود لباسای معمولی تنش بود همه ش دوست داشتم فردا برسه و ببینم توی اون تور چه شکلی میشه. خلاصه فردا شد و طبق معمول بعد از ظهر اومدم خونه. اوووو مامانم موهاشو شرابی کرده بود. بابام خونه نبود. تا درو باز کرد بهم گفت بابات نیست سریع چسبیدم بهشو لباشو گاز میگرفتم و میخوردم اومدم لختش کنم گفت:
- آی صبر کن بیا ناهارتو بخور میریم اون خونه عجله نکن
+ مامان بابا که نیست ولش کن
- نه خیلی وقته رفته شاید سر و کله ش پیدا شه
+مامان خیلی خوشگل شدی اون قهوه ای چی بود آخه
- بیا ناهارتو بخور شیطونی نکن
خلاصه ناهار خوردم و مامانم ظرفا رو شست و جمع و جور کرد بعد رفت توی اتاق و صدام کرد. رفتم دیدم همه خریدای دیروز گذاشت جلوم و گفت کدومشو بردارم
+ مامان همین تور مشکی رو بردار
- مطمعنی نریم اونجا نظرت عوض شه ها (باخنده)
+ اره اصلا همینجا بپوشش
-نه برش میدارم همونجا میپوشم میخوام اونجا هم آرایش کنم
+ مامان تو خوشگلی آرایش نمیخوای
- خودتو لوس نکن من که میدونم تو دلت چی میخواد
+ خب همینجا آرایش کن همینجا هم بپوش روشم یه مانتو بپوش دیگه
- هیچی دیگه توی آسانسور و پشت ماشین یکی ببینه چی
+ مامان یه ذره آرایشه دیگه
- برو لباساتو بپوش توی کار من فضولی نکن
خلاصه من که یه شلوار گرم کن پام کردم و یه تیشرت معمولی و نشستم روی کاناپه تا مامانم جمع و جور کنه و بپوشه. خلاصه یه یکم طولش داد و بعد رفتیم پایین و سوار ماشین شدیم و رفتیم اون خونه و رفتیم داخل
- آخ فرزاد میام اینجا همه ش فکر میکنم زن تو ام
+ ینی اونور مامانمی اینجا زنمی؟
- آره کاشکی بریم یه جا هم مامانت باشم هم زنت اینجوری راحت ترم (باخنده)، خب بشین بچه خوبی باش من میرم توی اتاق آماده میشم .
خلاصه مامانم رفت توی اتاق و درو بست و منم این سمت بساط عرق و مزه رو آماده کردم. تقریبا نیم ساعتی شده بود چند بار مامانم رو صدا زدم هی گفت صبر کن تا آخر درو باز کرد و اومد بیرون وایییی چی شده بود لباس توری رو پوشیده بود و با اولین نگاه پستوناش بود که توی تور جا خوش کرده بودن و نوکشون از تور زده بود بیرون و یه آرایش حسابی که رژ زرشکی و با موهای شرابیش در کنار پوست سفیدش عالی شده بود:
- خب چطور شدم فرزاد جونم
+ مامان تو همین الان استعداد داری بری فیلم پورن بازی کنی
- الان فقط میخوام با تو بازی کنم دیوونه ببین مامانتو چیکار کردی
+ مامان نمیدونم الان شلوارمو از کدوم طرف درارم بدوم بیام سمتت
مامانم اومد پیشم نشست و پیک اول رو براش ریختم و شروع کردیم به خوردن و مالیدن همدیگه... خیلی زود لخت شدم و نشستم بغلش مامانم لم داده بود توی بغل من و پستوناش رو میمالیدم و مزه میخوردیم... پیک دوم رو هم بهش دادم که دیگه کم کم گرم شده بود و پیک سوم رو نخواست ولی من پیک سوم رو هم خوردم و رفتیم تو کار لب گرفتن. لبای همدیگه رو میخوردیم و من پستوناشو که توی لباس تور بود میمالیدم اونم با تخمام بازی میکرد... کم کم شروع کرد به لیس زدن تنم ... واقعا بلد بود چیکار باید بکنه لیس زد تا رسید به کیرم و کرد توی دهنش که داغ داغ بود و لباشو انداخت دور کیرم و شروع کرد ساک زدن چشمامو بسته بودم و مامانم داشت میخورد و صدای خوردنش رو میشنیدم دستم رو از پستوناش برداشتم و کردم لای موهاش و سرش رو از کیرم کشیدم بالا تف های دور لباش رو جمع کرد و گفت:
- چطورم ؟
+ حسابی کردنی شدی مامان
- خوب کیرتو بلند کردما
+ اره مامان تو استاد این کاری
- حالا میخوای چیکارم کنی
+ میخوام ببرمت رو تشک کیرمو بدم بخوری
مامانم تقریبا مست شده بود ولی هوشیاریشو داشت و مثه سری پیش چت نکرده بود ولی میدونستم کی باید مستش کنم ... موهاش که توی دستم بود رو گرفتم و بردمش سمت اتاق هلش دادم روی تشک بلند شد روی زانوش و گفت کیر میخوام فرزاد کیر بده بهم" کیرمو گذاشتم رو لباش و دهنش رو باز کرد و هول دادم تو ... سرش توی دستم بود و توی دهنش تلمبه میزدم نگاهم به پستوناش بود که تکون تکون میخورد کیرمو در اوردم و مامانم رو خوابوندم و بعد خوابیدم روش و تا میتونستم گردن و لباشو میخوردم مامانم آه و ناله ش درومد دیگه بهم گفت فرزاد کصم داره صدات میکنه برو سراغ اون گردنم سر شده انقده خوردی" و رفتم پایین یکم با چوچولش بازی کردم با زبون ... عاشق همینه همیشه... بعد بلند شدم و سر کیرمو میمالیدم به چوچولش... مامانم لباشو گاز میگرفت و پستوناشو میمالید یکم بازی کردم و بلند شدم:
- فرزاد کجا رفتی؟ منو ول نکن
+ دارم برات پیک سوم رو میریزم
- نمیخورم اونو
+ باید بخوری
- میخوام بفهمم چی به چی میشه نیار
پیک رو اوردم و به زور بهش دادم و خودمم چهارمی رو خوردم... و با زبون افتادم به جون چوچولش. مامانم آه و ناله ش حسابی درومده بود اروم کصش رو انگشت میکردم و میخوردم ... کم کم اولین بار ارضا شد... خب دیگه وقت این بود به کیرم یه حال حسابی بدم...مامانم رو بلند کردم خوابیدم روی تشک و بهش گفتم بشینه روی کیرم... بلند شد و آروم کیرم با دست گذاشت توی کصش و نشست روش و زانوهاشو گذاشت زمین و اروم اروم بالا و پایین میرفت موهاش ریخته بود پایین و با دست میزدم کنار از جلوی صورتش...
+ مامان پستونات چقد خوب توی لباس جا افتاده
- فرزاد فقط پستونامه؟
+ همه جاته
- فرزاد نوکشون زبون میخواد چرا پس نمیخوری
مامانم رو کشیدم جلو تر و سینه هاشو گذاشتم توی دهنم و شروع کردم خوردن و مک زدن مامانم توی اوج بود اه هاش داشت دیوونم میکرد یکم بعد بلند شد از روی کیرم و گفت بخواب روم فرزاد میخوام وزنتو حس کنم
+ میخوام کون بکنم مامان برگرد قمبل کن
- گفتم بخواب روم الان کون نمیشه
+ مامان برگرد کون میخوام
- (با صدای عصبانی) فرزاد بهت گفتم بخواب روم کصمو جر بده
خوابیدم روش و محکم تلمبه میزدم انقد محکم میزدم که صدای تلمبه زدنم حسابی بلند شده بود ... دستمو گذاشتم روی گلوش و آروم فشار دادم و تلمبه میزدم
- آه آره فرزاد بکن ، بکن داری خوب میکنی
+ مامان کون میخوام کونتو بده
- فرزاد تو رو خدا الان فقط کصمو بکن
+ کون میخوام جنده چرا نمیفهمی
- فرزاد کونم بهت میدم ولی الان داری خوب کصمو میکنی حرف نزن فقط بکنننننن
گلشو فشار دادم و تلمبه میزدم... چشماشو بسته بود صورتش قرمز شده بود چندتا گاز محکم هم از لباش گرفتم نفسش در نمیومد...از کیرمو در اوردم و از روش بلند شدم به پهلو خوابیدم و اونو هم به پهلو خوابندم جوری که پشتش بهم بود و کیرم گذاشتم توی کصش و شروع کردم تلمبه زدن و مالیدن پستونش با یه دست و اون دستم رو هم بردم سمت چوچولش و مالیدم .... چند ثانیه ای نگذشته بود که صدای آه و ناله ش حسابی بلند شد...چنگ زده بودم به پستونش و پشت گردنشو رو میخوردم و چوچولش رو میمالیدم ... هرکاری از دستم برمیومد داشتم میکردم براش یه چند لحظه ای صداش دیگه درنمیومد فقط صدای تلمبه زدن من بود، که یهو شروع کرد بلند بلند آه کشیدن جوری که دیگه از حالت سکسی خارج شده بود و بعد کصش رو از کیرم کشید و آب کصش فواره زد بیرون انقد بلند آه میکشید که جلوی دهنش رو گرفتم و داشت میلرزید دوباره کیرمو گذاشتم توی کصش و باز بعد از چند لحظه تلمبه زدن صداش رفت بالا و باز کیرم کشید بیرون و یه بار دیگه آب کصش پاشید بیرون... داشت میلرزید و دهنش باز مونده بود ... اولین بار بود توی این چند ماه رابطه میدیدم اینجوری شده برش گردوندم رو به خودم و سرشو گذاشتم روی سینه م و کیرمو گذاشتم لای پاش و اروم عقب جلو کردم
- فرزاد دارم از حال میرم
+ مامان آروم باش
- فرزاد یکم بغلم کن کیرتو اروم بذار توی کصم ولی تکون نده
بغلش کردم و کیرمو اروم گذاشتم توی کصش و لباش رو اورد چسبوند به لبام و اروم لبای همدیگرو بوس میکردیم... که یهو صدای در کوبیدن و داد میومد جفتمون پریدیم!!
- چی شده فرزاد
+ نمیدونم صدای در انگار
- فرزاد الان درو میشکنه این کیه
+ نمیدونم مامان
- فرزاد تو رو خدا برو ببین کیه من میترسم
بلند شدم و از چشم نگاه کردم دیدم پیرمرد صاحبخونه س
+ مامان این پیرمرده س
- چشه چرا انقد داد میزنه فرزاد لباس بپوش درو باز کن الان درو میشکنه میاد تو
لباسامو پوشیدم و در اتاق خواب رو بستم و درو باز کردم ... پیرمرد جاکش شروع کرد به فحش دادن میگفت زنای خراب میاری صداشون تا سرکوچه میاد آبرو دارم و ازین کص و شعرا ... میخواست بیاد تو نذاشتم گفتم هیشکی نیست اشتباه میکنی ولی اون داد و بیداد خودشو میکرد میگفت زنگ میزنم پلیس خلاصه راهش ندادم تو و درو بستم، یکم دیگه توی راهرو سر و صدا راه انداخت و رفت بالا خونش. اومدم و در اتاق رو باز کردم دیدم مامانم رفته گوشه اتاق و لباساش رو پوشیده
+ مامان چرا لباس پوشیدی
- فرزاد بیا بریم این میره الان زنگ میزنه پلیس
+ خب بزنه مگه تو غریبه ای بچه شدیا مامان
که یهو موبایل مامانم زنگ خورد دیدیم بله خود صاحبخونه جاکشه... مامانم تا گوشی رو برداشت و سلام کرد اونم شروع کرد داد و بیداد که پسرت زنای خراب میاره اینجا بیا ببین چه وضعیه و ... مامانم فقط گفت چشم چشم و بعد قطع کرد... کیرم خوابیده بود دیگه مامانم هم لباس پوشیده بود ولی خوب هنوز توی حال عادی نبود میلرزید و بخاطر الکل تعادل نداشت و تکیه داده بود به دیوار... لباسامو در اوردم و دستش رو گرفتم خوابوندمش روی تشک و لختش کردم. مانتوش رو روی همون تور پوشیده بود. خلاصه لختش کردم و تور رو هم از تنش دراوردم وخوابوندمش به شکم
- فرزاد بریم زودتر الان باز میاد
+ مامان من ارضا نشدم
- فرزاد بریم خونه خودمون شب میام برات ساک میزنم
+ ساک چیه کون میخوام
- نه فرزاد الان نه
+ مامان تو چند بار ارضا شدی حالا به من رسیده میگی نه
- فرزاد از کون نکن از جلو بکن زود بریم
به حرفاش توجهی نکردم یکم کونشو انگشت کردم و چندتا تف انداختم روی کیرم و فرو کردم توی کونش، تو نمیرفت از کیفش یه کرم اوردم مالیدم به انگشتم و باز انگشتش کردم و بعد کرم رو مالیدم به کیرم گذاشتم دم سوارخ کونش و فشار دادم ... آروم آروم کیرم رفت تو و با یخورده جلو وعقب کردن بلاخره تا ته رفت. مامانم صورتش رو گذاشته بود روی بالش و بالش رو گاز کرفته بود. شروع کردم اروم تلمبه زدن توی کونش... خوابیدم روش و دستمو بردم زیر تنش و سینه هاشو گرفتم... آروم اخ و ناله میکرد بیشتر و محکم تر تلمبه میزدم
+ هانیه کونت خیلی خوبه من همیشه باید کون بکنم
- فرزاد زود بکن بریم
+ کجا بریم میخوام تا صبح بگامت
- فرزاد من مال تو ام ولی الان باید بریم
+ هانیه میخوای کجا بری؟ زیر شوهرت؟ اون اینجوری میکنتت
- فرزاد تو فقط اینجوری میکنی شوهرم تویی
+ آفرین پس کون بده انقد حرف نزن
- فرزاد کونم مال تو عه محکم بکن آبت بیاد زودتر
+ مامان تو جنده منی معلومه کونت مال منه
- اره فرزاد من جندتم فقط بکن منو
خلاصه محکم میکردم سینه هاشو میمالیدم و چنگ میزدم ... آبم دیگه داشت میومد ... کیرمو در اوردم و گذاشتم توی کصش و با چند تا تلمبه آبمو ریتختم توی کوصش... عاشق این کار بودم... کون زحمت بکشه و کص حالشو ببره ... یکم خوابیدیم رو هم بعد بلند شدیم مامانم گیج و میج رفت سراغ لباساش و شروع کرد پوشیدن.
من هنوز افتاده بودم روی تشک که باز موبایل مامانم زنگ خورد و باز همون صاحبخونه جاکش مامانم گوشی رو برداشت که صاحبخونه گفت اگه نمیای من زنگ بزنم به پلیس . مامانم هول شد و گفت من اومدم من الان خونم و صاحبخونه گفت الان میام و قطع کرد. سریع و تلو تلو شلوار و تیشرتمو پوشیدم و بطری رو جمع کردم گذاشتم توی کابینیت که یهو دوبار در زد! مامانم که فقط مانتو و شلوار تنش بود رفت درو باز کرد و من هم پریدم پشت سرش تا در باز شد پیرمرد اومد تو و شروع کرد داد و بیدا که این زن خراب میاره و فلان! مامانم که هول شده بود با صدای لرزون گفت من اومدم کسی اینجا نیست صاحبخونه گفت بله خانم شما دیر رسیدی نبودی ببینی چه دادایی که نمیزدن! رفت سمت اتاق خواب و درو باز کرد و تشک رو دید! خانم بیا ایناها جا انداخته اینجا هر غلطی میخواد میکنه فکر آبروی من پیر مرد نیستید فکر آبروی خودتون باشید این مریضی میگیره از این زنا. گفتم اصلا به تو ربطی نداره تو خونه اجاره دادی مگه اختیار ادمای توش رو هم داری؟ صاحبخونه گفت: خجالت بکش اینجا خونه منه و بعد رو به مامانم گفت خانم تا فردا اینجا رو خالی میکنی من دیگه این پسرتو راه نمیدم قرار بود درس بخونه نه اینکه هرز بره. مامانم ترسیده بود و زبونش بند اومده بود باصدای لرزون گفت آخه کسی نیست که شما عصبانی شدی. صاحبخونه تا اومد دوباره داد بزنه گفتم ما خالی نمیکنیم طبق قرارداد یه سال اینجاییم. مامانم ترسید و پرید توی حرف منو گفت باشه چشم ما فردا خالی میکنیم شما برو دیگه منم الان پسرمو میبرم .... خلاصه با یخورده داد و بیداد رفت...
+ مامان چرا گفتی خالی میکنیم
- فرزاد اینجا دیگه جای موندن نیست این فضولی میکنه ولش کن
و رفت توی اتاق و لباساشو برداشت و گذاشت توی ساک دستیش و گفت فرزاد زودباش بریم من دیگه نمیتونم روی پا وایسم. باناراحتی جمع کردم و اون بطری لعنتی که هنوز داشت چشمک میزد رو گذاشتم توی ساک و راه افتادیم بیرون مامانم سویچ رو داد بهم و من نشستم پشت ماشین و رسیدیم خونه. مامانم تلو تلو و شلون شلون راه میرفت. زیر بغلش رو گرفتم و رفتیم توی آسانسور و رفتیم بالا... خدا خدا میکردم بابام نباشه با این وضع ببینتمون که خب شانس من خونه بود... تا چشمش بهمون خورد گفت:
* هانیه کجایی تو چی شده؟ چرا رنگ روت پریده؟
+ چیزی نیست بابا یکم مریضه
* چی؟ مریضه ؟ خب این کرونا داره ببرش بیرون اینو ببر بیمارستان چرا اوردیش خونه؟
- چیزی نیست سرم گیج رفت تو خیابون خوردم زمین
* چرا گیج رفت؟
+ فشارش افتاده بابا چیزی نبست نترس
* نترس چیه این مریض باشه جون همه مون رو میگیره پسر
- خوبم فقط خوردم زمین چیزیم نیست اه
خلاصه مامانم رو بردم تو اتاقش گفتم میخوای لباساتو عوض کنم ؟ گفت نه بابا برو الان بابات شروع میکنه برو من خودم لباسامو عوض میکنم
خلاصه اومدم بیرون و به سوالات پرت و پلا و عجیب و غریب بابام جواب دادن! مامانم لباساشو عوض کرد و از اتاق اومد بیرون یکم آب خورد و رفت توی اتاق من و گفت یکم میخوابه. بابام گفت خب چرا رفتی اونجا چرا نمیری رو تخت خودت؟ مامانم گفت: اونجا حالم بد میشه اینجا باد کولر بهم نمیخوره بهترم... خلاصه یکم بعد رفتم توی اتاق و بهش گفتم:
+ مامان چرا اومدی اینجا؟
- بوی عرقم میپیچه تو اتاق خودمون باز میاد به اون گیر میده بذا یکم بخوابم بعد میرم حموم
+ باشه کاری هست برات بکنم ؟
گفت نه و من اومدم بیرون و خوابید تا ساعت 9 شب. من رفته بودم دوش گرفته بودم. با بابام حاضری یه چیزی درست کردم و خوردیم جای شام. مامانم بیدار شد و باز بابام شروع کرد اگه حالت بده برو بیمارستان حتما کرونا داری و ... مامانم محل نداشت و رفت توی اتاقشون حموم. اه چه روز بدی شد! فکر میکردم خیلی عالی باشه ولی همه ش خراب شده بود. مامانم از حموم اومد و نشست کنار توی آشپزخونه و رفتم براش یکم حاضری اوردم اروم بهش گفتم خوبی؟ گفت: فرزاد وسایل خونه رو آگهی کن توی دیوار امشب همه شو یه جا بیان ببرن تا فردا. دیگه باهاش چونه نزدم حالش خوب بود معلوم بود سرحال شده. خلاصه بی سر و صدا همین کارو کردم و یکی دو ساعت بعد هم رفتم توی اتاقم و دراز کشیدم ولی خوابم نبرد! برق خونه خاموش شد. حدود ساعت 1 بود گوشیم دستم بود که مامانم بهم مسیج داد بیداری؟ گفتم اره و بعد اومد اروم در اتاقمو باز کرد و اومد تو. بلند شدم و نشستم روی تخت و مامانم هم نشست روی تخت
+ چی شده مامان؟
- هیچی فرزاد من همه چیو خراب کردم نه؟
+ نه چرا
- صدای من بود که این مرتیکه اومد پایین
+ عیب نداره حالا که دیگه گذشته ولی کیف کردیا
- فرزاد بهترین سکس عمرم بود
+ من دوست داشتم حسابی بکنمت
- کردی دیگه
+ نه دوست داشتم انقد روی کونت تلمبه بزنم که خون بیاد
- اونوقت دیگه خودت کون نداری بکنی ... فرزاد منو ببخش
+ چرا مامان
- دوست داشتم اون خونه رو داشته باشیم ولی خرابش کردم ... فرزاد من سالهاست سکس خوب نداشتم حالا که با توام از همه چیش دارم نهایت لذتو میبرم...
+ مامان اونجا رو دوست داشتی نه؟
- اره فکر میکردم نو عروس شدم خیلی دوستش داشتم بهترین سکس های عمرم از اونجا شروع شد فرزاد
مامانم اروم اومد توی بغلم و بی صدا گریه میکرد. بغلش کرده بودم و سرش رو نوازش میکردم ... راست میگفت منم خیلی اونجا رو دوست داشتم ولی خب شاید تقصیر منم بود شاید نباید پیک سوم رو بهش میدادم!
+ مامان عب نداره میریم یه جای دیگه
- فرزاد با پول ما جایی رو بهم نمیدن نزدیک باشه خودت که میدونی
+ اره ... خب یه کاریش میکنیم دیگه راستی آگهی رو زدم با شماره خط دوم خودم فردا خودت جواب بده شاید زود فروش رفت
- باشه فرزاد کاشکی میشد شب تو بغلت بخوابم
+ خب بخواب
- بابتو چیکار کنم ؟ امشب میخواست بکنه دید حالم خوب نیست سمتم نیومد الانم رفته رو کاناپه خوابیده از ترسش
+ خب تو هم بمون پیش من.
- نه نصف شب بلند شه بد میشه ولش کن بخواب عزیزم شب بخیر
+ شب بخیر مامان
و مامانم رفت که تنها بخوابه .... چقد شب بدی بود... تا صبح صدای داد و بیداد اون پیرمرد توی گوشم بود ...

پایان قسمت چهارم
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
هنرمندان_ _قسمت 10__تخیلی__تریسام و اروتیک__سریالی

سلام خدمت دوستان و همراهان عزیز. در این قسمت شخص سوم برای تریسام معرفی میشه و همچنین در انتها یک سکس نسبتا طولانی هست با مقداری فیتیش خصوصا فوت فیتیش برای علاقه‌مندانش که کمم نیستن.
به همین دلیل طولانی‌ترین قسمت این داستان. سعی کردم پیش از وقوع سکس تا جای ممکن ریتم داستان گویی رو تند کنم تا خسته کننده نباشه. اگر طولانی شده به شدت عذر خواهی میکنم. اما بیشترش برای سکسش هست.
امیدوارم دوست داشته باشین و لذت کافی رو ببرید. پیشاپیش از غلط املایی عذر خواهی میکنم اگه بود. خیلی عجله‌ای نوشتم تا به آخر هفته برسه
**********************************************

خیلی زود مامان من رو به یه مدرسه دیگه انتقال داد همون اطراف تا چند ماه اخر سال آخر راهنمایی رو تمام کنم. بعد چند روز تونست داخل یه آموزشگاه هنر همون اطراف به واسطه سابقه خوبش کار پیدا کنه و منم به همونجا رفتم تا 6 ترم باقی مونده رو تمام کنم و مدرک نهایی نقاشی رو از آموزشگاه‌ها بگیرم. مامان هر چی در میاورد رو وسایل خونه دست دوم رو سعی میکرد از سمساری بصورت قسطی برداره. چون هیچی هیچی نداشتیم. به منم اجازه نمیداد درس رو ول کنم برم سر کار. حتی تابستونا هم اجازه نمیداد و میگفت لازم نکرده. کل کلماتی که بین من و مامان در طول شبانه روز رد و بدل میشد بیش از 30 تا کلمه شاید نمیشد. کلا یک مجسمه از مامان بیشتر احساس داشت.
چهار ماهی بود که در اون خونه دخمه‌ای بودیم و تابستونم شده بود و من از مهر باید میرفتم دبیرستان یا هنرستان. پامو کرده بودم توی یه کفش که میخوام برم هنرستان رشته نقاشی. در کل کرج هنرستان دولتی که رشته نقاشی رو ارائه بده اونموقع فکر کنم دوتا بود فقط که هر دوشم راهش به خونه ما دور بود و بد راه. سه تا اتوبوس میخواست. تاکسی هم که گرون بود. اما قبول کردم و مامانم که اصرار منو دید دیگه راضی شد. تقریبا شهرویر اینا بود که من و مامان زیادی با آقا و خانم ناظری که مدیر آموزشگاه بودن صمیمی شدیم. وقتی که وضع زندگیمون رو فهمیدن درجا یه خونه داشتن که همون بالای آموزشگاهشون بود که مدتا خالی بود و دادنش به ما. چندتا مستاجر داشتن که اذیتشون میکردن و مدتی بود خالی افتاده بود و دنبال آدمای مطمئن میگشتن. بنده خدا آقای ناظری برامون یه لباسشویی و یه اجاق و یه یخچال نو و یه تلویزیون خرید و یه فرش 12 متری. ما این مدت مامان فقط تونسته بود یه یخچال داغون و یه گاز پیک نیکی و یه فرش پاره و پوره بگیره. دیگه ما رفتیم اونجا. البته همیشه برام سوال بود مامان چی گفته بهشون که چرا خانوادش تردش کردن. چون قطعا نگفته بود من و مامان باهم چه کار کردیم. ما هم خونه خودمون رو دادیم اجاره و پولش رو مامان میداد جای خونه و وسایل به آقای ناظری. اونم بنده خدا هر چی میگفت نه لازم نیست ، اما مامان قبول نمیکرد و به زور اون بنده خدا هم یه مقداریش رو بر میداشت تا مامان رو راضی کنه فقط.
اول مهر شد و من ساعت شروع کار اتوبوسا رو فهمیده بودم. هفته ظهری خوب بود. اما صبحا پدرم در میومد. باید سوار اولین اتوبوس از در خونه میشدم که ساعت 5 دقیق بود تا ساعت 8 برسم به هنرستان. از همون روزای اول متوجه حضور یه دختر خیلی خوشگل و ریزه میزه با اندامی واقعا سکسی پا به پای خودم توی اتوبوسا چه صبح و چه ظهر شدم. دوتا خیابون پایین‌تر هنرستان ما ، شعبه دخترونش بود. 6 ماه طول کشید تا مخش رو زدم. اسمش پریا بود.

از طرفی توی نقاشی خیلی چیره دست شده بودم. چه روی بوم و چه کاغذ و چه حتی دیوار. آقای ناظری تا این استعداد رو دید ، در حقم لطف کرد و اولا کلاس بچه‌های 5 تا 9 سال رو بهم داد توی آموزشگاه و دوما یه رفیق داشت توی شهرداری و برام جور کرد منم توی تیم نقاشی روی دیوارای شهر عضو بشم. دیگه پولی توی جیبم میرفت.

بعد 6 ماه پریا همه کسم شده بود و منم همه کس اون. پریا مثل من تک فرزند بود و فقط دوماه از من کوچیکتر بود. خیلی خوشگل بود. کونش کوچیک و برجسته بود و از اون تو بغلی‌های خیلی خوب بود. دلم میخواست فقط همیشه بغلش کنم و توی بغلم فشارش بدم. تا حدودی صورتش و چشماش شبیه به مامان بود. برای همین خیلی دوستش داشتم و رفته بود توی دلم. روزای اول که باهاش بودم حس خیانت داشتم به عشق اولم که مامان بود. اما وقتی دیدم مامان اصلا عشق ممنوعه بود دیگه و اصلا محلم نمیزاشت این حس رو دیگه نداشتم. پدر و مادرش هم خیلی پیر بودن و هم خیلی مذهبی و سنتی. به شدت اذیتش میکردن. مخالف درس خوندن دختر بودن و پریا با زور و وازور و التماس میومد مدرسه. شانس آورده بود سنشون بالا بود و نمیتونست مادرش بیاره و ببرتش مدرسه و پدرشم سوپری داشت و وقت اینو نداشت. دیگه راضی شده بودن به اینجوری مدرسه رفتنش.

یک سال و نیم فقط باهم دوست بودم و هیچ کار خاصیم نمیکردیم. حتی بوس خالیم نه. چون پریا خیلی می‌ترسید. همیشه فکر میکرد یکی از طرف مامان و باباش پشت سرشن. به زور فقط دستای نازش رو میگرفتم. حتی میترسید دست بزارم توی کمرش و راه بریم.
مامان دیگه اصلا روم آنچنان نظارتی نداشت. منم سواستفاده نمیکردم. فقط همین که با پریا باشم بسم بود. مامان اوایل یه مدت میرفت مشاور خانواده. اما وقتی دید داره پول ویزیتش میره بالا و منم کلا دیگه همه احساس سکسیم رو نسبت به مامان در خودم نابود کردم تا دیگه بیش از این اذیتش نکنم ، دیگه نرفت و کاریم به کارم نداشت و فقط تابستون و زمستون جلوم پوشیده می‌پوشید. من دیگه خودارضایی کردنی هم ازش ندیدم. از صبح تا عصر که کلاس میرفت و خونه هم انقدر خسته بود که نهار و شام فردا رو زود درست میکرد و میرفت میخوابید. آرزوی یه بار نشستن باهاش و گپ زدن و دیدن تلویزیون به دلم مونده بود. منم توی خونه یا درس میخوندم و یا نقاشی میکشیدم و پنجشنبه و جمعه هم که توی تیم نقاشی سطح شهر بودم.
پریا هم مثل من رشته نقاشی میرفت. اما عروسک دوزی رو از بچگیش از زن عموش یاد گرفته بود و یکی از معلماش فهمیده بود و براش یه کاری جور کرده بود که عروسک دوزی بود و پولیم توی جیب اون میرفت.
تابستونا واسه ما عالی بود. میرفتیم کلی باهم میگشتیم. هر دومون بهونه میاوردیم برامون کلاس تقویتی و کنکور گذاشتن یا من میگفتم کار نقاشی شهرم دارم. مامان که کاری به کارم نداشت. ولی پریا کلی زجر میکشید تا اجازش دادن بیاد. هر چند باباش میگفت دانشگاه بی دانشگاه. بعد دبیرستان باید ازدواج کنی. اما چون رایگان(مدرسه دولتی) الکی میگفتیم رایگانه و واسه همین میزاشتن بیاد. چادر می‌پوشید به خاطر مامان و باباش و تا از خونه دور میشد درش میاورد و توی کیفش میزاشتش.
تا اینکه بعد دو سال تقریبا ، مادرش فوت کرد. درسته خیلی یه دونه دخترش که بعد سالها نظر و نیاز گیرش اومده بود رو واسه عقاید سنتیش اذیت میکرد. اما خب هر چی باشه مادرش بود و خیلی گریه میکرد. سر همین گریه کردناش و آروم کردنش بود که اولین بار بوسیدمش و همین باعث شد رابطون داخلش بوس و مالیدن هم اضاف بشه. کم کم حرفای سکسی بهم میزدیم. موبایل باباش براش نمیخرید و خودم براش خریدم. دیگه راحت شدیم و توی خونه هم انگار باهم بودیم. البته زنگ بهم نمیزدیم. فقط پیام.
6 ماه دیگه هم گذشت و شد 2 سال و چند ماه که از رابطمون میگذشت. کارمون به جایی رسیده بود که با تمام وجود می‌خواستیم سکس کنیم باهم. اما مکان نداشتیم. تا اینکه یه روز آقا و خانم ناظری اومدن خونمون و آقای ناظری تابلوهام رو دید و دهنش باز مونده بود. خیلی زود برام چندتا گالری دار پیدا کرد تا تابلوهام رو بزارن نمایش و بهم پول خوبی میدادن. چندتا از تابلوها هم طالب پیدا کرد و ازم به قیمت خوبی خریدن. همچنین توی شهرداری هم چندتا طرح خوب دادم برای نقاشی روی ساختمونای بلند که بازم کلی پول گیرم اومد. با پریا افتادیم دنبال اینکه یه اتاق کوچیک پیدا کنیم واسه سکس. اما خب سنامون چون کم بود شک میکردن و اصلا محل نمیزاشتن. تا اینکه یه بنگاهی که خودش اهل دل بود گفت یه زیر پله دارم. اول اجاره میخواست بده اما گفتیم اجاره نمیشه و فقط رهن. دیگه تمام پولم که جمع کرده بودم رو دادم و رهنش کردم. کلا یه اتاق شش متری زیر پله یه ساختمون بود بدون حمام و آشپزخونه. واسه انباری بود در واقع. فقط یه توالت داشت که توی توالت یه شیر حمام هم زده بود و آبش میرفت توی سنگ دستشویی. قول نامه‌ای هم ننوشتیم. چون سن من زیر 18 بود. دیگه راحت شدیم. البته همه غلطی باهم میکردیم جز کردن کیرم توی کسش. چه بدنی داشت. کم کم فهمیدم مثل خودم خیلی فانتیزی داره و عاشق انواع فیتیش‌های جنسی هست. تازه میشه گفت فانتیزیاش از منم بیشتر بود. خیلی از هیجان و ترسوندنم مخصوصا موقع سکس خوشش میومد.
تابستونا که راحت بودیم و در دوران مدرسه هم میگفتیم مدرسه یه دوساعتی رو برامون کلاس تقویتی گذاشته و دوساعتی رو اونجا باهم بودیم. کم کم بهش گفتم که من چه کارا برای سکس با مامانم کردم و نتیجش چی شد. فکر میکردم بگه خیلی پستی. اما اتفاقا اسقبالم کرد و تازه میگفت همیشه دلم میخواد یه تریسام داشته باشم که یه پسر همسن خودم باشه و یه زن میلف. چه خیال پردازیا که باهم میکردیم. یه ویژگی درجه یکی که داشت این بود که کونش رو هر چی می‌گاییدم باز فرداش مثل روز اولش بود. اصلا گشاد نمیکرد. کسش کلوچه‌ای و صورتی و کوچولو و خیلی خوشگل بود. ممیاش کوچیک بودن. اما سفت با نوک کوچیک و مثل مامان بدون هیچ هاله‌ای. از هیچیم بدش نمیومد توی سکس و کیرم رو مثل چی ساک میزد و آب کیرم رو میرخیتم توی دهنش بدش نمیومد.
تا اواسط سال آخر هنرستان این رابطه ادامه داشت تا اینکه یه روز تا رفتیم توی زیر پله دیدم مثل بارون بهار گریه میکنه.

من: چیه عزیزم؟ چی شده؟
پریا: بابام میخواد زودتر ازم راحت بشه و میخواد هنرستان که تموم شد بدتم به یه مردیکه 54 ساله.
من: چی میگی؟
پریا: توی مشهد تاجر زعفرونه و زنم داره. ولی بی پدر هوس دختر بچه کرده و چشمشم منو بدجور گرفته. به خدا خودمو میکشم.
من: اصلا چجوری تو رو پیدا کرده؟
پریا: دوست یکی از دوستای بابامه. بابام داره منو به پول میفروشه. بهش گفته دخترت رو بدیم میکنمت صاحب یه فروشگاه زنجیره‌ای توی مشهد تا از این سوپری کوچیکت راحت بشی. منم میخواد ببره مشهد.

من شک شده بودم. گفتمش همین امشب میام خواستگاریت. رفتم خونه و به مامانم گفتم عاشق شدم. بیا بریم خواستگاری. کلی مسخرم کرد که دهنت بوی شیر میده بچه و اصلا محل سگمم نزاشت.
فرداش وقتی پریا فهمید مامانم اصلا محلمم نزاشته زار میزد فقط و میگفت حق داره خب. ما واقعا بچه‌ایم. بهش پیشنهاد دادم بیا با تیپ بد بریم توی خیابون و کاری کنیم بگیرنمون و منم قبلش پردت رو بزنم تا مجبورمون کنن باهم عقد کنیم. میگفت بابام و آبروش به کیر تو ولی مامان بیچارت بفهمه از دستت سکته میکنه و قبول نمیکرد. تا پایان هنرستان دیگه سکسم نمیکردیم. فقط توی بغل هم می‌نشستیم و گریه میکردیم. آخرین امتحان سال آخر بود که دیگه بعدش کنکور بود. بعد امتحان جفتمون ، رفتیم زیر پله. برای این امتحان آخر چهار روز وقت بود. چهار روز ندیده بودیم همو. گوشیشم جواب پیامام رو نمیداد این چهار روز. یه دفه متوجه مچ دستش شدم که جای بریدگیه بدجوری هست روش.

پریا: می‌بینی. عرضه زدن رگمم ندارم. از بس ترس برم داشت فقط خراش افتاد.

محکم زدم زیر گوشش که خیلی سست هستی.

پریا: تو هم منو مثل دنیا بزن. امروز روز آخریه که منو می‌بینی. مردک افتاده توی دست و پاش و حسابی شاشش کف کرده. آخر هفته که عیده میخواد عقدم کنه و شنبه ببرتم. دیگه خودم رو سپردم به تقدیر و تو. این آدرس خونه‌ای هست که خریده واسم تا ببرتم اونجا. من دیگه کاری ازم بر نمیاد. عرضه خلاص کردن خودمم که می‌بینی ندارم. اگه منو میخوای و عاشقمی ، بیا نجاتم بده. هر جوری که میدونی. من تا ته زندگیم اسیر این خونه هستم. فقط اگه خواستی بیای ، یه روز نیا که روی سرم موی سیاهی نباشه دیگه. گوشیشم بهم داد و گفت یه موقع بابام یا این مردک ردت رو میزنن.

خواست برتش که دستش رو گرفتم و گفتم نه نرو. من آخه چی کار کنم. میزنم میکشمش

پریا: از این فکرای احمقانه نکن. به فکر مادرت باش و با این کارا و فکرا بیچارش نکن. در خونمون هم نیا. چون بابامم میخواد همرامون بیاد. اونجا واسش فروشگاه میخواد بزنه. یا یه فکر اساسی کن یا بدرود عزیزم. بدون همیشه عاشقتم. حتی اگه از یادت برمم عاشقتم و هستی توی قلبم. تو اولین کسی بودی بهم زندگی رو فهموندی.
لبم رو بوسید و رفت. دوتا زدم توی گوشم. فکر میکردم دارم کابوس می‌بینم. اما نه واقعی بود. من موندم و یه حال خراب. کارم هر روز گریه و زاری بود. میرفتم توی زیرپله و می‌نشستم یه گوشه و زار میزدم به یادش. تا اینکه بنگاهیه که زیر پوله رو داده بودم گفت یا پول پیشت رو بیشتر کن یا تحویل بده و منم تحویلش دادم. نابود نابود بودم. بالاخره مامان هم که منو ول داده بود و حواسش یه مدت زیادی بهم نبود اصلا هم ، فهمید که خیلی حالم خرابه و همش داد و بیداد که بچه کی میخوای بزرگ بشی و دست برداری از این کارات. تو دهنت بوی شیر میده. منم هیچی نمیگفتم و میرفتم توی اتاقم و با زجر روز و شب میکردم فقط. مثل گذشته که از فکر مامان میرفتم توی هپروت حالا از فکر پریا بود که میرفتم. مامان میگفتم خب بشین کنکورت رو بخون و میگفتم نمیخوام اصلا. مامان بیچاره که دید فایده نداره و درست نمیشم و قبلا هم خیری از مشاور و این چیزا ندیده بود ، تصمیم گرفت باز خودش رو در اختیارم بزاره تا حداقل اینجوری خودم رو نابود نکنم. یکم لباسای باز می‌پوشید و مثلا تخت سینه رو باز میزاشت یا شلوار چسبون می‌پوشید تا باز چشمم تن خوشگلش رو بگیره. اما من اصلا حالیم نبود چی به چیه اطرافم. هر چی فکر میکردم چی کار کنم عقلم به جایی قد نمیداد. آخه من تنها بودم و مثلا میرفتم دم خونه مرتیکه چی کار کنم. فوقش یا میدادم به جرم مزاحمت دست پلیس یا انقدر خرش میرفت و آدم داشت میداد بکشنم.
یه شب که خیلی حالم خراب بود نشستم توی اتاقم پای یه بوم و چهره زیبای پریا رو تصور کردم و شروع کردم پورترش رو کشیدن. هر چی مامان صدام زد بیا شام اصلا جوابم ندادم. دم صبح بود که ریزه کاریش مونده بود و منم یه بند داشتم نقاشی می‌کشیدم و به حال بدبختی خودم گریه میکردم که مامان در اتاق رو باز کرد و اومد داخل.

من: انگار عادت دایی به تو هم رسیده و بدون در زدن میای داخل.

مامان چیزی نگفت و اومد یه صندلی زد کنارم نشست و به تابلو نگاه کرد.

مامان: واقعا انقدر خوشگله یا فقط تصورته؟

عکسش رو توی گوشیم نشونش دادم.

مامان: اوووففف. عجب تیکه‌ای هست این خانوم خانوما. اسمش چیه؟
من: پریا<
مامان: چه اسم سکسی. خیلی دوستش داری؟
من: عشق دوممه.
مامان: عشق اولیتون کیه اونوقت؟
من: یه زمانی تو بودی
ماملن: خیلی بی حیایی؟ شرمت کجاست؟ یکم شرم یکم حیا.(اما لحنش خیلی آروم بود)
من: دیگه آب از سرم گذشته. میخوای بزنیم بزن. هر روز زندگیم دنیا زدتم. میخوای پرتم کنی از خونه بیرون پرت کن. دنیا هم یه عمره از خودش منو پرت کرده بیرون.

مامان یکم سکوت کرد و بعد گفت<

مامان: عجب عشق اولی بودم. نقاشیم باید روی یه برگه کاغذ بود. اما ایشون با اینکه عشق دومه نقاشیشون روی بوم هست.(با یه خنده‌ای گفت. جدی نگفت و حسودی نبود. فقط یه شوخی کرد از این حال درام)
من: عشق اول من. اگه من تو رو می‌کشیدم ، نمیزدی از وسط نصفم کنی؟ میکردی دیگه.
مامان: خب حالا قصتون چیه؟ چی شده بینتون؟ اصلا کیه اهل کجاست و چه کارا باهم کردین؟
من: قصش طولانیه.
مامان: می‌شنوم. خواب که از سرم پروندی و کاریم ندارم

من همه رو با گریه بی اختیار براش گفتم. تما اون چیزی که بینمون بود و تموم حرفا(حتی اینکه بهش گفتم با مامانم چه کار کردم) رو بی اختیار و با حال گریه برای مامان گفتم. تموم که شد مامان بلند شد و دستم رو گرفت بردم توی سالن خونه. خونه یک خوابه بود و اتاق رو مامان داده بودش به من و خودشم شبا توی سالن می‌خوابید. خوابوندم توی تشک خودش. من انقدر بغضم ترکیده بود و گریه میکردم حالیم نبود کجا هستم داره چی میشه. مامان هم پیشم خوابید و منو محکم بغل کرد و توی آغوشش گرفت. واقعا آغوش مامان مسکنه. سرم رو روی ممیش گذاشتم و آروم شدم و خوابیدم. داشتم کابوس می‌دیدم که پریا رگش رو زده داره می‌میره که یه دفه با داد از خواب پریدم.

مامان: نه عزیزم. چیزی نیست. هیچی نیست. داشتی خواب می‌دیدی.

من از شدت فشاری که بهم وارد کرده بود این کابوس ، تنم می‌لرزید. مامان یه رکابی زرشکی رنگ و یه شلوارک تنگ زرد پوشیده بود که از لباسای گذشتش بود و خیلی وقت بود که این لباسایی که جیگرتر حالت عادیش میکردش رو از من قایم کرده بود. مامان محکم بغلم گرفت و سرش رو توی موهام کرده بود و بوسم میکرد و کمرم رو می‌مالید. من حالا دیگه حالیم بود چی به جیه. خیلی زود بوی خوش همیشگی مامان مشامم رو پر کرد و سریع باعث شق کردن کیرم شد بی اختیار. مامان که پایین تنش کامل به من چسبیده بود و شقی کیرم رو تماما احساس کرد ، بیشتر خودش رو بهم چسبوند و یه دفه یکی از سینه‌هاش رو از توی یقه رکابی در آورد و چپوند توی دهنم و محکم سرم رو به سینش فشار داد و آروم در گوشم گفت بخور عزیز دل مامان. بخور عشق مامان. من که شک شده بودم طولی نکشید که به خودم اومدم و فشار آوردم تا دستش رو برداره از پشت سرم و ازش جدا شدم و پاشدم نشستم. مامانم نشست و همینجور هم ممی گرد و سفتش بیرون از یقه رکابیش بود و داخلش نبرد. اصلا تا پنج سال پیش هیچ تغییری در ممیاش بوجود نیومده بود. همون قدر سفت و همون قدر خوشمزه. اما.....

من: چی کار میکنی مامان؟ دوباره میخوای باهام راه بیای و بعدش خودت رو پنج سال ازم محروم کنی و هی جلوم خودخوری کنی و از درون نابود کنی خودت رو؟ اصلا چی شده دوباره باز و تنگ داری می‌پوشی؟ اونم یه دفه؟ تو که میدونی من چقدر عاشقتم. ده لعنتی از 10 سالگیم عاشقتم. چرا میخوای دیوونم کنی وقتی که خودت ته دلت راضی نیست که البته حقم بهت میدم. ولم کن تو رو خدا. اگه فکر میکنی با این کار میخوای تسکینم بدی ، بدون که بدتر میکنی. چون آتش عشقی که به تو دارم هیچوقت خاموش نمیشه. فقط با این کارت انقدر آتیش رو زیاد میکنی که دوباره زندگیمون رو بسوزونه. ولم کن بزار به درد خودم آروم آروم زجر بکشم و بمیرم اگه خدا بخواد.

مامان هیچی بهم نمیگفت و فقط با یه حالت عجیبی نگام میکرد. پاشدم رفتم توی حمام و آب یخ یخ ول کردم روم در حالی که لباس تنم بود. داغ کرده بودم. از یه طرف یه عشقم که پریا باشه رفته بود و کاری ازم بر نمیومد و از یه طرف آتش عشق مامان که مدتی بود یکم کم شده بود ولی همچنان روشن بود گر گرفته بود باز. فکر میکردم پیش خودم که مامان فقط واسه اینکه یکم آرومم کنه داره اینکارو میکنه. نمیخواستم خودش رو فدای من کنه. دیگه نمیخواستم مامان رو یکمم اذیت کنم. آره من کلا اشتباهی هستم. هر کی با من انگار باشه زندگیش نابود میشه. اون از مامان که همه چیش رو ازش گرفتم. اینم از پریا که فقط یه عشقی رو توی دلش گذاشتم و باعث شدم همیشه در حسرتش باشه. کاری از من که بر نمیاد هیچ ، فقط بقیه رو هم خراب میکنم. رفتم و تیغ اصلاح که توی حمام بود رو برداشتم. گذاشتمش روی رگم.‌دستم می‌لرزید و جرئتش رو نداشتم. چشمام رو بستم به خودم مسلط شدم و تا خواستم بزنم ، در حمام باز شد. مامان فقط با یه شرت و سوتین که هر دوشم مشکی بود وارد حمام شد و تا منو در حال تیغ بدست دید بلند جیغ کشید. از جیغ مامان ترسیدم و تیغ رو انداختم. مامان اومد جلو و با تمام قدرتش زد زیر گوشم.

مامان: خیلی دیوونه و سست عنصری. من تو رو سست و نرم بار نیاوردم.
من: بذار خودم رو راحت کنم. التماست میکنم. هر کی سمت من بیاد بس که نحسم نابود میشه زندگیش. اون از تو اونم پریا.

مامان یکی دیگه محکم زد اونور صورتم و جوری زد که از لبم خون اومد یکم.

مامان: اینم واسه کسشعری که گفتی زدم پسره احمق.

یه دفه یکی دیگه هم زد.

مامان: اینم واسه اینکه وقتی زر میزنی با یکی ، صبر بدی ببینی اونم چیزی داره بگه یا نه. یه طرفه قاضی نشی اونم به نفع خودت.

یکی دیگه هم زد.

اینم واسه اینکه وقتی یه زن رو عاشق خودت میکنی و حالا یه اتفاقی میوفته ازت جدا میشه که نه تقصیر تو بوده و نه اون ، مثل بچه سوسولا نری یه گوشه بشینی و فقط زانوی غم و چه کنم چه کنم بغل بگیری. مثل یه مرد تخمت رو جمع و جور کنی و یه کاری کنی تا دوباره بهم برسین. چون عاشقش کردی و داره هر ردز می‌میره از فراغ این عشق. اون از من که عاشقت کردیم و بعد که اونجوری شد اصلا کلا ولم کردی و نیومدی یه لیوان اب بریزی توی حلقم که هق هقم آروم بشه ، اینم حالا اون دختر طفل معصوم رو که عاشق خودت کردی و حالا که این اتفاق افتاده نمیری نجاتش بدی. جاش برای هر دومون خودتم رفتی یه گوشه عین زنا فقط گریه کردی. تا جایی که یادمه من یه شیر تربیت کردم که احساس بر خلاف بابای کسکشش از همه جاش می‌بارید. نه یه موش ترسو که جای یه کاری کنه تیغ بدست میشه واسم تا نخواد یکم سختی تحمل کنه.

خواست بره که مچ دستش رو گرفتم.

من: چی میگی تو؟ اصلا خودت میفهمی؟ بعد اون اتفاق
اصلا میشد نزدیک تو شد؟ برج زهر مار بودی. کم مونده بود موهاتو هم جلوم بپوشونی. تنفر رو توی نگات از خودم می‌دیدم. چه کار میکردم؟ میومدم کف خونه داد میزدم من تو رو میخوام؟ من میخوام با تو بخوابم بازم؟ خودت نمیکشتیم؟
مامان: نه نمیکشتم. ده آخه من اگه برام چیز سنگینی بود و نمیخواستم بهت پا بدم که پنج سال پیش نمیومدم توی بغلت و برات پستونام رو لخت کنم تا بمالی و بخوری.
من: زندگیتو ازت گرفتم. چه توقعی داشتی باز با کمال پر رویی بیام بهت بگم بیا بهم بده؟ دیگه سیب زمینی که نیستم. می‌فهمم از زندگیتو...
مامان: اون زندگی بود؟ من همیشه متنفر بودم از داییت. من همینم. یه زن حشری که از 12 سالگیش که تازه کس و کونی بهم زد روز به روز حشری‌تر روز قبل میشد. اول اون داییت برام رگ غیرتش باد میکرد و عمری سرکوبم کرد و بعدم بابای پخمت تمام حسمو در من شکوند بس که هیچی از معاشقه بلد نبود. گفتم عیبی نداره درستش میکنم. درستش که کردم تازه رفت واسه رفیق خودم (پامان پیمان) کیر تیز کرد. یادش رفت شب اول عروسیش نمیدونست چه کار کنه. هر کی جای من بود همون شب طلاقش رو میگرفت. آره یادش رفت سوختم و ساختم به پاش. تو که اومدی از همون اول احساسی بارت اوردم تا مثل بابات نشی. حاضر بودم مثل عموت بشی ولی مثل بابات نه. انقدر که زود عاشقم شدی. نمیدونی چقدر ذوق داشتم. با تو میخواستم انقدر عاشقی کنم تا اتتقام هم از مهرداد(دایی) و هم از اون کسکش سعید(بابا) بگیرم. اصلا از وقتی حامله شدم و فهمیدم پسری ناخداگاه فانتیزی دادن به بچه خودم اومد توی سرم. چه فیلمای مورنی که در این رابطه دیدم.
من: کف دستمو بو کرده بودم؟ چرا شما زنا فکر میکنید ما مردا خدای خدایانیم و از همه چیتون سر در میاریم. چرا خودت رو جای من نمیزاری که وقتی جلوم مثل یه تیکه سنگ شده بودی راهی جز ولت کنم کلا رو نداشتم. همون پریا هم همینجور. جوری میگه یه کاری کن و نجاتم بده انگار سوپرمنم. خب چه کار کنم جلوی کسی که خرش اینهمه میره. چرا شما زنا اینجورید. لعنت به همتون که فقط توقع دارید از عاشق بدبخت‌.
نشستم کف حمام و گریه کردم. مامان جارو برداشت و تیغ رو انداخت باهاش توی چاه حمام و دست و پاش رو شست و فقط یه بوسه زد به پیشونیم و بسته تیغ اصلاح رو برداشت و رفت از حمام بیرون. کلی گذشت و یکم سرحال شدم پاشدم لباسام رو در آوردم تا دوش بگیرم و یکم بهتر بشم. هزار دفه مامان در حمام رو باز کرد و نگام میکرد تا یه موقع خریت نکنم با چیزی. بالاخره اومدم بیرون و رفتم توی اتاق و خودم رو داشتم با حوله خشک میکردم. یه شورت (طبق معمول اسلیپ) پوشیدم و داشتم با حوله موهام رو یکم دیگه خشک میکردم که مامان دیدم با یه سوتین مشکی و یه شرتک جین وارد اتاق شد.

مامان: آره راس میگی. من مقصر اصلیم. یعنی ما زنا گاهی خواسته‌های بیجا داریم از مردا. فکر میکنیم باید همه حرفای توی دلمون رو بتونید کشف کنید. بی اونکه فکر کنیم اصلا آیا میشه یا نه. ولی حالا دیگه شده. کاریش نمیشه کرد. الان می‌بخشی مامان رو؟

من اصلا مونده بودم چی بگم. وای چه تیپی زده بود. یه دفه چشمام به صورتش افتاد. چه آرایشی کرده بود. اصلا نمیدونستم چی بگم. مامان اومد جلو و دستم رو گرفت و بلند کرد و گفت ببخشم که زدم توی صورت نازت. بزن توی صورتم. بزن مامانی.
خودم دستم رو گذاشتم روی صورتش و گفتمش هر دومون اشتباه کردیم. مرسی که زدی توی گوشم. مدتا بود لازمم بود. یادم انداختی که باید از فکرم استفاده کنم. نه هی بشینم کاسه چه کنم بگیرم دست. مرسی مامانی.
لبم رو گذاشتم روی لباش. مامان لبش رو باز کرد و لبای همو با تمام قدرت مک میزدیم. مامان توی دهنم با تمام وجودش آه میکشید. آهی که پنج سال بود حبس شده بود. دستم رو گذاشتم روی کونش و فشارش میدادم. کف اتاق توی بغل هم که ایستاده بودیم ، شروع کردیم با هم راه رفتن و رفتن به سمت سالن که مامان تشک دو نفره‌ای رو کنار هم آماده پهن کرده بود. کنار تشک که رسیدیم ، مامان لبش رو جدا کرد از لبم و گفت

مامان: باید فکرای جفتمون باز بشه و همفکری کنیم واسه پریا. ولی راه باز شدن فکر اینه که اول دو ضلع مثلث کامل بشه. چون اینجوری که معلومه ضلع سوم آمادست واسه رابطه. فقط باید بدستش بیاری.

من: عاشقتم مامانی.

دولا شدم و شکم لخت تختش رو که یه نگینم زده بود روی سوراخ نافش رو بوسیدم و دستمو گذاشتم زیر زانوهاش و دست دیگمم زیر کمرش گذاشتم و بغلش کردم. توی بغلم یکم نگاه صورتش کردم. مثل یه فرشته خوشگل روی دستام بود.

مامان: تمام آبای موجود توی تخم خوشگلت رو میخوام. تا بعدش بریم دنبال پریا که دارم بال بال میزنم واسه یه سکس سه نفره عالی.

سرم رو خم کردم و لبش رو بوس کردم و بعد زانو زدم و آروم خوابوندمش توی تشک. نگاش کردم و گفتمش خیلی خوشگلی مامان جونم و بعد شیرجه زدم توی ممیاش. به هم فشارشون دادم و سرم رو کرده بودم توی چاک سینه‌هاش و لیسش میزدم. مامانم سرم رو به خودش فشار میداد و دوتا پاش رو دور کمرم حلقه کرد و فشار داد تا کامل روش بخوابم. همین که کیرم رو حس کرد روی کسش ، بلند گفت آههههه چه کیری شده تا پنج سال پیش.

من: آروم تو رو خدا. صدات میره پایین(آموزشگاه) و دوباره آبرومون میره.
مامان: آقایی. اولا امروز جمعست. دوما بره به کیرت و به کسم. نمیخوام دیگه به خاطر عقاید بقیه به خودم و تو زجر بدم. هلم داد و از روش کنارم زد و گفت صاف بخواب عزیز مامان.‌ شرتم رو از پام در آورد.

مامان: وای جوونننن. کلفتیش که همون موقع هم کلفت بود. اما قد کشیده انگاری.
من: 16 سانته ناقابل شده.
مامان: ای جون. می‌میرم براش. کی اندازه گرفته؟ پریا جونم؟
من: بله مامانی. با خط کش. و جفتمون خندیدیم.

با دستش کیرم رو بالا گرفت و یه لیس زد به تخمام. موهای تخمم رو سه روز پیش زده بودم. چون پریا دوست داشت همیشه بی مو باشه و به یادش با چشمای گریون زدم. مثل یه دیوونه.

مامان: چه بستنی خوشمزه‌ای.

تخم چپم رو کرد توی دهنش و اول آروم مکش میزد و با زبونش لیسش میزد. اما یکم که خوردش یه دفه محکم لیسش زد و با لباش فشارش داد. دادم در اومد. اما حس باحالی داشت. با دستش کیرم رو توی مشتش گرفته بود و اروم می‌مالیدش و با دست دیگشم تخم دیگم رو محکم می‌مالید. من دوتا بالشت گذاشتم زیر سرم تا ببینم ساک زدنش رو. پریا هم اولا نه. ولی بعد که تجربه کسب کرد عالی ساک میزد. اما مامان اصلا یه چیز دیگه بود.

من: آی یکم آرومتر مامانی‌. از جا کندیش.

مامان تخمم رو از دهنش بیرون اورد و با یه لحن لوس عروسکی گفت دلش میخواد. دوباره چپوندش توی دهنش و اینبار حتی محکمتر مکش میزد. احساس میکردم واقعا داره تخمم میترکه. دادم به شدت در اومده بود. اما درد خیلی لذتبخشی بود. ول کرد مامان و دوتا پام رو داد بالا تا سوراخ کونم معلوم بشه.

مامان: وای سوراخشو. مثل بچگیت هنوز خوشگله. خوشگل‌ترم شده تازه. نوزاد که بودی پاتو میشستم و تمیزت میکردم ، بعدش انقدر برات سوراخت رو میخوردم و تو هم غش میکردی از خنده.

پس‌ واسه همین بود پریا هم که سوراخ کونم رو لیس میزد خیلی خوشم میومد.‌ کار مامان بود که این حس رو در من گذاشته.

من: آدم باید به ریشه‌هاش برگرده همیشه. پس مامانی به ریشه‌‌هام برم گردون.

مامان کیرم که توی مشتش بود رو ول کرد و شیرجه زد توی کونم و نوک زبونش رو سعی میکرد ببره توی سوراخ کونم و با لبش حسابی مکش میزد. یکم‌که خورد تخمام رو گرفت توی دست چپش و بهم گفت

مامان: همینجور که تخمت توی دست مامانی هست کیرت رو بچسبون به شکمت و روی شکم بخواب.

اینکارو کردم. به کیرم فشار میومد که همینش باحال بود. از طرفیم تخمم کف دست مامان بود و داشت به شدت می‌مالیدش و فشارش میداد. یه درد خیلی لذتبخشی توی شکمم ایجاد کرده بود. دوتا پام رو مامان گفت باز کنم و منم کردم و خودش با دست راستش‌لای کونم رو باز کرد و لبش رو به سوراخ کونم‌ رسوند. به شدت مکش میزد. خیلی حال خوبی داشتم. صدام در اومده بود. هر چیم صدام بیشتر بلند میشد مامان تخمم رو توی دستش بیشتر فشار میداد. داشتم ارضا میشدم و از نبض زدن تخمم توی دست مامان ، اون این موضوع رو فهمید و تخمم رو ول کرد و سرشم از لای کونم اورد بیرون و روم کامل خوابید. چقدر تنش گرم بود.

مامان: چطور بود حال داد؟
من: تو فوق‌العاده هستی مامانی.
مامان: پریا هم اینجوری بهت حال داده تاحالا؟
من: کمابیش. فقط تا این حد تخمم رو فشار نداده. چه توی دهنش و چه دستش.
مامان: پس‌باید حسابی بهش درس سکس رو بدم من.

از روم رفت کنار و گفت دوباره صاف بخواب. خوابیدم و سرمم روی هر چی بالشت بود گذاشتم تا ببینم چه کار میکنه. رفت لای پام نشست و دوتا تف سنگین انداخت روی کیرم. تخمم رو گرفت توی دستش و کیرم رو کرد توی دهنش و تا دسته کردش توی حلقش تا عق زد و کلی تف ریخت روی کیرم. من که عاشق اینکارا بودم. پس ایول مامان هم خودش حسابی اهل دله و معلوم‌میشه اهل فیتیش هم باشه. یه لیس زد به کیرم و زبونش رو با فشار توی سوراخ کیرم میکشید. سعی کردم کیرم رو جلوی صورتش تکون بدم.

مامان: وای جوووون.

سر کیرم رو کرد توی دهنش و محکم مکش میزد. دست کرد توی جیب عقش شرتکش و یه کش دراورد و باهاش دور تخمم بست محکم.

مامان: اینجوری حالش بیشتره برات.

دوباره یه تف دیگه انداخت و کیرم رو کرد دهنش و شروع کرد به ساک زدن. انگار اصلا دندون نداشت. با سرعتم ساک میزد. من دستم رو کردم توی موهاش که دورش پریشون بود. داشتم نعره میکشیدم. اینکه تخمم رو بست باعث شد خون توی کیرم حسابی جمع بشه. احساس میکردم کیرم خیلی از حد خودش شق‌تر کرده. از داد زدنم فهمید داره ابم میاد. پس دست کشید از ساک زدن سرعتیش. اما کیرم رو از دهنش بیرون نیاورد. با زبونش کله کیرم رو به گوشت داخلی لپش میکشید. دوباره یه مقدار دیگه شروع کرد و زود ول کرد و کیرم رو از دهنش در اورد و ممیاش رو اورد روی کیرم و خودشم زل زده بود توی چشمای خمار من با عشوه. با ممیاش که توی سوتین بودن هی می‌مالید به کیرم. کیرم رو با دستش گرفت و کردش توی چاک ممیاش و خودش رو تکون میداد روی کیرم. ترسیدم آبم بیاد و بریزه روی ممیاش. میخواستم طعم ممیاش رو با اب دهن خودش که از کیرم مالیده شده بود بهشون بچشم. دستام رو بردم زیر بغلش و گرفتم کشیدمش روی خودم.

من: ممیای خوشگلتو میخوام مامانی.

مامان با دستش کیرم رو خوابوند روی شکمم و کسش رو قرار داد روی کیرم و نشست روش. وای چقدر لای
     
  ویرایش شده توسط: Shayanfury   
مرد

 
ادامه قسمت 10

پاش آتیش بود. خم شد روم تا قسمت بیرون زده ممیاش رو از سوتینش بزاره توی دهنم.

من: مامانی روی ممیات تف کن قربونت برم.

مامانم تف کرد روی ممیاش و با انگشتش پخشش کرد روی سینش و خم شد و ممیش رو گذاشت توی دهنم. من ممیاش رو از روی سوتین با دستم محکم فشار میدادم و بالای سینش رو مک میزدم. مامانم هی خودش رو روی کیرم تکون میداد. شرتکش چون جین و ضخیم بود ، از مالیده شدنش به کیرم خوشم میومد. حسابی که از خجالت بالای اون دوتا گنبدی خوشگل و سفت ممیاش در اومدم ، حالا نوبت به نوک و پایین ممیا و کلا همه جای ممیاش بود. پس دستم رو بردم پشت کمرش و سوتینش رو باز کردم. محکم بغلش کردم و خوابوندمش صاف روی تشک و افتادم به جون ممیاش. مامان خودش از بغل دوتا ممیش رو گرفت توی دست و سر خوردن هر کدوم که میرفتم ، فشارش میداد توی دهنم. با دو دستم دو بر ممی چپش رو گرفتم. خودشم با دو دست ، دو بر دایره ممیش رو گرفت و به شدت فشارش داد. این دایره دور نوکش مثل بادکنک باد کرد.

من: آرومتر فشارش بده عزیزم. دردت می‌گیره.
مامان: نه نمیگیره. خواهشا تو هم تا میتونی فشارش بده. خیلی دوس دارم یه جوری برام بخور نوکش رو که حس کنم داره کنده میشه.

منم فشار بیشتر دادم و نوک و دایره دورش رو کردم توی دهنم و فقط مکش میزدم و با زبونم‌با نوک کوچولوی ممیش ور میرفتم. جیغ مامان در اومده بود. انگار از ممیاش خیلی تحریک میشد.‌بیش از حد. لبم رو جدا کردم و بهش گفتم توی دهنم تف کن. لبم رو چسبوندم به لبش و مامان توی دهنم تف کرد. برام خوشمزه خیلی بود طعم‌‌ آب دهنش. مزه مزش کردم و قورتش دادم. دوباره بهش گفتم بازم تف میخوام. یه تف دیگه کرد توی دهنم و منم ریختم روی نوک سینه چپش و دوباره شروع کردم به مک زدنش.

مامان[با جیغ]: تو رو خدا بیشتر فشارش بده عشق من.

هم من و هم مامان بیشتر ممیش رو فشار دادیم.‌داشت آبلمو میشد. زیرم وول میخورد. فهمیدم داره ارضا میشه انگار. تصمیم گرفتم تا لب چشمه ببرمش و یکم اذیتش کنم تا ارضا بشه تا ارضای بهتر و شدیدتری کنه. ولش کردم ممیش رو.

مامان: ادامه بده. ‌زود باش.
من: نمیزارم به این زودی که آب مامان خوشگلم بیاد.
مامان: پس میخوای دیوونم کنی؟
من: دقیقا.

مامانم ممیش رو ول کرد. جای انگشتامون روی ممیش مونده بود و سرخ شده بود. یکم ‌لبش رو خوردم و بعد همین کارا رو روی ممی راستش پیاده کردم تا یکم جیغ زد و ارضا شد. لای پاش حسابی خیس شده بود. فکر کنم فقط خیس شدن معمولی کسش نبود و اسکوئرت کرد و اگه چیزی پاش نبود ، می‌پاشید بیرون آب کسش. حسابی دلی از عزا در اوردم با خوردن ممیاش. حالا نوبت ارضای خودم بود و تکمیل کار مامان که اونوقتی داشت با مالیدن ممیاش به کیرم ابم رو میاورد. می‌خواستم لاپستونی کنم. کیرم رو گذاشتم لای ممیاش و تا خواستم بهم پستوناش رو بچسبونم ، مامان گفت نه یه لحظه صبر کن ، تو بخواب و بالشتاهم جوری بزار توی کمرت که کامل ببینی.

من: میخوای چه کار کنی مامانی؟
مامان: لاپستونی کلا باید زن در کنترل داشته باشه اوضاع رو مرد فقط لذتش رو ببره. شما فقط لذتت رو ببر آقایی من.

مامان دست کرد باز توی جیب شرتکش و یه شیشه خیلی کوچیک مایع در آورد و چند قطره ریخت لای ممیاش. مثل روغن بود.

من: توی جیبای کونت دیگه چه چیا داری مامانی؟
مامان: چیزای خوب خوب آقایی.

مامان لای پام نشست و خودش رو خم کرد و کیرم رو گذاشت لای ممیاش و دستشم گذاشت جلوی کیرم تا نزنه بیرون.

مامان: دیگه فقط ببخشید پستونای مامانت کوچیکه و 60 تا بیشتر نیست. خیلی خوب نمیتونم حال بدم.
من: اتفاقا همین ممی‌های گرد و کوچیک و سفتت هست که بهم حال میده. پستونتی گنده مثل زندایی مریم خوبه پس مثل گوریل بود؟ و جفتمون خندیدیم.

مامان به شدت ممیاش رو بهم فشار داد. داشت کیرم له میشد اون لا. سر کیرم از بالای ممیاش زده بود بیرون. مامان شروع کرد به بالا پایین کردن خودش.

مامان: به ممیای مامانی نگاه کن عزیزم. ببین چقدر حالشون خوبه کیر پسرم لاشونه؟
من: قربونت برم من.

قشنگ لیز شده بود لای ممیاش و راحت حرکت میکرد کیرم لای میاش. داشت آبم میومد و داد میزدم فقط. مامان ول کرد و روی زانو نشست و گفت پاشو عزیزم کیرت رو بزار لای ممیام. پاشدم و کیرم رو گذاشتم لای ممیاش. مامان شروع کرد بالا پایین کردن.

مامان: تا آبت اومد کش دور تخمای خوشگلت رو باز کن.

به سرعت بالا پایین میکرد و من در حد انفجار بودم. قلبم داشت می‌ترکید از هیجان تا پاشیدم بیرون اولین جهش رو و زود کش رو باز کردم و مقدار خیلی خیلی زیادی آب غلیظ و سفید از کیرم پاشید لای ممیای مامان و صورتش. خیلی غلیظ شده بود. تا حالا ندیده بودم این همه آب اونم انقدر غلیظ ازم بیاد. تا آبم اومد ، مامان دست از کار نکشید و همینجور به بالا پایین کردن پستوناش ادامه داد.

با صدای لرزونی گفتمش بسه. تو رو خدا بسه که دیگه دست از کار کشید و من همینجور که جلوش ایستاده بودم ، ولو شدم روی تشک. مامان تمام آبم رو با دست از لای ممیاش جمع کرد و آبای روی صورتشم همینطور و همش رو خورد و قورت داد.

مامان: وای جوووون. بهترین نوشیدنی دنیا.
من نوش جونت عزیزم.
مامان: تا یه تجدید قوا کنی ، من برم ممیام رو بشورم تا اگه باز خواستی بخوری ، طعم واقعی ممیای مامانی رو بچشی.
من: میشه در دستشویی رو باز بزاری تا ببینمت وقتی داری خودت رو میشوری؟
مامان: اصلا خودتم پاشو بیا. هم تو منو بشور هم من کیرت رو که چرب شده.
من: آخ جوووون.

همراش رفتم. مامان یه لیف ابری رو خیس کرد و بهم داد تا ممیاش رو تمیز کنم. خودشم با یه لیف ابری دیگه کیرم رو تمیز میکرد. خودش رو خم کرد تا ممیاش رو بگیره زیر شیر آب. منم زیر آب می‌مالدیمشون. بعدم اون کیرم رو با شیلنگ آب شست.

من: دوباره ممیت رو میگیری زیر آب؟
مامان: چپی یا راستی؟
من: فرقی نداره.

مامان راستی رو گرفت زیر آب.

من: خیلی تشنم هست.

گرفتمش توی بغلم و ممی خیسش رو محکم کردم توی دهنم و همه جاش رو مک میزدم. انقدر زدم گه دهن خودم خشک شد از مک زدن. دیگه اومدیم بیرون و مامان یه حوله اورد و خودمون رو خشک کریدم و مامان گفت راند دوم. بغلش کردم و بردمش کنار تشکا. گذاشتمش روی زمین و از پشت بغلش کردم. کونش رو فشار داد به کیرم. منم دستم رو گذاشتم لای پاش. سرش رو چرخوند و گفت لب بده عزیزم. لبم رو گذاشتم روی لبش و با دست راستم کسش رو از روی شرتک جینش می‌مالیدم و با دست چپم ممیاش رو نوازش میکردم. یکم که مالیدمش و لبش رو خوردم ، دکمه شرتکش رو باز کردم و زیپش رو کشیدم پایین. با کمک خودش از پاش درش آوردم و شرتشم همینجور. بهش گفتم به شکم بخواب.

مامان: عزیزم امروز اگه میشه کونم نه.
من: چشم. اتفاقا من تاحالا کس نکردم و میخوام حسابی کس خوشگلت رو بکنم مامانی. الان میخوام سوراخ کون خوشگلت رو بخورم.
مامان: ای جونم. سوراخم در خدمت پسرمه.

خوابید به شکم و منم رفتم لای پاش و سرم رو کردم توی چاک کونش و سوراخش رو مک میزدم و با دستام کپلای سفت کونش رو می‌مالیدم.

من: مامان قمبل میکنی؟

مامان پاشد و داگی نشست و من راحتتر حالا میتونستم کونش رو لیس بزنم. با دوتا شصتم لای سوراخش رو باز کردم و تا جایی که میشد سر زبونم رو سعی میکردم توی سوراخش کنم. حسابی به کونش حال دادم. حالا نوبت کس خوشگلش بود. صاف خوابوندمش به پشت. کسش از بس آب داده بود خیس خیس و براق شده بود. مامان کف دوتا پاش رو گذاشت روی زمین و پاهاش رو خم کرد تا راحت بتونم بشینم وسط پاش و کسش رو بخورم. نشستم و یه لیس زدم روی کسش و همه آبای کسش رو با زبون لیس زدم.

من: اوووف. چه کست خوشمزست مامان. انگار یه شیشه عطر خالی کردی توی کس خوشگلت. میدونی چقدر سعی کردم این کس خوشگلت رو ببینم؟ همیشه فکر میکردم باید یه کس کلوچه‌ای و صورتی و کوچیک لای پاهات باشه. اما حالا میبینم تصورم اشتباه بود. این دیگه خیلی خیلی خوشگله. حمله کردم بهش. مامانم پشتش رو کلی بالشت گذاشته بود تا بتونه هنرنمایی پسرش با کسش رو ببینه. مامان دوتا دستش رو گذاشت روی سرم و به کسش فشار میداد. لبم رو گداشته بودم روی سوراخ کسش و فقط مک میزدم. بعد با دوتا شصتم لاش رو باز کردم. واقعا فرقی بین کس مامان و کس پریا که یه دختر بچه 19 ساله بود نبود. مامان اصلا کسش هیچ تیکه گوشت آویزونی بهش نداشت. اگه خودم ندیده بودم ویبراتور چجوری میکنه سر توپیش رو توی کسش فکر میکردم تاحالا اصلا به کسش دستم نخورده. زبونم رو زدم به چوچول کوچیکش که اصلا بیرون نزده بود. با زبونم قلقلکش میدادم چوچولش رو. مامان دوتا پستونش رو گرفته بود توی دستش و محکم فشار میداد و آه و اوه میکرد. با خیال راحت از ته دلش هر چی که میخواست آه میکشید. آه کشیدنی که از بچگی عاشقش بودم. خیلی ناز آه میکشید. همزمان انگشتم رو کردم توی سوراخ کونش و بازی میدادم کونش رو.

مامان: من آبم می‌پاشه بیرونا. آی آی دارم میام. شاهین. شاهین....
من اصلا گوش ندادم چی میگه. کلا هدفم این بود که آبش بپاشه توی صورتم و با شتاب مقدار واقعا زیادی آب پاشید توی دهنم. انقدر شتابش زیاد بود که رفت توی سوراخ دماغم و نفس نکشیدم تا خفه نشم. طعم آبش با اب معمولی کسش فرق خیلی داشت. آب کسش یه شوری خاصی مثل مثلا پفک نمکی پنیری داشت و واقعا خوشمزه بود برام و بوی خاص خیلی خوبی داشت. من که مست میشدم. اما این اب کاملا بی مزه بود و بویی هم نداشت. لزجم نبود. هنوزم نمیدونم چی بود. ولی خیلی حال داد توی حالی که چشمم روی کوسش زوم کرده بود ، دهانه کسش قرمز قرمز شد و ورم کرد لبه‌های کسش و با کلی جیغ زدنش ، مقدار واقعا زیادی آب پاشید بیرون. دیدنش از این فاصله واقعا تحریکم کرد و کلی پیش اب سر سوراخ کیرم جمع کرد. مامان اصلا بی حال شده بود. با انگشت پیش آب سر کیرم رو جمع کردم و انگشتم رو کردم توی دهن مامان. نمیتونست چشماش رو باز کنه. اما مثل یه بچه که آب نبات میخوره انگشتم رو کرد توی دهنش و با ولع و با چشمای بسته انگشتم رو مک زد.

من: خوب بود؟
مامان[با صدای بریده]: کشتیم تو شاهین. سالها بود با این شدت ارضا نشده بودم. مرسی عشق مامانی.

نگاه کسش کردم. تازه یه مقدار آب آب غلیظ سفید از کسش زد بیرون و من دوباره خم شدم و خوردمش و یه مک اساسی زدم سوراخ کسش رو و هرچی آب داشت رو مک زدم.

مامان: وای بسه. کشتیم. یکم امونم بده. یکم فقط عشقم.

تا یه مقدار جون بگیره رفتم پایین پاش و انگشت لاک صورتی زده پاش رو کردم توی دهنم و مک زدم.

مامان: فیتیش پا داری عزیزم؟
من: نه آنچنان. اما از خوردن این پای زیبات نمیشه گذشت. فقط میخوام تا جون بگیری واسه اصل کاری یکم بخورمش.

کف پاش رو لیس زدم و رفتم سر ساق پاهاش. چه پاهای سفید و نرم و بدون بویی. دوتا پاش رو بهم چسبوندم و هی دوتا پاش رو بوسه بارون کردم تا رسیدم به روناش. خیلی رونای خوشگل و تراشیده‌ای داشت. مثل یه پورن استار 20 ساله بود. کنارش خوابیدم به پهلوم و رون پاش رو گرفتم توی دستم و بوسش میکردم و مکش میزدم. مامان یکمی که گذشت و و جون گرفت پاشد رفت پایین پام نشست و دوتا کف پاش رو حول گردن کیرم قرار داد و شروع کرد به بالا پایین کردن. منم پاشدم نشستم و نگاش کردم.

من: تو حرفه‌ای هستی مامانی
مامان: این کارا رو باید یاد پریای خوشگلم هم بدم.
من: تو که ندیدیش از نزدیک. از کجا میدونی خوشگله؟
مامان: همون عکس توی گوشیت ازش بس بود. در ضمن انتخاب‌های پسرمم همیشه خوشگله.
من: مثل خودت که یکی از انتخاب‌هامی.
مامان با کف پاش آروم تخمم رو می‌مالید. منم اون یه پای دیگش رو گرفتم و انگشتاش رو بوس میکردم. مامان خودش رو با کون کشید جلوم.

مامان: بغلم کن و بزارم روی پات و کیرت بکن توی کس مامانی.

دم پهلوهاش رو گرفتم و بلندش کردم و نشوندمش روی پام و کیرم رو کردم توی کسش.

مامان: آااااااهههههه. وای خدا چه حالی داد ورودش. تو رو خدا یه بار دیگه درش بیار و دوباره بکن تو.
من: وای مامان خیلی تنگه. انگار در نمیاد.

مامان یکم خودش رو کشید بالا و در اومد. وقتی داشت در میومد از بس تنگ بود و فشار به دور کیرم میاورد کسش ، یه لرزی توی پام افتاد از لذت. دوباره کردم تو. به وسطای گردن کیرم که میرسید انگار دیگه جلو نمیرفت.

من: تو چجوری انقدر تنگی آخه؟
مامان: من کسم هر چی توش بکنی ، باز دو دقیقه دیگه انگار حالت اولشه.
من: ای قربون این کست بشم من.

مامان پاهاش رو دور کمرم حلقه کرد. ممیاش جلوی صورتم بود. خودش ممیش رو گرفت توی دستش و فشارش داد و کردش توی دهنم.

مامان: فقط نریزی توی کسم مامانی.
من: کاش میشد حاملت کنم عزیزم.
مامان: نمیشه که. تو باید پریا رو حامله کنی.

محکم دستم رو گذاشتم روی کمرش و بغلش کردم و ممیش رو به دهن گرفتم. مامان خودش بالا پایین میکرد روی کیرم. ممی آزاد دیگش رو خودش می‌مالید. صدای جیغ و دادش خونه رو پر کرده بود. خونه که روی سر آموزشگاه بود و کنار خیابون و چون آخرای خرداد بود پنجره‌ها هم باز. هر کی از توی پیاده رو رد میشد قطعا صدای آه کشیدنای مامان رو میشنید. فقط صدای ماشینا بود که یکم کاور میکرد.

مامان: بخواب پسرم.

من خوابیدم و مامان اومد روم خوابید.

مامان: هیچی مثل لحظه ورود کیرت توی کسم نمیشه.

کیرم رو کرد توی کسش و شروع کرد بالا پایین کردن. ممیاش رو با دو دستم گرفته بودم و فشار میدادم. یکم که حال کرد دولا شد و ممیش رو گذاشت توی دهنم و آروم خودش رو تکون میداد. اگه کسش انقدر آبدار نبود اصلا جلو عقب نمیشد کیرم توی کسش. ماهیچه‌های درون کسش رو منقبض میکرد دور کیرم. کیرم داشت می‌ترکید. انگار توی کوره بود که از همه طرف تحت فشاره. داشت ابم میومد. بااینکه یه بار به اون شدت آبم اومده بود ، ولی این گرما و تنگی کس مامان کار خودش رو کرده بود.

من: بسه. صبر کن.

مامان زود دست برداشت و از روم اومد کنار. میخواست برام جق بزنه که گفتم نه هنوز میتونم. شونش رو گرفتم و کشیدمش و خوابوندمش. دست راستم رو کردم زیر پهلوش و ممیش رو گرفتم و با دست دیگمم اون ممیش رو. مامان پاش رو داد بالا و کیرم رو خودش گرفت و کرد توی کسش. محکم شروع کردم به تلمبه. مامان ارضا شد. اما نه اسکوئرت و فقط جیغ زد و کسش مرطوب‌تر شد. داشتم میومدم که کشیدم بیرون. مامان زود کیرم رو به چاک کسش جسبوند. سر کیرم به زیر شکمش چسبید. مامان یکم دست کشید زیر کیرم و آبم با فشار ریخت باز روی شکمش.
من: وای مامان. مامان. مامانیه خودم.
مامان: جونم پسر گلم. خوب بود کس مامانی؟
من: تو بی نظیری.
مامان: مرسی که انقدر خوب ارضام کردی. سالها بود بهش نیاز داشتم. کیرت جاش خوبه. بخواب عزیز دل مامان. توی بغل مامانی بخواب.
من: تو هم بخواب عزیزم. مرسی مامان که بالاخره به آرزوم رسوندی.
مامان: فقط منو ببخش که سالها خریت کردم.

ما ظهر بود که شروع کردیم و عصر هم گذشته بود بود که اولین سکس کاملمون تموم شد و تا فردا ظهرش توی بغل هم بیهوش شدیم. در حالی که کیرم لای پای مامان آروم آروم داشت ثل صاحبش که من باشم می‌خوابید

(پایان قسمت 10)

دوستان در قسمت بعد سکس توی ماشین اتفاق میوفته. اگه وقت کنم قسمت 11 روز دوشنبه

حتما حتما حتما راجع به این قسمت نظر بدین که منتظر نظرات هستم
     
  
مرد

 
دور دنیا در یک چشم بهم زدن ( قسمت پنجم)
صبح روز بعد رفتم اداره ولی خب اعصابم داغون بود... نزدیکای ظهر بود مامانم زنگ زد و گفت اگه میتونی زودتر بیاد یه مرده گفت همه اسباب رو یکجا میخواد و من تنهام. گفتم باشه و دوساعتی زودتر مرخصی گرفتم و رفتم. تا من رسیدم دیدم دو نفر مرد رفتن تو قبل اینکه در بسته بشه رسیدم و تا اینا از پله ها رفتن پایین مامانم در واحد رو براشون باز کرد و من هم پله ها رو اومدم پایین. خلاصه ازین سمسارها بودن و وسایل رو دیدن و سر یه قیمت به توافق رسیدیم و یکیشون رفت وانتشون رو اورد جلوی در و شروع کرد بار زدن وسایل که چندتا تیکه بیشتر نبود. مامانم یه گوشه تکیه داده بود به دیوار و داشت نگاه میکرد، رفتم کنارش و بهش گفتم:
+ ناراحت نباش مامان یه کاریش میکنیم
- فرزاد خیلی دوست داشتم اینجا رو حس میکردم یه زن دیگه م عروس تو ام
+ عب نداره یه جای دیگه
مامانم روشو برگردوند و در اتاق خواب رو باز کرد و رفت داخل و درو بست. منم وایسادم تا اونا وسایل رو ببرن. نمیدونم چجوری و چرا ولی یهو به ذهنم رسید اگه من دیرتر میومدم و این دو تا میومدن سمت مامانم ... چی میشد مامانم باهاشون سکس میکرد... یکیشون مامانم رو میکرد و مامانم برای اون یکی ساک میزد... یهو به خودم اومدم، فکر بیخودی بود چی شد اصلا به ذهنم اومد! خلاصه وسایل رو که بردن رفتم در اتاق رو باز کردم و دیدم مامانم دراز کشیده رو همون تشک و سرش رو گذاشته روی بالش روش به دیوار بود...:
+هانیه این تشک رو که ندادیم ببرن
- این تشک رو به هیچکس نمیدم فرزاد
+ خب میخوای کجا بذاریش؟
- میبریم میذاریمش زیر تخت تو
آروم رفتم بغل و خوابیدم کنارش، پشتش به من بود، آروم دستمو از زیر لای دکمه های مانتوش کردم تو و شکمش رو مالیدم:
+ مامان ناراحت نباش دیگه
- ناراحت نیستم
+ گردن بخورم؟
- هر کاری دوست داری این دم آخری بکن
+ازون کارا که جیغت درمیاد؟
- اره دیگه چه فرقی داره
+ خب میفهمن که تویی جیغ جیغ میکنی
- بفهمن به درک مگه چیه دوست دارم با پسرم بخوابم کور شه هر کی نتونه ببینه
+ این جوری میگی دوست دارم تا صبح بکنمت
- بکن خب هرچی دوست داری بکن اصلا نذار نفس بکشم یه سره بکنم
آروم شروع کردم گردنش رو خوردن و کم کم دکمه های مانتوش رو باز کردم زیر مانتوش چیزی تنش نبود ... دستم رو کردم توی سوتینش و سینه هاشو در اوردم بیروم و میمالیدم و کیرمو چسبونده بودم به کونش.
+ تا کی وقت داریم هانیه
- به بابات گفت میرم خونه خاله ت دو سه ساعتی وقت داری
خلاصه مامانم رو لخت کردم و حسابی کردمش دو دست تمام! مامانم حواسش بود زیاد صداشو نبره بالا که بیشتر از اون دیگه آبرو ریزی نشده. بار آخر آبمو ریختم روی سینه هاش و بعد از لب بازی خوابیدم کنارش
- فرزاد باید منو ببری حموم
+ اینجا؟!
- اره هم عرق کردم هم آبتو ریختی روم باید بشوریم
+ با چی خشکت کنم
- حوله هامون هنوز هست که ولی موهامو خیس نکن فقط تنمو بشور
+ فقط بشورمت؟ رفتیم حموم کار دیگه ای نکنم؟
- دو بار کردی دیگه بست نیست؟
+ از جلو کردم آخه
- خب توی حموم از پشتم بکن دیگه دفعه آخره
+ جون مامان خوب مهربونی شدیا
- نمیدونم چرا دوست دارم بهت کون بدم ، کونیم کردی فرزاد
+ آخ مامان تو جنده من شدی دیگه
- آره فرزاد ازین پس میخوام هر دو سه دفعه که از جلو کردی یه بارم بهت از پشت بدم جای جایزه ت ولی شرط داره
+ چی؟
- باید آروم بکنی، مثل جلو وحشی بازی درنیاری
+ میخوای از جلو هم آروم بکنم دیگه؟
- نه جلو رو مثل وحشیا بکن از پشت آروم بکن کونم نازکه ترک میخوره( باخنده)
خلاصه یکم مالیدمش و گردنشو خوردم و مامانم رو بردم توی حموم... دوش رو باز کردم و شروع کردم شستنش و اونم منو میشست. آروم رفتم سراغ سینه هاش و شروع کردم مک زدن و با یه دستم چوچولش رو می مالیدم. نوک سینه هاش سفت شده بود برش گردوندم رو به دیوار و به سوارخ کونش و کیرم شامپو زدم و بدون اینکه انگشت کنم سر کیرمو گذاشتم لب سوراخ و فشار دادم تو. سر کیرم رفت تو هی بازی کردم با سوراخش عقب جلو میکردم ولی کونش باز نمیشد. چسبیدم بهش و سینه هاشو گرفتم و گفتم مامان یکم باید کونتو فشار بدی رو کیرم تو نمیره! مامانم گفت: فرزاد انگشتم نکردی آخه خب کونم تنگ هنوز. گفتم مامان تو فشار بده باز میشه من با این کون حالا حالا ها کار دارم! آروم کونشو فشار داد رو کیرم و بعد از چند دقیقه کوتاه بلاخره کونش باز شد و کیرمو قلوپی قاپید! مامانم یه آخ بلندی کشید. همینجوری که پستوناش توی دستم بود و میمالیدمشون یه دستمو بردم رو چوچولش و آروم مالیدم و آروم کیرمو توی کونش عقب و جلو میکردم... مامانم برخلاف همیشه که موقع کون دادن آخ و داد میزدم این دفعه داشت آه میکشید و معلوم بود داره لذت میبره...
+ مامان چطوره؟ دوست داری
- آره ... آره خیلی خوبه فقط آروم بکن
+ کصتو چیکار کنم؟
- اونم همینجوری آروم بمال
+ پستوناتو؟
- فرزاد اونارم داری خوب میمالی
+ ینی داری کیف میکنی؟
- اره فرزاد جونم اگه همیشه اینجوری از پشت بکنی کیف میکنم
و اروم به تلمبه زدن و مالیدنش ادامه دادم ... چند دقیقه ای گذشت ولی آبم نمیومد. مامانم یه بار لرزید و ارضا شد ولی اب من نمیومد به سکس اروم کیرم جواب نمیداد! مامانم خسته شده بود... خوابیدم روی زمین و مامانم رو نشوندم روی کیرم و روش به من بود و آروم بالا و پایین میکرد روی کیرم و کونش رو تکون تکون میداد و میچرخوند... چشماشو بسته بود و دستاشو گذاشته بود روی سینه م معلوم بود داره خوب کیف میکنه، ولی آب من نیومده بود... بلندش کردم و قمبل کرد روی زمین... دوباره کیرمو گذاشتم توی کونش و عقب و جلو میکردم ولی بازم خبری نبود دوست داشتم محکم تر تلمبه بزنم ولی نمیخواستم حالی که کرده رو خراب کنم و اینکه چون خوشش اومده بود دفعات بعد بی دردسرتر کون میداد. کیرمو دراوردم یکم مالیدم به کصش گذاشتمش بالای کونش و آروم شاشیدم ... دیدن کص و کونش که داشتم بهش میشاشیدم خیلی بهم حال میداد، دستشو اورد از زیر سمت کصش و مالید به کصش و گفت فرزاد داغ شد همه جام چیکار کردی؟ چیزی نگفتم برگشت نگاه کرد دید بله دارم میشاشم به کونش گفت فرزاد چیکار کردی این چه کاریه؟ گفتم آبم که نیومد حداقل یکم جیش کردم مامان. چیزی نگفت و دستاشو گذاشت جلو صورتش و سرشو گذاشت روی دستاش...یه جوری خوشم اومده بود ازینکه چیزی نگفت چون فکر میکردم حتما بدش میاد و داد و بیداد میکنه. دوباره کیرمو گذاشتم دم سوراخ کونش و با یه هل جاش دادم تو و دوباره آروم تلمبه میزدم که مامانم گفت:
- فرزاد خسته شدم دیگه تندتر تلمبه بزن آبت بیاد
+ آخه کونت ترک میخوره
- اینجوری بیشتر خسته میشم درست بکنی دردم نمیاد
و خلاصه یکم تند تر تلمبه میزدم و اروم دستمو بردم زیر شکمش و از حالت سجده اوردمش روی داگی و خوابیدم روش و سرمو گذاشتم روی پشتش و پستوناشو میمالیدم... و به این فکر کردم چی میشد اگه اون دو تا سمسارمامانمو میکردن یکی از پشت در حالی که داره واسه اون یکی ساک میزنه و پستوناش مثل الان تکون تکون میخوره... و بعد شروع کردم به چنگ زدن پستوناش و تازه آبم داشت میومد که کیرمو در اوردم و ریختم روی کون و کمرش... آخ چقدر این زن توی سکس عالی بود از کی داشتم از کون میکردمش و اون چیزی نمیگفت و گذاشت تا کار من باهاش تموم شه... خلاصه دوباره آبو باز کردم شستمش و خشک کردیم همدیگرو...همدیگرو بغل کرده بودیم و دلمون نمیومد ازم هم جداشیم... مامانم گفت:
- فرزاد من کجا میتونم انقد خوب باهات سکس کنم من بازم ازین کارا میخوام من بازم میخوام بهت کون بدم منو ببری حموم
+ مامان بابا رو باید کم کم بکنیمش بیرون دیگه زیاد خونه میمونه
- من هرکاری ازم بربیاد انجام میدم که بره بیرون فرزاد
خلاصه یکم لب گرفتیم و رفتیم لباسامونو پوشیدیم . من هم تشک و اینا رو تاه کردم و بردم گذاشتم توی ماشین و مامانم هم زنگ صاحبخونه رو زد و گفت بیاد خونه رو تحویل بگیره. پیرمرد لاشی قصه ما اومد و خونه رو تحویل گرفت و پول رهن رو یه چک بانکی بهمون داد و دیگه باهاش بحثی نکردم و راهی خونه خودمون شدیم. مامانم گفت اگه بابات گفت چرا باهم اومدین بگو تو راه دیدمت و خلاصه رفتیم خونه و یه ناهاری خوردیم و بعد خوابیدیم تا عصر.
عصری رفتم سراغ بابام و دوباره ازش درمورد سرمایه و کاسبیم سوال کردم باز شروع کرد به جواب سربالا دادن و کم کم مامانم هم اومد توی بحث. آخرش من و مامانم موفق شدیم یه سرمایه ای ازش بگیریم ولی خب خیلی کم میشد سودش و بدتر ازون باید یه جایی رو اجاره میکردم بعنوان هم دفتر هم انبار. خلاصه فرداش با بهمن درموردش حرف زدم و بهمن با کلی غر زدن که سرمایه ت کمه قبول کرد که کارمون رو کم کم شروع کنه. نمیدونم چرا ولی بابام اونقدر سرمایه داشت که بتونه یه مقدار کمیش رو بهم بده ولی مثه باقی کاراش معمولا هیچ وقت برای خونواده ش نه وقت میگذاشت نه سرمایه!. یکی دو روز بعد مربی رانندگی بهم زنگ زد که بیام و برگمو تحویل بگیرم که ساعت اموزشم رو پر کرده دیگه. خلاصه یه روز بعد از ظهر با مامانم رفتیم بیرون یه دور بزنیم رفتیم دم آموزشگاه برگه رو ازش بگیرم. مامانم توی ماشین نشسته بود و من رفتم سمت اون مربی. تا چشمش به مامانم توی ماشین خورد منو دایورت کردو بدو بدو رفت اونور خیابون سراغ مامانم. دلم براش سوخت چقد این کصخل زن ندیده بود! منم پشتش رفتم و کله شو کرد توی ماشین توی فاصله چند ساعتی از صورت مامانم شروع کرد سلام و علیک. مامانم از ماشین پیاده شد و ازش تشکر کرد بابات برگه که مربی بهش گفت من فقط بخاطر شما این کارو کردما وگرنه من کسی نیستم که ساعت آموزش کسی رو پر کنم بره. مامانم گفت بله دستتون درد نکنه ولی خب فرزاد رانندگی بلده مشکلی نداره. خلاصه بعد یکم کص وشعر گفتن و لاس زدن با مامانم موبایلشو دراورد و به مامانم گفت شماره تونو بدین من براتون میس بندازم شما هر موقع خواستید جایی برید به خودم زنگ بزنید میام میبرمتون! بهش گفتم مامانم هفته ای یه روز میره شمال و فرداش برمیگرده شما میتونی ببریش؟ یهو چشماش یه برقی زد که انگار دنیا رو بهش دادن. گفت اره اقا فرزاد چرا نبرم من مخلصشونم هستم. مامانم گفت نه نمیخواد من خودم ماشین دارم هرجا بخوام میرم خلاصه از مربی اصرار که من باید شماره شما رو داشته باشم. خلاصه مامانم شماره خط دومش رو بهش داد و اونم یه میس انداخت و گفت من شماره اسمتون رو چی سیو کنم؟ مامانم کفت همون فامیلی فرزاد سیو کنید خوبه گفت نه اسمتونو بهم بگید من بدونم خلاصه مامانم اسمشو گفت و اونم هانیه خانم سیو کرد و بلاخره کشید بیرون و رفت. منم سریع رفتم بالا و برگمو دادم و تاریخ امتحانم رو بهم دادن که سه چهار روز بعدش بود. برگشتم توی ماشین و به مامانم گفتم چه کنه ای بود. من گفتم الان میخواد ببرت مامانم خندید و گفت شانس منه این پیرمرد بخواد منو ببره خلاصه خندیدم و راه افتادیم یکم خیابونا رو چرخیدیم. مامانم که رانندگی میکرد من دستم یه سره لای پاش بود و اونم روناشو بهم فشار میداد. یه چندتا کوچه رو گشتیم و یه جا پیدا کردیم و یکم لب گرفتیم و منم دستم توی شورت مامانم بود و داشتم به کصش بازی میکردم که مربی رانندگی زنگ زد. یکی دوبار زنگ زد و جوابشو ندادیم دفعه سوم من جواب دادم و همینجوری داشتم با چوچول مامان بازی میکردم ...
+ الو بله
* سلام
+ علیک سلام
* هانیه خانم نیستن
+ چیکارشون داری؟
* میخواستم حالشونو بپرسم
+ من پسرشم حالش خوبه
* عه فرزاد جان شمایی مامان اونجاست؟
+ بله هست
* خب گوشی رو بهش بده پسرم
+ نمیتونه حرف بزنه
* خب من بعدا زنگ بزنم
+ نه نزن چون بعدش میخواد بخوابه
* بعد چی؟
+ الان داره سکس میکنه بعدش میخواد بخوابه
* ولی ایشون که خیلی وقت نیست از پیش من رفتن
+ میدونم داره با من توی ماشین سکس میکنه بعدشم میخواد بخوابه
* با تووووو؟
+ اره کصخل خدافظ
قطع کردم و به مالیدن چوچول مامانم ادامه دادم که ارضا شه. مامانم هم با کیرم داشت بازی میکرد از روی شلوار و میمالیدش که به من حال نمیداد و. بعدش گفت فرزاد چرا بهش گفتی داری با من سکس میکنی؟ گفتم بذار یکم تو کف باشه این خوراک سرکار گذاشتنه. خلاصه راه افتادیم اومدیم سمت خونه که خیلی هم دور نبودیم. از مامانم خواستم یکم با بابام صحبت کنه که سرمایه رو بیشتر بذاره مامانم امیدوار نبود ولی قبول کرد. خلاصه چند روز گذشت و مامانم با بابام تونست یه بار صحبت کنه ولی بازم اون قبول نکرد. خب دیگه چاره ای نبود باید با همون سرمایه کم هرجوری بود کار میکردم بهمن توی امارات نفر داشت و قرار بود اون جنسارو بفرسته ایران و برسه به دست من. شاید یک ماهی طول میکشید و توی این مدت منم باید از باقیمونده سرمایه و اون پول رهن مامانم که برای خونه من داده بود یه دفتر پیدا میکردم که بشه توش جنس هم انبار کرد. خلاصه روز امتحان رانندگیم رسید و صبح رفتم امتحان آیین نامه دادم و بعدش امتحان شهر و خب قبول شدم. خیلی دوست داشتم مامانم سورپرایز کنم رفتم سریع اداره و به همون رفیقم که بهم موتورسواری یاد داده بود گفتم میخوام موتور بخرم. بعد از اداره راه افتادیم چندتا موتور فروشی و خلاصه یه مدل رو پسندیدم. و رفتم خونه. توی یه فرصت مناسب به مامانم گفتم فردا میخوام ببرمت یه جای خوب و بعدش با هم رفتیم سر کمد لباساش و یه تیشرت سفید که روش نوشته داشت و یقه ش گرد بود و کامل یقه ش گشاد بود و بعد یه مانتو نازک باز جوری که لباس زیرش معلوم میشد و یه شلوارجذب کوتاه که تا وسط ساق پا بود رو براش گذاشتم کنار دور از چشم بابام و خواستم فردا اینا رو بپوشه. خلاصه فرداش اومدم خونه بابام تازه از بیرون اومده بود حیف دیرتر میومد یه دور با هانیه میتونستم سکس کنم چند روزی بعد سکس نکرده بودیم. خلاصه ساعت حدود 5 شد که به بهانه رفتن پیش دوستم از خونه اومدم بیرون و مامانم هم قرار شد به بهونه خونه مادربزرگم بیاد بیرون. یه نیم ساعتی بود توی پارکینگ وایساده بودم که آسانسور باز شد و مامانم اومد. دیدم یه مانتوی دیگه پوشیده:
+هانیه این چیه پوشیدی من بهت گفتم چی بپوش که
- جلوی بابات نمیشد اونجوری بیام بیرون خب نترس مانتو توی کیسه س توی ماشین عوضش میکنم
اومدیم توی ماشین نشستیم. مامانم تا اومد ماشینو روشن کنه گفتم نه اول مانتو رو عوض کن. خلاصه مانتوشو در اورد. تیشرتش یقه ش کامل باز بود جوری که تا وسطای چاک سینه ش بیرون بود و سوتینش که سینه هاشو بهم چسبونده بود... دوتا انگشتامو کردم لای سینه شو یکم بازی کردم:
+ مامان دوست نداشتم الان کیرمو میذاشتم این لا
- فرزاد زشته اینجا بذار بپوشم بریم بیرون
+ اتفاقا اینجا جای ممه خوردنه
- فرزاد بریم بیرون یکی میبنتمون
سرمو گذاشتم روی سینه هاش و با زبونم یکم با اونجاهایی که افتاده بود بیرون بازی کردم و بعد بلند شدم و گفتم مانتوشو بپوشه. وقتی پوشید بازم همون سینه ها بیرون بود یه نگاهی به خودش کرد و گفت:
- فرزاد اینجوری همه جام بازه میشه همون مانتوی اولی رو بپوشم
+ نه عشقم سینه های به این قشنگی چرا میخوای بپوشونیش
- فرزاد خیلی تابلوعه بخدا میگیرنم
+ خب یکم مانتوت رو بذار روشون، ببندش مانتوتو
خلاصه مانتوشو یکم بست و اومدیم که استارت بزنه گفتم:
+ نه عشقم قراره با تاکسی بریم
- فرزاد خاک بر سرت منو با این وضع میخوای با تاکسی کجا ببری
+ ببرمت بیابون بکنمت( با خنده)
- همینجا بریم تو انباری بکن تاکسی و بیابون چیه دیگه
+ نه تو رو باید اینجوری وسط بیابون کرد فقط
- فرزاد اذیتم نکن بگو کجا میخوای ببریم
+ پیش مربی رانندگی
- فرزاد با اون چیکار دارم شوخی میکنی؟
+ نه خب بهش گفتم سکس داریم اونم دلش خواسته دیگه
- بیشعور این چه حرفیه
+ قرار بریم جلوش سکس کنیم ببینه باورش شه
- فرزاد داری جدی میگی یا داری سر کارم میذاری؟
+ نه مامان سرکار چیه بیا بریم حالا بذار یه اسنپ بگیرم
- فرزاد من جایی نمیام
+ میای خوبم میای
خلاصه اسنپ گرفتم و مامانم رو با چه بدبختی توش نشوندم و راه افتادیم. توی راه مامانم مانتوش رو بسته بود و کیپ گرفته بود. خلاصه رسیدیم دم یه مغازه موتور فروشی! و پیاده شدیم.
- فرزاد اینجا چیکار داریم؟ من توی هیچ خونه ای نمیاما
+ مگه نمیخوای سکس کنیم؟
- جلوی کسی باهات سکس نمیکنم
+ خب فقط لخت شو ببینتت
- فرزاد خجالت بکش منو میخوای لخت کنی اون یارو ببینه؟آره؟
+ خب باشه فقط مانتوت رو درار
- فرزاد داری میترسونیم من دیگه یه قدمم از اینجا تکونن نمیخورم
+ خب بیا بجاش یه کاری کنیم
- من هیچ کاری نمیکنم
+ بیا بجای اینکه برای مربی رانندگی لخت شی خب؟
- حتما وسط خیابون لخت شم؟
+ نه بیا ازین مغازه موتور بخریم بریم
- فرزاد چی میگی تو؟ چی زدی؟ بلاخره میخوای لختم کنی یا موتور بخری؟
+ کدومشو دوست داری؟
- فرزاد تو مگه موتور سواری بلدی اخه؟
+ یادگرفتم خب
- فرزاد توی چند ماه که کسی موتورسوار نمیشه اذیت نکنه مگه چند دفعه با اون پسره رفتی
+ خب حالا بیا بریم موتورو بخریم بعد
خلاصه دستشو گرفتم و باهم رفتیم توی مغازه و یکم موتورا رو دیدیم. اون موتور که چشمم گرفته بود رو به مامانم نشون دادم. ولی مامانم یه موتور که مثل طرح وسپا بود رو دوست داشت. نمیخواستم دلش رو بشکنم و همون رو گفتیم برامون بیاره بیرون. خلاصه همینجوری که داشت شاگردش موتورها رو جابجا میکرد و ما هم با فروشنده نشسته بودیم سر میز و داشت مدارک رو کامل میکرد اروم اروم مانتوی مامانم رو از پایین میکشیدم که باز شه... کم کم بالاش باز شد ولی نه زیاد و چاک سینه ش معلوم شده بود. فروشنده زیر چشمی یه نگاهی مینداخت به چاک سینه مامانم و باز مامانم مانتوش رو میبست و من محکمتر میکشیدم که باز شه و خلاصه انقد محکم کشیدم دیگه مامانم نتونست مانتوش رو نگه داره و بازشد. فروشنده یه لحظه سرشو اورد بالا و دید اووووف سینه های مامانم از نصف بالاش افتاد بیرون یه چند ثانیه ای نتونست نگاهشو برداره و مامانم باز مانتوش رو بست و شالش رو کشید روی سرش. بلاخره کارای مدارک تموم شد و فاکتور رو گذاشت جلوی ما اومدم کارت بکشم که مامانم کارتو از دستم گرفت و خودش کشید. 300 هزارتومن کم کشید. فروشنده بهش گفت که 300 کم کشیدی. مامانم گفت به اندازه 300 تومن دید زدی دیگه فروشنده گفت خانم شما یه لباس پوشیدی همه جات بازه خب معلومه چشم ادم میوفته. مامانم گفت چشمات هرزه اخه و خلاصه یکم با هم کل کل کردن و مامانم مابقی پول رو نکشید و اومدیم بیرون و سوار موتور نو شدیم. موتور رو روشن کردم که فروشنده اومد بیرون و گفت: مبارکه فقط وقتی رفتی خونه این خانمو از طرف منم بکن و سریع رفت توی مغازه. مامانم گفت بفرما فرزاد خان وقتی میگم این لباسا رو نمیشه پوشید میگی نه! دیدی حالا؟ گفتم ولش کن مامان چیزی بدی نگفته که فقط گفته بکنمت. مامانم گفت حالا بلدی ببریمون تا خونه گفتم اره بابا فقط سفت منو بچسب. مامانم چسبید بهم سینه هاش رو قشنگ پشتم حس میکردم دستش رو حلقه کرده بود دور شکمم. و خلاصه راه افتادیم... همینجوری چرخون چرخون میرفتیم سمت خونه مامانم داشت کیف میکرد توی راه بهش گفتم:
+ مامان چطوره؟
- خیلی خوبه دوست دارم موتور سواریو
+ دیدی حالا نمیومدی
- حالا اگه بخوای میتونی ببریم توی بیابون بکنیم
+ حالا بیابون از کجا بیارم
- بیار دیگه بریم بیابون اصن
خلاصه همینجوری توی خیابونا چرخیدیم و هوا دیگه داشت تاریک میشد که رفتیم خونه. مامانم ریموت رو زد و رفتیم توی پارکینگ و موتور رو گذاشتیم یه گوشه و مامانم رفت توی ماشین و مانتوش رو عوض کرد و باهم اومدیم بالا و قرار شد فعلا به بابام چیزی نگیم. خلاصه اون شب گذشت و من بعد از ظهرها که میومدم دنبال دفتر بودم و با موتور میرفتم بعضی وقتا هم هانیه باهام میومد. سکسمون محدود شده بود به موقع هایی که بابام حموم بود چون وقتی من اداره بودم بابام هم میرفت بیرون و ظهر برمیگشت. تا اینکه بلاخره توی یه ساختمون که دو طبقه اولش پاساژ بود و طبقات بالاش دفاتر مختلف داشت. که یه دفتر رو تونستم پیدا کنم حدود 40 متر که یه اتاق به اصطلاح مدیریت داشت. خب دیگه با اون پول من بیشتر ازین گیرم نمیومد اونم توی ساختمون اداری-تجاری. خلاصه با بابام رفتیم و قرارداد رو به اسم خودم نوشتم و قرار شد بمناسبت این موضوع شام از بیرون بگیریم و بریم خونه. خلاصه با شام رفتیم خونه و مامانم هم حسابی ترگل ورگل کرده بود و یه شلوار جین تنگ و با یه تیشرت آستین کوتاه تنگ تنش بود. میز رو چیده بود. شام خوردیم و یکم حرف زدیم و مامانم گفت خب اگه اجازه بدین من میخوام براتون برقصم. من گفتم اره مامان اخرین بار که برامون رقصیدی. بابام هم گفت برقص ببینم چیکار میکنی. مامانم کلی ذوق کرد و رفت و اهنگ گذاشت و شروع کرد رقصیدن جلوی میز و یکم بعد منم بلند شدم و باهاش میرقصیدم و گه گاه شیطونی میکردم و کمرشو رو میگرفتم خلاصه بعد از چندتا آهنگ بهش گفتم مامان دیگه وقتشه عربی برقصی. مامانم گفت خب اگه بابات موافقه براتون عربی هم میرقصم ولی شاباش میخوام بابام گفت رقصت خوب باشه شاباش میدم. مامانم گفت پس میرم لباسامو بپوشم بیام. خب مامانم رفت لباس بپوشه دوست داشتم ببینم این دفعه میخواد چیکار کنه... مامانم اومد و دیدم یه دامن آبی بلند پوشیده که دو طرفش چاک داره و یه سوتین بدون بند که از جلو بهم بسته بودن اونم همون رنگ آبی و در نهایت شورتش که وقتی راه میرفت از لای چاک دامن پیدا بود و از همون ست بود تنش بود. وای که میخواست با این وضعیت جلو من برقصه... اهنگ و گذاشت و شروع کرد رقصیدن دو تا اهنگ گذشته بود و کیر من حسابی سیخ شده بود و بابام هم دستش رو گذاشته بود زیر چونه ش و داشت مامانم رو نگاه میکرد، همینجوری که غرق رقص و بدن مامانم بودیم یهو سوتین باز شد و افتاد ... و پستونای مامانم پریدن بیرون... مامانم سریع دولا شد و سوتین رو برداشت و گرفت جلوی سینه هاش و با یه ببخشید سریع دوید توی اتاق به بابام نگاه کردم یه لبخندی زد و و دستشو از زیر چونه ش برداشت و روبه من کرد و گفت تو که زیاد دیدیشون پس چرا رفت؟! جا خوردم هول شدم نمیدونستم چی میگه! گفتم من ؟ نه من که ندیدم! چیو اصلا؟! بابام گفت: پس این همه شبا یواشکی میاد توی اتاقت و باهم میرید بیرون کجا میبریش؟! نکنه میرید با هم سیگار میکشید (باحالت تمسخر) و بلند شد و رفت روی کاناپه و تلویزیون رو روشن کرد و اسپیکر ها رو خاموش کرد. من همونجا خشکم زده بود مامان لباساش رو عوض کرد و اومد:
- خب ببخشید دیگه پیش میاد بعضی وقتا
* عب نداره خدا رو شکر غریبه نبود!
+ مامان بذار کمکت کنم میزو جمع کنیم!
شروع کردم کمک مامانم میز رو جمع کردن درحالی که دست پام شل شده بود. نمیدونستم بهش بگم یا نگم. میز رو جمع کردیم و مامانم شروع کرد شستن ظرفا و منم اومدم روی کاناپه جلوی تلویزیون نشستم و با بابام تلویزیون تماشاکردن. سعی کردم چیزی به روی خودم نیارم و بابام سر حرف رو با صحبت درمورد مشتریایی که توی این مدت پیدا کردم باز کرد. مامانم یه خورده بعد با سینی چایی اومد و یکم حرف زدیم و من که فردا باید میرفتم اداره و از اون طرف هم اون حرف بابام دیگه حوصله نشستن تا دیروقت رو نداشتم و شب بخیر گفتم و رفتم توی اتاقم و مثلا خوابیدم ولی اتفاقی که افتاد نمیذاشت بخوابم... سینه های مامانم پرید بیرون جلوی من و بابام و ازون طرف حرفی که بابام زد! ینی چیزی میدونست؟ یا میخواست یه دستی بزنه؟! شایدم میخواست خیلی خونسرد در مورد اتفاقی که افتاده برخورد کنه؟! نمیدونم واقعا و کم کم خوابم برد...

پایان قسمت پنجم
     
  
مرد

 
دور دنیا در یک چشم بهم زدن – قسمت پنجم (پارت 1)
دو سه روزی گذشت و منم چیزی به روی خودم نیوردم بابام هم صدایی ازش در نیومد منم صبح ها با موتورم میرفتم و میومدم. تا اینکه آخر هفته شد و پنجشنبه عصر بود که نشسته بودیم و چایی میخوردیم که آروم آروم قضیه موتور رو به بابام گفتم. اولش باورش نمیشد و فکر میکرد سرکارش گذاشتم تا اینکه دو تایی رفتیم پایین و موتورو بهش نشون دادم. یکم جا خورد ولی خب کاری بود که شده بود دیگه. خلاصه راضیش کردم که بریم باهم یه دوری بزنیم. باهام رفتیم یکم دور زدیم و بعدش رفتیم سمت دفتری که تازه اجاره کرده بودیم. دفتر چیزی نداشت یکم در مورد کار حرف زدیم و بعد قرار شد شنبه عصر باهم بریم دو تا میز و چندتا صندلی بگیریم برای دفتر بابام هم توی این چند روز یه تعداد مشتری جدید پیدا کرده بود. با بابام تنها بودم ... خیلی دلم میخواست در مورد حرفی که بهم اون شب زد ازش سوال کنم یا یه جوری سر حرفو به اون سمت باز کنم ولی نتونستم... انقدر جرعت نداشتم، کاشکی خودش یه جوری سر حرف رو باز میکرد. خلاصه با هم اومدیم خونه و فردا صبحش مامانم گیر داد با موتور بریم بگردیم. خلاصه موتور رو برداشتیم و دو تایی رفتیم دور دور. مامانم یه مانتوی جلو باز تنش بود با یه تیشرت معمولی و شلوار جینش و طبق معمول شالی که روی شونه ش بود همیشه.سفت چسبیده بود بهم جوری که قشنگ سینه هاش رو حس میکردم و چونه ش رو گذاشته بود روی شونه م. یه خورده خیابونا رو گشتیم:
- فرزاد بریم یه خورده دفترت
+ کلید نیوردم تازه ساختمون تعطیله
- برا چی تعطیله
+ جمعه س دیگه مامان
- نه نگهبان درو باز میکنه تو برو
+ مامان کلید ندارم
- من اوردم کلیدا رو تو فقط برو
+ مامان بریم چیکار کنیم اخه چیزی اونجا نیست که
- بهت میگم برو عه انقد رو حرف مامانت حرف نزن.
خلاصه رفتیم سمت دفتر و طبقات پاساژ رو اومدیم بالا و نگهبان هم درو برامون باز کرد و رفتیم توی دفتر و تا درو بستم مامانم چسبید بهم و شروع کردم مالیدن کیرمو لب گرفتن.
- فرزاد لختم کن زود باش
+ مامان اینجا چیزی نیست بتونیم سکس کنیما
- لختم کن فرزاد منو چند روزه نکردی حالم دست خودم نیست
+ دیشب مگه بابا نکرده؟
- به اون کاری نداشته باش فرزاد تو کار خودتو بکن
مامانم شروع کرد لخت کردن من و ساک زدن... جوری ساک میزد انگار میخواد کیرمو توی دهنش آب کنه... یکم ساک زد و بعد لختش کردم... یکم سینه هاشو مالیدم و خوردم... نوک سینه هاش زده بود بیرون و سفت سفت شده بود... بردمش تو اتاق و روشو کردم به دیوار و کونشو داد عقب و آروم کیرمو گذاشتم توی کص خیسش و شروع کردیم سکس. دو دفعه کامل با هم سکس کردیم. بعد که داشتیم لباس میپوشیدیم به این فکر کردم که به مامانم بگم قضیه حرف بابام رو یا نه؟! نمیدونستم چیکار کنم، مامانم تازه حالش خوب شده بود از اون وضعیتی که داشت بیرون اومده بود، شاید درست نبود بخوام حالشو بهم بریزم. بهتر بود صبر میکردم ببینم چه اتفاقی در آینده میوفته.
خلاصه با همین فکرا راه افتادیم و اومدیم سمت خونه. عصر بود از خواب بیدار شدمف مامانم رفته بود حموم از اتاقم اومدم بیرون که دیدم بابام طبق معمول ولو شده روی کاناپه و داره اخبار میبینه بی سر و صدا رفتم توی آشپزخونه که آب بخورم ولی صدای در یخچال در یخچال بابام رو متوجه من کرد و برگشت سمتم و صدام کرد که برم پیشش:
+ سلام بله کارم داشتی؟
* بشین ... کجا رفتید صبح
+ هیچی رفتیم یه دوری زدیم با موتور
* همین چرخیدین تو خیابونا؟
+ آره خب مگه با موتور کار دیگه هم میشه کرد؟
* با موتور کار دیگه نمیشه کرد ولی یه جاهایی میشه رفت
+ نه جای خاصی نرفتیم
* چون کلیدای دفتر نبود! وقتی هم اومدین کلیدا توی کیف مامانت بود.
+ ..... عه خب میخواستیم بریم دفتر ولی نرفتیم
* مامانت امروز صبح قبل اینکه تو از خواب بیدار شی حموم بود... الانم داره دوباره دوش میگره!
بابام اینو گفت و رفت سمت آشپزخونه و خودشو با چایی درست کردن مشغول کرد! من مات و مبهوت مونده بودم! خدای من .... اون میدونه همه چیو... دست و پام یخ کرده بود... قرار بود چی بشه؟! بلند شدم به سمت آشپزخونه که مامانم از حموم اومد بیرون و چشمم بهش خورد. راهمو کج کردم و رفتم توی اتاقم! باورم نمیشد اخه چطور فهمیده بود؟! ینی انقد ما تابلو بودیم؟ یا شایدم مامانم بهش گفته و از اول همه چی رو باهم هماهنگ کردن! گیج شده بودم خلاصه با هر فکر و خیالی اون شب رو تا صبح گذروندم و صبح رفتم اداره. بهمن بهم گفت پارت اول جنسا قرار تا آخر هفته بیاد. اصلا حوصله این یکی رو نداشتم حالا باید زنگ میزدم به مشتریا...! بعد از ظهر رفتم خونه و ناهار خوردیم و بعد یه استراحت کوتاه با بابام رفتیم سراغ خریدن دو تا میز و چنتا صندلی و این چیزا که برای دفتر. با ماشین بابام راهی شدیم و توی راه اصلا در مورد اتفاق و حرف دیروزش چیزی نگفتیم. خلاصه بعد از دو سه ساعت خریدا رو انجام دادیم و دیگه دم غروب شده بود اومدیم سمت خونه. توی ترافیک عصر بودیم، فکری که از دیروز عصر تا امروز از سرم بیرون نمیرفت رو بلاخره تصمیم گرفتم به زبون بیارم و خودمو راحت کنم، نمیدونم تا کی میشد با ترس و لرز و شک ادامه داد!
+ بابا میگم در مورد حرفی که دیروز زدی من متوجه نشدم چه ربطی به بیرون رفتن ما داشت؟
* کدوم حرف؟
+ همون که گفتی مامان هم صبح دوش گرفته بود هم عصر که اومد
* چند وقته باهاش رابطه داری؟
+ با کی بابا؟
* مامانت... فرزاد حوصله قایم موشک بازی ندارم قشنگ مثل دو تا مرد داریم حرف میزنیم... چند وقته باهاش رابطه داری؟
حسابی داغ شدم از تو نمیدونستم چی جواب بدم ... ولی باید تمومش میکردم ... اون فکر وگرنه داغونم میکرد!
+ حدود شش ماه
* چجور زنیه؟
+ از چه نظر؟
* بلاخره تا الان مامانت بوده، الانم معشوقت، دوست دخترت!
+ خوبه من دوستش دارم
* خوبه ... اونم همین حسو بهت داره؟
+ اره همدیگرو دوست داریم
* قبلا با دخترا سکس داشتی؟
+ اره
* خوبه همینکه بار اولت نیست با یه زن میخوابی خوبه... حداقل میفهمی داری چیکار میکنی
+ تو از کجا فهمیدی؟
* فرزاد من بچه نیستم ... زنی که تا چند وقت پیش به من التماس میکرد باهاش سکس کنم الان راحت میگیره میخوابه خب معلومه سرش جایی گرمه... توی این مدتم که بیشتر وقتا خونه بودم فقط با تو میرفت بیرون و مثلا میرفتین خرید و خونه خاله و فلان ... با تو هم بیرون میرفت خوشگل میکرد لباسای اونجوری میپوشید... منم همیشه خواب نبودم بعضی شبا که بلند میشد میومد توی اتاقت یه موقع هایی بیدار بودم... راستی تشک زیر تختم دیدم ... برای اون چی داری بگی؟!
+ باور نمیشه بابا تو فهمیدی ... نمیدونم باید چیکار کنم چی بگم!
* من دیگه خیلی وقت بود حوصله شو نداشتم... از چشمم افتاده بود ... حدس میزدم بره سمت این کارا ولی خب همین که به تو ختم شده خوبه! آبرو ریزی نمیشه بیرون
+ چرا حوصله شو نداشتی بابا؟ اون همه چیش تمومه خیلی خوبه.... مگه اینکه...
* مگه اینکه چی؟
+ مگه اینکه از مامان بهتر سراغ داشته باشی
* ......
+ چرا از چشمت افتاد؟
* حواست بهت باشه... اون اگه ارضا نشه دیگه بنده تو نیست هر کاری بخوای نمیکنه .... این موضوع هم باید توی همین خونه بمونه ، دوست ندارم کسای دیگه بفهمن و پاشون باز شه. که اگه این اتفاق بیوفته روزات سیاه میشه ... من همه چیو از چشم تو میبینم
+ من حواسم بهش هست هرکاری بتونم براش میکنم، این موضوع بین ما سه تا میمونه. میخوای به خودش هم بگی؟
* نه لازم نیست بدونه همینقدر که سرش با تو گرمه بسه حوصله بیشترشو ندارم
+ بابا نگفتی چرا از چشمت افتاد؟
* بگم از چشم تو هم میوفته... فعلا سرت بهش گرم باشه خوبه
+ بابا قرار شد مثل دو تا مرد حرف بزنیم و قایم نکنیم چیزی رو
* اگه بخوای بدونی باید قول بدی توی رفتارت با اون هیچ تاثیری نداره... من دیگه حوصله جنگ و دعوا رو ندارم
+ مگه سر چی بوده
* چند سال پیش مامانت با آقا رضا (دوست قدیمی و شریک بابام) ریختن رو هم و با هم یه حالی کردن
+ چی ؟ مامان؟ با رضا؟ مگه میشه بابا؟ پس تو چرا هنوز با رضا دوستی
* دیگه ماجراش همینجوری شد که گفتم
+ بهم دروغ میگی باور نمیکنم حرفتو
* میل خودته
+ چی داری که ثابت کنه
* این قضیه مال 10 سال پیشه... خودتو درگیرش نکن ... فقط خواستم بدونی با چه زنی طرفی... بهش اعتماد نکن خودتو خراب میکنی
+ بابا الکی میگی مگه نه ؟
و بابام سکوت کرد و هیچ حرفی بین من و اون دیگه رد و بدل نشد تا خونه... باورم نمیشد... یه سر درد بدی گرفته بودم... حالت تهوع داشتم... آخه مگه میشه رضا دوست وشریک بابام به این راحتی با مامان من؟! حس بدی داشتم ... بابام حرف الکی نمیزد همیشه پشت حرفاش دلیل محکمی بود، برای همین نمیتونستم باور کنم داره دروغ میگه... خیلی حالم بد شد! نمیدونم چرا... من بدم نمیومد مامانم رو دید بزنن یا حتی لخت ببیننش ولی الان .... افتضاح بودم.... رسیدیم خونه و هرجوری بود سعی کردم خودم رو روبراه نشون بدم. فردا هم رفتم اداره و عصری هم بدون اینکه چیزی به کسی بگم رفتم دفترم و منتظر شدم تا وسایل رو بیارن و خودمو با زنگ زدن به مشتریایی که جور کرده بودم مشغول کردم... که مامانم زنگ زد:
- فرزاد کجا رفتی پیدا نیست چرا؟
+ اومدم دفتر وسایلی که دیروز خریدیم رو بیارن دیگه
- پس چرا به من چیزی نگفتی
+ چی بگم خب الان که فهمیدی دیگه
- خب منم باهات میومدم
+ نه نمیخواست خودم اومدم دیگه
خداحافظی کردیم و وسایل رو اوردن و چیدن ... ولی من دل و دماغ نداشتم... مامانم چرا اونکارو کرد... اون که اصلا مال این حرفا نبود... ینی همه ش داشت نقش بازی میکرد؟ ینی الانم همونجوریه؟ خدا خدا خدا چرا اخه ... رفتم خونه و شام خوردم و رفتم توی تخت و تا صبح با همون فکر ... دو سه روزی گذشته بود سعی کردم به روی خودم چیزی نیارم ولی نمیتونستم معلوم بود چیزیم هست. تا اینکه یه روز بعد از شام رفتم توی اتاقم و دراز کشیدم معمولا توی اون شبا تا دم صبح بیدار بودم ساعت از یک گذشته بود که در اتاقم اروم باز شد... مامانم بود اومد تو پتو رو کشیدم روی صورتم و خودمو زدم بخواب ولی خب فهمید و اومد بالای سرم نشست و پتو رو از روی صورتم کشید:
- فرزاد .... مامان ... چته چی شده ؟
+ هیچی
- فرزاد چند روز خیلی تو خودتی به مامان نمیگی چی شده؟
+ توی فکر جنسامم که برسن
- فرزاد من مامانتم میدونم دردت این نیست بهم میگی یا بکنمش (دستش رو برد زیر پتو سمت کیرم)
+ مامان حوصله ندارم
پتو رو زد کنار و شلوارمو کشید پایین و کیرمو گذاشت توی دهنش و شروع کرد خوردن... اصلا دلم نمیخواست باهاش ادامه بدم ... کیرم از دهنش دراوردم و گفتم امشب نه حوصله ندارم. گفت فرزاد ولی من میخوام سر حالت بیارم و لباساشو دراورد و تشکمون رو که یه زمانی روش توی خونه من عشق بازی میکردیم و به قول خودش حس میکرد نو عروسه از زیر تختم کشید بیرون و تاهش رو باز کرد و خوابید روش و پاهاش رو از هم باز کرد:
- فرزاد بیا ... بیا یکم خودتو آروم کن ... باور کن خوب میشی
+ مامان نمیخوام چرا دست از سرم بر نمیداری
- فرزاد من همونم که برای کردنم له له میزدی چی شده چته
+ باشه پس هرکاری بخوام میتونم بکنم؟
- اره عشقم هرکاری بخوای
با عصبانیت بلند شدم و گوشیم رو برداشتم و دوربینش رو باز کردم و گرفتم سمت مامانم:
- فرزاد داری چیکار میکنی دیوونه ای؟
+ میخوام ازت عکس بگیرم حیف این بدنت نیست کسی نبینه؟
- این کارا چیه میکنی بذار کنار اونو دیوونه
+ نترس از صورتت نمیگرم فقط از کصت میگیرم و چنتا از کونت و از پستونای گندت که حسابی خوردنین
- فرزاد بده من ببینم این کار رو نکن تو که هر وقت بخوای میتونی ببینی اینکارات چیه
+ میخوام بفرستم واسه دوستام بگم جنده اوردم خونه
- تمومش کن من مامانتم فرزاد خجالت نمیکشی این حرفا رو میزنی
+ نه چرا خجالت بکشم از صورتت که نمیگرم ... باز کن پاتو ببینم
مامانم سعی کرد گوشی رو ازم بگیره و من نمیدادم ... دیگه کنترلم دست خودم نبود با تمام عصبانیت داشتم سعی میکردم ازش عکس بگیرم که یهو یه سیلی محکم زدم توی صورتش... مامانم توی چشماش اشک جمع شد و من با حرص و عصبانیت داشتم توی چشماش نگاه میکردم... دستش رو گذاشت روی صورتش و گفت:
- فرزاد من کتک خوردن ازت رو هم دوست دارم ولی چرا اینکارو باهام داری میکنی؟
+....
- میخوای عکس بگیری؟ اره ؟ واقعا دردت همینه؟ میخوای به دوستات بگی جنده اوردی؟ باشه بیا هرچی دوست داری بگیر... ولی تو دردت اینا نیست فرزاد ... دوست داشتم بهم بگی چته نه اینکه کتکم بزنی و بخوای ازم عکس بگیری برای دوستات!
گوشی رو انداختم کنار همینجوری که نشسته بودم روی شکم مامانم توی چشماش که پر از اشک بود نگاه کردم و گفتم:
+ مامان تو با آقا رضا خوابیدی؟
مامانم اشکاش سرازیر شد...چند دقیقه کوتاه همونجوری گذشت :
- کی بهت گفته اینو فرزاد؟ بابات اره؟
+ اره ... اون میدونه رابطه من و تو رو
- تو بهش گفتی؟
+ نه خودش فهمیده ... مامان تو با رضا رابطه داشتی؟
مامانم دستشو گذاشت روی شونه هام و گفت:
- فرزاد بخواب روم میخوام برات بگم
خوابیدم روی مامانم
+ حالا بهم بگو
- کیرتو بکن توی کصم و اروم کن خودتو منم برات میگم پسرم
+ مامان بگو برام نمیتونم باهات سکس کنم
- سکس نکن فقط بکن تو و بذار آروم شی من همه رو برات میگم...
کیرم یکم مالیدم و گذاشتمش توی کص مامانم و خوابیدم روش... وزنمو انداختم روش و اونم دستاش رو گذاشت پشتم و اروم میمالید...
+ مامان بگو بهم از وقتی شنیدم حالم داغونه بهم بگو چیکار کردی
- فرزاد یه روز بعد از عید توی بهار تو مدرسه بودی بابات بهم زنگ زد و گفت قرار با رضا و زنش بریم شمال ولی خودش فردا میاد گفت من با رضا و زنش برم و تو رو بعدا میاره. خیلی تعجب کردم بهش گفتم خب همه با هم میریم گفت نه شماها برید خلاصه تا چندتا لباس برداشتم رضا اومده بود دم در و بهم زنگ زد که منتظر دم در. با ساک رفتم پایین. فقط رضا توی ماشین بود سلام کردم و سراغ زنش رو گرفتم گفت اونا با داداشش رفتن و رضا میخواد منو ببره. تعجب کردم ولی خب رضا که غریبه نبود ساک و گذاشتم توی ماشینش و نشستم جلو و راه افتاد. به بابات مسیج دادم و ماجرا رو گفتم برام نوشت اره همینجوریه! رفتیم تا رسیدیم به یه خونه کوچیک توی یه روستا. با تعجب بهش گفتم اینجاست؟ گفت اره و پیاده شد و درو باز کرد و با ماشین رفتیم توی حیاط. پیاده شد و درو بست. کسی توی خونه نبود از ماشین پیاده شدم و گفتم کسی اینجا نیست که. بهم گفت اونا حتما توی راهن و دارن میان و در و بست و رفتیم تو که یهو درو پشت سرمون قفل کرد... ترسیدم بهش گفتم درو چرا بستی؟ گفت کارم داره. خواستم درو باز کنه اما نکرد دستمو کشید و بردم وسط اتاق و شروع کرد لباسامو دراوردن ... جیغ زدم خواهش کردم ولی زورم بهش نمیرسید. خوابوندم روی زمین و گریه میکردم کیرشو گذاشت توی کصم و خوابید روم هرچی التماس کردم و گریه کردم فایده نداشت، فقط میکرد کصافت تا اینکه ارضا شد و آبش اومد... دیگه انقدر گریه کرده بودم و التماس کرده بودم که صدام درنمیومد... از روم بلند شد و رفت یه لیوان آب برام اورد. آبو نخوردم و بهش گفتم بذار برم. گفت تا فردا صبح همینجاییم گفتم زن و بچت میان؟ گفت هیچکس قرار نیست بیاد. گفتم تو منو دزدی از شوهرم. گفت شوهرت خودش تو رو به من داد میدونی در ازای چی؟ گفتم نه. گفت در ازای زن من که باهاش خوابید... شوهرت با زن من خوابید و منم برای اینکه بهش ضربه بزنم تصمیم گرفتم سرمایه مو ازش جدا کنم تا بخوره زمین ولی اون پیشنهاد داد همون کاری که کرده رو منم بکنم! فرزاد اون تا صبح روز بعد سه بار دیگه بهم تجاوز کرد و برای اینکه جیغ نزنم با چاقو تهدیدم کرد ... بهش گفتم منو بکش و راحتم کن میگفت زجر کشم میکنه نمیذاره راحت بمیرم و موبایلمو توی ماشینش گذاشته بودم و در قفل بود... وقتی بار آخر کارش تموم شد بهم گفت اماده شم برگردیم تهران. وقتی نشستم توی ماشینش به بابات زنگ زدم ولی جوابمو نداد... فرزاد رسیدم دم خونه و از ماشینش فرار کردم و اومدم توی خونه ... بابات با خیال راحت داشت تلویزیون تماشا میکرد با گریه و داد بهش گفتم چی شده و چرا اون کارو کرده ولی میدونی جوابم چی بود؟ کتک! کتک خوردم ازش چون میگفت من زن خرابیم که گذاشتم باهام سکس کنه باید خودمو میکشتم یا اون منو میکشت! حالا فهمیدی فرزاد اره پسرم فهمدی؟
باورم نمیشد حرفای مامانم ... انگار همه ش خواب بعد چند لحظه مامانم لباشو گذاشت روی لبام و شروع کرد لبامو خوردن... من اصلا متوجه نبودم ...
+ مامان چرا با تو این کارو کرد؟
- بابات خودش هرزه س و به من گفت خرابم! چون خودمو نکشتم که اون بهم تجاوز نکنه... منو داد به شریکش بخاطر اینکه با زن شریکش رابطه داشت و برای اینکه ورشکست نشه منو گذاشت وسط...
+ مامان منو ببخش زدمت دست خودم نبود ...
- فرزاد بابات اینا رو بهت گفت چون میخواست منو پیشت از بین ببره... اون ازینکه من با تو رابطه دارم ناراحت نیست چون قبلش منو داده بود به شریکش و بعد هم خودش رفت سراغ یه زن دیگه که الان اون زن داره براش کار میکنه... هدفش تو نبودی من بودم... حالا هم هرجوری خودت دوست داری فرزاد اگه فکر میکنی من خرابم از روم بلند شو برو روی تخت و منم دیگه سراغت نمیام ولی اگه فکر میکنی حق با منه پشتم بمون نذار تنها بمونم من تازه داره حالم خوب میشه فرزاد...
+ مامان حالا باید چیکار کنیم
- هرکاری تو بگی
+ من دوست دارم مامان
- منم دوست دارم پسرم
و محکم بغل کردیم همدیگرو یکم بغل و لب و بعد به مامانم گفتم
+ مامان من نمیذارم تو مثله قبل بشی هرجور باشه باهاتم
- فرزاد تنهام نذار... تو هم تنهام بذاری من خودمو میکشم
+ مامان چرا ازش جدا نشدی
- کجا میرفتم فرزاد بابابزرگ و مامان بزرگت منو راه میدادن؟ نه اونا مایه آبرو ریزی میدونستن! باباتم میگفت این خرابه که باور میکرد حرف منو... فرزاد من دستم به جایی بند نبود ...
یکم با هم حرف زدیم و بعد مامانم لباساشو پوشید و تشک رو جمع کردیم و مامانم رفت و منم رفتم روی تختم... نمیتونستم بخوابم فکر اینکه مامانم رو دوست بابام کرده باشه داشت دیوونه م میکرد ... نمیتونستم باور کنم حرفای مامانم رو ولی اون چرا باید دروغ بگه ... اصلا کدومشون دروغ میگفتن... من چیکار باید بکنم؟ شاید اگه این ماجرا رو فقط تصور میکردم برام خیلی جذاب بود ولی حالا اگه واقعیت داشته باشه باید از بابام متنفر باشم و اگه حرفای بابام راست باشه و موضوع اونی که مامانم گفت نباشه با یه همچین مادری چیکار باید بکنم ....و بازم تا صبح با همون فکرا و چیزایی که شنیده بودم سر کردم . . .

پایان قسمت ششم – پارت 1
     
  
مرد

 
هنرمندان_ _قسمت 11__تخیلی__تریسام و اروتیک__سریالی

سلام دوستان. این قسمت یه مقدار طولانی شد که بیشتر به خاطر سکس توی ماشین شاهین و مامان مهتاب هست و دیالوگ‌های باهم دارن که سکس ا لشون رو یکم‌ منطقی‌تر نشون بده
امیدوارم دوست داشته باشین
**********************************************

چشمامو که باز کردم مامان نبود پیشم. صداش زدم چند بار و صدایی از کسی نمیومد. نگاه ساعت کردم 3 بعد از ظهر بود. چقدر خوابیده بودم. پاشدم دست و صورتی شستم و رفتم لباس تن کردم. می‌خواستم برم حمام. اما گفتم مامان بیاد باهم بریم. رختخواب‌ها رو جمع کردم. مامان 3:30 اومد.

من: سلام مامان کجا بودی؟
مامان: سلام پسر گلم. رفتم از خانم ناظری ماشینش رو قرض گرفتم و گفتم دختر خالم مشهد مرده باید بریم.
من: مگه بهشون نگفته بودی کلا ما با خانواده‌هامون قطع رابطه کردیم؟
مامان: چرا گفته بودم. ولی گفتم برادرم یه جوری پیدام کرده و بهم خبر داده تا فقط برم سر خاکش. چون من الکی گفتم خیلی با دختر خالم قبلا دوست بودم و دلم میخواد برم.
من: مرسی مامانی که همه چیز رو جور کردی.
مامان: خواهش میشه. تو هم زود زنگ بزن به شهرداری بگو یه هفته‌ای کار داری و نمیتونی بیای.

زنگ زدم و حل کردم همه چیز رو.

مامان: پاشو چیامون رو جمع و جور کنیم و بعد بریم باهم حموم و بعدم راه بیوفتیم.
من: امشب راه بیوفتیم؟ ما تا راه بیوفتیم میشه حداقل ساعت 5. از کرج تا مشهد فکر کنم 950 کیلومتره. یه پشت بریم 3 صبح حدودا میرسیم. بعدم شب خطر داره توی جاده.
مامان: هیچم خطر نداره. من یه چندتا فکر دارم.
من: چی؟
مامان: حالا تو پاشو کارات رو بکن. میفهمی به وقتش. عجول نباش عشق مامان.

توی حمام خیلی تیز کردم واسه کونش اما نزاشت. بدجور چشمک میزد بهم. گفت به وقتش. آدم که به همه چیز همون لحظه دست پیدا نمیکنه. فقط همو مالیدیم و یکم لب گرفتیم.
دیگه تا راه افتادیم 5:20 بود. خرداد بود خب و تا 7:30 آفتاب بود و اولش مامان نسبتا تندتر میرفت و تا آفتاب رفت به شدت آروم‌تر میرفت توی راه

مامان: باید رانندگی هم یادت بدما. باید زودتر گواهینامه بگیری. پریا هم بلد نیست؟
من: تا یک ماه و چند روز پیش که بلد نبود. وای جدا یک ماه گذشت!!!
مامان: اشکالی نداره. دیگه تمومه زمان فراغ.
من: مرسی مامان که کمکم کردی تا از چه کنم چه کنم در بیام. ولی چندتا سوال دارم ازت.
مامان: بپرس عزیزم.
من: آخه من هنوز قانع نشدم چجوری حاظر به سکس با من شدی؟ اگه واقعا همیشه سکس با پسرت رو دلت میخواست ، چرا از همون ده سالگی که اولین کارای من برای رسیدن بهت رو دیدی بهم پا ندادی؟ یا چرا قبل از اون پنج سال پیش که بالاخره داشتیم حال میکردیم و دایی رید توی کاسه کوزمون ، کارایی که میکردم مثل توی حمام و یا شبی که الکی گفتم کابوس دیدم و اومدم توی تختت و خودم رو بهت مالوندم زدیم و اصلا یه جوری برخورد کردی که برم گورم رو بکنم و فقط بمیرم؟ نرفتم خب....خب پر رو بودم.

مامان: اوووه. چه قدر سوال پرسیدی. خب پس گوش کن تا روشنت کنم. ببین تو زمانی فکر سکس با من افتاد توی سرت که اصلا سکس نمیدونستی چیه. همشم میدونم از گور اون پیمان حروم زاده بود اون سن این چیزا افتاد توی سرت.

من: نه پیمان شروعش نبود. و همه چیز رو که چجوری شروع شد براش گفتم.
مامان: خب بازم خیلی حالیت نبود درسته؟
من: آره. و براش گفتم که اول با فیلمای پورن و آموزشی که داشتی یاد گرفتم و بعدم شبی که روی مبل خوابیدی و خودتو ارضا کردی فهمیدم چی به چیه. ولی بازم درک درستی نداشتم.

باورش نمیشد موقع خود ارضایی دیدمش.

مامان: خب دیگه. این یه دلیلش بود که اون موقع بهت پا ندادم و توپ و تشر سرت زدم تا دست برداری تا یکم سنت بیشتر بشه. ولی ول کن نبودی. دلیل دیگشم.....
من: مامان یه لحظه. ‌قبل اینکه دلیل دیگه رو بگی. تو از عمد نقاشی‌های منو گذاشتی توی دراورت تا برم سرش و با فیلم آموزشیه آشنا بشم؟
مامان: نه اصلا. من میخواستم فقط ذهنت رو دور کنم از خودم و این چیزا. نمیدونستم پسرم مثل خودم توی بچگی انقدر کنجکاو و ماجراجو هست که برای پیدا کردن نقاشی‌هایی که یه دفه گم شد همه جا رو میگرده. سر به نیستشم میکردم بازم تو خونهدرو زیر و رو میکردی به انید پیدا کردنشون و میرفتی اونجا و اون فیلما رو می‌دیدی. دلمم نیومد پارشون کنم. با اون سنت آخه خیلی خوب کشیده بودیم.
من: قابلت رو نداشت. ولی یه سوال. چرا جعبه ویبراتورها و فیلمای تریسامت رو از داخل دراور برداشته بودی و قشنگ هم معلوم بود جای اون جعبه بود اون فضای خالی کشو.
مامان: اگه یادت باشه من و بابات از چند روز پیش از اون شب دعوا باهم رابطمون خراب بود. از اینکه تو رو زده بود واسه شکستن پنجره همسایه شروع شد تا هی گرفت بالا و من چسبوندمش به کم محلیاش و اینکه حالا که خیر سرت با سکس و این چیزا آشنا شدی چرا دستم نمیزنی و ویبراتورها و فیلما رو نشونش دادم که خاک تو سرت ببین زنت با اینا خودش رو ارضا میکنه و تو ککتم نمیگزه. اون تا دیدشون تو توی کوچه بودی و را پیمان بازی میکردی و گرفت زدم و همش رو ریخت توی سطل. فرداش که رفتش بیرون من رفتم برشون داشتم و ازش قایم کردمشون. چندتا از سی‌دی‌ها و یه ویبراتورمم شکست. همش رو تمیز کردم و قایم کردم.
من: بمیرم برات که انقدر پست بود.
مامان: بیخیال. راجع به کسی تب کن که برات بمیره. خب دلیل دیگه این بود که تو که فیلما رو متاسفانه دیدی توی اون جعبه توی اون سن. درسته؟
من: با اجازت اره.
مامان: من و ننه‌ی بی ننه پیمان از بچگی باهم خب بودیم. دوتا دختر حشری و پر از فانتیزی. کلیم باهم لز کردیم که تو فیلم یکیش رو که از خودمون یادگاری گرفته بودیم فکر کنم دیدی.
من: آره.
مامان: اون همیشه کلی فانتیزی داشت. عاشق گروپ سکس بود. حالا هر مدلش. وقتی ازدواج کردیم میگفت بچه دار بشیم باهاش سکس کنیم. بعد شوهرا هم بکشیم وسط و حتی بعدم با دوس دختر یا دوس پسر بچه‌هامون تریسام کنیم. در حد کسشعر گفتن و فانتیزی بود فقط. یعنی من که اینجوری برداشت میکردم فقط. نمیدونم واقعا کرد این کارو یا نه. نمیخوامم بدونم. من اولا بدم میومد. اما کم کم که هی فیلم نشونم داد خوشم اومد. اون فیلما هم مال اون بود. از این فانتیزیا فقط سکس با بچه خودم رو دوس داشتم و بعدها هم که بزرگتر شدی و بابات همینجور به گاو بی خایه بودنش ادامه میداد ، دوست داشتم با زنت یا دوس دخترتم یه روز تریسام کنم. اینکه میگم دوس داشتم فقط در حد یه فانتیزی بود. مثل اینکه یه فیلم اکشن ببینی و حتی آدم بزرگشم ممکنه خیلی عرق درش بشه و واسه مدتی بخواد جای قهرمانش باشه. اما پای عمل برسه تخم بچسبونه. منم فقط رویا و فانتیزیم بود. وقتی دیدم داره واقعا برام اتفاق میوفته تخم که ندارم ولی تخمدونام پیچید توی هم.

جفتمون خندیدیم.

مامان: شک شده بودم. قاطی کرده بودم. نمیدونستم چه کار کنم. وقتی به اینکه خب تو که دوست داشتی پس انجامش بده فکر میکردم تنم می‌لرزید از ترس. اگه سعید یا مهرداد بفهمن که پارم میکنن. چون سعید (بابا) هر وقت از فانتیزیام بهش میگفتم میگفت تو جنده بدبختی هستی. مهردادم (دایی) چند بار قبل ازدواجم خوشگذرونی عادی که همه جوونای اون موقع میکردن رو فهمید الکی الکی گرفتم زیر مشت و لگدش. با اینکه کاری نکرده بودم. فقط با دوستای مدرسه بیرون رفته بودم. تازه همشم دختر بود. این شد که وقتی کارات رو شروع کردی ، از ترسم که این دوتا نفهمن باهات اونجوری رفتار کردم. اما کلی توی دلم ذوق مرگ شدم. زمانیم که بهت پا دادم و گفتم بسه دختر چرا انقور داری بچت رو و خودت رو اذیت میکنی ، باز اونجوری شد. پشتم خالی شده بود. دیگه هیچ حامی نداشتم. اون شب تا صبح همش به این فکر بودم که خدایا حالا من و تو چی میاد سرمون. کجا بریم اصلا؟ تا اینکه تصمیم گرفتم پاشیم صبح بیایم کرج. راستش اولش خیلی ازت و از خودم کفری بودم. حتی خونه هم پیدا کردیم ، خونه که نه قبر بود ، هیچی خب نداشتیم. داشتم قالب تهی میکردم. باورم شده بود کار بد و گناهی مرتکب شدیم و این سزاشه. ولی 7 8 ماه که حدودا گذشت آروم شدم. اما همون هفت هشت ماه باعث شد که کامل تو رو از خودم دور کنم. خب زنا هم هیچوقت نمیان مستقیم بگن بیا بزار توی من. دیگه اینم خصلت مسخره ماست. هر کار زیر پوستی کردم تو نگرفتی که دردم چیه. از همون اول هنرستانت انگار چشمت رو یه کس دیگه گرفته بود و از طرفیم ناراحت بودی و عذاب وجدان داشتی. چون فکر میکردی که زندگی منو ازم گرفتی. در حالی که من متنفر از داییت بودم برای همه عذابایی که بهم داد. راستش یه مدتم خواستم زنش رو منحرف کنم تا زندگیش رو از هم بپاشونم. چون اگه داییت نبود من هیچوقت برای فرار از داییت به بابات بله نمیگفتم. اولا هم بچه بودم و هم اینکه بابات فقط پول داشت و قیافه. که ریدم توی هر دوتاش. از همون روز اول فهمیدم عاطفه نداره.

من: پس واسه همین با زندایی حاظر شدی لز کنی؟
مامان: چی؟ تو از کجا میدونی؟
وقتی براش گفتم داشت شاخ در میاورد.

من: نگران نباش. اون خودش به حد کافی وضعش خرابه.
مامان: آره. منم وقتی فهمیدم ازش ‌توقع نداشتم.
من: میگم واقعا حالت بهم نخورد از لز باهاش؟
مامان: تو رو خدا هیچی نگو و به یادم نیار. هر روز سعی میکنم از یادم بره.
من: پس واسه همین اصلا آب کست نپاشید بیرون؟
مامان: آره دیگه. دوبار فقط ارضای معمولی شدم. اونم به سختی. دیگه از بس کسم رو مالید. در ضمن آقا شاهین. یکم شرم کن. جلو مامانت راحت میگی کس؟
من: ای بابا. وا بده ‌دیگه مامانی. کیر من تا اون ته مهای کس خوشگلت رفته‌ها. دستم رو کردم لای پاش و روی کسش گذاشتم و مامانم کیرم رو گرفت و به حرکت ادامه دادیم. جاده خیلی خلوت بود و ساعت 3.30 رسیدیم مشهد.

من: مامان حالا کدوم مسافرخونه بریم؟ هتل که گرونه هیچی اصلا.
مامان: شما آدرسی که پریا داده رو بده من فعلا.
من: این موقع شب بریم در اون خونه؟ مردیکه نکشدمون خود پریا میکشه این وقت شب بریم.
مامان: شما بده کاریت نباشه. خر که نیستم. اولا یه فانتیزی دارم باهات و دوما باید ببینیم صبح اصلا چه آدمی میاد بیرون از در اون خونه. ببینیم اصلا با کی طرفیم‌ و تا اومد بشه بری در خونه و با پریا حرف بزنی. جلوی مردیکه که نمیشه بری.

دیگه بهش دادم. پریا حتی شماره پلاک خونه رو هم داده بود و کامل دقیق بود. رسیدیم در خونه. یه محله بالاشهر مشهد بود و خونه هم ، خونه که نبود. قصر بود واقعا.

من: حالا مامان اصلا نقشه‌ای داری؟ من که هیچی ندارم. اصلا به نظرت پریا حاظره این قصر رو ول کنه بیاد توی زندگی نداری ما؟
مامان: اگه واقعا عاشقه عشق باشه نه زرق برق یه پیرمرد آره. بهش فکر نکن. تا وقتی که باهاش رو در رو حرف نزدی قضاوتش نکن.
من: چشم مامانی. حالا یعنی تا صبح اینجا باشیم توی ماشین؟
مامان: خب درسته که کسی احتمالا تا هشت و نه صبح از این خونه در نمیاد و میشه بریم تا اون موقع مسافرخونه‌ای چیزی. ولی من یه فانتیزی دارم که ازت خواهش دادم برام واقعیش کنی.
من: جونم مامانی. تو جونمم بخوای من نه نمیگم.
مامان: خدا نکنه. من هیچوقت داییت نزاشت کارایی که شما جوونا میکنین رو انجام بدم. چمیدونم اتاق میگیرید و یا نداشته باشین توی ماشین کارتون رو میکنید و اینا. همیشه دلم میخواست از این کارا کنم. حتی الآنم که پیر شدم.

من: این چه حرفیه. کجات پیره. مگه تو چند سالت بود که منو حامله شدی. مگه الان چند سالته؟ یه تار موهای قشنگت اصلا سفید شده؟ یه چروک داری اصلا؟ ماشالا کس تنگ و ترگل و برگلی خوشگل من.

مامان زود خم شد سمتم و لبم رو بوسید و گفت مرسی عزیز مامانی. داشتم میگفتم. همیشه این کارا رو دوس داشتم با دوس پسرم انجام بدم. دوس پسر که شکر خدا نداشتم. به باباتم که هر وقت از این فانتیزیا میگفتم که....
من: حالا فانتیزیت خب چیه؟ بگو جون به سرم کردی مامانی.
مامان: اتاق و مکان و این چیزا هم نمیخوام. میخوام یه بار مثل یه دختر هات سکسی توی ماشین بدم. فقطم از کون بدم. مثل یه دختر که میترسه پردش رو بزنن و فقط راضی به کون دادن میشه. ولی انگار که مکانی جایی نداره دوس پسرش جز ماشین. اصلا خیلی همیشه دلم میخواد توی ماشین سکس کنم. یه بارم یادته همون شب اولی که رفتیم باغ کارگاه لواسون داییت برگشتنی توی راه و توی ماشین...
من: کون خوشگلت رو مالیدم و دماغم رو به کست مالیدم.
مامان: آره قربونت برم. انقدر حال کردم. پس الآنم میکنیم توی ماشین؟ اینجا هم که خلوته و بالاشهر و تا نه و ده صبح کسی از خونش بیرون نمیاد. از طرفیم نزدیک خونه پریا هستیم و صبح اول وقت حواسمون هست کی میاد از خونه بیرون و کی نمیاد.
من: این خواسته قشنگت رو روی سرم میزارم مامانی خوشگل من.
مامان: صندلیتو ببر عقب. ولی نخوابونش پشتیش رو زیاد.

منم کردم و مامان پای راستش رو از روی دنده بلند کرد و گذاشت وسط پای من. بعد کونش رو بلند کرد و جابجا کرد و قشنگ نشست روی کیرم و آخر سرم پای دیگش رو آورد اینور. من یکم پشتی صندلی رو خوابوندم تا بهتر جاش بشه و سرش به سقف نخوره.

مامان: سالهان کیر نرفته توی کونم. فقط انگشت و تهش دیلدو‌های باریک. کیر یه دونه پسرم خیلی کلفته. پس حسابی مامانی رو بمال و تحریکم کن تا راحت از پسش بر بیام.
من: چشم مهتاب خوشگلم.
مامان: جووون. حالا چرا میگی مهتاب؟
من: مگه نمیخوای حس یه دختر رو کامل داشته باشی. پس تا صبح شما مهتاب سکسی من هستی عزیزم.
مامان: ای جوووون. قربونت بشم من. تو هم بهترین و خوشگلترین دوس پسر منی تا صبح. فقط یه موقع حواست باشه وسط سکس نگیم جنده. از این کلمه بدم میاد. دایی و بابای کسکشت هی میگفتنم.
من: تو خوشگلترین فرشته روی زمینی. اونا که خب حیوان بودن. از آدم حرف بزن. تو هات ترین خوشگل دنیایی.

شالش رو از سرش در آوردم و کش توی موهاشم باز کردم و موهاش رو دورش ریختم. دکمه‌های مانتوش رو تا پایین باز کردم. زیر مانتوش یه رکابی فقط تنش بود با سوتین بدون بند روی دوش هم ، تنش. اول یکم از روی رکابی سینه‌های سفتش رو مالیدم و بعد دستم رو کردم توی یقه تاپش و سوتین رو از روی ممیاش دادم پایین و دوتا سینش رو گرفتم توی دست و محکم با کف دستام فشارشون میدادم و می‌مالیدمشون. مامانم هی کونش رو روی کیر شق کردم تکون میداد و می‌چرخوندش. یه دستم رو از توی یقش در آوردم و موهاش رو به سمت چپ بردم و سمت راست گردنش رو اول آروم لیسش زدم با سر زبونم و بعد بوس آبدارش میکردم. با همون دست یکم شکم تخت و سفتش رو مالیدم و آروم آروم رفتم سر دکمه شلوارش. بازش کردم و دستم رو کردم توی شلوارش و آروم و با دو انگشتم کسش رو از روی شرتش می‌مالیدم. یکم که مالیدم مامان لای پاش رو برام بازتر کرد. فهمیدم بیشتر میخواد با کسش ور برم. پس دستم رو کردم توی شرتش و کف دستم رو روی چاک کس خیسش قرار دادم و کسش رو کامل توی مشتم گرفتم. مامان خودش مشغول به مالیدن ممی آزادش شد. اوووففف چه کسش داغ کرده بود کلیم آب انداخته بود.

من: مهتاب چی انقدر حشریت کرده که کست خیس خیسه؟
مامان[با صدایی که از بس داشت حال میکرد بریده بریده شده بود و با نفس نفس حرف میزد]: اینکه کسم کف دست عشقمه. سینمو داره بهترین عشق زندگیم‌ میماله و کونم داره روی کیر شق شده عشقم که واسه من تیز شده تکون تکون میخوره.
من: جوووون. پس حسابی توی فضا هستیا.
مامان: دارم از این لذت زیاد بیهوش میشم شاهین.
من: قربون این لذتت بشم من.
مامان: تو رو خدا یکم بیشتر سینم رو فشار بده. انقدر بده تا آبلمو بشه. دوس دارم.

گردنش رو یه بوس کردم و گفتم دوس داری آره؟
مامان: خیلی عزیزم.

یه بوس دیگه گردنش رو کردم و گفتم قربون این صدای حشری کنندت بشم. انگار یه کس خوشگل توی دهنته. می‌میرم برای این صدای نازکت من.

بیشتر سینش رو فشار دادم. مامان یه آه بلندی کشید.

من: مهتاب یه جوری میتونی برگردی از اینور؟

مامان اول دستاش رو از توی آستینای مانتوش درآورد و کونش رو داد بالا و من مانتوش رو از زیرش کشیدم و روی صندلی خودش انداختم. بعد خودم رکابی و سوتینش رو بدون اینکه چیزی بهش بگم از تنش دراوردم و باز انداختمشون روی صندلیش. خودش باز کونش رو داد بالا و شلوار و شرتش رو باهم برد تا ساق پاش. کفشاش رو در آورد و از پاش کشیدشون بیرون. دوباره کونش رو گرفت بالا.

مامان: عشقم یکم تو کونت رو بده جلوی صندلی تا پشت کونت فضای باز بشه.

همین کارو کردم. مامان بالا تنش رو به سمت چپ خم کرد و پای راستش رو آورد توی سینش ، کونش رو چرخوند و کامل چرخید به سمت من و دوتا پاش رو برد پشت کمرم و حلقه کردم. حالا مامان لخت لخت روی پای من که لباسام تنم بود هنوز نشسته بود. چراغای کوچه حسابی فضای توی ماشین رو روشن کرده بود. تا چشمم به ممیاش که جلوی صورتم بود افتاد ، دستام رو بردم پشت کمرش و لبم رو گذاشتم روی نوک ممی چپش و به خودم سفت فشارش دادم. مامان یه آه شدیدی کشید و کسش رو روی کیرم می‌چرخوند. خوب پارچه‌ای پوشیده بودم. اگه جین بود شاید کس خوشگلش اذیت میشد. مامانم دستاش رو پشت سرم گذاشته بود و منو به آغوش گرمش چسوبونده بود و آروم در گوشم فقط میگفت محکمتر بخور پستونامو عزیزم. با زبونم نوک ممیش رو می‌مالیدم و با دست راستم ممی راستش و با دست چپم هم کونش رو می‌مالیدم. خیلی خوردم. لبم خشک شد از بس مک زدم. دیگه ولش کردم.

من: عاشقتم مهتاب.
مامان: من که برات می‌میرم.

انگشت وسط دست چپم رو کردم توی دهنش. مامان محکم مچ دستم رو گرفت و با ولع انگشتم رو لیس میزد. من هنوز به خدمت ممی راستش نرسیده بودم. پس با دست راستم ممی راستش رو گرفتم و دورش رو فشار دادم و شروع کردم به مک زدنش. هی با دست ممیش رو مثل خمیر که ورز میدن توی دهنم فشار میدادم و انگار بادکشش میکردم. تمام شلوارم رو کسش خیس کرده بود. چقدر آب داشت کس خوشگلش. انگشتم همچنان توی دهنش بود. مامان خودش انگشتای اشاره و کنار وسطی رو کرد توی دهنش و مک میزد. یه جوری میزد انگار بستنی لیس میزد. آخر سر از دهنش درشون آورد و یه تف جانانه ریخت روشون. من همینجور که مشعول خوردن ممیش بودم زود دست چپ رو بردم پشتش و یکم اول انگشتای خیسم رو با سوراخ کونش بازی دادم و بعد اول انگشت وسطم رو کردم تو. وای چقدر تنگ و چقدر داغ بود. تا بند دوم انگشتم رو به زور دادم داخل. اما بقیش دیگه داخل نمیرفت. مامان خودش یکم به ماهیچه‌های سوراخش فشار آورد تا بالاخره فشار دادم و داخل رفت. وای این به این تنگی‌ که من کیر کلفتم رو بکنم توی کونش که جر میخوره.

مامان: بزن در کونم عزیزم.

یکی زدم در کونش و مامان یه جیغ آروم کشید.

مامان: یه لحظه ممی رو ول میکنی‌عزیزم؟ فقط یه لحظه. الآن بهت میدمش دوباره.

مامان یکم خم شد و از کیفش که روی صندلی عقب بود یه تیوپ ژل روان کننده در آورد.

مامان: عشق من انگشتت رو هم یه لحظه از کونم در میاری؟

انگشتم رو در اوردم. کلی ریخت روی انگشتام. کلا ازش تیوپ رو گرفتم. تیوپ رو بردم روی سوراخ کونش گذاشتم.

من: روی سوراخ خشگلته؟
مامان: آره.

تیوپ رو فشار دادم و ژل ریخت روی کونش. زود با انگشت ژلیم کردم توی کونش. حالا یکم بهتر شد. انگشت وسطم راحت‌تر رفت توی کونش.

من: مهتاب ممی خوشگلت رو بده بهم.
مامان: چشم عزیزم. فقط قبلش یکم کمرت رو بیار بالا.

آوردم و مامان تیشرتم رو از تنم در آورد. بعد مامان خودش سینه راستش رو گرفت و فشار داد توی دهنم. خودش حالا مثل خودم ممیش رو انگار توی دهنم بادکش میکرد. من یه انگشت رو کردم دوتا. مثل کون پریا که همیشه قبل سکس برام حسابی تمیزش میکرد ، مامانم توی خونه قبل حرکت حسابی تمیزش کرده بود. دوتا انگشت رو حسابی داخل کونش می‌چرخوندم. انگشتا رو آوردم بیرون و سر تیوپ رو بردم دوباره روی سوراخ کونش و فشار دادم و باز دوباره کلی ژل رو کردم توی سوراخش. حالا سه تا انگشتم رو کامل بهم چسبوندم و کردم توی کونش.

من: مهتاب دیلدو همرات نیست عزیزم؟
مامان: نه عشقم. فقط همین تیوپ رو آوردم.

دیگه کونش راحت برای این سه انگشت باز شد. اما کیرم کلفت خیلی بود. از همون بچگی هم قطرش حتی در حالت خوابیده هم زیاد بود. 16 سانت بود که جزو کیرای متوسط حساب میشد. اما کلفتیش امیدوار بودم دردش نگیره یا خدای نکرده پارش نکنه.

من: خب عشق من. کونت حسابی آماده شد.
مامان: منم حسابی آماده‌ام تا کیرت رو توی کونم حس کنم. جوووون. عاشقتم من.

مامان سرش رو خم کرد و لبش رو گذاشت توی لبم و یه یک دقیقه‌ای بهم لب داد. رژلب خوشمزه‌ای هم زده بود به لباش. قبلشم توی راه کلی چیزای گرمی و شکلات خوردیم و دهنش بوی شکلات گرفته بود. حسابی مک زدم لباش رو. انگار داشتم شکلات لیس میزدم.

بعدش مامان یکم کونش رو داد عقب و روی زانوهام نشست. کمربند شلوارم رو باز کرد و کلا کشیدش بیرون. دکمه و زیپ‌ شلوارم رو باز کرد و من کونم رو به سختی(چون مامان روم نشسته بود) دادم بالا و مامان تا وسط رونام کشیدشون پایین. خودش دوباره کونش رو داد جلو و با دستش شلوار و شرتم رو تا زانوم داد جلو.
کامل بهم چسبید و پاهاش رو پشت کونم حلقه کرد. کیرم رو با دستش داد بالا و حسابی خودش رو بهم چسبوند و کیرم لای چاک کسش قرار گرفت. شروع کرد به بالا پایین کردن خودش. کیرم لای چاک کس گرم و به شدت خیسش داشت حسابی خوش میگذروند. منم تا اینکارو میکرد باز با انگشتام با سوراخ کونش ور میرفتم تا آماده‌تر بشه. حسابی که کسش آب انداخت و به کسش حال داد ، خودش یکم کونش رو داد بالا و من عوضش کونم رو دادم پایین‌تر روی صندلی. بعد با دو دستم‌ کپلای کونش رو از هم باز کردم. تیوپ ژل دست مامان بود و داشت ژل میریخت روی کیرم و خصوصا کله کیرم. سوراخش رو آورد روی کیرم. خدا رو شکر من وقتی کیرم شق میکرد ، همینجور سیخ میرفت هوا و شل و ول نمیشد. کونش رو آورد پایین.‌ من با دو تا انگشتم سوراخش رو کشیدم و بازش کردم. مامان آروم آروم نشست روی کیرم. همون یه مقدار از سر کیرم که رفت تو ، سوراخش رو با انگشتام ول کردم و گردن کیرم رو گرفتم و بهش گفتم آروم آروم بشین روش. خودمم هی کونم رو میدادم بالا تا خودمم کمکش کنم و فرو کنم توش. مامان آه و جیغای خیلی آروم میکشید تا میلی متری کیرم رو جا میداد توی کون داغش. خودشم با دست داشت کسش رو می‌مالید تا تحریک بشه و درد کونش رو تحمل کنه.

من: خوبی مهتاب جونم؟ درد نداری؟
مامان: روی ابرام. یه درد لذتبخش.
من: جون خودت میشه هر وقت اگه اذیت شدی بهم بگی ‌تمومش کنم؟
مامان جای جواب فقط لبش رو گذاشت توی لبام و یه دفه شروع کرد به بالا پایین کردن خودش روی کیرم. فکر کنم داشت لب میداد تا جیغ نزنه و همه رو بیرون کنه از خونه‌هاشون. محکم کمرش رو بغل گرفته بودم و به خودم فشارش میدادم. خودشم داشت شدید کسش رو می‌مالید. واقعا اگه ژل رو توی کونش نکرده بودم اصلا یا نمیشد و یا اگه میشدم پاره میشد.

لبش رو جدا کرد. واقعا دیگه طاقت نداشت جلوی صداش رو بگیره و آه کشید. یه آه نسبتا بلند.

من: جوووون. چطوری مهتاب؟
مامان: وای اگه بدونی چه لذتی دارم می‌برم.
من: کست چطوره عزیزم؟
مامان: من از پشت نمیوفتم. میشه حداقل با یه دستت کسم رو خودت بمالی؟ میخوام کسم دست مردونه عشقم رو حس کنه و توی دست تو ارضا بشه.
من: عاشق همین کاراتم من. عاشق. میفمی عاشق.
مامان: آره آره میفهمم. روی کیرت جر میخورم و میفهمم.

با دست چپ کمرش رو گرفتم و انگشت شصت دست راستم رو آوردم و کردم توی اول کسش و چوچولش رو شروع کردم به مالیدن. مامان شدیدتر بالا پایین کرد و داد زد آبت بریزی تو کونما.

خودش فهمید صداش بلند بود و دوباره لبش رو گذاشت توی لبم تا اصلا صداش در نیاد. منم سفت لبش رو مک میزدم. یه دفه لبش رو جدا کرد و سرش رو گذاشتم کنار سرم. کونش به شدت تنگ‌تر شد. چوچولش رو شدیدتر مالیدم.

من: شونم رو دندون بگیر عزیزم تا صدات در نیاد.

اما نگرفت و دندوناش رو بهم فشار داد تا صداش در نیاد. امیدوار بودم انقدر حال کرده باشه تا اسکوئرت کنه و آبش بریزه روی شکمم. همینطور هم شد. یه جیغ کشید که معلوم بود صدای واقعیش نبود این و خفه شدش بود. آب کسش با فشار پاشید روی شکمم. دوتا پمپاژ کرد. دستم رو گرفت تا دیگه با چوچولش ور نرم. دیگه طاقت نداشت. اما جای اینکه افت کنه ، وحشی‌تر شد. دوتا پاش رو که پشت کونم حلقه بود رو در آورد و گذاشت کنار دو طرف بدنم روی صندلی.

مامان: با دستات زیر کونم رو بگیر.

من گرفتم و شروع کرد به بالا پایین کردن روی کیرم. میخواست آبم رو بیاره و بریزم توی کونش. فقط کونش رو مثل فنر تکون میداد و بالاتنش رو ثابت گرفته بود تا سرش هی به سقف نخوره. اما خیلی نمیخواست زحمت بده به خودش. چون انقدر تنگ بود کونش که با چندتا بالا پایین کردن آبم ریخت توی کونش. تا آبم رو حس کرد ، کامل نشست روم و کیرم تا دسته رفت توی کونش. با دو دستش دو بر صورتم رو گرفت و گفتمرسی مرسی مرسی عشق من و لبش رو گذاشت توی لبم و دوباره پاهاش رو برد پشت کونم. منم دستام رو از روی کونش برداشتم و کمرش رو محکم گرفتم و لبای همو مک میزدیم. مامان لبش رو جدا کرد و یه لیس از زیر چونم تا نوک دماغم کشید. بعد دماغم رو یکم با لباش مک زد. من موهاش رو با دستم گرفتم و آروم که دردش نگیره کشیدمش تا سرش رو خوابوند و گردنش رو بوسه بارون کردم.

مامان: فقط کبودش نکن. جلوی پریا زشته.

منم حواسم بود و آروم گردن لطیفش رو بوس میکردم و مک میزدم. کونش از بس تنگ بود نمیزاشت کیرم بخوابه. همینجور توی کونش سیخ مونده بود و داشتم شق درد میگرفتم. مامان دوباره لبش رو گذاشت توی لبم و حسابی بهم لب داد.

مامان: بریم صندلی عقب؟
من: بریم خوشگله.

مامان پاهاش رو از پشت کونم در اورد و آروم از روم پاشد و کیرم رو از کونش دراورد. موقع دراومدن مثل باز کردن سر شیشه نوشابه یه پاپ صدا داد.

من: جووووون.
مامان: فدات شم من. دیدی کونم چه سر خوشه از کیرت؟
من: آره مهتابم برو وسط صندلی روی زانوت بشین و کونت رو بده عقب واسم.

مامان رفت وسط صندلی و دستاش رو گذاشت روی پشتی صندلی و به سمت شیشه عقب شد و کونش رو حسابی به سمتم قمبل کرد.

مامان: این ژله خوردنی هستا. آبت رو از کونم مک بزن و درش بیار و توی دهنت جمعش کن و بعد تفش کن توی دهنم.

من یه زانوم رو گذاشتم روی این صندلی و یه زانومم گذاشتم روی اون صندلی. سر دنده که گرد بود کامل روی سوراخم بود و ترمز دستی هم تخمام روش قرار گرفته بود. نمیدونم چرا منم دلم میخواست مثل مامان کون بدم. دلم میخواست منم حسی که مامان تجربه کرد رو تجربه کنم. کاش مامان میتونست منو بکنه. کاش سر دنده انقدر کپل و گرد نبود. سرم رو کردم توی چاک کون مامان و اول یکم کسش رو لیس زدم و بعد سوراخ کونش رو مک زدم. ژل چه خوشمزه بود. مزه موز داشت. محکم مک زدم سوراخش رو. آب کیرم و ژل که قاطی شده بود رو کردم توی دهنم. آروم زدم در کونش و مامان زود برگشت و لبش رو گذاشت توی لبم و من توی دهنش تف کردم و اونم تفم رو قورت داد.

مامان: حالا دوس داری دوس دخترتو توی ماشین دیگه چجوری بگایی از کون؟
من: فعلا مثل قبل دوباره برگرد یکم کست رو بخورم عشقم تا تجدید قوا بشه.

مامان دوباره به سمتم برگشت و قمبل کرد و منم شروع کردم به خوردن و لیس زدن کسش. بعدش گفتم هر جوری خودت دوس داری همونجوری این کون خوشگلت رو میکنم.
ماشین سوناتا بود و حسابی صندلی عقبش بر خلاف 206 دایی جا داشت. مامان قشنگ خوابید و کونش رو داد سمتم. خدا خیر آقا و خانم ناظری بدن که انقدر چشم و دل سیر بودن و همچین ماشینی رو دادن بهمون.

مامان: زود بیا عشقم که دارم می‌میرم از هوس کیرت.
من: الآن عزیزم میام. بزار این صندلی رو برگرونم سر جاش تا عقب جا باشه.
مامان: میگم میشه کولر ماشین رو روشن کنی.
من: چشم. کولر رو روشن کردم.
مامان: یه کار دیگه هم میکنی؟
من: جونم عزیزم.
توی فلشه همش آهنگ خارجی هست. یه آهنگ رو بزار با صدای خیلی خیلی کم.
من: فضای حسابی رمانتیک میخوای آره؟
مامان: آره عشقم.

خدا رو شکر همشم آهنگای سبک کانتری دهه 80 بود که آروم بود و شلوغ بازی رایج سایر سبک‌های دیگه آهنگای خارجی رو نداشت. همه این کارا کردم و زود رفتم پشت مامان خوابیدم و بغلش کردم و چرخوندمش تا مامان جلوی کولر باشه. دستم که به لای ممیاش خورد ، دیدم انگار عرق کرده.

من: یه لحظه برگرد عزیزم.

مامان برگشت و من حمله کردم به لای سینه‌هاش. با ولع میخوردم. مامان اومد روم خودش و کیرم رو لای چاک کسش قرار داد و پاهاش رو خم کرد تا جاش بشه و راحت بتونم ممیاش رو بخورم. همین خوردن ممیاش و اینکه کیرم روی کسش بود باعث شد دوباره واسش شق کنم و براش تحریک بشم.

مامان: آخه چقدر تو ممیای منو دوس داری؟
من: نمیدونی که چقدر خوشمزست. مخصوصا حالا که عرقم کره لاش.
مامان: عرق کرده و خیس دوس داری؟
من: در همه حال جونمم میدم برای یه لحظه خوردنشون.
مامان: الآن شور شده؟
من: نه زیاد. اما خوشمزه‌تر شده واسم و خوشبوتر.

مامان خودش سینه راستش رو فشار داد توی دهنم.

مامان: بخور خوشگلم. بخور. کاش شیر داشتم.

من یه دستم رو گذاشتم روی کمرش و یه دستمم روی کونش گذاشتم و می‌مالیدم. شاید ده دقیقه فقط داشتم ممیش رو مک میزدم تا دیگه راضی شدم ولش کنم. مامان دوباره بغلم خوابید و کونش رو کرد سمتم.

مامان: من خودمم خیلی دوست دارم یکی ممیام رو محکم بخوره. یه جور باحالی میشم.
من: نمیدونیکه چقدر خوشمره و خوشبو هستن و سفت.
مامان: ممی‌های پریا هم سفته؟
من: آره. اما خیلی کوچیکتر از تو.
مامان: آخ جوووون. بگیرمش بغلم و ممیاش رو بخورم. تو هم با کس و کونامون ور بری.
من: خب حالا اون واسه بعد. فعلا حالا رو دریاب. برگردیم به اصل ماجرا. ادامه گاییدن کون مهتاب کون طلا.

هر دو خندیدیم و مامان کونش رو حسابی قمبل کرد و داد عقب. کیرم رو گذاشتم در سوراخش و فشار دادم ، اما باز تو نرفت. مامان دست کرد و تیوپ ژل رو از روی صندلی جلو برداشت و بهم داد. من دوباره به کیرم زدم و با انگشت کردم توی کونش.

من: پریا هم مثل تو کونش تا یکم ازش بگذره مثل اولش میشه انگار.
مامان: من کسمم همینجوره. الآن بکنی توش انگار اصلا دیروز اینهمه کیر نخورده. اونم کیر کلفت.
من: جووووون. قربونت بشم کس تنگ من. امشب کس نیست نه؟
مامان: میشه امشب نباشه؟ اشکال نداره؟
من: نه عزیزم. امشب فقط این کون باحالت.
مامان: مرسی.

گردنش رو بوسیدم و گفتمش فقط حال کن عزیزم مهتاب خوشگلم.

دوباره کونش رو آماده کردم. کیر رو فرستادم داخل. تا کلاهکش خوب رفت. اما گردن کیرم انگار کیپ شده بود کونش. مامان بیشتر کونش رو داد عقب و شل‌تر کرد.

مامان: با فشار بکن تو.
من: نه خوشگلم جر میخوری یه دفه. یکم صبر کن تا کونت عادت کنه.
مامان: اونوقتی یکم فکر کنم توی کونم زخم شد. چون حس سوزش دارم. ولی خیلی حال میده.
من: وای بمیرم برات. میخوای دیگه نکنم؟
مامان: نه عشقم خوب میشه. خیلی حال میده. حال میده کونی عشقت باشی.

یه دفه خودش کونش رو با فشار داد عقب و یه جیغ ملایم زد.

من: وای مامان خوبی؟
مامان: مامان نه. مهتاب. توپ توپم. فقط تو رو خدا یکم ‌محکم بکن. خیلی حال میده.

اما من گوش نکردم به حرفش و آروم شروع کردم به تلمبه زدن. حالا که به پهلو خوابیده بود حس میکردم کونش تنگ‌تر شده تا اونوقتی که نشست روم خودش. دستم رو کردم زیر تنش و ممیش رو گرفتم ‌توی دست و محکم فشار دادم. با دست دیگمم کونش رو می‌مالیدم. خودشم کسش رو حسابی می‌مالید. صدای آهنگی که خیلی آروم پخش میشد خیلی فضا رو باحال کرده بود. باد سرد کولرم باعث شده بود مامان نوک ممیاش سفت‌تر بشه. خودمم زده بودم بالا و یه دفه تندش کردم. جوری که تخمم به کونش میخورد و شالاپ شلوپی رو راه انداخته بود. مامان مچ دست آزادش رو کرده بود توی دهنش تا صداش در نیاد. اما من هوس صدای نازش و آه کشیدنای خوشگلش رو داشتم. از عمد باهاش حرف زدم تا مچش رو در بیاره و صداش در بیاد. به کیرم ‌کسی صداش رو بفهمه.

من: خوشت میاد؟ دوس داری؟ داری حال میکنی؟
مامان: جووووون. آره. آره. آاااااههههه. وایییییی. وایییی.

یه دفه یه جیغ کشید. انگار خیلی داشت حال میکرد. نمیخواستم زود ارضا بشه. خودمم نزدیک بودم. اما نه حالا نمیخواستم.ازش کشیدم بیرون‌و بلند شدم نشستم‌. نشوندمش روی پام. دست راستم رو کردم زیر زانوهاش و دست چپم رو گذاشتم پشت کمرش.

من: میتونی کیرم رو بگیری بکنی توی کونت؟

خودش با دست چپ کیرم رو گرفت و من که روی دستام بغلش کرده بودم یکم‌ آوردمش پایین و مامان کیرم رو کرد توی کونش.

مامان: رفت رفت.

خیلی سبک بود. حتی حالا هم که از لذت شل کرده بود هم باز خیلی سبک بود. کامل نشوندمش روی کیرم و کون خودم رو بالا پایین میکردم و کیرم رو توی کونش بالا پایین میکردم. مامان دست راستش رو انداخت پشت گردنم و با دست چپم چوچولش رو می‌مالید. منم سرم رو خم کردم روی ممیش و حسابی مکش میزدم. یکمی دستام رو بردم بالا تا با قدرت بیشتری تلمبه بزنم توی کونش. اگه پراید بود درجا کمکا میشکست. هیچی حالیم نبود. مامان از کس و کون و پستون باهم داشت تحریک میشد. جیغ میکشید و دیگه هم نمیتونست جلوی صداش رو بگیره. موقع اذون صبح دیگه شده بود. ولی کسی توی اون محل که پا نمیشد. دوباره سوراخش تنگ شد و تنش توی بغلم شروع به لرزه کرد. خودش بالای کسش رو یکم گرفت کشید تا آبش اگه میخواد بپاشه بیرون روی در ماشین نریزه یه وقت و سر بالا بریزه. یه دفه مقدار زیادی آب پاشید روی صورت من که روی ممیش بود و شکم خودش. منم همزمان با مامان توی کونش آبم اومد. وای چقدر حال داد این بار. همزمان با مامان آبم اومد خیلی بهم چسبید و اینکه کاری کردم تا آه کشیدنشان بدون اینکه دیگه طاقت داشته باشه جلوش رو بگیره در اومده بود.

مامان[با صدای ته چاهی]: نزار آب‌ کسم بریزه روی صندلی.

همینجور که کیرم توی کونش بود به شدت سرم رو خم کردم و کسش رو حسابی لیس زدم. یه آب خیلی غلیظ و چسبناکی تا کسش رو لیس زدم اومد توی دهنم. این همون اب خوشمزه و شور طبیعی کسش بود. ارضا شده بودم دستام خسته شده بود. پس یکم دادمش بالا و مامان خودش کیرم رو از کونش کشید بیرون و با انگشت کشید سر سوراخ کیرم و کردش دهنش. نا نداشت چشماشو باز کنه. اما بعد که انگشتش رو مک زد ، دست کرد جلو و ریموت ضبط رو برداشت و خاموشش کرد و چون خیلی داغ کرده بود درجه کولر رو برد بالاتر. گوشیشم از توی کیفش برداشت و روی ساعت 7 صبح آلارمش رو گذاشت. یعنی دو ساعت دیگه.

مامان: بخوابونم توی بغلت عزیزم تا صبح بشه و پریا رو ببینم.
من: اما چجوری؟ میشه بگی نقشت چیه؟ چجوری بکشمش بیرون؟

مامان اما توی هپروت لذت و خواب بود. نفهمید چی میگم. انگار مست شده بود و چرت میگفت با صدایی بریده و نا واضح.

مامان: زیر نور مهتاب خوب گاییدی مهتاب.
من: دوس داشتی عزیزم؟

جوابی نداد.‌ رو به خودم خوابونده بودم و دستم پشت کمرش بود که یه موقع نیوفته پایین‌. سرش رو کرد توی شونم و بهم مثل گربه چسبید و بیهوش شد. من ولی تا 7 بیدار بودم‌. سرش رو نوازش میکردم. ولی توی این فکر بودم که آخه چه کار کنیم فردا. کاش نقشش رو بهم میگفت.

تا اینکه شد ساعت 7 و منم اصلا نخوابیدم. گوشی مامان زنگ خورد و به سختی از توی بغلم پاشد.

مامان: وای چه خواب خوشمزه‌ای توی بغل عشقم.
من: بخواب مهتاب. اصلا حالا پاشدی چه کار؟
مامان: نه دیگه بگو مامان. من کلا دوس دارم وسط سکس هم بگیم مامان. این مهتاب فقط واسه دیشب بود. حالا پاشو لباسامون رو بپوشیم تا بگمت. چرا تو نخوابیدی بچه؟
توی ماشین به یه بدبختی لباسامون رو پوشیدیم.

مامان: برو سر خیابون تاکسی بگیر برو یه حمام بیرون. قشنگ تر و تمیز بکن. ساک آبی رو هم از پشت ماشین ببر و لباسایی که داخلش هست رو هم بعد حمامت بپوش. منم اینجا می‌مونم تا حواسم باشه کسی میاد بیرون یا نه.

من: لبش رو بوسیدم و گفتم کاش کامل نقشت رو بگیم.
مامان: راستش نقشه ندارم. یعنی اگه مردیکه پیری بیاد بیرون یه چیزیه و اگه نیاد بیرون هم باید فکر کنم باز. حالا تو برو فعلا.
من: خب تو چی؟
مامان: تو که اومدی بمون و مراقب باش و من میرم. فقط یه جا برو که زنونه هم داشته باشه و اسم خیابونشم ‌بلد بشو تا من به تاکسی اسم خیابون رو بگم. زشته بگم ‌حموم زنونه ببرم.

بوسش کردم و خندیدم. خلاصه من رفتم. وقتی برگشتم

من: خبری نشد؟
مامان: نه متاسفانه. حالا ساعت 9 هست. شاید مردک دیر بیاد بیرون. خب حالا تو بشین توی ماشین تا منم برم.
من: نه تو با ماشین برو. من اینجا میچرخم تا بیای. همینجا میچرخم. اصلا شاید دیدم از پشت پنجره خود پریا و کاری کرد که مردیکه برتش و بیاد پیشم.
مامان: یعنی انقدر دوست داره که این کارو کنه؟
من: تا یک ماه و پنج روز پیش بطور دقیق که آخرین بار بود دیدمش که اینطوری نشون میداد.
مامان: نگران نباش حتما همینطوره.

دیگه آدرس حمام رو دادم به مامان و اون رفت و منم منتطر بودم. اما خبری نشد از خونه پریا. مامان یکم بیشتر من طولش داد. 1:30 اومد.
<
مامان: خبری نشد نه؟
من: نه مامان. راستی چه آرایش خوشگلی کردی؟ آرایشگاه رفتی؟
مامان: اره. واسه پریا جونم باید خوشگل کنم. اصلا حواسم نبود به تو. یه دفه توی راه یادم اومد.‌همین سر کوچه یه آرایشگاه لاکچری هست. برو زود موهاتو درست کن و بدشم بشوره که خورده مو نباشه توی سرت‌. بعدم که برگشتی غذا هم بگیر بیا. هر چی دیرتر بشه بهتره. شاید مردک عصر بیاد بیرون. خلاصه رفتم آرایشگاه. از استرس پریا تا مامان بیاد خیلی عرق کرده بودم باز. دیدم آرایشگاه حمام هم داره که بیشتر برای داماد بود. اول رفتم یه آرایشگاه. کیرمم که سفید بود و صبح توی حمامم سفیدترش کردم. دیگه 3 بود اومدم. مامان توی ماشین نشسته بود. بد گرم بود. چلو جوجه گرفته بودم. رفتم‌ توی ماشین. مامان تا دیدم حمله کرد به لبم.

مامان: وای چه خوشگل شدی.
من: خودت رو ندیدی پس‌. البته با عادیت مو نمیزنی به خدا.
مامان: وقتی پریا خانوم انقدر خوشگل باشه خریدارهاشم باید باشن خب.
من: خبری نشد؟
مامان: نه. اما یه فکر بکر خورده به سرم.
من: چی؟
مامان: اول ناهار رو بخوریم. خیلی گشنمه‌.

خوردیم زودی. مامان گفت تو که رفته بودی در حد 10 دقیقه رفتم از سر کوچه این کلاه رو خریدم.

یه کلاه نقابدار سفید بود که پشتشم یه تیکه بود برای اینکه آفتاب نخوره. درست شبیه کلاه مامورایی که میان کنتور میخونن.

من: این واسه چیه؟
مامان: اینو بزار سرت و برو زنگ بزن بگو مامور گاز اومدم کنتور بخونم. اگه پشت آیفون خود پریا بود که بگوش کی هستی تا بیاد پایین. اگه صدای مردی شنیدی که الکی برو سر کنتورا و این کاغدم ببر و مثلا داری می‌نویسی. اگه مرد بود این کار رو بکن و زود بیا تا یه نقشه دیگه بچینیم.

من: الآن 3:30 هست دیر نیست واسه این کار؟
مامان: مامورا تا 5 هم میان. نه دیر نیست.

گذاشتم سرم و رفتم دم در. قبل اینکه زنگ بزنم توی جوب جلوی خونه یه آگهی مراسم ختم دیدم. به نام تقی رضایی.

(پایان قسمت یازدهم)
دوستان نظراتتون رو خواهشا ریپلای کنید تا من متوجه بشم با من هستید. چون کسایی که ریپلای اصلا روی کسی نمیکنن معلوم نیست اصلا با من هستن یا دوستان دیگه نویسنده. مرسی
     
  
مرد

 
دور دنیا در یک چشم بهم زدن – قسمت ششم (پارت دوم)
دو سه روزی گذشت، دل و دماغ درست و حسابی نداشتم بعد از ظهرا که از اداره میومدم میرفتم سر دفترم و سعی میکردم مشتری جدید برا خودم پیدا کنم. تا اینکه بار اولم رسید و خورد به آخر هفته. بارا رو اورده بودم بالا و دو سه تا مشتری همون آخر هفته اومدن و باراشون رو بردن و باقی موندن واسه اول هفته بعد. پنجشنبه دیر وقت رفتم خونه و فقط شام خوردم و خوابیدم. جمعه مامانم صبح بیدار شده بود و داشت با بابام صبحونه میخورد منم بیدار شدم و رفتم دست و صورتمو شستمو رفتم سر میز. جالب بود هیچکدوممون چیزی رو به روی خودمون نمیوردیم و توی سکوت داشتیم صبحونه میخوردیم و تنها دیالوگی که بینمون رد و بدل شد جواب سوال مامانم بود که یه چایی دیگه بریزم؟... جمعه حوصله نداشتم برم دفتر ولی خب کاری هم نداشتم یکم چرخیدم و نزدیکای ظهر بود مامانم گفت بهم که برم نون بگیرم برای ناهار خب بد نشد حداقل برم یه چرخی بزنم ولی بابام گفت خودش بیرون کار داره و میره نون هم میگیره. بابام رفت بیرون و منم توی اتاقم نشته بودم پای اینترنت که مامانم اومد تو:
- فرزاد چته؟ خیلی توی خودتی
+ نه چیزی نیست خسته م حال و حوصله ندارم
مامانم اومد سمتم و صورتمو چسبوند به سینه هاش و شروع کرد سرمو ناز کرد
- آخه سراغ منم دیگه نیومدی ازون شب
+ خب ناراحت بودم واسه داستانی که تعریف کردی
- فرزاد اون گذشته منم دیگه خیلی وقت بود بهش فکر نمیکردم تو هم نباید بهش فکر کنی
+ نمیدونم ... باشه سعی میکنم
- فرزاد نمیخوای کاری باهام بکنی؟
+ بابا میاد یهو بذار باشه توی یه فرصت خوب
- اون تازه رفته ها... نمیاد الانا
آروم دستش رو برد توی شلوارکم و شروع کرد با کیرم بازی کردن
+ مامان بذار بعدن میاد یهو
- خب بیاد مگه نمیگی اون همه چیو میدونه
و زانو زد جلو صندلی کیرمو دراورد و شروع کرد ساک زدن... واقعا انقدر خوب کیرمو میخورد که دربرابر این کارش بی دفاع بودم... یه چند دقیقه ای ساک زد و بلندش کردم و خوابوندمش روی تخت و شلوارش رو کشیدم یکم پایین و کیرم گذاشتم دم سوارخ کوصش و خوابیدم روش و با یه فشار کیرم رفت توی کصش...
- فرزاد لختم نمیکنی؟
+ مامان بابا میاد بذار زود تمومش کنیم
- ولی من دلم یه سکس درسته میخواد ازینا که جیغمو درمیاری
+ مامان چشماتو ببند حال خودتو خراب نکن
مامانم چشماشو بست و خوابیدم روش و گردنش رو میخوردم و تلمبه میزدم... سعی کردم توی مدت کمی ارضاش کنم و بعد هم آبمو ریختم توی کصش و سریع تمومش کردیم. مامانم از روی تختم بلند نشد... دستمال اوردم و آب کیرمو که از کصش ریخته بود بیرون پاک کردم و شلوارشو کشیدم بالا. و اون فقط داشت نگاهم میکرد. دستمو گرفت و خوابوند روی خودش و یکم لب بازی کردیم
- فرزاد بازم بکن دیگه
+ مامان چرا دنبال دردس میگردی
- خب دلم کیرتو میخواد
+ مامان خب بعدا باز میکنمت
- الان فرزاد الان میخوام بکنیم بابات وقتی میدونه دیگه چیکار داره
+ مامان نمیشه که یه زنو وقتی شوهرش خونه س بکنی
- فرزاد اگه الان نکنیم باباتم بیاد جلو بابات شلوارتو میکشم پایین و برات ساک میزنم حالا ببین...
توی همین بحثا بودیم که صدای باز شدن در خونه اومد و بابام اومد. سریع از روی مامانم پاشدم و نشستم روی صندلی کامپیوترم و مامانم هم با عصبانیت بلند شد و رفت توی آشپزخونه... واقعا هیچ انگیزه ای برای سکس باهاش رو نداشتم. نه بخاطر اینکه یکی دیگه کرده بودش بخاطر اینکه حس میکردم داره بهم دروغ میگه چون بابام حرف مفت نمیزد! حس و حال خوبی نداشتم واقعا واقعیت ماجرا چی بود؟ ینی مامانم با دوست بابام ریخته بود روهم؟ یا بابام زنشو داده بود به دوست و شریکش بخاطر اینکه زن یارو رو کرده و حالا ماجرا برملا شده؟! خلاصه گذشت اون روز و مامانم اون تهدیدش رو عملی نکرد ولی باهام قهر کرد. منم راضی بودم قهر کنه حوصله هیچی رو نداشتم. خلاصه دو سه روی گذشت و من هم بعد اداره فوری خودمو میرسوندم دفتر و سفارش مشتری ها رو میدادم یا اینکه بعضی مشتری های جدید میومدن و قطعه هامو میدیدن و در واقع یه جور بازار یابی بود. وسطای هفته بود که بازم یه بار دیگه رسید برام! خیلی دست تنها سختم بود و توی فکر این بودم که یکی رو باید بیارم کمکم. همون روزا به چنتا از دوستام سر زدم ولی خب کسی حاضر نشد بیاد کمک و از طرفی سودم بخاطر سرمایه کمی که گذاشته بودم انقدر کم بود که نمیصرفید کسی رو استخدام کنم. یه بار توی اینستاگرام داشتم میچرخیدم که یه لباس سکس خیلی خوبی نظرمو جلب کرد. پیجش خارجی بود، با اینکه دوست نداشتم با مامانم سکس کنم ولی خب توی ذهنم توی اون لباس تصورش کردم... عالی میشد... یه لباس چرم که حالت مایو یه تیکه زنونه داشت و جلو سینه هاش با بند بسته میشد و از پشت هم از بالای کون بند داشت تا بالا... توی راه برگشت به خونه با موتورم رفتم یه دم اون پاساژی که قبلا برای مامانم لباس سکسی خریده بودم. رفتم سراغ همون مغازه و اروم درو باز کردم و رفتم تو دو تا زن توی مغازه بودن و همون دختر فروشنده هم بود. دختر چشمش به من افتاد و چشماش گرد شد و با دست اشاره کرد که برو بیرون. خلاصه اومدم بیرون و بعد که اون زنا رفتن باز رفتم توی مغازه. دختر فروشنده گفت:
* اینجا چیکار داری تو برو بیرون
+ خب لباس میخوام
* لباس زنونه داریم اینجا ورود آقایون هم ممنوعه برو بیرون تا بقیه رو خبر نکردم
+ عه چه بداخلاقی کارمو راه بنداز میرم
* میری بیرون یا نه؟
+ لباسی که میخوامو بدی میرم
خلاصه عکسو بهش نشون دادم و گفت اینو نداره، در مغازه رو قفل کرد و چنتا لباس دیگه اورد شبیه همون ولی چشممو نگرفت.
* بازم برای مامانت میخوای؟
+ اره
* واقعا اون زنه مامانته ؟
+ اره
* ینی تو با مامانت رابطه داری؟
+ اره
* باورم نمیشه!
+ میخوای یه بار دعوتت کنم بیای ببینی؟
* فکر نکنم دوست داشته باشم (با خنده) بسه دیگه برو بیرون مشتری میاد در بسته س
+ این لباسو از کجا باید بخرم؟
* نمیدونم جاهای دیگه م سر بزن
+ خب آخه رام نمیدن
* کاری از دستم برنمیاد برات برو بیرون لطفا
+ اسمت چیه خب
* اسمم شیرینه ولی برو بیرون دیگه
+ منم اسمم فرزاده، 19 سالمه
* خب آفرین منم 23 سالمه حالا برو پسر خوب تو که نمیخوای منو بیکار کنی
+ میتونی این لباسو برام جور کنی؟ دنگ خودتم بکش روش
یه نگاهی کرد و یه آهی کشید و موبایلشو دراورد و شماره مو گرفت و گفت خبر میده و منو از مغازه بیرون کرد. توی راه برگشت یکم حالم بهتر شده بود نسبت به چند روز پیشا. از اینکه با شیرین یه لاس کوچیک زدم راضی بودم خب اگه میتونست لباس رو برام جور کنه خیلی خوب میشد. اومدم خونه و بازم مامانم قهر بود و در حد یه سلام ساده ... شام خوردیم یکم با بابام از کارم گفتم و بعدشم رفتم خوابیدم و بازم بابام چیزی به روی خودش نمیورد و منم همینطور هانیه هم که قهر بود! بیشتر فکر درگیر همین ماجرا گذشت و باز خوب که مشغول کاسبیم بودم و از اداره فوری میرفتم دفترم. خسته شده بودم از این که انقد فکرم درگیر یه ماجرایی بود که مال چند سال پیشه که معلوم نبود کی راست میگه و کی دروغ! تصمیم گرفتم با خودم کنار بیام، اگه مامانم راست گفته باشه خب حق با اونه و بابام چقد ادم پستی که زنشو بخاطر هوس خودش و بعدم بخاطر شراکت داده و اگه مامانم دروغ میگه و بقول بابام با رضا ریخته بودن رو هم که خب نوش جونش حتما دوست داشته به دوست بابام کص بده! سعی کردم خودمو اینجوری قانع کنمف نمیدونم کار درستی هست یا نه ولی خب چیز دیگه ای به ذهنم نمیرسید! یه روز توی همون هفته یکی بهم زنگ زد و خواست بیاد دفتر و قطعه ها رو ببینه. خلاصه رفتم دفتر و اون یارو اومد و همینجوری که داشتیم با هم حرف میزدیم. دوباره صدای زنگ در اومد. رفتم درو باز کردم دیدم مامانمه، خیلی تعجب کردم یه سلامی کردیمو اومد تو و روی یه صندلی نشست و کارم با مشتری که تموم شد و اون رفت و پشت سرش درو بستم. رفتم سمت مامانم. بلند شد از صندلی و توی چشمام نگاه میکرد مامانم وقتی عصبانی باشه صورتش سرخ میشه و اون موقع صورتش کاملا سرخ شده بود... و توی چشماش پر شد از اشک ولی خودشو نگهداشته بود که گریه نکنه:
+ چیزی شده مامان چرا اومدی اینجا؟
- فرزاد خیلی نمک نشناسی
+ چرا مامان چی شده؟
- بهت اون روز التماس کردم باهام سکس کنی گفتی بعدا، یه هفته س سمتم نیومدی میشه بگی من چیکار کردم؟
+ هیچی مامان فقط فکرم درگیر بود
- درگیر چی فرزاد؟ دوست دختر پیدا کردی؟
+ نه مامان درگیر کارم
- فکر میکنی چون من دست خورده رضام حتما خرابم اره؟
+ نه مامان این چه حرفیه میزنی؟
- پس چته که سمتم نمیای؟
اومدم اروم بغلش کنم که نگذاشت.
+ مامان چرا اینجوری میکنی؟
- فرزاد نمیذارم دیگه بهم دست بزنی فقط اومدم بهت بگم من خراب نیستم اگه فکر میکنی. بابات منو فروخت بعدشم کتک خوردم که چرا خودمو نکشتم! حالام تو اگه فکر میکنی خرابم نه من خراب نیستم بابات هرزه س که با زن شریکش خوابیده. الان با یکی از فروشنده هاش داره خوش میگذرونه ولی من بخاطر تو موندم. منو به خودت وابسته کردی حالام ولم کردی . ..
مامانم یهو اشکش درومد و شروع کرد گریه کردن بغلش کردم و بوسیدمش ... یکم اروم شد همینجوری که توی بغلم بود دستم رو بردم روی کونش و فشار دادم:
+ این کون مال کیه
- مال تو نیست
+ مال منه دیگه قرار الان بکنمش
- نه فرزاد من نمیخوام باهات سکس کنم دیگه
+ تو جنده منی مگه میشه با من سکس نکنی
- من دیگه جنده ت نیستم
+ پس جنده کی؟
- جنده مردم توی کوچه خیابون
+ ینی اونا بکننت؟
- وقتی تو نمیکنی اونا میکنن دیگه
+ نمیشه منم بیام باهاشون بکنمت؟
- فرزاد خفه شو چه بی غیرت شدی
+ خودت میگی خب
- من گوه بخورم با کسی بخوابم عه خجالت بکش
لبامو چسبوندم به لباش شروع کردم خوردن لبای مامانم ...مامانم کمربندمو باز کرد و دستش رو کرده بود توی شلوارمو کیرمو میمالید... حسابی داشتیم از هم لب میگرفتیم... دستمو بردم سمت پستوناشو شروع کردم مالیدن و دکمه هاشو باز کردم... مانتوش رو دراوردم، زیرش یه تیشرت قهوه ای آستین کوتاه بود زدم بالا و پستوناش که توی یه سوتین ساده سفید جا خوش کرده بود رو شروع کردم گاز گرفتن... اونقدر محکم گاز میگرفتم که مامانم سعی میکردم پستوناش رو از دهنم دربیاره... چسبوندمش به دیوار و لختش کردم یه شلوار جین پاش بود و زیرش ست شورت همون سوتین... کصش خیس خیس بود جوری که شورتش رو کامل خیس کرده بود انگار توی آب بوده...نشست روی زانوش و شلوارمو کشید پایین و شروع کرد کیرم لیس زدن و مالیدن به صورتش...
- فرزاد من کیرتو خیلی دوست دارم کیرت مال خودمه فرزاد
+ کیرمو بخور دیگه زودتر داره میترکه
- نه میخوام بمالش به صورتم فرزاد میخوام گرماشو حس کنم
یکم کیرمو لیس زد و مالید به صورتش و بعد گذاشتمش توی دهنش، سر مامانم رو چسبوندم به دیوار و شروع کردم توی دهنش تلمبه زدن... هی عوق میزد و من بیشتر تحریک میشدم که کیرمو فرو کنم ته حلقش... هر چند باری هم کیرمو درمیورد و میمالید به صورتش و دوباره میکرد توی دهنش... صورتش پر از تف و آب کیر شده بود. بلندش کردم و تیشرتمو دراوردم و دولاش کردم روی میز و کیرمو گذاشتم توی کصش و شروع کردم محکم تلمبه زدن... دولا شدم روش و پستوناشو میمالیدم و گردنش رو میخوردم... مامانم آه و ناله ش درومده بوده... برای اینکه آبرو ریزی نشه و کسی نشنوه دستمو گذاشته بودم جلوی دهنش و پستوناشو میمالیدم... اروم دم گوشش گفتم
+ میخوای جنده کوچه و خیابون شی اره؟ دوست داری پستوناتو بقیه ببینن هانیه؟ اره ؟
- نه نه فرزاد گوه خوردم
+ دوست داری جر خوردنتو بقیه ببینن؟
- نه فرزاد گوه خوردم تو فقط منو بکن الان
+ هانیه میخوام توی پاساژ پستوناتو بندازی بیرون همه ببینن
- نه .... نه فرزاد نمیخوام
+ دوست نداری اینجوری جلو بقیه جرت بدم؟
- نه فقط تنهاییم جرم بده تیکه پارم کن ولی فقط تنهایی
+ ینی پستوناتو نمیندازی بیرون
- نه فرزاد نه
+ ولی من دوست دارم بقیه پستوناتو ببینم مامان
- فرزاد از روی لباس ببینن بسه تو رو خدا فقط بکن الان فرزاد اینا رو نگو
+ ینی هر چی من میگم میپوشی ؟
- اره عشقم هرچی بخوای کیرتو تا ته بکن تو فرزاد ...
و حسابی کردمش و تا میتونستم تنش رو گاز میگرفتم ... مامانم دستاش رو دراز کرده بود روی میز و خودش رو شل کرده بود ... کم کم داشت بی حال میشد که کیرمو دراوردم و برش گردوندمو آبمو خالی کردم روی پستوناش که خیس عرق بود و جای ناخونای من روشون بود... بعد هم کردمش توی دهنش و یکم میک زد و نشست روی زمین
- فرزاد من نمیام خونه
+ میخوای بمونی؟
- اره بازم میخوام بکنیم
+ حالشو داری؟
- نه فرزاد ولی دوست دارم بخوابم روی زمین و تو منو بکنی و منم همینجوری خوابم ببره...
خلاصه کیفشو اوردم و چندتا دستمال کاغذی برداشتم و سینه هاشو تمیز کردم و یکم لب بازی کردیم و لباس پوشیدیم. مامانم با اسنپ اومده بود. باید با موتور برمیگشتیم. توی آسانسور که رفتیم موبایلم زنگ خورد، شماره غریبه بود... گوشی رو جواب دادم... یه مرده بود، گفت: در مورد لباس سکسی که سفارش دادی زنگ زدم ...

پایان قسمت ششم
     
  
مرد

 
هنرمندان_ _قسمت 12__تخیلی__تریسام و اروتیک__سریالی

سلام خدمت دوستان عزیز و آخر هفته خوبی رو براتون آرزو میکنم. دوستان این قسمت به شدت طولانی شد و بیش از 90 درصدشم برای سکسش هست. در این قسمت برای اولین بار سکس سه نفره اتفاق میوفته و بگم که فیتیش هم داره. با پاستیل‌های مختلف یه کارایی میکنن. گفتم کسایی که فیتیش رو دوست ندارن ناراحت از خوندن داستان نشن. البته فیتیش رمانتیک و اصطلاحا وانیلی هست. چون خیلی طولانی هست خودتون میتونید دو پارتش کنید تا خسته نشید. به قول دوست love mom امیدوارم آب آور باشه
**********************************************

برگشتم سمت مامان.

من: مامان داخل جوب جلوی خونه چندتا آگهی مراسم سوم و هفتم ختم تقی رضایی افتاده و کلیم جلوی خونه گلای خشک شده از تاج گلای مراسم عزا ریخته.
مامان: خب کی هست می‌شناسیش؟
من: همین مردیکه پیری هست که پریا رو گرفت.
مامان: جدی میگی؟ شوخی نکن
من: مامان شوخیم چیه.
مامان: شاید از فک و فامیل مردیکه حالا ریخته باشن اینجا. بازم به عنوان مامور گازی چیزی برو. اگه صدای پریا فقط بود پشت آیفون خودت رو معرفی کن.
من: مامان میای همرام.

مامان در ماشین رو باز کرد و پیاده شد.

مامان: نه عزیزم. خودت از پسش بر میای. من همینجا هستم.
من: اصلا مامان من میگم ولش کن. من به عشق اولم که تو باشی رسیدم. اون یه جایگزینی بود که وقتی تو رو نداشتم یکم آروم بشم.

مامان آروم زد توی دهنم.

مامان: مثل اینکه بازم سیلی میخوای ازم؟ ازت اصلا توقع نداشتم. عشق اول و دوم چیه هی درآوردی واسه خودت. به همین زودی پریا رو میخوای ول کنی بره؟ خجالت نمیکشی؟ من و اون هر دو باید به عنوان تنها عشقای تو توی قلبت باشیم. همزمان. به خدا اگه ولش کنی دیگه رنگ منم هیچوقت نمی‌بینی. برو در خونه ببینم.
من: تو که تاحالا ندیدیش چجوری انقدر طرفدارشی؟
مامان: میری یا بگیرمت زیر چک و لگد؟ اون دختر شبانه روز به فکر تو هست. میدونم چون خودم زنم. چون خودم یه عمره عاشقتم و تا وقتی بهت نرسیدم یه لحظه آروم نداشتم.
من: حداقل یکم آرومم کن. می‌ترسم. ترس که دست آدم نیست.

مامان کلاه رو از سرم برداشت و بهم چسبید و لبش رو گذاشت توی لبام. دستمم گرفت و گذاشت روی سینش. یکم بهم لب داد و بعد ازم جدا شد.

مامان: اینم آرامش. برو تا نزدم لهت کنم.

رفتم سمت در خونه. مامانم نشست توی ماشین. تمام تنم می‌لرزید. یه ترس عجیبی اومده بود سراغم. با ترس و لرز زنگ آیفون رو زدم.

پریا: بفرمایید؟

همین که صدای نازش رو شنیدم انگار آب سردی ریختن روم و آروم شدم. بلند داد زدم پریاست. این خود پریاست. مامان خندش گرفته بود از دیوونه بازیم و شیشه ماشین رو کشید بالا و از پشت شیشه نظاره گر پسر دیوونش شد.

پریا: آقا شما حالت خوبه؟ منو از کجا میشناسی؟

کلاه رو از سرم برداشتم. تا دیدم گفت شاهین تویی؟

من: گفتم که میام.

من فقط صدای یه جیغی رو شنیدم و دیگه هر چی صداش زدم صدایی نمیومد. تقریبا دو دقیقه بعد در خونه باز شد و پریا با یه رکابی و شلوارک قرمز که مثل کفشدوزک بود و خال خالای مشکی داشت پرید توی بغلم. پاهاش رو دور کمرم حلقه کرد. منم دستمو گذاشتم زیر کونش و محکم به خودم چسبوندمش. لبای شیرینش رو گذاشته بود توی لبام و سفت لبای همو مک میزدیم. همون لحظه صدای ماشین اومد که داشت از کوچه رد میشد. صدای مامان رو شنیدم که گفت برید داخل. ماشین داره میاد زشته. همینجور که بغلم بود رفتم داخل و در رو هم ول کردم. اصلا حواسم نبود مثلا با پام ببندمش. وارد یک حیاط خیلی بزرگ شدیم که یه استخر به شکل ستاره هم وسطش بود. کف حیاط زیر یک درخت وایسادم و پریا بالاخره رضایت داد لبش رو از لبم جدا کنه. داشت میکندش لبم رو.

من: چطوری عشق من؟

همینجور که توی بغلم بود مشت زد تخت سینم و گفت بد. میفهمی بد. یک ماه ندیدمت. چرا زودتر نیومدی؟ و سرش رو گذاشت روی شونم و زار زار گریه کرد. همون لحظه صدای بسته شدن در ورودی رو شنیدم. مامان اومده بود بسته بودش. اما تو نیومد تا من و پریا باهم خلوت کنیم. من چشمم به یه تاب سه نفره خورد گوشه حیاط. روشم تشک و بالشت بود. رفتم به سمتش و پریا رو گذاشتم روی تاب و نشستم کنارش. پریا سرش رو گذاشت روی پام و دراز کشید و به شدت گریه میکرد. منم صورتش رو نوازش میکردم.

من: میخوای همینجور گریه کنی و یه طرفه قضاوت کنی؟ نمیخوای بشنوی این یک ماه چی به من گذشت؟
پریا: تو دوسم نداری. اگه داشتی زودتر میومدی.
من: خب من مونده بودم چه کار کنم. منه یه الف آدم بیام اینجا خب اون شوهرت که گفتی خرش خیلی میره یا میگرفت خودش میدادم دست پلیس به جرم مزاحمت یا میداد دست آدماش و سرویسم میکردن.

یه دفه بلند شد نشست.

پریا: نگو شوهر. بگو دزد عشق. بگو عوضی. بگو بیشرفی که فکر میکرد همه چیو حتی دل رو میشه با پول خرید.

دوباره زد زیر گریه.

من: چشم چشم. فقط گریه نکن. منم گریه میکنما.

همینجور که کنارم نشسته بود بغلش کردم. سرش رو گذاشت روی سینم و گریه میکرد. موهاش رو دست میکردم و سرش رو بوس میکردم.

من: حالا کجاست نیاد آبروریزی بشه
پریا: توی قبرش کردم. کلی سنگ و گل روشه. نمیتونه حتی گه بخوره.
من: پریا کشتیش؟
پریا: مثل گرگ زوزه میکشید تا جون داد.

از بغلم پسش زدم. اومدم جلوی تاب و جلوی پاش زانو زدم.

من: پریا شوخی نکن. تو کشتیش؟ یعنی تو الآن قاتلی؟

پریا یکم گریش بند اومده بود و فقط یکم هق هق میکرد.

پریا: آره. آره کشتمش. تو ناراحت اونی الآن؟

من ولو شدم روی زمین.

من: بدخت میان می‌گیرنت. اعدامت میکنن.
پریا: جوری کشتمش حتی خدا هم نفهمید چی شد.
من: چی کار کردی؟ تو چه کار کردی پریا؟
پریا: ناراحتی قلبی داشت و فشار خون بالا. شب اولی که اومدیم توی خونه ، پدرسگ خواست باهام حال کنه. همون اول کار متوجه عرق کردن بیش از حدش شدم و دیدم داغ داغه و ضربان قلبشم به شدت رفته بالا. اصلا کبود کرده بود. میخواست زود بزاره توی کسم کیر لعنتیش. خورد به سرم اذیتش کنم و تشنش بزارم تا ضربانش بره بالا و سقط بشه و از شرش راحت بشم حروم زاده. کلی معطلش کردم و نمیزاشتم بکنه توم و مثلا خواستم عشقبازی رو طولانی کنم. داشت دیوونه میشد. آخر کثافت محکم گرفتم زیر دست و پاش و گذاشت توی کسم و پردم رو زد. کسم با خون شد یکی. همه‌ی آرزوم بود تو پردم رو بزنی.

من: خب بعدش چی شد؟ چه کار کردی بعدش؟
پریا: پردم رو که زد نسناس ، تمام زیر دلم داشت میسوخت. خیلیم وحشیانه فرو کرد داخلش. یکمم لعنتی صبر نداد تا دردش اروم بشه و بعد ادامه بده. جیغ میزدم زیر دستش و حالیش نبود. منم قدرت حتی نداشتم دستم رو مشت کنم. انقدر به خودم فشار آوردم و دندونام رو روی هم فشار دادم تا تونستم به دردم غالب بشم و یه کشیده محکم زدم توی گوشش. گفت وحشی گری دوست داری آره؟ من جواب ندارم و شروع کردم چندتا کشیده محکم زدن توی صورتش. می‌دونستم کشیده ناگهانی زدن زیر گوش فشار خون رو بالاتر میبره و چاکراه‌ها رو باز میکنه. از توی کسم در آورد و خوابید و خواست بزارتم روی پاش و فرو کنه دوباره که دیگه نزاشتم بکنه توی کسم. فقط نشستم روی پاش و محکم مشت میزدم روی قفسه سینش و تشنه میزاشتمش واسه کردنش توی کسم. یه دفه گفت آخ آخ و دستش رو گذاشت روی سینش. خون از دماغش راه افتاد. یکی دیگه محکم زدم روی سینش. فقط حواسم بود سرخ نشه سینش و جوری نباشه جناق سینش بشکنه. همون لحظه متوجه کج شدن فک و چپ شدن چشماش شدم. از روش اومدم کنار و وایسادم فقط نگاش کردم. هی سعی کرد بگه کمک. کمک تا آخر عین گرگ پست فطرت یه صدای شبیه به زوزوه کشید و جلوی همین چشمام جون داد. زود زنگ زدم آمبولانس و گفتم دیر بشه به منم مشکوک میشن. تا بیان لباس تنش کردم. وقتی اومدن گفتن مرده. اما بهم مشکوک شدن آخرش. دیگه یه یک هفته‌ای گیر پزشک قانونی بودم تا معاینه کردن و فهمیدن فشار خون خیلی بالاش قبل مرگ چون داشته سکس میکرده. از من و پردمم آزمایش گرفتن و فهمیدن که با منم بوده واقعا. اما من مقصر نبودم. چون خودش بیماری قلبی داشته و از هیجان بالاش توی سکس سکته کرده. اگه بدونی مسئول پزشک قانونیه خندش گرفته بود و هی جلوی خودش رو میگرفت. دیگه نمیخواستم به فک و فامیلشم خبر بدم که بابام پیشخود رفت به داداش کوچیکترش که فقط میدونست این زن دوم گرفته خبر داد.

من: پس الان یک ماهه مرده بعد ول نکردی بیای پیش من؟ موندی اینجا چی کار؟
پریا: اولا دیگه کرج جا نداشتم. دوما بابام تا یه هفته پیش اینجا بود و الان رفته خونه خودش که این مردیکه براش گرفته و نمیزاشتم. سوما باید مطمئن میشدم هنوز تو منو دوست داری و حاظری یه آب و آتیش بازی کنی و بیای سراغم.
من: خیلی نامردی. میخواستی عشق منو امتحان کنی؟ تو میدونی یک ماه چی به من گذشت؟ تو که میدونستی من بی تو نابود میشم.
پریا: تو هم میدونی چی به من گذشت؟ اونم وقتی که یه آشغال پیری سهم تو رو تصاحب کرد؟
من: چرا میگی جایی نداشتی؟ من که بودم. تربچه که نبودم.
پریا: بیام خونه تو و مامانت؟ مامانت سکته نمیکرد بعد؟ در ضمن باید یه جوری می‌فهمیدم چقدر دوسم داری هنوزشم ، با اینکه دست خورده شدم.

محکم بغلش کردم و لبش رو بوسیدم.

من: الآن که فهمیدی چقدر دوست دارم حاظری این قصر رو ول کنی و بیای با یه نداری چون من؟
پریا: تمام اموالش که به من رسیده ، مال عشق خودمه. یعنی تو. وصیت کرده بوده هیچی به زن اول و دوتا بچش نرسه. همش برسه به من. الآن اونا هم مثل گرگ افتادن دنبالم. هر روز میان در خونه داد و بیداد. منم سه دفه تاحالا زنگ زدم پلیس گرفتن بردنشون.
من: اگه واقعا دوستم داری همش رو بدشون کلا خودت رو راحت کن از این زندگی کوفتی.
پریا: محاله ولش کنم. انتقام منه ازش که یک ماه جهنمی رو گذاشت توی زندگیم. همش هم سهم عشقمه. ولی میخوام همه رو بفروشم و پولشون رو بدم به تو و باهات تا هر جای دنیا بگی بیام. فقط رویامه مامانت هم همرامون هر جا که باشه بیاد. آخه از وقتی عکسش رو نشونم دادی هم به عنوان مامانی که همیشه از محبتش محروم بودم دوسش دارم و هم برای.... برای..... اصلا فکرش عین کرم افتاده توی جونم. نزنیما و نگو هرزه بهم. خب دست خودم‌که نیست. من تاحالا لزم نکردم.‌ولی وای مامانت و تصور اینکه سه تایی باهم......
من: برای یه زندگی عاشقانه سه نفره؟
پریا: ای بابا بیخیال. مامانت ازم متنفره که پسرش رو عاشق خودم کردم توی این سن. حالا بیاد.... راستی چجوری راضیش کردی؟ نکنه به خبر ازش گذاشتی اومدی که نمی‌بخشمت.
من: الآن پشت در منتظرمونه و اونم له له میزنه واسه شروع زندگی سه نفره عاشقانه
پریا: چی؟ چی میگی؟؟؟؟!!!!

من همه اتفاقاتی که بین من و مامان این یه ماه رخ داد رو براش گفتم.

پریا: خوب چرا زودتر نمیگی؟ مامان خوشگلت رو گذاشتی گرما زیر آفتاب؟

پاشد رفت و در رو باز کرد و رفت توی کوچه با همون لباس کفشدوزکی بازش. منم پشتش رفتم. مامان تا دیدش زود پیاده شد. پریا رفت توی بغلش و همدیگه رو سفت بغل کردن. انگار دو عاشق که سالهان از هم دورن‌. چقدر عجیب بود. مامان توی چشماش نگاه کرد.

مامان: وای تو چقدر خوشگلی دخترم.
پریا: مرسی مامان. میشه راستی بهتون بگم مامان؟
مامان: اگه نگی‌ ازت قهر میکنم. تو هم دخترمی ، هم عشقمی و هم ....
پریا: شریک یه زندگیه عاشقانه سه نفره هم میتونم باشم؟

اوووووفففف. عجب نکته زیبایی گفت همین اول کار. اما زیبا و جالبتر این بود که مامان جای جواب دادن ، صورت پریا رو گرفت و لبش رو گذاشت توی لبش. دستای همدیگه اومد روی کونای همدیگه و شروع کردن به فشار دادن کونای هم کف کوچه. همون لحظه یه صدای ماشینی شنیدم داره میاد. زدم در کوناشون و گفتم ماشین داره میاد. از هم جدا شدن. اصلا انگار منو نمیدیدن. فقط پریا دست کرد توی جیب شلوارکش و ریموت در رو بهم داد و گفت ماشین رو بیار توی خونه و کنار ساختمون عشق من. بعد مامان پریا رو بغل کرد و با سرعت رفتن به سمت خونه. من اصلا هاج و واج مونده بودم. خدایا مگه میشه؟ اینا تازه که همو دیدن!!! چطور انقدر سریع به هم پا دادن؟
خلاصه ماشین رو بردم داخل و از کنار خونه همینجور رفتم. اوووففف پشت خونه یه باغچه زیبا بود و چهارتا مدل مختلف BMW. دست و پام شل شد. ولی یه دفه به خودم اومدم که بچه. تو عاشق پریایی. نه ارثی که به پریا رسیده. از پشت ماشین چمدون‌ها و ساک‌ها رو برداشتم و بردم توی خونه و همون اول خونه گذاشتمشون روی زمین. صداشون زدم. اما نه بودن و نه جوابی دادن. یکم بلندتر صدا زدم. در یه اتاق باز شد که حمام بود. پریا با موهای خیس و تن لخت در رو باز کرد. مامانم لخت زیر دوش ته حمام به اون بزرگی بود.

پریا: عزیزم توی همه اتاقا حمام هست‌. هر کدوم دوست داری و اگه خواستی برو و بعدم برو یه چیز بخور. چیز گرم بخور تا جون بگیری چون دیشبم به مامانی حال دادی. بعدم برو بخواب یا هر کاری خواستی کن تا ما بیایم و شروع کنیم باهم یه سکس عالی.

مامان از ته حمام و زیر دوش که بود : جق نزنیا. یکم بخواب. دیشب اصلا نخوابیدی.

بعد هر دوشون برام بوس فرستادن.

من: شما دوتا چجوری انقدر زود ....
پریا: هیششششش. تو رو سننم قربونت برم.

مامان و پریا زدن زیر خنده.

رفت تو و در رو بست. مغزم داشت سوت میکشید. اما داشتم از اونطرفم بال در میاوردم. برای اولین بار حس آرامش مطلق رو داشتم حس میکردم. انگار دیگه همه چیز درست شده بود و زندگی روی خوشش رو نشون من و پریا و مامان داد. چقدر واقعا جالب بود که میخوایم یه زندگی عاشقانه اما سه نفره رو شروع کنیم. یعنی واقعا میشه و ممکن هست؟
خب من حمام که تازه دوبارشم رفته بودم و دیگه از بس خودم رو شسته بودم بدنم صدای ظروف چینی میداد. رومم نشد راستش برم سر یخچال. رفتم سر کیف مامان و دیدم کلی شکلات و خرما و انجیر خشک داره. از همش یه مقدار خوردم. خیلی خوابم میومد و رفتم توی یکی از اتاقا. یه تخت یک نفره توی اتاق بود. خونه خیلی بزرگ بود و سوبلکس بود. یعنی دو طبقه و نصفی. اما انقدر خوابم میومد حوصلم نشد و رومم نشد برم خونه رو بگردم ببینم اصلا چندتا خواب داره؟ پیش خودمم گفتم فضولی نکن. راحت رفتم گرفتم خوابیدم. سه ساعتی گذشت و یه دفه از خواب بیدار شدم. صداشون زدم. اما صدایی نیومد ازشون. انقدر هنوز خوابم میومد که باز این دست و اون دست شدم و تخت به ادامه خوابم پرداختم.
دو ماهی بود که جنیفر لوپز و ایگی آزلیا آهنگ معروف booty با اون موزیک ویدیو جنجالیش رو داده بودن. من البته زیاد ازش خوشم نمیومد. بدلیل دوتا کون گنده مثل خمره رنگ رزی که پشت این دو بشر بود. اما خب توی دهن خیلیا گشته بود. من با تیشرت و شلوار خوابیده بودم. یه دفه این آهنگ با صدای خیلی بلندی پخش شد. تخم چسبوندم اساسی و انگار برق گرفتنم. پاشدم سیخ نشستم روی تخت. دیدم مامان و پریا کف اتاق هستن و روی زمین داگ استایل نشستن و با ریتم آهنگ ، کمراشون رو بالا پایین میکنن و کوناشون رو تکون میدن. مامان یه شرت سفید پاش بود که قسمت جلویی شرت با یه دکمه به قسمت پشتش وصل شده بود و دکمه تقریبا روی سوراخ کون قرار میگرفت. سوتین همرنگشم تنش بود که بندای سر شونش فقط مثل یه نخ نازک بود که ضربدری بسته شده بود و مدلش این بود. یعنی بند چپی اومده بود به سمت راست و بند چپی هم رفته بود به سمت چپ و دور گردنش بسته شده بود. پریا هم فقط یه شرت و سوتین همین شکلی اما مشکیش تنش بود. یه دفه همینجور که داگ استایل بودن کنار هم چسبیدن و محکم کوناشون رو زدن بهم. کونای جفتشون سفت بود و ژله‌ای نبود که بلرزه. دوتا کون خوشگل کنار هم قرار گرفتن.

من: اووووفففف دارید که منو میشکید.
پریا: جوووون. مامانی حشریش کردیم.
من: عروس و مادرشوهر دارن چه کار میکنن؟
مامان: مامان و دختر. دیگه نگی عروس و مادرشوهرا. پریا هم دخترمه و هم عشقم و هم پارتنر زندگیم.
من: جان؟ پیچیده شد که. اونوقت تاحالا توی حموم چه کار میکردین؟
پریا: کس و کون همو خب می‌مالیدیم. مادر و دختری حال میکردیم باهم. حالا ساکت باش و فقط نگاه کن. در ضمن تو سننم قربونت برم و دوتاشون زدن زیر خنده باز.
مامان: عشقم جق نزنیا. فقط نگاه کن خوشگل من.

یه دفه با ریتم تند آهنگ ، پریا بلند شد و رفت کنار چوب لباسی گوشه اتاق و میلش رو گرفت و شروع کرد استریپ رفتن. مامانم زود رفت نشست پشتش و از روی شرت کونش رو لیس میزد. پریا کونش رو روی صورت مامان می‌مالید و تکونش میداد و هر از گاهی با عشوه صورتش رو سمت من میکرد و نگام میکرد. داشتم منفجر میشدم از حشرم. تیشرتم رو و شلوارم رو از تنم کندم. اما شرتم پام بود و از روی شرت کیرم رو گرفتم توی دست و باهاش اروم بازی میکردم و نگاه میکردم. پریا از میله فاصله گرفت و مامانم بلند شد و همراش اومد عقب و دوباره پشتش نشست. هر دوشون پشت به من بودن. پریا خم شد. کمرش کاملا صاف بود و کونش رو داد عقب. مامان یه اسپنک محکم زد در کونش و سرش رو کرد لای کون پریا. شرتای دوتاشون کپلای کونشون کاملا بیرون بود. کون مامان که همین دیشب گاییدمش حالا توی روشنایی نور چراغ اتاق داشت بدجوری بهم چشمک میزد. خواستم برم منم پشت مامان بشینم و سرم رو کنم لای کونش و بخورمش که تا روی تخت تکون خوردم ، مامان فهمید و سرش رو از لای کون پریا دراورد و نگام کرد و گفت

مامان: نه عزیزم فعلا بشین و فقط نگاه کن.

من سر جام موندم و حسرت کشیدم.

پریا: طاقتش تموم شده مامانی؟
مامان: شدید.

مامان دوباره سرش رو کرد لای کون پریا و دکمه شرت رو باز کرد و سوراخ کونش رو لیس زد. آهنگ دیگه آخراش بود و مامان و پریا با ریتم تند انتهایی آهنگ ، باهم کمراشون رو همینجور که داگ استایلی بودن بالا پایین میکردن و منو آتیش میزدن. مامان یه لیس کشید لای کس پریا.

پریا: آاااهههه مامانی.
مامان: جووووون دختر خوشگلم.

مامان بلند شد ایستاد و از پشت کمر پریا رو هم گرفت و بلندش کرد و از پشت بغلش کرد محکم و به سمت من چرخوندش. دوتاشون به سمت من که لبه تخت نشسته بودم اومدن. مامان کامل شرت پریا رو در آورد جلوی روی من و پای راست پریا رو بلند کرد و گذاشت کنارم روی لبه تخت. پریا انگار عروسک دست مامان شده بود و خودش رو هم ول داده بود توی آغوش مامان و کونش رو هی فشار میداد به شکم مامان. اووووفففف چه کسش خوشگل‌تر شده بود تا بیشتر یه ماه پیش که دیده بودمش. چون آخرین روزایی که باهم بودیم فقط می‌نشستیم و گریه میکردیم به حال زندگیمون. مامان از بغل پهلوهای پریا دستش رو دراز کرد و سر من رو گرفت و به سمت لای پای پریا هدایت کرد. پریا هم خودش دستش رو دور سرم گرفت و سرم رو به سمت لای پاش فشار داد.

پریا: بخور کسم رو عزیزم.

منم اول مثل مامان یه لیس کشیدم روی چاک کسش.

پریا: آهههه. مامانی ممیام رو بمال عزیزم.
مامان: قربون آه کشیدن دخترم بشم من. مامان شاهین خوب بخور کس خوشگلش رو. همینجور که مال منو خوردی عزیزم.

مامان سوتین پریا رو باز کرد و سینه‌های کوچیک اما سفت و گرد پریا رو توی مشت گرفت و فشار میداد و با نوک شق شده ممیاش آروم بازی میکرد. پریا سرش رو روی شونه مامان خوابونده بود و آروم آه میگشید و کونش رو به شکم مامان و سر من رو بیشتر به کسش فشار میداد. انگار کس پریا هم بوی خوش کس مامان رو گرفته بود. من دستم رو دراز کردم و کون مامان رو گرفتم و هر دوشون رو به سمت خودم فشار میدادم. دلم میخواست لای پای پریا خفه بشم. چه کسش آبدار‌تر قبل که مکش میزدم شده بود. خودش با دوتا انگشتاش لای کسش رو از هم باز کرد تا زبونم رو بکشم لای کسش. تا زبونم رو لای کسش و چوچولش حس کرد ، یه جیغ بلندی کشید. پای راستش رو به شدت به سرم فشار میداد. چه کسش داشت آبدار و داغ میشد. دیگه آه نمیکشید و فقط جیغ میزد. نفسش به شماره افتاده بود که مامان زود چرخوندش و نزاشت به این زودی ارضا بشه. میخواست ارضاش به شدت شدید اتفاق بیوفته. حالا کون مامان جلوی صورتم بود. زود شرتش رو از پاش کشیدم بیرون. پریا توی بغل مامان چرخید و رو به روی مامان شد. سوتین مامان رو دراورد و لباشون رفت توی هم و شروع کردن به لب گرفتن. من با دو دستم شیار کون مامان رو باز کردم و سرم رو کردم لاش و زبون میزدم به سوراخ کون خوشمزش که بوی خوش صابون میداد. سوراخش رو مک میزدم. اون دوتا هم پستونای همو در حال لب دادن که بودن می‌مالیدن. مامان یکم لای پاش رو بازتر کرد برام تا بهتر بتونم سوراخ کونش رو مک بزنم. یکم گذشت از کارمون و تا یه لیس به کس مامان کشیدم از پشت ، مامان رفت جلو و اون دوتا هم یکم لب گرفتن از هم و جدا شدن.

پریا: عزیزم پاشو بیا بریم توی اون اتاق که تخت کینگ سایز هست.

من بلند شدم رفتم سمتشون. اول یه لب از هر کدومشون گرفتم. بعد پشت به پریا شدم و بهش گفتم بیا روی کولم. پریا هم دستاش رو دور گردنم حلقه کرد و روی کولم سوار شد. بعد دست چپم رو بردم زیر کون مامان و اونم بغل کردم. مامان 68 و پریا هم 56 بودن. سبک بودن و خیلی برام سخت نبود.

پریا: کمرت عزیزم. مراقب باش.
مامان: پسرم شیر مردیه.
من: آقا قربون همگی. خیلی مخلصیم.

آروم آروم رفتم به سمت اتاق کناری. یه تخت دونفره کینگ سایز بود که 4 تا هم میشد روش باهم سکس کنن. دم در اتاق که رسیدیم ، مامان گفت عزیزم منو همین بغل پیاده کن.

من: چرا مامانی؟ دربند روی تخته که نه اینجا!
مامان: الان میام. یه لحظه سید خندان کار دادم. پریا جون توی خونه پاستیل داری؟
پریا: آره مامانی. توی آشپزخونه توی کابینت اول از سمت راست چندین مدله.
مامان: یکم باهم حال کنید تا منم برسم بهتون. ارضا نکنید همو‌ها همین اول کاری.

مامان رفت به سمت آشپزخونه و من پریا رو از پشتم آوردم جلو و از جلو بغلش کردم و بردمش سمت تخت و پرتش کردم اروم روی تخت.

پریا: شرتت رو در بیار عشقم. میدونی چقدر وقته کیر خوشگلت رو ندیدم؟ بدو بپر روم که میخوام حسابی بخورمش.
من همینجور که داشتم از پام درش میاوردم

من: منو نکشی یه وقت. منم پیش شما دوتا که هستم قلبم درست نمیزنه‌ها!
پریا: اسم اون مرتیکه پیری رو خواهشا دیگه هرگز نیار. باشه؟
من: چشم عشق من و شیرجه زدم روش. اول خوابیدم روش و کیرم رو گذاشتم لای روناش و لبای خوشمرش رو شروع کردم به خوردن. از لاله گوشاش شروع کردم بوسه زدنش تا رسیدم به ممیاش. با دو دستش محکم سرم رو به ممیش چسبوند و منو توی آغوشش گرفت. یکم توی اون پوزیشن آرامشبخش که داشتم ممیش رو مک میزدم ، تلاش کرد تا منو بخابونه زیر و خودش بیاد روم. فهمیدم و خودم صاف خوابیدم و اومد روم. اول یکم بهم لب داد و بعد زود رفت نشست لای پام و تخمام رو چپوند توی دهنش. هر دوش رو هم باهم و با لباش مثل مامان تخمام رو فشار میداد تا من دردم بگیره که این درد واقعا واسه اهل دلایی چون من خیلی حال میده. انگار توی حمام ، مامان واسش کلاس درس سکس گذاشته بود که اینهمه اون تو گیر بودن. چون نمیدونم ساعت چند بود. اما معلوم بود شب شده.
کیرم رو گرفته بود توی دستای داغش و آروم بالاپایینش میکرد. بعد کیرم رو کرد توی دهنش و سعی کرد تا دسته کیرم رو توی دهن کوچیکش جا بده تا اوق بزنه و تف کلی کرد روی کیرم و بعد شروع کرد به یه ساک زدن حرفه‌ای. حسابی که به خودش با خوردن کیرم حال داد و منو تا مرز ارضا رسوند ،

پریا: مامانی کجایی پس عشقم؟
مامان: الان میام. ارضا نشید بچه‌ها.
من: تا مرزش دختر خانومت بردم. ولی نزاشت.
مامان: دختر خودمه. مثل خودم بلده چجوری تا مرزش ببره و عطش رو زیاد کنه.

مامان از عمد یکم طولش داد تا ما دوتا باهم یکم خلوت کنیم بعد کلی. پریا داشت آروم فقط لیس ملویی به گردن کیرم میزد تا حالم خیلی خراب نشه. یه جورایی منتظر مامان بودیم جفتمون که یه دقیقه بعد اومد با بسته‌های پاستیل در دست. تا دید پریا لای پام مشغوله و کونش در هواست ، نشست پشت پریا و پاستیلا رو گذاشت یه گوشه و با سر رفت توی کون پریا و سوراخ کونش رو میخورد. سوراخ کون پریا واقعا از مامان بهتر بود و خوشمزه‌تر. و به جاش ممیای مامان رو هیچکسی نداشت. کس پریا هم که هنوز نکرده بودم. اما طعم کسای جفتشون شبیه بهم بود. با این تفاوت که کس مامان خیلی خیلی آبدارتر بود و هنوز نمیدونستم پریا هم آیا میتونه اسکوئرت کنه یا نه؟

پریا گردن کیرم رو گرفت در دست چپ و با دست راستش ممیش رو فشار داد و نوک پستونش رو به سوراخ کیرم می‌مالید.

پریا: حتی ممیامم هوس خوردن کیرت رو داشتن.
من: پس سیرابشون کن عشقم.

مامان دل از کون پریا کند و اومد بغلمون نشست و دستاش رو از زیر بدن پریا رد کرد و با دست چپ تخمای من و با دست راست کس پریا رو توی مشت گرفت و می‌مالید.

مامان : اووووففف. تخم پسرم و کس دخترم یه جا توی دستامه. چقدر من خوشبختم.
پریا: مامان شیرین زبونم لباتو بده من عزیزم.

پریا همینجور که داشت نوک پستوناش رو روی سوراخ کیر من می‌مالید صورتش رو کج کرد و مامان لباش رو گذاشت توی لباش. خیلی حال میداد این کار پریا با کیرم. داشتم ارضا میشدم که گرفتم کشیدمش بالا روی خودم و خوابوندمش کنارم. مامانم خوابید کنار پریا. پریا رو انداختم روی مامان. مامان محکم بغلش گرفت توی آغوشش و شروع کردن لب دادن بهم. من خودم رو دادم پایین و صورتم رسید به کون پریا. به کمر خوابیدم و پای راست پریا رو بلند کردم و کامل رفتم زیرش.

من: عزیزم کامل روم بخواب تا این کس خوشگلت بیاد توی دهنم.
اونم کامل روم خوابید و درست کسش اومد توی دهنم قرار گرفت. وای چه بوی صابونی میداد. دلم میخواست فقط مثل بستنی همه جاش رو لیس بزنم. اول لبه‌های سفت کسش که اصلا گوشتش آویزون نبود رو با زبونم لیس میزدم. طعم و حتی ظاهر کس مامان و کس پریا زیاد باهم فرقی نداشت و شبیه بهم بود. امیدوار بودم پریا هم یه دختر اسکوئرتر باشه و الآن آبش بپاشه توس سر و صورتم و دهنم. مامان لب پریا رو ول کرده بود و دوتا پاهاش رو داده بود سمت راست و صورتش رو آورده بود زیر ممیای پریا. یه ممیش رو گذاشته بود توی دهنش و اون یه ممیش رو هم با دست می‌مالید. پریا که حالش دست خودش نبود و نمیتونست وزنش رو کنترل کنه. خوب صورت مامان زیر تنش له نمیشد. پریا حتی خودشم به خودش رحم نداشت. دستش رو آورده بود پشتش و داشت با انگشتش سوراخ کونش رو بازی میداد. منم هر از گاهی یه اسپنک البته نه انقدر محکم که کونش سرخ بشه و دردش بگیره رو میزدم در کونش. از بیشتر نقاط حساس بدنش داشت توسط من و مامان تحریک میشد. بلند جیغ میکشید. کسش مثل کس مامان خیلی آبدار بود و تمام دور دهن و صورتم رو خیس کرده بود. اما من اسکوئرت می‌خواستم.

پریا: مامان بیشتر ممیم رو فشار بده
     
  
صفحه  صفحه 114 از 149:  « پیشین  1  ...  113  114  115  ...  148  149  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Incest Sexy Story - داستان های سکسی با محارم

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA