ارسالها: 61
#1,141
Posted: 27 May 2022 02:41
ادامه قسمت 12
آااااههه. ممیم رو بیشتر بخور مامانی.
دبگه انگار نمیتونست دستش رو بیاره عقب تا با کونش ور بره. دستاش رو برده بود زیر شکمش و با شکمش ور میرفت و میمالیدش. من تصمیم گرفتم کونش رو هم خودم حال بدم. انگشت اشاره دست چپم رو یکم کردم توی کسش تا با آب کسش خیس بشه و بعد بردمش سمت کونش و انگشتم رو کردم توی سوراخ کونش. قبلا گفتم کون پریا رو میکردی ، دو ساعت بعدش انگار نه انگار چیزی رفته توش و سوراخش بهم میومد. حالا هم انگار نه انگار قبلا این همه از کون گاییده بودمش. تا بند دوم انگشتم بیشتر داخل نمیرفت. از اینورم انگشت کرده بودم توی سوراخ کسش و حسابیم میچرخوندم توی کسش و چوچولش رو با زبون میمالیدم. کسش لزج لزج و به شدت داغ شده بود. به ارضا نزدیک بود. تنش شروع کرد به لرزیدن. انقدر سوراخ کونش تنگ شد که دیگه حتی انگشتمم نمیشد بیارم بیرون.
پریا: مامان سفتتر بخور.
جیغای بنفش میکشید که تمام خونه رو میلرزوند. هر دو زنم حالا دیگه راحت شده بودن. توی این خونه هر چی دلشون میخواست جیغ میکشیدن و کسیم نمیفهمید. لبم رو توی سوراخش گذاشتم و مثل چی مکش میزدم و با انگشت حالا چوچول به شدت ورم کردش رو میمالیدم. انقدر کردم و پریا هم انقدر جیغ کشید و کمرش رو بالا پایین کرد تا ارضا شد. خوب میدونستم زنا که ارضا میشن تا یه چند لحظه بعدش نباید به کسش حتی دستم زد انقدر حساس شده و اذیت میشن. پس زود از زیرش اومدم بیرون. مامانم اومد بیرون از زیرش.
پریا: یکی بغلم کنه. بغل میخوام.
مامان: شاهین نوبت توئه. بغلش کن و سفت توی بغلت فشارش بده دخترمو.
دست گذاشتم روی شونش و چرخوندمش به سمت خودم. خودش مثل عنکبوت چسبید بهم. لای پاش رو باز کرد و کیرم رو کردم لای روناش. لبش رو گذاشته بود توی لبم زبونش رو فرستاده بود توی دهنم. با لبام زبونش رو مک میزدم. مامانم از پشت بغلش کرده بود. من و مامان داشتیم وسطمون پرسش میکردیم. خودش کونش رو هی به شکم مامان فشار میداد. مامان موهاش رو جمع کرد و شروع کرد به بوسیدن و مک زدن پشت گردنش. خود پریا دستم رو گرفت و گذاشت روی ممیش و دستش رو که روی دستم بود فشار داد. منم ممیش رو توی دستم فشار دادم. یه دفه خودش دستش رو برد لای پاش و انگشتش رو به لای کسش کشید و آوردش بالا و کردش توی دهن مامان. مامانم با ولع خاصی انگشتش رو مک زد.
مامان: وای چه آب کست خوشمزست دختر خوشگلم. بازم داری به پسرم بدی؟
پریا لبش توی لب من بود و نمیتونست جوابی بده. اما دوباره دستش رو برد لای پاش و بعد آورد و لبش رو از لبم جدا کرد و انگشتش رو کرد توی دهنم. آبش واقعا طعم آب کس مامان رو داشت. اما حیف توی دهنم اسکوئرت نکرد آخر. یعنی نمیتونه یا تحریک بیشتری نیاز داشت؟
پریا: میکنیم از کس عشقم؟
من: آره عزیزم چجوری بکنم این کس خوشگلت رو؟ هر جوری خودت دوس داشته باشی میکنمت. انقدر دلم میخواد کست رو حس کنم با کیرم؟
پریا: نمیدونم. ولی میخوام توی بغل مامانی باشم. منم خیلی دلم میخواد کسم کیر کلفت و خوشگلت رو حس کنه.
مامان: جووووون. بغل منو میخوای؟
پریا: آره مامانی. محکم توی بغلت در حالی که ممیاتو میخورم فشارم بدی و شاهینم توی کسم تلمبه بزنه.
مامان: جووووون دختر حشری خودمی. برگرد دخترم ببینم.
پریا بینمون که بود برگشت و روبرو شد با مامان.
مامان: اول لبای خوشمزت.
یکم از هم لب گرفتن و بعد مامان خودش رو کشید یکم بالا تا ممیاش بیاد جلوی صورت پریا. پریا هم کونش رو داد عقب و پاش رو انداخت روی پای مامان تا لای پاش باز بشه. من دست راستم رو از زیر گردنش بردم و ممی راستش رو گرفتم توی دستم. دست چپم رو بردم جلوی دهنش و گفتم تف کن توی دستم عزیزم. اونم تف کرد و من مالیدم به کیرم و کیرم رو گرفتم و کردم توی کس تنگش. خب فقط یه بار کیر اون مردک رفته بود توش. اونم یه ماه پیش. انگار کس آکبند بود که فقط پرده نداره. کسش خیلی لزج بود که باعث شد کیرم بره جلو. و الا نمیرفت. تا کیرم رو حس کرد یه آه کشید و چسبید به ممیای مامان. مامانم دستش رو گذاشت پشت سرش و به خودش فشار داد.
مامان: جوووون دخترم. هیچی نیست. هیچی نیست. و خطاب به من گفت پسر خوشگلم آروم آروم بکنشا.
من: چشم مامانی.
با دست چپم اون یکی دیگه ممیش رو گرفتم. مامانم شکمش رو میمالید. شروع کردم آروم تلمبه زدن.
مامان: فقط نریزی توی کس دخترما شاهین.
من جوابی ندادم و سرم رو کردم توی موهای پریا و آروم فقط تلمبه میزدم. کسش واقعا تنگیش مثل کس مامان بود. خوب بود کس مامان زود بعد هر کردن بازم تنگ میموند و کون پریا هم که همینجور بود. کاش کسشم باشه تا دوتا کس تنگ داشته باشم همیشه.
از یه جایی به بعد دیگه پریا نمیتونست ممی مامان رو بخوره. باید آه میکشید و خودش رو خالی میکرد. مامان که دید نمیتونه ، رفت پایین و سرش رو کرد لای پای پریا و بالای کسش رو لیس میزد. دیگه پریا با این کار به حد انفجار رسید. احساس میکردم قلبش اومده توی ممی چپش که دارم فشار میدم. با تمام قدرتش جیغ میکشید. میخواست دستش رو بزاره روی سر مامان و بیشتر به خودش فشارش بده. اما حتی قدرت تکون دادن دستشم نداشت. مامان یه دفه از لای پای پریا ، تخم منم توی دست گرفت و فشار داد. از درد فشار دادن تخمم ، منم دادم رفت هوا و نعره میزدم. وحشیم کرد و محکمتر توی کس پریا تلمبه زدم. دریاچه شده بود کسش و از بغل کیرم میزد بیرون که مامان زودی میخوردش. پریا روتختی رو چنگ زده بود و فقط جیغ میکشید تا یه دفه دستش رو گذاشت روی رون پام و فشار داد و نزاشت دیگه تلمبه بزنم. ارضا شد و واقعا نمیتونست دیگه تحمل کنه توی کسش تلبمه بزنم. بار اولش بود انقدر به مرز انفجار رسیده بود. منم دیگه نزدیک بودم و یکی دوتا تلمبه دیگه باید میکشیدم بیرون اگه ارضا نمیشد و خوب بود که پریا زودتر ارضا شد و بار اولی آبرومون نرفت. کیرم رو کشیدم بیرون و چسبوندمش به شیار داغ کسش. پریا زود واسم پاش رو بست و کیرم بین پاش گیر کرد. محکم توی بغلم فشارش دادم و شروع کردم به تلمبه زدن. کله کیرم از لای پاش پیدا بود. مامان همینجور سرش جلوی پای پریا بود و منتظر آب من بود که بپاشه توی صورتش. با یکی دوتا تلمبه که زدم ، جهش اول آبم مستقیم ریخت از لای پای پریا توی صورت مامان و جهش دوم و سوم ریخت لای پای پریا. پریا وقتی داشتم ارضا میشدم ، دستش رو روی دستام گذاشت روی ممیش و حسابی فشارشون میداد تا بیشتر حال کنم. کیرم رو از لای پاش کشیدم بیرون و صاف خوابیدم. وای چه ارضایی کردم. عمری بود در حسرت کسش بودم. پریا هم انگار یه دفه بادش خالی شد ، همینجوری که به پهلو خوابیده بود ، یه دفه افتاد به شکم. دیگه نمیتونست.
مامان: جووووون چه حالی کردینا.
پریا: مرسی مامانی که بالای کسم رو لیس زدی. اصلا یه حال اساسی دادیا و مرسی شاهینم که اینجوری تلمبه زدی. معنی وافعی گاییده شدن رو نشونم دادی.
مامان: خواهش میکنم دختر خوشگلم.
من به سختی یه بر شدم و سرم رو بلند کردم و صورتش رو بوسیدم.
من: دوس داشتی عشقم؟
پریا: خیلی گلم.
من: مامان ایول دمت گرم. تخمم رو که فشار دادی انگار موتورم روشن شد.
مامان: ما اینیم دیگه.
پریا: وای آره. دو سه تا تلبمه آخر که یه دفه تندش کردی خیلی حال داد. ولی ارضا که شدم دیگه اصلا نمیتونستم تحمل کنم بازم تلمبه بزنی. شرمنده عزیزم.
مامان: چون بار اولت بود این شدت از لذت رو تجربه کردی. ولی بهتر نزاشتی تلبمه بزنه. هر لحظه میترسیدم بریزه توی کست.
پریا: مامانی داری چه کار میکنی؟
مامان: دارم آب شاهین که ریخت روی صورتم رو با انگشت جمع میکنم میخورم.
پریا: نوش جونت. خوب یادم آوردی.
پریا هم آبای من که لای پاش ریخته بود رو با انگشتش هی میکرد توی دهنش.
من: دیوونهها. خوشمزست مگه اینجوری میخورید؟
مامان: وای نمیدونی چقدر خوشمزست آب کیرت.
پریا یکم با انگشت کرد توی دهنم.
من: اه اه چقدر بده این.
پریا: میدونم که بیشتر مردا خودشون از طعم آب کیر بدشون میاد. ولی نمیدونن چقدر واسه ما دخیا خوشمزست.
صورتش رو بوسیدم و گفتم بخور پس. نوش جونت خوشگلم.
دوتاشون که همه آبا رو خوردن ، مامان بعدش با دستمال مرطوب معطر صورت خودش و لای پای پریا رو تمیز کرد.
مامان: بیاین یکم پاستیل بخورید تا انرژیا برگرده. من موندما هنوز.
من: دارم آماده میشم مامانی خوشگلم. آماده برای گاییدن کس خوشگلت.
پریا: و منم برای حال دادن به بهترین مامان دنیا.
مامان بسته پاستیل مارشمالو رو باز کرد. من فکری به سرم زد.
من: مامان تو به پهلو بخواب تا یه موقع نره توی گلوت و پاستیل دو سه تا بزار توی دهنت و من از توی دهنت بخورمشون.
پریا: چرا فقط خودت؟
من: شاید تو بدت بیاد.
پریا: وای نه خیلی حال میده. من عاشق این فیتیشا هستم.
مامان: به به دوتاتونم حسابی اهل فیتیش هستیدتا. همیشه دلم میخواست با کسایی سکس کنم که پر از فانتیزی و فیتیش هست توی سرشون. خاک تو سر.....
من: مامانی خوشگلم. گذشته رو به کیر من و کس خودت و پریا بگیر. حالا رو دریاب
همه خندیدیم با این سخنرانی من.
مامان به پهلو خوابید و سه تا مارشمالو کرد توی دهنش. اول من رفتم و لبم رو چسبوندم به لبش. مامان لبش رو توی لبم باز کرد و یه پاستیل فرستاد توی دهنم با کلی آب دهنش که اومد توی دهنم و ریخت دور لب و چونم. با این کارش واقعا داشتم ارضا میشدم. خیلی این کار برام لذتبخش بود. از وقتی عاشق مامان شدم ، همیشه دوست داشتم از دهنش مثل گنجشک غذا بخورم. بعدش نوبت پریا بود. پریا چسبید به مامان و همو بغل کردن و مامان لبش رو گذاشت توی لبش و به اونم داد. پریا یکم خودش رو توی بغل مامان کشید پایین سرش رو گذاشت روی ممی مامان و مشغول خوردن پاستیلش شد. مامان هم پاستیل سوم توی دهنش رو خورد. وقتی دیدم پاستیلش رو خورد ،
من: مامانی توی دهنم تف میکنی؟
مامان: بیا جلو عزیزم.
رفتم و لبم رو گذاشتم روی لبش و تف غلیظی کرد توی دهنم. خیلی خوشمزه بود. از خود پاستیله بهتر بود. هوس تف پریا هم کردم. گرفتمش و از بغل مامان کشیدمش بیرون و روی خودم آوردمش و خودمم به کمر خوابیدم کف تخت.
من: تف عزیزم.
پریا لبش رو گذاشت توی لبم و آب دهنش رو فرستاد توی دهنم. بعد لبش رو جدا کرد و سرش رو برد بالا تا رشته آب دهنش همینجور بیاد توی دهنم. یه دفه مامان اومد سرش رو کرد بین سر من و پریا و رشته آب دهن پریا رو کرد توی دهنش و همینجوری سرش رو برد بالا تا با پریا لب تو لب شد و پریا هم آب دهنش رو جمع کرد و لبش رو کرد توی لب مامان و آب دهنش رو ریخت توی لب مامان. بعدش پریا گفت حالا منم یه فانتیزی دارم. رفت بسته پاستیل نوشابهای رو باز کرد و دوتاش رو برداشت. صاف خوابید روی تخت و با انگشت لای کسش رو باز کرد و دوتا دونه پاستیل رو گذاشت توی چاک کسش.
پریا: بدویید بیاید از کسم پاستیل بخورید. کس پریا خانوم پاستیل میده. اونم نوشابهای.
مامان: قربون کس پریا خانوم بشم من.
من: خانوم خانومای خودمی دیگه.
اول مامان رفت لای پای پریا و دوتای پای پریا رو با دستاش برد بالا و گذاشت روی شونه خودش و سرش رو کرد لای پای پریا و اول یه لیس کشید روی کس پریا و لبه کسش رو باز کرد. لبههای کس پریا انقدر بهم چسبیده بود و شل و ول نبود که اصلا پاستیلا غیب شده بود توی کسش انگار و معلوم نبودن و باید با دست چاک کسش رو باز میکردی تا ببینیش. مامان دوتا پاستیل رو کرد توی دهنش و یکم با زبون لای کس پریا رو لیس زد. منم زود رفتم سراغ ممیای پریا و یه کامی ازشون گرفتم و یکم مکشون زدم. مامان سهم منم خورد از کس پریا. مامان ولش کرد و پریا زود واسه منم کسش رو پر کرد و منم مثل مامان خوردم پاستیلم رو.
پریا: مامانی حالا نوبت فانتیری تو هست.
مامان یکم فکر کرد و به بستههای دیگه پاستیل نگاه کرد. بعد بسته پاستیل ماری رو آورد و بازش کرد گفت خودم که نمیتونم. شاهین مامان اول یکم بیا با اون کیر خوشگلت کونم رو گشاد کن ، بعد که گشاد شد این پاستیلا رو بکنید توی کونم و بخورید. تمیز تمیزم هست. خیالتون راحت.
پریا: کثیفم بود باز کونت خوردنی هست مامانی.
مامان: نه دخترم. توی حمام که ارضات کردم و یکم خوابیدی و بی حس شدی حسابی کونم رو تمیز کردم با شیر آب.
پس این دوتا توی حمام هم کلی بهم حال دادن. مامان جلوی من داگی شد. پریا اول یه تف انداخت روی سوراخ کون مامان و خودش شروع کرد با کون مامان ور رفتن. من پاشدم رفتم سر کیف مامان و همون ژل دیشبی رو برداشتم اومدم. چون از ظاهر این سوراخ معلوم بود که به این راحتی با تف و این چیزا باز نمیشه.
پریا: این چیه؟
من: ژل روان کننده هست. انقدرم خوشمزست که نگو. خوردنیه.
پریا: جوووون. حسابی کون مامانی رو میخورم با این.
مامان: حالا بیا اینجا تا شاهین کونم رو آماده میکنه یه لب بده ببینم خوشگله.
پریا رفت پیش مامان.
پریا: وای مامانی عجب کون تنگی داری.
مامان: مثل کون خودته دیگه. ولی تو بیشتر تنگه. من خب خیلی وقته گاییده نشده بود تا دیشب. دیگه الآنم بکنه توش دیگه عادی میشه و از این کیپی و تنگی در میاد.
بعدش پاستیل گذاشتن دهنشون و بهم لب میدادن و از دهن هم پاستیل میخوردن. منم پشت مامان و کونش رو حسابی ژل کاری میکردم.
من: دوتاتون نفری یه پاستیل نوشابهای بخوردید ببینم.
دوتاشون گذاشتن توی دهنشون و رفتم از دهن هر کدومشون خوردم پاستیلارو. من به شخصه با این کارا یکم طول میکشید ارضا میتونستم بشم. مخصوصا پاستیلی که از دهن مامان خوردم. چون مامان کلی آب دهنشم پشت بندش میریخت توی دهنم. پریا هنوز تجربه کافی رو نداشت و فقط عادی میزاشتش توی دهنم.
پریا: میخوای بکنی مامانی رو الآن؟
من: آره عشقم. تو هم میخوای؟
پریا: نه دیگه واسه امروز بسمه. دفه بعد. نا ندارم دیگه.
پریا هم با من اومد پشت مامان.
مامان: تو کجا رفتی پریا؟ اینجا باش و به مامان حال بده دیگه.
پریا: الان میام مامانی. الآن میام.
اومد و یه تف جانانه ریخت روی سوراخ کون مامان و یه تفم ریخت روی کیر من.
پریا: تف خیلی مهمه.
من: لب تو هم خیلی مهمه. لبت بده ببینم.
مامان: وای آره لبات خیلی خوشمزست پریا. ممیاتم همینجور
پریا لبش رو گذاشت توی لبم و خودش کیرم رو گرفت و هدایت کرد به سوراخ کون مامان. بعدش سوراخ کون مامان رو با دوتا انگشتش باز کرد و لبش رو از لبای من جدا کرد و یه بوس آبدار کرد به بالای سوراخ کون مامان. من آروم کیرم رو کردم توی کون مامان. کلاهکش که وارد شد ، مامان یه دفه خودش رو فشار داد به سمتم و کیرم رو کرد تا تخمام توی کونش. جیغ بدیم کشید.
من: مامان چی کار کردی؟ مگه دیشب نگفتی فکر کنم زخم شده؟ خب بزار جا باز کنه و آروم آروم.
مامان: مگه دیشب نگفتمت همه لذتش به همین دردشه؟
پریا دوباره یه بوس کرد کون مامان رو گفت الحق که مامان کونی هستی؟
مامان: حالا کجاشو دیدی تو خوشگل من. بدو بیا اینجا که هوس ممیاتو کردم.
پریا یه بوس کرد صورت منو و رفت اون جلو. مامان بهش گفت ممیاتو بزار جلوی من و پاهات رو به اون سمت دراز کن و تو ممیای منو بخور و منم مال تو رو. پریا خوابید و مامان همینجور که داگی جلوی من نشسته بود سرش رو خم کرد روی ممیای پریا و ممیهای خودشم گذاشت توی دهن پریا
مامان: شاهین جون من فقط وحشیانه بکنم. دوتا دستامم از پشت بگیر توی دستات.
پریا: مامان هاردکور دوس داری؟
مامان: تنوع دوس دارم. راستی شاهین ارضا نشیا. با کسم باید ارضا بشی.
من: چشم مامان خوشگلم
مامان دوتا دستش رو داد عقب و من گرفتمشون. اما نکشیدم که دردش بگیره. فقط دستاشو گذاشتم توی دستام و شروع کردم به تلمبه زدن. اونا دوتا هم داشتن به شدت ممیای همدیگه رو میخوردن. منم یکم روی مامان خم شدم و چندتا بوسه زدم به کمر خوشگلش. مامان به جایی رسید که دیگه نمیشد ممیهای پریا رو بخوره و جیغ میکشید. منم یکم سرعتم رو بیشتر کرده بودم. پریا خودش رو کشید بالا. مامان دستاش رو ستون کرده بود این سمت و اون سمت تن پریا. پریا به حدی اومد بالا که سرش زیر کس مامان بود. سرش رو اورد بالا و یه لیس زد به کس مامان.
مامان: آاااههههه. پری کسم رو بخور دخترم
من دست راستم رو بردم روی کس مامان گذاشتم و با دو انگشتم لای کس مامان رو یکم باز کردم تا پریا فقط زبون بزنه و با دستا و آرنجش که ستون خودش کرده بود خودش رو نگه داره تا سرش بالا بمونه. پریا از لای دو انگشتم وسط کس مامان و چوچولش رو لیس میزد. زبون داغ پریا که به انگشتام میخورد حس خیلی باحالی داشت. فقط دعا میکردم مامان زودی ارضا بشه. چون من اون گرما و تنگی کونش داشت ارضام میکرد.
پریا: مامانی آبت رو بپاش توی دهنم.
مامان دیگه نمیتونست روی دستاش وزن بدنش رو نگه داره. شل کرده بود. خودش رو انداخت روی تن پریا. مامان صورتش رو گذاشت روی کس پریا. من با دست چپ کون سفتش رو چنگ میزدم و پریا هم که داشت کسش رو مک میزد. پریا لبش رو گذاشته بود روی کس مامان و از لای دوتا انگشت من حسابی کس مامان رو مک میزد تا مامان جیغ کشید و آبش پاشید توی دهن و صورت پریا. آخ جون اسکوئرت کرد. تا اسکوئرت کرد ، از توی کونش زود کشیدم بیرون. اگه 30 ثانیه دیگه بود اونجا ارضا شده بودم. مامان از روی پریا اومد اینور و ولو شد روی تخت. پریا زود بلند شد و منو خوابوند روی تخت. دهنش پر پر بود. اومد خوابید روم. لبش رو گذاشت روی لبم و یه مقدار از آب اسکوئرت مامان رو ریخت توی دهنم. من زود قورتش دادم.
من: یکم دیگه. یکم دیگه بده.
پریا ولی مابقی رو خورد خودش.
پریا: خودم میخواستم بخورم. همین بسته. تو دیشب خوردی به من ندادی.
مامان: خب حالا دعوا نکنید. من همیشه آب دارم.
پریا : قربون آبت بشم من مامانی.
پریا از روم بلند شد رفت توی بغل مامان و خودش صاف خوابید و مامان رو کشوند روی خودش. تا کون مامان بهم نیومده باید زود پاستیل میکردم توی کونش. رفتم بسته پاستیل ماریا رو اوردم و همینجور که مامان روی پریا خوابیده بود ، رفتم و لای کونش رو باز کردم. مامانم خودش لای پاش رو بیشتر باز کرد. اووووفففف کونش یه سوراخ دایرهای به حد قطر کیرم شده بود. من قشنگ یه پاستیل رو گرفتم و فرستادم توی کونش. پاستیله یه 10 سانتی بود. فقط سر مارش رو بیرون گذاشتم. خیلی راحت رفت داخل. کونش حسابیم واسه ژله لیز شده بود. احساس میکردم سوراخش هی داره بهم بستهتر میشه. پس زود دست به کار شدم و هی کردم توی کونش. 6 تا کردم. سوراخش خیلی بسته شد و یکم دیگه میگذشت میشد مثل اولش. وای یعنی کون مامانم مثل کون پریاست؟
من: وای چه خوشگل شد کونت مامانی
پریا: مامان از روم میری کنار ببینم کونت رو چه کار کرده شاهین باهاش؟<br>
مامان: آره فدات شم من.
مامان رفت کنار و پریا اومد پیش من نشست و مامان زودی داگ استایل شد
پریا: وای چه خوشگل شده سوراخ کونت مامان. 6 تا کله رنگ رنگی مار از کونت بیرونه. وای سوراخت داره دوباره تنگ میشه مامانی. پریا دولا شد و یه بوس توپول زد به کون مامان.
مامان: خب بخورید دیگه پاستیلا رو.
من: نه بزار یکم بمونه تا طعم کونت رو بگیره.
مامان: گفتم کونم رو حسابی تمیز کردم. ولی یه موقع....
پریا: کونت مامان تمیز و کثیفش خوردنی و خوشمزست. راس میگه. بزار یکم طعم و بوی خوشمزه کون گرمت رو بگیره.
مامان: خیلی خب.دوتاتون بخوابید صاف روی تخت.
من و پریا کنار هم صاف خوابیدیم. مامان اومد اول با کون روی صورت من نشست و سوراخش رو روی دهنم گذاشت. فقط حواسش بود که کامل نشینه روی صورتم.
مامان: خب عشق مامان حالا یکیش رو بکش بیرون..
من یکیش رو با لبم گرفتم و دست گذاشتم روی بقیش تا در نیاد و هی با لبم از کونش میکشیدم بیرون و توی دهنم جاش میدادم. پاستیله به خاطر ژلی که توی کونش بود خیلی خوشمزهتر شده بود و اصلا هم کثیف نشده بود. فکر کنم مامان تا ته رودش رو حسابی شسته بود.حتی بوی بدیم نگرفته بود. بوی خوش ژله رو گرفته بود. بعدش مامان رفت روی دهن پریا هم نشست و پریا هم یکی دیگش رو خورد و موند چهارتای دیگه. مامان کنار من به کمر خوابید روی تخت و گفت بچهها بیاین که کونم همینجور داره پاستیل میده بیرون. پریا که خیلی پاستیله رو دوست داشته بود ، زود پاشد بره بخوره. مامان دوتا پاش رو داد بالا و با دستاش پاهاش رو نگه داشت تا سوراخ کونش زد بیرون. پریای نامرد سه تا از پاستیلارو کشید بیرون و فقط یکی دیگش رو واسه من گذاشت. مامان از ولع ما واسه پاستیلای توی کونش خندش گرفته بود. ولی من که نزاشتم با دل خوش بخوره. رفتم گرفتمش که حداقل یکیش رو از توی دهنش بکنه توی دهنم. اتفاقا خوشمزهترم شده بود. با طعم کون و ژل توی کون مامان و و آب دهن پریا شده بود. رفتم سراغ کون مامان که همینجور توی هوا بود و یکی دیگه رو از کونش دراوردم و کردمش توی دهنم. پاستیل از حرارت کونش داغ داغ شده بود. اما نه کثیف شده بود با اینکه خیلی مونده بود توی کونش و نه بوی بدی گرفته بود. تا کشیدمش بیرون از کونش مامان دوتا پاهاش رو آروم روی شونههام گذاشت و من مشغول خوردن کس مامان شدم که حسابیم واسه اونوقتی که ارضا شد لزج لزج شده بود. یکم که کسش رو خوردم ،
پریا: خب دیگه نوبتیم باشه ، نوبت کردن کس مامانی هست که وظیفش رو آقا شاهین به دوش میکشه و پیاز داغ ماجراش رو هم من زیاد کنم. خب کس مامانی رو ول کن شاهین.
یه بوس از گوشت لزج توی کسش کردم و پریا گفت صاف بخوابم. بعد مامان هم به خواست پریا به کمر خوابید روی شکمم. مامان سرش رو گذاشت کنار سرم. پریا رفت نشست لای پاهای من که پاهای مامانم روش بود و اول یکم کیرم رو واسم ساک زد و بعد یه تف انداخت روی کس مامان و کیرم رو گرفت کرد توی کس داغ مامان. وای چه کسش آتیش بود. اصلا سر کیرم که وارد شد داشت میسوخت انگار. پریا تخمم رو گرفت توی دستش و فشار داد و گفت شروع کن عشقم.
من ممیهای سفت مامان رو گرفتم توی دستام و مامان خودش پاهاش رو کنار پاهای من جمع کرد (زانوش رو خم کرد) تا راحت بتونم تلمبه بزنم. پوزیشن خیلی خوبی بود. سر مامان کنارم بود و مامان صورتش رو به صورتم چسبونده بود. نفس داغش به صورتم میخورد. ممیاشم کامل توی دستم بود. پریا با دستش تخم منو میمالید و با زبونش چوچول مامان رو مک میزد. جیغ مامان خیلی زود رفت هوا. مامان خودش دستاش رو گذاشت روی دستام روی ممیاش و فشار میداد و زود ارضا شد. اما اسکوئرت نکرد دیگه. من با اینکه ارضای شدیدی کرده بودم ، اما کسش و گرما و تنگیش کار خودشن رو کرده بودن.
من: پاشو پاشو مامان.
مامان از روم زود پاشد و به پریا گفت بشین جلوش و ممیاتو بگیر.
من پاشدم وایسادم جلوشون و یکم کیرم رو بالا پایین کردم و چند قطره ریختم روی ممیای مامان و چند قطره هم ریختم روی ممیای پریا و افتادم روی تخت. دیگه نا نداشتم اصلا. این بار آبم جهش نداشت چون اونوقتی ارضا شده بودم. اون دوتا هم یکم پستوناشون رو بهم مالیدن و بعد اومدن خوابیدن کنارم. من وسط گذاشتن و مامان به پهلو خوابید روم که صاف خوابیده بودم و نصفی از بدنم رو کرد زیر تن گرمش. پریا هم تلفن رو قطع کرد و گفت یا بابای کسکش دختر فروشم الان زنگ میزنه میگه چرا غذامو با پیک نفرستادی خونم یا بچههای زن اول این مردکه کسکش و هی ارث ارث میکنن.
مامان: نگران نباش عزیزم. من وقتی رفتم پاستیل بیارم زنگ زدم رستوران گفتم شام امشب و نهار فرداش رو سر ساعت 9 شب و 1 ظهر بفرستن برای بابات به آدرسش.
پریا : مرسی مامانی مهربون من. نباید میکردی. به من چه. منو فقط واسه کلفتیش میخواد.
مامان: اشکال نداره دخترم. واسه این مشکلم فکری میکنم.
من بیهوش شدم. اونا هم یکم بهم لب دادن و روی تخت سینه من خوابیدن.
تخت خوابیدیم تا صدای بلند آیفون خونه بیدارمون کرد و داشتن با مشت و لگد میزدن به در خونه.
(پایان قسمت 12)
منتظر نظراتتون درباره اولین سکس تریسام هستم.
ویرایش شده توسط: Shayanfury
ارسالها: 61
#1,147
Posted: 17 Jun 2022 11:18
(ادامه قسمت پایانی)
مامان لپ پریا رو یه بوس کرد و بازم دوباره کلی شامپو ریخت روی ممی راستش و دو دستی دو طرف ممیش رو گرفت و واقعا با تمام قدرتش شروع کرد به فشار دادنش. انگار داشت از قفسه سینش میکندش. منم شامپو ریختم روی رون پاش و یه دستم رو دور پاش حلقه کردم و پلش رو بغلم گرفتم و با دستمم رون سفتش رو میمالیدم. کف دست دیگم که روی کیرم از روی شرت بود.
پریا: شاهین بازم بریز شامپو توی شرتم. بازم میخوام عشقم.
مامان اما این کار رو کرد و نصف یه شیشه شامپو رو خالی کرد توی شرت پریا. از همه طرف شرت پریا شامپو میزد بیرون. کیرم توی دریایی از شامپو ژلهای جلو عقب میشد. پدر ممیا و شکم پریا رو واقعا مامان درآورد. انقدر ممیاش رو فشار داده بود سرخ شده بودن. گرمای کسش حتی با اینکه توی شرت پر از شامپو بود و شامپو کلا هم یکم یخه ، اما کاملا حس میشد. کسش آتیش بود. از قسمت کمر شرتش دست کردم داخل و با دو انگشت یکم لای کسش رو باز کردم تا کیرم روی گوشت داخلی کسش و چوچولش مالیده بشه. بعد پاش رو ول کردم و پاش رو خوابوندم و آروم با انگشت شروع کردم به ور رفتن با ناف سکسی خوشگلش. آروم که یه حالت قلقلک بهش دست بده نوازشش میکردم نافش رو. سرعت جلو عقب کردنم رو بیشتر کردم. یه دفه مامان شروع کرد به مک زدن لاله گوش پریا. داشت از چند جا باهم تحریک میشد. کسش و ممیاش و شکمش و گوشش. کلا خودش هم که داشت از اینکه بدنش لیز لیز شده با شامپو هم که کیف میکرد. بلند جیغ میزد و نفس نفس میکشید تا ارضا شد و آروم شد. پریا وقتی ارضا میشد دیگه خیلی طاقت نداشت با جاهای خیلی حساسش مثل ممی و گوشا و گردنش ور بری. نهایت فقط میشد تلمبه بزنی توی کسش تا ارضا شی. واسه همین مامان زود ولش کرد. پریا زود با دستاش صورت مامان رو گرفت و سعی کرد چشمای خمارش رو توی چشمای مامان باز کنه. پریا توی صورت مامان خندید و مامان گفت ای جووون. ارضا شدی خانوم خانوما؟
پریا: آره مامانی. بوسم کن. محکم لبم رو بوس کن.
مامان لبای پریا رو کرد توی دهنش و محکم مکش میزد. پریا دستش رو گذاشت روی دست من که هنوز داشتم جلو عقب میکردم. توی دهن مامان آروم آه میکشید. داشت آبم میومد که زود کشیدم بیرون از شرتش. پاشدم رفتم چندتا شیشه شامپو دیگه آماده آوردم.
من: مامان بشین؟
مامان: همینجوری عادی فقط بشینم؟
من: آره مامانی. میخوام بزارم لای ممیات.
مامان: جوووون. لا پستونی خیلی دوس دارم.
پریا: فدای ممیای سفتت بشم مامان.
مامان: راحتتر نیستی روی این چارپایه بشینم؟
من: آره راس میگی. بهتره. بشین پس.
دوتا چارپایه بلند داشتیم که مامان که مینشست روش ، ممیای مامان صاف جلوی کیرم قرار میگرفت در حالت ایستاده من. مامان چارپایش رو زد وسط حمام.
من: خب پریا تو هم اون یکی دیگه رو بزن پشت مامان و از پشت به کسش حال بده.
پریا: جوووون. چشم قربونت برم.
پریا هم نشست پشت مامان و اول یه شیشه برداشت و کلش رو خالی کرد توی شرتش. چون شرته خیلی تنگ بود، مثل یه شرت عادی زیاد از بغلاش نمیزد بیرون. اما خب نه اینکه اصلا هم. جلوی شرته ورم دیگه کرده بود. کسش غرق در شامپو شده بود. بعد به من گفت شرت مامان رو بگیرم و توی شرت مامان هم دوتا شیشه رو خالی کرد.
مامان: ووییی چه یخه. چه حالی میده پری.
پریا: دیدی گفتم مامانی.
بعد من یه شیشه رو خالی کردم روی ممیاش و توی سوتینش. دوتا شیشه هم دادم دست مامان و گفتمش هی بریز روی ممیات ذره ذره تا لیز لیز بشه. سوتین از بس محکم و تنگ بود ، دوتا گردی سفت ممیای مامان حسابی باد کرده بود و خیلی سکسی وایساده بودن انگار سوتین اسفنجی بسته بود. قسمت زیر سوتین که پایین خط سینه قرار میگیره رو گرفتم کشیدم و کیرم رو از زیرش رد کردم. وای خدای من. چه فشاری میاورد سوتین به کیرم. انگار داشت کیرم کنده میشد. انگار یه چیز محکم دور کیرم گرفته شده بود. سرم رو خم کردم و لبای مامان رو کلی خوردم و آروم شروع کردم به بالا پایین کردن. خودم از بغل ممیاش رو بهم فشار میدادم. هر چند لازم نبود بس که سوتین تنگ بود و ممیاش رو خودش بهم چسبونده بود. پریا هم دست راستش رو دراز کرده بود از پشت توی شرت مامان و با کف دستش داشت کس مامان رو توی کلی شامپو محکم میمالید. با دست چپش هم پستونای لیز شده خودش از شامپو رو بازی میداد. مامان هی با دوتا شیشه شامپو که دستش بود ، شامپو میریخت لای ممیاش و روی کیر من. خیلی زود صدای آه و اوف مامان هم در اومد به دست پریا. شدید داشت کسش رو توی حجم زیادی از شامپو میمالید با کف دستش. مامان از شدت فشار ناشی از حشر و لذتی که به خودش داشت میاورد نمیدونم چرا لباش بصورت خیلی حشری کنندهای غنچه کرده بود و آه و اوم میکرد.
من: الهی قربون اون لبای غنچت بشم من.
دولا شدم و یه لبی ازش گرفتم. بعد کل دهنش رو کردم توی دهنم. مامان توی دهنم لبش رو باز کرد و یه تف انداخت توی دهنم. خیلی حال داد بهم. دوباره صاف شدم و تندتر لای پستونای مامان تلمبه زدم. پریا هم با ریتم من تندتر و محکمتر داشت پدر کس مامان رو در میاورد تا بالاخره مامان هم ارضا شد. اما فکر نکنم اسکوئرت کرد. فقط یه ارضای معمولی. من این مدت واقعا خوب یاد گرفته بودم خودم رو خوب کنترل کنم. دیگه ولی نتونستم. زود کیرم رو از لای پستونای مامان درآوردم. پریا هم زود اومد کنار چار پایه مامان کف حمام زانو زد. مامان یه ذره دیگه شامپو داشت و زود خالی کرد روی کیرم. وای کیرم چه سرخ شده بود و چه رگ کیرم به طرز وحشتناکی باد کرده بود از بس سوتین مامان بهش فشار آورده بود. مامان شیشههای خالی شده توی دستش رو انداخت زمین و کیرم رو گرفت و پریا هم زود تخمم رو گرفت. مامان شروع کرد برام جق زدن و پریا هم تخمام رو فشار میداد. خودم بی اختیار دست چپم رو که پر شامپو هم بود رو کردم لای کونم و انگشت وسطم رو فشار دادم و کردمش توی سوراخم. مثل گرگ گرسنه نعره میکشیدم تا جهش اول آبم پاشید توی صورت مامان. مامان کیرم رو به سمت پریا هم گرفت و جهش دوم و سومم ریخت روی صورت و تن پریا. بعدش مامان کشیدم سمت خودش و کیرم رو گذاشت لای ممیاش و ممیاش رو فشار داد تا هر چی آب توی کیرمه در بیاد. تنم به شدت میلرزید. ارضای خیلی شدیدی بود که همشم به خاطر فشاری بود که سوتین مامان و شرت پریا به کیرم آورد. خالی که شدم جلوی مامان ولو شدم و سرم رو گذاشتم روی شکم مامان. مامان سرم رو با دستای لطیفش محکم به خودش فشار میداد و نوازش میکرد.
پریا: وای چه حالی کرد قربونش برم.
مامان: خوب حالیم داد به ما
مامان چارپایه رو از زیر پاش زد اونور و اومد نشست روی پام و سرم رو به سینههای پر از شامپوش و آب کیر خودم فشار میداد. یه آغوش دلپذیر. پریا هم زود اومد پشتم نشست اونم از پشت دستاشو دورم حلقه کرد و بغلم کرد. کمرم رو به پریا تکیه دادم
پریا: آروم شدی عشقم؟
من: مرسی از شما دوتا عشقام.
مامان: عزیزم مراقب باش شامپو توی چشمت نره.
من: نه حواسم هست مامانی.
پریا: وای چه رگ کیرت باد کرده بود!!! خیلی خوشگل شده بود.
من: میخوای بخوریش عزیزم؟
پریا: آره. انقدر میخوام مکش بزنم تا دوباره توی دهنم رگش باد کنه.
من: پس پاشیم بشوریم خودمونو.
مامان: یه لحظه صبر کنید. جیش دارم.
پریا: آخ جوووون.
من: مامانی پس میشه من بگم چجوری روی منو پریا بریزی؟
مامان: آره قربونت برم من. فانتیزی توئه. بگو چجوری دوس داری؟
من: بشین روی چارپایه و من و پریا هم کنار هم میچسبیم و جلوت روی زمین میشینم. بعد تو دوتا پاتو خم کن توی سینت. یعنی زانوت خم بشه بیاد جلوی ممیات و کف پات رو بزار روی چارپایه. اینجوری کست مثل یه غنچه لای پات پیدا میشه. بعد روی من و پریا جیش کن.
این پوزیشن حتمی بود. چون کون مامان پهن و طاقچهای و بدقواره نبود که کل چارپایه رو بپوشونه. یا کامل یا پاشنه پاهاش حداقل روی سطح چارپایه قرار میگرفت
مامان: چشم قربونت برم من.
پریا: فدای ذهن سکسیت بشم من.
پریا چسبید بهم جلوی مامان و مامان هم توی پوزیشن دلخواه من قرار گرفت. دستاش رو کرد لای زانوی خم شدش و پاهاش رو با دستش گرفت تا نیوفته و شروع کرد جیش کردن روی ما. پریا ممیاش رو گرفته بود جلوی مامان و منم دستام رو گذاشتم روی زمین و روی دستم سوار شدم و کیرم رو گرفتم جلوی کس مامان تا جیش بریزه روش. واقعا یکی از لذتای من دیدن اومدن جیش از سوراخ شاش کس زنه. در حد دیدن اسکوئرت کردن یه کس بهم حال میداد. حسابی مامان تن من و پریا رو با جیش گرمش شست. بعد خودش رو ول کرد توی بغل ما و سهتایی شروع کردیم به لب گرفتن از هم.
پاشدیم رفتیم زیر دوش و خودمون رو شستیم از شامپوهای فراوان روی تنمون و جیش مامان.
من: خب خانومای خوشگل من. آمادهاید واسه راند دوم؟
پریا: به شدت. خیلی ریختن شامپو روی تن حال میده. مرسی عشقم از این فانتیزیت.
من: خواهش میکنم عزیزم و بوسیدمش.
یکم زیر دوش مامان رو از کون انگشت کردم. لعنتی چه تنگ بود. حتما یه چیز روان کننده میخواست. دوش رو بستیم و به مامان گفتم داگی بشینه کف حمام. نشست و پریا هم رفت جلوش و شروع کردن به لب دادن باهم. حسابی با شامپو انگشتش کردم. اول یه انگشتی و بعد دوتایی. کونش واسه کیرم آماده شد و واسه شامپو هم لزج لزج. بعد بهش گفتم که حالا همینجور که پشت به منی بیا و بشین روی کیرم و کیرم رو بکن توی کونت. شیشه شامپو رو خالی کردم روی کیرم. به دیوار حمام تکیه دادم و دم پهلوهای مامان رو گرفتم و پریا هم اومد گردن کیرم رو گرفت و کردمش توی کون تنگ مامان.
من: مامانی اصلا بالا پایین نکن خودت رو.
مامان: چشم پسر گلم.قربون نبض کیرت بشه مامان. دارم با کونم نبض خوشگل کیر کلفتت رو حس میکنم مامانی فدات بشه.
پریا: وای جون مامانی. میدونم چه حس خوبیه.
من: خب حالا پریا شامپو بریز روی یکی از ممیات. مخصوصا نیپلش. کس مامانم با شامپو یکی کن. لای کس مامان رو با انگشت باز کن و نیپل ممیت رو هی بمال لای کس مامان و روی چوچولش.
پریا: وای چجوری این ایدهها به ذهنت میرسه آخه قربونت بشم؟
مامان سرش رو به سمتم کج کرد و گفت پسرم یه هنرمند
ایده پرداز سکسه آخه.
منم لبم رو به لبش رسوندم و یه بوسی روی لبش زدم. پریا ممی چپش و کس مامان رو پر کرد از شامپو و کارش رو شروع کرد. منم سینههای مامان پر از شامپو کردم و شروع کردم به مالیدن وحشیانه ممیهای مامان. مامان تند تند نفس نفس میزد و آه میکشید. پریا با دستش پستونش رو فشار میداد تا سرش ورم کنه و با دستش سینش رو میمالید توی چاک کس مامان.
پریا: خوبه؟ خوبه مامانی سکسی من؟
مامان: پری پری. بسه جیشم میاد. جیشم میاد.
من: نه قربونت بشم. جیش نیست. آب کسته بپاشش بیرون.
دوتا ممیش رو بهم چسبونده بودم و فشارشون میدادم به شدت. مامان دیگه جیغای بنفش میکشید. تند تند نفس میزد تا تنش لرزید و سوراخ کونش تنگتر شد و با دوتا جیغ بلند آب کسش پاشید توی سر و صورت پریا. دیگه نزلشت پریا ممیش رو بماله توی چاک کسش. طاقتش رو نداشت. زود خودش از روی کیرم بلند شد و ولو شد روی زمین. پریا هم اومد و من صورتش رو یه لیس زدم و آبای کس مامان رو خوردم از روی صورتش و بعد پریا رفت توی بغل مامان تا بهش لب بده و آرومش کنه. حالا نوبت راند دوم پریا بود. رفتم چهارتا شیشه شامپو آوردم.
من: پری یه لحظه پاشو از روی مامان. نوبت توئه.
پریا یه بوسه زد روی لپ مامان و اومد کنار. چهارتا شیشه شامپو رو خالی کردم روی تن مامان. سبز سبز شد مامان. از شکم و ممیای مامان گرفته تا روی روناش. به پریا گفتم حالا بخواب روی مامان و هی کست رو بمال به تن مامان تا ارضا شی.
پریا: تو چه کار میکنی؟
من: میدونی که من عاشق دیدن لز شما دوتا خوشگل خانوم هستم.
مامان: الآن یه لزی نشونت بدیم که حال کنی حسابی.
پریا رفت خودش دوتا شیشه دیگه شامپو آورد و خوابید کنار مامان و دوتا شیشه رو خالی کرد روی تن خودش و بعد خوابید روی مامان. کسش رو به رون مامان میمالید. به خاطر اون حجم زیاد شامپو روی تناشون ، راحت روی هم لیز میخوردن. پستوناشون روی هم قرار گرفته بود. مامان دستاش رو دور کمر پریا حلقه کرده بود. منم کپلای سفت کون پریا رو چنگ میزدم و گاهی اسپنک آرومی میزدم در کونش. پریا خیلی زود صداش در اومده بود و تند تند نفس میکشید. یه دفه مامان یه چی در گوشش گفت که من نفهمیدم. بعد چند لحظه پریا پاشد و دوباره یکم شامپو ریخت روی سینه راست مامان.
پریا: شاهینم بیا محکم دو بر ممی مامان رو فشار بده تا سرش مثل بادکنک باد کنه. منم اومدم بالای سر مامان نشستم و انجام دادم. خود پریا هم کسش رو دوباره روش شامپو ریخت تا حسابی لیز بشه و با انگشت لای کسش رو باز کرد و اومد نشست روی قفسه سینه مامان. اما وزنی که نداشت ولی همونم اصلا روی مامان ننداخت تا مامان نفسش بند نیاد. نیپل ممی مامان رو روی چاک کسش و چوچولش میکشید و خودش رو جلو عقب میکرد. منم همینجور که سینه مامان رو فشار میدادم ، سرم رو رسوندم به کس پریا و بالای کسش رو بوس میکردم هی. خیلی طول نکشید که پریا هم برای بار دوم ارضا شد و کتار مامان ولو شد روی زمین. حالا من یه بار دیگه باید ارضا میشدم تا همگی باهم برابر بشیم. رفتم دوتا شیشه شامپو آوردم و نشستم کف حمام و شروع کردم شامپو ریختن روی کیرم.
مامان: پری خوشگل مامان. آمادهای واسه آب آقامونم بیاریم؟
پریا: من همیشه آمادهام مامانی.
من: خب مامانی تو بیا سمت راستم روی پای راستم بشین تا کست مماس با کیرم بشه. پریا تو هم روی پای چپم بشین و پاهات رو از کنار مامان رد کن تا کست بچسبه به کیرم. بعد خودتون رو هی بالا پایین کنین تا کیرم به کس جفتتون مالیده بشه.
پریا: پات درد نگیره؟
من: نمیگیره عشقم. شما که وزنی ندارید.
شیشه شامپو هم دادم دستشون که هی بریزن روی کیر و کسای خودشون. صحنه باحالی شده بود که کیرم از لای دوتا کس کلوچهای خوشگل زده بود بیرون. حسابیم دوتاشون کسای داغشون رو چسبدنده بودن به دو طرف کیرم و حال خیلی خوبی داشت. به 3 دقیقه نکشید که منم ارضا کردن و همگی دو بار ارضا شدیم. یکم سه تایی کنار هم روی زمین ولو شدیم تا نفسی تازه کنیم. بعد پاشدیم شستیم همو. دو ساعت گیر بودیم که لیزی شامپوها از بین بره. بعد که اومدیم مامان کسای خودش و پریا و کیر منو با ژل ضدعفونی کننده کرد یکی تا یه موقع واسه شامپو عفونتی چیزی بهم نزنه. بعد سکسامون میکرد اکثرا. اینم از فانتیزی سکسی من که شاید ساده بود اما به سه تاییمون خیلی حال داد.
سالها میگذشت و من و پریا و مامان هر روز بیشتر احساس خوشبختی میکردیم. مامان 53 ساله شده بود و داشت هر روز به دوران یائسه شدن نزدیک و نزدیکتر میشد. تنش گر میگرفت و یکم عصبی شده بود که طبیعی بود. من و به ویژه پریا خیلی آرومش میکردیم و مراقبش بودیم. من و پریا جفتمون استاد دانشگاه شده بودیم. من سراغ بابام رو از دانشگاهها و وزارت علوم گرفتم. نمیدونم چرا. اما دلم میخواست بدونم چه کار میکنه؟ با ننه پیمان هست هنوز خاک بر سر یا نه؟ اصلا زندست یا نه؟ اما فهمیدم که سالهان انصراف داده از استلدی و خبری ازش نیست. منم بیخیالش شدم. خبر مرگشم بهم میرسید عین خیالم نبود. چون واقعا بد کرد به مامانی که یه دنیا عاشقش میشد. نه فقط واسه سکس. واسه دوست داشتن. تا اینکه من و پریا شاید میشه بگم بزرگترین و مهمترین گالری نقاشیمون رو میخواستیم بزنیم. دو شب متوالی و برای دو گروه از هنرمندان خوب کشور افتتاحیه داشتیم و بعدشم قرار بود که تا یک ماه ادامه داشته باشه. هر دو شبشم خب صبح تا عصر من و پریا که دانشگاه بودیم و عصرش از ساعت 6 مراسم شروع میشد. شب اولش عالی بود. مامانم مدیر برنامههامون بود و اگه کسی نقاشی میپسندید با مامان قرارداد میبست. رسید به روز دوم که من صبح سر کلاس بودم. وقتی اومدم دیدم پریا هم که اونروز با من کلاس داشت نیستش. توی اتاقشم نبود. نگاه گوشیم کردم دیدم مسیج داده که مامان افتاده روی خون ریزی و رفته دنبالش برن دکتر و کلاسشم تعطیل کرده. زنگش زدم.
من: الو سلام عشقم. چی شده کجایید؟
پریا: سلام عزیزم. هیچی. نگران نباش اصلا. من و مامان اومدیم پیش متخصص و هیچ موردی نداره مامانی. کاملا طبیعی هست. دکتر میگه احتمالا این آخرین پریود نامنظمشه و دیگه تمومه متاسفانه. یکم قرص و داروش داده تا دردش آروم بشه و گفته بابد حسابی استراحت کنه. الآنم خونهایم و مامان رو خوابوندم.
من: مطمئن باشم چیزیش نیست؟ الآن راه میوفتم بیام. گالریم به همه حضار زنگ میزنم میگم یه شب دیگه.
پریا: به خدا عزیزم هیچ چیزی نیست. بعدم ما که شماره همه رو نداریم. از دو ماه قبل برنامه چیدیم. نمیشه کنسلش کرد که. تو امشب برو و به بهترین شکل ممکنم اجراش کن. من مراقب مامانی میمونم. بگو مشکلی پیش اومده پریا نتونسته بیاد. فقط قراردادی بود بزار برای فردا مثلا تا مامانی بهتر بشه.
من: آخه نمیشهکه بدون تو.
پریا: دیگه آخه و اما نداره. نمیخوام با حرف زدن تلفنم مامان بیدار بشه. خدافظ. بوس بوس.
پریا قطع کرد. میدونستم چارهای دیگه ندارم. پریا حرفش حرفه. اونشب مهمونای مهمتری نسبت به شب گذشته داشتیم. افراد هنرمند مهمی از کل کشور بودن. دیگه من رفتم تنهایی. آخر مهمونی بود و من ایستاده بودم برای عکس گرفتن با مهمونای حاظر. یه دفه یه مرد همسنای خودم رو دیدم که ایستاده تا همه عکس بگیرن و خلوت بشه و بعد بیاد جلو. چهرش به نظر آشنا میومد. اما با اون چیزی که توی ذهن من بود خیلی فرق کرده بود. تقریبا دیگه همه رفتن و کل افراد موجود توی گالری 10 تا هم نمیشد که نگهبانا و عکاسون بود. اومد جلو و سلام کرد و دست داد.
من: سلام جناب. چقدر چهرتون برای من آشناست. قبلا شما رو جایی ندیدم؟
پیمان: سلام داداش. پیمانم. یه زمانی دوست که چه عرض کنم ، داداش بودیم.یادته؟
من: آقای محسنی(عکاس) خسته نباشید واقعا. دیگه عکس تموم شد. خیلی زحمت کشیدین.
بدون محل گذاشتن به پیمان راهمو کشیدم به سمت دفترمون تا وسایلم رو جمع کنم و برم دیگه. پیمان هم همینجور پشت سرم میومد.
پیمان: بابا من که کاریت نکردم. اگه هم میخوای محل نزاری به کسای دیگه باید محل نزاری. من که کاریت نکردم داداش.
برگشتم سمتش.
من: اون کسای دیگه رو که میگی اصلا آدم فرض نمیکنم که بخوام محل بزارم یا نه ، این یکش بود. دو ، شکر خدا من برادر ندارم. اگه بهت یه زمانی گفتم داداشمی ، خب اون آدمی که این حرف رو زده بهت رو خیلی وقته با دستای خودم کشتم چالشم کردم. اینی که میبینی یکی دیگست.
پیمان: وای بابا حوصله این کسشعراتو ندارم. بابات حوصله این همه شلوغی رو نداشت. خبر این گالریتو شنید از رفقای قدیمش الآن بیرون منتظرته. کارت داره بهم گفت بیام بهت بگم.
من: برو بهش بگو تا قیام قیامت منتظر وایسا عوضی. بگوش بد نیست یکم روتو کم کنی حیوون. سگم روش کمتره.
من: آقای عنایت(مسئول نگهبانی) لطف کن این دوست ناعزیزمون رو به بیرون راهنمایی کن.
رفتم وسایلم رو جمع کنم. خیلی اعصابم کیری شده بود از پیغام بابام. از سالن که اومدم بیرون ، یه ماشین جلوی در دیدم که پیمان با بابام توی ماشین منتظر ایستادن. چقدر بابام پیر و شکسته شده بود. هنوز یکم جلوی در شلوغ بود. قاطی جمع شدم و باهاشون راه افتادم برم سمت ماشینم که یکم پایینتر زده بودمش تا اونا منو نبینن. ماشین رو توی پارکینگ نزده بودم تا جا برای مهمونا باشه. سوار ماشین شدم و رفتم. خیلی حالم خراب بود از حرف بابام. اصلا از بس کیری شده بود اعصابم حالیم نبود چه کار میکنم. نزدیکای خونه بودم (دیگه تهران زندگی میکردیم) که رامو کج کردم به سمت اندرزگو. احتمال میدادم هنوز بابام اونجا باشه. چون عاشق اون محل بود. گوشیمم خاموش کردم تا پریا زنگ نزنه چرا نمیای. اصلا اعصابم داغون بود. میخواستم برم بابام رو پیدا کنم و بگیرمش زیر چک و لگد. رسیدم اندرزگو. خب ساعت 1 صبح بود. رفتم صاف جلوی خونمون(خونه بابا). چراغا خاموش بود. هر چی زنگ زدم کسی جداب نداد. نگهبان کوچه اومد سمتم.
نگهبان: آقا کاری دارید؟
من: شب خوش. بله با ساکن این خونه کاری دارم.
نگهبان: این وقت شب؟
من: فوریه.
نگهبان: چه فوریتی که نمیدونی سالهان این خونه خالیه؟
من: چی؟ خالیه؟ مطمئنی؟
نگهبان: داداش به تیپت و ماشینت نمیخوره چیزی زده باشی؟ ولی رفتارت....
من: داداش من. این 1 ملیون تومن پوله. فکر کنم کافی باشه که برام بگی ساکن این خونه کجاست؟
نگهبان: خوبی داداش؟
من[یکم با داد]: نه نیستم. نزار صدام در بیاد این وقت شب. زشته. یک ملیون کمه؟ بیا اینم دو ملیون. میگی یا نه؟
نگهبان: واسه چی میخوای بدونی؟
من: بیا اینم 3 ملیون. واسه اینکه نپرسی من کیم و واسه چی میخوای بدونم.
نگهبان: قصش طولانیه. مردک به زنش خیانت کرد و رفت با بهترین دوست زنش ریخت روی هم. البته اینش رو من شنیدم. اون زمان من نبودم اینجا. از اینجا به بعدش خودم شدم نگهبان کوچه. گندش که در اومد زنش ازش طلاق گرفت و با یه دونه پسرش رفتن. این مردکم ککش نگزید. قشنگ دست اون زنه هم گرفت آورد اینجا با پسر اون زنه.
من: اون زن که شوهر داشت.
نگهبان: پس میشناسیش؟
من: 3 ملیون دادم که نپرسی. فقط بگو چجوری شوهر اون زن گذاشت؟
نگهبان: وقتی که این از زنش طلاق گرفت ، گند اون زنم واسه شوهرش معلوم شد. پسر بی خایشم طرف گندکاریهای ننش بود. مرد بدبخت طاقت نیاورد و خودکشی کرد. زنیکه فاحشه هم روی خودش نزاشت و اومد پیش این توی این خونه. در و همسایه چشم دیدن این مرد و زن رو نداشتن. زودم ازدواج کردن که کسی نتونه حرفی بزنه. گذشت چند سال تا معلوم شد پناه بر خدا مرده و زنه و پسره باهم پناه بر خدا پناه بر خدا رابطه دارن. پسره با مادر خودش و ناپدریش. آخر الزمون شده.
من: خب ادامش.
نگهبان: هیچی دیگه. همسایهها که بو برده بودن منتظر بودن مچشون رو بگیرن. مخصوصا این روبرویی رو میبینی. از اون بسیجیاست. اینا هم تا فهمیدن همسایهها فهمیدن مخصوصا این بسیجی خیلی دیگه رعایت میکردن نم پس ندن. ولی این بسیجیه ول کن نبود. رفته بود توی نخشون شدید. چند بار پناه بر خدا مادره و پسره و این کافی نتیه(اسی) رو توی مغازه اسی دیده بود باهم. البته این اسی کلا چشم نظر به زنای بین 30 تا 50 محل خیلی داشت. خلاصه سرت رو درد نیارم دیگه گند کارای شیطانیشون داشت میرفت بالا که از اینجا مجبور شدن رفتن. کسیم دیگه خبری نداره ازشون. هیچکسا.
من: واقعا نمیدونی کجا هستن؟
نگهبان: نه والا. 100 ملیونم بدی والا نمیدونم. ولی جوون آخرالزمان شده.
من: سکس با مادر اخرالزمان نیست. آخرالزمان اینکه که تا رنگ پول رو دیدی طوطی شدی حاجی جون.
نزاشتم حرفی دیگه بزنه و سوار ماشین شدم و رفتم به سمت خونه. تصمیم گرفتم بیخیالش بشم. چون محال بود به این راحتی پیداش کنم. بعدم پیداش کنم که جی. فوقش بکشمش. کاریه که شده که بدم نشد. چون سبب خوشبخت شدن من و مامان شد. من و مامان و پریا که داریم کارامون رو توی دانشگاه هنر لندن جور میکنیم و سال دیگه میریم. دیگه من که هرگز بابای بیشرفم رو نمیبینم. اینا حرفایی بود که تا راه خونه توی سرم میومد و خشم خودم رو کاهش میدادم. تصمیمم گرفتم از ماجرای امشب به مامان و پریا چیزی نگم. چه روز افتضاخی بود. کلا فراموشش کنم. تا برسم خونه پیش خودم میگفتم خاک تو سرت بابا. یعنی به پیمان کون میدادی یا کون اون بچه کونی رو میزاشتی؟ خاک تو سرت لیاقتت گی شدن بود؟ خاک تو سرت پیمان که ننت رو دست اسی میدادی؟ خودتم میرفتی وسط؟
(پایان)
**********************************************
خب دوستان اینم از داستان هنرمندان. از اولین هفته سال 1401 با این داستان در خدمتتون بودم. اول جا داره تشکر کنم از همگی دوستان که این سه ماه رو حمایت کردن ازم و بدقولیهای منو تحمل کردن سر نوشتن قسمتای این داستان تا بالاخره تمام شد.
دوم تشکر میکنم از مدیریت خوب سایت و انجمن لوتی که محیطی آرام رو برای دوستداران سکس با محارم ایجاد کردن.
و در آخر دوست دارم برام نظرات خودتون رو راجع به این داستان کامنت کنید. نقاط ضعفش و قوتش رو برام بگید تا در آینده جبران کنم. بدترین بخشا و بهتربن بخشاش رو اگه داشت بگید.
و اما متاسفانه در ماه تیر اصلا وقتش رو ندارم. اما در اولین روزهای مرداد ماه با داستان تک قسمتی ، ولی طولانی "فاحشه" برمیگردم. داستانی که فیتیش خاصی نداره. اما طبق معمول همیشگی من شدیدا اروتیک هست.
دوستتون دارم و آرزوی شادی و سلامتی رو براتون دارم.
ویرایش شده توسط: Shayanfury
ارسالها: 170
#1,148
Posted: 9 Aug 2022 06:27
درود بر همه دوستان عزیز
این تاپیک مورد علاقه ام بود
هرچی منتظر موندم دوستان چراغ تاپیک رو باز روشن کنن بی نتیجه موند ، گفتم یه داستان بنویسم
امیدوارم که دوستان باز سر ذوق بیان و باز نوشتن رو شروع کنن
من فرشته ۱۵ سال داشتم (۱)
من یکی از متولدین دهه شصت بودم که مثل خیلی از هم نسل هام سوختم و طعم بدبختی و بی پولی رو از روز اول زندگیم چشیدم متولد ۶۵ بودم و سوم راهنمایی رو با معدل ۱۹ تموم کردم و سیکل گرفتم ، به این فکر میکردم که دبیرستان کجا برم ، واسه خودم رویا پردازی میکردم که میرم دانشگاه و یه کار خوب پیدا میکنم بعد یه مرد خوش تیپ و مهربون عاشقم میشه و منم عاشقش میشم ، یه ازدواج عاشقانه میکنیم و تا پیری کنار هم میمونیم .
اواسط مرداد سال ۸۰ بود پدرم موز بدست اومد خونه ، به همراه مادر و دوتا خواهرام و برادرم همگی متعجب بهش نگاه کردیم ، اخه تو کل زندگیم این اولین بار بود پدرم موز خریده بود ، معمولا میوه بخر نبود ، نهایت خریدش جهت زنده موندنمون بود ، اوضاع مالیش خیلی بد بود و با معلولیتی که داشت کارکن هم نبود .
مادرم گفت آقا خبریه، گفت امشب خواستگار میاد واسه فرشته ، مادرم گفت فرشته که هنوز بچه است و فریده هم بزرگتره اول اونو باید شوهر بدیم ، پدرم اخم کرد و با تشر به مادرم گفت این چیزاش به تو مربوط نیست ، حرف من مهمه که منم قبول کردم ، به امید خدا جمشید خان هم قبول کنه فرشته رو .
در کسری از ثانیه کاخ رویاهام فرو ریخت و اشکم سرازیر شد ، به تنها اتاق خونه ۸۰ متری رفتم و بی اختیار تا شب اشک ریختم ، از صدای سلام و احوال پرسی جمع فهمیدم که جمشید و خانواده اش اومدن، مادرم با چهره مغموم وارد اتاق شد و یه چادر سفید گل گلی و دامن و بلیز کهنه ای بهم داد و گفت زود سرت کن باید چای ببری واسه مهمونا ،
وقتی از اتاق بیرون اومدم پدر و مادرم نشسته بودن
و اون طرف ترشون یه مرد ۳۰ ساله نشسته بود با شلوار شش جیب و پیرهن یقه خرگوشی که پشم های بلند سینه اش از بالای دکمه پیرهنش خودنمایی میکرد ، مادر جمشید هم کنارش بود ، یه سلام دادم و رفتم تو آشپزخونه، برادر خواهرام خونه نبودن ، مادرم اومد چای ریخت ، سینی رو داد دستم ، به سختی رفتم جلو مادر جمشید و چای تعارف کردم ، زیر چشمی بهش نگاه کردم ، فاتحه خودم رو خوندم ، شرارت از چهره کریهش می بارید، از نزدیک که به جمشید نگاه کردم نزدیک بود پس بیفتم ، ریشای بلند نامرتبی داشت و بوی عرق میداد ،رو صورتش جای بخیه بود ،
یکم معطل کرد تا من رو بهتر ببینه ، وقتی چهره معصوم و عروسکی من رو خوب نظاره کرد نیشش باز شد و لبهای سیاهش از هم فاصله گرفت و دندون های زرد و سیاهش هم نمایان شد ، وقتی استکان چای رو برداشت تمام انگشتانش ترک ترک بود و لای ترک ها سیاه شده بود .
بزور خودم رو نگه داشتم که گریه نکنم ، بعد از چای گرفتن جلو بابای خوشحال و مادر غمگینم دوباره رفتم تو اتاق و بی صدا شروع به گریه کردم ، وقتی اونا رفتن مادرم اومد تو اتاق و گفت ، دختر خوشگلم گریه نکن ، بابات خودش بریده و دوخته ، نخواستن من و تو تاثیری نداره ، پسره تو کار ضایعاته ، وضع مالیش خوبه ، قراره به بابات کمک کنه که ما هم از این فلاکت دربیایم ، با هق هق گفتم اگه وضعش خوب بود که یه کت شلوار میپوشید و یه آرایشگاه میرفت ، کثافت از سر و روش می بارید، من نمیخوام زن این بشم ، میخوام درس بخونم ، میخوام کار کنم ، قول میدم هرچی کار کنم بیارم تو خونه خرج کنم ، مامان تورو خدا منو نجات بده ، مامان هم گریه اش گرفت و منو بغل کرد ، یه لحظه سوزش شدیدی رو تنم حس کردم که همراه شد با فحش های بابام ، با کمربند افتاد به جون من و مامان ، گفت یبارم که شانس در خونه مارو زده میخواد گوه بزنید توش ، با اینکه مامانم خلاف حرف بابام چیزی نگفت اما کلی کتک خورد ، گفتم ببخشید بابا نزن توروخدا نزن هرچی شما بگید گوش میکنم ، توروخدا نزن ، آروم شد و گفت آفرین حالا شدی یه دختر چیز فهم .
فرداش بابا با یه پیکان اومد دنبال من و مامان و رفتیم یه سری لباس و آت و اشغال خریدیم، کیف بابا کوک بود که جمشید خان پیکان رو داده بهش و بعد از عقد میزنه به نام بابام ، انگار قرار بود پول هم بهش بده .
خیلی زود تر از چیزی که فکرشو میکردم عروسی گرفته شد و من خودم رو تو خونه بدبختی دیدم ، جمشید از بچگی کار کرده بود و با ضایعات یه گاراژ بزرگ خریده بود توش پر از ضایعاتی که اندازه چنتا خونه میارزید، با اینکه وضعش خوب بود اما مثل سگ زندگی میکرد ،
اولین تنها شدنمون باهم زمانی بود که بعد از عروسی به حجله رفتیم، مادرم با شرم و حیا یه چیزایی بهم گفت و یه اطلاعات محدودی هم خودم داشتم ، جمشید بدون فوت وقت منو لخت کرد و مثل خر تیتاپ خورده ذوق داشتن منو میکرد ، وقتی کامل لختم کرد از روی خجالت جلو سینه و کسم رو گرفتم ، با کف دست محکم زد رو دستام و گفت خودت رو نپوشون تو زن منی ، از این به بعد هر وقت شبانه روز بخوام باید لخت بشی و بهم سرویس بدی ، وقتی خودش وایساد با لخت شدنش یاد گوریل های تو فیلم ها افتادم ، یه آدم پشمالو که همه بدنش پشم بود و زحمت کشیده بود فقط پشمای کیرش رو زده بود ، یه کیر سیاه کلفت داشت که وقتی دیدمش خوشم که نیومد هیچ ، خیلی هم ترسیدم ، منو خوابوند رو تخت و با دست های زمختش سینه هام رو مالش داد، خیلی حس بدی بود ، انگار سیم ظرفشویی می کشیدم به تنم ، اشکم سرازیر شد ، جمشید با دیدن گریه کردنم ، لبخند کریهی زد و محکم یکی زد تو گوشم ، گریه ام از درد بیشتر شد و جمشید گفت جوون گریه کن این طوری بیشتر دوست دارم ، پاهام از ترس سیخ شده بودن و عضلاتم منقبض شده بودن ، زور جمشید زیاد بود و پاهام رو از هم باز کرد ، اومد وسط پاهام، آب دهن زیادی ریخت کف دستش و مالید به کیرش ، سعی کرد داخل کسم فرو کنه ، منقبض شدن عضلات رونام غیر ارادی بود و نمی گذاشت جمشید کیرش رو به کسم برسونه ، یه چک محکم بهم زد و گفت شل کن بی پدر ، گفتم دست خودم نیست نمیتونم ، به ضرب و زور هرجور شده سر کیرش رو داخل برد و با فشار زیادی تا ته فرو کرد ، نفسم بند اومد ، چشمام سیاهی رفت و مرگ رو به چشمام دیدم ، جمشید بی اعتنا به حال من شروع کرد تلمبه زدن ، با هربار جلو عقب کردنش حس میکردم یه چاقو تو بدنم فرو میره ، از درد داشتم میمردم و واسه جمشید هیچ اهمیتی نداشت مردن من .
دنیا دور سرم می چرخید و چشمام سیاهی میرفت ، نمیدونم بیهوش شدم یا خوابم برد ، نزدیک به سحر بیدار شدم ، یه غول بی شاخ و دم افتاده بود کنارم ، شکمم پر بود از منی خشک شده جمشید ، به سختی بلند شدم ، ضعف شدیدی داشتم ، تو یخچال آبمیوه و نوشابه بود ، یکم خوردم فشارم اومد بالا و بعدش رفتم حموم ،
تا یک هفته جمشید روزی حداقل دوبار خودش رو با من ارضا میکرد و تنها چیزی که واسش اهمیت نداشت من بودم ، بعد از یک هفته یه شب منو به پشت چرخوند و انگشتای زمختش رو یکی یکی داخل کونم کرد ، درد عجیبی تو تنم پیچید و بعد از دو سه دقیقه کیرش رو داخل کونم فرو کرد ، هر چی بیشتر زجه و ناله و زاری میکردم ، جمشید بیشتر حشری میشد و میگفت بیشتر گریه کن ، هر چی بیشتر زجه بزنی من بیشتر حال میکنم .
این وسط من هیچ لذتی از سکس نمیبردم، فکر میکردم سکس این مدلیه که فقط مرد باید لذت ببره و زن فقط باید درد بکشه ، وقتی جمشید میخواست سکس کنیم توان نه گفتن نداشتم و حتی اگر نمیخواستم هم مجبور بودم به سکس و توانایی مقابله با جمشید رو نداشتم ،
یک بار با یه خانمی اتفاقی صحبت کردم در مورد رابطه ام با جمشید ، اون گفت طبیعی نیست باید بری پیش دکتر زنان ، با کلی خواهش تمنا از جمشید خواستم ببره منو دکتر زنان ، دکتر گفت به خاطر رابطه غیر بهداشتی واژنت عفونت داره و نباید چند وقتی رابطه داشته باشی تا دارو هات اثر کنه ، اگر هم خواستین سکس کنید طرف مقابل باید قبلش خوب آلتش رو بشوره تا عفونت نگیری ، وقتی به جمشید حرفای دکتر رو گفتم ، نسخه دکتر رو پاره کرد ریخت تو خیابون و گفت دکتر گوه خورد با تو .
زندگی به تخمی ترین حالت ممکن میگذشت ، جدا از خود جمشید که کابوس بود برام، مادر و خواهراش هم دیوونم کرده بودن ،گاهی گیر های الکی و متلک و دروغ های الکی بهم نسبت میدادن و چند روزی یکبار واسه خاطر اونا باید یه کتک از جمشید میخوردم ،
۱۷ سالم نشده بود که پسر دار شدم ، تو دوران حاملگی سوراخ کونم شده بود اندازه مشتم، البته کس کردن جمشید خان براه بود و جون بچه پسر بود یکم مراعات میکرد که سقط نشه فقط، این وسط من اصلا نمیدونستم لذت سکس چی هست اصلا
یروز فهمیدم آقا رفته یکی رو صیغه کرده ، ناراحت که نشدم هیچ خوشحالم شدم که بالاخره دست از سر من برمیداره ، اما همچنان گاهی از کتک و سکس های مزخرفش در امان نبودم
فرهاد که به دنیا اومد یکم امید به زندگیم بیشتر شد ، تنها دلخوشیم تو دنیا شده بود فرهاد . با تولد فرهاد مادر جمشید فوت کرد به خاطر سرطان، خواهر شوهر هام تا من و فرهاد رو میدیدن ، اولین جمله شون این بود که پا قدم نحس فرهاد بوده که مامانشون فوت شده ،
تا چند سالی روزگارم رو سیاه کردن تا یروز زندگی بالاخره رو خوشش رو بهم نشون داد ، جمشید تو یه دعوا چهارتا چاقو به شکمش خورد و بعد دو روز تو بیمارستان جون داد ، اولش خیلی گریه زاری کردم ، اما بعد از هفتم فهمیدم که مرگ جمشید چه موهبتی برام شده ، به برادرم یه پول خوب دادم تا کارای جمشید رو پیگیری کنه ، یه سالی با خانواده جمشید درگیری داشتیم تا اینکه یه مشتری واسه گاراژ پیدا شد ، ملک و املاک جمشید رو نقد کردم ، یه مغازه خریدم برای برادرم و شرط کردم باید خرج خونه مادرم هم بدی تا مغازه دستت بمونه ، خودم هم از شر فک و فامیل جمشید رفتم یه شهر دیگه .
به جز برادرم و فرهاد از تمام مردها بدم میومد ، حتی از پدرم ، هر مردی که میومد سمتم رو چنان از کارش پشیمون میکردم که دیگه پشت سرش رو نگاه نمیکرد ، جمشید کاری باهام کرده بود که نفرت داشتم از رابطه .
تو شهر جدید بعد از چندین سال مستاجری و یاد گرفتن راه و چاه زندگی دیدم همینطور ادامه بدم چند سال دیگه هیچی واسم نمیمونه، یه پراید و یه خونه ۳ طبقه خریدم . همکف دوتا مغازه بزرگ بود، طبقه اول و دوم و یه خرپشته رو نفر قبلی کرده بود ۷ واحد کوچک کوچک و داده بود به دانشجو های پسر اجاره، مغازه ها هم میوه فروشی و سوپر مارکت کرده بود و دست خودش بود ، میخواست همه چیشو نقد کنه بره ترکیه ، مغازه ها رو خالی کرد و گفتم به مستاجرات بگو من دانشجو پسر دیگه نمیخوام و قرارداد همشون یک ماه دیگه اش تموم میشد .
یه شرکت بازسازی پیدا کردم و دادم طبقه اول رو یه تیکه کرد برای خودم و خوشگل کرد ، طبقه سوم و خرپشته هم دادم کاغذ دیواری زدن و یکم بهشون رسیدم ، مغازه ها هم یکم خرجشون کردم ، طبقه اول خودم نشستم ، آگهی زدم پشت شیشه مغازه ها فقط به خانم اجاره داده میشود ، شهرمون دانشجو زیاد داشت و با پول پیش و اجاره مناسب چهار واحد کوچک هم سریع دادم به دخترای دانشجو، شرط کرده بودم اگه پسر پاشو بزاره تو خونه باید طرف همون موقع جمع کنه بره، یکی از مغازه ها رو دادم خیاطی زنانه و یکی دیگه رو آرایشگاه زنانه ، کل ساختمون شده بود ۱۴ تا خانم و فقط فرهاد من که نوجوون بود تو ساختمون مردمون بود ، از درآمد کرایه ها زندگی راحتی داشتم و کلی پس انداز هم میکردم ، روز ها میرفتم پیش خیاط و آرایشگر، هم سرگرم بودم باهاشون هم ازشون یاد میگرفتم ، واسه دختر دانشجو ها هم شده بودم یه پا مامان و هواشون رو داشتم ،
تو خونه از اول جلو فرهاد خیلی آزاد لباس میپوشیدم و حتی گاهی فرهاد میومد تو حموم کمرم رو کیسه میکشید ، فرهاد هیزی نمیکرد و عادی برخورد میکرد ، تنها جایی که ازش میپوشوندم سینه ها و کس و کونم بود . واسه من فرهاد هنوز یه پسر بچه ۵ ساله بود .
هميشه يادمان باشد
که نگفته ها را ميتوان گفت،
ولی گفته ها را نميتوان پس گرفت
چه سنگ را به کوزه بزنی
چه کوزه را به سنگ،
شکست با کوزه است
دلها خیلی زود از حرفها می شکنند...
ارسالها: 170
#1,149
Posted: 9 Aug 2022 06:33
من فرشته ۱۵ سال داشتم (۲)
حدودا سال ۹۷ بود که نیلوفر یکی از دانشجو ها اومد بره داخل که اتفاقی دیدمش ، سلام احوالپرسی کردیم گفتم همه بچه ها امتحان ترمشون تموم شده تو تموم نشده ؟ نیلوفر : آخریش رو امروز صبح دادم غروب بلیط گرفتم میرم شهرمون ، من : چرا انقدر مضطرب و نگرانی ، حالت خوبه ، نیلوفر : آره خاله خوبم ، فقط امتحانم رو یکم خراب کردم میترسم قبول نشم ، من : اما انگار یکم ترسیدی ، اگر چیزی شده بگو کمکت کنم ، نیلوفر : نه به خدا چیزی نیس ، درست میشم فعلا با اجازتون میخوام برم حموم ،
وقتی نیلوفر رفت بالا خیلی بهش مشکوک شدم ، مطمئن بودم یه چیزی رو از من پنهان میکنه ،
نیم ساعتی رفتم پیش ارایشگرمون که اسمش فریبا بود و همش نیلوفر میومد جلو چشمم ،
قرار بود مدارک جا مونده یکی از دخترا رو واسش پست کنم، کلید زاپاس همه اتاق ها رو داشتم ، رفتم داخل خونه خودم کلیدها رو برداشتم ، صدای فوتبال بازی کردن فرهاد با لپتاپش از اتاقش میومد ،
طبقه بالا کلا دو تا حموم دستشویی داشت که هر کدوم واسه دو تا واحد بود ، هر دو هم بیرون از اتاق ها بودن ، رفتم بالا دیدم جفت حموم ها خشک هستن ،
حس فضولیم گل کرد و رفتم اتاق خرپشته، گوشم رو چسبوندم به در یهو شکه شدم ، نیلوفر به یکی میگفت جونم همش مال خودمه ، من بدون کیر کلفت تو توی شهرمون چه کنم ، بعد صدای ملچ ملوچ ساک زدن نیلوفر رو به سختی شنیدم ، داشتم منفجر میشدم از عصبانیت ، این اولین مورد بود که یکی از دخترا پسر راه داده تو خونه ، یکم سر و صدا کردم و صدای کلید ها رو درآوردم ، دستم میلرزید از اتفاقی که قراره بیفته ، قلبم از تپش زیاد داشت میومد تو دهنم ، سعی کردم یکم لفت بدم تا لباس بپوشن ،
وقتی در رو باز کردم ، پسر تیشرت رو کشید رو سرش ، نیلوفر شلوار پوشیده بود و داشت با عجله مانتوشو تنش میکرد ، سینه های سفیدش در حال لرزش بودن و دست هاش از هنوز از مانتو در نیومده بودن بیرون ، با سرعت به سمتش رفتم ، که در حد صدم ثانیه پسر رو دیدم که شورت پوشیده و کیرش هنوز زیر شورتش خودنمایی میکرد و با تیشرت تنگش درگیر بود و سرش هنوز نیومده بود بیرون ،
یه چک محکم به نیلوفر زدم و با جیغ گفتم کثافت گمشو از خونه من بیرون ، وقتی سر پسره از تیشرت اومد بیرون دیدم که فرهاد منه ،
در جا خشکم زد ، نیلوفر با گریه داشت دکمه هاشو میبست و من و فرهاد نگاهمون بهم گره خورده بود و هیچ کدوم حرفی نمیزدیم ، شک شدیدی بهم وارد شد و اصلا قدرت تصمیم گیری نداشتم ، نمیدونستم چکار کنم ، فرهاد سرش رو انداخت پایین چند ثانیه و بعد بدو بدو رفت سمت طبقه پایین ، من نشستم روی تخت و وایسادم فکر کردن ، نیلوفر همش با گریه داشت التماس میکرد و به غلط کردن افتاده بود ، خانواده مذهبی داشت اگر می فهمیدن میکشتنش، اصلا واسم مفهوم نبود صحبت های نیلوفر و خیلی فکر کردم که چکار کنم اما به نتیجه ای نرسیدم ،
به نیلوفر گفتم واسه ترم جدید دنبال جای دیگه باش و از اتاق مستقیم رفتم پیش فریبا و همش تو خودم بودم ، فریبا چند دقیقه ای یبار گیر میداد چته و من همش جواب دادم که هیچی خوبم ،
دوتا شاگرد هاش رفتن و آخرین مشتری هم رفت ، فریبا گفت تو که هیچی نمیگی، امروز معلوم نیست چته ، اگر اجازه بدین منم ببندم برم، گفتم ببخشید مزاحم شدم ، باشه ببند بریم ، گفت هنوز نمیخوای بگی چته ، بگو شاید کاری از دستم بر بیاد،
کلی فکر کرده بودم اما روم نمیشد برم خونه ، چه برسه بخوام برم با فرهاد صحبت کنم ، به فریبا گفتم مچ فرهاد و نیلوفر رو موقع سکس گرفتم ، نمیدونم چکار کنم ، فریبا خندش گرفت و با تعجب گفت فرهاد ، نیلوفر ، مطمئنی ، گفتم با چشمای خودم دیدم ، گفت خوب حالا مگه چی شده انقدر رفتی تو هم پسرت کرده، نداده که ، گفتم اصلا اشتباه کردم ، ولش کن ، خواهشا بین خودمون بمونه، گفت خانم چه زرتی هم ناراحت میشه ، جدی مگه حالا چی شده انقدر زانو غم بغل کردی ، خوب فرهاد الان ۱۵ ، ۱۶ سالشه ، تو اوج شهوته ، یه خونه هم درست کردی همه خانم ، خوب اونم نمیتونه که هر روز خود ارضایی کنه ، اگر من جای تو بودم تازه ذوقشم میکردم ، گفتم من اصلا باورم نمیشه فرهاد بتونه با کسی باشه ، اون خیلی بچه است ، گفت کجاش بچس، از من و تو گنده تره ، گفتم الان به نظرت من چکار باید کنم ، به نیلوفر گفتم واسه ترم جدید دنبال جای جدید باش ، با فرهاد چه کنم ، گفت به اون که نمیتونی بگی دنبال جا جدید باشه، فرهاد نیاز طبیعیشو برطرف کرده ، الان همه بچه های امروزی اینطوری هستن، سعی کن باهاش رفیق باشی که اگه کاری میکنه بدونی و بهت بگه ، یوقت پنهونی کاری نکنه و گیر آدم ناتو نیفته .
رفتم تو خونه انگار فرهاد داخل اتاقش بود ، صدایی نمیومد تا ساعت ۱۱ نیومد بیرون ، شامی که درست کرده بودم رو بردم براش ، دیدم در قفله ، زدم به در گفتم شامت رو میزارم پشت در ، من میرم میخوابم ، لطفا بخور تو هنوز عشق مامانی
یه دو ساعتی فکر و خیال ولم نمیکرد ، یکی از افکار مزخرفی که میومد تو سرم این بود که ، آخه یه بچه چقدر میتونه کیر داشته باشه که نیلوفر انقدر کشته مردش شده بود ، کیر فرهاد رو زیاد دیده بودم ، چند سالیه که راست شده کیرش رو ندیدم ، واسه منی که کیر کلفت باباش رو دیده بودم ، کیر فرهاد هیچ وقت دودول هم نبود ،
چند روزی باهم سرسنگین بودیم تا اینکه بعد چند روز سر ناهار خوردن ، فرهاد گفت مامان میشه یه لطفی کنی نیلوفر رو از خونه بیرون نکنی اون ترم اخرشه ، از اینجا بره خانواده و بقیه دخترا فکرای بدی در موردش میکنن ، گفتم خوب بکنن ، حتما حقشه که در موردش فکر بد کنن ، گفت تقصیر من بود اگه میخوای کسی رو تنبیه کنی اون منم ، گفتم تو کی انقدر پرو شدی که با یه دختر ۷ سال از خودت بزرگتر رابطه داری ، گفت شما هم سن من بودین بچه دار شدین ، من نباید یه رابطه کوچک داشته باشم ، گفتم خیلی هم کوچک نبود ، صدای نیلوفر خانم بیرون از اتاق میومد ، گفت کوچک بوده چون رابطه نداشتیم ، گفتم مگه رابطه دیگه چجوریه ، حتما باید بچه دار بشین که بهش بگن رابطه ، گفت اَه مامان چرا انقدر قضیه رو میپیچونی ، میگم اون یه رابطه مسخره بود واسه فقط ارضا شدن ، منم هی رو مخ نیلوفر رفتم تا قبول کرد، الانم
من و اون هیچ رابطه احساسی باهم نداریم ، اما چون من مقصرم نمیخوام اون ضرر کنه ، اگر بخوای نیلوفر رو از خونه بیرون کنی و آبروش رو ببری ، اون وقت منم ... ، گفتم خوب بقیه اش ، اون وقت شما چه غلطی میکنی ، از سر میز پاشد رفت و تو راه گفت هر کاری که تو نخوای،
اعصابم خورد شده بود از دست فرهاد ، دوست نداشتم رابطمون خراب بشه ، اون تنها کسم بود نمیخواستم رابطه خوبی که باهاش دارم از بین بره ،
در زدم و رفتم داخل اتاقش ، رو تخت دراز کشیده بود و منکه رفتم داخل گوشیش رو گذاشت کنارش و ملافه ای که روش بود رو مرتب کرد ، نشستم پیشش گفتم مامان جون عزیز دلم ، تو تنها دلخوشیه مامانی، من این دنیا رو فقط واسه تو تحمل کردم ، الان هنوز سنت کمه ، با دختر های بزرگتر از خودت رفیق میشی ، گولت میزنن وابسته شون میشی و بعد هر کاری بگن میکنی ، حتی شاید من رو ول کنی ، شاید مریضی داشته باشن ، تو باید الان با هم سن و سال خودت دوست بشی نه بزرگتر از خودت ، فرهاد گفت بابت تهدید ببخشید ، من وابسته کسی نمیشم قول بهت میدم حتی یه پیام هم به نیلوفر دیگه ندم و باهاش کاری نداشته باشم فقط اونو بیرون نکن ،
گفتم بگو جون مامانم قول میدم، گفت جون مامان خوشگلم قول میدم ، سرش رو گرفتم تو سینم و موهاش رو بوس کردم ، چشماش رو بست و یه نفس عمیق کشید ، گفتم تنم بو عرق میده، بو میکشی ، گفت مامان جون تو بوی بهشت میدی ، یکم هم خوشم اومد هم یجوری شدم .
فردا به نیلوفر زنگ زدم گفتم میبخشمت به شرطی که دیگه با پسرم نه حرفی بزنی نه دیگه بهش پیام بدی نه دیگه باهاش تنها بشی ، اونم گفت چشم خاله غلط کنم دیگه کاری کنم ببخشید .
پسرم باشگاه میرفت و روز به روز درشت هیکل تر میشد ، وقتی میدیدم بقیه دخترا و خانم ها بهش نگاه میکنن حرصم میگرفت ، اینکه یروز قراره زن بگیره و از پیشم بره دیوونم میکرد گاهی ، اما طبیعت زندگی همینه و باید یروز این اتفاق میفتاد .
یک سالی با فرهاد راحتتر شده بودم و اون از دوست دختر همسنش برام حرف میزد ، یروز پکر بود و با دوست دخترش کات کرده بود ، گفتم فرهاد جان چرا انقدر پکری، گفت دختر خوبی بود اما رابطه مون ته نداشت ، گفتم تهش چیه ، گفت منکه حالا حالا ها ازدواج کن نیستم ، رابطه با دخترای همسن هم فایده نداره ، ازشون چیزی به آدم نمیماسه، بعد با خنده گفت بی تجربه اند ، گفتم هوس زنای سن بالاتر از خودت کنی این دفعه دیگه کشتمت. گفت منکه عاشق شون نمیشم . فقط یه رابطه ساده است .
یکم عصبی شدم ، خودم رو کنترل کردم ، گفتم خودت رو کنترل کن تو سن و سالت کمه ، کار دست خودت نده، گفت ببخشید مامان اینو ازت میپرسم ، این همه سال چجوری خودت رو کنترل کردی ، بگو شاید به درد منم بخوره ، یه لحظه همه عمرم جلو چشام رد شد ، بغض گرفتم از ازدواج مزخرفی که داشتم، گفتم بابات تمام احساسات منو کشت ، من خودم رو کنترل نکردم ، من نفرت دارم از رابطه، اشکم سرازیر شد ، فرهاد اومد بغلم کرد و گفت جون من گریه نکن مامان جونم ، ببخشید غلط کردم .
بغلش بهم آرامش میداد، پاهام رو دورش حلقه کردم و سفت تو آغوشم گرفتمش ، فرهاد هم با یه دست موهام رو نوازش میکرد و یه دست رو کمرم گذاشت ،
فرهاد گفت مامان جان فکر کنم دیگه بسه واسه امروز ، خورد تو ذوقم از حرفش دلم میخواست تا فردا صبح تو بغلش بمونم ، یکم خودم رو جا به جا کردم حس کردم فرهاد شق کرده ، تو چشاش نگاه کردم با تعجب گفتم فرهاد
فرهاد با خجالت گفت منکه گفتم پاشو ، دست خودم نبود پاشو دیگه ، گفتم اخه مگه ادم واسه مادر خودش اینطوری میشه ، بلند شدم با ناراحتی رفتم تو آشپزخونه، چند دقیقه بعد فرهاد اومد و سرش رو انداخته بود رو به زمین ، گفت مامان ببخشید دست خودم نبود ، جواب بهش ندادم و مشغول کار هام شدم . گفت ببخشید دیگه ، خوب هرکی جای من باشه اینطوری میشه ، گفتم هرکی بشه تو نباید اینطوری بشی . بخشیدمت فعلا برو میخوام جمع و جور کنم آشپزخونه رو .
چند وقتی فرهاد تمام وقت خونه بود و همش کله اش تو لبتابش بود ، گیر دادم که باید باشگاه بری و با اصرار من فقط باشگاه میرفت ، یروز که رفت باشگاه رفتم اتاقش رو جمع و جور کردم ، رفتم زیر میز رو تمیز کنم چشمم اتفاقی خورد به یه فلش که ماهرانه زیر میز چسبیده شده بود ، فضولیم گل کرد و لپتاپش رو روشن کردم ببینم چی تو فلش ریخته ، پسورد داشت و بلد نبودم . رفتم زدمش به تلویزیون، یه فولدر داشت با اسم لاو مام رفتم داخلش پر فیلم پورن بود ، اولین بار در زندگیم بود که فیلم پورن میدیدم ، یکم که نگاه کردم تو دلم انگار خالی شد ، حس بدی پیدا کردم، قطعش کردم ، یکم فکر کردم چرا اسمش مام، یعنی اسمش مامان ، دوباره اول چنتافیلم رو زدم، دیدم که همشون یا پسر و مامانن یا پسر و نامادری، کلافه شدم این پسر چرا این فیلم ها رو باید داشته باشه مگه مدل دیگه نبوده، یعنی به من نظر داره ، خیلی غمگین و داغون شدم ، قبل از اومدنش فلش رو سر جاش گذاشتم و چیزی بهش نگفتم ،
یه مدت لباس پوشیده تر میپوشیدم و خیلی با فرهاد گرم نمیگرفتم ، بعد چند روز فرهاد گفت مامان چرا چند روزه با من رفتارت تغییر کرده ، من کاری کردم که خودم خبر ندارم، گفتم نه چیزی نشده ، تو جوونی و درست نیست من جلوت بی حجاب باشم ، گفت تا الان یادت نبوده ، یهویی الان یادت افتاده بعد این همه سال ، الان زشته ، قبلا زشت نبوده ، گفتم الان فهمیدم قبلا نمیدونستم .
یکم که بحث ادامه پیدا کرد دیدم فرهاد بی خیال نمیشه ، رفتم سراغ فلش ، دیدم برداشتش ، لپتاپش رو اوردم گفتم رمزش رو بزن ، از یکی از دخترا یه چیزایی پرسیده بودم و یاد گرفته بودم یکم .
ازش گرفتم و نشستم روبروش و صفحه رو نمیدید، از صورتش استرس و اضطراب مشخص بود ، رفتم تو تاریخچه مرورگرش ، همش داستان در مورد مادر و پسر بود ، صفحه رو برگردوندم سمت فرهاد ، گفتم واسه اینا ست که تغییر کردم ، تو تغییر نکردی؟ تو پسر منی ، اخه کدوم پسری به مادرش نظر داره ، خدایا منو بکش از این زندگی نکبت بار رهام کن ، اون از بابام اون از شوهرم این از پسرم .
فرهاد خشکش زد نفسش بالا نمیومد، فکر نمیکرد بلد باشم و چیزی سر دربیارم
سرش رو انداخت پایین و اشکش سرازیر شد ، گفت مامان جون ببخشید گوه خوردم، منتظر بود برم مثل همیشه اشک هاشو پاک کنم ، قربون صدقه اش برم ، اما با عصبانیت لپتاپ رو گذاشتم جلوش گفتم رمز ورودی اینو بردار ، هر مزخرفی هم توش داری پاک کن ، از این به بعد منم میخوام از این استفاده کنم ، لباس پوشیدم رفتم پیش فریبا
هميشه يادمان باشد
که نگفته ها را ميتوان گفت،
ولی گفته ها را نميتوان پس گرفت
چه سنگ را به کوزه بزنی
چه کوزه را به سنگ،
شکست با کوزه است
دلها خیلی زود از حرفها می شکنند...