انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 116 از 149:  « پیشین  1  ...  115  116  117  ...  148  149  پسین »

Incest Sexy Story - داستان های سکسی با محارم


مرد

 
من فرشته ۱۵ سال داشتم (۳)

فریبا : چیه کشتی هات غرق شده ، من: حوصله و اعصاب ندارم، با فرهاد بحثم شده ، فریبا : این دفعه با کی سکس کرده ، من : با هیچ کس الکی دعوامون شده ، فریبا : الکی که نمیشه ، حالا دوست نداری نگو ، من : فریبا پسرت چند سالشه ، فریبا : ۱۱ سال چطور من : اگه بعد از بلوغ پسرت بهت حس جنسی داشته باشه چکار میکنی.
فریبا خنده اش گرفت و گفت به فرهاد نمیخوره بهت نظر داشته باشه ۱۳ تا گزینه دیگه تو همین ساختمون واسه حس گرفتن داره ، من : خودت رو هم حساب کردی ، حالا خودت هیچی اخه فرهاد چجوری به فتانه خیاط با ۵۵ سال سن و ۱۳۰ کیلو وزن حس داشته باشه ، فریبا : مگه من چمه ، خیلی هم دلتون بخواد ، من : اصلا چه بحثیه ، خدا لعنتت کنه با این فکر مریضت ، فریبا : اگه بخوام جدی به قضیه نگاه کنم ، واسه خیلی از پسر ها این قضیه اتفاق میفته و مادر و خواهرشون اولین شریک جنسی خیالیشون میشه ، اکثرا هم فقط یه فکر و حس جنسیه، اما به واقعیت تبدیل نمیشه که ، حالا تو مطمئن هستی که فرهاد این حس رو نسبت بهت داره ، من : اره مطمئنم حالا چجوری درستش کنم،  فریبا یه خنده شیطنت آمیز زد و گفت فرشته جون چیز بدی هم نیستا ، هم اون عذب هم تو عذب ، دنیا دو روزه ازش لذت ببرید ، من : حرف دهنت رو بفهم معلوم هست چی میگی تو ، فریبا : اخه این همه سال تنها ، اهل شیطنت هم نیستی چجوری تحمل میکنی ، من که تو کار تو موندم ، حالا پسرت رو شوخی کردم ، خودت چجوری این همه سال دوام اوردی، فرهاد که چند وقت اینطوریه بعد درست میشه ، یه دوست دختر بگیره تورو یادش میره
من : مگه دوام اوردن داره اصلا ، منکه با مرگ شوهرم از این عذاب راحت شدم ، تازه بعد مرگ شوهرم یه نفس راحت کشیدم،  فریبا : یعنی تو هیچ لذتی از سکس نمیبردی ، من : وا مگه لذت هم داره ، جمشید عین خر کیف میکرد من همیشه فقط درد می کشیدم و عذاب ، فریبا : وا مگه دارم مگه میشه ،من : الان رابطه تو و شوهرت چجوریه ، فریبا : اون خیلی آدم حشری نیست اما برنامه رو گذاشتیم شب جمعه ، ما همیشه تا هر ساعتی که بیرون باشیم هر ساعتی که بشه برنامه شب جمعه مون براهه، والا من خیلی بیشتر از شوهرم با سکس حال میکنم ،

من حال فریبا رو واقعا درک نمیکردم ، تو بچگی مثل یه بره افتادم دست گرگ ، اصلا این چیزایی که فریبا میگفت برام گنگ و نامفهوم بود ،
روزها سپری میشد و من وقت آزادم رو تو لبتاب فرهاد میگذروندم،  روز به روز بیشتر یاد میگرفتم ، اما چیزی دیگه توش پیدا نکردم . فرهاد هم رفتارش خیلی عادی شده بود ، گاهی زیر نظر میگرفتمش اما اصلا هیزی نمیکرد ، چندین بار گفتم بیا حموم پشتم رو کیسه بکش،  با اینکه فقط یه شرت میپوشیدم و پشتش بهم بود ، اما هیچ وقت کیرش برام راست نشد دیگه ،

یک سالی گذشت ، نزدیک عید میشدیم که همه جا بحث کرونا شد و یکی یکی همه جا بسته میشد و  دانشجو ها دیگه نمیومدن خونه ، منم حسابی ترسیده بودم از اوضاع بوجود اومده ، چند لیتر الکل خریده بودم همش در حال ضد عفونی کردن بودم ، صبح تا شب هم در حال دعوا و جر و بحث با فرهاد بودم که نباید از خونه بری بیرون ، اما اون گوشش به این حرف ها بدهکار نبود و کار خودش رو میکرد ‌.
هیچ کار ضروری هم بیرون نداشت اما یروز درمیون تقریبا ۲ ساعت میرفت بیرون ، از وقتی کرونا بیشتر شد فرهاد خیلی عصبی بود و پرخاشگر شده بود ، پیش خودم میگفتم واسه شرایط موجوده .
یک روز فرهاد با بوی تنباکو اومد خونه کلی باهاش دعوا کردم گفتم تو که تنها قلیون نمیکشی نمیگی اونی که باهات قلیون کشیده ، شاید کرونا داشته باشه،
یه رفیق پرستار داشتم ۳ بار اومد با فاصله برام سرم تقویتی و ویتامین سی زد ، خودم هم خیلی سعی میکردم بدنم رو تقویت کنم ، فرهاد هی میگفت اینا همش الکیه میخوان مردم رو بترسونن که نیان تو خیابون واسه گرونی ها اعتراض کنن ، اصلا اهمیتی نمیداد ‌، اما من تو خونه هم ماسک میزدم و خرید اینترنتی میکردم و با تنها کسی که در ارتباط بودم فرهاد بود ، از اونم تا جایی که میشد فاصله میگرفتم
چند روزی گذشت فرهاد رو صدا زدم بیا صبحونه بخور ، فرهاد از تو اتاقش با بغض گفت مامان فکر کنم کرونا گرفتم حالم خیلی بده ، رفتم سمت اتاقش گفتم چجوریه حالت گفت تمام بدنم در میکنه ، نفسم انگار گیر میکنه ، گفتم بپوش بریم دکتر ، گفت وایس تا غروب اگر بهتر نشدم بعد بریم ، الان بریم اگر کرونا هم نباشه حتما از بقیه میگیریم ، تا غروب گریه میکردم و شر شر اشک میریختم ، غروب رفتیم دکتر و آزمایش پی سی آر نوشت و هر دو ازمایش دادیم ، فرهاد مثبت شد و من منفی ، چند روزی تو خونه تقویتش کردم و بهتر شد .
یک روز پشت پنجره دیدم که پسر فریبا از اون سمت خیابون داره میاد سمت خونه ، پیش خودم گفتم این فریبا چند روزه جوابم رو نمیده ، برم از پسرش جویای احوالش بشم ، یه چادر سر کردم و بدو رفتم پایین .
وقتی در رو باز کردم دیدم داره اعلامیه میچسبونه به در مغازه ، سلام احوالپرسی کردیم گفتم مامان بی معرفتت چرا جواب منو نمیده ، اشک از چشمانش جاری شد و به اعلامیه اشاره کرد ، رفتم جلو اعلامیه نوشته بود فریبا قهرمانی .

تقریبا هم سن بودیم ، به پهنای صورتم اشک میومد ، گفتم چرا ، گفت کرونا ، مامانم یکم ریه هاش مشکل داشت ، کرونا زود از پا انداختتش، گفتم بقیه چطورن ، گفت من و بابام خوبیم ، واسه خاله مهسام دعا کن اونم زیاد حالش خوب نیست . مراسم نمیگیریم به خاطر کرونا

رفتم تو خونه زار زار گریه میکردم، فرهاد با چهره ترسیده پرید تو پذیرایی گفت مامان چی شده ، از شدت گریه نمیتونستم حرف بزنم ، چند دقیقه ای حسابی گریه کردم و خودم رو زدم ، یکم که آروم گرفتم ، پیش خودم گفتم فرهاد راحت کنار میاد با مرگ فریبا،  اخه ارتباط چندانی باهم نداشت، گفتم خاله فریبا کرونا گرفته فوت شده ، حال خواهرش هم خیلی بده .

فرهاد خشکش زد و آروم آروم رفت سمت اتاقش
فردا صبح دیدم فرهاد هیچی از سینی غذایی که دیشب براش گذاشتم رو نخورده ، صداش کردم و جوابی نشنیدم ، رفتم بالا سرش دیدم حالش خیلی بده ، زنگ زدم اورژانس و رسیدیم بیمارستان کرونایی ها ، واسم مهم نبود کرونا گرفتنم، تا بیمارستان محکم بغلش کرده بودم و زار زار گریه میکردم ، بهش میگفتم فرهاد تو تنها کس منی ، چیزیت بشه من دیگه دلیلی واسه زندگی ندارم ، بیمارستان بستریش کردن و من رو راه ندادن داخل ، تو محوطه سر گردون بودم و کس و کاری هم نداشتم کمکم کنه ، جو هم یجور شده بود که همه میترسیدن نزدیک بیمارستان بشن،

تو محوطه بیمارستان نشسته بودم یه خانمی فوت کرد ، پسرش داد و بیداد راه انداخته بود که شما اکسیژن خونش رو قطع کردین وگرنه زنده میموند مادرم ، همون موقع یه زن هم وایساد جیغ و داد که شوهرم رو کشتید لعنت به همتون ، منم خیلی ترسیدم رفتم رضایت دادم فرهاد رو به بدبختی برگردوندم خونه .

از طریق دوست پرستارم یه دستگاه اکسیژن و یسری دارو گرفتم ، اگر قرار بود کرونا بگیرم پس حتما گرفته بودم ، دیگه رعایت فاصله با فرهاد رو نمیکردم ، همش سرش تو بغلم بود و نوازشش میکردم ، حالش یکم بهتر شده بود اما همش اشک میریخت و حرفی نمی زد.

تو بغلم در حال نوازش موهاش بودم که گفت مامان عذاب وجدان من رو بیشتر نکن ، شاید نگرفته باشی ازم ، یکم مراعات کن، من تورو نمیخوام درگیر کنم .
گفتم دردت به جونم من میخوام پیشت باشم هرچی پیش بیاد هم مهم نیست،  گفت از خواهر فریبا خبر نداری؟ گفتم خوب شده کروناش،  گفت تو از کجا فهمیدی چرا الکی میگی مثلا میخوای به من روحیه بدی ، گفتم اصلا چه اهمیتی داره هرچی شده باشه ،

یهو اشک از چشمای فرهاد جاری شد ، گفتم مامان جان چرا انقدر گریه میکنی ، اینم یه مریضی مثل بقیه مریضی هاست ، فقط ایمنی بدن رو ببریم بالا درست میشه ، نگران نباش هیچ اتفاقی نمیفته ،
گریه بی صدا فرهاد بیشتر شد و همراه شد با هق هق ، منم گریه ام گرفت و گفتم تو که مرد قوی هستی انقدر
گریه نکن،  من طاقت گریه های تورو ندارم .

فرهاد زار زار گریه میکرد ، گفتم مامان جان عزیز دلم حرف بزن باهام ، گریه نکن دیگه ، حال فرهاد یکم بدتر شد ، میخواستم بلند بشم که کاری کنم ،
دستم رو گرفت گفت وایس ، مامان فرشته من شاید زنده نمونم ، میخوام چیز مهمی بهت بگم ، مامان منو ببخش که به حرفات گوش ندادم ، همه اش تقصیر منه ، مرگ فریبا و خواهرش تقصیر منه ، گفتم چرا چرت و پرت میگی ، اونا چه ربطی به تو داشتن آخه .
گفت همون روزهایی که سر قضیه داستان و فیلم های مادر پسری باهام دعوا کردی ، یروز که نبودی فریبا صدام کرد و باهام صحبت کرد ، وقتی دیدم همه چیو میدونه باهاش دردل کردم و اون بهم پیشنهاد  داد با خواهرش رابطه داشته باشم ، گفت خواهرش خونه اش کوچه پشتیه و طلاق گرفته ، بعد یه مدت خودش هم وارد بازی مون شد ، اون رفیقم که باهاش قلیون کشیدم کرونا گرفته حالش خرابه ، من از اون گرفتم و به فریبا و مهسا انتقال دادم ، مامان من میخوام بمیرم ، همش تقصیر منه.

من فقط شنونده بودم و تو شک بودم ، واسم باور پذیر نبود حرف های فرهاد ، فرهاد دوباره زد زیر گریه و سرش رو به سینه ام فشار داد و گریه میکرد  تو بغلم ، یه نفس عمیق کشیدم و یکم خودمو آروم کردم ، بزور فقط تونستم بگم چرا ؟
فرهاد هم زوری جواب داد ، فقط به خاطر فکر نکردن به تو ، انقدر خودم رو با اون دوتا ارضا میکردم تا حسم به تو رو بتونم بکشم ‌.
با صدای بلند داد زدم خدااااااا اخه چرا ، من چه گناهی به درگاهت کردم که این شده بختم.
بلند بلند داد میزدم و گریه میکردم ، با مشت به سر و صورت خودم میکوبیدم و گریه میکردم ، فرهاد هم با من گریه میکرد و سعی میکرد منو آروم کنه ،
انقدر ادامه دادم تا خوابم برد .
تو خواب میدیدم که تو یه تخت لخت خوابیدم فریبا سمت راستم و مهسا سمت چپم هستن ، هردو اونا هم لخت بودن،  در باز شد و فرهاد اومد داخل ، فریبا و مهسا به استقبال فرهاد رفتن اما فرهاد پسشون زد ، اومد سمت من ، به حالت چهار دست و پا اومد روم و گونه هامو بوسید بعد پیشونیمو بوسید ، بعد چشمامو و بعد بینیمو،  با کمی مکث ، لبهامو به لبش گرفت ، منم همراهیش کردم ،
حس واقعی و لذت بخشی بهم دست داد ، از صورتم فاصله گرفت و گفت وقتی فرشته من هست من کس دیگه ای رو نمیبینم،  من فقط مامان فرشته خودم رو میخوام و باز لب به لبم گذاشت .
هميشه يادمان باشد
که نگفته ها را ميتوان گفت،
ولی گفته ها را نميتوان پس گرفت
چه سنگ را به کوزه بزنی
چه کوزه را به سنگ،
شکست با کوزه است
دلها خیلی زود از حرفها می شکنند...
     
  
مرد

 
عالی
X
     
  
مرد

 
من فرشته ۱۵ سال داشتم (۴)

من فرهاد ۱۵ سال دارم، (سال ۹۷ ،  ۲ سال قبل )
نیلوفر : پسر فرشته خانمی ؟ ، من : بله ، ببخشید بدون اجازه شمارتون رو از گوشی مامانم برداشتم ، کار واجبی داشتم ، نیلوفر : امرتون ، من : میخواستم اگر وقت داشتین یه قرار بزاریم حضوری باهاتون صحبت کنم ، نیلوفر : در چه مورد اون وقت ، من : حالا حضوری خدمت رسیدم میگم بهتون ، نیلوفر : نمیتونم بیام تا ندونم واسه چیه ، من : میخواستم ازتون درخواست کنم باهاتون دوست بشم ، نیلوفر : تو خیلی بچه ای من ۲۲ سالمه ، هفت سال ازت بزرگترم ، من : قول میدم پشیمون نمیشی ، به سن و سال نیس که من تجربه آدم چهل ساله رو دارم ، نیلوفر : ببخشید آقا فرهاد من تمایلی به دوستی با شما ندارم ، اگر باز مزاحم بشی به خاله فرشته میگم .

میدونستم نیلوفر بهترین گزینه تو این ساختمون پر از کسه، من بدبخت باید از شق درد بمیرم بین این همه کس ، بیشتر از سه ساله به بلوغ رسیدم ، قبلا یکی از هم کلاسی هام که عشق ساک زدن بود واسم ساک میزد ، شانس گوه من اونم رفت یه شهر دیگه،  منم دارم میمیرم از شهوت و شق درد .
غروب مامان رفت حموم ، انگار نه انگار منم تو این خونه آدمم و به بلوغ رسیدم ، مثل همیشه با شرت و کرست از تو اتاقش رفت تو حموم ، میدونستم چند دقیقه دیگه میگه بیا پشتم رو کیسه بکش ، واسه اینکه آبروم نره پیش مامان ، بدو رفتم یه جق زدم و بعدش یه شرت زخیم پوشیدم و بندش رو محکم کردم ، که یوقت نفهمه واسش شق کردم ، قبلا تابلو واسش شق کرده بودم اما اون به روم نیاورد یا واقعا نفهمید ، مامان صدام زد که بیا کمرم رو کیسه بکش ، رفتم تو حموم مثل همیشه کون خوشفرمش رو صندلی پلاستیکی پهن شده بود و کرستش رو باز کرده بود ، پشتش به من بود و من فقط کنار سینه هاشو میدیدم ، سعی کردم حواسم رو پرت کنم تا آبروریزی نکنم ، کیسه و لیف زدم پشت مامان رو اومدم بیرون ، امروز دوبار جق زده بودم و گفتم خودم رو سرگرم ماهواره کنم حواسم پرت بشه ، دیدم قطع شده ماهواره کلا ، گفتم برم پشت بوم ببینم چی شده ،

پشت بوم خونه ما از تو خرپشته رد میشد که اونم تبدیل شده بود به یه اتاق که از قضا اون اتاق دست نیلوفر بود ، رفتم در زدم نیلوفر که انتظار یه خانم پشت در رو داشت ، یهو در رو باز کرد و منو دید یه جیغ کوچک زد و در رو بست،  خیلی کوتاه بود دیدنش اما خیلی دلچسب بود برام،  شلوارک زرد نازک پاش بود یه تاپ که خط سینه اش مشخص بود و بالای سینه هاش تو چشمم زد ، َ
دوباره در زدم نیلوفر یه چادر مشکی انداخت سرش در رو کمی باز کرد و با دلخوری گفت امرتون ، گفتم ماهواره مون قطع شده با اجازتون یه نگاه بندازم ببینمش ، در رو باز کرد رفت کنار و در سمت پشت بوم رو هم باز کرد ، کفش هامو گرفتم دستم و رفتم پشت بوم در رو جفت کردم ، چند دقیقه ای ور رفتم با دیش چیزی دستگیرم نشد ، برگشتم بدون اینکه در بزنم رفتم تو ، نیلوفر با همون تیشرت و شلوارک یه کتاب گرفته بود دستش داشت میخوند ، حواسش به من نبود ، منم محو بدنش شدم کس و کونش تو اون شلوارک زرد واقعا تماشایی بود ، حسابی که دید زدم ، نیلوفر متوجه حضور من شد ، با عصبانیت گفت هوو چته کجا رو نگاه میکنی مرتیکه هیز ، گفتم محو جمال تو شده بودم ، گفت منکه روم به اون سمت بود ، جمال چیرو نگاه میکردی ،
چادر نزدیکش بود و میتونست بپوشه اما همچنان داشت غر میزد، رفتم نزدیکش و محکم بغلش کردم ، گفتم نیلوفر تو خیلی خوشگلی ، داشت تقلا میکرد از تو بغلم در بیاد و با مشت آروم میزد منو و جوری که صداش بیرون نره داشت فحشم میداد ، از تو موهاش بوشو استشمام کردم و لبام رو رسوندم به گردنش ، یکم گردنش رو خوردم و لپش رو بوسیدم ، انگار حشری شد و آروم گرفت ،
وقتی دیدم آروم گرفت ازش جدا شدم ، دستام رو دو طرف صورتش گرفتم و به چشای خمارش خیره شدم ، آروم لبام رو لباش گذاشتم و چند دقیقه ای لباش رو خوردم ، وسطاش خودش همراهی کرد . حسابی که ازش سیر شدم گفتم مرسی عشقم ، شمارمو که داری هر وقت تنها بودی بگو بیام پیشت عشقم ، پوزخندی زد و گفت تو دیگه چی میخوای بشی چقدر تو دیگه پرویی.

تو مدت کوتاهی رابطه ام با نیلوفر به ۶۹ رسید ، هر وقت تنها میشد میرفتم پیشش و سریع کیر من تو دهن اون بود و کس اون تو دهن من ، از آنال خوشش نمیومد و پرده داشت ، واسه همین انقدر همو خورده بودیم دیگه استاد ساک زدن شده بودیم .

امتحانات ترم تموم شده بود و امروز قرار بود آخرین سکس رو با نیلوفر داشته باشم،  خیلی دیر کرده بود ، زنگ زدم چرا پس نمیای ، گفت مامانت جلو در وایساده و نمیره، میترسم بیام بالا بهم شک کنه،  اخه امتحانات تموم شده و هیچ کس نیست ، گفتم بیا بگو میخوای جمع و جور کنی غروب بری شهرتون،
لپ تاپ رو گذاشتم رو فوتبال هر دو طرف هم گذاشتم خود کامپیوتر ، صداش رو در حدی کردم که از بیرون مامانم بشنوه ، نیلوفر پیام داد بیااااااا، رفتم بالا نیلوفر گفت مامانت انقدر سوال پیچم کرد نزدیک بود خودم رو لو بدم ، بدو سریع لخت شو که بعدش برم حموم،
لخت شدیم و پیچیدیم بهم دیگه ، عاشق معاشقه بودم و تا تونستم لبهای نیلوفر رو خوردم و اونم افتاد به جون من، با یکی از دست هاش کیرم رو می مالید و دست دیگه اش تو موهام می چرخید،  منم با یه دست سینه اش رو میمالیدم و یه دستم تو کس و کونش بود ،

نیلوفر لب هام رو ول کرد و هلم داد رو تخت ، بین پاهام نشست و گفت من دودول داداشم وقتی همسن تو بود رو دیدم ، بزور یه انگشت میشد ، اصلا فکرش رو نمیکردم بزرگ باشه ، ۵ ، ۶ سال دیگه این دول تو میشه یه هیولا ، کمتر کسی بتونه تحملش کنه ، یکم برام ساک زد و من روی ابر ها بودم ،
یکم نفس گرفت و گفت جونم همش مال خودمه ، من بدون کیر کلفت تو توی شهرمون چه کنم ، دوباره مشغول خوردن شد ، با جون و دل داشت میخورد برام که صدای دسته کلید از پشت در اومد و مامانم داشت بد و بیراه میگفت
به نیلوفر گفتم بدبخت شدیم ، نیلوفر شلوارش رو سریع کشید بالا و من شرتم رو پام کردم ، نیلوفر مانتوشو اومد تنش کنه من تیشرتم رو ، هول کرده بودم و تیشرت هم تنگ بود وقتی سعی میکردم سرم رو بیرون بیارم ، صدای یه چک محکم رو شنیدم که به صورت نیلوفر خورد و مامانم گفت کثافت گمشو از خونه من بیرون ، وقتی مامان برگشت سمت من شکه شد و نگاهمون بهم گره خورد ، از خجالت سرم رو انداختم پایین،  دیدم مامانم هنوز تو شکه،  بدو رفتم طبقه پایین و رفتم تو اتاقم .

تا شب از اتاق بیرون نیومدم ، روم نمیشد تو روی مامانم نگاه کنم ، آخر شب مامانم در زد ، دید قفله گفت شام میزارم پشت در ، میرم بخوابم لطفا بخور تو هنوز عشق مامانی ،
یکم اعصابم راحت شد ، از نحوه برخوردش مشخص بود بخشیده منو ، نیلوفر پیام داد خوبی نوشتم خوبم انگار مامان میخواد ببخشتم ، گفت مامانت گفته ترم آخر برم جای دیگه ، توروخدا یکاری کن بمونم ، اگر برم خانواده ام و بقیه بچه ها حساس میشن که چی شده .

چند روزی باهم سرسنگین بودیم تا اینکه یروز سر سفره اول با خواهش بعد با تهدید از مامان خواستم که نیلوفر بمونه و بعد با حالت قهر رفتم تو تختم، فیلتر شکن روشن کردم و رفتم سایت داستان های سکسی ، داستان مادر پسر به چشمم خورد ، مشغول خوندن شدم ، کیرم شق شد ، مامان در زد بیاد تو ، گوشی رو گذاشتم کنار و ملحفه رو مرتب کردم که نفهمه که راست کردم . ازم قول گرفت که با نیلوفر قطع ارتباط کنم و با کسی نباشم و اگر بودم بهش بگم ، اونم بزاره نیلوفر بمونه .
اخرش سرم رو گرفت تو سینه هاش و موهام رو بوس و نوازش کرد ، چشمام رو بستم و یاد داستانی که میخوندم افتادم ، یه نفس عمیق تو سینه های مامان کشیدم ، گفت تنم بو عرق میده،  بو میکشی ؟ ، گفتم مامان جون تو بوی بهشت میدی ، دوس داشتم لباس هاش رو تو تنش پاره کنم و بیفتم به جونش . مامان دید زیاد شرایط عادی نیست پاشد رفت بیرون و من رو با فکر و خیال هم آغوشی و سکس باهاش تنها گذاشت ، سریع یه دستمال گرفتم زیر کیرم و بدون کار خاصی آبم پاشید بیرون .
یک سالی چسبیدم به بدن سازی و هیکلم رو درشت کردم ، روز به روز هم کیرم درشت تر میشد و نسبت به هم سن هام همیشه بزرگتر بود ، دوست دختر هم سن و سال پیدا میکردم و همشون فاز عاشقی میگرفتن ، اما من فقط دوست داشتم خودم رو باهاشون ارضا کنم ، با مامان راحت تر شده بودم و راجع به دوست دختر هام راحت حرف میزدیم ، آخرین دوس دخترم خیلی خوشگل بود و دوست داشتنی اما تا دست بهش میزدم قهر میکرد ، آخرش علی رقم میل باطنی باهاش کات کردم
مامانم فهمید گفت فرهاد جان چرا انقدر پکری،  گفتم دختر خوبی بود اما رابطه مون ته نداشت ، گفت تهش چیه ، گفتم منکه حالا حالا ها ازدواج کن نیستم ، رابطه با دخترای همسن هم فایده نداره ، ازشون چیزی به آدم نمیماسه،  بعد با خنده گفتم بی تجربه اند ، گفت هوس زنای سن بالاتر از خودت کنی این دفعه دیگه کشتمت. گفت منکه عاشق شون نمیشم . فقط یه رابطه ساده است . میخواستم بگم من فقط عاشق یه نفر هستم اونم خود توئی ‌
یکم عصبی شد گفت خودت رو کنترل کن تو سن و سالت کمه ، کار دست خودت نده ، گفتم ببخشید مامان اینو ازت میپرسم ، این همه سال چجوری خودت رو کنترل کردی ، بگو شاید به درد منم بخوره .
بغض کرد گفت بابات تمام احساسات منو کشت ، من خودم رو کنترل نکردم ، من نفرت دارم از رابطه، اشکش سرازیر شد ، بغلش کردم و گفتم جون من گریه نکن مامان جونم ، ببخشید غلط کردم ، پاهاش رو دورم حلقه کرد و سفت تو آغوش گرفتم ، با یه دست موهاش رو نوازش میکردم و یه دست رو کمرش گذاشتم ،
گرمای تنش آتش انداخت تو جوونم ، حشرم داشت میزد بالا ، فکر اینکه کس و کونش الان دقیقا روی کیرمه باعث شد کیرم تلاش کنه بهشون برسه .
گفتم مامان جان فکر کنم دیگه بسه واسه امروز ، یکم خودش رو جا به جا کرد ، کیرم با کس و کونش برخورد کرد ، تو چشام نگاه کرد با تعجب گفت فرهااااد ،
منم با خجالت گفتم منکه گفتم پاشو ، دست خودم نبود ، پاشو دیگه ، گفت اخه مگه ادم واسه مادر خودش اینطوری میشه  ، بلند شد با ناراحتی رفت تو آشپزخونه،
چند دقیقه بعد سرافکنده رفتم پیشش ، گفتم مامان ببخشید دست خودم نبود ، جواب نداد و مشغول کار هاش شد . گفتم ببخشید  دیگه ، خوب هرکی جای من باشه اینطوری میشه ، گفت هرکی بشه تو نباید اینطوری بشی . بخشیدمت فعلا برو میخوام جمع و جور کنم آشپزخونه رو .
از اون روز به بعد عطشم واسه سکس مامان بیشتر شد ، تمام فیلم های پورنی که دانلود میکردم مادر پسری بود ، تو تمام سایت های سکسی فقط داستان های مادر پسری رو میخوندم ، همیشه هم وقتی مامان حواسش نبود واسه تن و بدنش که از من نمیپوشوند له له میزدم ،
بعد یه مدت مامان رفتارش عوض شد و لباس های گشاد و پوشیده می پوشید ، سر این موضوع دست پیش گرفتم که مثلا ناراحتم و باهاش بحث کردم ، خواستم کم نیارم هی بحث رو ادامه دادم تا اینکه مامان عصبی شد ، رفت لپ تاپ منو اورد ، گفت رمزش رو بزن ، با استرس و اضطراب رمز ورود رو زدم ، فکر نمیکردم مامان چیزی از سرچ و کامپیوتر سر دربیاره،  یهو صفحه کامپیوتر رو برگردوند سمتم ، همش سرچ پورن و داستان مادر پسر بود .
تا سه روز حرف نزد باهام و خودم رو نداشتم پیش مامان باشم ، تلنگر بزرگی بهم وارد شد که هر جور شده فکر سکس با مامان رو از ذهنم بیرون کنم ، فرداش ویندوز لپ تاپ رو کلا عوض کردم و دیگه فیلتر شکن نصب نکردم ، فیلتر شکن گوشیم هم پاک کردم و هر چی فیلم و داستان داشتم رو پاک کردم .

یک روز سر ظهر، از جلو آرایشگاه فریبا رد میشدم ، فریبا صدام زد بیا یه کمک بهم بده چنتا از وسیله ها رو جا به جا کنیم ، گفتم خاله فریبا یکی میبینه زشته ، فکر بد میکنن ، اگر مامانم ببینه که کشته منو ، گفت آمار مامانت رو دارم تا ۲ ساعت دیگه نمیرسه خونه ، کسی نیست تو خیابون که ببینه ، بیا زود داخل حرفم نباشه ، بدون اینکه منتظر جواب من باشه رفت داخل،  منم رفتم پشت سرش .

یکم وسایل رو جا به جا کردیم، دوتا چای ریخت گفت بشین چای بخور یه کوچولو دیگه کارت دارم ، نشست کنارم گفت خوب حال میکنی افتادی تو رانی هلو ، گفتم نمیفهمم منظورتون رو ، گفت منظورم یه خونه با ۱۴ تا خانم رنگ و وارنگ ، گفتم به جز دردسر که چیزی نداره ، چپ نگاه کنم به یکیشون مامان از سقف دارم میزنه ، گفت تو هم که حرف گوش کن مامان جونتی،  بی اجازه اش آب نمیخوری ، گفتم خوب مامانمه باید حرف گوش کنش باشم ، گفت من جریان نیلوفر و حست به مامانت رو میدونم،  یهو جا خوردم از حرفش ، فکر نمیکردم مامان در مورد این قضیه به کسی چیزی گفته باشه ، به لکنت افتادم و گفتم خاله من برم با اجازه ، دستشو گذاشت رو شونه ام و گفت یه پیشنهاد خوب برات دارم تا از فکر مامانت در بیای ، گفتم خاله من تازه اوضاع روحیم بهتر شده،  دنبال شر نیستم ، گفت من یه خواهر کوچکتر دارم ۶ ماهی هست طلاق گرفته ، دنبال یه پسر خوب بدون دردسر واسه سکس میگرده ، من تورو پیشنهاد دادم ، خونه اش هم همین کوچه پشتیه، اون قبول کرده اگه تو هم قبول کنی هم اونو راحت میکنی هم خودت رو هم مامانت رو ، فردا جوابش رو بهم بده ،
چند ثانیه ای سکوت بینمون شد و گفتم چشم خاله بهش فکر میکنم فعلا خداحافظ،  بلند شدم گوشیش رو گرفت جلوم ، گفت عکس خواهرمه ، زد چند تا عکس بعدی هم نشونم داد ، گفت خوبه ، گفتم خدا حفظش کنه خیلی خوشگله ، گفت پس آقا داماد راضی اند ، گفتم تا فردا فکر نکنم ، گفت الانم اگه بخوای میتونی جواب بدی،  گفتم خاله ، جان پسرت رو قسم بخور این ماجرا رو به مامانم نگی و نفهمه ، گفت جان فرشید قسم میخورم مامانت خبر نداره و بعدا هم از طرف من نفهمه ، اگر خودت سوتی بدی به من مربوط نیست ،
گفتم خاله من اوکی ام ، چکار کنم ، گفت الان برو کوچه پشتی وایس دو دقیقه تا من بیام ،

بیرون رو نگاه کردم دیدم خبری نیست بدو رفتم کوچه پشتی ، خواهر فریبا خیلی داف بود عکساش با لباس مجلسی بود و آرایش کرده ، هیکل خیلی خوبی داشت ، وقتی دیدمش مغزم از کار افتاد ، کیرم دستور داد دیگه گوه نخور و ادا در نیار ، بله رو بگو .

فریبا اومد بعد چند دقیقه و گفت با فاصله پشت سرم بیا طبقه سوم واحد ۹ ، وارد یه مجتمع مسکونی ۶ طبقه و ۱۸ واحدی شدم ، نه از نگهبان خبری بود و نه از چفت و بست در ورودی ، به معنای واقعی از اون مجتمع ها که سگ صاحبش رو نمی شناخت،  رسیدم جلو واحد ۹ ، در نیمه باز بود ، کفش هامو گرفتم دستم و داخل شدم ، یه خونه تمیز تقریبا ۷۰ ، ۸۰ متری یه خوابه بود ، رفتم تو پذیرایی سمت چپ آشپزخونه بود ، سلام کردم ، مهسا برگشت سمتم و با خوشرویی سلام داد ، یکم با فریبا حرف زدن و یه سری وسایل پذیرایی واسم اوردن ، من بچه پرویی بودم اما یکم خجالت می کشیدم حرفی بزنم ، منتظر بودم اونا صحبت کنن تا من همراهی کنم ، مهسا گفت بالاخره فریبا کار خودش رو کرد ، انقدر که این خواهر ما با فکر اینه که منو بگا بده من خودم تو فکرش نیستم ، بعد بلند شد اومد نشست پیشم و دستش رو انداخت گردنم ، یه تاپ تنگ سفید پوشیده بود که نوک سینه هاش زیرش شق شده بود یه دامن آبی نفتی که پایینش گل گلی بود پوشیده بود ، وقتی بغلم کرد بوی تنش مستم کرد و کیرم در حال بلند شدن بود ، حشرم داشت میچسبید به سقف ، مهسا گفت که فریبا خیلی از کیرت تعریف میکنه میگه نسبت به هم سن و سال هات خیلی بزرگتره،  یهو فریبا چشم و ابرو اومد واسه مهسا که نگو ، من با تعجب به فریبا نگاه کردم ، گفتم خاله شما اونجای منو کجا دیدی ، سرش رو انداخت پایین گفت نیلوفر برام تعریف کرده بعدش خنده اش گرفت ، گفت من برم یه چرتی بزنم ، شما راحت باشین ،

جو خونه برام سنگین بود و معذب شدم ، سعی کردم از لای دست های مهسا در بیام که مهسا یه دستش رو از روی لباس گذاشت روی کیرم ، گفت ، ببین فرهاد جان وقتی خودت اومدی اینجا یعنی دلت خواسته ، الانم من حوصله مقدمه چینی و وقت تلف کردن ندارم ، اومدی اینجا واسه سکس ، هر وقت که پشیمون شدی بگو بهم ، چیزی که زیاده کیر سرگردون،  تو نباشی این شهر پر از کیر هول کسه، فقط به آشنا نمیشه رو زد ، غریبه ها هم شر درست میکنن واسه آدم،  فعلا بهترین گزینه مون تویی
با حرف های مهسا و نوازشش کیرم سفت شد ، گفت میبینم که فرهاد کوچولو تصمیمش واسه سکس جدیه ، تو هم حرفی نزنی این کوچولو حرفش رو رک و روراست میزنه ، لباش رو نزدیک کرد و مشغول خوردن لب هام شد ، منم همراهیش کردم ، زیپ شلوارم رو باز کرد و با کمک خودم کیرم رو بیرون کشید و با دست بالا پایینش کرد ، کمی بعد مشغول ساک زدن شد و شلوارم رو در آورد، چند وقتی کیر ندیده بود و با حرص دو دستی بالا پایینش میکرد و با تمام توانش مکش میکرد تو دهنش، من که آمادگی سکس نداشتم زیاد طول نکشید که نزدیک به ارضا شدم ، گفتم مهسا دارم میشم ، اونم تاپش رو درآورد گرفت زیر کیرم و با فشار پاشیدم اما همش پاشید به سینه هاش ، خنده اش گرفت گفت این چرا اینقدر فشار داشت ، واسه شوهرم نهایت ۵ سانت جلوتر میریخت ، یهو فریبا اومد نزدیک گفت واسه پسرای کم سن فشارش زیاده تا سقف هم میره به مرور کم میشه ،
من خجالت کشیدم از فریبا و دستم رو گرفتم جلو کیرم ، فریبا گفت آخی خجالتی،  به خواهرم باید بدی بخورش من نباید ببینمش، گفتم خاله ببخشید خجالت میکشم از شما ، فریبا خندید و از خونه رفت بیرون ،
مهسا گفت شنیدم با نیلوفر چه غوغایی میکردین، دستم رو گرفت برد سمت اتاق خواب ، تو راه دامنش رو درآورد و لخت شد ، تیشرت منم از سرم کشید بیرون و منم لخت کرد ، هلم داد رو تخت و با کس نشست رو صورتم ، چون مدت زیادی سکس نکرده بود خیلی حشری شده بود و وسط کسش خیس خیس بود،  حسابی براش خوردم تا ارضا شد ، موقع ارضا پاهاش منقبض شدن کسش رو روی صورتم فشار داد و نگه داشت ، تا مرز خفه شدن رفتم تا اینکه افتاد کنارم .
گفت مرسی ارگاسم خوبی بود عزیزم،  یه نفس بگیریم بریم سر اصل مطلب ،

یکم حالش جا اومد رفت چنتا میوه و آبمیوه اورد ، اول یه اسپری زد به کیرم و بعد مشغول خوردن شدیم ، داشتم هلو میخوردم گفت هلو با طعم کس چه مزه ایه ، از بی حیاییش خوشم میومد منم زدم به بی حیایی گفتم موزم باید بچشه هلو رو تا بهتون بگه،  اگر آب از لک و لوچش اویزون شد یعنی عالیه ، گفت ای قربون اون موزت بشم ، لیوان شربت رو آورد کیرم رو کرد توش بعد سریع کیرم رو گذاشت تو دهنش و حسابی مکید ، گفت جون کیر شربتی عالیه ، بعد شربت رو خورد ، گفت بسِتِه دیگه ، بلندم کرد رفتیم سمت حموم ، آب دوش رو باز کرد و سرد رفت زیرش ، دستاش رو باز کرد که برم بغلش،  اب سرد بود اما آغوش مهسا داغم کرد ، زیر اب مشغول لب گرفتن شدیم و منی خشک شده رو تنش رو همزمان میشست،  سرم رو هل داد رو سینه هاش،  حسابی سینه هاش رو مالوندم و خوردم ، نشست و کیرم که شده بود گرز رستم رو حسابی خورد و خیسش کرد .
برگشت و کس و کونش رو داد عقب دستش رو گرفت به دوش آب ، آب گرم شده بود میریخت روی کمرش ، گفت از پشت بزار تو کسم ، کیرم راحت رفت داخل ، گفت جوون بکن ، هر چقدر جون داری محکم بکنتم،  میخوام جر بخورم ،
اولین بار بود کیرم رنگ کس میدید ، تو حالت عادی اگر بود تلمبه اول آبم اومده بود ، اما ارضا دوم و اسپری باعث شد حس ارضا نداشته باشم،  کیرم یکم بی حس بود و لذت واقعی رو نمیچشید  ، اما همینم از سرم زیاد بود ، گفت وقتی خواستی ارضا بشی بکش بیرون ،
مهسا بعد چند دقیقه ارضا شد و کسش تنگتر شد ، همون لحظه منم به ارضا رسیدم ، کشیدم بیرون ، مهسا زیر دوش نشست زمین و تکیه داد به دیوار ، منم با دستم راستم کیرم رو مالیدم و با دست چپم موهای مهسا رو گرفتم و سرش رو چسبوندم به کله کیرم ، لباش رو بهم فشار داد که آب منی نره تو دهنش و چشماشو بست ، منم آبم رو پاشیدم تو موهاش و صورتش و چشماش،  منم بی جون شدم و افتادم کنارش.
هميشه يادمان باشد
که نگفته ها را ميتوان گفت،
ولی گفته ها را نميتوان پس گرفت
چه سنگ را به کوزه بزنی
چه کوزه را به سنگ،
شکست با کوزه است
دلها خیلی زود از حرفها می شکنند...
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
Siavashhhhhhh
داش دیگه ادامه نمیدی؟ دو سه هفته گذشته
Try fail but Don't fail to try
     
  
مرد

 
من فرشته ۱۵ سال داشتم (۵)

دو هفته ای با مهسا وقت و بی وقت در حال سکس بودیم، هر روز که میگذشت بیشتر یاد میگرفتم و مهسا رو راضی تر میکردم ، یروز رفتم خونه مهسا ، گفت بیا تجربه جدید یادت بدم ، به نوبت چشمای همدیگه رو میبندیم و از بدن هم لذت میبریم ، هیچ حرفی هم نزنیم تو سکس ، طرف مقابل هرکاری خواست کنه .
سنش از من بیشتر بود و همیشه اون میگفت چکار کنیم ، تا حالا هم هر کاری کرده بودیم ناراضی نبودم ، چشمای منو با پارچه سیاهی بست و من هیچ چیزی نمیدیدم، رو تخت طاق باز خوابیدم و مهسا کیرم رو به دهنش گرفت ، از همیشه بیشتر سعی کرد بهم حال بده ، منم که نمیدیدمش مامانم رو تصور میکردم که داره برام ساک میزنه ، به بدنم دست میکشید و تمام بدنم رو لمس میکرد ، همزمان که شروع به لب گرفتن کرد ، کیرم رو تو کسش فرو برد ، با اینکه دیروز سکس کرده بودیم اما کسش خیلی تنگ بود و با همیشه فرق داشت ، سعی میکردم مامانم رو تصور کنم ، چند دقیقه ای مهسا داشت کیر سواری میکرد ، صدای ناله ها و بدن و نوع رابطه اما مهسا نبود ، دستم رو بردم سمت چشم بند که مهسا دستام رو گرفت سرش رو چسبوند به گوشم ، آروم با صدای لرزون و پر از شهوت گفت ، بزار حالمون رو کنیم ،
از صدا شکه شدم آروم گفتم خاله فریبا شما شوهر دارید ، نباید این اتفاق بیفته ، گفت خیلی وقته فقط اسمش تو شناسنامه است وگرنه من شوهر ندارم،  الانم فقط لذتشو ببر،  زهرمون نکن ، گفتم پس چشمبند رو بردار که ببینم کیو میکنم ، چشمبند رو باز کرد،  با چشمای شهلایی بهم خیره شد ، گفتم خاله بخواب میخوام بیام روت ، جوری بگامت که به همون شوهرت راضی بشی ، گفت جوون تو پاره ام کن . افتادم روش و حسابی تلمبه میزدم ، از لذت و شهوت چشاش چپ شد ، نفهمیدم کی ارضا شد ، اما تو هپروت بود و منم نزدیک ارضا کشیدم بیرون و ابم و ریختم رو شکمش،
رفتم از اتاق بیرون ، مهسا تو آشپزخونه سرگرم بود ، گفتم خوب عین آدم بگید ، منکه بدم نمیاد تو صد نفر دیگه بیار من میکنم ، گفت پرو نشو دیگه این هم چون خواهرمه و به گردنم حق داره آوردم، به جز من با کس دیگه بپری اون دودولت رو از بیخ میبرم،  گفتم آخه دلت میاد این سالار رو ببری و هر دو خندیدیم .
فریبا با چادر اومد  رفت تو حموم ، گفتم خاله دیونه شده الان داشت به من کس میداد ، چرا لخت نرفت حموم ، مهسا گفت خوب از من خجالت میکشه ، گفتم تو هم خجالت میکشی ، گفت تا حالا پیش هم سکس نکردیم و خیلی وقته کس و کون همدیگه رو ندیدیم، یه بار کنار هم بهت بدیم فکر کنم اوکی میشه ، گفتم پس وایس ، رفتم تو حموم و به فریبا گفتم خاله جون از این به بعد اگر بخوای سکس کنیم باید مهسا هم باشه ، وگرنه من نیستم،  گفت نه من روم نمیشه،  گفتم الکی ادا در نیار ، خودم رو اب کشیدم و موقع خروج از حموم گفتم ، دفعه بعد یا ۳ تایی یا هیچی ، بدون اینکه منتظر جوابش بمونم رفتم بیرون .
لخت کنار مهسا داشتیم کسشر میگفتیم که فریبا با حوله اومد کنارمون ، کیرم نیم خیز بود و فریبا یه دست بهش کشید گفت چقدر این مامان تو خنگه ، همچین کیری همیشه کنارت باشه و واست له له بزنه اونوقت یه نگاهم بهش نکنی ، با لمس دست و شنیدن کلمه مامان ، کیرم سفت شد ، مهسا گفت ماشالا بهش همیشه هم آماده به کاره ،
یک سالی تقریبا هفته ای یبار تریسام میزدیم و وقت و بی وقت هم رو مهسا در حال تلمبه زدن بودم ، اگه سه روز سکس نداشتم قاطی میکردم . بحث کرونا اومده بود و همه جا صحبتش بود ، من اهمیتی نمیدادم و مثل قبل رفتار میکردم ، مامانم خیلی ترسیده بود و همش در حال ضد عفونی و رعایت نکات بهداشتی بود ،هر روز هم باهم دعوا داشتیم سر رعایت نکردن و بیرون رفتن های من ، یک روز در میان میرفتم خونه مهسا ، مهسا و فریبا هم ترسیده بودن و میگفتن باید رفت و آمد رو کمش کنیم تا یوقت کرونا نگیریم ،

یک روز با یکی از دوستام رفتم قلیون کشیدم ، حالش خیلی میزون نبود ، چند روز بعدش رفتم خونه مهسا ،  فریبا رو بیشتر از یک ماه بود که ندیده بودم ، گفتم به به خاله فریبا ، راه گم کردی ، گفت اخه مشکل ریه دارم میترسم از خونه بیام بیرون ، بگیرم زنده نمیمونم ، الانم خارش این کس بی صاحاب نزاشت بمونم خونه ، جلوم زانو زد و کیرم رو دهنش گذاشت ، مهسا هم ملحق شد بهمون ، به دقیقه نکشید که هر سه لخت تو بدن همدیگه وول میخوردیم ، من هرچی میومد جلوم رو لیس میزدم و یه مثلث که دائم اضلاعش تغییر میکرد ، یا در حال لب گرفتن بودم یا در حال کس و کون لیسیدن ، حسابی که همو خوردیم ، دو تا خواهر رو داگ استایل کردم و یکی دو دقیقه یک بار تو کساشون نوبتی تلمبه میزدم ، فریبا چرخید و پاهاش رو باز کرد ، از کس مهسا کشیدم بیرون و افتادم رو فریبا ، پاهاش رو انداخت دور کمرم گفت بکنم تا بشم ، لباش رو چسبوند به لب هام و دستاش رو انداخت گردنم ، انقدر تلمبه زدم تا ارضا شد ، مهسا کشید منو سمت خودش و منو خوابوند و خودش نشست رو کیرم ، بالا پایین میکرد که فریبا رفت دستشویی و بعدش لباس پوشید و رفت ، مهسا بعد رفتن فریبا ارضا شد و منم با ساک و جغ زدن مهسا آبم رو سینه و دست های مهسا پاشیدم .

چند روز بعد حالم بد شد و علائم کرونا داشتم ، مشخص شد که کرونا دارم و تو اتاقم قرنطینه شدم ، رفیقم قبل از من کرونا گرفته بود و من از اون گرفته بودم ، ده روزی میشه که از فریبا و مهسا خبری نداشتم .
یروز مامان از در خونه با گریه شدید اومد تو خونه ، از اتاقم اومدم بیرون گفتم چی شده ، مامان کلی خودش رو زد و گریه کرد ، بعد نیم ساعت با هق هق گفت فریبا کرونا گرفته فوت شده ، خواهرش هم حالش خیلی بده ،
یهو دنیا رو سرم خراب شد،  اگر رعایت میکردم و به حرف مامانم گوش میدادم الان فریبا زنده بود .
رفتم تو اتاقم و حسابی گریه کردم،  حالم بدتر شد و به حال مرگ افتادم ، مامان برد بستریم کرد ، اوضاع بیمارستان ها خیلی خراب بود و مامان  رضایت داد ، برگشتیم خونه .
حالم انقدر بد بود که فکر میکردم امروز روز آخر عمرمه، پیش مامان اعتراف کردم و حقیقت رو بهش گفتم ،
مامان شکه شد و وقتی به خودش اومد با صدای بلند داد زد خدااااااا اخه چرا ، من چه گناهی به درگاهت کردم که این شده بختم.
بلند بلند داد میزد و گریه میکرد ، با مشت به سر و صورت خودش میکوبید و گریه میکرد ، بغلش کردم و باهاش گریه کردم و سعی کردم آرومش کنم ، انقدر ادامه داد تا خوابش برد .

نیم ساعتی تو بغلم بود تا اینکه به سختی تو بغلم بلندش کردم و بردمش سمت تختش،  داشت هزیون میگفت و اسم من و فریبا رو میاورد ،
وقتی گذاشتمش رو تخت دستاش رو دور گردنم محکم حلقه کرد ، گونه هاشو بوسیدم و بعد پیشونیشو،  چشماشو و بعد بینیش رو ، تو هذیوناش گفت چرا من ؟ پیش خودم گفتم که معلوم نیست فردا زنده باشم یا نه ،  و باید طعم لب های عشقمو بچشم، لبهامو به لبش رسوندم و طعم شیرین لبش رو چشیدم،  بر خلاف تصورم همراهی کرد و اون حریص تر منو بوسید ،  از صورتش فاصله گرفتم و گفتم وقتی فرشته من هست من کس دیگه ای رو نمیبینم ،  من فقط مامان فرشته خودم رو میخوام و باز لب به لبش گذاشتم .

مامان آه و ناله اش دراومد با دست چپم سینه راستش رو میمالیدم و دست راستم رو بردم رو کسش،  امتناع نکرد و من پرو تر شدم ، پنج دقیقه ای کس و سینه اش رو مالیدم و همچنان ازش لب میگرفتم تا لرزش شدیدی به بدنش افتاد و ارضا شد ، همونطوری بغلش کردم و تو بغلش خوابیدم،

نصفه شب با صدای گریه بیدار شدم ، تو تاریکی مامان به تاج تخت تکیه داده بود و داشت گریه میکرد ، نشستم کنارش و گفتم مامان خوشگلم گریه نکن ، من از کرونا نمیرم از غصه تو میمیرم ، گفت بس کن دیگه من تو خواب و بیداری کاری کردم که نباید میکردم ، گفتم مامان جونم تو طعم عشق منو چشیدی ، کی گفته درست و غلط چیه و کی باید تعیین کندش، من از وقتی خودمو شناختم تو عشق تو سوختم و حسم بهت رو سرکوب کردم ، تو چرا این لذت رو از خودت میگیری ، دیدی چقدر راحت هر روز چند صد نفر شایدم چند هزار نفر فقط واسه یه ویروس میمیره ، شاید فردا منم نباشم ، بعدش هم که میمیریم و آخرش هیچی و نیستیه،  چرا انقدر عذاب بدیم به خودمون .

مامان گفت زبونت رو گاز بگیر پسر ، تو حالا حالا ها باید زنده بمونی ، حق نداری منو تنها بزاری ، بعد لبش رو گذاشت رو لبهام،  با تمام وجود لبهای همدیگه رو خوردیم .
دیدم مامان داره راه میاد باز دست انداختم به سینه هاشو و یه دستم هم کسش رو مالیدم ، گفتم یا الان یا هیچ وقت ، چشماش که شهلایی شد ، لباسش رو درآوردم و لبام رو چسبوندم به کسش ، انقدر لیس زدم و مکیدم که مثل مار می پیچید به خودش ، یکم آب دهن با دست مالیدم به کیرم و گذاشتم تو کس مامان ، نمیدونستم بعدش چه عکس العملی قراره انجام بده ، پی همه چیو به تنم مالیدم و آروم تلمبه زدم ، مامان یکم درد داشت و حق هم داشت چون سالیان زیادی سکس نکرده بود ، یکم بغلش کردم و لباش رو خوردم و سینه هاش رو مالیدم ، کیرم تو کسش داشت جا باز میکرد ، آروم تلمبه زدن رو ادامه دادم تا اینکه مامان دوباره ارضا شد ، منم کشیدم بیرون و یکم جق زدم تا آبم پاشید رو شکم مامان ، با دستمال مامان رو تمیز کردم و بغلش کردم ، مامان چشماشو بست و سعی کرد بخوابه ، منم موهاش رو نوازش میکردم و قربون صدقه اش میرفتم ،

فردا ظهر از خواب بیدار شدم ، هنوز لخت بودم و یه ملحفه روم بود ، خبری از مامان نبود ، نگران شدم و بهش زنگ زدم ، گوشی رو که جواب داد گفتم مامان جون خوبی کجایی،  گفت سلام قربونت برم ، اومدم یکم آجیل و میوه و گوشت بخرم تا انرژیت برگرده ، باید تقویت بشی تا بتونی باز مامانت رو سیر کنی ، گفتم قربونت برم تا ابد غلامتم تا قیامت نوکرتم،  گفت تو مال خودمی از این به بعد دور و بر زن دیگه ببینمت اون شلنگتو میبرم میندازم جلو گربه، الانم قطع کن یه ربع دیگه خونه ام .
تازه یادم اومد کرونا داشتم و حالم خیلی بد بود اما الان خیلی بهترم و اوضاع جسمیم خیلی بهتره ، معجزه عشق که میگن فکر کنم همینه

پایان
هميشه يادمان باشد
که نگفته ها را ميتوان گفت،
ولی گفته ها را نميتوان پس گرفت
چه سنگ را به کوزه بزنی
چه کوزه را به سنگ،
شکست با کوزه است
دلها خیلی زود از حرفها می شکنند...
     
  
مرد

 
بابت تاخیر ببخشید ، امیدوارم خوشتون بیاد 🌹🙏
هميشه يادمان باشد
که نگفته ها را ميتوان گفت،
ولی گفته ها را نميتوان پس گرفت
چه سنگ را به کوزه بزنی
چه کوزه را به سنگ،
شکست با کوزه است
دلها خیلی زود از حرفها می شکنند...
     
  
مرد

 
داستان سکس با خاهرم از جایی شروع شد که به محل جدید نقل مکان کردیم .. تو این محل جدید ادم های زیاد خوبی نداشت به محض این که رسیدیم تموم پسراش برا من دندون تیز کردن چون خودمم کونم میخارید به چندتاشون دادم خدایی خوش میگذشت هم سن و سال خودم بودن برا منم چندتا جور کردن ..من سکس رو یاد گرفتم خاهرم دو سال از من کوچیک تر بود ولی اونم کونش مث من گنده بود
کلا ژن خانوادمون بود
دیگه رفته بودم تو کفش ... مامانم همیشه سرکار بود ..پدر هم نداشتیم برا همین خیلی با خاهرم تنها میشدم
یه بار که تنها بودیم
تو فکر این بودم ک چجوری راضیش کنم
یادم اومد یه سری تو یک فیلم لب گرفتن رو دیده بود
و بهم گفت بیا اینکارو بکنیم من قبول نکردم
اینبار گفتم اون کون رو میکنم
صداش کردم گفتم بیا
اومد
گفتم بشین رو پام گفت چرا
گفتم میخام کارای تو اون فیلمه رو امتحان کنیم
خاهرمم نزدیک ۱۴ سالش بود معلوم بود هیچی نمیدونه
خیلی راحت راضی شد
رو مبل نشسته بودم
بش گفتم بشین رو پام
نشست رو پام سینه هاش رو سینم بود معلوم بود تازه همین امسال سینه در اورده
لبامو بهش چسبوندم اول یاد نداشت بعد راه افتاد
همونجور ک محکم تر لب میگرفتم
کیرم ناجور راست شده بود و از زیر به کسش فشارمیدادم
بهش گفتم از رو پام بیاد پایین و رو زمین بشنه
نشوندمش جلوی پاهای باز شدم گفتم یکم برام بخور
شکه شد گفت نه کثیفه فلان
اونجا فهمید که من مغزم قاطی کرده و فقط باید هرکار میگم بکنه وگرنه با شلنگ میزدمش
اومد خورد خیلی بد بود دهنش باز بود میخورد اصن هیچ حالی نمیداد
بهش گفتم بخاب اینجوری فایده نداره
هنوز نمدونست مبخام چیکارش کنم
گفتم شلوارتو دربیار گفت نه زد زیر گریه
همونجور ک خاب بود با صورت رفتم تو کونش شروع کردم به خوردن
اون گریه میکرد و کونشو چپ و راس میکرد
از دستی نفس گرممو میزدم بین کس و کونش
فهمیدم شل کرده کشیدم پایین شلوارشو
نشستم رو رون هاش
کونش مث ترامپولین جلوم بود
هیچوقت گرمای سوراخش و بوی شهوتناکشو فراموش نمیکنم
برا که مشتری بشه دوبارع براش خوردم که دیدم خیس خیس شد
میخاست برگرده نزاشتم ..روش خابیدم و دمر نگهداشتمش
زانو هامو بغل رون هاش سفت چسبوندم
کونش قلمبه شد
تازه ام ترامادول میخوردم تف نداشتم
به زور ازش تف گرفتم ..بالای ۵ تا تف کرد کف دستم
به کل کونش و لای پاش مالیدم
دو سه بار خاستم جا کنم انقد کونش گنده بود سوراخشو گم میکردم خودشم که همکاری نمیکرد اصابم کیری شد انگشتمو کردم تو کونش دو سه تا ام در کونی به اون کون چاقش زدم
گفتم باز کن لاشو
با اکراه دست راستشو اورد گفتم با دو دست باز نگهدار
وااای سوراخشو باز کرد یه سوراخ اندازع دونه تسبیح وسط اون کون گنده براش لیس زدم و تف جدید مالیدم سر کیرمو گرفتم کردم توش
خواهرم چشماشو بسته بود هیچی نمیگفت
گفتم لب بده بهم هیچی نمیگفت خودم ازش گرفتم
کیرم که رفت تو کونش دستاشو ول کرد
فک میکرد فقط همینه
یهو فشار دادم خودشو سفت کرد
کیرم در بهترین حالت بود
تا ته توی اون کون لذیذ بود
و خواهر نابلدم بجای این که شل کنه
کیر منو سفت تو کونش نگه داشت
بعدا که سکس میکردیم هرموقع میخاس ابم بیاد سفت میکرد
خلاصه از شونه هاش گرفتم و تند تند تلمبه زدم
هی میخاس فرار کنه و چپ و راست میکرد
ولی نمیدونست چ لذتی دارم میبرم وقتی دیگه کامل روش سوار شدم
حس پرواز بهم دست میداد چون
انقد کونش گنده بود که موقع تلمبه زدن دست و پاهام رو هوا بود
نیم ساعت با همون پوزیشن کردمش فهمیدم بدش نیومده
اصن نمیدونست کاری ک میکنیم چقد خطرناکه چون وقتی کردمش رفتم دستشویی خودمو بشورم اون از جاش بلند نشد
و یهو مادرم اومد تو اون وضع دیدش 😑
     
  
مرد

 
ادامه داستان ها چیشد؟
X
     
  

 
کاش دوستامون (پیچپیچک و سیناترا) این پیام رو ببینن و برگردن و دوباره داستان بنویسن.
     
  
مرد

 
Chanel:
کاش دوستامون (پیچپیچک و سیناترا) این پیام رو ببینن و برگردن و دوباره داستان بنویسن.

سلام chanel عزیز
یعنی تاپیک انقدر سوت و کوره که به یاد من افتادین؟
من و پیچپیچک بازنشسته شدیم تا میدون واسه جوونترها باز بشه و بیان داستان بنویسن.
امیدوارم تاپیک دوباره راه بیفته،
محلص همگی
سیناترا
     
  
صفحه  صفحه 116 از 149:  « پیشین  1  ...  115  116  117  ...  148  149  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Incest Sexy Story - داستان های سکسی با محارم

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA