انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 121 از 149:  « پیشین  1  ...  120  121  122  ...  148  149  پسین »

Incest Sexy Story - داستان های سکسی با محارم


مرد

 
ممنون از chanel جان
big_glory جان
و sooo جان عزیز. لطف داشتید و خوشحالم که خوشتون اومده.

نظرتون راجع به یه داستان سکسی طولانی اما تک قسمتی که صرفا سکسی نباشه و بخش داستانیش مثل یه نیمچه رمان باشه چیه؟

حوصله یه داستان سکسی و اکشن رو دارید؟
     
  ویرایش شده توسط: SH_F   
مرد

 
فقط قبلش بگم که این داستان خیلی طولانیه هم بخش سکسیش هم داستانیش و پر جزئیات
گفتم که کسایی که دوست ندارن و حوصله ندارن یه موقع با خوندنش بدشون نیاد
     
  ویرایش شده توسط: SH_F   
مرد

 
داستان ((قاچاقچی))
تک قسمتی_(بسیار طولانی)_اروتیک غلیظ_بدون فیتیش_اکشن

از غلطای املایی عذر خواهی میکنم. وقت نکردم بخونمش یه دور
*******************شروع داستان****************

از زور ناچاری و درموندگی و وضع زندگی نابودی که داشتیم ، در عین گریه‌ها و التماس های مامان واسه اینکه بابا و داداش بزرگم نرن سمت این کار یا حداقل بابا داداشم رو قاطی این کار نکنه ، اما بابا و داداشم چاره دیگه‌ای برای گذران زندگیمون نداشتن. بابا رفت سراغ برادرش که هر هزار تومن توی جیبش رو از راه مواد فروشی و قاچاق مواد بدست آورده بود. داداشم بر خلاف من جوهره خلاف رو داشت. از همون بچگیش پسر تخس و زبون نفهمی بود و شرارت از سر و روش می‌بارید. اما من سرگرم درس بودم همیشه. داداشم به دبیرستان که رسید ، دیگه زیر بار درس خوندن نرفت و اولش چند بار واسه خرید و فروش cdهای پورن و پاسور گرفتنش و بعدم واسه خورده فروشی گل و تریاک. مامان بیچارم کم از بی عرضگی‌های بابام گریه و ناله کارش بود ، داداشمم اضافه شد و هر بارم همین عموم میومد از کلانتری می‌کشیدش بیرون. واسه خودش عموم سلطانی توی شهرمون شده بود پلیسی توی شهر نمونده بود این نخریده باشدش. زمانی که بابام رفت پیشش ، واقعا هدفش رفتن توی راه مواد فروشی نبود. هدفش این بود تا خان داداشش یه کمک مالیش کنه. اما انگار خوب داداش خودش رو نشناخته بود که تا براش کار نکنی ، یه پوست تخمه هم ازش بهت نمیرسه. از ناعلاجی و تشویق بابام توسط داداشم واسه این کار ، بابام قبول کرد که وانت نیسانی رو عقبش رو بسته های یک کیلویی کوکائین بچینه. به این صورت که هر بسته کنار هم تا کل کف وانت رو پر کنه. روی این بسته ها رو یه لایه آهنی که جنسش همون باشه که کف وانت نیسانه رو به دیواره های بار جوش بدن. فضای بین این لایه آهن و کف خود ماشین که از پشت نگاش کنی بازه و بسته ها لاش معلومه هم با جوش دادن یه لایه آهن بپوشونن. روی هم 100 بسته بار زده شد و وزن لایه آهنی کفم 100 کیلو دقیق شد و اون لایه که فضای بین بسته ها رو بسته بود هم 5 کیلو شد و جمعا 205 کیلو به ماشین نیسان وانت اضافه شد که اصلا برای فنرای نیسان چیزی نیست و ماشین اصلا انگار روی زمین نخوابیده بود. قرار شد که عقب ماشین رو چادر بزنن و من و مامان بریم عقب ماشین بخوابیم روی همین کفی آهنی تازه جوش خورده ، در حالی که زیر پامون تشک هست که تشکم از پر مرغ باشه. سه علت داشت. یکی اینکه پر مرغ سبکه. یکی اینکه خنکه کلا و مثل پنبه نیست و توی تابستون عرق کمتری میکنی روش و اگه یه موقع هم توی راه ایست بازرسی بود توی پلیس راه‌ها ، کاملا طبیعی جلوه کنه که یه خانواده توی ماشینه.
فقط مونده بود راضی کردن مامان که شاید دو هفته طول کشید تا بابا مخ مامان رو زد. مامان بیشتر واسه اینکه من کمتر توی این زندگی که برام درست کرده بودن زجر بکشم و یکم راحتی رو به چشمام ببینم قبول کرد. از داداشم که قطع امید کرده بود و فقط من توی زندگیش براش مونده بودم. منم که دانشگاه دولتی اصفهان قبول شده بودم و قرار بود از اول مهر برم سر دانشگام و ذوق و شوقش رو داشتم ، حالا باید با مامان می‌رفتیم عقب وانت به عنوان پوششی برای قاچاق کوکائین کردن بابا و داداشم که یعنی یه خانواده بدبخت هستیم که با وانت اومدیم مسافرت. وانت قرار بود از زاهدان تحویل گرفته بشه که ما هم نمی‌دونستیم قبلش از کجا میاد و در انزلی تحویل داده بشه. فقط می‌دونستیم که مقدار زیادی از پاکستان وارد شده و مقداریش توی جنوب ایران برداشته شده و حالا قراره از طریق شمال هم از ایران خارج بشه و مقدار دیگه ایشم توی شمال ایران برداشته بشه. چهارتا نیسان با همین وضعیت بود که هر کدوم قرار بود از یه مسیر متفاوت بره و برسه به مقصد. ما از زاهدان به سمت شیراز می‌رفتیم.
تازه اولین روز این سفر لعنتی بود. مامان کلا توی خودش بود و بغضی رو توی گلوش داشت و سعی میکرد حرف نزنه. بابا و داداشمم جلو بودن و بابا هم راننده بود که هر چند ساعت با داداشم جاشو عوض میکرد. بس که سرم توی گوشیم بود و کار دیگه‌ای هم نمیشد اون عقب کرد ، چشمام دیگه تار می‌دید. اینترنت هم رسما توی جاده نبود و گاهی بعضی جاها میومد و میرفت و به درد عمه خامنه‌ای میخورد. حوصلم حسابی سر رفته بود. تنها تفریح من فیلم بود و پورن. پورن یه چیز غیر قابل جدا شدن از من بود. پورن که می‌دیدم و خالی میشدم ، مغزم باز میشد و درس رو بهتر می‌فهمیدم و ارام رو کلا بهتر انجام می‌دادم. دیگه دوتا فیلم پشت هم دیده بودم و خستم شده بود. پورنم که کنار مامان نمیشد دید. گوشی رو گذاشتم کنار و دیدم مامان اون ته بار نشسته و کمرش رو زده به کابین ماشین و ریز ریز داره گریه میکنه.

من: یعنی همینجوری قراره گریه کنی؟
مامان: میشه کاری به من نداشته باشی عزیزم؟
من: نه که نمیشه. چون داری دلمو ریش میکنی.

مامان با دستاش اشکاش رو پاک کرد و گفت

مامان: ببخشید که به دنیات آوردم.
من: ای بابا این چه حرفیه. درست میشه همه چیز
مامان: یه عمره خودمو گول میزنم که درسته میشه همه چیز.

مامان اینو گفت و دراز کشید توی جاش و قطره‌های اشک توی چشمای خوشگلش برق میزد. واسه اینکه من نبینم اشکاش رو ، به پهلو و پشت به من شد. منم خوابیدم بغلش و از پشت بغلش کردم. سرش رو بوس کردم و توی آغوشم گرفتمش. حس میکردم آروم‌تر شده توی بغلم. صدای عباس قادری از اون جلوی ماشین توی این وضعیت بد رفته بود روی اعصاب. سرم رو بلند کردم و خم کردم و لپ مامان که خیس از اشک بود رو یه بوس کردم. کون برجسته مامان که کون بزرگی هم بود واسه خودش کامل به کیرم چسبسده بود. تا اون لحظه هیچ حس جنسی به مامان نداشتم. مامان از بس که تا اینجای راه یه سره گریه کرده بود ، توی بغلم از هوش رفت و خوابش برد. یه پنکه شارژی عقب بود. کلا مشتی خنزر پنزر عقب بود تا همه چی عادی جلوه کنه. براش روشنش کردم تا خنکش باشه. سر ظهر رسیدیم یه جایی و رفتیم ناهار خوردیم توی یه رستوران که مامان نیومد. کلا نمیخواست چشمش توی چشم بابام و داداشم بیوفته. اما من ظرف غذاش رو بردم براش و وقتی دوباره راه افتادیم هر چی بهش اصرار کردم بخوره نخورد. شب بود و به یکی از روستاهای بین شیراز و اصفهان رسیده بودیم. عموم کلی پول داده بود واسه بین راه برای رستوران و مسافرخونه(هتل ضایع بود با وانت نیسان بری) و غیره. اما بابای ترسو من می‌ترسید از کنار ماشین جم بخوره. ماشین ایستاد و بابا و داداش پیاده شدن و گفتن همینجا چادر میزنیم.

من: بابا اینجا کجاست؟
بابا: آباده هست.

فضای جنگلی بود و صدای آبم از لا به لای انبوه درختا شنیده میشد که خبر از وجود چشمه یا رودخونه میداد. مامانم پیاده شد و بابا و داداش پیتزاهایی که از سر راه خریده بودن رو آوردن تا واسه شام بخوریم. مامان که حسابی گشنش شده بود هم نشست کنار من سر سفره و ناهار ظهرش رو خورد. چادر رو کنار وانت زده بودیم که چادر 8 نفره بود تا فضا باز باشه. داداش رفت اطراف رو سر و گوشی آب بده که حدودا نیم کیلومتر اونطرف‌تر چندتا جوون پسر بودن و سرا هم گرم بود. توی این فاصله طبق معمول بابا و مامان و دعواشون شد که من نفهمیدم سر چیم بود. مامان رفت همون عقب وانت بخابه و بابا هم به من گفت منم برم پیشش تا تنها نباشه. رفتم و کنار مامان خوابیدم.
مامان: چرا تینجا میخوابی تو؟
من: راحت‌ترم

مامانم دیگه بهم حرف نزد تا بغضش نترکه. چون بدجوری بغض توی گلوش بود. ناراحتش بودم. اما چه کاری از دستم بر میومد؟ مامان به پهلو و پشت به من بود. نت که کار نمیکرد تا فیلم دانلود کنم و ببینم و تنها چیزی که داشتم چندتا فیلم پورن بود. چند روزی هم بود نزده بودم و حسابی نیاز داشتم. هندزفری رو کردم توی گوش و شروع کردم به دیدن و زدن. شلوارک و شرتمم تا روی زانوم پایین بود. اما پتو هم روی زانوم بود که اگه تکونی رو از مامان احساس کردم سریع پتو رو بکشم روم. هر چند انقدر تاریک بود که اگه برم می‌گشت ، کونم رو که پشت بهش بود رو تشخیص نمیداد. توی فیلم زنه سینه‌ها گرد اما بزرگی رو داشت و اولش قبل از اینکه مرده بیاد داشت با خودش حال میکرد و سینه‌هاش رو بالا میکشید و میخورد نوکشون رو. من گهگاهی که توی فیلما زنایی رو می‌دیدم که خودشون سینه‌های خودشون رو میخورن خیلی تحریک میشدم. مامانم سینه‌هاش گرد و نسبتا بزرگ بود. آویزون نبود اصلا و توی سن 45 سالگیش خیلی خب مونده بود. البته همیشه پوشیده بود جلوی من و مخصوصا داداشم که اهل هر کثافت کاری بود. اما من بارها موقع لباس عوض کردن حتی کون لختشم دیده بودم. اما کسش رو نه. چون همیشه پشت به در بود و لباس می‌موشید. شکمش هم نه اون تخت تخت بود نه افتاده. یه چیز متوسط بود. اون شب این صحنه رو که دیدم توی فیلمه ، یه دفه توی ذهنم مامان رو تصور کردم که اونم جلوم بشینه و سینه‌هاش رو بخوره. من قبلا هم چند بار با همین دید زدنای مامان جق زده بودم و هر بار هم مثل سگ پشیمون میشدم. از ادامه فیلمه هم منصرف شدم و این قسمته فیلمه که زنه با خودش ور میرفت 7 دقیقه بود و من سه بار به اولش برش می‌گردوندم تا آبم رو توی دستمال خالی کردم. شلوارک رو کشیدم بالا و هندزفری رو از گوشم در آوردم و خواستم به کمر بخوابم که متوجه شدم مامان سریع به پهلو شد. یعنی اونم صاف خوابیده بود؟ یعنی داشت می‌دید من داشتم چه کار میکردم؟ گذاشتم چند دقیقه بگذره. متوجه شدم که مامان داره آروم آروم دستش رو از توی شلوارش بیرون میکشه. لبخندی ناخداگاه روی صورتم نقش بسته بود. دلم میخواست ببینم مامانم کنارم بخوابه و با خودش ور بره. شروع کردم به تصور این صحنه توی سرم. فکر کنم خیلی مشغول رویا پردازی و گاه گداری ور رفتن با کیر دوباره شق شدم از روی شلوارکم بودم و مامان خوابش برده بود. عادت به خروپوف نداشت. اما صدای نفس‌هاش گویای خواب عمیق بودنش بود. کلا به سمتش به پهلو شدم. تیشرت و شلوارش زرد رنگ بود. اما فضا خیلی تاریک بود. فلشر گوشیم رو انداختم روی بدنش و کون خوشگلش رو دیدم. سریع دستم رو بردم توی شلوارم و کیر به دست شدم و مشغول دیدن مامان. به خودم جرئت دادم و یکم روی دستم بلند شدم و گوشی رو اونطرف مامان گرفتم و سرمم بلند کردم بدنش رو ببینم. حواسم فقط بود نور گوشی نیوفته توی صورتش. دیدم که دست راستش رو گذاشته روی سینش و در حالی که داشته سینش رو می‌مالیده و فشار میداده خوابش برده. قشنگ مشخص بود که سبنش رو مشت گرفته بوده. در حال تماشا بودم که یه دفه فلشر گوشی خاموش شد. گوه توش کاش ظهر توی رستوران شارژش کرده بودم. اصلا یادم رفت. رسید به 5 درصد. خیلی حالم خراب بود. وسط حال کردن آخه؟ خیلی تاریک بود و اصلا درست معلوم نبود. چراغ قوه بود عقب ماشین. اما نورش خیلی زیاد بود و ضایع بازی بود. هر چی صاف خوابیدم ، پشت به مامان خوابیدم ، سعی کردم دوباره بدن مامان رو تصور کنم و با خیال پردازی جق بزنم ، نشد که نشد. انگار مخم قفل کرده بود. من همیشه موقع خواب خیلی وول میخوردم و شلنگ تخته زیاد می‌نداختم و قبلا داداشم که طبقه بالا تخت می‌خوابید و من هی دست و پام به میله طبقه بالای تخت میخورد اعتراض میکرد بهم و هم تا اینجای سفر مامان هم اعتراضات خودش رو بهم وارد کرده بود. حتی کلا درازم میکشیدم هر وری که می‌خوابیدم باید بعد 10 دقیقه یه سمت دیگه میشدم. هم اینکه عادت داشتم یه بالشت رو بگیرم توی بغلم. حالا باید از این ویژگی استفاده می‌بردم.
دلو زدم به دریا و دست چپم رو گذاشتم روی بازو مامان و کیر شقم رو از پشت خیلی آروم زدم به کون مامان. اصلا توی بدنم داشت منفجر میشد. همین تماس کوچیک کیرم به کونش از پشت پارچه‌هدی شلوار و شرتامون ، میزان حشریتم رو بالاتر برد. اما بازم برام کافی نبود. بیشتر می‌خواستم. دیگه عقلمم کار نمیکرد و نمیدونستم دارم چه کار میکنم و به فکر عواقبشم نبودم. پام رو انداختم روی پای مامان و کامل کیرم رو چسبوندم به شیار کون مامان و خودم رو فشار دادم به مامان. اصلا طول نکشید که دریاچه‌ای از آب لزج رو توی شرتم احساس کردم. این اولین بارم بود که از حشر زیاد و بدون دست زدن به کیرم آبم اومده بود و عجب حالیم بهم داد. اصلا چشمام رو نمیتونستم باز کنم. دلمم نمیومد کیرم رو از مامان جدا کنم. حواسمم به شنیدن نفسای مامان نبود که هر خری میشنید میفهمید اون دیگه خواب نیست و من خوابم برد.

تق تق. بابا بود که به بدنه بار ماشین کوبید و گفت

بابا: اینجا رودخونه خوبیه. آبش خیلی تمیزه. اصفهان خیلی خطریه. اصلا نه خودش نه اطرافش وای نمیستم. اگه حموم خواستین برین توی همین آب برین. هیچکسم نیست.

چشمامو باز کردم و دیدم که پارچه ورودی قسمت بار کشیده شده. من همچنان به مامان چسبیدم. اما دستم یک گوشت نرمی رو زیرش احساس میکرد. یکم که ویندوزم بیشتر بالا اومد ، متوجه شدم که دستم توی یقه تیشرت مامانه که یقش هفتی بود و با سه دکمه بسته میشد. ممکن بود توی خواب دستم رفته جلو و روی ممیای مامان مستقر شده باشه ، اما دیگه ممکن نبود دکمه‌هایی که خوب یادمه بسته بودن رو باز کرده باشم و ممی مامان رو توی دست گرفته باشم. کلی سوال توی ذهنم نقش بست. مامان دستم رو آروم از توی یقش درآورد و با لحن خیلی آرومی گفت
پسر گل مامان بیداری دیگه؟

من: صبح بخیر مامان بیدارم.
مامان: صبحت بخیر. پا میشی و باهام میای تا برم خودمو بشورم و بعدم تو خودتو بشوری؟ این بابات دیگه توی شهر نگه نمیداره. اسیری آورده رسما
من: چشم. حتما

تصمیم گرعتم خیلی عادی ازش جدا بشم و اصلا به روش نیارم و نگاشم نکنم خیلی. چون رومم نمیشد و داشت عذاب وجدانه میومد سراغم که خاک تو سرت چه کاری کردی با مامان خودت؟

از ماشین اومدم پایین و دیدم بابا و داداش دارن خودشون رو خشک میکنن. سلامی کردم و بابا گفت اگه مامانت خواست بره همراش برو. مامانم اومد پایین همراه با یا ساک کوچولو و بدون محل گذاشتن به اونا به من گفت میای همرام پسرم؟

من: برو بریم. شلوارکم و شرتم خشک شده بود. رفتیم به سمت درختا. وای چقدر کون مامان بهم چشمک میزد. من چم شده اصلا؟ پشت درختا چشمه پر آبی بود. یه تخته سنگ بود که مامان بهم گفت تو این پشت منتظر بمون تا من برم اول لباسام رو بشورم و بعد یکم خودمو بشورم. اگه کسی اومد زود خبرم کن.

من: چشم

مامان رفت وسط آب رودخونه. اول شلوار تنهاش رو در آورد و پشت به تخته سنگ نشست به حالت دستشویی و مشغول شستن شلوارش شد. از پشت تخته سنگ وایسادم و مشغول دید زدن شدم. به به عجب صحنه‌ای. کون خوشگل مامان پشت بهم و شاید کلا پنج متر باهام فاصله داشت. هر از گاهی موج آب به کونش میخورد و شرت آبی آسمونیش رو خیس کرده بود. دستم بردم توی شلوارک و شرتم و مشغول شدم. وسط آب ، یه درخت در اومده بود.‌شلوار رو شست و انداخت روی یه شاخه درخت. تیشرت رو کند. اما انگار جای قبلیش خودب نبود. یکم جابجا شد تا سنگای کف آب زیر ماش رو اذیت نکنه و این بار روبروی من نشست دو زانو و مشغول شد. وای چه هلوهایی توی سوتین آبی رنگش گذاشته بود. عجب چیزایی دیشب زیر دستم بوده. اگه سرش رو بالا میاورد کامل منو میدید که دست به کیر از پشت تخته سنگ اومدم دیگه کنار و دارم دید میزنم که البته محال بود نبینه هم. چون دیگه رسما بالای سرش وایساده بودم. لای ماش رو دیدم. همون کسی که خیلی دلم میخواست ببینمش ، پشت شرتش بود و حسابیم توی آب رودخونه خیس شده بود. مامان تیشرت رو هم شست و انداخت روی درخت. حالا سوتینش رو در آورد و دوباره نشست توی آب بشورتش. عجب ممه‌هایی بودن. اصلا با باز شدن سوتین افتاده نشدن. سینه هایی سفید و بدون هاله با نیپلای کوچولو.

مامان: هنوز ایستادی؟

من مثل ملخ پریدم پشت تخته سنگ

من: آره مامان جون
مامان: چه کار میکنی؟
من: حواسم به اطرافه
مامان: حواست به پشت سرتم باشه اگه بابات یا داداشت هم اومدن اینور بهم خبر بدی
من: چشم

مامان سوتینم شست و انداخت روی درخت. حالا نوبت به در آوردن شرتش بود. دل توی دلم نبود. مامان بالاخره شرت رو درآورد. قشنگ لبخند رو روی صورتش می‌دیدم. اما انقدر حواسم به بدنش بود که علتش رو نمی‌دونستم چیه. عجب کس سفیدی داشت. دو روز پیش بود که حموم بیرون رفته بودیم. من که حسابی خودم رو تمیز کرده بودم. بدم خیلی میومد از مو. حتما اونم تمیز کرده بود انقدر سفید بود الآن. مامان شرت رو هم شست و انداخت روی درخت. بعد اومد کنار لبه آب و دوباره روبروی من دو زانو نشست. خیلی خوب می‌تونست سرش رو پایین بگیره و بلند نکنه. حالا دیگه فاصلم باهاش نهایت دو متر بود. مامان یکم با دستش کسش رو مالید و بعد با دو انگشت شیارش رو باز کرد و شروع کرد جیش کردن روی سنگ ریزه‌های کنار آب. یکمم با انگشتش کسش روکشید که جیشش بیشتر جلوی من ریخته بشه. جیش کردن یه زن رو توی پورن دیده بودم. اما این مامانم بود و اونم دو متریم. هنوز جیش مامان تموم نشده بود که دایره خیسی جلوی شلوراک طوسی رنگ من تشکیل شد. انگار مامانم زیر چشمی منو دید میزد و لبخند روی صورتش بیشتر شد. مامان که جیشش تموم شد رفت دوباره وسط آب ایستاد و مشت به من شد. انگار داشت خودشو از همه زوایا در معرض دید من میزاشت. اما چرا؟ مامان من اهل قید و بند نبود. اما چرا داره اینکارو میکنه؟
مامان گیر توی سرش رو در اورد و گذاشت روی درخت و یه تکون داد و موهای مشکیش مثل آبشار ریخت پایین تا وسط کمرش. بعد دولا شد تا دستش رو آب کنه و بریزه به صورتش اول. اما این کارش فقط واسه نشون دادن چاک کون و سوراخ کونش به من بود. اصلا کیرم از شقیش خارج نمیشد و منم ولش نمیکردم. یه سنگ کوچیک پیدا کرد و رفت آوردش و گذاشتش توی وسط آب و نشست روش. کاسه‌ای که همراش بود رو چند بار پر و خالی کرد و موهاش رو کامل خیس کرد. ساک وسایلش هم روی یه تخته سنگ دیگه کنارش بود. شامپو رو برداشت و ریخت روی سرش و شروع کرد به مچ زدن. من یکم اطراف رو نگاه کردم و دیدم خبری نیست و دوباره مشغول مامان شدم. کلی کف درست کرده بود روی سرش. دلم میخواست برم جلوش وایسم و اون کیر منو بخوره و منم موهاش رو بشورم براش. شروع کرد به آب کشیدن موهاش با کاسه. وقتی تموم شد جاصابونی خودش رو از توی ساک دراورد و بدون لیف شروع کرد به مالیدن صابون به خودش. خیلی خوب بود که لیف نمیزد. اینجوری جلوی من داشت می‌مالید تن خوشگلش رو. رسید به کسش. بلد شد و روبروی من ایستاد. لای پاش رو باز کرد و صابون رو می‌مالید به کسش. سرش رو به سمت آسمون کرد و چشماش رو بست و آه کشید. اما نه خیلی بلند. نه خیلی کوتاه. در حدی که من که جلوش وایساده بودم بشنوم. سینش رو توی دستش گرفت یکم مالید.
واقعا چرا داری این کارا رو جلوی من میکنی؟ پشت به من شد و با دستش یکم از وسط کمرش که دستش میرسبد رو صابون مالید. دلم میخواست بهش بگم بیام پشتت رو بشوم؟ اما روم نمیشد. بعد با صابون کپلای کون و بعدم لای کونش رو می‌مالید. دیدن یه زن وسط رودخونه در فضای شبیه به جنگل که داره خودش رو با کف صابون می‌ماله دل سنگم آب میکنه. وای به حال اینکه اون زن مامانت باشه. اونم مامانی که واقعا یه میلف جذاب هست. دولا شد و رون و ساق پاهاش رو هم صابون مالید. بعد شروع کرد ایستاده با کاسه بدنش رو آب کشید. دیگه همه جای بدنش رو شسته بود. اما باز نشیت روی تخته سنگ و یه دستش رو گرفت زیر ممیاش و ممیاش حسابی توپول شد و با کاسه آب ریخت روشون. بعدش یه دفه ناگهانی سینه راستش رو با دست گرفت و سرش رو داد بالا و خودش صورتش رو خم کرد و در حالی که کاملا رو به روی من بود ، سینش رو به دهنش گرفت و مکش زد و یه اووووممم بلند گفت. دایره خیس جلوی شلوارکم بزرگتر شد. مامان دست چپش رو گذاشت روی کسش و شروع کرد به مالیدن. حالا ممی چپش رو مک میزد. من که هنوز تنم داشت می‌لرزید از ارضای دومم و نفسم سخت بالا میومد ، زانوهام دیگه قدرت نداشت وایسم. باید می‌نشستم ببینمش که روم نمیشد. واسه همین اومدم پشت تخته سنگ یه نفس بگیرم و دوباره. اومدم و نشیتم روی زمین و چشمام رو بستم. دوباره باز کردم و خواستم دوباره برم که تا باز کردم دیدم داداش داره از لای درختا میاد اینور.

من: مامان داداش داره میاد.
مامان: اوه اوه. مرسی پسرم. خودتو جمع و جور کن؟

خودمو جمع کنم؟ یعنی میدونی پسرت داره با دید زدنت خودشو ارضا میکنه و بازم ادامه میدی؟ چرا آخه؟

پای راستمو انداختم روی پای چپم تا خیسی شلوارکم معلوم نباشه. داداش اومد جلو.

داداش: تو هم شستی خودتو؟
من: نه هنوز
داداش: چه کار میکنید یه ساعته؟ (با صدای بلند) زود باشید. وقت تنگه

اینو گفت و راشو کشید رفت

مامان: مردشورت ببرن که حرف زدنتم عین لاتا شده. هنوز داداش به سمت درختا نرسیده بود که دیدم مامان با یه دامن گل منگلی با زمینه گلای صورتی و یه تیشرت مثل همون قبلیش ولی رنگ سفید اومد کنارم.

مامان: همه وسایل توی ساک هست. تو هم اول لباسات رو بشور و بعدم خودت رو. اول لباسات رو بنداز روی درخته و بعد که خواستی بیای بیارشون. برم واست یه صبحونه خوشمزه درست کنم که از دیشب تاحالا خیلی انرژیت از دست رفته.

مامان حولش دستش بود و گفت یکم موهامو وایسام اینجا خشک کنم و برم. من رفتم توی آب. اما خیلی جیشم میومد. پشتم به مامان بود. برگشتم و دیدم مامان حرفه‌ای تر من از روی تخته سنگ زده رفته بالا و کلش رو دیدم که داره از بالاش نگام میکنه. همه لباسام رو یه جا کندم و گذاشتم روی تخته سنگی که روش نشسته بود. اومدم جلوی مامان ایستادم و با کیر شقم بدون اینکه دست بهش بزنم ، با اینکه سخت بود توی شقی ، اما فشار آوردم و جلوی مامان شروع کردم جیش کردن. صدای قربون صدقه های مامان رو خیلی کم در لا به لای صدای شر شر آب و صدای پرنده ها می‌شنیدم. بهترین شاشیدن عمرم بود. روبروی مامان نشستم و شروع کردم به شستن لباسم. کمی بعد

مامان: قربونت برم تو مردی. اگه کسی دیدت اشکالی نداره. من برم دیگه؟
من: آره مامان جون. تو برو. حواسم هست
مامان: پس برم واست صبحونه درست کنم.

مامان رفت و حال من گرفته شد. میخواستم تازه وایسم و جلوش بدنم رو نشون بدم. ورزشکاری نبود ولی کلا ماهیچه‌ای بودم. زباد می‌دویدم و بارفیکس و درازنشست زیاد کار میکردم. تا مامان رفت هزارتا چرا توی سرم نقش بست. خودمو شستم و رفتم. مامان با تخم مرغایی که داشتیم و گاز پیک نیکی که داشتیم و گرجه ، املت خوشمزه‌ای رو درست کرده بود که از صدقه سر من بابا و داداشم خوردن. همگیمون لباسا رو آویز در وانت کردیم تا خشک بشن و راس ساعت 10 صبح راه افتادیم. اون روز هوا به شدت گرم بود. بعد از دو ساعت هم شارژ پنکه شارژی تموم شد و مامان از گرما صورتش سرخ شده بود. بادیم که میومد گرم بود و چادرای بار ماشین رو می‌کشیدیم خیلی خنک‌تر بود تا اینکه چادرا باز باشه.

مامان: پسرم تو هم گرمته؟
من: آره خیلی.

مامان یه دفه تیشرتش رو درآورد و سوتینش رو هم باز کرد. باورم نمیشد مامان با سینه های لخت و شکم تو دل بروش جلوم نشسته.

مامان: تو هم تیشرتت رو در بیار.
من: نه مرسی راحتم.
مامان: در بیار دیگه. غریبه که نیستیم. هزار بارم تن بچم رو دیدم.
من: نه تمیخوام. باز تیشرته عرق گیره خودش

روم نمیشد اصلا. نمیدونمم چرا انقدر داشتم خجالت می‌کشیدم جای اینکه شق کنم و تحریک بشم. اگه مامان از گرما سرخ شده بود ، من از خجالت مثل لبو شده بودم. یه بادبزن داشتیم که مامان برش داشت و باهاش شروع کرد به باد زدن ممیای خوشگلش. مامان دونه دونه سینه‌هاش رو با دست بالا گرفت و زیر سینه و شکمش رو باد میزد. یه دفه در کمال تعجب سینه چپش رو که بالا گرفته بود و زیرش رو و شکمش رو باد میزد ، سرش رو خم کرد و خیلی ناز سر نیپلش رو یه بوس کوتاه کرد و یه زبونم کشید. من نفس عمیقی کشیدم و خیلی سخت پسش دادم. حالا دیگه در کنار خجالتم ، یواش یواش حس شهوتم داشتم بدست میاوردم.

مامان: ای وای ببخشید. اصلا یه دفه حواسم نبود تو اینجایی. میدونی؟ زنایی که سینه های بزرگ دارن ، خیلی خوشبختن که می‌تونن خودشون سر سینه‌هاشون رو مک بزنن. این کار یه حس آرامشی به زن میده.

من فقط سرم رو به نشانه تایید حرفش تکون دادم. خیلی داشتم زجر می‌کشیدم. گوشیمم که خاموش شده بود و هیچ کاری نمیشد کرد جز دیدن بدن فوق سکسی مامان.

مامان: اشکال نداره بابا. تو که پسرمی. اعصابم رو بابات و داداشت خیلی خورد کردن این چند وقت. یکم به آرامش نیاز دارم.

مامان دست چپش که بادبزن بود رو برد سمت کسش و همینجور که چهار زانو نشسته بود و پشتش به کابین ماشین بود شروع کرد کسش رو از روی شلوار باد زدن و با دست راست سینش رو بالا کشید و سرش رو خم کرد و شروع کرد به مک زدن سینش. همزمان زیر لبم اووووم اووووم میکرد. یه یک دقیقه‌ای مکش زد و بعد ولش کرد و فقط با دستش می‌مالیدش.

مامان: میگم هنوز یادته که اصلا سینم رو میخوردی؟
من: نه زیاد.
مامان: تا دو سال و سه ماهگیت بهت شیر دادم. بعدشم تا شش سالگیت هی وقت و بی وقت میومدی و می‌خواستی توی مشتت بگیریشون تا اینکه یه بار بابات دید و بدجور زدت که ایشالا دستش قلم بشه و دیگه سمتشون نمیومدی.

من یه احساسی داشتم پیدا میکردم که داشت شهوتم رو سرکوب میکرد و اون این بود که این کار اشتباست و خیانت به باباست و درست نیست و گناه داره. عواقب بدی داره. درسته خیلی رابطم مثل داداشم با بابام خوب نبود ولی دلمم نمیخواست به زنش نگاه بد کنم. از کار دیشبمم مثل سگ پشیمون بودم. باید هر چی زودتر این بازی کثیف رو خودم تمومش کنم. آدم که با مامان خودش از این کارا نمیکنه. کاش کاش اونم ول میکرد و بیخیال سر کچل من میشد.

مامان: حالا بابات که نمیفهمه. میخوای بعد مدتا بیای یکم بخوریشون؟ از نظر من اشکال نداره ها

من: نه مرسی.

روم رو کردم به سمت جاده و پارچه رو زدم کنار و به آسفالتی خیره شدم که داشتیم پشت سر میزاشتیم. هیچ ماشینیم پشتمون نبود. از بس عصبی شده بودم و دوست داشتم تموم شه این ماجرا ، پارچه رو محکم با دستم داشتم فشار میدادم. صدای آه کشیدن خفه مامان در کنار آهنگ‌های کوچه بازاری بابا و دادش به گوشم رسید. برگشتم و نگاه مامان کردم. مامان بادبزن رو کنار گذاشته بود و دست چپش رو برده بود توی شلوار و شرتش و کسش رو می‌مالید و سینه راستش رو مکش میزد. اصلا حال حال بهم خوردگی داشتم.

من: میشه لطفا تمومش کنی مامان؟ این کارت درست نیست. بزار وقتی وایسادیم و من پیاده شدم هر کاری دوست داری بکن با خودت

مامان: کار دیشب تو اومدن آبت روی کونم درست بود؟

سرم رو انداختم پایین.

مامان: سرت رو ننداز پایین. نگفتم این حرفو که یعنی کارت بد بوده و خجالت بکشی. من از پنج شش سالگی هی توی گوشم می‌خوندن که با پسر عمت که بابات باشه شیرینی خورده همین. هیچوقت نمیفهمیدم یعنی چی. تا وقتی شد 15 سالم با تو سری بابام نشستم پای عقد. پای عقد مردی که از همون بچگیم ازش خوشم نمیومد. 18 سالگیم دلم می‌خواست مثل بقیه جوونا ، جوونی کنم. اما بابات و ننه جندش مثلا اون موقع ها خیلی مومن بودن. ننه جندش هر روز خدا میرفت زیر دست یه آخوند و بچه آخوند توی مسجدا و حسینیه ها. اما واسه من یقه می‌خواست جر بده. باباتم که پخمه بودنش رو الآن می‌بینی؟ اون موقع صد برابر بدتر بود. نه زندگیش رو تونست بچرخونه نه توی حتی یه سکس خشک و خالی خوب....

من: مامان. به من چه. واسه من از روابط زناشوییت نگو. من دیشب نمیدونم چم شد. خر شدم. اصلا نفهمیدم دارم چه کار میکنم. به خدا تا کار کثیفم رو کردم عذاب وجدان اومد سراغم و داره میکشتم.

مامان: عزیزم عذاب وجدان نداره. من منتظر فرصتم که از بابات طلاق بگیرم. دیگه بسمه هر جی زجر کشیدم. یه بچم رو ازم گرفت خودش و عموت. دیگه نمیزارم تو رو هم بگیره. تو هم جوونی. میدونم باید توی این سن تخلیه شی. خبر دارم چقدر جق میزنی. نمیخوام مثل من جوونیت خراب بشه. میخوام....

من: نکنه توقع داری شریک جنسی هم بشیم. مامان بس کن. به خدا گه خوردم. همش تقصیر منه که دیشب گه خوری زیادی کردم. اگه همچین غلطی نکرده بودم هیچوقت همچین فکرای کثیفی توی سرت نمیومد.

مامان: من نمیخوام فقط شریک جنسی هم باشیم. من و تو بدون بابات و اون داداشت که دیگه اصلا ذره‌ای از اون بچه‌ای که خودم به دنیاش آوردم و بزرگش کردم توش نمیبینم ، می‌تونیم شریک زندگی هم باشیم.

من: مامان تو رو خدا بس کن. همش تقصیر منه. زندگی من و تو به قول خودت به حد کافی به گه کشیده شده. دیگه نزار با این کار خودمونم برینیم توش. این کاری که تو میگی تهش به لجن رفتن خودمونه.

روم و کردم به سمت جاده و اشک از چشمام سرازیر شد. چون خودم کرده بودم که لعنت بر خودم باد. حس کردم مامان دراز کشید. نگاش کردم و دیدم مامان سوتینش رو فقط بسته و به پهلو و پشت به من خوابیده و آرومم گریه میکنه.

من: خدا منو مرگ بده. همش تقصیر منه. من این فکر رو انداختم توی سرت. خدا منو آتیش بزنه. من من...

منم به پهلو و پشت بهش خوابیدم و شروع کردم به گریه کردن. جلوی وانت حال خوش دوتا آدم آسمون جل بود و عقب وانت حال خراب دوتا ادم بدبخت.

شب شد و مامان حاظر به رفتن توی چادر و خوابیدن کنار بابا نشد و توی وانت خوابید و منم کنارش خوابیدم به خواست بابا. اون شب بابا و داداش می‌خواستن عرق بخورن و بابا منی که تمایل نداشتم برم پیش مامان بخوابم رو دک کرد. ظهرش توی رستوران گوشیم رو شارژ کرده بودم و اونجا هم که نزدکی ورامین بودیم اینترنت خوب و بود و اینستا رو شخم میزدم. اما با بی حالی و دمق بودن. حالم بد بود که حال مامان رو بد کرده بودم. یه دفه با نور گوشیم ، بدن مامان رو دیدم. اون کون برجستش. همون لحظه پشیمون شدم. این چه حرفایی بود زدم. چرا بهشتی که داشت برام ساخته میشد رو جهنم کردم. خواستم دست بزنم به کون مامان و بکشمش به سمت خودم و بگمش بیا تا صبح بکنمت. ولی نتونستم. پشت بهش شدم و شروع کردم به گریه کردن تا که بیهوش شدم.

صبح با صدای جیغ و دادای مامان بیدار شدم. دیدم پیشم نیست. زود پریدم پایین و دیدم بابا زده توی گوش مامان و مامان افتاده روی زمین کنار چرخ ماشین. تا اینو دیدم و دیدم که داداشمم مثل بز وایساده یه گوشه و فقط نگاه میکنه ، رفتم به سمت بابا تا بزنمش که داداشم اومد و خلاصه سه تایی دست به یقه شدیم. جوری که دوتا ماشین که داشتن از جاده رد میشدن ، وایسادن و ما رو جدا کردن از هم. بابای ترسوم تا دید داره آدم جمع میسه و ترسید یه موقع کسی از موادا بو ببره ، افتاد به التماس مامان. اما مامان فقط داشت فحشش میداد که بابا مجبور شد مامان رو بغل کرد و پرت کرد پشت وانت. خواست منم با توسری بندازه پشت که هلش دادم اونور و خودم پریدم عقب ماشین. داداشم که سریع داشت چادر و وسایل رو جمع میکرد همه رو ریخت پشت و سوار شدن و گازش رو گرفتیم رفتیم.

من: حالا چی شده بود؟
مامان: هیچی اینا شب تا صبح خودشون رو خفه کردن. دوتا زن خراب از اهالی روستا که داشتن میگشتن دنبال طعمه بودن خوردن به پست اینا. بابات که هیچ. ایشالا سرش رو بالای دار ببینم. اما بچم رو مردیکه عوضی بدبخت کرد. تو خودت توی ارضا کردن من یه عمره موندی. حالا رفتی دنبال جنده کردن؟ حالا که رفتی چجور دلت اومد بچتم ببری؟ نمیگی ایدز میگیره. بچه خودتو دستی دستی بدبخت میکنی؟

اینا رو میگفت و مثل بارون بهار گریه میکرد. من رفام جلو بغلش کردم و سرش رو گذاشتم روی شونم و اونم توی بغلم حسابی خودش رو خالی کرد.

یه دفه ماشین ایستاد. داداشم پیاده شد و اومد وایساد جلوی بار ماشین

مامان: برو گمشو اونور نمیخوام ریختت رو ببینم.
داداش: بسه انقدر کولی بازی در نیار سرمون. خان عموم زنگ زده که یکی از ماشینا لو رفته و گرفتنش و میگه فعلا برین به سمت تبریز و اونجا بمونید تا خبرتون کنم کی راه بیوفتین از اونجا به سمت بندر انزلی.

مامان: ایشالا شما دوتا رو هم بگیرن من راحت شم.

داداش: فعلا دو سه ساعت اینجا می‌مونیم تا عمو جایی خوبی واشمون توی تبریز پیدا کنه. هر لحظه هم ممکنه برنامه عوض شه. درختای شلیل و زردآلو رو می‌دیدم. نمیدونم کجا بودیم. کمک کردم و مامان رو از عقب وانت آوردم پایین. اصلا جاده اصلی معلوم نبود. انگار خیلی جای پرتی بود. بابا و داداش سر کاپوت ماشین بودن. من و مامان رفتیم سمت درختا.

بابا: زیاد دور نریدا(با صدای بلند)
مامان: خفه شو مرتیکه دیوث(با صدای بلند)

رفتیم ما بین درختای شلیل و زردآلو. تلمبه آبیم بین درختا بود که بسته بود. اما شیر آبی کنار تلمبه بود. دوتا شلیل و چندتا زرد آلو کندم از درختا و زیر همین شیر آب شستمش. مامان یه کنده بزرگ درخت پیدا کرده بود و روش نشسته بود و ریز ریز گریه میکرد. میوه‌ها رو شستم و رفتم کنارش نشستم. دوتا پام رو بهم چسبوندم و میوه‌ها رو روی پام گذاشتم. نگاه مامان کردم. صورت نازش زیر قطرات اشک می‌درخشید. ناخداگاه چشمام افتاد به سینه های خوشگلش. خیلی سریع شق کروم. خاک تو سرت نه به اون سخنرانیت نه به حالا که توی این موقع که باید دلداریش بدی شق کردی؟ سریع سعی کردم خودمو بزنم کوچه علی چپ. دست چپم رو انداختم دور گردنش و یه شلیل برداشتم و بردم جلوی دهنش و گفتم

من: یه شلیل سرخ خوشمزه واسه مامان خوشگل خودم. بیا بخور عزیزم انقدر گریه نکن

مامان صورت خیس از اشکش رو کرد به طرفم

مامان: توی زندگیم فقط تو موندی برام. التماست میکنم تو منو هیچچوقت زجرکش نکنی.

دیگه این چشما عسلی براق از اشکش رو که دیدم و اون لبای کوچولوی غنچه‌ایش که جون میداد لبت رو بزاری روش و مکش بزنی ، نتونستم جلوی شهوتم رو بگیرم. شلیل از دستم افتاد. دستم که دور گردنش بود رو گذاشتم پشت سرش و سرش رو کشیدم به سمت خودم و خودمم سرم رو بردم جلو و به سمت چپ سرم رو خم کردم و لبم رو گذاشتم روی لبش. مامان دوتا دستش رو به سمت صورتم آورد و صورتم رو نوازش میکرد. منم دست راستم رو گذاشتم روی سینش و فشارش دادم سینش رو. در یک آن تمام سخنرانی چرت دیروزم رو گذاشتم زیر کونم و ریدم بهش.

مامان: خیلی دوست دارم. تو زندگی و جون منی.

نزاشت حرفی بزنم و دوباره لبش رو گذاشت روی لبم. کیرم شق کرده بود و از زیر شلوارم سیخ وایساده بود و از دیدن مامانش لذت می‌برد. مامان لبش رو جدا کرد و توی صورتم خیره شد. با انگشتام اشکاش رو پاک کردم.

من: دیگه شریک زندگی همیم
مامان: واقعا تو هم دوست داری یا واسه خاطر دل من میگی؟
من: اگه نداشتم که اونشب از پشت بهت نمی‌چسبوندم. نمیدونم یه دفه حس گناه کردم
مامان: حس گناه نکن. حس گناه زمانی بکن که بزاری زیر دست بابات له بشم. به نظرت میتونیم داداشت رو نجات بدیم از دست بابات؟

من: ناراحت نشیا. ولی دیگه قید اونو بزن. اون از این کارا همیشه لذت می‌برده. جلوی لذت رو نمیشه گرفت.

مامان: ولی اونم بچمه. جیگر گوشمه
من: میدونم حق داری. داداش منم هست. رفیق و همبازی بچگی منم هست. ولی....

مامان میوه‌های روی پام رو گذاشت روی کنده درخت و بلند شد و نشست روی پام. من دست چپم رو گذاشتم روی کونش و دست راستم رو گذاشتم روی کمرش و نوازشش کردم. مامان سرش رو کنار سرم گذاشته بود و با دوتا دستش که دور کمرم حلقه کرده بود توی آغوشم آروم شده بود.

مامان: اصلا احساس گناه یا خجالت نکن.
     
  ویرایش شده توسط: SH_F   
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
ادامه داستان ((قاچاقچی))

مثل همونشب که کیر خوشگلت رو چسبوندی توی چاک کونم و آبت اومد ، حس راحتی کن.

من: چه حالی میده جلوم میگی کیر و کون؟
مامان: قربونت برم. از این به بعد همش میگم. نمیدونی اونشب چه حالی داد وقتی دکمه‌های یقه تیشرتم رو باز کردم دستای نازت رو گذاشتم روی سینه هام و تو هم با اینکه خواب بودی محکم فشارشون میدادی.

من: جدا میخوای از بابا جدا شی؟
مامان: خیلی وقته جدا شدم. اینکه تاحالا ترکش نکردم راسش از تو که پنهون نیست جایی نداشتم برم و اینکه خواستم حق خودم و تو رو ازش بگیرم. واسه همینم این سفر رو قبول کردم. منتظرم تحویل بده و پول ازش بگیرم تا حق تو رو ازش گرفته باشم.

من: مطمئنی من میتونم مرد زندگیت باشم؟
مامان: از وقتی که زاییدمت مطمئنم. تا وقتی که خودم برات یه زن خوب و خوشگل بگیرم خودم میشم زنت تا انقدر توی این سن تنهایی نکشی
من: زن نمیخوام. من تو رو میخوام. من همیشه عاشق زنای بالای چهل سال بودم. حالا هم که مامان میلف خودم روی پام نشسته.
مامان: و کونشم زبر دستته آره؟
من: اوفف مامان. عاشقتم.

مامان صورتش رو اورد جلوم و یه لب توپ بهم داد و دوباره سرش رو گذاشت روی شونم و نگاه درختا میکرد. یه دفه مثل برق پاشد وایشاد و گفت بابات. تو تکون نخور.

بعد دولا شد و میوه‌های روی کنده رو جمع کرد و رفت زیر شیر اب و دوباره شستشون و صورتشم شست. بابا تا ما رو دید دیگه جلوتر نیومد و از همون جا داد زد که زود بیاین. راه میوفتیم.

من پاشدم چندتا میوه دیگه کندم و رفتیم و بدون محل گذاشتن به اونا سوار ماشین شدیم. تا نشستیم روی تشکامون و نگاه همدیگه کردیم ، خندمون گرفت.

مامان: بیا جلو دیگه. مردا همیشه پیشقدم یه سکس خوب میشن
من: مامان واقعا؟ مطمئنی؟
مامان: یه بار دیگه بگی مطمئنی میزنمتا. بیا دیگه.

روی دو زانوم بلند شدم و رفتم سمت. مامان هم روی دو زانو بلند شد و اومد جلوم من دستام رو دورش حلقه کردم و توی بغلم گرفتمش و لبم رو گذاشتم روی لبش. مامان هم دستاش رو دور کمر من حلقه کرد. آروم آروم دستام رو از روی کمرش به سمت کونش بردم و لپای کونش رو توی دستام گرفتم و فشارشون دادم. مامان لبش رو جدا کرد

مامان: فکر کنم کون مامان رو خیلی دوست داری نه؟
من: خیلی دوست دارم. بیشتر چیزی که فکر کنی
مامان: پس خوب بمالش عزیزم

مامان دوباره لبای شیرینش رو گذاشت توی دهنم. زبونش رو به زبونم میزد. منم همچنان مشغول مالیدن کونش بودم. بعد چند دقیقه مامان روی دو زانوش داشت آروم آروم می‌نشست. منم باهاش نشستم و مامان گفت که بخواب

من خوابیدم. سرم به سمت جاده بود. مامانم کسش رو روی کیر شق شدم گذاشت و گفت

مامان: تا شب برسه و یه جایی توقف کنیم ، نمیشه لخت کامل شد. فعلا فقط حال میکنیم تا آماده شیم واسه شب.

مامان اینا رو که میگفت همزمان تیشرتش رو زد زیر گردنش و سوتینش رو باز کرد کامل و دولا شد و سینش رو گداشت توی دهنم. منم دستم رو روی کونش گذاشتم و بیشتر فشارش دادم به خودم که کیرم زیر کسش بود و مشغول خوردن سینش شدم. خیلی طعم پوست سینش برام خوشمزه بود.

مامان: بخور سینه های مامان رو قربونت برم. بخور که خیلی ساله لبات بهشون نخورده.

دستام رو دورش حلقه کردم و به پهلو خوابوندمش. یکم ازش فاصله گرفتم و گفتم

من: مامان به کمر بخواب
مامان: میخوای بیای روی مامانی بخوابی آرره؟
من: آرره عزیزم.

مامان خوابید رو من رفتم روش و شروع کردم به خوردن اون یکی سینش. مامانم دستش رو کرده بود توی موهام و نوازشم میکرد. همینجوری با بوسه هام رفتم پایین تا سرم رو از روی شلوار و شرتش گذاشتم روی کسش و دماغم رو روی کسش مالیدم. مامان مچ دستش رو کرد توی دهنش تا صداش در نیاد. چون صدایی هم از بابا و داداش نمیومد و احتمالا استرس داشتن حالا چه کار کنن. دستام رو روی بغلای کونش گذاشته بودم و دهن و دماغم رو روی کسش می‌مالیدم. مامان که توی اوج لذت بود و به سختی می‌تونست حرف بزنه ، مچ دستش رو از دهنش درآورد و گفت

مامان: مامان جون. یکم یواشتر. نمیتونم جلوی صدام رو بگیرم.
من: قربون صدات برم. کست رو میخوام. میخوام حسابی لیسش بزنم.
مامان: نه عزیزم. بزار شب بشه. حالا همینجوری فقط باهم از روی لباس حال کن.
من: چشم. هر چی مامان جونم بگه.

یکم دیگه از روی شلوار با کسش ور رفتم و بعد رفتم سراغ شکمش. نه تخت بود نه بزرگ. نافش رو لیس میزدم. مامان خندش گرفته بود و جلوی دهنش رو بسته بود. سر و صورتم رو روی شکمش می‌مالیدم. مامان با دستش سرم رو بلند کرد و نشست و یکم بهم لب داد. بهم گفت برو پشتت رو بزن به کابین و خودش دوتا پام رو لاش باز کرد و خوابید لای پام و با انگشت کش شلوار و شرتم رو کشید و سر کیرم رو در اورد

مامان: سلام خوشگل من

و مثل یه گرگ گرسته سر کیرم رو کرد توی دهنش و مکش زد. دستم رو کردم توی موهاش که دورش ریخته بود و دستام رو توی موهاش چرخ می‌دادم. دولا شدم و سرش رو بوس کردم. مامان یه لحظه کیرم رو ول کرد و گفت تا خواست ابت بیاد بگو ولش کنم. تا شب نمیخوام ارضا بشیم. یه تف انداخت سر کیرم و حالا که کیرم رو کرد توی دهنش ، شروع کرد به یه ساک زدن حرفه‌ای. اصلا انگار دندون نداشت. سر کیرم رو به گوشت توی لپ دهنش میکشید. خوب می‌تونست هم ساک بزنه و هم نفس بکشه.

من: پر تف تر مامان

مامان یه تف بزرگ دیگه انداخت سر کیرم و دوباره مشغول شد. منم کمرش رو نوازش میدادم. دست راستم رو از پهلوش بردم و سینه راستش رو گرفتم توی دستم و چلوندمش. دیگه داشت حالم خراب میشد و به مامان گفتم و زود ول کرد کیرمو. حس خوبی بهم میداد الان کیرم خیس توی قفس شرتمه و این خیسی از آب دهن مامانمه. مامان پاشد روی زانوش و جلوم نشست و یکم بهم لب داد. دستام رو دور کمرش حلقه کردم و کشیدمش بالا تا سینه‌هاش بیاد جلوی صورتم. مامان دستش رو برد و زیر سینه راستش رو گفت و فشارش داد توی دهنم. کلی که خوردمش

من: مامان به شکم بخواب.

مامان زود به شکم خوابید و سرش به سمت جاده بود. لای پاهاش رو باز کردم و شلوار و شرتش رو تا زیر کونش پایین کشیدم.

مامان: نه پسرم....

من گوش ندادم و را دو دستم لای کونش رو باز کردم و با سر رفتم توش. اول اون بالای شیار کونش که معمولا یکی از نقاط حساس بدن انسان هست رو با نوک زبونم لیس زدم. مامان نتونست جلوی خودش رو بگیره و یه جیغ زد و حواسش نبود و دستش محکم خورد به در وانت و در بار باز شد و تق افتاد. البته چادر پایین کشیده شده بود. اما مثل اینکه قفل در بار درست نبسته بودم و با یه ضربه باز شد. صدای تق آهن در رو بابا و داداش شنیدن.

داداش: چیه؟ چیزی شده؟(با داد)
من: نه چیزی نیست(با داد)

مامان سریع در رو بست و خوشبختانه ماشینی که مشتمون فاصله داشت با ما و ما رو ندید. دوباره شروع کردم به لیس زدن همون جا. دستمم گذاشتم روی کس لختش و این اولین بار بود که کس لخت مامان و کلا یه زن رو لمس میکردم. عجب کس داغ و خیسی داشت. مامان پایین تشک رو گاز میزد تا صداش در نیاد. سر زبونم رو همینجور کشیدم پایین تا رسیدم به سوراخ کونش. خیالم راحت بود که مامان حالا توی این سفر هر بار میره دستشویی با سه تا شیشه خانواده آب میره و کلی هم با الکل و دستمال مرطوب خودش رو تمیز میکنه. یه لیس زدم به سوراخ کونش. کونش بوی عطر گل یاس میداد واسه دستمال مرطوب. یه تف انداختم روش و نگاش کردم. خوب بود که وقتی سوار شدیم ، یه قسمت از چادر سقف که دو تیکه بود رو باز کردم. چون دیگه رو به غروب بود و آفتاب وسط آسمون نبود و حالا می‌تونستم سوراخ خوشگل کونش رو ببینم. همرنگ پوست بدنش بود و چروکی هم دورش نبود و خیلی هم کوچیک بود. فکر نکنم تاحالا کیر خورده بود.

من: وای چه سوراخت خوشگله؟
مامان: قابل پسرم رو نداره.

یه تف دیگه روش انداختم و کلش رو کردم توی دهنم و مکش زدم و خیلی ارومم کس مامان رو می‌مالیدم. مامان دوباره تشک رو داشت گاز میگرفت و ترشحات کسش بیشتر و بیشتر میشد. سخت بود کسش رو لیس بزنم. چون هم از عقب خودم جا نداشتم و هم مامان سرش خورده بود به در. کلا هم خوردن کسش رو گذاشتم واسه شب و فعلا حسابی کونش رو لیس زدم. شلوار و سرتش رو به جای اولش برگردوندم و پشتم رو زدم به کابین. عجب حالی داشت که یه لایه آهن بین من و بابا و داداش بود و من داشتم کنارشون زن بابام و مامان داداشم رو می‌خوردم

من: مامانی بیا بشین روی پام.

مامان به بغل اومد نشست روی پام. یعنی دم پهلوی سمت سمت چپش به بدنم چسبیده بود و پاهاش چهارزانو جمع کرد. سرش رو خم کرد و لبش رو گداشت توی لبام. منم سینه هاش رو می‌‌مالیدم.‌دیگه آسمون داشت تاریک میشد.

مامان: دیگه حواست باشه. الآناست وایسیم یه جایی.
من: مامان کمرت رو بزن بهم و توی بغلم بشین و پاهات رو به سمت جاده دراز کن.

مامان همین کار رو کرد. تیشرتش رو کشیدم پایین و دست چپم رو از توی یقه بردم داخل و با سینه‌هاش ور رفتم و دست راستم رو از توی شلوار و شرتش بردم داخل و کف دستم رو روی کسش گذاشتم. مامان از روی شلوار دستش رو گذاشت روی دستم و فشارش میداد.

مامان: آخ قربون دست داغت بشم که روی کس مامانشه.
من: مامان کی شب میرسه؟
مامان: میرسه پسرم. یکم تحمل کن. مامان خوب بود برات؟
من: تو عالی بودی و هستی و خواهی بود
مامان: کونم رو دوست داشتی؟ خوشمزه بود؟
من: اوف خیلی خوشمزه بود. چه احمقی بودم که لذت با مامانم رو گناه می‌دونستم. این بهترین لذتیه که وجود داره

مامان: پس دیگه خوب از این لذت استفاده کن
من: حتما.
مامان: میگم‌ دوست داری که ببینی یه زن سینش رو مک میزنه؟
من: تازه با این کار آشنا شدم. ولی خیلی حال داد.
مامان: من خیلی دوست دارم یکی سینه‌هامو بخوره. اما همیشه محروم بودم. گاهی که این کارو میکردم یه حس آرامشی بهم دست میده

من: تو که فوق‌العاده‌ای چرا پس بابا...عه...
مامان: خب ما هیچوقت همو دوست نداشتیم. از بچگیم همیشه توی سر و کله هم میزدیم. به اصرار خانواده‌ها بود. چیزیم که به اصرار باشه همینه. به خصوصی عشق

من: آدم باید احمق باشه قدر این بدن سکسی رو ندونه.
مامان: قربونت برم که تو میدونی.
من: آخه چقدر کست خیسه.
مامان: از دست تو هست. عجیبه تاحالا ارصا نشدم. نمیدونی چه حالیه دست پسرم روشه.

موهاشو زدم کنار و گردنش رو بوسیدم.

داشتم بوسش می‌کردم که ماشین ایست کرد. زود دوتا دستام رو کشیدم بیرون و مامان مثل شصت تیر رفت اونور نشست. داداش اومد جلوی بار

داداش: عمو میگه مسافرخونه نریم بهتره. امشبم مثل هر شب توی چادر می‌خوابیم. شما هم که اگه خواستید ت ی ماشین‌. فقط اینجا یه رستورانه. اگه خواستین بیاین دستشویی. راستی چی می‌خورید؟ برنجی و ساندویچی کنار همه. من و بابا هات داگ میخوریم

مامان رو کرد به من و گفت پسرم تو هم میخوری؟
من: آره
مامان: ما هم میخوریم

داداش رفتش. منو مامانم پیاده شدیم و بریم یه دستشویی. رستوران دار گفت که حمامم داریم. منو مامان از خدا خواسته رفتیم حمام. هم من و هم مامان قرار شد هنین ته مو هم اصلاح کنیم با ژیلت. بابا و داداشم رفتن حموم. غذا رو گرفتیم و رفتیم توی یه بیراهه از نزدیکی شهر تبریز. داداش سریع چادر رو واسه خودشون زد و اونا رفتن توی چادر و من و مامان موندیم پشت. مامان فلشر گوشیش رو روشن کرد تا همو ببینیم. منم روشن کردم تا نور بیشتر بشه. خیلی تاریک بود. تا دوباره نگامون بهم خورد دوباره زدیم زیر خنده.

مامان: خب گل پسر. اول شام بعد سکس؟ یا اول سکس بعد شام؟
من: مامان دیگه واقعا تحملم تمومه.
مامان: ای قربونت برم که هر چی زودتر بدن لخت مامانش رو میخواد.

مامان دوباره روی زانوهاش بلند شد و اومد جلوم و گفت

مامان: مامانی در اختیارته. پس بدو لختم کن.

منم روی زانوم بلند شدم جلوش و گفتم

من: جووون. آماده‌ای؟
مامان: آره پسرم

سعی میکرویم خیلی آروم باهم حرف بزنیم. چون هنوز بابا و داداش بیدار بودن. تیشرتش رو درآوردم. مامانم همزمان تیشرت منو درآورد و همو توی آغوش هم کشیدیم و حسابی از هم لب گرفتیم. مامان سوتین نداشت. سرم رو بردم پایین و با دستم سینه راستش رو گرفتم و فشارش دادم تا سرش باد کنه. نیپلش و دور تا دورش رو کردم توی دهنم و مکش زدم. مامان کیرم رو از روی شلوارکم گرفت و توی دستش فشارش داد. با دست دیگم روی شکمش ‌میکشیدم. سینش رو ول کردم و دوباره لبم رو چسبوندم به لبش. ساعد یه دستم رو بردم زیر کونش و دست دیگمم دور کمرش رو گرفتم و یکم بلندش کردم و بعد به کمر خوابوندمش روی تشک. شلوارش رو از پاش درآوردم. مامانم مثل من شرت پاش نبود. مامان دوتا زانوش رو خم کرد و کف پاش رو روی تشک گذاشت. گوشی رو برداشتم وونور فلشر گوشی رو انداختم روی کسش تا قشنگ ببینمش.

من: وای مامان چقدر خوشگله.
مامان: دوسش داری؟
من: خیلی خوشگله. اصلا لبه‌هاش نزده بیرون.
مامان: چون دست نخورده مدتیه. برای مامانی بخورش که داره آتیش میگیره کسم

مامان خودش دو انگشتش رو گذاشت دو طرف شیار کسش و از هم بازش کرد.‌سرم رو بردم جلو و زبونم رو از لای انگشتای مامان کشیدم توی شیار کسش. مزه خاصی نداشت. اما بوی صابون خوبی میداد کسش و واسه من همین بی مزگی هم شیرین بود. تا مامان زبونم رو حس کرد ، یه آه آروم رو کشید و با دست دیگش سینش رو گرفت توی دستش و فشارش داد. از سوراخ کونش تا لای انگشتای مامان رو دوباره یه لیس زدم.

مامان: یه لحظه وایسا.

مامان خودش رو کشید بالا و پشتش رو زد به کابین و گوشی رو گرفت دستش و فلشرش رو خاموش کرد و نور خود صفحه گوشی که قرمز بود(برنامه چراغ خواب که صفحه گوشی رو روشن میکنه) انداخت روی کسش. فضای شاعرانه‌ای شده بود با نور قرمز. می‌خواست کامل پسرش رو ببینه که چجوری کسش رو میخوره. دیگه دستش رو از روی کسش برداشت و حالا خودم لاش رو باز کردم و یه لیس دیگه زدم وسط کسش و چوچول رو کردم توی دهنم و مکش زدم. مامان واسه اینکه صداش در نیاد. سینه چپش رو گرفت و سرش رو داد بالا و کردش توی دهنش و مکش میزد. منم یه لحظه کسش روول کردم گوشیم رو مثل مامان صفحه گوشی رو قرمز کردم و جوری روی زمین تنظیمش کردم که نورش بیوفته توی صورت مامان. حالا در حالی که کسش توی دهنم بود و داشتم میخوردمش ، نگامم به مامان بود که خیلی ناز داشت سینه خودش رو مک میزد و اون یکی دیگه رو هم می‌مالید. انگشت وسطم رو کردم توی کس خیسش و هم انگشتش میکردم و هم چوچولش رو مک میزدم. دست چپمم گذاشتم روی شکمش و شکمش رو به شدت می‌مالیدم. حسابی داشت سرویس میشد. با هر چندتا انگشت ، آب لزجی هی دور انگشتم جمع میشد که مکش میزدم. صدای خورناس‌های بابا راحت قابل شنیدن بود. خیالم راحت‌تر شد. اما هنوز از بیدار بودن یا نبودن داداش مطمئن نبودم. چوچولش رو ول کردم با دهنم و با انگشتم مالیدمش. زبونم رو کردم توی سوراخ کسش و اولش لیسش زدم و بعد سوراخش رو به شدت مک زدم. مامان داشت ارضا میشد و بدنش شروع کرده بود به لرزیدن و واسه اینکه صداش در نیاد به شدت داشت سینش رو با مک زدناش از جاش میکند. از نافش تا بالای کسش رو حسابی داشتم می‌مالیدم. کف پام خورد به در بار وانت و دوباره تق باز شد. قفلش خراب بود. اما نمیشد مامان رو ول کنم. داشت ارضا میشد. از طرفیم صدای خرناس بابام قطع نشد و صدایی از اونا در نیومد. هر لحظه ترشحات کس مامان بیشتر میشد. دیگه مزه دار شده بود و شور و شیرین قاطی بود که من واقعا دوست داشتم. مامان کونش رو از روی تشک بلند میکرد و دوباره میزاشت روی تشک و مثل چی به خودش می‌پیچید. دلم میخواست صدای آه و جیغش رو بشنوم. اما خب نمیشد و همین صدای اوووومی که میکرد وقتی پستونش توی دهنش بود هم خوب بود. مامان اون دستیش که گوشی بود رو ، گوشی رو گذاشت زمین و دستش رو پشت سر من گذاشت و سرم رو به کسش بیشتر فشار داد. خیلی طول نکشید که دو سه بار کونش رو بالا پایین کرد و توی دهن پسرش ارضا شد و کلی آب که واسم خوشمزه خیلی بود رو توی دهنم ریخت. حسابی سوراخ کسش رو مک زدم. اما من نمیخواستم امونش بدم و میخواستم بعد مدتا که حال نکرده بود با کسی ، حسابی سرویسش کنم. سرم رو از کسش برداشتم و پاشدم و دستام رو پشت کمرش حلقه کردم و کامل خوابوندمش کف ماشین. پاهای جفتمون دیگه روی در بار بود. خوب شده بود در باز شد. چون فضا بیشتر شد. دوتا پاش رو با دستام دادم بالا تا کونش معلوم بشه.

من: اوفففف. چه کونی. چه کونی داری مامان. من کونت میخوام بخورم. دوتا پاش رو بهم چسبوندم و با یه دست گرفتمش و سرم رو بردم توی چاک کونش و سوراخش رو به دهن گرفتم. مامان دستش رو کامل چپونده بود توی دهنش تا صداش در نیاد. اما در این حالت اصلا تسلط خوبی روی کونش نداشتم.

من: مامان به شکم بخواب

ولش کردم و مامان زود به شکم خوابید و خودش پای راستش رو خم کرد تا لای پاش باز بشه. دست چپم رو بردم زیر کسش و کف دستم رو گذاشتم روش. سرم رو بردم لای کونش و همزمان شروع کردم به مالیدن کسش با کف دستم و خوردن سوراخش. مچ دستش رو به دندون گرفته بود تا فقط جیغ نزنه.‌ انگشت وسط دست چپم رو کردم توی کسش و انگشت وسط دست راستمم کردم توی کونش. با سرعت دوتا سوراخش رو انگشت میکردم و کپل کونش رو لیس میزدم. دوباره آب لزجی رو دور انگشتم نشست. از کونش درآوردم انگشتم رو و نوک زبونم رو کردم توی سوراخ کونش و بعدم مکش زدم و همچنان کسش رو به شدت انگشت کردم تا برای بار دوم ارضا شد. سریع سرم رو پایین بردم و کسش رو لیس زدم و مکش زدم حسابی. ولش کردم تا نفش جا بیاد. حسابی پنچر شد. پاشدم و سعی کردم آروم و بیصدا در بار وانت رو ببندم. بیرونم یه سر و گوشی آب دادم و صدای خرناس بابا میومد. اما نور گوشی از پنجره توری چادر معلوم بود که نشون میداد داداش بیداره هنوز. پس باید احتیاط میکردیم. کنار مامان خوابیدم

من: مامان خانومی من چطوره؟
مامان: آخ مامان جون کشتیم. چی کار کردی با مامانت؟
من: کاری که دوست داشتی

مامان به پهلو شد و اومد توی بغلم و اون لب شیرینش رو گذاشت توی لبم. دست راستم رو گذاشتم حول گردنش و با دست چپم کمرش رو نوازش کردم. لبش رو جدا کرد و گفت

مامان: بیا یه کاری کنیم.

از بغلم دراومد و پاشد نشست کف تشک. منم نشستم روبروش

مامان: کمرت رو بزن به کابین و دوتا پات رو دراز کن و بهم بچسبون.

همین کار رو کردم و مامان اومد رو به من نشست روی پام.

مامان: بیا باهم ممی بخوریم.
من: جووون

مامان سینه راستش رو با دست بالا کشید و جلوی دهن من آورد نیپلش رو. خودشم سرش رو خم کرد و یه لیسش زد و منم یه لیسش زدم همزمان. مامان کردش توی دهنش و مکش زد و درش آورد و جلوی دهنم گرفتش. حالا من کردمش توی دهنم و مکش زدم. با دست دیگمم اون یه سینه دیگش رو گرفتم توی مشتم و فشارش میدادم. از دهنم درش آوردم و مامان دوباره خودش مکش زد و بعد دادش توی دهن من. کیرم که هنوز شلوار پام بود چسبیده بود به کس لخت مامان. دست راستم که آزاد بود رو بردم و کپل کون مامان رو می‌مالیدم. مامان یه تف انداخت سر نیپلش و کردش توی دهن من. دستش رو گذاشت روی دست چپم که روی سینش بود و دستم رو برداشت. اون یه سینه دیگشم سرش رو داد بالا.

مامان: عزیزم یه تف بنداز سر این یکی.

منم انداختم و مامانم یه تف دیگه انداخت سر اون یکی

مامان: تو راستی رو بخور و من چپی رو

مامان خودش دوتا سینش رو با دستاش بالا گرفته بود. مامان سرش رو به سرم چسبوند. داشتیم با ملچ و مولوچ مک میزدیم. مامان از ته دل اووووم اوووم میکرد. دست چپم رو رسوندم به سوراخ کونش و با انگشت با سوراخش ور میرفتم و با دست راستمم کسش رو می‌مالیدم. مامان سینه خودش رو ول کرد

مامان: بیا عوض. انگشتتم بکن توی کس مامان

سینه ها رو عوض کردیم و منم در حال خوردن سینش ، انگشتم رو پر قدرت می‌کوبیدم توی کس مامان. می‌خواستم یکم از نزدیک ببینم که مامان داره سینش رو مک میزنه خودش. نور قرمز پر رنگ دوتا گوشی ، فضا رو فوق سکسی کرده بود. مامان دوتا سر سینش رو بهم چسبوند و نیپلای دوتا سینش رو باهم لیس میزد. صحنه دیوونه کننده‌ای بود. نشد تحمل کنم و منم شروع کردم لیس زدن نیپلاش. دیگه
     
  
مرد

 
ادامه 2 از داستان ((قاچاقچی))

سینه‌هاش رو ول کرد و لبش رو گذاشت توی لبام. انگشتم همینجور توی کسش بود. اما دیگه حرکتش نمیدادم و ثابت مونده بود. لبم رو جدا کردم و آروم با دستم موهای مامان رو کشیدم تا خودش سرش رو بخوابونه و شروع کردم به خوردن و لیس زدن گردنش. زبونم رو از گردنش به سمت لایه گوشش که گوشوارم نداشت کشیدم و لایه گوشش رو به دهنم گرفتم و مکش زدم. توی چشماش خیره شدم و گفتمش خیلی دوست دارم و ازش لب گرفتم و انگشتمم از کسش بیرون آوردم. بعد کلی لب گرفتن ، مامان لبش رو جدا کرد و گفت حالا نوبت خوردن کیر پسر گلمه. تو همینجور تکیه بده.
مامان شلوارم رو که شرتم نداشتم رو از پام درآورد و لای پام رو باز کرد نشست لای پام. یه تف انداخت سر کیرم کیرم رو کرد توی دهنش تا دسته و بیرون آورد و دوباره تف انداخت سرش و کردش توی دهنش و شروع کرد به یه ساک زدن حرفه‌ای مثل عصری. یکم که ساک زد ، پاشد نشست و و چندتا تف انداخت لای سینه‌هاش و دوتا سینش رو گرفت و دولا شد و کیرم رو برد لای سینه‌هاش و شروع کرد به بالا پایین کردن. کیرم توی یه جای گرم و نرم بود. توی ابرا بودم.

مامان: تا خواست بیاد بگو. نور صفحه گوشی رو گرفتم روی ممیای مامان. مامان با اون چشمای براقش داشت نگام میکرد و خودش رو بالا پایین میکرد. خیلی دووم نیاوردم که به مامان گفتم. مامان زود کیرم رو کرد توی دهنش و دوتا تخمام رو گرفت توی دستش و یکم فشارش داد و دوتا ساک زد و کلی آب پاشیدم توی دهن مامان. آروم که شدم ، مامان سر سوراخ کیرم رو حسابی مک زد و سرش رو گرفت بالا و همه آبم رو قورت داد. گرفتم کشیدمش جلوم و سینه‌هاش رو یکی پس از دیگری با لای سینه‌هاش که خیس از تفش بود رو میخوردم. مامان از بغلم جدا شد

مامان: واسه اینکه دوباره سرحال بیای و مامانت رو بکنی ، همینجا بی حرکت بشین و نگاه کن فقط

مامان یه گوشی رو برداشت و رفت سمت در بار وانت. روی زانوش و پشت به من بلند شد. با دستاش لبه در رو گرفت و کونش رو حسابی قمبل کرد به سمت من و گوشی رو هم گذاشت روی تشک زیر کونش تا خوب دیده بشه.  کمرش رو ثابت نگه داشت و شروع کرد به لرزوندن کون برجسته خوشگلش. داشتم منفجر میشدم. هر از گاهی گاهی دستش رو روی کپلای کونش می‌کشید. اصلا نشد بیحرکت بشینم و نگاش کنم. داشتم می‌ترکیدم. خواستم برم سمتش که مامان گوشی رو برداشت و گفت نیا. به این دره اعتباری نیست. اومد دیواره بغل وانت رو گرفت و گفت حالا هر کاری میخوای بکن. پشتش نشستم و سرم رو بردم توی کونش لای کونش رو لیس میزدم. مامان دستش رو آورد عقب و گذاشت روی سرم و به خودش فشار داد و من در حالی که زبونم بیرون بود و کونش رو لیس میزدم ، مامان خودش بالا پایین شد تا چاک کونش روی زبونم مالیده بشه. خیلی بهم حال میداد که سرم لای کون مامانه و مامان داره کونش رو روی صورتم تکون میده. زبونم خشک شد بس وه لیس زدم. روی زانوم نشستم و از پشت بغلش کردم و سینه‌هاش رو کف دستام گرفتم و فشار دادم. مامان سرش رو بغل سرم گذاشت.

مامان: خوشمزه بود کون مامان؟
من: بهترین خوردنی‌های دنیاست سینه و کس و کونت
مامان: ای قربونت برم. حالا آماده‌ای واسه کردن مامان؟
من: به شدت.
مامان: آبتم بریز توی کس مامان. قرص اورژانسی میخورم‌.
من: همراته؟
مامان: یه زن بهتره که همیشه همراش باشه
من: ای قربونت برم.

بغلش کردم و به پهلو و پشت به خودم خوابوندمش روی تشک و خودمم خوابیدم پشت بهش. مامان یه پاش رو باز کرد.

مامان: کس مامان واسه ارائه یه حال خوب آماده سرویس دهی هست.

بوسش کردم و تف انداختم کف دستم و مالیدم به کس مامان و مامانم تف انداخت کف دستش و مالید به کیر من و خودش کیرم رو گرفت و سرش رو گذاشت روی کسش. من حالا خودم آروم آروم کیرم رو تا ته کردم توی کس مامان. لذتش غیر قابل توصیف بود. کسش خیلی تنگ بود و خیلی داغ. کیرم رو در خودش محکم نگه داشته بود ماهیچه‌های واژنش.

مامان: یه لحظه تلمبه نزن. میخوام حس کنم لذت بودن کیر پسرم توی کسم رو
من: وای مامان خیلی خوبه. چه حالی میده کست
مامان: فکر نمیکردم انقدر فرق کنه کیری که توی کسته کیر پسرت باشه
من: همینجوری داره آبم میاد.
مامان: اشکالی نداره بزار بیاد.

سینه‌های مامان رو محکم توی دستم گرفتم و فشار دادم

من: آخ مامان. آخخخخ
مامان: جانم پسرم. چیزی نیست. بریز. بریز آبت رو توی کسم. قربونت برم که انقدر حشری شدی که بی تلمبه داره ابت میاد. فشار بده ممی‌هدی مامان رو

سرم رو روی شونه مامان گذاشتم و بدنم می‌لرزید و با این حرفای مامان بدون اینکهداصلا کیرم رو تکون بدم توی کس مامان ابم ریخت. انقدر به محض ورود کیرم به کس مامان بهم هیجان دست داد و کس مامان داغ و تنگ بود که دووم نیاوردم. آبم که اومد دیدم مامانم داره بدنش می‌لرزه و کسش داغ‌تر شد و خیس‌تر و لزج‌تر. اونم ارضا شد. یکم که گذشت و هر دو آروم شدیم و ضربان قلبمون افت کرد

من: ببخشید مامان اینجوری شد
مامان: مگه چه کار بدی کردی؟ به منم انقدر هیجان داد که وقتی آبت رو حس کردم توی کسم ، منم ارضا شدم خیلی حال داد برای اولین بار. فقط کیرت رو در نیار. بزارش توی کسم.
من گردنش رو بوسیدم و شروع کردم با یه دست شکمش رو مالیدم و با یه دستم سینش رو. احساس میکردم هنوز کامل ارضا نشدم. هنوز دارم. آروم شروع کردم به تلمبه زدن. مامان دستش رو برد پایین و شروع کرد به مالیدن چوچولش. کیرم بی حس شده بود. یه پنج دقیقه تلمبه زدم.

من: مامان به کمر بخواب
مامان: آخ جون بیا روی مامان

از کسش دراوردم و مامان به شکم خوابید. کامل خوابیدم روش و کیرم رو کردم توش. سرمم گذلشتم کنار سر مامان. مامان سرم و کمرم رو نوازش میکرد و منم آروم تلمبه میزدم. تا اینکه شهوتم چسبید به سقف و سرعت رو بیشتر کردم. مامان زودتر من ارضا شد. انگار خیلی شدید بهش ، بودن کیر پسرش توی کسش حال میداد که دوباره زود ارضا شد و نهایتا منم ارضا شدم و مقدار کمی آبم رو ریختم بازم توی کس مامانم. دیگه هم من و هم مامان نایی نداشتیم و دلمون میخواست فقط بخوابیم. اما زود پاشدیم لباسامون رو پوشیدیم که یه موقع خوابمون نبره لخت. گوشیا رو خاموش کردیم و مامان به پشت و به پهلو خوابید توی بعلم و کونش رو حسابی فشار داد به کیرم.

من: مرسی مامان جون
مامان: من باید تشکر کنم. راستی یه چیزی از این وانت رو فهمیدی؟
من: چی؟
مامان: دیدی وانت نیسانا ته بار پشت کابین و کنار بار یه جیزی مثل سکو داره؟ ولی این نداره. کلا صاف و تخته. واقعا منساب سکس من و تو بود

من اما بیهوش شدم توی بغل مامان.

مامان: خوابت برد پسرم؟ قربونت برم که حسابی خسته شدی. فدات شم که مثل بابات اصلا نشدی و سه بار آب اومد. جووون

مامانم خوابید.

صبح با صدای داد و بیدا بابا پشت موبایل پاشدیم دوتامون و سریع از پشت بار اومدیم پایین.‌ داداشم و بابا حسابی اعصابشون خورد بود.

من و مامان فقط می‌فهمیدیم که بابا داره به اونی که پشت موبایله میگه تو کی هستی ننه جنده؟ از جون منو خونوادم چی میخوای؟ کجایی تا بیام پدرت رو درارم.

مامان رو کرد به داداشم و گفت چی شده؟
داداش: منم نمیدونم. ولی فکر کنم داریم بدبخت میشیم
مامان: خاک تو سرتون. لو رفتین؟

یه دفه یه لندکروز مشکی(البته با 206 که خب فرقی نداره) دیدیم با سرعت داره سمت ما میاد. سه تا گولاخ که صورتاشونم پوشونده بودن پیاده شدن. دست هر سه‌شون کلاش بود. در صندق عقب رو باز کردن و عموم که از پشت دستاشو بسته بودن و پاهاشم بسته بودن ، خودشو انداخت پایین. یکیشون رفت و پاش رو گذاشت روی قفسه سینه عموم و چسبی که به دهنش بسته بودن رو کند

عمو: داداش ببخشید. اینا زنم رو گرفتن. مجبور شدم لو بدم. ماشین رو بهشون بده. منو ببخش داداش.

و گریه کرد.

یکی از گولاخا: شنیدین که چه زری زد. کلید ما....
داداش: بابا بخواب زمین

داداشم رفته بود از توی ماشین ، کلتی که جاساز کرده بودن رو برداشت و خر بازی دراورد و به هیچ عنوان نمیخواست موادا و پولی که در انتظارمون بود رو ول کنه. بابا خوابید و داداشم با تیر همون که داشت حرف میزد رو با تیر صاف زد توی سرش. اما اونی که بالای سر عموم بود ، درجا یه تیر خالی کرد توی سر عمو و یکیم زد به بابا و رفت عقب ماشینشون وایساد. اون یکیم از همون پشت ماشین که وایساده بود تکون نخورد. مامان گیره میکرد و روی زمین نشسته بود و میزد توی سر خودش. می‌خواستم برم سراغ بابا که مامان پرید روم و نزاشت و محکم منو گرفت توی بغلش و نزاشت جم بخورم. پشت سرمون تا چشم کار میکرد درختای سر به فلک کشیده‌ای بود. یکی از اونا خوابید روی زمین و از زبر لندکروز اول دوتا لاستیک عقب نیسان رو زد و بعدم زد توی ساق پای داداش. داداش خورد زمین و وقتی افتاد ، صورتش سمت لندکروز بود و اسلحه رو گرفت سمت زیر لندکروز و سه تا شلیک کرد. نمیدونم خورد به طرف یا نه. اون یکی سریع پرید سوار ماشین و از توی پنجره ماشین مشتی الکی تیر زد و با داد گفت منتظر جهنم باشید. گازش رو گرفت و رفت. داداش هر چی تیر داشت رو خالی کرد توی اونی که کنار لندکروز افتاده بود و اونم کشت.

داداش: شما برید سمت درختا.
مامان: نه. من که تو رو تنها نمیزارم
داداش: گفتم برید. دست مامان رو بگیر ببر لعنتی.

مامان رو بغل کردم و انداختمش روی شونم و مثل سگ به طرف درختا می‌دویدم. ترسه بودم. نمی‌دونستم باید چه کار کنم. مامان رو نجات بدم یا بابا و داداش رو. بابا که اصلا از روی زمین تکون نمیخورد. مامان توی بغلم هی مشت و لگد مینداخت تا بزارمش زمین و بره سمت داداشم که تیر خورد توی پاش. اما من محکم گرفته بودمش و رفتیم پشت درختا. یه جای خوب میون دوتا دخت که تنه خیلی پهنی  اشتن پیدا کردم. دیدم مامان اصلا ساکت بشو نیست. یکی زدم توی گیجکاش و بیهوشش کردم و بین دوتا دخت گذاشتمش. مشتی برگ خشک شده هم ریختم روش. خوب بود تیشرت و شلوارش سبز بود و همرنگ محیط. برگشتم پیش داداش و بابا. دیدم داداش در حالی که داره گریه میکنه مشغول شکوندن اون لایه آهنی که بین کف ماشین و کفی که ما روش می‌خوابیدیم با ته کلتشه.

من: بابا چطوره؟

داداش تا منو دید گفت مامان؟
من: جاش امنه و از بس گریه کرد بیهوش شده. میگم بابا چطوره؟

اما جوابی ندتد و گریه میکرد و کار انجام میداد. رفتم سمت بابا و دیدم تموم کرده. نشستم بالای سرش و اشک میریختم. نگاه عمو کردم. اونم توی خون غرق بود. داداش موفق شد آهن رو بشکونه. از عقب ماشین ساک حموم مامان و من رو برداشت و خالی کرد. با دستش هر چی تونست بسته‌های کوکائین رو ریخت توی ساک. درش رو بست و همونجا گذاشت. اومد سمت من.

داداش: بابا رو چی کار کنیم؟

من جوابی ندادم و فقط گریه میکردم.

داداش: بابام رو اینجا ول نمیکنم. با خودمون میاریمش. خواست بعلش کنه که گفتم نه. تو پات تیر خورده. من بغلش میکنم میارمش.

داداش: نه
من: خفه شو زود راه بیوفت بریم.

داداش رفت سر یکی از جنازه‌ها و تفنگش رو برداشت. منم بابا رو بغل کردم که از فقط داشت خون می‌چکید. داداش رفت سمت ساک و اونم برداشت. تا اومدیم بریم سمت درختا ، سه تا لندکروز دیگه رو دیدیم که دارن میان به سمت ما با سرعت.

داداش: بابا رو ول کن. فقط بدو.
من: نه بابا رو میارم
داداش: گفتم ولش کن. بر می‌گردیم و میاریمش.

بابا رو گذاشتم روی زمین و دوتامون با سرعت ممکن میرفتیم به سمت درختا که داداش خورد زمین واسه پاش. زود بغلش کردم و دویدیم. اونا هم سرعتشون خیلی زیاد بود و دیدن ما رو. هنوز مونده بود که به مامان برسیم که داداش از بغلم پرید پایین و منو هل داد اون طرف و افتادم روی زمین و خودش وایساد و شلیک کرد به دوتاشون که می‌خواستن منو بزنن. همدیگه رو زدن. داداش که دوتا توی شکمش خورده بود افتاد زمین. شوک شده بودم من. داداش تفنگ رو داد دستم و دست کرد توی جیبش و گوشیش رو بهم داد. به سختی نفسش در میومد.

داداش: توی گوشیم اسمش....اسمش رو جکس نوشتم. بهش زنگ بزن. مدیون منه. توی.....توی کرمونشاه هست. اگه جوابت رو داد برین اونجا. موادا رو بهش بده تا از مرز ردتون کنه. اینجا دیگه نمونید. اینا پیداتون میکنن. پول این موادا واسه رفتن....رفتن از کشور کافیه. بگوش...بگوش ...

جلوی چشمم تموم کرد. صدای پاشون رو شنیدم از پشت. سریع برگشتم. اونا هنوز منو ندیده بودن. سه تا بودن و تفنگ رو زدم روی رگبار و هر سه شون رو زدم. ساک و گوشی و تفنگ رو برداشتم و رفتم سمت مامان. این صدای تیراندازی‌ها به هوشش آورده بود

مامان: ما کجاییم؟
من: هیس هیچی نگو. تو رو خدا هیچی نگو
مامان: داداشت کجاست؟ بهم بگو کجاست؟ حالش خوبه؟
من: آره قایم شده. فقط التماست میکنم ساکت باش. همه جا ریختن. من میرم بالای درخت. همینجا بمون و تکون نخور. من بالای سرت روی درختم. تو رو خدا صدا نده.

زود رفتم بالای درخت. خوب می‌دیدمشون که دارن همه جا رو میگردن. ساک موادا روی دوشم بود. دودل بودم بندازم جلوشون شاد ولمون کردن یا به حرف داداشم گوش بدم. یه پل چوبی رو حدود 200 متر جلوترمون دیدم. یه دفه یکیشون رو جلوی دوتا درختی که مامان بینشون بود رو دیدم. مامان ندیده بودش. تا خواست دست به تیر بشه زدمش و پریدم پایین.

مامان: وای چه کار کردی؟ کشتیش؟
من: هیچی نگو مامان. نکشی مردیم. بغلت میکنم و میریم سمت اون پل که جلوتره. دیدی فقط بزن.

تا خواست حرفی بزنه بغلش کردم و مثل گلوله دویدم به سمت پل. هر لحظه ممکن بود از پشت سر تیر بخورم. سعی کردم از هر درخت رد میشم زود برم جلوش تا پشتم حفاظ باشه. رسیدم به پل و با مامان رفتیم زیر پل. پل خرابی بود و قبلا از زیرش رودخونه رد میشد و حالا خشک شده بود.

مامان: چه خبره اینجا؟ داداشت و بابات کجان؟
من: تو رو خدا مامان فقط صدات در نیاد. اونا هم خوبن.

یکیشون داد زد که: همه موادا اینجا نیست. کصکشا نصفیش رو بردن. بگردین دنبالشون
یکی دیگشون : اگه موادا رو پس بدین کاریتون نداریم

من خیلی آروم به مامان ، حرفی رو که داداش زد گفتم. اما نگفتم کشته شد و گفتم اینو داده دست من تا حواسش به بابا باشه.

مامان: گفت نه پسرم. بیا بهشون بدیم و ولمون کنن.

اما من در کسری از ثانیه فکر کردم. ما هیچ کاری دیگه توی این مملکت نمیشد کنیم. باز اگه مهر طلاق خورده بود توی شناسنامه مامان یه چیزی. اما... هر جا بریم میگن کو بابات؟ میگن کو شوهرت؟ یه دفه مامان یه جیغ زد.  دوتا شون به سمتی که مامان خوابیده بود دولا شدن زیر پل. درجا به سمتشون شلیک کردم و سریع دستم رو گذاشتم روی دهن مامان تا جیغ نزنه.

مامان: تو رو خدا صدات در نیاد. اینا محاله زندمون بزارن. تو رو خدا. هیچی نگو.

یکی از اونا: جنازه پسره اینجا هست. ولی اون یه پسر دیگش و مادره با موادا زنده هستن

مامان تا اینو شنید خواست بره که گرفتمش و با دستم جلوی دهنش رو بستم. ولی داشت بدجوری تقلا میکرد بره که مجبور شدم دوباره با ضربه محکمی بزنم توی گیجگاهش و بیهوش شد باز. امیدوار بودم فقط با این دو ضربه مشکلی واسش پیش نیاد. صدای موتور شنیدم. از زیر پل یکیشون رو دیدم که موتور چهارچرخ زیر پاش بود داشت می‌چرخید دنبال ما. صدای موتور دیگه‌ای رو شنیدم که داره سمت ما میاد. دیدمش و از زیر پل اومدم بیرون و زدمش و افتاد. اما همون لحظه یکیشون از بغل زد توی شونم. خیلی درد وحشتناکی داشت. سریع برگشتم و زدمش. اما فرصت نبود. مامان که دوباره از صدای تیراندازی داشت به هوش میومد رو گرفتم کشیدمش و بغلش کردم و دویدم سمت موتور چارچرخه. زود دوتا خشتب از مردیکه که کنارش بود رو برداشتم و مامان رو به سمت خودم جلوم نشوندم روی موتوره و گازش رو گرفتم و رفتم به سمت شمال.

مامان به هوش اومده بود.

مامان: وای داداشت. تو رو خدا بچم رو ول نکن
من: مامان اونو کشتن
مامان سرش رو گذاشت روی شونم و گریه کرد. با سرعت داشتم میرفتم. هر چی میگذشت تعداد درختا کمتر میشد.

مامان: وای دارن میان.
من: تفنگ رو بگیر دستت و بزنشون. فقط ماشه رو فشار بده. دوتا موتور عادی و سه تا چارچرخ بود پشتمون.

مامان دوتاش رو زد.

مامان: تیرش تموم شد.

موتور رو نگه داشتم و سریع خشاب عوض کردم و زرمش روی رگبار و دادمش و گفتم رگباره. بزنشون. دیگه درختی نبود و بیابونی بود. مامان اون سه تای دیگه رو هم زد و من به سرعت می‌رفتم. یه کلبه‌ای که با حصیر درست شده بود دیوار و سقفش رو دیدم. دورتر هم زمینای کشاورزی دیده میشد. نزدیکش که شدم ، موتور رو خاموش کردم. به مامان گفتم که به سمت کلبه بدو.‌ولی تو نرو. مامان دوید و من یکم از موتور فاصله گرفتم و به باکش شلیک کردم و منفجر شد. دویدم سمت مامان. دیگه کسی پشت سرمون نمیومد. با مامان توی کلبه رو نگاه کردیم و یه قابلمه غذا فقط دیدیم. احتمالا مال کشاورزای زمینا بود که حدودا 1 کیلومتر فاصله داشت. پشت کلبه یه نیسان وانت وایساده بود. یه نگاه توش کردم و دیدم کلید روشه. کشاورزا داشتن با موتور و پیاده به سمت ما ‌می‌دویدن. احتمالا آتیش موتور رو دیده بودن.

من: مامان بدو بیا.

مامان با قابلمه بزرگ غذا اومد و سریع سوار ماشین شد. رانندگی رو قبلا داداشم یادم داده بود. گازش رو گرفتم و به سمت غرب رفتم تا بلکه به جاده‌ای برسم. مامان قابلمه رو پایین پاش گذاشت و همسن که سرش رو بالا آورد شونم رو دید که تیر خورده. داشت غش میکرد.

من: حالا ولش کن. حالم خوبه. فقط بزار از اینجا بریم.

شاید یه ساعت تخت گاز روندم تا رنگ جاده و ماشینای جاده معلوم شد.

من: ماشین رو ول میکنیم. ممکنه کشاورزا لو داده باشن به پلیس.
مامان: با شونه خونیت هر جا بریم بهمون شک میکنن. با ماشین بریم اول بیمارستانی چیزی.
من: با دست تیر خورده بریم بیمارستان بدبخت میشیم.
مامان: اصلا کجا میریم؟
من: باید بریم کرمانشاه. هیچ راه دیگه نداریم
مامان: اعتباری هست؟
من: آره. فکر کنم باشه. ببین توی داشبورد چیه؟

در داشبورد رو باز کردیم. توش یه تبلت و یه پاکت سیگار و 700 هزار تومن پول بود و یه لنگ ماشین. گوشی مال داداش دکمه ای ساده بود. تبلت رو روشن کردم. از شانس خوبم قفلی روش نبود و اینترنت کار میکرد. رفتم توی گوگل مپ و دیدم این جاده تبریز به کرمانشاه هست.

من: مامان با همین ماشین باشیم ریسکش کمتره به خاطر دستم.
مامان: باشه چقدر مونده تا کرمانشاه؟
من: زده 160 کیلومتر.
مامان: پس تفنگ رو بنداز از ماشین بیرون.
من: مواد که همرامونه و قاچاقچی مواد محسوب میشیم. دیگه تفنگ چیزی نیست. باشه بهتره. فقط دعا کن مثل همیشه پلیسراه ایست نداشته باشه.
مامان: آب از سرمون گذشته. بودم گازش رو بگیر و برو. وای نسا.
من: تا ببینیم چی میشه.

مامان با همون لنگ دستم رو بست

مامان: وای خدا کنه کثیف نباشه و افونت نکنه.
من: بهتر هیچیه.

توی قابلمه چندتا قاشق و چنگال بود. چند قاشق خوردیم و راه افتادیم. بدجور خون ازم رفته بود و داشت چشمام میوفتاد. تنها راهی که به ذهن مامان رسید این بود که دولا شد و شروع کرد به ساک زدن کیرم تا فشار خونم بره بالا و خونی که از دست دارم میدم ، با بالارفتن ضربانم جبران بشه. تا خود کرمانشاه برام ساک میزد یه سره. بهترم بود. چون لباسش فقط تیشرت و شلوار بود و روسری نداشت ، دوربینای جاده نمیگرفتنش. رسیدیم کرمانشاه و زنگ زدم و همه شرایطمون رو گفتم. خیلی ناراحت داداشم و شد گفت وایسید و لوکیشن بدین تا بیام. با تبلت فرستادم و یکی رو فرستاد دنبالمون و ما هم دنبالش رفتیم. مامان خیلی می‌ترسید که نکنه اینا هم....

مامان: بگش برامون هویت جعلی درسته کنه هر جا می‌فرستتمون ، مکان اقامت خرابه و آشغالدونی نباشه.

رفتیم توی یه خونه باغ بزرگ. واسه خودش تشکلاتی داشت. قبلا دوست برادرم توی سربازی بود و حالا قاچاقچی بزرگ. قاچاق مواد و آدم و جعل اسناد. خوب آدم جابجا میکرد. خیلی ناراحت شد داداشم مرده اونم اینجور. دست منو مداوا کردن. خرش توی کثافتای سپاه خوب میرفت. برامون هویت جعلی درست کرد. 63 بسته یک کیلویی کوکائین براش کافی بود تا ما اول بریم تهران و بعد از اونجا با مدارک کامل جعلی که داشتیم به سمت تورنتو کانادا بریم. اونجا هم برامون آپارتمانی رو جور کرده بود و واسه من کار توی یه بنگاه ماشین‌های سوپر لوکس که درآمدش عالی بود و دیگه نیازی به درس خوندن منم نبود.

حالا باید با مامان زندگی جدیدی رو شروع میکردیم. مامان که داغ پسرش رو داشت. هر چی بود پسرش بود و من که مرد جدید زندگیش بودم و باید حسابی مراقبش بودم.

پایان
     
  ویرایش شده توسط: SH_F   
مرد

 
SH_F
آخ آخ چقدر دلم میخواست باز داستانی به این شکل ببینم که انگار رمانه. البته این انگار فیلمنامه بود. چون شبیه به این بود که توضیح صحنه داره.
واقعا وقتی تمومش کردم موندم که چی بگم. موندم چجوری به ذهنت رسیده این داستان.

چه شیوه خوبی رو یاد دادی واسه قاچاق😆

همه چی داشت داستان. از لحظات عاشقانه بگیر تا لحظات صرفا تحریک کننده و لحظات غمگین و نهایتا اکشنی که وقتی گفتی باورم نمیشد

چقدر بخش سکسیش طولانی و با وسواس و دقیق بود

خلاصه خیلی دمت گرم. فقط کاش به قول خودت قبلش خونده بودیش یه دور و غلط املایی نداشت. چون این داستان به این زیبایی حیف بود که چندتا غلط تایپی داشت.

منتظر داستانای مثل فیلمنامه بازم ازت هستم

خیلی دمت گرم باشه
     
  
مرد

 
SH_F
من خودم این مدل داستان طولانی (مادر و پسر) رو دوست دارم که همراه با عشق بازیه و شیطنت طولانیه تا اخرش به سکس برسه
     
  
مرد

 
SH_F
عالی بود فوق العاده لذت بردم. سکس هیجانی و ریسکی عاشقشم. اینکه عقب ماشین با مادرش سکس میکنه یا وقتی بقیه خوابن منو واقعا دیوونه میکنه کارت عالیه
     
  
مرد

 
مرسی Big_Glory جان و sooo جان عزیز
خوشحالم دوست داشتید و مورد سلیقه شما بوده

یه ایده‌ای واسه قسمت دوم داستان قاچاقچی دارم. اگه شد شاید نوشتمش

منتظر داستان جدید باشید
     
  ویرایش شده توسط: SH_F   
مرد

 
داستان ((مرحله نهایی))
تک قسمتی(خیلی طولانی)_اروتیک فوق زیاد_بدون فیتیش

سلام به همگی. این داستان برداشتی کاملا آزاد از یک واقعیت هست. بسیاری از جاهاش دست برده شده و مطابق با دوران جدید امروز شده. چون اصلش خیلی قدیمی هست. همچنین کل داستان با لحظات سکسی و تحریک پذیر جلو میره
**********************************************

وقتی پنجم ابتدایی یعنی12 ساله بودم ، امیر ، یکی از همکلاسیام یه روز اومد و گفت بچه‌ها می‌دونید آب کیر چیه؟
فقط یکی از بچه‌ها می‌دونست که هر جفتشونم از داداش‌های بزرگترشون فهمیده بودن. خب اینم فکر میکنم از عواقب داداش بزرگتر داشتن باشه که یه نمه هم کله خر باشه. برامون جفتشون رفتن روی منبر و توضیح دادن. من که تازه اونجا اولین بار بود فهمیدم اسم اصلی دودول درواقع کیره. یادمه اینو چندتا دیگه می‌دونستن و از ماهایی که بلد نبودیم خندیدن. اما این دو شازده بلد نبودن چجوری آب کیر از کیر بیرون میاد. امیر گفت که داداشم داشته برام میگفته که مامانش از راه رسیده و دیگه کلاس درسش تموم شده. هر جفتشونم گفتن که نرید به مامان و بابا و خواهر و برادراتون بگیدا. شهید کربلاتون میکنن. خیلیم افتخار میکردن به داشتن داداش‌هاشون که ما مثل اونا نداریم. داداش و خواهرای ما اگه بهشون بگیم میکشنمون.
خدا رو شکر که من برادر و خواهری نداشتم. اما منم یه افتخاری رو واسه خودم داشتم. اونم اینکه از بچگی با مامانم راحت بودم. هر چیزی بود رو باهاش درمیون میزاشتم. حالا چرا با بابام نه؟ چون اون توی دریا بود. اونم 6 ماه. بعدش دو ماه میومد و چون سرهنگ نیرو دریایی بود و بهش نیاز داشتن ، بعد دو ماه باید برمیگشت. تا میومد ما رو اصلا ببینه یا حتی بشناسه یه جورایی ، باید برمیگشت. اون روز اومدم خونه و همون سر میز غذا از مامان پرسیدم آب کیر چیه؟
غذا توی گلوش پرید و بعد از سرفه کردن و آب خوردن ازم پرسید که از کجا شنیدی؟
منم گفتمش. برام از امیر بیشتر توضیح داد. اینکه بچه چجوری ساخته میشه. گفت که وارد وسط پای زن میشه و تبدیل به بچه میشه. من برخلاف همه اون بچه‌ها می‌دونستم زنا کیر ندارن و کس که در اونموقع بهش میگفتم ناناز دارن. چون تا 8 سالگی با مامان که حموم میرفتم ، هر دومون کامل جلوی هم لخت میشدیم. اما بعد 8 سالگی چون به گفته مامان دیگه بزرگ شدم و مرد شدم نباید دیگه باهاش حموم میرفتم. نمیدونم بابام هم می‌دونست مامان کامل جلوم لخت میشه یا نه؟ اونروز مامانم اصلا نگفت چجوری این آب از کیر بیرون میاد. عجیب بود چه توی مدرسه و چه پیش مامان کیرم بلند میشد. توی مدرسه که انقدر شوق داشتم این چیزا رو اولین بار میشنوم یادم رفت از یکی بپرسم چرا؟ از مامانم یه جورایی خجالت کشیدم. از طرفیم حال خوبی بود بلند میشد و گفتم بیخیال. فقط از مامان پرسیدم چرا بهش میگن کیر و وقتی چندتامون گفتیم دودول ازمون خندیدین بقیه؟ گفت اسم اصلیش کیره. دودول رو بچه‌ها میگن و منم یادم رفته بود بهت بگم اسمش رو. اما یادم رفت بپرسم اسم اصلی ناناز چیه؟ اونم چیزی نگفت. به جاش تا شب نصیحت میکرد که آدم باید همیشه استایل خودش رو حفظ کنه و با کسی وارد این بحثا توی خارج از خونه نشه. فرداش من همش توی این فکر بودم که مگه چیه این حرفا و چه کار به استایل داره؟ همون زنگ تفریح اول دور هم جمع شدیم. امیر دیشب توسط داداشش حال عجیبی رو کشف کرده بود. اونم ارضا شدن بود. بهمون یاد داد جق زدن چیه. گفت که ممکنه آخرش ازتون آب نیاد و هنوز زود باشه. اما حال خوبی بهتون میده. خودشم آبش نیومده بود. کل سه تا زنگ تفریح اطلاعات لازم واسه جق زدن رو فرا گرفتیم. اومدم خونه. عادت داشتم بعد ناهار یه دو ساعتی رو می‌خوابیدم. مامان هم رفت سمت اتاق خودش و منم رفتم و طبق گفته امیر یه دستمال برداشتم تا اگه یه موقع آب داشتم نریزه روم. چون گفت اگه آبتون اومد و ریخت روتون بوی بدی داره و همه زود میفهمن و شهید میشید. خوابیدم روی تختم و شلوار و شرتم رو کشیدم پایین. خب امیر گفته بود که باید تحریک بشید تا کیر بلند بشه و بلند شدن کیر یعنی به حد کافی تحریک شدن آماده بودن کیر واسه جق زدن. من که درکی از واژه تحریک نداشتم. اما انگار شده بودم و کیرم بلند بود. چیزی که قبلا هم گاهی میشد و من یه بار که از مامان پرسیدم چرا میشه ، گفت طبیعیه و نباید دستش بزنی. ما هم قبول کردیم.
دو دستی عین ندید بدیدا کیرم رو گرفتم و محکم تکونش میدادم. یکم که گذشت انگار دوست داشتم صدا بدم و دادمم. شاید 30 ثانیه طول نکشید که مامان رو جلو در اتاقم دیدم.

مامان: نه نه. نباید بکنی این کارو.

من دست کشیدم و گفتم اگه میخوای بگی کور میشم بدون که دروغه. این حرفی بود که امیر زده بود. گفت مامان باباها میگن این کار رو کنی کور میشی یا کر میشی یا کمرت خم میشه. اما دروغ میگن که نکنیم. داداشش بهش گفته 5 ساله میزنه و هیچ باکیش نشده. من که از همون لحظه که گفت همش به خودم میگفتم چرا دروغ میگن که نکنیم ، به مامان گفتم

من: چرا دروغ میگید کور و کر و کمر خمیده میشیم تا جق نزنیم؟ مگه چه بدی داره؟
مامان: مامان جون اول شلوار و شرتت رو بکش بالا و بعد بیا توی اتاق من.

الآن که نگاه میکنم عجب برخورد خوبی داشت. کشیدم بالا و رفتم توی اتاق مامان و بابا. مامان گفت بیا روی تخت کنارم بخواب. رفتم و خوابیدم.

مامان: این کار رو هم امروز یاد گرفتی؟
من: آره.
مامان: اونجا مدرسست یا....
من: عه مامان. چرا مخالف جق زدن هستید شما مامان باباها؟ الکیم میگید کور میشد و اینا.
مامان: من مخالفش نیستم. بعدم آره الکی میگن کور و کچل و کر میشی و کمرت خم میشه.
من: جدا؟ خب چرا امیر میگفت به مامان و باباهاتون نرید بگید جق میزنیم
مامان: خب از نظر دینی کار بدیه.راست گفته نرید بگید. چون اصلا از نظر دینی کسی که جق بزنه گناهکاره.
من: چرا؟
مامان: یادته گفتم آب کیر باهاش بچه درست میشه؟
من: آره
مامان: خب میگن از نظر دینی اشتباهه که آدما توی سن کم ازدواج کنن و بچه دار بشن تا بچه به جامعه دینیشون اضاف بشه هی
من: یعنی آدم که ازدواج میکنه نمیتونه دیگه جق بزنه؟
مامان: میتونه بزنه. اما لذت بزرگی رو از دست میده. چون آدم که ازدواج کرده میتونه دودولش رو بکنه توی ناناز زنش و بچه دار بشه. این کارم لذت بزرگی داره. از جق زدن خیلی خیلی بیشتر.
من: میشه نگی دودول؟ راستی اسم اصلی ناناز چیه؟
مامان: خب عادت کردم. به نظرم قشنگترم هست. کیر یکم بی ادبی توشه جلو بچه. اسم اصلی نانازم کس هست.
من: چه باحاله اسمش. چرا بی ادبیه؟
مامان: آدمای بی تربیت و لات و لوت با کیر و کس فحش درست میکنن و میدن
من: فحش؟ مثل کثافت و بیشعور و اینا؟
مامان: نه خیلی خیلی بدتر و فجیع‌تر
من: مثلا چی؟
مامان: من که بی تربیت نیستم بلد باشم. تو هم که بیخود میکنی باشی.
من: چشم. ولی کیر و کس قشنگتره. اون یکم بچه گونست به نظرم.
مامان: ولی قول بده جلوی کسی نگیا. بعدم مگه من نگفتمت توی جمع این بچه‌ها نرو؟
من: اگه نمیرفتم باید تنها یه گوشه می‌نشستم. چون همه بودن.
مامان: باید وضع اون مدرسه درست بشه. خدا رو شکر سه ماه دیگه بیشتر نمونده.
من: حالا چرا از نظر دینی میخوان زود بچه دار بشیم؟
مامان: اینو مامان جون الآن نمیشه برات توضیح کامل بدم. یکم بیشتر باید سنت بشه و برات بگم. اما کلا دین زیاد چیز خوبی نیست. آدمو اذیت میکنه و زندان دورت دورست میکنه
من: آره واقعا. قرآن خوندنم سخته. درس هدیه‌های آسمانیم خیلی چرته
مامان: قبول دارم.
من: راستی مامان آدم باید حتما ازدواج کنه تا بتونه اون لذت بزرگه رو ببره و کیرش رو بکنه توی کس زنش؟
مامان: در حال حاظر باید بهت بگم آره.
من: چرا در حال حاظر؟
مامان: هیچی بیخیال. آره باید حتما ازدواج کنه و آدم باید بشه 30 سالش تا ازدواج کنه.
من: اووووف چقدر دیر. پس تا قبلش جق باید بزنه؟

مامان یه خنده‌ای از تیزهوشی من داشت میومد توی صورتش. اما جلوی خودش رو گرفت.

مامان: شاید.
من: پس چرا نزاشتی جق بزنم؟
مامان: چون تو سنت واسه این کار کمه. مثلا دیدی بچه کوچولوها غذای آدم بزرگا نمیشه بخورن؟ چون سنشون کمه. اگه بدی بهشون دل درد میگیرن. تو هم اگه حالا جق بزنی عوارض داره برات. کور شدن و اینا رو نمیگما. اما کمر درد میگیری.
من: من که حس میکنم تو هم الکی میگی. من واقعا دوست دارم بزنم.
مامان: اولا که مامانت هرگز بهت الکی چیزی نمیگه. بعدم امتحانش مجانیه.
من: یعنی میتونم بزنم؟
مامان: وقتی حرف گوش نمیکنی آره. وقتی کمر درد گرفتی خودت به حرفم میرسی.

من شک کردم که نکنه راست بگه واقعا.

من: در چه حده؟
مامان: خیلی زیاد.
من: میدونی که من قوی هستم. میتونم تحمل کنم
مامان: آره هستی. ولی حالا اصلا چرا انقدر دلت میخواد بزنی؟
من: چون امروز قراره همه بچه ها امتحانش کنن. چرا من باید باهمه فرق داشته باشم؟ بعدم امیر میگفت خیلی حال میده. تو هم که مخالف جق نیستی خوشبختانه. پس چرا؟

مامان: تو امروز رو جلوی خودت رو بگیر. اگه فردا همه بچه‌ها کمر درد نداشتن هر چی خواستی بیا به من بگو. الآنم همینجا بگیر بخواب.

مامان دستشو روم انداخت و منو سفت به خودش چسبوند و نزاشت جم بخورم و خوابید. عادتم داشت تا چشماشو می‌بست روی هم ، زود بیهوش میشد. اما من هر کاری کردم چشمام بسته نشد. هی وول میخوردم تا از زیر دست مامان در برم. بالاخره از بس وول خوردم بیدار شد و چشماش افتاد توی چشمام.

مامان: نمیخوابی نه؟ تا نزنی هم ول نمیکنی نه؟
من: آخه دلیلی که آوردی نزنم اصلا برام قابل درک نیست. امیرم چیزی از کمر درد نگفت. امروز خیلیم توپ توپ بود.
مامان: بسه انقدر صغرا کبرا نچین. شلوار و شررت رو در بیار و پشتتم بزن به بالای تخت.
من: جلوی تو بزنم؟
مامان: خجالت نداره. بعدم خودت داشتی اشتباه میزدی. باید یادت بدم.
من: مرسی مامان. تو بهترین مامان دنیایی.
مامان: باید بیشتر اینا قدر منو بدونی
من: میدونم. خیلیم خوب میدونم.

پاشدم نشستم و شلوار و شرتم رو کشیدم پایین.

مامان: از توی کشو اول دراور کنار تخت ، اون شیشه که توش مایع دوغنی هست رو بهم بده. همون که عکس توت فرنگی کشیده روش.

بهش دادم و مامان گفت ببین جق زدن یه جور شبیه سازه واسه کردن کیر توی کس کردن. کس ما زنا هم خیسه. پس موقع جق زدن هم باید کیر رو خیس کرد تا حس بهتری بده. اونجوری که تو خشک میزدی حس خوبی داره. اما کمه. مصنوعیه خیلی.

من: خیلی دوست دارم کیرم رو بکنم توی کس.
مامان: همه مردا دوست دارن. اما همونطور که گفتم باید بشه...
من: 30 سال و ازدواج کنم
مامان: آفرین.

مامان اون مایع رو چند قطره ریخت سر و گردن کیرم. بوی توت فرنگی شدیدی میداد.

مامان: لازم نیست دو دوستی بزنی. کف دست راسست رو دور کیرت حلقه کن و بالا پایینش کن. میتونی واسه اینکه لذت بیشتری بده یکمم کیرت رو فشارش بشدی. اما نه خیلی که درد بگیره‌ها.

مثل یه شاگرد خوب به حرف استادم گوش دادم و شروع کردم. بعد چند دقیقه دستم خسته شد. یه دفه مامان گفت

مامان: بزار تو که تا اینجا اومدی. پس خوب لذت ببری.
گوشیش که کنار بالشتش بود رو برداشت و رفت توی گالریش و عکس یه دختر که فقط شرت و سوتین صورتی تنش بود و خیلی سکسی بود و اندام مانکنی داشت رو آورد.

مامان: با دست چپت بگیرش و نگاه عکسه کن. فکر کن داری دختره رو بوس میکنی. گفتم که جق شبیه ساز چیه. وقتی ازدواج کردی و خواستی کیرت رو بکنی توی کس زنت قبلش باید زنت رو ببوسی. حالا فکر کن این زنته و داری بوسش میکنی

من: چه خوشگله دختره مامان. کی هست؟
مامان: بازیگره. تو همین تصور رو کن و کاری نداشته باش کیه. مدل مورد علاقه منه.
من: تو هم مثل اینی تقریبا
مامان: من خوشگلترم یا اون؟
من: قطعا تو

مامان انگار یه ذوقی کرد.

گوشی رو گرفتم دستم. قبلا توی فیلما لب گرفتن رو خیلی دیده بودم. ناخداگاه اومد توی سرم که دارم از دختره لب میگیرم. مامان به پهلو سمت من شد و با برق خاصی و ذوق خاصی که توی صورت و چشماش بود نگام میکرد و زیر لب قربون صدقم میرفت. مامان راست میگفت. با این کار خیلی بیشتر بهم حال میداد. زیر دلم و دم پهلوهام یه حس عجیبی بود. همه عضلاتم داشت سفت میشد. یه دفه انگشتم خورد روی صفحه موبایل و دو سه تا عکس رفت بعدی و روی یه عکس ایستاد. اون عکس مامان بود که به پهلو روی کاناپه خیلی سکسی خوابیده بود و فقطم یه شرت و سوتین پسته‌ای رنگ تنش بود و نگاه حشری و خمار و اغوا گرانه‌ای به دوربین داشت. بعدا بهم گفت خودش دوربین رو یه جا ثابت گذاشته و از خودش عکس گرفته. خیلی زود بوسیدن اون دختر از سرم پاک شد و بوسیدن مامان جاش رو گرفت. بدن مامان در برابر اون دختر خیلی بهتر بود. شکم تخت و سینه‌های گرد و خیلی برجسته‌تر. نگام از روی سینه‌های مامان توی عکس برداشته نمیشد. تصور میکردم مثل بچه‌ها دارم مکش میزنم. مامان تا دید رفته روی عکس خودش

مامان: نه نه. عزیزم بزنش همون عکس قبلی. نه نه...

اما دیگه دیر شده بود. مامان اولش نگاش به صورت من بود و متوجه نشده بود عکس عوض شده. منم انگار زبونم بند اومده بود که بگم مامان چقدر خوشگلی تو. درسته بارها لخت دیده بودمش. حتی موقع لباس عوض کردن اگه خودم و خودش بودیم توی خونه اصلا در اتاق رو نمی‌بست. اما توی این عکس یه پیچ و تابی به کمرش داه بود. پاهاش خیلی شیک روی هم بود و مثلث کسش توی شرت یه جور باحالی بیرون افتاده بود. سوتین اسفنجی بود تا سینه‌ها حسابی برجسته بشه و اون نگاه سکسیش به عکس دیوونه میکرد آدمو. انگار مامان دوست داشته همیشه مدل باشه. شاید به یک دقیقه نرسید که در حالی که مامان میگفت نه نه عکس رو عوض کن پسرم ، مقدار زیادی آب از کیرم پاشید روی شکمم. داشت گوشی از دستم میوفتاد که مامان گرفتش. چشمام بسته شد و دلم نمیخواست دیگه بازشون کنم. دلم میخواست همینجوری پیش مامان بخوابم و همینطورم شد. دیگه چشمام رو باز نکردم. انگار دیگه توانی واسه بیدار موندن نداشتم. فقط خودم رو دادم پایین و سرم اومد روی بالشت که مال بابا بود و خواستم بخوابم. مامان از روی دراور که دستمال کاغذی بود ، چندتا دستمال برداشت و کیرم و بعد شکمم رو پاک کرد. بعد سعی کرد شلوار و شرتم رو بالا بکشه. به زور کونم رو دادم بالا تا موفق شد. یه دفه به پهلو شدم و در حالی که چشمام بسته بود ، محکم بغلش کردم. مامانم سفت منو بغل کرد و صورتم رو گرفت جلوی سینه‌هاش. عطر تن مامان رو به ریه کشیدم. کلی مامان سر و صورتم رو بوسه بارون کرد و زیر لب میگفت واسه اولین بار عجب آبی داشت با این سن. اوووف. قربونت برم که زود مرد شدی.

من بیهوش شدم. چشمام رو که باز کردم دیدم مامانم خوابه. پهلوم خسته شده بود و خواستم صاف بخوابم که اونم زود بیدار شد.

مامان: خوب خوابیدی مامان جون؟
من: وای مامان چه حالی داد. چقدر خسته شدم. اصلا خیلی حال خوبی بود. چرا یه دفه بیهوش شدم؟
مامان: طبیعیه. جق زدن انرژی زیادی میگیره از بدن. واسه همین گفتم واسه تو خیلی زوده. تو هم بار اولت بود و خسته شدی.

من: ولی دیدی کلک داشتی میزدی. اصلا کمرم درد نمیکنه. اما یه حسی زیر دلم و توی کمرمه. کیرم یه جوریه. کلا حال خوبی دارم
مامان: چون بار اولت بود اینجوریه. کلکم نزدم. تو زود مرد شدی پسرم. ماشالا چقدرم آب داشتی
من: وای مامان دیدی؟ امیر خاک بر سر میگفت نداشتم
مامان: چون اون بچست هنوز. تو هم قوی‌تر اونی هم مرد تر اونی.
من: دیدی گفتم قویم؟
مامان: خب مرد من میخوام بهم چندتا قول بدی
من: هر چی بگی قبول
مامان: اول اینکه اصلا از این چیزا مثل جق و کیر و کس و اینا به بابات و کلا خانواده چیزی نگی. چون اینا خیلی دینی و مذهبین. اگه به بابات یا مامان جون یا هر کس دیگه بگی ، هم تو رو میکشن هم منو. تو که نمیخوای؟
من: عمرا نمیگم. من فقط همیشه حرفام رو به تو میگم. چون تو بهترین مامان دنیایی

مامان بوسم کرد و گفت قربونت برم. مرسی مامان جون

مامان: دوم اینکه همینطور که دیدی جق کلی انرژی میگیره‌. فعلا فقط هفته‌ای یه بار. اونم کنار خودم میزنی. وقتی بزرگتر شدی بیشتر اجازت میدم.
من: باکیم نمیشه‌ها ولی چشم.
مامان: نخیر. توی این سن به جون مامان بده. هفته یه بار مشکلی نیست. ولی بیشتر به جون مامان بده

من: چشم.قول میدم هفته یه بار پیش خودت
مامان: آخریشم اینه که به جون من قسم بخور دیگه توی مدرسه این حرفا رو نزنید دور هم. مخصوصا نگی کنار مامانت زدیا. گفتم که از نظر دینی گناهه. یه دفه گوش به گوش مدیرتون و معلمتون میرسه هم تو رو هم منو چون گناه کردیم تحویل پلیس میدن.

من اینو که گفت حس کردم واقعا درست میگه. قول سفت و سختی بهش دادم

من: مامان جون. زنا هم جق میزنن؟
مامان: آره.
من: تو هم تا قبل ازدواج با بابا میزدی؟
مامان: آره. نگفتم ازدواج که کنی نمیشه نزنی. گفتم وقتی ازدواج کنی ، منطقیه کیر رو توی کس کنی که بهشم میگن سکس کردن. مطقیه سکس کنی. چون حالش خیلی بیشتره. اما گاهی اگه مثل من که بابات کلی پیشم نیست ، میشه جق زد.
من: پس حالا که بابا نیست یعنی میزنی؟
مامان: گاهی
من: میای هفته دیگه باهم بزنیم؟
مامان: حالا تا ببینیم. فعلا پاشو برو سر درس و مشقت. راستی یه قولم بده که جز هفته یه بار ، دست به کیرت نزنی اصلا جز توی حموم و دستشویی واسه شستن.
من: اگه تو قول میدی هفته دیگه باهم جق بزنیم منم به همه این چهار خواسته بهترین مامان دنیا سفت و سخت قول بدم.‌ یه قول مردونه.
مامان: باشه قول میدم.

منم خوشحال و شاد ، لپش رو بوس کردم و پاشدم رفتم رد کارام. مامان همش سرم میزد که یه موقع.... اما من قول داده بودم. فردا صبح آخرین روزی بود که ما امیر رو دیدیم. حتی نزاشتنش سر کلاس بیاد. اخراجش کردن. هر چیم مامانش التماس کرد اخراج شده بود. چندتا از بچه‌ها هم گند زده بودن. مامان و باباهاشون فهمیده بودن جق زدن و شل و پل شده و سیاه و کبود کرده اومدن مدرسه. جرئت نکردیم زنگ تفریح دور هم جمع بشیم. معلممون هم سر کلاس تحدید کرد اگه از این حرفا بهم بزنید گناه کردین و کلی ترسای مذهبی که خدا توی جهنم آتیش میزنه ما رو و.... بعد ها فهمیدم اخراج امیر از کارای مامانم که عضو هیات امنای مدرسه بود بوده. رسما هم جو مدرسه تا آخر سال پنجم که اونجا بودم درست شد. کلاس ما دیگه جرئت نداشت از این حرفا بزنه. مگر در خفا که من اصلا جزوشون نبودم. جوری معلم و یه روزم معلم پرورشی رفت روی مخ بچه 12 ساله و از جهنم ترسوندن که نگو. فقط من به تخمم می‌گرفتم. اما چون قول داده بودم به مامان به کسی چیزی نگفتم.

بالاخره هفته بعد اولین جقم فرا رسید. مامانم از فردای اون روز همش بهم چیزای تقویتی میداد. کل هفته دل توی دلم نبود که مامان میخواد کنار من جق بزنه. دوست داشتم ببینم چجوری زنا جق میزنن. از مدرسه اومدم و بعد ناهار جای اینکه برم توی اتاق خودم رفتم توی اتاق مامان و بابا

مامان: چیه؟
من: خودت قول دادی سر یه هفته که شد باهم جق بزنیم
مامان: یادتم نمیره نه؟
من: مگه میشه اون حال به اون خوبی رو یادم بره؟ نکنه قولت یادت رفته؟
مامان: نه. ولی میشه خودت بیای و بزنی و من نزنم؟
من: نخیر. قول دادی زیر قولت نزن.
مامان: خیله خب. شلوار و شرتت رو در بیار بیا بشین پایین تخت روبروی من.

من درآوردم و مامانم کونش رو داد بالا و دست انداخت و شلوار و شرتش رو در آورد و انداخت کنار تخت. با شوق رفتم جلوش نشستم تا چشمم افتاد به کسش چشمام برق زد.

من: وای مامان چقدر کست خوشگله
مامان: مگه چندتا کس دیدی که میگی مال من خوشگله؟
من: این تنها کسه. اما از آخرین بار که باهم رفتیم حموم به نظرم خوشگل‌تر شده.
مامان: از چه نظر؟
من: نمیدونم. انگار نازتر شده‌. اصلا واقعا بهش باید گفت ناناز.
مامان: من که بهت گفتم ناناز بیشتر بهش میاد.
من: ولی کس باحالتره. خب مامان زود شروع کن بزن. میخوام ببینم چجوری میزنید شما زنا.

مامان بالاتنش یه بافتی برش بود و کاملا پوشیده بود. منم یه بافتنی برم بود. آخرین روزای بهمن بود. مامان از توی دراور همون شیشه روغن مایع رو برداشت اول چند قطره روی کیر من ریخت و بعدم چند قطره روی کس خودش ریخت.

من: مامان بهم عکس نمیدی نگاش کنم؟
مامان: دیگه الآن مامان بصورت لایو جلوته. نگاه کسم کن و بزن
من: وای چه کست براق شد. یعنی بچه از توی این کس به این کوچیکی میاد بیرون؟
مامان: آره وقتی مادر خواست بچش رو بزاد و 9 ماه حاملگیش تموم بود کسش به حد کافی باز میشه. البته بعدش خیلی زشت میشه و گشاد میشه و دردم داره و دیگه کستم خوشگل نمیشه. من تحمل دردش رو نداشتم. سزارین شدم و برام توضیح داد که اون چیه. بعدش مامان شروع کرد با کف دست مالیدن روی کسش. منم شروع کردم به جق زدن.

مامان: سعی کن خیلی تند تند نزنی تا زود آبت بیاد. سعی کن آروم جق بزنی. هر چی دیرتر آبت بیاد بیشتر بهت حال میده.

مامان لای کسش رو با دو انگشتش باز کرد و انگشت وسط دست دیگش رو فرو کرد توی کسش و یه آه خیلی سکسی کشید. جق زدن رو بیخیال شدم و پاشدم و چارچنگولی رفتم جلوی کسش و صورتم رو بردم جلوش.

مامان: چه کار میکنی؟
من: وای مامان خیلی خوشگله لای کست. میخوام نگاش کنم. انگشت میره توش؟
مامان: آره گفتم که مثل سکسه. انگشت جای کیر رو میگیره. خوب نگاه توش چجوری انگشت میکنم

مامان انگشتش رو آورد بیرون. زود گوشت سوراخش بهم بسته شد. لای کسش صورتی بود. دورش هم سفید سفید و بدون یه ذره مو و همرنگ پوست سفیدش. برعکس من که داشت ریزه ریزه مو دور کیرم و تخمام در میومد. الآن میفهمم عجب کس کوچیکی داشت.

من: میشه بهش دست بزنم؟
مامان: نه. آدم به کس مامانش دست نمیزنه. فقط به کس زنت دست میزنی. فعلا نگاش کن فقط
من: چشم.

نمیدونم چرا دلم میخواست تف بندازم روی کسش. اما جلوی خودم رو گرفتم. کونش روی تخت بود و هرگز تاحالا سوراخ کونش رو ندیده بودم. مامان دوباره با کف دستش مالید روی کسش و شروع کرد چوچولش رو مالیدن که من هنوز نمیدونستم اسمش چیه. بعدش انگشت وسطش رو کرد توی کسش. دوباره یه آه سکسی کشید.

من: آه کشیدنت قشنگه. پس مثل ما شما هم صدا میدین
مامان: زنا بیشتر صدا میدن که واسه مردا قشنگه. ولی مردا فقط موقعی که آبشون میاد معمولا صدا میدن.
من: آها پس یادم باشه وسط جق زدن دیگه تا وقتی آبم نیومده صدا ندم.
مامان: آره واسه زنا اینجوری قشنگتره توی سکس. بعدم این جق حواست باشه شبیه ساز سکس واقعیه.
من: درسته
مامان: خوب نگاه کسم کن
من: نگام بهشه. خیلی نازه

مامان با انگشت محکم خودش رو انگشت کرد. صدای آه کشیدنش خیلی برام شیرین بود. چندتا تلمبه با انگشت زد و بعدش کشید بیرون. دور شیار کسش خیس شد و انگشتشم که کشید بیرون خیس بود.

من: پس شما هم آب دارید؟
مامان: نه مثل مردا. ما کسمون کلا خیسه. وقتیم که تحریک میشیم بیشتر مرطوب میشه. اما آبی ازمون مثل شما در نمیاد به اون شکل. شاید یکم فقط از کسمون بچکه. اما جهش نداریم مثل شما. جقت نمیزنی؟
من: چرا حالا میزنم. میخوام جق زدن تو رو ببینم
مامان: نگاه به پهلو بخواب و صورتت رو بزار جلوی کسم و خودتم همزمان که نگاه میکنی با دست راست جق بزن.

مامان کف دوتا پاش رو روی تخت گذاشت و زانوهاش رو خم کرد. قشنگ صورتم جلوی کسش بود و روی آرنج دست چپ به پهلو خوابیدم.

مامان فقط آروم بزن.
من: تو هم آروم بزن بیشتر حال کنیم

مامان شروع کرد به انگشت کردن خودش. منم آروم شروع کردم به جق زدن. مامان نگاهش به کیر من دوخته شده بود و منم به کس مامان. چه آه و اوفای خوشگلی میکشید. من اما جلوی خودم رو گرفتم صدایی ندم. یه دفه مامان با دست چپش شروع کرد به مالیدن چوچولش.

من: دو دستی؟
مامان: آره ما میتونیم دو دستی

هم من و هم مامان چشمامون داشت روی هم میومد. اما هر دومون باز نگهش داشته بودیم و چشم از کیر و کس هم بر نمیداشتیم. مامان به خودش می‌پیچید. کونش رو از روی تخت بلند میکرد و بیشتر آه و اوف میکرد. منم نزدیک بود که آبم بیاد

من: مامان داره آبم میاد.
مامان: تند تر جق بزن

من و مامان سرعت دستامون رفت بالا تا منم صدای آه کشیدنم در اومد و باهم تقریبا ارضا شدیم. من آبم پاشید روی تخت. دیدم که یه مقدار کمی آب از کس مامان اومد بیرون.

من: وای مامان آب کس تو هم اومد
مامان: خوب نگاش کن.

جفتمون آروم شدیم.

من: اوف مامان عجب حالی داد
مامان: وای آره. خیلی خوب بود

یکم که نفسامون جا اومد مامان گفت پاشو ملافه روی تخت رو بردارم و پاشدیم برش داشت تا بعد بشورتش و شلوار و شرتمون رو تنمون کردیم

من: ببخشید یادم رفت دستمال بزارم سر کیرم. امیر گفت بزاریم. یادم رفت
مامان: اشکالی نداره. اونجوری حالش گرفته میشه. باید آب شما مردا بپاشه بیرون. میشورمش.

رفت و از توی کمد یه ملافه دیگه آورد و پهن کرد روی تخت.

مامان: بیا همینجا بخواب.

منم از خدا خواسته رفتم توی بغل مامان.

من: میشه ازت یه سوالی بپرسم؟
مامان: آره
من: تو باعث اخراج امیر از مدرسه شدی؟
مامان: آره. از ترکیبش خوشم نمیومد
من: مرسی. منم از ترکیبش خوشم نمیومد. نچسب بود. ولی یه جورایی دمش گرم ذهنمو باز کرد.
مامان: دیگه بهش فکر نکن. خبر دارم یه جا دیگه ثبت نام شده واسه این سه چهار ماه آخر.
من: اوف مامان چقدر گرمم شده واقعا انرژی بره
مامان: پاشو برو پکیج اتاق رو شیرش رو ببند.

رفتم بستم و اومدم توی بغل هم خوابیدیم. هفته بعد از راه رسید. همون مدل قبل خوابیده بودیم. بازم هر دو بافتنی تنمون بود. وسط کار

مامان: اوف گرم شد. خیس عرق کردم. پاشو بافتنیت رو در بیار کلا لخت بخواب

مامان و من پاشدیم و در آوردیم. مامان سوتینش رو هم باز کرد و انداخت کنار تخت

من: مامان چقدر سینه‌هات خوشگله
مامان: واه مگه تاحالا ندیدیشون؟
من: نمیدونم خیلی خوشگل شده امروز. دلم میخواد مثل بچگیام بخورمشون.
مامان: دیگه که بچه نیستی. پس فقط نگاشون کن
من: حالا چه اشکالی داره بخورمشون؟
مامان: خجالت بکش مرد گنده. بخواب جقت بزن

دوباره به همون مدل خوابیدیم و مشغول شدیم تا ارضا شدیم. اما این بار حالش بیشتر بود. سینه‌های گرد مامان حالمو دگرگون کرده بود. یه چشمم به کسش بود و یه چشمم به سینه‌هاش. پارسال عید بابا هفته اول سال رو تا هفتم خونه بود. امسال دیگه نمیتونست. به رده بالاها یه سال اجازه میدادن یه سال نمیدادن. شانسشم تاحالا نشده بود اون دو ماه مرخصیش رو خونه باشه. البته این 6 به 2 رو چند سال دیگه داشت و بعدش چون کارش جزو مشاغل سخت بود سر 15 سال بازنشست میشد. من که خوشحال بودم بابا نیست. چون پیش خودم نقشه چیده بودم توی عید که
     
  
صفحه  صفحه 121 از 149:  « پیشین  1  ...  120  121  122  ...  148  149  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Incest Sexy Story - داستان های سکسی با محارم

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA