انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 128 از 149:  « پیشین  1  ...  127  128  129  ...  148  149  پسین »

Incest Sexy Story - داستان های سکسی با محارم


زن

 
arazmas
سلام گل ها خوبین 😍 من بانو مهین هستم از تهران پایه سکس حضوری هستم خودم مکان دارم خودتم مکان داشته باشی و قابل اعتماد باشی میتونم بیام 28 سالمه سفید رو هستم قد وزنم 165-65 سایز سینه هام 70 کاملا سالم بهداشتی هستم اگه واقعا پایه حال کردن هستی فقط تماس جواب میدم....
خاله قلابی شماره تلفن کدوم بدبختی رو گذاشته بودی؟
هنوزم کسی گول اینها رو میخوره؟
این پیام مزخرفت رو تو نصف تاپیک ها گذاشتی.ما تازه لیست پیشگیری رو خالی کردیم و تو هم از لیست در اومدی و استارت کارات رو زدی؟
تمومش کن وگرنه مجبوریم دوباره لیست پیشگیری رو با تو افتتاح کنیم.
Streetwalker
     
  
مرد

 
SH_F
داستان ها جالب و زیبا هستن
ولی لطفاً یکم منطقی تر و باور پذیر تر بنویسید
به جورایی خیلی سریع نرید سر اصل مطلب تا تعلیق داستان را جذاب تر بکنه.
     
  
مرد

 
SH_F
مثل همیشه عالی. حرفی نمیشه درباره داستانات زد ولی به قول دوستمون خیلی سریع شروع شد به نظرم اولش ی کم طولانی تر میشد بهتر بود و کارهای که در حضور پدر شد که عالی بود بازم بیشترش کن و لطفا قبل از شروع رابطه هم پدر رو بیار که مادر و پسر درحضور پدر همو میمالن. منتظر داستانا بعدیت هستم بازم میگم کارت عالیه و ممنونم ازت.
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
SH_F

شایان خان داستان یک تیر و چند نشان رو تازه خوندم. عالی بود . مدت ها بود جای خالی همچین داستانی که مادر به پسر آموزش میده حس میشد.
     
  
مرد

 
Chanel
چنل عزیز. متاسفانه قسمت دومل حق طبیعی نوشته نمیشه. چون ادامش چیزی جز تکرار داستان نیست و قطعا جذابیتی نداره.

کلا همیشه سعی کنید از من درخواست داستان و ایده جدید داشته باشید نه تکرار یه ایده
     
  
مرد

 
sooo
ببخشید دیگه sooo جان. اخه خیلی نمیخواستم برای این داستان توجهی به داستان داشته باشم و بیشتر هدفم بود یه سکس طولانی رو بنویسم.

Zeynool
ممنون zeynool جان. من سعی میکنم هر داستان رو یه جور بنویسم. یکی سکسش طولانی یکی قسمت داستانیش بیشتر یکی اصلا حالت رمان داشته باشه.Mganso
خوشحالم دوستش داشتی. از وقتی که برگشتم خبری ازتون نبود. دلتنگ بودم. ایشالا بیای دیگه
     
  
مرد

 
داستان ((قاچاقچی2))
اکشن_فانتیزی_ماجراجویانه_ تک قسمتی

سلام خدمت همگی. بعد چند داستان که تمرکز بر شهوتی بودنشون بود نوبتم باشه نوبت ادامه قاچاقچی هست که بر خلاف این داستانا هم بخشای سکسی داشت هم داستانی. این قسمت سکساش خیلی خیلی خیلی کمتر قسمت اوله و بیشتر بخش داستانیی و رمان گونه داره. کلا بعد مدتا قوه تخیل رو مثل داستان تجاوزی تلخ با سرانجام شیرین رها کردم و به خودم که خیلی چسبید. امیدوارم شما هم دوست داشته باشید. البته شاید خیلیا خوششون نیاد. خیلیا که فقط واسه حال کردن میخوان یا از رمان بدشون میاد خوششون نیاد. حتما در داستان آینده جبران میکنم.
اینم بگم من از ادامه دادن تا زمانی که نتونم 180 درجه متفاتش کنم با قبل بدم میاد. اینم قرار نبود. اما توی قسمت اول یه سوتی اتفاق افتاد و اونم این بود که پسر داستان آبش رو ریخت توی کس مامانش و نتیجش‌ یادم رفت بنویسم. دیگه تصمیم گرفتم ادامه بدم. از غلطای املایی و نگارشی هم عذر میخوام

*******************شروع داستان****************
دو ماهی میشد که از اومدن من و مامان به تورنتو کانادا میگذشت. توی ماه اول گاهی مامان احساس دل به هم خوردگی پیدا میکرد. من فکر میکردم مشکلات گوارشی پیدا کرده باشه. اما خودش میگفت حسش مثل ماه اول حاملگیه که تازه نطفه داره توی رحم شکل می‌گیره و دل به هم خوردگی پیدا میکنی. فکر میکردم توهم زده. حتی یک درصدم که می‌خواستم قبول کنم که داره درست میگه ، اصلا یادم به خودم نبود که شب آخری که فرداش اون اتفاق تلخ واسه بابا و داداش افتاد ، من با مامان سکس کردم و آبم رو ریختم توی کسش. اما مامان یادش رفت قرص ضد بارداری بخوره. توی این دو ماهم هر چی باهم سکس کردیم ، من موقع ارضا شدن کیرم رو از کسش می‌کشیدم بیرون. هر چی فکر می‌کردم به جایی نمیرسیدم. تا اینکه پیش دکتر گوارش هم که رفتیم گفت هیچ مشکلی مامان نداره و گفت که حتما یه دکتر داخلی ببرمش. همون شب توی مسیر خونمون که بودیم ، مامان گفت یه داروخونه نگه داره و میخواد بره لوسین بدن واسه خودش بخره. هر چی گفتمش منم پیاده شم باهات بیام یا اصلا بده خودم برم برات بخرم ، گفت نه نمیخواد. خودم میرم. گفت که اخیرا هم از یکی از دوستاش شنیده قرص ضد بارداری جدیدی اومده که خیلی قوی هست و عوارضی هم نداره. خودش میخواد بره سوال کنه. من و مامان اونجا اصلا غریب نبودیم. خوشبختانه نصف کانادا رو ایرانی گرفته بود و نزدیک خونه ما هم ایرانی زیاد بود و مامان با چندتاشون دوست شده بود. مامان عاشق این بود که من آبم رو داخلش بریزم و اصلا دوست نداشت که کیرم رو بکشم بیرون. اما من خبر نداشتم که مامان داره به من دروغ میگه و رفته در اصل بیبی چک بگیره. واسه اینکه من شک نکنم یه لوسیون هم گرفته بود. وقتی اومد توی ماشین و ازش پرسیدم راجع به قرص ، گفت که متاسفانه تموم کرده. شب اومدیم خونه و باهم یه دوش گرفتیم و خوابیدیم. فردا صبحم من پاشدم رفتم نمایشگاه و طرفای ساعت 5 عصر بود که برگشنم خونه. وقتی اومدم خونه دیدم مامان بغض کرده و یه گوشه نشسته و بیبی چک هم دستشه و داره نگاش میکنه. آماده ترکیدن بغضش بود که مثل بارون بهار شروع کنه به باریدن. رفتم سمتش

من: سلام

اما مامان جوابی نداد و دوتا قطره اشک از گوشه چشمش سرازیر شد.

من: این بیبی چک هست؟

باز جوابی نداد

من: دیشب گرفتیش؟

بازم جوابی نداد

من: حامله‌ای؟

مامان بغضش ترکید و شروع کرد به گریه کردن. نشستم کنارش و سرش رو گذاشتم روی سینم. سرش رو بوس کردم.  دستم رو روی کمرش کشیدم و نوازشش کردم و دلداریش دادم.

من: از من حامله‌ای؟ یا از بابا؟
مامان[با گریه]: معلومه از تو. من و بابات که مدتا باهم کاری نمیکردیم.
من: آخه من و تو هم هر بار سکس کردیم که من کیرم رو کشیدم بیرون
مامان[با گریه]: از صبح تاحالا دارم فکر میکنم. اولین سکسمون رو یادته که فرداش....
من: آره مامان جون. خوب یادمه
مامان[با گریه]: خب تو ریختی توی توی کسم. بهم گفتی پاشو قرص بخور. اما من خاک بر سر گفتمت حالا نمیخواد. صبح می‌خورم. ولی صبحم که....
من: وای لعنتی. پس مال همون موقع هست؟
مامان: آره. آره.
من: خب حالا گریه نداره. تازه یک ماهه. بهترین فرصته واسه سقط جنین. اینجا هم که ایران نیست گیر بدن. راحت ازش خلاص میشیم.
مامان[با گریه]: آخه این بچه تو هست. دلم نمیاد
من: ای بابا بچه کدومه. من هنوز خودم بچم. اصلا هم شرایطش رو نداریم. این اگه مثل همه مهاجرا بودیم توی همون آزمایشات اولیه که ازمون می‌گرفتن مشخص میشد. اما چون جکس ما رو با پارتی خودش آورد ایتجا برون هیچ ازمایش و قرنطینه حالا مشخص شد. باز خوبه زود مشخص شد. فردا صبح میریم دنبالش. اصلا ناراحت نباش.

حالا دقیقا دو ماه و 8 روزه که از اومدن من و مامان به تورنتو میگذره. مامان رو انقدر مثل پرانه دورش گشتم که فکر کنم اصلا کم کم داره یادش میره که سقط جنینی که از من بود رو کرد. من توی دلم خیلی ذوق زده بودم که مامان رو حامله کرده بودم. نمیدونم چرا. اما حس خوبی بود. نه اینکه بچه بخوام. اما حس خوبی بود زنی رو حامله کرده بودم که مامان خودم بود. توی نمایشگاه ولسه مامان یه کار درست کرده بودم تا حسابی سرگرم باشه سرش. روزگار واسمون نه خوب خوب بود نه بد بد. هر چی بود بهتر از زمان توی ایران با بابای بی فکر و داداش کله خرم بود. زندگی خوب و عاشقانه‌ای رو واسه هم ساخته بودیم.

اون شب شبی بود که تازه حس رفتن توی فصل سرمای شدید کانادا رو میشد حس کرد. یکشنبه بود و تعطیلی من و مامان بود. از صبح من و مامان رفته بودیم بیرون و حالا دیگه شب بود و گشنه بودیم. توی خیابون و دست در دست هم قدم میزدیم.

مامان: آخرین پیتزایی که به چشم دیدیم ولی نخوردیم رو یادته؟
من: آره اینو یادمه. همون شب اولین سکسمون که گذاشتیمش واسه فردا و نشد.
مامان: آره. سکسمون واجب‌تر پیتزا بود.
من: صد البته.
مامان: توی این دو ماه فست فودی هر چی خوردیم ساندویچی بوده. میای بریم پیتزا بخریم؟ ولی بریم خونه و توی بغل هم بشینیم بخوریم.
من: مثل چی موافقم.

رفتیم پیتزا گرفتیم و باهم راهی خونه شدیم. دوتا جعبه پیتزا رو گذاشتم روی میز و مامان رو توی آغوشم کشیدم.

مامان: اول بیا بریم یه حمومی. از صبح تاحالا بیرون بودیم.

یه بوسه زدم روی لباش. بغلش کردم و از زمین بلندش کردم. مامان پاهاش رو دور کمرم حلقه کرد. دستم رو کشیدم روی کونش.

من: اوففف. بزنم به تخته روز به روز پر بار تر میشه اون کون خوشگلت.
مامان: کار پسر گلمه که کون مامان رو آبیاری میکنه. قربون آب کیرت بشم من.

سرم رو گذاشتم روی ممیاش و عمیقا بو کشیدم.

من: جووون. بوی عشق میون این دوتا ممی خوشگل و خوردنیه.
ماپان: ممیام مال توئه. سهم توئه. به هیچکسم نمیدم.
من: جووون. ممیای اختصاصی خودم

دوباره سرم رو کردم لاشون و چندتا بوسه زدم روی ممیاش. بعد همینجور که توی بغلم بود به سمت حمام رفتم. با همدیگه یه دوش آب گرم گرفتیم و اومدیم بیرون. همدیگه رو خشک کردیم و من موهای مامان رو سشوار کشیدم.

من: مامانی. امشب سریال خاصی نداره؟
مامان: تی وی که نه. نتفلیکس هم هفته دیگه سریالش میاد که طبق معمول یه جا هم میده
من: پس مستقیم به یک تخت رویایی؟
مامان: حتی اون پیتزاهای خوشمزه هم توی تخت می‌خوریم.
من: بدجور چشمت گرفته‌ها اون پیتزاها.
مامان: آخه خیلی گشنمه
من: آخ بمیرم. فقط بعد پیتزاها اینم میخوری؟

به کیرم اشاره کردم. مامان یواش یکی زد زیر تخمم و گفت خیلی بی تربیتی

من: عه چرا میزنی؟ مگه خودت بارها نگفتی دوسش داری؟ حالا میزنیش؟
مامان: چرا قربونشم برم من. یواش زدم که. کولی بازی در نیار. بیا زودتر بریم که مردم از گشنگی.

باهم رفتیم روی تخت و پیتزاها با دو شات ویسکی رو خوردیم تا قشنگ بشوره ببره. مامان پاشد بره دست و دهنش رو بشوره و منم پشت سرش رفتم توی آشپزخونه. سر سینک ظرفشویی وایساده بود. منم از پشت چسبوندم بهش. کیرم رو چسبوندم به کونش.

مامان: می‌دونستی خیلی هولی؟
من: نمیدونی چه مالی هستی مامان خوشگلم
مامان: در ضمن بی تربیتم هستی
من: دوس دارم

مامان دست و دهنش رو شست.

مامان: بیا برو کنار میخوام رد بشم
من: رد شو خب. کیرم رو روی کونت بمال و رد بشو.
مامان: حالا مثلا یعنی چی؟ دو ثانیه هم مالیده بشه. چه لذتی می‌بری هول خان؟
من: بیشتر افتخار داره تا لذت. حس غرور از اینکه کیرم به کون درجه یک مامانم مالیده میشه.
مامان: خاک تو سرت کنن. واقعا از دست در رفته شدی.
من: با همین دهن کثیفم می‌گیرمت توی بغلم و بوست میکنما
مامان: تا نخ نخ موهای تخمت رو با موچین بکشم.

مامان با کونش یکم بهم فشار داد که باعث شد من برم عقب. کونش رو به کیرم مالید و رفت کنار تا من برم دست و دهنم رو بشورم.

من: اتفاقا یه ذره هم مو ندارم. سفید سفید واسه خوردن توسط دهن گرم مامان گلم
مامان: به همین خیال باش

مامان رفت به سمت اتاق خواب. منم دست و دهنم رو شستم و رفتم توی اتاق خواب.

من: عه تو که هنوز لباسات تنته؟
مامان: هر کی گوشت میخواد خودش باید پوستش رو بکنه.
من: جوووون. قربون گوشت تنت بشم من. همش رو یه جا برات می‌خورم

سه سوت تیشرت و شلوار خودم رو در آوردم و با یه شرت رفتم کنار مامان روی تخت خوابیدم. مامان به سمت من و به پهلو خوابیده بود. تا خوابیدم کنارش دستش رو گذاشت پشت سرم و صورتش رو آورد جلو. یه لیس کشید روی لبم.

مامان: خیلی دوست دارم عزیز مامان.

لبش رو گذاشت توی لبم. منم دست چپم رو بردم زیر سرش. اول با انگشت شصتم لپ لطیفش رو یکم نوازش کردم و بعد دستم رو کردم توی موهاش و بردم پشت سرش. دست راستم رو گذاشتم روی ممیش و فشارش دادم. خودم رو بیشتر بهش چسبوندم. مامان زبونش رو کرد توی دهنم. با دور لبم زبونش رو گرفتم و مکش زدم. بعد دهنم رو یکم بازتر کردم و کل لب غنچه‌ایش رو کردم توی دهنم و مک زدم. خی سعی میکردم سر کیرم رو از روی شرت بیشتر به بدن مامان بچسبونم. لبش رو جدا کرد از لبم

مامان: دوس داری کیر شقت رو به بدن مامانت بمالی؟
من: آره مامان خوشگلم. ولی به بدن لختت
مامان: پس لختم کن خب

دوباره سرش رو گرفتم و کشیدم به سمت خودم و لبم رو گذاشتم روی لبش. دستم رو گذاشتم روی کمرش و سفت به خودم چسبوندمش. خودم به کمر صاف خوابیدم و مامان رو هم کشیدم روی خودم. مامان دستش رو برد پایین و کیرم رو از روی شرتم گرفت و با کف دستش خوابوندش و کسش رو روش گداشت از زیر شلوار و شرتش. دوتا دستم رو کردم زیر تیشرتش و کمر لختش رو نوازش میکردم. و ازش لب می‌گرفتم. پایین تیشرتش رو گرفتم و خواستم بکشم بالا. گیر کرده بود. یکم کسش رو بیشتر به کیرم فشار داد و شکمش رو گرفت بالا و تیشرت رو تا گردنش بالا کشیدم. مامان کامل روم خوابید و وزنش رو انداخت روم. دوتا دستاش رو صاف گرفت و یکم سرش رو بالا گرفت و لبش رو ازم جدا کرد و تیشرت رو از تنش در آوردم. سوتین تنش نبود. دوتا دستام رو حولش حلقه کردم و سفت توی بغلم فشارش دادم. بعد دستام رو روی کمرش می‌‌کشیدم. دوباره لبش رو جدا کرد و صورتش رو نزدیک صورتم گرفت. گرمای نفسش به صورتم می‌خورد و حس عالی داشت.

مامان: لبای مامان چه طعمی میده؟
من: پنیر خوشمزه پیتزا.

دوباره لبش رو گذاشت روی لبم و یه بوسه کرد لبم رو و بعد جداش کرد. خودش رو روم کشید بالا. تا جایی که ممیاش اومد جلوی صورتم.

من: جووون این خوشگلای من چه خوردنی شدن
مامان: بخورشون خب. زود باش

دهنم رو باز کردم و دایره‌ای به شعال 2 سانتی متر دور نیپل سینه راستش رو کردم توی دهنم و محکم مکش زدم. مامان خودش رو بهم فشار میداد. تاج بالای تخت رو گرفته بود و بلند آه میکشید. دستام رو گداشتم روی کونش و می‌مالیدمش.

مامان: دستت رو ببر توی شلوارم. سوراخ کونم رو بگا بده قربونت برم. محکم تر مکم بزن.

مامان خودش با دستش ضربه میزد به اون یکی سینش و می‌چلوندش و بلند اه میکشید. خونه ما آپارتمانی بود. قطعا صداش رو همسایه‌ کناریمون می‌فهمید. اما اون لحظه فقط لذت بردن از همدیگه بود که اهمیت داشت. نه چیز دیگه. دستم رو بردم توی شلوارش و شرتش و انگشتم رو مالیدم به سوراخ کونش.

مامان: جووون بکنش تو. انگشتت رو بکن توی کونم

یکم فشارش دادم ولی تو نرفت. نیاز به خیس شدن داشت. بعد این همه کون دادنش بهم هنوزم تنگ بود. دستم رو در اوردم.

من: مامان پاشو شلوار و شرتت رو در بیار.

از روم سریع بلند شد و لخت کامل شد. منم شرتم رو در آوردم. دوباره اومد روم خوابید و این بار سینه چپش رو گذاشت توی دهنم. انگشت وسطم رو کردم توی دهنش و خیسش کرد کامل و بردمش عقب و کردم توی کونش تا ته.

مامان: جوووون. بازش کن. خوب بازش کن. سینم رو بکن از جا. بیشتر مکش بزن بیشتر

منم فشار لبم رو به سینش بیشتر کردم. کسش که روی شکمم قرار گرفته بود حسابی شکمم رو خیس کرده بود. یه هفته ای بود که بعد سقط جنینش اصلا کیرم رو توی کسش نکرده بودم و فقط با دستم ارضاش کرده بودم دو سه بار. اما کونش رو یه شب در میون تقریبا سرویس کرده بودم. هیچی مثل کون دادن و خوردن وحشیانه سینه‌هاش به مامان لذت نمیداد. سعی کرد سرش رو خم کنه تا سینش رو با دستش بگیره بالا و سرش رو مک بزنه. اما چون کمرش خم بود نتونست. دو دستی سینه راستش رو گرفته بود تی دستش و با تمام قدرت می‌چلوندش و بلند آه و جیغ می‌کشید.

مامان: انگشتت رو بیار دوباره خیسش کنم. دو انگشتی بکنش توی کونم.

انگشتم رو کشیدم بیرون از کونش. عجب کون تمیزی. آوردمش جلوی دهنش و دوتا انگشتم رو باهم چپوند توی دهنش. با دست چپم یکی زدم در لپ کونش و گوشت کونش رو توی دست گرفتم و فشار دادم.

من: جووون. باغش آباد باشه
مامان: کونم رو دوس داری؟
من: کون که نیست بهشته.
مامان: پس امشب میخوام کون مامانت رو بگا بدیا

خوب انگشتام رو خیس کرد و دوباره بردم دستم رو پشت کونش و اول با یه انگشت و بعدم دوتا انگشت رو کردم توی کونش.

مامان: اوووففف جوووون. بازم میخوام. بازم میخوام
من: دیگه علاجش کیرمه. بزار یکم بازش کنم
مامان: قربون اون کیر خوشگلت بشم من. نمیدونی وقتی میره توی کونم چه حالی بهم میده.

مامان با دستش سینه چپش که چند لحظه پیش توی دهنم بود و هنوز هیس از آب دهن من بود رو گرفت و سرش رو خم کرد و نیپلش رو کرد توی دهنش. می‌دونست که من عاشق دیدن این صحنه هستم.

من: جووون. بخور قشنگ خودتو. نوش جونت.

دوتا انگشتم رو محکم توی کونش عقب و جلو میکردم و با دست دیگم دو سه تا اسپنک زدم در کونش و گوشت لپای کونش رو می‌چلوندم. یه چند دقیقه مشغول بودم تا بهش گفتم بلند بشه از روم و داگی بشینه کف تخت.
نشست و سرشم گذاشته بود روی بالشت و کونش رو برام قمبل کرده بود. یه تف انداختم روی سوراخ کونش و بعد یه لیس زدم روی سوراخش. با دو انگشتم سوراخش رو باز کروم و زبونم رو سعی کردم لوله کنم سرش رو و نوک زبونم رو کردم توی اول سوراخش.

مامان: اوخی. چه حالیه.

یکم که زبونش زدم بعد لبم رو گذاشتم روی سوراخ کونش و حسابی مکش زدم. مامان هم مدام آه و اوف میکرد. سیتش رو گرفته بود توی دستش و محکم فشارش میداد.

من: کونت رو روی زبونم تکون بده.

زبونم روی سوراخ کونش بی حرکت گذاشتم. مامان شروع کرد کونش رو روی زبونم بالا پایین کردن. خیلی حال بهم میداد. بعدش دو بر کونش رو با دستام گرفتم و کونش ثابت موند و حالا من زبونم رو توی شیار کونش بالا پایین می‌کردم. اما سعی میکردم اصلا زبونم به کسش نخوره و صرفا از کون بهش فقط حال بدم. صورتم رو آوردم و گذاشتم روی لپ راست کونش.

من: جوووون. چه کون تپلی. مثل یه کیک خوشمزست
مامان: پس کیک کون مامان رو گاز بگیر زود

دندونام رو روی لپ کونش گداشتم و یه کوچولو که دردش نگیره و جای دندونم روی کونش نمونه گازش گرفتم و با دست چپم یه اسپنک زدم دور لپ چپ کونش. بعد شروع کردم به لیس زدن همه جای لپ کونش و دوباره سرم رو بردم توی شیار کونش و سوراخ کونش رو حسابی مک زدم. از پشتش اومدم کنار و تیوپ ژل روان کننده که همیشه بالای تختمون بود رو برداشتم و ریختم روی کیرم. بعد سر انگشتمم ریختم و انگشتم رو کردم
توی کونش و کونش رو حسابی ژل کاری کردم.

من: آماده‌ای مامان خوشگلم؟
مامان: اووووف چجورشم. هر بار کونم رو میکنی انگار اولین بارمه.
من: قربون این کون خوشگلت بشم من.

با دستم گردن کیرم رو گرفتم و سر کیرم رو گذاشتم دوی سوراخ کونش. با دو تا شصتم یکم سوراخ کونش رو کشیدم و کیرم رو فشار دادم داخل. آروم آروم فشار دادم. مامان اصلا صداش در نمیومد. کلاهک کیرم که کامل وارد شد ، مثل اینکه نفسش رو حبس کرده بود توی سینش ، یه آه بلند کشید و با داد گفت بکوبش توی کونم. من معمولا این موقع‌ها گوش نمیکنم به حرفش. می‌ترسم کونش پاره بشه. اما یکم فقط سرعت دادم و کیرم رو تا نصفه کردم توش تا جا باز کنه.

من: خوبه مامان؟ دوس داری؟ داری حال میکنی؟
مامان: وای آره. عالیه. فقط بیشتر میخوام. میدونم این همش نیست. همه کیرت رو بهم بده. کیرت مال خودمه. پس همش رو بده

سرم رو خم کردم و یه بوسه زدم روی کمرش و یکی هم زدم بالای شیار کونش. دوباره فشار دادم و این بار کل کیرم تا تخمام رو کردم توی کونش.

مامان: جووون. همینه. حالا کون مامان رو بگا بده.

یه اسپنک زدم در کونش و گفتم جوووون. هر چی مامان بخواد. کیرم رو تا نصفه کشیدم بیرون و دوباره با فشار و سرعت بیشتری کردمش تو.

مامان: تندتر. تندتر تلمبه بزن. رحم نکن

دوباره کشیدم تا نصفه بیرون و این بار شروع کردم به تلمبه زدن. کونش خیلی تنگ بود. کلا فیت کیرم شده بود. هی که تلمبه میزدم ، مامان کامل خوابید و منم روش خوابیدم. دست راستم رو سعی کردم ببرم زیر تنش تا سینش رو بگیرم. حالا سینش کامل توی دستم بود. محکم فشارش دادم.

مامان: ممیم رو آبلمو کن. تو رو خدا فشارش بده بیشتر.

کل وزنمو انداخته بودم روی مامان و توی کونش تلمبه میزدم. یکم زیاد ازم انرزی می‌گرفت. چون کامل خوابیده بود و شیار کونش بسته شده بود و جلوی تلمبه‌هامو می‌گرفت.

من: میخوام ازت درش بیارم و دوباره بکنمش تو
مامان: جووون. داخل کردن دوبرش اوج لذت منه

آروم ازش کشیدم بیرون و به پهلو شدم و دست چپم رو دراز کردم.

من: بیا بخواب توی بغلم.

مامان اومد و به پهلو خوابید روی دستم. پای راست ش رو توی شکمش جمع کرد تا شیار کونش باز بشه. سر کیرم رو گرفتم و گداشتمش در کونش و فشار دادم. این بار راحت‌تر رفت توی کونش. کامل نصف راست بدنم رو روی مامان انداختم. ‌دست راستم رو گذاشتم روی سینش و دست چپم که زیر تنش بود رو خم کردم و اون سینه دیگش رو گرفتم و محکم فشار دادم و شروع کردم به تلمبه زدن.

مامان: نوک ممیام رو فشار بده

دلم نمیومد. می‌ترسیدم دردش بگیره یا آبسه کنه. یکم با انگشتام نیپلاش رو فشار دادم. سرم رو توی موهاش فرو برده بودم. بوی خوش شامپو رو داشت. سعی میکرد کامل پوست لخت کمرش رو به سینه من بچسبونه و حسابی توی بغلم بچسبه. اما خوب نمیشد. چون مشغول تلمبه‌های محکمی بودم توی کونش. کاملا با کون دادن در حالی که ممیاش داشت به شدت تحریک میشد می‌تونست ارضا بشه. عاشق کون دادنی بود که در عین حال ممیاش تحریک بشه. دستش رو گذاشت روی دستم و دستم رو به سینش فشار میداد. با دست دیگشم محکم ضربه میزد به سینش. عد دستاش رو بالای دستای من روی سینش گذاشت و به شدت فشارش داد.

مامان: تو رو خدا تو رو خدا تا میتونی فشارشون بده. میخوام جر بخورم. محکم تر تلمبه بزن توی کون مامانت

منم یکم ممیاش رو بیشتر فشار دادم تا توی بغلم لرزید و ارضا شد.

مامان: خواست بیاد بریز روی شکمم. میخوام جهش اب پسرم روی تنم رو ببینم

من هنوز مونده بودم. دست راستم رو از روی سینش برداشتم و روی کمش گذاشتم. به شدت شکمش رو می‌مالیدم. با دست چپم هم همچنان سینه چپش رو فشار میدادم. سرش رو خم کرد و سینه راستش رو گرفت کشید بالا و سعی میکرد زبونش رو بماله سر سینش. دیگه داشتم میومدم. ازش کشیدم بیرون. مامان زود صاف خوابید و منم بلند شدم رفتم لای پاش. خواستم کیرم رو بگیرم کف دستم و شروع کنم کف دستی زدن که مامان دستم رو پس زد و کیرم رو گرفت توی دستش و محگم کف دستش رو دور کیرم حلقه کرد و شروع کرد به مالیدن کیرم. با دو سه تا عقب جلو کردن کیرم ، توی دست مامان ارضا شدم. دوتا جهش زیاد آب پاشیدم روی شکم مامان که تا نزدیکی ممیاش ریخت. بقیش مثل خامه سفت ریخت روی بالای کسش و خود کسش. ارضای شدیدی بود. هر وقت از کونش میکنمش چون خیلی تنگ و داغ‌تره شدیدتر ارضا میشم. ولو شدم کنارش. مامان شروع کرد با کف دستاش آب کیرای منو روی بدنش مالیدن. انقدر مالید تا خشک شد روی بدنش. من به پهلو خوابیده بودم. مامانم پشت به من به پهلو شد و خودش رو عقب کشید و اومد توی بغلم. من دست راستم رو باز گداشتم روی ممی راستش.

من: اوف چه حالی داد. مرسی مامان خوشگلم

موهاش رو زدم کنار و گردنش رو بوس کردم.

مامان: منم خیلی بهم حال داد. دوبار پشت هم ارضا شدم. مرسی مرد مامان
من: جدا دو بار شدی؟
مامان: اوفففف آره. یه ارضای دو مرحله‌تی پشت هم. خیلی حال داد. فقط شیر مرد خودمه میتونه دو بار پشت هم منو ارضا کنه. قربونت برم من.

داشتم ممیش رو اروم با دستم نوازش میکردم.

من: دوس داری ممه‌هاتو فشار میدم؟
مامان: خیلی. خیلی دوس دارم پسرم.
من: یه حقیقت رو راجع به ممه میدونی؟
مامان: چی؟
من: حرف میم حرف 27 حروف الفبان. حرف ه هم حرف 31 هست. ممه رو عدد حروفاش رو که جمع کنی میشه 85. این معجزه نیست؟ قدرت زبان فارسی نیست؟ الله اکبر نداره؟

مامان و من کلی خندیدیم.

مامان: ای پسر هول مامان. از کجات در اوردی اینو؟
من: مرتضی(یه رفیق که توی تورنتو پیدا کرده بودم) بهم گفت.
مامان: دوستاتم مثل خودت هولن. حالا دوس داری ممیام 85 بشه؟
من: من از سایز و اینا زیاد سر در نمیارم. من فقط اینا رو دوس دارم.

توی اتاق خوابمون یه تراس بود. ما طبقه اول یه آپارتمان بودیم که همکف حساب میشد. چون پارکینگ زیرش نداشت.
یه دفه یه مرد کچل که مکزیکی بود و قد بلندی داشت در تراس که کشویی بود رو باز کرد و وارد اتاق شد. دست میزد و با انگشت شصتش لایک نشونمون میداد. مامان جیغ کشید و هی به من میگفت این کیه. منم چیزی برای گفتن نداشتم. خشکم زده بود. اصلا شوک شده بودم. مرد کچل با لهجه خیلی مسخره‌ای گفت:
no afraid. no afraid. I am neither a devil nor one of the devils. I am human although I am a violent and cruel person. There are those who call me the son of Satan. But the truth is that the title is not yours. If I had the right to choose my nickname, I would prefer the sweet-tongued hairless. I'm rough but I'm a ball of salt
(نترس نترس. من نه شیطانم و نه از شیاطینم. یه بشرم هر چند خشن و بی‌رحم. کسایی هستند بهم پسر شیطان میگند. ولی راستش لقب دست خودت نیست. اگه حق انتخاب لقب با خودم بود ، بی موی شیرین زبون رو ترجیح میدادم. خشنم اما گلوله نمکم)

من:
who are you? What do you want?
(کی هستی؟ چی میخوای؟)

قبل اینکه جوابی بده مامان سریع گوشی تلفن رو که کنار تختمون روی دراور بود رو برداشت. اما تلفن قطع بود.

مامان:
What do you want from me and my son?
tell me who are you
(از من و پسرم چی میخوای؟
بگو کی هستی)

مرد کچل:
Oh, I'll introduce myself, but let me thank you before introducing myself. After a long time, you gave me a very good pleasure. I felt like I was watching one of the best movies on Pornhub. I myself always loved sex with my mother and sister. but...
(اوه، خودم رو معرفی میکنم. اما اجازه بده قبل از معرفی خودم ازتون تشکر کنم. بعد از مدتا حال خیلی خوبی بهم دادی. انگار داشتم یکی از بهترین فیلمای پورن هاب رو می‌دیدم. من خودم همیشه عاشق سکس با مامان و خواهرم بودم. اما...

من:
I told you, tell me, who are you, bastard?
What do you want?
(بهت گفتم کی هستی حروم زاده؟
چی میخوای؟)

حالت چهرش به شدت خشمگینانه شد. گفت
Jorge Martinez does not like anyone to talk in the middle of his speech. I want this to be your first and last time.
Bring it.
(خورخه مارتینز هیچ خوشش نمیاد کسی میونه حرفش حرف بزنه. میخوام این اولین و آخرین بارت باشه.
بیارش.)

یه دفه از در اتاق ، یه گولاخ مکزیکی در حالی که زیر بغل جکس رو گرفته بود تا از بس کتک خورده بود نیوفته روی زمین ، وارد اتاق شد. پشت سرشونم یه مکزیکی دیگه اسلحه به دست ایستاده بود. به دهن جکس چسب زده بودن و دستاش رو بسته بودن. خون از سر و صورت جکس داشت می‌ریخت.

خورخه:
Do you know Ehsan Jamshidi, Jax, or rather the sheep who dreamed of being with kings?
(احسان جمشیدی ، جکس یا بهتر بگم گوسفندی که رویای همنشینی با پادشاهان رو داشت رو می‌شناسی؟)

خورخه اشاره کرد و اون گولاخ بدقواره چسب دور دهن جکس رو کند.

جکس: داداش ببخشید. من هیچ کاری نکردم. تو برام مثل داداشت بودی. مثل برادر خودم. من هیچ...

اون مرد یکی زد توی دهنش و جکس افتاد روی زمین. با کفشش یه لگد محکم زد توی سر جکس و بعد دوباره روی زانو بلندش کرد و نشوندش. من و مامان شوک شده بودیم. واقعا نمی‌دونستیم چه خبره.

خورخه:
Of course, you know this damn mother very well. Man knows his savior well. I also know him well. He sold opium in Iran, which soon became a cocaine distributor in Iran, Iraq, Afghanistan and Pakistan. It didn't matter to me. It wasn't dangerous for me, I didn't even know where these hellish countries were exactly. But this damn mother was not satisfied with this. He wanted to conquer countries. Again, I didn't even know him. It didn't matter to me.
He saw that human trafficking was also very profitable. There is good money in smuggling dirty Iranians to Canada, again I didn't care about that.
     
  ویرایش شده توسط: SH_F   
مرد

 
ادامه 1 داستان (قاچاقچی2)

(البته که این مادر جنده رو به خوبی میشناسی. آدم ناجی خودش رو خوب میشناسه. منم اینو خوب میشناسم. در ایران تریاک می‌فروخت. خیلی زود پخش کننده کوکائین در ایران و عراق و افغانستان و پاکستان شد. برام مهم نبود. برام خطری نداشت. حتی نمی‌دونستم این کشورای جهنمی دقیقا کجا هستند. اما این مادرجنده به همینم راضی نبود. می‌خواست کشورا رو فتح کنه. بازم من حتی اونو نمیشناختم. برام مهم نبود. دید که قاچاق انسان خیلی سود داره. پول خوبی واسه قاچاق ایرانی های کثیف به کانادا وجود داره. بازم به این موضوع اهمیت ندادم.)

من:
What does this have to do with me and my mom?
(اینا چه ربطی به من و مامانم داره)

یه دفه با پشت دست اون گولاخه زد توی دهنم و بهم گفت توی حرفای آقای مارتینز نپر. مامان خواست از تخت بلند بشه تا مثلا کاری کنه ، اما من محکم گرفتمش و نزاشتمش. بهش گفتم که حالم خوبه و چیزی نیست.

[از اینجا به بعد دیگه متن انگلیسی نمی‌نویسم. چون شما عزیزان در نهایت فارسی رو می‌خونید. پس واسه اینکه زیاد طولانی و وقت گیر نشه دیگه انگلیسیش رو نمی‌نویسم]

خورخه: شما ایرانیا واقعا گاوید. چون حرفای آدما رو نمی‌فهمید. گفتم توی حرفم دوست ندارم حرف بزنی.
این مادرجنده علاوه بر کانادا گوشه چشمی هم به مکزیک و پرو پیدا کرد. واسه قاچاق انسان؟ واسه قاچاق مواد؟ البته که نه. واسه دزدی بهترین مواد مخدرای کل جهان از بهترین تولید کننده‌های جهان. چه بازاری هم بهتر از خاورمیانه. اون عربای عوضی حاظرن برای یک گرم از کوکائین و کریستالی که ما تولید میکنیم میلیاردها دلار رو نقد بدن. پول نقدشون الماسه. این عوضی و ادماش یک سال پیش 5 تن از بهترین کوکائین‌های منو ازم دزدیده و همش رو توی قطر و کویت کرده الماس ناب. من بخیل نیستم. نوش جونش. اما از اینجا به بعدش رو پول اون الماس خوشگل باید توی جیب خودم بره. اما نه کوکائین. بلکه یه چیز بهتر. c4_love.

من تعجیب کردم c4_love دیگه چیه؟ حتی اسمشم نشنیده بودم.

خورخه: تعجب نکن. c4_love اختراع خودمه. میدونی همیشه علاوه بر سکس با مامان و خواهرم یه رویای دیگه هم داشتم. پشت کوکائین ، کریستال ، حتی سیگار. اره حتی پشت سیگارم یه اسم ادمه. یکی که روز اول به نام خودش درستش کرده. چرا من چیزی درست نکنم که به نام خودم تو یتاریخ ثبت بشه؟ یه چیز کثافت. مگه من چمه؟
اوه لعنتی واسش هشت سال تمام شیمی آلی خوندم. باورت میشه؟ یه روان گردان ناب. شاید بهترینش. اینو من نمیگما. تایید بزرگان این کار مشتشه. یه روان گردان که گرد و پودر نیست. مثل ویسکیه. وقتی می‌خوری اول فکر میکنی مست داری میشی. اما در کسری از ثانیه بهترین توهمات زندگیت رو می‌بینی. وقتی ساختمش خیلی زود خبرش مثل بمب پیچید. مشتری روی مشتری. این جکس گوسفند که گوشاش مثل سگ قویه ، انقدر مثل تمساح خوب و مخفیانه دزدی میکنه ردی ازش نداشتم. اما بوی c4_love رو شنیده بود و رویای فروشش توی کل خاورمیانه داشت دیوونش میکرد. درسته مثل تمساح کارش خوبه ولی منم گرگیم واسه خودم.

من: من و مامانم کاری با شما حیوونا نداریم. گمشو بیرون از خونم.

همون گولخه یه پس گردنی محکم زد بهم. من فقط مامان رو محکم گرفتم تا بلند نشه از سر جاش. چون میخواست پاشه بره بزنتش.

خورخه: اینو واسه این خوردی چون هر لحظه میگذره بیشتر نشون میدی گاوی و حرف حالیت نیست.

اشاره کرد و اونم یکی دیگه زد پس کلم.

من: مامان بشین سر جات اعصابم رو خورد نکن.

مامان ریز ریز گریه میکرد. این بهترین کاری بود که می‌تونست توی ا ن موقعیت بکنه.

خورخه: این دومی رو واسه این خوردی که تو بچه خوشگل کسی نیستی بخوای منو تحدید کنی. وقتی این مادرجنده رو گرفتم زندگیش رو زیر و بالا کردم. اطلاعات هر کی رو دیده یا براش کاری کرده یا براش کاری کردن رو توی هارد لپ تاپ شخصیش داشت. قصه تو و مامانت رو فهمیدم. بهترین گزینه واسه منید. همونجور که اون بسته‌های کوکائین رو توی شهرای ایران جابجا می‌کردین و کسی بهتون شکی نکرد اینم مثل همونه. به یه مادر و مسر هیچکس شک نمیکنه.

من: برای توی حیوون هیچ کاری نمیکنیم
خورخه: واقعا؟

کت و شلواری تنش بود. دست کرد پشتش و از زیر کتش یه شلاق درآورد و دستش رو برد بالا و محکم زد به بدن لخت مامان. خواستم بلند شم برم خرخرش رو جر بدم با دستام که اون گولاخ منو گرفت با دستاش جوری داشت استخون سر شونم رو فشار میداد که نی‌خواست بشکنه.

خورخه: برای من هر کاری که بخوام رو میکنید. چون راهی جز این ندارید. اگه به این خیالم هستید که نکنید و فوقش من میکشمتون و راحت میشید از این زندگی سخت در اشتباهید. چون اگه قبول نکنید یکیتون رو جلوی چشم اون یکی میکشم و میزارم تا آخرین قطره خونی که ازش خارج میشه رو اون یکی ببینه. بعد بهش اجازه میدم اگه شهامتش رو داشت برای راهایی از رنجش خودشو بکشه. انتخاب اینکه کی بمیره و کی تماشاگر مرگ اون یکی باشه هم با خودتون.
خب چی میگید؟ یا هر کاری بخوام رو انجام میدین یا....

مامان فقط گریه میکرد. میدونم که تن خوشگلش چقدر داشت می‌سوخت. من با تمام خشمی که داست منفجرم میکرد وای راه به جایی نداشتم نگام رو توی نگاهش دوخته بودم.

خورخه: خب پس این سکوت رو جواب مثبت شما فرض میکنم. هر ده سی سی از c4_love رو هزار دلار می‌خرن. تو و مامان جونت با ترانزیتی که ‌بهت هدیه میکنم چون خیلی سخاوتمندم ، 5 ملیون و 400 هزار سی سی c4_love رو واسه من حمل میکنید. اولش قیمت هر سی سی رو بهت گفتم که اگه یه سی سی ناپدید شد وسط راه ، مامان خوشگل سکسیت رو جلوی چشمت بندازمش زیر همون تریلی.
میدونی ، همه منو یه سرمایه گذار از چندین سرمایه گذار یه برند معروف شراب سیب میشناسن. توی بار این تریلی پره از بار شراب که مجوز هم داره. c4_loceها قاطی شده بینشون.

دست کرد توی جیب کتش و دوتا پاسپورت و مشتی کارت شناسایی دیگه در اورد به همراه یه کارت اعتباری.

خورخه: تو و این خانم خوشگل به عنوان راننده شرکت شراب هستین و گواهینامه بین المملی هم داری. تو راننده و مامانت هم همراه. پدرت هم راننده بوده و سکته کرده مرده از خوردن شراب زیاد. بعد اون تو و مامانت برای شرکت رانندگی میکنید. اینا هم بارایی هست که در 3 ماه گذشته واسه من جابجا کردین. بیوگرافیت رو فهمیدی؟

من هیچی نگفتم.

خورخه: سه روز دیگه صبح ساعت 5 بیاین به این ادرس و تریلی رو تحویل بگیرید. فقط اولین مقصدی که میرید کشور زیبا و حال به هم زن پرو هست. میدونی ، ما هیچوقت نباید کشورای عزیز و کثافت دور و برمون رو فراموش کنیم. از پرو میری به سمت اقیانوس اطلس. اونجا که رسیدی خبرت میکنم که بار تریلی رو سوار کدوم کشتی کنی تا بری سمت عربای پولدار کیر دراز. در طول مسیر هر هتلیم دوس داشتی با این مامان خوشگلت برو. هر چیم خواستی بخور. نگران پولش نباش. توی این کارت تا دلت بخاد پول هست. من سخاوتمندم.

من: من رانندگی تریلی بلد نیستم.
خورخه: 3 روز وقت داری یاد بگیری. 3 روز دیگه نبینمت میرسیم به اینکه حق انتخاب بدم کی بمیره و کی نظاره گرش باشه.

خورخه اشاره کرد و اون مردک گولاخ تن لش جکس رو بلند کرد و از اتاق رفتن بیرون. خود خورخه هم داشت از اتاق میرفت بیرون که

خورخه: اوه داشت یادم میرفت. در طول مسیر حواستون به کسی به نام لوییس براون و نوچه‌هاش باشه. هرگزم در بار اون تریلی رو باز نمیکنید. بدرود تا سه روز دیگه. ببخشید خوشگل خانم که زدمت. چه تن خوشگلی دوری.

خورخه به مامان چشمک زد و رفت. چند لحظه بعدم صدای کوبیده شدن در خونه اومد. نگاه آدرس کردم و دیدم باید بریم مکزیک تا تریلی رو بگیریم. نگاه مامان کردم. فقط داشت گریه میکرد. روی تنش رد شلاق مونده بود و داشت خون میومد. پاشدم رفتم قوطی کرم رو آوردم و شروع کردم چرب کردن تن مامان. هیچکدوم حرفی نمیزدیم. اون گریه میکرد و من از خشم زیا ضربان قلبم به شدت رفته بود بالا. کل این سه روز حرف نزدیم. با هواپیما خودمون رو رسوندیم مکزیک. رفتیم یه هتل بگیریم. اون شب ، ساعت 5 صبح که میشد باید سر قرار بودیم. ساعت 2 صبح بود و ما توی هتل بودیم و خوابمون نمی‌برد. توی این 3 روز جز کلمات ضروری چیزی دیگه بهم نمیگفتیم تا اون لحظه که مامان گفت راهی نیست این کار رو نکنیم؟

من: سرم ترکیده از بس فکر کردم. هیچ راهی نداریم. نمیدونم چجوری میشه خلاص شد.
مامان: بگیر یکم بخواب. احتمالا کل صبح رو باید تریلی برونی. حالا واقعا بلد نیستی روندنش رو؟
من: نه مامان جان. از کجا بلد باشم

مامان خوابید روی تخت و پشتش رو کرد به من و شروع کرد گریه کردن. منم دراز کشیدم و چشمام رو بستم. دلم گریه میخواست تا آروم شم اما گریم خیلی وقت بود نیومده بود. سخت گریه میکردم و این خیلی بد بود. این 3 روز خواب درستی نداشتیم. دیگه جفتمون یه لحظه خوابمون برده بود. ساعت 4 با شکستن شیشه پنجره اتاق هتل از خواب پریدیم. دیدیم یه سنگ افتاده توی اتاق که یه کاغذ هم بهش چسبیده. کاغذ رو ازش کندم و دیدم روش نوشته خواب نمونید. انتخاب بین یکیتون مردن و یکی نظاره گر شدن یا انجام دادن یه کار راحت خیلی سخت نیست. پول خسارت شیشه پنجره رو هم از کارت بده. تا ساعت 5.
کاغذ رو نشون مامان دادم. مامان هیچی نگفت و فقط پاشد با چشمای خیس شروع کرد تخت رو مرتب کردن و آماده شدن واسه رفتن. ساعت 5 رفتیم سر قرار. رفتیم انبار یه شرکت شراب سازی. خود خورخه هم اونجا بود. اومد جلو

خورخه: انتخاب هوشمندانه‌ای کردین. این تریلی رو نگاش کن. ببین چقدر شیکه.
من: گفتمت من رانندگی تریلی رو بلد نیستم.
خورخه: باور کن چیزی نیست. باید جای گاییدن مامان خوشگلت رانندگی این هیولا رو یاد میگرفتی پسر جون

اشاره کرد به یه نوچش و اومد منو برد سمت تریلی. یه نیم ساعتی یادم داد. خصوصا دور زدن باهاش که قیچی نکنه. تا خرخره بار توش بود و خیلی سنگین بود.‌بیشتر از حد قانونی.

خورخه: قاره آمریکا چندتا کشور داره؟

من جوابی ندادم

خورخه: جغرافیتم که افتضاحه. هیچ پلیسی توی این قاره کاریتون نداره. به هر پلیسی که رسیدین ، به هر مرزی که رسیدن ، تا جلوتون رو گرفتن بگو
((بی موی شیرین زبون که بهش به اشتباه میگن پسر شیطان ما رو فرستاده))
مطمئن باش کاریتون دیگه ندارن.

یه دفه یکی از نوچه‌هاش یه میله داغ که سرش یه علامت بود رو اورد و کوبیدش روی بازوی من.

خورخه: اینم نشون خوشگل منه. اینم نشون بده دو قبضه بشی. آخه میدونی هر پلیسی هست که یه قیمت داره. نه هر انسانی. اشتباست میگن هر ادمی یه قیمتی داره. چون باید حواست به لوییس براون خیلی باشه. در کمینه و هیچ قیمتی هم نداره که قبول کنه سرش رو رو بکنه توی کس ننش و کاری به من نداشته باشه. عضو کارتل بزرگی از مکزیکه.
من: میشه خودم تنها برم؟ کاری با مامانم نداشته باش

یه دفه مامان دوید و اومد سمت من و گفت هر جا باشی منم هستم. الکی حرف نزن

خورخه: پسر جون مامانتم قبول کنه من نمیکنم. همش هست و مامانت. چون کسی به مامان و پسر شک نمیکنه قاچاقچی باشن. خیالت راحت ما چندتا تریلی دیگه واسه رد گم کنی فرستادیم توی جاده. از اینجا به سمت کشور پرو میرید. دوتا جا اونجا هست که باید بار تحویل بدین. فقط برید اونجا و اونا خودشون بلدن بردارن. آدرس دوم که رفتی بهت زنگ میزنم که کجا بری. چون جای بعدی اقیانوس اطلسه. این گوشی هم بگیر. من فقط بهت زنگ میزنم.

من و مامان سوار تریلی شدیم.

خورخه: راجع به باز شدن در بار که بهت گفتم پسر جون؟

من فقط با سر تایید نشون دادم.

خورخه: اینم بگیر لازمت میشه.

یه کلت کمری بود با سه تا خشاب. راه افتادیم. اولش یکم سختم بود. اما زود با روندن اون هیولا کنار اومدم و بهش عادت کردم. نفهمیدم چجوری رسیدیم به لب مرز. همون عبارت رو گفتم و بازومم نشون دادم و گذاشتن رد بشیم. خیلی راحت وارد کلمبیا و در نهایتم وارد پرو شدیم. توی جاده تریلی های دیگه هم مثل مال خودمون می‌دیدم. باید به سمت شرق پرو می‌رفتیم. جایی که جنگل های گرمسیری بود. یعنی ابتدای آمازون. این اولین آدرسی بود که باید میرفتیم. یه دهکده در دل جنگل. اصلا و ابدا مامان و من باهم حرف نمیزدیم. هر دو به شدت ناراحت بودیم از این وضع. اما راهی برای فرار ازش هم نداشتیم. بالاخره بعد از چند روز و کلی رانندگی رسیدیم به یک جاده جنگلی که آسفالتم نداشت. هوا داشت تاریک میشد و منم داشت خوابم می‌گرفت. هیچ جانوری توی اون جاده لعنتی نبود. مامان گفت یه جا بزنم کنار و درای تریلی رو قفل کنیم و عقب کابین که تخت بود و جای راننده و و کمک راننده کامل میشد بخوابیم. چون نه متلی بود و نه هتلی و نه خونه‌ای که بری در بزنی بگی ما رو مهمون کن. هر چند زبون همو هم نمیفهمیدیم. ولی زبون اشاره میشد یه کاریش کرد. دوتامون تا چشمامون رو بستیم بیهوش شدیم. نمیدونم چند ساعت گذشته بود. اما هنوز هوا تاریک بود. اطرافمون که جنگل بود توی اون تاریکی فقط انبوه سیاهی از درختان سرسبز اونم به سختی دیده میشد. یه دفه مامان منو آروم بیدار کرد.

من: چی شده مامان؟
مامان: یواش حرف بزن. چند نفر توی قسمت بار هستن.
من: مطمئنی؟
مامان: آره گوش کن.

دیدم آره واقعا هست. صدا به بیشتر سه نفر می‌خورد. زبونی که حرف میزدن به زبون کچوا (زبون محلی کشور پرو) نزدیک بود. این چند روزی که توی این کشور بودیم یکم برام این زبان آشنا شده بود. آروم از روی تخت پاشدم و بی سر صدا اومدم سمت داشبورد. اول پیرهنم پوشیدم. مامانم اومد پیشم و اونم تیشرتش رو تنش کرد. خیلی آروم و بی سر صدا در داشبورد رو باز کردم و تفنگی که خورخه بهم داده بود رو برداشتم و دوتا خشاب دیگه رو گذاشتم توی جیب شلوارم. آروم نشستم روی صندلیم. شیشه های تریلی دودی رنگ بود و از بیرون اصلا معلوم نبود. اما بدبختی اینجا بود توی اون تاریکی از داخل بیرونم چیزی معلوم نبود. آروم صورتم رو نزدیک شیشه پنجره کردم. انقدر دقت کردم تا یه آدم رو دیدم که جلوی در ایستاده و تفنگ هم دستشه و آماده اینه که راننده در رو باز کنه و درجا شلیک کنه. به مامان گفتم و مامان دو دستی زد توی سر خودش.

من: ساکت. تو رو خدا ساکت. اصلا صدات در نیاد

مامان فضای ما بین صندلی‌ها و تخت عقب کابین رو گرفت نشست کف ماشین و ریز و ریز گریه میکرد. من روی صندلی مامان نشستم و از پنجره اونورم نگاه کردم. اون سمتم یکی دیگه آماده شلیک ایستاده بود. از عقب ماشینم که صدا میومد و معلوم بود دارن بار ماشین رو زیر و رو میکنن. موبایلی که خورخه بهم داده بود رو برداشتم تا اگه شماره‌ای چیزی داخلشه زنگ بزنم بهش. دیدم نه شماره‌ای داخلشه و نه اصلا آنتن میده. گوشی رو کف ماشین گرفته بودم یه موقع نورش از پنجره دیده نشه. مثل اینکه اون عقب ماشینی ها از این دوتا که نگهبان وایساده بودن سوالی پرسیدن و این دوتا هم جوابی دادن. نه اون گوشی و نه گوشی خودم آنتن نمیداد. یه دفه یه صدای تق از در راننده شنیدم. زود پریدم از شیشه نگاه کردم. اصلا چیزی معلوم نبود. اما دقت کردم و دیدم اون نگهبانه و یکی دیگه دارن از در ماشین اونم با دویدن دور میشن. همون لحظه صدای دیدی دید دید رو شنیدم. اوه لعنتی این صدای بمبه. از روی صندلی راننده که نشسته بودم پریدم روی مامان. 5 ثانیه بعدش بمبی که کار گداشته بودن تا در ماشین فقط لولاش کنده بشه ترکید و در پرت شد و از انفجارش ، شیشه جلو تریلی کلا پودر شد ریخت. تا در کنده شد مثل چی بلند شدم و با کلت کمریم اون دوتا که از جلوی در دور شدن رو زدم.

مامان: چی کار میکنی؟ کمک کمک. یکی کمک کنه.
من: هیچی نگو صدا نده. کی کمک کنه. بگیر بخواب کف ماشین تکونم نخور.

همون لحظه در سمت شاگردم ترکید و کنده شد. از شدت انفجارش گوشم سوت کشید. کصکشا واسه یه در پیزوری مواد منفجره زیادی کار گداشته بودن. سریع برگشتم و سه نفر رو دیدم سمت در شاگرد و بهشون شلیک کردم. اما یکیش وقتی تیر خورد بهم شلیک کرد و زد توی بازوی راستم. فقط امیدوار بودم مامان نبینه دستم تیر خورده و جیغ و واق راه نندازه. کف ماشین خوابیده بود و گریه میکرد فقط. برعکس یعنی جوری که کمرم سمت فرمون بود نشستم روی صندلی راننده و با دست چپ کمربند ایمنی رو گرفتم و خودم رو به سمت بیرون آویز کردم. همشون پشت تریلی پناه گرفته بودن وقتی دیدن پنج تا رو کشتم. خیلی تاریک بود. هیچی معلوم نبود.‌سریع خودمو کشوندم توی ماشین و در داشبورد رو باز کردم و دوتا چراغ قوه رو برداشتم. همه چراغای ماشین رو روشن کردم و دوباره کمربند رو گرفتم و خودم رو اویزون کردم. یکی از چراغ قوه‌ها رو انداختم کنار بار ماشین تا کنارشم روشن بشه. سر یکیشون رو دیدم که داره آروم اروم از پست تریلی میاد بیرون. درجا زدمش. سریع خودم رو انداختم روی زمین. یه غلط خوردم به سمت دوتا جنازه‌ای که اول کشتم. مسلسل داشتن. مسلسل یکیش رو برداشتم. روی زانو نشستم. چراغ قوه رو که انداختم نورش به سمت زیر بار تریلی بود.‌ پاهای یکی رو دیدم که داره آروم آروم به سمت در اونطرف نزدیک میشه. انگشتم رو روی ماشه گذاشتم و شلیک کردم به عقب تریلی که تخم نکنن بیان جلو. سریع از جلوی تریلی دویدم و خودم رو انداختم روی زمین و یارو رو دیدم و مسلسل رو گرفتم روش و آبکشش کردم. یارو که افتاد زمین ، درد شدیدی رو یه دفه توی سرم احساس کردم و دیگه هیچی حالیم نشد. انگار یکیشون که من حواسم بهش نبود از پشت سر گه خوابیده بودم روی زمین و داشتم اینو میکشتم اومد و زد توی گیج کاهم و بیهوشم کرد. چشمام رو که باز کردم دیدم من و مامان رو خوابوندن کف زمین. از بس زده بودن توی گوشم بهوش اومده بودم. صورام از سیلی‌های محکم احساس داغی بیش از حد و سوزش شدیدی داشت. اولش چشمام تار میدید. تا مامان رو دیدم کنارم خوابیده

من: مامان مامان خوبی. زدنت؟
مامان: من خوبم. چرا دست به تفنگ شدی؟

یه دفه یکیشون اومد بالای سرم و با یه ظرف پر آب یخ یخ خالی کرد روی صورتم. مامان هم به فارسی و هم به انگلیسی گفتشون نکن حرومزاده اذیتش نکن. اما اونا حالیشون نبود زبون ما رو و فقط مثل یه دست سگ سر و صدا میکردن. سپیده رو توی آسمون میشد دید. چشمام بهتر می‌دید. خون رو روی صورت مامان دیدم. انگار که زده بودن توی صورتش. تا به خودم بیام دیدم چندتا کارتن شراب از عقب ماشین رو آوردن. سر یکیش رو باز کردن و یه شیشه آورد و سرش رو باز کرد. یکیشون نشست روی سینم با زانو و سه تا هم اومدن دست و پاهام رو گرفتن. چندتا هم اومدن مامان رو گرفتن تکون نخوره. اون که نشست روی سینم دهنم رو گرفت و یه قلب ریخت توی حلقم. چاره‌ای جز قورت دادنش نداشتم. یه دفه یه چاقو از جیبش برداشت و رگ مچ دست چپم رو یه خراشیش زد. دستم رو گرفت و یه دستگاهی از جیبش دراورد و خونم رو ریخت روی دستگاه و چراغش سبز شد. نفسم داشت می‌برید با زانو نشسته بود روی سینم. با دستش لایک نشون داد به یکیشون که انگار رئیس این عده بود که اومده بودن اینجا سر وقت ما. از روی سینم بلند شد. اما بازم منو مامان رو گرفته بودن. دهن مامان رو بسته بودن جیغ و داد نکنه.

من[به انگلیسی]: ولش کن مادر جنده. ولش کن.

با ته اسلحه زد توی صورتم و دوتا دندونم شکست. یکی دیگسونم با باتوم زد دم پهلوم. مامانم می‌خواست جیغ بزنه و تقلا کنه اما نمی‌تونست. توی اون اوصاع صدای اون رئیسه که داشت با موبایل حرف میزد رو کم و بیش و تک و توک شنیدم. انگلیسی حرف میزد.

مرد: آقای براون مژدگانی به من و بچه‌ها بدین. یه تریلی رو از بین 5 تریلی که امروز گرفتیم از صبح تاحالا پیدا کردیم. یه کارتنش رو باز کردیم و یکیش رو انتخاب کردیم. c4-love بود. پس معلومه همش باید توی بار این تریلی باشه. چی دستور میدین؟

نمیدونم اون بهش چی گفت. اما وقتی قطع کرد ، پسره به یه نوچش که انگلیسی بلد بود گفت آقای براون گفتن چندتا کارتن دیگش رو امتحان کنید. شاید این رد گم کنی بوده. اگه بازم پیدا کردین c4_love رو تریلی ببریم پیشش.

اونم واسه بقیه به زبون خودشون ترجمه کرد.

اون رئیسه: من که جرئت نمیکنم این c4_love رو امتحان کنم معلوم نیست چه آشغالیه. شما هم اگه مثل منید بیاین روی این دوتا بخت برگشته امتحان کنید. پسره فعلا نه. بدین به خورد اون زن خوشگل. بعد از ترجمه کردنشون اومدن سر وقت مامان. شدید منو گرفته بودن تا تکون نخورم. چسب مامان رو کندن از دهنش. مامان جیغ کشید که زدن توی دهنش و یه شیشه از یه کارتن دیگه اوردن و خالی کردن توی دهنش. مامان واسه خفه نشه مجبور بود همش رو قورت بده. نصف شیشه تموم شده بود که رئیسه گفت بسه. یه شیشه دیگه از همین کارتن بهش بدین. رئیسه به یکیشون اشاره کرد. یه دفه دیدم با یه چوب که سرش آتیش داشت اومد بالای سرم و مچ دستم رو سوزوند تا خون نره ازش. یه کارتن دیگه آوردن و یه شیشش رو در اوردن و خالی کردن توی دهن من. من و مامان رو لخت مادر زاد کردن. یکیشون شرت و سوتین مامان رو گرفته بود و عمیق بوش میکشید و شرت پامان رو لیس میزد. مامان روی زمین غلط خورد و اومد سمت من.

من: نگاه کن درختا رو می‌بینی؟ چقدر همشون زردن. تاحالا یه جنگل زرد ندیده بودم
مامان: کص نگو. زرد که نیستن. همون سبزن. ولی این میمونا رو نگاه کن. میای جلوی میمونا کس و کونم رو بگایی؟

درست پنج نفرشون باقی مونده بودن. داشتن شلوغ میکردن مثل یه دسته سگ. با زبون خودشون میگفتن که زود باشید سکس کنید. سکس مامان و پسر میخوایم. اون یکی شرت مامان رو داد به بقیشون تا هم بوش کنن و هم لیسش بزنن. مامان همه این عوضی‌ها رو به چشم میمون میدید و مسئله اینجا بود که من هیچکس رو جز مامان نمی‌دیدم. همه جا رو پر از درختای زرد رنگ می‌دیدم. یه دفه لب داغ مامان رو روی لبم حس کردم. گرفتمش توی بغلم. سر کیرم به کس مامان برخورد کرد. مامان موهاش رو دم اسبی بسته بود. دست کردم و کش موهاش رو درآوردم. دست کردم توی موهای لختش و پریشونش کردم.

من: مامان نگاه بالای سرت کن. چه آبشاری داره رومون میریزه.

مامان به سمت آسمونی که تازه خورشید داشت طلوع میکرد نگاه کرد.

مامان: آبشار که نیست. وای نگا خورشید شده دوتا. همیشه شبا نگران بودم خورشید دیگه طلوع نکنه یه وقت. چه می‌دونستم همیشه دوتا بوده. اصلا یکیشم نکنه دیگه. به کیر دراز بچم
من: من کیر دراز نیستم. من کیر گنده هستم. ولی آبشاره روی سرمونا. مطمئنی نیست؟
مامان: آره مطمئنم عزیم. کسم رو میگایی اول؟ نگا این میمونا دور نشستن تا کس دادن من به پسرم رو ببینن
من: من میمونی نمی‌بینم. ولی حالا که تو میگی باشه. حتما من یه چیزیم شده نمی‌بینمشون.

من صاف خوابیدم و مامان اومد روم نشست. با دستش گردن کیرم دو گرفت و کسش رو گذاشت روش و آروم آروم نشست روش. کیرم وارد یه کس گرم و داغ و لزج شد. عجب حس خوب و تازگی داشت برام.

مامان: وای تخم سگ چه بزرگ شدی
من: ماپان خودت پس چی میگی؟ عجب کس توپی داری. چرا زودتر بهم کس ندادی؟
مامان: تو هر شب منو میگایی. چجور یادت نیست؟
من: کی من؟ وایسا ببینم اصلا تو مامانمی؟

مامان یه سیلی محکم زد تو گوشم

مامان: کص نگو پسر مومن. من خودم دست کردم از کسم کشیدمت بیرون. اولم کیرت رو گرفتم کشیدم بیرون
من: پس حرفه‌ای هستی
مامان: خیلی تیز و بزم پسرم
من: مامان بزی عجب گوشتای توپی داری

چنگ انداختم به سینه‌هاش و محکم گرفتمشون توی دستم. مامانم خم شد و سینه‌هاش رو آورد جلوی صورتم. دستش رو برد عقب و دو سه تا اسپنک محکم زد در لمبه کونش. یکی از اونا می‌خواست بیاد جلو و دست درازی کنه به مامان. اما اون که رئیسشون بود نزاشت و گفت بزار ببینیم یه مامان و پسر چجوری باهم سکس میکنن. بقیشونم نزاشتنش و گفتن بعدا ترتیب جفتشون رو میدیم. فعلا بزار از سکس مامان و پسر حال کنیم.

من سینه راست مامان رو گرفتم توی دهنم و محکم مکش زدم و مامانم شروع کرد به بالا پایین کردن خودش روی کیرم. بلند جیغ میکشید. صداش وسط اون جنگل لعنتی می‌پیچید. از صدای جیغ و داد مامان پرنده‌های توی درختا هی از اینور به اون ور می‌پریدن.

من: اوف دایناسورای پرنده رو
مامان: آره همشون رو خودم آبشون رو کشیدم منقرض کردم. بپا آب تو رو خالی نکنم
من: عمرا. ما خالی نشدنیم

دوباره سر سینه مامان رو کردم توی دهنم محکم تر مکش زدم و مامانم شدیدتر جیغ کشید. دستام رو بردم پشت کمرش و محکم توی بغلم گرفتمش. دیگه نمیتونست جم بخوره. خودم شروع کردم به تلمبه زدن. ممیش رو محکم مک میزدم. کون مامان به سمت اون کثافتا قمبل شده بود. اونا هم داشتن حسابی حال میکردن از کون مامان و خصوصا سوراخ کون خوشگلش. دست راستم رو بردم روی لمبه کونش و گوشت کونش رو با دستم فشار دادم. بعد دستم رو بلند کردم و یه اسپنک خیلی محکم زدم در کون مامان. اسپنکی که در حالت عادی اصلا دلم نمیومد. جوری که جای انگشتام موند روی کون مامان. مامان حسابی حال کرد و هی میگفت محکمتر محکم‌تر بازم بزن در کون مامانت. خیلی سختم بود اینجوری تلمبه زدن. دوتا دیتم رو گذاشتم دم پهلوی مامان و گرفتم کشیدمش و از روم بلندش کردم. کیرم که از کسش در اومد خیلی حال داد بهم.انداختمش کنارم.
     
  
مرد

 
ادامه 2 داستان (قاچاقچی2)

مامان: جون پسر گرگم رو نگا خدا وکیلی. عجب گرگ خشنی  از کسم کشیدم بیرون. دستم درد نکنه. میمونای عزیز کار پسر گلم رو می‌بینید که؟

اون رئیسه که فقط بلد بود انگلیسی حرف بزنه هی مبگفت انگلیسی حرف بزن جنده. انگلیسی حرف بزن. میخوام بفهمم چی زر میزنی

من: وای مامان من که انقور خوشگل نبود. عجب تیکه‌ای هستی تو خانوم خوشگله

مامان یه لگد زد توی شکمم و گفت این دایناسورهای پرنده میگم بیان بخورنتا اگه یه بار دیگه گفتی مامانت نیستم. من مامان جنده پسر گرگم هستم.
من: پس پشت به من و به پهلو بخواب مامان خوشگله

مامان سریع پشت به من و به پهلو خوابید. رفتم چسبیدم از پشت بهش. خودم یه پاش رو دادم بالا.

من: جوووون چه پای تمیزی. نگهش دار

مامان پاشو توی هوا نگه داشت و من کیرم رو گرفتم کردم توی کسش. دستم رو اوردم جلوش و ممیش رو محکم گرفتم و شروع کردم با سرعت و بدون هیچ رحمی تلمبه زدن. چشمام به درختا بود. هنوزم زرد رنگ بودن. یه دفه شاخه درختا دارن تکون میخورن. اوه خدای من داشتن درختا می‌رقصیدن. داشت حالم بهم میخورد. تصمیم گرفتم چشمام رو ببندم و فقط تلمبه بزنم. اصلا حالیم نبود مامان دو بار پشت هم زیر دستم ارضا شد. اما به اوج رسیدن خودم رو حس کردم.

من: مامان خوشگله دارم میام
مامان: اوففف. حتما بچه خوشگلیه. بکنش توی کسم تا برات درستش کنم.

دستم رو از روی سینه مامان برداشتم و گذاشتم روی شکمش و شکمش دو فشار دادم و خالی کردم توی کسش. عجب فشارش از حالت عادی بیشتر بود. تا کسش رو آب پاشی کردم ، ازش کشیدم بیرون و صاف خوابیدم. چشمام رو یه لحظه باز کردم. هیچ چی نبود. همه جا سفید بود. انگار یه اتاق سفید بزرگ که فقط من و مامان بودیم.

من: مامان خوشگله ما توی ماتریکسیم؟
مامان: ماتریکس که توی کونم غیبش کردم پسر جون. به به عجب بستنی آلاسکای خوشمزه‌ای

یه دفه حس کردم کیرم رو مامان کرده توی دهنش و داره به شدت برام ساک میزنه. به یک دقیقه نکشید که آبم رو باز با فشار خالی کردم توی دهن مامان.

من: اوووفف عجب حالی داد.
مامان: آره این بچه تقص و شروری بود. باید می‌خوردمش تا بزرگ نشه اوباش بشه.
من: آره خوب کردی. تربیت بچت حرف نداره. بد باشه باید توی نطفه بخوریش.

جفتمون کنار هم خوابیده بودیم. من که انقدر ضربان قلبم تند بود ، حس میکردم اومده توی حلقم.

من: مامان خوشگله قلبت کجاته؟
مامان: توی کسمه. مه همه چیم توی کسمه
من: مال من اومده توی دهنم.
مامان: بزار بیام فوتش کنم تا بره مال تو هم توی کیرت

مامان اومد روم و دهنش رو گذاشت توی دهنم و خواست فوت کنه توی دهنم که خیلی طول نکشید و کسایی که من به شکل کشیش می‌دیدم اومدن و از روم بلندش کردن. صدای جیغای مامان رو میشنیدم که نی.فت پسر کیر درازم کمکم کن. میمونای جنگل رم کردن. هر لحظه صداش بیشتر میشد. من هنوز همه جا برام  سفید بود. سمت راستم یه کچل رو دیدم قیافش مثل مورفیوس توی ماتریکس بود. حس کردم داره حرف میزنه بهم.

من: چی میگی عمو؟
اون کچله: خودتو از این ماتریکس نجات بده. این واقعی نیست
من: بگو تو بمیری؟
اون کچله: این توهمه. بیا بیرون ازش. چشماتو ببند و تمرکز کن.
من: باشه عمو. واسه گول روی ماه وجود پاکت

چشمامو بستم. وقتی باز کردم دوباره یه جنگل زرد رنگ رو دیدم.

من: نه با زرد حال نمیکنم. کیرم توی هر چی زرده

دوباره بستم و دوباره باز کردم. یه دفه دیدم مامان رو لخت چسبوندن به تریلی و دوتا نگهش داشتن و یکیم داره تندی لخت میشه و آماده میشه کیرش رو بره بکنه توی کون مامان.

من: مورفیوس. مورفیوس. اوی کچل خان کجایی؟ این توهمه یا واقعیت؟

دوباره چشمام رو بستم و دوباره باز کردم. بازم همون صحنه رو دیدم. نمیدونم چرا یه دفه آوردم بالا. می‌خواستم از جام پاشم. اما دیدم توی آب کیر خودم غرق شدم. تمام کف زمین پر از آب کیر چسبناک بود که نمیزاشت ازش بیرون بیام. از بوش داشت حالم بهم میخورد و دوباره اوردم بالا. کثافت کاریم که تموم شد و در حالی که صاف خوابیده بودم ، یه جنازه دیدم. یکی از کسایی بود که خودم کشتمش. کلت کمریش رو کنار کمرش دیدم. دوباره سرم رو اونطرف کردم. دیدم یه مردی لخت کامل شده و چسبیده از پشت به مامان و موااش رو داده کنار و داره لیس میزنه گردنش رو. اما این بار ترلی رو ندیدم. دکباره صورتم رو برگردوندم به سمت جنازه. به تفنگش خیره شدم. عجیب بود دیگه کف زمین اب کیر نبود. زمین عادی با آسفالتی خیلی بد بود.

من: تخم سگ تو اونوقت تاحالا اینجا بودی من ندیدمت؟ دیدی چجوری مامان خودمو گاییدم؟ باورت میشه؟

اما اون جوابی نداد.

من: میگما تو هم حس منو داری؟ به نظرت مامان کمک میخواد؟ یا این جیغاش یعنی داره حال و هول میکنه

اون جوابی نداد

من: پدرسگ نکنه مردی؟ عه آره مردی. از سینت داره خون میاد بیرون. خب پس با اجازه آقای میت تفنگت رو بده من کارش دارم.

تفنگ رو از کمرش برداشتم. یه لحظه پایین پام رو دیدم. همون رئیسه بود که داشت با موبایل حرف میزد. داشت
به لوییس براون خبر میداد تریلی که c4_love داخلش هست رو پیدا کردیم. تفنگ رو اول گرفتم سمتش

من: مامان خوشگله این که میمون نیشت. آدمه ولی خوشگل نیست. باید بمیره
مامان[با داد]: وای پسرم نمیدونم کمک بخوام یا نه. هم حال میده هم درد داره. خودمم موندم حیرون

ماشه رو کشیدم و زدم توی سر پسره و کشتمش. اون سه تا که سمت مامان بودن از صدای شلیک برگشتن به سمت من. یکیشون سریع دستاش رو برد بالا و یه چیزایی بلغور میکرد. نگاه کیر اون که لخت شده بود کردم.

من: تو دودول کوچیکی. آبرو ببری.

صاف زدم توی تخمش. نگاه اون که دستاش رو بالا برده بود کردم.

من: تو هم ترسویی. حیف مرد بودنت

زدم توی شکمش و افتاد. اون یکی دیگه سریع مامان که وایساده بود خوشحالی میکرد رو گرفت جلوی خودش. دستشم برد عقبش و تفنگش رو در اورد و گرفت سمت من و یه چیزایی هم میگفت. اما اینا 5 نفر بودن. اون یکی عقب تریلی بود و نمیدونم داشت چه کار میکرد. یه دفه یه پسر از لای درختا اومد و اول اونی که پشت تریلی رو کشت. این یکی مامان دستش بود ، همینجور که مامان دستش بود ، چرخید به سمت اون و از بغل به سمت من ایستاد. منم درجا دوتا تیر زدم دم پهلوش. مامان ازش خودشو جدا کرد و افتاد روی زمین و غش غش می‌خندید. تا مامان خودشو انداخت روی زمین ، اونی که واسه کمک به ما اومد ، خشابش رو خالی کرد توی بدن این عوضی. من از جام بلند شدم و در حالی که نشسته بودم کف جاده ، تفنگ رو به سمتش گرفتم. اون به انگلیسی گفت نترس نترس. من چکو هستم پسر خورخه هستم. یه جلیقه ضد گلوله برش بود و یه چیزی روی جلیقه چسبیده بود.

من: این چیه روی لباست؟
چکو: دوربینه. پدرم داره همه چیز رو می‌بینه.
من: دروع میگی. این مثل فضایی هاست. تو از فضا اومدی. اومدی منو بکشی.

اون هی میگفت نه نه که من اول زدم توی پاش و سریع دستم رو به سمت سرش نشونه گرفتم و سرش رو سوراخ کردم. مامان کف جاده نشسته بود و دست میزد برام.

من: دوس داشتی؟
مامان: وای چه حالی کردم. پسر قهرمان من.
من: بیا جلو. بیا توی بغلم
مامان: بیام جدی؟
من: معلومه که اره.
مامان: کونم رو میکنی؟
من: کون نه. کس میخوام.
مامان: وای من کون دادن کترمه. الله نگه دارمه.
من[با داد]: گفتم من کس میخوام. کس خوشگلت رو میخوام
مامان: باشه باشه اروم باش پسر گرگ من. کسم بهت میدم.

من دوباره کف جاده دراز کشیدم. مامان داشت به سمت پاورچین پاورچین میومد. چشمام رو بستم. دیگه هیچی نفهمیدم. نمیدونم چقدر گذشت و چقدر بیهوش شده بودم. همش خوابای قر و قاطی می‌دیدم. وقتی چشمام رو باز کردم سریع پاشدم نشستم. آسمون روشن بود. معلوم بود خورشید وسط اون جنگل انبوهه. دیدم مامان لخت کنارم خوابیده. دور و برم پر از جنازه بود. تنها چیزی که یادم میومد این بود که دیشب اینا بهمون حمله کردن. اما واقعا من اینا رو کشته بودم؟ همشون رو؟ چجوری؟ صدای مامان زدم و جوابی نداد. تکونش دادم

مامان: اووووم. ها. بزارید بخوابم. خوابم میاد.

خب یکم خیالم راحت شد. از سر جام بلند شدم. لخت کف جاده ایسنادم. اوه لعنتی چه سردرد بدی داشتم. یکم دور و برم رو نگاه کردم. چکو رو دیدم. صحنه‌های اینکه میگفت من چکو هستم میومد جلوی چشمم. رفتم جلوش. توی خونی که از سرش میریخت بیرون غرق بود. نگاه دوربینش کردم که روی لباسش بود. از لباسش کندمش. همون لحظه گوشیش زنگ خورد. تعجب کردم گوشیش چجور زنگ خورد. چون گوشی من و مامان که انتن نمیداد. حتی اون گوشی که خورخه بهم داد هم همینطور. گوشی رو از جیبش پیدا کردم. اوه لعنتی ماهواره‌ای بود. پس گوشی اون عوضیا هم ماهواره‌ای بود. تماس تصویری بود. برقرارش کردم. یه دفه روی صفحه گوشی یه فیلم شروع کرد به پخش شدن. از زمانی بود که من داشتم مامتن رو میکردم. چکو همون لحظه رسیده بوده و پشت درختا قابم شده بوده و خبر داده به پدرش تا تیمی براش بفرسته واسه کمک. فیلم که داشتم می‌دیدم همه اتفاقای قبلشم یادم اومد. فیلم که تموم شد چهره خورخه رو دیدم.

خورخه: می‌دونم چه بلایی سرت اوردن که نشون میده چقدر بی عرضه‌ای. میدونم توی حال خودت نبودی. اما تو زدی پسرم رو کشتی. پسر کله خری بود. هیجان دوست داشت. یه تازی رو دوست داشت. خطر رو دوست داشت. بهت کمک کرد. اما تو حروم زاده کشتیش. حالا نه تنها لوییس بروان داره میاد تا جنسای منو ، مال خود لعنتی منو ازم بدزده ، بلکه من و برادرای چکو هم داریم میایم. اگه من زودتر رسیدم ، میزارم مامان جونت کیر پسرام رو ساک بزنه. بهش حق حیات میدم. اما اگه لوییس زودتر با اون ارتش تخمیش رسید و آماده من موند تا منو با اون ارتشش از زمین محو کنه ، شاید امروز همو ندیدیم ، اما بالاخره پی ات میکنم. بهت حق حیات میدم. اما وقتی که مردن مامانت رو زیر بار شکنجه....

گوشی رو پرت کردم و شکوندمش. سریع رفتم توی تریلی و لباسام رو پوشوندم. اومدم و مامان رو به هر بدبختی بود بیدار کردم و لباس تنش کردم. اصلا چشماش باز نمیشد. دوتا مسلسل از جنازه‌ها برداشتم و یه مقدارم موتد منفجره از یکیشون که در تریلی رو ترکوند. مامان که دوباره کف جاده خوابیده بود رو تا خواستم برم بیدارش کنم ، صدای سگ‌هایی که نمیزاشت درست صدای ماشین‌هایی که داشتن بهمون نزدیک میشدن رو بشنوم ، شنیدم. سریع مامان رو انداختم روی کولم

مامان: چیه؟ چی شده؟
من: هیچی نگو. رفتم سمت تریلی و مامان رو گداشتم داخل. هر چی استارت زدم روشن نشد. اون عوضیا وقتی ما خواب بودیم دیشب نمیدونم چه کارش کرده بودن. فرصتی نبود. خواستم مامان رو بلند کنم که گفت خودم میام. فقط بگو چی شده؟
جوابی ندادم و از تریلی پریدم پایین و رفتم سمت دوتا ماشین اون عوضیا. اولیش رو استارت زدم روشن نشد. اومدم سمت کاپوتش و درش رو باز کردم و دیدم سیمای باتریش رو بریدن. فکر کنم کار چکو بوده که وقتی اونا داشتن سکس من و مامان رو می‌دیدن این کار رو کرده. مامان لنگون لنگون داشت نزدیک من میشد که من دویدم سمتش. وای لعنتی. چندتا ماشین سیاه رنگ رو دیدم توی جاده که دارن نزدیک ما میشن. مامان رو انداختم روی کولم و دویدم سمت جنگل.

مامان: من میتونم راه بیام. بگو فقط چی شده؟
من: فعلا نپرس تا جایی که میتونیم دور بشیم. فعلا هیچی نگو.

دویدن وسط آمازون خیلی سخت بود. وسط جنگل انگار که عصر بود. از بس درختا توی هم بود ، هیچ نوری نبود. به شدتم گرم بود و خیس عرق داشتم میشدم. از گرمای زیاد نفسم بالا نمیومد. نه از دویدن. دیگه طاقت نداشتم. یه جا وایسادیم کنار یه درخت تنومند. خدا رو شکر حواسم بود توی اون عجله یه قمقمه آب همرام اوردم. یه مقداریش رو خوردم و یکمم دهن مامان کردم.

مامان: حالا میگی چی شده؟

براش گفتم. اونم تازه داشت یادش میومد چی شده. همینجور که داشتم میگفتم ، صدای سگ‌ها رو شنیدم که نزدیک بود.

من: مامان پاشو بریم.
مامان: دبگه خودم میتونم بیام
من: مطمئنی؟ باید سریع باشیما
مامان: آره میتونم.

من و مامان شروع کردیم به دویدن. یکی دو بار مامان وسط راه سکندری خورد. اما دیگه پا به پام میومد. دلم برای مامان می‌سوخت. این زندگی حقش نیست. اون از بابا و داداشم اینم از این. دیگه هوا رسما تاریک شد. به سختی دیگه داشتیم راه می‌رفتیم. پاهای من ذوق ذوق میکرد. قطعا مال مامان بدتر من بود.

مامان: عزیزم دیگه نمیشه. هیچ را نمی‌بینیم. باید یه جا موند.
من: اگه اونا دید در شب داشته باشن که قطعا دارن چی؟
مامان: باید ریسکش رو کنیم. درتت زیاده. یا بریم بالای یکیش یا لابه لای چند تاش قایم بشیم تا صبح بشه.
من: بالاش نه. اینجا آمازونه. توی درختا پره از جونور خطرناک. لا به لاش باید باشیم. خطرش کمتره.
رفتیم لای چندتا درخت و نشستیم روی زمین

مامان: آتیش نمیشه روشن کرد؟
من: میدونم سردته عزیزم. اما نه. درسته جونورایی مثل مار رو دور میکنه اما اگه اونا نزدیکمون باشن دودش یا نورش رو میفهمن. مجبوریم تا صبح تحمل کنیم. نه به چند ساعت پیش که خیلی گرم بود و نه به حالا که داشتیم یخ میزدیم. غدایی هم نداشتیم. موبایلی هم نداشتیم که نوری باشه. صداهای جنگل واقعا ترسناک بود. صداهای زوزه مانند حیوونای شب. مامان بهم چسبیده بود و مثل چی می‌لرزید. ام از سرما هم از ترس. منم ترس برم داشته بود. اما اگه خودم رو می‌باختم مامان ترسش بیشتر میشد و تا جای ممکن باید خودم رو محکم نگه می‌داشتم. مامان به من تکیه کرده بود. با دستم پوست صورت نازش رو که خشک شده بود از سرما نوازش میکردم. حواسم همش به روی زمین یا تنه درخت بود که ماری ازش نیاد سمتم. هر چند دیدن توی اون تاریکی کار سختی بود. هر دو کاملا بیدار بودیم. به یه بدبختی به صبح رسوندیم و دوباره راه افتادیم. وسطای روز مجبور شدیم موشای بزرگ رو بگیرم و خام خام بخوریم. جونورای دیگه نیاز به شلیک بهشون داشت که صداش در میومد. از زور گشنگی با کلی عق زدن خوردیم. طعم بدی نداشت. اما خام خوردنش حس بدی داشت. می‌ترسیدیم اتیش روشن کنیم. دوتا دیگه هم گرفتم و کشتم و لای برگ گداشتم و نگه داشتیم واسه شب که دوباره گشنه نباشیم.  به یه روستا رسیدیم. مامان گفت بریم بهشون پناه ببریم. اما من مخالف بودم. این روستا نزدیک بود. اولین روستا بود. از کنارش رد شدیم. ادامه دادیم تا به یه آبشار رسیدیم. خدا رحم کرد. چون آبی نداشتیم دیگه و دوتامون تشنه بودیم حسابی. رفتیم زیر آبشار و حسابی خودمون رو شستیم. رو به عصر بود. زیر اب مامتن دولا شد پاهاش رو بشوره. کونش رو دیدم که سوراخ کونش گشاد شده بود و زخم بود. بهش گفتم. خودش می‌دونست و گفت با سختی هم دستشویی میکنه و اون یارو کیرش رو بد کرده بود توش. توی جیب شلوار مامان از قبل کرم دست و صورت گداشته بود و با اون وقتایی که می‌ایستادیم و من حواسم نبود چربش میکرده. حسابی براش کونش رو با اب آبشار شستم.

ماپان: رفتن ما به دل جنگل اشتبان. باید برگردیم به شهر یا زودتری خودمون رو برسونیم به یه ابادی.
من: شهر که نه. درجا میشناسنمون. پلیس که با خورخه هست. مردمم که به غریبه اونم با وضع ما اعتماد نمیکنن. اما فردا به اولین روستای جنگلی که رسیدیم باید پناه بیاریم. البته....
مامان: البته چی؟
من: هیچی. بیا همین کنار آب بمونیم تا صبح.

البته بعدش پشیمون شدم. صدای اب نمیزاشت صداهای دیگه رو خوب بشنوم. اما دیدم مامان که از دیشب تاحالا نخوابیده بود و امروزم فقط دویده بود نای راه رفتن نداره. خودمم همینجور. حتی اون موشای لعنتی رو هم نخوردیم. کنار آب روی یه تخته سنگ دراز کشیدیم. مامان زودتر من خوابش برد. یعنی بیهوش شد. من ترس برم داشته بود از چند چیز. اول اینکه به مامان گفام به اولین آبادی که رسیدیم بهشون پناه میاریم. اما اینجا آمازونه و من همیشه از فیلما و داستانا شنی ه بودم اینجا قبیله آدمخوار ممکن بود باشه. از کجا بدونیم هسان یا نه. دوم اینکه اینجا آبشاره. همه جانورا واسه آب میان اینجا. از طرفی آبشار محل زندگی مار و خرس همیشه بوده. فقط خدا رحم کنه. سوم صدای این آب لعنتی نمیزاشت چیز دیگه رو بشنوم. توی این ترسا و فکرا بودم که منم بیهوش شدم. توی یه دستم مسلسل رو گرفتم تا اماده باشم. صبح شده بود یه لحظه چشمام رو باز کردم و دیدم توی آب یه چیزی شبیه به کنده چوبه. اصلا تکون نخوردم. خوب که دقت کردم دیدم تمساحه. آروم زدم به مامان. اونم زود بیدار شد

مامان: چیه چی شده.
من: آروم باش. توی آب تمساحه.
مامان: وای یا خدا. اون سمت منم یه مار گندن.
من: اون مسلسل دیگه نزدیکته؟
مامان: آره. دستم رو دراز کنم می‌تونم برش دارم.
من: جفتش روی رگباره. ماشه رو فشار بدی شلیک میکنه. تا گفتم بگیر سمت ماره و شلیک کن.
مامان: وای وای داره میاد جلو.
من: حالا

مامتن شروع کرد به شلیک. متم اول بلند شدم نشستم. تمساح هم از آب سرش رو آورد بالا و خواست حمله کنه که منم خالی کردم سمت دهنش. آب قرمز قرمز شد. نگاه کردم دیگم ماره هم سوراخ شده.

من: مامان پاشو در بریم.

به ثانیه نشد پاشدیم مثل گلوله فقط دویدیم و دور شدیم. تمام اون روز که هیچی فرداش هم فقط میرفتیم و به جایی نمیرسیدیم. من با شاخه درخت واسه خودم چندتا خنجر و نیزه درست کردم و حتی یه خرسم که داشت توی یه رودخونه مثل اینکه خودشو میشست رو از پشت زدم توی کمرش و با دوتا خنجری که درست کرده بودم زدم توی گردن و مغز سرش و کشتمش. با کمک مامان پوستش رو کندیم و گوشتش روتوی آب شستیم. با ترس و لرز اتیش درست کردیم و یکم سرخش کردیم. بچه خرس بود. زود اتیش رو خاموش کردیم. خیلی گشنه بودیم. گوشتش سفنگت بود. اما بد نبود. روز سوم رسیدیم به یه روستا. مامان رو یه جا نگه داشتم و رفتم سر و گوشی اب دادم. بهشون نمیخورد آدم خوار باشن. اتقاقا گله خوک و گوسفند داشتن و کشاورزی میکردن. اومدم و به مامان گفتم حله. تفنگا رو یه جا جاساز کردیم اطراف روستا.

من: احتمالا که انگلیسی حالیشون نیست. اما اگه بود میگیم راننده تریلری بودیم و راه زن بهمون حمله کرد. زدنمون و آوردنمون وسط جنگل و بارمون رو گرفتن و ولمون کردن تا بمیریم. بارمونم تنه درخت بوده.

رفتیم و اولش خواستن بزننمون. ترسب ه بودن. اما وقتی دیدم انگلیسی حالیشون نیست با یه بدبختی با علم اشاره حالیشون کردم چیزی که می‌خواستم حالیشون کنم. ادمای عجیب بودن اما مهربون. فقط خیلی کثیف بودن. زودی دیگه ما رو به چشم غریبه ندیدن. من و مامان تصمیم گرفتیم اونجا بمونیم یه مدت تا ببینیم خبری از افراد خورخه یا براون میشه یا نه. مامان کمکشون کشاوری میکرد و منم کمکشون گله خوک رو می‌چرخوندم. یه دو هفته‌ای بود اونجا بودیم که مامان همش احساس دل بهم خوردگی داشت. اولش حس میکردیم اثر همون c4_love هست. ولی مامان خیلی زود متوجه شد حاملن باز. خب دور از باورم نبود. من آبم رو ریخته بودم توی کسش. حتی بعدشم مامان اومده بود و کلی باهام سکس کرده بود. درسته من مخم بیهوش بود اما کیرم هوشیار بوده. با علم اشاره به اهالی روستا فهموندیم که همون راهرنا به مامان تجاوز کردن و حاملش کردن. حالا هم این بچه رو باید تا اولشه نابود کرد. راهی دارن یا نه؟
وقتی به هر بدبختی بود فهمیدن خیلی ناراحت شدن. بدشون میومد جنین رو نابود کرد. یه پسر جوون داشتن که دست و ما شکسته یکم انگلیسی بلد بود. یه مدت توی شهر بوده. بهمون حالی کرد که زن وظیفش اگه بچه توی شکمش رو نابود کنه بعد از مرگ هر روز شیطان توی شکمش با لذت اتیش میریزه. من تصمیم گرفتم که یه ماه دیگه اینما باشیم و بعد خودمون رو برسیونیم به یه شهری و پیش دکتر و اینو نابود کنیم. اما مامان هر چی گفتمش مخالفت کرد. تصمیم داشت بچه منو به دنیا بیاره.

من: وضع خودمون رو نگاه کن. میخوای یه طفل معصوم رو هم بدبخت کنی؟
مامان: درست میشه. من مطمئنم درست میشه. شک نکن. بزار به دنیاش بیارم. بعدش از اینجا میریم شهر.
من: اگه گرفتمون ادمای خورخه چی؟ من بچش رو کشتم
مامان: کی فکرش رو میکرد ما توی دل آمازون زنده بمونیم؟
من: شانس رو چند بار میاریم مگه؟ اصلا واسه چی بچه رو میخوای.
مامان: شانس نبود. خدا با ماست. مطمئن باش. من میخوام از بهترین عشق زندگیم حامله بشم. دفه قبلم نباید اونو سقط میکردم. این وضع حالامون نتیجه سقط کردن اون معصوم بی گناهه.
من: دیوونه شدی؟ نکنه حرف این منگلا روت اثر گداشته؟
مامان: اگه میخوای تنهام بزاری بزار. من ابن بچه رو به دنیا میارم. سقط قبلی ما رو به این روز انداخت. دیگه نمیخوام. حالا تو میخوای باور کن میخوای نکن.

بالاخره مجبور به قبول کردن شدم. 9 ماه گذشت. به اعتقاد اهالی روستا من که وظیفه حمایت از مامان رو به عهده داشتم باید بچه رو سرش رو میگرفتم. اونا نمی‌دونستن من پسر مامانم. گفته بودیم هر دومون راننده بودیم. لحظه عجیبی بود وقتی مامان خوابیده بود و لای پاش باز بود و آروم اروم اون کس خوشگلش از هم باز شد و سر بچه اومد بیرون. زنا بهم یاد دادن و بچه رو از مامان کشیدم بیرون. یه دختر کوچولوی خوشگل. شستیمش و مامان بچه رو بغل گرفت و داشت شیرش میداد. شیر خورد حسابی و مامان گذاشتش کنارش. هم من و هم مامان حس خوبی داشتیم. برامون اهالی روستا جشن گرفتن به مناسبت پا قدم بچه. شب رفتم از کنار رودخونه روستا آب بیارم. خودمم تنها بودم. یه دفه حس کردم یکی پشت سرمه. من این مدت چون همش ترس داشتم واسه خودم توی کمربند شلوارم یه چاقو کوچیک رو اماده کرده بودم. گوشه گوشه خونه کاهگلینونم با چوب چاقو گذاشته بودم. آروم اروم دستم رو سمت کمر شلوارم بردم.

خورخه: پسر کوچولوم رو کشتی. دختر کوچولوت رو کشتم. فکر کنم بی حساب شدیم.

برگشتم سمتش. اصلا خشکم زده بود. نمیدونستم چی بگمش

خورخه: وقتی که فیلمی که پسرم داشت برام می‌فرستاد رو دیدم ، کاملا دیدم تو توی کس مامان جونت ارضا شدی. من تمام این مدت این اطراف روستا توی کمینت بودم. منتظر بچت. منتطر که اگه به دنیا اومد همون شب اول خلاصش کنم. اگه نه مامامت رو جلوی چشمات. پسرم گناهش کله خریش بود. عشق به یکه تازیش بود. گناه دختر تو به دنیا اومدنش بود. اومدن توی این دنیای بی رحم بود. دیگه بی حساب شدیم. به امید دیدار توی جهنم.

پشتش رو کرد بهم که بره. چاقو کوچیک رو از سگگ کمربندم در اوردم

من: خورخه!

خورخه برگشت بهم و خواستم با چاقو بزنم زیر گلوش که دستم رو گرفت. خیلی بهم نزدیک بودیم. زانوم رو بالا آوردم و با زانو زدم زیر تخمش و افتاد زمین. خوابیدم روش و چاقوم رو فشار دادم توی گردنش و کشیدمش به سمت چپ. خون از شاهرگش پاشید توی صورتم. همون لحظه صدای جیغ مامان رو شنیدم. پاشدم و دیودم. وقتی رسیدم جنازه دختر کوچولوی یه روزم رو توی بغل مامانش ، توی بغل مامانم دیدم. مامان نگاه بچه میکرد که غرق خون بود و بهش می‌خندید. سرم داشت گیج میرفت. دم در خونه‌ای که مال من و مامان بود خوردم زمین. یه مرد رو دیدم که برام بای بای کرد و داشت میرفت. دوباره نگاه مامان و بچم کردم. مامان فقط داشت می‌خندید. همه جا دور سرم می‌چرخید. نمیدونم چرا هر چی فکر میکردم یادم نمیومد اسم خودم چیه. اصلا من کیم و اینجا کجاست. ولی مامان رو خوب میشناختم هنوز. اون دختر کوچولی غرق در خون و خوب می‌دونستم بچه منه. ولو شدم و دیگه چیزی حالیم نشد.

پایان

امیدوارم خوشتون اومده باشه. منتظر داستان اروتیکی که شما دوست دارید و خیلیم دیر به سکس اصلی میرسه باشید. داستان (آقا گرگه و حبه انگور) اسمش میدونم غلط انداه ولی
سعی میکنم زود بنویسمش. آخر هفته خوبی داشته باشید
     
  
مرد

 
SH_F
درود بر شایان جان برخلاف داستانا قبلیت من خیلی اینو دوست نداشتم خیلی تخیلی وبه نظرم تجاوزی بود من به شخصه خوشم نیومد ولی در عوض هلن کون رو برای بار چهارم خوندم و همچنان برام جذاب منتظر داستانا بعدی هستم
     
  
صفحه  صفحه 128 از 149:  « پیشین  1  ...  127  128  129  ...  148  149  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Incest Sexy Story - داستان های سکسی با محارم

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA