انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 132 از 149:  « پیشین  1  ...  131  132  133  ...  148  149  پسین »

Incest Sexy Story - داستان های سکسی با محارم


مرد

 
SH_F
شایان جان اون دوتا داستانت از سایتا دیگه رو خوندم که قدیمی هم بودن نوشتنت خیلی عالی شده کلا متحول کردی داستانا رو و توقع ما رو هم بردی بالا منتظر داستانا بعدیت هستم
     
  
مرد

 
SH_F

شایان خان خیلی خوب بود. و هر چه جلوتر رفت بهتر هم شد. مقاومت مامانه باعث طبیعی تر شدن داستان شد. کلا دوران این تاپیک رو میشه به قبل و بعد از حضور شما تقسیم کرد. البته قبلش رو هم من دوست داشتم ولی شما سبک جدیدی رو وارد این تاپیک کردی. همون طور که قبلا هم گفتم با اینکه کلی فانتزی توی ذهنم دارم ترجیح میدم ایده ای ندم. چون معتقدم نویسنده با ایده خودش راحت تر میتونه ارتباط برقرار کنه و بهتر بنویسه. اگر سلیقه خودش نباشه و تحمیلی باشه ممکنه کار خوب از آب در نیاد. بنابراین هر جور صلاح میتونی پیش برو . منتها ضمن تاکید بر چیزایی که گفتم اگر خودت راحتی و میتونی ارتباط برقرار کنی یکی دو تا داستان هم توی سبک داستان سکس ماورایی بنویس. این داستان جدیدی هم که گفتی به اسمش میخوره خیلی جالب باشه.
به هر حال دمت گرم و عرض ارادت
     
  
مرد

 
p1lm
ممنون از نظرت و خوشحالم دوست داشتی

sooo
خوشحالم دوست داشتی و مچکر که نظر میدی راجع به داستانا

Big_Glory
نگفتم اصلا نری. گفتم اکان اینکه طرف دختر باشه خیلی کمه و این ممکنه آدم رو سر شکسته کنه. اما اگه داقعا دختر پایه پیداکنی خیلی تجربه عالی و متفاوتیه
ممنون از نظرت و خوشحالم دوست داشتی
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
sooo
آره خب اون دوتا داستان اول 15 سالم بود یه بچه که تازه سکس واقعی رو خیلی زود و در سنی که به نظرم خیلی زود و اشتباه محض بود تجربه کرده بود و بدون هیچ تجربه‌ای در نویسندگی میخواست صرفا یه جوری سکسی که داشته رو بنویسه و ترسم از این داشت که یه وقت کسی هویتش رو نفهمه البته من خودم بیشتر از داستان مانکن و هنرمندان دوستشون دارم

Mganso
ممنون از لطفت. خوشحالم دوست داشتی. حالا نظرات رو بگید فوقش یا استفاده میکنم یا میگم توی مود من نیست. بخواین بدونین سکسای این داستانا خیلی مود من نیست. من عاشق سکس فتیش دار وانیلی هستم. این سکسای داستانای اخیر فقط برای لذت بردن بقیست.
داستان بعدیم که گفتی انفاقا یه ربطی به خود شما داره.
     
  
مرد

 
SH_F

ممنون شایان جان. حالا که خودت اشاره کردی اتفاقا صبح مورد علاقه منم مثل خودت فتیش اروتیکه. منتها گفتم بیان نکنم که حالت تحمیلی نداشته باشه. فوقش پی وی میگم.
داستان بعدی ربط به من؟!! یا خدا😂😂😂😂. نکنه نقش اصلیش منم؟😁😁
     
  
مرد

 
شایان عزیز درود
حیفم میاد بدون خوندن داستان ، درباره اون نظرم رو بیان کنم . از قسمت دوم داستان خوشم امد ! چون روند طبیعی داشت و مادر شاهین خیلی زود وا نداد
و علی الرغم شهوت و نیاز جنسی شدید باز خیلی سعی کرد اون حریم رو حفظ کنه . اما به نظرم به واسطه مشغله و مسائلی که میشه حدث زد نتونستید
اون طور که باید ادامه و اتمام داستان رو شاخ و برگ مفصل بدی و تقریبا" بعضی جاها خیلی زود گذر کردی مثل حضور درزیر تخت موقع سکس پدر و مادرش
البته این فقط و فقط نظر شخصی بنده هست . به این هم اعتراف می کنم که اصلا دوست ندارم در رویه داستانها دوستان نویسنده و خصوصا" شما ، نویسنده ماهر و پرکارو تجربه ، بخوام که داستانتون سفارشی نوشته بشه و اعتقاد دارم اون حس نوشتن و خلاقیت نویسنده در به تحریر درآوردن ذهن خود
داستان پرداز خیلی بیشتر جذابیت برای خوندن داره . خیلی عالی بود ! دستمریزاد دوست عزیز . منتظر داستانهای جذاب دیگه از شما هستیم .
     
  

 
حاجی استعدادت عالیه
جدا از مامان به سبک خواهر علاقه‌ای داری؟
بنویسی عالی میشه ننویسی هم اشکال نداره همین(مامان)
ادامه بده
موفق باشی
     
  

 
قبلا هم کامنت گذاشته بودم کسی جواب نداد
فکر کنم کلا مامان دوس دارن
نویسندهای عزیز میدونم تخصصتون فانتزی مامانه ولی سبک خواهر هم عالیه.
یه داستان بود خیلی جالب بود که نویسندش کلا تو افق محو شد.
سبک داستان اینجوری بود که یه پسر شیکو جذاب که شغلش نویسندگی بود وضع مالیش هم متوسط بود باخواهرش و شوهرخواهرش تو یک خونه شریکی زندگی میکردن(والدین فوت شده بودن) خواهرش یه دخترلاغر با سینه های بزرگ بود😐😐که 2 تا 3 سال بزرگتر از خودش بود
و تو اون خونه اتفاقات خیلی اروتیکی می افتاد که یه دفعه بعد چند قسمت قط شد
داستان مال 7.8 سال پیشه ولی تو سایت دیگه خوندم هرچی منتظر شدم ادامش نیومد
کسی میتونه همچین داستانی بنویسه؟
     
  
مرد

 
Mganso
آره ایدش از شماست

kianmehr48
ممنونم ازت دوست عزیز. خیلی لطف کردی کامنت گذاشتی و تشکر میکنم

p1lm
خیر من خواهر ندارم که خودم تجربه داشته باشم. اما ممکنه در اینده از خواهر استفاده کنم برای پیش برد یه داستان. اما داستان کلا سکس با خواهر باشه شرمنده

داستان جدید تا چند لحظه دیگه
     
  
مرد

 
داستان (((جبران اشتباه)))
تک قسمتی_عاشقانه_فانتیزی تخیلی

سلام خدمت همگی. خیلی وقت پیش داستانی نوشتم تحت عنوان (قصه صاهین و آنا) که یک داستان دلی بود و گفتم که خیلی هم دور از واقعت نبود. اون زمان دوست خودم Mganso یه ایده داد و من همون موقع هم خوشم اومد. حالا این ایده رو به این شکل در اوردم. شیوه این داستان تقریبا برعکس اکثر داستانای معموله. حتی اسمشم خواستم بزارم برعکس که بعد پشیمون شدم. امیدوارم دوست داشته باشید.

جا داره از دوست خوبم هلیا جان هم تشکر کنم برای کمکی که به من در جابجای این داستان کرد. از غلطای املایی و نگارشی به خاطر تایپ سریع و عجله‌ای هم عذر میخوام.

**********************************************

نرگس: آخی آدم جیگرش کباب میشه. خیلی بسه زبون جوون بود. بیچاره شراره جووون. اصلا از پارسال تاحالا آب شده انگار

رویا: آره والا. هیچی ازش نمونده. آقا شهرام رو ندیدی پس. اون بنده خدا که اصلا انگار یه شبه پیر شده. تازه شاهین بیچاره رو نگو. اصلا شنیدم کلامی حرف نمیزنه و گوشه گیر شده.

فاطمه: بهتر. به خدا اگه به اصرار مامانم نبود پا توی این سرسال نمیزاشتم. شما نشنیدین شایان به شراره نظر داشته؟ آخه چقدر اینا کثافتن که بچه ادم به ننش نظر داشته باشه.

نرگس: اولا که به تو چه؟ دوما شایعه همیشه زیاده. خصوصا پشت آدمای سرشناس. سوما اگه شراره هم کاری کرده بود بازم. بدلخت که نکرده. چهارما بازم به تو چه

فاطمه: آره راس میگی به من چه. ولی اینا نجسن. آدم وقتی نزدیکشون میشه احساس نجاست پیدا میکنه. تازه شنیدم که شاهینم حتی نظر داره. خدا کنه اینم خودکشی کنه. دنیا از شر این لجنا راحت بشه.

رویا: وای نرگس جون بیا بریم اونطرف. اینجا خیلی شلوغه

فاطمه: آره برین. برین توره همین نجسا

آره حق با دختر خاله مومن پلم فاطمه بود. پسرم شایان از 12 سالگیش به من نظر داشت. اونم نظر کاملا جنسی. یعنی ازم همخوابی با خودش رو می‌خواست. از 12 تا 16 سالگیش روش نمیشد به زبون بیاره. هی دیدم میزد یا هر جور که میشد دستمالیم میکرد. اولش گذاشتم پای بچگیش. هی هیچیش نگفتم. اما گستاخ‌تر شد. با زدن پشت دستش و محروم کردنش از تفریحاتش جلوش رو می‌گرفتم. اما وقتی شد 16 سالش دیگه نشد. هلم میداد و مینداختم زمین و خودشو می‌خوابوند روم و بوسم میکرد و دست به همه جام میزد. یه بار انقدر جیغ زدم که همسایه‌ها ریختن توی خونه. اما خب نزاشتم کسی بفهمه چی شده. شب می‌خوابیدم و صبح بیدار میشدم می‌دیدم وقتی شهرام شوهرم رفته سر کار ، اگه شایان خونه بود و میومد لخت می‌خوابید کنارم. وقتی بیدار میشدم رسما می‌خواست بگیره بکنتم. حاظر بود همه تنش رو سیاه و کبود کنم. اما بازم ول نمیکرد. دیگه انقدر گستاخ شده بود که جلوی باباشم ول نمیکرد. دو بار باباش گرفت به حد مرگ زدش. جوری که یه هفته هر بارش افتاد گوشه بیمارستان و بعدم خونه. دیگه جیگرم داشت واسه بچم می‌سوخت. از طرفی می‌ترسیدم شاهین که داداش دوقلوی شایان بود روش اثر بد بزاره. چون اونم کاملا فهمیده بود قضیه داداشش چیه و می‌ترسیدم اونم بخواد. تصمیم گرفته بودم بزارم حالا کردن که نه ، ولی حداقل یکم براش لخت بشم و بزارم دستمالیم کنه شاید آروم شد. چون از همه زندگیش گذشته بود. هر سال تحصیلیش رو دو بار می‌موند بس که درسی دیگه براش مهم نبود و گفته بودن با توجه به سن بیشترش نسبت به بقیه بچه‌ها باید بره شبانه. پس واقعا این تصمیمم که بزارم یکم دستمالیم کنه ، شاید غلط‌ترین تصمیم درست بود.
با شرط اینکه فقط اجازه داره ممیای بزرگم رو اونم از روی سوتین لمس کنه و به هیچ عنوان دست به کص و کونم حتی از روی شلوار نزنه و ازم نخواد شرت و سوتینم رو در بیارم یا ازم حتی لبم نخواد و خودشم حق نداره اصلا یه لباسش رو در بیاره ، بهش اجازه دادم در حالی که شرت و سوتین فقط تنم بود بیاد کنارم بخوابه و فقط به ممیام دست بزنه. سینه‌ها و کون بزرگی داشتم و شایانم عاشق همینا شده بود. اون روز هیچکس جز من و شایان خونه نبود. شوهرم سر کار و شاهینم رفته بود کلاس زبان. یه شرت و سوتین مشکی تنم کرده بودم و خوابیده بودم روی تخت و صداش زدم که بیاد. اونم یه تیشرت و شلوار فقط تنش بود. ذوق زدگی رو در همه جاش می‌تونستم ببینم. اومد کنارم خوابید و بدون اینکه ازم اجازه بگیره دستشو زد به ممیام و توی دستش گرفت و چلوندش. این کار رو شهرام شوهرم هزاران بار برام میکنه. خودمم که دائما ممی‌های گندم رو می‌مالم. اما نمیدونم چرا وقتی شایان این کار رو کرد انقدر بهم حال داد. اصلا درجا خودمو خیس کردم و شرتم خیس شد و خدا خدا میکردم که شایان اینو نفهمه و سواستفاده نکنه.
خوست بچسبه بهم و سرش رو ببره لای ممیام که نزاشتمش. گفتمش قرار بود فقط مالیدن باشه. هر چی اصرار کرد با ابنکه دلم داشت بیری بیری میرفت ولی نزاشتمش. یکم دیگه ممیام رو مالید. دستش رو برد توی سوتینم و نوک ممیام رو فشار میداد. حشریت رو توی چسماش می‌تونستم ببینم. ازم خواست دست به شکمم بکشه. واسه این مانعش نشدم. البته به شرط اینکه دستش رو پایین و به سمت شرتم نبره. من یکم شکم داشتم. اما اصلا اویزون نبود و اتفاقا خیلیم سفت بود. هر چی بهم گفت صاف به کمر بخواب تا شکمم رو لمس کنه قبول نکردم. گفتم یه دفه خیسی شرتم رو می‌بینه و خر میشه. بهش گفتم چه فرقی داره. شکمم رو میخوای همینجور که به پهلو خوابیدم بمال. اونم دستش رو روی شکمم گذاشت. حسابی می‌مالیدش. اوووففف چقدر که حال میداد. چقدر سخت بود که جلوی آه و اوف کشیدنم رو بگیرم. چقدر سخت بود وقتی هی میگفت مامان جوووون جوابی بهش ندم. فقط ترس برم داشته بود که یه دفه ارضا نشم. اگه میشدم از نظر خودم خیلی بد بود. نمیخواستم بهش نشون بدم منم دارم حال میکنم. می‌خواستم بهش بفهمونم که به اجباره و اتفاقا خیلیم دارم زجر میکشم تا شاید سر عقل بیاد که مامانش رو اذیت نکنه و دست برداره از این کاراش.
یه دستش رو روی شکمم گذاشته بود و یه دستشم روی سینم و حسابی می‌چلوند. کیرش حسلبی واسه من شق شده بود و شلوارش رو برآمده کرده بود. ضاهرسازی واسه اینکه اصلا بهم خوش نمیگذره خیلی سخت بود. ازم خواست که بوسم کنه و من به شدت مخالفت کردم. بعد یهو خواست دست به کونم بزنه. گفتمش پا میشم میرما. قرار شد دست به پایین نزنی. افتاد به التماس که از روی شرت فقط یکم دست بکشه به کونم. واقعا التماس میکرد. جیگرم اتیش گرفت براش. با اینکه میدونستم به همین مالیدن کونم از روی شرت راضی نمیشه و هی بیشتر میخواد اما دلم برای التماس کردناش سوخت. گفتمش باشه دست بزن به باسنم. ازم خواست نگم باسن و بگم کون.

من: بچه میکشم زیر گوشتا. گفتم اگه میخوای دست بزن. خجالتم نمیکشه بیشعور.

دیگه هیچی نگفت و دستش رو از روی شکمم برداشت گذاشتش روی کونم. وای واقعا حس خوبی بود. لپ کونم رو چنگ میزد.

شایان: جووون. چه گنده و نرمه.
من: خفه شو بیشعور. حرف نزن. مالیدی بسته دیگه.
شایان: چشم. پس به شکم بخواب تا راحت‌تر بمالم. فقط یکم دیگه بمالم بس میکنم. اینجوری سخته.
من: اصلا حرفشم نزن. همینجوری فقط.

می‌ترسیدم بخوابم به شکم و یه دفه خودشو بندازه روم و نزاره تکون بخورم و یهو شلوارش رو بکشه پایین و شرت منم بکشه پایین بزاره توی یکی از سوراخام. اما مقاومت بیش از این نمیتونستم بکنم. بلند شد کنارم نشست و باز ازم خواست به شکم بخوابم که من بازم گفتمش نه. عصبی شده بود. دستاشو با زور برد زیر تنم و با زور هلم میداد تا به شکم بخوابم. مشت و لگد بود که بهش میزدم. ولی اثری نداشت انگار. به هر بدبختی بود به شکم خوابوندم و درجا خودشو انداخت روم و کامل خوابید روم. دیگه نمیتونستم جم بخورم. موهامو زد کنار و لیس کشید به گردن و صورتم. تنها کاری که برام مونده بود جیغ زدن و داد زدن بود. هر چی بهم گفت ساکت باش من بیشتر جیغ و داد میکردم. دستشو گذاشت جلوی دهنم تا ساکت بشم. گوشت کف دستشو دندون گرفتم و مجبور شد دستشو برداره. دوباره جیغ زدم. صدای زنگ در و کوبیده شدن در توسط همسایه‌ها رو شنیدم. اما نمیشد نجات پیدا کنم. کیر سفتش رو روی کونم حس میکردم. یهو دیدم داره از روم بلند میشه. سریع خ استم دست و پا بزنم و از زبرش برم کنار. لگدام به شکم و سینش میخورد. اما یه دستش رو محکم گذاشت روی گودی کمرم و چسبوندم به تخت. با دست دیگش شرتم رو گرفت کشید پایین تا روی رونام. حس میکردم حنجرم داره از جیغ سوراخ میشه. زبونش رو لای چاک کونم حس کردم. یه حس خوبی بهم داد ولی این پسرم بود نه نه. نباید این کارو بکنه دیگه. شهرام شوهرم توی بانک کار میکرد و مدتی بود درخووست داده بود که بندازنش بانک سر خیابونمون. همسایه‌ها بهش زنگ زده بودن که زودتر خودتو برسون. اونم مثل برق خودشو رسونده بود. کسی نمیدونست چه اتفاقی داره میوفته برام. من فقط جیغ میزدم و کمک می‌خواستم. حس کردم شاهین زبونش رو از لای کونم در آورده.

شاهین: منو ببخش مامان جون. ولی مجبورم دستاتو ببندم. چون نمیزاری.

نشست روم که نتونم جم بخورم. دوتا دستام رو گرفت کشید بالا. مقاومتم بی فایده بود. زورش خیلی زیاد بود. حتی خواستم دستمو بکشم پایین که اعصابش خورد شد و یکی محکم با کف دست زد پشت کمرم. بعدش درجا گفت وای ببخشید. تو رو خدا منو ببخش. حواسم نبود. اذیتم نکن. بزار ازت لذت ببرم.

من: نه نه تو رو خدا التماست میکنم. من مادرتم. نکن این کارو. تو رو خدا نکن

اما انگار نمیشنید. توی جیبش یه پارچه بود. درش اورد و محکم دوتا مچ دستام رو بهم چسبوند و دستام رو بهم بست. اما خیلی طول نکشید که صدای شهرام رو شنیدم. در رو باز کرده بود اومده بود داخل و صدام میزد از همون دم در. یهو دیگه وزن شایان رو روی خودم حس نکردم. شهرام اومده بود توی اتاق و از روم بلندش کرده بود انداخته بودش روی زمین و داشت به شکم و دم پهلوش لگدای سنگین میزد. من برگشتم سریع و داشتم کتک خوردن به حد مرگ شایان رو توسط باباش نگاه میکردم و مثل بارون بهار گریه میکردم. همه همسایه‌ها هم اومده بودن داخل و نگاه میکردن. اولش همه شک بودن. بعد دو سه تا مرد بودن که خجالت اینکه من حالا با شرت و سوتین هستم و شرتمم پایین کشیده شده رو گذاشتن کنار و اومدن داخل اتاق و شاین رو از زیر لگدای شهرام نجات بدن. بچم بیهوش شده بود و خون بود که از سر و صورتش می‌ریخت روی زمین. مثل اینکه لگدای شهرام به سرشم خورده بود و سرش شکسته بود. زنا هم اومدن منو بلند کردن و بردن بیرون که منم روی دستشون بیهوش شدم و غش کردم. وقتی به هوش اومدم دیدم توی بیمارستانم و فهمیدم که شایان رو هم اوردن بیمارستان. دوتا از دنده‌هاش و فکش و سرش و یکی از دستاش زیر لگذای باباش شکسته بود. پلیسم اومده بود و می‌خواستن واسه بچم پرونده برای زناش درست کنن و شهرامم فعلا ببرن ببینن چرا شایان رو ره قصد کشت زده. برادرم خودش رئیس کلاناری بود و بهش زنگ زده بودن و اومده بود داشت قضیه رو ماسمالی میکرد که پلیس کسی رو نبره و ب ای کسی پرونده درست نشه.
روی تخت همش به این فکر میکردم که چطور حاظر شدم بخوابم کنار شایان و بهش بگم بیاد منو بماله تا آروم شه. آخه من مادرم؟ از طرفیم میگفتم تنها راه بود. خواستم با این کار یکم آرومش کنم و نشون بدم خودم اصلا لذتی نمی‌برم و دترم اذیت میشم تا شاید دلش به رحم بیاد و ول کنه این کاراشو. داشتم دیوونه میشد. داداشم موفق شد شر پلیس رو کم کنه از سرمون. شهرام دیگه قبول نمیکرد بریم تونه خودمون و میگفت خجالت میکشم توی روی همسایه‌ها. من همون مرخص شدم ولی شایان باید حالا حالا گوشه بیمارستان میوفتاد. رفتیم خونه دادشم. ظرف سه روز شهرام یه خونه پیدا کرد و شبونه اساس کشی کردیم و اونجا رو فروختیم. شایان وقتی از بیمارستان مرخص شد مدرسش که اون سال هیچ دیگه و افتاد کنج خونه تا مداوا بشه. استخونای دندش بد شکسته بود. من اجازه نداشتم اصلا نزدیکش بشم. باباش براش غذا و اینا می‌برد. شد دوماه که من رنگ بچمم حق نداشتم ببینم. تو این دوماه هر روز از صبح تا عروب جام گوشه شاه عبدالظیم بود و نذر و نیاز و توبه میکردم. نذر که خدا بچم رو بهم برگردونه. همون شایانی که همیشه بود. تا قبل 12 سالگیش. و توبه از گناه خودم که چطور حاظر شدم تنم رو در اختیارش بزارم. هر چی این دو ماه به شهرام میگفتم انقدر براش مشاورای مسخره نیار خونه گوش نمیکرد و میگفت تو دخلالت نکن. هنوز نفهمیده بود برای شایان چه کار کردم. تا اینکه یه روز که دوماه از اون ماجرا میگذشت  وقتی اومدم خونه ، شاهین کلاس ریاضی داشت و شهرامم بانک باید می‌موند تا غروب حسابا رو راست و ریس کنه. خونه تاریک تاریک بود. واقعا دام هوای بچم رو کرده بود. میخواستم ببینمش. رفتم دم در اتاقش که به دستور شهرام همیشه درش بسته بود. در رو باز کردم و ....
جنازه جیگر گوشم رو کفت اتاق دیدم. لخت لخت بود و غرق در خون خودش بود. عکسی از من رو گذاشته بود روی سینش و دستشم روی عکس مونده بود. یه نامه هم کنارش. هم رگ دستش رو زده بود و هم با کارد شاهرگ گردنش رو. همه دنیا دور سرم چرخید. دیگه هیچی حالیم نبود.
خودم رو لخت در آغوش شاهین می‌دیدم. کیر کلفتش توی کصم بود و همینجور که توی کصم تلمبه میزد ازم لب می‌گرفت. یه دفه از توی بغلم انگار داشت میرفتش. یه چیزی داشت از بغلم می‌کشیدش بیرون. یه چیز نورانی. خیلی داشتم لذت می‌بردم. قدرت اون نور بیشتر بود. ازم جداش کرد. وقتی جدا شد بهم گفت چرا وقتی که فرصتشو داشتیم نزاشتی؟ دیدی لذت بخشه؟
بهش گفتم ببخشم. اشتباه کردم. فقط نرد. بمون هر کاری خووستی باهام بکن. تو عشق منی.
اونم یه جیزی بهم گفت که چون داشت ازم دور میشد درست نشیدم. هر چی داد زدم نرو بمون و دوباره بگو نشنیدم. اما اون نور زرد رنگ بردش. چشمامو باز کردم. وای بازم نور بود. نوری که از پنجره می‌دیوم. یه لحظه شایان رو کنارم دیدم.

من: شایان از اون نور فاصله بگیر. پیش من بمون.

اما اون در جواب بهم گفت من شاهینم مامان جون. شاهینم. دستمو محکم گرفت توی دستش. تنش مشکی بود.

من: چرا مشکی پوشیدی؟ شایانم کجاست؟ تو رو خدا بهم بگو

اشک از چشماش جاری شد. دستمو ول کرد و رفتش از اتاق بیرون. صدای گریه‌ها و نجوای شهرام رو شنیدم. یکم سرم رو بالا آوردم و شهرام رو دیدم گوشه اتاق روی زمین زیر پام ولو شده و داره نیزنه توی سر خودش و گریه میکنه. از جام بلند شدم و کف تخت نشستم. تن خودمم مشکی بود.

من: شهرام چی شده؟ تو رو خدا بهم بگو شایان کجاست؟

فقط گریه میکرد. سرش بدجور داد زدم که با گریه گفت خودشو از این منجلابی که واسه خودش درست کرده بود راحت کرد.
من: چی؟ چی میگی؟ چرا چرت میگی؟ بچمو چه کار کردی؟

اینا رو با گریه میگفتم. یه دفه یه زنی که دکتر بود وارد اتاق شد و اومد کنارم نشست. نمیدونم چرا می‌خواستم بزنمش اون بیچاره رو. زود بهم آرام بخش تزریق کرد.

بالاخره بعدا فهمیدم که سه روزه بیهوش بودم. سه روز که هر لحظش با شایانم بهترین لحظات رو داشتم. اما من سر مزار بچم نبودم. حتی مراسم سومشم نبودم. تازه عصر روز سومش به هوش اومدم. از اون روز تا حالا که سرسال بچمه زندگی مزه گه میده واسه من و شهرام و شاهین که خیلی به داداش دوقلوش نزدیک بود. هر وقت شاهین رو می‌دیدم جیگرم له میشد. انگار داشتم شایان رو می‌دیدم. حدود یک ماه التماس شهدام کردم که نشونم بده اون کاغذ کنار شاهین چی بود. اصلا محلم نمیزاشت شهرام و علت رو نمی‌دونستم. اما ازشم نمی‌پرسیدم. گذاشته بودم پای تحمل این داغ. بعد یک ماه بالاخره انداخت جلوم کاغذ رو. بازش کردم و دیدم با خون نوشته شده. مثل اینکا کنار کالبد شایان یه قلمم بود که من ندیدمش. متن اون کاغذ که وصیت بچم بود این بود. اشک می‌ریختم و می‌خوندمش

مامان شراره خوشگلم. بهترین و خوشگل‌ترین مامان دنیا. تو اون روز بهشت رو جلوی پام گذاشتی. اما من احمق جهنمش کردم. حتی جای تشکر ازت واسه اون لطفت در حقم بهت بد رفتاری هم کردم. منو ببخش. منو حلال کن. ولی بعم حقم بده که وقتی نگات میکردم دیوونه نیشدم. من عاشقت بودم. عاشق سینه چاکت تنها نبودم. عاشق بودن باهات بودم. تو بهترین مامان دنیایی و هر کسی که پسر تو باشه عاشقت نیشه. اینو گفتم بدونی شاهینم در عشق رسیدن به تو توی این آتیش می‌سوزه. اما اون عاقله و میتونه خودش رو کنترل کنه تا زندگی تو خراب نشه. ولی من هیچوقت نتونستم عاقل باشم.
تو گناهی نداری. زیبایی و مهربون بودنت و خواستنی بودنت دست تو نیست. تو سرشتت زیبایی و خوبی هست. عاشقتم و منو بازم ببخش. شاید بهترین کار اینه که از زندگیت برم تا تو راحت باشی. به عنوان آخرین حرف مراقب خوبی‌هات و مراقب عشق شاهین باش. برای اون سرنوشت من زوده. از ط ف من از بابا ام عذر بخواه. نابودش کردم.

آخراش رو دیگه کج و بدخط نوشته بود. بمیرم که دیگه جونی براش نمونده بود. شهرام خواست این کاغذ رو ازم بگیره که کرومش لای سینم و خوابیدم تا نتونه درش بیاره. یکی زد توی سرم و گفت همش تقصیر تو هست زنیکه خراب جنده کا زندکی منو خودتو این دوتا بچه رو خراب کردی.
این حرفش تا مدتا تنها حرفی بود که بهم زد. دیگه صداش رو داشت یادم میرفت. توی این یک سال هیچی از شاهین ندیدم. هیچ حرکتی. البته شهرام نمیزاشتش زیاد خون باشه. از مدرسه به کلاس. از اون کلاس به اون کلاس. از اون کلاس به اون باشگاه. تا اینکه اون روز که سرسال بود و از میجد و از مراسم ختم بر میگشتیم ، شهرام من و شاهین رو گذاشت خونه و خودش رفت طبق معمول بیشتر عصرا توی پارک محله جدیدی که اومده بودیم قدم بزنه تنهایی. فکر کنم 2 شبانه روز بود که نخوابیده بودم. توی این یک سال کارم شده بود که شب تا صبح می‌نشستم خدا و پیر و پیغمبر رو فحش عالم میدادم. کاملا برعکس اون مدتی که جام گوشه عبدالعظیم بود. من که این همه واسه بچم دعا کردم و توبه از کار خودم کردم این حق بچم نبود. تازه خودمم که در اختیارش گذاشتم ، مگه راه دیگه داشتم؟ اگه نکرده بودم اون نمی‌تونست جلوی جنون خودش رو بگیره و یه دفه از اونی که بود کار رو خراب‌تر میکرد. خصوصا باباش که ....
توی اون زمان شاید بهترین کار همین بود و من اشتباه کردم رفتم توبه کنم. اصلا توبه برای چی؟ برای کی؟ اگه از همون روز اول گذاشته بودم باهام هر کاری خواست کنه الآن بچم رو توی آغوشم داشتم. همه لذتای دنیا منع شده برای چی؟ برای زجر؟ لذت خداست که زجر بکشیم؟
اون روز انقدر خسته بودم که رفتم و ولو شدم روی تخت. تنم یه شلوار مشکی و یه تیشرت مشکی بود. مشکی که ازم جدا نمیشد. همیشه عادت داشتم روی شکم بخوابم و کون تپل و گندم رو بدم بالا و قمبل کنم. نمیدونم چقدر گذشته بود. اما هوا تاریک شده بود و توی خونه تنها نور چراغ سالن و اتاق شاهین بود که مقداریشم توی اتاق من و شهرام اومده بود. یکم چشمامو بهم مالیدم تا هوشیار شدم و خوب می‌تونستم ببینم. جلوی چشمام میز آرایشم بود. یعنی سمت راست تخت و از توی آینه شاهین رو دیدم که دم در اتاق وایساده. اونم در حالی که شلوار و شرتش رو تا زانوش کشیده بود پایین و خیره شده بود به من که احتمالا فقط به کونم و داشت جق میزد. این اولین حرکت شاهین در این یک سال و کلا تا این سنش بود که نشون میداد روی من نظر داره و نشون داد که شایان راست میگفت شاهینم عاشق شیطونی کردن با منه. اما شاهین خیلی محتاطانه عمل میکرد. حالا هم احتمالا فکرش رو نمیکرد که از گوشه آینه دیده میشه. یه حس خوبی بهم دست داد. همون حسی که برای اولین بار شایان دست زد به ممیام. همون حسی که وقتی توی کما بودم با شایان تجربه کردم. دیگه نمیخواستم اشتباه کنم. تازه می‌خواستم اشتباهمو جبران کنم. این اولین موقعیت جنسی من در این یک سال بود. واقعا هم نیاز داشتم. آخه من هر شب توسط شهدام یا مالیده میشدم یا کرده میشدم. حالا تمام سلولای بدنم فقط یکم حال میخواست. پای راستم توی شکمم خم بود. بیشتر خمش کردم تا کونم بیشتر قمبل کنه. سعی کردم خوب نقش کسی که واقعا خوابه رو بازی کنم. فقط مشکل این بود که لعنتی اتاق تاریک تاریک داشت میشد و دید اینه کمتر و کمتر. اما اگه خیلی دقت میکردم صدای نفسای شاهین رو می‌تونستم بشنوم. آروم دستمو آوردم روی کونم و کونم رو یکم ‌مالیدم و تهشم خاروندمش مثلا کونم خارش گرفته و بعد دوباره دستم رو بردم کنار ممیم. صدای جووون رو از شاهین شنیدم. انگار توی دلم قند آب میکردن. قربون پسرم بشم. آروم با دستم سینه گندم رو از روی سوتین و تیشرتم مالیدم. حساس ‌ترین عضو بدنم بعد از کصم. صدای در ورودی اومد. اه لعنتی شهرام اومدش. شاهین بدون اینکه شلوار و شرتش رو بالا بکشه پرید توی اتاق کناری اتاق ما که مال خودش بود و درم بست. امیدوارم بودم که نزدیک اومدن آبش بود و حالا بره توی اتاقش آبشو بیاره تا راحت بشه و اذیت نشه. من پامو صاف کردم. شهرام اومد داخل اتاق. نمیدونم چرا تا شهرام اومد داخل اتاق باز از این کارم پشیمون شدم. حس خیانت به شهرام رو کردم. حس اینکه من زندگی این مرد رو خراب کردم. از اونطرفم حس اینکه اگه دوباره جلوی شاهینم بخوام بگیرم و همون بلا سر شاهین بیاد چی؟ من از 12 سالگی تا 16 سالگی جلوی شایان وایسادم. ولی....
داشتم دیوونه میشدم. شهرام اصلا توی این مدت محل سگم به من نمیزاشت. اومد لباسای بیرونش رو عوض کرد و بعد رفت توی حموم. بازم صدای گری‌های این مرد رو شنیدم از توی حموم. حتی ابم باز نکرده بود. یه دفه بی اختیار تیشرتم رو زدم بالا تا زیر گردنم. دست انداختم سینه سمت راستم رو از توی سوتین کشیدم بیرون. سینم گنده بود یکم افتاده. ولی خیلی شل و ول نبود. به پهلو خوابیدم و با دو دستم کشیدمش بالا و سرمو خم کردم و محکم مکش زدم. انگار جوری که بعد چند روز ددرم غذا میخورم. این کار رو همیشه میکردم و آرومم میکرد. حس آرامش بهم دست میداد. همیشه که نیاز پیداد میکردم این کارو میکردم و حتی گاهیم با همین مک زدن خودم ، ارضا میشدم. معمولا ظهرا که شهرام خونه نبود و حوصلم سر میرفت این کارو میکردم. حالا بعد یک سال این کارو داشتم میکردم و این بار برای اولین بار بود که در عین حال دادن بهم یه دفه گریم گرفت. البته آرومم کرد اما با اشک. اصلا نمیدونم چرا ناخودآگاه دست به همچین کاری زدم. شدید با دستام سینم رو می‌مالیدم و نوازشش میکردم محکم نوکش رو مک میزدم. بعد یه دستم رو کشیدم روی شکمم. حسابی خودم رو نوازش میدادم. به شدت به نوازش شدن نیاز داشتم و راهی و کسی جز خودم نبود. نوازش شکم و سینه‌هام رو خیلی دوس داشتم. اشک از چشام میومد و در عین حال داشتم لذت می‌بردم. جوری توی حال خودم بودم که متوجه نشدم حتی شاهین دوباره در اتاقشو باز کرده و اومده دم در اتاق من و داره منو نگاه میکنه و دستشم توی شلوارشه. من خیلی زود کلا ارضا میشم و چندبارم پشت هم می‌تونستم ارضا بشم. اما اون روز دیگه زودتر حالت طبیعی بود. واقعا بدنم نیاز داشت. همه تنم شروع کرد به لرزیدن. داغ کرده بودم توی اون سرمای پاییزی. محکم‌تر نوک سینم رو لیس میزدم. ارضا شدن بدون دست زدن به کصم رو دوست داشتم. واسه همین اصلا دست به کصم نزدم. فقط شکم و سینم رو داشتم نوازش میکردم. چون بعد مدتا داشتم ارضا میشدم زیر شکمم یه درد کمی رو داشتم حس میکردم. البته که درد لذت بخشی بود. سر و صدام در اومده بود و اوووم میکردم وقتی نوک سینم رو داشتم مک میزدم. دیگه چشمام فقط خیس بود و گریه اون لحظه نمیکردم. نبض زدن کصم بهترین لذت ممکن بود. انقدر خودمو مک زدم تا آب کصم اومد و حسابی شرتم رو خیس کردم. حس خیلی خوبی بود. نفسم به شماره افتاده بود. ارضا که شدم از دهنم ممیم رو درآوردم و شروع کردم با دو دستم نوازشش کردن. یهو رسما زدم زیر گریه. اونم با صدای بلند. بغض یک شالم ترکید. توی این یه سال فقط اشک ریخته بودم و اینجوری نباریده بودم. نشستم کف تخت و صورتم رو گرفتم توی دستامو حساب یگریه میکردم. اصلا نفهمیدم شاهین از جلوی در رفت عقب. ولی دزدکی داشت نگام میکرد که چم شده دارم اینجوری گریه میکنم. آخ که چقدر دلم می‌خواست الآن یکی بود و بغلم میکرد و شونه‌هامو نوازش میداد. اما کسی نبود. انقدر گریه کردم که واقعا انگار باری از روی دوشم برداشتن. حسابی سبک شدم. سینم رو که بیرون بود رو گرفتم کردمش توی سوتین. تیشرتم رو کشیدم پایین. همون لحظه در حمام باز شد و چند لحظه بعد شهرام با حوله لباسی اومد بیرون و اومد توی اتاق. منو دید کف تخت نشستم و صورتم خیس از اشکه. بعد مدتای زیاد یه کلام جز سلام رو بهم گفت و اون این بود که خوبی؟
درسته کلمه کوچیک بود و تقربا بی حس اداش کرد اما انگار مسکنی بود واسه من.

من: مرسی.

دلم میخواست بیشتر براش حالم رو بگم. بیشتر حرف بزنم اما نه می‌دونستم چی بگم نه اینکه اون غرور زنانم اجازه میداد بهم.

شهرام: پاشو برو یه آبی بریز روت
من: باشه

چقدر خوشحالم کرد که با همین یه جمله بهم نشون داد دیگه انقدرم براش بی اهمیت نشدم. فقط ای کاش درک میکرد من در اتفاق شایان مقصر نیستم. اگه بداش لخت شد میخواستم یکم ارومش کنم و با نشون دادن لذت نبردن از این کارم ، کاری کنم از سرش بیوفته.
زود پاشدم و رفتم سمت حمام. لخت که شدم یه نگاه به کصم انداختم. حالم از خودم بهم خورو. چقدر پشمالو شده بودم. موهای یک ساله بود. حسابی افتادم به جون کصم. مدتی بود این موهای لعنتی بد کصم رو به خارش انداخته بود. یه حموم درست و حسابی کردم و اومدم بیرون. شهرام پاشد زنگ زد پیک موتوری لرامون آش رشته و اش کوفته سبزی آورد. توی سرما می‌چسبید. هیچکس سر غذا که هیچ تا شبم به هم حرفی نزد. شب موقع خواب لعنتی شد. خوابی که واسه من زجر خالص بود این یک سال. من این گوشه تخت و شهرامم اون گوشه تخت. شهرامم از صبح زود بیدار بود و دنبال کارای مراسم ختم بود. من ولی هر کاری کردم خوابم نبرد. با
اینکه یه بار ارضا شده بودم اونشب ،  دلم میخواست یکم حداقل شهرام بغلم کنه. اما روشو کرد اونور خوابید. نیاز به تسکینش داشتم. اما خیلی بهم بی وفایی کرد. واقعا دامو شکوندهوبود. چشمم افتاد به عکس شایان که روی دراور کنار تختم بود. برش داشتم و تیشرتم رو زدم بالا و گذاشتمش روی سینم و سینم رو فسار دادم. زیر لب گفتم بخور مامان جون و منو ببخش.
کاش جرعت خودکشی رو داشتم که برم پیش بچم. برم پیشش و خودمو بسپارم بهش هر کاری دوس داره باهام بکنه. بدون اینکه جلوشو بگیرم. اگه یک درصدم از کارم پشیمون بودم با اون بی محلی اون شب شهرام دیگه پشیمون نبودم. اما حیف جرعت خودکشی رو هم نداشتم. بعدم خودم رو لایق رسیدن به شایان نمی‌دونستم. عکس رو قشنگ گذاشتم زیر سوتینم روی نوک سینم و تیشرتمو دادم پایین. شهرام خوابش سبک خیلی بود و کاری زیاد نمیشد بکنم. فقط دستم رو حالا از روی تیشرت گذاشتم روی سینم و آروم مالشش دادم. من که اصلا اولش خوابم نمیومد اما یهویی انگار بیهوش شدم.

خواب دیدم. اونم خواب شایان رو. روی یک تخت که مثل بارگاه بزرگی بود خوابیده بود. لخت لخت بود. منم لخت بودم. بدون اینکه حرفی بزنم رفتم کنار خوابیدم. اون به کمر خوابیده بود و کیر خوشگلشم شق بود. منم روش خودمو انداختم و لبمو گذاشتم توی لبش. اونم منو به آغوش کشید. یه سکس تمام عیار ولی بدون هیچ حرفی رو بهم هدیه داد و یه ارضای رویایی. خودشم آبش رو ریخت توی کصم. وقتی دوباره توی بغلش خوابیدم و همینجور که داشت نوازشم میکرد ، تازه یک کلام بهم حرف زد. اونم فقط یه جمله که

شایان: من و تو هر شب توی خواب باهمیم مامان. اما توی بیداری شاهین رو دریاب. فکر رسیدن به منو بیرون کن. چون هر شب پیشتم. اما نصف دیگه از من در بیداری پیشته. اونم کسیه که باهاش توی رحمت که بهترین جای دنیا بود از وقتی هیچی نبودیم باهم بودیم. اونو دریاب مامان

نزاشت من جوابش رو بدم تا جملش تموم شد از خواب پریدم. دیدم کصم خیسه خیسه. واقعا ارضا شده بودم. خیلی حس و حال خوبی داشتم. نگاه شهرام کردم دیدم خوابه و پشت به منه. حس تشنگی داشتم. پاشدم برم آب بخورم. وقتی خوردم اومدم دم در اتاق شاهین. شبا موقع خواب عادت نداشت در اتاقشو ببنده. یعنی من اینجوری هر جفت بچه‌هامو عادت داده بودم تا موقع خواب حواسم بهشون باشه. از بچگی تا حالاشون. دیدم شلوار و شرتش پایینه و گوشیش هم توی دستش و به گوشیش خیره شده و داره کیرشو می‌ماله. صورتش رو به در اتاق بود. سریع خودمو کشیدم عقب و یواشکی سرک کشیدم. دیدن جق زدن پسرم برام زیبا بود. هیچ صدای فیلمی در نمیومد از گوشیش . گفتم شاید هندسفری بی سیم توی گوششه. اما خیلی طول نکشید که دیدم گوشی رو از دستش انداخت و زود دستمالی که کنارش بود رو گذاشت سر کیرش. وقتس داشت ارضا میشد آروم دوبار گفت اوف مامان. صفحه گوشی رو دیدم که انداختش روی تخت کنارش. یکی از عکسای سکسی خودم بود. باورم نمیشد. من یه البوم عکس سکسی از خودم داشتم که اولای رابطه با شهرام ازم گرفته بود و همیشه توی کمد لباسیم بود. اون عکس از ممه‌هام تا صورتم بود و جوری شهرام گرفته بود که خط لای ممه‌هام از توی سوتین قشنگ بیوفته. یعنی شاهین رفته سر کمدم؟ حس ذوق زدگی پیدا کرده بودم. ولی نمیدونستم چه کار کنم. یه چند لحظه بعد شاهین خوب سر کیرشو پاک کرد و دستمالم زیر بالشتش جاسازی کرد. شلوار و شرتش رو بالا کشید و گوشی رو دوباره گرفت جلوش. دلم میخواست برم پیشش بخوابم. اما یه حسی جلوم رو گرفت. رفتم روی تختم. نمیدونستم چه کار کنم. انقدر زور زدم تا خوابم برد. توی خواب بازم تا خود صبح با شایان بودم. صبح از خواب بیدار شدم و زود رفتم حموم. باز دلم کشید بشینم کف حموم و ممی‌هامو مک بزنم و بازم گریه کردم بی اختیار.
یک هفته گذشت. تو این یک هفته حال من و شاهین خیلی بد بود. هر چی میرفتم توی اتاقش موقع‌هایی که داشت درس میخوند ، می‌دیدم سرش توی گوشیشه و دستشم توی شلوارش. تا در باز میشد دستپاچه میشد و سریع سعی میکرد گوشی رو خاموش کنه و دستش رو در بیاره. من اصلا به روش نمیاوردم. خودم میومدم بیرون و سریع شروع میکروم به دستمالی خودم یا مک زدن ممیام. شبا هم قبل خواب متوجه جق زدنش بودم. فکر کنم روزی چهار بار رو حداقل جق میزد. قشنگ تابلو بود حال جفتمون خراب بود. من هر شب توی خواب شایان توی خوابم باهام سکس میکرد و ارضا میشدم. هر بارم بدون هیچ حرفی بود و فقط قبل اینکه از خواب بیدار شم بهم میگفت التماست میکنم شاهین رو دریاب. سر یه هفته یه فکر مسخره و کثیف به ذهنم رسید. خواستم یه جور به شاهین بفهمونم منم دلم تو رو بخواد تا بیاد جلو و حرکتی کنه. اصلا هم تصمیم نداشتم جلوش رو بگیرم. چون قشنگ داشتم می‌دیدم حالش خرابه و اگه جلوش رو بگیرم شاید......
بعد اون یه هفته یه روز که شهرام بانک بود و شاهینم مدرسه بود ، نشستم کف تخت و گوشی رو هم تنظیم روی بدنم کردم و شروع کردم به ور رفتن با خودم و هی اسم شاهین رو میاوردم. میگفتم اوف مامان کاش الآن بودی پیشم کیر خوشگلتو میکردی توی کصم. بعد انگشتم رو همون لحظه میکردم توی کصم. میگفتم شاهین مامان بیا ممیام رو مک بزن و همون لحظه خودم سر ممیام رو فشار میدادم یا میگرفتمش بالا و خودم نکش میزدم. دو بار خودمو ارضا کردم و واقعا هم بهم حال شدیدی داد. بعد رفتم سر لپ تاپ شاهین. امیدوار بودم که ازم پسورد نخواد که دیدم نه نمیخواد و فیلم رو ریختم توی لپ تاپش و آیکون ورود بهش رو هم گذاشتم روی دسکتاپش. اون روز اصلا سر لپ تاپش نرفت. اما فرداش پنجشنبه بود و تعطیل بود. خیلی بد بود موقع درس خوندن در رو می‌بست. همش دلم می‌خواست بدونم داره چه کار میکنه. دیگه طاقت نیاوردم و خیلی آروم در رو یواش باز کردم یه مقداریشو. دیدم پای لپ تاپه و هدفونم روی گوششه و داره فیلم من رو می‌بینه و به شدتم محکم کیرش رو می‌ماله. شاهین من که همیشه حواسش جمع بود اما حالا رد داده بود و اصلا به این فکر نمیکرد که اگه یه موقع من بیام توی اتاق چی. منم آروم در رو بستم و گذاشتم حسابی حال کنه. خودمم پشت در نشستم و با خودم ور رفتم. حس خوبی داشتم و همچنین حس حسرت از اینکه چرا با شایانم این کارا رو نکردم. ای کاش اونم انقدر گستاخانه رفتار نمیکرد و مثل شاهین بود. شاید منم انقدر جبهه نمیگرفتم و آروم اروم کنار میومدم با قضیه. فکر میکردم بعد اون روز شاهین بیاد جلو و شروع به اقداماتی کنه. اما شاهین حجب و حیاش خیلی بود انگار. حتی دیگه روش نمیشد نگاه تو صورتم کنه. کارش شده بود فقط شبانه روز دیدن این فیلم و جق زدن. من خر باز یه فیلم دیگه از خودم رو بعد سه روز باز براش گذاشتم. اما شاهین جز جق زدن‌اای بی وقفه کار دیگه‌ای نمیکرد. احساس میکردم داره بدنش ضعیف میشه و از دستم میره. همش غذاهای تقویتی بهش میدادم. اما این راهش نبود. شاهین محال بود خودش کاری کنه. اصلا بچم روش نمیشد. خودم باید استارت ماجرا رو میزدم. یه هفته دیگه هم گذشت. امتحانای میان ترمش شروع شد و دبیرستانش دو هفته رو تعطیل میکرد. شهرامم رسید به بازنشسته شدنش. پنج سال آخرم بازخرید کرده بود. شروع امتحانای شاهین برابر شد با شروع خونه نشستن شهرام. شاهین بچه درس خونی بود بر خلاف شایان. اما هر چی میرفتم توی اتاقش می‌دیدم در حال جقه و سریع خودشو جمع و جور میکرد. همه شرتاش لک شده بود. دیگه دستمال سر کیرش نمیزاشت و توی همون شرت خالی میکرد. خودش میشستشون و مینداخت توی تراس روی بند و من هم نگاشون میکردم که پر لک بود. درست مثل شرتای خودم از دست شایان توی خواب و مالیدنای خودم از دست شاهین. اون دو هعته امتحان داشت تموم میشد و من نگران خراب کردنش بودم. می‌دونستم که گند میزنه. چون اصلا تمرکز نداشت. باید کاری میکردم. اما با وجود شهرام توی خونه نمیشد. بعد اون دو هفته سه روز آخر هفته رو شاهین تعطیل بود. باید هر جوری بود از خونه می‌بردمش بیرون و کاری میکردم تا جفتمون از این وضع راحت بشیم و خیال شایانم راحت بشه که هی هر شب ازم می‌خواست کاری کنم. به شهرام گفتم که سه روز آخر هفته رو بیا بریم شمال یه ویلا اجاره کنیم و بمونیم یکم روحیمون عوض بشه و شاهینم نیاز داره به یه تفریح. می‌دونستم قبول نمیکنه. چون دو روزش رو بانک کلی کار عقب افتاده داشت و به این راحتی بهش مرخصی نمیدادن. چون سر قضیه شایان هر چی مرخصیش بود رو گرفت و این در واقع یه تعارف آب حمومی بود بهش کردم. فقط دعا میکردم قبول کنه من و شاهین باهم بریم. چون یه جورایی حس میکردم سر قضیه شایان بهم اعتماد نداره و از چشم من می‌بینه. کاش هرگز اون کاغذ شایان رو ندیده بود. وقتی بهش گفتم اول من من کرد. اما گفت باشه برین. فقط شب پیش هم نخوابیدا.
منم گفتمش خیالت راحت. من اگه واسه شایان اون کارو کردم می‌خواستم یه جوری آرومش کمم. می‌دونم کارم غلط اضافه بود و دیدی که توبشم کردم و پشیمونم.

خلاصه خوب مخش رو زدم و قبول کرد. اما نه شمال. همین لواسون. گفت شمال خیلی دوره. واسه ما و هدف من که فرقی نداشت. پس خوب بود. یه دوست داشت و بهش گفت و اونم برای چهارشنبه تا جمعه یه ویلای خوب برامون رزرو کرد. شهرام اولش قبول نکرد اما بازم راضیش کردم که سه شنبه شب راه بیوفتیم بریم تا یکم بیشتر اونجا باشیم. دم رفتن شهرام بهم گفت اگه تونستم سعی میکنم بیام منم.

من می‌دونستم نمیتونه. واسه همین نگران نشدم. راه افتادیم رفتیم. تا برسیم همش من توی ماشین به این فکر بودم حالا چجوری با شاهین رابطه رو برقرار کنم؟ شاهین اصلا مثل شایان نیست. حیا داره. می‌دونم دلش پرپر میزنه باهام بخوابه. ولی اصلا محاله پا پیش بزاره. وقتی رسیدیم ساعت 2 نصفه شب بود. رفتیم که بخوابیم. اما من تا خود صبح بیدار بودم و فکر میکردم. از حال شاهین خبر ندارم. اما خودم فقط داشتم فکر میکردم چه کار کنم. دم دمای سپیده بود که فکر بکری رسید به سرم و بالاخره یکم تونستم بخوابم تا ساعت 9.
ساعت 9 پاشدم و رفتم یه دستشویی مفصل. شاهین هنوز خواب بود. از دستشویی اومدم و لخت کامل شدم. دیشب تا اومدیم رفتم حموم قبل خواب ، و خودمم تمیز کرده بودم. شاهینم می‌دونستم دیروز ظهر رفت حموم و یه تیغم توی سطل حموم دیده بودم که معلوم بود خودشو تمیز کرده. نشستم جلوی میز آرایش و یه ارایش کمی کردم و موهامم اتو کشیدم و صافش کردم و یه رژلپ قرمزم زدم که طعم خوبی داشت. یه شرت و سوتین تنگ و جنسشم لیز بود و سفید بود رو پوشیدم. شرتش عقبش فقط یک بند بود که لای کونم میرفت و کپلای کونم بیرون بود. کلیم کرم براق کننده و نرم کننده پوست و یه عالمه هم عطر خالی کردم به خودم. می‌خواستم شاهین حسابی از همه جام همه جوره لدت ببره. دیگه خودم رو واسه پسرم بدون هیچ پشیمونی آماده کردم. رفتم دم در اتاق شاهین ببینم هنوز خوابه یا نه که دیدم ای وای من گوشی دستشه و روی تختش نشسته و داره گوشیش رو نگاه میکنه و کیرش رو می‌ماله. صفحه گوشیش از اون فاصله مشخص نبود. وای چقدر پسرم حشریه که تا از خواب پاشده شروع کرده. باید زودتر دست به کار میشدم. و الا شاهینم مثل شایان از دستم میرفت. نباید حالا آبش میومد. لازمش داشتم. پس زودی برگشتم روی تختم خوابیدم و نقشم رو شروع کردم. اونم در حالی که فقط یه شرت و سوتین تنم بود.

من: آی. آاااای. خدا کمکم کن. دارم می‌میرم. وایییی. این چه دردی بود. خدااااا.

به 30 ثانیه نشد که شاهین رو دیدم دم در اتاقم حاضر شد. من به کمر روی تختم خوابیده بودم. تا اومد متوجه چشمای گرد شدش شدم که داشت تنم رو می‌خورد. شلوار پاش جذب نبود و نمیشد دید کیرش توی چه حالیه.

شاهین: مامان چیه چت شده؟
من: وای عزیزم. به دادم برس. کمرم و رون پاهام گرفته بدجور. امونم رو بریده. اصلا نمیتونم تکون بخورم.
شاهین: ای وای چرا؟
من: نمیدونم سرما خورده یا نه. ولی تو رو خدا یه کاری کن عزیزم.
شاهین: من چه کار میتونم کنم؟ بیا بریم دکتر.
من: نه عزیزم. اصلا نمیتونم از جام پاشم. یه کاری بگم واسه مامانت میکنی؟
شاهین: آره مامان. هر کاری باشه بگو.
من: ماساژم میدی یکم بدنم شاید باز شد. بد گرفته.
شاهین: آره. فقط اینجا روغن زیتون یا لوسیون داریم؟
من: نه نه. بدم میاد. همینجور معمولی ماساژم بده.
شاهین:باشه مامان.

خودمم دلم میخواست بدنم رو لیز کنه و بمالتم. اما اگه همه چی طبق نقشم پیش میرفت بدنم چرب میشد و اگه میخواست باهام سکس کنه و یه موقع بونم رو لیس بزنه یا بوس کنه شاید بدش میومد. پس همین خشک خوب بود.

مثلا درد دارم و آروم و به سختی خودم رو چرخ دادم و به شکم خوابیدم. صدای نفس نفسای شاهین رو شنیدم و وقتی کونم و لپای کونم رو دید. فکر کنم بچم هنگ کرد. چون همینجور کنار تخت ایستاده بود و کاری نمیکرد. مجبور شدم صداش کنم.

من: شاهین. بیا دیگه
شاهین: چشم.

اومد و کنارم نشست روی تخت. سعی میکرد چون روش نمیشه یه موقع بدنش به کونم نخوره. کف دستاش رو روی شونه‌هام احساس کردم. اوووف خیلی حس خوبی بود. دلم میخواست بشینه روی کونم و ماساژم بده. ولی می‌دونستم تا نگمش و به قولا اجازش ندم محاله این کارو کنه. دستاش رو روی شونه‌هام تا بند سوتینم میکشید و یکم فشار میداد. واقعا بدنم درد نداشتم اما داشت حال میومد. یکم این کارو کرد و بعد بهش گفتم

من: شاهین مامان واسه اینکه راحت باشی قشنگ بشین روی باسنم.
شاهین: اذیت نمیشی؟
من: نه مامان جان.

پاشد و بعد کامل نشست روی کونم. حواسش بود همه وزنم رو نندازه روی کونم. یکم کمرش رو خم کرد تا ماساژم بده. کیر گنده و سفتی رو روی کونم حس کردم که داره از زیر شرت و شلوارش به کونم مالیده میشه. جووون. واسه مامانش شق کرده بود. داشتم پرواز میکردم. موهای نسبتا بلندم رو کامل زده بودم کنار که توی دستش نیاد. می‌خواستم بدن لختش رو حس کنم.

من: شاهین مامان شلوارت زبره. بدنم رو اذیت میکنه. درش بیار. اشکال نداره خجالت نکش.

در صورتی که شلارش خیلیم نرم بود.

شاهین: واقعا اشکال نداره؟
من: نه مامان. من که مامانتم. غریبه که نیستم. حتی نمیدونم چرا اول صبحی وسط پاییز هوا انقدر گرمه. اگه گرمته تیشرتتم در بیار.
شاهین: آره واقعا گرمه
من: پس تیشرتتم در بیار مامان جان

از روم بلند شد و شلوار و تیشرتش رو در اورد و با تنها شرت نشست روی کونم و مشغول شد. رونای لختش رو که حس کردم قند توی دلم آب شد. بهش گفتم یکم پایین تر رو ماساژ بده. حالا داشت وسط کمرم رو می‌مالید. می‌خواستم رونامم دست بکشه.

من: شاهین کمرم یکم خوب شد. پشت رونای پامم ماساژ میدی؟
شاهین: آره مامان. هر جا خواستی رو میدم.

از روی کونم بلند شد و کنار پاهام نشست. سعس میکرد اصلا دست به کونم نزنه. قربونش برم که انقدر حیا داشت. شرع کرد به مالیدن رونام. جووون دستاش رو اروم روی رونای پام میکشید و فشارش میداد یکم. محال بود تا نگمش به کونم دست بکشه.

من: شاهین مامان از همه جا بیشر عضله باسنم گرفته. حالا برام باسنم رو بمال. قشنگ فشارش بده تا عضلش باز بشه
شاهین: چشم مامان

وای چند لحظه بعد کف دستاش رو روی کون لختم حس کردم. نفساش تند شده بود و من میشنیدم. یه دفه یه جووون آروم رو ازش شنیدم. خودمم کصم داغ کرده بود و خیس شده بود. دستام رو برده بودم زیر تنم و پستونام رو می‌مالیدم. کونم خیلی حساس بود و همین مالیدنشم راحت می‌تونست تحریکم کنه. یه دفه کاری کرد که فکرشو نمیکردم. دستش رو لای کونم برد انگشناش رو روی سوراخ کونم از روی همون بند نازک شرت کشید. من ناخودآگاه یه اه کوچیک کشیدم. چند بار دستش رو لای کونم کشید. قشنگ حشری شده بود که این کار رو کرد. دلم می‌خواست کونم رو بوس کنه. اما دیگه این کار رو بعید بود کنه. دوس داشتم ساعتا فقط کونم رو بماله. اما من سکس با پسرم رو بدون هیچ پشیمونی و حس گناه می‌خواستم. پس بهش گفتم بسه دیگه. دستاش رو متاسفانه از روی کونم برداشت. بهش گفتم کمکم کنه به کمر بخوابم. دستش رو اورد زیر تنم و شکمم رو لمس کرد. جووون خیلی این کارش خوب بود. کمکم کرد تا مثلا به سختی به کمر خوابیدم. متوجه نگاهش شدم که روی کصم از روی شرت که معلوم بود جلوی شرتم خیس شده تمرکز کرده.

من: عزیزم بزار سوتیم رو برات باز کنم. یکم سینه‌هام رو برام بمال. درد میکنه دردش خوب بشه

شاهین ولی سکوت کرد. حشریت رو همه ماش میشد دید و حس کرد. مثلا به سختی پاشدم نشستم و دستم رو بروم پشتم و سوتیم رو باز کردم و پستونای گندم افتاد بیرون و دوباره دراز کشیدم.‌شاهین یکم اومد جلوتر و بچم تا اجازش ندادم دست نمیزد. شاهینم یه جنتلمن واقعی بود. وقتی اجازش دادم دوتا ممیم رو گرفت توی دستش و یکم فشارش داد.

من: عزیزم خجالت نکش اصلا. فقط خوب برام بمالشون تا دردش خوب بشه. مخصوصا نوکشونم بمال برام.
شاهین: چشم مامان

چهرش خیلی خوشگل شده بود. مثل یه مرده‌ای که زنده شده و گیج و بیجه. جشم از ممیام بر نمیداشت. آب دهنش رو به زور قورت نیداد. حیف نمیشد کیرش رو ببینم چه چقدر شق کرده. ولی خودم که کصم خیس خیس بود. نبض زدنش رو حس میکردم. شاهین که دشات برام ممیام رو می‌مالید دلم یه چیزی خواست. یه عادت خوب قدیمی که از وقتی ازدواج کردم چون شهرام خیلی بدش میومد مجبور شدم یه مدت بزارمش کنار. اما این اواخر یعنی سه چهار سال قبل از اتفاق شایان یواشکی سراغش میرفتم. اونم سیگار کشیدن بود زمانی که داشتم خودم رو می‌مالیدم. خصوصا ممیا و شکمم. دختر که بودم دور از چشم مامان و بابام ، وقتی خونه نبودن میرفتم توی تراسمون و می‌نشستم و وقتی ممیام رو می‌مایدم سیگار میکشیدم. خیلی بهم حال میداد. کلا سیگارم دوس داشتم. خصوصا کاپیتان بلک دارک کرما که مزه شیرینی داشت. اما این اواخر وقتی دوتا بچم و شهرام خونه نبودن صبحا ، بازم میرفتم توی تراس می‌نشستم و این کارو میکردم. شدید ارضام میکرد. مثلا ماهی یه بار. بعدم کلی اونجا رو خوشبو کننده هوا میزدم تا بوش بره. برای این برنامم با شاهین دو بسته اوردهدبودم با خودم. یه بار فقط اولای زندگی با شهرلم موقع سکس خواستم لکشم ک اولش اجازم داد. اما بعدش خیلی بد باهام برخورد کرد و گفت متنفره از سیگار. الانم نیاورده بودم تا اگه شد با شاهین سکس کنم وسط سکس بکشم. اما یهو دلم خواست. امیدوار بودم شاهین بدش نیاد فقط. همینجور که داست می‌مالید

من: شاهین مامان یه کاری کنه بدت نمیاد؟
شاهین: چه کار؟
من: هوس یه چیری کردم. آرومم کنه شاید. یه عادت قدیمیه. امیدوارم بدت نیاد فقط
شایان: حالا چه کاری مامان؟
من: سیگار بکشم.

شاهین چشاش گرد شد. داشت اون روی دیگه مامانش رو می‌دید. صداش بریده ش ه بود که از لذت و حشری شدن. دیگم اینم گفتم کپ کرد. دیدم چیزی نمیگه

من: بدت میاد؟
شاهین: نه مامان. فقط فکر نمیکردم سیگار بکشی
من: سیگاری که نیستم. ماهی یه بار دوس دارم چند پک بکشم. بابات دوس نداره مجبورم یواشکی بکشم وقتی خونه نیست‌
شاهین: الآن بکش. من بدم نمیاد.

بهش گفتم و رفت از توی کیفم دوتا پاکت رو اورد. دوس داشتم بدونم خودشم تاحالا کشیده یا نه

من: میگم یه سوال شاهین.  تاحالا سیگار کشیدی؟ نترس. من مشکلی ندارم. ادم باید همه چیز رو امتحان کنه.
شاهین: راستش حالا که میگی مامان ، یه بار یکی از بچه‌ها توی مدرسه تعارف کرد. وینیستون آبی
     
  
صفحه  صفحه 132 از 149:  « پیشین  1  ...  131  132  133  ...  148  149  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Incest Sexy Story - داستان های سکسی با محارم

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA