انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 136 از 149:  « پیشین  1  ...  135  136  137  ...  148  149  پسین »

Incest Sexy Story - داستان های سکسی با محارم



 
Omid6733
سلام. از صفحه 94 با مامان شکوفه شروع میشه. البته همش تو یه صفحه نیست. چندتا داستان محبوب سیناترا از نظر خودمم اینا هستن: چهره متفاوت مامان، مامان شکوفه، مامان کون گنده، مامان بی ملاحظه و مستی. که اینارو میتونید توی قسمت جستجو پیدا کنید
     
  
مرد

 
Chanel
ممنونم ولی با سرچ پیدا نشد میتونی لینکش بزاری اینجا؟
     
  

 
Omid6733
لینکشو ندارم. من خودمم با سرچ پیدا میکنم‌. شما هم درست سرچ کنید پیدا میشه، باید تا پایین صفحه اسکرول کنین چون این داستانا چندبار منشن شدن و داستان اصلی در انتهای لیستی که سرچ پیدا کرده، قرار داره
     
  ویرایش شده توسط: Chanel   
↓ Advertisement ↓

 
     
  

 
SH_F
سلام و درود شایان جان. میگم امروز داستان کنجکاو رو میذاری؟
     
  
مرد

 
داستان (کنجکاو)
اروتیک_ عاشقانه_کمدی_بدون هیچ فتیش_تک قسمتی

سلام خدمت همگی. ببخشید خیلی طولانی شد. خیلی گرفتار بودم و وقت نداشتم. میدونم این داستان احتمالا پره غلط املایی و نگارشیه. بزارید به حساب اینکه فقط شبا قبل خواب چند خط می‌نوشتم.
**********************************************

مامان جون و بابا جون سرشون رو کرده بودن زیر لحاف و پنج‌تا دختر خوشگل رو پس انداخته بودن. باباجون هی میکرده بلکه یه پسری رو بکشه از کص ننه بزرگم بیرون. ولی موفق نبوده و فقط دختر گیرش میومده. این 5 خواهر ولی همگیشون جز یکیشون که در 9 سالگی من هنوز ازدواج نکرده بود پسر به دنیا آوره بودن. مامان جون به فاصله 2 سال یکی هنوز داشته به یکیش شیر میداده که شکش بالا اومده بوده.
هیچوقت اون سیزده به دری که 9 سالگیم همه خاله‌ها به همراه مامان جون و بابا جون رفتیم باغ مال باباجون رو یادم نمیره. اون روز زندگی من که تا قبلش فقط پای ps2 و انیمیشن و گوهی فیلم خلاصه میشد ، به کل عوض شد. باغ بابا جون یه روستای خوش آب و هوا نزدیک چالوس بود. یه روستای کوچیک و سرسبز به نام بنفشه ده نزدیک چالوس. بعد از ظهر بود و مردا ، یعنی شوهر خاله‌هام و بابام و باباجون و سه تا از پسرخاله‌های بزرگم نشستند به پاسور و تخته بازی کردن دور هم. پنج خواهر که حوصلشون سر رفته بود دست بچه‌هاشون رو گرفتند و رفتند توی روستا یکم بگردن. مامان جونم نیومد چون پا درد داشت. اون روز روستا پر از مسافر تهرانی بود. مردم روستا جای جای روستا هر چیزی که داشتند رو یا توی بساط دست فروشی ، یا روی چرخ دستی و گاری و یا روی الاغشون گذاشته بودند و می‌فروختند.
همین جور که داشتیم راه می‌رفتیم تا به سمت یک کوه سرسبزی که بود برسیم و یکم بریم توی کوه ، یک روستایی الاغش رو گذاشته بود و روی الاغ هم پر از چیزای ترش خوشمزه مثل تمشک چنگلی و قیسی و آلباخارا بود. وایسادیم تا ازش بخریم و ببریم توی کوه جنگلی و بخوریم. سرشم خیلی شلوغ بود. یه دفه یه الاغ دبگه همراه با صاحبش که روی کمر الآغ هم بار هیزوم بود از روبرو داشت میومد که بره. نگو اون الاغ ماده بود و این الاغی که ما داستیم ازش خرید می‌کردبم نر بود و بیچاره حشری شد و شق کرد براش.
من تا اون لحظه تنها اطلاعی که از این چیزا داشتم این بود که پسرا چیزی دارن به نام دودول که باهاش جیش میکمن و نبایدم بهش دست زد. وگرنه خدا قهر میکنه باهامون و میریم جهنم می‌سوزیم. فقط توی حموم میشه شستش. هیچوقتم نباید اسمش رو جلوی کسی جز مامان و بابا بیاریم. چند باری تجربه بزرگ شدنش رو داشتم که به بابا و مامان میگفتم ولی میگفتن اشکال نداره. عادیه. خودمم یادم نمیاد که توی چه لحظاتی شق میشد. تا اون روزم اصلا توی این موارد کنجکاو نبودم. چون اصلا چیزی ندیده بودم.

همه مشغول خرید از صاحب الاغ و تست کردن چیزای خوسمزش بودن. دوتا پسر خاله دیگمم مشغول زدن توی سر و کله هم بودن و حواسشون نبود. تنها من بودم که مامانم بهم یه قیسی داده بود و پشت الاغ ایستاده بودم و قیسی میخوردم. یه دفه چشمم افتاد به یه چیزی لوله مانند که داره از زیر پای الاغه دراز میشه و آویزون.

من: مامان مامان این چیه زیر الاغه داره هی دراز‌تر میشه؟

مامان درجا فهمید من چی رو دیدم. سرخ و سفید شد و هی با چشم و ابروش بهم اشاره میکرد خفه خون بگیرم. ولی من وقتی به چیزی کلید میکردم دیگه دل نمیکردم.

من: مامان خب بگو چیه؟ خاله ساناز خاله سمیرا شما می‌دونید؟
خاله سمیرا: حالا بعد بهت میگم خودم. یه دقه ساکت باش خرید کنیم بعد.

مرد روستایی هم خندش گرفته بود. ولی جلوی خودش رو بین این همه زن گرفته بود.

من: آرمان پوریا شما می‌دونید این چیه؟

دوتا پسرخالم هم دست از تو سر و کله هم زدن یه دقه برداشتن و اومدن ببینن من چی میگم.

پوریا: تاک تو سرت. خب کیر خره دیگه.

مامانش که خاله سمیرا بود یه آلباخارا دستش بود و پرت کرد بهش و گفت جرئت داری وایسا تا بکشمت. اون دوتا هم رفتن اون طرف و می‌خندیدن. الآغه حسابی حشری شده بود و می‌خواست بره سمت اون یکی الاغ که صاحبش گرفتش و بندش و بست به کنده درختی تا نتونه تکون بخوره. زود خرید کردن و مامان اومد دست منو گرفت و بهم گفت خدا خفت کنه فقط.

من: چرا؟ چه کار کردم؟
مامان: خفه شو. مرده شور سر فضولت رو ببرن.

دستمو گرفت و خنده کنان و کر کر کنان رفتیم سمت کوه جنگلی. من مونده بودم حیرون که چرا می‌خندن. وسطای راه بود که یواش به مامان گفتم آخه خیلی چیز عجیبی بود. حالا چرا ازم می‌خندن اینا؟ خب یکی نگفت این چیه

مامان: الاغه پسر بود. مثل تو که پسری دودول داری اونم دودول الاغه بود.
من: عه!!! وای چقدر بزرگ بود. چرا انقدر بزرگ بود؟
مامان: خب مان آدما اندازش با مال حیوونا فرق داره.
من: آهان حالا فهمیدم. پس چرا پوریا گفت کیر خره؟
مامان: دیگه این حرف رو نزنیا. اون اشتباه کرد. اسمش همچین چیزی نیست.
من: پس چرا می‌خندن ازم خاله‌ها؟
مامان: یادته گفتم نباید از دودولت جلوی کسی حرف بزنی زشته؟
من: آره آره
مامان: از دودول حیوونا هم نباید حرف بزنی. هم زشته هم گناه داره.
من: آهان. پس ببخشید. حواسم نبود.
مامان: عیب نداره. نمی‌دونستی. ولی دیگه تکرار نکن
من: چشم.

خاله سمیرا هم داشت گوش پوریا رو می‌پیچوند و سرش داد میزد. ولی پوریا چشم سفیدتر این حرفا بود. کلا خیلی خر بود. خاله‌ها هم هی میگفتنش ولش کن حالا یه گوهی خورد.

دیگه رفتیم نشستیم و منم با ارمان و پوریا رفتیم بازی بین درختا. دیگه نه من جیزی میگفتم و نه اونا به روم میاوردن. البته متوجه حرف زدنای خاله‌هام بودم که هی میگفتن و قهقه میزدن. نمیدونم راجع به من بود یا نه. ولی سعی میکردن خیلی با خاله ساناز حرف نزنن و اونو توی بحثشون شریک نمیکردن. علتم این بود که ساناز 17 سال بیشتر نداشت و بچه آخر بود و هنوز دبیرستانی بود و دختر بود. اونا هم داشتن حرفای راجع به کیر خر و اینا میزدن. من طبق معمول با پوریا دعوام شد و از جمعشون اومدم بیرون و رفتم واسه خودم با چوبا سعی میکردم شمشیر درست کنم. یه دفه دیدم خاله ساناز داره میاد سمتم. بین همه خاله‌هام ساناز رو بیشتر از همه دوست داشتم. شاید به خاطر اختلاف سنی کممون بود. شایدم واسه این بود که خیلی خوشگل بود و من حتی با اون حجم از پخمه بودنم هم حالیم بود خیلی خوشگله.

خاله: چه میکنی پسر خوب؟
من: دارم شمشیر درست میکنم.

خاله هم نشست کنارم و کمکم کرد. بوی عطر خوبی میداد. دوست داشتم.

خاله: یکیم واسه من درست میکنی؟
من: آره خاله. چوب زیاد جمع کردم.

مامانم چون می‌دونست همیشه من عاشق این کارام ، هر وقت در بیرون می‌رفتیم کلی بند و چیزای این شکلی میاورد همراش تا من از این کارا کنم. ازش بند گرفته بودم تا دسته شمشیر رو به خودش وصل کنم تا حالت صلیب بگیره.

خاله: چرا با آرمان و پوریا بازی نمیکنی؟
من: پوریا میخواد رییس بازی در بیاره و آرمانم که نوچشه.
خاله: میخوای باهم یه بازی کنیم که تو رییس باشی؟
من: آره چه بازی؟
خاله: می‌دونستی تو خودتم یه شمشیر توی بدنت داره که همیشه همراته؟
من: واقعا؟
خاله: مخفیه و باید بلد باشی ازش استفاده کنی. بیا بریم بازی کنیم تا نشونت بدم شمشیر داری.
من: کجا بریم؟
خاله: چون اینجا نمیشه شمشیرت رو بکشی بیرون ، باید بریم پشت اون درختای اون تپه.
من: باشه بریم.
خاله: پس این شمشیر چوبیت رو بردار و باهام مبارزه کن تا بریم اون پشت. فقط آروم بزنیا. نزنی توی چشم و چارم.
من: چشم حواسم هست خاله.

بلند شدیم و فقط آروم شمشیرامون رو میزدیم به هم. همینجورم میرفتیم به سمت اون تپه رو برو

مامان: جای دوری نریدا. هوا داره تاریک میشه.
خاله: نه سارا. یکم باهاش بازی کنم. حوصلش سر رفته
مامان: باشه قربونت بشم. دستت درد نکنه.

همینجور به سمت تپه و درختای بلند سروش رفتیم. به پشت چند درخت اول که رسیدیم ، خاله گفت بدو بدو تا بریم اون ته. یکم سربالایی بود و دوتامو دویدیم تا رفتیم اون بالا. پرمده پر نمیزد. من هم حس فضولیم گل کرده بود شمشیرم کجاست؟ هم یکم از فضای تاریک و ساکت بین اون درختای بلند ترسیده بودم.

رسیدیم پشت یه درخت و خاله گفت همینجا خوبه و نشست روی زمین و تکیه زد به درخت. منم وایساده بودم.

من: خاله ترسناکه.
خاله: نترسی عزیزم. ببین هیچی نیست فقط چندتا درخت بلنده. یه گلادیاتور واقعی با این شمشیر قشنگ چوبیش نمیترسه ها.
من: چشم نمی‌ترسم. خب حالا شمشیر درون بدن خودم کجاست؟
خاله: خب شلوار و شرتت رو بکش پایین تا نشونت بدم
من: نه خاله. کار زشتیه. اصبا گناه داره.
خاله: نه کار زشتیه نه گناه داره. من خالتم. خاله هم مثل مامانه. زود باش درش بیار.
من: خاله به خدا مامان میفهمه دعوام میکنه.
خاله: آخه از کجا میفهمه؟ مامانت که اینجا نیست. تو هم اگه چیزیش نگی نمیفهمه. آدم که هر چیزی رو نباید بره واسه مامان و باباش تعریف کنه. بدو درش بیار.

من با ترس و دو دول بودن شلوارم رو فقط کشیدم پایین تا زیر کونم. خالم یه دفه دست کرد و شرتمم کشید پایین.

خاله: وای نگاش کن چه دودول خوشگلی.

نمیدونم چرا یه حس عجیبی توی دودولم داشتم. انگار داشت سفت و بزرگ میشد. حسی که گاهی میومد سراغم.

من: خاله دودولم یه جوری داره میشه.
خاله: داره سفت و بزرگ میشه؟
من: آره گاهیم میشه. نمیدونم چرا. به مامان و بابا گفتم و بهم گفتند طبیعیه و نباید دستش بزنم.
خاله: آره طبیعیه. ولی اشکال نداره دستش بزنی. البته نباید به مامان و بابات بگی دستش زدی.
من: آخه مامان میگه هر کاری کردم اگه بهش نگم خودش میفهمه. اگه کار بدی باشه دعوام میکنه.
خاله: ببین عزیزم. تو دیگه بزرگ شدی و کوچولو نیستی. اینو به بچه‌ها میگن. تو دیگه بچه نیستی. تو ماشالا کلاس سومی. اینو به بچه میگن که کار بد نکنه.

واقعا از نظرم حق با خاله بود.

خاله: الآن نگاه کن

خاله کف دستش رو گذاشت روی سر دودولم و کف دستش رو مالش داد. وای حس خیلی خوبی بود.

خاله: دیدی چه حس خوبی میده؟
من: آره خیلی خوبه.
خاله: خودتم میتونی کنی. ولی به مامان و بابات نگو. چون حرف زدن در این موارد با کسی کار درستی نیست.
من: چرا درست نیست؟ مثلا همین الان اون دودول الآعه رو نمیدونستم واقعا جیه و برام سوال شد. بعد همه خندیدن ازم و مامانم گفت دیگه نباید راجع به دودول حیوونا مثل دودول ادما حرف زد.
خاله: آره مامانت درست میگه. حرف نزن. اصلا از اسن به بعد این حرفات رو بیا به خودم بزن.
من: خاله چقدر حال میده این کارت؟
خاله: دوست داری؟
من: خیلی خوبه
خاله: بیا حالا با دست خودت امتحانش کن.

دودولم واسه اون سنم واقعا سفت و بلند شده بود و بهم حال خوبی میداد. همینجور که می‌مالیدمش

من: خاله راستی کیر خیر چیه؟
خاله: ببین هنوز سنت کمه براش. اما وقتی که مثلا شد 15 سالت به بالا ، دیگه زشته به این بگی دودول. بهش میگن کیر. البته هیچوقت نباید جلوی مامان و بابات بهش بگیا. جلوی اونا بهش بگو آلت تناسلی.
من: چی؟
خاله: هیچی. فعلا بهش همون دودول بگو.‌ حالا که هی بزرگتر شدی خودت توی مدرسه یاد می‌گیری.
من: خاله چقدر دودولم گنده شده.
خاله: آره دیگه. این همون شمشیرته. شمیشیر درون بدنت.
من: عه واقعا؟
خاله: آره عزیزم. یه کاری بکنم قول میدی سوال نپرسی و به کسیم نگی؟
من: اگه مثل این که یادم دادی شمشیرم کجاست حال بده آره قول میدم.

خاله گفت دستتو بردار از روی دودولت. برداشتم و سرش رو آورد جلو و سر دودولم رو کرد توی دهنش و مک زد. بی اختیار یه اه بلند کشیدم و دستم رو گذاشتم روی سر خاله و تا به عقب هلش بدم. خاله نتونست فشار دستم رو تحمل کنه و سرش رو داد عقب.

من: خاله چه کار میکنی؟ چرا میخوریش؟
خاله: قرار شد سوال نپرسی. بعدها خودت میفهمی. حالا خوب بود؟
من: یه جوری شدم. ولی دیگه نمیخوام. اصلا خاله اگه کارم کار بدی نیست چرا خودت شلوار و شرتت رو پایین نمیکشی؟
خاله: بیا الآن منم واست میکشم پایین.

خاله پاشید وایساد جلوم. فقط تنش یه بلوز بافتنی بود و یه شلوار جین تنگ. دکمه‌های شلوارش رو باز کرد و با شرتش کشیدش تا زیر کونش پایین. من چشام چهارتا شد. چرا خاله دودول نداشت؟

من: خاله دودولت کجاست؟
خاله: نمیدونی زنا دودول ندارن؟
من: نه.
خاله: پس مامامت چی یادت داده؟ زنا دودول ندارن اصلا. به جاش ناناز دارن. میشه شما این دودولتون رو بکنید توی ناناز ما.
من: واسه چی؟
خاله: یه حال خیلی زیادی میده. از مالیدن دودولت تا بشه شمشیر خیلی خیلی بیشتر.
من: میشه الآن بکنمش توی نانازت؟
خاله: آره عزیزم. حتما میشه. فقط قبلش بزار یه لحظه

خاله بافتنیش رو هم در اورد و انداختش پای درخت و شلوار و شرتشم کامل از پاهاش در اورد با کفشش و آخر سرم سوتینش رو در اورد و نشست روی بافتنیش روی زمین.

من: خاله چه خوشگلی
خاله: تو هم خوشگلی عزیزم. دوس داری بدن خاله رو ببینی
من: نمیدونم. ولی خوشگلی.
خاله: مرسی. حالا بیا جلو خاله و دودولت رو بمال به سینه‌های خاله.
من: این کارم واسه حال دادنه؟
خاله: آره آفرین. واسه حال دادنه.

رفتم جلوش ایستادم و یه دفه خاله دستش رو گذاشت روی باسنم و به سمت خودش کشیدم و سر دودولم روی سینش قرار گرفت. بعد خودش با دستش سینش رو گرفت بالا و و هی نوکش رو به سر دودولم می‌مالید. اون دست دیگشم گذاشت لای پاش که بهش میگفت ناناز و شروع کرد به مالیدنش. چشماش خمار شده بود و انداخته بودش توی چشمام. خیلی حال میداد دودولم گنده شده. مثل لبو هم سرخ شده بود.

خاله: یه روز که بفعمی خالت فقط با دیدن یه کیر خر حشری شده میگی عجب خالم جنده‌ای هست.
من: چی خاله؟
خاله: هیچی عزبزم. سر دودولت رو بمال به سینم
من: چشم.

خاله آروم آه میکشید و ناله میکرد

من: خاله چته؟ چیزی شده؟
خاله: نه عزیزم. داری بهم لذت میدی.

یه دفه دستش رو که لای پاش بود آورد بیرون و روی انگشتاش یه آب سفید لزجی بود. من نفهمیده بودم دستش رو کرده توی نانازش.

خاله: بیا انگشتام رو بکن توی دهنت و نکش بزن. خیلی خوشمزه هست.
من: چیه؟
خاله: آب نانازمه.
من: یعنی از نانازت اومده؟
خاله: آره ریخت روی انگشتام.

منم انگشتاش رو کردم توی دهنم و مکش زدم. مزه خاصی نداشت. اما بدمم نیومد.

بعدش خاله خوابید روی برگای کف جنگل و به منم گفت برم بخوابم روش و دودولم رو بمالم به نانازش. منم خوابیدم روی خاله. تنش خیلی گرم بود و بهم حال میداد. هی سر دودلم رو می‌مالیدم به ناناز خیسش. خاله لبش رو گذاشت روی لبم. وای حس فوق‌العاده‌ای بود. تازه می‌خواستم بکنم توی نانازش که گوشی خاله زنگ زد. من انگار هول شدم زود از روی خاله اومدم کنار و کنارش خوابیدم. خاله گوشی رو برداشت و مامان بود.

مامان: کجایید شما؟ بیاید دیگه هوا تاریکه سردم هست. بریم دیگه.
خاله: باشه داریم میایم.

خاله تا قطع کرد مثل فنر از جاش پاشد.

خاله: پاشو عزیزم. صدای مامانت رو از همین نزدیکی به گوشم خورد. پاشو که نمیشه دیگه ادامه بدیم.
من: مطمئنی نزدیک بود؟
خاله: فکر کنم.

اون داشت تند تند لباساش رو می‌پوشید و منم خودمو مرتب کردم. در حال پوشیدن لباس با صدای آروم همش داشت بهم میگفت به کسی نگم چه کار کردیما و منم بهش میگفتم چشم. بعدش خاله شمشیرش رو برداشت و منم مال خودم رو برداشتم. عجیب بود دودولم داشت کوچیک میشد. به خاله گفتم چرا؟ اونم گفت دیگه وقتی لباست رو میکنی برت انگار میره توی قلافش. هر دو یکم خودمون رو تکوندیم از خاک و

خاله: عزیزم بیا همینجور شمشیر بازی کنیم مثل اونوقتی که اوندیم اینجا و بریم پایین. فقط آروم بزنیا.

همینجور شمشیر بازی کنان و خنده کنان راه افتادیم. وسط راه رسیدیم به مامان و اینا. وای خدای من اونا هم همینجوری اومده بودن از تپه بالا و فقط چند متر با ما فاصله داشتن. خاله رنگش شد مثل گچ. اما خودشو کنترل کرد. منم که حالیم نبود.
مامان منو کشید کنار

مامان: کجا بودین با خاله؟

خاله هم همبنجور حواسش به من بود که چی میگم

من: وای هیچی رفتیم تا اون بالاها و روی تپه شمشیر بازی کردیم. مثل گلادیاتورها.
مامان: شکستش دادی حالا یا نه آقای گلادیاتور؟
من: شکستش دادم مامان جون.

مامانم منو گرفت توی بغلش و سینش چسبید به سورتم از روی لباس. کاری که همیشه میکرد. اما اون روز برای اولین بار بود که به ذهنم رسید وقتی مالیدن دودولم به سینه خاله انقدر حال داد ، حتما به سینه مامانم بمالم حال میده. اما خاله گفت به مامان نگم چه کار کردیم. پس یعنی اگه بهش بگم میخوام دودولم رو به سینت بمالم برخوردش باهام بده؟ ریسک کنم یا نکنم؟
واقعا نمیدونستم.
فردا بابا و دوتا از شوهر خاله‌هام مرخصی هیچی نداشتن و باید میرفتن سر کار. خود منم روز دوشنبه بود 14 فروردین و از قبل مدرسه گفته بود نیاید وای به حالتون. شب برگشتیم خونه. من اتاق خواب جدای خودمو داشتم. خونمون قدیمی بود و مال بابای بابام بود. اتفاقا عمم با بابام ام سر اسن خونه که چرا ما اومدیم توش قهر بود و ارثش رو می‌خواشت. خونه قدمی و از اونا که اتاق زیاد داشت. یه حوض بزرگ کف حیاط و دور تا دور حیاط هم ساختمون بود که همش اتاق در اتاق بود. یکی از خاله‌هام که تازه ازدواج کرده بود و هنوز بچه هم نداشت بابام بهشون گفته بود بیان توی یکی از اتاقا زندگی کنن فعلا تا شوهر بتونه یه خونه پیدا کنه و بخره و این عمم رو بیشتر آتیش داشت میزد. حتی در چند اتاقم بسته بودیم. خونه بزرگی بود.
اون شب تا صبح با من با دودولم ور میرفتم و برام چیز عجیب و باحالی بود. حتی فرداش توی مدرسه هم زنگ تفریحا میرفتم توی دستشویی و باهاش بازی میکردم. خیلی بهم حال میداد و تعجب بودم چرا بازی کردن باهاش رو مامان بهم نگفته بود حال میده و تازه منعم میکرد. خصوصا تا یکی دو هفته سرگرم بودم و کنجکاو که چرا اصلا انقدر حال میده. بعد اون روز هر بار خاله رو می‌دیدم توی جمع بود و نمیشد کاری کنیم. خاله ساناز درسش عالی بود. سال آخر دبیرستان بود با اینکه 17 سالش بود. چون یه سال رو جهشی خونده بود. باباجون (پدربزرگم) میخواست بفرستش آمریکا تا بره اونجا درس بخونه. پولش رو هم کاملا داشت. تیر ماه بود که برای همیشه از ایران رفت. اون موقع من موبایل که هیچ و کامپوترم یکی بود توی خونه واسه من و مامان بود و دیگه کاملا ارتباطم باهاش قطع شد. حتی اون مدتم که بود اصلا فرصت نمیشد باهاش حرف بزنم. من و مونده بودم و یه دودول و هزارتا سوال جور واجور. اما خب یکم برام قضیه از تب و تاب افتاده بود.

دعوای عمه با بابام خیلی بالا گرفته بود. خالم و شوهرش تونستن خونه پیدا کنن و رفتن. بابامم واسه بستن در گاله عمم و اینکه دیگه خونه واقعا کلنگی شده بود حاظر شد خونه‌ای که خیلی دوستش داشت و ازش خاطره داشت رو بفروشه و سهم عمم رو انداخت جلوش و ما هم رفتیم یه آپارتمان خوب خریدیم. این آپارتمان جدید که از شهریور رفتیم توش ، اتاقاش که سه تا هم بود همه یه سمت خونه و کنار هم بود. اتاق من کنار اتاق و مامان و بابا شد. شب اولی که رفتیم توی خونه که همه انقدر خسته از اسباب کشی بودیم زود بیهوش شدیم. اما شب بعدش من برای اولین بار صدای آه و ناله مامان رو شنیدم. من شبا تا خوابم می‌برد هیهات بود و داشتم طبق معمول با دودولم ور میرفتم تا خوابم ببره. پاشدم رفتم دم اتاقشون و خب مثل همیشه در بسته بود. صدای بابا هم شنیدم که میگفت جووون چه باد کرده. مامانم میگفت اوووف واسه تو هست عزبزم. بخورش برام. همیشه هم از بچگی توی گوش من کرده بودم شب نباید وارد اتاق مامان و بابا بشم. کنجکاویم داشت خفم میکرد. بابا جی رو نیگه باد کرده و مامان چی رو میگه بخور؟ خدایا دارم دیوونه میشم. اونا هم انگار چون تاحالا اتاقشون از اتاق من دور بود عادت کرده بودن راحت باشن و نمیدونستن حالا که نزدیک منن باید رعایت کنن. برگشتم توی اتاقم و یکم با دودولم بازی کردم. عجیب بود دوست داشتم به صدای مامان گوش بدم و دودولم رو بمالم. اما انقدر دیگه خسته بودم نتونستم بیدار بودم. شلوارم رو کشیدم بالا و خوابیدم. صدای مامانم دیگه خیلی کم شده بود. صبح که شد خواستم بهش بگم دیشب منظور بابا و متظور خودت چی بود اما بازم ترسیدم و خجالت کشیدم. ذهنم حسابی درگیر بود. از بعد از ماجرام با خاله همش دلم میخواست که اون کار رو با مامانم کنم. مامانم خیلی خیلی خوشگل‌تر از خاله ساناز بود. البته اون موقع فقط خوشگلی رو توی چهره می‌دونستم نه بدن. اما حرف خالم که گفت هرگز با مامانت این حرفا رو نزن مانعم میشد. حس میکردم فاجعه میشه. تا اینکه آخرای تابستون بود. یه روز عصر جمعه بود و تلویزیون فوتبال استقلال و پرسپولیس داشت. من اصلا از فوتبال خوشم نمیوجد هیچوقت و خوابم می‌برد پاش و هیچ هیجانی برام نداشت. حوصلمم شدید سر رفته بود. مامان و بابا ولی معمولا دربی‌ها رو نگاه میکردند. البته هرگز نفهمیدم طرفدار کدوم تیمن. فقط نگاه میکردن. منم تصمیم گرفتم برم پای کامپیوتر بشینم و فیلم ببینم. سال 2006 بود و فیلم Superman Returns تازه اومده بود. منم کلا از شخصیت سوپرمن خوشم میومد. سی دیش رو بابام برام خریده بود. رفتم پای کامپیوتر. توی کشو میز کامپیوتر سه تا کیف سی دی بود. یادم نبود توی کدومش باید باشه این فیلم. من کلا تمام فیلم‌های قدیم سوپرمن و این جدیده به همرا چندین کارتونش رو بابام برام خریده بود. یه کیف رو باز کردم. چندتا سی دی اولش که آهنگ و موزیک ویدیو بود و منم می‌دونستم. همینجور رفتم جلو. فهمیدم که نباید توی این کیف باشه اما گفتم برم جلو ببینم دیگه چه سی دی‌هایی توشه. رفتم تا رسیدم به یه سی دی که روش به انگلیسی نوشته شده بود super 97. هر چی فکر کردم یادم نیومد کارتون یا فیلم سوپرمن 1997 کدومشه. گفتم بزارمش ببینم چیه. گذاشتمش و دیدم اصلا فیلم عادی نیست. اولش دوتا زن لخت کامل رو نشون داد و اسماشون رو هم کنارشون نوشت و بعدم یه مرد لخت رو نشون داد و اسمشم کنارش نوشت. درجا صداشو صفر کردم. دوتا زنه خیلی خوشگل بودن. بینهایت. اون مرده هم لعنتی عجب دودول گنده‌ای داشت. فیلم بعد از نوشتن اسم کارگردان و اینا شروع شد. همون مرده با یکی از زنا سوار ماشین بودن و اومدن جلوی یه خونه پارک کردن و بعد باهم بدو بدو رفتن سمت خونه.  تا رسیدن توی خونه و در رو بستن همو بغل کردن و لبای همو مک زدن و شروع کردن به لخت کردن همو و ادامه ماجرا. من به شدت خوشم اومده بود و می‌خواستم تا آخرش رو ببینم. دلم می‌خواست صداشو یکم ‌بلند کنم. اما ترسیدم. چون کاملا فهمیدم این فیلم برای من ممنوعه هست قطعا و دقیقا شبیه کارای من و خاله سانازه که گفت به کسی نگم. زمانی که مرده سینه‌های زنو رو کرد توی دهنش و مک زد ، اصلا یه حالی شدم. دلم ضعف رفت واسه سینه‌های زنه. سینه‌هاشم گرد و صورتی بودن و سایز متوسط.‌ درست شبیه سینه‌های مامان. البته مال خاله هم همین شکلی بود اما کوچیک‌تر. اما مامان کپی همین بود. یادم افتاد به بچگیم قبل آمادگیم که هی دوست داشتم دست بزنم به سینه‌های مامان ولی مامان نمیزاشت و میزد پشت دستم. دودولم دوباره شمشیر شده بود و دستمو کرده بودم توی شلوار و شرتم و می‌مالیدمش. دوست داشتم این کار رو. وسزگطای فیلم اون زن دیگه هم اضاف شد که من دوست نداشتم اینو و دوتاییشون رو بیشتر دوست داشتم. اما واسه اینکه کنجکتو شده بودم ببینم تهش چی میشه نگاهش کردم. زمانی که مرده دودولش رو کرد توی ناناز یکی از زنا و اون زن دیگه هم خوابید روی زنه و سینه‌هاش رو مک زد تازه فهمدیم اینکه خاله گفت دودول رو میکنن  توی ناناز یعنی چی. تازه فهمیدم پس ممکنه دوتا زنم باهم لذت ببرن از هم. اما سوال برام شد دوتا مردم ممکنه؟
وسطای فیلم بود که مثل اینکه یک نیمه فوتبال تموم شده بود و بابا حالا اومده بود ببینه من در چه حالم و چه میکنم. پشت کامپیوتر به سمت در ورودی اتاق بود. من درم نبسته بودم. تا بابا رو دیدم ریدم به خودم. اما سعی کردم خودمو نبازم و بزنم توی کوچه علی چپ.

من: بابا بابا بابا. بیا یه کاری کن. میخوام یه کارتن از سوپرمن ببینم هر چی میزارم همش یه فیلمای عجیب و غریبیه و سوپرمن نیست. با اینکه روش نوشته سوپر. بابا بوضوح فهمید منظور من چیه. با یک سرعت عجیبی در حالی که رنگش شد مثل گچ اومد سمت من و پشت میز. درجا دکمه کیس رو زد تا سی دی در بیاد.

بابا: ای نه. اینو نباید ببینی تو پسرم
من: چرا بابا؟
بابا: این واسه بچه‌ها نیست.
من: بابا میدونی که من دیگه بچه نیستم
بابا: آره پسرم. تو مرد بابایی. ولی این واسه 18 سال به بالا هست.
من: یعنی 18 سالم میشه ببینم؟
بابا: آره.

بابا فقط سریع داشت بساط رو جمع میکرد و الکی به سوالای من جواب میداد.

من: حالا این چیه بابا؟ چرا روش نوشته بود سوپر؟
بابا: یه نوع فیلم واسه 18 سال به بالاست.
من: این دوتا زنه و مرده چه کار میکردن؟
بابا: یه جور بازی بزرگسالانه میکردن.
من: بازی؟
بابا: آره.

بابا زود از اون کیف سی دی دیگه یه کارتون سوپرمن برداشت و گذاشت.

من: بازیش باحاله؟
بابا: من نمیدونم شاهین.
من: مگه نگفتی بازی بزرگسالاست؟ خودت بازی نکردی مگه؟

بابا مونده بود چی بگه.

بابا: انقدر سوال نکن بچه. وقتی میگم این بازی و این فیلم واسه بزرگ‌سالا هست و تو نباید اصلا ببینی ، یعنی سوالم نباید بپرسی
من: آخه دلیلش رو نمیفهمم چرا نباید بپرسم.
بابا: وای دیوونم نکن. بیا بشبن این کارتون سوپرمن رو نگا کن که دوس داری. انقدر حرف نزن. سرمو بردی بچه. بابا سی دی رو گذاشت و رفتش. من ولی نمی‌تونستم لحظان فیلم رو از سرم بیرون کنم. هر جور شده باید مکیدن سینه مامان رو امتحان میکردم. اصلا تصورشم داشت میکشتم. اما تصمیم گرفتم مدت زیادی رو صبر کنم. چون اگه بلافاصله مثلا فرداش هم اقدامی میکردم اونوقت معلوم میشد من از فیلم جیزایی رو دیدم. به بدبختی دو ماه صبر کردم. اولای این دوماه خصوصا مامان وقت و بی وقت یهو انتحاری میومد توی اتاقم ببینخ در چه حالم. منم حسابی جلوی خودم رو گرفته بودمو دست از پا خطا نمیکردم. تا اینکه یه روز خیلی هوس خوردن سینه مامان بعد این و ماه رو داشتم. دیگه تصمیم گرفتم به مامان بگم خواستم رو. دیگه هم خیلی نمیومد ببینه من چه کار میکنم. هی بین بگم و نگم گیر بودم و داشتم همینجوری با دودولم ور میرفتم که یه دفه در اتاقم باز شد و مامان وارد شد. دید که من سریع دستم رو قایم کردم.

مامان: چه غلطی میکنی؟
من: هیچی به خدا.
متمان: چه کار میکردی با وسط پات؟
من: به خدا هیچ کار.
مامان: پاشو بیا ناهار بخور.
من: چشم. داشت میرفت که صداش زدم.

من: مامان
مامان: بله
من: میشه یک بار مثل بچگیم اجازه بدی فقط یه کوچولو سینت رو مک بزنم؟

مامان با اخم نگام کرد و گفت خفه شو بیشعور. پس داشتی با اونجات ور میرفتی

من: نه به خدا.
مامان: ساکت شو

اصلا نمیتونستم در بیام از فکر مکیدن سینه مامان. مخم کار نمیکرد.

مامان: پاشو بیا ناهار.
من: مامان. تو رو خدا.‌ التماست میکنم. فقط یه ذره مثل بچگی. خواهش میکنم. فقط یه بار.

قیافمم جوری مظلوم کردم که دلم خودمم واسم می‌سوخت. همینجور لحنمم ملتماسنه بود. دلسوزی رو توی چشمای تونستم ببینم واسه خودم. دم در اتاقم بود. اومد تو و درم پشت سرش بست. اومد جلوم و س یع تغییر قیافه داد و اخم کرد.

مامان: بچه چت شده تو؟ اصلا حالیته چه چیز بدی ازم میخوای؟
من: به خدا مامان چیز بدی نمیخوام. فقط یه مک کوچولو. واسه یه بار. خیلی دلم کشیده.

یه دفه دستمو گرفت و گذاشت روی سینش.

مامان: بچه این چیه اخه؟ نه بگو چیه آخه؟

شاید 10 ثانیه دستم روی سینه سفتش نبود. اما دیوونم کرد. خیلی خوب بود. دستمو ول کرد و ازم دور شد. در روبتز کرد و موقع رفتنش بیرون گفت بیا ناهار. بابات گشنشه. خیلی اعصابم خورد بود. پاشدم رفتم سر غذا. اما قیافم رو اکی کردم تا بابا نفهمه حالم بده. می‌ترسیدم. بعد ناهار عادت داشتم برم یه چرت بزنم. همگی عادت داشتیم. من رفتم توی اتاقم. صدای بابا رو شنیدم که به مامان گفت نمیای بخوابی؟ مامانم گفت نه خوابم نمیاد. باباهم گفت باشه. من در اتاقم باز بود. زیر پتوم بودم. دلم هوای عکس رو کرد. از زیر بالشتم درش اوردم و نگاش کردم و دستمو کردم توی شلوارم و مشغول بازی شدم با دودولم. توی ذهنم تصور میکردم دارم سینه‌های مامان رو میخورم. یه دفه مامان رو کنار تختم حس کردم. وای خدای من. چشمام بسته بود و نفهمیدم اومده داخل.

مامان: داری دقیقا چه غلطی واسه خودت میکنی؟
من: ممممن؟؟؟مممممن. هیهییی....

نزاشت حرف بزنم. اول از همه عکس رو از دستم کشید و بعد پتویی که روم بود رو از روم کشید کنار تا وضعیت دودولم رو ببینه. دید شلوارم پام و درش نیاوردم. خودمم زود دستمو کشیدم بیرون از توی شلوارم و فکر نکنم متوجه شد. نگاه عکسه کرد.

مامان: این عکس رو از کجا آوردی؟
من: از هیچجا
مامان: می‌گیرم میزنماتا شااین. گفتم کی بهت داده؟
من: همه توی مدرسه دارن از این عکسا.
مامان: ای گل بگیرن در ا ن مدرسه رو. از چیه این عکس خوشت میاد؟

جوابی ندادم و چشمامو بستم.

مامان: بازم داری از این عکسا؟
من: نه به خدا. همین یه دونست.
مامان: از روی این عکسه که گیر دادی به من بهت سینه‌هامو بدم؟

بازم جواب ندادم.

مامان: باشه تا فردا تکلیف تو و بقیه بچه‌ها و اون مدرسه رو یه جا روشن کنم.

عکس رو پاره کرد و خواست برتش که دستش رو گرفتم. قیافه و لحن صدامو التماسی کردم و این بار نمیدونم واقعا خوب نقش بازی کردم یا واقعا احساسی شده بودم و نیاز پیدا کرده بودم. از سر جام بلند شدم و نشستم کف تخت و دستشم محکم گرفتم که نره.

من: مامان تو رو خدا. التماست میکنم. فقط و فقط یه بار. اونم یه ذره فقط ببینم طعمش با بچگیم فرق کرده یا نه. به خدا اگه بزاری دیگه اصلا دنبال این عکسا نمیرم.

اشک از گوشه چشمم سرازیر شد.

مامان: واقعا داری واسه خاطر این سینه‌های من گریه میکنی؟
من: خب خیلی دلم میخواد ببینمشون. ببینم چجور شدن
مامان: مگه فضولی تو؟ خب مثل همین عکسه هست. دیگه میخوای چجور باشه؟
من: نه این عکسه زشته. خیلی خیلی گنده بود. بعد مزش رو که از روی این عکس نمیشه بفهمم.
مامان: نکنه فکر میکنی شیر داره هنوز؟
من: نه میدونم شیر دیگه نداره.
مامان: اطلاعاتتم کامله.

نشست کنارم روی تخت. دستمال برداشت و باهاش اشک چشمام رو پاک کرد.

مامان: نبینم دیگه گریه کنیا. مرد گنده. خجالت بکش
من: خب التماست میکنم. تو رو خدا. فقط یه بار.
مامان: فقط همین یه بار باشه. ولی اگه از فردا هی دوباره اومدی گفتی کلامون میره توی هما
من: قول میدم. قول مردونه
مامان: خیله خب. بگیر بخواب و برو یکم سمت دیوار تا جام بشه روی تخت

منم رفتم سمت دیوار و خوابیدم. مامان تیشرتش رو داد زیر گردنش و ممیاشو از توی سوتینش در اورد و انداخت بیرون و کنارم خوابید به پهلو. منم روبه روش به پهلو بودم.

من: وای چه خوشگله مامان
مامان: چیش خوشگله؟
من: خیلی نازن.
مامان: از سینه‌های این شکلی خوشت میاد که گردن؟
من: من فقط از سینه‌های تو خوشم میاد.

مامان یه خنده ریزی کرد و بهم گفت سرمو بزارم روی دستش. منم گذاشتم و مامان سرمو کشید به سمت سینش.

مامان: حالا بهورش ببینم راحت میشی یا نه.

چشمامو همینجور باز کردم. مامان که سرمو برد جلو یه ممی خوشگل و سفید نزدیک صورتم شد. همینکه سر نوکش به لبم خورد لبم رو باز کردم و نوک کوچولوش رو کردم توی دهنم و مک زدم. مامان تا مکش زدم یه آه کوچولو کشید و دستشو کرد توی موهام و نوازش کردم. بدنش خیلی داغ بود و بوی عطر زیبایی داشت. دستمو گذاشتم روی کمر لختش و منم سعی کردم مامان رو به خودم فشار بدم.  دهنم رو بیشتر باز کردم تا مقدار بیشتری از سینش رو بکنم توی دهنم و مک بزنم. دستمو همینجور از روی کمرش کشیدم تا آوردم روی سینش. دستمو فقط گذاشتم روی سینه‌ای که توی دهنم بود و داشتم مکش میزدم. مامان با صدای آرومی بهم گفت ممی مامان رو فشار بده با دستت. منم فشار دادم سینش رو. خیلی این کاری که بهم گفت حال داد. انگار خودشم خیلی حال کرد و یه آه کشید و سرش رو خم کرد و لبش رو گذاشت روی سرم و سرم رو بوسید. محکم‌تر مک زدم سینش رو بیشتر فشارش دادم. یه دفه دست دیگه مامان رو دور کمرم حس کردم. دست زیر سرمم برد روی کمرم و منو سفت به خودش چسبوند. دستاش دور کمرم حلقه شد.

مامان: بیا روم بخواب

همینجور که به خودش چسبونده بودم چرخید و منو با خودش آورد روش.

مامان: اون یکی دیگه رو بخور. اینو با دستت بمالش

من سرمو گذاشتم روی اون یکی و این یکی رو توی دستم گرفتم و می‌مالیدمش. چقدر مالیدنش حال میداد. مامان خودش با دستش اون ممی دیگش رو که داشتم مک میزدم توی دهنم فشارش میداد. دستش رو دورش گرفته بود و توی دهنم فشارش میداد. دودولم حسابی سفت شده بود و خوشم میدمد دارم به رون ماپان فشارش میرم.

مامان: زبونت رو بکش دور نوک سینم.

اوووف منم هر کاری میگفت رو میکردم. فقط کاش کامل سوتینش رو در آورده بود. یکم مزاحم بود. اما به همینم راضی بودم. بلیز خودمم رفته بود بالا و شکمم به شکم مامان مالیده میشد. وای تنش مثل کوره اتیش آتیش داغ بود. انگار تب داشت. خیلی خوب بود. داشتم هی دودولم رو به پاش فشار میاوردم و محکم ممیاش رو می‌مالیدم و مک میزدم و هر دومون غرق لذت بودیم که یه دفه صدای عطسه بابا از اتاقش به گوش رسید. یه عطسه دیگه هم کرد. این صدای عطسه لعنتی انگار مامان که غرق در لذت بود رو به دنیا برگردوند.

مامان: خب دیگه بسته.

از روی خودش بلندم کنرد و گذاشتم کنار. سر ندک زبونم بود که بگمش تو رو خدا یکم دیگه. اما نه می‌تونستم نه به نظر خودم موقعیتش بود حالا. زود پاشد نشست و حتی نکرد ممیاش رو با دستمال از آب دهن من خشک کنه. ممیاشو گذاشت توی سوتینش و سوتین رو تنظیم کرد و بعدم تیشرتش رو کشید پایین.

من: مرسی مامان جون. ازت ممنونم رهم اجازه دادی.
مامان: همه کارم اجازه دادم باهاشون بکنی. هم بمالی هم مک بزنی هم با زبونت با نوکش بازی کنی. این اولین و آخرین بار بود. دیگه حتی نمیخوام اسمشم به زبونت بیاری.
من: چشم قول میدم.

مامان دولا شد و بهترین بوسه عمرم رو زد به لپم.

دلم میخواست منم بوسش کنم. اما زود صورتش رو برد عقب و از کنارم بلند شد.

من: بازم ممنون
مامان: خواهش میکگم پسرم. بگیر بخواب.

به خواب عمیقی هم فرو رفتم.

درد کنجکاوی اصلا چیزی نیست. اما درد هوس خیلی بد دردیه. بعد اون اتفاق دیگه کنجکاو نبودم ببینم چه طعمیه سینه‌های مامان. بلکه مزش رفته بود زیر دهنم و هر روز هوس داشتم دوباره تکرارش کنم. بهترین لحظات عمرم بود که همه چیز با یه عطسه بابا خراب شد. یک ماه درست سر قولی که به مامان دادم وایسادم. نه من و نه اون به روی هم نمیاوردیم. من فقط گاهی زیرچشمی نگاه ممیاش میکردم که چه دلبری میکردن. نمیدونم مامانم متوجه نگاه‌های من بود یا نه. کار من این شده که تا وقتی و فرصت مناسبی رو پیدا میکردم ، به یاد اون روز با دودولم ور میرفتم و لذت می‌بردم از این کارم. بعد یک ماه و نیم ، دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم. دیگه سختم بود که از این ممیا دل بکنم. یه روز رفتم پیش مامان و ازش خواهش کردم که یه بار دیگه بزاره ممیاش رو مک بزنم که با برخورد شدید مامان موجه شدم و هشدارم داد اگه یه بار دیگه از این حرفا بزنم میزاره کف دست بابام. یک سال گذشت و من گهگاهی هی به مامان میگفتم که بزاره و اون شدیدا سرم داد میزد. تا اینکه یه روز که بهم هشدار داد که به بابات میگم ، پیش خودم گفتم بزار بگه اصلا. من که تاحالا جز خوش برخوردی و مهربونی از بابا چیزی ندیدم. حتی یادمم نمیومد که زده باشتم. اون روز ولش نکردم و دوتا سیلیم از مامان نوش جان کردم. ظهرم وقتی بابا اومد گذاشت کف دستش و برای اولین بار توی عمرم بابامم منو زد. تا مدت زیادی من خعه خون گرفتم. اما باز دوباره شروع کردم و گاهی به مامان التماس میکردم و جوابش نه بود. نمیدونستمم چرا میگه نه. مگه اون بار بد بود؟ من که فهمیدم خودشم خوشش اومد. اما تا دقیقا 15 سالگیم کار من حسرت بود و کار مامان هم حسرت دادن به من. فقط دیگه به بابا نمیگفت اینکه هر از گاهی ازش چی میخوام و فقط خودش سرم داد میزد.

من از 13 سالگی جق زدنی که آب از کیرم بیاد رو از رفقای مدرسم یاد گرفته بودم و چندتایی هم فیلم پورن ازشون داشتم. حالا دیگه لپ‌تاپ اختصاصی خودم رو داشتم و جاسازشون کردهدبودم توی هزارتا فایل مخفی. اما جالبیش این بود که هرگز پای فیلما جق نمیزدم. فقط نگاه میکردم و کیرمو شق میکردم باهاشون و بعد چشمامو می‌بستم و بدون هیچ خجالتی از ذهنم ، سکس با مامان رو تجسم میکردم و خودمو ارضا میکردم. دیگه فقط ممی‌های مامان رو نمیخواستم. بلکه سکس کامل رو باهاش می‌خواستم. اما می‌دونستم بهش اسم سکس رو بگم میکشتم. فقط گاهی بهش میگفتم تو رو خدا یه بار دیگه بزار ممیاتو بخورم که
     
  ویرایش شده توسط: SH_F   
مرد

 
ادامه (کنجکاو)

جوابش نه بود و داد و بیداد.
15 ساله بودم و یه شب بعد مدتا با مامان و بابا نشسته بودیم و داشتیم فیلم می‌دیدم. فیلم زبان اصلی و با زیرنویس بود. وسزای فیلم یک صحنه بود که مرده از عقب چسبیده به زنه و تند تند تلمبه زد. زنه هم آه و اوف میکرد و ممیاش می‌لرزید. دیگه چیزی هم از بدن زنه مشخص نبود. بابام یه دفه زد روی یه دکمه و صفحه تلویریون سیاه سیاه شد. درجا صداشم بست. من هیچی نگفتم اما زورم گرفت. خیلیم زور به همه جام اومد. احساس میکردم دیگه بزرگ شدم و اینا چیزا الکی یه چیری میگن +18 هست. با اینکه کل فیلم اکشن بود و منم خوشم اومده بود ازش ، اما نتونستم این کار زشت بابا از نظر خودمو تحمل کنم. الکی گفتم خوابم میاد و پاشدم رفتم دستشویی کنم تا برم خیر سرم بگیرم بخوابم. توی راه رفتن به دستشویی صدای بابا رو شنیدم که گفت ایچ چش شد؟ فیلمه که از هموناست که دوس داره. چرا رفت؟

مامان: حالا چیی هم همچین نبود که. میزاشتی ببینه. هنوز بچست نمیفهمه که. چون قطعش کردی فکر کنم بدش اومد.
بابا: بزارم نگاه کنه؟ بیخود. اتفاقا خیلیم خوب میفهمه. این چه حرفیه میرنی بزارم....

دیگه صداشون رو نشنیدم. رفتم دستشویی. حالا از حرف مامانم لجم گرفت که گفت بچست نمیفهمه. ریده بودن توی حالم. دلم میخواست فیلم رو ببینم. همش پیش خودم میگفتم فقط مامان بزار لبم به ممیت برسه اونوقت نشونت میدم بچه کیه. از دستشویی اومدم بیرون و شب بخیر گفتم و با اعصابی کیری رفتم کپه مرگم رو بزارم. ولی خوابم نمی‌برد.یه ربع ساعت بعد مامان و بابا هم خاموشی دادن و رفتن خوابیدن. ده دقیقه دیگه هم گذشت و من داشتم با گوشی خودم پورن می‌دیدم و کیرم رو می‌مالیدم. یه دفه صدای آه و اوف شنیدم. پشمام ریخت. گفتم وای نکنه صدای گوشیمه. اما نه صدای این مادر مرده که خفه هست. گوشی رو خاموش کردم و بیشتر دقت کردم و دیدم صدا از دیوارای بیسکویتی اتاق بغل یعنی اتاق مامان و بابا میاد. دقیقا مثل سه شب پیشش. بابا هی میگفت جوووون. عجب کونی تو داری عشق من. مامانم در جوابش میگفت مال خودته همش. جرش بده.
پیش خودم گفتم این نشد که بشه. ریدین توی کیف و حالم از فیلم. می‌رینم توی کیف و حالتون از هم. حسابی خر شده بودم و حس تلافی پیدا کرده بودم. پاشمدم رفتم دم در اتاقم. دیدم در اتاقشون بسته. یکم کلم رو خاروندم تا مخم کار کنه که چه کار کنم. یه دفه دینگگگگ توی سرم به صدا در اومد. برگشتم توی اتاقم و بالشتم رو برداشتم. یکم آب از پارچ آب کنار تختم زدم به صورتم یعنی عرق کردم. شروع کردم به داد زدن که وای کمک حمله شده بهمون. داد زنان رفتم سمت اتاق مامان و بابا و در اتاقشون رو مثل آپاچیا باز کردم و گفتم وای کمک. حمله شده بهمون. چیزی که دیدم این بود که مامان به شکم روی تخت خوابیده بود و بابا هم روی پاهای مامان از پشت نشسته بود و کیرشم نفهمیدم توی کص مامتن یا کونش از پست. بابا تا منو دید خشکش زد. نمی‌دونست چه کار کنه. چراغ خواب اتاقشون روشن بود که نور قرمزی داشت.

من: مامان نترس جیغ نزن. اومدم کمکت

بالشت رو پرت کردم سمت بابا.

خیلی سخت بود جلوی خودمو بگیرم نخندم فقط. بابا حسابی اپیلاسیون شده بود.

بابا: نکن کره بز. منم. من. خفه خون بگیر نصف شبی.
من: عه بابا تویی؟ داستی چه کار میکردی با مامان؟
بابا: هیچی. حالا برو بیرون الآن میام.

بابا با کف دست چپش لپ کون مامتن رو توی دستش داشت فشار میداد و کف دست راستش گذاشتی بود روی گردن مامان و مامان صورتش به بالشت چسبیده بود. بابا خشکش زده بود و همینجور دستاش مونده بود. یهو دیدم مامان داره بال بال میزنه. مثل اینکه دماغش به بالشت چسبیده بود و نمیشد نفس بکشه. من فهمیدم بابا چجور داشته مامان رو میکرده. اما بازم کرمم گرفت بیشتر اذیتش کنم.

من: بابا داری مامان رو خفه میکنی؟ چرا؟

بابا به خودش اومد و دستش رو برداشت از گردن مامان.

مامان: خدا خفت کنه. خفم داشتی میکردی.

سرش رو چرخوند سمت من و بهم گفت نه مامان جون. من خوبم برو فقط بیرون.

من از دیدن کون برجسته و خوشگل مامان دلم نمیومد صحنه رو ترک کنم. از طرفیم اذیت کردن بابا حال میداد.

من: ولی مامان داشت خفت میکرد. خب بابا داشتی چه کارش میکردی مامان رو؟
بابا: داشتم حاملش میکردم. حالا که فهمیدی گمشو بیرون تا نیومدم بندازمت بیرون.
من: عه من همیشه اتفاقا دوست داشتم ببینم زنا چجور حامله میشن. میشه منم ببینم؟
بابا[با داد]: گمشو بیرون توله سگ.

تخم چسبوندم از دادش و بدون حرفی مثل خر پریدم بیرون. تاحالا این حجم از خشونت رو از بابا ندیده بودم. حتی در اتاقشونم یادم رفت ببندم. زود رفتم روی تختم. اوضاع خیت بود. اما از کارم رضایت داشتم. خوب حالشون روگرفتم. صداشون رو شنیدم. خیلی البته باید گوشامو تیز میکردم.

بابا: وای نفهمیدم چی شده که یه پتو بندازم رومون.
مامان: حالا چرا اینجوری سرش داد زدی؟
بابا: نکنه میخواستی دستشو بگیرم بیارم بکنتت تا یاد بگیره قشنگ؟
مامان[با خنده]: آره. چه عیبی داشت. بهتره بره از سوپر یاد بگیره.

یه دفه یه صدای سیلی و صدای دعواشون شنیده شد. بابا مامان رو از در اتاق انداخت بیرون و درم روش بست. من پتو کشیدم روی سرم یعنی خووبم. مامانم زیر لب فحشش   میداد. بعد چند دقیقه دم در اتاقم متوجه حضور مامان شدم که لباس به تن داشت. اول تا یه چند دقیقه‌ای دم در اتاق وایساده بود و منو نگاه میکرد. منم یواشکی از زیر پتو نگاش میکردم. بعدش اومد توی اتاقم و کنار تختم ایستاد.

مامان[خیلی یواش]: شاهین. شاهین بیداری؟

منم سرمو کردم بیرون و گفتم ببخشید مامان. من عذر میخوام. آخه ترسیدم از صدا.
مامان: اشکالی نداره‌.
من: حالا کجا میخوای بخوابی؟
مامان: میرم روی کاناپه. ولی بار آخرت باشه وقتی در اتاق ما بسته هست اینجوری میای تو
من: چشم. اشتباه کردم. فقط ترسیدم.

 واقعا پشیمون و ناراحت بودم اینجوری شد. فکر نمیکردم یه سر به سر گذاشتن به اینجا ختم بشه. ماپان بهم شب بخیر گفت و گفت که بگیرم بخوابم. داشت میرفت بیرون که صرفا فقط بدای دلسوزی گفتمش‌بیا اینجا بخواب حالا. روی کاناپه کمرت درد میگیره. مامانم بدون هیچ حرف و درنگی اومد روی تختم نشست. بعدش به پهلو و پشت به من سرشو روی بالشتم گذاشت. منم پتو رو کشیدم روش.

مامان: وای اون بالشت دومت هم موند توی اتاق. کوتاه شده سرت و گردنت درد میگیره.
من: اشکال نداره.

دیدم مامان کامل خودشو به خصوص کون خوشگلش رو که حالا یه پیرهن مردونه بدون شلوار فقط پاش بود رو بهم چسبوند. وقتی مامان خوابید منم زود به سمتش به پهلو شدم. کیرم قشنگ چسبیده بود به کونش و یواش یواش داشت شق نیشد. تیلی تنش گرم بود و بوی عطر دیوونه کننده‌ای میداد. موهاش که خیلی نرم و شلال بود دورش باز بود و حالا به صورتم میخورد و حس خوبی داشت. اولش دستم رو گذاشتم روی بازوش. دلم میخواست دستمو ببرم پایین و روی ممیش بزارم و به خودشم فشارش بدم. از آخرین باری که بهش گفته بودم تو رو خدا بزار یکم ممتو مثل اون بار که اجازه دادی بمکم دو هفته میگذشت. از واکنش الانش با این اتفاقی که افتاد می‌ترسیدم. باروش رو نوازش دادم.

من: مامان بابا بدجور زدت؟
مامان: نه عزیزم. تو کاری به اینکارا نداشته باش.

منم خم شدم روش و صورت نازشو یه بوس کردم و همینجوری دستمو بردم گذاشتم روی ممیش. اما نه مالیدمش نه فشارش دادم. فقط بی حرکت گذاشتم روش. کاش منم شل ار پام نبود تا پاهام به پاهای لختش میخورد. کاش دکمه‌های پیرهنش باز بود. اما همین که دستمو گذاشتم روی ممیش فهمیدم نفسش تند شد و ضربانش رفت بالا. دوباره سرم رو خم کردم و یه بوسه آروم زدم روی گردنش و این بار یکم ممیش رو با کف دستم فشار دادم.

من: خیلی دوست دارم مامان جون.
مامان: منم عاشقتم شاهینم. فقط میشه دستت رو از روی سینم برداری؟

وای نه حس خوبی بود. گند نزن بهش مامان.

من: چرا؟
مامان: صحیح نیست عزیزم.
من: من که کاری نمیکنم
مامان: خیله خب. پس فقط دستت روش باشه.
من: چشم. مرسی

منم دستمو روی ممی سفت و گردش گذاشتم وسعی کردم خودمو بیشتر بهش فشار بدم از عقب. کیرم‌کامل روی کونش شق کرده بود و قطعا متوجه کیر سفتم روی کونش شده بود. نفساش خیلی تند میزد. تنش واقعا داغ بود و زیر پتوم رو حسابی گرم کرده بود. یه دفه دست نرمش رو روی دستم که روی ممیش بود حس کردم.

مامان: حالا چرا دوست داری دستت روی سینم باشه؟
من: تازه دوست دارم بخورشم. اما حیف که مدت‌هان بهت التماس میکنم و تو نمیزاری. ولی چرا یه بار گذاشتی این کار رو کنم و دیگه نزاشتی رو توش موندم.
مامان: شاید دوست ندارم بهم التماس کنی. التماس نداره
من: یعنی اگه قشنگ بهت بگم یکم بهم سینت رو بخورم اجازم میدی؟
مامان: نخیر. ازت می‌پرسم آخه چرا دوس داری این کار رو کنی؟
من: آخه خوشمزه هست. بعدم کار بدی که نیست. بهم آرامش میده.
مامان: واقعا؟
من: آره به خدا. حس خیلی خوبی داره.
مامان: میدونی که هیچ مامان و پسری همچین کاری نمیکنن؟
من: از کجا میدونی؟
مامان: تو نکنه داستان‌های این چیزا یا فیلمای این چیزا رو می‌بینی و میخونی؟
من: نه به خدا(دروغ)
مامان: اگه ازت یه سوالی رو بپرسم قول میدی راستش رو بگی؟ من نه دعوات میکنم نه ناراحت نمیشم. از نظر من یه کار عادیه.
من: چی مامان؟
مامان: جق زدن میدونی چیه تو؟

من خشکم زد. مونده بگم ‌چی بگم.

مامان: گفتم که نترس. از نظر من همه توی این سن جق باید اصلا بزنن. فقط سوالم اینه میدونی چیه؟
من: آآآره.
مامان: از توی مدرسه یاد گرفتی و از دوستات؟
من: آره.
مامان: تاحالا هم جق زدی که؟

من یه سکوت کردم.

مامان: بگو عزیزم. خجالت نکش.
من: چند باری آره.
مامان: چقدر وقته؟
من: از 13 سالگیم
مامان: درست مثل من.
من: مگه تو هم زدی مامان؟
مامان: اره. میدونی که هم پسرا و هم دخترا جق میزنن. اسم اصلیشم خود ارضایی هست. منم زدم. از سن تو هم شروع کردم.
من: خیلی که حال میده. پس چرا میگن عوراض بدی داره.
مامان: دروغ میگن.
من: آره دوستامم میگن.
مامان: آره. هیچ بدی نداره.

من خیلی داشتم حال میکردم با مامان راجع به جق زدن حرف میزنم. تعجبم بودم البته. یه دفه مامان بهم گفت

مامان: میخوای همینجور که حرف میزنیم دستت رو بزاری روی سینم بدون پیرهنم؟
من: واقعا بهم اجازه میدی.
مامان: آره عزیزم. چون پسر خوبی هستی اره. دستت رو بردار یه لحظه

منم برداشتم و مامان کامل دکمه‌های پیرهنش رو باز کرد. ای کاش درش میاورد و منم تیشرتم رو در میاوردم. اما نکرد و منم ترسیدم این کار رو کنم.

مامان: حالا اگه میخوای دستتو بزار روی سینم و اگه هم دوس داری بمالش.

من اصلا فرصت ندادم و سریع دستم رو گداشتم روی گردی ممیش. نوک کوچولوش زیر دستم بود. یه کوچولو فشارش دادم و لبم رو گذاشتم روی گردنش و بوسش زدم. مامان یه آه کوچولو و کنترل شده کشید و خودشو بیشتر به من چسبوند. کون خوشگلش رو به کیرم فشار داد. دست نازش رو گذاشت روی دستم و باهام همراهی کرد و ممش رو فشار داد باهام. نوک ممیش سفت شده بود.

مامان: ممی مامان خوبه؟
من: عالیه
مامان: مثل بغل تو که خوره واسه مامان

مامان تا جایی که می‌تونست پاهاش رو توی شکمش خم کرد و کونش رو داد عقب. کیر منم داشت منفجر میشد و به کون مامان فشار میاورد.

من: وای مامان تو بهترینی. عاشقتم.

دوباره لبم رو گذاشتم روی گردنش و شروع کردم به مالیدن سینش. مامان ضربانش خیلی بالا رفته بود و تالاپ تالپ قلبش رو از زیر سینش حس میکردم. خیلی آروم که بابا بیدار نشه ناله میکرد. دستش رو از روی دستم برداشت برد لای پاش. شرت فقط پاش بود و دستش رو گذاشت روی کصش از روی شرت. خوب می‌دونستم دیگه میخواد خودشو ارضا کنه. یکم کصش رو مالید و منم ممیش رو با کف دستم می‌مالیدم و سعی میکردم کیرم رو بیشتر به کونش فشار بدم. یه دفه

مامان: دوست داری باسنم رو بمالی؟
من: وای یعنی واقعا اجازه همچین کاری رو بهم میدی؟
مامان: آره عزیزم. دستتو بزار روی باسنم و بمالش. فقط از روی شرتا
من: فقط میشه جای باسن اسم بهترش رو بگی؟
مامان: ای پسر هول من. خب دستتو بزار روی کونم و بمالش.

دستم رو از روی ممیش برداشتم و گذاشتم روی کونش از روی شرت و کپل سفت کونش رو چنگ زدم.

مامان: آههه جووون. چه خوب می‌مالی

خودشم داشت کصشو می‌مالید. قشنگ از روی شرتش دستم رو کردم لای کونش و فشار دادم. دستم رو لای قاچ کونش می‌مالیدم. خودش یه دستش رو گذاشت روی کصش و دست دیگش روی ممیش گداشت و می‌مالید. اولش قرار بود فقط دستم روی ممیش باشه و حرف بزنیم. اما دیگه حرفی جز ناله کردنای اروم مامان وجود نداشت. دستم رو از زیر کش پایین شرتش کردم زیرش و پوست نرم کپلش رو لمس کردم و مامانم هیچیم نگفت.

مامان: شاهین
من: جونم مامان؟
مامان: دوس داری دوتامون باهم جق بزنیم؟

من واقعا فکر میکرد جق زدن مال قبل ازدواج و کسایی هست که شوهر ندارن.

من: مامان تو که ازدواج کردی هم میتونی جق بزنی؟
مامان: آره عزیزم. جق زدن واسه همست. گاهی نیازه. حتی کسی هم که مثل من شوهر داره یه وقتایی شوهرش نیست و نیازه جق بزنه.
من: من نمیدونستم. خب آره دوس دارم بزنیم.
مامان: یه لحظه صبر کن پس.

مامان از روی تختم بلند شد و پیرهن و شرتش رو دراورد و کردش زیر تختم. به منم گفت تو هم لخت کامل شو. حیف که نمیتونستم توی تاریکی شب بدنش رو واضح ببینم. لباسای منم گرفت و کرد زیر تخت. بعد پاشو بلند کرد و اومد این طرفم(سمت چپ چسبیده به دیوار) و خوابید. دلم میخواست وقتی از روم رد میشه کیر لختم به بدن لختش بخوره. اما حواسش بود خودش و اصلا بدنش رو به من نزد. خوابید و به پهلو سمت من شد. منم به پهلو سمتش خوابیدم.

مامان: بیا عزیز دل مامان ممی بخور و همینجور که داری ممی مامان رو میخوری جقتم بزن. منم واسه خودم جق میزنم.
من: مامان تو چجوری جق میزنی که کیر نداری؟
مامان: ای شیطون. جلوی کسی نگی کیرا. فقط وقتی خودمون تنهاییم بگو.
من: چشم حواسمه.
مامان: ما با مالیدن کصمون و انگشت کردنش جق میزنیم. مثل شما آب نمیاد ازش. فقط خیلی خیس میشه و حالی که شما پسرا موقع جق زدن بهتون دست میده ، ما بیشترش بهمون دست میده. ولی خی آبی نمی‌پاشه بیرون. کص که میدونی چیه؟
من: آها فهمیدم. آره مامان از توی مدرسه یاد گرفتم.
مامان: پس مدرسه آموزش‌های سکسه؟

هر دو خندیدیم.

مامان: خب بیا که ممی مامان منتظر مک زده شدن توسط پسر گلشه.

منم مثل وحشیا به سینه خوشگل و گردش حمله ور شدم و نوکش رو کردم توی دهنم و شروع کردم به شدید مک زدنش. وای که چه حالی داشت. مامان یه نفس عمیق کشید وقتی مکش زدم و با یه عشوه خاصی نفسش رو داد بیرون و دست چپش رو اورد سمت کصش و شروع کرد آروم مالیدنش. منم دستم رو بردم سمت کیرم و شروع کردم آروم جلو عقب کردنش. مامان دست راستش رو دراز کرد و کردش زیر سرم. منم خوابیدم روی دستش و مامان دستش رو خم کرد و منو به ممیش فشار داد. وای نک زدن ممیش آرامش خالص بود. انگار توی بهش بودم. تمام وجودم غرق لذت بود. چه حالی داشت جلوی مامان بخوابم و جق بزنم. اونم جلوم بخوابه کصشو بماله. مامان سرشو خم کرد و سرمو بوسید قربون صدقم میرفت. دستم رو از روی کیرم برداشتم و به سمت کونش بردم و کپل کونش رو توی چنگ گرفتم و فشار دادم. مامان سرشو آورد نزدیک گوشم و آروم گفت کون مامان رو میخوای؟ پس واسه مامان بمالش. دستتو بکن لای کون مامان و بمالش. دستمو بردم لای کونش و لای کون نرم و داغش رو دست کشیدم. انگشتم رو روی سوداخ کونش کشیدم. مامانم دستش رو از روی کصش برداشت و گذاشت روی ممیش که توی دهنم بود و دورش رو گرفت و توی دهنم فشارش داد.

مامان: محکم‌تر بخور سینه مامان رو قربونت بشم. خوشمزه هست؟
من: اوهوم

بیشتر دهنم رو باز کردم و محکم‌تر مکش زدم. ممیش رو ول کردم و به مامان گفتم

من: میشه انگشتم رو بکنم توی کونت؟
مامان: واسه چی؟
من: میخوام بدونم چه حسی میده؟
مامان: مگه فضولی؟
من: تو رو خدا
مامان: باشه دستت رو بیار جلو تا انگشتت رو خیس کنم.

دستم رو اوردم جلو. مامان دستم رو گرفت و با ولعدشروع کرد به مکیدن تمام انگشتای دستم. وای چه حس خوبی بود. دهن داغ و خیس مامان که داشت انگشتام رو مک میزد.

من: اوووف مامان جون

نتونستم خودمو کنترل کنم و حمله کردم به سینش و شروع کردم محکم مک زدن سینش.

مامان: جوووون

اونم اتگشتای منو شدید مک میزد. بعدش انگشت وسطم رو کرد توی دهنش و مکش زد و خیس کرد. حسابی که مکیدش انگشتم رو در اورد و خودش دستم رو برد پشتش. منم دستم رو سریع بردم لای کونش و انگشتم رو روی سوراخش گذاشتم و فشار دادم و نسبتا راحت رفت تو. چون قبلش بابا کیرش رو توی کون مامان کرده بود. انگشت اشارم رو هم اضاف کردم و دو انگشتی کون گرم ماپان رو انگشت کردم. مامان دور سینش رو گرفته بود و توی دهنم فشارش میداد و خیلی اروم ناله میکرد و سرم رو می‌بوسید. حواسم به صدای خفیف خروپوف بابا هم بود یه وقت قطع نشه.

مامان: آه عزیزم. انگشتت رو محکم توی کون مامان فرو کن. محکم ممیش مامان رو مک بزن براش قربونت بشم.

صدای ملچ ملوچ زیادی رو با مک زدن شدید سینه مامان در اورده بودم. کونش خیلی داغ بود و حس خوبی داشت که داشتم انگشتش میکردم. خیلی خوب بود. دلم هوس کصش رو کرد و فکر کردم میزاره به کصشم دست بزنم. انگشتم رو از کونش کشیدم بیرون و تا خواستم دستم رو به سمت لای پاش ببرم مچ دستمو گرفت و نزاشت.

مامان: نه عزیزم. اینجا ممنوعه. فقط کون و ممی مامان آزاده برات. حالا همینجور که ممی مامان رو میخوری با کیر خودت بازی کن تا آبت بیاد. اشکالم نداره روی من بریزیش.

من بدون اینکه سینش رو از دهنم در بیارم دستم رو به سمت کیر خودم بردم و شروع کردم به آروم جق زدن. هیچ عجله‌ای نداشتم. چون نمیخواستم لذت خوردن سینه خوشمزه مامان زود تموم بشه. مامانم دستش رو برد لای پاش. اما انگار مامان خیلی حالش خراب بود. به شدت دستش تکون میخورد و داشت کصش رو می‌مالید. هی به منم میگفت محکمتر مکش بزنم. منم داشتم سینش رو با لبام آبلمو میکردم. خودمم یکم سرعت دادم. بدن جفتمون از شدت لذت می‌لرزید. هیچوقت تاحالا این شدت لذت رو تجربه نکرده بودم. چشمام دیگه باز نمیشد. فقط مک میزدم مامان رو. من یه دفه انگار دیوونه شدم و به شدت کیرم رو مالیدم تا اینکه آبم با فشار و دو تاجهش زیاد پاشید بیرون و ریخت روی شکم و لای پای مامان. مامانم چند ثانیه بعد من بدنش به شدت لرزید. یه ناله بلند که از دستش در رفت کشید که من یوم ترسیدم بابا پا نشه فقط و ارضا شد. یکم دیگه مکش زدم و سبنش رو ول کردم.

من: وای مامان. مامانی
مامان: جونم پسرم. چیزی نیست.

مامان خودشو کشید پایین و صورتش اومد جلوی صورتم. یه دفه سرم رو کشید و به سمت خودش و لب داغ و شیرینش روگذاشت توی لبم. وای چه حس خوبی بود. لبای شیرین مامان. خیلی داغ بود. دستم رو گذاشتم روی سینش که از آب دهن من خیس بود و فشارش دادم. مامانم دستش رو روی دستم گذاشت و دستم رو نوازش میکرد. لبم رو باز کردم تا لب پایین مامان رو مک بزنم. خیلی شیرین بود رژلبش. نوک زبونامون بهم میخورد. از شدت لذت وهیجان توی آغوش گرم مامان تنم لرز داشت. توی دهم هم جفتمون ناله میکردیم. بعد کل مکیدن لبای هم ، مامان لبش رو جدا کرد.

من: وای مامان توی بهشت واقعی بودم.
مامان: منم توی بهشت بودم. چقدر لذتبخش بود.
من: بازم میخوام. تو رو خدا.
مامان: قول میدم این آخرین بار نباشه. اما واسه امشب کافیه دیگه.
من: نه لطفا همین امشب.
مامان: مگه تو آب نیومد آخه؟
من: بازم میخوام خب.
مامان: باشه. پس بزار بیام اون طرفت. دم پهلوی این طرفم درد گرفت.

مامان دوباره از روم اومد این طرف و اصلا نذاشت کیرم بهش بخوره. من خودم رو کشیدم جای گرم مامان. مامان از روی پاتختی کنار تختم دستمال برداشت و آب من رو از روی کشم و لای پاش پاک کرد و لای کص خیس خودشم پاک کرد. یه دستمالم به من داد که کیرم و ته مونده ابم که سر کیرم بود دو جمع کنم. دوست داشتم من مال اونو و اونم مال منو پاک کنه. اما نه مامان چیزی گفت و نه من روم شد بگم. فقط روم شد اینو بگم که

من: مامان میشه دوباره انگشت کنم توی کونت؟
مامان: آره. حالا اول خودت انگشتت رو خیس کن و بعد بکن توی کونم.
من: نه تو بکن. دوس دارم مکش بزنی.

مامان خندید و انگشتم رو حسابی مک زد. خیلی حال میداد و من دوباره انگشتم رو توی کون بی نظیرش فرو کردم.

مامان: خوبه؟
من: عالیه.
مامان: یکم انگشتم کن تا انرژیت دوباره برگرده.
من: باشه. عاشق انگشت کردن کونتم مامان
مامتن: منم دوس دارم عزیزم. فقط یه سوال. تو که این چیزا رو نسیتا دیدی و بلدی ، چرا امشب اینجوری اومدی توی اتاق من و بابات؟

وای خدایا. چب بگمش حالا؟ زودی این دروغ رو ساختم و تحویلش دادم.

من: من خواب بودم. داشتم خواب بد می‌دیدم. یه دفه صدای ناله تو از خواب بیدارم کرد. فک کردم هنوز توی خوابم و ترسیدم واست داره اتفاق بدی میوفته. اومدم نجاتت.

مامان محکم لبش رو چسبوند به لبم و یه لب دیگه بهم هدیه داد و بعد گفت قربونت برم که نگران مامانتی و مراقبشی. عزیزم زنا توی سکس و جق زدن از لذت زیاد ناخواگاه ناله و آه و اوفشون در میاد.
من: آره میدونم اینو. فقط ترسیدم چیزیت باشه. ببخشید اینجوری اومدم.

مامان دوباره بوسیدم و گفت اشکالی نداره عزیزم. ولی دیگه اگه صدایی شنیدی نیای ها
من: چشم. بازم ببخشید. منم ازت سوال دارم مامان
مامان: جونم؟
من: چرا تو حاظر شدی بیای با من....
مامان: تحریک شدن که میدونی چیه؟
من: آره
ماپان: هم مرد و هم زن وقتی تحریک میشن اما یه مشکلی پیش بیاد و نتونن ارضا کامل بشن اعصابشون بهم میریزه. هر کاری ممکنه کنن که ارضا بشن و آبشون بیاد. زنا بیشتر و منم خیلی بیشتر. من حتما وقتی تحریک میشم باید ارضا بشم. وگرنه دیوونه میشم. البته من از اینکه اومدم با عشق زندگبم اصلا پشیمون نیستم. لذتی که تو به مامانت هدیه دادی رو با هیچی عوض نمیکنم.
من: خوبه پشیمون نیستی. آخه میگن لذت بردن از محارم گناهه.
مامان: خب مامانت اصلا به این چیرا اعتقادی نداره. تو چی؟
من: منم فقط دینی رو وایه پاسه شدن و معدل گرفتن میخونم.
مامان: آفرین. درستشم همینه. آاااخ. چه حالیه انگشتت توی کونمه.
من: خیلی خوبه مامان. مامان میشه کیرمو بکنم توی کصت؟
مامان: گفتم از نظرم گناه نیست. اگا ابن کار دیگه یه جور بدی ناجوره. نه عزیزم اینو نخواه عزیزم. از این به بعد فقط گاهی میش هم جق میزنیم.
من: اما من میخوام لذت کردن کیرم توی کصت رو تجربه کنم. میخوام بدونم چجوریه
مامان: مگه فضولی تو؟
من: کنجکاو در مسائل جنسی.

مامان و من خندیدیم.

مامان: نه عزیزم. اینو ازم نخواه. حداقل فعلا تا یکم سبک سنگینش کنم واسه خودم. اما اگه بخوای میتونی کیرت بزاری کف دستم و جق بزنی.
من: چرا کف دستت؟
مامان: تا یکم حس کردن کیرت توی کصم رو تجربه کنی
من: باشه. همینم قبول.
مامان: از خداتم باشه.
من: هست به خدا.

مامان دست راستش رو آورد جلو و حسابی چندتا تف انداخت کف دستش و دستش رو خیس کرد. بعدش بردش پایین و کیرم رو توی مشتش گرفت.

مامان: حالا اگه دوس داری سینم رو بخوری یکم برو پایین‌تر. اگه هم دوس داری لبم رو مک بزنی که جات خوبه.
من: میشه سینت رو بخورم و انگشتم رو هم همینجور توی کونت باشه؟
مامان: آره عزیرم.
من: وای چه حس خوبیه کیرم کف دستته.
مامان: الآن کیرت کف دستم نیست. توی کصمه. فکر کن توی کصمه.
من: اوففف مامان جون

یکم خودم رو کشیدم پایین و سریع مثل کنه چسبیدم به سینه خوشگل و خوشمزه مامان و شروع کردم مک زدنش. مامان یه آه ریز کشید و گفت جوووون. بخور منو قربونت بشم.

مامان کیرم به شدت فشار میداد کف دستش و شروع کرد به جلو عقب کردنش. دوتا انگشتم تکی کونش بود و تکونش میدادم و محکم سینش رو مک میزدم. نفسم ره سختی از لذت بالا میومد. مامان یکم که کیرم رو محکم مالید دستش رو برداشت و دوباره حسابی تف مالیش کرد و کیرم دو گرفت.

مامان: حالا خودت توی کصم جلو عقب کن. ببین چه خیس کرده کصم مامان برات.

منم شروع کردم خودم جلو عقب کردن. فشار دست مامان دور کیرم کمتر بود تا راحت بتونم کیرم رو تکون بدم. توی این حالت لذتش صد برابر شد. دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم. داشت آبم میومد. تنم به لرزه افتاده بود. یکم سرعتم رو بیشتر کردم و محکمتر سینش رو مک زدم. دوتا انگشتم رو تا ته کردم توی کونش و گشت سفت کپل کونش رو با کف دستم فشار دادم و پاشیدم کف دست مامان. واقعا تصور کردم توی کصش دارم میکنم. بدنم می‌لرزید.

مامان: جووون پسرم. قربومت بشم. کص مامان رو خوب کردی.

دستش رو از دور کیرم برداشت. منم لبم رو از دور ممیش برداشتم و همینجور که انگشتم توی کونش بود خودم رو کشیدم بالا و لبم رو گذاستم روی لبش. مامانم اول کف دستش رو مالید به کمرش و دستش رو خشک کرد و بعد منو به آغوش خودش فشار داد و بهم لب میداد. زبونش رو توی دهنم فرستاد و منم مکش میزدم. لبای داغ و شیرین‌تر از عسل. بعدش لبم رو ازش جدا کردم.

من: میشه این آخرین بار نباشه؟
مامان: آره عزیزم. هفته‌ای یک بار از این به بعد باهم جق میزنیم. البته اگه من پریود نباشم. میدونی چیه که پریود؟

من نمیدونستم و برام توضیح داد کامل. بعدش بهش گفتم میشه زود از پیشم نره و یکم بمونه توی بعلم که قبول کرد. انگشتام رو از کونش در اوردم و مامان توی بغلم به پهلو و به پشت شد. کیرم رفت لای روناش. دست راستم رو از زیر گردنش رد کردم و سینه راستش رو گرفتم توی مشتم و دست چپم رو هم از روش رد کردم و سینه چپش رو توی مشتم گرفتم.

من: مامانی یکم بمالمت؟
مامان: اوووفففف آره دوس داره مامانی.

منم اول دوتا سینش رو مالیدم و بعد دست چپم رو بردم سمت شکم تختش. با انگشت با نافش بازی کردم. شکمش رو فشار میدادم به سمت داخل.

مامان: جوووون. خوب باهام بازی کن. قربون دستای مردونت بشه مامان.

مامان کونش رو به سمتم فشار میداد.

من: دستم رو ببرم سمت کصت؟ کصت رو بمالم

مامان اولش سکوت کرد. اما بعدش یه دفه گفت باشه. کف دستت رو بزار روش و آروم بمالش.

در پوست خودم نمی‌گنجیدم. دستم رو روی شکمش که بود بردم به سمت پایین و کف دستم روی نرم‌ترین و داغ‌ترین جای مامان قرار گرفت که حسابیم خیس بود. آروم کف دستم رو روی کصش مالیدم. سینه راستش که توی دستم بود رو به شدت فشار میدادم. خودش با دستش شکمش رو می‌مالید.

مامان: اوووف شاهین مامان
من: جونم عزیزم
مامان: عاشقتم.

خودم ابتکار به خرج دادم و دیدم بالای کصش یه جور خیلی نرم و لذیذی هست. همون چوچول ورم کردش بود. با انگشتم اروم مالیدمش. از مالیدنش خیلی لذت می‌بردم. زیر انگشتم یه جور باحالی بود. با کف دستمم کل کصش رو می‌مالیدم. خیلی طول نکشید که دیدم مامان دستش رو کرد توی دهنش تا صداش در نیاد. بدنش به شدت لرزید و هودش رو بیشتر بهم فشار داد و یه دفه حس خیشی بیشتری زیر دستم از کصش کردم. یه چند لحظه بعد مامان مچم رو گرفت و گفت بسه. آبم اومد. ارضام کردی. دیگه نکن نمیتونم.

منم گردنش رو بوسیدم.

من: مرسی که گذاشتی آبت رو بیارم.
مامان: چقدرم که خوب آوردی قربونت بشم. نمیتونم چشمامو باز کنم. آلارم گوشیت رو بزار روی ویبره و بزارش واسه بیست دقیقه بعد. یوم توی بغل پسر گلم بخوابم.

منم سریع این کار رو کردم و پتو کشیدم روی دوتامون. محوم توی بغلم گرفتمش. سعی کردم خودم خوابم نبره و مراقب بابا باشم. آروم صورت ناز و موهاش رو ندازش میدادم. بیست دقیقه شد و مامان بیدار شد.

من: نمیشه بمونی؟
مامان: نه دیگه. بابات هست خطریه. تو هم پاشو لباسات رو بپوش.

دوتامون لباسلمون رو کردیم برمون و بعد یه لب طولانی و گرفتن قول ازش که این آخرین بار نباشه ، رفتش تا روی کاناپه بخوابه. انقدر خسته بودم که زود بیهوش شدم. درسته حسرت کردن کصش موند به دلم و کنجکاو بودم ببینم چه حسی داره کیرم رو بکنم توش. اما خدا رو شکر حسرت مالیدنش نموند به دلم. بعد اون شب رویایی مرتب باهم جق میردیم. توی روز و توی شب. دیگه بدنش رو کامل دیده بودم و حفظش کرده بودم توی ذهنم. جای مای بدن زیباش رو. معمولا سعی میکردیم وقتایی باهم جق برنیم که بابا خونه نیست. اما گاهیم شبا مامان از اتاق بیرون میکد و باهم حال میکردیم. به هیچ عنوانم نمیزاشت کیرم به کصش بخوره. اما مالدین کیر من توسط اون و مالیدن کصش توسط من رو داشتیم.
تصمیم گرفته بودم هرگز ماجرام رو با خاله براش نگم. اصلا چه کاری بود. اما دوست داشتم که خوردن کیرم توسط مامان رو تجربه کنم. چند بار ازش خواستم اما میگفت نه. آخه اون زمان که خاله کیرم رو خورد خیلی بهم حال داد. مامان تا 17 ستلگیم منو در حسرت کصش نگه داشت. گاهی انقدر بهش التماس میکردم که بزار بت که سرم داد میزد و قهر نیکرد و تا دو سه هفته نمیومد باهم جق بزنیم. تا اینکه یک روز که 17 سالم بود مامان با بابا یکم بحثش شده بود سر عمه‌هام. همون بحث‌های زن و شوهری معمول. پیش هم می‌خوابیدن اما سکس نداشتن و شبا هیچ صدایی در نمیومد. یه روز تعطیل سرد زمستونی بود که بابا انگار یکم با عمه‌هام جیک تو جیک شده بود و رفته بود پیششون. متم صبح ساعت 9 بود و زیر لحاف و پتو خواب بودم که یه دفه احساس کردم پتوم رفت بالا و یک بدن گرم رو پشت خودم حس کردم. بعدش محکم منو بغل گرفت و دستش رو انداخت دور گردنم. کامل چشمامو باز کردم و هوشیار شده بودم. دست نرمش رو حس کردم. دیت مامان بود.

من: صبح بخیر مامان اینجا چه کار میکنی؟
مامان: صبحت بخیر عزیزم. دلم تو رو میخواد
من: جووون قربونت بشم. بزار برگردم سمتت

توی بغل مامان چرخیدم و به پهلو به سمتش شدم. دیدم اوفف مامان لخت کامله.

من: جووون. لختم که هستی
مامان: آره خیلی حشریه مامان. تو هم تیشرتت رو در بیار سریع

منم زود درش اوردم و چسبیدم بهش و همو بغل گرفتیم. تاحالا انقدر حشری ندیده بودمش. حسابی دلش کیر میخواست. پیش خودم گفتم با این وضعش یعنی ممکنه امروز بکنمش؟ اصلا انگار نه انگار 38 سالش بود. مثل یه دختر 18 ساله هات شده بود. همو محکم بغل گرفتیم و لبامون رو گذاشتیم روی هم. جووون چه لبای شیرینی
بود. دستم رو گذاشتم روی کونش. کپلای کونش رو مالیدم. مامان لبش رو جدا کرد ازم و گفت

مامان: اوووخ شاهین. حسابی کونم رو بمال.
من: میای روم بخوابی؟
مامان: آره

محکم گرفتمش و خودم صاف سدم و مامانم اومد روم. این اولین بار بود اینجوری روم میخوابید. قشنگ کیرم از زیر شلوار و شرتم نشیت روی کصش. خوب بود دو ساعت قبلش بیدار شده بودم و رفته بودم دستشویی و شاش نداشتم.صورتش جلوی صورتم بود و با چشمای خمارش نگام میکرد. منم چشم انداخته بودم توی چشمش و دست چپم رو بردم لای کونش و مالیدم لای کونش رو. با دست راستم کپل کونش رو چنگ زدم. دیگه نتونست چشماش رو باز نگه داره و محکم لبش رو گذاشت روی لبم رو مک میزد. منم با انگشتم با سوراخ کونش بازی میکردم و کونش رو می‌مالیدم. دستمو کردم توی موهاش و آروم کشیدمش تا بفهمه که سرشو بگیره بالا. مامانم زود سرشو داد بالا و من گردن نازش رو لیس کشیدم.

مامان: آههه. وای شاهین
من: جووون

مامان خودش رو داد بالا و سینه‌هاش اومد جلوی صورتم. سینه چپش رو گذاشت توی دهنم. کامل کصش رو روی کیر من از روی شلوار گذاشته بود. دوتا انگشتم رو محکم کردم توی کونش و ممیش رو مک زدم.

مامان: آهههه چه فشاری میاره کیر پسرم به کصم.

اولین بار بود اینجوری حرف میزد. خیلی داغ کرده بود. یه دفه از روم بلند شد. شلوار و شرتم رو دست کرد باهم کشیدش از مام بیرون و پرتش کرد اون طرف. نشست لای پام.

مامان: دیگه بسه انتظار. دیگه میخوام بخورمش. زشته؟ به کصم که زشته

دولا شد و مثل بستنی یه لیس از تخمام کشید تا سر کیرم و بعد کیرم رو تا ته کرد توی دهنش.

من: اوووف مامان. آره همینه.

کیرم رو توی دهنش نگه داشت و مکش زد. زبونش رو دور کلاهکش چرخوند. اصلا حسش رو نمیشه توصیف کرد. زیر دلم یه جوری بود. پاهام از لذت می‌لرزید. مامان خودشم غرق لذت بود. از لذت چشماش سفید شده بود و به زور بازشون میکرد. تخمم رو توی دستش گرفت و فشار داد. کیرم رو دراورد یه عالمه تف روی کیرم بود. مثل پنیر پیتزا تفش کش میومد. دوباره کردش توی دهنش. ولی فقط سرش رو و زبدنش رو عمیق سر سوراخ کیرم میکسید. دستمو توی موهاش کردم. داشت نابودم میکرد. شروع کرد به بالا پایین کردن کیرم توی دهنش. خیلی شدید مکش میزد. تخمم رو محکم فشار میداد. کیرم رو درآورد و تخمم رو کرد توی دهنش و مکش میزد توپیش رو. با کف دستش یه ضبه زد به کیرم که خیلی حال داد. دوباره کردش توی دهنش و برام ساک حرفه‌ای زد. فهمید که دیگه نمیتونم و نزدیکم که ابم بپاشه توی دهنش. کیرم رو ول کرد

من: مامان کصتو بده بخورن. کص میخوام.
مامان: سرتو قشنگ بزار روی بالشت‌هات

من سه تا بالشت زیر سرم میزاشتم. همینجوری به حالت دستشویی کرد اومد جلو. سر من انگار توی هوا بود. اومد روی قفسه سینم. دستاش رو دو بر تنم ستون کرد از عقب و کصش رو داد بالا جلوی صورتم. دستام رو گذاشتم روی کونش و به سمت دهنم فشارش دادم و کل کص کوچولوی سفیدش رفت توی دهنم. کصش خیلی کوچولو بود. زبونم رو محکم لاش کشیدم و برای اولین بار طعم کص مامان رو چشیدم.

مامان: آههههه. وای کشتیم تو عشقم

جیغ میزد دیگه. خیلی خوشمزه بود برام. بوی عطر گل یاس میداد با اون لوسیونی که زده بود. از بالا تا مایین شیار کامله بسته کصش که لبه‌های اصلا آویز نبود رو محکم لیس میزدم. کپلای کونش رو چنگ میزدم و از مامانم لذت می‌بردم. بدجور جیغ میزد. نفسش بالا نمیومد. یه دفه دستام رو دور کمرش گذاشتم و گرفتمش و از روی تخت با خودم بلندش کردم و به کمر خوابوندمش روی تخت و شیرجه زدم لای کص خیسش. اصلا نمی‌تونست حرف بزنه و فقط ممیاش رو محکم گرفت و می‌مالید. دماغم رو به کصش می‌مالیدم. انگار چی ازش آب ترواش میکرد که لزج و خوشمزه بود. مثل ژله بود. چوچولو کوچولوش رو با زبونم می‌مالیدم و انگشتم رو کردم توی کونش. پاهاش رو به دور گردنم فشار میداد. نمیخواستم ارضاش کنم. میخواستم انقدر دیوونش کنم که بتونم خودم رو به آرزوم برسونم و کیرمو بکنم توی کصش. یه لیس از سوراخ کونش تا چوچولش کشیدم و با دوتا انگشت دست راست لای کصشو از هم باز کردم و زبونم رو لای کصش کشیدم که داخلش صورتی و خیس خیس بود. شیو شده مثل هلو. حتی قدرت نداشت اسممو هم صدا بزنه. بدنش به لرزه افتاد و فهمیدم داره ابش میاد. زا اینکه خیلی دلم نیخواست آبش بیاد توی دهنم اما حالا باید نونم رو می‌چسبوندم توی تنور. سرم رو از لای کصش آوردم بالا. همه جای صورتم رو خیس کرده بود. زود خودم کشیدم بالا و کیرمو گرفتم و سرشو گذاشتم دم کصش.

مامان: نه نه نه. شاهین نه.
من: آره مامان. آره قربونت بشم.

کیرمو فشار دادم و سرش رفت تو.

مامان: آههه. آههه. وای نه
من: چرا مامان جون. این خود عشقه

با یه فشار محکم کیرم تا دسته کردم توی کصش داغش. خیلی تنگ بود و کل کیرم رو انگار مان گرفته بود توی مشتش فشار میداد. انقدر خیس بود که کیرم راحت جلو عقب میشد.

مامان: آههه شاهین دارم جر میخورم.

خوابیدم روش کامل. چشم تو چشم هم. نفسای گرم جفتمون به صورت هم میخورد. نوک بینا بهم چسبیده بود. یه بوسه زدم روی لبش

من: دوس داری؟
مامان: دارم می‌میرم. کیرت توی کصم نبض میزنه
من: خب رسیده به خونه خودش.
مامان: نه این اشتباست
من: نه نیست. محکم توی بغلت بگیرم مامان. آغوش گرمتو میخوام

لبم رو چسبومدم به لبش و آروم شروع کردم فقط پایین تنم رو بالا پایین کردن. خیلی آروم بود. مامان توی دهنم ناله میکرد و دستاش رو دور گردنم حلقه کرد. تنش مثل کوره آتیش بود. لبش رو از زیر لبم کشید کنار. نمبتونست لب بده. باید مثل همیشه توی سکس بلند ناله میکرد. خصوصا که حالا میخواستم من سرویسش کنم. خودش سرشو کج کرد تا ناله کنه و من فورا لاله نرم گوشش رو شروع کردم به مک زدن. جیغش در اومد و ناخنش رو فرو کرد توی کمرم که لذت داشت. خیلی اروم دو سه بار تلمبه یواش زدم توی کصش. اما انقدر مامان حشری شده بود که حس کردم یه آبی از کصش زد بیرون و ریخت زیر شکمم و تخمام. دیگه گوشش رو مک نزدم و یکم دیگه کیرم رو توی کصش تکون دادم و بعد از روش بلند شدم و کیرم رو کشیدم بیرون. اصلا انگار از حال رفته بود ممان. دیدم کصش به شدت خیسه. دولا شدم و یه بیس عمیق کشیدم لای کصش که مصل لبو سرخ شده بود. صدای جیغ شدید مامان در اومد. اما نا نداشت خودشو تکون بده. من همه آب کصش رو مک زدم. دوباره کردم توش و خوابیدم روش. این بار دوتا دستام رو دو بر تنش ستون کردم و کامل روش نخوابیدم. سرم رو خم کردم و سینش رو مک زدم و اروم شروع کردم به تلمبه زدن توی کصش.  انگار مامان دوباره شارژ شد

مامان: آههههه. شاهین

سینش رو ول کردم و سرم رو کردم بالا. چشمای خمارش رو دیدم. حالش نابود بود. رفتم ازش لب گرفتم. دستاشو کرد توی موهام و محکم لبم دو مک میزد. منم یکم سرعتم تلمبم رو بیشتر کردم. دوباره نتونست دی.ه لب بده. لبش رو از لبم کشید و منم شروع کردم به مکیدن گردنش و مالیدن سینه راستش با دستم. محکمتر تلمبه میزدم.

مامان: آهههه شاهین. به گا بده مامانی رو.

گردن نازش رو نک میزدم و محکم تلمبه میزدم. بعد یه دقیقه مامان تنش دوباره به لرزه افتاد. منم نزدیک بود.

من: میخوام بپاشم توی کص خوشگلت.
مامان: اوووممممم

کامل روی دوتا دستم بلند شدم. نگاهمون توی نگاه هم بود و تند تند تلمبه زدم. جفتمون به سختی چشمامون باز میشد و هر دو باهم آبمون اومد. من اولین جهش شدید و سرعتی رو که ریختم توی کص مامان ماگان جیغ زد و با دومیش گفت آی سوختم. جوووون. آتیش بزن کص مامان رو. دور کیرم خیس از کص مامان بود. جفتمون نا نداشتیم و همینجور کامل خوابیدم روی مامان. دستام رو گذاشتم توی دستاش و دستامون توی هم قفل شد. لبم رو گذاشتم روی لبش و هر دو چشمامون رو بستیم و اروم لبای همو مک میزدیم. بعد کلی که یکم حالمون اومد سر جاش و کیر من که داشت توی کص مامان کوچیک میشد که خیلی حال میداد و دیواره تنگ کص مامان نمیزاشت خیلی کوچیک بشه.

مامان: وای باید دو بسته کامل قرص اورژانس بخورم. ولی چه حالی داد.
من: عجب صبحی واسم ساختی مامان
مامان: بالاخره به آرزوت رسیدی که کردن کص مامان چه لذتی داره؟
من: کنجکاویم بر طرف شد. اما حالا میخوام بدونم کردن کونت چه لذتی داره.
مامان: آته مگه تو فصولی؟ هر چی سوراخ داشته باشم میخوای بکنیش؟
من: کاش میشد یه جوری سوراخ خوسگل نافتم میکردم.
مامان: ولی وقتی کردن کصم انقدر بیشتر هر باری که به بابات کص دادم لذت داشت ، پس کونمم در اختیار پسر گلمه.
من: جووون. پس آماده‌ای؟
مامان: الآن؟
من: همین الآن الان
مامان: اگه توانش رو داری آره. من که هنوزم میخوام. با اینکه پنچرم کردی.
من: پس داگی بشین پنچر گیری از کونت کنم
مامان: ای شیطون. داگیم بلدی اره؟
من: دیگه 17 سالمه‌ها.
مامان: اوه اوه ببخشید. خب درش بیار که دوباره داره توی کصم گنده میشه.

از کصش در اوردم. کیرم خیس از آب خودم و آب مامان بود. مامان زود با دستمال پاکش کرد تا خشک نشه. بعد بهم گفت و رفتم روان کننده آوردم و کیرم رو حسابی چربش کردم. مامان میگفت از بابا گنده تره کیرم. داگی نشست جلوم. منم پشتش نشستم و اول کلی کونش رو برای اولین بار توی عمرم مک زدم. بعد کون کوچولو و برجستش رو گرفتم و فشار دادم تو. جیغ مامان کل فضا رو گرفته بود.

من: مامان: روی زانوت صاف بشین
مامان: اینجوری که جر میخورم
من: نمیخوری. آروم صاف شو.

مامان آروم صاف شد و کیرم تا دسته توی کونش بود. دوتا ممیش رو گرفتم توی دستم و لبم رو گذاشتم روی گردنش. موهای نرم و لختش به قفسه سینم میخورد. خیلی حال میداد. مامان ناله میکرد و دستاش رو روی دستای من گذاشته بود.

من: عاشقتم.
مامان: منم عاشق پسر رمانتیکم هستم.

دست چپم رو از روی ممش به سمت کصش سر دادم و کف دستمو گذاشتم روی کصش و شروع کردم به مالیدنش. همزمان شروع کردم به تلمبه زدن توی کونش. محکم با دست راستم سینش رو می‌مالیدم و به خودش فشار میدادم. شدید آه و ناله میکرد. کونش معرکه بود و تنگ. حسابی لیزش کرده بودم. دیواره کونش کیرم رو به سمت خودش می‌کشید تو. عالی بود. گردنش رو بوس میکردم و می‌کردمش. انگشتم رو کردم توی کصش و یکم انگشتش کردم و بعد با انگشت شروع کردم مالیون چوچولش. محکم توی کونش تلمبه میزدم. کونش به رون پام میخورد و شالاپ شلوپ صدا میداد. بدجور جیغ میزد و زود ارضا شد کصش زیر دستم. منم انقدر تنگ بود کونش که زودی توی کونش خالی کردم. همین که ارصا شدم مامان بی حال بی حال کیرمو از کونش در اورد و به شکم افتاد روی تتت. خودمم به زور چسمام باز میشد و خوابم گرفته بود. خوابیدم کنارش.

مامان: خوب شد همینجوری به سرم زد قبلش کونم رو تمیز کردم. حالا با انگشت ابت رو از کونش جمع کن بزارش توی دهنم.

منم همین کار رو کردم و بعد یه دفه دیدم توی بغلم بیهوش شد. منم محکم گرفتش توی بعلم و یه ساعتی رو باهم خوابیدم و بعدم رفتیم توی حموم و همو شستیم. اون روز شروع رابطه عاشقانه من و مامان بود. حس سبکی داشتم که دیگه هیچ کنجکاوی توی سکس نداشتم. هزاران کنجکاوی که از زمان خاله ساناز در من شکل گرفت. به خودم افتخار ممیکردم همچین مامانی داشتم که زیباییش نمیزاشت هیچ دختری رو به چشم بیاد.

سه ماه بعدش تولد 18 سالگیم بود که شب بعد از جشن مفصلی که برام گرفتن ، مامان عادت داشت قبل خواب بره حموم. با بابا نشسته بودیم و تلویزیون می‌دیدیم تا مامان بیاد و بعد بریم بخوابیم. یه فیلم بود از ماهواره که یه دفه با ابنکه فیلم اکشن بود اما یک کلاب رو نشون داد که زنا ممه‌هاشون پیدا بود و اکثرا یا روی مای مردا نشسته بودن یا استریپ میرفتن.

بابا: پسرم تو دیگه 18 ساله شدی. از این روابط چیزی میدونی؟ اصلا میخوام چند تا سوار از این روابط جنسی ازت بپرسم.

منم کرمم گرفت باز. گفتم بزار سر به سرش بزارم

من: بپرس بابا جان. چه مشکلی داری؟ بگو راهنماییت کنم.

بابا بدون حرفی فقط کیر خورد توی آموزشش به من و بدون خدافظی پاشد رفت. بنده خدا نمیدونست مامان بعد حمومش و خواب کردنش میخواد بیاد توی اتاق من و کادو اصلی رو بهم بده. اونم سکسی تا خود صبح. هر چند پر ریسک بود. اما ریسکش به لذتش می‌ارزید.

پایان

رفقا یه سوال. لطفا در کامنت‌ها جواب بدین. اکثرا پسرا از جمله خود من پورنی که لز باشه رو بنا به دلایلی زیاد دوست دارن. دوست دارید در آینده داستانی از محارم بنویسم که تماما لز باشه و برای تنوع مامان و پسر نباشه؟ البته فقط برای یک بار. لطفا بگید
البته قبلا در داستان هنرمندان اشاره‌ای به لز داشتم که افتضاح شد. اما حالا یک ایده بهتری نسبت به اون دارم

داستان بعدیم ((محافظ)) اسمشه که بین دو تا سه هفته دیگه منتظرش باشید و لز نیست و مثل همیشه هست. فتیشم نداره. اما یک سورپرایز بزرگ برای اولین بار داره که برای خودم چالش بزرگیه نوشتنش. چیزی که شما خیلی تاحالا ازم خواستید

آخر هفته سکسی داشته باشید
     
  ویرایش شده توسط: SH_F   

 
SH_F
مرسی شاید جان که اینقد زحمت میکشی. همچنین ممنون به خاطر داستان جدیدت که خیلی منتظرش بودیم. درمورد سوالتم بخوام نظرشخصی خودمو بگم، از اونجایی که هردفعه ۲-۳ هفته برای داستانای جدیدت منتظر میمونیم، پس اگه یه داستان لز این وسط باشه، بین دوتا داستان مامان و پسر، حدود یک ماه و نیم فاصله میفته که خیلی سخته تحملش، نظر من اینه که یه بخشیش لز باشه، یه بخششم سکس. قبلنم شبیهشو نوشتی، مثل گالاکتوره یا هلن کون، ولی اون نفر سوم نیومده تو سکس. اگه ایندفه نفر سوم بیاد تو سکس، فکرکنم رضایت همه رو جلب کنی! در هرصورت ممنونیم و مثل همیشه نمیتونیم برای داستان جدیدت صبرکنیم!
     
  
مرد

 
SH_F

اوووف پسر دمت گرم. چه چیز خفنی بود. خیلی سکسش اروتیک بود دیگه. اون جق زدنشون که نابود کننده بود و بعدم اون سکس. پوزیشنای سکس اصلا عالی.

اونجایی که شاهین واسه اذیت پرید وسط اتاق اصلا عالی بود. خیلی خنده دار بود. پشمای باباش ریخت😆

یکی از بهترینا بود این داستان.

میگم یه سوال. چجوری اینهمه ایده داری که تا یکی تموم میشه فورا یه ایده دیگه آماده داری؟ یعنی کمپانی برازر باید بیاد از تو به قرآن ایده بگیره.درجه یکی

راجع به سوالتم آره من خودم عاشق لزم. میدونم که بعیده تریسام دیگه بنویسی. چون گفتی بعد از هنرمندان محاله این کار رو کنی و بدت میاد از این کار. اما من لز دوست دارم و خیلی خوبه اگه بنویسی. البته لزی که به شدت اروتیک باشه و لزی که با دیلدو نباشه اصلا.
     
  

 
Big_Glory
تریسام اگه با مامان و خاله باشه یا ترجیحا یکی که بشه خاله صداش زد جالب میشه. مثل داستان قدیمی «من و مامانم و خاله میترا». بنظرم هنرمندان چون یه طرفش مامان بود و یه طرفش یه دختر جوون، خوب از آب در نیومد. ولی اینو شاید بشه امتحان کرد
     
  
صفحه  صفحه 136 از 149:  « پیشین  1  ...  135  136  137  ...  148  149  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Incest Sexy Story - داستان های سکسی با محارم

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA