انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 138 از 149:  « پیشین  1  ...  137  138  139  ...  148  149  پسین »

Incest Sexy Story - داستان های سکسی با محارم


مرد

 
الان داستانا کاملا متفاوت شده جزئیات بیشتر من خودم هم دوست دارم که کامل همه چیز گفته بشه تا تصویر بهتری تو ذهن خواننده ایجاد میکنه داستان شایان همیشه عالی بودن و همیشه هم گفتم هر چی جزئیات بیشتر باشه هم بهتر
     
  

 
Big_Glory
آره رفیق درست میگی، فارغ از اینکه حرفای ما درست باشه یا غلط، معمولا سفارش زیاد به نویسنده، داستانا رو به قول شما یکنواخت میکنه و دست نویسنده رو میبنده. اما بنظر من تمام نبوغ نویسنده به همین برمیگرده که بخش اول داستان رو شکل بده، یعنی چجوری این نوع رابطه خاص (بین مادر و پسر) رو به سکس ختم کنه، و سکس که شروع شد، بخش دوم داستان شروع میشه که دیگه حرفای اروتیک غلیظ به کار میاد که شایان جان توی اینکار استاده. اونروزم برای شایان جان نوشته بودم، اون چیزی که درباره داستانای قدیمی دوست دارم اینه که مامانه خودشم سر و گوشش میجنبه و شیطونی میکنه و بدش نمیاد پا بده و پا هم میده ولی از روی محبت، و طرفین زیاد به روی هم نمیارن که دارن کار بدی میکنن، نه اینکه پسره بیفته به استدلال و خواهش و التماس یا دعوا، نه اینکه یهو به قول شما طرف بکشه پایین که اونم خیلی تخیلی میشه. و بنظرم نقطه ضعف اصلی داستانای شایان جان همینه. البته داستانای قدیمیم بعضا خیلی کوتاه و با عجله نوشته شدن و مثل داستان مامان و خاله میترا، خاله دیگه خیلی زود پا میده اما داستان سکس غیرعلنی با مامان اصلا اینجوری نیست و عالیه و کوتاه بودنشم نقطه ضعفش نیست. به این دلیل بود که بحث اون داستانا رو پیش کشیدم. اگه بخوام به نظر خودم بهترین داستان به زبان فارسی رو انتخاب کنم، مهناز خانم رو انتخاب میکنم که از هرلحاظ کامله، فقط حیف که صحنه های سکس رو توصیف نکرده. و اینجا منظورمو میفهمید چون نویسنده تمام هنرشو گذاشته روی اینکه چطوری ماجرا ختم به عشق و سکس بشه (البته بحث درباره اون داستان جاش اینجا نیست). ولی تو داستانای شایان جان بعضی وقتا یه دفعه نفرت و مقاومت مامان در مقابل خواسته پسر، تبدیل میشه به اشتیاق و محبت یعنی یهو یه چرخش ۱۸۰ درجه ای رخ میده. اگه زاویه این چرخش تو داستانای شایان جان کمتر باشه بهتر میشه. با این اوصاف اون داستانی که من بیشتر از همه از شایان جان دوست دارم، حق طبیعیه که بیشتر این ویژگی ها رو داره. یا از نویسنده های دیگه، مامان شورانگیز از پیچپیچک جان. درهرصورت شما درست میگین باید گذاشت نویسنده کار خودشو انجام بده. منم توقعی ندارم شایان جان تن به خواسته های ما بده، جز مواردی کوچکی که مثلا بپاشه توی کس و اینا خیلی وقت بود درخواستی نکرده بودم! قبلا هم اینکارم نتیجه خوبی نداده و دیگه نباید میگفتم، ولی چون مدت زیادی بود هیچ انتقادی ننوشته بودم و فقط تشکر کرده بودم، گفتم یه بار نظر خودمو بگم. خطاب به شایان جانم بگم که کارت خیلی درسته و اصلا به حرفای من توجه نکن، میترسم به قول دوستمون نظرمو تحمیل کنم، بی صبرانه منتظر داستانای بعدیت هستیم
     
  ویرایش شده توسط: Chanel   
مرد

 
چون خیلی زیاد میشه جواب تک تک شما عزیزان رو بدم همه رو یه جا یه کاسه میکنم تا نگن تاپیک رو تبدیل به نظر دادن کردم.

اول اون دوست عزیزی که گفتند داستانا رو توی تاپیک جدا بزارم. والا دوست عزیز واسه این کار باید درخواست به مدیران بدم تا برام تاپیک بزنن و تریجیح میدم این کار رو نکنم تا با مدیران در ارتباط نباشم و به قولا چراغ خاموش پیش برم و کار خودمو کنم.

اما ممنونم از نظر همه دوستان و خوشحالم داستان رو دوست داشتید. باید بگم که من هیچوقت از کسی تحمیلی نگرفتم. صرفا هر کسی که نظری میده واسه داستانم اگه خوشم بیاد استفاده میکنم. مثل ریختن آب کیر داخل کس و یا وجود پدر در داستان که خب باعث هیجان ماجرا میشه. اما مثلا فامیلی سکس که مثلا مادره صبح با پدر سکس کنه عصر بیاد با دخترش لز کنه و شبم بره با پسرش و شوهره هم بره با دخترش رو دوست ندارم. دیدین که بارها بهم گفتن و گفتم این کار من نیست. اصلا علاقه‌ای ندارم.
یه چیز دیگه هم میگن که ترجیح دادم یه بار واسه خودم چالش درست کنم و انجامش بدم که توی داستان محافظ می‌بینید به زودی.

از طرفی من به شدت از تعریف و تمجید الکی بدم میاد. دوست دارم انتقادها رو ببینم تا در حد توانم ضعف‌ها رو برای داستان بعدی کم کنم یا حذف کنم اگه تونستم. تازه تعریف الکی حس ترحم داره که بدتره.

و خواهشا از قول من جای من نه نظر بدین نه سعی کنید منو تعریف کنید که مثلا میگید هیچوقت از من داستانی که مامانه چادری باشه نمی‌بینید چون اروپایی فکر میکنم و ...
حتی اگه درست هم بگید باید بگم کار درستی نیست کسی رو تعریف کردن.

بازم ممنون از همگی. لطفا اولا باهم دعوا نکنید سر مشتی اراجیف‌های ذهن مسموم من. دوما نقدهاتون رو حذف نکنید چون خیلی کمک میکنه. سوما پیشنهادهاتون رو حذف نکنید چون منم چند وقت دیگه بالاخره ایده‌هام تموم میشه و اگه اگه خودم دوست داشته باشم ازش استفاده میکنم مثل داستان جبران اشتباه
چهارما هرگز سعی در تعریف کردن و توصیف کردن کسی نکنید. چون کار درستی نیست حتی اگه درست بگید
پنجما بازم ممنون از همگی
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
SH_F
ببخشید رفیق امیدوارم از کارم ناراحت نشده باشی. باور کن قصد و منظوری نداشتم.
ولی آخه شما هم داستانی مثل برف گرم ، مرحله نهایی ، حق طبیعی ، هلن کون ، سه قسمت تمام از هم هنرمندان و هم تجاوزی تلخ تا سرانجام شیرین داشتین که مامانه یه دفه حاظر به سکس نشه و کلی زمینه چینی شده باشه.اصلا الآن که دارم فکر میکنم اکثر داستانات جز دو سه مورد کلی پسره زده تو سر خودش و راه کار هی پیاده کرده تا سکس اتفاق افتاده.
اما انگار یادمون رفته اینا رو
     
  

 
SH_F
مرسی شایان جان. به عنوان کامنت آخر در این باره، باید بگم که خیلی از داستانای شما مشکلی که گفتم رو نداشتن. مثل شیرعسل یا تا حدودی همین داستان آخر. تو شیرعسل درسته مامانه کمی مقاومت میکرد ولی اصل داستانو پذیرفته بود و رفته رفته تا آخرش اومد که همین داستانو جذابتر و اروتیک تر میکرد. دراصل بیشتر ناز بود تا مقاومت. اگه مامانه ناز کنه که داستان جذابترم میشه. در کل کارت عالیه داداش. بمونی برامون
     
  ویرایش شده توسط: Chanel   
زن

 
محبوبه قسمت اول

من كيم ؟
نقش حبابي روي آب
قايقي افتاده در دست سراب
من كيم ؟
تصوير گنگ زندگي
عكس مرگ خنده ها در زير قاب
من كيم ؟
گم كرده راهي در ظلام
خسته اي چشم انتظار آفتاب
من كيم ؟
افسانه اي افسون شده
فصل غم آلوده اي از يك كتاب

چقدر این راهرو ترسناک شده ؛ صدای نیم سوز شدن فیوز این مهتابی ها قشنگ تا اعماق مغز فرو میره
-صادقی پس چی شد ؟! چرا کارای بازسازی و تعمیر و انجام نمیده این پیمانکار لعنتی ؟!
-خانوم دکتر میگه تا پیش پرداخت ندید شروع نمیکنم !!
-خب پیش پرداخت و بدن دیگه ؛ اینجا مثلا بیمارستانه ؛ شبیه اتاق وحشت شده این قسمت !
حالم از این بیمارستان بهم میخورد ؛ اصلا دیگه دوست نداشتم برای یه لحظه تو این خراب شده باشم ؛ فقط به خاطر خواهش دکتر رضوان موندم تا جایگزینم رو مدیریت انتخاب کنن !! همون دو روزی که میرم مطب واسم کافیه اصلا نیازی به حقوق این خراب شده ندارم .
آه اصلا یادم نبود امروز آخرین پنجشنبه ساله ؛ باید برم بهشت زهرا سر خاک متین
-صادقی من یه کار فورس واسم پیش اومده ؛ نمیتونم بمونم ؛ خداحافظ
چقدر شلوغه نواب ! انگار کل تهران دارن میرن اونجا ...
بالاخره رسیدم ؛ متین دیدی اومدم ؟! فکر کردی نمیام پیشت دیگه ؟! ۴ ساله دارم میام ... متین اصلا کاش یه طوری بشه منم بیام پیشت دیگه خسته ام ... به خدا تنها دلیل زنده بودنم فقط به خاطر یادگارت سهرابه ...
«صدای زنگ تلفن همراه »
مامان جون
-من : سلام مامان جون خوبی!؟
-مامانم : سلام دورت بگردم ! کجایی ؟ چرا صدات گرفته
-من : سر خاک متینم
-مامان : خدا بیامرزدش دخترم ؛ کاش میومدی دنبالم منم باهات میومدم
من : دیگه یهویی اومدم مامان جون
مامان : امشب پاشید با سهراب بیاید اینجا ؛ همه اینجا جمع هستن
من : نه مامان اصلا حال شلوغی رو ندارم ؛ یکی دو روز دیگه میام حتما قول
ماشین رو روشن کردم و رفتم سمت خونه ؛ بین راه یکم خرید کردم و رسیدم بالاخره ؛ ماشین رو گذاشتم پارکینگ و کلید انداختم و رفتم داخل خونه سهراب فک کنم خواب باشه ...
خریدهام رو گذاشتم آشپزخونه و رفتم سمت اتاق سهراب ؛ آروم در اتاق رو باز کردم دیدم نخیر نیست ! شاید رفته بیرون پیش دوستاش ؛ سمت اتاق خودم رفتم تا لباسام رو عوض کنم ! یهو با صحنه ای روبرو شدم که جفتمون نزدیک بود سکته کنیم ! سهراب از شوک دیدن من و من از دیدن سهراب !
سهراب مشغول جق زدن با شرت ولباس زیرای من بود !!
نمی‌دونستم باید چیکار کنم ؛ از شدت عصبانیت داد زدم فقط ؛ گمشو بیرون از اتاقم ...
سهراب دوتا پا داشت دوتا دیگه قرض گرفت و فرار کرد ...
گیج شده بودم ؛ نمی‌دونستم چیکار باید میکردم ؛ صدای در ورودی اومد انگار از خونه زد بیرون ؛ نمی‌دونم چیکار کرده بودم که باعث شده بود سهراب با لباس زیر من خودارضایی کنه ؟! مشکل من اصلا خودارضایی نبود ! بالاخره شرایط دوران بلوغ و جوونیشه !
سهراب تازه وارد ۱۸ سالگی شده بود ؛ همیشه سعی کردم به آزادی منطقی بهش بدم حداقل تو این چهار سال که هم مادر بودم و هم پدر ولی این دیگه برام قابل هضم نبود ؛ باید ببرمش پیش روانپزشک !
ساعت حدود ۱۲ شب شده بود ؛ کم کم داشتم نگران میشدم با اینکه نمی‌خواستم شروع کردم به زنگ زدن بهش ؛ اما نه گوشیش خاموش بود ... عصبی بودم از دستش ولی همش خدا خدا میکردم بلایی سر خودش نیاورده باشه . به هر شماره ای که از دوستاش داشتم زنگ زدم ولی هیچ خبری ازش نبود . زیاد سیگاری نبودم ولی از شدت استرس یه سیگار روشن کردم تو فکر این بودم که لباس بپوشم برم تو خیابون دنبالش ...
صدای چرخیدن کلید در اومد ؛ خدارو شکر اومد بالاخره ؛ سیگار و خاموش کردم و سریع رفتم جلوی در
-هیچ معلومه کجایی ؟!! چرا گوشیت خاموشه ؟!
-سهراب : ببخشید مامان غلط کردم
-من : خاک تو سرت سهراب من تو رو اینجوری بزرگ کردم ؟!من مادرتم احمق !! کجا داری میری وایسا حرفم تموم نشده
بشین اینجا ببینم ...
چی واست کم گذاشتم ؟! کدوم پسر هم سن و سال تو اینجوری داره زندگی می‌کنه ؟! چرا رفتی سر لباس زیر من ؟!
سهراب سرش پایین بود ؛ رنگش عین گچ شده بود
-گفتم که غلط کردم !!!
-می‌خوام دلیلش رو بدونم ؛ اصلا اینجوری نمیشه باید ببرمت پیش یه روانپزشک تو مریضی!!! جواب بده
سهراب که دستاش رو مشت کرده بود از جاش بلند شد و گفت : آره مریضم !! مریضم که عاشقت شدم ؛ مریضم که همه دوستامو گذاشتم کنار تا وقتمو کنارت بگذرونم ...مامان من عاشقتم و این عشق فقط با مرگ از فکرم بیرون می‌ره !!
انگار یه پارچ آب یخ ریختن روی سرم ؛ میفهمی داری چی میگی ؟! من کی ام ؟!
اشک از صورتش می‌ریخت ؛ رفت داخل اتاقش و در و بست ؛ گیج شده بودم ؛ سردرگم بودم ! مگه میشه اصلا !! خدایا ...

«سهراب»
آخیش خالی شدم ؛ اصلا این حرفا سنگینیش روی دلم مونده بود ؛ احساس میکردم خفه میشم بالاخره یه روز
عشق مامان محبوبه من رو کور کرده بود ؛ تو این دوسال اخیر خیلی دوست دختر داشتم ولی با با هیچکس نمیتونستم بیشتر از چند مدت بمونم ؛ شاید واسه فرار از این عشق نافرجام سریع با هر کی از راه می‌رسید رل میزدم .
شاید پیش خودتون بگید بچه ۱۸ ساله از عشق چی می‌فهمه ؛ شاید درست باشه این حرف ولی از نظر من عشق یعنی وقتی که معشوق رو ببینی تک تک مولکول های بدنت به صدا در بیان . یعنی کسی که حاضر بشی به خاطرش از جهان هستی دست بکشی ...
مامان محبوبه یه زن ۴۴ ساله با اندام رو فرم بود قد ۱۶۶ و موهای بلند و سایز سینه ۷۵ ؛ پزشک بود ولی همیشه به جز یکسال اولی که بابام فوت کرد در حال باشگاه رفتن بود و حسابی به خودش می‌رسید . از وقتی که یادم میاد فکر سکس با محبوبه خواب و خوراک رو گرفته بود ازم ، از هر موقعیتی برای دید زدن استفاده میکردم ؛ همیشه توی خونه آزاد میگشت یه تاپ و شلوارک ورزشی طور اکثرا میپوشید.
هیچوقت یادم نمیره ؛ هفت ماه پیش عروسی یکی از اقوام بود که قاطی بود ؛ محبوبه یه لباس مجلسی مشکی جذب پوشیده بود که قسمت کمرش کامل لخت بود ... توی عروسی هر موجودی که کیر وسط پاش بود چشاش سمت مامانم بود .
برگردیم به ماجرای امروز :
بعد از اینکه حرفام رو بهش زدم رفتم سمت اتاقم ؛ آنقدر گریه کردم تا خوابم برد ؛ فردا جمعه بود صبح که بیدار شدم بدون اینکه از اتاق بیام بیرون لباسام رو پوشیدم و زدم بیرون ؛ دوسه روزی به همین شکل گذشت صبح اول وقت میرفتم و شب ساعت ۱۰ اینا میومدم میرفتم اتاق ...
شب عید بود ؛ اون شب ساعت یازده بود رفتم خونه و یه راست رفتم تو اتاق ؛ لباسام رو درآوردم که صدای در اتاق اومد ...
من : بله ؟
مامان : میشه بیام تو ؟!!
من : بفرما
چند روزی بود که درست حسابی محبوبه رو ندیده بودم ؛ اومد داخل ؛ یه شلوار اسلش صورتی تنش بود که قلمبگی کونش رو حسابی نمایش میداد ؛ اومد نشست رو صندلی کامپیوتر
مامان : چرا با خودت و من اینجوری می‌کنی آخه سهراب ؟! الان چند روزه صبح میری بیرون و شب میای خونه ! این چه زندگی واسه خودت درست کردی ؟!
من که تو ذهنم داشتم حرفاش رو تجزیه تحلیل میکردم و به جوابی که میخواستم بدم فکر میکردم یهو با علامت تکون دادن دستش به خودم اومدم !
مامان : اینجایی اصلا؟ متوجه شدی ؟؛
من : آره آره ؛ مامان ببخشید بزار همینجوری تو حال خودم باشم ؛ هرچی از اینجا دور باشم تو راحت تری !
مامان : راحت ترم ؟! اصلا می‌دونی این چند روز چی بهم گذشته ؟! اصلا میفهمی چقدر نگرانتم ؟! نه نمیفهمی ! از وقتی بابات رفت سعی کردم جای خالیش رو واست پر کنم ! جلوی یه عالم وایستادم ! پسرم من مادرتم مادر !
من : می‌دونم مادر من ؛ خیلی هم ممنون ! تا ابد قدردان زحماتت هستم ؛ ولی ...
مامان : ولی چی ؟!
من : ولش کن اصلا !
مامان : چی رو ول کنم !!؟ بگو با من حرف بزن !!!
تمام زورم رو تو زبونم جمع کردم و شروع کردم به حرف زدن : از چی بگم ؟! از اینکه عاشقتم !!! می‌دونم خودم خوب می‌دونم این عشق ممنوعه ست ولی دارم می‌سوزم تو شعله این عشق ! ۱۸ سالمه بچه نیستم هزار بار به خودم گفتم اشتباهه ولی قلبم نمیتونه ؛ نمی‌فهمه ؛ نمی‌خواد ! حالا که خودت میخوای میگم !! من حاضرم بمیرم ولی قبل مرگم یکبار تو آغوش بگیرمت ! مامان تو زیبا ترین زنی هستی که تو زندگیم دیدم !!!
محبوبه خوب داشت به حرفام گوش میداد منم همینجوری به حرف زدن ادامه دادم پیش خودم گفتم حداقل خالی میشم .
می‌دونی واسه فرار از تو سمت هرکس و ناکسی رفتم ولی نتونستم ؛ می‌دونم الان چی میخوای بگی ! میخوای بگی اینا شهوت زودگذره ! اینا علایم بلوغه ! ولی خواهش میکنم اسم این عشقی که بهت دارم رو هوس نزار ! اگه اون اتفاق پنجشنبه نمی افتاد شاید تا ابد این راز ، این عشق رو تو سینم نگه میداشتم ولی میدونستم یه روز از سنگینی این عشق میمردم...!!! می‌دونی چقدر وقتی تو مهمونی ها هر مردی بهت نگاه می‌کنه آتیش میگیرم ؟! ۴ ساله شوهرت فوت کرده ! ۴ ساله بابا رفته !!
مامان : احمق من مادرتم چجوری آخه میتونم ؟! اصلا به این فکر کردی که من ۴۴ سالم شده من چی دارم آخه ؟! این همه دختر جوون و خوب
من : مامان هیچ دختری مثل تو نیست ! ( پیش خودم گفتم خجالت رو بزارم کنار ) تو هنوزم آرزوی خیلی ها هستی ! هیکل و اندامی که تو داری رو دخترای ۲۰ ساله ندارن !
مامان بدون اینکه چیزی بگه رفت بیرون اتاق ؛ بعد چند دقیقه از اتاق اومدم بیرون تا از آشپزخونه آب بردارم . داشت سیگار می‌کشید ؛ به ندرت میدیدم سیگار بکشه ...
آب رو تو لیوان ریختم و داشتم میرفتم سمت اتاق ...
مامان : سهراب ! حالا که اینجور میخوای باشه ولی باید بهم فرصت بدی ! تو این مدت هم خواهشاً مثل گذشته رفتار کن !
وای درست شنیدم ؟! انگار یه لحظه کل دنیا ایستاد ...
من : ت . ت . تا هروقت بگی منتظر میمونم !!! هرچی تو بخوای ؛ خدایا مرسی. ...
محبوبه سیگارش رو خاموش کرد و به لبخند محو رو لباش اومد ! الان برو بخواب که فردا روز عیده باید بریم خونه مامان بزرگ !!!
«محبوبه»
تلخ !
بار این چند روز آنقدر روی دوشم سنگینی میکرد که کمرم داشت خورد میشد ! چیکار کردم که اینجوری شد ؟! شاید خیلی راحت بودم باهاش ؟! شاید و هزاران شاید دیگه ...
فکر و خیال مثل خوره تمام ریشه بدنم رو داشت میخورد ؛ از یه طرف حس بدی داشتم و از یه طرف اینکه یه پسر بچه ۱۸ ساله که از گوشت و خونه منه عاشقم شده حس غرور بهم میداد ... اون تعریفی که از اندامم میکرد حس شهوت رو داشت داخلم زنده میکرد ...
تو این چهار سال تنها بودم و نزاشتم هیچکس وارد زندگیم بشه ؛ سخت بود واقعا ؛ سخت بود ! بعضی شب ها به آغوش یک مرد نیاز داشتم ! هزاران بار شهوت رو توی خودم کشتم !
چندین پیشنهاد ازدواج و دوستی رو رد کردم ... از یه طرف دوست نداشتم بعد متین دست کسی بهم بخوره از یه طرف کمبود عاطفه و محبت رو تو زندگیم احساس میکردم ...
دیگه حالم از هرچی وسط بودن و یه لنگه در هوا بودن بدم میومد...
سهراب شبیه پدرش بود یه جوون قد بلند با شکم تخت و صورت گرد ! همیشه همه فامیل و دوستان از اخلاق و قیافش تعریف میکردن ...
... چندین روز گذشت ! روز پنجم فروردین بود ! تو این چند روز حسابی فکر کردم و با خودم بالا پایین کردم ! حس شهوت انگار حسابی تو بدن منم رسوخ کرده بود !
سهراب سعی میکرد معمولی رفتار کنه ؛ حتی وقتی که روبروی هم سر میز می‌نشستیم ولی برآمدگی کیرش رو از روی شلوار میدونستم حس کنم با اینکار قشنگ افکارش رو‌ میتونستم بخونم ...
پیش خودم گفتم امروز باید انجامش بدم !! یا رومی روم یا زنگی زنگی ! ساعت حدود ۱۰ صبح بود ؛ عید کلا بیمارستان و مطب نمیرفتم ؛ از خواب بیدار شدم به آرایشگرم زنگ زدم برم پیشش واسه بلوند کردن موهام ! سهراب هنوز خواب بود سریع لباسام رو پوشیدم و رفتم سمت آرایشگاه ...
تو آرایشگاه کارم نزدیک ۴ ساعت طول کشید ؛ سهراب زنگ زد ؟!
سهراب : الو مامان کجایی ؟ ناهار چیکار کنم ؟!
من : سهراب من جایی کار واسم پیش اومده تو واسه خودت ناهار سفارش بده بخور
سهراب : باشه بهترین ! فقط مامان منم دو سه ساعت میرم بیرون کار دارم تا قبل هفت شب میرسم ...
اکی ...
بالاخره از آرایشگاه بیرون اومدم ! ماشین رو روشن کردم برم سمت مرکز خرید ! چقدر خیابون ها خلوت بود ؛ کاش به تهران تافت میزدن همینجوری میموند ...
وارد پاساژ شدم یه راست رفتم سمت مغازه ای که از قدیم میشناختمش ؛ یکی دوتا ست لباس زیر و یه لباس خواب حریر گرفتم و زیاد معطل نکردم رفتم سمت خونه ...
تو ماشین همش یاد آخرین سکس هام با شوهرم متین افتاده بودم ؛ هر دوتامون پزشک بودیم و بیشتر سر کار بودیم ولی هروقت خونه می‌رسیدم خستگی هامون رو جلوی در جا میزاشتیم ! چقدر زود دیر میشه ...
اصلا نمیشه فهمید فردا چه اتفاقی قراره بیوفته ؟!
متین ببخشید ... متین منو حلال کن ! اگه این کار و نکنم ممکنه سهراب رو از دست بدم

نوشته مفقودالاثر
     
  
زن

 
محبوبه قسمت ۲
ساعت حوالی ۳:۳۰ بعد از ظهر بود که به خونه رسیدم قبل رسیدن به خونه رفتم داروخونه نزدیک و قرص ضد بارداری گرفتم ؛ گشنم بود ولی از یه طرف میخواستم سهراب رو سورپرایز کنم ...
سریع لخت شدم رفتم حموم ؛ حسابی حشری شده بودم ؛ تو این مدت به جز بعضی اوقات که خودارضایی میکردم کار دیگه ای نکردم ... سریع خودم رو شستم و اومدم بیرون
یه آرایش غلیظ کردم ؛ ست لباس زیری که خریده بودم رو پوشیدم ؛ میخواستم لباس خواب حریری که امروز خریدم رو بپوشم اما واسه اولین بار خجالت می‌کشیدم ...
یه لباس مجلسی کوتاه که یکبار فقط پوشیده بودم رو آوردم آنقدر کوتاه و تنگ بود که روم نمیشد زیاد جایی بپوشم ... به مقدار از سینه هام از لباسم بیرون میوفتاد ...
یه کفش پاشنه بلند هم انتخاب کردم و پوشیدم ...
ساعت حدود پنج و نیم عصر بود ! شروع کردم به آماده کردن شام ... همش تو ذهنم داشتم مرور میکردم که امشب چیکار کنم ؟! چی بگم ؟! اگه سکس کردیم چجوری تو چشماش نگاه کنم ؟! یعنی میتونم اصلا ... آه این افکار منفی ول کن نبود ...
گوشیم رو آوردم و زنگ زدم بهش !
الو ؛ سلام کجایی ؟!

مامان کارم یکم طول کشیده تا یک ساعت دیگه میام
باشه عزیزم عجله نکن ... خداحافظ
ساعت به سرعت جلو می‌رفت ! استرس تمام وجودم رو گرفته بود ! رفتم داخل اتاق خوابم و تمیز کردم و نشستم گوشه تخت ...
صدای چرخیدن کلید داخل قفل در اومد ...‌
سریع بلند شدم و رفتم سمت در ؛ سهراب تا منو دید انگار داشت سکته میکرد !
سهراب : س س سلام ...واییییییی چیکار کردی ؟!!!
من : در ببند اول بچه جون ... از دست نری حالا
برق خوشحالی رو تو چشاش داشتم میدیم ؛ سریع بغلم رو باز کردم و سهراب پرید تو بغلم !! دستاش رو دورم حلقه کرد ؛ صورتش رو آورد جلو و لباش رو روی لبام گذاشت انگار جهان وایستاده بود و داشت این عشق ممنوعه رو نگاه میکرد ...
از داخل داشتم آتیش می‌گرفتم ... خیلی آروم و شمرده شمرده لب می‌گرفت و این برای من لذت بخش بود زبونش رو آروم داخل دهنم میکرد ؛ با اینکه دوست نداشتم اما خودم رو ازش جدا کردم ...
بسه بسه الان لبام کبود میشه پسر جون ! برو دوش بگیر بیا اول شام بخوریم باید قبلش باهم صحبت کنیم ...
سهراب : مرسی مامان جون ؛ مرسی هرچی تو بگی عشقم ...
خندم گرفته بود باشه باشه زود برو حموم قشنگ تمیز بشور خودت رو ؛ فقط زودتر
سهراب : باشه ! مگه میشه عروس به این خوشگلی رو منتظر بزارم
رفت سمت حموم ؛ مامان یه چیزی بگم ؟!
من : بگو !؟
سهراب : تو سکسی ترین زنی هستی که دیدم ! مرسی که منو داری به آرزوم میرسونی ...
از این حرفش احساس غرور کردم ولی میخواستم زیاد اول کاری وا ندم ؛ برو پسر جون برو به کارت برس !! آخرین بار که این جمله رو شنیدم دیگه یادم نمیاد ... بعد متین با اینکه تو مهمونی و‌ جمع دوستان همه ازم تعریف میکردن ولی من انگار کر شده بودم و دوست نداشتم بشنوم ...این حس داخلم گم شده بود
از حموم اومد و رفت اتاق خوابش و لباس پوشید یه شلوارک کرم کتون و یک تی شرت ساده ! سفره شام رو روی میز چیدم و نشستیم سر میز !
من مشغول کشیدن شام بودم و سهراب فقط تو صورتم نگاه میکرد ! صورتش سرخ شده بود ... مونده بودم هنوز چجوری یا حتی از کجا بحث رو شروع کنم ؛ سنگین شده بودم انگار توانایی تکلم رو از دست داده بودم ! یه لیوان آب ریختم و یه نفس خوردم یه نفس عمیق کشیدم و شروع کردم به حرف زدن .
سهراب قبل از شروع این داستانا باید باهم صحبت بکنیم و البته باید خوب گوش بدی چی میگم !!
سهراب قاشق و چنگالش رو گذاشت کنار با دستمال صورتش و تمیز کرد و گفت من سرتاپا گوشم بگو مامان
من : ببین خیلی با خودم تو این چند روز کلنجار رفتم ؛ هزار بار تا مرز پشیمون شدم رفتم ولی می‌دونی الان چرا اینجا نشستم و خودم و واست آماده کردم ؟! سهراب با تکون دادن صورتش گفت نه !
واسه اینکه دیگه از ؛ ازدست دادن آدما خسته شدم ؛ نمی‌خوام از دستت بدم ! نمی‌خوام اتفاق بدی واست بیوفته ! من هیچکس رو غیر از تو ندارم ... آره خواهر ؛ مادر ؛ برادرام هنوز هستن ولی تو برای من فرق می‌کنی !
سهراب بغضش گرفته بود ؛ پرید تو حرفم :
مامان ... به خدا بدون تو نفس نمیتونم بکشم ؛ این حرف رو بدور از هرگونه هوس میگم ! عشقی که من بهت دارم فرای هرچی هوس و چیز دیگس ... اگه دلت راضی نیست من نمی‌خوام ... من این رابطه رو نمی‌خوام ...
من : عزیزم گریه نکن عزیزم ! تو تمام وجود منی ... من دیگه مشکلی ندارم با این موضوع فقط می‌خوام بدونی که دیگه راه برگشتی نیست ! من قبل اینکه اینجا بشینم و این حرفارو بزنم با خودم کنار اومدم ...
اول از همه واسم خیلی خیلی مهمه هیچکس هیچکس از این موضوع خبر دار نشه ؛ یعنی یاد بگیری جلوی بقیه چطور رفتار کنی ! من مادرتم با اینکاری که قراره انجام بدیم همه تابو ها شکسته میشه ولی باید سعی کنی از چهارچوب روتین زندگی خارج نشی !! مهم ترین موضوع تحصیلت ؛ دوست ندارم این موضوع تو رو از بقیه راه های زندگیت عقب بندازه ...
سهراب حواست به من هست ؟!
سهراب اشکاش رو پاک کرد و گفت : آره ...
خوبه ...
شام رو خوردیم و سهراب تو جمع کردن میز بهم کمک کرد ؛ ظرف ها رو گذاشتم تو سینک نمی‌خواستم دستمو کثیف کنم گوشیم زنگ خورد ؛ خواهر عاطفه بود ؛به سهراب گفتم برو مبل بشین منم الان میام ... سهراب روی مبل نشست ولی با چشم همش منو دنبال میکرد ...
مشغول حرف زدن با عاطفه بودم میخواست امشب بیاد خونمون که گفتم فردا شب بیان امشب قراره با سهراب برم خونه یکی از همکارام و سعی کردم بپیچونمش ؛ خلاصه تلفن رو قطع کردم و دوتا چای ریختم و اومدم روی مبل نشستم ...
سهراب : مامان میشه یه خواهشی ازت بکنم ؟!
من : عجله نکن سهراب هنوز وقت هست ...
سهراب : نه مامان ! می‌دونم خودم ! میتونم ازت خواهش کنم بیای روی پاهام بشینی چای بخوری ؟!
من : دیوونه ای تو به خداااا ؛ آنقدر هول آخه ...
سهراب : نمیتونم صبر کنم آخه ...
من : پات درد میگیره توله سگ
سهراب : نه به خدا تازه جون میگیره
خندم گرفته بود ؛ از جام بلند شدم و رفتم سمتش و آروم نشستم روی پاهاش ؛ بیا خوشت اومد ؟!
سهراب : آره عالیه !
با شیطنت گفتم بله پای وسطت که معلومه خوشش اومده ...
قشنگ سفتی کیرش رو روی باسنم حس میکردم ...
سهراب دستاش رو از بغلم رد کرد و سرش رو توی موهام میکرد ؛ با این کارش داشتم دیوونه میشدم ...
سهراب : معلومه که خوشش میاد یه خانوم با این حجم ... روی مرده هم بشینه بیدار میشه
من : با این چی ؟!
سهراب با حالت شوخی : با این حجم زیبایی خخخ
خدا بگم چیکارت کنه بچه جون !! چایی رو با هر زحمتی بود خوردم و سهراب هم چاییش رو خورد ؛ دستاش رو روی بدنم تکون میداد و هی قوربون صدقه می‌رفت ! آروم خودش رو تکون داد و من از جام بلند شدم گفتم پاهات درد گرفته ؟!
سهراب : نه نه ... فقط دیگه نمیتونم صبر کنم
چراغ پذیرایی رو خاموش کرد و گفت : آماده ای محبوبه جون ؟!
من : اینجا ؟!
سهراب : نه بابا بریم اتاق خواب
رفتیم سمت اتاق خواب ؛ سهراب از پشت بهم چسبیده بود و شونه هام رو غرق در بوسه میکرد ! یکی از دستاش رو گذاشت روی باسنم و شروع کرد مالیدن ؛ کم کم برگشتم سمتش و صورتش رو آورد جلو و لبامون قفل شد ...
این شیرین ترین و ممنوعه ترین لب هام دنیا بود ! چقدر با حوصله و دقت لب هاش روی لبام مبچرخوند واسم جالب بود هیچوقت متین اینجوری لب نمی‌گرفت ... لباش و از روی لبام جدا کرد و شروع کرد به خوردن گردنم ... انگار خوب میدونست نقطه ضعف من گردنم بود ...
خیلی سعی میکردم صدام در نیاد ولی نفس هام اجازه نمی‌داد و به ناله افتاده بودم ؛ چشام رو بسته بودم و از لذت داشتم به خودم می پیچیدم ...
آه ...
سهراب : عاشقتم زندگی من ...
منم همینطور
کم کم منو به تخت هدایت کرد و با یک هول روی تخت افتادم ؛ آنقدر خودش رو عقب کشید و یکی از پاهام رو تو دستش گرفت و شروع کرد درآوردن کفشام ... زبونش رو روی پاهام میکشید و انگشت شصت پام رو به آرومی توی دهنش میکرد ... وای که مچاله شده بودم ... یه بچه ۱۸ ساله این کارا رو از کجا یاد گرفته بود ... بعد ۴ سال انگار یه حس گمشدم رو پیدا کردم ...
از شدت لذت نفسام به شماره افتاده بود ... چشام رو بسته بودم و نمیتونستم باز کنم ...
با زبونش تمام پام رو خیس میکرد یکم ازم فاصله گرفت و‌ تیشرتش رو درآورد ... خوشگل خانوم بلند شو لباسات رو در بیارم ... به آرومی روی تخت نشستم تا لباسم و بتونه دربیاره
سهراب : آخ قوربون مامان سکسی و حرف گوش کن برم !
پشت لباسم یه زیپ کوچیک داشت که باید اول اون رو باز میکرد ...
آروم زیپ و باز کرد ولی هنوز لباس رو از تنم در نیاورده بود ؛ موهام رو داد بالا و شروع کرد لیس زدن قسمت بالای کمرم ...
زبری زبون مردونش روی کمرم داشت منو به مرز جنون میکشوند ...
سهراب : مامان موهات رو به خاطر من بلوند کردی ؟!
تو حس دیگه ای بودم و داشتم تمرکز میکردم !
سوالش و تکرار کرد !
من : آره عزیزم واسه تو
سهراب با موهام بازی میکرد ؛ دستاش عین یه رقص رمانتیک روی موهام حرکت میکرد
سهراب : می‌دونی واست میمیرم من ؟! تا دیروز رویات رو بغل میکردم و امروز خودت رو
من : خدا نکنه ...
شروع کرد به درآوردن لباسم و با آوردن دستام به سمت بالا بهش کمک کردم راحت تر در بیاره ... زیر لباس یه ست لباس زیر گیپور پوشیده بودم ... لباس رو از تنم در آورد و منو برگردوند به سمت خودش
سهراب : وای که الان بیهوش میشم از این همه زیبایی ؛ چجوری تو این چهار سال تنهایی گذروندی ...
انگار لال شده بودم ؛ تو سکس با متین همیشه حرف میزدم ولی انگار امروز زبونم بند اومده بود
سوتینم و از تن درآورد و شروع کرد به خوردن سینه هام وای که چقدر خوب میخورد ؛ مدام از شدت لذت پاهام رو سفت روی تخت فشار میدادم ...
بخور عزیزم ؛ سینه هام دلشون واست تنگ شده ...
زبونش رو دور نوک سینه هام میکشید و بعد با دهن نوکش رو میخورد ؛ بعد چهار سال شهوت تمام بدنم رو متلاشی داشت میکرد . آروم آروم پایین تر اومد و به نافم رسیده بود زبونش رو دور نافم مبچرخوند و با دستاش با سینه چپم بازی میکرد
سرش و پایین تر آورد و از روی شرت گذاشت روی کسم و با بینش حرکت میداد ... چند دقیقه ای بدون اینکه لباس زیرم رو‌ در بیاره همین کارو انجام میداد و یکم می‌رفت بالاتر ...
چشمام رو بسته بودم و آروم ناله میزدم ... آه ... یه لحظه حس کردم از روم بلند شد سرش رو آورد بالا و دوباره لباش رو گذاشت روی لبام ...
سهراب : مامان ؟!
من : بله عزیزم ؟!
سهراب : میشه چشمات رو نبندی ؟! بازش کنم ...
من : نمیتونم نگاه کنم آخه ... هنوز...
سهراب : مامان خجالت رو بزار کنار من از امروز می‌خوام بشم مردت ؛ الان تنت زیر منه...می‌خوام ببینی ... می‌خوام چشمات بهم باشه ...
باشه عزیزم هرچی تو بخواهی ! بیا
سهراب که انگار‌ خوشحال شده بود و سرش و آورد روی صورتم و پایین چشمام رو بوسید ؛ ای قوربون این چشم های درشت برم ...
سهراب که میخواست احساس راحتی بکنم و خودش زودتر از مرز تابو ها رد بشه ؛ پرسید مامان اجازه میدی شرتت رو در بیارم و از بهشت لای پات رونمایی کنم ؟
با سرم علامت تایید و نشون دادم ...
دستاش رو گرفت کنار شرتم و با بالا آوردن باسنم بهش کمک کردم که از تنم در بیاره .
می‌دونی چقدر تو فکرم رویای اینجایی که هستیم و ساختم مامان ؟! دیگه نمیتونم صبر کنم
بی معطلی سرش رو کشید روی کسم و شروع کرد به خوردن ... زبونش رو کامل داخل کسم میکرد و بیرون میکشید ... هرچقدر سعی کردم آروم باشم نشد ؛ دیگه نمیتونستم خودم و کنترل کنم و صدام در اومده بود
اهههه ! آخخ... واییی
سهراب : تو عمرم خوشمزه تر از کست نخوردم ؛ کاش تا آخر عمر تو دهنم بمونه
ماله خودته عزیزم ...
تمام بدنم داشت میلرزید ؛ هیچوقت آنقدر زود ارضا نمی‌شدم ولی ایندفعه همه چیز فرق کرده بود از شدت لذت یه لحظه تمام بدنم جمع شد و ارگاسم شدم ...
وای اهههههع ...
سهراب هنوز ول نمیکرد و تمام آبی که ازم داشت میومدم رو میخورد ؛ وای که تو عمرم این حس و پیدا نکرده بودم ...
حال وقتش رسیده بود تا جبران کنم واسش ؛ از پایین پام بلند شد و رفت کنار تخت وایستاد ؛ منم سریع بلند شدم ... از تخت پایین اومدم و ایندفعه من پیش قدم شدم و‌لبام رو چسبوندم رو لباش و با دستم از روی شلوارک روی کیرش می‌کشیدم ...
لبام و از روی لباش جدا کردم و نوک بینیش رو شروع کردم به خوردن ؛ متین همیشه عاشق این حرکتم بود و گفتم شاید اونم خوشش بیاد ...
زانو زدم و با دستام شلواکش رو کشیدم پایین ! شرتش رو درآورد ... کیرش شق شده بود و یهو پرید جلوی چشمام...
کیرش سفید سفید بود عین کیر متین تمیز و البته چقدر کلفت؛ سایزش حدودا ۱۶ بود ولی کلفتیش خیلی بزرگ تر از اونی که تصور میکردم بود تا ۱۳ ۱۴ سالگی بعضی وقتا باهاش حمومم میرفتم ولی از اون موقع خیلی تغییر کرده بود
با دست یدونه آروم زدم رو کیرش و گفتم : از اون وقتی که ندیدمش خیلی بزرگ شده ؛ اینو چجوری تو شلوارت جا می‌کنی ؟!
سهراب که حشری شده بود گفت : همینجوری که تو کون به این گوشتی رو تو شلوار جا میدی !
خندیدم ... حالا با این شیلنگ آتش نشانی چیکار کنم ؟! دستمو گذاشتم رو کیرش و شروع کردم به لیس زدن ‌‌ این کار رو خیلی خوب بلد بودم ... زبونم رو دور کلاهک کیرش میچرخوندم و تا پایین میرفتم ؛ کیرش و دادم بالا و تخماش رو لیس زدم سهراب آروم نفس میکشید و قوربون صدقه می‌رفت ...
جون قوربون این لبات برم که دور کیرم و گرفته ... آه
کیرش رو گذاشتم تو دهنم و شروع کردم به ساک زدن آنقدر کلفت بود که اگه تا آخر میکردم تو دهنم عوق میزدم و احساس خفگی میکردم ...
سهراب : مامان کیر کی رو داری ساک میزنی ؟!
به ساک زدن ادامه دادم ؛ بازم سوالش رو تکرار کرد ؛ کیرش رو از دهنم درآوردم و یه نفس کشیدم ...
من : کیر تو رو !!!
دوباره شروع کردم به لیس زدن کیرش و گذاشتم تو دهنم و دستمو گذاشتم زیر تخمامشو میمالوندم ؛ سهراب آروم داخل دهنم تلمبه میزد و دستش رو توی موهام حلقه میکرد ...
سهراب : اخخخ داره میاد مامان
به ساک زدن ادامه دادم و سرعتم رو بالاتر بردم که یهو تمام کیرش داخل دهنم شروع کرد به نبض زدن ... آبش خالی شد تو دهنم ... کیرش رو درآوردم از دهنم و آب کیرش رو قورت دادم ... با زبونم روی دور لبام کشیدم و زبونمو به نوشته خالی بودن از دهنم بیرون آوردم ...
سهراب : اوفففففف عالی بود ... آب کیرم و دوست داشتیاا شیطون ...
من : آره عزیزم عاشقشمممم
قوربونت برم محبوبه جون که خوردیش ... با دستمال سر کیرش و تمیز کرد و ازش خواستم تا بره یه بطری آب بیاره کنار تخت ؛ رفت سمت آشپزخونه و سریع برگشت ...یکم آب خوردیم و دراز کشیدم روی تخت سهرابم اومد کنارم خوابید و منو‌ بغل کرد ...
هو آخیش ...
یکم بهم نگاه کردیم و دوباره لبامون بهم گره خورد ؛ سهراب با دستاش بدنم و می‌مالید
سهراب جان ! عزیزم عجله نکن ! هنوز نفس نفس میزنی همین الان تازه خالی شدی من که در نرفتم !!
سهراب : مامان نمیتونم ازت دست بکشم ! تا کیرم طعم کستو نچشه درست نمیشه ...
خنده ام گرفته بود ولی خوشحال بودم که آنقدر فعاله ...
من : قوربون پسر کیرکلفتم برم که میخواد امشب عروسشو بکنه ...
سهراب : مامان خیلی دوست دارم
من : منم همینطور
سهراب از تو بغلم بلند شد و نشست وسط پاهام و دوباره شروع کرد به لیس زدن کسم ! چقدر از اینکار خوشم میومد متین هیچوقت اینکارو واسم نکرده بود ؛ دو سه دقیقه ای ادامه داد ؛ انگار نه انگار تازه ارضا شده بودم دوباره داشتم حشری میشدم ...
سرش رو آورد بالا و گفت : مهداولیا راضی هستن ؟!
من : اوهوممم ...
یکم دیگه ادامه داد و بلند شد ؛ کیرش رو آورد سمت دهنم و روی لبام کشید ؛ دهنم و باز کردم و شروع کردم به ساک زدن یک دقیقه ای ساک زدم واسش تا خودش کیرش رو کشید بیرون ...
اومد دستاش رو ستون کرد بغل بدنم و کیرش رو روی کسم بالا و پایین میکشید ؛ حسابی داغ شده بودم ... انگار بدنم با تموم وجود کیر میخواست ...
بکن عزیزم ... کشتی منو ...
کلاهک کیرش و تنظیم کرد و آروم فشار داد داخل ...
اهههه ؛ وایییییی ... وایییییی آروم بکن عزیزم ...
آروم آروم کیرش و میکرد داخل و در میآورد با این کارش حسابی داشت منو حشری تر میکرد ؛ صدای ناله هام تو اتاق پخش شده بود دیگه نمیتونستم جلوی خودم رو بگیرم
سهراب بکن تو ...
سهراب : آهان همینه !! بگو چی میخوای ؟!!
من : کیر ... کیر می‌خوام
سهراب کیرش و‌ تا آخر داخل کسم کرد ؛ یه جیغ بلند کشیدم و سهراب شروع کرد به تلمبه زدن
اهههه ...بکن ...
صورتش رو آورد روی لبم و با یکی از دستاش روی سینم بازی میکرد ؛ آنقدر خوب داشت این کارو میکرد که احساس میکردم روی ابرام ...
قوربون این بدن سکسیت بشم ! جون چه شاه کسی داره بهم کس میده !! چقدر تنگی مامان ...
اوفففففف !

کیرش و کشید بیرون و ازم خواست داگی بشینم
سهراب : وای چه جواهری جلوی چشمامههه
کیرش رو از پشت گذاشت داخل کسم و شروع کرد تلمبه زدن ؛ یکی دو دقیقه گذشت که دوباره بدنم منقبض شد و یه جیغ کشیدم و ارضا شدم ...
احساس میکردم از یه زندان آزاد شدم ؛ بهترین حس دنیا رو داشتم تجربه میکردم ...
سهراب تلمبه هاش رو سرعت داد ؛ مامان آبمو کجا بریزم ؟؟!

بریز داخل ؛ بریز تو که کویرم تشنه شده ...
یهو کیرش و تا انتها داخل کسم نگه داشت و ارضا شد ؛ گرمای آبش رو داخلم احساس کردم ... سهراب از شدت لذت داد میزد ...
هووفففف یه نفس عمیق کشید و افتاد کنارم ...‌
سهراب : مرسی عشق زندگیم !!
من : قوربونت عزیزم ...
سهراب : از امروز دیگه زن من شدی ! نمیرارم آب تو دلت تکون بخوره
با خنده گفتم مرسی آقایی ولی فک کنم از امروز فقط کیر باید توم تکون بخوره ... جفتمون خندیدیم ...
از جام بلند شدم لباس خواب حریری که خریده بودم و پوشیدم بدون شرت و سوتین !
کجا میری مامان ؟!
برم سرویس تو هم برو آشپزخونه تو یخچال شیر و موز هست بریز تو مخلوط کن تا من بیام ...
از کیفم قرص ضد حاملگی که امروز خریده بودم و درآوردم و خوردم و بعدش رفتم دستشویی و یکم خودم رو شستم ...
یکی دو دقیقه بعد رفتم سمت آشپزخونه ؛ سهراب شیر موز رو آماده کرد و یه لیوان واسه خودش ریخت و یه لیوان واسه من ...
داشتبم شیر موز می‌خوردیم ؛ خوش مزه شده دست درد نکنه سهراب جان
سهراب : قوربانت عشق زندگی ! یعنی محبوبه از آب کیرم خوشمزه تره ؟
دوباره خندم گرفت ؛ انگار این بچه دوست داشت همه چیز و به سکس ربط بده ! یه لبخند زدم و گفتم : هر چیزی طعم خاص خودش و داره پسر جون !
سهراب : ولی طعم آب کس تو که بهترین نوشیدنی جهانه واسه من !
من : دیوونه ای تو پسررر ...
بریم بخوابیم که فردا دو سه جا باید بریم عید دیدنی تازه شب هم خاله عاطفه میاد خونه ما ...
سهراب : من که خوابم نمیاد هنوز تا صبح کلی وقت هست
من : بچه جون دیگه بیهوش میشیا ؛ دوبار خالی شدی
سهراب : محبوبه من آنقدر الان شارژم که اگه تا صبح بکنمت هم خسته نمیشم ... خیالت راحت نمیرارم از زیرم تکون بخوری !
انگار سهراب اومده بود این چهار سال تنهایی رو یک تنه جبران بکنه ...
من : من فرار نکردمااا ... فرداشب هم روز خداست ...
اومد سمتم و منو بلند کرد و گذاشت تو بغلش ؛ سهراب نکن کمرت داغون میشه عزیزم !
سهراب : نگران کمر من نباش خوشگلم ...
منو برد تو اتاق و روی تخت انداخت ؛ لباس خوابم رو داد بالا و سرش رو برد بین پاهام و با بینیش لای کسم میکشید ! دستاش رو گذاشت زیر باسنم و یکم رو به سقف داد منو بالا
با زبونش روی سوراخ کونم رو لیس میزد ...
من : آه نکن سهراب کثیفه
سهراب : کثیف چیه اینجا تمیز تر از بهشته !!
من : خوبه خوبه آنقدر تعریف نکن اونجا تا حالا انگشت خودمم نرفته هااااا ...
سهراب : خیالت راحت عزیزم کاری ندارم ؛ تو فقط لذت ببر تا وقتی که خودت نخواهی من کاری نمیکنم ...
چه لذتی داشت اینکار واقعا تا حالا تجربه نکرده بودم ! دستامو مشت کرده بودم و تو آسمونا بودم ...
چند دقیقه ای به کارش ادامه داد و بعد بلند شد و شلوارک و‌شرتش و درآورد ! باورم نمیشد با اینکه دوبار آبش اومده کیرش دوباره سفت شده بود ...
من : از دست تو سهراب تا امشب پاره نکنی منو ول نمیکنی !!
سهراب : تقصیر خودته که آنقدر آدم از دیدنت حشری میشه
اومد روی تخت ؛ یکم جا به جا شد ؛ خواستم لباس شبمو در بیارم که گفت نمی‌خواد
یه نگاه بهش کردم هنوز شهوت تو صورتش موج میزد ؛ سرم و بردم جلوی کیرش و گذاشتم تو دهنم و واسش شروع کردم به ساک زدن ... با یکی از دستام تخماش و‌ ماساژ میدادم ...
دو سه دقیقه ای ادامه دادم کیرشو درآوردم از تو دهنم
بهش گفتم دراز بکشه و رفتم حالت اسکات و کیرش و تنظیم کردم و آروم آروم نشستم رو کیرش ...
اههه ؛ خوشت میاد اینجوری ؟!
آره عشقم ؛ عالیه !
دستاش و گذاشت روی سینه هام و شروع کرد مالیدن ؛ اوف کیرش چسبیده بود به دیواره کسم و این داشت منو دیوونه میکرد ... آروم آروم اسکات زدنم رو تند تر کردم ...صدای برخورد باسنم و بدنش اتاق و پر کرده بود ...
اههههه !! واییی ...
دستاشو آورد پشت کمرم و منو به سمت خودش کشید و شروع کرد به تلمبه زدن زیرم ؛ تلمبه هاشو محکم میزد ...
با صدای آروم گفت : خوشت میاد داری بهم کس میدی ؟!
اره ... اهه ... بکن منو
یکم خودش و تکون داد و منو گذاشت روی تخت و پاهام رو به صورت پروانه ای باز کرد و شروع کرد به تلمبه زدن ...
با دستش بالای کسم و میمالوند ...
آه ...
باورم نمیشد ولی دوباره نزدیک بودم به ارگاسم ...هیچوقت تا حالا تو یه شب سه بار ارضا نشده بودم ...
سهراب بکن منو ... واییی
به ثانیه نرسید که واسه بار سوم ارضا شدم ... اخخخ
سهراب پاهامو از دستش آزاد کرد و شدت تلمبه هاشو بیشتر کرد ! کیرش و کشید بیرون و آبش و پاشید روی بدنم ...
اهه ...
دیگه جون تو بدنم نمونده بود ؛ پیشونیم و‌بوس کرد و افتاد روی تخت ؛ از تخت بلند شدم و دستمال بر داشتم و بدنم و تمیز کردم ؛ جای شکرش باقی بود لباسم و بالا کشیده بود رو لباسم نریخت ...
پایان قسمت دوم

نوشته مفقودالاثر
     
  
زن

 
این دو قسمت رو قبلا نوشته و پخش کردم ولی چون مشغول بودم ادامه ندادم تا اینکه چندوقتی هست ادامش رو نوشتم که به مرور میزارم
     
  
مرد

 
سلام بابت داستانت ممنونم ،،من خوشم اومد از موضوع و سبک نگارش ،، جذاب بود ،، از طرفی خوشحالم که نویسنده تو این تایپیک بیشتر بشه ، هر چی نویسنده های خوب و توانا بیشتر بشن ،این تایپیک مر رونق تر میشه ، امیدوارم داستانهات استمرار داشته باشه ، هر چند میدونم وقت و انرژی و حوصله زیادی میخواد
     
  
مرد

 
Mafghod
     
  
صفحه  صفحه 138 از 149:  « پیشین  1  ...  137  138  139  ...  148  149  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Incest Sexy Story - داستان های سکسی با محارم

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA