ارسالها: 178
#131
Posted: 20 Jul 2011 10:34
من و خواهرم سميرا2
بعد از شام عروس و داماد رقص را شروع کردند و کم کم همه وارد پیست رقص شدند.
اولین رقص معمولا یک رقص طولانی و آرام است. همه افراد سر میز ما بلند شدند و
یکی پس از دیگری برای رقص رفتند. من پس از کمی تردید از جایم بلند شدم دستم را
به طرف سمیرا دراز کردم و از او درست مانند یک دوست دختر تقاضای رقص کردم. به
من نگاه کرد ولی با لبخندی بسیار ملایم گفت با کمال میل و با متانتی که خاص
اوست از جایش بلند شد و باهم وارد پیست رقص شدیم.
نور بسیار ملایم وکمی پیست رقص را نیمه روشن کرده بود. به آرامی شروع به رقص
کردیم. بوی عطر موهای او مرا به دنیای دیگری برده بود. چشمانم را بستم و با
خودم گفتم در تمام زندگی اگرخوش شانس باشی به تعداد انگشتهای دست چنین شرایطی
برای انسان به وجود می آید که کسی که با تمام وجود عاشقش هستی در کنارت باشد و
او را درآغوش بگیری و بدنش را لمس کنی.
چشمانم را بستم.آهنگ اولی تازه تمام شده بود و آهنگ "در- ایز- لاو" شروع شده
بود که آهنگی است از "پیتر- پال اند مری" و آنروزها در همه عروسیها برای رقصهای
آرام از آن استفاده میکردند. خودم را به آهنگ سپردم و سعی کردم آن لحظات کوتاه
را برای خود جاودانه کنم. چقدر زندگی زیباست و خوشبختی در دسترس است ولی چه دور
و دست نیافتنیست. آهنگ بعدی آهنگی قدیمی از فیلم کازابلنکا بود به اسم "از تایم
گز بای" با صدای جادویی آرمسترانگ خواننده سیاه پوست قدیمی. این آهنگ فکر میکنم
که یکی از قشتگترین و در عین حال غمگینترین آهنگهای عشقی باشد. دلم میخواست با
آن آهنگ اشک بریزم شاید از غم شاید از شادی و یا هردو.
گرما و لطافت تن او را حس میکردم و انگار که بر روی ابرهای صبح هنگام نوشهر
دارم پرواز میکنم. به آرامی مانند دو پرنده در نسیم کوهپایه های البرز با نوای
موزیک آرام آرام اوج میگرفتیم و بالا و پایین میرفتیم به سوی شهر شادی زودگذر.
یکبار وقتی چشمم را باز کردم و به صورت او نگاه کردم دیدم که او هم چشمهایش را
بسته و درچهره اش آرامش و رضایت کم نظیری بود. دیدم کسی را که میپرستم غرق در
شادی و آرامش درکنارم دارم. چه چیزی بهتر و کدام خوشبختی بالاتر از این؟
آن شب تا پاسی از شب رقصیدیم. تا ساعت 12 شب "اوپن بار" بود. با اینکه من
معمولا از خوردن مشروبات الکلی لذت میرم آن شب غیر از یک لیوان شراب همان اول
شب همراه شام دیگر سراغ بار نرفتم. یکی از دلایلش این بود که می بایست رانندگی
میکردم. ولی دلیل اصلی این نبود. سمیرا هم میتوانست رانندگی کند. دلیل اصلی این
بود که نمیخواستم کنترل خودم را از دست بدهم و او را ناراحت کنم. او برایم
عزیزتر از آن بود که بتوانم دلگیریش را ببینم یا دلگیرش کنم.
همه چیز آن شب به خوبی پیش رفت و آنقدر زود گذشت که باورم نشد وقتی آخرین
آهنگهای آرام را شروع کردند. ما در آغوش یکدیگر با آرامی انگار که سالهاست با
هم رقصیده ایم تا آخرین لحظات روی سن بودیم. وقتی همه چراغهای سالن روشن شد
وبعد ازخداحافظی از عروس و داماد و دوستان سمیرا راهی خانه شدیم آرزو میکردم که
کاش آن شب هرگز تمام نمیشد. لحظات شاد چه زود میگذرند.
وقتی که به خانه رسیدیم کمی بعد از ساعت 2 نیمه شب بود. از ماشین که پیاده شدیم
دستم را دور شانه اش گذاشتم و با هم به طرف آسانسور که از گاراژ که از زیرزمین
ساختمان به بقیه طبقات و لابی ساختمان میرفت به راه افتادیم. وقتی وارد آسانسور
شدیم او سرش را به آرامی روی شانه ام گذاشت و نفسی عمیق کشید. نفسی از اعماق با
رضایت و آرامش.
وقتی که کلید را در قفل در آپارتمان میچرخاندم او همچنان به من تکیه داده بود و
من گرمای تنش را حس میکردم. در را باز کردم و با هم وارد هال شدیم. من آرام
برگشتم و در را بستم. از پنجره اطاق نشیمن نور ماه کمرنگ و ملایم به درون
میتابید.
سمیرا با آرامی به زیپ اشاره کرد و لبخند زد. به آخر شبمان رسیده بودیم. به
پایان شبی به یاد ماندنی. من نمیخواستم که آن شب به پایان برسد. ولی شاید
زیبایی چیزهای زیبا در نبود پایندگیشان است. با تردید و با صدایی که به سختی
شنیده میشد از او پرسیدم که آیا خوابش می آید. به علامت منفی سرش را تکان داد.
پرسیدم اگر چای دم کنم می خورد. به آرامی جواب داد: "چرا که نه؟ نیکی و پرسش؟"
وارد آشپزخانه شدیم. او یک صندلی جلو کشید و نشست. من هم کتری را تا نیمه پر از
آب کردم و روی گاز کذاشتم. گفت تا آب جوش بیاید لباسها را عوض کنیم و لباس راحت
بپوشیم. با گفتن این حرف از جایش بلند شد و به طرف اطاقش به راه افتاد.
با اینکه میدانستم که برای باز کردن زیپ به کمک من نیاز دارد کمی در رفتن مکث
کردم وقتی به در اطاقش رسید برگشت وبا نگاه پرسید چرا هنوز ایستاده ام.
به دنبال او وارد اطاقش شدم. درست در یک قدمی من بود. با زدن کلید برق اطاق
روشن شد. موهایش چون آبشاری بر شانه های زیبایش ریخته بود. و قلب من به شدت
میتپید. دستهایم شروع به لرزیدن کرده بود. اول باید سنجاق را باز میکردم و بعد
زیپ را به پایین میکشیدم.
لرزش دستم کاملامشخص بود. برگشت و نگاهم کرد. در نگاهش نه ملامت بود و نه تعجب.
با لبخندی پر از مهر دستم را در دستش گرفت و به آرامی فشرد بعد آنرا بالا برد و
به لبش چسباند و در همان حال برای لحظاتی در میان بهت من بی حرکت ماند. بعد
دستم را رها کرد و گفت: "او کی حالا فکر میکنی بتوانی زیپ و سنجاق را باز کنی؟"
کمی لرزش دستم کم شده بود. اول سنجاق را باز کردم. بعد زیپ را پائین کشیدم.
دوباره دستم با لمس پوستش شروع به لرزش کرد. دوباره برگشت و با لبخندی دستهایم
را گرفت و به طرف خودش کشید. لبهایمان روی هم قفل شدند. یادم نیست که دست و
پاهایم کجا بودند. برای لحظاتی چند فقط لبهایم را میتوانستم حس کنم که لبان نرم
او را میفشردند. در ناباوری بودم و در اوج خوشبختی ممکن.
در این گیر و دار لباس بلند او از دو طرف شانه هایش به طرف پایین سرازیر شده
بود. تنها چیزی که آنرا نگهداشته بود و نمیگذاشت به زمین بیفتد فشار بدنهای ما
بود که هم را در آغوش میفشردیم. بی اختیار کمی از هم جدا شدیم و با پایین آمدن
دستتهای او لباس شبش به زمین افتاد. در میان بهت و شگفتی من سمیرا لخت بدون
کرست وشورت در آغوشم قرار گرفت.
میدانستم که لباسی که خریده بود نیازی به کرست ندارد ولی هرگز فکر نکرده بودم
که او شورت هم زیر لباسش نپوشیده باشد. همچنان که لبانمان روی هم قفل شده بود
ودر حالیکه اور ا با یک دست در آغوشم میفشردم با دست دیگرم شروع به باز کردن
کراوات و دکمه های پیراهنم کردم. حالا نوبت او بود که بلرزد. تمام بدنش در بغلم
میلرزید.
شاید هرگز در تمام زندگی به این سرعت لخت نشده باشم. شاید 30 ثانیه هم طول
نکشید. و حال هر دو لخت بودیم و برای اولین بار بدن زنی زیبا را در آغوش داشتم.
کاش میدانستم که چه گذشت و دست و پاهایمان کجا بودند. ولی غیر از حس لمس کردن
بدنی عریان - حس لمس کردن سینه های رسیده با نرمی اسرار آمیز و غیر قابل توصیف.
بوسیدن سینه ها گردن و رانها. لرزیدن در اوج لذت. بوسیدن لبها و حس یافتن
زبانها و رقص گرم و خیسشان. حس گناه همان گناهی که ابراهیم با خواهرش سارا داشت
چیزهای زیاد دیگری به یادم نیست.
همه چیز با سرعت زیاد به طرف جلو در حرکت است. زندگی در جریانی است سیل وار و
این سیل ما را میبرد به سمت یکی شدن. هم زمان با هم به روی تخت میغلطیم. طبیعت
همه چیز را برنامه ریزی کرده است. دراز کشیدن غریزی برای استفاده بهتر و
راندمان بالاتر برای نهایت استفاده از انرژی برای ذوب شدن در یکدیگر.
صدای نفسهایمان اطاق را انباشته است. مانند دو "مهر گیاه" داستانهای هدایت به
هم پیچیده ایم و گره خورده ایم و چون امواج خروشان دریا حرکتی ریتمیک مانند یک
رقص را بدون آنکه تصمیم بگیریم انگار که هزاران سال است که آموخته ایم و تکرار
میکنیم.
نفسها به شماره افتاده. در گوشم میگوید دوستت دارم. و من به اوجها میروم و
فرشته ها می خوانند و ناقوسها به صدا در می آیند و من خدا را میبینم لبخندی بر
چهره سیمگون ماه.
به خود می آییم. صدای زنگ تلفن بلند است. از آشپزخانه هم صدای سوت کتری که
میگوید آب جوش آمده به گوش میرسد. من همچنان لخت به آشپرخانه میدوم. گاز را
خاموش میکنم و به اطاق بر میگردم. تلفن از زنگ زدن باز میماند و انسرینگ ماشین
جواب میدهد. لحظه ای بعد صدای مادرم را که دارد روی ماشین برایمان پیغام
میگذارد میشنویم: " بچه ها پس کجا هستید؟ دیر وقت است. چندین بار زنگ زدم
نیستید. نگران شدم. این موقع شب......."
سمیرا گوشی را بر میدارد: " مادر سلام. تازه از عروسی آمدیم...... آره حال او
هم خوبه. آره نگران نباش از پسرت هم خوب مواظبت میکنم......" و به من نگاه
میکند و چشمکی میزند..." باشه حتما.....دیروقته. خودمان زنگ میزنیم......."
و بعد از خداحافظی گوشی را میگذارد و روی تخت می افتد. نور ماه انعکاس زییایی
بر بدن لخت او دارد. می پرسم چای میخوری؟ در حالیکه با دست اشاره میکند که دراز
بکشم با حالتی پر از شیطنت میگوید: " شوخی می کنی؟ حالا چه وقته چای خوردن است
شاه پسر؟"
چراغ را خاموش میکنم. مهتاب بدن لختمان را دزدانه از پنجره نگاه میکند. پنداری
که هزاران سال است که در آغوش هم بوده ایم. در من احساس گناه نیست. در سکوت
مطلق شب تنها در اندیشه خوشبختی عزیزی هستم که در آغوشم میفشارم..دوستان عزيزم اين داستان جديد نبود اما يكي از زيباترين و رمانتيك ترين داستانهاست؛من خيلي از خوندنش لذت ميبرم حتي شده در روز بارها خوندمش؛به همين علت بود كه كذاشتم؛اميدوارم شماهم لذت ببريد؛باتشكر
چشم داشت احترام از هیچ كس نداشته باش تا احترامی كه به تو می گذارند، شیرین تر جلوه كند
ویرایش شده توسط: drkeyvan
ارسالها: 178
#132
Posted: 20 Jul 2011 10:55
دخترم دوستت دارم قسمت اول
از زن دومم هم شانس نياوردم.هميشه برای اينکه بخوایم با هم سکس کنیم بايد
از یک هفته قبل پدر خودمو درمياوردم بايد همشيه اونی ميشدم که اون
میخواست تازه اون شبی هم که مثلا قرار بود با هم سکس داشته باشيم به
بهونه های مختلف انقدر دير میرفتيم توی تخت خواب که از خستگی خوابم ميبرد
ديگه نمیدونستم چيکار کنم ؟/؟ هيچ راهی برام نمونده بود دختر 17سالش رو
هم قبول کردم چون فکر ميکردم اگه با هم باشيم انقدر بهمون خوش ميگذره که
حاضر بودم برای رسيدن بهش هر کاری کنم توی اين يکسالی که باهم هستیم
بارها و بارها آرزوی يک سکس درست و حسابی رو داشتم اصلا يک سراب شده بود
برام منکه هم پول داشتم هم قيافمم حداقل کج و کوله نبود پس آخه چرا بايد
اينجوری باشه ؟؟/؟؟ روزها ميگذشتن تا اينکه يکبار يکی از فاميلهاشون فوت
کرد اونم مجبور شد برای مراسم بره اونجا و چند روزی اونجا باشه منکه برای
کارم نمیتونستم برم و دخترشم چون مدرسه داشت موند خونه و اون خودش تنهايی
رفت روز اولی که منو دخترم با هم بوديم خيلی معمولی گذشت صبح روز بعد طبق
معمول بلند شدم رفتم سر کار دو ساعتی بود که توی اتاقم نشسته بودم ولی
انقدر فکر و خيال توی سرم بود که داشتم ديوونه ميشدم فقط فکر و فقط فکر و
فقط فکر مدت کوتاهی که گذشت اون سر درد لعنتی دوباره اومد سراغم سالها
بود که اين سر درد منو عذاب ميداد ايندفعه انقدر زياد شد که ديگه نتونستم
سر کار بمونم سريع يک مرخصی نوشتم گذاشتم روی ميزم و اومدم بيرون سوار
ماشين شدم تا برم خونه سرم داشت منفجر ميشد نميدونم تا خونه رو چه جوری
رانندگی کردم وقتی رسيدم خونه ماشينو همون جلوی در گذاشتم رفتم داخل تا
در رو باز کردم يکدفعه دخترمو ديدم که خونست اونم تا منو ديد گفت: بابا
حالم خيلی بد بود نرفتم مدرسه خيلی عصبانی شدم سرش داد کشيدم: تو با
مامانت نرفتی اينجا موندی که مثلا بری مدرسه هاااااااااا يکدونه محکم زدم
توی گوشش قبل از اينکه من چيزی بگم سرشو آورد بالا گفت: به مامان ميگم
منو زدی منم تا اينو گفت نميدونم چه جوری کمربندم رو دراوردمو افتادم به
جونش انقدر زدمش که ديگه دست خودم هم درد گرفت همونجوری ولش کردم کتم رو
برداشتم از خونه اومدم بيرون سوار ماشين شدم و صدای ضبط رو تا آخر بلند
کردم بعد از چند دقيقه ماشينو روشن کردمو حرکت کردم نمدونستم کجا بايد
برم ؟/؟ يک ذره که گذشت تازه فهميدم چيکار کردم آخه اون دختر ۱7 ساله چه
گناهی کرده بود ؟؟/؟؟ اعصابم خيلی خورد شد اصلا نميدونستم چيکار کنم
انقدر از کارم عذاب وجدان گرفتم که حتی نتونستم به رانندگيم ادامه بدم
يکدفعه بخودم اومدم ديدم چيکار کردم واااااااایییییی يکم فکر کردم تصميم
گرفتم برگردم خونه همونجا دور زدم و برگشتم سمت خونه تا خونه برسم همش
توی اين فکر بودم چه جوری از دلش دربيارم ؟/؟ ماشينو پارک کردم از ماشين
پياده شدم جلوی در که رسيدم چند تا نفس عميق کشيدم تصميم گرفتم آروم برم
توی خونه که غافلگيرش کنم يکجوری از دلش دربيارم در خونه رو آروم باز
کردم يکم اينور و اونورو نگاه کردم ديدم نيست ؟/؟ هر چی بازم نگاه کردم
ديدم اصلا پيداش نيست ؟؟/؟؟ وقتی مطمئن شدم پايين نيست فهميدم که پس حتما
توی اتاق خودشه آروم از پله ها رفتم بالا رسيدم به اتاقش در اتاقش يکم
باز بود اول خواستم از همونجا صداش کنم ولی بعد تصميم گرفتم ببينم کجای
اتاقشه ؟/؟ تا جايیکه ميتونستم توی اتاقش رو ديدم ولی نبود ؟/؟ لای در رو
يکم باز کردم تا بتونم همه جای اتاقو ببينم ديدم نيست ؟/؟ با دقت بیشتر
نگاه کردم ديدم کمد بزرگی که گوشه اتاقشه درش بازه ؟/؟ دولا شدم که از
پايين در کمد ديدم پشت در کمد ايساده داشت لباسهاش رو عوض ميکرد از اون
پايين فقط جورابهای سفيدش معلوم بود تا زانوهاش که لخت بود بلند شدم
ايسادم بازم خواستم از همونجا صداش کنم ولی تا اومدم دهنمو باز کنم ديدم
تی شرتی رو که پوشيده بود دراورد انداخت بالای در کمد يک تی شرت سفيد بود
توی اون لحظه يکجوری شدم انگار بوی بدن لختش از توی تی شرتش به دماغم
ميخورد دهنم قفل شده بود هيچ تصميمی نمیتونستم بگيرم توی همين فکرها بودم
که ديدم دولا شد تا از روی زمين چيزی برداره ؟/؟ وووااااااییییییییی
باورم نميشه چی دارم ميبينم ؟/؟ از دو وجب بالای کمرش تا زير زانوهاش که
از کنار در کمد زده بيرون رو ديدم اووووووووف چه هيکل خوشگلی داره فقط يک
شورت مشکی پاش بود چون دولا شده بود همش رفته بود لای کووووونش و قشنگ
ميشد بدنشو لخت ديد بيشتر از چند ثانيه طول نکشيد بلند شد ايستاد منم
دهنم همينجور باز مونده بود سريع دولا شدم که از زير در کمد بتونم پاهاشو
دوباره ببينم هنوز کامل خم نشده بودم که يکدفعه يک صدايی از توی کمد اومد
منو ترسوند و سريع بلند شدم ايستادم ؟/؟ صدا از پشت در کمد ميومد خيلی
آروم خودمو به ديوار کنار در چسبوندم که اگه سرشو از پشت در کمد آورد
بيرون همون لحظه اول نتونه منو ببينه ديدم سوتینش رو دراورد و انداخت
بالای لبه در کمد من وقتی بالای در کمد تی شرت و سوتینشو ديدم و اون چند
ثانيه ای که بدنشو فقط با يک شورت تونستم ببينم داشتم ديوونه ميشدم تجسم
اينکه الان اون پشت لخت ايستاده و سينهاش چون سوتین نبسته آويزون شده و
داره ميلرزه و اون باسن گوشت آلود سفيدی که با کف دست يکدونه بهش بزنم تا
30 ثانيه فقط ميلرزه داشت حالت جنون بهم ميداد يکم ايستادم ببينم چيکار
ميکنه ؟؟/؟؟ وقتی ديدم ديگه خبری از بدن لختش نيست به فکر افتادم اگه
الان لباسهاشو بپوشه من ديگه نميتونم چيزی ببينم ؟/؟ برای همين سريع
تصميم گرفتم تا لخته به يک بهونه ای برم پيشش سریع در اتاق رو مخصوصا باز
و بسته کردم مثلا من الان اومدم توی اتاق تا صدای در رو شنيد با صدای
بلند گفت: بابایی نيای تووووووو من لختم هاااااااا اينو که گفت: ديگه من
وحشی تر شدم اين کلمه من لختم هاااااا منو کاملا ديوونه کرد قبل از اينکه
فرصت رو داشته باشه لباسهاشو بپوشه رفتم نزديک کمد و بهش گفتم: عزيزم من
واقعا ازت... هنوز حرفم تموم نشده بود که گفت: بابا شما نمی بينين من
لباس تنم نيست ؟/؟ ووواااااااییییییی اين کلمه ها همونهايی بود که من
آرزوی شنيدنش رو داشتم من لختم لباس تنم نيست ديگه داشت سرم گيج ميرفت
سريع گفتم: عزيزم من اومدم معذرت خواهی کنم ديد من ديگه خيلی به در کمد
دارم نزديک ميشم برای همين دستشو از پشت در کمد آورد بيرون که مثلا جلومو
بگيره تا جلوتر نرم منم تا دستشو ديدم مخصوصا خودمو کشيدم عقب که مجبور
شه دستشو بيشتر بياره بيرون و بدنشم با دستش بياد بيرون از پشت کمد و من
بتونم بدن لختشو ببينم همينطورم شد روشو کرده بود اونور و دستشو تا بالای
کتفش آورده بود بيرون چون روش اونور بود هواسش نبود من دارم بجای دستش به
قلمبگی زير سينش که از زير دستش زده بود بيرون نگاه ميکنم سرمو يکم خم
کردم تا رونهاش هم ببينم تا بالای رونهاشو تونستم ببينم ولی اين کافی
نبود زود دستشو گرفتم گفتم: من به اينجا هم زدم وااااای من خودمو نميبخشم
؟//؟ با يک دست بازوی نرم و لختشو گرفتم و با اون دستم از مچ دستش تا
بالای بازوش رو دستمالی کردم دخترم ديد من فقط يک قدم با پشت در کمد
فاصله دارم ناخودآگاه اون يکی دستشم آورد بيرون که مثلا منو هول بده عقب
که يکدفعه ديد لخت لخت جلوم ايستاده و داره منو هول ميده عقب تا ديد من
فقط دارم سینه هاشو که هنوز داشت ميلرزيد و پاهای لختشو نگاه ميکنم و با
دستهام بازوشو گرفتم خودش ساکت شد همونجوری داشت منو نگاه ميکرد که چه
جوری دارم رونهاشو برانداز ميکنم...ادامه دارد
چشم داشت احترام از هیچ كس نداشته باش تا احترامی كه به تو می گذارند، شیرین تر جلوه كند
ارسالها: 178
#133
Posted: 20 Jul 2011 10:56
دخترم دوستت دارم قسمت دوم
چون ديد ديگه لخت جلوم ايستاده و منم هيچ عکس العملی بجز ديدن بدنش از
خودم نشون نميدم حوله بلند حمومش رو برداشت و دور خودش پيچيد و بمن نگاه
کرد و گفت: من تا حالا نمیدونستم شما انقدر بمن نظر داري منم برای اينکه
هموجا نگهش دارم تا نره اونورتر بهش گفتم: عزيزم تو خيلی بدن خوشگلی داری
من تا حالا تو رو لخت نديده بودم اونم گفت: حالا که ديگه لخت نيستم و کمر
بند حولشو سفت کرد و از کنارم رد شد بيشتر از دو متر اونورتر نرفته بود
که از پشت پريدم گرفتمش تا اومد جيغ بزنه حولش دادم روی تختش و خودمو
انداختم روش که حداقل برجستگيهای بدنشو حس کنم داد زد: بابا من
دخترتممممممممممم نکنننننننن منم همونجورکه سعی میکردم لای پاشو باز کنم
و پامو بزارم لای پاش گفتم: عزيزم تو همونی که من ميخوام بعد برای اينکه
بتونم کارمو ادامه بدم گفتم: خوشگلم من فقط ميخوام ازت معذرت خواهی کنم
به کسي هم که نميگيم فقط بين خودمون ميمونه ميدونی تو الان با اين بدن
رسيده ای که داری چه لذتی ميتونی ببری تازه ما که کاری نميخوايم کنيم فقط
ميخوايم همدیگه رو از نزديکتر ببينيم اينکه اشکالی نداره همينجورکه اينها
رو ميگفتم با کف دستم گردنشو گرفته بودم و با آرنجم لای سينه های لختش ور
ميرفتم پام هم لای پاهاش بود دو دقيقه هيچی نگفت و من فقط دستماليش
ميکردم ديدم داره کم کم کمرشو تکون تکون ميده کیرررررر منو روی
کووووووووسش بيشتر حس کنه ديدم اينجوريه بدونه اينکه بلندش کنم همونجوری
که زيرم بود اينور و اونورش کردم و حوله رو از تنش دراوردم و پرت کردم
اونور جرات نداشتم چشمهامو باز کنم ببينم چی زيرم خوابيده؟/؟ آروم
چشمهامو باز کردم ديدم وووواااااااااییییییییییییییی يک بدن تميز دختر
بچه لخت زيرم خوابيده نگاهش کردم ديدم چشمهاشو بسته و داره لبهاشو گاز
ميگيره ديدم انگار داره بهش خوش ميگذره پيرهن و شلوارمو سريع دراوردم مچ
پاهاشو با هم گرفتم آوردم بالا که بتونم شورتشو از پاش دربيارم و لخت
مادرزادش رو هم ببينم پاشو که دادم بالا ديدم لای پاش زده بيرون معلوم
بود موهای کوسش خوب دراومده چون کوسش از لای پاش خيلی قلمبه زده بود
بيرون پاهاشو انداختم روی شونم سرمو بردم لای پاش و شورتشو سعی کردم قبل
از اينکه کامل دربيارم بزم کنار چون شورتش خطی بود و لای پاش باز بود با
دو تا انگشتهام شورتشو از لای پاش کشيدم اونور کوسشو که ديدم ديگه
نميدونستم چه جوری بايد بخورمشششششش خيلی کوچولو بود دورش مو داشت ولی
لای پاش اصلا مو نداشت کم کم خودش بلند شد و شورتشو دراورد و کیر منم از
روی شورت گرفت توی دستش منم شورتمو دراوردم که قشنگ بتونه کیرمو ببينه و
بگيره توی دستش بهش گفتم : ميخوای خيلی حال کنی عزيزم؟/؟ گفت: من نميدونم
و چشمهامشو بست من ديدم اينجوريه از پشت برش گردوندم چسبوندمش به ديوار
اونطرف تخت و با دستم لای پاشو يکم باز کردم کیرمو گذاشتم لای پاش و هی
خودمو جلو عقب ميکردم.معلوم بود اونم خيلی از اين حالت خوشش ميومد چون هی
کمرشو تکون ميداد و لای پاشو بيشتر بطرفم فشار ميداد تا کیررررررر من
بيشتر به کووووووووسش مالیده بشه سرمو خم کردم و با دستم لای کووووووونش
رو تا ته باز کردم تا لای پاشو از نزديک بتونم ببينم تا ته که بازش کردم
تونستم سوراخ کونش رو هم ببينم اوووووووووف خيلی کوچولو بود و دورش يکم
تيره رنگ بود انگشت کوچيکم رو خيس کردم و آروم سعی کردم بکنم توی سوراخ
کونش ولی نميرفت خيلی آروم در گوشش گفتم: خوشگلم ميخوای کیرمو بکنی توی
دهنت؟/؟ اگه ميخوای برگرد بذار توی دهنت خودش برگشت منم خودمو کشيدم
بالاتر که بتونه کیرمو بخوره تا اومد بخوره سريع سر و تهش کردم تا کوسش
بياد جلوی دهنم و منم بتونم کوسشو بخورم چشمهامو که باز کردم ديدم کوسش
جلوی دهن منه خيلی کوچولو و خيس بود لاش يک خط ۲-۳ سانتی بود که از وسط
خطش هيچی نزده بود بيرون اول موهای بالای کوسشو براش خوردم بعد آروم خود
کوسشو سوراخ کونشو هم براش ليس ميزدم فاصله سوراخ کونش با سوراخ کوسش فقط
يک سانت بود تا تونستم سعی کردم لای باسنشو باز کنم تا بتونم خوب و از
نزديک کونش رو ببينم وقتی سانت به سانت لخت کوس و کونش رو ديدم و ليس زدم
تصميم گرفتم هرجوری شده کیر خودمو بکنم توی کونش از پشت گرفتم بلندش کردم
ديدم خيلی خوشش اومده اصلا هيچ واکنشی نشون نميداد که من بدن لخت مادر
زادشو دارم اينطرف و اونطرف ميکنم پاهاشو گذاشتم روی شونم و تا جايیکه
ميشد زانوهاشو خم کردم سمت بالای سرش که لای پاش کامل باز شه من بتونم
کیررررررمو راحتتر بکنم توی کووووووونش سرمو که خم کردم ديدم لای پاش
داره جرررررر ميخوره خيلی باز شده بود اونم هيچی نميگفت فقط گاهی زير لب
آخ خ خ و اوخخخخخ ميکرد اونم يعنی ادامه بده کیرمو با يک دست گرفتم تا
بکنم توی سوراخ کونش که حالا ديگه کامل باز شده بود چشمم به سوراخ کوسش
افتاد لاشو باز کردم گوشتهای لای کووووووسش زد بيرون منم نظرمو عوض
کردم تصميم گرفتم که فقط سر کیرمو بکنم توی سوراخ کوسش اول يکم کیرمو
مالیدم روی خط جلوی کوسش که قشنگ قلمبه بزنه بيرون بعد با انگشتم سوراخشو
آروم باز کردم سر کیرمو گرفتم دستم خيلی آروم اول مالیدم به دور سوراخش
بعد يکمشو يواش کردم توششششششش جووووووون انقدر داغ و خيس بود که باورم
نميشد خيلی باريک و تنگ بنظر ميرسيد کمرمو شروع کردم تکون دادن ديدم داره
بلند بلند آخخخخخخ اوخخخخخ ميکنه و با اون دستش بالشت رو چنگ ميزنه بهش
گفتم درد داره ؟/؟ داد زد نهههههههههه سرشو مياورد بالا بعد محکم ميکوبید
به بالشت منم داشتم سر کیرمو توش ميچرخوندم که يکدفعه هم من و هم اون در
يک لحظه خودمونو بهم چسبونديم و کیر من بيشتر از نصفش رفت توشششششش
يکدفعه جيغ کشيد پايين رو نگاه کردم ديدم از لای پاش داره خون مياد زياد
نبود ولی معلوم بود پردش پاره شده آخ و اوخش ديگه به گريه تبديل شده بود
پريد بالا گردنمو گرفت چنگ انداخت از درد منم کیرمو آروم دراوردم نگاه
کردم ديدم کیرم همش خونيه برای اينکه نبينه حولش دادم پايين روی بالشت
خيلی آروم گفتم اگه ميدونستم انقدر درد داره نميکردم توش بابايی هيچ
مسئله ای نيست گريه ميکنی چرا؟/؟ديدی اولش چه خوب بود مگه نه؟/؟ اصلا
تقصير منه زياده روی کردم بعد با دستمال صورتشو پاک کردم بدون اينکه
بذارم متوجه شه لای پاشو تميز کردم گفتم:عزيزم بلند شو بريم توی حموم
بشورمت زير بغلشو گرفتم رفتيم توی حموم دولا شدم و با آب ولرم کوسش و لای
پاشو قشنگ شستم ديدم درست نميتونه راه بره به بهونه شوخی کردن بغلش کردم
گذاشتمش روی تخت سريع رفتم پايين براش شير و يکم شيرينی آوردم تا بخوره
حالش جا بياد کنارش دراز کشيدم دستمو انداختم دور گردنش چشمهامو بستم
گردنشو بوس کردم و خيلی آروم در گوشش گفتم: دخترم دوستت دارم پایان
چشم داشت احترام از هیچ كس نداشته باش تا احترامی كه به تو می گذارند، شیرین تر جلوه كند
ارسالها: 178
#134
Posted: 21 Jul 2011 04:52
تسلیم
اول از همه بگم که من اسمم معینه . 20سالمه خوش تیپ بلند قد چهار شونه وقوی هیکل و بایه وزنی بین هشتاد ونودهستم . دررشته حقوق دانشگاه تهران درس می خونم وغصه ام شده که فردا پس فردایعنی چند سال دیگه که فارغ التحصیل شدم واز هفت خان رستم هم بگذرم چطور می تونم از تهرون دل بکنم و یه مدت برم خدمت یا طرحمو جای دیگه بگذرونم . بگذریم یه خواهر دارم به اسم تهمینه که یه سال ازم کوچیکتره و پس از این که دبیرستانو تموم کرد شوهرکرد و توهمین تهرون موندگار شد . پدرم سهراب خان هم که 41سالشه و بین امام حسین و فردوسی یه فروشگاه بزرگ لوازم ورزشی داره . مامان مهوش 39ساله خوشگل من که الهی قربون کون و کوسش برم با یه لیسانس اقتصاد که از همون اوایل جوونیش گرفته خانه دار شده . ا ندام نگو که من نمی دونم به کی تشبیهش کنم . سینه درشت شکم تو رفته پوست تنش مثل یاس سفید . لبای غنچه ایش مثل گل سرخ چشاش همیشه در حال خندیدن و گونه های سرخ و سفیدش هم انگار یه محافظی شده واسه بینی کوچولوش . حتی دندونای صدفیش هم منو به هوس میاره .یکدست و تنظیم شده . اگه یکی بخواد دندون مصنوعی بذاره فکرنکنم مث دندونای مامان در آد . حالا خرده ریزارو ولش . کونشو گذاشتم که آخر سر بگم . وای یه چیزی میگم یه چیزی می شنوین . زیاد آدرس دقیق نمیدم که یه موقع مشتری نشین . جنیفر لوپزی که میگن چند یا ده میلیون دلار کونشو بیمه کرده غلط کنه همچه کونی داشته باشه . بعدا به موقعش از کون مامان بیشتر میگم . اگر جنیفر کونشو این قدر بیمه کرده پس باید کیرمن وکوس مامان بیست میلیون دلار بیمه شه . .یه کیر درازی دارم که خط کش 20 سانتی هم بهش نرسیدوکم آورد و سه چهار سانت دیگه رو مجبور شدم تخمینی بهش اضافه کنم . راستش کلفتیشو دیگه اندازه نگرفتم . فکر کنم حداقل به کلفتی باطوم دست مامورین انتظامی می شدهمه مردا آرزوشونه که یه کیر مث کیر من داشته باشن ولی حیف از من بخت بر گشته که این کیر شده بود بلای جونم . دوست دخترمونو می خواستیم از کون بکنیم هنوز کیرمونو به کونش نمالیده غش کرد . جنده رو می خواستیم بکنیم هی :مواظب باش کوسم گشاد میشه از کاسبی میفتم . از نصفه بیشتر نذار توش . کونم جر میخوره . ما تو طبقه سوم یه 5واحده بین هفت تیر (25شهریور)وطالقانی (تخت جمشید)زندگی می کردیم که طبقه اولش یه پیرزن تنها زندگی می کرد .خیلی هم به خودش می رسید خودمو با اکراه قانع کردم که اونو بگام پس از دو ماه تلاش قلقشو گرفتم ورفتم کیرمو تو یکی از سوراخاش فروکنم جیغی کشید وگفت مادر من می ترسم روونه بیمارستان شم واسه این که ازدلم دربیاره کیرمو گذاشت تودهنش تا ساک بزنه داشت خفه می شد . صورتش مثل لبو سرخ شده بود . ترسیدم بمیره . آخرش واسم جلق زد و بی سلیقه یه روزنامه هم پهن کرد که آب کیر من بریزه روش و زمین نجس وکثیف نشه . من نمیدونم پس واسه چی میگن پیرزنو از کیر کلفت می ترسونین ؟/؟جنده و کیر کلفت ؟/؟این از شانس من . دوستان و هم کلاسی های من همه از گاییدن دوست دخترا و زنای شوهردار به تنگ آمده از دست شوهروتنوع طلب ومطلقه ورقم به رقمش می گفتند ومن چیزی برای گفتن نداشتم . ای خدا اگه کیرم یه خورده جمع و جورتر بود شاید این بلا سرم نمیومد .. حالا چی شد که من شیفته سکس بامامان شدم ؟/؟تقصیر اون و بابا بود . بابا به دنبال زن بازی بود مامان هم هرشب خودشو مدل به مدل درست می کردولباسای رنگارنگ می پوشید . ولی بابا که جای دیگه خالی کرده بود می گرفت می خوابید .یه شب که دراتاق خوابشون باز بود ومامان در حال فتنه گری بود من یه گوشه ای سنگر گرفته ووشاهد عشوه گری مامان شده بودم . صحنه منو به یاد رقص ویجنتی مالا برای راج کاپور در فیلم سنگام می انداخت . مامان خوشگل من یه شلوار لی چسبون پوشیده بودکه نزدیک به ترکیدن بود . یه بلوز لیمویی هم تنش کرده بود که می شد از اون زیر بند سوتینشو دیداون پشتش به من بود . قلبم تند تند می زد . بی خیال یه گوشه ایستاده بودم . مسخ شده بودم . مامان بی آهنگ واسه بابای بیحالم می رقصید . یه چرخشی به کونش می داد که نظیرشو نه تو فیلما دیده بودم نه تو اینترنت . سکانس بعدی رو نز دیک بود بیهوش شم . مامان شلوار لی کشی خودشو آروم آروم مثل بازیگرا شروع کرد به در اوردن از کونش . اول سر کونشو دیدم این قدر بالاو پایین می برد که دلم رفت . یواش یواش بیشتر پایین کشید . در روشنایی اتاق کون مامام مث یه ژله سفید و روغنی می درخشید . حرف نداشت تنظیم تنظیم بود . یه تیکه شورت نازک اون وسط قرار داشت اونم در آورد . مامان خم شده قمبل کرده بود حالا اون رو بابا سوار شده یه حالت 90 درجه پیداکرده بود . معلوم بود مامان خیلی زحمت کشیده . این جلق زدن هم اون جوری که باید حال نداد دوست داشتم پنج شش دقیقه با تماشای این صحنه ها کیف کرده بعدا تخلیه کنم که با چند تا حرکت دست روی کیرآب تو دستام خالی شد و منم از ترس این که گندش در آد رفتم اتاقم چون می دونستم بابا که بکن مادر نیست و زن بازی و عرق خوری اونو خوابش کرده ... حدسم درست بود چند لحظه بعد سر و صدا و دعوا و فحش فضای خونه رو گرفته بود . روزها می گذشت و اوضاع به همین منوال بود . یه روز دل به دریا زده گفتم به یه بهونه ای کیرمو به مامان نشون بدم بد نیست . مامان واسه این که اندامشو حفظ کنه غروبا می رفت پیاده روی . یکی از این روزا که رفت پیاده روی من رفتم حموم و در نیومدم تا مامان برگرده . وقتی که مطمئن شدم برگشته فوری لخت لخت اومدم بیرون . نگاه مامان فوری به کیر من افتاد که به دیدن اون به حد اکثر رشد هم رسیده بود .-بی تر بیت این چه وضعیه . زود خودتو بپوشون . -مامان معذرت می خوام حوله ام تو حموم بود لباس هم با خودم نگرفته بودم . تازه نمی دونستم شما خونه این . بالاخره یه مانوری اومده بودم . از اون طرف با یکی دو تا از شاگردای بابا طرح دوستی ریخته و اونا راپرتشو به من دادند که یه زن مطلقه هست که بابا غروب یا وسط روز میره ترتیبشو میده . منم این گزارشهارو به مامان داده و اونم پس از تحقیقات فهمید که صحت داره . همون شبی که این جریانو فهمید دوباره دعوا میشه و مامان هم اتاق بابا رو ترک می کنه و اون که عادت داشته رو تخت بخوابه ازم خواهش می کنه که یه امشبو جای منو تنگ کرده رو تخت کنارمن بخوابه . تخت من نه دونفره بود نه یک نفره یعنی یه حالت یک و نیم نفره داشت . قبل از خواب با مامان درددل کرده بهش گفتم تو هم باید یه جوری جبرانش کنی و به با با نشون بدی که قدرت داری و مردا هر غلطی که دلشون بخواد نمی تونن بکنن . دیگه روم نشد که بهش بگم باید به من کوس بدی تا مشکلاتت حل شه . هر کدوم یه شمد رو خودمون انداختیم . باید به هم می چسبیدیم . مگه من خوابم می برد . دوست داشتم مامان بخوابه و من چشم چرونی کنم . یه ارام بخش خورد و نیمساعت بعد خوابید . شمد رو از روش کنار زدم . یه لباس خواب رکابی نخی یکسره پاش بود . خیلی نرم بود . دامنه لباس خیلی راحت بالا رفت . و من کون مامانو دیدم . طرز نفس کشیدنش نشون می داد که خوابه . کیرمو در آوردم گذاشتمش لای درز وسط مامان مهوش . استرس رو من اثر گذاشته بود . دلم نمیومد که برم کیرمو کرم بزنم برگردم . یه خورده که با درز وسط بازی کردم واسه این که مدرک جرمی نذارم رو کیرم کاندوم کشیده و با چند حرکت آبمو خالی کردم . شلوارمو کشیدم بالا و چند لحظه سرمو گذاشتم رو کون مهوش جون و بوس دادنو بو کردنو شروع کردم . یه لحظه به خودم اومدم که دیدم صدای نفسهای مامان آروم شده یه چیزی مثل صدای شکستن ظرفی و لیوانی زیر گوشم صدا کرد . مامان مهوش بیدار شده بود و یه چک آبدار گذاشته بود زیر گوشم .-آشغال تو هم لنگه بابات . دنیا دیگه زیر و رو شده .آدم نمیره خیلی چیزا می بینه . بلند شد و رفت و منم رو تخت کپه مرگمو گذاشتم ولی خوشحال بودم از این که حتی یک کام سبک هم که شده تونستم بگیرم من که صبح دانشگاه نداشتم و بابام هم رفته بود سر کار . مامان دیشب طلاق طلاق می کرد . منم از خجالت روم نمی شد از رختخواب جدا شم . یواش یواش یادم اومده بود که دیشب بر من و مامان چی گذشته .!نمی دونم این آب ریخته رو با معذرت خواهی میشد جمعش کرد ؟/؟تازه من هدفهای بزرگتری داشتم . بازم جای شکرش باقی بود که مامان اعتقادات دینی اش فقط زبونی و قلبی بود . پابند عملی نبود . ساعت ده صبح شده بود . هنوز روم نمی شد از جام بلند شم . مامان اومد تو اتاقم -اوووووووفففففف دوباره بگیرم بخوابم بهتره . هواپسه . اون خونه پیش من راحت لباس می پوشید و نیمه لخت می گشت ولی نه تا این اندازه . خدایا چی تو کله اشه . یه سوتین مشکی خوش فرم که فقط زیر سینه هاشو می پوشوند یا یه شورت لامبادای مشکی که اونم فقط 5درصد کونشو قایم می کرد و 95 در صد دیگه اش توی دید بود منو حالی به حالی کرده بود . -پهلوون پنبه ما هنوز خواب تشریف دارن ؟/؟پاشو صبحانه اتو بخور به درسات برس وتو فقط تو خواب خیلی شجاع میشی . حساب من از دوست دخترات جداست . من مادرتم . مادر و فرزند یه روابطی دارند که این لختی پختی بودن و سکس گشتن نباید رو این روابط اثر بذاره و اونو به انحراف بکشونه . تو باید عادت کنی که منو این جوری ببینی و تحریک نشی . منم باید یه همچه احساسی راجع به تو داشته باشم . اومد طرف من و با خشم و عصبانیت شورتمو از پام کشید بیرون . کیرم که به منتهی الیه کشش خود رسیده بود پرید بیرون . حالا من همینجا جلوت وای میستم تو باید ان قدر با نفس خودت مبارزه کنی که کیرت بخوابه . می خواستم فریاد بزنم مامان این بدترین شکنجه ایه که میشه به یه جوون داد . حاضر بودم مثل مرتاضای هندی رو سیخ و میخ دراز کشیده ریاضت بکشم ولی این جوری زجر کش نشم . مهوش جون کونشو مثل همون حالتی که اون شب واسه بابا می گردوند می گردوند . دستشو میذاشت لاپاش .-دست از سرت ور نمی دارم تا تو رو متوجه ات نکردم که من مادرتم و تو هم باید احترام منو داشته باشی . نمیدونم با این شکنجه ای که داشتم می شدم چه مرگم شده بود که بازم زبون باز کردم و گفتم مامان جون اگه می خوای بیشتر درس عبرت بگیرم وتنبیه شم اون شورت و سوتینو هم در بیار .-اومد طرف من و یه نگاه تو چشام انداخت و گفت شاید من نتونم بابا تو آدم کنم ولی تو یه الف بچه رو می تونم . نشونت میدم . نشون میدم که یه من ماست چقدر کره داره -چی مامان ؟/؟یه من کوس چقدر کره داره ؟/؟-خیلی تخسی معین . رفت و سی دی رو روشن کرد . با انواع و اقسام ترانه ها از اسپانیولی گرفته ایرانی عربی هندی و ترکی و ...برام می رقصید . به جای این که کیرم بخوابه داشتم باهاش بازی می کردم . منتظر بودم مامان دو سه دقیقه ای بره دستشویی جایی من یه جلقی بزنم . کمرم خیلی سنگین شده بود . مامان که نقطه ضعف منو فهمیده بود کونشو به طرف من قمبل می کرد و دو تا پاهاشو خم می کرد مثل یه میز گردون شیشه ای کونش به من نزدیک تر می شد و بعد پاهاشو عمود می کرد و کونش از من دور تر می شد . وقتی که کونش بهم نز دیک تر می شد بر جسته تر نشون می داد .-مامان این چه جور درسیه که داری به من میدی . من که دارم منحرف میشم .-تو جرات داری منحرف شو . اینو که گفت فرمان حمله رو به کیرم صادر کرده و مثل یک گرگ وحشی پریدم رو مامان .-نه معین نه نه -چرا که نه مامان -نه ولم کن -من که بهت گفتم خوشگذرونی دوای دردته .-نه اگه باهام کاری بکنی رابطه مادر فرزندی ما بهم میخوره .-من از خدامه .چه بهتر . اون وقت میشیم عاشق و معشوق . و تو میشی دو ست دختر من که بی استرس همیشه زیر کیرمی حتی شبا می تونی بابابا قهر کنی بیای تو رختخواب من -دیوونه . کمر مامانو گرفته اونو که به شکل یک کوه در اومده بود که سرش و کف پاهاش رو زمین قرار داشت و کونش هم قله اون بود گرفته و قبل از این که پشیمون شه و دست و پایی بزنه از شورت نازکش کیرمو فرو کردم توی کوسسسسسسس مامان مهوشم . غوغایی بود . چقدر خیس کرده بود . فکر کنم از همون لحظه اول میخارید .-نه نه معین -آره آره مامان . بیشتر از نصف کیررو فرستادم بره . تحملش خوب بود -مامان تو همینو می خواستی ؟/؟آره ؟/؟آره ؟/؟پس بگیر این کیییییییییییررررررررمن بگیر واسه همیشه مال تو -بکن بکن . منو بکن .کوسسسسسسسمو بکن . من مرد شجاع و باقدرتمو که تو باشی دو ست دارم . دارم خالللل می کنم . از بابای بی عرضه و زن باز تو کاری بر نمیاد . با شدت بیشتری مامانو می گاییدم .-بگو ببینم بالاخره تونستی تسلیمم کنی یانه ؟/؟حالا بگو کی تسلیمه ؟/؟بقیه کیروهم تا آخر فرستادم که بره همچین کردمش که از درد و هوس چشاش داشت در میومد . بخوراین کیرو که خوردنش هنر می خواد . مامان جنده هام ازش فرار می کنن ؟/؟-منو با اونا مقایسه نکن . بکن کوسسسسسسسمو . باکییییییییرررررت پاررررررششششش کن . آتیشششششش بزن . منم جنده توام . آره آره آره این من هستم که تسلیم شدم . و این تو هستی که تسخیرم کردی .-نمیدونی مهوش جون چه روزایی که تو حسرت کوس و کونت می سوختم ودم نمی آوردم .-مادر واست بمیره دیگه نمی ذارم بسوزی من واست می سوزم . من واست می میرم . کووووووننننن من کوسسسسسس من تن و سیننننننه هام از این پس مال یکیه که قدرشو بدونه . مال تو معین من . یعنی این قدر کونم باحاله و خودم خبر نداشتم ؟/؟-آره باحال تر از اونچه که فکرشو می کنی . دلمو برده . یعنی میشه یه جوری اون سوراخ وسط کونتم بکنم ؟/؟-هیچ کاری نشد نداره -معین کیییییررررررت به کی رفته که این قدر دراز ه و قطور !دو برابر کیر باباته .-تو به خاطر همین کیر کوچیک با با داشتی خودتو می کشتی ؟/؟-عزیزم از این به بعد واسه کیییییییررررررتوست که خودمو می کشم کوسسسسسسسم فقط به خاطر کیر تو به آتیش کشیده میشه . منت غریبه ها و هر زن کثیف و دختر افاده ای رو نکش . مگه مهوشت مرده که تو حسرت بخوری و آه بکشی ؟/؟بزززززززن .-اوهههههههه ماااامااااان -جووووون مامان -دردت میاد -نه نه نه من کم کیر خورده رو از کیر کلفت نترسون ودرد از دست من فرار می کنه -مامان نمیدونی پوزیشن کونت چه با حاله . این پشت یه دنیا هوس خوابیده -کاش منم می دیدم که کییییررررررت چطور از سر تا ته میره توی کوسسسسسم و میاد بیرون .-وایییییییی ماااااماااان کیرم داره منفجر میشه معین جاااااااااان منم داغ کردم دارم لذت می برم . جووووووون وایییییی ریخت ریخت آب داغ کوسسسسسس داغم ریخت حالا تو بریز تو کوسسسسسسم آبتو با آب من قاطیش کن . دو روز مونده پریود شم میدونم بار دار نمیشم .-اوخ جووووووون بگیر که اومد . با آخرین نیرو کیرمو چند بار توی کوس مامان فرو کرده و بیرون کشیدم و با لذت از تماشای کون گرد و تپل و وسوسه انگیزش و تماس کیر و کوس و کون آبمو با فشار ریختم تو کوسسسسسش .-آه آه آه -جاااااااااان جااااااان معین من . مهوشو بر گردوندم و این بار کیرمو نشونش دادم تا حالشو ببره . گذاشت تو دهنش واسم ساک زد -مامان تو واقعا حرفه ای هستی . خدارو شکر که با با به دنبالت نیست . مامان طاقباز رو زمین دراز کشیده بود و من دو تا لنگشو به دو طرف باز کردم .ا ز زانو تا سرش یه زاویه منفرجه و از کف پاهاش تا اول لگنش یه زاویه حاده درست شده بود . یه چیز هشت مانند . من سرمو گذاشتم لای پای مامان و کوسشو گذاشتم تو دهنم .-جاااااااااان معین خوبه خوبه من دیگه نمی تونم طاقت ندارم -تو به من درس میدی مامان ؟/؟حالا این درسو خوب حفظ کن که چه جوری هوستو کنترل کنی . -پس زودتر راضیم کن یه کاری کن که زودتر ار گاسم شم . چوچوله هاشو از نوک تا ته یه میک یکسره می زدم که فکر کنم از خوشی داشت پرواز می کرد . دستش به جایی هم بند نبود . به سینه هاش چنگ مینداخت به صورتش به تنم . شده بود مث یه مرغ کرچ .-ادامه بده معین کوسسسسسسمو همین جورررری بخورررررش نزدیکه . همین نزدیکاست . دارم میاد .محکمتر میککککککششششش بزن ولم نکن قربون لبت خسته ات کردم . اومد کوسسسسسسم دوباره قلقلکش اومد . جووووووون چه مززززززه ای داره حالللل کردم فدای کییییییررررت فدای لبت زبونت . با دو تا دستاش رو و زیر سینه هاشو می مالید و منم یه بار دیگه کیرمو نشونش داده وگفتم حالا اینو داشته باش . این بار پاهاشو گذاشتم رو شونه هام و کیرمو از رو برو روبرو فرو کردم توی کوسسسسسششششش . با این که گردنش درد می گرفت سرشو بالا آورد تا کیرمو ببینه .منم مخصوصا کیرمو تا آخر بیرون کشیده و دوباره میذاشتم توی کوسش تا با دیدن این صحنه های مهیج بیشتر کیف کنه و مشتری همیشگی بشه . این دفعه دیگه صبر نکردم تا ارگاسم شه . تحملم نداشتم . کیرمو چند بار از پایین به بالای کوسش زدم و مثل یه فواره آبمو خالی کردم توش . بعدشم مامانمو بغل کرده ولبامو گذاشتم رو لباش . سیر نشده بودم میدونم اونم اشتها داشت . دستمو به سوراخ کونش رسونده و دوتا انگشتمو فرو کردم داخل مقعدش .-مامان این کون بزرگ و این سوراخ تنگ واقعا معرکه هس . حیف که دردت می گیره -شما مردا و یکی این کون . عاشق کونین . زیاد کار زده نیست ها . من دردم میاد با این کیری که تو داری و کون اسبو پاره می کنه شهامت میخواد . باشه به خاطر تو باشه تا می تونی رو سوراخ منو رو کیر خودتو چربش کن . آماده سازیها رو انجام دادیم . مامانی دو باره قمبل کرد و من ته کیرمو تو دستم گرفته بودم که در نره -بازی کن معین با کوس و سینه ام هم بازی کن با کونم بازی کن . حرفای قشنگ بزن . بگو که دو ست دختر نمی گیری . بگو که من معشوقه اتم .-تو هم بگو که دیگه منت بابا رو نمی کشی . بگو که فقط مال منی . بگو که مردای دیگه رو تحریک نمی کنی .-معین من مال توام . کوسسسسسم دیگه مال تو شده .-منم دوستت دارم مامان عاشقتم . همین طور که در حال حرف زدن بودیم یواش یواش متوجه شدم که پنج شش سانتیمتر از کیر رفت توی کون مامان . بقیه تنه کیرمو هم چربش کردم و کرم زدم تا همراه با حرفای عاشقونه کیر من به پیشروی خودش تو سوراخ تنگ و چسبون مامان ادامه بده .-مهوش جون دوستت دارم عاشقتم فداتم . می خوامت . دو سه سانت دیگه هم رفت -معین حالا کیرتو بفرست تو -چی میگی مامان من نزدیگه آبم بیاد الان ده سانتش تو سوراخته .-جوووووووووون راست میگی کی گاییدن منو شروع کردی که اصلا حالیم نبود . حرفای قشنگت منو برد به یه دنیای دیگه . اوووووووفففففف کون دادنم چقدر کیفففففففف داررررره . کوننننننننن مننننو بکن . با کییییییررررت بازی کن . تو کون منو به آتیشششش کشیدی . پوست و گوشت سوراخ کونمو حرکتش بده . واییییییییی چقدر هوسسسسسم زیاده -مهوش جوووووون تا عمر دارم فدایی کونتم . این همه نعمت جلومه نمی دونم چه طوری ازش استفاده کنم .-حالشو ببر پسرم بزن فشارش بگیر . کونننننمو کبودش کن . با کف دستم می زدم به پشت کون مامان . اگه می خواستم گازش بگیرم باید کیرمو می کشیدم بیرون . سینه های مامانو هم بی نصیب نذاشتم .-معین جااااااااان دریاب منو وایییییی نمی تونم دیگه . کونمم که داری می کنی فشار و حرکت دستتو رو کوسسسسسم زیاد کن داره میاد . اوخخخخخخخ جووووووون سابقه نداشت تویه وهله سه بار ارگاسم شم .منم خودمو به بزرگترین آرزوی زندگیم رسونده توی کون مامانی هم با یه فشار جانانه آب ریختم . مامان به پهلو و پشت به من دراز کشید . وای یه حالتی دراز کشیده بود که دو باره داشت دیوونه ام می کرد . کونشو تمام و کمال گذاشتم تو ناحیه شکمم و با دهن و لب و زبون و دندونم قسمتهای بالای کونشو میک زده و باهاش حال می کردم . مامان مهوش دو ساعتی رو تو همون حالت خوابیده بود و من تو این دو ساعت هر کاری که دلم می خواست با کونش انجام دادم . البته کیرمو دیگه نکردم توش . و اما از داستان بابا مامان . با با خونه رو به اسم مامان کرد تا یه باجی داده باشه و از طلاق منصرفش کنه . مامان علاوه بر این که طی روز به من می رسید بیشتر شبا هم بهانه جویی کرده و میومد تو رختخواب من می خوابید . البته در اتاق خوابو قفل می کردیم که یه وقت بابایی نفهمه که دارم زنشو می کنم . من و مامانم هر دو به آرامش خاصی رسیدیم که به این سادگیها نمیشه تو صیفش کرد . من یکی که خیلی راحت شدم . دیگه نه منت جنده هارو می کشم نه دخترای پر فیس و افاده ای رو ..پایان
چشم داشت احترام از هیچ كس نداشته باش تا احترامی كه به تو می گذارند، شیرین تر جلوه كند
ارسالها: 178
#135
Posted: 21 Jul 2011 06:22
آخرين سكس من1
الهام و اشکان سه سال بود که با هم عروسی کرده بودند و اشکان کاملا الهام را می پرستید، هیچوقت نمی خواست حتی یک آخ کوچیک بگه. البته حق هم داشت، اون الهامی که همه از رفتار و متانتش زبونزد خاص و عام بود و هیچ وصفی هم در مورد هیکل و چهرش کسی نمی تونست بده. اون ابرو های کمونی و پوست سفیییییییید، و هیکل مادیانیش اما هیچکس کوچکترین فکری در موردش نمی تونست بکنه، چون همه عقایدش رو می دونستن، وفاداریش به اشکان از روی اعتقاداتش بود بیشتر از عشق. همه چیزخوب پیش می رفت تا اینکه بابای اشکان سر یک بحث غیر منطقی در مورد الهام با اشکان درگیر شد و گفت که باید الهام را طلاق بدی و من هم همه مهریش را میدم. اشکان زیر بار نرفت و گفت که برای همیشه از اونجا میره ، پدرش هم گفت که حتما عاقش می کنه. الهام که این بحث را فهمید ، به اشکان گفت فقط طلاق. چون نمی خواست، که اشکان عاق بشه، اما اشکان زیر بار نرفت، این مباحث چند ماهی طول کشید تا الهام به طورت رسمی تقاضای طلاق داد و با پیگیری های کامل و فشار خانواده از هم جدا شدن، اما نگاه هاشون کاملا چیز دیگه ای میگفت. همه می دونستن که اون ها بعد از پدرش حتما با هم دوباره زندگی می کنن. اما فارغ از این مساله که طبق خواسته پدر اشکان سه طلاقه شده بود و اون ها اطلا توی اون روز متوجه نبودن و فقط امضا کرده بودن.
زیاد نگذشت و پدر به ظاهر مذهبی اشکین، در پرواز تهران مشهد کشته شد تا همه بگن خوش به سعادتش اما اونهایی که داستان را می دونستن، فهمیدن که آه عروس بی گناهش دامنش رو گرفته. چهلمین روز پدرش هم گذشت و اشکان دوباره دنبال الهام رفت، الهام و اشکان هم توی این یکساله به هیچ چیز و هیچکس رو نشون ندادن. و قرار شد که با هم عروسی کنن. بی سرو صدا.
ساعت 6 عصر بود ، دیدم تلفنم داره زنگ می خوره اشکان بود، سلام اميرجون - سلام فردا باید به عنوان شاهد بیای محضر و....
فردا توی محضر من و الهام و اشکان بودیم گفتم بقیه شاهد ها ، گفت خود محضر دار میاره
آقا لطف کنید صیغه را جاری کنید. محضر دار : مدارک، بفرما ، شما قبلا هسر ایشون بودید الهام: بله،
با اون عینک های درشتش داشت مدارک را زیر و رو می کرد. سرش را تکون داد و گفت باید جریمه بشید، خیلی هم سنگین، اشکان: باشه هر چی باشه میدیم. محضر دار خیلی تاراحت شد. چون چشم هاشون مشخص بود.نگاه الهام و اشکان قلب همه را به درد آورده بود.
ادامه داد: متاسفانه شما سه طلاقه شدید و نمی تونید الان با هم عروسی کنید. انگار تمام دنیا روی سرشون خراب شد هر دو به گریه افتادن،اشکان با گریه می گفت : یعنی چی، گوش دادن حرف پدر نتیجه اش اینه و....
ببین پسرم در هر حال طبق قانون، آقا لطف کنید 5 دقیقه بیرون باشید. من بیرون رفتم و نفهمیدم چی شد و چرا؟
بعدش هردو اومدن بیرون تا حالا به این داغونی ندیده بودمشون. همه رفتیم. رفتم توی رساله دنبال حکم. نوشته بود پس از سه طلاق باید زن دوباره عقد کنه و حتما دخول صورت بگیره
یعنی باید یکی تا ته بزاره تو کس الهام و بعد طلاقش بده. میدونستم سرشون بره رو رساله حرف نمی زنن. یعنی چی میشه؟ نه الهام کسیه که به کس دیگه بده و نه اشکان میتونه تحمل کنه. این هم نتیجه حماقتشون به نام عشق.
خلاصه گذشت و همه چی را فراموش کردم اما اشکان خورد شده بود. من هم چیزی نگفتم.
کاملا مینونید حدص بزنید پیشد فقط من خبر داشتم و مجبور شدن من را انتخاب کنن. من نمی تونم بعضی حرف ها را بزنم که چطوری به من گفتن؛
خلاصه من توی کار انجام شده قررا گرفتم، اشکان تلفن زد گفت امير دارم میام دنبالت. از تلفن اشکان به من تا عقد من و الهام فقط 3 ساعت طول کشید،الهام کاملا مخالف بود، توی محضر قبول نميكرد اما با اشکان رفتن بیرون و اومدن ، اشکان گفت ، چشم هات بسته، فقط تا سرش و طلاق، گفت من هم می یستم پشت در.
الهام به دوز بله گفت و رفتیم خونه. گفتم زنمه توی اتاق خواب در هم قفل ، ببین این قانون برای تنیه شدنته، پس باید تنییه شی و گر نه من زنم رو طلاق نمیدم. اشکان گفت خیلی نامردی الهام هم داشت میرفت بیرون.
الهام رو از پشت گرفتم و سینه اش رو از دوی چادرش فشار دادم و کیرم را چسبوندم وروی کونش ، هی می گفت نه نه اشکان، اشکان نه.خیلی دلم برای هر دو شون می سوخت کاش می شدکاری کرد ، اما الان الهام زن من بود و می تونستم حلال حلال هر کاری باهاش بکنم. بردمش توی اتاق خواب و در را قفل کردم. صندلی را هم گذاشتم پشت در. کمد را هم گذاشتم جلوش.وای جدا تا حالا فکر نکرده بودم ، الهام عجب چیزیه، جدا توی زنایی که دیده بودم خیلی تک بود. خودش ته سرخ وسفید بود، الان هم که ترسیده بود چی شده بود. قطعا هم پا نمی داد.خیلی جالب بوئ من می تونستم زن (سابق و بعدی) دوستم را بکنم. اون هم زور کن، هر جوری که دلم بخواهد، شوهرش هم پشت در و با صدای ما و هر جیغ الهام 10 سال از عمرش کم میشد. اما اگر می خواست تاآخر عمر بتونه توی این اتاق جای من روی الهام بخوابه، باید تحمل می کرد. الهام هم با اون نگاه ملتمسش ونه نه نه نیا تورو....
خوب، از کجا شروع کنم. این حرف توی دلم گفتم.هنوز خانمم چادر و مقنعش روی سرش بود همون جوری تیکه و تو دل برو. خیلی خوبه ها هر دو مون میدونستیم که بالاخره باید من تا ته بگذارم توی کس الهام. اما فرقش این بود که الهام نمی خواست بگذاره من کارهای دیگه بکنم. اما زنم بود و حلال حلال. اوف عجب کونی.
ادامه دارد...
چشم داشت احترام از هیچ كس نداشته باش تا احترامی كه به تو می گذارند، شیرین تر جلوه كند
ارسالها: 178
#136
Posted: 21 Jul 2011 06:22
آخرين سكس من2
میدونستم که قفل همه زن ها سینه هاشونه.رفتم کنار الهام با لباس کامل بود. میدو نستم مقاومت میکنه. بهش گفتم کامل کامل کامل و گرنه من بیرون نمیرم. گفت نه نه نمی خوام اشکان.گفتم اسم مرد غریبه ره نیار تو زن منی فهمیدی یا حبست کنم تو خونه. باید می فهمید که چی واقعا هم زن من بود و اشکان یک غریبه ست. بدون هیچ حرفی چادرش رو کنار زدمو دکمه های مانتوش رو باز کردم وای، اه زیرش پیرهن بود. نه نه ول کن نه انگشت وسطم رو کردم توی دهنش گقتم فعلا این رو بمک تا بعد، اما گازش گرفت گفت خفه شو مرتیکه، اوووووف چقدر با حال ظاهرا من باید زوري بکنمش. هیچي نگفتم. فقط از روی سوتین قرمز رنگش شروع کردم به مالید سینه هاش، نکن نکن آی نامرد، اوف چه حالی می داد. آییییییییییییییییییییییی نهههههههههههههههه آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآه آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآه، هنوز داشت مقاومت میکرد، صدای گریه اشکان میومد. اما میدونستم بالاخره تا اخر کار راحت میكنم و ميريزم توش ، داد زدم اووووووووووووووف، عجب تیکه ای هستی ، اما هنوز من دستم به بدنش هم نخورده بود، دیگه وقتش بود، نه، نه، مرتیکه حیز ول کن، ساکت میخواهم زنم رو بکنم آبمو توی تموم سوراخات میریزم. نه آفرین. عجب ناله هایی می کرد؛ عجب استیلی، عجب برفی،...خوب دیگه ناله هاش با شهوت ترکیب داشت میشد، در گوشش آروم گفتم ،خییییییییییییییییلی دوستت دارم، عشق با سکس عجب مزه ای میده. یه جیغی زد بلند شد که بره من هم از خدا خواسته سریع چادر و مانتوش رو در آوردم و انداختمش روی تخت و سوتینشو باز کردم و سینه هاش ره فقط گاز میزدم تا حشری شه،من دیگه رفته بودم توفضا.دادمي زد اشکان، نه نه نامرد آآآآآآآآآآآآآی آآآآآآآآآآآآآای نهههههههههههههههههعجب سینه هایی بود،چیکارشون میشد کرد ، من اولش شروع کردم یک انگشت زدم نوکش رفت پایین و پرید بالا و گفتم اوف ، چی ساختي، دمت گرم، حالا بذار من آبمو بریزم توت ببین جی میشه. خفه شو مرتیکه من پشیمون شدم. همیشه از این صحنه ها خوشم میومد، نشستم روش تا نتونه تکون بخوره.هنوز هم لباس هام تنم بود، دوست داشتم اون درشون بیاره، اما هنوز خیلی زود بود، شروع کردم به لیس زیر سینه اش، نمی دونید چی می کشیدم،وایسا وایسا وایسا هنوز زوده، الکی الکی داشت آبم میومدهنوز نه کسش رو دیده بودم نه کونش رو فقط رو سینه هاش بودم سرشو لیس زدم و اون هم با نه نه خیلی بیشتر تحریکم می کرد، گفتم ناله های اصلیت مونده، هنوز که جرت ندادم.سینه هاش رو بردم توی دهنم وشروع کردم به لیسیدن و خوردن، مثل بستنی قیفی باهاش بازی می کردم، دیگه کم کم آییییییییییییییییییییییی داشت می شد، باید اشکان رو دک میکردم، بهش گفتم برو داد میزد نه نه نامرد، خودم خفت می کنم، خوبه لا اقل خونشون ویلایی بود صدا جایی نمی رفت، اما تا اشکان بود الهام نمی تونست درست حال بده، تازه الهام داشت میومد رو حال نمی تونستم فاصله بندازم، رفتم پشت در گفتمش یا میری یا من زنمو طلاق نمیدم، هر روزم سه با میکنمش تا بفهمی، میدونست من کله خرم، من هم باید امروز تموم کارهامو باهاش میکردم، نمیشد که یه بار حلال توی عمرم می تونستم با دل سیر الهام رو بکنم ، دیگه حتی فکرش رو هم نمی تونستم بنکم. با هر بد بختی ای بود ، خواستمم ردش کنم، دیدم هنوز حرف هام تموم نشده انقدر بهش فشار اومد که رفت، چه جالب فکر نمی کردم انقدر راحت بره، اما بهتر وگرنه روانی میشد، یادم باشه هیچوقت زنمو سه طلاقه نکنم ، اون هم وقتی اینجوری برای هم میمیرن، اوف سر خر نداریم دیگه، بدون هیج صحبتی رفتم سراغش ادامه سینه هاش و خوردم ،- حالا میدونم که این مزد این بود که به هیچ دختری و زن های مردمن گاه چپ نکردم.خوب دیگه اولیش تنبیه شده بود، مونده بود این یکی که هم حال کنم هم تنبیه اش کنم. باید تست میکردم ببینم از چه کاری توی سکس بدش میاد مجبورش کنم، تا یاد نگیره از عشقش بگذره (و هم من هم یک سکس حلال با زنم داشته باشم)؛ادامه دارد...
چشم داشت احترام از هیچ كس نداشته باش تا احترامی كه به تو می گذارند، شیرین تر جلوه كند
ارسالها: 178
#137
Posted: 21 Jul 2011 06:23
آخرين سكس من3
گفتم دیگه تموم شد حالا نوبت حال کردن منه، هرکاری خواستم میتونم باهات بکنم، نه نه آآآآآآآآی ولم کن، هر چی هم می خوای جیغ برن، خوب حالا از کجا شروع کنم. نه نه آفرین نکن. نه میکنمت اون هم مثل جنده ها، ما که هیچوقت جنده نمی کنیم گناه داره، اما الان خیلی تو عروسکی اصلا از یک ممممممممممممم (سینه هاش رو می خوردم و می گفتم) جایت هم نمی گذرم. ایییییییییییییییییییییی اهههههه آههههههه دیگه یواش یواش داشت صدای شهوتش بلند می شد، اوف تا صبح هم سینه هاش را میخوردم سیر نمی شدم اما هنوز سینه خوردن اصلیم مونده بوداما برای الان سینه هاش بسم بود؛ اما نباید گذشت، هر کاری بخواهم بکنم همین الانه، باید درش بیارم از چی بدش میاد ، کس که حتما داده بود به اشکین، کاری هست عجب کونی، اوف من می تونم حتی خشکاخشک هم بکنمش که نکرده باشه؟ معمولا زن ها ز ساک زدن بدشون میاد ، اما هنوز به التماس کردن برای کیرم نرسیده بود، وای ته کس و کون بود، حالا می خواستم بهش ثابت کنم که مالکشم،نشستم روی سینه اش خواستم کیرم را که داشت منفجرمیشد بزارم لای سینه اش و بعدش آبم را بریزم توی دهنش.اما هنوز باید روش کار میکردم. دیگه کم کم داشت نرم میشد، شرتش را خواستن در پشیمون شدم، شلوارم را در آوردم و انداختم دور بعدش پیرهنم را، همینطور، فقط شرتم پام بود، کیرم 3 سانت شرتم را از بدنم جدا کرده بود داشت میترکید، میدونستم آبم سریع میاد، بهش گفتم،ای شیطون چه جوری دوست داری بکنمت، چشمش را بست و هیچی نگفت، من هم نشستم شرتم را در آوردم و با کیرم می زدم رو صورتش و می گفتم تو مال منی الان، من میکنمت سیر دل بعدش کیرم را گذاشتم روی لبش گفتم بیا بمکش، گفت خفه شو، ای من بدم میاد ولی شهوت توی چشم هاش موج میزد، من بهش گفتم ، خوب گفتم شاید دوست نداشته باشی خشکاخشک توی کونت بگذارم، گفت نه من حتی اشکان هم از کون نکردتم از فکرش کلا بیا بیرون من اصلا زیر بارش نمی رم، میدونی سه سال اشکان خودش را کشت، سریع بزن تو کسم تموم شه برم. گفتم نه آسیاب به نوبت، اول دهن بعد کون بعدش کس، دید که جدیم گفت نه نه من نمی خواهم دردم میاد، حالا خبری نیست، میخوام بگذارمش لای سینه هات، -با دودستم سینه هاش رو فشار دادم - بخند دیگه نامرد، یک امشبه ها. یه خنده کوچیک کرد، و گفت نه دهن نه کون باشه، وای وقتی میخندید چی میشد گفتم چرا اشکان جوون مونده، اما من حتما می خواستم از کون بکنمش اما نمی خواستم دردش بیاد برای همین باید یک جوری توی دهنش می گذاشتم، هنوز هم شورت و شلوار لیش پاش بود، حالا مونده تا به اونجا برسم، اوف چه سکس کاملی کنم امشب. گفتم سینه هات رو به هم فشار بده، می خوام بفرستمت تو ابرها، گفت آره، تو دلم گفتم یه چند دقیقه بخواب تا راه کونت را برای اشکان باز کنم، گذاشتمم لای سینه هاش و آروم فشارش دادم وسطشون، خیلی آروم کردمش تو، اووووووووووووووووووووووووووووووف، نمی دونم چی بود، اگر این سینه هاشه پس کونش چیه، وای جلو عقب کردم و میزدم آروم توی صورتش و میگفتم تو مال منی فقط، آآآآآآآآآآآآی او هم دیگه همه را فراموش کرده بود و می گفت آی آی ، اخ آخ کوچیکش خیلی حشریم می کرد وای تو کونش بگذارم چی میشه، آخرش کسش رو چه فاری کنم، بگو تو مال کی هستی، کی میکنتت، اون می گفتتند تر تند تر آآی، خیلی خوب بود کاملا اومده بود توی راه، جلو عقب جلو عقب اون هم هی چشم هاش را بسته بود و فقط چیغ ریز می زد، خیلی بدجور حشریم کرده بود فقط مهم این بود که توی راه اومده بود، دیگه داشت آبم میومد، یک لحظه دوباره چشم هاش را بست و جیغ زد من هم تا ته کردم تو حلقش و نشتم روی صورتش و دستم را گذاشتم زیر زیر سرش وهی پایین بالاش میکردم ، اون زیر هیچ کاری نمی تونست بکنه با دستهاش می خواست بلندم کنه وای زور کنی چه حالی میده، اون نمی خواست من می خواستم ، صداش اصلا مفهوم نبود اما معلوم بود که داره میاره بالا من هم هی بیشتر می کردم تو حلقش و در می آوردم،موهاش رو چنگ میزدم و توی چشم هاش زل زده بودم با شهوت تمام و فکر اومدن آبم بودم، آبم داشت می اومد، گفتم بمکش و گرنه برات بد میشه، قبول نمی کرد، من هم آروم دستم را بردم و سینه اش را محکم فشار دادم گفت آخ اما هنوز نشد، بمکش بمکش و گرنه دوباره میزارم توت، یه بار بمک مشتری میشی، بالاخره مکش زد من هم یکم بلند شدن راحت تر باشه، ای نامرد معلوم بود ساک نزده اما بالاخره شنیده بود، ی جوری دو دستی کیرم را مک میزد، که آبم اومد، من هم تا ته کردم توی حلقش و آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآی آه آیییی آه آه آه ، آبم ریخت توی دهنش، اما میدونستم حرومه خوردنش پا شد بریزتش که گفتم بریزش روی سینه ات کارش دارم، با دهن بسته گفت چی؟ من هم بلندش کردم و اون هم آبش را ریخت روی سینه اش، من هم با کیرم خوب پخشش کردم روی سینه اش، کیرم لزج شده بود از منی من و آب الهام، گفت خیلی نامردی مگر قول ندادی ،گفتم نه، من که حرفی نزدم، فقط یک لبخند زدم تو خودت تفکر کردی، گفت: 20 دقیقه اینجاییم هنوز هیچ کاری نکردی، وای سریع آی بکن تو کسم، بهش گفتم، بذار سینه های رو با آبمون ماساي بدن، که راحت بتونن بزرگ شن،لازمت میشه. تو دلم گفتم خر خودتی، من از کونت بگذرم، عمرا. بهش گفتم، اجازه میفرمایید دیدم خودش سریع شلوار و شورتش را در آورد، انداختم زمین و کسش را گذاشت رو دهنم و زد تو صورت -نامرد خیلی محکم زد - گفت بخور، زود باش خفه شو و بخورش، آی آی. خیس خیس بود، معلوم بود که حسابی به حمید داده، من هم که کاری نمی تونستم بکنم، وای چه توفیق اجباری خوبی، من هم شروع کردم به گاز گرفتنش، یکی دیگه زد تو صورتم و گفت: اول زبون ، زود باش باز هم زد، تو دلم گفتم کونت را پاره کردم می فهمی، گفتم شاید برای در رفتنه از کونشه، اما حشری حشری بود هی چوچولش را می کرد تو حلقم، من هم آروم آروم دورش را زبون زدم و رفتم با زبون توش، همه آبش ریخته بئد تو دهنم، یک دفعه لرزید، فهمیدم ارضا شده، آی آییی بکن، بخور آی، با انگشت کردم تو کسش ، و خیس که شد ، کردم تو کونش، وای انگشتمتو نمی رفت، معلوم بود اشکان، نگاهش هم نکرده، ، یه دفعه با بی حالی گفت دستت رو بکش کثافت، من تا حالا به اشگان هم اجازه انگشت ندادم و انگشتم را کشید بیرون، گفتم ، منگفتم کامل، اگر نمی خوای من هم همینجا هستم، بیا، نه نه برو گم شو، -وای زور کنی، نه حرومه زور کنی - باید مخش رو میزدم، گفتم دیدی ساک زدی چه حالی داد 10 سال جوون شدی، حالا نی دونی کون چیه، خفه شو مرتیکه، - نه ، هیچ دردی نداره، من که کیرم از آب منی من و تفت نرمه نرمه، تازه آروم میگذارم، -وه چه چشم سفیده- گفتم بیا بخواب، مقاومت کرد من هم از جلو خوابوندمش شک نکنه، گفت آخه درد داره، گفتم کرم هم هست، سینه هاش رو لیس زدم ،دوبازره کیرم را گذاشتم لای سینه هاش تاخوب خوب خوب، نرم بشه، یک فکری به سرم زد، مجبور شدم ز جلو بکنمش، چه کسی شده بود، آب خودش، آب منی من و تف الهام، هنوز زبونم داشت می سوخت، آروم پاهاش را باز کردم، دیدم پاهاش را حلقه کرد دور پاهام، خوب معلوم بود حرفه ای بود،دسالش رو هم زد دور کمرم من هم برای اولین بار ازش لب پرفتم، اصلا همه چیز یادم رفت فقظ 10 دقیه لب و زبون خوردیم تا لبم سر شد دیگه، کیرم را گذاشتم لای پاش و آروم کردم تو کسش، اوف تمام بدنم یک دفعه آتیش گرفت، تا حالا همچین حسی نداشتم، یع جیغی زدم گفتم آآآآآآآآآآآآآآای سوختم چه قدر هاتی بی پدر، آای دیگه مثل موشک کردم توش پاهاش را زدم بالا و از هم بازشون کردم، یه 5 دقیقه ای میزدمش ، آخ بکن توم مال خودته تند تر تند تر،آی من هم فقط می گفتم : اآآآآآآآآآآآی و صدای نونونونونو -کشیدن هوای کس خیسش- میومد. دیگه آبم داشت میومد، آبم. ریخت من هم افتادم روش و سینه اش را یک گازی زدم که فکر کنم هنوز جاش مونده باشه و بی حس خوابیدم روش، هر دومون بی حس خوابیدیم روی هم، بی پدر می دونست وقتی کسش را بگذارم تا یک هفته نمی تونم بلند شم، کاملا ارضا شده بودم، همیشه فکر میکردم می تونم سه بار آبم را بریزم، اما فکر کونش ولم نمی کرد. هردومون خوابیدیم.من زودتر بیدار شم آروم برش گردوندم که پاشم برم، اما کونش را که دیدم و اون سوتینش که نصفش از پا تختی آویزون بود دوباره شقم کرد، گفتم چیکار کنم، اون خواب خواب بود، گشتم دنبال کرم ندیدم، اما یک زل مو دیدم، دست زدمچه نرم بود. نشستم روش و کیرم را آروم گذاشتم لای سینه هاش تا بیدار شه، چشمهاش را باز کرد آروم زدم روی لبش، یک خنده کوچیکس کرد و یک خمیازه کافی بود بکنم توش، می دونسنم آب سومم یا نمیاد با خیلی دیر میاد، یک مک اساسی زد وکیرم را در آورد، خواست بلند شه بر عکسش کردم و خوابیدم روش، و دو دستی از پشت سینه هاش را فشار دادم ، گفت به فکرت هم خطور نکنه، همیشه سینه حلال مشکلاته، من هم فقط سینه هاش رو می مالیدم و با کیرم هی روی کونش میزدم، انقدر بازی کردم که حشری شد، گفت آخ بزار توم بزتر تو کسم،پارم کن، -انگار که نه انگار اول کاری فحش میداد، الان بپرسی اشکان را هم نمی شناخت من به خاطر اشکان دارم چی میکشم!- تو گوشش گفتم، ساک زدن چه مزه ای داشت،و سینه اش را فشار دادم، فقط می گفت آآآآآآااآه، معلوم بود راضی بود، گفتم فقط اولش سخته، با شهوت می گفت اميرررررر نه کسم کسم کسم ، من هم ژل را زدم روی کیرم و چاهاش رواز تخت انداختم پایین، نه نه کسم بذار آی میترسم ، مامان مامان، من هم سرش را بر گردوندم ازش لب گرفتم و بردمش انداختمش روی میز آرایش جلوی آینه و رفتمشتش ، میگفتم مامان مامان نه نهمن هم آروم کیرم را بردم پشتش، یک دفعه جمعش کرد، وه همین جوریش باز نمی شه، اما حالش بیشتره، من که کیرم تا توی نافش هم میرفت،کیرم را فشار دادم، آخ مامان ، نکن نه تور... ، باز هم دستم را بردم تو سینه هاش و حشری ترش کردم گفتم قول میدم مشتری شی، بهخاطر من، دیگه هم نمی بینمت، فقط یک امشبه رو،گفت: درد نداره، گفتم حال میده، دیدی مشتری ساک زدن شدی، و سرش را آروم بروم تا سوراخش و یه شار دادم، اصلا تو نمی رفت، وای الان جرش بدم با جیغش سقف میاد رو سرمون سرش را با فشار وزنم و بدنم کروم توش و آآآآآآآآآآآآآآی مامان نه نه غلط کردم، نیم سانت یگه کردم توش،آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآی سرک کامل رفت توش و سینه هاش را تاتونستم فشار داده، اوففففففففففف ، اوفففففف یکیک نگه داشتم دردشعادی شه براش که وقتی می خواهم پمپ بزنم، دوباره نوار ضبطش رو شن شه، صداش آروم ترشد، سینه هاش را و کردم؛ توی اینه بهش چشمک زدم، یک خنده شیطونی کرد، من هم کمرش را دو دستس گرفتم و با تمام وجود و سرعت جلو عقب کردم، یکی از من می خورد یکی از شیشه میز ارایش، یگه خوشش اومده بود، آآآآآآآآآآآآآآآی آآآآآآآآی سریع تر بیپدر، من هم که دیگه روم باز باز باز بود، الهام کونی دیدی جرت دادم،وای عجب کونی من هم چرده پشتت را زدم، اشکان بیا که راهت رو باز کردم آآآآآآآی اوههفففف آبم داره میاد، آی گفت نریزی توش نه من هم سریع نگر داشتم از پشت انداختمش رو تخت و پریدم روش و دوباره مردم تو مونش و جییییییییییییغ زود و گفتم جرت دادم، آبم هم هرجا بخوام میریزم،و سینه هاش را گرفتم، یکیشون را ول کردم و اتپنگشت وسطم را کردم توی دهنش خیلی قشنگ می خوردش من هم سینه هاش را می مالید، تشک نرم و سینه نرم و کون نرم وانگشت و کیر توی دهن و کس الهام من هم توی فضا بودم داشت آبم میومد که دودستی انقدر سینه هاش را فشار داده که جای ناخن هام سیاه شدن و بی حس افتادم روش و آبمرا خالی کردم توی کونش، بعدش افتادم رو تخت.خوب اموریت من تموم شده بود میتونستن بعد از طلاق با هم برن زندگی کنن تازه من هم کون و ساک را هم برای اشکان راه انداخته بودم، بهش گفتم:حتما به اشکان هم بدی ها، با خنده ای تمسخر آمیز گفت حتما. رفتیمم غسل کرردیم و یه مکاساسی مهمونم کرد.بعدش خودمون دوتایی رفتیم محضر و طلاق گرفتیم، و من دیگه اشکان و الهام را ندیدم و خیلی خوب شد دیگه چشمم تو چشم اشکان نیافتاد. الان حتما داره کون الهام میذاره و من را دعا میکنه، یا اشکان خوابیده و الهام داره براش ساک میزنه،....اميدوارم دوستان خوبم از اين داستان خوشتون اومده باشه؛
چشم داشت احترام از هیچ كس نداشته باش تا احترامی كه به تو می گذارند، شیرین تر جلوه كند
ارسالها: 178
#138
Posted: 21 Jul 2011 06:29
سكس سحر با داداشش
اسم من سحر الان 20 سالمه من دادنو از 6 سالگی شروع کردم حتما همتون تعجب میکنید ولی صبر کنید تا بهتون بگم: 6سالم بود یه روز که غیر از منو داداشم که 2 سال از من بزرگتر کسی خونمون نبود من تو اتاقم داشتم با عروسکم بازی میکرم. داداشم هم تو اتاقش بود. همونجور که با عروسکم داشتم بازی میکردم دست عروسکم کنده شد رفتم که بدم داداشم اونو برام درست کنه که دیدم از تو اتاقش یه صداهایی میاد یواش در اتاقشو باز کردم دیدم که داره تلویزین نگاه میکنه تلویزیون داشت یه فیلم نشون میداد که یه خانوم و یه آقا تو یه اتاق بودن ولی یهو لباساشو نو در آوردن من جا خورم داداشم اصلا متوجه من نشده بود و کاملا حواسش به فیلم بود که من بهش کفتم داداش اینا چیکار میکنن اون برگشت و منو نگاه کرد میخواست ویدیو رو خاموش کنه که نظرش عوض شد. گفت: هیچی همه آدما از این کارا با هم میکنن بیا تو. نمیدونم فیلمو از کجا آورده بود ولی فکر کنم از یکی از پسرهای همسایمون که باهاش دوست بود و از داداشم بزرگتر بود گرفته بود. فیلم به اونجایی رسید که تازه زنه داشت کیره مرد رو میخورد و بعد پا شدن و مرد کیرشو کرد تو کس زنه ( البته اون زمان من اسم اینا رو بلد نبودم ) داداشم بهم گفت : سحر نری به مامان و بابا بگی اگه نه هر دو مون کتک میخوریم ،باشه؟ منم گفتم باشه بعد دیدم داداشم داره کیرش رو میماله منم یه دست به کسم زدم یه جوری بودم! بدتر شدم یهو داداشم بهم گفت : سحر بیا چیزامون رو به هم نشون بدیم بیا شلوارامون رو در بیاریم مثل تو فیلم من گفتم : نه زشته مامان گفته نباید شلوارمو جلو کسی بکشم پایین تازه خانم مربی هم گفته این کاره زشتیه و شماها نباید بول بولاتون رو به کسی نشون بدین داداشم گفت: نه اونا همه الکی میگن نگاه اگه اینجوری بود این خانم آقاهه چرا لباساشونو جلو هم در آوردن. صحنه فیلم تموم تموم شده بود و یه صحنه دیگه بود که خانمه با آقاهه داشتن همو میمالیدن. داداشم گفت : تازه مامان و بابا از کجا میخوان بفهمن اونا که الان نیستن اگه تو بهشون نگی که نمیفهمن من گفتم : اخه مامان گفته هرکی شلوارتو خواست بکشه پایین بیا به من بگو. داداشم گفت: خوب حالا اگه نگی که نمیفهمه بیا اصلا من اول شلوامو میکشم پایین اصلا هم زشت نیست. اون شلوارشو در آرورد و گفت :حالا نوبته تویه منم وقتی دیدم اون در آورده منم شلوارم در آوردم بعد اون شورتشو در آورد من خیلی دوست داشتم ببینم چول پسرا چه شکلیه. یه چیزی از جلوش اویزون بود گفتم: اون چیه گفت: چلم دیگه گفتم چرا این شکلیه گفت : مال پسرا این شکلیه مگه تو فیلم ندیدی نگاه آقاهه رو ، تلویزیون رو نگاه کردم ولی مال مرد خیلی بزرگتر از مال داداشم بود داداشم گفت: تو هم شورتتو در بیار من اولش خجالت کشیدم ولی بعدش شرتمو در آوردم داداشم اومد یه دست زد به کسم. یادش بخیر چه کس کوچولی نازی داشتم کی فکر میکرد این کوچولویه ناز و معصوم یه روزی یکی از دخترهای فاحشه بشه که همه قیمتشو بدونن. کی فکر میکرد که کس کوچولو و سفید یه روزی دست هر نامردی بهش بخوره. داداشم منو بغل کرد و گذاشت رو تخت و شروع کرد به مالودن کسم مثل فیلم منم کیر اونو براش میمالوندم بعد اومد و روم خوابید مثل فیلم و چولامونو بهم میزدیم بعدشم از رو هم پاشیدیمو و لباسامونو پوشیدیم بعد داداشم بهم گفت : به مامان بابا چیزی نگی اگه پرسیدن چیکار کردین بگو خاله بازی باشه منم گفتم : باشه.... این قضیه همچنان ادامه داشت و ما هر چند وقت یکبار که کسی خونه نبود به هم ور میرفتیم تا اینکه من کیر اونو میمالید و و اون هم کس منو. بد نبود وقتی کمی بزرگتر شدم بیشتر حال میکردم وقتی کسمو میمالید یه حالی میشدم که خوشم میومد 9 سالم شده بود و تو این مدت یه چند بار با پسر عمو و پسر عمه ام هم یه شیطونی هایی کرده بودیم بدون اینکه داداشم بفهمه!یه روز داداشم بهم گفت بیا این فیلم جدید با هم نگاه کنیم چون میدونست من جلوی فیلما طاقت نمیارم و اونم همینو میخواست. فیلمو که داشتیم نگاه میکردیم کم کم لباسهای همو در آوردیم مثل همیشه یکم با هم ور رفتیم و مال همو مالیدیم من خیلی داشتم کیف میکردم چون دیگه وارد شده بود میدونست اگه دستشو لای قاچ کسم بذاره و بماله من خیلی خوشم میاد و رفتیم رو تخت و رو خوابیدیم چیزامونو به هم میزدیم گاهی هم از پشت یکهو دیدم داداشم از روم پاشد من به شکم حوابیده بودم بر گشتم نگاه کردم دیدم داداشم داره کیرشو تف میزنه گفتم :چه کار میکونی گفت :هیچی گفتم: تف نزن خیس میشه خوشم نمیاد گفت : نه اتفاقا بیشتر حال میده نگاه تو فیلمه همین کارو میکنه ، منم نگاه کرده یارو کیرش رو تف زده بود و یه تفم انداخت رو زنه ، من گفتم: نه تف نزن.. نمیزارم من دوست ندارم خیس بشه اون گفت: نه حال میده صبر کن خودم تمیز میکنم ، بخواب اون یه تفم انداخت لای پای منو خوابید روم ، کیرش لیز میخورد لای پام و شروع کرد به بالا و پایین رفتن اولش زیاد خوشم نیومد ولی وقتی کیرش میخورد لای قاچ کسم و از روش رد میشد خیلی حال میکردم ولی در کل اون بیشتر حال میکرد تا بجایی رسید که گفت: سحر یه جوری شدم دیگه نمی تونم تکون بخورم کرم یه جوری شده و پاشد از رو من و رفت دستمال کاغذی آورد و لای پاهامو تمیز کردو یه دستمال دیگه من ازش گرفتمو خودمو تمیز کردم که یهو دیدم صدای مامان ، بابا میاد دادشتن منو و داداشمو صدا میزدن داداشم شلوارشو پاش کرده بود و من شرتمو پام کرده بودم که بابا اومد تو منو وقتی اونجوری دید گفت: چیکار میکردین گفتم : هیچی شلوارم کثیف شده بود داشتم عوضش میکردمبابام چپ چپ به داداشم نگاه کرد و گفت : خیله خوب داداشم از اتاق رفت بیرون و من شلوار دیگمو پوشیدمو رفتم بیرون و سعی کردم طبیعی باشم
چشم داشت احترام از هیچ كس نداشته باش تا احترامی كه به تو می گذارند، شیرین تر جلوه كند
ارسالها: 178
#139
Posted: 21 Jul 2011 12:15
سکس خونوادگي کيوان قسمت اول
اسم من کیوانه 23 سالمه و دانشجوی کامپیوتر هستم.ما یه خانواده کم جمعیت هستیم یعنی من و مامانم و خواهرم و البته بابام.اسمشو آخر از همه گفتم چون خیلی کم پیش میاد ببینیمش.معمولا غرق درکاراشه کلا آدم تو دارو منزویه از اون آدما که نمیشه فهمید تو سرشون چی میگذره.بابام زیاد اهل خانه و خانواده و بودن در کنار کانون گرم خانواده و از این حرفا نیست بیشتر تو خلوت و تنهایی خودش حال میکنه زیاد هم اهل گردش و تفریح و شیک کردن نیست یه آدم خیلی معمولی که اونقدر آرومه که گاهی وقتا که خونس اصلا یادمون میره.خلاصه بابام تو یه شرکت مهندسی به عنوان یه نقشه کش کار میکنه اینکه میگم کم پیش میاد ببینیمش نه اینکه ماموریت و مسافرتهای طولانی میره ها نه اینجوری نیست معمولا حدود ساعتای 9 میرسه خونه شامو که میخوریم اول یه کم تلویزیون میبینه و بعد میره تو اتاقش و مشغول کاراش میشه میتونستم حدس بزنم که باید آدم سرد مزاجی هم باشه بیچاره مامانم.یه کمی از بابام گفتم یه کمی هم از مامانم بگم دقیقا برعکس بابام یه زنه خوش تیپ خونگرم جذاب فوق العاده بشاش و سرزنده.اینقدر بودن کنارش لذت بخشه که اگه چند دقیقه واسه خرید از خونه میرفت بیرون منو کیمیا خواهرم افسردگی میگرفتیم.همیشه تو رویاهام دوست داشتم همسر آیندم خصوصیات مامانمو داشته باشه.تو خونه همیشه با تاپ و دامنه با این شوهر بی روحش همیشه به خودش میرسید و تیپ میزد گاهی وقتا میگفتم اگه بابام یه ذره گرم و صمیمی بود مامانم دیگه چی میشد؟؟؟؟ مامانم و بابام اصلا از نظر ظاهری و باطنی باهم جور نبودن نمیدونم این همه سال رو چه جوری کنار هم سپری کردن؟؟؟؟؟؟ ازنظر ظاهری که مامانم زن جذابی بود صورت قشنگی و مهربونی داشت برعکس بابام که یه چهره عبوس و گرفته داشت و همیشه اخماش تو هم بود نه اینکه بد اخلاق باشه اتفاقا خیلی آروم بود اما ظاهر گرفته ای داشت.مامان از نظر اخلاقی تو کل فامیل تک بود نه اینکه چون مامانمه بگم ها نه این نظر خیلی ها بود.همیشه از احوال همه خبر داشت به تمام چیزهایی که داشت قانع بود و هیچوقت درخواست بیشتر از بابا نداشت جالبه که تو خونه ما اختلاف خیلی کم پیش میامد.مثلا اون جروبحث ها که تو خونه خیلی ها هست تو خونه ما خیلی خیلی کم بود.چون مامان که اهل کش دادن موضوع نبود و بابا هم اصلا حوصله جواب دادنو نداشت.منو کیمیا هم که بیشتر قربون صدقه هم میرفتیم.اختلافات جزئی که بوجود میامد بینمون به سرعت از بین میرفت چون اون دلش نمیامد منو عصبانی کنه منم طاقت نداشتم ناراحتیشو ببینم.خیلی ها تو فامیل به مامانم میگفتن خوش بحالت با این بچه های آروم.کیمیا 18 سالشه و فعلا پشت کنکوری بود.اخلاق کیمیا تقریبا به بابام رفته بود البته یه ذره از بابام بهتر بود.دختر مهربون و آرومی بود ما برعکس خواهر برادرای دیگه که جنگ و دعوا زیاد دارن خیلی رابطمون با هم خوب بود.کلا مامان ما رو اینجوری بار آورده بود.از بچگی هوای همدیگه رو داشتیم.همیشه بعد از کلاسش من میرم دنبالشو میارمش خونه اونم با من خیلی راحته.زیاد باهام درددل میکنه چون منو مامانو کیمیا بهم وابستگی زیادی داریم.کیمیا برعکس دخترای دیگه که بیشتر ترجیح میدن با دوستاشون تفریح کنن دوست داشت پیش منو مامان باشه.اینکه میگم به مامان وابسته بودیم فکر نکنید خیلی لوس و ننر هستیما اتفاقا خیلی هم مستقل بودیم.کارامون رو خودمون انجام میدادیم و سعی میکردیم مشکلاتمون رو تا اونجایکه ممکنه به مامان نگیم.اما خب ارتباط قوی و راحتی با مامان داشتیم.روحیات منم تقریبا شبیه مامانمه سرزندگی و پر انرژی بودنم به مامان رفته بود.زیاد اهل گردش و مسافرت رفتن بودم.کلا اهل خوشی و خوشگذرونی بودم.با دوستام زیاد بیرون میرفتیم و از هرفرصتی واسه خوش گذروندن استفاده میکردم.خب من هیچ کمبودی نداشتم تقریبا به همه چیزهایی که میخواستم رسیده بودم از همه مهمتر هم داشتن یه خانواده خوب بود.اما مهمترین چیزی که اذیتم میکرد این بی حوصلگی و بی روحی بابام بود.راستش تو جمع دوستام مهرداد و سعید خیلی از باباشون تعریف میکردن.ارتباطشون با پدراشون خیلی خوب و صمیمی بود جوری با باباشون صحبت میکردن که اگه نمیگفتن بابام بود من فکر میکردم با یکی از دوستای صمیمیشون حرف میزنن.خب این همیشه منو آزار میداد چرا؟؟؟؟؟؟؟ چرا اینقدر پدرم با پدر اونا تفاوت داشت؟؟/؟؟؟ مگه من از پدرم چه انتظاری داشتم؟؟/؟؟؟ خیلی زیاد بود اگه بخوام بیشتر پیشمون باشه و بیشتر باهامون صحبت کنه؟/؟؟؟ کلی سعی کرده بودم بهش حالی کنم که بیشتر با ما باشه اما کار از این حرفا گذشته بود شاید یه مدت سعی میکرد بیشتر پیش ما باشه یا مثلا کارای شرکتو تو خونه نیاره آخر هفته ها با ما بیاد گردش و تفریح اما افسوس که بعد از چند روز دوباره به شخصیت قبلی اش برمیگشت.من و کیمیا خیلی سعی کردیم روحیه اش رو عوض کنیم اما موفق نمیشدیم انگار دست خودش نبود شخصیتش این شکلی بود.تنهایی رو به هر چیزی ترجیح میداد با این وضعیت بزرگترین غم من و کیمیا این بود که یه ارتباط خوب با بابا برقرار کنیم که حسرتش هم به دلمون مونده بود.وقتی بچه تر بودیم فکر میکردیم بابا از ما خوشش نمیاد واسه همین به ما توجه نمیکنه.همیشه از مامان میپرسیدیم چرا بابا از ما بدش میاد؟؟/؟؟؟ این مامان مهربونم بود که سعی میکرد یه جوری به ما حالی کنه که بابا کاراش زیاد و وقتی میرسه خونه خسته است و باید استراحت کنه.اما این جواب ما رو قانع نمیکرد این مامان بود که مارو پارک و گردش میبرد همیشه موقع خرید مامان همراهمون بود تو هر نقطه از زندگیمون این مامان بود که تکیه گاه محکم منو کیمیا بود.با این وضعیت نمیدونم مامانم چی میکشید با این شوهر سرد و بی حوصله؟؟؟ گاهی وقتا دلم واسش میسوخت اونم بدجوری به ما وابسته بود هر کاری میخواست بکنه با منو کیمیا مشورت میکرد اول نظرمارو میپرسید.گاهی وقتا که سر میز شام با بابام راجع موضوعی صحبت میکرد و نظر میخواست تنها جوابی که بابام میداد این بود: نمیدونم هر جور خودتون مایلید.به این جواباش عادت داشتیم میدونستیم راجع به هیچ چیز هیچ نظری نداره واسه همین دیگه چیزی ازش نمیپرسیدیم.کلا زندگی ما اینجوری شده بود که مامان هم پدر ما باشه هم مادرمون.همه به این موضوع عادت کرده بودیم سعی میکردیم زیاد به بابا و اخلاقش گیر ندیم چون فایده ای نداشت.بعضی وقتا که دلم میگرفت و غمگین بودم میرفتم تو اتاقم یه آهنگ ملایم میذاشتم و میرفتم به گذشته ها و آرزو میکردم کاش بچه میموندیم و نمیدیدیم و نمیفهمیدیم که زندگی با یه آدم سرد چه قدر سخته.یادم نمیره روزی رو که اسمم رو جزو قبول شدگان دانشگاه دیدم از خوشحالی کم مونده بود پس بیفتم قبولی تو رشته مورد نظرم اونم تو دانشگاه شهرم واقعا عالی بود.نمیدونم چه جوری با اون حالم خودمو رسوندم خونه دلم میخواست تا خونه پرواز کنم وقتی رفتم خونه مامان تنها خونه بود داشت ناهار درست میکرد با صدای بلند داد زدم قبول شدممممممممم.مامان یهو ازجا پرید یه نگاه به من کرد و روزنامه رو که دستم دید اومد جلو و با اون چشمای مهربونش تو صورتم زل زد و گفت:تبریک میگم عزیزم خیلی خوشحالم کردی.بغلم کرد و منو بوسید.اونقدر خوشحال بود که چشمای قشنگش پر از اشک شد خودمم دیگه داشت گریه ام میگرفت.این آرزوی مامان بود که منو کیمیا تا اونجایکه ممکنه درسمون رو ادامه بدیم واسه همین بیشتر از من اون خوشحال بود.ظهر که رفتم دنبال کیمیا و از مدرسه بیارمش تو پوست خودم نمیگنجیدم.وقتی دید خیلی سرحالم گفت:چیه؟؟/؟؟ خیلی شارژی کیوان خان؟/؟؟؟ خندیدم و گفتم کیمیا دانشگاه قبول شدم بالاخره اون همه زحمت و درس خوندنام نتیجه داد.طفلی خیلی خوشحال شد و کلی ذوق کرد همونجا وسط خیابون پرید و بغلم کرد:تبریک میگم داداشییییییییییی دست راستتو بکش رو سر ما باید شیرینی بدی اینجوری نمیشه.گفتم:شیرینی باشه واسه شب که بابا میاد همه با هم میریم یه جای دنج و صفا میکنیم.تا شب که بابا بیاد خونه ثانیه شماری میکردم میدونستم دیگه نمیتونه این یکی رو بی خیال باشه.بالاخره عکس العمل نشون میده تو ذهنم تصور میکردم مثلا میخنده و میگه آفرین پسرم یا بغلم میکنه و میگه تبریک میگم بهت.کلی از این فکرا تو سرم بود یه عالمه واسه شب برنامه ریزی کردم بالاخره بابا اومد.وارد خونه شد مامان رفت طرفش و گفت سلام خسته نباشی مثل همیشه بابا فقط گفت:ممنون.کیمیا تو اتاقش بود شاید حدس زده بود چه اتفاقی قراره بیفته.بابا اومد کنارم روبه روی تلویزیون نشست.با خوشحالی گفتم سلام بابا چطوری؟؟/؟؟ خبر خوشی میخوام بهت بدم.لبخند کوتاهی زد و گفت:خبر؟؟؟؟ چه خبری؟؟/؟؟ روزنامه رو از رو میز دادم دستشو گفتم یه نگاه به این بنداز.اونو گرفت و یه نگاه کرد و گفت خب؟؟؟؟ بهتر نیست خبرتو خودت بگی من باید همه جای اینو اینجوری نگاه کنم.با شور و اشتیاق خواصی بهش گفتم:بابا من رشته کامپیوتر تو همین شهر قبول شدم.بالاخره تونستم ثابت کنم که هر چی اراده کنم عملی میشه من وارد دانشگاه شدم.عکس العمل بابا رو تو اون لحظه تا زنده هستم فراموش نمیکنم.فقط با یه لبخند بهم گفت:آفرین موفق باشی.حالم از این لبخندهای زورکی بهم میخورد خشکم زد.چقدر خوش خیال بودم که بعد از این همه مدت بابامو نشناخته بودم.فکر میکردم کلی خوشحال میشه منو بگو که آخر شب هم قول به گردش توپ داده بودم به کیمیا و مامان حالم گرفته شد.مامان انگار از این رفتار بابا تعجب نکرد نگاه مهربونی بهم کرد و چیزی نگفت.حدس زدم اگه خودمو هم بکشم بعد از شام با ما نمیاد بیرون میگفت گردشهای خانوادگی لوس بازیه.چقدر امیدوار بودم اونشب رو باهامون باشه.از این رفتارها زیاد ازش دیده بودیم مثلا روزی که منو و کیمیا با اشتیاق خاصی واسه روز پدر واسش کادو خریده بودیم و اونشب وقتی اومد خونه جواب سلام مارو داد و گفت کل نقشه هایی که کشیده بودم ازبین رفت.اطلاعات کامپیوتر شرکت پاک شده و همه زحمتم به هدر رفت.حالم خوب نیست میرم تو اتاقم میخوام استراحت کنم.در واقع ما با حضور جسمی پدر کنار اومده بودیم واقعیت تلخی بود آرزوی خیلی چیزها تو دلمون مونده بود.مخصوصا کیمیا که یه دختر بود خب دخترا پدرشونو خیلی دوست دارن من هرچقدر سعی میکردم به کیمیا کمک کنم یا مثلا سنگ صبور خوبی براش باشم یا وقتایی که دلش گرفته و غمگینه ببرمش جاهایی که دوست داره اما بازم کمبود یه چیزهایی رو تو چشماش میخوندم.آخ خ خ خ خ که چقدر دیدن این چیزها واسم سخت بود خدااااااااااااا ولی سخت تر از اون این بود که کاری از دستم برنمیومد.خلاصه این وضعیت زندگی ما بود.روی هم رفته خانواده خیلی آرومیبودیم هرکدوممون تو دلمون یه ذره غم داشتیم اما سعی میکردیم بخاطر همدیگه هم که شده بروزش ندیم وقتی سه تایی میرفتیم بیرون فکر میکردیم خوشبخت ترین خانواده هستیم.مامان اصلا نمیذاشت چیزی اذیتمون کنه با تمومه وجودش سعی میکرد من وکیمیا غرق خوشی باشیم.یه روز عصر حوالی ساعت 4 بود که داشتم میرفتم سمت خونه سرم خیلی درد میکرد واسه همین کلاس بعدی که داشتم رو نرفتم و میخواستم برم خونه که یهو به سرم زد برم دنبال کیمیا آخه اون کلاسش4:30 تموم میشد تا میرفتم دم کلاسش ساعت همین4:30 میشد.گازشو گرفتم و رفتم چند دقیقه ای مونده بود تو ماشین نشستم.همیشه با دوستاش که میومدن بیرون یه نگاه میکرد و ماشینو که میدید دستشو تکون میداد و بدو بدو میومد طرفم.کلاس تعطیل شده بود و دخترا همه داشتن میومدن بیرون.چند دقیقه بعد پریسا و زهره دوستای کیمیا اومدن بیرون تعجب کردم کیمیا همیشه با اونا میامد بیرون.گفتم شاید کاری چیزی داشته تو کلاسه هنوز.بازم صبر کردم اما خبری نشد.دیگه مطمئن بودم همه از آموزشگاه اومدن بیرون بسرعت گاز دادم و رفتم سمت خونه زهره اینا.زهره خیلی با کیمیا صمیمی بود تنها دوست کیمیا بود که خونشونو بلد بودم.چون چند دفعه با کیمیا سوار ماشین شده بود و من رسونده بودمش وسطهای راه دیدمش داشت با پریسا حرف میزد.از تو پیاده رو اومدن سمت خیابون انگار میخواستن ماشین بگیرن رفتم جلوشونو شیشه رو دادم پایین و گفتم:سلام خانمها بفرمایید من برسونمت.زهره تا منو دید بدجوری هول کرد سعی کرد خودشو کنترل کنه خونسرد گفت:سلام.ممنون کسی قراره بیاد دنباله ما.ازش پرسیدم:کیمیا رو ندیدم کلاس نیومده؟؟/؟؟؟ پریسا که یه ذره خنگ تر بود نمیدونم شایدم خبر نداشت از چیزی گفت:تو راه من دیدمش داشت میومد کلاس اما داخل آموزشگا ه ندیدمش.زهره پرید وسط حرفشو گفت:فکر کنم چند جا کار داشت احتمالا نرسیده بیاد کلاس.خنده ام گرفته بود.خیلی ناشیانه ساپورت میکردن بازم تعارفشون کردم سوارشن اما نیومدن منم حرکت کردم.احتمالا نرفته بوده کلاس.ماشینو گذاشتم تو پارکینگ و از پله ها رفتم بالا کلید و انداختم و وارد شدم اما انگار خیلی بموقع رسیده بودم چون کیمیا تاره داشت دکمه های مانتوشو بازمیکرد انگار اونم تازه رسیده بود خونه.پس معلوم بود خونه هم نبوده رفتم جلوتر بهم سلام کرد و گفت زود اومدی؟/؟؟؟ خودمو زدم به اون راه و گفتم آره سرم درد میکرد اومدم خونه اگرم میموندم سر کلاس چیزی نمیفهمیدم.صدای مامان نمیومد پرسیدم مامان کجاست؟؟/؟؟ گفت نمیدونم من که کلاس بودم تازه اومدم خونه احتمالا رفته خرید.ایول خودش سوتی رو داد پس جایی بوده که باید کلاس رو میپیچونده؟؟ راستش یه کمی غیرتی شدم اما سعی کردم چیزی نگم و بجاش بیشتر حواسم بهش باشه آخه اینجوری بهتر بود و زودتر میتونستم جریانو بفهمم.اون روز گذشت فردا غروب که اومدم خونه رفتار کیمیا باهام یجور دیگه ای بود انگار هی میخواست ازم فرار کنه.فهمیدم که زهره تو کلاس ماجرای دیروز رو بهش گفته و اونم فهمیده که من راجع به غیبش چیزی به روش نیوردم واسه همین میترسید ازش چیزی بپرسم اما من هیچوقت اونو جلوی مامان ضایع نمیکردم.یه هفته ای از اون ماجرا گذشته بود خودمم که اینقدر سرم شلوغ بود و دنبال درس و کلاسام بودم داشتم کاملا اون روز رو فراموش میکردم.بعضی وقتا هم بخودم میگفتم خب اونم آدمه دیگه شاید کاری داشته که دوست نداشته ما بدونیم مگه خودم کم خونه رو میپیچوندم و میرفتم عشق و حال حالا یدفعه هم اون بپیچونه.موضوع داشت کم کم فراموش میشد.یه روز جمعه بود و داشتم آماده میشدم برم دنبال بچه ها قرار بود بریم بیرون شهر صبح ساعت 9 بود که از خونه زدم بیرون بقیه هنوز خواب بودن ماشینو برداشتم و رفتم.قراربود دوتا ماشین باشیم.چون اگه هرکی با ماشین خودش میومد خیلی ضایع بازی میشد واسه همین من سر راه رفتم دنبال پیمان.خودش اومده بود بیرون و جلو در ایستاده بود واسش بوق زدم زود اومد سمت ماشین و پرید بالا.پنج نفر با ماشین من بودن و چهارنفرم با ماشین مهرداد.این نظر بچه ها بود که ماشین من و مهرداد انتخاب شده بود.چون هردو ماشین از نظر جا خوب بود.مال من پاترول بود و مال مهرداد رونیز واسه همین دهنمون سرویس بود.تو همه گردشها همیشه یا ماشین من بود یا مال مهرداد بالاخره یکی از ما باید انتخاب میشد.خلاصه قرار بود بریم دنبال بقیه واسه راحتی کار قرار بود چهارنفر بعدی دم خونه رضا اینا باشن چون فقط خونه پیمان اینا تو مسیرم بود.باید وقتی اونا رو سوار میکردیم میرفتیم جلوی کافی شاپه پاتوقمون توی یکی از میدونها چون مهرداد و بچه ها اونجا منتظر بودن.رسیدیم جلوی خونه رضا اینا پیمان با گوشیش زنگ زد به رضا که یعنی ما دم دریم بیایین بعد ازچند دقیقه بچه ها اومدن مامان رضا هم تا جلوی در اومد.مامان رضا منو خیلی دوست داشت نمیدونم چرا؟؟/؟؟ ولی یه علاقه خواصی بهم داشت هروقت میرفتم خونه رضا اینا یا دم در دنبالش میامد کلی احوالپرسی میکرد باهام رفت و آمد خانوادگی هم باهامون داشت ارتباطش با مامانم هم خوب بود.واسه همین فهمیدم میخواد منو ببینه پیاده شدم و رفتم سمتش.خیلی خوش برخورد بود زن با نمکی بود موهای شرابی و خوشرنگش رو ریخته بود کنارصورتش و یه روسری نازک مشکی هم سرش بود.صورت گرد و بامزه ای داشت چشم های کشیده مشکی با ابروهای نازک و خوش حالت قدش متوسط بود از نظر اندام هم متناسب بود ولی باسنش یه کمی بزرگ بود.من مامان رضا رو اندازه مامان خودم دوست داشتم خاله صداش میکردم اسمش مینا بود بهمش میگفتم خاله مینا.سلام و احوالپرسی گرمی باهام کرد و گفت کیوان جون کیمیا چطوره بهتر شده؟؟/؟؟؟ تعجب کردم گفتم خوبه مگه چیزیش بوده؟/؟؟ اونم یه ذره تعجب کرد و گفت:آخه هفته پیش که نگین خواهر کوچیکه رضا رو بردم دکتر کیمیا هم اونجا بود.تنها اومده بود میگفت یهو حالم بد شده واسه اینکه مامانم نگران نشه چیزی بهش نگفتم و خودم اومدم.گیج شدم؟؟؟؟؟؟؟ آخه کیمیا که چیزیش نبود؟؟/؟؟؟ منم که خبر نداشتم سوتی ندادم و گفتم آهان بله حالش خوبه ممنون.سعی کردم موضوع رو عوض کنم ممکن بود چیزی بپره ازدهنم و ضایع کنم.بعد ازاینکه از مامان رضا خداحافظی کردم باز اون حس کنجکاویم تحریک شد اصلا از کار کیمیا سردرنمیاوردم دکتر؟/؟؟ هفته پیش رفته دکتر؟/؟؟؟ چرا چیزی نفهمیده بودم؟؟/؟؟ اولین بار بود میدیدم یه چیزی داره ازم پنهون میشه سعی کردم فعلا بیخیال شم تا بعدا از خودش بپرسم.گردش اون روز زیاد بهم خوش نگذشت همش تو فکر بودم دوست داشتم کیمیا خودش باهام صحبت کنه مثل همیشه.اما انگار ایندفعه فرق میکرد هیچی بهم نگفته بود و میدونستم که قرار نیست بگه خودمو دلداری دادم و گفتم خب بابا دختره دیگه شاید یه مشکلی داشته رفته دکتر حتما به مامان گفته نمیتونه بیاد بمن بگه که.با اینکه اگرم اینجوری بود کیمیا حتما با مامان میرفت دکتر اینو مطمئن بودم که تنها نمیره دکتر کلی بخودم فحش دادم که چرا از مامان رضا نپرسیدم کدوم دکتر؟؟/؟؟ شب که رسیدم خونه فقط مامان بیدار بود بقیه خواب بودن دیر وقت بود خواستم چیزی به مامان بگم شاید بتونم چیزی بفهمم اما دیدم نگم خیلی بهتره.باید خودم میفهمیدم صبح داشتم آماده میشدم برم کلاس که یهو به سرم زد یه چیزی به کیمیا بپرونم واسه همین رفتم پیشش تو اتاقش بود داشت تلفنی با دوستش حرف میزد نشستم رو تختشو منتظر شدم تلفنش تموم بشه خیلی سرحال بود داشت با زهره حرف میزد چون چند دفعه اسم زهره رو گفت.بالاخره تلفنش تموم شد لبخندی بهم زد و گفت داری میری کلاس؟/؟ گفتم آره تو چی؟/؟ تا عصر تو خونه هستی؟/؟ گفت معلوم نیست شاید رفتم پیش زهره بهش گفتم راستی کیمیا حالت چطوره؟؟؟/؟؟ خندید و گفت:بی مزه پاشو برو دیرت میشه هااااااااا فکرکرد دارم باهاش شوخی میکنم حالشو میپرسم واسه همین گفتم آخه اون هفته رفته بودی دکتر و بمن نگفته بودی مامان هم که خبر نداره؟؟؟؟؟؟ نمیدونستم مامانم خبر داره یا نه اما خواستم یه دستی بزنم.چرا به ما نگفتی؟؟؟؟؟ حالا خو ب شدی؟/؟؟؟ چت بود؟؟/؟؟؟ حدسم درست بود همونطورکه گفتم کیمیا بدون مامان نمیرفت دکتر جا خورد و گفت:مامان از کجا میدونه؟؟/؟؟ شماها از کجا فهیمیدید؟؟/؟؟ گفتم مامان خبر نداره من چیزی بهش نگفتم تا نگران نشه آخه تو هم دوست نداشتی مامان نگران بشه مگه نه؟؟/؟؟ منظورمو فهمید و گفت مامان رضا بهت گفته؟؟/؟؟ گفتم آره چرا نگفته بودی؟؟؟؟؟؟ سرشو انداخت پایینو گفت:یه مسئله ای داشتم حل شد حالم دیگه خوب شده حالا که خوبم به مامان چیزی نگو.کفرم داشت درمیومد بازم نمیخواست بگه میخواستم بهش بگم اون روز هم که کلاست رو پیچونده بودی مسئله داشتی؟؟//؟ قیافم خیلی جدی بود واقعا باید میفهمیدم چه مرگشه جوابشو ندادم و رفتم بیرون حالا دیگه میخواست منم خر کنه.ترجیح دادم خودم موضوع رو حل کنم.عصر که اومدم خونه کیمیا خونه نبود مامان گفت حوصله اش سر رفته بود رفت پیش زهره باهم برن قدم بزنن.با خودم گفتم آره باز معلوم نیست کدوم گوریه؟؟/؟؟ حتما چند روز دیگه هم مامان پیمان میاد میگه فلان جا دیدمش.چند ساعت بعد که کیمیا اومد یه خورده رفتارمو باها ش عوض کرده بودم خیلی سرد باها ش برخورد کردم.باید میفهمید که از دستش ناراحتم و جواباش نه من بلکه یه بچه 2ساله رو هم قانع نمیکنه خودشم فهمید ازش ناراحتم اما به روش نمیاورد باید هرجوری شده بود موبایلشو چک میکردم.اونقدر صبر کردم که خواست بره دستشویی بسرعت پریدم تو اطاقشو گوشیش رو میزش بود و برداشتم چند تا شماره بود که بعضی هاش مال دوستاش بود.چون به تلفن خونه هم زنگ میزدن واسه همین واسم آشنا بود.دو سه تا شماره دیگه هم بود اونا رو نمیشناختم اما اونیکه خیلی باعث تعجبم شد شماره موبایل دکتر نادری بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟وقت فکر کردن نداشتم سریع گوشی رو گذاشتم سرجاش و پریدم بیرون خیلی گیج شده بودم دکتر نادری؟؟//؟؟ اون با کیمیا چیکار داره؟؟/؟؟؟ چرا به گوشیش زنگ زده؟؟/؟؟ یعنی باهاش کار خصوصی داشته؟؟/؟/؟ دکتر نادری یه جورایی پزشک خونوادگی ما بود از بچگی وقتی مریض میشدیم مامان ما رو پیش اون میبرد اونم خوب ما رو میشناخت رابطش با هامون خیلی خوب بود شناخت خوبی هم روی تک تک ما داشت.اما این ارتباطش با کیمیا رو نمیفهمیدم؟؟؟ دو سه روز گذشت دو سه روزی که واسه من مثل دو سه قرن گذشت برخلاف من که خیلی پکر بودم و مرتب میرفتم تو فکر کیمیا خیلی حالش خوب بود وقتی بیشتر فکر میکردم میدیدم خیلی عوض شده.دیگه مثل اونموقع ها ساکت و کم حرف نیست خیلی سرحال و خوشحال به نظر میرسید دیگه وقتی حوصله اش سرمیرفت مثل اونموقع ها نق نمیزد که کیوان منو ببر بیرون بگردیم بلکه با دوستاش بود تلفنهای طولانی از همه مهمتر تنگ تر شدن دایره دوستیش با زهره.البته درسته که کیمیا با زهره خیلی صمیمی بود اما دیگه ندیده بودم که شبها تا ساعت1نصفه شب تلفنی باهم صحبت کنن چون همدیگه رو زیاد میدیدن میدونستم زهره ازهمه چیز خبر داره.اما نمیدونستم چه جوری زیر زبونشو بکشم زهره دختر زرنگی بود چهره متوسطی داشت از اون دخترای قرتی بود که هردفعه یه مدل تیپ میزدن هیچوقت هم از مد عقب نمیفتاد هرچی مد میشد اول تو تن زهره دیده میشد خیلی هم حاضر جواب بود کم نمیاورد قد بلند و لاغر بود حدودا 173 میشد قدش از دوره راهنمایی کلاس ایروبیک میرفت اندام لاغرو موزونی داشت چشم وابرو مشکی بود و هردفعه هم که من میدیدمش موهاش یه رنگ بود.انگار همه وقتشو تو آرایشگاه میگذروند پوستش هم برنزه کرده بود روی هم رفته دختر باکلاس و خوبی بود.از اخلاقش زیاد چیزی نمیدونستم ولی هرچی بود دوست جون جونی کیمیا بود6سالی میشد باهم دوست ب
چشم داشت احترام از هیچ كس نداشته باش تا احترامی كه به تو می گذارند، شیرین تر جلوه كند
ارسالها: 178
#140
Posted: 21 Jul 2011 12:16
سکس خونوادگي کيوان قسمت دوم
بی اختیار روی زانوهام نشستم سرم دقیقا رو به روی کون کیمیا قرار گرفت لباس حریرش تا زیر کونش رو گرفته بود حالا بهتر میتونستم ببینم دستام دیگه مال خودم نبود اصلا انگار خودم نبودم بد جوری تحریک شده بودم بی اختیار دست راستمو کشیدم روی اون رونای نازش.آخ خ خ خخخخخخخخخ چقدر نرم و داغ بود اما این لذتم فقط 1 ثانیه بود چون یهو کیمیا برگشت و جیغ کوتاهی کشید.مثل جن زده ها بهم نگاه میکرد جرات حرکت نداشت منم نمیتونستم حرکت کنم حالا که برگشته بود طرفم تصویر مبهمی از کوووووووسش روبه روم بود با اینکه شورتش توری بود اما بازم چیز زیادی نمیدیدم.سرمو که به سختی حرکت میدادم آوردم بالاتر خواستم سینه هاشو نگاه کنم اما لباسش طوری بود که یه تکه پارچه ساتن سینه هاش رو پوشونده بود دوتا دستامو روی رونا ش گذاشتم کمی مکث کردم تا عکس العملشو ببینم.لرزش خفیفی توی بدنش بود انگار ترسیده بود.فکر کرده بود باز من دیوووووووونه شدم جرات هیچ حرکتی رو نداشت منم مثل آدمهای مسخ شده بودم انگار برعکس شده بود حالا اعضای بدنم بودن که بدون خواست من حرکت میکردن.دستامو آروم کشیدم روی پاهاش تا مچ پاهاش خیلی بهم لذت داد دوباره اینکارو کردم چشمام رو بستم دستمو بردم زیر لباسشو گذاشتم دوطرف پهلوهاش و به آرومی کشیدم پایین.دستامو چرخوندم و بردم روی کونش نرم و داغ تو دستام گرفته بودمو به آرومی میمالیدمشون.حس خوبی بهم دست داده بود.انگار یه آدم دیگه ای شده بودم گرمایی که زیر پوستم اومده بود با همیشه فرق داشت لذت خواصی تو سرتاسر بدنم بود.کیرررررررررررم داشت قلقلک میومد توی شلوارم حس میکردم به آرومیداشت قد میکشید.ازجام بلند شدم و ایستادم جلوی کیمیا رخ به رخ چشم تو چشم.فاصله ای که بین صورتمون بود شاید بیشتر از10 سانتی متر نبود.رفتم جلوتر خودمو چسبوندم به بدنش.وااااااااای لذت عجیبی داشتم زمان و مکان از یادم رفته بود و فقط به چیزی که میدیدم فکر میکردم.صورت کیمیا غرق درنگرانی و ترس بود.نمیتونست حدس بزنه که میخوام چیکار کنم ترجیح داده بود خودشو بسپره بمن.در واقع کاری نمیتونست بکنه.چیکار میکرد؟؟؟ جیغ میزد تا هردومون ضایع میشدیم؟؟/؟؟؟ یا مثلا میگفت کیوان این چه کاریه بی ادب برو بخواب دیر وقته؟؟؟؟ با آتوی بزرگی که ازش داشتم در مقابلم تسلیم محض بود تو چشماش خیره شدم حتی پلک هم نمیزدم دستاش رو برد عقب و گذاشت پشتش با این کارش کمی سینه هاش اومد جلو فشار کمی به سینه من میداد ولی لذتی صد چندان.نتونست تو چشمام خیره بمونه کم آورد.چشماشو بست و نفس آرومی کشید صدای نفسهاشو توی اون سکوت خوب میشنیدم کوتاه و سریع.دستامو حلقه کردم دور کمرش و کشیدمش جلوتر کاملا چسبید بهم سینه های نرمشو حس میکردم.احتمالا اونم برجستگی کیرمو به خوبی حس میکرد.سرمو بردم جلوتر و کنار گوشش و گونه هاشو گردنشو و لابه لای موهاشو آروم و کوتاه می بوسیدم و بو میکشیدم شهوت سراسر وجودمو گرفته بود و من به چیزی جز پاسخ دادن به اون فکر نمیکردم.به سختی نفس میکشیدم و سعی میکردم شهوتی رو که با قدرت دروجودم حکفرما بود کمی کنترل کنم دوباره به صورتش خیره شدم به صورت گرد و پوست شفاف و سفیدش چشمای عسلی و خوش حالتش که با اون ابروهای مشکی و بلند صد برابر زیبایشو به نمایش گذاشته بود.لبهای قلوه ای و کوچیکش با اون موهای مشکی و لخت که دور اون صورت زیبا رو پوشونده بود.دیگه نتونستم صبر کنم و نگاه کنم لبامو گذاشتم روی لباش یه بوسه آروم.دو تا بوسه.سه تا.فاصله بوسه هام کمترشد.ضربان قلبم به شدت تند شده بود پشت سرهم میبوسیدمش.زبونم رو کشیدم روی لباش صدای خفیفی به گوشم خورد.اوووووممممم دلم میخواست کیمیا رو غرق لذت کنم مثل خودم.طوریکه لذت رو فقط با من بشناسه و نه هیچکس دیگه.آغوشم رو تنگ تر کردم کشیدم جلوتر از پنجره کمی فاصله گرفت بی حرکت تو بغل من بود هنوز چشماش بسته بود اما دیگه نگران نبود و نمیترسید شاید احساس امنیت داشت اونم خودشو بهم فشار میداد لباشو گرفتم تو دهنم و میمکیدم از لباش سیر نمیشدم مثل عسل شیرین بود با قدرت لباشو میلیسیدمو میخوردم سرشو آورده بود بالاتر طوریکه راحت تر بتونم اینکار رو کنم به آرومی چشماشو بوسیدم آهسته اون چشمای خوشگلو باز کرد و بهم نگاه کرد لبخندی زدمو با صدای آرومی گفتم:میخوام چشمات باز باشه لبخند قشنگی زد و صورتشو آورد جلو بازهم بوسه.بوسه.بوسه.گردنشو میبوسیدم گرمای تنم خیلی رفته بود بالا احساس میکردم حرارت بدنم همه اتاقو پرکرده دستامو روی کونش گذاشتمو کمی بلندش کردمو به دوطرف کشیدم منظورمو فهمید و پاهاشو دور کمرم حلقه کرد.دستای من روی کونش بود.اونم دستاشو گذاشت بود روی شونه هام سینه هاش رو به روی صورتم بود فقط چاک سینشو میدیدم لیس محکمی بهش زدم .دلم میخواست همه جا شو بلیسم شروع به وول خوردن کرد کوووووووسشو که روی کیرررررررررم قرار گرفته بود بالا و پایین میکرد ناله های ضعیفی میشنیدم.آخ خ خ خ خخخخخخخخ.وااااااااییییییییییی.نوک سینه هاش از زیر لباسش معلوم بود آهسته با دندونام گازشون میگرفتم و میبوسیدمشون پاهام سست شده بود دیگه نمیتونستم بایستم.کیمیا تو بغلم بود توهمون حالت بردمش بطرف تختشو خوابوندمش.تی شرتمو دراوردم.از شدت گرما و شهوت تنم قرمز بود و دونه های ریز عرق روش دیده میشد.حال عجیبی داشتم فقط لذت بود و لذت.چشمم به شلوارم افتاد.برجستگی بزرگی دیده میشد.شلوارمو دراوردم.کیرررررررررم داشت شورتمو پاره میکرد.خواستم اونم دربیارم فشار زیادی به کیرم میداد اما خواستم کیمیا اینکار رو واسم کنه.نگاه دقیقی روش انداختم.لباسش رفته بود بالا و نیمی از شورتش معلوم بود.زانوهامو گذاشتم دوطرف پاهاشو دستای داغمو گذاشتم روی سینه هاش.اوووووووووف.لباسش مزاحم بود نمیذاشت سینه هاشو لمس کنم.بند لباسشو از روی شونه هاش دادم پایین و لباسشو دراوردم.دوتا هلوی گرد وقلمبه نمایان شد.شهوت زیاد عقل رو از سرم برده بود سینه هاشو گرفته بودم تو مشتمو محکم فشارشون میدادم کیمیا با چشمای نیمه بازش بهم نگاه میکرد دستاشو آورده بود روی سینمو اونو میمالید.سرمو بردم جلوتر سینه هاشو میمالیدم به صورتم .جااااااااااااااان دااااااااااااااااغ و نرممممممممم زبونمو دور نوک سینه اش میچرخوندم همه جای سینه هاشو میخوردم و میلیسیدم.دلم نمیخواست از اون حالت بیام بیرون.اونقدرسینه هاشو مالیدم که خودشم خسته شد با صدای قشنگش گفت:کیوان جووووووووووون برو پایین.اومدم پایین تر سرمو گذاشتم روی شکم صاف و خوشگلش با بوسهای کوچیک میرفتم سمت کوسش.دستمو بردم لای پاهاشو کمی کوووووووسشو از روی شورت مالیدم.صدای ناله هاش بلند تر شده بود.اخ خ خ خخخخخ کیواااااااااااااااان جوووووووووووووون بیشتررررررررر اههههههههههههه ووووووااااااااااااااااااایییییییی.نفسهام تند شده بود.به سختی نفس میکشیدم. شورتشو دراوردم و پاهاشو ازهم باز کردم.سرمو بردم جلو و آهسته کوسشو لیس میزدم.با هر لیسی که میزدم یه صدای شهوت انگیزی از کیمیا میشنیدم.ووووووووواااااااییییییی اووووووووف.زبونم رو توی سوراخ کووووووسش میمالیدم.از پایین تا چوچولشو آهسته با زبونم میلیسیدم.داشتم منفجرمیشدم.فشار شهوت به آخرین حدش رسیده بود تموم تنم میسوخت.عرق از اطراف صورتم میچکید روی پاهای کیمیا ازجام بلند شدم و رفتم جلوی صورتش نشستم.نگاهی به کیررررررررم انداخت که دیگه مثل یه وزنه سنگین اذیتم میکرد.ازجاش بلند و نشست روی تخت من و خوابوند و شورتمو دراورد.اول یه کمی به کیرم نگاه کرد جوری نگاه میکرد انگار تا حالا کیررررررررندیده.شایدم به این گندگی ندیده بود آخه خیلی بزرگ شده بود گرفتش توی دستش تموم تنم تیر کشید یعنی لذت تا این حد؟؟/؟؟؟؟ لذت و عشق باهم آمیخته شده و بود و معجونی از سکس بوجود آورده بود.صورتشو آورد جلو کیرم گذاشت توی دهنش بلد بود ساک بزنه زبونشو دور کیررررررررررممممممم میچرخوند به آرومی لیس میزد.اونقدر لذت میبردم که کیرم درد گرفته بود اما دردش هم توام با لذت بود.جاااااااااااااااان آهههههه.آیییییی.سرشو توی دستام گرفتمو عقب جلو میکردم.دیگه نمیتونستم.دلم نمیخواست به این زودی ارضا شم.سرشو بلند کردم و گفتم برگرده پشتشو بهم کرد و به حالت قنبل دولا شد روی تخت.دستمو روی پشتش میکشیدم از بالا تا کمرش.گرم گرم بود پوستش زیر نور ملایم اتاق میدرخشید.داشتم دیووووووونه میشدم.کیرم به شدت سفت شده بود و راست ایستاده بود.درد خفیفی تو کمرم بود کیرررررررمو گذاشتم لای چاک کوووووووووونشو بالا و پایین میکردم.گاهی هم میبردمش سمت کووووووووسش و میمالیدم به اون کوس نرم و خوشگلش.سکوت اتاق با صدای ناله های منو کیمیا شکسته میشد خودشم حرکت میکرد و کونشو عقب جلو میکرد.هردو باهم با ریتم خاصی عقب و جلو میشدیم.کیمیا برگشت و بهم نگاه کرد با صدای آرومی گفت:کیوان جوووون بکننننن توشششششششش دیگه نمیتونمممممممممم.زود باااااااااش.حرکتم کند شد و بهش گفتم:اپنی؟؟//؟؟ گفت:میگم بکننننننن توکووووووووسم.دکتر قبلا اپنم کرده تو حالتی نبودم که بتونم به این چیزا اهمیت بدم.دلم نمیخواست لذتی که دارم از دست بدم فقط باید لذت میبردم واسه همین نوک کیرررررررررمو گذاشتم روی سوراخ کوووووووووووسش و به آرومی فرو کردم توششششششششششش.صدای کیمیا بلند تر شده بود.آ خ خ خ خ خ خخخخ.وووووووواااااااااااااااااااییییییییییییییی.آهههههههههههه کیواااااااااااااان.کیواااااااااان جوووووون محکمتررررررررررر.قدرتم بیشتر شده بود.تو اوج بودم کیرررررررمو درمیاوردمو یهو تا تهههههههه میکردم توشششششششش.صدای برخورد بدنم به کووووووونش بیشتر تحریکم میکرد ملافه تختشو چنگ میزد و مرتب میخواست محکمتر جررررررررررررررش بدم.با تموم قدرتم تلمبه میزدم.صدای جیرجیر تخت بلند شده بود.کیرمو درآوردمو بهش گفتم برگرد.طاقباز خوابید و پاهاشو باز کرد یه پاشو دادم بالا و دستمو گذاشتم زیر ساق پاش.اون یکی پاش رو هم خودش حلقه کرد دور کمرم کوسش تنگ بود و با اینکار تنگ تر شده بود.عقب.جلو.عقب.جلو.سینه هاش به طرز قشنگی تکون میخورد.دیگه به سختی خودمو تکون میدادم به مرز ارضا شدن رسیده بودیم و کنترلی روی سرو صدامون نداشتیم یعنی اصلا برامون مهم نبود فقط باید لذتمون رو تکمیل میکردیم حالا هرجوری میخواست باشه.وووووووووووووواااااااااایییییییییییی کیواااااااااااااان جوووووووووون یه ذره دیگه بکننننننننننننن توروخدااااااااا تند تر بکنممممممممممممم آخ خ خ خخخخخخخخخخخ.تا تهههههههههههه بکننننننننننننننننننن کیررررررررررتو توکوووووووووووووسم.آبم داشت میومد میخواستم کیرمو بکشم بیرون اما قدرتشو نداشتم کیمیا هم پاشو به دور کمرم فشار میداد و نمیذاشت بکشم بیرون.سراسر وجود سنگین شد و لرزشی قوی به جونم افتاد آبم با فشاررررررررررر زیادی وارد کوووووووووووووس کیمیا شد.کیمیا هم چند ثانیه بعد ازمن ارضا شد.نفس عمیقی کشید و چشماشو بست دیگه نمیتونستم تکون بخورم.خودمو ولو کردم روی کیمیا سرمو گذاشتم روی سینه هاشو و بوسیدمشون.دستشو برد توی موهامو گفت ممنونمممممممم کیوان عااااااااااااااااالی بود.من حتی نا نداشتم جواب بدم فقط نفس میکشیدم.از روش رفتم کنار تا بتونه خودشو تمیز کنه بلند شد و نشست آبم از توی کوسش ریخته بود روی ملافه و کمی خیسش کرده بود.خندید و گفت وااااااااای کیوان حالا این ملافه رو چیکارش کنیم؟؟/؟؟؟ بهش لبخندی زدمو با صدای خسته ای گفتم ملافه رو ول کن من جای تو باشم میرم زود یه دونه از اون قرصهای مامان میخورم احساس سبکی میکردم.بدنم نرم شده بود و حال خوبی داشتم دلم میخواست تا صبح به کیمیا خیره بشم و بهش بگم که حاضرم هرکاری کنم تا دیگه احساس کمبود نکنه اما خسته بودم چشمام بسته شد.چند دقیقه بعد خوابم برد.وقتی چشمام رو باز کردم و دیدم توی اتاق کیمیا هستم اولش تعجب کردم اما یادم اومد که دیشب چه شب خوبی بود ازجام بلند شدم و نگاهی به دور و برم انداختم ساعت حدوده10 بود بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون.مامان توی آشپزخونه بود.نگاهی بمن کرد و گفت: صبح بخیر بالاخره بیدا شدی مگه کلاس نداشتی؟؟/؟؟ تازه یادم افتاده بود ساعت 8 کلاس داشتم بهش گفتم چرا بیدارم نکردی؟/؟ اخم خوشگلی کرد و گفت: نیست خیلی خوابت سبکه میدونی چند بار صدات زدم اصلا تکونم نخوردی چه برسه به اینکه بیدارشی حالا چرا تو اتاق کیمیا خوابیده بودی؟؟؟/؟؟؟ موندم چی بگم گفتم دیشب اومد منو صدا کرد و گفت خواب بد دیده میترسه تنها بخوابه منم رفتم پیشش حالا خودش کجاست؟؟/؟؟ گفت نمیدونم انگار صبح زود رفته بیرون احتمالا رفته واسه ترم جدیدش ثبت نام کنه تا یه ساعت دیگه میاد.منم رفتم یه دوش بگیرم به کلاس صبحم که نرسیده بودم لااقل به کلاس بعدی باید خودمو میرسوندم زیر دوش تموم لحظات دیشب اومد تو ذهنم حالا مخم بهتر کار میکرد دکتر کثافت کیمیا رو اپن کرده بود باید دهنشو سرویس میکردم اما چه جوری؟؟/؟؟؟ نمیتونستم برم جلوی مطبشو آبروریزی کنم خوب اونوقت واسه ماهم بد میشد باید تنها میدیدمش و دمان از روزگارش درمیاوردم باید هرطوری شده بود حالشو میگرفتم مرتیکه عوضی اگه دخترداشت میدونستم چه جوری دخترشو جر بدم.شب که اومدم خونه خیلی خسته بودم بابا اومده بود و داشت روزنامه میخوند مامان و کیمیا داشتن میز شامو میچیدن رفتم طرفشون نگاهم با نگاه کیمیا گره خورد باورم نمیشد این همون کیمیایی هست که دیشب من داشتم میکردمش؟؟/؟؟ الان جلوم ایستاده بود و داشت میزو میچید انگار نمیتونستیم به چشمای همدیگه نگاه کنیم روشو برگردوند و مثلا رفت پارچو آب کنه دلم میخواست لذت دیشب دوباره تکرارشه حتی از یادآوریش هم لذت میبردم چقدر اون تاپ صورتی که پوشیده بود بهش میومد گردن سفیدش بد جوری خودنمایی میکرد همون گردنی که دیشب با اون همه عشق میبوسیدمش.با صدای مامان به خودم اومدم کیوااااااااان.باتوااااام.کجاااااااااایی.بصورت مامان نگاه کردم داشت متعجب نگام میکرد تو چشماش خیره شدم چقدر اون صورت رو دوست داشتم نگاهشو.خنده هاشو.اخماشو.بنظرم اومد مامان هم باید مثل کیمیا پراز لذت باشه.میخواستم بدن مامانوهم ببوسم.میخواستم تموم لذتهایی رو که بابا نتونسته بهش بده رو من جبران کنم میخواستم سیرابش کنم هرکاری که دوست داشت واسش کنم یه بار دیگه صدام زد:کیواااااااااااان حالت خوبه؟؟/؟؟؟ حواست کجاست؟؟؟/؟؟؟ منگ بودم نمیفهیمدم کجام گفتم:بله حواسم هست با حالت متعجبی بهم نگاه میکرد سرشام هیچی ازغذا خوردنم نفهمیدم.مرتب به مامان نگا ه میکردم و تا اون بهم نگاه میکرد جهت نگاهمو عوض میکردم اونقدر تابلو شده بودم که بابا هم گاهی زیر چشمی بهم نگاه میکرد حتما با خودش میگفت پسره انگار اولین باره مامانشو دیده.موقع خواب فکر مامان از سرم بیرون نمیرفت بد جوری توی فکرم بود خواستم برم پیش کیمیا اما پشیمون شدم شاید یه خواب خوب و راحت حالمو خوب میکرد.صبح که چشمامو باز کردم سردرد بدی داشتم بدنم داغ بود چند دفعه خواستم بلند شم اما نشد.انگار فلج شده بودم به پهلو خوابیدم کتفم کمرم پاهام دستام همه درد میکرد صدای باز شدن در رو شنیدم مامان بود.کیوان جان بیدارشو صبح شده هاااااااااااا دیرت میشه.به زور با صدای گرفته ای گفتم بیدارم مامان اومد جلوتر و کنار تختم ایستا د گفت خب پاشو دیگه تنبل بیا صبحونتو بخور.گفتم نمیتونم مامان همه بدنم درد میکنه.گفت:چرا عزیزم برگرد ببینمت چت شده؟؟//؟؟؟ به سختی برگشتم صورت خوشگلش نگران شد و دستشو گذاشت روی پیشونیمو گفت تب داری کیوان.دستمو گرفت و گفت:آره تب داری تموم تنت داغه.گفتم سرم خیلی درد میکنه مامان.بدنم سنگینه.گفت:نمیتونی ازجات بلند شی؟؟/؟؟؟ گفتم نه اصلا نمیتونم حرکت کنم سرم خیلی درد میکنه.گفت بذار برم آب بیارم یه کمی پاشویت کنم شاید تبت بیاد پایین با عجله رفت یه ظرف و آب کرده بود و با یه دستمال آورده بود پتومو زد کنار و نشست پایین تختم پاهامو که گذاشت توی آب خنکی مطبوعی دوید زیر پوستم بی اختیار گفتم:آخ خ خ خخخخخ.پاهامو توی آب آروم میمالید و روشون دست میکشید انگار بهتر شده بودم نمیدونم پاشویه بود که حالمو بهتر میکرد یا دستای مامان اومد بالا سرمو دستمال رو گذاشت روی پیشونیم یه کمی مرطوب بود صورتم خنک شد سرشو آورد جلو و گفت اگه خیلی حالت بده زنگ بزنم دکتر نادری بیاد ببیندت؟؟//؟؟؟ مثل وحشی ها یهو فریاد زدم:نه نههههههههههههههه اون مرتیکه عوضی حق نداره پاشو بذاره اینجا وگرنه خودم میکشمششششش دکتر کثافتتتتتتتتتتتتتت مامان ترسید بهت زده نگام کرد و گفت:کیوان جان حالت خوب نیست؟؟؟/؟؟ چت شده عزیزم؟؟/؟؟؟ صدامو آوردم پایینو گفتم من خوبم یه کمی استراحت کنم خوب میشم و به کسی احتیاج ندارم مامان نشست کنارم داشت بهم نگاه میکرد نگران بود یه تی شرت آستین کوتاه تنش بود موهای خوشرنگ و طلایی اش رو جمع کرده بود پشت سرش بسته بود یقه لباسش باز بود اما سینه هاشو نمیدیدم تا بالای سینه هاش دیده میشد دوتا برجستگی گرد و قشنگ دیده میشد دامنش تا بالای زانوش بود و پاهای قشنگش دیده میشد به صورتش نگاه کردم.آرایش ملایم و کمرنگی داشت لباش براق و صورتی رنگ بود پشت چشمای عسلی اش رو آبی کرده بود رنگ لباسش بازوهای نسبتا درشتی داشت که نصفش از زیر آستین لباسش معلوم بود دستمو بردم بالا و گذاشتم روی بازوش نرم بود دستمو گرفت و گذاشت روی گونه اش و گفت:سرت خیلی درد میکنه؟؟/؟؟ دستمو روی صورتش حرکت دادم گفتم نه توکه پیشمی خوبم.دستمو از زیرگونه اش آوردم پایین رسیدم به گردنش.با انگشتم میکشیدم روی گردنش و گوشش فکر میکرد دارم باهاش شوخی میکنم میخندید و میگفت نکن منم قلقلکت میدماااااااااااا.اما من باهاش شوخی نمیکردم ازجاش بلند شد بهش گفتم کجا میری؟؟//؟؟؟ گفت همینجام بذار یه کمی دیگه پاشویت کنم گفتم نمیخواد بیا بشین کنارم اینجوری بهترم اولش یه ذره نگام کرد بعد اومد نشست واقعا حالم بهتر بود تبم پایین نیومده بود هنوز تنم داغ بود اما احساس سبکی میکردم.دستمو گذاشتم روی پاهاش و به آرومی میمالیدم مامان داشت نگام میکرد دستمو بردم بالاتر و روی یه از سینه هاش بی حرکت گذاشتم.همونجوری نگام میکرد فکر میکرد از زور تب قاطی کردم میدونستم بالاخره یه چیزی میگه تا آخرش اینجوری نمیشینه سعی کردم با حرف زدن بهش حالی کنم که دوست دارم اونم لذت رو بچشه دستمو از روی سینه اش برداشتم و گذاشتم روی رون پاش و گفتم:مامان دلت نمیخواد یه ذره زندگیمون تغییر پیدا کنه دلت نمیخواد منو تو کیمیا بیشتراز قبل باهم باشیم اونقدر از بودن کنارهم لذت ببریم که هیچی نتونه اذیتمون کنه؟؟/؟؟ سرشو یه ذره کج کرد گفت یعنی چه جوری؟؟/؟؟؟ خیلی سخت بود نمیدونستم چی باید بگم جواب واضحی نداشتم یعنی اصلا نمیدونستم چه جوابی بدم اینجورموقعها که آدم نمیتونه حرفشو بزنه بهتره طرفشو توی عمل انجام شده قرار بده واسه همین سعی کردم ازجام بلندشم و بشینم خودمو که تکون دادم فهمید میخوام بلندشم بهم گفت صبر کنم اول پاهاتو دربیارم پاهامو از توظرف درآورد و یه کمی با لبه پتو خشکشون کرد اومد و زیر بازومو گرفت تا کمکم کنه اما من دیگه میتونستم بدنمو حرکت بدم دستمالو از روی پیشونیم برداشت.عجیب بود قدرت دستای مامان بود یا افکارم یا پاشویه هرچی بود تنم سبک بود نشستم و تکیه دادم به بالشی که مامان گذاشت پشتم حالا بهتر میدیدمش بهش گفتم میشه یه ذره بیای جلوتر؟؟/؟؟؟ اومد جلوتر کنجکاوی تو چشماش موج میزد هنوز نمیتونست حدس بزنه چه فکری تو مخمه سرمو بردم جلوی صورتش خواستم لباشو ببوسم اما نمیدونم چرا یهو رفتم سمت گونه اش شاید ترسیدم ازعکس العملش خب زیاد میبوسیدمش واسه همین اصلا تعجب نکرد لبخندی زد و گفت:پسر لووووووووووس این بوسه با بوسهای دیگه ام فرق داشت اینو من میدونستم اما مامان فکر میکرد مثل همیشه یه بوس معمولی بوده باز داشتم مثل اون شبی که با کیمیا بودم میشدم ضربان قلبم داشت تند میشد سرم درد میکرد و درد شقیقه هام زیاد بود نیاز شدیدی بهش داشتم دلم میخواست زودتر بغلش کنم اما انگار خیلی زود بود کلافه بودم چرا نمیتونستم حالیش کنم؟؟/؟؟؟ سرمو بردم جلو و آروم گذاشتم روی سینه هاش دستشو کشید روی موهامو و گفت:هنوزم بدنت درد میکنه؟؟/؟؟؟ بوی عطری که زده بود داشت به تحریک شدنم کمک میکرد دستامو بردم و پشت کمرش گذاشتم یه کمی پشتشو با دستام مالیدم نیمی از صورتم با قسمت بالای سینه هاش تماس پیدا کرده بود من چون تب داشتم گرمای تن اونو حس نمیکردم این من بودم که داشتم بهش گرما میدادم صورتمو مالیدم به اون قسمت لخت بالای سینه اش دیگه داشت دوزاریش میفتاد که من طبیعی نیستم داشتم باهاش عشقبازی میکردم خواست با دستاش سرمو بلند کنه اما من نمیذاشتم چسبیده بودم بهش.گفت:کیوان جون استراحت کن و منم برم یه چیزی واسه ناهارت درست کنم مثلا خواست با اینحرفش منو بلند کنه اما من مثل کنه چسبیده بودم بهش دیگه نباید لفتش میدادم ممکن بود بره اونوقت دیگه همچین فرصتی پیدا نمیکردم.سرمو بردم بالا فکر کرد میخوام بلند شم یه ذره صورتش اومد پایین سریع لباشو بوسیدم چشماش گرد شد و گفت:کیواااااااااان؟؟؟؟؟؟؟؟ گفتم مامان من هرچیزی که بابا ازت دریغ کرده بهت میدم آغوشم و تنگتر کردم دیگه خوب فهمیده بود چیکارش دارم یه کمی رفت عقبتر گفت:میدونم تب داری و حالت خوب نیست دیگه حرف نزن و استراحت کن گفتم مامان من خوبم سینه اش رو بوسیدم صداش بلندتر شد:کیوااااااااااااااااااان برو کنارررررررررر.فایده نداشت من نمیذاشتم از بغلم فرارکنه.خودشو کشید عقب تا بتونه از بغلم بیاد بیرون اما کار منو راحت تر میکرد چون کمکم میکرد بتونم بخوابونمش رو تخت.دیگه هیچی نمیفهمیدم باید به مامانم خوشبگذره باید تو لذت منو کیمیا سهیم باشه اون جوونه چرا نباید طعم سکس رو بچشه؟؟/؟؟؟؟؟؟ چرا باید با مردی سکس داشته باشه که هیچ لذتی رو نمیتونه بهش برسونه؟؟؟/؟؟؟ باید بامن سکس داشته باشه باید من بهش نشون میدادم اون سکسی که بابا باهاش داره اصلا سکس نیست باید میفهمید که لذت واقعی رو با عشق بهتر میشه حس کرد.رفتم جلوتر خودمو جابجا کردمو یه فشاررررررررر دیگه به مامان کافی بود تا کاملا ولو شه رو تخت هنوز دستام دورکمرش بود چشماش پراشک شد و گفت:کیواااااااا
چشم داشت احترام از هیچ كس نداشته باش تا احترامی كه به تو می گذارند، شیرین تر جلوه كند