انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 143 از 149:  « پیشین  1  ...  142  143  144  ...  148  149  پسین »

Incest Sexy Story - داستان های سکسی با محارم


مرد

 
SH_F

ارادتمند . شعر رو حتما میخونم و نظرمو میگم. آقا این بیخیالی رو به ما هم یاد بده. اصلا یه از شایع ترین مشکلات روانشناسی عصر حاضر کمال گرایی( از نوع بدش که آسیب میرسونه) هست. اگر یاد بگیریم بیخیال باشیم نصف بیشتر مشکلاتمون حله.
راستی یه نمور همچین دلمون برای فتیش هم تنگ شده
     
  
مرد

 
SH_F
داداش خدا بگم چه کارت کنه. پاره شدم از خنده
این دیگه چه سمی بود
واقعا ایول داری و سرشار از خلاقیتی

خیلی واقعا برام عجیبه آدمی که به گفته خودش خیلی شاد نیست اما میتونه در آن واحد یه چیز به این خنده داری رو خلق کنه. دمت گرم واقعا

راستی منم به قول رفیقمون دلم تنگ شده واسه یه داستان فتیشی از استاد این کار
     
  
مرد

 
SH_F
شایان جوون من به شخصه این مدت واقعا فرصت نکردم که داستانات رو بخونم چون خیلی سرم شلوغ بوده ولی‌ مطمئنم مثل همیشه عالی است و از کامنت بچه ها هم‌ مشخص که خوب مخصوصا مثل اینکه هیجانش هم خیلی بالاست اینکه پیامی ندادیم بخاطر اینه این هفته هم درگیرم ولی از هفته دیگه حتما داستانت رو میخونم
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
Mganso
سلام. اگه منظورتون بیخیالی نسبت به مسائل زندگی و خانواده و مالی و ایناست که باید بگم محاله بشه. خصوصا در این کشور گل و بلبلی که ما هستیم. اما به نظرم باید جنگید براش و جنگیدن نتیجه میده قطعا. ولی اگه منظورتون درباره شکست عشقی و عاطفی هست باید بگم من خودم بعد از دوبار شکست در این زمینه به این نتیجه رسیدم عشق یگانه (منظورم از اون مدلی که اگه یکی تب کرد اون یکی حتی درمانگرت هم نشه. اون یکیم تب کنه مثل معشوقش و دو نفر تمام هم و غم زندگیشن باهم بشه) در دنیا وجود نداره. توی دنیا اگه یکی بهت سلام کرد یا حتی جواب سلامت رو داد قطعا سلام نکرد برای خودت. سلام کرد برای یک چیزی که ازت میخواد. حالا یا پولت ، یا علمت ، یا صرفا برای پر کردن وقت خالیش ، یا مثل پیرهن می‌بینتت و میخواد واسه یه بار تنش کنه ، یا حولش سر رفته و وقتی سرگرمش کردی بهت میگه بای بای یا صرفا برای یک بار سکس باهات و کلا یا یه کاریش پیشت گیره. هیچکس حتی سلامتم نمیکنه برای خودت و قرار هم نیست تا ابد تا دیدت سلامتم کنه و این خصوصیت خوشبینانه بگم 95 درصد آدماست. حتی اگه دو نفر به ظاهر باهن و هر بار یکیش به یکی دیگه میگه عاشقتم نمیگم دروغ میگه. اما شاید فیزیکی با کسی جز اون نباشه. ولی توی فکرش قطعا کس یا کسانی جز اون هست. اما اون 5 درصد باقی مونده از آدما که انگار قانون نانوشته هست هرگز بهم برخورد نکنن ، یا باید این قانون روابط بین آدما رو بپذیرن و خودشون رو همرنگ اون 95 درصد کنن ، یا اگه نمیتونن باید به این دلخوش باشن که قانون برخورد نکردنشون با اون 5 درصد خوشبختانه نانوشته هست و ممکنه روزی یه 5 درصدی پیدا کردن. اما اگه مجبوری مجبور شدن با اون 95 درصد ارتباط برقرار کنن باید حواسشون باشه که وابسته نشن. جون اونا خیلی راحت میتونن بزارنت پشت سر. این چیزیه که من خودمتازه فهمیدمش. حالا شاید از نظر خیلی غلط باشه.
حتما منتظر نظرتون راجع به شعر هم هستم.

Big_Glory
سلام. ممنونم. خیلی خوشحالم باهاش خندیدین. چشم فتیش دارم هم به زودی. راجع به اینکه چجور کمدی نوشتم هم باید بگم مستی علت اصلیش بود. دگرنه در حال عادی عمرا

sooo
سلام ممنون. درک میکنم من خودمم این هفته پیش رو درگیریم زیاده. ممنون از بودنتون. امیدوارم بخونید هر سه داستان رو و خوشتون بیاد. دوست دارم نظرتون رو بدونم
     
  ویرایش شده توسط: SH_F   
مرد

 
SH_F

آقا بسیار ممنونم از پاسخت. بدبختانه منظورم همون اولی بود که گفتی محاله. پس ظاهرا باید جنگیدن رو انتخاب کنم. شهرت رو هم خوندم. بسیار جالب و خلاقانه بود.
یکی دو تا ایده هم دارم که متاسفانه چون pv ت فعال نیست مجبورم همین جا بگم بعدا.
ارادت
     
  
مرد

 
Mganso
دقیقا دوست من. به نظر من جنگیدن برای زندگی همیشه جواب میده. حتی در بدترین حالت اگه بدونی باختی کلا هم جواب میده. زندگی خصوصا توی کشور ما مثل پیست فرمول یکه. هر روز یه مسابقن و از هر 20 نفر فقط 10 تا امتیاز میگیرن. 10 تای دیگه توی اون پیست زندگی صبح تا شب الکی دور میزنن برای هیچ. اما به نظرم این ظاهرشه. اون 10 تا میجنگن برای تجربه. چون باید از شکست اون روزشون تجربه کسب کنن برای فردا. برای مسابقه بعد. بارها شده اون نفر بیستم جدول یه جوری تقویت کرده که نه بگم نفر اول اما خودشو رسونده جزوه امتیاز بگیرا. زندگی دقیقا مثل فرمول یکه و تو موظفی 80 درصد مسابقه رو بری بعد اگه میخوای درجا بزنی و بکشی کنار. چون گیر کردیم توی این مسابقه. میزننت توی گاردریلای کنار پیست. خودت اشتباه فرمون میدی و میخوری اینور اونور. ماشینت(وسیله کارت) درست تنظیم نیست. اما درجا نزن و گاز بده. فوقش زدنت یه بال جلو عوض کن یا یه ست لاستیک نو بنداز و برو بجنگ.

امیدوارم این مثال کمکت کنه. یه مدت توی یه تعمیرگاه کار میکردم و اوستا میشه بهم این مثالا رو میگفت. یه مدت مسخرش میکردم. تازه میفهمم چی گفت. قطعا پشتکار داشته باشی و خسته نشی از جنگیدن جلو میزنی. فکر نکن می‌دوی برای هیچ چیز. تو داری می‌دوی واسه سبقت

ببخشید زیاده گویی کردم. دوست دارم بهت امید بدم. نه الکیش. امید جدی و واقعی. امیدوارم مثل من خیلی دیر نگذره تا این مثال رو بفهمی چی میگه. من خیلی گذشت تا به خودم بیام. ولی هیچوقت واقعا دیر نیست.
موفق باشی
یه موقع هم فکر نکن قصد نصیحت داشتما. نه من کمتر اینم بخوام کسی نصیحت کنم. فقط مثال یه آدم خیلی بزدگ رو گفتم برات. بی سواد بود اوستای من. اما پر بود.بعد من خودمم از نصیحت بدم میاد.
     
  
مرد

 
داستان قاچاقچی3
اکشن_جنایی_ماجراجویی_تک قسمتی

سلام خدمت همگی. قرار شد تا پایان سال سه داستان بالشت‌های جادویی ، به خاطر ماموریت و روز کون رو بنویسم. بالشت‌های جادویی تقریبا تمومه. اما به خاطر ماموریت خیلی طولانی میشه و میزارمش بعد عید. اون یکی هم کلا از موضوعی که توی سرم بود خودم خوشم نیومد و کنسل. اما واسه اینکه خیلی بد قولی نکرده باشم من امسال داستانی نوشتم به نام قاچاقچی که ازش نسبتا استقبال شد. اما خودم یه سوتی دادم داخلش که قبلا هم گفتم خدمتتون و مجبوری قسمت دومشم نوشتم که جز دو نفر بقیه اصلا خوششون نیومد. اما خب فکر کنم بازم اشتباه کردم و همونجا تمومش نکردم و داستان جوری تموم شد که نیاز به دنباله داشت بازم.
خودم راستش دوستش دارم قاچاقچی رو. چون آزادانه میشه یه چی شبیه به رمان یا فیلمنامه نوشت. تصمیم گرفتم بالاخره قسمت سوم رو بنویسم و تموم کنم ماجرای قاچاقچی رو. نیازی خیلی به اون دو قسمت نیست. هر چی ازشون لازمه و یادتون رفته اولش نوشتم.

اینم بگم ممکنه خیلیا نخوان بخوننش و کلا قاچاقچی رو دوست نداشته باشن. صبر کنن تا چند روز دیگه بالشت‌های جادویی که اروتیک به سبک قدیم ندیمای خودمه رو بزارم.
این داستان سکسش کم و بخش داستانیش خیلی خیلی بیشتره. مثل قسمت قبل
ببخشید واسه غلطای املایی و نگارشی و تایپی گاها روی اعصاب من
**********************************************

دیواری سفید جلوی تخت بیمارستان ، خاطرات تلخ و شیرین و داروها و آمپول‌های فرت و فرتی که پرستارا میومدن بهم میزدن تنها دارایی‌هام از دنیا شده بود. گاهی پیش خودم میگفتم گناه من چی بود که الکی الکی همراه یک سفر قاچاق مواد مخدر با مامان و بابا و داداشم شدم؟ حالا که شدم چرا تهش اونجوری بابا و داداشم رو جلوی چشمام از دست دادم؟ گاهی هنوز شیون‌های مامان توی گوشمه. خیلی هر دوشون اذیتش کردن. اما عاشقشون بود. حالا هم که دست تقدیر بابا و داداش رو ازمون گرفت ، چرا قسمت نشد من و مامان کنار هم زندگی عاشقانمون رو داشته باشیم؟ مگه ما از دنیا چی میخواستیم؟ چرا سر و کله اون حروم زاده پیدا شد و راهی جز این برامون باقی نزاشت که یه مواد مخدر زهرماری جدید رو با تریلی حمل کنیم؟ حالا هم که این شد چرا باید تهش من و مامان مجبور بشیم به یه روستایی پناه ببریم که حتی توی نقشه کشور جهنمی پرو هم نبود؟ اما بازم اون حروم زاده‌ها پیدامون کردن و بچه تازه به دنیا اومده من و مامان رو کشتند؟ وای دوباره یادم اومد. دوباره و دوباره و دوباره.

من[با داد]: پس این قرصا و داروهای لعنتی به چه دردی میخوره؟ میخوام دیگه هیچی یادم نیاد. هیچی.

بازم مثل هر روز لباس سفیدا دارم صدای پاشون رو میشنوم که دارن میان بهم آرامبخشی که با مواد مخدر هیچ فرقی نداره رو بهم بزنن تا چند ساعتی رو ببهوش بشم. این خاطرات و سوالا هر روز به ذهنم میاد و وقتی کشته شدن طفل معصوم رو به یاد میارم ، داد و فریاده که میزنم. بعد از کشته شدنش رو یادم نمیاد. تنها یادمه من و مامان جفتمون افتادیم و بیهوش شدیم و بعد خودم رو جایی دیدم که بهش میگن تیمارستان روانی. از یکی از پرستارا که یکم انگلیسی بلد بود دیروز پرسیدم که چند وقته من اینجام و گفت 2 سال شده. گاهی ازش می‌پرسم و اونم جوابی که میده هر بار بیشتر قبله. وای لعنتی الآن 20 سالمه و هیچی از زندگیم ندیدم. توی این 2 سال سقف آرزوم دیدن مامانمه. نمیزارن ببینمش. چند بار کل اتاق رو بهم ریختم تا بزارن فقط یه دقیقه ببینمش. اما نمیزارن. نمیدونم در چه حالیه. میگنم خوبه حالش. اما وقتی من انقدر داغونم دیگه اون بیچاره چه حالیه؟ زن محکم و مقاومیه. با اینکه این همه زجر کشیده اما خودشو نمی‌بازه. مطمئنم نمی‌بازه.

توی این خراب شده همه به زبونی حرف میزنن که انگار دار و دسته سگ‌ها رو ول کردن و پارس میکنن. جز جف سیلورمن که پرستاره و یکم انگلیسی بلده. ماهی یه بار بهم میگه میگوئل هزینه‌های بیمارستان رو پرداخت کرده. میگوئل پیرمرد مهربون روستا بود. اون چند وقتی که مردم روستا به من و مامان پناه دادن پیرمرد فرشته‌ای بود. حتی وقتیم بعد چند مدت از ماجرای من و مامان از ابتدا فهمید نه صداشو درآورد و نه واکنش بدی نشون داد. تازه آشنا هم توی fbi و dea داشت که مثل اینکه تا الان کاری کرده بود از این دو سازمان کسی نیاد سراغ من و مامان.
دکتر کویش نش ماهی یه بار میومد و با من و به گفته خودش با مامان هم ، جلسات ویژه روانکاوی داشت. هر بار مشتی سوالات چرند و حال بهم زن. هر بارم میگفت هنوز شرایطت مناسب نیست با مامان ملاقات کنی. اینم آدم حروم زاده‌ای بود. اما اون روز ، بعد 2 سال لعنتی که توی این خرابشده بودم ، دکتر کوین نش نیومد برای جلسات ماهیانش. به جاش دکتر دیگه‌ای به نام دکتر آلخاندرو گونزاس اومد و گفت اون انتقالی گرفته رفته آمریکا و حالا من جاش اومدم.
قیافه شناس نیستم اما انگار قیافش یه جورایی به دکتر روانکاوا میخورد. اون روزم مثل همیشه من و بردن به اتاق روانکاوی تیمارستان و نشستم رو به روی این دکتر جدید. اولش یه سری سوالات روتین همیشه که مثلا حالت چطوره این حرفا رو مثل همیشه پرسید ازم. دفتری هم دستش بود که انگار اطلاعات منو از دکتر قبلی گرفته بود. یه دفه ازم سوالی پرسید که توی این جلسات سابقه نداشت.

آلخاندرو: بزرگترین آرزوی شما چیه؟
من: دیدن مامانم. چون قطعا یه چیزیش شده که نمیزارید توی این 2 سال لعنتی ببینمش.
آلخاندرو: باور کن حالش خوبه. اتفاقا قبل شما با اون صحبت کردم و همین سوالم ازش پرسیدم و گفت دیدن شما که پسرشی.
من: پس چرا نمیزارید همو ببینیم؟

آلخاندرو تلفن روی اتاقش رو برداشت. نمیدونم داخلی شماره چند رو گرفت. اما گفت که بیمار 348 رو به اتاق بیارن. نمیدونم پشت تلفن چی گفتنش اما بلند گفت خانم من دکترم یا تو؟ میگم بیارینش. بعدم تلفن رو قطع کرد. به من نگاه کرد و گفت

آلخاندرو: تو و مامانت توی حرفاتون در جلسات قبل تمام زندگیتون رو گفتین. از ابتدا تا حالا رو. اما کسی که شما دوتا رو روز آول آورد اینجا گفت شما بیماری اعصاب و روان دارید و دائم توهمات زیادی دارید. (میگوئل اینطور گفته بود که توجه مامورین به ما جلب نشه و کاری کنه که ما رو نیان به عنوان قاچاقچی بگیرن) پزشک قبلی هم تایید کرده توهمات شدیدی دارید و تاییدم کرده چون خیلی همدیگرو دوست دارید توهمات جفتتون شکل همه. اما من باور میکنم قصه جفتتون رو. خصوصا روابط جنسیتون رو باهم.
من: چرا باور داری؟
آلخاندرو: چون کارم فهمیدن راست و دروغه. خیلیم خوبه روابط شما دوتا. من که عاشقشم خودم.

یه دفه در اتاق باز شد و مامان در جذاب‌ترین حالت ممکن وارد اتاق شد. تنش یه لباس فوق تنگ نارنی رنگ بود. آستین کوتاه بود و تخت سینش باز بود و اون خط قشنگ ممی‌های گندش قشنگ معلوم بود. چقدر لاغر شده بود این مدت. اصلا دیگه خبری از ا ن شکم گوگولیش نبود. لباسه تا زیر کونش بود و قسمت کونش خیلی تنگ بود و کون تپل برجستش قشنگ خودتمایی میکرد. موهاش رو هم بلوند روشن کرده بود و یک آرایش فوق غلیظ کرده بود. من تا دیدمش از خود بیخود شدم. باورم نمیشد. زود از روی صندلی بلند شدم و جلوی دکتر پریدم توی بغلش. مامانم از خوشحالی زبونش بند اومده بود. همو محکم در آغوش کشیدیم و من لبای سرخ خوشمزش رو مک میزدم مثل قحطی زده‌ها. مامان دستاشو گذاشته بود پشت کمرم و منو به خودش تا جایی که می‌تونست فشار میداد. بعد کلی مکیدن لباش لبم رو ازش جدا کردم و نوک دماغامون بهم چسبیده بدر

من: مامان قربونت بشم میدونی چند وقته ندیدمت؟ چقدر خوشگل شدی قربونت برم من.
مامان: عزیز دلم. شبانه روز از دوریت زجه زدم تا بزارن ببینمت. ولی میگفتنم نه. کجا بودی قربونت بره مامان؟
من: همینجا. همینجا میش تو بودم. حالت خوبه؟ بهتری؟
مامان: وقتی توی آغوش تو هستم آرومم. انگار هیچی نشده. تو کوه آرامش منی. من همه چیز رو از سیر تا میاز واسشون گفتم تا ولم کنن تا خودمو برسونم به تو. ولی میگفتن توهمی هستی.
من: منم همه چیز رو گفتم بهشون. ولی هیشکی باور نداره حرفامو.
آلخاندرو: خواهش میکنم. خواهش میکنم بیاین بشینید. وای خدای من. چقدر خوشحالم این صحنه رو می‌بینم. یک مادر و پسر عاشق. واقعا چجوری دلشون اومد شما رو از هم جدا کنن؟
مامان: من واقعا از شما ممنونم دکتر. خیلی لطف کردین.
آلخاندرو: خواهش میکنم. این کمترین کاری بود که می‌تونستم برای شما کنم. چقدر شما علاوه بر زیبایی منحصر به فردتون خوب انگلیسی صحبت می‌کنید.
مامان: لطف دارین. همش از پسرم یاد گرفتم.
من: منم ازتون ممنونم دکتر. فقط ازتون یه خواهش دیگه دارم دکتر
آلخاندرو: حتما بفرمایین
من: من و مادرم واقعا حالمون خوبه. باهم که باشیم انگار هیچی از دنیا نمیخوایم. لطفا اجازه بدین ما مرخص بشیم.
آلخاندرو: اونم به وقتش. بهتون قول میدم به زود. حالا خواهش میکنم بفرمایین بشیند.

من و مامان نشستیم روی مبلی که حالت کاناپه داشت و جلوی میز دکتر بود.

آلخاندرو: لطفا راحت باشید و باهم صحبت کنید. متاسفانه هنوز اجازه نمیدن حداقل شما رو به یک اتاق اختصاصی منتقل کنم. متاسفانه بعد از این جلسه مشاوره باید تا مدت اندکی بازم از هم دور باشید. اما من قول میدم تا خودم شخصا بیوفتم دنبال کاراتون و هر چه سریعتر مرخصتون کنم.
مامان: نه دکتر خواهش میکنم. ما رو از هم جدا نکنید. من که دیگه طاقت دوری از پسرم رو ندارم.
آلخاندرو: خانم عزیز. واقعا دست من نیست. اما حالا تا اینجایید لطفا راحت باشین. خیال کنید خودتون تنهایید و من نیستم. راحت باشین.

من رومو برگردوندم سمت مامان و سریع سرمو کشیدم سمتش و یه بوسه زدم روی لپش.

من: مامان جون چقدر خوشگل شدی. این لباس زیبا رو از کجا اوردی؟
مامان: امروز چندتا پرستار و پرسنل جدید اضاف شدن به اینجا. یکیشون گفت باید موهاتو رنگ کنی تا سفیدیش گرفته بشه و برای روحیت خوبه و این پرستار جدیده بهم گفت این لباسا رو برای پسرت بپوش تا اونم شاد بشه.
من: دمش گرم.
مامان: اما اون قدیمیا خیلی مخالف بودن.
من: ولشون کن. آخ بیا مامان جون جلو که مردم از دوریت. دلم برات یه ذره شده بود.

دستمو انداختم دور گردنش و کشیدمش سمت خودم و یه لب ازش گرفتم. مامان خودشو کشید عقب

مامان: وای نکن عزیز دلم. زشته دکتر نشسته.

آلخاندرو: خواهش میکنم. خواهش میکنم. ببینید من تا پایان این جلسه نمیتونم از اتاق بیرون برم. من خودم میخواستم بهتون پیشنهاد بدم که لطفا بدون خجالتی باهم رابطه جنسی رو برقرار کنید. میدونید من خودم قبل این روانکاو شدن سکس تراپیست بودم. لطفا باهم سکس کنید. چون بعدش انگار تمام سختی‌هایی که تاحالا گذروندین براتون هیچ میشه. این دوری 2 ساله از همو جبران کنید. نگران نباشید ما پزشکان حافظ اسرار هستیم. راحت باشین و فکر کنید من نیستم. از طرفی من همیشه دوست داشتم رابطه جنسی یک مادر و پسر رو از نزدیک ببینم. شروع کنید لطفا.

دکتر صندلیشو کشید عقب و پشتیش رو زد به دیوار تا نظاره‌گر ما باشه.

مامان: آخه......آخه من روم.....

نزاشتم حرف مامان تموم بشه. خیلی دلم هواشو کرده بود بعد این دوری 2 ساله و نمیتونستم دیگه طاقت بیارم. وجود دکتر اصلا برام مهم نبود. دیت انداختم دور گردنش و صورتشو به سنت خودم کردم و لبم رو محکم چسبوندم به لبش. اوفففف چه لبای شیرینی. مثل همیشه. هرگز طعمش رو فراموش نکرده بودم. مامانم انگار خیلی دلش برای من تنگ شده بود و اونم محکم دستاشو دور گردنم حلقه کرد و منو به خودش فشار داد. دستامو توی موهاش چرخ میدادم. چه نرم شده بو موهاش. لبم رو از روی لبش به سمت لپاش و نزدیک گوشش بردم و مکش میزدم. مامان عمیق نفس میکشید تند تند. اما سعی میکرد صدای آه و اوفش در نیاد. هنوز خجالت میکشید جلوی دکتر. یکم لاله گوشش رو مک زدم که یهو بلند آهههه کشید و من سریع گوشش رو ول کردم و موهاشو یکم کشیدم تا خودش فهمید سرشو بخوابونه. رفتم سمت مکیدن و بوسیدن گردن نازش.

من: اوووف مامان. 2 ساله از تو که بهترینمی دورم.
مامان: آههه قربومت بره مامان. بیا توی بغل مامان عشق من.

مامان دستشو گذاشت پشت سرم و سرمو فشار داد لای سینش. وای جه بوی عطر دیوانه واری. سرم وسط خط سینه شگفت انگیزش بود. اول محکم بوش کردم و مست شدم از بوی عطرش. بعد شروع کردم به مکیدن لای سینه‌هاش. انگار سوتین نداست زیر این لباس سکسیش. ولی من خود ممیاشو میخواستم. میخواستم ببینمشون. تصویری بود که حتی توی بیهوشی‌هامم از سرم محو نمیشد. دست انداختم تا ممیاشو از یقه باز لباسش بندازم بیرون. اما مامان دستشو گذاشت روی دستم و گفتم نه. مامان برگشت نگاه دکتر کرد. منم سرمو از لای ممیاش در آوردم. نگاه مامان کردم. رنگش مثل لبو سرخ شده بود.

آلخاندرو: خانم ازتون تقاضا میکنم راحت باشین. من دکترم و دکتر غریبه نیست. این اصلا از نظر من جزوی از درمان شماست و داره عالی هم پیش میره. ببینید پسرتون چقدر دلش تنگ شده برای اون سینه‌هاتون که قشنگ معلومه بهترین آرامشه براش!!! خواهش میکنم. بدون خجالت بهش اجازه بدین راحت باشه. خودتونم راحت باشید.

من دیگه صبر نکردم مامان بهم اجازه بده. با دوتا دستم یقه لباسش رو گرفتم کشیدم و دوتا ممیش افتاد بیرون و مثل گدگ سرمو بردم جلوشون و اول ممی راستش رو کردم توی دهنم و محکم مکش زدم. مامان بلند آه کشید و دستشو کرد توی موهام و سرمو به خودش فشار داد. با دست دیگم اون یه ممی دیگش رو محکم گرفتم توی دستم و چلوندمش. اوففف انگار از قبل ممیاش برام نرم تر شده بود. زود رفتم سمت اون یکی ممیش و حالا داشتم اونو مک میزدم. دست مامان رو روی کیرم از روی شلوار بیمارستانم که شرتم زیرش پام نبود حس کردم. مامان سرشو آورد سنت گوشم و گفت دلم واسه این کیرت که 2 ساله ندیدمش داره مر پر میزنه. اوفففف چه سیخم شده واسه مامانش.
من ممیشو ول کردم و هلش دادم تا کمرش بخوابه روی مبل. دیوونه شده بودم. همه تنم میخواست مامان رو. همه تنم تشنش بود. لباس سکسیشو که زیر کونش بود رو دادم بالا و کص خوشگل مامان که شرتم نداشت پیدا شد. وای یه کص صورتی و تپل که برق نیزد از خیسیش. من که اصلا انگار دکتر برام ومود نداشت.

من: اوفففف مامان. چه خوشگل شده کص تپلیت. قربونش برم.

خواستم سرمو بکنم لای پاش و بخورمش که مامان ابروشو داد بالا و بهم گفت نه نه. زشته. بزار بعد

آلخاندرو: خانم خانم. لطفا ادامه بدین. هیچ زشت نیست.

من و مامان باهم فارسی حرف میزدیم. اما آلخاندرو فهمید. من تعجب کردم و برگشتم نگاش کردم و دیدم دستگاه ترنسلیت همزمان توی گوششه. آدم باهوشی بود انگار و فهمید که من به چی خیره شدم.

آلخاندرو: من به عنوان پزشک وظیفمه که بفهمم چی میگید. لطفا. لطفا به کارتون برسین.

دوباره رومو برگردوندم سمت کص مامان.

من: مامان خوشگلم اجازه میدی؟

مامان لبش رو خیلی سکسی گاز گرفت و گفت آخه......
من: دیگه اما و آخه ندتره. دکترم از خوده. مامان به خدا نمیتونم صبر کنم. بزار بعد این همه بدبختی یکم آرامش پیدا کنم.
مامان: بیا بیا عزبز مامان. هر چی میخوای کص مامان رو بخور براش.

شیرجه زدم لای پای مامان. ماپان سرش رو که روی دسته مبل بود چرخوند سمت مبل که روش تو روی دکتر نیوفته. اول حسابی لای کصشو بو کردم. عطر خیلی خوشبویی زده بود. دماغمو لای کصش کشیدم و بعد نوک زبونم رو کشیدم محکم لاش. مامان آهش دراومد و دستشو کرد توی موهام.

مامان: آههه عزیز مامان.
من: وای چه خوشمزه شده. قربونش بیم من.

دستمو کردم زیر کونش و گوشت کون گندش رو از روی لباسش گرفتم توی دستم و فشارش دادم و محکم کصش شروع کردم مک زدن. چه آبی انداخته بود. زبونم رو لای چوجول کوچولوش میکشیدم و مکش میزدم. یه دفه خود مامان دست چپش رو آورد و با دو انگشت لای کصشو از هم یکم کشید. من زبونم رو از لای کصش توی کصش کشیدم و مکش زدم. مامان با اون دست دیگش سینش رو می‌چلوند. نمیخواستم حالا آبش بیاد و میخواستم کیرمو بکنم توی گرم ترین جای دنیا یعنی کصش و وقتی میکنم آبش بیاد. واسه همین ولش کردم و از لای پاش بلند شدم. مامانم انگار منتظر بود از لای پاش پاشم. پاشو از کنارم خم کرد و از روی مبل بلند شد و بهم گفت درست و صاف بشین روی مبل. اون کیرتو میخوام.
نشستم و مامانم جلوی مبل به حالت دستشویی ایرانی نشست و کش شلوارمو گرفت و کشیدش زیر تخمم و تا کیرمو انداخت بیرون قشنگ برق خاصی رو توی چشمای خوشگلش دیدم.

مامان: اوووم. چه گنده شده. وای دو ساله منتظرشم.

کل کیرمو چپوند توی دهنش. دلم میخواست داد بزنم از لذت. چقدر وقت بود مامان برام نخورده بودش.

محکم مکش میزد. دستامو کردم ت ی موهاش.

من: اوفف مامان قربونت بشم. جون دلمی تو

مامان با دستش تخمام رو آروم می‌مالید و کیرم رو نکش میزد. چشم به دکتر افتاد که با چشمای گشاد و گرد داشت کون مامان رو دید میزد. نگاه بدیش کردم که خودش رید توی خودش و بهم یه لایک نشون داد و تکیه زد به صندلیش. واقعا شرایط خوبی برای سکس با این زن زیبا نبود. اما چاره نبود. واسه اینکه دکتر گفت بعد از این جلسه بازم نمیتونید باهم باشید. مامان شروع کرد به جلو عقب کردن کیرم توی دهنش. با زبونش سر کیرم میکشید و تخمام رو محکمتر می‌مالیدش. یکم خم شدم و دستم رو پشت کمرش می‌کشیدم. بعدش ممی‌های آویزونش رو گرفتم توی دستم و فشارش میدادم. مامان کیرم رو در آورد و کلی تف انداخت لای اون سینه‌های گندش و کیرمو کرد لای ممیاش.

من: آخخخخ مامان جون.
مامان: ای جون دلم. کیرت همیشه باید لای سینه‌های مامان باشه تا با قلبم حسش کنم.

مامان دوتا ممیش رو با دست به کیرم فشار آورد و کیرم رو خفه کرده بود لای ممیاش. ممیاش رو دور کیرم بالا پایین کرد. توی چشمام با اون چشمای خوشگلش خیره شده بود. دولا شرم و ازش یه لب گرفتم.

من: آخ مامان عاشق این چشماتم. قربونت برم.
مامان: جووون چه نبضی میزنه کیر خوشگل پسرم لای ممیام.

داشت آبم میومد.

من: اوففف مامانی نزدیکه آبم.
مامان: ای جووون. بریزش لای ممیام. بریزش که خیلی وقته آبتو روی تنم نریختی عشق مامان. همشو بهم بده.

با دستم لپ صورت نازش رو نوازش میکردم تا آبم با فشار خالی شد لای پستوناش. انقدر با فشار بود که آبم تا زیر گردنش رفت.

مامان: جووون. چه داغه. وای چه زیاده. ای جون دلم عشق مامان.

تو این دو سال انقدر بهم آرام بخش میزدن که اصلا حالیم نبود حتی اگه شبی نصفه شبی تو خواب جنب میدم. اما انقدر زیاد بود اون روز که اصلا حس خالی شدن پیدا کردم. داشت کیرم لای ممیای مامان کوچیک میشد که مامان بلند شد. جلوی پامون یه میز کوچیک بود و روش دستمال رو دیدم. مامان بلند شد اومد نشست کنارم روی مبل و سرشو گذاشت روی شونم. من دو سه تا دستمال برداشتم و لای سینه و گردنش رو تمیز کردم. آروم بهش گفتم

من: مامانی میخوام بکنمت.
مامان: کصم واسه اینکه کیرت بره توش لحظه شماری میکنه عشق مامان.

خوب لای ممیاش رو پاک کردم و یکم ازش روی مبل فاصله گرفتم و خم شدم و شروع کردم خوردن سینش و با دستم کصش رو می‌مالیدم. دست دیگمو بردم پشتش و لباسش رو قشنگ تا روی کمرش جمع کردم و با دستم شروع کردم مایدن کپل گنده کونش. زودی شق کردم دوباره. صبح بود و خیلی گشنم بود و یه دفه شکمم صدا داد. روی میز جلومون دوتا لیوان شیر و کیک بود. مامان صدای دلمو شنید و زود دولا شد و لیوان شیر رو برداشت. خواست سینش رو از دهنم در بیاره و بهم لیوان شیر رو بده که یه دفه آلخاندرو گفت خانم لطفا اگه ممکنه و دوست دارین لیوان شیر رو بریزین روی سینتون تا مثل این به نظر بیاد که دارین به پسرتون شیر میدین. این کار کمک میکنه به پسرتون که خیلی شما رو دوست داره.

مامان بدون فکر یا اینکه از من بپرسه همینجور که داشتم سینش رو مک میزدم لیوان شیر رو خیلی آروم ریخت روی سینش و شیر آروم آروم جاری شد توی دهنم. واقعا خیلی حال داد.

مامان: عشق مامان بخواب روی پام تا قشنگ بهت شیر بدم.

حس آرامش خالص بود. خوابیدم روی پاش و صورتم سپت شکمش بود. مامان خودش رو خم کرد و سینش رو گذاشت توی دهنم و شیر رو از بالای سینش ریخت و دوباره جاری شد توی دهنم. دستم روی کونش بود و بی اختیار محکم فشارش دادم.

مامان: آهههه پسرم. محکم کون مامان رو فشار بده.

مامان یکم از شیر رو هم خودش خورد و تا تهش رو اینجکری به من داد. وقتی تموم شد شروع کردم به مکیدن و بوسیدن شکمش و بعد سرمو کشیدم لای پاش و کصش رو بوس کردم و مامان آه بلندی کشید.

مامان: جونم. کص مامان رو دوس داری عشق من؟
من: اوهوم
مامان: میدونی چقدر دلش داست تنگ شده؟ واسه اون کیر خوشگلت؟

زود از بغل مامان بلند شدم و بهش گفتم به کمر کامل روی مبل بخواب. مامانم خوابید و منم شلوارم رو تا زیر کونم کشیدم پایین و روش خوابیدم. بدن مامتن لوی شیر گرفته بود. بهش گفتم و اونم گفت بخورم پس. همینجور که همه جاشو اول لیسیدم کیرمو با دست گرفتم و آروم کردم توی کصش. اف چه تنگ شده بود. کیرم که وارد کصش شد مامان آه بلندی کشید و منو محکم به خودش فشار داد. اولش صابت نگه داشتم کیرمو توی کصش و گردنش رو آروم بوس میکردم. بعدش شروع کردم به آروم تلمبه زدن توی کصش. مامان پاهاشو دور کمرم حلقه کرد.
هر لحظه سرعتمو بیشتر میکردم تا مامان تنش شروع کرد به لرزیدن.‌صدای آه و اوفش کل اتاق رو برداشته بود. اصلا حواسم به دکتر نبود داره چه کار میکنه. مامان محکم منو به خودش فشار داد و جیغ کشید و زیرم آبش اومد. کصش خیس خیس شد. اما انگار سیر نشده بود و بازم میخواست.

مامان: آه عشق مامان بازم میخوام. بازم منو بکن. هر چی بکنیم بازم کمه. کاش دوتا کیر داشتی کص و کونم رو با هم بکنی.

دوباره داشتم توی کصش تلمبه میزدم و بوسش میکردم. یه دفه دیدم دکتر با یه دیلدو آبی رنگ تو دستش جلومونه.

آلخاندرو: لطفا با این بکن توی پشت مادرت و به آرزوش برسونش
من: مرسی دکتر

ازش گرفتمش و همینجور که کیرم توی کصش بود جفتمون به پهلو شدیم و دیلدو رو آوردم سمت دهنمون و باهم یکم لیسش زدیم تا خیس بشه. دکتر همینجور وایساده بود و نگامون میکرد. یکم روی دستم بلند شدم و نگاه کون مامان کردم و دیلدو رو بردم سمت کونش و میخوایتمش توی کون مامان یه دفه چشمم به تابلوی عکسی خورد که روی دیوار مایین پامون بود و یه لحظه متوجه شدم یه چراغ قرمزی مثل چراغ دوربین توی قاب عکس روشن خاموش میشه. سرمو برگردوندم و نگاه دکتر کردم. وای چه خر بودم که متوجه نشدم. دکتر عینکی روی چشمش داشت که کنار یکی از دسته‌های عینکش انگار یه چی وصل بود مثل دوربین. توی جیب روپوششم دوربین گوشیش رو جوری گذاشته بود که ما رو بگیره.

من: مامان مامان پاشو دارن ازمون فیلم می‌گیرن.

مامان زود کیرمو از کصش کشید بیرون و از بغلم بلند شد و جفتمون از روی مبل بلند شدیم.

دکتر: نه نه. این برای درمانه و باید ثبت بشه.
من: گه نخور حروم زاده. تو اصلا کی هستی مادر جنده؟

یه دفه دست کرد توی جیب روپوشش و یه گازی در آورد و زد توی صورت من و مامان. به ثانیه نکشید که مامان و من بیهوش شدیم و افتادیم رو زمین. من فقط همون لحظه صدای جیغ و داد و بیداد رو از توی راهرو بیمارستان شنیدم و دیگه هیچی حالیم نشد.
     
  ویرایش شده توسط: SH_F   
مرد

 
وقتی چشمام رو باز کردم دیدم مامان داره منو تکون میده. من و مامان و 6 نفر دیگه پشت یک وانت بار بودیم.

من: مامان مامان کجاییم چی شده؟
مامان: مامان هوشیاری؟
من: آره ما کجاییم؟ اون چی بود دکتر زد توی صورتمون؟
مامان: مامان جون دکتر نبود. اینجا باند قاچاق انسانن. همه ما رو از تیمارستان آوردن. نمیدونم میخوان کجا ببرنمون
من: تو از کجا فهمیدی؟
مامان: اینا که با ما گرفتن میگن.

یکی از دخترا که پشت ماشین بود گفت هر پرسنل جدیدی که امروز اومد توی تیمارستان عضو این باندن و دکتر و پرستار نبودن. فقط من نمیدونم چجوری همشون کارت داشتن‌. آشغال یه دوکتریش به من و خواهرم تجاوز کرد. خواهرم بهش حمله کرد و قیچی کرد توی گردنش و کشتش.

دختره زد زبر گریه. یه پسر دیگه گفت من اولین نفر به هوش اومدم. یه راننده و یه کمک راننده جلو هستن. داشتن میگفتن که چه فیلمای خوبی امروز گرفتیم. یه تدوین خوب میخواد تا درستش کنیم و بزاریمش روی سایت. چه پولی میشه. یه آدمم روی سر بار نشسته حواسش بهمونه. آروم حرف بزنید که اسلحه داره.
من: از کجا میدونی؟

قسمت بار وانت با چوب مثل داربست دورش زده بودن و روی این چوبا رو با چادر پوشونده بودن چادر سقف یه سوراخ داشت و از توی سوراخ نشونم داد. یه آدم روی سر بار نشسته بود و تفنگم داشت.

من: میدونی کجا داریم میریم؟
پسره: نه

در بار رو بسته بودن. راهی برای فرار نبود. اما یه دختر گفت مکزیک داریم میریم
من: مکزیک؟
دختره: آره. این پارچه دیواره بار رو یکم پاره کردم و جاده رو دیدم. این جاده رو خوب میشناسم. مکزیک هست.
من: همکاری میکنید یه کاری کنیم نجات پیدا کنیم؟

همشون گفتند آره. ولی چه کار؟

من: یه چوب از این قسمت بار رو باید بشکنیم به هر طریقیه. فقط باید سرش تیز باشه. از زیر فروش کنیم توی بدن این یارو که بالای بار نشسته و بکشیمش. باید پارچه این سقف رو پاره کنیم و اسلحش رو بگیریم و اول شلیک کنیم به سمت در بار و بعدم سریع شلین کنیم سمت جلوی کابین و راننده و کمکش رو بکشیم. اگه ماشینی پشت سرمون بود که از اینا بود رو باید سریع بهش شلیک کنیم و بپریم پایین. بعد حواسمون به ماشینای جلومون باشه. پایه اید؟

همشون گفتند آره.

مشغول شکندن یه چوب به شکل میله شدیم. یه دفه یه پسری گفت من توی بیهوشی بودم. اما یه چیزایی یادمه که ما رو سوار ماشینی مثل آمبولانس کردن و بعد وسط راه جابجامون کردن اینجا.

مامان: اینا همشون کارت پرسنلی داشتن. پس خیلی راحت با ماشینای آمبولانس ما رو دزدیدند. ولی وسط راه حتما پیش خودشون گفتند قضیه تیمارستان لو رفته و ممکنه دنبالمون باشند و ماشین عوض کردند. اینا مشخصه یه باند حرفه‌این.
من: همین که آزادانه این یارو نشسته بالای ماشین با اسلحه توی جاده ، مشخصه اینا کارتلی چیزین که کسی کاریشون نداره.

بالاخره موفق شدیم یه چوب سر تیز رو بشکنیم. یه دختر دیگه هم از اون ور یه چوب کند و گفت اینم واسه پاره کردن چاور روی سقف تا اسلحش رو بگیربم. فقط حواسمون بود خیلی آروم حرف برنیم تا اون یارو صدامون رو نفهمه.

من: من چوب رو فرو میکنم توی بدنش. شما همزمان پارچه رو بشکافید. فقط امیدوارم چوبه بره توی بدنش.

قشنگ سایش رو میدیدم از توی پارچه. با تمام قدرت چوب رو فرو کردم. پارچه رو شکافت و وارد شکمش شد. همزمان اینا هم چادر رو یکم شکافتند و اونم که داشت می‌مرد داشت دولا میشد سمت پایین. سریع تفنگش رو گرفتم و به سمت در بار شلیک کردم و قفلش رو شکستم و در باز شد. یه ماشین شاسی بلند مشکی پشت سرمون بود. زود از داخل شیشش دیدم هر کی توشه اسلحه بدسته و دارن به سمت ما آماده شلیک میشن. اسلحه رو زدم روی رگبار و شلیک کردم بهشون. همین که رانندش رو زدم ماشینه تلو تلو خورد و برخورد کرد به گاردریل کنار جاده و چپ کرد. بعد زود شلیک کردم به سمت جلوی کابین ماشین و راننده و کمکش رو کشتم. ماشین ما هم شروع کرد به تلو تلو خوردن. بچه‌ها صبر نکردند و پریدن بیرون. فقط من و مامان موندین. مامان ترسید بپره. بنده خدا حقم داشت. همیشه ترس از ارتفاع داشت. ماشین ما همینجور چپ و راست میشد.

من: مامان آماده باش که چپ کنیم.

کسایی که پریدن پایین دوتا شون از سمت جلو بهشون شلیک شد و کف جاده مردن. اما چهارتای دیگه فرار کردن رفتن سمت راست جاده. یه دفه انگار ماشین ما محکم به یه چیزی برخورد کرد و ایستاد. من و مامان سریع پریدیم پایین. زود برگشتم سمت جلو رو ببینم. دیدم یه شاسی بلند دیگن که داره به سمت ما شلیک میکنه. منم بهش شلیک کردم و سه تاشون رو کشتم. نمیدونم چی شد که راه افتاد و رفتن. همه جا کویر بود. فقط یه قسمتی حدود 70 متر جلوتر بود که مثل باغی از درختای پرتغال بود. من و مامان دویدیم به اون سمت. رسیدیم و لای درختا پنهان شدیم.

مامان: چی شد ماشینه یهو رفت؟

همون لحظه صدای آژیر پلیس اومد. چندتا ماشین پلیس با سرعت جاده رو اشغال کردند.

من: اینم جوابت.

مامان: بقیه کجا رفتند؟
من: به نظرم این مسیر درختا رو بگیری به یه دهکده میرسی. یه چیزایی هم از اینجا معلومه.
مامان: خب بیا ماهم بریم.
من: نه مامان جان. کجا بریم. اینجا مکزیکه ها. نمیشه به هر کسی اعتماد کنی. همینجا وایسا تا یه نقشه بکشم.
مامان:چشم. هر چی تو بگی.

بوسش کردم و با دستم نازش کردم. نگاه خشاب اسلحه کردم. وای لعنتی فقط 16 تای دیگه توش بود. زدمش روی تک تیر. یه چند لحظه بعد یه کامیون کدچبک اومد وایساد و دوتا آدم که ظاهرشون داد میزد از این نوچه‌های کارتلا هستن اومدن ایستادن. من و مامان مشت درختا قایم شدیم. اصلا معلوم نبود چی میگفتن. اما واژه پلیس رو از حرفاشون شنیدم. فکر کنم ملیسا ریخته بودن توی جاده برای صدای شلیک و اینا هم ترسیده بودن. حالا میخواستن صبر کنن یکم. احتمالا توی ماشینشون چیری بود. اما یه فکری اومد به سرم. برای رهایی از این کشور به اینا نیاز میشد.

من: مامان آروم دنبال من بیا. فقط یواش و بی صدا. میریم قسمت بار کامیون.

اون دوتا وایساده بودن می‌شاشیدن. من و مامان آروم رفتیم سمت کامیون. در بارش قفل بود. سعی کردم بی صدا یه درش رو یکم باز کنم. مامان رو فرستادم بالا و بعدم خودمو. به اسلحم یه بند برای انداختن دور گردنت وصل بود. کندمش و باااش در کامیون رو از پشت الابختکی بستم. روی تفنگ چراغ قوه بود. روشنش کردم. توی کامیون پر بود از کارتون. مامان یکم نگاشون کرد. جلویی ها که همش کارتون گردو بود. اما مطمئن بودم فقط این نیست. رفتم یکم وسطاش رو گشتم و دیدم یه کارتن وزنش با بقیش فرق داره. یه ذره سرسو باز کردم

مامان: نکن. مشخص میشه پدرمون در میاد.
من: نترس. نقشه خوبی دارم.

دیدم بله روش گردو هست و زیرش بسته‌های مواده. احتمالا بازم بود کارتن اینجوری. من و مامان همونجا موندیم. یکم گذشت تا حرکت کردن. وسط راه آروم در کامیون رو باز کردم و دیدم وارد شهر شدیم و دیگه جاده نیست.

مامان: بیا بپریم پایین
من: نه. توی شهر دیده بشیم میفهمن بیگانه‌ایم. ما باید یه جوری از اینجا مستقیم بریم آمریکا. کانادا هم دیگه نه. فقط آمریکا. اونم به عنوان شهروند قانونی.
مامان: چجوری؟
من: این از اعضای کارتلی چیزین. صبر کن.

بالاخره یه جا وایسادن. یکم بعد انگار یکی میخواست در کامیون رو باز کنه. اسلحه رو آماده کردم.

من: مامان هر اتفاقی افتاد فقط جیغ و داد نکن. اینا کسایی هستن که نبودشون بهتر از بودنشون روی زمینه

همون لحظه در باز شد و من اسلحه رو روی یه مکزیکی گرفتم.

من: دستاتو ببر بالا و برو عقب همینجور. دست از پا خطا کنی مختو میریزم روی زمین.

دستاشو برد بالا و رفت عقب. من پریدم جلوش پایین. یقه پیرنشو گرفتم و گرفتمش جلوی خودم و چرخیدیم یمت قسمت جلوی کامیون. اون یکی از در کامیون پرید پایین و من و رفیقش رو دید

من: دستاتو ببر بالا وگرنه اول اینو نیکشم بعدم تو رو.

لوله اسلحم با اینکه بزرگ بود رو گذاشتم زیر گردن این یکی. یه دفه اون راننده خواست دست ببره سریع پشت کمرش و تفنگ بکشه بیرون سریع روش نشونه گرفتم و زدم وسط سرش. دراز به دراز افتلد.مامان از صدای شلیک یه جیغ کشید و گفت چه کار میکنی؟
جوابش ندادم. این که گرفته بودمش ریده بود به خودش. جوجه قاچاقچی بود. باگریه و با انگلیسی نابودی گفت تو رو خدا منو نکش. من خانواده دارم.

من: خفه شو خفه شو. اگه میخوای یه بار دیگه ببینیشون باید یه کاری کنی.

مثل یه زن گریه میکرد. یه شلیک کردم پشت رونش.

من: گفتم خفه خون بگیر. تو عضو کارتلی. همتون آدمایی دارین برای جعل اسناد و درست کردن مدرک شناسایی. ما رو میبری پیشش تا برامون مدارک درست کنه برای رفتن بی دردسر به آمریکا. حالیت شد یا بکشمت؟
پسره: چشم. چشم. تو رو خدا منو نکن. من 6 تا بچه دارم. باشه میبرم. فقط پول میخواد.
من: ما پولی نداریم. پولشو خودت میدی. والا جونت رو میگیرم ازت.
پسره: آخه....آخه....

با ته اسلحم زدم توی سرش.

من: همین که گفتم حروم زاده. قبول میکنی یا دیدن خونوادت بشه آرزوت؟
پسره: باسه باشه. قبول میکنم.
من: زود ببری از خون ریزی گلولت نمی‌میری. زود باش اسلحه وموبایلت رو بده.
پسره: اسلحه ندارم.

گوشیشو داد. خودمم گشتمش هیچی دیگه نداشت. حتی کاردم نداشت.

من: زود باش سوار شو.
پسره: با این نمیریم. با سواری میریم.
من:خیله خب. مامان تو هم برو از اون عوضی اسلحش رو بردار.

مامان دست و ماشو گم کرده بود. رفت ازش تفنگش رو برداشت و با این سوار یه فورد نابود قدیمی شدیم. جایی که بودیم شکل یه انبار بود. مامان رو نشوندم عقب و اسلحه دستمو بهش دادم و از مامان کلت اون یارو رو گرفتم. خودم نشستم جلو پیشش و تفنگ رو روی شکمش گرفتم.

من: وای به حالت اگه توی راه سرتو سمت خیابون کنی و به کسی علامت بدی. فقط مستقیم نگاه میکنی.

راه افتادیم وبالخره رسیدیم در یه خونه یه طبقه که جلوش یه باغچه بود و کنارشم گاراژی بود.

پسره اینجاست. باید بهش زنگ بزنم. با گوشی خودم.
من: لازم نکرده. چند نفر تو هستن؟
پسره: یه پیرمرده که با پسرش این کارن و با خانوادش زندگی میکنه. روی هم 5 یا 6 نفر داخلن.
من: جای زنگ زدن با ماشین برو توی خونش
پسره: مگه دیوونه شدی؟
من: مسخص نیست؟ راه بیوفت لعنتی

تن من و مامان و همه کسایی که پشت وانت بودن لباس تیمارستان بود.

سر تفنگ رو فشار دادم روش شکمش و گفتم برو وگرنه میزنم.

تخته گاز رفت تو. دیوار خونه ریخت پایین و با ماشین رفت وسط سالن. همون لحظه خالی کردم توی شکم این پسره. دلم نمیومد. ولی از کارتل بود. زنده می‌موند لومون میداد و بازم بدبختی داشتیم.

من: هی کسی جم نمیخوره. توی این خونه باید 5 یا 6 نفر باشه. همتون بیاین اینجا وایسید. همگی. کلت رو روی یه زن توی خونه نشونه رفته بودم. حواسم سمت راستم نبود. یه دفه مامان از داخل ماشین با اون اسلحه گنده شلیک کرد رو به جلوش و زد وسط سینه یه مرد. سریع برگشتم و دیدم یه پسر بود با شاتگان سمت من میخواست شلیک کنه که زدش مامان. منم یه شلیک دیگه کردم توی سرش.

من: حالا 4 یا 5 نفر باید باشن که البته یکی هم از ناحیه پا فلج میشه.

شلیک کردم توی پای زنه. یه پیرمردی که روی مبل نشسته بود و سوک شده بود داد زد و اوند بالای زنه.

من: ژاویر ملوین تویی پیرمرد؟
ژاویر: آره روانی. چی میخوای؟
من: دوتا ندرک شناسایی معتبر برای رفتن به لس آنجلس بصورت صهروند دائمی.
ژاویر: تو زدی پسرمو کشتی ردانی حروم زاده
من: میزنم همه فامیلتو میکشم جلوی چشمت اگه چیزی که میخوام رو بهم ندی. زود باش بلند سو تا اون زنو نکشتم. همتون بیاین اینجا جلوی چشمم. همه

اون سه تای دیگه که یه پسر بچه و دوتا دختر بود هم اومدن وایسادن.

من: زود باش ژاویر. بجنبی من خودم برای این زن آمبولانس میگیرم. بجنب لعنتی نشین همونجا

زنه به ژاویر گفت من خوبم. بهش چیزی که میخواد رو بده.

ژاویر بلند شد.

ژاویر: چی میخوای؟
من: چیا میتونی درست کنی؟
ژاویر: من توی cia کار میکردم. هر چی بخوای میتونم.
من: برای من و این زن درست کن که ایرانی هستیم و توریسیتیم و حالا هم برای جهان گردی این کشور بودیم. اقامت دائم و گرین کارد آمریکا داریم و ساکن لس آنجلسیم. استعلاممون رو توی سازمان جهانگردی درست کن. درست کن که تا امشب از اینجا بریم بیرون به سمت لس آنجلس. درست کن تا خودم این زن ر نجات بدم. من و این خانمم بزن زن و شوهریم.
ژاویر: طول میکشه
من: سه ساعته آمدش نیونی. و الا میکشمتون.
ژاویر: بچه جون نمیتونم
من: مبتونی وقتی مای جون خانوادت باشه
ژاویر: ای حروم زاده. باید بریم زیر زمین. کارم اونجاست
من: باشه با همه خانوادت میریم فقط قبلش من این ماشین رو میبرم بیرون از خونه.

زود پشت ماشین نشستم و کشیدمش بیرون. خونش دور افتاده بود و کسی نبود شک کنه چرا دیوار خونه ریخته پایین. با کل خانوادش رفتیم زیر زمین و عکس رو گرفت ازمون و مشغول شد. 4 ساعت طول کشید تا درستشون کرد

من: اینا درستن؟ فرودگاه شک نمیکنه؟
ژاویر: اینا بهترینن. گورت رو با این زنیکه جنده گم کن از اینجا برو بیرون.

درجا با کلت خالی کردم توی سرش. همشون رو کشتم.

مامان: چه کار میکنی روانی؟
من: مامان چی میگی؟ این با کارتله. میخوای پامونو نزاشتیم بیرون بکشنمون؟ زود باش جمع کن بریم. اول لباس مناسب بردار و سر و صورتتو زود بشور. فقط سریع.

زود لباس عوض کردیم و رفتیم توی گاراژ ژاویر و یه ماشین برداشتیم و راه افتادیم. توی راه

مامان: باورم نمیشه به اون پسر بچه شکلیک کردی.
من: دلت نسوزه مامان. اونم بزرگ میشد یه عوض میشد. به این فکر کن راحت شدیم دیگه. برای این کارتل های حروم زاده دل نسوزون
مامان: از کجا معلوم اینا درست باشن؟
من: الان میریم بلیط هوامیما بگیریم. اگه مشکلی باشه همونجا معلوم میشه.

رفتیم فرودگاه و رفتیم بلیط بگیریم. بدون مشکلی بهمون داد. پرواز به لس انجلس 1 سوعت دیگه بود. رفتیم نشستیم توی سالن انتظار. من فقط یه کلت همرام بود که یواشکی کردمش توی یه ماکت چیپس و انداختمش توی سطل آشغال. اثر انگشتامونم از روی هر چی به ذهنمون میرسید مخصوصا اون ماشین ژاویر و ماشین اون مسره که بردمون پیش ژاویر و خونه ژاویر پاک کردیم.

مامان: یعنی تموم شد؟
من: آره مامان جون. دیگه راحت شدیم. بالاخره ماهم بعد این همه جنگیدن به خوشبختی رسبدیم. بلخشید که امروز اون رویی از من دیدی که خودم نبودم.

مامان سرشو گذاشت روی شونم و گریه کرد. منم سرشو بوسیدم. غروب زیبایی بود از توی شیشه‌های سالن انتظار. نوید آزادی و خوشبختی رو میداد. یک زندگی عاشقانه بالاخره داشت شروع میشد برای من و مامان. زندگی در آمریکا. قصد داشتم رسبدیم دوباره یه مکانیکی راه بندازیم با مامان. بعد این همه ماجرا که معلوم نبود یه پسر 20 ساله و یه زن 46 ساله وسطش چه کار میکنن و مثل فیلما شده بود ماجراهامون بالاخره بازی قاچاقچی بودن الکی من و مامان تموم شد.
هنوزم باورم نمیشد چجوری من و مامان جلوی اون مردک سکس کردیم. چقدر دلمون برای هم تنگ شده بود.

پایان سه گانه قاچاقچی

منتظر بالشت‌های جادویی باشید
     
  
مرد

 
SH_F
سلام رفیق. تازگیا یهویی شدی. انتحاری میزنی رومون. دمت گرم ولی اگه اجازه بدی و ناراحت نشی میخوام از این داستان یه انتقاد کنم.

کلیت داستان قسمت سوم خیلی جذاب بود و انگار یه فیلم اکشن بود که حالا یه صحنه سکس هم داره. اما صادقانه بگم مثل یه فیلم ویدیویی بود که اکران سینمایی نداره و فقط ویدیویی هست و بسیار کم خرج.
اصلا داستان بر خلاف دو قسمت قبل منطق روایی نداره.
قسمت قبل با اینکه خیلیا ازش انتقاد کردن من عاشقش شدم. خیلی خوب و ماجراجویی بود. تخیلی شد نسبت به قمست اولش و کلا حالت داستان 180 درجه تغییر کرد و این همون چیزی بود که خودت عاشقشی که اصلا تکرار نکنی خودتو. اما در عین تخیل و فانتیزی بودن منطقی بود. ولی این قسمت آخر مثل فیلمای چند قسمتی دیدی که مثلا شماره 1 توی سینماست و بودجش خوبه. بعد قسمت دوم بودجش بیشتر میشه و توی سینما اکران میشه اما چون ازش استقبال نمیشه قسمتای بعدیش میاد صرفا روی ویدیویی و کم هزینه میشه و اکثرا دیگه میرن جاده خاکی.
قسمت سوم داستان خیلی خوب بود. پر از هیجان و خلاقیت که مثلا چجوری فرار کنن و اینا. اما هیچ منطقی نداشت که چرا مامانه و پسره نباید توی تیمارستان همو ببینن و چه علتی داشت دقیقا دو سال از هم دور بودن؟

بعدش چطور حاظر شدن جلوی اون یارو سکس کنن؟ حتی انگار این سکسه واسه خودتم غیر منطقی بود و اومدی یه خط آخر داستان واقعا خیلی الکی بهش اشاره کردی که دردی رو دوا نکردی از کلییت داستان.

اون قضیه کارت شناساییشون اکی بود ولی بازم خیلی منطقی نبود. بعد چطور شد پسره یه دفه رسما آخرش هر کی رو دید کشت؟ درسته برای این بود که دیگه از شر هر چی قاچاقچی و کارتله نجات پیدا کنه. اما تغییر شخصیتش اصلا خوب روش کار نشده بود. اون یارو هم که نشسته بود روی سر ماشینه و اینا کشتنش و پسر قصمون اسلحش رو برداشت اصلا منطقی نبود نشستنش اون بالای ماشین مثل فیلم mad Max. یه جوری بود. چطور پلیس بهشون گیر نمیداد؟ هر چند بگیم کارتلی بود که مثلا پلیس رو هم خریده بود و جرئت نداشت پلیس بهشون گیر بده.

ولی من کلیت داستان رو دوست داشتم و خلاقیتش عحیب بود. اما ای کاش یکم بیشتر روش کار میکردی.

به هر حال سه گانه قاچاقچی در کل داستانای سکسی مثل تجاوزی تلخ با سرانجام شیرین یه چیز تاپی هست که عمرا کسی بتونه مثل اینا رو بنویسه. انگار یه فیلم اکشن بود هر قسمتش با چاشنی سکس. اونم سکس مامان و پسر.

تو باید فیلمنانه نویس میشدی. محشری به خدا

منتظر بالشت‌های جادویی هستم بی صبرانه
     
  ویرایش شده توسط: Big_Glory   
مرد

 
Big_Glory
سلام
نه بابا چرا باید از نقد کسی ناراحت بشم؟ اونم وقتی حرفش درسته.
بله کاملا حق با شماست. الان که خودمم نگاه میکنم خیلی بی منطقه.
یه جورایی دل و دماغ نداشتم براش. ولی دوستم نداشتم ناتموم بمونه.
مرسی از نقدتون و دمتون گرم خوندینش و وقت گذاشتین
     
  
صفحه  صفحه 143 از 149:  « پیشین  1  ...  142  143  144  ...  148  149  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Incest Sexy Story - داستان های سکسی با محارم

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA