انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 144 از 149:  « پیشین  1  ...  143  144  145  ...  149  پسین »

Incest Sexy Story - داستان های سکسی با محارم


مرد

 
SH_F
شایان جان داستان محافظت خوندم عالی بود مثل همیشه. داستانت ی روند سینوسی داشت با خواهر اوج گرفت بعد اومد پایین و در اخر دوباره اوج گرفت با سکس خواهر و سکس پر هیجان و استرسش با مادر عالی بود. به نظرم میشد ادامه دار باشه برای ی قسمت دیگه، در کل عالی بود و فوق العاده.
     
  
مرد

 
SH_F
شایان جان داستان سوگند هم خوندم با اینکه غم انگیز و سکس چت بود ولی واقعا عالی بود داستان نویسیت خارق العاده بود مخ فوقالعاده ای داری بشر خیلی خوب بود و متفاوت با تمام داستانا قبلیت اخرش که پروفایل تو گوشی مادرش دید اصلا همه چیز رو پیچوند خیلی خوب بود.
     
  
مرد

 
SH_F
دهنت سرویس شایان با این شعرت خیلی خوب بود بعضی جاهاش بی قافیه بود ولی سبک جدید هی داری رو میکنی ی دونه ای تو پسر
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
داداش ادامه این داستان مامان محبوبه چی شد چرا ادامشو نمیزارید پس
     
  
مرد

 
SH_F
داداش گلم سلام. به شدت هوس داستانایی به سبک عادت‌های خوب و شیرعسل کردم. داستانی که مامان و پسر بدون هیچ استرس و ترس از وجود شخص دیگه باهم یه سکس دیوانه وار کنن مثل داستان شیرعسل.

به نظرم بعد چندتا استرسی خصوصا محافظ لازمه.
     
  
مرد

 
Big_Glory

به شدت موافقم
     
  
مرد

 
Mganso
آره رفیق
خیلی وقته این مدلی ننوشته که خیلی داستان مهم نباشه و فقط یه سکس خیلی طولانی باشه. با اون تصویرسازی‌های های زیباش.
کاش اینجوری بنویسه
     
  
مرد

 
sooo
سلام. مرسی که داستان طولانی محافظ رو وقت گذاستین خوندین و خوشحالم خوشتون اومده.
همچنین ممنون سوگند رو هم خوندین. اما سوگند واقعیت داره و فقط همون آخرش و بحث مامان رو به وسط کشیدن داستان بود و از خودم بود که پشیمونم هستم اینکارو کردم.
راجع به سعرم ممنون که خوندینش

Big_Glory
چشم تا پنج دقیقه دیگه

Mganso
چشم تا پنج دقیقه دیگه
     
  
مرد

 
داستان (((بالشت‌های جادویی)))
اروتیک

آخرین داستان من در سال 1402

سلام خدمت همگی
اینم داستان بالشت‌های جادویی که قولش رو داده بودم. داستانی به سبک قدیم ندیمای خودم.
چه عجیب شما هم همچین داستانی رو می‌خواستین. امیدوارم همه شما خوشتون بیاد.
این داستان سکس به شدت طولانی داره
یکمم طولانی شد طبق معمول
**********************************************

وقتی بهم بگن تا 8 سالگی (کلاس دوم ابتدایی) چه کار میکردی و خاطرت از اون دوران چیه میگم فوتبال و کوچه. یه دقیقه توی خونه بند نبودم مگر اینکه دوران مدرسه بود و مجبور بودم برای درس خوندن بمونم خونه که اونم همش توی اتاقم بودم و کاری با فضای خانوادم و آدماش خیلی نداشتم. بابا راننده تاکسی بود و صبح از ساعت 7 میرفت تا شب ساعت 8 یه پشت کار نیکرد. ناهارم با خودش می‌برد و خونه نمیومد. دیگه هم وقتی میومد انقدر بنده خدا خسته بود که دراز به دراز میوفتاد توی تخت بعد خوردن یه چیز مختصر و گرفتن دوش حمام. مامانم خانه دار بود. اون روز رو خوب یادم مونده. یه روز تعطیل سرد زنستونی بود که طبق معمول توی کوچه بودم و فوتبال با بچه‌ها بازی میکردم. دستشوییم گرفته بود شدید. معمولا توی زمین خاکی پشت ساختمونا ما پسرا نیرفتیم میکشیدم پایین. خیلی فاصلشم زیلد بود تا ساختمونا و راحت توالت عمومی ما شده بود. اما اونروز فرق داشت. اون روز دستشویی بزرگم گرفته بود. مجبور شدم برم خونه. شاید واقعا در سال دو سه بار نیشدم اینجوری سر نزده برم خونه. معمولا رفتنم با خودم برگشتنم با خدا. توی زمستونا هم ما بچه ها بلافاصله بعد ندرسه نیوندیم خونه و ناهاری میخوردیم و میرفتیم بازی تا حدودا ساعت 6 و بر میگشتیم واسه درسامون. این حالت عادی زمستونا بود. روزای تعطیل ولی از صبح میرفتیم تا ساعتای 2 یا 3 و بعد میرفتیم سر درس. چون واسه روزای تعطیل معلما پدرسگ مشق به کلاس اول و دومیا خیلی میگفتن تا مثلا دستشون راه بیوفته. رفتم خونه. خب تعطیلی که واسه بابا معنا نداشت. در رو باز کردم و دیدم کسی انگار توی خونه نیست. با صدای نه زیاد و نه کم و خیلی معمولی گفتم مامان؟ مامان کجایی؟
خونه ما بزرگ و قدیمی بود که از بابا بزرگم رسیده بود به بابام. وارد یکی از راهرو ها شدم که داخلش دوتا اتاق بود. یه اتاق که معمولا گذاشته بودیمش واسه مهمان و یه اتاقم اتاق من. من عادت داشتم وقتی میخواستم برم توی خونه دستشویی شلوارم رو در میاوردم. خیلی برام سخت بود با شلوار بشینم روی سنگ توالت ایرانی. خصوصا اگه دستشویی بزرگ بود. واسه همین رفتم سمت اتاق خودم تا شلوارم رو در بیارم و برم دستشویی. هر جی به راهرو نزدیک‌تر میشدم صدای آه و ناله یه زن شنیده میشد. در اتاق مهمان هم بسته بود. رسیدم جلوی در اتاق من و اتاق مهمان که روبروی اتاق من بود. خواستم برم سمت اتاق خودم اما هیچ بچه‌ای یا حتی آدم بزرگی نبود که بیخیال این صدا بشه که صدای چیه؟ اصلا ترسیده بودم. تاحالا همچین صدای آه و ناله‌ای نشنیده بودم و خیال کردم مامان یه باکیشه. چون زن دیگه که نمیتونه توی خونه باشه. یه بار گفتم مامان؟ اما کسی جوابی نداد. بلنتر گفتم مامان و همزمان در رو باز کردم و با صحنه‌ای مواجه شدم که زندگیم رو برای همیشه تغییر داد. مامان تنها دارایی لباسی تنش یک سوتین قرمز بود که دوتا قسمت کاسه‌ای روی ممیاش رو کشیده بود پایین و ممیاش افتاده بود بیرون و محکم توی دستش گرفته بودشون. روی یه بالشت نشسته بود و خودش رو روی بالشته می‌مالوند و آه و ناله میکرد. مامان انگار توی یه دنیای دیگه بود. من که در رو باز کردم یهو پرت شد توی دنیای خودمون.

مامان: وای شااین اینجا چه کار میکنی؟ کی اومدی؟

مامان این جملش رو همزمان با بلند شدنش از روی بالش و چرخیدنش به سمت من گفت. تا بدنش چرخید سمت من بی اختیار نگام رفت سمت یه چیز عجیب. همون لحظه انگار مامان جیش کرد و ریخت روی تشک تخت دو نفره‌ای که برای مهمان گذاشته بددیم. چشماشم بسته شد و تنش می‌لرزید. من وسط جواب پس دادن بهدمامان بودم که کلام توی دهنم خشک شد.

من: اومدم چون دستشویی......

مامان لای پاش رو چسبوند به تشک و در حالی که دوتا پاهاش خم بود نشست کف تشک. برام عجیب بود پس مامان دولش کجاست؟ چرا مثل من نداره؟ تاحالا وسط پای یه زن رو ندیده بودم. ولی این جیش کردن مامان نمیدونم چرا برام جذاب شد. کلا با اینکه یه لحظه فقط دیدم ولی چقدر وسط پاش زیبا بود. اما یعنی همه زنا دول ندارن؟
مامان بعد چندتا لرزش در بدنش و آروم شدنش ، چشماش رو باز کرد و گفت

مامان: تو که هنوز اینجایی؟ برو بیرون درم پشت سرت ببند.
من: چشم.

زود اومدم عقب و در رو بستم. صدای وای خدای من رو از مامان شنیدم. نمیدونم چرا دول خودم یه جوریش شده بود. حس میکردم داره بلند نیشه. اتفاقی که گاهی میوفتاد. ‌خصوصا صبحا موقعی که میخواستم از خواب بیدار بشم. رفتم توی اتاقم و شلوارم رو درآوردم و رفتم دستشویی. توی دستشویی چیزی که دیدم رو دوباره آوردم جلوی چشمام. عجب بدن زیبایی داشت مامان. ممیای گنده و کون گنده و خوشگل. توی ندرسه چندباری با بچه‌ها عکس زنای لخت رو دیده بودم. حتی خودمم یکیش رو از از یکی از دوستام گرفته بودم و قایمش کرده بودم. خوشم میوند نگاه بدنشون کنم. اما مامان معرکه بود. تاحالا بدن زنی به این زیبایی ندیدم بودم. هر چند که روی همم کلا ده دوازده تا بیشتر ندیده بودم. بعد دستشوییم همینجور که نشسته بودم هوس کردم با دولم بازی کنم. گهگاهی شبا قبل خواب میکردم یواسکی و حال میداد بهم. البته تا اون موقع آبی ازم نیومده بود و انقدرم بازی نمیکردم که مثلا ارضا بشم. چون ام می ترسیدم  کسی بیاد یه موقع و هم خسته نیشدم زیادیش و دستم خواب میرفت و هم اینکه ترس از گناه کردن داشتم. چون متم مثل اکثرای بچه‌های ایرانی از این کار از بچگی تریوتده بودنم. اما خب گاهی این گناه و این چیزا یادم میرفت و شیطونی میکردم. واسه همین دستشوییم خیلی طولانی شد. اون روز عجیب دستم خسته نمیشد و خیلی بیشتر هنیشه داشتم حال میکردم و همش بدن زیبا و لخت مامان و ا ن وسط پای زیباش رو تجسم میکردم. من عکسایی که از بدن زنا دیده بودم هیچکدوم لای ماسون رو نشون نمیداد. عکسا همه نیم تنه بود و بیشترشم مال لباس زیر و اینا بود. دهه 80 اونم اوایلش که هفتادی ها تازه رفتن مدرسه ، مثل الآن دست بچه‌ها گوشی نبود. اینترنتی هم نبود. واسه همین لای مای مامان اولین لای پای زنی بود که دیدم. خواب رفتن پامم روی سنگ توالت حالیم نبود. مشغول ور رفتن با دولم بود که یه دفه مامان زد به در و گفت داری چه کار میکنی اون تو؟ بیا بیرون دیگه.
به خودم اومد اومدم و تند تند شستم خودمو و اومدم بیرون. مامان صدام زد و رفتم پیشش. شاید تا وقتی که بابا بیاد هزار دفه جملات تکرلری رو کرد توی مخم که یه وقت به بابات نگی ها. من داشتم بازی میکردم. چون حوصلم سر رفته بود. مثل تو که رفتی فوتبال بازی کنی. منم یه نوع بازی میکنم که بازی آدم بزرگاست. بعدش شروع کرد به اینکه نه انها به بات نگی که به هیچکس دیگه نگیا. میگفت آدم هر چی تو خونش می‌بینه نمیره به بیرون از خونه بکه. دقیقا حرفی که از بجگی توی گوشم خونده بود. خصوصا وقتی می‌خواستیم بریم خونه فامیلای بابام. در آخرم رفت سر خودم که یه وقت این بازی رو با خودم نکنم که بازی بچه‌ها نیست و بازی آدم بزرگاست. مثل بازی‌های خشن کامپیوتری که اجازه نداشتم. بهم گفت دستم به دودولت بزنی گناه نیکنی و خدا توی آتیش جهنم می‌سوزونتت. من دیگه متقاعد شدم که کار مامان بازی آدم بزرگاست. اما فقط متقاعد شدم که داشت بازی میکرد. متقاعد نشدم که بازی مامان رو نبینم. چون دیدنش خیلی جالب بود برام. تا شب موقع خواب همش توی فکر این بودم که یعنی بازم مامان توی تنهاییش با خودش بازی میکنه؟ چون قاعدتا باید وقتی تنها باشه حوصلش سر بره و بازی کنه. شب قبل خواب یکم با دولم ور رفتم. اما بازم نه به حدی که ارضا شم. فرداش شنبه بود و وقتی از مدرسه اومدم و غذایی خوردم ، مثل همیشه رفتم بیرون تا با بچه‌ها تا ساعت 6 بازی کنم. اما فکرم همش پیش مامان بود. اصلا بلزیم نکردم. هر چی بهم گفتن بیا بازی گفتم حوصلم نیست. یه 20 دقیقه حدودا معطل کردم و بعد رفتم خونه. خیلی آروم در خونه روباز کردم. اومدم تو. اما در رو نبستم و دمپایی گذاشتم لای در. خونه ما کلا 4 خوابه بود. همچنان بازم انگار اثری از مامان نبود. رفتم سمت اتاقم و دیدم در اتاق مهمانم بازه. مامان نبود. مثل دزدا راه میرفتم. اومدم سمت اون یکی راهرو. توی اون یکی راهرو دوتا اتاق بود. یکیش اتاق مامان و بابا بود و یکیم یه اتاق خیلی کوچیک که داخلش یه نیز کامپیتور بود و کتابخونه کوچیکی. دیدم در این اتاق بسته. اما صدای آه و اوفی مثل اونروز در نمیاد. این اتاق قفل درش خراب شده بود و چون اصلا درشم نمی‌بستیم هیچوقت ولش کرده بددیم. در هیچوقت روی هم بسته نمیشه. از طرفی در که باز میشد یه 2 متری تقربا به سمت راست فضا داشت. خیلی آروم در رو با لمس دستم یه مقدار باز کردم. دیدم بله. مامان دوباره یه بالشت گذاشته کف زمین و نشسته روش. اما لباس برش بود.‌یه شلوار خیلی تنگ صورتی و یه تیشرت سفید. خیلی آروم ناله میکرد. اصلا مثل اون روز نبود. پشت مامان به در بود. بخش کمی از بدنش رو می‌دیدم. چون ترسیدم در رو بیشتر باز کنم. یکم وایسادم نگاش کردم. دوباره دولم بلند شد.‌خیلی حال نیداد دید زدنش. دستمو کردم توی شلوار و شرتم و مشغول ور رفتن شدم با دولم. یه چند دقیقه گذشت. مامان اول تیشرتش رو در آورد. بعد بلند شد و شلوارشم در اورد. حالا با شرت و سوتین و رو به در نشست روی بالشت. اما اصلا حواسش به در نبود. سعی داشت بالشت رو به لای پاش بیشتر فشار بده. من هوس کردم خودمم این بازی رو انجام بدم. اصلا حرفای مامان که دیروز بهم زد برام مهم نبود. زود رفتم توی اتاقم و از تو یکمد دیواری یه بالشت نرم پیدا کردم آوردم و گذاشتم روی زمین نزدیک در اتاق. منم شلوارم رو در اوردم و نشستم روی بالشت و مثل مامان خودم رو مالیدم به بالشت. برای سن 8 سالگی دودولم که عادت داشتم بهش بگم دول در نهایت شقی بود. همچنان دید کمی از مامان داشتم. فقط گاهی می‌دیدمش و بعد چشمام رو می‌بستم و از کارم لذت می‌بردم. واقعا بهترین لذت دنیا بود. بعد چند دقیقه دیدم مامان سوتینش رو کشید پایین و دوتا ممی گنده و گردش که اصلا افتاده نبود رو انداخت بیرون و شروع کرد به مالیدنش. تا ممیاش رو لمس کرد ، آه بلندی کشید. بی اختیار دلم میخواست بگم بلند جووون. صدای آه و اوفاش خیلی باحال بود و حال میداد. شرتش رو گرفت و تا جایی که جا داشت کشیدش بالا و سعی میکرد لای پاش رو کامل بچسبونه به بالشت. گاهیم روی باسنش دست میکشید و بهش ضربه میزد. بعدش پا شد و شرتشم رو در اورد. منم دلم میخواست پاشم و شرتم رو بکشم پایین. اما دیگه خیلی ترسیدم. باز شلوار اگه مامان میفهمید میشد بگم میخوام برم دستشویی. ولی شرتمم در میاوردم دیگه خیلی ضایع بود. اصلا نتونستم لای پای مامان رو ببینم و مامان سریع نشست روی بالشت.فقط یک لحظه دیدم که سینه راستش رو گرفته توی دستش و سرشو داده بالا و کرده توی دهنش و نکش میزنه. عجب کار باحالی بود. با لبش سر سینش رو توی دهنش نگه داشت و سینش رو ول کرد و شروع کرد به جلو عقب کردن خودش رو بالشت. سینش رو ول کرد بعد چند بار مالیدنش و محکم بهش ضربه زد و مالیدش. رفت سر اون یکی و اون یکی رو هم گرفت کردش توی دهنش و مکش زد. دستش رو برد عقب. به نظرم دستش لای باسنش بود. اما نمی‌دیدم داره چه کار میکنه. سینش رو از دهنش دراورد و حالا بلند بلند و آه و ناله میکرد. اتاق پر شده بود از صدای آه و ناله مامان. متم به مالیدن دولم روی بالشت سرعت داده بودم. خیلی داشتم حال میکردم. یه دفه یه حال عجیبی بهم دست داد که تاحالا تجربه نکرده بودم. همه بدنم داشت می‌لرزید و دلم میخواست داد بزنم. اما جلوی خودمو گرفتم. چشمام سنگین شد و مثل اینکه برای اولین بار طعم ارضا شدن رو چشیدم. اما ازم آبی در نیومد. چشمامو باز کردم و دیدم مامان دوتا سینش رو گرفته توی دستش و داره محکم خودشو می‌ماله. مامان دست کرد پشتش و بند سوتینش رو باز کرد. بعد یکی زد در باسنش و جیغ کشید و دوباره سینه‌هاش رو گرفت و شروع کرد. انقدر خودشو مالوند به بالشت که یه لحظه دیدم دوباره مقداری آب مثل جیش از لای پاش پاشید روی بالشت. سریع بالشت رو به خودش چسبوند و کامل خودش رو خوابوند و تکون میخورد و آه میکشید. فکر کنم نمیخواست آب لای پاش بریزه روی فرش. آروم که شد ولو شد کف زمین. بالش رو کرد لای پاش و می‌مالوند به خودش. صورتش رو با اینکه سمت در بود اما نمیدیدم. دستش رو برد سمت صورتش که ندیدم چه کار میکنه و بعد برد پشتش. یکم دمر خوابید و دیدم دستش لای باسنشه. چقدر دلم میخواست لخت بشم و برم توی بغل مامان بچسبم و بغلش کنم. مثل وقتایی که بغلم میکنه. اما نه این حسم مثل بغل کردنای عادی مامان نبود. یه حس دیگه بود. دیدم مامان به کمر خوابید و بالشت رو گذاشت کنارش. با کف دستاش روی سینه و شکمش میکشید. مامان یه کوچولو فقط شکم داشت. نه اونقدری که بشه بگیش تپل. اما تختم نبود. هنوزم ریز ریر آه میکشید. منم با اینکه حس خیتگی میکردم بعد اون حال عجیب ، اما همچنان دلم نمیومد ول کنم و هی خودم می‌مالیدم به بالشت. پیش خودم میگفتم کاش همیشه دولم بلند بود. خیلی حال میداد. یه دفه دیدم مامان یه آه خیلی بلند کشید. درست نمیدیدم. سرمو چسبوندم لای در. دیدم انگار مامان اتگشتش رو ورده توی سوراخ لای پاش. سریع شرت خودمو گرفتم کشیدم. دودول خودمو نگاه کردم. منم میخواستم هر کاری مامان با خودش میونه رو بکنم. اما دیدم من انگار خیلی فرق داره با مامان و نمیتونم این کار رو کتم. مامان با یه دست خودشو انگشت میکرد و با دست دیگه سینش رو می‌مالید. دوباره داشت صدای آه و اوفش بلند میشد. من با اینکه هوا سرد بود اما عجیب بدنم داغ شده بود. منم تصمیم گرفتم مثل مامان به کمر بخوابم و به بدنم دست بکشم. دیدم مامان دستشو از لای پاش درآورد و دوباره بالشت رو گرفت و همینجور که به کمر خوابیده بود بالشت رو مالید به لای پاش. منم بالشت رو مالیدم. حتی به ذهن خودم رسید و شرتم رو گرفتم کشیدم پایین. حالا گردن دولم به بالشت مالیده نیشد و حالش برام بیشتر شد. مامان دوباره آه و نالش شدید ش ه بود و بعد مدتی اروم شد. من دیگه نشد ارضا بشم. مامان بعد آروم شدنش دیدم بالشت رو کنار گذاشت و بی حرکت خوابید. فکر کنم واقعا میخواست یه چرت بزنه. من دوس داشتم همزمان با مامان با خودم بازی کنم. منم بالشت رو گذاشتم کنار و شرتم رو درست کردم. یوم به بدن جذاب مامان با اینکه دید کمی داشتم نگاه کردم. بعد گفتم پاشم راست و ریس کنم اوصاع رو. اروم پاشدم و شلوارم رو کردم پام و بعد آردم رفتم بالشت رو گذاشتم توی کمد دیواری اتاقم و گفتم برم دم در خونمون بچرخم یه بیست دقیقه‌ای. چون نگاه ساعت کردم و دیدم تنها 20 دقیقه مونده به ساعت 6 که همیشه میومدم خونه. آروم از خونه رفتم بیرون و در رو هم آروم بستم. همون دور و برا چرخیدم. عجب حالی داد بهم. باورم نمیشد چیا دیدم و چه کارا کردم. همون لحظه تصمیم گرفتم این کار هر روزم باشه. چون نسبت به فوتبال که همشم دعوا بود با بچه‌ها ، این بازی که تازه مامانم گفت مخصوص آدم بزرگاست بیشتر لذت داره. خیلیم بیشتر. سختیش فقط اونجایی بود که بعدش که میومدم یکم خجالت میکشیدم توی روی مامان نگاه کنم. خصوصا وقتی میومد می‌نشست کنارم و باهام درس کار میکرد. اما این حالم بعد نهایت یکی دو هفته عادی شد و کار منم توی این یکی دو هفته که هیچ به مدت دو سال تمام ، یعنی تا 10 سالگیم همین شد. واری که مثل مامان محال بود ازش خسته بشم و هر بار هیجان دیوانه واری داشت. توی این دو سالم اطلاعتم نسبت به جنس مخالف تقریبا همون باقی موند. فقط از بچه‌های مدریه فهمیده بودم  زنا دودول که یاد گرفته بودم اسمش کیره رو ندارن و به جلش کص دارن. اما هنوزم نمیدونستم کیر میکنن توی کص. تنها برام عجیب بود چرا مامان گاهی که معمولا ماهی سه چهار روز بود اصلا روی بالشت نمیشنست و با کصش کاری نداشت. فقط میخوابید و شکموو سینه‌هاش رو می‌مالوند. این برام هنوز حل نشده بود. کلا توی این دو سال شاید روی هم 10 روز بود حالا بیشتر یا کمتر که مامان و من بازی با خودمون نداستیم. اونم برای حضور مامان بزرگی خاله‌ای چیزی بود به عنوان مهمان خونمون. دیگه باقی روزا مامان منتظر بود من تا به ظاهر میرم فوتبال بازی ، خودش بره بالشت بازی و منم بعد چند دقیقه آروم بر میگشتم داخل.
7 روز دقیق مونده بود به تولد 11 سالگیم و تابستونم بود و هوا هم گرم. عموم که ارتشی بود منتقل شده بود اصفهان و با زن و بچه رفته بودن یه 1 سالی رو اونجا. حالا مرخصی گرفته بود و هم واسه تولد من و هم عوض کردن یه حال و هوایی به مدت 14 روز بیان تهران. یک هفته خونه مامان بزرگم و یه هفته خونه برادرش. تقریبا از روز چهارم به بعدش میشد کلافگی رو در مامان حس کرد که نمیتونه با خودش بازی کنه. همچنین خود من. من که واقعا حوصلم سر رفته بود. عموم فقط یه بچه داشت و اونم دختر بود 5 سال از من کوچیکتر بود. یعنی 6 سالش بود و خیلیم لوس و ننر بود. توی بازیم تا می‌باخت مثل کروکودیل فکش باز میکرد و میزد زیر گریه و میرفت روی اعصاب من و مامان. مامانم هی بهم میگفت قربونت برم بزار ازت ببره که فقط صداش رو نشنفم. منم گوش میکردم اما خب گاهی نمیشد و گریه میکرد. عمون و زن عمومم هم بدشون میومد چیزی به دختشدن بگی. خیلی فضول بود و اسمشم ندا بود. روز پنجم ظهر بود و جمعه. بابام اون روز نرفت سر کار و با عموم از صبح رفتن بیرون پیش دوستای دوران مجردیشون. نامردا تعارفم نزدن به من. مامان اون روز خیلی کلافه بود. قشنگ من حس میکردم. زن عمو هم آدمی بود که خیلی با همه صمیمی بود و گاهی این اخلاقشم زیادیش میرفت روی مخ. سر ظهر مامان و زن عمو خوابیده بودن. مامان قبلش به من گفت اگه میخوای برو بیرون با بچه‌ها بازی. اما راستش منو دیگه اصلا بازی نمیدادن توی این دو سال که هی باهاشون بازی نکرده بودم و منم به مامان گفتم نه حوصلم نیست و گرمه. موندم خونه. اول نمیخواستم اما هی ندا اصرار کرد باهاش منچ بازی کنم. منم حوصلم سر رفته بود قبول کردم. بازی کردیم و منم کرمم گرفت نزارم ببره. خنگم بود و راحت  باخت. اصلا جنبه باخت نداشت خاک تو سر. تاس و مهره رو بهم پرت کرد و میخواست بزنه زیر گریه که زود رفتم و دستم رو گذاشتم جلوی دهنش.

من: گریه کنی خفت میکنما. مامانم خوابه نمیخوام صدات بیدارش کنه. خفه می‌مونی و میای یه بازی دیگه. بازی که تو میتونی ببری.

خر شد و قبول کرد.. بغض داشت ولی نترکید. دلم میخواست جوری بزنمش مثل تف بچسبه به دیوار. خیلی لوس بود. دلم هوس بازی‌ بزرگسالانه مامان کرده بود. بهترین بازی کل عمرم بود و الان 5 روزم بود ازش دور بودم. رفتم بالشت مخصوص بازیم رو از کمد آوردم و گذاشتم روی زمین. به دختر عموم گفتم باید شلوارت رو در بیاری و بشینی روی بالشت. اول گفت نه و مامانم گفته نباید شلوارت رو هبچوقت بکشی پایین. اما راضیش کردم اگه اینکارو کنی میتونی این بازی رو ببری. چون عاشق برد بود قبول کرد. دیوونه شده بودم و حالیم نبود دارم چه کار میکنم. خودمم شلوارم رو در اوردم. دلم میخواست شرتمم در بیارم و اینکارو مثل مامان برای اولین بار با حالت لخت انجام بدم. اما گفتم یا این بچه می‌ترسه میره یا یهو یکی میاد دیگه خیلی بد میشه. ندا نشست روی بالشت. منم نشستم پشت سرش.

من: این بازی هواپیما بازیه. واسه اینکه بهمون خوش بگذره باید خودت رو تکون بدی روی بالشت. یعنی باید خودتو بمالی روی بالشت.

بعد دستامو دور بدن کوچولوش حلقه کردم و بعلش کردم. شروع کردم به تکون خوردن خودم و به اونم گفتم تو هم مثل من بکن. اونم شروع کرد و میگفت عه چه خوبه شاهین.
پنج دقیه نشده بود که یهو مامان در اتاق ما رو باز کرد. من ریدم تو خودم. خشم و عصبانیت رو توی چشمای مامان دیدم. اما خب ندا نترسید. چون حالیش نبود داره چه کار میکنه.

مامان: ندا زن عمو پاشو بیا شلوارت رو بپوش.
ندا: زن عمو بزار بازی کنیم. بازی خوبیه.
مامان: نه بازی بدیه. تهش شاهین میخواد اذیتت کنه. احتمالا چون گریه کردی توی بازی و میخواد اذیتت کنه.

ندا زود بلند شد و با دست کوچیکش یکی زد بهم و گفت خیلی خیلی بدی شاهین. دیگه باهات همیشه قهرم. بعد مامان شلوارش رو گرفت و کرد پاشو بوسش کرد و گفت زن عمو برو بشین توی سالن تا بیام برات کارتون بزارم. دور و بر شاهین نیا پسر بدیه. ندا رفت بیرون. من همینجور روی بالشت خوشکم زده بود.

مامان: پاتمرگ

بلند شدم و مامان یه کشیده محکم زد توی گوشم و بهم گفت دعا کن اینا زودتر برن تا حسابت رو برسم. این کار رو از کجا یاد گرفتی هان؟ از همون چند سال پیش که دیدی منو؟ نگفتمت این بازی بزرگ هاست نه واسه بچه‌ها؟

من هیچ جوابی نمیدادم و سرم پایین بود. مامان گفت باشه تا تلیفت رو روشن کنم. اینو گفت و رفتش. من سریع شلوارم رو کردم پام. چند دقیقه دیگه مامان اومد و گفت گمشو بیرون با بچه‌ها بروی بازی کن. نمیخوام توی خونه باشی. گمشو.
منم رفتم. اما کسی بهم بازی نداد. بالاخره عمو اینا رفتند و منم تصمیم گرفتم حالاحالاها نرم مامان رو دید بزنم. اوضاع خراب بود. مامان بعد رفتن عمو اینا اصلا دنبالش رو نگرفت و به روم نیاورد. منم همینجور. به همین روال یک ماه درست صبر کردم و ظهر گرمای تابستون رو بیرون گذروندم. گاهی بازیم میدادن و گاهیم نه. بازیم ریده بود توش بس که نکرده بودم و از طرفی فکرم همش پیش مامان بود که الان داره چجوری با خودش بازی میکنه. اما بعد یک ماه دوباره مثل سابق شروع کردم. همینجور که این عادت هر روز مامان شده بوده ، عادت هر روز منم شده بود بازی کردن با خودم مثل مامان و با دید زدن مامان. از اول مهرش بابا به خواست و سفارش مامان منو شنبه دوشنبه گذاشت کلاس زبان و یکشنبه و سه شنبه هم مدرسه فوتبال. اولش خیلی بهم سخت گذشت که دیگه فقط میتونم چهارشنبه و پنجشنبه و جمعه با خودم بازی کنم و مامان رو دید بزنم. اما بعد مدتی بالاخره عادی شد و تا 14 سالگیم این ماجرا ادامه پیدا کرد. دیگه حسابی دایره المعارفی در زمینه مسائل سکسی شده بودم و چند وقتیم بود که ابم میومد و کامل ارضا میشدم. حتی جق زدن کف دستی رو هم امتحان کرده بودم. اما اصلا و ابدا مثل این بالشت که فهمیده بودم اسم این کار pillow humping هست بهم حال نمیداد. مامان بدنش جافتاده‌تر و زیباتر شده بود. من هر روز بیشتر دلم میخواست مثل فیلم پورنایی که می‌بینم باااش سکس کنم و هر روز بیشتر از روز قبل جلو خودنو میگرفتم که خریت نکنم. کم کم حتی روزایی که کلاس زبان یا فوتبال داشتم و نمیشد که مامان رو ببینم ، شبا قبل خواب به یاد مامان جق میزدم گاهی که خستم نبود و حوصله داشتم. هنوزم مثل بچگی سه روز آخر هفته الکی مثلا میرفتم بیرون از خونه با بچه‌ها بازی کنم. اما زود و یواشکی برمیگشتم داخل و شروع میکردم.
اون روزم 4شنبه بود که مثل همیشه برگشتم داخل. خیلیم هوس دیدن بدن مامان و خالی کردن خودم همراه با مامان روی بالشت رو داشتم بعد از یک هفته. مثل همیشه رفتم و بالشتم رو گذاشتم پشت در اتاق. یکم در رو باز کردم و دیدم مامان لخت کامل نشسته روی بالشت و یه جعبه دستشه. در جعبه رو باز کرد و یه چیزی شبیه به سس موشکی اما خیلی خیلی کوچیکتر از داخل در اورد و قرمز رنگم بود. شبیهش رو چند بار توی فیلمای پورن دیده بودم و می‌دونستم مثل کیر میکنن توی کص یا کون. دل تو دلم نبود که ببینم مامان میخواد باهاش چه کار کنه. مامان کردش توی دهنش و شروع کرد به مک زدنش. همزمان دستشو گذاشت روی سینش رو شروع کرد به مالیدن سینش و مثل بستنی داشت اون موشکی رو لیس میزد. همش پیش خودم میگفتم چی میشد الان کیر منو اینجوری برام لیس میزد. سعی میکرد قشنگ لای کصش رو بماله به بالشت. موشکی رو توی دهنش جلو عقب میکرد. بعد دستش رو از روی سینش برداشت و یکی زد در کونش و یه اوممم کشید. موشکی رو در اورد و انگشتش رو خیس کرد و باهاش مالید به سوراخ کونش. بعد شروع کرد به انگشت کردن کونش. منم که شرتم رو زیر تخمم کشیده بودم تا کیرم کامل کشیده بشه به بالشت ، هوس کردم مثل مامان یکم با سوراخ کونم بازی کردم. مامان حسابی که کونش رو انگشت کرد یکم موشکی رو با اب دهنش خیس کرد و بردش عقبش و سرشو گذاشت روی سوراخ کونش و یکم فشارش داد. همینجور که کصش روی بالشت بود ، خودشو خم کرد و قمبل کرد. حیف که انقدر نمیشد در رو باز کنم که کونش رو ببینم. سرشم نمیدیدم و فقط نصف تنش دیده میشد. یه دفه صدای بلند آهش شنیده شد. آهی که آبمو اورد سر کیرم قشنگ. یکی دیگه زد در کپل کونش و یه جیغ زد ایندفه. دستش معلوم بود که موشکی رو داره توی کونش جلو عقب میکنه. از حرکات بدنشم مشخص بود که داره کصشو می‌ماله روی بالشت همزمان. اون روز فکر کنم و من و مامان بیشتر از همیشه توی حال خودمون بودیم و به شدت حشری بودیم. من که خیلی چیزی به ارضا شدنم نمونده بود که صدای زنگ در خونه مثل تشت آب سردی وقتی که بدنم گر گرفته بود از هیجان ، ریخته شد روی تنم. شانس آوردم قلبم نایستاد. سریع نگاه به مامان کردم و دیدم اونم انگار ترسیده. سریع از روی بالشت پا شد. اصلا فرصتی نبود که من خاک بر سر کاری بخوام کنم. به ثانیه شاید نکشید که مامان دم در بود و در رو باز کرد و پسرش رو در حالی که شلوارش رو فقط در آورده بود و روی بالشت مثل خودش نشسته بود رو دید. اولش هر دومون مات مونده بودیم و بهم نگاه کردیم. صدای زنگ دوباره در بود که باعث شد مامان بدون اینکه چیزی بگه بهم از کنارم گذشت و رفت دم در. من سریع پاشدم و شرتم رو کشیدم سر جاش و شلوار رو برداشتم ویه پام رو کردم توش و داشتم پای دیگه رو میکردم توی که مامان اومد جلوم. لخت کامل. با ممی‌های گرد به سایز 80 و بدنی مثل هلو که دیدنش اونم به این فاصله جلوت کافی بود آب هر مردی رو بیاره.

مامان: حسین همکلاسیته

من اصلا قفل کرده بودم. اون حروم زاده چه غلطی کردم بهش آدرس خونمون رو دادم. حتما جزوه ریاضیم رو میخواست. مامان دوباره بدون حرفی باهام از کنارم رد شد و رفت توی اتاق. من بالشتم رو از روی زمین برداشتم و بالشت به دست رفتم دم در و از چشمی نگاه کردم دیدم آره حسینه و مامانم قبلا یکی دو بار دیده بودش میشناختش. محلش نزاشتم. فعلا باید به جهنمی که اتفاق افتاده بود رسیدگی میکردم. رفتم بالشت رو گذاشتم توی کمد دیواری اتاقم و شلوارمم پوشیدم. بی شرف دو بار دیگه زنگ زد. یه  دفه مامان لباس پوشیده از در اتاقش اومد بیرون.

مامان: چرا در رو باز نمیکنی؟
من: ولش کن حوصلش رو ندارم
مامان: فقط حوصله داری بیای بتمرگی منو دید بزنی و کثافت کاری کنی؟ اینجا چه غلطی میکردی؟
من: ببخشید.
مامان: چرا این غلط رو میکنی بچه؟

اینکه گفت بهم بچه زورم گرفت

من: نکنه هنوزم میخوای بگی از بازی بزرگسالانه هست و من نباید انجام بدم؟ دست بردار مامان

یهو یه کشیده زد توی گوشم که برق از سه فازم پرید.

مامان: زبون درازیم میکنه واسه من چشم سفید بی حیا. وقتی دمار از روزگارت....

دوباره حسین زنگ زد.

مامان: ای کثافت اینم ول نمیکنه.

رفت پشت آیفون و همینجور هم به من زیر لب فحش میداد. منم رفتم توی اتاقم و در رو بستم. صدای مامان رو شنیدم که گفتش خونه نیست. به چند لحظه در اتاقم باز شد و مامان اومد تو.

مامان: از این به بعد حق نداری در اتاقت رو ببندی. معلوم نیست چه غلطی میکنی.
من: همون غلطی که تو هر روز میکنی. من از 8 سالگی هر روز دارم می‌بینمت. هر روز خدا. چطور اینکار واسه تو جرم نیست؟ فقط واسه من بدبخت جرمه؟ من در تمام این سالها بهترین لذت دنیا رو بردم. چرا میخوای ازم بگیریش؟ چرا میخوای فقط واسه خودت باشه؟

مامان چسماش از تعجب گرد شده بود.

مامان: چی چی؟ از 8 سالگیت تاحالا؟ مگه....مگه تو نمیرفتی بیرون فوتبال بازی کنی؟
من: نخیر. نمیرفتم. از در خونه میرفتم بیرون و زود برمیگشتم به عشق دیدن بدن زیبای تو و انجام دادن به قول خودت این بالشت بازی همراه تو.

یه کشیده دیگه بود که سهمم شد اون روز.

مامان: کثافت میفهمی چی میگی؟ من مادرتم. میگی به عشق بدن من؟ بی شرف این چیزا رو از کدوم گوری یاد گرفتی؟ از اون مدرسه؟ به بابات میگم پوستت رو بکنه.
من: وقتی میگی کار هر روز خودتم بگو. چون نگی من میگم

یه کشیده دیگه خوردم به همرا یه لگد توی پام که نشسته بودم روی صندلی.

مامان: کثافت بی و چشم بی رو از مادر خودت میخوای آتو بگیری. شرم نمیکنی؟

مشتی لیچارد بارم کرد که من دیگه انگار نمیشنیدم. اتفاقا وقتی عصبی میشد چقدر جذاب‌تر برام میشد. قورتش سرخ شده بود. همینجور وایساده بود جلوم و بهم در و بری میگفت. یه دفه نمیدونم خر شدم چم شد بلند شدم از سر جام و دستام رو دورش حلقه کردم.

من: مامان من عاشقتم. آره پسر خودت عاشقته. پسر 14 ساله خودت. بیا اذیت نکنیم خودنون رو.....

هلم داد و دوباره افتادم روی صندلیم. یه لگد زد توی شکمم و یه کشیده دیگه بهم هدیه داد و در اتاقم رو تق بست و رفتش. حتی هنوز نمیدوم ادامه جملم رو چی میخواستم بگم. این چه کاری بود کردم. ولی نمیکردم حتما می‌مردم. توی یه لحظه چقدر برام جذاب شد. انگار دیدم دیگه بهش فقط جنسی نبود. ای کاش این مدت حداقل یه بار ازش فیلم گرفته بودم که اگه گذاشت کف دست بابا منم مدرک داشته باشم. اما واقعا دلم میومد؟ نه نه. اصلا این چه فکر احمقانه‌ای بود؟
تا شب از در اتاقم بیرون نیومدم. وقتی بابا اومد هر لحظه انتضار یک انفجار رو داشتم که بابا روم مثل جلیقه انتحاری بترکه. اما مامان هیچی نگفت. از شام به بعد که اومدم بیرون مامان اصلا محلم نمیزاشت و چشم تو چشم باهام نمیشد. احساس میکروم رنگ مامان شدید پریده. نمیدونم چش بود. طبق مهمول بابا شب ساعت 10:30 از خستگی زیاد بنده خدا رفت که بگیره بخوابه. همیشه من و مامان تا 12 یا گاهی 1 بیدار بودیم. اما اونشب مامانم رفت خوابید. منم از بس اعصابم خورد بود رفتم خوابیدم. اما خوابم نبرد تا صبح. فردا پنجشنبه بود و من دیدم هنوزم رنگ مامان پریده. دقت که لای پاش از روی شلوار توی خونش کردم دیدم انگار نوار بهداشتی لای پاشه و مثل اینکه پریود بود. اون روز ظهر برای اولین بار اصلا از در خونه نرفتم بیرون. به جاش رفتم توی اتاقم ولی درم بستم و نشستم پای درسام. 5 روز به همین روال گذشت. نه مامان با خودش کاری کرد و نه من. دیگه پریودشم تموم بود. بعد از اون بچگی که عمو اینا اومدن خونمون ابن اولین باری بود که مامان بیشتر از یک روز با خودش بازی نمیکرد.. شاید یه روز مهمونی چیری داشتیم یا میخواستیم بیرون کاری نمیکرد. اما بیشتر یه روز محال بود. اون حتی پریودم که بود درسته با کصش کاری نداشت اما خودشو خوب می‌مالید. اما توی این 5 روز بوضوح مامان خیلی توی خودش بود و انگار فکرش خیلی درگیر بود. بیشتر وقتاش رو پای کامپیوتر بود و نمیدونمم داشت چه کار میکرد. روز ششم سه شنبه بود و تعطیلی رسمی توی تقویم بود. من مدرسه یا کلاسی نداشتم. بابا هم که اصلا براش تعطیلی معنایی نداشت. اون روز از صبحش میشد ایتو از مامان فهمید که تمام سلولای بدنش دلش هوای ارضا شدن روی بابشت رو میخواد و خیلیم مضطرب بود. بعد ناهار من درسی نداشتم و دیگه هم تصمیم گرفته بودم نقش بازی نکنم و بیرونم نرفتم و اومدم نشستم روی مبل جلوی تلویزیون. مامان کلافه شده بود و هی دور خودش می‌چرخید. هی از اینور میرفت اینور و اونور. معلوم بود دنبال مکانه واسه حال کردن با خودش. اما با وجود من بداش ممکن نبود. ا ن روز بعد این چند روز برای اولین بار اومد جلوم وایساد و باهام حرف زد.

مامان: نمیری بیرون دیگه بازی؟
من: من که بهت گفتم مامان. من مدتان بیرون نمیرم. برمم بازیم نمیدن.

ول کرد رفت توی آشپزخونه و هی الکی کاسه کوزه بهم میزد. بنیرم براش خیلی دلش ارضا شدن میخواست. کلافه شده بود. دوباره اومدش جلکم وایساد.

مامان: بیرونم نمیخوای بری یه چرخی بزنی حوصلت سر رفته اگه؟
من: نه مامان. به خدا حوصلش رو ندارم. تو هر کاری میخوای کنی راحت باش. من میرم توی اتاقم اصلا.

بلند شدم از سر جام تا برم سمت اتاق. در همین حین

مامان: گمشو مرده شور برده.

من محل نزاشتم و رفتم توی اتاقم و در رو هم بستم. رفتم پای درسام. شاید بیش از یه ساعت طول کشید تا صدای جیغ بلند مامان رو شنیدم. جیغی که واقعا ترسیدم. زود در اتاقم رو باز کردم و دیدم در اتاق مهمان که روبرو بود بسته و مامان داره گریه میکنه و میگه وای جر خوردم. بدون در زدن یه دفه‌ای در رو باز کردم و دیدم مامان پشت به در لخت روی بالشت نشسته و همون موشکی توی کونشه و داره از کنار سوراخش خون میچکه. فهمیدم که بد کرده توی کونش و زده کونش رو زخم شدید کرده. مامان تا منو دید

مامان: برو بیرون شاهین. کی گفت تو بیای تو؟
من: بزار کمکت کنم مامان. ببین چه کار کردی با خودت
مامان: به تو مربوط نیست. نباید منو لخت ببینی. نمیفهمی؟
من: نه نمیفهمم. نترس نمیخورمت. خرم نیستم زود بهت تجاوز کنم. بزار کمکت کنم

نشستم پشتش و دستمو گذاشتم روی لپ کونش. واقعا اون لحظه حتی کیرمم شق نشد. فقط ترسیده بودم نکنه بلایی سرش اومده باشه. تا دستمو گذاشتم روی کونش مامان انگار برق گرفتنش و پرید جلو

مامان: دست به بدنم نزن بیشعور.
من: مامان از خر شیطون بیا پایین. داره از کونت بدجوری خون میاد. فقط بگو چه کار کنم؟
مامان: بیشعور حداقل درست حرف بزن. کاری نمیخواد بکنی. باید بیارمش بیرون خودم. تو فقط برو بیرون.

دستمو از روی کونش برداشتم اما بلند نشدم. مامان سرشو روی بالشت گذاشت و دستش رو آورد عقب و موشکی رو گرفت و خواست تکونش بده که دوباره جیغش دراومد و گریه کرد و نتونست.

من: مامان جون بزار من آروم آروم بکشمش بیرون. باید این کارو دو نفری بکنیم. تو فقط با دو دستت لپای باسنت رو بگیر بکش. تو رو خدا گوش کن حرفمو.

مامان بدون حرفی دستاش رو آورد عقب و لپای کونش رو آروم گرفت کشید از هم. من سر موشکی رو گرفتم و یکم کشیدم بیرون. مامان دوباره جیغ زد و منم ناخداگاه لپ کونش رو یه بوس کردم و گفتمش چیزی نیست مامان جون. یکمی فقط طاقت بیار. مامان هیچی نگفت چرا کونش رو بوس کردم. یه دفه به ذهنم رسید بزار گازش بگیرم تا درد سوراخ کونش رو با درد گاز گرفتنش قاطی شه و درست متوجه نشه. دهنم رو باز کردم و گوشت لپ کونش رو گاز گرفتم. نه انقدر محکم که خیلی دردش بگیره و نه انقدر آروم که نفهمه. همون لحظه موشکی رو گرفتم و محکم کشیدمش بیرون. مثل سر شیشه نوشابه که باز میکنن کون مامان تا کشیدمش بیرون پاپ صدا داد و خون ازش جاری شد روی بالشت.

من: مامان جون در اومد. ولی همبنجوری بمون. باید الکلش بزنم عفونت نکنه.

موشکی رو گذاشتم روی یه دستمال کنار مامان و زود بلند شدم و رفتم سر میز آرایش. شیشه الکل و آوردم با بسته پنبه رو. رفتم توی آشپرخونه. نی‌های سوراخ پهن داشتیم آوردم. توی سوراخ نی پنبه گذاشتم و الکلیش کردم.

من: مامان یکم دیگه سوراخت رو از هم بکش. احتمالا این خیلی دردت بگیره. ولی لازمه تا عفونت نکنه.

مامان اصلا حرف نمیزد و فقط ریز ریز گریه میکرد. سوراخش رو از هم باز کرد. عجیب بود که سوراخش داره انگار بهم بسته میشه. وقتی موشکی رو درآوردم خیلی باز بود. اما حالا داشت بسته میشد. من نی رو کردم توی سوراخش و حواسم بود سعی کنم خیای سر نی به دیواره کونش نگیره. یکم بردمش داخل و بعد زدمش به جای زخم. چون همون اول که موشکی رو در اوردم جای زخمش رو دیدم. بهش زدم که مامان بلند جیغ کشید. زودی کونش رو بوس کردم و گفتمش چیزی نیست مامان جون. قربونت بشم تموم شد. لپ کونش رو نوازش میکردم و با یه دستم و ریز ریز بوسش میکردم. درش اوردم و دو بار دیگه این کارو کردم. درجا خون ریزیش بند اومد. به مامان گفتم تموم شد. مامان کونش رو ول کرد که داشت میکشیدش. همینجور که سرش روی بالشت بود فقط گفت مرسی عزیزم. منم گفتمش خواهش میکنم. موشکی رو برداشتم. لعنتی سرش خیلی تیز بود و دیوارشم حالت خار خاری داشت.

من: آخه مامان جون این چیه میکنی توی خودت؟ نگاه کن ببین چقدر تیزه!

یه دفه مامان بلند شد نشست روی بالشت. وصش رو چسبونده بود به بالشت و من نمی‌دیدمش. اما ممی‌های گنده و گردش رو برای اولین بار از این فاصله کم دیدم. همون لحظه واسشون شق کردم. چه لعبتایی بود. اصلا نمیشد نگام رو از ممیاش بردارم. مامان یه چند ثانیه به چشمای من که خیره به ممیاش بود خیره شد و بعد به حرف اومد

مامان: باورم نمیشه چه کار کردی تو؟ باسن من رو بوس کردی و دندون گرفتی؟

مامان: آی پسر جون باتوام

تازه به خودم اومدم و نگاه مامان کردم.

من: موثر بود که.
مامان: بدت نمیاد از این کار؟
من: چه کار منظورته؟
مامان: همین بوسیدن و گاز گرفتن باسن.
من: مال تو که باشه نه.
مامان: دوباره تو روت خندیدم پر رو شدیا.
من: خب چی بگم؟ کون هر زن دیگه باشه حالمم بهم میخوره.
مامان: بیشعور میگن باسن. خیلی بی حیایی شاهین. پاشو برو دیگه دستت درد نکنه. خوب شدم. برو
من: خواهش میکنم. کاری نکردم. نمیخای بریم دکتر؟
مامان: نه. خوب شد. خونم دیگه نمیاد. سوزششم طبیعیه. برو دیگه.
من: میشه یه پیشنهاد بدم؟
مامان: حرفشم نزن. تو ذهنت مثل سطل آشغال شده. پاشو برو بیرون تا نگفتمت گمشو بیرون. حد خودتو بدون.

منم مجبور شدم صحنه رو ترک کنم. رفتم بیرون و درم بستم. یه ده دقیقه بعد مامان صدام کرد. خوشحال شدم که حالی به حالیش کردم. رفتم توی اتاق و دیدم یه لباس سر همی تنش کرده. بالشت خونی به اضافه اون موشکی رو انداخته توی یه کیسه.

مامان: یه زحمتی برام میکشی؟
من: جانم؟
مامان: اینا رو می‌بری برام بندازی بیرون توی سطل آشغال؟
من: آره. بده من. بهتری حالا؟
مامان: آره عزیزم. ممنون ازت. فقط بهم قول میدی به بابات نگی یه موقع؟
من: مگه خرم؟
مامان: بلانسبت.
من: یعنی هستم؟
مامان: خریتایی داری. ولی بیشتر بی حیایی.

از مامان کیسه رو گرفتم و رفتم انداختمش توی سطل. وقتی برگشتم مامان توی حموم بود. من درسی واقعا خیلی نداشتم. رفتم روی مبل نشستم و مثلا تی وی ببینم. اما همش صحنه بوسیدن کون مامان میومد جلوی چشمم. دست کردم توی شلوارم تا با این صحنه جق بزنم. اما زود مامان از حموم در اومد و نشد. مامان بعد خشک کردن خودش یه بلوز شلوار نسبتا گشاد قهوه‌ای رنگ پوشید. رفت توی آشپزخونه دوتا لیوان آب پرتغال ریخت آورد. داد بهم. منم تشکر کردم ازش. رفت که خودشم بشینه روی مبل. به سختی و با درد نشست. درست نمیتونست کونش رو بزاره روی مبل.

مامان: شاهین به بابات میگم توی آشپزخونه سر خوردم با باسن افتادم. حواست باشه
من: باشه.

یکم دوتامون نگاه تی وی کردیم. اما من فکرم همش جاهای خوب مامان بود و بدم شق کرده بودم. بعد یه چند دقیقه

مامان: حالا چه پیشنهادی میخواستی بدی؟
من: هیجی. مهم نیست. تو که قبول نمیکنی. بدتر میزنی مثل 6 روز پیش میزنیم
مامان: ببخشید عزیزم. آخه دید زدن بدن لخت مادر خیلی بده. چرا اینو نمیفهمی؟ کارت واقعا زشته و گناه داره. اما خب منم اشتباهات خودمو نادیده گرفتم. همون سیلی رو به خودمم زدم. ولی....
من: ولی نتونستی ترک عادت کنی نه؟
مامان: بگذریم. حالا چه پیشنهادی میخواستی بدی؟
من: با این حرفت بهتره نگم. چون قبول نمیکنی.
مامان: حالا بگو. شاید قبول نمیکنم. اما قول میدم واکنش بدی نشون ندم. چون اول باید خودمو درست کنم بعد تو رو.
من: بیا از این به بعد باهم و کنار هم بالشت بازی کنیم. قولم بدیم کاری بهم نداشته باشیم که گناه نکنیم. مثل همه این سالاها. فقط دیگه دیوار و دری بینمون نباشه.
مامان: آخه احمق خر. کدوم آدمیه اصلا همچین پیشنهادی به مادرش بده؟
من: اینا اینا. به خدا هستن. این داستانا رو بخون
مامان: به مشتی داستان و اراجیف باور داری احمق؟

منم می‌دونستم بیش از 90 درصدش دروغه. اما می‌خواستم بخونتشون تا قلقلکش بده. واسه اینکه مامان خیلی هم آوم سفت و معتقدی نبود. فقط گارد داشت.

من: کاش حداقل یکیش رو بخونی. میفهمی که خیلیم واقعین. تازه اینا کارشون به جاهای بد کشیده. ما که نمیخوایم. میدونی که گوشیمم پسورد نداره.

گوشیمو گذاشتم و بلند شدم

من: همش رو سیو کردم. میتونی پیداش کنی

اینو گفتم و رفتم سمت اتاقم.

مامان: خیلی خری
     
  ویرایش شده توسط: SH_F   
مرد

 
داستان ((بالشت‌های جادویی))

شاهین. واقعا خری. واست متاسفم.

تا شب از اتاقم بیرون نیومدم. چسبیدم به درسم. صدایی هم از مامان نمیومد. اما وقتی بابا ساعت 7 اومد خونه و من هنوز در اتاق مشغول درس بودم تا ساعت 8 ، چیزی رو شنیدم که امیدوارم کرد.

بابا: گوشی شاهین چرا دست تو هست؟
مامان: یه اپلیکیشن داره که داخلش رمانه. هر کاری کرد نتونست برام روی گوشی خودم تصبش کنه. بهم دادش تا از روی گوشی خودش بخونم.

وقتی که رفتم بیرون و بعد شام دیگه مامان اصلا سر گوشیم نمیرفت. نگامم نمیکرد و محلمم نمیزاشت. منم سمت گوشیم نرفتم. اما در عوض مامان سرشو همش میکرد توی گوشی خودش و مشغول بود. مثل اینکه فرستاده بودشون توی گوشی خودش داستانا رو. اون شب دوباره بابا ازش پرسید چی داری توی گوشیت که محل ما نمیزاری؟ مامانم جواب داد از داستانای توی گوشی شاهین اسکرین گرفتم و اسکرینا رو واسه خودم فرستادم تا از گوشی خودم بخونمش. اما بعد گوشیش رو خاموش کرد و رفت نشست کنار بابا. من داشتم پر در میاوردم و دعا میکردم که نتیجه بده این کارم. تعداد داستانا خیلی خیلی زیاد بود و هر کدومشم طولانی بود نسبتا. دو هفته درست هیچ اتفاقی نیوفتاد. اون روزاییش که من خونه بودم که مامان هیچ کاری با خودش نمیکرد. وقتایی که نبودم رو نمیدونم. اما هر چی می‌دیدمش سرش توی گوشیش بود و با یه شوقی انگار داشت داستان میخوند. خوب می‌تونست موقع خوندن داستان با خودش ور نره. بعد رو هفته ، دوباره روز تعطیل از راه رسید. ظهر من و مامان ناهارمون رو خوردیم. من نشستم روی مبل و یکم تی وی دیدم و مامان هم توی آشپزخونه بود و ظرفا رو میشست. بعدش اومد نشست روی مبل جلوی من. مضطرب بود و رنگش سرخ شده بود. هزار بار خواستم بگم چته. اما نمیدونم چرا منصرف میشدم. یه دفه پاشد رفت توی اتاق مهمان. اما در رو نبست. سر و صدایی شبیه به لباس پوشیدن و انداختن بالشت روی زمین از اتاق میومد. دیگه طاقتم تموم شده بود و میخواستم ببینم داره چه کار میکنه. از سر جام بلند شدم و میخواستم به بهونه میخوام برم توی اتاق خودم که روبروی اتاق مهمان بود ، سرکی بکشم ببینم چه کار میخواد بکنه که انقدرم استرس داشت. تازه بلند شده بودم از جام که خودش صدام زد. شاید توی این دو هفته اولین بار بود میخواست دو کلام بهم حرف بزنه.

مامان: شاهین!!!
من: بله؟
مامان: درست مگه نداری؟
من: نه دیگه. اگه حالا برم واسه فردا چیزی دیگه ندارم. از صبح خوندم.
مامان: خیله خب. اگه دوست داشتی بیا پیش من اینجا. قبلش تلویزیون رو ولی خاموش کن اگه خواستی بیای

اگه خواستم بیام؟ معلومه که با سر میام. زود خاموش کردم و پریدم دم در اتاق. خیلی دلم میخواست یکی بزنم زیر گوشم. چون خیال میکردم خوابم. مامان یه رکابی صورتی که زیرش هم سوتینی به همین رنگ تنش بود و بندای سوتین به همراه بند تاپش روی شونش معلوم بود ، با یه ساپورت خیلی خیلی تنگ قرمز پوشیده بود. ساپورت انقدر تنگ بود که کون گنده مامان میخواست جرش بده. کصش مثل یه کلوچه خوشمزه لای پاش معلوم بود. یه بالشت گرد خیلی بزرگ داشتیم که قشنگ سه تا ادم میشد روش بخوابه. اون کف اتاق انداخته بود و یه باشت کوچیک تر و معمولی هم روبروش بود. من همینجور محو کص و کون مامان از زیر اون ساپورت بودم و نمیشد ازش چشم بردارم. مامانم هی از عمد چرخ میخورد کف اتاق تا من همه جاشو ببینم.

مامان: تو این دو هفته اخیر جق زدی؟

تا اینو شنیدم آب دهنم رفت پس گلوم. واقعا داشتم خفه میشدم. مامان زود از کنار دستم رد شد و رفت برام لیوان آب آورد و بهم داد و زد پشت کمرم تا نفسم درست بشه.

مامان: چت شد؟
من: هیچی خوبم. چی گفتی مامان؟
مامان: می‌ترسم دوباره بکم این رار جونت دراد خدای نکرده.
من: نه نه. اکیم.
مامان: پرسیدم تو این دو هفته اخیر با خودت ور رفتی
من: من...مممممن....منننننن
مامان: لکنت نگیر بچه جون. یه کلام آره یا نه؟
من: ننننهههه
مامان: چرا؟

من سرمو انداختم پایین و جوابی ندادم.

مامان: گفتم چرا نزدی؟ خجالت نکش. بگو
من: آخه.....آخه دوست دارم.....
مامان: دوست داری وقتی منو می‌بینی که روی بالشت با خودم بازی میکنم بزنی؟

من سرمو اوردم بالا و متعجب توی چشمای خوشگل مامان خیره شدم. این مامان من بود؟ یعنی داستانا روش اثر گذاشته بود؟

مامان: اگه قول میدی بیای بشینی روبروم و هیچ وقت دستم بهم نزنی و من کار خودمو کنم و تو هم کار خودتو کنی ، بهت اجازه میدم دیگه پست در و دیوار و یواشکی نشینی منو دید بزنی و با خودت ور بری.
من: مامان واقعا؟
مامان: شور حسینی ورت نداره. باید قول بدی بهم دستم نزنیا
من: قول میدم. به خدا قول میدم. حالا چجور شد که قبول کردی این کارو؟
مامان: به تو ربطی نداره دیگه. سوال نکن بیا.

مامان رفت نشست روی بالشت بزرگ. من ولی خشکم زده بود.

مامان: بیا دیگه. زود باش. من دوست دارم طولانی با خودم بازی کنم. بیا لفتش نده. اول با لباس یکم خودتو بمال روی بالشت. همون اول کار لخت نشو. اینجوری حالش بیشتره.
من: یعنی میزاری لختم بشم؟
مامان: آره. تو که لخت منو دیدی هزار بار. پس دیگه بزار راحتت کنم از نزدیک ببینی. ولی دست نمیزنیا. اگه نمیتونی جلوی خودتو بگیری همین الان برگرد برو رد کارت.
من: نه نه. چرا نتونم؟ خوبم میتونم.

زود رفتم نشستم جلوش روی بالشت کوچیکتر.

مامان: خجالت نکش. هر کاری تا قبل این میکردی با خودت حالا هم بکن.
من: چشم. تو هم قول میدی هر کاری میکردی رو بکنی؟
مامان: آره. شروع کن ببینم چجوری بازی میکنی.

مامان سعی کرد کصش رو کامل از زیر ساپورتش به بالش بچسبونه. شورتم معلوم نبود زیر ساپورت نداشت. من نمیدونم از استرس بود که هنوز کیرم شق نشده بود یا چیز دیگه. مامان بی مقدمه شروع کرد آروم خودش رو مالیدن روی بالشت و نگاه منم میکرد. وای ممیای گرد و گندش با اینکه توی سوتین بود اما تکون میخورد. خط زیبای لای ممیاش از لای یقه تاپش معلوم بود. با دیون ممیاش زود کیرم شروع کرد به شق شدن. منم خودمو آروم شروع کردم روی بالشت مالیدن. اولش روم نمیشد. اما دیدم مامان دست کرد لای پاش و ساپورت رو قشنگ کشید که کصش مالیده شه به بالشت. منم خجالت رو گذاشتم کنار و دست زدم به کیرم و صافش کردم تا خوب مالیده شه روی بالشت.

من: مامان خیلی خوبی.
مامان: مرسی عزیزم.

مامان آرایش ملایمی هم کرده بود و بوی عطر خیلی خوبی میداد. یهو مامان دستاشو گذاشت روی ممیاش از روی تاپ و فشارشون داد و به اوممم کشید. خیلی خوب بود که موهای مشکی و بلند و نرمش رو دورش ریخته بود. رنگش خیلی سرخ شده بود و لپاش گل انداخته بود. مامان دستاشو از روی ممیاش کشید به سمت شکمش و شکمش دو مالید. دست راستش رو کشید دم پهلوش و بردش سمت کونش و یه دفه یه اپنک زد در کپل کونش و آه کشید.

من: مامان خیلی خوشگلی تو.
مامان: مرسی عزیز مامان. تو هم خیلی جذابی قربونت برم. دوس داری کونم رو ببینی؟
من: واقعا مامان؟

مامان بدون حرفی چرخید روی بالشت و کونش رو قمبل کرد سمت من و کصشو چسبوند به بالشت. دوتا کپل گنده کونش جلو چشمام بود و ساپورت انقدر تنگ بود که خط لای کپلاش قشنگ خودنمایی میکرد. مامان دستاش اورد عقب و کپلای کونش رو مالید و دوتا اسپنک زد به خودش و آه میکشید. داشتم دیوونه میشدم. خیلی کونش خوشگل بود. گنده و زیبا. دلم میخوایت فقط بگیرمش و بخورمش. فشارش بدم. خوشگل‌ترین کونی بود که توی این همه فیلم پورنی که دیده بودم حالا جلو چشمم بود. داشت مامان شکنجم میداد که نمیزاشت بهش دست بزنم. نتونستم جلوی خودمو بگیرم.

من: اوف مامان. کونت خیلی خوشگله
مامان: ای بی حیا. حالا دوسش داری؟
من: وای خیلی خوشگله.
مامان: ولی خیلی بی حیایی شاهین.

جفتمون خندیدیم.

مامان: خب دیگه مامان بی حیا باشه بچه هم همینه. پس خوب نگاه کون مامان کن پسر بی حیای مامان

مامان سعی کرد کونش رو بیشتر واسه من قمبل کنه و بده عقب.

من: قربونت بشم مامان که بیشتر واسم قمبل میکنی
مامان: خدا نکنه. قمبل کردنم میدونی چیه؟
من: دست کم نگیر منو مامان جون
مامان: وای چه بچه بی حیایی دارم من.

دستشو اورد و یه اسپنک دیگه زد در کونش و بلند گفت اوففف جووون

مامان: وای شاهین چه حالی میده. کاش زودتر ایما میومدی باهم بالشت بازی
من: آخی چقدر پر پر کردم ولی کو گوش شنوا

مامان یه دفه برگشت سمتم و دوباره روبروم نشست جلوم. با دست راست تخت سینش رو از یقه رکابیش و با دست چپ شکمش رو مالید. نگاهش به کیر سیخ شده من از زیر شلوار و شرتم بود.

مامان: اوف حسابی سیخشم کردی. داره شلوارتو سوراخ میکنه. خجالت نمیکشی؟
من: مامان تو به این خوشگلی نشستی جلوم و کونت رو نشونم میدی. توقع داری شق نکنم؟

مامان خندید و گفت انگار یه پسر حشری 18 ساله‌ای. نه یه جوجه 14 ساله.
من: سنم کمه. ولی توی سینم یه قلب 18 ساله دارم.

بازم هر دو خندیدیم و مامان یه دفه دست کرد و رکابیش رو دراورد. به منم گفت تو هم تیشرتت رو در بیار. حالا این بار نوبت مامان بود که محو بدن من شد. چون همیشه زیاد می‌دویدم و فوتبال بازی میکردم بدن ماهیچه‌ای خوبی داشتم. مامان اول محو عضلات شکم و سینم شد. هیچی نگفت و فقط به سختی آب دهنش رو قورت میداد. با دستش دوتا سینش رو گرفته بود و آروم فشار میداد. منم چشم دوخته بودم به خط سینش و اون دوتا طالبی گرد و گنده. چه سفید بود. مامان به حرف اومد

مامان: اوف شاهین عجب بدنی درست کردی جونم مرگ شده. ماشالا پسر خوشگل مامان
من: مرسی مامان جون. مامان ممیات چه خوشگله. چقدر بزرگن.
مامان: دوسشون داری؟
من: خیلی خوبه. مثل کونت عالیه.
مامان: یادته تا 4 سالگیت هر از گاهی باهاشون بازی میکردی؟
من: مگه میشه یادم بره؟
مامان: از همون موقع هم بی حیا بودی. باید می‌فهمیدم آخرش میرسم باتو به این کارا.
من: حالا مگه بده؟
مامان: اوف لعنتی. لعنت بهت. خیلی حال میده.

مامان با دوتا دستش سینه‌هاش رو گرفت فشار داد و یوم خودش رو خم کرد تا کص و شکمش باهم به بالشت مالیده بشه و بعد دوباره صاف شد

من: نکن مامان. فشارشون نده. دردشدن میگیره ممیات. گناه دارن
مامان: وای خیلی حال میده. دوست دارم فشارشون بدم. تو هم اگه میخوای کیرتو فشار بده.

خیلی حال میداد مامان جلوم اسم کیر میاورد. اما به روش نیاوردم

من: وای مامان خیلی بدن خوشگلی داری. عاشقتم
مامان: مرسی عشق مامان. تو هم بدنت دل آدمو می‌بره. دلم میخواد....

مامان دیگه ادامه نداد. اما من ادامه حرفشو گفتم

من: دلت میخواد بیای توی بغلم؟
مامان: نخیر. چه معنی میده؟

مامان یکم سرعت تکون خوردنش رو روی بالشت بیشتر کرد.

من: ولی من دلم میخواد مثل بچگیم با ممیات بازی کنم.

مامان هیچی نگفت. تا دو دقیقه هیچکدوم هیچی نگفتیم. مامان فقط با ممی‌هاش ور میرفت و می‌چلوندشون از روی سوتین و منم محو نگاش بودم و آروم خودم رو روی بالست جلو عقب میکردم. بعد 2 دقیقه یه دفه بدون حرفی برگشت روی بالشت و پشت به من شد باز. فکر کردم بازم میخواد کونش رو برام قمبل کنه. یکم صاف نشست و خودش رو مالید به بالشت و بعد چند لحظه

مامان: بیا بشین پشت سرم و بچسبون خودتو بهم.

وای از خوشحالی بشکن بالا دلم میخواست بندازم. مثل برق پریدم پشت سرش و روی بالشت بزرگه نشستم. اما روم نشد کامل بچسبم بهش و لمسش کنم.

مامان: از روی سوتین با ممیام بازی کن.

من ولی دستامو دورش حلقه کردم و سرمو خم کردم و لپش رو بوس کردم.

من: مرسی مامان خوشگلم. مرسی که اجازه دادی.
مامان: خواهش میکنم عشق مامان.

مامان و من یوم بی حرکت روی بالشت موندیم و من توی آغوشم گرفته بودمش. عاشق این عطر تن و گرمای دیوانه وار تنش بودم. بعدش دستامو گذاشتم روی گردی ممیاش که بالای سوتین لخت بود. اوووف چه نرم و لطیف بود. مامان خودشو یه دفه چسبوند بهم. کونش چسبید به کیر من از زیر شلوار و شرتم و تن لختش چسبید به شکم و بدن من. موهای نرم و بلندش به بدنم کشیده نیشد. خیلی حال میداد. تا با دستام ممیاشو لمس کردم سرشد داد عقب و صورتش رو چسبوند به صورتم و آه بلندی کشید.

مامان: محکم بمالشون شاهین. دوس دارم محکم بمالی.
من: چشم قربونت برم.

اول از روی سوتین مالیدمشون و بعد بدون اجازه دستمو می‌بردم زیر سوتینش و نوک کوچولوی ممیاش رو با انگشتام بازی میدادم. مامان خودش با دستش شکمش رو می‌مالید و هر دو روی بالشت خودمونو جلو عقب میکردیم.

من: جووون مامان عاشق این ممیاتم
مامان: منم عاشق این آقا تیز تیزیتم که چسبیده به کون مامانش

زود سرنو خم کردم و اول شونه و بعد لپش رو بوسیدم. چقدر زود و راحت قولی که به مامان دادم قباگل شروع این بازی رو زیر پا گذاستیم جفتمون. هم امسش کردم و هم به هم چه حرفای تومی رو میزدیم.

مامان: حالا دونه دونه از توی سوتین واسه مامان درش بیار. سوتین رو زیر ممیام ببر.

منم اول راستی رو از توی سوتین درآوردم. یکم مالیدمش و بعدم چپی رو در آوردم و سدتینش رو زیر ممیاش بردم. دوتا ممی لختش رو توی دستم گرفتم و فشارشون دادم. مامان بلند آه میکشید. توی بغلم مثل ماهی با اون بدن نرم و لیزش وول نیخورد و خودش رو جلو عقب میکرد روی بالشت. اما من بی حرکت شده بودم و فقط با دوتا ممی خوشگل مامان بازی میکردم.

مامان: شاهین مامان جون ممی راستم رو با دستت بگیرش بالا میخوام مکش بزنم.

ممیشو گرفتم بالا و مامان سرشو خم کرد و محکم مکش زد و اومممم بلندی کشید. همینجور که مکش میزد به سرعت شروع کرد مالیدن خودش روی بالشت. یکم خودشو بیشتر خم کرد تا کصش بیشتر مالیده بسه روی بالشت. قشنگ کونش رو به من فشار میاورد. منم ممیشو هی توی دهنش نی‌مالیدم. اون یکی رو هم با دستم ماساژش میدادم. مامان راستی رو ول کرد و گفت چپی رو بدم بالا. منم کردم. به سرعت خودشو می‌مالید. بدنش آتیش شده بود.

من: عاشق این بودم همیشه که ممیتو مک میزنی. خیلی خوشگله این کارت مامان جون.

مامان یکم خوردش و بعدش ولش کرد. من با ممیای خیس از آب دهنش بازی میکردم.

مامان: اوف شاهینم. کاش زودتر اینا بودی. چقدر حال میده
من: عوضش دیگه هستم همیشه مامان جونم.

مامان دستاشو گذاشت روی دستام و به سمت پایین کشیدشون.

مامان: شکمم رو بمال عزیزم.

مامان خیلی کم شکم داشت. دستامو گذاشتم روی شکمش. اوف چه داغ بود.

من: جووون قربون شکم گوگولیت بشم من.

مامان خودش سینه راستش رو داد بالا و شروع کرد توی بغل من که بود مکش زدن. من واقعا حس میکردم روی ابرا نشستم نه یه بالشت. یکم که شکمش رو مالیدم خواستم لمس کردن کصش رو از روی شلوار امتحان کنم. دست پپم رو بردم سمت وسط پاش. تازه سر انگشتام رسده بود به کش شلوارش که مامان ممیشو ول کرد و مچ دستمو گرفت و نزاشت و خودش دست دیگش رو گذاشت روی کصش از روی ساپورتش. من شروع کردم به مالیدن شکم و ممیاش همزمان. یه دفه خودش گفت

مامان: بیخیال. بیا دستتو بزار روی کصم.
من: آخ جون قربونت بشه شاهینت
مامان: خدا نکنه عشق مامان.

دست راستم رو گذاشتم لای پاش. اوفف یه کص تپل و کلوچه‌ای زیر دستم بود که خیس و داغ بود. تا لمسش کردم یه آه بلند کشید

من: وای مامان باورم نمیشه دستم روی کصته.
مامان: باورت بشه عزیز دل مامان. این همون کصیه که این همه سال توی کفش بودی. این کص مامانته زیر دستت

محکم لبمو چسبوندم به گردنش و بوسش کردم و کصشو با کف دستم فشار دادم. مامان آه بلتدی کشید و دستش رو روی دستم گذاشت. با دست دیگم ممیاش رو می‌چلوندم. مامان کونش رو ره سنتم فشار میداد.

من: آخ قربون این کون گندت بشم من مامانی
مامتن: دوس داری کونم تی بغلته؟
من: وای آره. مرسی. مرسی اجازه میدی عشقمو بهت نشون بدم.
مامان: من مال توام. میخوام بهت ممی بدم. بزار بشینم روبروت.

من دسامو از روی کصش برداشتم و ولش کردم و مامان زود چرخید به سمتم.

وای دوتا ممی گرد و بزرگ با هاله هگکالباسی و نوک کوچولو جلوم بود. خواست خودش شینش رو بگیره دستش و بزاره توی دهنم که گفتمش اول خودت مکش بزن و تف بزار روش و بعد به من بدش.

مامان: پس برام خودت اول بگیرش بالا

سینه راستش رو گرفتم بالا و مامان سرشو هم کرد و خیلی ناز کردش سرشو توی دهنش و مکش زد. بهترین صحنه عمرم بود.

مامان: اوووم.
من: جوون دلم قربونت بشم. قشنگ برام بخورش.

مامان محکمتر سینش رو مک میزد. موهای بلند خوشگلش توی صورتش ریخته بود. دستمو کردم توی موهاش و براش جمعش کردم. مامان یکم دیگه مکش زد و یه تف گنده گذاشت روی نوکش و روی دو زانوش بلند شد. منم بلند شدم مامان سینش رو آورد جلوی دهنم. مثل گرگ دهنم رو باز کردم و سینش رو چپوندم توی دهنم. اوف چه طعم دیوانه واری برام داشت.

مامان: آهههه. محکم. محکم‌تر مکش بزن قربونت بشم. کص مامان رواگه میخوای لمس کن.

دستمو از روی سامورتش گذاشتم روی کصش و فشار دادم کف دستمو روش. آهش شدیدتر شد. خودش اون یه ممی دیگش رو داشت حسابی می‌چلوند. سینش رو درآوردم و دادمش دوباره مکش بزنه. خودمم همزمان زبونش زدم. چند بار زبون و لبامون بهم برخورد کرد. یه تف گنده دوباره روش گذاشت و من محکم مکش زدم. مامانم اون یه سینه دیگش رو داد بالا و مکش زد. صورتامون رو چسبوندیم بهم. صورت ناز و لطیف مامان دیوانه وار بود. یکم شدید مکش زدم و بعد مامان سینش رو ول کرد و گفت بسه. بسه شاهینم. دیگه نمیتونم. کامل بخواب روی زمین. یه بوسه روی سینش زدم و خوابیدم به کمر روی فرش. مامان دوتا سینش رو انداخت توی سوتین و اومد کنارم به پهلو دراز کشید.

مامان: بیا عشق مامان. بیا با سینه‌هام بازی کن. بعدم بخورشون.
من: جدی می‌فرمایی مامان؟
مامان: خیلیم جدیم. بدو دارم می‌میرم.

نفهمیدم چجوری به پهلو روبروش خوابیدم و دستمو دراز کردم به سمت سینه‌هاش. تا توی دستم از روی سوتین گرفتمشون مامان یه آه بلندی کشید و گفت محکم فشارش بده. منم محکم فشارش دادم و دستمو می‌بردم زیر سوتین و باهاشون ور میرفتم. خیلی نرم بود.

من: اوف چه نرمه مامان. خیلی خوبن
مامان: سینه گنده دوس داری؟
من: ممی باشه....هر سایزی میخواد باشه
مامان: آی قربون پسر بی حیای خودم بشم که حیاش به مامانش کشیده. درش بیار بخورشون.

دستمو بردم پشت کمرش و گفتم میشه کامل سوتینت رو در بیارم؟
مامان: اوهوم.

دکمش رو باز کردم و از دوشش درش آوردم. دیگه انگار هیچی حالیم نبود. انگار هیچی توی دنیا جز دوتا ممی گنده مامان رو نمی‌دیدم. چسبیدم توی بغلش و دهنم رو گذاشتم روی سینش و ده به مک زدن. مامانم محکم منو توی آغوشش گرفت و سرمو به سمت خودش فشار میداد و مواام رو نوازش میکرد. با دستم کنار سینش رو اردم نوازش میکردم. اما محکم مکش میزدم. نوک کوچکلوش حسابی شق کرده بود.

مامان: عشق مامان شکمم رو هم بمال

شکم گوگولیش رو هم می‌مالیدم و دوباره زود دستم رو میزاشتم روی سینش. مامان یکم کمرش رو به سمت زمین حایل کرد و ازم خواست برم سر اون یکی سینش. منم اونی که توی دهنم بود رو باهاش بازی میکردم با دستم و رفتم سمت اون یکی. مامان هر از گاهی آه بلند میکشید. دستش رو برد زیر چونم و سرمو از روی سینش بلند کرد. چون حایل شده بود یکم روش رفته بودم. از روی خودش بلندم کرد و خودش رو داد پایین تا صورتمون جلوی هم قرار گرفت.

مامان: حالا دیگه با فیلم پورن مخ مامانت رو میزنی آره بی حیا؟

جفتمون خندیدیم و مامان یه دفه دستش رو گذاشت پشت سرم و لبش رو محکم چسبوند به لبم و سرم رو به خودش فشار میداد. جفتمون توی دهن هم ناله کردیم. مامان ضربان بالاش رو قشنگ میشد حس کرد. تند تند نفس میزد و نفس گرمش به صورتم میخورد. جفتمون دیوونه شده بودیم. محکم لب همو مک میزدیم. منم دستمو انداختم دور کمرش و محکم سعی میکردم خودم بچسبونم به بغل داغ مامان. من خیلی لب گرفتن بلد نبودم و فقط توی فیلما دیده بودم. ببشتر محکم لب شیرین مامان رو مک میزدم. فکر کنم مامانم فهمیده بود. کیرم در شق‌ترین حالت ممکن بود. مامان لبش رو جدا کرد. توی چشمام با اون چشمای خمار و پر از شهوتش نگاه کرد. من همچنان کمر نرم و لطیفش رو می‌مالیدم.

مامان: کیرت شق شده حسابی؟
من: آره مامان جون
مامان: پر از آبه؟
من: آره
مامان: آخ جووون. دوس داری واسه مامان شق شده؟
من: وای مامان. خیلی تو خوبی.
مامان: تو هم خوبی عزیزم. منم کصم واسه خاطر تو خیس خیس شده. داره واست نبض میزنه.
من: اوففف....ماما.....مامان لاورم نمیشه.....به خدا باورم نمیشه داری این چیزا رو به من میگی
مامان: باورت شه. مامانت بی حیان مثل خودت. یه پسریم خوب مخشو زده. دستت رو یکم ببر پاین‌تر و با کون مامان بازی کن.

مامان صبر نکرد و محکم لبش رو چسبوند به لبم. منم دستمو گذاشتم روی کونش از روی ساپورتش و فشارش دادم. توی دهنم ناله کرد. با دست دیگم با موهای نرمش بازی میکردم. لبش رو جدا کرد

مامان: زبونت رو بیار بیرون.

منم آوردم و مامان زبدنش رو به زبونم میزد و بعدم یه دفه محکم لبم رو مک میزد یا من مکش میزدم. لباش مزه یه شکلات میداد. نمیدونم چی خورده بود. فک کنم شوکول زده بود به بدن. بعد کلی لب دادن بهم کنارم به پهلو و پشت به من خوابید.

مامان: شاهین مامان
من: جون دلم
مامان: حسابی با کونم بازی کن. دوس دارم
من: الهی قربونت بشم
مامان: خدا نکنه عشق من

دستمو زدم به کونش و لپ کونش رو گرفتم و فشار دادم.

من: اوووف مامان عاشق این کون گندتم.
مامان: جووون. دستت رو ببر لاش. بزن در کونم اصلا

یکی زدم در کونش و مامان یه آه کشید و من حسابی با مالیدن گوشت کپلای کونش سرگرم بودم. فکر نمیکردم مامان بخواد جلوم پایین تنش رو هم لخت کنه. اما....

مامان: حالا ساپورتمو در بیار. من کونم رو قمبل میکنم و تو سعی کن از پام درش بیاری.
من: واقعا مامان میخوای لخت بشی؟
مامان: اوهوم.

لبم رو چسبوندم به کونش از روی شلوار و بوسش کردم و گفتم وای مامان عاشقتم.

مامان: زود بکش پایین بی صاحاب رو. خودش رو بوس کن

مامان بلند شد و جلوم داگی نشست و قمبل کرد. اوففف عجب کون گنده‌ای. برجسته و بینظیر. یکم خودشو تکون داد. دست انداختم کش کمرش رو گرفتم و ساپورتش رو تا زیر کون گندش به سختی کشیدم پایین. دوتا کپل کون گنده افتاد بیرون.

من: اوووف جووون. صورتمو بردم نزدیک و یه بوسه محکم و آبدار زدم روی لپ راست کونش.

مامان: ای جون دلم.

همینجور دست انداختم و ساپورتش رو کشیدم تا روی زانوش. مامان پاشو داد بالا و ساپورت رو تا ساق پاش کشیدم و بعدم درش اوردم پرتش کردم اونور. مامان با اون کون گندش شروع کرد برام شیک زدن.

مامان: نگاش کن. داره واسه پسرش کونم میلرزه.
من: وای قربونش بشم. مامان عجب کونی داری.
مامان: باهاش بازی کن. فقط خیلی با سوراخ کونم کاری نداشته باش. هنوز درد میکنه
من: الهی بمیرم.
مامان: خدا نکنه.

مامان کامل به شکم خوابید روی زمین. زود بالشتی که روش بودم رو گذاشتم زیر شکمش.

مامان: ای قربونت بشم که بلدی.

نشستم کنار پهلوی مامان و شروع کردم به چنگ زدن لپای کونش.

مامان: آههه جووون. بمال منو

کپلاش رو بوس میکردم و یکی صدا دار ولی بدون درد که سرخ نشه زدم در کونش. دستمو بردم زیرش و پستونش رو گرفتم و فشار دادم و شروع کردم بوسیدن لپ کونش. مامان دستشو گداشت روی دستم.

مامان: ممی مامان و میخوای؟
من: اوهوم
مامان: بمالش و فشارش بده.

با دست دیگم لای کونش رو باز کردم. گوشت لپاش رو که بین چاک کونش بود رو بوسیدم. سینش رو ول کردم و اومدم کلا سر کونش. یکم لپاشو باز بوسیدم و سرمو بردم لای کونش و یه بوسه زدم روی سوراخش.

مامان: عزیزم. بسه. درد میکنه هنوز.
من: چشم مامان جون. هر وقت دلت خواست بده خودم انگشتش کنم. دیگه اون چیزا رو نکن توش.
مامان: چشم عشق مامان. فقط یه بوس کوچولوش کن. خیلی خوب بود.
من: چشم. جون بخواه فقط

اروم با لبم یه بوس کوچولوی دیگه زدم روی سوراخ کونش. کل کونش رو بغل گرفتم و سرمو گذاشتم روش.

من: جووون. چه بالشت نرمی.
مامان: اوووف جووون. بخواب روش عزیزم. دستتو ببر زیرم و با دستت با کص مامان بازی کن.

مامان بالشت زیر شکمش رو در اورد از زیرش. زود دستمو بردم زیرش. کف دستمو گذاشتم روی کصش. وای چه داغ و خیس بود.

من: اوممم

کونش رو بوسیدم و کصش رو مالیدم با کف دست.

مامان: آااااههههه. ببین واست خیس شده.
من: جووون قربونش برم.

خیلی طول نکشید که دست نرم مامان رو روی دستم حس کردم. دستمو نوازش میداد و به کصش فشار میداد. دوباره سرمو کردم لای کونش و یه بوس خیلی اروم زدم روی سوراخ کونش.

من: مامان جونم!!!!
مامان: جون مامان؟
من: میشه به کمر بخوابی؟
مامان: میخوای کص مامان رو ببینی؟
من: ای من فدای مامان باهوشم بشم
مامان: نخیر. پسر بی حیامو خوب میشناسم.

مامان به کمر خوابید. ولی زانوهاش رو خم کرد و کف پاهاش روی زمین بود و پاهاش رو بهم بسته بود. با حشر زیبای توی چشماش نگاه به من کرد. منم نگاهش کردم و گفتم وای مامان پاتو باز کن. دارم می‌میرم

مامان: ای جونم. بیا خوب نگاش کن.

مامان پاهاشو از باز کرد و یه کص سفید نثل هلو نمایان شد که از خیسی دورش ، برق میزد. بدون هیچ مویی و جوشی. خیلی سفید بود لای پاش. با چشماش گرد بهش خیره شده بودم. پلکم نمیزدم و آب دهنم به سختی پایین میرفت.

مامان: بد نیست یه پلکیم بزنیا. کور شدی بچه
من: وای چه خوشگله؟
مامان: چیش خوشگله؟
من: وای مامان خودت دیدیش؟
مامان: اوهوم. روزی چند بار. من اگه روزی چند بار باهاش ور نرم نمیشه اصلا. حالا این خوشگله یا کص زنای توی فیلما؟
من: نگو مامان. مال تو معرکه هست. خیلی سفید و گوگولیه.
مامان: خجالت نمیکشی داری کص مامانت رو نگاه میکنی و راجع بهش نظر میدی؟
من: نوچ. کی گفته باید نبینم. این گوگولی رو من باید هر روز ببینم
مامان: سردیت نکنه.
من: اگه نشونم بدی نمیکنه.

مامان با انگشتاش لای کصشو باز کرد و لای کصش که صورتی کمرنگ بود رو نشونم داد.

مامان: لای کص مامان رو نگاه کن. اینم چوچولمه
من: آره مامان میدونم.
مامان: اوووههه تا کجاها هم میدونی
من: پرونده کامل دارم. ولی چوچولت خیلی خوشگله. میشه بوسش کنم؟
مامان: خیر. کصمو فقط میتونی بمالیش.
من: آخه چرا؟
مامان: این فعلا هست. اصرارم نکن واسه حالا. چند سال دیگه میفهمی.
من: چشم
مامان: بی بلا عشق مامان. میگم اگه اذیت میشی دیگه شلوار و شرتت رو در بیار. می‌بینم بد شق کردی واسه مامان
من: وای مرسی مامان اجازه دادی.

بلند شدم شلوار و شرتم رو جلوی مامان ایستادم و کشیدم و پایین باهم.

مامان: وای دودولشو نگا. چه خوشگل شده. آرزوم بود همیشه وقتی شق کرده ببینمش از نزدیک. بیا بشین اینجا ببینم.
نشستم کنار صورت مامان روی زمین. مامان وقت رو تلف نکرد و دستش رو به سمت کیرم دراز کرد و کیرمو گرفت توی دستش و فشارش داد.

من: اوووففف مامان.

بی اختیار منم سینش رو با یه دستم گرفتم.

مامان: جووون. دوس داری کیرت رو مامان می‌ماله؟
من: مرسی مامان. عاشقتم. واقعا عاشقتم.
مامان: منم خب عاشقتم. یکم لای پاتو بیشتر باز کن همینجور که نشستی

من روی زانوهام نشسته بودم و زانوهام خم بود زیرم. مثل حالت نشستن نماز. یکم لای پامو باز کردم. مامان تخمم رو کامل کف دستش مشت گرفت.

مامان: اوففف. چه تخم سفتی داری عشق مامان
من: نکنه تو هم از کیر من خوشت اومده مامان؟
مامان: معلوم که دوسش دارم. از بچگیت دوسش داشتم. جووون چه نبضی میزنه توی دست مامانش
من: اوف مامان جونم

همینجور که تخمم توی دست مامان بود خم شدم روش و با دوتا دستم سینش رو فشار دادم تا سرش باد کرد و محکم خوردمش. مامانم با دست دیگش کرد توی موهام و نوازشم کرد.

مامان: جون دلم. بخور مامان رو. قشنگ سینمو بخور مثل بچگیات.
من: اوووم.

مامان تخمم رو آروم می‌مالید با دستش. بعدش ولش کرد و دوباره کیرمو با دستش گرفت و می‌مالیدش آروم. کیرم خیلی شق کرده بود و شق درد گرفته بودم دیگه. سرخ شده بود. یه دفه مامان شروع کرد به عقب جلو کردن کیرم توی دست نرمش. رسما برام داشت جق میزد. دستش مثل بالشت نرم بود. منم محکمتر سینش رو مک زدم.

مامان: اوووف محکمتر بخورش ممی مامانو

مامان هر لحظه که میگذشت سرعت دستش بیشتر میشد. دستش رو محکم دور کیرم حلقه کرده بود و جلو عقب میکرد.

من: اوووم. اوممم
مامان: ای جونم. از مامانت لذت ببر شاهین مامان

با زبونم با نوک سینش بازی نیکردم. این یکی رو ول کردم و رفتم سر ا ن یکی ممش. با دستم روی شکمش میکشیدم. آبم با فشار ریخت کف دست و ساق دست مامان. بدنم زه شدت می‌لرزید. باورم نمیشد کف دست مامان آبم اومده.

مامان: جووون. چه آبی داره پسر خوشگلم. قربونت بره مامان.

سینش رو ول کردم و صورتم رو بردم جلوی صورت مثل ماهش. توی چشمای هم خیره شدیم. مامان لبای کوچولوش رو غنچه کرد. محکم لبم رو چسبوندم به لبش. با دستام دو بر صورتش رو گرفتم و نوازشش میکردم. مامان با دست خیسش تخمم رو گرفت و یکم فشار داد. محکم لبای داغش رو بوسیدم و مک زدم. بعد توی صورتش دوباره خیره شدم.

من: مامان خوشگلم. میشه منم آب کصتو بیارم؟
مامان: معلومه که باید بیاری. ولی فقط با مالیدن کصما

بدون حرف دیگه‌ای رفتم از جلوش بلند شدم. مامانم کیر و تخمم رو ول کرد و دستش رو لیس زد. آب کیر منو که روی دستش بود رو خورد.

مامان: جوووون. چه طعمی داره. قربون آبت بشه مامان

سرمو گذاشتم روی شکم جذابش و به پهلو شدم. صورتم به سمت کصش بود. لبمو گذاشنم روی سوراخ نافش و آروم بوسش کردم و کف دستمو گذاشتم روی کصش. تا دستمو روی کصش گذاشتم و فشار دادم مامان یه آه بلند کشید. شروع کردم با کف دست مالیدن دایره‌ای کصش و نافش رو مک میزدم. خیلی زود آه و اوف مامان تبدیل شد به جیغ. بدجور داشت قلقلک میشد از خوردن نافش و چندبارم خواست سر منو بلند کنه از روی شکمش و نتونست. چسبیده بودم بهش. از توی فیلمای پورن کاملا آشنا شده بودم با کص. با انگشت شصتم چوچول کوچولوش رو می‌مالیدم و گاهیم انگشت وسطمو میکردم توی کصش. مثل چی ازش ترشح میشد و کصش خیس خیس بود. مامان خودش داشت سینه‌هاش رو چنگ میزد و زیر من به خودش پیچ و تاب میداد. دیگه نتونست طوقت بیاره.

مامان: بسه. تو رو خدا سرتو باز روی رون پام.

نخواستم دیگه بیشتر این سرویسش کمم. زود یه غلط زدم و  سرمو گذاشتم روی رونش. این بار صورتم سمت کص خوشگلش بود. اوفف چه از نزدیک جداب بود. شیار کصش و اون سرخی وسط کصش و اینکه خیس خیس بود و براق. دستم رو گذاشتم روش و دوباره شروع کردم به مالیدنش. قشنگ نبض زدنای خوشگل کصش رو زیر دستم حس میکردم. بدجوری داشت پستوناشو چنگ میزد. گاهی گوشت داخلی رونشو بوس میکردم. کل خونه پر شده بود از صدای جیغای بنفش مامان. یه دفه با داد گفت

مامان: نپاشه تو صورتت

کصش به شدت داشت نبص میزد. دیگه لاش رو نمی‌مالیدم. فقط با انگشتم چوچولش رو می‌مالیدم. یه دفه مقدار زیادی آب سفید رنگ از سوراخ کصش پاشید بیرون و اتفاقا ریخت روی صورتم. اوفف چه حالی داد. داشت مثل چی تقلا میکرد و کمرش رو میزد به زمین. پاهاش میخواست بسته بشه که من با دستم نزاشتم. دیدم هنوز انگار اروم نشده. قشنگ لرزش لبه‌ها و سوراخ کصش رو داشتم می‌دیدم. حدس زدم بازم میخواد آبش بیاد. دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم. هم برای خوردنش و هم واسه مک زدن این کص خوشگل. صورتم رو بردم جلو و با انگشتام لای باز شده کصشو بیشتر باز کردم و محکم لبم رو چسبوندم به سوراخ کصش. مامان یه جیغ بلند کشید و دستشو کرد توی موهام و سرمو به شدت فشار داد به کصش. محکم مکش زدم سوراخش رو و دوتا جهش آب ریخت توی دهنم. بی مزه بود. اما وایه من طعم بهشتی داشت. مامان بعد جهش دومی توی دهنم انگار تخلیه کامل شد و بیحال افتاد. منم دیگه مکش نزدم. فقط آروم بوسه میزدم همه جای کصش.

مامان: وای بسه. تو رو خدا بسه. بیا توی بغلم

آخرین بوسه رو محکم زدم روی چوچولش و رفتام به پهلو توی بغلش خوابیدم. مامانم به پهلو بود. دوتامون دستامون رو حلقه کردیم دور گردن هم. شروع کردیم به لب گرفتن محکم از هم. مامان که انقدر لب منو مکید لبم درد گرفته بود. بعدش

مامان: کص مامان رو هم خوردی بی حیا؟ خجالت نمیکشی؟
من: نوچ. خیلی خوب بود. خیلی مامان خوشگلم.
مامان: آخه.....
من: دیگه اما و آخه و اینا نداره. ولی یه سوالی ازت دارم مامان
مامان: خب بپرس
من: چی شد اصلا قبول کردی در حضور هم روی این بالشتا حال کنیم؟ اصلا چی شد اولش گفتی بهم دست نزنیم. ولی...
مامان: بابات کارش توی این کارا هیچوقت خوب نیست. من کلا حشریم. از ارضا شدن خیلی خویم میاد. اصلا وقتی ارضا میشم همه چیم خوب میشه. اخلاقم ، انرژیم و هزارتا چیز دیگه. ولی بابات توی سکس به پنج دقیقه نمیرسه و آبش میاد. بعدشم دیگه اصلا چشماش باز نمیشه میگیره میخوابه. من می‌مونم و یه کص خیس لای پام.
من: قربون کصت بشم

دوتامون یکم دیگه لب گرفتیم

مامان: من از وقتی دختر بودم خودم حال کردن با بالشت رو واسه خودم کشف کردم. اون موقع که اینجوری فیلم پورن دست ملت نبود. بعد ازدواجم هم دیدم بهترین کار همین حال کردن با بالشته. منت هیچی رو نکشم بهتره.
من: جواب من ولی نبودا
مامان: خب صبر کن بچه. چقدر عجولی. اولین بار که دیدمت داری دیدم میزنی و با خودت ور میری خیلی اعصابم بهم ریخت. هم اینکه خیلی بچه بودی هم اینکه داری مادرت رو دید میزنی. میخواستم برم پیش دکتر روانشناس. ولی روم نمیشد بهش بگم چی شده. تقریبا یه 6 ماه بعدش که کامپیوتر خریدیم تصمیم گرفتم با اینترنت تحقیق کنم. اولاش چیزی عایدم نشد. ولی بعد فهمیدم فیلترشکن و اینا چیه تازه با فیلمای مامان و پسر و کلا سکس مامان با پسر آشنا شدم. تا یه سال حالم بهم میخورد. اما بعد یه سال انگار خوشمم اومده بود. ولی بازم بهش فکر میکردم شرمم میشد. اما دیگه معتاد این فیلما شده بودم. حتی باورشون کرده بودم. تا اینکه این بار آخر که دیدمت داری چه کار میکنی از دل تو هم خبردار شدم. واقعا تو این همه سال توی کف من بودی دزدکی؟

منم همه خاطرات رو براش گفتم.

مامان: وقتی این بار آهری دیدمت دلم رفت واسه حال کردن باتو. آخه راستش بیشتر وقتا به سکس خودم با تو فکر میکردم و خودمو روی بالشت می‌مالیدم. اما شرمم میشد واقعیش کنم. دیگه تو با داستانایی که رهم دادی اصلا دیوونم کردی. تاثیر داستانا خیلی بیشتر فیلما بود. اگه از روز اول داستان رو خونده بودم اصلا توی همون بچگی بهت میدادم. کلک این داستانا رو از کجا گیر اوردی؟ من هیچوقت تاحالا داستان ندیده بودم.

منم براش گفتم از کجاها.

مامان: بعد که دیگه دیدم نمیتونم و تا باهات سکس نکنم راحت نمیشم تصمیم گرفتم الش میزان جنبت رو بسنجم. چون بابات جنبه نداره و از بی جنبگیش هست که زود میره سر اصل کاری و آبش میاد.
من: آخ قربون مامان نقشه کش خودم بشم. میگم گفتی اگه داستانا رو زودتر خونده بودی اصلا بهم میدادی. خب نظرت چیه الآن بهم بدی؟
مامان: دیگه داری پر رو میشیا. نه کردن نه. ولی اگه بخوای یه بار دیگه باهم حال کنیم.
من: آخه جرا کردن نه؟
مامان: هیچ چی توی دنیا بی دلیل نیست. چند سال دیگه بهت دلیلش رو میگم. حالا بازم یه حال دیگه میخوای یا نه؟
من: معلومه که میخوام.
مامان: منم خیلی میخوام.
من: قربون مامان حشری و خوشگلم بشم من
مامان: خوبه که میگی حشری.
     
  
صفحه  صفحه 144 از 149:  « پیشین  1  ...  143  144  145  ...  149  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Incest Sexy Story - داستان های سکسی با محارم

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA