انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 30 از 150:  « پیشین  1  ...  29  30  31  ...  149  150  پسین »

Incest Sexy Story - داستان های سکسی با محارم


زن


 
آغاز ماجرای من با زن عمو

سلام به همه دوستان عزیز من یاشار هستم و برا اولین بار هست که داستان مینویسم امیدوارم خوشتون بیاد این داستان 100% واقعی هست و سعی میکنم همرو مو به مو بگم خوب من 25 سال سن دارم قدم 175 و وزنم 75 از نظر چهره جذاب هستم و به گفته بسیاری از دوستان شباهت خاصی به آتیلا پسر ناصر خان حجازی دارم خوب بریم سر اصل مطلب که آغاز دوران سکسی من با زن عمو النازم شد
من از بچگی علاقه خاصی به زن عموم داشتم همیشه دوست داشتم ببوسمش اما هیچ وقت فکر نمیکردم که 1 روز بکنمش داستان ما از اونجا شروع شد که ماه رمضون سال 90 کل خاندان پدریم خونه ما برا افطار جمع شدن بعد از خوردن افطار این الناز خانم ما گفت که یکم حالش بده میره یکم استراحت کنه بعد از من اجازه گرفت که تو اتاق من رو تختم دراز بکشه منم که از خدام بود اون کون بزرگ خوش فرم رو تخت من قلت بخوره با کمال میل قبول کردم الناز رفت دراز کشید درم بست تا این که بعد از 30 دقیقه گوشیم زنگ زد که رفتم از اتاقم گوشی رو بردارم دیدم زن عمو ناز من پشتش به اتاق بود رو تختی از روش رفته کنار اون کون نازش قشنگ قنبل شده بود سمت من خلاصه فکر کردن الناز رفت تو مخم البته نا گفته نماند که بعد از دیدن اون صحنه 1 دستی هم آروم به کونش زدم به هوا این که می خوام رو تختی روش بکشم خلاصه اون شب تموم شد اما اس ام اس دادن های من به الناز جونم بیشتر شد البته اینم بگم که الناز منو خیلی دوست داشت با من خیلی راحت بود بعدا خودش گفت که خیلی دوست داشته با من سکس داشته باشه خلاصه اس ام اس دادنا بیشتر شد تا این که جک های سکسی براش فرستادم دیدم اونم چند تا جک سکسی فرستاد فهمیدم که چراغ سبز نشون داده دیگه رابطمون خیلی نزدیک شده بود بهم و من فهمیده بودم که اصلا از زندگی با عموم راضی نیست و فقط بخاطره 2 تا دختره کوچیکش هست که با عموم زندگی میکنه اما جلو فامیل 1 طور رفتار میکرد که همه چیز خوبه حتی 1 شب گفت که شاید ماهی 1 بار هم سکس ندارن بهش گفتم نیاز نداری اونوقت گفت چرا اما کاریش نمیشه کرد بخدا اون لحظه دلم براش خیلی سوخت چون واقعا دوستش داشتم گفتم من میتونم کمکت کنم خندید گفت تو برادر زاده شوهرم هستی بعدا چطور تو صورتت نگاه کنم بهش گفتم فکر کن یه آدم غریبه هستم که بهش اعتماد داری خلاصه مخشو زدم تا قبول کرد تا این که خانواده من رفتن سفر و من بخاطر این که مرخصی نداشتم تهران موندم به الناز جونم اس ام اس دادم که تا 4 روز تنها هستم 1 روز بیا پیشم و قبول کرد که فردا از 8 صبح میام به عموتم میگم که وقت دکتر دارم بعد خونه یکی از دوستانم هستم خلاصه اون روز من کلی به به خودم رسیدم تا 1 سکس رویائی براش پیاده کنم تا این که روز موعود فرا رسید راس ساعت 8 صبح الناز جون اومد حالا این زن عمو الناز من 34 سال سن داره قدش 165 وزنش 65 سایز سینه 85 و 1 کونی داره که هر مردی آرزوی کردنش داره خلاصه بعد از این که از در وارد شد برا اولین بار بغلش کردم و لباشو بوسیدم رفتیم رو مبل نشستیم و بعد از یک پذیرایی مفصل نشستم بغل دستش آروم گرفتمش بغلم تو چشماش خیره شدم دیگه خیره شدن همانا قفل شدن لبامون به هم همانا بعد از 10 دقیقه لب خوردن بغلش کردم بردمش رو تخت آروم لباشو میخوردم با ا دستم هم کسش از رو لباس میمالیدم الناز چشماشو بسته بود و فقط داشت لذت میبرد بعد خیلی آروم تاپش از تنش در آوردم وای بهترین صحنه عمرم دیدم 2تا سینه عین هلو سفید خوشگل تو یه سوتین مشکی که واقعا جذاب ترش میکرد پنهون شده بود خیلی آروم سوتینش باز کردم شروع کردم به خوردن سینه هاش الناز واقعا داشت لذت میبرد سرم فشار می داد به سینش آروم میگفت بخور بخور همشو بکن تو دهنت البته ناگفته نماند که دستم بیکار نبود داشتم کسش میمالیدم که کاملا مشخص بود حسابی تحریک شده خیس خیس بود بعد از این که حسابی سینش رو خوردم آروم بازبونم از رو سینش اومدم پائین تا به اطراف نافش رسیدم با زبونم افتادم به جونه نافش حسابی براش خوردم که دیگه آه نالش سر به فلک رسیده بود از روش بلند شدم اومدم سراغ لباش حسابی لباش براش خوردم زبونم با زبونش بازی میکرد واقعا هر جفتمون حشری شده بودیم الناز من عین یه بره که یه گرگ گرسنه روش باشه شده بود نفساش به شمارش افتاده بود کیرم رو که دیگه مثل سنگ شده بود از رو شلوار گرفت با یه حالت شهوت ناکی که خیلی سعی خودم کردم آبم نیاد التماس میکرد کیر میخوام کس تنگم کیر میخواد منم دیگه دیوونه شده بودم شلوار و شرتش از با هم از پاش در آوردم واییییییییییییی یه کس بدون مو مثل کس دختر 18 ساله انگار نه انگار گه 34 سال سن داشته باشه این زن عمو من یه کس کوچولو با لبه های صورتی که واقعا حیفت میاد بکنیش فقط جون میده برا لیس زدن اول یه لیس محکم روش کشیدم تا آبش که حسابی کسش خیس کرده بود رو بخورم بعد کسش رو باز کردم چوچولش رو براش با نوک زبونم لیس زدم دیگه الناز از خود بی خود شده بود ناله هاش به جیغ تبدیل شده بود یک آن سرم بین پاهاش فشار داد یه نله بلند کشید بعد بی حس شد فهمیدم ارضا شده سرم بزور از لای پاش جدا کردم صورتم خیس خیس شده بود دوباره رفتم رو لباش حسابی لباش رو خوردم الناز گفت حالا نوبته منه منو خوابوند رو تخت شلوارم از پام در آورد شروع کرد برام خوردن واییییییییییی فقط پسرا میفهمن که چه حالی میده یه زن براشون حرفه ای ساک بزنه تو عرش خدا بودم زبونش از خایه هام میکشید بالا تا سر کیرم دیگه داشتم ارضا میشدم که دستشو گرفتم گفتم بسته قنبل کن میخوام بکنمت انگار که منتظر حرف من باشه سریع برگشت قنبل کرد منم آروم کیرم فرستادم تو کس تنگش واقعا تنگ بود معلوم بود مدت ها هست که سکس نداشته دوباره الناز تحریک شده بود آه نالش بلند شده بود منم با آه نالش بیشتر تحریک شده بودم سریع تر تلنبه میزدم دوباره آه و نالش به جبغ تبدیل شده بود که یه ناله بلند کشید ارضا شد منم با آبی که از کسش یه کیرم رسیده بود ارضا شدم همه آبم تو کسش خالی کردم آخه الناز لوله هاش بسته بعد همونطوری تو بغل هم 2 ساعت خوابیدیم بعد من با نوازش الناز از خواب بیدار شدم الناز منو تو بغلش گرفت آروم در گوشم گفت بهترین سکس زندگیم بود منم ازش قول گرفتم بعد از ناهار از کون بکنمش که اونم قبول کرد اما گفت تا حالا به عموت هم از کون ندادم اما به تو که عشقمی میدم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
بهترین آهنگ زندگیم

سلام به همه دوستای عزیزم . اسم من نوید هستش و 25 سال دارم . خانواده ما یه خانواده نسبتا مذهبی هستش و نسبت به بعضی مسایل حساس هستن . البته من خودم با عقایدشون مخالفم و همیشه میگم که آدم یکبار به دنیا میاد و باید از موقعیت هاش خوب استفاده کنه . خاطره ای که می خوام براتون بگم مربوط میشه به دوسه ماه قبل که روز معلم هم بود. البته این خاطره یک روز قبل روز معلم اتفاق افتاد . من تو کار موسیقی و آهنگسازی هستم و چندین قطعه رو تا حالا نوشتم . (البته از مخاطبان اهل موسیقی عذرخواهی می کنم که اینقدر راحت حرف میزنم) . دو روز مونده به روز معلم ، مامانم اومد اتاقم و بهم گفت که دخترخالم عضو گروه سرود تو هنرستانشون شده و میخوان که من واسشون
آهنگ بنویسم . منم چیزی نگفتم و همینجوری سرم رو تکون دادم . بعدا متوجه شدم که خالم اجازه نداده بهاره (اسم دختر خالمه) مستقیما به من زنگ بزنه و ازم آهنگ درخواست بکنه . فردای اون روز که از بیرون برمیگشتم خونه دیدم خالم با بهاره اومدن خونمون و منتظر من بودن که از راه برسم و درباره آهنگ باهام صحبت بکنن . از بهاره بهتون بگم که دختری متین و ساکت . بدون آرایش و ابرو برداشتن و رنگ مو و ... هستش و همیشه با احترام با همه صحبت میکنه . لحن صحبتش و صداش آدم رو احساسی میکنه و یه جورای خاصی به آدم آرامش میده . خلاصه نشستیم و یه چایی دور هم خوردیم و خالم گفت که فردا صبح تو مدرسه بهاره میخوان جشن روز معلم بگیرن و توی یه جایی از برنامه بهاره قراره تک خوانی بکنه . شعرش آماده بود و فقط آهنگش مونده بود . منم یه نگاهی به مامانم انداختم و خیلی جدی گفتم که : آخه خاله جون یک روزه که آهنگ نمیشه نوشت که ... حداقل یک ماهی وقت میبره ... مامانم به معنیه اینکه از خالم زشته , چشماشو تا آخر باز کرد و بهم گفت : حالا بعد سالها خالت ازت یه چیزی خواست ها... منم یکم فکر کردم و گفتم : باشه چندتا آهنگ آماده دارم . شاید بتونیم با اونا یه کاری بکنیم فقط باید بهاره هم پیشم باشه تا دقیقا اونی که میخواد رو بهم بگه چون زمان خیلی کمه ... خالمم سرش رو تکون داد و گفت باشه من و مامانت میشینیم اینجا صحبت میکنیم و شما هم برید تو اتاقت و به کاراتون برسید . ما هم پاشدیم و رفتیم تو اتاق من که درست روبروی پذیرایی بود ، نشستیم پشت کامپیوتر و چند تا آهنگ که از قبل حاضر بودن رو براش پخش کردم . تو اون مدت اصلا مستقیما به هم نگاه نمی کردیم و حرفامون رو خیلی کتابی و محترمانه به همدیگه می گفتیم. تا اینکه بهاره با همون متانتش بهم گفت : من اینجوری راحت نیستم و نمی تونم حواسم رو خوب جمع کنم . پرسیدم چرا آخه؟ این قطعه ها به دردت نمی خورن؟ مکث کوتاهی کرد وگفت: نه ! و زیر چشمی مامانش رو نشون داد که مستقیما داشت به ما نگاه می کرد . منم بهش حق دادم و با صدای بلند مامانمو صداش کردم و گفتم که یکم بیشتر وقت لازمه تا کارامون دقیق پیش بره . پس اگه خاله کار داره بره , کارمون که تموم شد زنگ میزنم بیاد دنبالش . مامانمم آدم واقعا منطقی هستش و حرفم رو قبول کرد و خالم رو قانع کرد که با هم برن پاساژ سره خیابون رو نگاه بکنن . چند لحظه بعد خالم و مامانم با هم بیرون رفتن و ما رو تنها گذاشتن . بهاره یه نفس عمیقی کشید و گفت : آخیش ... خب الان از اول باز کن تا بشنویم ... از جام بلند شدمو گفتم بیا جاهامون رو عوض کنیم تو هر کدوم رو میخوای خودت انتخاب کن . اونم گفت که نمی خواد . از اینجا هم میتونم انتخابشون کنم . بهاره دقیقا سمت چپ من نشسته بود و موس در سمت راست من بود . دستش رو دراز کرد که موس رو بگیره که ناخواسته دستم خورد به سینش ... یه لحظه ترسیدم که الان فکر میکنه عمدی بوده ولی دیدم به روش نیاورد و به کارش ادامه داد . همین جور که داشت آهنگ ها رو عوض میکرد دیدم که یواش یواش داره خودش رو بهم میچسبونه و سینه هاشو روی بازوم میکشیه . قسم می خورم که تا اون لحظه اصلا به سکس و حال کردن و اینجور چیزا فکر نمی کردم . زیر چشمی بهش نگاه کردم و دیدم داره به مانیتور نگاه میکنه و از این طرف هی خودش رو به من نزدیک تر و نزدیکتر می کنه . تو دلم گفتم : خدایا ... میبینی؟ من که با این کاری ندارم که ... این خودش میخواد ... پس لطفا منو ببخش ...!!!
دقیقا در حالتی بودیم که نصف بهاره روی من بود و دست چپش رو روی پای من گذاشته بود . منم یکم خودم رو شل تر کردم که راحت بتونه کارش رو بکنه . دستم رو آروم انداختم دور گردنش و سمت خودم کشیدمش. بعدش آروم آروم دستم رو پایین تر آوردم و از پشت گذاشتم رو باسنش . انگشتامو توی گوشت رون هاش کرده بودم و داشتم یواش یواش ماساژشون می دادم . اونم خودش رو به نفهمی زده بود و داشت آهنگ هارو عوض می کرد . بهش گفتم : گرمت نیست؟ چون روسری سرش بود . بدون کوچکترین حرفی روسریش رو باز کرد . بوی ادکلنی که به گردنش زده بود آدم رو واقعا حشری می کرد . دستم رو از پشتش بیرون کشیدم و از جلو آوردم و گذاشتم نزدیک کسش . داشتم همین طور مالشش می دادم که اونم دستش رو آورد نزدیک تر و خواست از کیر من بگیره . شلوار منم لی بود و نمیشد راحت تو دست گرفت . اونقدر استرس داشتم که نمی دونستم از کجا باید شروع کنم . چون وقت هم زیاد نداشتیم و هر لحظه امکان داشت مامانم اینا برگردن . آروم دره گوشش گفتم که شرمنده ها , ولی اینجوری اگه بخوایم ادامه بدیم بجایی نمیرسیم و بیخود وقتمون رو تلف می کنیم . بدون اینکه بهم نگاه کنه گفت که : خب ... چیکار کنیم؟؟؟ گفتم : بیا به کتاب های روی قفسه یه نگاهی بکنیم شاید به دردت بخوره ... بلافاصله پاشد و سمت قفسه کتابها رفتیم . گفتم تو خوب وایستا نگاه کن منم راهنماییت می کنم . همین جور که داشت به کتاب ها نگاه می کرد ، از پشت بغلش کردمو یکم گردنش رو خوردم . اونم خودش رو جمع می کرد و نفس هاش به شماره افتاده بود . آروم دگمه های مانتوش رو باز کردم و دستم رو از زیر بلوزش انداختم تو و سینه هاش رو تو دستم گرفتم . سینه های بهاره تازه در اومده بود و هنوز دست آدم رو پر نمی کرد ولی خیلی نرم و لطیف بود . یکم باهاشون بازی کردم و تصمیم گرفتم شلوارش رو هم باز کنم . تا دستم رو بردم سمت دگمه شلوارش گفت که : نه دیگه ... قرار نبود بریم سراغ جاهای دیگه ... گفتم : خب تا اینجا که اومدیم . حیف نیست دست خالی از خونمون بری؟ اوم اصلا به روی خودش نمی آورد و مثل اینکه همه چی آروم و روبراهه ... شونه هاش رو بالا انداخت و لبهاشو به همدیگه فشار داد . اصلا یه کلمه هم حرف سکسی بینمون رد و بدل نمی شد . از کیر بدبخت منم اونقدر آب خالی اومده بود که تخم هام داشت می ترکید . دگمه شلوارش رو باز کردم و همراه با شرتش کشیدم پایین . هر دومونم نمی خواستیم رو در روی هم باشیم و یه جورایی از همدیگه خجالت می کشیدیم . کون بهاره خیلی گوشتی و نرم بود . دو دستی داشتم گوشت کون خوشگلش رو مالش می دادم . بدون اینکه برگرده گفت که : نوید توروخدا فقط زود باش که نمی خوام به دردسر بیفتیم . منم شلوارمو ، خودم پایین کشیدم و با آبی که از کیرم بیرون اومده بود ، سرش رو خیس کردم و بهش گفتم : می تونی به کتاب های پایین هم یه نگاهی بندازی ؟ اونم فهمید و تا آخر خم شد . مانتوش رو بالا زدم و خیلی اروم و با حوصله سره کیرم رو گذاشتم رو سوراخ کون بهاره . می دونستم که اولش خیلی براش درد داره برا همین اولش دلم نمی اومد ولی بعدا دیدم که علاجی نیست و باید کارو زود تموم می کردم . اونقدر حشری شده بودم که آب از سره کیرم مثل آتشفشان میزد بیرون . یکم بهش فشار آوردم و دیدم چیزی نمی گه . یکم دیگه کیرم رو داخل کونش فشار دادم که دیدم داره خودش رو جمع می کنه و ماهیچه های کونش رو به همدیگه فشار میده . گفتم یکم راحت تر باشی منم کارم رو خوب میتونم انجام بدم . آروم آروم کیرم رو کردم توش و درش آوردم . چند بار این کارو تکرار کردم که جا باز کنه . بعد با دست هام پاهاش رو گرفتم و این دفعه با سرعت زیادتری این کارو می کردم . اونم خیلی کم صدا میداد و بعضی وقت ها نفس عمیقی می کشید . انگار نمیخواست اینجوری پیش بره . دو سه دقیقه ای میشد که از پشت باهاش حال می کردم که احساس کردم داره آبم میاد . گفتم داره میاد . هیچی نگفت . منم فوری درش آوردم و دستم رو جلوش گرفتم که روش نریزه . چند لحظه ای همین جوری وایستاده بودیم . من دستم رو با کاغذ دستمالی پاکش کردم ولی بهاره همینجوری وایستاده بود و تکون نمی خورد . بهش گفتم : کتاب رو پیداش کردی؟ گفت : نمی دونم . شایدم پیداش نکنم . اولش از حرفش تعجب کردم ولی بعدا متوجه شدم که منظورش این بود که اون هنوز ارضاء نشده . گفتم : همینجور بمون الان برات پیداش می کنم .جلوتر رفتم و نشستم رو زمین . زبونم رو تا آخر بیرون آوردم و نوکش رو گذاشتم روی لبه کسش .با دستهام کمرش رو گرفته بودم و کسش رو از پشت براش لیس میزدم که اونم زانوهاش رو باز و بسته میکرد و دستهاش رو روی سینه هاش گذاشته بود . می خواستم کاملا برم تو بحرش که صدای در حیاط اومد . مامان و خالم برگشته بودن . مامان چون پاهاش درد میکرد یواش یواش از پله ها بالا می اومد و خاله هم بهش کمک می کرد . بهاره هم حیونکی داشت از تو حرص میخورد و بدون اینکه حرفی بزنه ، شلوارش رو بالا کشید و مستقیم رفت سمت دستشویی . منم اوضاع رو مرتب کردم و نشستم پشت کامپیوتر . مامان و خالم هم اومدن نشستن و شروع کردن به حرف زدن درباره لباس های داخل پاساژ . خالم پرسید که بهاره کجاست و منم گفتم که رفته دستشویی . ده دقیقه اینا میشد که بهاره داخل دستشویی بود . یکم بعد دراومد و اومد نشست صندل بغلی من. آروم پرسیدم که چی شده؟ با همون ملایمت صداش گفت : تو که نتونستی کاری برام بکنی . منم خودم مجبور شدم یه کارایی برا خودم بکنم . منم خندیدم و یکی از آهنگ های آماده رو بهش تو فلش دادم و از اتاق بیرون اومدیم . خالم ازم خیلی تشکر کرد و من هم موقع رفتن براشون آرزوی موفقیت کردم . مامانم پرسید : آهنگی رو که می خواست براش پیدا کردی؟ با حالتی خوش بهش گفتم: "من بهترین آهنگ زندگیم رو بهش دادم ".

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
اولین و بهترین سکسم با خواهرم

خاطره ای که میخوام براتون تعریف کنم بر میگرده به سال 89 زمانی که اولین و به مراتب بهترین سکس رو با خواهرم سارا تجربه کردم.
امیدوارم خوشتون بیاد و در پایان نظر یادتون نره.در ضمن فقط اسامی مستعار هستند و بقیه داستان به طور کامل و بدون شاخ و برگ تحریر شده.
اسم من سینا ست و با خواهرم سارا در یک خونواده 4 نفری زندگی میکنیم .
نزدیک امتحانهای پایانی سال تحصیلی بود.اون زمان من 20 سالم و خواهرم 17 سالش بود. سارا با اینکه سنش کم به نظر میرسی اما ذهن عالی و نابغه ای داشت؟همیشه نمره اول کلاس بود.دختری با قد 168 و وزن حدود 51 کیلو.
من به طور کلی تا قبل از اون اتفاق علاقه زیادی به سکس نداشتم اما بعد از اون اتفاق تمام زندگی من عوض شد.نه اینکه از سکس چیزی نمیدونستم اما به کل علاقه ای نداشتم.
طبق معمول جلوی مدرسه با بچه ها نشسته بودیم که یکی از بچه ها گفت که توی آمریکا یه دختری از برادرش حامله شده.
این موضوع برای من خیلی سخت و غیر قابل قبول بود .
آخه مگه میشه آدم از خواهرش بچه دار بشه؟
اصلا مگه میشه که یه برادر با بی رحمی کامل با خواهر خودش سکس داشته باشه؟؟
توی حال و هوای این حرفها بودم که نفهمیدم چجوری رسیدم خونه.
به طور ناخود آگاه بعد از اینکه رسیدم خواهرم سارا رو صدا زدم و در پی جست و جوی اون بودم که یک دفعه با صدای مادرم به خودم اومدم.
سارا رفته بیرون.
گفتم مامان کجا رفته؟ گفت : با دوستاش رفته خرید؟ یکم جا خوردم اما به روی خودم نیاوردم.
بدون اینکه چیزی بگم رفتم توی اتاق و یک راست رفتم روی تخت سارا دراز کشیدم.آخه من و سارا توی یه اتاق هستیم.
توی این هنگام داشتم با خودم حس سکس با سارا رو تجسم میکردم.
یعنی میشه من با سارا سکس داشته باشم؟
یعنی میشه بدون اینکه از کسی بترسم تا صبح توی بغلش بخوابم؟
یعنی میشه سارا برای همیشه مال خودم بشه؟
توی این افکار بودم که نفهمیدم کی خوابم برد.
با صدای زنگ در از خواب پریدم.صدای سارا رو که داشت با مامانم احوال پرسی میکرد رو به وضوح میشنیدم.
احوالپرسی تموم شد و سارا طبق معمول وارد اتاق شد.
وقتی دید که من رو تختش خوابیدم خشکش زد. با صدای نسبتا بلند گفت که سینا چرا رو تخت من خوابیدی؟
به نشانه سکوت دستم رو گرفتم جلوی دهنم و گفتم هیسسسسسسسسسسسس؟ چرا صداتو بلند میکنی؟
دلم خواست یه بار هم که شده رو تخت سارا جونم بخوابم. اگه ناراحتی بلند میشم میرم رو تخت خودم.
نمیدونم چرا ولی با این حرفم انگار یه پارچ آب یخ خالی کردم روش.
با یه لحن ملایم و لبخندی دلنواز در جوابم گفت: بخواب ولی فقط چون داداشمی.
این حرفو زد و رفت که لباساشو عوض کنه. توی دلم بلوایی به پا بود. ناخود آگاه در حالی که داشت لباس عوض میکرد نگاهم افتاد بهش.
در حالی داشتم نگاهش میکردم که تمام لباساش رو به جز شرت و سوتینش در آورده بود.
تا حالا با این دقت به اندام خواهرم نگاه نکرده بودم. خیلی زیبا بود. اندامی ظریف و مانکنی با باسن و سینه های یه دختر 17 ساله.
در همون حال بودم که دوباره سکس با سارا رو مجسم کردم.وای خدای من؟ چه باسنی؟
چه سینه های زیبایی؟ داشتم کم کم با دیدن اندامش دیوونه میشدم.کیرم نیمه بیدار شده بود. اصلا توی این دنیا نبودم.
وقتی به خودم اومدم دیدم سارا برگشته و با بدن نیمه عریان داره نگاهم میکنه.فکر کنم متوجه شده بود که کیرم بلند شده.
چند لحظه مکث کرد و بدون اینکه چیزی بگه ادامه لباساشو پوشید و برگشت و توی چشمام نگاه کرد و از اتاق رفت بیرون.
این حرکاتش داشت دیوونم میکرد.خلاصه چند روز به همین منوال گذشت و من خیلی تو کف سارا بودم
فکر کنم خودشم اینو فهمیده بو. آخه توی هر موقعیتی سعی میکردم اندامشو دید بزنم.
خلاصه بگذریم چون زیاد نمیخوام به هاشیه هاش توجه کنم.
حدود 15 روز کار من فقط شده بود دید زدن خواهرم.
حتی یه بار ازم پرسید: سینا من خر نیستم چرا اینقدر سعی داری بدن لخت منو نگاه کنی؟
من با پرسیدن این سوال کرک و پرم ریخت اما با پرویی تمام جواب دادم چون که عاشقتم.
فکر نمیکنم که منظورم رو به طور کامل فهمیده باشه اما حد اقل یه کمی از موضوع رو بهش رسوندم.
یادمه به خاطر این جواب که بهش دادم فقط لبخند زیبایی زد و از اتاق رفت بیرون.
2 روز بعد از این ماجرا داییم زنگ زد و گفت مادر بزرگم فوت کرده.
مامان و بابام برای مراسم به شهرستان رفتند و من موندم و سارا و یه خونه خالی و 1000 تا آرزو.
شب بعد از اینکه با سارا یه مقدار در مورد خاطرات گذشته و مادر بزرگ صحبت کردیم سارا گفت:سینا من خوابم میاد و میرم بخوابم.
اینو گفت و از جاش بلند شد.
منم در جواب گفتم باشه تو برو تو اتاق تا من برم در حیاطو قفل کنم و بیام.
وقتی برگشتم توی اتاق از تعجب خشکم زد.
وای خدا یعنی داشتم درست میدیدم؟
یعنی این سارا بود؟ اصلا باورم نمیشد؟ آخه تا حالا فرشتا ای به این زیبایی ندیده بودم.
تنها چیزی که تن خواهرم بود یه تاپ سفید با سوتین قرمزی که از زیرش کاملا معلوم بود و یه شلوارک تنگ که به وضوح زیبایی کس و کونش از زیرش معلوم بود.دوباره کیرم بلند شد. وای خدا داشتم خواب میدیدم.
متوجه شدم که سارا داره با دقت به کیر بلند شده من نگاه میکنه.
یک آن عرق سردی روی بدنم حس کردم و با گفتن یک شب بخیر چراغ رو خاموش کردم و رفتم رو تخت.
خدایا؟ یعنی داشتم درست میدیدم؟ من این خواهرو داشتم و تا حالا ازش کوتاهی میکردم؟
اونقدر با خودم کلنجار رفتم تا تونستم سر صحبت رو باز کنم؟
سارا؟
بله.
خوابی یا بیدار؟
بیدارم داداشی چطور مگه؟
سارا اگه یه سوالی ازت بپرسم راستش رو بهم میگی؟
آره داداشی جونم هر چی باشه.
قول میدی؟
قول میدم.
تا حالا شده دوست داشته باشی کاری رو انجام بدی اما نتونی؟
مثلا چه کاری؟
مثلا اینکه بخوای به یه نفر ابراز علاقه کنی؟
آره؟
به کی؟
به تو داداش سینا.
با این جوابش کم مونده بود سکته کنم.
بهش گفتم : منظورم غیر از خواهر و برادریه؟
گفت:آره دیگه منم که خواهر و برادری رو نمیگم؟
دیگه واقعا داشتم سکته میکردم.
بعد از چند لحظه سکوت گفتم: من که همیشه کنارتم پس چرا حالا میگی؟
گفت آخه میترسیدم؟
گفتم : از چی؟
گفت از اینکه از دستم ناراحت بشی. آخه من میدیدم که همه دوستهام دوست پسر دارن اما من اصلا از دوست پسر خوشم نمیاد.
من از تو خوشم میاد سینا جونم؟
با گفتن این جواب هم کلم داشت از فشار میترکید و هم کیرم بلند شده بود.
در جواب بهش گفتم سارا من عاشقتم من فقط تورو از خدا میخوام.
در جواب بهم گفت سینا یه کاری برام میکنی؟
پرسیدم چه کاری؟
گفت بیا تو بغلم.
منم از خدا خواسته بدون اینکه جوابی بدم بلند شدم و رفتم کنارش روی تخت دراز کشیدم.
یه دفعه گرمای وجودشو روی تن و لبهام حس کردم.
داشت با تمام وجود لبهام رو میخورد. انگار صد سال بود که لب نخورده بود.اما اصلا وارد نبود چون اولین بارش بود
منم داشتم لباشو میخوردم و سینه هاشو میمالیدم.من دیوونه سینه هاش هستم .بعد بهش گفتم سارا جنم؟
گفت : بله؟
گفتم : لباسامونو در بیاریم؟ گفت چشم هرچی تو بگی و بعد اون لباسای من و من لبلسای اونو در اوردم
این دفعه کاملا لخت بودیم. لخت لخت.
داشتم سینه هاشو میخوردم که دیدم آه و نالش بلند شد
با نوک سینه هاش بازی کردم و یواش انگشتمو با آب دهنم خیس کردم و گذاشتم رو کسش.
توی همین لحظه بود که از شدت لذت ارضا شدم ولی به روی خودم نیاوردم
همینجور داشتم با کسش و سینه هاش بازی میکردم که بهش گفتم اجازه هست بخورمش؟
گفت سینا تو داداشمی تو عشقمی اصلا نیاز به اجازه نداری.
بعد یواش اومدم پایین و شروع کردم به خوردن و لیسیدن کسش. حدود 10 دقیقه داشتم این کارو میکردم که دیدم با دست سرمو فشار داد به کسش و گفت تندش کن دارا میاد و منم تند خوردمش و با یه آه بلند که کل اتاق رو فرا گرفت و یه لرزش خفیف ارضا شد و منم با تمام وجود تمام آبی که از کسش خارج شد رو خوردم.
بیحال افتاد رو من. بعد از چند لحظه بهش گفتم عشقم حالا نوبت منه گفت چشم داداشی جونم.
بلند شد و بی اراده کیرمو کرد تو دهنش و شروع کرد به ساک زدن.
بلد نبود و همش گازش میگرفت اما من از شدت بی حالی متوجه نبودم.داشتم با کسش بازی میکردم که یادم افتاد به کونش. بهش گفتم سارا میخوام از کون بکنم گفت هر طور دوست داری.
منم کیرمو از تو دهنش در آوردم و یه کم کرم نرم کننده مالیدم به سر کیرم و با انگشت یه کم هم مالیدم به کون سارا بعد به بغل خوابوندمش و با سوراخش بازی کردم تا آماده بشه
بعد از چند دقیقه آروم سر کیرمو گذاشتم در کونش و یواش هل دادم تو دیدم از درد یه جیغ کوتاه زد بهش گفتم نترس عشقم الان آروم میشه بعد از یه مکث کوتاه دوباره شروع کردم به فشار دادن اما این دفعه دیدگه دردش نمیگرفت تا جایی که تا آخر کردم توش دوباره بعد یه مکث کوتاه شروع کردم به عقب و جلو کردن.چون یه بار آبم اومده بود و بار دومم بود حدود 10 دقیقه داشتم میکردم که دیدم داره گرمم میشه بهش گفتم سارا جونم داره میاد چیکارش کنم؟
گفت تو مال منو خوردی منم میخوام مال تورو بوخورم بعدش بلند شد و کیرمو کرد تو دهن و شروع کرد به ساک زدن که یه دفعه تمام آبم اومد و خالی شد تو دهنش. با ولع تمام آبمو خورذ و گفت این اولین ابیه که میخورم خیلی خوشمزه بود. اومد تو بغلم و شروع کردیم لب گرفتن.
خلاصه اونشب ما 4 بار دیگه این کارو تکرار کردیم تا حدی که بار آخر از هیچکدوممون آبی خارج نمیشد.
حدود 10 روز طول کشید تا بابا و مامان برگشتن. توی این 10 روز هر روز یک بار و هر شب یک بار باهم دیگه سکس داشتیم.
از اون به بعد من به خواهرم به چشم زنم نگاه میکنم.
خیلی دوسش دارم و آرزومه که بتونم یه روز باهاش ازدواج کنم اما حیف که این آرزو دست نیافتنیه.
امیدوارم از سرگذشت من و خواهرم خوشتون اومده باشه
اگه عمری باقی باشه و شما دوستان عزیز اشتیاق به خواندن ادامه داستاهای سکس من و سارا بودید میخوام داستان سکس در کوهستان رو براتون به رشته تحریر در بیارم.
با نظراتتون مارو خوشحال کنید.
امیدوارم همتون از سکستون لذت کافی ببرید

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

SexyBoy
 
وقتی خواهرم رو شناختم

همیشه منتظر یه فرصت بودم تا بتونم باهاش رابطه داشته باشم.همیشه راه های مختلف رو توی ذهنم مرور میکردم و برای خودم نقشه میکشیدم ولی دست آخر قضیه طور دیگه ای پیش رفت.
یادم رفت خودمو معرفی کنم.من امین هستم و توی یه خانواده ی چهار نفره زندگی میکنم.خاطره ای که میخوام براتون تعریف کنم مربوط میشه به اوایل تابستون امسال.اولین سکسم که همون سکس با خواهرم مهتاب بود.
راستش وقتی پارسال وارد دانشگاه شدم کاملا روال متفاوتی توی زندگیم به وجود اومد.نگاهم به دخترا و مخصوصا به خواهرم عوض شد و همیشه وقتی از دانشگاه بر میگشتم خونه به سکس با مهتاب فکر میکردم.مهتاب یه دختر17 ساله ی خوشکل با یه هیکل معمولی.نه چاق و نه لاغر.در واقع مهتاب زیاد موجود سکسی و شهوت برانگیزی نبود ولی هر چیزی که بود منو بدجوری محو خودش کرده بود.همیشه وقتی توی خونه راه میرفت نگاهم به کون و سینه هاش بود.
یکی از چیزایی که راجب مهتاب میدونستم و ازش مطمئن بودم این بود که مهتاب تا اون روز با هیچ پسری رابطه ی جنسی نداشت و دوست پسر هم نداشت و به خاطر همین هم میخواستم اولین نفری باشم که خواهرمو میکنه و نمیخواستم قبل از من کسی دست بهش بزنه البته در نهایت حقیقت چیز دیگه ای بود که من حتی فکرشم نمیکردم .
داستان از اونجایی شروع شد که تیر ماه پسر عموی پدرم از دبی اومد ایران.تنها جایی که فک و فامیل پدرم برای موندن توی ایران داشتن خونه ی ما بود.این شد که من به درخواست بابام اتاقم رو برای یه مدتی که پسر عموش خونه ی ما بود خالی کردم و تنها مقصدم اتاق مهتاب بود.آخرین اتاق طبقه ی بالا.مهتاب هم با این موضوع مخالفتی نداشت.
شب اول حدود ساعت 11 رفتیم که بخوابیم.مهتاب روی تخت خوابید و منم یه ملافه کنار تختش پهن کردم و خوابیدم.
تنها چیزی که توی ذهنم بود این بود که چطوری باید شروع کنم و بهش پیشنهاد سکس بدم.به هم شب بخیر گفتیم و خوابیدیم.
توی همین افکار بودم تا اینکه خوابم برد.ساعت حدود 4 صبح بود که از خواب پریدم.من معمولا وقتی میخوابیدم این ساعت خود به خود بیدار میشدم ولی دوباره خوابم میبرد اما این بار نتونستم از فکر مهتاب بیام بیرون.توی همین فکرا بودم که یهو فکر احمقانه ی سکس توی خواب به ذهنم رسید.توی فکرم میدونستم که جواب نمیده ولی اونقدر حشری شده بودم که میخواستم امتحان کنم.
دلمو زدم به دریا و نشستم کنار تخت مهتاب.واقعا صحنه ی تحریک کننده ای بود.ملافه ی مهتاب از روش کنار رفته بود و کونش به سمت من بود.
میتونستم صدای قلبم رو بشنوم.دستم رو خیلی آروم سمت کون خواهرم بردم و انگشتم رو روی کونش گذاشتم.دستام کاملا یخ کرده بود.یواش یواش انگشت دومم رو هم روی کونش گذاشتم و بالاخره کل کف دستم رو روی کونش گذاشتم.جرات نداشتم دستم رو روی کون خواهرم تکون بدم.ممکن بود بیدار بشه و در این صورت آبروم میرفت.همون طوری برای شاید چند دقیقه دستم رو روی کونش نگه داشته بودم و تکون نمیخوردم.بی نهایت حشری شده بودم ولی نمیدونستم چیکار کنم.
بالاخره به خودم جرات دادم و دستم رو تکون داد.خیلی آروم شروع کردم دستم رو روی لمبر کونش تکون دادن.واقعا کون نرمی داشت.یه شلوار نخی خیلی نازک پاش بود به خاطر همین وقتی دستم رو روی کونش تکون میدادم کاملا نرمی کونش رو حس میکردم و احساس میکردم دستم داره روی پوستش تکون میخوره.مهتاب نسبت به سنش واقعا جا افتاده بود.کم کم حشرم بیشتر شد و دستم رو از این لمبر کونش تا اون طرف میکشیدم. شرتی که پاش بود نمیذاشتم دستم چاک کونش رو لمس کنه ولی باز هم نرمی کونش تحریکم میکرد.خیلی آروم با دست دیگم شلوار و شرتم رو کشیدم پایین.دستم رو با تف خیس کردم و شروع کردم به مالیدن کیرم.
با یه دستم داشتم پهنای کون خواهرم رو میمالیدم و با دست دیگم هم داشتم جلق میزدم.اونقدر حشری بودم که فکر بیدار شدن مهتاب هم از سرم پریده بود.بیشتر به خودم جرئت دادم و دستم رو به رونای مهتاب رسوندم و شروع کردم به نواش کردن کون و رونهای نرمش.دستم رو آروم بین رون پاهاش میکشیدم و بالا و پایین میبردم.چون پاهاش نزدیک به هم بود نمیتونستم کسش رو لمس کنم به خاطر همین فقط به مالیدن کون و رون پاهاش بسنده کرده بودم.یه کم بیشتر به خودم جرات دادم.میخواستم حتما امشب پوست لطیف بدن خواهرم رو هم لمس کنم.یه کم از تی شرت صورتی رنگی که مهتاب اون شب تنش کرده بود بالا رفته بود و یه ذره از کمرش معلوم بود.انگشتم رو خیلی آروم به اون قسمت نزدیک کردم و آهسته شروع کردم به بالا بردن تی شرتش.
آروم آروم تی شرتش رو بالا بردم تا به اندازه ی یه کف دست برای لمس کردن کمرش جا باز شد.آروم آروم دستم رو روی کمرش گذاشتم و شروع کردم به نوازش کمرش.یه حسی بهم میگفت مطمئنا با این حرکتم مهتاب رو بیدار میکنم ولی اونقدر حشری بودم که برام اهمیت نداشت.همینطوری با دستم داشتم پوست لطیف کمر مهتاب رو میمالوندم و دستم رو بالا و پایین میبردم. یه لحظه دستم رو روی کونش میذاشتم بعد سراغ کمرش میرفتم و دوباره از رونش شروع میکردم به بالا اومدن تا اینکه بالاخره آبم اومد و روی روتختی مهتاب ریخت.مثل اکثر مواقعی که بعد از جلق زدن کرخت میشدم این بار هم همون اتفاق افتاد.دوباره ترس اومد سراغم و منی که تا همین چند لحظه پیش داشتم مهتاب رو به سرعت میمالوندم حالا از اینکه صدای پاک کردن آبکیرم از روی روتختی ممکنه بیدارش کنه میترسیدم.خلاصه اون شب بالاخره همه جا رو تر و تمیز کردم و خوابیدم.بالاخره باید مهتاب رو میکردم و منتظر بودم تا اون اتفاق بالاخره بیفته.
فردای اون روز مهتاب هیچ واکنش خاصی از خودش نشون نداد.یعنی کاملا عادی بود.مثل روزهای قبل ولی من کاملا فرق کرده بودم.میخواستم از این فرصتی که پسرعموی بابام ایران بود استفاده کنم و تا وقتی توی اتاق مهتاب هستم بالاخره کارو تموم کنم.
پسرعموی بابام یه جوون حدود 30 ساله بود به اسم سامان که توی دبی ظاهرا یه شرکت تجاری داشت و برای یه مساله ای حدود یه ماهی تهران می موند.به خاطر همین من وقت زیادی داشتم و باید یه فکر اساسی میکردم.
چند روز گذشت تا اینکه من و سامان یه روز توی خونه تنها شدیم.مادر پدرم خونه ی داییم بودن و مهتاب هم خونه ی دوستش بود.من و سامان روبروی تلوزیون داشتیم فیلم میدیدیم که سامان بهم گفت:«امین الان میدونی مهتاب کجاست؟»سرم رو تکون دادم و گفتم:«خونه ی دوستش.چطور مگه؟»سامان یه کم من من کرد بعد بلند شد رفت سمت آشپزخونه.از همونجا گفت:«امین پاشو بیا اینجا. کارت دارم.»منم رفتم پیشش توی آشپزخونه.کنجکاو شده بودم که سامان امروز چشه.سامان یه کم صبر کرد بعد شروع کرد به حرف زدن:«راستش امین من نمیخوام به زندگی خصوصیت کاری داشته باشم ولی دیشب تصادفا یه چیزی توی کامپیوترت به چشمم خورد که هر کاری میکنم نمیتونم از ذهنم خارجش کنم.»یه کم فکر کردم.یعنی سامان چی دیده بود؟من تمام اطلاعات خصوصی و فیلم های سکسی رو با یه نرم افزار مخصوص هاید کرده بودم و کسی بهشون دسترسی نداشت.بقیه هاردم هم چیزی توش نبود.خودمو زدم به اون راهو و گفتم:«جدا؟چی بوده حالا؟»سامان در جواب من چیزی گفت که سر جام میخکوب شدم.یهو عرق سردی روی پیشونیم نشست و زبونم بند اومد.سامان فقط یک کلمه گفت:«ویدئوی 666»
بذارید جریان این ویدئو رو براتون تعریف کنم.اواخر پارسال بود و من تازه یه دوربین خوب خریده بودم.یه روز نزدیکای عید درست موقعی که مهتاب از مدرسه امده بود خونه من رفته بودم توی اتاقش و دوربین رو کنار کامپیوترش جوری که دیده نشه گذاشته بودم تا فیلم بگیره و شانسم هم خوب بود.توی اون روز مهتاب وقتی از مدرسه اومد تمام لباس هاش رو در آورد و یه کم هم جلوی آینه توی اتاقش به صورتش ور رفت و بعد حولش رو تنش کرد و رفت حموم. دست آخر به همین راحتی یه فیلم کاملا لختی 10 دقیقه ای از خواهرم گیرم اومده بود که اسمش 666 بود و حالا نمیدونم چطوری ولی سامان این ویدئو رو دیده بود.
بگذریم.من بعد از اون حرف سامان همونطوری میخکوب بودم.نمیدونستم چی بگم.اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود:«اون فیلمو چطوری دیدی؟»سامان سرش رو پایین انداخت و گفت:«باز کردن اون نرم افزار کار زیاد سختی نیست مخصوصا وقتی هیستوری فایل هایی که با کامپیوترت باز میکنی رو پاک نکنی.»
نمیدونستم چی بگم.خواستم مقابل سامان جبهه بگیرم:«اما تو حق نداشتی اونو نگاه کنی.اونا اطلاعات خصوصی من بودن»سامان نیشخند زد و گفت:«فیلم لختی خواهرت جزو اطلاعات خصوصی توئه؟خیلی معرکه ای پسر!»صدام رو بالا بردم و گفتم:«اونش به خودم ربط داره!تو حق نداشتی توی کامپیوتر من فوضولی کنی!»
سامان زد زیر خنده و گفت:«آروم باش پسر.نیازی نیست بترسی.من از اون فیلم چیزی به کسی نمیگم.کاملا هم درکت میکنم.منم وقتی همسن تو بودم همیشه میخواستم با خواهرم سکس کنم.همین الان که یه بچه هم داره هنوز هم وقتی میرم پیشش حشری میشم ولی هیچوقت نتونستم این کارو بکنم.»سامان یه کم مکث کرد.منم به فکر فرو رفتم.راستش من همیشه فکر میکردم من تنها پسری هستم که با دیدن خواهرش حشری میشه و تمام این داستانای سکسی خواهربرداری که تو اینترنت هست رو کسایی نوشتن که اصلا خواهر ندارن و همش مذخرفه ولی حالا سامان میگفت که خودش هم اینطوری بود.سامان ادامه داد:«من از وقتی اومدم خونتون فهمیدم مهتاب سر و گوشش میجنبه.شاید حرفمو باور نکنی ولی من فکر کنم اونم بدش نمیاد تو یه کم باهاش حال کنی!»یهو از جام پریدم و گفتم:«تو از کجا میدونی؟»سامان خندید و گفت:«خب باید یه کم گوشات تیز باشه تا بتونی صحبت تلفنی خواهرت با دوستش رو از پشت در اتاقش بشنوی که داره از اینکه شب قبل وقتی داداشش داشته دستمالیش میکرده چقدر بهش حال داده واسه دوستش تعریف میکنه.»نمیدونستم چی بگم.واقعا سامان همه اینا رو چطور متوجه شده بود ولی من متوجه نشده بودم.سامان یه کم دیگه مکث کرد و آخر سر گفت:«خب.میخوای با مهتاب سکس داشته باشی؟»به سامان نگاه کردم.نمیدونستم چی جوابشو بدم.سامان خندید و گفت:«خب جوابت معلومه.فردا شب مامان و بابات دعوت شدن مهمونی یکی از فامیلای مامانت.من باهاشون نمیرم.تو و مهتاب هم مثل اینکه دعوت نیستید.»
یه کم فکر کردم و گفتم:«خب چطوری میخوای این کارو انجام بدم؟وقتی مامانمینا نیستن برم سراغ مهتاب؟»سامان گفت:«تو نمیتونی امین.ولی من میتونم.رگ خواب مهتاب دست منه و تنها کاری که باید انجام بدی اینه که با مامانتینا از خونه بری بیرون و دو ساعت بعد آروم برگردی توی خونه و مطمئن باش من مهتاب رو حاضر آماده تحویلت میدم.»راجب حرفای سامان توافق کردیم.اون شب رو به هر زحمتی بود خوابیدم دست آخر ساعت 6 بعد از ظهر وقتی مادر و پدرم از خونه رفتن بیرون منم به بهونه ی رفتن خونه ی دوستم زدم بیرون.موقع بیرون رفتن سامان یه چشمک بهم زد و به ساعتش اشاره کرد که سر ساعت بیام.منم رفتم بیرون و یه مدت سر کوچه الاف بودم تا ساعت 8 شب.مدام پیش خودم فکر میکردم الان توی خونه چه خبره و سامان داره چیکار میکنه.رسیدم پشت در خونمون و کلید انداختم و رفتم تو.از پله ها رفتم بالا و در خونه رو باز کردم.طبقه پایین هیچ صدایی نمی اومد.کنجکاو شدم.رفتم سمت پله های طبقه بالا و همونجا بود که فهمیدم سامان کار خودش رو کرده.صدا از اتاق من بود.صدای آه آه مهتاب که هر از گاهی با جیغ همراه میشد و دوباره شروع میکرد به آه و اوه کردن.میخواستم برم توی اتاق که یه اس ام اس برام اومد.بازش کردم.از طرف سامان بود:«کاملا لخت شو بعد بیا تو»این از کجا فهمیده بود من میخوام برم تو.همون کارو کردم.تمام لباسام رو در آوردم و با یه کیر که کاملا شق شده بود در اتاق رو باز کردم و از دیدن صحنه ای که جلوم داشت اتفاق میافتاد سر جام میخکوب شدم.مهتاب به حالت سگی رو تخت من بود و سامان داشت از پشت کیر کلفتش رو میکرد توی کس خواهرم و در میاورد.اونقدر این کارو با سرعت انجام میداد که مهتاب حتی نمیتونست درست نفس بکشه و فقط صدای آه و اوهش کل اتاق رو برداشته بود.
نمیدونستم چیکار کنم.مهتاب اصلا تو حال خودش نبود و منو ندید ولی سامان برگشت و منو نگاه کرد.یه چشمک بهم زد و به اشاره کرد که برم طرفش.منم جلو رفتم.میخواست سریع جامونو با هم عوض کنیم.کیر من و سامان زیاد فرقی با هم نداشت فقط مال اون یکم دراز تر بود.رفتم روی تخت.سامان توی یه لحظه کشید بیرون و من سریع کیرم رو توی کس خواهرم که کاملا خیس بود جا دادم.دیگه متوجه نمیشدم.با سرعت داشتم تلمبه میزدم و دستم رو روی کمرش میکشیدم.توی همین حین سامان رفت جلوی مهتاب نشست و کیرش رو سمت مهتاب گرفت و مهتاب به محض دیدن سامان یهو از حرکت ایستاد.از یه طرف یه کیر رو توی کسش حس میکرد و از طرف دیگه سامان رو جلوی خودش میدید.به خاطر همین یهو خودش رو جلو کشید و پشت سرش رو نگاه کرد.وقتی همدیگه رو دیدیم هیچی نمیتونستیم بگیم. هر دو مون قفل کرده بودیم تا اینکه سامان با خنده گفت:«مگه جفتتون نمیخواستید همدیگه رو بکنید.از چی تعجب میکنید؟»این حرف سامان به حدی منو حشری و عصبانی که با کون مهتاب رو محکم گرفتم و دوباره تو حالت سگی جلوی خودم قرار دادم و کیرم رو با شدت تا ته توی کس خواهرم فرو کردم.این بار اونقدر وحشیانه تلمبه میزدم که مهتاب با هر تلمبه ی من به جای آه داشت جیغ میکشید و یه کم هم کیر سامان رو میخورد.همینطور ادامه دادم تا اینکه بالاخره آبم داشت میومد.توی یه لحظه مهتاب رو به جلو هل دادم و آبم روی کمرش فروان کرد و حتی روی موهای سرش هم پاشیده شد.خود مهتاب هم ارضا شده بود.سر جام نشستم و فکر کردم.اصلا متوجه نشده بودم که دارم خواهرم رو از کس میکنم و تازه برام سوال ایجاد شد که چرا مهتاب پرده نداشت.به سامان نگاه کردم.مهتاب هنوز داشت کیرش رو با ولع خاصی میخورد.سامان انگار فکرمو خونده باشه سرش رو به نشونه ی نه تکون داد و با لباش حرفی رو هجی کرد که کاملا توجیه شدم:«با دوستای دختر لز داشتن»اتفاقی که برای خیلی از دخترا میفتاد واسه مهتاب هم افتاده بود.مثل اینکه وقتی خیلی حشری بودن با دوستاش پرده ی همدیگه رو زده بودن و امروز با اولین کسایی بودیم که کسش رو میکردیم. توی همین لحظه وقتی پشتش به من بود و داشت برای سامان ساک میزد چشمم به سوراخ کون تنگش افتاد.همون شب قبل از رسیدن مامان و بابام سامان سوراخ کونش رو هم کرد و بعد هم یه سکس دو نفره داشتیم و موقع خواب وقتی من و مهتاب با هم توی اتاقش بودم هم من تونستم کونش خواهرمو بکنم.
اون شب آخرین سکس سامان و مهتاب بود ولی تازه شروع رابطه ی جنسی من و خواهرم بود.سامان چند هفته بعد ایران رو ترک کرد و من و مهتاب دوباره اتاق های خودمون رو داشتیم ولی سکس هیچ مرزی رو نمیشناسه.اون اوایل هر شب رابطه داشتیم و به مرور متعادل تر شدیم تا اینکه چند هفته قبل از اینکه این داستان رو براتون بنویسم اتفاقی افتاد و رابطه ی جنس منو خواهرم وارد مرحله ی تازه ای شد...ادامه دارد.

ادامه ...
.What's life? Life is love
.What's love? A kissing
.What's kissing? Come here and I'll show you

Sexy
     
  
مرد

SexyBoy
 
وقتی خواهرم رو شناختم (۲)

قسمت قبل


من و خواهرم مهتاب دیگه از این بیشتر نمیتونستیم به هم نزدیک بشیم.بعضی شبا اون میومد اتاق من و بعضی شبا من میرفتم توی اتاقش. دیگه این قضیه برامون مثل یه بازی شده بود و اونقدر موقع سکس مسخره بازی در میاوردیم که صدای خندمون از اتاق میرفت بیرون و یه دفه حتی صدای بابام از طبقه پایین اومد که داشت ازمون میپرسید چیکار داریم میکنیم.

نه من و نه مهتاب نمیدونستیم این رابطه به کجا میخواد بکشه و فقط از داشتن سکس با هم لذت میبردیم.رفتار های جنسی مهتاب واقعا همون چیزایی بود که من آرزو داشتم زنم داشته باشه.عاشق هارد سکس بود،خیلی راحت میشد از کون باهاش سکس کرد و خودش هم مخالفتی نداشت،زود آماده ی داشتن سکس از کس میشد و در نهایت خیلی هم خوب ساک میزد.من از لحاظ جنسی از همسرم فقط همین چیزا رو میخواستم و حالا خواهرم تمام این خصوصیات رو داشت و منم ازشون بهره مند بودم.منم کمابیش نیازهای جنسی مهتاب رو تامین میکردم و مهمتر از همه دیگه دچار زودارضایی نمیشدم و تا وقتی که مهتاب رو راضی نمیدیدیم خودم ارضا نمی شدم.

تمام اینها دست به دست هم داده بودن تا ما دو نفر رو کاملا مشغول کنن.البته این اواخر هر دومون توافق کرده بودیم که کمتر با هم سکس داشته باشیم و هفته ای یکی دو دفعه بیشتر پیش هم نمیرفتیم تا اینکه سه هفته قبل از تاریخ نوشتن این داستان مهتاب حرفی که برای چند ماه توی دلش نگه داشته بود رو بهم زد.

حدود ساعت 3 بعد از ظهر بود و تازه از دانشگاه رسیده بودم خونه و مهتاب هم یه کم قبل تر از من از مدرسه اومده بود و با لباس مدرسه داشت توی حال راه میرفت.رفتم توی آشپزخونه تا یه چیزی برای خوردن پیدا کنم.

راستش مادر من معلم دوره ی ابتدایی بود و دو شیفت کار میکرد به خاطر همین از اول مهر من و مهتاب هر روز توی خونه تنها بودیم و ظهر ها وقتی مهتاب از مدرسه میومد زیاد پیش میومد که با هم سکس کنیم ولی روزایی که من از دانشگاه میومدم به خاطر مسیر دور دانشگاه خیلی خسته بودم و معمولا میخوابیدم و اگر اون روز قرار بود با هم سکس داشته باشیم شب این کارو میکردیم اما اون روز مهتاب سریع اومد توی آشپزخونه دنبال من و از پشت خودشو بهم چسبوند و گفت:«چه خوب که اومدی خونه امین.دیگه داشتم از حشریت میمردم داداشی»همینطور که داشتم توی یخچال رو نگاه میکردم گفتم:«مهتاب عزیزم خداییش خسته ام.امروز امتحان تربیت بدنی داشتیم پوستم کنده شده.میشه تا شب موقع خواب صبر کنی آبجی جونم؟»مهتاب از زیر دستم رد شد و اومد جلوم وایساد و سریع لباشو گذاشت و یه لب کوچولو بهم داد و گفت:«باشه ولی قبل اینکه بری بخوابی میخوام یه چیزی بهت بگم.» دستمو گرفت و پشت میز ناهارخوری نشوند و خودش هم جلوم نشست.خندیدم و گفت:«خب حالا چی شده که اینقدر عجله داری؟» مهتاب سرشو پایین انداخت و گفت:«راستش چطوری بگم.امروز داشتم با دوستم راجب رابطه خواهر برادرا صحبت میکردم و اون چیزی بهم گفت که منو واقعا گیج کرده.»ابروهام رو تو هم کشیدم و گفتم:«به دوستت راجب رابطه ی ما گفتی؟»مهتاب سریع گفت:«نه نه نه به خدا.هیچ کس چیزی از رابطه ی ما نمیدونه.راستش موضوع چیز دیگه ایه.شبنم به من گفت که اونم با داداشش چند وقتیه که رابطه داره.»تعجب کردم.مثل اینکه این پدیده ای که فکر میکردم فقط من دچارشم حالا داشت فراگیر میشد.واقعا باورم نمیشد.با تعجب به مهتاب گفتم:«یعنی شبنم و شایان هم؟»مهتاب گفت:«اره.اونا حدودا از اوایل امسال شروع کردن و یه دو سه ماهی از ما جلوترن.»نمیدونستم چی بگم.یه کم فکر کردم و گفتم:«خب حالا چی شده که گیج شدی؟قضیه چیه مهتاب؟»مهتاب یه کم من من کرد و گفت:«خب من قبلا بهت گفتم امین. من و شبنم پارسال زیاد با هم سکس میکردیم و اواخر پارسال بود که یه روز خیلی حشری شدیم و پرده ی همدیگه رو زدیم.»سریع گفتم:«خب اینو که میدونم.درسته قبلا بهم گفتی.ربطش به قضیه ی امروز چیه؟»مهتاب سرشو پایین انداخت و گفت:«خب همینطوری که من قضیه ی رابطه هام با شبنم و اینکه چطوری بکارتم رو از دست دادم رو برات تعریف کردم اونم تمام داستانایی که با من داشته رو برای داداشش گفته.»یه لحظه سر جام خشکم زد.نمیدونستم چی بگم.راستش اینکه شایان میدونست مهتاب پرده نداره خیلی بد بود.مهتاب تا چهره ی منو دید گفت:«عصبانی نشیا امین.خودتو بذار جای داداش شبنم.وقتی میبینی پرده نداره کنجکاو میشی بدونی چرا.همونطوری که از من پرسیدی اونم از شبنم پرسیده و شبنم هم نمیتونسته بهش دروغ بگه.»یه کم مکث کردم و گفتم:«زود تر اصل قضیه رو میگی یا نه مهتاب؟»مهتاب سریع گفت:«میگم ولی باید قول بدی که عصبانی نشی.»سرم رو به نشونه ی تایید تکون دادم.واقعا کنجکاو بودم ببینم مهتاب چی میخواد بگه.مهتاب یه کم این دست اون دست کرد تا اینکه بالاخره گفت:«خب راستش من تا امروز از قضیه ی رابطه ی شبنم و داداشش شایان خبر نداشتم و امروز تازه فهمیدم.به خاطر همین...به خاطر همین.... منم راجب رابطمون بهش گفتم.»یهو انگار برق گرفته باشدم از جام پریدم و گفتم:«ولی ما به هم قول داده بودیم این یه راز بینمون میمونه.»شبنم سرش رو پایین انداخت و گفت:«اما مجبور شدم بگم امین.آخه...آخه شبنم ازم خواست یه روز برم خونشون و بعد این همه مدت با هم یه کم حال کنیم و خب خودت میدونی که من الان خیلی وقته که سکس رو شروع کردم و شبنم هم بالاخره میفهمید.این شد که گفتم اگه الان بفهمه بهتره.»سر جام نشستم و یه کم فکر کردم.دوباره به مهتاب نگاه کردم و گفتم:«اشکالی نداره عزیزم.حالا که فکر میکنم میبینم حق با توئه.مساله ای نیست ولی دیگه قول بده این مساله رو به کس دیگه ای نگی.»مهتاب سریع از جاش بلند شد و اومد سمت من و یه لب بهم داد و گفت:«قول میدم داداشی گلم.»خندیدم و گفتم:«همین قضیه گیجت کرده بود؟»مهتاب انگار که میخواست سریع بحثو عوض کنه گفت:«ولش کن امین.کاندوم نداریم واسه امشبا.یادت باشه شب بری بخری»من مهتاب رو میشناختم.مطمئن بودم یه چیزی رو نمیخواد بهم بگه یا اینکه از گفتنش پشیمون شده.چشمام رو ریز کردم و گفتم:«مهتاب میدونم یه چی میخوای بگی.نمیخواد بحثو عوض کنی.ضمنا کاندوم هم داریم لا اقل میخوای بحثو بپیچونی یه چی بگو که تابلو نشه»یه کم خندیدم و دوباره رفتم سر یخچال.مهتاب همونطوری سر جاش وایساده بود و منم میخواستم غذا گرم کنم تا اینکه مهتاب بالاخره حرفش رو زد:«امین یادته اون شبی که من و تو و سامان با هم سکس کردیم؟»یه اوهوم گفتم.مهتاب گفت:«خب چطوری بهت بگم داداشی.یه جورایی دلم واسه اون شب تنگ شده»یه فکر مثل برق از توی ذهنم گذشت.همینطور که میخندیدم برگشتم سمت مهتاب و گفتم:«حالا فهمیدم چی تو فکرته دختره ی پر رو!»
مهتاب هنوز سرش پایین بود.رفتم سمتش و گفتم:«اگه درست فکرتو خونده باشم احیانا نمیخوای یه شب من و تو،شبنم و داداشش رو ببینیم و احیانا توی اون شب یه اتفاقایی بیفته؟»مهتاب که تعجب کرده بود گفت:«اگه اینو بخوام از دستم عصبانی میشی؟»
برگشتم و زیر قابلمه ای که روی گاز گذاشته بودمو روشن کردمو گفتم:«عصبانی نمیشم ولی باید فکرامو بکنم.»

پیش خودم فکر کردم.مهتاب دختری بود که عاشق هارد سکس بود و هر وقت من و اون داشتیم با هم سکس میکردیم همیشه دوست داشت موقع سکس از یه شمع استفاده کنم تا هم کسش و هم سوراخ کونش رو با هم بکنم.حالا به این نتیجه رسیده بودم که مهتاب توی تمام این مدت داشت با اشاره بهم میفهموند که یه سکس سه نفره میخواد و منم متوجه نشده بودم و حالا با فهمیدن قضیه ی شبنم و داداشش این فرصت رو داشت که یه پارتنر جنسی دیگه برای خودش پیدا کنه و با تعریفایی که احتمالا از شبنم شنیده بود کی میتونست بهتر از داداش شبنم باشه و در ازاش هم میخواست شبنم رو دو دستی بهم تقدیم کنه.یه کم شرایط رو بالا پایین کردم. رابطه ی من و مهتاب توی بالاترین سطح خودش بود و هر دومون برای هم شریکای جنسی خوبی بودیم ولی حرفای مهتاب باعث شد یه کم به شبنم فکر کنم.همکلاسی و قدیمی ترین دوست مهتاب.شاید هشت نه سالی بود که با هم دوست بودن و مثل خواهر بودن.من تا قبل از اینکه سکس با مهتاب رو شروع کنم نمیدونستم که شبنم و مهتاب با هم رابطه جنسی داشتن و بعد از فهمیدن این قضیه یه کم هم نسبت به شبنم تمایل پیدا کردم.
حالا با این تفاصیر منم تحریک شده بودم که یه پارتنر جنسی دیگه پیدا کنم و شبنم بهترین گزینه و دم دست ترین گزینه بود. یه دختر با اندامی شبیه مهتاب فقط یه کم قد بلند تر بود و صورت نازی هم داشت.من و شایان هم با هم دوست بودیم البته نه مثل مهتاب و شبنم.شایان یه سال از من کوچیک تر بود و دانشجوی دانشگاه تهران بود.معمولا آخر هفته ها با هم میرفتیم استریت بال.پسر تقریبا لاغر و قدبلندی بود و قیافشم بدک نبود.فکر اینکه با اون و خواهرش یه سکس ضربدری داشته باشم اونقدرا هم بد نبود. بالاخره به نتیجه رسیدم.سکس ضربدری با شبنم و برادرش ارزش امتحان کردن رو داشت.نهایتا اگه از این کارمون راضی نبودیم دیگه انجامش نمیدادیم.همین شد که اون شب اوکی رو به مهتاب دادم و قرار شد اون این پیشنهاد رو به شبنم بده و بگه من خبر ندارم و خلاصه اینکه هر دوشون سعی کنن داداشاشون رو راضی کنن تا این کارو انجام بدن.مهتاب هم همین کارو کرد و بعد از سه روز خبر رو بهم داد.من طبق معمول توی خونه تنها بودم.مامان و بابام هر جفتشون سر کار بودن و مهتاب هم مدرسه بود.حدود ساعت 2 بالاخره اومد خونه و واقعا از قیافش معلوم بود که داره از خوشحالی بال در میاره.وقتی اومد تو خونه من توی حال داشتم تلوزیون میدیدم. دویید اومد سمت من و با همون لباسای مدرسه روی پام نشست و طبق عادتش یه لب کوچیک و شیرین بهم داد و گفت:«بگو چی شده؟»یه لب دیگه ازش گرفتم و گفتم:«تو بگو آبجی کوچولو»مهتاب خودشو لوس کرد و با یه صدای بچه گونه گفت:«شبنم اوکی رو بهم داد.پس فردا خونشون خالی میشه و قرار شد ما بریم اونجا»باورم نمیشد شایان هم راضی بشه ولی حالا شده بود.نمیدونستم حالا وقتی میدیدمش باید چی بهش میگفتم.امروز پنج شنبه بود و ما هر هفته جمعه ها ساعت هشت صبح با هم قرار داشتیم تا بریم واسه بازی.نمیدونستم فردا باید چیکار میکردم.اون روز یه سکس کوچیک روی مبل با مهتاب داشتیم و بعد مهتاب رفت که بخوابه.چند دفعه گوشیمو برداشتم تا به شایان زنگ بزنم ولی نمیدونستم چی بگم.واقعا گیج شده بودم.از یه طرف فکر سکس ضربدری با شایان و شبنم حشریم میکرد از یه طرف دیگه روم نمیشد با شایان روبرو بشم.تنها کاری که تونستم بکنم این بود.یه اس ام اس دادم:«ساعت 5.روبروی فروشگاه سر کوچه»باید من و اون با هم حرف میزدیم.واقعا خیلی عجیب بود که من و شایان با اینکه خیلی به هم نزدیک بودیم حالا نمیتونستم برم بیرون و ببینمش.هر طوری بود حدود ساعت 5 زدم بیرون و با هزار زور خودم رو تا سر کوچه کشوندم و شایان همونجا روبروی سوپرمارکت وایساده بود.رفتم سمتش و اونم منو دید.میتونستم ترس رو توی چشمای اونم ببینم.همون ترس و اضطرابی که خودم داشتم.به هم رسیدیم و جلوی هم وایسادیم.شاید حدود دو دقیقه روبروی هم بودیم و هیچ حرفی به هم نمیزدیم.بالاخره تصمیم گرفتم حرف بزنم.سرمو بالا آوردم و گفتم:«مطمئنی شایان؟»شایان یهو زد زیر خنده.نمیدونم چرا ولی به محض اینکه شایان خندید منم شروع کردم به خندیدن.هر دومون عین دیوونه ها داشتیم سر کوچه بلند میخندیدیم و نمیدونستیم به چی.دست شایان رو گرفتم و با هم رفتیم سمت پارک پایین خیابون و شایان شروع به صحبت کرد: «باورت میشه امین.فکر میکردم دیگه نمیتونم ببینمت.»یه کم فکر کردم و گفتم:«منم همینطو پسر.پس شنبه خونتون خالیه»شایان گفت:«اره.مامان بابام دارن میرن کرج.تا صبح نیستن.همه چیز اوکی شده.»خندیدم و گفتم:«خوبه.من و مهتاب یه بهونه جور میکنیم تا شبو بپیچونیم.»اون روز هر دومون داستان شروع رابطه ی جنسی با خواهرامون رو تعریف کردیم.خنده دار ترینش داستان شبنم و شایان بود.بر عکس اتفاقی که برای من و مهتاب افتاد این دفعه شبنم توی خواب رفته بوده شراغ شایان و شایانم بیدار شده بوده و از ترس شبنم رو هل داده بوده سمت دیوار و شبنم بیچاره هم بدجور به سرش ضربه خورده بوده.
به هر حال اون روز برای من و شایان گذشت و هر دومون تونستیم با این قضیه کنار بیایم تا اینکه بالاخره شنبه شب شد.شبنم اوکی نهایی رو به مهتاب داده بود و گفته بود که مادر پدرش خونه رو ترک کردن.حالا من و مهتاب هم باید یه بهونه پیدا میکردیم تا شب رو تا صبح بتونیم بیرون از خونه باشیم.مهتاب بهونه ی خوبی داشت.اینکه شبنم امشب خونشون تنهاست و باید بره پیشش.منم یه کم فکر کردم و بهترین بهونه سر زدن به دو تا از دوستام بود که خونه ی مجردی داشتن.
مهتاب اول شب خونه رو ترک کرد و منم نیم ساعت بعد رفتم بیرون.سریع خودمو به ساختمون شایان اینا رسوندم.یه ساختمون 6 طبقه که اونا طبقه ی سوم بودن.زنگ زدم و رفتم بالا.وقتی پشت در اپارتمانشون رسیدم خیلی راحت میتونستم تپش قلبم رو حس کنم.یه کم معطل شدم تا اینکه بالاخره در باز شد و شبنم پشت در بود.وقتی دیدمش نمیدونستم باید چی بگم.یه شلوار جین آبی و یه تی شرت چسبون سفید تنش بود.هیکل سکسی و تمیزی داشت و خب از لحاظ چهره هم خوشکل بود.نمیدونستم باید چیکار میکردم.اولین چیزی که به فکرم رسید این بود که دستمو ببرم جلو و بخندم.شبنم بهم دست داد و سلام کرد.جواب سلامشو دادم و رفتیم تو.شایان و مهتاب روی مبل نشسته بودن و داشتن ماهواره میدیدن.هنوز گیج بودم که شبنم ازم خواست بشینم.
نشستم و با شایان سلام علیک کردیم.هممون معذب بودیم و نمیدونستیم چطوری باید شروع میکردیم.تا ساعت 9 همینطوری گذشت و از بیرون پیتزا گرفتیم و خوردیم.من که دیگه پیش خودم فکر میکردم امشب قرار نیست اتفاقی بیفته و فردا دست از پا دراز تر بر میگردیم خونه.گذشت و گذشت تا اینکه شبنم بالاخره اولین جرقه رو زد:«مهتاب یه لحظه بیا بریم تو اتاق من کارت دارم.»مهتاب بلند شد و رفت توی اتاق.حدود 10 دقیقه اون تو بودن و تو این مدت هیچ حرفی بین و شایان رد و بدل نشد تا اینکه صدای مهتاب از توی اتاق اومد:«امین بیا اینجا کارت دارم.»یه نگاه به شایان کردم و رفتم توی اتاق.نمیدونستم اون تو چی در انتظارمه.در اتاق شبنم رو آروم باز کردم و صحنه ای دیدم که سر جام میخکوبم کرد.شبنم و مهتاب روی تخت و لخت.از دیدن ای صحنه اونقدر تعجب کردم که حتی نتونستم از چهارچوب در برم تو.مهتاب تا منو دید سریع بلند شد اومد سمتم و لبش رو گذاشت روی لبام.تنها کاری که میتونستم بکنم همراهی کردن بود.مهتاب آروم آروم داشت دکمه های پیرهنم رو باز میکرد و بعد از در آوردن پیرهنم سراغ شلوارم رفت و خیلی سریع تمام لباسام رو در اورد.نگاهم به شبنم افتاد که روی تخت خوابیده بود و داشت کسش رو میمالید. شبنم بالاخره بلند شد و اومد سمتم و مهتاب رو کنار زد و خودش شروع کرد به خوردن لبای من.منم حشری تر از قبل شده بودم و اصلا متوجه خروج مهتاب از اتاق نشدم.فقط شبنم رو میدیدم که داشت منو سمت تختش میکشوند و وقتی منو روی تخت پرت کرد تازه متوجه شدم مهتاب توی اتاق نیست.تا اومدم حرفی بزنم شبنم خودشو انداخت روی من و لبشو گذاشت رو لبام و منم لباش رو با ولع بیشتری خوردم.مطمئنا مهتاب الان پیش شایان بود و اونام احتمالا شرایط مشابهی داشتن.شبنم همینطور که روی من خوابیده بود پاهاش رو دو طرف بدن من گذاشته بود و کس خیسش رو روی کیرم میکشید و منم لحظه به لحظه بیشتر حشری میشدم و فکر به اینکه خواهرم مهتاب و شایان الان داشتن یه جا توی این خونه با هم سکس میکردن هم حشری ترم میکرد.آروم دستمو به کیرم رسوندم و روی کس شبنم تنظیمش کردم.شبنم هم روی کیرم نشست و خیلی راحت کیرم تا ته توی کسش فرو رفت.مثل اینکه شبنم و شایان بیشتر از ما زیاده روی میکردن.شبنم همینطور داشت روی کیر من تلمبه میزد و شهوتش رو با ناله های یکنواخت و بلندش بیرون میریخت و توی همین لحظات بود که صدای ناله های مهتاب هم از توی حال بلند شد.بله مثل اینکه اونا هم کارشون اوج گرفته بود.با شنیدن صدای مهتاب حشرم چند برابر شد طوری که شبنم رو محکم گرفتم و سریع چرخوندمش و حالا شبنم زیر من بود و من با تمام سرعتم توی کسش تلمبه میزدم.یه کم دیگه تلمبه زدم و کیرم رو از کس شبنم آوردم بیرون.نمیخواستم بدون کردن کونش ارضا بشم.پاهای شبنمو جمع کردمو و اوردم بالا و کیرم رو دم سوراخ کونش گذاشتم.شبنم که فهمیده بود میخوام چیکار کنم با یه ناله ی شهوتی ازم خواست اروم شروع کنم.منم همین قصدو داشتم.با آب کسش سوراخ کونش رو خیس کردم و خیلی آروم کیرمو فشار دادم.کلاهک کیرم خیلی راحت رفت تو و شبنم یه آخ کوچیک و آروم گفت.کم کم فشارو بیشتر کردم و خیلی راحت کیرم رو تا ته توی کون شبنم فرو کردم.مثل اینکه شایان خیلی خوب روی این قسمت شبنم کار کرده بود.کم کم شروع کردم به تلمبه زدن.اونایی که کون کردن میدونن که این حالت از سکس خیلی دخترا رو اذیت میکنه و دردناک ترین حالتش هست.(اینکه تاق باز بخوابونیشون و پاهاشون رو بچسبونی به هم و بدی بالا و همونطوری از کون بکنیشون)اما شبنم حتی زیر تلمبه های سنگین من هم چیزی نمیگفت و فقط آه میکشید.کم کم اونقدر سرعتم بالا رفته بود که شبنم حتی نمیتونست نفس بکشه و فقط هق هق میکرد و چشماش رو بسته بود.یواش یواش به ارضا شدن نزدیک میشدم و بالاخره با یه آه بلند تمام آب کیرم رو توی کون شبنم خالی کردم و روش افتادم.شبنم تقریبا از حال رفته بود و منم وضع بهتری نداشتم.کنار شبنم روی تخت افتاده بودم و داشتم نفس نفس میزدم و عرق زیادی روی صورتم جمع شده بود.حواسمو جمع کردم.صدای آه و اوه مهتاب هنوز داشت از توی حال میومد. کنجکاو شده بودم که اونجا چه خبره.از روی تخت بلند شدم و یه نگاه دیگه به شبنم انداختم.پشتش به من بود و نیمه هوشیار بود و معلوم بود خیلی ضعیف شده.سوراخ کونش کاملا باز بود و آب کیر من از گوشش داشت میریخت بیرون.
به سمت در اتاق رفتم و وارد حال شدم.با این که تازه ارضا شده بودم اما صحنه ای که جلوم داشت اتفاق میفتاد بیشتر حشریم کرد. وقتی میدیدم شایان روی مبل نشسته و خواهرم مهتاب داره روی کیرش تلمبه میزنه.سریع رفتم سمت اونا.میخواستم چیزی که مهتاب مدتها منتظرش بود رو بهش بدم.مهتاب پشتش به من بود.مهتاب برگشت و منو دید.شهوت از توی چشماش میبارید.سریع از روی کیر شایان بلند شد و دوید سمت من.اونقدر سریع لبشو به لبام چسبوند که فکم درد گرفت.منو پرت کرد روی مبل و سریع روی کیرم نشست و شروع کرد به تلمبه زدن.شایان که از چهرش معلوم بود هنوز ارضا نشده داشت مات و مبهوت منو مهتاب رو نگاه میکرد.مهتاب همینطوری داشت با سرعت روی کیرم بالا و پایین میرفت.یه نگاه به شایان کردم و یه چشمک بهش زدم و انگشت دستم رو روی سوراخ کون مهتاب گذاشتم.شایان سریع متوجه منظورم شد و اومد پشت مهتاب.با دستام مهتاب رو روی خودم هم کردم و در حالی که کیرم تا ته توی کس خواهرم بود،شایان هم سریع از پشت کیرش روی توی کون مهتاب کرد طوری که مهتاب با یه آه و یه لرزش خفیف با همون فشار اول شایان ارضا شد.دستام رو دور کمر مهتاب حلقه کردم و محکم نگهش داشتم و شایان شروع کرد با سرعت توی کون مهتاب تلمبه زدن.اونقدر با سرعت این کارو میکرد که منم از شدت ضربه ی تلمبه های شایان عقب جلو میرفتم.به خاطر اینکه کیر شایان توی کون مهتاب بود من نمیتونستم تلمبه بزنم و کیرم انگار توی کس مهتاب گیر افتاده بود.شایان محکم و محکم تر تلمبه میزد تا اینکه بالاخره با یه داد بلند ارضا شد و چند لحظه مهتاب رو از پشت بقل کرد و محکم نگه داشت و یواش یواش کیرشو از کون مهتاب کشید بیرون.مهتاب که چشماش خمار خمار بود شروع کرد به خوردن لبای من.جونی نداشت که بخواد روی کیر من تلمبه بزنه واسه همین از روی کیرم بلندش کردم و روی مبل خوابوندمش.یکی از پاهاشو دادم بالا و کیرمو فرستادم توی کسش و خیلی آروم و لایت شروع کردم به تلمبه زدن.با اولین تلمبه آه های آروم و شهوتناک مهتاب شروع شد.هر دفه که کیرم روی میفرستادم تو لباشو گاز میگرفت و وقتی کیرمو عقب میکشیدم یه آه ملایم میکشید.شایان غیبش زده بود و معلوم بود الان کجاست چون صدای شبنم هم چند دقیقه بعد بلند شد.کار من و مهتاب چند دقیقه بیشتر طول نکشید و هر دو مون با هم ارضا شدیم.با دستمال آبکیرمو از روی شکم خواهرم پاک کردمو بقلش کردم.تنها کلمه ای که مهتاب تونست بهم بگه این بود:«خیلی ممنون امین.:»
اون روز تا صبح من یه بار دیگه ارضا شدم و اونم وقتی بود که با شایان داشتیم دو نفری شبنم رو میکردیم.مهتاب هم یه سکس تکی دیگه با شایان داشت و بعد همگی از شدت ضعف خوابمون برد.از اون هفته به بعد شبنم و شایان یه دفعه اومدن خونه ی ما و یه دفعه هم شبنم تنها اومد.من از این رابطه ی جدیدی که شروع کرده بودیم راضی بودم و مهتاب هم همینطور و فکر میکنم حالا حالا ها این رابطه ادامه پیدا کنه.
جالب ترین بخش ماجرا ایمیلی بود که دو هفته پیش به دستم رسید.یه ایمیل از طرف سامان،پسر عموی بابام.نوشته بود بالاخره اونم تونسته بود به خواستش برسه و خیلی هم از این کار راضی بود.وقتی این ایمیل رو میخوندم نا خودآگاه خندم گرفت.از این میخندیدم که چیزی که فکر میکردم فقط من درگیرش هستم یه جور اپیدمی بود و خیلی ها درگیر این موضوع بودن و خیلی ها اونو تجربه کرده بودن.سکس با خواهر و برادر....

پایان
.What's life? Life is love
.What's love? A kissing
.What's kissing? Come here and I'll show you

Sexy
     
  
مرد

SexyBoy
 
سکس با دختر دایی کون گنده

من یک دایی دارم که 2 بچه داره یک دختر و یک پسر من با پسرداییم که اسمش نیما است با اینکه از من کوچیکتره ولی خیلی با هم رفقییم شهر زندگی ما با شهر اونا فاصله زیادی داشت ولی من معمولا تابستان میرفتم 1ماه خونشون و اونا معمولا عیدا می اومدن خونه ما . من تا سوم دبیرستان اصلا اهل سکس نبودم ولی از اون به بعد من خیلی تو کف دختر داییم بودم و هر وقت اونا خونه ما می اومدن یا من میرفتم اونجا حسابی دیدش میزدم چون خیلی توپ بود قد حدود 175 وزن حدودا 65 ولی کون بزرگی داشت و سفید بود و همیشه آرایش میکرد و هر وقت میدیدمش میخواستم بخورمش.

یه تابستان که من رفته بودم خونه اونا قرار شد یه صبح بریم شمال و صبح فرداش برگردیم دخترداییم به بهونه اینکه درس داره(دانشگاهی بود) با ما نیومد ما رفتیم شمال که طرفای عصر بود که از اداره زنگ زدن و گفتن باید خودت رو سریع برسونی به همین دلیل ما سریع راه افتادیم به طرف خونه حدود ساعت8رسیدیم من یه مقدار ازوسایل رو برداشتم و اومدم بالا(اپارتمان بود)و زنداییم کلید رو داد تادر نزم شاید دختر داییم خواب باشه و زن داییم چون بیرون کاری داشت با پسر داییم رفتن من در رو آروم باز کردم اومدم تو دیدم داره یه صداهایی میاد از اتاق دختر داییم رفتم آروم سرک بکشم که دیدم بله یه پسره داره بصورت سگی دختر دایی ناز کون گنده ام رو میکنه و همین طور که تلنبه میزنه کونش مثل ژله تکون میخورد من به سرعت موبایلم رو در اوردم و یه عکس بعنوان مدرک جرم گرفتم و بعد پریدم تو یکهو دوتاییشون بهت زده به من خیره شدن و پریدم یارو رو گرفتم انداختمش اونور و گفتم گمشو نمیخوام ریختت رو ببینم اونم تته پته کنون پا گذاشت به فرار من رفتم کنار دختر داییم نشستم و گفتم از کی همدیگه رو میشناسین؟گفت این پسر طبقه بالایی و من چند بار اونو تو آسانسور دیدم و یک بار هم بهم شماره داد و این هم اولین باری بود که داشتیم سکس میکردیم .بعد گفتم لباسات رو بپوش تا مامانت نیومده بعدا در بارش صحبت میکنیم.لباسشرو وقتی داشت میپوشید میخواستم همون جا بپرم رو کون سفیدش و جرش بدم ولی نمیشد چون مامانش می آمد .شب که رفتم بخوابم اصلا تا صبح خوابم نبرد چون اون صحنه سکس سگی و کون سفید و تپل و بی موی داخترداییم رو یادت نمیرفت و هی به اون عکسی که ازشون گرفتم نگاه میکردم و کیرم رو میمالیدم .فردا صبح داییم و زن داییم رفتن سرکار و نیما هم کلاس داشت و رفت دخترداییم هم رفت امتحان بده منم پریدم پشت ماهواره و کارت داشتم زدم فیلم سکسی بعد از دیدن 6،7 فیلم دیدم صدای در میاد اومدم که خاموشش کنم که دیدم دختر داییمه دوباره اومدم نشستم سر جام و گفتم که این بهترین فرصته که کونش رو جر بدم.

دخترداییم رفت تو اتاقش و داشت شلوارش رو در می اورد که عوضش کنه که من رفتم و چسبیدم پشتش و کیر سیخ کردم رو کردم لای پاش مقاومت کرد و نگذاشت ولی با اصرار های زیاد من بالاخره قبول کرد تی شرتش رو در اوردم و شروع کردم به خوردن پستونای سفید و نسبتا بزرگش بعد اومدم پایین و همینکه شورتش روکشیدم پایین ماتم از کوس بی موی قلبمش لاش رو بازکردم صورتی بود و شروع کردم به لیس زدن اونم حال میکرد و میگفت آه...بخورش همش مال تو منم هی حشری میشدم بعد به سینه خوابوندمش رو تخت و یک بالش گذاشتم زیرش و کونش قلمبه زد بالا لای کونش رو باز کردم و سوراخ سفیدصورتیش رو دیدم وشروع کردم به خوردن وگاز گرفتن کونش و انگشتم رو میکردم تو کونش بعد از اون یک اسپری تاخیری زدم و کیرم رو گذاشتم رو سوراخ کونش و یک توف زدم و آروم کیرم رو فشار دادم تا سرش رفت تو آه آهش شروع شد و منو حشری تر میکرد آروم شروع کردم به تلنبه زدن و آه آه دختر داییم زیاد شد تا اینکه یهو ساکت شد و من هنوز ولش نکردم بعد به کمر خوابوندمش و پاهاش روگذاشتم رو شونه هام و یکهو کردم توکونش و هی میگفت کافیه دیگه خیلی درد داره تا اینکه داشت آبم می اومد و درش اوردم و ریختم رو پستوناش وقتی نگام به سوراخ کونش افتاد دیدم قرمز کرده و خیلی باز شده دیگه حال نداشتم و همون جا افتادم بعد از ربع ساعت 2تایی رفتیم حموم اونجا هم برام یه ساک زد که خیلی حال کردم بعد از اون دیگه من رفتم خونمون و حدود 4 ماه بعد شنیدم که واسش خواستگار اومده و میخوان که عروسی کنن
.What's life? Life is love
.What's love? A kissing
.What's kissing? Come here and I'll show you

Sexy
     
  
مرد

SexyBoy
 
من و برادرم شایان


وقتی برای اولین بار تونستم شایان رو لخت ببینم از چیزی که میدیدم تا چند روز توی شوک بود.ماجرا مال چهار سال پیش بود که شایان از حموم اومده بود و داشت توی اتاقش لباساش رو عوض میکرد و منم بی خبر از همه جا به هوای برداشتن یکی از سی دی های شایان رفتم توی اتاق و اون صحنه رو دیدم.
راستش خودمو معرفی نکردم.من مریم هستم و 22 سالمه.اولین رابطه ی جنسی که داشتم خوب پیش نرفت.اون موقع من18 سالم بود و تازه با یه پسر دوست شده بودم و اونم سر دو هفته منو برد خونشون ولی وقتی میخواست شروع کنه من ترسیدم و فرار کردم و دیگه با هیچ پسری دوست نشدم تا وقتی که اون اتفاق افتاد.شایان برادر کوچیکم هست و 19 سالشه ولی چهار سال پیش و وقتی هنوز 15 سالش بود اولین تاثیر رو روی من گذاشت و اونم دیدن بدن لختش و از همه مهمتر آلت یا به قول شما پسرا کیرش بود.باورم نمیشد که یه پسر پونزده ساله کیر به این بزرگی داشته باشه.وقتی با هم روبرو شدیم هم من و هم اون غافلگیر شدیم به خاطر همین چند ثانیه فرصت پیدا کردم براندازش کنم.اویزون و شل بود و فکر کنم 10-15 سانتی میشد.با تعریفایی که از شیدا شنیده بودم اندام تناسلی پسرا موقع سکس به دو برابر حالت معمولی میرسید و نمیتونستم تصور کنم که کیر آقا شایان موقع اون کار چقدر میتونست بشه.بعد از چند لحظه شایان سریع دوید پشت میز کامپیوترش و داد زد:«حواست کجاست مریم.»من که هنوز گیج و منگ بودم سریع از اتاق شایان اومدم بیرون و رفتم توی اتاقم و شروع کردم به فکر کردن.اون موقع من یه دختر 18 ساله ی بی تجربه بودم و فکر میکردم من و برادرم شایان هیچ موقع نمیتونیم با هم رابطه ی جنسی داشته باشیم ولی اشتباه میکردم و چند سال بعد بالاخره این اتفاق افتاد.
این اواخر متوجه نگاه های سنگین شایان روی خودم شده بودم و نمیدونستم چیکار کنم.من از 15 سالگی کلاس ایروبیک میرفتم و حالا دیگه خودم مربی بودم و به خاطر همین هیکل خوبی داشتم و فکر کنم همین هم باعث جذب شایان شده بود.خیلی راحت میتونستم متوجه بشم که وقتی خم میشدم نگاهاش توی سینه هام بود و وقتی راه میرفتم مدام از پشت بهم نگاه میکرد و خب منم زیاد بدم نمیومد.این اتفاق ها گذشت تا اینکه یه شب اون اتفاق افتاد.من و شایان توی خونه تنها بودیم.نمیدونم چرا ولی اون شب لباس بازی پوشیده بودم.یه تاپ تنگ صورتی بندی که خیلی راحت خط سینه هام روی نشون میداد و یه دامن چین دار تا زیر زانو هام.اون شب شایان دیگه با نگاه هاش داشت منو میخورد تا اینکه حوالی ساعت 10 شب بالاخره کارش رو کرد.من توی آشپزخونه بودم و داشتم غذا میخوردم که شایان اومد و بی هوا از پشت خودشو چسبوند بهم.کاملا غافلگیر شده بودم و نمیدونستم چیکار کنم.سریع گفتم:«چیکار میکنی دیوونه؟»دستمو بردم عقب تا شایان هل بدم که فهمیدم شایان هیچی تنش نیست.سریع برگشتم سمتش و دوباره خاطره ی اولین باری که کیر شایان رو دیدم برام زنده شد ولی این بار کاملا روی هوا سیخ بود و واقعا برای یه لحظه ترسیدیم.قطرش اندازه ی سه چهار سانتی بود و حدودا بیشتر از 20 سانت طول داشت.هنوز دقیقا نمیدونستم که چه اتفاقی قراره بیفته ولی با دیدن کیر بزرگ شایان یه دلهره ی خاصی توی دلم افتاد.شایان که متوجه شده بود من محو کیرش شدم دوباره اومد سمتم و این بار سریع تاپم رو داد بالا و شروع کرد با دو تا دستاش از روی سوتین سینه هام رو می مالوند.احساس میکردم قلقلکم میاد ولی اونقدر دلچسب بود که نمیخواستم تموم بشه.دیگه کامل خودمو تسلیم شایان کرده بودم.اونم کارشو خوب بلد بود.خیلی سریع تاپمو از تنم در اورد و بعد هم بند سوتینم رو باز کرد و انداختش یه گوشه و یهو شروع کرد به مکیدن سینه هام. اونقدر حس خوبی بهم دست داده بود که خودم ناخوآگاه دستم روی توی دامنم بردم و از زیر شرت شروع کردم به مالیدن کسم.شایان منو به دیوار چسبونده بود و با سرعت داشت سینه هام رو میخورد و منم هر لحظه بیشتر تحریک میشدم طوری که همینطور که شایان داشت سینه هام رو میخورد،خودم دامنم رو از پام در اوردم و انداختم گوشه ی آشپزخونه.شایان که متوجه کارم شد سریع دستش انداخت دور کمرم و بلندم کرد و بردم توی اتاق و گذاشتم روی مبل و خودش جلو نشست و دستاش رو برد که شرتمو در بیاره ولی نمیدونم چرا ناخوآگاه دستامو گذاشتم روی دستاش تا مانعش بشم.شایان تا این حرکتم رو دید دستاش رو برداشت و این دفعه زانوهام رو گرفت و پاهام رو از هم باز کرد.کسم کاملا خیس بود و شرت سفید رنگم کامل چسبیده بود بهش و شایان هم سریع از روی شرت زبونش رو گذاشت روی کسم.نمیدونستم جیغ بزنم یا ناله کنم.اونقدر به این کارش ادامه داد که وقتی میخواست شرتمو در بیاره اصلا متوجه نشدم و وقتی فهمیدم شرت پام نیست که زبونش رو روی چوچولم حس کردم.خیلی ظریف و آروم زبونش رو روی چاک کسم بالا و پایین میبرد و منم همزمان باهاش روی مبل خودمو بالا و پایین میکشیدم و غرق شهوت بودم. مطمئنا میدونست که من دختر بودم و هنوز نمیدونستم امشب قرار بود چه اتفاقی بیفته.چند دقیقه به خوردن کسم ادامه داد تا اینکه یهو از روی مبل بلندم کرد و گذاشتم روی زمین.به حدی شهوتی شده بودم که نمیدونستم داره چیکار میکنه.شایان سریع دو تا کوسن از روی مبل برداشت و منو دمر خوابوند و اون دو تا کوسن و گذاشت زیر شکمم طوری که کونم کاملا بالا اومد.اونقدری میدونم که همونطوری که دمر خوابیده بودم پاهام رو باز کرده بودم و خودم داشتم کسمو میمالوندم و منتظر بودم تا شایان دوباره بیاد.برای چند لحظه حواسم به خودم بود که احساس کردم یه چیز سرد با سوراخ کونم برخورد کرد.چشمام رو باز کردم و قوطی لوسیون بدن رو کنارم دیدم.به سختی گردنمو برگردوندم و دیدم شایان داره با لوسیون سوراخ کونم رو چرب میکنه. تازه یاد حرف دوستم شیدا افتادم که میگفت پسرا عاشق کون دخترا هستن.درسته شایان میخواست از سوراخ کون باهام سکس کنه.تصمیم گرفتم حرفای شیدا رو نادیده بگیرم و به این کار تن بدم.برای چند لحظه شایان خودشو روی من انداخته بود و کیرشو روی چاک کونم میکشید تا اینکه بلند شد و پاهام رو همونطوری باز کرد و بین پاهام نشست.سر کیرشو احساس کردم که روی سوراخ کونم گذاشته. اونقدر داغ بود که سردی لوسیونی که به سوراخ کونم مالیده بود رو حس نمیکردم.یه کم کیرشو روی سوراخ کونم تکون داد و چند تا ضربه با کف دستش به لمبرای کونم زد و آروم کیرشو فشار داد.برای یه لحظه احساس کردم میخوام منفجر بشم.نفسم بند اومد. نمی دونستم باید جیغ بزنم یا داد.اونقدر به خودم پیچیدم که به اولین ارگاسمم رسیدم.شاید دو سه سانتی کیر شایان توی کونم بود. همونطوری نگه داشته بود تا اینکه فشارو بیشتر کرد.میتونستم کیر بزرگ شایان رو حس کنم که داشت توی سوراخ کونم جلو و جلوتر میرفت و من فقط داشتم لبامو گاز میگرفتم و منتظر بودم متوقف بشه ولی اون کیر بزرگ تا کاملا توی کونم جا بشه خیلی مونده بود.شایان همینطور که جلوتر میومد بعضی موقع ها متوقف میشد و بعضی موقع ها یه کم عقب میکشید و دوباره جلو میرفت تا اینکه احساس کردم کاملا بدنش چسبیده به کونم و این یعنی کیرش رو تا انتها توی کونم کرده بود.
اونقدر ها هم که شیدا میگفت سخت نبود و فقط وقتی میخواست شروع کرد درد عجیبی داشت.شاید برای دو دقیقه شایان توی همون حالت روی من خوابیده بود تا اینکه همونطوری که کیرش توی کونم بود کمرمو گرفت و کشید عقب و بلندم کرد طوری که توی حالت چهاردست و پا جلوش بودم و اونم پشتم بود.یه کم دیگه صبر کرد تا اینکه احساس کردم کیرشو داره میکشه عقب. فکر کردم میخواد در بیاره ولی وقتی کیرشو تا حدودا نصفه کشیده بود عقب دوباره با سرعت و قدرت بیشتر فرو کرد.یهو دوباره نفسم بند اومد.بازم این حرکتو تکرار کرد و یواش یواش سریع تر شد.فقط میتونستم حس کنم کیر بزرگش رو تا آخر میکشه بیرون و دوباره با شدت میفرسته تو.منم بیکار نبودم و دستم رو از زیر روی کسم گذاشته بودم و غرق شهوت بودم.دیگه دردی نداشتم و تازه داشتم اوج هم میگرفتم.شایان خیلی سریع کیرشو توی کونم جلو و عقب میکرد و صدای شالاپ شالاپ برخورد بدنش با بدن من بیشتر تحریکم میکرد.اونقدر به مالیدن کسم ادامه دادم تا به ارگاسم دوم رسیدم ولی شایان کارش تمومی نداشت.همینطوری سرمو گذاشته بودم زمین و از لای پاهام داشتم به کیر شایان نگاه میکردم که توی کونم عقب جلو میرفت.یه کم سوزش داشتم ولی به لذت نگاه کردنش می ارزید.کم کم احساس کردم سرعت شایان خیلی بیشتر شده تا اینکه یه آن شایان کیرشو تا ته کرد توی کونمو و منو محکم نگه داشت و احساس کردم برای چند لحظه کیرش کلفت تر شد و بعد شروع کرد به نرم شدن.شایان هلم داد و من دوباره افتادم روی کوسن ها و اونم روم افتاد و کیرش خیلی آروم از کونم خزید بیرون.یه کم همینطوری روم بود تا اینکه بلند شد و کنارم نشست و با دست شروع کرد به نوازش سوراخ کونم.احساس میکردم وقی انگشت شایان میره توش همینطوری باز میمونه.کوسن ها رو از زیرم برداشتم و نشستم و به شایان نگاه کردم.اونقدر غرق در لذت بودم که یه لبخند زدم و لبمو بردم جلو و شایان هم سریع لبمو بوس کرد.
اون شب یه بار دیگه هم چند ساعت بعد با هم سکس کردیم و اون اتفاق اولین رابطه ی جنسی من با برادرم و کلا اولین رابطه ی جنسیم بود و حالا که دو سه ماهی میگذره شاید هفته ای یه بار یا دو هفته ای یه بار وقتی موقعیتش پیش میاد بازم به قول خود شایان بهش کون میدم.تازه متوج شده بودم که چه لذتی رو تو تمام این سالها توی خودم خفه کرده بودم و حالا برادرم داشت اون رو بهم تقدیم میکرد.لذت سکس بدون ترس.بدون واهمه از اینکه بکارتت رو ازت بگیرن و بدون ترس از اینکه بعدا بخوان ازت سو استفاده کنن.کاملا امن و مطمئن و لذت بخش.به تمام دخترایی که وبسایت شهوانی رو میخونن توصیه میکنم اگر برادری دارید و میخواید سکس رو شروع کنین بهترین کار همینه و سعی کنید یه جوری به طرف بفهمونید که راضی هستید.چمیدونم مثلا لباسای باز جلوش بپوشید یا اتفاقی بدن لختتون رو بهش نشون بدید یا هر کاری که به ذهنتون میرسه ولی این کارو بکنید و مطمئن باشید پشیمون نمی شید....پایان
.What's life? Life is love
.What's love? A kissing
.What's kissing? Come here and I'll show you

Sexy
     
  
زن


 
عشق شیرین. نه ببخشید تلخ

سلام دوستان عزیز من پرستو هستم 29ساله ساکن تهران. کارمند بانک. میخوام داستان زندگی فوق العاده شیرین منو همسرمو که به یه کابوس مبدل شد رو واستون تعریف کنم.این داستان برای من قسمت هاییش بسیار دردآوره و با گریه احتمالا همراه میشه. همه چی از اونجایی شروع شد که ما بعد از 9سال از محله ای که توش بودیم (صادقیه) رفتیم یه محله جدید. تازه درسم تموم شده بود بعد از یه سال با کلی پارتی بازیو مکافات استخدام بانک شدم. هر روز ساعت از خونه میزدم بیرون. یادمه درست روز اولی که داشتم میرفتم سر کار یه پسر خوشتیپ سوار یه (آزرا) جگری رنگ شده بود. من منتظر تاکسی بودم که دیدم آروم با ماشین از کنارم رد شد. منم هیچ اعتنایی نکردم. خلاصه اون روز تموم شدو روز بعد دوباره همون پسره اومد. پیش خودم گفتم لابد مزاحمه ( اینم بگم که من کلا حوصله ی اینجور کارا رو که بخوام شماره بگیرمو زنگ بزنمو اینجور چیزارو اصلا نداشتم. مخصوصا اینکه دیگه استخدام هم شده بودم) بازم با ماشین ازجلوم رد شدو یه نگاه خاصی بهم کرد. از جلوم که رد شد چند متر بعد از من وایساد. از ماشین پیاده شد. منم پشتم به اون بود. دیدم صدا زد: خانوم خیلی ببخشید. برگشتم دیدم ماشالا یه پسر قد بلندو خوش استیل خیلی خوش قیافه جلوم واساده. (خدایی قصد تعریف از خودمو ندارم ولی اینم بگم که منم خیلی قیافم به گفته دوستانو فامیل خوشگله که متاسفانه بعضی مواقع برام دردسر ساز میشد.) نگاش کردم اصلا بهش نمیومد از این بچه پر رو های مزاحم باشه اگه حتی 1درصد فکر میکردم مزاحمه عمرا محلش نمیذاشتم. گفتم: بله امرتون؟ گفتش دیروز که دیدمتون نمیدونم چی شد که انگار مهرتون به دلم نشسته. خیلی بهتون دلبستم. گفتم: آقای محترم خواهش میکنم بفرمایید درست نیست تو محل واسه دختر مردم مزاحمت درست کنین. گفت باور کنید من آدم بی ادبی نیستم(خدایی راست میگفت) فقط ازتون خوشم اومده من نمایشگاه اتومبیل دارم توی نیاورون اینم کارت نمایشگاس. خواهش میکنم این کارتو بگیرید من خیلی دوست دارم باهاتون آشنا بشم. وااقعا دیشبو خوابم نبرد.... من همینطور محو حرف زدنش بودم. گفتم آقای محترم دارم باهاتون محترمانه صحبت میکنم. زشته بخدا شما اومدی جلوی من میگی این کارتو بگیر. خواست دوباره شروع کنه حرف زدن که یه تاکسی رد شد. گفتم فلکه؟ تاکسی وایساد سوار شدم. تو راه همش به حرفاش فک میکردم. شب هم اومدم خونه همش تو فکر این پسره بودم. روز بعد خواستم برم سرکار داییم خونمون بود و با ماشینش منو تا یه جایی رسوند و قتی داشتم از سر خیابونمون رد میشدم دیدم باز پسره اونجا وایساده و تکیه زده بود به ماشینش. به خودم گفتم نه این پسره دست بر دار نیست.باید یه کاریش بکنم. یخورده اعصابم بهم ریخت. اینجا بود که پیش خودم گفتم ای کاش من قیافم یه خورده زشت تر بود. روز بعد باز قبل از من سر خیابون حاضر بود. من که رسیدم اونجا دیدم یخورده ذوق کرد اومد طرفم گفت سلام. دیرئزم خیلی منتظرتون موندم ولی نیومدین گفتم آقای محترم بازم شما؟؟؟؟ احساس کردم دلش شکست خیلی مظلومانه گفت بببخشید توروخدا ولی اگه این کارتو از من بگیرین بخدا خیلی لطف میکنین. دلم براش سوخت گفتم گیریم که کارتو گرفتم. ولی خوب نیست ادم با کسی به زور دوست بشه ها؟؟؟ گفت من آزارم به یه مورچه هم نمیرسه. چه برسه به اینکه بخوام به یه خانوم محترمی مثله شما زور بگم. کارتو گرفت جلوم گفت: خواهش میکنم؟ بعد کلی مکث کارتشو گرفتم. خیلی خوشحال شد گفت هر موقع از روز یا هر موقع از شب تماس بگیرین من جواب میدم. بی صبرانه منتظر تماستونم. گفتم چشم. حالا دیگه شما بفرمایید. مسرانه سوار ماشین با کلاسش شدو رفت. شب بهش زنگ زدمو خلاصه دوستیمون از اون روز شروع شد. اسمش پویا بود. منم که اسممو بهش گفتم دیدم گفت چقدر بهم میان: پویا و پرستو. خلاصه دوستی ما روز به روز بیشتر میشد خونشون درست کوچه پشت ما بود. ببخشید این جزییاتو مو به مو گفتم آخه دلم نمیومد ازش کم کنم. خلاصه بعد از 3ماه رفتو آمد که تقریبا هرروز منو تا نزدیکای محل کارم میرسوند. جالبه شعبه ای که من توش بودم تا نمایشگاه پویا اگه پیاده میرفتی 5 دقیقه راه بود. هر روز غروبا با هم بیرون میرفتیم. و واقعا مهر جفتمون به دل هر دوتامون نشسته بود. با خونوادم صحبت کردم. یه خواستگار دارم که ایندفعه دیگه جوابم مثبته. خونوادم خیلی ازین تصمیم من خوشحال شدم چون دیگه داشت سنم بالا میرفت آخه من خیلی از خواستگارامو رد کردم.. خلاصه ما بعد از خواستگاریو تحقیقاتو اینا.... بالاخره جواب مثبت دادم. برج 9 بود که منو پویا عقد کردیم. یه خونوادیه خیلی ثروتمند و محترم بودن. پدرشون هم متاسفانه تویه تصادف سال 86فوت شده بود. پویا بودو مادرشو 2تا دیگه از خواهراش. نمایشگاهم به ارث رسیده بود به پویا. میخواستن واسه تنها پسر خونوادشون سنک تموم بزارن. تو اون مدت که عقد بودیم سرمون خیلی شلوغ بود. چندتا دیگه هم عمو داشت که پویا رو خیلی تو کاراش کمک میکردن. یه مراسم عروسی خیلی با شکوه در راه بود. واسه ی 4/1/1388 یه تالار بسیار شیکو مجلل رزرو کردیم. روز عروسی فرا رسید همون آزرای جگری رنگی که صبحا سر کوچه مزاحمم میشد حالا شده بود ماشین عروسم. من عاشق پویا و پویا عاشق من. بعد از اینکه از آرایشگاه اومدمو با ماشین خوشگلش اومد جلوم و اون لحظه که وارد تالار شدم و و قتی پویا رو انقدر خوشتیپ و زیبا و خودمو انقدر ماه میدیدم و انقدر مراسمو با شکوه دیدم احساس کردم که منو پویا زیباترین زوج جهان هستیم. اون لحظه که تو عروسی داشتیم رو به روی هم میرقصیدیم روزایی رو یادم میومد که چقدر مظلومانه از من خواهش میکرد که تورو خدا این کارتو ازم قبول کنین. بیشتر بهش عشق میورزیدم. مراسم عروسی به پایان رسید در اوج شکوه. شب که دیگه رفتیم به سمت خونه یه آپارتمان 90 متری تویه نیاوران داشت. رسیدیم خونه اونشب شبی بود که من بالخره بعد از 25 سال باید زن میشدم. به کمک هم لباسامون رو دراوردیم باور کنید فقط 1ساعت پویا گیر های سرمو باز کرد. ساعت حدودای 3 شب بود رفتیم رو تخت. دراز کشیدیم. یه خورده استرس داشتم ولی عشقی که بین ما دوتا بود استرسو از بین میبرد. سرمو گذاشتم رو متکا خیلی خوابم میومد. اونم پشت من دراز شد. یخورده خجالت میکشید بهم نزذیک شه. گفتم پویا. گفت: جانم؟ چرا انقدر دور خوابیدی از من؟ هیچی الان میام. زود باش بیا منو بغل کن. پشتم بهش بود. اومدو از پشت منو بغل کرد. یه دستشو از زیرم گردنم رد کرد دست دیگشم گذاشت رو سینم. گفت: عزیزم بیا اینم بغل. سرش پشت سرم بود داشتیم خاطرات دوران دوستیمونو ورق میزدیم. میگفتش که خیلی بد جنسی که با من اینطوری رفتار میکردی. منم گفتم خوب به سرت آوردم هاهاها. گفتم حالا میشه یه چیز بگم بهت: گفت شما دوچیز بگو. گفتم عاشقتم. اونگفت من بیشتر من میمرم برات. یه بوس از گردنم کرد. سینمو تو دستاش گرفت یه فشار کوچیک داد. رومو برگردوندم و شروع کردیم از هم لب گرفتن عاشقانه لبای همو میخردیم و همدیگرو میبوسیدیم. من یه آستین حلقه ای صورتی با یه شلوارک صورتی که باهم ست بودن تنم بود. پویا هم یه آستین حلقه ای سفید نایک با شلوارک که به زیبایی اندامش می افزود. دستشو کرد تو لباسم و از رو کرست سینمو میمالیدو منم دستمو کرده بودم تو لاسش و نازش میکردم. لباسامون رو با یکم خجالت دراوردیم. دستشو رو کونم میکشید منم کیرشو تو دستم گرفته بودم. انگشتاشو کرد تو دهنم حسلبی خیس که شد کشید رو کوسم. بدن جفتمون کاملا بی مو بود پویا مربی شناست و میگفت ورزشکار نباید بدنش مو داشته باشه. با کوسم بازی کرد انگشتشو میمالید خیلی حشریم کرده بود منم اونو همینطور. با یخورده خجالت پرسید عزیزم حالت خوبه. منم که داشتم آه میکشیدم. گفتم عالی عزیزم... گفت یعنی آماده ای که زن بشی؟ گفتم آره ولی پویا جون آروم من میترسم. خیالت راحت عزیز دلم. کاملا برهنه بودیم بهم گفت پاشو بیا لبه تخت. وایسادم لبه تخت دراز کشیدم یخورده با دست واسش جلق زدم کیرش گنده شده بود. کیر انصافا خوبی داشت. نه خیلی بزرگ که زنشو اذیت کنه نه کوچیک که طرفش حال نکنه. خلاصه کیرش حسابی شق شد از تخت پایین رفت کیرشو مالید به کسم. آروم سر کیرشو گذاشت رو کسم. وای بازم استرس داشتم. نکنه خیلی دردم بیاد نکنه جر بخورم. اولین بار یود که کیر بهم میخورد و اولین سکس در زندگی. پویا اروم کیرشو هل داد تو یه جیغ کوتاه زدم. احساس سوزش میکردم. کیرشو بیشتر کرد تو. درد داشتم اما نه اون چیزی که تصور میکردم. حدود یه دقیقه کیرشو تو کسم نگه داشت تو این مدت همش قربون صدقم میرفت. بعد از یه دقیقه کیرشو دراورد بله من زن شده بودم. باز شروع کرد به کردن. جونم قربون پرستو پونم برم که انقدر نازه. انقدر ماهه. پویا جون فقط تویی کهبیش از حد عاشقشم. شب اول من هم گذشت.... و ایام هم میگذشت. یه روز داشت از سر کار میومد زنگ زد به گوشیم گفت امشب میخوام یه سکس رویایی داشته باشیم با هم پرستو جون تا من میام خودتو لخت کن. گفتم ا ا ا ا بی ادب لخت کن یعنی چی؟ شاید صدات رو پخش باشه یکی خونه باشه. گفت خب اونم یه حرفیه ولی تا میام خونه سریع لخت شده باشی. گفتم حالا منو اذیت میکنی بذار برسی خونه به حسابت میرسم. درو باز کرد من لخت مادر زاد رفتم تو بغلش. سلااااااام پویا جووووون. سلام عزییییییزم. کیفشو انداخت زمین سریع منو انداخت رو مبل شلوارو پیراهنشو از تنش در آورد شرتشو منم کشیدم پایین کیرشو گرفتم کردم تو دهنم براش حسلبی ساک زدم. خیلی حال میکرد. همش دستشو میکرد تو موهام. دستشو میکشید رو پشتم. گفتم بسه دیگه بچه پر رو من اگه خودم نگم تو تا فردا هم کوتاه نمیلی. زود باش حالا نوبته توه. گفت چشم. فقط ایندفعه رو از پنجره پرتم نکن بیرون. خندم گرفت گفتم دیوونه. زودباش دیگه الان گریه میکنم هاااا؟ سرشو گذاشت رو کسم خیلی ماهرانه میخورد. بعد از 2-3 دقیقه سرشو از رو کسم برداشت. گفت کی به کی میگه بچه پر رو. بازم خندیدم. رو مبل نشست کیرش حسابی شق بود نشستم رو پاشو کیرشو تنظیم کردم تو کسم رفت تو. یه اه کشیدم. گفت جون قربون این کس تنگ پرستوی خوشگلم برم. بالا پایین کردم جفتمون حساب حال میکردیم. بعد از چند دقیقه حالتمونو عوض کردیم. زانومو گذاشتم رو مبل و پشت کردم به پویا کیرشو از پشت کرد تو کسم. اه اه عزیزم. بکن منو. جانم چشم. پرستو الان کیرم کجاته؟ تو کسمه عزیزم. قربون شوهر گلم برم. کلی قربون صدقه هم رفتیم بعد منو انداخت کف زمین. پاهامو گذاشت رو شونش دوباره شروع کرد تو کسم تلمبه زدن. اخ آروم. عزیزم اه اه. دستشو گذاشته بود ر سینه هام. پستونامو بعضی وقتا آروم فشار میداد. یهو کیرشو کشید بیرون آبکیرش با فشار پاشید رو شکمو سینم. بعد گفت حالا شما تصمیم ندارین ارضا بشین نه ؟ گفتم : زود باش منو باید ارضا کنی. انگشتشو گذاشت رو کسم انقدر مالید که ارضا شدم. آب کسم رخت رو پارکت کف خونه. بعد از 10 دقیقه بیحالی تو بغل هم رفتیم یه دوش گرفتیمو شام خوردیمو خوابیدیم. زندگی ما فوق العاده شیرین و زیبا بود.... روز به روز من عشقم به پویا بیشتر میشد و اون هم همینطور. حدود 2 سال بعد از ازدواجمون بود پویا گفت من بچه میخام. اتفاقا خودمم موافق بودم. کلی نشستیم فکر کردیم و بالاخره این تصمیمو قطعی کردیم. پویا گفت پرستو جونم پس امشب بچه رو میریزم تو شکمت. گفتم چشم. بچمونو بریز تو شکمم. شب اومد خونه رفتیم تو تخت سکس آغاز شدو و پچمون تو راه بود یعنی تو کمر آقا پویا مگه رضایت میداد طوله سگ که بعد از سماجت پویا بعد از 10 دقیقه پویا گفت داره میاد گفتم OK بده بیاد بچه خوشگلمو. ابکیرشو با فشار تو کسم خالی کرد داغیشو تو کسم حس کردم وا قعا از سکس لذت میبردم. بیشتر از من پویا از سکس با من حال میکرد. خلاصه ما همش منتظر علایم بارداری مثله حالت تهوع و استفراغ و اینجور چیزا پودیم اما اتفاقی رخ نداد به یه مشاور مسایل جنسی مراجعه کردیم گفت دوباره اینکاره تکرار کنین بازم اینکارو چندین بار تکرار کردیم اما باز خبری نشد. کم کم نگران شده بودیم. پیش یه متخصص رفتیم گفتم اگه اینطوری باشه متاسفانه مشکل از یکی تونه. خلاصه گفت باید آزمایش بدین. پویا ناراحت شد و گفت نخیر آزمایش لازم نکرده. ما خودمون مشکلمونو حل میکنیم. واقعا جفتمون فقط دوست داشتیم بچه دار شیم یه ماه گذشت داشتم از فکرش بیرون میومدم. که یه شب پویا بهم گفت عزیزم اگه مشکل از من باشه تو چیکار میکنی. گفتم من عاشقتم گور بابای بچه مون. گفت: ا ا ا جدی یعنی گور من دیگه؟ از خنده غش کرده بودیم. گفتم پویا: گفت جانم ؟ اگه مشکل از من باشه چی گفت من عاشقتم. با مشکل بی مشکل. گفتم پس فردا بریم آزمایش بدیم گفت فکره خوبیه فردا صبحش چندساعت مرخصی از بانک گرفتم رفتم پیش دکتر و قت آزمایش گرفتم واسه پس فردا صبح. رفتیم آزمایشو دادیم دکتر گفت هفته بعد جوابش آماده میشه. تو این هفته همش مضطرب بودم مبادا که مشکل از من باشه؟ مبادا پویا نسبت به من دلسرد بشه. اصلا نباید میرفتیم آزمایش شاید این باعث بشه زندگیمون بهم بخوره. دوستان عزیز چشام داره باد میکنه از بس گریه کردم. الانم دارم هق هق میکنمو اینو مینویسم. خلاصه روز موعود رسید به آزمایشگاه رفتمو جوابو گرفتم. ولی اطمینان به عشقمون داشتم. جواب اومد و دکتر گفت که مشکل از کدوممونه. از آزمایشگاه بیرون رفتم. دیدم گوشیم زنگ خورد پویا بود. چیشد؟ جوابو گرفتی؟ آره عزیم گرفتم. مشکل از منه پویا جون. گفت خب اشکال نداره کار نداری مشتری دارم. اینو که گفت یخورده ته دلم لرزید چون هیچ وهمیشه قبل از اینکه قطع کنه حداقل 2بار میگفت دوست دارم. پیش خودم گفتم لابد سرش شلوغه چه اشکال داره. شب اومد خونه رفتارش مثله همیشه نبود من مطمئن شدم که یه چیزیش هست. گفت پرستو جواب آزمایش کجاست ؟ گفتم هیچی انداختم دور. ولی اونو تویه دراور زیر لباسام مخفی کرده بودم. گفت ا ا ا واسه چی انداختی دور؟ گفتم ما میخواستیم ببینیم مشکل از کیه که فهمیدیم دیگه مشکل از منه پویا جون. اگه میخوای بیا منو کتک بزن کتک نمیزنی من تورو کتک میرنم. گفتم یه شوخی باهاش کنم یخورده بخنده. اصلا هیچ اهمیت نداد. من دیگه شک نداشتم که این بخاطر چی منو تحویل نمیگره. گریه ام به اوج رسیده. روز به روز رفتارش به من سرد تر میشد. یه روز دیگه خیلی اعصابم داغون بود گفتم اهههه پویا اصلا معلوم هست که تو چته؟ چرا انقدر اخلاقت عوض شده دیدم اونم بغضش ترکید گفت بله اخلاقم عوض شده چون من بچه میخوام پرستو میفهمی؟ باورم نمیشد این همون پویایی بود که به عشقش انقدر اطمینان داشتم. اونشب خیلی گریه کردم خیلی. صبح که بیدار شدم رفته بود نمایشگاه. من تصمیم خودمو گرفته بودم. وسایل مهممو جمع کردم و به خواهرم زنگ زدم که به شوهرش زنگ بزنه که یه بیلیط کیش واسم بگیره. من همون روز صبح با شوهر خواهرم که کارمند فرودگاه کیش بود هماهنگ کردم تا من بیام کیش اونم با مهراباد تماس گرفت خلاصه بلیطم جورشد. جواب آزمایشو گذاشتم رو مبل یه نامه واسه عشقم پویا نوشتم گذاشتم رو مبل پیش جواب آزمایش. قسمت هایی از نامه نا اونجایی که یادمه به شرح زیر: سلام عزیز دلم منم پرستو همونی که براش میمردی. هنوزم عاشقم هستی ؟ حالا که جواب آزمایش اومده و مشکل از منه بازم عاشقمی ؟ نه عزیزم تو دیگه عاشقم نیستی. متاسفانه تو از امتحانی که ازت گرفتم بازنده بیرون اومدی. من جواب آزمایشو گرفتم ولی مشکل از من نبود مشکل از تو بود پویا جون. باور نداری جواب آزمایش رو دسته ی مبله میتونی خودت بخونی. مشکلتم با یه دوره 1ساله مصرف دارو برطرف میشد. ولی متاسفانه تو بد کردی... خیلی بد. منی که حاضر بودم جونمو فدات کنم. بد جوابم دادی. عشق ما خیلی زیباتر از این بود که که بخواد به خاطره بچه از هم بپاشه. عجب زندگیه تلخی. عشقمون دو طرفه بود نه ببخشید یه طرفه چون اگه عاشم بودی به این سادگی دلمو نمیشکوندی. حالا هم فرصتی واسه جبران نمونده. با اینکه بعد از اون رفتارت ازت متنفر شدم ولی باز بهت میگم دوست دارم. ارادتمند شما پرستو جهانبخش. الان نزدیکه 3-4 روزه اومدم مرخصی کیش. خونه خواهرم. هرچی زنگ میزنه که تورو خدا تورو به عشق پاکمون به من یه فرصت بده. من بهش میگم امکان نداره برگردم تو خودتو ثابت کردی..

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
سكس با زن داداش زينب

سلام داستاني رو كه ميخوام براتون تعريف كنم برميكرده به 6ماه بيش كه من برايه كرفتن يك سري آزمايشات بزشكي مجبور شدم برم تهران و جون تعداد اين آزمايشها زياد بود 1ماهي رو مهمون داداشم بودم.
داداشه من كارمند بانکه
و هرروز صبح ميره سركار وبعد از ظهر حول حوشه ساعت 4/30برميكرده خونه
منم تو اين 1ماهي كه بيششون بودم صبح زود ميرفتم آزمايشكاه و دمه ظهر برميكشتم خونه,{من جند وقتي بود كه كليه هام مشكل بيدا كرده بود و دكترم برايه تشخيص بيماريم كلي آزمايش مرحله ايي برام نوشته بود كه بايد انجامشون مي دادم}. زن داداشه من يك زن خانداره و خيلي هم مومنه جوري كه تو خونه بيش من چادر سرش ميزاره و حتي با من دس هم نميده
همين خصوصياتشم باعث شده بود كه من بشتر تشنه لمس كردنش باشم 1هفته اولي كه خونشون بودم زن داداشه بيجارم همش تو خونه با چادر بود اونم تو كرمايه تابستون منم كه ميديدم سختشه ميرفتم تويه ي اتاق ديكه تا اون راحت باشه. من شبها تويه اتاق ميخوابيدم و داداشمو زنش تو نشيمن. منه بد بختم اكه نصفه شب دستشويم ميكرفت نميتونستم برم دسشويي جون اونا وسط نشيمن خوابيده بودن .
زن داداشمم هر روز صبح وقتي داداشم ميخواست بره سركار اجبارأ بيدار ميشد و قبل از اين كه من بيدارشم رخته خوابشونو جمع ميكرد بيجاره موقع ايي كه صبحانه منو ميداد خوابش ميومد
ي روز صبح وقتي از خواب بيدار شدم ودر اتاقو باز كردم با ي صحنه عجيب دوس داشتي روبه رو شدم
واي
زن داداشم با ي تابو شروارك تنك كه به كونه خشكلش جسبيده بود تويه رخت خواب خوابيده بود خشكم زده بود جون تا اون روز بدنه زن داداشمو نديده بودم
از جام نميتونستم تكون بخورم
اون ي تاب نازك سفيد تنش بود كه تمامه بدنشو نمايان ميكرد
از شانس خوبه من ظاهرا زن داداشم خواب مونده بود
نميدونستم جيكار كنم كيرم بدجوري سيخ شده بود و منم همش سعي ميكردم كنترلش كنم
رفتم نزديكش
واي سينه هاش از زير تابش معلوم بود از هوس داشتم ميمردم
كوسه خوشكلش بينه باهاش برس شده بود
داشتم ديونه ميشدم آروم نفس ميكشيدم
و با كيرم ور ميرفتم
جرعته اينو كه بهش دس بزنمو نداشتم`
واي چه موهايه قشنگي داشت
من تا اون روز حتي موهاشم نديده بودم
ي بدنه كشيده با موهايه بلند دوتا سينه نك تيز با ي كونه كرد كه از رو شلواركش داشت ديونم ميكرد
ميخواستم ببوسمش ولي ميترسيدم
نميدونستم جيكار كنم خوب كه از ديدنش سير شدم رفتم سمت دستشويي كه سر صبح ي جق حسابي بزنم سرحال شم
وقتي دره دستشويي باز كردم از صدايه در زن داداشم بيدار شد و وقتي منو ديد شوكه شد و سريع ي ملافه انداخت رو خودش منم كه خشكم زده بود رفتم تو دستشوي و درو بستم
جند دقيقه ايي تو دستشويي بودم`
نميدونستم الان چه واكنشي از خودش نشون ميده از دستشويي كه آمدم بيرون زن داداشم رخت خوابهارو جمع كرده بود وي چادر انداخته بود سرشو رفته بود تو آشبزخونه تا برام صبحانه درست كنه منم به رويه خودم نياوردمو نشستم رو ميزو صبحانمو خوردمو خداحافظي كردمو رفتم به سمت بيمارستان تو مترو همش به صحنه ايي كه امروز صبح ديده بودم فك ميكردم و با خودم ميكفتم كاشكي حداقل 1بار كونشو لمس ميكردم
كاشكي ازش فيلم ميكرفتم
همش تو اين فكرا بودم كه نفهميدم كي رفتم بيمارستانو كي بركشتم خونه وقتي رسيدم خونه ساعت 11ظهر بود
زنك زدم كسي باز نكرد جند بار كه زنك زدم زن داداشم اف افو برداشتو درو باز كرد
وقتي در خونه روباز كردم زن داداشم تويه حموم بود برايه همينم درو دير باز كرده بود
لباسمو عوض كردم ي فكر اينه برق آمد تو ذهنم كه برمو از لايه دره حموم زينب جونو ديد بزنم
قلبم تند تند ميزد رفتم سمت در حموم از بشت شيشه ميشد سفيديه تنشو ديد ولي از بد شانسيه من حمومشو ي روزنه كوجيكم نداشت كه من بتونم عشقمو ببينم
بركشتم تو نشيمنو تلوزيونو روشن كردم داشتم شبكه 3 مسابقه كوي و ميدانو ميديدم كه زن داداشم از حموم آمد بيرون
سلام كرد منم سرمو كه بركردوندم بهش سلام كنم ديدم كه چادر سرش نذاشته و ي لباس نسبتا راحت بوشيده منم به رويه خودم نياوردم و كاملا عادي برخورد كردم
اونم رفت از تويخجال ي ليوان شربت برام آوردو كنارم نشست
سر صحبتو باز كردو در مورد همه جيز باهام حرف ميزد تا حالا انقدر باهام راحت نبود حين صحبتهاش دستمو كذاشتم رويه مبل بشت كردنش در مورد همه جيز حرف ميزد منم مثلا دارم كوش ميدم سرمو به علامت تاييد تكون ميدادم
ازش برسيدم جرا بجه دار نميشين {اخه داداشمو زن داداشم 2ساله كه ازدواج كردن و هنوز بچه دار نشدن}كفت كه هنوز آمادكي نداره و جون خالش درحين زايمان فوت كرده ميترسه
منم مثالا نصيحتش ميكردمو دل داريش ميدادم
بين همين حرف ها بود كه زن داداشم يهو كفت صبح جه ساعتي از خواب بيدار شدي منم خيلي عادي كفتم نيم ساعت قبل از اينكه تو بيدار بشي بهم كفت جيكار ميكردي
كفتم هيجي آمدم بالا سرت ديدم خوابيدي دلم نيومد بيدارت كنم
جند دقيقه ايي بالا سرت وايسادم ديدم بيدار نشدي رفتم دستشوي از صدايه در دستشويي بيدار شدي
آروم خنديدو كفت بالا سرم جند دقيقه ايستاده بودي
آروم كفتم 20دقيقه
كفت جيكار ميكردي
كفتم به تو نكاه ميكردم
كفت مكه تاحالا نديده بوديم
كفتم ديده بودم ولي نه اون طوري
كفت جطوري
كفتم با تابو شلوارك
جند ثانيه مكث كردو كفت اونطوري جذابترم يا الان
كفتم وقتي با تابو شلوارك ديدمت انقدر مجذوبت شده بودم كه ميخواستم بي اختيار ببوسمت
اين جمله رو كه كفتم تو جشمام خيره شد
بدنم خيلي كرم شده بود
اون به جشمام و لبام نكاه ميكرد آروم بهش نزديك شدم صورتش سرخ شده بود
لبامو كذاشتم رو لباش
جشماشو بست
شروع كردم به خوردنه لباش
دستمو كذاشتم روسينشو فشارش ميدادم
جه سينه نرمي داشت
صورتش خيلي سرخ شده بود
جشماشو باز كرد
اونم شروع كرد به خوردنه لبام
همونطوري كه سينشو ميمالوندم آروم آروم دستمو بردم سمته كسش
با دستم كسشو فشار ميدادم
اوف جه كسه نرمي داشت
نفس نفس ميزد
دستشو كذاشت رو كيرم
و باهاش ور ميرفت
شلوارمو درآوردم
اونم بيراهنشو درآورد
اوف جه سينه هايي داشت
سرمو كذاشت رو سينه هاشو عينه گرسنه ها ميخوردم اونم آه ميكشيد
شلوارشو كشيدم بايين اونم بيراهنمو درآورد
ي شرت صورتي باش بود كه جسبيده بود به كسش
آروم شروع كردم از سر زانو و رونش به خوردن داشت ديونه ميشد
وقتي لبامو كذاشتم رو شرتش از شدت هوس باهاشو جمع كرد آرو باهاشو باز كردم و با بينيم كسشو نوازش ميدادم اونم آه ميكشيد
آروم شرتشو از باش درآوردم
لبامو كذاشتم رو كسش باهاشو محكم جمع كرده بود و با هر زبوني كه به كوسش ميزدم آه ميكشيد
يه خورده كه آروم شد شروع كردم به خوردنه كسش
با لبام ججولك كسشو ميك ميزدم
از شدت حوس با دستاش سرمو به كسش فشار ميداد بدجوري آه و ناله ميكرد منم عينه وحشي ها كوسشو ميخوردم
بعد از جند دقيقه بلند شدمو و شرتمو درآوردم
اونم از رو كانابه بلند شودو بشت به من خم شد و با دستش كسشو مي ماليد
منم از بشت آروم كيرو فرستادم تو كسش
و آروم آروم شروع كردمه به تلمبه زدن
دستمو كذاشتم رويه باسنش و فشارش ميدادم به سمت خودم
آهو ناله جفتموم سر به فلك كشيده بود
بعد از جند دقيقه تلمبه زدن زينب بلند شدو منو خابوند رو كانابه
و آمد روم
كيرمو آروم كذاشت تو كسش وا بالا و بايين ميكرد
موج سينش داشت قرقم ميكرد
با دستام سينه هاشو كرفتمو فشار ميدادم اونم بالا بايين ميكردو آه ميكشيد
از شدت حوس انكشت هايه باهامو به هم فشار ميدادم
آبم به شدت داشت ميومد بهش كفتم زينب آبم داره مي ياد اونم سريع از رو كيرم بلند شودو آبم ريخ رو كانابه
هردومون خندمون كرفته بود
همونطور لخت بوديم كه رفت دسمال آوردو كانابرو تميز كرد بعدشم باهام رفتيم دوش كرفتيم
ساعت حولو حوشه4 بود از حموم آمديم بيرون لباسامونو بوشيديم
اون رفت برايه داداشم كه نيم ساعت بعد از سركار مي يومد خونه جايي دم كنه
منم از بشت جسبيده بودم بهش و با سينه هاش ور ميرفتم
صدايه اف اف آمد
زن داداشم رفت درو بزنه
داداشم بود درو باز كرد
منم رفتم رو كانابه نشستم تلوزيونو روشن كردم اونم ي چادر كذاشت سرش و درو برايه داداشم باز كرد;)

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
دختر عموهای من

سلام اسمم عارف هست 20سالمه وزنم 60 کیلو هستش لاغرم قدمم 178 هستش.
میخوام داستانی رو براتون تعریف کنم که چند ماه پیش برام اتفاق افتاده.
من دوتا دختر عمو دارم،لیلا و آنا.
لیلا یکسال ازم کوچیکتره خشکل نیست اما اندام واقعا سکسی داره همرو به خودش خیره میکنه.
آنا هم 16سالشه لاغره اندامی سفید چشای سبز کلی با آبجیش فرق داره.
من همش آرزوم بود که این دوتارو بگام مخصوصا لیلارو ولی روم نمیشد چیزی بهشون بگم یا کاری کنم ولی همش دیدشون میزدم آخه خونمون با خونشون تو یه حیاطه آخه بچه شمالم.
همش کارم شده بود فکر کردن به این دو خواهرو کف دستی رفتن تا روزی که لیلا بهم گفت مزاهمی داره شمارشو داد بهم که من زنگ بزنم گفتم من که زنگ میزدم جواب نمیداد به لیلا گفتم چی میگه چیزی نگفت تا آخر گفت بهم،گفت بهم میگه میخوام باهات سکس کنم پولم میدم همین مسءله باعث شد تا باهاش راحت تر حرف بزنم باهاش.
یه شب تصمیم گرفتم با خط جدیدم که کسی شمارمو نداشت بهش اس بدم سر بسرش بزارم اول جواب نداد بعد چنتا فحش سکسی دادم بهش دیدم بهم اس میده فهمیدم پایه هست کلی با هم اسای سکسی دادیم آخرش گفتم عارفم لیلا گفت شوخی نکن گفتم شوخیم چیه بعد گوشیشو خاموش کرد چند روزم ندیدمش،بعد چند روز به آنا گفتم لیلا کجاست گفت تو اطاق داره رمان میخونه رفتم پیشش یه سلامی کردو سرشو انداخت پایین منم سر شوخیو باهاش باز کردم گفتم آره دخترعمو شما هم حرفی نزد هرچی میگفتم بعد آنا اومد گفت چی میگین گفتم آبجیت کیر میخواد پشت تلفن ولی الآن میگه نه خودم حول کردم با این حرفم آخه هرگز عادت نداشتم اینطوری حرف بزنم رفتم بیرون بعد ده دقیقه دوباره رفتم پیششون هردو منو نگاه میکردنو یه لبخند خیلی کوچیکم رو لباشون بود گفتم بیخیال حالا یچیزی گفتم بعد بابام زنگ زد که برم سر باغ پرتقال منم رفتم.
یک ماهی گذشت آخه یک ماهی کار برداشت پرتقال طول کشید زیاد خونه نبودم وقتیم بودم خواب بودم خلاصه بعد یک ماه زن عموم اومد خونمون گفت برو آنا کارت داره رفتم خونشون در اطاقشونو زدم وقتی درو باز کردم دیدم لیلا و آنا دراز کشیدم دارن از هم لب میگیرن و باهم ور میرن سرمو برگردوندمو زدم بیرون آخه تو عمل زیاد رو و جرعت نداشتم یکم بیرون وایستادم دوباره رفتم تو بدون هیچ درنگی لباسامو کندمو بین هردو خوابیدم هیچ صدایی نمیومد فقط صدای خش خش بدنمون به روی تخت بود من زیاد وارد نبودم ولی تا سعی داشتم خوب میخواستم باشم یکم با لیلا لب بازی میکردم یکم با آنا همزمان دست راستم زیر گرن لیلا بود و دست چپم هم موهای آنا رو چنگ میزد،بعد چند دقیقه آنا خودشو کشید پایین شروع کرد به ساک زدن لیلا هم روم خوابید سینهاشو روی دهنم گذاشت منم میخوردم یه چند دقیقه ای این کار طول کشید که بعد خودمو کشوندم رو لبه تخت به همون صورت رو به بالا و پاهامو گذاشتم رو زمین لیلا نشست رو شکمم و پاهاشو گذاشت رو زانوهام بعد من کیرمو گرفتم که بزارم تو کوسش که پیدا نکردم آخه پشت بهم بود دید نداشتم آنا هم رو صورتم نشسته بود داشتم با کوس سفیدو البته مو دارشو لیس میزدمو بازی میکردم با زبونم که لیلا کیره 17سانتیمو که کلفتیشم 16 هستش گرفتو گذاشت تو کوسش داشتم روانی میشدم آخه تا الآن سکس نداشتم با کسی فقط چندبار با دوست دخترم اونم فقط لب ساده و عاشقانه همین نمیتونستم نفس بکشم خوب آخه آنا رو صورتم نشسته بود سنگینیه وزن لیلا هم نمیزاشت تلمبه بزنم لیلا خودش بالا و پایین میپرید منم آه اوه میکشیدم ولی لیلا و آنا اصلا هیچ صدایی ازشون درنمیومد بعد یک دقیقه بلند شدم لیلارو خوابوندم به پشت آنارو دادم کوسشو بلیسه منم تف زدم به کیرمو گذاشتم در کون آنا هرکار میکردم تو نمیرفتم کیرم خم میشد گاهی هم در میرفت در سوراخ کسش میترسیدم بره تو بی هوا پردشو پاره کنم آخه آنا پرده داشت ولی لیلا نه چون سال قبل از رو منبه آب افتاده بود پردش پاره شده بود چطوریشو نمیدونم ولی پرده نداشت دیگه بالاخره با هزار زور کردم تو سوراخ کونش آنا یه تیج خیلی بلندی کشید که مامانش اومدو گفت چی شده البته در بسته بود آنا هم گفت هیچی لیلا سوسک گرفته مامانش رفتو منم دیدم نمیشه گایید آنارو بیخیال شدم یکم کوسشو خوردمو اونم کوس لیلارو بعد حدودا ده دقیقه آبش اومد نمیدونم خودش دیر ارضا میشد یا من بد بازی میکردم آخه لیلا دوبار ارضا شده بود بعد به پشت خوابیدمو هردو شروع کردن به ساک زدن خیلی آنا خوب ساک میزد عاشق کله کیرم بود معلوم بود لیلا هم چون موهاش بلند بود نمیتونست درست بخوره واسه همین خودشو کشید بالا شردع کردیم به لب گرفتن که یهو بدنم بی حس شد گفتم داره آبم میاد لیلا گفت بریز تو چاک سینم آنا هم گفت بریز تو دهنش با خنده منم حرف هیچکدومشونو گوش نکردم ریختم رو صورت آنا آخه زیاد میگفت خشکلم البته واقعا خشکل بود.
یه یک ربی دراز کشیدیم در همون حالت بعد لباس پوشیدم سر کون هردوشون با دستم زدم رفتم خونه حموم.

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
صفحه  صفحه 30 از 150:  « پیشین  1  ...  29  30  31  ...  149  150  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Incest Sexy Story - داستان های سکسی با محارم

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA