ارسالها: 2517
#291
Posted: 28 Sep 2012 09:28
آغاز ماجرای من با زن عمو
سلام به همه دوستان عزیز من یاشار هستم و برا اولین بار هست که داستان مینویسم امیدوارم خوشتون بیاد این داستان 100% واقعی هست و سعی میکنم همرو مو به مو بگم خوب من 25 سال سن دارم قدم 175 و وزنم 75 از نظر چهره جذاب هستم و به گفته بسیاری از دوستان شباهت خاصی به آتیلا پسر ناصر خان حجازی دارم خوب بریم سر اصل مطلب که آغاز دوران سکسی من با زن عمو النازم شد
من از بچگی علاقه خاصی به زن عموم داشتم همیشه دوست داشتم ببوسمش اما هیچ وقت فکر نمیکردم که 1 روز بکنمش داستان ما از اونجا شروع شد که ماه رمضون سال 90 کل خاندان پدریم خونه ما برا افطار جمع شدن بعد از خوردن افطار این الناز خانم ما گفت که یکم حالش بده میره یکم استراحت کنه بعد از من اجازه گرفت که تو اتاق من رو تختم دراز بکشه منم که از خدام بود اون کون بزرگ خوش فرم رو تخت من قلت بخوره با کمال میل قبول کردم الناز رفت دراز کشید درم بست تا این که بعد از 30 دقیقه گوشیم زنگ زد که رفتم از اتاقم گوشی رو بردارم دیدم زن عمو ناز من پشتش به اتاق بود رو تختی از روش رفته کنار اون کون نازش قشنگ قنبل شده بود سمت من خلاصه فکر کردن الناز رفت تو مخم البته نا گفته نماند که بعد از دیدن اون صحنه 1 دستی هم آروم به کونش زدم به هوا این که می خوام رو تختی روش بکشم خلاصه اون شب تموم شد اما اس ام اس دادن های من به الناز جونم بیشتر شد البته اینم بگم که الناز منو خیلی دوست داشت با من خیلی راحت بود بعدا خودش گفت که خیلی دوست داشته با من سکس داشته باشه خلاصه اس ام اس دادنا بیشتر شد تا این که جک های سکسی براش فرستادم دیدم اونم چند تا جک سکسی فرستاد فهمیدم که چراغ سبز نشون داده دیگه رابطمون خیلی نزدیک شده بود بهم و من فهمیده بودم که اصلا از زندگی با عموم راضی نیست و فقط بخاطره 2 تا دختره کوچیکش هست که با عموم زندگی میکنه اما جلو فامیل 1 طور رفتار میکرد که همه چیز خوبه حتی 1 شب گفت که شاید ماهی 1 بار هم سکس ندارن بهش گفتم نیاز نداری اونوقت گفت چرا اما کاریش نمیشه کرد بخدا اون لحظه دلم براش خیلی سوخت چون واقعا دوستش داشتم گفتم من میتونم کمکت کنم خندید گفت تو برادر زاده شوهرم هستی بعدا چطور تو صورتت نگاه کنم بهش گفتم فکر کن یه آدم غریبه هستم که بهش اعتماد داری خلاصه مخشو زدم تا قبول کرد تا این که خانواده من رفتن سفر و من بخاطر این که مرخصی نداشتم تهران موندم به الناز جونم اس ام اس دادم که تا 4 روز تنها هستم 1 روز بیا پیشم و قبول کرد که فردا از 8 صبح میام به عموتم میگم که وقت دکتر دارم بعد خونه یکی از دوستانم هستم خلاصه اون روز من کلی به به خودم رسیدم تا 1 سکس رویائی براش پیاده کنم تا این که روز موعود فرا رسید راس ساعت 8 صبح الناز جون اومد حالا این زن عمو الناز من 34 سال سن داره قدش 165 وزنش 65 سایز سینه 85 و 1 کونی داره که هر مردی آرزوی کردنش داره خلاصه بعد از این که از در وارد شد برا اولین بار بغلش کردم و لباشو بوسیدم رفتیم رو مبل نشستیم و بعد از یک پذیرایی مفصل نشستم بغل دستش آروم گرفتمش بغلم تو چشماش خیره شدم دیگه خیره شدن همانا قفل شدن لبامون به هم همانا بعد از 10 دقیقه لب خوردن بغلش کردم بردمش رو تخت آروم لباشو میخوردم با ا دستم هم کسش از رو لباس میمالیدم الناز چشماشو بسته بود و فقط داشت لذت میبرد بعد خیلی آروم تاپش از تنش در آوردم وای بهترین صحنه عمرم دیدم 2تا سینه عین هلو سفید خوشگل تو یه سوتین مشکی که واقعا جذاب ترش میکرد پنهون شده بود خیلی آروم سوتینش باز کردم شروع کردم به خوردن سینه هاش الناز واقعا داشت لذت میبرد سرم فشار می داد به سینش آروم میگفت بخور بخور همشو بکن تو دهنت البته ناگفته نماند که دستم بیکار نبود داشتم کسش میمالیدم که کاملا مشخص بود حسابی تحریک شده خیس خیس بود بعد از این که حسابی سینش رو خوردم آروم بازبونم از رو سینش اومدم پائین تا به اطراف نافش رسیدم با زبونم افتادم به جونه نافش حسابی براش خوردم که دیگه آه نالش سر به فلک رسیده بود از روش بلند شدم اومدم سراغ لباش حسابی لباش براش خوردم زبونم با زبونش بازی میکرد واقعا هر جفتمون حشری شده بودیم الناز من عین یه بره که یه گرگ گرسنه روش باشه شده بود نفساش به شمارش افتاده بود کیرم رو که دیگه مثل سنگ شده بود از رو شلوار گرفت با یه حالت شهوت ناکی که خیلی سعی خودم کردم آبم نیاد التماس میکرد کیر میخوام کس تنگم کیر میخواد منم دیگه دیوونه شده بودم شلوار و شرتش از با هم از پاش در آوردم واییییییییییییی یه کس بدون مو مثل کس دختر 18 ساله انگار نه انگار گه 34 سال سن داشته باشه این زن عمو من یه کس کوچولو با لبه های صورتی که واقعا حیفت میاد بکنیش فقط جون میده برا لیس زدن اول یه لیس محکم روش کشیدم تا آبش که حسابی کسش خیس کرده بود رو بخورم بعد کسش رو باز کردم چوچولش رو براش با نوک زبونم لیس زدم دیگه الناز از خود بی خود شده بود ناله هاش به جیغ تبدیل شده بود یک آن سرم بین پاهاش فشار داد یه نله بلند کشید بعد بی حس شد فهمیدم ارضا شده سرم بزور از لای پاش جدا کردم صورتم خیس خیس شده بود دوباره رفتم رو لباش حسابی لباش رو خوردم الناز گفت حالا نوبته منه منو خوابوند رو تخت شلوارم از پام در آورد شروع کرد برام خوردن واییییییییییی فقط پسرا میفهمن که چه حالی میده یه زن براشون حرفه ای ساک بزنه تو عرش خدا بودم زبونش از خایه هام میکشید بالا تا سر کیرم دیگه داشتم ارضا میشدم که دستشو گرفتم گفتم بسته قنبل کن میخوام بکنمت انگار که منتظر حرف من باشه سریع برگشت قنبل کرد منم آروم کیرم فرستادم تو کس تنگش واقعا تنگ بود معلوم بود مدت ها هست که سکس نداشته دوباره الناز تحریک شده بود آه نالش بلند شده بود منم با آه نالش بیشتر تحریک شده بودم سریع تر تلنبه میزدم دوباره آه و نالش به جبغ تبدیل شده بود که یه ناله بلند کشید ارضا شد منم با آبی که از کسش یه کیرم رسیده بود ارضا شدم همه آبم تو کسش خالی کردم آخه الناز لوله هاش بسته بعد همونطوری تو بغل هم 2 ساعت خوابیدیم بعد من با نوازش الناز از خواب بیدار شدم الناز منو تو بغلش گرفت آروم در گوشم گفت بهترین سکس زندگیم بود منم ازش قول گرفتم بعد از ناهار از کون بکنمش که اونم قبول کرد اما گفت تا حالا به عموت هم از کون ندادم اما به تو که عشقمی میدم
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#292
Posted: 3 Oct 2012 10:03
بهترین آهنگ زندگیم
سلام به همه دوستای عزیزم . اسم من نوید هستش و 25 سال دارم . خانواده ما یه خانواده نسبتا مذهبی هستش و نسبت به بعضی مسایل حساس هستن . البته من خودم با عقایدشون مخالفم و همیشه میگم که آدم یکبار به دنیا میاد و باید از موقعیت هاش خوب استفاده کنه . خاطره ای که می خوام براتون بگم مربوط میشه به دوسه ماه قبل که روز معلم هم بود. البته این خاطره یک روز قبل روز معلم اتفاق افتاد . من تو کار موسیقی و آهنگسازی هستم و چندین قطعه رو تا حالا نوشتم . (البته از مخاطبان اهل موسیقی عذرخواهی می کنم که اینقدر راحت حرف میزنم) . دو روز مونده به روز معلم ، مامانم اومد اتاقم و بهم گفت که دخترخالم عضو گروه سرود تو هنرستانشون شده و میخوان که من واسشون
آهنگ بنویسم . منم چیزی نگفتم و همینجوری سرم رو تکون دادم . بعدا متوجه شدم که خالم اجازه نداده بهاره (اسم دختر خالمه) مستقیما به من زنگ بزنه و ازم آهنگ درخواست بکنه . فردای اون روز که از بیرون برمیگشتم خونه دیدم خالم با بهاره اومدن خونمون و منتظر من بودن که از راه برسم و درباره آهنگ باهام صحبت بکنن . از بهاره بهتون بگم که دختری متین و ساکت . بدون آرایش و ابرو برداشتن و رنگ مو و ... هستش و همیشه با احترام با همه صحبت میکنه . لحن صحبتش و صداش آدم رو احساسی میکنه و یه جورای خاصی به آدم آرامش میده . خلاصه نشستیم و یه چایی دور هم خوردیم و خالم گفت که فردا صبح تو مدرسه بهاره میخوان جشن روز معلم بگیرن و توی یه جایی از برنامه بهاره قراره تک خوانی بکنه . شعرش آماده بود و فقط آهنگش مونده بود . منم یه نگاهی به مامانم انداختم و خیلی جدی گفتم که : آخه خاله جون یک روزه که آهنگ نمیشه نوشت که ... حداقل یک ماهی وقت میبره ... مامانم به معنیه اینکه از خالم زشته , چشماشو تا آخر باز کرد و بهم گفت : حالا بعد سالها خالت ازت یه چیزی خواست ها... منم یکم فکر کردم و گفتم : باشه چندتا آهنگ آماده دارم . شاید بتونیم با اونا یه کاری بکنیم فقط باید بهاره هم پیشم باشه تا دقیقا اونی که میخواد رو بهم بگه چون زمان خیلی کمه ... خالمم سرش رو تکون داد و گفت باشه من و مامانت میشینیم اینجا صحبت میکنیم و شما هم برید تو اتاقت و به کاراتون برسید . ما هم پاشدیم و رفتیم تو اتاق من که درست روبروی پذیرایی بود ، نشستیم پشت کامپیوتر و چند تا آهنگ که از قبل حاضر بودن رو براش پخش کردم . تو اون مدت اصلا مستقیما به هم نگاه نمی کردیم و حرفامون رو خیلی کتابی و محترمانه به همدیگه می گفتیم. تا اینکه بهاره با همون متانتش بهم گفت : من اینجوری راحت نیستم و نمی تونم حواسم رو خوب جمع کنم . پرسیدم چرا آخه؟ این قطعه ها به دردت نمی خورن؟ مکث کوتاهی کرد وگفت: نه ! و زیر چشمی مامانش رو نشون داد که مستقیما داشت به ما نگاه می کرد . منم بهش حق دادم و با صدای بلند مامانمو صداش کردم و گفتم که یکم بیشتر وقت لازمه تا کارامون دقیق پیش بره . پس اگه خاله کار داره بره , کارمون که تموم شد زنگ میزنم بیاد دنبالش . مامانمم آدم واقعا منطقی هستش و حرفم رو قبول کرد و خالم رو قانع کرد که با هم برن پاساژ سره خیابون رو نگاه بکنن . چند لحظه بعد خالم و مامانم با هم بیرون رفتن و ما رو تنها گذاشتن . بهاره یه نفس عمیقی کشید و گفت : آخیش ... خب الان از اول باز کن تا بشنویم ... از جام بلند شدمو گفتم بیا جاهامون رو عوض کنیم تو هر کدوم رو میخوای خودت انتخاب کن . اونم گفت که نمی خواد . از اینجا هم میتونم انتخابشون کنم . بهاره دقیقا سمت چپ من نشسته بود و موس در سمت راست من بود . دستش رو دراز کرد که موس رو بگیره که ناخواسته دستم خورد به سینش ... یه لحظه ترسیدم که الان فکر میکنه عمدی بوده ولی دیدم به روش نیاورد و به کارش ادامه داد . همین جور که داشت آهنگ ها رو عوض میکرد دیدم که یواش یواش داره خودش رو بهم میچسبونه و سینه هاشو روی بازوم میکشیه . قسم می خورم که تا اون لحظه اصلا به سکس و حال کردن و اینجور چیزا فکر نمی کردم . زیر چشمی بهش نگاه کردم و دیدم داره به مانیتور نگاه میکنه و از این طرف هی خودش رو به من نزدیک تر و نزدیکتر می کنه . تو دلم گفتم : خدایا ... میبینی؟ من که با این کاری ندارم که ... این خودش میخواد ... پس لطفا منو ببخش ...!!!
دقیقا در حالتی بودیم که نصف بهاره روی من بود و دست چپش رو روی پای من گذاشته بود . منم یکم خودم رو شل تر کردم که راحت بتونه کارش رو بکنه . دستم رو آروم انداختم دور گردنش و سمت خودم کشیدمش. بعدش آروم آروم دستم رو پایین تر آوردم و از پشت گذاشتم رو باسنش . انگشتامو توی گوشت رون هاش کرده بودم و داشتم یواش یواش ماساژشون می دادم . اونم خودش رو به نفهمی زده بود و داشت آهنگ هارو عوض می کرد . بهش گفتم : گرمت نیست؟ چون روسری سرش بود . بدون کوچکترین حرفی روسریش رو باز کرد . بوی ادکلنی که به گردنش زده بود آدم رو واقعا حشری می کرد . دستم رو از پشتش بیرون کشیدم و از جلو آوردم و گذاشتم نزدیک کسش . داشتم همین طور مالشش می دادم که اونم دستش رو آورد نزدیک تر و خواست از کیر من بگیره . شلوار منم لی بود و نمیشد راحت تو دست گرفت . اونقدر استرس داشتم که نمی دونستم از کجا باید شروع کنم . چون وقت هم زیاد نداشتیم و هر لحظه امکان داشت مامانم اینا برگردن . آروم دره گوشش گفتم که شرمنده ها , ولی اینجوری اگه بخوایم ادامه بدیم بجایی نمیرسیم و بیخود وقتمون رو تلف می کنیم . بدون اینکه بهم نگاه کنه گفت که : خب ... چیکار کنیم؟؟؟ گفتم : بیا به کتاب های روی قفسه یه نگاهی بکنیم شاید به دردت بخوره ... بلافاصله پاشد و سمت قفسه کتابها رفتیم . گفتم تو خوب وایستا نگاه کن منم راهنماییت می کنم . همین جور که داشت به کتاب ها نگاه می کرد ، از پشت بغلش کردمو یکم گردنش رو خوردم . اونم خودش رو جمع می کرد و نفس هاش به شماره افتاده بود . آروم دگمه های مانتوش رو باز کردم و دستم رو از زیر بلوزش انداختم تو و سینه هاش رو تو دستم گرفتم . سینه های بهاره تازه در اومده بود و هنوز دست آدم رو پر نمی کرد ولی خیلی نرم و لطیف بود . یکم باهاشون بازی کردم و تصمیم گرفتم شلوارش رو هم باز کنم . تا دستم رو بردم سمت دگمه شلوارش گفت که : نه دیگه ... قرار نبود بریم سراغ جاهای دیگه ... گفتم : خب تا اینجا که اومدیم . حیف نیست دست خالی از خونمون بری؟ اوم اصلا به روی خودش نمی آورد و مثل اینکه همه چی آروم و روبراهه ... شونه هاش رو بالا انداخت و لبهاشو به همدیگه فشار داد . اصلا یه کلمه هم حرف سکسی بینمون رد و بدل نمی شد . از کیر بدبخت منم اونقدر آب خالی اومده بود که تخم هام داشت می ترکید . دگمه شلوارش رو باز کردم و همراه با شرتش کشیدم پایین . هر دومونم نمی خواستیم رو در روی هم باشیم و یه جورایی از همدیگه خجالت می کشیدیم . کون بهاره خیلی گوشتی و نرم بود . دو دستی داشتم گوشت کون خوشگلش رو مالش می دادم . بدون اینکه برگرده گفت که : نوید توروخدا فقط زود باش که نمی خوام به دردسر بیفتیم . منم شلوارمو ، خودم پایین کشیدم و با آبی که از کیرم بیرون اومده بود ، سرش رو خیس کردم و بهش گفتم : می تونی به کتاب های پایین هم یه نگاهی بندازی ؟ اونم فهمید و تا آخر خم شد . مانتوش رو بالا زدم و خیلی اروم و با حوصله سره کیرم رو گذاشتم رو سوراخ کون بهاره . می دونستم که اولش خیلی براش درد داره برا همین اولش دلم نمی اومد ولی بعدا دیدم که علاجی نیست و باید کارو زود تموم می کردم . اونقدر حشری شده بودم که آب از سره کیرم مثل آتشفشان میزد بیرون . یکم بهش فشار آوردم و دیدم چیزی نمی گه . یکم دیگه کیرم رو داخل کونش فشار دادم که دیدم داره خودش رو جمع می کنه و ماهیچه های کونش رو به همدیگه فشار میده . گفتم یکم راحت تر باشی منم کارم رو خوب میتونم انجام بدم . آروم آروم کیرم رو کردم توش و درش آوردم . چند بار این کارو تکرار کردم که جا باز کنه . بعد با دست هام پاهاش رو گرفتم و این دفعه با سرعت زیادتری این کارو می کردم . اونم خیلی کم صدا میداد و بعضی وقت ها نفس عمیقی می کشید . انگار نمیخواست اینجوری پیش بره . دو سه دقیقه ای میشد که از پشت باهاش حال می کردم که احساس کردم داره آبم میاد . گفتم داره میاد . هیچی نگفت . منم فوری درش آوردم و دستم رو جلوش گرفتم که روش نریزه . چند لحظه ای همین جوری وایستاده بودیم . من دستم رو با کاغذ دستمالی پاکش کردم ولی بهاره همینجوری وایستاده بود و تکون نمی خورد . بهش گفتم : کتاب رو پیداش کردی؟ گفت : نمی دونم . شایدم پیداش نکنم . اولش از حرفش تعجب کردم ولی بعدا متوجه شدم که منظورش این بود که اون هنوز ارضاء نشده . گفتم : همینجور بمون الان برات پیداش می کنم .جلوتر رفتم و نشستم رو زمین . زبونم رو تا آخر بیرون آوردم و نوکش رو گذاشتم روی لبه کسش .با دستهام کمرش رو گرفته بودم و کسش رو از پشت براش لیس میزدم که اونم زانوهاش رو باز و بسته میکرد و دستهاش رو روی سینه هاش گذاشته بود . می خواستم کاملا برم تو بحرش که صدای در حیاط اومد . مامان و خالم برگشته بودن . مامان چون پاهاش درد میکرد یواش یواش از پله ها بالا می اومد و خاله هم بهش کمک می کرد . بهاره هم حیونکی داشت از تو حرص میخورد و بدون اینکه حرفی بزنه ، شلوارش رو بالا کشید و مستقیم رفت سمت دستشویی . منم اوضاع رو مرتب کردم و نشستم پشت کامپیوتر . مامان و خالم هم اومدن نشستن و شروع کردن به حرف زدن درباره لباس های داخل پاساژ . خالم پرسید که بهاره کجاست و منم گفتم که رفته دستشویی . ده دقیقه اینا میشد که بهاره داخل دستشویی بود . یکم بعد دراومد و اومد نشست صندل بغلی من. آروم پرسیدم که چی شده؟ با همون ملایمت صداش گفت : تو که نتونستی کاری برام بکنی . منم خودم مجبور شدم یه کارایی برا خودم بکنم . منم خندیدم و یکی از آهنگ های آماده رو بهش تو فلش دادم و از اتاق بیرون اومدیم . خالم ازم خیلی تشکر کرد و من هم موقع رفتن براشون آرزوی موفقیت کردم . مامانم پرسید : آهنگی رو که می خواست براش پیدا کردی؟ با حالتی خوش بهش گفتم: "من بهترین آهنگ زندگیم رو بهش دادم ".
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#293
Posted: 6 Oct 2012 11:02
اولین و بهترین سکسم با خواهرم
خاطره ای که میخوام براتون تعریف کنم بر میگرده به سال 89 زمانی که اولین و به مراتب بهترین سکس رو با خواهرم سارا تجربه کردم.
امیدوارم خوشتون بیاد و در پایان نظر یادتون نره.در ضمن فقط اسامی مستعار هستند و بقیه داستان به طور کامل و بدون شاخ و برگ تحریر شده.
اسم من سینا ست و با خواهرم سارا در یک خونواده 4 نفری زندگی میکنیم .
نزدیک امتحانهای پایانی سال تحصیلی بود.اون زمان من 20 سالم و خواهرم 17 سالش بود. سارا با اینکه سنش کم به نظر میرسی اما ذهن عالی و نابغه ای داشت؟همیشه نمره اول کلاس بود.دختری با قد 168 و وزن حدود 51 کیلو.
من به طور کلی تا قبل از اون اتفاق علاقه زیادی به سکس نداشتم اما بعد از اون اتفاق تمام زندگی من عوض شد.نه اینکه از سکس چیزی نمیدونستم اما به کل علاقه ای نداشتم.
طبق معمول جلوی مدرسه با بچه ها نشسته بودیم که یکی از بچه ها گفت که توی آمریکا یه دختری از برادرش حامله شده.
این موضوع برای من خیلی سخت و غیر قابل قبول بود .
آخه مگه میشه آدم از خواهرش بچه دار بشه؟
اصلا مگه میشه که یه برادر با بی رحمی کامل با خواهر خودش سکس داشته باشه؟؟
توی حال و هوای این حرفها بودم که نفهمیدم چجوری رسیدم خونه.
به طور ناخود آگاه بعد از اینکه رسیدم خواهرم سارا رو صدا زدم و در پی جست و جوی اون بودم که یک دفعه با صدای مادرم به خودم اومدم.
سارا رفته بیرون.
گفتم مامان کجا رفته؟ گفت : با دوستاش رفته خرید؟ یکم جا خوردم اما به روی خودم نیاوردم.
بدون اینکه چیزی بگم رفتم توی اتاق و یک راست رفتم روی تخت سارا دراز کشیدم.آخه من و سارا توی یه اتاق هستیم.
توی این هنگام داشتم با خودم حس سکس با سارا رو تجسم میکردم.
یعنی میشه من با سارا سکس داشته باشم؟
یعنی میشه بدون اینکه از کسی بترسم تا صبح توی بغلش بخوابم؟
یعنی میشه سارا برای همیشه مال خودم بشه؟
توی این افکار بودم که نفهمیدم کی خوابم برد.
با صدای زنگ در از خواب پریدم.صدای سارا رو که داشت با مامانم احوال پرسی میکرد رو به وضوح میشنیدم.
احوالپرسی تموم شد و سارا طبق معمول وارد اتاق شد.
وقتی دید که من رو تختش خوابیدم خشکش زد. با صدای نسبتا بلند گفت که سینا چرا رو تخت من خوابیدی؟
به نشانه سکوت دستم رو گرفتم جلوی دهنم و گفتم هیسسسسسسسسسسسس؟ چرا صداتو بلند میکنی؟
دلم خواست یه بار هم که شده رو تخت سارا جونم بخوابم. اگه ناراحتی بلند میشم میرم رو تخت خودم.
نمیدونم چرا ولی با این حرفم انگار یه پارچ آب یخ خالی کردم روش.
با یه لحن ملایم و لبخندی دلنواز در جوابم گفت: بخواب ولی فقط چون داداشمی.
این حرفو زد و رفت که لباساشو عوض کنه. توی دلم بلوایی به پا بود. ناخود آگاه در حالی که داشت لباس عوض میکرد نگاهم افتاد بهش.
در حالی داشتم نگاهش میکردم که تمام لباساش رو به جز شرت و سوتینش در آورده بود.
تا حالا با این دقت به اندام خواهرم نگاه نکرده بودم. خیلی زیبا بود. اندامی ظریف و مانکنی با باسن و سینه های یه دختر 17 ساله.
در همون حال بودم که دوباره سکس با سارا رو مجسم کردم.وای خدای من؟ چه باسنی؟
چه سینه های زیبایی؟ داشتم کم کم با دیدن اندامش دیوونه میشدم.کیرم نیمه بیدار شده بود. اصلا توی این دنیا نبودم.
وقتی به خودم اومدم دیدم سارا برگشته و با بدن نیمه عریان داره نگاهم میکنه.فکر کنم متوجه شده بود که کیرم بلند شده.
چند لحظه مکث کرد و بدون اینکه چیزی بگه ادامه لباساشو پوشید و برگشت و توی چشمام نگاه کرد و از اتاق رفت بیرون.
این حرکاتش داشت دیوونم میکرد.خلاصه چند روز به همین منوال گذشت و من خیلی تو کف سارا بودم
فکر کنم خودشم اینو فهمیده بو. آخه توی هر موقعیتی سعی میکردم اندامشو دید بزنم.
خلاصه بگذریم چون زیاد نمیخوام به هاشیه هاش توجه کنم.
حدود 15 روز کار من فقط شده بود دید زدن خواهرم.
حتی یه بار ازم پرسید: سینا من خر نیستم چرا اینقدر سعی داری بدن لخت منو نگاه کنی؟
من با پرسیدن این سوال کرک و پرم ریخت اما با پرویی تمام جواب دادم چون که عاشقتم.
فکر نمیکنم که منظورم رو به طور کامل فهمیده باشه اما حد اقل یه کمی از موضوع رو بهش رسوندم.
یادمه به خاطر این جواب که بهش دادم فقط لبخند زیبایی زد و از اتاق رفت بیرون.
2 روز بعد از این ماجرا داییم زنگ زد و گفت مادر بزرگم فوت کرده.
مامان و بابام برای مراسم به شهرستان رفتند و من موندم و سارا و یه خونه خالی و 1000 تا آرزو.
شب بعد از اینکه با سارا یه مقدار در مورد خاطرات گذشته و مادر بزرگ صحبت کردیم سارا گفت:سینا من خوابم میاد و میرم بخوابم.
اینو گفت و از جاش بلند شد.
منم در جواب گفتم باشه تو برو تو اتاق تا من برم در حیاطو قفل کنم و بیام.
وقتی برگشتم توی اتاق از تعجب خشکم زد.
وای خدا یعنی داشتم درست میدیدم؟
یعنی این سارا بود؟ اصلا باورم نمیشد؟ آخه تا حالا فرشتا ای به این زیبایی ندیده بودم.
تنها چیزی که تن خواهرم بود یه تاپ سفید با سوتین قرمزی که از زیرش کاملا معلوم بود و یه شلوارک تنگ که به وضوح زیبایی کس و کونش از زیرش معلوم بود.دوباره کیرم بلند شد. وای خدا داشتم خواب میدیدم.
متوجه شدم که سارا داره با دقت به کیر بلند شده من نگاه میکنه.
یک آن عرق سردی روی بدنم حس کردم و با گفتن یک شب بخیر چراغ رو خاموش کردم و رفتم رو تخت.
خدایا؟ یعنی داشتم درست میدیدم؟ من این خواهرو داشتم و تا حالا ازش کوتاهی میکردم؟
اونقدر با خودم کلنجار رفتم تا تونستم سر صحبت رو باز کنم؟
سارا؟
بله.
خوابی یا بیدار؟
بیدارم داداشی چطور مگه؟
سارا اگه یه سوالی ازت بپرسم راستش رو بهم میگی؟
آره داداشی جونم هر چی باشه.
قول میدی؟
قول میدم.
تا حالا شده دوست داشته باشی کاری رو انجام بدی اما نتونی؟
مثلا چه کاری؟
مثلا اینکه بخوای به یه نفر ابراز علاقه کنی؟
آره؟
به کی؟
به تو داداش سینا.
با این جوابش کم مونده بود سکته کنم.
بهش گفتم : منظورم غیر از خواهر و برادریه؟
گفت:آره دیگه منم که خواهر و برادری رو نمیگم؟
دیگه واقعا داشتم سکته میکردم.
بعد از چند لحظه سکوت گفتم: من که همیشه کنارتم پس چرا حالا میگی؟
گفت آخه میترسیدم؟
گفتم : از چی؟
گفت از اینکه از دستم ناراحت بشی. آخه من میدیدم که همه دوستهام دوست پسر دارن اما من اصلا از دوست پسر خوشم نمیاد.
من از تو خوشم میاد سینا جونم؟
با گفتن این جواب هم کلم داشت از فشار میترکید و هم کیرم بلند شده بود.
در جواب بهش گفتم سارا من عاشقتم من فقط تورو از خدا میخوام.
در جواب بهم گفت سینا یه کاری برام میکنی؟
پرسیدم چه کاری؟
گفت بیا تو بغلم.
منم از خدا خواسته بدون اینکه جوابی بدم بلند شدم و رفتم کنارش روی تخت دراز کشیدم.
یه دفعه گرمای وجودشو روی تن و لبهام حس کردم.
داشت با تمام وجود لبهام رو میخورد. انگار صد سال بود که لب نخورده بود.اما اصلا وارد نبود چون اولین بارش بود
منم داشتم لباشو میخوردم و سینه هاشو میمالیدم.من دیوونه سینه هاش هستم .بعد بهش گفتم سارا جنم؟
گفت : بله؟
گفتم : لباسامونو در بیاریم؟ گفت چشم هرچی تو بگی و بعد اون لباسای من و من لبلسای اونو در اوردم
این دفعه کاملا لخت بودیم. لخت لخت.
داشتم سینه هاشو میخوردم که دیدم آه و نالش بلند شد
با نوک سینه هاش بازی کردم و یواش انگشتمو با آب دهنم خیس کردم و گذاشتم رو کسش.
توی همین لحظه بود که از شدت لذت ارضا شدم ولی به روی خودم نیاوردم
همینجور داشتم با کسش و سینه هاش بازی میکردم که بهش گفتم اجازه هست بخورمش؟
گفت سینا تو داداشمی تو عشقمی اصلا نیاز به اجازه نداری.
بعد یواش اومدم پایین و شروع کردم به خوردن و لیسیدن کسش. حدود 10 دقیقه داشتم این کارو میکردم که دیدم با دست سرمو فشار داد به کسش و گفت تندش کن دارا میاد و منم تند خوردمش و با یه آه بلند که کل اتاق رو فرا گرفت و یه لرزش خفیف ارضا شد و منم با تمام وجود تمام آبی که از کسش خارج شد رو خوردم.
بیحال افتاد رو من. بعد از چند لحظه بهش گفتم عشقم حالا نوبت منه گفت چشم داداشی جونم.
بلند شد و بی اراده کیرمو کرد تو دهنش و شروع کرد به ساک زدن.
بلد نبود و همش گازش میگرفت اما من از شدت بی حالی متوجه نبودم.داشتم با کسش بازی میکردم که یادم افتاد به کونش. بهش گفتم سارا میخوام از کون بکنم گفت هر طور دوست داری.
منم کیرمو از تو دهنش در آوردم و یه کم کرم نرم کننده مالیدم به سر کیرم و با انگشت یه کم هم مالیدم به کون سارا بعد به بغل خوابوندمش و با سوراخش بازی کردم تا آماده بشه
بعد از چند دقیقه آروم سر کیرمو گذاشتم در کونش و یواش هل دادم تو دیدم از درد یه جیغ کوتاه زد بهش گفتم نترس عشقم الان آروم میشه بعد از یه مکث کوتاه دوباره شروع کردم به فشار دادن اما این دفعه دیدگه دردش نمیگرفت تا جایی که تا آخر کردم توش دوباره بعد یه مکث کوتاه شروع کردم به عقب و جلو کردن.چون یه بار آبم اومده بود و بار دومم بود حدود 10 دقیقه داشتم میکردم که دیدم داره گرمم میشه بهش گفتم سارا جونم داره میاد چیکارش کنم؟
گفت تو مال منو خوردی منم میخوام مال تورو بوخورم بعدش بلند شد و کیرمو کرد تو دهن و شروع کرد به ساک زدن که یه دفعه تمام آبم اومد و خالی شد تو دهنش. با ولع تمام آبمو خورذ و گفت این اولین ابیه که میخورم خیلی خوشمزه بود. اومد تو بغلم و شروع کردیم لب گرفتن.
خلاصه اونشب ما 4 بار دیگه این کارو تکرار کردیم تا حدی که بار آخر از هیچکدوممون آبی خارج نمیشد.
حدود 10 روز طول کشید تا بابا و مامان برگشتن. توی این 10 روز هر روز یک بار و هر شب یک بار باهم دیگه سکس داشتیم.
از اون به بعد من به خواهرم به چشم زنم نگاه میکنم.
خیلی دوسش دارم و آرزومه که بتونم یه روز باهاش ازدواج کنم اما حیف که این آرزو دست نیافتنیه.
امیدوارم از سرگذشت من و خواهرم خوشتون اومده باشه
اگه عمری باقی باشه و شما دوستان عزیز اشتیاق به خواندن ادامه داستاهای سکس من و سارا بودید میخوام داستان سکس در کوهستان رو براتون به رشته تحریر در بیارم.
با نظراتتون مارو خوشحال کنید.
امیدوارم همتون از سکستون لذت کافی ببرید
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#298
Posted: 10 Oct 2012 12:54
عشق شیرین. نه ببخشید تلخ
سلام دوستان عزیز من پرستو هستم 29ساله ساکن تهران. کارمند بانک. میخوام داستان زندگی فوق العاده شیرین منو همسرمو که به یه کابوس مبدل شد رو واستون تعریف کنم.این داستان برای من قسمت هاییش بسیار دردآوره و با گریه احتمالا همراه میشه. همه چی از اونجایی شروع شد که ما بعد از 9سال از محله ای که توش بودیم (صادقیه) رفتیم یه محله جدید. تازه درسم تموم شده بود بعد از یه سال با کلی پارتی بازیو مکافات استخدام بانک شدم. هر روز ساعت از خونه میزدم بیرون. یادمه درست روز اولی که داشتم میرفتم سر کار یه پسر خوشتیپ سوار یه (آزرا) جگری رنگ شده بود. من منتظر تاکسی بودم که دیدم آروم با ماشین از کنارم رد شد. منم هیچ اعتنایی نکردم. خلاصه اون روز تموم شدو روز بعد دوباره همون پسره اومد. پیش خودم گفتم لابد مزاحمه ( اینم بگم که من کلا حوصله ی اینجور کارا رو که بخوام شماره بگیرمو زنگ بزنمو اینجور چیزارو اصلا نداشتم. مخصوصا اینکه دیگه استخدام هم شده بودم) بازم با ماشین ازجلوم رد شدو یه نگاه خاصی بهم کرد. از جلوم که رد شد چند متر بعد از من وایساد. از ماشین پیاده شد. منم پشتم به اون بود. دیدم صدا زد: خانوم خیلی ببخشید. برگشتم دیدم ماشالا یه پسر قد بلندو خوش استیل خیلی خوش قیافه جلوم واساده. (خدایی قصد تعریف از خودمو ندارم ولی اینم بگم که منم خیلی قیافم به گفته دوستانو فامیل خوشگله که متاسفانه بعضی مواقع برام دردسر ساز میشد.) نگاش کردم اصلا بهش نمیومد از این بچه پر رو های مزاحم باشه اگه حتی 1درصد فکر میکردم مزاحمه عمرا محلش نمیذاشتم. گفتم: بله امرتون؟ گفتش دیروز که دیدمتون نمیدونم چی شد که انگار مهرتون به دلم نشسته. خیلی بهتون دلبستم. گفتم: آقای محترم خواهش میکنم بفرمایید درست نیست تو محل واسه دختر مردم مزاحمت درست کنین. گفت باور کنید من آدم بی ادبی نیستم(خدایی راست میگفت) فقط ازتون خوشم اومده من نمایشگاه اتومبیل دارم توی نیاورون اینم کارت نمایشگاس. خواهش میکنم این کارتو بگیرید من خیلی دوست دارم باهاتون آشنا بشم. وااقعا دیشبو خوابم نبرد.... من همینطور محو حرف زدنش بودم. گفتم آقای محترم دارم باهاتون محترمانه صحبت میکنم. زشته بخدا شما اومدی جلوی من میگی این کارتو بگیر. خواست دوباره شروع کنه حرف زدن که یه تاکسی رد شد. گفتم فلکه؟ تاکسی وایساد سوار شدم. تو راه همش به حرفاش فک میکردم. شب هم اومدم خونه همش تو فکر این پسره بودم. روز بعد خواستم برم سرکار داییم خونمون بود و با ماشینش منو تا یه جایی رسوند و قتی داشتم از سر خیابونمون رد میشدم دیدم باز پسره اونجا وایساده و تکیه زده بود به ماشینش. به خودم گفتم نه این پسره دست بر دار نیست.باید یه کاریش بکنم. یخورده اعصابم بهم ریخت. اینجا بود که پیش خودم گفتم ای کاش من قیافم یه خورده زشت تر بود. روز بعد باز قبل از من سر خیابون حاضر بود. من که رسیدم اونجا دیدم یخورده ذوق کرد اومد طرفم گفت سلام. دیرئزم خیلی منتظرتون موندم ولی نیومدین گفتم آقای محترم بازم شما؟؟؟؟ احساس کردم دلش شکست خیلی مظلومانه گفت بببخشید توروخدا ولی اگه این کارتو از من بگیرین بخدا خیلی لطف میکنین. دلم براش سوخت گفتم گیریم که کارتو گرفتم. ولی خوب نیست ادم با کسی به زور دوست بشه ها؟؟؟ گفت من آزارم به یه مورچه هم نمیرسه. چه برسه به اینکه بخوام به یه خانوم محترمی مثله شما زور بگم. کارتو گرفت جلوم گفت: خواهش میکنم؟ بعد کلی مکث کارتشو گرفتم. خیلی خوشحال شد گفت هر موقع از روز یا هر موقع از شب تماس بگیرین من جواب میدم. بی صبرانه منتظر تماستونم. گفتم چشم. حالا دیگه شما بفرمایید. مسرانه سوار ماشین با کلاسش شدو رفت. شب بهش زنگ زدمو خلاصه دوستیمون از اون روز شروع شد. اسمش پویا بود. منم که اسممو بهش گفتم دیدم گفت چقدر بهم میان: پویا و پرستو. خلاصه دوستی ما روز به روز بیشتر میشد خونشون درست کوچه پشت ما بود. ببخشید این جزییاتو مو به مو گفتم آخه دلم نمیومد ازش کم کنم. خلاصه بعد از 3ماه رفتو آمد که تقریبا هرروز منو تا نزدیکای محل کارم میرسوند. جالبه شعبه ای که من توش بودم تا نمایشگاه پویا اگه پیاده میرفتی 5 دقیقه راه بود. هر روز غروبا با هم بیرون میرفتیم. و واقعا مهر جفتمون به دل هر دوتامون نشسته بود. با خونوادم صحبت کردم. یه خواستگار دارم که ایندفعه دیگه جوابم مثبته. خونوادم خیلی ازین تصمیم من خوشحال شدم چون دیگه داشت سنم بالا میرفت آخه من خیلی از خواستگارامو رد کردم.. خلاصه ما بعد از خواستگاریو تحقیقاتو اینا.... بالاخره جواب مثبت دادم. برج 9 بود که منو پویا عقد کردیم. یه خونوادیه خیلی ثروتمند و محترم بودن. پدرشون هم متاسفانه تویه تصادف سال 86فوت شده بود. پویا بودو مادرشو 2تا دیگه از خواهراش. نمایشگاهم به ارث رسیده بود به پویا. میخواستن واسه تنها پسر خونوادشون سنک تموم بزارن. تو اون مدت که عقد بودیم سرمون خیلی شلوغ بود. چندتا دیگه هم عمو داشت که پویا رو خیلی تو کاراش کمک میکردن. یه مراسم عروسی خیلی با شکوه در راه بود. واسه ی 4/1/1388 یه تالار بسیار شیکو مجلل رزرو کردیم. روز عروسی فرا رسید همون آزرای جگری رنگی که صبحا سر کوچه مزاحمم میشد حالا شده بود ماشین عروسم. من عاشق پویا و پویا عاشق من. بعد از اینکه از آرایشگاه اومدمو با ماشین خوشگلش اومد جلوم و اون لحظه که وارد تالار شدم و و قتی پویا رو انقدر خوشتیپ و زیبا و خودمو انقدر ماه میدیدم و انقدر مراسمو با شکوه دیدم احساس کردم که منو پویا زیباترین زوج جهان هستیم. اون لحظه که تو عروسی داشتیم رو به روی هم میرقصیدیم روزایی رو یادم میومد که چقدر مظلومانه از من خواهش میکرد که تورو خدا این کارتو ازم قبول کنین. بیشتر بهش عشق میورزیدم. مراسم عروسی به پایان رسید در اوج شکوه. شب که دیگه رفتیم به سمت خونه یه آپارتمان 90 متری تویه نیاوران داشت. رسیدیم خونه اونشب شبی بود که من بالخره بعد از 25 سال باید زن میشدم. به کمک هم لباسامون رو دراوردیم باور کنید فقط 1ساعت پویا گیر های سرمو باز کرد. ساعت حدودای 3 شب بود رفتیم رو تخت. دراز کشیدیم. یه خورده استرس داشتم ولی عشقی که بین ما دوتا بود استرسو از بین میبرد. سرمو گذاشتم رو متکا خیلی خوابم میومد. اونم پشت من دراز شد. یخورده خجالت میکشید بهم نزذیک شه. گفتم پویا. گفت: جانم؟ چرا انقدر دور خوابیدی از من؟ هیچی الان میام. زود باش بیا منو بغل کن. پشتم بهش بود. اومدو از پشت منو بغل کرد. یه دستشو از زیرم گردنم رد کرد دست دیگشم گذاشت رو سینم. گفت: عزیزم بیا اینم بغل. سرش پشت سرم بود داشتیم خاطرات دوران دوستیمونو ورق میزدیم. میگفتش که خیلی بد جنسی که با من اینطوری رفتار میکردی. منم گفتم خوب به سرت آوردم هاهاها. گفتم حالا میشه یه چیز بگم بهت: گفت شما دوچیز بگو. گفتم عاشقتم. اونگفت من بیشتر من میمرم برات. یه بوس از گردنم کرد. سینمو تو دستاش گرفت یه فشار کوچیک داد. رومو برگردوندم و شروع کردیم از هم لب گرفتن عاشقانه لبای همو میخردیم و همدیگرو میبوسیدیم. من یه آستین حلقه ای صورتی با یه شلوارک صورتی که باهم ست بودن تنم بود. پویا هم یه آستین حلقه ای سفید نایک با شلوارک که به زیبایی اندامش می افزود. دستشو کرد تو لباسم و از رو کرست سینمو میمالیدو منم دستمو کرده بودم تو لاسش و نازش میکردم. لباسامون رو با یکم خجالت دراوردیم. دستشو رو کونم میکشید منم کیرشو تو دستم گرفته بودم. انگشتاشو کرد تو دهنم حسلبی خیس که شد کشید رو کوسم. بدن جفتمون کاملا بی مو بود پویا مربی شناست و میگفت ورزشکار نباید بدنش مو داشته باشه. با کوسم بازی کرد انگشتشو میمالید خیلی حشریم کرده بود منم اونو همینطور. با یخورده خجالت پرسید عزیزم حالت خوبه. منم که داشتم آه میکشیدم. گفتم عالی عزیزم... گفت یعنی آماده ای که زن بشی؟ گفتم آره ولی پویا جون آروم من میترسم. خیالت راحت عزیز دلم. کاملا برهنه بودیم بهم گفت پاشو بیا لبه تخت. وایسادم لبه تخت دراز کشیدم یخورده با دست واسش جلق زدم کیرش گنده شده بود. کیر انصافا خوبی داشت. نه خیلی بزرگ که زنشو اذیت کنه نه کوچیک که طرفش حال نکنه. خلاصه کیرش حسابی شق شد از تخت پایین رفت کیرشو مالید به کسم. آروم سر کیرشو گذاشت رو کسم. وای بازم استرس داشتم. نکنه خیلی دردم بیاد نکنه جر بخورم. اولین بار یود که کیر بهم میخورد و اولین سکس در زندگی. پویا اروم کیرشو هل داد تو یه جیغ کوتاه زدم. احساس سوزش میکردم. کیرشو بیشتر کرد تو. درد داشتم اما نه اون چیزی که تصور میکردم. حدود یه دقیقه کیرشو تو کسم نگه داشت تو این مدت همش قربون صدقم میرفت. بعد از یه دقیقه کیرشو دراورد بله من زن شده بودم. باز شروع کرد به کردن. جونم قربون پرستو پونم برم که انقدر نازه. انقدر ماهه. پویا جون فقط تویی کهبیش از حد عاشقشم. شب اول من هم گذشت.... و ایام هم میگذشت. یه روز داشت از سر کار میومد زنگ زد به گوشیم گفت امشب میخوام یه سکس رویایی داشته باشیم با هم پرستو جون تا من میام خودتو لخت کن. گفتم ا ا ا ا بی ادب لخت کن یعنی چی؟ شاید صدات رو پخش باشه یکی خونه باشه. گفت خب اونم یه حرفیه ولی تا میام خونه سریع لخت شده باشی. گفتم حالا منو اذیت میکنی بذار برسی خونه به حسابت میرسم. درو باز کرد من لخت مادر زاد رفتم تو بغلش. سلااااااام پویا جووووون. سلام عزییییییزم. کیفشو انداخت زمین سریع منو انداخت رو مبل شلوارو پیراهنشو از تنش در آورد شرتشو منم کشیدم پایین کیرشو گرفتم کردم تو دهنم براش حسلبی ساک زدم. خیلی حال میکرد. همش دستشو میکرد تو موهام. دستشو میکشید رو پشتم. گفتم بسه دیگه بچه پر رو من اگه خودم نگم تو تا فردا هم کوتاه نمیلی. زود باش حالا نوبته توه. گفت چشم. فقط ایندفعه رو از پنجره پرتم نکن بیرون. خندم گرفت گفتم دیوونه. زودباش دیگه الان گریه میکنم هاااا؟ سرشو گذاشت رو کسم خیلی ماهرانه میخورد. بعد از 2-3 دقیقه سرشو از رو کسم برداشت. گفت کی به کی میگه بچه پر رو. بازم خندیدم. رو مبل نشست کیرش حسابی شق بود نشستم رو پاشو کیرشو تنظیم کردم تو کسم رفت تو. یه اه کشیدم. گفت جون قربون این کس تنگ پرستوی خوشگلم برم. بالا پایین کردم جفتمون حساب حال میکردیم. بعد از چند دقیقه حالتمونو عوض کردیم. زانومو گذاشتم رو مبل و پشت کردم به پویا کیرشو از پشت کرد تو کسم. اه اه عزیزم. بکن منو. جانم چشم. پرستو الان کیرم کجاته؟ تو کسمه عزیزم. قربون شوهر گلم برم. کلی قربون صدقه هم رفتیم بعد منو انداخت کف زمین. پاهامو گذاشت رو شونش دوباره شروع کرد تو کسم تلمبه زدن. اخ آروم. عزیزم اه اه. دستشو گذاشته بود ر سینه هام. پستونامو بعضی وقتا آروم فشار میداد. یهو کیرشو کشید بیرون آبکیرش با فشار پاشید رو شکمو سینم. بعد گفت حالا شما تصمیم ندارین ارضا بشین نه ؟ گفتم : زود باش منو باید ارضا کنی. انگشتشو گذاشت رو کسم انقدر مالید که ارضا شدم. آب کسم رخت رو پارکت کف خونه. بعد از 10 دقیقه بیحالی تو بغل هم رفتیم یه دوش گرفتیمو شام خوردیمو خوابیدیم. زندگی ما فوق العاده شیرین و زیبا بود.... روز به روز من عشقم به پویا بیشتر میشد و اون هم همینطور. حدود 2 سال بعد از ازدواجمون بود پویا گفت من بچه میخام. اتفاقا خودمم موافق بودم. کلی نشستیم فکر کردیم و بالاخره این تصمیمو قطعی کردیم. پویا گفت پرستو جونم پس امشب بچه رو میریزم تو شکمت. گفتم چشم. بچمونو بریز تو شکمم. شب اومد خونه رفتیم تو تخت سکس آغاز شدو و پچمون تو راه بود یعنی تو کمر آقا پویا مگه رضایت میداد طوله سگ که بعد از سماجت پویا بعد از 10 دقیقه پویا گفت داره میاد گفتم OK بده بیاد بچه خوشگلمو. ابکیرشو با فشار تو کسم خالی کرد داغیشو تو کسم حس کردم وا قعا از سکس لذت میبردم. بیشتر از من پویا از سکس با من حال میکرد. خلاصه ما همش منتظر علایم بارداری مثله حالت تهوع و استفراغ و اینجور چیزا پودیم اما اتفاقی رخ نداد به یه مشاور مسایل جنسی مراجعه کردیم گفت دوباره اینکاره تکرار کنین بازم اینکارو چندین بار تکرار کردیم اما باز خبری نشد. کم کم نگران شده بودیم. پیش یه متخصص رفتیم گفتم اگه اینطوری باشه متاسفانه مشکل از یکی تونه. خلاصه گفت باید آزمایش بدین. پویا ناراحت شد و گفت نخیر آزمایش لازم نکرده. ما خودمون مشکلمونو حل میکنیم. واقعا جفتمون فقط دوست داشتیم بچه دار شیم یه ماه گذشت داشتم از فکرش بیرون میومدم. که یه شب پویا بهم گفت عزیزم اگه مشکل از من باشه تو چیکار میکنی. گفتم من عاشقتم گور بابای بچه مون. گفت: ا ا ا جدی یعنی گور من دیگه؟ از خنده غش کرده بودیم. گفتم پویا: گفت جانم ؟ اگه مشکل از من باشه چی گفت من عاشقتم. با مشکل بی مشکل. گفتم پس فردا بریم آزمایش بدیم گفت فکره خوبیه فردا صبحش چندساعت مرخصی از بانک گرفتم رفتم پیش دکتر و قت آزمایش گرفتم واسه پس فردا صبح. رفتیم آزمایشو دادیم دکتر گفت هفته بعد جوابش آماده میشه. تو این هفته همش مضطرب بودم مبادا که مشکل از من باشه؟ مبادا پویا نسبت به من دلسرد بشه. اصلا نباید میرفتیم آزمایش شاید این باعث بشه زندگیمون بهم بخوره. دوستان عزیز چشام داره باد میکنه از بس گریه کردم. الانم دارم هق هق میکنمو اینو مینویسم. خلاصه روز موعود رسید به آزمایشگاه رفتمو جوابو گرفتم. ولی اطمینان به عشقمون داشتم. جواب اومد و دکتر گفت که مشکل از کدوممونه. از آزمایشگاه بیرون رفتم. دیدم گوشیم زنگ خورد پویا بود. چیشد؟ جوابو گرفتی؟ آره عزیم گرفتم. مشکل از منه پویا جون. گفت خب اشکال نداره کار نداری مشتری دارم. اینو که گفت یخورده ته دلم لرزید چون هیچ وهمیشه قبل از اینکه قطع کنه حداقل 2بار میگفت دوست دارم. پیش خودم گفتم لابد سرش شلوغه چه اشکال داره. شب اومد خونه رفتارش مثله همیشه نبود من مطمئن شدم که یه چیزیش هست. گفت پرستو جواب آزمایش کجاست ؟ گفتم هیچی انداختم دور. ولی اونو تویه دراور زیر لباسام مخفی کرده بودم. گفت ا ا ا واسه چی انداختی دور؟ گفتم ما میخواستیم ببینیم مشکل از کیه که فهمیدیم دیگه مشکل از منه پویا جون. اگه میخوای بیا منو کتک بزن کتک نمیزنی من تورو کتک میرنم. گفتم یه شوخی باهاش کنم یخورده بخنده. اصلا هیچ اهمیت نداد. من دیگه شک نداشتم که این بخاطر چی منو تحویل نمیگره. گریه ام به اوج رسیده. روز به روز رفتارش به من سرد تر میشد. یه روز دیگه خیلی اعصابم داغون بود گفتم اهههه پویا اصلا معلوم هست که تو چته؟ چرا انقدر اخلاقت عوض شده دیدم اونم بغضش ترکید گفت بله اخلاقم عوض شده چون من بچه میخوام پرستو میفهمی؟ باورم نمیشد این همون پویایی بود که به عشقش انقدر اطمینان داشتم. اونشب خیلی گریه کردم خیلی. صبح که بیدار شدم رفته بود نمایشگاه. من تصمیم خودمو گرفته بودم. وسایل مهممو جمع کردم و به خواهرم زنگ زدم که به شوهرش زنگ بزنه که یه بیلیط کیش واسم بگیره. من همون روز صبح با شوهر خواهرم که کارمند فرودگاه کیش بود هماهنگ کردم تا من بیام کیش اونم با مهراباد تماس گرفت خلاصه بلیطم جورشد. جواب آزمایشو گذاشتم رو مبل یه نامه واسه عشقم پویا نوشتم گذاشتم رو مبل پیش جواب آزمایش. قسمت هایی از نامه نا اونجایی که یادمه به شرح زیر: سلام عزیز دلم منم پرستو همونی که براش میمردی. هنوزم عاشقم هستی ؟ حالا که جواب آزمایش اومده و مشکل از منه بازم عاشقمی ؟ نه عزیزم تو دیگه عاشقم نیستی. متاسفانه تو از امتحانی که ازت گرفتم بازنده بیرون اومدی. من جواب آزمایشو گرفتم ولی مشکل از من نبود مشکل از تو بود پویا جون. باور نداری جواب آزمایش رو دسته ی مبله میتونی خودت بخونی. مشکلتم با یه دوره 1ساله مصرف دارو برطرف میشد. ولی متاسفانه تو بد کردی... خیلی بد. منی که حاضر بودم جونمو فدات کنم. بد جوابم دادی. عشق ما خیلی زیباتر از این بود که که بخواد به خاطره بچه از هم بپاشه. عجب زندگیه تلخی. عشقمون دو طرفه بود نه ببخشید یه طرفه چون اگه عاشم بودی به این سادگی دلمو نمیشکوندی. حالا هم فرصتی واسه جبران نمونده. با اینکه بعد از اون رفتارت ازت متنفر شدم ولی باز بهت میگم دوست دارم. ارادتمند شما پرستو جهانبخش. الان نزدیکه 3-4 روزه اومدم مرخصی کیش. خونه خواهرم. هرچی زنگ میزنه که تورو خدا تورو به عشق پاکمون به من یه فرصت بده. من بهش میگم امکان نداره برگردم تو خودتو ثابت کردی..
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#299
Posted: 11 Oct 2012 11:57
سكس با زن داداش زينب
سلام داستاني رو كه ميخوام براتون تعريف كنم برميكرده به 6ماه بيش كه من برايه كرفتن يك سري آزمايشات بزشكي مجبور شدم برم تهران و جون تعداد اين آزمايشها زياد بود 1ماهي رو مهمون داداشم بودم.
داداشه من كارمند بانکه
و هرروز صبح ميره سركار وبعد از ظهر حول حوشه ساعت 4/30برميكرده خونه
منم تو اين 1ماهي كه بيششون بودم صبح زود ميرفتم آزمايشكاه و دمه ظهر برميكشتم خونه,{من جند وقتي بود كه كليه هام مشكل بيدا كرده بود و دكترم برايه تشخيص بيماريم كلي آزمايش مرحله ايي برام نوشته بود كه بايد انجامشون مي دادم}. زن داداشه من يك زن خانداره و خيلي هم مومنه جوري كه تو خونه بيش من چادر سرش ميزاره و حتي با من دس هم نميده
همين خصوصياتشم باعث شده بود كه من بشتر تشنه لمس كردنش باشم 1هفته اولي كه خونشون بودم زن داداشه بيجارم همش تو خونه با چادر بود اونم تو كرمايه تابستون منم كه ميديدم سختشه ميرفتم تويه ي اتاق ديكه تا اون راحت باشه. من شبها تويه اتاق ميخوابيدم و داداشمو زنش تو نشيمن. منه بد بختم اكه نصفه شب دستشويم ميكرفت نميتونستم برم دسشويي جون اونا وسط نشيمن خوابيده بودن .
زن داداشمم هر روز صبح وقتي داداشم ميخواست بره سركار اجبارأ بيدار ميشد و قبل از اين كه من بيدارشم رخته خوابشونو جمع ميكرد بيجاره موقع ايي كه صبحانه منو ميداد خوابش ميومد
ي روز صبح وقتي از خواب بيدار شدم ودر اتاقو باز كردم با ي صحنه عجيب دوس داشتي روبه رو شدم
واي
زن داداشم با ي تابو شروارك تنك كه به كونه خشكلش جسبيده بود تويه رخت خواب خوابيده بود خشكم زده بود جون تا اون روز بدنه زن داداشمو نديده بودم
از جام نميتونستم تكون بخورم
اون ي تاب نازك سفيد تنش بود كه تمامه بدنشو نمايان ميكرد
از شانس خوبه من ظاهرا زن داداشم خواب مونده بود
نميدونستم جيكار كنم كيرم بدجوري سيخ شده بود و منم همش سعي ميكردم كنترلش كنم
رفتم نزديكش
واي سينه هاش از زير تابش معلوم بود از هوس داشتم ميمردم
كوسه خوشكلش بينه باهاش برس شده بود
داشتم ديونه ميشدم آروم نفس ميكشيدم
و با كيرم ور ميرفتم
جرعته اينو كه بهش دس بزنمو نداشتم`
واي چه موهايه قشنگي داشت
من تا اون روز حتي موهاشم نديده بودم
ي بدنه كشيده با موهايه بلند دوتا سينه نك تيز با ي كونه كرد كه از رو شلواركش داشت ديونم ميكرد
ميخواستم ببوسمش ولي ميترسيدم
نميدونستم جيكار كنم خوب كه از ديدنش سير شدم رفتم سمت دستشويي كه سر صبح ي جق حسابي بزنم سرحال شم
وقتي دره دستشويي باز كردم از صدايه در زن داداشم بيدار شد و وقتي منو ديد شوكه شد و سريع ي ملافه انداخت رو خودش منم كه خشكم زده بود رفتم تو دستشوي و درو بستم
جند دقيقه ايي تو دستشويي بودم`
نميدونستم الان چه واكنشي از خودش نشون ميده از دستشويي كه آمدم بيرون زن داداشم رخت خوابهارو جمع كرده بود وي چادر انداخته بود سرشو رفته بود تو آشبزخونه تا برام صبحانه درست كنه منم به رويه خودم نياوردمو نشستم رو ميزو صبحانمو خوردمو خداحافظي كردمو رفتم به سمت بيمارستان تو مترو همش به صحنه ايي كه امروز صبح ديده بودم فك ميكردم و با خودم ميكفتم كاشكي حداقل 1بار كونشو لمس ميكردم
كاشكي ازش فيلم ميكرفتم
همش تو اين فكرا بودم كه نفهميدم كي رفتم بيمارستانو كي بركشتم خونه وقتي رسيدم خونه ساعت 11ظهر بود
زنك زدم كسي باز نكرد جند بار كه زنك زدم زن داداشم اف افو برداشتو درو باز كرد
وقتي در خونه روباز كردم زن داداشم تويه حموم بود برايه همينم درو دير باز كرده بود
لباسمو عوض كردم ي فكر اينه برق آمد تو ذهنم كه برمو از لايه دره حموم زينب جونو ديد بزنم
قلبم تند تند ميزد رفتم سمت در حموم از بشت شيشه ميشد سفيديه تنشو ديد ولي از بد شانسيه من حمومشو ي روزنه كوجيكم نداشت كه من بتونم عشقمو ببينم
بركشتم تو نشيمنو تلوزيونو روشن كردم داشتم شبكه 3 مسابقه كوي و ميدانو ميديدم كه زن داداشم از حموم آمد بيرون
سلام كرد منم سرمو كه بركردوندم بهش سلام كنم ديدم كه چادر سرش نذاشته و ي لباس نسبتا راحت بوشيده منم به رويه خودم نياوردم و كاملا عادي برخورد كردم
اونم رفت از تويخجال ي ليوان شربت برام آوردو كنارم نشست
سر صحبتو باز كردو در مورد همه جيز باهام حرف ميزد تا حالا انقدر باهام راحت نبود حين صحبتهاش دستمو كذاشتم رويه مبل بشت كردنش در مورد همه جيز حرف ميزد منم مثلا دارم كوش ميدم سرمو به علامت تاييد تكون ميدادم
ازش برسيدم جرا بجه دار نميشين {اخه داداشمو زن داداشم 2ساله كه ازدواج كردن و هنوز بچه دار نشدن}كفت كه هنوز آمادكي نداره و جون خالش درحين زايمان فوت كرده ميترسه
منم مثالا نصيحتش ميكردمو دل داريش ميدادم
بين همين حرف ها بود كه زن داداشم يهو كفت صبح جه ساعتي از خواب بيدار شدي منم خيلي عادي كفتم نيم ساعت قبل از اينكه تو بيدار بشي بهم كفت جيكار ميكردي
كفتم هيجي آمدم بالا سرت ديدم خوابيدي دلم نيومد بيدارت كنم
جند دقيقه ايي بالا سرت وايسادم ديدم بيدار نشدي رفتم دستشوي از صدايه در دستشويي بيدار شدي
آروم خنديدو كفت بالا سرم جند دقيقه ايستاده بودي
آروم كفتم 20دقيقه
كفت جيكار ميكردي
كفتم به تو نكاه ميكردم
كفت مكه تاحالا نديده بوديم
كفتم ديده بودم ولي نه اون طوري
كفت جطوري
كفتم با تابو شلوارك
جند ثانيه مكث كردو كفت اونطوري جذابترم يا الان
كفتم وقتي با تابو شلوارك ديدمت انقدر مجذوبت شده بودم كه ميخواستم بي اختيار ببوسمت
اين جمله رو كه كفتم تو جشمام خيره شد
بدنم خيلي كرم شده بود
اون به جشمام و لبام نكاه ميكرد آروم بهش نزديك شدم صورتش سرخ شده بود
لبامو كذاشتم رو لباش
جشماشو بست
شروع كردم به خوردنه لباش
دستمو كذاشتم روسينشو فشارش ميدادم
جه سينه نرمي داشت
صورتش خيلي سرخ شده بود
جشماشو باز كرد
اونم شروع كرد به خوردنه لبام
همونطوري كه سينشو ميمالوندم آروم آروم دستمو بردم سمته كسش
با دستم كسشو فشار ميدادم
اوف جه كسه نرمي داشت
نفس نفس ميزد
دستشو كذاشت رو كيرم
و باهاش ور ميرفت
شلوارمو درآوردم
اونم بيراهنشو درآورد
اوف جه سينه هايي داشت
سرمو كذاشت رو سينه هاشو عينه گرسنه ها ميخوردم اونم آه ميكشيد
شلوارشو كشيدم بايين اونم بيراهنمو درآورد
ي شرت صورتي باش بود كه جسبيده بود به كسش
آروم شروع كردم از سر زانو و رونش به خوردن داشت ديونه ميشد
وقتي لبامو كذاشتم رو شرتش از شدت هوس باهاشو جمع كرد آرو باهاشو باز كردم و با بينيم كسشو نوازش ميدادم اونم آه ميكشيد
آروم شرتشو از باش درآوردم
لبامو كذاشتم رو كسش باهاشو محكم جمع كرده بود و با هر زبوني كه به كوسش ميزدم آه ميكشيد
يه خورده كه آروم شد شروع كردم به خوردنه كسش
با لبام ججولك كسشو ميك ميزدم
از شدت حوس با دستاش سرمو به كسش فشار ميداد بدجوري آه و ناله ميكرد منم عينه وحشي ها كوسشو ميخوردم
بعد از جند دقيقه بلند شدمو و شرتمو درآوردم
اونم از رو كانابه بلند شودو بشت به من خم شد و با دستش كسشو مي ماليد
منم از بشت آروم كيرو فرستادم تو كسش
و آروم آروم شروع كردمه به تلمبه زدن
دستمو كذاشتم رويه باسنش و فشارش ميدادم به سمت خودم
آهو ناله جفتموم سر به فلك كشيده بود
بعد از جند دقيقه تلمبه زدن زينب بلند شدو منو خابوند رو كانابه
و آمد روم
كيرمو آروم كذاشت تو كسش وا بالا و بايين ميكرد
موج سينش داشت قرقم ميكرد
با دستام سينه هاشو كرفتمو فشار ميدادم اونم بالا بايين ميكردو آه ميكشيد
از شدت حوس انكشت هايه باهامو به هم فشار ميدادم
آبم به شدت داشت ميومد بهش كفتم زينب آبم داره مي ياد اونم سريع از رو كيرم بلند شودو آبم ريخ رو كانابه
هردومون خندمون كرفته بود
همونطور لخت بوديم كه رفت دسمال آوردو كانابرو تميز كرد بعدشم باهام رفتيم دوش كرفتيم
ساعت حولو حوشه4 بود از حموم آمديم بيرون لباسامونو بوشيديم
اون رفت برايه داداشم كه نيم ساعت بعد از سركار مي يومد خونه جايي دم كنه
منم از بشت جسبيده بودم بهش و با سينه هاش ور ميرفتم
صدايه اف اف آمد
زن داداشم رفت درو بزنه
داداشم بود درو باز كرد
منم رفتم رو كانابه نشستم تلوزيونو روشن كردم اونم ي چادر كذاشت سرش و درو برايه داداشم باز كرد;)
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#300
Posted: 12 Oct 2012 11:45
دختر عموهای من
سلام اسمم عارف هست 20سالمه وزنم 60 کیلو هستش لاغرم قدمم 178 هستش.
میخوام داستانی رو براتون تعریف کنم که چند ماه پیش برام اتفاق افتاده.
من دوتا دختر عمو دارم،لیلا و آنا.
لیلا یکسال ازم کوچیکتره خشکل نیست اما اندام واقعا سکسی داره همرو به خودش خیره میکنه.
آنا هم 16سالشه لاغره اندامی سفید چشای سبز کلی با آبجیش فرق داره.
من همش آرزوم بود که این دوتارو بگام مخصوصا لیلارو ولی روم نمیشد چیزی بهشون بگم یا کاری کنم ولی همش دیدشون میزدم آخه خونمون با خونشون تو یه حیاطه آخه بچه شمالم.
همش کارم شده بود فکر کردن به این دو خواهرو کف دستی رفتن تا روزی که لیلا بهم گفت مزاهمی داره شمارشو داد بهم که من زنگ بزنم گفتم من که زنگ میزدم جواب نمیداد به لیلا گفتم چی میگه چیزی نگفت تا آخر گفت بهم،گفت بهم میگه میخوام باهات سکس کنم پولم میدم همین مسءله باعث شد تا باهاش راحت تر حرف بزنم باهاش.
یه شب تصمیم گرفتم با خط جدیدم که کسی شمارمو نداشت بهش اس بدم سر بسرش بزارم اول جواب نداد بعد چنتا فحش سکسی دادم بهش دیدم بهم اس میده فهمیدم پایه هست کلی با هم اسای سکسی دادیم آخرش گفتم عارفم لیلا گفت شوخی نکن گفتم شوخیم چیه بعد گوشیشو خاموش کرد چند روزم ندیدمش،بعد چند روز به آنا گفتم لیلا کجاست گفت تو اطاق داره رمان میخونه رفتم پیشش یه سلامی کردو سرشو انداخت پایین منم سر شوخیو باهاش باز کردم گفتم آره دخترعمو شما هم حرفی نزد هرچی میگفتم بعد آنا اومد گفت چی میگین گفتم آبجیت کیر میخواد پشت تلفن ولی الآن میگه نه خودم حول کردم با این حرفم آخه هرگز عادت نداشتم اینطوری حرف بزنم رفتم بیرون بعد ده دقیقه دوباره رفتم پیششون هردو منو نگاه میکردنو یه لبخند خیلی کوچیکم رو لباشون بود گفتم بیخیال حالا یچیزی گفتم بعد بابام زنگ زد که برم سر باغ پرتقال منم رفتم.
یک ماهی گذشت آخه یک ماهی کار برداشت پرتقال طول کشید زیاد خونه نبودم وقتیم بودم خواب بودم خلاصه بعد یک ماه زن عموم اومد خونمون گفت برو آنا کارت داره رفتم خونشون در اطاقشونو زدم وقتی درو باز کردم دیدم لیلا و آنا دراز کشیدم دارن از هم لب میگیرن و باهم ور میرن سرمو برگردوندمو زدم بیرون آخه تو عمل زیاد رو و جرعت نداشتم یکم بیرون وایستادم دوباره رفتم تو بدون هیچ درنگی لباسامو کندمو بین هردو خوابیدم هیچ صدایی نمیومد فقط صدای خش خش بدنمون به روی تخت بود من زیاد وارد نبودم ولی تا سعی داشتم خوب میخواستم باشم یکم با لیلا لب بازی میکردم یکم با آنا همزمان دست راستم زیر گرن لیلا بود و دست چپم هم موهای آنا رو چنگ میزد،بعد چند دقیقه آنا خودشو کشید پایین شروع کرد به ساک زدن لیلا هم روم خوابید سینهاشو روی دهنم گذاشت منم میخوردم یه چند دقیقه ای این کار طول کشید که بعد خودمو کشوندم رو لبه تخت به همون صورت رو به بالا و پاهامو گذاشتم رو زمین لیلا نشست رو شکمم و پاهاشو گذاشت رو زانوهام بعد من کیرمو گرفتم که بزارم تو کوسش که پیدا نکردم آخه پشت بهم بود دید نداشتم آنا هم رو صورتم نشسته بود داشتم با کوس سفیدو البته مو دارشو لیس میزدمو بازی میکردم با زبونم که لیلا کیره 17سانتیمو که کلفتیشم 16 هستش گرفتو گذاشت تو کوسش داشتم روانی میشدم آخه تا الآن سکس نداشتم با کسی فقط چندبار با دوست دخترم اونم فقط لب ساده و عاشقانه همین نمیتونستم نفس بکشم خوب آخه آنا رو صورتم نشسته بود سنگینیه وزن لیلا هم نمیزاشت تلمبه بزنم لیلا خودش بالا و پایین میپرید منم آه اوه میکشیدم ولی لیلا و آنا اصلا هیچ صدایی ازشون درنمیومد بعد یک دقیقه بلند شدم لیلارو خوابوندم به پشت آنارو دادم کوسشو بلیسه منم تف زدم به کیرمو گذاشتم در کون آنا هرکار میکردم تو نمیرفتم کیرم خم میشد گاهی هم در میرفت در سوراخ کسش میترسیدم بره تو بی هوا پردشو پاره کنم آخه آنا پرده داشت ولی لیلا نه چون سال قبل از رو منبه آب افتاده بود پردش پاره شده بود چطوریشو نمیدونم ولی پرده نداشت دیگه بالاخره با هزار زور کردم تو سوراخ کونش آنا یه تیج خیلی بلندی کشید که مامانش اومدو گفت چی شده البته در بسته بود آنا هم گفت هیچی لیلا سوسک گرفته مامانش رفتو منم دیدم نمیشه گایید آنارو بیخیال شدم یکم کوسشو خوردمو اونم کوس لیلارو بعد حدودا ده دقیقه آبش اومد نمیدونم خودش دیر ارضا میشد یا من بد بازی میکردم آخه لیلا دوبار ارضا شده بود بعد به پشت خوابیدمو هردو شروع کردن به ساک زدن خیلی آنا خوب ساک میزد عاشق کله کیرم بود معلوم بود لیلا هم چون موهاش بلند بود نمیتونست درست بخوره واسه همین خودشو کشید بالا شردع کردیم به لب گرفتن که یهو بدنم بی حس شد گفتم داره آبم میاد لیلا گفت بریز تو چاک سینم آنا هم گفت بریز تو دهنش با خنده منم حرف هیچکدومشونو گوش نکردم ریختم رو صورت آنا آخه زیاد میگفت خشکلم البته واقعا خشکل بود.
یه یک ربی دراز کشیدیم در همون حالت بعد لباس پوشیدم سر کون هردوشون با دستم زدم رفتم خونه حموم.
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash