ارسالها: 2517
#311
Posted: 28 Oct 2012 12:13
مکه رفتن عمو همانا...کردن زن عمو شهناز خوشگل همان
سلام به تموم دوستان شهوانی این داستانی رو که می خوام بگم شاید پیش خودتون بگید آره اینم مثل داستان های دیگه خالی و چرته من الان 20سالمه اسمم امیر قضیه واسه سه سال پیش که عموم رفت مکه و زنش رو نبرد با زنش خیلی بد بود فکر کنم اصلا باش رابطه نداشت تازه زنش هم بهش شک داشت آخه وضع پولی عموم عالی وقتی مکه رفت زنش رو گذاشت خونه پدرش(پدرعموم)آخه اجازه نداد بره پیش خانواده خودش یادمه وقتی عموم خداحافظی می کرد زیر لب زنموم شنیدم که گفت:انشاالله برنگردی.بعد پنج شیش روز ماهم رفتیم خونه پدربزرگم یه سری بهشون بزنیم وقتی رفتم طبقه ی بالا زن عموم رو دیدم واقعا ترسیدم خوابیده بود رو تخت پستوناش و میمالید سریع برگشتم قلبم تند تند میزد بذارید از انامش براتون توصیف کنم زنی بود سی سال داشت قدش 175پستونای گرد وتپل باسنشو تا این جای داستان چون ندیدم بهتون نمیگم ولی از زیر دامن خیلی بزرگ و گوشتی بود طوری که آدم هروقت از پیش آدم رد میشد آدم راست می کرد یکم از اتاق دور شدم گفتم یاالله... چند لحظه صبر کردم که زنموم با صدای لزون گفت امیر تویی بیا تو رفتم داخل اتاق سلام علیک کردم دستش و سمتم دراز کرد دست داد اولین بارم بود بهش دست دادم دستش خیلی داغ بود گفتم زنمو مادر بزرگ کارت داره دستم رو ول نمی کرد تو چشام زل زده بود بلند شد نمیدونم چرا خودش مالید به من رد شد من خیلی حشری شدم خواستم برم دستشویی جغ بزنم گفتم ولش کن تو اتاق یه زره کیرم رو مالیدم رفتم پایین دیدم زن عموم حاضر شده مادر بزرگم بهم گفت امیر جان برو بازن عموت تا خونه لباساشو بیاره منم شوک بهم وارد شد تا اون موقع فقط یه بچه داشت بهش گفت مامان منم میام نمیدونم چرا گفت بمون پیش مامان بزرگ نمی خواد بیایی من هنوزم تو شوک بودم راه افتادیم یه کوچه رفتیم زن عموم گفت ماشین بگیریم گفت خسته میشیم عرق میکنیم تو دلم گفتم داره چی میگه چی کار به عرق من داره حسابی حشری شده بودم پیش خودم گفتم امروز این یه چیزیش شده گفتم زنمو شهناز بیا از این ور سوار ماشین شدیم تو ماشین حساب کرد جلو راننده کلی خجالت کشیدم وقتی رسیدیم.تا خونه شون یه ذره باید پیاده راه میرفتیم رسیدیم به خونه در رو باز کرد من هم با یه دلهره ای رفتم تو رفتیم داخل خونه نشستم رو مبل قشنگ جلوی در اتاق شهناز رفت تو اتاق نشست رو تختش جوراباش رو در آورد بعد دامنشو در آورد یه شلوار استریج پوشیده بود وقتی برگشت پشت به من کونشو تو شلوار تنگش دیدم خیلی خوشگل بود نه تپل بود نه کوچیک متوسط سرجاش گرد و گوشتی خط کونش از صد متری هم مشخص بود اومد بیرون کلید کولر نزدیک من بود کولر رو زد وای که چه بوی شهوانی میداد رفت دوباره تو اتاق وقتی راه میرفت کونش خیلی تالاپ تولوپ داشت وای...یادم میاد آبم میریزه تو شرتم کیرم حسابی راست شده بود دادمش بغل اومد بیرون گفت چیزی نمی خوری گفتم نه ممنون گفت پس بیا توگفتم واسه چی گفت بیا کیرم داغ داغ شده بود می خواستم همون لحظه بکشم پایین جلوش جغ بزنم رفتم تو به کیرم که راست شده بود بد نگاه کرد من ترسیدم کیرم داشت می ترکید باورتون نمیشه تابشو درآورد وای چه بدن سفیدی نمایان تر شد به پشت خوابید رو تخت گفتم لن میگه بیا بکن یه کرم پیشش بود گفت می خوام برم حموم بیا با این کرم یه ذره ماساژم بده من حول شده بودم گفتم من گفت آره وقتی چشم به کونش افتاد خواستم استریجشو پاره کنم بیفتم رو کونشو بلیسمش چند لحظه به کونش خیره شده بودم گفت کجا رو نگاه میکنی شهناز خیلی زیبا بود چهرش آدم رو حشری میکرد چشمای مشکی و خمار صورت سفید و نرم هیچ وقت یادم نمیره رفتم رو تخت پاهاشو بهم چسبونده بود کونش زده بود بالا پاهاشو کردم بین پام وسط دستم اتفاقی خورد به کونش کونش لرزید گفت چه کارمیکنی عرق سرد نشست رو پیشونیم گفتم الان کارشو میسازم به دستم کرم زدم گفتم نمیشه باید بند سوتینت رو باز کنم گفت باشه باز کن باز کردم منتظر بودم برگرده پستونای نرم و تپلشو ببینم وای دستم رو کشیدم رو کمرش روگودیش چه پوست نرمی داشت گفت چه دست داغی داری خودمونی تر شدم یه ذره خودم نزدیک کونش کردم از رو شلوار کیرم رو میمالیدم وسط کونش نمی فهمید کیرم داشت شلوارم پاره می کرد وای وقتی ماساژ می دادم کونش می لرزید گفت بیا پاین تر منظور از پایین تر گودی کمرش بود من استریج رو خواستم بکشم نذاشت گفتم زنمو می خوام ماساژ بدم کامل پایین نمی کشم هیچی نگفت به زور استریجشو پایین کشیدم جون کون دوبرابر شد زد بیرون یه شرت هفتی صورتی بود لپای کونش از بغل زده بود بیرون دستم رو کشیدم رو لپای کونش خواستم شرتتشو بکشم نذاشت گفت دیگه نمیشه بسه بذار برم حموم گفتم بذلر ماساژ بدم معلومه خسته ای خواستم شرتشو در بیارم برگشت پستوناشو دیدم سفید و تپل مپل دستم ناخواسته رفت سمت پسیتوناش دستم خورد به پستوناش مالیدم گفت چه کار میکنی هیچ جوره راه نمیومد گفتم زن عمو بیا دیگه منم جوونم دل دارم گفت نکن بیشتر مالید رفتم سمت پستوناش داشت جیغ میزد گفتم چی کار میکنی گفت تورو خدا نکن گفتم چرا گفت می ترسم وسوسه بشم گفتم بهتر گردنش رو لیس زدم لباسمو در نیاورده بودم گفتم بذار حشری بشه حسابی گردنش رو لیس زدم رفتم سمت پستوناش وقتی لیسیدم انگار پنبه بود نرم نرم دیگه مقاومت نمی کرد دیدم آهش در آومد سریع لباسمو کندم کیرم شق شق شده بود مث درخت افتادم روش داغی بدنش به تنم خورد حشری تر شدم حسابی خودم رو بهش مالیدم گفتم جون خواستم برم سمت شرتش با دست شرتشو نگه داشت دوباره پستونای نرمشو خوردم دستش شل شد شرتشو سریع در آوردم جون این زن یه تار مو تو کسش نبود وای رفتم سمت کسش زبونمو چسبوندم به کسش حساب لیس زدم آه و اوه میکرد زبونمو کردم تو کسش ناله اش بلند شد هی میگفت آه آه آه وای وای وای آی آی آی دیدم حسابی حشری بادست پستوناشو مالیدم کیرم و بادست هول دادم تو کسش وای چه کس داغی داشت نرم نرم بود آروم تلمبه زدم یه لحظه به بدن لختش نوجه کردم خیلی خوش استیل بود استیلش مث الکس تگزاس بود کم کم تندش کدم باور نکردنی بود جلوی آه ونالشو نمی تونستم بگیرم حسابی کردم تو کسش کیرم رو در آوردم گفتم من که تو عمرم چند بار جغ نزدم اونم همش بیاد کون زن عمو بوده برش گردوندم کونش نمیدونی چقدر سفید بود لپاشو بادست زدم اون ور کیرم رو گذاشتم رو سولاخش فشار میدادم هیچی نمی گفت دیدم نمیره یه ذره از اون کرم زدم رو سولاخش مالید چه سوراخ قرمزی داشت کردم آروم توکونش هیچی نمیگفت تلمبه زدم کونش می لرزید کم کم آبم آومد پاشدم کیرمو کردم تو دهنش خمار کیر بود میک میزد لباسمو پوشیدم اونم پاشد رفت حموم دیگه از اون به بعد زنموم جواب سلامم نیداد ولی چه کسی بود یادش بخیر
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#312
Posted: 28 Oct 2012 12:14
کیر خر تو کس مادرزن
سلام من اسمم رضاست خاطره ای که میخوام براتون بگم برمیگرده به چندسال پیش یه روزبعدازعروسی برادرزنم،زنم اون روزبه من گفته بودبرم یه مشتی وسایل که مونده بود خونه ی مادرش وردارم بیارم منم که میخواستم شب حسابی بکنمش گفتم چشم ورفتم، راستی بگم که مادرزنم خیلی خوشگل بودوچشم همه ی آدم های محل دنبالش بود خلاصه رفتم ورسیدم به خونه ی مادرزنم،هرچی درزدم دیدم کسی دروبازنکردبه ناچارازدیوار بالارفتم ودیدم یه صداهایی ازتوطویله میادازدیوارپایین پریدم ورفتم پیش طویله وای باورم نمیشد مادرزنم کیر خروگرفته بودوهی میمالوندبه کسش ومیگفت آه آخ وای معلوم بودخره هم داره کلی حال میکنه منم بدون رودروایسی یه اهمی کردم رفتم تو مادرزنم تامنودید حول شد تکون خورد وچارپایه اززیرپاش دررفت وکیرخرتاته رفت توکسش بعدیه جیغی کشیدوگفت وای دردم میاد
اون که ازخجالت سرخ شده بود داشت گریه میکرد توهمین موقع خریه دادی کشیدو همه ی آبشوخالی کرتوکس مادرزنم منم رفتم تاکیرخر رو ازتوکسش دربیارم کیرخروگرفتم وبه مادرزنم گفتم زوربزن اونم هی میگفت دردم میاد منم سرش دادزدم گفتم زودباش خلاصه کیرخرو ازتوکسش درآوردمو بردمش لب حوض یه آبی زدم صورتش تاحالش بهترشد بعدبردمش داخل اتاق خوابوندمش یه خورده آب بهش دادم بعدباهاش حرف زدم گفتم اگه آق میرزابفهمه طلاقت مید (آق میرزاپدرزنمه) اونم هی التماس میکردومیگفت نگو منم گفتم بگه آق میرزاسیرت نمیکنه اونم گفت ازوقتی که اون بادفسقش عمل کرده دیگه نزدیک من نمیاد،منم گفتم چراخودتوباخیار باموز یاکیرپلاستیکی سیر نمیکنی اونم گفت اولا این کارومیکردم منتها سردبودومزه نداشت وحال نمیداد تااینکه یه روزرفتم داخل طویله دیدم خره کیرش بلند شده منم حشری شدم وازاونوقت تاحالا باخره حال میکنم .منم دیدم لباسش خاکیه وحال مادرزنم بده بلندش کردم بردمش داخل اتاقش تالباسشو عوض کنم لختش کردم روتخت خوابوندمش ورفتم سرکمدوشرت وکرسه ولباساشو اوردم خلاصه منم که مادرزنمولخت میدیدم حشری شدم وافتادم روش اولش گفت ول کن ولی یه خورده که ازش لب گرفتم وسینه هاشومالوندم شروع کرد به اه واوه کردن وهی میگفت همش مال خودته پارم کن منم کیرم اوردم پیش صورتش وگفتم ساک بزن اونم شروع کرد به ساک زدن یه دودقیقه ای واسم ساک زد بعدکیرم درآوردم ازتودهنش کردم توکسش وشروع کردم به تلمبه زدن به یه سه چهاردقیقه کیرم کشیدم بیرون گذاشتم توکونش وشروع به تلنبه زدن کردم بعددودقیقه دیدم آبم میخوادبیاکیرم کشیدم بیرون وآبمو بافشارریختم روسینه هاوصورتش وولوشدیم روی همدیگه بعد10دقیقه باهم دیگه رفتیم حموم تاخودمون بشوریم توحموم بودیم که دوباره کیرمن راست شد ازپشت مادرزنم گرفتم وکردم توکونش یه جیغی زد بعد که حشری شد برام ساک زد وبعدکه دوباره آبم هردومون اومد خودمون شستیم واومدیم بیرون بعدکه میخواستم برمو ووسایلارو ببرم یه بوس آبدار ازش گرفتم رفتم.
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#314
Posted: 31 Oct 2012 12:34
درد وحشتناک عشق
شهروز شهروز شهروز تنها چیزی که جلو چشمام بود شهروز بود به تنها چیزی که فکر میکردم شهروز بود...باورم نمیشد بعد از اون همه استرس از اینکه نکنه مادر و پدر من اجازه بدن الان شهروز شوهر من بود شوهر قانونی من فقط برای من ....
فکر میکردم به اینکه اولین شبو باهم چه جوری میگذرونیم فکرم جای سکس نمیرفت فقط به این فکر میکردم که دیگ ترسی از اینکه بغلم کنه ندارم دیگه وفتی میبوستم دستام نمیلرزه دیگه وقتی روسریم می افته و با بیرحمی تمام به روم نمیاره عذاب وجدان نمیگرم
مامانم صدا میزنه مهسا مهسا مامان چمدونتو بستی؟؟؟؟
از دست ندی این یه هفته شمالو ها
مهران (داداشم) ازتو اتاقش داد میزنه نترس مامان امشب اگه جنگ جهانی هم بشه مهسا از سفرش جانمیمونه
باصدای بلند میگم مهران خفه شو داداش
صدای گوشیم از روی تخت میاد شهروز!!!! 1000بارم که این اسم رو گوشیم باشه خسته نمیشم
با ذوق میپرم روی تخت مثل همیشه نمیتونم جلوی لبخندمو بگیرم
مهسا جون گذروندن این دوسال برای رسیدن به این شب طولانی تر از تمام عمرم بود سعی کن پیر تر از اینم نکنی
تا5دقیقه دیگه دم در منتظرتم !!!
ازروی تخت میپرم پایین یه نگاهی به دورو برم میکنم نه چیزی جانمونده گوشیرو میندازم توکیفمو مهران صدا میکنم که چمدونو از پله ها بیاره پایین
با غرو لند ازتو اتاق میاد بیرون چمدونو از دست من میقاپه بعد مثل کسی که تازه یه چیزی رو دیده خیره میشه توصورتم مثل همیشه میزنم رو پیشونیش میگم مهران خوبی؟؟؟
اخماشو میکنه توهمومیگه بیشتر از این نمیتونستی ارایش کنی ؟؟؟
موهاشو میکشمو میگم به تو چه؟؟؟
میام پایین مامانم یه کاسه ابو قران برداشته و دم در ایستاده و بازم نگاه منتظرش اخ مامان نمیدونی که نمیتونم صبر کنم؟؟؟
نمیدونی که نمیتونم وایستمو بذارم که تو بدرقم کنی؟؟؟
بیخیال میشم مگه مشه مامان بدون گریه از کسی خدافظی کنه؟؟؟؟
دسته ی کیفمو رو شونم محکم میکنم میرم سمت مامان صورتشو میبوسمو از زیر قرانش رد میشم
مامان اشک تو چشاش حلقه میزنه و میگه مواظب خودت باش میگم چشم
صدای بوق ماشین شهروز اومد مامان میذاری برم
دست مهرانو میکشمو در خونه رو میبندم
شهرزو شهروز شهروز
مثل همیشه و قتی که حتی ازش دورم هم بوی عطر میده
مهران هلم میده و مگه عاشق کوچولو بجنب کار دارم
به خودم میام میرم سمت شهروز بهم لبخند میزنه و با مهران دست میده میره سمت صندوق و درشو باز میکنه مهران چمدونو میذاره توی صندوقو تند تند از ماخدافظی میکنه فقط مهران حال منو میدونه
میشینیم تو ماشین از اینجا تا ویلا دوساعت راهه تا مابرسیم میشه ساعت 9شب
شهروز خیره خیره بهم نگاه میکنه میگم چیه خوب؟؟؟ میگه هیچی میشه بزنی توصورتم؟؟؟ لپشو میکشمو میگم چرا میخوای ببنی بیداری یاخواب؟؟؟
اخماشو میکنه توهمو استارت میزنه
(اگه به من بود ریزه این دوساعت راهو میگفتم ولی میدونم که حوصلتون نمیکشه پس یه راست از تو ویلاشروع میکنم)
شهروز از ماشین میاد پایین و دستاشو میکشه به سمت بالا و میگه اخییییش بلاخره رسیدیم
چمدونو میارم پایینو ودسته شو میکشم جلو دزد گیرو میزنه و در ویلا رو باز میکنه
چمدونو از دستم میگره و دستشو حلقه میکنه دوره کمرم
میگه خوب خانوم خانوما چقدر پشیمونی از اینکه من عقدت کردم
با ارنج میزنم تو شکمشو میگم همونقدر که توهستی
کلید رو توقفل میچرخونه و میگه بفرماداخل
میرم توخونه ساعت دیواری ساعت 9و ربع و نشون میده
بهش نگاه میکنمو میگم چرا هیچ وقت به من نگفته بودی که همچین خونه ی باحالی داری
سوت میزنه و میگه سورپرایز عزیزم سورپرایز
عاشق اینکاراشم
چمدونو میبره سمت اتاقا با نگاه شیطون همیشگیش میگه اتاق خواب یا اتاقای دیگه
بدون اینکه نگاهش کنم میگم فرقی نمیکنه
میاد کنارم میایسته و روسریمو از سرم در میاره
بهش نگاه میکنمو میگم میشه اینجا شام درست کرد ینی موادغذایی هست
میگه اره سپرده بودم رفیقم همه چی تهیه کنه برا شام امشب هم نمیخواد چیزی درست کنی میریم بیرون
میگم که نه توهنوز دستپخت منو نخوردی میخنده و میگه کار دارم امشب نمیخوام انقدر زود بمیرم
دستشو میبره سمت موهامو گیره ی موهامو باز میکنه
توی چشاش نگاه میکنم چونمو میگیره و میاره سمت خودش مثل کسی که میخواد یه کار خیلی ظریفو انجام بده لباشو میذاره رو لب هامو این بار منم که میخوام ببوسمش من ...فقط من....
لب پایینیشو میگیرم توی دهنمو میبوسم دیگه هیچ مرزی نیست هیچ حدو حدودی موهامو میکشه پایینو سرشو میاره عقب
نگاهم میکنه سرمو میارم بالا و دوباره لبهاشو میبوسم ایندفعه خودش سرشو میره عقبو میخنده میگه اذیت میشی اره؟؟؟
نگاهش میکنم میگه وقتی تو اینکارارو با من میکردی منم اذیت میشدم
روسریمو از روی زمین برمیداره و میگه سرت کن بریم بیرون
مخالفت میکنم میرم سمت اشپز خونه و در یخچالو باز میکنم همه چی هست بهش میگم شهروز اینجا همه چی هست بمونیم خونه؟؟؟؟؟
میگه اره اگه تو میخوای بمونیم
من خیلی غذا بلد نیستم درست کنم مواد کتلتو ریختم توی ظرف و شروع کردم به سرخ کردنشون
شهروزم لباس راحتی پوشیده بودو روی کاناپه بود این ارامش بینمون ارامش قبل از طوفانه که یهویی گر میگیره و حمله میکنه
شامو میچینم رو یمیزو صداش میکنم
میشنه سر میزه شامو یه تیکه از کتلت رو بادستش میکنه و میذاره توی دهنش نگاهم میکنه و میگه عالی نیست شاهانه ام نیست یه غذای حاضری از دست مهسا....برای من بهترین چیزه
سرشام باهم حرف نمیزنیم شاید نمیخایم به روی هم بیاریم که قراره چه اتفاقایی بیافته
شامو میخوریم میام سفره رو جمع کنم دستمو میگیره و میگه ولش کن فردا جمع میکنی
میخندمو میگم اگه میخوای کارم زودتر تموم شه باید کمک کنی همه ی ظرفارو میذاره توسینی و میبره تو اشپز خونه میاد طرفمو بلندم میکنه از رو زمین
شهروز بذارم پایین خودم میام
-نع میترسم فرار کنی
شهروزمیام خودم بذارم زمین
دراتاقو باز میکنه و میذارتم زمین
یه اتاق بزرگو مجلل با یه تخت خواب خیلی خیلی قشنگ یه نگاه به سرتاپام میندازه و میگه هنوز که مانتو تنته ....
لباس راحتی نیاوردی؟؟؟
درچمدونو بازمیکنم و میگه چرا اوردم
میگه خوب بپوشش یه دست بلیز شلوار از توی چمدون برمیدارمو میگم برو بیرون تا بپوشم
نگاه میکنه به لباسای تودستم میگه اینا نه
از توی کشوی کمد خودش یه لباس خواب مشکی در میاره و میگه اینو بپوش
یه لباس کوتاه که قسمت شمکمش حریربودو کاملا بدن نما
اومدم مخالفت کنم که یادم اومد شهروز دیگه دوست پسرم نیست شوهرمه بالاخره که چی
لباسو از دستش میگیرمو میگم برو بیرونتا بپوشم
میشنه رو ی دراور و میگه من راحتم نگاهش میکنمو میگم من نیستم
میره سمت درو میگه میرم از توماشین چیزی بیارم زود میام
لباسه رو اینور اونور میکنم چه فایده ای داره باید بپوشمش لباسه رو تنم میکنم فیکس تنمه
میرم جلو اینه واقعا خوشگل شدم
شهروز درو باز میکنه و میاد تو یه نگاهی میندازه به منو لبخند میزنه میگه اندازس؟؟
اره اندازس...
سه تا دکمه ی اول پیرانشوو باز میکنه و میاد طرفم
لباشو میکشه رو لبام و اروم میگه چقدر رویایی ..... تو توخونه ی منی .... لباس خواب پوشیدی من بغلت میکنم و هیچ کسی هم جرئت نداره بگه چرا
دستامو دور گردنش حلقه میکنم موهامو بوو میکنه و میگه خیلی دوست دارم
لباشو میبوسم
نفساش تند میشه
زبونشو حل میده توی دهنم
خوشم نمیاد ازاین کارش اما اعتراضی نمیکنم
سرشو جدا میکنه و میگه هرکاری من میکنم تکرار کن
-خوشم نمیاد
دوباره سرشو نزدیک میکنه و لبامو میبوسه
سرشو میکشه سمت چپ صورتم و میاد رو ی گردنم
گرنمو هم میبوسه
مهسا من ایستاده خسته شدم دراز بکشیم؟؟؟
باسر تایید میکنم
رو تختی رو میزنم کنار و دراز میکشم روی تخت
پیراهنشو در میاره و کنارم دراز میکشه
دستشو میکشه رو موهام گردنم گلوم و میرسه به قفسه ی سینم
میکشه منو توبغلشو
لبامو برای 1000مین دفعه میبوسه
دستشو اروم میکشه روی سینمو اروم میبره پشت لباسم
زیپشو میکشه پایینو
لباسمودر میاره
سرشو از رو بالش بلند میکنه و یه جوری که پشتمو ببینه نگه میداره
اروم بند سوتینو باز میکنه و میگه کمک میکنی اینو در بیارم؟؟؟؟
بلند میشمو خودش لباس زیرمو در میاره نگاهش میلغزه پایین خجالت میکشم ازش دراز میکشمو پتو رو میکشم روم
میخنده و پتو رو میزنه کنار و شلوارشو درمیاره خودشو خم میکنه روی من و میگه خجالت میکشه؟؟
میگم اره ....میگه سعی کن بنداریش دور
سرشو میبره سمت سینمو اروم بالاشو بوس میکنه(نمیتونم بیشتر از این تحریک کننده بنویسم شرمنده)
مهسا میشه به پشت بچرخی....
میچرخم یه کوسن برمیداره و میذاره زیر شکمم
از توی پلاستیکی که ازتو ماشین اورده بود یه کرم بر میداره
بقیه ی پوششی که تن منو خودش بودوهم درمیاره و کرم و روی پشتم میریزه
سرشو میاره دم گوشم
مهسا یک کم درد داره اگه فکر میکنی امشب امادگیش رو نداری بذاریم واسه یه شب دیگه
مییخندمو میگم تعارف میکنی؟؟؟
میگه نه جدی بودم
برمیگردمو میگم بالاخره که چی؟؟؟
میگه پس هروقت احساس درد کردی بهم بگو
اروم دراز میکشه رومو التش رو به پشتم فشار میده
اولش خیلی درد نداشت اما هرچی بیشتر فشار میداد داخل بیشتر درد میگرفت ای خدا داشتم میمردم
شهروز درد داره ایییی شهروز تورو خدا.... توهمون حالت نگه داشت - یک کم صبر کنی کمتر میشه
شهروز ایییییییی بسه دیگه شهروز دارم اذیت میشم- من که هنوز کاری نکردم مهسا جان خودت گفتی بلاخره که چی ؟؟؟
یه ذره صبر کن یه چند ثانیه ای توی همون موقعیت بود بعد گفت مهسا بهتری؟؟؟
اره ادامه بده!!
دستشو اورد سمت دهنمو دهنمو گرفت و تا جایی که قدرت داشت فشار داد داخل
نمیتونستم ناله نکنم واقعا درد وحشتناکی بود..
دستشو از جلوی دهنم برداشت
شهروز خیلی نامردی تونمی دونی من چه دردی میکشم!!
ببخشید عزیزم معذرت میخوام
مهسا اگه ناراحتی تمومش کنیم من عجله ای ندارم
-حالا دیگه؟؟؟؟
مهسا ترو خدا ببخش...نمیتونستم بیشتر از این خودمو کنترل کنم
اروم التشو کشید بیرون و دوباره فشار داد
دردش کمتر شده بود اما بی درد هم نبود
خودشو میکشید عقبو هل میداد جلو
صدای نفساش میومد
منم ناخوداگاه ناله میکردم
پنج دقیقه تو این حالت بودیم که شهروز یهویی کشید بیرون دوید سمت دستشویی
نمیدونستم چی شده من به جز این ویدئو های اموزشی چیز دیگه ای ندیده بودم از طرفی نمیتونستم بلند شم از جامو برم پیشش پتورو کشیدم روم احساس خلا میکردم بین پاهام شهروز اومد تو اتاق و دراز کشیدرو تخت تا اون موقع به التش نگاه نکرده بودم از حالتی که داشت فهمیدم تخلیه شده برگشت توصورتمو زد روی چشمام و گفت اهای خانوم چشم چرونی ممنوعه ها....خندیدم ..مهسا خیلی اذیت شدی!!!
نه خیلی...
ینی منو بخشیدی؟؟؟
اره
فدای خانومم بشم
میخوای کمکت کنم بری حمام
ممنون میشم اگه اینکارو بکنی
بلندشو بریم
کمکم کرد رفتیم توو حمام نشستم روی سکو و اونم شیر اب وانو باز کرد و بلندم کرد که برم زیر دوش
کمکم کرده بود که بتونم وایستم دوش که گرفتم بردم سمت وانو کمک کرد که تو وان دراز بکشم
خودش صندلی رو اورد و کنارم نشست خیلی خوشم اومد که با اینکه کاملا لخت بودم به جز صورتم جای دیگه ای رو نگاه نمیکرد بهم گفت مهسا اگه امشب اینقدر درد نداشتی تو برنامم بود پسوند دخترو هم ازت بگیرم
حال نداشتم باهاش حرف بزنم
واسه همین دوباره خندیدم
بلند شد دستمو گرفتو بلندم کرد اول خودش دوش گرفت بعدم من
حوله رو تنم کرد و اومدم بیرون لباسارو از دورو بر اتاق جمع کردمو لباس خودمو پوشیدم برگشتم دیدم شهروز هم لباس پوشیده و دارم نگاهم میکنه یهویی بغلم کرد و گذاشتمو روی تخت
خودشم خوابید و منو کشیدد تو بلغش و من اون شب رو تا صبح بدون اینکه یک بار بیدار شم تخت خوابیدم
چون شونه های مردونه ی شهروز قوت بود که از هیچی نترسم
من عاشق شوهرم هستم ..خدایا ممنون
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#319
Posted: 4 Nov 2012 12:13
خاله 25 ساله من
سلام من این داستان رو میگم تا بر خلاف خیلی از داستانهای دیگه واقعی باشه.این یه داستان واقعیه:
اسمم سعید و الان 15 سال و 7 ماه دارم.پسر مودب و باهوش وشلوغی ام.بریم سر اصل مطلب.من همیشه از بچگی با خالم صمیمی بودیم و دیواری بین ما نبود.اون 25 سالشه.دختر خوش اندام و زیبا و سفید پوست که اندام کوچک و نازی داره.اون به تازگی از همسرش جدا شده و خونه ماماش زندگی میکنه.منم یه خواهر 23 ساله دارم که با خالم صمیمی هستند.من وقتی کم کم به سن بلوغ میرسیدم احساس های تازه ای در من یافت میشد که گیج شده بودم.و خجالت میکشیدم به بقیه بگم.من و خاله خیلی زیاد با هم بودیم.از سنین بلوغ کمکم توجهم بهش جلب شد و فهمیدم که چه فرشته ای پیشم بود و من نفهمیده بودم.ولی هنوز دیر نشده بود.با اینکه من 12 سالم بود ولی بازم همونطوری بودیم؛گرم و صمیمی. وقتی من بچه بودم خالم با یه شلوارک جلوم میگشت و وقتی بزرگ شدم با یه شلوار کوتاه!البته این کار رو به خاطر بابا بزرگم میکرد.(خیلی غیرتیه!)من شب و روز دیدش میزدم و کمکم بزرگ میشدم.همیشه وقتی با هم بودیم سعی میکردم خودمو بهش نزدیک کنم،این طور هم میشد.راستش چند بار فقط با شرت و سوتین دیدمش و از خجالت آب شدم.ما وقتی هم رو میبینیم همدیگرو می بوسیم و من دیوونه میشم.ای کاش حس منو می فهمید!وقتی من 13 ساله شدم نامزد کرد و به خاطر نامزدش رابطشو با من کم کرد.من دیگه اونجوری نمی دیدیمش.فقط تو مهمونی و اینجور جاها...!من عاشق اندام خالم بودم و همیشه با لباسهای زیرش حال میکردم.تا حالا پیش هم حرف سکس رو مستقیم نزدیم ولی غیر مستقیم زیاد... .آی دی خالم رو داشتم و هر چند روز یه بار با هم میچتیدیم.اون میدونست که من ناراحت شدم و دل داریم میداد.من چند بار شاهد انگولک کاری خالم توسط اون یارو بودم.و یه بار هم سکسشون رو از لایه کلید در دیده بودم.با پسر داییم هم راجع به این موضوعات سکس زیاد حرف میزدیم(1 سال کوچکتر از من بود).تازه به دختر دایی هم یاد داده بودیم.وقتی 3 تای جمع میشدیم خونه ما فیلم پورنو میدیدیم.من چندین بار میتونستم دختر دایی رو بکنم ولی نمی دونم چرا نکردم!ولی پسر داییم وقتی دختر دایی رو یه بار تنها گیر میاره کارشو میسازه!خودش میگه یه جور گذاشته تو کونه دخترعموش که جر خورده!من همیشه پشت کامپیوتر با خالم راحتترم آخه یکم سکسی حرف میزنیم ولی نمیدونم چرا وقتی رو در روییم چرا نمی زنیم! من احساس میکردم که خالم به من تمایل داره و بعد احساس میکنم چیزی بیش از فکر و خیال نیست.من با شوهر خالم خیلی صمیمی شدیم.من هفته ای یه بار خونشون میخوابیدم!شبها که خالم میخوابید با هم از ماهواره فیلم پورنو میدیدیم!خالم تو خونه خودشون خیلی راحت بود.یادمه یا بار که تنها تو خونشون بودیم یه شلوار استرچ خیلی چسبناک پوشیده بود که اگه زیاد دقت میکردی کسش معلوم میشد.منم هم دیوونه میشدم.من یادمه یه 1 روزی شوهر خالم خونه نبود من اومدم که شوله زرد بدم به خالم:
...درینگ..درینگ..کیه؟..منم خاله شوله زرد آوردم...بیا تو..
وقتی رفتم تو دیدم از حموم تازه در اومده و یه حوله به تن داره.گفتم خاله مزاحمم برم؟...گفت نه بابا وایسا لباس بپوشم منم میام باهات... گفتم باشه.وقتی با اون حوله اومد تا بهم چایی بده وقتی خم شد تا نافشو دیدم.تا حالا اینجوری پستونهاشو ندیده بودم.سریع شق کردم.نشست کنارم و پاشو انداخت رو پاش منم وقتی پاهشو دیدم مردم و زنده شدم.تصور کنید یه حوله ای که از زانو باشه،وقتی با اون حالت بشینی از کجا میشه!بیچاره هم حق داشت.چون من پسر چشم و دل پاکی ام!(نه برا اوووون)ا.خواستم مثل داستانهای سکسی سر صحبت رو بازکنم : خاله یه سوال دارم...بپرس دیگه(داشت شیرینی و چای میخورد)چرا شما زنا این قدر حمومتون طول میکشه؟...گفت نمودونم بزرگ شی میفهمی...منم گفتم:از این بزرگتر؟!!!.بعد گفتم :که....گفت چی میگی بگو چرا حرفت رو خوردی؟...هیچچی یه سوال جنسی داشتم.(یه لحظه حالتش یکم عوض شد.)چی؟... خاله شلوار استرچ چجوریه؟من ندیدم تا حالا...هیچچی شلوار های کشی.برا چی پرسیدی؟...هیچچی من تو یه داستانی خونده بودم...اسمش چی بود؟...اسم نداشت از این داستان کوتاهاست.(داشتم میمردم از شق درد.). بعداً بلند شد و رفت سمت اتاق تا لباس عوض کنه.منم ظرفهارو جمع میکردم(با یه کیر شق شده 16Cm )دیدم اومد بیرون و گفت که یه لحظه آرایش کنم بریم.من وقتی اون لباشو دیدم بهشون خیره شده بودم.دیدم خالم خندید و گفت:چیه خوشگلن؟منم گفتم:اِاِاِ... و بعد راه افتادیم بریم.من با ماشینمون اومده بودم(.من از بچگی رانندگی میکردم و خوب هم میروندم.) و خاله هم گواهی نامه نداشت.سر راه رفتیم داروخونه و تو صف بودیم.من همینجوری به ویترین خیره بودم و تو فکر...که خالم با یه لحن خاصی گفت بریم.(بعداً که اومدم دیدم به کاندومها خیره بودم و خودم خبر نداشتم.)اون روز هم گذشت.من هر روز نیازم بیشتر میشد و بزرگتر میشدم.تا خالم طلاق گرفت و رفت خونه مامان بزرگم.چند ماهی حالت خوبی نداشت ولی بعد مثل اولش شد.منم مثل همون زمونا ... .یادمه 10-15 روز به خاطر یه مسافرت نذری رفتن مسافرت.چون من و خاله امتحان داشتیم موندیم خونه.شب همون روز رفتم تا جا بندازم و تو حال خوابم که دیدم خالم میگه بیا با من رو تخت بخواب.منم تو کونم عروسی بود و قبول کردم.میشد شهوت رو از چشام دید.2ماه بود که خود ارضایی نکرده بودم و فقط یه بار محتلم شده بودم.اون شب با هزار مصیبت خوابیدم و شب خواب خالم رو دیدم.عاشق اون صحنه ام؛میکردمش و آبمو توش خالی کردم.بعد پاشودم دیدم بــــــــــله... آبم اومده.هوا روشن شده بود و من سریع رفتم دوش گرفتم واومدم دیدم خالم صبحونه درست کرده واسمون.سر صبحونه بهم گفت معلومه بزرگ شدی ها باید زنت بدیم...(با شوخی و کنایه). من بهش گفتم که زود هنوز پشت لبم تازه سبز شده!من اونجا که بودم لپتابشو انگلک کردم و چند تا فیلم پورنو که خودم هم دیده بودمشون یافتم.ولی حیف پاکشون کرده بود و فقط اسمشون بود.منم مدرکی نداشتم.اون مثل قدیما با یه شلوار(یا شلوارک نمیدونم)که تنگو کشی بود و تا بالای زانو هاش اومده بود پوشیده بود و یه تاپ ناف نشان.من همه روزو دید میزدمش.دیگه طاقتم به طاق رسیده بود و خسته از دید زدنش بودم.میخواستم یه بار بوسش کنم(حد اقل).نمی دونم چرا ما نمی تونیم با هم صیغه بشیم!اون الان یک ساله که طلاق گرفته و هیچ رابطه ای نداشته.منم که خودتون میدونیــد... به غریبه هم نمیشه اعتماد کرد. الان 3-4 ماه از اون 10 روز گذشته من هنوزم به فکرشم.بیشتر از فکر.الان وقتی میاد اتاقم کنار هم دراز میکشیم رو تختم و بازم مثل قدیما...
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash