ارسالها: 2517
#31
Posted: 2 Oct 2010 02:45
سی دی
خیلی خوابم میومد هر کاری می کردم نمی تونستم از جام بلند شم چند دفعه تو خواب و بیداری می شنیدم که مامانم داد می زنه : بهااااااااره ... پاشو دختر خواب می مونی مگه مدرسه نداری ؟ از یه طرف نگران مدرسه ام بودم که ممکن بود دیر بشه و رام ندن تو از یه طرفم بدجوری خوابم می آمد آخه تا دیر وقت داشتم فیلمی که از سمیرا گرفته بودم رو نگاه می کردم . سمیرا یه دختر زبر و زرنگ بود توی مدرسمون که هر کی هر فیلمی می خواست میرفت سراغ اون چون همه جور فیلمی داشت کماندویی ، جنایی ، پلیسی ، ترسناک ، وسترن ، و .... اما فیلمی که من ازش گرفته بودم رو بگم ... یه روز تو کلاس که سمیرا فیلمای بعضی از بچه ها رو داد به من که تازه باهاش دوست شده بودم و خود سمیرا هم می گفت منو خیلی دوست داره و دختر باحالیم (به خاطر کسخلیم می گفت این حرف و چون خیلی به قول دوستام از مرحله پرت بودم ) گفت : تو چی بهاره فیلم نمی خوای ؟ گفتم نه بابا وقتشو ندارم یا خوابم یا درس می خوونم ... خندید و گفت یه فیلم دارم که اگه ببینی برق از چشمات می پره ...با تعجب گفتم چه فیلمی ؟ گفت می خوای بدم بری ببینی شرط می بندم اگه ببینیش مشتری میشی در حالیکه خیلی کنجکاو شده بودم ببینم چه فیلمیه فکری کردمو گفتم : ترسناک که نیست ؟ خندید و گفت نه بابا نترس لولو نداره توش ... گفتم باشه ..حالا چی هست ؟ گفت چیز خوبیه ولی وقتی تنها شدی نگاه کن اونجوری خیلی بهتره موقعی که زنگ خورد بهت میدمش ..سمیرا خودش یه دختر معمولی بود از لحاظ چهره در مورد خونواده اش هم چیزی نمی دونستم چون تازه با هم آشنا شده بودیم یه جورایی انگار به من اعتماد نکرده بود هنوز که بخواد همه اسرارش رو بگه .. فقط می دونستم تو مدرسه به خاطر اینکه فیلم پخش می کرده یه دفعه گرفته بودنش اما به قول خودش شانس آورده فیلمایی که همراش بوده موردی نداشته وگرنه اخراج می شد البته خیلی خیلی زرنگ بود خودش می گفت به یه بچه فضول فیلم دادم همون لو داده منو ...از اون موقع جوری حواسش جمع بود که عمرا خبره ترین پلیسها هم نمی تونستن بگیرنش چه برسه به مدیر و ناظم مدرسه ما ... خلاصه اون روز اومدم خونه و بعد از ناهار رفتم تو اتاقمو در حالیکه داشتم از کنجکاوی می مردم سریع سی دی رو گذاشتم و منتظر شدم ..یه کمی که گذشت و بعد از معرفی شخصیتها و نوشته های انگلیسی و این چیزا گذشت نمی دونم چرا یهو ضربان قلبم تند شد ... طاقت نمی آوردم به آرومی فیلم رو نگاه کنم خیلی هیجان داشتم می خواستم ببینم این چه فیلمیه که اینقدر سمیرا ازش مطمئن بود ... فیلم رسید به اینجا بعد از حدودا 10 دقیقه : خانومه رفت تو اتاق یه آقایی که انگار اونجا شرکت بود و اون آقاهه رئیس بعد یه کمی حرف زدن و خانومه موقع رفتن در حالیکه خیلی هم موقع راه رفتن به خودش پیچ و تاب می داد یهو یه سری پرونده که دستش بود میریزه زمین و اونم دولا میشه جمع کنه که موقع جمع کردن همه جاش معلوم میشه شورت پاش نبود و همه جاش دیده می شد و اون آقا هم خیره شده بود به خانومه و خودش رو می مالید ... من که مثل مجسمه داشتم به فیلم نگاه می کردم چشم از تلویزیون بر نمی داشتم ... اولین بار بود از این فیلما می دیدم هر چی بیشتر از فیلم می گذشت چیزای عجیبی که شنیده بود م رو با چشمم می دیدم ...پس سکس که می گن این شکلیه .. اون روز من اولین فیلم سوپر زندگیم رو دیدم دوستام خیلی مسخره ام می کردن و می گفتن ما تا حالا شونصد تا از این فیلما دیدیم اما تو یکی هم ندیدی بیچاره .. بدبخت شوهرت چه زنی می خواد بگیره حتما بلد نیستی شورتت رو هم دربیاری نه ؟!! همیشه اینجوری مسخره ام می کردن و سر به سرم می ذاشتن من از اینکه اینقدر به قول اونا شوت بودم خیلی خجالت می کشیدم اما امروز از اینکه فیلم رو دیده بودم هم راضی بودم هم ناراضی چون اولا بالاخره می تونستم جلوی اونا کم نیارم و بگم منم دیدم دوما من از چیزی که خوشم می اومد بدجوری بهش عادت می کردم می ترسیدم به این فیلما هم عادت کنم ..بگذریم ... اون روز من صد بار تا شب فیلم رو دیدم خودمم جوری شده بودم که دلم می خواست جای شخصیتهای زن اون فیلم باشم چون به نظرم خیلی حال می کردن جوری که جیغ می کشیدن تا نصفه شب هی فیلم رو می ذاشتم و خودم رو با دست می مالیدم اما کار زیادی بلد نبودم بکنم دوست داشتم مثل اون زنه یکی منو بکنه اما کی ... تو ذهنم خودمو می ذاشتم جای اون زنا و چشمام رو می بستم و خودم رو می مالیدم و اینقدر این کار رو می کردم تا ارضا شم بعدم مثل یه جنازه ولو می شدم..خلاصه واسه همین اون روز صبح خواب مونده بودم چون شب قبلش همه انرژیم گرفته شده بود و منم چون بار اولم بود زیاده روی کرده بودم و چند بار تا صبح خودمو ارضا کرده بودم
با هر بدبختی بود از جام بیدار شدم و دست و صورتم رو شستم و رفتم سر میز صبحانه.. مامانم یه کمی نگام کرد و گفت بهاره بیحالی امروز ؟! چیه ؟ گفتم هیچی دیشب تا دیر وقت درس می خوندم یه کمی خواب آلودم ... من غیر از خودم دو تا داداش داشتم . بهزاد که 26 سالش بود و بهنام که 20 سالش بود. بهزاد نامزد داشت و یه 6 ماهی می شد که عقد کرده بود و بهنام هم درس می خوند ...سر میز طبق معمول بهزاد که نبود و صبح زود رفته بود سر کار من و بهنام و بابام بودیم ...یه کمی با بهنام زدیم تو سر و کله هم تا بقول مامانم ثابت کنیم که هیچیمون به آدمیزاد نرفته ... من و بهنام کارد و پنیر بودیم همش در حال جنگ بودیم با هم .. بر عکس بهنام ، بهزاد.. اینقدر با اون راحت بودم که حد نداشت .. نه گیر می داد..نه اذیتم می کرد .. نه کرم داشت که بی اجازه بره تو اتاقم ... خلاصه خیلی ماه بود ... بابام که دید منو بهنام باز داریم می جنگیم گفت : واقعا که همین چند دقیقه پیش تو اخبار همزیستی مسالمت آمیز گربه و جوجه رو نشون میداد اون وقت شما دو تا که مثلا آدم هستین نمی تونید با هم کنار بیایید ...گفتم بابا تقصیره بهنام همش ... همیشه اول این شروع می کنه ... ببین داره تو لیوان من شیر می خوره ... بهنام خنده ای کرد و گفت بیا نی نی جون ... اینم لیوانت .. بذارش تو جهازت ... مامانم چشم غره ای به ما رفت و گفت زود باشید دیگه تا کارتون به جاهای باریک نکشیده آماده شید که دیگه دیرتون نشه..
رفتم تو اتاقمو اول اون سی دی رو یه جای درست و حسابی گذاشتم یعنی تو کشو لباسم که کسی اونجا کار نداشت بعدم لباسامو پوشیدم خدافظی کردم و از خونه زدم بیرون ... تو راه به این فکر می کردم که به سمیرا چی بگم ... بگم خوشم اومده ؟ میگه چه ندید بدید بوده اومده میگه ... نگم خوشم اومده میگه پس چرا سی دی رو نیوردی اگه خوشت نیومده ؟ مغزم طبق معمول کار نمی کرد گفتم حالا میرم ببینم اصلا چه حرفی پیش میاد... تو حیاط سمیرا رو دیدم به یه سری از بچه ها که روی پله های کناری سالن نشسته بودن و داشتن حرف می زدن... نمی دونستم برم جلو یا نه ... آخه از دوستای سمیرا خوشم نمی اومد خیلی قیافه هاشون خفن بود می ترسیدم ازشون .. رفتم یه گوشه و کتابمودر آوردم و خودمو سرگرم کردم ... چند دقیقه بعد سمیرا منو دید و خودش اومد طرفم سلام کردیم و گفت بهاره بیا پیش ما ... گفتم نه ممنون .. تو برو .. گفت مسخره بیا بریم دیگه تو که تنهایی ببند کتابتو بیا بریم با بچه ها آشنا شو ... تا اومدم حرف بزنم دستمو گرفت و کشید و برد سمت اونا ... 5 نفر بودن به ترتیب معرفیشون کرد یکی شون که خیلی قیافش ضایع بود اسمش مینا بود...ضایع به این خاطر که یه آدامس انداخته بود تو دهنش اندازه یه کف دست و بد جوری هم می جویدش آدم چندشش می شد خیلی بد نشسته بود پاهاشو باز کرده بود طوری که درز خشتکش هم معلوم بود که دوختش به صورت زیگزال بود ... خیلی بدم اومد ازش از همه بدتر طرز حرف زدنش بود که مثل لاتهای چاله میدون حرف می زد ..اه اه ... به زور منو کشوندن تو جمع خودشون و از شانس گندم هم بعدا فهمیدم این مینا دوست جون جونی سمیرا هستش یعنی هر جا سمیرا هست مینا هم هست گفتم خدا رو شکر که تو یه کلاس نیستن ...
سر کلاس که با سمیرا تنها شدیم اومد کنارمو گفت بهاره فیلمه چطور بود ؟ خواستم کم نیارم گفتم بد نبود ... بلند خندید جوری که همه نگاش کردن بعد بهم گفت : خیلی پررویی دختر ... بد نبود!!! من که می دونم اولین باره از این فیما می بینی ... اینم می دونم آدم باره اول چه احساسی داره می خواد به عالم و آدم بده و تجربه کنه ...پس خواهشا دیگه نگو بد نبود ... بگو عاااااااااااالی بود و حسابی کف کردم ... خجالت کشیدم از اینکه اون دقیقا حالت منو فهمیده بود...دیشب دلم می خواست مثل این جنده ها راه بیفتم بیرون و به همه بدم از بس که شهوتی شده بودم ... چیزی نداشتم که به سمیرا بگم آخه واقعا فیلمش عالی بود و منم کف کرده بودم فقط سکوت کردم و اونم با سکوتم فهمید که حدسش درست بوده
ظهر که مدرسم تموم شد راه افتادم برم خونه همش دعا می کردم کسی خونه نباشه تا راحت با صدای بلند اون فیلم رو ببینم آخه درسته که تو اتاقم کسی نبود و راحت بودم اما بازم باید صداشو کم می کردم کسی نشنوه در صورتی که همه حال این فیلمه به صداش بود دوست داشتم صداشونو بلند و واضح بشنوم ..ااااااااه وقتی رسیدم خونه دیدم علاوه برمامان بهزاد با نامزدش هم خونمون هستند خیلی تعجب کردم اون ساعت اون دو تا خونه بودن اما انگار مهسا نامزد بهزاد حالش خوب نبوده واسه همین بهزاد مرخصی گرفته و مهسا رو برده دکتر بعدشم آوردش خونه خودش دیگه نرفته سر کار ...مهسا تو خونه ما خیلی راحت می گشت یه تاپ تنش بود با شلوار همون جوری جلوی بابام و بهنام می گشت درسته که بابام بهش محرم بود اما خب تاپش به نظر من خیلی باز بود چون چاک سینه اش هم به خوبی دیده می شد واسه بهنام خوب بود که از هر فرصتی واسه دید زدن استفاده می کرد. می دونستم از هر فرصتی واسه دید زدن استفاده می کنه فرقی نمی کنه کی باشه بهنام از دید زدن همه لذت می برد چند دفعه دیده بودمش گاهی وقتا که مهسا شام پیش ماست بعد از شام که دولا میشه میزو جمع کنه بهنام چه جوری سینه هاشو دید می زنه بعضی وقتا اونقدر تابلو نگاه می کرد که بابام بهش چشم غره می رفت حتی مواقعی که مامانم استراحت می کنه می ره دیدش می زنه آخه مامانم تو خیلی لباسای پوشیده تنش نمی کنه چون نزدیکای تابستون بود مامانم همیشه یه تاپ نازک تنش می کرد که همه رنگ و مدل سوتینش دید داشت حتی وقتایی که دولا می شد یا دراز می کشید و استراحت می کرد دامنش می رفت بالا و گاهی تا شورتش هم دیده می شد بهنامم هی به یه بهانه ای می رفت جلوی مامان می شست و دید می زد ... من اینا رو می دونستم اما مامانم اینا نمی دونستن بابام هم فکرمی کرد بهنام اگه دید می زنه از سر کنجکاویه نه حشریت ... خلاصه ناهار و خوردم و رفتم تو اتاقم تا به درسام برسم اما مگه می تونستم هی وسوسه می شدم برم سراغ اون فیلم و دوباره نگاش کنم بالاخره هم کم آوردم و رفتم سراغ فیلم ... اما هر چی گشتم نبود ... واااای یعنی چی شده ؟ اگه کسی پیداش می کرد آبروم می رفت ... فایده نداشت همه کشوی لباسم رو زیرو رو کردم نبود که نبود خب معلوم بود کاری کیه بهنام ! مطمئن بودم کار خودشه چون مامانم اگه همچین چیزی پیدا کنه همون اول از عکس العملش معلومه بابام هم که اصلا تو اتاق من نمیاد بهزاد و زنش هم که کاری با کشوی لباس من ندارن پس می مونه بهنام فضول که نمی دونم سر کشو لباسم دیگه چی کار داشت اخلاقش هم طوری بود که نمی تونستم برم مستقیم بگم سی دی رو بده چون ممکن بود همه چی رو لو بده باید خودم سی دی رو گیر می آوردم اما اون که همیشه در اتاقش قفل بود اااااااااه لعنتی ... تمرکزم بهم ریخته بود باید سی دی رو پیدا می کردم آخه به سمیرا گفته بودم فردا میارمش ...بهنام یک ساعت دیگه میامد خونه باید صبرمی کردم
هر چی فکر کردم چیزی به ذهنم نرسید نمی دونستم چی کار کنم اینقدر صبر کردم تا بهنام اومد چند دقیقه بعد رفتم بیرون ببینم عکس العملش چیه دیدم خیلی عادی نشسته سر میز و منتظره مامانم ناهارشو بیاره .. رفتم تو آشپزخونه تا منو دید گفت علیک سلام .. سلام بلد نیستی ؟ اینقدر بی حوصله بودم که حال نداشتم جوابشو بدم گفتم برو بابا .. نشستم رو صندلیه روبه روش خیلی عادی بود کثافت می خواست رد گم کنه واسه همین اینقدر عادی رفتار می کرد باید حالشو می گرفتم اما الان نه بهزاد و مهسا نبودن حتما رفته بودن تو اتاق بهزاد همونجوری زل زدم به بهنام اصلا حواسش به من نبود داشت از سالادی که پیشش بود می خورد اصلا هم به من نگاه نمی کرد خوب بلد بود فیلم بازی کنه اینقدر نگاش کردم تا خسته شد و گفت چیه بابا ؟ آدم ندیدی تو ؟ گفتم چرا دیدم ولی نه به پررویی تو مامانم گفت باز شروع کردید شماها ؟ چرا مثل آدم نمی تونید با هم حرف بزنید ؟ چیزی نگفتم و بلند شدم رفتم تو اتاقم ...باید صبر می کردم به زور یه چند دقیقه با کتابام خودمو سرگرم کردم تا غذای بهنام تموم شه چون اتاقش کنار اتاق من بود ورود و خروجش رو ناخوداگاه می فهمیدم واسه همین تا کلید انداخت به در اتاقش فهمیدم صبر کردم تا بره تو اتاقش چند دقیقه بعد من در رو باز کردم و رفتم تو اتاقش داشت شلوارشو عوض می کرد گفت در زدن بلد نیستی ؟ گفتم نه مثل تو که اجازه گرفتن بلد نیستی همون جوری که با شورت بود رفت سمت جالباسی و شلوارشو برداشت که بپوشه نگام کرد و گفت چیه وایساده منو نگاه می کنه خوشت اومده ؟! گفتم همه که مثل تو پررو نیستن اخم کرد و گفت بهاره داری عصبیم می کنیا چی کار داری زود باش بگو و برو گفتم هیچی اومدم با هم حرف بزنیم گفت راجع به چی مثلا ؟ به خودم گفتم با این که نمیشه کل کل راه انداخت ممکنه لج کنه پس بذار خرش کنم گفتم هر چی حالا چه فرقی می کنه حوصله ام سر رفته بود گفتم بیام اینجا .. گفت مگه اینجا شهربازیه حوصلت سر رفته بود اومدی اینجا من درس دارما هی می خوای رو مخ من راه بری؟ گفتم نه بابا چقدر تو بد اخلاقی بهنام من که کاریت ندارم میشینم همین جا تعجب کرده بود نگام کرد و گفت بشین خودشم رفت سراغ کیف و کتاباش نمی دونستم از کجا شروع کنم آخه چی بگم ؟ بگم بهنام تو فیلم سوپر منو ندیدی ؟ چی می گفتم واااای گیج شده بودم یه ذره فکر کردمو گفتم بهنام من یه چیزی رو گم کردم که خیلی واسم مهم بوده فردا هم باید ببرم به صاحبش بدم بدون اینکه نگام کنه گفت خب ؟! گفتم کمکم کن پیداش کنم گفت حال چی بوده ؟ گفتم خودت می دونی ... سرشو بلند کرد و گفت منظورت چیه ؟ گفتم خب داداشی یه چیزی تو کشوی لباسم بوده الان نیست می دونم تو برداشتی تروخدا بده مال من نیست آخه پرید وسط حرفمو گفت دیوونه شدی ؟ من اصلا نمی فهمم تو چی می گی و چی می خوای ؟ حرصم دراومد گفتم خودتو نزن به اون راه چی توی کشوی لباسم بوده و تو برداشتی ؟ زود باش بدش دیگه ماله من نیست زل زده بود بهم و فقط نگاه می کرد گفتم با توام کری ؟! گفتم برو بیرون بابا تو قاطی کردی باز من اصلا تو اتاقت نیومدم عجب جونوری بود این بهنام اصلا نمی خواست سوتی بده کفرم دراومده بود با عصبانیت بلند شد مو گفتم باشه خودت خواستی یادت باشه من مثل آدم باهات حرف زدم گفت برو بابا حال نداری . رفتم بیرون از اتاقشو وارد اتاق خودم شدم. وای چیکار کنم حالا ؟! بهنام هم که هیچ جوری خر نمی شه ... خیلی فکر کردم تا اینکه دیدم شب برم تو اتاقشو خودم بگردم ببینم چیزی پیدا می کنم یا نه می دونستم می خواد اذیتم کنه و یه مدت سی دی رو نده بعدم با کلی حق السکوت سی دی رو پس بده ولی آبروم حسابی رفته بود پیشش . آخه من همیشه بهش تیکه می انداختم و می گفتم اگه ریگی تو کفشت نیست چرا همیشه در اتاقت قفله ؟ حالا دیگه یه ریگ گنده از خودم پیدا کرده بود تنها مواقعی که در اتاقش باز بود شبها بود چون هیچ وقت موقع خواب در اتاق هیچ کدوممون قفل نبود .. حوصله ام سررفت پاشدم برم پیش بهزاد و مهسا رفتم طرف اتاق بهزاد و چند ضربه به در زدم و تا اونا جواب بدن دستگیره رو چرخوندم که برم تو همیشه اینجوری می رفتم تو اتاق کسی در می زدم تا بیان جواب بدن بگن بیا تو یا نیا تو من درو باز می کردم اما این دفعه شاخ دراوردم بهزاد که به سرعت داشت شلوارشو مرتب می کرد مهسا هم که رو زمین نشسته بود پشت تخت و نمی دیدمش فقط پاهای لختش یه کمی تو دیدم بود که معلوم بود هیچی پاش نیست اینقدر هول شدم که درو بستم و دوباره رفتم بیرون خیلی ضایع شدم هم من هم اونا من که مثل گاو می رفتم تو اتاق و اونا که حتی وقت نکرده بودن در رو قفل کنن این قدر خجالت کشیدم که دیگه نرفتم پیش اونا دوباره برگشتم تو اتاق خودمو نقشه کشیدم تا شب چه جوری برم تو اتاق بهنام
ساعت حدودای 8 و خورده ای بود که بابام از سرکار اومد و داشتم وسایل آماده می کردم واسه شام بابام اومد رفتم طرفشو سلام کردم خیلی سرد جواب داد و رفت پیش بقیه گفتم باز حتما خسته است اینجوری جواب میده خلاصه سر شام هم هی به من محل نداد و هر چی من شوخی می کردم نمی خندید و بی اعتنایی می کرد بازم گفتم بی خیال باز معلوم نیست چشه ... بعد از شام بهزاد مهسا رو برد رسوند خونشونو و برگشت تا منو تنها گیر آورد گفت دختر تو کی می خوای شیوه صحیح در زدن رو یاد بگیری ؟! گفتم تو کی می خوای یاد بگیری قفل در رو واسه چه موقع هایی گذاشتن خندید و گفت خب دیگه برو سراغ درس و مشقت زبون دراز ... گفتم الان وقت لالاست نه درس و مشق ...موقع خواب هر کی رفت تو اتاق خودش منم رفتم تو اتاق خودمو تی شرتمو درآوردمو یه تاپ داشتم اونو پوشیدم با یه شورت ولو شدم تو تختم خوابم که نباید می برد باید صبر می کردم تا همه بخوابن برم تو اتاق بهنام باید آدمش می کردم تا دیگه نره تو اتاق من بی اجازه هنوز تو پذیرایی سرو صدا بود یه کم معلوم بود کاملا نخوابیدن .. سرو صداها یواش یواش خوابید یه کم دیگه باید صبر می کردم تا حسابی همه خوابشون ببره به زور جلوی چشمام رو گرفته بودم تا خوابم نبره اینقدر به پیدا کردن سی دی فکر کردم تا خواب نیاد سراغم ساعت حدودای 1:20 دقیقه بود که دیگه دیدم خوب موقعیه و حتما همه الان بیهوش شدن تا اومدم از جام بلند شم دیدم صدای دستگیره در میاد سریع خودمو زدم به خواب یعنی کی بود ؟ جوری خوابیده بودم که پشتم به در بود و نمی دیدم ... وای من خیلی ضایع خوابیده بودم هر کی بود قشنگ کونمو میدید آخه یه شورت نازک پام بود و تاپم هم که فقط سینه هامو پوشونده بود چون نیم تنه بود .. از ترس نفسم بند اومده بود نصفه شبی کیه اومده تو اتاقم آخه چی کار داره ؟ حتی نمی تونستم نفس بکشم چند دقیقه بعد در به آرومی بسته شد و صدای قفل شدن در اومد ... احساس کردم یکی اومده نزدیکم اینقدر ترسیده بودم که می خواستم جیغ بزنم ... قلبم داشت از سینه می زد بیرون من خیلی ترسو بودم واسه همین بهنام زیاد اذیتم می کردو بعضی وقتا از این اداها در می آورد به خودم گفتم نترس بابا نترس حتما بهنامه اومده اذیتت کنه اصلا نترس هی خودمو دلداری دادم تا اینکه دیدم یه دستی کشیده شد روی کونم ... جم نمی خوردم ... بهنام عوضی حالا دیگه به منم رحم نمی کنه کثافت ...دست آروم رفت لای پام و کسمو یه فشار آروم داد آآآآآآآااخ چه لذتی داد ولی ترسم نمی ذاشت زیاد لذت ببرم سرش نزدیک کونم اومده بود نفسهاش می خورد به کونم ... باز داشت کسمو می مالید دیگه وقتش بود حال این پسره پررو رو بگیرم یهو برگشتم و گفتم دیدی کثا....فت ... واااااااااای ... خدایا چی میدیدم !!! باورم نمی شد کسی که داشت اونجوری کس منو می مالید بابام بود ..خشکش زده بود در حالیکه یه دستش روی کیرش بود همونجوری مونده بود ... فقط بهم نگاه می کردیم بالاخره کسی که سکوت رو شکست بابام بود که گفت : هیسسسس !!!! ساکت باش و صدات درنیاد دختری که تو این سن از این سی دی ها نگاه کنه معلومه خیلی حشریه و با خودش یه کارایی می کنه بگیر بخواب و صدات درنیاد ...اصلا صدام هم درنمیامد فقط خوابیدم و نگاه کردم بابام دستشو گذاشت رو کسم و گفت فکر نمی کردم بهاره اینجوری باشی اون چه سی دی بود تو کشوی لباست؟ .. چشام هشت تا شده بود از تعجب نمی تونستم حرف بزنم بابام داشت به آرومی کسم رو می مالید من هم ترسیده بودم هم کنجکاو شده بودم هم حشری معلومه چیزی که بیشتر موفق میشه حشریت هست اینقدر با کسم ور رفت تا احساس کردم به آخرین حد شهوت رسیدم بابا م از نفسهام فهمیده بود دستشو کشید کناررو گفت برو کنار ... رفتم اون ورتر و اون اومد رو تختم تاپمو وحشیانه درآورد و انداخت کنار سینه هام افتاد بیرون خوابید رو مو سینه هامو گرفت تو دستش و شروع کرد به مالیدن آآآآآآآآاخ داشتم می مردم چشمامو بستم و صدای ناله ام بلند شد بابام هی می گفت هیس ! آرومتر صدات می ره بیرون ... ولی خودش از من بدتر بود چون اونم نمی تونست جلوی آه و اوهش رو بگیره سینمو برد تو دهنشو سرشو محکم می مکید یه لیس می زد بهشو یه گاز کوچیک می گرفت اینقدر لذت می بردم که شقیقه هام تیر می کشید و مرتب اون صحنه های فیلم می آمد جلوی چشمم ... سرشو فشار می دادم به سینه هم می گفتم آآآآآآآای بخور ... محکمتر بخور .. آآآآآآآآخ بازم گاز بگیر ... ااااااای بازم ....اونم محکم و تند سینه هامو می خورد و فشار میداد ..حرارت بدن هر دومون از یه مریض تبدار هم بیشتر شده بود سرشو برد پایین و زبونشو زد به شکمم و دور نافم هر لحظه آمپرم می رفت بالا یه دستشو گذاشت رو کسم و محکم می مالید اینقدر حشری شده بودم که خودم شورتم و درآوردم بابام شورتمو گرفت تو دستشو یه کمی از روی شلوارکش مالید روی کیرشو بعد انداختش پایین تخت بد جوری کیرش بزرگ شده بود ... سرشو برد بین پاهامو مثل اون فیلم شروع کرد به لیسیدن کسم واییییییییییییی زبون داغ و خیسش که می خورد به کسم تموم تنم می لرزید داشتم می ترکیدم پاهامو فشار دادم دور صورتش اونم دستاشو گذاشته بود روی رونام و به شدت میمالیدشون ... داشتم از حال می رفتم واااااااای که چقدر لذت داشت دلم می خواست هر دقیقه سکس داشته باشم .. چقدراین سکس خوب و لذت بخشه .. چرا من احمق تا حالا با کسی سکس نداشتم حالا می فهمیدم چرا دوستم سمیه یه بار که به دوست پسرش حال داد دیگه نمی تونست بی خیال بشه و هفته ای دو سه بار با هم بودن .خب حق داشت خیلی حال میده بابام زبونشو فشار می داد به کسم و فرو می کرد توی کسم صدامو رو خفه کرده بودم و یه گوشه پتومو گاز می گرفتمو تختمو چنگ می زدم .. دوست داشتم کیرشو فرو کنه توش اصلا برام مهم نبود که دختر هستم ااااااااه این چه بدبختی بود چرا این پرده مثل یه سد سرراه دختراست .. کاش که همچین چیزی اصلا نبود بالاخره بابام سرشو کشید کنار و به تندی برق شلوارک و شورتشو درآورد و کیرشو به آرومی گذاشت روی کسم و مالید کس من که خیس خیس شده بود خیلی روون حرکت می کرد کیر بابام سر می خورد روی کسم و هر دومون داشتیم می مردیم از لذت بابام که تازه یادش افتاد رکابیشو درنیورده سریع اونم در آورد و همون جوری که کیرش رو کسم بود افتاد رومو لبشو گذاشت رو لبام ... زبونشو فرو کرد تو دهنمو لبامو می خورد گردنمو لیس
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#32
Posted: 3 Oct 2010 03:59
توطئه خانوادگی (۱)
سلام ماجرایی که براتون تعریف میکنم مربوط به ماجرای منو دختر عموم و مامانش. من 23 سالمه و یه دختر عمو دارم که 14 سالشه و تک فرزند و از بس درشت هیکله چند تا خواستگارو رد کرده خیلی هم دختر پر روییه از سنش بیشتر میفهمه. یه روز صبح ساعت 10 توی تابستون رفتم خونه عموم اینا.درو زدم زن عموم درو باز کرد دیدم لباس پوشیده داره از خونه بیرون یه کم حال احوال کرد گفت من یه خورده کار دارم بیرون یکی دو ساعت دیگه میام دختر عموتم خوابه صداش کن دیگه باید بلند بشه بعد داد زد مرجان مرجان پاشو لنگه ظهره من رفتم.در وبستو از خونه رفت بیرون رفتم رو مبل نشستم یه نیم ساعت گذشت دیدم خبری نیست.حوصلم سر رفت.رفتم مرجانو از خواب بیدار کنم در اتاقو باز کردم دیدم دمرو خوابیده .لخته و فقط یه شورت داره پشتش به من بود هیچی هم رو خودش نکشیده بود یه ملحفه کنار تختش افتاده بود.عجب کونی بود برای یه دختر 14 ساله زیاد بود هیکل یه دختر بیست و سه چهار ساله رو داشت.
یه کم حشری شده رفتم جلو تر با دستم کشیدم رو کونش یه تکون کوچیک خورد .ولی حشرم زد بالا دیگه حالیم نشد.دست کردم تو شورت مرجان انگشتمو لای لمبر کونش کشیدم از خواب پرید برگشت گفت سهیل اینجا چیکار میکنی.چون ازم کوچیکتر بود زیاد نترسیدم.گفتم مامانت رفت بیرون گفت بیام صدات کنم.منم اینجوری دیدمت خوشم اومد.گفت ایییی از چی خوشت اومد.گفتم ا زکونت دیگه چقدر خنگی .گفت اییییییییی پر رو.نشستم رو تخت شروع کردم مالوندن سینه هاش و کونش.دست کردم تو شورتش کسشو مالیدم.یهو از جاش بلند شد گفت بفرما تو دم در بده.گفتم خواهش میکنم خودت خواستی پریدم روش گفتم دارم میام تو از کجا بیام در جلو یا عقب.گفت درا بستس رات نمیدم پاشو بابا.گفتم تو هم مثل من حالت خوب نیستا من که بابات نیستم من همونم که الان ادبت میکنم تا اینجوری نخوابی.شرتشو در آوردم گفت سهیل شوخی بسته پاشو برو بیرون منم الان میام.گفتم ده نشد میدونم بدت نمیاد با هم میخوابیم بعد با هم میریم بیرون.شلوارمو سریع در آوردم گذاشتم رو کسش گفت هو کجا من دخترم.گفتم از تو بعیده آخه.فکر کردم تا الان نتونستی طاقت بیاری.گفت اشتباه فکر کردی.حالا دیگه پاشو برو بیرون.گفتم هنوز یه شانس دارم.گفت چی.گفتم آهان.برش گردوندم یه تف انداختم رو سوراخ کونش سریع برگشت گفت وا نه سهیل خیلی درد داره نمیشه برو بیرون تا جیغ نزدم.گفتم جیغ زدنتو بذار برای 5 دقیقه دیگه.من تا اینجا اومدم بیرون هم نمیرم.با یه حرکت سریع کیرمو گذاشتم رو کونش و با فشار زیاد هول دادم تو.نمیرفت لامصب.ولی زورچپون کردم.یه جیغی زد که کیرم تو کونش لرزید.متکارو دادم بهش گفتم بگیر جلوی دهنت.چند تا تلمبه زدم بعد از چند بار آبم اومد ریختم تو کونش کشیدم بیرون شلوارمو پوشیدم گفتم حالا بریم بیرون که دهنم خشک شد یه چیزی به بخورم. برگشت صورتشو دیدم قرمز قرمز شده بود از درد.گ فت عوضی میخوای حال کنی بیا مثل آدم با من ازدواج کن.چرا دیگه زورکی کارتو میکنی اونجوری منم یه حالی میکنم نه که درد بکشم.گفتم تا حالا تجربه نداشتی .گفت نه حالا یخورده نسبت به سنم پر رو هستم این که دلیل نشد فکر بد کنی.گفتم دیگه هم فکر بد کردم هم تورو.ولی هیکلتو دیدم به این نتیجه رسیدم که این آخرین بار نیست.گفت زر نزن بابا خودت ببر خودت بدوز منم کشک.گفتم شما دخترا از پسرا بیشتر سکسو دوست دارید ولی ادا در میارید که اینجور نیست.گفت اره نه با پسر عمومون با شوهرمون سکسو دوست داریم.رسمی و بی دردسر.گفت اگه میخوای سری بعد بیای باید اسم من بره تو شناسنامت وگرنه .. گفتم یعنی تو مقاومت نکردی چون نقشه داشتی.گفت سهیل راستش من تو رو دوست داشتم خیلی وقته و 2 تا خواستگار تو این سن داشتم به دو دلیل ردشون کردم اول سنم دوم اینکه تو دو میخوام.چون روم نمیشد بهت بگم وقتی اومدی جلو مقاومت نکردم تا حرفمو بزنم.حالا نظرت چیه؟گفتم آخه من حدود 10 سال از تو بزرگترم تازه فکر میکردم تو زیاد دختر خوبی نباشی.گفت اولا که اشتباه فکر میکردی چون من تا حالا اصلا دوست پسر هم نداشتم.تازه مگه ده سال بزرگتری وقتی زورکی منو میکنی نمیگی ازم کوچیکتره گناه داره نمیتونه مقاومت کنه به اینجا رسید سنو سال مطرح شد.گفت حیف که دوست دارم وگرنه حقش بود نمیذاشتم کارتو بکنی تا تو کف بمونی. من من کنان گفتم حالا هم منو فراموش کن هم این ماجرارو گفت یکیشونو فراموش میکنم یا تورو یا این ماجرارو.اگه تورو فراموش کنم این ماجرا برات دردسر میشه مطمئن باش.عصابم خورد شد این کیر لعنتی منو انداخت تو هچل.البته منم خیلی دختر عمومو دوست داشتم.یه کم فکر کردم دیدم بدم نمیومد باهاش ازدواج کنم ولی سنش کم بود.گفتم قبوله ولی چند سال دیگه با هم ازدواج میکنیم. ولی تا اون موقع باید هر کاری گفتم نه نگی.گفت خر خودتی.گفتم راست میگم دیوونه.
همونجوری لخت وعریان رفت یه کاغذ اورد توش نوشت من سهیل ... با مشخصات ... به دلیل اینکه ارتبط جنسی و علاقه قبلی مه نسبت به مرجان داشتم پس از روبراه شدن اوضاع با او قصد ازدواج رو دارم.گفت حالا امضا کن وانگشت بزن.گفت بابا تو دیگه کی هستی.گفتم اگه امضا کنم همین الان شب زفاف من وتو هم زن وشوهر.گفت از وقتی اومدی تو اتاق زن و شوهر شدیم.باشه تو امضا کن.امضا کردم انگشت زدم.گفتم حالا برو ببیبن تو وسایل مامان بابات چیزی پیدا میکنی؟گفت خودتم بیا رفتیم تو اتاق عموم اینا تو کشوی کنار تخت اسپری و کاندوم برداشتم.زدم به کیرم کاندومو کشیدم سرش. انداختمش رو تخت گفتم مامانت کی میاد گفت مهم نیست.گفتم یعنی چی مهم نیست.گفت احمق جان تو فامیل همه دخترا برای بدست اوردن تو رقابت دارن. مامانم بهم گفت سهیل بهترین گزینست هم درس خونده هم سر به زیر و متینه.اگه میخوای عقب نمونی باید بکشونیش طرف خودت. باهاش خودمونی شو.گفتم احمق خودتی مامانت گفته خودمونی شو نه که بیاد منو تو رو تو حال سکس با هم دیگه ببیبنه.گفت خره قراره همین الان بیاد دیشب که زنگ زدی گفتی فردا میام اونجا به مامانم گفتم بهترین فرصته اونم آماده بود تو که اومدی رفت تا ببینه این دخترش عرضه داره یا نه.
مغزم داشت سوت میکشید.گفتم مثل مافیا نقشه کشیدید برای من.حالا که اینجوره من نیستم تا مامانت بیاد.گفت مامانم بیاد که چی.گفتم مامانتو چنان بکنم تا منم ازش یه آتو داشته باشم که این ماجرارو برای من چماق نکنید بزنید تو سرم.گفت خجالت بکش منو زورکی کردی میخوای مادرمو...وای خیلی خری.گفتم زورکی چیه واسه من نقشه میکشید دهنتونو سرویس میکنم.رفتم سراغ کاغذ گرفتم پارش کردم.ریز ریز کردم رفتم اداختم تو دستشویی فرنگی.گفتم قولو قرار بی قولو قرار کردم که کردم نوش جونم.تو حال جفتمون لخت وایستاده بودیم گفتم من برای ازدواج یه شرط دارم اونم اینه که مامانتو بکنم.گفت خفه شو تو چجور ادمی هستی با مامان من زن عموت مادرزن آیندت میخوای سکس کنی.گفتم تنها راهیه که باهات ازدواج میکنم همینه.مامانت وقتی نقشه شیطانی برای من میکشه باید با نقشه شیطانی جوابشو داد.موبایلشو دادم گفتم یه اس ام اس بهش بزن بنویس همه چیز جوره فقط سهیل یه شرط داره همین الان بیا خونه تا شرطشو بهت بگم.نوشت و ارسال کرد.گفت میخوای چیکار کنی.گفتم میری از خونه بیرون پیش دوستات تا بهت خبر ندادم بر نمیگردی میخوام با مادرت صحبت کنم گفت کاریش نداشته باش.گفتم باشه زود برو حاضر شد از خونه رفت بیرون.10 دقیقه بعد صدای در خونه اومد فهمیدم زن عموم اومده. اومد داخل فکر میکرد من رفتم. تو اتاق قایم شده بودم لخت لخت کاندوم کشیده بودم سر کیرم.خنده کنان میگفت مرجان بیا ببینم شرطش چیه.مرجان مرجان.دید صدا نمیاد اومد تو اتاق منو دید گفت وایییییییییییییییییی.سهیل چه غلطی میکنی.گفتم شرط همینه.گفت شرط چیه در مورد چی حرف میزنی گفتم خودتو به اون راه نزن مرجان همه چیزو بهم گفت.شرطم اینه که همین الان بکنمت تا واسه من نقشه نکشی و آتو ازم نگیری.گفت خفه شو بابا برو گمشو.گفتم الان وسط ماجراییم راه برگشت هم نداری شرط هم باید قبول کنی. رفتم سمتش روسرشو درآوردم.گفتم بدون چون و چرا قبول کن که تو هم لذت ببری.گفت قبول نمیکنم برو بیرون تا پدرتو در بیارم. در اتاقو بستم دکمه های مانتوشو کشیدم پاره شد زورکی مانتوشو در اوردم شلوارشو کشیدم پایین گفتم چیه درناکه ادم تو عمل انجام شده قرار بگیره. گفت سهیل نکن این کارو. باشه باهات سکس میکنم ولی بی حساب میشیم دیگه بدون نقشه قبوله. گفتم باشه.شورتشم در اوردم بدون مقدمه چینی کردم تو کسش تایم گرفتم با اون کاندومو اسپری که من زده بودم 45 دقیقه بدون وقفه میکردمش اونم فقط نفس نفس میزد.بالاخره آبم اومد.کشیدم بیرون رفتم تو دستشویی ابمو خال کردم خودم شستم اومدم بیرون لباس پوشیدم.خواستم از خونه برم بیرون که بهش گفتم خوبی یه چشمک بهم زد.منم رفتم بیرون....ادامه دارد
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#33
Posted: 6 Oct 2010 03:28
پسر خوب خودم
سلام من طاهره هستم 39 سالمه و اين خاطره ماله 2 - 3 سال پيشه كه براتون تعريف ميكنم : 24 سال پيش به اصرار باباي خدابيامرزم به زور شوهر كردم من 15 سالم بود و شوهرم 31 سال يعني 16 سال اختلاف سني يه مردي بود كه زنش مرده بود ولي بچه نداشت چون وضعش خوب بود و به پدرم قول داده بود كه از نظر مالي تامينش كنه اونم به زور من رو نشوند سر سفره عقد و من شدم زن كريم آقا كه حتي يه كلمه هم با من حرف نميزد چه برسه بخواد محبت كنه موقع نزديكي هم من زير بودم و اون روم ميخوابيد و كيرش رو ميكرد تو كسم بعد از چند دقيقه آبش رو ميريخت روي شكم من و بعد شلوارش رو ميپوشيد و ميخوابيد آخه آدم اينقدر كثيف ميشه دو هفته يه بار ميرفت حموم وقتي ميومد خونه تموم خونه از بوي گند عرقش پر ميشد دوسال بعد از عروسيمون خدا بهمون يه پسر داد كه اسمش رو گذاشتيم حبيب پسرم يه سالش بود كه كريم تو دعوا چاقو خورد تا رسوندنش به بيمارستان تموم كرد كريم خيلي پول دار بود و من بعد از مردنش زياد سختي نكشيدم يه جورايي خوشحال بودم كه ديگه نميخوام تحملش كنم چند بار برام خواستگار پيدا شد ولي من به خاطر حبيب ازدواج نكردم و ميخواستم براي خودم زندگي كنم حبيب شده بود همه كس و كار من و همه دلخوشيم حبيب روز به روز بزرگتر ميشد و من بيشتر بهش وابسته ميشدم تو اين فاصله حدود شش ماه صيغه يه مرد شدم كه بعد زنش فهميد و چه قشقرقي به پا كرد كه بماند آبروم تو محل رفت ناچارا از اون محل اساس كشي كردم و رفتم يه جاي ديگه يه خونه بزرگ خريدم و تصميم گرفتم ديگه با هيچ مردي نباشم چون نياز مالي نداشتم با شروع شدن مدرسه حبيب منم شروع كردم به درس خوندن و ادامه تحصيل دادم حبيب كلاس سوم راهنمايي بود كه من ديپلم گرفتم يه كامپيوتر خريدم ديگه تو خونه سرم به كامپيوتر گرم شده بود اون موقع اينترنت و اين چيزا خيلي كم بود و من از كامپيوتر بيشتر بعنوان اسباب بازي استفاده ميكردم گذشت تا حبيب شد 17 - 18 سالش و من 36 - 37 سالم شده بود حبيب به خاطر من معافيت گرفت و من كه هنوز حبيب رو بچه ميدونستم جلوش راحت بودم ميرفتم حموم صداش ميكردم پشتم رو ميشست و جلوش راحت لباس عوض ميكردم و اصلا متوجه نگاههاي حبيب نبودم يه روز غروب رفته بودم حموم حبيب رو صداش كردم بياد پشتم رو كيسه بكشه خوب تو حموم جز يه شرت چيز ديگري به تن نداشتم حبيب اومد و داشت پشت من رو ميشست برگشتم بهش چيزي بگم كه يه دفعه چشمم به كير باد كردش خورد تازه يادم افتاد كه حبيب ديگه مرد شده با دلخوري بهش گفتم بسه و از حموم كه رفت بيرون خيلي اعصابم خرد شده بود كه چرا بايد پسر با ديدن بدن مادرش تحريك بشه ولي وقتي بيشتر فكر كردم ديدم منم با ديدن كير باد كرده حبيب يه جوري شدم از حموم اومدم بيرون چيزي به روي حبيب نياوردم فرداش زنگ زدم به فرشته دوست صميميم بود اون شوهر صيغه اي رو هم اون بهم معرفي كرده بود باهاش خيلي راحت بودم جريان رو براش تعريف كردم كلي بهم خنديد و گفت خوب چه عيبي داره هم تو به اون نياز داري هم اون به تو گفتم برو گم شو مگه ميشه مادر فرزند با هم باشن گفت بيا اينجا با هم حرف بزنيم حاضر شدم رفتم خونشون فرشته اينترنت داشت من رو نشوند پاي كامپيوتر و رفت توي اينترنت چند تا خاطره از سايتهاي مختلف برام آورد كه مادر با پسرش سكس داشتن خواهر با برادر – پدر با دختر سكس داشتن سرم گيج ميرفت گفتم فرشته يعني اينا حقيقته گفت خوب معلومه تو تا حالا به فكرت رسيده بود گفتم نه گفت پس بيشتر روش فكر كن حيف نيست اين پسر خوشگلت تو خونه باشه و تو ازش استفاده نكني اونم چند وقت ديگه ميره يه دوست دختر ميگيره و ميكنتش تازه اگر مريض نباشه و بچت مريض نشه يه دفعه ديدي شد عروس اجباريت حبيبم حق داره بايد يه جوري خودش رو تخليه كنه ولي اگر با تو باشه هم مريض نميشه هم خيالت از هر بابتي راحته فرشته راست ميگفت بهش گفتم تو ميگي چه جوري بهش بگم زد زير خنده گفت هيچي امشب برو بهش بگو بيا با مامانت بخواب خوب معلومه ديگه ئچرا خودت رو به خنگي ميزني حبيب با اين كارش يه چراغ سبز نشون داده حالا تو بايد بيشتر تحريكش كني تو خونه احت بگرد آرايش كن شبا بهش نزديك تر بخواب گفتم با هم رو يه تخت ميخوابيم ديگه چقدر نزديك گفت بابا خودت رو بزن به خواب بهش بچسب بالاخره يه راهي پيدا ميشه ديگه نهار با فرشته خوردم نزديكاي غروب رفتم خونه حبيب خونه بود از قصد جلوش لباسم رو درآوردم مثلا دارم دنبال لباسم ميگردم بهش گفتم تو لباس من رو نديدي نگاهم نميكرد و گفت نه ولي معلوم بود داره زير چشمي من رو ميپاد گفتم پاشو بيا بگرد اين لباس نارنجي من رو پيدا كن ميخوام شام درست كنم دير شد بعد رفتم سمت آشپزخونه يه دامن پام بود با يه سوتين مشكي پستونام موقع راه رفتن بالا و پائين ميشد حبيب داشت دنبال لباس ميگشت ولي چون خودم اون رو قايم كرده بودم نميتونست پيداش كنه صداش كردم چي شد پيدا كردي گفت نه گفتم خوب نميخواد ولش كن كسي كه نيست همينوجري خوبه ديدم اومد تو اشپزخونه گفت آره بابا هواهم گرمه نشست روي صندلي منم مشغول بود حواسم بهش بود داشت با نگاهش بدنم رو ميخورد از قصد بهش گفتم از تو يخچال برام چيزي بياره كه ببينم كيرش بازم باد كرده يا نه وقتي بلند شد مثلا بدون اينكه من بفهمم كيرش رو جا به جا كرد كه من نبينم منم به روش نياوردم ولي تو دلم قند آب ميكردن با خوندن اون داستانها هم حسابي تحريك شده بودم بعد از شام حبيب رفت دوش بگيره سريع مانتو پوشيدم رفتم پشت بوم تسمه كولر رو از جاش درآوردم برگشتم پائين حبيب كه اومد گفتم نميدونم كولر چه مرگش شده اونم يه كم با دكمه هاي كولر ور رفت گفت فردا تعمير كار مياريم درستش ميكنه موقع خواب گفتم امشب گرما رو چيكار كنيم گفت تو كه لباس تنت نيست منم با لخت ميخوابم گفتم آره بذار من يه دامن نازك پام كنم رفتم سر كمد چشمم افتاد به لباس خوابي كه فرشته برام از دبي آورده بود از تو جعبه درش آوردم حبيبم روي تخت دراز كشيده بود داشت من رو نگاه ميكرد گفتم آهان اين رو ميپوشم خنكه خوبه بعد رفتم سمت حبيب پشتم رو بهش كردم گفتم اين بند سوتين من رو باز كن وقتي دستش خورد به تنم ديدم تو اون گرماي تابستون دستاش يخه يخه همونطور كه پشتم بهش بود دامنم رو از پام درآوردم يه دست دور كش شرتم كشيدم و لباس خواب رو پوشيدم برگشتم سمت حبيب ديدم چشماش گرد شده داره بر بر من رو نگاه ميكنه همونطوري رفتم از تو آشپزخونه آب آوردم برق رو خاموش كردم فقط يه چراغ خواب روشن بود رفتم رو تخت كنار حبيب دراز كشيدم جفتمون ساكت بوديم گفتم امشب چقدر كمرم درد ميكنه حبيب گفت ميخواي برات كمرت رو بمالم بدون معطلي روي شكم خوابيدم حبيب روي رونام نشست و شروع كرد به ماساژ دادن كمرم قبلا هم برام اينكار رو كرده بود ولي هم از روي لباس بود هم من زياد توجه نميكردم اما اونشب من فقط يه لباس خواب نازك تنم بود و حواسم بود ببينم حبيب چيكار ميكنه حبيب سعي ميكرد دستش رو به پستونام هم بزنه از قصد بهش گفتم يه كم پهلوم رو بمال اونم راحت دستش رو ميماليد كنار پستونام معلوم بود اون قسمت رو بيشتر از هر قسمت ديگه ميماله بهش گفتم يه كم پاهام رو بمال حبيب حسابي برام پاهام رو ماليد برگشتم به كمر خوابيدم گفتم يه كم روي پام رو هم بمال حبيب دستش رو تا نزديكاي شرتم بالا مياورد منم چشمم رو به حالت بسته نگه داشته بودم داشتم زير چشمي نگاهش ميكردم بعد بهش گفتم بسه حبيب دوباره كنارم خوابيد گفتم بذار منم تو رو ماساژ بدم گفت نه من بدون توجه بلند شدم يه كم پشتش رو ماساژ دادم بعد بهش گفتم برگرد تا روي پات رو بمالم اونم برگشت الكي دستم رو به كيرش ميزدم ببينم عكس العملش چيه معلوم بود خوشش اومده آخر كار يه مرتبه كيرش رو گرفتم گفتم قربون پسرم برم مردي شده واسه خودش حبيب هم لذت برد هم خجالت كشيد كنارش خوابيدم ولي همينطوري دستم روي كيرش بود آروم براش ميماليدم گفت مامان بسه گفتم چيه حالت بد شده هيچي نگفت منم سريع دستم رو كردم تو شرتش و كيرش رو گرفتم گفتم اي بد جنس اين چيه چرا اينقدر بزرگه گفت مامان نكن من ... گفتم تو چي گفت هيچي گفتم ميترسي خيس كني آبروت بره ديدم خنديد گفتم راحت باش ديگه داشتم براش جلق ميزدم گفتم اين يه حس طبيعي همه همينطورن منم اين حس رو دارم و بايد هر كسي يه جوري اين حس رو هم تخليه كنه هم كنترل مثل معلمها براي حبيب توضيح ميدادم و اونم گوش ميكرد يه دفعه گفت مامان تو چطوري خودت رو تخليه ميكني بهش گفتم ميدوني كه من چند ساله فقط خودم رو كنترل كردم ولي تخليه نه گفت چرا گفتم براي اينكه كسي نبوده كه به من كمك كنه تا من تخليه بشم همون حرفي رو كه منتظرش بود از حبيب شنيدم گفت ميخواي من كمكت كنم گفتم مگه ميتوني گفت تقريبا تو هم بهم بگو چيكار كنم تا من انجام بدم گفتم بدجنس اون تقريبا يعني چي تو از كجا ياد گرفتي گفت مامان من ديگه 18 سالمه بچه نيستم شنيدم از دوستام يه بارم خونه دوستم يه فيلم ديدم گفتم از همونجا ياد گرفتي كه وقتي پشت من رو ميشوري اينت ( كيرش رو تو دستم يه فشار دادم ) بزرگ بشه هيچي نگفت گفتم خوب بيا ببينم چي بلدي بلند شد تو چشمم نگاه كرد گفت لباسم رو دربيارم گفتم دربيار سريع لخت شد منم حسابي تحريك شده بودم بعد به من گفت تو هم لخت ميشي گفتم خودت لباسم رو دربيار لباس خوابم رو از تنم درآورد داشت به بدنم نگاه ميكرد گفتم چيه خجالت ميكشي گفت آره گفتم چراغ خواب رو خاموش كن اونم همينكار رو كرد اتاق تقريبا تاريك تاريك شده بود گفتم ببين حبيب اصلا به اين فكر نكن كه من مامانتم هرچي تو اون فيلمه ديدي و بلدي انجام بده حبيب خوابيد كنارم و اول دستش رو گذاشت روي پستونم يه بوس از گونه ام كرد بعد آروم شروع كرد به ماليدن پستونم و ليس زدن گردن آروم آروم رفت پائين تر شروع كرد به خوردن پستونام بعد از جدا شدن از شوهر صيغه ايم ديگه كسي اينكار رو برام نكرده بود حبيب زياد وارد نبود ولي براي من كه چند سال بود سكس نداشتم خوب بود بهش گفتم زياد با دندون فشارش نده يه كم كه پستونام رو خورد بهم گفت ميشه اونجا رو نشونم بدي گفتم كجارو دستش رو گذاشت روي كسم گفت اينجارو گفتم اونجا اسم داره يكي به تو بگه اون خوشت مياد تو هم بايد اسمش رو بگي آروم گفت كست رو نشونم ميدي گفتم آره عزيزم ببينش بعد شرتم رو تا زير زانوم كشيدم پائين من عادت دارم هميشه تميزم حبيب با ديدن كسم آب دهنش رو قورت داد گفت واي مامان چقدر خوشگله بوسش كنم ياد داستانها افتادم كه نوشته بودن خيلي دلم ميخواست يكي كسم رو ليس بزنه براي همين گفتم بوسش كن جيگر مامان هر كاري دوست داري بكن حبيب لبش رو گذاشت روي لبه كسم تا بوسش كرد من بدنم داغ داغ شد با دومين بوس حبيب كه از كسم كرد من لرزيدم و با يه ناله خفيف اورگاسم شدم خجالت ميكشيدم جلوي حبيب ناله كنم اونم مثل من بود گفت مامان چي شدي گفتم هيچي عزيزم تخليه شدم گفت پس ولت كنم گفتم نه من هنوز كامل تخليه نشده گفت پس بازم بوسش كنم گفتم آره همه جاش رو بوس اونم با دستش لاي كسم رو باز كرد گفت مامان چقدر خيسه گفتم عيبي نداره تو كارت رو بكن حبيب شروه كرد به بوس كردن وسط كسم ديگه نتونستم خودم رو نگه دارم بهش گفتم حبيب ليسش بزن اونم بدون حرفي شروع كرد به ليس زده لاي كسم وقتي زبونش رسيد به چوچولم خيلي خوشم اومد بهش گفتم بازم اينجارو ليس بزن اونم حسابي چوچولم رو ليس زد خودم پستونام رو ميماليدم كه ديگه داشتم براي بار دوم اورگاسم ميشدم بهش گفتم تند تند ليس بزن حبيب با سرعت زبونش رو ميماليد به چوچولم ديگه ناله من بلند شد و قابل كنترل نبود همش به حبيب ميگفتم آهان بخور ليس بزن ليس بزن تند تند واي واي آههه ليس بزن لييييسسسس بزن و براي بار دوم اورگاسم شدم نشستم روي تخت مثل وحشي ها حبيب رو كشيدم سمت خودم براي اولين بار كيرش رو گرفتم كردم تو دهنم حبيب با تعجب به من نگاه ميكرد ولي خيلي زود چشماش بسته شد و شروع كرد آه آه كردن يه كم براش كيرش رو خوردم از ترس اينكه آبش نياد بهش گفتم زود باش كيرتو بكن تو كسم حبيب با دهن باز مونده به من نگاه ميكرد داد زدم زود باش ديگه سريع خوابيدم روي تخت و پاهام رو باز كردم حبيب رفت وسط پاهام كيرش رو با كسم ميزون كرد با يه فشار تا ته كيرش رو كرد تو كسم شانس آوردم كسم خيس بود ولي بازم چنان دردي رو تو كسم حس كردم چون چند سال بود اين كس بيچاره كير نرفته بود توش حسابي تنگ بود حبيبم مثل آدمهاي كس نديده تند تند كيرش رو تو كسم ميزد با دستشم پستونم رو ميماليد كه به من خيلي حال ميدا كسم كم كم به كيرش عادت كرده بود و حسابي تو آسمون بودم كه ديدم ناله حبيب بلند شد گفتم آبت رو نريزي تو كسم حبيبم سريع كيرش رو بيرون كشيد و تموم آبش رو ريخت روي پستون و شكمم بعد بي حال افتاد كنارم بعد از چند دقيقه من رفتم حموم بعد حبيب رو كه خواب بود بيدارش كردم بره دوش بگيره هر چه اصرار كرد كه صبح بره حموم گفتم نه چون دلم نميخواست مثل باباش بشه از اون به بعد من و حبيب مثل زن و شوهرها بوديم منم رفتم لوله هام رو بستم كه يه موقع حبيب كار دستم نده و با خيال راحت به سكسمون ادامه ميداديم فرداي اونشب براي فرشته گفتم چي شده اونم كلي خوشحال شد يه بار هم فرشته تو سكس من و حبيب بود يعني سه نفري كه داستانش مفصله ولي اگر نظر بدين به همين زوديا براتون تعريف ميكنم .
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#34
Posted: 12 Oct 2010 06:47
مادرزن جان
سلام به همه ی دوستان خوبین اسمم ؟ 19 سالمه بچه ی مازندران. می خوام یه خاطره از سکس خودم با مادرزنم براتون تعریف کنم بزارید از مادر زنم بگم یه زنی 40 ساله با کونی بزرگ و کس تپل که یه خال مو روش نداره با این که سه تا بچه زائید اما بدنش خوش فرم بود از حالتش خارج نشوده بود.
من تو سن 17 سالگی نامزد کردم این داستان مربوط میشه به 18 سالگی یعنی سال 1388 دلیل ازدواج خیلی زودم این بود که پدرم آرزو داشت زوردتر دامادیم ببینه بخاطر همین زود ازدواج کردم
اوایل نامزدیم خیلی زیاد خونه مادر زنم میرفتم چون عمل کرده بود رحمش بسته بود اونا هم بخاطر آخرین داماد بودم من خیلی دوست داشتن جلوم راحت بودن 2 تا خواهر زنم دارم یکی از یکی خوشکل تر با ادب تر پدر زنم نقاش ساختمان 10 سال با مادر زنم اختلاف سن داره چند یالی هم هست که از مردانگی افتاده از بحث خارج نشیم داشتم میگفتم من خیلی خونه مادرزنم می رفتم اونم پیشم راحت بود با هم شوخی های بدنی می کردیم یا اون به کونم دست میزد جلوم لباس راحت می پوشید اوایل حسی نسبت بهش نداشتم تا اینکه نظرم عوض شد روزها که پدر زنم خونه نبود پیشه من با تاپ شلورک تنگ میگشت شب که پدر زنم میومد با بلوز دامن. یه روز وقت نهار بود که سفره پهن کردم من کنار سفره نشسته بودم که مادر زنم زنم وسیله های ناهار می آورد که یه چیزی نظرم به خودش جلب کرد مادر زنم که خم میشد وسیله ها روی سفره بزاره سینه هاش آویزون میشدن عین هلو بودن سفید سفید یه لحظه کیرم راست شد داشت شلوارم پاره میکرد که مادر زنم کیرم دید یه چشمک بهم زد خندید من میگی قرمز خون شدم از خجالت رفتم دستشوئی دستم شستم برگشتم دیدم همه سر سفره نشستن غذا رو که خوردیم کمک کردم وسیله هارو جمع کردیم بعد شستن ظرف ها خانمم گفت که با دوستش قراره برن تولد شب میاد خونه مادرزنمم گفت من میرم حموم حمومشون تو اتاق خواب بود مادر زنم رفت تو اتاق من صدا زد رفتم تو دیدم شلوارش در آورده با یه شرت توری بهم پشت کرده بهم گفت که میشه بند کرستم باز کنی عین آفتاب پرست رنگ عوض میکردم از خجالت مرده بودم گفتم باشه کیرم دیگه داشت شلوارم پاره میکرد رفتم جلو بند کرستش باز کنم یهو یه فکری به سرم زد یه خورده خه خه کردم تا بند باز نشه یواش از پشت کیرم به کونش میمالیدم چیزی نمی گفت کونش خیلی بزگ بود سر کیرم لای کونش بود بند باز کردم برگشت من تو بغلش فشار داد بوسم کرد رفت تو حموم رفتم نشستم پای ماهواره زدم شبکه HUSTLER داشت یه فیلم سکس میداد کیرم داشت شرتم پاره میکرد تو حال خودم بودم که مادر زنم صدام زد ؟جان بیا پشتم کیسه بکش گفتم باشه کیرم بد جور راست شده بود گفتم چیکار کنم چیکار نکنم کیرم گذاشتم لای شرتم ولی بازم معلوم بود رفتم تو مادر زنم گفت شلوارت در بیار خیس میشه گفتم نه خوبه از این اسرار از من انکار که بالاخره شلوارم در آوردم کیر شق شده ی من دید خندش گرفت بهم گفت این چیه که داره شرتت پاره میکنه ماله منه من از خجالت آب شدم سرم انداختم پائین که مادر زنم اومد جلو دستش گذاشت رو کیرم بغلم کرد داغ کرده بودم منم دیدم موقعیت جوره در مورد علاقم با هاش صحبت کردم که چقدر دوسش دارم اونم بهم گفت من خیلی دوست داره آزروی بزرگش با هام سکس کنه خلاصه لبش گذاشت رولبام از هم لب میگرفتیم زبونم تو دهنش میچرخوندم اون تو فضا بود کم کم اومدم پائین تر روی گردنش طوری می خوردم که ناله میکرد سرم فشار میداد سینه هاش کردم تو دهنم مک میزدم میخوردم ناله میزد اومدم پائین رو کسش خیلی تپل بودن زبونم گذاشتم لاش گشیدم یه ناله کرد لرزید که ارضا شده بود یکم کسش خوردم پاشد گفت نوبت منه کیرم کرد تو دهنش شروع کرد به ساک زدن خیلی خوب ساک میزد تقریبا 5 دقیقه کیرم خورد بعد خابوندمش کف حموم کیرم کردم تو کسش خیلی تنگ بود مادر زنم یه جیغی زد که فکر کنم بچه همسایشون بلند شد کیرم تو نگه داشتم یکم عادی بشه آروم شروع کردم عقب جلو کردن سرعتم زیاد کردم عین سگ داشتن تلنبه میزدم صدای ناله هاش زیاد شدن میگفت جرم بده پارم کن جون کیر دامادم .... کلی حرف های سکسی از کس کردن خسته شده بودم بهش گفتم برگرد می خوام بکنم تو کونت که گفت نه نمیشه من تا حالا به پدر زنت از کون ندادم درد داره گفتم نه من آروم میزارم دردت نیاد قبول کرد رفتم از روی میز آرایش کرم آوردم زدم سر کیرم یکمی هم زدم به سوراخ مادر زنم او دو انگشتی کردم تو کونش از جاش پرید گفت نمی ذارم گفتم تحمل کن دردش زیاد نیست کلی زبون ریختم تا خم شد دو انگشتی کردم تو کونش هی عقب جلو میکردم دیدم سوراخش باز شد سر کیرم گذاشتم دم سوراخش یواش هل دادم تو که سر کیرم رفت تو تمام تنش سفت شد گفت در بیار مردم در آوردم دوباره گذاشتم تو تا نصفه کیرم کردم تو از درد ناله میزد دو دقیقه کیرم تو نگه داشتم تا سوراخش کامل باز بشه یواش یواش تلنبه میزدم دیگه ناله نمیکرد میگفت محک بکن جرم بده چه کیری داری ماله منه منم محکم میکردم وقتی شکمم میخورد با کونش شالاب شالاب صدا میداد با کف دستم میزدم رو کونش کونش سرخ شده بود وحشیانه میکردمش خیلی سریع تلنبه میزدم که احساس کردم آبم داره میاد بهش گفتم دارم میام کجا خالی کنم برگشت دراز کشید رو زمین گفت خالی کن تو کسم منتظر نذاشتمش کیرم کردم تو کسش آبم خالی کردم توش میگفت جون داغه دارم میسوزم بی حال شدم افتادم روش یه 5 دقیقه رو هم بودیم بلند شدم دستاش گرفتم بردمش زیر دوش آب سرد تنش شستم فرستادمش بیرون رو تخت ،خودم هم دوش گرفتم اومدم کنارش خوابیدم بهم گفت باید قول بدی هر موقع خونه خلوت شد با هم سکس کنیم گفتم چشم تا باشه از این قول ها امید وارم خوشتون اومده باشه بای .............
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#35
Posted: 13 Oct 2010 12:22
ختم مادربزرگ و کردن خاله
توی خاطره قبلی، جریان کون دختر خالم رو تعریف کردم که در مراسم ختم مادر بزرگم موفق شدم افتتاحش کنم و حالا شب بعد از اون اتفاق، که اینبار با مادرش یعنی خاله جونم حال کردم.
اول یه مختصر از خودم و خانواده خاله بگم: خاله فاطمه که من بهش میگم خاله فاطی الان 51 سالشه ولی خیلی سرحال و شادابه. یه خورده چاقه ولی هیکل خوش فرمی داره و مثل دخترش کون و سینه نازی داره و هر مردی رو شیدا میکنه. این خاله یک دختر داره که همون مریم جون منه و سه تا پسر. شوهرش بسیجی فعال داره ولی باحاله و خودش هم همیشه توی جلسات روضه و دعا و از این حرفاست و لی هیچ وقت چادرنمیپوشه.
من با یکی از پسرهای خاله فاطی که یک سال از من بزرگتره خیلی صمیمیام و از دوران کودکی با هم بودیم. اگه اشتباه نکنم کلاس پنجم بودم که یک بار توی زیرزمین خونه خاله وقتی داشتیم با سعید واسه همدیگه جلق میزدیم، خاله یهو سر رسید و در حالی که کیر ما توی دست همدیگه بود، حسابی هردومون رو کتک زد و کلی فحش خوردیم. این جریان خیلی منو ناراحت کرد و هیچ وقت فراموشم نشد و همیشه در پی انتقام بودم.
روزها و سالها گذشت و من بزرگ شدم و کتک خاله جون رو فراموش نکردم و فقط با گاییدنش میخواستم انتقام بگیرم. چند بار به بهونههای مختلف خودمو بهش میمالیدم و یه دستی بهش میکشیدم ولی فایدهای نداشت و منو راضی نمیکرد تا اینکه مادربزرگ فوت کرد.
توی داستان قبلی توضیح دادم که مراسم ختم تا چند روز تو خونه ما برگزار شد. اون روزی که مریم، دختر خاله رو کردمش، تازه فهمیدم که بهترین فرصت برای انتقامه ولی باید زمینهاش فراهم میشد. روز سوم که از مسجد برگشتیم خاله فاطی بی حال بود و غش و ضعف میکرد. اوه ... راستی ... اینم بگم که مادربزرگم به خاطر بیماری چند سال آخر رو پیش همین خاله زندگی میکرد.
خاله هم مثل مادرش فشار خون داشت. اون روز از غروب حالش بدتر شد و فشارش بالا رفت. منم که از امدادگرهای فعال هلال احمر هستم و همیشه یه کیف امداد توی خونه دارم، فشارش رو گرفتم و بعد قرص و داروشو دادم و بردمش توی اتاق خودم و گفتم همینجا استراحت کن و دیگه حق نداری بیای توی مراسم. بعد از شام که مهمونا میخواست برن، چون خاله خوابیده بود دیگه بیدارش نکردن و شوهرش و بچههاش رفتن خونه و فردا دوباره برگشتن. یه سری از لاش خورا هم که خونه ما آویزون شدن. از سر شب همه آدمای خونه از فرط خستگی مثل جناز افتادن و هرکی یه گوشه خوابید. منم رفتم تو اتاقم و بعد از چک کردن ایمیلم رفتم روی تخت که بخوابم که دیدم خاله بیدار شده و داره تکون میخوده. حالشو پرسیدم و گفت خیلی بهترم فقط گرسنهام. آروم رفتم و یه کم غذا آوردم و خورد و دوباره دراز کشید. خیس عرق بود و کلافه شده بود و ترسیدم که شاید قلبش باشه، ولی بعد خودش گفت که به خاطر گرماست. رفتم دامنشو از توی ساکش آوردم و بهش دادم و گفتم شلوارتو در بیار و اینو بپوش که خنک تره و همونجا زیر پتو لباسشو عوض کرد. یه پیرهن مشکی توری هم پوشیده بود که اگه دقت میکردی سوتینش از زیرش پیدا بود. همین لحظه بود که یه لکه ابر اومد روی سرم و دیدم که الان بهترین فرصته. رفتم کنارش نشستم و باهاش حرف میزدم و بهش دلداری میدادم و با یک تکه مقوا بادش میزدم که خنکش شه. قطره اشکش دوباره سرازیر شد و با دستمال پاکش کردم.
اینجا دیگه از فنون امدادگری و پزشکی استفاده کردم. گفتم پاشو بشین که یه کم شونههات و پشتت رو ماساژ بدم که سر حال شی. اولش من سرپا بودم و با دست شونهاش رو میمالیدم. بعدش نشستم پشتش و از روی شونه تا کمرشو ماساژ میدادم. یواش یواش شل شد و داشت لذت میبرد. این بار خوابوندمش و شروع کردم کل بدنش رو ماساژ دادم.
از روی شونهاش شروع کردم و آروم اومدم به سمت پایین. ر سیدم به کمرش. خیلی آروم و آهسته کمرش رو میمالیدم و خاله فاطی هم آروم زیر دستم خوابیده بود. رسیدم به کونش. با بغل دستم به آرومی روی کونش ضربه میزدم و مثل ژله میلرزید. با همون ضربههای مداوم رونش رو ماساژ دادم و دوباره رفتم روی کونش. ضربههامو آروم کردم و دستمو گذاشتم روی کون نرمش. وقتی که چیزی نگفت جرات من بیشتر شد. به آرومی دستمو روی کونش میلرزوندم. یه دستم روی کمرش بود و با اون دستم دامن رو بالا زدم و رونهای سفیدش توی تاریکی اتاق نمایان شد. چونکه توی خونه شلوغ بود و ترسیدم که کسی بیدار نشه، در اتاق رو بستم و خودم هم رفتم زیر پتو کنارش خوابیدم. از زیر پتو دامن رو بالا زدم. محکم توی بغلم گرفته بودمش و گردنش رو بوس میکردم. دست راستمو گذاشتم زیر گردنش و دست چپ رو بردم زیر پیرهن و سینهاش رو گرفتم. کیرم راست شده بود و داغی کونش رو روی کیرم احساس میکردم. با هزار مکافات و جون کندن تونستم شرتشو در بیارم. دست چپمو آوردم پایین و گذاشتم لای پاهاش. کسش مثل اجاق داغ بود. لاله گوشش تو دهنم بود و انگشتم روی کسش. انگشت میانی رو کردم توی کسش و عقب جلو میکردم. اینقدر این کارو حرفهای انجام دادم که داشت غش میکرد ولی از ترس جمعیت جیک نمیزد. شلوار و شورتمو تا نصفه کشیدم پایین و در این لحظه کیرم با پوست نازش برخورد کرد و یهو یه تکون خورد. برگشت و پشتشو به من کرد. کیرمو گذاشتم لای چاک کونش و داشتم میسوختم. سینههاشو محکم فشار میدادم و خودمو بهش چسبونده بودم. چون تپلی بود با زحمت کیرمو به سمت سوراخش هدایت کردم. سرشو که دم سوراخش احساس کرد دستشو آورد عقب و منو کنار زد و گفت خاله جون الان نه. گفتم چرا؟ گفت آخه دردم میگیره و نمیتونم ساکت باشم و با سر و صدام آبرو ریزی میشه. منم گفتم چشم خاله. کیرمو گذاشتم لای پاهاش. کسش مرطوب شده بود و این رطوبت اندک کار عقب جلو کردن کیر منو راحت تر میکرد. بعضی وقتها هم سر کیرم به کسش برخورد میکرد. بعد از کلی فعالیت آبم اومد و لای پاش خالی کردم. چند برگ دستمال آوردم و تمیزش کردم و پاشدم رفتم دستشویی و دستمالا رو همونجا توی توالت انداختم و آب ریختم روش که اثر جرم از بین بره. وقتی به اتاقم برگشتم خاله خوابش برده بود. دامن و پتو رو درست کردم و منم روی تختم خوابیدم.
این اتفاق باعث شد که رومون به هم باز شه و بعدا راحت تر تونستم باهاش ارتباط برقرار کنم.
حالا دیگه دوتا کس تپل مپل و گوشتی (خاله فاطی و مریم دخترش) مال من بودند و مدت زیادیه که با هیچ دختری دوست نشدم و هروقت کارم لنگ باشه یه سر به خونه خاله یا دختر خاله میزنم.
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#37
Posted: 15 Oct 2010 14:13
مهدی و خواهر
مهدی هستم29 سالمه داستانی رامی خواستم براتون تعریف کنم که باعث تغییر در زندگی من شد
من کلاً شخصی حساس و دقیق هستم وبه تازه گی هم استخدام رسمی شدم مدرکم فوق لیسانس کامپیوتر ه در تمام این مدت همیشه درسام و کارم مهم ترین مسئله فکری من بود و از مسائل وجریانات اطرافم خیلی با خبر نبودم یکی از این بی خبری هام بزرگ شدن خواهرم مهدیه بود که 17ساله شده بود ومن اصلاً توجهی به اون نداشتم روز گار بهم همین منول می گذشت که یه روز من به طور اتفاقی با چند سایت سکس خانوادگی بر خوردم که داستانهای خواهر و برادر بود جندتا شا که خوندم خوشم اومد.
باور کنید که تا به حال اونطور در مورد مسئله سکس زوم نکرده بودم خلاصه به مدتی بین کارام دنبال داستان سکس هم می گشتم وداستانهای خوبی هم پیدا کرده بودم که موضوعات مختلفی
د رمورد نحوه سکس با خواهر و یا برادر بود در یکی از روز های تعطیل بود که در خونه بودم مشغول خوندن یکی از داستان ها شدم وقتی تمومش کردم یه احساس دیگه داشتم که در این حال مهدیه را دیدم که موشکافانه برندازش کردم و راستش یه لحظه شهوت بسیاری در وجودم بیدار شد و وقتی به مهدیه نگاه می کردم فوران می کرد.
مهدیه دختری بود که 17 سالش می شد و قدش 155 متوسط متمایل به لاغری کم ، فرم سینه هاش برجسته شده بود به اندازه دوتا گردو می شد و همیشه هم با تاب وشلوارک می گشت وهیچ محدویتی در پوشش نداشت .
بعداز این مسائل دیگه به یه چشم دیگه نگاهش می کردم و توجهم بهش یواش یواش بیشتر می شد حتی چندین بار به عمد سینه هاش را فشار داده بودم و می گفتم مهدیه توهم بزرگ شدی بغلش می کردم اون هم خوش می امد ولی بیشتر از این کارها دیگه نمیتونستم کاری بکنم با این که احساس می کردم که مهدیه هم پا می ده ولی باز هم جرآت نمی کردم وروم نمی شد .
مدتی به همین منوال گذشت و همیشه افکاری منو مشغول می کرد و به دنبال طرح نقشه کاملی بودم که بدون رودرواسی عملیش کنم .واسه همین هم فکری به ذهنم رسید و اون این که چند تا از داستانها را تو کامپیوتر خونه یه جای که سریع دیده بشه گذاشتم اولش یه داستان بود که یه خواهر وبرادر می رن واسه استخدام به اصفهان صبح فایل کپی کردم رو دیسکتاپ گذاشتمش و
(مای رسنت داکیومنت ) را هم چک کردم که فایل وردی نباشه و اگه کسی بازش کرد و بخونه متوجه بشم خلاصه شب شد و اومدم خونه وبعداز یک ساعت رفتم سراغ کامپیوتر وچک کردم و باورم نمی شد که فایل باز شده بود و مهدیه خونده بودش واسه اینکه حشریش کنم سه داستان دیگه گذاشتم تو کامپیوتر و داستان قبلی راپاکش کردم چند مدت همش کارم این بود که داستان جدید تو کامپیوتر می گذاشتم ومهدیه هم می خوند راستش احساس می کردم که مهدیه دیگه رفتارش با من عوض شده و خودش را به من می چسبوند.
یه روزما تنها بودیم که من می خواستم برم حموم مهدیه هم منو دید دارم می روم با یه متلک به من گفت که
می ری حموم من هم چون مسئله را می دونستم( چون داستانی بود یه خواهر برادر با هم حموم می کردن) بدون رودرواسی گفتم خوب شما هم تشریف بیاورید .
مهدیه-آخه !
گفتم آخه نداره بیا حموم دیدم تردید داره دستشا گرفتم وکشیدمش تو حموم سریع لباسما در آوردم وبه مهدیه هم گفتم تو هم در آر و اون هم لباساشا شروع کرد به در آوردن در اون چند لحظه که مهدیه لباس در می اورد باور کنید ار شدت شهوت آبم اومد جلوم هم سیخ شده بود ومهدیه هم دیکه لخت شده بود وفقط یه سینه بند بود ویه شورت تنش و به من هم نگاه می کرد خندش می گرفت رفتیم تو حموم گفتم چرا می خندی گفت که اگه خودت نگاه کن می خندی راستم می گفت کیرم داشت می ترکید .
گفتم خوب این بیچاره که تابه حال زن لختی را ندیده .
مهدیه –خوب حالا که می بینه ؟
،بعدش رفت شیر آب را باز کرد رفت زیر دوش وخودشا خیس کرد .
منهم کاملا ً منگ گیچ شده بودم یعنی مهدیه خودش می خواهد .
واسه اطمینان خاطر گفتم خوب چی باید بکنم
دیدم مهدیه شورت و کورستش را درآورد و لخت جلو خم وراست می شد و این قدر اینکار می کرد که به خدا شهوتم چندبرابر شده بود
گفت زود باش .
منهم بغلش کردم وبوسش کردم وبا کسش وکونش بازی کردم اونقدر بهش حال دادم که دیگه جیغ می کشید
بعدش برش کردوندم وکیرمو با کونش میزون کردم فشار دادم کونش خیلی تنک بود به زحمت نوک کیرم میرفت توش اونقدر رفت و برگشت زدم وصابونی کردم که بعد از سه چهار دقیقه کیرم را کاملاتو کونش می کردم و می کشیدم بیرون مهدیه هم اولا درد داشت و لی همرا با لذت ولی بعد چندی اصلاً تو حال خودش نبود و ناله می کرد اونقدر محکمتر می کردم که دیگه کونش باز باز شده بود و خودش میگفت که بکنم تو کونم
وقتی آبم هم اومد همرا تو کونش خالی کردم .
بعد از این برنامه دیگه مهدیه را هر وقت دلم یا دلش می خواست می کردم اصلا باورم نمی شد که دختر 17 ساله اینقدر بتونه شهوتی و حالده باشه همه مدل سکس می کردیم مامان و بابا هم از صمیمت من ومهدیه خوشحال بودند چون یکی دوبار که ماموریت داشتم اجازه گرفتم که واسه تفریح مهدیه اون را هم ببرم که مخالفتی نکردند وخوشحال هم شده اند در این ماموریتها که تا در کیش و شمال وغرب شرق بود وهمیشه در هتل بودیم وتادلتون بخواد مهدیه را از کون می کردمش .
تقربیاً بعداز سه چهار ماه دیگه مهدیه کاملا دیگه رو فرم افتاد بود کونش بزرگ شده بود کمرش باریکتر و
قد ش هم بلند شده بود هر روز هم خوشگل تر می شد
بعداز شش ماه نتونستم خودما نگه دارم پردهشم زدم و از کس هم می کنمش الان هم چند وقته که تو ی یه اتاق می خوابیم
علت هم اتاقیمون هم چون ما باهم خیلی مسافرت رفیتم و باهم بودیم باعث شد که که همیشه باهم باشیم صمیمیتی ما اونقدر زیاد که حتی مامانم به شوخی می گیه اگه کسی نشاناستون فکر می کنه که زن و شوهرین
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#38
Posted: 16 Oct 2010 03:50
من و خواهرم
مدتي بود با خوندن اين داستان ها مخصوصا خانوادگي نظرم نسبت به خواهرم عوض شده بود.من دو خواهر دارم كه يكي 28 و ديگري 30 ساله هست .خواهر بزرگتر ازدواج كرده و دومي خونه. پدر و مادرم با هم كار ميكنند و من كه ديپلم داشتم و در خونه اكثرا پاي كامپيوتر بازي ميكردم يا در اينترنت اين داستان ها رو ميخوندم.خواهرم هم هميشه خونه بود.با خوندن اين داستان ها اكثرا با شرت خواهرم جلق ميزدم يا بعضي مواقع وقتي خواب بود جوري كه نفهمه ميومدم نزديكش و كونش رو كه از رو شلوار زده بود بيرون ميديدم و جلق ميزدم و سريع ميرفتم بيرون.
تا اينكه به خودم كم كم جرات دادم.نميتونستم سينه و كونشو ببينم و خودمو كنترل كنم.يادمه يك روز كه از بيرون امدم خواهرم حموم بود يهو فكري به ذهنم رسيد امدم به بهانه اينكه داخل حموم چيزي دارم در زدم .خواهرم گفت چيه گفتم يه چيزي ميخوام بر دارم گفت خودت بيا بردار رفتم داخل.در داخل حموم بسته بود ولي خواهرم از پشت شيشه يه جورايي به صورت تار ديده ميشد .معلوم بود كه لخته لخته و من كه كيرم راست شده بود يه نگاه به سبدحموم انداختم ديدم شرت و سوتينش انجاست سريع گزاشتم رو كيرم شروع به جلق كردم و خاهرم رو كه به صورت تار بود ميديدم.يهو صداش امد كه رفتي .من چيزي نگفتم و سوتين رو انداختم درو بستمو رفتم.رفتم بيرون و با خودم گفتم برم داخل به زور بچسبم بهش ولي خايشو نداشتم.ان روز گذشت و من نقشه هاي متعددي ميكشيدم.
اكثرا خواهرم رو ديد ميزدم و با اين كارا ميگذشت روزهام.يك روز قرار بود براي عيد ديدني به خونه خالم بريم.داييم ماشين داشت و گفت با هم بريم ولي تعدادمون زياد بود.داييم گفت يه جوري خودتونو جا بديد من رفتم عقب سريع نشستم بعد خواهرم امد نشست و بعدشم زنداييم و مامانم و دوسته زن داييم و جلو هم شوهره دوست خالم با پسرش نشست.عقب جا نبود و در بسته نميشد كه يهو خواهرم از جاش بلند شد كونشو گزاشت رو كيرم و به زن داييم گفت بياين اينور تر بشينيم.زن داييم هم نگام كرد گفت اي بابا اينجوري كه سخته كه .بعد به من گفت سختت نيست منم كه از خدا ميخواستم گفتم نه خوبه راهي نيست و حركت كرديم.داشتم ديوونه ميشدم كيرم راست كرده بود ولي شلوارم لي بود و نميشد حسي كرد خواهرم درست رو كيرم قاچ كونش بود و هيچ كسم نميتونست تو ان شلوغي به من نگاه كنه.منم از رو مانتو چند بار بوسيدم خواهرمو(البته نه اونطوري كه بفهمه)تا اينكه دايم به سرعت گير رسيد و ترمز كرد خواهرم يهو رفت جلو و منم كه خواستم بگيرمش يهو سينشو گرفتم ولي سريع ول كردم .ديگه ديوونه شدم سينه هاش خيلي بزرگ بود باورم نميشداينقدر بزرگ باشه خواهرمم هيچي نميگفت ولي بهم گفت اگه دوبار ترمز كرد محكم منو نگهداراكه ميوفتم.من تو راه هي فشارش ميدادم خواهرم فكر ميكردم فهميده ولي چيزي نميگه .نميتونستم خودمو نگه دارم دستمو اروم بردم طرفه سينه هاش دستام ميلرزيد و اروم گزاشتم رو سينه هاش خواهرم كه مشغول صحبت بود و جوري بود كه اصلا فكر به اين كار من هم نميكرد دستم فقط رو سينه هاش بود و هيچ حركتي نميكردم .داشتم نگاه ميكردم به دستم هي ميخواستم بمالمش ولي جرات نداشتم كه يهو داييم ترمز كرد منم يهو سينه هاي خواهرمو گرفتم خواهرم يهو از جاش بلند شد ولي من هنوز سينه هاشو گرفته بودم .داشتم لذت ميبردم.سينه هاش نرم بزرگ بود يه فشار محكم دادم و ديگه ماشين اروم شد ول كردم .خواهرم كه فهميده بود يه خورده رفت به سمت جلو كه يهو دوباره دايم رو دست انداز رفت و خواهرم رفت كونش هوا.من دوباره سينشو گرفتم و كيرمو چند بار محكم زدم به كونش كه يهو ابم ريخت تو شلوارم و ديگه ولش كردم.البته بگم كه اين كارا زياد علني نبود و در چند ثانيه اتفاق ميوفتاد و جوري هم بود كه خواهرم نميتونست چيزي بگه.رفتيم خونه خاله و موقع برگشت شد.داييم گفت همونجوري كه نشسته بوديد بشينيد خواهرم امد دوباره ولي فاصله گزاشت و فقط رو زانوهام نشست .منم برا اينكه ديگه تابلو نشه باهاش كاري نكردم فقط از رو مانتوش چند باري بوسش كردم و تموم شد.تا اينكه يه روز عصر خواهرم بهم گفت مياي موهامو اتو كني منم رفتم ديدم بهترين راه برا مالوندنشه بهش گفتم اينجا نه بريم تو ان اتاق خنك تره رفتيم انجا بهش گفتم كمرم درد ميكنه نميخواد بشيني وايسا ا اتو كنم .خواهرم يه شلواره مشكي نازك تنگ با يه تاپ پوشيده بود و كونش داشت منو ديوونه ميكرد.همينطور پشتش بودم و داشتم موهاي پشتشو اتو ميكردم .يواش كيرمو در اوردم و انداختم بيرون (فقط كافي بود برگرده تا ابروم بره ولي جرات كردم)يواش نزديكش كردم و اروم زدم به كونش ولي سريع كشيدم عقب.عرق كرده بودم و دستوپام ميلرزيد دوباره زدم اين بار محكم خورد و فهميد و رفت يكم جلو من انگار بيشتر خوشم امد و رفتم جلوتر و دوباره زدم به كونش اينبار هيچ كار نكرد به بهانه اينكه اينور موهاشم بگيرم يكم كشيدم موهاشو تا رفت دردشو حس كنه سيريع كيرمو گذاشتم لاپاش گفتم اگه چيزيم گفت راستشو بهش بگم .ولي چيزي نگفت ولي فهميده بوديه خورده عقب جلو كردم خواهرم داشت هي به جلو ميرفت يكدفعه گفت خوبه ديگه بسه منم گفتم نه اينجاش مونده و زياد تر كردم عقب جلو كردنمو كه يهو ابم امد.دستمو گزاشتم جلو كيرم و ابمو ريختم تو دستم ولي نگاه كردم ديدم لا شلوارش ابم هست و گفتم بيخيال .يكم موهاشو اتو كردم و در رفتم.از كرده خودم هم پشيمون بودم هم راضي.و با خودم گفتم ميشه اينو راحت كرد تا اينكه دو روز گزشت و يه روز عصر از خواب پاشدم ديدم كسي خونه نيست امدم تو راهرو ديدم خواهرم خوابيده .كيرم زارتي رفت بالا.امدم كنارش خوابيدم با خودم گفتم اگه چيزي گفت ميگم نميتونم خودمو نگه دارم برا همين مجبور شدم و يه جوري خرش ميكنم.كنارش دراز كشيدم ديدم يهو چشش باز شد دوباره بسته شد فهميدم بيداره ولي زده خودشو به خواب. شهوتم بيشتر شد دستم گزاشتم رو كونش يكم جلو عقب كردم ديدم چيزي نميگه.دامن پاش بود يواش كشيدم پايين با هزار بدبختي با دستاي لرزون و عرق و داغي بدنم شرتشم كشيدم پايين كونه گوندش جلوم بود .سفيد نبود و لي روشن بود لاي كونشو باز كردم شهوتم زده بود بالا و با خودم گفتم بيدارم شد شد به زور ميكنمش.كيرم گزاشتم رو سوراخ كونش يكم فشار دادم ديدم سفت كرد خودشو فهميدم نميخواد توش بزارم.دوباره فشار دادم خودشو باز سفت كرد دستمو گزاشتم رو كسش و اروم مالوندمش .كسش يكم پشم داشت و معلوم بود يه دو هفته اي نزده.كيرمو گذاشتم لاي پاش تاپشم دادم بالا سوتينشو از پشت دراوردم و دستمم انداختم زير سينش و مالوندمش.واقعا باورم نميشد من اين كارارو بلد باشم و الان دارم رو خواهرم انجام ميدم.چند تا تف انداختم دوباره فشار دادم دمه كونش باز شدني نبود.فهميدم درد داره و خواهرم نميخواد بزارم و همون لاپا هم زيادمه .خواستم اذيتش كنم و هي كيرمو ميزاشتم دمه سوراخ كونش و فشار ميدادم يهو كيرم احساس كردم داره ميره تو خواهرم خودشو سفت كرد و كشيد خودشو به سمت جلو من محكم گرفتمش تو بغلم و دوباره فشار دادم بازم نميرفت اينبار گذاشتم از پشت رو كسش و يواش فشار دادم خواهرم ترسيد كه نكنه ميخوام جدي پارش كنم خودشو كشيد به سمت جلو و اينور انور كرد خودشو يعني نزاري يه وقت .دوباره گزاشتم دمه سوراخ كونش اينبار سفت نكرد از ترس اينكه كسش نزارم هيچ كاري نكرد.معلوم بود تا حالا كير تو كونش نرفته كه خودشو واداد چون نميدونست چه دردي در انتظارشه.كيرمو كه يكم هل دادم داخل كونش يهو يه ناله اي كرد و محكم بالشترو فشار داد.كيرمو بازهم فشار دادم و تو رفت خواهرم بغض گلوشو گرفته بود و يهو زد زير گريه ولي هيچي بهم نگفت صداي گريش خونهرو پر كرده بود منم شهوتم بيشتر شد و فرو كردم يهو داد زد ااااااي و گريش بيشتر شد من جلو عقب كردمنو شروع كردم واقعا دست خودم نبود و حاليم نبود چيكار ميكنم.چند بار عقب جلو كردم ابم امد ريختم تو كونش و رو خواهرم خوابيدم و كيرمو كشيدم بيرون خواهرم هنوز ناله ميكرد چند بار رو كونش كيرمو جلو عقب كردمو پا شدم رفتم حموم .خودمو شستم امدم بيرون ديدم خواهرم داخل يكي از اتاقاست درو بسته .امدم بيرون موهامو اتو كردم كه خواهرم دروباز كرد اخما توهم رفت تو حموم.منم زدم بيرون باورم نميشد اينجوري كرده باشمش.
شب وقتي برگشتم باز تو اتاقش بود و چند روزي اصلا باهام حرف نميزد و تا اينكه چند ماه گذشت و دوباره به همون شكل يه روز وقتي خواب بود رفتم بالاش ولي اينبار گريه نكرد و به زور طاقت اورد.باهاش حرف هم زدم گفتم حال ميده نميتونم طاقت بيارم و انم هيچي نگفت و ساكت بود يهو بهم گفت زودباش كارتو تموم كن گمشو برو بي حياي كثافت از دسته تو يه خواب راحت ندارم همش ميترسم بياي سراغم .خيلي راست كردي برو زن بگير چرا با من.منم لج كردم بد محكم كردمش كه گريش باز درامد و وقتي از روش بلند شدم و رفتم بيرون هنوز صداي گريش ميومد و من ديگه باهاش كاري نداشتم.ان الان ديگه راحت ميگرده چند باري لخت از جلوم رد شد.يه بار جلوم لباسشو داد بالا سينش افتاد بيرون و ان يه تلو از داخل سوتينش پيدا كرد انداخت بيرون .تا اينكه يك روز از بيرون امدم ديدم يعني زود امدم خونه ديدم صدا مياد رفتم طرف اتاق خواهرم ديدم يه پسره از كون داره ميكنتش رحم هم نميكرد اشغال و خواهرم هي گريه ميكرد كه احسان يواشتر ولي انم مثل من حاليش نبود.كاراي خواهرم علني شده بود و جلوم سوپر ميديد ولي ديگه من باهاش حال نكردم .چون همونطوري كه دوست داشتم كرده بودمش و برام ديگه لذتي نداشت . داستان بعديم سكس من با دختر خالمه كه خيلي زيباست بزودي منتشر ميكنم
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 404
#39
Posted: 17 Oct 2010 01:41
سعید و سعیده
اسم من سعید و بچه رامسر عروس شهر های ایرانم. و دانشجو رشته معماری هستم. از وقتی وارد دانشگاه شدم با اویزون اشنا شدم و عاشق خاطره های سکسیش بودم تا اینکه تصمیم گرفتم خودم بنویسم.
از بهترین خاطره من اینکه یادمه سال هشتاد کنکور قبول نشدم و تصمیم جدی گرفتم که برای سال بعد بخونم. از خونه بیرون نمیرفتم. مثل زندانیها. فقط تست کلاس مساله دیفرانسیل انتگرال و...
خونه هیچکس هم نمیرفتم فقط یکی دو بار خونه عموم که یه کوچه پایین تر از ما زندگی میکنن رفتم. خلاصه اوضاع پریشانی داشتم. دختر عموم هم وضعیتش دقیقا مثل من بود. اونم پشت کونکوری دوساله بود. او یه دختر خوش استیل و بسیار زیبا بود و در زیبایی هیچی کم نداشت.
خلاصه سخت میخوندم تا نزدیکای بیست و دو بهمن بابا اینا تصمیم گرفتن برن استکهلم به خواهرم سری بزنن. خواهرم دو سال پیش ازدواج کرد و با شوهرش رفت اونجا. شوهرش تو کار کامپیوتر هست. تازه هم خدا بهش یه پسر داده. همین هم بهونه شد تا بابا مامانم برن دیدن نوه جونشون. من هم هی از خدا ارزوی مرگم رو میکردم که چرا اینقد بد بختم. شب نوزدهم بهمن بابا اینا رو بردم فرودگاه و صبر کردم تا بپرن. بعد با حالی گرفته رفتم خونه. ای خدا کی میخواد بیست روز تنها بمونه. اونم من که اصلا نیمرو درست کردن هم بلد نیستم. دو روز بعد بابام زنگ زد گفت که رسیدن و اونجا هم حسابی سرده. یه خورده سفارش کرد که شبها خونه رو تنها ول نکنم. دستور داد که فقط واسه ناهار میتونی بری خونه عموت. ولی صبحانه و شام خودت باید یه چیزی بخوری. منم پذیرفتم. راستش زیاد خوشم نمیومد که برم خونه عموم. نه اینکه از عموم بدم بیاد نه چون من و سعیده رقابت درسی سنگینی داشتیم نمی خواستم زیاد مزاحمش شم.
یکی دو روز اول نرفتم. ولی بعد با تلفن های پشت سر هم زن عمو رفتم. خانواده ما با خانواده عموم خیلی صمیمی هست. وقتی رسیدم متوجه شدم که سعیده نیست. زن عمو گفت رفته کلاس فیزیک. موقع ناهار فکرم به خواهر زادم بود. تو حال خودم نبودم تا اینکه سعیده از کلاس برگشت. از دیدنم یه کم خوشحال شد و بعد از سلام و احوال پرسی رفت لباساشو عوض کرد و اومد سر میز. حقیقتا تا حالا به چشم خواهری بهش نگاه میکردم. ما هم سنیم. من یه هفته از سعیده بزرگترم. واسه همین اسم من شد سعید اونم شد سعیده. سر میز که اومد برنج تعارفش کردم کشید. خم شد تا یه چنگال برداره که ییهوو چشمم از زیر گردنش رفت پایین. وواای ی ی. چشمم میخ شد. به زور ازش چشم کندم. بعد از ظهر که اومدم خونه همش به ان صحنه فکر میکردم. یکی دو بار هم مغزم یه جرقه هایی زد. ولی جلوشو گرفتم. من چه جوری میتونم به سکس با سعیده فکر کنم. بعد یادم اومد که وقتی سوم دبیرستان بودیم یه بار تو کامپیوترش چند تا فیلم سکسی پیدا کرده بودم. حتی یه بار همین پارسال که رفته بودیم خونشون داشت با دوست پسرش حرفای سکسی فجیعی میزد. به خودم گفتم به همه عالم داده اونوقت به من نمیده؟؟؟
نمیدونستم که ایا تن به چنین کاری بدم یا نه. تا غروب با خودم کلنجار رفتم. بالا خره تصمیم گرفتم که از این بیست روزی که تنهام ده دوازده روز درس رو به کلی بزارم کنار و برای تنوع هم که شده برم تو نخ سعیده. نقشم این بود که چون ما کلاس شیمی رو با هم میریم یه روز جزوه های اون روز رو بگیرم و بهش بگم اگه میخواد یه روز براش میبرم. همین طور هم شد. ولی من نقشم یه کم تغییر کرد چون این من بودم که تنها بودم. واسه همین هم دو روز ناهار نرفتم خونه عموم. بهشون هم گفتم که یه چند روزی نمیتونم بیام. وقتی سعیده فهمید که منو چند روز نمیتونه ببینه و از طرفی جزوه ها دست من بود زنگ زد و ازم خواست که جزوه هارو براش ببرم. من هم گفتم که نه نمیتونم. اگه میخوای خودت بیا ببر. اونم گفت که فردا بعد از کلاسش میاد خونمون جزوه هارو میبره. تا اینجای نقشه حل شده بود. بالا خره فردای اون روز منتظرش بودم. میدونستم ساعت ده میاد. قبلش رفتم یه دوش گرفتم. موهامو شونه نکردم که بهم ریخته باشه. چون نقشه ای تو ذهنم بود. ساعت ده و ده دقیقه زنگ درو زد. من باز نکردم. دوباره زد من باز نکردم. به موبایلم زنگ زد گوشی رو برداشتم. ازم پرسید کجایی گفتم خونه گفت چرا درو باز نمیکنی گفتم خواب بودم. سریع رفتم از پنجره کلید رو واسش انداختم رفتم دستشویی. اومد تو یه کم دادو بیداد که دیر کرده باید بره خونه. بهش گفتم که من هنوز صبحونه نخوردم. تازه الان دو روزه که فقط یه نیمرو خوردم. (دروغ)ازش خواهش کردم که یه صبحانه برام درست کنه بعد بره. اونم میدونست من دست و پا چلفتی ام باور کرد که من چیزی نخوردم. دست به کار شد. چای دم کرد میزو چید صدام کرد. مشغول خوردن بودم. خدایا حالا باید چیکا ر میکردم. نمیدونستم چه جوری حرف سکسی رو باهاش شروع کنم. خدا رو شکر همین موقع تلفنش زنگ زد. با یه نگاه سریع به تلفنش فهمیدم که دوست پسرش واسش زنگ زده. سریع پاشد رفت تو پذیرایی. تا من صبحانم تموم شه اونا کلی با هم صحبت کردن. از لا به لای حرفاشون چند بار فهمیدم که بحثشون سکسیه. با دیدن من سریع ازش خدافظی کرد. با خودم بردمش تو اتاقم که جزوه هارو بهش بدم. یه هو یادم اومد که کامپیوترم روشن مونده. ازم پرسید کامپیوترت از دیشب روشنه. منم گفتم حتما خسته بودم یادم رفت خاموش کنم. نشست پشت کامپیوتر. موس رو که تکون داد صفحه که اومد یه عکس دیدنی از شجریان رو دسکتاپم بود. سعیده جونش واسه شجریان در میره. منم همینطور. ازم خواست که اون عکسو واسش بزنم. منم یه صندلی اوردم نشستم بقلش. مشغول کار شدم. چند تا اهنگ استاد هم واسش زدم که تازه تازه بود. کلی حال کرد. نم نم بهش گفتم با کی تلفنی صحبت میکردی گفت فرشته دوستم بود. منم گفتم فرشته مگه حرفای سکسی هم میزنه. از این حرم تعجب کرد. تا حالا ندیده بود من به این صراحت حرف بزنم. تته پته افتادکه من دوباره گفتم دوست پسر داشتن عیب نیست. من هم دوست دختر دارم. میخوای عکساشو ببینی؟با تکون دادن سرش تایید کرد منم چندتا از عکسای دوست دختر که یه کم راحت بود رو نشونش دادم حتی یه عکس نشونش دادم که دوست دخترم با کرست و شلوار بود. ازم پرسید این واقعا دوست دخترته. گفتم چیه بهم نمیاد. گفت چرا. تو که این عکسا رو داری تا حالا لمسش هم کردی. گفتم منظورت از لمس چیه. با کلی مکافات گفت سکس هم کردین با هم. من یه کم دروغکی خجالت کشیدم و گفتم سکس که نه ولی در اغوش گرفتیم همدیگرو. ازم خاست براش از دوست دخترم تعریف کنم. یه کم چرتو پرت بهش گفتم با یه کم پیاز داغ اضافی. صحبتامون یکم نرم تر شد. من ازش پرسیدم که تو چی تا حالا یه پسری تو رو در اغوش گرفته؟
گفت نه. دستمو گذاشتم دور گردنش گفتم بمیرم الهی. دستمو جدا کرد و گفت نمی خواد منو در اغوش بگیری. بهش گفتم چه طور دوست داری بری تو اغوش غریبه ولی من نه؟گفت نه من هرگز با هیشکی اینقد راحت نبودم. بهش گفتم اگه من بخوام الان بقلت کنم و از ته دل ببوسمت ناراحت میشی؟گفت تو پسر عمومی. گفتمش که ما دو تا جوون نوزده ساله تو این سن یه نیازهای جنسی داریم و واسه همین رو به غریبه میاریم. اخه چرا. به من گفت تو روت میشه. گفتم مشکل همینه که از هم خجالت میکشیم.
همین که اومد حرف بزنه دوباره دستمو گذاشتم دور گردنش یه بوسه به لپاش زدم. چشاش گرد شد. گفتم دیدی کار سختی نیست. همین لحظه چشامو بستم و لبامو اروم بردم طرف لبش همکاری میکرد. یه لب سطحی گرفتیم. راضی بود. بلند شد گفت دیرم شده باید برم. یکم کونم سوخت. جزوه هارو گرفت دم در اتاق یه مکثی کرد برگشت گفت تو درست میگی سعید. ما یه نیاز های جنسی داریم. به طرفم اومد دوباره یه لب از هم گرفتیم من فکر کردم که دیگه کار تموم شدس دستمو بردم دور کمرش که گفت نه الان دیرم شد. ولی بعد از ظهر میام بهت یه سری میزنم. خدافظی کرد و رفت. یه هورای بلند کشیدم و چون خوشحال بودم سریع تلفنو برداشتم زنگ زدم استکهلم. با خواهرم بابام مامانم صحبت کردم و خیالشون رو از اوضا راحت کردم.
بعد از ظهر شد ساعت حدود چهار بود که اومد. اومد تو یه چایی بهش دادم گه گرم شه چون هوا سرد بود. نشستم بغلش رو کاناپه. دستمو گذاشتم دور گردنش گفت حد اقل صبر کن چاییمو بخورم. گفتم چون اولین بارمه ذوق زده شدم. یه لب گرفتیم دستمو بردم دور کمرش یه کم خودمو بهش نزدیک کردم. دکمه های مانتوشو باز کردم. تاپشو هم خودش در اورد. یه خورده از رو سوتینش سینه هاشو مالیدم و همینجور بوسه بر لباش میزدم. نم نم دکمه های شلوارشو هم باز کردم و شلوارشو هم از پاش در اوردم. حالا فقط با شرت و سوتین واستاده بود. منم برای اولین بار تو عمرم یه دستی به کسش کشیدم که یه اخی کشید. گفت تو نمیخوای لباستو در بیاری. منم لباسمو در اوردم. کیرم شق بود. برای اولین بار کیر میدید. وقتی با دستش کیرمو گرفت دوست داشتم داد بزنم. ولی جلو خودمو گرفتم. شرت و کرستش رو هم در اوردم. وایییییی. تاحالا کس ندیده بودم. جامون زیاد خوب نبود. رفتیم تو اتاق من. رو تخت خوابوندمش. کسشو میمالیدم. گفت تو که میگی اولین بارته ولی خوب واردی گفتم همینا رو هم از فیلما یاد گرفتم. مالیدنو تند تر کردم. حسابی اخ و اوخش در اومده بود. گفت دیگه ادامه نده. حالا نوبت من بود. نشستم جلو ش خواستم کیرمو بکنم تو کسش که گفت مگه دیونه شدی. من دخترم. گفتم پس میکنم تو کونت. اجازه نداد. میگفت میترسه. قول دادم اگه دردش گرفت ادامه ندم. با کرم سر کیرمو چرب کردم یه کم هم به سوراخ کونش مالیدم. با انگشت کوچیکه یه انگشتش کردم. یه کم دردش اومد. ولی حرفی نزد. اروم سر کیرمو گذاشتم رو سوراخش. همین که خواستم فشار بدم تو خودشو جم کرد و هی اصرار که نکن تو درد داره. دوباره تکرار کردم. ولی باز هم خودشو جمع کرد و نذاشت. منم پا فشاری نکردم. کیرمو از جلو گذاشتم لای پاش با سه چارتا تلمبه زدن ابم اومد همشو پاشیدم به کسش. کلی حال کرد. ولی من نه زیاد. با هم رفتیم حموم تو حموم یه کم انگشتش کردم خواستم دوباره بزارم تو کونش ولی جازه نداد. بعد از حموم یه چند دقیقه همینجور لخت تو بقل هم خوابیدیم و من با موهای طلاییش بازی میکردم که به نظر من این کار بیشتر لذت بخش بود. بعد لباساشو پوشید ولی من شرتشو که تازه هم خریده بود رو به یادگار اولین سکس ازش گرفتم. یه لب دیگه از هم گرفتیم او رفت. چند باری دیگه با هم سکس کردیم تا اینکه من تهران قبول شدم و او اصفهان.
یه چند باری هم رفتم اصفهان دیدنش بدون اینکه کسی بفهمه. قرار شده یه روز بیاد تهران. الان سه چهار ماهه ندیدمش. ولی اگه بیاد تهران میدونم باهاش چیکار کنم.
بشنو از نی چون حکایت میکند
از جدایی ها شکایت میکند
ارسالها: 2517
#40
Posted: 21 Oct 2010 05:31
دید زدن مامان
من توی یک خانواده 5 نفر توی شیراز زندگی میکنم یک خواهر و یک برادر هم دارم خودمم پسر کوچک خانواده هستم خواهر و برادرم هردوشون ازدواج کردن و از پیش ما رفتن و توی خونه ما بیشتر من هستم و مامانم و بابام هم اکثر وقت ها سر کار هست اسم مامانم را شما فکر کنید ناهید هست یک زن 42 ساله خوشگل و یکمی شکم داره شورت سوتین هاش را من همیشه دید میزنم و کلی دستمالی میکنم و یکمی هم باهاشون جق میزنم سایزه سوتینش 85 هست و شورتای XXL هم میپوشه در کل خیلی سکسی هست و دهن هر کسی را آب میدازه من که پسرشم نظرم اینه حالا حسابش را بکنید که بغیه دیگه نظرشون چیه مامانم یکمی شکم داره که همیشه توی فکر آب کردنش هست صبح ها با زن داییم که زن فوق العاده سکسی هست و بعدا اگر تونستم از اون هم یک داستان واقعی دیگه براتون میزارم میره پیاده روی و بعد برمیگرده خونه و با دوچرخه ثابتی که داره ورزش میکنه و بعد میره حمام منم که از صبح تا شب بیکار بودم آخه توی تابستون بود من هم ترم تابستان را نرفتم و توی خونه استراحت میکردم.
صبح ساعتای 5 صبح بود که بابام از خواب بیدار شد و از خونه رفت به سمت محل کارش تا عصر هم برنمیگشت خونه من توی این از خونه بیرون رفتن بابام یکمی از خواب پریدم و بعد از چند دقیقه هم مامانم از خونه برای پیدا روی با زن داییم کس طلای من بیرون رفت و بعد از 2 یا 3 ساعت برگشت و من هم از خواب بیدار شده بودم دیگه و داشتم پای آنتن یک شبکه سکسی که برای اینکه تبلیغ نباشه اسمش را نمیگم ولی آنقدری بگم که بدک نیست و ایتالیایی هست و در زیر نویسش ایرانی ها برای هم به فارسی میتونن پیام بزارن خلاص از بحث اصلی خارج نشیم مامانم بعد از اینکه به خونه برگشت لباساش را عوض کرد و لباسایی را که معمولا توی خونه میوشید را تنش کرد لباساش یک تاپ قرمز کوتاه با یک شلوارک مشکی بود بود که ساق پاش که خیلی هم خوشگل سفید هست پیدا بود و همین طور یکمی از سینه هاش که من عاشقشم هم پیدا بود بعد از اینکه لباساش را عوض کرد رفت و با دوچرخش ورزش کرد ولی نمیدونم چرا این همه با اون دوچرخه رکاب میزنه به جایی نمیرسه حتی یک سانت هم جلو عقب نمیره فکر کنم خودش را سر کار گذاشته خلاصه بعد از یک ساعت هم رکاب زدم و کلی عرق کردن که وقتی با عرق میدیدمش کلی سکسی تر هم میشد رفت توی حموم ، حمام ما با توالت یک جا هست و با یک دیوار از هم جدا شده خلاصه منم از خدا خواسته بعد از اینکه مامان رفت حمام به بهانه رفتن به توالت در را باز کردم و رفتم از کنار چهار چوب در اصلی حمام که یکمی کنارش باز هست یکمی توی حمام را نگاه کردم اما چیز زیادی پیدا نبود و فقط پشتش به من بود کون گندش را میدیدم که آب ازش مثل یک آبشار داشت سرازیر میشد. خیلی سفید گنده بوده داشت شامپو میزد و بعد از اینکه که سرش را با شامپو شست سرش را زیر آب گرفت که آب با شامپو بود که از کونش سرازیر میشد به پایین که صحنه وحشتناک سکسی را درست کرده بود من با اینجور صحنه ها وحشتناک حال میکنم کیرم توی اون موقع داشت دیگه شلوارم را پاره میکرد خلاصه یکمی جق زدم آمدم بیرون رفتم پای تلوزیون دراز کشیدم دوباره همون شبکه را نگاه کردم.
بعد از حدود نیم ساعت مامانم تصمیم گرفت از حمام بیاد بیرون منم تا صدای در را شنیدم زدم فارسی 1 که یعنی من داشتم فارسی 1 نگاه میکردم اون موقع داشت تکرار سفری دیگر را نشان میداد و مامانم که طرفدار درجه 1 فارسی 1 هست مثل من دراز کشید پای تلوزیون چون کلا توی خانواده ما کسی زیاد عادت نداره روی مبل بشینه و تلوزیون نگاه کنه اکثرا دراز میکشیم که خیلی هم بیشتر فیلم میچسبه بگذریم مامانم هم بعد از آرایش کردن و به موهاش رسیدن آمد پای تلوزیون و داشت فیلم نگاه میکرد بعد از حدود ربع ساعت وقتی نگاهش کردم دیم خوابیده و یک دامن کوتاه هم پاش کرده و دامن هم تا جایی که میتونسته بالا رفته منم از موقعیتی که نصیبم شده سو استفاده کردم و رفتم پشت سرش دراز کشیدم یادم رفت بگم رو به بغلش خوابیده بود خلاصه منم پشتش دراز کشیدم و به شرتش نگاه میردم جق میزدم هر دو پاهاش روی هم بودن مثل یک هولو تر تازه شده بود رونهاش کامل سفید و گنده بودن باسنشم بازم جلوی من بود هیچ وقت آنقدر به کونش نزدیک نشده بودم ولی میترسیدم بهش دست بزنم خلاصه از ترسه اینکه یک وقت از خواب بیدار میشه و آبروم جلوش میره دست نزدم ولی گوشیم را برداشتم چندتا عکس توپ از کونش و پاهاش گرفتم یکمی هم فیلم گرفتم که تا چند وقت دائم با اون فیلم وقتی تنها میشدم و کس هم گیرم نمیامد جق میزدم و حال اساسی میکردم.
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash