ارسالها: 2517
#441
Posted: 22 Mar 2013 17:49
سکس با پدر شوهرم
سلام امروز میخواستم در مورد سکس خودم با پدر شوهرم براتون بنویسم
مادر شوهر من سالهاست که فوت کرده من با پدر شوهر بسیار ثروتمندم و شوهرم تو یه خونه زندگی میکنیم که پدر شوهرم طبقه بالاست و من و شوهرم پایین البته هر دو طبقه کاملا مجزا نیست و حالت دوبلکسه خلاصه
از وقتی که وارد اون خونه شدم از احساسی که پدر شوهرم بهم داشت مطلع شدم اولاش دوستم داشت یه دوستی زیبا منم دوستش داشتم بهم خیلی لطف میکرد مثل پسرای جوون که دوست پسرتن رفتار میکرد و منم دوستش داشتم چون حیض و بی ادب نبود همین منو جذب خودش کرد البته من میفهمیدم که گاهی وقتا شیطونی میکنه و دختر میاره خونه (طبقه بالا) و رو خودم نمیوردم من دانشجوی پزشکی هستم و شوهرم تو یه شرکت بزرگ کار میکنه (رییس شرکت باباش).
یه بار که واسه ی یه ماموریت رفته بود دبی و من و پدر شوهرم تنها بودیم شیطنت تو پوست دوتامون بود رفته بود البته باید بگم پدر شوهرم تقریبا جوونه ها! یک روز عصا ازم خواست با هم بریم بیرون منم پیشنهادشو قبول کردم از بیمارستان که اودم دوش گرفتم یه تیپ خفن زدم و خودمون دوتا با رانندش و ماشین مخصوصش رفتیم بیرون خیلی خوش گذشت و تا میتونست برام خرید کرد و منم دلبری کردم مدام داخل ماشین دستم تو دستش بود و گاهی همدیگرو میبوسیدیم که اونم کار همیشگیمون بود. تا اینکه اومدیم خونه پدر شوهرم یکی دولیوان مشروب خورد ورفت تو اتاقش منم که دلم اونو میخواست یه لباس کوتاه بدون شورت پوشیدم و رفتم ولی اون روش نمیشد ابراز کنه تا اینکه من به یه بهانه ای خم شدم و اون تمام جزییات منو دید و دیگه نتونست بهم گفت که شبو پیشش بمونم و تنها پایین نخوابم منم که از خدمتکارا خجالت میکشیدم یه چند ساعتی رفتم پایین اونا که خوابیدن برگشتم پدر شوهرم سیگار میکشید منو که دید تعجب کرد گفت فکر نمیکردم بیای من بدو رفتم و رو تختش خوابیدم البته روم نمیشد پشتمو دادم به اون و خوابیدم یه نیم ساعت که گذشت دستم و گرفت و گذاشت رو کیرش منم بدون هیچ معطلی براش ساک زدم و اون مدام اه اه میکرد بعد یهو منو خوابوند و یهو کرد تو کسم من گفتم عمو اخ گفت من دوست دارم ولی خواهش میکنم بزار بعد شرو کرد محکم تلمبه زدن با شوهرم هیچ فرقی نمیکرد و منم براش اه اه میکردم هی میزد و من داشتم منفجر میشدم برعکسم کرد که بکنه تو کونم که من نذاشتم دوباره کرد تو کسمو این بار تا ته فشار داد که من جیغ زدم و ابشو با فشار هرچه تمام تر ریخت تو کسم و من همش استرس داشتم که حامله نشم اون شب خیلی خوش گذشت و پدر شوهرم روی همین یکی از ویلا هاشو بنامم کرد ولی از اون موقع تا حال دیگه با هم سکس نداشتیم ولی من ازش رو نمیگیرم و هنوز دوسش دارم
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#442
Posted: 29 Mar 2013 06:29
خواهرزن لب آلبالویی
سلام
من علی هستم 25 ساله از اصفهان ، 5ساله ازدواج کردم دو. تا خواهرزن کوچکتر دارم آخریشون خیلی خوشگله قد 162 وزن40 سفید باسایز سینه های 40 یه مانکن ناز البته کونش یه خورده حالت داره گوشه داره خلاصه من عاشقش هستم.
قضیه از اون روزی شروع شد که دوران نامزدیم یه روز باد میومد من رفتم پنجره راببندم توی خونه اونا سریع رفتم تو اتاق حواسم نبود خواهرزنم اسمشو میزارم مونا ولی اسمش چیزی دیگست داشت لباس عوض میکرد درراباز کردم دیدم لخته باشرت و سوتین من را که دید خودشو جمع کرد من دلم ریخت گفتم ببخشید برگشتم بیرون و .......خلاصه گذشت تا امسال بعد از 5 سال که کامپیوترش خراب شده بود رفتم درستش کنم یعنی خانمم گفت سیستمش خرابه بابا مامان هم رفتن بیرون میریم پیش مونا تو کارش رو راه بنداز من گفتم میرم بیرون جایی کار دارم اول سر راه میرم نگاهش میکنم و از اونجایی که تنها بود و قبلن هم من چند تا عکس و فیلم روی فلش داشتم همراهم بردم در زدم داشت جارو میکرد روسریشو پوشید و اومد درو باز کرد از پشت شیشه دیدم حالتشو رفتم تو سیستم را باز کردم و راهش انداختم و فلشو بهش زدم فایل های سکسی رو ریختم روش اونم جاروشو می کرد بعد اومد کنارم گفتم این فایل ها چیه ویروسن گفت نمی دونم من هم گفتم باز کنم ببینم بازکردم یه یارو داشت کیرشو میکرد تو دهن دو تا دختر نوجوان خوشگل مثل مونا ، گفت اینا چین گفتم به اینترنت وصل شدی ویروس اومده رو سیستمت خواست بره گفتم این یکی رو ببین ادامه عکس های سکس همون ها بود و چند تا دیگه هی یه ذره نگاه می کرد براش جالب بود ولی حیا می کرد گفت تو چه پررویی چرا اینا رو اینجا گذاشتی گفتم اینا خودشون اومدن تازه چیزی هم نیستن این چیزها رو که هم من دارم و هم تو تازه وقتی هم عروس بشی همینکار رو می کنی باید یاد بگیری بعد یه فیلم بو د گذاشتم گفتم اینو ببین گفت چیه گفتم فیلم اومد نگاه کرد سریع رفت گفت ببرش رفت کنار منم نتونستم خودمو کنترل کنم سریع گرفتمش و روسریشو کندم وای موهای زاغش رو فشن زده بود شروع کردم به لب گرفتن باور کن لباش عین آلبالوست روشونو بوسیدم عصبی بود انتظار این حرکت رو از من نداشت می گفت هرزه کثیف ولم کن داد می زنم من می ترسیدم و میخواستم باهاش حال کنم می بوسیدمش می گفتم تو خیلی نازی که دیدم ناخودآگاه داره دست هاشو روی سینه هاش جمع می کنه که دستم بهشون نخوره آخه دختره پاکیه منم تحریک شدم دستاشو زدم کنار و سینه هاشو از رو لباس مالیدم اونم می ترسید داد بزنه فقط بد و بی راه می گفت تا اینکه گفت ولم می کنی یا داد بزنم یه چند تایی جیغ زد تا ولش کردم دوست دارم بنویسم که کردمش ولی واقعیتش اینه که ترسیدم و از خونه بیرون اومدم و بهش گفتم به کسی چیزی نگو بعد بهش پیام دادم اون فایل ها رو حذف کن اون گفت حذفشون کردم هرزه کثیف دیگه به من نزدیک نشو دیگه نمی خوام ریختتو ببینم من هم چند روزی باهاش کلکل می کردم می گفت برو بمیر و چند ماهی جوابم را نمی داد و خیلی مرده که به کسی نگفت تازه من جلوی اون توبه کردم و قول دادم دیگه بهش فکر نکنم و باهام تا حدودی که راضی باشم صلح کرده سعی میکنم بهش فکر نکنم ولی نمی تونم و هر روز منتظرم یه روزی تو دانشگاه با سکس آشنا بشه و یه طورایی بشه و من بتونم بکنمش حتی حاضرم فقط بخورمش.
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 6561
#443
Posted: 3 Apr 2013 20:22
سکس شب عروسیه ما
سلام اسمم سارا و 23سالم و 1سال ازدواج کردم میخوام یکی اولین سکس با همسرم و براتون تعریف کنم
من 180 قدم و 74 کیلوم و اندام خوبی دارم و شوهرم علی 194قدش و 98 کیلو و خیلی هم خوشتیپ و جزاب و کیرش یه 20سانتی میشه
من و علی قبل ازدواج در مورد اولین رابطمون و خواسته و علایقمون حرف زده بودیم و قرار بود شب عروسی از سر خستگی و رسوم باهم سکس نکنیم و روز بعد با آرامش و لذت همدیگرو به اوج برسونیم
شب عروسی بعد مراسم و اومدم به خونه رفتیم باهم دوش گرفتیم و یه لب بازی اساسی کردیم و باعلی بستنی خوردیم و واسه اولین بار تو آغوش عشقم خوابیدم...
نزدیکای صبح بود پاشدم آب بخورم دیدم علی نیست رفتم سمت آشپزخونه دیدم شکمو داره از کیک عروسی که گذاشته بودیم تو یخچال داره میخوره گفتم آی شکمو و خندید و گفت نمیخوری؟رفتم سر میز و باهاش کیک خوردم داشتم بشقاب هارو جمع میکردم بزارم رو ظرف شویی یهو دست انداخت دور کمرم و محکم چسبید بهم و در گوشم گفت به کی میگی شکمو حالا همچین میخورمت که دیگه نگی خندم گرفت و فهمیدم طاقتش لبریز شده چرخیدم تو بغلش و لب رو لبش گذاشتم و بعد گفتم چیه پسر شیطون چی میخوای و یه گاز از بازوم گرفت و گفت تورو میخوام
بغلم کرد و برد تو اتاق خواب و لباس خواب سفیدی که تنم بود و در آورد و لب رو لبم گذاشت و لب میگرفت و آروم سینه هام و مالید و از گردنم شروع کرد به خوردن و به سینه هام رسید و میخورد و هرازگاهی فشارشون میداد و باحس و حاله دیوونه کننده ای که داشتم میگفتم آی علی و اونم میگفت جوووون و باز فشار میداد،از گرمای تنش همه وجودم غر گرفته بود و داشتم میسوختم،از رو شکمم لیس زد و بوسید و رفت پایین تو چشمام نگاه کرد و دستش و گذاشت رو کسم،نفسم دیگه داشت شمرده شمرده میشد و باشیطونی گفت خانومم اجازه هست خندیدم بهش وگفت دوستت دارم،شروع کرد به خوردن کسم و یواش یواش انگشتشو میکرد توکسم و در میاورد رو ابرا بودم و مثل مار به خودم میپیچیدم و گفتم علی جونم و دستش و گذاشت رو سینه م و محکم فشار داد وچنان آخی گفتم که نگو محکم کسم و میخورد و هرازگاهی گاز میگرفت
یهو چرخید و خوابید رو تخت به پهلو شدم و شروع کردم بازی کردن با بدنشو کم کم دستم و بردم پایین و وای داشت میترکید داشتم از رو شرت میمالیدم که علی گفت سارا وروجک نشو و درش بیار شرتشو در آوردم و بازبون باسر کیرش بازی کردم و مالیدم و و تخماشو آروم فشار میدادم که یهو گفت پدر سوخته کشتیم بخورش دیگه،کیرش و گرفتم تو دستمو یکم محکم تخماشو فشار دادم که گفت سارا جرت میدم صبر کن،بالحن شیطونی گفتم جوووون عشقم،کیرش و کردم تو دهنم و یکم خوردم و بازبون باکیرش بازی کردم و باز از سر شیطنت که همراه یکمی ترس بود تخماشو فشار دادم که دیووونه یهو بایه حرکت خوابید رومو یه ماچ محکم از لبم کرد و گفت یه کاریت کنم عشق پرروم که دیگه اینکارو نکنی،انگار فهمید ترسیدم و از گردنم شروع کرد به خوردن و یکم سینه هام و مالید آروم شده بورم و دیگه شهوت از تو نگاه و صدام پیدا بود
خوابید روم و کیرش و گذاشت لای پام و محکم خودشو فشار داد روم و کیرش و رو کسم بازی میداد رفت پایین پاهام و گذاشت رو شونه هاش و سر کیرشو آروم آروم هی میکرد یکم تو کسم و در میاورد دیگه داشتم میمردم و گفتم علی کیر میخوام دیوونه نزاشت حرف از دهنم در بیاد و یهو کیرش و کرد تو کسم و تمام سنگینه بدنش و روم حس کردم جیغ زدم و اشکم در اومده بود علی باچشمای پر از شهوتش گفت خوبی و بادستش اشکم و پاک کرد گفت دیگه مال منی و بعد چند دقیقه کیرش و در آورد که باز یه آخخخخخ بلندی گفتم و همون سوزش و حس کردم،بادستمال کسمو و کیرش و تمیز کرد و یه نیم ساعتی لب بازی کردیم و هی باکسم ور رفت
پاشد رفت تو حموم و آب داغ کنه و اومد بغلم کرد و گفت دیگه هلاکتم دختر
زیر دوش بدنم و شست انگار جون تو بدن نداشتم،بغلم کرد و لب گرفت و حوله پیچیدم به خودم و اومدم بیرون و علی بعدش اومد هنوز حوله دورم بود و دراز کشیده بودم که حوله رو از دورم باز کرد و خوابید روم و کیرش و آروم کرد تو کسم آخ داشتم میسوختم و شروع کرد به تلمبه زدن و دیگه سرعتش و زیاد کرده بود و صدای اه و ناله خودم و نفسای علی دیوونه کننده بود و دیگه انقدر سرعت تلمبه زدنش زیاد بود که داشتم زیرش جر میخوردم تمام تنم سست شد یهو جیغ زدم علی نگاهم کرد و گفت جوووون دیگه صدام به ناله تبریل شد و بعد چندتا تلمبه زدن علی کیرش و در آورد و همه آبش و ریخت رو سینه م و محکم بغلم کرد و گفت سارای منی و خوابمون برد
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#444
Posted: 4 Apr 2013 16:46
حال و حول من و آبجیم
سلام به همه.بدون صحبت درباره سکس و..با محارم میرم سراصل ماجرا که حال کردن با اجیم بود..
و با توضیح اینکه اسامی مستعارند*اوایل که ماهواره خریده بودم همش منتظر فرصتی بودم تا فیلم سکسی وپروپاچه نگاه کنم.اخه کشته مرده ساق پای خانمهام.خلاصههههههههههه بعداز مدتی برای هیجان دادن به جق زدنم ترتیبی میدادم که وقتی اجیم دراز کشید رو جاشو خوابید کانال رو بذارم رو شبکه tele5وspaseوبقیه.چون معمولا بخاطر جدا بودن اتاق مادرم اینا و شب کار بودن داداش بزرگم من وسارا تو اتاق تنها میخوابیدیم و رسیور هم اونجا بود با خیال راحت میشد هرکاری کنم بشرطی که حواسم باشه از اتاق کناری بابا اینا نیان بیرون.
اوایل بدن اجیم برام زیبایی خاصی نداشت اما کم کم شب وروز دنبال فرصتی برا دید زدنش میگشتم.
بار اول که نقشه ام گرفت چون تاریک بود ونور چراغی نبود درحالیکه سرش سمت تی وی بود واحساس کردم داره فیلم سوپر رو نگاه میکنه
با ترس لرز زیر پتو شورت وشلوارمو دراوردم وکیر20سانتی تراشیده سیخمو گرفتم دست رفتم جلو تی وی واز رو شیشه تی وی
میمالوندمش به صورت زن بازیگره.نمیدونم اون لحظه سارا چه حسی داشت اما من بهترین وترسناکترین لحظه سکسیمو تجربه میکردم.از صبحش که پا شدیم من خودمو به اون راه زدم وسارا دامن رفت حمام و دامن پوش شد.
دامنش تا نصف ساقش بود اخه کوتاه تر میپوشید مامان اینا بهش گیر میدادن چون سخت گیربودن.تا بیاد شب بشه و دوباره شروع کنم اندازه 3روز گذشتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت.....
شب دوباره همونکارهارو انجام دادم اما بعداز چنددقیقه رفتم سراغ خودش<وااایییییییی کیرم سیخ شد یادش افتادم>افتادم روش از روی پتو وکیرمو گذاشتم روی کونش وفشاردادم سارا به رو خودش نیاورد تا ده دقیقه خودمو مالوندم بهش .دیگه واقعا حشری شده بودم بلندشدم اروم پتوشو از روی پاش بلندکردم<طوری که فکرکنه من نمیدونم بیداره>واااااااای ی ی یپاهای سفیدش تا بالای زانوش جلوم بود اما تاریک بود چیکارکنم چیکارنکنم موبایلمو اوردم چراغش روشن کردمو ااااااااااخخخخخخخخخخخ دیگه طاقت نیاوردم.چون دمر بود یکی ازپاهش کاملتر بیرون بود انگشتاشو دونه دونه کردم تو دهنم ومک زدم وبعدش با نوک زبون لیسش زدم تا رو زانوش .
عجب حالی داشتم دوست داشتم یک تکون به خودش بده که متوجه بشم طالب سکسه اما پا قشنگ تکون نخورد .کیر داغمو گذاشتم بین تک تک انگشتهاش ومالیدم رو ساق پاش انگارکه لخت افتاده باشی رو یک رودخونه یخ زده واز بس لیزه نمیتونی سرجات بایستی پاهاش نرم وبدون مو بود...
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 2517
#445
Posted: 6 Apr 2013 22:37
بوی کرست خواهرم
سلام من اسمم نیما. 1 خانواده 4 نفری دارم که شامل من خواهرم مادرم و پدرم هست.راستی سنم رو یادم رفت من 15 سالمه و خواهرم 20 سالشه حالا از اینا بگزریم. 1سال پیش مادرم و پدرم برای دیدن مادر بزرگم به شهرستان برای 5 روز رفتند و ز اون جا که من مدرسه داشتم و خواهرم کارمند بود ما موندگار شدیم .من از بچه گی خوشگل ترو خوش اندام ترز خواهرم ندیده بودم یادمه 1 روز که از مدرسه اومدم خونه بدجور عرق کرده بودم لباسامو در آوردم که برم حمام چشم افتاد به شرت و کرست خواهرم راستی یادم رفت اسم خواهرمو بگم.اسمش میناست لبای برجسته و صورتی چشای زاغ و کونه تپلی داره همیشه دوست داشتم زنی مثل اون بگیرم خلاصه از بحس بیرون نریم. کرستشو که دیدم کیرم که البته کیر نمیشه گفت همون چولم بلند شود باورتون نمیشه ولی 5 دقیقه نشسته بودمو شرت مینا رو بو میکردم بلاخره حموم کردمو امدم نشستم پشته ماهواره و شبکه های سکسی ساعت نزدیک 6 شد و مینا اومد.آخرای شب شود و منو اون تو یک خونیه 400 متری تنها ساعتای 12.30 شب بود که به بحانیه ترس رفتم دره اتاق مینا در زدم 2 دقیقه طول کشید تا درو باز کنه آخه اون همیشه با شرت کرست میخوابه خلاصه درو باز کرد گفت چی شوده گفتم میترسم از اون جا که من از بچه گی به مینا وابسته بودم حتی موقع شوده بود که با مینا حموم میکردم البته نه تو سن 15 سالگی میشه گفت 9 یا 10 سالم بود.گفتم میتونم پیشت بخوابم خندیدو گفت برو خرس گنده بگیر بخواب منم که حسابی تو برجکم خرده بود رفتم که بخوابم و فکره 2 باره حموم رفتن با مینا رو از سرم بیرون کنم خوابم نبرد و با حسرت نشستم پشت اینترنت و عکس سوپر که یهو در زدن رفتم درو باز کردم دیدم میناست با یه پوشتی و یه دوشک گفت اومدم با داداشیم بخوابم اومدیم که بخوابیم ولی خوابمون نبرد بعد مینا گفت تو سیستمت فیلم چی داری ؟منم که بدجور تو فکرش بودم گفتم 1 چیزای دارم 1 فیلم که فقت داخلش چنتا صحنه لب داشت رو از بینه او همه فیلم سوپر پیدا کردمو گزاشتم 20 دقیقه گذشت اولین صحنش اومد منم که بدجور تو کف بودم بجای که بلند شمو صحنرو رد کنم دستمو رو چولم برده بودم که مینا با خنده گفت ترمز دستیتو زدی بالا منم که حول کرده بودم خندیدم .انتظار داشتم بلاندشه و کامپیوتر خاموش کنه ولی بازهم ادامه داد منم که تشنم شوده بود رفتم که آب بخورم ولی وقتی امدم دیدم از اتاق صدای اخو اوخ میاد از گوشه در نگاه کردم دیدم به به مینا خانوم داره سوپر میبینه اون جا بود که فهمیدم اونم بدش نمیاد منم خودمو به اون راه زدمو ناگهانی درو باز کردم اونم شکه شد ولی با خنده رو به من کرد وگفت اومدی داداشی جونم منم که از خجالت سرمو انداخته بودم پاین یهو دیدم مینا 2 زانو نشسته جلومو داره چولمو میمالونه اون جا بود که منم یخم باز شود و دستمو کردم تو موهاش کم کم شروارمو در آورد و کاریکه همیشه آرزوشو داشتم رو برام انجام داد و یک ساک واقعا زیبا زد منم لباساشو در آوردمو لخته لختش کرده بودم وایییی نمیدونی چه اندامی داشت شروع کردم به بوسیدنش از پاین تا بالا شو بوسیدم انم که تو حاله خودش نبود با چشای بسته میگفت عاشقع اون چولتم .... واقعا شبه خوبی بود الان بعده 1 سال هنوز هفته هی 1 یا 2 بار باهم سکس میکنیم و عاشق هم هستیم.
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 6561
#446
Posted: 7 Apr 2013 20:17
من و خواهرم رکسانا
سلام اسم من اشکينه و24 سالمه واهل تهرانم ي خواهر دارم که اسمش رکساناس 3سال از من بزرگتره.زياد کشش ندم اقا برم سر اصل مطلب.
من يه ادم ضعيفي توي روابط وداشتن دوست دختر بودم و هميشه جلقامو با شرتو و سوتين خواهرام (من سه تا خواهر دارم که رکسانا وسطيشونه)ميزدم.از سوم راهنماي يواش يواش دلم خواست سينه هاشو بگيرم يا دستمو رو پاهاش بکشم.در کل دوستش داشتم خيلي برام کشش سکسي داشت.رکسانا خيلي سگ اخلاق بود اصلا بهم مجال صحبت يا دست درازي نميداد.گذشتو گذشت تا رسيدن دوران خدمتم,توي دوران خدمت اولين دوست دخترمو پيدا کردمو ترتيب دادمويه دونه دو دونه خلاصه افتاده بودم رو غلتک عشق و حال مثل بقيه جون ها,تا حدود شش ماه پيش که اخرين دختري که بهاش بودم و قرار بود با هم ي خانواده بشيم دورمون زدو همه چيز رو خراب کرد,منم واقعا زده شده بودم از هرچي دختره. توي دوران ارتباطم با دخترا هميشه خودمو سرزنش ميکردم که چرا به خواهرم نظر بد داشتم؟؟ديگه سرگرم کار شدمو بي خيال دختر و دختر بازي
خلاصه اين داستان سکسي من با رکسانا از بي کس شدن شروع شد.رکسانا فوق ليسانس زبان بود و درس ميداد اونم اکثر اوقات خونه بود.رکسانا چون دانشگاه رفته بود و به اصطلاح ازاد فکر شده بود خيلي راحت در مورد خيلي از چيزها با هم صحبت ميکرديم يا ي فيلم با صحنه هاش با هم ميديديم.خلاصه بينمون خيلي گرم شده منم يواش يواش اون حس گم شده بچگيم سراغم اومده بود با اين تفاوت رکسانا ديگه اون دختر دبيرستاني نبود!160 قد ۶0 کيلو وزن و دختر سبزه گونه با سينه هاي متوسط روبه کوچيک بودن.
حالا بيام سراغ باز شدن دريچه سکس من رکسانا.من ايميلمو روي لپ تاپ رکسانا باز کردم و اونو نبسته بودم نگو اين ناقلا مياد کلي فيلمو عکسي که توي ايميلم ميومد نگاه کرده و دانلود ميکنه (بعدا برام گفت)منم نميدونم و حالا ميدونست که من وضع سکسيم خرابه حالا از اون ور ميدونستم کي پريود ميشد به محض بيرون رفتنش از خونه شرت داغشو بو ميکشيدم بوي شهوت وبوي گرماي کسش ديونم ميکرد,حالا دست بر قضا دوره پريودش شروع شده بود و رکسانا از خونه بيرون زدو منم بدو رفتم طبقه پايين اتاقشو گشتم شرتشو پيدا کردم سريع خر خري لخت شدمو شروع کردم به جلق زدن باور نميکنيد لحظه ارضا شدنم چي ديدم!!!!!!رکسانا رو که داشت منو نگاه ميکرد!!ي هو به خودش اومدو از اتاق رفت بيرون و گفت اشغال عوضي يالا لباستو بپوش ميخوام برگه هاي امتحاني رو ببرم(چند شب پيش برگهاي بچها رو اورده بود خونه تصيح کنه).منم سريع خودمو جمع کردمو زدم بيرون.بهش اس دادم گفتم جان خودت ابرومو توي خونه نبري!!حالا موندم چيکار کنم شرتشو توي دستم کير راست شدمو و.........
خلاصه پيام داد بهم که بيا دنبالم غروب ,من هم غروب رفتم دم در دانشگاه.اومد سوار شد با خنده گفت سلام خر بي شخصيت هيچي تو دل نزاشتي با اين کارت,چند تا دست با اون دست سبکش بهم زدو گفت با شرت کثيف من چيکار داشتي,منم که خجالت ميکشيدم گفتم بابا کنجکاوي بود ديگه بعد رکسانا گفت اره ايميل سکسي هاتم کنجکاوي بود.حقيقتا منم ديگه زدم اون بارش گفتم ايميل سکسي هاي منو ديدي.؟؟ گفت اره يه چند تا ازش دانلود کردم کفتم تو هم کنجکاوي مثل اينکه,خلاصه خرش کردم گفتم بين خودمون بمونه اين جريان.
رکسانا اين فرصتو طلايي ميدونست براي خودش چون اهل رفيق و رفيق بازي نبود,به اين خاطر همون شب تو اتاقم نشسته بودم داشتم به رکسانا و احيانا سکسي که شايد بتونم بهاش داشته باشم فکر مي کردم که ديدم اومد تو اتاقو يه شرت سبز روشن خوني مالي رو انداخت جلوم گفت تو کنجکاوي بيا منم بلافاصله بلند شدم واز پشت بغلش کردم گفتم کجاشو ديدي گفت نکن صدا ميره بالا برووو گم شو.
خلاصه رکسانا صبح زود رفت دانشگاه من هم براي نقشه برداري اومدم ساوه دو روز طول کشيد,پنچ شنبه ساعت ١١ ظهر بود که برگشتم کسي خونه نبود رفتم حمام اومدم بيرون زنگيدم به بابا گفت :ورامينيم براي جشن اتمام سربازي پسر دايي و گفت حواست به رکسانا باشه کلاسش تموم شد بياين اينجا.
منم مثل اينکه توپ ترکوندن تو سرم تو اين فکر بودم که ديدم رکسانا جون اومد با چهره خسته سلام کردم و باخودم گفتم يا الان يا هيچ موقع, گفتم ديگه شرت نداري گفت نه ديگه کمه جوابگوي کنجکاويت نيست,سريع رفتم ي شربت براش درست کردمو دادم بهش گفتم رکسانا ي خواهش جان من نه نگو گفت باشه گفتم بريم حمام با هم؟؟؟؟ ي خورده مکث کردو گفت برو براي خودت کارت به من چيه گفتم نه تو اصل کاري گفت نچ ,همين که گفت نه از پشت گرفتمشو کير راست کردمو گذاشتم در کونش هيچي نگفت برشگردوندم لبمو چفت لبش کردم باز هيچي نگفت.گفتم لختت کنم سکوت اختيار کرد.شروع به دس مالي هين لخت کردنش کردم گفت اشکين تف به روت بياد بعدا چ جوري تو چشمهاي هم نگاه کنيم منم که انگار اولين بارم بود که ميخواستم سکس کنم از بس اشتياق داشتم گفتم گوش نده بابا.کشيدمش تو بغلمو و يواشي گذاشتمش رو کاناپه سوتينو شرت قرمزشو هنوز در نياورده بودم از پاش,کسش مثل نارگيل قلمبه شده بود يواشي گوشه شرتشو کنار زدمو دهنمو گذاشتم رو شق کشس,خيس خيس بود کمي هم شور بود شروع به مک زدن کردمو همين که خواستم برم سراغ ممهاش ديدم ارضا شد,لعنتي يه ابي داشت اول فک کردم داره ميشاشه بعد ديدم نه بابا داره ميلرزه.بلند شد گفت ميرم حمام گفتم منم ميام ,رکسانا گفت باشه ده دقيقه ديگه بيا تووو.انوشو نفهميدم چرا فک کنم حسابي قندش افتاده بود.
ي ربع بعد درو وا کرد و گفت اشکين بيا توو منم با سر رفتم تووي حموم.توي اين حموم بخار گرفته رکسانا خيلي سکسي تر به نظر ميرسيد با اون بدن سبزشو اون سينه هاي قلمبه و سفتش.همش خودشو بهم ميماليدو ازم لب ميگرفت.کير راست کردمو با دستاش همش بازي ميداد,منم دسمو رو کسش ميکشيدمو حال ميکرديم با هم.
من دراز کشيدم کف حمام رکسانا اومد نشت رو سر من جوري که کس و کونش مجال تنفس بهم نميداد همش خودشو تکون ميداد بعد خم شد کيرمو برد تو دهنش و شروع به ساک زدن کرد.چه حالي ميداد,چه حس داغي بود,دوباره ارضا شد منم همش نگاش ميکردم به هر حال رو حساب تجربم شروع به وا کردن کونش شدم چون رکسانا باکره بود. بهم گفت چيکار ميکني اشکين نکنه ميخواي............
اولش نذاشت گفت نميشه جر ميخورم,ميگفت غروب بريم مهموني نميتونم ديگه بشينم اذيت ميشم منم گفتم الان که تا اينجاش اومدم تا نکنمد ولت نميکنم.
خلاصه ي انگشت دو تا وعقب و جلو کلي حرف تا راضي شد کيرمو بکنم توش, منم استادانه يواش يواش تا ته ردش کردم تو.اين سواراخ تنگو اين حمام بخار الود و اين اه کشيدنهاي رکسانا داشت مغزمو منفجر ميکرد.هر دومون سرپا بوديم از فرط درد خوشو پس ميکشيد ولي من سفت گرفته بودمش از پشت و سينهاش تو دسم بود.کمي زمان برد تا جا وا کنه ولي بلاخره به تلمبه زدن افتادم,همش اه ميکشيد و خودشو ميمالونمد بعد از ده دقيقه شاک زدن ريختمش تو رکسانا .خيلي چسبيد باور کنيد حتي از سکسهاي ديگم حالش بيشتر بود.
اون شب ما ديگه نرفتيم,رکسانا اتش کسش خوابيده بود و با توجه به اسرارهاي بي حد من اونشب ديگه بهم نداد.
خلاصه الان وقت و بي وقت دهنم تو شق کسشه ولي در نهايت کونشو به گاه ميده.روز هست سه بار ميکنمش.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#447
Posted: 7 Apr 2013 20:21
راحله جون
اسم من احمد هست 30سالمه این قضیه مال تقریبا 5..6سال پیش هست (اینو هم بگم اولین سکسم با راحله نبود کس زیاد کردم ولی این واقعا شیرینترین سکس بود) من یه خاله دارم که حدودا 15سال پیش شوهرش فوت شد و بخاطر اینکه جوون بود با یه مرد دیگه ازدواج کرد البته شوهر جدیدش هم زنش تو جوونی فوت شده بود واز زن اولش 4تا بچه دیگه داشت 3تا دختر که دوتاشون ازدواج کرده بودن و راحله مجرد و یکی پسر که 21سالش بودو علاف. ما باخانواده شوهر خالم زیاد میانه خوبی نداشتیم و چند سالی بود که خونشون نمیرفتیم اما قصه از اینجا شروع شد
بریم سر اصل مطلب
تو یه شرکت کار میکردم و محصولات شرکتو برای نمایندگی هاشون تو تهران جابجا میکردم اینم بگم (که من متولد کرجم ولی تو یکی از شهرهای هم جوار تهران زندگی میکنیم خیلی خوشتیپ و جذاب نیستم ولی تو زبون کم نمیارم قد متوسط میانه اندام) در حین برگشت به خونه بودم که گوشی همراهم زنگ خورد دیدم یه شماره غریبه جواب دادم گفت: سلام احمد اقا پرسیدم شما؟ گفت: نشناختی منم راحله دختر خالت جا خورده بودم که شمارمو ازکجا گیر اورده ازش پرسیدم شمارمو کی بهت داده گفت از گوشی دایی کش رفتم خلاصه کلی خوشو بش کجایی چیکار میکنی گفتم الان کجایی؟(اینم بگم راحله قد متوسط هیکل مانکن سینه 65پوست بدن سفید مو بور چشم سبزو خیلی شیطون و از همه مهمتر خوش کون) گفت که خیلی وقته با خالت که زن بابام بشه دعوام شده و جایی میرم سر کار خونه یه خانم سن بالا پرستارش هستم و تا اخر هفته اونجا دو روز اخر هفته میرم خونه بابام البته اگه خالت حالمونو نگیره راه بده خونه.باور کنین من بچه منفی نیستم ولی نمیدونم چی شد که یهو زد بسرم وگفتم سنگ که مفته گنجشک هم مفت(کیر که کلفته کس هم مفت)خلاصه از اون شب به بعد اس ام اس بازیمون شروع شد تا اینکه بهش پیشنهاد دادم که من بعضی شبها میام تهران و تا صبح تو ماشین تنها هستم اگه واست مشکلی نیست و میتونی بیا چندساعتی پیش هم باشیم اوایل که میگفت نه خطریه تهران بگیرن برامون دردسر میشه خلاصه بعد از چندبار گفتن قبول کرد اولین قرارمونو گذاشتیم و اومد پیشم فکرشو نمیکردم که بیاد و از همه مهمتر فکرشو نمیکردم پیشم بمونه اونم تاصبح
راحله سوار شد احوالپرسی منم خودمو زدم به پررویی گفتم نمیخوایی یه بوس بدی اونم با کمال پررویی منو بوسید و نشست کجا بریم کجا نریم تصمیم گرفتیم بریم یه رستوران غذا بخوریمو بعدشم بریم سمت جاد مخصوص تو یه کوچه که من همیشه اونجا میخوابیدم بریم و اونهم قبول کرد اینم بگم با کلی ترسو لرز که بگا نریم.سرتونو درد نیارم اونشبو با ترسو لرز اونجا سپری کردیم البته موقع خواب راحله و دست کاری کردم چون میترسیدم بگا بریم فقط یکم مالوندمش البته اولش ممانعت میکرد ولی لامصب شهوت دیگه نمیشه کاریش کرد فقط میگفت اینجا نه یوقت کسی میبینه میترسم تو دلم گفتم منم مثل سگ میترسم که بگا بریم تا اینکه بعد از یه مدتی بهم گفت که خواهرم با بچه هاش دارن میرن شهرستان منم اخر هفته خونه خواهرمم اگه میتونی برنامه بذار بیا اونجا منم از خداخواسته قبول کردم از شرکت دو روز مرخصی گرفتم رفتم خونه خواهرش بذارین یکم از خواهرش بگم که قیافش با بهنوش بختیاری مو نمیزنه قد بلند خوش کون خوش سینه وقتی مجرد بود دلم میخواست یه سیخی بهش بزنم که نشد رسیدم درخونه طبقه سوم زنگ زدم دیدم راحله جواب داد بیا بالا نمیدونستم پله هارو چندتا چندتا برم بالا رفتم بالا راحله درو باز کرد یه شلوارک یه سوتین قرمز روبوسی کردیم رفتم تو خونه یکم پذیرایی و از اینورو اونور حرف زدن راحله رفت شام درست کردن منم رفتم حموم دوش بگیرم بعداز شام ومیوه یکم تو ماهواره چرخ کوس زدن ساعت نزدیک1شب بود با شلوارک و رکابی رو مبل نشسته بودم داشتم تو ماهواره دنبال یه شبکه سکسی میگشتم که دیدم راحله با یه شرت و کرست سکسی جلوم ایستاده بدن سفید بدون یه خال مو ،کس قلمبگیش از رو شرت معلوم بود اومد کنارم رو مبل نشست یکم بهم نگاه کردیم لباشو اهسته گذاشت رو لبهام چقدر داغو اتشین یه حس خوب که واقعا قابل توصیف نیست چنان شهوت هردوتامون زده بود بالا که دیوونه وار داشتیم همو میخوردیم بلند شدم و دستشو گرفتم بردم تو اتاق خواب ابجیش انداختمش رو تخت از شروع کردم به خوردن لباش زبونم وقتیکه میمکید باور کنین زبونم میخورد به ته گلوش بلندش کردم میخواستم لختش کنم که خانم اجازه ندادن خودش اول منو لخت کرد بعد شرتو کرستشو در اورد واااای چه کس سفیدو تپلی چه سینه خوش فرمی65 واقعا هنگ کرده بودم وقتی جلوم ایستاد کسش فقط یه خط کوچیک دیده میشد داشتم ضعف میکردم اومد جلو یه بو کشیدم کسشو گفتم چقدر خوشبو هست معمولا موقع سکس با زن مخصوصا دختر خوشبو خوشمزه حشریتشون بالا میبره شروع کردم خوردن کس راحله یکم که خوردم از بس که حشریت زده بود به بشریت دستم روی سینش و هی میگفت بخور همشو بخور جووووون کسمو بخور کمرشو تکون میدادمعلوم بود که به ارگانسم رسیده بود یکم که خوردم گفتم بیا تو بخور اولش که میگفت بدم میاد دوست ندارم یکم سرشو خورد یواش یواش با بستنی کیم اشتباه گرفته بود داشت قورت میداد خلاصه چون دختر بود و نمیشد وارد بهشت شد گفتم من دراز میکشم تو بیا رو کیرم خودتو ارضا کن بعد من اونم قبول کرد اومد رو کیرم گذاشت لای پاش خلاصه یه ده دقیقه ای هر جور که دوست داشت گذاشتم خودشو خالی کنه واییی چه کس داغو نرمی لیز لیز شده بود کسش بعد گفتم راحله بخواب به شکم میخوام از کون بکنمت و اونم قبول کرد یکم با انگشتم کردم تو کونش وااااای چقدر تنگ بود گفت دردم میاد رفت از تو کیفش کرم اورد یکم زدم دم سوراخش با انگشت باهاش بازی کردم اوم با دستش کیرمو میمالید منم با یه دستم کسشو میمالیدم باورتون نمیشه وقتی ابش اومد مثل بعضی سوپرای خارجی ابش پاشیده شد روی دستم گفت احمد بسه بکن توش کیر میخوام منم کیرمو یکم کرم زدم اهسته گذاشتم دم سوراخش اهسته اهسته فشار دادم توش یکم اخ اوخش در اومد گفتم تکون نخور الان دردش ساکت میشه یکم صبر کردم اهسته اهسته شروع کردم تلمبه زدن وای خدا من دارم راحله و میکنم چه کون تنگی اولش اخ واوخ میکرد بعد از چند دقیقه تبدیل شد به جووون بکن واییی قربون کیرت چه لذتی داره بکن منم شدت تلمبه هامو بیشتر میکردم داشت ابم میادمد کشیدم بیرون که زود تموم نشه گفتم راحله بخواب از جلو بکنمت تو کونت برگشت انگار نه انگار کیر تو کونش بود باز کرم زدم کردم تو کونش واییی چه لذتی چه سکسی خوردن سینه کردن کون از جلو تقریبا 5دقیقه ای کردمش راحله با شهوت لبامو میخورد زبونمو میخواست قورت بده داشت ابم میامد که راحله گفتم میخوام بخورمش منم از خدا خواسته در اوردم همه کیرمو کرد تو دهنش و ابمو خورد بی حال افتادم کنارش رو تخت اونم بلند شد رفت خودشو مرتب کردو اومد یکم حرفهای عشقولانه و خوابیدیم صبح بیدار شدم دیدم راحله نیست دیدم صدای اب حمام داره میاد صداش زدم گفت بیا تو حمام رفتم تو حمام خودمونو شستیم باز تو حمام کیر لامصب بلند شد دوباره تو حمام کردمش اینبار با شامپو بدن کیرمو لیز کردمو فشار دادم تو کونش سرپا میکردمشو سینهاشو از پشت گرفته بودم نشستم رو زمین راحله نشست رو کیرم تا خایه رفت تو کونش واییی چه لذتی چه حالی خودشو رو کیرم میچرخوند داشت ابم میامد که بلندش کردم ازش خواستم بخوابه کیرمو گذاشتم رو کسش انقدر لیز بود چه یکم کیرمو مالیدم روش یهو ابم اومد ریخت رو شکمش بلند شد خودمونو شستیم بعد ازاین قضیه چندباری با هم سکس داشتیم
امیدوارم از این داستان خوشتون بیاد و باور کنین هیچی دروغ نیست همش عین واقعیته بعضی وقتها یه اتفاقاتی تو زندگی ادم میافته که باورش سخته حتی الان که 5...6ساله از این ماجرا میگذره هنوزم باورم نمیشه خوش باشین همگی
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 2517
#448
Posted: 9 Apr 2013 07:11
لاس با برادرم
سلام من پانیزم تویک خونواده ی 4 نفره هستم یک برادر دارم که 1 سال ازش بزرگترم و مامانم و بابام به خاطر موقعیت کاریشون معمولا صبح زود میرن و اخر شب برمیگردن و تمام روز رو با مانی داداشم میگذرونم اگه خونه باشم که معمولا هم خونم زیاد اهل بیرون رفتن نیستم.تو خونه معمولا راحت میپوشم اگه خودمون باشیم.از خودم بگم 175 قدم 52 کیلو وزنمه سینه هام 75 رنگ پوستم سبزه و موهام مشکیه اما در حال حاضر موهامو بلوند کردم کونم سفتو گرده واسه باشگاهیه که میرم رونام یکم پر و سفت ساقه پاهمم سفت و سبزه اندازه سینهامم که گفتم اما نیپلام قهوه ای مثل پاستیل سفت در کل بد نیستم. یک روز داشتم پاهامو تو اتاقم اپلیدی میکردم که مانی اومد تو اقاق شروع کرد به دادو بیدلد که باز با دوست دخترش دعوا کرده این حرف که برای من یه حرف عادی بود چون کاره همیشش بود منم ی لبخندی زدمو به کارم ادامه دادم .دیگه دستام تموم شده بود و میخواستم پاهامو شروع کنم.پاشدم که شلوارمو در بیارم چشم به مانی افتاد که کناره پنجره منو نیگا میکنه و داره سیگار میکشه اومدم برم حموم با ادامه ی کارم برسم که دیدم به کثافت کاریش نمی ارزه و یادم اومد که برادرمه و ی سالیم ازم کوچکتره.شلوارمو دراوردم و نشستم رو روزنامه های کف اتاق و اپلیدیو روشن کردم مشغول بودم که همش احساس میکدرم ی نگاه سنگین رومه که یکمرتبه سرمو اوردم بالا دیدم مانی نگاش رو منه یک لحظه هول شد و از اتاق رفت بیرون منم دیگه کارمو تموم کردم و رفتم حموم تو حموم که داشتم خودمو تو اینه نگاه میکردم که جایی از قلم نیافتاده باشه دیدم با چه وضعی جلوی مانی بودم.خودمو شستم و امدم بیرون تنمو خشک کردمو دنبال شورت بودم که یاد نگاهای مانی افتادم پیش خودم گفتم یعنی به من که خواهرشم نظر داره .فکر کردن به همبن چیزا حشریم کرده بود واسه همین دلو زدم به دریا و یه شورت مشکیه لامبادا پوشیدم با یک تاپ سفید تنگ بون سوتین که نوک سینه هام کامل معلوم بود.رفتم در اتاقمو قفل کردم ی رل پیپر اسلیم پیچیدم رفتم تو بالکنو روشن کردم تموم که شد اومدم تو اتاق ی اوود روشن کردم که بوی اتاق بره رفتم جلو اینه به خودم لالیه سینه هام زیر بغلام و پشت گوشامو گردنم ادکلن زدم.ویدی که کشیده بودم اثرشو کرده بود درو باز کردمو مانیو صدا کردم بیا مانی که اومد تو و با تعجب نیگام میکرد گفتم بیا بشین رفتم روبرش نشستم طوری که کسم معلوب باشه که یهوبلند شد و اومد لای پامو شروع کرد به لیسیدن کسم منم سینه هامو کشیده بودم بیرونو نوکشو میرسوندم به دهنمو لیس میزدم مانی یا دیدن این صحنه کسمو ول کردو شروع کرد به لیسیدنه نوک سینم منم کیرشو میمالیدم که خودشو کشید عقب و شلوارشو در اورد منم شروع کردم به لیسیدن از سوراخه کونش تا تخماش تخماشو میمکیدم کیرشو میمالیدم به صورتم یکم کا ساک براش زدم خوابوندتم کیرشو گذاشت رو سوراخ کونمو داد تو از درد بغض کرده بودم ولی میدونستم حال میده مانین با چنتا تلمبه ابش اومدو ریخ تو کونم.
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#449
Posted: 9 Apr 2013 07:16
مامان ما هم جنده از آب درومد...!
سلام دوستان.ماجرایی که براتون میگم نه داستانه ونه فانتزی سکسی،متاسفانه حقیقته محضه!دقیقا پنجشنبه مورخ5/11/91 اتفاق افتاد،تقریبا 20 روز پیش.من نیما هستم 19 سالمه وامسال دانشجو شدم،یه برادر دارم به اسم مانی که 6 سال ازم کوچیکتره.پدرم کارمنده و هر سه چهار ماه یه بار میره جنوب کشور برای ماموریت کاری وهر بار معمولا بین 10 تا 15 روز کارش طول میکشه،بعدش برمیگرده تهران پیش ما و اما مامانم که دیگه واقعا چندشم میشه بهش بگم مامان! اسمش زیباست،38 سالشه خانه داره و با اینکه 2بار زایمان کرده اندامش اصلا بهم نریخته! سینه های برجسته ،شکم تو رفته ،باسن قلبه ،پوست سفید وبلوری،موهاشم که اغلب اوقات مش میکنه،خلاصه دافیه برا خودش آخه مامانم خیلی قرطیه و واقعا به تیپ و ظاهرش میرسه.متاسفانه پدر مادرم به شدت باهم مشکل دارن تقریبا هر روز تو خونه ما جروبحث ودعوا اتفاق میفته بارها از دهن جفتشون شنیدم که گفتن فقط به خاطر منو مانی دارن همدیگه رو تحمل میکنن! وگرنه حتما از هم طلاق میگرفتن....! تقریبا یک سالی میشد که اخلاق ورفتار مامانم خیلی تغییر کرده بود، خیلی مشکوک میزد،موبایلش خیلی زنگ میخورد وهر بار سعی میکرد یواشکی طوری که ما متوجه نشیم جواب بده ! زمانی که پدرم تهران بود زیاد از خونه بیرون نمیرفت ولی به محضی که بابام میرفت ماموریت دیگه نمیشد زیبا خانومو تو خونه پیدا کرد! خلاصه این رفتاراش باعث شده بود حسابی بهش شک کنم میدونستم حتما یه خبرایی هست، این شد که تصمیم گرفتم هر جوری هست آمار مامانی رو درارم! تا اینکه 30ام دی بابام رفت ماموریت،تمام حواسمو جمع کردم نمیخاستم این فرصتو از دست بدم! همون روز عصر مامانم داشت آشپزی میکرد که موبایلش زنگ خورد گوشیشو برداشت ورفت تواطاق خودشون منم تیز پریدم پشت در اطاق ،خوشبختانه درو کامل نبسته بود ومن تونستم حرفاشو درست بشنوم.داشت بایه مردی به اسم اکبر حرف میزد،اولش کلی قربون صدقه هم رفتن بعدش مامانم گفت:نه اکبر جون فردا نمیتونم،آخه پریودم........هاهاهاها.........نه به خدا جدی میگم،پریودم.......آره آره پنجشنبه باشه عالیه.........قول نمیدم ولی اگه پسرای خوبی باشین شاید شبم بمونم.......هاهاها........،راستی فقط توئو مهرانی دیگه؟!! اگه کس دیگه ای باشه شاکی میشما!! هاها .....باشه گلم،فعلا بای! من تیز از پا دری اطاق پریدم روی مبل ولو شدم مامانمم اومد بیرون ورفت سراغ آشپزیش.نمیتونید تصور کنید تو اون لحظه چه حسی داشتم!مخم کامل هنگ کرده بود!!خدایا اکبر کیه دیگه؟؟؟ مهران کدومه؟؟؟ پنجشنبه چه خبره؟؟؟ داشتم دیوونه میشدم!خلاصه روز پنجشنبه فرا رسید!مامانم قبل از ظهر رفت حموم بعد از یکی دو ساعت اومد بیرون ،معلوم بود حسابی به خودش صفا داده!! بعد رفت نشست جلوی آینه وشروع کرد به آرایش کردن منم تو این فاصله نهارمو خوردم لباسامو پوشیدم ورفتم پیش مامانم بهش گفتم کاری نداری مامانی؟ من دارم میرم پیش یکی از بچه ها باهم درس بخونیم با اجازتون ماشینم میبرم،مامانم گفت باشه پسرم برو فقط وقتی برگشتی احتمالا من نیستم میخام برم کرج یه سری به خاله شیرین(از دوستای مامانم)بزنم سعی میکنم شب برگردم ولی اگه یه وقت دیر شد شب میمونم فردا صبح برمیگردم،غذا تو یخچال هست برگشتی با مانی شامتونو بخورین و بخوابین،باشه گلم؟ منم با یه لحن لوس گفتم باشه مامان جان شما خیالتون راحت باشه! خداحافظی کردم اومدم تو پارکینگ ماشینو روشن کردم ،اومدم بیرون حدودا 100 متر بالاتر ماشینو خاموش کردم وچشم دوختم به در ساختمونمون که کی مادرم میاد بیرون؟ ساعت دقیق 3 ظهر بود،تقریبا یک ساعت شد که منتظر بودم تااینکه یه ماشین آزرای سفید رنگ ازکنارم رد شد که دونفر مرد توش نشسته بودن،تقریبا 20 متر جلوتر از در خونمون نگه داشتن بعد از چند لحظه دیدم مامان جونم از ساختمون اومد بیرون با یه سرو تیپ کاملا جنده ایی!! رفت وسوار آزرا شد وراه افتادن.منم پشت سرشون راه افتادم خیلی مراقب بودم که متوجه نشن بعد از نیم ساعت جلوی یه سوپر مارکت نگه داشتن که یهو دیدم دوتا غول بیابونی از ماشین پیاده شدن!! سنشون بین 30 تا 35 سال میخورد،قد جفتشون بالای 190 هیکل بدن سازی خفن،بازوهاشون از کله من بزرگتر بود خلاصه ریدم به خودم!رفتن تو مغازه وبا یه کیسه خوراکی اومدن بیرون چیپس ماست دلستر .... تقریبا ساعت 6 غروب بود که رسیدیم جلوی در یه باغ بزرگ حوالی کرج اسم اون منطقه رو بلد نیستم پر بود از باغهای خیلی بزرگ.جلوی در یه باغ نگه داشتن،یکیشون درو باز کرد ورفتن تو منم یه نیم ساعتی همونجا تو ماشین نشسته بودم وبه در باغ چشم دوخته بودم،اصلا نمیدونستم چکار باید بکنم بالاخره دلو زدم به دریا با خودم گفتم هرچه باداباد!! ماشینو پارک کردم رفتم پشت دیوار باغ با هر مصیبتی بود خودمو از دیوار کشیدم بالا وپریدم تو باغ هوا کاملا تاریک شده بود هیچ نوری نبود جز نور یه خونه ویلایی که وسط باغ بود.داشتم از ترس سکته میکردم یواش یواش به سمت ویلا حرکت کردم رسیدم به ویلا،یه بالکن یک متری داشت آروم خزیدم روی بالکن درست زیر پنجره ،صدای حرف زدنشون میومد،قلبم داشت از دهنم میومد بیرون .آروم آروم آروم سرمو بردم بالا دیدم دوتا پسرا دراز کشیدن رو زمین،جلوشون بساط مشروب پهن بود یه شیشه ویسکی با کلی مزه...تقریبا لخت بودن هر کدوم فقط یه شرت هفتی پاشون بود.واقعا بدنای قشنگی داشتن پوست جفتشون برنزه بود یکیشون یه خالکوبی رو دستش داش که بعد فهمیدم اسمش اکبرست و اون یکی مهرانه.از مامانم خبری نبود! بعد از چند لحظه اکبر داد زد زیبا جون کجایی ؟بیا دیگه جیگر طلا! تو همین لحظه در یکی از اطاقها بازشد و مامانم اومد بیرون،وااااای خدای من !!! چی میدیدم؟! مامانم یه لباس سفید حریری تنش بود که شرتو سوتین قرمزش کامل معلوم بود یه کفش پاشنه دار قرمزم پاش بود با دیدن این صحنه راستش خودمم راست کردم چون بینهایت سکسی شده بود ،مثل زنایی که تو فیلم سوپرا هستن!! اومد و کنار اکبر نشست اول یه لب کوچیک ازهم گرفتن بعد مهران ساقی شد شروع کرد پیکا رو پر کردن.حسابی مست کردن مخصوصا مامانم! بالاخره آقااکبر عملیاتو شروع کرد! آخرین پیکو رفتن بالا بعد اکبر دستشو انداخت دور گردن مامانم برد نزدیک وشروع کردن به لب گرفتن از هم. یه دست اکبر لای موهای مامانم بود و اون دستش روی سینه های مادرم،مهران هم اومد کمک اکبر ، نشست سمت دیگه مادرم ،دوتا بند لباسشو داد پایین سوتینشم باز کرد و شروع کرد به خوردن سینه هاش، حالا نخور کی بخور ! همزمان کوس مادرمم میمالیدن مادرم با دوتا دستاش موهاشونو چنگ میزد ،صدای آخ واوخ مامانم تو کل ویلا پیچیده بود،بعد از چند دقیقه پاشدن سرپا مادرم دوزانو نشست جلوشون ،کیراشونو داراوردن وای خدای من چقدر بزرگ بودن کیراشون!مادرم شروع کرد به ساک زدن،یه کم برای این یه کم برای اون ،یه کم برا این یه کم برا اون! کاملا حرفه ای مثل فیلم سوپرا !! خایه های جفتشونو لیس میزد همش میگفت جووووووون فدای این کیراتون بشم امشب باید جرم بدید!! بعد بلندش کردن نشوندن روی مبل،اکبر شرتشو کشید پایین یه کم کسشو خورد بعد کیرشو تا ته کرد تو کس مادرم، پاهاشو داد بالا وشروع کرد به تلمبه زدن!یه جور تلمبه میزد که انگار قاتل پدرشو گیر آوورده!! بعد جاشو با مهران عوض کرد مادرم فقط آخ و اووووف میکرد معلوم بود خیلی بهش حال میده! تقریبا نیم ساعت داشتن رو کسش تلمبه میزدن. مادرم دیگه ااکبر شده بود گفت بسه دیگه بچه ها کسمو پاره کردید! با این حرفش یه دفعه اکبر قاطی کرد! یه سیلی محکم زد تو گوش مادرم گفت خفه شو جنده حالا حالاها باهات کار داریم! مادرم که شوکه شده بود داد زد چته وحشی؟؟! اکبر موهای مامانمو گرفت تومشتش وکشون کشون بردش تا وسط سالن مادرم جیغ میکشید گریه میکرد میگفت ولم کنید دیگه،تورو خدا ، دارم میمیرم! اکبر به مهران گفت بخواب رو زمین مهران خوابید کیرشو داد بالا بعد اکبر به مادرم گفت با کس بشین روش ،مادرمم هم که چاره ایی جز اطاعت نداشت با کس نشست رو کیر مهران شروع کرد براش تلمبه زدن اکبرم از پشت چاک کون ماردمو بازکرد ،یه تف انداخت رو سوراخ کونش و کیرشو تا ته کرد تو کون مادرم. مادرم از شدت درد نمتونست نفس بکشه وفقط ناله میکرد،سینه های مادرم تو دستای مهران بود اکبر هم از پشت موهاشو میکشید و هرازگاهی یه سیلی میزد تو صورتش،چند دقیه همینطوری از جلو وعقب مادرمو گاییدن دیگه داشتن ااکبر میشدن،کیرشونو کشیون بیرون،پا شدن سرپا مامانمو دوزانو نشوندن جلوشون،مادرم صورتشو داده بود بالا،چشماش ودهنش بسته بود،اکبر داد زد دهنتو باز کن....گفتم باز کن...آهان،زبونتو درار بیرون...حالا خوب شد....!بعد از چند لحظه جق زدن دوتایی ااکبر شدن وتمام آبشونو خالی کردن رو صورت وتو دهن مادرم .دهن مادرم پر شده بود از آب کیر آقایون!! اکبر ومهران ولو شدن روی زمین،مادرم بلند شد و تلو تلو خوران رفت سمت دستشویی....اینجا بود که به خودم اومدم،مثل چوب خشک شده بودم!آروم فلنگو بستم ،از روی دیوار پریم بیرون ،نشستم پشت ماشینو گازشو گرفتم سمت خونه.نمیدونم اونشب تا صبح چند باره دیگه مادرمو گاییدن،آخه فرداش حوالی ظهر بود که مامانم با یه حال نزار برگشت خونه....! تو این چند روز که از این ماجرا میگذره چیز خاصی ازش ندیدم.فکر کنم فعلا داره به کسو کونش استراحت میده...!!
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#450
Posted: 12 Apr 2013 15:31
سینه زن عمو
سلام .این داستان مربوط میشه به 4 سال پیش زمانی که ما منزل عمویم مستاجر بودیم .ما باهم در یک خونه زندگی می کردیم که 4 تا اتاق داست و در یک اتاق خانواده ما و در یک اتاق خانواده ی عمویم زندگی می کردند . داستان از این جا شروع شد:زن عموم یه زن نیمه مذهبی هستش و با من شوخی هم می کرد .گاهی اوقات تو دستشویی نوار بهداشتی میدیدم و از اون موقع نظرم نسبت به زن عموم عوض شد . زن عموم یه سینه سایز 95 و کون گنده داره .هروقت خونه خلوت بود میرفتم و به سینه بندش که شسته بود و روی طناب بود دست میزدم .واقعا بزرگ بود.وقتی بدون چادر بود و بلوز تنش بود می تونستم بزرگی سینشو حس کنم .یه سینه بزرگ و نوک تیز که خط سینس به همان مقدار کمی که پیدا یود دیوونم می کرد . خلاصه این قضایا ادامه پیداکرد و شوخی زن عموی کون گنده با من بیشتر می شد .حتی یه بار به من با خنده گفت بپر بقلمو منم با یه خنده خودمو زدم به اون راه . یه بار که از مدرسه برگشتم دیدم هیچکی خونه نیست . به جز زن عمو .سوال کردم مامانم اینا کجا رفتن گفت رفت بیرون دیر هم میاد . من بودمو زن عمو . صدام زد آقا داوود بیا ناهار .منم گفتم که نمی خورم .دوباره گفت و منم همون جواب رو دادم .اومد در اتاق رو باز کرد و گفت :یعنی چی ؛ناهار نمی خوری ؟بدو بیا و من هم رفتم. اون روز یه بلوز سبز مایل به زرد پوشیده بود . سر ناهار یک دفعه از سر میز بلند شد و رفت دستشویی. وقتی برگشت ازش پرسیدم چیزی شده گفت نه جانم هیچی نشده تو خودتو نگران نکن .بعد از ناهار تشکر کردم و او هم در جواب گفت :خواهش می کنم زن عمو به چه دردی می خوره پس. ومن رفتم به اتاقمان . حدود یک ساعت بعد که از اتاق خارج شدم باورم نمی شد چی میدیدم .زن عموم بدون شلوار و با یه دامن که تا زیر زانو بالا رفته بود تنش بود . تو اون حالت سینه هاش بزرگتر به نظر می رسیدند و کونش هم دیگه ... اون روز گذشت و رفتار و صحبت های زن عمو با من نزدیک تر می شد. وقتی کسی نبود می رفتم سراغ شورت و سینه بند هاش و از آن مهم تر نوار های بهداشتی زن عموم .تا این که یه روز که از مدرسه اومدم زن عموم حمام بود و ما اون روز زود تر از مدرسه تعطیل شدا بودیم .(زن عمو فکر می کرد دیر میرم خونه و لباس های زیرش رو شیته بو و بیرون از حمام گذاشته بود )وقتی رفتم خونه چند بار مادرم رو صدا زدم اما کسی جواب نداد . کمی اتاق هارو گشتم که یکدفعه چشمم به لباس های زیر افتاد . یواش رفتم و بهشون دست زدم .خیس خیس بودند و در زدم و زن عموم متوجه نشد (شیر آب باز بود)دوباره در زدم که گفت کیه گفتم منم زن عمو سلام کرد وگفت داوود تویی >گفتم بله منم .زن عمو مامان کجا رفت . گفت رفتش خونه مادربزرگت کار داشت . گفتم باشه .و رفتم .یه 5 دقیقه بعد صدام زد که داوود جان میای پشتم رو می کشی گفتم آخه ... گفت قربون زن عمو برم چه پشر خوبی .آخه نداره که تو هم جای پسرم .گفتم آخه نمی شه که زشته گفت نه اشکال نداره قریبه که نیستیم . بیا تو . گفتم باشه و رفتم توی خمام .یه شورت تنش بود با یه سوتین که قبل از این که برم داخل حمام بست . وقتی شروع کردم پشتش را کیسه بکشم بند سوتین مزاحم بود ولی حرفی نزدم و به کارم ادامه دادم . فهمید که بند سوتین اذیتم می کنه بهم گفت : اذیتت می کنه ؛گفتم چی گفت بند سوتینو می گم دیگه .وقتی اسم س.تین رو گفت حالم یه جوری شد تو حال خودم نبودم که یهو صدام زد داوود ..داوود ...حواست کجاست با تو ام اذیتت می کنه . گفتم راستش را بخواید آره .گفت اسکالی نداره پس بازش کن . گفتم چی کار کنم ؟ گفت بازش کن . گفتم چیو گفت منو ! بند سوتینو می گم دیگه .وقتی این حرفارو می شنیدم حالم یه جوری می شد .بالاخره جریان اون روز هم تموم شد .(یادم رفت بگم زن عموم یه بچه کوچیک شیرخوار هم داره)یهروز دیگخ که مادرم توی باغچه بود بهم گفت داوود جان بیا رفتم گفت این پستونک رو بگیر یه آب بزن بیار این بچه دیگه کبودم کرد .گفتم بله گفت هیچی سینمو گاز گرفت.پستونکو که داشتم از دستش می گرفتم دستم با دستش برخورد کرد .آخ چه نرم و لطیف وشهوتی بود .پستونکو آب زدم و دادم دستش .زمانی که داشت بچه رو از سینش جدا می کرد چشمم افتاد به سینش که سفید و بزرک و نوکش کبود بود .زل زدم به سینش که متوجه من شد و وقتی بچه رو خوابوند بهم گفت چیه تو ام شیر می خوای(خیلی جدی)گفتم چی ..ها ..نه...نه ..شی..سین..نه من شیر دوست ندارم .گفت این شیر فرق داره ها (اینو با ناز گفت) گفتم چه فرقی داره گفت اون شیره گاوه شیره یه حیوونه ولی این شیره زن عموته از اون خوشمزه تره .تازشم تو می تونی از پستونم بخوری ولی اونو نمی تونی از پستون گاو بخوری.اینو که گفت کمی قرمز شدم و شق کردم و سریع از اونجا رفتم .گذشت تا چند هفته بعد شنبه مادرم قرار بود بعد از ظهر بره بازار .اون روز فرارسید .مادرم که رفت بازار زن عموم لباسش رو عوض کرد و یک تاپ که سینشو جمع می کرد پوشیدبا یک شلوار تنگ و کمی کوتاه .به من گفت که می خواد بره حمام و اگه می تونم برم پشتش رو کیسه بکشم . گفتم من درس دارم .گفتش که من(زن عمو )اینقدر مهم نیستم که کاری رو خاستم انجام بدی .گفتم باشه فقط یکم زود تر گفت باشه .رفت حمام که یک دفعه بچه از خواب بیدار شد و گریه میکرد .زن عمو بدون تاپ اومد بیرون که من جا خوردم .رفت تو اتاق بچه رو شیر داد و وقتی خوابید رفت تو حمام .حدود 5 دقیقه بعد صدام زد که داوود جان بیا و اون کرم پا درد منو از تو اتاق بیار . رفتم تو حموم و پشتش به من بود و کیسه را گرفتم که کیسه بکشم بهم گفت اگه بند سوتینم اذیتت می کنه درش بیار .گفتم چشم و درش آوردم وقتی از جلو داشت برش می داشت و سینش یکهو پخش می شد اونم از کنار دیدن خیلی زیبا بود .یه سوتسن مشکی با خط های شفید و توری که در میان اون سینه ی سفید خیلس زیبا بود .کمی که پشتش را کشیدم گفت که پایش درد می کند و مقداری از کرم را روی پاهایش بمالم . کمی مکث کردم و گفتم چطوری ؟شما که روی پاهایتین نشسته اید .نمی شود . یکدفعه برگشت رو به من دراز کشید و پاهایش را کمی از زانو خم کرد و گفت حالا بمال . گفتم چیو گفت اونو دیگه ..همون کرمو می گم . گفتم آها (منم شیطونیم گل کرد )فکر کردم اونو می گی .یکم چپ چپ نگام کرد و گفت کارتو بکن . شروع کردم به مالیدن کرم و آروم آروم روی پاهاش از نوک انگشتان تا زانو می مالیدم و گاهی هم به شورتش نگاه می کردم .کم کم داشت چشاشو می بست گفت بیا بالاتر رو هم بمال .رفتم بالاتر که دیگه نزدیک شورتش شده بودم .گفت بسه دیگه . پاشو .گفتم چی . گفت پاشو (نمی تونستم چون شق کرده بودم و اگه بلند می شدم می فهمید ) یکم مکث کردم که گفت د یالا پاشو دیگه . آروم داشتم پا می شدم با دستم جای دودولم رو کمی عوض کردم که شک نکنه . بلند که شدم گفت چیه اون بی تربیت . گفتم چی چیه . گفت همونی که بزرگ شدش خواستی قایم کنی . حرف نتونستم بزنم ..به من من افتاده بودم . گفت شیر می خوری؟ گفتم اگه شیر زن عمو باشه آره می خورم شیر گاو نه . گفت پس بیا بخور . جا خوردم . گفتم بخورم شما ناراحت نمی شید ؟ گفت بخورم دیگه چرا معطل می کنی !مکث کردم .گفت سینم برای تو بیا هر چی می خوای بخور .افتادم به جون سینه هاش انقدر بزرگ بودند که تو دو تا دستم جا نمی شدن . تا می تونستم خوردم .یک گازم از روش گرفتم که یه جیغ کوچیک زدو به زور سینشو از تو دهنم در آورد . گفت اگه این رسمشه بهت نمیدم .گفتم ببخشید . گفت نه .... از من اصرار و از اون نه گفتن . گفتم اگه ندی به عمو میگم .ترسید گفت شرطی داره .گفتم چی گفت دیگه گاز نگیری . هر کاری خواستم بکنی .گفتم چشم و شروع کردم به مالیدن با دستم یه کم مالیدم و اون دیگه چشاشو بسته بود و گاهی به خود می پیچید .یاد اون کون گندش افتادم . همانطور که چرخ میگرفت هلش دادم و برگردوندمش طوری که کونش رو به بالا بود . خواستم خودمو روش بندازم که فهمید و نذاشت . ازش خواهش کردم که گفت نه نمیشه دیگه قرار نبود چنین کاری بکنی . گفتم مگه قرار بود سینتو بخورم . حالا می خئام این هلو هم مال من باشه . گفت نه .. گفتم چرا ؟گفت آخه درد داره .سختمه . گفتم که یکم سختی و درد داره بعدش عادی میشه .انقدر رو مخش رفتم که راضی شد . شرتشو کمی پایین آوردم و دودول خودمم از شورتم که خیس شده بود در آئردم و گذاشتم دم سوراخ کونش .گفتش که خواهش می کنم یکم آروم تر .یه فشار دادم .اصلا تو نرفت خیلی تنگ بود .بیشتر فشار دادم یکم رفت تو و کمی بالا و پایین رفتم که یه مقدار جا باز کرد .باز فشار دادم که تا ته رفت تو و داد زن عمو در اومد گفت دااااوووود . داوووودیییی پارم کردی سوختم . می خوامت . بیشتر ...بیشتر بذارم می خوام جنده ی تو باشم . گفتم باشی ؟...هستی . یکم خندیدم و بعد شروع کردم به تلنبه زدن . دیگه آبم داشت می اومد .برگردوندمشو شورتشو از پاش در آوردم .شروع کردم به خوردن کسش و با به های کسش بازی می کردم و سه تا انگشتمو یکدفعه گذاشتم تو کسش و یه جیغه دیگه ای کشید . دیگه نوبت اصل کار بود دودولمو گذاشتم دم کسش و با فشار تمام کردم توش .از اذت نمی دونست باید چی بگه دیگه آبم داشت می اومد اینقدر تلنبه زدم که نصف آبمو ریختم تو کسش و بقیه رو وقتی داشتم از تو کسش در می آوردم ریختم دم کس و روی شکم و سینش. یکم روی هم موندیم و بعد یه ضربه روی سینش زدم و کمکش کردم بلند بشه . بیچاره حال نداشت . دم کسش قرمز شده بود و از کونش کمی خون اومده بود .ازش معذرت خواستم و سر پایی هم یه بار دیگه دودولمو به کسش زدم و سینشو لمس کردم و یه لب درست و حسابی ازس گرفتم . بعدا از من تشکر کرد و گفت که مدت ها بود که دنبال همین بود .چند بار دیگه هم که فرصت پیش اومده بود با هم بودیم عین یک زن و سوهر .ولی انصافا شیرش خیلی خوشمزه بود
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash