انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 46 از 149:  « پیشین  1  ...  45  46  47  ...  148  149  پسین »

Incest Sexy Story - داستان های سکسی با محارم


زن


 
منو فريبا خواهرم


سلام اسم من اشکينه و24 سالمه واهل تهرانم ي خواهر دارم که اسمش فريباس 3سال از من بزرگتره.زياد کشش ندم اقا برم سر اصل مطلب.
من يه ادم ضعيفي توي روابط وداشتن دوست دختر بودم و هميشه جلقامو با شرتو و سوتين خواهرام (من سه تا خواهر دارم که فريبا وسطيشونه)ميزدم.از سوم راهنماي يواش يواش دلم خواست سينه هاشو بگيرم يا دستمو رو پاهاش بکشم.در کل دوستش داشتم خيلي برام کشش سکسي داشت.فريبا خيلي سگ اخلاق بود اصلا بهم مجال صحبت يا دست درازي نميداد.گذشتو گذشت تا رسيدن دوران خدمتم,توي دوران خدمت اولين دوست دخترمو پيدا کردمو ترتيب دادمويه دونه دو دونه خلاصه افتاده بودم رو غلتک عشق و حال مثل بقيه جون ها,تا حدود شش ماه پيش که اخرين دختري که بهاش بودم و قرار بود با هم ي خانواده بشيم دورمون زدو همه چيز رو خراب کرد,منم واقعا زده شده بودم از هرچي دختره. توي دوران ارتباطم با دخترا هميشه خودمو سرزنش ميکردم که چرا به خواهرم نظر بد داشتم؟؟ديگه سرگرم کار شدمو بي خيال دختر و دختر بازي
خلاصه اين داستان سکسي من با فريبا از بي کس شدن شروع شد.فريبا فوق ليسانس زبان بود و درس ميداد اونم اکثر اوقات خونه بود.فريبا چون دانشگاه رفته بود و به اصطلاح ازاد فکر شده بود خيلي راحت در مورد خيلي از چيزها با هم صحبت ميکرديم يا ي فيلم با صحنه هاش با هم ميديديم.خلاصه بينمون خيلي گرم شده منم يواش يواش اون حس گم شده بچگيم سراغم اومده بود با اين تفاوت فريبا ديگه اون دختر دبيرستاني نبود!160 قد ۶0 کيلو وزن و دختر سبزه گونه با سينه هاي متوسط روبه کوچيک بودن.
حالا بيام سراغ باز شدن دريچه سکس من فريبا.من ايميلمو روي لپ تاپ فريبا باز کردم و اونو نبسته بودم نگو اين ناقلا مياد کلي فيلمو عکسي که توي ايميلم ميومد نگاه کرده و دانلود ميکنه (بعدا برام گفت)منم نميدونم و حالا ميدونست که من وضع سکسيم خرابه حالا از اون ور ميدونستم کي پريود ميشد به محض بيرون رفتنش از خونه شرت داغشو بو ميکشيدم بوي شهوت وبوي گرماي کسش ديونم ميکرد,حالا دست بر قضا دوره پريودش شروع شده بود و فريبا از خونه بيرون زدو منم بدو رفتم طبقه پايين اتاقشو گشتم شرتشو پيدا کردم سريع خر خري لخت شدمو شروع کردم به جلق زدن باور نميکنيد لحظه ارضا شدنم چي ديدم!!!!!!فريبا رو که داشت منو نگاه ميکرد!!ي هو به خودش اومدو از اتاق رفت بيرون و گفت اشغال عوضي يالا لباستو بپوش ميخوام برگه هاي امتحاني رو ببرم(چند شب پيش برگهاي بچها رو اورده بود خونه تصيح کنه).منم سريع خودمو جمع کردمو زدم بيرون.بهش اس دادم گفتم جان خودت ابرومو توي خونه نبري!!حالا موندم چيکار کنم شرتشو توي دستم کير راست شدمو و.........
خلاصه پيام داد بهم که بيا دنبالم غروب ,من هم غروب رفتم دم در دانشگاه.اومد سوار شد با خنده گفت سلام خر بي شخصيت هيچي تو دل نزاشتي با اين کارت,چند تا دست با اون دست سبکش بهم زدو گفت با شرت کثيف من چيکار داشتي,منم که خجالت ميکشيدم گفتم بابا کنجکاوي بود ديگه بعد فريبا گفت اره ايميل سکسي هاتم کنجکاوي بود.حقيقتا منم ديگه زدم اون بارش گفتم ايميل سکسي هاي منو ديدي.؟؟ گفت اره يه چند تا ازش دانلود کردم کفتم تو هم کنجکاوي مثل اينکه,خلاصه خرش کردم گفتم بين خودمون بمونه اين جريان.
فريبا اين فرصتو طلايي ميدونست براي خودش چون اهل رفيق و رفيق بازي نبود,به اين خاطر همون شب تو اتاقم نشسته بودم داشتم به فريبا و احيانا سکسي که شايد بتونم بهاش داشته باشم فکر مي کردم که ديدم اومد تو اتاقو يه شرت سبز روشن خوني مالي رو انداخت جلوم گفت تو کنجکاوي بيا منم بلافاصله بلند شدم واز پشت بغلش کردم گفتم کجاشو ديدي گفت نکن صدا ميره بالا برووو گم شو.
خلاصه فريبا صبح زود رفت دانشگاه من هم براي نقشه برداري اومدم ساوه دو روز طول کشيد,پنچ شنبه ساعت ١١ ظهر بود که برگشتم کسي خونه نبود رفتم حمام اومدم بيرون زنگيدم به بابا گفت :ورامينيم براي جشن اتمام سربازي پسر دايي و گفت حواست به فريبا باشه کلاسش تموم شد بياين اينجا.
منم مثل اينکه توپ ترکوندن تو سرم تو اين فکر بودم که ديدم فريبا جون اومد با چهره خسته سلام کردم و باخودم گفتم يا الان يا هيچ موقع, گفتم ديگه شرت نداري گفت نه ديگه کمه جوابگوي کنجکاويت نيست,سريع رفتم ي شربت براش درست کردمو دادم بهش گفتم فريبا ي خواهش جان من نه نگو گفت باشه گفتم بريم حمام با هم؟؟؟؟ ي خورده مکث کردو گفت برو براي خودت کارت به من چيه گفتم نه تو اصل کاري گفت نچ ,همين که گفت نه از پشت گرفتمشو کير راست کردمو گذاشتم در کونش هيچي نگفت برشگردوندم لبمو چفت لبش کردم باز هيچي نگفت.گفتم لختت کنم سکوت اختيار کرد.شروع به دس مالي هين لخت کردنش کردم گفت اشکين تف به روت بياد بعدا چ جوري تو چشمهاي هم نگاه کنيم منم که انگار اولين بارم بود که ميخواستم سکس کنم از بس اشتياق داشتم گفتم گوش نده بابا.کشيدمش تو بغلمو و يواشي گذاشتمش رو کاناپه سوتينو شرت قرمزشو هنوز در نياورده بودم از پاش,کسش مثل نارگيل قلمبه شده بود يواشي گوشه شرتشو کنار زدمو دهنمو گذاشتم رو شق کشس,خيس خيس بود کمي هم شور بود شروع به مک زدن کردمو همين که خواستم برم سراغ ممهاش ديدم ارضا شد,لعنتي يه ابي داشت اول فک کردم داره ميشاشه بعد ديدم نه بابا داره ميلرزه.بلند شد گفت ميرم حمام گفتم منم ميام ,فريبا گفت باشه ده دقيقه ديگه بيا تووو.انوشو نفهميدم چرا فک کنم حسابي قندش افتاده بود.
ي ربع بعد درو وا کرد و گفت اشکين بيا توو منم با سر رفتم تووي حموم.توي اين حموم بخار گرفته فريبا خيلي سکسي تر به نظر ميرسيد با اون بدن سبزشو اون سينه هاي قلمبه و سفتش.همش خودشو بهم ميماليدو ازم لب ميگرفت.کير راست کردمو با دستاش همش بازي ميداد,منم دسمو رو کسش ميکشيدمو حال ميکرديم با هم.
من دراز کشيدم کف حمام فريبا اومد نشت رو سر من جوري که کس و کونش مجال تنفس بهم نميداد همش خودشو تکون ميداد بعد خم شد کيرمو برد تو دهنش و شروع به ساک زدن کرد.چه حالي ميداد,چه حس داغي بود,دوباره ارضا شد منم همش نگاش ميکردم به هر حال رو حساب تجربم شروع به وا کردن کونش شدم چون فريبا باکره بود. بهم گفت چيکار ميکني اشکين نکنه ميخواي............
اولش نذاشت گفت نميشه جر ميخورم,ميگفت غروب بريم مهموني نميتونم ديگه بشينم اذيت ميشم منم گفتم الان که تا اينجاش اومدم تا نکنمد ولت نميکنم.
خلاصه ي انگشت دو تا وعقب و جلو کلي حرف تا راضي شد کيرمو بکنم توش, منم استادانه يواش يواش تا ته ردش کردم تو.اين سواراخ تنگو اين حمام بخار الود و اين اه کشيدنهاي فريبا داشت مغزمو منفجر ميکرد.هر دومون سرپا بوديم از فرط درد خوشو پس ميکشيد ولي من سفت گرفته بودمش از پشت و سينهاش تو دسم بود.کمي زمان برد تا جا وا کنه ولي بلاخره به تلمبه زدن افتادم,همش اه ميکشيد و خودشو ميمالونمد بعد از ده دقيقه شاک زدن ريختمش تو فريبا .خيلي چسبيد باور کنيد حتي از سکسهاي ديگم حالش بيشتر بود.
اون شب ما ديگه نرفتيم,فريبا اتش کسش خوابيده بود و با توجه به اسرارهاي بي حد من اونشب ديگه بهم نداد.
خلاصه الان وقت و بي وقت دهنم تو شق کسشه ولي در نهايت کونشو به گاه ميده.روز هست سه بار ميکنمش.

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
مرد

 
منو ببخش ایدا
سلام. من علی هستم.39سالمه. خاطره ای که میخوام براتون تعریف کنم مال 5سال پیش هست.من به ظاهر متاهلم و یه دختر دارم ولی بخاطر پاره ای مسائل چندین ساله جدا از همسرم و در شهر استانبول زندگی میکنم.با دختری به نام آیدا از اینترنت آشنا شدم همشهری بودیم میدونستم که میخواد بیاد استانبول واسه ادامه تحصیل.از کنکورش قبول شده بود خلاصه من هر شب تا صبح با آیدا چت میکردم و یه جورایی دلمو برده بود.آیدا 30 سالش بود و واسه دکترا میخوند. با اون چشمای عسلی رنگ کشیده و خمارش... هنوزم که یادم میوفته اشک تو چشام جمع میشه.
خلاصه من با آیدا حسابی لیلی مجنون شدیم.بالاخره بعد جند ماه کاراشو درست کرد و بهمن ماه اومد استانبول و مشغول درس شد.اولش یه چند روزی خونه من بود تا واسش خونه پیدا کنیم. تو این مدت هم شبها تو بغلم میخوابید و حسابی سکس داشتیم. البته آیدا دختر بود و همیشه از عقب میکردمش ولی چون پردش خیلی عقب تر بود سر کیرمو میدادم تو کوسش ولی بیشتر از اون نه. روزها همینجوری میگذشت... واسه آیدا نزدیک خونم خونه گرفتم چون هم من رفت و آمدم زیاد بود و هم آیدا مرتب بابا مامانش میومدن استانبول مجبور بودیم خونه جدا داشته باشیم.تقریبا 7ماهی بود آیدا اومده بود و من همچنان از عقب میکردمش...
تا اینکه میرسم به شب مورد نظر که برای ابد تو خاطرم خواهد موند... من عاشق آیدا بودم.می پرستیدمش.... ترم جدید تازه شروع شده بود هواها هم فعلا گرم بود. خونه نشسته بودم داشتم کتاب میخوندم که یه دفعه دلم هواشو کرد. زنگ زدم بهش. دانشگاه بود. بهش گفتم کلاسش تموم شد منتطرم باشه بیام بریم شام. رفتم سر موقع جلو داتشگاه. رفتیم بیلیارد بازی کردیم و رفتیم پیترا خوردیم. موقع برگشتن به خونه یه شیشه ودکا خریدم و رفتیم خونه آیدا.
دیگه چند تا پیک که رفتیم بالا حسابی مست بودیم بردمش رو تخت و شروع کردم لباشو خوردن. بعد لخت لختش کردم شورتشو که داشتم در میوردم دیدم نوار بهداشتی داره. پرسیدم آیدا پریودی؟ گفت داره تموم میشه . نگاه کردم دیدم 2تا لکه کوچولوی خون رو نوار بهداشتیشه.گفتم پس کوستو نمیخورم عوضش حسابی بهش حال میدم.... به حالت سگی برش گردوندم و کیرمو گذاشتم رو سوراخ کونش و هولش دادم توش... مثل همیشه حسابی کونشو کردم.برش گردوندم و پاهاشو دادم بالا... آروم سر کیرمو میمالیدم به کوسش و بعضا سر کیرمو میدادم تو کوسش. آیدا تو خودش نبود....هر دومون مست بودیم...بازم سر کیرمو دادم تو کوسش...داشت جیغ میزد منم حشری تر....تو عالم مستی اصلا نمیدونم چی شد که آیدا یه دفعه ناله خفیفی کرد اون از من مست تر بود.... داشتم کوسشو میکردم که یه دفعه چشمم به کیرم افتاد.... کیرم تا ته تو کوس آیدا بود. تا ته تهش... یه دفعه کشیدم بیرون.روی کیرم خونی بود اولش فکر کردم خون پریودشه ولی خوب که نگاه کردم دیدم نه مال پاره شدن پردشه! آیدا مست و شهوت انگیز داشت بخودش میپیچید. آروم تو گوشش گفتم آیدا.... گفت جونم علی؟ گفتم معذرت میخوام پردت رفت. مست بود !!! خیلی مست.... گفت فدای سرت!راحت شدیم... با گفتن ای جمله انگار کوه رو از دوشم ورداشتند. با این حس که آیدا از امشب مال منه و دیگه زن منه شروع کردم به کردن کوسش.... دیگه هیچی جلودارم نبود چنان ضربه های محکمی تو کوسش میکوبیدم که داد آیدا میرفت هوا.... بالاخره آّبم اومد و ریختم رو سینش...ولو شدم روش. تا صبح 2بار دیگه کوسشو تا حد مرگ گاییدم... از اون شب سکسهای ما بی محابا شد. من دیگه 1شب بدون آیدا نمیخوابیدم یا خونه اون بودم یا اون خونه من بود....2سال تمام آیدا مال من بود و فقط میگاییدمش... اما عاشقشم بودم. تو عرض 2سال 1بار هم ازم حامله شد که رفتیم کورتاژ کردیم... تابستون شد آیدا واسه تعطیلات 1ماهه برگشت ایران.من موندم و تنهایی... دیگه تحملش مشکل بود تو دیسکو با یه زن آشنا شدم و تو فکرم گذاشتم تا برگشتن آیدا با این سکس میکنم اونکه اومد اینو ول میکنم. تو ذهن خودم زرنگی میکردم مثلا... یک ماه بود این زنه رو که اسمش گولتن بود میگاییدم...چند روز بود نمیتونستم از آیدا خبر بگیرم. گوشیشو جواب نمیداد تو دلم میگفتم از ماجرای من خبر نداره پس کجاست؟ گولتن هم بو برده بود بهش گفتم من دوست دخترم ایرانه و اگه برگرده ازت جدا میشم اونم بهش برخورد و رفت.ولی از آیدا خبری نبود.از خونش خبر داشتن با من دوسته ولی نمیدونستن که آیدا دوست دخترمه و حتی 1بار از من بچه سقط کرده. زنگ زدم خونشونخواهرش باهام حرف زد ولی من پای تلفن خشکم زد... آیدا 1هفته پیش تصادف کرده بود و تو کما بود.... یعنی دقیقا همون زمانی که من با گولتن عشق و حال میکردم آیدای من با مرگ میجنگید...عذاب وجدان داشت منو میکشت.. کارم شده بود گریه کردن! فورا بلیط تهیه کردم برگشتم ایران. رفتم بیمارستان و آیدای من تو بخش مراقبتهای ویژه تو کما بود...خیلی گریه کردم تو دلم ازش بخشش میخواستم که بهش خیانت کردم از خودم نفرت داشتم...من به آیدام خیانت کردم رفتم با یه زن هرزه همبستر شدم ولی آیدا اگه با من بود فقط بخاطر عشق بود و صداقت عجیبو غریبی که هیچوقت از هیچکس ندیده بودم و من با سنگدلی و بیشرفی تمام به این فرشته پاک که فقط و فقط با من بود خیانت کردم و حالا خدا داشت اونو از من میگرفت چون لیاقت عشق پاکشو نداشتم. همون شب آیدای من فوت کرد و.... من دیگه ایران موندم و هر هفته میرم سر خاکش و ازش حلالیت میخوام که منو ببخشه...!
ببخشید اگه ناراحتتون کردم این خاطره من بود...تورو خدا قدر داشته هاتونو بدونید.نوشته: علی
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
زن


 
طبقه سوم خانه ما

سلام، من مریم هستم و توی یه خانواده شش نفری که شامل سه تا داداش و خودم و پدر و مادرم میشه زندگی می کنم . خونه ما سه طبقه است و هر طبقه یک واحد .طبقه اول پدر و مادرم دوم داداش بزرگم عماد که بیست و دوسالشه و چهار ماهه که زن گرفته و طبقه سوم هم عموما بچه ها و یا مهمان . بعد از عماد من هستم که نوزده سالمه و صادق که هجده سالشه و رضا که شانزده سالشه . چند وقتی بود که توی خونه برای کنکور درس می خوندم و کمتر از خونه بیرون می رفتم . پدر و مادرم هم هر روز صبح می رفتند فست فود ، آخه ما یه فست فود کوچک داریم . اونا که می رفتن منم مشغول درس خوندن بودم صادق و رضا هم مدرسه بودند .داداش عمادم ساعت یازده یه سر به خونه می زد و تا ساعت دو خونه بود .یه روز متوجه صداهایی از طبقه پایین شدم ، خوب که گوش هام رو تیز کردم دیدم بله صدای عماد و هانیه زنشه که دارن با هم حال می کنن،هانیه می گفت جون بکن بکن تا ته بکن بیشتر بکن دوست دارم تندتر تندتر ، منم با شنیدن صدای اونا حالی به حالی شده بودم دستم تو شرتم بود و با خودم ور می رفتم که هانیه گفت بسه دیگه حالا بزار کونم عماد هم گفت ای به چشم و دوباره همون آش و همون کاسه آآآآه ه وایییییییییی جااااااان، منم این بالا کف کرده بودم تا اونا کارشون تموم شد .من تا حالا سکس نداشتم فقط یه چند باری توسط پسرهای فامیل دستمالی شده بودم .

این جریان هر روز ادامه داشت و من حشری تر می شدم و دوست داشتم یه نفر پیدا بشه و منو مثل هانیه بکنه . یه روز که داشتم با خودم ور می رفتم و به صدای اونا گوش می دادم تمام لباس هام بجز شورتم رو درآورده بودم و تو حال خودم بودم که یک دفعه صدای کلید رو شنیدم که داره توی قفل در می چرخه ، سریع رفتم زیر پتویی که کنارم بود و خودمو به خواب زدم .در باز شد و دیدم رضا داداشمه که اومده بود خونه رفت سراغ یخچال و یک آب خورد و اومدش نشست ، زیر لب گفت خوش به حالت مریم که خوابیدی و مدرسه نمیری و همون جا دراز کشید بعد از چند لحظه دیدم که اونم کنجکاو شد ، آره اونم صدای عماد و هانیه رو شنیده بود بلند شد و گوش هاش رو تیز کرد و یه نگاهی به من انداخت و دستش رو برد طرف کیرش و با صدای اونا کیرش رو میمالید ، با دیدن این صحنه حالم بدتر شد و از زیر پتو کسم رو یواش یواش میمالیدم .فکر کنم کار عماد و هانیه تمام شده بود ولی رضا همچنان مشغول بازی با کیرش بود و داشت کمربند و دکمه های شلوارش رو باز می کرد وبعد کیرش رو کشید بیرون ،وای چی می دیدم چه کیر بزرگ و باحالی رضا یه نگاه به من انداخت ومنم سریع چشم هام بستم که نفهمه من بیدارم. خسته شده بودم از این که تویه حالت دراز کشیده بودم که چرخیدم و پشتم رو به رضا کردم تا اونم راحت باشه و حال منم از این بدتر نشه که باصدای رضا که گفت جوووووون تازه یادم افتاد که بجز شورت چیزی تنم نیست ، ولی کاری نمیتونستم بکنم . رضا رو هم دیگه نمی دیدم چند دقیقه ای که گذشت حس کردم بهم نزدیک شد و پشتم دراز کشید و آرام دستش رو به کونم که با چرخیدن من از پتو زده بود بیرون زد .با برخورد دستش به کونم دوباره داغ شدم اونم یواش یواش کونم رو می مالید ، بعد از چند دقیقه پتو رو تا اونجایی که جا داشت از روم زد کنار و مشغول دید زدن بدنم شد و هی می گفت جون چه بدنی داری مریم که با این حرف هاش من حشری تر می شدم .دوباره شروع کرد با کونم بازی کردن و بادستش دستم رو خیلی آرام بلند کرد و به طرف خودش برد که حس کردم دستم روی یه چیز داغ و کلفت قرار گرفت .آره دستم رو گذاشته بود روی کیرش که مثل چوب خشک و مثل تنور داغ بود ،انگشت هام رو دور کیرش حلقه کرد و یواش یواش دستم رو بالا و پایین می کرد و منم یه حال خیلی خوبی داشتم . بعد از چند دقیقه دستم رو روی کیرش ول کرد و با دستش مشغول پایین کشیدن شورتم شد و اون رو تا زیر کونم پایین کشید بعد با دقت دست منو به حالت اولش روی بدنم گذاشت ، پیش خودم گفتم چه بد اون کارش تموم شد و من تو کف موندم آخه حس می کردم انگشت هام خیس هستن .تو همین فکر بودم که با قرار گرفتن کیرش بین شکاف کونم یه حال خیلی خوبی بهم دست داد و خیلی آرام از پشت چسبید بهم و کیرش رو لای شکاف کونم بالا و پایین می کرد ، کس منم خیس خیس شده بود که دستش رو روی کسم حس کردم دیگه توی آسمونا بودم . یه کم با کوسم بازی کرد و کیرش رو گذاشت بین پاهام که تازه کلفتی و درازیش رو فهمیدم ، کلاهک کیرش از جلوی پاهام زده بود بیرون .با دستش شروع کرد با سینه هام بازی کردن و سرش رو آورد نزدیک گوشم و گفت: حال می کنی ؟ خوبه اینطوری بهت حال می ده ؟ منم ساکت موندم و خودمو به خواب زدم و در جوابش چیزی نگفتم که فکر کنه خوابم ، که یک دفعه کیرش رو از بین پاهام در آورد و ازم فاصله گرفت ، توی دلم به خودم لعنت می فرستادم که چرا جوابش رو ندادم فکر می کردم که ناراحت شده که دوباره کیرش رو لای پاهام حس کردم ولی این بار کیرش تقریبا خیس بود و لزج و بادستش سینه هام رو میمالید و کیرش رو عقب و جلو می کرد دیگه صدای نفس هام در اومده بود و گاهی نا خودآگاه می گفتم آه آه آه جووووون دوباره یواش در گوشم گفت دوست داری ؟ هیچی در جوابش نگفتم که حرکاتش رو تندتر کرد و بعد از چند لحظه گفت دوست داری بکنمت ؟ دوباره جوابی ندادم که گفت اگه دوست نداری باشه دیگه نمی کنم و داشت خودش رو ازم جدا می کرد که دستم رو گذاشتم روی باسنش و نذاشتم بره عقب و آروم گفتم آره بکن بکن ، خندید و گفت جون باشه می کنمت خواهر خوبم و شروع کرد تلمبه زدن و می گفت دوست داری منم می گفتم آره جون بکن خوبه خیلی خوبه ، گفتش دوست داری بیشتر بهت حال بدم گفتم آره که گفت بلند شو .منم بلند شدم ولی روم نمی شد تو صورتش نگاه کنم که صورتم رو بالا گرفت و لباش رو گذاشت رو لبام و شروع کرد به خوردن لبام و زبانم و یواش یواش گردن و سینه و تا نوم انگشت های پام رو خورد که توی این مدت یک بار ارضا شدم .بعدش کیرش رو گذاشت روی لبام ، دونستم که باید بخورمش و آرام آرام سرش رو کردم تو دهنم بعد از کند لحظه مزش برام عادی شد و همش رو تا اونجای که دهنم جا داشت می کردم تو دهنم.چند دقیقه ای براش ساک زدم که دوباره به همون صورت درازم کرد و کیرش رو گذاشت لای پام و تلمبه می زد و منم حال می کردم سر کیرش که کشیده می شد لای کسم خیلی حال می داد و هی می گفتم بکککککن جووووون بکککککن بکن توش داداشی جون من بکن توش دارم میمیرم کفت مگه اپنی ؟ گفتم نه بزار کونم داداشی دوست دارم کیرت رو تو کونم حس کنم .اونم کفت فدای کونت بشم الان می زارم کونت .بلند شد و یه بالشت آورد گذاشت زیر شکمم و رفت کرم آورد و مالید به سوراخ کونم و با انگشت شروع کرد به باز کردن سوراخ کونم اولش یکم درد داشت ولی حال می داد یه حسی مثل قلقلک توی کونم داشتم ، بعد دو انگشتی و سه انگشتی حدود یک ربع با انگشت سوراخم رو باز کرد و بعد دوباره کرم مالید به سوراخ کونم و با انگشت توی کونم رو هم چرب کرد ، یه مفدار کرم هم به کیرش مالید و سر کیرش رو گذاشت روی سوراخ کونم و فشار داد تو کیرش خیلی کلفت بود سرش به زور رفت تو درد زیادی رو حس نکردم چند بار عقب و جلو کرد ، گفتم داداشی بکن دیگه مردم زودباش تا ته بکنش دیگه که یکدفعه جلوی چشم هام سیاه شد و قبل از اینکه جیغ بکشم دستش رو گذاشت جلوی دهنم که منم از درد دستش رو گاز گرفتم .گفتم درش بیار غلط کردم درد داره نمی خوام همون جور مثل اول بکن ، گفت چیزی نیست تحمل کن الان خوب میشه و همونطور کیرش رو یه سه چهار دقیقه ای نگه داشت و قربان صدقه ام می رفت .یواش یواش کیرش جا باز کرد و شروع کرد آرام آرام تلمبه زدن اولش درد داشت ولی بعدش دردش کمتر شد و جای خودش رو به لذت داد ججججججان بککککککن داداشی مال خودته منوبکن تا ته بکن تند تر بکن داداشی چه کیر کلفتی داری بکن بکنننننن اونم با حرف های من حشری تر می شد و تندتر تلمبه می زد .بعد کیرش رو درآورد و گفت برگرد بالشت رو گذاشت زیر کمرم و پاهام رو جفت کرد داد بالا و انداخت روی شانه ی چپش و کیرش رو دوباره کرد تو کونم واییییییی درررررد داره یواششش ای ای ای ای درد داره دوباره شروع کرد تلمبه زدن بعد از چند دقیقه کمرش رو می گرفتم و می کشیدم طرف خودم بکککککن بکککککن تندتر تا ته بکن داداشی مال خودته جرم بده پارم کن چه کیر کلفتی داری داداشی تا تهههههه بککککککن بکککککن دوست دارم بیشتر بیشترای ای ای جون جون جون بکننننننن که یکدفعه تمام بدنم بی حس شد و گفتم من اومد اونم گفت جون تلمبه هاش رو تندتر کرد می گفت چه کونی داری عزیزم چه تنگه جون مال خودمه اوف اوف اوففففففف یکدفعه حس کردم یه چیز داغ توی کونم خالی شد که با خالی شدن آب کیر داداشم توی کونم یک بار دیگه منم ارضا شدم .بعدش یک ساعتی تو همون حالت دراز کشیدیم و بلند شدیم لباس پوشیدیم داداشم رفت بیرون گفت دمت گرم مریم جون تا حالا کون به این باحالی نکرده بودم خیلی حال داد گفتم قابلی نداشت داداش جونم هر وقت خواستی مال این کون مال کیر خودته . منم رفتم یه دوش گرفتم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
خاله ی خوشگل خودم
سلام دوستان این بار میخام داستان سکسم با خاله مینومو براتون تعریف کنم .
دو هفته بعد از سکس با مهسا جیگر که داستانشو براتون تعریف کردم با یه دختره به نام سارا رفیق شدم ... که حال بعدا جریان اونم سر فرصت مفصل براتون تعریف میکنم.
یک روز ظهر من با ماشین رفته بودم دم مدرسه سارا اینا که هم یه دوری با هم بزنیم هم برسونمش خلاصه سارا اومدو سوار ماشین شد خونه سارا اینا دوتا کوچه بالا تر از خونه ما بود همینطوری که داشتیم میرفتیم سمت خونشون تو راه خاله مینومو دیدم (اخه اونم خونشون چند تا کوچه بالا تر ار خونه سارا اینا بود) اونم منو با سارا دید نمیشد برم دیگه زدم کنارو خالم اومد گفت به به آقا آرمین سلام خاله جون... نمیخای دوستتو بهم معرفی کنی من که یه خورده خجالت کشیدم گفتم ایشون دوستم سارا هستن بعد خالم به سارا دست داد و گفت خیلی از دیدنتون خوشحال شدم سارا اولش فکر کرد دوستمه چون اصلا نمیخوره مینو جون خالم باشه. بعد من گفتم کجا میری خاله جون؟ گفت خونه شما منم گفتم بشین الان میرسونمت گفت مزاحم نباشم سارا گفت نه این حرفا چیه بعد سارا پیاده شد تا خالم بشینه جلو خالمم گفت نه من عقب راحت ترم شما جلو راحت باشید سارهم پررو پررو گفت اصلا جفتمون میشینیم عقب بعد خالم گفت اره اینطوری بیشتر با هم آشنا میشیم خلاصه تو راه که داشتیم میرفتیم اون دوتا عقب با هم پچ پچ میکردن خلاصه رسیدیم در خونه سارا اینا سارا پیاده شد منم پیاده شدم به هم دست دادیم بعد یکدفعه سارا یه لب ازم گرفت رفت تو خونشون من چون جلو مینو جون این کارو کرد زیاد خوشم نیومد(ولی بعد ها فهمیدم مینو بهش گفته بوده این کارو بکنه) بعد با خاله جونم رفتیم سمت خونه من با خالم خیلی جورم چون فقط 2 سال تفاوت سنی داریم با هم و مینو جون شروع کرد در مورد سارا حرف زدن که چه جوری آشنا شدید ؟ از اینجور حرفا ... بعد گفت سارا چند سالشه گفتم سوم دبیرستانه بعد گفت دختره خوشگل و خوبی بود ولی لیاقت تو خیلی بزرگتر از ایناست منم بهش گفتم واسه من اصلا تفاوت سنیمون مهم نیست برای من این مهمه که دختر خیلی خانومیه(خدایی دوستش دارم) بعد بهم گفت دوسش داری؟ منم گفتم خب بلاخره دوست دخترمه دیگه تو این حرفا بودیم که دیگه رسیدیم وخلاصه با هم رفتیم بالا.
خالم یک سال نیم بود ازدواج کرده بود وشوهرشم از این خر پولای مایه دار بود که هر چند وقتی یک بار واسه بستن قرارداد با شرکت های خارجی میرفت خارج از کشور البته نه این که فکر کنید همیشه خارج از کشور بود معمولا سه چهار ماه یکبار یه یک هفته ای میرفت خارج این خاله ما هم بعضی وقتا باهاش میرفت ولی این دفعه یک بلیط بیشتر گیرشون نیومد بود و شوهرش تنها رفته بود دقیقا همون روزی که خالم مارو دیده بود.
همون شب که من خونه بودم مامانم بهم گفت برو دنبال خاله بیارش اینجا که شب تنها خونه نباشه منم رفتم اوردمش خونمون ولی دقیقا همون شب میخواستم برم خونه یکی از رفیقام بخوابم خلاصه اون شب قصمت نشد پیش خالم باشم. فردا شب دوباره مامانم گفت برو دنبال خاله من م رفتم ولی خالم گفت من امشب کار دارم نمیام منم زنگ زدم به مامانم بهش ماجرا رو گفتم اونم گفت خوب اشکال نداره اگه تو کار نداری تو شب پیشش بمون منم قبول کردم رفتم داخل خالم یه لباس آستین حلقه ای پوشیده بود که خیلیم تنگ بود که سینه هاش خود نمایی میکرد و یه دامن پوشیده بود که تا بالای زانوش بود وپاهای سفید بدون موش افتاده بود بیرون رفتم نشستم همونطوری که رو مبل نشسته بودمو کانالای ماهواررو داشتم چک میکردم اومد پیشم دیدم یه ظرف میوه دستشه گذاشت روی میز جلوم بهم گفت شام خوردی ؟گفتم من شب ها شام نمیخورم بعد خندیدو گفت ببخشید یادم نبود اگه شام بخوری هیکلت به هم میریزه بعد گفت میوه که میخوری گفتم آره و اومد کنارم نشست و پاشو انداخت رو اون یکی پاش و روشو کرد به من تمام پاهاش افتاده بود بیرون حتی میتونستم یه تیکه از شرط صورتیشم ببینم ... بعد شروع کرد در مورد سارا حرف زدن همینطوری که داشت ازم سوال میکرد ازم پرسید تا حالا باهاش دکتر بازی کردی؟(سکس) اخه من و خالم وقتی بچه بودیم با هم دکتر بازی میکردیم ولی الان دیگه جفتمون خر گنده ای شده بودیم بعد من یکم خجالت کشیدم گفتم نه. تعجب کرده بود گفت چرا اون باید از خداشم باشه! پسر به این خوبی هیکل به این خوشگلی قیافه به این زیبایی باید از خداشم باشه همه دخترا دمبال یه همچین پسرین مثلا همین شکیبا(خاهر شوهرشو میگفت چون اون تو کف من بود چند بارم تو مهمونیا که همو دیده بودیم بهم گفته بود حتی شمارمم از مینو جون گرفته بود) بعد من گفتم خوشم نمیاد با فامیل رفیق شم اخه به گایی میشه اونم هیچی نگفت... بعد بهش گفتم خاله جون انقدر زود در مورد کسی قضاوت نکن(چون من سر سارا حساس بودم چون خیلی دوسش دارم) اصلا من تا حالا ازش نخواستم که اون بخواد مخالفت کنه تازشم مطمعنم که اگه ازش بخوام نه نمیگه .... گفت معلومه خیلی دوسش داری بعد رو کرد به من گفت من چی؟ گفتم یعنی چی؟ گفت اگه من ازت بخام با منم سکس نمیکنی؟ من دیگه خشکم زد تا به خودم اومدم دیدم داره ازم لب میگیره. لبامو از لباش جدا کردم گفتم چیکار میکنی گفت عزیزم میدونی من چند وقته تو منتظر همچین لحظه ای بودم؟ میدونی چقدر دوست دارم؟ الانم هوای اون دکتر بازیای قدیممونو کردم . منم که اگه راستشو بخای خیلی مینو جونو دوست داشتم خودم شروع کردم به خوردن لباش اونم داشت دکمه هی لباسمو باز میکرد منم دکمه های لباس اونو همینطوری که لبامون تو هم بود لباسامونو در اوردیم وای که چقدر سینه هاش نسبت به اون موقه که دکتر بازی میکردیم بزرگ شده بود! داشتم اون سینه های بزرگشو میمالوندم و یهو هلش دادم رو مبل و افتادم به جون پستونای نازش خیلی حشری شده بود خودشم دامنشو زد بالا و با دستش به کسش ور میرفت نوک پستوناشو گاز می گرفتم سینه هاش سفت سفت شده بود انقدر حشری شده بود که لپاش قرمز شده بود هی مگفت اه ه ه ه ه ه ه ه بخورش وایییییییییی چه حالی میده وااااییییییییییی... بعد کم کم رفتم پایین و دور نافشم یکم لیس زدم رفتم سراق کسش که خیس خیس شده بود شرتشو که خودش زده بود کنار از پاش در اوردم ودامنشم کاملا دادم بالا وای که چه کسی داشت سفید سفید بدون حتی یک دونه مو از همونا که من یا هر پسر دیگه ای عاشقشه یکم دور کسشو خوردم براش و رفتم سراغ چوچول صورتیش حیلی کس نازی بود با دست لای کسشو باز کردمو و شروع کردم به لیس زدنش مینو جون دیگه داشت جیغ میکشید بعد چوچولشو میک میزدم براش که یدفه دیدم لرزید ارضاء شده بود منم همینطوری میخوردم کس خاله جونمو وبا یک دستمم داشتم از پشت انگشتش میکردم کونش خیلی تنگ بود بعد من پاشدمو گفتم دیگه بستته حالا نوبت تو پاشد یکم ازم لب گرفت بعدجلوی من روی زمین زانو زد دست انداخت شلوارمو در اورد خودمم شرتمو کشیدم پایین ولی اون کامل از پام در اورد وگفت وای کیر توام خیلی بزرگ شده ها شیطون بعد یکم باهاش ور رفت وشروع کرد به ساک زدن وای که چقدر حرفهای ساک میزد همینطوری که تو حس بودم یکدفعه دیدم نامرد سر کیرمو گاز گرفت خیلی دردم گرفت کل فازم از سرم پرید یه آخ بلند کشیدمو نگاش کردم نامرد داشت میخندید گفت تو پستونامو گاز میگرفتی حالا منم کیرتو گاز گرفتم حالا بی حساب شدیم منم یخورده ناز کردمو گفتم پاشو اصلا تو نمیخاد واسم ساک بزنی گفت چرا ناراحت میشی . بعد اومد روم نشست م پاهاشو باز کرد با یه دستش کیرمو تنضیم کرد در کسش و یک دفعه خودشو انداخت رو کیرم جفتمون با هم یه آهی کشیدیم وای که چقدر اون لحظه به جفتمون حال داد بعدش شروع کرد به بالا پایین کردن ... سرعتش کم بود ولی خیلی حرفه ای انجامش میداد هر جفتمون خیلی حشری شده بودیم .من بلندش کردم که حالتمونو عوض کنیم گذاشتمش روی دسته مبل و خودمم پشتش وایستادم و یکدفعه کیرمو تا ته حل دادم تو کسش یه جیغ بلند کشید بهش گفتم با این جیغی که تو کشیدی مامان من از تو خونه شنید ... خندید منم همینطوری تلنبه میزدم که گفت آرمین جونم اینطوری کمرم درد گرفته بیا بریم تو اطاق خوابم منم گفتم باشه بعد پاشد یکم از هم لب گرفتیم بعد من بغلش کردم اونم پاهاشو حلقه کرد دور کمرم خیلی کار بلد بود همون طوری که ایستاده بودم با یه دستش کیرمو گرفت و کرد تو کسش تو راه اتاق همینطوری میکردمش رفتم کنار تختش همونطوری که کیرم تو کسش بود انداختمش روتخت وخودمم افتادم روش ویه پنج دقیقه ای تند تند میگاییدمش دیگه داشت جیغاش گوشمو کر میکرد و دیدم دباره داره میلرزه واسه بار دوم ارضاء شده بود منم کردنمو قطع نکردم و ازش پرسیدم تو چرا انقدر زود ارضاء میشی بهم گفت وقتی تو هم جای من بودی که شوهرش به زور قرص و اسپری کلا بتونه5 دقیقه بکنتش معلومه که باید با یه همچین کیر کلفت و نازی انقدر زود ارضاء بشم دیگه (خدایی اولش دلم براش سوخت چون که یه زن که انقدر حشریه چرا باید یه همچین کیری گیرش بیفته) بعد کیرمو در اوردم گفتم از عقبم میتونم بکنمت؟ گفت نمیدونم اخه من تا حالا یک بار بیشتر از عقب ندادم اونم خیلی درد داشته منم که تو کف اون کون سفید وقلنبه ی نازش بودم گفتم اشکال نداره من درستش میکنم بهش گفتم روغن بدنی چیزی نداری گفت چرا اتفاقا همین دیروز یکی خریدم رفت اوردش منم یکم ریختم در کونش راست میگفت بنده خدا کونش خیلی تنگ بود یکم انگشتش کردم بعد با دو تا انگشت بعدشم که یه خورده گشاد تر شد با سه تا همینطوری انگشتش میکردم فکر کنم یه سه چهار دقیقه ای با کونش ور رفتم تا یکم جا باز کرد بهش گفتم هالا چهار دستوپا رو تخت بشین میخام جرت بدم گفت جون من اروم باشه آرمین جون گفتم باشه حواسم هست کم کم سر کیرمو کردم تو بهش گفتم درد که نداشت گفت نه منم همینطوری کم کم تا نصفه کیرمو کردم تو من یک دفعه یاد اون گازی که از سر کیرم گرفت افتادم و یک دفعه بقیه ی کیرمو با یه فشار تا ته کردم تو یه جیغی کشید که اولش ترسیدم انتظار همچین جیغیو ازش نداشتم گفت ترو خدا یواش خدایی منم دلم براش سوخت ولی دیگه گشاد گشاد شده بود منم شروع کردم به تلنبه زدن کم کم سرعتمو زیاد کردم معلوم بود اونم داشت حال میکرد بهش گفتم مینو جونم حال میده بهت گفت الان اره ولی اولش دردم گرفت منم گفتم اشکال نداره بزرگ میشی یادت میره و زدیم زیر خنده سرعت تلنبه زدنم از سرعت نورم بیشتر شده بود اونم داشت وحشیانه به کسش ور میرفت که دوباره به لرزیدن افتاد واسه دفعه سوم ارضاء شده بود افتاد رو تخت و کیرم از تو کونش در اومد وای که داشتم چه صحنه ای رو میدیدم سوراخش خیلی گشاد شده بود با دیدن این صحنه حشری تر شدم ولی مینو که سه بار ارضاء شده بود دیگه حال نداشت منم گفتم برام ساک بزن تا یخورده حالت جا بیا یه یک دیقه ای برام ساک زد بعد پاشد گفت من خوبم به کمر خوابوندمش پاهاشم دادم بالا بعد بهش گفتم دستتو بزار زیر کمرت تا کونت بیاد بالا اونم دقیقا همون کاری که من میخواستمو کرد منم کیرمو کردم تو اون کونش که خیلی گشاد شده بود ودوباره شروع کردم با سرعت نور تلنبه زدن جفتمون دیگه انقدر بهمون حال داده بود داشتیم میرفتیم فضا من دیدم داره آبم میاد اصلا حال نداشتم که بهش بگم چیکارش کنم همون جا خالیش کردم وافتادم روش به جفتمون خیلی حال داده و جفتمون خسته خسه افتاده بودیم رو هم حتی حال نداشتم کیرم که دیگه خوابیده بود در بیارم یه پنج دیقه ای همینطوری دراز کشیده بودیم که دیدم مینو جون داره به زور خودشو از زیرم در میاره ...پاشد در کونشو تمیز کرد و جلو وایستاد یه لب ازم گرفتو گفت عشقم تا حالا اینجوری حال نکرده بودم خیلی کم پیش یومد تا یک بار ارضاء بشم چه برسه این که سه بار ... گفت خیلی ازت ممنونم تو بهترین دکتری هستی که تا حالا رفتم که جفتمون زدیم زیر خنده و راه افتاد رفت سمت در که من که دوباره هیکل نازش که هنگام راه رفتن میلرزیدو دیدم دوباره شق کردم خلاصه اون شب بهمون خیلی خوش گذشت .وبا هم لخت روی تخت اون شب گرفتیم خوابیدیم. صبح که پاشدم دیدم خاله مینو جونم حمومه منم رفتم تو و دوباره اونجاهم یه حال اساسی کردیم...بعدشم من رفتم خونه.
حالا از اون به بعد من شدم دکتر مینو جون که هر موقع مریض میشه میاد پیشم و من سر حالش میارم ...حالا بعدا سر یه فرصت چند بار دیگه هم که پیش هم بودیمو براتون میگم.

نوشته: آرمین
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
مرد

 
رویای دخترخاله
سلام دوستان من حامد هستم17سالمه از کلاس سوم دبستان که توی ی شهر غریب بودم و تو فاز سکس بودم وچون مادرم اینا خونه نبودن با ماهواره حال میکردم.سال اول راهنمایی بودم که برگشتم شهرم ی دختر خاله دارم که اسمش رویا هست که ازمن سه سال بزرگتره خیلی خوشکله وصفش سخته بیشتر از همه تو فاز کونش بودم مهشره خیلی دختر لوندیه دوس پسر زیاد داره منم چون کمی ادم مقیدی بودم هر وقت فکر سکس باهاش به سرم میزد خودمو سر زنش میکردم همین طور روزا میگذشت و تمام شبا به فکر کردن بهش و سر زنش خودم میگذروندم به خودم میگفتم اخه ابله این به این خشکلی و خوش تیپی اگه هم تو فاز سکس باشه بهت نمیده

این فکرا ازارم میداد تااین که بزرگ تر شدم سال سوم راهنمایی دیگه فکرش برام عادی شده بود و خونشون که میرفتیم فقط با حسرت بهش نگاه میکردم.روزها به یادش جق میزدم و خسته از این افکار پوچ ولی بعضی از حرکاتاش دلم و راضی میکرد که اگه تنها گیرش بیارم حله اونم هرروز که میگذشت خوشکل تر میشد تا این که دیگه از فکرم داشت خارج میشد. ی روز که تنها بودم ساعت تقریبا 2 گفتم برم خونه خاله اینا یکم از رویا اهنگ و اینا بگیرم.اصلا به فکر سکس نبودم.راه افتادم رسیدم دم درشون زنگ و زدم بدون این که از ایفون بپرسه کیه درو باز کرد منم از پله ها رفتم بالا خونشونم ویلایه تقریبا قدیمی در اصلی رو باز کردم گفتم یا الله که یهو رویا داد إإ حامد بالا نیا بعد سلام کرد فکر کرده بود مامانش اینا برگشتن منم سلام کردم و بعد این که فهمیدم از حموم اومده نشستم سر جام پرسیدم خاله اینا نیستن مگه گفت ن رفتن جایی بعد ده دقیقه لباس پوشید اومد پایین احوال و پرسی کردیم اینا دو هفته ای بود ندیده بودمش عذر خواهی کردم و گفتم اومدم برام اهنگ بریزی جدید نگرفتی گفت چرا الان میریم برات میریزم رفتیم بالا کامپیوتر و روشن کر ام پی فر فکستنیمو وصل کردم رو سیستم بالا نمیومد گفت بزار پشت وصل کنم برداشت و خم شد که وصل کنه ی دفه چشام برق زد وای از دیدن کونش روانی شدم اون موقع بود که به فکر تحقق ارزوی دوسالم افتادم وصل کرد و نشست بلاخره بالا اومد نشستم رو صندلی ی نیم ساعتی گذشت ی فکر احمقانه به سرم زد گفتم برام ی اب میاری تشنمه بلند شد که بره یهو سرپا از پشت بقلش کردم و لبام چسبوندم به گردنش قلبم داشت میومد تو دهنم برگشت حولم داد گفت این چ کاریه حامد که همون موقع به خواهش ومنت افتادم گفتم خیلی مدته یکی از ارزوهامی که گفت خجالت بکش تموم غرور و غیرت و زندگیم زیر سوال رفته بود.بلاخره دوباره خواهش کردم و گفت به ی شرط با تمام وجود گفتم هرچی باشه گفت فقط همین ی بار با شادی گفتم باشه و باتمام وجود بقلش کردم و نگاش کردم لباش و گرفتم که یهو ابم ریخت تو شرتم به احساس حقارت میکردم از شانس خوبم گفت قبل این که کیرتو در بیاری برو بشور تا برات ساک بزنم رفتم شستم شرتم خیس بود اومدم دوباره بقلش کردم دستمو بردم روکونش اون موقع دنیا واسه من بود رفت پایی کیرمو گذاشت دهنش کیرم زیاد بزر گ نبود تو دهنش جامیشد یکم ساک زدو رفتیم رو تخت از لبو زبونش شروع کردم تاپو سوتینشو در اورد براش میلیسیدم سینه های نازی داشت فقط از این میترسیدم خالم اینا نیان خلاصه رسیدم پایین شرتشو اوردم پایین وا ی کسش بلور بود با تمام عشق براش خوردم برگشت چهار دستو پا وایساد دستمو بردم جلو دهنش گفتم یکم تف بده ریخت تو دستم مالیدم به کیرم و سوراخش کیرمو گذاشتم توش اخ چقد گرم بود ولی تا نصفه میرفت تو رونش بزرگ بود و کیرم کوچیگ دوتا تلمبه زدم ابم ریخت تو کونش بهش نفهموندم و در اوردم گفتم کامل بخواب خوابید و کیرمو گذاشتمو کردم تو دیگه کیرم بی حس بود گردنشو میخوردمو دستم زیرش بود سینه هاشو میمالیدم درد زیادن احساس نمیکرد بلاخره بعد ده دیقه ابم داشت میومد ریختم رو کمرش کیرمو دوباره کردم تو دیگه هیچی نمیفهمیدم که بعد بلند شدیم خیل بوسش کردم خیلی تشکر که بعد خداحافظی کردیم و من رفتم دیگه از این کارا خبری نبود الانم داره ازدواج میکنه مرسی که خوندید

نوشته: حامد
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
مرد

 
سکس خواهرم با دوست پسرش

سلام من زیاد اهل خوندن داستان و اینجور چیزا نیستم. واینم اولین باره که اومدم تو این سایت و بعد از دیدن این داستانهای مزخرف و دروغ تصمیم گرفتم یه داستان واقعی رو که پارسال اتفاق افتاده رو براتون بنویسم.
من افشینم و 21 سالمه من یه خواهر دارم که سه سال از خودم بزرگتره و بعد از یک ازدواج ناموفق که در 18 سالگی کرده بود پارسال طلاق گرفت.
شیما(خواهرم)بعد از طلاقش خیلی افسرده شده بود که تصمیم گرفت بره سر کار اون توی یه شرکت مهندسی حسابدار شده بود.
داستان از اونجا شروع میشه که یک روز که پدر و مادرم خونه نبود من و شیما صبح زود هر دو از خواب بلند شدیم که بریم سر کار.اون روز من رفتم سرکار اما برق کارگاهمون رفته بود و ما بعد از تماس با اداره برق و یکی دو ساعت انتظار زدیم به در کون گشادی و گفتیم بیخیال میریم خونه.
خلاصه اینکه من اومدم سمت خونه کلید انداختم که برم تو یه جقی بزنم که احساس کردم کسی تو خونست رفتم جلوی اتاق شیما که احساس کردم یه صدایی از تو اتاق میاد
خواستم در بزنم که یه فکرایی اومد تو مخم اصلا دلم نمیخواست حتی بهش فکر کنم ولی مثل اینکه واقعیت داشت از سوراخ کلید داخلو نگاه کردم.تخت شیما درست جلوی در اتاق بود و از سوراخ کلید کاملا معلوم بود.
باورم نمیشد شیما با یه پسره نشسته بودن رو تخت داشتن لب میگرفتن.یه لحظه فشارم افتاد باورم نمیشد که خواهر من؟؟؟
بیشتر که دقت کردم دیدم که بله پسره همون صاحبکارشه یه پسر 27 ساله هیکلی و نسبتا خوش تیپ. نمیدونستم باید چیکار کنم.به سرم زد برم تو و بزنم کون جفتشونو پاره کنم اما بعد گفتم اینطوری هم آبرومون میره و هم ممکنه یه قتل اتفاق بیافته.دوباره از سوراخ کلید داخلو نگاه کردم پسره افتاده بود رو شیما و داشت لبشو میخوردو لباساشو در میاورد.اول تاپشو در آورد وبعد سوتینشو یکم سینه هاشو خورد و رفت سراغ پایین. شلوارشو درآورد و از رو شرت یه ذره کسشو مالید.شیما خیلی حشری شده بود و داشت بدجوری ناله میکرد بعد یدفعه به طرز وحشیانه ای شرتشو درآورد و افتاد رو کسش و شروع کرد به خوردن کسش.
اینو بگم که خواهرم انصافا خیلی خوشکله و هیکلشم خیلی عالیه چون ورزش میکه سینه ها و کوم سفت و گنده ای داره.با یه پوست سفید. ..
من برای اولین بار بود اونو لخت دیده بودم ولی از رو لباسم مشخص بود هیکلش خیلی خوبه کوفتش بشه شوهر مادر جندش که 5 سال کردتش و آخرم ولش کرد.
اونجا بودیم که پسره داشت کس آبجیه مارو میخورد شیما بدجوری حشری شده بود چشاش بدجوری خمار شده بود.
یدفعه شیما بلند شد و گفت تو بخواب عزیزکم(این لفظشه) خلاصه اینکه شلوار و شرت پسره رو در آورد و شروع کر به خوردن کیر پسره. چقدرم حرفه ای میخورد باورم نمیشد خواهرم داشت عین این جنده های فیلم سوپرا واسه یارو ساک میزد.
یواش یواش منم داشت کیرم سیخ میش آخه تا حالا فیلم سوپر زنده ندیده بودم البته کس کردما... خلاصه اینکه شیما خوابیدو پسره پاهاشو داد بالا و کیرشو فرو کرد تو کسش و شیما یه جیغه بلندی کشیدو پسره شروع کرد به تلمبه زدن همینجوری داشت تند میشد و جفتشون حال میکردنو لب میگرفتن...
بعد رفتن تو کاره سگی پسره گذاشت تو و داشت مثل سگ تلمبه میزد شیما هم که چند ماهی بود جدا شده از شوهرش معلوم بود که خیلی تشنست.
پسره یواش یواش تندش کردش که احساس کردم میرا داره درد میکشه و میخواد خودشو جدا کنه اما پسره ولش نمیکرد شیما داشت داد میزد که آی سوختم ولم کن......
اما پسره سفت گرفته بودتش و داشت میکردش . میگفت جووون میخام جرت بدم...
یواش یواش شیما داشت گریش میگرفت که پسره دیگه نزیکه ارضا شدنش بود.شیما رو ول کرد و شیما سریع خودشو کشید کنار و پسره هم سریع پرید روشو آبشو ریخت رو کونش.
شیما بدجوری بغض کرده بود دلم براش سوخت میخاستم یکاری بکنم اما حیف که کاری از دستم بر نمیومد.
خلاصه بعد چند دقیقه که کنار هم خوابیدن پسره یه چیزی در گوش آبجیم گفت و اشکاشو با دست پاک کرد. بعد یه لبی گرفتنو خندیدن...
اینجا بود که یدفعه به خودم اومدمو دیدم که دستم پر آبکیره بله جق زده بودم اونم دوبار
دوباره تو رو نگاه کردم دیدم پاشدن خودشنو تمیز میکنن و میخوان لباس بپوشن حالا تازه پسره رو شناخته بودم اون صاحبکاره خواهرم بود...
سریعیه دستمال از روی میز برداشتم خودمو تمیز کردمو از خونه زدم بیرون...
چند ساعتی تو خیابون چرخیدمو فکر کردم که چیکار کنم اگه به کسی میگفتم یا حرکتی میکردم آبرومون میرفت تصمیم گرفتم دیگه نزارم خواهرم بره اونجا کار کنه و بیشتر هواشو داشته باشم که اینطورم شد و بعد صحبت با پدرم و گفتن اینکه خوب نیست یه دختر پیشه یه پسر جوون کار کنه دیگه نذاشتیم بره سر کار....
البته اینو نمیدونم که هنوز با اون پسره رابطه داره یا نه......
پایان
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
آخرش خاله جونمو کردم

باسلام خدمت تمام دوستانی که ازاین سایت دیدن میفرمایند
طبق معمول بایدخودمو معرفی کنم من اسمم حسین قدم188وزنم 68قدبلند ولاغر هستم ساکن استان ایلام هستم تو یکی از روستاهاش هستم نمیگم بچه شهریم البته خیال نکنین دهاتی هستم. امروزمورخه6فروردین1392میباشد که به دلایلی امسال به سفر نرفته ایم راستی سنم در حال حاضر24 سال هستش.بریم سراصل ماجراراستش من خیلی وقته از این سایت دیدن میکنم که یه شب داستانی را در مورد یه خواهرزاده وخاله خواندم که برام خیلی لذت بخش بودچون من خاله ای دارم یک سال ازخودم بزرگتره البته خیلی اندامی هستش و قیافه توپی داره ما ازبچگی با هم بودم یادم میاد اون روزها که بچه بودیم همیشه با کیر و کس هم بازی میکردیم زیاد بلدنبودیم تا این که بزرگ شدیم یک شب که اومده بود خانمان تو اتاقم بود که اومد پشت کامپیوترم منم از قصد فیلم سکس روصفحه ریخته بودم که یکدفعه بازشون کرد گفت حسین این چیه گفتم لیلی مگه من نشانت دادم گفت از این فیلم ها هم داری گفتم کجاشو دیدی زود فلششو وصل کرد گفت بیا بریز توش همه فیلمهاتو همشوریختم بالای فلشش بعدش بایک نگاهی از اتاقم رفت بیرون از اون به بعد تمام حرکاتش فرق کرده بودانگار کونش میخواریدولی من فکرمیکردم که این خالم هستش تامدتی بی خیال شدم تا دوماه پیش بهم زنگ زد گفت سریع بیا خانمان کارت دارم منم زودماشین پدرمو برداشتم ورفتم دیدم کسی خانشون نیست بعداز اینکه خوب گشتم دیدم توحمامه گفت اون حوله روبده به من از تواتاقش برداشتمش وبهش دادم وای چه صحنه ای به قران وقتی نیمه بالای بدنشودیدم انگار وصل شدم به برق مگه چطوراز این سینه ها نگهداری کرده بود که اینطوری کوچک وسربالا مونده بودن خودم فهمیدم گفتم امروز خبریه تا 20دقیقه ای نشسته بودم پای ماهوارشون یه کم کشتی کج که دیدم اومد بیرون لنگ میزدرفت اتاق خودش صدام زد رفتم گفتم چیه چراپاتو گرفتی گفت تو حمام لیس بردم رانم درد میکنه دامن پاش بود فقط بالاش کشید دوباره وصل شدم به برق خدایا چه بدنی چه ران صافی داره کیرم بلند شده بود از زیر شلوارم معلوم بود که نگاهش کرد گفت پدرسوخته این چیه گفتم پدراین کیروسوزوندی توباحرکاتت مثل بعضی ها نمیگم تخت خواب داره وچی وچی همین که دستو از روشلوار به کیرم چسبوند یکذره مونده بودارضابشم تا جلوی خودمو گرفتم گفت حسین زودباش که خالت داره میمیره منم نشستم کنارش دستمو رورانش آهسته میکشیدم انگار روشیشه صاف صاف همزمان لباشو خوردم زبونشو فروکرد تودهنم وای چه لذتی داشت داشتم دامنشو درمیاوردم که شورت پانکرده بود کیرم یکم دیگه مونده بود دکمه های شلوارمو بکنه سریع کمربندمو بازکرد شلوارمو که کشید پاین چشمش به کیرم که شورتو فشارمیداد افتاد سریع اونم کشیدپائین چشماش باز شدن ذوق زده شد گفت پدرسوخته اینو برای کی داری پرورش میدی گفتم واسه توی عزیزم کیرم خیلی بلندوکلفته تابه حال سانتش نکردم یکدفه نوک زبانشو روکیرم حس کردم وای بدنم آتش گرفت سریع منم دستمو به کوسش کشیدم که حدس زدم از چندتا کوسی که قبلا کردم خوبتره وقتی چشمم بهش افتاد بدنم برق گرفتش دوباره به حالا69خوابیدیم کیرمو لیس میزدالبته سرش باکمی ازشو همشو میخورد تامعدش میرفت همینطوری مشغول ساک زدن بودن که زبانموروکس زیبا ونرم وبی موش کشیدم زیرم بدنش لرزید باانگشتهام لبهاب کوسشو از هم باز کردم نوک زبانمو کم کم داخلش فرو بردم حس کردم داره آتش میگیره از ساک زدن سریعش فهمیدم همینطوری کوسشو میخوردم که یکدفعه یاد پستونهای اناریش که چند لحظه پیش تو حمام دیدم افتادم سریع روش خوابیدم ویه چیزی شبیه به مانتو که اسمشو نمیدونم پوشیده بود بندی داشت بازش که کردم چشمم به پستونهاش افتاد سریه شروع کردم به خوردنشون نوکشونوآهسه بازبانم میکشیدم همینطوری میک میزدم که یکدفعه صدای دایم اومد سریع از جامون بلندشدیم وسریع لباسهامون راپوشیدیم ورفتیم پای کامپیوترتادایی مجرده شک نکنه اومد تو سلام احوال پرسی کرد گفت راستی تنظیمات گوشیم خراب شده بیا درستش کن اعصابم خیلی خراب بود از اینکه ارضا نشده بودیم رفتم درستش کردم بعدش گفت بریم تایه جایه وبرگردیم بردمش کجا بردمش تریاک بکشه آره اون معتاد بود تودل خودم هی کفر میکردم تا 1 ساعت ونیم کنارش وایسادم وگفت بریم رفتم خانه دایم که خالم داشت سفره رامینداخت وقتی نگاه کردم اون دوتا خاله مجردم هم برگشتن وننه ام هم هستش گفتم اکه کیرم تو این شانس کیریم شاموکه خوردیم خاله تو اتاق خودش بودصدام زدمنم رفتم گفت دروببند تارفتم کنارش سریع لبهاشو جلو آورد توچشاش خوب میدیدم که شهوتش اوج گرفته منم لبمو جلوبردم بوسم کرد وگفت ادامشو بزار برای هر موقع که وقت شد.دوروز بعدش دامادمون تصمیم گرفت خانوادگی برن تا شیراز منم توکونم عروسی بود زود به خالم اس دادم گفتم صافش کن جا دنج گیراومد دامادمون با خواهرم وخواهر زادم وخواهر کوچک من ظهرش حرکت کردن البته بگم همیشه هر جا میرن کلیدشونو پیش من میسپارم چون آدم باجرات وزرنگی هستم.سریع خالم ننه روزده بود به این راه که دلم برای خواهرم تنگ شده بریم سری بزنیم اومدن احوال پرسی که کردن خاله رفت تو اتاقم منم بعدش رفتم گفت زود باش بریم گفتم وایسا برم دوربین مخفی هارو خاموش کنم تو اتاق دامادمون آها نگفتم خانه دامادمون خیلی مجهزه فکر نکنم چیزی کم داشته باشه سریع رفتم طرف گاوصندوق که منبع ذخیره اونجاست فیشهاشو کشیدم کسانی که دوربین مخفی دارن میدونا منظورم چیه بعدش رفتم خالمو که بین خانه ما ودامادمون فقط یک کوچه هست آوردمش باخیال راحت در حصاروازپشت قفل کردم رفتیم توخانه برای اطمینان اون درو هم قفل کردم نمیدونستیم از خوشحالی چکار کنیم که یکدفعه پرید بغلم همون طور که بغلم بود از پله ها بردمش اتاق خواب خودمو انداختم روتخت خواب نرم وگرم کیرم بدجور شق شده بودبی اینکه لحظه ای راحدر بدم رفتم اتاق پشتی وتخمهامو بالیدوکائین حمام دادم روسریع رفتم تو اتاق خواب وای چی میدیدم لخت لخت شده بودگفت من میخوام لختت کنم سریع شروع کرد به لخت کردن خوب که لختم کرد کیرم تا کمر خواب بود سریع نوک زبانشو کشید روکیرم وکمی ساک زد بلند شد گفت بیا بزار بین پاهام که مردم گفتم همین گفت آره مگه نمیدونی که من دخترم وجلوم بستست گفتم از پشت گفت مگه دیوانه شدی میدونی اگه این کیرت بره توکونم دیگه کونم کون نمیشه بعداز خواهش وتمنا گفتم کاری میکنم دردنکشی بابدبختی قبول کرد منم دوباره رفتم اتاق پشتی یه کرم بود که احساس کردم سر کنندست به سرکیروبدنش تانصف مالیدم وشروع کردم به لسیدن سوراخ کونش بعدش آهسته یک انگشتمو توش کردم بعدش دوتا انگشت بعدش به زورسه انگشتی که جیغ میکشید تا این که خوابوندمش وپاهاشو از هم تا آخر باز کردم آهسته کیرمو کنار سوراخش گذاشم یه هول کوچک دادم که سرش میخواست بره ولی خودشو عقب کشید گفت اول بارمه میترسم گفتم نترس دوباره سرکیرمو فشاردادم نصف سرکیرم رفت توش گفت جان من تکان نخور فعلا دارم میمیرم منم لبهاشو میخوردم که دردش ازیادش بره یکدفعه فشار دیگه دادم سر کیرم داخ کونش رفت وای چه داغ بود تنگیش بدجوری حسریم کرد یه جیغ زدکه تو دهنم خفه شد صداش بعدش خودش گفت تو فشار نیار خودم جلومیام کم کم جلو میامد وکیرمن بیشتر میرفت وجیغ زدنش بدجور حشریم میکرد تا2دقیقه همینطوری روش ولو شده بودم سینهامون به هم چسبیده بود ولبهامون به هم قفل شده بود جفتمون غرق عرق شده بودیم بدنمون قرمز قرمز شده بود ازگرمی وشهوت تا اینکه یه هول دادم بیشترکیرم رفت داخ کونش بدجوری دردش میکرد ولی لذت هم براش داشت چون همزمان قربون وصدقم میرفت تا اینه کیرموتا ته کردم توش انگار به آرزوم رسیده بودم آره کیرم تا تخمام تا ته ته داخل خاله ناز وشیرینم بود بد جوری گردن وکوش وسینهاشو لیس میزدم اونم انگار درد یادش رفته بود چون دستهاشو به دور کمرم حلقه زده بودوبا طف خودش فشارم میداد که کیرم تا ته بره توش وای چه لحظه شیرینی حدود نیم ساعتی تلمبه میزدم که بدنش شروع به لرزیدن کرد گفت بزن فهمیدم ارضا میشه گوششو تو دهنم گرفتم وتلمبه نمیزدم تا بالذت زیادی ارضا بشه خودشو فشار بهم میداد تا اینکه یه چیز گرم روشکمم احساس کردم بدجوری ارضا شدنش وگرم شدن شکمم توسط آبش حشریم کرد مثل وحشیها تلمبه میزدم که یکدفعه میخواستم ارضا بشم بهش گفتم گفت تا آخرین قطرشو توکونم بریز تا کونم برای همیشه برات بخواره منم بافشار تمام به طف خودم فشارش دادم پاهاشو از پشت بهم قفل کرده بود که تا آخرین قطرمو داخل اون تنگ عزیزش ریختم بعد از مدتی که به هوش اومدم دیدم فعلا روشم بهش گفتم بریم حمام دیر شده وقتی رو زانو نشست تمام آبم از کونش ریخت بیرون وقتی تو حمام سوراخ کونشو نگاه کرد گفت نگفتم حالا باید اصلا پیش کسی نشینم دیگه خوب همدیگرو حمام دادیم ورفتیم خانه ما به جان خاله ام که ازخدا بیشتر دوستش دارم این داستان حقیقت داره واز تمام بینندگان این مطلبم خواهش دارم نظراتشون را بدن که داستان بعدی که تو کوه خالمو کردم ومشکلی که پیش اومد را بگم به درود خدانگهدار.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
زن


 
مامانم و همسايمون آقا نادر

سلام دوستان من اميدم ٢٣ سالمه وتك فرزندم يه باباي كارمند ويه مامانه ٤٢ ساله دارم كه اسمش مانداناست ، خانواده ما تقريبا مذهبيه اما نه به اون صورت كه جانماز آب بكشيم، ما تو يه آبارتمان ٥ واحدي زندكي ميكنيم كه ما طبقه دوم اون هستيم . تمام همسايه هاي ما آدماي راحتي هستندو توي اونها فقط ما كمي مذهبي هستيم مثلا زنها ودختراي همسايه هامون بدون حجاب توي محيط ساختمون وجلسات ساختمون ميان . تو آبارتمان ما هر سه ماه يه بار يه جلسه ميذارن كه به اوضاع ساختمون رسيدكي كنن يا بعضي وقتا مدير ساختمون رو انتخاب كنن اين جلسات هميشه تو باركينك تشكيل ميشه ومعمولا مردا تو اين جلسات ميان اما وقتي مرد يه خونه نباشه زنش تو جلسه حاضر ميشه تا در جريان مسائل ساختمون باشند. اما دو ماه قبل وقي بابام به يه ماموريت ٧ روزه رفته بود قرار شد روز جمعه يه جلسه تشكيل شه ، من معمولا جمعه ها صبح با دوستام برنامه فوتبال داريم ، شب قبل از جلسه به مامان كفتم فردا جلسس اكه خواستي شركت كن من كه ميرم فوتبال اونم كفت حالا اكه حال داشتم ميرم، فرداش من حدودا ساعت ١١ از فوتبال بركشتم كه ديدم از تو باركينك صدا مياد كه يادم افتاد جلسه هستش رفتم از كنار ديوار ببينم مامانم هست يا نه كه يهو از تعجب شاخ در آوردم مامانم بود اما با موهاي باز ويه كت دامن، باورم نميشد آخه مادر من تنها زني هستش تو اين ساختمون كه حجاب رو رعايت ميكنه اما الان بدون حجاب بود و اون تنها زن حاضر تو جلسه بود ، ديكه كمكم آخراي جلسه بود و همه داشتن ميرفتن (ما يه همسايه داريم به اسم آقا نادر كه حدودا ٥٣ سالشه و آدم با حال و خوش برخورديه ٥ ساله كه زنش مرده يه دخترش ازدواج كرده و الان با بسر محصلش زندكي ميكنه ودر حال حاضر اون مدير ساختمونه) همه رفتن فقط آقا نادر موند ومامانم ، آقا نادر از مامانم برسيد آقا رضا (بابام)كي از ماموريت مياد مامان كفت ايشاا.... دو سه روز ديكه بعد آقا نادر كفت نظرتون راجبه درست كردن باغجه تو حياط خيلي خوب بود من بعدازظهر ميام خدمتون تا باهم حساب كتاب كنيم و من برم دنبال باغبون وبقيه كاراش ،مامان هم كفت باشه متظرم بعد دست دادن وخداحافظي كردن و رفتن ، منم جند دقيقه بعد رفتم خونه، مامان درمورد جلسه جيزي نكفت و اين باعث تعجب بيشتر من شد. تقريبا بعدازظهر بود كه ديدم يكي داره زنك ميزنه درو باز كردم آقا نادر بود بعد از سلام و احولبرسي كفت مامانو صدا كن تا بياد واسه باغجه نظراشو بده تا بريم دنبال كارا ، تا خواستم برم مامانو صدا كنم ديدم خودش اومد دم در و با آقا نادر سلام كرد اما بر خلاف صبح جادر سرش بود مامان به آقا نادر تعارف كرد تا بياد داخل اما قبول نكرد و با هم رفتن تو حياط از بشت شيشه از دور ميديدمشون كه داشتن صحبت ميكردن حرفاشون خيلي طول كشيد نزديك ١ ساعت شد، كم كم داشت حوصلم سر ميرفت كه ديدم دارن ميرن به سمت طبقاب بالا خيلي تعجب كردم جند لحظه بعدش رفتم بالا ديدم صداشون از كنار در بشت بوم مياد (خونه آقا نادر طبقه آخره)مامانم داشت ميكفت بذار واسه يه وقت بهتر الان هم بسر من خونست هم بسر تو، بشت بومم خطر ناكه يهو يكي مياد. آقا نادر كفت نترس عزيزم من بالا يه جادر مسافرتي دارم....... كه ديكه صداشون نيومد و رفتن رو بشت بوم منم يكم صبر كردم بعدش رفتم بالا ديدم جادرو علم كردن و دارن ميرن توش رفتم كنار جادر رويه بنجره جادرو آروم دادم بالا داشتم داخلشو ميديدم آقا نار داشت جادر مامانم رو از سرش بر ميداشت وشروع كرد به نوازش مامانم ، مامان همش ميكفت من ميترسم كسي بفهمه بدبخت ميشم، آقا نادر هم ميكفت نترس عزيز اتفاقي نمي افته بعد شروع كرد به خوردن لبهاي مامانم ، مامانمم اولش كاري نميكرد ولي بعدش همراهيش ميكرد آقا نادر در حال لب خوري داشت سينه هاي مامانمو ميمالوند مامانم جشماشو بسته بود و داشت نفس نفس ميزد جند لحظه بعد آقا نادر تي شرت مامانمو در آورد بعدش شلوار مامانو كشيد بايين حالا مامان فقط با يه شرت نشسته بود جلو اقا نادر حشر، بعدش مامان دستشو كذاشت رو كير آقا نادر و شروع كرد به ماليدن كيرش و به آقا نادر كفت درش بيار ببينم جه شكليه نادر هم بلافاصله لخت شد مامانم تا كيرشو ديد كرفت تو دستش و كفت جوووون داغه داغه خيييلي كلفته................جووووون........... اكه اين كيره بس ماله رضا دوله آقا نادر خنديد و به مامان كفت بخورش مامان كفت نه بدم مياد تا حالا ماله رضا روهم نخوردم يهو نادر سر مامانمو كشيد بايين سر مامانم رفت تو كيروخايه آقا نادر اولش يكم مقاومت كرد ولي ديد راهي نداره شروع كرد به ليس زدن كير بشمالوي آقا نادر، مامان كفت نادر جان جرا موهاي كيرتو نميزني؟؟ حالم داره بد ميشه نميتونم بخورم نادر كفت انقد قر نزن بخور، بعدش كيرشو كرد تو دهن مامانم و اونم داشت واسش ساك ميزد نادر هم سينه هاي مامانو ميماليد بعد ٥ دقيقه نادر كيرشو كشيد بيرون و كفت بسه الان آبم مياد مامان هم سرشو آورد بالا و شروع به خوردن لباي نادر كرد بعدش نادر شرت مامانمو كشيد بايين واااااي اصلا باورم نميشد دارم كوس مامانمو از نزديك ميبينم قلبم داشت تندتند ميزد ،مامانم داشت يواش ميكفت بكن بكن نذار نفسم بالا بياد كير كلفتتو بكن تو كوسم نذار نفس بكشم آقا نادر مامانمو خوابوند و باهاشو باز كرد و سر كيرشو كرد تو كوس مامانم و كفت يه جوري جرت ميدم كه شوهرتم ديكه كوستو نشناسه بعدش شروع كرد به تلمبه زدن يكم كه فرو كرد مامانم شكم نادرو محكم نكه داشت كت يواش بكن دارم ميميرم غلط كردم آروم بكن جونه اميرت آروم بكن، آقا نادر يكم مكث كرد بعدش شروع كرد آروم تلمبه زدن مامانمم يواش ناله ميكرد و با موهاي سينه آقا نادر بازي ميكرد جند دقيفه بعد نادر كفت داره مياد بريزم توش مامانم يهو داد نه نه........نريزياااا................، ولي نادر بعد جندتا تلمبه آبشو ريخت تو كوس مامانم ، مامانمم شروع به فحش دادن به آقا نادر كرد، منم ديدم كارشون داره تموم ميشه سريع خودمو رسوندم خونه

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
امیر و عمه

سلام اميدوارم حالتون خوب باشه
من اميرم 26 سالمه از تهران.راستش چند سالي هست داستانها و خاطرات سکس شما رو دنبال ميکنم بالاخره تصميم گرفتم خودمم خاطرات خودمو تو اينترنت و سايت شما بذارم.
خب اولين خاطره من مربوط ميشه به 6سال پيش.وقتي که براي تعطيلات رفته بوديم شمال خونه مادربزرگم.اونجا بيشتر فاميل هم اومده بودن.من 4تا عمه دارم و 2تا عمو که خانواده 3تا عمه هام و يکي از عموها هم بودن.از طرف مادري هم 5تا دايي دارم و 3تا خاله .خودم هم يه برادر دارم يه خواهر

راستي در مورد خودم هم بايد بگم تو فاميل از همه خوشگل تر و خوشتيپ ترم.بخاطر اروم بودن و مهربونيم هم همه فاميل رابطشون باهام خيلي صميميه و يجورايي عاشق منن.يادمه اونوقت دوسه تا دوست دختر ناز هم داشتم ولي متاسفانه اهل اين چيزا نبودن و من هم چون تا اون موقع سکسي نداشته بودم خيلي کنجکاو بودم و اتيش زيادي داشتم.همش چشمم تو سينه و کون زنهاي فاميل بود.همش تو ذهنم بدن لخت اونهارو تجسم ميکردم و دوست هرجور شده براي1بار هم که شده حتي بدنشون رو ببينم.

اون روز نميدونم چي خورده بودم که حشرم خيلي بالا بود.خلاصه شب شد و موقع خوابيدن!منم ميدونستم چون شلوغه و عمه ها و زن عموها همه هستن زن ها و مردها جداجدا قراره بخوابن ولي ازونجايي که زنها همه بامن راحت بودن و ازم خجالت نميکشيدن سعي کردم به يه بهونه اي پيش زنها بخوابم.اول رفتم پيش مردها و ازبس نق زدم که خروپف ميکنين شبها و من نميتونم بخوابم مامان و يکي از عمه هام گفتن پيش ما جا هست بيا اونطرف.مردها همه تو پذيرايي و هال خوابيدن و زنها توي اتاق خوابها.توي يکي از اتاقها مامانم و خواهرم و دختر عموهام بودن بهمراه دختر عمم چون دخترا ميخواستن باهم باشن همه اونجا خوابيدن مامانم که دل خوشي از عمه هام نداره به يه بهونه پيش اونها موند.تو اتاق ديگه هم عمه هام و زن عمو بودن.خب منم بايد کاري ميکردم پيش عمه هام برم پيش دخترها و مامانم که نميشد.الکي گفتم ابم با دخترها تو يه جوب نميره عمه بزرگم هم گفت بهتر بيا پيش ما.يه مرد بايد موظبمون باشه منم با خوشحالي قدم اول رو تونسته بودم بردارم رفتم اونجا.به به ديدم تشک ها همه نزديک هم چون جا کم بو و حتما من نزديک يکيشون ميخوابم.همونجور هم که پبش بيني ميکردم من رو انداختن کنار ديوار و چسبيده به تشک عمه بزرگه!زيرپام هم زن عموها و دخترعموم که کوچيکه خوابيدن طوري که پاهام تقريبا به پاي تشک اونها هم ميرسد.خب عالي بودش قدم دوم هم بد نشد.من که دراز کشيدم در رو بست زن عموم و خانمها شروع کردن به عوض کردن لباسها.با اينکه خانواده و فاميل هاي ما خيلي مومن هستن ولي همونجور که گفتم همشون جلوي من راحتن و خجالت نميکشن.عمه هام ديدم که با تاپ و شلوارک ميخوان بخوابن و يکي از زن عموهام پيراهنش رو که دراورد يه تاپ زيرش داشت و با همون شلواري که تنش بود درازکشيد اون يکي زن عموم هم با يه دامن بلند و يه پيراهن سرسنگين که هيچيش معلوم نبود خوابيد.راستي اسم اين زن عموم فريبا بود که خيلي خجالتيه اون يکي زن عموم اسمش ليلاست که خيلي سرزبون داره برعکس اون يکي.اون عمه بزرگه که پيشم خوابيد اسمش مهينه عمه دوم شهلا و عمه سوم هم شهينه.اسم بقيه رو هم تو خاطرات بعدي و داستانهاي بعديم ميگم.اما برسيم به اتاق خواب بهشتي و اون همه هيکل و سينه و کس و کون ناز و دوست داشتني!عمه هام خوشبختانه همگي سينه گندن و من هميشه به خاطر سينه هاشون بيشتر دوستشون داشتم.مهين قد متوسطي داره و همه چيش استاندارده منظورم شکم و کونشه.در ضمن بهترين نکتش اينه که طلاق گرفته و شوهر نداره تو کون منم عروسي بود اون قراره پيشم بخوابه.حتما اون هم دلش تنگ ميشه واسه سکس .شهلا قد کوتاهه ويخورده تپل خوشگل بود و دوتا بچه داره خودش و شوهرش هم ازون مومن هاي تيرن.ازون خيلي ميترسيدم و شهين جون هم هيکل خيلي سکسي داره سفيدقدبلند تيتيش با منم خيلي جوره يه دونه هم پسرکوچيک داره.زن عموها هم که بزرگه اسمش الهامه و اون يکيش اسمش روشنکه هيکل جفتشون مثل همه.قد متوسط لاغر سينه هاشون معموليه و صورت معمولي اي هم دارن.

از همون اول که وارد اتاق شدم کيرم راست شد لباساشون هم که عوض کردن ديگه نفسم هم داشت بند ميومد قراره نزديک اينها بخوابم.بالاخره بعد از غيبت هاشون و حرف زدنشون لامپ خاموش شد و قرارشد بخوابيم.کيرم داشت ميترکيد و نميدونستم بايد چيکارکنم با مهين وربرم يا روشنک!خب چون مهين شوهرم نداشت بيخيال روشنک شدم همه حواسم رو دادم به مهين.1ساعت که گذشت همشون خوابشون برد.من هم کم کم خودمو به مهين نزديک کردم.واي برجستگي هاي سينش و کونش داشت ديوونم ميکرد.خلاصه تصميم گرفتم هرجور شده لمسش کنم.دستم رو اروم بردم طرفش و گذاشتم رو دستش.اون هم مطمئن شدم خوابه چون تکوني نخورد.به پهلو خوابيده بود و صورتش طرف من بود.دستش رو که گرفتم شروع کردم به بازي کردن و نوازش دستش.کم کم دستم رو بردم روي ساعد و بسمت بازوهاش.ولي هنوز تکون نميخورد بقيه هم که اونقدر خسته و غرق خواب بودن که انگار اونجا نبودن.هرچند از فکرروشنک هم نميشد غافل بشم و پام رو بعضي اوقات به پاش ميکشيدم ولي اون هم تکون نميخورد.نميدونستم بيدارن و دلشون ميخواد که چيزي نميگن يا واقعا خوابن!من که همه حواسم و نگاهم تو سينه هاي مهين بود.سعي کردم شجاعانه تر پيش برم صورتمو بردم کنار سينه هاش و دستمو گذاشتم رو بازوش.تکون که نخورد واقعا ديوونه شدم احساس ميکردم اونم خوشحاله چون هم شوهرنداشت هم منو خيلي دوست داشت هم به پيشنهادخودش کنارش خوابيدم.انگار که دنيا رو بهم داده باشن زدم به سيم اخر!دستم رو اوردم گذاشتم رو سينش همين که خواستم بمالم انگارکه بهش برق وصل کردن ديدم ازخواب پريد.چنان ازجاش پريد که قلبم وايستاد.پاشد نشست باترس بهم گفت چي شده منم که هم هول بودم هم ميترسيدم مونده بودم به اين خنگ چي بگم.الکي خودمو به خواب زدم و مثلا که ازخواب پريدم گفتم چي شده؟وانمود کردم که تو خواب دستم بهش خورده اونم گفت چيه اب ميخواي برات بريزم تشنته گفتم اره.خوشبختانه همه بيدار نشدن فقط شهين بيدارشد اونم بدون اينکه چيزي بگه دوباره خوابيد.رفتارش اونقدر خونسرد بود که فکرکردم اينمدت بيداربوده و داشته نگاه ميکرده .اب رو که خوردم سريع خودمو زدم به خواب مهين هم سريع خوابيد.تودلم همش بهش فحش ميدادچنددقيقه بعد دوباره چشامو بازکردم ببينم چه خبره.ديدم چشاش بازه و داره منو نيگا ميکنه.حتما ميخواس تاصبح کشيک بده شيطوني نکنمولي ديگه واقعا ح س ميکردم کيرم تااخرعمر بخوابه نه تنها ازون بلکه از همه زنهاي فاميل ديگه بدم اومد. چند دقيقه که گذشت ديدم نخير انگار نميخوابه اين مهين.ديدم هي سرش داره ميچرخه ببينه همه خوابن يانه؟منم کنجکاو بودم بدونم چي تو سرشه الان.انگار حس ميکردم تازه فهميده قضيه چي بوده ولي ديگه جراتش رو نداشتم امتحان کنم.واسه همين چشامو بستم و خوابيدم.

فکر کنم يه ساعتي گذشته بود که يهو ازخواب پريدم.به به انگار دوباره زنده شدم ديدم مهين از پشت بغلم کرده و همش داره شونه ها و بازوم رو ميماله.تو خواب مثل اينکه برگشته بودم و پشتم بهش بود الان.چندلحظه کاري نکردم ديدم اون داره ادامه ميده کيرمنم سريع دوباره سفت شد.اون هم فهميده بو الان بيدارم واسه همين سفت تر چسبيدبم قشنگ سينه هاشو رو پشتم حس ميکردم.يه پاش هم انداخت رو پام و داشت از پشت گردن و صورتمو ميبوسد.ديوونه تازه فهميده بود ميخواستم چه حالي باهم بکنيم.منم اروم اروم برگشتم که کسي نفهمه بيداربشه.الان ديگه تقريبا روم خوابيده بود.صداي نفس نفس دوتامون بلندشد هرکاري ميکردم صدامون درنياد نميشد ميترسيدم اونها بيدارشن ولي نميشد انگار اون لحظه هيچي مهم نبود فقط ميخواستم بکنمش.هردومون اون يکي رو داشت محکم ميماليد و نفس نفس ميزد.من اول دستم رو پشتش بود و ميماليدمش و همش ازش لب ميگرفتم اون هم همش بدنش رو ميمالوندبهم و دستاش رو بازوهام بود.ديگه نميونستم صبرکنم بالاخره به ارزوم رسيده بودم دستم رو گذاشتم رو سينه هاش و شروع کردم به ماليدن.واي چه احساسي داشتم!اون هم پرروتر شد و دستش رو اورد گذاشت رو کيرم شروع کردن به ماليدن.ولي روش نميشد دربياره.من هم وتي متوجه شدم همه حواسش به کيرمه شلوارمو کشيدم پايين که کيرم بياد بيرون.خيلي حشري تر شده بود نميشد جلوشو بگيريحالش ازمن بدتربود طوري که ديگه من نميتونستم کاري کنم .به زور هلش دادم تا بتونم تاپش رو بزنم بالا تا سينه هاش دربياد بيرون.لعنتي وقتي افتادن بيرون انگار اندازه هاشون 2برابر شده بود با ولع تمام شروع کردم به خوردنشون.باورنکردني بودن!سينه هاي گوشتي و گنده ديگه رو اسمونها بودم.اونم فقط با کيرم ورميرفت.اومد خوابيد روم و همش کسش رو از رو شلوارک ميمالوند به کيرم.کم کم دردم اومد داشت پوست کيرم رو ميکند.منم که همش داشتم با دستم کونش رو ميمالوندم و از هم بازميکردمشون لپهاشو هنوز مشغول خوردن سينه هاش بودم که سيربشو نبودم.سعي کردم حالا اون به پشت بخوابه و من وپروش باشم که اينطورهم شد خوابيدم روش و از روي شلوارک هنوز داشتيم حال ميکرديم که ديدم بله مهين جمن به ارگاسم رسيده و خيسي شلوارکش رو حس کردم.ولي من هنوز کاري نکرده بودم و هنوزم ميترسيم لختش کنم و بذارم تو سوراخش.واسه همين خودمو کشيدم بالاتر و کيرم رو گذاشتم لاي سينه هاش.فکرکنم خيلي خوشش اومد چون يه دفعه باز خيلي نفس نفس ميزد منم هي تف ميزدم به کيرم و لاي سينه هاش عقب جلوميکردم.واقعا با حال بود.کم کم خسته شدم ازين حالت البته بيشترميترسيدم بقيه بيداربشن چون الان تقريبا نشسته بودم و معلوم بودم.هرچند سرمو همش ميدزديدم و مياوردم پايين.تمام مدت هم تلاش ميکرديم تکون خوردن هامون بيصدا باشه تا نفهمن بيداربشن.کم کم دستمو بردم سمت کسش و شروع کردم به ماليدن.ديدم چيزي نميگه منم از روش اومدم پايين و کنارش خوابيدم.باز سينه هاشو ميخوردم و کسش رو ميمالوندم.دستم رو ازتو شلوارک بردم تو شورتشو کسش رو مالوندم ديدم چيزي نميگه هنوز.وتقعا ديگه باورم نميشد .همين که خواستم شورت و شلوارکش رو بکشم پايين باز ارضائ شد و دست منم خيس شد.يهو ديدم پاهاشو سفت بهم چسبوند و نذاشت بکشم پايين.باز خورد تو ذوقم.ولي ناراحت نشدم و شروع کردم به ور رفتن با سينه هاش که همونجور ادامه داديم تا 15 دقيقه ديگه که هردومون هم خسته شديم م هم که ارضا نشدم ولي باز خوشحال بودو و ميدونستم که اين امشب کس بده نيست دست از کارکشيديم و لباسهامون رو مرتب کرديم.منم ازش يه لب جانانه گرفتم وفهموندم خيلي دوستش دارم و ازش راضي بودم .اون هم که مثل من ميترسيد حرف بزنه بقيه بشنون بيداربشن با يه لب جوابمو داد و اون شب اولين همخوابي من با يه زن بود.هرچند نصفه نيمه بود و ازشما عذرميخوام که صحنه زيادنداشت ولي خواستم خاطره واقعيمو بذارم.هرچند هنوز خيلي ادامه داره و اين شروع بود.اون شب همش حس ميکردم بقيه دارن مارو ميپاين مخصوصا شهين عمم.صبح که بيدارشدم رفتارهمه عادي بود مهين هم همش بهم لبخند ميزد و قربون صدقم ميرفت ولي نميدونم چرامن اصلا نميتونستم تو صورتش نگاه کنم نميدونم خجالت بود يا اينکه ازش بدم اومده بود.ولي از درون يه ادم ديگه بودم پر از انرژي مثبت بودم واقعا حالم خوب بود.

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
[b]کردن نامادری[/b]

سلام پدر من 2تا زن گرفته و هردو شون هم پیش هم زندگی میکنند مادر من اهل مسجد و نماز اول وقت ولی نامادری نه زیاد اهل این چیزا نیست یه کم هم کونش میخواره من 24 سالمه دانشجو هستم پوستم روشن و قد بلند و دوست دختر هم یکی دارم که تنها نباشم خونمون قدیمی 2 تا ساخت کامل روبروی هم وسط هم حیاط که از هر طرف داخل اون خونه پیداست نا مادری یه کون گنده ای داره که همیشه نظر منو جلب میکنه سبزه زیاد هم جلوی ما پوشیده لباس نمی پوشه و من چند باری متوجه شدم که دوست داره به من دست بزنه و شوخی کنه چون من باشگاه میرم بازوهامو میگرفت و از این کارش من لذت میبردم هر موقع من تو خونه تنها هستم جوری که من ببینم لباس عوض میکرد منم باخیال راحت نگاش میکردم تا یه با چراغ سبز نشون بده ولی همیشه یه جوری نمیتونست خط بده یا روش نمیشد تا چند بار هم وقتی من حمام بودم به بهونه لباس زیراش میومد تو رخت کن و میرفت یه روز زمستونی چون حمام ما تو راهرو بود من دم غروب که مادرم میخواست بره نماز مسجد حوله حمام رو پوشیدم و رفتم حمام وقتی مادرم رفت مسجد من از حمام اومدم بیرون رفتم توی اتاق جلوی بخاری خودمو خشکنم که دیدم نا مادری از تو اتاق روبرو داره منو دید میزنه منم چون میدونستم من و نامادری تنهایم به رو خودم نیووردم که اونو دیدم و حوله رو انداختم تا درست وحسابی منو ببینه بعد 5 دقیقه رفتم سر لباسهام که بپوشم دیدم در اتاق رو باز کر گفت تو اینجای نمیدونستم
من فقط یه شورت تنگ پوشیده بودم که کیرم تا اونو دید شق شد پشتمو کردم بهم گفت که از بابات زدی جلو من اول دوزاریم نیفتاد گفتم چطور گفت خابیدش که اینه بلند بشه چقدر میشه که خندیم و گفتم دوستداری بگیریش رفتم جلوتر چون رو مبل نشسته بو راحت کیرمو لمس کرد و گفت مگه دوست دخترت کاری برات نمیکنه که ایتقدر بی جنبه ای گفتم ممیشه بلند بشی بلند شد منم دستمو انداختم کونشو فشاردادم و کیرمو فشار دادم به کوسش گفتم از اینها نداره و کیرم تپل دوستداره و ولش کردم رفتم عقب تر که از بیرون پیدا نباشه کیرمو در اوردم گفتم بیا بخورش گفت حالا نمیشه الان مامانت میاد و رفت من لباسمو پوشیدم و رفتم توی اتاق خودش گفتم که یا سر شوخی نباید باز میکردیم یا تا اخرش باید بریم گفت منم دوست دارم کیرتو بخورم ولی بزار به موقش که 2 روز بعدش بهم گفت امشب بابات میره تهران تو بیا اینطرف به بهونه ماهواره دیدن تا ساعت 1و2 دیگه نرو پیش مامانت منم میگم خوابش برده خلاصه شب نقشه عملی شد بعد از خاموش کردن چراغها بلند شدم رفتم تو جای بابام خوابیدم تا نامادریمو بغل کردم کیرم مثل فنر شد بهم گف خیلی حولی صبر کن یکم بخورمش شروع کرد به کندن لباسهام و دس کرد از تو شرتم کیرمو بیرون کشید شروع کرد به بوسیددنش گفت میدونی چند وقته به فکر کیر تو میخوابم گفتم مگه دیده بودی کیرمو گفت وقتی میرفی حمام از لای در کیرتو که دست میکشیدی یا موهاشو میزدی دیده بودم منم داستان لبس عوض کردنهاشو گفتم که گفت عمدا این کارو میکرده ولی تو نمیومدی بعد از مراسم کیر خوردن کیرمو از پشت گذاشتم تو کسش و شروع کردم به عقب و جلو کردن شاید حدود 45 دقیقه با حالتهای مختلف کردمش تا وقتی که از پشت بغلش کردم و سینه هاشو دودستی گرفتم و همه ابمو تو کسش خالی کردم وقتی کیرمو دراوردم شروع کرد به خوردن کیر نیم خیزم تا دوباره بکنمش و ابشو خورد منم داشتم دیونه میشدم گفتم خایه هامم بخوراونم میخورد عجب کوس تنگی داشت از ون روز تا الان بیشتر از بابام کوس میکنم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
صفحه  صفحه 46 از 149:  « پیشین  1  ...  45  46  47  ...  148  149  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Incest Sexy Story - داستان های سکسی با محارم

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA