ارسالها: 2517
#461
Posted: 3 Jun 2013 23:10
و عشق... تنها عشق
سلام بچه ها من اسمم حسامه و19سالمه این خاطره مال دوهفته پیشه واسمم هیچ اهمیتی نداره که باورکنین یانکنین هرطورراحتین..خونواده ما4نفره من یه آبجی دارم به اسم هلیا که یه سال ازخودم کوچیکتره خیلی خوشگله پوست سفیدرنگ باچشای آبی وموهای بلوندهرکی ببینتش تونگاه اول فکرمیکنه که این دختراروپاییه بگذریم.من ازبچگی عاشقش بودم.آره عاشق خواهرم بودم چون توخونه ماازهمون قدیم همیشه جنگ دعوابودماهم همیشه موقع دعوای مامان بابامون بهم دیگه پناه میاوردیم مخصوصااون که همیشه اونجورموقع ها منومحکم بغل میکردومیگفت داداشی من ازهردوشون متنفرم وفقط تورودوس دارم منم همیشه بعداین حرفش محکمتربغلش میکردموتوعالم کودکی لباشومیبوسیدم. همینطورکه کم کم جفتمون بزرگ شدیم مخصوصا من دیگه بهش فقط به چشم خواهری نگاه نمیکردم.آخه چیکارکنم اون همیشه ازلحاظ پوشش راحت بودبایه دامن کوتاه تاپ جلومن راه میرفت..وقتی چشمم به اون بدن سفید کون چاقش میفتادبی اختیارکیرم بلندمیشد...یااون سینه های چاقش وای خدا...هرکسیودیوونه خودش میکرد.همیشه دوس داشتم باهاش سکس داشته باشم.اونم نه یه سکس کثیف زورکی یه سکس عاشقانه..دوهفته پیش مامان بابام طبق معمول باهم دعواشون شدبعددعوامامانم رفت خونه خالم بابام هم رفت خونه مادربزرگم .این شدکه فقط مادوتا توخونه بودیم.داشتم ازجلوی اتاق خواهرم هلیا رد میشدم که صدای گریشو شنیدم.رفتم تو.وای خدا اصلا طاقت اشکشونداشتم دیدم روتختش نشسته سرش بین پاهاشه داره زارمیزنه.رفتم کنارش نشستم سرشو آورد بالا..وای چقدر زیباتر شده بود چشاش موهاش پریشون شده بود ازین حالتش خوشم میومد .سرشوگرفتم توی دوتا دستام پیشونیشوبوسیدم.بعدمحکم توآغوشم گرفتمش باهم درددل کردیم دیگه خیلی وقت بودکه گریش بند اومده بود.بهش گفتم خواهرم ...عزیزدلم میخوام یه چیزی بهت بگم گفت بگو داداشی.باکلی من من گفتم عاشقتم...خیلی وقته که دوست دارم.. میخوام که مال من باشی..سرشو تو دستام گرفتمویه لب طولانی وعاشقانه والبته خیلی ناشیانه ازش گرفتم هردومون ناشی بودیم چون تاحالا باهیچکس ازین کارانکرده بودیم.البته من فیلم سوپرزیاددیده بودمویه چیزایی بلدبودم.بعدازخوردن لباش اومدم پایین ترگردنشو با لذت میلیسیدموگه گاه لاله گوششوگاز میگرفتم.جفتمون خیس عرق بودیم.هلیا تندتندنفس میکشیدآه آه میکرد.بدجوری لذت میبرد.هردومون لذت میبردیم.تاپشوازتنش درآوردم بدن سفیدش بااون سینه های برجسته وخوش فرمش زیباترین چیزایی بودن که تاحالادیده بودم.یه سینشوتودستم گرفته بودمومیمالیدم اون یکیوکردم تودهنم به محض اینکه سر سینشوگذاشتم تودهنم یه آه بلندکشیدکه شهوتموده برابرکرد.چنددقیقه ای باسینه هاش مشغول بودم بعددامنشوازپاش درآوردم کسش خیس خیس بودشرتش بدجوری به بدنش چسبیده بود.شرتشوازپاش درآوردم.یهوچشاشوبست دستاشوروی صورتش گذاشت حس کردم خجالت کشید.حق داشت منم خجالت کشیدم یه لحظه منصرف شدم خواستم بیخیال شم اماشهوت اونقدرقوی بودکه نتونم جلوش مقاومت کنم بیخیال این فکراشدمورفتم سراغ کس سفیددست نخوردش باولع زیادمیخوردمش توی اوج لذت بودیم,هلیا به شدت آه واوه میکردوتندنفس میکشید.انگاردیگه اونم خجالتوفراموش کرده بود.درهمین حال ارضاشد.آبش بافشارپاشیدتوی صورتودهنم.امامن هنوزارضانشده بودم اون بیحال بی دفاع روی تخت افتاده بود من رفتم ازتواتاق مامانم یکی ازاین کرم هاشوبرداشتم برگشتم.هلیاهمچنان روی تخت بودتنها لباسم که همون شرتم باشه رودرآوردم روش کرم زدم.میدونستم صاحب کسش یکی دیگس برش گردوندم.به حالت سگی قرارگرفتیم.یه مقدارکرم به کونش مالیدم.کیرمودم سوراخ کونش گذاشتمویه فشارکوچیک دادم سرکیرم رفت توش.خواهرم یه آه ناشی ازدردکشید.بیشترفشاردادم تانصفه رفت توش.خواهرم خواهش کردتمومش کنم اماگوشم به این حرفابدهکارنبود.بایه فشاردیگه کیرم تاته رفت توی کون تنگش هلیااززوردردبالشت روی تخت گازگرفته بودلای دندوناش فشارمیداد.من تلنبه زدنوشروع کردم کونش دیگه جاواکرده بودکیرم راحت ترتوش حرکت میکرد.هلیا هم داشت لذت میبرد یه احساس لذت توام بادرد.منم که دیگه دیوانه شده بودمو باسرعت وحشتناکی تلنبه میزدموخواهرمم دیگه آخ و اوخش بافریاد تفاوتی نداشت.درهمین حین خواهرم برای بار دوم ارضاشدمنم چندثانیه بعدازاون ارضاشدموکل آبموریختم توکونش.خسته بیحال چنددقیقه کنارهم درازکشیدیم بعدش رفتیم حموم.ازون موقع هم دیگه هیچ سکسی باهم نداشتیم.
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#462
Posted: 5 Jun 2013 16:02
تعطیلات نوروز با داداش
سلام اسم من الناز است 19 سالمه اصفهان زندگی میکنم ؛ میخوام داستان سکسم رو با داداشم که نوروز سال قبل اتفاق افتاد رو براتون بگم البته به صورت خلاصه ..من یه داداش دارم که 21 سالشه و دوتا خواهر که یکی از من بزرگتره وازدواج کرده و یکی دیگه که 10 سالشه . نوروز پارسال قرار شد که بریم گیلان خونه داییم . رسیدیم خونه داییم ؛ داییم خونه بزرگی داره که ویلایی هم هست خیلی قشنگه خونش ، دختر داییم ما رو راهنمایی کرد به اتاقهامون ...خب بگذریم میرم سر اصل داستان این روبگم که من دختری سفید اندام خیلی ناز باریک دارم که به قول دوستان همه پسرها تو کفم هستم ، این رو بگم من اصلا به فکر سکس با داداش نبودم ولی خوب اتفاقی پیش اومد دیگه ، یه دوسه روزی گذشت از سفرمون ، زن داییم که حامله بود وقتش رسیده بود که بچش رو به دنیا بیاره دردش صبح زود شروع شد مامانم و داییم و بابام خیلی زود اون رو رسوندن به بیمارستان من مونده بودم با خوهرم و داداش و دختر داییم ، اون روز خیلی برامون سخت گذشت آخه همش منتظر خبر بودیم بودیم که چی شد توی این حالو هوا بودم رفتم اتاق داداشم براش بگم بیا بریم بیمارستان ببینم چی شده وضع زن دایی موقعی که داخل اتاقش شدم یهو خشک زد داداشم روی تختش بود لخت لخت کنارش هم نسرین دختر داییم اون هم لخت بود داشتن لب هم دیگه رو میگرفتن تا من رو دیدن داداشم یه جیغ زد برو بیرون ، با عجله رفتم بیرون خشکم زده بود کیر دادشم رو دیده بودم سفیدبزرگ خوشکل بود آخه تا حالا کیرهای زیادی رو تو فیلم ها دیده بودم با دوستام ولی کیر دادشم چیزه دیگه ای بود خلاصه از اتاق اومد بیرون یه چند دقیقه بعد دیدم دختر داییم اومد کنار و گریه میکرد تورخدا به مامان وبابام چیزی نگو وخلاصه از این جورحرفها من هم براش گفتم به من چه نمیگم خلاصه دختر داییم رو فرستادم بیمارستان خواهرم رو هم همراش فرستادم و براش گفتم که ما هم زود میایم من و داداش ، بعد رفتم تو اتاق دادشم دیدم نیست رفته بود حموم موقعی نشستم تو حال دیدیم از حموم اومد بیرون تا من رو دید تند رفت تو اتاقش رفتم دنبالش تو اتاقش در و باز کردم تا من رودید سر خ شد همون حرفهایی که نسرین به من میزد که به ماما ن و بابا نگو این هم همون ها رو میگفت نشستم کنارش آروم گفتم تو که نسرین رو خیلی ندیدی چطوری با اون تو این چند روز دوست شدی و حتی سکس هم داشتی تا این رو گفتن دیدیم داداشم آروم شد و گفت خب دیگه من یه چیزی دارم که همه دخترها عاشقش میشن تا این روگفت نمیدونم چرا از دهنم بیرون پرید که آره اون چیزت رو من دیدم قشنگ و بزرگ بود تا این رو گفتم یهو داداشم خندش گرفت گفت نکنه تو هم عاشق اون شدی گفتم نه بده منو تو که خواهر برادریم دیدیم دستم رو گرفت گفت خوب باشیم تو هم خوشکلی من هم خوشکل خیلی موقعه ها تو خونه که راه میری به باسنت و اندام قشنگ نگاه میکنم و بعدش میرم تو اتاق باخودم ور میرم تا آبم بیاد این حرفها رو خیلی رک برام زد که خودم رو خجالت کشیدم براش گفتم بده زشته یهو دیدم لبهاش رو گذاشت رو لبهام نمیدونم چرا هیچ کار نکردم گرم بود آروم آروم ازم لب گرفت بعد دستم رو گرفت گذاشت روی شلورش هی دستم رو میمالوند به کیرش من هم که خوش اومده بود شروع کردم باهاش لب گرفتن یه 10 دقیقه با هم لب میگرفتم بعد آروم لبش رو جدا کرد و گفت تا حالا سکس داشتی با پسر گفتم که نه نداشتم گفت پس الان باید یه حال حسابی به ابجیم خوشکلم بدم بلندم کرد برد روی تخت و شلوارم رو در اورد شروع کرد از شست پام به خوردن اینقدر حال قشنگ و بامزده میخورد یه دستم هم تو شرتم بودشرتم کاملا خیس خیس شده بود همین جور میومد بالا تا رسید به شورتم یه چند دقیقه از روی شرت کسم رو مالوند بعد همون جور میخورد خیلی احساس خوبی داشتم تا حالا اینجوری نبودم کنترل خودم رو از دست داده بودم هر کاری که انجام میداد با من رو نه نمیگفتم بعدش لباسم رو در اورد سوتینم رو کشید پایین شروع کرد به خوردن سینه هام اینقدر قشنگ میخورد که دلم میخواست هر روز فقط سینه هام رو بخوره ، بعد خودش هم پیراهن ش رو کشید پایین و بعد شلوارش رو شرتش تنگ بود کیرش از زیر شورت زده بود بیرون یه چند تا لب دیگه ازم گرفت و گفت الان موقعه اصل کاریه گفت من رو بلند کرد و هر دو ایستادیم گفت تو شورت من رو در بیار و من مال تو رو قبول کردم اول شورت اون رومن کشیدم پاییم تا کشیدم کیرش مثل فنر از تو شورت ش زد بیرون بزرگ بود تا من این رو دیدم نا خداگاه دستم رفت روی سر کیرش شروع کردم به مالوندش که دیدم اروم دستش رو گرفته روی شورتم و کشید پایین کوسم خیس خیس شده بود تا کوسم رو دید یه آهی کشید و گفت تو ابجی خوشکلم با این کوس قشنگت این همه مدت کنارم بودی و من هیچ کاری نکردم ،من رو خوابون روی تخت و شروع کردبه خوردن کوسم خیلی با حال کوسم رو میخورد که همون چند دقیقه اول ارضا شدم و آبم اومد و تمام آبم رو خورد بعد کیرش رو گرفت تو دستش گفت الان دیگه نوبت آبجی خوشکلمه که به من هم حال بده گفتم چه کار کنم گفت باید کیر دادشت روبخوری من هم که اصلا بلد نبودم شروع کردم سر کیرش رو خوردن خیلی خوشمزه بود همین جور که میخوردم کیرش بزرگتر میشد بعد داداشم دستش رو روی سرم گرفت و کیرش رو تا آخر توی حلقم کرد یه چند بار اینکار رو کرد که خیلی به من حال دادم کیرش خیلی بزرگ شده بود یهود تو دهنم گرمای خاصی رو حس کردم متوجه شدم که آبش اومده خیلی زیاد بود همش تو دهنم بود یکمش رو خوردم بقیش رو از دهنم بیرون کردم داداشم گرفت آب رو و به من گفت برگرد به پشت من هم برگشتم گفتم میخوای آبجی خوشکلم روجر بدم ، خیلی ترسید م آخه کیرش خیلی بزرگ شده بود نکنه کونم رو پاره کن گفتم من تا حالا سکس نداشتم ولی شنیدم از کون خیلی درد داره ،داداشم گفت آروم میندازم که درد نداشته باشه ، کونم رو قمبول گرفتم اول چند دقیقه سوراخ کونم رو خورد خوب خیس کرد بعد اروم سر کیرش رو حس کردم کنار سوراخم همین جور میمالوند و تف مینداخت یهو یه گرمای خاصی رو حس کردم داخل کونم خیلی حال داد سر کیرش داخل کونم بود اولش خیلی درد داشت یه جیغ خیلی بلندی کشیدم بعد آروم شد کیروش رو داخل کونم میچرخوند بعد از چند ثانیه شروع کرد به تلنبه زدن تا حالا تو زندگیم اینقدر حس خوبی نداشتم چند دقیقه گذشت کیرش تا آخر توی کونم بود بعد کشید بیرون سر کیرش خونی شده بود و کون میسوخت داداشم من رو جر داده بود کیرش ر و گذاشت لای سینه هام و بالا پایین میکرد آبش اومد همه آبش رو روی سینه هام انداخت اومد کنارم و شروع کرد به لب گرفتن اینقدر بعدش کیرش رو گذاشت لای کوسم که با دستم کشیدم گفتم نه خیلی حشری شده بود ولی نگذاشتم بعدش یه با ر دیگه من رو از کون کرد با هم رفتیم حموم دوش گرفتیم و رفیتم بیمارستان ..بعد از اون روز یه بار دیگه هم باهم سکس داشتیم البته من و دختر داییم و مامانم و دادشم
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#463
Posted: 8 Jun 2013 13:55
شب عروسی نارسیس
سلام اسم من نارسینه وکیلم و همسرم رامین توی یک کارخونه مهندس ناظره ما خیلی اتفاقی با هم اشنا شدیم کمتر از یک ماه ازدواج کردیم همیشه پاره شدن پرده بکارت برای دخترا با ترس و وحشته وخصوصا اگه با مرد زندگیت یک ماه باشه اشنا شده باشی .واسه همین دو سه روز به عروسی مونده از رامین خواستم که شب عروسی رو بی خیال بشیم تا هم خستگیمون در بیاد هم من امادگیشو پیدا کنم لااقل یکم از ترسم بریزه واونم قبول کرد ولی مشخص بود فقط بخاطر من حرف دلشو نزده انقد همه چیز سریع اتفاق افتاد که فقط دنبال خریدن جهیزیه و اماده شدن برای مراسم عروسی بودیم .راستشو بخواید من موکلای زیادی داشتم که شب عروسی متوجه شده بودن عروس بکارتشو از دست داده و توی اونا چند تاموردایی ام بود که بخاطر بی اطلاعی از بعضی مسایل که بعضی از دخترها اصلا بکارت ندارن یا فقط با عمل جراحی پاره میشود باعث ابروریزی های زیادی شده بود واسه همسن اولین کاری که کردم مساله رو با رامین در میون گذاشتم و اون گفت بهم اطمینان داره ولی راضی نشدم و گفتم بریم پیش یک ماما -----خلاصه بگم معاینه دکتر از هزار تا شب عروسی والا بدتر بود اول گفت بخواب روی یک تخت که پاهات و باید میزاشتی رو ی دو تا دستگیره و چنان باز میشده که انگار میخواست از وسط نصف بشه با انگشتاش کرد توی رحمم و که یه جیغ بلند کشید وقتی از جام بلند شدم پام درد گرفته بود رامین کمکم کرد تا نشستم و دکتر گفت شب عروسی سختی دارم چون پرده بکارتم ضخیمه و رحم فوق العاده تنگی دارم وبعد با رامین صحبت کرد که باید با دقت و حوصله کارش را انجام دهد کم می ترسیدم استرس شدیدم بهش اضافه شده بود باورتون نمیشه چقد روزای سختی بود هم مجبوربودم برم سرکار هم دنبال مقدمات ازدواج و استرس و ترسم هم امده بود روش اگه عشق رامین نبود نمیتونستم همه این عجله هام بخاط ماموریت رامین بود که باید 6 ماه میرفت المان چون بتونه منو ببره این همه عجله داشتیم بالاخره شب عروسی رسید و با همه قولی که رامین داده بود ولی بازم استرس داشتم مهمونی که تموم شدو رفتیم خونه رامین در گوشم زمزمه کرد مال خودم شدی گفتم مگه نبودم گفت دیگه واقعا شدی کمکم کرد تاجمو در اوردم و بعد بند لباسمو باز کرد از خجالت تمام بدنم عرق کرده بود اروم اروم لباسمو در اورد احساس میکردم توی حال خودش نیست لباشو گذاشت روی لبمو محکم مک میزد و می بوسید و لباسای خودشو در میاورد اروم دادمش کنار و بهش گفتم مگه قرار نشد باشه برای یه شب دیگه بهم قول دادی گفت چرا فقط نمیکنمت ولی بقیشو که قول ندام خندم گرفت گفتم بقیش کجاشه گفت می بینی و اروم بند سوتینمو باز کرد و شروع کرد به خوردن سینه هام شک شده بودم از ترس لاله گوشمو مک میزد و با دستاش با بدنم بازی می کرد منم حشری شده بود گفتم رامین دوست دارم سرش و گرفت بالا و با شیطنت گفت به خدا بدقول نیستم دیگه طاقت نداشتم و شروع کرد به لیس زدن سینه هاموهی میامد پایین تر تا رسید به کسم به قول خودش جی جی نازم و شروع کرد به خوردن چوچولمو مک میزدو منم اه و ناله میکردم اخ ای ای مردم و موهاشو چنگ میزدم اما انگار دست بردار نبود وقتی صدای جیغمام زیاد شد سرشو بلند کرد و دوباره امد سمت سینه هام و تو چشام نگاه کرد شهوت از وجودش میریخت نارسین همین امشب تمومش کنیم ؟نمیدونستم چی بگم راست میگفت چه امشب چه فردا باید میشد اخرش که چی بهش گفتم فقط اروم میترسم گفت فدات بشم چشم عشقم و با دستش شروع کرد به مالید جی جی نازمو منم با جی جی باتش ( کیرش ) بازی می کردم واقعا کیربزرگ و کلفتی داشت که حالا قدرشو میدونم که چه نعمتیه با انگشتش کرد داخل اولش دردش کم بود ولی بعدش شد با دوتا انگشتش که جیغم رفت هوا و اونم نوک سینه هامو مک میزد بدنم داغ شده بود و میشه گفت دردش لذت بخش بو د اروم امد رومو گفت آماده ای نمیتونستم حرف بزنم که دیدم سر کیرشو گذاشت و یه فشار اروم داد ولی نمیرفت توی کسم انقد با ارامش و دقت این کارو انجام میداد که تصمیم گرفتم خودمم کمک کنم واسه همین پامو پشت کمرش فشار دادم و داد بلندی کشیدم تمام بدنم می سوخت و اشکام سرازیر شده بود واقعا درد داشت تمام کیرش رفته بود داخل کوسم اروم لبمو بوس کرد گفت درش بیارم گفتم فقط تمومش کن که شروع کرد به تلمبه زدنو منم ملحفه روی تختمو چنگ میزدم درد همه وجودمو گرفته بود و نمیتونستم بگم رامین در ش بیار نمیدونم چقد زمان طول کشید ولی هر لحظه دردش کمتر میشد انگار رحمم باز شده بود که یک لحظه سوزش بدی رو احساس کردم و داد کشیدم رامین که مدام قربون صدقم میرفتم گفت تموم شده عروس خودم شدی فقط خودتو تکون نداده و چند ثانیه بعد خودشم ارضا شد .نمیدونید چقد حالم بد بود حتی نمیتونستم بلند بشم رامین کمک کرد خودمو تمیز کردمولباس پوشید و هر دوتایی دراز کشیدیم اروم کمرمو ماساژ میدادو بوسم میکرد نفهمیدم کی خوابم برد وقتی بیدار شدم ساعت 12بود که رفتیم حموم .
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#464
Posted: 8 Jun 2013 14:05
اولین سکس با همسرم قبل از ازدواج
سلام این داستان مربوط میشه به دو سال پیش قبل ازدواجم من با زنم شیوا تو یه شرکت همکار بودم شیوا مسئول روابط عمومی شرکت بود و من به قول معروف آچر فرانسه شرکت یه شب شیوا بهم اس داد یکی از بچه های شرکت شمارتونو می خواست بدم بهش هر چی گفتم کیه نگفت منم گفتم نه و تموم شد از اون شب هر شب بهم اس می داد و درد دل می کرد این جریان گذشت و ما با هم بیشتر آشنا شدیم و من پیشنهاد ازدواج دادم بهش ، بعد از کلی حرف قبول کرد ، روز ولینتاین ازش دعوت کردم بیاد و قبول کرد دوتامون مرخصی گرفتیم و رفتیم خونه یکی از دوستا من به اسم کوروش بعد از نشستن و حرف زدن و رد بدل کردن کادو ها بلند شدم یه قلیان گذاشتم که بکشم کنارش گفت منم میکشک اولش تعجب کردم چون خیلی تو اداره خشک و سرد بود بهش گفتم پاشو لباساتو در بیار تا راحت تر باشی پس بلند شد و مانتو شو که در آورد یه تاب سفید مشکی ناز پوشیده بود که سینه هاش زده بود بیرون داشتم دیونه می شدم اونم گفت پس تو هم پاشو لباستو در بیار گفتم من زیر شلوار به جز شورت چیزی تنم نیست گفت پاشو اشکال نداره دیگه زنتم دیگه راحت باش منم از خدا خواسته نشستم کنارش همینطور که قلیون می کشیدیم و حرف می زدیم دیدم یهو دستش رفت رو سینه هام و گفت جانم مو نداری بعد شروع کرد بازی با سینه هام دیگه داشتم میترکیدم منم دستم بردم لای پاهاش داغ داغ بود گفتم شیوا مگه من شوهرت نیستم گفت چرا گفتم پس پپاشو شلوارتوتم در بیار گفت خودت در بیار وقتی شلوارشو از تنش در آوردم شرتش خیس خیس بود گفتم ای ناقلا گفت داود دیگه طاقت ندارم بیا روم سریع رفتم روش و شروع کردم به خوردن لباش یکم که لباشو خوردم گفت می خوام کیرتو بخورم گفتم مال خودتته خانومم شروع کرد به خوردن چه حرفه ای تا ته میکرد تو دهنش پرسیدم تا حالا سکس داشتی گفت نه گفتم از خوردنت معلمومه گفت عاشق فیلم سوپرم اونحا یاد گرفتم خواستم منم براش بخورم که نذاشت گفت بیا روم کیرم گذاشتم لای پاهاش و شروع رکد به خوردن سینه هاس من چه لذتی داشت بعد گفت بکن توش گفتم مگه تو دختر نیستی گفت نه چون خیلی داغ بودم دیگه نفهمیدم و کردم تو به زور رفت تو از بس تنگ بود چقدر داغ بود بود پسر خلاصه همینجور که داشتم میکردم دیدم کیرم خونی شد حول کرده ب.دم پرسیدم این چیه خندید و گفت دیگه راستی راستی زنت شدم خیلی اعصابم خرد شد بود گفتم احمق چرا دروغ گفتی اومد نشد بعدش چی گفت تو دیگه مال منی باید بشه و منو دوباره کشوند رو خودش گفت بکن دارم میترکم شروع کردم به کردن چون قبلش ترا خورده بود آبم نمیومد سه بار ارضا شد و مال من نیومد فکر میکرد من کمرم اینقد سفته خیلی خوششش اومده بود خلاصصه بعد از کلی کردن آبم اومد و گفت حتی یک قطرشم نمی خوام از دست بدم بچه آیندمه گفتم دیونه شدی گفت نه بریز تو دهنم خیالیم راحت شد آبم که اومد همشو ریختم تو دهنش اولش بعدش اومد ولی وقتی خوردش از مزش خوشش اومد از اون ماجرا هفته ی یکبار می رفتیم خونه کوروش و سکس می کردیم تا این که بلاخره خانوادمو رای کردم که برن خواستگاریش و الانم روزی سه بار ما باهم سکس داریم و من که ازش سیر نمیشم و عاشقانه داریم زندگی می کنیم.
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#465
Posted: 9 Jun 2013 13:39
معاشقه با مادرزنم
سلام دوستان اسم مستعار من نیماست و 22سالمه این نوشته داستان نیست فقط خواستم از دوستای گلم یه راهنمایی بگیرم یا حد اقل ببینم اگه اونا جای من بودن چکار میکردن.راستش من یه مادر خانوم دارم که خیلی دوستش دارم اون 40 سالشه و یه زن مومنه از ویژگی هاش بگم اندام کوچیک و نسبتا تو پری داره جنیفر لوپزم نیست اما پوست سفید و فیس جالب و زیبایی داره .جریان ما از اونجا شروع شد که منو اون با اس ام اس با هم در ارتباط بودیم کم کم قربون ن صدقه رفتنمونو نزدیک بودن تز فکریمون باعث این شد که به هم دلبسته بشیم تا جایی که من عاشق هم شدیم .اوایل فقط همدیگرو در آغوش میگرفتیم واقعا از مامان خودم بیشتر بهش وابسته بودم اون هم مادر مهربونی بود برام خب وقتی که من خونشون شب میموندم اون هم تو اتاق منو همسرم میخوابید همسرم از رابطه ی منو مادرش با خبر بود اما فقط در حد عاطفی حتی خودش میگفت به مامان بیشتر محبت کن و حتی شبا من بین اونو مادرش میخوابیدم حتی تو بغل مامانشم میخوابیدم (ناگفته نمونه پدر خانومم شب کاره) منم خیلی سر زبون داشتم بیشتر کنجکاو بودم ببینم این رابطه به کجا ختم میشه برا همین یه کم شیطنت و زبون ریختنو چاشنی رابطم با مامان کردم ولی اصلا دنبال سکس باهاش نبوئم..به هم جک های ناجور اس میکردیم و از همینجا حرفای سکسی بینمون عادی شد تا جایی که من یه شب پیش مادر خانومم خوابیده بودم و یه خرده هم خودمو براش لوس کردمو گفتم مامان؟ اونم جواب داد جونم؟ گفتم میشه دستو بذارم روسینت؟ اونم گفت بذار عزیزم منم ذاشتم و آروم و یواشکی باهاشون بازی میکردم اونم خواب بود حس خوبی داشتم نرمو تپل بود چند شب گذشت و ایندفعه گفتم میخوام ببینمشون اونم اجازه داد وای واقعا خوشگل بودن تو تاریکی شب میدرخشید باهاشون بازی میکردم و یواشکی بوسش کردم خوشبختانه همسرم هم عادت داشت پشت به ما میخوابید و من بعد از اینکه میخوابوندمش میرفتم پیش مامانش اونم هی میگفت دوست داری گلم؟ خوشت میاد؟ مال توئه منو به خودش فشاد میداد و میگفت خیلی دوستت دارم من کمی شیطنتمو بیشتر کردم و گفتم خوش به حال خانومم که اینارو خورده کاش منم بچه بودم اینارو میخوردم مامان لبخند زد گفت چیه شیطون نکنه نقشه کشیدی بخوریشون؟ من چیزی نگفتم سرمو بردم پایین اون گفت دوست داری بخوریشون؟ من بدون اینکه چیزی بگم فقط لبامو نزدیک کردم به نوک سینشو یکدفعه کردمش تو دهنم و مک زدم عین یه بچه همین شد که رابطمون یه رنگو بوی دیگه گرفت دیگه با هم راحت حرف میزدیم درباره سکس که لا بلای صحبتاش فهمیدم پدر خانومم خوب ارضاش نمیکنه و تو سکس بیچاره بی میل به شوهرش منم خیلی ناراحت بودم همش سعی میکردم راهنماییش کنم تا یه سکس خوبو با شوهرش تجربه کنه اما میگفت فایده نداره .میگفت ولش کن گلم فکرتو درگیر من نکن از من دیگه گذشته اما من میگفتم نه مامان هنوز جوونی حد اقت چهرت هنوز جوونه چون دوستت دارم حال کنی.پیش خودم میگفتم کاش میتونستم کمکش کنم .بعد ها فهمیدم دوست داره سکس از پشت رو هم تجربه کنه اما از شوهرش میترسه که هم کیر کلفتی داره هم خیلی شتابزده عمل میکنه میگفت میترسم کونمو پاره کنه .از اونجایی که با هم راحت بودیم گفتم کاش میتونستم کمکت کنم اگه میشد خودم کونتو باز میکردم . اونم گفت راستش تو خیلی خوبی میدونم که تو سکس هم عشقولانه ای و هم شتابزده عمل نمیکنی خوش به حال دخترم که تورو داره اما میدونی که اگه ما سکس کنیم زنا کردیم منم گفتم مامان من اصلا دوست ندارم زنا کنم همین قدرشم زیاده روی کردیم.
درواقع هردومون به هم میل داشتیم اما نمیشد کاری کرد اما با این حال روز به روز به هم بیشتر وابسته میشدیم یه عشق واقعی انگار نه انگار محرممه فکر میکردم یه عشق جدید پیدا کردم حرفا و کارای سکسیمونم یواش یواش بیشتر میشد میدیدم که اونم میل داره کم کم لبامون به هم دوخته شد کم کم از نوازش پاهاش کار رسید به مالیدن باسنش حتی خاروندن سوراخ کوسش اول امتناع میکرد اما کم کم یه بار کاملا کوس ناز و پف کردشو که هنوزم ندیدمش لمس کردم انگشتمو تا ته تو سوراخش کردمو ارضاش کردم .بعد از هم لب گرفتیم من خوابیدم روش و وحشیانه پستوناشو فشار میدادم و میخوردم اونم چندین بار به کیرم دست زد اما به هم قول دادیم از این بیشتر نشه هر چند یه قدم تا سکس کامل فاصله داشتیم تموم واقعا من اهل سکس با محارم نیستم اما نمیدونم کار چطور به اینجا رسید برای خودم هم تعجب آوره و باورش سخته
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#466
Posted: 13 Jun 2013 07:20
گایش مادرجون
اسم اکرمه 65 سالی سن دارم ولی بدنم خیلی سکسییه چاق نیستم ولی هیکلم درشته وهمینم باعث شد که توسط دامادم بگا برم البته خودمم خیلی حشریم ازاون زناییم که هنوز کسش می زنه. دامادم35 سالی سن داره بدنش زیاد ورزشی نیست ولی کیر کلفت وبزرگی داره.یه شب تابستون اومده بودن خونمون شب موندن اونا تو هال خوابیده بودن منم تو اتاق بلند شدم برم اب بخورم وای چی دیدم شلوارک دامادم بالا رفته بود کیرش افتاده بود بیرون نتونستم رد شم اب کسم راه افتاده بود داشتم تماشا می کردم که مجید پاشو بیشتر باز کرد تا ااون بیخ کیرشم پیدا شد نگو ناکس بیداره عمدا این کارو کرد رفتم بخوابم ولی نتونستم کسم داغ کرده بود رو شکم خوابیدم دستمو گذاشتم زیر کسم و مالیدم تا ابم اومد صبح حیاط جارو می کردم که مجید اومد حیاط سلام صبح بخیر گرمی باهاش کردم می خواست بره دستشویی داشتم اب پاشی می کردم رفتم شیر اب رو ببندم دیدم یه کم لای در بازه ومجید داره کیر سیخ شدشو می شوره اینم باز عمدی بود منم دامن نداشتم با یه شلوار نخی بودم دولا شدم مثلا دارم شیلنگ جمع می کنم کون گنده مو نشونش دادم نگوخشتکم از پشت پاره اس مجید همین طور نگاه می کرد من برگشتم لبخندی بهش زدم گفتم مجید جون برو الان می ام صبحونتو می دم. دخترم خواب بود رفتم داخل سفره رو باز کردم خودم هم نشستم هم من حشری بودم هم مجید چشم از لا پام بر نمی داشت یواشکی نگاه کردم فهمیدم خشتکم پاره اس بی خیال شدم تا اینکه دخترم هم اومد من خودمو جمع کردم. بعد صبحانه هم تا ناهار کارمان شده بود بهم حال دادن خودمون هم می دونستیم ولی خوب یه تابویی بینمان بودو رومان به هم باز نشده بود. ظهردختر دختر بزرگم اومد خونمون بقول مردا از اون گوشتهای خالص بود کشیده به خودم اسمش ساراس گفت مثل اینکه خاله اقدس رو بستری کردن . اقدس خواهر بزرگمه پرسیدم واسه چی ؟ گفت قلبشه به دخترم گفتم کاش برم سر بزنم گفت اره مجید می برتت اینو گفت کس وزیر دلم یه طوری شد به مجید هم گفت ازاون قطرهه برام بگیر .بعد ناهاررفتم لباس عوض کنم شلوار نخی وشورتمو باهم دراوردم انگار معلوم بود می خوام گاییده شم مانتوشلوارمو بدون شورت با یه تاب پوشیدم راه افتادیم مجید وانت داشت رفتیم بیمارستان به خواهرم سر زدیم برگشتنی مجید گفت برم قطره نگین رو بگیرم تعجب کرد م کنار خیابان قطره چی می خواست بگیره ازش نپرسیدم ولی یه حدسهایی زدم رفتیم پمپ بنزین تا خواستیم در بیایم ماشین روشن نشد مجید ماشین رو هول داد کناری هوا گرم بود زیپ شلوارمو ودوتا از دکمه های مانتومو ازپایین باز کردم مجید اومد داخل پرسیدم چش شده گفت کلید گاز وبنزینش قاطی کرده خوابید رو صندلی تا صفحه داشبورد رو با کنه سرش اذیت می شد رو نمی کرد سرش بزاره رو پاهام گفت مادر جون شرمنده یه دقیقه پایین باش تامن درستش کنم خواستم دکمه مانتومو ببندم دیدم مجید داره لا پام دید می زنه زیپ شلوارم عین دروازه باز بود بالای کوسم معلوم بود بی خیال لبخند زدم رفتم پایین زیر سایه مجید اومد پایین ورفت سوپری با دوتا اب میوه اومد رفت تو ماشین انگار داشت کاری می کرد نگو داره از قطرهه می ریزه تو ابمیوه من اومد بیرون یکی از لیوانها رو داد به من باهم خوردیم رفت سراغ ماشین بعد نیم ساعتی روشن کرد راه افتادیم خیلی گرمم شده بود از تو داشتم اتیش می گرفتم دکمه های مانتوم باز کرد.گفت مادر جون گرمته گفتم خیلی. نافم از پایین تابم بیرون بود مجید هر موقع با من حرف میزد دیدی هم به نافم می انداخت با یه دستش کیرش رو می مالید گفت مادر جون خونه کاری نداری یه سری بریم باغ سر بزنیم ؟ گفتم بریم بعد چند کیلومتری رسیدیم پای یه تپه کوچک از ماشین پیاده شد زیر اندازی انداخت زیر سایه درخت بیدی خلوت خلوت بود تازه داشت باغ درست می کرد دور واطراف زمین خالی بود. پیاده شدم دستمو گرفتم از روکسم گفتم مجید این اب میوهه چی بود دادی من ؟یه کم هول شد پرسید واسه چی ؟گفتم حالا دستشوئی اب از کجا پیدا کنیم خندید گفت ترسیدم گفتم نکنه مسموم شدی چهار لیتری اب رو داد دستم گفت برو اون طرف ماشین گفتم کسی نیاد گفت خیالت راحت سه روزم اینجا بمونی کسی نمی اد رفتم ان طرف ماشین جایی نشستم که مجید بتونه منو از زیر ماشین ببینه صدای شر شر وفش فش ادرارم اونقدر زیاد بود که خودم کیف می کردم چه برسه به مجید که داشت منو دید می زدخواستم بلند شم فکری به سرم زد شلوارم نصفه کشیدم بالا وجیغ زدم مجید دوید طرفم گفت چی شد؟ در حالی که شلوارمو بالا می کشیدم مجید کون گنده وسفیدمو می دید گفتم مارموک خندید گفت ای بابا مادرجون شما الان مار کبرا هم ببینی نباید بترسی خواستم برم تو سایه که مثلاپایم پیچ خوردونصفه افتادم مجید دستمو گرفت برد سایه اخ واوف می کردم وزانومو می مالیدم پرسید چی شد؟ خندیدم به شوخی گفتم تو امروز یه بلایی سر من نیاری ول کن نیستی مجید دستشو گذاشت رو زانوم یه کم مالید من اخ واوفم زیادتر شد پاچه شلوارمو داد بالا تا ساق بدون موی منودید لبشو گاز گرفت مادر زادی بدنم اصلا مو نداره مگه موهای زرد نازک دستش رو گذاشت روزانوم شروع کرد مالیدن یه چشمش به زیپ بازم بود بالای کسم قشنگ معلوم بود خودمو زده بودم به اون راه که نمی دونم زیپم بازه گفتم مجید دستات چه داغه توهم گرمته گفت اره پرسید مادرجون خوبی چشماموبازم کردم گفتم اره عزیزم یه خورده بالاترشم بمال دستش رو برد بالاترگوشت رانمو فشار می دادچشمامو بسته بودم اب کسم راه افتاده بود یک ان دیدم دستش رو کسمه با ناز وادا گفتم نه مجید نه نه کار از کار گذشته بود انگشتشو کرد تو کسم تا اومدم بجنبم لبش رو لبم قفل شد روم فشار اورد منم فیس خوابیدم گفتم بدجنس کار خودتو کردی به دخترم می گم شوهرت منو گایید پرسید یعنی تو نمی خواستی درحالی که دستم تو پیرهنش بود گفتم نه گفت اره ارواح کست دیشب وصبح مال منو دیدی داشتی هلاک می شدی توماشین وموقع دستشوئی عمه من بود دستشو برد طرف کسم نذاشتم گفتم تا نگی به من چی کردی اینقدر هلاک کیرت شدم خبری نیست تو ماشین تو اب میوه ام چی ریختی؟گفت هیچی از قطره نگین یه سه قطره ریختم تا یه کم بدنت گرم بشه پرسیدم قطره چیه گفت نگار سرده هفته ای بیشتر از دوسه بار نمی تونه گفتم نکنه باکله می ری توکس نگار گفت پس چی حداقل شبی یه بارو که باید بده شلوارمو تا نصفه کشید پایین رفت زیر پام دهانش رو چسبوند به کسم اهم رفتم اسمون جیغ می زدم بدنم شل شد ابم رو ریختم اومد بالا تا به خودم بیام کیرش تا ته تو کسم بود چندتایی تلمبه زد ابشو خالی کرد تو کسم انگار کیرش وابش ازتو دهنم می زد بیرون فشارش دادم به خودم گفتم الهی مادر جون به قربونت ابت چه فشاری داره خودشو کشید کنار بایه دست شلوارمو یه کم کشیدم بالا بایه دست دیگم گرفتم از کسم تا ابش نریزه تو شلوارم چمپاته نشستم کنار مجید فرت فرت ابش باصدای کسم ریخت بیرون زور زدم یکی ول کردم مجید دستش رو دراز کرد گرفت از کونم گفت این طفلی که مونده داره خودش رو می کشه گفتم بزار هلاک بشه بریم دیر شده شلوارمو کشیدم بالا راه افتادیم ساعت پنج نشده بود رسیدیم جلودر زنگ زدم کسی باز نکرد کلید رو انداختم رفتیم تو یواشکی به مجید گفتم مثل اینکه اره رفتیم داخل کسی نبود زنگ زدم موبایل نگین گفت خونه نگاریم (خواهر برزگش) سارا (دختر نگار دوسالی میشد عروسی کرده)هم می اد اونجا باهم بیایین گوشی رو گذاشتم دکمه شلوارمو باز کرد م کشیدم پایین مجید امونم نداد پایین مانتو رو انداخت پشتم لخت چسبید به کونم باز لب تو لب شدیم گردنم رو لیس زد دولا شدم وازلین رو از تو طلقچه برداشت رد به سوراخ من وکیر خودش قمبل شدم رفت پشتم کیرش رو کشید پشتم یه ذره نوکش رو فشار داد زیاد کون داده بودم دوسه بار تکرار کرد حال خودم نبودم با برخورد ته کیرش با سوراخم باد کونم خالی شد مجید چه عشقی می کرد رو شکم خوابیدم مجید دستش رو برد زیرم شروع کرد به مالیدن کس وچوچولم بازم حالم خراب شد ابمو ریختم فشار مجید هم بیشتر شده بودتا ته می کرد تو کونم در می اورد دوباره می ذاشت منم بی خیال خودمو شل کرده بودم زرت زرت می زدم مجید کیف می کرد داشت همه چیزمو می کشید بیرون افتادم به التماس ابش نمی اومد منمو از کمر بلند کرد قمبل شدم شروع کرد به محکم کوبیدن جیغ می زدم التماسش می کردم یواش بکنه شروع کرد به گفتن سه تا دخترامو پنج تا عروس ها م همشون گفتم باشه برات جور می کنم بگا فقط تورو خدا بریز جیگرم اومد بیرون بافشارش تاب نیاورم یکی زدم وخوابیدم داغی و پرش اب رو تو کونم احساس کردم کشید بیرون سوراخم بسته نمیشد با دست گرفتم از سوراخمو رفتم حموم چمپاته نشستم ابش با سرو صدای کونم ریخت بیرون یه لیف صابونی زدم اومدم بیرون داشتم حوله ام رو می پیچیدم حواسم به بیرون نبود گفتم خفه نشی مجید سوراخ کونم بسته نمی شه گشاد گشادم کردی مجید هی حرف می زد وصحبت رو عوض می کرد نگو سارا امده امدم بیرون وای داشتم پس می افتادم با تته پته پرسیدم کی اومدی با طعنه جواب داد واسه چی مزاحم خلوت مادزن داماد شدم مجید سرخ شده بود منم رنگ به صورت نداشتم گفتم سارا بین خودمون می مونه التماس کردم سارا گفت واقعا خیلی پر رویین دیگه صداش رو بلند کرده بود نزدیک بود ابرو ریزی بکنه داشت زنگ می زرد به خالش مجید رفت جلو موبایل رو ازش گرفت افتاد به التماس من رفتم لباس بپوشم سرو صداشون در اومدسارا داشت فحش می داد کثافت ولم کن عوضی ولم کن اومدم دیدم مجید افتاده رو سارا گفتم مجید ولش کن تورو خدا مجید گفت بزار ببینم چه جور می خواد ثابت کنه سارا معلوم بود که چیزی یا شاهدی نداره وخودشم داره به گا می ره افتاد التماس تورو خدا ولم کن باشه هیچ چی ندیدم گویا شهوت مجید ول کنش نبود لباشو قفل کرد رو دهن سارا یه دستش رو برد تو شلوار سارا اونم یه کم شل شده بود بادست دیگش سینه هاشو می مالید سارا دیگه بی خیال شده بود مجید لباسای سارو داد بالا سینه هاش رو انداخت دهنش دکمه شلوار سار رو باز کرد یه کم شلوارشو کشید پایین سارا دیگه همراهی می کردخودش مجید رو کشید طرفش مجید شلوار خانگی پوشیده بودسارا از رو شلوار کیر مجید رو گرفت گفت واسه همینه مادر جون طاقت نیاورده دراوردش بیرون انگار که ترسیده باشه جیغی گفت فقط یواش کسم جر نخوره مجید دهنش رو گذاشت رو کس سارا شروع کرد به خوردنش این صحنه رو دیدم شلوارمو رو کشیدم پایین رفتم رو سر سارا اونم با زبونش کرد تو کسم مجید بلند شد کیرش رو گذاشت رو کس سارا یواش یواش تا ته کرد تو کسش سارا جیغ می زد دستمو برم رو کسش چوچولش رو مالیدم داشت مثل مار وول می خورد می زد رو کون من ابش با فشار زد بیرون من فکر کردم نتونست طاقت بیاره جیس کرد نگو ابش همیشه این طور می اد سارا شل شد مجید داشت محکم تلمبه می زد با سر وصداش فهمیدم می خواد بریزه گفتم مجید توش نریزی مجید نگاهی به من کرد منو کشید طرف خودش کشید بیرون کیرش رو انداختم دهنم با حرص وولع تموم هم ابش رو کشیدم بیرون سارا بی حال مارو نگاه می کرد من دهنم پر اب کیر بود ریختم رو کس سارا اونم با دست مالیدش رو کسشش گفتم بلند شین هوا داره تاریک می شه بریم اونا هم بابی حالی بلندشدن مجید رفت دستشویی وسارا هم رفت حموم باشوخی خنده راه افتادیم رفتیم تو راه به مجید گفتم امشب باید خودت قطره بخوری جریان قطره رو واسه سارا تعریف کردیم اونم گفت پس نگو قطره مادر جون رو داد بگا .
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#467
Posted: 20 Jun 2013 14:14
دعوای من و زنم
من رضا هستم، 31 سالمه و اسم زنم مهرنوش است و 30 سالشه، ما هردومون آدمهای سکسی و هاتی هستیم، اما یه مشکلی که من دارم اینه که خیلی تنوع طلبم، با وجود اینکه با زنم هر مدلی که فکر کنید سکس داشتیم اما همیشه دوست داشتم به جزء مدلهای مختلف با آدمهای مختلف هم سکس کنم، انگار یه جورایی معتاد شدم به سکس اما هیچ وقت کسی رو بیشتر از زنم دوست نداشتم، هر رابطه ای هم با هر کسی داشتم صرفاً برای سکس بوده، تو این 6 سال ازدواجم خیلی وقتا شیطنت کردم و زنم هم از موضوع خبر نداشت، گه گاهی عذاب وجدان میگرفتم، اما خوب یه معتاد نمیتونه از اعتیادش دست برداره.
تا چند ماه پیش که زنم به یه سری چیزها شک کرد و مچم رو گرفت، بعد از چند ماه دعوا بهم گفت، باید با 2 تا از دوستام که پایه خانم بازی های من بودن به کل قطع رابطه کنم و موبایلم رو هم عوض کنم یا میره مهریه اش رو میذاره اجرا و درخواست طلاق هم میده، دعوای من و زنم حسابی بالا گرفته بود، دیدم اوضاع خیلی پسه، از یه طرف خیلی دوستش داشتم و از یه طرف هم خودم میدونستم که نمیتونم از کارام دست بردارم، این بود که یه فکری به سرم زد، بهش گفتم یک هفته هم بهم مهلت بده همه چیز رو درست میکنم، با هزار التماس قبول کرد.
1-2 روز که گذشت یک کم آروم تر شده بود، بهش گفتم ببین، من میدونم که کارام خوب نبوده، اما واقعاً سکس با یه نفر دیگه خیلی حال میده، باور کن اگه خودت هم امتحان کنی، به من حق میدی، اینو که گفتم دوباره عصبانی شد، اما گفتم ببین داریم صحبت میکنیم، میخوایم مشکلاتمون رو حل کنیم، خونسرد باش، خلاصه 1 ساعت رو مخش کار کردم تا یک کم پختمش، آخرش بهش گفتم بیا یه بار امتحان که قهر کرد گذاشت رفت تو اتاق، یه ساعت بعد رفتم سراغش بهش گفتم، چرا قهر میکنی؟ بابا یه پیشنهاد بود دیگه، گفت آخه یک کم فکرکن بعد حرف بزن، دیدم انگار بدش نیومده، گفتم بیا یه پیک مشروب بزنیم ریلکس بشیم، خلاصه بعد از 2 پیک مشروب که دیگه رومون باز شده بود، قبول کرد که امتحان کنه، دلیلشم این بود که میخواد دلش خنک بشه از کارای من!
بعد رفتیم سراغ انتخاب نفر مناسب، باید یه کسی میبود که هم قابل اعتماد بود، هم خودشم پایه بود، مهرنوش نخواست یا روش نشد کسی رو بگه، من هم شوهر خواهر کوچیکم رو پیشنهاد کردم (من دو تا خواهر دارم که یکیشون ازم کوچیکتره)، مهرنوش گفت آخه زشته بعدشم طوری بهش بگیم؟ گفتم اولاً زشت نیست، خیلی هم حال میده، ضمناً اون آدم خیلی مطمئنیه و خیالمون ازش راحته،ردیف کردنش هم با من و بعدش بهش نقشه رو گفتم.
فرداش به کوروش (شوهر خواهرم) زنگ زدم گفتم بیاد پیشم، بهش گفتم یه پروژه گرفتم بیا با هم کار کنیم، اون هم از خدا خواسته گفت با سپیده میام (خواهم) که گفتم نه، مهرنوش یک کم ناخوشه خوابیده، خودت بیا که به کارامون برسیم، اونم قبول کرد و اومد، به مهرنوش هم گفتم آماده شو، دیدم استرس داره جفتمون رو اذیت میکنه دو تا پیک ویسکی زدیم و مهرنوش یه تاپ و شلوار صورتی خوشگل پوشید.
کوروش از راه رسید و سلام و علیک کردیم، مهرنوش گفت ببخشید من یک کم کمردرد دارم، میرم دراز میکشم، به من هم سپرد که از کوروش پذیرایی کنم، اونم گفت میبینم که بی من مشروب زدی، منم از خدا خواسته دو لیوان ریختم باهم خوردیم که اون هم آماده بشه برای خوابی که براش دیده بودیم، رفتیم پای کامپیوتر که مثلاً شروع کنیم، یه فایل الکی که از قبل آماده کرده بودم رو باز کردم و دل دل میکردم که مهرنوش کم نیاره که مهرنوش صدام کرد، رضا بیا قبل از اینکه کارتون رو شروع کنید یک کم کمر منو ماساژ بده، کشت منو، به کوروش گفتم تو یه نگاه بنداز ببین از کجا شروع کنیم من الآن میام، رفتم پیش مهرنوش، مهرنوش یواش بهم گفت مطمئنی؟ گفتم 100% اگه یه بار این کار رو بکنیم از این به بعد تو کل زندگی فقط عشق و حال میکنیم، نگام کرد و گفت خیلی دوستت دارم و یه لب اساسی از هم گرفتیم، بعد گفتم کوروش بیا تو بهتر از من بلدی، یک کم کمر مهرنوش رو ماساژ بده، هی به من میگه نمیتونی، کوروش اومد و گفت باشه، نشست لبه تخت و شروع کرد آروم ماساژ دادن، انصافاً خیلی خوب بلد بود، اگه مهرنوش واقعاً کمردرد داشت، حتماً مفید بود براش، یک کم ماساژ داد مهرنوش گفت خیلی خوبه فقط پوستم داره اذیت میشه، کوروش که همش مواظب بود کار خاصی نکنه، از طرفی هم معلوم بود با اثر مشروب و مهرنوش که با اون لباس نیمه سکسی دراز کشیده بود تحریکش میکرد، موند که چی بگه، من گفتم خوب واسه اینکه ماساژ رو باید با روغن انجام داد، تاپت رو در بیار تا روغن بیارم و پریدم روغن بچه ای که از قبل آماده کرده بودم رو دادم دست کوروش، مهرنوش هم نیم خیز شد و تاپش رو درآورد، طفلی کوروش هاج و واج مونده بود که چی کار کنه.
مهرنوش اومد دراز بکشه که گفتم مهرنوش جون این سوتینت روغنی میشه، خراب میشه کوروش که خودیه، اونم در بیار، مهرنوش هم با خجالت و پشت به کوروش سوتینش رو درآورد که اون سینه اش رو نبینه، معلوم بود که کیر کوروش داره راست میشه، روغن رو ریخت رو کمر مهرنوش و ماساژش داد، جو کم کم داشت سکسی میشد و من نمیدونستم خوشحال باشم یا نگران، چند دقیقه که ماساژ داد یک کم پر رو شد، گفت اینحوری سخته و پاشد نشست رو کون مهرنوش و گفت اینجوری اذیت نمیشی، مهرنوش هم گفت نه من راحتم، چند دقیقه بعد گفتم، مهرنوش شلوارکت ممکنه روغنی بشه، پاشو اونم دربیار،کوروش که داره زحمت میکشه پاهات رو هم ماساژ بده، کوروش یه لحظه رنگش پرید، اما رفت کنار و مهرنوش پاشد پشت به کوروش و من که کنارش نشسته بودم شلوارش رو درآورد، دستش رو گذاشت رو سینه اش و چرخید رو به ما گفت، احساس میکنم دارم بهتر میشم، بعد یهو در حالی که شهوت تو صداش موج میزد گفت ای وای تیشرتت روغنی شده کوروش، منم که منتظر فرصت بودم گفتم درش بیار، شلوارتم در بیار خراب نشه، کوروش اولش یک کم شوکه شد، اما خوب خودش رو جمع کرد و فکر کنم بو برده بود یه خبری هست، پاشد لباسهاش رو درآورد و هرچقدر تلاش میکرد نمیتونست راست کردن کیرش رو مخفی کنه، مهرنوش گفت کوروش من میگم شورتت رو هم دربیار که اگه روغنی بشه 2 ساعت باید به سپیده جواب پس بدی، اونم هاج و واج منو نگاه کرد، منم گفتم، راست میگه دیگه خواهر منه اما خیلی خشنه، اونم دیگه معلوم بود حشری پاشد به مهرنوش که هنوز سرپا بود گفت حداقل پشتت رو کن، مهرنوش هم پشتش رو کرد و هردو شورتشون رو درآوردن، منم دیگه حسابی راست کرده بودم و داشتم کیرم رو میمالیدم، مهرنوش همونجوری پشت به کوروش اومد رو تخت دوباره دراز کشید، کوروش هم خیلی حرفه ای تمام بدنش رو روغن ریخت و از بالا تا پایین رو ماساژ میداد، گاهی که پاهاش رو ماساژ میداد دستش رو از داخل پاها بالا میاورد و سر راهش دستش رو به کوس مهرنوش که حتماً خیس شده بود میزد، صحنه جالبی بود، زنم رو یه مرد دیگه داشت میمالید هر دو هم لخت بودن، شهوت جفتشون رو داغ تر کرده بود و راحت تر شده بودن، مهرنوش گفت میشه روی پاهام رو هم ماساژ بدی؟ کوروش هم گفت ای به چشم پس بچرخ، دیگه هم راست شدن کیرش رو مخفی نمیکرد و براش مهم نبود، منم یواش کیرم رو در آورده بودم و داشتم جلق میزدم، یک کم که پاها و شکم مهرنوش رو مالید کوسش رو گرفت تو یه دستش و با دست دیگه اش هم سینه اش رو میمالید، مهرنوش هم حسابی حشری شده بود و آه میکشید، من دیگه حرفی نمیزدم، مهرنوش گفت کوروش کار دیگه ای هم بلدی، اونم با پررویی گفت، ماساژ زبونم بلدم، اونم گفت ای ول من مشتریم، کوروش با نگاهش یه اشاره ای به من کرد که خودم رو به اون راه زده بودم، مهرنوش هم با چشمای خمارش بهش یه چشمکی زد و یواش گفت حله، اونم نامردی نکرد و با سر رفت تو کوس مهرنوش، اونم آهش در اومد و بعدش یک کم جابجا شد و کیر کوروش رو کرد تو دهنش، دیگه رسماً کوروش رفته بود تو کار کردن زن من، چند دقیقه بعد کوروش بلند شد و بدون حرفی کیرش رو رو کوس داغ مهرنوش تنظیم کرد و فرستاد توش، حسابی داشتن حال میکردن و منم با دیدن این صحنه بیشتر از اونی که خودم فکر میکردم داشتم حال میکردم و با خودم گفتم دیگه تموم شد، من آزاد شدم.
بعد چند دقیقه کوروش گفت نوبت رضا است، اما مهرنوش که دیگه حسابی داشت حال میکرد گفت امشب اون تو تحریمه، کارت رو بکن، کوروش گفت پس 4 دست و پا شو، مهرنوش هم اطاعت کرد، بعد چند دقیقه، کوروش درگوش مهرنوش گفت گناه داره، حداقل یک کم براش بخور، مهرنوش هم گفت به خاطر تو باشه، و کیر منو کرد تو دهنش، میدونستم که علی رغم ناز کردنش داره حال میکنه، انصافاً منم خیلی بیتشر از سکس همیشگی با مهرنوش داشتم حال میکردم، یک کم که برام ساک زد، گفتش بذار یه حالی به رضا بدم، گفت بخواب و اومد نشست رو کیرم، کوروش هم رفت پشتش شروع کرد کونش رو لیس زدن، مهرنوش دیگه رو هوا بود، به همه داشت خوش میگذشت، بعد چند دقیقه احساس کردم کوروش انگشتش رو کرده تو کون مهرنوش، چون با کیرم فشارش رو احساس میکردم و از طرفی هم میدیدم که مهرنوش هم بیشتر داره حال میکنه، بعد یک کم تلاش با انگشتاش کیرش رو هم کرد تو کون مهرنوش، باورم نمیشد که موفق شده باشه، اما چون کیرش خیلی بزرگ نبود انگار براش راحت تر بود، حالا من کوس مهرنوش رو میکردم و کوروش هم کونش رو، لذتش غیر قابل وصف بود، بعد چند دقیقه جفتمون آبمون اومد و تو کوس و کونش خالی کردیم، مهرنوش هم که فکر کنم چندباری ارضاء شده بود، بی حال افتاد روم، هی منو میبوسید و میگفت دوستت دارم دوستت دارم، خیلی حال کردم.
کم کم همه پاشدیم و خودمون رو جمع کردیم، کوروش حاضر شد که بره، بهش گفتم لازم نیست بهت بگم که این ماجرا هیچ وقت هیچ جا، حتی در حضور همین سه نفر نباید مطرح بشه مگه من و مهرنوش بخوایم، اونم گفت خیالتون راحت و خوش به حالتون که اینقدر با هم راحتید.
از اون به بعد زندگی ما خیلی گرم و بهتر شده، اگر دوست داشتید براتون بعداً بیشتر میگم.
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#468
Posted: 3 Jul 2013 00:28
شب عروسی تانیا
سلام بچه ها امیدوارم حالتون خوب باشه !!!!! من تانیا هستم الان 23 سالمه قدم 178 و وزنم 55 کیلو هستم چشمم مشکی و مو های خرمایی رنگی دارم و سایز سینه هام 80 هست .رشید (شوهرم )الان 25 سالشه و قد 186 و وزن 71 و چشم و ابرو مشکی ....... میخوام براتون از جایی بگم که رشید اومد خواستگاریم .من 18 سالم بود که رشید اومد خواستگاریم و رشید 20 سالش بود من 18 سالگی نامزد کردم و 20 سالگی ازدواج کردم ............ خلاصه سرتون را درد نیارم .بعد از مراسم ازدواج ما اومدیم خونه خودمون حدودا ساعت 1 بود تا اونجایی که یادمه (چیز های خونه ما همش یا قرمز بود یا مشکی یا سفید یعنی شما رنگ دیگه ای پیدا نمیکردید ) وقتی اومدیم خونه رفیتم تو اتاق خواب رشید گفت عشقم اجازه هست ؟بهش گفتم امشب خیلی خسته ام بزار برای فردا .اونم گفت باشه .بهش گفتم لطفا این زیپ منا باز کن گفت باشه تا باز کرد گفتم میشه بری بیروون گفت تانی من و تو دیگه زن و شوهریم خیر سرمون .من گفته باشه ولی حالا برو بیرون با 1000 بدبختی رفت بیرون خلاصه تا من لباس را در اوردم یه دفعه در را باز کرد من یه دادی زدم و گفتم ححححححححححححححححححححرشید اونم یه دفعه در را بست و از پشت در گفت ببخشید فکرکردم عوض کردی .....خلاصه لباس را که عوض کردم یه لباس خوابی که مامانم برای من خریده بود را پوشیدم یه تاپ بود یه شلوارک.اومدم بیرون بعد رشید لپم را بوس کرد و رفت تو اتاق تا لباس هایش را عوض کنه منم رفتم تو اشپزخانه تا اب بخورم بعد دیدم اب خوب نیست 2 تا لیوان شربت پرتقال درست کردم و اوردم تو حال و نشستم منتظر رشید اونم اومد و کنارم نشست و با هم شربت خوردیم بعدش رشید گفت بیا بخوابیم منم گفتم باشه رشید نتونست از سر کارش مرخصی بگیره واسه همین صبح باید میرفت خلاصه رفتیم خوابیدیم من صبح ساعت 7 بلند شدم و رفتم نون تازه خریدم و اومدم رشید هنوز خواب بود میز را چیدم و چاییی را دم کردم دیدم رشید هنوز خوابه کلافه شده بودم ارام رفتم بالای سرش و یه بوس کردم لای چشماش را باز کرد و گفت سلام عشقم من گفتم بسه دیگه بلند شو با 1000 مکافات بلند شد رفت دستش را بشوره دیدم 10 دقیقه اس نیومده بیرون رفتم در را ارام باز کردم دیدم اقا وایسادنه خوابش برده !!!!!!!!!!!! دستم را خیس کردم و زدم به صورتش اونم سر حال شده و اومد صبحانه خورد و ساعت 8:40 دیگه از در رفت بیرون .منم میز را جمع کردم و ظرف هارا شستم و لباس عروس و لباس دامادی رشید را برداشتم و رفتم دادم خشک شویی و بعد رفتم یه سر خونه مامانم تا ساعت 10 و 10 رفتم خونه خواهرم پیش بچه خواهرم که 3 ماهش بود خود خواهرم 26 سالش بود .بعد رفتم یه سر خونه داداشم اون 30 سالشه یه بچه 4 ساله داره بعد برگشتم خونه ساعت حدود 12:35 بود لباس را عوض کردم و شروع کردم به درست کردن ناهار اخه رشید ساعت 2 میومد خونه ناهار هم لازانیا داشتیم اونم درست کردم ساعت 1:40 بود که رفتم یه دوش گرفتم و چون میدونستم امشب باید اولین سکس عمرم را بکنم حسابی به خودم رسیدم تا اومدم بیرون ساعت 2:10 بود که دیدم هنوز رشید نیومده یه زنگ بهش زدم گفت من تا 15 دقیقه دیگه اونجام منم یه شلوارک ابی اسمانی پوشیدم بایه تاپ سفید با یه سندل سفید و ابی خلاصه موهام را خوشک کردم (موهام تا دم باسنمه ) و منتظر موندم تا رشید اومد برام یه دست گل خریده بود بعد از دست و رو بوسی رفت و لباس هایش را در اورد و اومد غذا را که خوریم اون گفت که خسته اس و میخواد بخوابه گفتم باشه تو برو منم ظرف ها را میشورم . میام پیشت و بعد از این که ظرف ها را شستم و کارای اشپزخانه را کردم مادر شوهرم زنگ زد و گفت شب واسه شام بیاین پیش ما منم گفتم چشم ساعت 3:18 دقیقه بود من 2 باره یه دوش گرفتم تا اومدم ساعت 4 شده بود چون یه خورده تو وان خوابیدم اومدم و یه تاپ و دامن مجلسی انتخاب کردم و مو هام را خشک کردم و ارایش کردم ساعت 4:50د قیقه بود ارام رفتم رشید را بیدار کردم و بهش گفتم امشب خونه مادرت هستیم اونم یه حمام رفت و اومد و تا کاراش را کرد ساعت 6 شده بود ساعت 6 رفتیم بیرون تا یه دسته گل گرفتیم و تا رسیدیم ساعت 6:29 دقیقه بود تا شام خوردیم و حرف زدیم ساعت 9 شد که رشید به گوشیم اس داد امشب خیلی کار داریم بیا بریم بعد بلند شدیم و رفتم تا رسیدیم ساعت 9:30 بود لباس عوض کردیم من یه دفعه یه استرسی گرفتم که خدا میدونه یه لباس خواب پوشیدم و رفتم تو اشپز خانه یه لیوان اب خوردم و اومدم تو حال با رشید تا 10 :49 دقیقه یه فیلم دیدیم به اسم ماسک با بازی جیم کری .بعد رفتیم مسواک زدیم و رفتیم تو اتاق تا رفتیم تو تخت بد جور ترسیده بودم رشید اومد یه لب ازم گرفت و گفت بسم الله شروع میکنیم یه دفعه گفتم رشید خواهشا ارام گفت چشم عزیزم خلاصه لب را خورا بعد رفت سر گوشم بعد رفت سر گردنم منم هم میترسیدم و حشری شده بودم ارام تاپم را در اورد (سوتین مشکی پوشیده بودم ) اونم در اورد یه چیزی نوک سینه های من صورتی هست بعد شروع به خوردنش کرد منم اینقدر حال کرده بودم که ترس از یادم رفت بعد اومد رو شکمم بوسه های کوچک میزد تا زیر ناف رفت بعد 2 باره یه لب گرفت ازم منم 2 باره استرس گرفتم خلاصه ارام شلوارکم را در اورد من یه شرت قرمز پوشیده بودم از روی شرت کسم را بوس میکرد کسم سفید و صورتی هست اگه باورتون نمیشه بعدا عکسش را میزارم ارام شرتم را در اورد و گفت تانیا منم ترسیدم چیزی شده باشه گفتم چی شده گفت خیلی کس زیبایی داری گفتم مال خودته خلاصه گفت حسسابی هم خیس کردی ارام خندیدم شروع کرد به خوردن کسم حسابی که خورد گفت حالا نوبت تو هست منم ارام لباس هایش را در اوردم و فقط با شرت بود تا اون را هم در اوردم یه چیزی مثل دسته بیل افتاد بیرون ازش پرسیدم چند سانتی گفت 18 با قطر 4:5 من مردم از ترس گفت نترس ارام میکنم گفت برام ساک میزنی گفتم نه ولی کیرش را بوس کردم اومدم بالا و خوابیدم رو تخت گفت میخوام بکنم گفتم خواهشا ارام گفت باشه سرش را گذاشت دمش یه فشار کوچیک داد مممممممممممممردم از درد اشک تو چشمام جمع شد گفت ببخشید حواسم نبود 2 باره کرد تو تا نصفه رفت یه جیغی زدم که خدا میدونه گفت ارام همسایه ها میشنوند یه دفعه تا ته کرد تو مردم اشکام سرازیر شد گفت ببخشید بهش گفتم اصلا تکون نخور گفت باشه تا 3 دقیقه بعد 2 بار که تلنبه زد گفت یه دستمال بده گفتم چرا گفت کیرم خونی شده خندیدم گفت مبارکه گفتم مرسی تا 5 دقیقه تلنبه زد و من ارضا شدم اونم با من ارضا شد و ابش را ریخت تو کسم 2 تایی نای بلند شدن نداشتیم تا صبح خوابیدم ساعت 10 بلند شدم دیدم نیست تعجب مردم چون جمعه بود و نباید سر کار میرفت دید اقا تو اشپز خونه داره غذا درست میکنه بعد از1 ماه ماهی که درسم کردم حالم بد شد رفتم ازمایش بعد که جواب اومد گفت که شما باردار هستید و 2 هفته دارید 19 سالگی نی نی هام به دنیا اومدن یه دختر یه پسر به اسم مهران و مونا الان 3 -4 سال دارن و خیلی هم شیطون هستن الانم 3 ماهه باردارم
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#469
Posted: 3 Jul 2013 00:29
دیوونه ایم
سلام من اسمم سمیرا و نامزد دارم و امسال تابستون ازدواج میکنم میخوام خاطره یکی از شیطنت هامو با نامزدم تعریف کنم
من 175 قدم و 80کیلوم سفید پوستم و چشمام سبز و نامزدم علی 183 95 کیلو و بدنسازی میره و هیکل رو فرمی داره
یه هفته از مراسم خواستگاری و اینا گذشته بود و خانواده ها گفته بودن صیغه کنیم تا زمان عقد،1ماه گذشته بود وعقدکردیم،شیطونی هامون شروع شده بود و یواشکی به بهونه کمک کردن بیاد آشپزخونه و یه لب بگیر و تو ماشین کنارم با پاهام ور بره و دیگه علی کم کم شیطنتش بیشتر شده بود و شبا با اس و اینا پدرم و در میاورد تا اینکه مادر و پدر علی رفتن مشهد و علی و خواهرش موندن خونه،علی خواهرش 20سالشه و تقریبا هم سنیم،پدر و مادر علی و بدرقه کردیم و خواستم بیام خونه با مامان اینا علی گفت شب بیا خونه ما چند شب قبلا هم علی خونه ما هم من خونه اونا مونده بودم فقط این بار پدر و مادر علی نبودن،رفتیم خونه علی اینا با مریم شام اینا درست کردیم و خوردیم و قلیون کشیدیم و ورق بازی کلی خوش گذشت،مریم رفت تو اتاقش و علی ماهواره و روشن کرد و دراز کشیدیم
موقع فیلم با بدنم بازی کرد و یهو دست انداخت لای موهام و صورتم و سمت خودش چرخوند،دیگه لبامون تو هم گره خورده بود و داغ داغ بودم علی سینه هام و از رو تی شرت میمالید و محکم فشار میداد دیگه تو حال خودش نبود انقدر محکم چسبیده بود بهم که دیگه بدنم غر گرفته بود پاشد برق و خاموش کرد و رکابی و شلوارکش و در آورد و باسرت اومد کنارم خوابید وای اولین بار بود تقریبا لخت میدیدمش،تی شرتم و در آورد و گفت کمرتو بده بالا هم خجالت میکشیدم هم تو حال خودم نبودم سوتین و باز کرد و افتاد به جون سینه هام آخ داشتم دیوونه میشدم سیر نمیشد از خوردن سینه هام سایز 85،کم کم دستشو برد پایین و رونامو میمالید و از روشلوار کسم و میمالید،دیگه نفساش تند شده بود رفت پایین و یه گاز از پهلوم گرفت که منم موهاشو کشیدم گفتم خولی مگه گفت آره خول شدم،انقدر شهوتی شده بود که شرت و شلوارم و کشید پایین و یکم نگاه کرد بدنمو و گفت خوب گوشتی هستیا زشت،تیکه کلامش زشت اما بدجنس چون خیلی زشت نیستم،خوابید کنارم و منو کشید رو خودش گفت تو نمیخوای اون خول و ببینی خندیدم و گفتم علیییی،گفت خره زنمی از چی خجالت میکشی،یه لب آبدار ازش گرفتم و شرت و از پاش در آوردم عوضی همون بود دخترا حلاکش بودن خاطرات دوران مجردی و تعریف کرده بود حضرت آقا،کیر خوش فرمی داشت 18،19سانت میشد اما یکمی کلفت بود و سرکیرش خیلی باحال بود یکم مالیدمش و با بدن علی بازی کردم گفت بخور و کم کم کیرش و کردم تو دهنم و خوردم اما هی دندونم میخورد به کیرش که دیگه حرصش گرفت و گفت بسه زشت،رفتم کنارش خوابیدم و لب گرفتیم که گفت میخوام فکرکردم گرسنه شده و پرسیدم چی میخوای گفت میخوام بکنمت و یه لحظه سرش قاطی کردم و گفتم علی چرا چرت و پرت میگی داشتم لباسامو میپوشیدم که دستمو گرفت کشید روش گفت خره منظورم از عقب بود و دلم میخوادت و تو کفم گفتم زشته مریم خونست و میفهمه از سر و صدا گفت بفهمه چه اشکالی داره
دستم و گرفت برد تو اتاق خودش که به حیاط راه داشت گفت بریم حموم گفتم باشه رفتیم حموم و حسابی با بدنمو و سینه هام و کونم بازی کرد که دیگه شل شده بودم داشتم میمردم زیر دوش از پشت بغلم کرد و اووف واسه اولین بار داغی و سفتی کیرش و حس کردم سینه هام و میمالید و پشت گردنم و میخورد،یکم غر غر کردم که مریم فهمید اومدیم حموم از فردا سربه سرم میزاره خندید گفت عین داداشش شیطون
گفت دستت و بزار رو دیوار و کونت و بده سمتم نرم کننده رو خالی کرد رو کونم و میمالید و دیگه یواش یواش انگشتشو میکرد تو کونم خوشم اومده بود و یه لحظه سوزش بیشتر شد دوتا انگشتشو کرده بود تو کونم و بازی میداد ،دوباره نرم ککنده و ریخت رو کونم و کیره خودش و یکم کیرشو لای کونم بازی داد و دستشو گذاشت رو کمرمو و خم کمرمو بیشتر کرد و کیرش و گذاشت دم سوراخ کونم و آروم فشار داد که یه ای بلند گفتم و باخنده گفت مریم دیگه بیدار شد و داشتم میخندیدم که یهو محکم کمرنو کشید سمت خودش و کیرش تا ته رفت تو نفسم بند اومده بود دستش و گذاشت رو دهنمو و گفت خانومم الان آروم میشه پاهام سست شده بود از ترس این که جیغ نزنم نه تکون میخورد نه دستش و برمیداشت و 1،2دقیقه گذشت که آروم آروم کیرشو عقب جلو کرد اما سوزش زیادی داشتم و درعین حال رو ابرا بودم و دید دیگه ناله نمیکنم سرعتش و بیشتر کرد دیگه صدای آخ و اوخ من و صدای نفساش دیوونه کننده بود،داشتم میمردم از درد و سرعتش و بیشتر کرد و آبم اومد دیگه رو پام بند نبودم و علی یهو محکم باز چسبید بهم و آبشو ریخت تو کونم وای که چه حالی داد،کیرشو در آورد واز پشت بغلم کرد و در گوشم گفت ممنون عشقم
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 6561
#470
Posted: 4 Jul 2013 18:54
لاپایی خاله
با سلام خدمت دوستاي گلم در سايت لوتی
اين داستان نيست بلكه يه خاطه بسيار زيبا و شیرینه از لاپايي گذاشتن من بين پاهاي خاله سارا جونم ، اميدوارم خوشتون بياد و دوستاي شهواني فحش نثارم نكنن
از اول شروع ميكنم ، اسم من احسانه و 24 سالمه ، دانشجوي ترم دوم و عضو سايتهاي تخصصي شهواني و لوتي!
از نظر قيافه و تيپ و هيكل در حد معمولي ام و هيچگونه ادعايي نسبت به قيافه و هيكلم ندارم ، من چهار تا خاله دارم به اسماي مرجان و دیبا و گلی و سارا ( به ترتيب سن ) من زياد توو كف خاله هام نبودم چون بجز سارا همگي سن بالا و مدل قديمي ان ، خاله سارا من 7 سال پيش ازدواج كرده و از نظر تيپ و قيافه و هيكل ميشه در رديف خوبها گذاشتش! و زياد هم اغراق نميكنم در مورد اين چيزا
خاله سارام تقريبا 31 يا 32 سالشه دقيق آمار شناسنامشو ندارم ، بگذريم ، اندام خاله سارام مثل زناي معموليه ولي لامصب سينه هاش عين توپ بسكتباله! خيلي خوش فرم و گنده ان
اصل داستان از اونجايي شروع ميشه كه خاله سارا با خانوادش كه شامل يه دختر 3 ساله به اسم یلدا و شوهرش ميان خونه ما واسه عيد ديدني سال 1392 ، از اونجايي كه شهر زندگي ما اروميه است و خونه خاله هم تهران ، معمولا وقتي ميان حسابي خودشونو يكي دو هفته اي ميندازن خونه ما ، البته اينم بگم كه خانواده ما در مهمانوازي شهره خاص و عامه و هيچوقت هم گلايه اي نكرديم از اين موضوع كه چرا انقدر اقامتشون طولاني ميشه!
اما اين سري كه اومدن فقط 2 روز موندن خونه ما و بقيشو خونه فاميلاي ديگه بودن بخاطر همين موضوع هممون شاكي بوديم از دستشون كه چرا اين سري اينكارو كردن ، بعد از تعطيلات من به خاله ام اس زدم كه چرا زياد نموندين خونه ما ؟ خاله هم در جواب گفت كه کریم يعني شوهر خالم گلايه ميكرد كه چرا وقتي اونا ميان تهران فقط يه روز يا فوقش دو روز ميمونن خونه ما ؟
من حقو به خالم ميدم چون ما اصلا خونه اونا نميريم و اونا هم اين موضوع رو ميدونن ، منم بخاطر اينكه دلش نشكنه گفتم من 5 ارديبهشت ميام تهران كار دارم ، انقدر ميمونم خونتون تا خودت بگي گم شو ديگه! خاله سارا هم كلي قوربون صدقه ام رفت و گفت شما تاج سرين و از اين جور حرفا!
از اون روز به بعد هم كارمون شده بود اس دادن به هم ، اس ام اسهاي عاشقانه ، جوك و خلاصه نوشابه باز كردن واسه هم!
شد 5 ارديبهشت و راه افتادم بسمت تهران ، چون معمولا تنها سفر ميكنم اين سري هم تنها راه افتادم و شب رسيدم تهران و مستقيم رفتم خونه خاله سارا كه با يه شام خوشمزه منتظرم بودن ، رسيدم و با کریم و خاله و یلدا روبوسي كردم و شامو خورديم و خوابيديم ، زياد وارد جزييات نميشم
شوهر خاله ام صبح زود ميره سركار ، قبل اينكه آفتاب بزنه راه ميوفته ، منم انقدر خسته بودم كه تا لنگ ظهر خوابم برده بود ، وقتي پاشدم ديدم خاله نشسته و تكرار سريالهاي شبكه جم تي وي رو ميبينه ، بعد سلام و احوالپرسي ، دست و صورتمو شستم و پاي ميز صبحونه نشسته بودم كه يه منظره جالبي نظرمو جلب كرد ! اونم چاك سينه هاي خالم بود! بد جور تو چشم ميزد ، البته بنده خدا تقصيري هم نداشت ، هر لباسي كه ميپوشيد قلمبه ميزدن بيرون! بعد صرف صبحونه آماده شديم تا یلداو ببريم پارك .
توي پارك كلي در مورد همه چي صحبت كرديم ، منم كه تازه سينه هاي خاله رو كشف كرده بودم همش بهش خيره شده بودم چون از رو مانتو هم بدجور تابلو بود ، خلاااااصه برگشتيم خونه و نهارو كه خورديم نهار سنگيني كرد و هركدوم توي گوشه اي از پذيرايي خوابمون برد ، با انداختن پتو روي من بيدار شدم ، البته خالم متوجه بيدار شدنم نشد ، خالم يه پيراهن سبز يقه هفت با يه دامن مشكي بلند پوشيده بود ، پتو رو كه انداخت روم بالشت خودشو اورد كنار بالشت من ( البته بدون نيت خاصي ) و پشتشو كرد به من و پاهاشو تا ساق پاش كرد زير پتو و خوابيد ، منم كه حسابي خوابم پريده بود نگاهم به بند سوتينش بود كه از پشت تابلو زده بود بيرون ، نگامو تا باسنش آوردم پايين ، اونايي كه اهل فن هستن ميدونن كه از روي دامن مشكي جزييات پستي و بلندي باسن مشخص نيست! نگامو دقيق تر كردم ، باسنش معمولي بود ولي خوب بود ، فاصلم باهاش كمتر از يك متر بود ، خودمو آروم كشيدم سمتش ( البته اين قضايا بعد اين اتفاق افتاد كه مطمئن شدم خوابه! ) حالا فاصلم ازش كمتر از 10 يا 20 سانت بود ، كيرم بدجوري شق شده بود كيرم حدودا 20 سانت طولشه و قطرشم ا حالا اندازه نگرفتم ، هيجان و استرس از يه طرف شق درد كيرم از طرف ديگه ! خيلي وسوسه ميشدم تا دستمو روي بدنش بكشم ولي كو خايه! يه خورده به حالت نيم خيز شدم و سينه هاشو ديدم كه چطوري ولو شده بودن ، بدجوري حشرم زد بالا ، حالت نيم خيزمو بيشتر كردم و اصلا حواسم نبود توي اين حالت كيرم دقيقا با كونش برخورد ميكنه كه اين اتفاق افتاد!!!!!!!! چشمتون روز بد نبينه خالم عين برق گرفته ها چشماشو باز كرد و يه نيم نگاه به صورت من انداختو دوباره با همون سرعت چشماشو بست! منم كه خودمو به خواب زده بود اما كيرم همچنان روي كون خالم بود ، آروم خودمو كشيدم عقب ولي هنوز حشري بودم.
دستمال كاغذي رو از روي ميز یلداي بالا سرم برداشتم تا جلق بزنم! آروم چهار پنج تا دستمال كشيدم بيرون دوباره به همون حالت دراز كشيدم ، كيرمو زير پتو آوردم بيرون ، يكم جراتمو بيشتر كردم دامنشو با نوك ناخنام تا ساق پاش زدم بالا ، واي چه پاهاي خوشگلي ، بدون مو و سفيد ، بخاطر اينكه جنس پارچه دامن خالم خيلي لَخت بود خيلي آسون هم ميشد بكشمش بالا...
اينكارو تا بالاي ساق پاهاش ادامه دادم ، سانت به سانت و با دقت فراوان اينكارو ميكردم گاهي هم دست از كار ! ميكشيدم و كيرمو ميماليدم انقدر بالا زدم تا چشمم به جمال شورت صورتي خوشگلش روشن شد! زير پتو شلوارمو تا ساق پام كشيدم پايين و دستمالو آماده كردم تا با ديدن اين صحنه زيبا جلق بزنم
كونش قلمبه زده بود بيرون حتي از پشت راحت ميشد خط كوسشم ديد ، ميخواستم شروع كنم كه ناگهان خالم دست چپشو آورد پشتش و دستشو كرد زير شورتشو كونشو خاروند!
چون ناخنهاش دراز بود صداي خارشش فضاي خونه رو پر كرده بود! مثل اينكه اصلا هم متوجه اين نشده بود كه دامنشو زدم بالا ، بعد خاروندن كونش دستشو كشيد بيرونو با همون حالت قبلي به خوابش ادامه داد ، پتورو از روم كشيدم اونور و خودمو بهش نزديك كردم ، زانوهاي لختم به پشت ساق پاهاش برخورد كرد ، خيلي ترسيده بودم ولي دست خودم نبود ، يعني واقعا نميدونستم دارم چيكار ميكنم ، آروم تر بهش نزديك شدم و مهم ترين تصميم زندگيمو گرفتم! آروم از پشت بغلش كردم ، كيرمو گذاشتم لاي پاهاش البته شورتش هنوز تنش بود ، ديدم اينجوري فايده نداره ، سر كيرمو يكم تف ماليش كردمو آروم هلش دادم لاي پاهاش ، ديگه واسم مثل روز روشن بود كه بيداره ، جراتم بيشتر شدو دستمو بردم سمت سينه هاي خوشگلش ، با دست چپم سينه چپشو از رو لباس گرفته بودم ولي از بس گنده بود كه همش توي مشتم جا نميشد ، لاي پاش به قدري داغ بود كه همون اول نزديك بود آبم بياد ولي خودمو كنترل كردم ، ميدونستم اگه چشمم توي چشاش بيوفته از كارم پشيمون ميشدمو كلا كير و حسم ميخوابيد ، دليلشم گفتم چون اصلا توي نخ خاله هام نبودم ، بگذريم
دستمو بردم زير لباسش و از رو سوتينش سينشو ماليدم ، نوك سينشو قشنگ ميشد بين دوتا انگشت گرفت و بازيش داد ، خواستم سوتينشو بدم بالا ولي نشد ، چون انقدر تنگ بود كه اجازه هيچ حركتيو نميداد به من ، بيخيال سينه هاش شدم و رفتم سراغ شورتش ، همزمان كه تلمبه ميزدم شورتشو كشيدم تا نصف كونش پايين ، اصلا قصد نداشتم تا باهاش سكس واقعي داشته باشم يا از كون و كوس ترتيبشو بدم ، به نظر خودم لاپاييش فازش بيشتر بود!
با دست چپم لاي كونشو باز كردم و سوراخ كونشو ديدم ، رنگش قهوه اي سوخته بود البته معلوم بود خيلي ام تنگه ، ديگه شورتشو پايين تر نكشيدم ، شورتشو نصفه رها كردم و تلمبه زدم ، يه دفعه احساس كردم بازوي دست چپ خالم داره ميلرزه! بله خالم داشت كوسشو ميماليد ، البته جوري كه مثلا من متوجه نشم ، با ديدن اين صحنه ضربه هامو بيشتر كردم و با هر ضربه ام كونش يه موج خوشگل تا بالا ميزد كه همين مسئله باعث شد آبم بياد ، دستمالي كه از قبل آماده كرده بودمو توي يه حركت گرفتم جلوي كيرم ولي انقدر آبم زياد بود كه يكمش ريخت روي فرش و دامن خاله سارام.
بعد اينكه آبم كلا تخليه شد ، كونشو يه بوس كوچولو كردمو شورتشو كشيدم بالا و دامنشم زدم پايين و رومو كردم اونورو خوابيدم ولي قبل خوابم متوجه شدم كه خالم هنوز داره كوسشو ميماله ، چه شاراپ و شوروپي راه انداخته بود!
بعد خواب خالم زودتر از من بيدار شده بود ، منم بيدار شدم بدون اينكه به روي هم بياريم كه اتفاقي افتاده ، بعد اونروز فرصت نشد تا كارمو تكرار كنم چون پسر خاله مرجانم واسه ديدن من اومد اونجا و دوروز باهام موند
اميدوارم دفعه بعد بهتر و با لذت تر اينكارو بكنم . نظر يادتون نره بچه ها
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "