ارسالها: 2517
#481
Posted: 3 Aug 2013 06:59
فوت فتیش با مامان
من سه ساله با مامانم رابطه دارم.
داستان مربوطه به تیر 91 و فوت فتیش با مامانم در جاده.
چند نفر از خانواده مامانم در یکی از شهرهای جنوبی زندگی میکنن.
ما برای چند روز میخواستیم بریم پیششون تا گذران تعطیلات کنیم.
خونواده ما چهار نفر هست.مامان بابا من و برادر کوچیکم.
با ماشین راه افتادیم که بریم.بابام آدم قانونمندیه و رانندگی با سرعت پایین رو ترجیه میده.همینباعث میشد دائم خسته شیم و تو را در جاهای مختلف وایسیم.مامانم همش پاهاش درد میگرفت.برادرم خودشو خیس میکرد.منم تو کف پاهای خیس عرق مامانم بودم.مامانم جوراب شیشه ای مشکی بدون کف تا زیر رانو پوشیده بود با کفش پاشنه بلند.
در یکی از توقف گاها مامانم کفشاشو درآورد که پاهاش هوایی بخورن.من که چشم بابامودور دیدم گفتم مامان می خوایی پاهاتو ماساژ بدم.اولش گفت نه ولی من خودم رفتم و شروع کردمبه مالیدن پاهاش اونم رضایت داد.اون توی ماشین نشسته بود و منم لب جو.پاهاشو آورده بودم جلوی صورتم.بوی عرق پاهاش داشت دیوونم میکرد.جوراباش کاملا خیس بود.کیرم داشت میشکست.
طاقت نیاوردم و گفتم مامان خوش به حالت پاهات چه بوی خوبی دارن.
گفت تو داری پاهامو میمالی یا بوشون میکنی.بسه الان بابات میاد.من گفتم جون من بذار بوشون کنم.با چشمای گرد نگاهای بهم کرد و گفت باشه تو چاهامو بو کن منم حواسم هست.
چند دقیقه ای پاهاشو بو کردم تابابا اومد و مامان گفت دیگه کافیه.من گفتم اگه باز فرصت شد باز اجازه میدی؟گفت حالا تا بعد.
رفتیم و رفتیم تا مامانم خوابش برد.داداشمم که چند پوشک ترکونده بود و پستون مامانمو حسابی مک زده بود تخت خوابیده بود.من به بابام گفتم نمیخوای یه چایی بخوری خوابت ببره.بابا گفت چاییمون تموم شده.از توقف گاه بعدی میگیرم.
چند کیلومتری رفتیم تا رسیدیم به کافه.بابام گفت من میرم یه آبی به صورتم بزنم و چایی بگیرم بیام.
منم که انتظار لحظه موعود میکشیدم سریع پریدن پایین و رفتم درب سمت مامانو باز کردم و سرمو بردم داخل و نوک بینیمو چسبوندم رو پاهاش.از اطراف لبه های کفشاش چه بوی خوب عرقی میومد.مامانم چشماشو باز کرد و گفت بازم که تویی.بابات کو.گفتم رفت دستشویی بعدشم میره فلاسک چای رو پر کنه.مامانم گفت اگه می خوای عرق پاهامو بخوری فقط چند دقیقه وقت داری.منم بی معطلی کفشاشو درآوردم و پنجه پاهاشو یکی یکی کردم تو دهنم و مشغول لیسیدن جورابهاش و خوردن عرق پاهاش شدم.از فرط لذت داشتم میمردم.بوی پاهاش و مزه عرق پاهاش فوق العاده بود.بهشتی بود.مامانم فقط میگفت زود باش.کامل لیسشون بزن.منم همین طور که میلیسیدم کیرمو درآوردم و به مامان گفتم سریع کیرمو بمال.کنار ماشین نشستمو مامانم پاهاشو از در ماشین آوردبیرون و مشغول مالیدن کیرم شد.
چون هوا تاریک بود و ماشین ما کمی دور تر از کافه بود ما با خیال راحت کارمونو میکردیم.مامانم در فوت جاب حرفهای بود.گفت نوک جوراب راستمو سوراخ کن و کیرتو بکن توش تا آبت نپاشه جونم.منم همین کارو کردم و آبم کمی بعد اومد.مامانم سریع جوراباشو درآورد و گفت اینارو بنداز جایی که همه ببینن الا بابات.بعد گالنآبو بیار پاهامو بشور.جورابارو پرت کردم و پاهای مامانمو شستم.بابام از در کافه اومد بیرون.مامانمم سریع یه جفت جوراب دیگه پوشید.
کل کارمون کمی بیشتر از ده دقیقه شد.
راه افتادیم و شامو تو راه خوردیم و نیمه های شب رسیدیم.رفتیم خونه داییم.مامانم گفت اینجا حواست باشه کاری به من نداشته باشی.
تو مدتی که بودیم من و مامان کاری نکردیم ولی تو راه برگشت بازم فوت فتیش داشتیم.
امیدوارم با همه بدیش خوشتون اومده باشه.
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#482
Posted: 11 Aug 2013 14:34
خواهرم نسرین
سلام اسم من سعید هستش و 28 سالمه من توی یه خونه پر جمعیت زندگی میکردم و یک سال و نیم پیش ازدواج کردم سه تا خواهر دارم که یکی از اونا نسرین 1 سال قبل از من ازدواج کرده بود و مونا و ندا هنوز مجردند . متاسفانه مادرم از دنیا رفته و خواهرای من با پدرم زندگی میکنند چند وقت پیش که رفتم خونه پدری دیدم خواهرم نسرین اومده خونه اما دامادمون نیومده ازش پرسیدم که گفت بخاطر مشغله کاری نرسید بیاد . اون شب حس کردم اتفاقی افتاده اما چیزی نگفتم تا اینکه هفته بعد دوباره دیدم نسرین خونه ماست این بار بیشتر پرسیدم و متوجه شدم که گویا با محسن دامادمون کمی حرفشون شده خواستم دخالت کنم اما خواهش کرد که خودشون مسئلشونو حل میکنند . دلش نمیخواست که موضوع پخش بشه منم گفتم اشکالی نداره هفته ها از این قضایا می گذشت ولی اختلاف اینها روز بروز بیشتر میشد و مشکل اونجایی بود که ما نمیخواستیم اقوام خودمون از این قضیه با خبر بشن و سعی میکردیم مهمونی نریم و اگه مهمونی میومد نسرین آفتابی نشه اما گاهی وقتا مشکل میشد که قضیه رو پنهون کنیم چون اتاق خالی اونقدر نداشتیم که یکیشو همیشه اختصاص بدیم به نسرین . اما موضوع من از اونجا شروع شد که یه بار با همسرم سر صحبتای مادرش حرفمون شد و اونم به حالت قهر رفت خونه پدرش منم که حوصله منت کشی نداشتم با خودم گفتم بهتره امشب منم برم خونه پدری و هم شام بخورم هم با بچه ها با هم باشیم اما وقتی رسیدم دیدم همه ناراحتند و بگو مگو دارن موضوع این بود که عمو و خونوادش قرار شده بود بیان برای خواستگاری مونا و چون دو بار نسرین رو تنها دیده بودند نمی خواستیم که دوباره به این موضوع مشکوک بشن . نسرین ازم خواست که امشب رو بیاد خونه ما و منم که نمیخواستم ناراحتش کنم گفتم باشه . توی راه موضوع خودمم گفتم که گفتخیلی برام متاسفه. و از این که همه داریم بد میاریم ناراحت بود .اون شب شام درست کرد و خوردیم و من گفتم که توی حال میخوابم پای تلوزیون و تو روی تخت بخواب همینطور هم شد اما نیمه های شب یهو از خواب بیدار شدم و با صدای من نسرین هم از خواب پرید و گفت داداش چی شده که گفتم خواب دیدم . برام آب آورد و اومد بالای سرم بهم گفت جات عوض شده و خواب دیدنت از اونه و برو تو روی تختخواب بخواب من تو حال میخوابم . اما حال سرد بود و بخاری هنوز روشن نکرده بودیم . بهش گفتم نه اما خیلی اصرار کرد من قبول نکردم گفتم سرده اینجا . بعد اون گفت منم توی اتاق خواب میخوابم روی زمین گفتم باشه اما بازم دلم نیومد و گفتم نیازی نیست تو هم بیا روی تخت جا زیاده. قبول کرد و اومد پیشم خوابید منم که خواب از سرم پریده بود کمی باهاش حرف زدم اما دیدم خوابش برده همینجور داشتم نگاش میکردم که نمیدونم چرا دستمو بردم گذاشتم روی پهلوش . نمیدونم از خواب بیدار شد یا بیدار بود تا دستمو گذاشتم اونم دستشو گذاشت روی دستم . احساس عجیبی داشتم اما به خودم اومدم و گفتم خوب این طبیعیه و این حس خواهر و برادریه . دیگه دستمو برنداشتم و تا اینکه صبح بیدارشدم و دیدم صبحونه آمادست و اون رفته سر کارش . آخه کارمند مخابرات بود . عصر بهم زنگ زد و بابت شب گذشته ازم تشکر کرد و از این حرفا منم گفتم اینجا هم فرقی با اونجا نداره هر وقت خواستی بیا . یک هفته از این جریان نگذشته بود که بازم قرار شد عمو اینا برای صحبتای نهایی بیان خونه ما . ظهر بود که نسرین زنگ زد و از حال همسرم پرسید و من گفتم هنوز شکرابیم باهم بعد گفت که اگه مشکلی نیست من امشب هم بیام خونه شما تا عمو اینا برن . گفتم باشه و گفت شام درست نکن من میام خودم درست میکنم منم گفتم باشه اما ساعت 8 شب شده بود و هنوز نرسیده بود زنگ زدم بگم اگه نمیای من شام درست کنم که گفت تو راهه داره میرسه . وقتی رسید 9 شب شده بود و کمی اخم کردم که الان چه وقته اومدنه . اونم گفت باوذ کن رفتم خرید لباس و بعدش آرایشگاه و بعدشم رستوران باعث شد دیر کنم . دوتا پیتزا گرفته بود و راست میگفت موهاشم رنگ کرده بود و حسابی خوشگل شده بود شام و خوردیم و توی صحبتا گفتم حالا چه کاری بود بری آرایشگاه ؟ اصلا منظوری نداشتم اما اون فکر کرد بخاطر دامادمون گفتم و گفت مگه محسن نباشه من باید کپک بزنم ؟ منم گفتم منظوذی نداشتم و منظورم اینه تو همینجوریشم خوشگلی . واقعا هم خوشگل بود اما من میخواستم ماله بکشم حرف قبلیمو اونم گفت همینکه تو خوشگل ببینی از صد تا محسن برام شیرینتره و گفت تازه چند تا لباسم خریدم . گفتم چی خریدی ؟ فقط از بابت اینکه حرفی زده باشم پرسیدم . برگشت گفت بعد شام نشونت میدم . تو دلم گفتم چشه این امشب من به چه دردم میخوره لباسات . بعد شام رفت توی اتاقم و دیدم لباساشو پوشید . چی میدیدم یه دامن کوتاه مشکی با یه تاب کوتاه که کمی از نافشم دیده میشد . ولی مهمتر از همه اینکه شلوار هم نداشت . گفتم نسرین این چه وضعشه اینو کجا میخوای بپوشی ؟ یهو دیدم بغض کرد و گفت واقعا چه بی ذوقی تو . چرا ضد حال میزنی؟؟ و خودشو سرزنش کرد و گفت محسن که نیست بودنی هم هیچ اهمیتی نمیداد . خوب من فقط خواستم امشب تیپ بزنم .داداشم ازم تعریف کنه . من دیگه داشتم کلافه میشدم آخه دختر تو داری برای دادشت تیپ سکسی میزنی . اما چیزی نگفتم و حرفو عوض کردم گفتم حالا چند خریدی که شروع کرد به توضیح دادن . اما من فقط داشتم اون پاهای سفید و که با یه دامن تنگ تا نیمه پوشیده بود دید میزدم . که یهو دیدم نسرین متوجه نگاهم شده اما فقط خندید . بعد ازم پرسید راستی اولش چرا گفتی این چه لباسیه منم گفتم خوب یه جوریه آخه . گفت چجوریه گفتم همه چی معلومه - خندید و گفت تو همه چیو مگه دیدی . یه نگاه معنا داری کردم و دیگه حرفی نزدیم . شب من رفتم سر جام خوابیدمو واقعا نمیدونستم چی داره اتفاق میوفته و توی فکر بودم که نسرین اومد گفت اگه اذیت میشی من روی زمین بخوابم گفتم نه چه اذیتی . چراغو خاموش کرد و توی تاریکی متوجه شدم لباسای نو رو در آورد. و همینجوری یه شلوارک پوشید و یه تاب که تنش بود اومد خوابید اولین بار براش راست کرده بودم اما خودمو کنترل کردم .چیزی نگفتم تا اینکه یهو برگشت رو به من و گفت صبحونه چی درست کنم توی اون لحضه کاملا با من تماس پیدا کرد نمیدونم چی گفتم بهش اما بی اراده دستمو گذاشتم روی پهلوش . کمی گذشت اونم دوباره دستشو گذاشت روی دستم اما این بار آروم آروم دستمو لمس میکرد داشتم دیونه میشدم . نمیدونستم چیکار کنم کمی پهلوشو فشار دادم که متوجه شد دلم میخواد بمالم پهلوشو و آروم گفت از بس نشستم روی صندلی کمرم خشک شده ٰتو رو خدا کمی همونجا رو بمال برام منم همینکا رو کردم . در حین ماساژ از همه چی حرف میزدیم که دیدم دستمو آروم کشید به سمت بالا . دیگه یه انگشت با سینش فاصله داشتم و من میمالیدم اما دیگه حرفی نمیزدیم گاهی هم دستم به سوتینش میخورد اما عین سنگ خشکش زده بود . کمی بعد آروم گفت سعید ؟ گفتم جانم اما حرفی نزد خودمم حال خوشی نداشتم و شهوتم زده بود بالا هر لحظه میترسیدم متوجه راست شدن کیرم بشه دوباره اسممو صدا زد و جواب نداد بار سوم که صدا زد سینشو گرفتمو گفتم مگه مرض داری و با شوخی گفت گمونم دارم و دستمو با دستش روی سینش نگه داشت منم حرکتی نکردم اما وقتی دستمو روی سینش دوباره فشار داد فهمیدم باید سینشو بمالم . دیگه برام یقین شده بود امشب اون ازم سکس میخواد اما همینجور با خودم کلنجار میرفتم که دیدم نسرین گفت سعید به نظرت من اشتباه میکنم گفتم راجع به چی و حرفی نزد گفت مهم نیست اگه نمیخوای جواب بدی جواب نده. شهوتم بالا زده بود و دلم میخواست از پشت بچسبم به باسنش اما نمیدونستم چطور! دلمو زدم به دریا و از پشت چسبیدم بهش و طوری وانمود کردم که انگار میخوام سوال بپرسم و برای همین نزدیک شدم و گفتم تو چی میخواستی بگی؟ اما اون متوجه شده بود و باسنشو بهم فشار داد و گفت هیچی - چند ثانیه نگذشته بود که متوجه راست شدن کیرم شد و با تکونی که به کونش داد گفت تو چی حرفی نداشتی ؟ بعد خنده کوچیکیی کرد و دستمو بوسید.نرمی کونش حیا رو از من کامل گرفته بود و بدنم گلوله آتیش شده بود به آهستگی باسنش رو به سمت خودم میکشیدم و هر لحظه شهوتم بیشتر میشد . چند دقیقه ای میشد ساکت بودیم که نسرین سکوت رو شکست و گفت سعید جان آخرین باری که خواهرتو بوسیدی کی بود. گفتم یادم نمیاد شاید عید بود . گفت آره دلم میخواد ببوسمت کمی مکس کردم بعد گفتم خوب ببوس اشکالی نداره . برگشت سمت من و خواست ببوسه که دیدم نگاش به نگاهم گره خورد و گفت نه دلم میخواد چشاتو ببندی . گفتم ادا در نیار . ببوس بخوابیم . گفت جون نسرین چشاتو ببند و تا نگفتم باز نکن . گفتم مگه چقدر می خوای ببوسی که گفت تو چشاتو ببند تا بگم . چشامو بستم و متوجه شدم نسرین لباشو گداشت روی لبم چند ثانیه نگذشته بود که دیگه من داشتم لباشو میک میزدم و اون خوابیده بود روی سینم . دستم رو بردم روی باسنش و شروع کردم به مالیدنش اما دیگه جرات باز کردن چشمامو نداشتم. کمی بعد حس کردم نسرین خودشو به طرز خیلی شهوتناک میماله به کیرم . آروم آروم چشمامو باز کردم اما دیدم چشمای نسرین بستست و داره مثل دیوونه ها از روی لباس تلمبه میزنه. وقتی یه لحظه چشاشو باز کزد دید من نگاه میکنم کامل افتاد روم و چشاشو ازم دزدید . خجالت توی حرکاتش معلوم بود اما نه راه برگشتی برای اون بود نه من . با کمی مکث گفتم نسرین نکنه برامون عادت بشه ؟؟ که سریع گفت نه داداش به جون خودت دیگه اذیتت نمیکنم . کمی نگاش کردم و گفتم میخوای لباساتو دربیاری ؟؟ گفت آره اگه میخوای لباسای تو رو هم در بیارم . گفتم امشب هر کاری دوست داری بکن .گفت اگه به دوست داشتن منه من دوست دارم تو لباسامو در بیاری . گفتم باشه و رفتم سراغ تابش بعد سوتین همینکه سوتینو باز کردم و لرزش سینشو دیدم ناخودآگاه شروع کردم به خوردنشون و دیدم ناله نسرین در اومد و داشت منو با تمام وجود لمس میکرد آروم باسنشو با دستام میمالیدم یه حسی داشتم که انگار تا حالا تجربه نکرده بودم . همه مدت دلم میلرزید اما شدت شهوت بقدری زیاد شده بود که همه چیزو تحت کنترل خودش داشت میدونستم ک هنوز خیلی چسزا رو نمیتونیم به هم بگیم . بهش گفتم اگه میخوای از این شب بیشترین لدت رو ببریم باید رومون کامل به هم باز شه . گفت میدونم چی میگی اما باید چی کار کنم ؟ بهش گفتم باید هر کدوم چند بار شهوانی ترین کلمه و سکسی ترین کارو به هم بگیم تا دیگه جین سکس چیزی نباشه که نتونیم بگیم . گفت مثلا چی ؟ بگم میخوام بچسبی به من؟ گفتم بیشتر . گفت منو بکن . گفتم سکسی تر . گفت کیرتو بزار توش . گفتم توی چی ؟ گفت کسمممممممم. گفتم چیو بزارم ؟ گفت کیرتو. و دستشو برد و کیرمو از توی شرت درآورد . گفت این کیرتو . کیر کلفتتو . دوست دارم تا ته بزاری توش . و شروع کرد به خوردنش . چنان با ولع میخورد که حتی توی فیلم ها هم اینجوری نمیخورن. دیگه از حالت خماری چشاش معلوم بود طاقت نداره یه نگاه بهم کرد واز چشای نیمه بازش فهمیدم میخواد بزاره توش . گفتم هرکاری میخوای بکن اونم نشست روی کیرم و با دستاش گذاشت توی کسش . خیلی زود تلمبه زدناشو شروع کرد انگاری شهوت دیونش کرده بود تلمبه میزدو سینه هاشو چنگ میزد . شدت ظرباتش اونثدر زیاد بود که کمتر از دو دقیقه آبم باشدت ریخت توی کسش و با ریختنش یه آه کشداری کشید اما ادامه داد شاید بیست بار بعد از اونم غقب جلو کرد و افتاد روی من . نه اون نای حرف زدن داشت و نه من . فردا ساعت 11 شبح با اولین بوسه نسرین بیدار شدم اما دیگه نسرین اونی نبود که همیشه میدیدم و منو دیگه فقط به چشم یه پارتنر سکسی میدید همون روز دونستم که رابطه خواهر و برادری ما از هم ریخت.
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 6561
#483
Posted: 24 Aug 2013 12:53
حال کردن داداشی با من
سلام , این اولین خاطره است که میخوام بنویسم , برای همین میخوام با خاطره ی دفعه ی اول شروع کنم .
من مرجان هستم و الان 22 سالمه , این خاطره واسه حدود 4 یا 5 سال پیشه , دوران دبیرستان , قضیه از اونجا شروع شد که یه روز با احساس کردن یه چیزی از خواب پریدم , هنوز گیج خواب بودم که دیدم یکی از اتاقم رفت بیرون , یکم طول کشید تا حواسم اومد سر جاش و گوشی اومد دستم , اینم بگم که داداشم یک سال و نیم ازم بزرگتره , دیگه از اون روز به بعد چون شک کرده بودم و بیشتر به حرکات دادشم توجه میکردم فهمیدم که همش منو دید میزنه , دونستن این قضیه منو هم تحریک میکرد , واسه همین تصمیم گرفتم امتحانش کنم , تا اینکه یه روز که مامان بابام بیرون بودن و ما پای تلویزیون نشسته بودیم گفتم : من خوابم میاد , میرم بخوابم !
رفتم تو اتاقم و درو بستم , رو تخت خوابیدم و منتظر شدم . یه 5 دقیقه که گذشت دیدم لای در آروم باز شد . منم سریع چشامو بستم . احساس کردم که اومد بالاسرم , یکم بعد دستشو رو بازوم احساس کردم , یه بار آروم اسممو صدا زد تا مطمئن شه خوابم .
نمیدونستم قراره چی بشه , از هیجان به سختی نفس زدنمو آروم میکردم , دستشو آروم گذاشت رو رون پام و آروم کشید سمت باسنم , با اون یکی دستش هم سینمو گرفت , یکم سینه و باسنم رو فشار داد , بعد منو که به پهلو خوابیده بودم آروم چرخوند تا رو به بالا دراز کشیدم , وزنشو رو تخت حس کردم , نشست کنارم و سینه هام رو گرفت و یکم فشار داد , شروع کرده بود به مالیدن , منم که خوشم اومده بود عین جسد بی حرکت مونده بودم P:
یکم بعد یه دستش رفت لای پاهام , عقلم میگفت کار درستی نیس و دلم میگفت یکم دیگه , باز تکون نخوردم , با یه دست سینمو میمالید و با اون یکی کسمو گرفته بود و فشار میداد .
بعد نفساشو رو صورتم حس کردم , لباشو رو لبام گذاشت و آروم یه لب گرفت , بعد یکی دیگه , اما این دفعه لباش خیس بود , دوباره لباشو گذاشت رو لبام , این بار نوک زبونشو آورد بیرون و کشید رو لبام , لبامو خیس میکرد و با لباش گاز میگرفت , یکم بعد فک کردم لب گرفتنش تموم شده که یهو دیدم کسمو فشار داد و لبامو گذاشت تو دهنشو شروع کرد به خوردن , فک کنم اینجا دیگه فهمیده بود بیدارم چون محکمتر فشار میداد و میخورد .
یکم بعد کمرم رو گرفت , دستاشو کشید بالا و لباسمو باهاش بالا زد , تا اینکه سینه هام افتاد بیرون , همش میگفتم کاشکی سوتین نمیبستم , دستاشو برد زیر سوتین و سینه هام رو گرفت , سرشو گذاشت بینشون و بوسید , همینجور که فشار میداد لیس میزد و میخورد , کم کم رفت سمت پایین و شکمم رو لیس میزد , داشتم میمردم از هیجان .
سینه هام رو ول کرد و کمر شلوارم رو گرفت , فهمیدم میخواد دستشو بکنه تو شرتم , منم که کسم خیس شده بود و نمیخواستم از این تابلو تر شه که بیدارم یه غلت زدم و رو شکم خوابیدم , داداشم یکم دستشو عقب کشید , اما یکم بعد این دفعه باسنم رو گرفت و شروع کرد به فشار دادن و مالیدن , بعد کونمو ول کرد و اومد رو تخت , دستشو گذاشت لای کونم و فشار داد تا شکاف باسنم معلوم شه , خوابید روم , سینه هام رو گرفت و کیرشو فشار داد لای کونم .
کیره سفتشو که لای کونم حس کردم داغ شدم , واسه اینکه متوجه نشه با حرکات اون منم کونمو منقبض میکردم و کیرشو با باسنم فشار میدادم , سینه هام رو چنگ زده بود و رو کونم بالا پایین میرفت .
یکم که گذشت از روم بلند شد , کمر شلوارو گرفت و کشید پایین , کونم که افتاد جلوش عملا از هیجان داشتم نفس نفس میزدم , دست سردش که به باسنم خورد یکم لرزیدم , شروع کرده بود به گاز گرفتن باسنم که صدای در خونه اومد , اونم سریع شلوارمو کشید بالا و رفت بیرون .
این که تعریف کردم اولین بود و شروع ماجرا بود , اگه خواستین بقیه رو هم تعریف میکنم
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 2517
#484
Posted: 28 Aug 2013 13:44
8 سال سکس بی وقفه با خاله افسانه
سلام اسم من سینا است الان 29 سالمه و تصمیم گرفتم داستانهای 8 سال سکسی که با خاله بزرگم , خاله افسانه داشتم رو براتون بنویسم حدودا داشتم می رفتم تو چهارده سال که فهمیدم بلوغ شدم از 5 دبستان جلق زدن رو یاد گرفته بودم و همینطور وقتی داییم فیلم سوپر می آورد و من خونه مادربزرگم بودم فیلمارو دیده بودم و چشم و گوشم بازشده بود من با خاله افسانه معمولا تا 5 دبستان حمام می رفتیم اما بعد از این که یه روز تو حموم بغلش کردم وسعی کردم یه کارهایی که تو فیلم دیده بودم بکنم دیگه با خودش منو حموم نبرد اما به مادرم هم چیزی نگفته بود یادمه شوکه شده بود توی وان خوابیده بود ناغافل دستمو بردم توی شورتشو شروع به مالیدن کردم که دستم و گرفت خودشو جمع کرد و حوله پیچید رفت بیرون منم حسرت به دل خاله درهمون اول موندم . از اون به بعد بدجوری جری شده بودم که بکنمش اونم از دستم فراری بود اما 3 سال بعد زندگی سکسی من رسما شروع شد و چه شروع طوفانی .......
بگذارید کمی از خاله افسانم براتون بگم اونموقع زنی بود 29 ساله میانه اندام بدن سفید بدون نقص باسن فوق العاده یکم شکم داشت البته شوهر و 2 تا دختر هم داشت که دختر اولش دو سال از من کوچیکتر بود که قبل خاله باهاش ور می رفتم و کسش رو می خوردم که خاله فهمید و نگذاشت زیاد نزدیکش شم چون یه بار هم دید با چه لذتی وسط قایم موشک تو اتاق روش خوابیده بودم و می خواستم از کون بکنمش من دلیل صبر خاله رو بعدا فهمیدم که چقدر منو دوست داشت و در واقع منو واسه خودش می خواست
سرتونو درد نیارم تویه روز تابستون شوهر خالم برای ماموریت عازم شیراز شد و تا 4 روز اونجا موند خاله ام به مامانم زنگ زد گفت فرهاد باید بره ماموریت میشه سینا رو بفرستی با من بمونه چون دخترهاش هم برای تعطیلات رفته بودند همراه اون یکی خالم شمال و خاله افسانه تنها بود من رفتم خونشون و تا ساعت 9 شب تو حیاط خونشون با بچه های محلشون فوتبال زدیم صدام زد بیا خونه سینا شب شده رفتم خونه درو باز کردم خاله از همیشه کمی بازتر پوشیده بود داشت ماهواره MTV نگاه می کرد اون موقع برنامه یی به اسم Mad about the girls داشت که خیلی صحنه های سکسی داشت و رو اون بود که من اومد زد کانال دیگه گفت : سینا جان شامو بکشم یا می ری حموم گفتم میرم حموم ولی لباس با خودم برای عوض کردن نیاوردم گفت برات شرت و زیرپوش خوب خریدم جا خوردم سریع رفتم حموم تو حموم بودم داشتم به خاله فکر می کردم که دست به کیرم بردم برای جلق زدن که نا غافل در رو باز کرد و گفت حوله رو میزارم اینجا بردار کیرمو تو دستم دید تو چشام نگاه کرد و رفت بیرون . از خجالت تا نیم ساعت از حموم نمی اومدم بیرون بالاخره جلق زدم اومدم بیرون شرتم رو آویز بود برداشتم با زیرپوش پوشیدم رفتم رو میز شام کنارش نشستم شروع کردیم به حرف زدن در مورد درسها و فوتبالو کیفیتزیرپوش و بدنسازی بهم توصیه کرد به بدنم برسم داشتم بهش مشکوک میشدم نکنه اونم میخواد و آره.
فکرهای خراب داشت دیوونم میکرد جامو تو اتاق خواب انداخت شب بخیر گفت و رفت , جای خودشو تو حال انداخت یه چیزه دیگه حالمو خیلی خراب کرد بلند شدم برم دستشویی دیدم شرتشو درآورده انداخته روی مبل , دیگه تا 50 درصد از خواست اون مطمئن شدم با خودم قرار گذاشتم شب ساعت 3 برم سراغش , 2 ساعت مونده بود یه کم خوابیدم ساعت دو نیم بود دیدم پشت به اتاق دامنش بالاست و کسش از لای پاش توی شعاع نور آشپزخونه معلومه دیوونه شدم رفتم خودمو رسوندم پشتش هنوز نمی دونستم خوابه یا بیدار نزدیک که شدم زیاد چیزی نمی دیدم از دور بهتر بود یاد بچه گیام افتادم از پشت منو بغل می کرد و خودشو می مالوند به کونم منم دستم انداختم روی پهلوش , کیرمو در نیاوردم اگه بیدار شد یاد قدیما بندازمش از روی شرتم تقریبا 5 دقیقه تلمبه زدم کجا می کردم نمی دونم یه دفعه چرخ زد نفسم بند اومد دیدم داره لبخند می زنه برگشت دوباره دامنشو زد کنار یه کم پاشو واز کرد شرتمو درآوردم گذاشتم لای پاش نیم ساعت تلمبه زدم برگشت چراغو روشن کرد گفت سینای من دیگه بزرگ شدیا باید بهت خیلی چیزا یاد بدم پسر خوشگلم گفتم خاله خیلی دوستت دارم بذار بکنمت گفت باشه خاله ولی تا رازدار باشی می تونیم خیلی حال کنیم توی خوابم نمی دیدم خاله بهم پیشنهاد بده ساعت 5 صبح بود قشنگ یادمه گفت چون 2 روز مونده پریودم تموم بشه از پشت حال کنیم دستمو گرفت گذاشت رو سینه اش گفت فیلم سوپر دیدی یا برات بذارم ناکس فکر همه جارو کرده بود گفتم دیدم شروع کردم مالوندن گفتم شیر می خوام گفت بخور قبلا هم ازم شیر خوردی جیگر همینطور که می خوردم آبم اومد ریخت رو تشک خاله گفت واسه امشب بسه 3 شبه دیگه مونده تازه تو طول روز هم وقت داریم برو خودتو بشور بیا بخوابیم.
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#485
Posted: 5 Sep 2013 14:01
سکس نیمه کاره با پسر عموم
میخوام خاطره سکس با پسر عموم رو براتون تعریف کنم.قسم میخورم که کاملا واقعیه بدون هیچ کمو کاسی... امید وارم خوشتون بیاد .فقط تورو خدا اگه خوندید فحش ندین...
سلام . اولش از اینجا شروع میشه که من از دوران راهنمایی فهمیدم که پسرعموم (میلاد) رو دوس دارم و همیشه سعی میکردم یجوری بهش نزدیک بشم اما نشد. تا اینکه رسیدم به سن دبیرستان و دقیقا سوم دبیرستان بودم که تصمیم گرفتم فراموشش کنم چون هیچ توجه خاصی که بفهمم اونم منو دوس داره ندیدم. خلاصه اینکه تازه داشتم فراموشش میکردم که یه شب بهم اس داد و گفت که منو دوس داره و منم کلی ذوق کرده بودم .منم بهش از علاقم گفتم و خلاصه بهم نزدیک شدیم البته بگم که من توی یه شهر دیگه زندگی میکردم و هر چندماه به چندماه میدیدمش. بعد از یه سال و نیم که باهم با اس و تلفن رابطه داشتیم تصمیم گرفتیم باهم تنها باشیم و سکس کنیم اما جا و مکانشو نداشتیم .( دارم سعی میکنم خیلی خلاصش کنم تا خسته نشین )
من یه دختر عمه دارم که طلاق گرفته و تنها زندگی میکنه .تصمیم گرفتم موضوعو به اون بگم البته جریان سکسو نگم بهش .فقط بگم که میخوایم همدیگرو ببینیم و صحبت کنیم. یه روز رفتم خونه دختر عمم و بهش قضیه رو گفتم و اونم از شانس خوبم قبول کرد و گذاشت که یه روز قرار بذاریم. خلاصه منم به میلاد گفتم و قرار شد فردای اون روز ساعت 5 بیاد پیشم . (من 19 سالمه و میلادم 22)من اونروز واسش یه تاپ بنفش سکسی و یه دامن مشکی خیلی کوتاه پوشیدم . میلاد اومد و رفتیم توی یکی از اتاقا و درو بستیم.اولش رفتم بغلش کردم و دستاشو گرفتم تو دستام .من واقعا عاشقشم. خلاصه نشستیم رو زمین و به دیوار تکیه دادیم و میلاد دستشو دورم حلقه کرد و کم کم شروع کردیم به لب دادن . زبونشو میذاشت تو دهنمو منم میخوردمش و حسابی حال میداد. بعدش بهم گفت روبروش بشینم و منم نشستم و پاهاشو باز کرد و منم پاهامو باز کردم گذاشتم روی پاهاش و روبه روی هم بودیم و لب میدادیم .اونم رانمو میمالید بعدش گردنمو خورد و تاپمو از پشت که گره زده بودم باز کرد و اورد پایین. بعدش سوتینمو دراورد و منو خوابوند زمین و اومد روم و شروع کرد به خوردن سینم و لیس میزد و میمکید. من یکم تپلم و میلاد میگفت من از دخترای تپل خیلی خوشم میاد. بعد از سینم رفت سمت شرتم .دامنمو داد بالا و شرتمو دراورد و کوسم که حسابی خیس شده بودو میمالید . کوسم خیلی گوشتی و تپله و میلادم عاشق کوس تپل و گوشتی. همونطور میمالیدش و منم داشتم بیهوش میشدم . بعدش دوباره بلندم کرد و نشستم روبه روش مث دفه قبل و لب میدادیم و کوسمو محکم میمالید .اااه . نالم دراومده بود. حالا دیگه نوبت من بود رفتم سراغ کیرش شلوارشو تا نصف کشیدم پاییین و کیرشو از تو شرت دراوردم . کیرش زیاد کلفت نبود ولی خوشگل بود اول مالیدمش و بعدش شروع کردم به ساک زدن. من تند تند ساک میزدم و اونم با دستش با موهام بازی میکرد و بعد از اینکه بهش حال دادم گفت که میخواد کونمو بکنه .منم مخالفت نکردم و گفتم فقط اروم بکن چون میگن خیلی درد داره. رفتم از تو کیفم کرمو برداشتم و بهش دادم تا بماله به کونم. من به حالت سجده بهش پشت کردم و اونم کرمو مالید به کونم تا به خودم اومدم دیدم کیرشو کرد توش . لامصب یکم باهاش ور نرفت تا جا باز کنه . خلاصه وقتی کیرش به زور رفت تو کونم من داشتم میمردم بدجور درد داشت و دوسه بار دراورد و دوباره کرد توش ولی نتونستم تحمل کنم و گفتم درش بیاره . اونم که نمیخواست من درد بکشم کیرشو دراورد. وقتی داشت با دستمال کیرشو پاک میکرد متوجه شد دستمال قرمزه همینطور داشت بهش نگا میکرد و من رفتم جلو دستمالو دیدم بعد دست کشیدم رو سوراخ کونم دیدم داره خون میاد .خیلی خون اومد و بلاخره قطع شد . هردوتا ترسیده بودیم و حالمون گرفته بود. دیگه بیخیال سکس شدیم الان چندماه از اون ماجرا میگذره و کونم بعد از اون ماجرا یکم سوراخش باز تر شده .قراره تابستون دوباره سکس کنیم اما ایندفه کامل . اینم از داستان سکس نیمه کاره . ببخشید اگه بد نوشتم. این اولین تجربه هر دوتامون بود چون هیچکدوم تاحالا باکسی نبودیم و یکم ناشی بودیم.
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#486
Posted: 5 Sep 2013 14:04
من و دایی علی
سلام به همگی نمی دونم میتونم داستان سکسی رو که براتون می نویسم همانطور که پیش اومد براتون بگم یا نه چون اولین باره که همچین مطلبی رو می نویسم راستش موضوع برمیگرده به سالها پیش وقتی که 14 سال بیشتر نداشتم و زمان جنگ بود به خاطر همین ما با خانواده مادر بزرگم زندگی میکردیم در او زمان دایی علی مجرد بود و دیگه وقت زن گرفتنش بود ولی به خاطر شرایط مالی توانایی ازدواج نداشت منم که تازه بالغ شده بودم اندامم تقریبا خانومانه شده بود به همین خاطر مورد توجه دایی شدم البته اینو وقتی متوجه شدم که بعضی وقتها با شوخی به سینه هام دست میزد و فشارشون میداد منم در عالم بچگی بودم و فکر میکردم داره بام بازی میکنه خلاصه که یه شب وقتی تنها تو یکی از اتاقا خواب بودم یهو از خواب بیدار شدم متوجه جسم سنگینی رو م بود طوری که به زحمت نفس میکشیدم کمی بعد که خواب از سرم پرید دیدم دایی علی خوابیده روم و خودشو میماله به من تو او زمان تعجب کردم که چرا دایی داره با من اینکارو میکنه ولی دوس داشتم که بیشتر تماس داشته باشم به خاطر همین اصلا مقاومتی نکردم و خودمو به خواب زدم که احساس کردم دست دایی علی به شلوارم رفت و یهو اونو کشید پایین!! وای چه داغ بود چیزی که فکرشو هم نمیکردم یه کیر کلفت و داغ لای کسم بود داشتم حال میکردم ولی ترس هم داشتم نکنه دایی علی پاره رم کنه !!! تصمیم گرفتم تا موضوع جدی نشه همانطور به خواب باشم که احساس کردم دایی داره هی کیرشو روی کسم میماله و جلو وعقب میشه منم که داشتم حال میکردم خودمو به خواب زدمو هر چندوقت یکبار یه تکون الکی میخوردم که شک نکنه دایی علی هم به کارخودش مشغول بود ولی خیلی سنگین بود داشتم زیر ش له میشدم ولی به خاطر حال کردن تحمل کردم تا بعد از مدتی که هی کیرشو به کسم و لای رونام میمالون یهو آبشو ریخت لای رونام !بعد یواش بلند شد و رفت اصلا شلوارمم بالا نکشید خیلی بدم اومد که منو خیس کرد و همونطوری ول کرد و رفت!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
آخ و اوخ مامان
وقتي 12 ساله بودم يه شب كه رفته بودم دستشويي و داشتم برميگشتم به اتاقم از اتاق مامان و بابام صداهايي شنيدم يه كم گوش كردم ديدم مامانم داره التماس ميكنه و ميگه توروخدا يواشتر آآآخ آآآخ داري منو ميكشي بعدش آرومتر شد و گفت آها اينجوري خوبه بزا منم يه حالي بكنم و بعد صداش تبديل شد به آه و اوه شد. حالم يه طوري شد فهميدم كه دارن با هم حال ميكنن. وقتي برگشتم كه برم تو اتاقم خواهرمو ديدم كه پشت سرم ايستاده برا يه لحظه چشمامون به هم ميخ شد و گفت تو هم شنيدي با سرتاييد كردم دستمو گرفت و برد و اتاقش.گفت نبايد گوش وايسي كار خوبي نيست گفتم آخه مامان داشت ناله ميكرد گفت اين طبيعيه وقتي تو هم زن گرفتي همين كارا رو با زنت ميكني گفتم چه كاري رو گفت يعنيتو نميدوني گفتم نه گفت ببين اين چيه گفتم اين چيز منه دوله گفت خوب منم از اينا دارم گفتم نه گفت درسته من جاشو دارم گفتم يعني چي گفت يعني وقتي عروسي كردي بايد چيزتو بزاري تو جاش كه پيش عروسه گفتم دارم يه چيزايي ميفهمم گفت خوب اون چيز تو موقع اين كارا خيلي سفت ميشه ولي جاش كه پيش عروسه خيلي نرم و ظريفه واسه همين اگه سريع و خشن رفتار كني اشك عروسو درمياري...
گفتم خيلي نرمه خنديد و دست منو گرفت برد زير دامنش وقتي به روناش دست ماليدم دولم سفت شد بعد دستمو گرفتو گذاشت روي جادوليش به اينجاش كه دست زدم ديدم دولم داره ميتركه گفتم راست ميگفتيا دولم سفت سفت شده گفت خوب حالا آمادس كه به تو جادول گفتم ميتونم الان اين كارو بكنم گفت نه بي تربيت گفتم با عروس گفتم ولي تا اون موقع خيلي مونده دلش به حالم سوخت و شورتشو كشيد پايين دست منو گذاشت رو جادوليش منم شروع كردم به مالوندنش خيلي خيلي نرم بود حرصمو دراورد يه فشار محكم هش دادمو مالوندمش به هم يه جيغ كوتاه كشيد و گفت حالا فهميدي چرا مامان آخ و اوخ ميكرد گفتم آره ولي دلم ميخواد بازم بمالمش گفت فعلا نميشه چون احمد امشب ميخواد دولشو بزاره تو جادوليه من اگه تو بيشتر بماليش ميفهمه منو دعوا ميكنه باشه از فردا برنامه ميزاريمو حال ميكنيم گفتم باشه فردا بعدازظهر يه 5 ديقه اي جادوليشو كه حالا فهميدم كسشه ماليدمو هر چند روز يه بار اين كارو تكرار ميكرديم بعد از ديدن يه فيلم سوپر فهميدم كه بايد دولمو كه حالا ديگه كير شده بود بكنم تو كسش.وقتي براي اولين بار بهش گفتم اول گفت نه تو ديگه خيلي پررو شدي ديگه ماليدن هم تعطيل با التماس من راضي شدولي وسطاي كار خودش يرمو گرفتو گذاشت لاي كسش تا ديروز يك ماه بود كه با كير و كس حال ميكرديم ديروز كه يه آب سفيد از كيرم اومد بيرون خودشو زد و گفت بدبخت شديم رفت ديگه بهت نميدم خطرناك شدي. نميدونم چيكار كنم شما راهنماييم كنين اگه نتونم خواهرمو بكنم بايد دنبال يكي ديگه بگردم كه اونقدر هم ساده نيست.
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#487
Posted: 14 Sep 2013 14:04
خواهرم... باورش برام سخته
با عرض سلام خدمت دوستان من محسن٢٤ساله هستم اولين باره كه داستان مينويسم پس اگه بد بود وغلط املايي داشت به بزرگي خودتون ببخشيد همه اين چيزهايي كه مينويسم واقعي هست البته ميدونم باور نميكنيد اين ماجرا مربوط به٣٨ ماه پيشه من و سعي ميكنم خلاصش كنم ولي بگم كه بعد از ٣٨ماه هنوز نتونستم باور كنم همش فكر ميكنم خواب ديدم ولي همش واقعيته من ٢تا داداش دارم كه از خودم بزرگترن و ازدواج كردن ٣تا آبجي دارم كه ٢تاشون ازدواج كردن و آبجي لیلام ٢٦سالشه كه هنوز مجرده ميدونستم دوست پسر داره ولي باهاش كاري نداشتم چون خودمم دوست دختر داشتم دركش ميكردم بعدشم فكر ميكردم كه قصد ازدواج دارن يه بار تو گوشيش عكس با دوست پسرشو ديدم وقتي داشت براش ساك ميزد عكس گرفته بود ومدلهاي دگه كه اولش ناراحت شدم ولي بعدش عكساهارو بلتوث كردم و هر روز باهاش جلق ميزدم مخصوصا عكسي كه كير دوست پسرش تو كون گندش بود
بگذريم برم سراتفاقي كه افتاد راستي لیلا پيش بابام و مامانم زندگي ميكه منم پيش خواهر بزرگترم هانیه كه ٣٣ سالشه زندگي ميكنم چون من كارم تو تهرانه دامادمونم کریم ٣٦(شوهر هانیه) تو تهران تو يه شركت خوصوصي توپ كار ميكنه کریم رو هانیه اصلا تعصب نداره منم ٢ساله تهران پيش آبجيمم هانیه ٢تا بچه داره يه دختر يه پسر ٤ساله و ٦ساله داره الهي دايي قربونشون بشه راستش من از بچگي كارم ديد زدن خواهرام بود تو حمام تو اتاق و... هر ٣تا رو كامل ديد زده بودم هر ٣قد بلند بودن سفيد و تپل از همه خوشگلتر هانیه بود واقعا خوشگله ميدونم تموم فاميل تو كف هانیه هستن قدش ١٧٦ وزنش ٧٧ سينه هاش ٨٥ آويزون ولي يه كم سفت با نوك قهوه اي روشن تپل و كون گنده خيلي باسن بزرگي داره يه كوچولو شكم داره كه خيلي به بدنش مياد هر ٣تا خواهرام تو خونه آزاد ميگشتن آبجي هانیه هميشه تو خونه با يه تاپ و شلوارك ميگشت و وقتي هم مهمون ميومد بلوز شلوار كه اون كونهاي گندش همه را ديونه ميكرد... اتاق من چسپيده بود به اتاق هانیه و کریم و كنار تختشون يه هواكش بود كه به اتاق من وصل بود كه به بالاي بوم ميرفت معمولا بيشتر شبها کریم خواهرمو(زنش) ميكرد بيشتر شبها كه موقع سكسشون لامپ تو اتاقو خاموش نميكردند از زير در نگاه ميكردم کریم خواهرمو ميكرد,,,١ساعت از كس و كون بااون كير گندش همه مدله ميكردش من بدبختم فقط نگاه ميكردم كه کریم داره خواهرم ميگاد و حال ميكردم مخصوصا وقتي خواهرم به صورت چهار دست و پا خم ميشد و کریم از كس و كون ميكردش اينقدر تندتند تلميه ميزد كه هيكل سفيد وگوشتي هانیه مثل ژله ميلرزيد به خصوص كون گندش بعضي شبها هم كه لامپو خاموش ميكردن و تو اتاق تاريك ميشد از هوا كش كه كنار تختشون بود گوش ميدادم مخصوصا موقعي كه از كون ميكردش كلي اخ و اوخ ميكرد خيلي حرفهاي شهوتي ميزدن خواهرم خيلي داغه هميشه كلي وقت براش ساك ميزنه همه جاشو ميخوره منم كلي حال ميكردم جلق ميزدم وقتي هم کریم خونه نبود هانیه رو تو هر موقعيتي ديد ميزدم مخصوصا اون كس تپلش كه وقتي ميرفت حمام تا موهاشو بزنه يا موقعي كه ميرفت دسشويي خلاصه تو اين ٢سال همه جوره ديد ميزدمش معذرت ميخوام از متن داستان دور شدم کریم كارش خوب بود تو يه شركت خصوصي بازرگاني كار ميكنه کریم عصر از سر كار بر ميگشت من ظهر ميومدم خونه حدود ٧ ماه پيش کریم از سر كار اومد خيلي گرفته و ناراحت بود پرسيدم کریم چيزي شده گفت نه مشكلي نيست حل ميشه گفتم خوب بگو شايد كمكي از دستم بر بياد هانیه هم حرف منو تاييد كرد کریم گفت چند ماه قبل ريسك كردم و تو يه كاري سرمايه گزاري كردم و كلي چك و صفته به رييس شركت دادم الانم كلي ضرر كردم و،،،مبلغش خيلي زياد بود بعدم گفت بيخيالش حل ميشه و خلاصه حرف عوض شد تا شب فيلم ديديمو شام خورديم ساعتهاي ١٠شب بود كه کریم گفت ميرم بخوابم ٢شب بود كه سكس نداشتن فكر كردم برنامه دارن کریم رفت تو اتاق هانیه هم بچه ها رو برد خوابوند و بعد داشت ظرفارو ميشست بعد ٢٠دقيقه منم به هانیه گفتم ميرم بخوابم رفتم تو اتاق و هواكشو برداشتم و منتظر شدم كه هانیه بياد بعد چند دقيقه هانیه رفت تو اتاقشون گفت عزيزم حسشو داري بيام تو بغلت کریم گفت عشقم حالم خيلي هانیه گفت چي شده من سعي ميكنم خلاصش كنم کریم گفت كلي بدهكاري به بار اوردم رييسمم ميخواد چك ها رو بزاره اجرا هانیه گفت چرا تو كه با رييست رابطت خوبه اونم گفت چجور برام شرطي گذاشته كه نميتونم بگم هانیه هم اصرار ميكرد كه بگو بعدش چيزي شنيدم كه شاخ در اوردم گفتتتتت رييسم ازم خواسته در صورتي كه بزارم با تو باشه منو زندان نميندازه بهش گفت امروز تو اتاقش همش از تو تعريف ميكرد و بهم گفت تنها راهش اينه كه قبول كنم منم به خاطر آبروريزي نشه بهش هيچي نگفتم و اومدم بيرون بعدش هانیه كلي عصبي شد و فوش و بد وبيرا به رييس کریم ميداد و ميگفت من ميديدم اين آشغال تو مهمونيا همش منو نگاه ميكردهمش گناه تويه کریم كه به من ميگي لباسهاي تنگ و جذب بپوش بعدش از کریم پرسيد تو جوابشو چي دادي كه کریم گفت هيچي نگفتم فقط موقعي مه خواستم بلند شم ازم خواست خوب فكر كنم بعد هانیه گفت حالا چي ميشه کریمم گفت هيچي بايد چند سال آب خنك بخورم بعدشم اينجر كه معلوم بود لب تو لب شدن نميدونم چي شد كه يه سكس توپ كردن بعدش كه كارشون تموم شد کریم به هانیه گفت كاش ميشد كاري بكنميم خلاصه اون شب تموم شد و صلح کریم رفت بيرون و شب برگشت خونه باز آخر شب كه رفتن تو اتاق هواكشو برداشتم و منتظر بودم ببينم چي ميگن بعد يه مدت حرف زدن در مورد كار و ،،،کریم باز گفت كاش ميشد كاري كرد نرم زندان هانیه گفت عشقم تو ميدوني من جونمم برات ميدم هر كاري از دستم بر بياد انجام ميدم کریم يه كم ساكت شد بعد گفت كاش ميشد خواستشو قبول كنيم تا نرم زندان هانیه هيچي نميگفت بعد يه مدت گفت يعني تو ميتوني اين كارو انجام بدي گفت کریم من تحمل ندارم بري زندان من تاقت دوريتو ندارم گريش گرفت کریم گفت عزيزم ٢تا راه بيشتر نداريم يا خواستشو قبول كنيم يا برم زندان هانیه گفت هرچي تو بگي بعد کریم گفت عشقم ميتوني اين كارودر حقم انجام بدي كه نرم زندان هانیه با كمي مكس گفت با اينكه حتي فكرشم كه كسي به جز تو به من دست بزنه ديونم ميكنه ولي راه ديگه ندارم امروزم همش به اين فكر ميكردم كه خواسته رييستو انجام بدم كه نري زندان ولي نميتونستم بهت بگم با شنيدن اين حرفها بد جور سيخ كردم نميدونم کریم چه حسي داشت خلاصه بعدش كلي حرفهاي عاشقونه زدن وباز کریم آبجيمو از كس و كون گاييد بعدش هانیه گفت حالا بايد چيكار كنيم کریم گفت اگه تو رازي هستي فردا بهش ميگم كه قبول كرديم هانیه هم گفت راه ديگه نداريم بعدش هانیه به گفت کریم تو هم بايد اونجا باشي کریم گفت نه نميتونم ميرم خونه مجيد(دوست کریم) بعدشم اون بايد بياد خونه چون نميخوام بري خونشون شايد فيلم بگيره هانیه گفت خونه كه محسن هست نميشه کریم گفت پنجشنه ها كه محسن ميره شهرستان و تا شنبه بر نميگرده راست ميگفت من جمعه ها تعطيل بودم و پنجشنه ظهر كه كارم تموم ميشد ميرفتم پيش بابا و مامان خلاصه اونشب كلي در موردش حرف زدن تا اين كه نميدونم چي شد كه کریم يه بار ديگه خواهرمو گاييد منم چند بار جلق زدم و نفهميدم كي خوابم برده بود كه بيدار شدم ديدم صبح شده کریم رفته بود هانیه هم تو آشپزخانه بود يه بلوز آبي با يه شلوار مخمل بنفش پاش بود كون گندش ميخواست شلوارو پاره كنه خط سينه هاشم معلوم بود اصلا تو چهرش مشخص نبود كه قراره چه اتفاقي بيفته رفتم پيشش صبحانه خوردم و رفتم سر كار صبر نداشتم كه شب بشه و کریم بياد برا خواهرم تعريف كنه كه چي شده تا ظهر به هر بدبختي بود سر كردم ظهر اومدم خونه هانیه حمام بود منم ناهار خوردم رفتم تو اتاقم عصر هم کریم اومد و خلاصه تا شب فيلم ديديمو و،،،، گذشت من گفتم خوابم مياد شب بخير گفتم كه کریمم گفت منم خوابم مياد و پشت سر من رفت تو اتاقش منم هواكش رو برداشتم و گوشمو گذاشتم كه صداشونو بشنوم حدود ١٥ دقيقه بعدش آبجيم اومد صبر نداشتم ديدم صدا بوس كردن و قربون صدقه هم رفتن مياد بعدشم کریم گفت امروز به رييسم گفتم كه خواستتو انجام ميديم بعد از اين كه بهش گفتم گفت خوب كاري كردي كه قبول كردي ولي بايد شريك شركت هم باشه من نميتونم همه خسارت رو قبول كنم هانیه گفت تو چي جواب دادي كه کریم گفت چيزي نگفتم همون موقع رفتم تو دستشويي بهت زنگ بزنم كه تلفنم انتن نداشت قرار شد كه بهش خبر بدم آبجيم گفت کریم جونم هرچي تو بگي من جونمم برات ميدم خلاصه کریم هم همون موقع زنگ زد رييسش و گفت كه با خانمم مشورت كردم و به اجبار قبول ميكنيم از صحبتاشون پيدا بود كه رييسش ميگه زنتو ميبريم خونه خالي كه کریم ميگفت نه من ميرم خونه دوستم برادر زنمم پنجشنبه ها ميره شهرستان شما بياين خونه ما و بادشم كلي كس و شعر گفتن و خدامافظي كردن باز عشق بازيشون شرو شد و بعدشم کریم با آبجيم سكس كردن اونم چه سكسي کریم اينقدر تند تند آبجيمو ميكرد كه صداش تموم اتاق رو پر كرده بود من بدبختم بعد از كلي حال كردن خودمو خالي كردم و خوابيدم روز چهر شنبه بود صبح بيدار شدم رفتم سر كاراونجا همش به فكر اين بودم كه فردا چجوري جور كنم تو خونه بمونم تا ظهر برگشتم خونه و ناهار خوردم عصرم کریم اومد هانیه و کریم همش داشتن با هم يواشكي حرف ميزدن كه متوجه نميشدم چي ميگن کریم به من گفت علي فردا ميري شهرستان منم گفتم آره اتفاقآ كار دارم و تا شنبه بر نميگردم کریم به هانیه گفت فردا رييسم با شريكش خونه دعوتن واسه شام ميان،،،منم تو دل خودم گفتم بدبخت داري زنتو ميدي اينا بكنن خلاصه آخر شب رفتيم تو اتاق كه باز شنيدم دارن سكس ميكنن ولي سكسشون خيلي طولاني تر از شبهاي ديگه بودتا صبح كه ميخواستم برم سر كار وسايلمو برداشتم در اتاقمم قفل كردم به هانیه گفتم من كارم تموم شد دگه خونه نميام ميرم شهرستان هانیه صبح ها ميرفت بچه ها رو ميبرد معد منم تو كوچه منتظر شدم كه بره بيرون همين كه رفت بيرون برگشتم خونه يه كم غذا برداشتم با آب رفتم تو اتاقم كه منتظر بشم تا شب همش هيجان داشتم حدود ١ساعت بعد هانیه برگشت از تو اتاقم ميتونستم بيرون رو ببينم هانیه رفت تو اتاقش و چند دقيقه به لخت اومد بيرون كونشو به طرز عجيبي قر ميداد و رفت تو حمام چون شب خوابم نبرده بود يه كم خوابيدم حدود ساعت ٢بعداظهر بود بيدار شدم بيرون رو نگاه كردم ديدم آبجيم تو آشپزخانه است بعدشم کریم اومد همديگرو بوسيدن و لب گرفتن کریم همش داشت از كون آبجيم تعريف ميكرد و كونشو انگلك ميكرد و،،،حدود ساعت ٨ بود كه مبايل کریم زنگ خورد فهميدم رييس کریمه بعد از اين كه قطع كرد آبجيمو بغل كرد و گفت رييسم بود گفت ٢٠ دقيقه ديگه ميرسيم هانیه گفت تو چيكار ميكني كه کریم گفت ريس گفته شام كه خورديم تو برو بيرون هانیه پرسيد چقدر ميمونن کریم گفت نميدونم کریم بچه ها رو نياورده بود خونه فكر كنم برده بودشون خونه پدرش،،،راستي نگفتم من رييس کریم رو ديده بودم اسمش علي بود و فكر كنم ۴۵ سالي سن داشت و خيلي هيكل بزرگي داشت کریم حدود ١١ سالي ميشد پيشش كار ميكرد و خيلي از رييس ترس داشت اگه رييسش ميگفت بمير ميمرد هانیه يه بلوز مشكي با يه دامن بلند ولي تنگ پوشيده بود كه كونش داشت دامن رو جر ميداد حدودا ٢٥ دقيقه شد كه صداي زنگ در اومد کریم در رو باز كرد رييسش با يه مرد ديگه كه اولين بار بود ميديدمش تقريبا اندازه هيكل کریم رو داشت اومدن يه كيف تو دستشون بود با کریم دست دادن هانیه كنار کریم بود رييس کریم دستشو اورد كه با هانیه دست بده هانیه يه نگاه به کریم كرد بعد دست داد و رفتن نشستن اباس و هانیه كنار هم نشستن و علي و شريكشم روبرو کریم نشستن و با هم صحبت ميكردن بعدش هانیه شام اورد هنينجور كه ميرفت تو آشپزخانه كه وسايل ها رو بياره علي وشريكش نگاهشون به كون آبجيم بود كه داشت بالا و پايين ميرفت کریم هم داشت به هانیه كمك ميكرد خلاصه شام كه خوردن يه ٢٠ دقيقه با هم حرف زدن منم تو اون اتاق تاريك حوصلم سر رفته بود كه متوجه شدم کریم رفت تو اتاق و هانیه پشت سرش رفت بعد کریم تنها برگشت يه ١٠ دقيقه صحبت كردن بعدش علي كليد ماشينش رو داد کریم و يه چي به کریم گفت كه من نشنيدم و کریم رفت و علي در خونه رو قفل كرد هانیه هنوز تو اتاق بود علي از تو كيفش يه شيشه مشروب اورد بعد اومد نشست هانیه رو صدا زد هانیه از تو اتاق اومد بيرون ديد کریم نيست پرسيد کریم كه هنوز حرفش تموم نشده بود علي گفت کریم رفت،،،بعد گفت هانیه خانم نميخوان از مهلیلاش پذيرايي كنه مشخص بود هانیه خجالت ميكشه شريك علي ساكت بود علي بلند شد رفت طرف هانیه جلو هانیه وايساد دست هانیه رو گرفت گفت خجالت نكش با ما راحت باشين آبجيم خواست دستشو بكشه كه علي بقلش كردو بوسيدش و باسنشو ميماليد هانیه ساكت وايساده بود علي دستش رو گذاشته بود رو باسن هانیه و پشت سر هم لبشو بوس ميكرد و بعد از آبجيم جدا شد هانیه سرش رو انداخته بود پايين و هيچي نميگفت بعد علي روسري هانیه رو از رو سرش برداشت هانیه چيزي نگفت چون ميدونست تا چند دقيقه ديگه بايد زير هر دوتاشون بخوابه علي گفت هانیه جون ميشه برامون يخ و مزه بياري ميخوايم مشروب بخوريم هانیه گفت چشم و رفت طرف آشپزخانه هميجور كه داشت ميرفت كونش داشت بالا و پايين ميشد كه علي و شريكش داشتن با ديدنش كيراشونو ميماليدن هانیه زود با يخ و چيپس و،،،برگشت علي بلند شد وسايل ها رو از دستش برداشت گذاشت رو ميز بعد هانیه رو نشوند رو مبل كنار شريكش خودشم نشست كنارش حالا آبجيم وسط نشسته بود و علي و شريكش كنار آبجيم علي باز صورت آبجيمو آورد طرف صورتش لبشو ميخورد شريكشم داشت سينه هاي خواهرم رو ميماليد بعد علي گفت هانیه امشب زن من و آقا مجيد هستي برامون ساقي شو بعد از هانیه پرسيد هانیه خوانم زن كييه؟هانیه هيچي نگفت باز علي لبشو خورد و از هانیه خواست براشون مشروب بريزه ريد ليبل بود هانیه هم همين كارو كرد ولي هرچي اسرار كردن هانیه نخورد اونا هم زياد نخوردن علي دست هانیه رو گرفت نشوند رو پاهاش داشت بدنشو ميماليد دستشو از رو لباسش كرد تو يقه هانیه و سينه هاشو ميماليد هانیه هم هيچي نميگفت شريك علي اومد جلو پاهاي هانیه اروم دامنشو در آورد واي زير دامنش يه شلوارك صورتي پوشيده بود رون هاي آبجيم داشت شلوارك رو جر ميدادن بعد بلوزشو در اورد وايي سينه هاي بزرگ هانیه به زور تو سوتينش جا شده بودن علي سينه ها شو گرفت و همش قربون صدقه خواهرم ميشد بعد سوتينشو باز كرد شريكش شلوارك خواهرمو در آورد واي زيرش شرت نپرشيده بود كس سفيد و تپلش و ميديدم موهاشو زده بود علي وايساد و از هانیه خواست شلوارشو در بياره هانیه هم همين كارو كرد بعد شرتسو در اورد وايييييي اين كير بود يا باطون خيلي كلفت و بزرگ بود از كير کریم خيلي بزرگتر بود بعد علي خودش پيرهنشو در آورد شريكشم داشت كس و كون هانیه رو ميماليد علي رفت رو مبل وايساد و كيرشو برد جلو دهن هانیه اولش هانیه دهنشو باز نكرد بعد علي كيرشو برد رو لبش فشار داد هانیه دهنشو باز كرد علي فشار داد تو دهنش ولي فقط سر يه زره از كير علي تو دهن هانیه جا ميشد شريك علي رفت لاي پاي خواهرم و شروع كرد به خوردن كس هانیه مشخص بود هانیه داغ شده و داره حال ميكنه با دستش كير علي رو گرفت و تند تند ساك ميزد علي گفت تخمم رو بخور هانیه شروع كرد به خوردن تخم علي و علي سر آبجيمو برد زير تخمش رو براش ليس ميزد شريكشم داشت با انگشت ميكرد تو كس و كون خواهرم هانیه ميگفت يواش بعد هر دو بلند شدن و از خواهرم خواستن براشون ساك بزنه علي و شريكش نشستن رو مبل هانیه هم ميان دو تاشون زانو زد و داشت كير علي و ساك ميزد باز كير علي رو در مياورد و كير شريك علي كه تازه لخت شده بود و كيرش تقريبا اندازه كير کریم بود ساك ميزد چقدر ماهرانه ساك ميزد تخماشونو ميخورد هانیه همينجور كه خم شده بود و برا شريك علي ساك ميزد علي رفت پشت هانیه و كس و كونشو ليس ميزد انگشت ميكرد تو كس و كون هانیه ديدم علي لاي باسن خواهرم و باز كرد و ديد زد بعد گفت کریم نامرد خوب كونتو گاييده مشخصه خوب از كون ميكندت بهد گفت به جز کریم ديگه كي دادي كه اينقدر كونت باحال ديونه كننده شده گفت اگه بدونه چند ساله توكف اين كونم هانیه هيچي نگفت بعد علي كيرشو گذاشت جلو كس خواهرم آروم كرد تو كسش كه هانیه يه جيق كوچيك كشيد گفت يواش علي هم يواش يواش ميكرد تو كسش تا اينكه همه اون كير گنده رفت تو كس آبجيم و يواش يواش تلميه ميزد هانیه هم داشت مير شركي علي رو ساك ميزد علي خوب كه كرد باز جاهشونو عوض كردن كس خواهرم خيلي خيس شده بود شريك علي دستمال اورد كس آبجيمو خشك كرد گفت تو كه اين كس و گشاد كردي كرد تو كسش تند تند تلميه ميزد آبجيمم داغ شده بود همش آخ و اوخ ميكرد همينجور كه تلمبه ميزد باسن گندش داشت ميلرزيد من نتونستم تحمل كنم و جلق زدم خيلي آبم اومد ولي كيرم همينجور سيخ مونده بود بعد علي خواهرم رو تاق باز خوابوند رفت وسط پاهاش كرد تو كسش بعد پاهاي هانیه را داد بالا تند تند تلمبه ميزد صداش تموم خونه رو پر كرده بود شريكشم رفت بالا سرش و كيرشو كرد تو دهن آبجيم باز جاهاشونو عوض كردن هانیه كه چندين بار ارضا شده بود ولي باز آخ و اوخ ميكرد اين دوتا هم فكر كنم قرص خورده بودن بعد علي رو زمين خوابيد خواهرم رو نشوند رو كيرش خواهرم داشت بالا و پايين مشد سينه هاي گندشت داشتن منو ديونه ميكردن شريكه رفت بالا سرش براش ساك ميزد بعد علي گفت تو هم از كون بكن هانیه گفت علي آقا از كون نه علي گفت چرا نه از سوراخ كونت پيداست كونتو بيشتر از كست كردن شريكه رفت با آب كس آبجيم كونشو خيس كرد و آروم سرشو كرد تو كونش و راحت رفت تو كونش هانیه هم همش آخ و اوخ ميكرد اون دو تا هم همش داشتن قربون صدقه خواهرم ميرفتن بعد شريك علي رفت خوابيد و هانیه رو نشوند رو كيرش علي هم كيرش رو كرد تو دهن خواهرم يه كم كه ساك زد رفت كرد تو كون خواهرم ولي به زور رفت هانیه جيق ميزد يواش چند دقيقه طول كشيد كه همه كيرش رفت تو كونش واقعا كيرش بزرگ بود من كه تو فيلمها هم اينجور كيري نديده بودهر سه به جنون رسيده بودن علي اينقدر تند تند ميكرد تو كون خواهرم كه صداش تموم خونه رو پر كرده بود الي همش ميگفت هانیه دوست دارم عاشقتم تو زن مني شريكه هم هنينجور كه كيرش تو كس خواهرم بود داشت سينه هاي بزرگ هانیه رو ميخورد بعد علي كيرشو از تو كون خواهرم در اورد و هانیه به زور بلند شد بعد علي باسن خواهرم رو گرفت و كرد تو كس هانیه شريكه هم كيرسو كرده بود تو دهن هانیه علي هم تند تند تلمبه ميزد و دستش ميزد رو باسن آبجيم باسنش قرمز شد ابجيم همش از رو لذت آخ و اوخ ميكرد علي كيرشو در اورد محكم كرد تو كون ابجيم هانیه هم جيق بلندي كشيد كه فكر كنم صداش رفت تو خيابان بعد گفت دارم ميام شريكه هم گفت دارم ميام علي آبشو خالي كرد تو كون آبجيم شريكه هم تموم آبشو خالي كرد تو حلق خواهرم و كيرشو نگه داشت تو دهنش و خواهرم همه آبشو خورد شريكه اومد طرف باسن آبجيم رو باز كرد گفت علي تو كه كون هانیه خانم رو پاره كرده من كون خواهرم ديدم مه اندازه يه ته ليوان گشاد بود و داشت آب كير علي از تو كونش بيرون مي امد علي نشست رو مبل و يه كم استراحت كردن و بعد دست آبجيمو گرفت و با هر سه با هم رفتن تو حمام حدودا ٤٠دقيقه تو حمام بودن من چيزي رو نميديدم فقط صداشونو ميشنيدم كه باز داشتن خواهر تپلم رو ميكردن بعد لخت اومدن بيرون اومدن رو مبل نشستن خواهرم وسط نشست علي سمت راست وشريكشم سمت چپ كير هر دو خوابيده بود علي دست هانیه رو گرفت و گفت كيرمو بمال هانیه هم كير هر دو رو ميماليد اونا هم داشتن سينه و كسشو ميماليد شريك علي ميگفت من كه هرچي هانیه خانمم را بكنم سير نميشم علي هم همين حرفو زد هانیه هم همش داشت ميخنديد و لب هر دو رو ميخورد بعد شروع كرد به ساك زدن همش از كير علي تعريف ميكرد هانیه گفت علي جون بريم تو اتاق هر سه بلند شدن رفتن تو اتاق و در بستن خيلي اعصابم خورد شد با اينكه چندين بار جلق زدم و آبم اومده بود باز كيرم سيخ بود علي و شريكش تا نزديكهاي صبح داشتن خواهرم رو ميكردن همش صداي جيقهاي هانیه و شلپ شلوپ كس و كونش و صداي آخ و اوخ بود نزديكهاي صبح بود كه ديگه صداشون نميومد فهميدم خواب رفتن منم اينقدر خسته بودم كه نفهميدم كه اي خوابم برده بود ساعت حدودا ١٢ ظهر بود كه با صداي خنده هاي هانیه بيدار شدم بيرونو نگاه كردم ديدم هر سه لختن وشريك علي داره با كون خواهرم بازي ميكنه و هانیه هن داره ميخنده بعدهانیه زنگ زد واسه ناهار پيتزا سفارش داد قبل از اينكه پيتزا رو بيارن علي و شريكش باز افتادن رو هانیه و داشتن از كس و كون ميكردنش كه زنگ در به صدا در اومد علي و شريكش لخت دويدن طرف اتاق من شانس اوردم كه در قفل بود كه آبجيم گفت اون اتاق داداشمه درش قفله و او دو تا رفتن تو اتاق هانیه و کریم و هانیه هم همينجور لخت چادورشو براداشت و پوشيدو رفت سفارش ها رو گرفت و علي و شريكش با كيرهاي سيخ شده اومدن بيرون هانیه گفت گشنمه بزارين واسه بعد از ناهار كه اونا قبول نكردن وباز از كس و كون كردنش و بعد هم ناهار خوردن وقتي ميخواستن برن همش دستشون تو شلوار خواهرم بود و داشتن كونشو ميماليدن علي بهزخواهرم گفت از فردا بيا شركت بشو منشي خودم كه هانیه گفت خيلي لطف دارين همين مه رفتن هانیه رنگ زد کریم و گفت و رفتن بيا خونه و بعدش رفت تو حمام همين كه رفت تو حمام من كيف دستيمو برداشتم از خونه زدم بيرون ياعت ٩ شب بود زنگ زدم هانیه گفتم من برگشتم الان ميرسم خونه و بعد رفتم خونه ديدم کریم و بچه ها و هانیه نشستن دارن تلويزيون ميبينن من خيلي خسته بودم يه كم نشستم و رفتم تو اتاقم کریم و هانیه هم زد بچه ها رو بردن تو اتاقشون خوابوندن و رفتن تو اتاقشون و شروع كردن به عشق بازي و عباش همش از اتفاقهاي ديشب مي پرسيد هانیه هم همشو براش طعريف ميكرد شنيدم هانیه به کریم با پرويي گفت كير علي خيلي بزرگ بود كونم درد ميكنه کریم هم همش قربون صدقه هانیه ميرفت خلاصه بعد از چند روز هانیه رفت تو شركت علي و شد منشي وبازارياب شركت کریم هم كه دم از بدهكاري ميزد بعد از چند روز يه آزار سفيد گرفت پاي علي و شريكشم تو خونم باز شد ديگه بعضي شبها ميفهميدم كه علي و شريكش در حضور کریم خواهرم رو ميكنن حتي بعضي شبها خواهرم خونه نمييومد از علي ميپرسيدم ميگفت با دو تا از زنهاي شركت رفته ماموريت يك روزه ولي من ميف
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 3650
#488
Posted: 19 Sep 2013 19:30
ادامه داستان : خواهرم... باورش برام سخته
ميگفت با دو تا از زنهاي شركت رفته ماموريت يك روزه ولي من ميفهميدم كه ميره خونه اي كه علي برا هانیه خريده بود و اونجا بهش كس و كون ميده چون هر شب كه نبود کریم بهش زنگ ميزدو ازش ميپرسيد چيكار ميكنين ديگه هانیه شده بود سه شوهره و شوهر اصليشم علي بود حتي يك بار از روسيه واسه كار تجاري كه شركت علي باهاشون كار ميكرد يه تفر اومده بود كه از هانیه خوشش اومده بود علي هانیه رو برده بود و زير پاي مرد روسيه اي تنداخته بود من اينا رو از حرفهايي كه شب ها هانیه واسه علي تعريف ميكرد ميفهميدم چند بار هم خواهرم و علي به مسافرت خارج از كشور رفتن فكر كنم گندش تو شركتشون در اومده بود چون هانیه ديگه كمتر به شركت ميرفت بعد از چند ماه هانیه حامله شد و دختر ناز و تپل به دنيا آورد كه اونم برا کریم تعريف ميكرد كه علي ازش بچه خواسته و کریم هم به خواهرم گفت بزار حامله ت كنه كه فهميدم بچه علي هستش تو اين مدت اينقد علي خواهرم رو از كون كرده كه كون هانیه دو برابر اول شده كونش تو هيچ شلواري جا نميشه همش مجبوره لباسهاي خاص بپوشه هرجا ميره همه نگاهشون رو كون خواهرمه بعد از اين اتفاقها نظرم نسبت به هانیه و اون خواهرهاي ديگم عوض شده بعدا فهميدم كه دوست پسر آبجي لیلام كه قرار بود ازدواج كنن قيد آبجيمو زده و فقط قصد كردنشو داشته منم به شدت به سكس با ابجيم نياز داشتم ولي جرات نميكردم به هانیه بگم به خاطر همين عكسهايي كه از خواهرم لیلا داشتمو نشون لیلا دادم اولش گريه كرد بهم گفت گولم زده بعد بهش گفتم بايد باهام سكس كني به زور و خواهش قبول كرد وقتي داشتم ميكردمش فهميدم پرده نداره كونشم خيلي خيلي گشاد بود اينقد گشاد بود كه سوراخش باز باز بود خيلي حرفه اي ساك ميزد منم بهش گير دادم برام تعريف كنه چرا اينقدر گشاده اولش ميگفت فقط با اون پسره بوده ولي بعد با اسرار من برام تعريف كرد كه با اون پسره رفته خونه پسره بعد با دوستاش ريختن سرش و گروهي از كس و كون كردنش و چون كوني شده هر هفته ميره و بهشون كس و كون ميده منم جمعه ها كه ميرم شهرستان خواهر لیلامو از كس و كون ميكنم تو اين مدت كون لیلا هم خيلي بزرگ شده ولي من همش تو فكر كردن هانیه هستم اما جراتشو ندارم بهش بگم ممنونم از اين كه اين داستان واقعي را خونديد ببخشيد كه طولاني شد.
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 2517
#489
Posted: 8 Oct 2013 15:26
دوران نامزدی در مشهد
سه ماه بود که با هم نامزد کرده بودیم اما با هم سکس نداشتیم. خیلی دوستش داشتم یه مهر خاصی تو حرف هاش بود. تا به حال با هاش درباره سکس حرف نزده بودم. هم خوشگل بود هم حرفاش به دل آدم می نشست. و چون همسن خودم بود هم مثل خودم فوق لیسانس داشت و دختر مذهبی و با حجابی بود و ازنظر خانوادگی با خانواده من هم تراز بود خانواده ام سریع قبول کردن و بعد از دو بار خواستگاری در سن 26 سالگی با هم نامزد کردیم. سارا دختری دارای پوست سفید و چشمان سیاه و موهای بلوند است که از نظر من همون زن رویا هام است. همیشه با لحن سارا جان صداش می کردم. چون همیشه از عشق و عاطفه حرف میزد روم نمی شد باهاش از سکس حرف بزنم. نزدیک یه هفته بود که تو این فکر بودم که چه جوری بهش بگم که یه فکری به سرم زد. تصمیم گرفتم ببرمش مشهد تا یه زیارتی کنیم و هم سر صحبت رو باهاش باز کنم. بهش موضوع رو گفتم و بعد از اجازه گرفتن از پدر مادرش قبول کرد. خلاصه رفتم دو تا بلیط قطار کوپه ای گرفتم و عازم مشهد شدیم. بعد از یکی دو ساعت پرده های کوپه رو انداختم و اونم چادر و رو سری اش رو در اورد و نشست رو به روم. باهم یه ذره حرفای عاشقانه زدیم و خندیدیم. شروع کردم به لب گرفتن ازش. از هم خیلی لب می گرفتیم و تو این کار حرفه ای شده بودیم. اما این بار سینه هاش هم لمس می کردم. همینطور که لب هاش رو می خوردم دکمه های مانتو اش رو باز میکردم تا رسیدم به تاپ تنگش. تاپش رو دادم بالا و سینه هاش رو از روی سوتیئن اش می خوردم. خیلی آروم آه می کشید که من رو به این کار تشویق میکرد. نمی خواستم توی قطار کامل لختش کنم برای همین شلوارش رو درنیاوردم اما حسابی حشریم کرده بود می خواستم ارضا بشم. برای همین شلوارم رو در آوردم. اونم که منظورم رو فهمیده بود شروع کرد برام ساک زدن. چون بار اولش بود و خوب بلد نبود کیرم به دندونش می خورد اما در کل برای بار اول خوب بود و حسابی بهم حال داد. داشت آبم میومد که وقتی بهش گفتم گفت: می خورم منم که از خدام بود تموم آبم رو خالی کردم تو دهنش اونم که نمی خواست جایی نجس بشه تا یه ربع کیرم رو میک میزد که تموم آبم رو خورد. بعد کیرم رو با دستمال پاک کرد و منم سریع دستمال کاغذی برداشتم و دور دهنش رو پاک کردم و از لباش یه بوس کردم و سرم رو چسبوندم به سرش و بهش گفتم: ممنونم، رسیدیم جبران می کنم. اونم بهم لبخند زد و لبام رو خورد. شیرینی لباش رو خیلی دوست داشتم. بعد لباس هاش رو پوشید و بردمش توی رستوران قطار. نشستیم و دو پرس چلو مرغ سفارش دادم. بعد از این که دوباره امدیم تو کوپه یه چایی خوردیم بعد از کلی صحبت درباره مشهد و خاطرات کودکی لامپ رو خاموش کردم و باهم روی یه تخت خوابیدیم و من شروع کردم به خوردن لباش همین طور که لباش رو می خوردم با هم دیگه حرف های عاشقونه میزدیم تا این که خوابم برد. صبح ساعت 7 با صدای نازش از خواب بیدار شدم. رفته بود از بوفه چایی و کره گرفته بود و یه لقمه نون و کره گذاشت توی دهنم. از قصد انگشتاش هم لیسیدم وای مزه عسل میداد. ساعت 9 بود که رسیدیم. چون زیاد مشهد میرفتم تقریبا سالی 2 یا 3 بار خیابان هارو مثل کف دستم بلدم. بهش گفتم اول بریم حرم یا بریم هتل. گفت نه لباسامون نجسه بریم هتل دوش بگیریم بعد بریم. فهمیدم دیشب موقع سکس از کسش آب رفته همون موقع یه ماشین گرفتم و مستقیم بردمش یه هتل نزدیک حرم.
در اتاق رو که بستم شروع کردم به در آوردن لباسام اونم تند تند لباساش رو در آورد فقط شرتش رو در نیاورد تا به حال اون جوری ندیده بودمش. بغلش کردم و شروع کردم به خورن لباش بعد رفتم رو سینه هاش ایستاده بهم حال نمیداد خوابوندمش روی تخت و به خوردن سینه هاش ادامه دادم. شرتش رو کشیدم پایین کسش خیس بود با زبونم حسابی کسش رو خوردم. کیرم رو نکردم توش چون نمی خواستم اون موقع پردش رو بزنم و از طرفی اون هنوز آمادگی نداشت نمی خواستم از سکس خاطره بدی داشته باشه برای همین به کس خوردن ادامه دادم تا ارضا بشه و به قولم عمل کرده باشم. بعد از 10 دقیقه ارضا شد. و همون طور که تند تند نفس می کشید بهم گفت: محمد جان دستت درد نکنه منم سرم رو نزدیک سرش کردم و دوباره از اون لبای شیرینش خوردم. بعد با هم رفتیم حمام و غسل کردیم و دستش رو گرفتم و بردم حرم. حرم بهم آرامش میداد بعد از خوندن نماز ظهر رفتیم با هم خرید و من یواشکی براش یه اسپری سکسی خریدم. توی بازار بودیم که مامانم زنگ زد گفت می خواد با عروسش حرف بزنه منم گوشی رو دادم بهش. رابطش با مامانم بر خلاف بقیه خوب بود.
وقتی رسیدیم هتل هوا تاریک بود. فرستادمش بالا و خودم رفتم پیتزا گرفتم و بردم بالا. زنگ رو که زدم در رو باز کرد. حسابی آرایش کرده بود عجب هوری شده بود از لباش یه بوس کردم و پیتزا رو گذاشتم روی میز. بعد از شام بهش اسپری رو دادم و رفت توی اتاق بعد از ده دقیقه رفتم توی اتاق بوی اسپری همه جا رو پر کرده بود داشت دیوونه ام میکرد. دیدم چراغ خواب رو روشن کرده و لخت لخت خوابیده روی تخت. انگار توی بهشت بودم. قبل از این که بیارمش مشهد با خودم فکر نمی کردم بتونم راحت با هاش سکسی داشته باشم منم در اتاق رو بستم و سرم رو چسبوندم به سرش و شروع کردم به بو کردنش بوی اسپری دیوونه کننده بود. بعد از خوردن کسش ارضا شد. حالا اون خودش رو موظف می دونست که من رو ارضا کنه شلوارم در آورد و برام ساک زد نذاشتم زیاد بزنه چون نمی خواستم سریع ارضا شم از توی کیفش کرمش رو برداشتم و مالیدم دور کسش و با انگشت کردم توی کسش. اول یه انگشت کردم تو کسش و بعد دو تا و بعد سه تا. می خواستم عادت کنه که بعد اذیت نشه بعد با کرم حسابی کیرم رو چرب کردم خیلی آروم دادم تو. از این که درد نمی کشید خوشحال بودم چون دوستش داشتم نمی خواستم حتی یه ذره ناراحت بشه. بهش آروم گفتم درد نداره؟ بهم گفت: نه . شروع کردم به تلمبه زدن که فهمیدم پردش پاره شد. کیرم رو در آوردم با دستمال برام پاک کرد و منم کسش رو پاک کردم. بعد کنارش خوابیدم اما هنوز ارضا نشده بودم. لبام رو خورد و بهم گفت: دستت درد نکنه اصلا درد نداشتم قبل از این خیلی می ترسیدم. منم با لبخند جوابش رو دادم و دوباره کیرم رو گذاشتم تو کسش و تلمبه زدم این بار همین طور که لباش رو می خوردم تلمبه میزدم. وقتی فکر می کردم قراره تا آخر عمر با هاش سکس کنم یه حس عجیبی بهم دست میداد. آبم که امد خالی کردم تو کسش و خوابیدم کنارش احساس می کردم دو برابر عاشقش شدم. تازه داشتم لذت زندگی رو می چشیدم. بهم گفت: چرا آبتو ریختی توش؟ منم بهش لبخند زدم و رفتم توی آشپز خونه اول یه لیوان آب یخ خودم خوردم و بعد یه لیوان باسه سارا آوردم. لیوان رو دادم دستش و از توی جیبم یه قرص که از داروخانه خریده بودم رو دادم بهش و گفتم: این رو بخور حامله نمیشی. با لبخند جوابم رو داد و قرص رو خورد. افتادم روش اما کیرم رو گذاشتم روی شکمش. با دستم موهای بلوندش رو زدم کنار و به چشمای زیباش خیره شدم. بهش گفتم: دوستت دارم سارا. اونم عرق روی پیشانی ام رو پاک کرد و گفت: منم همین طور. بدن سفید و خوش فرمش من رو دوباره تحریک می کرد. اما اون شب رو با لب بازی گذراندیم و صبح رفتیم حمام و تو حمام یه بار دیگه سکس داشتیم و تو ساک زدن حرفه ایش کردم.
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#490
Posted: 9 Nov 2013 09:43
سکس با نوشین خواهرزاده ام
سلام بچه ها
این اولین داستان منه که دارم براتون مینویسم
من 43 سالمه اما بهم اصلا نمیاد عاشق سکس های داغم چون ورزشکارم هیکل خوبی دارم و رو فرم کیر کلفتی دارم که کمتر زنی تحملش کرده کمرمم خیلی سفته دارم براتون ی داستان واقعی مینویسم
ی خواهر ناتنی دارم که دو تا دختر خوشگل داره یکیشون که اسمش نوشینه ازدواج کرد رفت تهران بعداز هفت سال ظلاق گرفت برگشت بچه دارم نشد سنشم 27 ساله هستش روز عید سال گذشته برا عید دیدنی امدن خونه ما تو این هفت سال ندیده بودمش خوشگلتر از قبل شده بود بعداز روبوسی نشستیم از اینجا انجا حرف زدیم نوشینم با زن من گرم گرفته بود بعداز دو سه ساعت خانوادش رفتن خونه اقوام دیگه که نوشین نرفت منم گفتم برید اما شام برگردید اینجا بعداز رفتن پدر مادرش بلند شد لباسشو دراورد با شلوار تنگ و ی بلیز چسبان وای که نگو کوس و کون شکیلی داشت هشت ماهی بود طلاق گرفته بود وقتی تو سالن راه میرفت بد جور طنازی میکرد نمیتونستم از هیکلش چشم بردارم خودشم فهمیده بود دارم با هیزی نیگاش میکنم هر از گاهی به چشام زل میزد لبخند میزد مادرش اینا عصر برگشتن و شام خوردیم و اونا رفتن اما نوشین به بهونه تنهایی نرفت چند روزی پیش ما موند و با من از هر دری گفت از علت طلاق و .......... بعداز چند روز بردمش خونشون اما از فرداش دیگه هر روز به دیدنش میرفتم و با خودم میبردمش بیرون با ماشین من میگشتیم بر میگشتیم خونشون دیگه بهم عادت کرده بود اگه ی روز نمیرفتم دلتنگی میکرد زنگ میزد بهم که بیا خلاصه...... 18 اردیبهشت تولد زنم بود دعوتش کردم که بیاد دو روز قبلش امد تا تو کارا کمک کنه روز تولد با خواهر کوچیکم هماهنگ کردم زنمو از خونه ی چند ساعتی ببره بیرون تا ما خونه رو تزیین کنیم که سور پریز بشه البته قصدی نداشتم وقتی زنمو خواهرم برد منو نوشین تنها موندیم شروع کردیم به نظافت و تزیین با هم کار میکردیم به هم میخوردیم شوخی میکردیم بد جور حشری شده بودم اخه من خیلی حشریم کار که تموم شد رفتیم ته سالن تا ببینیم چه کردیم خیلی قشنگ تزیین شده بود کنار هم وایستادیم دیگه نمیتونستیم تکون بخوریم نه از خستگی بلکه دوست نداشتیم اون لحظه تموم بشه تازه فهمیدم اونم حشری شده پس داشت کونشو موقع کار پیچ و تاب میداد عمدی برگشتم به طرفش تو صورت هم نگاه کردیم چه نگاهی انگار مست شده بودیم اروم اروم سرم به طرف سرش رفت لبامو گذاشتم رو لباش چشاش بسته شد دستاشو انداخت دور گردنم منم دستامو انداختم دور کمرش دیگه از خود بی خود شده بودیم تو همون حال چسبیده به هم شروع کردم به حرکت داشتم سانتیمتری میرفتم سمت اطاق خواب فهمید قصدم چیه اونم همراهی کرد دلمون نمیخواست لبامون از هم جدا بشه بالای ده دقیقه طول کشید تا به اطاق خواب برسیم به تخت که رسیدیم اروم شروع کردیم به نشستن ی لحظه لبمون از هم جدا شد که مثل ی بچه که پستونکش بیفته زود به هم رسوندیم حالا دیگه رو تخت داشتیم دراز میکشیدم این طولانیترین لب خوری عمرم بود من سمت چپ اون دارز کشیده بودم اما هنوز لبامون به هم دوخته شده بود دستم اروم داشت میرفت سمت شلوارش شورتو شلوارشو با هم شروع کردم به کشیدن به سمت پایین هیچ حرکتی هیچ اعتراضی نبود تا بالای زانوش با دستم بردم پایین دیگه با دست نمیشد پای چپمو اروم اوردم بالا و با انگشتای پام شورتو شلوارشو گرفتم و کامل در اوردم حالا وقت بولیزش بود با دست بردم بالا به گردنش که ر سیدم دلم نمیومد از لباش دست بکشم اما چاره نبود خواستم لبامو جدا کنم اما انگار اونم دلش نمیخواست چون نزاشت حالا نوبت اون بود اونم مثل من شروع به دراوردن شورتو شلوارک من کرد بعد تی شرت منو به بالا کشید تا به گردنم رسید حالا هر دو تا مون بولیزامون تا گردن امده بود من دستمو بردم پشتش و سوتینشو باز کردم حالا باید لبامون از هم جدا میشد تا کامل لخت بشیم اما اون نمیخواست جدا بشیم دستاشو انداخت دور کمرم و اروم رو تخت چرخید جوری که من بیام روش منم همین کارو کردم اون زیر من بود منم روش ی دستمو گذاشتم رو سینش و دست دیگمو بردم زیر باسنش کوسش انقدر خیس شده بود که تا لای باسنش خیس بود اروم پاهاش باز شد کیرم افتاد لای پاش رو کوسش بی اختیار شده بود دستمو از زیر کونش در اوردم و کیرمو گرفتم شروع کردم به مالوندن به چوچولش ناخناش چنان به پشتم فرو میرفت که فکر میکردم زخمی شده داره خون میاد دیگه لبام باد کرده بود لب اونم تو دهنم بزرگ شده بود اروم کیرمو گذاشتم سوراخ کوسش و با ی فشار فرستادمش تو کوسش که جیغش در امد و لبمو ول کرد من از این فرصت استفاده کردم هم بولیز اون هم بولیز خودمو دراوردم حالا لخت لخت بوددم لبامون هم جدا شده بود کیرمو دیگه تکون ندادم شروع کردم به لیس زدن گردنش فشار ناخناش بیشتر شده بود چند تا قاز کوچلو از نوک سینش گرفتم بعد لای سینهاشو لیس میزدم اروم خودمو کشیدم پایین نصف کیرم از کوسش امد بیرون اما با دستاش از باسنم فشار داد تا درش نیارم اما من در اوردمش بیرون و شروع کردم به خوردن کوسش چوچلشو گرفتم تو دهنم اما خودمم دلم میخواست کیرم تو کوسش بره از دستام گرفت و منو کشید به طرف بالا من بلند شدم نشستم اونم کشیدم به طرف خودم اونم بلند شد ونشست تو بغلم من رو زانو هام نشسته بودم اونم رو پاهام جوری که پاهاش طرفین من بودن کوسش درست روبروی کیرم بود اونم با ی فشار و با کمک دستش همه کیرمو گذاشت تو کوسش اما انگار درد زیادی تحمل داره میکنه اما باز فشار میداد تا همش بره انگار دردشو دوست داره دو سه دقیقه ای بالا پایین کرد بعد من بلندش کردم به شکم خوابوندمش و از پشت شروع کردم به تیس زدنش بعد شروع کردم با کیرم لای کونش واکس زدن ی کم به سوراخ کونش فشار دادم اما نذاشت و دستش اورد رو باسنش و کیرمو گرفت و گذاشت رو سوراخ کوسش فهمیدم دلش میخواد بزارم تو کوسش منم فشارش دادم کونشو اورد بالا جوری که همه کیرم رفت تو کوسش شروع کردم به تلمبه زدن سه چهار دقیقه که تلمبه زدم گفت وایستا گفتم چرا گفت داره ابم میاد گفتم خوب بریز گفت نه با هم میریزم حیف کیر کلفتت از کوسم بیاد بیرون خواستم درش بیارم داد زد در نیاری گفتم داره ابت میاد تو هم که نمیخوای بیاد گفت بذار باشه توش اما تکونش نده منم حرفشو گوش کردم روش از پشت خوابیدم وسرمو گذاشتم در گوشش و زبونمو بردم تو گوشش باز اعتراض کرد که هیچ کاری نکن ساکت موندم شروع کرد به حرف زدن گفت میدونی چند وقته سکس نداشتم گفتم از کوست معلوم خیلی وقته دست نخورده گفت قول میدی هفته ای ی بار منو بکنی گفتم دلتو نزنه گفت هیچ وقت از سکس اینقدر راضی نبودم گفتم قول میدم گفت حالا بکن هر چقدر میتونی محکم ابشم بریز توش فقط با هم ارضا بشیم گفتم هر وقت خواست ابت بیاد بگو تا منم بشم و ی متکا کشیدم زیر شکمش جوری که کونش امد بالا و کیرم همش رفت تو کوسش منم تا میتونستم صدا دار شروع کردم به تلبه زدن اونم با صدای بلند جیغ میزد ی هو داد زد داره ابم میاد منم تندترش کردم تا بهش برسم بعد با جیغ ابمون امد منم همه اب کیرمو ریختم تو کوسش انگار نمیخواست تموم بشه چون تا چند دقیقه کیرم تو کوسش تیک میزد بعداز ده دقیقه بلند شدیم رفتیم حموم تازه معلوم شد 3 ساعت مشغول سکس بودیم
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash