ارسالها: 2517
#41
Posted: 29 Oct 2010 03:10
چهارشنبه سوری
مثل همهء صبح جمعه هاي ديگه وقتي تصميم مي گيري تا لنگ ظهر بخوابي بايد يه چيزي پيش بياد تا حالتو بگيره.
اول سر صبح ( ساعت 9) مامان نذاشت به دختر هفتمين پادشاه برسيم :
"پاشو بيا برو خونهء خالت بيچاره كمك لازم داره !" ... معلوم نيست كه اون بيچارست يا من؟ خاله فرش خريده بود سر صبح هوس كرده فرش رو پهن كنه ! آخه اينم شد كار؟ حالا مثل بقيه شانس هم نداريم كه خالهء باحال داشته باشيم يا يه دختر خاله.
خلاصه رفتيم به خاله خانم كمك كه چه عرض كنم خرحمالي كرديم تا دست از سر ما برداشت. زودي از اونجا فرار كردم و اومدم خونه. يه دوش گرفتم رفتم كه دوباره بخوابم. اعصابم بد جوري خورد بود. واسه خودم فكراي جور واجور مي كردم. ساعت نزديك 12 بود. اسفند ماه بود و هوا تقريبا ابري. اون موقع 17 سالم بود. سوم رياضي بودم.
يكي زنگ خونه رو زد. برام مهم نبود كيه. ( كلا آدم مزخرفيم هيچكس نمي تونه تحملم كنه . ) مامان درو باز كرد صداها زنونه بودن پس با من كاري نداشتن. اومد تو اتاق : بيا بيرون عمت اينا اومدن خوب نيست اينجوري ناراحت ميشن) يه نگاه تو آينه كردم. خوب بود.
عمه با دخترش اومده بود. " آنيتا" . سلام و احوال پرسي با هر دو تاشون. مامان و عمه قبل از عروسيشون با هم دوست بودن تقريبا مثل خواهر بودن. آنيتا هم 14 سالش بود و سوم راهنمايي. اون دوتا شروع كردن از اپيلاسيون و اين چيزا حرف زدن . منم حوصلشون رو نداشتم و پا شدم رفتم تو اتاق.
بعد از چند دقيقه آني هم اومد تو اتاق. مثلا مي خواستم تنها باشم . ولي دلم نميومد بهش حرفي بزنم. اونجوري نيست كه پر چونگي يا اذيت كنه هميشه تو خودشه . كلي هم مهربون و خجالتي.
اون موقع ها از دوست دختر و اين چيزا خبري نبود . بدم نميومد . فكر ميكردم اگه دختري تو زندگيم باشه زندگيم تغيير ميكنه (خوب ميشه) ولي تا به يه دختر ميرسيدم ميزدم زير همه چيز... ازم پرسيد كه :
= امير؟ خريد عيد رو كردي؟!
= نه هنوز! چطور مگه؟
= ما چند روز ديگه ميريم. اگه دوست داري با هم بريم.
( از خريد متنفرم )
= باشه . ببينم چي ميشه.
(رو صندلي كامپيوتر نشسته بود. با تعجب و خوشحالي پريد بالا گفت
= يعني واقعا مياي؟!!!
(خدايييش تو اون سن و سال كه دخترا شكل و قيافه جالبي ندارن (حقيقت تلخه) خيلي خوشگل و بانمك بود. البته من به دخترا تو اين سن فقط ميگم بانمك)
(موهاش بلند و قهوه اي روشن . پايين موهاشم تاب دار. پوستش هم سفيد . صورت و لباشم ناز و خوشگل. ولي احساس خاصي نسبت بهش نداشتم.)
= قول نميدم.
= واي مرسي ... پس حتما مياي!!!
پا شد اومد كنارم رو تخت نشست و لپمو بوسيد. با هم راحت بوديم. ولي نه از اونا كه دستمون تو خشتك همديگه باشه.
اونروز ناهار خونمون موندن و قرار شد هر وقت خواستيم بريم بهم اطلاع بده.
چند روز بعد كه تقريبا از يادم رفته بود بهم زنگ زد و با كلي خوشحالي :
= سلااام. خوبي پسر دايي؟!
= خوبم دختر عمه.
= ببين فردا بعد از ظهر ميريم خريد ... حق نداري چيزي بگي ... تا فردا .
گوشي رو قطع كرد.
زياد واسم مهم نبود. خب خريد بود ديگه ... مثل هميشه تموم ميشد. حداقل دوتا دختر رو تو اتاق پرو ميديديم.
فرداييش كه شد صبح مدرسه رو دو در كردم . موندم ببينم چي بپوشم بهتره. خلاصه تا بعد از ظهر الاف موندم تا اينكه ساعت نزديك 3 بود اومدن. اونروز هوا آفتابي بود و آني ديگه پالتو نپوشيده بود و با يه مانتو نوك مدادي و دم و دستگاه تيره اومده بود. موهاش رو از جلوي شال ريخته بود رو صورتش. دوباره با عمه سلام و رو بوسي .... ولي اين دفعه منتظر بودم تا آني هم بياد جلو تا ببوسمش. نمي دونم چرا؟ ولي هرچي كه بود احساس جالبي بود. اون هم اومد جلو و دست داد. منم دستشو آروم كشيدم طرفم و يه بوس... اونم محترمانه و متقابلاّ بوسيد. مامانم ازشون خواست تا لباساشونو عوض كنن و راحت باشن. اما عمه گفت كه زود بريم و ما هم رفتيم تا آماده بشيم.
تمام مدت آني تو اتاق بود و از خريد ميگفت :
بايد اول بريم لباس بخريم! مي خوام دو تا مانتو بگيرم. شلوار هم دو تا. اصلا از همه چي دو تا سه تا ميگيريم . . .
منم تو دلم بهش مي خنديدم. وقتي آماده شديم. رفتيم كه بريم.
عمه باز ماشين شوهرشو بلند كرده بود. كلا با زانتياي شوهرش به همه دوستاش پز ميداد.
من و آني پشت نشسته بوديم و به شكل و قيافه مردم ايراد مي گرفتيم. چون هر دو از يه شيشه بيرون رو نگاه ميكرديم حسابي به هم چسبيده بوديم و وقتي يكي رو سوژه ميكرديم بيشتر به وضعيت خودمون ميخنديديم تا اونا.
خلاصه رفتيم اولين جايي كه بايد ميرفتيم.
اول از كوچيكتر شروع كرديم و رفتيم واسه آني لباس پسند كنيم (اينم يه جورشه).
من حواسم بيشتر به دوروبر بود تا خودمون. (كلي دختراي خوشگل كه البته همه هم سن مامانم بودن) آني يكي دو تا تاپ برداشته بود تا پرو كنه. (دخترا بايد شُرت رو هم پرو كنن چه برسه به تاپ). منم باهاش رفتم تا هم كشيك دم در اتاق رو بكشم هم نظر بدم.
بعد از چند دقيقه درو باز كرد و گفت: " خوشگل شدم؟!!!" منم فقط نگاه مي كردم. كلي باحال شده بود. يه تاپ نارنجي اونم از اين بنديا كه تنگ هم بود و سينه هاي كوچولوش حسابي ميزد تو چشم و بند سوتينش هم كه سفيد بود از كنار بند تاپ معلوم بود. (واقعا دختر خوشگلي بود تو اون سن) دوست داشتم همه جاي اون بدن و سينه هاي سفيدش رو ببوسم كه دستشو گرفت جلوي سينش و گفت: خب ديگه سينما تعطيل شد و تو هم اون درو ببند كه همه دارن نگام ميكنن.( جمله آخرو با دستپاچگي گفت)
راست هم ميگفت دو سه تا پسر هم سن و سال خودم و بيشتر داشتن نگاه ميكردن. ( مثلا بايد ميرفتم باهاشون دعوا كنم؟ خب ميگفتن چشمت كور مي خواستي درو اونقدر باز نكني). ديگه خريد بهم حال داده بود . همش بهش ميگفتم كه ديگه نميخاي تاپ بخري؟ اونم كه ميخنديد و خجالت ميكشيد.
خلاصه تا شب مغازه هارو بالا و پائين كرديم تا اينكه تموم شد و بر گشتيم خونه.
تو راه برگشت همه خسته بوديم. حتي مامان و عمه كه موقع رفتن مغز مارو با حرف نمودن از خستگي حرف نميزدن. آني هم سرش رو شونه من گذاشته بود و با هم حرف ميزديم.
عطرش خيلي خوشبو بود و يه جورايي مي پيچيد تو مغز آدم. تمام اين مدت كه با هم بوديم دلم ميخواست ببوسمش. از اينكه دختر خوبي بود و از معصوميتش خوشم ميومد. اهل لََوند بازي و چس كلاس نبود. با اينكه از خيلي دخترا سر بود اين كارو نمي كرد.
اون شب هم تموم شد و اومديم خونه. خيلي از اينكه ديگه آني كنارم نيست عصباني بودم.
(بجاي ناراحت شدن عصباني ميشم.) واين حس ناراحتي رو تو رفتار اون هم ميشد تشخيص داد. همش ميخواستم يه اتفاقي بيفته كه دوباره ببينمش.
ديگه واضح بود كه يه اتفاقي بين ما افتاده. ولي من نميخواستم قبول كنم. حداقلش اين بود كه بهم عادت كرده بوديم. اما مگه تو چند ساعت آدم به كسي عادت ميكنه ؟!. . . اونم دخترعمه ...
ساعت نزديك 2:00 بود ولي از خواب خبري نبود. فرداييش كه قطعا مدرسه كنسل ميشد. چون حوصله خودمو نداشتم چه برسه به اون معلما و . . .
تا ساعت 3 و خورده اي بيدار بودم و به همه اتفاقات امروز فكر ميكردم : تو ماشين ... اتاق پرو ... و كلي حرفاي مختلف كه به هم ميزديم.
دو سه روز بعد بچه ها قرار گذاشته بودن كه بعد از مدرسه بريم جلوى مدرسه دخترونه پاتوق كنيم و يكم بخنديم.اون روز هم زود تعطيل ميشديم/ميكرديم (آمادگي دفاعي). ولي من طبق معمول اين دو سه روز با كسي حرف نميزدم. حالا دست انداختن دخترا پيشكش. ولي يه فكر بهتر داشتم... بچه ها رو دست بسر كردم و گفتم كه جايي كار دارم و بايد برم.
مدرسه آني از مدرسه ما يكمي دور بود (نزديك ما دبيرستان بود.) ... يه تاكسي گرفتم اونم دربست سريع خودمو رسوندم اونجا. يه بيست دقيقه اي منتظر موندم تا اينكه تعطيل شدن و ريختن بيرون.
خيلي بيشتر از اون چيزي بودن كه فكر ميكردم (كلي دختر كوچولوي ناز نازي). ولي از آني خبري نبود يه لحظه پيش خودم فكر كردم شايد مدرسه نيومده باشه ... ولي اوني رو كه من ميشناختم يه روز هم غايب نمي كرد. بعد از اينكه دو سه دقيقه اى گذشت با يه دختر ديگه اومد بيرون. تا ديدمشون رفتم جلو.. . آني سرش تو كتاب بود و متوجه من نشد. بهش گفتم : خانم شماره بدم پاره ميكني؟!
دوستش زود به خودش گرفت و گفت : معلومه كه پاره ميكنم !
منم يه جوري كه بخوره تو ذوقش گفتم : حالا كي با تو حرف زد؟
آني كنجكاويش گل كرد و سرش و آورد بالا تا ببينه چه خبره. ولي تا منو ديد انگار برق گرفتتش :
= ت ... تو اينجا چيكار ميكني اميـــــــــــــــــــر؟!!!
= چيـــــــــــه؟!!! چرا اينجوري ميكني مگه چي شده؟!
= هيچي! ولي آخه ... آخه تو ... اينجا ؟
= فكر نميكردم اينقدر ناراحت بشي. مگر نه اصلا نميومدم.
= نـــــه ! خيلي هم خوشحالم. فقط تا حالا پيش دوستام يه پسر نيومده بود دنبالم... حالا بيا بريم يه جا ديگه . اينجا خوب نيست!
= باشه بيا ببرمت خونتون! (چيزي بد تر از اين نمي تونستم بگم)
دوستش هم كه فهميده بود اوضاع از چه قراره خدا حافظي كرد و رفت. ما هم پياده شروع كرديم رفتن به خونشون و تو راه از هر دري گفتيم بغير از چيزي كه بايد مي گفتيم... حس وحال عجيبي داشتم. غم و غصه اين چند روزه به كلي از يادم رفته بود. تو راه خونشون از كوچه پس كوچه ها مي رفتيم تا دير تر برسيم. كل راه دستش تو دستم بود و مثل دوست دختر- دوست پسرا رفتار ميكرديم و عليرغم اينكه هوا سرد بود يه بستني حسابي زديم به بدن.
خلاصه رسوندمش خونه و ديگه بالا نرفتم و تو آيفون به عمه گفتم تا اين ساعت(نزديك سه و نيم) با من بوده. وقتي داشت ميرفت تو هم يه بوس خوشگل از لُپاي شيرينش كردم كه جاش حسابي قرمز شد.
بعد اونروز هر وقت موقعيت پيش ميومد تلفني حرف ميزديم. ديگه خودمم باورم شده بود كه دوستش دارم.
يكي دو هفته اي گذشته بود و رابطمون محكم تر شده بود اما وقت نمي كرديم كه همو ببينيم. گذشت تا اينكه قرار شد عمه اينا چهارشنبه سوري بيان خونه ما. چون مادربزرگم اينا رفته بودن مشهد و ديگه خونه اونا جمع نمي شديم. . . خونه ما هم ويلايي بود بود و همسايه ها هم همه دوست بودن. پس سرو صدا كردن مجاز بود. مهمات من كامل بود و قرار بود شب با بچه ها بريم بيرون و سر مردم خالي كنيم. اما بازم بخاطر آني و فكر اينكه با هم باشيم قرار رو كنسل كردم و آماده شدم. مامانم كه كل خونه رو تميز كرده بود و تنها جايي كه مونده بود اتاق من بود كه بعهده خودم بود. يه جوري تميزش كردم كه از روز اول هم تميزتر به نظر ميرسيد. خودم هم يه دوش آب گرم گرفتم و كلي به خودم رسيدم.
ساعت نزديك 6 بود كه هر سه نفرشون اومدن. آني همون لباسايي رو پوشيده بود كه اونروز با هم خريده بوديم. من و آني زود پريديم و همديگرو بغل كرديم كه همه زدن زير خنده. يكمي به حرف زدن و خوردن حله هوله و آجيل و از اين چيزا گذشت. بعدش رفتيم تا آتيش و بند و بساط رو آماده كنيم. اما آني چون آسم داشت و دود براش ضرر داشت تو اتاق موند و به مامانم اينا واسه شام درست كردن كمك كرد.
يه ساعتي پي آتيش دويديم و واقعا خسته شديم و از سرو صداي ترقه ها هم سرم درد گرفته بود. بابام و شوهر عمم رفتن بالا. ولي من موندم يكمي هوا بخورم. بعد از چند دقيقه ديدم كه آني هم اومد. اينور حياط خيلي كثيف شده بود. واسه همين پيشنهاد كردم كه بريم حياط پشتي. (پشت خونه مثل جلوش حياط داره. قرينه ست . يعني پشت و جلوي خونه فرقي نميكنه و از اونور هم در داره)
با هم نشستيم روي جدول باغچه. بابام توي باغچه رو گل كاشته بود و نزديك بهار هم بود و غنچه داده بودن و آني هي باهاشون ور ميرفت. دستمو انداختم دور كمرش و تقريبا بغلش كردم. اونم سرشو گذاشت رو شونم ... هر دومون هيچي نمي گفتيم... با دستم موهاشو ناز ميكردم و باهاشون بازي ميكردم ... خودشو تو بغلم ول كرده بود ... يكم جابجا شد و سرشو گذاشت رو پام و بهم خيره شد و با اون چشماي عسليش نگاهم ميكرد. سرمو بردم جلو و لپشو آروم بوسيدم ... چشماشو بسته بود و لبخند رو لباش بود .... الآن ديگه موقع بوسيدن لپش نبود .... خم شدم روش و آروم لبمو گذاشتم رو لباش.... لباش حرارت خاصي داشت .... همه بدنش داغ بود ... گرمايي كه يه دختر چهارده ساله وقتي واسه اولين بار يه پسرو مي بوسه تو وجودش مي پيچه .... خودم هم دست كمي از اون نداشتم. واسه چند لحظه گوشام چيزي نمي شنيد و چشمام هم بيشتر از شعاع يك متر رو نمي ديد.... لبشو بين لبام فشار ميدادم و ميبوسيدم .... نفسش تند شده بود و ميخورد تو صورتم .... بوسيدنمون محكم تر شده بود و لباي همو مك ميزديم .... بند هاي تاپ نارنجيشو از شونش آوردم پايين .... زيرش سوتين نداشت ... تاپشو دادم پايين تر و اون پستون هاي كوچولو اما گِرد معلوم شدن .... خيلي كوچيك بودن اما نوكشون حسابي شق شده بود و زده بودن بيرون .... الآن ديگه كمرش رو پاهام بود مال منو كه حسابي شق شده بود رو حس ميكرد . اما سرش بدون تكيه گاه بود و موهاش ريخته بود رو زمين .... نوك يكي از پستوناش رو گرفتم لاي لبام و اون يكي سينش هم تو دستم بود و آروم ميمالوندمش .... هيچ صدايي ازش در نميومد فقط نفسش بود كه به شماره افتاده بود و نا منظم شده بود .... ضربان قلب كوچولوش زير دستم حس ميشد .... سرمو از سينش جدا كردم و سرشو گرفتم تو دستم .... چشماش شهلا شده بود و موهاش هم به هم ريخته بود .... سرمو بردم در گوشش و بدون اينكه بفهمم چي ميگم گفتم : " آني! عاشقتم ... خيلي دوستت دارم! " اونم تو همون حالت گفت : " منم دوستت دارم. بخدا دوستت دارم اميــر"
هيچوقت فكر نمي كردم از آني همچين چيزي بشنوم يا اصلا خودم يه همچنين چيزي به يه دختر بگم. هنوز داشتم فكر ميكردم كه صداي عمم اومد كه : آنـــــــــي؟! اميــــــــــــــر؟! كجايين شمـــا؟؟؟
آني زود خودشو جم و جور كرد و با هم رفتيم كه آبرو ريزي نشه . به عمه هم گفتيم كه داشتيم گل- هارو نگاه ميكرديم. اونم باور كرد و رفتيم كه شام بخوريم.
سر شام همش به هم نگاه ميكرديم و ميخنديديم ... انگار ديگه از هم خجالت نمي كشديم... بعد شام ساعت حدود 11 بود كه بابام و علي ( شوهرعمم) حسابي مست كرده بودن و خواستن برن تو شهر چرخ بزنن .... مامان و عمه هم قبول كردن و اما آني گفت كه دود اذيتش كرده و مي خواد بمونه و استراحت كنه .... منم گفتم سرم از سرو صدا درد ميكنه و ميرم بخوابم و بدون اينكه منتظر چيزي بمونم رفتم تو اتاقم.... اون چهار نفر زدن بيرون .... منو آني هر دو ميدونستيم كه واسه چي مونديم.... بعد از يه ربع از اتاق رفتم بيرون .... بين اتاق منو مامان بابام يه اتاقي هست كه خاليه . منم اسمشو گذاشتم اتاق مهمون. چون مهمونا شب رو اونجا مي مونن. آني هم اونجا بود ....
درو آروم باز كردم و رفتم تو .... آني عروسكش رو بغل كرده بود و انگاري خواب بود .... اولش خورد تو ذوقم . رفتم رو تخت و پتو رو يكمي زدم كنار و آروم گفتم : آني زنده اي ؟ هوي با توام .
زد زير خنده و گفت: مگه نمي بيني خوابم؟! بذار مامان اينا بيان بهشون ميگم ميخواستي با من چي كار كني!!!
بغلش كردم و با هم شروع كرديم خنديدن .... وقتي آروم شديم دوباره اونجوري بهم زل زد و با حالتي ملتمسانه و گردن كج كرده گفت : واقعا دوستت دارم . تنهام نــــــذار.
دوباره لب گرفتنامون شروع شد .... تختش نرم نبود واسه همين بغلش كردم و بردمش تو اتاق خودم و پرتش كردم رو تخت. هنوز ميخنديد ... رفتم رو تخت و كش موهاشو باز كردم .... ايندفعه طولش ندادم و تاپشو از تنش كندم .... بدنش داشت برق ميزد .... از بچگي هم خوردني و ناز بود .... پستوناشو فشاز ميدادم و ايندفه آهش در اومده بود و ميگفت: يواش تـــــــــر! كنديشـــــون!
دلم نمي اومد اذيت بشه . واسه همينم كاري كردم بهش حال بده. پستوناش شيرين بودن (از نظر من تو اون لحظه). از خوردنشون خسته نمي شدم.
ميخواستم فرصت رو از دست ندم ... حسابي حالش خراب شده بود و خودشو رها كرده بود و آه و اوه ميكرد....خواستم شلوارش رو در بيارم كه جيغ زدو گفت: "چي كار ميكني؟؟؟ تو رو خدا امير. شلوارم نـــــــــه"
= هيچي گل خوشگلم . ميخوام زنم بشي تــــــــو.
( دستاشو گرفت جلو صورتش)
زيپ شلوارشو كشيدم پايين .... از اين كشيا بود و درش آوردم .... يه شرت آبي كمرنگ پاش بود كه جلوش كمي خيس بود .... دلم ميخواست هر چه زود تر اون بهشت كوچولوش رو ببينم .... شرتش رو هم از پاش آروم درآوردم .... چيزي رو ديدم كه آرزوش رو داشتم : يه خط كوچولو لاي پاش بود و يكمي هم مو بالاش شبيه مثلث .... هنوز موهاش كاملا در نيومده بود و خيلي كوتاه بودن (چند باري زده بودشون) كنار كسش هم مو نداشت .... تازه داشتم كس كوچولوش رو ديد ميزدم كه دو تا دستشو گذاشت جلو كسش و گفت: تو رو خدا امير اونجام نـــه. مي تر ســــــــــم.
به حرفاش اعتنايي نكردم و دستاشو از كسش جدا كردم .... ديدن يه كس كوچولو و سفيد تو اون سن اونم كُسي كه با همه اونايي كه تو فيلما و عكسها ديدي فرق ميكنه آدم رو بيشتر به اينكه ببيني توش چيه ترغيب ميكنه .... با انگشتاي شصت از دو طرف لبه هاي كوچيكش رو گرفتم .... آني سرش رو آورده بود بالا و منو در حال معاينه كسش نگاه ميكرد كه يه دفعه انگشتم سر خورد رو چوچولش و پاهاشو به هم فشار داد و خودشو جمع كرد و يه كمي لرزيد .... انگار كه قلقلكش اومده باشه .... منم دوباره پاهاشو از هم باز كردم ... رونش نرم و سفيد و تپل بود .... چند تا بوس خوشگل از اون روناي خوشكل كردم .
دوباره كسشو باز كردم تا ببينم توش چيه .... توش دوباره يه لايه گوشت ديگه بود ولي حسابي لزج بود و بوي خاصي نميداد .... بعد از اون لايه رسيدم به جاي اصليش كه دو تا سوراخ يكي خيلي كوچيك و پاييني بزرگ تر بود و يه غشاع شيشه اي جلوش رو پوشونده بود .... ميدونستم پرده بكارتشه تو عكس ديده بودم .... آني هم با نگراني نگام ميكرد .... چشماش تو اون حالت خيلي خوشگل شده بودن و خودش هم همش آب دهنش رو قورت ميداد و لباشو گاز ميگرفت ... هميشه تو فيلما ديده بودم مرده كس زنه رو ميليسه .... ميخواستم امتحان كنم و ميدونستم نميتونه مزه بدي داشته باشه .... زبونمو آروم زدم وسط چاك كسشو يكمي بازش كردم كه با ناله گفت : وووووووويــــــــــي!
با انگشتام لبه هاي كسشو گرفتم و از هم بازشون كردم و شروع كردم به ليسيدن شاشدون كوچولوش كه صداش در اومد :آي آيـــــــــي وايــــــــي وووويـــي .... ميدونستم بايد چوچولش رو بليسم ولي خيلي كوچيك بود و پيداش نميكردم .... از همونجا سوراخ كون كوچولو صورتيش هم معلوم بود .... يه ليس هم به سوراخش زدم . مزه اش يه كمي به ترشي ميزد ولي خوش آيند و خوش مزه بود و بوي بد هم نميداد .... در هر صورت من تو اون لحظه هر جايي از بدن خوشمزش رو ميخوردم .... تو همين حين باز پاهاشو جمع كرد و دستشو گذاشت رو كسش و آروم لرزيد. خوب حتما ارگاسم شده بود.
دهنمو با دستم پاك كردم و رفتم بالا سرش نشستم و موهاشو ناز كردم .... تو اون حالت خيلي با نمك شده بود .... لخت لخت فقط با جوراب.
بدون اينكه چيزي بگم خودش چشماشو باز كرد و گفت : حالا زن و شوهر شديـــم؟!!!
= نه ديوونه. مگه الكيه؟!
بعدش با يه لحن معصومانه گفت : حالا بايد چي كار كنم؟!
بلند شدم و تي شرت و شلوارم رو در آوردم .... همه نگاهش به كير (شايدم دودول: 16 ) شق شده من بود كه آب اوليه جلو شرتمو خيس كرده بود .... ميخواستم شرتم رو هم در بيارم ولي يه جورايي خجالت ميكشيدم ... آني بلند شده بود و رو تخت نشسته بود و از اينكه من طولش دادم خسته شد و گفت : بدو ديگــــــه. الآن يكي ميـــــاد! ميخوام ببينــــــم.
منم يهو شرتم رو كشيدم پايين و مثل فنر از جاش پريد بيرون ... آني تعجب كرد و عقب رفت. منم همچنان سرم پايين بود .... موقع دوش گرفتن خودمو تميز كرده بودم ( عادت ). سفيد و خوشكل شده بود. بعدش آني با خنده گفت : ميشه دست بزنم بهش؟!
= اگه دوست داري بزن! اونم با خنده اومد و با انگشت ميزد سرش . قيافش خيلي خنده دار شده بود .... چشماش گرد شده بود .
واقعا نميتونستم خودمو كنترل كنم . تو اون حالت كه لخت لخت نشسته بود جلوم و داشت با هاش ور ميرفت خيلي حشري كننده بود ... خودش سرشو آورد بالا و ازم پرسيد : حالا بايد چي كار كنم؟! بهش گفتم : فكر نكنم بد مزه باشه.
= يعني بايد بخورمش ؟!!! نـــــه ... كثيفه . نــــــميخوام.
= از واسه تو كه كثيف تر نيست . اون همه آب ازش ميريخت .... تازه مو هم كه نداره.
چيزي نگفت و ايندفعه كامل گرفت تو دستش و سرشو آورد جلو و با نوك زبونش مزه مزش كرد ... انگار فهميد كه بد مزه نيست و سرشو كرد تو دهنش .... آه من رفت هوا و نا خودآگاه سر آني رو گرفتم و فشارش دادم به خودم .... واقعا نميشه حال اون لحظه رو توصيف كرد .... تو دهنش داغ بود و زبونشو رو كيرم حركت ميداد و گاهي هم اوق ميزد .... ساك زدن كه بلد نبود فقط ليسش ميزد و زبونشو روش ميماليد .... نميشد خودمو كنترل كنم . آبم داشت ميومد ولي نمي تونستم بگم كه داره مياد ... فقط تونستم سرشو ببرم عقب و خودمو خالي كنم .... آبم اومد و با فشار ريخت رو سينه هاش. از اينكه ريخته بود روش داشت حالش بهم ميخورد .... هيچي نميگفت ولي به آب من كه از سينه اش سر ميخورد پايين خيره شده بود و با دستش باهاشون بازي ميكرد . بعدم رو به من گفت : ميدونستم آخرش همين جوري ميكني !!! ( يه اخمي هم كرد و ولو شد رو تخت) من اصلا ارضا نشده بودم و همه اين كارا فقط حدود يك ربع طول كشيده بود .... رفتم رو تخت و دراز كشيدم كنارش و موهاشو از رو صورتش زدم كنار و لبم و گذاشتم رو لباش و اونم محكم لبمو ميبوسيد :
= بهت كيف داد آني ؟
= آره معلومـــــه . مگه به تو نداد؟!
= راستش نه ... خيلي زود تموم شد .... تازه كار خاصي هم كه نكرديم.
= خوب اگه قول بدي ديگه نريزي رو من بازم واست ميخورمش.
= . . . . . . . . . .
= چيه؟! يه چيزي بگو ديگــــــــه!
= ميشه واقعا با هم حال كنيم؟! ( دستمو بردم پشتشو لاي لپاي كونشو باز كردم و انگشتمو كشيدم رو سوراخش) اينجا.
= امير دردم ميـــــاد. ميترسم.
( سرشو كرد تو بالش و چيزي نگفت ديگه )
سرمو گذاشتم رو كمرش و لاي باسنشو باز كردم و با انگشتم سوراخشو ميماليدم .... بازم آهش در اومد و نفس هاش هم تند شده بود .... انگشتمو كردم تو دهنم و خيسش كردم و يكمي فشار دادم رو سوراخش .... دردش ميومد و خودشو سفت ميكرد منم بيشتر فشار ميدادم .... دو بند انگشتم توش بود و انگشتمو حركت ميدادم و به ديواره هاي تو سوراخش فشار ميدادم .... يكمي باز شده بود و انگشتم راحت تر ميرفت توش .... ديگه انگشتمو تو دهنم نكردم .... پاشدم و يكمي تف رو سوراخش كردم و باز انگشتمو كردم توش .... آني هم هي كونشو ميداد بالا تر و ناله ميكرد .... ديگه تقريبا قمبل كرده بود و واسه همين كونش باز تر شده بود و انگشتم ديگه هرزه ميرفت .... ديگه دو تا انگشت و سه تا رو بيخيال شدم .... خواستم اصل مطلب رو شروع كنم و فكر ميكردم كه ديگه به اندازه كافي باز شده.
يه تف به كونشو يه تف هم به كير خودم زدم و گذاشتم دم سوراخش و بهش گفتم تا جايي كه ميتونه كونشو باز نگه داره .... اولين فشار رو كه دادم دادش رفت هوا : آااااااااخ . واااااايـــــــــي. درد دااااره اميــــــر..... دلم نميومد اذيت بشه واسه همين تا مشغول ماليدن سوراخش بود رفتم و كرم رو از رو ميز مامانم برداشتم و ا
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#42
Posted: 29 Oct 2010 03:10
برادر مست و خواهر خوب
سلام . من مرجان هستم و 23 ساله از تهران . امروز میخوام خاطره روزی رو که برادرم مست کرده بود رو براتون تعریف کنم . برادرم 30 سالشه و ازدواج نکرده با هیکلی درشت و زیبا .
تابستان سال 86 بود که پدر و مادرم بخاطر عروسی یکی از اقوام رفتند مسافرت . منو برادرم تنها موندیم خونه و بخاطر تابستون من کل روز رو تو خونه بودم .
شب بعد از رفتن ژدر و مادرم برادرم تا دیر وقت نیومد خونه . حدود ساعت 12.5 شب زنگ زد خونه گفت بیا درو باز کن و کمک کن بیام بالا حالم خوب نیست .
زود رفتم پایین نگران شدم . وقتی درو باز کردم برادرم علی افتاد روم . داشت کمرم میشکست بزور نگهش داشتم و آوردمش تو خونه .کاملا مست بود تو مسیر در حیاط تا خونه صورتشو میمالید به بدنم . از فرط مستی اصلا هیچی حالیش نبود و بعضی وقتا به من تیکه مینداخت . جلوی در ورودی خونه حلش دادم سمت دیوار تا درو باز کنم . داشتم دستگیرو فشار میدادم که علی از پشت چسبید به من . چون در به سمت بیرون باز می شد علی رو حل دادم پشت ولی زورم نمیرسید مونده بودم بین در و علی .
به علی گفتم برو کنار درو باز کنم ولی حالیش نبود .بعد چند لحظه حس کردم یه چیزی داره پشتم فشار میاد . دقت که کردم دیدم علی راست کرده . راستش از اندام درشت و هیکلی علی معلوم بود کیرش باید بزرگ باشه . کمی جا خوردم و سعی کردم خودمو بکشم بیرون ولی تکون خوردنم باعث تحریک بیشتر علی میشد و بیشتر راست میکرد . نمی دونم حالیش بود یا ناخوداگاه راست کرده بود ولی داشت کم کم از اون حالت خوشم میومد .
بلاخره خودمو کشیدم بیرون و علی رو بردم تو خونه . علی روی کاناپه ولو بود و هنوز برجستگی کیر بزرگش کاملا معلوم بود
منم چند ماهی بود تو کف بودم و این صحنه منو تحریک میکرد . هی فکرایی به سرم میزد . رفتم آشپزخونه کمی اب آوردم براش همیکنه اومدم تو اتاق دیدم از رو شلوار دستشو گذاشته رو کیرشو فشار میده . دیگه داشتم کلا داغ میکردم
یه لحظه خودمو تصور کردم در حالی که همنجوری که رو کاناپه علی ولو شده زیپ شلوارشو باز کردم و دارم براش ساک میزنم .
با صدای علی به خودم اومدم رفتم جلو . علی بهم گفت مرجان نمیخوای به داد کیر من بررسی
با این حرفش انگار بهم برق زدن . لیوان اب از دستم افتاد . علی یه نگاه از پایین به بالا کرد گفت این چیه پوشیدی . برو عوض کن یه چیزی بپوش بدن خوشگلتو نشون بده . من رفتن تو اتاق همش به علی و حرفی که زده بود فکر میکردم . این بهترین فرست بود که یه حالی با اندام قشنگ دادشم بکنم ولی میترسیدم . رفتم سمت کشو لباسام و بازش کردم . چشمم خورد به بیکنی جدید که خریده بودم . بی اختیار لباسامو در اوردم و بیکینی یکدست زردمو پوشیدم . یه پیرهن پوشیدمو دکمه ها شو از گذاشتم و با خودم گفتم اخرش ضایع میشه میگم تو مست بودی اومدی سراغم درو باز کردم رفتم تو اتاق . رقتم سمت علی
علی یه نگاه کاملا شهوانی به من کردو گفت میکنمت جنده من . این حرفش صحنه های رو که تو ذهنم بود قوی تر کرد .
رفتم جلوش واستادم . علی صورتشو نزدیک من کرد و بدنمو بو میکرد . گفت بوی کس میدی . دستمو گرفت مو نشوند رو پاهاش . گفت مرجان تا حالا به کسی به خوش هیکلی من دادی . دستشو انداخت دور کمرم و بدنمو لمس میکرد . سرشو فشار میداد به لای سینه هام . گرمای نفسش بین شیار سینه هام داشت منو دیونه میکرد . دستشو برد پایین روی رون پام که من خیلی حساسم و اصلا اگه کسی به لای پام دست بکشه نمی تونم مقاومت کنم . داشتم از شهوتو و ترس میلرزیدم . ولی حس شهوتم بیشتر داشت به ترسم غلبه میکرد . دیگه طاقت نداشتم دستمو بردن کیرشو از رو شلوار گرفتم . کمی بازی دادم . علی داشت گردنمو دیونه وار میخورد . بدنم داغ کرده بود . دکمه شلوارشو باز کردمو زیپشو کشیدم پایین . دستمو کردم تو شرتش
واقعا جا خوردم . 20 سالم بود و چند تا کیر از نزدیک دیده بودم ولی کیر علی واقعا بزرگ بود .واقعا قابل توسیف نیست چه حسی داشتم وقتی این کیر بزرگ تو دستم بود . احساس حقارت میکردم . حس میکردم اگه این کیر بره تو من بزرگ میشم . ترشح کیرش قطع نمی شد . دستمو ترشح کیرش چرب کرده بود و با بالا پائین کردن دستم کیرش داغتر میشد . علی دستشو گذاشت رو کسم و کمی با دستش براندازش کرد . انگشتشو از لای شورت برد داخل و به شیار کسم میکشید . ترشحات کسم رنگ شرتمو تیره کرده بود . علی دستشو آورد بیرون و از بالای شرتم برد تو و کسو کامل گرفت تو دستشو فشار میداد .
تو گوشم گفت دختری . گفتم آره . یهو با صدای بلند گفت جون چه کونی بکنم . کیر کلفت علی تو دستم بود . دیگه طاقت نداشتم اخه من واقعا عاشق ساک زدن بودن . رفتم پایین جلوی علی رو زانو نشستم شلوارشو بهمراه شرتش کشیدم پایین . کیرش خیلی دراز نبود ولی خیلی کلفت بود . سرمو بردم جلو . علی میگفت جون آبمیوه دوست داری . میخوای بخوری باید تا تهش بخوریا
داشتم نوک کیرشو میک میزدم . نمیدونم بقیه دخترا هم همینجور هستن یا نه ولی این ترشحات خوش مزه ترین چیزی هستن که خوردم تا حالا . چند لحظه بعد علی سرمو محکم فشار داد پایین کیرش رفت تو حلقم . شروع کردم به ساک زدن با ولع میخوردم
علی میگفت دختر قحطی کیر اومده مگه . علی سرمو گرفته بود نمیذاشت کیرشو بیرون بیارم . واقعا خوشمزه بود . علی گفت آبشو هدر ندیا . یهو داخل دهنم پر شد . چند بار آبش اومد دهنم پر بود . چند تا ساک با دهن پر زدمو ابشو قورت دادم .
علی گفت دختر این قدر ماهری مگه چند تا کیر خوردی . پا شدم دهنمو پاک کردن اومدم پیش علی تو بغلش نشستم کیر علی خوابیده بود . علی گفت نوبت منه بهت حال بدم . اینو گفت منو حل داد رو کاناپه اومد جلو دست انداخت شرتمو پاره کرد و یه نگاه به سینه بندم کرد که زیر سینه هام بود اونو خودم در اوردم اومد روم شروع کرد به لیسیدن بدن از گردنو سینه تا رسید به کسم . چنام کسمو میخورد که اگر کیرشو یهو میکرد تو چیزی نمی گفتم . کاملا دیونه بودم . بعد چند دقیقه علی منو برگردوند و کونمو با دستش باز کرد و شروع کرد لیسیدن سوراخ کونم . زبونشو فشارمیداد به سوراخ بعد چند دقیقه کیرشو میمالید به کسم تا خیس شه و نوکشو گذاشت رو سوراخ . از همون فشار اول معلوم بود قراره جر بخورم . وقتی کیرشو کرد داخل گریم گرفت و داد زدم . علی گفت دیگه چاره ای نداری . نمیدونم از مستی بود یا رحم نداشت . همینجور تلمبه مبزد . فشار کیرشو تو روده هام احساس میکردم . ولی حس خوبی داشتم داشتم کم کم لذت میبردم . علی بخاطر اینکه یه بار ارضا شده بود حدود بیست دقیقه داشت منو میکرد . تل اینک تو کونم یه حرارت زیاد احساس کردم . حس خوابیدن کیرش تو کونم خیلی خوب بود . علی دیگه حال نداشت . بدنش داشت از گرما آتیش میگرفت . ولی از رو نمی رفت من بخاطر ضربه های علی حال نداشتم تکون بخورم برگشتم نشستم رو زمین تکیه دادم به کاناپه علی اومد جلو گفت تازه اولشه بیدارش کن کن می خوام بازم بکنمت .
کیرشو گرفتم دستم و شروع کردم به لیس زدن و و بااون یکی دستم دتخماشو بازی میدادم کیرش نصفه نیمه بیدار راست شده بود
سر کیرش بردم بالا و چند تا لیس به تخماش زدم و دست تختماشو کرد تو دهنم کمی میکش زدم آوردم بیرون .کلا به ساک زدن و خوردن کیر پسرا علاقه دارم . خودمم نمی دونم چرا . علی کیرشو کرد تو دهنم و شروع کرد تلمبه زدن . کم کم کیرش داشت راست میشد و اونم سرعتشو بیشتر میکرد . موهامو گرفته بودو فقط عقب جلو میکرد ولی داشت از حال میرفت کیرشو کشید بیرون و نشست . کمی مستی از سرش رفته بود و بی حال بود . منم حال نداشتم علی رو کاناپه خوابش برد . من رفتم یه دوش گرفتم و خوابیدم . علی صبح زود رفته بود سر کار که منو نبینه ولی از اون روز به اینور من سکسی مثل اون نداشتم هنوز.
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 77
#43
Posted: 1 Nov 2010 00:26
خواهر خوب اما-۱
خسته و مونده داشتم از دانشگاه ميومدم خونه.تو يه فكرايي بودم كه بماند....رسيدم تو خيابونمون كه يه سوزوكي توجهمو به خودش جلب كرد دو تا پسر جوون داخلش بود كه اصلا به تيپشون نميومد بچه اينورا باشن آخه محله ما يه محله خيلي معمولي بود كه اكثرا يا كارگر بودن يا كارمند با خودم گفتم كه احتمالا آشنا يكي از اين بيچاره هان چون حتي دختراي محله ما دوست پسراشون با موتور ميومدن دنبالشون چه برسه به پسرا!! بگذريم وقتي از كنارم رد شدن چون سرعت ماشين پايين بود صداشون رو راحت شنيدم
يكيشون داشت به اون يكي ميگفت:عجب تيكه اي بودا!!صداي اون يكي اومد كه گفت آره به نظر گوشت خوبي بود بريم تو كارش؟بقيشو نشنيدم چون رسيدم در خونه اما كنجكاو بودم بدونم درباره كي صحبت ميكنن و كي تونسته دل اين دو تا رو ببره كه احتمالا به اندازه موهاي سرم دختر كردن يواش از لاي در سرمو بردم بيرون ديدم همون ماشين وايساده و داره با دختري كه من درست نميديدمش حرف ميزنه همين كه ماشين حركت كرد من خواهرمو شناختم كه ساكش دستش بود زياد تعجب نكردم چون به اين اظهار نظرا درباره خوهرم عادت داشتم خواهر من اون موقع سال 4 دانشگاه بود كرمانشاه و 24 سن داشت از وقتيكه هنوز فرق چول و كير رو نميدونستم يادمه كه همه درباره خواهرم همين فكرارو ميكردن:تيكه و گوشت!! خواهر من از همون بچگي سينه هاي درشتي داشت يه كون تپل كه چشم همه رو خيره ميكرد و دهنارو آب مينداخت صورتش معمولي بود نه زياد زشت نه زياد خوشگل اما با نمك بود حتي ميدونستم كه با پسرداييم رابطه نزديكي!!!! داره اما فكر نميكردم بخواد با همه همين رابطه رو داشته باشه
خلاصه وقتي در خونه رو زد من رفتم درو واكردم و سلام احوالپرسي و......(چون همون موقع از كرمانشاه اومده بود)رفت داخل يه نيگا كردم بيرون اثري از سوزوكي نبود. با خودم گفتم بهشون محل نداده رفتم داخل و شروع كردم به حال و احوال با آبجيم.
يه چند روزي گذشت و من اون ماجرا به كلي يادم رفت تا روزي كه خواهرم ميخواست بره دانشگاه يعني 5 روز بعدش..
من از خريد اومده بودم داشتم ميخواستم كليد بندازم درو وا كنم كه صداي خواهرمو از حياط شنيدم در كسري از ثانيه متوجه شدم داره با كي صحبت ميكنه با باباي دوستش كه راننده اتوبوس بود تو همون جاده كرمانشاه و خواهرم هميشه با اون ميرفت داشت ميگفت:مرسي آقاي ... همون فردا ساعت 8 صبح خوبه پس ميام همون جاي هميشگي همون طور كه صحبت ميكرد صداي پاشو شنيدم كه داشت از پله ها بالا ميرفت
منم رفتم داخل و خريدارو تو آشپزخونه گذاشتم وقتي رسيدم تو هال مامانم داشت از خواهرم ميپرسيد كه به آقاي ... زنگ زدي واست جا نگه داره؟ خواهرم گفت آره براي امشب ساعت7 ...من داشتم شاخ درمياوردم...
گفتم شايد اشتباه شنيدم اما كر كه نبودم بين فردا ساعت 8 تا امشب ساعت 7 رو نفهمم
خلاصه من به طور كامل مشكوك شدم كه اين 12 ساعتو چيكار ميخواد بكنه كه از ما پنهون كرده البته ميشد حدس زد اما ترجيح دادم پيش قضاوتي نكنم عصر كه شد خواهرم حسابي رفت حموم و موهاي بدنش رو زد البته اين كار هميشگيش بود اينجا چون هر وقت ميرفت دانشگاه به قول خودش نه وقت اينكارارو داشت نه امكاناتش رو ساعت 6.5 كه شد آماده رفتن شد بهش گفتم ميام ميرسونمت اما گفت نه آژانس ميگيرم وقتي ديگه اينو شنيدم حسابي جا خوردم چون هميشه ميگفت كه من برسونمش تا پول كرايه رو من حساب كنم چون بي نهايت خسيس بود
من ديگه حسابي مشكوك شدم و گفتم يه كاسه زير نيم كاسه است
وقتي ميخواست بره 5 ديقه قبلش در خونه دوستم رفتم و موتورشو گرفتم تا برم دنبالش ببينم كجا ميخواد بره
وقتي آژانش اومد موتورو قايم كردم پشت يكي از ماشيناي كوچه و با آبجيم خداحافظي صميمانه اي كردم به محض حركت ماشين منم موتورو روشن كردم و افتادم دنبال خواهرم يه چند تا خيابون كه رفتيم ماشين وايساد
منم 10متر اونطرفتر اون سمت خيابون وايستادم خواهرم پياده شد و ساكشو ورداشت و آژانس رفت
من هنگ بودم كه آقاي ... اينجا مياد دنبالش؟وسط شهر؟و خواهرم قصدش چي بوده كه اينجا وايساده كه ديدم خواهرم گوشيشو درآورد و تلفن زد يه چند ديقه همونجا با تلفن صحبت كرد يهو همون سوزوكي رو كه اون روز ديدم تو خيابونمون رو ديدم اين دفعه 4نفر داخاش بودن با خودم گفتم يا اون سوزوكي نيست يا هم اتفاقي اينجان كه سوزوكي جلو پا خواهرم ترمز زد
در كمال تعجب خواهرم بدون هيچ حرفي روي صندلي عقب كنار اون دو تا پسر سوار شد و.....
يك نعرة مستانه ز جائي نشنيديم............ويران شود اين شهر كه ميخانه ندارد
ارسالها: 77
#44
Posted: 1 Nov 2010 00:27
خواهر خوب اما-2
داستانو از اونجا ول كردم كه خواهرم سوار اون سوزوكي شد.خلاصه ماشين حركت كرد منم دورادور در تعقيبشون!
زياد تو شهر نگشتن بعد از تقريبا 10 دقيقه اومدن به سمت جنوب شهر. اول دليلشو نفهميدم اما بعدش ديدم در يه خونه درپيت وايسادن.
گفتم اينا اينجا چي ميخوان؟همون موقع كه اين فكر از سرم گذشت خواهرم از ماشين پياده شد همراش اون 3 نفر ديگه هم پياده شدن و رفتن داخل اون خونه اما راننده ماشينو حركت داد و رفت..كوچه خيلي خلوتي بود حتي اون وقت كه تازه سر شب بود.. يه 10 دقيقه گذشت با خودم در كشمكش بودم برم داخل يا نه..حس كنجكاويم بدجور تحريك شده بود ولي از يه طرف عقلم بهم ميگفت اگه داخل برم امشب خودمم خوراك اين 4 تا ميشم...در آخر زور كنجكاويم به عقلم چربيد و رفتم موتورو يه كم اونطرف تر پارك كردم جلو يه خونه ديگه(اصلا فكر موتور مردم نبودم) به راحتي از ديوار بالا رفتم چون لبه درش گوشه هاي آجرپريده زياد داشت جلوم يه حياط خيلي بزرگ ديدم سمت راستم يه انباري بود كه پر از جنس بود چند قدم جلو رفتك كه يه سگ توجهمو به خودش جلب كرد به نظرم عادت داشت غريبه ببينه چون اصلا پارس نكرد خلاصه آروم و بااحتياط از كنارش رد شدم و رفتم جلو..آماده بودم با شنيدن اولين صداي سگ فرار كنم اما خوشبختانه(يا هم بدبختانه!!) به سلامت رسيدم.. جلوم بالاي 4 تا پله يه ساختمون بود كه سمت راستش يه اتاق خالي بود ولي كناره درش پنجره ي پذيرايي قرار داشت از داخل نگاه كردم.. خونه شيكي بود.اصلا فكر نميكردم اين خراب شده همچين تشكيلاتي داشته باشه.مبلمان قشنگ و تلويزيون ال سي دي 40 اينچي خودنمايي ميكرد.وسط مبلمان سه تا پسرا نشسته بودن و وسط اونا هم.....خواهر من!!مانتوشودر آورده بود و با يه شلوار لي و تاپ بسيار بسيار تنگ نشسته بود و واسشون ساقي شده بود و تو پيكاي تك تكشون داشت ويسكي ميريخت(بلك-وايت من كه عاشقشم) اونا هم ميشه گفت داشتن فاطي(راستي اسم خواهرم فاطمه است) ما رو با نگاشون قورت ميدادن.. راستش حق داشتن من خودمم كيرم شق كرده بود اون سينه هاي تپلش داشت تاپشو جر ميداد اون دستاي چاق و گوشتي واقعا هر بشري رو شهوتي ميكرد..يه 30 دقيقه از مشروب خوريشون گذشت همشون تقريبا مست كرده بودن به اضافه خواهر خودم چون بين هر پيكي كه واسه اونا ميريخت خودشم يه قلپ ميخورد به طوري كه در عرض نيم ساعت ته دو تا شيشه رو بالا آوردن. يكيشون بلند شد رفت و بعد از چند دقيقه با يه ضبط اومد و روشن كرد يه آهنگ بندري روش بود خواهرم بدون هيچ سوالي بلند شد و شروع كرد به رقصيدن(خواهرم از اون رقاصه هاي حرفه ايه) طوري بدنشو ميلرزوند كه انگار تو بدنش ژله كار گذاشته بودن وقتي شروع كرد به تكون دادن سينه هاش انگار واقعا هم داشتي به يه ژله نگاه ميكردي ..شلوارش به قدري تنگ بود كه خط كونش از بالا تا پاين ديده ميشد و قلمبگي كونش تو چشم ميزدو داد ميزد كه واسه گاييدن آمادست من كه دور بودم دهنم آب افتاد رو خواهرم چه برسه به اون مستاي تو كف. جلوي تك تكشون وايميستاد و قر ميداد جلوشون خم ميشد و پستوناشو ميمالوند. يكيشون كه به نظرم طاقتش تموم شده بود بلند شد و خواهرم رو انداخت رو دوشش و برد تو اتاقي كه من ديد نداشتم..اون دو تا هم مشغول پوكه شدن..
يه 5 دقيقه بعد صداي در اومد من بلافاصله پشت يه درخت بزرگ كه روي زمين سايه انداخته بود قايم شدم ...راننده سوزوكي بود. رفت داخل منم از سايه اومدم بيرون. شنيدم كه داشت به دوستاش ميگفت:يه وقت سعيد دختره رو حروم نكنه اون دوستش گفت فوقش ميبريمش حموم...اون يارو هم نشست و با مشروب از خودش پذيرايي كرد تقريبا 20 دقيقه مشغول بازي و پيك زدن اين سه تا شدم كه اون يارو (سعيد)از اتاق زد بيرون رو به دوستاش گفت عجب تيكه ايه بي شرفا.تنگ و آس. سينا واقعا راست گفتي ارزش 60.000 تومن رو داشت... با اين حرف منم دوزاريم افتاد..آبجيه ما جنده پولي بود و حق الزحمه اش!! هم نفري 60 بود..سينا هم گفت (سينا همون راننده سوزوكي بود) مياست شمارشو بگيري دفعه بعد هم ببريش سعيد هم گفت آره گرفتم گفت كه 2هفته ديگه دوباره مياد از دانشگاش.من ديگه برم ..سينا گفت بيا ميرسونمت.سعيد گفت مست نيستي؟ گفت ميتونم پشت ماشين بشينم.اون دو تا بلند شدن و رفتن من دوباره به مخفيگام ! برگشتم وقتي دوباره به محلم برگشتم نه از اون دو تا خبري بود نه از فاطي.مونده بودم كجا رفته بودن؟به سرم زد برم داخل . تو همين فكرا بودم كه صداي خنده خواهرم منو به خودآورد..تازه ديدمشون..داشتن از حموم ميومدن.هر سه تا دورشون حوله بود.يكيشون داشت بدن خواهرمو خشك ميكرد و گوششو ميخورد بعدش حوله خودشو انداخت زمين و از پشت رفت چسبيد به فاطي اون يكي هم از جلو شروع كرد به ماليدن سينه و لب گرفتن...در همين حين حوله خواهرم هم افتاد و من واسه اولين بار اندام آبجيمو ميديدم.....بدنش سفيد سفيد بود دو تا پستوناش از بالا به هم چسبيده بودن و به تدريج كه پايين ميومد به دو طرف مايل شده بود.هاله قهوه ايه سينش پهن بودو نوكشون يه كم رو به بالا شق شده بود..يارو يه كم سينه هاي خواهرمو ماليد و فقط نگاشون كرد.با يه صداي شهوتي گفت چه خوش فرم و تپلن.خواهرم با يه صدا كه ازش مستي و شهوت ميزد بيرون گفت تپله واسه خوردن نه ديدن يارو هم يه چشم گفت و مشغول شد... يه ملچ ملوچي راه افتاد كه در عرض 1 ديقه اب از سينه هاي آبجيم سرازير شد اون يكي كه پشت بود گفت امين بسته نوبت منه و به زور خواهرمو به سمت خودش چرخوندو من كون آبجيمو ديدم(بازم واسه اولين بار) كونش به معناي كلمه قلمبه بود امين هم متوجه اين نكته شد چون بلافاصله خم شد و لاي كونه خواهرمو به زور باز كرد چون كونش خيلي عميق بود و سرشو گذاشت لاي كپلاي از هم واشدش..راستش من از همون اول كه فاطي چرخيد محو كونش شده بودم.. يهوبه خودم اومدم و گوشيمو در آوردم و شروع كردم به فيلمبرداري...نميدونم چقدر گذشته بد از فيلمبرداريم. توئ فيلمم همه نوع صحنه اي بود ..خواهرم با چشماي بسته و امين كه سينه هاشو رو محكم از پشت گرفته بود...ساك زدن فاطي واسه اون يكي ..تلمبه زدناي امين تو كون و كس خواهرم.در حال فيلمبرداري از صحنه اي بودم كه آبجيم داشت حالت سگي واسه يكيشون ساك ميزد و اون يكي هم از پشت كرده بود داخلش سينه هاي آبجيم همين طور آويزون مونده بود و ..كه يهو يه صدايي شنيده بودم تا اومدم به خودم بيام اوني كه اسمش سينا بود از پله ها اومد بالا و در يه لحظه نگامون به هم گره خورد ..يه داد زد و اومد دنبالم منم به سرعت از پله ها اومدم پايين و پا گذاشتم به فرار ...طوري ميدويدم كه تو زندگيم ندويده بودم.. راستش از اونا زياد نميترسيدم ..از مواجهه شدن با فاطمه وحشت داشتم...از سگه گذشتم فكر كردم دنبالم نمياد اما يه آن يارو داد زد :پيپ بگيرش! سگه بلند شد پريد دنبالم ...اگه زنجيرش يه كم بلندتر بود گرفته بود اما به موقع طول زنجيرش تموم شد و نتونست جلوتر بياد..با يه جست از در پريدم بيرون و به سمت موتور دويدم..روشن كردم و با سرعت گرخيدم...حدود10 دقيقه با سرعت گازوندم ...يه نگاه پشت سرم انداختم و از امني عقبم مطمئن شدم و كنار يه كوچه وايسادم..
يه كم خستگي در كردم و رفتم به سمت خونه.
تو راه خونه داشتم فكر ميكردم به آبجيم...به آيندش..تازه ميفهميدم وقتي خونه اين و اون به بهانه درس دادن به داداش دوستاش ميرفت واقعا چيكار ميكرد..وقتي به بهانه ياد گرفتن كامپيوتر از پسر داييم به خونشون ميرفت چه قصدي داشته...
رسيدم خونه...خسته رفتم تو اتاقم..روي تخت دراز كشيدم و ويديوي آبجيم رو نگاه كردم..36 دقيقه شده بود...
يه فكر شيطوني از ذهنم گذشت...........اون كه به همه ميده..مگه من چمه؟
اميدوارم خوشتون اومده باشه...لطفا به خودتون زحمت نديد و نگين كه من بي غيرتم چون خودم ميدونم..هر كي هم خوشش نيومده به پشم كس خواهرم...........شاد باشين
يك نعرة مستانه ز جائي نشنيديم............ويران شود اين شهر كه ميخانه ندارد
ارسالها: 77
#45
Posted: 1 Nov 2010 00:32
قلقلک
سلام اسمم جواد 25 سالمه و خواهرم مریم 16 سالشه و این قضیه هم مربوطه به اوایل سال 85 میشه .
در ضمن چون من دانشجو شیمی هستم پایان نامه دانشجوی را داشتم می نوشتم تا فوق لیسانس را بگیرم .
ماجرا از اون جا شروع شده که چون من از 18 سالگی دیگه در خانه نبودم وکلاً فکرم توی درسهام بود وتوجهی به بزرگ شدن مریم نداشتم و همیشه اون را همون بچه کوچک می دونستم رابطه من و مریم هم خیلی صمیمی بود و همشیه هم برایش وقتی از اصفهان می امدم یه کادویی می گرفتم بیشتر اسباب بازی بود و اون هم با اونها بازی می کرد.
تا اینکه یک روز که من داشتم پایان نامه م را می نوشتم آومد به اتاقم و گفت که توی درس ریاضی یه اشکال داره کمک کنم من هم گفتم باشه بیا آمد توی اتاق مساله را نشونم داد خیلی راحت بود با هم حل کردیم در حین حل مساله من به مریم که نگاه می کردم یه جوری قیافه بزرگ و کوچکش را تجسم می کردم وچون کمی طول کشید حل مساله خسته شده بود و به من تکیه زده بود من هم که دیدم خسته شده روی پام نشنودمش. بعد ادامه دادیم و تموم شد بعد با هم شوخی می کردیم .قلقلکش می کردم و می خندید در حین شوخی چند بار دستم اتقاقی به سینه هاش خورد تعجب کردم و چون خیلی با هم صمیمی و دوست بودیم گفتم مریم بزرگ شدی ها اینا چی گفت چی . نشونش دادم گفت این که پیراهنه گفتم پیرهنو که نی گم با دستم کمی فشارش دادم گفتم اینا را می گم زد به خند گفت قلقکم می آید خیلی محکم می خندید منهم راستش یه جوری خوشم می اومد که قلقکش بدم وهمین طور شوخی می کردم و از سینه هاش می گرفتم قلقکش می کردم و می خندید اصلاً خیلی عادی بود ویه ربعی با هم شوخی کردیم.
بعدش صدای بابا آومد که می گفت جواد بیان شام حاضر با هم رفیتم شامم خوردیم همه خانواده دوره هم بودند بیشتر هم به خاطر من بود که همه خوشحال بودند چون من کلا خیلی کم به خونه می اومدم و شش ماه یا هفت ماه یه بار می اومدم در ضمن من توی پالایشگاه هم مشغول بودم وهم توی دانشگاه هم یه چند ساعتی برام تدریس داده بودند ومن وقت نمیکردم که بیشتر بیام شام تموم شد وهمه رفتند سر کاری من هم رفتم به اتاقم که کارم را ادامه بدم که دیدم مریم توی اتاق منه گفتم چی باز هم مساله داری گفت نه خیلی خوش گذشت بازهم شوخی کنیم گفتم آخه من کار دارم گفت فقط یه کمی شوخی کنیم بعد من می روم در ضمن این را هم بگم که من اصلاً هیچ حسی نسبت به گرفتن سینه هاش به هم دست نداده بود راستش اصلاً تو خطش نبودم . گفتم باشه فقط پنج دقیقه بعد برو . نشستم روی تختم وکمی دراز کشیدم که دیدم اومد کنام دراز کشید گفتم تو که این قدر بازی گوشی چطوری درسات همه اش 20 گفت راستش نمی دونم امروز خیلی دلم می خواهد بیشتر بازی و شوخی کنم البته باتو، گفتم خوبی چه جوری بازی کنیم گفت قبل شام که بازی می کردیم خیلی خوب بود همون را ادامه بده .
گفتم چی بازی می کردیم .
گفت قلقکلم می دادی دوست دارم بازم بخندیم راستش خیلی وقت بود که نخندیده بودم دیدیم که این طوری شروع کردم به قلقکلش که بلند می خندید یه لحظه یه بازی به فکرم افتاد بهش گفتم بیا بازی جدید گفت باشه چه جوری گفتم من مثلاً دستم دستگاه فلزیاب روی بدنت می آید و هر جا قلقکت اومد اونجا قل می دیم بعدش شروع کردم از سرش شروع کردم همین طور که می اومدم وقتی روی سنهاش اومد خندش گرفت و چون رسم بازی این بود من هم محکم قلقلک می دادم اروم به طرفه پایین رفتم روی شکمش اونجام خندید روی نافش بعد که کمی پایین رفت من نرفتم گفت رسم را نشکن باید ادامه بدی دیدم که این طوری نمی شه گفتم پس برگرد و اون هم برگشت روی پشتش بود که کم می خندید وقتی روی کونش رسید و من هم می گرفتم دیدم که خندیش شروع شد اون هم چه خنده ای کمی بشتر قلش دادن خندهاش حالت کمی ناله مانند بود لای پاش هم همین طور دستی زدم دیدم که یه جوری دیگه می خنده و هنوز من هیچ حسی نسبت به اون نداشتم باورکنید .مریم گفت همون قسمت جلوش را فلزیاب کار نکرده ببرش اونجا وقتی برگشت وگفت شروع کن من اون موقع یه لحظه متوجه یه جریاتی شدم خیلی سریع حرف مریم را تحلیل کردم دیدم بله خواهرم کوچلوم کسش را می گه. احتمال دادم که شاید اشتباهی شنیدم رفتم روی شکمش که سریع گفت پایین تر دیگه حتمی شد برام که مریم خوش اومده و یه جوری حرف می زنه همه حرفهاش را به حساب بچه گیش
گذاشتم و همون طور روی شکمش وگاهی به ندرت به نزدیکهای کسش یه دستی می کشیدم و اون هم می خندید راستش دیگه یه جوری خودم هم خوشم می اومد وکمی بیشتر لای پاش قلش می دادم راستش کمی هم شک داشتم که شاید اون نمی فهمه . کمی این کار ادامه داشت تا اینکه خواستم ببینم که مریم اصلاً چیزی می گه یا نه کمی بیشتر کس را فشار دادم دیدم که پا هاش را باز کرد تا راحت تر مالش بدم فهمیدم که خودش هم می خواهد که بیشتر مالش بدم خدایش من خودم هم کمی حشری شده بودم یه 20 دقیقه ای همین طور کسش و کونش را می مالیدم حتی سینه هاش را هم می مالیدم مریم دیگه کاملا حشری شده بود ناگهان صدای بابام آمد که می گفت جواد بابا دیگه بخوابین فردا کار ت را ادامه بده.
سریع خودم را به صندلی م رسوندم مثلاً من دارم پایانه می نویسم ومریم هم مثلاً خواب راستش اون هم خودش را زد به خواب .بابا آمد داخل اتاقم و گفت خیلی مونده که تموم کنی بهش گفتم که کمی هنوز مونده شما راحت برین بخوابین من باید تمومش کنم یه لحظه یه چیزی همچون برق به مغزم خطور کرد و گفتم بابا راستی کلید انباری را بدین فکر کنم بعضی از کتابهام را مامان اون جا برده گذاشته شب برم ببینم شاید یه چیزی هایی از شون پیدا کردم ونوشتم بابام گفت که حتماً سعی کن پایاننامه قوی داشته باشی .و رفت کلید را هم آورد
وقتی می خواست بره گفت که مریم که خوابیده ببریم سر جاش بزارم گفتم بزار بخوابه بی خوابش نکنید منکه نمی خوابم شایدم رفتم توی انباری یه چرتی اونجازدم .گفت باشه .بعدش رفت توی اتاقش و پنچ دقیقه بعد خوابیدن .
من موندمو مریم دیدم که مریم بلند شد و اومد کنار من و گفت کی بریم به انباری .گفتم چطور مگه گفت خوب راحتتر می خندیم بردمش به انباری بهش گفتم مریم حالا بیا چند کتاب بود پیداش کنیم .در حین گشتن از پرسیدم
دوست پسر داری گفت چی !
گفتم نه راستش را بگو
گفت واقعاً ندارم
بعد چون خواستم مزه دهونش را بفهمم گفتم از دختری خوشگل و چیز مثل تو بعد می دونم موردی نداشته باشه
دیدم خنده ای کرد و با یه حالتی که مثلاً نمی خواهد چیزی بگه گفتم نه نداشتما
ولی مکث و خنده گفت .
منم دیدم که فرصت خوبی گفتم راحت باشه گفت راستش موردی نداشتم ولی یه چند باری فیلم دیدم .
گفتم مثلاًچطوری بود گفت که یه مرده داشت یه دختره می کرد
بعد بهش گفتم که این پستونات هم خیلی حشر کنده و خوب برزگ کردی نکنه شیطونی کرده با این مه مه ها گفت با یکی از دوستام که می آید به خونه امون یا من می روم خونشون دو جلسه است که باهم دارم مه مه بازی می کنیم
گفتم دوسداری که باز هم مه مه بازی داشته باشی گفت آره .
گفتم می خوای من این کاره برایت بکنم - یا من از کونت بکنم و کس را جربدم با گفتن هر کلمه می دیدم که حال مریم داره خراب می شده از دسش گرفتم وروی بغلم نشوندمش و سینه هاش را فشار دارم لبهاش را بوسیدم وکسش را می مالیدم دیگه تو حال خودمون نبودیم سریع لباسهامون را در آوردیم دیگه کاملاً داشتیم با هم حال می کردیم که بهش گفتم بکنمت گفت دارم می میرم منم یه نگاهی به کونش کردم دیدم که تنگه آروم با انگشتام داخلش کردم کمی گشاد شده بعد کیرم کردم تو به سختی رفت تو ولی رو آسمون بودیم بعد از 10 دقیقه دیگه راحت تلمبه می زدم تو کونش اونم حی می گفت بکن بکن داداشم آه آآآآآه ه ه ه آخ می گفت را ستشم خدائی مریم عجی کونی داشتم ومن نمی دونستم بعد نیم ساعت دیکه آبم اومد و همش را تو کونش خالی کردم بعد چون دیگه خسته شده بودیم هموجا خوابیدم ولی مریم رفت بالا
فرداش که بیدار شدم ساعت 11 بود دیدم که مریم نیست و رفته مدرسه راستش یه جوری بودم احساس کمی خجالت داشتم مادرم هی قربون صدقه ام می رفت ساعت 30/12 گفت یک از همسایه ها نزری دارند و اونا دعوتش کرده و میره اونجا ناهارهم آماد است الانه که مریم بیاد و با هم بخورین منتظر بابا هم نباشین چون مآموریت رفته
بعدش خدا حافظی کرده ورفت چند دقیقه ای نگذشته بود که دیدم درب خونه باز بسته شد فهمیدم که مریمه سریع اومد تو خونه و دنبال من می گشت .منو که دید پرید بغلم و گفت دوستت دارم.
داداشی مامان گفت که ساعت 6 به انور کارشون تموته بابا هم شب می اید بریم به انباری بازم . خندیم وگفتم مثل اینکه خیلی بهت مزه داده گفت پس جی مگه به تو نداد گفتم که بهتر از این نمی شه گفت پس بریم دیگه .
بعد اون جریان
مریما را 2 یا 3 بار هر روز از کون می کردمش دیگه عادت کرده بودیم آخرای ماه بود وپایانمه من هم تموم شده بود می خواستم برگردم به جنوب و به دانشگاه مریم هم امتحانات هم تموم شده بود تعطیل شده بودند قرار شد که مریم هم با من بیاد به جنوب
مریم را بردم جنوب بردمش توی خونه خودم بعد از اینکه رفتم دانشگاه پایانه را دادم به استاد بعد به پالایشگاه کارم که تموم شد رفتم خونه مریم را دیدم که آریش خیلی غلیط کرده و شام درست کرده بود و با هم خوردم وبعد رفیتم تا بخوابیم که بود اولین شب کس دادن مریم وکس کردن من
کس مریم هم حلقوی بود تا دلت تون بخوالت از کسو کون می کردمش .
يك نعرة مستانه ز جائي نشنيديم............ويران شود اين شهر كه ميخانه ندارد
ارسالها: 2517
#46
Posted: 7 Nov 2010 00:54
لذت زناشویی
شب سالگرد ازدواجمون سارا آرایش غلیظی کرده بود و حسابی به خودش رسیده بود . تو این یکسال رابطه ام رو با دوست دخترای قبلی ام قطع کرده بودم به جز شقایق که هنوز چند وقت یه بار بهش زنگ می زدم و گاهی هم می رفتم خونه اش با هم یه حالی می کردیم . شقایق کارمند بانک بود و بیوه . ولی انصافاً تو کل زنهایی که می شناختم زن خودم سارا یه چیز دیگه بود . تو این مدت هیچی واسم کم نذاشته بود اوایل مثل دیوونه ها هر روز با هم سکس داشتیم . حتی یادمه یه شب جمعه تا فرداش پنج بار سکس کردیم تو رختخواب ، تو آشپزخونه ، حتی یه بار گوشه حیاط فرش انداخته بودیم و ناهار می خوردیم که ... سارا بدن محشری داشت حتی خواهرم بهش حسودی می کرد . قد بلند ، چشم ابروی مشکی ، چهار شونه ، کمر باریک ، باسن توپولی و سینه های قلمبه و محشر که هیچ وقت ازشون سیر نمیشم . داشتم از شب سالگرد ازدواجمون می گفتم : یه تاپ بندی مشکی پوشیده بود و یه شلوار نخی سفید و کوتاه ، روز قبلش رفته بود پیش خواهر اپیلاسیون و صندل مشکی پاشنه بلند پاش کرده بود . با اون صندل های پاشنه بلند دقیقاً هم قد من شده بود شاید کمی بلندتر. سر میز شام دلم نمی اومد به غذاها دست بزنم از بس زیبا تزیین شده بودند . رفتم تو آشپزخونه داشت یخ می انداخت توی دلستر ، از پشت بغلش کردم گرمای پشت گردنش دیوونه کننده بود زبونمو کشیدم پشت گردنش با هزار عشوه گفت اشکان اذیت نکن بذار میز رو آماده کنم . گفتم خیلی تو زحمت افتادی بهت گفتم که بیا بریم یه رستوران گفت نه بابا رستوران چیه ؟ مرد باید دست پخت زنشو بخوره اونم امشب . گفتم مرد دیگه چی می تونه بخوره امشب؟ گفت هر چی دلش بخواد فراهمه . برش گردوندم اومدم لباشو ببوسم که با دستاش هولم داد عقب و نذاشت . گفت آرایشم پاک میشه چند ساعت طاقت بیار خودم دخلتو میارم . خندیدیم و رفتیم به طرف میز شام . سر شام گفت اشکان من تو این یکسال چیزی ازت نخواستم و سعی کردم هرچی ازم خواستی برات انجام بدم . غیر از اینه؟ گفتم نه عسلم . چیزی شده ؟ گفت نه فقط نمیدونم چجوری بگم . فکر نکنی من نمیخوام به حرفای قبل از ازدواج مون پایبند باشم ها . به خدا اگه اجازه ندی تا آخر عمرم دیگه مطرحش نمی کنم . گفتم میگی چی میخوای یا نه ؟ گفت یادته قبل از ازدواج گفتی من واسه زن آینده ام شرط و شروطی دارم ؟ گفتم آره یادمه طفره نرو برو سر اصل مطلب . گفت من زیاد از چادر سر کردن خوشم نمیاد . اگه چند وقت دیگه بچه دار بشیم که دیگه اصلاً نمی تونم . می دونم تو هم به خاطر عقاید خونواده ات اینو از من خواستی ولی میشه یکم رو حرفم فکر کنی و بهم بگی که می تونم مثل سابق مانتویی باشم یا نه ؟ بهش گفتم عزیز دلم من اصلاً دلم نمی خواد تو رو زجر بدم خودتم خوب می دونی که خونواده من مخصوصاً بابام به یه چیزایی مقید هستند ولی اگه دلت میخواد نپوشی ایرادی نداره ، از فردا لازم نیست چادر سرت کنی . لبخندی زد و اومد اینطرف میز لبامو بوسید . زبونمو کشید رو لبم مزه رژش رو چشیدم . گفتم مگه نگفتی آرایشت خراب میشه ؟ گفت واسه تشکر بود . عیبی نداره میرم درستش می کنم . شام خیلی بهم مزه داد . تو جمع کردن میز بهش کمک کردم . تو آشپزخونه حسابی خندیدیم و مالوندمش . یه لیوان چای برا خودم ریختم و رفتم پای تلویزیون . هیچ وقت اینقدر سرحال و شاداب ندیده بودمش . خیلی ذوق و شوق داشت مثل دختر بچه ها شیطونی می کرد و سر به سرم میذاشت دقیقا مثل دختر مدرسه ای ها که کارنامه ثلث سوم شون رو با معدل بالا گرفتند . نمیدونم چرا از روز اول اصرار داشتم چادر سرش کنه تو این یکسال که از ازدواجمون می گذشت این اولین خواهشی بود که ازم کرد منم نتونستم روشو زمین بندازم . مانتویی بودنش برام تفاوتی نمی کرد ولی به خاطر مذهبی بودن خانواده ام اصلاً دلم نمی خواست زنم انگشت نما باشه . اما الان با کمال میل درخواستشو اجابت کردم نمی دونم چرا ولی یه حس خوبی بهم دست داد وقتی بهش اجازه دادم که دیگه چادرشو بذاره کنار . برام عجیب بود عذاب وجدان داشتم با خودم می گفتم نکنه اینقدر بی غیرت شدم که حاضرم زنم با این هیکل مانتو تنش کنه نکنه این کار باعث بهم خوردن آرامش زندگیم بشه . اینا چیزایی بود که در حین خوردن چای پای تلویزیون از ذهنم مثل برق و باد می گذشت . داشت صدام میکرد . اشکان جان کجایی؟ همین جام سارا جان چی می خوای ؟ بزن تی وی پرشیا الان مسابقه رقصه شروع میشه ها . چشم
گفتم سارا این زنه رو نیگا چه قری میده واسه ممد خردادیان ؟ گفت به اسم ممد خردادیان و به کام شما ؟ چطوری روشون میشه این جوری لباس بپوشن بیان رو استیج جلو این همه آدم ؟ اصن چجوری باسنشونو اینجوری می لرزونن ؟ من اصلاً استعدادی تو این زمینه ها ندارم . نه اشکان ؟ گفتم عزیزم خودتو دست کم گرفتی ها ؟ اینا تمرین می کنن این شکلی میشن . تازه هیکل این زنه یک سوم تو هم جذاب نیست تو هم اگه یه روزی بخوای و حسابی تمرین کنی همه اینا رو میزاری تو جیبت . گفت اوووه چه هندونه ای زیر بغل آدم میذاره . من کجا اینا کجا ؟ ببین کثافت چه باسنی داره ؟ گفتم عزیزم تا حالا به باسن خودت دقت نکردی ؟ حاضرم شرط ببندم باسن این دختره نصف اون توپولی تو هم نمیشه . بیا اینجا . با خنده اومد کنار من گفتم این جلو وایسا یکم باسنتو بده عقب . مثه دختر بچه ها با هیجان به حرفم گوش می داد و اجرا می کرد . سارا بین من و تلویزیون ایستاده بود و کمی باسنشو داده بود عقب . کمی سرمو کج کردم یه نیگا به اون دختر توی تلویزیون کردم یه نیگا به باسن سارا انصافاً میان ماه من تا ماه گردن تفاوت از زمین تا آسمان بود . با کف دستم کوبیدم رو باسنش خیلی دردش اومد خودشو لوس کرد و به حالت قهر رفت رو مبلی که گوشه پذیرایی بود نشست و پشتش رو کرد به من . رفتم سراغش خودمو انداختم روش . عاشق این بازی هاش بودم روی بازوهاش و گردنشو بوسیدم گفتم خانوم خانوما ، خوشگل خانوم جیگر من ... جوابی نداد . دستمو انداختم لای پاش و کس توپولشو یکمی فشار دادم نقطه ضعفش همین بود . با حالت خاصی گفت برو کون همون زنها رو نیگا کن دست به من نزن . خندیدم و گفتم همه اون زنها فدای یه تار موت . دردت اومد ؟ خب تقصیر خودته که آدمو حالی به حالی می کنی هر کس دیگه ای هم جای من بود همین کارو می کرد . نمی دونم چرا با شنیدن این جمله گل از گلش شکفت . گفت هر کس دیگه چیکار با کون من داره ؟ گفتم مثلاً گفتم . گفت این حرفا بده . مرد که باسن زنشو نشون هر کسی نمیده که . گفتم بله شما درست می فرمایید ( نمی دونم چرا خیلی خوشم می اومد این بحث رو ادامه بدم ) سارا تو دلت می خواست تو این مسابقه شرکت می کردی؟ گفت خب هر کسی دلش می خواد هنرشو به بقیه نشون بده ولی خودتم می دونی من اصلاً نمی تونم با این سر و وضع تو اینجور مسابقه ها شرکت کنم . گفتم اشکالش چیه ؟ نکنه میخوای با مانتو و مقنعه بری مسابقه رقص ؟ خندید و گفت نه خب ولی چه اصراریه من برم ؟ گفتم خب برای داورها هیکل و توانایی بدنی و استایل شرکت کننده ها خیلی شرطه . به نظرم تو خیلی شرایطت عالیه . پاشو یکمی برام برقص پاشو یالا . انگار منتظر پیشنهاد من بود بلند شد و شروع کرد به رقصیدن و قر دادن . کارش بی نقص بود حرکاتش حسابی تحریکم کرده بود . وقتی تموم شد براش دست زدم و تشویقش کردم . گفتم اگه تو می رفتی واسه این مسابقه و من جای ممد خردادیان بودم خودم جلوی همه جمعیت یه حالی بهت می دادم بعد با تقلید صدای لوس محمد خردادیان گفتم سارا جون خیلی خوب بود تو همه شرکت کننده ها تو یک نخبه ای واقعاً لذت بردم بیا بریم اون پشت تا یکمی خصوصی با اون باسنت تمرین کنم ببینم تا چه حد انعطاف پذیره . سارا غش کرده بود از خنده اومد سمتم و زد تو سرم و گفت دیوووونه
همونجوری نشست تو بغلم سینه هاش درست جلوی دهنم بود سوتین که نداشت . نشونه گیری کردم و با دندونم یه فشار کوچولو به نوک برآمده سینه هاش آوردم . یه آییی خفیف گفت و خودشو شل تر کرد تو بغلم . به کارم ادامه دادم . چشاش خمار شده بود لپاش سرخ شده بود . همیشه وقتی تحریک می شد همین حالت بهش دست می داد . با دستم اون یکی سینه اش رو می مالوندم و با دندون نوک این یکی رو تحریک می کردم . اونم داشت خودشو روی کیرم جابجا می کرد . دستاشو دور گردنم حلقه کرده بود و سرمو به سینه هاش فشار می داد . گفتم بریم تو اتاق خواب ؟ گفت نه همینجا . تاپشو دادم بالا و با لذت تمام سینه هاشو می خوردم . هاله قهوه ای دور سینه اش جمع شده بود و نوک سینه های درشتش حسابی متورم شده بود . یهویی خودشو از من جدا کرد و گفت بسه دیگه کشتی منو . در همین لحظه یه شرکت کننده دیگه اومد رو استیج با یه آهنگ زیبا شروع کرد به رقصیدن یه دامن کوتاه جین پاش بود . سارا با همون آهنگ شروع به رقصیدن کرد و همزمان لباسشو آروم آروم با همون ریتم آهنگ در آورد . بعد هم شلوارشو به همون صورت . موقع در آوردن شورت پشتشو به من کرد و با انگشت لای کس توپولش می کشید انگشت انداخت لای شورتش و اونو با ریتم آهنگ از پاش در آورد بعدم اومد سمت من گفت بلند شو نوبت توئه . تا من اومدم بلند شم و شروع به استریپ تیز کنم آهنگ تموم شد . دو تایی زدیم زیر خنده . آهنگ بعدی بابا کرم بود . با کلی مسخره بازی لباسمو با همون ریتم باباکرم در آوردم . سارا رو مبل نشسته بود و پاهاشو از هم باز کرده بود رفتم جلوش نشستم روی زمین و سرمو بردم لای پاش . وای که خوشبوترین منطقه دنیا همین لای پای ساراست . عطرش منو مست می کنه . تا صورتم به قسمتهای بالایی رونش برخورد کرد پاهاشو سفت کرد . معلوم بود حسابی تحریک شده . شروع کردم به بوسیدن و لیسیدن و مکیدن . این وسط هرزگاهی با دندونام یه فشاری به کسش می آوردم که اونو به اوج لذت می رسوند . اینقدر تحریک شده بود که محکم می کوبید پشت کمرم و حرفای تحریک کننده می زد : الهی قربونت برم اشکان ... داری دیووونه ام می کنی ... عشق منی تو ... بخور عزیزم دلمممم ... واااااای جاااااان گازش بگیر همش مال خودته ... با دندونات لهش کن ... دوست دارممممم ... اشکان بجنب ... تند تررررر ... واااای واااای واااای
... اشکاااااان ... اینقدر پاشو به سرم فشار داد و جیغ زد تا ارضا شد . بیشتر مواقع روال سک سهامون اینجوری بود که اول اون ارضا بشه . بلند شدم کنارش ایستادم و پیشونیشو بوسیدم و نوازشش کردم خیلی با این کار حال می کرد با چشمای نیمه باز دستشو رسوند به کیرم و شروع کرد به مالوندن . چشمش به تلویزیون بود . من رد نگاهشو دنبال کردم دیدم یه پسر جوون و خوش تیپ داره با ریتم تند می رقصه . کیرمو کشید سمت خودش . منم روی مبل جابجا شدم تا کیرمو به دهنش نزدیک کنم . خیلی آروم نوکشو بوسید و کارشو شروع کرد . هی تا تهش می کرد تو دهنش نوکشو می مکید و لیس می زد گاهی هم قسمتی از کیرمو لای دندوناش فشار می داد که حسابی تحریکم می کرد . لذت بخش ترین قسمت کار موقعی بود که زیر تخمامو می لیسید گفتم بسه گلم همینجا یا بریم تو اتاق . از جاش بلند شد و دستاشو گذاشت روی مبل و دولا شد . کس توپولش از پشت اینقدر زیبا بود که آدم هوس می کرد بشینه فقط نگاه کنه و جق بزنه . رفتم پشتش کیرمو با آب دهنم خیس کردم رسوندم به لای پاش سردی نوک کیرم باعث شد یه آه کوچولو بکشه داشت به تلویزیون نگاه می کرد کیرمو فشار دادم . کمی خودشو جابجا کرد تا نصفه رفت تو . خیس و لزج بود . نمیدونم کسش چه خاصیتی داشت که اینقدر تنگ مونده بود . سارا تنها کسی نبود که باهاش سکس می کرد . مثلاً کس شقایق با اینکه بیوه بود انگار تانک از توش رد شده بود و واسه جمع کردنش باید هزار تا ترفند به کار می بردی . ولی این لامصب کماکان مثل دوران نامزدی مون تنگ و جمع و جور بود . وسط حال کردنم رو به تلویزیون گفتم آقای خردادیان شرمنده که جلو شما دارم آره ها ... زد زیر خنده و با همون حالت لرزش صداش گفت خجالت نکش ها یهو یه تعارف هم بهش بزن دیگه . خندیدم و گفتم دستش به انجا نمیرسه اگه می رسید منتظر تعارف من نمی موند خودش دست به کار می شد . گفت اشکان محکم تر ... بکن دیگه لعنتی ... خیلی تحریک شده بود . مثل دیوونه ها به مبل ها چنگ می زد . تو فانتزی های سکسی مون چند باری تو اوج لذت فحشش داده بودم . امروز هم واقعاً تو اوج بود سعی کردم کمی هم فیلم بازی کنم . شروع کردم به آه و اوه کردن ، با کف دستم می کوبیدم رو باسنش لرزش اون کون قشنگش باعث شد بیشتر تحریک شم . کیرمو کشیدم بیرون دوباره تا ته کردم توش . چند بار متوالی این کارو تکرار کردم . با دو تا دستم لمبرهای کونشو از هم باز کردم . چشمم به جمال سوراخ کونش که افتاد با انگشت نوازشش کردم . اونم داشت جیغ و داد می کرد از شدت لذت . با خودم گفتم وقت خوبیه . جوووون ... قربون این کس تنگ برم سارای من ... جرت میدم من ... پاره ات می کنم مادر قحبه ... خار مادرتو میگام امشب ... بیا حرومزاده کیرم تا ته تو کسته ... بازم ارضا شد . دیگه توان دولا وایسادن نداشت . بغلش کردم گذاشتمش رو مبل . پاهاشو از هم باز کردم و کیرمو تا دسته کردم توش . خیلی بی حال بود . با صدایی مثل ناله گفت بگو بازم . جرم بده اشکان . پارم کن . هر کاری دوست داری باهام بکن . فقط بگو ساکت نباش عوضی . من حرفی نمیزدم . گفت مگه با تو نیستم بی پدر . بگو دیگه جاکش میخوام بشنوم صداتو . با خنده هیستریک شروع کردم همون حرفا رو تکرار کردن اینقدر گفتم تا به اوج رسیدم با لذت تمام خودمو خالی کردم رو سینه و شکم سارا و پاهاشو ول کردم و خودم کنارش دراز کشیدم . اون شب اینقدر خسته بودیم که نفهمیدم کی رفتیم رو تخت و خوابمون برده اینقدر خسته بودیم که نه من و نه سارا نای دوش گرفتن هم نداشتیم صب که پاشدم دیدم آب کیر من رو شکم سارا خشک شده . بوسیدمش و رفتم شرکت . شب سالگرد ازدواج خاطره انگیزی بود
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#47
Posted: 21 Nov 2010 01:17
در حسرت کس خواهرم
یادمه قبل از اینکه به سن بلوغ برسم فکرهای سکسی تو سرم بود اولین باری که با خواهرم حال کردم 12سالم بود.خونواده ما 7 نفرن و فقط دو اتاق داشتیم پدر و مادرم توی یک اتاق خواب میرفتن و من و خواهر و برادرام توی یک اتاق برادرام ازمن کوچکتر بودن. یه شب نصف
شب بود که از خواب پریدم دیدم همه جا آرومه. یکدفعه فکری بسرم زد و متوجه خواهرم شدم رفتم رونش رو لمس کردم دیدم تکون نخورد یکم پررو شدم و یواش یواش بالاتر رفتم تا جایکه دستم رسید به پاهاش ترسیدم.دیدم که خواهرم ازجاش بلند شد ولی هیچی نگفت و رفت دستشوئی.اونشب خوب کوسشو از پشت ماساژ دادم و جریان اونشب همونجوری تموم شد.دیگه ازاین کارها نکردم چون خیلی ترسیده بودم اما خواهرم بمن هیچی نگفت تا اینکه من به سن بلوغ رسیدم فکر کردن خواهرم همیشه توی سرم بود اما موقعیتی پیدا نمیشد تا اینکه یه شب زمستون خواهرم تویه اطاق با من خوابید اول یواش یواش پاهاشو با دستهام لمس کردم تکون نخورد منم پرروتر شدم و بالاتر رفتم تا رسیدم به کوووووسش.آروم دست زدم به کوووس نازششششش.هیچی نگفت سینه هاشو فشار دادم که یکدفعه ازجاش بلند شد اما هیچی نگفت مثل اینکه خوشش اومده بود.
یه سال از این جریان گذشت و رفتیم خونه جدید.احتیاج به نقاشی داشت و نقاشها شروع کردن رنگ آمیزی کردن خونه .اتاق خواهرم هنوز کامل رنگ نشده بود.خواهرم شب توی اتاقم خوابید.نصفه شب که از خواب بیدار شدم دیدم خواهرم پشتش بمنه و خوابیده و کونشو بطرفم کرده.واییییییی.آروم دستمو به کونش زدم بازم مثل قبل تکونی نخوردچندبار تکرار کردم ولی تکون بی تکون منم پرروتر شدمو شلوارشو کشیدم پایئن و کیرمو یواش گذشتم لای کونش .اووووووووف.ازپشت سینه هایشو با دستهام گرفتمو فشارشون دادم.اونشب از ترسم کار دیگه ای باهاش نکردم.بعداز یه ما خیلی حشری شده بودم و فکر کردم که کیرم باید کوس خواهرمو حس کنه شب بود همه خواب بودن ازجام بلند شدم رفتم اتاق خواهر دیدم خوابه بازم مثل همیش پاهاش رو لمس کردم و تکون نخورد از زیر شلوارش دستمو رسوندم به کوسش و با کوسش بازی میکردم.فکری بسرم زد شلوارش رو پائین کشیدمو شلوار خودم رو هم درآوردم و کیرمو گذاشتم جلو کوووووووسش پائین کردم از ترس اینکه بیدارشه رفتم سرجام خوابیدم.
صبح خواهرم منتظرم بود بیدا شم وقتی بیدار شدم یه نامه بمن داد که توش نوشته بود همه کارهایی رو که با من کردی فهمیدم ولی بخاطراینکه دوست ندارم آبروتو ببردم به مامان نگفتم ازت خواهش میکنم دیگه اینکارو با من نکن.الان خواهرم عروسی کرده و یه دختر دارده.اما من فکرم که هرطور شده کوسش رو بکنم.
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 178
#48
Posted: 23 Nov 2010 11:48
سكس با مادرزن كار بلدم
من و همسرم حدود هشت ماه است كه با هم ازدواج كرده ايم . از ابتداي شروع ازدواج مان سكس بسيار داغي داشتيم . هردوتايمان بسيارحشري و پراز هيجان وشور بوديم . از همان آغاز طوري برنامه هايمان را تنظيم كرده بوديم كه هر لحظه و در هركجا بوديم برايمان فرقي نداشت با ولع خاصي به هم مي چسبيديم و به همديگر لذت مي داديم . از اولين روز قرار گذاشتيم هركداممان كه دلمان خواست به نوعي خواسته اش را بيان كند مثلاُ او وقتي دلش مي خواست يكي از سينه هايش رو بيرون مي ذاشت يا يواش مي اومد و يواشكي كيرم را مي گرفت يا دامنش كوتاهش رو در مي آورد وبا شورت پيشم مي اومد و من هم همينطور يواشكي در آشپزخانه يا در هرجاي خانه از پشت بغلش مي كردم و گردنش را مي بوسيدم و ما به هيچ وقت به همديگر نه نمي گفتيم چون اين خواستنها غير مترقبه بود بيشتر حال مي داد . يادم مي آد يه روز در آشپزخانه مشغول غذا پختن بود كه من آمدم خانه ديدم با يه پيرهن نازك مشغول كار است سريع لخت شدم و كيرم كه داشت راست مي شد به سراغش رفتم يواش بغلش كردم آروم كيرم را وسط كونش ماليدم ابتدا متوجه لختيم نشد چون پشتش به من بود وقتي سرش را برگردوند و ديد كه من لخت و آماده هستم گفتش اوف عزيزم داشتم توذهنم باهات حال مي كردم آورم كون شو عقب داد و گفت عزيزم خيلي دوست دارم درست اون زماني كه مي خوام پيشمي . من هم دامنشو بالا زدم ديدم وسط شرت قرمزش خيس خيس هستش شورتو كه كنار زدم ديدم كس خوشگلش خيس و نمناك آماده است بهش گفتم اجازه است با يه حالت شهوتناكي گفت زود باش دارم مي ميرم و من هم از همان پشت آروم سر كيرم را گذاشتم روي كسش و اون آروم خودشو به من چسبوند كم كم شروع كردم به عقب و جلو كردن سينه هاشو از پشت گرفته بودم و داشتم خوب تودستام مي مالوندم . اونم دستاشو گذاشته بود رو گاز و بيشتر از من حال مي كرد بعد كه از اين حالت خسته شديم روي فرش آشپزخونه دراز كشيديم و اون اومد روم مي دونست مي خواست چي كار كنه ديگه داشتيم به اورگاسم مي رسيديم به هم گفت حيف كه تواين حالت اون تو نريزي نمي دونيد وقتي آبم بافشار داخل كوسش شد يه حالتي هردوتايمون داد تا يه ربع حال بلند شدن رو نداشتيم البته ناهار آن روز را دوساعت ديرترخورديم . كه اين باعث شد كه جريان اصلي كه برايتان بگم شروع بشه . ساعت 3 بعدازظهر بود كه تازه شروع كرديم به كمك هم ناهار رو آماده كردن كه يه ساعت بعد تازه ناهارو تمام كرده بوديم كه زنگ در به صدا در اومد مادرش بود .مادر همسرم با هم اختلاف سني كمي داشتند زني ميانسال بسيار خوش اندام و خوشگل بود البته زن من نيز خيلي خيلي خوشگله عين مادرش . آخه بعداز اتمام سكس ما ديگه لباس كاملي نمي پوشيم شايد يه شورت بپوشيم آن هم به خاطر ترشحاتي كه ممكنه بيرون بياد آن لحظه هم من و همسرم فقط يه شورت تنمون داشتيم ووقتي زنگ خونه رو شنيديم دستپاچه شديم گفتم اول ببينيم كه كي هستش بعد، از پشت آيفون صداي مادرشو كه شنيديم راحت شديم تا با آسانسور بالا بياد ، زنم فقط يك پيرهن بسيار نازك پوشيد وفقط يكي از دگمه هاش رو بست و تنها يه شورت توري پوشيد و من هم از يه طرف دنبال شلواركم و پيرهنم بودم و ازيه طرف از ديدن اين حالت زنم كيرم داشت راست مي شد . بهش گفتم يكي طلب من تلافيت مي كنم خنده هوسناكي كرد و با چشم خمارش به شلواركم اشاره كرد كه باد كرده بود و گفت بابا مامانم داره مي ياد يه كم مواظب باش زشته . گفتم اگه خودتو ببيني به من حق مي دي . اگه بچه كوچكي هم مارو مي ديد متوجه مي شد كه چه خبر هستش . در خونه زده شد مادرش به دم در خونه رسيده بود . به هر ترتيب بود خودم را سعي كردم عادي نشون بدم . مادرش همين كه تو اومد دخترش رو كه ديد با چشمهاي گردشده بهش نگاه كرد و يه نگاهي به من كه كيرم تازه داش آروم مي شد . سلام و احوال پرسي كرديم اومد وروي مبل نشست و دخترش نيز كنارش نشست. حالا رانهاي سفيد زنم و خيسي شورت سفيدش و نوك پستانهاش كه از زير پيرهن نازكش بيرون اومده بود همه چيز را داشت مي گفت كه اينجاچه خبريه. از هواي اتاق هم بوي شهوت و سكس و هوس مي باريد . مادرش با لبخند معني داري گفت انگاري بد موقعي مزاحم شدم . اگه اجازه بدين برم بعدا مي آم . همسرم با لحن هوس آلود و باناز تحريك كننده اي گفت نه مامان جون تازه داشتيم گرم مي شديم درثاني شما كه غريبه نيستيد من و شما كه هميشه با هم بوديم منتها الان عزيز دلم (به من اشاره ميكرد ) به جمعمون اضافه شده ، ما بايستي از شما كمك بگيريم و بتونيم بهتر با از هم لذت ببريم . مادرش درحالي كه مي خنديد به من گفت دخترم واقعاُ قوي هستش ولي مي بينيم شما از پسش دراومدي . به رو به زنم كردم و گفتم به به عجب حرفهاي جالبي مي شنوم خيلي دلم مي خواهد بشنوم يعني چي كه هميشه باهم بوديد . مادرزنم گفت راستش مي دونيد وقتي دخترم با شما ازدواج نكرده بود و در خانه خودمان بود هميشه به همين وضع بود آخه منو آون كمي با هم شيطنت مي كرديم البته دور از چشم باباش . باهم حموم مي رفتيم با هم لخت مي خوابيديم و سعي مي كرديم از سكس هم لذت ببريم و گفتم پس خيلي خوب منهم تو بازيتون هستم آخه وضعيت منو مريم كه هيچ مي مونه شما كه اونم با اين توصيفات دلم مي خواد منم با شما باشم . بعد رو به زنم كردم و گفتم نمي خواي از مادرت پذيرايي كني . در حالي كه داشت بلند مي شد كه به آشپزخونه بره گفت تا من مي آم شما شلوغ نكنيد ها . ديگه فكرمي كنم باهم هيچ مشكلي نداشته باشيم . با اين حرفها من راست راست كرده بودم و هردوتايشان متوجه اين موضوع شده بودند دلم مي خواست بدجوري دلي از عزا دربياورم . مادر زنم شروع كرد حرف زدن . دستاش داشت روي رونها و پاهاش حركت مي كردند و من هم از خجالتم نمي توانستم نگاه مستقيم كنم هم داشتم از شهوت مي مردم و از خجالت نمي دانستم چه كنم كه يهو زنم از آشپزخانه صدام كرد و گفت يه لحظه مي توني بيايي . من هم از خدا خواسته بلند شدم ولي يادم رفته بود كه كيرم راست شده به خاطر همين وقتي بلندشم انگار درشواركم مثال اينكه يه خيمه زده باشند وايستاد و درست درهمين لحظه مادرزنم داشت به من نگاه مي كرد و يه لبخند هوسناكي كرد و گفت بروببين چه كارت داره ، زود بيايين منتظرتون هستم . سريع خودم به آشپزخانه رسوندم ديدم زنم بالاي كابينت رفته شورتش رو در آورده تنها دگمه بسته پيرهنشو باز كرده و پاها باز آماده نشسته، بهم گفت يالازود باش كه جيگرم داره آتش مي گيره سريع زيپ شلواركم رو بازكردم كير افتاد بيرون از كنار شرتم كيرم رو درآوردم و آهسته گذاشتم روي كسش يواش هل دادم تو به آرومي رفت تو يهو زنم به يه صداي نازكي و دوستداشتني گفت اوف من شروع كردم به تلمبه زدن درهمين حين بهش گفتم مادرت گفت زود برگردين منتظرتونم . زنم بهم گفت يكم ديگه مي خوام ديدم داره ميلرزه احساس كردم داره ارضا ميشه ولي من آبم نيومده بود خوشحال بودم تو دلم نقشه هاي ديگه اي رو كشيده بودم . زنم گفت اگه نمي خواي آبت بياد مسئله اي نيست نيروت رو نگه دار بعدآ به درد مي خورد . زود خودمونو جمع كرديم و اول من بعد همسرم سيني شربت به دست وارد پذيرايي شديم . مادرزنم انگار كه در كنار ما بوده گفت ببينم با اين عجله كه آدم نمي تونه كاري بكنه مگه نه ؟ سرم را انداختم پايين و زنم گفت راست مي گي مامان ميگين از كجا فهميدين . مادرش خنده اي كرد و گفت از گردن قرمز شده ات .مادرش داشت اين حرفها را ميزد ك اومد كنارم نشست منهم فرصت رو از دست ندادم دستم را انداختم گردنش و خودمو چسبوندم بهش يه نگاه به سينه هاش كردم و يه نگاه به مادرش متوجه شدم يكي ازدگمه هاي پيرهن مادرش از بالا باز شده و سينه سفيدش اومده بيرون . ديگه كيرم حساب شق شده بود يواش يواش دستم رو بردم روي سينه هاي زنم گذاشتم واون هم دستم رو گرفت و محكم روي پيستونهاش فشارداد.مادرش گفت بچه ها انگار من در خونه نيستم برين راحت باشين منهم در اينجا نشسته ام. منو ميگي از اين فرصت استفاده كردم و دگمه پيرهن زنم را باز كردم دوتاپستون سفيد خوشگل هلو بيرون افتاد مادرش داشت حسابي از اين موضوع لذت مي برد داشت با دستهاش سينه هاشو ور مي رفت منهم صورت زنم رو به خودم چسباندم و شروع كردم لب گرفتن لباشو داشتم با ولع خاصي مي خوردم يكي از دستهامو رو بردم داخل شرتش و كس خيس و نمناك و شهوت ناكش رو لمس كردم آروم داشتم بازيش مي دادم . بعد درهمان حالي كه بوديم زنم شلواركم و پايين كشيد از رو شرتم شروع كرد به مالش دادن كيرم پستونهاش سفت سفت شده بودند درحالي كه داشتم گوشش رو مي خوردم به آرامي بهش گفتم يواش مادرتو نگاه كن داشت با دستاش كسشو مالش مي ده با چشماش كاملاً شهواتناكش داشت سكس بازي ما رو تماشا مي كرد با يك حركت پيرهن همسرم رو در آوردم بلندشد و شورتش را درآورد لخت لخت جلوي من و مادرش وايستاد همان جوري كه ايستاده بود گرفتمش و دهنمو بردم جلوي كس نازك و خوشگلش شروع كردم به ليس زدن و خوردن عجب طعمي داشت كاملاُ مادرشو از ياد برده بوديم حسابي داشتم زبانم رو درداخل كسش مي چرخاندم داشت از شدت هيجان مي لرزيد .طاقت ايستادن رو نداشت يواش برروي مبل نشست رفت به سمت مادرش كه ديگه پاهايش لختش روي مبل انداخته بود و داشت با دستاش حال مي كرد مادرشو بوسيد و گفت اجازه مي دين كار رو تموم كنيم من ديگه تحمل شو ندارم . مادرش با حالت شهوت ناكي گفت عزيزم آخه بايستي اول شوهرت رو لخت كني بعداً . تازه متوجه شده بود كه من هنوز لباس برتن دارم اول پيرهن سپس شلوارکم رو درآورد بايه شورت جلوي اونا ايستاده بودم . يهويي گفت يك دو سه شورتم را پايين كشيد كيرم رو انگار از زندان در آمده باشد بيرون اومدو راست وسيخ وايستاد هردوتاشون انگار كير نديده بودند . انگار زنم همين نيم ساعت قبل همان كير را نخورده بود شروع كرد كير منوبوسيدن آروم داخل دهنش برد و شروع كرد خوردن و ساك زدن من داشتم ديوانه مي شدم . ناگهان مادرش بلندشد و اومد جلو و گفت عزيزم اينجوري نه صبركنيد بهتون نشون مي دم بعد منو بغل كرد و آروم روي مبل نشوند و سرش رو آورد زير و شروع كرد ليس زدن واي چقدر ماهرانه داشت ليس مي زد دو تا ساك زد داشتم ديگر خالي مي كردم كه زنم گفت خوب ياد گرفتم اجازده بده حال نوبت زنم بود كه ساك بزنه ولي مادرش اجازه نداد دوتايي داشتن كيرم رو مي خوردن منهم داشتم تاحد ديوانه ميرسيدم . گفتم آخه مادرجون اينجوري كه نمي شه يه لحظه اجازه بدين .رو به زنم كردم و گفتم كمكم كن تا مادرخوشگل رو لباساشو در بياوريم همين جمله من كافي بود تا زنم از پشت مادرشو بغل كرد و پستوناشو از روي پيرهن شروع كرد به مالوندن من هم دوتا لب خوشگل ازش گرفتم و شروع كردم دگمه هاي پيرهنشو درآوردن كرست كرم رنگ خوش دوختي پوشيده بود سينه هاش بزرگ و ديوانه كننده بودند زنم از پشت بندكرست رو باز كرد و منم كرست و از در آوردم بعدش بند دامنشو باز كرد و زيپ شو پايين كشيد دامنش خودبخود پايين افتاد واي چقدر شهوت ناك بود اين صحنه مادرش در وسط من و اون با يه شورت روي دو زانو وايستاده بود . دستم رو بردم روي يكي از پستوناش گذاشتم لرزشي از شدت هوس بهش افتاد زنم ديگه تحمل ديدن اين صحنه ها رو نداشت خودشو از پشت چسبوند به مادرش دستاش كس مادرش و كيرمنوگرفته وبودند . منهم نميدانستم از كجاي بدنش شروع كنم . زنم سرشو آورد جلوو لبامو گرفت شروع كرد از من لب گرفتن . دستاش من ومادرشو داشت مالش مي داد و دستهاي من كس و پستونهاي مادرزنم رو .مادرزنم گفت بچه ها من ديگه تاقت ندارم دخترم اجازه مي دي شوهرت منو بكنه. دخترش گفت البته كه اجازه هست دراز بكش تا با تمام قوت تو رو بكنه نمي دوني شوهرم چقدر قوي و زيبا آدمو مي كنه منو كه هروفت ميكنه سير نمي شم با اين حرفها مادرشو به پشت رو زمين خوابوند بعد كنارش به پهلو دراز كشيد و شروع كرد مالشش دادن ديگه كيرم داشت منفجر مي شد . زنم رو به من كرد و گفت عزيزم بيا و كسي رو كه منو به دنيا آورده رو بكن كس زيباشو كه منم دوستش دارم بكن منهم آروم آروم به پهلوكنار مادرش خوابيدم دستمو گذاشتم روي كس خيس خيس و نمناك و لزجي بود خيلي نرم بوسيدمش سرمو بالا آوردم ديدم زنم صورتش آورده نزديك لباش و گرفتم و بوسيدمش . بهش گفتم اجازه هست برم روش لبخندي زد و گفت آره عزيزم برو ولي بعدش منم هستم بعد رو به مادرزنم كردم و گفتم دوست داريد يانه اجازه هست ؟ با يك اوه وناله حشري جواب منو داد يواش يواش روفتم روش زنم از عقب داشت كيرم منو روي كس مادرش قرار مي داد داشتم به چشماي مادرزنم زل زده بودم بهش با حالت شهوت گفتم نترسي آروم آروم مي فرستم تو خودتو شل كن اينوكه گفتم احساس كردم زنم داره كيرو كس با هم ليس مي زنه كمي فشار دادم آروم كيرم توي كسش رفت يك آه و كرد كه داشتم همانجا تمام مي كردم كم كم شروع كردم بالا پايين كردن زنم هم داشت پستانهاي مادرش رو مي خورد كم كم حركات تندتر و تندتر شدند .مادرزنم ديگه داشت ديونه مي شد . ميگفت بكن تا ته بكن .جرم بده اين كس مال تو هستنش بكنش بكنش بكنش با تمام وجود احساس لذت مي كرد م مادرزنم درزيرم داشت حسابي لذت مي برد و زنم نيز داشت هم كس و كير رو باهم ليس مي زد كم كم داشت آبم مي آمد گفتم من دارم تمام مي كنم زنم گفت نه تراخدا من ماندم بعد به مادرش گفت بسه حالا نوبته منه آمد و روي مادرش درازكشيد و من از عقب يواش كيرم رو داخل كسش جاي دادم دو تا كس روي هم افتاده بودند بعداز مدتي كيرم رو درآوردم و توي كس مادرزنم كردم دوبار از اون درآوردم و توي كس زنم كردم ، ديگر داشتم تمام مي كردم . بهشون گفتم من دارم تمام مي كنم البته اونا هردوتاشون ناي حرفزدن رو نداشتن من بلند شدم و كيرم رو جلوي صورت آنها گرفتم هردوتاشون كيرمو گرفتن و وبا دوتا حركت كوچك تمام صورتشونو رو با آبم مني شستم ديگه داشتم پس مي افتادم از هردوتاشون لب گرفتم و روي مبل پهن شدم اونام داشتن همديگر و بوس مي كردن با اينكه كاملاُ تخليه شده بودم ولي از ديدن عشق بازي اونا بازهم داشتم تحريك مي شدم. مادرزنم گفت بچه بلندشيد بريم حمام . همينكه رسيدم حمام و آب گرمي بهمون خورد دوباره حالمون تغيير كرد مادرزنم كيرم رو گرفت شروع كرد ساك زدن زنم هم كس مادرش رو داشت مي خورد و من هم از زير داشتم كس زنم رو مي خوردم آبم رو داشت مي آورد بهش نگفتم يهو تمام آبم رو توي دهنش خالي كردم مادرزنم خنديد و گفت ناقلا اين كاررو بايستي توكس زنت بكني با اين حرفش زنم جيغي از شهوت كشيد و گفت من كيرمي خوام گفتم الان ، سريع مادرش از پشت گرفتش و من پاهاشو دادم بالا ، كسش زد بيرون مادرش گفت دخترخوشگلم كستو الان يه كيربزرگ مي گيره . مطمئن باش كه خودت ارضا مي شي . بعد پستونهاي زنم را از پشت گرفت و شروع كردن مالشش دادن . آروم كيرم رو گذاشتم روي كسش . گفتم همه نگاه كنيد كيرم رو هل ميدم تو . به مادرش گفتم : دخترت را ببين كسش و كير منو دارم مي كنمش همين حرفها باعث شد تا مادرش و خودش من هرسه باهم به ارگاسم برسيم و من تمام آبم رو توي كس زنم ريختم . كيرم رو كه كشيدم بيرون آب مني ام با فشار اومد بيرون مادرش با انگشتاش داشت اون و مزمزه مي كرد و چوچوله دخترش رو بازي مي داد . تا اينكه ديگه هرسه خسته از حمام اومديم بيرون . تا ساعت 7 عصر خوابيديم . عجب روزي بود آنروز . من و زنم و مادرم هرچند وقت يكبار باهم هستيم . البته قرارگذاشتيم كه هيچ وقت من ومادرش بدون دخترش باهم نباشيم ولي يكبار نتونستيم جلوي خودمونو بگيريم آن هم وقتي بود كه زنم در بيمارستان بود آنهم براي بدنيا آوردن بچه اي كه در مقابل مادربزرگش نطفه اش بسته شده بود .
پایان
نقل از ایکس پرشیا
آن چه باعث غرق شدن می شود فرو رفتن در آب نیست؛ ماندن در زیر آب است.
ارسالها: 2517
#49
Posted: 24 Nov 2010 07:27
مامان جنده
سلام من نیما هستم 23 سالمه بزارین همین اولش رک بگم مامان من جنده است. آره جنده اسمش منیژه و43 سالشه منم اولش اصلا نمی تونستم این قضیه رو باور کنم و بپذیرم ولی یواش یواش خوشمم امد از کس دادنش لذت میبردم تا الان که برام شده یه نوع عادت و فقط این قضیه منو حشری میکنه یعنی وقتی میدونم مامانم الان داره کس میده یا وقتی صداشو میشنوم که داره ناله میکنه وقتی کیر میره تو کس وکونش بد جوری حشری میشم ولی بزارین از اولش شروع کنم ..............
ما توی یه آپارتمان 4 واحدی زندگی میکنیم و بهتره بدونین سکس پارتی همسایه طبقه بالای ما هستن و اون منو با این سایت آشنا کرد . بابام مسعول آزانس هستش برای همین اکثر شبها خونه نمیاد از سه سال پیش بود که من به مامانم و رفتارش مشکوک شدم تلفن های مشکوک راحتی زیاد با همکاراش (مامانم کارمند هستش و 3 تا همکار مرد و یک همکار زن داره که همگی تو یک اتاق کار میکنن) از حرف زدن تا لمس کردن همدیگه و هره کره کردنای شهوت ناک البته نه جلوی من از همه بدتر تیپای که میزد لباس ادارش که معمولی بود یعنی مجبور بود که باشه ولی اکثرا وقتی از سرکار برمیگشت با همکارش مینا میرفتن بیرون و تیپهای تابلو هم میزد مانتو های تنگ با شلوارهای استرج که قلمبگی کون و سینش رو حسابی نشون بده و اکثرا دیر میومد و شام هم از بیرون میخرید من نمیدونستم این نشونه ها یعنی مامانم جندس یا فقط ظاهره ولی بعدا یواش یواش فهمیدم که تنها کسی که مامانو نکرده مردای شهرستانهای ایرانه و تهران رو آباد کرده اولین باری که جلوی من لو رفت وقتی بود که من از باشگاه با سعید (سکس پارتی) به خونه بر میگشتیم که مامانم رو تو یه ماشین با یه مرد غریبه دیدم اولش باورم نشد و چون نمیخواستم سعید بفهمه سری مسیرمونو عوض کردم ولی همش به مامان فکر میکردم که تو ماشین اون مرده چیکار میکرده وقتی رسیدم خونه دیدم مامان زودتر از من رسیده خونه (چون اون سواره بود و من پیاده) خیلی عادی برخورد کردم و گفتم جایی بودی مامان گفت نه خونه بودم از بعدازظهر چطور مگه گفتم هیچی که طبق معمول گوشیش زنگ زد و شروع کرد به لاس زدن با دوستای به ظاهر زنش ولی من مطمعن بودم که اون زن تو اون ماشین مامان من بوده دیگه داشت باورم میشد من کنجکاو تر شده بودم و به رفتار و کارای مامان دقیق ترشده بودم هر وقت حواسش نبود گوشیشو چک میکردم اس ام اس هاشو میخوندم همش حرفای سکسی بود جوکای سکسی بود ولی به اسمهای دختر که میدونستم اسمها واقعی نیستن تا اینکه تو یکی از این چک کردنا اس ام اسی دیدم که دیگه مطمعن شدم فکر کنم مامان یادش رفته بود اونو پاک کنه دیدم اس ام اس از طرف مریم هستش ولی توش نوشته شده بود عجی کسی بودی چیگراگه بشه بازم میخوام بکنمت 20 سال جونم کردی با همون یکبار! قربون او سینه های تپلت برم که دیونم کرده و ....... مامانم جواب داده بود مثل اینکه خیلی خوشت امده صبر کن بقیشو ببینی من هنوز همه هنرمو نشونت ندادم ......
من گلوم خشک شد داشت گریم میگرفت کم آورده بودم یعنی مامان من مامان منیژه یه جنده هرزس ؟ به مردای غریبه کس میده آخه چرا اون که خانواده داره بچه داره شوهر داره از همه مهم تر اصلا نیاز مالی نداره یک هفته ای تو لک بودم داشتم میترکیدم ولی نمیتونستم حرفمو به کسی بگم سعید متوجه تغییر رفتار من شده بود و گفت چته چند روزه تو باغ نیستی نیما گفتم سعید هیچی نگو که دارم دیونه میشم کم آوردم انقد اصرار کرد که منم دیگه ترکیدم بهش گفتم چی بگم آخه چطوری بگم مامان من یه جندس یه زن هرزس سعید سعی کرد منو آروم کنه و نزاره تو خیابون گریه کنم منو برد پارک و یه چند دقیقه ای ساکت بودیم بهش گفتم چرا پس هیچی نمیگی اصلا متوجه شدی چی گفتم ؟ سعید گفت اگه ناراحت نمیشی باید بهت بگم من میدونستم ولی نمی تونستم بهت بگم که تا حالا که خودت فهمیدی من مامانتو چند باری با مردای غریبه دیده بود چند باری هم تو ماشینشون و اینم میدنم با آقای پروا (همسایه طبقه بالایم هستش و مسئول آپارتمان) خیلی خودمونیه و با هم راحتن حتی چند بار وقتی تو نبودی منو به بهنه های مختلف صدا میکرد خونتون و جلوم لباس های باز میپوشید ولی من بخاطر دوستیم با تو کاری نکردم ولی نمیتونستم اینهارو بهت بگم من بیشتر گریم گرفته بود و دیگه داشتم نفس کم می آوردم بهش گفتم حالا من چیکار کنم با این آبروریزی اگه به بابام بگم مطمعنم میکشتش آخه من چیکار کنم که سعید گفت اگه تو آبروریزی نکنی اصلانم آبروریزی نشده ویکمم باید منطقی فکر کنی چون شما که نیاز مالی ندارین پس اگه اون این کار رو میکنه از سر کمبود بوده پس اونم نباید مقصر بدونی بعدش منو با سایت آویزون آشنا کرد و بهم نشون داد که اندیشه آزاد سکسی یعنی چی و خیلی ها هستن که دوست دارن زنشون از چنتا کیر لذت ببیره یا کسایی هستن که عاشق مامانشون هستن و دوست دارن فقط با اون سکس کنن بعد منو با چنتا از دوستای چتیش آشنا کرد که همشون خیلی راحت میگفتن مامانشون جندس و از کس دادن مامانشون لذت میبرن وقتی با هاشون آشنا شدم و نظراتشونو شنیدم یکم قلقلکم امد دیگه بدم نمی یمد مامانمو دید بزنم به سکس با زنای سن بالا علاقه مند شده بودم و با سعید از مامانم میگفتیم و از سکساش و از این که فکر میکنی چطوری کس میده چی میگه وقتی دوتا کیر دارن جرش میدن و........
هرچی زمان میگذشت به کار مامانم علاقه بیشتری پیدا میکردم و از جنده بودش لذت میبردم تا جایی که فکر این که داره الان کس میده حشریم میکرد و اصلا خودم نسبت بهش احساسی نمداشتم فقط دوست داشتم بکننش کس بده جنده بازی در بیاره همش تو بقل مردای غریبه تجسمش میکردم که داره مثل یه جنده حرفه ای کس میده و اونا هم با تمام وجود میکننش دیگه وقتی دیر وقت میود خونه بوی آبکیرو از سر تا پاش حس میکردم وقتی به این فکر میکردم که تا چند ساعت پیش داشته کس میداده حشری میشدم دیگه این قضیه که مامانم جنده است برام حل شده بود و فقط من میدونستمو سعید ولی سکسش رو ندیده بودم تا اینکه یک روز وقتی از باشگاه امده بودم طبق معمول رفتم دوش بگیرم زیر دوش بودم و داشتم مثل همیشه با فکر جنده بازی های مامان کیرمو میمالیدم که صدای زنگ رو شندیم نمیدونم چیشد ولی یه حسی بهم گفت برم ببینم کیه دوش همینجوری باز بود از حمام امدم بیرون پشت در رخت کن بودم که دیدم مامان داره با یه مرد حرف میزنه ولی صدای آب نمیزاشت بفهمم چی میگن برای همین درحموم رو بستم و نشستم تو رختکن دیدم آقای پروا داره با مامان حرف میزنه و مامان همش میگه نکون دیونه نیما تو حمامه الان یه دفعه مییاد بیرون آبروریزی میشه آقای پروا هم مثل اینکه خیلی حشری شده بود و همش میگفت این کیر رو ببین چطوری راست شده برات دیگه این چیزا حالیش نیست تازه تا نیما بخواد از حمام بییاد بیرون تا دوش رو بست ما خودمون رو جمو جور میکنیم مامان همش ناز میکرد ولی آقای پروا داشت مامانو میمالید ولی کجاشو نمیدونم تا اینکه به مامانم گفت بییا بخورش مامان گفت خوب بزار برای فردا که جلسه هفتگی ساختمونه اقای فاخر چیزی گفت که کیرم از جا داشت کنده میشد گفت نه اونجوری حال نمیده پریزوبهرام لاشخورن به من چیزی نمیرسه شاخ در آوردم آخه آقا پرویز و آقا بهرام دوتا دیگه از همسایه های آپارتمان 4 واحدی ما بودن پس مامان به همه مردای آپارتمان کس میده باورم نمیشد که دیدم دیگه صدای غرغر مامان نمییاد آره داشت ساک میزد برای آقای پروا انم میگفت جون هیشکی مثل تو نمیتونه این کیر رو تا تح تو حلقش جا بده زنم که اصلا میترسه تو دهنش بکنه فکر کنم کیر نکره داشت که اینجوری در بارش حرف میزد مامان همش میگفت هیسسسسس آقای پروا میگفت نترس حواسم هست صدای آب نمیزاره صدای مارو بشنوه مامان داشت همینجوری کیرش رو میخورد که گفت چرا نمییاد پس دارم میمیرم از دل شوره اقای پروا گفت بییاد چی چی بییاد من که هنوز کس خوشکلتو نکردم جنده خانم مامان گفت وایی نه بزار همینجوری برات بخورم زود بییاد تموم بشه نیما الان مییاد من کیرم تو دستم بود از شدت هیجان شقیقهام درد گرفته بود سرخ شده بودم وایی مامانم اونور در داشت برای آقای پروا ساک میزد اونم با سینه های مامان ور میرفت و میگفت وای چقد داغ شده سینه هات دستم میسوزه بعد مامان رو بلند کرد نمیدونم چجوری شلوارش رو در آورد ولی از صدای مامان که میگفت یواش دردم مییاد فهمیدم که داره میکنتش آقای پروا هم میگفت میدونی من ناز کشتم ناز میکنی جنده خانم کس به این گشادی و کارکشتگی که دردش نمییاد همینجوری که داشت این حرفارو میزد صداش بریده بریده میشد معلوم بود که داره تلمبه میزنه و برای همین صداش در نمییاد مامان آهه میکشید من با تجسم حالتی که مامانم داشت کس میداد آبم امد و ریخت تو دستم ولی کیرم اصلا نخوابید همینجوری استوار بود و باز هم به صدای سکس مامان و آقای پروا گوش میدادم که هر دوشون نفس نفس میزدن آقای پروا میگفت خوشت مییاد کستو با کیرم پر کردم برات حال میکنی مامان مگفت آره دوسش دارم دوس دارم بهت کس بدم چرا زنتو طلاق نمیدی که خونت همیشه خالی باشه هر شب بهت کس بدم اونم میگفت جووون و صدای شالاپ شلوپشون بیشتر میشد مامان دیگه منو یادش رفته بود کیر دیونش کرده شنیدن این حرفا از مامانم خیلی بهم حال میداد تا اینکه آقای فاخر گفت دارم مییام مامان گفت بده میخام بخورمش آقای فاخر هم با چنتا آهه آبشو تو دهن مامان خالی کرد چنتا جون گفت و خودشونو جموجور کردن بعد مامانو بوسید و گفت مرسی عزیزم خیلی حال داد دففعه بعد میخوام وقتی شوهره کسکشت خونس بکنمت مامان گفت خوب حالا برو تا نیما نیومده منم رفتم زیر دوش و یه بار دیگه با یاد کس دادن مامانم جق زدم وقتی امدم بیرون دیدم مامان تو دست شویه احتمالان داشت خودشو میشوست وای ی چه بوی آب کبیر و شهوتی میداد اتاق داشتم به گوشه اتاق که ملافه رو مبل کجوکوله شده بو نگاه میکردم معلوم بود روی اون مبل مامانم کس داده اونم وقتی من خونه ام مامان امد بیرون خیلی عادی بود واقعا یه جنده حرفه ای هستش گفتم کی بود گفت کی آهان آقای پروا بود امده بود بگه فردا شب خونه آقا بهرام اینا (بابای سعید) جلسه برای ساختمونه که بابات یا من بریم تو دلم گفتم وای ی ی ی کاش منم میتونستم ببینم فردا شب چطوری سه تا کیرو آبشونو مییاری دل تو دلم نبود تا زودتر به سعید بگم بابای شما هم بله چون اون فکر میکرد مامان فقط به آقای پروا کس میده
شب همش داشتم به کس دادن مامان فکر میکردم به خودم میگفتم ببین چقد حشریه که حتی وقتی من خونه هستم نمیتونه جلو خودشو بگیره خاک تو سر بابا که قدر همچین زن حشری و هاتی رو نمیدونه اصلا حقشه زنش جنده بشه وقتی به حرفای مامان که موقع کس دادنش میگفت فکر میکردم بازم کیرم راست میشد .
صبح که شد دیدم مامان رفته حموم رفته بود خودشو برای ضیافت امشب آماده کنه به سعید زنگ زدم گفتم پاشو بیا کارت دارم گفت مادر جنده کله صحر چیکارم داری برو هر کاری داری به مامان جند بگو یا به صفر زناش برات انجام بده (دیگه تیکه کلام سعید شده بود مامان جنده من منم خوشم میومد) بهش گفتم پاشو بییا میخوام یکی از همون صفر زنای مامانمو بهت معرفی کنم گفت خوب همینجوری بگو گفت اینجوری حال نمیده ولی چون خواب از کلت بپره میگم یکیشون باباته سعید با تعجب گفت کس نگو بابا مادر جنده بابا من عمرا این کاره نیست اونم کی مامان جنده تورو بکنه گفتم جریان داره از خودم که نمیگم پاشو بییا تا برات تعریف کنم اینو که گفتم دیگه کونو هم کشید و امد گفت مامان جندت کو گفتم حمومه سعید گفت تنهاس یا صفر زناش بردنش حمومش کنن گفت بییا تو شوخی بسه کارم جدیه باهات کسخول رفتیم تو اتاق من منم کل جریان دیشب رو براش تعریف کردم باورش نمیشد ولی یدفعه یادش افتاد که امشب خونه بابا بزرگش شام دعوتن و خونشون خالیه پس خونه رو مکان گیر آوردن تا سه نفری مامانت و بکنن منم گفتم آره من که گفتم بهت سعید گفت خوب حالا چیکار کنیم من پیشنهاد یه دوربین فیلم برداری رو دادم ولی سعید گفت کس نگو بابا بار فیلم زیاد دیدی ؟ مگه الکیه میفهمن تابلو میشه بعد گفت که یه MP3 Player 1 gig داره که خیلی میتونه صدا ضبط کنه جا سارش میکنم تو اتاق خوای مامان و بابام بعد معلوم میشه خبری بوده یا نه منم گفتم باشه.
سعید از سر شب که راه افتادن که برن MP3 Player رو گذاشته بود رو حالت ضبط و تو اتاق خواب جا ساز کرده بود باباشم قرار بود بعد جلسه ساختمون بره انجا من رفتم دانشگاه ولی همش فکرم پیش مامان بود بعد از ظهر که برگشتم مامان به چشمم یه جور دیگه بود فکر اینکه میخواد شب به پرویز و بهرام و قدرت (آقای پروا) کس و کون بده حشریم میکرد حدود ساعت 8 بود بابا رفت آژانس مامانم بهش گفت کجا مگه نمیری جلسه ساختمون آقای پروا دیشب گفت بییان برای شوفاژا یه تصمیمی بگیریم بابام گفت من نه حوصله دارم نه وقتشو خودت برو مامانم که از قبل میدونست جواب بابا همینه گفت باشه من میرم ( میخواد بره کس بده منتم میزاره جنده) منم رو کاناپه ولو شده بودم که مامان لباس پوشید و گفت نیما من میرم بالا الان مییام من گفتم باشه مامان که پاشو از خونه گذاشت بیرون من کیرم راست شد زنگ زدم به سعید گفتم سعید مامانم رفت بالا انم گفت خیالت راحت فردا میفهمیم چی شده همه حرفاشونو ضبط میکنیم البته اگه برن تو اتاق خواب منم گفتم مطمعن باش فقط تو اتاق خواب میرن نه جای دیگه حدود ساعت 9:30 بود که دیدم مامان امد وای قرمز شده بود معلوم بود فعالیت زیادی کرده سرو وضعش مثل اولش که رفته بود مرتب نبود از همه بدتر بوی آبکیر و بوی تن قدرت و پرویز و بهرام رو میداد مامان گفت من میرم یه دوش بگیرم بعد میام شام بخوریم منم گفتم باشه ولی کیرم داشت از شقی میترکید زود به سعید زنگ زدم گفتم مامانم الان امد مطمعنم حسابی کردنش سعید گفت میدونم الان خودم زنگ زدم به بابام گفتم معلومه شما کجایین مامان عصبانی شده میگه میخواییم شام بخوریم زود بییا تا کفری نشده بابا با دسپاچگی گفت باشه امدم .....
تا امدن سعید دل تو دلم نبود هر ده دقیقه بهش زنگ میزدم که پس کی مییان بلاخره امدن رفتم تو راه پله دیدم دارن میرن بالا گفتم سعید امد گفت چیه بابا گاییدی منو چته حالا میزاشتی برای فردا مثل اینکه خیلی عجله داری بدونی مامانت چطوری گاییده شده منم گفتم آره زود برو بییارش گوش بدیم ببینیم چی شده تو اون یک ساعت سعید گفت باشه صبر کن الان میرم میارمش بعد دیدم داره پله هارو مییاد پایین و یه پوسخندی تو چهرشه گفتم چیزی ضبط کرده گفت بله چجورم من هنوز باورم نمیشه سه نفری مامانو گاییدن گفتم بییا بریم تو اتاق من گوش کنیم ببینیم چی شده .
رفتیم تو اتاق من و هردو گوش میکردیم که چی گفتن اولش که تو اتاق خواب نبودن و چیزی نمیشد بفهمی ولی صدای خنده های بلند بلند مامان میومد که مثل جنده ها میختدید بعد یواش یواش صدا نزدیک شد صدای قدرت مییومد که میگفت چقد سنگین شدی جنده خانم شرط میبندم نصف وزنت آبکیره که تو کسو کونت ریختن (معلوم بود مامانمو بقل کرده و آورده تو اتاق خواب) مامانم با ناز میگفت خیلیم دلت بخواد همچین گوشتی زیر دسدت باشه پهرام گفت زیر دست نه زیر کیر پرویز هم گفت زود باش که دیگه طاقت ندارم این چند وقته که جور نشده بکنمت خیلی کرم ریختی و منو حشری کردی حالا کونی ازت پاره میکنم که دیگه تو راهپله ها کونتو قمبول نکنی به من که منو بزاری تو کف و بخندی جنده خانم مامانم با یه صدای شهوتناک گفت ج.ن بییا بکن توش امشب میخوام کسو کونمو یکی کنین منم خیلی وقته با سه تا کیر یجا حال نکردم بعد صدای مالاچ ملوچ امد که انگار داشتن همه جای مامانو میخوردن مامنم آه میکشید و میگفت کیر میخوام کیر بهرام بییا کیرتو بکن تو دهنم یه چند دقیقه ای همینجوری بود و صدایی نمی امد تا ایتکه قدرت گفت قمبول کم میخوام من کستو امشب افتتاح کنم مامان گفت جون بیا عزیزم بکن کسمو بکن بعد به پرویز گفت تو چرا دور وایسادی جق میزنی بییا کیرتو میخوام بخورم ( وای که مامان چه جنده ایه ) بعد صدای آخ اخ قدرت در امد بهرام گفت قدرت بسه برو کنار میخوام منم کونشو افتتاح کنم قدرت به زور کنار رفت بهرام رفت که شروع کنه و گفت وای چه کونه گشادی اصلا آماده کردن نمیخواد من میمیرم برا اینجور کونا تا میکنی تا تح میره توش چقد کون میدی مگه جنده که کونت اینقد گشاد شده مامان گفت خیلی دوس دارم همش کون بدم کس بدم زنت بهت کون نمیده نه ؟ انم گفت نه مامان گفت خوب پس بکن هرچی دوس داری بکن بکن داره خوشم مییاد بعد پرویز گفت بییان مثل این فیلم سوپرا از کسو کون بکنیمش اون دفعه که اینجوری شما میکردینش خیلی خوشم امد منم میخوام اینجوری بکنمش بعد فکنم جاهشونو عوض کردن و شروع کردن از کسو کون مامنمو گاییدن منو سعید کیرمون حسابی شق شده بود ولی هیچی نمیگفتیم فقط گوش میکردیم صدای ناله های مامان که از لذت کس و کون دادنش بود دیونم کرده بود خیلی شهوتناک طلب کیر میکرد و با لهجه شمالیش میگفت می کون می کون انام مثل وحشیا نعره میکشیدن و تلمبه میزدن یه چند باری جاهاشونو عوض کردن و بلاخره موقع آبیاری کسو کون مامانم بود بهرام کفت من دار آبم مییاد مامان گفت هرکی کیرش هر جا هست همونجا آبشو خالی کنه پرم کنین آبکیر میخوام بهرام و قدرت آبشونو تو کسو کون مامان خالی کردن و همش قربون صدقش میرفتم که چه آبی ازشون کشیده جون چه کسی جون چه کونی بعد ساکت شدن پرویز که کیرشو مامان داشت ساک میزد گفت پاشو سر پا تا آبکیرا از کسو کونت بریزه بیرون حشریتر بشم مامان گفت نه اصلا جون ندارم همینجور هم میریزه بیرون ببین خوب بعد اون دوتا که آبشون امده بود دیگه صداشون در نمیامد حال نداشتن مامانم همینطور که پرویز باز شروع کرد جون کسو کونتو نگاه کن آب داره ازش میزنه بیرون چه صحنه حشری کنندهایه وایکه تو جندگی تکی منیژه بعد دیگه نتونست تحمل کنه امد مامانو بلند کرد . گفت پاشو میخوام سرپا کونتو بگام مامانو به زور بلند کرد گفت پای راست رو بده بالا میخوام کونت بزار بعد کیرشو کرد تو کون مامانم گفت وای چه لیزه بهرام جون آبکیرت کون منیژه جنده رو کرده مثل پیست اسکی وای چه حالی میده به مامان میگفت خوشت مییاد با لیزی آبکیر بهرام میکنمت مامانم میگفت من همجوره خوشم مییاد کون بدم بکن هر جوری دوس داری بکن دارم میمیرم بکن بکن (نمیدونم چرا حشری میشه لهجش بیشتر تابلو میشه) بعد گفت قمبل کن رو تخت یه چند دقیقه هم اونجوری کردش تا گفت من دارم مییم مامان گفت بده بخورم آبکیر میخوام بریزش رو زبونم پرویزم آبشو با آخ آخ گفتن خالی کرد تو دهن مامان یه خورده همه جا ساکت بود که یه دفعه صدای تلفن امد (سعید کونکش بود) همون حرف هارو به باباش زده و انم گفت پاشین جم کنین من دیرم شده باید برم خونه پدر زنم زنم شاکی شده بعد بع مامان که بی حال بود از گاییده شده با سه تا کیر گفت پاشو جنده خانم کسو کونتو جم کن تا زنم کونم نزاشته مامان گفت من حال ندارم خسته شدم بابای سعید (بهرام) گفت پاشو دیگه کس خانم اذیت نکن میخوای نازتو بکشم پاشو قربون اون کون قلمبت برم مامانم با قر قر بلند شد و لباسشو پوشید همشون مامانو ماچ کردن و از حالی که بهشون داده بود تشکر کردن و گفتن که جبران میکنن مامانم اول از همه امد بیرون و درو بست اونام داشتن اتاقو جکو جور میکردن و میگفتن خدایی عجب کونی داره این منیژه کسو نه و هر کس از یه جای مامان تعریف میکرد .
بعد سعید گفت خوب من دیگه برم اینم از امشب مامان جندت ولی باورم نمیشه این بابای من بود این حرفارو میزد اینجوری قربون صدقه مامانت میرفت میبینی مامان جندت همرو از راه بدر کرده بعد خندید و رفت وقتی درو بستم دیدم مامان تو اتاقش خوابیده و معلوم بود سکس امشب حسابی خسته اش کرده
و ادامه، بابام عادت داشت برا خريد يكى از راننىهارو ميفرستاى كه مامانم و ببره خريد معمولا يكى به اسم منصور كه حدود ۳۷ ۳۸ سالش بود، يك روز صبح اومد دنبالِ مامانم بران خريد منم به مامانم گفتم با سعيد ميرم بيرون، خلاصه رفتم دنبالِ سعيى رفتيم كسچرخ ولىیه ساعت نشده بود كه موبايل سعید زنگ خورد و دوست دخترش بود اونالاغم منو قال گذشتو رفت منم برگشتم خونه تو اطاقم داشتم يه چُرت ميزدم كه صداى در اومد بعدشم صداى خنده، مامانم و منصور بودن پيش خودم گفتم نكنه منصورم بله. ولى گفتم نه اون اهلش نيست خلاصه وسایلو گذشتن تو آشپزخونه كه يهو صداى جيغ اومد بعدشم خنده كه مامانم ميگفت ديونهِ چرا اينجورى ميكنى[فكر كنم انگشتش كرد محكم] بد امدن تو حال من از لاى در ميديدَم اون از پشت چسبيده بود به مامان manij، manij يه شلوار استرچ نارنجى پاش بود با ِ تاپ بد دم مبل كه رسيدن منصور گفت ديگه طاقت ندارم جنده خانم يهو شلوار و شورتش و كشيدو شلوار manijamکشید پایین{شورت پاش نبود} پایین گفت زود باش که زود نرم الان نرم اون شوهر کسکشت گير ميده بد يهو كيرشو در آورد كير نبود كه خرطومه فيل بود،به manij با خنده گفت امروز به كونت نمیرسم جنده مامانم هم گفت بهتر این کیرت جرم میده بد همون جورى سرپا كرد تو كوس اش از پشت، يكم كه تلمبه زد با مامانم گفت تو به كس ديگه ام ميدى؟ مامانم گفت نه چطور؟ گفت آخه كس ات گشادتر شده شده![خبر نداره] بد منصور گفت دوست دارم يه بار جلوى اون شوهرت بكنمت جنده خانم manijam گفت من از خودامه، بد اينقدر تلمبه زد تا آبش اومد همه ابشو خالى كرد تو كوس اش بعدم يه انگشت كونِ manijo كرد و يه لب گرفت و سرى رفت، مامانم هم همون جورى رفت تو حموم منم رفتم رو تخت ام دراز كشيدم آخه موقع كوس دادن مامیم آبم اومد بود بده یک ربع بعد مامانم اومد بيرون اومد تو اطاقم گفت كى اومدى؟ گفتم يه 5 دقیقس گفت چرا زود اومدى؟ گفتم اين سعید عوضى منو کاشت، گفت اينجورى نگو اون پسر خيلى خوبى[با يه حالت خاصى گفت] بعدم گفت امروز واسه خريد خيلى خسته شدم ميرم يه چُرت بزنم[اره جون خودت واسه خريده] منم رفتم زنگ بزنم به ساعد ببينم جريان چيه
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#50
Posted: 25 Nov 2010 07:09
روزی که برادرم گیرم انداخت
از وقتی یه دختر بچه بودم تو مهمونی ها که می رقصیدم همه قربون صدقم میرفتن، میگفتن: ناقلا چه قری میده، انگار یه عمر رقاص بوده. منم برای جلب توجه خودمو بیشتر کج و راست میکردم. میرفتم تو کوک رقص این و اون تا بهتر یاد بگیرم. فهمیدم باید بتونم کون و کمرمو آروم بچرخونم و سینه هامو بلرزونم. البته تا 17-16 سالگی سینه هام قابل لرزوندن نبود، به هرحال اداشو در میاوردم. تو انتخاب لباس خیلی دقت میکردم تا حسابی خوشکل بشم. ستاره ی رقص هر مجلسی بودم، برام دست میزدن و من کیف میکردم. معتاد این لذت شده بودم، قبل از هر مراسمی میرفتم دنبال لباس و تمرین و این چیزا، واقعا هیچ منظوری غیر از جلب توجه نداشتم.
آخر همون هفته ی کذائی مهمونی بود و میخواستم لباسهای تازمو تست کنم. همیشه میرفتم تو اتاق خودم در رو از تو قفل میکردم تا راحت به کارم برسم. اون روز چون کسی خونه نبود دیگه در رو نبستم. رفتم سراغ لباسا. اول یه تی شرت صورتی پوشیدم، بدون سوتین. رفتم جلو آئینه، سینه هام معلوم بود، نوکشون زده بود بیرون. یه خورده خودمو تکون دادم سینه هام مثل ژله تکون میخوردن و میلرزیدن. پسرا از این منظره خیلی خوششون میاد ولی نمیدونن نزدیک پریود همین تکونا چه دردی داره. تی شرتو در آوردم. دو سه جور سوتین خریده بودم که ببینم کدومش سینه هامو درشت تر نشون میده، اون مدلی که پستونا گرد و قلمبه میزنن بیرون. میدونستم سایزش باید کوچیکتر باشه. یه توری مشکی خریده بودم، به زور بستمش، یه خورده سفت بود و به سینه ها فشار میاورد، ولی بهشون ابهتی میداد: سینه هائی که در حالت عادی به سمت پائین آویزون میشن خودشونو گرد و قلمبه میدن بالا. یه کم رقصیدم ببینم چه منظره ای داره، وقتی بازوهامو به پهلوهام میچسبوندم سینه هام جلوتر میومد و سکسی تر میشد. همینو تصویب کردم.
سوال بعدی: شلوار یا دامن؟ خب دامن که برا رقص بیشتر جون میده، چرخ که میزنی پر و پات میفته بیرون همه میخوان اون زیرو دید برنن. خب شورت چی بپوشم؟ شلوارمو در آوردم، یه شورت سفید پوشیدم: وای! پشمام معلوم بود. باید بزنمشون. شورتمو در آوردم یه راست رفتم حموم. با تیغ افتادم به جون موهای کسم. لامصب کند بود و آخمو در آورد. گفتم برم یه تیغ نو از داداشم بلند کنم. همون جور کون برهنه رفتم تو اتاقش کشوهاشو گشتم تا پیدا کردم. پنج دقیقه ای کسمو کردم عین هلو. یه آبی به پائین تنه زدم حوله انداختم رو دوشم رفتم که تیغو بزارم سر جاش. اومدم کشو رو دودستی بکشم بیرون که حوله افتاد. برگشتم که حوله رو بردارم یه دفه خشکم زد. داداشم از پشت در داشت نگا میکرد. شورتش پائین بود و کیرش تو دستش. جیغ کوتاهی کشیدم و فوری حوله رو گرفتم جلوم:
- ذلیل مرده تو اینجا چکار میکنی؟ چرا شوارت پائینه؟ مگه نرفتی دانشگاه؟
- سرکار خانم تو اتاق من چکار میکنن؟ راستشو بگو، برا کی خودتو ساختی؟ از اولش همه کارائی رو که کردی دیدم، اونقد سرت تو جنده بازی بود که نفهمیدی من اومدم. باید بگی با کی قرار داری؟ به کی میخوای کس بدی وگرنه خودم ترتیبتو میدم.
- خفه شو کثافت، من با کسی قرار ندارم، خجالت بکش!
- ببین کی به ما درس اخلاق میده.
همون جوری با کیر راست کرده ش اومد طرفم. از ترسم رفتم کوشه اتاق رومو کردم به دیوار، ازش خواهش کردم اذیتم نکنه.
- تقصیر خودته، خودت منو حشری کردی باید خودتم توونش رو بدی.
- دست بهم بزنی هوار میکشم، بزار برم.
بهم نزدیک شد، مشتشو آورد بالا که مثلا بزنه تو سرم، ناخودآگاه دولا شدم، حوله رو از تنم کشید، یه دفه حس کردم یه چیز گرم رفت لای کونم. بعدش با دو دست سینه هامو مشت کرد. خیلی ترسیدم.
- کثافت نکن، من خواهرتم.
- خودت باعث شدی، خودت مثل جنده ها قر و عشوه اومدی، استریپ تیز کردی، تا نکنمت ولت نمیکنم.
همه ی زورمو جمع کردم تا از دستش فرار کنم. با یه چرخ برگشتم و هلش دادم که فرار کنم طرف در ولی از پشت موهامو گرفت، انداختم رو تخت. تا به خودم بجنبم افتاده بود روم. دوبار کیرشو حس کردم که انداخته بودش لای کسم. از ترس میلرزیدم.
- نمیذارم بکنی، هرچی هم زور بزنی نمیتونی، چون من نمیذارم.
یه خورده شل که شد خودمو از زیرش کشیدم بیرون، نیم خیز شدم که بلند شم دستمو از پشت گرفت.
- نمیتونی از دستم در بری.
مونده بودم چکار کنم، حالا دو تائی لب تخت بغل به بغل نشسته بودیم و مچ دستم از پشت تو دستش بود و نمی تونستم تکون بخورم. زیر چشمی به کیرش نگاه میکردم که از اولش هم بزرگتر شده بود. هول کردم: واقعا اینو میخواد بکنه تو کسم؟
- خب نمیکنمت، ولی باید بذاری با کسو کونت بازی کنم، پستوناتو بخورم.
با خودم گفتم خب این بهتر از اونه که کس دست نخوردمو پاره کنه. گریه م گرفته بود.
- خبر مرگت هر کاری داری زودتر تموم کن.
مهلتم نداد. به پشت خوابوندم طوری که پاهام از تخت آویزون شد. رونامو از هم باز کرد. نمیدیدم چکار میکنه، به کسم دست میکشید، مشتش میکرد، لاش انگشت میکرد. بعد کلشو آورد لای پام. حالا همون کارا رو با لب و دهنش میکرد. اول یه لب کسمو کرد تو دهنش. اونو می مکید. بعد رفت سراغ لب اون طرفی، بعد همه ی کسمو کرد تو دهنش. هنوز هیچ حس خوبی نداشتم فقط میخواستم زودتر تموم شه. بعد پاهامو داد بالا، با لب و زبون چوچولمو تحریک میکرد. اینو از کجا بلد بود؟ زبونشو لای کسم بالا و پائین میکرد، یه انگشتش هم با سوراخ کونم بازی میکرد. دیگه بی خیال شده بودم. یواش یواش ترسم رفت. دروغ نگم خوشمم میومد. خودمو شل کردم. اولین تجربه ی جنسیم بود که ناخواسته بهش تن داده بودم. قبل از اون فقط متلک شنیده بودم یا توی اتوبوس پسرای هیز انگولکم کرده بودن که چندش آور بود. دو سه دقیقه بدون توقف کسمو میخورد و باهام ور میرفت. گاهی حالت نوازش داشت گاهی کمی خشن میشد. بالاخره اولین ارضای جنسی را تجربه کردم. وقتی ضربه های زبونش رو نقطه ی حساس متمرکز شد حس کردم زیر دلم سفت شد، بعدش انگار اونجا بادکنک های کوچولوی پر شده از آب میترکوندن. بی اختیار دستام رفت طرف سرش، موهاشو چنگ زدم سرشو فشار دادم به کسم. بعدش منگ و بی حال وارفتم. بلند شد اومد روم خوابید. نمیدونستم میخواد چکار کنه. یه کم سینه هامو خورد دوباره رفت سراغ کسم، این دفعه با کیرش، حس مقابله نداشتم، فکرم نمیکردم کار خطرناکی بکنه ولی سر کیرشو گذاشته بود تو کسم و یواش یواش عقب و جلو میکرد. اونقدر لیز شده بود که راحت میرفت تو و میومد بیرون. کم کم رسید به یه جائی که دیگه جلوتر نمیرفت. ناخودآگاه پاهامو به هم چسبوندم که جلوتر نره.
- مواظب باش پارم نکنی، بدبخت میشم.
- نترس، حواسم هست.
کشید بیرون، دوباره روم خوابید، چنگ زد به سینه هام، بعد دستاشو برد زیر کمرم، یه فشاری داد که گفتم استخونام شکست، دوباره یه کوچولو ارضا شدم. نالم در اومد، اونم ناله ای کرد و فوران مایعی گرم رو روی شکمم حس کردم.
تو حموم که خودمو تمیز میکردم فکرای مختلفی تو سرم میومد: از یه طرف خوشحال بودم که شانس آورده بودم از این بدتر نشده بود. از طرف دیگه سکس رو تجربه کرده بودم، که خوشمزه بود. اگه بازم سراغم اومد چکار کنم؟ باید مواظب باشم کار به جای باریک نکشه. خودمو به جریان ولرم آب سپردم تا فراموشی به کمکم بیاید و سعی کردم هیچ فکری نکنم.
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash