ارسالها: 9253
#511
Posted: 28 Dec 2013 22:37
افسانه زن خوشگل داداشم
این داستانی که دارم براتون مینویسم بر میگرده به 8سال پیش اون موقع من 22سال داشتم چند سال بود افسانه عروس خانواده ماشده بود اون با قدی حدود 173با صورتی خیلی زیبا ازهمون روز اول که دیدمش منو شیفته خودش کرد ولی چون به عنوان زن داداشم اومده بود خونه ما نمیشد دست زد بهش کم کم روم باهاش باز شد تااینکه بعداز چند وقت وقتی از خدمت اومده بودم واونها امده بودن خانه ما برای نشستن که این ماجرای دوستی بیشتر رنگ وبو به خودش گرفت یک شب که بیخواب شده بودم پاشدم برم اب بخورم دیدم داداشم با زنش عملیات دارن منم از داخل یه سوراخ که واسیه رد شدن لوله گاز به اتاق اونها بود شروع به دید زدن کردم وای چی میدیدم یه بدن لخت خوش فرم و سفید که با دو تا پستون گرد باسری قهوای رو به من وبرعکس رو کیر داداشم بالا وپایین میرفت وصدای اه اه تمام اتاق رو پر کرده بود تا تموم شدن ماجرا اونجا بودم وحسابی دید زدم بعدش تا صبح خوابم نمیبرد دیگه نمیدون کی خوابیدم وقتی از خواب بیدار شدم دیدم کسی خونه نیست بلند شدم برم یه دوش بگیرم دیدم داخل حموم کسی هست صدا زدم کی حموم هست که یه هو شنیدم زن داداشم گفت منم با شنیدن این حرف داشتم از شدت مستی دیونه میشدم
چند دقیقه ای گذشت تا افسانه جون از حموم بیرون امد تا دیدمش گفتم عافیت باشه لبخندی زد گفت سلامت باشین رفت لباس تنش کنه من هم داشتم دیونه میشدم که یه فکر به سرم زد یهو برم داخل بدون این که صدا بزنم در اتاق افسانه جون رو باز کردم که یهو دیم یه بدن خوش فرم وخوش تراش روبه روم ایستاده بایه شرت قرمز تور دار که اون کس سفید توپلش از اون تو دیده میشد صدا زد در رو ببند من هم باپرویه تمام وارد اتاق شدم وماجرای دیشب رو شروع کردم به گفتن واروم اروم به افسانه نزدیک شدن گفتم کسی خونه نیست بیا یه سکس باهم داشته باشیم باشنیدن این حرف افسانه شروع کرد به التماس کردن که تورو خدا نه ولی من با تمام مستی میومدم جلو بازوی سفیدش رو گرفتم نشوندمش رو مبل وشروع کردم به زبون بازی که کسی نمیفهمه و کارت ندارم ازاین حرف ها وکم کم داشتم دستم رو میبردم به سمت سینه های کوچیک وسفیدش با مالیندن سینه های افسانه دیدم التماس کردن کم کم تموم شد ومن هم شروع به خوردن سینه هاش کردم یه دستم رو اون سینه اش بود یه دستم هم دم کسش وباچوچولش بازی میکردم بعد چند دقیقه بلند شدم رفتم سراغ کسش ودهنم رو گذاشت در کسش خیلی داغ بود داشتم داغیش رو با زبونم احساس میکردم وشروع به لیس زدن کردم بااین کار صدا اه اه افسانه هم در اومده بود من هم تندتند میلیسدم تااینکه یهو دیدم افسانه پاهاشو محکم به گوشام فشار داد وارگاسم شد بلند شدم لباس هامو دراوردم اومد جلوش وایستادم اونم بادستش شروع کرد مالیدن کیرم یواش یواش کرد تو دهنش وشروع به ساک زدن کرن بایه ولعی میخورد که اینگار اصلا تاحالا کیر ندیده
بعداز چنددقیقه خوردن ازدهنش بیرون اوردم دراز کشوندمش رو تخته خوابشون وبایه اسپری تاخیری که ازداداشم بود کیرم رو اسپری کردم ورفتم سراغ افسانه چند دقیقه تا اسپری عمل کنه اون سینه های خوش دستش رو خوردمو مالوندم تااسپری کار خودشو کرد کیرمو اروم دم کسش میمالوندم که افسانه دوباره شروع به اخ واف کردن کرد اروم گذاشتم دم کسشو یواش دادم رفت تو وای چقدر داغ بود داشت کیرم اتیش میگرفت شروع به تلنبه زدن کردم وافسانه هم داد میزد تندتر بکن تا تهش بکن من تمام بدنم خیس عرق شده بود با تمام قدرت تلنبه میزدم یدفعه احساس کردم کس افسانه تنگ شدو افسانه هم بلند اهههههههههههههههههههه و افففففففففففففففففففففففف میکرد که متوجه شدم دوباره افسانه اورگاسم شده چند دقیقه ای دست از تلنبه زدن کشیدم تا افسانه حالش خوب شد به شکم خوابوندمش و بااب دهنم دم سوراخ کونش رو خیس کردم و کیرم رو گذاشتم دم سوراخش افسانه دادزد نه اونجا نه منم که حشری شده بودم بی توجه به حرف افسانه فشار دادم تابره تو که افسانه هم زد زیر گریه که درد داره منم که میخواستم حال دادن قشنگشرو این طوری جواب ندم ودفعات بعدهم در کار باشه این کارو نکردم ازهمون پشت کیرم رو داخل کسش کردم وتلنبه زدم وبازوهای نازش رو فشار میدادم داد میزدم وقتی میخواست ابم بیاد دورش دادم گفتم ابم میخواد بیا اونم گفت بریز توش...
بااین حرفش اینگار دنیا رو بهم دادن درباره کیرم رو کردم تو کسش تلنبه زدم تا ابم اومد با همون شدت تمامش رو خالی کردم تو کسشو روش خوابیدم وقتی به حال اومدیم بلند شدیم با هم رفتیم حموم تو حموم هم یه بار دیگه سکس داشتیم وتا حالا چند مرتبه دیگه سکس داشتیم همین حالا هم که این داستان رو براتو نوشتم باهم هستیم سکس داشتیم که دوباره افسانه جون داره کیرم رو میماله انگار کسش میخواره اخه خونه خالی هستش داداش رفته مسافرت کاری و خونش و افسانه جون رو سپرده به من ببخشید اگه خوب ننوشتم
نوشته: h
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#512
Posted: 28 Dec 2013 23:04
سكس با خواهرم مهتاب
خواهرم 24 سالشه منم 22 سالمه. مهتاب همیشه تو خونه راحت می گرده جوری که بعضی وقتها بابام بهش تذکر میده. اتاق من و مهتاب بغل همه. کامپیوتر هم تو اتاق منه. یعنی موقع هایی که من نیستم ، خواهرم میاد سراغش. یا شوء نگاه می کنه یا می چته، اینترنت و از این چیزا... ما کلا با هم نداریم مثلا اون از پسرا می پرسه منم از دخترا و این که با چه چیزایی بیشتر حال می کنن. اونم دست و پا شکسته یه چیزایی میگه. من ولی از همون اول عادت داشتم با مهتابمون رک باشم و راحت. اینا گذشت تا یه روز که بابام سرکار بود و طبق معمولم مامانم برای دوره زنها خونه ی خالم رفته بود. از قضا خواهرمم حوصله این جور جاها رو نداشته که خونه موند. ساعت حدودای سه عصر بود که مهتاب در اتاقمو زد و اومد تو با صورت ورم کرده و چشم گریون. گفتم: چیه آبجی؟ گفت: می تونم بهت اعتماد کنم و باهات رک باشم؟ گفتم: چرا که نه، مگه تا حالا غیر این بوده؟ گفت: نه داداش،اما این مسئله فرق داره ممکنه خیلی عصبانی شی. یا حتی منو بزنی!
گفتم: بچه شدیا، حالا میگی یا نه؟ طفلک بد جوری دلش پر بود. تا شروع کرد اشکشم سرازیر شد. گفت: یه چند وقتیه با یه پسره که همکلاسی دانشگامه دوست شدم. به ظاهر پسر خوب و متینی می اومد، اما باطن... حدود 3 ماه با هم دوست بودیم تا این که منه خر نفهم از رو عشق و علاقه خرکی، با کلی دعوت از اون راضی شدم برم خونش. می گفت: می خوام بعدا تو رو به مامانم معرفی کنم. می دونم تا ببیندت ازت خوشش میاد بعد هم قرار خواستگاری... منم که خام زبون این بی همه چیز بی مرام شده بودم (البته همه پسرا این طور نیستنا)، رفتم خونش که البته می دونستم اون موقع کسی خونه نیست. پیش خودم می گفتم: نه بابا نترس، سعید (دوست پسرش) اینطوریا نیست ،منو می خواد؛ مطمئنم کاریم نداره. فقط می خواد در مورد آیندمون راحت تر از پارک و خیابون حرف بزنیم. بعد از یه پذیرایی ساده از طرف سعید یهو ماهواره رو روشن کرد زد رو کانال سکسی (اسپایس) منم سرمو انداختم پایین. احساس بدی پیدا کردم. می خواستم از اونجا برم که اون نامرد گفت: خودمو کشتم تا توی جیگرو بیارم خونه حالا بذارم به همین راحتیا بری؟ اصلا فکرشم نکن. منم گریه ام گرفته بود اونم تا این وضع منو دید از در نازکشی و زبون بازی وارد شد که: آره من عاشقتم و می خوامت و... کاریت ندارم فقط می خوام ببوسمت. همین. منم کم کم خام حرفای قشنگش شدم و اونم از فرصت استفاده کرد و ماچم کرد. از لبام.
منم یهو انگار به خلسه رفته باشم، گیج و شل شدم.... بعد از یک ساعت یا بیشتر به خودم اومدم دیدم بله آقا سعید نامرد اون کاری رو که نباید می کرده کرده بود. اینجا که رسید صدای گریش اوج گرفت. من اول خیلی عصبانی بودم واسه این که حالا میاد میگه، منو نامحرم می دونسته ولی از طرفیم دلم واسش سوخت و دیدم تا حدودی هم حق داره، گول خورده دیگه، دیگه گذشته باید به آینده فکر کرد. بغلش کردم و موهای خوشبوشو ناز کردم. اشکاشو پاک کردم و دلداریش دادم. باور نمی کرد من انقدر ریلکس باشم. منم گفتم: تو باید از این به بعد همه چی رو همون موقع به من بگی نه الان که کار از کار گذشته عزیزم. فهمیدی یا نه؟ بعدم خودم مادر این سعید بی ناموس رو به عزاش می نشونم. خواهرم که کمی آروم شده بود و حالا هم یک حامی پر قدرت واقعی پیدا کرده بود در جوابم گفت: امید جونم می دونستم هوای منو داری. بعد هم سعید بی شرف انتقالی گرفت رفت شهرستان. بعدا فهمیدم اصلا خونوادشم شهرستانن اون خونه هم دانشجوئی بود. گفتم: به هر حال من تا قیام قیامت دنبالشم، گیرش بیارم فقط... اونم یه ماچم کرد که همون لحظه منم صورتمو ناخودآگاه به سمتش برگردوندم که لبامون به هم برخورد کرد. اونم که به هوای یه بوسه آبدار و محکم اومده بود، حالا فهمید یا نفهمید، که هم زمان یه لب آبدار از هم گرفتیم که خیلیم مزه داد. در ضمن منم که از اون لحاظ (سکس) تقریبا روم بهش باز شده بود جوری که متوجه بشه گفتم: وای چسبیدا! همینه که این سعید دیوث ول کنت نبود.
اونم که از خجالت سرخ شده بود انگار خوشش اومد و با یه عشوه که تا به حال برام نیومده بود، در رو وا کرد و رفت تو اتاقش ولی این بار خوشحال. اون شب، نیمه های شب بود که من داشتم یه فیلم سوپر تو کامپیوترم نگاه می کردم. یهو احساس کردم کسی پشتمه. برگشتم دیدم خواهرم مهتابه. با لباس خواب که منو خیلی حشری تر می کرد. حالا منم حشری فیلمه، اونم دیده بوده یواشکی، حشری هم شده بود. من سریع مانیتورو خاموش کردم ولی چراغ خوابم همیشه روشنه. گفتم: چیه عین دزدا اومدی؟ لااقل سرفه ای چیزی. تا من بفهمم اومدی. گفت: ببخشید داداش نمی خواستم مزاحمت بشم تازه اومدم، آخه یه خواب خیلی بد دیدم. امروزم همش با بچه ها از روح و جن حرف زدیم منم که می دونی چقدر ترسوام. اومدم اگه میشه پایین تختت بخوابم. منم هاج و واج ، گفتم: باشه ولی من الان نمی خوابم. تو برو تو تخت من روتم کن اون ور. پتو روهم بکش سرت بخواب. منم رو زمین می خوابم. خوب؟ – خوب، مرسی امید جون. صدای خودم و خواهرم یه لرزشی خاص آدمای شهوتی رو داشت. سریع رفت همون جور که گفته بودم خوابید. منم که حشرم زده بود بالا رفتم در رو قفل کردم و اومدم مانیتور رو روشن کردم. باقی فیلمو با صدای قطع نگاه کردم. وسطاش بودم که یهو گرمای دستی رو، رو شونم حس کردم...
برگشتم دیدم وای یه ناز خانوم جیــــــــــگر پشتم وایستاده، چشماشم بسته داره پشتمو می ماله. بعد با چشم نیمه باز گفت: امید میای مشت و مالم بدی؟ آخه من ماساژور خوبیم. منم مثه آدمای مسخ شده و هیپنوتیزم، بدون حرف پا شدم کامپیوتر رو خاموش کردم و رفتم سرکارم. اونم چه کاری!!! گفت: می خوام مشتی ماساژم بدی عین دوست دخترات. من سریع منظورشو که سکسه فهمیدم، تنها زبونی که فوری درکش می کنم. خلاصه بهش گفتم: اگه دوست داری لباستو دربیار راحت بشیم. گفت: من امشب در اختیارتم. فکر کن شمیم دوست دخترته، هر کاری می خوای بکن. صداش از شهوت زیاد می لرزید. منم فوری لباساشو که آرزو داشتم لخت کاملشو ببینم، درآوردم ولی شورت و کرستشو نه. شروع کردم به ماساژ از بالا تا پایین می گفت: دیروز با دوستام رفتم استخر. چون خیلی وقت بود نرفته بودم، تمام بدنم کوفته شده. منم خیلی نرم و باحال که نزدیک بود یه بار آبم بیاد، مشت و مال می دادم. همین طور رفتم از شونه هاش و گردنش به پایین. رسیدم به سینه های ناز گوشتیش که واقعا خوردن داشت. دستمو که گذاشتم روش حس کردم نفسش بند اومد. فهمیدم که نقطه حساس شهوتش پستوناشه. منم نرم می مالیدم که گفت: امید عزیزم اگه راحت نیستی می تونی سوتین منو دربیاری. ایول! چه خواهر بامرامی که بفکر راحتی داداششه. منم بدون حرف دستورشو اجرا کردم، تا باشه ازین دستورا، کرسته کرم رنگشو درآوردم. بعد طاقتم تموم شد. برگردوندمش به طور طاق باز خوابید. منم تا چشمم به پستوناش افتاد دیگه کس خل شدم. یه کم مالیدم تا فکر نکنه ندید بدیدم. دیدم داره از حال میره. خجالت می کشید رک بگه سینه هامو بخور. منم که فکرشو خوندم.
اول یه لب آرتیستی جانانه ازش گرفتم. بعد آروم زبونمو می زدم به نوک قهوه ای رنگ ناز سینش. اونم نامردی نکرد و سرمو فشار داد لای پستوناش. دیگه رومون به هم وا شده بود. من که اول آروم کار می کردم دیگه با شدت هر چه بیشتر پستونای خوشمزش رو می کردم تو دهنم. یه گاز کوچولو هم از نوکش می زدم که خوشش می اومد و یه آه جیگرسوز از اعماق وجودش می داد بیرون که دلمو کباب می کرد. راستش پیش خودم گفتم: که اول اون بساکه بعد من کسشو می خورم. چون بدجوری بود حالش. می ترسیدم اون زودتر ارضا شه به من نرسه.
این بود که خودم بی رو در وایسی شلوار گرمکن خونگیمو با شورتم یه جا درآوردم. که یهو تا چشمش به کیر علم شده من افتاد رنگ از روش پرید. مثل گچ شد، گفت: امید وای عجب چیزی داری تو! من فکر می کردم مال اون سعید نامرد بزرگه ولی مال اون نصفه اینم نیست. وای ی ی ی. گفتم: می خوام پارتی بازی کنی برام مشتی بخوریا. آخه من داداشتم دیگه. اونم اولش گفت: نه یعنی نمی تونم، آخه بزرگه تو دهنم جا نمی گیره. میره تو حلقم بالا میارما. گفتم: خب، هرچی شو تونستی بخور. منم پارتیت میشم اذیتت نمی کنم، خوشگلم. اونم با ناز و غمزه شروع کرد به ساک زدن. ولی چی می خورد. انگار کارش این بوده. داشت کیرمو قورت می داد دیگه؛ همچین با زبونش ازبالا تا پائین رو کیرم می کشید که آهمو درآورده بود. دیگه داشتم به اوج می رسیدم که گفت: تو هم می خوری داداش؟
گفتم: چرا نخورم؟ بیا... منم خودم واسش شورت خوش رنگشو درآوردم که یه لحظه خجالت هر دومون و در بر گرفت ولی باز خودم زود بر اوضاع جاری واقف شدم و کنترل رو به دست گرفتم. وای که چی می دیدم خدایی خوش به حال دامادمون که با مهتاب ازدواج می کنه. چه حالی می کنه ، مامانی، ناز، خوشگل و خوش هیکل و خوش کس و در کل سکسی بودن کاملش. یه کس ناز و مامانی داشت که یه دونه مو نداشت انگار اشتهای منو می دونست، منم افتادم به جونش وای که چه بویی داشت. انگار عطر رفته به خوردش و خوشمزه یعنی فعلا قابل خوردن بود. لبای چاک کسشو وا کردم زبونمو انداختم روش از بالا تا پایین حسابی خیس و لیس زدم. بعد چوچولشو مکیدم که دیگه جیغش دراومده بود. منم می گفتم: عزیزم خودتو کنترل کن یه وقت بابا اینا می فهمنا. اونم لبشو گاز می گرفت و ساکت می شد ولی مثل مار به خودش می پیچید. بعدش سوراخ صورتی رنگ کون نازشم که واقعا رو دست نداشت لیسیدم.
حسابی حشرش زده بود بالا. خلاصه گفتم: چه جوریاس؟! راه داره دیگه از جلو؟ اونم با خجالت که دلم واقعا سوخت، و بغض گفت: خودت می دونی که میشه. گفتم: خواهر عزیزم درسته آدمی اشتباه می کنه اما باید حواسش باشه اشتباش زیاد براش گرون تموم نشه. تو می تونستی جور دیگه سکس کنی. نه از جلو، اشکال نداره من دکتر آشنا دارم ردیفش می کنم اما بیشتر مواظب باش. اونم با یه لبخند بوسم کرد جهت تشکر و دراز کشید. گفت: فقط آروم چون تنگه، مال توام کلفته. گفتم: باشه. کیرمو با آب لای کسش که دیگه می چکید حسابی خیس کردم. مالیدم به دروازه ی رویاها؛ یه آه گفت تا منم مصمم بشم برای ضربه نهائی. آروم آروم سر کلفتشو فرو کردم تو کسش که اولش تنگ بود، ولی یهو انگار راه باز بشه رفت تا یک سوم داخل. گفت: آخ خ خ خ. با جیغ که ترسیدم بیهوش بشه. چون سرخ شد و داغ کرد. می گفت: وای چه کلفته! سوختم. وای آروم. دارم می میرم از گرما. اوف ف ف. منم دیدم نه، انگار بدش نیومده. به هر حال تا جا باز کنه همه این درد رو دارن. یه کم دیگه فشار دادم؛ عضلاتش کم کم شل شد و کیرمو مکید تو، کیر منم داغ شد. وای چه حالی داشتم. دیوونه شده بودم اما نمی دونم چرا آبم نمی اومد. از شانس خوبم بود. منم با یه فشار دیگه قائله رو ختم به خیر کردم و تا دسته جا کردم.
وای جـــــــــــون کی میره این همه راهو؟ چه کس تاپی. هر چی بگم وجدانی کم گفتم. نه این که خواهرمه ها، نه جدا. آروم شروع به تلمبه زدن کردم. یواش یواش رفت و آمدم روان تر و نرم تر می شد تا جایی که سرعتمو زیاد کردم که مهتاب هم طاقت نیاورد و پاهاشو انداخت دور کمرم محکم قفل کرد مبادا فرار کنم. اونم از این حرفای سکسی زنونه می زد مثل همه ولی با ناز و عشوه که آدم اگه آبش نیاد واقعا معجزه رخ داده. می گفت: وای داداشیم چه حالی میده. با تو بیشتر حال می کنم، جونم بکن عزیزم. می خوامت. بیشتر آخ اوه ه ه. وای امیدم، بکن، همه اون کیر کلفت باحالتو می خوام. خوش به حال زن و دوست دخترات. اوف.وای چه صحنه ای بود! واقعا سکسی بود، پستونای سایز 75-80 مهتاب مثل ژله تکون می خورد. چون منم با ضربه می کردم اونم به اوج رسیده بود. داشت می لرزید. یه جیغی زد که گفتم: الانه که ننه باباهه بریزن این جا. خوبه در قفله.
بعد نگو به ارگاسم رسیده. احساس کردم نافم که به بالای چوچولش اصابت می کرد خیس شد. فهمیدم آبش اومده و ارضا شده ولی هنوز خالی خالی نشده. اینم از شانس سکسی خونوادگیمونه. منم با این صحنه ها و کس ناز خواهرم دیگه بیشتر تحمل نکردم. گفتم: دارم میام. می خوریش؟ گفت: خوشمزه اس؟ گفتم: مقوی و مفیده از لحاظ علمیم ثابت شده. گفت: باشه ولی قورت نمیدما. منم از کسش درآوردم ، اونم سریع مثل این که آموزش دیده باشه اومد زیر کیرم شروع به ساک زدن کرد.بعد از 5-6 میک زدن آبم همش تو دهنش خالی شد. تا تهشو تو دهنش نگه داشت. بعد تف کرد رو سینه هاش با دستش می مالیدش به نوک ورم کرده ی پستوناش.بعد از 5-6 میک زدن آبم همش تو دهنش خالی شد. تا تهشو تو دهنش نگه داشت. بعد تف کرد رو سینه هاش با دستش می مالیدش به نوک ورم کرده ی پستوناش. خیلی صحنه سکسی ای بود واقعا. حدود یک ساعت تو بغل هم خوابیدیم که من از خواب پریدم و اونم بیدار شد. خودشو راست و ریس کرد یه لب داد و شب بخیر گفت و رفت تو اتاقش
نوشته علی
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#513
Posted: 31 Dec 2013 21:26
هیچکی زنداداشم نخواهد شد
سلام دوستان
اسمم بهروزه و 26سالمه- تازه با این سایت آشنا شدمو با خوندن برخی داستانها خواستم از داستان واقعی که حدود 2 سال پیش واسه خودم پیش اومد و باورم نمیشد، واستون بگم.
من یه زنداداش باحال دارم، اسمش راحله ست و همسن خودمه خیلی دوسش دارم چون همه چیش بیسته(اخلاق و رفتار و هیکل و صورت و پوست و خلاصه همه چی دیگه، خیلی بهش احترام میذارم و هرکاری داشته باشه واسش انجام میدم. زنداداشم خونه داره و داداشمم که اسمش کامران هس مدیر داخلی یه شرکت خصوصیه.
من اصولا آدم راحت و خوش برخورد و شیطونی ام و با زنداداشمم راحت بودیم همیشه حرفای دلمو بهش میزدم و اینا.
داستان ما از روزی شروع شد که زنداداشم و داداشم با هم رفتن تهران واسه دکتر.
کلید خونشونو دادن به من که شب اونج بخوابم و خونه خالی از سکنه نباشه.
خلاصه شام و زدم و چون احساس تنهایی و بی حوصلگی بهم دست داده بود رفتم تا از تو فیلماشون فیلمی پیدا کنم باب میلم و ببینم.
توی سی دی ها 2تا سی دی بود که اسم نداشت و من شک کردم که چیه یعنی؟!
گذاشتم تو دسگاه و دیدم به، سوپره- یکیش که ایرانی بود و کلی حال کردم باهاش.
اونا از تهران برگشتنو بعد یه هفته که با زنداداش تو تراسشون داشتیم تخمه میشکستیم شروع کردم از اوضا بد روزگار گفتنو اوضاع دختر پسرا و اینا که اونم موافق بود و تایید میکرد تا اینکه برگشت گفت حتی تو ایران هم فیلمای ناجور بازی میکنن و اینا که من گفتم فکر نمیکنم فیلم ایرانی هم باشه و اینا که گفت کجای کاری ، هست ، خوبشم هست. گفتم الکی نگو دیگه، گفت بخدا راست میگم. گفتم از کجا مطمئن باشم راست میگی که گفت من یه تیکه از یه فیلم ایرانی رو خونه دوستم دیدم و منم گیر دادم که این واقعیت نداره و دائما حرفشو رد کردم و واسه اینکه کم نیاره و رو حرفش باشه قرار شد بیاره منم ببینم.
2و3 روزی گذشت – بهش اس دادم که چیشد؟ تفره رفت و منم گیر دادم که تو دروغگویی و اینا که دوباره گفت باشه میارم.
چن روز بعد اس داد گرفتم بیا بگیر ازم.
رفتم خونشون تنها بود ازش گرفتم که برم گفت نبر بیرون همینجا بشین ببین من دارم میرم بیرون خرید.
اینم بگم که موقع بیرون رفتن و لباس عوض کردن یه بار با بلوز شلوار تنگ اومد ازپیشم رد شد و رفت اون یکی اتاق
خلاصه رفت بیرونو و من شروع کردم دیدن فیلم که همون فیلم قبلیه بود که تو خونشون دیدم.
یه ساعت بعد اس داد که دیدی؟ دارم میام خونه. منم گفتم آره بیا.
اومد و گفت چطور بود؟ گفتم عالی بود و من باورم نمیشه که یه فیلم ایرانی دیدم و اینا
اونم گفت آره منم دیدم باورم نمیشد یه فیلم ایرانی میبینم. باز واسه لباس عوض کردن اومد و بلوز شلوار رد شد.
رفتم تراس نشستم که بعد 10 دقیقه دیدم با یه پارچ شربت اومد. شروع کردیم حرف زدن از این فیلما و اینا که گفتم خیلی حال دادش کاش بازم از این فیلما پیدا شه ببینیم. خنده شیطونی زدو گفت دیگه پر رو نشو دیگه
گفتم پر رو واسه چی نبینیم عقب می افتیم
گفت دیگه شرمنده خودت باید بری دنبالش من نیستم دیگه
منم گفتم باشه
یه سوپر ناب فرانسوی خونه داشتم- بعد یه هفته اس دادم که کی خونتونه گفت هیچکی نیس کامرانم سر کاره- رفتم خونشون نزدیکای 11صبح بود- وقتی رفتم دیدم حسابی بخودش رسیده و یه لباس نرم و روان بلند که بدنش خیلی کم از توش پیدا بود پوشیده بود و از گرمای تابستون شکایت میکرد.
گفت چیکار داشتی زنگ زده بودی گفتم از اون فیلما که میخواستی واست پیدا کردم گفت من عمرا از این فیلما خواسته باشم، گفتم جایی نداشتم ببینم اومدم اینجا اونم گفت هوا ولی خیلی گرمه و تمایلی نداره دیگه بیرون بره
گفتم چیکار کنیم که گفت اشکال نداره، تو ببین و منم تو آشپزخونه به کارام میرسم گفتم باشه
خلاصه صداشو کم کردمو شروع کردم دیدن و پشتم به آشپزخونه بود که از تو شیشه ی میز تلویزیون نگاه میکردم گاهی یواشکی می امد و دزدکی نیگاه میکرد و میرفت، بعد یه ربع گفت چایی میخوری گفتم آره، گفت بیا ببر گفتم حسش نی میشه لطف کنی بیاری ؟ گفت فیلمو خاموش کن تا من بیام گفتم بیا ولی نخواسته باشی نیگاه نمیکنی . بالاخره اومد چایی و گذاشت و رفت بره شروع کردم از این فیلما و چگونگی روابط زناشویی ازش پرسیدن و طوری نشون دادم که من خیلی تجربه ندارم که اونم وایساد به جواب دادن و طول کشید و کم کم نشست روی مبل ولی نیگاه نمیکرد و فقط صورت منو نیگاه میکرد.
بعد خواست بره که گفتم با یه چایی دیگه موافقی گفت آره گفتم ایندفه رو من میریزم گفت باشه
ریختم و آوردم بهش تعارف کنم همونجا به فاصله ی نیم متر باهاش نشستم
فیلم تموم شد و گفتم تازه یه سری عکسهای سکسی ایرانی ام از بچه ها گرفتم ریختم تو گوشیم که دیدنش خالی از لطف نیس ، بدم ببینش
چیزی نگفت . گوشیمو آوردم عکسا رو میدید گاهی چون بلد نبود با گوشی کار کنه واسه یاد دادن بهش نزدیکترش میشدم مشغول دیدن بود که دستمو انداختم پشت سرشو شروع کردم با روسریش بازی کردن ، اونم برافروخته تر شده بود و هیچی نمیگفت و عکس میدید.
بعد کم کم صورشو نوازش کردمو دیدم بازم اعتراضی نداره و اصلا دیگه منم نیگاه نمیکرد.
بعد روسریشو آروم کشیدم و شروع کردم با موهاش بازی کردن . دستمو میکشیدم بگردنش آروم آروم دستمو آوردم رو سینه هاش . دستمو بلند کرد و گذاشت کنار که گفتم اذیت نکن باهات کاری ندارم در حد نوازشهفقط . دوباره دستمو گذاشتم رو سینش اومد برداره با فشار بیشتری سینشو گرفتمو اجازه ندادم برداره . آه شهوتناکی کشید، چشماشو بست و سرشو داد عقب و شل شد. سینهش میمالیدم که دیدم حسابی بدنش شل شده. 2 تا از دکمه هاشو باز کردم بالای سینشو از تو سوتین شروعکردم به خوردن که دیگه قشنگ وا رفت . دستشو گرفتم گذاشتم روی کیرم و شروع کرد لباشو بخورم. اصلا چی بگم همه چیش بیسته لامصب(سینه هاش- لباش- پوستش)
راستی کیر من 13 سانت بیشتر نیس ولی فوق العاده کلفته
وقتی لباش و میخوردم آه قشنگی میگفت . دستم بردم روی کسش و واسش ماساژ میدادم و وقتی زبونمو کردم تو دهنش دیگه طاقت نیاورد و مث یه آدم وحشی میخوردو گاهی ام گاز میگرفت.
حسابی از خود بیخود شده بودیم که دیگه طاقت نداشتم. کیرم داشت میترکید. لباس قشنگشو دادم بالا و فقط یه جورابو یه شرت پاش بود . همونطور که زبونمو میخورد از کنار شرتش کیرم و دادم توو کسش. چی بگم که اصلا زبونم نمیچرخه دیگه . کسش آبلمبو شده بود خیلی داغ بود ولی یه کم گشاد بود شروع کردم کردن که هیچی نمیگفت و فقط ناله های کشیده میکرد. بعد 1دقیقه تلمبه وحشی زدن اون آهی از ته دل کشیدو من و ول کرد شل شد و افتاد و منم آبم اومد که یدفه سر خوردمو همشو ریختم روی فرش و مبل.
بعد اون روز که دیگه حداقل هفته ای یه بار سکس داشتیم یه بار بهم گفت که خیلی دوسم داره و به کامران بی میل شده، گفت کیرمو دوس داره چون هم کلفته هم اندازش واسش مناسبه.
وقتی شنیدم به کامران بی میل شده ناراحت شدمو کم کم سکس و از هفته ای به دوهفته و از 2هفته به 1 ماه و کم کم ترکش کردم. هنوزم بعد 2 سال ولم نمیکنه و همیشه بهم اس میده و چه شبهایی که تا صبح از اس دادن و زنگ زدنش نمیتونم حتی بخوابم.
هنوزم دوسش دارم ولی دارم با خودم مبارزه میکنم.
جدیدا یه دوست دختر ناز و خوشگل بنام سمیرا پیدا کردم.
اگه پایه سکس باشه که دیگه همه چی حله...
این بود داستان ما
امیدوارم خوشتون اومده باشه- روزگارتون خوش: بهروز.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 2517
#517
Posted: 15 Jan 2014 08:14
سکس در روز ولنتاین
من سارا و 23 سالمه. منو همسرم 15سال اختلاف سن داریم.با هم دوست بودیم و با هزارمصیبت تونستیم با هم ازدواج کنیم..10روز بود که عقد کرده بودیم..روز ولنتاین بود.قرار بود منو شهرام از صبح با هم باشیم..رفتم خونش با هزار تا نازو بوسه از خواب بیدارش کردم تو حال روی مبل خوابیده بود در اتاق خوابم قفل کرده بود.ازش پرسیدم جواب درستی نداد و طفره رفت منم دیگه گیر ندادم..صبحونه درست کردم باهم خوردیم..بعد یه فیلم عاشقانه گرفته بود نشستیم اونو نگا کردیم..وقت ناهار شده بود پاشدم ناهار درست کنم گفت صبرکن بیام باهم درست کنیم رفت یه دوش گرفت اومد..وااااای چقدر خوشتیپ شده بود پریدم تو بغلش تنش بوی خیلی خوبی میداد دلم میخواست گردنشو بخورم ولی گفتم الان وقتش نیست..بعد اینکه ناهارو خوردیم یکم استراحت کردیم.بهم گفت برو یه دوش بگیر بیا..یه لباس سکسی داشتم با خودم بردم حموم دوش گرفتم بعد لباسمو پوشیدم..اومدم بیرون از دور یه نگابهم انداخت و گفت واااای دختر تو چفد خوردنی شدی..این حرفاش داشت دیوونم میکرد اومداز پشت بغلم کرد و لبامو بوسید بعد با یه پارچه چشامو بست گفت واست سوپریز دارم.دستمو ول کرد و گفت خودت بیا.منم با چشای بسته داشتم یواش یواش راه میرفتم فهمیدم که رفتم تو اتاق خواب..چشامو باز کرد من یه صحنه ای دیدم که واقعا تکرار نشدنی بود...زمین اتاق خواب پراز شمع های روشن و گل سرخ بود روی تخت گلبرگهای گل سرخ بود اتاق چقد بوی خوبی داشت..از کنار تخت دوتا لیوان مشروب اورد خیلی کم توش ریخته بود.داد بهم وگفت: خوشت اومد نفسم؟من از خوشحالی داشتم بال درمیاوردم گفتم اره عشقم مثل خودت خوشگله.مشروبو خوردیم نشستیم رو تخت کنارهم...دست کرد تو موهای درازم اروم ناخوناشو میکشبد رو بدنم اومد جلوتر و دم گوشم اروم زمزمه میکرد با اون صدای تحریک کنندش:قلبم...روحم...زندگیم... توی یکی یدونه عشق کی هستی؟وای داشتم بیهوش میشدم یهو منو انداخت رو تخت اومد روم لباشو گذاشت رو لبام اروم میخورد منم دست کردم تو موهاش موهاشو میکشیدم اونم خیلی خوشش میومد...رفت سراغ گردنم میدونست ازونجا زیاد تحریک میشم خیلی قشنگ میخورد بعضی وقتاهم گاز میگرفت من خیلی حال میکردم دیگه صدای اخ و اوخم دراومده بود یه چند دقیقه ای گردنمو خورد من دیگه دیوونه شده بودم زدمش رو تخت و اومدم روش لباشو خوردم بعد پیرهنشو از تنش دراوردم و گردنشو لیس زدم صداش دراومده بود تمام گردنش سیاه شده بود رفتم سراغ سینه هاش وای چه لذتی داشت خوردنش تمام بدنشو میخوردم و گاز میگرفتم دیگه طاقت نیاورد وحشی شده بود اومد روم و لباسمو با دندوناش گرفت و دراورد هرچند یه جاش پاره شد ولی خب می ارزید..باز افتاد به جون گردنم یکم از مشروبشو که مونده بود ریخت رو سینه هام و کمرم بعد همه جای بدنمو لیس زد...دیگه واقعا داشتم دیوونه شده بودم داد میزدم شهراااام بسهههه...اون بیشتر میخورد و هی تکرار میکرد نفس سکسیه من.....بدنم سست شده بود رفت پایین و با زبونش شروکرد به لیسیدن کسم...داشتم تو اسمونا پرواز میکردم...من جیغ میزدم اون بیشتر وحشی میشد داد میزدم بسههههه...اونم داد میزد جوووووون....انگشتشو کرد توش و هی میکرد من دیگه احساس میکردم دارم ارضا میشم هم با انگشتش میکرد هم داشت میخورد که یه دفعه یه داد زدم و ارضا شدم ولی اون دست بردار نبود یهو زبونشو کرد تو کسم...باورم نمیشد میخورد و میگفت چقد خوش مزست..! من دیگه طاقت نیاوردم و گفتم دیوونه ی وحشی چیکار میکنی؟ زدمش رو تخت رفتم سراغ کیرش. بزرگ و سفت شده بود تخماشو میمالیدم و کیرشم گذاشته بودم تو دهنم و میخوردم..ایندفه اون بود که داد میزد بسهههه...منم دست بردار نبودم که..داشتم از خوردنش لذت میبردم که گفت بسه ابم داره میاد من زود خوردنو ول کردم خدارو شکر ابش نیومد چون هنوز خیلی کار داشتیم! اومد روم دراز کشید من پاهامو پشتش قفل کردم..یکمم ترس داشتم از دردش..هنوز نکرده بود تو...زل زده بود تو چشام کیرش دقیقا جلوی کسم بود ولی نمیکرد تو..باز شرو کرد به خورن لبامو گردنم..تو چشام زل میزد و اروم میگفت:تو عشق کی هستی؟منم میگفتن عشق تو..تو جیگر کی هستی؟منم میگفتم جیگر تو..
همینجور داشت میگفت که احساس کردم اروم اروم داره میکنه تو...بهم گفت: نفسم بدنتو شل کن و با من باش و حالو هوات عوض نشه..منم فقط به حرفای قشنگی که میزد گوش میکردم که متوجه شدم همشو کرده تو و داره ضربه میزنه...هیچ دردی حس نکردم.وای که چه لذتی داشت..دوس داشتم بیشتر بکنه ولی از روم بلند شد و گفت برگرد..از پشت روم دراز کشید و کیرشو کرد تو کسم..همینکه داشت میکرد موهامو گرفته بود و سرمو برگردوند به پشت و لبامو میخورد..منم دادمیزدم که یه دفه ارضا شدم...وای که چقد خوب بود...بلند شد و دراز کشید رو تخت منم سر تا پاشو خوردم گفت بشین روش..نشستم روش و بالا پایین میکردم خیلی داشت حال میکرد چشاش قرمز شده بود..قربونش برم قلبش تند تند میزد من بالا پایین میکردمو اونم سینه هامو گرفته بود و هی خودشو میکشید بالا وسینه هامو گاز میگرفت...همینطور که نشسته بودم رو کیرش زود اومد روم و تو چشام زل زد و چندتا ضربه زد. گفتم بریز تو...بعد چند ثانیه یه دادی کشید و ریخت تو کسم..انقد خسته شده بود که چند دقیقه روم ولو شد.بعد پاشد لبامو چشامو بوسید و گفت مرسی...منم گفتم خسته نباشی جیگرم..بعد رفتم واسش از یخچال بستنی اوردم باهم خوردیم و یه دوش باهم گرفتیم.
این بود اولین سکس من با همسرم که واقعا حال کردم...امیدوارم خوشتون اومده باشه
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 9253
#519
Posted: 18 Jan 2014 03:39
داداشی عاشقتم
پلکهام درمقابل نور مقاومت میکرد و به زور بالا می آمد اولین چیزی که نگاهم آن را قاب کرد لبخند زیبای مهرشاد بود؛
- پاشو دختر تنبل مگه نمیخوای بری کلاس
- کدوم کلاس
- خواهر مارو باش، دانشگاه دیگه
- چیزی شده؟
- نه ولی اگه زیاد غیبت کنی این ترم دانشگاتو از دست میدی
- به درک، دانشگاه به چه دردم میخوره
- من چی به دردت میخورم؟ میدونم هنوز نتونستی با این موضوع کنار بیای ولی اینجوری فقط خودتو داغون میکنی و منو ناراحت، ما که به جز هم کسی رو نداریم ! داریم؟پاشو به خاطر من دوست دارم از امروز دوباره بشی همون شیطون سابق، اجازه هست؟
با حرکت سرم بهش اجازه دادم ،چنان پتویی که بهش پیچیده بودم محکم کنار زد که خواب از سرم پرید
- تو چی؟میتونی؟
- فدای اون اشکات بشم که به خاطر من بیرون نمیریزن تو دلت نریز منم مثل تو،ما نمیتونیم مامان بابا رو فراموش کنیم ولی باید زندگی کنیم
- دلم برای دستهای مامان تنگ شده همیشه اون بجای تو لب تخت مینشست انقدر دست لای موهام میکشید که بیدار بشم و اون وقت آخرین تار موهامو از بالا رها میکرد و جای دستای گرمشو به لباش میداد و با بوسه هاش چنان وجودمو داغ میکرد که خواب از سرم میپرید
...
بیست روزی از تصادف وحشتناک مامان و بابا میگذشت و همیشه حرفای من و مهرشاد با خاطرات اونها و گریه تموم میشد اما انگار این صبح آفتاب با قدرت بیشتری میتابید و قرار بود ابر غمهای من کم بار بشن. بی اختیار سرم از روی بالش سُر خورد روی پاهای مهرشاد، فهمید چی میخوام، هر دسته از موهام که بادستهای گرمش جدا میشد انگار غم های من تجزیه میشد و آزار دهنده ترینش کنار میرفت کم کم خنکایی در دلم میرفت که آتشی که در این بیست روز دل آشوبم کرده بود سرد میشد. به بهانه دلتنگی دستهای مامان به آرزویی که خیلی وقت در دل دفن کرده بودم رسیده بودم. از وقتی که خودم را شناخته بودم مهرشاد خاص ترین فرد زندگیم بود که بی نهایت دوستش داشتم اما هیچ وقت حیا بهم اجازه نمیداد اینقدر بهش نزدیک شم. محبت اون روزش باعث شد که تصمیم بگیرم دوباره به زندگی بر گردم و همه چیز رو از نو شروع کنم. انگیزه ی
بیش از حدی پیدا کرده بودم از این که میدیدم حالا مهرشاد خیلی بشتر از قبل به من توجه میکنه خیلی خوشحال بودم و از طرفی چون تنهاتر شده بودم همه زندگیم در نگاه مهرشاد خلاصه میشد. این حس که باید همه چیزم وقف این موجود دوست داشتنی و مهربون بشه به من خیلی امید میداد.
روزگار میگذشت و ما به زندگی جدید عادت کرده بودیم، دوباره به خونمون بوی خنده برگشته بود و من و مهرشاد همه تلاشمون محبت کردن به هم بود. برای من باور کردنی نبود که روز به روز به مهرشاد نزدیکتر میشدم کسی که همیشه برای من یک ابر مرد بی عیب بود که شخصیتش همیشه برای آدم تازگی داشت.
مهرشاد بزرگترین الگوی من تو زندگی بود و در همه زمینه ها ازش تقلید میکردم و دوست داشتم خودمو بهش نزدیک کنم، سه سال پیش همه تلاشم این بود که مثل مهرشاد رشته برق قبول بشم بالاخره هم موفق شدم و بعد از اون همیشه به مهرشاد میگفتم دوست دارم جایی که تو کار میکنی من هم کار کنم و اون همیشه میگفت این کار مناسب دخترای لوس و ننر نیست نیم سوز میشی، همیشه از اینکه سر به سرم میذاره خوشحال میشم. من حتی تو ورزش مثل مهرشاد رفته بودم بدنسازی و این موضوع شده بود سوژه مهرشاد و مدام منو مسخره میکرد و منم چون از این کارش لذت میبردم همیشه برنامه هامو بهش نشون میدادم و ازش مشورت میخواستم و اون با دنیایی از شوخی و جدیت برای من وقت میذاشت و من در شیرینی حرفهاش غرق میشدم.
- ببین این حرکت باعث میشه پات آب بیاره باید خیلی مواظب باشی
- اگه آب بیاره منو میبری امریکا اونجا مداواش کنم؟
- نه میبرمت پیش بی بی زهرا
- اون که تخصصش این نیست فقط بلده جا بندازه
- عقلی که از جا در بره باید جاش انداخت دیگه دیوانه،کی گفته بری ورزشای مردونه؟
- خب دوست دارم قوی بشم که هیچ پسری نتونه اذیتم کنه.
- مگه من مردم ؟!
- راست میگی؟
- چطور
- یه پسری هست همیشه اذیتم میکنه
-کی؟ کجا؟
- تو خونه
- حالا که اینجوری شد از فردا غلط میکنی بری باشگاه. که میخوای تو روی من بلند شی آره؟
- مهرشاد امروز که بعد از دو ماه رفتم باشگاه بدنم خیلی درد میکنه
- میخوای ببرمت امریکا؟
- که ماساژم بدن خوب بشم؟
- نه هتلهای اونجا حمام داره یه دوش آب گرم بگیری خوب میشی
- حمام رفتم ماساژ میخواد؟
- ببین من میخواستم ببرمت امریکا ولی خودت دوست داشتی بری پیش بی بی زهرا
همه ماهیچه های بدن رو میشناخت و خیلی خوب بلد بود ماساژ بده ولی بین ما یه حریم خاصی بود که مانع میشد اینکارو بکنه ، من دوست داشتم این حریم شکسته بشه خیلی دوست داشتم در آغوشش باشم و راحت ببوسمش و از طرفی چون از احساساتش خبر نداشتم با خودم میگفتم شاید راحت بودن ما باعث تحریکش بشه و اذیتش کنه به خاطر همین منم مراعات میکردم. ولی این بار فرصت مناسبی بود تا اینکه راه باز بشه تا من به آرزوم برسم. عشقش بدجور تو وجودم شعله کشیده بود و دوست داشتم هیچ چیز بین ما فاصله نباشه و دوست نداشتم از هم خجالت بکشیم یا احسایی رو از هم مخفی کنیم حسی از درون منو ترغیب میکرد که انقدر بهش نزدیک شم تا وجودمون یکی شه. با خودم گفتم وقتشه باید مجبورش کنی ماساژت بده وگرنه هیچ وقت نمیتونی به رویات برسی.
- داداش به این ماهری دارم چرا بی بی زهرا اون بیشتر بدن آدمو کوفته میکنه
- کدوم عضلت گرفته؟
- پشت گردنم
- بیا بشین اینجا
رو مبل نشسته بود رفتم جلوی پاش نشستم اون هم شروع کرد به ماساژ دادن بعد دو دستی زد پشتم
- برو که بیشتر از این پوستت کنده میشه
هنوز مطمئن نبودم کارم درسته یا نه همونجور که پایین پاش نشسته بودم برگشتم سرمو گذاشتم رو پاش حالا دیگه فهمیده بود ماساژ بهونه بوده عکس العملی نشون نمیداد و من ترسیده بودم نمیدونستم داره درمورد من چی فکر میکنه کاری بود که کرده بودم و راه برگشتی هم نبود وقتی همونطور بی حرکت نشسته بود پیش خودم فکر میکردم اون نمیتونه منو درک کنه و من خیلی تنهام اینجا بود که دوباره غم به خونه دلم سر زد و اشکام جاری شد بی صدا با طغیان انقدر که شلوار مهرشاد خیس شد و متوجه گریه کردنم شد و توجیهی برای رفتارم پیدا کرد، دلتنگی... و شروع کرد به سرم دست کشیدن، عصبانی شدم حس میکردم دوباره برگشتیم سر خونه اول من اون کارو به خاطر دلتنگی نکرده بودم، همش به خاطر عشقی بود که به مهرشاد داشتم ولی اون منو نمیفهمید، با عصبانیت دستشو کنار زدم و رفتم تو اتاق خودم، خیلی تعجب کرده بود به خاطر همین بعد از چند دقیقه با یک لیوان شیر موز اومد تو اتاقم
- فکر کنم امروز ورزش خیلی قند خونتو پایین اورده
- ممنون تنهام بذار
- چی شده؟ نمیخوای با داداشی حرف بزنی؟
همیشه این تشنگی که که باید همه ی وجود مهرشاد رو تصرف کنم تو وجودم بود دیگه این محبتهای زبونی جوابگوی حس من به مهرشاد نبود و فکر میکردم اینکه در آغوشش باشم و ببوسمش تنها راه برای آروم شدنه از طرفی میترسیدم این کار باعث بشه مهرشاد شهوتش برانگیخته بشه و فکر سکس به سرش بزنه، از طرفی به فکر مهرشاد بودم و از طرفی هم خودمم رو میدیدم که در عشق مهرشاد دارم روز به روز پژمرده میشم به خاطر همین تصمیم گرفتم دل به دریا بزنم و صادقانه با مهرشاد از خواست دلم بگم.
- داداش مهرشادم
- جون داداشی
- ازت یه چیزی میخوام اگه نتونستی انجام بدی قول بده حرفامو فراموش کنی و ناراحت نشی
- قول
- خیلی دوست دارم
- منم همینطور
- همش همین نیست
-تو چشمام نگاه کن که بهتر بفهمت، چی میخوای بگی؟
- یه حس عجیبی نسبت بهت دارم، فکر کنم عشق واژه مناسبی باشه
- از وقتی که مامان بابا تنهامون گذاشتن؟
- نه قبل اون ولی الان خیلی شدید شده
- منم عاشقتم عزیزم، اگه تورو نداشتم تا حالا دق میکردم، چی نگرانت کرده؟
- عشق بین ما گناهه؟
- معلومه که نه ما با هم خواهر برادیم از بچگی با هم بزرگ شدیم خوشی ها و غمهامون مشترک بوده طبیعیه که عاشق هم باشیم
- ولی این عشق داره منو اذیت میکنه
- چرا عزیزم
- خب فکر میکنم چیزی باعث شده نتونم با تموم وجودم این عشقو درک کنم
- ایراد از منه؟ دوست دارم هر عیبی دارم بگی قول میدم از این به بعد ناراحتت نکنم
- ایراد از حیا و حریم بین ماست
ابروهاشو بالا انداخت سرشو تکون داد طوری که یعنی نمیفهمم چی میگی، با این حرکتش اشتیاقم بهش بیشتر شد و بی طاقت شدم
- اگه عشق ما ایراد نداره پس عشقبازی بین ما هم نباید ایراد داشته باشه، حوصله مقدمه چینی ندارم دوست دارم با هم معاشقه داشته باشیم اگه نیستی برو بیرون
لبخندی زد که برقش توی چشماش افتاد
- مگه میشه تو همچین لحظه ای عشقمو تنها بذارم، داداشیت خنگه معاشقه بلد نیست،بگو چکار کنم
از شدت هیجان خودمو پرت کردم تو بغلش، خندش گرفت
- ای عقده ای
- آره عقده ای هستم خیلی وقته منتظر همچین روزی بودم میخوام با تمام وجود حست کنم.
سرمو با دو تا دستاش گرفت و از سینش جدا کرد خیره شد تو چشمام و پیشونیمو بوسید و انگشتشو کشید رو بینیم و دوباره بغلم کرد. تمام بدنم گرم شده بود تپش قلب گرفته بودم به سختی نفس میکشیدم با یک دستش سرمو محکم به سینش فشار میداد و با دست دیگش موهامو پرواز میداد.
- همه وجودم مال توست
سرمو جدا کردم دوست داشتم وقتی این حرفارو میزنه تو چشامهاش نگاه کنم دستشو گذاشت روی گردنم
- نگاهت گرمم میکنه
حرفاش خیلی هیجانزدم کرده بود دستاشو بوسیدم، باز همدیگرو بغل کردیم و همو نوازش میکردیم
- شاید بگی دارم سو ء استفاده میکنم ولی دلم میخواد...
- دلت چی میخواد؟ تو جون بخواه
برام هیچی مهم نبود با خودم میگفتم حالا که خجالت رو گذاشتی کنار پس به خواست دلت برس، صورتم رو به صورتش نزدیک کردم و لبهاشو بوسیدم و لبهامو ثابت روی لباش نگه نداشته بودم و چشمهامو بسته بودم سکوت فضای اتاق رو پر کرده بود، یک لحظه بود که حس کردم عشق روی لبهام جون گرفت...لبهامو بوسید.
آروم شدم انگار این همون چیزی بود که میخواستم حس میکردم مهرشاد هم همون اندازه منو دوست داره که من اونو. متوجه صورت سرخ مهرشاد شدم و عرقی که به پیشونیش نشسته بود.
- ممنون داداشی عقده ای که داشتم باز شد، ببخش خیلی اذیتت کردم، درمورد من فکر بد نکنی؟
- غلط کنم که به خواهر به این گلی ظن بد داشته باشم، دوستت دارم هرچی بخوای برات انجام میدم حتی اگه اذیت بشم
- عاشقت بودم بشتر دیوانت شدم،خیلی باحالی و استثنایی
- منم الان بیشتر دوستت دارم، وقتی میبینم خواهرم داداششو محرم همه اسرار و احساس های خودش میدونه.
خلاصه که این چیزی که خوندین داستان نبود عشق واقعی بین من و داداشم هست از وقتی که به این سایت اومدم و میبینم به این راحتی پسرا از سکس با خواهرشون مینویسن بیشتر عاشق داداشم شدم که حتی یک بار هم نگاه از روی شهوت به من نداشته
باوجود اینکه ما همیشه تنها با هم زندگی میکنیم و رابطمون خیلی عاطفیه. الهی من فدای همچین داداشی بشم.
نوشته: فریاد..
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#520
Posted: 21 Jan 2014 00:21
دیدن سینه های خواهرم
این قصه نیست؛خاطرهء واقعی من و خواهرمه!
الان كه اینو مینویسم 31 سالمه و خواهرم ندا 28.
البته اسمها مون رو عوض كردم كه ....
شروع این ماجرا برمیگرده به خیلی سال پیش!اون موقع من تقریبا 16 ساله بودم.ما مستأجر بودیم،با یه خونوادهء شلوغ كه 6 تا بچه داشت!
4تا پسر كه من كوچیكترینشون بودم و 2تا دختر بعد من.
من با خواهری كه بعد من بود یه رابطهء خاصی داشتیم؛نه خوب بودیم نه بد!یه جور كل كل و سربسر گذاشتن،كه بیشتر شبیه دعوا بود!
از چیزایی كه از بچگی بینمون گذشت چیزی نمیگم و یه راست ميرم جاییكه ...
یكی دو ماهی میشد كه اسبابكشی كرده بودیم،وسطای تابستون بود گمونم.
بعدازظهر بود و من و خواهرام تو خونه بودیم،البته مامانمم بود كه اونم خوابیده بود!من دراز كشیده بودم رو زمین و خواهرام داشتن دنبال هم می دویدن توی اطاق.
همینطور كه دور اطاق میچرخيدن،ندا هر چندباری كه از كنارم رد میشد،یه لگدی بهم میزد و بقول معروف یه كرمی می ریخت.
تا اینكه یه بار كه اومد لگد بزنه،همونطور كه دراز كشیده بودم مچ پاشو گرفتم!
اونم شروع كرد به تقلا كه پاشو آزاد كنه.
توی همون زور زدنها و تكون خوردنا،تی شرتی كه تنش بود از تنش فاصله ميگرفت و چیزی رو میدیدم كه قبل ازاون اصلا توجهی بهش نداشتم!آره....
یه جفت سینهء پف كرده و نرسیده،كه مثل دوتا لیموی نوبر،زده بودن بیرون!!!
ناخودآگاه از جام بلند شدم و شروع كردم سربسرش گذاشتن و به پروپاش پیچیدن.
تا اینكه به هر بهونه ای بود تونستم لمسشون كنم و ...اینجوری شد كه دیگه 24ساعته دنبال بهونه بودم كه بچسبم به ندا و یه جوری كه تابلو نباشه باهاش ور برم!
یا اینكه دزدكی تنش رو دید بزنم و این حرفا.مخصوصا كه هنوز سوتین نمی بست!
چند ماهی ازاین كشف شیرین میگذشت و منم هرروز دنبال یه راه جدید واسه دیدزدن و مالوندن یواشكی خواهرم!
مدرسه ها شروع شده بودن و من و ندا هم شیفت بودیم!
اینم بگم كه از شهوت زیاد،خیلی نترس و پررو شده بودم!جوری شده بود كه دیگه هروقت خواب بود و خونه خلوت بود،میرفتم سراغش و باسن و رون و سینه هاشو می مالوندم و حسابی حال میكردم!
یه وقتایی هم كه مهمون داشتیم،خداخدا میكردم كه واسه خواب بمونن خونمون!چون اونوقت جای ما بچه ها رو توی یه اطاق میانداختن و تا صبح،من بودم و شیرینی لمس خواهر داغ و تازه رسیده م،ندا!!!
دیگه یاد گرفته بودم كجای تنش رو،چه جوری بمالم كه دیرتر بیدار شه یا اصلا متوجه نشه!
كشفیات من روزبروز بیشتر و شیرینتر میشدن...تا یه شب زمستونی و سرد داییم اینا كه از شهرستان اومده بودن،قرار شد خونهء ما بخوابن!
هنوزم دقیق یادمه!من و خواهرام اونشب توی اطاق مامان و بابام خوابیدیم!به این ترتیب كه از كنار،مامانم،كنارش بابام،بعد ندا،آخرش خواهر كوچیكم.منم قرار شد كه زیر پاشون بخوابم!اونشب تو دلم یه آشوبی بود كه نگو!
بعداز اینكه چراغا رو خاموش كردن،یه نیم ساعتی صبر كردم تا بقیه خوابشون ببره!یه ذوقی داشتم كه نگو!
چون دیگه لازم نبود از جام پاشم یا بخزم كه به ندا برسم!كافی بود فقط دستمو دراز كنم تا به تن داغ خواهرم برسم!وای ......
خیالم كه از خوابیدن مامان بابام راحت شد،آروم دستمو بردم زیر لحاف خواهرم و دست به كار شدم.
حسابی حرفه ای شده بودم تو این كار!
با نوك انگشتام آروم جای دستمو لای رونای داغ و عرق كرده ش باز كردم و دستم نشست لای تنور روناش!
بعد یكی دو دقیقه با پشت انگشت شصتم شروع به مالوندن كسش كردم!!!وای كه چقدر آبدار و پف كرده بود!
حلقم خشك شده بود و تمام تنم از شهوت میلرزید!
اونشب یه حال دیگه ای داشتم.صبر كردم تا آرومتر شدم و دستمو جلوتر بردم،حالا دیگه مچ دستم روی كسش بود و دستم جلوی شكمش!نمیدونم چرا اونشب شلوار مدرسه شو پوشیده بود.گمونم از شانس من بود.چون زیپ و دكمه ای بود و....منم كه دیگه حالیم نبود چیكار دارم میكنم!
با دوتا انگشت زیپشو كم كم كشیدم پایین...
حالا فقط یه شرت دخترونهء لطیف بین دست منو كس خواهرم بود!داشتم پر درمیآوردم!
موهای نرم و تازه دراومدهء كسش رو كاملا از پشت شرتش حس میكردم!
نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم.رفتم سراغ دكمه شلوارش و با زحمت زیاد بازش كردم...
تاحالا اینقدر پیش نرفته بودم!خیلی آروم كش شرتش رو كشیدم عقب و انگشت وسط و اشاره مو بردم داخل شرتش؛جوری كه انگشتام به شكمش نمیخورد.
بردمشون پایینتر تا ...
حالا دیگه انگشتام روی موهای كسش بود!!!
با ترس و لرز پشت انگشتامو آروم چسبوندم به كس داغ و عرق كرده ش!
باورم نميشد.دستم رو كس آبدار و آتیشي خواهرم،داشت آروم تكون میخورد و بازی میكرد!
از اونطرف،ندا هم بجز یكی دوبار كه تكون كوچولو به خودش داده بود،حركت دیگه ای نكرده بود و منم تقریبا مطمئن شده بودم كه بیداره و چیزی نمیگه!
این شد كه زدم به سيم آخر و اون یكی دستم رو هم بردم زیر لحافش و از عقب شلوار و شرتش رو گرفتم و تا زیر باسنش پائین آوردم!
حالا دستم لای روناش بود و شصتم رو خیسی كسش داشت بازی میكرد!
نزدیك ارضا شدنم بود كه یهو روناش رو بهم فشار داد و غلطید سرجاش.
سرآسیمه سرش رو بالا آورد و وضعیت خودش و منو كه دید،
با حرص و عصبانیت دستمو از لای پاهاش پرت كرد بیرون و با فك بسته گفت:"آشغال عوضی!چه غلطی میكنی كثافت؟
گم شو اونور!
صبح كه به مامان گفتم،اونوقت حالیت میكنم!"...
منم انگار یه سطل آب یخ پاشیدن روم،به خودم اومدم و مثل سگ پشیمون و از ترس صبح و سؤال جواب و مجازات و ...تا خود صبح دنبال توجیه گوهي كه خوردم،تو سر خودم میزدم!
بالأخره صبح شد،ولی واسه من انگار شروع یه كابوس بی انتها بود!بعدازاینكه مهمونامون رفتن،هربار كه كسی صدام میزد،با خودم میگفتم الانه كه بریزن سرم و به حد مرگ و حتی بیشتر،كتككاریم كنن!
دوسه روز حالم اینجوری بود تا كم كم به این نتیجه رسیدم كه خواهرم حرفی به كسی نزده!فقط باهام حرف نمیزنه و سعی میكنه سرراه هم نباشیم!
بخیر گذشته بود،هرچند به احتمال زیاد حالاحالا ها از روی خوش ندا خبری نباید میشد!
ولی در كمال تعجب،به هفته نكشیده باهام حرف زد و ده روز نشده،شوخی و سربسر گذاشتنامون شروع شدن!
ولی یه سؤال اساسی خورهء مخم شده بود و اونم این بود كه:"چرا ندا حرفی به كسی نزده و مهمتر اینكه چرا به این راحتی بیخیال ماجرای اونشب شده؟؟؟"
بعداز چندروز درگیری و كلنجار و فلسفه بافی،به این نتیجه رسیدم كه باید حداقل یه بار دیگه مثل اونشب با خواهرم ور برم و بمالمش!
چون حدسم این بود كه ندا هم از اونشب خوشش اومده!
واسه همین دنبال پیدا كردن یه فرصت دیگه بودم تا بفهمم حدسم درست بوده یا نه !!!
درضمن احتمال میدادم اگه وقتی كه ميرم سراغش،جایی باشیم كه نتونه سروصدا كنه،راحتتر پا میده!مثل اونشب كه مامان بابام بودن و صداشو بلند نكرد!
بالأخره لحظه ای كه منتظرش بودم،رسید!
یه روز صبح كه بیدار شدم،دیدم مامانم بااینكه صبحكار بوده،نرفته سركار!
خواهرمم یكی دو متر اینطرفتر نزدیك در خوابیده بود!
مامانمو صداش كردم كه بپرسم چرا نرفته دیدم خیلی گنگ و بیحال جواب داد.فهمیدم ازاون سردردای بد گرفته و احتمالا مسكن هم خورده و ...
فرصت خیلی خوبی بود.خواهرم رو به سمت مامانم خوابیده بود و پشتش به سمت در.فاصله ش تا در اطاق یه متر هم نميشد!
بعد چند دقیقه دل دل كردن،دلمو زدم به دریا و آروم و سینه خیز رفتم تو اطاق!مامانمم پشتشو به سمت در كرده بود؛به معطلی رفتم سراغ ندا.دستمو بردم زیر پتوش و كم كم پتو رو از تنش جدا كردم،ازاون شلوارای استريج چسبون پاش بود!
تا حوصله دستمو بردم لای رونای نرم و تپلش.یه كم كه گذشت و به دستم عادت كرد،شروع كردم با نوك شصتم لای كسش رو مالوندن؛وای كه آدم سیر نميشد از مالوندنش!
كم كم فشار انگشتامو بیشتر میكردم چون میخواستم بیدار بشه و ببینم واكنشش چیه!سفت شدن روناش رو حس میكردم،فكر میكردم از جاش بلند میشه و ...
وقتی به خودش اومد و متوجه من شد،فقط یه لحظه سعی كرد بادستش ،دستمو از لای روناش هل بده بیرون.منم محكم رونش رو با انگشتام فشار دادم و مچ دستم هم با فشار روی كسش نگهداشتم.10-20ثانیه زور زد و یهو روناش رو مثل گیره دور دستم قفل كرد!جوری فشارش میداد كه فكر میكردم الان دستم میشكنه!بعداز چند لحظه كه فشار داد،یكدفعه شروع كرد به لرزیدن و چند ثانیه بشدت لرزید!همزمان با لرزیدنش من دست دیگه مو از پشت بردم زیر شرتش لای باسنش!وقتی لرزیدنش تموم شد،تنش شل شد و خودشم مقاومتی نميكرد.دستی كه زیر شورتش بود رو جلوتر بردم تا رسیدم به شكاف خیس و داغ كسش!حسابی خیس شده بود،بعدا فهمیدم وقتی ارضا میشه این شكلی میشه!
بگذریم،...
وقتی دستم رو بردم لای كسش و كاری نكرد،جرأتم بیشتر شد و شروع به پائین كشیدن لباسش كردم؛باورم نميشد!!!ندا مقاومتی كه نكرد هیچ،یه كم چرخید و تنش رو جابجا كرد كه راحتتر بتونم لختش كنم!!!وااااااااااااای.... مثل رویا بود اما حقیقت داشت!
شلوار وشورت ندا رو تا زانو هاش كشیده بودم پایین و اون اندام ترد و شهوتبارش زیر پوست سبزه ش جلوی چشام خودنمایی میكرد!
انگشتام لای لباى سرخ و خیس كسش تكون میخوردن و داشتم آبش رو روی رون و باسنش پخش میكردم!
حدسم درست بود...مزهء سكس به دهن خواهرم شیرین اومده بود!
اینجا شروع فصل طولانی و ناهنجار و ناشناخته ای بین من و خواهرم بود كه ریشه در یكی از پیچیده ترین مسائل انسانی داشتنوشته کامی
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم