ارسالها: 9253
#541
Posted: 5 Apr 2014 21:54
عشق بازی با عمه عزیزم
سلام
داستان بر می گرده به4 سال پیش یادم رفت از عمم بگم اسمش ... ولش کن اسمشو نمیگم من بهش میگم سوسو. قدش 165 وزنش 77 هستش و 34 سالشه خیلی پوست سفیدو خوشگلی داره یه بچه هم داره و شوهر هم داره
من با سوسو خیلی صمیمی بودم از بچگی ولی خوب صمیمیتمون 4 سال پیش بیشتر شد طوری شد که همش من میرفتم خونشون و اون میومد خونمون و خیلی گرم بودیم 5 سال پیش یه شب که عمم شوهرش رفته بود مسافرت و اومده بود خونه ما یه اتفاق خیلی خوبی واسم افتاد ما شام رو خوردیم و میوه هم خوردیم و مامان بابا رفتن اتاق خودشون خوابیدن من به عمم گفتم بیا اتاق من باهم بخوابیم گفت باشه منو عممو دخترش رفتیم تو اتاق من یه جا پهن کردیمو دراز کشیدیم من اکثرا تو خونه شلوارک میپوشم عمم بهم گفت یه شلوارک داری بهم بدی من با شلوارم راحت نیستم منم یه شلوارک بهش دادم کنار هم دراز کشیده بودیم و صحبت میکردیم دختر عمم خوابش برد عمم بلند شد و دختر عممو گذاشت روی تخت که اونجا بخوابه خودمون هم روی زمین خوابیده بودیم برقا خاموش بود درست نمیدیدمش دستشو گرفتم و خوابیده بغلش کردم از این کارا زیاد میکردم عادی بود اونم منو بغل کرد محکم فشارش دادم اون شب صدای نفساش یه جوری بود مثل همیشه نبود همینطوری داشتم به صدای نفساش گوش میکردم که یهویی لبشو گذاشت رو لبم با اینکه من قبلا هم دختر بوسیده بودم ولی این یکی خیلی فرق میکرد خیلی انرژی داشت برای چند لحظه نفهمیدم کجام و دارم چیکار میکنم احساس میکردم بی وزن شدم خیلی حس زیبایی بود
شرو کردم به بوسیدنش زبونمو میبردم تو دهنش لباشو میخوردم زبون می کشیدم رو لباش آروم آروم دستمو بردم رو سینش مخالفتی نکرد سینشو میمالوندم تاپشو زدم بالا یهویی برگشت گفت میشه اینو واسم باز کنی اذیت میکنه دیدم به قفل سوتینش اشاره میکنه سوتینشو باز کردم و سینشو کامل گرفته بودم تو دستم و داشتم لب میگرفتم که دیدم داره سرمو فشار میده پایین فهمیدم چی میخواد سرم بردم پایین و سینه هاشو خوردم این یکی اون یکی فشار میدامشون تو فضا بودم خواستم دستمو ببرم پایین که دستمو گرفت گفت تا اینجا کافیه زیاده روی نکن منم یه خوره اصرار کردم دیدم جواب نمیده گفتم باشه ولی باید بزاری کستو ببینم اونم قبول کرد تو تاریکی شرتشو کشید پایین منم با نور موبایلم رفتم زیر پتو که نگا کنم کسشو وای وقتی کسشو دیدم کف کردم یه کس هلویی که موهاش یه خورده در اومده بود اصلا باورم نمیشد یه زن 34 ساله همچین کسی داشته باشه خلاصه اون شب هرطوری بود خوابیدم گذشت و حرفای عاشقانه بین ما ببیشتر شد و رابطمون گرم تر که ما خونمونو عوض کردیم عمم یه هفته اومد که به مامانم کمک کنه خونرو بچینن بابامم رفته بود ماموریت البته دختر عمم بودشب شد و مامانم زود خوابش برد بعدشم دختر عمم خوابش برد اونا تو اتاق روی تخت خوابیدن و من در اتاقو بستم و منو عمم تو هال خوابیدیم من کمی صبر کردم که مطمئن بشم مامانم خوابه بعدش شروع کردم عممو بغل کردم گفتم خوابی گفت نه بعدش لبمو گذاشتم رو لباش و شروع کردم به خوردن لبش همزمان سینه هاشم میمایدم بعدش رفتم سراغ سینه هاش تا جایی که میتونستم خوردم و حشریش کردم
دستمو آروم بردم زیر شورتش چیزی نگفت منم ادامه دادم آروم آروم کسشو میمالوندم و سینشو میخوردم خیس خیس بود کسش آروم آروم آه میکشید نفساش تند شده بود سریع شرطمو با شوارک و تی شرتمو در آوردم به اونم گفتم که دوس دارم لخت لخت بغلت کنم اونم لباساشو در آورد لخت تو بغلم بود و تو اون لحظه هیچی برام مهم نبود هیچ چیز . دستشو گرفتم و گذاشتم رو کیرم داشتم لباشو میخوردمو دستمم همچنان رو کسش بود کمی با کیرم بازی کرد بعد دیدم برگشت و پشتشو بهم کرد گفت از پشت بغلم کن منم بغلش کردم و سرشو برگردودند که ازم لب بگیرم منم دستام رو سینه هاش بود خیلی حال خوبی داشتم یهویی دیدم یکی از پاهاشو کمی بلند کرد و کیرمو گرفت و کشید جلو منم رفتم جلوتر دیدم کیرمو گذاشت دم کسش واییی نمیدونید چه حال داشتم تو اون لحظه داشتم میمردم ضربان قلبم از بس تند شده بود فکر میکردم الانه که بزنه بیرون وای وقتی کیرم رفت تو کسش مردم کسش تنگه تنگ بود گرم بود وای یکی دوتا تلمبه زدم آبم اومد سریع کشیدم بیرون کمی لباشو خوردم و سینه هاشو مالیدم که کم کم دوباره کیرم بلند شد دوباره کیرمو گذاشتم رو کس محشرش و فشارش دادم کیرم رفت تو دیدم نفساش دوباره تند شد
داشتم تلمبه میزدم دیدم داره با دست کسشو میماله و بهم اشاره میکنه که سینشو بخورم منم شروع کردم به خوردن سینش و دستمو گذاشتم رو دستش که داشت باهاش کسشو میمالید بهم نشون داد که کجارو بمالم منم داشتم تلمبه میزدم و میمالیدم و میخوردم سینشو تلمبه هام تند تر کردم داشت آبم میومد خواستم بکشم بیرون که با دست کمرمو گرفت منم چند تا تلمبه دیگه زدم و آبمو ریختم تو کسش اونم همزمان که من آبم اومد ارضا شد وای انگاری کوه کنده بودم از بس که خسته شده بودم کمی همونطوری بغلش کردم بعدش لباسامونو پوشیدیم و خوابیدیم یکی از بهترین تجربه های سکسی من بود
امیدوارم خوشتون اومده باشه
نوشته سامی
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#542
Posted: 5 Apr 2014 23:22
مامان بزرگ حشری
سلام من جلال هستم و باره اولمه دارم داستان مینویسم. من زیاد حاشیه نمیرم.
من دو تا مادر بزرگ دارم که در واقع پدر بزرگم دو تا زن گرفته که یکی از مادربزرگ هام نسبت به بابا بزرگم خیلی جوونه از همون پونزده سالگی تو کف سکس با مامان بزرگم بودم هیکل مامان بزرگم زیاد خوب نیست ولی کونش که الهی قبرمربونش خیلی گندس واسه همین شبا به عشق اون کون گنده که زیر دامن هی میلرزه و کپولاش همدیگرو هول میدن جلق میزنم خلاصه یه روز مامان بزرگم داشت تو اتاق خودش استراحت میکرد من داشتم از کنار در رد میشدم که یهو چشم به پستونای خوشکل اعظم مامان بزرگم افتاد اختیار خودمو از دست دادم به بهانه سوال کردن یهو سر زده رفتم تو مامان بزررگم باهام خیلی راحت بود واسه همین جلوم خودشو جمع نکرد بهش گفتم مامان بزرگ میشه یه سوال ازت بپرسم گفت بگو گفتم آدم دوست دختر داشته باشه گناه داره یکم با تعجب بهگ نگاه کرد چون تا حالا همچین شوالی ازش نپرسیده بودم اون یه کوچولو مذهبی بود بعد بهم گفت این سوالو چرا از من میپرسی گفتم ببخشید گفت اشکالی نداره الان نمیتونم بعدا که خونه خلوت شد بیا ازم بپرس گفتم چشم اخه مامان بزرگم همیشه عادت داشت سرش خلوت باشه. یک هفته گذشت خونمون هیچکس نبود واجب هم نمیدونم بگم کجا رفته بودند رفته بودن پیکنیک.
من رفتم سروقت لباسای مامان بزرگ حسابی شرتاشو شلواراشو پر آب کی کردم و همش تصور می کردم اون کون و کس گنده و هلویش تو اینا بوده حسابی دلی از عضا درآوردم. ساعت سه بعد از ظهر شد که برگشتند دیدم مادربزرگ میخواد بره حموم بعد یکی دو ساعت خواستم برم بیرون یهو مادر بزرگم صدام زد رفتم اتاقش گفت بیا بشین کارت دارم دیدم شرتو با شلوارشو انداخت روی تخت گفت یه چیزو میگم راس بگو من فهمیدمو خودمو زدم به کوچه علی چب گفت تو شورتمو کثیف کردی گفتم نه این چه حرفی مادربزرگ گفت دروغ نگو صب که رفتم خودم گذاشتم تو کمد و به غیر از تو کس تو خونه نبوده الکی. قسم خوردم اون گفت میدونم کار توه ولی من مامانبزرگتم تو این کارو باید با دوست دخترت بکنی نه من شریعت اجازه نمیده گفتم مامان بزرگ تو رو خدا غلط کردم فقط به هیچکی نگو الکی خودمو به گریه انداختم اونم گفت اگه قرار بود به کسی بگم صدات نمیکردم تو اتاقم. بعد یکم روم باز شد گفتم مامان بزرگ بخدا دس خودم نیس گفت میدونم ولی واسه ارضا شدن راههای دیگهای. هم هست گفتم چه راهی گفت الان نه برو بیرون همه شک میکنن منم گفتم چشم زقتم بیرون دیدم همه دور هم دارن از پیکنیک حرف میزنن. برگشتم رفتم تو خونه یهو دیدم مادر بزرگم داره شلوارشو عوض میکنه وای خدای من چه کوننننننننی کوپولاش داشتن با گن حرف میزدن بعد جالب اینجاست که همون شورتو شلواری که اره همونا رو پوشید بعد یه کشیده رو کپلاش زد تازه فهمیدم مامان بزرگم بد جور هوسناکه و هوس کیر تو کپلاش داره
حیاتو نگا کردم دیدم همه گرم کسشر گفتنن رفتم اتاق مامان بزرگ کیرم بد جور تابلو بود راستی شونزده سانته سلام کردم اعظم جووووووونم برگشت گفت اینجا چکار میکنی گفتم همه بیرون دارن خوش میگذرونن واسه اینکه روم باز شه گفتم منم اومدم اینجا خوش بگذرونم اونم یه خنده کرد گفت با شورتام منم جرقه توم ایجاد شد گفتم نه با خودت باورم نميشد همین جور داشت میخندید. گفت اخه من چی دارم گفتم بگم گفت مگه تو شرم و حیا هم داری بگو گفتم از گووووووووونت خیلی گندس خیلی از لمبرات. خوشم میاد. گفت البته با یه لهن سکسی پورو شدیا منم شرمم ریخت گفتم چرا شورتی که اب کیرم رو ریختم توش پوشیدی گفت. خوشم میاد به تو چه چشم چرون که امان ندارم لباسامو عوض کنم گفتم تقصیر جاذبه لمبراته. که کیرمو میکشونه طرفش اومد طرفم گفت یعنی تو میخوایی با من گفتماره میخوام باعات حال کنم مگه تو نمیخوایی گفت به یه شرط گفتم زود بگو گفت کسی بویی نبره گفتم مگه بچم که یهو دست شو گذاشت رو کیرم و گفت وای ببینم این کیه که شبو ذوز دنبال کس و کونم را افتاده گفتم دربیار ببینی
حواسم به بیرون بود شلوار راحتیمو کشید پایین گفت جون خیلی کلفته بیچاره زنت گفتم اره زنم تویی بیچاره خودت... خندیدیم یکم ماش داد منم یهو چنگ انداختم تو پستوناش گفتم مم مم میخوام گفت قربونت بشم ممه هاشو در اورد گفت بیا مم بخوووووووووورر نوش جونت نوه عزیزم اوا ببخش شوهر جدید کیر کلفتم یکم ممه هاشو خوردم دیدم داداش کوچولوم داره میا تو جمو جور کردیم اعظم جونم گفت شب نمیتونم دوری شوهرم و تحمل کنم کوس و کونم کیرتو میخواد جلال جونم گفتم باشه رفتیم بیرون خوشبختانه این قد گرم بودن حتی یه ذره هم شک نکردن شب شد همه ذفتن بخوابن دیدم مامانبزرگم یه چشمک زد رفت تو اتاقش ساعت دوازده شد همه خواب بودن ما چند خواهر برادر با مامان بزرگم تو طبقه با هرکی تو اتاقش میخوابه البته فقط منگ مامان بزرگ تنها میخوابیدیم بقیه تو دو اتاق دیگه بودنرفتم سراغ مامان بزرگم دیدم درو باز گگذاشته، چراغ خواب هم روشم بود. در و بستم دیدم مامان بزرگ قمبل کرده داره لمبراشو میماله و میلرزونه میخنده پریدم رو تختش کپلاشو داشتم تو صورتم میکردم مامان بزرگ گفت کونم امشب بد جور واسه اون کییییییر کلفتت میخاره از خارش بندازش گفتم یه جوری بگامت. که حال کنی گفت زود باش
کیرمو گرفت گفت خفش نکن بنداز بیرون وجودمو. خودش شلوار راحتی مو بیرون اورد کیرمو گذاشت تو دهنش حسابی داشت لیس میزد خیلم حرفه ای بود بهش گفتم اعظم جونم امشب میخوام حسابی کونتو پر اب کیر کنم. گفت زود باش که کونم بدجور ابتو میخواد گذاشتم دم سوراخ کون گندش نکردم توش باهاش لب تو لب شدم اونم گفت شوهرم جلال جونم منو زنت کن منو بگا کونم انداز کلفتی کیرت کن. جون کیرمو یهو کردم تو کونش البته یکم با فشار بدون اینکه دردش بگیره گفت اوووووف جوووون مامان بزرگتو با کیرت اه کن زن جدیدتو محم بگا منم حسابی تو کونش میکوبیدم گفتم مامان بزرگ حسابی این کپلات منو دیوونه کرده بودن گفت مال تو ا صب لمبرامو بخو ر. بکن بگا. منم داشتم با تمام وجود میگاییدمش یهو ابم اومد ریختم تو کونش یکمم ریختم رو لمبرای کونش ولی مامان بزرگ کونش بدجور خارش داشت برگشت گفت بازم میخوام منو بگا تاصب کس و کونمو یکی. کاش من زنت بودم کاش حاملهم میکردی کاش ازت بچه دار میشدم....... و خیلی حشری داشت صخبت میکرد تا صب لمبرای کون گندشو میخوردمو میگاییدم نمیدونم کی حوابم برد صب ساعت پنچ از خواب بیدار شدم دیدم کیرم لای پاشه دستشو انداخته بود رو کیرم خوابش برده بو یهو بیدار شد چشم تو چشم شدیم یلب گرفتیم در حالی که کیرمو میمالید میگفت قربون ای کلفتیش برم که دیشب منو به هلاکت رسوند ولی هنوز واسم خودشو بلند کلفت کرده یکم ممه هاش خوردم گفتم میرم اتاقم گفت. شب زود بیایی کونمو لمبرامو تو کف نذاری امشب باز باید اونا رو بگایی گفتم باشه رفتم بیرون یهو
جلال
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#543
Posted: 7 Apr 2014 21:58
کون گنده ابجی مهسام
من متین25سالمه یه ابجی گل دارم که ازم 6سال کوچیکتره دوسال پیش ازشوهرش جداشدواومد بامازندگی کنه یادمه همون نوجوونیام خیلی وقتا که میرف حموم دیدمیزدمش
مهسا قدش بلند وهیکل بایه باسن فوق العاده بزگ که همیشه به شوهرش حسودیم میشد باخودم میگفتم کاش کونش رو یه بار میکردم بعد عروس میشد ماهای اول که برگشته بود دوباره خونه من انقد مشکلات داشتم که اصلا توباغ نبودم تاکمکم جلو توجه کردبرام هرروز کون بزرگش جلو رپه میرفت وروزبه روز شهوتی ترم میکردتا باخودم گفتمباید یه جوری حتما بکنمش چه به زور چه بی زور خلاصه روز به روزباهاش صمیمیتر شدم دیگه شده بودیم مثل دوتا دوست این روزای اخر خیلی رفتارم تابلو شده بودچپ وراست بوسش میکردم باهم کشتی میگرفتیم حتی اونم دیگه فهمیده بودیه خبرایی هست با خودم گفتم دیگه وقتشه
منتظر بودم اولین فرصت که تنها بشیم بکنمش تا یه روز عصرکه ازمدرسه اومدم کسی نبود خونه اونم نشسته بود پای کامپیوتر با اون شلوار قرمز چسبش و تی شرت زردش منم کیفم گذاشتم کنار رفتم پشت سرش یه بوس کردمش بعد رفتم توآشپزخونه اونم اومد ورفت پای دسشور منم تا چشم به کون نازش افتاد رفتم جلو یکی محکم زدم در کونش اونم دوید دنبالم که بزنه منوخودم انداختم رو زمین اومد دستام گرفت گفت متین جان بپرخ باید یکی بزنم درکونت هردومون شهوتی شدهبودیم نفس نفس میزدیم منم گفتم چشم شما ده تا بزن چرخیدم به پشت شرو کرد به زدن چندتاکه زد گفت اقاحساب نیست من شلوارم نازک بود توشلوارلی داری منم معطل نکردم زود شلوارم رودرآوردم کیرم راست شده بود اونم معلوم بود میخاد بده بهم به کیرم یه نگاکردو گفت چیکارمیکنی بی ادب گفتم بیابزن گفت خیلی دیوونی ای باشه
بیا ببریم زود کتک رو بزنم که کاردارم رفتیم تو اطاق دراز کشیدم اونم اومد یکی زد بعد یکم ماساج داد باز دوباره زد دوتا که زد پاشدم گفتم خب آبجی جان ازهردست بدی ازهمون دست میگیری من کون لخت بودم زدی حالا لطفا شلوارت رو دربیار نوبت منه بزنم گفت شوخی نکن متین
دستش روگرفتم گفتم نخیر باید دربیاری وگرنه پاره میکنمش گفت باشه به شرطی که قول بدی بی جنبه نشی باشه گفتم چشم اونم دراز کشید یواشکی یک پله قنبلش رو انداخت بیرون منم که دیگه طاقت نداشتم شلوارش رو کشیدم یهو پایینیه جیغ کشید گفت متین خفت میکنم ولم کن برم منم دستم انداختم روکسش و لباش روچسبیدم بعد گفتم مهساجان حالم بدشده آبجی بزار خودم رو خالی کنم جون من وگرنه دیوونه میشم گفت متین جان نه من دوساله به نزدیکی حتی فکرنکردم اگه الان اون کاربکنی.......حرفش تموم نشده بود که دوباره چسبیدم به لباش یکم که خوردم اونم شروکرد به خوردن لبام بعدم که شروکردیم به حال کردن اونجا زودابم اومد ونشد درست حال کنم ولی همون شب رفتم تو اطاقش و بالاخره کون نازش رو کردم
متین
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#544
Posted: 8 Apr 2014 15:58
خاله حشری
رفته بوديم خونه خاله خانمم. شوهرش نبود. شب كه شد، رختخواب من و خانمم رو تو اتاق جداگانه اي انداخت و خانمم از خستگي راه خيلي زود خوابش برد. من درازكشيده بودم و چشمام داشت گرم مي شد. بعد از ربع ساعتي متوجه شدم در اتاق كمي رو هم رفت ، مثل اين كه كسي بخواد نور ما رو اذيت نكنه. كمي كنجكاو شدم. از لاي باز مانده در يه نگاهي كردم ديدم خاله رفت تو حموم. منم دوباره درازكشيدم. يه كمي دست به كيرم زدم و باهاش ور رفتم. سفت تو دستم بود. تكون تكونش مي دادم تا اينكه حسابي اومد بالا. يه نگاهي به زنم كردم ديدم خوابه و پاهاش رو جمع كرده تو شكمش و رون و شورتش پيداست. سفيد ونرم. آروم بلند شدم رفتم طرف رونش. داغ داغ بود. دلم مي خواست كسش پاره كنم. اما خواب بود. كيرم همين طور بالا بود و تكون كه مي خوردم بيشترحشري مي شدم. ديدم خاله ازحموم اومد بيرون. فقط تنشو شسته بود. خيلي سريع با يه حوله كوچيك كه دوركونش بسته بود رفت تو اتاق خودش. مثل يه نور بود. سفيد و سفيد و كمي هم چاق. آروم از اتاق رفتم بيرون. رخت خوابمو طوري درست كردم انگاري زيرش كسي خوابه. خانمم خوابش سبك بود. آروم در اتاق خاله رو بازكردم. ديدم يه آهي از ترس كشيد و رفت كناركمد كه بدنش كمتر پيدا باشه و دستش گرفت رو پستوناش. گفت: تويي؟ و تندتند نفس مي كشيد. چراغ اتاقش رو خاموش كردم و رفتم طرفش. گفت: مي خواي چكاركني؟ گفتم: هيچي. و بهش نزديكتر شدم، فقط يه خواهش دارم. گفت: نرگس (زنم) بيدار مي شه. گفتم: زود برمي گردم. ديگه نزديكش بودم. خنكي و طراوت تنشو حس مي كردم. حوله دوركس و كونش صورتي بود و رون هاي تپل و سفيدش چسبيده بود به هم. گفتم: فقط مي خوام ببوسمت. البته اگه اجازه بدي. چشماش آروم شد و نفسش بهتر مي اومد. يه كمي لبخند زد و ساكت بود. يه لحظه مثل اين كه ازش درخواست ازدواج كردم و منتظرجوابش بودم. يادم افتاد كه سكوت علامت رضاست. آروم با دو تا دستم صورتشوگرفتم. با شستم گونه هاشو نوازش مي كردم. مي دونستم هرچقدر بيشتر طولش بدم ، بيشترحشري ميشه ولي نه به اين زودي. صورتم رو بهش نزديك كردم. به چشماش كه بسته بود نگاه كردم. بهش گفتم: فوق العاده زيبايي ، لطيفي ، خوشگلي. و فقط لبخند رضايت مندي مي زد. آروم گونه هام رو به صورتش مالوندم. نرم و نرم. مي دونستم به اين زودي و سادگي نبايد بوسه را بگيرم و برگردم. همين كه صورتم به صورتش چسبيده بود. گفتم: دوستت دارم. عشق مني ، خيلي دلم مي خواست يه روز ، يه شب تنهايي با هم حرف بزنيم. و او فقط ساكت بود و چشماشو بسته بود. دو تا دستم رو پايين تر به سمت پهلوهاش آوردم. هيچي نگفت. آروم پهلوهاش مي مالوندم. چيزي نمونده بودكه بغلش كنم و هنوز زود بود. عزيزدلم. عشق من. دوباره ازش فاصله گرفتم. بهش نگاه كردم. اون هم نگاه كرد. گفتم: چشماتو ببند. و بست. بعدگفتم: بازكن. و اونم بازكرد. گفتم: وقتي چشماتو مي بندي چقدر زيبا ميشي وقتي بازشون مي كني ديوونم مي كني. هيچي نمي گفت. يه لحظه گفت: نرگس بيدارمي شه ها. دو تا دستم دوكمرش بردم و دوباره بهش نزديك شدم. آروم لب هامو به صورتش نزديك كردم. دهنم باز و با ولع تمام شروع كردم به خوردن گونه هاش. دستامو قفل كردم. و گردنشو مي خوردم. فقط چشماش بسته بود و كمي نفسش تند شد. شروع به خوردن گونه ديگش كردم. نفس هاي من هم تندشده بود. محكم فشارش دادم. و با صورتم نوازشش مي كردم. دستامو از پشت پايين تر آوردم و باهاش حرف مي زدم: خيلي مي خوامت. دوستت دارم. عشق مني. عزيزدلم. تا اين كه دقيقا دستام رو كونش بود. دوباره شروع كردم به خوردن صورتش. و با دو دست هم زمان كونشو مالش مي دادم. و برای اولين بار لبامو گذاشتم رو لباش. مثل ديوونه ها لباشو مي خوردم و اون فقط تندتند نفس مي كشيد. سرش روكمي به عقب و سينه رو به جلو داده بود و نفس هاي تند مي كشيد. يه مرتبه با دو تا دستش از پشت منو بغل كرد و چنگ زد تو موهام. من تمام گردنش رو مي خوردم. اومدم پايين تر و تندتند كونشو مي مالوندم. لبام رسيد به پستوناش. دهنم رو با همه قدرت بازكردم و پستونشو تا جا داشت تو دهن كردم و شروع كردم به خوردن. داشت مي لرزيد. گفت: بهتره بشينيم ، نمي تونم سرپا بايستم. خوابوندمش كف اتاق. حولش كامل باز شد و زيركونش قرارگرفت. دستاشو از هم باز کردم و پاهش رو كمي از زانو آورد بالا و من خود به خود وسط پاهاش قرارگرفتم. كيرم داشت منفجر مي شد. متورم و سياه شده بود. سر كيرم ورم سختي كرده بود و تمام مويرگ هاش رو مي شد ديد. باز حمله كردم به لباش. خوردم و خوردم. بعد پستوناش رو خوردم. دستمو گرفت و برد سمت كسش. شروع كردم به مالوندن كسش. مي مالوندم. فشار مي دادم. تندتند كسش مي لرزوندم. پاهاشو به پهلوهام فشار مي داد و باز هم شلشون مي كرد. من فقط پستون مي خوردم. وآه بلند مي كشيد. دست زدم پايين كسش ديدم خيس خيسه. دستم كامل خيس شده بود. روي پهلو برش گردوندم. يه پاش زير و يه پاش انداخت رو پهلوي من. شروع كردم به مالوندن روناش و ازش لب مي گرفتم. بهش گفتم: هميشه دلم مي خواست بكنمت. تشنه كست بودم. تشنه كس خيست. وكونشو مي مالوندم و لب مي گرفتم. انگشت بردم رو سوراخ كونش. خودشوكامل جمع كرد. بعد كه خوب مالوندم شلش كرد. آروم انگشتمو كردم توكونش. همين كه پستوناشو مك مي زدم كونش شل تر مي شد كه ديدم انگشتم كامل رفت توكونش. ضمن آه وناله كردن ، صداش با نفس زياد دم گوشم بود. گفت: كير مي خوام ، كير. و تندتند نفس مي كشيد. فقط منو بكن. خواهش مي كنم زودتر منو بكن. و پاهاشو كامل بازكرد. بلند شدم رو زانو و نگاهش كردم. به حالت التماس نگاه مي كردم. سرمو بردم طرف كس خيسش و مثل آدم تشنه گرماي تابستون رسيده باشه به يه چشمه خنك مي خوردم. و تمام دهنمو روي كسش مي مالوندم. چنگ مي زد تو موهام و سرمو به كسش فشار مي داد. مي گفت: بخورش. بخورش دارم ديوونه ميشم. كسمو بخور. بعد منو كشيد بالاتر. شروع كردم به خوردن لباش و پستوناش. - دارم مي ميرم. كير مي خوام. يه چيزي بكن توكسم. كير مي خوام. كيركلفت تو رو مي خوام. حمله كرد به كيرم. منو يه مرتبه خوابوند و شروع كرد به خوردن كيرم. باورم نمي شد كامل تو دهنش جا بگيره. گفتم الان خفه ميشه. ولي مدام درش مي آورد و مي خوردش و به من نگاه مي كرد. تخمامو ليس مي زد. و آروم گازشون گرفت. ترسيدم. دوباره خوابوندمش . ولي روي شكم. كامل خوابيدم روش. كيرم لاي شكاف كونش افتاده بود. نرم و لطيف. شروع كردم به لرزيدن و مالوندن. احساس مي كردم آبم داره مياد. با همه قدرت خودمو بهش مي مالوندم. و دستام داشتن كونشو دوتكه مي كردن و مي مالوندن. به زورخودشو برگردوند. كنارش درازكشيده بودم. پاهاش باز بود. دو زانو. من نگاش مي كردم. دهن و زبونم را به صورتش مي مالوندم. آروم انگشتموكردم توكسش. چند باركه داخلش كردم چشماشو بست. بعد دو تا انگشتمو كردم تو. حس مي كردم كسش بيشتر خيس شده. تندتند دو انگشتي مي كردم توكسش. و فقط هوا رو از لاي دندوناش داخل مي داد و آه و ناله مي كرد. اين صدا شهوتم رو صد برابر مي كرد. مي گفت: كس من مال تو. تيكه پارش كن باكيرت. هيچي ازش نزار. دلم مي خواد كيرتو تا ته توكسم حس كنم. دلم مي خواد از درد كيرت بميرم. پاشو ديگه الان آبم مياد. دلم مي خواد وقتي آبم مياد كيرت توكسم باشه. بلند شدم و نشستم بين پاهاش. آروم با كيرم به لبه هاي كسش زدم. با دست كيرمو گرفتم و به كسش مي زدم. چشماش بسته بود و زبونش بيرون مي داد و لباشو ليس مي زد. آه بلندي كشيد. فهميدم ديگه طاقت نداره. تقريبا يادمون رفته بود كجاييم. اصلا نه انگار كسايي هستند كه خوابن. و آروم كيرمو كردم توكسش. ليزِ ليز و خيسِ خيس. تا آخر رفت توكسش. گفت: بزن. تندتند بزن. و من طوري مي زدم كه تمام هيكلش تكون مي خورد. چند باركه مي زدم بعد مكث مي كرد. مي گفت: زودباش ديگه چكارمي كني؟ بكن توش. دراز بكش روم. وزنتو بنداز روم. منم افتادم روش پستونانش رو آورد جلوتر. من مي خوردم و ازكس مي كردمش. چند بار پشت سر هم آه مي كشيد. آه. آه. داد مي زد. و من طوري مي زدم توكسش كه پستوناش از جا كنده مي شد. سرش رو داده بود بالا و من فقط گردنشو رو مي ديدم. مي زدم و مي زدم. داشتم خسته مي شدم. يه كمي روي پهلو جابجاش كردم. اصلا نمي فهميد كجاست. گيج نگاهم مي كرد. چشماش مثل آهو و التماس آميز نگاه مي كرد. دوبار شروع كردم به كردنش. انگشتم مي رسيد ، كردم توكونش. چشماش كامل افتادن روي هم. فقط سفيدي چشماشو مي ديدم. و سرش برگشت. اومدم پستوناش دوباره بخورم سرمو كامل چسبوند به پستوناش. و شروع به لرزيدن كرد. چنان مي لرزيد. داد مي زد: بكن. بكن . بزن. و من رحم نمي كردم. طوري فشار داده بودم توكسش كه بدنش از كمر دولا شده بود. مثل لول كردن قالي. تا يه مرتبه از هم باز شد. شل شد. ارضا شده بود.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#545
Posted: 8 Apr 2014 19:56
مامان طبیعی من
اسم من رضاست و تنها پسر خانواده هستم يک خواهربزرگتر از خودم دارم که 19 سالشه و مامان خوشگلم شهين که 38 سال داره تو خونه ما جو يه جوري که ما با هم خيلي راحتيم و هر مشکل و مسئله اي که داشته باشيم خيلي راحت عنوان مي کنيم (حتي مسائل سکسيمون و هم به هم مي گيم )چون مامانم هميشه مي گه شما بچه ها اگه باما راحت نباشين ميرين حرفاتونو به يک غريبه مي گين و اون ممکن شما رو منحرف کنه مثلا من و خواهرم تو يه اتاق ميخوابيم و من عادت دارم با يک شورت اسليپ بخوابم و اين موضوع اصلا مشکلي روبراي من با خواهرم ايجاد نمي کنه چون اونم هر وقت دلش بخواد با لباس زير مي خوابه (با شورت و کرست) و حتي بعضي وقتها ميبيني من همونطوري از خواب پاشدم و دارم تو خونه جلوي مامانم اين ور و اون ور ميرم يک روز صبح از خواب پاشدم ديدم خيلي تشنمه ديگه حال لباس پوشيدنو نداشتم همونجوري رفتم آشپزخونه که ديدم مامانم با لباساي هميشگيش که تو خونه عادت داره بپوشه يعني يک تاب (بدونه کرست) و يک شلوار استرچ نازک داره ظرفارو مي شوره سلام کردم و گفتم يه ليوان بده مي خام آب بخورم مامانم گفت رضا بيا از تو آبچكون خودت بردار منم رفتم جلو و دستمو که دراز کردم ليوانو بردارم ديدم داده مامانم بلند شد گفتم چي شده مامان گفت بابا چي کار داري مي کني موهاي زير بغلت داشت مي رفت تو دهنم مگه ديروز نگفتم برو اونارو بزن منم خنديدمو گفتم خوب ديگه اولا موهاي بدن پسرته غريبه که نيست ثانيا خودت گفتي صبر کن با هم بريم که هم پشتمو برام کيسه بکشي و هم موهاتو برات بزنم . اينو بگم که ما تو خونه هر وقت بخواييم با هم ميريم حموم و کاراي همديگرو انجام ميديم و حتي يادمه اولين باري که موهاي کيرم و زدم با مادرم رفته بودم حموم که مامانم ديد و گفت نه بابا پسرم کرک و پشمي به هم زده و به من ياد داد که چطوري اونارو با تيغ بزنم خلاصه اين مقدمه نسبتا طولاني رو گفتم که کمي با محيط خونه ما آشنا بشين الان موضوعي رو که ميخام براتون تعريف کنم مربوط به شش هفت ماه پيشه داستان از اون جا شروع شد که يک روز دوستم اميربراي تمرين درسامون اومده بود خونه ما و تو اتاق من داشتيم تمرين مي کرديم اونروز خواهرم تو دانشگاه تا عصر کلاس داشت و مامانم تو خونه تنها بود خلاصه من به امير پيشنهاد کردم که بريم استخر حياطمون شنا کنيم تا خستگيمون در بره ولي امير مخالفت کرد (راستش من چند وقتي بود بد جوري تو نخ هيكل امير بودم و مي خواستم هر طوري شده بدن لختشو ببينم ) تو همين مسئله داشتيم جر وبحث مي کرديم که مامانم در و زد و اومد تو اتاق براي ما ميوه آورده بود گفت بچه ها چه خبره چرا سر و صدا کردين منم فوري گفتم مامان ميگم بريم تو حياط شنا ولي امير قبول نمي کنه مامان گفت رضا راست ميگه پاشين برين ولي امير گفت آخه من لباس با خودم نياوردم منم گفتم لباس ميخايي چه کار اگه هم منظورت مايو هستش اونم لازم نداري مامان گفت آره استخره بيرون نيست که حتما مايو بپوشي خود رضا هميشه با شورت ميفته تو آب وبا يك حالت خاصي گفت البته بعضي وقتا بي خيال اونم ميشه ولي باز امير داشت منمن ميکرد که مامان از خدا خواسته گفت رضا مثل اينکه آقا امير يکمي خجالتي تشريف دارن خودت پاشو لباساتو در بيار بعد مال امير آقا رو هم با هم درشون ميياريم منم مثل برق هرچي داشتم وبغير از شورت در آوردم و به امير گفتم پاشو تو هم در بيار تو اون موقع امير يک نگاهي به شورت اسليپ و تنگه من که کل حجم کيرم زده بود بيرون کردو خم شد به طرف من و يواش گفت تو پيش مامانت اين ريختي وايستادي خجالت نمي کشي مامان که اين حرفه امير و شنيد پريد وسط حرفشو گفت ببين اقا امير شما ورضا ديگه بسن بلوغ رسيدين و اينکه تو سن بلوغ بدن هر آدمي تغيير مي کنه چيزه غيره عادي نيست و همه ما اين دوران و داشتيم و معني نداره آدم از يک چيزه طبيعي خجالت بکشه رضا تو خونه حتي پيش من لخت مي خوابه چون ميدونه من مادرشم و اگه پيشه من اين چيزارو مخفي کنه برا خودش بده تازه خود منم يا خواهرش گاهي وقتا مي بيني لخت داريم با هم شنا ميکنيم تازه من جاي تو بودم زود لباسمو در مي آوردم تا بدن خودمو با همسنم مقايسه کنم حرفهاي مامانم خيلي خوشم اومد و با افتخار گفتم امير مي بيني چه مامان روشن فکري دارم پس زود باش. فوري بلوز و شلوارشو درآوردم يک شورت سفيد طرح دار پوشيده بود پاهاش تا کمي بالاي زانوهاش مو داشت ولي بقيه بدنش سفيده سفيد بود از اينکه پيش مامانم اينجوري وايستاده بود سرخ شده بود مامان برگشت و گفت امير آقا اين چه وضعي اصلا اين طوري که نمي توني بيفتي تو آب - امير گفت شهين خانم مگه چي شده مامان گفت اين از سرو وضع بدنت معلومه تاحالا تيغ به خودش نديده (داشت اشاره به زير بغلش مي کرد چون پر مو بود)تازه جلو شرتتم که زرده بايد شستش امير گفت پس چيکار کنم مامان گفت زود باش رضا برو حمومو آماده کن هر دو تون اول برين حموم خودمم هم الان ميام شورتاتونو ازتون مي گيرم و مي شورم منم که اين پيشنهاد مامان و شنيدم ديگه کاملا راست کرده بودم فوري رفتم حمومو آماده کردم و اميرو صدا زدم امير که اومد دو دقيقه بعد ديدم مامانم اومد تو وگفت خوب رضا چرا پس در نياوردين امير گفت من خجالت مي گشم منم فوري گفتم اول من در ميارم بعد تو در بيار و بلافاصله مامان اومد و شورت منو کشيد پايين منم که حسابي راست کرده بودم کيرم گير کرد تو کش شورت و با تکان شديد افتاد بيرون مامانم خندش گرفتو گفت ببين اميرآقا پسرم چه چيزي داره آدمو مي ترسونه بعد پا شد و گفت رضا تو خودت شورت اميرودر بيآرراستش ازاين کار خيلي حال کردم چون اولين باري بود پيش مامان با يک پسر ديگه لخت بودم کيرم داشت مي ترکيد اميرم راست کرده بود. رفتم سراغ اميرو شورتشو در آوردم واي امير چه کيري داشت دقيقا همونيکه هميشه فکرشو مي کردم ولي اونم مثل کيرمن پر موبود معلوم بود تا حالا دست به تيغ نزده بود اينم بگم کيرش ازمال من کوچيکتر بود و خيلي خوش ترکيب بود حالا دوپسرجوون لخت با کير راست کرده جلو مامان ايستاده بوديم فکر کنم مامان هم بدش نمي اومد چون خيلي به کير امير خيره شده بود خلاصه مامان يک تبسمي کرده و گفت اين موهايي که من مي بينم حداقل 1 ساعت کارداره تا بزنين تازه من يک دونه تيغ آوردم فکر کنم يکي دو تاي ديگه هم لازم باشه خوب من ميرم اينارو بشورم شما هم با هم حموم کنين وقتي کارتون تموم شد بهم بگين براتون حوله بيارام اينو گفتو درو بست. منم فوري تيغو گرفتم دستم وبه امير گفتم بخواب امير گفت رضا باورم نميشه الان هر دومون لخت با هم تو يک حموم باشيم منم گفتم پس حالا که اينتوريه حسابي باهم حال ميکنيم بعد اميروبه پشت خوابوندم رو کف حموم و پاهشو از هم وا کردم کل کيرو خايه وحتي سوراخ کونشم ديده مي شد کيرشو با يک دستم و بيضه هاشو با يک دسته ديگه گرفتم وشروع کردم به بالا پايين کردن دو دقيقه نشده بود که آهش بلند شد هي آه آه مي کرد که يهو بلند شد کيرمو گرفت تودستش وچسبوند به کير خودش و هر دو کيرمونو با هم بالا پايين ميکرد فوري امير رو برگردوندم و کيرم گذاشتم لاي کونش و خودشم بغل کردم تو همين وضعيت مامان يهو در رو وا کرد و مارو تو همون حال ديد ولي فوري گفت ببخشين مزاحم شدم کارتونو بکنين ميخاست برگرده که من فوري به مامان گفتم مامان ميشه به ما کمک کني مامانم فوري گرفت من چي ميگم بعد گفت اگه با من راحتين الان ميام رفت تو رختکن لباساشو در آورد و با کرست و شورت توري اومد تو امير ديگه چشاش از کاسه در ميومد مامان اومد جلوي ما و گفت رضا تو کرستمو و آقا امير شورتمو در بياره من فوري بند کرستشو واکردم و پستونايه گرد و قلمبه مامان افتادن بيرون اميرم شورت مامانو درآورد واي چه کوسي اين مامان داره ولي اينقدر مو داشت که روشو پوشونده بود مامان گفت بچه ها من در اختيار شمام هر کاري ميگين براتون بکنم مي خايين منو نگاه کنين جق بزنين منم گفتم مامان اگه مي شه تو بيا واسه ماجق بزن اونم قبول کرد و نشست جلوي ما وکير هر دو مونوگرفت تو دستشو خيلي حرفه اي بالا پايين مي کرد بعضي وقتا هم انگشتاشومي بردلاي موهاي کيرمون و اونارومي کشيد چون مامان مي دونست من ازاين کار خوشم مي ياد منم بايک دستم داشتم پستونه مامانومي چلوندم وبا دست ديگه لنمبراي کونه اميروبازي مي دادم اميرم اون يکي پستونه مامانو داشت مي ماليد بعد من رفتم پشت اميرو از پشت کيرموگذاشتم لاي کونش حالا من داشتم از پشت کيرمومي مالوندم به کون اميراونم جلوي من داشت هردو پستونه مامانو مي مالوند ديگه آهه هر سه مون در اومده بود وقتي من ديدم آبم ميخاد بياد فوري جدا شدم و به مامان گفتم به پشت بخوابه کفه حموم تا ما کيرامونو بکشيم رو کسش مامانم که ديگه کاملا حشري شده بود فوري اطاعت کرد و خوابيد جلوي ما و پاهاشو برد بالا کس مامان کاملا زده بود بيرون امير که کس مامانو ديد از خود بي خود شد و در حالي که از مامانم تشکر مي کرد شيرجه رفت رو کوس مامان و شروع کرد با هر دو دست به مالوندن کوسه مامان اونم تند تند آه اوف مي کرد و ميگفت امير آقا بيشتر بيشتر اصلا بخورش همش ماله شما منم فوري از فرصت استفاده کردم رفتم پشت امير اونم که کاملا خم شده بود کيرمو گذاشتم دم سوراخه کونه اميرو آروم سره شو کردم تو اميرم که تو کف کوسه مامان بود يه آه کوچيک کشيدو گفت نه رضا تو کونم نه ولي من گوش ندادم وتاته کردم تو کونش امير داشت داد مي زد ترو خدا تکون نده دارم پاره مي شم مامانم هي مي گفت امير آقا بذار پسرم حال کنه عوضش منم کوسم دادم به تومنم تند تند شروع کردم به تلمبه زدن تو کون امير عجب کوني داشت داشتم تو رويا سير مي کردم بعداز چند دقيقه که تو همين وضعيت بوديم من کيرمو در آوردم اميرم بلند شد ايستاد مامانم خودشو جمع کرد و اومد رو زانو نشست جلوي ما گفتم مامان مي خام کيرمولاي سينه هات بزارم اونم پستوناشو با دو دست چسبوند به هم و کيرم تو شکافشون قالب شد دو سه باري بالا پايين کرده بودم که آبم با فشار زد بيرون و پاشيد روي صورت مامان تو همون لحظه امير آبش اومد واونم ريخت رو صورت مامان من و امير ديگه بيحال شده بوديم مامانم در حالي که آب منو اميرو داشت مي ماليد روي لباش با تبسم گفت پسرام خالي شدن ماهم ازش تشکر کرديم بعد مامان موي کير وزير بغل هر دو مونوخودش زد و منم موهاي مامانو زدم و يک دوش گرفتيم بعد هر سه مون همونطوري لخت اومديم بيرون و رفتيم تو استخر حياطمون شنا کرديم جا تون خالي اون روز به ما خيلي خوش گذشت الان هم امير چند وقت يک بار مياد عين اون موقع مامان شهينم ما رو مي بره حموم
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#546
Posted: 8 Apr 2014 20:21
عطر سکسی
سلام دوستان عزیز،میخوام داستان سکسیم رو واستون تعریف کنم،هرچندکه اسمشو نمیشه گذاشت داستان چون بصورت واقعی واسم اتفاق افتاده به هرحال باورکردنش باخودتون،من توی یک خانواده ای هفت نفره زندگی میکنم،یک داداش وخواهر بزرگترازخودم بنام ارسلان و پرنیان و دو خواهر کوچیکتر بنام مهشید ۲۰ساله و مریم ازهمه خوشگلتر و نانازتره ۱۸ساله وخودم داوود ۲۴سالمه،خلاصه واستون بگم خانواده ما ازلحاظ مذهبی متوسط هستن و با داشتن ماهواره توی خونه هیچگo ونه مشکلی نداریم،داستان برمیگرده به ۴ماه پیش که من رفته بودم واسه دوس دخترم ازفروشگاه عo طربخرم که فروشنده انواع عطرهارو آوردولی پسندم نشدوفروشنده بهم گفت عطررو واسه خودتون میخواین؟یامیخواین به کسی کادوبدین؟منم گفتم به دوس دخترم میخوام کادوبدم،فروشنده لبخندی زدو یه عطرسکسی بهم نشون دادوگفت این خیلی بوش جذابه ومطمئنم که طرف میپسنده،من هم گفتم پس همین رومیبرم،فروشنده هم اسم عطرسکسی رو به شیشه عطرچسبون وبهم داد،منم عطر رو گذاشتم توی داشتبورد ماشینم و رفتم خونه،
خواهرکوچیکم که اسمش مریمه بیشتر شبها میرفت توی ماشینم و آهنگ گوش میکرد،من هم اونشب رفته بودم بیرون با دوستام واسه شام،صبح روزبعدکه خواستم برم بیرون متوجه بوی عطر توی ماشینم شدم وباخودم گفتم عجب بویی لطیفی توی ماشینم پیچیده،ولی تا داشتبورد رو بازکردم متوجه شدم از عطر خبری نیس،همه جا رو زیر ورو کردم ولی اثری از عطرم نیافتم،بالاخره ظهرکه اومدم خونه مریم اومد توی آشپزخونه ومن متوجه بوی عطرم شدم وبه مریم گفتم:تو عطرمن رو برداشتی؟گفت آره،منم ناراحت شدم وگفتم اون عطر رومیخواستم به کسی کادو بدم،مریم هم گفت:معذرت میخوام ولی زیاد ازش استفاده نکردم الان میارمش،وقتی که آوردگفتم دیدم اسم عطر روشه و گفتم این عطرواسه تو خوب نیس گفت:چرا؟گفتم بخاطراینکه ازاسمش مشخصه،مریم هم لبخندملیحی زدوگفت:نه بابا همش چرته،بهش گفتم:الان که به خودت زدی هیچ احساسی نداری؟گفت:نه،منم بهش گفتم پس عطرمال خودت یکی دیگش رو میخرم،
خلاصه سه روزگذشت،وظهرزودتر اومدم خونه دیدم کسی خونه نیس گوشی روبرداشتم وزنگ زدم به مهشید وسراغشون روگرفتم مهشید گفت:خاله ازگنبد اومده و ارسلان واسه ناهارهمه رو دعوت کرده،تو ومریم هم وقتی از کلاس اومدبیاین،گفتم باشه وگوشی روقطع کردم،هزارویک فکرسکسی به سرم زد تااینکه مریم اومدوبهش گفتم زودباش چاییت روبخورحاضرشو که بریم خونه ارسلانخاله وبقیه هم اونجان،مریم هم خوشحال شدوگفت:باشه،وقتی ازاتاقش برگشت ودیدمش داشتم دیونه میشدم یه آرایش ملایم ولباس قشنگی پوشیده بودوعطرسکسی رو زده بودکه داشت دیونم میکرد،بهش گفتم:دیونه چرااین عطرروبه خودت زدی؟گفت:مگه چه اشکالی داره؟گفتم:میخوای همه روجذب ودیونه خودت بکنی؟ مریم خندیدوگفت:یعنی توالان جذب من شدی؟من هم باشهوت گفتم:من که دیونه وخراب خودت کردی،گفت:إ،چی حالت خراب شده؟گفتم:آره،گفت:یعنی میخوای بالا بیاری؟منم دیدم داره خودش رو به اون راه میزنه ولی کیرم شق شده بودو به خودم جرأت دادم وگفتم:جذب اندام سکسیت شدم یعنی مریم جون تحریکت شدم،هنوز دوساعت وقت داریم میتونی حالم رو خوب کنی،مریم صورتش سرخ شدوگفت:داوود با خواهرت میخوای حال سکسی کنی؟گفتم:اگه اجازه بدی،گفت:خجالت میکشم،گفتم:توکارت نباشه بذاربه عهده خودم،بعدیهو یه بوس ازگونه های نرمش کردم ودستش روگرفتم وبردم توی اتاق خواب،نشوندمش روی تخت،ولبام روگذاشتم روی لبای قرمزوبرجستش وای چی حال عجیب وقشنگی بهم دست داده بود وشروع کردم به خوردن لباش،یه حالتی ازمستی واسترس به مریم دست داده بودکه من رو بیشترتحریک خودش میکرد،شروع کردم به درآوردن لباساش،گفت:وای نه داداش،گفتم:هیچی نگو با دستام به سینه های لطیفش همینطورچنگ میزدم،خیلی شهوتی شده بود و من گردنش رومیخورم نفساش دیگه دراومده بود وآه وناله میکرد دیگه دست خودم نبودشلوارش رو درآوردم مریم هم میگفت:بسه.بسه.وای،منم هیچی نمی گفتم ولباسام رو درآوردم وشروع به مالیدن کون نرم،قشنگ،لطیف مریم شدم اون هم دیگه هیچی نمیگفت از روی شورت سورمه ایش کیرم رو به کونش میکشیدم،وای چقد داغ و نرم بود،شورتش رو درآوردم،مریم دادزد نه دیگه داداش نه،توروخدابسه،گفتم:میخوام بیشترجذبت بشم وکیرم رو گذاشتم لاچاک کون قشنگ وسفیدمریم،شروع به عقب وجلوکردن کردم وصدای ناله های مریم بیشتروبیشترشده بود،ومدام لبش رو گازمیگرفت،منم سرکیرم روگذاشتم توی سوراخ کونش وکمی تف زدم وفشاردادم فریادی آاااااخ،واااای، کشیدکه ترسیدم گفتم:چی شد؟گفت:دردم میگیره توروخداتوش نکن،باوجوداینکه دوس داشتم کیرم رو بکنم توی سوراخ تنگ خواهرم ولی دلم واسش سوخت وبیخیال شدم شدم وشروع کردم به لاپایی،گفتم:لاپایی دوس داری؟الان درد نداری؟گفت:آره خوبه دردندارم فقط زودتموش کن،گفتم باشه وتندتندکیرم رو روی کون نازش عقب وجلو میکردم وکس خیس وقشنگش روبادستم میمالوندم،که یهومتوجه شدم میخوادارضابشه ومن هم دیگه به اوج لذت رسیده بودم گفتم:حاضری آبم روبیارم؟گفت:آره بیارمنم نزدیکه بیاد،گفتم کجابریزم آبم رو؟گفت:روی کونم بیارآبت رو،منم گفتم تاسه بشمارتابیاد،مریم هم شروع کرد به شمارش وتابه سه رسیدجفتمون ارضاشدیم ومن همه آبم روپاشیدم روی کون خواهرم مریم جون،وسریع لباسامون رو پوشیدیم ورفتیم،توی مسیر اصلأباهم حرفی نزدیم،ودوباره میل به سکس باهاش رو دارم.باسپاس وتشکرازشمادوستان،امیدوارم خوشتون اومده باشه،نظراتون روبگین خوشحال میشم،ببخشیدطولانی شد.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#547
Posted: 8 Apr 2014 20:28
بهترین مادر زن دنیا
سلام.امیدوارم ازاین داستان واقعی خوشتون بیاد.جوانی هستم 24ساله که نامزددارم.نامزدم دریکی ازشهرستان مشغول به تحصیل هست وفرصت انچنانی برای بااورا ندارم گاهی اوقات تایک ماه سکس نداریم.این موضوع منوخیلی اذیت میکنه.بیشتراوقات خونه مادرخانمم پلاسم.یه پسرداره به دختر.پدرخانمم کارمنده.یه روزتواتاق داشتم درموردسکس تلفنی بانامزدم حرف میزدم که مادرخانمم ازپشت دربه گوش بود.بعدچنددقیقه که رفتم توحال دیدم مادرخانمم رفته توحموم.هیکل بسیارنازی داره سایزسنه هاش حدود75وکونش هم توپ توپ.بعدنیم ساعت دیدم منوصدازدگفت حوله حموم منوازتوی کشوم بیارواسم.وقتی کشوروبازکردم چندتاشورت وسوتین دیدم که کیرم شق کردچندتابوس روشورت وسوتینش زدم حوله ببرم بدم بهش درحمومو بازکرداون هیکل نازشولخت دیدم.فهمیدم که عمدی توکارشه.بعدکه اومدبیرون یه تاپ یه شلوارک سکسی پوشیده بودمنواون خونه تنهابودیم اولین باربودبااین وضیعت اونودیدم.اخ چه هیکل نازی داری.موقع صبحانه نمیدونستم سینه هاشووخطشورتش که کوس کونشونگاه کنم یاصبحانه بخورم.چندبارهوس کردم بپرم روش ولی ترسیدم.دیدم داره خودشوبهم نزدیک میکنه یه کم راحترشدم.سینه هاشوعمدی تودیدم میذاشت باتکون خوردن سینه هاش کیرم مستترمیشد.بعدصبحانه به بهانه کمک رفتم تواشپزخونه چندبارخودموبهش مالوندم دیدم عکس العملی نداره تابهش گفتم مامان جون دوستت دارم برگشت گفت منم همینطور.بعدچنددقیقه رفتم کنارگفتم توبهترین مادرزن دنیایی اونم گفت خوش به حالت.یه بوس نازکردم کردم گفت دستت دردنکنه که کمکم کردی.ازپشت اون کونش داشت منوعذاب میدادتارفتم جلوبغلش کردم ازپشت گفتم مامان دوست دارم بوس کردم اون یه بوس دادتاموقعیت فراهم بشه.یه کم بغلش کردم کیرموروی اون نازش کشیدم بهم گفت دیگه شیطونی نکن.بعدچندتامالوندن ابم توی شورتم پرشدرفتم دوش بگیرم بهم برگشت وگفت جنبت همین قدربود؟ فهمیدم خودش هم حسابی حال کرده.بعدچندروزکه فهمیدم پدرخانمم شیفت شبه رفتم خونشون دیدم این بارباسویتن وشلوارک جلوم نشسته.بعدچنددقیقه رفتم بوسش کردم ودستموانداختم دورکمرش گفت میدونم دردت چیه.اون روزحرفاتونوگوس میکردم.میدونم سکس کم داری بادخترم.من دیگه که روم بازشده بودگفتم اره.سینه هاشوتودستم گرفتم وکیرموروکونش مالوندم.اررومیکردم کونشوبکنم ولی پیشنهادموردکردگفت درهمین حدمیتونم بهت حال بدم.اون شب برادرخانمم خوابیدومنم تنهاداشتم توحال حریم سلطانونگاه میکردم مادره هم اومدکنارم نسشت ساعت حدودایک شب بودهمدیگروبغل کردیموچندتالب نازازهم گرفتیم هرکدوم رفتیم تواتاقامون.نتونستم بخوابم بعدنیم ساعت یواشکی دروبازکردم دیدم فقط یع شورت توپاشه ویه بالش لای پاهاشه.بدون مقدمه پریدم روش ودهنشوگرفتم گفتم منم گفت توروخداولم کن منم گفتم دق دلی دختروروتوخالی میکنم .اولش به زورچندتالب ازش گرفتم وبعدارومش کردم گفتم حسابی بهت حال میدم.شروع کردم سینهاشوخوردن بایه دستم لاکوسش ورمیرفتم وابشوحس میکردم.رفتم پایین شورتشوگازگرفتم دراوردم.یه کوس بسیارکوچیک نازی داشت شروع به لیسدن کردم حسابی ابشومبخوردم مزه ترش داشت ولی حسابی حال داد.دیدم تنش میلرزه فهمیدم ارضاع شدهابش تودهنم پرشده بود.حالانوبت اون بودکه باحال بده کیرموگذاشتم تودهنش حسابی واسم ساک زد.بعدش خوابوندمش که کونشوبزنم مخالفت کردگفت تاحالابه شوهرم اجازندادم کونموبکنه.وای به حال اینکه این کیرکلفتت بره اون تودردمیکشم.بهش قول دادم که ارومتربندازم که دردنکشه.شروع کردم به لیس زدن سوراخ کونش وتادیدم اماده شده.کله کیرموخیس کردم گذاشتم روسوراخش باتموم وجودم فشاردادم دیدم قشنگ جررفته دادوبی دادداره زمینومیکنه.بعدچنددقیقه اروم ترشده بودوگبنداومد.چندتاتلمبه حسابی به کون زدم وابریختم توکونش.
ازاون شب تاحالا هفته سه یاچهاربارهم ارجلوهم ازعقب میکنمش.مادررخانمم45سالشه الان دیگه حسابی اونومیکنم گاهی اوقات به اسرارخودش روزی دوبارکونشومیکنم.بهم میگه وای دخترم چطورکیرتوطاقت میاره.الان پنج ماه هس که هم دخترومیکنم هم مادرشو.امبدوارم خوشتون اومده باشه
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#548
Posted: 9 Apr 2014 21:01
زندگی سکسی با مامانو خواهرم
اسمم سعید ( اسم مستعار ،اسم واقعیمو بگم همه منو میشناسن) 23 سالمه اسم خواهرم لیلا با 25 سال سن و یه سینه بزرگ و حشری کننده و یه کس تپلو همیشه حشری که چند وقته طلاق گرفته ، اسم مامانم نگین45 سال با سینه خیلی بزرگ و هیکلی ورزشکاری،از فوت بابام 2 ماه گذشته بود یه شب خواهرم تو اتاقش خواب بود منم تو اتاقم بودم مامانمم تو اتاق خودشون خواب بود شنیدم صدای گریه میاد با یه شورت تنگی که پام بود و حواسسم اصلا نبود فقط دنبال صدای گریه بودم رفتم در اتاق خواهرم دیدم اون خواب بعد رفتم اتاق مامانم دیدم مامانم با یه لباس خواب حریر مشکی که تنشه دراز کشیده دمر رو تخت داره گریه میکنه رفتم نشستم پهلوش گفتم مامانی من چرا گریه میکنی بعد از کمی حرف زدن گفتم مامان میخوای بخوابم پیشت گفت بیا عزیزم بعد منم دراز کشیدم کنار مامانم منم دمر شدم رو تختو دستمو انداختم رو صورت مامانم اشکاشو پاک میکردم یه 15 دقیقه ای صورتشو نوازش دادم اونم چشماشو بسته بودو من نمیدونم چطور یه دفعه کیرم شق شد و نوازش دستمو بردم به پشت مادرم
وقتی دستم به لباس حریرش رسید دیگه اختیارمو از دست دادمو دستمو بردم پایین تر تا رسیده بود به کون گنده و نرم مامانم ،شورتشو لمس کردمو اونم چیزی نمیگفت فقط حس کردم داره ضربان قلبش تند تر میشه بعد لبامو گذاشتم رو لباشو یه لب کوچیک گرفتم بازم هیچی نگفت منم با دست شروع کردم مالیدن باسن مامانم تا 10 دقیقه بعد در گوشش گفتم مامان جونم میخوای پشتتو ماساژ بدم گفت اگه دووس داری بده بعد منم بلند شدم شورتمو در اوردم با کیر شق شق و کلفتم نشستم رو باسن مامانم شروع کردم مالیدن پشتش وقتی خم میشدم تا بالای تنشو ماساژ بدم کیرم کامل از روی اون لباس حریر رو چاک کونش لیز میخوردو مامانم دیگه حسابی حشری شده بود منم که دیگه جز کردنکیرم تو کس مامانم به چیز دیگه ای فکر نمی کردم لباس مامانمو از پایین اوردم بالا تا روی کمرش بعد خم شدم روش و دراز کشیدم روش کیرمو گذاشتم رو شورتش خوابیدم روش در گوشش گفتم عشقم میزاری پسرت شورتتو در بیاره کستو بخوره گفت سعید مامانتو امشب بکن اخ جووووووووووووووووووووووووووون پسرم چقدر کیرت داغ و کلفته
منم سریع بلند شدم شورتشو دادم پایین گفتم مامان جونم برگرد تا کستو بخورم بعد مامانم برگشتو منم رفتم وسط پاهاش شروع کردم کسشو خوردن وقتی زبونم خورد به چوچولش خیس خیس بود گفت وای سعید اخ جوووووووووووووووووووووووووووووووووون داره کس مامانت اتیش میگیره گفتم مامان یواش لیلا میفهمه گفت بزار بفهمه خواهرتم از این به بعد بکن اون از مامانت حشری تره بعد با دستم نوک سینه هاشو گرفتم گفتم اخ جووووووووووووووووووووووووون مامان میشه من لیلا هم بکنم گفت اره عزیزم از تو بهتر کی هست تو از این به بعد باید هر شب ما رو بکنی همینجور که کسشو میخوردم گفت واااااااااااااااااااااااااااااااااای پسرم کییییییییییییییییییر مییییییییییییییییییییییییییییخوام مامانتو بکن بعد منم از بس که حشری بودم بلند شدم کیرمو گذاشتم تو کسشو شروع کردم تلمبه زدن مامانم دیگه داشت داد میزد میگفت اخ جووووووووووووووووووون بکن منم خیس عرق بودمو داد میزدم جووووووووووووووووووووون مامان عجب کس خیسی داری
که یه ان برگشتم دیدم لیلا پشتم وایساده لخت لخت داره با یه دستش سینشو میماله با یه دستشم کسشو بهم گفت داداشی منم امشب بکنیا وگرنه میمیرم من دیگه از دیدن این صحنه ابم داشت میومد که به مامانم گفتم مامان ابم داره میاد گفت اخ جوووووووووووووووووووووووووووووووووون بریزش تو کس مامانت بعد مامانم گفت لیلا بیا از این به بعد لازم نیست لز کنیم سعید کیرش خیلی کلفت منم گفتم اخ جووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووون مامان چه زندگی سکسی خوبی داریم خواهرم اومد لباشو چسبوند رو لبامو با دستش بدنمو میمالید منم با دستام سینه هاشو گذاشتم تو دهنمو مامانم میگفت جووووووووووووووووووووووووووون بکن بکن جووووووووووووووووووووووووووون کیر میخوام بخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخور سینه های خواهرتو باید از این به بعد سه تایی سکسی زندگی کنیم همیشه تو خونه در حال کردن مامانو خواهرت باشی تا من ابم اومدو ریختم تو کس مامانم
بعد کیرمو در اوردم دراز کششیدم رو تختو خواهرم اومد نششست وسط پاهام کیرمو با همون اب کس مامانمو اب کیر خودم گذاشت تو دهنشو برام ساک میزد و میگفت واااااااااااااااااااااااااااااااااااای چقدر سعید ابت خوشمزهست مامانمم بی حال کنارمونو ما رو تماشا میکردو میگفت وای پسرم چه حااااااااااااااااااااااااااااااالی داد لیلا هم تا یه 20 دقیقه ای انقدر کیرمو خوردو منم از مامانم لب میگرفتمو با سینه هاش ور میرفتم تا دوباره کیرم شق شد بعد خواهرم گفت سعید اول از کسم بکن بعد دوس دارم ابتو تو کونم بریزی منم گفتم وااااااااااااااااااااااایییییییی جووووووووووووووووووووووووووووووووووووون خواهر عزیزم قربون کست برم اوممد نشست رو کیرمو ،کیرم تا ته رفت تو کسش،کسش از مامانم تنگتر بود گفت اخ جووووووووووووووووووووووووون داداشی خواهرتو جر بده من خیلی کیر میخواستم منم سینه هاشو میمالیدمو میگفتم اخ جون ابجی حشری خودم واااااااااااااااااااااااااااااااایییییی چقدر کست خیسه جوووووووووووووووووووووووووننننن چه حالی میده مامانمم بلند شد کسشو گذاشت رو دهنم گفت پسرم کس مامانتو دوباره بخور دوست دارم دوباره ارضا بشم
بعد رو به خواهرم نشستو از هم لب میگرفتنو منم کس مامانمو میخوردمو خواهرمو میکردم فضای اتاق خواب مامانمو با صدای بکن بکن خواهرمو اخ جوووووووووووووووون اخ جووووووووووووووونای مامانم پر شده بود منم از اینکه لذت زیادی میبردم داشت ابم میومد گفتم لیلا داره ابم میاد گفت جووووووووووووووووووووووووووون داداشی حیف اب کیر داداشم تو کس نریزه بریز تو تو کسم اخ جووووووووووووووووووووووووون سعید بکن منم دارم میشم وای مامان کیر داداشم خیلی کلفته مامانمم داشت دوباره ارضامیشد داد میزد پسرم تند تند بخور کس مامانتو منم گفتم مامان اب کست خیلی خوشمزهست تمام اب کست الان تو دهنمه بهد مامانم ارضا شد اومد لباشو گذاشت رو لبامو منم ابمو ریختم تو کس خواهرم هر سه تایی لخت تا صبح پیش هم خوابیدیم از اون روز به بعد ما سه تا همیشه با هم سکس میکنیم و هیچ وقتم نمخوام ازدواج کنمو همیشه هم تو خونه لخت لخت میگردیم ،بعد از این کسای دیگه هم تو سکس ما اومدن که بعدا براتون تعریف میکنم.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#549
Posted: 11 Apr 2014 01:31
رسیدن به آرزوی سکس با مادرزن
با عرض سلام خدمت دوستان عزیز
من علی 29 ساله از تهران هستم 4 ساله ازدواج کردم از روزی که مادرزنمو دیدم از اندامش خیلی خوشم امد سنه های بزرگ با کون برزجسته و یکم شکم زمان ازدواج من سن مادرزنم 37 سال بود حال 41 سال داره و یک اندام شهوتی تو این مدت فهمیدم رابط پدرخانمم که 13 سال از مادرزنم بزرگ هست خوب نیست اصلا بهش محبت نمیکنه ماهی یک دفعه سکس ندارن همش پدر خانمم فش میده بهش ای چیزهارو از حرفهای خانمم متوجه شدم دیگه خودمم از رفتارش متوجه مشیدم اصلا به مادرزنم اهمیت نمیده اونم طوری بود که انتظار داشت شوهرش مثل دیگران که به خانم هاشون اهمیت میدن به اونم اهمیت بده خلاصه مادرزنم پیش من با چادر همیشه می اومد زیر چادر همیشه لبای استین کوتاه یقع باز میپوشید که منم سعی میکردم همیشه روبرو باشم باهاش مخصوصا سر سفره که راحت بود غذا میخورد خط سینه و بازوهاشو میدیدم کا بدن سفیدی داره از سال 92 دو من دیگه خواستم مخشو بذنم بدجوری تو کف اندامش بودم مخصوصا کون بزرگش از خرداد شروع کردم باهاش صحبت کردن همش فکر میکردم چطوری بهش پیشنهاد بدم که به خانمم نه دو سه با اس های سکس فرستادم گفته اگه بگه میگم اشتباهی فرستادم ولی خبری نشد هفته ای یک بار براش شارز میخریدم اونم میگفت دستت درد نکنه شارز دارم نخره تا رمضان بهش گفتم هروقت پول لازم داشتی بدونه اینکه کسی بفهمه بهم بگو بهت میدم بعد دو روز من بازم زنگ موبایلش زدم باهاش صحبت کنم
بهش گفتم پول لازم نداری یخ این باز شد گفت چرا وقت به عنوان قرض بعدا میدم من گفتم من همین طوری میدم من پولو دادم بار بعد صحبت کردیم من بهش گفتم دوستدارم میخوام باهات دوست بشم این گفت چه حرفی گفتم تو منو دوست نداری گفت چرا اینه برادرم از اون انکار از من اصرار خولصه قبول کرد دوست باشیم ولی نباید کسی بفهمه مخصوصا خانمم گفت اگه بفهمه بد میشه منم گفتم نگران نباش بعد سه هفته من باهاش در مورد سکس صحبت کردم یواش یواش مخشو زدم واسه سکس خودشم راضی شد یکبار خونه خالی شد بهش گفت نیومد ترسید بار اولش بود موند واسه روزی که خانمم چشماشو قرار بود عمل کنیم واسه اون روز اون روز فرار رسید
باهم رفتیم بیمارستان خانمم رفت اطاق عمل من باهش حرف زدم کیرم بدجوری بلند شده بود از رو شلوار معلوم بود بهش میگفتم نگاه میکرد میخندید خودش بعدا بهم گفت تو بیمارستان کیرمو که دید بلند شده بدجوری هوس میکنه باهام حال کنه عمل تمام شد برگشتیم خونه خانمم باید استراحت میکرد چشماش داشت اذیت میکرد و خوابش می اومد خانمم اتاق پذیرایی خوابید بعد که مطمئن شدیم خوابید رفتیم اتاق خواب شروع به لب گرفتن کردیم فوری کیرمو درآوردم که ببینه حشریتربشه کیرمو که دید گفته این چیه دسته بیله شوکه شده بود پستوناشو درآوردم شروع کردم خوردن داشت از حال میرفت بعد ارن کیرمو خورد حالا نوبت کردنش بود از قبل آمادش کرده بودم که از کون بکنمش بدجوری تو کف کونش بودم جلوم قنبل کرد کونش با یک دست باز کرد تا سوراخش مشخص شده تف زدم به کیرم کردم تو کونش یکم محکم کردم چون بدجور حشری بودم تا سر کیرم رفت تو التماس کرد دبیارم منم از پهلو گرفته بودم نمیذاشتم فرار کنه که آبم اومد
هی التماس میکرد منم میگفتم بذار آبمو بریزم دربیارم آبمو که ریختم کامل تو کونش در آوردم میگفت خیلی اذیت کرد سوراخم درد داره ولی کیرمن نخوابیده بود و اونم ارضا نشده بود یه سر به خانمم زدم دیدم خواب برگشتم اتاق خواب پستوناشو خوردم چون عاشق خوردن پستون دوست داره همش پستوناشو بخورم بعد رو شکم خوابید جلو گذاشتم توکوسش کوسش انتقدار داغ بود معلوم بود بدجووریبه کیر نیاز داره از کوس 5 دقیقه تلمبه زدم ارضا شد خودم بعدا اون آبم ریختم تو کوسش الان سه ماهه باهم رابطه داریم هفته ای دوبار باهاش سکس دارم هم از جلو هم از عقب انشاا قسمت بشه فردا سه شنبه قرار باهم حال کنیم بقیه سکس های که تو این سه ماه با مادرزنم انجام دادم براتون مینویسم تا حال کنین دوستان
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#550
Posted: 18 Apr 2014 19:42
من و خاله زری
زمانی که شوهرخالم فوت کرد، من اول دبیرستان بودم. کیرم قبراق و سرحال و آماده برای هرگونه سکس. من از بچگی عاشق ساق پا بودم و یواش یواش که بزرگتر شدم خیلی مایل بودم کون زنها و دخترها رو دستمالی کنم. چند وقتی از مرگ شوهر خالم گذشت.کون خاله زری از همون تیکه های انتخابی من بود. خیلی وقت یبود رفته بودم تو نخش. خاله زری خیلی هم مهبی بود وهیچ رقمه حال نمیداد. با خودم فکر کردم،حالا که شوهر نداره میشد یک کارهایی باهاش کرد.چند باری اومد خونه ما و من هم میرفتم کنارش میخوابیدم . خودمو میمالوندم بهش. بعضی مواقع که متوجه نمیشد و گاهی هم که می فهمید فکر میکرد که تو خواب تکون خوردم . بی خیال میشد. یه روز که اومده بود خونه ما یه پیژامه مردون نازک پوشید پاش و هی جلوی من رژه میرفت و هی اون کون قلمبه و تپلش رو تکون میداد. چادر مشکی که میپوشید ، چون جنس چادرش نرم بود روی بدنش وول میخورد و کونش از زیر چادر تاقچه درست میکرد.من با پاهاش هم ور میرفتم. یه روز هم یادمه قولنج کرده بود و مادرم بهم گفت که برم قولنج خاله زری رو بگیرم.من از فرصت استفاده کردم و به خاله گفتم که دراز بکشه. یه دامن پاش بود که رفته بود لای کونش.دستم رو گذاشتم روی کتفش و شروع کردم به مالونن قولنجش.بعد پاهامو گذاشتم دوطرف بدنش و نشستم روی کونش به بهونه پیدا کردن قولنجش . نمی دونین چه کون گرم و نرمی داشت. از کارم یه کمی ناراحت شده بود ولی به روی خودش نیاورد. موقع امتحانهای خرداد بود.شب خاله زری خونه ما خوابید. من کتابم رو برداشتم و رفتم تو اتاقی مه میخواست بخوابه.اونم اومد یه خورده با من کتاب خون و بعد خوابید. یه دامن مشکی کوتاه پاش بود. خیلی سعی داشت بدنش معلوم نشه. جوراب هاشو که در آورد ساقهای سفیدش افتاد بیرون ولی اونارو سریع جمع وجور کرد و خوابید. منم رفتم بیرون که مثلا بخوابم ولی دفترمو گذاشتم اونجا.شب یه چراغ قوه برداشتم و رفتم سراغ خاله زری. خاله دمرو خوابده بود. عادت داشت. من آروم پتو رو کنار زدم و چراغ قوه رو زیر لحاف روشن کردم . دستم رو آروم گذاشتم رو ساق پاش. خیلی داغ و لطیف بود. یه تکون کوچیک خورد.ولی من ادانه دادم. بعد دستم رفت رو کونش و شروع کردم به مالین. اول خیلی یواش می مالیدم و لی بعدش محکمتر. داشتم حسابی حال میکردم که یهو از خواب پرید و به طرف من برگشت . منم که خیلی ترسیده بودم با چراغ قوه شروع به گشتن کردم و وانمود کردم دارم دنبال کتابم میگردم. خاله گفت: کتابت جا مونده؟ گفقم: آره و رفتم بیرون. تا که یک روز یه امانتی رو قرار شد ببرم خونه خاله زری. دل تو دلم نبود. چون فرداش همون جا ها یه کاری داشتم و بهش گفتم که شب همونجا میخوابم وخاله هم قبول کرد. زمستون بود و خاله زری کرسی گذاشته بود. موقع شام یه بلوز دامن یکسره نازک پوشیده بود. البته بدنش پیدانبود ولی تا بالای زانوش بود. جورابهاشو هم در آورده بود . تمام هیکل قشنگش زیر اون لباس لیز میخورد . مخصوصا کون قلمبش. شب که شد اون یه طرف کرسی خوابید و من میه طرف دیگه. گذاشتم تا خوابش ببره. از اونجایی که خیلی مذهبی بود ، نمیشد باهاش حال کرد. قبل از شام، چند بار هوس کرده بودم بپرم سمتش و حشریش کنم. چون خیلی وقت بود که ناده بود و شوهرش مرده بود. ولی بی خیال شدم . ولی شب کیرم داشت کنده میشد و پوست می ترکوند. یواشی سرمو کردم زیر کرسی. کونش سمت من بود. با نوری که لامپ کرسی ایجاد کرده بود میشد ساق پاهاشو دید و دستش که وسط پاهاش بود. لباسش هم تا نزدیک شورتش رفته بود بالا. دیگه داشتم قاطی میکردم. دستمو گذاشتم روی ساق پاش. بهد که یه کمی اونارو مالیدم ، لباسش رو بالاتر زدم و دستمو با شجات تمام کردم زیر شورتش. البته از سمت کش شورت. دستم به کون نرم و سفیدش که خورد همیجوری آبم داشت میومد.شروع به مالیدن کردم. دیگه شورتش تقریبا پایین بود و کونش کاملا زده بود بیرون. منم شق درد گرفته بودم و داشتم از حال میرفتم که ناگهان از خواب پرید. بله. خاله زری از خواب پرید و دید من زیر کرسی ام و دستم هم رو کونشه. خیلی ناراحت شده بود. از جاش بلند شد. من خودمو زده بودم به خواب .ولی او نفهمیده بود و داشت زیر لب بهم فهش میداد. من از جام تکون نخوردم. خاله هم با عصبانیت رفت تو اتق خواب و در را هم بست و من تو این فکر بودم که چرا نتونستم بکنمش و چرا خاله زری حال نداد.! ....
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم