ارسالها: 10767
#591
Posted: 20 May 2014 13:18
حمید و مامانش
خاطره ای را که مخوام بگم از 2 سال پیش شروع میشه وقتی 20 ساله بودم پدرم که 68 سال داشت مرد از اون زمان من با مامانم با هم ندگی میکردیم در یک خانه کوچک 1 اتاقه مامانم تازه از دست کتکهای بابام راحت شده بود مادر من 31 ساله بود و در سن 9 سالگی ازدواج کرده بود اختلاف سنی من با مامانم 11 ساله به همین دلیل من با مامانم خیلی راحت هستیم بیشتر مثل 2 تا دوست هستیم 6 ماه از مرگ بابام گذشت یه شب زمستون از خواب بیدار شدم که برم آب بخورم که نگاهم به مامانم افتاد که پتو از روش پس رفته و من تمام هیکل ناز مامانم را دیدم به سرم زد که برم بغلش کنم ولی حیف که نمیشد از اون شب همش تو فکر مامانم بودم وقتی مرفت حمام از بالای پنجره نگاهش میکردم سینه های بلورین هیکل ناز کون خوش فرم و... یه شب یه فکری به سرم زد و قاطی قرصهاش 3تا قرص خواب قوی که از دوستم توکه داروخانه کار میکردخریده بودم دادم وقتی خورد نبم ساعت بعد خوابید وقتی صداش کردم هیچ صدایی نشنیدم انگار مرده بود ولی نفس میکشید من هم دست به کار شدم و رفتم بغلش خوابیدم تا می تونستم مالوندمش و لیسش میزدم انگار دنیا را به من داده بودند وقتی دیدم کاملا بیهوش ه شورتش را تا زانو زدم پایین کم کم تو کونش کردم وقتی آبم اومد تمام اون را روی کونش ریختم. بعد از چند دقیقه با دستمال کونش را پاک کردم شورتش را بالا کشیدم صبح از ترس نمیتونستم از خواب بیدار شم وقتی پا شدم رفتارش مثل همیشه بود من هم از این پیروزی خوشحال. چند وقتی کارم همینن بود ولی دیگه میخواستم علنی کنم به یکی از دوستام گفتم میخوام دوست دخترم را بکنم ولی نمیدونم چه جوری حشریش کنم اونم از من40000 تومن گرفت و یک قطره برای اجید شهوت به من داد وقتی اومدم خونه اون را برداشتم روش نوشته بود برای زنها20 و برای دخترها 15 قطره ولی من حدود 35 قطره تو یک لیوان شربت ریختم و آماده اومدن مامانم از سر کار شدم.وقتی اومد لباسهاش را در آورد و یه لباس بندری پوشید چون هوا گرم بود لباس تا زیر باسنش بود و من نگاهم به رونهای مامان سلام کردم و مثل همیشه من بوسید من هم شربت را دادم مامانم خورد کلی تشکر کرد وگفت تو این هوا میچسبه چند دقیقه بعد گفت سرم گیج میده و بدنم کوفته شده من هم از فرصت استفاده کردم و گفتم بزار مشت ومالت بدم و بعد رفتم رو کونش نشستم و کمرش را مالیدم کم کم لباسش را بالا زدم دست به پهلوهاش کشیدم اون هم هیچ عکس العملی نشون نداد من هم جرات پیدا کردم دستم را بردم تو شرتش و کونش را دست میکشیدم وقتی برشگردوندم دیدم کاملا حشری شده من هم سریع لباس را از تنش بیرون آوردم و افتادم روش اونم من را بغل کرد و میبوسید من هم سریع لخت شدم و شروع کردم کس نازش را لیس زدن اون هم از شدت حال از خود بیخود شده بود و داد میزد بعد بلند شدم و کیرم و گرفتم جلوی دهنش یه نگاه به من کرد که من خجالت کشیدم ولی بعد کیرم را گذاشت دهنش و مثل حرفه ای ها ساک میزد من حس کردم ابم میخواد بیاد سریع کشیدم بیرون و رفتم به اسپری زدم و برگشتم مامانم روی زمین افتاده بود و با خودش ور میرفت و از شدت حشر بودن اه و اوه میکرد من هم سریع رفتم سراغش و کیرم که از شدت بزرگی داشت میترکید را فشار دادم تو کسش اون هم جیغ بلندی کشید من هم شروع کردم به تلمبه زدن و با سینه هاش بازی میکردم بعد ازش جواستم به پشت بخوابه تا تو کونش بکنم اما اون گفت هیچ وقت از پشت به بابام نداده بوده. ولی من وحشی شده بودم این چیزها حالیم نبود به پشت خوابوندمش و کیرم را روی کونش گذاشتمم هر چی فشار مدادم تو نمیرفت در سوراخ کوننش تف کردم و سر کیر خودم هم لیز کردم و با تمام قدرت فشار دادم که صدای جیغ مامانم بلند شد دیگه از زور درد میخواست گریه کنه من هم بی تفاوت به کار خودم ادامه میدادم و مامانم هم بیشتر جیغ میزد تا زمانی که حس کردم ابم داره میاد کیرم را بیرون کشیدم و مامانم از شدت شهوت داشت دیوانه میشد کیرم را محکم گرفت و گذاشت تو دهنش من هم خودم را ول کردم و تمام ابم را تو دهنش خالی کردم هر دو تامون بی حال افتادیم من هم تو بغل مامانم و2 ساعت خوابیدیم وقتی از خواب بیدار شدم فکر میکردم خواب میدیدم ولی خواب نبود دیگه من شوهر مامانم شدم و هر شب تو بغل هم میخوابیم . حالا هر وقت اراده کنم میتونم مامانم را بکنم و با هم سکس داشته باشیم هر شب از بابام تشکر میکنم که همچین ارثی را برام گذاشته
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#592
Posted: 20 May 2014 13:26
مامان و خواهر جونم
مامانم 45 سالشه و خواهرم 20 سالشه و من 3 سال از خواهرم بزرگترم. مامانم رو اولين باري كه لخت ديدم تو اتاق خوابش بود. اوون روز بابام ماموريت بود. من تو اتاقم بودم رفته بودم از اشپزخونه آب بيارم كه ديدم مامانم لخت نشسته رو ميز آرايشش. كونش اوونقدر گنده بود كه لپاي كونش پهن شده بود و تو صندلي جا نمي گرفت خط كونش از لابلاي صندلي پيدا بود پستوناي آويزونش ديده مي شد.وقتي تو صندلي تكون ميخورد انگار كونش مثل ژله اينور و اوونور ميشد. يدفه ديدم پا شد. خودمو پنهان كردم. چند قدمي راه رفت. پستوناش اينورو اوونور مي رفت. لپاي كوننش هر كدوم يه طرف مي رفت. خط كونش از هم وا مي شد. رووناش هم ميلرزيد. خم شد كه كشو را باز يك كس تپل لا پاش ديده ميشد. در اين حالت كونش و لپاش از هم وا شد. واي كونش شده بود دو برابر اوليش. قرمزي اطراف كونش كاملا ديده ميشد. كيرم حسابي شق شده بود. لباساشو كه پوشيد برگشتم اطاقم. تو اطاقم تو خيال چند بار مامانمو كردم. يكبار هم توو حموم از پنجره ديدمش . وقتي خودشو با صابوون ميشوست. وقتي صابوون به كوونش ميزد. كوونش برق ميزد. پستوناش هم ليز ميشد. وقتي جلوش بهم ميشد خط كسش پيداش ميشد. موهاي كسش رو جديدا زده بود. وقتي آب ميريخت به خودش آب از وسط كونش ميريخت پايين. با خودم ميگفتم اگه تو حموم بودم تو اوون همه آب كردنه كوون مامانم چه حالي ميداد. با اين همه كوونه تپلش و با آب روش صداي چلپ چلپ كردن مامانم هيجان خاصي داره. با هر با كه كوونه مامانم رو ميكني لپاي كوونش اينور و اوونور ميشه. روناي پاش و پستوناي اويزونش كه از همه بدتر بالا و پايين پرتاب ميشن. ميتوني پستوناشو صابون بزني و كيرتو وسطش بزاري و لاشونو بكنيش. اينقدر نرم هست حتي از كسشم باحالتره. فكر كنم كه آوونقدر كس داده كه حال نميده بكنيش ولي كوونش هنوز جا داره. خواهرم 3 سال از من كوچكتره كوونش به مامانم كشيده. كمرش لاغره ولي كونه گنده اي داره. هميشه شلوار كششدار ميپوشه. كون گندش حتي لاي كونش قشنگ معلووم ميشه. انگار هيچي نپوشيده. كوسش از شلوارش معلوم ميشه. وقتي خم ميشه انگار شلوارش ميخواد پاره شه. لپاي كونش گلمبه ميشه . منم هي با كونش جق ميزنم. همش منتظر موقعي بودم كه لخت ببينمش تا اينكه يه روز ديدم در اطاقش بازه سرك كشيدم ديدم از حموم در اومده منتظر بودم حولشو ور داره. حولشو كه بر داشت يك كوونه سفيد و صاف پيدا شد. كوونش حتي از قبليشم گنده تر بود. چون لپاي كونش ول بود و از هم وا شده بود. به اندازه كوون مامانم گنده نبود ولي خوش تراش بود. راه كه ميرفت ميلرزيد پستوناي گرد هم مثل كوونش ميلرزيد. كوسش كه نگو خشگل وناز. اگه مامان و خواهرمو لخت بذارن كنار هم من اول خواهرمو ميكنم. هم كوسش حال ميده هم كوونش. يه روز مامان و خواهرم شلوار تنگ پوشيده بودن و كنار هم توآشپز خانه بودند. ميشد كوناشوونو با هم مقايسه كرد. كوونه مامانم دو برابر خواهرم بود. و شلتر از مال خواهرم بود. روناي مامنم كه نگو. اگه شلوارشونو ورداري كوونه مامانم چون شولتره گنده تر تازه از ماله خواهرم خيلي گنده تر ميشه. ديگه اصلا نميخواد لاي كونشو از هم وا كرد خود بخود از هم واميشه. کون مامانم و خواهرم از كونهاي محشره. حالا چطوري ميشه مامان و خواهرمو كرد؟ اولين حالتش اينه كه هر دوشو جدا جدابكنيش. مامانم در غياب شوهرش شبها دير ميآمد خونه و خواهرم هم با دوست پسرش ميرفت بيرون. من خيلي وقت بود كه تو كف كوون مامانم بودم. و فكر ميكرم مامانم باهام راه مياد. يه روز مامانم از خواب بيدار شده بود و تو نخش بودم. شلوار كوتاه تنگشو پوشيد. اوون كوون توشلوار اصلا جا نميگرفت و بزور تنش كرده بود. اصلا به شلوار گشاد علاقه نداره. دوست داره يا كاملا لخت باشه يا تنگ بپوشه. من با خودم گفتم بايد يه جوري طرف خودم بكشمش. يادم افتاد كه مامانم هميشه صبح مياد حموم و حموم هم تو اطاق بغلي من بود. تصميم گرفتم كه لخت شم تو اطاقم و لاي در رو وا بذارم. رفتم اطاقم و لخت شدم. كيرم راست شده بود. كلفتر از هميشه شده بود. مامانم داشت ميرفت حموم. لاي در هم وا بود من داشتم الكي مشغول بو دو احساس كردم مامانم وايستاده. طوري كردم تا كيرمو ببينه. چند دقيقه اي نگاه مي كرد و رفت حموم. بعد از حموم رفتم پيشش ديدم داره به كيرم نيم نگاهي داره. با خودم گفتم نقشه ام گرفت. هر وقت مامانم ميديدم كيرم باند ميشد و از قصد طوري ميكردم ببينتش. اوونم با شهوت نگام ميكرد. شب شد و مامانم رفت بخوابه منم تو حال بودم. ديديم مامانم در رو نيمه باز گذاشته رفتم سرك كشيدم ديدم مامانم خوابيده ولي لخته و كوونش به طرفمه. يه لحظه وايستادم. اوونم فهميد. رفتم تو اطاقم و لخت شدم و فقط شرت تنم كردم. ميدونستم مياد اطلقم سركشي من هم در رو وا گذاشتم. ديدم داره سرك ميكشه و در و زد و اوومد تو. لباس تاپ و شلواركوتاه پوشيده بود. بهم گفت هنوز نخوابيدي .من كه كيرم راست بود برگشتم طرفش و گفتم دارم دنبال كتابم ميگردم. اوون كه كيرمو ديد. هل شد و گفت من برات ميگردم. هي خم ميشد. و مكث ميكرد. ديگه داشت شلوارش پاره ميشد. يه دفه شلوارش چاك خورد. خنديدم و اونم خنديد و گفتم خوب يا شلوار گشاد بپوش يا اصلا نپوش. گفتش عيبي نداره. لا ي كونش ديده ميشد. بهش گفتم همه جات ديده ميشه كه درش بيار راهتره كه. اونم خنديد منم كه منتظر موقعيت بودم گفتم بذار برات در بيارم اوون كه خم شده بود من شلوارشو در آوردم. يدفه يه كوونه گنده زد بيروون. هيجان تمام بدنمو ورداشته بوود. گفتش خواهرت نبينه. گفتم الان درو ميبندم. اوون پا شد و گفت تو هم در بيار ديگه منم شلوارمو درآوردم با ديدنه كيرم چشاش برق زد. كيرمو گرفت و با ولع شروع به ساك زدن كرد. مثل اينكه كير نديده بود.آب دهنش از كيرم سرازير شده بود. بر گردوندمش بهش گفتم من كونتو ميخوام. كوونش از هم واشده بود بهش گفتم كست حال نميده ميذاري كوونتو بكنم. گفتش اختيار كوونم دست تو. سوراخ كوونش معلوم بود چند بار گاييده شده بود. كيرمو كردم تو كوسش تا ليز شه. در آوردم كردم كوونش. كمي طول كشيد تا كوونه مامانم وا شه. بهش گفتم حتما اووني كه كردتتش كيرش كلفت نبوده كه هنوز وا نشده. چند بار كه بكنمش گشاد ميشه. مامانم گفت آره بابا كير تو يه چيزه ديگريه. شروع كردم به تلمبه زدند. رونش به رونم ميخورد و مثل ژله مواج ميشد. مامانم گفتش آروومتر بابا . گفتم دردت اوومده. مامانم گفت اوونو نميگم خواهرت ميشنوه. گفتم اوون الان خوابه. تازه بفهمه ميخواد چيكار كنه دارم مامانشو ميگام. با خودم گفتم روزي ميرسه كه هر دوتاييتونو با هم بگام. 10 دقيقه كونه مامانم داشتم ميذاشتم. كيرمو درآوردم سوراخه كوونش مثل عكس زير گشاد شده بود. بهم گفت آبت اوومد. گفتم حالا حالاها نميآد . بهش نگفتم اسپري زدم. نيم ساعت گذشت مامانم گفت بسه ديگه. كوون برام نذاشتي. راست ميگفت. بيچاره سوراخه كونش وا شده بود. آبم آوومد همشو خالي كردم كوونش. كارم تموم شد. رفتيم خوابيديم. صبح كه از خواب بلند شدم يه نكاهي بهم انداخت و گفتش حال كرديا ديشب. گفتم حالا كجاشو ديدي. هر شب مامانمو ميكردم. ولي فكر اين بودم چطوري خواهرمم بكنم. اسم خواهرم ستاره هست . اوونم مثل مامانم دوست پسر داره. ولي اين روزها باهاش حرفش شده. دنبال دوست ديگه هستش. حتم دارم كه دوستش چند باري كدتش ولي نميدونم از كس ميداده يا از كوون. البته اوون كووني كه ستاره داره حتما كردنش. بايد يك نقشه ميريختم تا ستاره رو هم بكنم. اول بايد حشريش كنم. بعد يه كاري بكنم تا موقعي كه مامانشو ميكنم ببينه. بابام دو هفته اي مونده بود از ماموريت بياد. وقت داشتم. يه روز كه ستاره داشت ميرفت حموم لاي درو وا گذاشتم و لخت شدم. بدنم وقتي لخت ميشم وسوسه كننده است. كيره كلفتم با بدن هيكلي هر دختري رو وسوسه ميكنه. حس كردم خواهرم وايستاده داره نيگام ميكنه من هم به روي خودم نياوردم. ميدونستم ستاره در حسرت كيرمه. بعد از حموم يه جوره خاصي بهم نگاه ميكرد. كيرم همش بلند ميشد. اوونم تا ميتونست ديد ميزد. اوون شب با مامانم قرار گذاشتيم نصف شب بياد اتاقم تا بكنمش. لاي در رو وا گذاشتم طوري كه مامانم نفهمه تا اگه ستاره اوومد ببينه كه مامانشو دارم ميكنم. اينبار مامنمو محكمتر ميكردم صداي شلاپ شلوپش همه جا رو ورداشته بود و چون لاي در وا بود حتما ستاره هم داشت ميشنيد. ديدم لاي در داره تكوون ميخوره. ستاره داشت از لاي در نگاه ميكرد. اوون شب يه ساعت با مامانم را كردم. فردا صبح ديدم مامان و ستاره دارن صبحوونه ميخورم. ستاره يه نگاه معني داري به من و مامانم كرد و يه لبخندي هم زد. ميدونستم ديروز كردن مامانشو ديده. من هم بهش يه چشمك زدم. با خودم گفتم حالا ديگه نوبت تو هستش. شب مامانم بهم گفت من نصفه شب ميام اطاقت. رفتم اطاق لخت شدم يه شورت تنگ پوشيدم. كيرم راست كرده بود و داشت شورتمو پاره ميكرد در رو وا گذاشتم ميدونستم ستاره باز ميادبالا. ساعت 10 بود ستاره ديدم يدفه وارد اطاق شد و گفت مياي اطاقم كمك كني تابلو نصب كنم. منم كه منتظر اين موقعيت بودم با هموون شورت رفتم اطاقش. ستاره همش به كيرم زل زده بود خودش يه دامن تنگ كوتاه و تاپ پوشيده بود. كوونش داشت از دامنش ميزد بيرون. از پشت بغلش كردم يه كم ناز كرد ولي بار دوم وا داد. خلاصه هر دو لخت شديم. واي چه كوونه صافي داشت. به ستاره گفتم دوست داري كيرمو بخوري. اوونم همشو دو دستي فرستاد دهنش. تو ساك زدن مهارت داشت. خوب براي دوستاش قبلا ساك ميزد. لا باهاشو وا كردم ديدم هم كونش و هم كوسشو كردن. ولي كسه تنگي داشت شروع كردم ستاره رو از كس گائيدمش. بهش گفتم ناقلا قبلا كردنتا. اوونم گفتم معلومه ولي به اندازه كير تو نيست هر دوموون زديم زير خنده. بهش گفتم برگرد دوست دارم كونت بذارم. ستاره گفت ولي يواش كيرت كلفته. واي حسابي حال يكردم. برعكس مامان هم كوونش و هم كوسش تنگ بود. ساعت 11 شد . اصلا يادم نبود با مامان ساعت 11 قرار داشتم بكنمش. در هم لاش وا بود. البته خيالم نبود مياد ميبينه دخترشم دارم ميگام. ساعت 12 شد بعد از كردن ستاره رفتم اطاقم صبر كرم مامانم بياد ديدم نيومد. دوباره رفتم پايين ديدم مامانم بيداره گفتم نيومدي بالا. گفت اوومدم نبودي. گفتم آهان. من و من كردم. گفتش بلاخره كارتو كردي. گفتم يعني چي. گفت هيچي. فهميدم ديده ستاره رو كردم. گفت حال بگو حال داد. منم گفتم جات خالي. لبخندي زد و گفتش عيبي نداره ولي تازه اوومد بازار كهنه ميشه دل آزار. گفتم نه اينطوري نيست. براي اينكه دلشو نشكنم مامانم همون شب كردم
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#593
Posted: 20 May 2014 13:42
هومن و مامانش
نمیدونم نظر شما در باره زن زندگیتون چی هست البته هرکسی یه نظر برا خدش داره به نظر من بهترین زن برای زندکی زنی هست که بتونی باهاش راحت باشی و به سادگی با هم عشق بازی کنی بگزریم میخوام داستان پرفراش و نشیب زندگی خودم رو براتون بگم داستانی واقعی برای یه عاشق واقعی من الان 25 ساله هشتم و این داستان می رسه به 4 سال پیش همون موقه که من مثل خیلیایی دیگه در اوج هیجانات زندگی و سکسی بودم 1 سالی میشد که پدرم رو از دست داده بودم او مهندس عمران و در یکی از کارخونه های اهواز مسئولیتی داشت از نظر مالی خانواده مرفهی بودیم و مادرم هم چند سالی بود از بی کاری می رفت حوزه علمیه و درس می خوند بعد از اون مسیبت که دچارش شده بودیم مادرم می خواست به من سرو سامون بده یه روز از من پرسید هومن دوست داری زن زندگیت چه خصوصیتی داشته باشه سرمو بالا اووردم شکه شدم کمی از بالا تا پاینشو برنداز کردم آب دهنمو قورت دادم و با یه نفس عمیق گفتم مامان مثل تو ! خندید ، گفت من ؟ گفتم بله ، گفت آخه من چی دارم که تو دوست داری زنت مثل من باشه اصلان مگه من چتورم ؟ یه خنده موزیانه کردم گفتم توپ توپ لپمو کشید گفت مثل تو نمیدونم چی شد که برای اولین بار بد از سن نوجوانی منو بغل کرد و صورتمو بوسید جا خوردم اخه مامانم خیلی مذهبی هستش و اصلان ندیده بودم تا اون وقت با من این رفتارو داشته باشه منم بغلش کردم اومد کی از من جدا شه دستمو بردم دور کمرش دقیقا بالای باسنش و محکم گرفتمش بالا تنشو از من جودا کرد و با یه نیش خند گفت هان په چته ؟ رو بهت دادم جو گرفتد ! چش تو چشش دوختم داشتم از حرارتش می سوختم گفتم مامان بهم تو امید می دیی وقتی نگاهت می کنم زندگی بعد از 10 سال دوباره سورت نازشو بوسیدم و خودمو تو آغوشش گم کردم نمی دونم چقدر شد ولی با این حرف مامانم به خودم اومدم که دیگه بسه خیلی تو جو رفتی می ترسم کار دستمون بدی و با خنده دستمو که دیگه رویه باسنش بود باز کرد و یک قدم رفت عقب گفت باید دیگه برات استین بالا بزنم گفتم چتور مگه گفتش این جور که تو منو بغل گرفتی پسر مامانشو بغل نمی کنه یکم گیج شدم گفتم چتور مگه گفت یه نگاه به خودت بکن به کیرم اشاره کرد و رفت وقتی به خودم نگاه کردم تازه فهمیدم چه آبرو ریزی کردم خودم خبر ندارم کیرم کثل یه تنه درخت کلفت شده بود ( حتما اونم حسش کرده ) وای از خجالت داشتم میمردم یه چند روزی گزشت و من کم کم دیگه تور دیگه نگاش می کردم ولی باز این مذهب لعنتی افکارمو به هم ریخت تصمیم گرفتم برای عوض شدن حالمون به یه صفر بریم رفتم اوژانس مسافرتی تو تورا نگاه میکردم اول می خاستم برم مشهد اما نمی دونم چی شد که تا نگاهم به خانومی که متسدی اوژانس بود رفتم ترفش یه خانوم زیبا و خوش هیکل با یه آرایش تاپ سلام کردم جلوش نشستم گفتم یه تور می خوام برم نمی دونم چی شد که تور تبدیل به یه صفر 2 نفره به کیش شد وقتی خانومه به هم گفت می خاین برید ماه عصل منم یه جواب سر بالا دادم خلاصه بلیتو گرفتیم و به خونه برگشتم اول مامانم مخالفت کرد اما با اسرار من قبول کرد و قرار شد با هم به کیش بریم برای 7 روز . وقتی مامانم قبول کرد منم ازش قول گرفتیم که اونجا دیگه غمو فراموش کنه وکمی بگردیم و خوش بگزرونیم روز حرکت رسید وقتی رسیدیم توی فرودگاه کیش یه راست رفتیم هتل ساعت 9 صبح تو اتاق بودیم وقتی رسیدم تو اتاق تازه فهمیدم چه صوتی دادم ( همون وقت که تو آژانس خانومه گفت میرید ماه اصل ) بادیدن تخت دو نفره من هاج و واج داشتم نگاه میکردم به تخت یک لحظه نظرم متوجه مامانم شد اونم همین تور بود و به من نگاه میکرد گویی داشت علت اینکه یه تخت دونفره تو اتاق بود روو از من می خواصت بعد گفت باید بریم به اطلاعات هتل بگیم که یه اتاق دیگه به ما بده منم با سر تایید کردم گفتم بییا بریم بیرون یه چرخی بزنیم وقتی از هتل زدیم بیرون چنان داشتیم تو تازگی وول می خوردیم که دیگه اصلا هواسمون به جریان تخت نبود رفتیم بازار من پیشنهاد دادم به مامانم که لیباس بخریم رفتیم توی یه پاساژ که پر از بوتیک بود میشه گفت 80% لباسهای زنونه سکسی بودن یه مانتوی اندامی قهوی انتخاب کردم گفتم مامان اینو می خوام بخرم برات گفت نه این چیه مال قرتیاس گفتم لطفا و.... خلاصه بعد کلی گو خردن قبول کرد رفتیم تو وقتی به پفروشنده گفتیم کدوم رو می خایم کلی زبون ریخت (به قول خودمون مخمون رو زد البطه مخ مامانم رووو ) بعد گفت نمی خاین پرو کنید مامانم نگام کرد گفت نه گفتم چرا اتاق پرو کجاس ؟ فروشنده نشو.ن داد مامانم رفت تو بعد از چند دقیقه در زدم گفتم مامان چی شد گفت خیلی تنگه گفتم ببینمت و بی معتلی رفتم تو اتاق پرو گفت یه یا اللهی چیزی بگو بعد بیا تو ! نگاش کردم بی اختیار خشکم زد مامانم تو اون لحضه به نظرم زیباترین زن دنیا بود با اینکه سنی ازش گزشته بود اما هیکلش عین مانکنا بود کیرم داشت میترکید گفتم مامان یه چرخ بزن وقتی چرخید تنها چیزی که می دیدیم کون مامانم بود و کون قلمبه گرد با خط لای کونش وای همینجور داشتم نگاش می کردم که به نیم روخ رسید واااااااای از اووون سینه هاششش گفتم عالیه عوض کرد و اومدیم بیرون و رفتیم خونه سر راه تو هتل به اون یارو که پشت میز اطلاعات بود گفت مامان که اشتباها یه اتاق دونفره دادن به ما که تختش دونفرس لطفا یه اتاق با 2 تا تخت یک نفره برا مون حاضر کنید رفتیم بالا کلی چیز میز خریده بودیم از رختو لباس تا لوازم آرایش خلاصه بعد از اینکه خصتگی در کردیم من رفتم لباسهای نومو پوشیدم یه تیپ کاملا سفید و استرج که تو بدن چهار شونه من بسیار زیبا می یومد و به مامانم گفتم چتوره گفت فدادشم مامان خیلی با حالی و بغلم کرد و بوسیدم منم بوسیدمش( لپشو ) بعد ازش خاهش کردم که اونم لباساشو به پوشه قبول کرد و رفت تو اتاق خواب بعد از 30 دقیقه اومد بیرون واااااااااااای چی میدیدم این واقعا همون مامان فریبای خودم بووود که الان جلوم ایستادهه بود ! وای داشتم می مردم از دیدین مامانم ......... تصور کنید یه زن با قدی 167 و وزن 65 کاملا برونزه با سینه های قلمبه 80 با یه کمر باریک و کون بوووووووزرررگگگگ موهای بلند تا نزدیک کمرش وااااااااااایی از چشم و ابروواش مشکیی تا دیدمش خشکم زد یه مانتو اندامی بالایه زانویه قهوه ای با یه شروار استرج قهوه ایییی یه کفش نه نیم پوتین مشکی پاشنه دار و یه شال سفید که مو های دمب اسبیش از پوشتش کاملا معلوم بودن ( همونجا به سلیقه خودم 1000 بار احسنت گفتم و کیف کردم ) یه آرایش دخترونه هم کرده بووود نا خدا گاه گفتم اوووووواه چی شدییی مامان جونم ( اگه از 10000 نفر می پرسیدی چند سالشه بالاترین سن رو بیشتر از 35 سال نمی گفتند چه برسه به 42 سالیی که داشت) خندید گفت به هم می یاد ؟ آب دهنمو قورت دادم رفتم جلوو گفتم مامان خیلیی خوشکلییی دستاشوو گرفتم خودمو پرت کردم تو بغلش از بوی عطرش دیونه شده بودم باز نگاش کردم گفتم مامان خیلیی زیباییی و یه بوسه به صورشش زدم (این دیگه از اون بوسهه ها بود که هر کسیی می فهمه منظور داره ) باز دوباره بغلش کردم با صداش به خودم اومدم که گفت عزیزم کی بریم ناهار سرمو آوردم عقب نگاش کردم و گفتم هر وقت که بگی تو چشمای هم داشتییم خیره نگاه می کردیم که به هش گفتم مامان یه خواهش دارم گفت چی عزیزم گفتم ؟ خداییش ترسیدم بگم گفتم بی خیال گفت نه بگو گفتم آخه می ترسم ناراهت بشییی گفت نه راحت باش گفتم اجازه میدی به بوسمت !؟ یه لبخند زد ، گفت مگه تا هالا نبوسیدیم که الان اجازه می گیرییی بایه صدای آهسته و لرزون بهش گفتم از لبت ! منو پس زد و هیچی نگفت و رفت تو اتاق یه دفه مثل اینکه دنیا روو زدن روو سرم یخ کردم و هزار بار به خودم نفرین کردم یه چند دقیقه ایی گزشت مامانم با همون لباسای قدیمیش اومد بیرون گفت بریم گفتم بریم رسیدیم پشت در گفت هومن چرا اون حرفو زدی چه منظوری داشتیی ؟ گفتم مامان منظور خاصی نداشتم نگاهیی به هم کرد گفت ای پسر شیتون و یه لب کو چیک گرفت از من و برگشت راه افتاد من داشتم دیونه می شدم خشکم زد رفت بیرون گفت چته پس ده بیا رفتم ناهار بیرون رو میز نهار تنهاش گذاشتم برم دستامو بشورم وقتی اومدم دیدم دوتا پسر نشستن رو میز ما و دارن با مامانم حرف میزنن یه احساسی به هم گفت نکنه ماما نم .... بی اختیار حرکت کردم به سمت میز ( ار پشت مامانم ) نزدیک که شدم فهمیدم که دارن موضاحم مامانم میشن یه دفه مامانم پاشد یه چک زد تو صورت یکی شون و من دویدم رو هوا لگد اولیی خورد تو صورت اولین نفر و دومی رو هم با یه چرخش دومی هم کله پا شد دست مامانمو گرفتم اومدیم بیرون که یه دفه صدایه فوش دادنشونو تو خیا بوون شنیدم بر گشتم دیدیم 2 نفرشون دارن میان طرفمون مامانمو پس زدم ایستادم جلوش با حمله اولی تس حمله کننده شکسته شد و دومی رو هم امون ندادم و همونجا زانوشوو شکستم ( دان 2 کاراته اینجا بدرد خوردش ) سریع رفتیم هتل تا رسیدیم مامان خودشو انداخت تو بغلم های های گریه کرد بعد از کلی دلدلری شروع کرد به صحبت کردن و گفت که چی بهش گفتن : _ به به چه خانومی عجب زیباس حیف این خانم نییست که تنها نشسته _لطفا مزاحم نشید _ عزیزم اسمت چیه ؟ _ ......... _ ما اینجا یه پانسیوم مخصوص مجرد ها داریم در ازای یه شب اقمت 50 هزارتومان به هت میدیم _ خفهه شید احمقا _ بی تربیت نشووو دیگه حیف این هیکل لوند نییست که همین جوریی بزاری مردم فقت با چشم قورتت بدن اجب لبیییی واای _ الان شوهرم میاد کسافتا _ وای خوش به هالش فقط باید کمی دوش آفتاب بگبرییی تا رنگ پوستت کاملا برونزه شههه جیگر _ گمشید الان داد میزنم _ دادتو بزار برا اون موقه که 3 تا کیر با هم دارن جرت میدن اینجا اون چک روو زده بوود بهشون داشتم از تعجب شاخ در میوردم این مامانم بود که در حال حق حق زدن این حرفا رو میزد تنها چیزی که منو تسکین میداد کتکایی بود که خوردن تو این فکرا بودم که متوجه شدم که من و مامانم رو تخت نشستیم و اون تو بغلم راحت خوابیده بالشرو مرتب کردم دراز کشیدمش منم کنارش خوابیدم بعد از 2 ساعت مامانم منو بیدار کرد گفت پاشو شب شد رفتم دستشوییی وقتیی اومد بیرون دیدیم مامانم یه لباس یه تیکه گیپور پوشیده بود یه آرایش غلیظ کرده بود به خوبی کرست زرشکی شوو می شد از زیر لباس دید نگاش کردم داشتم شاخ در میوردم اومدم جلو گفتم خیره ؟ !!!!!!!! مامانم گفت وقتی اون کاروو ظهر کردیی احساس کردم که بابات دوباره زنده شده و یه حامی دارم و تو به خوبی تونستی جای باباتو بگیرییی یه لحظه احساس کردم که هنوز من شوهر دارم الانم یه جورای جشن گرفتم اومدم جلو دستشوو گرفتم خدشو عقب کشید گفت هان چته با خنده موزیانه ای گفت خیال کردم تو پدرتبی هاااا !!! گفتم که چی گفت مواضب باش چی کارم داریی و یه خورده برام ناز کرد ( این کار عمدی نبود صرفا از روی احساس ز نونگی بود ) گفتم تو ظهر منو بوسیدیی در رفتی میخوام تلافی کنم گفت ولی مثل من ها گفتم باشه دستم رفت رو صوتش نوازشش دادم خجالت می کشید نگام کرد فقط یه نگاه بعد سرشو پاین انداخت ( شاید یعنی راحت باش من در اختیار تو هستم ) پیشونیشو بوسیدم یه دستم رفت پشتش با سر سرشو دادم بالا یه بوسه کوچیک از گونش بردم یه خنده کوچیک کرد و باز سرشو پایین انداخت یه حس عجیب داشتم باز با دست سرشو بالا گرفتم اون ثمت صورتشو کنار لبشو یا بوسه دیگه زدم این دفه فقط نگام کرد مثل اینکه منتظر بود ببینه چی کار می خوام به کنم با حتیات لبمو به ثمت لبش بردم کمی خودشو عقب کشید گفتم مامان اجازه می دییی؟ جوابی نداد یه لب کوچیک گرفتم نگاش کردم هیچ عکس العملی نداشت 2 یا 3 با تکرار کردم بار 4 دیگه لبام رو لباش قلف شد کمی که گذشت ولش کردم خدشو تو بغلم ول کرد منم فشارش دادم گفت دوست دارم عزیزم منم بوسیدم سرشو گفتم اجازه میدی یه لب دیگه بگیرم گفت بسته دیگه ولی من توجه نکردم با دست سرشو بردم عقب و شرو کرم به لب گرفتا دیگه اون هم هماهیی می کرد بعد از چند ثانیه دیگه دستاش دور گردنم بودن و منم داشتم با سرعت کمر و با سنشو می مالونم خیلی با حال داشت منو می خورد نا خدا گاه یه دستم اومد جلو و سینه سفت مامانمو لمث کرد
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#594
Posted: 20 May 2014 13:44
بهترین سکس رضا و خواهرش
خاطره ای که می خوام تعریف کنم مربوط به 14 سال پیش میشه و واقعیه واقعیه به خدا قسم میخورم اون موقع اول دبیرستان بودم و خواهرم راهنمایی بود.یادمه توی امتحانات پایان سال بودیم توی خونه داشتیم درس می خوندیم. البته این اولین سکس کامل ما بود.مادرم خونه بود منو خواهرمم توی آشپزخونه بودیم و من راست کرده بودم نمی دونستم چطوری شروع کنم یادمه بغل یخچال وایساده بودم و توی یه لحظه که اومد آب بخوره دیگه نفهمیدم چیکار کردم ......خودمو چسبوندم بهش ولی خیلی تصادفی مثلا اینکارو کردم ولی از اونجایی که تصادفی کیرمم راست شده بود خواهرم بر گشت و یه خنده ی آروم و داغی کرد بعد از چند لحظه نمی دونم چی تو دستش بود که بهم گفت نگاش کنم منم به بهونه ی اینکه ببینم از بغل خودمو چسبوندم بهش و کمکم رفتم پشتش . کیرم که به کونش خورد بدون اعتراض وجابجا شدن با خنده گفت : بی شعور یه وقت مامانی میادا!!!! که من ولش کردم و رفتم ببینم مادرم کجاس که درو باز کرد حسابی شانس آوردیم . خواهرم رفت توی اطاق و خوابید روی زمین و شروع کردن درس خوندن . منم که میدونستم مادرم توی آشپزخونس خوابیدم روی خواهرم . خواهرم سرشو آورد بالا و گفت : رضاااااااا مامانی نیاد!!! سریع پریدم دیدیم مادرم داره میره بیرون . ازش پرسیدم کجا میری ؟ گفت : الان میام. تا از در رفت بیرون به سرعت دویدم توی اطاق و خوابیدم رو خواهرم و گفتم مامانی رفت بیرون. خواهرم با کنجکاوی گفت : ولی زود میاد!!!! منم گفتم شلوارتو بکش پایین تا نیومده. و من سریع شلوارمو و شورتمو تا بالای زانوهام دادم پایین خواهرمم دستش به بند شلوارش بو ونگاش به در و با ترس و شهوت می گفت رضا یه وقت کسی نیاد!!! منم که هیچی حالیم نبود هی التماس می کردم : جون من بکش پایین تا نیومده ترو خدا جون من..... اصرار منو که دید شلوارشو با شورتش با هم کشید پایین وااااااای قلبم داشت وایمیساد سریع آب دهنمو مالیدم سر کیرم لای کون خواهرمو باز کردم و خوابیدم روش .خواهرم 14 سالش بود و کونش تمیز تمیز. البته خواهرم سفیده و یه کمم بور . تا فشار دادم لیز خورد و رفت تو کونش . اهن و نالش در اومد و از زیرم فرار کرد ولی من افتاده بودم روش و سر شونهاشو گرفته بو دم که باهاش جابجا بشم و کیرم در نیاد هر چی تقلا کرد و التماس کرد که بلند شم و درش بیارم گوش نکردم و تا آروم شد عقبو جلو کردم کونش گرم بود چندتا تگون که دادم آبم با فشار ریخت تو کونش هم زمان مادرم در حال رو باز کرد و هر دومون مثل برق بلند شدیم و بقیه آب من ریخت توی شورتم اینقدر زیاد بود که خیس خیس شدم. ولی بازم شانس با ما بود. از اینجا کار ما شروع شد ولی دایمی نبود و خیلی وقتا نمیذاشت طرفش بری البته الان که اینو می نویسم 3 روز قبل از کس کردمش چون 5ساله ازدواج کرده و اگه یه وفت بخواد درست بهم حال میده هر چند بعضی وقتا سگ میشه و گاز می گیره ولی بعضی وقتا هم آخرشه مثلا یه با توی اطاق خوابشون روی تخت لخت لخت شد و نشست رو کیرم وبالا پایین میشد یه بارم آبم ریخت روی سینش و حتی تا گردنش هم ریخت البته خودش گفت اینکارو بکنم وبعدش رفت حموم یادمه حولشو که بهش می خواستم بدم جلوم وایساده بود و می خندید ولی بعضی وقتا اصلا نمیشه کاریش کرد چیکار کنم؟
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#595
Posted: 20 May 2014 13:48
بهترین عید سروش و مامانش
سلام.امروز میخوام داستان سکس با مامانم توی استخر و سونای خونمون رو براتون بگم.قبل از شروع داستانم بگم که من اسمم سروش هستش.16 سالمه.مامانم یه زن 46 سالست. لاغره. ولی بر خلاف لاغر بودنش کونش وحشتناک بزرگه.سینه هاشم همین طور.تازه با اینکه 46 سالشه خیلی جوون تر نشون می ده و شکمش به خاطر پیری خیلی بزرگ نشده.مامانم هیکلش حرف نداره و تو خونه چشمم رو کونشه.اخه تقصیر خودشه.به جای اینکه تو خونه لباسای گشاد بپوشه که کون گندش تابلو نشه بدتر لباسای تنگ می پوشه و منو حشری می کنه.اکثرن شلوارای استرچ مشکی سیلکی و براق می پوشه که از تنگی و چسبونی کونش می خواد شلوارشو پاره کنه و بیفته بیرون.از اون بدتر زیر اون شلواره تنگ شورتای لامبادایی جنده ها رو می پوشه که بابام از امریکا واسش اورده.بابام بهش هیچی نمی گه.اونا منو خیلی ازاد گذاشتن.میزارن باهاشون فیلمای صحنه دار ببینم و جلوی من از هم لب می گیرنو ........ بعضی وقتا که جلوی من اینطوری می گرده میرم یه شرتشو ورمی دارم باهاش جق میزنم.باعث شده بهش بد نگاه کنم و هوس کنم بکنمش.این از ارزوهام بود و فکر نمی کردم موفق بشم. هروقت میرفت حموم منو صدا می کرد پشتشو لیف بکشم.وقتی می رفتم واسه لیف کشیدنش انگار نه انگار.همون طوری لخت لخت جلوم میومد.اصلن خودشو نمی پوشوند ومن از دیدن کس و کون وسینه هاش سیخ می کردم.مامانم هم می دید ولی به رویخودش نمی اورد.تا پشتشو به من میکرد دلم میخواست رو غوس کونش جلق بزنم.هیکل مامانم یه جوری بود که انگار 100 سال جنده بوده و هیکلشو ساخته واسه سکس.تا خودتون نبینید باور نمی کنید من چی میگم.تا حدی که وقتی معمولی وایمیستاد و پشتشو به من میکرد کسشو از لای کونش و لای پاهاش میتونستم ببینم.یه چند بار هم موقع لیف کشیدن تابلو کردم و به کونش دست زدم که عصبانی شد. ماجرای ما از اینجا شروع میشه که 1 روز قبل عید بابام برای کاری رفت امریکا.اخه زیاد اونجا میره و منو مامانم تنها شدیم.برای من خیلی ضد حال بود.چون باید 15 روزعید رو تو خونه میشستیم و ازمسافرت خبری نبود.تنها سرگرمی من استخر و سونای خونمون بود که حالا باید با شنا کردن تعطیلات رو می گذروندم.اخه خونه ما نوساز بود و مجهز به استخر و سونای سر پوشیده که روزای زوج برای اقایون اپارتمانمون بود و روزای فرد واسه خانوما.نزدیک ظهر رفتم واسه شنا.تنهای تنها.اخه همسایهامون همه رفته بودن مسافرت و هنوزم چنذ تا از واحدامون خالی بود و سرایدار هم نیاورده بودن.اصلن حال نمی کردم.خواستم بیام بیرون که دیدم مامانم اومد کنار استخر.گفتم مامان شما اینجا چی کار می کنید.امروز که روز خانوما نیست.گفت:منم حوصلم سر رفته بود گفتم بیام با هم شناکنیم.امروزم روزخانوما اقایون نداره .تو این ساختمون فقط ما دوتاییم. منم خوشحال از این که تواستخر می تونم کون مامانم رو دید بزنم و خودمو بهش بمالونم گفتم:پس مامان منتظر چی هستی بیا شنا کن.خندید و شروع کرد همونجا لباساشو در اوردن.زیر مایو پوشیده بود.مایو شو بابام از امریکا اورده بود.یه مایوی یه تیکه تنگ که وقتی باهاش راه می رفت کون گندش توش وول میخورد.زیر اب شق کرده بودم.مامانم چه کسی شده بود.اینه جنده های فیلم سوپرا. اومدتو استخر شروع کرد به شنا کردن.وقتی شناش تموم شد بهش گفتم مامان بیا یه بازی کنیم.اخه حوصلم از شنا کردن سررفت.گفت باشه.چه بازی ای؟منم که می خواستم به هوای بازی کیرمو بچسبونم به کونش گفتم:بیا با هم تو اب کشتی بگیریم.اولش به بهونه این که خطرناکه و .... قبول نکرد.بعد با اسرار من قبول کرد.گفت چه چوری؟گفتم همدیگرو بغل می کنیم و میبریم زیر اب.اینجوری.بعد قبل از اینکه جوابی بده و اماده شه رفتم پشتش کمرشو گرفتم و هی کیرمو می مالوندم درش و می کشوندمش زیر اب ولی یه کاری نمیکردم که بترسه و بگه دیگه بسه.طوری وانمود میکردم که مثلن زورم اونطوری نمیرسه که ببرمش زیره اب و فقط می مالوندم درش.دیگه داشت ابم میومد.مامانم هم متوجه شده بودکه کیرم سیخ شده و دارم میمالونمش.ولی به روی خودش نمی اورد.چون پشتش بهم بود و اب استخر هم تازیر کون مامانم بود کیرمو از تو مایوم در اوردم و بدون اینکه بفهمه ابمو ریختم رو قوس کون گندش.مایو ی مشکیش سفید شده بود.ولی نفهمیده بود.منم سریع کیرمو گذاشتم تو مایوم و چون کارمو کرده بودم گفتم کشتی دیگه کافیه.مامانم هم گفت باشه و به من گفت میره سونای خشک.یه لحظه قلبم وایستاد.اخه روی مایوش روی قسمت کونش پراب کیربود و چون عمق استخر تو اون قسمتی که ما بودیم کم بودکونش نرفت زیر اب که ابکیرا تمییز شه.منم نمی تونستم دست بکشم رو کونش چون تابلو می شد.اون موقع به هوای کشتی دستمالیش کرده بودم.اب کیرم هم اونقدر غلیظ بود که با این کارا پاک نمی شد. تازه اونقدر سریع از استخر اومد بیرون که من نتونستم تصمیم بگیرم.از استخر که اومد بیرون به من گفت من تو سونامیخوام لخت شم.اگه خواستی بیای تو در بزن تا لباس بپوشم.دیگه کارم تموم بود.چون اگه مایوشو در میاورد ابکیرارو می دید. گفتم چشم.یه ده دقیقه گذشت مامانم منو صدا کرد منم برم تو سونا.منم رفتم.البته خیالم راحت شده بود و با خودم گفتم نفهمیده.وگرنه اینطوری صدام نمی کرد.رفتم در زدم.گفت بیا تو.وقتی رفتم دیدم لخت لخته.گفتم مامان شما لباس نپوشیدین.گفت اشکال نداره.اخه مایوم کثیف شده بود.با دست به مایوش اشاره کرد و به اون لکه های سفید.بعد گفت ایراد نداره.من مامانتم.مثل زن و شوهر که با هم محرمند ما هم بهم محرمیم. بیا تو.منظور حرفشو نفهمیدم.منظورش ایراد نداشتن به خاطر جق روی مایوش بود یا اینکه جلوی من تو سونا لخت نشسته بود.بازم به روی خودم نیاوردم و رفتم یه گوشه نشستم. گفت:سروش جان برات یه زحمت دارم.اگه میشه بیا بدن منو روغن بمال ماساج بده.منم که دوزاریم افتاده بود ولی بازم شک داشتم از خدا خواسته گفتم چشم.بعد روغنو داد دستم و دمر خوابید کف سونا.کیر منم دوباره سیخ شده بود و مامانم که از اون ابکیر رو مایوش فهمیده بود پسرش چیکارست و روش باز شده بود گفت:اگه داره به دودولت فشار میاد مایوتو درار راحت باش .منم سرخ شدم .مامانم هم واسه اینکه خجالت نکشم گفت که من ناراحت نمیشم.چون طبیعیه که مردا وقتی یه خانوم لخت میبینند اینطوری می شن.حتی اگه اون خانوم مامانشون باشه.درار من نگات نمیکنم.منم لخت لخت شدم و شروع کردم به ماساج دادن کمر خوشگل و باریک مامانم.همش چشم به کون گنده و کس مامانم بود.دلم می خواست بپرم با کیرم رو کونش بخوابم بکنمش.با اینکه قمبل نکرده بود و دراز کشیده بودولی کسش معلوم بود.وقتی داشتم ماساجش می دادم هی می گفت اخیش اخیش..دیگه هیچی حالیم نبود.هر چند وقت یه بار رو باسنش یه دست می کشیدم تا ببینم چیزی می گه یا نه.ولی چیزی نمی گفت......وقتی به خودم اومدم دیدم از خود بی خود شدم و فقط دارم کونشو می مالم.دیگه مامانم هم به جای اخیش اخیش اه اه میکرد. ولی بازم می ترسیدم بپرم روش.واسه همین گاهی دستمو لای پاش میبردم و به کسش دست می کشیدم.دیگه مطمین شده بودم که بله مامانم داره پا می ده.منم برای اخرین اطمینان گفتم مامان جون میشه بشینم رو باسنتون تا بهتر ماساجتون بدم.اونم گفت من مامانتم هر کاری میخوای بکن.منم نشستم رو کون نرم و گندش.یه اه بلند کشید.دستم رو بردم رو کسش شروع کردم به مالوندن.دیگه حالیم نبود انگشتم هم می کردم توش.حسابی حشری شده بود.بعد من که روم باز شده بود گفتم مامان میشه چهار دستو پا کف حموم حالت بگیرین؟.مامانم هم سریع حالت گرفت.کونش بد قمبل شد و کسش باز شد.منم بادیدن این صحنه شروع کردم به خوردن کس مامانم.خیلی کس تمیزی داشت .یه دونه مو هم نداشت.بعد مامانم ازم خواست که بزارم کیرمو ساک بزنه.منم قبل از اینکه بهش اجازه بدم کیرمو گذاشتم تو دهنش.خیلی قشنگ ساک می زد .ابم داشت میومد که گفتم مامانی دیگه بسه.می خوام بکنمت.بلند شد و وایستاد و دو تا دستاشو گذاشت رو دیوار و کونشو قمبل کرد.منم عاشق این نوع سکس بودم مطل نکردم و کیرمو تا ته کردم تو کسش.سینه هاشم با دو تا دستام گرفته بودم تو دستام و محکم می مالوندمشون.اه و اوه مامانم رفته بود هوا.یه ده دقیقه از کس کردمش.بعد رفتم سراغ کونش. مخالفتی نکرد.کونش اصلن تنگ نبود.بعدها که ازش پرسیدم بهم گفت که از بس به اینو اون داده اینطوری گشاد شده و گنده.ابم اومدو همه ابم رو ریختم تو کونش.اون روز خیلی حال کردیم و تا شب چند سری دیگه تو استخر کردمش.تو اون 15 روز دیگه کمر واسم نمونده بود.اون سال بهترین عید و تعطیلات ما بود
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#596
Posted: 20 May 2014 13:51
مامان سرور
حمید هستم از وقتیکه کرک و پشمی درآوردم و حس میکردم کیرم راست میکنه اندام تپل و مپل و سفید مامان سرورم همیشه سوژه کف دستی هام بود تازه این اواخر هم به همراه یکی از دوستام که خیلی با هم صمیمی بودیم گه گداری شیطنتهایی میکردیم تا به هر طریقی شده یک دیدی به جاهای مختلف بدنش بزنیم تا با هم برای زمانهای تنهایی خودمون سوژه مناسب داشته باشیم تا یک روز یه فکر قشنگ به سرمون زد و این شد که شیشه گوشه نورگیر مشرف به حمام خانه را شکاندیم و منتظر شدیم تا مامان سرور به حمام برود وقتی فهمیدیم که میخواهد به حمام برود هر دو به مجاور نور گیر رفتیم و برای اولین بار لخت شدن مامان سرور رو دیدیم یادمه همونجا وقتی که سینه های تپلش بیرون افتاد کیرم داشت شلوارم رو جر میداد و وقتی دیدم بعد از در آوردن شورتش یه کمی با کسش ور رفت البته خیلی کوتاه فقط در حد یه باد دادن به اونجاش دیگه تاب نیاوردم اومدم یه دست بمالم رو کیرم که دیدم شلوارم خیس شد و رفتیم پی کارمون . بعد از این که به تهران اومدیم در یک خانه اجاره نشین شدیم . از همون اولین روز که حسن آقا صاحبخونه مامانم رو دید در پاسخ به مامان با یه لحن تمسخرآمیز ادای لهجه اش رو در آورد وچشماش یه فرمی به هیکل مامانم خیره شد که نگو و نپرس اون اولین بار بود که حضور یکی دیگه رو برای سکس با مامان در نظر گرفتم.روزها میگذشت و من هم با بچه های صاحبخونه که از من چندسالی بزرگتر هم هستند جور شدم و حتی یه وقتهایی اونها شوخی دستی هم میکردند و وقتی دستشون رو روی کونم میکشیدند یا انگشتم میکردند به شوخی میگفتند از اون ننه این در میاد دیگه و همه با هم میخندیدیم تا اینکه یه روز تصمیم گرفتم یه کاری کنم تا سکس واقعی مامان رو با یه غریبه ببینم این شد که باز به فکر فرو رفتم یک روز که مامان لباسها رو شسته بود وقتی داشت اونها رو روی بند پهن میکرد دیدم امیرحسین یکی از بچه های صاحبخونه به همراه برادرش امیر علی دارند از پایین به طبقه بالا نگاه میکنند این شد که از پشت پنجره کنار رفتم و اومدم سمت بالکن از اونجا که مامان جون من قدش کوتاه هست برای پهن کردن لباس مجبور بود خودش رو به سمت بالا بکشه و این باعث میشد دامنش تا بالای زانو بره بالا و من رونهای گوشتیش رو ببینم اینجا بود که به پسرهای صاحبخونه حسرت خوردم چون میدونستم که از اون جایی که اونها هستند صددرصد لای پای مامانم جایی که من ارزوی دیدنش رو داشتم رو راحت میبینند. خلاصه بعد از اینکه مامان لباسها رو پهن کرد من اومدم توی بالکن و سوتین مامان رو عمدا طوری که مثلا باد اونو انداخته توی حیاط انداختم ورفتم توی اطاق یه چند دقیقه دیگه صدای امیر علی دراومد که داشت میگفت سرور خانوم ........ مامانم رفت روی بالکن دید امیر علی که حدودا 25 سالش بود داره سوتینش رو نشون میده و میگه افتاده پایین مامان که خیلی خجالت کشیده بود گفت الان حمید رو میفرستم و زود اومد توی اتاق منو صدا کرد من هم خودم رو به خواب زدم مامان چند بار صدام کرد وقتی دید من خواب هستم غرغر کنان یه چادر سفید انداخت سرش و با همون وضعیت رفت پایین بعد از اینکه صدای درب پایین رو شنیدم سریع رفتم پشت پنجره و لای پرده قایم شدم واضح میدیدم که مامان سرورم داره با امیرحسین صحبت میکنه و سلام و احوالپرسی میکنه و در همین حین چون با همون وضعیت کار داخل خانه رفته بود پایین یه شلوارک مشکی استرچ پوشیده بود و بالاتنه اش هم نمیدونم یه لباس آستین کوتاه بود خلاصه مثل اینکه روش نمیشد بگه واسه چی اومده از طرفی امیرحسین هم بروی خودش نمی آورد تا آخر سر گفت ببخشید مثل اینکه گیره رو شل زده بودم که امیرحسین گفت ببخشید اگه میشه برید از امیرعلی بگیرید وقتی مامان با تعجب نگاهش کرد امیرحسین در پاسخ گفت ما برنامه ای برای شوخی با حمیدتون کشیده بودیم حالا نمیدونم چی میشه که مامان به سمت داخل حیاط حرکت کرد و امیرحسین هم در رو بست در همین حین امیرعلی در حالیکه کلباسی به غیر از یه شرت یقه هفت تنش نبود اومد جلو و وقتی مامان دید که امیرعلی داره کیرش رو روی سوتینش میماله تازه فهمیده بود چه خبره اومد برگرده که امیر حسین هم مانعش شد و از طرفی حسن آقا هم اومد بیرون و گفت اوه عجب چیزی گرفتین امروز این چرا سوتینش رو داده به تو و امیر علی خنده تیزی تحویلش داد. من که با دیدن حسن آقا کسیکه اولین بار طعم کیر رو به من چشوند جدا دلم برای مامانم سوخته بود خوب میدونستم که پاره پوره سرور امشب توی بغل بابام میخوابه چادر مامان سرور توی این رفت و آمدها افتاده بود و امیرحسین اونو توی حوض انداخت خلاصه مامان کاملا بی دفاع وایستاده بود تا اینکه حسن آقا از پشت بهش نزدیک شد گفت چند ماه اجاره تان عقب افتاده مامان ساکت شد و تا اومد جواب بده حسن آقا دوطرف شلوارکش رو گرفت و پایین کشید صدای التماسهای مامان سرور بلند شد تو رو خدا من آبرو دارم و ....... دولا شده بود که شلوارکش رو بالا بکشه که با توجه به قد کوتاه و وزن زیادش کون تپلش بیرون زد امیرعلی با یه اشاره تعادلش رو بهم زد واونو روی تخت کنار حوض انداخت و فرصتی برای بالا کشیدن شلوارک نصیب مامانم نشد واون از پاش در اومد صدای مامانم بصورت خفه دراومد میخواست هم همسایه ها نفهمند تا مایه آبروریزیش نشه هم اینکه از دست این سه تا هیکل رها بشه میگفت ا من جنده نیستم منو اذیت نکنید وبعد بردنش تو اتاق و من دیگه نمی دونم چیکارش کردن و وقتی امد بالا داشت گریه میکرد و نمی تونست درست راه بره منم همچنان خودمو زدم به خواب ولی می دونستم که مامانو حسابی کردن
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 9253
#597
Posted: 23 May 2014 00:12
سیمین خانم و برادرش یاسر
اسم من سيمين 29 سالمه و 4 ساله كه ازدواج كردم اون موقع كه دختر خونه بودم هميشه تو خونه آزاد ميگشتم مخصوصا موقعي كه بابا خونه نبود آخه اون بعضي وقتا گير ميداد كه جلوي ياسر مراعات كنم ياسر دادشمه 6 سال از من كوچيك تره خيلي خوشگله و خوش هيكله خيلي از دوستام طلبه بودن باهاش دوست بشن بعضي وقتا از حموم كه ميومدم بيرون ميديدم لباسم رو كه آماده كردم جا به جا شده ميدونستم كار ياسره ولي به روش نمي آوردم يه بار هم كه فكر كرده بود من خوابم اومده بود تو اتاقم گوشه پتو رو بلند كرده بود داشت به پاهام نگاه ميكرد صداي نفسش رو ميشنيدم هم خنده ام گرفته بود هم نميخواستم بهش زياد رو بدم ولي گاهي هم بهش حال ميدادم مثلا ميگفتم بيا من رو ماساژ بده ميفهميدم كيف ميكنه چند بارم كيرش بزرگ شده بود كه من ديدم ولي چيزي بهش نگفتم خلاصه كه ياسر از هر موقعيتي براي ديد زدن من استفاده ميكرد منم زياد بهش سخت نميگرفتم يه بار از توي كمدش يه فيلم سكسي پيدا كردم كره خر عجب فيلمي داشت حسابي خوشم اومده بود از فيلمه يه بار مسافرت رفتيم چون همه تو يه اتاق خوابيده بوديم ياسر كنار من بود وسط شب داشت با كونم بازي مي كرد كه از خواب بيدار شدم ولي نفهميد تا اينكه ديدم دامنم رو زد بالا و كيرش رو گذاشت لاي كونم و يه كم تكون تكون داد بعدم آبش رو ريخت و كثافت همونجوري شرتم رو كشيد بالا پشتش رو كرد خوابيد كه فرداش مجبور شدم برم حموم اينا گذشت تا اينكه من شوهر كردم شوهرم تو يه شركت كار ميكرد گاهي مجبور بود بره ماموريت براي همين نزديك خونه بابام خونه گرفتيم و هر موقع اون مي رفت ياسر شب ميومد پيشم يا من ميرفتم اونجا تو يكي از اين ماموريتا احسان مجبور شد يك ماه بره خارج از كشور خيلي حالم گرفته بود يه هفته آخر قبل از رفتنش هر شب برنامه داشتيم مثلا ميخواست تو رفتنش به من سخت نگذره نگو من بد عادت شده بودم يه هفته بعد از رفتنش يه شب ياسر اومد كه پيش من بخوابه هر موقع ميومد رو تخت كنار من ميخوابيد ولي ديگه كاري به كار من نداشت ولي اونشب من بدجوري حالم خراب بود غروبش هم يه كم اين شبكه پر بركت اسپايس رو نگاه كردم ديگه بد تر شده بودم قبل از اومدن ياسر يه حموم رفتم كه حالم بهتر شه ولي نشد كه نشد ياسر اومد مامانم برامون شام داده بود شام خورديم و يه كم ماهواره نگاه كرديم من گفتم من ميرم بخوابم تو هم هر وقت خواستي بيا رو تخت دراز كشيدم ياد كارهاي ياسر افتادم يه فكري مثل برق از ذهنم گذشت بلند شدم زود يه لباس خواب پوشيدم و زيرش فقط يه شرت پام بود 20 دقيقه گذشت كه ديدم ياسر تلويزيون رو خاموش كرد فهميدم داره مياد بخوابه خودم رو زدم به خواب از قصد پتو رو هم از روي زدم كنار تو اتاق يه شب خواب روشن بود معلوم بود من چي تنمه ياسر كه اومد انگار نفهميد اومد كنارم خوابيد يه دفعه ديدم گفت اوه اوه بعد آروم گفت چه بدني كوفتت بشه احسان اين آبجي مارو مفت مفت ميكني خندم گرفت به زور خودم رو نگه داشتم پاهام رو تو شكمم جمع كردم كه كونم بيشتر بره سمتش ديدم آروم دستش رو گذاشت روي كونم و يه كم ماليد بعد وقتي فكر كرد من خوابم دستش رو انداخت روم و پستونم رو گرفت و آروم گفت جون عجب هلويي يه كم ماليد كيرش رو هم چسبونده بود به كونم يه كم گذشت ديدم ازم فاصله گرفت ولي خيلي زود دوباره چسبيد به من بله آقا شلوار و شرتش رو درآورده بود لباس خواب منم كه كوتاه بود بالا هم رفته بود شرتم رو هم ياسر پائين كشيد و كيرش رو چسبوند به كونم اينبار مثل مسافرتمون نبود چون من مزه سكس رو چشيده بودم و بد جوري هوس كرده بودم از داغي كيرش خيلي خوشم اومد يه كم كه گذشت يه دفعه برگشتم سمتش نزديك بود پس بيافته زبونش بند اومده بود چشماش داشت از كاسه در ميومد گفتم چيه چرا ترسيدي مگه چي شده داداش جون گفت سيمين ... گفتم چيه نترس من كه ناراحت نشدم تازه خوشم هم اومد چون احسان نيست منم هوس كردم ادامه بده داداش گلم بعد بدون اينكه بذارم حرف بزنه لبم رو گذاشتم روي لبش و شروع كردم به خوردن يه كم گذشت اونم راه افتاد توله سگ خيلي وارد بود از احسان بهتر لبم رو ميخورد دستشم گذاشته بود روي كونم و ميماليد هر دو به پهلو خوابيده بوديم و ياسر موقع ماليدن كونم من رو به خودش فشار ميداد كه كسم بچسبه به كيرش منم كه منظورش رو فهميدم خودم كمكش كردم اولين باري كه با كيرش كسم رو لمس كرد لبام رو گاز گرفت تو همون حالت يه اومممممممممممممممم گفت منم لاي پام رو باز كردم كه قشنگ كيرش بخوره به كسم تو همون حالت لب تو لب ياسر خودش رو تكون ميداد بعد با دستش شروع كرد به ماليدن پستونام واي كه چه خوب اينكارهارو انجام ميداد لبش رو از لبم جدا كرد شروع كرد به خوردن پستونام با دستش كسم رو ميماليد انگشتش رو مي كرد تو كسم من ديگه كنترلي به خودم نداشتم و شروع كردم به ناله كردن ياسر من رو به كمر خوابوند خودش خوابيد روي من از گردنم شروع كرد به خوردن اومد پائين يه مكث كوتاه سر پستونام كرد بعد بازم رفت پائين يه كمي به نافم زبون زد كه من قلقلكم گرفت آروم آروم رفت پائين و رسيد به كسم اولش با ملايمت زبونش رو ميماليد به كسم ولي بعد از چند لحظه حركاتش سريع شد و همش زبونش رو به لاي كسم ميماليد و اوم اوم ميكرد با دستشم پستونام رو چنگ ميزد منم ديگه داشت اشكم در ميومد بهش گفتم بسه بيا بكن توش گفت نه اول بايد با زبونم آبت رو بيارم بعد شروع كرد دوباره به خوردن كسم زبونش رو ميكرد تو كسم دماغش ميخورد به تاجكم واي كه چه حالي ميداد ديگه نتونستم خودم رو نگهدارم با صداي بلند شروع كردم ناله كردن وايييييييييييييييييي آخخخخخخخخ آيييييييييييييي بخخخخخووووووووورررر بببببببخخخخوووووووووورررررررررر آآآآآآآآآآيييييييييييييي و اورگاسم شدم خيلي به من مزه داده بود ياسر رو كشيدم روي خودم ازش يه لب گرفتم بعد اون رو خوابوندم روي تخت خودم مثل آدمهاي گرسنه شروع كردم به ساك زدن كيرش واي با اين سن و سالش چه كيري داشت نوش جونش بشه اوني كه زنش ميشه كيرش از كير احسان درشت تر بود حسابي براش ساك زدم ياسر طوري من رو نشونده بود كه خودش بتونه با انگشت كسم رو بماله با اين كارش منم وحشيانه تر براش ساك ميزدم كه ديدم سرم رو از كيرش جدا كرد گفت بسه سيمين الان آبم مياد گفتم خوب بياد گفت نه ميدوني چند ساله من تو كف اين و كس و كونتم بايد امشب با كيرم بهشون حال بدم من رو خوابوند روي تخت به كمر مچ پام رو گرفت برد بالا فكر كردم ميخواد بذاره روي شونه هاش ولي ديدم پاهام رو گذاشت كنار سرم نفسم بند اومده بود بعد كيرش رو گذاشت جلوي كسم و در عرض چند ثانيه تموم كيرش رو تو كسم جا داد وقتي ديد من سختمه پاهام رو ول كرد يه كم نفس كشيدم بعد شروع كرد تلنبه زدن صدائي راه افتاده بود تو اتاق معركه يه كم كه كرد گفت سيمين خوب ميكنمت گفتم آررررررررررهههههههه بكن ميگفت ميخوام بگامت ميخوام جرت بدم آبجي جون بعد تند تر كيرش رو تو كسم ميكرد حس ميكردم كيرش تا نافم مياد يه كم گذشت گفت سيمين ميخوام كونتم بكنم گفتم نه ياسر دردم مياد هر چي اصرار كرد بهش اين اجازه رو ندادم چون زنايي كه از كون سكس دارن كوناشون خيلي بزرگه و تو لباس مجلسي خيلي زشته من به احسان هم اجازه ندادم كيرش رو تو كونم بكنه ياسر كه ديد موفق به اين كار نميشه من رو به حالت سجده خوابوند و كيرش رو از پشت كرد تو كسم با گفتن جون چه كسي داره آبجي سيمينم شروع كرد به تلنبه زدن با دستش پستونام رو ميماليد خودم هم با تاجكم بازي ميكردم نزديكاي اورگاسم دومم ديدم صداي نفسهاي ياسر بلند شد منم تند تر تاجكم رو ماليد هر دو در حال انفجار بوديم گفت سيمين كجا بريزم منم گفتم همونجا تو كسم اونم با يه تكون تموم آبش رو تو كسم خالي كرد و تو كسم داغ داغ شد انگار آبش جوش اومده بود بعد ياسرشروع كرد به آههههههههههه كشيدن منم همزمان با ياسر اورگاسم شده بودlديگه دستم خسته شده بود خوابيدم روي تخت ياسر هم افتاد روم تو همون حالت خستگي و بي حالي گفت سيمين حامله نشي كار دستمون بدي گفتم نترس الان بلند ميشم قرص ميخورم يه خنده كرد گفت دستت درد نكنه گفتم دست تو هم درد نكنه داداش جون گفت سيمين به من نگو داداش از اين به بعد به اسم صدام كن گفتم چرا گفت آخه كدوم خواهر برادري با هم از اينكارا ميكنن كه ما كرديم گفتم عذاب وجدان داري گفت آره گفتم بي خود تو باعث شدي كه من نرم به غريبه ها كس بدم گفت يعني اينقدر حشري هستي كه نميتونستي جلوي خودت رو بگيري گفتم پس چي ميخواستم زياد به خودش عذاب نده بعد بلند شديم خودمون رو تميز كرديم رفتيم دستشويي و اومديم لباس پوشيديم اول ياسر رفت تا من از دستشوئي بيام ديدم ياسر رو تخت خواب خواب انگار چند ساعت بود خوابيده بود منم ديگه حموم نرفتم كنارش خوابيدم صبح ياسر رفت خونه منم رفتم حموم ولي ياسر از حركاتش معلومه كه از اين اتفاق خوشحال كه نيست هيچ يه كمي هم ناراحته
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#598
Posted: 23 May 2014 23:04
اولین کونو به داییم دادم
امروز میخوام خاطره ی اولین سکسم وبراتون بنویسم اول ازخودم بگم من ی دختر سبزه باقد172ووزنم57کیلو وسایز سینه هام75 وهیکل خوبی دارم.
من ی دایی دارم 7سال ازخودم بزرگتره از بچگی خیلی باهم صمیمی بودیم موقع خوابیدن همیشه کنار هم میخوابیدیم
حدود 4سال پیش وقتی15سالم بود ی روز داییم اومد خونمون منم مثل همیشه کلی خوشحال شدم آخه دایی موخیلی دوست داشتم روز خوبی بود شب مثل همیشه تواتاق من خوابیدیم ولی اون شب داییم بابقیه شب ها فرق میکرد گوشیشو داد به من و گفت براش آهنگ بریزم منم لپ تاپ مو آوردم تو رخت خواب شروع کردم به پیدا کردن آهنگ های جدید
همون طور که دراز کشیده بودم روشکم موداشتم بالپ تاپ کار میکردم داییم از پشت بغلم کرد و گفت بزار ببینم جیگرم داره چیکار میکنه!
من توهمون حالت میتونستم کیرشو که کاملا لای کونم بود حس کنم ولی به روی خودم نیاوردم خندیدمو گفتم خب ببین!
ی چند دقیقه توهمون حالت بودیم حس میکردم داییم داره خودشوبهم میماله ولی باز چیزی نگفتم آهنگاروکه براش ریختم گفتم تموم شد دیگه چیزی نمیخوای باصدایی که میلرزید گفت دوستم برام عکس ریخته وقت نکردم ببینمش بیارشون باهم ببینیم گفتم باشه
فایل عکساروبازکردم عکساهمه سکسی بودن یکم خجالت کشیدم گفتم دایی خودت ببین اومدم ازجام تکون بخورم که داییم دستاشو دورسینه هام حلقه کردوبیشترخودشوبهم فشارداد.لال شده بودم کیرشوکامل حس میکردم ازروی شلوارم داغ بود کاملاشهوتی شده بودم
ولی باز یکم خجالت میکشیدم اولین بارم بود که یه پسراین جوری بغلم کرده بود دوباره خواستم تکون بخورم که داییم در گوشم گفت نترس من امشب خیلی بهت احتیاج دارم قول میدم اذیتت نکنم !!!
بعدشروع کرد به خوردن گوشم خیلی خوشم اومد داشتم حال میکردم یکم که گوشمو خورد وسینه هامو مالید منوبرگردوند خیلی وحشیانه لبامو میخورد منم هم راهیش میکردم دیگه نفس کم آورده بودم که لباموول کرد وکردنمو بوسید وبایه حرکت تیشرتمو در آورد (من عادت دارم بدون سوتین میخوابم) سینه هامو که دید آب دهنش راافتادوگفت جووووووووووون چه هلوهایی همش ماله خودمه وجوری میخورد داشتم دیوونه میشدم میخواستم دادبزنم ولی نمیشد باباومامانم تواتاق بقلی خوابیده بودن وقتی حسابی سینه هاموخورد رفت پایین تر بازبونش کل شکم مولیس زدودستشوبردکه شلوارمو دربیاره من دستشوگرفتم نمیدونم خجالت میکشیدم یامیترسیدم داییم دوباره اومد بالاوبوسم کردوگفت عشق دایی نترس قول میدم خوشت بیاد
دوباره رفت پایین ولی من دست خودم نبودشلوارمومحکم گرفته بودم داییمم که اینو دید دوتادستاموبایه دستش گرفت وبادست دیگش شرت وشلوارموباهم کشید پایین...
ی لیس حسابی به کسم کشید دوباره حس خوبی بهم دست دادوخودموتسلیم کردم داییمم که دید من شل شدم دستامو ول کردوتیشرت وشلوار خودشودرآورد پاهای منو کامل باز کرد ودوباره مشغول خوردن کس من شد من که روابرابودم آروم ناله میکردم اونم اونم که صداموشنیدحشری ترشد جوری زبون تو کسم میکرد که من میگفتم الان بازبونش پردمو میزنه
داییم شرتشو در آورد کیرش خیلی بلند نبود ولی کلفت بود گفت میخوری گفتم نه اونم با ی خنده ی ترسناک گفت بهت میگم بخور
دروغ چرا ازش ترسیدم چشماش قرمز بود صداش خیلی ترسناک شده بود کیرشو گرفتم تودستم بردم سمت دهنم یکم لیسش زدم وکردم تودهنم ولی نتونستم زود درآوردم داییمم که اینودیدبی خیال شد به من گفت روشکمت درازبکش منم همون کارو کردم میترسیدم دوستام بهم گفته بودن کون دادن خیلی درد داره ولی من دیگه نمیتونستم کاری کنم داییم خوابید روم کیرشو گزاشته بود لایه کونم توهمین حالت با ی دستش سینمو گرفته بودوبایه دستش کسمو میمالید من دوباره داشتم لذت میبردم خودمو کم کم شل کردم داییمم که دید من دوباره حشری شدم ی تف انداخت روسوراخ کونمو کیرشو فشارداد تو خیلی دردم گرفت ولی این تازه اولش بود داییم زور میزدکیرکلفت شوبکنه تو کون تنگ من فکرکنم ی 10دقیقه طول کشیدتا کامل رفت تو من که مردم وزنده شدم.
وقتی کامل رفت تو دوباره روم دراز کشید وسرموبرگردوندسمت خودشولبامو خورد بادستش کسمو میمالید که من حس کردم توفضام ی حس خوب حس بی وزنی حس رها بودن ولرزیدم آره من برای اولین بارتوعمرم ارضاع شدم بعدبی حال افتادم که داییم شروع کردبه تلمبه زدن ی چند دقیقه که گذشت ی دفعه کیرشو کشید بیرون وآب شو ریخت روکمرم واونم بیحال کنارم دراز کشید و گفت این بهترین کونی بود که تا الان دیدم منم گفتم این اولین کیری بود که دیدم امیدوارم آخریش نباشه ...
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#599
Posted: 24 May 2014 22:02
مهمونی رفتن خواهرم
یک ماه بود که خواهرم عروسی کرده بود اون 23 سال داشت و من 18 ساله بودم صبح مادرم یه جفت کفش داد گفت ببر خونه خواهرت امشب میخواد بره مهمونی.
ساعت 10 صبح رسیدم درو باز کرد رفتم بالا کفشو بهش دادم گفت یه کم بشین کارت دارم نشستم رو مبل رفت تو اتاقش 5 دقیقه بعد اومد بیرون یه تاپ مشکی با دامن کوتاه پوشیده بود جوراب شیشه ای رنگ پا با کفشای پوسته ماری که براش اورده بودم گفت داداشی امشب میخوام برم خونه دوستای سعید(شوهرش) ببین اینا قشنگتره یا جوراب مشکی بپوشم پاهاش خیلی قشنگ شده بود گفتم تیکه ماه شدی خوشبحال اونا که تو مهمونی تورو میبینند. گفت بذار جوراب مشکی هم بپوشم. رو مبل لم دادم تا دو دقیقه بعدصدام زد رفتم تواتاق این دیگه از اولی بهتر بود تاپ مشکی دامن چرمی مشکی جوراب نازک مشکی اینقدر جورابه نازک بود که از دور فکر کردم پاهای خودشه اخه پاهاش خیلی سفیده
یه جفت کفش مشکی پوشیده بود که بندش تا دم زانوش تابیده بود انگشتاشم از جلوش پیدا بود گفتم عجت تیکه ای شدی گفت پررو نشو چقدر ماتت برده محو پاهاش بودم که یه جفت کفش قرمز زیر تخت نظرمو جلب کرد رفتم برداشتم پاشنه ها بلند رنگ همه جاش سرخ سرخ. گفتم یه دقیقه اینو بپوش پاهای نازشو از تو کفش در اورد و اروم کرد توی کفش قرمزه گفتم این از همه بهتره اینو بپوش خندید و گفت اونوقت همه در موردم یه فکرایی میکنن. بهش گفتم میشه من یه عکس از پاهات بگیرم گفت واسه چی گفتم میخوام تو گوشیم باشه هردفعه ببینم گفت جون مامان کسی نبینه گفتم خیالت تخت نشست رو صندلی پاهاشو انداخت رو هم یه عکس خوشگل از پاهاش تو کفش انداختم نشونش که دادم حال کرد گفتم بازم بگیرم؟ گفت فقط صورتم معلوم نباشه .
دیگه شروع کردم اروم اروم دست به پاهاش میذاشتم که مدل عکسو عوض کنم چند تا عکسا رو که دید یه حالی شد دیدم اب دهنش خشک شده گفت صبر کن رفت از تو کمد یه ماسک مدل بالماسکه اورد گذاشت رو صورتش پرسید چهرم معلومه گفتم نه که دیدم تاپشو در اورد و دامن پرمی رو هم کشید از پاهاش بیرون داشتم سکته میکردم یه سوتین توری که نوک پستوناش پیدا بود شرت هم پاش نبود جوراب شرتیش خیلی نازک بود کسش و میدیدم یه ملافه انداخت رو تخت و خوابید گفت حالا عکس کامل بگیر اما مواظب باش دور اتاق تو عکس نیفته مثل مدل ها جابجا میشد و من عکس میگرفتم کم کم رفتم جلوتر سینه هاشو در می اوردم عکس میگرفتم حتی دوربینو بردم جلو از رو جوراب عکس کسشو گرفتم اون حشری حشری بود هیپی حالیش نبود از پشت خوابوندمش جوراب شرتی رو اروم کشیدم پایین یه عکس دیگه گرفتم دوربینو گذاشتم کنار و شروع کردم به لیسیدن پاهاش از دم کفش قرمزه هی اومدم بالا اون جیک نمیزد وقتی لای کونشو زبون میزدم صدای اه اهش بالا رفت
کیرم داشت زیپ شلوارمو میترکوند اروم کیرو در اوردم گذاشتم لای کونش لذتش عجیب بود اروم از همون پشت فرستادمش تو کس گفت فدات بشم و برگشت زبونمو کرده بودم تو دهنش و کیرم هم داشت تو کسش عشق میکرد دلم میخواست دنیا همونجا می ایستاد چند دقیقه ای بیشتر طول نکشید که بدنش سفت شد و ابش اومد کیرم داغ داغ شد ابم میخواست بیاد گفتم چیکارش کنم گفت بریز تو کسم من قرص میخورم . ابمو ریختم تو کسش ده دقیقه ای تو بغلش ول بودم گفتم سعید نیاد گفت بعد از ظهر می اد اینقدر تو اداره با منشیش حال میکنه که تا عصر یه زنگم نمیزنه چه برسه بیاد خونه...... از اونروز به بعد هر وقت میاد خونمون یه چیزی جا میذاره که فرداش براش ببرم کسش که حرف نداره اما قول کون هم بهم داده.....
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#600
Posted: 24 May 2014 22:07
مامانم و حسین آقا
من 24 سالمه و اسم مستعارم میثم
یک خواهر26 ساله دارم و یه خواهر 18 ساله...
مادرم زن خوب مهربون خوش تیپ و زیباییه و کدبانوی خوبیه .اسم خواهرها و مادرمو نمیگم .
قصد ندارم با حرفای دروغ جلب توجه کنم فقط بخونید و نظر با خودتون.
از وقتی یادمه مادرم به لباس و آرایشش اهمیت زیادی میداد و توی فامیل از همه زیباتره .یه زن 46 ساله نسبتا تپل ..پوست سفید و سینه ها و پاها و پوستش مثل یه دختر جوونه و لیپوساکشن هم کرده که فرم شکمش زیبا شده
بابام مرد ساده و متدینه و زیاد به مادرم گیرنمیده و حریفش نمیشه ....خیلی خاطره ها از بچگی تا الان هست فقط یه مختصرو کوتاهش رو میگم ...مامان با طلافروش محل زیاد بده بستون داشت و همش طلا معاوضه میکرد ...بارها توی مغازه دیده بودمش ....حسین آقا طلا فروش مرد هیکلی زیبا و جذابی بود...حدودا 50 ساله و مادرم 46 ساله
من خیلی به روابط مادرم با اون و چندنفردیگه شک داشتم ولی جرات نمیکردم حرفی بزنم و فقط حرص میخوردم
بارها متوجه شده بودم مامان دروغ میگه میرم خونه خاله اما تیپ زده و انگار عروس شده و همزمان مغازه حسین اقا تعطیله.
اون روز مادرم موهاشو مش زیتونی کرده ب.ئ و زیبا شده بود و فرداش رفت ارایشگاه برای اپیلاسیون ...البته شب که دست و پای براقش رو دیدم اینو فهمیدم ....صبح ساعت 11 مامان رفت خریدو زود برگشت و این ساعت همیشه تازه بیدار میشد....یه نایلون مشکی گذاشت حموم و بعد از چندلحظه حموم رفت و 40 دقیقه بعد اومد بیرون و بمن گفت سشواربکشم و منم کمک کردم موهاش خشک بشه و بعد یه ارایش زیبا و لایت کرد و معطر کرد و لباس پوشید و یه نایلون هم لباس برداشت و گفت میرم تولد یکی از دوستانم و زود برمیگردم ....بعد از رفتنش به هوای توالت رفتن آمار حموم رو گرفتم و دیدم وسایل رنگ زدن به مو توی حمومه ...اما مامان 2 روز قبل موهاشو رنگ کرده بود ....فوری رفتم سر کوچه و مغازه حسین آقا که حداقل باید یکساعت دیگه باز باشه بسته بود.....میدونستم مامانم قرار داره اما چکار میشد کرد ...
حدود ساعت 3 عصر مامانم خسته و پریشون و شتاب زده اومد و من در حال خوابیدن بودم اما هنوز خوابم نبرده بود ...مامان صدا زد و جواب ندادم و رفت سر وقت کمد و لباس عوض کرد و دوباره رفت حموم .....من فورا رفتم سروقت کمد...توی نایلون لباس خیلی باز مجلسی بود به همراه لباس زیر سبز فسفری ست ..اما بوی عرق میداد و باز حدس زدم شاید واقعا مهمونی بوده ...فقط لباس زیر منو مشکوک کرده بود...آروم رفتم تا وسط کوچه دیدم حین اقا خونه نرفته و توی اون گرما اومده مغازه ....برگشتم اتاقم و مامان بیرون اومد و نیم ساعت بعد رفت اتاقش چرت بزنه
منم مجدد به بهانه توالت رفتم حموم و دیدم کف حموم موهای کوتاه و قرمز رنگ هست که روی سرامیک ها تابلو بود....کاملا شکم به یقین تبدیل شد که رنگ مو و اپیلاسیون واسه حسین اقا بوده و امروز صبح هم موهای اونجاشو رنگ کرده که حسین اقا حال کنه و الان هم شیو کرده تا بابام متوجه چیزی نشه .....این فقط یکی از مواردی هست که متوجه شدم و مامانم برخلاف مهربونی و زیباییش دوست پسر داره و خواهرهام هم از اون الگو گرفتند .....همش میخوام به خودم بگم که اشتباه میکنم اما ...
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم