ارسالها: 9253
#601
Posted: 28 May 2014 23:52
خاله ترسوی من
سلام این اولین تجربه سکس منه و ازاینکه اسممو نگفتم عذر میخوام چون خیلی از دوستام تواین سایت میان.من 19 سالمه قدم175 و وزنمم حدود60 این ماجراهم برمیگرده به وقتی که 16 سال بیشتر نداشتم من پیش پدر بزرگ مادریم بزرگ شدم چون اولین نوه هستم منو خیلی عزیزم کردن.خونشون 2طبقه ویلایی بود پدربزرگم بخاطره پا دردش نمیتونست بالا بمونه همیشه طبقه پایین مال ایشون بود.حالا خالمو بگم یه دختر سفید تقریبا هم قد خودم هیکلشم مثل باربی فاصله سنیمونم 13 ساله باهم خیلی راحتیم ازاول رو پاش بزرگ شدم چندبارم بخاطر فیلم سوپر مچمو گرفته یه بارم داشتم تو اتاق جق میزدم اومد تو البته 14 سالم بودا نگید جقیه.یه شب تنها بودیم اونم یه مقدار از تنهایی میترسه گفت بیا تو اتاق من بخواب
یه خورده خجالت کشیدم ولی دلم سوخت چون از ترساش بهم گفته بود یه ذره خله قبلاً میشست تنهایی پای فیلمای ترسناک.اون شب یکی دوساعت اوضاع خوب بود تا اینکه پاشدم آب بخورم دیدم پتورو زده کنار زیر دامنشم شورت نداره نور چراغ خواب افتاده بود قشنگ مشخص بود وسوسه شدم ولی اِعتِنا نکردم رفتم پتورو کشیدم روش بیدار شد با ترس نگام کرد گفتم چیزی نیست ترسیدم سرما بخوری گفت نه گرمم بود مرسی و خوابید.باز وسوسه شدم چند دقیقه ای لب تخت نشستم دوباره بیدار شد گفت چرا نمیخوابی؟میترسی؟ گفتم نه خوابم نمیبره دستمو گرفت گفت پیش من بخواب
سرخ شدم گفتم خاله بَده میرم پای ماهواره شاید خوابم برد گفت خاله قربونت بره گفتم خاله من بزرگ شدم بچه که نیستم گفت واسه من همون قدی خجالت نکش گفتم اجازه میدی گفت بیا بغل خاله.یه ذره حشرم خوابیده بود که کیرم خورد بهش راست کردم خودبخود دستمو گذاشتم رو پاش یکم مالیدم دیدم تکون نمیخوره بیشتر مالیدم یهو دستم خورد به کسش سریع بو کردم عاشق بوی کسم ازبچگی کس همبازی هامو بو میکردم.کس تپلی داشت شروع کردم به خوردن گردنش دیدم قلبش داره تند میزنه حس کردم بیداره اما بدون ترس ادامه دادم تااینکه گفت بسه.ریدم به خودم گفتم الانه که جرم بده ولی هیچی نگفت دست گذاشتم رو سینه هاش شروع کردم به مالش حشری شده بود آروم اه اه میکرد کیرمو دادم دستش هی میمالید منم کسشو شلوارمو کامل درآوردم گفت میترسم نکن گفتم ازچی؟گفت تو بچه خواهرمی زشته لبامو بردم جلو لباش پروتز بود بهم گفت بس کن گفتم خاله منم آدمم یه امشب لباشو چسبوند به لبام کیرمو داشت فشار میداد گفتم میخوریش گفت حسابتو میرسم بذار مامانت بیاد بی ادب آشغال
انقدر حشری بودم اهمیت نمیدادم چی میگه تا کیرمو دید جاخورد(راحت 18 سانت میشد ولی به کلفتی الان نبود)به زور کردم تو دهنش اولش از لجش گاز گرفت بعد حرفه ای ساک میزد ترسیدم ابم بیاد درآوردم گفت تو مال منو لیس بزن راستش بدم میومد فقط بوشو دوست داشتم به اصرارش امتحان کردم عالی بود عین قحطی زده ها میخوردم تمام صورتم خیس شده بود گفت بکن توش گفتم برگرد گفت احمق از جلو اوبی که نیستم خندم گرفته بود تف انداختم گفتم خاله دوس پسرت میکنه گفت بچه خواهرم داره میذاره میخوای غریبه نذاره این فضولیاهم به تو نیومده.تا خایه کردم تو کسش انگار وارد بهشت شده بودم ولی به داغی جهنم!
داد زد گفت خیلی حیوونی برات دارم دیوث.منم وحشی تر شدم برگشت قمبل کرد چندتا تلنبه زدم زیاد دووم نیاوردم وگرنه ارضا میشد دراوردم ابم پاشید رو تخت سر کیرم بی حس شده بود.عصبانی شد بخاطره تخت گفتم به خدا همرو میشورم فقط تورو قران به کسی چیزی نگو دلش سوخت بغلم کرد گفت عیبی نداره داشتم عصبانیت میکردم وحشی بشی هیکلتم بد نیس لاغری دوست دارم گفتم راستش خیلی دوسِت دارم خوشگلمی گفت تو دوس پسر کوچولومی.تا صبح تو بغل هم خوابیدیم بعداز اونم یه سالی دوست دخترم بود بعضی شبا سکس داشتیم یه بارم دوتایی رفتیم شمال چندوقت بعد شوهر کرد الانم یه بچه داره بعضی وقتا شوهرش مأموریته میرم پیشش تنها نباشه ولی سکس نداریم این داستانم با رضایت خودش و باهم نوشتیم.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#602
Posted: 8 Jun 2014 21:06
راز کوچک من و عمه
با سلام خدمت دوستان عزیز.
بچه که بودم کلاس دوم و سوم بودم با ننم و عمم زیاد میرفتیم حموم بیرون یه نمره میگرفتیم و سه تایی میرفتیم توش عمم فوری ننمو لخت میکرد و خودشو بعد منو.. اخه پولی بودو عمم برای اینکه پولش زیاد نشه همه کارارو سریع انجام میداد.. فوری اب داغو باز میکرد تا کل حموم بخار میکرد منم از همون بچگی شیطون بودم از پایین هی کس و کون عمه و نممو دید میزدم اما جرات نداشتم دست بزنم حموم که بخار میکرد دیگه چیزی دیده نمیشد منم شیطونی میکردمو خودمو به کس و کونشون میمالیدم ننم بغلم میکرد سینه های نرمی داشت منو میزاشت روی رونهاش عمم اول منو ایف میکشید تا نرم بشم بعدخودشونو خلاصه تا دوازده سالگی باهاشون حموم میرفتم عمم مجرد بود اما خیلی حشری بود بعضی وقتامنو تو حموم منو میزاشت رو شکمش و میگفت بین پاهاش سر بخورم الان میفهمم که باهام حال میکرده خلاصه بعد چندشال عمم ازدواج کرد و یه سال بیشتر طول نکشید که شوهره معتاد از اب در اومد و عمم طلاق گرفت و پیش ننم تو همون خونه قدیمی زندگی میکرد ....
خلاصه من خیلی میرم خونشون اکثر شبا اونجا میخابم تا اینکه یه شب که خابیده بودم پای عمم خورد به صورتم اخه عمم و ننم پیش هم میخابیدن و من پایین پاشون جامو مینداختم چن اتاق کوچک بود بهتر از این نمیشد..تا پاش به صورتم خورد بیدار شدم با دست پاشو گرفتم گذاشتم کنا که دیدم شلوار پاش نیست فقط یه دامن بود اخ که حالم عوض شد شهوتی شدم کیرم سیخ شد دستمو به ساق پاش مالیدم دیدم عکس العملی نداره جلوتر رفتم دیدم خاب خابه دستم تقریبا رسیده بود به کسش اما جرات نکردم دست بزنم که یه باره عمم تکونی خورد و دستم لای کسش گیر کرد بدبخت شدم ساق پاش جلو دهنم بود دستم بین رون هاش نزدیک کسش یه کم دستمو کشیدم بیارم بیرون که عمم رونشو فشار داد نزاشت فهمیدم بیداره خاستم بگم غلط کردم که دستمو گرفت گذاشت رو کسش ..ضربان قلبم رفت رو هزار با انگشتام قلقلکش دادم دوباره فشار داد دیدم هیچی نمیگه با دست دیگه لپ کونشو گرفتم فشار دادم هیچی نگفت کیرم سیخ سیخ شده بود خرو پف ننم بلند شده بود جرات پیدا کردمو خودمو کشیدم بالاتر کیرمو مالیدم به پاش هیچی نمیگفت دوباره رفتم بالاتر سینه هاشو گرفتم کیرمو مالیدم به رونش دیدم بله خودشم میخاد.
کم کم بیجامه مو دادم پایین ننم اونطرف عمم بود منم اینطرف رفتم بالاتر تا اینکه صورت به صورت شدم کیرم شق شده بود دست بردم لای پای عمم هیچی پاش نبود حتی یه شرت دامنش رو دادم بابا کیرمو گذاشتم رو کسش تو اون تاریکی صورت عمم مشخص نبود کسش خیس شده بود اب کیرم راه افتاد تا اینکه خودش با دست کیرمو کرد تو کسش.. فشار دادم رفت تو..نزدیک بود ابم بیاد درش اوردم کیرمو با دست فشار داد بعدش تکون داد یه دفه ابم ریخت تو دستش ولو شدم دستشو مشت کرد که نریزه رفت دستشویی باورم نمیشد عمم چقد حشریه..سریع رفتم جای خودم که نکنه ننم بیدار شه که دوباره عمم اومد خابید اینبار پاهاشو بدون ترس میمالیدم خیلی شهوتی شده بودم پاهاشو باز کرده بود تو تاریکی خودمو کشیدم لای پاهاش دست زدم به کسش که خیس بود .
عمم کسشو شسته بود از زیر پتو سینه خیز رفتم تا نزدیک کسش شروع کردم به خوردن کسش اینقد زبون کردم توش و کسشو لیسیدم که با دست سرمو گرفت گفتم حتما ارضا شده خودمو کشیدم عقب و پاهاشو گرفتم و کیرمو زدم به زیر پاش با پاهاش کیرمو گرفت یه کم فشارش داد خودمو هی تکون میدادم تا ابم اومد ...وای صبح که بلند شدم به عمم نگا میکردم انگار نه انگار که دیشب چیکار کردیم که اومد کنار گوشم گفت بزار موقعت خوب پیش بیاد باهم اینکارو میکنیم الان ننه هست نزار بفهمه ...
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#603
Posted: 8 Jun 2014 22:35
خاطره ی باور نکردنی
با سلام
میخوام یه خاطره ی باور نکردنی رو واستون بگم
میدونم کار خیلی احمقانه بوده ولی دیگه کاریه که شده
...
تازه خونمون رو فروخته بودیم و یه خونه توی محله های بالای شهر گرفته بودیم
من چون بدنسازی میرم هیکل خیلی قشنگ و تراشیده ای دارم
توی باشگاه بدنسازی با چند نفر از بچه ها زود دوست شدم و چون آدم خیلی اجتماعی و خوش برخوردی هستم زود با دوستام پسر خاله شدم
اسمم سینا هستش و الان بیست و پنج سال دارم
یه خواهر دارم که دو سال از خودم کوچیکتر هست و الان سال آخر معماری میخونه
اسمش ایلاره
خداییش خیلی خوشگله و لوند
نمیشه یه پسر ببسندش و نخواد باهاش رابطه داشته باشه
خلاصه یه شب توی باشگاه دوستای تازه ام که اسم یکیشون مجید بود و یکی دیگشون هم سیامک بهم گفتن که واسه پنج شنبه یه پارتی تو خونه سیامک دارن
منم خیلی دوست داشتم باهاشون باشم ولی مجید بهم گفت که باید حتما با دوست دخترت بیای
منم که به خاطر جابجایی خونه و یه سری مشکلات دیگه با دوست دخترم کات کرده بودم خیلی ناراحت بودم که نمیتونم برم پارتی
خلاصه داشتم فکر میکردم که یه بهونه ای بیارم و بپیچونم
پنج شنبه صبح بود که تو فکر بودم یهو خواهرم گفت چیه سینا عاشق شدی ؟؟؟...
تو فکری؟
بگو شاید مشکلتو حل کردیم
منم گفتم بشین بابا تو برو مشکلات خودتو حل کن
اونم یکم حرصش گرفتو گفت حالا تو بگووووووووو
خلاصه بهش گفتم که امشب بچه های باشگاه یه پارتی دعوتم کردن منم خیلی میخوام برم
گفت خوب چرا نمیری؟
گفتم آخه باید با یه دختر برم
همه با دافاشون میان
منم که با دوستم تموم کردم
گفتش خوب اینکه مشکلی نیست
میخوای من دنبالت میام
دوستات که منو نمیشناسن ، تازه منم از وقتی اومدید خونه جدیدی دوستای قبلیمو ندیدم و حوصلم سر رفته
میریم یکم میرقصیمو میایم
من گفتم که زشته من خواهرمو ببرم پارتی؟
گفت مگه حالا قراره چی بشه مگه میریم تو هم هواست بهم هست
خلاصه با کلی کل کل کردن راضی شدم که ببرمش
بعدالظهر شد و لباس پوشیدیم که بریم
آیلار خواهرم یه لباس نیمه باز پوشیده بود که گفتم برو درش بیار زشته
گفت مگه کسی میدونه من خواهرتم که زشته، میخوای بگن عجب دوست دختر عمملی داری؟
منم قبول کردم
رفتیم خونه ی دوستمو در زدیم که دیدم ده تا از مهموناشون اومده بودن
خلاصه تو همون نظر اول یه دختری رو چشم گرفت که اونم با یه پسر اومده بود ولی پسره از اون الوس های درجه یک بود
خلاصه نشستیمو مجید شروع کرد به ریختن مشروب واسه همه
ما هم شروع کردیم به خوردن
آیلار هم میخورد و با نگاهش میخواست بگه که بزار بخورمو اذیتش نکنم
منم گفتم حالا یه شب خواهرم باهام اومده اذیتش نکنم
مهمونای دیگه هم یواش یواش اومدنو مجلس شلوغ شد
منم کم کم داشت کللم داغ میشد که نور رو کم کردنو یه آهنگ گذاشتنو همه شروع کردن به رقصیدن
دو تا رقص نور هم گذاشته بودن که چه فازی میداد
منو خواهرم شروع کردیم با هم رقصیدن ولی چی بگم که حال نمیداد
خلاصه یکم که رقصیدیم آیلار نشستو منم اون دختررو که نشون کرده بودم رفتم سمتش و شروع کردم باهاش رقصیدن
اونم هی کونشو به کیر من میمالید
در همین حین گاهی یه گیلاس مشروب هم میخوردیمو میرقصیدیم که واقعا مست مست شده بودم
تو حال مستی نگاه کردم دیدم آیلار داره با یه پسر بدنساز که خداییش هیکلش دوتای من میشد میرقصه
منم چون مست بودم گفتم اشکالی نداره بزار برقصه الان مهمونی تموم میشه و میریم خونه
دوباره شروع کردیم به رقصیدن
دیگه اینقدر با کس و کون دختره ور رفته بودم که کیرم راست شده بود
خیلی خیلی مست شده بودم
نگاه کردم دیدم آیلار نیست
از مجید پرسیدم داف ما کو
گفت رفته دستشویی الان میاد
منم که خسته شدم روی مبل نشستم و داشتم کس و کون هارو دید میزدم که دیدم آیلار هم اومد و خیالم راحت شد وقتی دیدمش
خلاصه اینقدر مست بودم که هی چرتم میبرد
یبار که چرت برد چشامو باز کردم دیدم دوباره آیلار نیست رفتم در دستشویی دیدم بازم نیست
رفتم در اتاق خابو باز کردم دیدم اون پسر هیکلیه داره با خواهرم حال میکنه
توی اتاق های دیگه هم هر کی با دوست دختر خودش داشت حال میکرد
نصف مهمونا هم رفته بودن
حالا نگو که یه ساعتی بوده که خواب بودم
رفتم برم جلو دیدم اون دختره که باهاش میرقصیدمو لاس میزدم اومد پیشمو گفت رفتم دوستمو پیچوندمشو به خاطرت برگشتم
نمیخوای چیزی بهم بگی
من مونده بودم که برم خواهرمو از دست طرف نجات بدم یا با دختره که اسمش مینا بود حال کنمتو همین حین دختره شروع کرد به لب گرفتن ازم
منم همینطور داشتم حال کردن خواهرمو با پسر هیکلی از پشت در نگاه میکردمو از مینا لب میگرفتم
نمیدونم وقتی دیدم خواهرم هم داره حال میکنه یه جوری شدم
میخواستم خودم به جای پسر هیکلی باشم
داشتم نگاه میکردم که مینا زیپ شلوارم رو باز کردو شروع کرد واسم ساک زدن
تو همین حین دیدم یکی بهم میگه خسته نباشی
دیدم مجیده
گفت دوست دخترش باهاش قهر کرده و رفته
اومد دید تو اتاق داره ارش با خواهرم حال میکنه
گفت ای ناقلاها ، ضربدری زدین
چرا پشت در ایستادی بیا بریم تو
خودش درو باز کردو رفت سراغ خواهرم
تازه فهمیدم که با آرش کار همیشگیشونه که یه دخترو دوتایی بکنن
رفت و شروع کرد مالوندن خواهرم
نمیدونم چرا زبونم قفل شده بود و هیچ کاری نمیتونستم بکنم
فقط مینا داشت واسم ساک میزد
اونا هم دوتایی چه حالی با آیلار میکردن
یه دفعه آیلار سرشو برگردوندو منو تو اون حال دید
اولش فکر کنم ترسید ولی وقتی دید من عکس العملی نشون نمیدم چشاشو بستو دیگه آخ و اوخ میکرد
یه دفعه مینا بلند شد و دستمو گرفتو بردم توی اتاق
گفت اینجا بدنمون درد میگیره بریم روی تخت
خدایا چی میدیدم...
دو نفر روی خواهرم داشتن همه جاشو میخوردن
اونم چه آه آهی میکرد که بد جور منمو شهوتی میکرد
مینا خوابید روی تختو پاهاشو باز کرد
منم رفتم روشو کیرم آروم میکشیدم لای کسش
یه دفعه آیلار چشاشو باز کردو و انگشتشو کرد تو دهنشو میمکید
مجید داشت کسشو میخوردو و آرش هم با سینه هاش بازی میکرد
من کیرمو هل دادم تو کس مینا و تا ته جا کردم که مینا یه جیغ شهوتی کشید
آرش بلند شدو کیرشو گذاشت لای کس خواهرمو هل داد تو
عجب کیر گنده ای هم داشت
آیالار جیغ زد و آرش شروع کرد به تلمبه زدن
مجید رفت روی آیلارو کیرشو کرد تو دهن آیلارو خودش عقب جلو میکرد
منم که مشغول تلمبه زدن بودم
دیدم مجید اومدو گفت برو بالا منم یکم بکنم
منم مینا رو حالت سگی کردم و مجید رفت پشتش و شروع کرد به کردن کسش
منم از جلو دادم واسم بخوره
یکم که گذش مجید گفت اونور نمیری؟
دوست دختره خودته ها مثکه یادت رفته
تعارف نکن
منم دیدم اگه آیلارو نکنم اینا شک میکنن و ممکنه تابلو بشه که رفتم جلوی آیلار
یه لحظه به خودم گفتم حالا که کار از کار گذشته فکر کن واقعا دوست دخترته
رفتم جلوی آیلارو کیرمو گرفتم جلوی صورتش
اونم یه نگاه توی چشام کردو کیرمو کرد توی دهنشو شروع کرد به ساک زدن
وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای یه جوری میخورد انگار آرزوش بوده میخواسته با من سکس کنه
یهو آرش که همچنان داشت کس خواهرمو میکرد شروع کرد به داد زدنو سریع تلمبه زدن که کیرشو در آوردو آبشو ریخت روی شکم آیلار
آیلارم با ملافه شکمشو پاک کردو من رفتم روی کسش
یواش گذاشتم دمه سوراخه کسش و بازی بازی میکردم
یه دفعه با صدایی داغون گفت سییییییییییییییییییییییییییییییییینااااااااااااااااااااااااااااا اذیت نکن
تمومش کن
منم کیرمو تا ته کردم توی کسش وعین وحشی ها شروع کردم به تلمبه زدن
تو همین موقع بود که مجید هم آبش اومدو ریخت توی کونه مینا
فقط من مونده بودمو خواهر خودم
خود آیلار بلند شده=و منو خوابوند
اومد رومو کیرمو گرفت و با انگشتاش تنظیم کرد توی کسش
کرد توی کسش و خودشو بالا و پایین میکرد
هی جیغ میزد
یه دفعه لرزید و چند تا تکون شدید خورد و آبش اومد
نمیدونم هنوز چرا آب من نیومده بود
شاید چون خیلی شگفت زده شده بودم
خواهرمو از پشت خوابوندمو کردم توی کونش
خیلی راحت رفت توی کونش که تازه حالا فهمیده بودم که خواهرم هم اوپن بوده و من نمیدونستم
هم چقدر کون داده که راحت کیرم رفت توش
خلاصه شروع کردم کونشو کردنو از پشت گوشاشو میخوردمو هی میبوسیدمش
واااااااااااااااااااااااااااااای ضربه هام روی کونه نرمش عجب حال میداد
که آبم اومد همشو ریختم توی کونه آیلار
همونطوری روش خوابیدمو باهاش لاس میزدم
نمیدونم خجالت میکشیدم از روش بلد بشمو تو چشاش نگاه کنم یا نمیخواستم لذت لخت روی خواهرم خوابیدنو از دست ندم
چه بدن نرمی داشت
کونش خیلی نرم بود
از روش غلتیدمو همو بغل کردیمو خوابمون برد
فرداش ساعت یازده از خواب بیدار شدمو دیدم همه هنوز خوابن ولی آیلار بیدار شد بود
بلند شدیمو لباس پوشدیم که مجید بیدار شدو بهش گفتم ما داریم میریم
شنبه توی باشگاه میبینمت
اومدیم بیرون اصلا با هم حرف نمیزدیم
انگار هیچ اتفاقی نیفتاده
وقتی رسیدیم خونه بابام رفته بود سر کار
مامانم پرسید دیشب کدوم گوری بودید هرچی زنگ زدم گوشی هاتون خاموش بود یا جواب نمیدادین
گفتم رفته بودیم مهمونی کرج دور بود همونجا خوابیدیم
مامانم گفت خونه دوستت چجوری بود که اینقدر باهاش راحتی
نترسیدی با خواهرت ب خونه دوستت موندی
گفتم مامان نگران نباش من هوای خواهرمو دارم
نمیزارم کسی نگاه چپ بهش بکنه که دیدم آیالار گفت البته
خندیدو رفت تو اتاقش
...
دیگه ازون به بعد اون با من یکی شده و هر وقت میخواد دوست پسراش رو بیاره خونه با من راحته و وقتی من هستم میرم توی اتاق اونم دوستاشو میاره با هم میرن توی اتاقه خودشونو حال میکنن
چند وقتی یه بار وقتی تنها میشیم با هم یه سکس خوب میکنیم
امیدوارم شماها هم فکر نکنید خواهراتون خیلی پاکدمن هستن و خودتون ازین نعمت خدادای بهره ببرید
خداییش خیلی باحاتر از دوست دختر هستش
یه بار هم که شده امتحان کنید
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#604
Posted: 8 Jun 2014 23:07
خاطرات آرش
اسم من آرش هست بیست و شش سالمه
اولین خاطره ای رو که می خوام براتون بگم به خیلی سال قبل بر می گرده موقعی که پانزده شانزده ساله بودم هیچ سابقه عملی از سکس نداشتم و یک چند ماهی بود که فیلم سوپر می دیدم همه فکر و حواسم شده بود سکس به آدم ها جور دیگه ای نگاه می کردم مخصوصا زن ها تو خیابون به دختر ها نگاه می کردم و زل می زدم به برآمدگی سینه هاشون از روی مانتو .خلاصه خیلی تو کف بودم تو خانواده هم بی کار نبودم و از هر فرصتی برای دید زدن فامیل استفاده می کردم خیلی دلم می خواست کاری بکنم از یه طرف فیلم می دیدم و از طرفی نقشه می کشیدم با یکی دوست بشم
باید بگم در کل آدم گوشه گیری بودم و تو جمع فامیلی زیاد نبودم تا اینکه نزدیکهای سال نو بود و برای ما مهمون اومده بود از شهرستان. عمه و دخترش البته روز سال نو قرار بود شوهر عمه ام بیاد اون روز از مدرسه امده بودم که دیدم آنها اومدن سریع رفتم اتاقم و لباسم رو عوض کردم و رفتم تو آشپز خونه عمه هم که اسمش میتراست با خوشحالی من رو در آغوش کشید و غرق بوسه کرد منم خوشحال بودم که بعد از مدتها اونا رو میدیدم چون سه سالی بود که ندیده بودمشون نشستم رو صندلی و تا اومدم چیزی بگم دختر عمه ام شیما پرید و گونه ام رو ماچ کرد احساس خوبی داشتم شروع کردم به چاق سلامتی و اینجور حرفها که شیما گفت
مامان آرش چقدر بزرگ شده؟
عمه میترا و مامانم خندیدن و من هم طبق معمول سرخ شدم عمه گفت : بچه ها بزرگ
می شن و ما هم پیر می شیم
مامانم هم تایید کرد و به حرفاشون ادامه دادن من تاره داشتم به شیما نگاه می کردم اونم کلی با آخرین بار فرق کرده بود شیما از من دو سالی بزرگتر بود همین طور که غذا می خوردم به سینه هاش هم نگاه می کردم که از تی شرتش می خواست بزنه بیرون دختر با نمکی بود سبزه با قدی نه زیاد بلند و اندامی سکسی یه شلوار جین هم پوشیده بود که وقتی می خواست ظرفها رو جمع کنه برامدگی کونش رو هم دو چندان می کرد
سریع غذا رو خوردم و تو هال رفتم که تلویزیون نگاه کنم که شیما هم اومد و پرسید
چه خبر؟ در س ها خوب پیش می ره؟
لبخندی زدم و به خط سینه اش نگاه کردم بد جوری شق کردم اونم انگار متوجه شده بود لبخندی زد و گفت: هنوز شنا میری
گفتم: آره .
عمه میترا با مامان هم اومدن با یه ظرف میوه و مشغول شدیم به خوردن و حرف زدن که من رفتم تو اتاقم و به کار های خودم رسیدم ولی همش سینه های شیما جلوی چشمم بود و نمی گذاشت به درسام برسم رفتم در اتاق رو کلید کردم و یه جلق درست حسابی زدم و بعد هم خوابیدم که نمی دونم چقدر گذشت که با صدای شیما از پشت در از خواب پاشدم رفتم در رو باز کردم که دیدم می خنده .گفتم کجاش خنده داره؟
- معلومه خیلی خسته بودی؟
جوابش رو ندادم و رفتم دستشویی آبی به سر و صورتم زدم و دیدم حق داره میز رو برای شام چیدن پدر هم اومده بود و همه تو آشپز خونه بودن
بعد شام کمی فیلم دیدیم و حرف زدیم و قرار شد بخوابیم پدرم گفت خوب آرش جان شما تو هال بخواب و عمه اینا تو اتاق شما تا اومدم بگم چشم که عمه گفت:
- داداش چرا بچه رو اذیت می کنی من و شیما رو زمین می خوابیم و آرش رو تخت من مونده بودم که چی بگم که مامان گفت:
- پس آرش جان جای عمه اینا رو بنداز .من هم خوشحال که شیما تو اتاق من می خوابه سریع رفتم و لحاف و تشک رو آوردم
دل تو دلم نبود تا همه بخوابن چند ساعتی شد وقتی همه خوابیدن وسکوت کامل شد من هم که بعد از ظهر خوابیده بودم و خوابم نمی برد از رو تخت نگاه کردم دیدم عمه یه لباس راحتی پوشیده و شیما هم لباس عوض کرده یه دامن نسبتا بلند با همون تی شرت چون زمستون بود اتاق هم گرم بود و از جایی که عمه میترا گرمایی بود چیزی رو خودش ننداخته بود حسابی پر و پاچه رو بیرون انداخته بود تازه دقت کردم دیدم عجب پاهای سفیدی داره ولی شیما پتو رو دور خودش پیچیده بود آهسته از تخت اومدم پایین ورفتم کنار تشک تاریک بود ولی چراغی که تو هال روشن بود نورش تو اتاق می اومد قلبم داشت از دهنم می زد بیرون منتظر موندم تا شاید یکی این پهلو اون پهلو بشه عرق کرده بودم از شیما که خبری نبود ولی عمه میترا لباسش تا بالای زانو رفته بود کنار من هم دست به کیر خیره شده بودم یه کم که گذشت عمه غلتی زد و لباسش کمی بالاتر رفت پاهاش رو تو شکم جمع کرده بود و اگه من هم دراز می کشیدم می تونستم چیزی ببینم با احتیاط دراز کشیدم و آب دهنم رو قورت دادم حالا بالای رونهای سفید و تپلش معلوم بود کیرم داشت منفجر می شد چند دقیقه ها که گذشت جرئتم بیشتر شد و کمی لباسش رو با لا زدم چی می دیدم می خواستم همون جا یه حالی به این کیر بدم ولی نمی شد یه شورت سفید که تمام کون گنده شو پوشونده بود خیلی دلم می خواست شرت رو هم کنار بزنم و کسش رو ببینم اما می ترسیدم بیدار بشه کمی که گذشت عمه به پشت خوابید و حالا می تونستم کس تپلش رو از رو شورتش ببینم همینطور که با کیرم ور می رفتم به سرم زد که کمی پتو رو از شیما بکشم با احتیاط پتو رو کشیدم پاهای سفیدش زد بیرون داشتم با چشممام می خوردمش که با صدای ناله مانندی پتو رو خودش کشید و من خشکم زد که اگه بیدار بشه چی بگم که خوشبختانه به خیر گذشت رفتم رو تخت که دیدم سپیده زده و صبح شده سعی کردم بخوابم که بتونم صبج بیدار شم و به مدرسه برم......
خوابيده بودم که با صدای شیما از خواب پریدم
- پاشو تنبل خان مدرسه ات دیر شد اصلا حوصله بیدار شدن نداشتم که شیما گفت :پاشو این خیمه رو هم جمع کن
مثل برق گرفته ها پریدم بد جوری ضایع بود داشت به کیر شق شده من نگاه می کرد و می خندید رفتم دستشویی و سر و صورتم رو شستم اومدم تو آشپز خونه که دیدم عمه میترا با همون لباس دیشبی نشسته نمی تونستم تو صورتش نگاه کنم سریع یه لقمه گرفتم و رفتم مدرسه اصلا نفهمیدم چه جوری گذشت که دیدم خونه هستم سر میز نهار کمی باشیما حرف زدم تا اینكه عمه و مامان باز می خواستن برن خرید عید و این جور حرفها شیما گفت از خرید صبح خسته شده و نمی یاد کلی تو کونم عروسی شد وقتی مامان اینا رفتن منم رفتم تو اتاقم که مثلا درس بخونم و شیما هم تلوزیون نگاه می کرد بعد از مدتی اومد و گفت خسته نمی شی اینقدر درس می خونی من داشتم به سینه هاش نگاه میکردم که گفت راستی شیطون دیشب چه کار می كردی که مثل لبو قرمز شدم یعنی بیدار بوده و همه چیز رو دیده که گفت صبح که بیدار باش بودی و با شیطنت از اتاق رفت بیرون من که یك چیز همش به من می گفت الان وقتشه برو سراغش افتادم دنبالش و اونم دوید تو هال رفتم و گرفتمش و شوخی شوخی از پشت بهش چسبوندم و قلقلکش می دادم اونم انگار بدش نمی اومدهی خودش بیشتر می چسبوند این کیر ما هم که شق شده بود و دقيقا لای کونش بود که با خنده گفت چیه نکنه فکر می کنی که داری می کنی اصلا انتظار همچین حرفی رو نداشتم و فکر می کردم الانه که قهر کنه ولی انگار اون پایه تر بود کمی جرئتم بیشتر شد و از پشت سینه هاشو گرفتم و محکم بهش چسبوندم که زد زیر خنده و منم حالم خراب شد انگار فهمید و گفت به این زودی تموم شدی سریع رفتم حموم و لباسام در آوردم و رفتم زیر دوش که دیدم آرو اومد و کنار در وایساده و داره منو نگاه می کنه و غش غش می خنده من حول شده بودم گفتم شیما برو بیرون که زد زیر خنده و گفت مطمئنی و یه اشاره به کیرم کرد تازه دیدم دوباره شق شده سزیع به ذهنم زد و گفتم شیما تو منو لخت دیدی پس لخت شو که باز خندید و گفت به همین خیال باش داشت می رفت بیرون که دم در گرفتمش و گفتم خواهش می کنم که انگار دلش سوخت و گفت حالا نمی شه یکهویی مامان اینا یا دایی می یان و افتضاح ميشه و آروم با دستاش کیرم گرفت و ناز داد که نفهمیدم چی شد و دوباره آبم اومد و اونم زد زیر خنده و رفت بیرون خودم شستم و اومدم بیرون البته نفهمیدم چقدر حموم بودم که وقتی اومدم دیدم همه اومدن و دارن شام می چینن سریع شام خوردم و رفتم تو اتاقم و همش به این فکر می کردم که گفته بود حالا نه یعنی اونم می خواست که با من باشه خوب آخه چه طوری ذهنم همش نقشه می کشیدم که چه جوری با شیما تنها باشم و از طرفی همش منتظر بودم که بیان بخوابن تا شاید چیزی امشب نصیبم بشه چند ساعتی گذشت که عمه میترا گفت :آرش جان عمه درسات زیاد مونده ؟که بابام گفت:
خوب آرش بابا بیا تو هال درس بخون که عمه اینا بخوابن خسته ان سریع گفتم نه بابا درسام تموم شده و حالا جاشونو می اندازم و سریع پریدم و رفتم و لحاف و تشک رو آوردم و زیر چشمی به شیما نگاه کی کردم که لبخند موذیانه ای داشت
خلاصه همه خوابیده بودن و من بیدار که چه کار کنم فردا نرم مدرسه که فکری به ذهنم زد و پیش خودم گفتم فردا به مامان می گم حالم خوب نیست و از طرفی روز های مونده به عید و مدرسه اونقدرها هم جدی نیست این حرفها. از نقشه خودم کیف کردم و گفتم حالا برسم به امشب آروم رفتم و شوفاژ رو تا آخر زیاد کردم و منتظر موندم تا اتاق حسابی گرم شد
که دیدم عمه حسابی گرمش شده و چیزی اصلا روش نیست و شیما هم پتو رو کنار زده از دیدن دو تا بدن سفید داشتم از شهوت می مردم و حسابی شق کرده بودم که عمه پاشد و وسوتین خودش رو هم در آورد من که از دیدن اون سینه های گنده و سفیدش داشتم می مردم چند دقیقه گذشت و من آروم اومدم پایین کنار پاهای عمه میترا دراز کشیدم و باز آروم لباسش رو زدم بالا و دوباره شورتش معلوم شد قلبم باز داشت از دهنم می اومد بیرون حالا سینه هاش هم از تو اون لباس گله گشاد معلوم بود و زده بود بیرون خیلی دلم می خواست بهشون دست بزنم ولی می ترسیدم یه کم که گذشت اصلا حالیم نبود که چه کار می کنم دستم رو آروم کشیدم رو کسش و از رو شرت آروم و بی صدا مالوندم چقدر گرم بود کیرم داشی منفجر می شد ترسیدم بیدار بشه رفتم سراغ شیما دامنش رو کمی کنار زدم و تا بالای رانش دیده می شد سفید و تپل بودن دلم می خواست همون جا گاز بگیرمشون دیدم داره صبح می شه و سریع رفتم بخوابم که فردا بتونم نقشه ام رو عملی کنم
صبح هر چه قدر مامان اینا صدا زدن اصلا پا نشدم شیما اومد و گفت پاشو دیگه گفتم به مامان بگو حالم خوش نیست و رفتم زیر پتو وهمش فکر می کردم که چه کار کنم که شیما هم خونه بمونه خلاصه مامان اومد و براش کلی توضیح دادم تا قانع شد بعد هم رفتن تو آشپز خونه برای تدارک نهار نمی دونم چقدر گذشت که دیدم دیگه دارن آماده می شن که برن بیرون دل تو دلم نبود که چه كار کنم تا اینكه شیما برای برداشتن چیزی اومد تو اتاقم صداش زدم که یک کم جا خورد بهش گفتم ببین خودت قول دادی بعدا خوب اینم بعدا دیگه که دیدم نیشش باز شد و گفت پس تو چیزت نیست که سریع پریدم تو حرفش و گفتم آروم بابا می خوای همه بفهما
خندید و از اتاق رفت بیرون بد جوری تو ذوقم خورد نمی دونستم چه کار کنم اصلا از کاراش سر در نمی آوردم تو همین فکر ها بودم که دیدم عمه می گه خوب راست می گه میمونه از آرش مراقبت می کنه و مامانم هم می گفت شما برید من می مونم خلاصه آخرش مامان راضی شد و من هم کلی خوشحال
اونا رفتن و من سریع پا شدم رفتم دستشویی و سر وصورتی شستم دیدم شیما هم صبحانه آماده کرده سریع چند لقمه خوردم و گفتم
من می رم بخوابم گفت مطمئنی دیدم داره باز به این کیر شق شده اشاره می کنه آروم اومد طرفم و با ناز یقه پیراهنم رو گرفت و گفت چی کارم داشتی و همین طور که داشت حرف می زد لباش به لبام چسبوند منم تند تند ماچش می کردم که زد زیر خنده و گفت آک آکی من نفهمیدم یعنی چه و اون این بار با مهربونی بیشتر به من نگاه کرد و زبونش رو انداخت رو زبونم و زبونم رو می مکید همزمان هم با دستاش کیرم رو گرفته بود و آروم آروم فشار می داد منم بی کار نبودم و از رو لباس سینه هاشو می مالوندم باورم نمی شد که دارم با یه دختر دارم عشق بازی می کنم همین طور لب تو لب به اتاقم رفتیم و شیما رو تخت دراز کشید و من لباسشو در آوردم دیدن اون سینه هاش داشت دیونم می کرد شلوارشو هم درآوردم که دیگه تو رویا بودم اونم شلوارم رو کشیده بود پایین و از رو شورت می مالوند که گفتم شیما نکن داره می یاد خندید و گفت خوب شروع کن دیگه که من نفهمیدم دیدم خودش شورتشو کشید پایین و اشاره کرد به کسش دیگه تو این دنیا نبودم چند لحظه مبهوت نگاه کردم تا اینکه گفت: بخورش دیگه .اصلا ذهنیتی از این کار نداشتم ولی تو فیلما دیده بودم آروم رفتم طرفش و با دستام لمسش کردم تا اومدم لبه هاشو باز کنم
که گفت آی مواظب باش من دخترم
زبونم رو گذاشتم رو جایی که اشاره می کرد و شروع کردم انصافا اصلا خوشم نمی اومد یکم که گذشت احساس کردم آبی اومد که کمی ترش بود و همزمان صدای آه و ناله شیما که حالا سرم رو به کسش فشار می داد انقدر ادامه دادم که یه جیغ کوچولو کشید و سرم رو ول کرد من که داشتم می مردم کنارش دراز کشیدم و تازه سینه هاشو دیدم و افتادم به جونشون که کمی دردش اود و کمی هم قلقلکش کمی که گذشت گفت ببین من دخترم برای همین باید از عقب بکنی و شورتمو کشید پایین و آروم با زبونش سر کیرم لیس زد که گفتم شیما نکن می یاد خندید و حالت سجده مانند موند من واقعا از دیدنش داشتم می مردم یه کس تپل که از بین پاهاش زده بود بیرون و یه سوراخ کون صورتی گفت کمی کرم بیار که رفتم آوردم و اون خودش به کیرم مالید و کمی هم به سوراخ کونش کشید و گفت آمادس کیرم رو گذاشتم در سوراخ کونش و فشار دادم که نمی رفت تو خودش با دستاش کیرم گرفت و کمی به عقب فشار داد که احساس داغی کردم و اونم جیغ کوچکی زد اروم اروم داشتم تلنبه می زدم که فکر کنم بیشتر از دو دقیقه هم نبود که آبم امد و همه شو همون تو ریختم و شیما سریع پاشد رفت دستشویی وقتی اومد یه لب ازش گرفتم آخه تازه یاد گرفته بودم و ازش تشکر کردم و رفتم تو اتاقم از تصورش باز کیرم شق شده بود و همش فکر می کردم که بتونم باز تو این یکی روز مونده تا باباش بیاد و عید بشه باز بکنمش خلاصه اون روز گذشت و عید هم شد ولی دیگه نشد که با هم باشیم ولی تو اون مدت هم بی کار نبودم و ازش هر گوشه ای که می تونستم لب می گرفتم و می مالوندمش خلاصه عید پر برکتی بود که برای من بزرگترین تجربه زندگیم رو داشت
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#605
Posted: 8 Jun 2014 23:08
عمه های گل
من فرید هستم 18 سالمه.یه عمه دارم 48 سالشه.از شوهرش یه 8 سالیه طلاق گرفته.خیلی هم خوشگله.کونش خیلی گندست.وحشتناک بزرگه.عمم سه پسر هم داره که با بابابش خارجند.
عمم تو ایران تنها زندگی میکنه و من خیلی پیشش میرم.البته به هوای اینکه تنها نباشه.وگرنه بیشتر برای دید زدن کونش اونجام.همیشه تو خونه شلوارای استرچ تنگ و براق میپوشه که ابه ادم در میاد.بلیزاشم تنگه.همیشه یه جوراب زنونه نازک تا بالای زانو هم پاش میکنهکه من بیشتر حشری می شم.
یه روز مامان بابم قرار شد واسه یه هفته برند شمال و چون من مدرسه داشتم نمی تونستم باهاشون برم.واسه همین بابامگفت یه هفته برم خونه عمه.منم از خدا خواسته قبول کردم.وسایل لازممو برداشتم و رفتم.
تو یکی دو روز اول از دیدین کون عمه زیر اون لباسای تنگ حسلبی حشری شده بودم.وقتی حواسش نبود میرفتم تو اتاقش و با شورتاش جق می زدم.
یه روز حولمو برداشتم که برم حموم که عمه گفت فرید جان می خوای بری حموم.منم گفتم اره عمه جون.گفت من میخواستم برم. چون میخوام برم بیرون خواستم یه دوشم بگیرم.ولی حالا که لباساتو در اوردی برو.منم گفتم باشو ورفتم.
بعد از چند ثانیه دیدم در حموم باز شد و عمه با اون لباسای تنگش اومد تو.من که لخت بودم دستم رو گذاشتم جلوی کیرم .بعد عمه گفت:راحت باش فرید.دیدم دیرم میشه گفتم منم بیام مشغولدوش گرفتن بشم.تو هم نمی خواد خجالت بکشی.تو مثل پسر خودم هستی.منم واسه اینکه خجالت نکشی با لباس میام زیر دوش.
منم گفتم چشم و دستم رو از روکیرم برداشتم.
وقتی اومد زیر دوش چون لباساش چسبون بودن زیر اب بدنش بد جوری افتاده بود بیرون.مخصوصا اون کونش.پشتش به من بود .کیر منم بد جوری شق کرده بود.خط شورتش از قبل تابلو تر شده بود.دیگه طاقتم تموم شده بود.میخواستم بغلش کنم تا کیرم بچسبه به کونش.
تو این فکرا بودم که یهو برگشت و منو با اون کیر شق کرده دید .ولی چیزی به روش نیورد.
منم میدونستم که حشری شده.هی به کیر من نگاه می کرد.فهمیدم که سر و گوش عمه میجنبه.منم که از خدا خواسته همین رو می خواستم.ولی هیچ کدوم رومون نمی شدپا پیش بزاریم.که یهو عمه خودشو انداخت رو زمین که مثلا لیز خورده.منم مونده بودم چی کار کنم.هی می گفت عمه به دادم برس .کمرم له شد.منم زیر بغلش رو گرفتم نشوندمش کف حموم.
میدونستم همه این کارا فیلمه.یه چند ذقیقه اهو اوه کرد.بعد گفت عمه اون دوش اب گرم رو بگیر رو کمرم دردم اروم شه.منم اینکارو کردم.گفت فایده ندارهوبرو کرممو از تو کشوم بیار پشتمو چرب کن.
بعد به همین بهونه لباساشو دراورد.یه شرت مشکی سکسی که کسش از زیر تورای شرتش اوفتاده بود بیرون با یه سوتین مشکی توری هم تنش بود.از شق درد داشتم میمردم.
عمه همچنان به روی خودش نمیورد.
کف هحموم به پشت دراز کشید و گفت کرم رو برام بمال.همه جای پشتم رو.منم از خدا خواسته.یه دستم رو کیرم بوذ و دست دیگم رو چرب میکردم و پشت عمرو میمالیدم.
اونم اهو اوهش در اومده بود.چند باری هم دستم رو بردم نزدیک کونش که چیزی نگفت.
بعد از کرم مالی گفت حالا بدنم رو یه ماساز بده که خیلی خوب اینکارو میکنی.ولی اول برای این که راحت باشی بزار لباس زیرامم کامل در ارم.بعد بهم گفت اشکال که نداره.منم گفتم نه عمه.
بعدش گفت زیادی خوشت نیادا.یادت نره من عمتم.واسه همین جلوت لخت شدم.منم گفتم چشم.گفت حالا بشین رو کمرم و ماساز بده.گفتم اخه زشته.من شورت پام نیست.گفت اگه شیطنت نکنی ایراد نداره.منم نشستم رو کمرش .کیرم خیلی تابلو رو کمرش بود.هی اهو اوه میکرد.منم پر رو شده بودم .خودمو میکشوندم پایین تر طوری که کیرم قشنگ رو کون گوشتالوش بود.دیدم چیزی نمیگه.دستم رو هم تا نزدیک کونش می بردم.دیگه هیچی حالیم نبود.هی خودمو به هوای جابه جا کردن میمالوندم به کونش.کم کم کیرمو لا پاش عقب جلو میکردم.خیلی حال می داد.فهمیدم عمه هم بدش نمیاد.نمی فهمیدم چی کار می کنمبه خودم که اومدم دیدم دستم رو کسشه و دارم می مالونمش.عمه هم روش باز شده بود و سینه هاشو میمالوند.
بعد یهو رو چهار دست و پاش نشست و گفت:خجالت نکش عمه.جرم بده.منم کیرم رو گذاشتم تو کسش.خیلی داغ بود.شروع کردم به تلمبه زدن.یه 3-4 دقیقه تلمبه میزدم.بعد گفت دیگه از کس بسته.بذار تو کونم.منم در اوردم.بلند شد وایستاد.دو تا دستاشو گذاشت رو دیوار حموم.کونشم قنبل کرد طرفم.منم کیرمو گذاشتم در سوراخ کونش و اروم کردم تو.خیلی تنگ بود.خیلی اه و اوه میکرد.همش میگفت:جرم بده.عمت رو جر بده.تو ندی کی بده.منم حشری تر میشدم و سریع تر تلمبه میزدم.دیگه ابم داشت میومد.به عمه گفتم.گفت بریز تو کونم.منم همشو ریختم تو کونش.خیلی حال داد.جفتموم کلی کیف کردیم.بعد همدیگرو شستیم اومدیم بیرون.تو اون یه هفته هر شب با هم سکس کردیم.
باورم نمی شد عمم این کاره باشه.
دیگهبعد اون قضیه به هر بهونه ای هفته ای چند با ر شب میرفتم عمرو می کردم
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#606
Posted: 8 Jun 2014 23:12
داداش حشری من
سلام
راستش اولین باره که دارم یه جا داستان مینویسم اگه ایرادی تو نگارش داستانم هس امیدوارم عذرخواهیمو قبول کنین.اول خودمو معرفی کنم اسمم هستیه الان 22 سالمه از همون اول دبستان جز دانش آموزای ممتاز مدرسه بودمو هی مدیرمون مامانمو به خاطر درس خوب منو خواهرم مادر نمونه معرفی میکرد.دختر شیطونی بودم ولی نه شیطنتایی که با پسرا داشته باشم واز شهوت و حشری شدن پسرا هم هیچی نمیدونستم همش سرم تو درس و مشق بود.با دخترای دوس پسر دار هم نمیگشتم که یه چیزی ازشون در این موردا یاد بگیرم.
من یه داداش دارم که8 سال از خودم بزرکتره و 5 سال از خواهرم تهمینه بزرکتره.داستان برمیگرده به زمانی که من اول دبیرستان بودم،خوانواده نسبتا مذهبی دارم واسه همین هر رفتار غیر اخلاقی تو خونواده با برخوردشدید مواجه میشه!
خلاصه سرتونو درد نیارم من نمی دونستم داداشم خیلی اوضاش خرابه تا اینکه یه روز دیدم مامانم داره باهاش دعوا میکنه که این چه کاریه میکنی و زشته و خجالت بکش و از این جور حرفا ،رفتم فال گوش وایسادم فهمیدم داداشم وقتی خواهرم خواب بوده رفته و سینه هاشو مالونده(خواهرم 3 سال از من بزرگتره و از من پر تر بود و از نظر اندام خیلی سکسی بود).انگار شب قبل این کارو کرده بود و خواهرمم صاف رفته بود گذاشته بود کف دست مامانم،شایدم اولین بارش نبوده که این کارو با خواهرم میکرده. از تعجب داشتم شاخ در میوردم اصلا باورم نمی شدآخه ما خیلی صمیمی بودیم با هم حتی شبا کنار همم میخوابیدیم بون هیچ فکر منفیی!از نظر پوشش هم تو خونه رعایت میکنیم و هر لباسی رو نمی پوشیم جلوی داداشم که مبادا تحریک بشه ولی اصلا نمیتونستم بفهمم دلیل داداشم واسه این کار چی بود(اون موقع ها خیلی شاس میزدم).این ماجرا گذشت تا اینکه زمستون رسید.
منو خواهرم تو زمستونا اتاق خوابمونو عوض مینکیم و همیشه کنار هم میخوابیم.اون شب هم منو خواهرم کنار هم خوابیده بودیم که یهو دیدم یه چیزی لای پامه،چشامو که واکردم دیدم داداشم کنارم خوابیده و داره منو به زور میاره تو بغلش،چون خواب بودم خیلی سخت این کارو می تونست انجام بده،خودمو زدم به خواب نمیدونستم میخواد چیکار کنه،متوجه شدم با شرت کنارم خوابیده،پامو بلند کرد و کیرشو ازرو شرت گذاشت لای پام و هی میمالوند،نمی دونستم چیکار کنم ترسیده بودم و هیچ کاری نمی کردم،یکم از این کارا کردو بلند شد رفت، منو بگو عین جن زده خا شده بودم خوابم نمی برد وهمش به این فکر میکردم که چرا داداشی این کارو میکردوبه این فکر میکردم که فردا به مامانم بگم یا نه،هرجوری بود خوابیدم آخه فردا صبح کلاس داشتم . صبح شد ورفتم مدرسه.تو مدرسه تصمیم گرفتم به مامانم نگم،آخه دلم واسه داداشم میسوخت و دوس نداشتم مامانم دعواش کنه.
مثل یه اتفاق ساده فراموشش کردم و به درس و مشقم مشغول شدم.تا اینکه این اتفاق دوباره واسم افتتاد،با خودم میگفتم چرا همش سراغ من میاد باوجود اینکه خواهرمم کنارم میخوابید،دوباره نصف شب داشت همین کارارو میکرد که بیدار شدم ،این بار خیلی عصبانی بودم از این کاراش ،
عزممو جزم کردم و خودمو یکم تکون دادم که مثلا دارم بیدار میشم ،خیلی محتاط بود یکم که تکون میخوردم خودشو کتار میکشید تا مثلا من اگه بیدار شدم مشکوک نشم چرا این این همه بهم نزدیک شده،بلند شدم (مثلا دستشویی دارم)رفتم تو حال. از فرط عصبانیت قدم میزدم و بهش فحش میدادم و ترسیده بودم مبادا بلایی سرم آورده باشه.گفتم اگه یه بار دیگه بخواد بهم نزدیکک بشه بیدار میشمو یه چیزی بهش میگم.رفتم دوباره سر جام خوابیدم ودیدم خیلی فاصله گرفته و پشتش به ماس.از فیلمش بیشتر حرصم گرفته بود.خوشبختانه دیگه بهم نزدیک نشدو عین بچه آدم گرفت خوابید.
فردا صبح با خودم فکر کردم باید یه راه حلی پیدا کنم،از اون به بعد تصمیم گرفتم برم پیش مامانم بخوابمو ضد حالی به بابام بزنم،مامان و بابام هیچ اعتراضی نکردند.
خب چاره ی دیگه ای نداشتم و راه حل دیگه ای به ذهنم نمیرسیید.خوشبختانه اثر داشت و دیگه او اتفاقا تکرار نشد ،بابا مامانم هم کارشونو میکردن چون به اندازه کافی اتاق داشتیم که اونا کارشونو انجام بدن،البته خیلی چیزای دیگه مثل قبول شدن خودم تو کنکور و قبول شدن داداشم تو آزمون بانک ملی و رفتنش سرکار باعث شد خیلی مشغول کارش بشه و فکر زن گرفتن بیوفته و دست از سر کچل من برداره!ولی با این اوضاع با اینکه یه 8-7 سالی ازاون ماجرا ها میگذره بازم بهم چش داره و وقتی تو خونه تنهام یا زنش خونه مامانشیناس بازم میاد کنارم میشینه و دستشو میبره پشتم و با بند سوتینم از رو لباس بازی میکنه که هر دفعه این کارو کرده فوری بلند شدم و ازش دور شدم یا هر وقت از مسافرت میام چنان منو تو بغلش فشار میده(بابام این جوری بغلم نمیکنه)که سینه هام میچسبه به سینش(به خدا من دختر کرمویی نیستم ولی نمیدونم چرا بازم دست از سرم بر نمیداره)،بلاخره الان میفهمه اون دختر هالو 7 سال پیش نیستم و هر کاری نمیتونه بکنه،الانم نمیتونم چیزی بهش بگم چون داداش بزرگمه و میدونم اگه بهش بگم خیلی به غرورش بر میخورهو چون خیلی به ندرت اتفاق میوفته مثلا سالی یه بار ، واسه همین با این موضوع کنار اومدم و گفتم تازمانی که مجردی یا خونه داداشینا نزدیک خونه خودمونه باید بااین مساله کنار بیام.
این سکسی تریین داستان زندگی من بود خوشحال میشم نظراتتون رو راجع به داستانم بدونم
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#607
Posted: 8 Jun 2014 23:13
من و پريود خواهرم
سلام اسمه من فرهاده و 16 سالمه من داستانهاي شما و سايت هاي ديگر رو در مورد سكس با خواهر يا مادر ميشنيدم اما هيچ وقت فكر نميكردم به روز خود منم اينكار رو انجام بدم.
هميشه مي گفتم من از خوندن و شنيدنه اينا لذت مي برم نه انجامش اما به روز با مسئله اي برخورد كردم كه اينطوري شروع مي شد.
من دوتا خواهر دارم سارا و سمانه سارا 14 سالشه و سمانه 15 من هيچ وقت به اونا نظري نداشتم و از بچگي با هم بازي ميكرديم و تو درسا بهشون كمك مي كردم . اما وقتي كه هم من و هم اونا به سن بلوغ رسيدن وضع فرق كرد من به برجسته شدن بدنشون نگاه ميكردم و اينگه بعضي وقتا برايه من عشوه گري ميكنن منم دورانه بلوغم بود و خيلي كنجكاو بودم در مورده بدن دخترا چيزي بدونم اما نه تو كتابا و لايه حرفايه بي سر و ته دوستام و پسره همسايه و كسايه ديگه!
دوست داشتم از نزديك پستون و كس و كون یه دختر رو ببينم دست مالي كنم و با هاش بازي كنم تا اينكه با اينترنت و اين سايتاي سكس خانوادگي آشنا شدم و يه كم جراتم بيشتر شد و ترسم ريخت با كسايي چت مي كردم كه اونا هم دوست داشتن و ميگفتن اگه شرايطش فراهم بشه با خواهرشون و حتي از اون جالب تر با مامانشون هم سكس كنن يا حداقل دست ماليشون كنن من همش تو فكر اين مسائل بودم كه يه شب كه مامانم و بابام رفته بودن خونه يكي از دوستاشون تو شهرستان اوله شب سمانه همش مي گفت دلم درد ميكنه و زيره شكمم تير مي كشه بعدشم همش آخ و اوخ مي كرد من فكر مي كردم بازم داره براي من خودشو لوس مي كنه اما ديدم تو اتاقش داره گريه ميكنه سارا هم كنارش نشسته و دل داريش ميده كه الان خوب مي شي من كه ديدم اينطوري رفتم بهش گفتم اگه زياد دلش درد ميكنه بريم دكتر
اما گفت نه نميشه بعدش زياد درد نميكنه من متوجه نميشدم برايه چي ميگه نميشه . سارا رو يواشكي صدا زدم و ازش پرسيدم تو ميدوني چرا سمانه نميخواد بره دكتر اونم يه نگاه شيطنت آميزي كرد به من و گفت خوب شايد نميتونه به دكتر بگه كجاش درد مي كنه؟؟ منم به چيزايي حاليم شد اما خجالت مي كشيدم بيشتر سوال كنم.
رفتم تو اتاقم و كتاب ميخوندم ديگه نفهميدم كه حاله سمانه چي شد
رفتم دستشويي كه بشاشم يهو چشمم به يه چيزي تو حموم افتاد رفتم جلو ديدم به چيزي شبيه دستمال دراز و خونيه بويه بدي هم ميداد رويه زمين حموم هم چند لخته خون بود خيلي ترسيدم و سريع اومدم و سمانه رو صدا زدم و گفتم تو چيزيت شده؟ اين خونا چيه؟ ماله توست؟ از كجات خون اومده؟
اونم كه سرخ شده بود گفت نترس بابا چيزيم نشده!
من دوباره پرسيدم سمانه اين خونا چي؟ ماله توست؟ ديدم سرخ شد با من و من گفت خوب آره
من ساده هم با تعجب گفتم خوب از كجات اومده؟
سمانه هم گفت ديگه به تو مربوط نيست منم همش كنجكاوي مي كردم و يهو ياد حرفه سارا اوفتادم كه گفت شايد يه جاش درد ميكنه كه نميتونه بگه؟
ترس و حس كنجكاوي و حشری شدنم با هم جمع شده بود سادگي و صداقتش تو جواب دادن منو تحريك مي كرد .
من يه سوال مي كردم ميگفتم مگه ميشه سمانه جونم خوني بشه و من ندونم ماله چيه؟
گفت مگه تو دكتري؟
خودشم يه ذره كنجكاو بود و حشري شده بود كه سوالاي بعديم چيه؟
گفتم دكترم سمانه خانم بيا بيا تو اتاقم رو تخته معاينه بخواب ببينم چته؟
من نمي دونستم جريان چيه ولي همش بي اين فكر ميكردم كه چرا خون اومده ازش؟
چرا اونجاشو زخمي كرده؟
عجيب بود يهو گفت باشه بريم آقاي دكتر!
انگار دنيا رو به من دادن سريع رفتيم تو اتاق و در رو بستم كه سارا بيدار نشه
بهش گفتم خانم خوشگل ويزيت دادين؟
مثل اينكه از اين جمله خيلي حال كرد گفت بله دادم ولي خيلي گرون ميگيرين
گفتم عوضش ميارزه
كيرم داشت ميتركيد و درد گرفته بود حس عجيبي داشتم خواهرم جلوم بود
خجالت و كنجكاوي و ترس و شهوت واي چه شبي بود
خلاصه بهش گفتم رو تخت بخوابيد لطفا بدنش ميلرزيد
گفت چشم آقايه دكتر و رفت و رو تخت دراز كشيد به پشت رفتم كنارش دستمو گذاشتم رو رونش و گفتم كجات دردت ميكنه عزيزم؟
گفت دلم آقاي دكتر به دادم برس
چشماش برق ميزد منتظر كاراي ديگه بود دستمو ماليدم روي روناش گفتم الان عزيزم خوب ميشي
دستمو گذاشتم رو شكمش و پرسيدم انجا عزيزم؟
گفت نه پايين تر آقاي دكتر يهو جا خوردم خودش داشت چراغ ميداد
صاف دستم گذاشتم لايه پاش و گفتم اينجاست خانم؟
يهو پاشو جم كرد و آبه دهنشو قورت داد و ساكت شد دست كشيدم رو كسش نميدونتسم كس چه شكليه اما داغ و گرد بود هيجي نمي گفت ساكت ساكت بود هي دست ماليش كردم گفتم نازش كنم خوب ميشه الان
بعد دستمو كردم تو گوشته كسش و فشار دادم يهو جيغ زد و گفت آقاي دكتر يواشتر كم درد ميكرد كه شما هم بيشترش كردين
گفتم الاهي من قربونه اون دردش بشم
خجالت كشيد و قرمز شد من شلوارو و شورتشو در آوردم و خودشم پاهاشو جمع كرد كه راحت تر در بياد و اون چيزي كه نديده بودم پيدا شد يه تيكه گوشته قرمز قرمز با لبه هايه صورتي قلبش داشت مثله موتوره ماشين ميزد فقط بالا رو نگاه ميكرد منم هي دست ماليش ميكردم سوراخشو و لايه لبايه نازك كسشو و بويه بدي ميداد و توش خوني بود گفتم سمانه برام بگو چي شده؟
ميخام بدونم
اونم گفت برات فرقي نداره به ارزوت رسيدي و اونجاي منو ديدي دست هم زدي ولي من ماله تو رو نديدم كه؟؟
من هم فوري در آوردمش و انداختم بيرون چشماي سمانه داشت ميتركيد و ميخاست از خوشحالي داد بزنه
گفت مرسي ممنون خواهرتو تنها نذاشتي و نشونش دادي چرا ماله كسه ديگه رو ببينم ماله داداش جونمو ميبينم
من ديگه داشتم ميمردم نمي دونستم چيكار كنم گفت بشين تا برات بگم امشب چي شدم مامان بهم گفته بود يه روز اينطوري ميشي از جلوم خون اومده فرهاد بهش ميگن پريود در ماه يه دفعه ما دخترا ميشيم كه منم خواهر جونت امشب شدم باره دومه كه اينطوري شدم
گفتم جدي؟ چه جالبه درد داري الانم گفت نه يه ذره اوله شب بود زيره دلم درد ميكرد گفتم سمانه اون تو حموم چي بود؟
گفت اسمش نواره بهداشتيه و گفت بزار مصرف نشدشو بهت نشون بدم رفت و آورد يه بسته بود كه قبلا ديده بودم ديگه حالا كيرم خوابيده بود و كنجكاو بودم چيزاي ديگرو بدونم گفت اينو ميذارم روش تا شورت و لباسام خوني نشه
گفتم سمانه چرا لايه پات اينقدر بويه بد مي داد گفت خوب ديگه ماله اين عادتمه
بعد گفتم يه سوال يگه بپرسم؟ گفت بفرماييد
گفتم كونت چطور؟ اون جات كاري نميشه؟
گفت اي بي ادب با اونجام چي كار داري؟
بعد خنديد و گفت نه جايه شكرش باقيه كه اونجام سالمه
گفتم وقتي خون مياد كه بريزه بيرون خودت ميفهمي؟
گفت آره خوب چون خون پريود يه كم داغه و با فشار و سوزش مياد ميفهمم
بعد پاهاشو باز كرد گفت دوست داري جلومو از خون تمييز كني؟
منم از خدا خواسته گفتم آره ولي دكتر بودم حالا نظافت چي شدم
رفتم جلو و دهنمو نزديك كسش بردم واي بوش خيلي گند بود اما منظره كسش كه پر از لكه هاي خون بود خيلي حشريم مي كرد زبونمو گذاشتم رو لبه هاي كسش و كشيدم روش يهو مثله اين كه خيلي لذت ببره گفت آه ه اوه ليسش بزن خوناناشو برام پاك كن منم تند و تند ليس ميزدم و زبونم مي كردم توش هي تف مي كردم دوباره رو كسش
يهو آبم با فشار پاشيد رو كسش و روناش اونم گفت از شيوا دوستم در مورده آبي كه از كيره پسرا مياد يه چيزايي شنيده بود اما اين چقدر غليظ و چسبناكه دست كشيد رو روناش و يه ذره از آب كيرمو برداشت و بو كرد گفت اوم م م چه بويي خوبي داره بين دو تا انگشتاش با آب كيرم بازي كردو و انگشتاشو ليسيد
ساعت 3 صبح بود شورتشو پوشيد و گفت برم بخوابم فردا هم بازم ازم خون ميره بايد بخوابم چون من مريضم در واقع
منم بوسيدمش و ازش به خاطره اينكه بهم در مورد پريودش برام گفت و چيزايي بهم ياد داد تشكر كردم و اونم گفت مرسي كه اونجات و بهم نشون دادي و منو بي تجربه نزاشتي و بهم قول داد بزاره با كونش ور برم.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#608
Posted: 8 Jun 2014 23:15
مامان فداکار
سلام. ماجرای من از اونجايی شروع شد که من تازه کرک و پشمی درآورده بودم وهمش نگام تو کس و کون همسایه ها و فامیلا بود ولی بعد از یه مدت تکراری می شدن و برام اون جذابیت رونداشتن همه جز یه نفر. مامانم! اولا از خودم خجالت می کشیدم که مامانمو دید می زنم ولی خوب این حس اینقدر قوی بود که نمی شد مهارش کرد. بابام از آدمای تقریبا مذهبی بود و این ترس منو چند برابر می کرد ولی مامانم خوشبختانه این جوری نبود ومعمولا تو خونه خیلی راحت می گشت که همینم منو انگولک می کرد. مامانم از بابام 6 سال کوچيک تره و 39 سالشه. یه زن جا افتاده وگوشتی. سینه های بزرگ و نرم 80 با کون و رون تپل که نگاه آدمو خیره می کنه. من که پسرشم نظرم اینه وای به حال بقیه. همیشه وقتی می خواست خم بشه سعی می کردم جلوش باشم و سینه هاشو دید بزنم. این دید زدنها تا حموم واتاق خواب و... ادامه پیدا کرد تا این که مامان فهمید من همیشه دارم سعی می کنم که سینه و کونشو دید بزنم و میرم سروقت لباسای زیرش. یه روز که داشت تو آشپزخونه کار می کرد رفتم سر کمد لباساش. داشتم با شورت مامان ور می رفتم وبو می کردم که یه دفعه مامانم صدام کرد. قلبم داشت مثل گنجشک می زد. اومد جلو. شورت رو از دست من گرفت ولی عصبانی نشد. بعد گفت: چرا این کارو می کنی؟ تو اگه احتیاج داری اونم تو این سن من درک می کنم ولی نمی خوام بچم نسبت به چیزی حریص باشه و همیشه له له چیزی رو بزنه. تو اگه چیزی می خوای می تونی به من بگی. بین خودمون می مونه. من داشتم همین جوری عرق می کردم و سرم رو انداخته بودم پایین. بعد مامان رفت سر کارش. منم رفتم تو اتاقم و تا شب بیرون نیومدم. حتی شام نخوردم و خوابیدم. فردا صبح بی سروصدا رفتم مدرسه. وقتی برگشتم خونه مثل همیشه نبود. مخصوصا مامان. بر خلاف چیزی که فکر می کردم مامان خیلی مهربون تر شده بود. یه تاپ تنگ پوشیده بود با شلوارک که معمولا اینا رو جلوي بابا تو اتاق خواب می پوشید. من کلی تعجب کردم. می دونستم چرا این کارا رو می کنه. می خواست زحمت منو کم کنه و من هر چه قدر می خوام ببینم تا به قول خودش حریص نشم. ولی از برخورد دیروز اصلا حرفی نزد و به روم نیاورد. چند روز اول من خجالت می کشیدم تو روش نگاه کنم ولی کم کم یادم رفت چه گندی زدم و کلی حال می کردم. مامانم هر روز سکسی تر می پوشید. مثلا دیگه زیر تاپ کرست نمی بست تا قشنگ حالت گردی سینش پیدا باشه. دیگه جوری شده بود که وقتی از مدرسه میومدم خونه منتظر یه کار جدید از مامان بودم. یه روز وقتی اومدم خونه دیدم مامان حمومه. من تو اتاق بودم که در حموم باز شد. مامان با شورت و کرست اومد بیرون. ولی مثلا نمی دونست من اومدم یه جیغ کوچیک زد و دوید تو اتاقش. من آب از دهنم راه افتاده بود. سینه هاش داشت کرستو پاره می کرد. وقتی که دوید تا اتاق کون و سینه هاش می پریدن بالا وپایین. شورتش تو او کون و رونای تپل گم شده بود. اون روز تا شب با صحنه ای که دیده بودم 3 بار جق زدم ولی بازم حس می کردم ارضا نشدم. مامان روزها این جوری بود ولی به محض این که بابا میومد می شد همون مامان قبل تا بابا نفهمه. این جریان ادامه داشت تا این که یه روز مامان اومد پیشم و بدون اینکه خجالت بکشه یا روش نشه بهم گفت: سعید جان این اصلا درست نیست که تو روزی چند بار جق می زنی! خیلی ضعیف شدی. چهرت خیلی داغون شده. این کار ارضات نمی کنه. اگرم بکنه خیلی زود گذره. سعی کن خودتو درونی ارضا کنی. منم فقط گوش می کردم. دیگه خجالت نمی کشیدم. مثل یه شاگرد به حرفای معلمم گوش می کردم. فقط بدیش این بود که می گفت این کارو نکن. نمی گفت چه کاری بکنم که تخلیه بشم. منم چیزی نمی گفتم. ولی من کار دیگه نمی تونستم بکنم و با دیدن مامانم که دیگه یه جورايی خودشو در اختیار من گذاشته بود که راحت دید بزنمش فقط می تونستم به یادش جق بزنم. مامانم می خواست کمکم کنه ولی خودشم نمی دونست چه جوری. تا این که چند ماهی گذشت. مامان دیگه این کارا براش عادی شده بود وبعضی وقتا حتی با شورت و کرست می رفت حموم یا همون جوری میومد بیرون. تا این که مامان پا درد شدید گرفت... پشت رون راستش که من می میرم براش درد شدیدی گرفته بود. وقتی رفت دکتر، دكتر گفت: که اسپاسم ماهیچه گرفتین (گرفتگی شدید عضله). یه سری دارو بهش داده بود که اثری نکرد. پیش چند تا دکتردیگه رفت که بهش گفتن بهترین کار اینه که روزی سی دقیقه با آب گرم و یه پماد خاص مالش داده بشه. چند روزی مینا خانم زن همسایمون این کارو براش می کرد ولی بعدش بهونه می آورد که کار دارم و ازاین حرفا. بابامم که نبود. پس موند فقط من. وای که چه حالی کردم وقتی مامان از رو ناچاری بهم گفت: سعید کسی نیست باید خودت زحمتشو بکشی. منم با کمال میل قبول کردم و همچین چشم گفتم که مامان تا حالا از من نشنیده بود. یعد مامان رفت حموم و یه چند دقیقه بعد منو صدا کرد که برم برا کمک. دیدم مامان تشک طبی اش رو پهن کرده و با یه تاپ و شورت به شکم خوابیده کف حموم. تا این صحنه رو دیدم دلم خالی شد. هیچ عجله نداشتم. مثل همیشه چون می دونستم مامان حالا حالا ها از جاش بلند نمي شه. داشتم همین جوری نگاه می کردم که کیرم راست شد. مامانم صداش دراومد. گفت: معلومه چی کار می کنی؟ زود باش دیگه. منم زود کیرمو جمع وجور کردم. نشستم کنار مامان. گفتم: حالا باید چی کار کنم؟ گفت: این پماد رو بگیر و آروم بمالش به پام. فقط آروم وبی عجله. معلوم بود مینا خانم با بی حوصلگی این کارو کرده و مامانم اذیت شده. منم گفتم: همچین بمالم که حال کنی. مامان گفت: ببینیم و تعریف کنیم. منم شروع کردم. تا دستم خورد به رونای نرم و گوشتی مامان انگار تو ابرا بودم ولی کیرم داشت مي ترکید. خیلی آروم از بالا به پايین دستمو می کشیدم رو پای مامان. گفتم: چطوره؟ مامان خیلی راضی بود. یه خورده قربون صدقم رفت و به مینا خانم فحش داد. بعد از ده دقیقه دیگه دیدم صدای مامان نمیاد. فکر كنم یه جورايي خوابش برده بود. منم با یه دست رون مامانو می مالیدم با یه دست کیرمو. انقدر این کارو کردم تا آبم ریخت تو شورتم. دیگه جون نداشتم. به مامان گفتم: کافیه؟ اونم سرشو به نشون رضایت تکون داد. منم رفتم بيرون. بعد مامان اومد بیرون و ازم تشکر کرد. گفت: از این به بعد همیشه خودت زحمتشو بکش. منم کلی حال کردم. تا شب همش اون صحنه ها جلو چشام بود و منتظر فردا. بالاخره فردا رسید و مامان رفت حموم که منو صدا کنه. وقتی رفتم تو دیدم با همون لباساس ولی این بار شورتش خیس خیس بود و کامل خوابیده بود رو کونش. شورتش سفید بود. وقتی خیس شده بود تقریبا بی رنگ شده بود. انگار که مامان کون لخت جلوم خوابیده بود. خودشم فهمید که خیلی نظرمو جلب کرده ولی چیزی نگفت. تو دلم می گفتم: از یه طرف میگه جق نزن از این طرف با من این جوری می کنه. منم کارمو شروع کردم و یه باردیگه آبم اومد. یه هفته گذشت. منم هر روز این کارو تکرار می کردم. دیگه پای مامان خوب شده بود. از راه رفتنش معلوم بود. ولی ما هرروز ادامه می دادیم. تا این که یه روز مامان گفت: سعید خیلی خوب ماساژ میدی. امروز کل پشتمو بمال. منم بدون مکث شروع کردم با هر دستم یکی از روناشو می مالیدم. بعد گفت: بسه دیگه پوستش کنده شد. بیا بالاتر.اومدم کونشو بمالم که گفت: اونجا رو نگفتم که شیطون. کمرمو گفتم. بعد تاپشو درآورد و گفت: لباستو در بیار که خیس نشه و بشین رو باسنم و کمرمو بمال. وای که با چه سرعتی حرفاشو گوش می کردم. نشستم رو کون مامان و شروع کردم. نرم ترین چیزی بود که تا اون موقع لمس می کردم. یه خورده که ادامه دادم ناله های مامان بلند شد. بعد گفت: اگه بند سوتین اذیت می کنه بازش کن. منم همین کارو کردم. همش تو دلم می گفتم اگه الان بلند بشه من چه خواهم دید. کیرم داشت پوستش رو پاره می کرد. منم سعی می کردم مامان نفهمه ولی با حرکتای من رو پشتش چند باری حسش کرد ولی چیزی نگفت. منم پررو ترشدم. دیگه به جای این که دستمو دراز کنم کمرمو خم و راست مي کردم که کیرم مالیده شه به کون مامان. تا این که آبم اومد. از تکونایي که من خوردم و نفس نفس زدنام مطمئنم مامان فهمید که چی شده ولی بازم چیزی نگفت. انگارمنتظر همین بود. بعد گفت: برای امروزکافیه. برو منم یه دوش می گیرم میام. منم زود اومدم بیرون که مامان کیرم وشورت خیسم رو نبینه. چند روزی هم این جوری گذشت تا این که مامان راحتی رو به آخر رسوند یعنی وقتی این بار رفتم حموم دیدم لخت لخت به شکم خوابیده. تا دید من بازم خشکم زده گفت: تو هم لخت شو که لباست خیس نشه. شورتتم در بیار. من که بر نمی گردم. منم لخت شدم. نشستم رو باسن مامان که پشتشو بمالم با اولین حرکتم که کیر لختم کشیده شد به چاک کون مامان ، من نفسم بند اومد. مامانم خودشو جمع کرد ولی بازم هیچی نگفت و عادی برخورد کرد. این بار خیلی زود تر آبم اومد ریخت لای کون مامان. بعد مامان دوباره همون حرف رو تکرار کرد و منم اومدم بیرون. وقتی مامان دوش گرفتنش تموم شد بازم خیلی عادی برخورد می کرد. انگار نه انگار که من آبمو رو پشتش خالی کرده بودم. چند روز بعد وقتی داشتم همون کارهمیشگیم رو تکرار می کردم دیگه فکر نمی کردم راحتی ما بیشتر ازاین بشه که مامان بهم گفت: کافیه. می خوام بخوابی روم و تمام وزنتو بندازی رو من تا خستگیم در بیاد. نمی دونستم باید چی کار کنم. همین جوری مونده بودم که مامان گفت: زود باش دیگه. تو که این قدر خنگ نبودی. منم خوابیدم رو مامان. حالا دیگه کیرم فقط به کون مامان برخورد نمی کرد بلکه کاملا کیرم لای کون مامان بود. انقدر بزرگ و نرم بود که کیرم گم شده بود تو. هردو داغ شده بودیم. بعد مامان گفت: این جوری خوب نیست. فشار کمه. خودتو یه کم بلند کن بعد به بدن من فشار بیار. زود باش. منم همین کارو کردم ولی تا خودمو کمی بالا کشیدم کیرم افتاد لای پای مامان و وقتی دوباره وزنمو انداختم رو مامان کیرم رفت لای پای مامانم. اونم گفت: این جوری بهتره. ادامه بده. در واقع من داشتم تلمبه می زدم. مامانم پاهاشو به هم فشار می داد تا مسیر کیرم تنگ تر بشه. منم کیرمو می مالیدم به کس مامان. باورم نمي شد که دارم چی کار می کنم! پیش آب کیرم و آب کس مامان کارمونو لذت بخش تر می کرد. من سرم روی کتف مامان بود و تندتند نفس مي کشیدم. مامان خیلی آروم ناله می کرد ولی صداش به گوش می رسید. بعد از چند دقیقه آبم اومد و ریخت رو کس مامان. من بی حال افتادم رو مامان. نا نداشتم که بلند بشم. بعد در گوش مامان گفتم: خیلی دوست دارم و رفتم بیرون. مثل همیشه انگار نه انگاراتفاقی افتاده. با خودم فکر می کردم اگه همین جوری پیش بره تا چند روز دیگه می تونم کس و کون مامانو بکنم ولی دفعه بعد که رو مامان خوابیده بودم دیگه پررو شده بودم. کیرموگذاشتم دم کس مامان که یه دفعه مامان خودشو مثل سنگ سفت کرد و نذاشت بکنم تو. فهمیدم که زیاده روی کردم. در گوشش گفتم: ببخشید. اونم دوباره شل شد. منم کیرمو کردم لاپای مامان و انقدر عقب و جلو کردم تا آبم اومد و رفتم بیرون. وقتی مامان اومد بیرون بهم گفت: پام دیگه خوب شده ولی چون خیلی خوب ماساژ میدی هفته اي یه بار بیا ماساژم بده به شرط این که دیگه ازاون کارا نکنی. (جق زدن) منم گفتم: چشم. در واقع مامانم خودشو در اختیار من گذاشته بود تا من خودمو خالی کنم. البته کاملا کنترل شده. طوری که حتی یه بارم تو صورتم نگاه نمی کرد وقتی من پشتش بودم تا رابطمون از حد خارج نشه و رومون به هم باز نشه. ماساژهای مامان تا سال پیش که من با یه دخترخانم به اسم ندا نامزد کردم ادامه داشت تا این که مامان بهم گفت: حالا دیگه ندا احتیاج به ماساژ داره. منم بوسیدمش و ازش به خاطر این همه لطف که تو این سالها به من کرده بود ازش تشکرکردم. خوش باشید
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#609
Posted: 8 Jun 2014 23:18
آرزوی سکس با بابام
راستش اين اواخر توي سايتهاي سكسي مطالب زيادي درمورد سكس خانوادگي خونده بودم واسه همين چشمم بدجوري دنبال بابام بود چون تموم معيارهاي يك مرد ايده آل رو واسه يه دختر داشت تا اينكه يک روز بابام رفت حمام و همون موقع خالم آمد خانه ما و چند دقیقه ای گذشته بود که باباجونم مامان را صدا زد آخه بابا اطلاع نداشت که خاله آمده خانه ما . مامان هم به من گفت برو ببين بابات چی کار داره من رفتم پشت در حمام و گفتم بابا کاری داشتيد گفت نه فقط ميخواستم مامانت پشتم را ليف بزنه . يواش گفتم بابا خاله اينجاست و مامان نمی تواند بياد . ميخواهی من بيام براتون ليف بزنم . گفت بيا بابا اشکالی ندارد . و من رفتم داخل حمام بابام همينطوری که نيم رخ به طرف من ايستاده بود ليف و صابون را به من داد و چون قدش از من خيلی بلندتر است ، نشست روی پاهايش و من هم ليف را کردم دستم و صابون را روی آن گذاشتم و شروع کردم پشت بابا را ليف زدن . ديدم لذت داره بزرگی ليف را بهانه کردم و گفتم بابا اين ليف برای دست من بزرگه. اشکالی ندارد با دست اين کار را برای شما انجام بدم و بابا گفت نه بادست بکش و من ليف را در آوردم و بادست شروع کردم به بدن بابام دست ماليدن چيزی که چند وقتی بود آرزوش را داشتم سعی کردم که همنطور با لباس خودم را به او نزديک کنم و قسمت سينه و شکم و حتی زير شکمم را بمالم به بابا ولی فکر کردم که هم لباسم کفی ميشد و هم وقتی برم بيرون خاله ميفهمه که من برای بابا ليف يا کيسه زدم برای همين منصرف شدم و فقط با دست ماليدن حال ميکردم تا اينکه بابا گفت بسه دخترم ممنونم و بر گشت ليف را از من بگيرد . که من نگاهم افتاد به شرتش و چون شرتش خيس بود آلتش از زير آن کاملا مشخص بود . وقتی ديدم دهنم آب افتاد بابا متوجه شد دارم کجا را نگاه ميکنم به من گفت بابا ممنونم حالا برو بيرون تا من خودم را آب بکشم و بيام بيرون من هم رفتم ولی فکرم جائی ديگه بود . چند وقتی از تماس اول دستم با بدن بابام گذشته بود و همش من در فکر سکس با پدرم بودم و در خيالم با او بازی می کردم در اين مدت ضمن عنوان کردن موضوع در سايت آويزون و انجمن سکس فاميلی با چند نفر هم که خودشان را با نام پسرانه معرفی ميکردن چت داشتم و در همين زمينه با هم صحبت می کرديم و من به همشون گفتم که عاشق پدرم هستم و خيلی علاقه دارم با او سکس داشته باشم در اين مورد بعضی وقتا به خودم می گفتم برای من مرد يا پدرم يا هچکس ديگه. تا اينکه يک روز ساعت سه بود بابا با دست باند پيچی شده آمد خانه و من دويدم و بغلش کردم و بوسيدمش و گفتم بابا اللهی من قربانت برم چی شده چرا دستت را بستی.گفت چيزی نيست تصادف کردم که مامان تا کلمه تصادف را شنيد پرسيد ماشين که چيزیش نشد بابا هم گفت نه فقط درب طرف راننده کمی خراب شد و من گفتم فدای سرت بابا خودت سالم باشی من ديگه چيزی نميخوام بابا هم با يک دست مرا بغل کرد و بوسيدم و گفت ممنونم دختر خوشگل خودم ، چون بعد از بوس رهام نکرد پی بردم اين بغل کردن با بغل کردن های قبلی فرق دارد و جای بوسه هم کمی بطرف لبم بود و بوسه هم طول کشيد من هم خودم را بيشتر به بابا چسباندم و تصميم گرفتم لبش را ببوسم که ديدم مامان از آشپز خانه آمد بيرون من بابا را رها کردم و او هم که متوجه شد مرا رها کرد بعد نشستيم و من رفتم برای بابا چای آوردم و بابا گفت که يک هفته استراحت پزشکی داره و سر کار نمی رود من خوشحال شدم چون من هم که کنکور داده بودم و ديگه کاری نداشتم بغير از حال کردن با بابا .خوشحال بودم و در فکرم داشتم برای اين يک هفته نقشه ميکشيدم . شب شد و بعد از کمی دور و بر بابا گشتن رفتم و خوابيدم صبح که از خواب پاشدم ديدم مامان داره لباس می پوشه و برادرم را هم آماده ميکند گفتم کجا ؟ مامان گفت مگر نميدانی که برای برادرت امروز نوبت آزمايش دارم يادم آمد که هفته گذشته برادرم را بردن دکتر و دکتر براش آزمايش نوشته بود خوب می دانيد از محل ما تا اصفهان يک ساعت راهه و حساب کردم 5 تا 6 ساعت مامانم نيست برادرم را که ميبرد و خواهرم هم که زودتر از ساعت 11 از خواب بيدار نميشه برای خودم خيلی نقشه کشيدم و به مامانم کمک کردم تا زودتر آماده بشه مامان که رفت من کمی به خودم رسيدم و يک لباس تنگ پوشيدم البته فقط بلوز نازک و يک شلوارک کوتاه کمی هم خودم را خوش بو کردم و رفتم داخل اطاق بابا ديدم روی تخت دراز کشيده ولی بيدار است سلام کردم و رفتم پيش او روی تخت نشستم و پرسيدم بابا بهتری گفت ممنونم من هم خم شدم و صورتش را بوسيدم و گفتم اللهی قربان باباي خوشگلم برم گفت ممنونم دخترم . مگه تو به فکر بابا باشی من هم يک کمی خودم را لوس کردم و گفتم آقا رضا اگر يک کنيز داشته باشی آنهم من رويا هستم خنديد و گفت زنده باشی عزيزم. بعد رفتم و از چای که مامان آماده کرده بود يک ليوان برايش آوردم روی تختش چون او چای اول صبح را خيلی دوست داشت چای را خورد و من بانقشه که در فکرم تکرار می کردم گفتم بابا پاشو صبحانه بخور تا ببرمت حمام و کمی شستوشوت بدم گفت نه بابا با اين دست که نميشه گفتم اين دست را ميکنم داخل پلاستيک بعد بلند شديم و رفتيم در آشپزخانه نشستيم و صبحانه خورديم بعد از چای و صبحانه به او گفتم پاشو پاشو اينطوری خيلی کسل هستی . پاشو پاشو بريم حمام و بازوی او را گرفتم و کشيدم و بردم طرف حمام کمکش کردم لباسش را در آوردو فقط با يک شرت بردم داخل حمام و قتی وارد شديم گفتم بابا چون لباسم خيس ميشود اشکالی ندارد من هم لباسم را در بياورم کفت نه بابا چه اشکالی داره. من هم که از قبل فکرش را کرده بودم بلوزم را در آوردم که هيچ چيزی هم زيرش نپوشيده بودم حتی سينه هايم را هم نبسته بودم و شلوارکم را هم در آوردم و يک شرت نازک و باريک پايم بود و رفتم داخل حمام آب را سرد و گرم کردم وقبلش پلاستيک دست بابا را باز ديد کردم ديدم نه آب به زخمش نمی رسد بعد به بابا گفتم بيا جلو و برو زير آب البته در اين مدت حواسم بود که بابا هم زير چشمی به سينه و رانهای من نگاه می کند به باسنم هم نگاه می کرد . رفت زير آب و خودش را تر کرد گفتم بابا اينطوری که من نميتوانم کمک کنم خودت را بشوئی بايد يا بشينی يا دراز بکشی تا من بشويمت بابا هم اول نشست و بعد از کمی مکث به روی شکم دراز کشيد من اول می خواستم يک پايم را اين طرف و يک پايم را آن طرفش بگذارم و در نهايت بشينم روی باسن يا کمرش و دست بکشم ولی فکر کردم زود است اين بود که من هم زانو زدم همان طرفی که بابا ديد داشت تا بتواند ببيند هر چی را که دوست دارد من ليف می زدم و بابا هم ديد می زد تا اينکه يک ظرف آب ريختم پشتش و گفتم بابا برگرد تا بغيه بدنت را هم بشويم برگشت ولی ديدم خجالت کشيد آخر آلتش بلند شده بود و از زير شرت خيس هم کاملا هم ديده می شد و هم ميشد فهميد که شهوتی شده ولی من به روی خودم نياوردم و شروع کردم به شستن بابا ، حتی چند بار هم دستم را ماليم به آلتش خيلی حال ميکردم شستم و آب ريختم ولی ديگه بابا حسابی حشری شده بود البته من هم از او بيشتر ولی من به روی خودم نميوردم آلتش که بلند شده بود و شرتش هم خيس بود معلوم بود که موی زيادی در اطراف آلتش است . از فرصت استفاده کردم و گفتم می خواهی باب اين مو ها را برايت بزنم گفت نه حالا ديگه نميشد آخر بابا بيشتر از داروی مو بر استفاده می کرد و اين دارو وقتی بدن خشک است بايد استفاده شود . گفتم نه بابا با تيغ برايت ميزنم حالا که دستت اينطوری است اول رازی نميشد ولی من اسرار کردم و گفت مواظب باش که بدنم را نبری گفتم چشم و پاشدم که ماشين اصلاح و تيغ را بر دارم که متوجه شدم بابا همينطور که به پشت خوابيده دارد لای پای مرا ديد می زند من هم کمی لفتش دادم و هم کمی لای پايم را بيش از حد معمول باز کردم و تيغ را برداشته روی ماشين گذاشتم و نشستم و دست بردم تا شرت بابا را از پایش در آورم اول کمی سفت گرفت ولی با نگاه من خودش هم کمک کرد شرتش را در آورد عجب چيزی داشت دلم می خواست همش را بکنم داخل دهانم و برايش ساک بزنم ولی حالا زود بود خوشم ميومد بدنم با بدن بابا تماس داشته باشد صابون را برداشتم و شروع کردم دور آلتش و خود آلتش و زير آلتش را صابون زدم و شروع به تراشيدن کردم من ميتراشيدم و بابا هم باسن و رانهای مرا ديد ميزد قسمت جلوش تمام شد گفتم بابا برگرد تا پشتت را هم تميز کنم و او برگشت و من پشتش را هم تيغ کشيدم و لای پايش را و زير بيضه هايش را و قسمتی از رانهايش را تميز تميز کردم بعد گفتم بابا برگرد و او بدون اينکه دليل بخواهد برگشت و من فهميدم حالا وقش است گفتم بابا می خواهی مو های روی سينه ات را هم بتراشم اول گفت نه ولی بعد گفت باشه بتراش من هم در قسمت شکمش يک پايم را اين طرف بدن بابا و يک پايم را آن طرف قراردادم و با کمی صابون مالی مشغول تراشيدن شدم و چون روی دو زانو بودم سعی کردم باسنم را آنقدر عقب ببرم که با آلتش تماس داشته باشد اگر او هم خودش را تکان داد می فهميد که بله او هم مايل است . ضمن تراشيدن خودم را آرام به آلتش ماليدم طوری که فکر نکند دستی اين کار را کردم و کمی منتظر شدم ديدم بابا هم آرام آلتش را به باسن من ميمالد من هم جوابش را دادم و بيشتر ماليدم و او هم بيشتر و با کمی فشار اين کار را کرد من خودم را از قسمت باسن بلند کردم و عقبتر دادم تا آلتم به آلتش بخورد او هم چيزی نگفت و خودش را تکان می داد کار تراشيدن تمام شده بود و من کمی به بابا نگاه کردم خجالت کشيد و چشمهايش را بست . من حالا ديگه روی دو پا نشسته بودم و آلت بابا لای پای من بود و خودش را تکان می داد من دست بردم و آلتش را گرفتم داخل دستم و ميماليدم به آلت خودم خيلی کيف داشت با دست ديگرم اين بار شرت را هم كنار زدم و سر آلتش را ماليدم به آلتم و سرش را طوری قرار دادم که اگر خواست بتواند داخلش کند ولی همينطور که چشمهاش بسته بود گفت نه اين کار را نکن گفتم بابا من تصميم دارم فقط خودم را به شما تسليم کنم گفت ميدانم ولی اين کار را نکن . گفتم از کجا ميدانيد گفت چند بار از محل کارم چون آيديت را ميدانستم با اسمی ديگر با شما چت کردم و همه چيز را ميدانم گفتم بابا حالا که همه چيز را ميدانی چرا ميگی نه گفت حالا نه گفتم باشد و همينطور که آلتش تو دستم بود سرش را ماليدم به قسمت بالای آلتم و تند تند ماليدم به چوچولم تا اينکه ارضا شدم ولی بابا ضمن اينکه رنگش قرمز شده بود ولی ارضا نشده بود به همين خاطر دراز کشيدم و آلتش را اول بوسيدم و بعد شروع کردم ليسيدم و خوردن و تندتر اين کار را کردم تا صدای بابا بالا رفت فهميدم داره ارضا ميشد خواستم آلتش را از دهانم بيرون بيارم ولی در حال بيرون آوردن ارضا شد و آبش را با فشار پاشيد بيرون جهش اوليش به موهايم ريخت و بعدش به چشم ودهانم وچانه ام ريخت بابا هم يک اوووووف بلند گفت . بعداز مدتي گفت ممنونم بابا بعد کمکش کردم بلند شد و آب را باز کردم تا خودمان را بشوئيم بابا هم آمد و مرا بغل کرد از پشت و شروع کرد سينه های مرا ماليدن و قسمت زير گوشم را ميبوسيد و مي ليسيد و يواش در گوشم گفت بابا من هم دوست دارم ولی خواهش می کنم از اين ماجرا با کسی چيزی نگو من هم بر گشتم سرم را روی سينه بابا گذاشتم و گفتم دوست دارم و از هم قول گرفتيم که تا زنده هستيم اين سر بين ما دوتا باشد خودمان را شستيم و از حمام آمديم بيرون من کمک کردم بابا لباس پوشيد و رفتيم داخل هال من نشستم روی مبل بابا با همان يک دست رفت و سيني ميوه را آورد و به من گفت بفرمائيد خانم امروز خسته شدی و نشستيم با هم ميوه خوردیم
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#610
Posted: 8 Jun 2014 23:19
کردن مامان
سلام
ماجرایی که میخوام تعریف کنم مربوط میشه به گاییدن مامانم که دو سال پیش اتفاق افتاد. یه روز بعد از تموم شدن امتحانات سال آخر دبیرستان تصمیم گرفتم برم شمال. رفتم خونه تا به مامان بگم که تصمیم دارم یه چند روزی برم شمال استراحت. در رو باز کردم و وارد خونه شدم. دیدم هیچ صدایی نمیاد. برام تعجب برانگیز بود چون همیشه اون موقع بابا خونه بود و مشغول گوش دادن به اخبار. گفتم شاید بابا هنوز نیومده. رفتم دم در راهرو. دیدم کفشای بابا هست اما چرا ماشینو ندیدم. خلاصه رفتم طبقه بالا. خواستم برم سمت اتاق خودم که دیدم سایه یه نفر افتاده رو فرش دم در اتاق بابا و مامان. رفتم جلو که دیدم در بازه. جلوتر که رفتم دیدم بله بابا جونم افتاده رو مامان و هی داره میمالونش. تو همین احوالات بودن که یهو تلفن زنگ زد. بابا یهو پرید و تلفن اتاقشونو برداشت. در ضمن اینو بگم که بابام جراح چشمه. خلاصه زنگ زدن و گفتن که عمل داره اورژانسی. لباس پوشید و رفت بیرون. منم قبلش خودمو قایم کردم. حالا مامان مونده بود تو کف کیر بابا. دیدم یکی از اسپری هاشو برداشت و میمالوند به کس قشنگش که مثل کس سفید برفی بود. مامانم 40 سالش بود اما مثل دخترای 20 ساله بود. خلاصه همینطور که مشغول دیدن حال کردن مامانم بودم جلق هم میزدم. دیدم مامان از جاش بلند شد. ترسیدم و به همین دلیل بلند شدم. اما تا بلند شدم سرم خورد به دستگیره در. یه هو مامانم برگشت و منوکه کیر کلفتم که تو دستم بود رو دید و فهمید که داشتم جلق میزدم. اومدم بلند شم که برم تو اتاق. مامانم سرم داد کشید گفت آشغال اینجا چه گهی میخوردی؟. من گفتم هیچی. گفت ای بد بخت عرضه نداری بری دختر بیاری حال کنی. اومدی نشستی حال کردن مامانتو میبینی جلق میزنی؟ اینو که گفت انگار یه پارچ آب سرد ریختن رو سرم. اومد و با همون بدن لخت دستمو گرفت و هولم داد رو تخت. گفت اینم مامانت با این بدنش خوب حالا زیارت کردی؟ پاشو برو. اینو که گفت نمیدونم چه حسی بود که نذاشت از جام بلند شم. مامانم گفت چته؟ بلند شو برو دیگه. گفتم آخه......گفت چیه نکنه میخوای با من حال کنی بی عرضه؟. میدونم که تو اهل دختر بازی نیستی. با این حرفای مامانم حس کردم دارم با زیدم حرف میزنم. خیلی با من ندار بود. گفتم یعنی اشکالی نداره با هم حال کنیم؟ گفت نه اما جلو بابات زیاد به من خیره نشو که شک میکنه. گفتم چشم مامانی. اومد و روم خوابید و با اون چشمای خمار و مست و حشریش گفت پسرم دوست داری ببینی از کجا به دنیا اومدی؟ گفتم مامان از خدامه. پاشو باز کرد و برگشت گفت بیا ببین. منم اول دیدم. بعد پریدم و شروع کردم به لیسیدن کسش. اونم برعکس شد و شروع کرد به ساک زدن. بعد از ده دقیقه گفت علی کیر میخوام. گفتم مامانی کیرم چطوریه؟ گفت مثل جوونیای باباته. گفتم پس میشه کرد تو اون کس هلویی؟ گفت این کس مامانته. مال خودته. هر کاری میخوای باهاش بکن. منم نامردی نکردم و کیرمو آروم کردم تو کس مامانم و شروع کردم به تلمبه زدن. بعد ده دقیقه آبم اومد و همشو خالی کردم تو کسش. بعدشم بلند شدیم و از هم لب گرفتیم. مامانم از تو کشوش یه قرص ضد حاملگی در آورد و سریع خورد. گفتم ای شیطون هر روز بابا رو سر حال میفرستی سر کار دیگه. یه نگاه خنده آمیز کرد و گفت از دست تو آدم فضول. به مامانم گفتم خیلی دوست دارم خواهرم سارا رو که دانشجویه و الان هم نیست رو بکنم. اونم گفت سارا پاره. یهو شاخ در آوردم. گفتم چطور؟ گفت یه روز حشری شده با خیار کسشو پاره کرده. تو دلم گفتم پس من مرده بودم؟. گفت اگه اومد راضیش میکنه که به من بده. آخه مامانم بعد از اون جریان خواهرم دیگه روش باز شده. کلی با خواهرم حال کردن. خلاصه من فهمیدم که تمام اهل خونه عاشق سکس خانوادگی هستن. یعنی فهمیدم که بابام هم خواهرمو گاییده. دیگه داشتم اسیدی حال میکردم. خوشحال بودم که دیگه کس به راهه
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم