ارسالها: 9253
#611
Posted: 8 Jun 2014 23:20
طعم سینه های مامان
سلام
اول از همه بگم که اونایی که از این سبک داستانا خوششون نمیاد لطفا نخونن چون مجبور نیستن و نظر هم ندن چون نظرشون چیزی رو عوض نمی کنه.
اسم هایی که در داستان هست اسم واقعی افراد نیست. من سامان هستم و 21 سالمه و من تک تک فرزند هستم وقتی کلاس دوم راهنمایی بودم پدرم بخاطر پیشنهاد خوب کاری از ایران رفت و مثلا رفت که کار من و مامانم رو هم درست کنه که بریم اونجا ولی گویا اونجا اتفاقای خوبی افتاده بود و پیچوند ما رو. خلاصه ما تو آپارتمانی زندگی می کنیم که 3 طبقه هست و هر طبقه هم یک واحد ما تقریبا 16 سالی هست که اوینجا زندگی می کنیم. طبقه اول یه پیرزن و پیرمرد هستن که تو فاز خودشونن طبقه دوم ما و طبقه سوم هم یه خونواده دیگه. من و پسر اون خونواده که 2 سال از من بزرگتر هست و اسمیش امیر دوران دبیرستان رو تو یک مدرسه بودیم. و خوب خیلی هم با هم مچ بودیم چون 16 سال همدیگرو میشناسیم. مامان من تو یه شرکت حسابداره و کلا اون شرکت یه شرکت مهندسی که مدیرعاملش یه زنه سن بالا که مدرکشو از انگلیس گرفته و خیلی هم فمنیسته. اون شرکت 12 تایی کارمند داره که 10 تاش زن هستن. اون دوتای دیگه هم که مردن یکی آبدار چی شرکت هست که یه پیرمردیه و یکی هم پادوی اونجاست. امیر 2 تا خواهر داره که 2 تاشون هم شوهر کردن و امیر بچه آخره. پدر امیر آشپز یه رستورانه و مادرش هم کارمند یه اداره دولتی. مامان من یه زن معمولیه و به هیچ وجهی سکسی و مکش مرگ ما و از این جور چیزا نبود و نیست و اون موقع 38 سالش بود.
داستان از اونجایی شروع میشه که من سال دوم دبیرستان بودم و اواسط پاییز بود و امیر همونجا پیش دانشگاهی بود. یه مدرسه غیرانتفاعی خرتوخر. پنجشنبه ها پیش دانشگاهی تعطیل بود و امیر یا خونشون بود یا کتابخونه. (درسته که تنها بود ولی میگفت تو خونه بند نمیشم درس بخونم.) یه روز که 4 شنبه بود ما شبش خونه خاله ام دعوت بودیم که تولدش بود. اون شب یه اولویه تخمی درست کرده بودند که چشمتون روز بد نبینه تا ما رسیدیم خونه دیگه معده و روده ی من دست خودم نبود خوشبختانه مامانم از اون الویه نخورده بود و خلاصه تا صبح چایی نبات و از این شرو ورا. دم صبح شد دیدم حالم بدک نیست کم کم خوابم برد که یهو از خواب بیدار شدم دیدم ساعت 7 به زور بلند شدم که برم مدرسه آخه اون روز عربی داشتیم و یه معلم سگ که اگه یه جلسه غیبت میکردی جلسه بعد تا خایه ازت درس میپرسید. مامانم بهم گفت نمیخواد بری ولی من گیر دادم که نه میرم.(شرکت مامانم 5شنبه ها تعطیله) آقا ما راه افتادیم و رفتیم. زنگ اول این معلم مادرقهبه عربی اومد و رفت زنگ تفریح اول بود دیدم اوضاعم داره بهم میریزه. خیلی حالم بد بود از دل درد میخواستم زمین و گاز بگیرم. خوشبختانه مدرسه ما جوری بود که به بهونه دل درد و مریضی و اینا نمیزاشتن کسی در بره. منم دیدم اینجوری نمیشه به رفقا گفتم کیف من و بزارید تو کمد دیواری کلاس عصری بیاریدش دم خونه من از همینجا بپیچم برم. از اونجایی که مدرسه خیلی خرتوخر بود به بچه ها گفتم جلو در سالن جمع بشن. من از جلو در سالن رفتم تو و تیزکی از در معلم ها زدم بیرون. یه دربست گرفتم و اومدم خونه.
در اصلی و باز کردم اومد بیام تو قبل از اینکه در بسته بشه صدای بسته شدن در یه واحد اومد. در و بستم اومد بالا دیدم بله در خونه خودمون بوده و صدای امیر با مامانم میاد. که هنوز از پشت در خیلی دور نشده بودن که امیر میگفت 2ساعت پشت در وایسادم چرا در و باز نمیکنی و مامانم گفت همین که باز میکنم کلاهتو بنداز بالا. با خودم گفتم اِ یعنی چی امیر که هیچوقت با مامان من اینجوری حرف نمیزد داستان چیه ... اومدم کلید بندازم در و باز کنم که یهو صدای خنده بلند امیر و مامانم اومد. دیگه شاخ در اورده بودم. با خودم گفتم آخه اگه مامانم سکس میخواست که چرا امیر آخه اون که بچه س. این همه مهندس های گنده میان شرکتشون و میرن بعد گفتم نه بابا اصلا مامان من که سکسی نیست یه زن معمولیه. خلاصه نمیدونستم چیکار باید بکنم از یه طرف هم دل درد دیگه داشت میکشتم. ترسیدم برم تو. خلاصه رفتم درمانگاه محل خیلی هم پول تو جیبم نبود تازه باید آزاد هم پول دوا و دکتر رو میدادم چون دفترچه باهام نبود. تو راه خیلی اعصابم خورد بود خلاصه رفتم دکتر و یه شربت و قرص داد که نهایتا فکر کنم 100 تومن یا 200 تومن ته جیبم موند رفتم و رو یه صندلی جلو درمانگاه نشستم. قرص و شربت رو خوردم یه یک ساعتی گذشت که بهتر شده بودم. گفتم دیگه برم خونه. تو کوچمون داشتم میومدم که دیدم امیر داره میاد. گفت اینجا چیکار میکنی ؟ کیفت کو؟ گفتم دلم درد میکنه و مدرسه رو پیچوندم دارم میرم خونه. خلاصه اومدم خونه دیدم همه چیز عادی. به مامانم گفتم مدرسه رو پیچوندم از همون جا هم رفتم دکتر دیگه چایی نبات و این چیزا فایده نداشت. خلاصه ما دراز کشیدیم و تو فکر.
فکر این قضیه از سرم بیرون نمی رفت. نمیدونستم باید چیکار کنم. خلاصه ماجرا گذشت تا اینکه هفته بعد من تصمیم گرفتم مدرسه رو بپیچونم و نرم تا ببینم قضیه از چه قراره. صبحش مثل آقاها کیف و انداختم کولم و رفتم بیرون تا سر کوچه رفتم که یه وقتی اگه مامانم از پنجره نگاه کرد فکر کنه رفتم. دوباره برگشتم و در و آروم بستم و رفتم بالا پشت در پشت بوم وایسادم. مامان امیر زودتر رفت و باباش طرفای 9 بود که رفت.یه چند دقیقه بعد از اینکه باباش رفت امیر اومد بیرون و رفت طبقه پایین و زنگ خونه ما رو زد. مامانم هم در و باز کرد و بی سر و صدا رفت تو(یحتمل واسه اینکه این پیرزن و پیرمرده نشنون) کفشامو در اوردم و تیز از پله ها رفتم پایین. گوشم و چسبوندم به در. صداها واضح نبود بعدشم که دیگه انگار رفتن اونطرف تر و صداها قطع شد. دیگه مطمئن بودم امیر و مامانم بله. از یه طرف خیلی قاطی بودم که آخه چرا این چه وضعیه از یه طرف خیلی دلم میخواست ببینم چجوری مامانم رو میکنه آخه منم بدم نمیومد لختش و ببینم و بماند که گه گاه یه تلاشی میکردم اما بی فایده بود.کیرم حسابی راست شده بود. هی گوشم و میچسبوندم به در ولی صدایی نمیومد. دوباره رفتم بالا پشت در پشت بوم و نشستم. که یهو در باز شد و امیر اومد بیرون و کفش هاش رو گذاشت رو زمین و پوشید و رفت بیرون. با خودم گفتم الان چیکار کنم ؟ برم مچ مامان رو بگیرم؟ گفتم آخه خر اگه می خواستی مچ بگیری که باید سر بزنگاه میرفتی. یهو به ذهنم اومد نکنه از این مدرسه خراب شده ما زنگ بزن بگن چرا سامان نرفته. گفتم نه بابا عمرا. اون خراب شده کسی نمیفهمه معلم اومده یا نه چه برسه به من دانش آموز. دلم شور افتاد تیز رفتم مدرسه و معاون تو سالن مچ و گرفت گفت کجا بودی گفتم خواب موندم. خلاصخ ما رفتیم سر کلاس و تو راه برگشت پیاده گز کردم تا خونه. و همش به این فکر میکردم که چجوری مچشون رو بگیرم. اول گفتم از مامانم شروع میکنم بعد دیدم نه بابا اون اخلاقی که اون داره بفهمه دهنمو سرویس میکنه. گفتم میرم سراغ امیر هرچی نباشه اون هم سن و سال من. تو راه کلی تقشه کشیدم که چجوری به امیر بگم.
شب ساعت 8 بود به امیر مسیج دادم میشه بیام بالا یه کاری باهات دارم. جواب داد بیا. رفتم بالا و خوب طبق معمول مامانش فقط خونه بود و باباش سرکار. راستی اینو بگم که امیر یه مامانی داره که آدم حاضر خودشو تو آینه ببینه جلق بزنه ولی اونو نکنه نمیدونم شاید هم من اینجوری فکر می کنم. اما خود امیر آدم خوشتیپ و خوش رویی. خلاصه رفتیم تو اتاق و گفتم امیر میدونی چیه من یه مدتی تو کف زن های بالای 30 سالم عکس سکسی چیزی داری؟ (آخه من و امیر خیلی با هم راحت بودیم و از این با کلاس بازیا نداشتیم) گفت آره خیلی چیزای مالین و همینجوری که داشت ازشون تعریف میکرد کامپیوترش رو روشن کرد و منم تو دلم میگفتم پس حتما مامانم زیر دندونت بد جور مزه کرده. خلاصه یه سری عکس اورد و جاتون خالی عجب زن هایی هم بودن. به امیر گفتم تو تا حالا زن سن دار کردی؟ گفت نه. گفتم واسه این عکس جلق میزنی؟ گفت: آره بعضی وقتا. خلاصه زدیم تو کار این حرفا. دیدم داریم از موضوع خارج میشیم. حقیقتش نمیدونستم چجوری باید بهش بگم. که یهو بهش گفتم امیر میخوام یه چیزی رو بهت بگم گفت چیه زن سن بالا جور کردی؟ گفتم: نه. گفت: گوه خوردی اگه داری بده ماهم یه حالی بکنیم. بهش گفتم: تو که داری باهاش حال میکنی. اینو گفتم خودم یه جوری شدم و انگار دست و پام شل شد و امیر هم یه ذره دستپاچه شد و گفت یعنی چی؟ منظورت چیه؟ خیلی هم هول شده بود. گفتم داش امیر ما رو رنگ نکن امروز صبح .. خونه ما ... مامان من.... یهو امیر گقت خفه شو عوضی آدم راجع به مادرش اینجوری حرف نمیزنه. گفتم تو خفه شو هفته پیش یادته به مامانم گفتی چرا در و باز نمیکنی اونم گفت همین که باز کردم باید کلاهتو بندازی بالا. امروز صبح یادته تا بابات رفت تیز دویدی اومدی پایین. که یهو امیر قرمز و سیاه و خلاصه همه رنگی شد. حسابی عرق کرده بود. گفت تو از کجا میدونی؟ مامانت بهت گفته آره؟ گفتم: نه خودم کشیک میکشیدم. گفت گوه خوردی مامانت گفته. گفتم خره اون میاد خودشو تابلو کنه؟؟؟ خلاصه موضوع رو بهش گفتم که مامانم اومد بالا دنباله من خلاصه مجبور شدم بیام پایین. فرداش امیر ساعت 9 صبح اومد در خونه ما و به من گفت میای بریم فوتبال یه چشمکی هم زد و لباس فوتبالش هم تنش بود گفتم باشه رفتم لباسامو پوشیدم و به مامانم هم گفتم و رفتیم. اما نرفتیم زمین فوتبال محل رفتیم الکی دور خیابونا چرخ میزدیم. خلاصه امیر که دیگه تسلیم شده بود گفت بخدا از دیشب تا حالا پلک رو هم نگذاشتم حالا میخوای چیکار کنی؟ گفتم: حالا بگو ببینم ماجراتون چجوری شروع شد تا ببینم چی میشه.
امیرم شروع کرد که آره از وقتی بابات رفت من یه جورایی از مامانت خوشم اومده بود اما خوب اون موقع 1 دبیرستان بودم و بچه بودم و اما از مامانت خیلی خوشم میومد تا اینکه امسال تابستون بود که من کلاس میرفتم مدرسه یه بار 5 شنبه صبح دیدم مامانت رفت خرید و داره از سر کوچه میاد بارش هم زیاد بود کتاب ها رو زدم زیر بغلم و رفتم کمک. خلاصه کیسه ها رو تا تو خونتون اوردم که مامانت گفت صبر کن امیر جان واست یه آب خنک بیارم نشستم تو آشپزخونتون و مامانت هم آب و ریخت تو لیوان و داد دستم و خودشم رفت تو اتاق آب رو که خوردم اومدم برم از مامانت خداحافظی کنم که فهمیدم داره لباساشو عوض میکنه یواشکی از پشت دیوار یه دیدی زدم خیلی حال کردم و رفتم پشت در خونتون و بلند گفتم خداحافظ و اومدم. تا چند وقت تو کف این قضیه بودم که یه بار عصری از کتابخونه میومدم که دیدم مامانت داره از خونه میاد بیرون سلام و احوال پرسی گفتم اگه میرین خرید منم بیام کمکتون که مامانت گفت اگه کاری نداری لطف کن بیا. خلاصه رفتیم خرید و اومدیم در خونتون گفتم سامان نیست گفت نه رفته با پسر دایی هاش بیرون. (یادم اومد کی رو داره میگه) خوشحال شدم مامانت که اومد در روباز کنه خودم رو سعی میکرم یه جوری بهش بچسبونم که تابلو هم نباشه. خلاصه اومدیم تو و به مامانت گفتم میشه یه لیوان آب خنک بهم بدین؟ مامانت هم یه لیوان آب داد دست ما و خودش مشغول جابجا کردن کیسه ها شد کیسه میوه ها رو گذاشت تو یخچال که دیدم الان وقتشه بهش گفتم اگه کاری دارین کمک کنم که گفت نه مرسی دیدم اوضاع مساعده که دستم رو کشیدم رو دست مامانت یهو مامانت دستش رو کشید و برگشت چپ چپ نگاه کردن که کیرم رو چسبوندم در کونش گفت امیر خان زشته ما سال هاست هم دیگرو میشناسیم برو خونتون تا شروع نکردم جیغ و داد که کم کم دستمو گذاشتم رو کمر مامانت و اومد بالا که مامانت خودشو کشید کنار و گفت: بچه جون برو پی کارت دیگه و خلاصه چند تا فحشم داد. که پریدم وسط حرف امیر و بهش گفتم دیوس مامان من و زوری کردی؟ که گفت نه تو گوش کن. دیگه اعصابم داشت خورد میشد که امیر ادامه داد: کم کم مامانت رو از پشت بغل کردم و روسریش رو انداختم و شروع کردم به لیس زدن گردنش که اونم سعی میکردم خودش رو از من جدا کنه. کم کم سینه هاشو شروع کردم به مالیدن که انگاری حشر مامانت زده بود بالا و دیگه وول نمیخورد. که پریدم دوباره وسط حرفش که بعدش ترتیبش رو دادی؟ گفت آره دیگه ولی زورکی نکردمش. دلم میخواست محکم بزنم تو گوش امیر ولی خوب نزدم.خلاصه گفت که هونجا مانتوش رو در اورده و لختش کرده و ترتیبشو داده. گفت سعید بخدا گوه خوردم تو رو خدا صداشو در نیار اگه مامانت بفهمه دهنه هر جفتمون سرویسه.
خلاصه اومدیم خونه و نگاهم به مامانم برگشته بود. از یه طرف تصور سکسش داشت دیوونم میکردم از یه طرف دیگه اعصابم رو خورد. فرداش تو مدرسه زنگ های تفریح امیر رو کشیدم کنار و بهش گفتم میدونی چیه میخوام برام جبران کنی که یهو گفت باشه سامان جون هر کاری بگی میکنم. که یهو گفت سعید بخدا مامان من رو جلو سگ بندازی نمیکنتش اونو بیخیال شو. گفتم نه اون که نیست. گفتم یکی از خواهراته(میخواستم امتحانش کنم) گفت: اونا که بعیده ولی خوب بگو چجوری واست جورشون کنم؟ گفتم نه بابا نمی خواد راه دور بری یواشکی بهش گفتم همین مامان خودم رو جور کن. یهو شاخ در و اورد و شروع کرد که نمیشه و آخه چجوری و از این حرفا گفتم نمیدونم کار خودته. چند روز بعد بهم گفت فردا شب مامانم خونه نیست تو هم به یه بهونه ای از خونه بزن بیرون اما بیا خونه ما. منم مامانت رو میگم بیاد بالا اونجا تو هم یواشکی یه دیدی بزن. گفتم دید و اینا نمیخوام میخوام بکنم بابا. گفت حالا تو بیا. فردا شبش به مامانم گفتم میرم بیرون با بچه ها یه دوری بزنیم. و خلاصه تیزی رفتم خونه امیر اینا و کفشامو گذاشتم تو جا کفشیشون. آشپزخونه امیر اینا درش دید داشت به پذیرایی. یه فضایی بود بین کابینتشون و گازشون ویه سبد دوطبقه گنده سیب زمینی پیاز. امیر گفت بیا پشت این سبد قایم شو منم یه سری ظرف و اینا میزارم روش یه چندتا کیسه هم میزارم رو سیب زمینی ها و پیاز ها. گفتم تابلو بابا. خلاصه ردیفش کرد و خودش رفت پشتش قایم شد دیدم با اینکه قدش از من بلند تر ولی پیدا نیست. خلاصه من رفتم پشتش اون سبد نشستم. امیر زنگ زد به خونه ما و گفت دیدم الان سعید رفت بیرون منم تنهام یه سر بیا بالا از تنهایی در بیام. خلاصه از امیر اصرار و از مامانم انکار خلاصه اینکه قبول کرد. بعد یه 10 دقیقه(که دهن من هم تو اون وضعیتم سرویس شد) دیدم بله مامانم در زد و امیر در و باز کرد و مامانم اومد تو و رفت نشست اونطرفی که من دید نداشتم. امیر بهش گفت بشین رو او یک نفره مامانم گفت اینجا نشستم خوب که امیر بلندش کرد و نشوندش اونجایی که من دید دارم. دیدم بله مامانم خوشگل کرده و یه تی شرت سفید و با یه شلوارک آبی پوشیده. امیر هم اومد و دو تا چایی ریخت و برد. چاییشون رو که خوردن یه ذره کوس و شعر گفتن امیر مامانم رو بلند کرد و خودش نشست رو مبله و مامانم رو نشوند رو پاش. یه جوری شده بودم نمیدونستم باید چیکار بکنم و از طرفی کیرم هم بدجور شق شده بود. خلاصه شروع کرد به مالیدن سینه های مامانم و لب گرفتن ازش مامان هم که خوشش اومده بود و داشت حال میکرد.کم کم تی شرت مامانم رو زد بالا و و از لای کرستش یکی از پستون هاشو رو در اورد و شروع کرد به خوردن و لیس زدن. داشتم دیوونه میدشم دلم میخواست بپرم وسط و اون یکی پستونش رو درسته قورت بدم اما نمیشد. مامانم رو بلند کرد و لباس هاشو در اورد و خودشم لخت شد و در همین حین با هم خوش و بش هم میکردن. که دیدم امیر وایساد و گفت یه ذره دندونیش کن ببینم امروز چیکاره ای مامانم هم شروع کرد واسه امیر ساک زدن و امیر هم که تو عرش. بعد از چند دقیقه امیر کیرش رو در اورد از دهن مامانم و خوابوندش رو زمین که مامانم گفت چرا اینجوری میکنی خوب بریم رو تختی مبلی چیزی رو فرش که نمیشه. امیر که این کار و واسه دید من کرده بود گفت حالا امشب رو زمینی کیف کن ببین چی میشه. خلاصه پاهای مامانم رو باز کرد و شروع کرد کوسش رو لیس زدن. یه 1 دقیقه ای کوسش رو لیس زد و خوابید روش که مامان گفت یه خورده دیگه بخور امیر گفت بسه دیگه دیر میشه و خلاصه خوابید روش و کیرش رو فرو کرد تو کوس مامانم. من نمیتونستم ببینم کیرش رو ولی اون خوابیده بود رو مامانم و پستون هاشو(سایزش 75) می خورد یا لب میگرفت ازش و همینجوری هم تلمبه میزد. منم دیگه داشتم منفجر میشدم و با خودم میگفتم تو رو خدا امیر تمومش کن میخوای برم جلق بزنم. مامان من هم آه و ناله های با کلاسی میکرد و که کم کم امیر کیرش رو در اورد و آبش رو ریخت رو شکم مامانم و بیحال خوابید روش. به 6 - 7 دقیقه ای رو هم بودن که مامانم گفت بلندشو من تا برم یه دوش بگیرم سامان هم میاد. خلاصه امیر با یه دستمال آبش رو از روی شکم مامانم پاک کرد و اونم لباس هاشو تنش کرد و رفت پایین. اومدم بیرون و به امیر گفتم دیوس چه کیری داری. امیر گفت خوب مامان جونت رو دیدی؟؟ حال کردی؟ گفتم من دیدم ولی تو حال کردی. خلاصه یه 20 دقیقه نیم ساعتی گذشت و من اومدم خونم.دیدم مامانم داره موهاشو خشک میکنه.
وقتی بهش نگاه میکردم اون بدن لختش میومد جلو چشم و شق درد میگرفتم.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#612
Posted: 8 Jun 2014 23:21
مامانم تو رختکن حمام
ماجرايي را كه ميخوام براتون تعريف كنم مربوط به چند سال پيشه. اون موقع سيزده چهارده سال بيشتر نداشتم. دوستي داشتم كه اتفاقا همسايه ديوار به ديوار ما بود. اسمش كامران بود و يك سال از من بزرگتر بود. اما چون از بچگي با هم بزرگ شده بوديم با هم ندار بوديم و مسايل سكسي تو خونه را براي هم تعريف ميكرديم. مامانهامون همسن بودند و خوشگل و خوش اندام. يكي از كارهاي مخفيانه اي كه مي كرديم اين بود كه دزدكي شورت مامانها را مي دزديديم و مي برديم يك جايي با هاشون حال ميكرديم. يا اينكه وقتي مامان كامران حموم بود ميرفتيم زير تخت اتاق خواب مامانش و منتظر مي مونديم. تا از حموم بياد بيرون و بياد تو اتاق خواب و لباس بپوشه. و ما به زور شورتشو ببينيم. تو مدرسه ماجراها و داستانهاي سكسي زياد ميشنيديم. اما تا اون زمان چشممون به كون و كس نيفتاده بود. حتي عكس سكسي هم نديده بوديم. و هر كدوم يك جوري پيش خودمون كس رو توصيف ميكرديم. خيلي دلمون ميخواست ببينيم. ولي اين امكان پذير نبود. تا اينكه زد و بابام كه تاجر بود و به دبي رفت و آمد داشت. پيغام فرستاد كه تو دبي ازدواج كرده. وديگه به ايران بر نميگرده و مامانم ميتونه طلاق غيابی بگيره. مامانم از شنيدن اين خبر حالش بد شد به طوري كه هر چند وقت يكبار از حال ميرفت و تا چند ساعت بهوش نميومد. دكتر هم يك مشت قرص و دوا داده بود و گفته بود كه اين حالت عصبيه و عادي. و بعد از چند وقت به حالت اولش بر ميگرده و حالش خوب ميشه. يك روز كه كامران به خونه ما آمده بود تا با هم تلويزيون تماشا كنيم مامانم به حمام رفت. كامران به من گفت كه بريم و زير تخت پنهان بشيم. گفتم باشه ولي حالا زوده چون مامانم هنوز لباسشو در نياورده. كامران قبول كرد هنوز چند ثانيه نگذشته بود كه صداي جيغ مامانم بلند شد. به طرف رختكن دويديم. در را كه باز كرديم ديديم كه مامانم بيهوش شده و كف رختكن افتاده ولی هنوز لباس تنش بود. بطرف مامان دويدم و برش گردوندم كامران كه از ماجرا خبر داشت اومد تو و بالا سرمون ايستاد. گفتم كمك كن ببريمش بيرون. گفت صبر كن حالا بهترين موقعست كه كون و كسشو ببينيم. من ناراحت شدم و گفتم حالا؟؟ گفت آره فقط يك نگاه ميكنيم همين. راستش يه كم حشري شده بودم. مامانم يك تاپ پوشيده بود با دامن مخمل مشكي بلند تا پايين زانوش. ساق پاهاش سفيد بود و برق ميزد. كامران دودلي منو كه ديد منتظر جواب نماند. نشست و يه كم دامن مامانمو بلند كرد و زيرشو نگاه كرد و گفت جووون. بيا نگاه كن جووون. حسابي حشري شده بود. منم همينطور. دامنشو بالا زدم. چي مي ديدم همون شورت سياه كشي چسبان با نقطه نقطه هاي سفيد پاش بود. من و كامران قبلا بارها اين شورت را به كيرمون ماليده بوديم. دامنو رها كردم. كامران مهلت نداد و در يك چشم بهم زدن تاپ مامانمو از تنش در آورد. مامانم كرست نبسته بود و دوتا پستان سفيد و بزرگ نمايان شد كه ميلغزيد. ديگه تاب نياورديم. دوتايي كنارش دراز كشيديم و هر كدام يك پستانش را به دهن گرفتيم و شروع كرديم به خوردن و ماليدن. خيلي حال ميداد كه ديدم كامران دوباره دامن مامانمو بالا زد. دست كرد كسشو از روي شورتش ماليد. هر دو بلند شديم و كامران پايين شورت مامان را كنار زد و براي اولين بار چشممون به جمال كس روشن شد. چه كسي. سفيد بدون حتي يك تار مو تميز و جمع و جور. كيرهامون داشت شورتمون رو پاره ميكرد. كامران زود كيرش را آزاد كرد و كيرش مثل دسته بيل عمودي در هوا معلق ماند. منم كيرم را در آوردم و كامران آرام اول دامن و بعد شورت مامان را از تنش خارج كرد و به كيرش ماليد. بعد خم شد و كس مامان را بو كرد و بوسيد. منم پشت سرش اين كار را كردم. بعدش آرام كسشو باز كرديم و داخلشو نگاه كرديم و خوب معاينه كرديم. خوب كه تماشا كرديم آرام مامانم رو برگردونديم. واي چه كون بزرگ و سفيدي داشت نرم و گرم. عجب خط كوني داشت. كامران داشت ميتركوند. من از اون بدتر. دست كرديم رانهاي نرمشو از هم باز كرديم. واي ي ي ي. چشممون به سوراخ كونش افتاد. اين سوراخ كون را حتي بعدها تو هيچ فيلم سوپري نديدم. صورتي و كاملا جمع دورش يك دايره قهوه اي رنگ بود. كامران ديگه طاقت نياورد. كيرش را فشار ميداد و بهم نگاه ميكرد. پرسيد: بكنمش؟ گفتم: جرش بده ولي فقط كونشو. كامران گفت اي به چشم. تف زد به كيرش و سرشو گذاشت رو سوراخ كون مرطوب مامانم و فشار داد و به فشار سوم و چهارم كيرش تا ته رفت تو كون مامانم. كامران دادكشيد: آتيشه آتيشه. من كه شديدا كيرمو ميمالوندم گفتم: فشار بده فشار بده. كامران دست برد پستانهاي مامانمو گرفت و شروع كرد به تلمبه زدن. مدام ميگفت جووون آتيشه جووون. بعد از چند لحطه شل شد و روي مامانم افتاد فهميدم آبشو خالي كرده تو كون مامانم. كامران را پس زدم كيرش به آرامي از كون مامانم خارج شد. ولي سوراخ كون مامانم همچنان باز بود. پاهاي مامانم را باز كردم و سوراخ كونش را بو كردم. چه بوي خوبي داشت كه با بوي آب كير كامران قاطي شده بود. سوراخش كم كم داشت جمع ميشد كه روش دراز كشيدم و كيرمو فرو كردم تو واي ي ي. كامران راست ميگفت داغ بود و مرطوب تا آخر فرو بردم و به تقليد از كامران دست بردم پستانهاش را گرفتم. شروع كردم به داخل و خارج كردن. در هر بار كه داخل مي بردم صدايي شبيه جزززززز از كون مامانم خارج ميشد. داشتم مي تركوندم. به اوج رسيدم. كيرم را تا ته فرو بردم و همه آبم را همانجا كنار آب كامران خالي كردم. كيرم را بيرون كشيدم. كامران كم كم به هوش آمده بود. زود با دستمال كلينكس كونشو تميز كرديم و شورت مامان را پاش كرديم وتاپ و دامنش را پوشانديم تنش. و بلندش كرديم برديم خوابانديم تو تخت خوابش. چند ساعتي طول كشيد تا بهوش آمد. از من پرسيد چطوري تنهايي به تخت خواب بردمش؟ جواب دادم كامران كمكم كرد. با وحشت پرسيد دستش كه بمن نخورد؟ جواب دادم نترس. لاي پتو به اتاق آورديمت
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#613
Posted: 8 Jun 2014 23:23
سکس با مامان بخاطر آفتاب سوختگی
هفته پیش با دوستان رفتیم دهکده آبی پارس جاتون خالی خیلی حال داد از صبح تا دم غروب مثل غربتیها اونجا ول بودیم که به همین دلیل تمام پوست سر شونه و کمرم آفتاب سوخته شد جوری که نمیتونستم از درد تکون بخورم شب اول که مامانم داشت برام کرم آلفا میمالید بالای سرم بود هی سینشو میزد به سرم که مثلا داره دولا میشه رو سرشونم کرم بماله منم کیرم راست شده بود اما اصلا حالی واسه تکون خوردن نداشتم مامانم هم داشت همینجوری کرم میریخت انگار کونش میخارید البته منم چندبار با سرم زدم زیر سینه های مامانم و خندیدیم اما خب اتفاقی نیفتاد و اون شب گذشت اما چه بد و دردناک تا صبح نتونستم بخوابم اما صبحش خیلی بهتر بودم و حداقل احساس درد نداشتم ظهر دوباره مامانم گفت دراز بکش پشتتو دوباره پماد بمالم منم دراز کشیدم و مامانم باز مثل حالت دیشب نشست بالای سرم و همینجور که پماد میمالید سینه هاشو میمالید پشت سرم منم کم کم کیرم داشت سفت میشد دیگه دردی هم احساس نمیکردم شروع کردم به شیطونی سرمو بردم بابلا خورد به سینه هاش گفتم ماشالا... سنگینه ها.. آرتروز نمیگیری با خودت اینور اونور میبریش؟؟ خندید و گفت مگه تو آرتروز میگیری اونو با خودت میبری؟ من گفتم چیو با خودم میبرم؟ گفت اونو...با خنده به سمت کیرم اشاره میکرد گفتم خوب اگه ناراحتی و مامان خوبی هستی بر دار نذار سنگینیش اذیتم کنه گفت تو اگه پسر خوبی هستی اینا رو بگیر تو دستات تا من راحت شم دوباره با کله زدم تو سینش گفتم تقصیر خودته سوتین نمیبندی سنگینتر میشه اذیتت میکنه همینجور شوخی سکسی میکردیم که مالیدن پماد تموم شد و مامانم پاشد بره دستاشو بشوره منم پاشدم کیر راست شدم بدجور تو شلوارک تابلو چشم مامان شهلام که خورد بهش زد زیر خنده گفت وا...چه بی جنبه تو که اینجوری نبودی... من هم که شهوتم زده بود بالا رفتم پشت مامانم کیرمو از رو لباس مالیدم در کون تپلش دوستداشتم با همون لباس کیرمو بکنم توش اونم یکم خودشو فشار داد بهم و چشماشو بست و یه نفس عمیق کشید معلوم بود که حشریه منم از پشت دست انداختم سینه هاشو گرفتم همیشه عاشق سینه ها و کون مامانم بود با دست سینه هاشو میمالیدم و کیرمم پشت کونش بود دست انداخت تو شلوارکم و کیرمو با دست مالید گفت کامران چقدر داغه کیرت..گفتم داره میمیره واسه کونت گفت بازم پررو شدیااااا برو اصلا نخواستم که زود برگشتم به کس لیسی و راضیش کردم اصلا به کون دادن راضی نمیشد و منم همیشه خمار کردن کونش بودم خلاصه شلوارک و شورتمو در آورد با دست کیرمو مثل دهنه اسب گرفت راه افتاد به سمت اتاق خواب رفت رو تخت به پشت خوابید و دامنشو زد بالا شورت سفید نازکش که زیرش یکم معلوم بود رو با دست مالید گفت بیا ببینم چیکارش میکنی منم افتادم رو شورتش و از رو شورت کسشو لیس زدم آروم با دندونام شورتشو کشیدم پایین و با کمک خودش در آوردمهنوز تاپ تنش بود اونو دیگه حال نداشتم برم بالا در بیارم با دستم میمالیدم سینه هاشو از رو تاپ که خودش تاپش رو در آورد و سینه هاش کامل افتاد بیرون حالا من داشتم بی امان کسشو میلیسیدم و دماغم میخورد به کلیتوریس کس صورتی مامانم اونم سرمو چنگ میزد و فشار میداد بسمت کسش و تندتند نفس میزد ومنم همزمان با دستام سینه هاشو میمالوندم از بوی کس مامانم خیلی خوشم میومد کسش خیلی آب انداخته بود آبش هم خوشمزه بود ریتم حرکتش تند و تندتر میشد و نفسهاش هم همینطور تا اینکه کسشو یه چند ثانیه بالا نگه داشت و 3-4بار کمر زد و ارضا شد و یکم اب از گوشه کسش زد بیرون حالا ارومتر شده بود و نمیذاشت دیگه کسشو بخورم منم رفتم بالا روسینش شروع کردم بلعیدن سینه های باحالش خوردم و خوردم تا سرحال شد و آماده سکس دوباره میدونستم که برام ساک نمیزنه پس ازش نخواستم و کیرمو گذاشتم رو کس خیسش و یکم بالا و پایین مالیدم تا خوب از آب کسش خیس شه که داد زد بکن تو دیوونه شدم منم کرمم گرفت و آروم گفتم حالا چه عجله اییه؟ بذار کیرمو خوب خیس کنم که معطل من نشد و خودش کیرمو با دست گرفت و گذاشت جلوی کسش و تلاش کرد که هم خودشو بکشه طرف من هم منوبا دست میکشید سمت خودش کیرم تا نصف رفته بود تو که خودم تا ته با یه فشار هل دادم نفسم از تنگی و گرما و لذت کسش بند اومد اونم یه آه بلند کشید و گفت ایییییی ججووووونننننن کیر پسرم منم در آوردم و دوباره فرو کردم مثل دفعه اول که تنگ بود حال نداد اما خب بازم باحال بود حس میکردم کیرم میرسه به ته کس مامانم آروم شروع کردم به تلمبه زدن ومامان شهلا هم داشت آه میکشید و حرفای سکسی میزد حس کردم آبم داره میاد کیرمو درآوردم و برش گردوندم به پشت و از پشت واسه اتلاف وقت شروع کردم کسشو لیس زدم خیلی حال میداد همینجوری چندبارهم زبونمو کشیدم سمت سوراخ نرم و تنگ کونش که گفت نخور بچه جون مریض میشه و باز برگشتم سمت کسش چند دقیقه خوردم تا احساس کردم کیرم از حالت تحریک پذیری خارج شده و وضع عادی دوباره گذاشتم تو کس مامانم البته اینبار از عقب واییییییی نمیدونین چه حالی میداد توی کسش یجوری بود که به کیرم میچسبید و نمیتونم توضیح بدم اما رو آسمونا بودم سر5دقیقه دیدم آبم داره میاد گفتم مامان آبم داره میاد کجا بریزم گفت بریز رو کسم زود کیرمو در آوردم و مامانم برگشت و خوابید منم کیرمو گرفتم بالای کس مامانم با دست یکم تکون دادم آبم اومد جهش اول تا زیر گلوی مامانم پاشید که مامانم گفت جوووووونمممممم دوم و سوم ریخت رو سینه و شیکمش چندتای آخر هم ریختم بالای کسش که لیز خورد اومد تا پایین و رفت سمت سوراخ کونش سر کیرمو مالیدم به لبهای کسش و آب کیرمو دنبال کردم تا دم سوراخ کونش که کله کیرمو دور سوراخش مالیدم و آبمو رو سوراخ کون مامانم پخش کردم دیدم زود خودشو جمع کرد و پاشد گفت پدر بیامرز ببین تا کجا پاشید و زیر چونشو نشون داد که اب کیرم اویزون بود منم با دست بر داشتم و مالیدم پشت باسنش گفتم این هم سهمیه آب کونت مامان جون مامانم رفت حموم خودشو بشوره و منم تو فکر لذتی بودم که از کس مامانم بهم رسیده بود رو تخت ولو شدم....
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#614
Posted: 8 Jun 2014 23:26
خواهرخوانده
سه سال پیش بود که متوجه اختلاف بابا با مامان شده بودم ولی هیچ کاریش نمیشد کرد بابا صاحب یه کارخونه مواد غذایی بود تو همونجا هم از یکی از کارمنداش خوشش اومده بود بیچاره مامانم همیشه تو خونه تنها بود بابام که صبح می رفت شب میومد خونه من هم که مدرسه بودم تک پسر خانواده.هر روز مشکلاتمون بیشتر میشد تا اینکه منم رفتم دانشگاه و دیگه خیلی کم میومدم خونه.خونه برام شده بود جهنم.بالاخره اون جیزی که نباید اتفاق می افتاد افتادو باباو مامانم از هم طلاق گرفتن.بابام هم بلافاصله با همون کارمندش که گفتم ازدواج کرد.
بابام پولدار بود و آرزوی هر زنی بود که باهاش زندگی کنه.زنه اسمش سهیلا بود و یه دختر به اسم مونا داشت که 3 سالی از من کوچیکتر بود اصلا خوشم نمیومد ازشون همون روز اول که اومدن خونمون خوب یادمه چطور زدم تو ذوق مونا بعد سلام و احوالپرسی( که البته زورکی بود) بابام گفت اتاق مونارو بهش نشون بدم.قبلا فکر همه چی رو کرده بود آقا.بالا که رفتیم با خنده بهم گفت ماهم از این به بعد میشیم خواهرو برادر.منم با عصبانیت نگاش کردم و گفتم بار آخرت باشه که کلمه برادر رو به زبون میاری.بیچاره کم مونده بود گریه کنه.خلاصه زندگی تازه ما شروع شد و هر روز بابا و مامان(جدید) که میرفتن کارخونه منم که یونی و مونام مدرسه داشت.روزها همینطور میگذشت تا اینکه مونا هم درسشو تموم کرد و رفت دانشگاه خیلی سعی میکرد بهم محبت کنه ولی من بی محلی می کردم نمیدونم چرا.
ولی کم کم داش مهرش به دلم می نشست اما غرور بهم اجازه نمیداد بروزش بدم تازه بعد این همه مدت به قیافش که نگاه میکردم احساس میکردم من این همه مدت از چه نعمتی(خواهر)بی بهره بودم.اصلا آرایش نمیکرد ولی خیلی تو دل بروبود، تقریبا همه چیش متوسط بود قد، وزن، قیافه و... خیلی ساده و دل پاکی هم داشت هر چی تو دلش بود بیان میکرد. تو این مدت فهمیده بودم دوست پسر داره و خیلی هم دوسش داره ولی هیچ وقت بهش چیزی نگفتم.ترم اول دانشگاهش بود و الان دیگه18 سال داشت منم 21 سالمو تمو کرده بودم ترم 7 من تازه شروع شده بود هر روز میومد و با آب و تاب اتفاقات یونی رو برام تعریف میکرد.عین بچه ها بود ناز و دوس داشتنی.دو سه بار پیش اومده بود که موقع خواب از پیشونیش بوسیده بودمش.
یه روز صبح که تو خونه تنها بودم یهو اومد تو خونه و رفت تو اتاقش راسشو بخواین نگران شدم اخه اون باید الان سر کلاس می بود. صدای گریه هاشو از پشت در شنیدم انقدرناراحت شدم که داشت گریه ام میگرفت تازه فهمیدم چقدر دوسش دارم.آروم صداش زدم مونا...مونا....چی شده؟نمیخوای به من بگی؟با این حرفم گریه اش بیشتر شد گفت مگه برا تو مهمه؟تو که اصلا دوسم نداری.اینو که گفت از خودم خجالت کشیدم بهش کفتم حالا درو باز کن ببینم چی شده؟یکم ساکت شد بعد اومد درو باز کردو برگشت نشست رو تختش.چشای خیسشو که دیدم دلم میخواست بغلش کنمو لپاشو ببوسم .رفتم کنارش نشستم و ازش پرسیدم چی شده باز گریه ش شروع شد به زور بهم گفت پسری که 3سال عاشقانه می پرستیدتش می خواد با یکی دیگه ازدواج کنه. بغض گلومو گرفته بود.گفتم اشکال نداره حتما لیاقتتو نداشته دستمو گذاشتم زیر چونش و سرشو آوردم بالا زل زدم تو چشاش. دوس داشتم هر چی که تو دلمه با نگاهم بهش منتفل کنم.همینجور که با چشای خیسش داشت نگام میکرد بهم گفت داداشییییی....سرشو گذاشت رو شونمو همینطور داش اشک میریخت این اولین باری بود که بهم میگفت داداشی.دستامو آروم گذاشتم رو سرش و بردم لای موهاش چرخیدم سمتش و محکم بغلش کردم.با صدای لرزونی که همه جور حسی قاطیش بود گفتم آبجی جونم دیگه هیچ وقت تنهات نمیزارم قول میدم تا آخر عمرم پیشت بمونم صورتشو با دستام گرفتم و نگاه کردم تو صورتش اشکاشو پاک کردم یه بوس از پیشونیش کردم ، لپاش، چشماش و همینطور بوس هام داشت تند تر و تند تر میشد که یکباره سرمو محکم گرفت تو دستش و نذاشت حرکتی کنم صورتشو نزدیک آورد و لباشو گذاشت رو لبام. اصلا تکون نمیخورد انگار که دلش میخواست واسه همیشه همینطوری بمونیم.یهو هر دوتامون با حرص و ولع تمام نشدنی شروع به خوردن لبای هم کردیم مثل این بود که انگار ما سال هاست که همدیگه رو میشناسیم ولی از هم دور بودیم.
نمیدونم چجوری و کی روی تخت دراز کشیدیم وعاشقانه در هم پیچیده بودیم انگار که میخواستیم تلافی این یکی دو سال و یکروزه در بیاریم. هر جای بدنش طعم خاص خودشو داشت از شیرینی لباش هر چی بگم کم گفتم. بی اختیار شروع کردم به باز کردن دکمه های مانتوش اونم با لبخند نازی که حاکی از رضایت بود دکمه های پیر هنمو باز میکرد لبامون همش رو هم بود هیچ کدوممون دلمون نمیومد این کارو تموم کنیم زیر مانتوش یه تاب آبی خوشگل پوشیده بود راستش رو بخواین هیچ کدوم ما اصلا قصد نداشتیم تا اینجا جلو بیایم ولی الان داشتیم لذت میبردیمو طعم باهم بودنو میچشیدیم.از لباش پایین اومدم و شروع به خوردن گردنش کردم فکر کنم کل صورت و گردشو خیس کرده بودم تابی که پوشیده بود سینه هاشو خیلی خوشگل نشون میداد تابشو یه ذره دادم بالا و صورتمو گذاشتم رو شکمش زبونمو رو شکمش و توی نافش می چرخوندم تو همین حالت دستام رو هم گذاشتم روی سینه هاش فکر نکنم توی عمرم نرم تر از سینه های مونا جونم چیز دیگه ای پیدا کنم صدای مونام داشت تبدیل به آه و ناله میشد و همش قربون صدقم می رفت سینه هاشو که فشار می دادم باسنشو از رو زمین بلند می کرد و به خودش می پیچید ذره ذره داشتم می لیسیدمشو تابشو بالا می دادم تا رسیدم به سینه هاش. یه سوتین سفید تنش بود از رو سوتینش کلی سینه هاشو بوسیدم بازم رسیدم به لباش چند تا لب ازش گرفتم و برش گردوندم نوک انگشتامو به پشتش می کشیدم اونم خیلی حال می کرد. چند تا بوس از شونه هاش کردمو بند سوتینشو باز کردم این بار خیلی آروم دوباره برش گردوندم چیزی که می دیدم شاید تو رویا هام هم نصیبم نمیشد چه سینه های خوشگلی داشت این مونای من ، سفید با هاله ای صورتی و نوک کوچیک. سینه هاشم کوچیک بودن ولی سفت و برجسته مونا همش تو چشمام نگاه میکردو لبخند میزد کامل در اختیارم بود و راضی. دستام داشتن می لرزیدن آروم گذاشتم رو سینه هاش واقعا نرم بودن و لذت لمسشون رو نمیشد با هیچ چیز عوض کرد یکم سینه هاشو مالیدم مونا خیلی حال می کرد صداش هم داشت لحظه به لحظه بلند تر می شدخم شدم و با چند تا بوسه شروع کردم به خوردن سینه های عزیز دلم که انگار خیلی وقت بود گمش کرده بودم مونا انگار که بعضی وقت ها نفس نمی کشید منم مشل بچه ها نوک سینه اش رو میذاشتم دهنمو می مکیدم مونا همش کمرشو میداد بالا و تند تند نفس میزد در یک لحظه انگار که برق به بدنش وصل کرده باشن عین مرده ها افتاد فهمیدم ارضا شده زل زدم به چشماش توی اینهمه مدت اولین باری بود که اینجوری نگام می کرد.
گفتم عاشقتم مونا باز لباشو بوسیدم.گفت: داداشی... گفتم: جون داداشی گفت: واقعا دوسم داری؟ گفتم: آره که دوست دارم عزیزم.دوباره پرسید : پس تا آخر ادامه میدی؟ گفتم: آره عزیزم تا آخر عمر کنارت می مونم.گفت: منظورم اون نبود که. با تعجب گفتم: نمیفهمم. گفت: منظورم همین کاری که شروع کردیم بود. صورتش سرخ شد.آخه مونا اهل این حرفا نبود. بهش گفتم مونا تو هیچ می دونی از من چی می خوای؟اخم کرد و گفت مگه نمیخوای تا آخر عمر کنار هم باشیم؟همونطور که دراز کشیده بود سرشو برگردوند اون طرف. پریدم روش و یه لب ازش گرفتم و گفتم: تو که میدونی داداشی طاقت این نگاهتو نداره. باشه قبول اما به یه شرط. گل از گلش شکفت زود پرسید: چه شرطی؟گفتم: هر جور که من بگم پیش می بریم.گفت باشه و سریع دستشو انداخت و زیر پیر هنم که هنوز تنم بود رو از تنم در آورد من و انداخت رو تخت و افتاد روم و شروع کرد به لیسیدن سینه هام انگار این همون مونای ساده ی من نبود. احساس می کردم بیشتر از هر کسی دوسش دارم سرشو با دستام گرفتم و محکم به سینه ام فشار دادم آاااه که چه لذتی داشت چرا من این همه مدت این عزیز دلم رو اذیت کرده بودم؟همش به خودم فحش می دادم اومد بالا و باز هم از هم لب گرفتیم این بار من هم بالاتنم لخت بود سینه هاش که به تن لختم می خورد لذتی داشت توصیف نشدنی. دستمو انداختم دور کورش و محکم به خودم فشارش دادام چقدر داغ بود بدنش داشتم ازش انرژی می گرفتم. همونطور که بغل هم بودیم برش گردوندم این بار من رو قرار گرفتم. از خیر سینه هاش واقعا نمیشد گذشت وحشیانه تر از قبل شروع به خوردنشون کردم این بار گاز هم میگرفتم و هر بار مونا جوری جیغ میزد که منو بیشتر به این کار ترغیب می کرد. همینطور که لیس میزدم اومدم پایین تر یواش یواش دکمه های شلوارشو باز کردم کمرش خیلی باریک تر از دور باسنش بود مونا به پشت دراز کشیده بود بازم ذره ذره روناشو لیسیدمو شلوارشو کشیدم پایین و در آوردم یه شرت صورتی قشنگ پاش بود که خیس خیس بود برجستگی آلتش از رو شرتش واقعا آدم رو دیوونه میکرد پاهاش رو دادم بالا و از قسمت داخل پاهاش شروع به خوردنشون کردم همینجور خوردم ولیسیدم تا رسیدم به شرتش از رو شرتش لبام رو که گذاشتم روش مونا باز یه آه بلند کشید و همین باعث شد من بیشتر این کارو تکرار کنم چون فقط می خواستم اون لذت ببره لبه های شرتشو گرفتم و آروم کشیدم پایین وای که دوس نداشتم حتی چشم ازش بردارم چقدر ناز و خوشگل بود درست رنگ پوستشو داشت اما وسطاش یکم مایل به صورتی بود هیچ چیز اضافه ای نمیدیدی مثل اینکه تراشیده باشنش.شرتشو از پاش درآوردم ولی نمیتونستم نگاهمو ازش بردارم بلافاصله و با کله رفتم رو آلتش چه طعم بویی داشت. داشتم مست میشدم زبونم رو از پایین به بالا می کشیدم مونا که دیگه تو خودش نبود همش می گفت دوست دارم داداشیییییی بیشتر این کار رو بکن بیشتتترررر زبونمو که میکردم تو دیگه نفس نمی کشید باور کنید که ترسم باعث می شد می کشیدم بیرون. زبونم رو گذاشتم اون بالا قسمت حساس آلتش روش که تکون می دادم مثل مار به خودش می پیچید که یهو باز شل شد و افتاد رفتم روش و دوباره ازش لب گرفتم این بار مونا رو من چرخید و بلافاصله شلوارمو با شرتم کشید پایین آلت منم راست راست بود آلبته نه زیاد بزگ نه زیاد کوچیک ولی یکم کلفت بود.اول یکم نگاش کرد بعد خیلی با شک و تردید با دستای کوچیکش گرفت دستش. نگاه به صورتم کرد یه لبخند کوچولو زد و همونطور که من سینه هاشو مک می زدم اونم شروع کرد به مک زدن التم به سختی وارد دهنش میشد وقتی هم میشد دندوناش اذیتم می کرد ولی هیچ چی نمیگفتم کارش که تموم شد به پشت خوابید ملتمسانه داشت نگام می کرد.گفتم آبجی ازم نخواه که اون کارو بکنم. قرار شد هر چی من گفتم بکنیم پس اگه دوس داری ادامه بدیم برگرد و رو به شکمت بخواب. گفت داداشییییی شنیدم خیلی درد داره از جلو فقط یکم بازی کن باهاش، قبوله؟ منم قبول کردم به پشت خوابید و پاهاشو از هم باز کرد منم نشستم بین پاهاش نزدیکش شدم و آروم سرشو گذاشتم لای چاک آلتش، یکم فشار دادم ،سرش که رفت تو مونا همچین اه کشید که فکر کنم صداش تا اون ور خیابون رفت. تا یه جایی که رفت احساس کردم دیگه نمیره تو،کشیدم بیرون باز دوباره کردم تو ولی فقط همون اندازه چقدر حال میداد آلتش داغ داغ بود مونا هی کمرشو می آورد بالا و لبشو گاز میگرفت و مدام تکرار می کرد دوست دارم داداشی، دوست دارم. منم می گفتم عاشقتم باز نگاهمون تو هم قفل شد بهم گفت داداشی قول میدی تا آخر عمر پیشم بمونی و ترکم نکنی؟ گفتم: قول قول دیگه یه لحظه هم تنهات نمیذارم گفت :پس قول دادیاااااا.اینو که گفت تو یه لحظه پاهاشو انداخت دور کمرمو منو به سمت خودش فشار داد آلتم تا ته رفت تو،مونا داد زد آییییییییییییییی هنوز باورم نشده بود که چه اتفاقی افتاده گفتم چیکار میکنی دیوونه؟ گفت: خودت قول دادی می خوام تا آخر عمر مال هم بمونیم زود آلتمو کشیدم بیرون ولی کار از کار گذشته بود یه دستمال آوردمو خونشو پاک کردیم یه نگاه به مونا کردم. گفت چیه خب؟ دوست دارم،عاشقت شدم نمیخوام مال کسه دیگه باشی تا اینو شنیدم بغلش کردمو خوابیدم روش شروع کردم به خوردن لباش همینطور که داشتیم لب میگرفتیم سرشو گذاشتم دم سوراخ جلوش یه فشار کوچیک دادم سرش رفت تو مونا همش آه و اوه میکرد بهم میگفت بکن تو داداشی من، زود باااااش دارم می میرم .منم آهسته و پیوسته تا ته کردم تو. مونا نفس نمی کشید بعد چند ثانیه نفسشو با آه بلند داد بیرون منم آروم می آوردم بیرون و دوباره می کردم تو. یا آلت من خیلی کلفت بود یا آلت اون خیلی تنگ.هر بار که می کردم تو بلند بلند آه می کشید احساس می کردم آلتم داره می سوزه خیلی داغ بود واقعا منم دوس داشتم مونا مال هیچ کس دیگه نباشه دیگه سرعتمو تندتر کرده بودم و صدای ضربه های من و نا له های مونا خونه رو پر کرده بود ضربه هامو تند تر کردم آبم داشت میومد منم داشتم آه میکشیدم جفتمون تو اوج لذت بودیم آبم که می خواست بیاد مونا متوجه شد می خوام بکشم بیرون دوباره پاهاشو محکم قفل کرد و با دستاش منو گرفت تو بغلش منم زیاد مقاومت نکردمو آبمو با فشار ریختم توش اونم همزمان با من بازم ارضا شد همونطور تو بغل هم موندیم داشتم نوازشش می کردمو از ش لب می گرفتم اون بیچاره که دیگه نای حرکت نداشت ولی میشد برق رضایت رو از چشماش خوند. تو بغلم یکم نازش کردم تا خوابش برد آروم التم رو کشیدم بیرون و یه ملحفه کشیدم روش تا بخوابه نزدیکای ظهر رفتم کنارش نشستم بیدار که شد بردمش حموم، بعدش خودم همه لباساشو تنش کردمو رفتیم بیرون واسه ناهار. بعد از اون من و مونا مثل دوتا عاشق و معشوق هر جا میریم باهمیم و هر وقت دلمون می خواد باهم سکس داریمو همیشه هم لذت می بریم.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#615
Posted: 8 Jun 2014 23:27
آبجی نازنین
باسلام مجدد مرسي از اينكه خاطراتمو ميخونيد. من حقيقت رو مينويسم هركس باور نكرد ...
زمستون بود و ما كرسي داشتيم. يادمه هميشه بعدازمدرسه تاميرسيدم خونه ميرفتم زير كرسي كه حسابي داغ بودوحال ميداد .اونروز منو نازنين زيركرسي نشسته بوديم و نازنين داشت برام درس مرورميكرد كه براي امتحان ثلث دوم اماده باشم ،خلاصه همينطوركه مشغول درس خوندن بوديم مامانم اومد توي اتاق وكفت: من ميرم خونه خاله ايناوشب با بابات برميكردم شامتون رو هم درست كردم . بعدازمدتي كه صداي بسته شدن در امد فهميديم كه رفت همون لحظه احساس دلهره شديدي كردم بخاطراينكه هروقت خونمون خالي ميشد نازنين ميومد سراغ من. يه نكاه به نازنين كردم ديدم يه اه بلندي كشيدو كتاب رو بست بعد كمي خودشو از زيركرسي كشيدبيرون طوريكه سينه هاو رونهاي لختشو راحت ميشد ورانداز كرد(هيكل نازنين مثل هيكل مهراوه شريفي نياست) منهم كه داشتم ديد ميزدمو ضربان قلبم سوبله شده بودومات مونده بودم كه نازنين روشو كرد طرف منو كفت:مهران خوابم مياد بيايه كم بخوابيم بعددوباره بلندشديم درس ميخونيم. منهم قبول كردمو اومدم ازجام بلندشم ديدم دستمو كشيد طرف خودش ومنو كنارخودش خوابوندو همون دستمو برد توي شورتش طوريكه كسش كف دستم بودوبادست خودش ازروي شرت به دست من فشار مياوردو منم حسابي كسشو ماليدمو ابشو دراورده بودم كه دست خيسمو ازتوي شرتش دراوردو شروع كرد به لخت شدن بعد لخت كردن من. وقتي لخت لخت شديم خوابيد روي زمين كنار كرسي و به من اشاره كرد كه برم روش بخوابم ومنهم با دودول سيخ شده دوازده سانتي(حدودا)رفتم روش خوابيدم كه كفت حالا ممه هامو بخور ومن كه اموزش ديده بودم شروع كردم به خوردن حالانخور كي بخور.صداي نفس نفس زدنش همينطور بلندوبلندتر ميشد كه باصداي ضعيفي كفت:كسمو بخور منهم مطيعانه صورتم رو بردم روي كسش كه يه بوي خاصي ميدادو زبونمو كردم لاي كسشو براش ليس ميزدم اونقدر ليسش زدم كه هم كس نازنين هم صورت من خيس خيس شده بود كه دوباره منو كشيد روي خودش اما اينبار نوك دودولمو كرد لاي كسش و همينطور كه روش خوابيده بودم دستشو روي كمرم فشار ميداد كه بيشتر بره توش تاجاييكه بعدازمدتي صداي جيغ ودادش رفته بود اسمون،من كه خيس عرق بودمو زياد حاليم نبود ولي ميدونستم نازنين خيلي داره حال ميكنه ومن ازاين موضوع خيلي خوشحال بودم براي همين دوباره رفتم سراغ كسش وشروع كردم به ليسيدن خيلي خوشش اومده بود ،لاي كسشو باز كرده بودطوريكه دهنم كامل رفته بود لاي كسش كه وقتي زبونمو بردم توي كسش بي حركت شد و تكون نخورد تازه فهميدم كارم تموم شده وبايد به حال خودش بزارمش... دفعه بعد براتون يكي از بهترين خاطراتمو با نازنين مينويسم كه بالغ شده بودم و باتجربه!!!
مرسي ازاينكه خاطرمو خونديد
ارسالی ا خاطرات بچه های لوتی
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#616
Posted: 8 Jun 2014 23:29
باسن بزرگ
سلام. من پیمان 23 ساله هستم. من تا چند سال پیش علاقه زیادی به زنهای سن بالا نداشتم تا این که یک صحنه ی شگفت انگیز کاملا نظرم رو عوض کرد و من عاشق خانومای سن بالا و چاق شدم.
5 سال پیش وقتی از مدرسه زود برگشتم وارد خونه شدم و طرف اتاق خودم رفتم که چیزی نظرم رو جلب کرد. در اتاق مامانم نیمه باز بود و یک چیز سفید می درخشید! یک کره ی سفید و بسیار بزرگ. جلوتر رفتم و با دقت نگاه کردم. واااای! مامان، پشت به من روی یک چهار پایه لخت لخت، نشسته بود و من دو، سه متری با اون فاصله داشتم. باسن بزرگ و سفیدش رو که دیدم میخکوب شدم. کیرم یهو زد بالا. گوشت باسنش از دو طرف چهارپایه زده بود بیرون. چون پشتش به من بود و فکر می کرد کسی خونه نیست من راحت می تونستم دید بزنم. باورم نمی شد که یک کون می تونه اینقدر بزرگ و زیبا باشه. من قبلا از روی لباس متوجه بزرگی اون شده بودم ولی فکر نمی کردم این قدر زیبا باشه. وقتی بلند شد دو شقه ی کونش شروع به لرزیدن کرد.تا چند لحظه بعد هم تکون می خورد. حالت جالبی داشت. مامان اون موقع 37 ساله بود. پوست بدنش حتی یک چروک یا مو نداشت. سفید، صاف و گوشتی. با اینکه باسن بزرگی داشت خیلی چاق نبود. بدن خوش استیلی داشت. رونای تپلش به باسنش متصل بودن.وقتی راه می رفت، یک طرف باسنش بالا می رفت و طرف دیگه ول می شد و تکون تکون می خورد. مثل سینی بزرگ ژله! کمرش هم نسبتاً باریک بود. فقط شکمش کمی برجسته بود. دو تیکه دنبه دو طرف ناف با دو تا خط کمونی از هم جدا می شد. حتی شکمش هم زیبا بود. سینه های سفید و برجسته و متناسب داشت. نوکش کلفت بود و به رنگ قهوه ای تیره. خلاصه اون روز حسابی حال کردم. همون وقت نتونستم جق بزنم چون ممکن بود ببینه ولی بعدها به یادش خیلی جق زدم.
از اون روز با دقت بیشتری راه رفتن مامانمو نگاه می کردم. با هر قدم باسنش می لرزید و اون کون قلمبه و پهن زیر دامنش تکون تکون می خورد. همیشه تصور می کردم اگه مامان یه کمربند دستگاه لاغری که ویبره داره رو دور کمرش ببنده و دستگاه رو روشن کنه چه صحنه ی فوق العاده ای به وجود میاد. از اون روز به بعد یک چیز دیگه هم متوجه شدم. وقتی مامان بیرون از خونه می رفت نگاه هر مردی که از نزدیک اون رد می شد متوجه پشتش بود. مخصوصا مردای با تجربه وقتی باسن بزرگش رو میدیدن آب از لب و لوچشون راه می افتاد، چشماشون گرد می شد و معلوم به نفس نفس می افتادن. بعضی ها هم پشت سر ما راه می افتادن و از پشت سر راه رفتن مامان رو نگاه می کردن. من هم به روی خودم نمی آوردم جون برام لذتبخش بود که مردای دیگه هم از دیدن باسن مامان حتی از زیر لباس هم لذت ببرن. یه روز هم یه مرد حدود 50 ساله پشت سر ما راه افتاد و دستش تو جیب شلوارش بود و معلوم بود داره کیرشو می ماله. من که زیر چشمی نگاش می کردم خودمم حشری شدم و دستمو از تو جیب شلوار به کیرم رسوندم و جق زدم. مامانم حواسش به مغازه ها بود . مرده درست پشت مامان به فاصله چند سانتی راه می رفت و چشم به باسنش دوخته بود. از خود بی خود شده بود و برای کون مامان که زیر چادر تکون می خورد و با هر قدم چادر رو به این طرف و اون طرف می کشید لب می انداخت. کم کم صدای نفسای مرده بلند شد و یک داد یواش زد، هن و هن کرد و وایساد. معلوم بود که آبش اومده.
به همین شکل مامان وقتی به مغازه بابا می رفت که تو یکی از خیابونای مرکز شهر بود همه ی دوستان و همسایه ها مامان رو می دیدن و اون اندام قلمبش توجه همه رو جلب می کرد. من این رو از نگاهشون می فهمیدم که یواشکی به پشت مامان خیره می شدن و زیر لب چیزی می گفتن. احتمالا می گفتن: جوووووون به این کون... چی می کنه این حسین آقا... رو مرده بزاری زنده میشه... ماشالا... خلاصه گذشت و من هم رفتم دانشگاه تو یه شهرستان دیگه و یه خونه اجاره کردم و بیشتر سال رو همون جا بودم. یه بار آخرین امتحان ترم بهمن رو که دادیم من به یه بلیت اتوبوس گرفتم و بی خبر به سمت شهر خودمون راه افتادم. حدود ساعت 5 عصر بود که به در خونه رسیدم. ماشین پژوی یکی از همکارای بابام رو در خونه دیدم. من ماشینو کامل می شناختم. تعجب کردم اون موقع روز بابا چرا دوستاشو که باید در مغازه باشن رو دعوت کرده خونه. اما چون خسته بودم تصمیم گرفتم یواش برم تو اتاقم. آروم در رو باز کردم دیدم چند جفت کفش مردونه دم دره. یواش رفتم تو دیدم تو مهمون خونه کسی نیست و از داخل اتاق خواب صداهای عجیبی می اومد. فکر کردم بابام با دوستاش دارن فیلم سوپر می بینن. ولی بابام اهل این کارا نبود. لای در باز بود. آروم نگاه کردم. یک صحنه ی باور نکردنی! خشکم زد. خودمو یه کم جا به جا کردم که بهتر ببینم. دیدم علی آقا و آقا مرتضی دو تا از همکارای بابام و اون یکی آقا مهدی کفاشی کنار مغازه لخت رو تخت نشستن و دستشون به کیرای شق شدشون بود که داشت پوست خودشو پاره می کرد و می زد بیرون. نفس نفس می زدن و می گفتن: جووووون، یه کم راه برو مهری خانوم تا بلرزه. جوووون، وااااای، چی درست کرده این حسین آقا. لامصب کار دسته. و دستشو زد روی چیزی که شالاپ صدا کرد. اون طرفو نمی دیدم که یه مرتبه دیدم مامان لخت مادر زاد در حالی که دو نفر جلوش زانو زده بودن و باسن و شکمشو تو بغل گرفته بودنو دائم می بوسیدنش و با دست می زدن روش، به طرف تخت اومد و گفت: واسه شما درست کرده، مال خودتونه، هر کار دوست دارین باهاش بکنین. و دستشو به طرف کیر علی آقا و آقا مرتضی برد و گفت: وای، چه بزرگه! و دولا شد و شروع هر دوتا کیر رو با ولع خوردن. مرد ها هم دائما حرفای سکسی می زدن که مامان و خودشونو بیشتر تحریک کنن و روی بدنش دست می کشیدن. دونفر مه یکیشون یه همسایه دیگه مغازه بود و اون یکی رو من نمی شناختم از پشت باسن مامانو تو بغل گرفته بودن و می زدن روش تا بلرزه و از پشت سوراخ کس و کونشو لیس می زدن. چشمای مامان سرخ شده بود و نفس نفساش به ناله های لذت تبدیل می شد و می گفت: جوووون، وااااای، کیر، کیر، جووون، چه گندس. دو برابر کیر شوهرمه. واااااای...
پشت در از دیدن اون صحنه ها خشکم زده بود. باورم نمی شد مامانم این کارو بکنه. آخه اون مومن بود و چادر هم سر می کرد ولی حالا لخت لخت با 5 تا مرد شهوتی داخل اتاق در حال سکس بود. اون موقع مامان حدودا 41 سال داشت و نسبت به 4 سال قبل چاق تر شده بود. مردها طوری مبهوت اندام و باسن سفید مامان شده بودن که با این که قبلش حسابی تریاک کشیده بودن آبشون می ریخت رو کونش. یه نفر از عقب یکی از جلو و بقیه هم گاهی کیرشونو تو دهنش می داشتن گاهی هم یه پشتش می رفتن و جاشونو با کسی که از پشت می کرد عوض می کردن. وقتی یه نفر کیرشو از تو سوراخ کونش درمی آورد سوراخ همین طور باز می موند طوری که یه سکه ده تومنی از توش بدون اصطکاک رد می شد. صداها کم کم به ناله تبدیل می شد و انقدر آب روی باسن و سینه هاش ریخته بودن که ازش چکه می کرد می ریخت رو زمین. موکت کف اتاق هم خیس شده بود. اون روز من پشت در چند بار جق زدم. چشمای گرسنه ی مردا و کیرهای بزرگشون که مثل تنه ی درخت راست شده بود و با حرص به بدن مامانم نگاه می کردن و روش دست می کشیدن، منو بیشتر حشری می کرد. مامان تا شب فقط کس و کون می داد و کیر و آب می خورد و چند بار هم ارضا شد. به مردها می گفت که مدت ها بود ارضا نشده بود چون بابا زود آبش می اومده و می خوابیده. بعد از انجام کار من تو اتاق قایم شدم و تازه اونا مامانمو بغل کردن و با هم به حموم رفتن. از نوک تیره ی سینش منی می چکید و از فرط لذت چشماشو بسته بود و می خندید. بعد از اون روز مامانو با چند نفر دیگه دیدم که بعدا براتون تعریف می کنم. سکسی باشید.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#617
Posted: 8 Jun 2014 23:30
عمه شهین
این داستان بر می گرده به تابستان ۸۶ ، اول بذارین یکم از خودم بگم.ما یه خانواده ای هستیم پر جمعیت البته بیشتر از نظر فامیلی. من اونموقع ۲۰ سالم بود. خونه ی بزرگی داریم با یه حیاط گنده. ما هر سال تابستونا تو حیاط خونمون رب درست می کنیم. یا هر کدوم از فامیل یا همسایه ها که بخوان نذری یا چیزی درست کنن میان خونه ی ما. دلیلش هم بخاطر حیاط گنده و دیگ و کلاْ چیزای همیشه آماده. بگذریم، داشتم می گفتم درست یادم باشه اواخر تیرماه بود که عمه ام اینا هم اومده بودن خونه ی ما و ما هم طبق عادت هر ساله ۳۰ ِ ۴۰ کیلویی گوجه گرفته بودیم و قرار بود که رب درست کنیم. البته هر سال هم تو این امر بقیه ما رو کمک می کنن و یه سهمی می برن. از مال دنیا ۳ تا عمه دارم که یکی از یکی خوشکل تر و تو دل برو تر. این یکی عمه وسطیه که با دختر خوشکلش ثریا خونمون اومده بود تقریباْ ۳۸ سال داشت. یه هیکل فوق العاده لوند و سکسی که دهن منو همیشه آب مینداخت. این عمه ام اسمش شهین بود و تو غذا پختن هم انصافاْ کارش حرف نداشت. یک دختر و یه پسر داشت. ثریا خانم که سفید برفی رو تو جیبش گذاشته. از بس که این دختر سفیده . با موهای خرمایی ناز و چشمای کشیده، مثل دخترهای خوشکل روس.و از همه مهم تر بدن قلمی و سکسی که داشت. اونموقع ها هم یادمه چند سالی شنا می رفت، یه بار هم تو مسابقات مدال اورده بود. تا اینکه امسال شوهر کرد و رفت خانه داری!
اونروز چند تا از زنای همسایه ها هم اومده بودن خونمون و کمک می کردن و دور هم جمع شده بودن و از این حرفای خاله زنکی به هم می گفتن و غیبت این و اونو می کردن. منم که داشتم برای کنکور می خوندم و رفته بودم تو اتاقم و خرخونی می کردم. حال و حوصله ی کمک کردن نداشتم. از طرفی هم هر چی می خوندم تو مخم نمی رفت! کلافه شده بودم. دور اتاقو راهپیمایی می کردم و پیش خودم فکرای جورواجور. اصولاْ مواقعی که درس نمی ره تو مخ فکرای ناجور رسوخ می کنه! رفتم تو بالکن و از بالا حیاط رو تماشا می کردم. همگی حسابی مشغول بودن. عمه ام که هر وقت خونمون میاد راحته و این بار هم مثل دفعه های پیش روسری سرش نبود. ثریا و بقیه خان باجی ها هم چادر به کمر بودن و هی وول می خوردن. نمی دونم چی شد رفتم یهویی تو نخ عمه شهین. یه تی شرت سفید آستین کوتاه تنش بود که بگم رکابی بهتره، چون اصلاْ آستینش آستین نبود! با یه دامن که وقتی روی نیمکت حیاط نشسته بود تا سر زانوهاش بالا رفته بود. عجب پاهای گوشتی داره این عمه جان. ثریا تو دیدم نبود. فکر کنم رفته بود زیر آلاچیق و معلوم نبود. بلند شدم رفتم دوربین شکاری ام رو آوردم و حیاط رو نگاه می کردم، البته نه طوری که کسی منو ببینه و متوجه بشه. دوربین رو زوم کردم رو عمه، چون ولنگ و باز تر از همه اون بود! وای عجب سینه هایی داره این عمه شهین و ما نمی دونستیم. وقتی دولا می شد چیزی رو برداره چاک سینه هاش معلوم می شد و دل من غش می رفت. دستمو برده بودم تو شرتم و داشتم کیر بدبخت رو که بلند شده بود و می مالیدم. ۱ ساعتی همین طوری گذشت و متوجه شدم که دیگه مثل اینکه کارشون تموم شده و همه داشتن می رفتن . ثریا هم کلاس داشت و خداحافظی کرد و رفت. رفتم پائین دیدم عمه شهین و مامانم و خواهرم تو آشپزخونه ان و دارن میز ناهار رو آماده می کنن. خواهرم مثه همیشه به من تیکه انداخت و گفت، علی خسته نباشی خیلی زحمت کشیدی کمک کردیا و ... از همین کل کل های خواهرونه . منم گفتم خوب جمعتون که زنونه بود و منم داشتم درس می خوندم. (اونم چه درسی!) مامان گفت بسه دیگه بیان سر میز ناهار یخ کرد. نشستم روی صندلی اونم دقیقاْ جلوی عمه شهین. از دیدن بدنش با دوربین خیلی حشری شده بودم. می خواستم یه فیضی هم از نزدیک ببرم. خیلی گشنه ام بود و مثل گاو داشتم می خوردم. عمه گفت علی جان مثل اینکه خیلی گرسنه ای! خواهر گفت آره دیگه کاراشو ما می کنیم یکی دیگه گشنه می شه. مامان گفت علی ناهارتو که خوردی دیگ بزرگه رو از زیر زمین بیار تا آماده اش کنیم. تو فاصله ی ناهار خوردن خیلی مخفیانه عمه رو دید می زدم. وای وقتی قاشق رو بر می داشت و می کرد تو دهنش تو رویای خودم می گفتم چی می شد بجای اون کیر من بود! فکر کنم با دید زدنای من عمه یکم شک کرده بود و متوجه نگاههای میخ من شده بود. یهو ازم پرسید عمه جان امتحانا کنکورتون کی؟ منم یهو از جا پریدم و گفتم چی عمه؟ عمه شهین گفت مثل اینکه حواست نیست عمه. گفتم کی کنکور داری؟ آه ... وسطای مرداد عمه جان. ناهار که تموم شد رفتم تو زیر زمین که دیگ رو بیارم. مامانم به خواهر گفت فهمیه جان برو کمک داداشت دیگو بیارین. خواهر منم گفت مامان سیمین الان می خود زنگ بزنه و ... عمه هم گفت نمی خواد من میرم کمک علی. زیر زمین حسابی تاریک بود. عمه هم فکر کنم الان به خودش می گفت عجب غلطی کردم اومدم. یه صدایی از زیر زمین اومد عمه گفت چی بود علی جان؟ هیچی عمه فکر کنم کارتن افتاد پائین. دیگ بدجایی قرار داشت. نمی دونم کدوم اسکولی اونو بالای خرت و پرتا گذاشته بود! رفتم یه چهار پایه اوردم و گذاشتم زیر پام و رفتم بالا. عمه هم گفت برو بالا علی جان من چهار پایه رو گرفتم. دیگ رو تکون دادم که جابجا بشه و بیارمش پائین.برگشتم بگم عمه جان شما برین عقب تر که نیفته رو سرتون، دیدم همین طوری که چهارپایه رو نگه داشته دستاش یه طرف چهار پایه است و اون چاک سینه های خوشکل و سفیدش هم تو تاریکی زیر زمین واقعاْ دیدنی بودن. داشتم راست می کردم. برای اینکه ضایع بازی نشه سریع دیگو اوردم پائین. دو طرف دیگو گرفته بودم، چقدر هم سنگین بود. عمه گفت بده من عمه جان، بیا پائین. عمه دستاشو باز کرده بود که دیگو بگیره همینکه من داشتم خم می شدم بهش بدم دستش خورد به کیرم. دیگه راست کرده بودم . خیلی سریع خودمو جمع و جور کردم.عمه هم یه جورایی متوجه شده بود، بالاخره با هر زحمتی دیگ رو بردیم تو حیاط.
خیلی دوست داشتم یه موقعیتی پیش بیاد و دستمالیش کنم. ظهر بود و مامان استراحت می کرد خوابیده بود. خیلی خسته شده بود. فهمیه هم مشغول تلفن کردن و حرف زدن با دوستش بود. تلفن رو می دادی دستش سوخته ش رو باید تحویل می گرفتی! منم رفتم تو اتاقم و رو تخت دراز کشیده بودم و تو حال و هوای خودم بودم و به یاد همه ی صحنه هایی که امروز دیده بودم داشتم با کیرم ور می رفتم. ۵ دقیقه بعد دیدم عمه شهین اومده بالا. اتاقهای بالا طوریه که بهم ربط دارن مثلاْ اتاق من با اتاق بغلی با یک در شیشه ای خیلی ساده بهم چسبیده است. (معماری قدیمیه دیگه!) رفتم ببینم عمه چرا اومده بالا، گفت عمه چقدر پائین گرمه نمیشه خوابید. گفتم شرمنده عمه این کولره تا همین دیروز کار می کردا ولی شانس شما خراب شده . گفت عیب نداره عمه جان ، بالا خنک تره همینجا دراز می کشم، خسته شدم. منم برگشتم تو اتاقم . تلویزیون رو روشن کردم و نشستم پاش. بعد از نیم ساعت نگاه کردن دیدم هیچی نداره و خاموشش کردم. حالم یه جورایی بود، از در وسطی رفتم سرک بکشم ببینم عمه خوابیده یا نه و کجاست. وای ... چشمام با چه صحنه ای روبرو شد، عمه شهین کنار بالکن خوابیده بود، هیچی روش نداخته بود. دامنش تا رون پاش بالا رفته بود و تی شرتش هم یکم بالا بود به طوری که نافش معلوم بود. حالم دیگه داشت گیج و ویج می رفت. چنان خواب بود که مثل اینکه خیلی خسته شده بود. از همون صحنه یه چندتا عکس با موبایلم گرفتم. به خودم گفتم هر جور شده من باید عمه ام رو بکنم. دلم آشوب شده بود و حالم یه جوری. درب وسطی رو آروم باز کردم و رفتم تو اتاقی که عمه خوابیده بود. گیج خواب بود، آروم رفتم تو اتاق و نشستم کنارش، دستم داشت می لرزید و دهنم خشک شده بود. وای که اون رونای پاش از نزدیک چقدر دیدنی و گوشتی بودن. دولا شدم تا بتونم زیر دامنشو ببینم. دستم رو آروم گذاشتم روی کونش . چقدر نرم بود، هیچ وقت اولین تماس دستم با کونش یادم نمیره. رفتم تو فضا. خیی می ترسیدم، از اینکه یه موقع بیدار بشه و منو ببینه. با یه دستم کونش رو می مالیدم و یه دست دیگم رو بردم طرف سینه هاش. سینه هاش سفید و بزرگش و لمس کردم و دیگه حالم بدتر شد. دل و زدم به دریا و شلوار و شورتمو کشیدم پائین و کیرم که از شق دردی داشت می مرد اوردم بیرون. می خواستم همونجا یه جلق بزنم و برگردم. ولی گفتم خره دیگه همچین موقعیتی گیرت نمیاد. سینه هاشو با دستم بازی می دادم. خیلی آروم این کارو می کردم که یه موقع بیدار نشه. دستم رو گذاشتم روی رون پاش و آروم آروم بالا پائین می بردم. حسابی حشری شده بودم. یهو دیدم عمه شهین یه تکونی خورد و برگشت. مثل اینکه خشک شده باشم هیچ حرکتی نتونستم بکنم، خیلی ترسیدم گفتم الانه که دیگه آبرو ریزی بشه و عمه شهین آبروم رو ببره. منتظر هر ارتفاقی بودم. عمه شهین یه طرفی برگشته بود ولی چشماش بسته بود اما بیدار بود. تابلو بود که بیداره اما خودشو به خواب زده بود. دیگه صدای خفیف خر و پفاش نمیومد. من که دیدم وضعیت اینطوریه به خودم جرات دادم و کارم رو ادامه دادم. حالا دیگه دامنش انقدری بالا رفته بود که شرت قرمزش هم معلوم شده بود. وقتی شرتش کوچیک قرمزش رو دیدم حالم خراب تر شد. دست چپمو آروم بردم طرف شرتش تا کسش رو لمس کنم. موفق هم شدم. وقتی دستم به کس داغش خورد انگار تو دلم آجر خالی میکردن و دلم حری ریخت و دیگه دلم هیچ چیزی نمی خواست جز کردن کس عمه شهین. دستم رو می مالیدم رو کس داغش، چه حالی میداد. یه لحظه به صورتش نگاه کردم دیدم یه آه کوچولو کشید. عمه شهین برای اینکه من راحت تر بتونم با کسش ور برم طاق باز خوابید. دیگه مغزم کار نمی کرد سرمو بردم پائین و زبونم رو از روی شرتش می کشیدم رو کسش. تپش قلبش بالا رفته بود مقل اینکه اونم حسابی حالش بد بود و حشری تر از من! من که دیدم عمه راضی و هیچی نمی گه، شرتش رو زدم کنار، وای عجب کس خوشکل و خوش تراشی داشت. مثل این زنای سکسی فیلم سوپر هیچی مو رو کسش نداشت. یه هلو جلوم بود . با ولع تمام شروع کردم به خوردن کس عمه شهین. ضربان قلبم حسابی بالا رفته بود انگار که ۶۰ بار دور زمین فوتبال رو دویده باشم. دیگه ناله های عمه شهین که سعی می کرد صداش درنیاد شنیده می شد. دیگه خجالت رو کنار گذاشته بود و منم می دونستم که بیداره آروم می گفت بخور علی جان همشو بخور. سرمو اوردم بالا دیدم عمه داره به من نگاه میکنه. نگاهی پر از خواهش و شهوت. زل زده بودم بهش . گفت چرا بیکاری علی جان راحت باش، من در اختیارتم. با این حرفش انگار دنیا رو بهم داده بودن. هوا گرم بود و منم از فرط هیجان همینطور عرق می ریختم. زبونم می کردم تو کسش و در میوردم و ازش لب می گرفتم. بد جور لبامو می خورد، از من وارد تر بود. با دستش پستوناشو می مالید و ناله میکرد. منم یه دستم به سینه هاش بود و با یه دستم میکردم تو کسش. زیاد کس لیسی کرده بودم. آخ و اوخ عمه اتاق رو برداشته بودم . دیدم اینجوری ادامه بده همه می فهمن. رفتم در رو از تو قفل کردم و دوباره رفتم سراغش. کیرم راست شده بود، عمه شهین با دیدنش حسابی قربون صدقش می رفت و می گفت بده من اون کیر خوشکلتو ببینم می خوام بخورمش. حالا من دراز کشیده بودم و عمه رو من افتاده بود و کیرمو تو دهنش کرده بود و حسابی ساک می زد، خیلی داشتم حال می کردم. شهین جون واقعاْ تو کارش وارد بود مثل بستی می خورد، خودش می گفت خیلی وقته کیر نخورده .(شوهر عمه شهین نظامیه و هیچ وقت هم درست حسابی سر خونه زندگیش نیست) لباشو آنچنان دور کیرم گذاشته بود که دلم غش می رفت .یاد سر ناهار افتادم و گفتم چقدر زود رویام به حقیقت پیوست. شهین جون بلند شد و کسشو تنظیم کرد روی کیرم و آروم پائین. من خوابیده بودم و عمه شهین رو کیرم بالا پائین می رفت. اند حال بود ... سینه های بزرگ و سفیدش مثل پاندون ساعت این ور اونور می رفت و منو دیونه کرده بودم. دید خیلی دارم بهشون نگاه می کنم خم شد و پستوناشو آورد جلوی صورتم و منم با دوتا دستم گرفتمشون و امون ندادم و می خوردمشون. بیشتر از من فکر کنم اون حشری تر بود. می گفت بخور علی جان بخور همشو بخور .... آه... شیر بخور.... باورم نمی شد یه روزی بتونم عمه شهینم رو بکنم. ولی به واقعیت تبدیل شده بود. بلند شدم و به عمه گفتم به حالت سگی بشینه و منم از پشت گذاشتم تو کسش. انگشتمو خیس می کرم و می ذاشتم دم سوراخ کونش. انصافاْ کون بزرگ و نرمی داشت. کونش مثل پنبه نرم بود و دیگه لازم نبود بزنم در کونش تا شل کنه! سرعتمو تند تر کرده بودم و خیس عرق شده بودم. عمه شهین هم همش آخ و اوف می کرد و قربون صدقه ی برادر زاده اش می رفت. بکن بکن ... تا ته ... آخ ... آه ... حالش بدجور خراب شده بود فکر کنم به ارگاسم رسیده بود، منم سرعتمو بیشتر کردم و یه جیغ کوچولو کشید و ناله کرد... فهمیدم که آبش اومده... می خواستم کونش رو هم فتح کنم ولی اجازه نداد، گفتم شوهر کسخلش رضا هم از کون تا حالا نکردش. منم دیدم اصرار فایده نداره، لذت کون کردن اونم کونه نرم عمه شهین یه چیز دیگه است. سرشو گذاشتم دم سوراخ کونش، ممانعت می کرد و منم خواهش کردم عمه فقط همین یه دفعه یه ذره بیشتر توش نمی کنم و خلاصه راضی اش کردم ... کیرمو تا نصفه ها تو کونش کرده بودم و می تونستم عقب جلو بکنم. لای پاهاشو کاملاْباز کرده بودم که جا برای حرکت داشته باشه. عمه شهین ناله هاش شنیدنی شده بود: بکن عمه فدات شه ... آخ جان ... جونم ... فشارم بده ... جرم بده ... بکن عمتو بکن .. . آه ... . کم کم داشت آبم میومد، وقتی فهمید آبم داره میاد گفت بده میخوام آبتو بخورم. منم کیرمو دراوردم عمه با ولع زیاد گرفت تو دستش و بعد از چند بار عقب جلو کردن تو دهنش آبم با فشار ریخت تو دهنش. آنچنان می خورد که انگار بهش شربت داده بودن . بهش گفتم عمه خوشمزه است، تو حال خودش بود، جان آب کیر . قربون صدقم می رفت و می گفت فدات بشم علی جون، آب کیرت چه خوشمزه است. حسابی کمرم خالی شده بود. دیگه نا نداشتم همینطوری افتادم روش. لبامو می خورد و زبونشو می کرد تو دهنم. منم همراهیش می کردم. منم تو بغل گرم و نرمش این ور اونور می کردم و می گفتم عمه خیلی دوست دارم. بعد از چند دقیقه از جا بلند شدیم و لباسامون مرتب کردیم. ازش تشکر کردم و اونم قربون صدقم می رفت. عمه شهین رفت دستشویی خودشو بشوره و منم رفتم پائین یه سرک بکشم دیدم مامانم همچنان خوابه و خبری هم از فهمیه نیست، مثل اینکه با رفیقش رفته بودم بیرون. برگشتم بالا عمه هنوز تو دستشویی بود، در رو باز کرد و اومد تو بغلم و ماچم کرد و رفت پائین .
و به این ترتیب اون روز با همه ی حال و حولش تموم شد و خودم رب عمه اینا رو بردم در خونشون! بعد از این ماجرا یه بار دیگه هم فرصت پیش اومد و تونستم یه حالی به عمه شهینم بدم. رابطمون هم خیلی خوب شده بود ...
اگه از این داستان خوشتون اوده نظر بدین تا بقیه خاطره ها رو هم بنویسم
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#618
Posted: 8 Jun 2014 23:34
سکس التماسی با خاله
سلام من سامان هستم 21 ساله این داستان بر میگرده به 1 سال پیش
من یه خاله دارم حدود 32-33 سالی میشه خیلی باحاله با اندام درشت و کون بزرگ و سینه های توپ . از بچگی چشمم دنبال اندام نازنین خالم بود
شبها به فکرش خوابیدم و روزها رو با یادش سپری کردم . چند باری کنارش خوابیده بودم اما از ترس نتونیتم هیچ کاری بکنم
یه روز صبح بود رفتم خونشون برای کمک به کارهاش ساعت 9 میشد که گفت سامان صبحونه خوردی منم گفتم نه سر میز سفره رو چید و صبحونه رو خوردیم یه تیشرت نازک و یه شلوار تنش بود جلو من تو خونه راحت میگشت ازاین بابت مشکلی جلو من نداشت بعد صبحونه داشت ظرفهارو میشست از کنارش رد شدم و اتفاقی دستم به کونش خورد منو نیگاه کرد و هیچی نگفت منم خجالت کشیدم خدایی
خالم چند بار یه چند تا چراغ سبزی بهم نشون داده بود منه خنگ بخاطر ترس نمیتونستم از اینی که هست جلوتر برم
بهد 2.3 روز بازم صبح رفتم خونشون چون خالم بچه نداشت من کارای خونشو خرید هاشو میکردم شوهرشم از صبح تا شب سر کار بود صبح ساعت 9.10 بود که رفتم خونشون زنگ در رو زدم در رو باز کرد و رفتم بالا دیدم رو تخت دراز کشیده گفتم پاشو دیگه باید زود برم گفت بیا یکم دراز بکش و بخواب من که خیلی خوابم میاد منم از خدا خواسته رفتم دراز کشیدمرو تخت . یهو چشمم به سینش افتاد داشتم میمردم یکم خودمو بهش نزدیک کردم انگار جدی جدی خوابیده بود دستمو اهسته بردم رو شینش واااااااااااااااااای چه حالی میداد پام رو گذاشتم رو پاهاش احساس کردم داره بلند میشه یکم خودشو تکون داد منم خودمو کشوندم و خودمو زدم به خواب بهد 1.15 دقیقه ای دوباره دستمو گذاشتم رو سینه هاش که دیدم بیداره به چشام نیگاه کردو گفت چیه چه خبره چی مخوای خجالت نمیکشی ؟ داشتم میمردم گفتم چیه مگه چیکار کردم گفت برو کنار افتادم به التماس یکم مظلوم نمایی کردم سینه هاشو گرفتم مقاومت یکم کرد لبمو گذاشتم رو لبش هیچی نگفت یهو دیدم ساکت شده حشری شده بود سینه هاشو تند تند میمالیدم داشتم میمردم دشتمو از زیر تیشرتش بردم رو سینه اش وااااااااااای نمیدونی چه حالی میداد اولین بارم بود این رو تجربه میکردم گفتم خاله تی شرتت رو دربیارم گفت نه منم که دیگه پرو شده بودم و حشری به حرفش گوش ندادم خودم درش اوردم و شروع کردم به خوردش سینه هاش نمیدونم چطور بگم یه حسی داشت عالی کمکم بدنش گرم شده بود دستمو بردم تو کسش هیچی نگفت یکم مالوندمش و شلوارش رو میخواستم در بیارم که نذاشت با زور و التماس تا پایین کسش کشیدم پایین چی میدیدم یه کس کوچیک که احساس میکردم این کیر ندیده تا حالا یکم پشمی بود شروع کردم به کس خوردن زیاد حال نداد کیرم رو در اوردم و دست خالم رو گرفتم زدم به کیرم خالم گفت برو گم شو پسر این چیه بسه دیگه بازم التماس بازم پاچه خواری تا راضیش کردم گفتم خاله نمیخوریش گفت عمرا منم بیخیال خوردنش شدم کیرم و به کسش نزدیک کردم و میخواستمب دم تو گفت پسر نزیزی توش بیچارم کنی گفتم نه خاله قول میدم . کیرم و دادم تو گرگ گرم بود کیرم اون تو داشت منفجر میشد یه لذتی داشت که هرکز اینجا نمیشه توصیفش کنی شروع کردم بع تلمبه زدن داشتم میمردم از شدت هوس . بعد چند دقیقه درش اوردم گفتم خاله از کونم میدی اولش گفت نه ولی خودشم خوشش میمومد خودش بدون هیچ حرفی کونش رو داد بالا منم گذاشتم در کونش و فشارش دادم رفت تو معلوم بود شوهرش بیشتراز کون میکردتش تا کس . چند تا تلمبه کردم خالم داشت ارضا میشد منم کم کم ابم میومد نمیتونستم درش بیارم همشو خالی کردم تو کونش خالی یکم عصبانی شد و بعد دراز کشیدم روش حوصله نداشتم پاشم یه چند تا بوس کچولو رو تقدیم خالم کردم و ازش تشکر کردم و قول دادم بین خودمون بمونه از اون وقت 2.3 بار دیگه با خالم سکس داشتم.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#619
Posted: 8 Jun 2014 23:35
بهترین هدیه تولد مامان
من کیوان هستم و الان 17 سالمه و یه مامان 39 ساله دارم .
از اصل مطلب شروع می کنم . یه روز بعد ازهنرستان اومدم خونه . کسی خونه نبود به غیر از مامان و فردا هم روز تولدم بود و خوشحال تر بودم . رفتم طرف اتاقش دیدم مامانم رو تخت دراز کشیده و حتما هم خسته بوده من رفتم نهارم رو خوردم و برگشتم پیشش و صداش زدم دیدم بیداره . اومدم کنار نشستم و گفتم چه خبرا و با هم صحبت کردیم . یه لحظه ملافه رو زد کنار دیدم یه شروارک کوتاه پاشه به فکرم زد همون موقع یه حالی بکنم آخه چند وقت هم بود بدجوری از هیکل ضریف و ناز مامانم خوشم اومده بود و رفتم کنارش خوابیدم . از بغل سینه هاش معلوم بود وای دیگه داشتم میمردم . باهاش صمیمانه صحبت کردم تا نتیجه ای بده یه هو گفتم یادت بود بچه بودم با هم میرفتیم حموم و مامانم گفت خوب اون موقع خیلی کوچیک بودی وخیلی هم میترسیدی و منم باخنده گفتم الان چی میای بریم ؟ مامانم با خنده جواب داد بریم چی کار کنیم تو باید با زنت بری منم برگشتم گفتم اوووووو کو تا زن گرفتن من تا اون موقع چی من الان خیلی نیاز دارم یکی رو ولی کسی نیست . مامانم دستش رو رو دستم گذاشت و گفت درکت میکنم ولی نمیتونم باهات بایم حموم . یه لحظه سکوت شد و بعدش مامانم گفت بیا بغل من بخواب مثه بچه گی هات منم اومدم و مامانم خوابش برد .من یه لحظه چشام رو باز کردم دیدم روش خوابیدم و از این موقعیت استفاده کردم . و از پاهاش شروع کردم . از ساق پاش بوسه زدم تا رونش .دیدم مامانم یه لبخندی رو لباش بود و یهو خندش گرفت و منم تعجب کردم و ترسیدم . مامان گفت خیلی تابلو بودی ولی عیبی نداره . باشه فقط همین امروز منم از خوشحالی بهش گفتم پس شروع کنیم . اون لباس من رو دراوورد و من باسه مامانم رو . فقط نگذاشت شورتش رو دربیارم و گفت اینطوری خیلی بده عزیزم ولی من شورتم در اووردم و از گردنش شروع کردم به بوسه گرفتم . واقعا هیکلش بیست بود . موهای لخت و پوست لطیف . بعد رفتم سراغ سینه هاش و کلی حال کردم باهاشون . مامانم بهم گفت از کی موهای بدنت رو میزنی نکنه باسه امروز این کار رو کردی و منم بهش گفتم شاید ! حسابی با کارهام حشریش کردم تا آخرش تونستم شورتشو دربیارم و بهش گفتم آماده ای شروع کنم و اونم با سرش تایید داد منم و با کرم نیوآ هم کیر خودم رو و هم کس مامانم رو کرم زدم و بعد آرو کیرم رو کردم تو کسش و هرچی بیشتر تا ته فرو میکردم و نگه داشتم و مامانم داشت میمرد و حی آه آه آه می کرد . باسم مثه یه رویا بود که دارم با کی سکس میکنم . بعد شروع کردم به بالا پایین کردن انقدر این کار رو کردم تا بالاخره مامانم ارضا شد و منم کیرم کشیدم بیرون و آبم با شدت ریختم رو ملافه . مامانم حسابی بی حال شده بود و داشت انگشتاش رو گاز میزد و متوجه نمیدشم چرا این کار رو میکنه . و باسه همین منم کیرم رو اووردم جلوی صورت وبهش گفتم این بهتره و اونم سریع کیرم ریز ریز گاز می زد . انگار یکی داشت کیرم رو قلقلک میداد . بعدش بیحال دوتامون افتادیم و بعد از 2 ساعت بیدار شدم و دیدم مامانم داشت تر و تمیز میکرد بساطمون و منم رفت کنارش و اروم با نوازش باهاش حرف زدم و ازش تشکر کردم و اونم منو انداخت رو تخت و شروع کرد از من لب گرفتم . من دیدم اینطوریه شروع کردم پاهاش رو لیس زدن و بعد بازوهاش . بعد دوباره از فرصت استفاده کردم و شورتی که پاش بود رو در اووردم و بعد مامانم به پیشونیم بوسه زد و گفت کیوان همون یه بار کافی بود دیگه نمیتونم باسم سخته و من بهش گفتم مگه با بابا سکس نداری که انقدر اذیت شدی .مامان گفت 3 سالی میشه که دیگه بابات علاقه ای به این کار ها نداره یا شاید هم مشکلی باسش پیش اومده که نیاز جنسی نداره . من گفتم اینطوری جبران میشه و شورتش رو دوباره در اووردم و کیرم و حی بیشتر و بیشتر توش میکردم تا جایی که ارضا بشه و بعدش دیدم داره اذیت میشه . اووردم بیرون و رفتم سراغ کونش که از همه بهتر بود بعد کرم رو اووردم و مالیدم و شروع کردم . کیرم رو آروم اووردم و کردم تو . ولی ارضا نشدم . یه کم وایسادم و بعد رفتم سراغ کسش دوباره و مامانم خیلی بیحال تر و حشری تر بود و فقط منتظر ارضا شدنش بود منم تو کسش انقدر با کیرم بازی کردم تا بالاخره ارضا شد و منم ارضا شدم و اینبار سرگیجه گرفتم و از حال رفتم . حسابی من و مامانم عرق کرده بودیم ولی بوی تن مامان خوشبو بود . دوتامون خیس خیس بودیم . وبعد تمیز کاری کردیم و رفتیم حموم .تو وان آب ولرم درست کردم و رفتیم تو . من به صورت سکسی ماساژش دادم و کیرم رو تو کونش میکردم و انقدر لذت داشت و بالاخره همدیگر رو شستیم و تو وان با هم دراز کشیدیم و منم در گوشش بهش گفتم مامان ازت ممنونم تا حالا هیچ وقت سکس نداشتم و همش از فیلم سکسی ارضا میشدم . این بهترین هدیه تولدم بود . مامانم گفت منم خیلی وقت بود سکس نداشتم . بعدش دوباره از وان اووردمش بیرون و گذاشتمش رو زمین حموم و از هم لب گرفتیم و من دوباره به سرم زد تا بکنم . و کیرم رو کردم تو کسش و مامانم گفت دیگه بسه . منم گوش نکردم و کردم تو کسش ولی هرکاری کردم ارضا نشدم . اووردم بیرون و روش خواییدم و دوباره کردم توش . انقدر فشار دادم تا بالاخره با لرزی که داشتم آبم رو تو کسش ریختم و آروم شدم . بعدش دوش گرفتیم و اومدیم بیرون و رو تخت در آخرین بار اون لباس من رو تنم کرد و منم لباس اون رو و بهترین لحظه بعد از حموم شورت و کورستی که تنش کردم بود چون یه بوس گنده از سینه هاش گرفتم و وقتی شورتش رو پاش کردم کسش رو دیدم و انقدر بیحال بودم باسم طبیعی بود . و ...... بازم ادامه داره که باید ببینم کی موقعیتش پیش میادیه هفته ای میشد از تولدم گذشته بود . روز جمعه بود که من و مامانم خونه تنها بودیم . انگار مامانم دیگه دوست نداشت با من سکس کنه ولی من طلبه این کار بود و میخواستم چون خیلی بهم حال داد بالاخره یه موقعیت خوبی پیدا کردم . مامانم رفته بود رو تخت دراز کشیده بود و منم بهش گفتم پشیمون شدی . اونم یه نگاهی کرد و با لبخند گفت .:نمیدونم والا و دستش رو پیشونیش گذاشت . حتی ساق دستاش آدم رو حشری می کرد . پوست لطیفش . رفتم رو تخت و از لباش بوسه گرفتم و و باهاش لب بازی کردم وتا آمادش کنم . لباس های همدیگرو در اووردیم و شروع کردیم . بهش گفتم میخوام امروز حسابی حال کنم . اونم یه لبخند زد و دمر دراز کشید منم کیرم رو کونش گذاشت و آروم آروم کردم توش و حی ادامه می دادم داشت آبم می اومدم که کشیدم بیرون و رفتم سراغ سینه هاش و کیرم رو لای پستوناش گذاشتم و بالا پایین کردم و ابم اومد و رو سینه اش ریخت و مامان گفت چقدر داغ بود . رفتم سراغ رون پاش و کیرم رو کردم لاپاش و حسابی حال کردم .بعدش از رون پاش تا کف پاش رو بوس میکردم . بدنش خیلی لیز و لطیف بود واقعا سکس با زنای سن بالا خیلی بیشتر کیف میده . دیگه دیدم موقعشه رفتم سراغ کس . کیرم رو آروم آروم بردم تو کسش و تا جایی که داشت فرو کردم و بالا پایین میکردم و در همون زمان که کیرم توش بود .سینه اش رو گاز میزدم و مامان هم خیلی آه و ناله می کرد . بیچاره داشت از بالا و پایین به گا میرفت ! مامان گفت دیگه بسه بکش بیرون بکش بیرون . منم تا دیدم اینو میگه حشری تر میشدم و بیشتر فشار میدادم تا جایی که دو تا مون ارضا شدیم ولی وقتی آبم اومد تا ته کسش فشار دادم و آبم رو ریختم کسش گرچه مامان لوله هاش رو بسته باسه همین خوایه کردم و ریختم تو کوسش . بعدش که کیرم رو اووردم بیرون کس مامان و کیرم قرمز قرمز شده بودیم و مامان از درد دمر خوابید و منم کونش رو بوس کردم و مامان با بی حالی گفت : این بار زیاده روی کردی . منم موهاشو زدم کنار و بوسش کردم و گفتم معذرت میخوام تو حال خودم نبودم و مامان خوابش برد . منم تروتمیز کردم اتاق و تخت رو . بیدارش کردم و رفتیم حموم و حسابی اونجا در مورد سکس بین همدیگه حرف زدیم و خندیدیم . قراره پس فردا با هم بریم آستارا . مامانم میگه اونجا میخواد خرید کنه و بگردیم . احتمالا اونجا شب ها باهمیم . بالاخه رفتیم آستارا بعد از خرید و گردش در شهر نزدیک شب که شد یه اتاق گرفتیم . فقط من ومامان . منم فکرم فقط سکس بود . مامان رفت دوش بگیره که من گفتم بهترین موقعس . من در زدم گفت بیام . مامان با خنده گفت میدونستم تو صبر نمیکنی . منم با خوشحالی رفتم تو حموم و لباس های همدیگررو در اووردیم وقتی کورستشو خواستم دربیارم سینه هاش رو لیس میزدم واییییییییی . و همونجا از هم دیگه لب گرفتیم . و رفتیم دوش گرفتیم . مامان گفت بزار بعد از حموم سکس کنیم منم گفت باشه . از حموم که برگشتیم . همون جا انداختمش رو تخت و سینه هاش رو ریز ریز گاز می زدم . سینه هاش معمولی بود ولی نرم و سفید . یه کم که این کار رو کردم به مامان گفتم همیشه داریم اینطوری سکس می کنیم یه تغییر باید بدیم . مامان گفت مثلا چی ؟ گفتم من از یه فیلم سکسی یه چیز باحالی دیم اگه درستی اجرا کنم و مامان قبول کرد . (واقعا قبل از سکس با مامان یه آدم کسل و بی فعالیتی بودم ولی بعدش حسابی فرق کردم و مشکل اصلی زندکیم رو مامانم حل کرد و خودش رو در اختیار من گذاشت)گفتم اجازه میدی فیلم بگیرم و مامانم ماملا مخالفت کرد ولی من گفتم عمرا کسی ببینی میریزم تو کامپیوتر و رمز باسش میزارم . بعد از جر و بحث بالاخره راضیش کردم و دوربین رو گذاشتم یه جایی که کل تخت رو نما می داد و اتوماتیک فیلمبرداری کنه . یه جوراب پارازین پاش کردم تا زانو و شورت و کورستشو تنش کردم و مامان با خنده گفت این چه جوره شه . بهش گفتم صبر کن و نگاه کن . عین زنای پورنو گراف . بعد انداختمش رو تخت و با دو تا کورست دستاش رو به تخت بستم و جوراباش رو در اووردم و پاهاش رو باهاش به تخت بستم .شورت هنوز پاش بود و من لخت بودم و کیرم رو بردم طرف کسش که روش شورتش بود و انقدر فشار دادم که شورتش که به صورت توری بود پاره شده و کیرم مستقیم رفت تو کسش و بعد از چند بار بالا پایین کردن وقتی که کیرم حسابی آماده پاشیدن شده بود کشیدم بیرون . بعد رفتم سراغ سینه هاش وکیرم رو لاش گذاشتم و بالا پایین کردم و انقدر این کار رو ادامه دادم که آبم اومد و ریختم رو سینه هاش . همین طور که دست و پاهاش بسته بود . میخندید به کارهای من و یه هو گفت کیوان اینطوری خیلی ناجوره من دوست ندارم و من وقتی داشت این حرف ها رو میزد کیرم رو کردم تو دهنش و سرش رو عقب و جلو کردم حسابی بهم حال میداد اینطوری بعد از دهنش در اووردم . دمرش کردم و دست و پاش رو بسته نگه داشتم و با کمربند شلوارم رو دراووردم و مامانم گفت میخوای چی کار کنی منم گفت هیچی نمیشه آخرش که فیلم رو دیدی کلی کیف می کنیم و با کمربندم چند ضربه کونش زدم و مامان حی می خندید و میگفت این چه کاریه بابا منم که محکم نمیزدم و بهش گفت نخند . بعد از ضربه ها به پشتش با این که آروم و نمایشی زدم و قرمز شده بود . بعد روشو به طرف خودم کردم و بهم گفت کی دست و پامو باز می کنی . من گفتم حالا مونده . بعد با کمربند به سینه ها و پاهاش زدم و تاجایی که قرمز بشه . بعد دست و پاشو باز کردم . و مامان گفت گوشام داغه داغه و بهش گفتم بدنت رو ندیدی که قرمزه و بهم گفت خدا بگم چی کارت کنه دیوونه . بعد دوباره دوربین رو پلی کردم و انداختمش رو تخت و دست که بدنش زدم داغه داغ بود . کیرم و کردم تو کسش واییییی که چه گرم و داغ شده بود . انقدر حال میداد بعد شروع کردم به بالا پایین کردن کیرم تو کسش . مامان پاهاش رو به کمر قلاب کرد و گقت میخوام حالم رو عوض کنی . بدن مامان خیس بود ! دیگه نیاز به کرم هم نبود . و شروع کردم تا ته فرو کردن کیرم تو کسش و انقدر بالا پایین کردم و مامان آه و ناله کرد ومن یکی از دستامو کردم تو دهنش و دستمو گاز می زد . من دیگه تا جایی که زور داشتم فشار دادم . دوباره خیس خیس شده بودیم و مامان که داغ بود و قرمز . بالاخره ارضا شد و منم آبم ریختم تو کوسش و آروم شدم .
دوربین رو که خاموش کردم رفتم کنارش خوابیدم . من پامو کردم لای پاهاش و خودمو بهش چسبوندم . و خوابم گرفت .
صبح شد ساعت 9 . مامان من رو بیدا کردم و رفتیم حموم . همونجا انداختمش تو کف حموم و مامان گفت دیگه بسه اینطوری حی عادت میکنی . منم دیدم نمیزاره دیگه اصرار نکردم . و یه دوش گرفتیم و بعد صبحانه خوردیم رفتیم بیرون گردش . شب که برگشتیم .بعد از شام . گفتم بیا فیلم رو ببینیم . بعدش دراز کشیدیم من گفتم . مامان امشب برنامه ای داری باهم و مامان گفت باید ببینم چی میشه و گفت میزاری موقع فیلم دیدن من روت بخواب آخه خیلی مزه میده و بالاخره بد از لجبازی لباس هاشو دراوودم و لخت شدیم بعد مامان دمر رو تخت خواید و منم روش خوایدیم و کیرم رو کونش نرم و کوچولوش گذاشتم و فیلم رو پلی کردم و دیدیم وکلی خندیدیم باهم . البته تو سفر اون فیلم رو مامان پاک کرد و منم ازش ناراحت شدم از دستش ! تو اون 3 شب من 3 ساعت در شب با مامان سکس داشتم و یکی بهتریم مسافرت ها عمرم بود و بعد از اون سفر من تا 3 هفته شارژ بودم .
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#620
Posted: 8 Jun 2014 23:38
من و راگر با مامان
سال ها میگذت که بابام فت شده بود و منم دم در سفارت ها به دنبال ویزا بودم . من و مامانم تو شهری که حتی یه آشنا هم نداشتیم خیلی احساس تنهایی میکردیم و بعد از دیپلم گرفتن من تصمیم به ترک از ایران شدیم . بالاخره بعد از تکاپو یکی بهمون پیشنهاد داد به دبی بریم . ما هم قبول کردیم و بعد کارهامون رو کردیم و رفتیم دبی . اونجا در اولین فرصت کارامون دست یه سیاه پوست دادیم که به امور اونجا آشنا بود و اهل امریکا بود و در اون شهر کارهای کسانی که به اونجا مهاجرت یا برای کارهای تجاری میامدن مشاوره می داد و درآمد خوبی هم داشت . من و مامانم تا تموم شدن کارها در یه سوئیت مستقر شدیم . هر یه روز در میون مشاورمون پیشمون می اومد و کارهایی که راه اندازی کرده بهم شرح می داد دیگه قرار شده بود به یه آپارتمان شیک و گرون دبی بریم و یه مغازه تو یه پاساژ بگیرم . بالاخره سرمایه ای که پدرم بعد از فوتش گذاشته بود کفاف زندگی خیلی خوبی رو می داد . در این روز ها هر وقت مشاورمون به خونمون می اومدم . مامانم جلوش خیلی آرایش می کرد و لباس های شیک می پوشید . من مامانم تو این سال ها خیلی صمیمی تر شده بودیم و من مثه یه دوست باهاش رفتار می کردم . یه روز ازش پرسیدم ازش خوشت اومده و مامان برگشت گفت مظورت کیه ؟ منم گفت منظورم راگر (مشاور)و مامان یه پوزخندی زد وگفت میدونی از وقتی بابات فت شده من خیلی وقته با مردی نبودم و خیلی این منو اذیت میکنه و تو جای من نیستی که متوجه شی منم بهش گفتم من درکت می کنم اگه خواستی کمکت می کنم . مامان منو بوس کردم و گقت ازت ممونم . من فهمیدم مامان میخواد با طرف سکس کنه . مامان من الان 43 سالشه و هیکل خوب و لاغری داره ولی قبلا چاق بود ولی بعد جریان فت بابا خیلی لاغر شد حتی وزنش به 55 کیلو رسید که با کمک دکترش و درمانش دوباره تونست 10 کیلو بالا کنه وهیکلش رو مثه آنجلینا جولی کرد چون به قوله مامان خیلی خوش هیکله! من یه بار لخت بودن مامان رو دیدم طوری که نفهمیده باشه . راگر کلی کیف می کنه . بالاخره ما به اون آپارتمان شیک رفتیم . راگر برای کارهای پایانی به خونمون اومد و من رفتم تو اتاقی که مامان قرار بود راگر رو ببره اونجا یه جایی توپی قایم شدم و منتظر یه فیلم سکسی بودم . یه هو دیدم اومدن تو اتاق .مامان نشت رو تخت و لباسش طوری بود که هر کی رو حشری میکرد و بوی عطرش کلی اتاق رو گرفته بود . و اونم هم نشت و مدارک رو نشونش داد و مامان جلوش اشوه می اومد . مامان انگلیسی بلد بود ولی من زیاد نه و نمی فهمیدیم چی میگه بهش و لی یهو مامان ازش لب میگیره و از همونجا شروع میشه و لباساشو در میارن . وای که ای کاش من جای راگر بودم . راگر سیاه پوست دورگه بود و خوش هیکل بود ولی مامانم بدنش خیلی ناز بود جون میداد فقط روش تلمبه بزنی .سکس سیاه و سفید خیلی جالب بود . راگر سینه ها مامان رو حسابی میخورد و مامان کلی حالی میکرد . همین طور داشتن همدیگر رو می مالوندن . راگر مامان رو برعکس کرد رو تخت و رون پاهاش رو بوس می کرد وای که میخواستم همونجا برم یه حالی اساسی بکنم . مامان شورتش رو در اوورد .و اونم سریع اومد کیرش رو کرد توش و حی تلمبه می زد و مامان آه آه می کرد و انقدر اینکار رو ادامه داد که مامان یه آه بلند کشید و اونجا بود که راگر کیرش رو کشید بیرون . مامان سریع راگر رو تو بغلش گرفت و نفش نفش میزد و اونم از گردن مامان رو بوس می کرد . من حسابی حشری شده بودم و میخواستم برم وسط صحنه ولی جرات نکردم . راگر بعد از چند دقیقه بلند شد و لباسش رو پوشید و مامان رو بوسید و وسایلش رو جمع کرد و رفت حالا بهترین موقع بود که من دست به کار بشم . لباسم رو در اووردم و گفتم تا تنور داغه بچسبونم . رفتم کنار مامان و اون یه لبخندی زد و بهش گفتم حالتون کردید و من رو الان بیچاره کردین و بهش بدون رو در وایسی گفتم میزاری باهات باشم و اونم سرش برگردوند و جوابی نداد ولی من از اخلاقی ازش سراغ داشت میدونستم اگه باهاش حال کنم چیزی بهم نمیگه و منم آروم و پامو گذاشتم رو پاهاش (به خاطر امروز تمام موهای بدنم رو زده بودم) دیدم کار خواصی نکرد و اومدم نزدیک تر و کیرم رو گذاشتم تو کونش و در گوشش گفتم فقط همین یه دفعه و مامان سرش رو به نشونه تایید اوورد پایین . منم مثه راگر از گردشن بوس میگرفتم وای که چه کونه نرم و چه گردن مخملی داره . بعد آروم برگردوندمش و سینه هاش رو بوس کردم و مامان با خنده گفت حسابی لحظه لحظه داشتی نگاه می کردی گفتم چطور ؟ گفت چون هرکاری راگر داره می کنه تو هم انجام میدی منم با خوشحال شدم و دیگه راحت کیرم رو بدون اینکه تو کسش کنم فقط با کیرم از رو نوازش میکردم تا حشری شه . انقدر این کار رو انجام دادم که مامان خودش ازم لب گرفت و حی لب بازی می کردیم . تا آخربا دست کون کوچولو مامان رو گرفت و کیرم رو کردم تو حسابی تلمبه زدم و بالاخره آبم اومد بعدش کمر مامان رو بوس میکردم و حی می اومدم پایین تر تا ساق پاش وای که چه بدنیه . از گرمی بدنش بیشتر حشری میدشم و نمیخواست ولش کنم . دیگه صبرم تموم شد و یهو برگردوندمش و دستاش رو گرفتم و کیرم تا ته کردم تو کسش ولی مامان نمیگذاشت ولی چندبار که تلمبه زدم دیگه ول کن شد و منم با دستام سینه هاش رو فشار میداد . هر چقدر بیشتر تو کسش فشار میدادم بیشتر پستونای نازشو فشار می دادم و یه هو مامان یه آه بلند کشید و من باز تلمبه زدم و مامان آه آه میکرد و می گفت بسه بسه دیگه و من به سرم زده بود و ول کن نبودم اثلا تو حال خودم نبودم . انقدر این کارو کردم تا آبم اومد و کیرم کشیدم بیرون و ریختم تو سینه هاش و صورت مامان رو دیدم عرق کرده بود . عطر بدنش منو حشری میکرد . و صورت مامان رو ماچ کرد و روش خوابم برد . تا صبح که بیدار شدم کیرم تو کونش بود و توخواب کلی هم جنوب شده بودم نگو که کیرم رو کون بود و خیس شده بود . بالاخره بیدار شدیم و فتیم برای اولین بار از حموم خونه جدید استفاده کردیم . اومدیم بیرون و صبحانه رو خوردیم و به کارهای عادی رو شروع کردیم و اون به بعد رابطه من و مامان خیلی صمیمی تر شد و موقعی که نیاز به سکس داشتم مامان خودش رو در اختیار من گذاشت . مامان با راگر تا چند ماهی رابطه داشتن ولی موقعی که می خواستن سکس کنن من نباید خونه می بودم . بالاخره راگر کارهاش با ما تموم شد و رفت . ولی مامان دیگه تو سکس نمیگذاشت من با کسش کاری داشته باشم و لی باز همین طوری خوب بود . الان 2 سالی هست از این موضوع میگذره و مامان تا الان به غیر از من با یه مرد عرب سکس میکنه باسه ارضا شدن خودش چون همون طور گفتم من اجازه ندارم . بعد از 2 سال که اومدیم اینجا هیچ هیکلی جا افتاده تر از مامان ندیدم .
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم