ارسالها: 9253
#621
Posted: 8 Jun 2014 23:39
داستان کس دادن مامانم
سلام من بی نام هستم ببخشید طول کشید تا داستان جدید سکس مامانمو بگم دلیلش این بود که من برای پی بردن به کارهای مامانم مجبور شدم با یه نفر که اسمش مصطفی بود و حدس میزدم با مامانم رابطه داره دوست بشم اون فرد هم کسی بود که چند وقت یکبار برای نظافت خونه و راه پله به خونه ما میومد دلیلشهم هم این بود که اون با اینکه تو یه تعمیرگاه مشغول کار بود بازم برای نظافت خونه ما میومد.
شروع طرح دوستی من با مصطفی.
یه روز مصطفی برای نظافت به خونه ما اومده و مامانم براش کاری پیش اومد واز خونه رفت من و مصطفی تنها بودیم من بهش گفتم خسته شدی بیا بریم تو اطاق من هم چایی بخوریم و هم تو اینترنت یه گشتی بزنیم قبول کرد و رفتیم تو اطاق یه مدت تو اینترنت چرخیدیم بردمش سراغ سایتهای سکسی چندتا عکس نشونش دادم اون هم خوشش اومد خلاصه با هزار بدبختی مخشو زدم که با هم سکس بکنیم قرار شد اون اول منو بکنه بعد من اونو بکنم بعد از ور رفتن با هم کیرشوکرد تو کونم درد شدیدی گرفت اونم سریع کیرشو درآورد و قرار شد بزاره لا پام.... بعد از سکس با هم یا بهتر بگم gay باهم اون مشغول کار شد منم باهاش شروع به حرف زدن کردم تا اینکه یه دفعه بهش گفتم دوست داری مامانه منو بکنی که دیدم یه دفعه خشکش زد قرمز شد منو نگاه کرد و گفت مگه تو خبر داری منم زود دوزاریم افتاد گفتم اره ولی اشکالی نداره من از کس و کون دادن مامانم خوشم میاد و بعضی از سکسهاش خبر دارم و یواشکی دیدم تو باید برام تعریف کنی که چه طوری مامانمو کردی و برای اطمینان بیشترش داستان سکس مامانم با تعمیرکار تو سایت بهش نشون دادم و اون هم قبول کرد شروع به تعریف کردن از اولین سکسش با مامانم کرد از اینجا به بعد داستانو از زبان مصطفی
شروع داستان :
دفعه دوم بود که برای نظافت خونتون اومده بودم مامانت یه شلوارک مشکی با یه تی شرت آستین حلقه ای نارنجی تند تنش بود یه چادر سفید سرش کرده بود ولی از روی چادرهم لباسهای تنش معلوم بود و خیلی حشری کننده بود هر وقت که داشت با من حرف میزد چادرشو باز و بسته میکرد منو بیشتر حشری میکرد با خودم فکر میکردم میشه یه بار این خانم رو بکنم یا نه تو این اوضاع تلفن زنگ زد و مامانت رفت تو اطاق گوشی برداشت و با طرف پشت خط خیلی راحت حرف میزد بهش جنده جون از این حرفها میزد من واقعا حشری شده بودم. حرف زدنه مامانت تموم شد رفت طبقه بالا. من که راست کرده بودم فرصت رو غنیمت شمردم رفتم تو نورگیر شروع کردم با کیر راست شدم ور رفتن و جق زدن تو خیال داشتم مامانتو میکردم که چشمام به پنچره طبقه بالا افتاد دیدم که مامانت داره منو با کیره تو دستم نگاه میکنه خشکم زد اونم تا دید من متوجه شدم با دستش یه بوس برام فرستاد دوید اومد پایین البته بدون چادر بهم گفت بیا تو اونجا خوب نیست از ترس میلرزیدم دستم به کیرم خشک شده بود حالیم نبود کیرم از شلوار بیرونه که مامانت گفت: تا من هستم چرا جق میزنی. دستمو گرفت منو برد طرف کاناپه نشست منو هم کنارش نشوند گفت : از من خوشت میاد. دوست داری با من سکس کنی ؟ من گفتم خانم شما آخه. که سریع حرفمو قطع کرد و گفت : من دوست دارم با همه سکس کنم چون شوهرم قبل از طلاق من همیشه با دخترا سکس میکرده و من هم به خاطر همین طلاق گرفتم از موقع با هر کی که بشه سکس میکنم با این حرفش خیالم راحت شد. اومد شروع کنه که گفتم پسرت چی که گفت: اون حالا حالاها خونه نمیاد ما تنها هستیم میتونیم یه سکس حسابی بکنیم.
کارمونو شروع کردیم اول اون کیرمو حسابی خورد خیلی هم خوب می خورد یه مقدار گذشت پا شد گفت : لباسامو درار منم شروع کردم اول تی شرتشو درآوردم تا تیشرتشو کشیدم بالا دوتا پستون درشت افتاد جلوی صورتم تحملم تموم شد افتادم به جون پستوناش شروع کردم گاز زدن خوردن مک زدن مامانتم میگفت تمومش نکنی برای دفعه بعد هم بزار. بعد از پستونش رفتم سراغ شلوارکش تا کشیدم پایین چشم به شورت تور سفید افتاد که کسش معلوم بود پشم کسش رو هم زده بود فقط یه خط باریک موی کوتاه داشت مثل زنهای تو فیلمهای سوپر خوابوندمش مشغول به خوردنه کس شدم اونم پاهاشو دو طرف سرم فشار میداد سرمو به کسش فشار میداد بعد از 10-15 دقیقه ای خوردن پاشدم لخت شدم کیرمو گرفتم جلوی کسش و گفتم اجازه هست که اون هم گفت بفرما منو جر بده کیرمو کردم تو کسش مشغول تلمبه زدن شدم یه مدت گذشت بهش گفتم میشه بکونم تو کونت که گفت بفرما همه کردن تو کونم تو روش. برگشت رفت رو زمین به صورت چهار دستو پا شد منم رفتم پشتش کردم تو کونش اولش سخت رفت تو ولی تا ته که کردم توش صداش در اومد شروع به ناله کرد منم یه مقدار آروم جلو و عقب کردم تا وقتی که روون شد سرعت عقب و جلو کردمو بیشتر کردم صورت مامانت سرخ شده ناله میکرد میگفت منو جر بده این جور حرفها. داشت آبم میومد که بهش گفتم بریزم تو کونت که گفت نه نریز تو بریز رو پستونام رو شکمم کیرمو کشیدم بیرون اونم سریع برگشت منم آبمو ریختم رو شکمش رو پستوناش بهش گفتم کیرمو میخوری که گفت دوست نداره آب کیر بخوره با دستمال کاغذی شکمشو پاک کردم کنارش خوابیدم باهاش ور رفتم بوسش کردم از هم لب گرفتیم اون پاشد رفت حموم منم لباس پوشیدم مشغول تمیزکردن شدم 10 دقیقه ای گذشت از حموم اومد بیرون یه حوله تنش بود لباساشو از روی زمین جمع کرد و اومد کنارمو بهم گفت : بهت خوش گذشت خوشت اومد ؟ منم گفتم آره گفت: پس دیگه به خاطر من جق نزن هر موقع که خواستی بگو که با هم حال کنیم منم گفتم هر موقع که خواستم بیام گفت : زنگ بزن تا موقعیت جور کنم بیای و یه لب از هم گرفتیم گفت میرم بالا لباس بپوشم پسرم نیاد منو اینجوری ببینه بگه مامانم جنده است بخواد منو بکنه بهش گفتم مگه بده که بکنتت گفت دوست ندارم با پسرم و آشناها سکس کنم فقط غریبه ها اینو گفت و رفت بالا....
تعریف کردنه مصطفی تموم شد یه نگاه به من کردو خندید آخه تو این مدت تعریف کردن داستان سکس مامانم باهاش من داشتم جق میزدم آبم اومده بود ریخته بود تو دستم مصطفی گفت خیلی خوشش میاد که مامانت کس میده منم گفتم آره اون گفت افتخار کن مامانت به خیلی ها داده
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#622
Posted: 8 Jun 2014 23:40
من و مامان تنها در اتاق
من نیما هستم و الان 20 سالمه و این موضوع باسه 2 ساله پیشه . بابام چند سالی میشه فوت کرده و بعد از اون من و مامان با ارثی که پدرم به جا گذاشته بود زندگی می کردیم و من و مادرم مثه 2 تا دوست در زندگی مکمل هم بودیم .
بزارین از اصل ماجرا شروع کنم . یه روز جمعه بهشت زهرا رفتیم سر خاک بابا بعد از اون با مامان برگشتیم خونه و مامان رفت تو اتاق زد زیر گریه ومنم سریع رفتم تو اتاق دیدم نشسته رو تخت و گریه می کنه منم رفتم کنارش نشستم و دلداریش دادم .
باسه اینکه آرومترش کنم بغلش کردم تا آروم تر شه بالاخره ناله هاش به پایان رسید و بعد من از گونه اش یه بوس گرفتم و گفتم آروم باشه و اونم منو بوسید و همین طور من بوسیدمش و یه هو به صورت همدیگه یه نگاهی کردیم و من از خود بی خود شدم و آروم اروم لبم رو جلوی لباش اووردم و بوسه گرفتم .
یه لحظه سکوت کل اتاق رو فرا گرفت و من دوباره آروم ازش لب گرفتم و اونم شروع کرد از من لب گرفتن و همینطور ادامه داشت تا دوتامون کاملا حشری شدیم و لباسای همدیگه رو دراووردیم و رو تخت لخت شدیم . وای که مامان چه بدن لاغر و بوری داشت . من که حسابی آبم داشت می اومد .
خودمو روش ولو کردم و سینه هاش رو بوس میکردم . و انگشتم رو رو کسش می مالوندم تا بیشتر حشری شه . مامان که معلوم بود چندسالی سکس نکرده بود . اومدم از پایین شروع کردم . پاهاش رو لیس میزدم وای که چه رونایی داره به کسش که رسیدم به مامان گفتم تا حالا این کار رو نکردم و مامان قسمت های آلت خودش بهم نشون داد و گفت چطوری باید کس بکنم .
من شروع کردم کیرم رو تو کسش کردن و مامان پاهاش رو به کمر قلاب کرد و گفت دستام رو بزارم رو شونه هاش و بعد کیرم رو بکنم توش . منم طبق گفته خودش انجام دادم و شروع کردم . مامان گفت اول آروم آروم و من تکرار می کردم و مامان آه آه میکرد و بادستاش صورتم رو اوورد جلو وازم لب میگرفت .
همین طوری که داشتم کیرم رو تو کسش میکردم تندترش کردم و آبم اومد و چشام یه لحظه سیاهی رفت تا به حال انقدر باحال ارضا نشده بودم چون هیمشه خودارضایی میکردم ولی اینبار انگار تو فضا بودم ولی بازم کیرم رو از کسش بیرون نیووردم و همینطوربیشتر تلمبه میزدم و مامان سفت من رو گرفت بود و آه آه میکرد و انقدر تلمبه زدم که مامان یه جیغی کوچیکی کشید ومن کیرم رو کشیدم بیرون .
و رو مامان خوابیدم و ازش لب میگرفتم و بهش میگفتن دوست دارم و اونم گفت منم همینطور عزیزم . من مامان رو برگردوندم و کیرم رو کردم تو کونش و انقدر نرم بود که دیگه نمیخواستم از توش دربیارم و همونجا خوابم برد . وقتی بیدار شدم دیدم مامان هنوز بیدار نشده . ساعت 7 شب بود مامان رو بیدار کردم و رفتیم حموم .
تو وان که بودیم من رفتم مشروب اووردم و تا آخر شب مشروب خوردیم ومن و مامان تو مستی تو حموم کارایی کردیم که هروقت یادش می افتم چندشم میشه ولی دیگه اینکار رو نکردیم .
بعد از اون ماجرا هرشب من و مامان سکس داشتیم و بعد از 1 ماه مامان سکس رو هدفمند کرد و گفت هفته ای 1 دفعه . من تو این 2 سال دیگه مشکل جنسی ندارم و مامان این مشکل رو حل کرده و من هم جز 1 بار در هفته دیگه باهاش سکس نمیکنم و موقع سکس باهمدیگه قبلش مشروب نمیخوریم .
من قبل از این موضوع می ترسیدم ولی موقعیتش پیش اومد .
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#623
Posted: 8 Jun 2014 23:42
سکس من و مادر بزرگم
من احسانم 27 سالمه خاطره ای که دارم مربوط میشه به10 سال پیش .
قبل از شروع لازمه که بگم تمام مطلب عین حقیقت و اتفاق افتاده.
سکس با مامان بزرگ از اونجا شروع شد که یه شب گرم تابستون توی ایوون خونه ی مامان بزرگ خوابیده بودم و مامان بزرگمم که اسمش شهلاس کنارم خوابیده بود البته با فاصله. پدر بزرگمم بخاطر حساسیت فصلیش توی اطاقش خوابیده بود. من اونشب از اونجا فهمیدم شهلا خانم اهل حاله که یمرتبه از خواب پریدم دیدم از پشت چسبیدم به شهلا و با دست راستم سینه هاشو میمالم تا بخودم اومدم سه متر از جام پریدم گفتم الان که شهلا بخابون تو گوشم که دیدم نه حسابی خوابه. اون شب گذشت و منتظر یه فرصت دیگه بودم که سیده های شهلا رو لمس کنم تا اینکه بابابزرگم رفت یه سفر زیارتی
من باید شبا پیش شهلا جون میموندم. شب اول تخم نکردم نزدیکش بشم یه جلق زدم و خوابیدم ولی کاری ندارم به سن حدود 55 سالش شهلا جون خوش هیکله سینه های بزرگیم داره و همیشه هم به خودش میرسه.شب دوم خیلی نزدیک شدم ولی بازم جلق زدم شب سوم که حشرم زده بود بالا دل و زدم به دریا اروم رفتم پشتش کیرم و که داشت میترکید و اوردم بیرون و خودم و رسوندم پشتش یواش یواش سر کیرمو میمالیدم به کون شهلا قلبم داشت از دهنم میومد بیرون ولی چیزی حالیم نبود تا جایی پیش رفتم که کیرم کامل لای پای شهلا بود با خودم قرار گذاشتم که فردا شب شلوارشو در بیارم همین کارم کردم ولی چشمتون روز بد نبینه همینکه داشتم کیر سفت و داغمو میمالیدم به کون شهلا و تو حال خودم سیر میکردم نگاهم افتاد تو چشای شهلا که برگشته بود و زل زده بود تو چشای من قلبم دیگه نمیزد با خودم گفتم الان که همه ی محل خبردارشن که یدفعه شهلا دستشو برد سمت دهانش من که همینجور مونده بودم دیدم دستشو با اب دهانش خیس کرد و با همون دستش کیرمو گرفت یکم که خیس شد یه تکون خورد یکم اومد سمت من و کیرم و هدایت کرد سمت سوراخ کونش من که هنوز چیزی نمیفهمیدم با اصرار شهلا یه تکون دادم وکیرمو کردم توی کونش یه 2-3 تا اخ و اوخ کرد و ساکت شد تازه داشتم متوجه میشدم داره چه اتفاقی میوفته که دیدم ابم داره میاد تا خواستم کاری کنم همه ی ابمو ریختم روی شرت و شلوار شهلا که اونوقت پاشد سریع رفت توی ساختمون من فقط صدای باز شدن دوش حمام و شنیدم بعد از خجالت خودمو بخواب زدم .
صبح که از خواب بیدار شدم یواشکی لباسامو پوشیدم اومدم که از در برم بیرون صدای شهلا اومد که گفت امشب یادت نره من تنها بمونم.من که فرارو برقرار ترجیح دادم تا مدرسه حتی زنگ اخر تو فکر شهلا بودم .
سکس دومم و با شهلا خانم و حتما براتون مینویسم.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#624
Posted: 9 Jun 2014 00:00
خواهر ناتنی حشری
شبها وقتی پیش مادرم میخوابیدم با خال گوشتی روی سینه اش بازی میکردم تا خوابم ببره/یک روز خواهر ناتنی 19 ساله ام که سفید وخوشگل بود منو برد سینما بمادرم گفت شب خونه ما میخوابه فردا بریم باغ وحش فصل سردی بود/خواهرم روی زمین جاانداخت باهم رفتیم زیر لحاف من مثل عادت شروع کردم بازی با نوک پستونهش نوک پستونش سفت سفت شده بود من داشت خوابم میبرد/دستهامو بردلای پاش دستم بموهای کوسش خورد خیلی خوشم اومد یکهو خوابم پرید ولی بروی خودم نیاوردمبا چوچلش بازی میکردم گاهی انگشتمو میکردم تو کوسش اینم بگم وقتی دستموبکون کلفت خونمون میزدم کیرم باند میشد ولی بالغ نشده بودم/ اونشب ولع خاصی داشتم انگشتمو کردم تو کوسش خیس که شد انگشتمو لیسیدم/خواهرم فهمید بیدارمدرگوشم گفت فردا هرجاخواستی میبرمت بکس حرفی نزن شورت منو در اورد/ باکیرم بازی میکرد/منم آب کسشو با انگشتم میمالیدم بکیرم یکهو برگشت نشت روی کیرم تما کیرم وخایهام خیس آب شد بعد شروع بلب گرفتن از من کرد زبونشو مرتب میکرد تودهنم راستشو بخوای خیلی لذت بردم.فردا صبح ازخواب بیدارشدم دیدم کیرموگرفته تو دستش داره میماله درگوشم گفت زن عمو چیزی نفهمه بعدازخوردن صبحانه رفییم سینما 3 تا فیلم دیدیم ازباغ وحش خبری نبود چون توسینما دستم رو کسش بود/چند شب پیش هم خوابیدیم دیگه ندیدمش چون برای تحصیل امده بود تهران یادم رفت بگم مادریک شهر صنعتی درشمال زندگی میکردیم بعداز 2/ امدم تهران منزلزن عموم من دیگه بالغ شده بودم وصدای دورگه نصفه های شب بیدار شدم برم سروقت خواهر دانشجوم دیدمتورختخوابه ولی بیداره رفتم زیر لحاف تارسیدم بغلش کردم ازش لب گرفتم پستونهاش سنگ بودپاهاشو ازهم واکردم کملافه سفید کهنه پیدا کنیم جای ملافه خونی شده بذاریم/سه ماه تهرون بودم فقط 2/روز کسش تعطیل بود/ سال بعدش از دانشگاه تهران فارغ اتحصل شد با پسریکی از فامیلهایمان ازدواج کرد نمیدونی این دختر چقد مظلوم سربزیر/ونجیب بود/این این داستانو دارم تعریف میکنم خواهرم 3.تابچه بزرگ داره 53 ساله شده هنوزهم میکنمش بمن میگه تو رو که میبینم حشری میشم میگه وقتیکه من تو حسرت یک سانت کیر میسوختم تو منو گائیدی هیچ کس نهمید/ این کس مال خودتنه راستش بیشتر میگه کسمو بخور 69 باهم کارمیکنیم اونم آب منو میخوره هفته قبل روز شنبه آمد شرکت روبروم نشست پاهاشو وامیکرد شورتشوببینم منم تحریک شدم / گفت بیام زیرمیزت کیرتو بخورم / فبول نکردم / قهر کرد رفت روز پنجشنبه قبل تازه فهمیدم ایشون بیمارجنسی بوده اگر هفته ای 2/ مرتبه خالی نشه کمر درد میگیره/با پسرعمه ام درتهران برنامه داشته باونم کس میده من بشدت دوسش دارم بعنوان معشوقه نه خواهر /نمیدونین چقدر اوستاده در کس دادن.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#625
Posted: 9 Jun 2014 00:01
عمه حشری
سلام به تمام بچه های ایرانی به خالق یکتا قسم این اتفاق واقعی هست و برام اتفاق افتاده خیلی سخته باورش برا بعضی ها اما خب من حتی یک کلمه هم این ور اونور نمیکنم اسم من رضا هست(اسم ها به دلایل امنیتی مستعار هستن) 22 سالمه بچه تبریزم من چند تا عمه دارم که همشون بجز یکی نماز خون هستن اما این عمم که الان 55 سالشه نه نماز میخونه نه روزه فقط خدا رو میدونه اما خدا وکیلی قیافش قشنگه قیافش همون قیافه عکسش تو 19 سالگی عروسیش هست اندامش که خیلی عالیه اصلا تعریفی نیست باید ببینید این عمه خانوم ما از همون بچه گی ما ها من و پسرای فامیل با همه شوخی میکرد شوخی سکسی.یادمه مراسم عذاداری آقاجون بود همه بچه ها تو خونه بودن همه رفته بودن سر مزار این عمه و چند تا از خانوما مونده بودن غذا بپذن عمع اومد اتاق بچه ها همرو از صورت بشگون میگرفت و خنده شهوت آمیزی میکرد طوری که یه بار شوهر عمه دید چپ چپ نگاش کرد بگذریم یه بار که خونه عمه بودیم عمه داشت کار خونه انجام میداد مامانم با دختر عمه رفتن بیرون واسه خرید لوازم آرایش پسر عمم هم سرکار بود شوهر عمم هم همینطور من هم عمدا موندم گفتم دارم کارتون میبینم میخاستم پاهای عمه رو که دامن پوشیده بود دید بزنم اون موقع من 14 سالم بود عمه کارش تموم شد رفت حموم وقتی داشت میرفت بهم تیکه انداخت گفت نمیای تو حموم؟ بو عرق میدی ها و خندید و رفت منم بدو بدو رفتم سر کمد لباس های عمه تو اتاقش سوتین و شورتهاش رو ورداشتم بو کردم و لیس زدم کیرمو در آوردم و شرت و سوتینشو میمالیدم به کیرم و حال میکردم یهو چشمم افتاد به در حموم و شیشه بالای درش دویدم صندلی از آشپزخونه آوردم گداشتم زیر پام رفتم بالا نگاه کردم دیدم بله عمه زیر دوش واستاده داره بدنشو با صابون میشوره لخت لخت بود اون موقع عمه 47 سالش بود همه جاشو دید زدم وقتی شیر آب رو بست گفتم یهو منو میبینه اومدم پائین و صندلی رو گذاشتم سر جاش به فکر فرو رفتم با صدای بتز شدن در حموم به خودم اومدم سریع رفتم نشستم جلو تلوزیون همینکه عمه خودشو خشک کرده بود و حوله دور بدنش اومد رد شد بره اتاقش لباس ورداره بپوشه یادم افتاد وای ی ی ی من شرت و سوتینشو همونجور ول کردم وسط اتاق کمدشم بازه دیگه بدنم داغ شد ترسیدم دویدم رفتم دستشوئی تو آینه خودمو نگا کردم دیدم سرخ شدم از استرس و اضطراب بود واقعا ترسیده بودم آماده بودم عمه با داد و فریاد بیاد سراغم و بهم هزار تا بد و بیراه بگه و بی غیرت و کثافت خطابم کنه اما بعد حدود 10 دقیقه وقتی خبری نشد اومدم بیرون نگا کردم دیدم عمه تو آشپزخونست یواشکی رفتم اتاقش دیدم لباس زیر هاشو ورداشته و کمد لباسش بسته بود برگشتم بی سر و صدا نشستم پای تماشای تلوزیون عمه صدام کرد گفت چائی میخوری؟ گفتم بله .بعد چند دقیقه عمه با سینی چای اومد و نشست زیر چشمی بهش نگا میکردم عمه بازم از اون خنده های شهوت آمیزش میکرد به هر حال اون روز ها هم گذشت تازگی ها که من 21 ساله شده بودم و عمه 54 ساله روابطمون پیش از پیش گرم و صمیمی و رفت و آمدمون زیاد شده بود همیشه با هم پاسور بازی میکردیم منم باهاش شوخی میکردم و متلک مینداختیم به هم مثلا میگفتم هنوز جوجه ای ضعیفی تمرین کن اونم میگفت تو بازنده ای و فلان در مورد دوست دختر و اینجور چیزا از همه میپرسید و همه رو راهنمائی میکرد تا اینکه واسه عمه یه ایرانسل با گوشی روز تولدش خریده بودن از اون روز به بعد شده بود کارم اس ام اس دادن به عمه جک و سر بسر گذاشتن و غیره تا اینکه چند وقت پیش تو اس ها بهش گفتم عمه تمرین هاتو انجام دادی گفت جوجه فسکلی تو بازنده ای گفتم باشه میام با هم پاسور بازی کنیم گفت کی میای بی صبرانه منتظرم ببرمت بچه گفتم هر وقت وقت شد و خداحافظی کردیم یک روز وسط هفته که میدونستم پسر عمه سر کاره و شوهر عمه هم همینطور دختر عمم هم که خونه شوهرش ساعت 10 حموم کردم رفتم بیرون طرفای عمم اینا پارک بود نشستم اونجا ساعت 10.50 بود اس دادم به عمه که تمریناتو انجام دادی 10 دقیقه بعد جواب داد من نیازی به تمرین ندارم گفتم 10 دقیقه بعد از محلتون رد میشم بیام حالتو بگیرم ؟ گفت پس موقع اومدن مرغ و نوشابه و گوجه بخر بیا پولشو بدم گفتم باشه بغد 20 دقیقه رسیدم خونه عمه ساعت 11.20 شده بود عمه دامن مشکی تا زانو و تاپ سبز رنگشو پوشیده بود که من با دیدنش کیرم بیدار شد رفتیم تو وسائلو دادم نشستم گفت چائی میخوری گفتم آره بعد اومد و چائی آورد و پاسور هارو رو زمین نشستیم و شروع کردیم عمه با اون خنده هاش منو دیوونه میکرد چاک سینه هاش یکم معلوم بود منم چشمم اونجا بود عمه که انگار متوجه شده بود گفت بچه پررو بازیتو بکن این کلمه بچه پررو تیکه کلام عمه بود بعد با هم خندیدیم و چند دست بازی کردیم من حسابی با دیدن عمه کیرم راست شده بود و از رو شلوار تقریبا معلوم بود آخه بیچاره چندین سال بود که کیر به این جوونی و بزرگی ندیده بود شوهرش 63 ساله و تقریبا پیر شده بود (البته اینم بگم همه زن های 45 تا 60 ساله رو زود میشه بلند کرد چون هم وقت سنشون هست که حشری میشن هم اینکه شوهراشون از کار افتاده و پیر شدن ضمنا هر زن میانسالی عطش کیر جوون و شق هست) سر صحبت رو باز کردم گفتم عمه من دوست دخترای زیادی داشتم اما هیچ کدوم الهام او زنه نمیشن گفت کی بود و چجور بود؟ گفتم 39 ساله بدنشو خوب بود فقط نتونستم زیاد باهاش بمونم چون بابا که بازنشسته شد 24 ساعته خونه بود گفت خب از دوستات کمک میگرفتی منم گفتم اونجور دوست با مرام ندارم و فلان بعد گفتم حیف شد دیگه من همیشه دوست داشتم دوست زن هام سن بالا باشن خیلی دوست دارم اینجوری عمه گفت همه جوون ها تو سن جوونی از زن سن بالا خوششون میاد محمد(پسرش)هم دوست زن زیاد داره و بعد عمه گفت چائی بیارم گفتم آره یدونم بیار ساعت 12.15 شده بود عمه برگشت بهش گفتم عمه تو تاحالا دوست پسر داشتی گفت آره یکیشو دوست داشتم اما نشد باهاش ازدواج کنم گفتم عمه منظورم الانه!!! بهم یه جوری نگاه کرد و با مکث گفت نه ندارم گفتم عمه میدونم داری بگو به کسی نمیگم که بهم اعتماد کن با هزار التماس گفت یکی بود 25 ساله اما نشد چون ترسیدم از حسین (شوهرش)یهو بفهمه گفتم عمه دیگه نداشتی گفت چرا زیاد بودن که میخاستن دوست شن یکی بود 19 ساله!!!!!که من گفتم عمه کی؟/ تو چند سالت بود؟گفت 50 گفتم عمه چرا زنای میان سال از جوونا دوست دارن ؟ گفت طبیعیه خب مرداشون پیر میشن خب نیاز دارن و اینجور حرفا همش میخاستم سر حرفو باز کنم گفتم عمه من از بچگی دوست داشتم چون مثل بقیه عمه ها ازم فرار نمیکردی و آزاد بودی عمه با مکث گفت منم از تو خوشم میومد چون بقیه پسرا خشک و بی روح بودن گفتم عمه میخام بوست کنم از لپت گفت ای بچه پررو و لپشو گرفت منم بوسیدم گفتم عمه بزار بغلت کنم عمه چپ چپ نگام کرد و گفت پسر خجالت بکش من عمتم گفتم عمه من دهنم قرصه نمیگم به کسی بغلت کردم ضمنان به عنوان برادر زادت میخام محبت و علاقم رو بهت نشون بدم بعد رفتم جلو بغلش کردم و سفت چسبیدم عمه که بعد چند لحظه میخاست جدا کنه منو من محکم چسبیدم و نزاشتم گفتم عمه آرزوی 22 سالم بود الان که محقق شده میخای زود جدا شی گفت پسر شیطون میره تو جلدت میدونستم حشری شده از حرفاش فهمیدم یدونه دیگه صورتشو بوسیدم گفت مرسی خواستم گردنشو ببوسم خودشو جدا کرد ولی من محکم دوباره چسبیدم گفتم عمه اذیت نکن بزار عقده ی چند سالمو خالی کنم گفت الان حسین میاد مارو میبینه هم واسه من بد میشه هم تو ساعت 1.10 بود گفت برو بعدا میای عقدتو خالی میکنی واقعا از حرفاش تعجب نمیکردم چون عادتش بود باز حرف بزنه اما یکم ترسیده بود اضطراب داشت خب البته طبیعی هم بود بلند شدم برم گفتم عمه یه بوس که اومد بوسید گفت برو دیره اومدم خونه همش تو فکر اون لحظه ها بودم تا اینکه چند روز بعد زود تر بلند شدم تابستون بود اوایل شهریور ساعت 9 بود حموم کردم به عمه اس دادم گفتم میخام بیام پاسور 20 دقیقه بعد اس داد که دارم میوه میخرم باشه 1 ساعت دیگه بیا ساعت 10.20 بود اومدم بیرون سوار تاکسی شدم رسیدم سر محلشون زنگ درشونو زدم دیدم باز نکرد چند بار هم زدم اما خبری نشد گفتم حتما نمیخاد و داره سر کارم میزاره بعد گفتم آخه اگه نمیخاست میگفت خونه نیستم یا همسایه اینجاست تو این فکرا بودم که گفتم اس بدم شاید هنوز نیومده اس دادم که کجائی جواب نداد اعصابم بهم ریخت رفتم پارک نشستم دیدم جواب داد تو کجائی گفتم نیم ساعته پشت در گفت ببخش حموم بودم بیا به ساعت نگاه کردم دیدم 11.05 دقیقه هست تا ساعت 2 وقت داشتیم آیفون زدم باز کرد رفتم تو واقعا خوشگل کرده بود آرایش کرده بود دامن مشکی کوتاه و تاپ صورتی تا رسیدم بوسیدمش گفت برس حالا دوتائی خندیدیم رفتیم تو گفتم عمه یه چائی بیار گفت میزارم جوش بیاد اومد نشست گفت خب چه خبرا گفت سلامتی و یکم از این کس شعر ها بهم گفتیم گفتم پاسور نمیاری؟ بلند شد آورد حین بازی سر حرفو باز کردم گفتم عمه این عقده چند ساله نزاشته چند شبه من بخوابم خنده ی شهوت آمیزی کرد و گفت خب پس فکرت همش اونجا بوده به ساعت نگاه کردم 11.30 بود دیدم اگه همینجور بگذره وقتمون میره و میشه مثل دفعه قبل گفتم عمه بوس میخام گفت ای شیطون بلا بیا بوس کن بچه عقده ای بوسیدم و بهش چسبیدم گردنشو بوسیدم یکم خودشو عقب کشید که مثلا راضی نیست محکم گرفتمش و هلش دادم خوابوندم خودمم دراز کشیدم روش شروع کردم بوسیدنش عمه هم یکم دست و پا زد اما الکی بود تابلو بود قشنگ کیرمو از رو شلوار آوردم تنظیم کردم رو کسش و فشار دادم و همزمان گردنشو میبوسیدم یواش یواش تغییر رویه د ادم و با زبونم گردنشو لیس زدم که عمه یکم خودشو تکون داد و گفت خب بسه دیگه گفتم عمه عقدم زیاده با خنده گفتم اونم خندید اما من پررو تر شدم و رفتم سراغ چاک بالای سینش و اونجاشو میلیسیدم عمه گفت بسه دیگه خواست منو جدا کنه گفتم عمه بین من اگه پیش کسی بگم این و اول خودم بدبخت میشم صبر کن دفعه اول آخرمه نزار این عقده بمونه اونم مثلا که راضی نبود و مقاومت میکرد دستم بردم تاپشو دادم بالا وای با یه سوتین مشکی سینه هاش جلوم بود بوی بدنش و سینه هاش زد به صورتم که حشری تر شدم عمه هم مقاومتشو بیشتر کرد و گفت دیگه بس کن بلند شو از روم منم گفتم عمه بخدا کسی نمیفهمه این بار آخرمه و تو یه آنبا غافلگیری سوتینشو دادم بالا سینه هاش افتاد جلوم با نوک قهوه ای رنگش یکم باد کرده و سفت شده بودن معلوم بود حسابی تحریک شده عمه گفت دیگه تمومش کن بهش گفتم عمه به قرآن کسی نمیفهمه بزار فقط یکم و از این کس شعر ها بهش دلداری دادن و شروع کردم سینه هاشو لیسیدن و با ولع مام خوردن اونقدذ خوردم تا یواش یواش به آرومی آه و ناله میکرد صداش دراومده بود باز از اون خنده های شهوت آمیز میکرد دیگه خیالم راحت شده بود سینه هاشو حدود 20 دقیقه خوردم دهنم درد گرفته بود از روش بلند شدم رفتم لبم رو گذاشتم رو لباش و لب گرفتیم چند دقیقه ای.بعد اومدم دامنشو دربیارم که اولش نزاشت سرخ شده بود اما با هزار تا التماس و پرروئی درش آوردم شرتشم همینطور پاهاشو کیپ کرد تا کسش دیده نشه دستشم گذاشت جلوش دستشو با هزار زحمت کشیدم اینور پاهاشو هم با هزار مصیب از هم وا کردم دیدم لای کسش چون تحریک شده بود آب سفیدی اومده بود و کسش آغشته به اون بود دستمال کاغذی آوردم پاکش کردم و سرمو گذاشتم لای پاهاش و پاهاشو انداختم رو شونه هام با زبونم آروم کشیدم از پائین به بالا که دیدم پاهاشو سفت فشار داد بهم و دستشو محکم کرد لای موهام فهمیدم خیلی حشریه کارمو ادامه دادم کف زبونمو باز کردم از پائین به بالا و از بالا به پائین میکشیدم اونم صداش دراومده بود و آه ه ه ه و اوی ی ی میکرد اما خیلی آروم که من به زحمت میشنیدم دهنمو باز کردم رو کسش و با لبام لبه های کسشو بازی میدادم رفتم سراغ چوچولش قسمت بالائی کسش اونجارو هم با زبونم بازی میدادم و میلیسیدم و با دندونام آروم میکشیدمش کسش رو حدود یک ربع خوردم عمه گفت دارم ارضا میشم من هم با زرنگی کارمو متوقف کردم بلند شدم شروع کردم لباس هامو در آوردن عمه با تعجب گفت بیا ارضام کن گفتم به موقش میخاستم همونجور حشری بمونه ساعت حدودا 12.20 بود لخت شدم عمه با چشمای باز به کیرم نگاه میکرد یخ کیر جوون و خوش تراش حدود 17 سانتی گوشتی به پشت خوابیدم گفتم عمه نوبته تو هست گفت من زیاد خوشم نمیاد نمیخورم با هزار اصرار خواهش گرفت دستش(زنا همشون اینجورین از دستور خوششون نمیاد حتی اگه اون کارو دوست داشته باشن)با نوک زبونش بوسش کرد و کلاهک سر کیرمو برد تو دهنش مکید و لیس زد گفتم عمه خواهش میکنم جون من بخورش اونم با ناز و اون چشمای حشریش تو چشام نگاه میکرد آروم اومد کنار های کیرم و نافمو لیسید من که دیگه داشتم دیوونه میشدم گفتم عمه بخدا مردم تورو خدا بخور اومد آروم با کف زبونش یه لیس از پائین تا بالا به کیرم زد که من محکم گفتم آه ه ه ه ه ه ه ه آخ خ خ خ خ خ خ خ و از جام چند سانتی متری بلند شدم کف زیونشو خوابوند رو کیرم و هی لیس میزد منم سرخ سرخ شده بودم داغ داغ بودم گفتم عمه ببر تو دهنت اونم دهنشو باز کرد و آروم تا نصفه برد تو دهنش سرشو گرفتم فشار دادم به طرف پائین که ببره تا ته اما زیاد نبرد و در آورد و گفت نه حالت تهوع دست میده مال حسین رو هم گاهی میخوردم اونجور میشدم گفتم پس تا هرکجا میره ببر گفت باشه آروم آروم برد تو دهنش از نصفه هم پائین تر تا یه جا که فکر کنم 8 یا 10 سانتی بود یه دفعه با عاروق زدن درش آورد آب دهنش اومد ریخت رو کیرم گفتم خب بلیس و کم کم بخور نگاهی به ساعت انداخت 12.50 بود گفت دیره بیا کارتو تموم کن دراز کشید به پشت منم پاهاشو وا کردم کیرمو مالیدم دم کسش تا سواخشو پیدا کنم پیداش که کردم آروم فشار دادم تو تا سر کلاهک رفت عمه چشاشو بست و لباشو میخورد منم آروم و یواش یواش فشار دادم تو خیلی آروم به زحمت تا نصفه رفت معصومه عمه با لحنه شهوت آمیزی گفت او ف ف ف ف ف منم آروم و آهسته عقب جلو کردن رو شروع کردم و تلمبه زدم تا جا وا کنه بعد 2 دقیقه بیشتر فشار دادم تا یکم مونده به ته رفت تو شروع کردم باز عقب جلو کردن که عمه صداش در اومد که یواش بابا حسین که کیرش به این درازی و گندگی نیست دردم گرفت آروم تر منم آروم تر تلمبه زدم تا کسش وا شه یکم بعد که کسش گشاد تر شده کیرم راحت تر میرفت یهو تا ته کردم تو عمه یه جیغ کوچیک و آروم زد و گفت وای وای وای ی ی آخ خ فهمیدم دردش اومده بی توجه شروع کردم تلمبه زدن چند تا عقب جلو کردم احساس کردم آبم داره میاد گفتم عمه آبم داره میاد گفت خالی کن تو لوله هام بستم منم با خبال راح همشو اون تو خالی کردم و روش ولو شدم بعد بلند شدم ازش لب گرفتم و گفتم عمه هر وقت هوس پاسور کردم بیام؟ گفت بچه پررو قبلش بهم بگو البته اگه این دردی که جا گذاشتی حالا حالا ها برطرف بشه بعد خداحافظی کردم و امدم بیرون از اون پس چند روز یه بار با هم سکس داریم اگه خونه ما خالی باشه اون میاد اگه نه که من میرم حالا هم که شوهرش یکم مریض اهواله و نمیرسه بکنتش میاد خانه ما حسابی میکمنش منتظر داستان های بعدی ما باشید.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#626
Posted: 9 Jun 2014 00:10
سكس علي با خواهرش
داستاني كه الآن مي خونيد. ممكنه كم تو جامعه اسلامي ما اتفاق بيفته. اما بازم هست. به اميد روزي كه كسي معني فساد اخلاقي. يا بيماري هاي مانند ايدز را ندونه. اما... مريم و علي خواهر و برادر بودند. مريم 16 سال و علي 19 سال داشت. آن دو در يك خانواده مذهبي به دنيا اومده بودند. باباي مريم روي مسائلي مثل حجاب خيلي حساس بود و عقيده داشت. دختر بايد در بيرون از خانه با چادر باشه و توي خونه. با شلوار و پيراهن بلند و كدر. طوري كه هيچ قسمت از بدن اون پيدا نشه. فقط حق داره. دستها و پاهاش از مچ به پايين. سر و گردنش پيدا باشه اگه مثلا مريم گرماش مي شد و مي خواست. تك پوش نصف آستين بپوشه. بابا عصباني مي شد و به اون تشر مي زد اون همين سختگيري را به نوعي ديگر نسبت به علي داشت. اونا فيلمايي فقط مي تونستند ببينند كه توش دختر با حجاب باشه. زيادم خوشگل نباشه. اگه علي مي خواست با دوستاش بيرون بره. باباي علي اول دوستاشو مي ديد. قيافه شونو تاييد مي كرد. بعد اجازه مي داد بره بيرون. كم كم مريم و علي كه در بين دوستان كه درد دل مي كردند. مي ديدند خيلي تو محدوديتند. و در عين حال خودشونو از بقيه دوستانشون عقب افتاده تر مي ديدند. اونا از ازدواج و.. سر در نمي آوردند و اصلا نمي دونستند. چرا بايد ازدواج كنند. فرق بين زشت و زيبا را تشخيص نمي دادند. اگه مثلا يه دوستاي علي مي گفت. فلاني خيلي تيكه است. علي اصلا منظورشو نمي فهميد. نمي تونست يه دختر خوشگل رو پيش خودش تجسم كنه. بابا و مامان اين دو كار اداري داشتند و صبح ها ساعت 7 از خونه بيرون مي رفتند و 3 بر مي گشتند علي و مريم. داخل خانه ويديو داشتند.اما استفاده ويدو تو اون خونه اين بود كه گاهگاهي فيلماي مذهبي آورده مي شد و علي و مريم مجبور بودند ببينند. يه روز علي يه فيلم از يه دوستاش گرفت و به خونه آورد. دوست علي گفته بود اگه مي خواي بفهمي خوشگل چيه. زندگي چيه اين فيلم را ببين. آره يه فيلم كه ما بهش مي گيم سوپر علي به مريم گفت مريم يه فيلم آوردم. دوستم مي گفت : فيلم زندگي كردن واقعيه مريم و علي پاي تلويزيون نشستند و فيلم را ديدند. در حين پخش فيلم. هر دو با خجالت و شرم اون فيلم را مي ديدند. در عين حال صبر كردند تموم شه بعد از تموم شدن فيلم. هر دو حالشون بد شد. مريم با علي خيلي دعوا كرد. علي هم گفت : مريم به خدا من هم نمي دوستم چيه يه مدتي از اون فيلم گذشت. باز علي ترغيب شد يه بار ديگه همچين فيلمي ببينه. براي همين فيلم را در دستگاه ويديو گذاشت و منتظر شد تا مريم خوابش ببره. اون مو قع فيلم رو ببينه مريم خوابيد و فيلم شروع شد. در بين فيلم. مريم بيدار شد ولي حرفي نزد و اونم به تماشاي فيلم نشست. اين دفعه ديگه حرفي نبود. فرداي اون روز هر دو تغيير كرده بودند. مريم ديگه از شلوار تونيك آستين بلند بدش ميومد. به علي گفت : علي هم گفت. از صبح تا ساعت 5/2 دامن مامان و لباس آستين كوتاه بپوش. بعد لباساتو عوض كن. از فرداش مريم جلوي علي ديگه راحت بود. كم كم كار اون به جايي رسيد كه ديگه براي عوض كردن لباسهاش حتي به اتاقش نمي رفت. جلوي علي راحت لخت مي شد ولباسشو عوض مي كرد. علي هم همين طور شده بود. در صورتي كه قبل از اون هر دو حيا مي كردند چند روز بعد علي دوباره يه فيلم سوپر خونه آورد. اون نشسته بود مي ديد كه ديد مريم با حالت بي لباس نزديكش ميشه و خودشو بهش چسبوند. علي هم از اين كار مريم شهوت به سراغش اومد و لباسهاشو كند. اون دو به حالت بي لباس همديگه را در آغوش مي كشيدند و گاه گاه بوسه هايي بر همديگر مي زدند.اما باز هم خجالت مي كشيدند كامل بي لباس بشند اما اين اتفاق هم مي افتاد بله هفته ي بعد كه دوباره علي فيلم آورد. اونا تصميمشونو گرفته بودند. علي مي گفت. هيچ كس قرار نيست بفهمه تا مامانو بابا بياند كار تموم شده. بله اونها تصميم گرفته بودند به فيلم نگاه كنند و عمل كنند. چه روز بدي بود زمان گذشت. دو ماه بعد. مريم حالش بد شده بود. بعدازظهرش با مامانش رفت دكتر. دكتر پس از آزمايش به اون گفتم. دخترم تبريك مي گم تو حامله اي. مريم معني اين حرف را نفهميد. حامله مگه من ازدواج كردم. اما وقتي مامانش و باباش فهميدند فقط خدا مريم را نجات داد. اونجا بود كه مريم تازه فهميد. اون روزي كه با برادرش نزديكي كرده بود. چه كار اشتباهي انجام داده بود. قضيه لو رفت. باباي مريم نمي توست اون دو را بچه هاي خودش بدونه. مريم و علي را از خونه بيرون كرد. چون علي كار داشت. يه خونه اجاره كردند. علي و مريم كه ديدند. كار از كار گذشته. دست از عادت بد خود بر نداشتند و نزديكي ها هر روز تكرار مي شد. تا اينكه يه روز علي يه دختر ديگه خونه آورد و با اون سكس مي كرد. مريم هم كه نمي فهميد همين كار را كرد. علي غيرت را ديگه نمي فهميد. با مريم كاري نداشت. خونه ي علي مركز فساد شده بود. مريم بابت سكسش از پسرها پول مي گرفت. اين پول مقداريش خرج خونه مي شد. مقداريش خرج سكس علي يه روز مريم به خاطر بيماري اي كه داشت به دكتر مراجعه كرد و تو آزمايش مشخص شد كه ايدز داره. پيرو اون علي هم آزمايش داد. بله هر دو ايدز گرفته بودند اكنون علي و مريم زير خاربار ها خاكند پدرشون هر جمعه سر خاك مي ره و پيش خودش مي گه : كجاي كار اشتباه كرده ؟
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#627
Posted: 15 Jun 2014 18:29
فریبرز و خواهرش
سلام اسم من فريبرز اين ماجرا مربوط مي شه به 3 سال قبل كه من 18 سال داشتم روز
عروسي برادرم بود و همه فاميلها تو خونه ما بودن همه بودن جز خواهر منكه به دليل
داشتن امتحان نمي تونست بياد اخه اون دانشجو بود و تو شهرستان درسمي خوند.اون روز
من اصلا حال نداشتم راستش رو بخواين به برادرم حسوديم مي شد.اخه اون مي تونست يه كس
ماه رو جر بده ولي من...تو اين حال و هوا بودم كه منو صدا كردن تا به خودم اومدم
ديدم همه دارن ميرنتالار,من هم اماده شدم كه يهو ديدم خواهرم از شهرستان اومد,خوب
نمي تونست عروسي برادرش رو نبينه.خلاصه با يه وضع ناجوري امده بود.اماده شد كه سريع
بره حموم و من هم بايد مي موندم تا اون از حموم در بياد.اون روز را خيلي بد مي ديدم
,ولي بايد اين رو اعتراف كنم كه نصف بي حاليم ازنبود خواهرم بود.اخه ما با هم خيلي
خوب بوديم.خلاصه اون لباس برداشت و رفت تو حموم و من هم رفتم سراغ ساك خواهرم
(مااصلا با هم اين صحبت ها رو نداشتيم )رفتم ببينم اون كتابي رو كه خواسته
بودماورده يا نه تا ساك رو باز كردم يهو يه كرست بسيار زيبا منو كور كرد.كرست
خوشكلي كه روش ماركي زده بود:"size:80″خيلي شهوتي داشتم مي شدم.يه خورده كه بيشتر
ديدم ,يه دست ورق سكسي رو پيدا كردم باورم نمي شد كهاينا مال فرشته(خواهرم)است.سر
گرم ديدن بودم كه يهو صداي خواهرم رو شنيدم ،از حموم داشت صدام مي كردنمي دونم چرا
ولي خيلي ترسيده بودم،وقتي طرف حموم رفتم قلبم تند تند مي زدوقتي به در حموم رسيدم
خواهرم را ديدم كه سرش رو كه پر از كف هم بود از لايدر دراورده بود.گفت:آب رفت بجنب
برو از خونه خاله اب بيار(خاله ما همسايه ديوار به ديوارماست و منبع اب دارن)منهم
گفتم:خاله اينا كه رفتنه حالا دارن حال مي كننيهو گفت برو از يه جايي گير بيار ديگه
،چشام داره كور مي شه.گفتم خوب برو تشت رو بيار از خونه احمد اينا ميارم،گفت من هيچ
جا رو نمي بينمچشاتو ببند بيا تو،اينو كه گفت هزار فكر شيطاني سراغم اومد.چشمو گفتم
و رفتم تو ولي با چشاي باز،يهوچشام به اندام مامانيش افتاد،عجب هيكلباحالي داشت،فقط
شورت تنش بود سينه هاي سفيد و تقريبا بزرگي داشت.يهو گفتم خوب حالا هم تو چشات بسته
است هم من يهو خنديد گفت خوب برو بيرون من هم اداي چشم بسته ها رو در مي اوردم
دستهام رو از هم باز كرده بودم و به اينور انور مي رفتم يهو رفتم طرفش و سينه هاشو
گرفتم ،عجب سينه هاي سفتي داشتيهو داد زد ول كن كثافت بي ادب،منهم گفتم اينا
چيه،اون با يه لحنه عجيبي گفتول كن الان سرخ مي شه ها ،اين دفعه با يه لحن خيلي
ارومي حرف مي زد،اروم الاغاينو كه گفت من ديوانه وار شروع به خوردن سينه هاش كردم
اونهم حسابي شهوتي شدهبوديهو ديدم كه دستشو برد طرف كيرم و شروع به ماليدن كردهيكل
خيلي قشنگي داشتانگار كه دنيا رو به من دادنه اولين تجربه سكس و خواهري به اون
زيبايي ديگه واقعابه ارزوم رسيده بودم.تو همين لحظه بود كه صداي شرشر آب اومد،خنده
ام گرفت انگار منتظر بود من كارم روشروع كنم بعدبياد خلاصه اون رفت سرش رو بشوره و
من هم شروع به دراوردن لباسام كردملخت شدم و رفتم زيردوش دو تايي زير دوش بوديم و
از همديگه لب مي گرفتيم،من همون طوررفتم سراغ گردنش و شروع به خوردن گردنش كردم
،داشت ديوانه مي شد نمي تونست بايستهو مدام اه اه مي كرد ،و من هم با صداي اون حال
مي كردم دستشو كرد تو شورتم و شروع به مالش كيرم كرد،دستهاي داغي داشت رفتم سراغ
شورتش و اون رو در اوردم عجب كسي اونزير بود تپل و ناز ،همون لحظه تميزش كرده
بود،صاف صاف.شروع به خوردن كسش كردم،ان هنوز باكره بود.سرزبونم رو تو كسش مي گذاشتم
و مي چرخوندمواقعا حال مي داد انگار داشتم پرواز مي كردم.انقدر خوردمش كه ديگه فكم
داشت از كار مي افتاد،كيرم رو در اوردم ،بهش گفتم نمي خوريگفت نه،منو پاره كن.انگار
داشتم خواب مي ديدم،آرزوم بود كسي رو كه خيلي دوست داشتم پاره كنم،نمي دونستمچي
بگم،واقعا داشتم ديوونه مي شدم،گفت زود باش ديگه،پاره ام كن.گفتم بعدش چي،گفت به تو
چه عزيزم،تو حالت رو بكن.من هم از خدا خواسته دست به كار شدم آروم آروم شروع
كردم،چند قطره بيشتر خون نيامد،ولي هي مي گفت سوز مي ده،از بس حرف مي زد ،شروع كردم
به لب گرفتن ازش تا نتونه حرفبزنه ،تو همون حال و هوا بودم كه ديدم حال عجيبي داره
،فهميدم كه مي خواد ارضا بشهمنم كار خودم رو تندتر كردم حس كردم كه ابم داره مي
ياد،سريع درش اوردم و رو شكمشريختمش.دو تامون ارضا شده بوديم،سريع دوش گرفتيم و
اماده شديم و رفتيم ،انجا همش با هم مي رقصيديمهمه چشاشون به ما بود،ولي خوب ديگه
من بعد از مدتي بود كه خواهرم رو مي ديدم.ان روز واقعا به من خوش گذشت و اينطوري شد
كه:من در روز عروسي برادرم داماد مادرم شدم
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#628
Posted: 15 Jun 2014 18:30
خواهرم
همیشه می خواستین با خواهرتون سکس داشته باشین و بدن لختش رو ببینین و باهاش حموم برین و ارضاش کنین و تو دستای اون آبتون رو خالی کنین. اونم کم و بیش اینو می دونه ولی اصلا پا نمی ده. فرصتی بدست می آد و پدر و مادرتون می رن به مسافرت و خونه در اختیار شما دوتاست. خودتون رو می کشین و بهش پیشنهاد میدین که مسلما رد می کنه. شما اصرار می کنین، گریه می کنین که همیشه دوستش داشتین و فقط یه بار، فقط یه بار... که یه دفعه یه فکری به ذهنش می رسه. قبول می کنه که یه ریزه شیطنت کنین ولی چون می ترسه که شما کنترل خودتون رو از دست بدین و بهش آسیب برسونین باید اول لخت بشین و خودتون رو تو یه ملافه بپیچین و روی تخت بخوابین تا اون شما رو محکم به تخت ببنده و اونوقته که اونم راضی می شه لباساش رو در بیاره و باهاتون یه کم تفریح کنه تا ارضا بشین. قبول می کنین، معلومه که قبول می کنین. اون از اتاق می ره بیرون، شما لخت می شین و یه ملافه رو روی خودتون می کشین و صداش می کنین. اون شما رو با طناب محکم به شکل ایکس به تخت می بنده، اونقدر مچ دست و پاهاتون رو طناب پیچ کرده و گره های مختلف زده که پیش خودتون خیال می کنین وقت باز کردنشون یادش می ره چه جوری اینا رو بسته. بعد با یکی از روسری هاش دهنتون رو می بنده. کنارتون روی تخت می شینه و درست تو چشماتون نگه می کنه. دستش رو روی صورتتون می ذاره و نازتون می کنه. کیرتون که تا چند لحظه پیش از فرط هیجان نیمه خوابیده بود حالا سیخ می شه و ملاف رو بالا می یاره وهی نبضش می زنه و اونقدر سیخ می شه که کم کم رو شکمتون قرار می گیره. خواهرتون به اینا توجه نمی کنه، سرش رو نزدیک صورتتون می یاره طوری که گرمای نفس هاش رو حس می کنین. کنارتون دراز می کشه و در حالی که با گوشتون بازی می کنه، پاش رو روی کیرتون می ذاره و خیلی آروم اونو بالا پایین می کنه و شما رو بوسه بارون می کنه و بعد از چند لحظه خیلی آروم نجوا می کنه ، تو عاشقم هستی؟ ملتمسانه به چشماش نگاه می کنین و با سر تایید می کنین. می خوای با من سکس داشته باشی؟ با خواهر خودت؟ دوست داری منو لخت ببینی؟ دلت می خواد اونجام رو ببینی؟ می بوسیش؟ دلت می خواد با هم ازدواج کنیم و منو حامله کنی؟ دوست داری اونجام رو لیس بزنی؟ .... و شما در حد مرگ تایید می کنین و دارین از درد اشتیاق واسه لمس کیرتون می میرین. حالا پیچ و تابی می خوره و خودش رو روی شما می کشونه و درست روی کیرتون می شینه. دارین دیوونه می شین از شهوت و نبض کیرتون هی زور می زنه که بیشتر خودش رو به وسط پاهای خواهرتو بماله. واسه چند لحظه همون جور نشسته خودش رو به کیرتون فشار می ده و بعد یه لبخند شیطنت آمیز می زنه و با لحنی شاد و تمسخرآمیز اسمتون رو صدا می زنه و می گه هیچ وقت امروز رو فراموش نمی کنی و ریز می خنده و از اونور تخت می ره پایین و از اتاق می ره بیرون. نمی فهمین منظورش چیه و چرا پاشده رفته، داغ تر از این حرفا هستین که فکرتون کار بکنه. چند لحظه بعد بر می گرده و گوشی تلفن هم دستشه. کنارتون می شینه و از تو دفترچه کوچیکش یه شماره رو می گیره. سلام و احوال پرسی می کنه و شما متوجه می شین با خونه خاله تون تماس گرفته.کمی نگران می شین ولی هنوز هیچ ایده ایی ندارین که قراره چه اتفاقی بیافته. خواهرتون سراغ دختر خاله تون رو می گیره و اون بالاخره می آد پای تلفن. بعد از چه طوری و چه کار می کنی خواهرتون می گه یه پسری امروز اینجاست و اگه دوست داشته باشی بیا خونه تا یه خورده سر به سرش بذاریم. اون با خوشحالی موافقه و گویا با آژانس سریع می آد. چیزی رو که شنیدین و اتفاقی که افتاده براتون غیره غیره غیره قابل باور هست و ناباورانه به خواهرتون نگاه می کنین و اونم به چشماتون زل زده. فکر می کنین دستتون انداخته ولی این بار کنارتون دراز می کشه و یه شماره دیگه می گیره. کم و بیش صدای اونور خط رو می شنوین .اون به یکی دیگه از دختر خاله هاتون زنگ زده و وسط حرفاش چند بار گوشی رو به گوشتون می چسبونه که صداش رو بشنوین. این بار خیلی راحت تر حرف می زنه و می گه این،اسمه شما رو می گه، بالاخره کارش رو کرد ولی می خوام کلی بهش حال بدم جوری که فراموش نکنه، واسه همین می خوام همه رو جمع کنم..و صدای قهقه خنده تو گوشتون سوت می کشه.مستاصل شدین. حتی نمی تونین تکون بخورین و تصور اینکه تا یه ساعته دیگه قراره همه شما رو توی اون وضع ببینن غیر قابل تصوره. انگاری خواب می بینین. فشاره خونتون افتاده، خون تو رگهاتون یخ زده و هیچ فکری به شما کمک نمی کنه. شما توی فامیل آدمه خیلی محترمی هستین. یه پسره سنگین و با وقار که سرش توی درس و کتابشه و زیاد دور و بره دخترا نمی پلکیده. یه جور الگو واسه بقیه. و حالا لخته لخت، بسته شده به تخت و دنیا تا نیم یا نهایتا یه ساعته دیگه تموم می شه. قراره همه شما رو لخت ببینن. تلفن ها از دختر خاله ها به دختر دایی هایی که از شما بزرگتر، کوچیکتر و یا بد تر از همه هم سن و سال شما هستن و حتی چهار پنج تا از دوستای خواهرتون می رسه. تمامه تنتون داره می لرزه و خیسه عرق شدین، حتی کلی گریه می کنین که شاید اون تصمیمش منصرف بشه ولی هیچ فکری و هیچ کاری فایده ای نداره. باید با این مساله روبرو بشین. زندگیه شما تا یک ساعته دیگه برای همیشه عوض می شه. دیگه از اون الگوی وقار و سنگینی و پاکی و خوبی و باهوشی و موفقیت خبری نخواهد بود و به جاش تصویره یه پسره لخت و ضعیفی که اراده ای از خودش نداره و حتی نمی تونه خودش رو بپوشونه توی ذهنه همه خواهد موند. آیا خبر به گوشه پدرو مادرتون خواهد رسید، آیا خاله و دایی و عمه و زن دایی و بقیه هم خواهند فهمید،آیا خواهرتون بهشون اجازه می ده که ازتون عکس یا فیلم هم بگیرن، کی اول می آد، باهام چی کار می کنن و.... سوالاتی که لحظه به لحظه شما رو مستاصل تر می کنه و حسه تسلیم و بی چارگی رو توی شما تقویت می کنه. خواهرتون تو این مدت هر چی مبل و صندلی و سیستم صوتی تو خونه بوده رو کشیده تو اتاقه شما و بدتر از همه دوربین فیلمبرداری رو با سه پایش درست روی شما تنظیم کرده...روی میزه کنار شما کلی دستمال کاغذی و پارچه و وازلین و ...گذاشته و توی آشپزخونه صدای درست کردن آبمیوه و کیک و ...می آد. بعد از یه مدت همه چی آروم می شه. شما به مبل و صندلی هایی که نزدیکتون چیده شده نگاه می کنین و نفستون بند می آد. خواهرتون می آد و توی چارچوبه در می ایسته، لباس عوض کرده یه آرایش خیلی کوچولو که تقریبا به چشم نمی آد ولی فوق العاده خوشگل شده. یه لیوان دستشه و زل زده به چشمای شما که شاید برای آخرین بار دارین التماس می کنین...صدای زنگ آیفون بلند می شه و چه طولانی ... چشماتون سیاهی می ره، گوشاتون سوت می کشن و انگار هوا یخ زده باشه بیشتر و بیشتر می لرزین....یه لبخنده خیلی ناز رو صورتش می شینه یه جورایی با رضایت به شما، اتاق و برنامه ایی که ترتیب داده و مهمونی ایی که قراره شاید تمامه روز طول بکشه نگاه می کنه و می ره که در رو باز کنه، آیفون رو بر می داره و اسمه دختر خاله تون رو می گه و در رو باز می کنه...
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#629
Posted: 15 Jun 2014 18:35
سكس با بهترین خواهر دنیا
سلام خدمت دوستان.من بهرامم اين ماجراچندروز پيش برام اتفاق افتاد كه بهترين خاطره عمرمه من يه آبجي 21 ساله دارم كه تازه 2ماهه كه عقدكرده وخودمم كه 25سالمه ومجردم.از زماني كه داستانهاي سكسي ميخونم به آبجي خوشكلم نظر پيداكردم.چندروز پيش ازدانشگاه اومدم خونه چون با دوست دخترم بهم زده بودم حالم خوش نبود.مريم(آبجيم)اومد پيشم آخه مابهم خيلي وابسته ايم گفت چي شده داداش ناراحتي گفتم نپرس كه دلم خونه آخرش اززيرزبونم كشيد.گفتم بعدعمري دوست دختر پيداكردم سرهيچي بهم خورد.اومد كنارم نشست گفتم خوش به حالت تو كه شوهر داري ولي من شانس دوستم ندارم.بعدحرفي كه منتظرش بودم زد وگفت الهي قربون داداش گلم بشم درحالي كه دستشو انداخت دورگردنم ادامه داد كه ميخواي من دوستت بشم؟منم دستشو مالوندم گفتم تو عزيزدلمي آبجي گلم. ويه بوس ازلپش گرفتم خواستم بوس دوم روبگيرم كه لباشو غنچه كردمنم ازخدا خواسته لباموگذاشتم رولباي گرمش وچندلحظه اي خوردمشون دستامم بيكار نذاشتم بازوهاش روميماليدم كه اون منوبغل گرفت وفشاردادمنم چون بدنم به سينه هاش چسپيده بودخيلي حال ميكردم.اينونگفتم شوهرش عسلويه كار ميكردو تاحالا فقط يكي دوبار اومده بود پيشش.منم از پشتوماليدم ولباشم ميخوردم بعدش يه كم جرات كردم بايه دست سينه شو گرفتم باخودم گفتم الانه بزنه توگوشم ديدم خودشو راحت كرد منم پرروشدم سينه هاشوازرولباس مالوندم بعدش لباسشو دادم بالا واي چي ميديدم بدن سفيدوبي موآخه آبجيم هميشه لباس آستين دار وكامل ميپوشيد.كرستشو دادم بالا سينه هاي نازشوخوردم ومالوندم ديدم آبجي بادستش كيرشق شدموازرو شلوار ميماله.پاشدم سريع لباشاشو باكمك خودش در آوردم واي چه كس تميزي تازه موهاشو تراشيده بود لباساي خودمم در آوردم وروتختم خوابوندمش شروع كردم كس سفيدوپف كرده شوبه خوردن كه ارضاشد.بهش گفتم مال منوبخور كه گفت بدم مياد ديگه اسرار نكردم گفتم حاضري بكنمت گفت بشرطي كه ازجلو فقط بكني منم از خدا خواسته با تعجب پرسيدم اپن شدي گلم؟ گفت كه پردش حلقويه منم خوابوندمش روتخت وپاهاي نازشوبازكردم ويه تف انداختم در كسش ويواش فرو كردم كه گفت يواشترمنم يواش ادامه دادم توكس تنگش به تلمبه زدن اونم چشاشوبسته بودوآه آه ميكردبعد چنددقيقه تلمبه زدن احساس كردم داره آبم مياد بهش گفتم چكاركنم؟پاهاشو دور كمرم حلقه كرد منم تمام آبمو خالي كردم تو كس تپل وسفيد خواهرم و چنددقيقه اي روش خوابيدم بعدش كيرموكه در آوردم آبم ديدم داره ميزنه بيرون چه صحنه باحالي بود بهش گفتم آبجي نازم درسته آرزوم بود بكنمت وآبموتوكست خالي كنم اما حامله نشي؟ گفت نترس قرص ميخورم بعدشم مريضيم امروزصبح تموم شده رفتم حموم گفتم ممنون خاطرجمع شدم بعدش باهم رفتيم حموم دوباره از كس كردمش وبخواسته خودش والبته ميل خودم آبموريختم توي كسش وتقريبابه آرزوم رسيده بودم.شانسم بابامامان غروب زنگ زدن كه امشب خونه عمورضاكه توي روستاي مجاور شهرمونه ويه ساعتي راه هست ميمونن وصبح ميان.خلاصه اون شب تاصبح دو بارديگه آبجي مريممو ازكس كردمش وآب كمرم رو تاته توي كس نازش ميريختم وشبم تاصبح لخت توبغل هم خوابيديم.صبح آبجي خيلي ازم تشكركرد وگفت كه خيلي توكف كيرشوهرش بوده كه داداشي جبران كرده وازش قول گرفتم كه هميشه باهام رابطه داشته باشه اونم باكمال ميل قبول كردوگفت حتي دوست داره وقتش كه بشه من باردارش كنم وبچه شو من توكس سفيدش بكارم.اين بود خاطره من منتظر خاطراتم باشيد.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#630
Posted: 15 Jun 2014 18:40
داستان سکس آرزو
داستانش قديمه ايه اما جالبه؛؛؛ديگر نمي تونست, داشت ديونه مي شد. تنها راهي كه براش مانده بود اين بود كه به برادرش متوسل شود. البته كار سختي بود ولي اين كه سعيد تازه به سن بلوغ رسيده بود شانسش رو بيشتر مي كرد.دلش رو به دريا زد ، سعيد كه از مدرسه برگشت ، رفت دم اتاق سعيد و چند دقيقه اي وايساد و مادام به سعيد نگاه مي كرد. دودل بود ، نمي دونست چطور جريانو به سعيد بگه. سعيد يكدفعه برگشت و نگاهي بهش كرد. سعيد: آرزو كاري داري؟آرزو: نه ، نه ،... وآرزو با لبخندي از روي ياس به اتاقش رفت. روي تخت افتاد و نگاهش را به سقف افتاد و فكر كرد و فكر كرد.اون روز ، روزخوبي بود چون هم پدر و مادرش دير ميامدن و هم اينكه پدر و مادرش شب مهموني دعوت داشتن ، تصميمشو گرفت. قبل از اومدن سعيد لباس گيپورشو بدون لايي پوشيد بطوريكه همه بدنش پيدا بود. از توي كشوي ميز مادرش چندتا لوازم آرايشي برداشت و خودشو آرايش كرد و منتظر سعيد موند. نيم ساعتي منتظر موند تا بالاخره صداي در اومد. آرزو بلند شد و وسط حال وايساد.سعيد: مامان ، مامان غذا چي داريم؟ از گرسنگي مردم!!از پله ها كه بالا اومد وسط حال چشمش به آرزو افتاد ، خشكش زده بود. تا به حال آرزو رو اينطوري نديده بود. خيلي تعجب كرد اما سعي كرد كه به روي خودش نياره.سعيد: مامان كجاست؟آرزو: رفته بيرون.سعيد: ناهار چي داريم؟آرزو: تا لباساتو درآري و دست و صورتت رو بشوري ناهار آماده است.سعيد به طرف اتاقش رفت و آرزو هم فوري ميز ناهار رو چيد و غذا رو آماده كرد. بعد از مدتي سعيد اومد و سر ميز نشست و شروع به خوردن كردن و هر از چندگاهي زير چشمي آرزو رو نگاه مي كرد.آرزو: خوشمزه است؟سعيد: آره ، خيلي خوشمزه است. همون غذايي كه دوست داشتم.آرزو: مي دونستم. خودم درست كردم. نوش جونت.سعيد مي خواست چيزي بپرسه ولي از آرزو خجالت مي كشيد. آرزو با اون لباسش كه تا پايين سينه اش باز بود فكر سعيدو به خودش مشغول كرده بود. يكبار كه زير چشمي آرزو رو نگاه مي كرد يكدفعه چشماش به چشماي آرزو افتاد. آرزو خنده اي كرد و سعيد دوباره سرش را پايين انداخت و به غذا خوردنش ادامه داد. ناهار كه تموم شد سعيد زود به اتاقش رفت تا شايد از سوراخ در بتونه راحت تر ببينه. آرزو هرچي سعي كرد باز نتونست به سعيد بگه. يك ربعي كه گذشت آرزو به اتاق سعيد رفت. آرزو: سعيد مي خواستم يه چيزي ازتو بپرسم. راستشو ميگي؟سعيد: تا چي باشه!!!آرزو: نه قول بده راستشو ميگي؟سعيد: تاببينم!!!آرزو: تا به حال چيز دخترا رو ديدي؟سعيد: چي گفتي؟آرزو: گفتم تا به حال كس ديدي يا نه؟سعيد: ابتدا كمي سرخ شد و بعد از چند لحظه گفت: حالت خوبه؟آرزو: آره. چطور مگه؟ جدي گفتم.سعيد سرشو پايين انداخت و ساكت موند. آرزو كمي جلوتر رفت و گفت دوست داري ببيني؟ سعيد همانطور سرشو پايين بود و چيزي نمي گفت. البته دوست داشت چيزي رو كه مدتها تو فيلماي سوپر ديده بود رو از نزديك ببينه و شايد هم فراتر بره. ولي از آرزو خجالت مي كشيد.آرزو رفت و كنار سعيد نشست. صورت سعيد و بالا آورد و تو چشماش نگاه كرد و تبسمي كرد سپس با دستش دست سعيد رو گرفت و زير دامنش لاي پاهاش برد. مو به تن سعيد سيخ شده بود. آرزو به صورت سعيد نگاه مي كرد تا ببينه چه عكس العملي ميكنه. سعيد سرش رو بلند كرد چشمش به چشم آرزو افتاد و لبخندي زد. آرزو مطمن شد كه سعيد هم راضيه براي همين بلند شد و لباسشو درآورد. جلوي سعيد دوري زد و يواش يواش جلو اومد تا مقابل سعيد ، ايساد. سعيد ديگه اون خجالت اوليه رو نداشت و ني تونست تحمل كنه ، براي همين دستشو به طرف پاهاي آرزو برد و انگشتش را درامتداد دهانه اون شروع به حركت داد. حالت عجيبي در هر دو اونها بوجود اومده بود كه ناگهان صداي زنگ بلند شد. هر دو ترسيده بودند سعيد زود خودشو جمع و جور كرد. آرزو رو به سعيد كرد و گفت: تا من خودمو مرتب كنم تو برو و در را باز كن.تا سعيد رفت در را باز كنه ، آرزو زود لباسهاي مناسبي پوشيد و فوري به دستشويي رفت و آرايشهاشو پاك كرد.شب وقتي پدر و مادرشون از در بيرون رفتن آرزو و سعيد به طرف طبقه بالا دويدن. كمي صبر كردن تا مطمن بشن كه اونا رفتن بعدش به اتاق آرزو رفتن. آرزو همه چراغها رو بغير از آباژور كنار اتاق خاموش كرد و پرده ها رو كشيد. هر دو روي تخت كنار هم نشستند. سعيد خم شد و لباشو روي لباي آرزو گذاشت. خودش رو تو بغل آرزو ول كرد و آرزو روي تخت و سعيد روي آرزو افتاد. سعيد از پايين پيرهن آرزو دستشو زير پيرهنش برد و شروع به ماليدن سينه هاي آرزو كرد. آرزو هم دستشو تو شلوار سعيد برد و اون هم شروع به ماليدن خايه هاي سعيد كرد. بعد از مدتي كم كم سعيد پيرهن و لباس هاي آرزو رو درآورد و از بالا به پايين شروع كرد ، دوباره لبا ، گلاله گوش ، گونه ، گردن ، سينه ها ، شكم و بالاخره كس كه همزمان دست سعيد به روي سينه هاي آرزو بود و مالش ميداد. آرزو هيچ وقت فكر مي كرد كه سعيد بتونه اينطوري مغالزه كنه. حال عجيبي پيدا كرده بود انگار كه طوفاني توش بپا شده. آه ، آه آرزو بلند شده بود و هر لحظه شديد و شديدتر مي شد. آرزو به اوج لذت جنسي رسيده بود. حالا نوبت آرزو بود كه سعيد و ارضاع كنه ، براي همين بلند شد ، روي تخت نشست و همونطور كه سعيد كنار تخت وايساده بود شروع به ساك زدن كرد. بعد از چند دقيقه اي آب سعيد روي صورت و سينه آرزو پاشيد. آرزو شروع به ماليدن آباي روي سينه اش كرد و بعد انگشتش را درون دهانش فرو كرد و مكيد ، آرزو نگاهي به سعيد كرد و هر دو خنديدند. آرزو از روي تخت بلند شدو جلوي سعيد وايساد چشم تو چشمش دوخت و باتبسمي لبش را به لب سعيد گذاشت شروع به لب گرفتن از هم شدند
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم