انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 65 از 149:  « پیشین  1  ...  64  65  66  ...  148  149  پسین »

Incest Sexy Story - داستان های سکسی با محارم


مرد

 
سکس با آبجی دومیم

سلام به همه بچه ها میخوام یه خاطره شیرین از سکس با ابجی دومیم تعریف کنم
من تو یه خوانوادی ۵ فرزنده زندگی میکنم که سه تاش دختره دو تا هم پسر من بچه چهارم خونم که دو تا ابجی بزرگ و یه داداش بزرگ دارم خلاصه زیاد وارد جزئیات نشیم.


این ابجی دومیه من خیلی سکسیه قد بلندی نداره اما بدن باحالی داره من خیلی وقت بود تو کفش بودم خلاصه کم و بیش با منم همکاری میکرد اما به سکس نرسیده بود راسی این ابجیم عروسی کرده من مجردم.سارا اسم ابجیمه بعد عروسی دیگه به من حال نداد قبل عروسی وقتی بچه بودیم ۱۳ساله بودم یبار کوسشو دیدم نمیدونسم که سکس چیه تو فیلما دیده بودم فقط یادم میاد که کسشو گفت بخورم منم خوردم اره میگفتم بعد عروسی دیگه فقط با شوهرش حال میکرد منم داشم میمردم هر روز خوشگلترو سکسی تر میشد زد شوهرشو فرسادن یکی از شهرستانا تا اونجا کار کنه هر چند صب میرفت عصر بر میگشت اینم میومد خونه ما میموند از خودم بزرگترا همه ازدواج کردن منو ابجی کوچیکم موندیم فقط .


یه روز که خونه خالی بود (مامانم معلمه بابام بازاری ابجی کوچیکمم میره مدرسه)من دیدم صدای زنگ میاد به زور از خواب بیدار شدمو رفتم درو باز کردم دیدم ابجیمه اومد خونه من رفتم اتاق که بخوابم تو خواب و بیداری بودم که فکر سکس زد به سرم مونده بودم چیکار کنم که سکس کنیم میدونسم که حشریه منم تابستونا با یه شلوارک میخوابم بدنمم ورزیده و خوبه رفتم ماهواره رو روشن کردم ابجیم اشپز خونه بود کانالارو جا به جا کردم سکسیا رو زدم اول یکم که نگا کردم گفتم اه بازم این بهم ریخته ابجیم چیزی نگفت رفتم اتاق دیدم نشسته جلو تلوزیون داره شبکه نیمه سکسی یا رو نگا میکنه راس کرده بودم داشم کیرمو بازی میدادم که کم کم رفتم پیشش با شوخی گفتم بیتربیت چی نگا میکنی سریع عوض کرد گفتم یکم نشستم گفتم شب و درس خوندم اتاق خیلی گرمه صدای اونو کم کن یکم بخوابم رو کاناپه که دراز کشیدم خودمو زدم به خواب دیدم بعد چن دقیقه الکی لیوان و میزد به میز که ببینه بیدار میشم یا نه صدایی حرکتی از من در نیومد دیدم زد شبکه سکسی یکم نگا کرد بعد خودشو ولو کرد



دیدم اره حشری شده کیر منم که داشت میترکید میترسیدم اما به خودم جرائت دادم دسمو به پاش کشیدم مثلا خوابم دیدم چیزی نگفت کم کم دسمو رو پاش گذاشتم صدای ازش نشنیدم فهمیدم که پایس دسمو رو پاش کشیدمو طرف کوسش رفتمو مالش دادم یکمی که بازی دادم به حال اومد بهد پاشودم و فیس تو فیس شدیم رفتم طرف لبش یه لب کوتاه گرفتم بعد بازم همدیگرو نگا کردیم یه لب طولانی گرفتیم بعد خوابوندمش رو کاناپه از رو شلوار بهش می مالیدم و لباساشو درمیاوردم بدون اینکه اعتراضی کنه بعد گردنشو خوردم و کمکم میرفتم پایین سینشو خوردمو به شکمش رسیدم خیلی حساس بود رو شکم دیدم حال میکنه زیاد خوردمو ته ریشمو به شکمش میمالیدم خیــــــلی حال میکرد بعد شلوارشو در اوردم و شلوارکمم سارا در اورد بعد از رو شرت به کسش میمالیدم بعد خم شدم شورتشو زدم کنار کسشو خوردم وای چه بویی خیلی تمیز بود کم کم صداش در اومد منم چوچولوشو بازی میدادم میخوردم دیدم که دیگه حال نداره شرتشو در اوردم و شورت خودمم تا زانو کشیدم پایین بعد همونجوری کیر کلفتمو کردم تو کسش اه اوهش بلند شد کیرم داش میسوخت خیلی داشیم حال میکردیم بعد دیدم داره ارضا میشه چوچولوشو بازی دادم ارضا شد اما من دیر انزالم و ارضا نشدم



یکم سینشو خوردم به حال اومد اومد کیرمو کرد تو دهنش کیرم کلفته نمیتونست تا ته کنه بعد منو خوابوند خودش اومد رو کیرم نشست خودشو رو کیرم بازی میداد واای چه حالی به من میداد داشتم کیف میکردم سارا هم داشت اه و اوه میکرد بعد پایین بالا کرد خیلی بهم حال میداد به همونجوری که کیرم تو کوسش بود دور زد پاهامو باز کرد خودش نشست رو مبل بعد چهار دسو پا نشست پایین بالا کرد کونشو میدیدم خیلی حال میکردم دیدم که بله دارم ارضا میشم گفتم داره ابم میاد تند تر چن تا تن تن نشستو پاشد بعد بلند شد و دراز کشید گفت بپاش رو کونم من همه ابمو پاچیدم رو کونش بعد دراز کشیدم پیشش اروم بهش گفتم دمت گرم خیلی وقته تو کف کوست بودم اما الان تو کف کونتم اونم گفت با این کیرت کوسمو جر دادی کون دیگه عمرا بعد گفت خوشبحال زنت با این کیر کلفتت بعد دو تایی خندیدم و......
بعد اون سکس چن بار سکس با آبجی دومیم داشتم اما هیچکدوم اولی نشد که نشد...
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
سکس من با برادر زاده ام

سلام به همه بچه ها

اسم من سمیراس و از یکی از شهرستانای خراسان شمالیم چهل سالمه ، شوهرم تو یه شرکت دولتی کار می کنه ، دو تا هم بچه دارم ، یه پسر و یه دختر که هر دو دبستانین

میخوام براتون داستان اولین سکسمو با برادر زاده ام سروش رو که ۱۸ سالش هستش رو براتون تعریف کنم .
داستان از اونجا شروع میشه که شوهرم شهرام که کارمند یکی از ادارات دولتیه قرار شد پنج روز برای مأموریت کاری بره عسلویه و قرار شد که برادر زاده ام سروش بیاد پیشم بمونه که هم تو کارام بهم کمک کنه و هم منو بچه هام تنها نباشیم . در ضمن باید بهتون بگم که برادر زاده ام ۱۸ سالشه و چند ماه تا کنکورش مونده بود و دیگه نسبت به زمان بچگیاش که گاهی به شوخی به دودولش دست می زدم و ور می رفتم هم کلی بزرگتر شده بود و هم هیکل مردونه و رشیدی پیدا کرده بود و ریش و سبیلی هم در اورده بود که البته صورتشو همیشه شیش تیغه می کرد .


روز شنبه بود و طرفای غروب ، برادر زاده ام که از این به بعد به اسمش ( سروش ) خطابش می کنم رسید دم خونمونو درو که واسش باز کردم همونجا بغلم کردو بعد سلام و احوال پرسی همونجا کلی قربون صدقم رفت و با یه جعبه شیرینی اومد تو ، منم دیدم دستشو بانداژ کرده و منم بابت این قضیه کلی ناراحت و نگران شدم و گفتم الهی بمیرم برات ، دستت چی شده عزیزم ؟ که سروش گفت الهی من فدای عمه مهربونم بشم ، چیزی نیست یه ضرب کوچولو دیده خوب میشه ، شام که خوردیم بچه ها رفتن سراغ کامپیوترشون که تو اتاقشون تو طبقه بالا بود. من و سروشم رفتیم جلو تلویزیون دراز کشیدیم و مشغول تماشای فیلم شدیم که دیدم شروش هی از جاش بلند میشه و میره تو آشپزخونه و دوباره برمیگرده ، یواشکی رفتم دنبالش که ببینم چی کار می کنه که هی وسط فیلم از پای تلویزیون بلند میشه که دیدم دستش تو شلوارشه و داره کیرشو می خارونه ، منم که از اول سروشو خیلی دوست داشتم نه تنها ناراحت نشدم بلکه تصمیم گرفتم علت این کارشو جویا بشم ، بخاطر همینم بهش گفتم سروش جان عزیزم مشکلی پیش اومده ؟





اونم با با حالتی ناراحت و کلافه گفت نه چیزی نیست اگه میشه یه شلوار کردی گشاد بده این گرم کن که تنمه اذیت میکنه و منم با مهربونی و لبخند بر لب گفتم باشه بیا بهت بدم ، شلوارو ازم گرفت و پوشید ولی بعد یه ربع باز دیدم که سمت آشپز خونه میره ، این بار دوباره دنبالش رفتم و به آرومی و متانت بهش گفتم عزیزم تو امشب اینجا حکم شوهر منو داری و منم باید بدونم شوهرم چه مشکلی داره که یه ساعته کلافه و بی حوصلس . اولش یه خرده من و من کرد و بعد گفت آخه خجالت میکشم عمه ، نمیتونم بگم زشته . منم گفتم عزیزم من عمتم و اگه به من مشکلتو نگی به کی میخوای بگی بگو اگه نگی ناراحت میشم ، هرچی میخوای بگی بگو راحت باش . اونم گفت اگه یه کم جنسی باشه چی ؟ گفتم حالا بگو ببینیم چی میشه ، گفت پس روتو کن اونور تا خجالت نکشم ، منم رومو اون ور کردم که سروش گفت عمه چند وقته پشمام زیاد شده و چند روزی هم که دست راستم بانداژ شده نمیتونم بزنم و همش میخاره و وحشتناک اذیتم می کنه همین . گفتم همین ؟ گفت ببخشید اگه بی ادبی شد ، منم یهو زدم زیر خنده و گفتم عیب نداره عزیز دلم مگه من مردم اگه قول بدی بی جنبه بازی در نیاری خودم واست پشماتو می زنم . گفت غلط بکنم عمه این حرفا چیه ، اصلن نمیخوام ول کن گفتم حالا ناز نکن برو حموم تا بیام . اون رفت حمومو منم رفتم تا ژیلت بیارم . منم با یه شلوارک مشکی که تا بالای زانوم می رسید اومدم او حمومو دیدم هنوز با شلوار وایساده ، بهش گفتم دربیار ، گفت چیو ؟ گفتم زود باش تا بچه ها نیومدن شلوارتو در بیار





بهش گفتم ماشالا بزنم به تخته چیز خوش استیلی داریا خوش به حال دوست دخترت کوفتش بشه این سروش کوچولوی خوشگل . خمیر ریشو مالیدم به پشماش و شروع کردم به اصلاح ، یه کم که گذشت گفت عمه ژیلت اذیت میکنه ریش تراش نداری ؟ گفتم دارم و رفتم که بیارم ، وقتی که برگشتم دیدم که گردن کیرش یه خط کوچیک افتاده که کم کم داره ازش خون میچکه ، همین که این صحنه رو دیدم گفتم بمیرم الهی ببخشید اصلا نفهمیدم چطور شد خیلی درد میکنه ؟ گفت درد نه ولی شدیدن داره میسوزه ، گفتم الآن بتادین میارم ، گفت نه اون که آتیشم میزنه ، گفتم پس آبو باز کن واست بشورمش تا خونی نمونه ، شیرو باز کردمو کیرشو واسش شستم ولی باز خون میومد ، اونم می گفت عمه تو رو خدا یه کاری کن داره میسوزه ، گفتم چیکار کنم ؟ گفت زخمشو بمیک تا خونش بند بیاد .



اومدم بمکم دیدم قلق نداره ، بخاطر همینم همه کیروشو کردم تو دهنم ولی میک نمی زدم ، گفت عمه بمیک دیگه ، گفتم آخه تحریک میشی خون تو اینجا جریانش بیشتر میشه و بدتر میشه ، گفت این خون زیر پوسته و خون تو رگ جریانش بیشتر میشه تو رو خدا زود باش میک بزن ، سوختم . شروع کردم به میک زدن چند تا میک که زدم گفتم بهتری ؟ گفت الهی من قربون عمم برم آره دارم آروم میشم ، منم گفتم رسمن دارم واست ساک میزنم معلومه که بهت خوش میگذره و داشتم به کارم ادامه میدادم که متوجه شدم که کیر اونم یواش یواش داره بلند میشه ، بعد چند ثانیه بهش گفتم سروش ببین سیخش کردی دیگه نمیشه جای زخمشو مکید ، گفت عمه چیکار کنم یکی بهشت تو رو واست بخوره تحریک نمیشی ؟ با حالت جدی گفتم من اگه خودم نخوام هیشکی نمیتونه تحریکم کنه ، گفت اگه من تو بیست دقیقه به ارگاسم رسوندمت چیکار میکنی واسم ؟ با حالت شاکی گفتم داره روت زیاد میشه ها من اصلن نمیذارم بهم نزدیک بشی چه برسه منو ارضا کنی ، اونم با سماجت و پررویی به حرفش ادامه داد و گفت خوب بگو گوپی اومدم و نمیتونم طاقت بیارم چرا الکی حرف میزنی آخه عمه ؟ شما زنا کارتون کلاس گذاشتنه فقط حرف الکی میزنین . منم باحالتی شاکی و جدی بهش گفتم میتونی فقط با خوردن چیزم تو بیست دقیقه منو ارضا کنی ؟ سروش گفت با خوردن کجات عمه جون ؟ گفتم نانازم ، گفت باید اسم اصلی و زنونشو بگی ، گفتم کسم ، گفت الهی من قربون اون کس خوشگل عمم برم میتونم و سر هرچی بگی شرط میبندم ، گفتم وقتی بچه ها خوابیدن میبینیم کی میبازه اگه تو باختی باید پنج روزی که شهرام ( شوهرم ) نیست باید اینجا بمونی و کارای مردونه خونه رو انجام بدی و بیای با هم انباری رو تمیز کنیم ، پرید وسط حرفم گفت اونقت اگه تو ببازی چی ؟ گفتم هرچیزی بگی قبوله .



گفت اگه من بردم پنج روز اینجا میمونم و همه کارایی که گفتی رو میکنم ولی شبا باید بهم برسی . گفتم قبوله اما به شرطی که فقط در حد ساک زدن باشه ،اونم گفت قبوله . خلاصه وقتی بچه ها خوابیدن رفتیم آشپزخونه دو تا چایی خوردیم ، اومدم و بهش گفتم خوب از کجا شروع کنیم ؟ گفت عمه درختای بهشتت رو هرس کردی ؟ گفتم نمیدونم به نظر تو وضعش چه جوره میخوای بیا ببین ؟ گفت اگه اجازه هست بدم نمیاد ، گفتم ای پدر سوخته بیا زود باش ، اومد و شلوارمو تا زانو کشید پایین و شورت صورتی رنگی که پام کرده بودم معلوم شد ، گفت عمه جون اجازه میدی ؟ ناراحت که نمیشی ؟ گفتم خودتو لوس نکن دیگه من که بهت اجازشو دادم دارم کلافه میشما ، اونم سریع شورتمو کشید پایین و همین که چشمش به کسم افتاد ، یه دونه بوسش کرد و بوش کرد و گفت جووووووووون چه نازه ، گفتم میپسندی ؟ گفت الهی قربونش برم چه جورم ، اما چرا موهاش بلندن ؟ گفتم شهرام اینجوری دوست داره خودم هم دوست ندارم اینجوریشو ولی به خاطر شهرام مجبورم تحمل کنم ، گفت عمه چیکار کردی اینقدر خوشبو شده من که تا حالا اینجوریشو ندیدم به خدا خیلی نسبت به مال زنای دیگه خوش بو هستش ای کلک راستشو بگو چیکارش کردی ؟ گفتم ماهی هشتاد تومن پول اسپری خوشبو کننده میدم ولی به اجبار شهرام ، آخه به نظر خودم خیلی گرونه ، گفت آقا شهرام هم خیلی خوش سلیقس ها ، گفتم پس چی فکر کردی ؟ گفت میتونی یه امشبو به خاطر من پشماتو بزنی ؟ گفتم واسه شرطی که بستیم باشه قبوله .



رفتم حمومو حسابی برق انداختم و اومدم بیرون . گفتم بریم اتاق خواب من و شهرام ؟ گفت رو تخت نمیشه لحاف تشک بنداز تو پذیرایی مراسمو اجرا میکنیم ، خندیدمو گفتم باشه بیا کمک کن تشک بیاریم . وسط پذیرایی رو خالی کردیم و سه تا تشک انداختیم کنار هم . سروشم رفتو چراغ خوابو از اتاق اورد و کنار تشکا گذاشت و بهم گفت عزیزم بخواب تا چراغو خاموش کنم ، منم رفتم دراز کشیدم و اونم با نور ملایم چراغ خواب اومد کنارم دراز کشید و گفت با موبایلم تایم میگیریم هرکی باخت قرارامون سرجاشه ، گفتم باشه ، شروع کرد به لخت کردن من ، تی شرتمو در اورد ولی من اون زیر سوتین نبسته بودم و بعد شلوارمو کشید پایین ، یه شورت توری پام بود که سروش اونم واسم درش اورد و پاهامو گذشت رو دوشش و رفت لای پاهام ، سروش اولش یه بوس از کسم کرد و یه نفس عمیقی کشید و گفت عجب کس ناناز و هلویی داری ، الهی قربونش برم من چه خوشگله ، بعد زبونشو گذاشت لای پام و فشار می داد اما من برای این که شرطو ببرم مقاومت می کردم و از خودم عکس العملی نشون نمی دادم ، حسابی تا تونست کسمو لیس زد و خورد اما من کوچک ترین عکس العملی نداشتم ، موبایلو نگاه کردیم و دیدیم نه دقیقه گذشته و حتی یه آه کوچیکم نتونسته بود از من دربیاره .

منم هی میخندیدم و می گفتم نمیدونم کدوم بیچاره ای قراره زنت بشه با این وضع ارضا کردنت . فکر کردم که دیگه شرطو بردن که یهو نوک زبونش خورد به چوچولم ، دلم هری ریخت و یه آه سکسی جانانه از ته دلم کشیدم ، اونم که متوجه شده بود که نقطه ضعم چوچولمه همون طور به کارش ادامه داد تا اینکه در عرض دو دقیقه بدنم لرزید و آبم اومد و اونم شروع کرد به خوردن آب کسم و با ولع تمام کسمو لیس میزد و هر قطره ای که ازش بیرون میومد و میخورد . منم با مهربونی یه حالت ریلکسی نیگاش می کردم و می خندیدم ، بعد سروش یه نگاه خریداری بهم کرد و گفت دیدی میبازی شرطو حالا من موندمو عمه نازنینم و پنج روز کمک بهش و شبانه خدمت کردنت به برادر زادت .





گفتم باشه بابا اگه با این پنج شب تو خوش میشی قبوله عزیزم اما ازت یه سوال دارم باید راستشو بگی ، بپرسم ؟ اونم که هنوز بلند نشده بود و مشغول بوسیدن کسم بود و تو همون حالم داشت قربون صدقه خودم و کسم می رفت ، با یه صدای شهوت آلودی گفت بپرس دلبرکم ، الهی من قربون خودت و این بهشتت برم ، گفتم راستشو بگو تا حالا کس کردی ؟ گفت باورکن اولین باره کس یه دخترو میبینم مگه نمیبینی ناشیم ؟ گفتم زیادم ناشی نیستیا خوب حال عمتو جا اوردی . خیلی خوشم اومده بود از اینکه بهم گفت دختر ، اونم از حالت چهرم و نیگا کردنم اینو فهمیده بود ، بعد گفت ولی چه فایده حال خودمو خراب کردم ، گفتم واسه چی عزیزم ؟ گفت خودت بهتر میدونی گفتم لوس نشو بگو دیگه ، گفت خوب یه نیگا به کیرم بنداز بیچاره داره شلوارو پاره میکنه خوب منم الان با دیدن ارضا شدن شما داغ شدم میخوام ارضا بشم ، گفتم خوب عمه زودتر می گفتی اینو منم فکر کردم حالا چی شده درش بیار بیچاره رو واست ساک بزنم ، گفت عمه اینجوری که خودمم میتونم جلق بزنم به شما هم زحمت نمیدم ، گفتم حالا میگی چیکار کنیم ؟ گفت عمه تو رو جون سروش یه امشبو بهمون یه حال بده بذار بکنمت . منم یه نگاهی بهش کردم و گفتم چون غریبه نیستی و امشبم بهم حال خوبی دادی قبوله اما نباید زیاده روی کنی و هوس کون بکنی قبوله ؟ پرید بغلم و یه لب ازم گرفت و گفت عاشقتم عمه جون ، قربونت برم من ، هرچی تو بگی .



یه ربع فقط داشتیم لبای همو میخوردیم و سروشم گاهی یه لیس به گردنم میرزد که منم خیلی خوشم میومد ، از لب دست کشیدیم و شروع کرد به بوسیدن و گاز گرفتن از گردن و لاله گوشم و جاتون خالی صدای آه و ناله جفتمون اتاقو پر کرده بود . در همون حال نوازش و بوسیدن از گردنم تا نافم میومد و زبونشم هی میکرد تو نافم و بیرون میاورد، خیلی با این کار حالم خراب تر و حشری تر شده بود و صدامم بلند و بلندتر می شد . بعد رفت سراغ کسم و بیشتر از بیست دقیقه کسمو خورد و باز هم با خوردن چوچوله دوباره ارضا شدم . بعد گفتم این همه بهشت بهشت میکنی پس کی میخوای واردش بشی ؟ گفت رخصت عمه ؟ گفتم فرصت عزیزم ، اونم کیرشو که دو ساعت بود داشت میترکید و در اورد و نشست بین پاهام ، منم پاهامو قلاب کردم دورکمرش و اونم سر کیرشو گذاشت دم کسم و هی سر کیرشو میکرد تو و میاورد بیرون . اینقدر طولش داد که دیگه صدام در اومد و گفتم من دارم خسته میشما پس داری چیکار میکنی ؟ اینو که گفتم با تمام وجود کیرشو کرد تو کسم و شروع کرد به تلمبه زدن و همون طور که داشت منو می کرد بی وقفه قربون صدقم می رفت و می گفت ، ای جوووووووووونم ، عجب کسی داری عزیزم ، الهی قربونش برم ، الهی سروش فدای اون کس نازت بشه عمه جون خوشگلم ، الهی من قربون اون چوچول خوشگل عمم برم ، اووووووووووف ، آآآآآآآآآآه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ، اوووووووووه ، .... و وقتی که احساس کرد که آبش دیگه میخواد بیاد کیرشو از توی کسم در اورد و آبشو تو دهنم خالی کرد و منم تا قطره آخرشو با ملچ مولوچ زیادی که راه انداخته بودم خوردم .





منم بهش گفتم چه زود آبت اومد عزیزم ؟ گفت از صبح حسابی منو تحریک کردی خب آبم زود میاد دیگه ، اما یه بار که آبم خالی شد دومین بار مطمئن باش نیم ساعت طول میکشه ، اما من که تازه داشتم داغ میشدم گفتم زود باش دور دوم رو شروع کن دارم آتیش میگیرم ، که سروش بهم گفت الهی قربونت برم عمه جونم انگار از این سکس بدت نیومده ها خیلی داغ شدی ؟ منم گفتم تو رو خدا زود باش بکن دارم میمیرم ، کیرشو از کسم دراورد و خیلی مهربانانه و شهوت آلود و عاجزانه بهم گفت عمه الهی من فدات بشم ، الهی قربونت برم ، حالا که با من انقد بهت خوش میگذره و منم با تو به آسمونا میرم قول میدی این آخرین سکسمون نباشه ؟ منم با یه حالت ملتمسانه بهش جواب داد دادم که دلش واسم سوخت ، گفتم سروش تو رو جون هرکی دوست داری کارتو ادامه بده دارم میمیرم بعد سکسمون تا صبح باهم راجبش باهم حرف می زنیم ، اونم درجا کیرشو تا دسته کرد تو کسم ، منم با یه ناله سکسی گفتم آره همینه ادامه بده تازه داری مثل حرفه ایا عمل میکنی . اون اولش داشت اروم اروم تلمبه میزد که مدت زمان بیشتری با هم حال کنیم اما من به شدت حشری بودم و به این راضی نبودم ، سرمو بلند کردم و گفتم مگه داری بچه قنداق میکنی ؟ به نظرت کس به این خوشگلی و نانازی به این رضایت میده ؟ اینو که گفتم دیوونه شد و شروع کردوحشیانه تلمبه زدن ، نیم ساعت تموم یک نفس و وحشیانه داشت تلمبه می زد و بعد کیرشو در اورد دوباره با خوردن چوچولم در عرض چند دقیقه به ارگاسم رسوندم و بازم آبمو که این دفعه کمتر از قبل بود رو خورد .





اومد کنارم دراز کشید و منم به پهلو رومو کردم به سمتش و گفتم خیلی دوست دارم سروش ممنون که امشب این همه بهم حال دادی ، اونم گفت منم ازت ممنونم عمه جون که به من اعتماد کردی و خودتو در اختیارم گذاشتی امشب رویایی ترین شب زندگیم تا حالا بود . حالا عمه اجازه میدی این دفعه آخرمون نباشه ؟ یه لحظه به فکر رفتم و گفتم که آخه نمیدونم چی بگم از یه طرف من شوهر و بچه دارم و از مامان و بابات خجالت میکشم و میدونم کلن این کار ما دو تا از همه نظر غلطه و از یه طرف دیگه تو رو خیلی دوست دارم و نمیتونم بذارم بری بغل یه فاحشه ایدزی بخوابی . خوب من عمتم وظیفه خودم میدونم به نیازای تو توجه کنم ، از طرفیم نمیتونم از کیر خوش استیل تو بگذرم آخه خیلی بزرگ و کلفت و خوش فرمه و حسابی بهم حال میده ، راستی سروش تو نظرت درباره کس من چیه ؟ گفت عمه از تموم کسایی که تا امروز تو فیلما و عکسا دیدم هم خوشگل تر و نازتره ، هم ناناز و دخترونه تره . تازشم خیلی خوش عطره و آدمو حسابی دیوونه میکنه ، ای که من قربون اون کس خوشگلت برم . منم که از این حرفاش خوشم اومده بود یه خنده ای از ته دل کردم و گفتم مرسی عزیزم ، منظورت از دخترونه بودن چیه ؟ گفت عمه وقتی یه دختر زن میشه دیگه شب و روز یا با شوهرش یا حالا با مردا و پسرای دیگه سکس داره و در نتیجه کسش آش و لاش میشه و ازش گوشت اضافی میزنه بیرون و خیلی زشت میشه اما مال دخترا رو نیگا کن لبه هاش به هم چسبیدن و پف کردن و وقتی پاهاشونو جفت میکنن خیلی کسشون خوشگل میزنه بیرون ، به این میگن کس دخترونه . حالا قبول میکنی ؟ گفتم قبول میکنم اما با دوتا شرط .





گفت بگو جیگرم میشنوم ، گفتم اولن به هیچ وجه هوای سکس از عقب نباید به سرت بزنه ، دومن هر موقعی که مثل الآن تنها شدیم شرایط جور بود سکس میکنم قبوله ، گفت الهی من فدات شم ، باشه هرچی تو بگی اما چرا با سکس از عقب انقد مخالفی ؟ گفتم وقتی که میبینی کسم انقد دست نخورده و تر و تازس پس بیشتر وقتا از عقب سکس داشتم ، مگه نمیبینی کونم نسبت به کمرم انقد گندس ؟ گفت الهی من قربون این کونت برم ، زیادم بزرگ نیستا زیاد با اندامت متضاد نیست بهت میاد ماشالا . حالا مگه از عقب بهت بد گذشته عسلم ؟ گفتم چشات قشنگ میبینن عزیزم ، تا سه ماه پیش از هرپنج تا سکسی که با شهرام داشتم فقط یکیش از کس بوده اونم به اصرار من و بقیش از عقب بوده . تا سه ماه پیش که بچه ها رو از طرف مدرسه بردن اردو و جمعه هم بود و شهرام خونه بود ، اون روز شهرام هشت بار از کون منو کرد و بار نهم کونم زخم شد و بیهوش شدم که بردتم بیمارستان اونجا بعد درمان و اینا دکتر اومد بالا سرم و منم به دکتر با خجالت گفتم که شوهرم همچین عادتی داره و خواهش میکنم بهش بگین اگه یه بار دیگه همچین کاری کنه دیگه باید منو ببره قبرستون . دکترم رفت و بهش گفت و دیگه از اون به بعد از عقب سکس نکردیم و چون شهرام کس دوست نداره کمتر سکس میکنیم از جلو . سروش که معلوم بود با شنیدن این حرفا حالش حساب خراب شده با یه صدای حشری بهم گفت عمه جونم الهی من قربون این کست برم خودم قول میدم که از خجالتش دربیام ، حیف کس به این خوشگلی و نانازی نیست که این آقا قدرشو نمیدونه ؟





فرداش که یکشنبه بود سروش صبح زود بلند شد و رفت نون تازه گرفت برای صبحونه ، بعدشم بچه ها رو برد مدرسه و برگشت خونه که وسایلشو برداره و بره مدرسه ، منم که از محل کارم مرخصی گرفته بودم تا انباری و راه پله پشت بوم رو تمیز کنم و به کارای خونه برسم . سروش هم اومد بغلم کرد و بوسم کرد و خداحافظی کرد که بره مدرسه اما چن دقیقه بعد برگشت خونه و گفت زنگ زدم مدرسه گفتن دو تا از معلمامون مرخصی گرفتن به معلم سومم ما مرخصی دادیم امروز کلاس ما تعطیل شد. بعد گفت عمه امروز روز تو هستش و خدا منو رسونده تا کمکت کنم . خندیدم و بوسش کردم و گفتم پس بدو که کارای زیادی داریم اگه خوب کار کنی شب بهت جایزه ویژه میدم . رفتیم کارا رو شروع کردیم و سروش هم که معلوم بود دیروز و دیشب حسابی بهش خوش گذشته حسابی تند و سریع مثل برق کار میکرد تا زودتر کارا تموم شه و بتونیم دوباره با هم حال کنیم . سه ساعته راه پله و انباری رو تمیز کردیم و بعد من بهش گفتم کارای خونه بمونه واسه بعد از ظهر من میرم دوش بگیرم تو هم میای ؟ اونم که انگار منتظر عمین حرف باشه ، بدون هیچ مکثی گفت من از خدامه و پرید ازم یه لب گرفت و رفتیم حموم و با کلی التماس و خواهش و تمنا راضیم کرد تا از پشت هم بهش حال بدم . اون روز سروش تو حموم خیلی باحوصله و دقت و احتیاط نیم ساعت تموم از پشت منو کرد و یه یه ساعتی هم از کس ، طوری که چهار بار آب کیرش اومد و شش بارم من ارضا شدم ، بعد بهم گفت عزیزم اگه برگشت بچه ها از مدرسه نبود تا شب حسابی میکردمت ولی چاره ای نیست و باید سریع بریم بیرون تا تابلو نشه و آبرومون نره و به ناچار بعد دو ساعت تمومش کردیم و از حموم اومدیم بیرون . خلاصه بگم اون پنج روز با طول کشیدن کار شهرام تو عسلویه به یه هفته تبدیل شد و سروشم هر شب سه ساعت تموم منو میکرد .
البته بعدنا هم که روابط من و سروش گرم تر و صمیمی تر شد بهم گفت که هم بانداژ دستش الکی بوده و هم بریدن کیرشم کار خودش بوده و همه اینا نقشه بوده تا منو به دست بیاره .


این بود ماجرای سکس من با برادر زاده عزیز و دوست داشتنی و مهربونم سروش .
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
من مینا هستم 27 سالمه متاهل ودارای فرزند.این داستان من کاملا واقعیه.من توی یه شهرستان زندگی میکنم بچه که بودم باخانواده ام کنارپدربزرگ ومادربزرگ زندگی میکردیم تمام اقوام ما درتهران وکرج وقزوین هستندوعلاقه ای که پدرم به پدرش داشت مارومجبورکرد تا باهم زندگی کنیم.ماازیه خانواده ی کاملا سنتی ومذهبی هستیم البته بزرگترهامون اینجورین هرسال عیدوتابستون وتعطیلات سال خانواده ی پدریم به خانه ی پدربزرگ ومادربزرگم میومدند چون حیاط ماباپدربزرگم مشترک بود بااومدن فامیلا حیاط میشد مهدکودک.بیشترازهمه عمه ی من میومد باخانوادش طوری که کل عید و2ماه تابستون روتوشهرمابودن.من یه خواهرداشتم7 سال ازخودم کوچیکتر.خواهرمن بادخترعمه کوچیکم هم بازی بود منم باپسرعمه ام که 1سال ازمن کوچیکتربود.خیلی رابطمون خوب بود طوری که همیشه هوامو داشت وقتی باهم میرفتیم نانوایی یا مغازه مواظبم بود تاکسی چپ نگام نکنه همیشه باهم بازی میکردیم هروقت ازتهران میومد از این بازیهای جدید میخرید و تا در ماشین بازمیشد میپرید کوچه وداد میزد مینااا بدویه بازی جدید خریدم باهم بازی کنیم .مهرزاد پسرخوبی بود و هست رابطه ما با هم خیلی خوب بود اما هیچ وقت زبونی نگفت که دوستم داره آخه یکم خجالتی بود .گذشت .....بعدفوت پدربزرگم رفت وآمد کمترشد و چون درسش سخت تر شد کمتر میومدن ما هم بزرگ شدیم کمترمیرفتیم خونه اشون تهران .

تاچشم بازکردم 17 ساله بودم وکلی خواستگارمیومدواسم امادلم مهرزاد رو دوست داشت اما هیچ وقت بهم نگفتیم که همدیگرو خیلی دوست داریم .خواستگار که میومد هیچ وقت پدرمادرم نپرسیدن دوست داری ازدواج کنی یانه اصلا خوشت اومده یانه به خدا عین حقیقتو میگم من نامزد کردم درسن 18 سالگی اما مهرزاد به دانشگاه رفت اونم توی یه شهر دور جنوب کشور. دیگه هموندیدیم من عروسی کردم اون 4سال درس خوند من مادرشدم اون 2سال سربازی رفت اما همیشه به یادش بودم.تا اینکه یه روز توی فیس بوک پیداش کردم به خدا باورم نمیشد واسش درخواست دوستی دادم اما اسم وعکسم فرق میکرد کلی اذیتش کردم ازخاطرات بچگیمون واسش گفتم بعدشناخت و اددم کرد ازمن پرسید چرا زود ازدواج کردی گفتم دیگه اتفاقی نمیدونم چرا شاید لجبازی باخانواده گفت:خیلی دخترخوب وسنگینی بودی اما مدتهاست ندیدمت یه عکس بده عکسمو دادم کلی ذوق کرد که چقدرزیباترشدی گفتم دوران بچگیمونو خیلی دوست دارم گفت من هم همینطور مثل خواب میمونه مدام توحرفاش میگفت خییلی زود ازدواج کردی منم گفتم :نه که تودرباغ سبزنشون دادی!!گفت میناخیییلی دوستت داشتم خیلی وقتی فهمیدم نامزدکردی توخوابگاه دانشگاه بودم داغون شدم خیییلی .گفتم چراهیچ وقت نگفتی دوسم داری گفت به قرآن خجالت میکشیدم بعداصن فکرنمیکردم زود ازدواج کنی چون درست خوب بودگفتم ادامه تحصیل میدی. ازمن پرسید دوسش داشتم گفتم آره به خدا خییییلی اما غرورم اجازه نمیداد بروز بدم .تازه یک هفته بود توفیس همدیگروپیداکرده بودیم که گفت میام شهرستان دیدن مادربزرگ توهم بیا منم رفتم خونه ی پدرم اونجابود که تنهااومده بود رفتم خونه مادربزرگم یه دل سیرهمدیگرو دیدیم موقع بدرقه به مادربزرگم گفتم تونیا هواسرده من بدرقه اش میکنم مادربزرگم پیره85سال داره طفلکی مریضه اونم نیومدگفت دروحتما ببندیا میترسم شب دزدبیاد گفتم چشم رفتم بدرقه اش توی حیاط هوا تاریک طوری که چیزی تابلو نبود پشت در همو نگاه کردیم وبغل کردیم گفتم نمیبخشمت که نگفتی دوسم داری طفلی خیلی ناراحت شد محکم توبغلش فشارم داد نمیدونم چراخیلی دوسش داشتم منوازبغلش جداکرد بوسم کرد بعدلباشو گذاشت روی لبام وتامیتونستیم ازهم لب گرفتیم نوازشم کرد توی هوای زمستونی یه لب داغ خیلی میچسبه .مادوتامونم یکم میترسیدیم زود خداحافظی کردیم ورفتیم اماباهم تماس تلفنی داشتیم اونا3روز شهرستان بودن چون یه مادربزرگ دیگه هم داره رفته بودن اونجا اما غروب گفت برو خونه ی مادربزرگ میام ببینمت شب میخوایم بریم تهران واسه خداحافظی میام منم رفتم خونه پدرم فقط مادرم خونه بود اونم رفت حمام با بچه ام منم زنگ زدم زود بیا اومد رفتم همون جای همیشگی اینبارخیالمون راحت بود مادربزرگ خونه اشه کسی هم نیست ماهم پشت در که یه دالان بزرگ وتاریکه همو دیدیم بغلش کردم ازهم لب گرفتیم گفت نشون میدی پایینتو گفتم نه اصرارکرد اماقبول نکردم گفت من نشون میدم گفتم باشه درآورد بدجوری راست کرده بود دست زدم داغ داغ بود گفت ساک میزنی واسم گفتم میترسم یکی بیاد گفت یه کوچولو منم زدم تاته کردم تودهنم خیلی کوچیک بود یعنی ازواسه شوهرم امیرکوچیکتربود.چندبارواسش ساک زدم خیلی کیف کرده بود اما زود تموم کردم یه لب ویه خداحافظی تموم شد5دقیقه بعد بهم زنگ زد گفت بیشور بدجوری ساک میزنی واسه امیرهم اینطوری میخوری گفتم آره اما اصن عاشقش نیستم ازدواجم روی لجبازی بود.وقتی هم فهمیدم امیر اعتیاد داشته بیشترازچشمم افتاد.خلاصه خیلی کیف کردیم رابطه ی ماتاهمینجابود اما توفیس بوک همدیگروداریم تلفنی جویای حال هم هستیم وبیشترمیان شهرستان.مهرزاد درخواست یه سکس داده اما من هنوز قبول نکردم.چون نه موقعیتشو داریم نه امکانش هست اما واقعا همدیگرو دوست داریم خیییلی .ازخدامیخوام همه ی عاشقاروبهم برسونه وبه عاشقادل و جرات بده تاابراز علاقه کنند تامثل من اسیریه زندگی نشن که اصلا دوسش ندارند .به خدااین داستان واقعیه.لطفاتوهین نکنید جان مادرتان.مرسی خدابه همراهتون
ooh
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn

 
سکس با مامان جونم


سلام.من اسمم آریا هست و با پدر و مادر و برادرم زندگی میکنم و اسم مامانم رزیتا.18 سالمه و مامانم هم 40 سالشه از مامانم براتون میگم بدن فوق العاده ای داره سفید گوشتی همونی که من دوست دارم قدش 170 و وزنش 85 کیلو.من از وقتی که یادم میاد کف کس مامانم بودم.چند دفعه ای کسش رو دید زدم کس فوق العاده تپل و دست نخورده ای داره.
من تا 13 سالگی با مامانم میرفتم حموم و اونم جلوی من راحت لخت لخت میشد.از اون به بعد دیگه باهاش نرفتم حموم.مامانم همیشه وقتی از حموم میومد بیرون فقط یه چادر دور خودش میپیچید و بعضی مواقع هم کنار میرفت و منم نگاش میکردم و کلی حال میکردم.
اصل داستان.یه روز تابستونی گرم که هیچکسم خونمون نبود(بابام کشاورزه سر زمین بود،داداشم هم دانشگاه)مامانم رفت حموم و چون هیچکس خونه نبود من رفتم کلی فیلم سوپر دیدم و حشرم بدجور زد بالا.خونه ما دو تا اتاق داره و اتاق من یه جوریه که هر کی میخواد بره اون یکی اتاق باید از جلو اتاق من رد بشه.مامانم از حموم اومد و داشت میرفت تو اتاق که ناگهان باد پنکه زمینیمون باعث شد که چادر مامانم بره کنار وکس تپلش که تازه اصلاحش کرده بود رو ببینم دیگه از شدت هوس داشت آبم میومد.دل رو زدم به دریا و رفتم دم در اتاق چون مامانم دید که من سر کامپیوتر نشستم و کس دیگه ای خونه نیست در اتاق رو باز گذاشت.منم وقتی رفتم دمه در و کون قمبل شده مامانم و سینه های آویزونش رو دیدم دیگه هیچی نفهمیدم.یه آن با صدای جیغ کوچیک مامانم به خودم اومدم و دیدم که شلوار و شرتم رو در آوردم و کیر شقمو از پشت بردم لا پای مامانم.مامانم که بد جور ترسیده بود به من گفت چی کار میکنی؟منم گفتم مامان ترو خدا همین یه دفعه مامانم مونده بود چی بگه خلاصه یه ده دقیقه ای گذشت تا راضیش کنم.و بالاخره کارمو که آرزوشو داشتم شروع کردم مامانم خوابید و پاهاشو باز کرد منم تا میتونستم کس خوشمزه و تازه اصلاح کرده و تپل و گوشتی و تنگشو خوردم اونم تمام این مدت آه میکشید و آخراش تبدیل شده بود به جیغ فکر کنم 10 دقیقه داشتم میخوردم که آبش اومد و منم رفتم سر مرحله بعد چون نزدیک بود آبم بیاد و نمیخواستم بریزم تو کسش (اونوقت بدبخت میشدم)یه ذره کرم به کیرم زدم و کیرمو گذاشتم بین دو تا رون گوشتی و تپل و سفیدش و با چند بار عقب و جلو کردن آبم اومد و ریختمش رو شکمش.بعد رفتم 5 دقیقه سینه های تپل بزرگشو خوردم تا کیرم سر حال بیاد من هیچوقت به سینه هاش توجه زیادی نمیکردم ولی موقعی که داشتم میخوردمشون فهمیدم چه جواهری هستن!بعد کیرمو که حال اومده بود آماده کردم واسه کاری که همیشه آرزوشو داشتم یعنی کردن کسش خوب به کیرم کرم زدم و کیرمو گذاشتم دم کسش با یه فشار محکم کیرمو تا آخر کردم تو کسش وای که چقدر حال داد اونم تا نفس داشت جیغ زد ولی من سریع جلو دهنشو گرفتم.یه ذره گذاشتم کیرم اونجا بمونه تا کس تنگش جا باز کنه.اونم دیگه درد نمیکشید.شروع کردم به تلمبه زدن رزیتا هم هی آه میکرد و یه ذره هم از شدت حشر گریه میکرد 15 دقیقه تلمبه زدم و بعد از 15 دقیقه آب رزیتا اومد.تو این مدت هم 3 بار نزدیک بود آبم بیاد ولی صبر کردم و درباره ادامه دادم بعد از 15 دقیقه کیرمو از کسش درآوردم و گذاشتم لای پستونای تپل سفیدش که تازه شناخته بودمشون و چند تا تلمبه زدم و تمام آبم رو ریختم رو شکم رزیتا.5 دقیقه بی حال کنار هم دراز کشیدیم بعد رزیتا گفت خیلی بهم چسبید باز هم با هم سکس میکنیم بعد با هم رفتیم حموم تو حموم تازه یادم افتاد که کون گنده و سفیدشو هنوز نکردم من که دوباره حشرم زد بالا بدون اینکه چیزی به رزیتا بگم از پشت گرفتمش و سریع کیرمو کردم تو کونش خیلی خیلی تنگ بود ولی آروم کردم تو که زیاد دردش نیاد این دفعه چون زیاد حال نداشتم سریع تر تلمبه زدم که سریعتر آبم بیاد بعد از 5 دقیقه تلمبه زدن برای بار سوم آبم اومد و همشو خال کردم تو کون رزیتا.اون روز بهترین روز زندگیم بود.
پایان

نوشته:‌ آریا
Signature

خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
     
  
مرد

 
عمه ی کیر دوست

سلام.اسم من علیرضاست.20 سالمه.ساکن تهران.تک فرزند.خاطره ای میخوام براتون بنویسم برای شهریور امساله.


اوایل شهریور بود رفته بودیم خونه ی مادر بزرگم.مادر بزرگمم با عمم زندگی میکنه.خلاصه وسطای صحبت بابام گفت ما اخر هفته میریم رامسر اگه کاری ندارید بیاید بریم.عمم گفت میاییم.
خلاصه اخر هفته شد و رفتیم رامسر.روز اول که رسیدیم همش تو ویلا بودیم.فردا عصرش مامان بابام که رفتن برای خرید بیرون منو مادر بزرگم و عمم موندیم.مادر بزرگم تو اتاق خواب بود عمم تو اشپزخونه مشغول جمعوجور و شستن ظرف بود.منم حسابی حوصلم سر رفته بود.رفتم تو اتاقم سراغ لپتاپم.رو زمین دراز کشیدم و پشتم به در اتاق بود.در بسته بود منم یکم کلیپ شو دیدم و بعد چنتا فیلم سکسی.همینطوری که داشتم فیلم سکسی میدیدم تو حال خودم بودم.حسابی حشری شده بودم.دستمو کردم تو شرتم یکم با کیرم بازی کردم.کیرمم حسابی بلند شده بود.همینطور که دمر خوابیده بودم داشتم خودمو رو زمین تکون میدادم که ابم بیاد.یکدفه در باز شد و من حول کردم نمیدونستم فیلمو چطوری قطع کنم که عمم با تعجب گفت علیرضااا چیکار میکنی؟؟؟


منم فیلمو قطع کردم ولی خوب عمم دید که فیلم سوپر بود.منم گفتم چیه عمه چیکار داری؟گفت چای دم کردم مخوری بریزم؟منم از خجالت نمیتونستم نگاش کنم گفتم نه.رفت درو بست منم همینطوری داشتم فکر میکردم که ابروم رفتو این چیزا که باز عمم با یه سینی چای اومد تو اتاقو نشست پیشم گفت خسته شدم بیا باهم چای بخوریم.منم همینطوری سرم پایین بودو با دستام ور میرفتم که عمم گفت خوب حالا بسه دیگه.توام جونی درکت میکنم و از این حرفا.گفتم عمه ببخشید و این مضوع بین خودمون بمونه و گفت باشه چیزه مهمی نیست که بخوام به کسی بگم.


اون 2روزی که اونجا بودیم من بیشتر وقتا تو اتاقم بودم که با عمم رو به رو نشم چون واقعا خجالت میکشیدم از عمم.
خلاصه بعد 2 روز برگشتیم تهران.بعد چند روز مادر بزرگم با عمومو خانوادش رفتن مشهد.عمم تنها موند خونه.عمم کارش تایپه برای شرکتی کار میکنه ولی تو خونه.2 روز بعد از رفتن مادربزرگم به مشهد عمم زنگ زد به من گفت علیرضا کامپیوترم خراب شده ویندوزم نمیاد بالا بیا برام درستش کن.خیلی سعی کردم بپیچونمو نرم ولی گفت حتما امروز بیا که کلی کاره تایپی دارم.منم قبول کردمو رفتم.





رفتم خونشون عمم مثله همیشه باهام گرم برخورد کردو رو بوسی کرد.گفتم خوب عمه من عجله دارم باید زود برم من سریع برم کامپوترتو درست کنم.گفت فعلا بشین یه چیزی بخور.شربت و شرینی اوردو خوردیمو رفتیم تو اتاق.مشغول ریختن ویندوز بودم که عمم گفت چته علیرضا سرسنگینی؟گفتم نه خوبم با خنده گفت تو داشتی فیلم میدیدی چرا برای من قیافه میگیری؟گفتم عمه قیافه نمیگیرم فقط ازت خجالت میکشم گفت اشکالی نداره عزیزم منم از این فیلمو عکسا زیاد دارم و نگاه میکنم که من جا خوردم گفنم شما دیگه چرا؟؟گفت خوب منم دوست دارم دیگه(الکی گفت که من یخم باز شه)خلاصه شروع کرد که GF داری گفتم داشتمو ولی دیگه الان ندارم.گفت باهاش سکس کردی منم گفتم نه(واقعام سکس نکرده بودم)گفت تاحالا سکس نداشتی گفتم بیخیال عمه گفت نه جون من بگو گفتم نه تاحالا سکس نداشتم گفت تو که این همه فیلم میبینی دوست داری از عقب بکنی یا جلو خندیدمو گفتم عمه من تاحالا سکس نداشتم که بدونم کدومش بهتره.گفت علیرضا اگه جنبه داشته باشی باهم سکس میکنیم که من خوشکم زد گفتم نه عمه اصلا گفت چرا من 2ساله طلاق گرفتم با کسی سکس نداشتم نیاز دارم کی از تو بهتر.خلاصه منم دوست داشتم سکس کنم با عمم ولی خجالت میکشیدم بگم باشه.
خلاصه قبول کردم ویندوز هم کارش تموم شد عمم گفت جایی که نمیخوای بری خندیدم گفت چون ازت خجالت میکشیدم گفتم باید زود برم.گفت پس بشین رو تخت خودشم اومد کنارم صورتمو بوسید منم سرخ شدم خجالت میکشیدم عممو بوس کنم.بالاخره لپشو بوسیدم بعد گردن.همینطوری که داشتم گردنشو میبوسیدم دستشو گذاشت رو کیرمو گرفت.بعد گفت صبر کن لخت شیم.اصلا روم نمیشد لخت شم ولی اول عمم لباسشو در اورد با شورتو کورست مشکی بود بعد لباسو منو در اورد منم دلو زدم به دریا دستمو گذاشتم رو سینشو شروع کردم لب گرفتن.بعد چنتا لب بازی گفت دراز بکش.شورتمو کشید پایین کیرمو گرفت دستش مالید بعد کرد تو دهنش.جنتا ساک زد برام.منم یه حاله عجیبی داشتم.ابم میخاست بیاد چون شورتمم یکم خیس کرده بود.گفتم عمه صبر کن منم شورتو کورست عممو در اوردم.واقعا بدنش ناز بود.خیلیم تمیز بود.چون بدنشو لیزر کرده بود.گفتم بشین رو من که من کستو بخورم شماهم برام ساک بزن.گفت افرین بلدیا شیطون منم خندیدم گفتم اثرات مثیت فیلمه.




نشست رو صورتم.اولین بار بود کس از جلو میدیدم شروع کردم لیس زدن و با دستمم سوراخ کونشو میمالیدم.انقد تمیز بود که سوراخش بو نمیداد که حال بهم زن باشه چون از پودره بچه استفاده میکنه برای جلوگیری از عرق سوز شدن بدنش.
عمم صدای نالش در اومد.منم ابم دیگه داشت میومد که گفتم بسه ابم داره میاد یه دستمال کاغذی گرفت دستشو شروع کرد به خوردن که ابم داشت میومد گفتم و با دستمال جمع کرد.
حالا که ابم اومده بود میتونستم بهتر سکس کنم.خوابید رو تخت پاهاشو گذاشت رو شونم شروع کردم به خوردن کسش.گفت بسه بیا بکن توش.کیرمو دادم دهنش که خیس کنه.چنتا ساک زد خیس شدو گذاشتم سر کسش با فشار کم دادم تو که کسش کیرمو انگاری بلعید.عمم یه اه از ته دلو رو شهوت کشید.منم حسابی حال کردم واقعا کیرم داشت حال میکرد.اروم عقب جلو میکدرم که گفت تندتر.منم شروع کردم به تلمبه های محکمو تندتر داشتم سینهاشم میخوردم.عمم تو اسمونا بود با اه و نالش بیشتر حشریم کرد.داشتم میکردم گفت صبر کن برگشت دمر خوابید پاهاشو باز کردو منم از پشت کردم تو کسش.انگاری اونطوری بیشتر بهش حال میداد.داشتم مبکردم که عمم جیغ کشیدو لرزیدو ازضا شد.پتوی زیرمون که رو تخن بود خیس شود.گفتم عمه من کون میخوام.گفت باشه ولی اول برم WC.رفت توی کونشو تمیز کرد(شلنگ آبو رو سوراخ کون میذاشت ابو باز میکرد کونش پر اب میشدو خالی میکرد.بعد 5.6بار تکرار این کار کون تمیز میشه ) بعد با روغن بدن اومد گفت بریز رو سوراخمو بمالو با انگشت گشاد کن.منم گفتم نگران نباش کارمو بلدم.





همونطور که دمر بود سوراخشو مالیدمو شروع کردم لیسیدن.یکم لیسیدم خیس شد بعد زبونمو کردم تو کونشو عقب جلو کردم همون کارایی که با کسش کردم با سوراخ کونشم کردم.حسابی داشت حال میکرد انگشتمو کردم تو کونش نگه داشتمو عقب جلو کردم یکم گشاد شده بود بعد 2 انگشتی.بعد روغنو ریختم رو چاک کونش یکم مالیدم لیز شد کیرمو گذاشتو بین چاک کونش عقب جلو کردم که کیرمم لیز شه.بعد گزاشتم رو سوراخو کردم تو.یه اه کشید کیرم تا خایه تو کونش بود.شروع کردم به تلمبه زدن.عمم اولش یکم اذیت شدو درد کشید ولی بعدش داشت حسابی حال میکرد بعد 2.3 min دیگه ابم داشت میومد.گفتم ابم میخواد بیاد دستمال کو؟که گفت بریز تو کونم.منم همه ی ابومو ریختم تو کونشو بیحال افتادم.با دستمال کونشو تمیز کردو اومد بغلمو یکم لب بازی کردیمو منم سینهاشو میمالیدم.بعد دیگه خودمو تمیز کردمو لباسامو پوشیدم.از هم تشکر کردیمو منم دیگه رفتم خونه.


از اون موقع به بعدم خیلی بیشتر باهم صمیمی شدیم و چند بار دیگه باهم سکس کردیم.ولی باره اولی یه چیزه دیگه بود.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
مامانم

سلام اسم من حامد و بست وچهار سالمه. تنها بچه خانوادهام به قول گفتنی یکی یکدونم مادرم اون موقع سی و شش سالش بود و بابام شش سال پیش رفته به انگلیس تا مثلا کار کنه. توی این شش سال فقط از داشتن پدر نامه میاد و

بعضی وقها پول . بگذریم تا اونجاییکه یادمه توی این شش سال خودم کار کردمو خرج خودمو دراوردم. خلاصه بعداز

حدودا چهار سال پیش یه کامپیوتر خریدم و این جریانی که تعریف میکنم بعد از خرید کامپیوتره .

یه شب دم در خونمون با دوستم نشسته بودم که دیدم عجیب رفته تو موبایلشو در بیا هم نیست بهش گفتم تو موبایلت چی داری؟ گفت یه داستان گفتم داستان اونم تو موبایل گفت باورت نمیشه بیا بخون. از اول داستان آورد و من شروع کردم به خوندن موضوع داستان سکس غیر علنی با مادر بود. بهش گفتم این چرتو پرتا چیه میخونی گفت واقعیه! خلاصه تا اخر داستانو خوندمو بهش گفتم دم مادره گرم خیلی باحال بوده. خلاصه این داستان رو من اثر گذاشت خیلی در موردش فکر کردم که کار مادره درست بوده یا نه. ازش در مورد اینترنت سوال کردم و آوردمش خونمون که چه جوری میشه رفت تو اینترنت. اونم شروع کردبه من توضیح دادنو رفت تو اینترنت یه ادرس وارد کردو دیدم یه لیست از سایتهای سوپر باز شد و به اسم(kar20.com)خلاصه رفت داخل سایتو رفت تو قسمت داستانهای سکسی دقیقا همون داستانو برام اورد و به من اینترنتو یاد داد و یک فیلتر شکن هم بهم دادو گفت با این برو تو این سایت و وقتی داشت میرفت بهم گفت خوش به حالت خودتیو مامانت. کاش من جای تو بودم. منم بهش گفتم گمشو چرتو پرت نگو .

شب شدو من که زیاد سمت کامپیوتر نمیرفتم وقتی سرمو بلند کردم دیدم حدودا پنج ساعت تو اینترنت بودم باورم نمیشد همه چیو یک جور دیگه میدیدم عکس مادرمو که کنار تختم بود یه جور دیگه نگاه میکردم خلاصه عجیب راست کرده بودم خودم از دیدن کیرم تعجب کرده بودم. ساعتو نگاه کردم دیدم ساعت دو شبه. درو باز کردم رفتم تو اتاق مادرم صداش کردم دیدم خوابه دوباره صداش کردم گفت چی شده گفتم خواب بد دیدم ترسیدم گفت بیا پیشم بخواب منم سریع رفتمو پیشش خوابیدم اینقدر منتظر شدم تا خوابش برد. یواش یواش توی نور چراغ خواب رفتم پشتشو خیلی آروم دامنشو دادم بالا. خلاصه به شرتش رسیدم کیرمو درآوردم و منکه تا اون موقع جق نزده بودم با دیدن شرتش شروع کردم به زدن. بعد از یه مدت دیدم کیرم داره منفجر میشه دیگه حالم دست خودم نبود خودمو به زور کنترل کردم ابمو ریختم رو شرتش و تا صبح مثل جنازه افتادم. صبح زودتر مامانم از خواب بیدار شدم تا ببینم چه گندی زدم. دیدم خبری نیست. خیالم راحت شد و زود رفتم صبحانه اماده کردم و خوردمو رفتم سرکار.

عصری که از سر کار برگشتم گفتم امشب هر جور شده حتما باید بکنمش رفتم پیش دوستم بهش گفتم راستی منظورت چی بود گفت بهت حسودی میکنم چون خودتیو مامانت هر کاری دوست داری میکنی من جای تو بودم یه قرص میدادم ویه دل سیر بدون مزاحمت یه کس وکون سیر میکردم گفتم چه قرصی میدادی گفت صبر کن رفت از خونشون سه تا قرص اوردو بهم داد گفت از این قرص گفتم به دردم نمیخوره گفت من منتظرم منو مامانم یه شب تنها بشم تا صبح ده دفعه میکنمش گفتم دیوونه ای خلاصه قرصو بهش دادمو گفت به دردم نمیخوره چند بسته دارم انداخت گوشه کوچه وخلاصه بعد از چند دقیقه خدافظی کردیمو من امدم خونه بعد سریع رفتمو قرصارو برداشتم اومدم خونه تا ساعت ده شب خودمو با داستانهاییکه از اینترنت گرفته بودم مشغول کردم بعد دولیوان شربت درست کردم داخل یکی از لیوانها دوتا قرص انداختمو خوب به هم زدم بردم برای مامانم خلاصه خوردو منم داشتم دیوونه میشدم خلاصه کلافه شده بودم تا مامانم بخوابه خلاصه خوابیدو منم به بهانه اینکه میترسم پیشش خوابیدم تا اینکه رفتم کامپیوترو روشن کردم شد ساعت دو کامپیوترو خاموش کردم رفتم بغل مامانم خوابیدم اروم دامنشو بالا زدم وشرتشو اروم کشیدم پایین تر سیدم نکنه طوریش شده باشه دیدم نفس میکشه کیرمو دراوردم کمی روغن زیتون ریختم روش حسابی چربش کردم با ترس اینکه از خواب بیدار شه اروم گذاشتم لای کونش اروم فشار دادم توش. دیدم نه خبری نیست انگشتمو چرب کردمو کم کم کردم تو سوراخ کونش بعد کیرمو کردم تو کسش. خیلی حال میداد کم کم حالت دیشب بهم دست داد سریع کشیدم بیرون فشار دادم تو کونش حس کردم سرش رفت تو همه ابمو توش خالی کردم دیگه نفهمیدم چی شد همون جور خوابم برد صبح مثل خلا از خواب بیدار شدمو سریع همه چیو روبراه کردم و سریع صبحانرو درست کردمو رفتم سره کار. این ماجرا اولین سکسی بود که داشتم.
     
  
مرد

 
من و مامانم و خاله میترا

سلام من آريا هستم و 20 سالمه. تنها بچه خانواده هستم. يه مامان خوشگلم دارم که 41 سالشه و يه خاله که3 سال از مامانم کوچيکتره. اسمش ميتراس و بچه دارهم نمي شه. خاله ميترا همه کاراشو با مامانم انجام ميداد از خريد گرفته تا .... خاله ميترا و مامانم خيلي با هم راحتن. مثلا بعضي وقتا مي شنيدم که از سکس به هم صحبت ميکنن که ديشب چه جوري سکس کردن يا دوست دارن چه جوري سکس کنن و از اين حرفا......
اينم بگم که خاله ميترا هيکل سکسي داره بدن جا افتاده سينه هاي گوشتي (سايز85) کون قلمبه و پاهاي تپل. خلاصه هر چيزي که براي حشري کردن يه مرد لازمه. ماجرايي رو که ميخوام براتون تعريف کنم برميگرده به 2 سال پيش وهمش ازاونجايي شروع شد که من بعضي وقتا با مامانم ميرفتم حموم. يعني ازبچگي اين جوري بوده و برام عادي بود. ولي مامان هنوزم فکر ميکرد من همون آريا کوچولوم و جلوم لخت لخت ميشد. راستش تو بچگي اصلا از اين کار خوشم نميومد ولي بزرگتر که شده بودم خوشمم اومده بود. من با مامان خيلي راحت شده بودم. هرسوالي که برام پيش ميومد مي پرسيدم. اونم جواب مي داد. مثلا برام گفته بود که چه جوري به دنيا اومده بودم. يه بار بهش گفتم مامان چرا اينقدر سينه هات بزرگه؟ آخه واقعا بزرگ بود. تو فاميل تک بود، تو بزرگي وسکسي بودن. اينو از نگاه هاي بچه هاي فاميل تا مرداي فاميل ميشد فهميد.{سايز 95} خنديد وگفت بزرگتر که شدي مي فهمي.
وقتي زياد گير دادم گفت: اينا دلخوشي باباته. فهميدم که بابامم عاشقه سينه هاي مامانمه و فهميدم چرا بعضي وقتا موقع خواب مامان به بابا مي گفت شير نمي خواي؟ هميشه به بهونه ي شستن تن و بدن مامان ميتونستم به سينه هاش و کل بدنش دست بزنم وهميشه وقتي دست به کونش ميزدم خودشو مي داد عقب. فکرکنم از کون خيلي تحريک ميشد. مامانم هيچي نمي گفت ولي وقتي زياده روي مي کردم ميگفت ديگه داري شيطوني مي کنيا! چون دودولم گنده ميشد واونم مي فهميد ولي اينا باعث نمي شد که ديگه با مامان نيام حموم.
مي گفت: عيبي نداره عادي ميشه. تو اين سن همه همين جورين (نديد بديد) بهم چيزي نمي گفت فقط مي خنديد. يه باربهش گفتم چرا ميخندي؟ گفت آخه با اين سنت چيزي از بابات کم نداري. نمي دونم همسن بابات بشي چي ازآب در مي ياي. خدا به داد زنت برسه. بعد منو محکم تو بغلش گرفت. طوري که کيرم رفت لاي پاش وسينه هاشو فشار ميداد تو صورتم وهمش قربون صدقم ميرفت. اولين باري هم که آبم اومد جلوي مامانم بود. آخه هميشه مامانم موهاي کيرمو برام ميزد و منم براي مامانم اين کارو ميکردم. يعني موهاي کسشو براش ميزدم مامانم خودش اين جوري مي خواست. از اين کار لذت مي برد. پاهاشو باز مي کرد منم با يه دست کسشو صابوني مي کردم و با اون دستم براش مي زدم. مي فهميدم که از اين کار من لذت مي بره ولي به روش نمياورد که من پر رو نشم. منم از قصدهمش دست چپمو مي ماليدم رو کسش اونم چشماشو مي بست و حال مي کرد. يه بارکه داشت موهاي کيرمو ميزد دستش رو حسابي صابوني کرد. کيرمو گرفت وشروع کرد به زدن. ولي اينقدر کيرمو اينور اونور کرد تا آبم ريخت تو دستش. من نمي دونستم چي شده. از مامان پرسيدم. اونم گفت هيچي عزيزم ديگه مرد شدي. بعد کيرمو(آخه ديگه مرد شده بودم) گرفت و بوسيد. بعد از اون روز رومون بيشتر به هم باز شد چون ديگه همش باهام شوخي مي کرد و با کيرم ور ميرفت يا کونشو ميماليد به کيرم. جوري که مثلا اتفاقي بوده. وقتيم که خيلي حشري مي شدم ميگفت راحت باش. اگه مي خواي جق بزن. مي گفت کسمو نگاه کن جق بزن. خودتو خالي کن. ولي من چون عاشق سينه هاش بودم هميشه يه دستم روي سينه هاش بود و جق مي زدم. يه دفه ازش خاستم که اون برام جق بزنه. با التماس قبول کرد. کنارم رو زانو نشست طوري که سرش سمت کيرم بود وکونش طرف من. شروع کرد برام جق زدن. خيلي آروم و حرفه اي اين کارو ميکرد. منم با کونش بازي ميکردم تا آبم اومد. بهترين جق عمرم بود. ولي نمي دونم چرا ازم نمي خواست که باهاش سکس کنم. منم که روم نمي شد. فکر کنم همه اين چيزا رو براي خاله ميترا هم تعريف کرده بود و گفته بود که چه کير مردونه دارم. چون متوجه شده بودم که خالم يه جور ديگه نگاهم مي کنه و حتي رفتارشم با من عوض شده بود. ديگه خودشو انقد جلوي من جمع وجور نمي کرد. برعکس راحت ترم شده بود. مثلا باهم شوخي ميکرديم جلوم خم ميشد تا سينه هاش معلوم بشه يا مي نشست روي پام و...

يه روز خاله ميترا و مامان رفته بودن خريد. منم تازه از فوتبال اومده بودم و ولو شده بودم رو کاناپه. حولمو برداشتم برم حموم که مامان وخاله اومدن.
من گفتم: ميرم يه دوش بگيرم.
مامانمم گفت: منم خيلي عرق کردم بايد يه دوش بگيرم. برو منم ميام.
گفتم: باشه. خواستم برم که خاله ميترا گفت: منم ميام!
من خيلي جا خوردم.
مامانمم گفت لازم نکرده. تو صبر مي کني بعد از ما ميري. خاله هم راضي شد. منم رفتم ولي تو دلم همش به مامان بد و بيراه مي گفتم که جلوي خاله ميترا رو گرفت. رفتم تو حموم. زير دوش بودم که يه دفعه مامان اومد تو. مثل هميشه لخت لخت. همين جوري که داشت ميومد جلو سينه هاش تکون مي خورد. منم که مثل هميشه فوري شق کردم. مامان خندش گرفت. گفت: حالا صبر کن برسم بعد. اومد زير دوش کنار من. منم بغلش کردم وبوسيدمش.
با لحني بيحال گفت: برو اونور توام. دارم از گرما مي ميرم. نچسب به من. منو ميگي! کلي ضدحال خورده بودم. کيرم داشت ديگه مي خوابيد که يه دفعه ديدم خاله ميترا با شورت و کرست مشکي که سفيدي بدنشو جذابتر مي کرد اومد تو. فکر کنم مامان از بس هول بود در رو کامل نبسته بود. من که تا حالا خالمو اونجوري نديده بودم کلي کف کردم و دوباره کيرم مثل سنگ شد. مامانم ديگه صداش دراومد: مگه نگفتم صبر کن بعد ما؟ چرا اومدي؟
خاله ميترا گفت: آخه منم گرمم بود. داشتم مي مردم. ولي معلوم بود که داره دروغ ميگه چون همش نگاهش به کير من بود. منم که يادم رفته بود لخت لخت با کير شق شده جلو خالم وايسادم. فقط داشتم خالمو با شورت و کرست ديد ميزدم. خلاصه خاله ميتراهم خودشو جا کرد. مامانم ديگه چيزي نگفت. خاله ميترا تا اومد کنار من بهم گفت: اين چيه ديگه شيطون؟ داشتين چي کار مي کردين؟
مامان گفت: خفه شو ميترا! اين عادتشه. هميشه همين جوريه تو حموم. خاله ميتراهم خنديد و گفت: چه عادت خوبي. خوش به حالت. مامانمم خندش گرفت ولي من ققط تو نخ سينه ها و خط کس خاله بودم. خاله همش به بهونه هاي الکي خودشو مي ماليد به من و به کيرم دست ميزد. منم اولش خجالت مي کشيدم ولي خوشم ميومد. مامان گفت: ميترا بچه ي منو اذيت نکن.
خاله هم گفت: کاريش ندارم که توام. من که ديگه داشتم ميمردم از شق درد. وقتي خالم ديد دارم بد جوري نگاش ميکنم به شوخي گفت: مي خواي اينارم در بيارم راحت باشي؟
منم با پررويي گفتم: اگه اين کارو بکني که خيلي خوب ميشه. اونم ازخدا خواسته پشتشو کرد به من گفت: بازش کن. گفتم: چيو؟ خالم گفت بند کرستو ديگه. مگه نمي خواي ببيني؟ واي من عاشق اين کار بودم. هر وقت تو فيلم سوپر اين صحنه رو ميديدم 100 ميزدم عقب و دوباره مي ديدم. بعد خالم برگشت و گفت: بيا ببين چطوره.
منم گفتم: عالي. ولي چون مي خواستم نشون بدم که چقد مامانمو دوست دارم گفتم: هرچي که باشه به مامانم که نمي رسه. با اين حرفم خالم شاکي شد ولي مامانم کلي حال کرد. منو بغل کرد و سينه هاشو فشار داد تو صورتم. مي دونست من عاشق اين حرکتم وهمش قربون صدقم ميرفت. خاله ميترا که ديد اينجوريه خواست برگه برنده رو کنه. ديدم خم شد و شورتشو در آورد. واي ديگه نمي شد رو اين کون حرف زد. واقعا حرف نداشت. بعدشم همش خودشو از پشت مي ماليد به من. منم ديگه نتونستم تحمل کنم و از پشت چسبوندم بهش و سينه هاشو گرفتم. خاله ميترا هم يه آه کشيد. معلوم بود اونم خيلي حشريه. همش کونشو مي دادطرف من.... منم که ديگه پر رو شده بودم وحشري. اصلا يادم نبود مامانم داره منو نگاه مي کنه. آخه صداش در نميومد. بعد خالم خوابيد کف حموم و گفت بيا بخواب رو من. منم يه نگاه به مامانم کردم. ( يعني اجازه) اونم با لبخند گفت برو پسرم. اينم خالته. غريبه که نيست. عيبي نداره. منم رفتم. خالم ازم خواست که سينه هاشو بخورم. منم مثل قحطي زده ها مي خوردم تا اونجا که مي تونستم سينه هاشو ميکردم تو دهنم. خالم داشت آخ و اوخ مي کرد و همش ميگفت بخور... فشارش بده.... نوکشو گاز بگير...
بعد کيرمو با دستش گذاشت دم کسش و گفت بکن تو. ولي لازم به گفتن اون نبود. چون قبل از اين که حرفش تموم بشه من کيرمو تا جايي که مي تونستم کردم تو. واي چه کسي! اولين بار بود مزه ي کس کردن رو مي چشيدم. هيچي نمي فهميدم. فقط وحشيانه تلمبه ميزدم. خالمم مي گفت محکم تر... تندتر... بکن بکن.
مني که هميشه تا دستم به کيرم مي خورد مي خواست آبم بياد نمي دونم چي شده بود اصلا انگار نه انگار. انقدر محکم تلمبه ميزدم که خالم گفت: بلند شو کمرم درد گرفت. وقتي بلند شدم ديدم مامانم داره با خودش ور ميره و سرو صداش حمومو برداشته. خاله ميترا بلند شد و دستاشو گذاشت رو ديوار و خم شد گفت: زود باش ديگه شروع کن مردم. از اينکه يه زن 38 ساله داشت به من 18 ساله کس نديده التماس ميکرد حال ميکردم. بعد دوباره کيرمو با يه تف جانانه کردم تو کسش. حالا ديگه من سرپا بودم و راحت تر مي تونستم تلمبه بزنم. خالم همچنان جيغ ميزد که انگار داره پاره ميشه. هم من تلمبه مي زدم هم اون خودشو به طرف من هول مي داد. بعد دستاي مامانم رو روي پشتم حس کردم. فکر کنم اون ديگه ارضا شده بود و اومده بود پيش ما. تو همين حال و هوا بودم که احساس کردم که يه چيزي مثل سيل مي خواد از کيرم بزنه بيرون. ديگه فرصت نشد به خالم بگم. يه آه بلند کشيدم و تمام آبمو ريختم تو کس خاله ميترا. اونم بدترازمن صداش دراومد. انگارداشت ازلذت مي مرد. داد ميزد: واي سوختم... چقد داغه... آتيشم زدي... بريز همشو. بريز تو کسم. منم همه ي آبمو خالي کردم.... مامانمم از پشت منو بغل کرده بود. خودشو مي ماليد به من. بعد خاله ميترا برگشت و کيرمو کرد تو دهنش و تا قطره آخرشم خورد. بعد مامان گفت: بسه ديگه. پاشين بريم. الان منصور(بابامه) مياد. مارواينجوري ببينه اصلا خوب نيست. بعدشم همگي يه دوش گرفتيم و رفتيم بيرون. خاله ميترا به مامانم مي گفت: من اگه همچين پسري داشتم ديگه شوهرلازم نداشتم. من که تا يک هفته تو کما بودم که چي به من گذشته. خيلي حال کرده بودم.بعدازاون جريان مامان همش به من مي گفت: ديگه اين کارو با خاله ميترا نکن. يه وقت آبرو ريزي ميشه. به خاله ميتراهم ميگفت که با آريا کاري نداشته باش ولي خاله ميترا دست بردار نبود. فکر کنم خيلي بهش حال داده بود. همش باهام از سکس حرف ميزد و باهام شوخي ميکرد. يه بار يادمه وقتي ما خونشون بوديم توي آشپزخونه گير داد که بايد کيرتو ببينم و مي گفت واقعا بايد به بابات احسنت گفت. بيبين چي ساخته! حالا ديگه بعد از سکس با خاله اونم جلو مامان رابطم با مامان نزديکتر و سکسي تر شده. يعني خودش فهميده بود که چه چيزي هميشه در کنارش بوده ولي استفاده نکرده. يه جورايي به خاله ميترا حسودي ميکرد ولي روش نمي شد بگه. شايدم مي ترسيد. نمي دونم
     
  
مرد

 
ماساژ خواهرم

سلام من چند وقته که داستانای سکسی رو میخونم و بعد از خوندن داستانا این سوال برام پیش میاد که این داستان حقیقت بود یا خیال پردازی برا همین تصمیم گرفتم یه داستان واقعی براتون بنویسم کاملا حقیقی و فقط توی داستان اسم هارو عوض میکنم. خانواده ما چهار نفر بود بابام کارمند مامانم خونه دار یه خواهرم دارم که چهار سال از خودم بزرگتره. حدودا 14 ساله بودم که هم خود ارضایی میکردم هم یه پسر همسایه داشتیم که من میکردمش ولی هیچوقت نسبت به خواهرم حتی فکر بدی هم نمیکردم. خواهرم اون موقع تقریبا 18 ساله بود قد بلند سفید لاغر کمر باریک کونش نسبت به اندامش بزرگ بود سینه هاش کوچیک بود. الان که عکسای اون موقع رو میبینم یه نوجوون سکسی بوده. افسانه بسکتبال بازی میکرد و عضو تیم بود. داستان از جایی شروع شد که یه روز عصر من از مدرسه اومده بودم تو اتاقم خوابیده بودم داشتم زیر پتو کیرمو میمالیدم و تو ذهنم کون پسر همسایه مون رو تجسم کرده بودم یه دفعه صدای افسانه رو شنیدم که داره صدام میکنه میگه بیا کارت دارم یه کم صبرکردم تا کیرم خوابید و رفتم تو اتاقش گفت من امروز مسابقه داشتم تمام بدنم درد میکنه بیا با پاهات روی پاهام راه برو پاهامو لگد کن منم خیلی عادی این کارو براش کردم بعد دمر خوابید دستاشو باز کرد گفت روی دستامو لگد کن یه تیشرت با یه شلوار استرج پوشیده بود یه دفعه چشمم افتاد به کونش که قلمبه و خوش فرم بود از خودم بدم اومد به خودم گفتم خاک تو سرت ولی بعد شب که میخواستم کیرمو بمالم باز صحنه اومد جلو چشمام. گذشت تا چند روز بعدش رفتم تو اتاق افسانه داشت لباس عوض میکرد و با شورت بود پشتش به سمت من بود و باز ذهن من یه عکس از کونش گرفت همون موقع رفتم بیادش جق زدم. افسانه زیاد توی خونه می رقصید و هروقتم میرقصید میگفت نگاهم کن منم دست خودم نبود نگاهم شهوت آلود شده بود. دختر شاد و فعالی بود یه روز وقتی از باشگاه برگشت ازم خواست ماساژش بدم دمر خوابید گفت پشت خم زانوهامو بمال یه شلوار گشاد و نخی نازک پوشیده بود تمام نگاهم لای کونش بود یه مقدار از کمرش معلوم بود سفیدیش برق میزد پاهاشو با یه کم از روناشو ماساژ دادم بعد برگشت گفت پاشو وایسا با پات تمام وزنتو بنداز کف پام من کیرم راست شده بود وقتی بلند شدم دید و متوجه شد و بهم گفت نمیخواد مرسی برو من خیلی پشیمون و ناراحت شده بودم رفتم و به خودم قول دادم که دیگه هیچوقت این اشتباه رو نکنم ولی این تازه اول ماجرا بود از فردای همون روز افسانه رفتارش تغییر کرد نگاهش لبخندش. دیگه هر روز میگفت ماساژم بده کار به جایی رسید که موقع ماساژ به کونشم دست میزدم. کیرم بلند میشد و اونم میفهمید و میدید ولی در همین حد باهم می لاسیدیم تا زمانی که من تقریبا 16 ساله بودم افسانه 20 ساله یه روز عصر تو خونه تنها بودیم ولی هر لحظه امکان داشت مامان و بابام از راه برسن من داشتم فوتبال تماشا میکردم تیمی که من دوستش داشتم داشت میباخت افسانه هی سر به سرم میذاشت و تیم منو مسخره میکرد یه دفعه کنترل تلوزیون رو برداشت کانالو عوض کرد و فرار کرد من دنبالش دویدم گرفتمش نشست رو زمین و کنترل رو بهم نمیداد دوتامون داشتیم میخندیدیم شوخیمون کم کم حالت کشتی شد و من کامل بغلش کردم و خوابیدم روش یه دفعه خنده هامون قط شد خجالت کشیدم و بلند شدم شهوت تمام وجودمو گرفته بود داشتم میرفتم یه دفعه گفت ماساژم میدی برگشتم دمر خوابید یه کم ماساژش دادم و بی اختیار خوابیدم روش کیرمو رو کونش فشار میدادم هیچی نمیگفت اومدم شلوارشو بکشم پایین با دستاش شلوارشو گرفت و نذاشت منم اینقد از رو شلوار ادامه دادم تا ارگاسم شدم. گذشت تا اینکه باز یه روز من تو اتاقم نشسته بودم رو صندلی مامانم تو آشپزخونه بود افسانه اومد یه کم باهام شوخی کرد بعد نشست تو بغلم و زودم بلند شد رفت ولی این کارش منو دیوونه کرد و دیگه تصمیم گرفتم بکنمش منتظر فرصت بودم. یه روز میخواست بره تو زیرزمین از انباری یه چیزی بیاره منم دنبالش رفتم تو زیرزمین بهش یه کم باهاش شوخی کردم و لباشو بوس کردم به سینه هاش دست زدم ولی نذاشت ادامه بدم یه روز تنها بودیم رفتم سراغش بهم گفت ما نباید این کارا رو بکنیم و کلی باهام حرف زد بعد بهش گفتم پس این آخرین بارمون باشه بعدش همه چیزو فراموش میکنیم دمر خوابید و گفت باشه پس فقط ماساژ برا آخرین بار اون روز دامن پوشیده بود پاهای خوش فرم و سفیدش داشت دیوونم میکرد. اون موقع ها بچه بودم خر بودم بلد نبودم باید چیکارکنم بی تجربه بودم حسابی روناشو مالیدم و دامنشو دادم بالا یه شورت صورتی پوشیده بود میخواستم شورتشو در بیارم نذاشت میخواست بلند بشه منم قبول کردم بعد چرخید باهم صحبت کردیم و راضیم کرد که فقط از رو شورت. من کیرمو در اوردم گذاشتم لای رونای سفیدش یه کم مالیدم تا آبم اومد. ما همیشه در همین حد باهم میلاسیدیم بعد از اون چند بار دیگه هم سکس داشتیم. اوج کاری که برام کرد این بود که کیرمو میمالید و یه کم سرشو میکرد تو دهنش. الان ازدواج کرده دیگه چندساله این چیزا اصلا بین ما نبوده ولی من هنوز عاشقانه دوستش دارم و لذت دوران بچگی هیچوقت یادم نمیره.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
من و مامان نازم


اسم من نیماست و 18 سالمه و از لحاظ تیپ و قیافه هم تقریبا خوبم و تهران زندگی می کنیم، اعضای خانواده ما 3 نفر هستن ، من ، بابام که نگهبان یه شرکت خصوصیه و 24 ساعت نگهبانی می ده و 24 ساعت خونست و مامانم که اسمش فریده هست و 34 سالشه و تیپ خیلی نازی داره ، بدنش اندامی و به نظر من از همه لحاظ نمره 20 رو داره و صورت خیلی نازی هم داره که خیلی ها عاشقشن . ماجرای من با مامانم از اونجایی شروع شد که اواخر اسفند 92 خالم اینا از شهرستان اومده بودن خونه ما برای میهمانی ، خانواده خالم متشکل از خالم که 31 سالشه ، پسر خالم که 17 سالشه و دختر خالم که 8 سالشه ، شوهر خالم هم همراه اونها نیومده بود ، اکثر به همین صورت مسافرت می کنن . ماکلا باخانواده خالم خیلی راحتیم حتی باخالم خیلی شوخی می کنیم و گاهی اوقات مامانم هم تو این شخی ها من و پسرخالم رو همراهی می کنه



.
خانواده ما و فامیل هامون خیلی راحت هستن ، یعنی لباس های خیلی عادی می پوشن و اصلا به پوشوندن خودشون اهمیت نمی دن . مامانم جلوی مهمونها با یک دامن کوتاه تا زانوهاش و تاب می گرده و خاله ام هم با یک شلوار و پیراهن و این نوع لباس پوشیدن بین فامیل های ما عادیه ، یه روز عصر من و پسر خالم روی کاناپه نشسته بودیم و داشتیم فیلم نگاه میکردیم و مامانم با خالم هم روی یکی دیگه از کاناپه ها نشسته بودن و داشتن با هم صحبت می کردن و دختر خالم هم داشت گوشه بازی می کرد و مشغول بود ، من همینطور که مشغول فیلم نگاه کردن بودم دیدم که پسر خالم به یه نقطه دیگه ای خیره شده و داره نگاه می کنه اولش فکر کردم داره به صحبت های مامان و خاله گوش می کنه ، ولی بعدش که نگاهم رو به سمت مامان و خاله چرخوندم دیدم نه خیر آقای به حرف های اونا گوش نمیده هیچ هواسش اصلا جای دیگست . مامانم پاش رو روی پاش انداخته بود و داشتن صحبت می کرد و اصلا هواسش نبود که لای پاش از زیر دامنش پیداست و اون شورت سیاه رنگش داره خود نمایی می کنه ، یه لحظه حالت عجیبی به خودم دست داد ، آخه صحنه خیلی جذابی شده بود ولی یه لحظه به غیرتم برخورد که پسر خالم داره اونطوری لای پای مامانم رو با نگاه هاش می خوره . نمی دونستم چطوری حالیش کنم که خودشو جمع و جور کنه که تابلو نشه تا اینکه که مامانم خودش به من نگاه کرد و من هم با چشم ها اشاره کردم ولی متوجه نمی شد ،تا اینکه بلند شدم و رفتم آشپزخونه یک لیوان آب خوردم و وقتی بر می گشتم به بهانه بوسیدن رفتم طرف مامان و لوپشو بوسیدم و در گوشش گفتم پاهاتو جمع کن مهران هواسش پرت شده که یه لحظه مامانم قرمز شد و آروم پاشو انداخت پایین . بعد من هم رفتم نشستم روی کاناپه و فیلمم رو نگاه کردم . ناخود آگاه هر بار به پای مامان نگاه میکردم ببینم باز هم اون صحنه رو می بینم یا نه ولی دیگه خبری نبود بعد از چند مرتبه نگاه کردن دیدم مامان هواسش به منه و همش منو نگاه می کنه که داشتم پاهاش رو نگاه می کردم .




بعد از چند ساعت مامان برای آماده کردن شام به آشپزخونه رفت و بعد از چند دقیقه من هم رفتم آشپزخونه که اگه کاری داشت انجام بدم . بعد به مامانم گفتم موقع نشستن یکم خودتو جمع جور کن ، مامانم گفت اشکالی نداره چیزی نشده که ، گفتم چطور چیزی نشده لای پات معمول بود، حتی رنگ شورتت هم مشخص شده بود ، مامان گفت حالا اشکال نداره بعد از این هواسم هست . شب شد و با کمک مامانم و خاله داشتیم سفره رو آماده می کردیم ، آشپزخونه ما مسیر رفت و آمد خیلی باریکی داره و به همین دلیل فقط دو نفر راحت می تونن حرکت کنن ، داخل آشپزخونه خالم ایستاده بود کنارگاز و داشت غذا می کشید و مامانم هم پشتش رو به اوپن بود و سالاد آماده می کرد، من رفتم از یخچال آب و نوشابه رو بردارم بیارم سر سفره که بین هر دوشون گیر کردم و مجبور بودم که از بینشون رد شم و پشتم رو به خاله کردم و جلوم هم رو به مامانم افتاد به همین خاطر وقتی از بینشون رد شدم که خالم یکی از شوخی هاش گل کرد و من رو با باسنش به سمت مامانم فشار داد و مامانم هم از اونطرف دید خالم سر شوخی رو باز کرد من رو به سمت خالم فشارداد ، دادم رفت هوا ، گفتم که نامرا ولم کنید ، دارم له می شم ، خالم گفت هرچقدرمی خوای داد بزن ، ما که مرد نیستیم ، ناخود آگاه دست رو مجبور شدم بگیرم به کمر مامانم و شوخی اونا هم اونقدر بالا گرفت که خالم منو به سمت مامانم فشار می داد و مامانم هم منو به سمت خالم و همین باعث شد که کیرم از روی شلوارم به دامن و لای پای مامان مالیده بشه و چون شلوارمم پارچه ای بود بلند شدن کیرم رو نشون داد که وقتی کیرم راست شد دقیق رفت لای پای مامان که مامانم متوجه شد و خودشو بیشتر به سمت پایین می آورد تا قدم برسه و کیرم به لای پاش بخوره ،





بعد پاهاش رو سفت کرد تا کیرم لاش گیر کنه منم با تعجب به کارم ادامه می دادم و لذت می بردم که یک هو مامانم دیگه خودشو تکون نداد ، ولی خالم که متوجه نشده بود همینطوری منو فشار می دادم به مامانم ، در اوج لذت بودم و خودم هم ناخودآگاه خودمو بیشتربه لای پای مامان فشارمی دادم که دیگه مامانم خودش رو به سختی کنار کشید و حتی به صورتم هم نگاه نکرد و سالاد رو که درست کرده بود برد سر سفره گذاشت ، بعد از اینکه شام خوردیم سفره رو جمع کردیم و من و پسر خالم نشستیم فیلم نگاه کردن ، که بعد ازشستن ظرفها هم خاله و مامانم که اومدن و پیش من روی کاناپه نشستن مامانم کنار من نشست و خالم هم کنار مامانم ، طبق عادت مامان بعداز چند دقیقه دوباره پاش رو روی اونیکی پاش انداخت و پسر خالم هم بعد از چند دقیقه متوجه شد و به همه دری زد تا بتونه لای پای مامان رو ببینه که نمی شد . وقتی که همه مشغول بودن و هواسشون نبود من دامن مامان رو دادم پایین تر که دوباره پسر خالم هوس نکنه لای پاشو ببینه که مامانم متوجه شد و برگشت یه نگاهی بهم کرد و لبخند زد و برگشت به سمت خالم شروع به تعریف کردن .




موقع خواب که رسید قرار شد خالم اینا داخل اتاق من بخوابن و چون بابام شیفت بود من هم با مامان تو اتاق خودشون بخوابیم ، مامانم طبق عادت لباس هاش رو پشت در اتاق عوض کرد و با لباس خواب اومد بخوابه ، لباس خوابش پارچه براق یک تیکه تا بالای زانوش بود . وقتی که اومد بخوابه من با تعجب به رونهای مامان نگاه کردم و اصلا هواسم نبود که مامانم داره به من نگاه می کنه ، در این حال بودم که مامانم گفت حواست کجاست بچه ، اگه خیلی اذیتت میکنه می خوای برم لباسمو عوض کنم ،گفتم نه بابا من که لای پای شما رو دیدم این که چیزی نیست ، گفت دیگه پرو نشو حالا هواسم نبوده یه اتفاقی افتاده ، گفتم دوباره این اتفاق ممکن بود بیفته اگر من دامن شما رو پایین نمی دادم ، گفت خبه حالا خودمم هواسم بود ، بدتر از اون نبود که توی آشپزخونه برای من راست کرده بودی و داشتی منو می مالیدی ، یه لحظه قرمز شدم و ساکت موندم، مامان چراغ رو خاموش کرد و اومد رو تخت درازکشید و منو پیش خودش خوابوند و گفت اشکال نداره ، عمدی که نبوده ، اتفاق پیش میاد دیگه ، برای اینکه من رو ناراحت نکنه گفت تازه خودمم یه جوری شدم ،شاید اگه بیشتر ادامه پیدا میکرد من کارهای بدتری می کردم ، من با شنیدن این حرف پروشدم و گفتم مثلا چه کاری شیطون ، مامانم گفت پرو نشو شوخی سرت نمی شه حالا من یه حرفی زدم ، بعد مامانم پشتش رو به من کرد ، من از موقعیت استفاده کردم و از پشت بقلش کرد و خودمو چسبوندم بهش و گفتم بگو دیگه ، چیکارمی کردی ، مامانم گفت داری رودارمی شیها ، فاصله بگیر تا کار دست خودت و خودم ندادی ، بعد حرکت شب رو گفتم که مامانم ساکت شد و حرفی نزد ، من ادامه دادم که مامان چرا خودت هم ادامه دادی بعد کارمون رو متوقف کردی ، مامانم بعد از یک مکث چند ثانیه ای گفت داشتم شوخی می کردم ، شوخی هم سرت نمی شه بی جنبه بازی درمیاریا ، منم گفتم خب دست خودم نبود یه لحظه به خودم اومدم دیدم کار به اونجا کشیده ، مامانم گفت پسر منو باش اول گیر میده که پاهاتو جمع کن بعد خودش ...




گفتم بابا دست خودم نبود اتفاقی بود ، در حال این صحبت ها بودیم که مامانم گفت ببین یعنی الان هم هواست نیست ، با تعجب پرسیدم به چی هواسم نیست ، گفت به خودت نگاه کنی متوجه میشی ،که خودمو کشیدم عقب دیدم بله باز کیرم راست شده بود و لای پای مامانم قرار گرفته و من اصلا هواسم نبود ، برای اینکه سرپوش بذارم روش گفتم از بس که از این حرفها زدی بازم اینطوری شد ، مامانم با صدای آرومی گفت اشکال نداره اگه میبینی نمی تونی خودتو نگه داری مشکلی نداره ، ولی زیاده روی نکن ، منظورش رو نفهمیدن و پرسیدم یعنی چکار کنم ! مامانم آروم گفت بذار لای پام ولی فقط از روی شلوار ، منتها از این موضوع هیچکس نباید چیزی بدونه ، اولش فکرنمیکردم مامانم این حرف رو بزنه بعد ازش پرسیدم ناراحت نمی شی اگه اینکار رو بکنم ، مامانم با مکث کوتاهی گفت تو زندگی من هستی ، دوست ندارم فردا برات مشکلی پیش بیاد و کار دست خودت بدی ،ولی همونطور که گفتم زیاده روی نکن ، پرسیدم یعنی چیکار کنم که زیاده روی نشه ، مامانم گفت از روی لباس بذار لای پام ، اولش نمی دونستم دارم خواب میبینم یا نه ، وقتی به مامانم چسبیدم ، آروم گذاشتم لای پاش وای چه لذتی داشت ، آروم عقب جلو میکردم ولی چون از روی شلواربود کیرم داشت میسوخت که به مامانم گفتم و گفت خب آرومتر عقب جلو کن ، ولی باز هم نمی شد ، مامانم گفت در بیار و از روی لباس خوابم بذار لای پام ، وقتی اینکار رو کردم بهتر شد لباس خواب مامانم یه نرمی خاصی داشت که همین باعث می شد خیلی لذت ببرم و چون خیلی نازک بود گرمی لای پای مامان و کسش رو به خوبی احساس می کردم ، خیلی بهم مزه می داد.





، تا اینکه نفهمیدم چطور شد که تابه خودم اومدم آب کیرم ریخت لای پای مامان روی لباس خوابش ، مامانم از روی دراور کنارتخت دستمال کاغذی برداشت و لباسش رو تمیز کرد و بعد با یه دستمال دیگه هم کیر منو تمیزکرد و خوابید ، من هم که دیگه نا نداشتم کنارمامانم خوابم برد ، صبح شدو روم نمیشد به مامانم نگاه کنم و اون هم همینطور اصلا بهم نگاه نمی کرد و فقط برای صبحانه اسمم رو صدا کرد، صبح هم لباس های خیلی جذابی پوشیده بود ، شاید هم من اینطوربه نظرم میومد یه دامن کوتاه تا بالای زانوهاش و یه تاب خیلی چسب که فکر کنم زیرش سوتین هم نبسته بود. بعد ازظهر شد و بعد از خوردن ناهار خالم اینا رفتن خونه داییم که دو شب رو هم اونجا باشن ، قرار بود امشب بابام خونه باشه و به خاطر پایان سال حجم کارها زیاد بود و مجبور بود جای دیگه شیفت باشه ، به همین دلیل بازهم امشب من با مامان تو خونه تنها بودیم ، شب موقع دورمیز غذا خوری نشسته بودیم و داشتیم شام می خوردیم که که همش به چشم های مامان نگاه می کردم ولی مامانم اصلا به من نگاه نمی کرد ، بعد مامانم گفت چیه چرا اینطوری نگام میکنی ، من هم گفتم چیزی نیست همینطوری ، مامانم با لبخند گفت فکر کردم به چشم خریدار نگام میکنی ، منم ندونستم خریدار یعنی چی و گفتم آره دیگه ، مامان با خنده گفت خیلی روداری ، و بالاخره این سکوت بین ما شکسته شد . گفتم ناقلا امروزتیپ زدی ها ، مامانم گفت بی جنبه بازی در نیاز خواهشا فکر نکنی خبریه ها ، من هم گفتم اطاعت قربان و با خنده مامان ازمیز غذا کناررفتم و نشستم پای کاناپه و مشغول فیلم نگاه کردن شدم ، مامانم هم بعد از شستن ظرف ها اومدو روی کاناپه ای من نشسته بودم نشست منتهابا فاصله ، ولی چون من خیلی روداربودم خودم رو نزدیکش کردم و بدنم رو بهش چسبوندم ، مامانم گفت ممکنه کار دست خودت بدی ها بد نیست یکم فاصله رو رعایت کنی ، منم گفتم کاردست خودم بدم یا شما ، مامانمم گفت هردومون، و بعد خندیدیم.





مشغول فیلم دیدن بودیم که مامانم طبق عادت پاش رو انداخت روی پاهاش و دامنش بالا رفت ، البته جایی که من نشسته بودم چیزی معلوم نمی شد ولی اگه کسی روبرو بود می تونست شورت یا کس مامان رو ببینه ، به مامانم گفتم شیطون بازم که اینطوری نشستی ، مامانم گفت دیگه کسی که روبرو نیست که لای پام رو ببینه ، منم گفته آخه من وسوسله می شم که ببینم ، وقتی که پاهای مامان اینطوری روی هم قرار می گرفت خیلی آدم رو حشری می کرد مخصوصا بااون پاهای خیلی لطیف و دوست داشتنی ، مامانم گفت خواهشا وسوسله نشو و خوتو کنترل کن وگرنه مجبور می شم برم اونطرف بشینم ، ولی نمی شد که وسوسه نشم به خاطر همین وقتی که جذب فیلم ترسناک ناخواسته دستم رو گذاشم روی پای مامان ، البته اونم جرفی نزد و آهسته شروع کردم به مالیدن ، مامان فریده گفت ممکنه حالتبد بشه ها بچه جون ، این کارو نکن ولی من بدون توجه به کار ادامه دادم ، تا جایی که به خودم اومدم دیدم دستم روی کس مامانه و دارم کسش رو می مالم و مامانم که پاهاش روبی اختیار باز کرده و داره فیلم رو نگاه می کنه ،فکر کنم اونقدر مالیدم که مامانم ارضاء شد و گفت بسته پسر جان و بلند شد رفت آشپزخونه و خودش رو مشغول کرد





منم چون آمپرم بالا رفته بود رفتم دستشویی و شروع کردم با خودم ور رفتن و خودم روارضاء کردم ، بعد خودم رو جمع و جور کردم و اومدم بیرون که دیدم مامانم داخل آشپزخونه داره آب می خوره و بعدخودرم آب گفت بریم بخوابیم ، من باشادی از جام بلند شدم تلویزیون رو خاموش کردم و آماده شدم که بریم و بخوابیم ، مامانم با تعجب گفت کجا ، گفتم بریم بخوابیم دیگه ، با انگشتش اتاقم رو نشون داد و گفت اتاق خودت ، منم گفتم ای بابا و با ناراحتی سرم روچرخوندم و داشتم می رفتمبه سمت اتاقم که مامانم صدام کرد و گفت فقط امشب رو بیا پیش من بخواب ، بعد از این اتاق خودت و رفت داخل اتاق ،منم با شادی برگشتم ووقتیوارد اتاق شدم دیدم مامانم دامنش رو درآورده و داره سوتینش رو در میاره ، با تعجب گفتم مامانم خجالت نمی کشی ، مامانم گفت پسر جان دیشب لای پام آبت رو ریختی از این دینگه خحالت بکشم و لباسش رو عوض کرد ، دیدم راست میگه و رفتم رو تخت دراز کشیدم ، مامانم هم لباس خوابش رو پوشید و اومد کنار من دراز کشید و بعد از چند دقیقه پشتش رو کرد و گفت اگه خواستی شروع کن و بعد سریع سرشو برگردوند و گفت فقط همین امشب دیگه بعد از این خبری نیست و روش روبرگردوند و با رحیه ضعیفی شلوارم رو کامل درآودم که مامانم گفت چیکار میکنی قرار اینطوری کارتو انجام بدی ، منم گفتم اخه امشب آخرین شبه گفتم یکم بهتر کارم رو انجام بدم مامانم دیگه حرفی نزد و ساکت شد و من هم بعد از در آوردن لباس هام خودم رو به مامان چسبوندمو کیرم رو آروم گاشتم لای پاش ، و شروع کردم عقب جلو کردن ، کم کم سرعتم رو بیشتر کردم طوری که حواسم نبود...





طوری شده بود که لباس خواب مامان به بالا جمع شده بود و کیرم روی شرتش کشیده می شد و مامانم هم آروم آه آه می کرد ، خیلی مزه می داد ، یکم جرعتم رو بیشتر کردم و شورت مامان رو از کنارش جمع کردم و آروم کیرم رو گذاشت لای شورتش مامانم هیچ حرفی نمی زد فقط گه گداری تکونی به خوش می دادم ، چقدر لذت بخش بود خیلی خیلی لزج بود و همینهم باعث می شد که کیرم خیلی نرم تر کشیده بشه لای پای مامان ولی شرتش از زیر کلافم کرده بود ، کیرم رو درآوردم و آروم شرت مامان را تا بالای زانوش پایین کشیدم ، مامانم هم هیچ حرفی نزد و من دوباره به کارم ادامه دادم ، خیلی نرم لای پاش کیرم رو عقب جلو میکردم ، جرعتم بیشتر ش که کیرم رو بکنم تو کسش ولی کیرم نمی رسید و فقط به دیواره های کسش کشیده می شد . کم کم سرعتم رو بیشتر کردم و سریع عقب جلو میکردم تا اینکه ناخودآگاه احساسکردم کیرم داغ شد و مامانم یه دادی زد و خوشو پرت کرد جلو ، نگو وقتی سریع عقب جلو می کردم کیرم رفته بود تو کونش و مامانم هر دردش گرفته بود ، مامانم گفت بچه درد نگیری داغونم کردی و بلند شد نشست و از درد چشماش رو به هم فشارمی داد و با دستش داشت کونش رو می مالید ، من با ترسگفتم ببخشید مامان اصلا حواسم نبود ، عذر میخوام و بعد منم شروع کردم به مالیدن سوراخ کونش که مامانم گفت نمی خواد خودم میمالم ، ولی من اصرار کردم که خودم میمالم که اونم چیزی نگفت و منم شروع کردم به مالیدن ، مالیدن هم مزه داشتا ، به کارم همینطوری ادامه دادم و بعد به مامانم گفتم حالت چهار دست و پا خودتو قرار بده تا بهتر بمالمش و اونم خیلی آروم این کار رو کرد ، بعد از چند ثانیه سرش رو گذاشت زمین و کونش رو قنبل کرد و من هم همینطوری داشتم می مالیدم ، بعد از خودم جرعت دادم رفتم پشتش و آروم کیرم رو گذاشتم لای پاش و شروع کردم لاپایی مامان رو کردن ، مامان هم از فرصت استفاده کرد و خودش رو جمع کرد و خیلی لذت داشت منم تا فرصت رو غنیمت شمردم آروم کیرم رو گذاشت لبه کس مامان و خیلی آروم کردم داخل که مامانیه آهی از ته دل کشید و من شروع کردم به تلنبه زدن ولی چون کیرم کوچیک بود زیاد به من حال نمی داد ، فقط گرماش لذت بخش بود.





مامانم دیگه خسته شد و گفت چرا ارضاء نمی شی ، گفتم آخه خیلی گشاده و نمیتونم ارضاء بشم ، مامانم آروم گفت خیلی خب دربیار آروم بذا تو کونم ، فقط آروم بذاری که داغون نشم ، منمکیرم رو درآوردم و گذاشتم جلوی سوراخ کون مامان و آروم آروم هول دادم داخل مامانم همش می گفت یه لحظه وایسا ، آروم آروم و آخ اوف می کردتا اینکه کیرم کامل رفت تو کون مامان فریده ، وای چه اذتی داشت ، سوراخ تنگ و داغ ، گرمای لذت بخش ، بعد آروم شروعکردم به عقب جلو کردن ، مامانم هم همش می گفت یواش آروم درد داره ها و آخ و اوف می کرد ، بعد که یکم کون مامان جا باز کرد خودش کونش رو سفت میکرد که بیشتر به من حال بده دیگه به اوج حودم رسیده بودم که به مامانم گفتم داره آبم میاد و مامانم گفت اشکال نداره بریز تو کونم و منم همه آبم رو ریختم تو کون مامان فریده و بعد آروم کیرم رو درآوردم و دراز کش افتادم رو تخت ، مامانم هم روی دو زانو نشست و یک دتمال انداخت زیرش و شروع کرد و با سوراخش ور رفتم،من گفتم مگه قانع نشدی ؟ مامانم گفت قانع چیه دارم آبی که ریختی تو کونم رو در میارم و دیدم بله چند قطره ایآبم ریخت روی دستمال و بعد دستمال رو جمع کرد و گذاشت روی دراور و افاد روی تخت و لخت خوابید و منم دوباره خودم رو انداختم روش و خوابیم ، صبح با صدای فریاد مامانم بیدار شدم که ما گفت نیما تا از بین نرفتی بیاد صبحونه ، ظهر شد الان بابات میاد ، بعد از این ماجرا مامانم دیگه اجازه نداد که با اون بخوابم ولی اگه دوباره راضی شد حتما براتون مینویسم ...
     
  
مرد

 
سکس من و ناپدریم


سلام این خاطره ای که میخوام براتون بگم بر میگرده به چند ماه پیش... من راندا هستم (18سالمه قدم 170 و وزنم حدود 69 کیلو) وقتی خیلی کوچیک بودم پدرم تو تصادف از بین میره و مامانم بعد چند سال با بهرام ازدواج میکنه بهرام الان حدود 38 سالشه با قد 188 و وزن 95 تو این حدودا چون دقیق نمیدونم بهرام هیچوقت جای پدرومو نگرفت ولی انصافا مرده خوبیه و من باهاش رابطه ی دوستانه ای دارم اونم مثل یه دوس تا الان بهم کمک کرده و فکر سکس باهاش اصلا به ذهنمم نمیرسید چون اصلا احل لاس و لوس نیس موقعیت شغلی مامانم چون پرستاره طوریه که تو هفته سه شبو بیمارستانه یکی از همین شبا که مامانم نبود من و منم از غروبش رفته بودم با دوستام بیرون ولی شبش چون بیرون شهر بودیم حدود ساعت 11 اومدم خونه کاری که هیچوقت انجام نمیدادم چون گوشیمم جواب نمیدادم بهرام و مامان خیلی نگران و عصبانی بودن... وقتی اومدم خونه دیدم مامان نیس و بهرام خیلی عصبانی جلوم وایساده شروع کرد به سوال که کجا بودیو چرا دیر اومدی منم که خسته بودم سیع کردم با ببخشید و این حرفا تمومش کنم ولی انگار بی محلی به حرفاش عصبانیش کرده بود و همش داشت قر میزد منم عصبانی شدم و شروع کردم به جواب دادن که ه اون ربطی نداره و این حرفا بحثمون بالا کشید که یهووو شونمو گرفت و منو کوبوند به دیورا راه رو بهم گفت مثل هرزه ها زندگی نکن





وقتی این حرفو زد نتونستم جلو اشکامو بگیرم خیلی ترسیده بودم نمیتونستم بهش اجازه بدم اون که پدر من نبود حثی نداشت رفتمم تو اتاقمو بش گفتم اون فقط شوهره مامانمه و کارای من مربوط به اون نیس پس بره خفه شه بهتره خیلی نگران بودم نمیتونستم جلو اشکامو بگیرم یه جوه خاصی دلم برای خودم میسوخت که چرا یه غریبه باید بهم همچین حرفی بزنه همه ی فکرا حرفا تو مخم بود بعد نیسم ساعت دیدم در زد و اومد تو اتاق وای خدا میخواد مخمو بخوره عوضی سرمو بردم زیر پتو و گفتم حوصله ندارم برو بیرون اومد نشت رو تخت دلم میخواس خفش کنم گفت تا حالا شده چیزی بگم به ضررت باشه؟گفتم نه تو خوب قول مرحله اخری برو بیرون فقط همین...یکیم ساکت موند و گفت ( باهم خیلی شوخی میکنی معمولا) :شخمل دیفونه ی من خل خلی شده هاپو شده گاز میگیره ...خندم گرفت اخه خیلی خنده دار میگه ولی نخندیدم گفتم هههههه حالا برو اومد دستشو بزاره رو صورتم که مثلا ارایشمو پاک کنه دیده گریه کردم خیلی شک شد گفت راندا منو ببین ببینم دیونه صورتمو برگردوند و خندید گفتم برو به خودت بخند و چشام پر اشک شد اشکامو پاک کرد و گفت به چشات میخندم سیاه شده مثل جادوگرا شدی و بلند خندید منم حسابی بد نگاش کردم و سرمو بردم زیر پتو گفتم اه داری میری رو مخم بررو دیگه ...





گفت ای قربونش تو که مخ نداری وروجک شاید همیشه با این حرفش میخندیدم ولی واقعا گریم گرفته بود نتونستم جلو خودمو بگیرم شروع کردم به گریه های بلند یهویی گفت چرا گریه میکنی تو؟منو به زود نشوند و صورتمو پاک کرد دید اورم نمیشم بغلم کرد گفت من بدتو نمیخوام اشتباه کردم شاید حق با توء اروم باش دخملی...دلم میخواس تو بغلش بمونم و خودمو چسبودندم بش صورتمو رو سینش فشار دادم اونم محکم بغلم کرد و سرمو بوس کرد به خودم اومدم دیدم دوتایی رو تخت تکیه داده به دیوار منم بیش پاش تو بغلشم یه حسه خیلی خوبی داشتممم نفسم میخورد به قفصه ی سینش سرمو بردم بالا و نگاش کردم گفت جونم قیافشوو و بوسم کرد بازم نگاش نکردم انگار نمیتونستم چشم ازش بردارم دوباره بوسم کرد چند بار رو صورتم تا خودم از قصد لبمو بردم جلو لبش اولش انگار اتفاثی لبامو بوسیده بوسم کرد منم چون واقعا نمیدونستم چی به چیه لبمو بردم نزدیکه گردنش ولی نخوردم لبم خیس بود و میخورد به گردنش نفسام روی گردنش احساس میشد منو به خودش فشار میداد و منم اروم بغلش کردم وقتی بغلش بودم و یکم فشارم میداد اوووم اوووم میکردم نمیدونم چرا ولی انگار دسته خودم نبود فقط داشتم انجامش میدادم بدون فکر کردن به چیزی لبم هر از گاهی میخورد به گردنش ولی این بار یه جونه اروم گفت جوووووون نگاش کردم بم خیره شده بود منم مظلوم به چشاشم نگاه کردم گفت جون بازم نگاش میکردم بوسم کرد چند بار دو بارم رو لبمو اولش من بوسش نمیکردم ولی کم کم وقتی لبش میخورد به لبم منم کمو بیش لبمو میزدم بش همیجوری ادمه داشت تا دیدم داریم از هم لب میگیریم





احساس دلشوره داشتمم ترس وحشناک ولی نمیخواستم تموم شه چشامو بستم و خیلی اورم لباشو خوردم محکم بغلم کرده بود و فشارم میداد گردنشو اورد سمت لبم منم بعد یکم مکث گردنشو خوردم هووووم ههههومممم نفس عمیق میکشید و دستش رو کمرم بود خودمو فشار میدام بش و اروم دستشو میکشید رو کمردم دستشو اروم اورد سمت سینم اول وقت روش گذاشت انگار نمیخواس کاری کنه منم خودمو تکون دادم انگار دارم تو بغلش جا به جا میشم اونم سینمو گرفت و مالوند ااه ه ه ه یه اه ه ه ه ه اروم و میگفت جووووووووووووووووووووونم هیشششششششش جون منم خیلی داشغ شده بودم دستمو گذاشتم رو دستش تا سینمو فشار بده اونم شروع کرد به مالیدن سینم و هم زمان لب مبگرفتیم نفس ای تند تندم داشت دیونش میکرد نگاهش خیلی بهم خیره بود چشاش خمار شده بود با هم خوابیدیم رو تخت وقتی خوابیدیم و نگاش کردم هس کردم باید تمومش کنم ولی نمیتونستم نمیتونستم جلو چیزیو بگیرم با اینکه هر دوتا استرس داشتیم ولی ادامه میدادیم بدون هیچ دلیلی لبمو خورد دستش رو گردنم بود حسابی لب مبگرفتیم اوووووووووومچ اوووووچ اممممممم خودمو برگردوندم برگشم پشت بهش خوابیدم خودمو چسبوندم بش بغلم کرد گردنمو از پشت میخورد دستشم رو سینم بودددد اخخخخخخخ اوووووووووووووم اه صدای نازکم تو گوشش بود جوووووووون جووووووونم جون جون جون منم اهههه میکشیدم





خیلی اروم و یواش پاشو گذاشت لای پام و کم و بیش فشار میداد رو کسم دستشو گذاشت رو شکمم دستشو میکشید رو شکمم گردنمو میخورد منم خودمو بش فشار میدادم اوووووووم ا ههههه جوووونم هیششششششش هیشششششششش جووووون دستشو میخواس ببر سمت کسم خودمو دستمو گذاشتم رو کسم از رو شلوار اونم دستشو گذاشت رو دستم یکم بعدش من دستم و ورداشتم با دستش کسمو فشار میداد و ول میکرد ا ه ه ه ه اوووووووووووووووووووووووم بهرام سرمو بر گردونده بودم سمت صورتش تا لب بگیریم نفسام میخورد به صورتش میگفت جووووووووون جووووووووووووونم هیششششششش جون چی میخوای منم فقط بهش نگا میکردم و اه و اوه میکردم تا خوشش بیاد دستشو اروم برد تو شلوارم نفسم بند اومده بود دستش رو کسم بود همه ی کسم تو دستش جا میشد اشگشتتشو میکشید لاش و با چوچولم ور میرفت اه اه اه اه اه بم هه هه هه هه همش میگفت:جووونم جونم جونم جونم کستووو برم جون جون جون





منم حسابی داشتم لذت میبردم لباسمو دراوردم شلوا و شرتمم کشیدم پایین وقتی منو لخت دید یه جوری نگام کرد باورش نمیشد انگار زود بغلش کردم لباسشو کند ولی شلوارک پاش بود دلم میخواس دستمو بازرم رو کیرش خودش دستمو اروم برد رو کیرش اولش یکم مالوندم واسش یعنی فقط بش دس زدم ولی کمکم دستمو بردم تو شرتش خیلی دلشوره داشتم قلبم تن تن میزده دست خورد به کیرش واسش مالیدم ولی نگاش نمیکردم کیرش حسابی کلف بود شرتشو کند بغلم کرد پامون لای پای هم بود کسم خیس بود و پسبیده بود به رون پاش میگفت جوووووووووووون چی میخوای خوشکلم چی میخوای...پشت کردم بش کونمو پسبوندم به کیرش پامو گذاشتم روی رون پاش ...دستشو گذاشتم لای کسم تن تن میمالید اه اه ا ه اه اهههههه اخخخخخخخخخخخخ اووووووووممممم





هه ه ههه ه ه ه ه ه هه خودمو فاشید میدام به کیرش با دستم کیرشو گذاشتم لای پاممم و پامو جفت کردم و چسبیدم بش خودش کیرشو لای کسممم درس کرد و اول اروم جلو عقب کرد اخخخخخخخخخخخخخخ جوووووووون صدای اه و اوهمون بلند شده بودد کم کم تندش کررد کیررششش تند لای پام جلو عقب میشد ا ه اههههه بهرامممممممم اووووووووووم ای ای ای ای ای ای هوووووووووم


دلم میخواس پارم کنه کیرش تن تن لای کسم جلو عقب میشد و میگفت اخخخخخ اهههه جووووووووونم خانم کسه ی من چه میخواییی جوووووووون جوووونم جونممممممممممممم لعنتی جون؟؟؟؟؟؟؟ انقددر اینکارو کرد تا ابش لای پام خالی شد داغه داغه بود یه اهه بلند کشیده بود بغلم کرد و هیچی نگفت منم بر نگگشتم نگاش کنم یه حالت پشیمونی داشتم ولی واقعا راضی بودم خیلی خوب بود نمیدونم چرا ولی خیلی دوس داشتمممم نمیدونم تا کی پیشم خوابید صب پا شدم دیدم نیستش و تا شبش ندیدمش وفتارش باهام مثل قبل صمیمی بود از اون موقع تا حالا سکس نکردیم ولی خیلی باهام راحتیم خیلی حسه خوبی بش دارم ولی از یه طرفم وقتی به مامانم فکر میکنم از خودم بدم میاد از کاری که کردم بدم میاد حتی گریمم میگیره نمیدونم این چه حسیه که من دارم و نمیتونمم درستش کنم امید وارم از این خاطره خوشتنون بیاد ببخشید اگه طولانی بود و بد تعریف کردم ....
     
  
صفحه  صفحه 65 از 149:  « پیشین  1  ...  64  65  66  ...  148  149  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Incest Sexy Story - داستان های سکسی با محارم

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA