انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 67 از 149:  « پیشین  1  ...  66  67  68  ...  148  149  پسین »

Incest Sexy Story - داستان های سکسی با محارم


مرد

 
بهرام و خواهرزاده تپل

اسم من بهرامه 28 سالمه مجرد هستم وبا مادرم زندگی می کنم هیکل متوسط و ورزشی دارم . شغل آزاد دارم تو یک بنگاه خریدو فروش اتومبیل تو تهران کار می کنم. گاهی مشتریها ماشینشونو میارند بنگاه وما براشون می فروشیم ودر کنار این کار گاهی ماشین های ارزون گیرمون بیاد خودمون می خریم.
این داستان که میگم مال سال گذشته است و بجز اسامی همه موارد حقیقیه.


یک خواهر دارم حدود ده سال از من بزرگتره که همسرش کارمند یک شرکت مهندسی و دوساله که برای کار رفته خارج ازکشور و هر چند ماه یکبار چند روزی میاد ایران وضعشون خوبه وخونشون تو غرب تهرانه. من بیشتر اوقات که با رفقا نیستم میرم خونه خواهرم. خواهرم یک پسر داره به اسم امید ، بیست ودوسه سالشه دانشجوست ویک دختر داره که هفده سالشه ودبیرستان درس می خونه به اسم آرزو . در هفته چند بار میرم خونشون وگاهی وقتها هم شبها خونشون میخوابم.
سال گذشته بهار، یکی از مشتریها، یک بی ام وشاسی بلند ایکس سیکس سفید رنگ برای فروش آورد بنگاه ما. ماشین شیک وتمیزی بود قرار شد براش بفروشم . ماشین خوشگلی بود. ساعت سه وچهار بعد از ظهر برای کارواش وتمیز کردنش سوارش شدم آوردمش بیرون. سر راه یک سری رفتم خونه خواهرم . ماشینو تو خیابون پارک کردم و زنگ زدم .خواهرم درو باز کرد ورفتم بالا. بعد از سلام واحوالپرسی سوال کرد نهار خوردی گفتم آره اومدم یه سر بزنم و برم. امید که رشته مهندسی میخونه خونه نبود گفت با دوستاش رفتن کویر دوسه روز دیگه میاد. آرزو که نسبتاً هیکل تپل وسفیدی داره در حال درس خوندن بود. اومد جلو واحوالپرسی کرد .





قبلاً چند مورد سکس داشتم ویکی دوتا دوست دختر هم دارم اما تا بحال به خواهر زادهام به چشم سکس نگاه نکرده بودم .خواهرم چای ریخت و گفت شب بیا خونه برات شام خوبی درست کردم. گفتم باشه. یه ماشین خوب گیرم اومده میخوام ببرمش کارواش. آرزو سوال کرد ماشین چیه؟ گفتم بی ام و.گفت کو کجاست؟ گفتم از پنجره نگاه کن می بینی. رفت واز پشت پنجره یک نگاهی کرد وآب از لب ولوچه اش سرازیر شد. و گفت: دایی من خسته شدم میخوام یه هوا عوض کنم ، منو ببر سوار کن ببینم بی ام و چطوره. اولش مامانش مخالفت کرد وگفت دایی کار داره تو هم بشین سر درس وکتابت . من گفتم اشکالی نداره آماده شو ببرمت یه دور بزنیم. آرزو سریع تا من چایی رو خوردم آماده شد وگفت بریم.
اومدیم پایین وسوار ماشین شدیم و انداختم تو انتهای اتوبان همت که خلوت بود. یه خورده ویراژ دادم و صدای نوارو زیاد کردم که آرزو گفت : دایی میشه من باهاش رانندگی کنم ؟ اولش گفتم: نه. و اون اسرار کرد. گفتم: باشه ولی رانندگیت خوب نیست، بیا بغل من بشین من خودم حواسم به رانندگیت باشه . زدم کنار وصندلی رو یه خورده دادم عقب پاهامو باز کردم اومد تو بغلم نشست و یواش یواش حرکت کردیم.





رانندگیش خوب نبود . خودم بهش رانندگی یاد داده بودم و چند بار پشت ماشین نشسته بود. اما برای احتیاط سعی داشتم کنترلش کنم. دستم به کمرش بود وگاهی فرمونو کنترل می کردم . هیجان زده بود وهی بالاو پایین می شد. لباس ساده تنش بود زیر مانتو یه پیراهن و یک شلوارساپورت تنش بود وقتی هم که اومد بغلم نشست مانتوشو کشید با لا و باسنش کاملاً وسط پاهام قرار گرفت. تا اون موقع هیچ وقت به اندامش توجه نداشتم اما اون روز اینقدر بالا وپائئین شد تا ناخواسته کیرم بلند شده بود. یک بار متوجه شدم که عجب کون گرمی تو بغلمه ودست انداختم دور کمرش وفشارش دادم به خودم و تو همین وضعیت سینه هاش کاملاً تو بغلم بود نرمی وگرمی سینه هاشو احساس کردم واینبار کیرم بیشتر سیخ شده بود.
همون طور که داشتیم رانندگی می کردیم ومن داشتم بیشتر متوجه اندام آرزو مخصوصاً برجستگی کونش می شدم نا گهان اون بدون توجه وانگار که یه چیزی پشتشو اذیت می کنه دستشو آورد عقب ودنبال چیزی می گشت که به کونش میخوره ببینه چیه که سفتی کیرمو از رو شلوار حس کرد ودستشو زد به کیرم و محکم گرفت تو مشتش متوجه شد اون چیزی که به پشتش میخوره کیرمه





سریع ولش کرد ودستشو گذاشت رو فرمون. از تو آیینه احساس کردم که سرخ شد ومن هم خودمو بیشتر بهش چسبوندم وبا دستام دور شکمش که بیشتر متمایل به بالا بود اونو به سمت خودم می کشیدم واز بنا گوشش بوسش می کردم. چند لحظه ای ساکت وآروم بود ولی بعد از چند دقیقه اون هم بیشتر خودشو به من چسبوند .برای اینکه مطمعن بشم واکنش منفی نداره همون طور که دستم دور کمرش بود گفتم: ناراحت نیستی؟ گفت نه برای چی؟ گفتم از اینکه اینجوری رانندگی میکنی خوشت میاد؟ تو همین صحبت ها یه خورده دستامو بردم نزدیک سینه هاش واز زیر سینه هاشو فشار دادم. گفت: نه ناراحت نیستم خیلی خوبه خوشم میاد. فهمیدم که اون هم بدش نیومده .
دست انداختم کامل سینه هاشو تو مشتم وفشار دادم از پشت گردنش زیر گوششاشو می بوسیدم اون هم داشت آروم آروم رانندگی می کرد وهیچ واکنشی نشون نمی داد. یه خورده که رانندگی کرد گفت : بسته بریم خونه. گفتم اینجوری بهتره دارم حال میکنم. گفت بریم خونه بقیه اش باشه برای توی خونه!




خیلی حال کردم وزدم کنار. در حالی که داشت می رفت صندلی بغل، صورتشو برگردوندم ولب حسابی ازش گرفتم وسینه هاشو چسبوندم به خودم واون هم یواشکی یه دستی از روی شلوار به کیرم کشید. سریع گازشو گرفتم رفتم سمت خونه ..داشت ازماشین پیاده می شد بهش گفتم میرم کارواش شب برای شام میام خونه یه چشمک بهش زدم گفتم بقیه اش یادت نره! اون هم گفت: باشه همش مال تو.
رفتم کارامو انجام دادم ساعت نه ده شب بود رفتم خونه خواهرم. وقتی رفتم تو اتاق دیدم آرزو یک تی شرت آستین کوتاه صورتی با یک دامت کرم که تا بالای زانوش لخته وبدون جوراب داره میز شامو آماده میکنه. در حال شام خوردن صندلی من کنار آرزو بود. چند بار نگاهم به نگاه آرزو افتاد از رو صورتش معلوم بود که از این اتفاق خوشحاله وخوشش اومده وبا اون لباس پوشیدنش میخواد ماجرا ادامه پیدا کنه. من هم اولش با ترس ولرز چند بار دستمو از زیر میز کشیدم لای پاش ولی بعدا از چند بار یک مرحله اینقدر دستمو کسیدم بالا که کاملاً گرمای کوسشو از روی شورتش حس کردم. بعد از خوردن شام آروم بهش گفتم موقع خواب بیا پیشم.


شامو خوردیم وچند دقیه تو حال نشستم تلویزیون تماشا کردیم و رفتم طبقه بالا تو اتاق امید بخوابم . لباسامو در آورده بودم با یک زیر پیرهنی وشورتک با کامپیوتر امید کار می کردم که دیدم آرزو پشت در گفت: میشه بیام تو؟ گفتم :بفرمائید در بازه. اومد تو ولب تخت نشست. یک دست لباس خواب راحتی تنش بود گفت: مزاحم نیستم. گفتم: خوب شد اومدی مامان چیکار میکنه؟ گفت: خسته بود بعد از اینکه ظرف هاروشست رفت تو اتاقش بخوابه. من هم از پشت کامپیوتر بلند شدم رفتم لب تخت کنارش نشستم ودست انداختم دور کمرش وچسبوندم به خودم اون هم دستشو گرفت دور کمرم . یک دستمو گذاشتم لای پاش ورونشو نوازش کردم وبا دست دیگه دور کمرش. شروع کردم می بوسیدم و لبشو می خوردم که یواش یواش خوابوندمش رو تخت وافتادم روش واز زیر بلوزش، دستمو کردم تو سوتینش وسینه هاشو می مالوندم اون هم چشماشو بسته بود وداشت منو می بوسید. همین تور که کیرم سیخ شده بود از روی شلوار گذاشته بودم لای پاش و اون هم از روی شلوار گه گاهی دستشو می کشید رو کیرم که حالا کاملاً سیخ شده بود.




یه خورده که گذشت گفتم: میشه بر گردی به پشت؟ از خدا خواسته سریع بر گشت ومن هم آروم بلوزشو از تنش درآوردم ودکمه سوتینشو باز کردم وافتادم روش واز زیر سینه هاشو می مالوندم. در حین همین کار یواش یواش شلوارشو کشیدم پایین. اوخخخ چه کونی! سفید تپل و یه شورت سفید هم تنش بود که اونو هم کشیدم پایین وتا زانو که خودش از تنش درآورد. دست انداختم زیر شیکمش یه خورده آوردمش بالا بصورت سجده شد. کاملاً چاک وسوراخ کونش پیدا بود. بلند شدم ورفتم درب اتاقو از تو قفل کردم وبر گشتم نشستم پشتش. شلوارمو درآوردم و با دستم در سوراخشو خیس کردم وسر کیرمو گذاشتم لای شیار کونش چند بار با دستم سر کیرمو رو چاک کونش بالا و پایین کشیدم وآرزم هم چیزی نمی گفت وفقط نفس نفس میزد که یواش سرشو کردم توکونش. یه خورده جلو رفت ویه آخ کوچیک گفت که معطل نکردم وتا نسفه فشار دادم توش که آروم جیغ کشید و گفت سوختم. گفتم الان آروم میشه نگران نباش. چند لحظه تکون ندادم وبعدش یواش یواش تا همون نصفه عقب جلو کردم. معلوم بود دردش کمتر شده وداره خوشش میاد که شروع کردم به تلمبه زدن ودستمو از زیرشکمش گذاشته بودم رو کوسش وفشارش می دادم .





هر بارکه عقب جلو می کردم کیرمو بیشتر می کردم توش. تا جایی که تمام کیرم تو کونش جا گرفته بود، خایه هام می خورد به کوشس . چند دقیقه که تلمبه زدم آبم اومد ومن هم تحمل نکردم ونتونستم خودمو بکشم عقب همشو ریختم تو کونش. و از بی حسی افتادم روشو اون هم همون طور دراز کشیده بود زیرمن. چند دقیقه بعد بلند شدم واون هم بلند شد یه نگاهی به کیرم انداخت که حالا کوچیک شده بود گفت: این یه زره پدرمو درآورد چقدر درد داشت. لباسشو پوشید ویه بوس ازم گرفت و گفت خیلی چسبید باز هم از این کارا باشه، واز اتاق رفت بیرون. الآن چند مدته که هر وقت میرم خونشون همین برنامه ردیفه و خیلی هم وارد شده و اولش برام ساک میزنه وحسابی با هم حال می کنیم...
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
سکس مامان با دایی

ماجرايی رو كه ميخوام براتون تعريف كنم برميگرده به 2 سال پيش موقعی كه من 18 ساله بودم....... اسم مامان من مريمه و الان 42 سالشه و اون موقع 40 ساله بود. من تنها بچه خانواده بودم و به همين خاطر مامانم باهام راحت بود. مثلا با كرست و بدون پيرهن ميومد جلوی من يا مثلا دامن كوتاه مي پوشيد يا بعضی وقتها زير بلوزش كرست نمی بست كه باعث ميشد سر سينه هاش معلوم باشه. من بدجوری تو كف مامان بودم. دوست داشتم اونو از كون بكنم. خيلی ديدش ميزدم. و قتی كه ميخواست بره حموم از بالای در رخت كن حموم لباس عوض كردنش رو ميديدم. چه كون سفيد و توپولی داشت. كونش گوشتی بود و وقتی راه ميرفت لرزش شهوت انگيزی داشت. خلاصه بگذريم يه روز از مدرسه زود تعطيل شدم و اومدم خونه. كليد انداختم و درو باز كردم اومدم تو خونه. البته سر و صدای زيادی هم نكردم. يهو ديدم از اتاق مامان و بابام داره يه صداهايی مياد. مشكوك شدم و بدون هيچ صدايی رفتم جلو. لای در باز بود. بله! داشتم چی ميديدم؟ داييم افتاده بود رو مامانم و داشت سينه هاشو ميخورد. باورم نميشد. داييم اسمش رضا بود. 30 سالش بود و زن هم نداشت. الان هم نداره. يه تشك انداخته بودن و مامان زير خوابيده بود. دايی هم افتاده بود روش و داشت ازش لب ميگرفت و سينه هاشو ميخورد. منم چيزی نگفتم و نگاه ميكردم. البته خيلی دوست داشتم كه اون موقع داييم مامانمو از كون بكنه. خلاصه بعد از اينكه سينه هاشو خورد شورت مامانمو كشيد پايين. قشنگ يادمه اون موقع مامان مريم يه شورت سفيد توری كمر كشی پاش بود. بعد پاهاشو داد بالا و شروع كرد به خوردن كس مامان. صدای آخ و اوخ مامان دراومده بود ومعلوم خيلی حشری شده.بعد ازاينكه داييم حسابی كسشو خورد كير كلفتشو از زير شورتش درآورد و گذاشت دم كس مامان و آروم كرد تو. واقعا كير كلفتی داشت. مامان درد ميكشيد ولی اين درد از روی لذت بود. دايی شروع كرد به كردن و تند تند تلمبه ميزد. مامان هم صدای آخ و اوخش بيشتر شده شده بود. دايی بعد از اينكه حسابی مامان رو از كس كرد ، بهش گفت كه برگرده اما مامان گفت كه نه. از كون نميده چون درد داره. اما داييم بالاخره به زور برش گردوند. اول بهش گفت ميزاره لای پاش. وقتی كه مامان برگشت قشنگ يادمه داييم با يه فشار سر كير كلفتشو كرد تو كون مامان. مامان يه جيغ بلند كشيد كه من جا خوردم. خواست بره اونور اما دايی گرفتش و يه فشار ديگه داد. حالا نصف كيرش تو بود و مامان مريم هيچكاری نميتونست بكنه. ديگه دايی قشنگ كيرش رو كرد تو كون مامان و شروع كرد به تلمبه زدن. مامان بد جوری ناله ميكرد. قمبل كونش منو ديوونه ميكرد. كير كلفت دايی توی اون كون سفيد و نرم و گوشتی بود. يه جای گرم و نرم. فكركنم نزديك 5 دقيقه داشت از كون ميكرد. وقتی كه دايی كيرشو درآورد قشنگ سوراخ كون مامان مريمو ديدم كه گشاد شده بود. بعد دايی سريع برگشت به پشت خوابيد روی تشك و مامان مريم كير دايی رو گرفت دستش و شروع كرد واسش جلق زدن. آب دايی كه اومد مامان اونوگرفت به طرف سينه هاش و پاشيد روی سينه هاش. بعد افتاد روی دايی و بیحال افتادن. منم كه اونقدر دست رو كيرم كشيده بود آبم اومده بود بی سروصدا رفتم بيرون. وقتی يك ساعت ديگه برگشتم خونه دايی نبود و مامان تازه از حموم برگشته بود يه دامن كوتاه تا زانوهاش پوشيده بود با يه تاب سينه باز و طبق معمول كرست نبسته بود. وقتی نگاش كردم باورم نميشد اين همونيه كه زير دايی بوده اونم تا يه ساعت پيش
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
مامانه راحت من

اين ماجراي که مي خوام براتون تعريف کونم واقعيت داره واتفاق افتاده.من با مامانم خيلي راحتم واو هم با من همينطوره من با او تنها زندگي ميکونم پدر وتنها خواهرمو چند سال پيش توي يک سانحه از دست دادم ومن
موندمو مامانم مامانم 42 سال بيشتر نداره وخيلي خوشکله جوري که ديدم خيلي واسه اون شق مي کونن من با مامانم توي يک مهموني که خونه دوستش بود دعوت بوديم تا حلا دفعات زيادي با مامانم به مهموني رفته بوديم مهموني که نه يه جور پارتي بود که هرچند وقت يک بار تو خنه دوستاي مامانم بر گذار ميشود تو اون پارتي ها ديده بودم که خيليا با هم سکس دارن از جمله مامانه خودم با پسر دوستش بود منم چند فعه مامان اونو کرده بودم وترتيب ابجيشو داده بودم ولي خيلي دلم ميخواست مامانم دودر کونم وترتيبشو بدماو نروز موقعي که اونجا رفتيم همه از ديدن مامانم کف کرده بودن از بدو ورود ديدم که دوست مامانم به اون گفت مريم چيه خيلي رسيدي به خودت وهمونجا حي مامانم دستمالي مي کرد مامانم يه زن همجنس بازه واز لز خوشش مياد خلاصه وسطاي مهموني بود که بچه ها به من ومامانم ودکا تعارف کردن وما خورديم حسابي که ديگه هيچي حاليمون نبود هي ديدم که بچها دارن با بند کرست مامانم که از کنار لباسش زده بيرون حال مي کونن وتا ميديدن من دارم اونارو نگاه ميکونم از کارشون دست مي کشيدن يه نفر اومد وچند تا قرص اکس تازي بهمون داد من خوردم ومامانم هم خورد ديگه تو اسمونا بوديو هيچي حاليم نبود بعداز يه مدت که بخودم اومدم احساس سوزشي در کونم مي کردم يه زره که به خودم اومدم ديدم لوختم وروي تخت به شکم خوابيدم چيزي نمي فهميدم بعد ديدم که يه نفر داره ناله مي کونه ونزديکمه سرمو که بر گردوندم ديدم دارن مامانمو از کون مي کونم اومدم پاشم که يکي منو حل داد روتخت ومنو از کون کرد حاله ناله کردن م نداشتم 3 نفري حسابي منو مامانمو کردن منم از ديدن کوس وکون دادن مامانم شق کرده بودم وداشتم خود به خود ارضا مي شودم که همينجور شود مامانم هي ميگوفت که چون من کير ميخوام وحسابي اونو مي کردن يکي از اونا بود خيلي کير کلفتي داشت که هرموقه از تو کوس مامانم بيرون ميومد ميديدم مامانم دارهنفس راحت مي کشه اومد پشت من وگفت حالا بايد تو جور منو بکشي تو کونم که کرد تا مغز سرم درد گرفت واز حال رفتم وقتي بهوش اومدم ديدم مامانم داره با کونم بازي مي کونه بعد
گفت شيطون خوب از کون مي ديا بايد دختر مي شودي داسته مامنم قرمز بود معلوم بود کونم پاره شوده وخون اومده چون خيلي مي سوخت مامنم پاشود که لباساشو بپوشه منم که حسابي از ديدن سکس مامنم حال کرده بودم دلم مي خواست اونو بکنم پاشدم اونو از پشت گرفتم وکيرمو که داشت از جاش بلند مي شود گذاشتم لي رونش گفت چيه گفتم تو که به همه ميدي به منم بده گفت اه مگه از کوس من خوشت مياد گفتم اره مخصوصا اون ک.ن قلنبت گفت باشه واومد روتخت نشست گفت که منم کير پسرمو که کون دادنش از مامنش ياد گرفته مي خوام خلاصه شروع کردم به لب گرفتن توي دهنش هنوز مزه اب کير اونارو مي داد خيلي خوشمزه بود من حسابي داشتم حال مي کردم که خوابيد روتخت ومنم خوبيدم روش وشروع کردم به خوردن اون سينه ها بزرگ وسفتش حسابس حال مي داد گفت کوس مامنتو مي خوري براش شروع کردم به خوردن کوس اون خيلي حال مي کردم خيلي بوي خوبي ميداد مامانم داشت داد مي زد حسابي وتمام اوتاقو صداش بر داشته بود منم که کيرم قد گرز رستم شوده بود . مامانم کمکم داشت ارضا ميشود از حالتش معلوم بود چون حسابي خيس شوده بود داشت بازو هاي منو چنگ ميزد وسرمو فشار ميداد يک دفع ديدم داخل دهنم گرم شود معلوم بود که تمام اب بدنش اومده بود تو دهنم من تا اخرشو خوردم بعد به اون گفتم حالا نوبت منه اونم قبول کرد و اومد کيرمو گرفت وشرو ع کرد به خوردن گفتم من کونتو مي خوام اونم برگشت گفت بکون تو کسم منم از عقب کيرم کرد متو کوسش موقعي که تور فت يه حسي داشتم که اينهمه کوس ي که کرده بودم اين طور نبود به چند روش اونو از کوس کردم کم کم داشت ابم ميومد که چشمم به کون قلنبش افتاد که همه تو کفش بودن از بچه 13 ساله گرفته تا پيرمرد 70 ساله کيرمو کشيدم بيرون وسر اونو فشار دادم تا اومد بگه نکون تو کونم من کيرمو کردم تو کون اون کونش نرم وگرم بود کمي هم گشاد معلوم بود بخاطر دادن به اون سه نفر بود به من مي گفت کونمو جر دادي مگه خودت درد کون دادنو نکشيدي منم که حسابي داشتم حال مي کردم با دستم داشتم با چوچولش که از تو کوس اون اومده بودبيرون بازي ميکردم وحال ميکردم که اونم رفت تو کيف وهي مي گفت منو بکون زودباش جرم بده که دارم ميميرم مامانم براي دوم که داست با من حال ميکرد ارضا شود من اونگرماي اب کوسشو حس مي کرد انگار ميومد تو کون اون من که حسابي کيف کرده بودم منم داستم بعداز 30 دقيقه حال کردن با اون مي ومدم واون لحظه تاريخي رسيد ومن تمام ابمو ريختم تو کونش بعد که کشيدم بيرون افتادم روتخت اونم بي حال بود موقعي ه پاشود ابمن که با رنگ زرد قاطي شوده بود از تو کونش زد بيرون . از اون روز به بعد من ومامانم حسابي از خجالت هم در ميايم .
بعد که از تو اتاق اومديم بيرون دوست مامنم گفت خسته نباشين مامانو پسر حسابي از خجالت هم در اومدينا
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
سکس من با عمه جونم

سلام من اسمم وحید هست میخواستم یک خاطره کاملا واقعی براتون تعریف کنم.
من 22 سالمه و دانشجو هستم و یک عمه خیلی خوشگل و ناز به نام لاله دارم اون واقعا خوشگل و سکسی هست.هر موقع که میومدن خونمون من اون رو نگاه میکردم و با خودم ور میرفتم عمه من 28 سالشه و تا الان بچه دار نشده به خاطره شوهر چون اون مشکل نازایی داره خلاصه داستان از اونجا شروع شد که من یک روز از دانشگاه امدم و مادرم به من گفت زود برو یک دوش بگیر میخوام با عمه بریم شمال گفتم برای چی گفت بابا میخواد یک ویلا بخره عمه هم میاد گفتم بدون شوهرش گفت اره مثل خر خوشحال شدم گفتم اقا وحید دیگه وقتشه رفتم حموم یک دوش تپل گرفتم امدم بیرون دیدم عمه لاله هم امده روی مبل نشسته با یک تاپ صورتی و شلوارک رفتم جلو سلام کردم اونم سلام کرد گفت بیا جلو ببینم رفتم جلو یک بوس ابدار از لپم کرد منم کلی حال کردمو بغلش کردم یک گرمای خاصی داشت کلی حال کردم بعد بابا امد گفت اماده اید بریم که عمه گفت صبرکن مانتو بپوشم بریم مانتوی عمه تو اتاق من بود امد بر داشت و پوشید یک مانتوی سفید و کاملا تنگ.

هیکل عمه خیلی توپ بود سینه های سفت با سایز 75 یک ذره شکم نداشت و یک کون ناز با رون های کاملا گوشتی مانتو رو پوشید رفتیم تو ماشین من سریع نشستم عقب عمه هم نشست عقب و مامان بابا هم جلو خلاصه راه افتادیم تو راه من خودمو زدم به خواب عمه دید من تو این حالتم گفت بیا بخواب رو پام سرمو گذاشتم روی اون رون های گوشتی واااااااااااای عجب حالی داشت داشتم میموردم دیدم اونم خوابش رفته دستمو اروم گذاشتم لای پاهاش گرمای خاصی داشت اروم دستمو بردم نزدیک کسش دیدیم هیچ حرکتی نکرد جراتم پیشتر شد دستم یک لحظه زدم به کسش دیدمیک تکون خورد و بیدار شد دید دست من لای پاهاش هست دستمو گرفت و از لای پاهاش در اورد. ریده بودم بخودم بعد صدا کرد گفت بلند شو بلند شدم گفتم ببخشید پاتون درد گرفت گفت نه داشتی یکم شیطونی میکردی گفتم بلند شو صورتم قرمز شده بود گفت نترس به کسی نمیگم خلاصه رسیدم رفتیم ویلا تحویل گرفتیم.

شب گرفتیم خوابیدم همش تو فکر اون صحنه بودم تا اینکه صبح شد مامان بیدارم کرد گفت ما داریم لبه دریا میای گفتم نه گرفتم خوابیدم بلند شدم برم یک چیزی بخورم دیدم عمه روی کاناپه دراز کشیده با یک دامن کوتاه تا رو زانوهاش با یک تاپ دوبنده سبز داشتم میترکیدم کیرم به صورت وحشتناک بلند شده بود نمیتونستم چیکار کنم دیده عمه لاله بلند شد منو دید گفت بیدار شدی گفتم اره گفت وحید عمه کمرم گرفته میای یکم بمالی منم از خدا خواسته گفتم چشم روی شکمش خوابید منم شروع کرد کمر عمه رو بمالم کمکم دستمو بردم زیر تاپش دیدم چیزی نمیگه کیرم بد جوری بلند شده بود دستمو بردم بالا تر گفتم عمه یکم تاپتو بده بالاتر تا راحت تر بمالم این کارو کرد از گوشه سینه های خوشگلش زده بود بیرون داشتم میموردم نمیتونستم چیکار کنم تا اینکه یک لحظه امد دستشو جابجا کنه دستش خورد به کیرم ناخداگاه گفتم ای عمه گفت ببخشید خوب مقصر خودت هستی اینقدر بی جنبه هستی منم گفتم خوب دست خودم نیست.عمه گفت درش بیار بیچاره خفه شد تو اون شلوار نمیدونستم چیکار کنم عمه گفت نترس نگاه نمیکنم یکدفعه برگشت کیرمو گرفت گفت در بیاردیگه خشکم زده بود نمیدونستم چیکار کنم باورم نمیشد کیرمو از تو شورتم در اورد شرو ع کرد به ساک زدن عجب میخورد خدایی خیلی وارد بود کیرمو از تو دهنش در اورد شورع کردم ازش لب گرفتن عجب لبای داشت بعد از یکم لب خوردن رفتم سراغ سینه هاش عجب سینه های هرچقدر میخوردم سیر نمیشدم عمه هم شورع کرده بود به اه ناله کردن رفتم پایین تر دامنشو در اوردم دیدم یک شورت ابی پوشید انقدر کسش خیس شده بود که پیدا بود از روی شورت یکم خوردم یک بوی خاصی داشت صدای عمه کامل فضای خونه رو گرفته بود هی میگفت بخور عزیزم جووووووووون بخور لعنتی اه اه اه اه شورتشو در اوردم عجب کس داشت لبهای کسشو شورع کردم خوردن عمه داشت دیونه میشد گفت بکن تخمه سک بکن منم حالم حسابی خراب بود کیرم گذاشتم دمه کسش با یک فشار کردم تو وااای چقدر تنگ بود کیرم داشت میسوخت عمه با دستاش پشت کمرو گرفته بود هی میگفت بکن بکن اه اه اه اه وااااااااااای قربون کیرت بشم منم با این حرفها بیشتر تحریک میشدم عمه رو برگردوندم میخواستم بکن تو کونش گفت نه بهش گفت حالمونو نگیر دیگه میخوام حال کنیم گفت باشه فقط یواش باشه من گفتم باشه اما تو دلم گفتم ننت گایدس اروم اروم کردم تو کونش سرش که رفت عمه شروع کرد به جیغ زدن واقعا داشت جر میخورد یواش یواش همشو کردم تو کونش عمه داشت کریه میکرد میگفت جون وحید دربیار منم داشتم حال میکردم کم کم داشت ابم میومد با دو سه تاتلمبه تمام ابمو خالی کردم تو کونش دیگه نا نداشتم افتادم رو کاناپه عمه امد گفت نانمرد من ارضا نشدم گفتم به من چه گفت به تو چه نشست روی کیرم کرد تو کسش شروع کرد به بالا پایین کردن با دستام سینه هاشو گرفته بودم تا اینکه بعد از چند دقیقه دیدم به لرزش افتاد و ول شد روم فهمیدم ارضا شده در گوشم گفت دوست دارم عزیزم پاشد رفت حموم منم کلی حال کردم بعد از اون قضیه اتفاقات جدید افتاد که دوست داشتید تعریف میکنم حتما نظر بدید ممنون .
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
پسر شهوتی

سلام اسم من امید میخوام ماجرای که بین منو مامانم اتفاق افتاد براتون تعریف کنم ما یه خانواده چهار نفری مامانم که 37سالش پدرم 44سالشوخواهرم12 وخودم درحال حاضر 18سالمه. من از بچگی شهوتم زیاد بود نمیدونم چرا دست خودم نبود یادم میاد دختر خاله هام از دستم فراری بودن چون تو یه فرصت کوچولو میمالیدم بهشون یا وقتی تو خواب بودن مخصوصا شبا پیششون میخوابیدم تا حسابی بهشون بمالم. یادم حدودا 16سالم بود یه شب که خانوادگی خونه عمم رفته بودیم دختر عمه ام که 11سالش بود تو حموم خونشون روی سکوی حمام شلواروشورتشو باهم کشیدم پایینو گذاشتم لای کونش لا پایی حسابی کردمش ابمو ریختم لای کونش با حوله حمام تمیزش کردم بعد اومدیم بیرون تازه فهمیدم چیکار کردم شانس اوردم به کسی نگفت تا صبح مثل سگ میترسیدم که نکنه به کسی بگه ولی شانس باهام یار بودو به کسی نگفت .از موضوع اصلی دور شدیم .یه روز تلفن خونمون زن خورد مامانم گوشیرو برداشت از صحبتها فهمیدم خالمه که داشت درباره من حرف میزد چون به من نگاه میکردو سرشو تکون میداد منم جفت کرده بودم شاهکارامو مرور میکردم که کی چیزی گفته. مادرم میگفت نه بابا امکان نداره مگه میشه اونجور بچه ای نیست بزار ازش سوال کنم بهت زنگ میزنم فعلا بین خودمون باشه خلاصه گوشیرو گذاشت با عصبانیت منو نگاه کردو لباسای بیرونشو تنش کردو رفت بیرون .بعد از تقریبا یه ساعت اومد خونه( البته اینو بگم که سابغه خوبی پیش مادرم ندارم ) میدونست که من جق میزنم دوبار منو برده بود پیش دکتر صامت که دکتر اعصاب بود اونم یه مشت قرص ایمی پرامین داده بود که شبا بخورم ولی نمیدونست که جق ساعت مشخصی نداره. خلاصه اومد به من چیزی نگفت فقط با من سنگین صحبت میکرد منم داشتم دیوونه میشدم که چی شده خالم چی گفته.شب شدو بابام اوم همراه خواهر کوچیکم که اون موقع 9سالش بود مادرم شام خوردیم منم که انگار زهر مار میخوردم بابام بهم گفت چته تو فکری منم گفتم هیچی حالم خوب نیست شامو خوردمو رفتم تو اتاقم بعد از تقریبا نیم ساعت مادرم اومد تو اتاقمو بهم گفت بازم شاهکار کردی خالت زنگ زده بود گفتم میدونم گفت میدونی چیکار کردی گفتم نه گفت میخوای به بابات بگم گفتم اخه چیو بگی من که نمیدونم یه نگاه بهم کردو گفت فردا بهت میگم بیچاره دکتر گفت این با قرص خوب نمیشه این تنها راه حلش چیز دیگه ایه . ولش کن فردا با کسی قرار نزار خونه بمون باهات کار دارم منم گفتم باشه خلاصه فردا شد بابام رفت سر کارو خواهرمو با خودش برد که برسونه کلاس تابستانه نقاشی وخطاطی و من منتظر بودم ببینم چی میشه مادرم صبحونرو اوردو با هم خوردیم گفت میدونی چیکار کردی گفتم نه خوب بگو از دیروز دیوونم کردی گفت اونروز که رفتیم خونه خالت تو شب بغل خالت خوابیدی دامنشو دادی بالا خودتو روش راحت کردی گفتم من . گفت حتما من بودم. اونشب تنها مرد خونه تو بودی صبح که خالت از خواب بیدار شده وقتی رفته دستشویی دیده یه قسمتی از شرتش به بدنش چسبیده به من گفت که شب تو خواب حس کرده که کاملا بهش چسبیدی ولی از بس خوابش میومده حال نداشته که برگرده ببینه کیه. من سرمو انداختم پایین گفتم خودت که مشکل منو میدونی گفت مگه اونشب قرص نخورده بودی گفتم چرا ولی اثر نکرد خوابم نبرد (در صورتیکه دروغ میگفتم قرصارو از قبل خورد کرده بودم تویه فرصت مناسب ریخته بودم تو لیوان شربت سن ایچ پرتغال خالم اونم خورده بودو خوابش سنگین شده بود) گفت دیگه موندم با تو چیکار کنم واقعا در نوع خودت بی نظیری بعد گفت تو سنی هم نیستی یه زن برات بگیرمو از دست اینکارات راحت بشم. دلم شکست بغض گلومو گرفت زدم زیر گریه بهش گفتم نمیتونم خودمو کنترل کنم اگه شنیدی با خاله این کارو کردم دست خودم نبود خاله پشتش به من بودو دامنش رفته بود بالا منم دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم گفت شانس اورد کار دیگه ای باهاش نکردی فقط موندم که بهش چی بگم شانس اوردی تا به حال به شوهرش نگفته چون من ازش خواستم خجالت نمی کشی با خواهر من این کارو کردی حتما یه شبم خودو می خوای رو من خالی کنی دیگه منم سرمو انداختم پایین (پیش خودم گفتم خبر نداری وقتی میری توالت میرم از بالا پشت بام از تو روشنایی دید میزنمت تازه من تا به حال بارها ابمو رو کون خاله ریختم نمی دونم چرا ایندفعه متوجه شده)خلاصه اینقدر نصیحتم کردو منو کلافه کرد. شب شدو موقع خواب گفت از امشب پیش خودم می خوابی تا من کنترلت کنم در ضمن قرصتم فراموش نشه منم طبق معمول نخوردم. نیمه های شب از صدا. از خواب بیدار شدموزیر چشمی دیدم مامانم روش به سمت منه ولی صدای اه اه خیلی ارومی داره میاد فهمیدم پشت مامانم خبریه بله بابام از پشت داشت ترتیب مامانمو میداد خودمو زدم به خوابوسرمو برگردوندم یه طرف دیگه گوشامو تیز کردم بابام به مادرم گفت این از فردا شب تو اتاق خودش میخوابه مامانم گفت باشه بنده خدا دیشب تو خواب ترسیده اوردمش اینجا که نترسه منم فهمیدم مامانم چیزی در رابطه بامنو خاله جق هر شبم نگفته کلی حال کردم .یواش یواش رفتم تو کار مامانم پیش خودم می گفتم فقط مامانم چاره این کاره یه روز که از خواب بیدار شدم گفتم امروز یه حالی به مامانم بدم دم ظهر بود که ناهار حاضر شدو منم رفتم دوتا لیوان شربت درست کردم 2تا قرص ایمی پرامینو خورد کردم ریختم تو شربتش دادم خورد منم شربت خودمو خوردم منتظر شدم تا ببینم چی میشه خلاصه بعد از ناهار خوابیدو گذاشتم تا خوابش سنگین بشه رفتم یه بالش گذاشتم کنارش چون روی شکمش خوابیده بود اروم دامنشو دادم بالاتا رسیدم به شورتش یه شرت مشکی تنش بود منم کیرمو دراوردمو گذاشتم روی شرتش یواش فشار دادم لای کونش بعد ترسیدم بیدار بشه شروع کردم جق زدن ریختم روی کونش خیلی بهم حال داد اینقدر صبر کردم تا ابم جذب شرتش بشه وبریزه روسوراخ کونش کلی حال کردم بعد یکی دو ساعت از خواب بیدار شدورفت اشپزخونه تا ظرفارو بشوره به من با حالت مشکووکی نگاه میکرد انگار به من شک کرده بود بعد رفت دسشویی وقتی از دسشویی اومد بیرون دیدم شورتشوگوله کرده یواشکی انداخت تو لباسشویی .منم از پشت داشتم نگاش می کردم یواش گفتم قربون اون کونت بشم که الان شرت روش نیست رفتم اشپزخونه کیرم دوباره راست شده بوداروم به بهانه اب خوردن اروم چسبوندم بهش و لیوانو پر اب کردم سر کشیدم نمیدونم چی شد که دستام بردم دور شکمش سرمو گذاشتم رو شونش اروم چسبوندم بهش اونم پیشونیمو بوسیدو گفت میدونم خیلی نیاز داری ولی من مامانتم ادم که با مامانش از این کارا نمیکنه منم بغض کردم گفتم من دارم میمیرم یکی به دادم برسه بابا چقدر قرص بخورم اونم هیچی نگفت گذاشت بهش بچسبم حسابی مالیدمش کم کم اونم داشت به هوس میوفتاد زبونمو به گردنش میگشیدمو با دستام سینشو میمالیدم کیر راست شدمو به کونش میمالیدمبا دست راستم اروم شلواروشورتمو کشیدم پایین با دستم کیرمو به کونش میمالیدم چون میدونستم شورت تنش نیست اروم دامنشو دادم بالا کیرمو گذاشتم رو کونش مامانم گفت دیگه برای امروز بسه ولی کو گوش شنوا گفتم بزار ابم بیاد بعد که اون گفت بده من مامانتم دیگه من حالیم نبود فقط تندتند داشتم لای پاش تلمبه میزدم اونم گفت من هر چی میگم تو که حالیت نمیشه بیا بریم تو حال اونجا راحتتری منم همینجور چسبیده باهاش رفتم تو حال اونجا مامانم دراز کشیدو من تازه سوراخ کونشو دیدم سریع تا پشیمون نشده رفتم پماد سوختگیرو از توجعبه دارو اوردمو زدم سر کیرمو یه ذره هم رو سوراخ کونش زدمو اروم سر گیرمو فشار دادم تو کونش (خلاصه کیر بابام دیشب حسابی گشادش کرده بود) راحت کیرم رفت توشو شروع به تلمبه زدن کردم حدودا ده دقیقهای داشتم میکردمش تو عمرم اینقدر حال نکرده بودم سوتینشو باز کرده بودمو دستم رو سینه هاش بود وتند تند تلمبه میزدم ابمو با فشار ریختم توش همونجوری خوابم برد بعد بیدار شدم روم نمشد تو صورتش نگاه کنم اونم سعی میکرد منو کمتر نگاه کنه دیگه با کسی کار نداشتم هر وقت نیاز داشتم دیگه مامانم بود فقط از کون بهم میداد می گفت جلوش برای باباته دیگه بعد ازاون جق زدن از یادم رفت .ممنون که به ماجرام گوش کردید.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
وقتي خواهرم رو شناختم

من هيچ وقت پيش بيني نميكردم كه همچين اتفاقي بيفته ولي همونطوري كه براتون تعريف ميكنم،ماجرا اونقدر زود پيش رفت كه هيچ كدوم از ما نفهميديم كي به اين مرحله اي كه الان توش هستيم رسيديم.
من محسن هستم.22 ساله و دانشجوي يكي از دانشگاه هاي شهر تهران.توي خانواده ي ما به دليل نداشتن مادر و پدر خيلي چيزا متفاوت بود.رفتارمون با همديگه،رفتارمون با بقيه ي مردم و يا طريقه ي زندگي كردنمون.من و خواهرم مائده به همراه داييم و دختر داييم مريم،توي يه خونه زندگي ميكرديم و هر كدوم زندگي هاي عجيب غريب و متفاوتي داشتيم.راستش من پدر و مادرم رو به خاطر نميارم و تنها چيزي كه ميدونم اينه كه خيلي وقت پيش توي يه تصادف اتوبوس توي جاده ي مشهد كشته شده بودن و از طرفي زن داييم هم طبق خاطرات مبهمي كه دارم حدودا 4 يا 5 سالم بود كه فوت كرد و باعث شد من و خواهرم به همراه دايي علي و دخترش از همون موقع با هم زندگي كنيم.
داييم كارمند بانك بود.البته هنوزم هست.يه مرد چهل چند ساله ي مجرد كه كمتر وقتي براي من و خواهرم و حتي دخترش ميذاشت.خواهر بزرگم مائده 26 سالش بود و از ديد من يه دختر خيلي خيلي مذهبي بود و كاملا از من و مريم فاصله داشت.من و مريم هم همسن بوديم و فقط چند روز با هم اختلاف سني داشتيم و البته كاملا توي نقطه ي مقابل مائده قرار داشتيم.در واقع من و مريم هيچ قيد و بندي نداشتيم و خيلي حد و مرز ها كه بين دختر و پسرا وجود داره بين من و مريم وجود نداشت.از لباس عوض كردن جلوي همديگه شروع ميشد تا كمك كردن به همديگه توي حموم و يه جورايي هم يه رابطه ي جنسي خيلي خيلي محدود.مائده هميشه به خاطر اين رفتار ما از ما فاصله ميگرفت و خوب داييم اصلا به ما كاري نداشت.من و مريم هيچ وقت آبمون با مائده توي يه جوب نرفت.مائده از همون بچگيش تحت تاثير خواهر بزرگ مادرم كه يه زن به شدت خشكه مذهب بود قرار گرفته بود و يه جورايي تو مكتب اون بزرگ شده بود.بگذريم...
حوالي 6 ماه پيش من و مريم توي اتاقمون نشسته بوديم و داشتيم به هم ور ميرفتيم.معمولا كير و كس همديگه رو اونقدر ميمالونديم تا طرف مقابل رو ارضا كنيم و بعضي موقع ها ازش يه مسابقه ميساختيم و مريم براي بردن شرط حتي برام ساك هم ميزد و منم بعضي مواقع كس ليس خوبي مي شدم.از لحاظ رابطه ي جنسي معمولا از اين حد جلوتر نمي رفتيم و تنها چيزي كه مانعمون بود وجود داييم بود.بعد از فوت پدر و مادرم تنها كسي كه مسئوليت من و خواهرم رو به عهده گرفت همين دايي علي بود و من نميخواستيم باعث ناراحتيش بشم.در واقع داييم حتي از اين رابطه ي جنسي محدود بين من و مريم هم خبر نداشت و هم من و هم مريم مطمئن بوديم كه اصلا براش اهميتي هم نداشت.با اين حال رعايت ميكرديم و نميخواستيم يه جورايي گاو پيشوني سفيد بشيم.
من و مريم بيرون از اين خونه شريك جنسي داشتيم و از لحاظ سكس تامين بوديم ولي اين رابطه ي جنسي كوچيكي كه با هم داشتيم خيلي برامون لذت بخش بود.اون روز هيچ كس خونه نبود و مائده بيرون بود.با اينكه برامون اهميت نداشت ولي جلوي مائده اين كارا رو نميكرديم چون شر به پا ميكرد.دوتايي داشتيم يه تلوزيون نگاه ميكرديم و دستمون توي شلوار همديگه بود كه مريم دستش رو در آورد و برگشت سمت من و گفت:«ميدوني محسن.من تازگيا يه چيزي رو متوجه شدم.راجب مائده هست.فكر كنم يه جورايي داره از عمه نسيم فاصله ميگيره.»تعجب كردم و گفتم:« يعني چي كه داره فاصله ميگيره؟»مريم يه كم خودشو جابه جا كرد و شلوار و شرتش رو در آورد و روي كاناپه دراز كشيد و پاهاش رو باز كرد.منم رفتم بين پاهاش شروع كردم به خوردن كسش اونم به حرفاش ادامه داد و گفت:«خب ديگه كمتر ميره پيشش و پاي تلفن هم خيلي خشك باهاش حرف ميزنه و يه چيز ديگه اي كه متوجه شدم اينه كه فكر كنم سر و گوشش داره شروع ميكنه به جنبيدن.» كنجكاو شدم و گفتم:«جدي ميگي؟چطور؟»مريم يه كم نيشش رو باز كرد و گفت:«خب دو تا اتفاق افتاد كه اين فكر به سرم زد.اوليش چند روز پيش بود وقتي از حموم اومده بودي و با شرت داشتي ميرفتي توي اتاقت.كيرت به طرز وحشتناكي جلوي شرتت رو داشت پاره ميكرد و مائده هم كه معمولا اين جور مواقع اصلا توجهي نميكرد اين دفه با نگاهش تا دم در اتاقت همراهيت كرد و بعد هم يه جوري شد.اتفاق دوم هم ديشب بود كه نصفه شب برعكس هميشه كه كاملا خودشو حتي جلوي من كيپ و كور ميكرد با شرت و سوتين بلند شد و رفت دستشويي و شايد حدود نيم ساعت طول كشيد تا برگرده و وقتي برگشت هم قيافش كاملا ژوليده پوليده بود.»يه كم فكر كردم و گفتم:«يعني ميگي خود ارضايي ميكنه؟»مريم سرش رو تكون داد و گفت: «نميدونم.ولي خب ظاهر كه اينو نشون ميده.اون مائده اي كه من ميشناختم حتي وقتي لباسش رو عوض ميكرد خودش هم به خودش نگاه نميكرد.»
هم من و هم مريم تصميم گرفتيم بيشتر توي كاراي مائده دقت كنيم.از همون شب طبق چيزي كه مريم به من ميگفت دستشويي رفتن هاي نصفه شبي مائده ادامه پيدا كرد تا روز پنجم كه دوباره من و مريم تنها شديم.من شلوار و شرتم رو كامل از پام در‌آورده بودم و با يه ركابي روي مبل لم داده بودم و مريم بين پاهام نشسته بود و داشت برام ساك ميزد. همينطور كه مريم مشغول بود ازش پرسيدم:«خب اين شيطوني هاي نصفه شبي مائده به كجا كشيد؟تونستي بفهمي چيكار ميكنه؟»مريم كيرم رو از دهنش در‌آورد و شروع كرد برام جلق زدن و گفت:«راستش نه.ديشب به سرم زد كه دنبالش برم ولي در اتاق رو قفل ميكنه.ديشب حتي بيشتر هم كارش طول كشيد.نميدونم چيكار كنيم.»يه كم فكر كردم و گفتم:«حدودا چه ساعتي ميره؟»مريم گفت:«حدودا 2و نيم تا 3 اول صبر ميكنه من بخوابم بعد ميره ولي خودت كه ميدوني.من خوابم سبكه. تا بلند ميشه كه بره بيرون ميفهمم.»مريم دوباره كيرم رو توي دهنش كرد.يه كم فكر كردم و گفتم:«خب كاري نداره كه.اون در اتاق خودتون رو قفل ميكنه.در اتاق من كه بازه.امشب وقتي ديدي داره بلند ميشه كه بره سريع يه ميس كال برام بنداز تا من برم دنبالش.»
مريم قبول كرد و اون شب من نخوابيدم و منتظر موندم.حوالي ساعت 3 بود كه گوشيم زنگ خورد و قطع شد. مريم بود.سريع بلند شدم و خيلي آروم در اتاقم رو باز كردم.اتاق من كاملا مشرف به حال بود.مائده رو ديدم كه با يه شرت و سوتين سفيد از جلوي در اتاقم رد شد.توي تمام اين سالها عادت كرده بودم مائده رو حتي توي خونه با لباس هاي كيپ ببينم و ديدنش با شرت و سوتين اون هم با اون اندام سكسي اي كه به هم زده بود واقعا تحريك كننده بود.هيچ وقت فكر نميكردم خواهرم مائده رو حتي با يه شلوارك ببينم و بيشتر مواقع توي خونه هم روسري سرش ميكرد اما حالا كاملا متفاوت بود.چند لحظه صبر كردم و بعد آروم سرم رو بيرون بردم.در دستشويي انتهاي حال و كنار آشپزخونه بود ولي بر خلاف اون چيزي كه انتظار داشتم مائده اون سمتي نرفت و بر عكس رفت سمت پله هاي طبقه دوم.
تعجب كردم.توي طبقه ي دوم فقط دو تا اتاق بود.يكي اتاق داييم بود و اون يكي هم يه اتاق بي صاحب كه يه مشت اسباب اثاثيه قديمي توش بود و معمولا درش قفل بود.همين كه مائده رفت بالا من از اتاقم زدم بيرون و پاورچين رفتم سمت پله ها و بالا رو نگاه كردم.صداي در اتاق اومد.خيلي آروم رفتم بالا و چيزي ديدم كه سر جام ميخكوبم كرد.باورم نميشد.يعني چه اتفاقي ميخواست بيفته.حتي فكرش رو هم نميكردم. چيزي كه توي نيم ساعت بعد اتفاق افتاد كاملا منو شوكه كرده بود.
مائده در اتاق دايي رو باز كرد و رفت داخل و در رو پشت سرش بست.سريع دويدم و رفتم پشت در و صداي دايي رو شنيدم كه گفت:«سلام خوشكلم.امشب يه كم دير كردي عزيزم.فردا بايد زود بلند شم.»بعد صداي مائده اومد كه گفت:«اشكال نداره علي.باشه واسه فردا شب.»پيش خودم گفتم:«چي؟دايي علي رو علي صدا كرد؟»دايي دوباره گفت:«نخيرم.هر كاري رو ميشه عقب انداخت ولي اين يكي رو نه.بيا بقل دايي قربونت برم.»بعد از اين من فقط صداي آه و اوه دايي علي رو شنيدم تا اينكه چند دقيقه بعد صداي آه و اوه مائده هم بلند شد و خب معلوم بود توي اون اتاق چه اتفاقي داره ميفته اما من به مدرك احتياج داشتم تا نشون مريم بدم.
هنوز هم باورم نميشد خواهر مومن و چادري و مذهبي من الان داره با دايي علي كه حداقل براي من مثل پدر بود سكس ميكنه و در واقع هيچوقت فكر نميكردم كه بخواد رابطه ي جنسي داشته باشه چه برسه به اينكه اين اتفاق با دايي بيفته.هنوز هنگ بودم و توي همين حالت رفتم و از آشپزخونه ي پايين يه صندلي برداشتم و موبايلم رو هم آوردم.صندلي رو گذاشتم پشت در و رفتم روش و از شيشه ي بالاي در داخل رو نگاه كردم.
ديگه مخم داشت ميتركيد.چيزي كه جلوي چشماي من داشت اتفاق ميفتاد كاملا منو شوكه كرد.خواهرم بزرگم و داييم.راستش من اصلا نميدونستم بايد چيكار كنم.در واقع اصلا روي مائده تعصبي نداشتم ولي خب بازم اين اتفاق براي من خيلي زننده و بد بود.توي اتاق، مائده توي حالت سگي رو تخت نشسته بود و داييم هم با شدت تمام داشت از پشت توي كس مائده تلمبه ميزد.يعني اين مائده بود كه به اين سرعت عوض شده بود؟دايي علي هم همينطور.هيچ وقت راجب اين دو نفر اينطوري فكر نميكردم.سريع دست به كار شدم و با دوربين موبايلم مشغول فيلم گرفتن شدم و به لطف چراغ شب تاب اتاق فيلم خوبي هم گرفتم.چند تا عكس هم لازم بود.تقريبا اون شب مائده تمام حالت هاي سكس رو با دايي تجربه كرد و منم چند تا فيلم و عكس خوب گرفتم و قبل از اينكه كارشون تموم بشه برگشتم توي اتاقم.فكر اتفاق اون شب طوري مخم رو گيج كرده بود كه به اس ام اس هاي مريم هم كه ميخواست بدونه چه اتفاقي افتاده جواب ندادم.
تا صبح نتونستم بخوابم و منتظر بودم هر چه زودتر مداركم رو به مريم نشون بدم.واقعا باورنكردني بود.اينكه مائده هر شب با داييش سكس داشت با اون چيزايي كه من راجب دايي علي و مائده ميدونستم كاملا متناقض بود و هر كاري ميكردم نميتونستم اين مساله رو هضم كنم.بالاخره صبح شد و دايي علي صبح زود رفت سر كار و مائده هم حوالي 9 صبح رفت بيرون.مريم هنوز خواب بود. همين كه مائده رفت بيرون منم از اتاقم زدم بيرون و رفتم توي اتاق مريم و مائده.مريم كاملا خواب بود.سريع رفتم كنارش و اونقدر محكم تكونش دادم كه از جاش پريد و گفت:«چته؟خوبي محسن؟چرا اينطوري ميكني؟»اونقدر راجب چيزي كه ميخواستم به مريم بگم هيجان زده بودم كه زبونم بند اومده بود.مريم دوباره گفت:«راستي ديشب چي شد؟چرا وقتي بهت اس ام اس زدم كه چيكار ميكنه جواب ندادي؟»آب دهنم رو قورت دادم و گفتم:«به خاطر اينكه چيزي كه ميديدم اونقدر عجيب بود كه هيچ كاري نميتونستم بكنم.فكر ميكني مائده ديشب كجا بود؟»مريم سرش رو تكون داد و گفت:«خب توي توالت ظاهرا داشته به خودش ور ميرفته ديگه.»خنديدم و گفتم:«نخير.مائده وقتي از اتاقتون زد بيرون مستقيم رفت طبقه ي بالا.»مريم تعجب كرد و گفت:«يعني توي اون اتاق خاليه داشت كارش رو ميكرد؟»يه كم مكث كردم و گفتم:«نه.توي اتاق بابات دختر دايي جان»قبل از اينكه مريم چيزي بگه اولين فيلمي كه گرفته بودم رو جلوي چشماش گرفتم و يهو قيافه ي مريم همونطوري شد كه ديشب من بودم. حتي يه كلمه هم نميگفت و داشت فيلم رو نگاه ميكرد.
تمام فيلم ها و عكسهايي كه گرفته بودم رو پشت سر هم به مريم نشون دادم و مريم هر لحظه گيج تر ميشد تا اينكه بلند شد و روي صندلي ميز كاپيوترش نشست.»هر دومون ساكت بوديم و عصباني.چند دقيقه اي همينطور گذشت.مريم زير لب داشت با خودش حرف ميزد و مي گفت:«چطور تونستن اين كارو بكنن؟.....اون مائده كه جلوي منم چادر سرش ميكرد!.....نميدونم بابام چطور تونست اين كارو بكنه.....»منم كمابيش همين حرفاي مريم به ذهنم ميومد تا اينكه يه لحظه فكرم به يه سمت ديگه رفت و به مريم نگاه كردم و وقتي مريم هم به من نگاه كرد مطمئن شدم اون هم همين فكر توي سرشه.توي يه لحظه مريم بلند شد و دويد سمت من كه روي تختش نشسته بودم و لباش رو گذاشت روي لبام.منم بي اختيار شروع كردم به بوسيدنش.مريم كم كم روي من خوابيد و هر دومون داشتيم همو ميبوسيديم.سر مريم رو گرفتم و عقب بردم و گفتم:«چيكار ميكني دختر؟»مريم خنديد و گفت:«همون كاري كه خيلي وقت پيش بايد ميكرديم.هم بابام و هم مائده جفتشون برن به درك.»منظورش رو اين دفعه خوب متوجه شدم.
چند لحظه بعد هر دوي ما كاملا لخت رو تخت مريم خوابيده بوديم و داشتيم لباي همو ميخورديم و همديگه رو دستمالي ميكرديم.اگه من و مريم تا اون روز با هم سكس نكرده بود به خاطر دايي علي بود و حالا كه اون خودش زودتر كارو شروع كرده بود ما ديگه بهونه اي نداشتيم.مريم رو محكم بقل كردم و سريع چرخوندمش و حالا من روي مريم خوابيده بودم.لبام رو از لباش جدا كردم و گفتم:«آماده اي مريم؟»مريم يه چشمك بهم زد و چشماش رو بست.كيرم رو گرفتم و روبروي كس مريم تنظيم كردم.اونقدر حشري بوديم كه هر دومون يه سكس تمام عيار ميخواستيم.
كس مريم كاملا خيس بود و آماده ي ورود كير من و منم با بي رحمي تموم كيرم رو توي يه لحظه تا نصفه توي كس مريم فرو بردم طوري كه مريم يهو چشماشو باز كرد طوري كه داشتن از حدقه ميزدن بيرون و يه آه بلند كشيد.كيرم رو دوباره بيرون كشيدم و دوباره كردم تو اين دفعه بيشتر داخل شد.چند لحظه بعد صداي آه و اوه هر دوي ما كل اتاق رو گرفته بود و من داشتم كاملا محكم و وحشيانه توي كس دختر داييم كه يه جورايي مثل خواهر دوقلوم بود تلمبه ميزدم.اونقدر سنگين تلمبه ميزدم كه مريم با هر تلمبه انگار ميخواست از روي تخت بيفته پايين و منم هر لحظه به ارضا نزديك تر ميشدم.
براي اولين بار نبود كه مريم رو كاملا لخت ميديدم و بارها و بارها كس و سينه هاش رو براش خورده بودم ولي هيچ وقت انتظار سكس نداشتم اما حالا داشتم اين كارو ميكردم و همين باعث شد زود به مرحله ي ارضا برسم و توي يه لحظه كيرم رو بيرون كشيدم و آبم رو روي كس مريم خالي كردم.قطرات آب كس مريم هم خيلي آروم بيرون اومدن و از بين چاك كونش روي ملافه ي تخت ريختن.هر دومون نفس نفس ميزديم.شايد كل سكسمون 5 دقيقه هم طول نكشيد و همين سرعت نفس هر دومون رو گرفته بود.
من طاق باز روي تخت مريم خوابيدم و داشتم سقف رو نگاه ميكردم كه مريم بلند شد و كيرم رو توي دهنش فرو كرد و شروع كرد ساك زدن.كيرم كاملا خوابيده بود و مريم داشت باقي مونده ي آب كيرم رو بيرون ميكشيد.شايد ده دقيقه كيرم توي دهن مريم بود تا دوباره راست شد و اين بار مريم چيزي رو بهم پيشنهاد داد كه هميشه با دوست پسرش حميد انجام ميداد.سكس از كون.از اون چيزايي كه مريم از سكس هاش توي اين سالها برام تعريف ميكرد ميدونستم كه با تمام دوست پسرهاش از پشت سكس ميكرده و فقط يكيشون چند سال پيش مستش كرده بود و پردش رو زده بود و از جلو باهاش سكس كرده بود كه مريم فورا باهاش كات كرد و منم به تلافي ،يكي از دوستام رو فرستادم تا ترتيب پسره رو بده و رفيق منم سر بلند از ماموريتش بيرون اومد و يه ماه بعد خبر داد كه پرده ي خواهر طرف رو زده و پيچوندتش.بگذريم.مريم به سكس از پشت عادت داشت و دوست دختر منم كاملا از سكس مقعدي ميترسيد و دليلش هم خاطرات تلخ بچگيش بود و منم هر كاري ميكردم راضي نميشد و حالا مريم داشت منو به آرزوم ميرسوند.معطل نكردم و بلند شدم.مريم به حالت سگي روي تخت نشسته بود. سريع رفتم پشتش و كيرم رو به كسش ماليدم و آروم روي سوراخ كونش گذاشتم.از چند دفعه ي انگشت شماري كه يه دختر رو از كون كرده بودم ميدونستم بايد آروم اين كارو بكنم ولي همين كه يه ذره كيرم رو روي سوراخ كون مريم فشار دادم خيلي راحت و آهسته تا ته توي كونش فرو رفت و مريم هم توي اين چند ثانيه كه كيرم توي كونش پيشروي ميكرد فقط يه آه پيوسته و بلند كشيد و بعد هم ساكت شد.
كيرم كاملا توي كونش بود و حالا نوبت تلمبه زدن بود.مريم واقعا كون گشادي داشت ولي همين هم خيلي لذت بخش تر از سكس اولمون بود.شروع كردم به تلمبه زدن و اوايل هيچ احساسي نداشتم چون تازه ارضا شده بودم ولي كم كم سر و صداي مريم و حرفهايي كه ميزد و از همه مهم تر ديدن كيرم كه راحت توي كونش جلو و عقب ميرفت تحريكم كرد و منو كه شايد ده دقيقه اي داشتم توي كون مريم تلمبه ميزدم رو به ارضا نزديك كرد.
همينطور مشغول تلمبه زدن بودم و هر دوي ما خبر نداشتيم توي اون لحظه چه اتفاقي منتظر ما بود.من همينطور مشغول بودم كه يه دفعه صداي آشنايي رو از پشت سرم شنيدم.صدايي كه باعث شد سريع كيرم رو از كون دختر داييم مريم بيرون بكشم و پشت سرم رو نگاه كنم.مائده با چادر مشكي كه هنوز سرش بود توي چهارچوب در اتاق وايساده بود و به من و مريم زل زده بود.قبل از اينكه حرفي بزنم مائده بلند گفت:«داريد چه غلطي ميكنيد كثافتاي آشغال؟خجالت نميكشيد؟بلند شيد از جلوي چشمام گمشيد آشغالا.»هم من و هم مريم به مائده زل زده بوديم.مائده دوباره داد زد:«مگه من با شما دو تا لجن نيستم.خاك بر سرتون.فقط صبر كنيد دايي علي بياد خونه.»واقعا باورم نميشد كه با اين پر رويي جلوي ما وايسه.خودش كه تا ديشب هر شب زير دايي علي ميخوابيد بيشتر مستحق سر زنش بود تا من و مريم.حد اقل از نظر دين خودش من و مريم ميتونستيم با هم سكس كنيم ولي اون و دايي علي چطور؟به خاطر همين هم مريم طاقت نياورد و با عصبانيت همونطوري لخت از زير من بلند شد و جلوي مائده وايساد و گفت:«تو چي ميگي عوضي؟فكر ميكني بهتر از من و محسني؟ما دو نفر هر غلطي ميكنيم به خودمون مربوطه!تو برو هر شب به باباي من كس بده!لازم نيست جلوي ما زر زر كني!»مائده يهو سر جاش ميخكوب شد.معلوم بود كه شوكه شده و فكر نميكرد كه ما دو نفر از رابطه ي جنسيش با دايي خبردار باشيم.به خاطر همين سريع شروع كرد به انكار كردن:«خفه شو جنده خانوم.چرا حرف مفت ميزني!»
همين كه اين حرف رو زد مريم يه دونه محكم زد زير گوش مائده طوري كه مائده پرت شد روي زمين.بعد هم سريع موبايل منو برداشت و فيلم ها و عكسايي كه ديشب از مائده و دايي علي گرفته بودم رو آورد و يكي از فيلم ها رو پلي كرد و بعد هم گوشي رو پرت كرد سمت مائده.مائده كه روي زمين افتاده بود گوشي من رو از كنارش برداشت و همينطور كه با يه دستش داشت جاي سيلي مريم روي صورتش رو ميمالوند فيلم رو نگاه كرد.از قيافش معلوم بود كه شوكه شده و زبونش بند اومده بود ولي باز هم كم نياورد و گفت:«كدوم يكيتون اين فيلم رو گرفته؟هان؟به شما چه ربطي داره؟من به خاطر دايي علي اينكارو ميكنم!»مريم بلند زد زير خنده و گفت:«به خاطر بابام؟شوخي نكن!توي فيلم كه بدجوري داري حال ميكني!ميدوني چيه!واقعا حالم ازت بهم ميخوره مائده.توي تموم اين سالا اداي دختراي معصومو در مياوردي ولي زير اون چادرت يه دختر آشغال دروغگو قايم كرده بودي.هر گهي ميخوري به خودت مربوطه ولي ديگه براي ما فيلم بازي نكن.ديگه دستت براي ما رو شده!»
همين كه مريم اين حرفا رو زد مائده زد زير گريه.اونقدر بلند گريه ميكرد كه هم دل من و هم دل مريم براش سوخت.مريم به من نگاه كرد.هيچ كدوممون نميدونستيم بايد چيكار كنيم.مائده همينطوري روي زمين افتاده بود و داشت گريه ميكرد تا اينكه خودش رو جمع و جور كرد و گفت:«باشه.حالا كه اينطوره گور پدر رازداري!همه چيزو بهتون ميگم!ديگه از هيچكس نميترسم. فكر نكنم حالا ديگه قايم كردنش فايده داشته باشه!آره!من جنده ام!ولي نه اون چيزي كه خودم بخوام.حتي يه قرون پول واسه اين كارام نگرفتم!فكر ميكنيد كي منو به اين روز انداخت؟كسي كه بعد از فوت مادر منو بزرگ كرد!خاله نسيم.....»
من و مريم از شنيدن داستان مائده واقعا شوكه شده بوديم.در واقع خاله نسيم توي تمام اين سالها مائده رو به صيغه ي موقت يه عده آدم ثروتمند در مياورد و پول هاي خوبي به جيب ميزد و مائده هم كه تحت تعاليم به اصطلاح مذهبي خاله نسيم بزرگ شده بود هيچ مخالفتي نميكرد تا اينكه چند ماه قبل وقتي صيغه ي يكي از مايه دار هاي جنوب شهر تهران ميشه و شب ميره خونه ي طرف چند نفر هم همراه اون يارو ميريزن سرش.فرداي اون روز وقتي به خاله نسيم اطلاع ميده و ميخواد كه خاله بهش كمك كنه تا از اون طرف شكايت كنه خاله كمكش نميكنه و ميگه اتفاقي بود.اما چند روز بعد مائده متوجه ميشه كه خاله قبل از اين اتفاق از جريان مطلع بوده و پول بيشتري گرفته بوده.همين بين خاله و مائده رو به هم ميزنه و مائده باهاش قطع رابطه ميكنه و ميره سراغ دايي علي و داستان رو براش تعريف ميكنه.دايي هم بدون اينكه من و مريم از ماجراهاي مائده بويي ببريم بهش كمك ميكنه و اونو پيش مشاور ميفرسته. توي تمام اين مدت وقتي مائده از خونه بيرون ميرفته و يا با تلفن صحبت ميكرده بر خلاف فكر من و مريم با خاله نسيم نبوده و در واقع داشته با مشاورش صحبت ميكرده.چند شب قبل هم به پيشنهاد خودش رابطه ي جنسيش با دايي رو شروع ميكنه و اون هم مخالفتي نميكنه.توي ماجرايي كه مائده براي من و مريم تعريف كرد چند شب قبل مائده ميره توي اتاق دايي علي و شروع ميكنه به گريه كردن و در نهايت خودشو در اختيار دايي قرار ميده.من و مريم هر دومون تعجب كرده بوديم.مريم سريع كنار مائده نشست و دستش رو روي صورت مائده كشيد و ازش عذرخواهي كرد.منم همينطور.از اون روز ديگه هيچكدوممون به رابطه ي جنسي همديگه كاري نداشتيم و حتي بروز هم نميداديم.دايي علي هنوز از رابطه ي جنسي من و مريم بي خبر بود و ما هم تظاهر ميكرديم كه از رابطه ي جنسي مائده و اون خبر نداريم.از اون روز به بعد مائده خيلي تغيير كرد.ديگه خبري از اون لباساي كيپ و كور و قيافه ي وحشتناكش نبود.حالا بيشتر به خودش ميرسيد و تازه داشت خودش رو پيدا ميكرد.من نميگم مخالف رابطه ي جنسي با محارم نيستم ولي رابطه ي جنسي مريم با دايي علي واقعا بهش كمك كرد تا از توي اون جهنمي كه توش افتاده بود در بياد و به يه آدم جديد تبديل بشه. تا امروز اين رابطه ها به هر چهار نفر ما كمك كرده و با اينكه انتهاش معلوم نيست ولي شايد انتهاي خوبي داشته باشه.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
من و عمه نازم


سلام من سهندم ازاراک.20سالمه؛بابام ازگنده های ارتشه ومامانم پزشکه؛ومنم تک فرزندودانشجوی ترم 4طراحی جامدات هستم؛همیشه میگفتم چچوری آدم بامحرمش سکس کنه.البته من فقط باعمه ام سکس داشتم؛تا یه سال پیش من یه عمه دارم اسمش آتناست که فوق العاده سکسی و خوشکله و26سالشه و مهندسی صنایع داره؛من و اون بدجوری همدیگه رو دوس داریم.و چندساله که درسال حدأقل 5بار هدیه به مناسبتای مختلف واسش میخرم؛هرچنددوس پسرداره وباهاش سکس هم میکنه ومن اطلاع دارم؛شایدبگیدبی غیرت؛امادرشرف ازدواج بادوست پسرشه ومن فقط میدونم باهاش سکس داره؛وتازه واسش شرایط روردیف میکنم تاراحت بتونه بره پیش دوستش؛عمه ام بابابابزرگ ومامان بزرگ زندگی میکنه؛پدربزرگم سرهنگ بازنشسته شاه خدابیامرزبوده ومامان بزرگم هم دبیرریاضی بوده؛خلاصه خیلی روشن فکراندومن روهم خیلی دوس دارندومن همیشه خونشون پلاسم؛واکثرشباهمونجامیخوابم؛من وعمه خیلی راحتیم؛عمه تایه سال پیش جلوی من اگه کسی خونشون نبودباست سکسی هم راه میره؛امااگه بابابزرگم باشه باتاپ شلوارک؛شباکه اونجامیخوابیدم یه تشک کنارتخت پهن میکردامامیگفت تاصبح توتخت باخودم بخواب؛وصبح برو رو تشک؛واینم بگم که شبافقط باسوتین شرت میخوابه؛البته جلوی من اینطوریه؛تااینکه چندماه پیش یه شب گفت امشب بمون من حالم خوب نیست منم گفتم:باشه عزیزکم؛گفت:مرسی؛شب که بابابزرگ مامان بزرگ خوابیدندرفتیم طبقه بالا تواتاق عمه گفت:سهند بیا تاپ وشلوارم رو در بیار؛باتعجب گفتم:من در بیارم?گفت:آره عزیزم اصلا حالم خوب نیست؛آخه هیچوقت اینکاروواسش نکرده بودم؛من درآوردم که بعدش خودشم سوتین روهم درآوردبعدگفت:توهم تیشرت وشلوارک رودریارهواگرمه؛منم ازخداخواسته؛گفتم:آره هواخیلی گرمه اماازنظرتوعیبی نداره؛گفت:خره اگه عیب داشت که جلوت باشرت راه نمیرفتم؛بعدپاشدویه آرایش غلیظ کردواومدکنارم روتخت درازکشید؛گفتم:عمه ازپارسا(دوست پسرش)چه خبر?گفت:2هفته است رفته ازآلمان واسه شرکت اش دستگاه بخره؛فهمیدم پس واسه همینه که خانوم کیرمیخواد؛گفتم:چه بد!گفت سهند جون میدونم پسرباجنبه ای هستی واسه همین امشب میخوام کمکم کنی؛تاحالم بهتربشه؛گفتم:شماجون بخواه؛باشه عزیزم؛گفت مرسی فقط یادت باشه که من امشب تاصبح فقط آتناهستم؛منم گفتم باشه آتناجون حالااجازه هست من لبای آتناجونم روببوسم?که خودش لباشوگذاشت رولبام گفت:الهی آتنافدای خواهرزاده خوشکلش بره که اینطوری لبای عمه شو میخورم؛حسابی لب داد؛بعدگفتم:آتناجون میشه امشب واست پارساباشم?گفت:عزیزدلم من امشب زن سهندم نه پارسا؛پس واسم شوهرداغی باش؛هیچکدوم نمیفهمیدیم چی میگیم:تااینکه یخورده جابجاشدم وکیرم رفت لای پاهای عمه؛گفتم ببخشید؛گفت چی میگی بذارباشه جاش خوبه؛منم بیشترفشاردادمش وخودموحسابی چسبوندم به عمه؛وگفتم چه سینه هایی داری خوش بحال پارساگفت:خوب توهم مثل پارسااگه مردشدی بایدبدونی چیکاربگنی؛تااینوگفت:یکی ازسینه هاش روکردم تودهنم؛وای خداهمیشه آرزوی سینه های عمه روداشتم اصلاباورم نمیشد؛صداش بلندشده بوداماخوشبختانه اصلاصداپایین نمیرفت؛میگفت:بخورررر؛بمککککک جونننننن ؛گفتم عمه شرتم اذیت میکنه؛گفت:بیاعزیزم خودم واست درمیارم؛گفت پاشوکنارتخت واستا؛منم پاشدم یدفه بادستای لاک زده صورتی اش شرتمو کشیدپایین؛کیرم افتادبیرون وخوردبه دست چپش گفت:وای سهنداین چیه?گفتم هیچی گفت دیونه توکیربه این کلفتی داشتی به من ندادی?سهندخیلی بدی؛آخه کیرکلفتی دارم.گفتم:عزیزم قبلأتوبغل ات میخوابیدم که حس اش کنی؛کیرمواول بادستاش یخورده مالیدبعدش من آروم گفتم:عمه جون واسم میخوری؛اونم دیددرکارخیرحاجت هیچ استخاره نیست واسم ساک زد؛اینقدحرفه ای میزد؛گفتم خاله شرت اذیتت نمیکنه؛گفت:چرا؛هم هواگرمه هم زبره درش بیارمنم سریع کشیدم پایین وای خداحتی یه دونه مو نداشت واول واسش مالیدم وبعدشروع کردم به خوردن دوباره صداش بلندشده بودمیگفت:سهندبکن تو بکن تو؛گفتم:دیونه جرمیخوری؛گفت چندماهه پارساجرم داده بکن تو توروخدابکن تومنم باخیال راحت اول کیرم روبادهنش خیس کردبعدکردم تو کسش برای اولین بودتوآسمونابودم تلمبه میزدم وبادست سینه هاشومیمالوندم ففظ آه وناله میکردکه آبم داشت میمومدترسیدم گفتم:آتناداره میادوسریع کشیدم بیرون وتمام آبموخوردبعدش یخورده دیگه کسش روخوردم واونم ارضاشدویه لب اساسی ازش گرفتم؛وتاصبح توبغل هم خوابیدیم اماساعت6من روتشک خوابیدم؛ازاون دفه به بعدتقریبأهر2هفته یه بارسکس میکنیم وهردفه ازقبل بهتر؛
خیلی دوست دارم نظرات تون روبگید
من دفه اول که داستانم رونوشتم پس نقص هاش روجدی نگیرید
ممنون که تحمل کردید
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
سکس کوتاه با خالم

سلام
دقیقا هفته ی پیش بود ما رفتیم شمال چند روزی بودیم که یه کاری فوری برا خالم پیش اومد که من هم باهاش رفتم تو اتوبوس که بودیم خیلی باهم حرف زدیم در ضمن خالم یه زن پر سینه های بزرگ و کون بزرگی داره منم تو کفش بودم که باهبش یه حالی بکنم خلاصه ما رسیدیم صبح بود رفتیم خونه و بعدش خالم رفت دنبال کاراش ظهر که شد برگشت وگفت یکم از کاراش موند برا فردا و فردا تموم میشه شب که شد رفت تو اتاقش خوابید منم گفت هرجا دوس داشتی بخواب فکر کردن خالم داشت دیوونم میکرد دل و زدم به دریا رفتم تو اتاقش دیدم بیداره گفت اینجا چی میخوای گفتم اومدم پیشت بخوابم خاله من نمیتونم تنها بخوابم اونم کنار خودش البته با فاصله یه جا برام انداخت منم دراز کشیدم





تو فکر بودم که نفهمیدم چطور خوابم برد صبح که بلند شدم دیدم خالم خونه نیس بلند شدم و کمد لباس هاشونو باز کردم یه شورت و سوتین از خالم برداشتم شروع کردم به مالیدن به خودم و یه جلق حسابی روش زدم و اب مو ریختم روش خودمو جمع و جور کردم و رفتم یه دوش گرفتم و رفتم با کامپیوتر خودمو سرگرم کردم که خالم بیاد حدود دو ساعتی گذشت که خالم اومد وقتی اومد گفت میرم یه دوش بگیرم منم به خودم گفتم قبل اینکه بخوایم برگردیم باید بکنمش خللاصه بگم شب شد و خواستیم بخوابیم من زود تر جا رو پهن کردم چفت هم خالم که اومد هیچی نگفت دراز کشید چند دقه که بود دستمو گذاشتم رو دستش هیچی نگفت خودمو نزدیکش کردم بازم هیچی نگفت دیگه روم کم کم باز شد



کامل بهش چسبیدم که گفت داری چکار میکنی گفتم هیچی خاله گفت برو سرجات اومدی رو تشک من منم یکم عقب رفتم ولی چند دقه بعدش دوباره شروع کردم خالم گفت چرا داری اذیت میکنی بخواب دیگه دیگه اب از سرم گذشته بود کامل بغلش کردم داشت مقاومت میکرد ولی فایده ای نداشت لبامو گذاشتم رو لباش اینقد مقاومت کرد سینه هاشو میگرفتم دیدم دیگه داره شل میشه یعنی کلا شل شد ولش کردم لباس اشو در اوردم لباس های خودمم در اوردم رفتم روش تمام بدن شو خوردم رسیدم ه کوس توپولوش یه لیس اروم زدم دیدم جوووووووووون چه اهی کسید که نزدیک بود ابم بیاد کوس شو اینقد خوردم که ارضا شد





تا قطره ای اخر اب شو خوردم گفتم نوبت تو هس اومد کیر مو با یه مهارت خاص میخورد که تمام ابم تو دهنش ریخت و اونم خورد چند دقه ای ود که دوباره شق کردم رفتم سمت کوسش کیر مو گذتاشتم دم کوسش با یه فشار همه شو بردم داخل که چنان جیغی کشید گوش هام کر شد همین جوری تلمبه زدم و زدم یاد کونش افتادم رفتم سمت کونش گفت نه درد داره هر کاری کرئدم نذاشت منم دوباره به تلمبه زدنم ادامه دادم اونقد تلمبه زدم که گفتم خاله ابم داره میاد برگشت کیرمو کرد تو دهنش ابم با تمام فشار ریخت تو دهنش دیگه کلا از حال رفتم همونجا بود که تو همون حالت خوابم برد
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
بهنام و مریم سکس خواهر و برادر

سلام دوستان من اسمم بهنامه و ساکن اهوازم امیدوارم از داستانم خوشتون بیاد ...


زمستون سال 91یک روز خواهرم باهام تماس گرفت و گفت فردا واسه ناهار بیا خونمون منم گفتم باشه ساعت 10 صبح رسیدم خونشون رفتم داخل شوهرش نبود رفتم تو آشپزخونه کمکش کنم موقع کمک کردن یک لحظه کیرم با کون نازش برخورد کرد از اونجایی که خجالتی هستم سرخ شدم ولی خواهرم یه نگاه بهم کرد گفت اشکال نداره ولی حواستو بده خلاصه ساعت 2 شدو شوهرش از سرکار اومد ناهارو خوردیمو خوابیدیم بعد از ظهر ساعت پنج شوهرش دوباره رفت سر کار منم گفتم برم که گفت وایسا یه چایی بخور بعد برو ساعت 6.5شوهرش زنگ زد و گفت که باید بره خارج از شهر و تا فردا بعد از ظهر نمیام و گفت با بهنام برو خونه ی بابات خواهرم گفت باشه و قطع کرد بعد خواهرم گفت حوصله ندارم برم شب بمون همینجا میخوابیم و زنگ زد با خانوادم هماهنگ کرد گذشتو آماده درست کردن شام شدیم موقع کمک کردن بهش یه جرقه ای تو مغزم خورد یاد جریان ظهر افتادم کیرم بلند شد دروغ چرا ؟رفتم از عمد مالیدمش لای چاک کونش یهو برگشت گفت هووووووووووی هی این کیر نره غولتو نمال به کسو کون من بدبخت من یه لحظه جا خوردم چون تو عمرش از این حرفا نزده بود خلاصه شامو خوردیمو سریال 3در 4 رو دیدیمو رفتیم که بخوابیم جای منو پهن کرد جای خودشم زیر پام چراغا که خاموش شد من کیرمو در اوردمو شروع کردم جلق زدن وسطای کارم دیدم یکی از رو پتو کیرمو گرفت گفت چکار داری میکنی منم ریدم تو خودم گفتم الانه کونم پارست که گفت داداشم اینکارو نکن برو کس بکن منم هیچی نگفتم که یهو گفت ماشالله چقدرهم بزرگه با دست گرفتشو یک نگاه بهم کردو یه چشمک زدو کرد تو دهنش





حس خجالتو حس لذتو حس ترسم با هم قاطی شده بودن بعد گفت خواستم بهت بگم بریم با هم رو تخت بخوابیمئ ترسیدم بهت بر بخوره اما الان بیا بریم رفتیم رو تختمو شروع کردیم لب گرفتن بعد لباسامو از تنم در اورد و گفت حالا تو لباسای منو در بیار بعد افتادم به جون سینه هاش نیم ساعت فقط سینه هاشو خورمو بعد گردنشو که چون ناشی بودم یکه کبودی درشت رو گردنش یادگاری موند بعد گوششو همینطور رفتم تا پایین تا ذبه کسش رسیدم لیس اولو که زدم چنان جیغی کشید که خایه هام جفت کردن بعد همینطور که میخردم یه چیزی نشونم داد گفت این چوچوله یا همون کریتوریس اینو بخور که منم خوردم باهر لیس من چنان جیغایی میکشید که به گوخوزی مینداختم بعد گفت حالا تو بخواب اول گردنمو بعد گوشمو خورد بعد رفت سراغ سینه هام بعد رفت پایینو کیرمو گذاشت تو دهنش انقدر خورد تا احساس کردم آبم داره میاد دیگه نشد بهش بگم همشو خالی کردم تو دهنش بیچاره حالش بهم خورد و همشو تف کرد بیرون گفت حالا یکم استراحت کن تا دوباره شروع کنیم نیم ساعت بعد دوباره شروع کردیم اینبار فقط یکم ساک زد تا شق بشه بعد خوابید و کیرم گرفت و فرستاد تو کسش شروع کردم تانبه زدن ولی چون ضعیف بودم گفت تو بخواب من میشینم





اومد نشست روش داشتم تلمبه میزدم که نگاهم به سوراخ کونش بهش گفتم قبول نکرد منم یه سیلی بهش زدمو بلند شدم بهش گفتم به همه میگم تو منو اوردی تو این راه اونم ترسید و گفتد باشه پشتشو کرد رفتم پشتش خواستم تف بزنم گفت نه همینطور روغنو ژله و همه چی قبول نکرد منم نامردی نکردمو خشک خشک کردم توش چنان جیغی زد که الانکه دارم تعریف میکنم گوسم سوت میکشه بیچاره از پشتش خون اومد منم بیخیال شدمو کردم تو کسش همینطور که تلنبه میزدم حرفهای سکسی هم میزدم که یهو دیدم جیغ کشید و لرزید و شل شد منم تلمبه زدنمو تند تر کردم تا آبم اومد و همشو خالی کردم تو کسش من ترسیدم ولی خودش گفت قرص میخوره بعد از اون روز هزار بار دیگه همئ کردمش یکروز ازش خواستم اون خواهرمو با دختر خامو برام جور کنه که دمش گرم کرد در سری اینده جریان سکس اون خواهرمو و دختر خالمو براتون تعریف میکنم ....
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
سکس با عمه‌ جونم تو باغ

سلام داستانی رو که میخوام واستون تعریف کنم بر میگرده به تابستون سال پیش عمو بزرگم از مکه اومده بودن و چون اونا توو اردبیل زندگی میکنن مجبور بودیم که بریم من یه پسر 18 ساله ام با قدی 185 سانتی و از پارسال شروع کردم به باشگاه رفتن و هیکلمم خوبه و بدنی سبزه دارم من سه تا سه تا عمه دارم که ماشالا یکی از یکی کون گنده تر این داستانی رو که میخوام بگم به سکس منو عمه بزرگم که 36 سالشه مربوط میشه که اون هم قدی بلند داره و هیکلی نسبتا چاق یه کون گنده داره و چون همیشه ما تو مجلس های خودمونی همدیگرو میبینیم همیشه دامنو پیرن میپوشه دامنش زیاد جذب و سکسی نیست ولی بازم وقتی راه میره لپای کونش و میشه از زیر دامن به خوبی تشخیص داد و منم که ناخود آگاه راست میکردم چند بار به بهونه این که خیلی دوسش دارم و بهترین عمه دنیاست محکم بغلش کردم و سینمو به اون سینه های گرد و برجستش چسبوندم یعنی باورم نمیشد که یه زن 36 ساله که 3 تا بچه داره همچین بدنی داشته باشه اون روز باید میرفتیم خونه عمومینا شام خونه هیشکس نبود





من زن عمو اینارو بردم خونه عموم من با پسر عموم خیلی جورم اسمش شهروزه از من دو سال بزرگتره ولی مثل دوتا داداشیم به من گفت که برو از خونه مامان بزرگینا دسته خودته بیار سونی بازی کنیم وقتی رسیدم خونه وای صحنه ای رو که دیدم شاید بهترین صحنه عمرم بود عمم داشت سوتینشو در می آورد که بده به مادر بزرگم چون اون سینه هاش برجسته بود و نیازی به سوتین نداشت وقتی منو دید سریع دست گذاشت رو سینه هاش گفت یه اهنی دری چیزی بزن وقتی میای تو منم گفتم ببخشید و بعد مادر بزرگم گفت عیب نداره غریبه که نیست ( آخه منو تو فامیل خیلی دوست دارن) اون روز گذشت روز بعدش ساعت 8 بیدار شدم و رفتم باغ بابا بزرگم قدم بزنم و دیدم که عمم هم اونجاست( ببخشید که اسمشو نمیگم)بعد گفت سلام عمه فدات اینجا چیکار میکنی و منم خندیدمو گفتم دقیقا همین سوالو من از تو داشتم گفت که اومدم یکم سبزی بکنم با صبونه میچسبه و منم گفتم تنها تنها خب من رو هم خبر کن خندید و گفت باشه تو هم بیا بکن بریم صبونه بخوریم بعد من بهش نزدیک تر شدم نمیدونم که چی شد ولی وقتی نشست که سبزی ورداره خط کونشو که دیدم از خود بی خود شدم به خودم گفت اسگل الان بهترین موقعیته





خلاصه شروع کردن باهاش حرف زدم و بعد گفت یه سوال بین عمه هات کیرو بیشتر دوست داری بعد منم دستمو انداختم دور گردنشو گفتم تو که جوابشو میدونی واسه چی میپرسی گفتم الان من تورو از بچگیم دوست دارم (آخه یه بار تو بچگی واسش پیرن خریدم) و خندید و گفت بیا بریم منم از فرصت استفاده کردم چند بار دستمو آروم به کونش مالیدم اصلا حواسم به خودم نبود که یه دفعه گفت خودتو جم کن نفهمیدم چی میگی یه دو سه قدم که رفتیم دیدم کیرم راسته راست شده و از شلوار معلومه بعد درستش کردمو گفتم ببخشیدش بچست خندید بعد یه لحظه پیش خودم گفتم فک کنم کسش خیس شد شد چون دستم دور گردنش بود یه لحظه احساس کردم بدنش لرزید بعد یواش یواش دستمو گزاشتم رو پستونش اولش فک کردم نفهمیده بعد که یکم فشار دادم گفت نظرت چیه دستتو برداری منم که دیگه شهوتی شده بودم گفتم نظرم کاملا منفیه بعد گفت نکن اینجا نمیشه یکی میبینه زشته فهمیدم که اونم شهوتش زده بالا منم گفتم پس تا به خیابون برسیم اروم آروم راه برو (باغ ما یه چند متری با خیابون فاصله داشت و خونه مادربزرگم اون وره خیابونه) تا اونجا آروم آروم پستوناشو مالیدم بعد که رسیدیم خونه گفت بیا صبونه بخوریم دیگه گفتم مرسی من دیگه میرم به بهونه خداحافظی منو بغل کرد و صورتمو بوسید ولی من یه هو گردنشو بوسیدم دست خودم نبود بهم گفت دیگه زیاد شلوغ نکن و منم بهش گفتم بیا برگردیم باغ گفت چرا میدونست که میخوام بکنمش ولی خودشو زد به اون راه و گفت چرا? گفتم بیا کاریت نباشه رفتیم پشت باغ و شروع کردم به مالیدن پستوناش و گفت خیلی دوستشون داری منم گفتم حاضرم یه پامو بدم در عوض اینا ماله من میشد





بعد اومد جلوتر و شروع کرد به خوردن لبام منم از فرصت استفاده کردمو کونشو از رو شلوار میمالیدم بعد بهم گفت تا شب میخوای فقط بمالی بعد منم جرعت پیدا کردمو پیرنشو در آوردم وای وقتی اون سینه های بزرگشو میخورم خیلی حال میکرد بعد شروع کرد با کیرم ور رفتن و بلخره شلوار و شرتمو در آورد من قبل عمم با دختر عموم هم سکس داشتم ولی عمم خیلی حرفه ای بود همچین ساک میزد که انگار کار هر روزشه بهش گفتم عمه جون روزی چند بار میکننت و ناراحت شد و گفت تا حالا هیچ کس حتی ساق پامو ندیده منم با یکم کس لیسی از دلش درآوردم و گفت که خیلی دوست دارم یکی کسمو بخوره تو میخوری منم اصلا از کس خوردن خوشم نمیومد ولی تو اون شرایط مجبور شدم شروع کردم به آروم آروم لیس زدن بعد گفتم بسه و اون گفت که یکم دیگه خلاصه راضیم کرد و ده 5 دیقه کسشو خوردم که یه دفعه دیدم بدنش لرزید و تمام آبش پاچید رو صورتم ا نجا یه رود خونه بود من صورتمو شستم و گفت حالا نوبت منه آبتو بیارم با دستش کیرمو رو کسش میکشید وای از شق دردی داشتم میمردم بعد گفت حالا تلمبه بزن منم کردم تو وای سوراخش زیاد تنگ نبود ولی خیلی گرم بود دو سه تا تلمبه که زدم دیدم آبم داره میاد گفتم چیکار کنم گفت بریز تو دهنم همه آبمو قورت داد و بعدش لباشو خوردم ولی کیرم بازم راست بود گفتم عمه خانوم از پشت اجازه هست گفت با اینکه درد داره ولی در اختیار توام عشقم



کیرمو تف مالی کردمو سوراخ کونشو لیس میزدم حتی یه تار موهم نداشت بعد انگشت شستمو کردم تو یکم که جا وا کرد کیرمو فشار دادم تو کونش اولش درد داشتش ولی بعد آخ و اوخ میکرد فهمیدم که حال میکنه به پهلو خوابوندمشو با یه دستم کسشو میمالیدم و با یه دستم دوتا انگشتمو کرده بودم تو دهنش دیدم که بازم کسش خیس شد منم سرعت تلمبه زدنو بردن بالا که داشت آبم میومد گفتش اگه آبت اومد بریز تو منم همین کارو کردم و 5 دیقه ولو شدیم بعد کسشو آب کشید و 10 دیقه لبای همدیگرو خوردیم بعد بهم گفت تو دوبار آبمو آوردی به تو میگن یه سکس پارتنر خوب منم گفتم قابل شما رو نداشت من و عمه کون گندم تو مدتی که اونجا بودیم سه بار باهم سکس داشتیم و یه بار هم مدرسه رو پیچوندمو رفتم خونشون و حسابی با هم حال کردی خیلی همدیگرد دوست داریم و با هم اس بازی میکنیم یه دختر هم داره اسمش سانازه خیلی تو کفشم بهش گفتم اونو واسم جور کن و بعد ناراحت شد و بهم گفت چرا مگه من سیرت نمیکنم بعدش گفتم تو زنی و اون دختر فقط یه بار میخوامش اونم قول داد و به قولش عمل کرد الان یه ساله که با عمه جیگرم رابطه دارم و از کرده خود پشیمون نیستم
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
صفحه  صفحه 67 از 149:  « پیشین  1  ...  66  67  68  ...  148  149  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Incest Sexy Story - داستان های سکسی با محارم

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA