ارسالها: 9253
#671
Posted: 17 Aug 2014 23:01
سکس با خواهرم و دخترعمم
سه شنبه بود.اونروز از صبح تا عصر بايد دانشگاه مي موندم.ولي ساعت دوم از رو بي حوصله گري بادوسه تا ازبچه هاي كلاس و استاد روپيچونديم تا بريم خونه.وقتي به خونه رسيدم پشت در يه جفت كفش دخترونه بود.فهميدم كه دخترعمه ام شيما اومده.(اينم بگم كه من يه خواهر دارم كه دوسال ازخودم كوچيكتره واز اونجايي كه با شيما خيلي رفيقن،بيشتر روزا شيما خونه ماست.) واسه اينكه اونا رو بترسونم يواشكي وارد هال شدم ولي خبري از اونا نبود يواش يواش خودمو به پشت در اتاق سحر (خواهرم)رسوندم.وقتي به پشت در رسيدم صداهاي آه وناله خواهرم ميومد.خيلي كنجكاو شدم.آروم در وباز كردم .از لايه در عجيب ترين صحنه عمرم رو ديدم.خواهرم لخت مادر زاد روي تختش نشسته بود وشيما كله اش رو وسط پاهاي او گذاشته بود وداشت كسش رو ميخورد.باورم نمي شد اونا اين كاره باشند.خواستم برگردم اما اين بهترين فرصت بود تا باشيما سكس داشته باشم.آخه يه دوسالي ميشد دنبالش بودم وهيچوقت نتونسته بودم كاري كنم والان لخت جلوي چشمام بود...
سريع رفتم تو اتاق ودر اتاق را قفل كردم.سحر وشيما با ديدن من جيغي كشيدن وسريع ملافه را روي خودشون كشيدن وبه من گفتن برو بيرون.ولي من كه حشري شده بود ميخواستم هرجور شده باشيما حال كنم.بهش گفتم يا خودت مياي جلو يا به زورميارمت.سحرگفت ميخواي چيكار كني.بهشون گفتم منم آدمم.من بايد يه حالي ببرم.شيما گفت من ديگه ديرم شده بايد برم،باشه يه بار ديگه.(كي حاضره نقدوبا نسيه عوض كنه)بهش گفتم اصلا فكرشو نكن.شيما وقتي فهميد راه فرارنداره بهم گفت به شرطي قبول مي كنم كه سحر هم باشه.(فكر مي كرد من جلوي خواهرم كاري نخوام كرد،ولي كور خونده بود)سحر همينطور هاج وواج نگاه مي كرد.منم كه ديگه آب از سرم گذشته بود قبول كرده ورفتم سمت شيما.بغلش كردم و روي تخت خوابوندمش.اول يه ماچ گنده ازش گرفتم وشروع كردم به خوردن لباش.بعد از لب سراغ سينه هاش رفتم.واي عجب سينه هايي داشت.انگاري با قالب درست كرده بودن.خيلي گرد وقشنگ بود.بعد از چند دقيقه شيما سرم رو كنار زد وگفت اينطوري نميشه.گفت پس سحرچي؟نگاهي به سحر كردم.سرش رو از خجالت پايين انداخته بود وحرفي نميزد.راستش منم خجالت كشيدم ولي ميدونستم اگه او نباشه،شيما بهونه ميگيره و...از جام بلند شدم وبه سمت سحر رفتم.بهش گفتم بيا،اشكالي نداره،فقط همين يه باره.ولي قبول نكرد.اما وقتي بهش گفتم تو كه با شيماحال ميكردي حالا با منه برادرت غريبي مي كني؛يه لبخندي زد وحاضر شد باما باشه.واسه همين دستشو گرفتم وروي تخت خوابوندمش.
شيما گفت حالا چيكار كنيم؟من كه دلم نميومد به خواهرم بد بگذره،بهش گفت حالت چهاردست وپا بشه(مثه چهارپايان)بعد يه بالشت برداشتم زيره سرم گذاشتم تا بالا باشه وشروع به خوردن كسش كردم وبه شيما گفتم تو ساك بزن.(اين صحنه رو تو يه فيلم سوپرديده بودم)شيما كه چاره اي جز اين نميديد دكمه هاي شلوارمو باز كرد وبه زور شلوار وشرتمو كمي پايين كشيد ودست بكار شد.با اينكه بار اولي بود كه سكس داشتم ولي از روي فيلمهايي كه ديده بودم يه تجاربي داشتم.بعد از پنج دقيقه چون گردنم كمي بالا بود؛كمي گردن درد گرفتم.ازجام بلند شدم و سحر رو به پشت خوابوندمش وشروع به خوردن لباش گرفتم وكم كم به سينه هاش رسيدم.بعد از سينه هاش رفتم سراغ شكمش وشروع به ليسيدن بندنافش.از اين كار خوشش اومد واسه همين يه بند به نافش زبون ميزدم واو هم بلند بلند مي خنديد.تو همين اوصاف بودكه شيما گفت پس من چي؟من كه به كل از ياد شيمارفته بودم بهشون گفتم هردوتون كناره هم و رو شكم بخوابيد تا يه حال حسابي به هردوتون بدم.واي چه صحنه اي بود.دوتا كونه سفيده خوشگل كناره هم خوابيده بودند.تا عمردارم اون صحنه را فراموش نمي كنم.بعد شروع به خوردن كس شيما كردم.گاهي كس سحر وگاهي هم كس شيمارو ميخوردم ومواقعي كه كس اون يكي روميخوردم انگشت اشارموبايد تو كون اون يكي مي كردم.نميدونم چرا ولي هرچي بود خداييش كس سحر خوشمزه تر بود.واسه همين بيشتر روي سحركار ميكردم.بعد از يه ربع سحركمي لرزيد وآبي از كسش اومد.فهميدم ارضا شده.براي اينكه بيشترحال كنه تندتر كسش رو ليس زدم وتموم آبشو خوردم.شيما كه همين جور نگاه ميكرد از روي حسودي گفت آره ديگه پارتي بازيه،هرچي نباشه خواهرشه.
با اين حرف شيما كمي ازش بدم اومد.منم كه كيرم يكمي خوابيده بود وميخواستم يه حاله اساسي ازشيما بگيرم بهشون گفتم حالا نوبته شماست.بازم شيماگفت هركي حالشو مي كنه بايد جورشو بكشه.منم كه دلم نميومد خواهرم واسم ساك بزنه،گفتم نه سحر ارضا شده وبهتره اون بره دوش بگيره تا ماكارمون تموم ميشه.شيما گفت اصلا منم ارضا شدم،واسه منم كافيه.اما من كاره اصليم هنوزمونده بود واسه همين دره اتاق را بازكردم و به سحر گفتم تو برو دوش بگير ويه شربتي درست كن تا ما بياييم.فكركنم سحرترسيده بود بلايي سره شيمابيارم واسه همين گفت نه شما كارتون رو بكنيد بعد با هم بريم.اما من دسته سحر وگرفتم واز اتاق بيرونش انداختم و در رو دوباره قفل كردم.شيماخيلي ترسيده بود واسه همين هيچي نمي گفت.شلوار و پيراهنمو كامل در آوردم.ورفتم روي تخت دراز كشيدم.كيرم ديگه خواب خواب بود.به شيماگفتم يالا هنر خودتو بايد نشونم بدي.اونم خودشو به كوچه علي چپ زد وگفت چه كنم؟ كيره خوابيده ام رو نشونش دادم وبهش گفتم اينو به مرز آمادگيش برسون.و اونم دوباره شروع به ساك زدن كرد.
از روي حركاتش معلوم بود داره از روي بي ميلي اين كارو ميكنه چون چندبار دندوناشو به كيرم كشيد.منم چون مي دونستم كاره اصليم هنوز مونده چيزيش نگفتم.بعد از چنددقيقه كيرم ديگه همون كيري شده بود كه هر دختري انتظارشو ميكشه.واسه همين بلند شدم به شيما گفتم روي شكم بخوابه.شيما كه اصلن انتظاره كون دادن رو نداشت به شدت مخالفت كرد.اما وقتي جديت منو ديد بازم بهونه سحر رو گرفت وگفت كه بايد اول باسحراينكاروبكني.منم كه كاملا حشري شده شده بود محكم دستشو كشيدم وروي تخت خوابوندمش ودوتا بالشتي كه اونجابود رو زيره شكمش گذاشتم تا كونش قشنگ در دسترس باشه.با اينكاره من شيماجيغي كشيد.سحر ازترس اينكه من آسيبي به شيمابرسونم پشت درمونده بود وبه قوله خودش مواظب بود.آخه وقتي منو اونطور حشري ميديد ترسيده بود من پرده بكارت شيماروپاره كنم.همونطور كه گفتم شيماجيغي كشيد وسحر ازترس محكم به در ميزد تا درو باز كنم.منم از ترسه اينكه همسايه ها بويي ببرن درو باز كردم.سحر اومد تو و رفت گوشه اي ايستاد وگفت هركاري ميخواي بكني بايد جلوي چشماي من بكني.شيماوقتي اين صحنه رو ديد عصباني شد وگفت دختره پررو.برادره خودته،خودت بايد بهش كون بدي.منم ديگه آخره عصبانيت،دوباره شيمارو به حالت قبل بازگردوندم.كيرمو سره سوراخ كونش گذاشتم وبا اولين فشار هرچي زور داشتم زدم اونم باكون وكيره خشكه(ببين چي شد)(همونطور كه گفته بودم من باره اولم بود كه سكس داشتم وفقط تو فيلمها يه چيزايي ديده بودم كه اونارو هم از اونجايي كه هول كون كردن بودم كاملا فراموش كرده بودم)با اينكاره من شيما دادي زدو شروع كرد به فحش دادن كه چرا عوضي چرا خشكه اين كارو مي كني.
منو سحر كه اين صحنه روديديم شروع كرديم به خنديدن.بعد سحر رفت ازتوي كشو يه كرم آورد و گفت بيا اينو درش بمال.منم يه ذره به كيرم زدم ويه خوردشو سره سوراخ.بعد كيرمو آروم آروم وارد كردم.با اينكه قبلش يه سره انگشت توش كرده بودم بازم خيلي تنگ بود.بعداز چندبار عقب وجلو رفتن ديگه جا باز كرد وشروع كردم به تلمبه زدن.بعد از دوسه دقيقه تلمبه زدن آه وناله هاي شهوتي شيما در اومده بود.بعد نگام به سحر خورد.با حسرت به محل تقاطع كير وكون نگاه مي كرد.بهش گفتم سحر خيلي دوست داري هااااا.سحرگفت جون داداش بامنم يه ذره بكن.با اينكه دلم نمي خواست تو كون خواهرم بكنم ولي براي خوشحالي اش راضي شدم.شيمارو بلند كردم وسحر رو جاش خوابوندم.هرچي كرم مونده بود دره سوراخش ماليدم و كارم رو شروع كردم.شيما با ديدن اين صحنه بهمون گفت خيلي پستيد.مي گفت تازه بعد اون همه درد حالا تازه داشت لذت مي برد.ولي من به حرفاش محل نذاشتم وبيشتر حواسم به اين بود كه خواهرم بيشتر لذت ببره.در توصيف كونش بگم كه معركه بود.با اينكه خيلي تنگ بود ولي بازم لذتش بيشتر بود وقتي اه وناله هاي سحر در اومد بيشتر كيف كردم.
بالا خره بعد از چند دقيقه آبم ديگه داشت ميومد.خواستم به سحرچيزي نگم وتموم آبمو توش خالي كنم ولي ترسيدم ناراحت بشه.آخه خيلي دوستش دارم ونميخواستم ناراحتش كنم.واسه همين يه نگاه به شيما انداختم كه گوشه تخت نشسته بود.بهش گفتم ميخواي با تو ادامه بدم.فكركنم ميدونست اومدن آبم نزديكه.واسه همين بهم گفت به شرطي كه آبتو رو سينه هام بريزي وبعد اونا رو بمكي.منم بيخودي قبول كردم ورفتم رو شيما.هنوز به يه دقيقه نرسيده بود كه ديگه وقتش رسيد.دوسه تا تلمبه محكم زدم وكيرمو تا ته جا كردم بعدش ازپشت سينه هاي شيمارو گرفتم تافرار نكنه بعد با تموم قوا همه آبمو توكونه شيما خالي كردم و دوباره او شروع به فحش دادن كرد.وقتي آبم خالي شد از جايم بلند شدم.سحر نگاهي به كيرم كرد،گفت تموم شد؟؟؟شيما گفت آره خره.نديدي چه جور منو چسبيد.سحر خيلي ناراحت شد آخه خيلي دلش ميخواست اومدن آب از كيرمو ببينه.منم بغلش كردم وبهش گفتم كه اشكالي نداره،دفعه بعد مي ذارم ببيني.
با اين حرف من هر سه تامون خندمون گرفت.بعد از كلي خنديدن سحرشروع كرد به سربه سر گذاشتن شيما.بهش مي گفت آبي كه خوردي شيرين بود.بهش مي گفت باشه اشكالي نداره آبي كه خوردي باعث رشد كردنت ميشه.ازطرف ديگه شيما مي گفت اتفاقا من خيلي خوشم اومد كه ابشو تو ريخت.بالاخره بعد از اتمام كري هاي اوناهرسه تا به حمام رفتيم كه به زور تونستيم دوش بگيريم.توي حمام هم چندتا لب اساسي از سحر گرفتم كه تا عمردارم فراموش نخواهم كرد.وقتي ازحمام بيرون اومديم سحروشيمابه اتاق سحررفتن وبه من گفتن تو واسمون شربت بيار.وقتي شربتو درست كرد به اتاق بردم.واي چه صحنه اي.هردوتاشون روي زمين خوابيده بودن وپاهاشونو از روي كون درد تا جايي كه امكان داشت باز كرده بودن.خيلي دلم ميخواست كيرم دوباره راست بشه ودوباره...ولي نشد.ولي يه فكره بكر.شربت ها رو به اونا دادم وسريع به آشپزخونه برگشتم شيشه شربت آلبالو را برداشتم وبايه سفره به اتاق پذيرايي اومدم.بعد صدا سحر زدم.وقتي سحر اومد،سفره را پهن كردم وبه سحر گفتم روش بخوابه.سحرخنديدوگفت ميخواي چه كني؟بهش گفتم نترس بهت خوش مي گذره.سحر رو ازشكم روي سفره خوابوندم وبيشتر شيشه شربت رو رو درز كونش وهمينطور درز كسش خالي كردم وشروع كردم به ليسيدنش.
واي سحر رو بگيد كه چقدر كيف كرده بود.همونطور با صداي بلند آه وناله مي كرد ومنم ازسوراخ كونش گرفته تاروي شكم وكسش همه روليسيدم.كه دوباره سحر ارضا شد وآب از كسش اومد.باقيمانده شربت رو دوباره روي آب كسش ريختم ومشغول خوردن شدم.نميدونيد چه لذتي داشت.وقتي شيماازاتاق بيرون اومد بهم اعتراض كردوگفت واسه منم بايد اينكارو بكني اما من به طرز فيلم هاي هندي سحررو بغل گرفتم ودوباره واسه دوش گرفتن بردمش تو حمام.شيما كه به شدت عصباني شده بود،اومد پشت در ويه سره لقد به در ميزد.ولي مافقط مي خنديديم.فقط شانس داشتيم كه خونمون بزرگه واگه خونه ماهم مثله خونه هاي شصت هفتادمتري تهرون بود اون موقع همه همسايه ها و بروبچ محل مي فهميدن
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#672
Posted: 20 Aug 2014 00:16
ختنه
من فرهاد هستم والان 17 سالمه خاطره اي رو كه مي خوام واستون بگم خاطره من و خالمه كه دو سال پيش اتفاق افتاده يعني زماني كه من تازه 15 سالم شده بود و خالم كه اون موقع 24 سالش بود و يك سالي مي شد كه شوهرش گذاشته بود و رفته بود و معلوم نبود كجا رفته هنوز هم پيداش نشده و يه پسر 6 ساله به اسم رامين داشت . مادرم هم وقتي كه من بچه بودم رفته بود آمريكا . و من با پدرم و خواهر دوقلوم بهنوش زندگي مي كرديم . اسم خالم ناهيد و يك خانم چادري تو دل برو كه از خوشگلي آدم ياد خانم مجري هاي جوان و خوشگل تلوزيون مي افته. يك روز مدرسه ما به علت تعميرات تعطيل بود و من مونده بودم خونه تنها . منم فوري از خدا خواسته فوري رفتم فيلم زندان زنان رو با دو سه تا فيلم سوپر گرفتم و اوردم كه نگاه كنم . شلوارمو درآوردم زيرش يه شورت سفيد چسبون پوشيده بودم و با همون حال و يه زير پيرهن نشستم جلو كامپيوتر كه زندان زنان رو نگاه كنم . فيلم داستان چند تا دختر بود كه تو تركيه بهشون تهمت قاچاق مواد مخدر زده بودن و انداخته بودنشون تو زندون و هربار به يه بهونه مثل جستجوي بدني لختشون مي كردن . يكي از دخترا خيلي از بقيه خوشگلتر بود . فيلم رسيده بود به اونجايي كه رييس زندان دختره رو برد تو دفتر خودش و خمش كرد رو ميز و دامنشو زد بالاو دست انداخت شورت دختره رو از لاي كونش گرفت و شورتشو كند و شروع كرد به گاييدن دختر تو همين حال بودم كه ديدم در مي زنن . به شانس و اقبالم يه لعنتي فرستادم و رفتم دم در در رو كه باز كردم ديدم خاله ناهيد با پسرش رامين جلو در وايسادن . خالم باديدن من لبخندي زد و اومد تو صورتمو بوسيد و بغلم كرد . منم كه از ديدن خاله خوشگلم خوشحال شده بودم دعوتش كردم اومدن تو و تو حال نشستن بعد به خالم گفتم خاله يه دقيقه صبر كن من برم شلوار بپوشم بيام كه خالم گفت نمي خواد فرهاد جون بيا بشين و منم از خدا خواسته رفتم كنار خالم نشستم . به خالم گفتم خاله اين ورا خالمم گفت هيچي رامين سال ديگه مي ره مدرسه گفتم ديگه وقتشه مسلمون بشه اوردمش محل شما ببرم مسلمونش كنم. منم با تعجب پرسيدم ا خاله مگه رامين مسلمون نيست. خالمم كه فهميد منظورشو نفهميدم خنده اي كرد و گفت نه خاله مي خوام رامين ببرم ختنه اش كنم. مي خوام ببرمش پيش همون دكتري كه تو رو ختنه كرد.منم كه اينو شنيدم يه ذره از خجالت قرمز شدم. بعدش خالم در حالي كه با پاهام بازي مي كرديه دفعه شورتمو يه ذره بالا زد وقتي ديد كش شورت رو رونم جا انداخته بهم گفت خاله چراانقدر شورت تنگ مي پوشي بيضه هات درد نمي گيرن بعدش بدون اينكه منتظر جواب بشه گفت بلند شو وايسا جلوم ببينم خاله منم همين كارو كردم . خالم هم دوطرف شورتمو گرفت و شورتمو كشيد پايين تا سر زانوهام و سر كيرمو كه حالا يه خورده دراز شده بود رو گرفت دستش بعد در حاليكه يه كم از بزرگي كيرم تعجب كرده بودبا خنده قشنگي گفت فرهاد خاله چقدر بزرگه البته تعجبي هم نداره نوزاد هم كه بودي دودولت از نوزادهاي ديگه بزرگتر بودتوهم همسن حالاي رامين من بودي وقتي ختنه كرديمت ولي خدا پدرشو بيامرزه چه خوب ختنه كرده ولي خاله حالا ديگه بزرگ شدي بايد موهاشو بزني بيا بريم حموم بهت ياد بدم منم ازخدا خواسته دنبالش رفتم حموم هنوز صحنه لخت شدنش يادمه پيرهن سفيدشو كه دراورد زيرشيه سوتين سفيد پوشيده بود كرستشو كه دراورد پستوناي سفيد و شيپوريش كه به شكل مخروط بودن و زياد هم بزرگ نبودن افتادن بيرون . دامنشو كه دراورد ديدم يه شورت مشكي طوري با رنگ هاي قشنگي به لطافت بال سنجاقك كه فقط جلوشو مي پوشوند و كنارش هيچي نبود پوشيده خيلي زود اونو هم دراوردرو كسش يه كم موداشت ولي انقدر لبه هاي كسش به هم كيپ چسبيده بودن كه انگار كس يه دختر 14 ساله است و هيچوقت نزاييده كس بهنوش كه هنوز يه دختر باكره بود و من گاهي تو خواب سراغش مي رفتم و دامنشو بالا ميزدم و شورتشو پايين مي كشيدم و كسشو مي ديدم به اين باحالي نبود. خلاصه خالم بعداز اينكه من و خودشو شست واجبين درست كرد وبه كس خودش و به كير من زدو كس خودش و كير منو حسابي تميز كرد. از حموم كه بيرون اومديم وقتي اون لباساشو مي پوشيد من اعصابم خورد بود كه چرا نتونستم بكنمش. بعد يه دفعه خالم گفت خاله وقتي من اومدم داشتي شيطوني مي كردي . گفتم چطور. گفتش اخه كيرت سيخ شده بود منم از فرصت استفاده كردم و بهش گفتم اره داشتم فيلم سوپر مي ديدم اونم گفت اي شيطون بيا بريم منم ببينم چي داري منم بردمش وهرچي فيلم داشتم بهش نشون دادم اونقدر حشري شده بود كه با يه تكون خوابوندمشو لباساشو فوري دراوردم و خودم هم شورتمو دراوردم و خوابيدم روش كيرمو توكسش گذاشتم و فرو كردم انقدر تنگ بود كه به اسوني تو نمي رفت مجبور شدم پاهاشو بالا بگيرم واز هم وا كنم نمي دونيد چقدر خالم اون موقع قشنگ شده بود درست مثل اهويي كه شكار شده و حالا هم لنگاش رو هواست خلاصه حسابي خالمو كردم و بعد از اينكه حسابي پستوناشو خوردم ابمو رو شيكمش خالي كردم . بعد از اينكه كارمون تموم شد دوتايي دوباره رفتيم حموم . اين بود ماجراي سكس من و خالم
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#673
Posted: 21 Aug 2014 22:20
سمانه ، شوهرش و خواهرم
.
من و خانوادم باهم تو يک آپارتمان چند طبقه زندگي ميکرديم.چند وقتي بود که يک زن و شوهر جوون تازه به واحد کناري ما نقل مکان کرده بود.اما من از همون اول زياد ازشون خوشم نيومده بود.اسم خانومه سمانه بود و اسم شوهرش محمود.محمود خيلي بدبين بود و نميذاشت کسي به زنش چپ نگاه کنه.اين زوج تقريبا 30 ساله معلوم ميشدن.من معمولا با دختراي زيادي بودم اما هيچ وقت دورو بر زناي شوهر دار نميگشتم.با اومدن اين همسايه جديد خواهرم مينا خيلي به اين سمانه خانم نزديک شده بود و با وجود اختلاف سني 10 ساله که با هم داشتن زياد به خونشون رفت و آمد ميکرد.خواهرم 20 سالش بود.يه روز که طبق معمول به خونه اينا رفته بود من خيلي نگران شدم چون از هميشه بيشتر طول کشيده بود.يادمه کنار پنجره بودم که ديدم رنو آقا محمود کنار ساختمون ايستاد اما سمانه از ماشين پياده شد. يک لحظه بدنم سرد شد.با خودم گفتم اگه سمانه بيرونه پس مينا خونه اينا داره چکار ميکنه؟!نکنه...حتي فکر کردن به اين موضوع آزارم ميداد به سرعت به سمت در رفتم اما در همين موقع در باز شد و مينا وارد خونه شد.صورت رنگ پريده بود اما چند جاي قرمز رو صورت معلوم ميشد.گفتم مينا چي شده کجا بودي؟ حرفي نزد و رفت تو اتاقش .چند روز بعد که باهش در اون مورد حرف زدم گفت که وقتي براي ديدن سمانه به خونشون شوهرش گفته که سمانه رفته حموم و الان ميخواد بيرون بياد.مينا هم به حرفش اعتماد ميکنه و ميره تو اما اونروز سمانه اصلا خونه نبوده و محمود ميخواسته از مينا سوء استفاده کنه و به زور از عقب بهش تجاوز ميکنه.و مينا هم به خاطر آبروي خودش و خانوادش کاري نميکنه.اصلا باورم نميشد که همچين اتفاقي براي خواهرم افتاده و من هيچ کاري نکردم.من کلا زياد آدم غيرتي نيستم اما اصلا نميتونستم اين موضوع رو تحمل کنم براي همينم تصميم گرفتم از محمود انتقام بگيرم اما چه جوري نميدونستم.تا اينکه به اين فکر افتادم : من همين بلايي رو سر محمود ميارم که اون سر من و خواهرم آورد من زنشو ميکنم به هر قيمتي که شده.اما نه کافي نيست خواهرشم ميکنم.محمود شغل آزاد داشت و هر روز ساعت 7 صبح ميرفت سر کار تا 1 بعداز ظهر.و اين فرصت خوبي براي من بود.ميدونم که باور کردنش براي شما سخته اما کاري که من ميخواستم بکنم به خاطر هوس خودم نبود بلکه به خاطر کاري بود که محمود با خواهرم کرده بود.روز دوشنبه بود که حدود ساعت 10 رفتم در خونه محمود آقا و سمانه درو باز کرد.گفتم سمانه خانم ببخشين ميشه چندتا تخم مرغ ازتون قرض بگيرم...سمانه گفت بله چند لحظه صبر کنين.وقتي سمانه رفت تو خونه منم بلافاصله دنبالش رفتم.وقتي برگشت و منو ديد حسابي ترسيد حدس ميزنم فهميده بود ميخوام چکار کنم.براي همينم اول با تهديد و بعدشم با التماس سعي داشت منو منصرف کنه اما بيفايده بود.از پشت گرفتمش چادرش از سرش افتاد.خيلي تقلا ميکرد.روسريشو از سرش کشيدم.بعدشم شلواري که پاش بود پايين کشيدم.اين کارو با عصبانيت هر چه تمام ميکردم اصلا به لذت بردن از اين سکس فکر نميکردم مثل اينکه اين کار برام يک وظيفه بود.به سرعت شلوار خودمو پايين کشيدم و کيرمو لاي کونش قرار دادم يک دستم روي دهن سمانه بود و با يک دست ديگم کيرمو روي سوراخ کونش قرار داد و با يک فشار تمامشو وارد کونش کردم.سمانه داشت از حال ميرفت.روي زمين خابوندمش و اين بار کيرمو روي کوسش گذاشتم و شروع به تلمبه زدن کردم. خيلي گوشاد بود مثل اينکه محمودم زياد ازش کار ميکشيد.تمام آبمو تو کوسش خالي کردم.پاشدم که برم وقتي داشتم ميرفتم سمانه با حالت هق هق گريه گفت آخه چرا اين کارو کردي؟!گفتم به تلافي کاري که شوهرت با خواهرم کرد.وبه سرعت از در خارج شدم.تو تمام وجودم احساس سبکي ميکردم.حالا وقت اون رسيده بود که کمي هم به خواهر محمود فکر کنم
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#674
Posted: 24 Aug 2014 22:20
پیوندی دوباره
رفتم حمام. درُ باز گذاشتم.
یه آینه قدی داریم جلوی در حموم که اگه در
باز باشه تصویر حموم توش میوفته.
لباسمُ بیرون آوردم و پرت کردم کنار وان.
لخت بودم.
باد کولر از در حموم وارد می شد و به بدن لختم
توی هوای مرطوب حموم می خورد.
لذت بخش بود.
دستمُ به سینک تکیه دادم و به صورتم توی آینه
خیره شدم. و به چند تار موی بالای سینه ام.
صورتم شهوتی نشون نمی داد. اما کیرم کاملن
راست ایستاده بود.
دستمُ زیر تخم هام گذاشتم و فشار خیلی آرومی
بهشون دادم. یه قطره آب از کیرم بیرون اومد.
یک لحظه چشمامُ بستم. شاید اون لحظه ای که با
شهوت چشمامُ می بستم چهره ام شهوتی می نمود.
کیرم بین گرمای مشتم بود. دوباره فشارش دادم.
آب رو باز کردم تا وان پر بشه. عاشق آب گرم
هستم. رفتم توی وان و سکوت بود و سکوت و
آرامش. بوی صابون داو محشر بود. صدای بسته
شدن در خونه اومد.
ضربان قلبم به هم ریخت.
مامان بود.
با مانتو و روسری مزاحم جلوی چارچوب در حموم
ظاهر شد. نگاش کردم. اونم نگاهم کرد. عرق کرده
بود به خاطر گرمای بیرون. چهره اش مث همیشه
پر از عشق و آرامش بود. از دیدرسم محو شد و
چند دقیقه بعد دوباره همون جای قبلی ایستاده
بود.
پرسید ساعت چند کلاس داری؟
گفتم کلاس ندارم.
گفت شیرین کی میاد؟
گفتم با کامرانِ.
دوباره رفت.
و دوباره چند دقیقه بعد توی چارچوب بود.
نگاهم از روی دست چپش شروع شد. مشت بود و از
بین انگشت شصت و اشاره لبه های مثلثی ، مثلثی
کاندوم بیرون زده بود.
با اینکه بینی من از دست مامان فاصله زیادی
داشت کاملن بوی خاص کاندوم همیشگیشُ حس
کردم. بوی گرمش که به بوی بدن مامانم نزدیک
بود به نظر من.
نگاهم از مچ دستش بالا تر رفت.
این بار در چارچوب در لخت بود.
مادرم لخت مادرزاد بود.
نگاهم از کچ دستش بالاتر رفت. ساعد چسبیده به
پهلوهای برآمده اش.
کنار پهلوهای چاقش ... جای کمر شلواری که تازه
بیرون آورده بود مانده بود.
و کمی پایین تر رد قرمزی مثلثی شکل جای کنار
های شورت مامان بود.
نگاهم به کُس مامان گره خورد.
موهای کوتاه تازه در آمده.
ترکیبی از قرمزی گرما ، سفیدی پوست و سیاهی
مو.
کیرم در هوا تکانی خورد.
گویی می دانست که تا چند لحظه دیگر در بغل
اندام جنسی مادرم خواهد گرفته شد.
تکانی گویی انسانی ست که آب دهانش را از
هیجان و نه از ترس قورت داده است.
اما به جای اینکه آبی از گلویش به پایین رود
دوباره قطره آبی ، از سرِ بیرون زده از آبِ
وانِ کیرم بیرون آمد.
به سرعت ران های مادرم را از نظر گذراندم و
نگاه شتاب ناکم را به چشم های معشوقه ام
رساندم.
چشم های زیبای مادرم.
چشم های مهربانش.
و هیچ واژه ای عاشقانه تر و شهوتناک تر از
گرم برای چشم هایش نیست.
نا خود آگاه خودم را در تمنای در آغوش کشیدن
مادرم در بغل گرفتم. و لبخند مادرم بیشتر شد.
به سمتم قدم برداشت و بین پاهایم و چشم در
چشمانم نشست.
آب ها شکافتند که به صفر میل ببرند فاصله کس
مامان تا کیر پسر را.
هم زمان با پایین راندن بدن مامان ، من هم با
انقباض عضله های کفلم بیشتر عطش کیرم را فرو
نشاندم.
مادرم و من لحظه ای آرام گرفتیم.
کف دست هایش را روی کف وان کنار ران هایم
حائل کرد و لب هایش به اشتیاق لب هایم
دویدند.
آاااااه ... چه قدر گرم.
داغ.
نرم.
زیبا.
عمیق.
سرشار از عشق.
آرام.
پاک.
یکدیگر را بوسیدیم!
ساعدم را روی شانه هایش گذاشتم و چنانفیگور
گرفتم گویی تا آخر عمر کار دیگری جز بوسیدن
لب های مادرم نخواهم داشت.
...
بوسیدم.
بوسید.
بوسیدم.
بوسید.
لب آتش می گرفت.
لب آتش می گرفت.
بوسیدیم.
همچنان.
کم کم گویی می خواستیم برادرم را به وجود
آوریم.
لبانش را جدا کرد و کیرم را به دیواره کسش می
مالاماند!
آرام. پیوسته. داغ. پر مهر. پاک. متمرکز.
می توانستم از جایم تکان بخورم و این بار من
روی مادرم بخوابم و داخل مادرم شوم. اما هیچ
تنوعی نیاز نبود. هر لحظه برایمان منحصر به
فرد و عالی و زیبا بود.
بی هیچ کوششی می رقصیدیم در هم ، خوابیده در
وان آب.
همان صدایی که گاه لالایی م را می خواند این
بار سرشار از شهوت و عشق ناله لذت می گفت.
صدای خاص مادرم. که گاهی نیز برایم آواز می
خواند.
مادر دوستت دارم.
پسرم دوستت دارم.
...
...
مامان روی لبه تخت نشسته بود و من در کنارش
زانو زده بودم و با سشوار موهای زیبای سفیدش
را خشک می کردم. چشمانش را بسته بود و پسرانه
نگاهش می کردم و پوست دستم لذت انزال تماس
موهایش را فریاد می زد.
وقتی خشک شدند روی تخت خواهرم دراز کشیدیم و
یکدیگر را در آغوش کشیدیم.
- مامان
- بله عزیزم
- امشب بریم بام تهران؟
- دوس داری بریم؟
- آره
- بریم. من که کار خاصی ندارم.
- خوشحالم. بعدش هم بسکین اند رابینز می
خوریم و با شیرین برمی گردیم خونه.
مامان خوابش برد. من هم فقط تماشایش کردم.
و تماشا کردم ...
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#675
Posted: 25 Aug 2014 23:04
کیر داییم و کون من
سلام
رزا هستم 19 سالمه قدم 166 وزنم 58 قیافه ی خیلی خوشگلی دارم یکم کارا سکسیه سایز سینه هام 70 هستش باشگاه بدنسازی میرم و شنا ک هیکلمو فوق العاده کرده و کون نسبتا بزرگی دارم
این داستانی ک میخام براتون بگم برمیگرده ب اولای تابستون 93 من تازه دانشگاهم تموم شده بود و یه مدتی رو برای تفریح ب رووستامون رفتم ک خعلی اب و هوای خوبی داره دریا و باغ و کوه و همه چی..
ی روز ک مادربزرگم و خالم رفته بودن خونه ی یکی از فامیلا تا بتونن محصولات اونارو بار بزنن من توخونه تنهاموندم تاساعت 9 شب بود ک دیدم صدای درمیاد اینم بگم ک خونه ی پدربزرگم اینا خیلی حیاط بزگی داره و اونورش سمت در تاریکه تاریکه رفتم سمت در و گفتم کیه؟
ک دیدم داییم مصطفی است دایی من 25 سالشه قد بلندی داره هیکلش فوق العادست و خیلی ام جذابه مخصوصا چشماش قبلا چند بار باهاش اسمس بازی کرده بودم ولی نه خیلی سکسی من دختری هستم ک اشوه زیاد میام و خیلی تو حشری کردن پسرا و مخ زدنشون حرفه ایم ولی اهلش نبودم
بگذریم بریم سراصل مطلب مصطفی داییم ازعروسی برگشته بود و مست کرده بود اولش نفهمیدم مسته بعد از حالتش متوجه شدم تو اون تاریکیه دم درگفتم دایی تویی؟گفتم بههههه سلام رزا جون خوشگل خودم خوبی تو؟گفتم مرسی چقد زود اومدی گفت خسته بودم و اومدم استراحت کنم تا 10 برگردم گفتم باشه بریم تو گفت تواول برو منم داشتم میرفتم ک دیدم دست داییم محکم خورد ب کونم برگشتم گفتم حالت خوبه؟گفت اره بعد زد زیر خنده فهمیدم ک خیلی مسته اصلا تو حال خودش نیست بوی الکل دهنش تا 60 متری میومد منم گفتم مسته اشکال نداره و ب روی خودم نیاوردم
داییمو خیلی دوس داشتم و اون کار امشبش باعث شد یکم تحریک بشم رفتم تواتاقش واسش پتورو روی تخت انداختم و هدایتش کردم ب اتاق خاب با اینکه توروستا بود ولی ی خونه ی خیلی شیک و بزرگ داشتن وقتی ک دراز کشید روی تخت گوشیش از دستش افتاد دیگه کاملا معلوم بودتوخودش نیست خم شدم گوشیشوبردارم ک دیدم گفت واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای جووووووووووووووونم چ کوووووووونی منم ازجاپریدمو گفتم وای دایی تونخابیدی هنوز؟گفت بیا بشین کارت دارم فهمیدم ک این خیلی ام مست نیست و حالش بهترشده گفتم جانم دایی چی شده؟گفت رزا ی مدته چشمم دنبالته و از کارای سکسیت و حرکتایی ک باناز جلوی من میای شق میکنم امشب پیشم باش گفتم چی؟؟؟؟نه اصلا حرفشم نزن با اینکه تحریک شده بودم دستمو گرفت و گذاشت رو کیرش گفت اینو میبینی الان تورو میخاد منم ک تاحالا دست ب کیر نزده بودم شکه شدم گفتم خب خب چی کنم؟دستمو روکیرش فشاردادوگفت بمالش خودشم اومدجلو و ازم لب گرفت و ی دستش روسینم بود و میمالیدش دیگه کاملا شل شده بودم داشت با ولع خاصی لبامو میخورد و میمکید زبونمو تا ته میکردتو دهنش و سینه هامومیمالید
منم دیدم فضا اینجوریه واسش کم نذاشتم و کیرشو محکم ترمالیدم دیگه اه و اوهم داشت شروع میشد رفت سراغ گردنم و لباسمو باسوتینم دراورد وافتاد روم گفت وااااااااای من امشب شیرمیخام ااااااااخ چ سینه هایی منم با این حرفاش حشری ترمیشدم و خنده هایی میکردم ک حشری ترش میکرد لباساشو دراوردم سینه هامو میخور و میمالید گازگازمیگرفتش و بادستش کسمو میمالید کونمم میگرفت تو دستش و میمالید دیه اه و اوهم بلند شده بود همش میگفتم ااااااااااااه مصطفی دایی بسه نکن ایمجوری اوووووووووووم اه اونم بیشتر و محکم ترمیخود بعدش پاشد و خابید روتخت و گفت بخورش منم ک کیرنخورده هیچی بلد نبودم خابیدم رو پاهاش طوری ک سینم رو زانوش بود شروع کردم ب خوردن کیرش اول تو دستم گرفتمشو مالیدمش بعد زیرشو لیس زدم روشو هم همینطور نوکشو یکم مکیدم و کلشو کردم تو دهنم بعد از یه خورده خوردن دیگه تند تند تو دهنم میکردم و درش میاوردم اونم همش میگفت ااااااااااااااااااه رزا جونم بخورشششش ااااااااااوووه محکم تر بیشتر بخور زود باش ولی من برای اینکه ارضا نشه زیاد نخوردمو گفتم بسته بلند شد و منوخابوند روتخت کرم اورد و یکم زد ب سوراخ کونم یکمم زد ب کیرش و منو برگردوند گفت میخام از کون بکنمت رزاجون میخای؟
منم ک دیگه حشری بودم گفتم اره اره بکن زود باش بادستم دوتا سیلی محکم زد رو کونم و فشارش داد ک دادزم ااااااااااااااااای واون توجهی نکرد و اول یه انگشتی و بعد دوس انگشتی کرد تو کونم تاجاباز کرد و کیرشو تا نصفه فرو کردتو کونم واااااااااااااااااااااااااااای درد عجیبی داشت ولی وقتی ازپشت روم خابید سینه هامو گرفت تو دستش و گردنمو مکیدخیلی داشتم حال میکردم ک یهو کیرشو تا ته کرد تو کونم ک جیغم بند شد اااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای مصطفی جرم دادی دایی اااااااااااااااااااااااخ گفت تو رزای منی هیشکی تا ب حال انقد بهم حال نداده کردنش تحمل کن بعدش خوب میشه و یکم اروم تلمبه زد تو کونم و دیگه داشت دردش عادی میشد و تبدیل میشد ب لذت ک محکم و تند تند تلمبه زد تا10 دقیقه داشت تلمبه میزد تو کونم خیلی اه و اوه کردم واسش اونم حرفای سکسی زیاد میزد میگفت جووووووون دارم کونتو میکنم جرات داری بازم جلوم خم شی جرت میدم اااااااااخ چ کونی میکنم من امشب اااااااااااه منم ک حشری تر از اون بودم و میدیدم ک کیر 20 سانتی و کلفت داییم ک توکونم داره تلمبه میزنه
اووووووووج لذتو داشت میگفتم اره بکن تو کونم تا صبح بکن اووووووووووووم چ کیری بود این کجا بود تاحالا زودباش کن محکم تر اونم خیلی حال میکرد با این حرفام ک یکم بعد تلمبه زدن تو کونم هم اب من اومد هم اون ک بهم گفت کجا بریزم گفتم بریز تو کونم ابشو ریخت تو کونم و اروم کیرشو دراورد و بیحال افتاد روم و درگوشم گفت ااااااااااااخ رزا من عاشقتم خیلی حال دادی منم گفتم خودمم حال کردم ک مستی از سرت پریده نمیخای بری عروسی حالا؟گفت عروسی چیه باو عشق و حال الان زیرمه گوربابای اونا دوباره برگردوندم و ی لب ازم گرفت تا نزدیکیای 15 دقیقه هم لب میگرفت هم سینمومیمالید چند بارم لاپایی زد واسم و لا سینه ای ک دوباره ابمون اومد و ارضا شدیم
بعد از اون قضیه مصطفی صداش میزنمم و اونم خیلی هواموداره چند بار با خالم و دختر داییم سرمن دعوا کرد و هرجا ک تنها میشدیم لب میگرفتیم از هم وقتی ام ک میرفتم خونمون هرشب اسمس سکسی میداد میکفت این سری میخام تورو زن خودم کنم خیلی ام میترسیدم ک بخاد ازجلو بهمو بکنه بعضی وقتا شبا توی حال میخابیم کنار هم زیر پتو ازم لب میگیرفت و سینه هامو میخورد هرشب میگه اگ بهم شیرندی خابم نمیبره و منم ازخدا خاسته بهش میدم
منتظر فرصتیم ک دوباره خونمون خالی شه و باهم سکس کنیم
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#676
Posted: 28 Aug 2014 17:28
مامانم عاشق کیر من بود
سلام اسم من حامی با قد 180 وزن 75 به نظر خودم و بقیه خوبم از نظر قیافه ما تو شمال کشور زندگی میکنیم یه خواهر دارم دانشجو هستش الان از نظر سنی 3 سال ازم کوچکتره پدرم قبلا مکانیک بود اما حالا مسافر کش هستش و اکثر اوقات خونه نیست اما مادرم...
مامانم که اسمش پریسا هستش 34 سال سن با یه قد بلند کمر باریک و لاغر اندام یکم به چاقی میزنه یعنی لاغر لاغر نیست چشمای مشکی ابرو کمون صورت پر کلا اگه بخوان توصیفش کنم یه زن در رده زنهای خیلی خوبه ..همیشه میدیدم که بهم علاقه داره اما میذاشتم به حساب مادر فرزندی ولی اون کارهاش غیر عادی بود نه از نظر من 14 ی 15 ساله( راستی من دارم از چند سال پیش میگم تا روشن شید )از نظر همسایه ها تا اینکه یادم میاد یکی از همسایه ها گفت که پریسا تو داری زیاد با حامی نزدیک میشی این خوب نیست 15 سالشه تو باهاش حموم میری من این و از زبون مادرم شنیدم که شبش بهم گفت ولی مامانم در جواب گفت تو اگه تو قلبم بودی میفهمیدی این دوست داشتن من یه عشق خدایی هست نه یه دوست داشتن معمولی خلاصه همش باهام نزدیک بود وقتی میخواست منو ببوسه از لب میبوسید روز ب روز بزرگتر میشدم و اون بهم نزدیکتر شبها بجای اینکه پیش پدرم بخوابه پیش من میخوابید پدرمم چیزی نمیگفت شایدم از خداش بود چون دیگه بهم علاقه ای نداشتن میدیدم زمانهایی که اونها با هم بحث میکردند و تنفر تو صحبتهاشون شنیده میشد
وقتهایی که پدرم شبها هم به جاده میزد پریسا پیشم راحتر میخوابید یعنی اول میرفت دوش میگرفت به خودش عطر و اتکلن میزد یکم ارایش میکرد میومد جلوی من قبل اینکه برق و خاموش کنه پشتشو میکرد سمت من و بهم میگفت روتو کن اونور میخوام لباس عوض کنم منم چشامو میبستم اما میدیدم دزدکی کونشو قر میداد شلوارو از پاش در میوورد و یه دامن کوتاه که تا زانوهاش بود و میپوشید من اوایل زیاد حسی بهش نداشتم اگه دزدکی میدیدم از کنجکاوی بود اما یه نازک ته تهای دلم وسوسه میشدم اما خیلی کم و زودم فراموشش میکردم خواهرم تو اتاق خودش بود و از اتفاقات اینور خبر نداشت حتی گاهی وقته به شوخی میگفت مامان تو چرا پیش من نمیخوابی و پیش حامی میخوابی پریسا هم میگفت به تو ربطی نداره حسود میدیدم ناراحت میشد اما به روش نمیوورد خلاصه هرشب هرشب بهم نزدیکتر میشد من هم اصلا تو باغ نبودم بعضی اوقات که دم صبح از خواب بیدار میشدم میدیدم ی پاهشو انداخته لای پاهام دستشم دور گردنم تا اینکه پدر مادرم از هم جدا شدن من یکم افسرده شده بودمو به مادرم هم اینو میگفتم اما همش میگفت من بخاطر تو این کارو کردم من اینو نمیفهمیدم که منظورش چیه راستی اینم بگم که خواهرم رفت پیش پدرم زندگی میکرد چون اونم دل خوش نداشت تمتم توجه مامان بمن بودو منم از دنیا بیخبر
من 17 سالم بود که یه روز با رفیقها قرار گذاشتیم که دست جمعی با رفیقها بریم مشهد این مسله با پریسا در میون گذاشتم که برای اولین بار زد تو گوشم گفت کثافت تو غلط میکنی که بری مشهد اونم با رفیقهای کونی خودت یادم نمیره عین این جمله رو گفت من شوکه شده بودم اخه فکر میکردم مادرم خوشحال شه اما نمیدونستم که انقدر عصبانی میشه خلاصه این گذشت و شد عروسی دختر خالم که تهران زندگی میکردن ما رفتیم تهران چند روز اونجا بودیم اونجا هم شبها پیش من میخوابید اما نه انقدر نزدیک با یکم فاصله برای من یکم سوال شد که چرا اینجا باهام نزدیک نیست موقع رقصیدن تو هر عروسی بخصوص شیوا دختر خالم تو چشمام زل میزد نگاه میکرد و میرقصید داستان من خیلی طولانی میشه اگه بخوام همه رو با جزییات تعریف کنم برا همین به جاهایی اشاره میکنم و زود میگذرم فقط میخوام شما خوب متوجه شید که جرقه سکس اتفاقی نبود و بلکه ریشه در گذشته داشت دیگه طوری شده بودم که هرجا میرفتم با من بود غیر از مدرسه و دستشویی با بعضی وقتها سر کوچه پیش رفیقهام من 18 سالم شده بود و اون هنوز با من حموم میرفت توی حموم لخت لخت میشد فقط شرت پاش بود وقتی پشتمو کیسه میکشید و سینه هاش مالیده میشد بهم سرمو خودش کف میزد منو میذاشت بین پاهاشو منو کف مالی میکرد من دیگه یواش یواش داشتم از سکس و جلق و این چیزها اگاه میشدم
ترم 1 دانشگاه با یه نفر اشنا شدم که به اگاهی میداد چند بار فیلم سوپرهم بهم داده بود من یادم نمیره اولین جلقمو به یاد مادرم زدم اخه رفیقم میگفت برو دستشویی کیرتو انقد دست بزن و به یه کی فک کن منم فقط مادرم بهم نزدیک بودو به اون فکر میکردم وقتی ابم اومد حالا دیگه روزی چند بار این کارو میکردم یادمه یه روز تو حموم وقتی مادرم سرشو کف زده بود و چشماش بسته بود من سینه هاشو میدیدمو جلق میزدم انقد بهم لذت میداد که همش تو حموم اینکارو میکردم حالا دیگه شبها پیش مادرم میخوابیدم خودم بهش جفت میکردم بهش میمالوندم یه روز تابستون از صبحش چند بار جلق زده بودم و شبش که خوابیدم یهو ساعت 4.یا 5 بود که از شق درد بیدار شدم کیرم درد عجیبی گرفته بود نمیونستم بخاطر چیه یهو چشمام به بدن لخت پریسا خورد ملافه از سرش کنار رفته بودو با شرط پیشم خوابیده بود اینم بگم من 21 سالم شده بود و مادرم دیگه کمتر بامن حموم میرفت نمیدنم چرا اما بهم میگفت تو دیگه مرد شدی خودت میتونی کارهای خودتو کنی خلاصه خیلی وقت بود پریساو با شرط ندیده بودم درد کیرم خوب شد رفتم پشت کونش یواش دستمو گذاشتم روی کونش خیلی نرم بود زمانی که دست زدم کیرمو گرفتم تو دستم میمالیدم به کیرمو دست میکشیدم لای ورنهاش بدن پریسا خیلی سفیده بدون یه خال مو بزرگی کونشم مزید بر علت شد و منظره زیبایی به وجود اورده بود
دلم نمیخواست ابم بیاد داشتم باهاش ور میرفتم که یهو تکون خورد و جابجا شد وای جلوی کسش پف داشت هوا دیگه گرگ و میش شده بودو پنجره رو به بیرون باعث شده بود که فضای خونه روشن بمونه وقتی پف کسشو دیدم یهو ابم پاشید رو بدن پریسا رو شرطشو یکم رو پاش یه ذرشو پاک کردم و خوابیدم دیگه پریسا بامن جور دیگه ای شده بود حرفهاش تغیر کرده از من سوال میپرسید که چرا انقد صورتت جوش داره تو چرا انقد حموم میری چرا شورتهات انقد لکه داره نمیدونم چرا میپرسید اما میدونم که میخواست از زبونم بشنوه که جلق میزنم با اینکه خیلی وقت بود که بامن حموم نمیرفت اما یروز بهم گفت میخوام برم حموم زودباش لخت شو توهم بیا چشمام گرد شد گفتم من گفت پس کی تو دیگه لبهام خشک شد و اب دهنم و قورت میدادم ترس داشتم اخه حالا دیگه دیدن بدن لخت پریسا یه ارزو شده بود من میتونستم تا یک ماه به یادش جلق بزنم تو حموم میتونم باهش بلاسم رفتیم حموم یواش رفتم لباس کندم دیدم با یه شورط و سوتیین نشسته رو لگن یکم اب کشیدیمو یکم وقت گذشت که یهو زبونم در رفت البته از هوس دراز بکش کیسه بکشم گفت نه نمیخواد الان نه تو دراز بکش من کیسه بکشم من دیگه مثه اونموقع ها نبودم که دراز بکشم به پشت یعنی رو به سقف و اتفاقی پیش نیاد اخه ما فقط پشت و کیسه نمیکشیدیم از جلو هم کیسه میکشیدیم اینکه میدونستم کیرم راست میش شک درش نبود من انقد دیگه اونموقع هوسی بودم که کیرم داشت میترکید بدن لخت پریسا کمر باریک صورت خوشگل کون بزرگ یعنی یه حلوی به تمام معنا جلو باشه کیرم راست نشه سینه هاش زیر سوتیین هنوز قشنگتر بود
من گفتم نه مامان من کیسه نمیکشم اخه تنم جوش داره درد میاد گفت خفه شو دراز بکش چرا اونکارو میکنی که جوش بزنه قرمز شدم لال شدم رو به زمین دراز کشیدم داشتم فک میکردم منظورش چی بود داشتم فک میکردم که امروز باید با پررویی بهش بگم هرچی پیش اومد خوش اومد هوس عقلمو دزدیده بود دیگه هیچی فک نمیکردم فقط گاییدن پریسا چون همش تو خیالم داشتم میگاییدمش البته مقصر خودشم بود چرا انقد پیشم ازاد گشت تا من دیوونه شم کیس مامان تموم شد و گفت بر گرد تنم میلرزید اما من هوسی بودم یکم مکس کردم دوباره گفت خودشم فهمیده بود اما بازم میگفت برگرد چشامو بستم مغزمو خالی کردم برگشتم کیرم داشت شورت قرمزمو پاره میکرد چشام بسته بود نمیدونستم داره به چی نگاه میکنه چشامو یواش باز کردم دیدم داره به رفت و امد کیسه نگاه میکنه سینه هاش تکون میخورد وای داشتم هلاک میشدم زل زدم به سینه هاش زد بسرم دیگه گفتم یکم پایینتر برو سینم سرخ کردی عجیب بود اروم رفت پایین اما انگار ن انگار پسرش براش راست کرده کیسش تموم شد و نوبت من شد گفتم دراز بکش دراز کشید گفتم چشاتو ببند بازش نکن میخوام محکم کیسه بکشم چیزی نگفت چشاشو بست هرچی میگفتم انجام میداد این منو بیشتر تحریک میکرد اروم پاشدم شورتمو در اوردم کیسو برداشتم رفتم رو باسنش نشستم شورتش مزاحم بود شروع کردم از بالای گردن کیسه کشیدن همینطور خم و راست میشدمو کیرم سمت بالا بود بهش گفتم سوتینتو در بیار تا کیسه بکشم گوش نکرد و دوباره گفتم انجام نداد گفتم باز کنم بازم حرفی نزد یواش دستم رفت سمت سوتین باز کردم هیچی نمیگفت درش اوردم یه ذره به کیرم مالوندم گذاشتمش کنار وقتی کیسه میکشیدم یه دستی هم به کیرم میکشیدم یه موقع هاییم دستمو میذاشتم رو کونش اما جرات نداشتم کیرمو به کونش بمالم
دلم میخواست اما دل دل میکردم میدونستم خودشم شاید بخواد اما مطمن نبودم اخه قبلا هم کوچکتر بودم همینطوری کیسه میکشیدم فقط هوس توش نبود الانم کاری نکرده بودم پس شاید هنوز نمیدونست ترسم و هوسم حالمو عوض کرده بودن نمیدونم چطور شد که یه ذره شوورتشو از پایین دادم بالا کیرمو گذاشتم لای شورتش حالا وقتی کیسه میکشیدم کیرم روی خط کونش سر میخورد ترسیده بودم فشارم بالا پایین میشد خودمو کاملا دست هوسم دادم عجیب بود مامان انگار خوابیده بود هیچی نمیگفت صداش کردم جواب نمیداد جراتم بیشتر شد و گفتم میخوام شورتتو در بیارم اذییت میکنه بازم چیزی نگفت حالا دیگه دوزاریم افتاد که شاید دلش بخواد وگرنه اگه میخواست چیزی بشه تا حالا شده بود شورتشو. ارووم اروم کشیدم پایین خط کونشو نگاه میکردم داشتم میمردمبه عمد یه دست کشیدم روش حالا کیسه رو انداختم و با دستم داشتم بدنشو لمس میکردم دیونه شده بودم داشتم به ارزوم میرسیدم لمبرهای کونشو باز کردم لاشو قشنگ نگاه کردم وای اصلا سیاه و قهوه ای نبود صورتی صورتی اروم یه بوس کردم مادرم سرشو رو دستش گذاشته بود و تکون نمیخورد کیرمو اول دوتا دست کشیدم و یکم صابون زدم گذاشتم لای پاهاش پاهاش باز بودو نمیشد من دوتا رونهاشو یکم جفت کردم خودشم همکاری کرد کیرم لای پاهاش بود اروم به بهانه دست کشیدن بدنم بالا پایینش میکردم دیگه فهمیدم دلش میخواد قشنگ روش دراز کشیدم تمام وزنمو انداختم روش حالا خیلی بد شده بود نمیدونستم دارم چیکار میکنم یهو با دستام محکم 2 بار کشیده محکم زدم در کونش یکم پرید صورتشو برگردوند چشاش بسته بود کشیده دردش اورده بود این شد که گفت اااااای لحنش بیشتر هوس بود تا درد دو تا دیگه زدم در کونش و کیرمو در اوردم بهش گفتم برگرد پریسا به اسم صداش زدم
اینبار حرفمو گوش داد برگشت یه ذره کسش مو داشت سینه هاشو با دو دستم گرفتم مالوندم یکم نوکشو خوردم ارووم اومدم رو شکم وای چه ناف تمیز و قشنگی داشت یکم ورم داشت یه ذره اب ولرم ریختم رو بدنشو زبونمو تو نافش چرخوندم دستمو گذاشتم رو کس پف کردش لاشو دست زدم خیسیش با خیس اب حموم فرق میکرد سر بود فهمیدم خیس کرده انقد داشتم از بدنش لذت میبردم که رفتم زیر گوشش گفتم زن من میشی تعجب کردم سرشو تکون داد گفت اره دیگه تحملم تموم شد مطمن شدم ورود ازاده کیرمو بروم جلوی لباش گفتم کیر شوهرتو نمیبینی چشاشو با مکث باز کرد تا دیدش گذاشت تو دهنش قشنگ مینداخت ته گلوش و اوق میزد اوق که زد با اینکه نمیخواستم ابمو بیارم نمیدونم چیشد که ابم با فشار ریخت تو دهنش داد زدم گفتم ابم اومد بخورش بخورش اه اه اونم ابم خورد دراز کشیدم بغلش و بی حال شدم یکم شرم داشتم عذاب وجدان و خجالت نمیذاشتت چشامو باز کنم 5 مین بعدش با اغوش پریسا به خودم اومدم تا بغلم کرد کیرمو دوباره راست شد لباشو گذاشت رو لبامو زبونشو تا ته میکرد تو گلوم لبامو داشت پاره میکرد یهو گفت شوهر من میشی اومد نشست رو کیرمو میمالوندش به کسش انقد مالوند تا سر سر شد گفت یکم سینمو بخور نوکشو گذاشت تو دهنم چشاشو بست کسشو رو کیرم تنظیم کرد روانه کرد تو واااااای با اینکه یبار ابم اومده بود اما انگار 5 روز پیش ابم اومده باشه داشتم حال میکردم کسش گرم مث اتیش تنگ مث کس دختر 10 ساله چشاشو تو چشام زل زده بود و زبونشو در میوورد لبخند میزد میگفت دوستت دارم از بچگی میخواستمت به یادت جلق میزدم داشتم گوش میکردم هم کس میداد هم از گذشتش میگفت داد میگشید میگفت کیرت تو کسم واااای چقد کیرت خوبه همش مال منه به هیچکی نمیدم
اینارو گفت و یهو دادش بیشتر شد داد میزد اه اه اه اه منم دیگه ای صحنه هارو دیدم فهمیدم داره ابش میاد منم تنظیم کردم تا با اون بیارم دیگه اند داد کشید ترسیدم همسایه ها بیان گفتم یواش اهمیت نداد داد زد و چند تا اه اه ااه کرد و با صورت افتاد روم و اروم شد منم ابمو همزمان باهش خالی کردم سفت منو چسبیده بود و لب میگرفت بار دوم که ابمون اومد من دیگه شرم نداشتم خودمونو اب کشیدیمو اومدیم بیرون شبش باهم مثه زن و شوهر رفتیم رستوران غذا خوردیم و اومدیم رو تخت مث زن و شوهر دراز کشیدم..شبش بازم سکس داشتیم تا الان هم سکس داریم اما همش برای هم تازگی داریمو اصلا زده نشدیم بهش قول دادم که هیچ وقت تنهاش نزارم اخه به من گفته اگه از پیشش برم میمیره نمیدونم چیکارش کنم هم دلم میسوزه هم دوسش دارم اما از اینده میترسم بخاطر همین میگم هرچه پیش امد خوش امد ...امیدوارم از لذت من لذت برده باشید
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#677
Posted: 28 Aug 2014 17:34
آرزوهای من برای مامانم
اسمم .... الان 27 سالمه. من دچار بلوغ زودرس بودم یعنی حدودا کلاس 4 ابتدایی احساسات جنسی داشتم و چیزی که خاصش میکرد این بود که همیشه دوست داشتم در اختیار باشم! من یه پسر بودم اما همه هوسم تو این بود که در اختیار یه شخص با صدای کلفت و اندام زمخت باشم! بگذریم! بزرگ و بزرگ تر شدم! نمیتونم بگم علتش دقیقا چی بود که نسبت به مامانم حس های ... شاید خوندن داستان... شاید اندام نسبتا گوشتیش... شاید عدم رعایت یعضی چیزا جلوی من ... شاید هم همه این موارد باهم ... مادر من یه زن چادریه 45 سالس.4 تا بچه داره که من فرزند اولشم. قصدم تحریکتون نیست اما مادرم کون خیلی بزرگ و پستونای خیلی گوشتی داره! چاق هست اما چاقی بیش از حد نه! یه جورایی از نظر خودم که تپل پسندم کردنیش کرده چربیاش! خب... داستان من: من بزرگ و بزرگتر میشدم و مامان و بابام مطابق معمول همه فک میکردن بچه هاشون کودنن و هیچی هالیشون نیس!مثلا من خونه بودم بابام مامانم رو میبرد تو اتاق و میکردش و صدای ناله های مامانم (هرچند ضعیف) میومد بیرون!اما صدای جالب تر صدای ضربه های دست بابام با گوشتای مامانم بود.هرچند من پشت در با ضربان قلب هزار فقط میتونستم گوش بدم و نمیدونستم که اون ضربه ها رو به کجای مامانم میزنه اما تصور خودم کونش بود و خیلی از این حس لذت میبردم!
چند مرتبه ای این اتفاق افتاد و گوش دادم به این صداها که شتید همینا استارت این حس بود که به مامانم حسای جنسی از نوع هاردکور پیدا کردم.مدام تو ذهنم مامانم رو میکردم ... اما لذت بخش تر از اون این فانتزی بود تو ذهنم که چند نفر از بدنسازای محلمون که ادمای هیکل و لاتی هم بودن تقریبا بیان خونمون و به زور جلو چشمای من مامانم رو بگان! تاحالا که فقط حس هام رو گفتم... معدرت اگه سرتون رو درد اوردم . اصل قضیه برمگرده به دوران دبیرستانم. مامانم گاهی شبا میومد تو هال میخوابید و خب منم اونجا جامو پهن میکردم و جلو تلویزیون میخوابیدم.یکی از این شبا وسطای شب چشمم رو باز کردم و دیدم که مامانم تو حدود یک متری من خوابیده.یواش یواش خودم و جامو هی تکون دادم تا به زیر پاهاش برسم... به این سادگی یک جمله ای که گفتم نبود البته.همه بدنم از ترس خیس عرق بود و اینکه میدیدم دامن پاشه و تقریبا پاهاش با زاویه 45 بازه از هم میدونسم که اگه برم پایین پاهاس چی قراره ببینم!!! خلاصه رسیدم و اون رونای حیرت انگیز رو دیدم! اما لعنت بهش که به جای اینکه یه شرت خوب پاش باشه یه شرتی مزخرف صورتی پوشیده بود.ولی با این حال واسم خیلی شهوتناک بود اون لحظه! یک بار خواستم دست بزنم به روناش! این کار رو هم کردم اما نزدیک 10 ثانیه که دستم روی رونش بود یهو تکون خورد و منو ذهره ترک کرد... اما خدا رو شکر بیدار نشد و منم که خایه هام جفت شده بود رفتم کپه مرگم رو گداشتم!
از بعد اون روز به هر بهانه هروقت تنها میشدم میرفتم و اب کیرم با خود ارضایی خالی میکردم تو شرتاش! یک دوستی داشتم که من رو میکرد! از بعد این اتفاقا و این حس ها هروقت منو از کون میکرد بهش راجب مامانم میگفتم اونم همش در حالی که منو میکرد میگفت که میخواد با مامانم چی کارا کنه! خیلی لذت بخش بود! گاییدن مامانم جلو من... من الان 27 سالمه و چون یک بار تو اوج شهوت بودم و هیچی هالیم نبود وقتی داشتم با شرتاش ور میرفتم مثه یه سگ هار ورداشتم نوار بهداشتیش گذاشتم تو شرتش که بفهمه من این کار کردم . بعدش هم مثه سگ پشیمون شدم.اما خب اون فهمیده بود دیگه که کار من.بعده اونم چند تا سوتی دیگه دادم و عارضم که یک شب هم که سینه هاش تو خاو دستمالی میکردم بیدار شد و کاملا متوجه شدم که فهمید من دارم میمالمش!پاشد و از پیشم رفت جای دیگه خوابید و زیر لب با خودش یه حرفایی میزد که کاملا فهمیدم چه قدر بهت زدس از این که اینو فهمیده! گذاشتن نوار بهداشتی تو شرتش و دستمالی مردنی که قهمید حسابی خیطم کرد! الان اون میدونه که من میخواستم تو گدشتم بکنمش! موضوع اینه که الان فکر میکنه دیگه فراموشم شده بعده چند سال اما حقیقتا اینطور نیست!
من هنوزم با اینکه دختر کردم از فکر کردن مامانم گلوم میگیره و لرافروخته میشم از شلاق زدن به اون رون ها و کون و پستونها! من بیشتر از کردنش دوست دارم با دستام گوشتای کون و روناش رو شلاق بزنم و صدای درد کشیدنش بشنوم. صدای دادن کسش به ادم های هیکلی. میخوام در اختیار افراد بدنساز باشه ... دیونه اینم که واسه پول خودش رو بفروشه! کاش کسایی باشن که حس های منو بفهمن! امیدوارم جز کامنت هایی که قراره بهم فحش بدین یا بگین که مامانم جندس یا میخواین بکنیدش کسی هم باشه که حالم بفهمه! مشکلی ندارم با اینکه کسی دوست داره بکنه مامانم رو! این ارزومه! اما از اینکه کسی باهاش سکس لایت داشته باشه حالم بهم میخوره! من میخوام به معنای واقعی گاییده شدنش و جر خوردنش ببینم! دعا کنید به این ارزو برسم قبل مرگم!
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#678
Posted: 28 Aug 2014 23:57
مامان بازی
چند ماهی بود تو اینتر نت داستانهای سکس با مامان رو خوندم از همون اول هم رفتم تو کفه مامانم آخه مامان من معلم رقص و بدن با استعدادی داره بدن سفیدو خوش تراش 4-5 ماهی کار ما دید زدن مامانم بود تا اینکه یه روز مخ یه دختره رو از تو محل زده بودم اوردم خونه تا حالشو ببرم ماشاا.. خوب کسی هم بود خوب خونم مکان بود دیگه ما رفتیم تو اتاق داشتم از کون می کردمش که دیدم صدای در میاد رفتم دمه در اتاق فهمیدم که اومده هیچی دیگه رفتم سراغ کار خودم ولی بی سر صدا کارمون تموم شد دختررو رد کردم رفت خودمم زدم بیرون چندتا از بچه هارو دیدیم یه چندتا پیک عرق زدیم جاتون خالی ساعت نزدیک 10 بود رفتم خونه کلید انداختم رفتم تو مامانم صدام کرد گفت بیا سامان منم رفتم دیدم مامانم رو مبل دراز کشیده بود و یه حوله تنش بود رفتم نزدیکتر دیدم به به آب در کوزه و ما تشنه لبانیم یه شیشه ودکا و کلی مزه رو میز بود گفتم: خوب زنگ می زدی من زودتر بیام دیگه برای مامانم ریختم برای خودمم ریختم خوردیم منم همش تو کفه پاهای مامانم بودم سفید بدون یک دونه مو خلاصه تلویزین هم می دیدم فیلم خوب داشت و ترسناک و یه خوردم صحنه داشت (من نوکره نویسنده و کار گردانه این فیلم هستم که کاره مارو راه انداختن) وسط فیلم آگهی شد من رفتم تو اتاقم یه آهنگ گوش دادم یه سیگاری کشیدم اومد بیرون دیدم مامانم داره تلویزین رو خاموش می کنه بره بخوابه در ضمن رو پاش هم نمی تونست بایسته خلاصه رفتم کمکش کردم تا روی تخت بردمش بعد حولشو باز کرد رفت زیره پتو منم با او افه ای که اومد حشری شدم البته تا بیارم تو اتاق دستم رو کون نازش بود خلاصه حول رو در آورد منم کشید رو تخت گفت امشب پلوی من بخواب من می ترسم (به خاطر همون فیلمه) آقا منو میگی تو کونم عروسی بود ولی گفتم :من تو اتاقه خودم می خوابم اگه ترسیدی صدام کن اصرار کرد منم موندم(کرم از خوده درخته البته منم ناز کردم که فکر نکنه خبریه) شلوارمو در اوردم رفتم زیره پتو(آخه شلوارم لی بود البته من تو خواب هم شلوار لی می پوشیدم ولی الان مجبور بودم از شلوارم بگذرم دراز کشیدیم یه 20 دقیقه فکره اینکه مامانم لخت کنار من خوابیده حشریم کرده بو گفتم بزار خودمو بزنم به خاب یه دستی به کسش بکشم چشمامو بستم دستمو انداختم رو سینه هاش چند ثانیه نگذشت که دسته مامانم اومد رو دسته من ولی من خودمو زده بودم به خواب (خدا برای هیچ کس نیاره این موقیعت منو)خیلی خودمو کنترل کردم که سینش رو فشار ندم 30ثانیه نگذشت مامانم دستشو آروم برد تو شرت من همون موقع من چشمامو باز کردم دیدم پشمای اون بستس ولی دار با کیرم ور میره خودمو پسبوندم بهش اونم پشماشو باز کرد پتو رو زد کنار افتاد به جونه کیره من که داشت می ترکید ساک میزد خیلی اشتها داشت آخه بیچاره از وقتی از بابام طلاق گرفته بود کیر ندیده بعد اومد روی من کسشو مالید به کیرم و لب گرفتیم از هم دیگه اونم خودشو میمالید به من خیلی حشری بود بعد کنار من خوابید می خواست یه چیز بگه ولی نذاشتم حرف بزنه یه لب ازش گرفتم شروع کردم با یه دستم کسشو می مالیدم با اونیکی سینه هاشو می مالیدم و بعضی وقتا لیس می زدم چه سینه های بلوری داشت سفید و تقریبا متوسط رو به کوچیک و سفت نوکه هر کدومش اندازه یه بند انگشت بود مامانم خیلی حشری بود و هی ااااااااه و اووووووه می کرد که من دیوانه می شدم رفتم زیره کسش پاهاشو گذاشتم رو شونه هام و کسش رو می لیسیدم کس نبود که بهشت بود تمیز و خوشبو همزمان پاها و بدنشم میمالیدم آآآآه و وووهش رفته بود هوا یه خورده بعد رفتم سراغ کف پاهاش همیشه دوست داشتم پاهاشو بخورم همین کارم کردم 10 دقیقه داشتم پاهاشو می خوردم مامانم دیگه جون نداشت که ناله کنه پاهاشو باز باز کرد و داد بالا گفت بکن دیگه این کس ماله تو منم پاهشو گذاشتم رو شونم یه خورده کیرمو رو کسش مالیدم یهو تا آخر کردم توپاهاشو محکم دوره کمرم قلاب کرد و جیق زد جیقش داشت آبو میوورد انگار اولین بار بود کس می ده خوابیدم روش صورت و مو های منو با دستش گرفته بودو با تلمبع زدن من جیغ می زد کیرمو کشیدم بیرون گفت می خوام کونم بزاری و بر گشت مدل سگی خوابید گفت جرم بده می خوام جرم بدی کونمو پاره کن منم زدم دنده وحشی بازی کیرمو پرب کردم با کرم تو این فرصت مامانم محکم می زد به کونش صداش خیلی باحال بود رفتم کیرمو بکنم تو کونش دیدم قرمزه قرمزه منم چند بار زدم ولی حیفم اومد یه خورده لیسش زدو و بوس های با صدا می کردم در کونش کرم زدم یه راست کرم تو ایندفعه بدتر جیغ زد و می گفت بکن سامان جرم بده کونمو پاره کن شروع کردم محکم و تند تلمبه زدم مامانم هم خیلی جیغ می زد آبم داشت میومد کشیدم بیرون مامانم برگشت اومد سراغ کیرم یه خورده ساک زد آبم ریخت توی دهن و روی صورت و بدنش ولی مگه ول می کرد من خوابیدم رو تخت دوباره افتاد به جونه کیرم انقدر یاک زد که دوباره بلند شد منم چشمامو بسته بودم مامانم کیرمو کرد تو کسش بالا پاینن می رفت منم پستونای نازشو می مالیدم چند دقیقه بعد آبم که داشت میومد بهش گفتم دیگه بالا پایین نرفت کیرمو تو کسش پرخوند آبم ریخت تو کسش چند دقیقه بعد بلند شد اومد کنار من خوابید گفت یه سیگاری درست کن بکشیم من یه لحظه شوکه شدم بعد دوباره تکرار کرد رفتم حشیشو اوردم چاقیدم و کشیدیم بعد رفتیم حموم تا صبح کنار هم خوابیدیم لخته لخت .صبح که بیدار شدم پشمامو باز نکردم فکر می کردم خواب می بینم هی تو دلم می گفتم ای خدا اینجا اتاق مامانم باشه بعد چشمامو باز کردم دیدم همونجام مامانم کنارم نبود رفتم تو آشپز خونه مامانم تا منو دید زد زیره خنده یه نگاه به خودم کردم دیدم لخت لختم کیرم هم خوابه...............
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#679
Posted: 29 Aug 2014 00:25
خاطره سکسی
سلام
امروز می خوام براتون یه خاطره ی سکسی تعریف کنم
من الان 19 سالمه
چند سال پیش من تازه اول دبیرستان بودم
ولی خوب قیافه و هیکلم بیشتر از سنم نشون میداد چون تقریبآ تپل بود{البته الان لاغر شدم ها
نزدیک های ظهر بود و من دیگه منتظر اومدن خاله ام
تلویزیون هم داشت اخبار پخش می کرد منم که از اخبار بدم میومد تلویزیون رو خاموش کردم و همون جا روی کاناپه خوابیدم...
با صدای کلید در بیدار شدم....خاله ام بود
گفت خواب بودی عزیزم
منم یه خمیازه کشیدم و گفت آره... سلام
سلام کرد و بعد اومد صورتم رو بوسید و بعد گفت بخواب عزیزم
منم که دیگه خوابم پریده بود گفتم نه دیگه بسه کلی خوابیدم
پا شدم برم دستشویی که خاله ام که داشت می رفت طرف آشپز خونه گفت چی شده با تاپ و شلوارکی؟؟؟هوا که زیاد گرم نیست؟؟؟
منم که سرم هنوز به خاطر خوابه نصفه ونیمه داغ بود گفتم چرا گرمه خیلی..
رفتم یه آبی به صورتم زدم و حالم سر جا اومد
اومدم و جلوی تلویزیون نشستم
خاله ام هم چایی رو گذاشت و اومد بغل دستم نشست...
خودش رو بدجوری به من چسپوند منم تعجب کردم و به روش نیاورم....
بعد به من گفت بهناز پاشو کنترل تلویزین رو بیار...من خم شدم تا کنترل رو از رو میز بردارم...ولی از بس کرخت بودم که تو همون حال یه چند ثانیه موندم...
تو همون حال که خم بودم یه نگاه به خالم انداختم دیدم زل زده به باسن من FPRIVATE "TYPE=PICT;ALT=icon_eek.gif"....
زود برگشتم و نشستم سر جام....حرکاتش خیلی عجیب بود...
بغل دستش نشستم و کنترل رو دادم دستش
اون هم تلویزیون رو روشن کرد بعد پای چپش رو انداخت روی پای راستش بعد دست چپش رو گذاشت روی پاهاش دست راستش رو هم که انداخته بود پشتم ...
بعد از چند دقیقه دیدم آروم داره با ناخن های دستش با زانوی من بازی می کنه...بعد از چند دقیقه بد جوری قلقلکم اومد...گفتم خاله نکن قلقکم میاد...برگشت نگام کرد و خندید ...
بعد دستش رو گذاشت رو زانوم و فشار داد...
بعد همین طور که داشت نگام می کرد گفت بهناز جان..
گفتم بله خاله؟؟؟/
گفتش خاله رو چند تا دوست داری...
منم گفتم خاله مگه من بچه 4 ساله ام که با من اینطوری صحبت می کنی {مثلآ بهم برخورده بود}
خاله هم فورآ گفت نه عزیزم و منو بوسید
بعد گفت حال بگو چند تا
منم گفتم خیلی
گفت فدات شم الهی
بهد یه ماچ محکم ازم کرد و تو همین حال دستش رو روی پام آرود بالا تا روی روون چپمو روونم رو فشار محکمی داد..از سوزشی که رو پام احساس کردم فهمیدم که ناخن های دستش پاهام رو خراش داد...
گفتم خاله پامو داغون کردی...
بعد خاله ام گفت کو بذار ببینم
بعد شلوارکم رو داد بالا و پای چپم رو یه کم کشید طرف خودش و گفت کجاش ...منم گفتم اینا ها ناخنت ببین پام رو چیکار کرد...
بعد خاله ام گفت آخ ببخشید بذار بمالمش خوب شه بعد شروع کرد به مالوندم پام...کم کم اینگار خیلی شهوتی شد
دست راستش رو دوباره گذاشت پشتم . با دست چپش مشغول مالوندن پام شد ولی اینبار دوبار داشت پاهام رو با ناخن هاش چنگ میزد...گفتم خاله چیکار می کنی پام داغون شد....
یه دفعه بلند خندید و گفت اشکال نداره خوب می شه...همین طور داشت پاهام رو می مالوند و دستش رو بالا می برد دیگه دستش رو برده بود زیر شلوارکم. تو همون حال سرش رو ارود جلو و شروع کرد به بوسیدن گردنم...
من همینطور مونده بودم نمی دونستم داره چیکار می کنه...
یک دفعه دست چپش رو از زیر شلوارکم در آورد و گذاشتش روی پستون ام و شروع کرد به مالوندم...کم کم حرکاتش خیلی محکم می شد سینه هام رو بد جوری فشار میداد ...سوتینی هم که پوشیده بودم یه کم زبر بود و وقتی سینه هام رو از رو لباس فشار میداد خیلی اذیت می شدم....گفته ام خاله چیکار می کنی... سینه هام ...
یه دفعه خاله ام گفت خفه
خیلی تعجب کردم خاله ام تا حالا اینجوری باهام صحبت نکردی بود ..
یک دفعی خاله ام پا شد و دست منو گرفت و کشید منم پا شدم و دنبالش رفتم منو برد سمت اتاق بابام و منو هول داد رو تخت بعد منو دراز کرد و خودش هم روم دراز کشید تاپم رو بالا داد . شروع کرد از رو سوتین سینه هام رو مالوند...سینه هام خیلی درد گرفت گفتم خاله تورو خدا سینه هام داغون شد...
جوابم رو نداد بعد سوتینم رو داد بالا و سینه هام افتاد بیرون و اونم هم شروع کرد به خوردن سینه هام.....یه چند دقیقه ای سینه هام رو خورد و بعد پا شد و نشست و شلوارکم رو گرفت و کشید پائین بعد منو بر گردوند و رو شکم درازم کرد و شروع کرد به لیسیدن و مالوندن باسنم...حرکاتش خیلی سریع و خشن بود
با ناخن هاش روی باسنم فشار میداد و محکم با کف دست روی باسنم میزد...پشتم واقعا می سوخت...خاله ام هم هی با خودش حرف میزد و هی بلند بلند می گفت...جووون چه کونی ...چی تپله.... قربون کون تپلت بشم و در همون حال هی باسنم رو می لیسید...
یک دفعه انگار یه صدایی شنید از جاش پرید و دوید دم در بعد زود برگشت و از تو کیفش کلید در رو ورداشت و برد گذاشت توی قفل در که اگه کسی اومد نتونه از بیرون در رو باز کنه و مجبور بشه زنگ بزنه...
بعد که دوباره برگشت تو اتاق و منو لخت که به پشت خوابیده بودم دید انگار شهوتش صد برابر شد پیراهنش رو در آورد{یادم نمیره یه سوتین مشکی تنش بود} دوباره اومد طرف من شروع به لیسیدن باسنم کرد البته با شدت بیشتر و اینار بلند تر با خودش حرف میزد دیگه کم کم داشت از ترس گریه ام می گرفت که یک دفعه خاله شورتم رو گرفت خواست درش بیاره من هم مجبور شدم که یه کم کمرم رو بلند کنم تا شورتم در بیاد...
خاله شورتم رو تا زانوم کشید پائین بعد من رو برگردوند و شورتم رو کامل از پام دراورد وپرت کرد کنار
بعد پاهام رو باز کردسرش رو برد وسط پام..
وقتی داشت وسط پام رو لیس میزد و زبونش رو می کشید یه حس عجیبی بهم دست داد انگار توی دلم خالی می شد یه جور احساس لذت که قبلآ تجربه اش رو نکرده بودم....خاله ام در همون حال که داشت وسط پام رو می لیسید دستش رو هم اورد و سینه هام رو مالوند....دیگه اصلآ تو حس خودم نبودم اصلآ نمی فهمیدم دور و ورم چی می گذره...تو همین حال بودم که یک دفعه تلفن زنگ زد . خاله ام انگار بهش برق وصل کرده باشن یک متر پرید هوا....
پاشد و دوید و تلفن تو اتاق رو ورداشت...من نفهمیدم که با کی صحبت کرد...با این که زنگ تلفن یه کم منو به حال خودم اورده بود ولی باز همون حال عجیب تو بدنم بودکه دیدم خاله ام اومد بالای سرم و پیشونیم رو بوسید گفت بهناز جان پا شو لباست رو بپوش بابات زنگ زد گفت که داره میاد دنبالت برید واسه ثبت نام کلاس زبان........
یادم نمیره به خاطر جای ناخن های خاله ام که روی پاهام مونده بود یه چند وقتی مجبور شدم تو خونه شلوار پام کنم تا بابام متوجه ی جای خراش ناخن ها
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#680
Posted: 29 Aug 2014 00:28
مامان ارش جون
ماجراي که مي خوام براتون تعريف کونم مربوط ميشه به حدود9تا10 روزپيش که من توبيمارستان بستري بودم انشاالله که خدا کنه هيچوقت توبيمارستان بستري نشين حتي براي يک روز چه برسه مثل من که روزهاي زيادي اونجا بودم خوب بريم سر اصل ماجرا روز 2يا3 بود که اونجا بودم که فهميدم حميده جون مامان ارش توبيمارستاني که من هستم وتو همون بخش کار ميکونه وپرستاره بعد که منو شناخت وفهميد منم تو اونبخش هستم نارحت شد خوب از حميده ميگم براتون حميده زن مهربوني که حدود 38 تا 40 سن داره با قد حدودد 175 تا180 وزنش نمي دونينم کوني داره قلنبه از پشتش زده بيرون مثل تاقچه وسينه هاي تو سايز 85 يا90 من که تو رويا هام هميشه با اون حال مي کردم بعداز اينکه فهميدم اون اونجاست واونم منو ديد خيلي سعي ميکرد به من برسه وهمجوره هواي منو داشت حتي زماني که شب کار بود من تا ساعت ها 1 يا2 تا دير وقت تو استيشن يا همون ايستگاه پرستاري پهلوش مينشستم خلاصه باعث سرگرمي بود يه روز ارش اومد بيمارستان عيادتم اتفاقا مامانشم بود ارش يه ادم مسخره وشوخ طبعي وهمش در حال خنديدن است اومد پيشم که مامانشم اومد تو اطاق ما کارداشت خلاصه اون شروع کرد به شوخي با من ومامانش ودست اخرم جلو رو همه گفت بچه خيلي با پرستارا شوخي نکنيا که خبراش ميرسه در ضمن هواي مامان منم داشته باش مامان ارش گفت خفه بشي اين چه حرفي ارش گفت خوب اين مارمولک با اونا ميريزه روهم وزير ابي ميره مامانشم يکم خنديد رفت تا رفت من به ارش گفتم که اين چه حرفي ميزني من چن دفعه مامانتو کردم که ميگي با پرستارا نريز رو هم اونم گفت عرضه مي خواد که بتوني مامان منو بکوني من با ارش شوخي داريم زياد من با اون هميشه دلمون مي خواسته مامان هاي همو بکونيم خلاصه گذشت تا يه چند روز باز دوباره حميده جون شب کار بود حدود ساعت 11 بود من رفتم پهلوش يکي ديگه از پرستارا هم بود با هم نشستيم صحبت کردن تا کمکم تمام مريضا خوابيدن واون پرستاره هم رفت بخوابه ساعت 12 بود که حميده يسري داروبه مريضا داد اومد کارشو انجام داد چون بخش خيلي مريض نداشت کار اونم زود تمام شود ونشستيم حرف زدن از همه دري که يه مسج اومد براي من من تا اومدم تلفن رو از رو ميز بردارم مامان ارش اونو برداشت ورفت مسج خوند يه مسج سکسي بود که يکي از خالهام برام فرستاده بود تا اونو خوند گفت شيطون اين چيه من که خوندم تو دلم 100 تا فحش نثار خالم کردم بعد حميده گفت اميد چنتا دوست دختر داري ما هم که بايد انکار ميکرديم البته واقعا نه اون موقعه نالان هيچ دوست دختري ندارم بعد يه مدت گفت من حسابي کمر درد گرفتم کمرم خيلي درد ميکونه بهش گفتم مي خواهي برات کمرتو بمالم با پرروي اونم گفت اره و به حالت وارونه رو صندلي نشست منم از پشت شروع کردم ماليدن کم کم داشت حال ميکرد طوري که خودشو محکم چسبونده بود به دسته صندلي زير روپوش بيمارستانش يه تاپ صورتي بود که بند کرستش به راحتي از زير اون قابل لمس بودمنم که ديدم اينجوره يواش يواش دستمو بوردم طرف سينهاش ديدم يه لحظه جا خورد ولي چيزي نگفت گفتم اينجارو بمالم که ديدم يه ناله کرد سينههاش سفت شده بود حسابي انگار سنگ بود اونم يه کم خودشو از صندلي جدا کرد واومد عقب که کمرش خورد به کير مثل سنگ من گفت انگار خيلي هولي اين چيه کيرمو گرفت منم که داشتم از خجالت مي مردم اخه خيلي ضايع بود گفت بيا بريم تو اتاق داروها رفتيم اونجا يه تختم اونجا بود تا رفتيم تو از پشت بهش چسبيدم از رو مقنعه داشتم گردنشو ميخوردم که گفت هول نکن فرار نمي كنم گفتم مگه مي توني بري من تازه به ارزوي چندين سالم رسيدم گفت اينو که ميدونم از روزي که تو اومدي تو خونه ما من ديدم وفهميدم که تو ارش شرتاي منو ميبرين خودتون روش خالي مي کنين خلاصه لب تو لب شديم وشروع به کار کرديم کم کم روپوش ومقنه رو در اوردم اون مونده بود يه تاپ وشلوار که اونم در اوردم واي چه سينه هاي داشت از رو کرست براش مي خوردم اونم ناله ميکرد وبا يه دست سرمو روش فشارمي دادوبادست ديگه کيرم رو ميماليد که حالا تو بلندترين حال خودش بود حسابي مي ماليدش که نزديک بود وخودمو خراب کنم اومد پايينتر تارونافش يکم شور مزه بود ولي لذيذبود حسابي همينطور که داشتم مي خوردم از رو شرت کسش رو ماليدم که حسابي خيس بود شورت صورتيش برعکس کرست مشکيش که هنوز تو تنش بود حسابي خيس شده بود زود اونو کشيدم پايين وشروع کردم به خوردن کوسش وتاجکش همينطور که ميخوردم اونم صدا ميداد بهش گفتم ميفهمنا صدا نده ديدم نميشه دستمو چپوندم تو دهنش که خيلي موثر بود اونو وارونه روتخت خوابوندم ودوتا پاشو ازرو تخت اويزون کردم پايين واز پشت کوسش قلنبه زده بود بيرون خوردم گه گاهي هم دور کونش مي ماليدم يا ليس ميزدم بعداز يه ربعي که کوس خوري کرديم خانم ارضا شد بلندش کردم خوابونمش روتخت وگفتم نوبت تو گفت حالي بهت بدم که حال کني کيرمو که هنوز تو لباسم بود در اورد شلوارمو تا زانو کشيدم پايين وکيرم کرد شروع کرد به خوردن يه ذره که خورد منو نشوند رو تخت خودش نشست رو کيرم بالا پايين ميشد چه حالي ميداد اونموقعه بعد چند جور حال کرديم که جاهامونو عوض کرديم اونروتخت بود من از عقب مي کردم تو کوسش چه حالي ميداد ارش جات خالي حدود يه ده دقيقه اي ميزدم که آبم نزديك بود بياد بهش گفتم اونم اومد برام جلق زد وابمو ريخت رو سينه هاش وکف اتاق بعد براش با گازا ماليدم ازش تشکر کردم وشروع به ماليدن کوسش کردم گفت بچه تو مگه ديگه حال داري گفتم از شوهرت پر جون ترم من قاعدتا خود بخود ابم دير مياد وبا يبار هم قانع نميشم ولي اينبار تو کف کونش بودم اخه يه سوراخ صورتي داشت که نگو با اون کون قلنبش که انگار ژله بودموقعي که از عقب ميزدم توکوسش بر عکسش کردم ودوباره شروع به خوردن کوس کونش کردم با انگشت مي کردم تو کونش ولي نميزاشت انگار قصد نداشت از کون بده منم حسابي حشريش کرم گفتم از عقب مي خوام گفت من از عقب نمي دم درد داره خلاصه حسابي التماس کرديم که کوس خانم راضي شد که اگه درد گرفت بيارم در ازش يه پماد بي حس کننده گرفتم زدم رو کيرم وسوراخ اون که حالا به راحتي 2 تا از انگشتام توش بود اونم هي ناله ميکرد تو اون حال ياد کون مامان خودم افتادم ايشاله که کون ماماناتون نصيبتون بشه کيرمو گذاشتم در سوراخش ديدم يه تکون خورد رفت جلو گفت من نميدم از کون از جلو بکون تو کسم گفتم نه نميشه خلاصه راضي شد منم تا راضي شد محکم گرفتمش تا نتونه در بره همين که سر كيرم رفت توش ديدم که مي خواد داد بزنه جلو دهنشو گرفتم که داد نرنه همونجا نگه داشتم تا ارومتر بشه ديدم مي خواد فرار کنه دولا شدم روش سرشو فشار دادم رو تخت که صداش در نياد ويواش يواش تا اخر چپوندم تو کونش فکر نمي کردم اينقدر تنگ باشه کونش انگار کون دختر چهارده ساله مي کردي تنگ بودو تنگ حسابي ماليدم کونشو که حال اومدميگفت نکن جون خودت درد داره داشت اشک ميريخت ولي يادم اومد به ارش که ميگفت دلم مي خواد کون دادن مامانمو ببينم موقعي که بزور مي کننش واونم گريه مي کنه خندم گرفت گفتم کجايي ببيني ارش که دارم همونجور مامانتو ميکنم خالاصه شروع به تلنبه کرديم که خانم کم کم عادي شد براش ناله ميکرد حدود 20 دقيقه از کون مي کردمش منم که ابم دير مياد خودش مخصوصا که بار دوم هم بودوبيحس کننده هم زده بودم تااون موقعه اونم يه بار ديگه ارضا شد که بعدش که ارضا شد دوباره اشکاش در اومد ومنم کم کم موقع اومدنم بود برش گردوندم کردم تو کسش که خيس بود کمي اولش نمي ذاشت مي گوفت کثيف منم بزور کردم تو کسش وتلنبه ميزدم اونم مي گفت بسه ديگه تمام جونم درد گرفته جر خوردم هنوز اشک ميريخت که ابم اومد توش خالي کردم اونم فوري پاشد خودشو جمع جور کرد رفت بيرون منم تا يه 20 دقيقه همون جا بودم رفتم بيرون ديدم نارحته بهش گفتم چيه گفت خفه بشي دارم ميميرم تا ساعت 3 کمکش دادم داروهاراداد رفت خوابيد بدبخت از کون درد راه نمي تونست بره من رفتم روتختم خوابيدم فقط موقعي که بيدار شدم ساعت 10 صبح بود اون رفته بود خونه همون روز ارش اومد جريانو براش گفتم اونم کلي حال کرد وگفت اگه مامانتو نکردم هر چي مي خواهي بگو گفتم جربزه ميخواد داري يالا بعد هم گفت من ديدم صبحي مامانم مي لنگه راه درست نميره حالا خوبه بابام خونه نيست ماموريته اميد وارم که لذت برده باشين از اين ماجرا
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم