ارسالها: 9253
#691
Posted: 1 Sep 2014 17:21
امير با خاله بيتا
من و خاله بیتا از همون بچگی با هم ندار بودیم از اونجاییکه چهار پنج سال با هم اختلاف سن داشتیم بقول معروف از کوس و کون یکی بودیم اون همیشه دوست داشت از دختر بازی و کوس بازیهام خبر داشته باشه منم همه چیز رو بهش میگفتم تا با دختری دوست میشدم اونو در جریان میذاشتم از من بیشتر عجله داشت که زودتر دختره رو بکنمش همه جوره هم کمک میکرد بهم مشورت میداد که چه جوری زودتر به نتیجه برسم همه جوره هم از بابت خونه خالی کمکم میکرد شوهر خالم آقا رضا یک بچه بازاری پولداره که خونوادش نسبت فامیلی دوری با پدر بزرگم دارن توی کار چرخ خیاطی و این جور چیزها هستن توی بازارم اسم و رسمی دارن با چند تا از کله گنده ها هم پیاله هستن من همیشه پیش خودم اونو آدم خیلی زرنگی میدونستم هر چند میدونستم چه آدم خواهر کوسده ایه همچین جا نماز آب میکشید که همه روی سرش قسم میخوردن ولی بر عکس از نظر خالم اون یک ببو گلابی بیشتر نبود مثلا گاهی وقتها که خاله بیتا منو برای چه جوری به راه آوردن دخترها راهنمائی میکرد و من دوزاریم دیر میفتاد از لجش میگفت تو هم یک ببو گلابی مثل رضائی جریان از نامزدی خواهرم شروع شد ما چون جامون کوچیک بود نامزدی خواهرمو خونه خالم گرفتیم اونشب همه سرگرم مراسم بودن و هر کی یک گوشه کار رو گرفته بود وسطهای مهمونی من هوس سیگار کردم رفتم توی آشپزخونه درب حیاط خلوت رو باز کردم رفتم اونجا یک گوشه ایستادم مشغول سیگار کشیدن شدم خاله بیتا اومد داخل آشپزخونه و توی کابینت دنبال چیزی میگشت حمید برادر شوهرشم اومد گفت چی شد بیتا آوردی ؟؟/؟؟ خالم گفت صبر کن دارم میگردم الان میارم حمید به شوخی گفت آخه پیش دستی هم چیزیه که گم شه ؟/؟ خالم بهش گفت بذار مال خودتم می بینیم حمید اومد نزدیکش گفت کی گفته من میخوام زن بگیرم هاااااان بعدم یک چنگی به کپل خالم زد گفت تا تو رو دارم زن میخوام چیکار بعد خالم از کابینت بالایی چند تا پیش دستی برداشت و دو تائی رفتن راستش من یک حالی شدم از یکطرف داشتم شاخ در میاوردم از طرف دیگه بهم برخورده بود تا آخر شب بی سر و صدا توی نخشون بودم دیدم اصلا این دو تا نگاهشون بهم دیگه یک جوراییه خلاصه مراسم تموم شد و رفتیم خونه شب خیلی فکر کردم و چیزهای گذشته رو که کنار هم گذاشتم برام یقین شد که آقا حمید خاله ما رو آره... بعدش بخودم گفتم لب بود که دندون اومد از همون شب تصمیم گرفتم منم یک حالی باهاش کنم و یک جوری بهش بفهمونم جریانو میدونم پس فرداش برای آوردن یکسری وسایل که برای نامزدی برده بودیم اونجا رفتم خونشون وارد خونه که شدم دیدم حمیدم اونجاست و اوضاع هم طبیعی نیست حمید چند دقیقه ای نشست بعد گفت خوب من رفتم بقیه چیزها رو هم که میخوای بنویس تا یکدفعه برات بگیرم خالم که توی آشپزخونه بود گفت وایستا چایی دم کردم گفت نمیخورم دیگه باید برم بعدشم رفت خالم از آشپزخونه اومد بیرون بمن گفت امیر چه خبرا ؟؟/؟؟ گفتم خبری نیست خاله قشنگ معلوم بود تازه از زیر کار بلند شده گفتم حمید کی اومده بود ؟؟/؟؟ یکم جا خورد ولی خودشو زود جمع کرد گفت برام خرید کرده بود حرفو عوض کردم گفتم یک دختر دیگه رو تور زدم خاله اونم از اسم وهیکل و چیزهای دیگش پرسید ولی شصتش خبردار شده بود من فهمیدم بعد از خوردن چایی وسایل رو برداشتم و رفتم خونه یک هفته ای گذشت یکروز بمن زنگ زد گفت سلام امیر جون گفتم سلام خاله جون گفت یک زحمتی برات داشتم ؟/؟ گفتم بگو عزیزم گفت یک مقدار جنس به سوپری تلفنی سفارش دادم پیکش نبود بیاره میری برام بیاری ؟؟/؟؟ منم از خدا خواسته گفتم چشمممممم وقتی رسیدم جلوی سوپری دیدم کارگرش اونجاست ؟/؟ همونموقع شصتم خبردار شد که خبرهائیه جنسها رو گرفتم رفتم طرف خونه خاله رسیدم زنگ زدم یکم گذشت زنگ دوم رو زدم گفت کیه ؟؟/؟؟ گفتم منم خاله امیر بعدش در رو باز کرد رفتم داخل دیدم یکم لای درب خونه بازه رفتم داخل خونه دور و برم رو نگاه کردم دیدم از توی حموم صدا میاد فهمیدم بله خاله حمومه یکدفعه صدا زد گفت امیر اومدی ؟؟/؟؟ گفتم آره گفت بشین الان میام منم وسایل رو گذاشتم توی آشپزخونه و نشستم توی حال چند دقیقه نگذشته بود صدام زد امیر جون اون حوله منو از روی تخت بده منم رفتم توی اتاق حولش رو برداشتم رفتم جلوی درب حموم لای درب باز بود نگاه کردم دیدم خاله بیتا لخت زیر دوشه اوووووووف همونجا کیرررررررم یک تکون شدیدی خورد شیر آب رو بست و از بغل جوریکه سینه هاش فقط مشخص بود اومد جلوی درب حموم چشم توی چشم شدیم من سرمو انداختم پائین از لای درب حموم چشمم به کووووووووس تپلش افتاد واااااایییییی مخصوصا پشمهاشم زده بود که دهنم بد جوری آب افتاد حوله رو دادم و برگشتم وقتی خاله اومد حولش از روی سینه هاش تا یک کم بالای زانوش بود تا حالا خالم رو اینجوری نگاهش نکرده بودم زیاد قیافه نداره ولی کوووووووس و کوووووووون اوووووف تا دلت بخواد خاله گفت خوب خوبی عزیزم ؟؟/؟؟ گفتم مرسی شما چطوری ؟؟/؟؟ گفت مرسی خوبم بعدش رفت توی اتاق منم حشرم زده بود بالا مونده بودم چیکارکنم ؟/؟ از طرفی میترسیدم اما با خودم گفتم مگه حمید این همه کرده چیزی شده منم میکنم ؟؟/؟؟ توی همین فکرها بودم که دیدم خاله بیتا از اتاق اومد بیرون یک تی شرت سفید طرح دار پوشیده بود که روی سینه هاش ایساده بود نوک سینهاش هم زده بود بیرون یک دامنم تا روی زانوش پوشیده بود من همینجوری مات مونده بودم خاله گفت چایی میخوری یا شربت ؟/؟ گفتم شربت اگه میشه دستت درد نکنه خاله دو تا لیوان شربت ریخت اومد توی حال شربت رو گذاشت روی میز و رفت توی اتاق بعد با یک پماد توی دستش اومد نشست روبروم روی مبل من داشتم شربتمو بهم میزدم دیدم در پماد رو باز کرد یکم برداشت از بغل اومد بماله به کف پاش تا پاهاش باز شد قلمبگی کوسش که از زیر داشت شورت قرمزش رو پاره میکرد مشخص شد جوری هم نشون میداد که خیلی سختشه گفتم خاله این چیه ؟؟/؟؟ گفت پماد کف پا اگه نمالم پاهام ترک میخوره گفتم مالیدنش سختته ؟/؟ گفت آره امیر جون از خدا خواسته گفتم میخوای برات بمالم خاله ؟؟/؟؟ گفت اگه زحمتت نمیشه بیا من زود رفتم روبروش روی زمین نشستم پماد رو برداشتم با یک دستم پشت پاشنه پاشو گرفتم با دست چپم پماد رو شروع کردم به مالیدن نگامم توی کوسش بود یکدفعه با یک لحن خاصی گفت امیر جون یواش قلقلکم میاد بعد خودشو تکون میداد منم برای اینکه مسلط تر باشم دستمو بردم بالاتر از ساق پاش گرفتم دیگه لای پاهاش کاملا باز شده بود یک جورایی سوراخ کوسشم میدیدم آخ خ خ منم کیرررررم نیم خیز شده بود خالمم به برآمدگی کیرم نگاه میکرد رفتم سراغ پای چپش این دفعه خود ماهیچه ساق پاشو گرفتم مثل سنگ بود کف پاشو یواش یواش میمالیدم اونم قلقلکش میومد دیگه دستمو بردم لای پاش یکم که مالیدم دستمو گرفت گذاشت روی کوسش شروع کردم مالیدن ووواااااااااایییییییییی یه اه ه ه و اوه ه ه ه کرد یکدفعه سرمو که پائین بود بلند کرد و شروع کرد به بوسیدن و لب گرفتن و قربون صدقم رفتن میگفت خیلی منتظره همچین روزی بوده دوست داشته من یکروزی بکنمش آرزوش بوده وقتی روش خوابیدم دارم میکنمش توی چشمهام نگاه کنه و... منم کیرررررررررررم شق شق شده بود و آماده کردن اونم رفت سراغ کمربندم گفتم آقا رضا نیاد خاله ؟؟؟/؟؟؟ گفت نه خیالت راحت باشه دیروز با حمید رفتن ژاپن چون چرخ خیاطیذهائی رو که نمایندگیش رو دارن ژاپنیه خیالم راحت شد زیپمو کشید پائین کیرمو گرفت به دهنش ساک میزد سر کیرمو بوس میکرد دوباره ساک میزد بعد رفت سراغ خایه هام میک میزد و تخمهام میرفت توی دهنش منم دستم توی سینه هاش کارمیکرد سرشو گرفتم بلندش کردم لبهاشو داشتم میخوردم و تیشرتشو میدادم بالا اونم دگمه های پیرهن منو باز میکرد و قربون صدقم میرفت تیشرتشو درآوردم بعد پیرهن خودمو بعد شورت و شلوارمو درآوردم اونم دامنشو درآورد بین میز و مبل خوابوندمش یکم میز رو کنار کشیدم شروع کردم به خوردن سینه هاش جااااااانم زبونمو دور نوک سینه هاش میچرخوندم و میک میزدم اونم سرمو نوازش میکرد و میگفت قربون اون کیررررررر خوشگلت برم امیررررررم باورم نمیشه میخوای منو بکنیییییییی منم این حرفهاش دیوونه ترم میکرد چند تا لیس از زیرسینه هاش زدم رفتم سراغ شورتش کمرشو بلند کرد تا شورتشو بکشم پائین بعد شورتشو که درآوردم تازه کوووووسش رو دیدم نا خدا گاه گفتم جوووووووووووووون چه گوشتیه کووووووووست بعد شروع کردم به لیسیدن از بالاش لیس زدم بعد رفتم لای کووووووووووسش و بعد دور چاک کوسشو میلیسیدم دیگه سر و صداش دراومده بود سرمو گرفت منو از لای پاش کشید روی خودش گفت امیررررر جووووووون قربون کیرررررررررت تا دسته بکنننننننننننن توشششششششششششش عزیزممممممممممم منم یکی از بالشتهای مبلشون رو گذاشتم زیر کوووووووونش کیررررررررررمو مالیدم به کوووووووووسش از نم کوسش کیرم خیس شد اونم هی میگفت بکننننننننننننن توششششششششش چند باری سرکیرمو مالیدم جلوی کووووووسش بعد فشاررررررررررر دادم تا نصف رفت توش بعدش یکم کشیدم عقب و تا دسته جا کردم شروع کردم به جلوعقب کردن همینجوری که جلوعقب میکردم توی چشمهاش نگاه میکردم دیگه سیاهی چشمش رفته بود بمن گفت آبم داره میاااااااااد بعد لب پائینمو به دندون گرفت و از گرمی توی کوسش فهمیدم آبش اومد منم تند تر و تند تر جلو و عقب کردم تا خواست آبم بیاد در آوردم ریختم روی شکم و سینه هاش بعد همونجا ولو شدم خاله بیتا هم بلند شد کیرمو چلوند تا تموم آبشو خالی کرد و با دستمال پاکش کرد با زبون دور کیرمو لیسید بعد بوسش کرد بلند شد رفت توی توالت منم راضی از حالیکه کرده بودم همونجا توی فکر راه بعدی بودم که اومد نشست بالای سرم بعد سرمو گذاشت روی پاهاش شروع کرد به ناز کردن و گفت خیلی حال کردم تو چی امیر ؟؟/؟؟ با سر تائید کردم بعد گفت خیلی دوست داشتم باهات حال کنم برای همین هم همیشه راجع به این چیزها باهات حرف میزدم تو هم که اصلا توی باغ نبودی تازه دوزاریم افتاد چرا بمن میگفت ببو گلابی پرسیدم خاله بیتا چرا بچه دار نمیشی الان هشت ساله ازدواج کردی ؟؟/؟؟ جواب داد اصلا رضا مرد نیست که منو بچه دار کنه گفتم یعنی چی ؟؟/؟؟ گفت یعنی اصلا احساس نداره اوایل فکر میکردم بیرون با کسی دیگست ولی فهمیدم نه اصلا خیلی سرده گفتم نمیکنه ؟؟/؟؟ گفت چرا با هزار زور ماهی یکی دو بار گفتم خوب ببرش دکتر گفت نمیاد منم دیگه خسته شدم بعد یک مکث کردم پرسیدم حمید چی ؟/؟ گفت درسته با حمید برنامه داریم خیلی وقته خیلی پسر خوبیه من خودم بهش گیر دادم خوب منم میخوام رضا هم که بی بخار بعد لبخندی زد و گفت ولی تو یکجور دیگه میکنی هاااااااا آره دیگه انقدر شیطونی کردی که دیگه خبره شدی اینها رو که داشت میگفت رفت سراغ سینه هام دستی کشید بعد نوک سینه هامو مالید انگشتشو با آب دهنش خیس کرد مالید به نوک سینه هام منم با انگشتم با چوچولش بازی میکردم انگشتمو توی کوووووووس نرمش میکردم یک بوسم کرد گفت بلند شو بریم توی اتاق رفتیم توی اتاق خاله بیتا منو به پشت روی تخت خوابوند افتاد روم شروع کرد به خوردن سینه هام کیررررررررم داشت میترکید رفت سراغ کیرم از پائین به بالا شروع کرد به لیسیدن بعد گذاشت توی دهنشو ساک میزد بعد با دستش کیرمو بالا گرفت و رفت سراغ خایه هام چند تا لیسش زد تخمهامو توی دهنش میکرد و میمکید با دندونم پوستشومیکشید دستشو گرفتم کشیدمش بالا یک بوسش کردم اومد روم چاک کووووووسش رو میزون کرد روی کیررررررررررررم بعد نشست روش و رفت توش شروع کرد به بالا و پائین کردن منم با دستهام کپلشو گرفته بودم بالا و پائین میشدم و سینه هاشم که جلوی دهنم اومده بود میخوردم گفت واااااااااااااااییییییییی امیررررررر آبم داره میاااااااااااااد و لب پائینمو گاز گرفت منم سفت بغلش کردم و فشارررررررش دادم کیرررررررمو توی کوووووووسش نگه داشتم تا نبض زدن و اومدن آبشو حس کنم بلند شدم رفتم پشتش که چهار دست و پا بود و از پشت کردم توی کووووسش جلو و عقب میکردم با دستهام کپلشو سفت فشاررررررررر میدادم هلش میدادم جلو میکشیدمش عقب گاهی وقتهام دستمو دراز میکردم نوک سینه هاشو لای دو تا انگشتهام تکون میدادم آه ه ه ه ه و اوه ه ه هش حسابی دراومده بود میگفت قربون کیرررررررررت برم امیرررررر جوووووون قربون کردنت برمممممممممم قربون دستهات برممممممممم جووووووووووون جررررررررررررررم بده سینهاش دیگه چسبیده بود به تخت توی همین حال گفت سوار شو منم سوار شدم انقدر تند تند میکوبیدم که همه جای بدنش مرتعش شده بود تا یک یواشش کردم فهمید گفت بریز توشششششششششششش بهم جون میده اووووووووووووووف گفتم آخهههههههه اما ریختم توشششششششششش بعد برگشت سرکیرمو میک زد و منم افتادم روی تخت از اونروز به بعد هر فرصتی پیش بیاد با خاله بیتا جون سکس داریم پــایــان
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#692
Posted: 1 Sep 2014 17:28
من و خواهرم لیلا
سلام - اسم من مهدی و 32 سالمه، یک خواهر دارم که اسمش لیلا و 28 سالشه، من تا جایی که یادم میآد با هم راحت بودیم و گاهی وقتها شبها موقع خواب، با شرت میخوابیدیم و بیشتر وقتها زیر پتو همدیگر را بغل میکردیم و میمالیدیم (من و خواهرم توی یک اتاق زندگی میکنیم و پدر و مادرم توی اتاق دیگه) وقتی که بزرگتر شدیم تا الان با هم سکس داریم و من خواهرم رو، از کون میکنم. یک روز جمعه پدر و مادرم رفته بودند خونه عمهام و تا دیر وقت خونه نمیآمدند، من و خواهرم از فرصت استفاده کردیم و کامپیوتر رو روشن کردیم و مشغول دیدن فیلم سوپر شدیم من و خواهرم حشری شده بودیم خواهرم دستش رو کرد توی شلوارم و شروع کرد به مالیدن کیرم، من هم شروع کردم از لباش لب گرفتن بعد از مدتی من لباسش رو در آوردم و شروع کردم سینههاشو خوردن اونم شلوار و شرتم درآورد و شروع کرد به ساک زدن، دیگه بعد از این همه مدت توی ساک زدن حرفهای شده بود. بعد از چند دقیقهای که برام ساک زد روی تخت خوابوندمش وشلوار و شرتش رو درآوردم لای پاشو باز کردم و شروع کردم به مالیدن کوسش و بعد سرم رو بردم لای پاش و شروع کردم به خوردن کسش و زبونم رو روی چوچولش میچرخوندم که صدای آه و نالهاش بلند شد و بعد بهش گفتم روی زمین چهار دست و پا بنشینه و کونش رو قمبل کنه و بعد رفتم سراغ کونش و شروع کردم سوراخ کونش رو لیسیدن چه کیفی داشت و بعد انگشتم رو تفی کردم وآروم شرو ع کردم سوراخ کونش رو مالیدن و انگشتم رو کردم توی کونش یک آهی کشید و گفت تندتر بکن توش، منم با دو تا انگشتم کردم توی کونش و عقب و جلو میکردم و اونم آه ونالههاش بیشتر شد از بس از کون کرده بودمش کونش گشاد شده بود بعد از 5 دقیقه یک تف به کیرم زدم و خوب خیس کردم و سر کیرم رو گذاشتم در سوراخ کونش و با یک فشار کیرم رو کردم توش و آروم شروع کردم تلمبه زدن که خواهرم گفت: مهدی جرم بده، پارم کن ،تندتر بکن، من هم تلمبه زدن رو بیشتر کردم و آبم رو ریختم توی کونش و آروم روش خوابیدم بعد از نیم ساعت بلند شدیم و رفتیم حموم توی حموم وقتی دوباره چشمم به اندام لخت خواهرم افتاد کیرم شق شد و خواهرم کف حموم خوابید منم کیرمو و سوراخ کونش رو شامپو زدم و کیرم روکردم توکونش و با دستام سینههاش رو میمالیدم و اون هم با دستش کوسش رو میمالید بعد از 4 دقیقه آبم آمد و ریختم توی کونش در همین حین اونم به ارگانیسم رسیده بود و بعد خودمون رو شستیم و از حموم لخت آمدیم توی اتاق و بعد تا شب من چند بار دیگه خواهرم رو گاییدم واز اون روز من هنوز هم با خواهرم سکس دارم.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#693
Posted: 1 Sep 2014 17:29
مادربزرگ تپلم
منم کوروش فرزند ماندانا و کمبوج....
اخ راستي من اين نبودم هم اشتباه ميکنم
سلام اسم من کوروش و 16 سالمه و بر خلاف سنم هر نوع خلافي که بوده تا حالا کردم (البته اغير از دود) امروز ميخوام خاطره يه ديروزم رو براتون تعريف کنم که الان که دارم اينا رو تايپ ميکنمم دارم از شق درد ميمرم خلاصه بريم سر اصل مطلب:
من مادر پدرم از هم جدا شدن و من و مادرم پيش مادربزرگم زندگي ميکنيم مادرم از صبح تا 6 و 7 شب سر کاره و منم و مادر بزرگم
مادربزرگ من يه خانم 59-60 ساله تپل مپلي و نسبت به سنش به نظر من خوشگل من يه 3 سالي هست که تو کف کس و کون اين بنده خدا بودم اين بيچاره فکر ميکرد آره آقا ما نوشيم نظري بهش نداريم معمولا لباساشو پيش من عوض ميکرد کرست که نميبست اما وقتي هم ميبست ميگفت من براش ببندم و منم کلي با اين قضيه حال ميکردم
مادر بزرگ من معمولا اول هر هفته شنبه ها ميرفت حموم
حموم ما بعد از آشپزخونس يعني اول بايد از آشپزخونه رد شي بعد وارد رختکن شي آشپزخونمون هم تنگ يه طرفش گاز و طرف ديگش کابينت اين وسط هم اگه کسي باشه کلا يه 10 سانتي متر بيشتر ديگه جا نيست ظهر بود حوالي ساعت 2 3 ناهار رو زده بوديم تو رگ و مادربزرگم داشت ظرفارو جلو کابينت ميشست که من هم کيري تو کف بودم اومدم يه حال کوچلو به کوروش کوچلو بدم خلاصه به بهانه تو رختکن رفتن و اين که کار دارم اومدم از پشت مادربزرگم رد شم کيرم سيخ سيخ و استوار استوار بود کيرم قشنگ لاي چاک کونش گير کرد منم داشتم حال کيکردم يه 10 ثانيه وايساده بودم که مادر بزرگ گفت رد شو ديگه داري چه غلطي مکني خلاصه آقا ما رفتيم تو حموم و يه کله خودمو خالي کردم عشتياقم به سکس 100 برابر شده بود يه يک ربعي گذشت مادربزرگم عازم حموم شد بنده خدا شلوار و پيراهن و در آورد به من گفت پشتمو بکنم بهش که شرتشو هم در بياره و بره حمام خلاصه منم خيلي زود پشتمو کردم بهش و از تو شيشه ي کمد داشتم کون مبارک رو تماشا ميکردم از زور شهوت گوشم سرخ شده بود هي ميگفتم بر گردم به زور کيرمو بکنم تو کنش جرش بدماا آقا جلو خدمو گرفتم و رفت تو حموم حمام يه 20 سانتي از سطح آشپزخونه بالا تره و يه پله ميخوره يعني اينکه اگه سرتو بچسبوني به زمين از لاي در قشنگ ميشه حموم رو ديد زد ما هم اين کارو کرديم از اول تا آخر اون زير داشتيم سر و سينه و کس و کون رو ديد ميزديم
عزمم رو جزم کردم که برا کشيدن پشتش برم تو يه کله ازش بگيرم خلاصه يه 10 دقيقه گذشت خودش طبق معمول صدام کرد که برم پشتشو بکشم هميشه چهار زانو که ميشست يه چيزي هم رو پاش مينداخت و يه چيزي دور کونش ميبست که کونش ستم نشه اما اين دفه مثل اين که سر و گوش ننه گوهر هم ميخواره راستي اسم مادربزرگم گوهر لباسامو در آوردم که کفي نشه و شروع کردم به کيسه کشيدن پشتش موقع کشيدن به عقب(طرف من) فشار مياورد کمرش از رو شرت به آقا دايي ما ميخورد منم چوب کرده بودم کيري خلاصه اونم 2 زاريش افتاده بود يه چند دقيقه اي که کشيدم به خودم اومدم ديدم تمام بدن منم کفي نشده رفتم پامو داشتم ميشستم زير شير که
-گوهر: تو که خيس شدي مامان بيا پشتتو ليف بکشم
من: نه .... باشه اما زود کار دارم
من نشستم و اونم در همين بين داشت ميگفت
-گوهر: ....بعد از يه وايسا يه 4 کلام مادربزرگ و نوه صحبت کنيم
من: اي بابا اختيار داريد
تو همين بين بود که دستش سينمو محکم گرفته بود و عوض ليف زدن داشت باهام لاس ميزد منم فهميدم خودم عين اون به سمت عقب ميآوردم که کمرم به اون پستون هاي ماماني بخوره با اين کا من انگار ديونه شده بود خودش دستشو برد پايين چون شرتم از اين شلوارکا بود از تو پاچش داستشو برد تو عبل ما هم سيخ رفته بود دستش اين شد که قشنگ تکيه دادم به سينش اونم رفت عقب و گردنش چسبيد به ديوار و خودش رو زمين خوابيد نم نم برگشتم رفتم رو سينش عين سگ داشتم از اون سينه ها ميخوردم 4 5 نفري رو تا به حال زده بودم زمين اما سينه هيچ کدوم به اين خوشمزگي نبود نميدونم شايد دليلش سن اما به هر حال ديدم خانوم جوون 40 سال پيش فهميدم از اين عشق بازي ها چيزي حاليش نيست. تو رخت کن حموم يه کمد داريم که توش تيغ و بتادين و پماد و از اين کس شعراس. پشت اينا من يه اسپري قايم کرده بودم اسپري رو ورداشتم خالي کردم رو کيرم. بنده خدا تعجب کرده بود انقدر زدم که کيرم داشت آتيش ميگرفت اما دست ميزد يخ يخ بود يه نمونه جق زدم بره به خردش. از کيرم براتون بگم از اون جايي که کوروش کوچيکه عشق و صفا زياد کرده قطرش يه 15 سانتي بود البته پارسال سانت کردم قد و قامتشم خوب بود اما نسبت به کلفتيش نه کوچيک بود اما در هر صورت بهم ميگن خر کير. آقا بيريم سر اصل مطلب کيررو آماده کردم و گفتم يه جوري جرت ميدم که آدم حوا رو انجوري جر نداده باشه.
قنبل کرد طرف من رو زانو هاش خم شد و دستشو زد بود رو زمين که کيرو کردم تو. آقا اين کس انقدر تنگ بود که کير آدم تو در شامپو صحت راحت تر ميرفت اما اين کوروش کوچيکه بسي کند و گاييد و کوشش نمود کز اون کون خار دار رهي برگشود با زور تف و مف دم دستگاه گشادش کرديم دقيق 20 دقيقه از رو ساعت داشتم تلمبه ميزدم اونم لباشو قفل کرده بود از تو داشت داد ميزد يه صداي خفيف ااااا ااااا فقط داشت ميومد.
پستون اين بنده خدا انقدر گنده بود که نکش به زمين ميخورد وقتي کيرم رو در آوردم انگار کيسه کشيده بوديش عين چرک سفيد سفيد (عين خورده هاي پاکن وقتي چيزي روپاک ميکني سر کيرم بود) خلاصه اونجا قشنگ پوست پوست شدن کير رو ديدم اما اونايي که پير کن باشن ميدونن کون پيرزن گشاد ميشه بعد از 45 سالگي. آقا ما هم از اين عمر طبيعي سوء استفاده کرديم کير رو کردم تو قشنگ موقعي که داشتم انگشتش ميکردم موچم راحت توش بود بدون هيچ دردي منم کيرو کردم تو بهش گفتم کونشو سفت کنه يعني کلي صفا سيتي ديگه اين کون تنگا بخواي بکني تو انقدر تنگ هم دردشو ن مياد هم کير آدم تا به آخر برسه آبش مياد اا اين راحت ميکردي تو بعد سفت مکرد آدم حالشو ميبرد قشنگ کيرم رو کرده بودتو و داشتم تلومبه ميزدم و خم شده بودم روش (اينجا مينويسم که تا خونيد نبنديد بريد بابا نظر بذاريد براتون داستانهاي باحالي بنويسم بعدشم نگيد عجب آدم انيهها اما هر کس سليقه اي داره. تو ايران رو نمي دونم اما خارج از ايران بعد از لز و گي Granny کوني مقام داره حالا اما ميگم سنم خيلي کمه قشنگ از 14 سالگي رفتم سراغ کس کني و جالب اينجاس که اولين کسي که کردم دختر و 27 سالش بود وClose بود اما ما اوپنش کرديم خانوم هم زياد بلند کرديم انو ديگه تنها نبودم اما از دو نفري کس کردن انم ميگره. 2 نفري ميرفتيم دونه دونه ميکردم خواستيد نظر بزاريد براتون تعريف کنم Baby با نن جوناتون هم از قول من سلام برسونيد(اگه کس کثيف نيستند :-& ) باي)
گوشه سينهاشو تو دستام جا دادم يه 3 دقيقه بعد عين تشجي ها شد يک لرز کيري کرد و ارضا شد منم عاشق آب کس کيرم رو با آبه خودش خيس کردم و دوباره کردم تو اين دفه ديگه خيلي حال ميداد حالا ديگه نوبت من بود هرچي بود نبود و توش خاليکردم و دوش گرفتم جالب اينجاس که من دوش گرفتم لباسامو پشيدم رفتم اون هنوز کف حمام خوابيده بود
امید وارم لذت ببرین .
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#694
Posted: 1 Sep 2014 23:06
تقدیم به برادر نازنینم
این اولین باره كه خاطره سكسمو مینویسم نهایت سعیمو میكنم نگارش خووبی بشه.
من نگین 19 سالمه سكس من بر میگرده به دوسال پیش ، داداشم 22 سالش بود و من 17 سالم بود همیشه تو خوونه راحت میگشتم یه شلوارك لی با یه تیشرت بلند سفید بدنم لاغره واسه همین خیلی دوست داشتم رون و ساق پامو همه ببینن ولی داداشی اصلا توجهی به من نداشت من هم از لج اون حسابی آرایش میكردم من فقط می خواستم ازم تعریف كنه ولی اون حتی نگاهم نمیكرد مدتی گذشت منم كه نا امید شده بودم با خودم میگفتم لابد یا دوست دختر داره یا همجنس گراست واسه فهمیدنش یه را داشتم اینكه امتحانش كنم یه روز كه رفته بوود حموم منم رفتم لخت شدم و رو تختش دراز كشیدم و خودمو به خواب زدم نیم ساعتی گذشت اومد تو اتاق چند دقیقه ای به بدن لختم زل زد بعدش پتو رو كشید روم من دیگه كاملا نا امید شدم تو همون حالت خوابیدم وقتی بیدار شدم دیدم داداشی داره كسمو لیس میزنه نمی دونم چرا 180 درجه تغییر جهت داده بود من از اینكه این مبارزه رو بردم خوشحال بوودم بدنم داغ داغ شده بودم كه سر داداشی رو اوردم بالا تا چشمامون بهم بیوفته میخواستم از چشماش بخوونم منو چقدر می خواد ، تا صورت منو دید گفت ببخشید آبجی منم مهلتش ندادم لبم رو لبش گذاشتم بوسه خیلی طولانی از هم گرفتیم تو موقع من احساس میكردم بدنم مال خودم نیست با تمام سلول های بدنم بدنشو حس میكردم بعد از بوسه همدیگرو در آغوش كشیدم جای انگشتامون تو پوستمون جا افتاده بوود در گوش هم زمزمه میكردیم از اینكه چرا الان همو پیدا كردیم ما كه عاشق هم بودیم یه لحظه خودمو از داداشم جدا كردم صورتشو با هر دو دستم گرفتم گفتم داداشی ما كاری رو شروع كردیمو نباید نیمه كاره رها كنیم من از خیلی وقت پیش دلم میخواست با تو باشم
داداش گفت میشه منظورتو رك و راست بگی؟
من گفتم من سكس كامل می خوام
یهو رنگ از صورت داداشم پرید گفت اونو باید شوهرت برات انجام بده
منم گفتم خودت چی می خوای دلت چی میگه
گفت باورت میشه چقدر دلم می خواد من اولین كسی باشم كه اینكارو با تو میكنه
منم بدون معطلی سر كیرشو گذاشتم رو دم سوراخ كسم بعد با یه حركت كوچولو پردمو پاره كردم
داداشم همش قربون صدقم میرفت بعد بهش گفتم نمیخوای شروع كنی؟
گفت اذیت نمیشی؟
گفتم نه تو شروع كن
اونم اروم اروم تلنبه میزد كه من اذیت نشم این حركات اروم بیشتر لذت داشت اونقدر كه من تا اب اون بیاد 2 بار ارگاسم شدم
اب اون بعد از 10 دقیقه تلنبه زدن اومد ریخت تو كوسم همونجورم رو كسم خوابید
منبع آرشیو
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#695
Posted: 1 Sep 2014 23:10
داستان سكس با خالم
من حامدم 17 سالمه و داسنان مربوط سكس با خالمه
خاله من یه زن ك قدش162 و اندامش هر مردی رو تحریك می كنه سنشم 35 سالشه
خالم پیشم راحت بود یعنی همه فامیل پیشم راحت بودن به خاطر رفتار مامانم چون اونم پیشم راحت بود پیش همه جلوم لباس عوض می كرد حتی با شرت و سوتین راه میرفتو و........
سكس با خالم از روزی شروع شد كه شوهر خاله ام به خاطر مسئله ای به زندان افتاده بود و من حدود 20روز بود به خونه خالم میرفتم تو این 20روز من با خالم گرم گرفته بودیم و با هم شوخی می كردیم كه صدای خنده هامون و سرو صدا كه می كردیم همسایه خالمو شاكی شده بود یه روز خالم منو صبح بیدار كرد و گفت حامد پاشو من میرم به كارای مجید (شو هر خالم ) برسم وقتی كه اومد خونه بهم گفت كه من میرم دوش بگیرم وقتی كه دوش گرفتنشو تموم شد اومد پیشمو رفتارش یكمی عوض شده بایه تاپ تنگ و ساق شلواری اومد پیشم نشست و وقتی كه چشمم به پر و پاچش خط سینشو كونشو خود حشرم زد بالا و كیرو دادم بالا خالم اینو دید (از سمت نگاهاش)به روی خودش نیاورد و منم دست بدار نبودم وقتی را میرفت همه جاشو برندا می كردم وای چه حشری كننده بود منم بعد از شام رفتم حموم با شورت وكرست خالم به عشقش جق زدم بوی شرتش مستم می كرد فرداش كه خالم رفت حموم من انو دید زدم وقتی لختی شو دیدم وای حالم عوض شد دستم می لرزید پنجره حمومش تار بود نتونستم حموم كردنشو ببینم پاشدم شروتشو بیرون از در حموم در آورده بود حال میكرد دیدم آی بسته شدو در باز شد و منو تو حمون حالت دید (آبروم رفت)در حموم بستو منم رفتم بعد هفت هشت دقیقه اومد منم رو نداشتم بهش نگا كنم یهو دیدم كه خالم اومد نشست كنارم یه سری بحث های روان شناسانه و ... منم گفتم خاله میتونم یه در خواستی ازتون بكنم گفت چی گفتم می تونم بوستون كنم گفت نه منم اسرار كردمو دست برنداشتمو اونم قعبول كرد كه یه بوس كوچولو بكبم وقتی كه خواستم لبمو به لبش نزدیك كنم نفس ذدنش تند تر شد منم بوسش كردم كیرم شق شد خالم گفت بی جنبه چقدر زود بلند كرد بستته من دست ور نداشتمو به زور یه لب گرفتم و خودمو بهش چسبوندم دیگه مقابله نكرد ومنم سینه هاشو لمس می كردم همین طور ادامه داده بلوزشو یواش یواش از تنش در آوردم سینه هاش از سوتینش زده بود بیرون سوتینشو باز كه كردم سینهاش سفت بود دهنمو كردم تو سینه هاشو میخوردم خالمم حال میكرد (از صدای كه ازش در مییومد بعد شلوارشو از پاش در آوردم پاچه هاشو لیس زدم بعدش شورتو كه در آوردم كسش خیس بود اونم بطور وحشیانه خوردم خالو گفت جونم لازمش دارما (با صدای لرزون) می خواستم كه كیرمو بكنم تو كسش آبم اومد خالم گفت چه زود مال من مونده دستمال كاغذی برداشتمو آبمو پاك كردمو از رو كسش و شورع كردم كسش خیلی گرم بو داغ داغ خالم جیغ می كشید خالم ارگاسم شد و منم برای بار دوم آبمو ریختم كسش بعد نا نداشتم بلند شم رو خالم خوابیدمو هر دومون روكاناپه بودیم بعد چند دقیقه رفتیم حموم با حاش بازی می كردم بعد اونروز كه شوهر خالم بعدیه ماه آزاد شد با خالم سكس داشتیم برام میرقصید با هم تو یه اتاق لخت لخت می خوابیدیم تو این یه ماه لباس سكسی پیشم میپوشید با هم حال می كردیم بعد هروقت كه وقت می كنیم با هم سكس داریم یه روز خالم گفت بهم یادته من نصحتت می كردم این كارارو نكنی ولی حالا خودم شودم باعث این كار گذشت هروقتی كه با هم تنها می شیم با هم لب میریم هرلحضه رو با هم از دست نمی دیم
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#696
Posted: 1 Sep 2014 23:27
من و خاله حشری
سلام من با اسم مستعار بابی این داستانو می نویسم واگر جمله بندیها یه کم بد بود ببخشید
حدودا 5-6 سال پیش این اتفاق افتاد .توی اون سالها شوهر خالم ورشکست شد و شاکی هاش زیاد میومدن سراغش این جریان ادامه داشت تا اینکه حکم جلبش اومد و انداختنش زندان و خاله منم با تنها بچه اش همه چیزاشون رو فروخت تا بتونن چک ها رو نقد کنند.خونه ماشین و ... بعد از اون خاله رفت پیش مادر بزرگ تا اونجا زندگی کنن یه پسرخاله دارم که نداشتنش بهتره از همون موقعها معتاد شد و هیچ وقت خونه نبود یا اگر بود میرفت تو یکی از اتاقای دیگه تنها می نشست و خونه هیچ کس نمیرفت..اینم بگم خونه مادر بزرگم از اون خونه کاه گلی های قدیم بود.شاید 100 سال بیشتر قدمت داشت.
خلاصه ، خونه ما تا اونجا یه کورس ماشین بود اونا چون حموم و کلا گازکشی نداشتن میومدن خونه ما برای حموم کردن.داستان منم تقریبا از اونجا شروع شد.بعد از تنها شدن خالم تصمیم گرفت دیپلمشو بگیره سال آخر نذاشته بودن ادامه بده،منم درسم خوب تازه هم درسم تموم شده بود زیاد کمکش می کردم ..همینجوری می گذشت و خاله هم یه جورایی عضوی از خانواده ما شده بود ، خیلی شبها می موند خونه ما،البته کلا چیزی بینمون نبود که بخوام به سکس فکر کنم.شبایی که بابا خونه بود میومد تو اتاق پیش ما من و خواهر کوچیکم که 8-9 سال ازم کوچکتره یه اتاق مشترک داشتیم کلا یه خوابه بود خونمون..
راحت گشتن خاله موقعی که بابام نبود و شوخی های خودمونی ترش رومون رو به هم باز کرده بود و وقت بیشتری رو باهاش بودم و گذشت تا خاله کار پیدا کرد و داستانو خلاصه می کنم تا اونجا که خاله بعد از کار اومد ظهر خونه ما و نگهش داشتیم و غذا رو خوردیم بابا عصر کار بود و رفت منم یه کم استراحت کردم و رفتم حموم سر ظهر بیکار بودم شروع کردم صورتمو زدم و پشما رو تراشیدم خلاصه تو حموم یه نیم ساعتی داشتم کارامو می کردم که دیدم نزدیک حموم صدا میاد گوشامو تیز کردم ، مامان و خاله بودن خاله میگفت خواب موندم چرا صدا نکردی می خوام برم سر کار و باید دوش بگیرم .مامان گفت بابی حمومه و بلند گفت بابی کی میای بیرون منم که عشق آب داغ و حموم گفتم تازه اومدم شاید 20 دقیقه دیگه .صدایی نیومد دیگه تا چند دقیقه بعد دیدم خاله داره میگه دیرم میشه باید حتما دوش بگیرم مامان گفت می خوای چکار کنی پس؟ خاله گفت عیب نداره دیگه میرم حموم .
اینو گفت و صدای در حموم سرد اومد از درز در نگاه کردم دیدم داره لباساشو در میاره ولی شرتشو در نیاورد ، در زد درو بازکردم و شرت هم پام کردم اومد اونم خیلی عادی رفتار می کرد تیغ و برداشت و رفت بیرون حموم آخه یه آینه بزرگ بیرون زدیم و منم دل تو دلم نبود صداش تراشیدن میومد منم کارهامو طول میدادم تا بیاد تو خلاصه درو باز کرد و اومد تو، فکر کنم چون لباس اضافه نیاورده بود دیگه شرت نپوشیده بود، یه لحظه که سرمو آوردم بالا دیدم موهای کس و پا هاشو زده و سفید سفید کرده بود بدنشو. دیگه به هر زحمتی بود خودمو جمع کردم که کیرمو نبینه .داشتم میمردم اولین بار بود که از نزدیک لخت می دیدمش .رفت زیر دوش تا موهای زده رو بشوره همینجور که پشتش به من بود پاشو باز کرد تا بینشو آب بکشه کس تپلش از پشت کامل معلوم بود منم عشق این صحنه .. خودش رو شست و ازم خواست پشتشو لیف بزنم منم با کیر راست شده نشسته بودم لیف رو داد دستم و پشتشو کرد به من یه کم بدشنشو خم کرد منم بلند شدم و کیر تابلو شده ی منم جلوتر از خودم می رفت شروع به لیف زدن پشتش کردم الکی با اون یکی دستم صابون رو میمالوندم به بدنش از کنار بدنش به سینه هاشم صابون میزدم لیف رو زدم ولی صد بار خواستم کیرمو در بیارم و بزارم لای پاش ترسیدم لیفو گرفت و بقیه بدنشو می شست ومنم بلند شدم رفتم زیر دوش شروع کردم سرمو شستم پیش خودم گفتم بزار منم شرتمو در بیارم و همین کارو کردم و یه لیف دیگه برداشتم و خودمو شستم البته همش پشتم به خاله بود دیدم اومد زیر دوش و از کنارم که رد شد خودمو کشیدم کنار ولی یه جورایی کیرم به کونش مالید و وسط خط کونش افتاد دیدم کاری نکرد گفتم خاله پشتمو لیف می زنی و شروع کرد یه کم کج وایسادم چشماشو می دیدم که همش به کیرم بود پشتمو شست داشتم ابکشی می کردم که دیدم اونم اومد زیر دوش گفت به منم جا بده کشیدم کنارتر و چشمامو بسته بودم که سرمو بشورم اونم چرخید و کونش سمت من بود به بهانه ای مختلف خودمو مالوندم بهش اونم حرفی نمی زد.یه لحظه خودمو کشیدم عقب و واسه گذاشتن شامپو خودمو جابجا کردم و دلو زدم به دریا و کیرمو از پشت کردم لای پاش واسه چند ثانیه وایسادم اونم سرشو اب کشید و دوش گرفت و خیلی عادی رفت بیرون دیگه داشتم می میمردم رفت بیرون منم یه دفعه خالی شدم و به خودم فحش دادم و به بی عرضه بودن خودم فحش میدادم.خاله بیچاره من بعد از چند ماه تو کف بود و یه شرایط پیش اومد و هیچ کدوم استفاده نکردیم.اومدم بیرون به روی خودمون نیاوردیم که چی شده خاله رفت سر کار و منم 1 ساعت بعدش رفتم بیرون و همش به این اتفاق فکر می کردم و حدود ساعت 9 برگشتم بابا از سر کار اومده بود . اومدم داخل دیدم خاله هم اومده خونه ما.
خلاصه شب شد و وقت خواب و از اونجایی که بابا شب خونه بود و خاله هم طبق معمول اومد اتاق ما.1 پتوی بزرگ انداختم کف اتاق خواهرم بین من و خاله خوابید ساعت حدود 3 بود خواستم برم دستشویی که تو نور کمی که از بیرون کوچه میزد دیدم پتوی خاله کنار رفته و دامنش افتاده روی کمرش و کامل از پشت معلوم بود ، خواب از سرم پرید نشستم کنارش و آروم دستمو گذاشتم رو شرتش با انگشتم خط کونشو لمس کردم وای خدا یخ کرده بودم دستام عین یه تیکه یخ شده بود می خواستم کسشو دست بزنم اما از رو حال نمی داد از کنار شرتش آروم انگشتمو سر دادم سمت کسش و لب کسشو که لمس کردم دیدم یه تکونی خورد فکر کنم دست سردمو حس کرده بود. سریع پریدم بیرون اتاق و رفتم دستشویی چند دقیقه موندم تا آب از اسیاب بیوفته و دوباره خوابش ببره و برگشتم تو اتاق دیدم روی کمر خوابیده و پتو هم کشیده بود روش و اومدم و به شانسم لعنت می فرستادم و دراز کشیدم ولی مگه با این اتفاقات خوابم می برد.بلند شدم و اروم اروم جامو با خواهرم عوض کردم لبه های پتو رفته بود زیرش موندم چکار کنم رو کمرخوابیده بود و پاهاشو جمع کرده بود بالا دیدم تنها راه همینه به هر بدبختی بود یه راهی از پایین پتو باز کردم و رفتم زیر پتو دیدم هیچ چی معلوم نیست با نور صفحه گوشی زیر پتو بودم به اندازه ی کافی نور بود ، آروم آروم با انگشت از روی شرت خط کسشو پیدا کردم و شروع کردم انگشت کشیدن قلبم تند تند میزد یه کم انگشتمو محکم تر فشار دادم دیدم عضله هاشو سفت کرد و هیچ کاری نمیکنه فهمیدم بیداره بعد از یه کم انگشت مالی راحت تر شده بودم از لبه های شرتش گرفتم دادم کنار انگشتمو خیس کردم ومالیدم به کسش بدنش گرمتر شده بود یه بند انگشت کردم تو کسش و بالا پایین می کردم خودشو شل کرده بود یه کم که کسش اب انداخت شروع کردم به خوردن یه ناله ضعیفی میکرد خیلی اروم..دیدم اون زیر نفسم داره بند میاد شروع کردم پتو رو از زیرش در اوردم دامنو دادم بالا دیدم پاشو صاف کرد حالت هشت .می خواستم شورتشو بدم پایین ولی پاهاش یه کم باز بود و اونم روش نمیشد چشماشو باز کنه و یا کمک کنه به هر زحمتی بود تا زیر کسش آوردم پایین انگشت وسطمو خیس کردم و کشیدم روی کسش و کردم توی کسش با شستم هم رو چوچولش میکشیدم و دستم رو کیرم بود و میمالوندم ..گفتم امشب باید تمومش کنم دستمو گذاشتم رو سینه هاش و یک کم مالوندم دیگه ترسم ریخته بود لباسشو دادم بالا و کنار سینه هاشو که سوتین بیرون بود زبون میزدم یه کم سوتینشو جابجا کردم و نوک یکی از سینه هاشو دادم بیرون و حسابی خوردمش و لبمو گذاشتم رو لبهاشو یه لب گرفتم و لبشو کشیدم تو دهنم ولی جوابی نمداد خاله اومدم پایین و شلوارمو در اوردم بدون اینکه وزنمو بندازم روش کیرمو گذاشتم رو خط کسش و بالا پایین می کردم خودمو تکون دادم و کیرمو فرستادم داخل گرم و لیز شده بود یه چند دقیقه ای تلنبه می زدم که دیدم تکون خورد خودمو کشیدم کنار و کنارش دراز کشیدم که چرخید و پشتشو بهم کرد و پتو رو کشید رو بدنش و پاهاشو جمع کرد داخل بدنش اما هنوز شرتش پایین بود راستش یه جورایی ترسیدم ولی کیرم حسابی راست بود و اینقدر حشرم بالا زده بود که نمیتونستم بیخیال بشم خودمو نزدیکش کردم دستمو گذاشتم رو کونش و در گوشش گفتم خاله ببخشید و کیرمو خیس کردم و با دستم که رو کونش بود کسشو پیدا کردم و تو این موقعیتی که خوابیده بود کسش قلمبه افتاده بود بیرون کردم تو کسش و گفتم هر چه بادا باد دستمو کردم تو سوتینش و سینشو گرفتم و تلبنه میزدم نمی تونم توصیف کنم که چه حالی می داد ، اونم کسشو سفت کرده بود و با هر بار عقب و جلو کردنم کمک میکرد البته نه خیلی تابلو چند دقیقه ای که گذشت هوس کون کردم یه ژل لیدوکایین خریده بودم ولی هیچ وقت ازش استفاده نکرده بودم ازش به سوراخش مالیدم و تو کونش هم با فشار تیوبش ریختم یک کم با انگشت باهاش ور رفتم تا بیحس تر بشه ،قبلش به کیر خودم زدم تا اون اثر میکرد با کسش ور میرفتم بالاخره کیرو گذاشتم جلوی کونش اولش سر خورد و رفت تو کس ولی وقتی فرستادمش تو کونش یه حس دیگه ای داشت بدون ترس از ریختن آبم، تو کونش عقب و جلو می کردم اما یه کم موقیتم بد بود با فشار بدنشو سمت خودم کشیدم و پتو رو مچاله کردم زیرم کون تپلی داشت ، سختم بود که لپای کونش رو باز کنم دستشو آوردم بالا و با فشار به کونش بهش فهموندم که کمک کنه و این سری تا آخر کیرمو فشار دادم وااااای چه حالی داشت چند لحظه همینطور نگه داشتم و با تمام قدرت میکردم تو کیرم سر شده بود و توفضا بودم یه مدت طولانی از کون میکردم و دوباره در آوردم و کردم تو کس دستمو از جلو بردم و با چوچولش ور میرفتم گردنشو میخوردم دستم هم رد کردم زیرش و با اون یکی سینش ور میرفتم بعد از 5 دقیقه دیدم داره کسشو سفت میکنه و خودشو بهم فشار میده منم سریعتر و محکم تر فشار دادم و اونم چندتا تکون داد و پاهاشو سفت کرد و خیستر شدن کسشو حس کردم چند لحظه تکون ندادم تا حالشو ببره بعد از 10-20 ثانیه کمرشو عقب و جلو کرد و بهم فهموند منم ادامه بدم تا ارضا شم و منم تو کسش تلنبه میزدم قبل از اینکه ارضا بشم کردم تو کونشو چسبیدم بهش چند بار محکم کردم تو و تو کونش آبمو ریختم و شل شدم افتادم کنارش یه دقیقه ای استراحت کردم و یه کم که سر حال اومدم یه دستمال کاغذی آوردم و اب کسشو اب خودم که یه کم از کونش بیرون میریخت و پاک کردم اونم چرخید و دوباره رو ی کمر خوابید از لپش یه بوس کردم و در گوشش گفتم مرسی عالی بود و لبامو گذاشتم رو لبش و این بار اونم جوابمو داد و یه لب جانانه گرفتیم کنارش دراز کشیدم اونم شرتشو کشید بالا و و پتو رو کشید روی خودش ساعتو نگاه کردم خدود یه ساعت گذشته بود ..می خواستم تابلو نشه رفتم و سر جایه خودم خوابیدم و دمش گرم خاله تو این مدت نه چشماشو باز کرد و نه حرفی زد که از هم خجالت بکشیم خلاصه خوابیدیم و فرداش خجالت می کشیدم اما خاله خیلی عادی باهام برخورد میکرد و...
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#697
Posted: 1 Sep 2014 23:30
فاطی کوماندو
سلام دوستان من ساسان هستم بچه تهرانم.از اول بگم که همه ي اسما مستعاره اما شما باداستان حال کنيد.اين داستان مربوط ميشه به چند سال پيش که من14سالم بود.اون موقع فقط با فيلم و جلق حال ميکردم.زن عموي من خيلي خوشکل و سکسيه.کون گنده و پستوناي خيلي گنده و قشنگي داره و من هميشه ارزوم بود که پستوناشو بخورم.هميشه هم با من شوخي مميکرد.مامانم خوشش نميومد که من باهاش صميمي بشم اما من خيلي زن عموم رو دوست دارم.اسمش فاطيه.من ميگم فاطي کوماندو.هميشه به عشقش جلق ميزدم.ميديدم يه فيلمايي تو گوشيش بود که يه کم سکسيه.مثلا لب بازي پسرو دختر بود.منم ميخاستم بهش نزديک بشم.اونم خيلي بيتربيت بود.هميشه واسم جوک سکسي ميگفت.تا زماني که کيرمو زدم به دريا و بهش فيلماي دوربين مخفي سکسي نشون دادم.خيلي خوشش اومد.بعد از چند هفته چنتا عکس سکسي بهش نشون دادم.دوست داشت.من بهش گفتم دوستت دارم اونم گفت منم خيلي دوست دارم ساسي.گفتم خيلي دلم ميخواد پستوناتو ببينم.گفت خفه شو بيشعور.به مامانت ميگم ها؟بعد بقيه عکسا رو رو موبايلم ميديد که موبايلمو ازش گرفتم و رفتم يه گوشه ي ديگه نشستم.اون يه بچه 3ساله هم داشت.منم هميشه به خودم فحش ميدادم و به خاطر کارام از عموم خجالت ميکشيدم.تا چند هفته اي محل سگ هم بهش نميزاشتم که يه روز زنگ زد خونمون و گفت که کامپيوترمون خرابه و به ساسان بگو بياد برام درستش کنه مامانم به من گفت اما من گفتم به جهنم که خرابه.اما اون ازپشت تلفن اونقدر اصرار کرد که مجبور شدم برم خونشون.وقتي رسيدم و رفتم تو ديدم يه تاپ و شلوارک تنگ پوشيده و اومد جلو و باهام دست داد و لپمو بوس کرد اما من بوس نکردم و اون گفت تو منو بوس نميکني؟منم مجبور شدم و لپشو بوس کردم.کامپيوترو روشن کردم و گفتم عمو کجاست؟گفت رفته کرج کار داره تا پس فردا مياد.گفتم فرهاد(پسرعموم)کجاست؟گفت خونه مامانم.گفتم اين کامپيوتر که هيچيش نيست!گفت خواستم به يه بهونه اي بکشونمت اينجا.تو نميگي که يه زن عمو داري؟چرا ديگه محلم نميزاري؟گفتم ببخشيد.گفت عکساي جديد چي داري؟من گفتم عکس هيچي ولي فيلم دارم.گفت او لالا پيشرفت کردي!گفتم ولي تو هنوز رو عکس ديدن موندي.چند تا فيلم نشونش دادم که ديدم دستش رفت رو کسش و کسشو ميماليد.گفتم کستو بمالم؟گفت خفه.خواستم موبايلمو ور دارم که دستمو گذاشت رو پستوناش و بمال چند دقيقه اي ماليدم و بعد گفت لباساتو دربيار.تو دلم گفتم الان يه کس تپل ميکني.لخت شدم اما شورتمو در نيووردم چون مو داشت اما اون کامل لخت شده بود.گفت شورتتو در بيار خجالت نکش تو که خيلي پررو بودي(هنوزداشت نگا فيلم ميکرد)ولي من در نيووردم که گفت ساسان منو عصباني نکن.يهو شورتمو کشيد پايين . گفت پس بگو از چي خجالت ميکشي!لبمو بوس کرد و گفت بيا واست کوتاهش کنم.باهم رفتيم تو حموم من شدوع کردم به ماليدن کيرم و جلق زدن که گفت نکن تا اول پشماشو بزنيم بعدش جلق بزن.من رو پا وايسادم و اون نشست و کيرمو صابوني کرد و با تيغ موهامو زد.من از خجالت کيرم سيخ نميشد.گفت چرا سيخ نميکني؟عزيز دلم خجالت نکش.وبعد لبمو شروع کرد به خوردن.منم ميخوردم.گفت با اين سنت بهت نمياد اينقد بلد باشي.منم در جواب پستوناشو خوردم.ارزوم براورده شدو بود پستوناش خيلي بادکنکي بود و خيلي خوشمزه بود.بعد اونم دايساد و گفت عزيزن به من نگاه کن و جلق بزن تا راحت شي.اگه هم خواستي صدا بکني صدا کن.اون خودشو ميمالوند و من با صدا و فرياد داشتم جلق ميزدن.که ابم اومد و همش رو ريختم رو پاهاش و اطراف کسش.داشتم فرياد ميزدم و هزيون ميگفتم که گفت اروم تمام شد!بااين که هنوز14 سالته ولي نسبت به سنت خيلي آب داري!منم گفتم همش به خاطر تو که جلق ميزدم آبم زياد شده!گفت واي عزيزم منو ببخش.و شروع کرديم يه کم باهم بازي کردن و ليسيدن هم که گفت با اينجارو بخور.گفتم از کس ليسي خوشم نمياد گفت اگه من کيرتو خوردم تو هم کسمو ميخوري؟گفتم اره.شروع کرد کيرمو ليسيدن منم همش داد و هوار ميکشيدم.که ابم امد و رکيرمو از تو دهنش کشيد بيرون و ابمو خالي کردم روبدنش کمرم داغون شده بود.بعد سرمو گرفت و گذاشت لاي پاهاش.گفت بخور اگه نخوردي ديگه دوست ندارم.منم خوردم و خوشم اومد اين دفعه اون صداش در اومده بود و همش ميگفت سوختم بلند شد ومنو برد تو حموم و گفت بليس تا خيالش راحت باشه که ابشو کجا ميريزه.بيشتر از 20 دقيقه من به زور داشتم کس ميليسيدم که ابش اومد و ابشو همش رو تن من ريخت.من گفتم واي حالا چيکار کنم اگه مامانم ببينه که من خيسم چه بلايي سرم مياره؟بعد دوشرو بازکرد و باهم رفتيم زير دوش پستونا شو ميخوردم.وقتي کارمون تموم شد از حموم رفت بيرون اما من موندم به جيش بکنم چن دقيقه بعد به زور منو از زير دوش کشيد بيرون با حوله خودش منو خشک کرد و بعد موهامو با سشوار خشک کرد و گفت مامانتم ديگه نميگه چرا خيسي موقع رفتن باهم زبون بازي کرديم و گفت که امروز خيلي شيرموز و شکلات بخور و فردا هم زنگ ميزنم بياي.زبونمو ليس زد و من رفتم خونه .کسي بهم گير نداد.فردا عصرش زنگ زد و گفت ساسي بيا پيشم.من هم فورا رفتم زنگ در رو زدم و در رو باز کرد و ديدم خودش و خواهرش و دو تا دختر جوون و يه دختر هم قد خودم هم اونجا بود.خواستم فرار کنم که خواهرش منو گرفت و با بوس خفم کرد.فاطي خيلي خوشکل تر از خاهرش بود.ولي پستوناي خواهرش از پستوناي فاطي خيلي بزرگتر بود.خواهرش بچه دار نميشد.فاطي داشت اون دوتا دختر جوون و اونيکه همسن من بود رو دستمالي ميکرد.خواهرش هم داشت با من ور ميرفت که يهو فاطي با يه قرص ويه ليوان اب اومد سراغم.امل يه کم باهاش دعوا کردم ولي اون گفت همشون از خودمونن.گفتم با اين دختر کوچيکه چيکار داشتي گفت اونم سکس دوست داره و بعد يه قرص بهم داد و گفت اينو بخور تا زود ابت نياد که حسابي با هم کار داريم.تو همين حين خواهرش منو لخت کرد و مثل بچه باز ها بهم ور ميرفت.کونمو دست ميزد و لب و دهنمو و حتي سينمو ليس ميزد.خيلي خوشم اومد منم شروع کردم باهاش بازي کردن.پستوناشو تا اون جاييي که دهنم جا داشت ميخوردم و تف ميريختم رو کسش که يکي از دختراي جوون اومد کسش رو ليسيد و اون يکي جوونه هم اومد کمک من تا با هم پستون بخوريم.خيلي خوشمزه بود.من که 14سالم بود داشتم از ته دل کيف ميکردم.خواهرش سر دوتاييمون رو ميگرفت و فشار ميداد روي پستوناش.من داشتم خفه ميشدم که يهو اون دختره که همسن من بود اومد و منو کشيد رو مبلا و خودشم پريد روم و شروع کرد به لب گرفتن از من فاطي هم رفت دم کيرم و يه ليس به کير من و يه ليس به کس اون دختره ميزد.پستوناي دختره رو شروي کردم بخورم که يواش يواش کسشو ميمالوند.گفتم بکنم تو کست؟که فاطي يهو داد زد که نه بابا اين هنوز بچهست پرده داره!من که نميدونستم پرده چيه گفتم بيخيالش و کيرمو خواستم بزارم تو دهنش که زير بار نميرفت.گفتم به کيرم و رفتم کيرمو گزاشتم تو دهن يکي از اون دخترا که جوون بود.فاطي هم گفت که امروز بهم لب ندادي؟منم در حالي که اون داشت برام ساک ميزد با فاطي لب بازي ميکردم و يواشکي بهش گفتم اين سه تارو رد کن برن.باهاشون راحت نيستم.اونم گفت باشه.خودشون خيلي موقس اينجان الان ماماناشون بهشون شک ميکنن.من به اون دختر هم سن خودم شمارمو دادم و اون هم گرفت و هر سه تاشون رفتن.مونده بود منو فاطي و خواهرش.چند دقيقه نشستم که حالم بياد سر جاش و وسط عمليات دسته گل به اب ندم!فاطي هم دراز کشيد ولي خواهرش رفت روش و شروع کرد به ليسيدن فاطي!تا حالا ازبين دو تا خواهر که هر دوتاشون شوهر داشته باشند رو نه ديده و نه شنيده بودم.من بعد از چند دقيقه اي بلند شدم و گفتم اول کيو بگايم؟خواهرش فورا گفت من.فاطي پستوناشو گاز گرفت محکم و خواهرش يه جيغ بلند زد و فاطي بهش گفت سرت تو ان.اول من ميدم که اگه ساسي خواست ابش رو بريزه تو کس تو بريزه.تو که بچه دار نميشي!خواهرش اروم گريه کرد و فاطي بهش گفت زهر مار همين که گفتم.بعد بلند شد و دو سه تا ملحفه رو فرشا پهن کرد که اگه اب کسي اومد فرشا کثيف نشه.من خودم رو براي فاطي اماده کردم که ديدم خواهرش خوابيده و داره گري ميکنه.اطراف پستوناشو که فاطي گاز گرفته بود قرمز بود.من رفتم و بهش لاسيدم و گفتم من ابمو توکست ميريزم.تا حالا کسي اب تو کست ريخته؟گفت شوهرم سه ساله داره کسمو به اب ميده!ولي من بچه دار نميشم.منم پستوناشو ليسيدم ديدم فايده نداره هنوز داره گريه ميکنه.شروع کردم کسشو ليسيدن که ديدم گريه ش بند اومد و آهآهش شروع شد.زبونمو کردم تو کسش که يه اه بلند کشيد فاطي نگامون کرد و بعد اومد منو با کيرم کشيد و به پشت خوابيد و برام ساک ميزد.به خاطر اون قرص اصلا جوگير نشدم و همين طوري روش نشسته بودم و به خواهرش زبون بازي ميکردم.زبونش خيلي دراز بود و زبونشو ميکرد تو حلقم.خسته شدم کيرمو کردم تو کوس فاطي و شروع کردم محکم و تندتند طلنبه زدن.داشت هوار ميکشيد و به من و خواهرش تف مينداخت منم تفاشو جمع ميکردم رو کيرم ولي اون خواهر حشريش همه تف فاطي رو ميخورد.منم محکم تر طلنبه زدم و داد فاطي کوماندو رفت تا پيش مرغ هاي اسمون.با دهنم نشونه دهنشو ميگرفتم و تف مينداختم رو دهنش اونم خودش و خواهرش تف هاي منو ميخوردن.يهو فاطي يه جيغ زد و ابش رو ريخت تو هوا اما من هنوز ابم نيومده بود.فورا خواهرش اومد و خوابيد جاش و من اين دفعه تو کس خواهرش ميکردم.نميدونين چه کس داغي داشت کيرم داشت اتيش ميگرفت خيلي از کس فاطي داغ تر بود.فاطي اومد و کون منو ميليسد.منم هر عقب و جلوي محکمي که ميشدم يه ضربه محکم به فاطي ميزدم و اون هم پرت ميشد اون طرف ولي نميدونم به کون من خيلي علاقه داشت و همش برميگشت و زبونشو سيخ ميکرد و ميکرد تو کون من.سه تاييمون نهايت لذت رو ميبرديم که من داد زدم ابم داره مياد!خواهرشم داد زد که اب منم داره مياد!فاطي گفت بريز تو کسش بچه دار نميشه...منم گفتم باشه و اب خواهرش زود تر از ابمن اومد اون ابشو خاليکرد رو من و فاطي و من هم حشري شدم و يه داد بلند زدم و ابمو با فشار ريختم تو کس خواهرش.اونم جيغ ميزد و ميگفت اتيش گرفتم...وايييي...همشو بريز تو کسم...منم همشو ريختم تو کسش و يه حال عجيب بهم دست داد و هممون افتاديم يه گوشه.فاطي از هوش رفت و من و خواهرش با هم لب بازي ميکرديم و اون گفت بيا پستونامو با شدت گاز بگير. منم محکم گاز ميگرفتم و ليس ميزدم و اون يه جاي سالم رو پستوناش نبود.اونم خوابيد و من ديدم فاطي رو شکم خوابيده ومن يه بار ديگه هم رفتم و اين دفعه کون فاطي رو تو خواب گزاشتم.داشت تو خواب آه آه ميکرد و عين خيالش هم نبود من يه اب ديگه تو کون فاطي خالي کردم و بعد همين اوضاع رو روي خواهرشم تو خواب انجام دادم و يه اب ديگه هم تو کون خواهرش خالي کردم.ازتعجب شاخ دراوردم که اون روز 3بار اب من اومده بود رفتم تو حموم و گفتم ببينم يه با رديگه ابم مياد و يه جلق زدم و ابم نيومد ولي خودم اونقد حشري شده بودم که دلم ميخواست براي بار چهارم هم ابم بياد.رفتم ديدم خواهر فاطي هنوز خوابيده رفتم کيرمو گزاشتم تو دهنش و عقب جلو شدم تا اينکه از خواب پريد و ديد که کيرمن تو دهنشه هيچ کاري نکرد انگار از سکس سير نميشد و من يه10-12 دقيقه اي تو دهنش طلنبه ميزدم تا براي بار چهارم ابم اومد و ريختم تو دهنش.ابمو نخورد و رفت فاطي رو بيدار کرد و ابمو ريخت تو دهن فاطي و با هم لب بازي کردن و مثل تشنه ها اب منو خوردن.از حال رفتم و افتادم يه گوشه و خوابم برد.خوشبختانه اون روز همه خونوادمون رفته بودن شمال خونه يکي از همکاراي بابام تو ويلاشون و من نرفتم و گفتم ميرم خونه مامان بزرگم.وقتي پاشدم از خواب يکم باهاشون لب بازي کردم و خواهرش شماره منو گرفت و من رفتم خونه مامان بزرگم.چند وقت بعد شوهر خواهر فاطي از خواهر فاطي جدا شد چون بچه دار نميشد و من مسئوليتم سنگين تر شد.هر هفته4-5بار يه اب تو کس خواهر فاطي خالي ميکردم و با اون دختره که هم قدم بود و روز سکس خونه فاطي بود هم دوست شدم اما نميکنمش تا خوب رشد کنه.اين داستان من بود <<خوش باشيد و حال کنيد>> باي باي
منبع آرشیو
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#698
Posted: 1 Sep 2014 23:32
بابا بزرگم
از بابا بزرگم . منظورم بابای بابامه 0زیاد خوشم نمیاد . خیلی جلفه. تازگی یک منشی قرتی هم گرفته که با مامان خیی رفیقه. این را هم بگم مامانم زن راحتیه. راحت با مردها لاس میزنه و همیشه لباسهای باز مپوشه
یک روز بابا بزرگ با منشییش امده بودن خونه ما با هم رفتیم به یک رستوران سنتیو اونجا از اینا پذیرایی کردیم.
بعد از اون شب من قویا از مامان خواستم تا رابطش رو با منشی بابا بزرگ قطع کنه و اونم قبول کرد.من هم که همیشه به مامان اعتماد داشتم حرفشو باور کردم. ولی بعد ها متوجه شدم که با وجود مخالفت من مامان به خونه منشی بابا بزرگ رفته و بافتن مو رو ازش یاد گرفته ولی من به روش نیاوردم.
اولین حس بی اعتمادی من به مامان هم از همین جا شروع شد.و با همین بی اعتمادی که ایجاد شده بود من به تعقیب مامان پرداختم و متوجه شدم که نه تنها رابطش رو با منشی بابا بزرگ قطع نکرده بلکه هروز به اتفاق بابا بزرگ و منشیش به رستوران میرن و ناهار رو هم باهم میل میکنن.
با ادامه تعقیب ها متوجه شدم که علاوه بر رستوران این جمع سه نفره یکی دو بار به خونه ما و یکی دو بار هم به خونه منشی بابا بزرگ رفتن البته یکی دو بار هم گمشون کردم و نفهمیدم که کجا رفتن.
حس بی اعتمادی و خشم تمام وجودم رو فرا گرفته بود ولی هنوز با شناختی که از مامان داشتم هرگز به مغزم هم خطور نمیکرد که رابطه دیگری غیر از همین رفت آمدها بین این سه نفر وجود داشته باشه .و خشم من هم فقط از بابت دروغی بود که مامان به من گفته بود و نه چیز دیگه.
یک روز در زمانی که مامان حموم رفته بود مسیجی روی گوشیش اومد که نوشته بود "فردا نوبت خونه شماس خالی هست یا نه؟"اسمی هم که افتاده بود پدر بابا بزرگش یعنی بابا بزرگ بود.
برای اینکه مامان متوجه نشه مسیج رو پاک کردم .دو سه دقیقه بعد دو باره مسیج اومد و این بار با دیدن یکی دو حرف اول مسیج فهمیدم که همون مسیج دوباره فرستاده شده.این بار دیگه مسیج رو باز نکردم .ولی دیگه یه فکرای دیگه ای تو ذهنم خطور میکرد. دیگه فکر یه رفت آمد ساده نبود که آزارم میداد.بله بابا بزرگ خانوم در واقع با این مسیج عملا مکان فردا رو داشت جور میکرد.چشمام داشت سیاهی میرفت و دستام داشت میلرزید.
نمیدونستم چیکار کنم.
مامان از حموم در اومد سراسیمه گوشی رو ورداشتو مسیج رو خوند و قبل از اینکه بخواد جواب مسیج رو بده بهش گفتم من احتمالا فردا دیر وقت بیام خونه شام منتظرم نباش.
در واقع من تصمیم گرفته بودم فردا اصلا سر کار نرم و ته و توی قضیه در بیارم.
صبح زود مثل همیشه با مامان خداحافظی کردم و لی به جای شرکت رفتم و سر کوچه پایینی منتظر شدم تا مامان بره آرایشگاه.بعد از حدود یکساعت بعد مامان رو دیدم که از خونه زد بیرون و رفت.
من هم برگشتم خونه و دنبال راهی بودم تا تو خونه جایی برا مخفی شدن پیدا کنم وکشیک بدم تا اینکه بهتر از همه جا طبقه بالایی کمد دیواری اطاق خواب رو که دو نفر آدم راحت توش جامیشدن به چشمم خورد.ارتفاع طبقه بالای کمد دیواری هم طوری بود که بدون اینکه چهاپایه ای زیر پا قرار بگیره قد کسی بهش نمیرسید.
نزدیکای ظهر بود که رفتم تو مخفی گاه و منتظر شدم.
بعد از مدتی صدای کلید مامان که درو باز کرد و صدای صحبت و خنده سه نفر آدم که وارد خونه شدن منو متوجه این قضیه کرد که اون لحظه حساسی که مثل یه کابوس شب و روزم رو سیاه کرده بود فرارسیده.
من تو فاصله ای که اینا هنوز نیومده بودن مغزی قفل کمد دیواری رو در آورده بودم تا از سوراخ ایجاد شده منظره احتمالی که در پیش بود رو براحتی بتونم ببینم که ای کاش کور میشدم و اون مناظر رو نمیدیدم.برای اینکه دو طاقه در کمد دیواری هم از هم جدا نشه تا اونا متوجه بشن با یه تیکه دستمال کاغذی که لای دو تا طاقه گذاشتم اونارو بسته نگه داشتم.
حدود سی چهل دقیقه بعد از اینکه اونا وارد خونه شدن و تو این فاصله تن ماهی و تخم مرغی رو که از بیرون خریده بودن رو برا ناهار درست کردن و خوردن منشی بابا بزرگ رو دیدم که اومد تو اطاق خواب و با کمال تعجب دیدم که لباساشو در اورد و لخت مادر زاد رو تخت خوابید و با صدای بلند گفت که بچه ها نمیشه امروز بیخیال شید آخه خواب اینجا خیلی حال میده.
که تو این لحظه بابا بزرگ اومد تو اطاق و با کیر راست کرده گفت خفه شو بابا.
بعد اون هیکل 100کیلوییش رو انداخت رو تخت و مامان رو صدا کرد.مامان هم که تازه شستن ضرفای ناهار رو تموم کرده بود اومد تو اطاق و گفت شما شروع کنین دیگه که منشی بابا بزرگ گفت بدون تو حال نمیده.دیگه داشتم سکته میکردم که مامان هم لباساشو دراورد و رفت رو تختخواب و خوابید تو بغل بابا بزرگ .خود منشی بابا بزرگ هم که انگار نه انگار تو اطاق باشه.دمر رو تخت افتاده بود و داشت چرت میزد.مامان مثل زمانی که تو بغل من میخوابید صورتش رو چسبوند رو پشمای سینه بابا بزرگ منشی بابا بزرگ و اونم محکم بغلش کرد.بعد از چند دقیقه بابا بزرگ منشی بابا بزرگ با یه دست موهای پشت گردن مامان رو و با دست دیگه کیر دو متریش رو گرفت و کرد تو دهن مامان.خیلی کیر کلفتی بود جای نفس کشیدن برا مامان نذاشته بود.چند تا تلمبه وحشیانه به همین شکل زد که با هر تلمبه اش مامان یک متر عقب و جلو میشد.مامان به این نوع ساک زدن عادت نداشت و من اونو تو ساک زدن ازاد میذاشتم ولی این غول بیابونی انگار داشت تانک عقب جلو میکرد.تازه به این هم بسنده نکرد و بعد از چند تا تلمبه وحشیانه به دهن مامان اونو به پشت طوری رو تخت خوابوند که گردن و سرش از لبه تخت آویزون شد که در این حالت سینه و گلوی مامان تقریبا تو یه خط قرار گرفت و کیر اون مرد نامرد که در آینده نزدیک به دست خودم و به شکل بدی کشته خواهد شد تا عمق بیشتری تو گلوی مامان فرو میرفت طوری که چیزی نمونده بود مامان بالا بیاره.حقیقتش من خودم چنین ساک زدنی رو حتی تو فیلمهای سوپر خشن هم ندیده بودم.
دیگه داشت چشام سیاهی میرفت که منشی بابا بزرگ بلند شد و به داد مامان رسید و رفت تو لبو لوچه بابا بزرگش واون از فرو کردن کیرش تو دهن مامان دست برداشت.ولی اون نامرد هیچ علاقه ای به زن خودش نشون نمیداد بعد از چند تا لب و بوس الکی دوباره اومد سر وقت مامان.با یه دست و با یه حرکت مامان رو به حالت چهار زانو در آورد و کیرش رو بعد از اینکه با آب دهن مامان خیس کرد گذاش تو دهنه کون مامان و با گرفتن موهای پشت گردنش و کشیدن اون به سمت خودش وکیرش رو فشار داد تو کون مامان.
مامان از شدت درد جیق بلندی کشید و گفت نامرد چیکار میکنی.فهمیدم که بر خلاف انتظار مامان که انتظار داشت کیرش رو تو کسش بکنه تو کونش کرده بود و اون تنه درخت چنان فشاری به مامان آورد که با همون فشار اول مامان خودشو کشید جلو و نذاشت که اون نامرد ادامه بده. ولی طرف ول کن قضیه نبود که با وساطت منشی بابا بزرگ اون رو از این کار منصرف کرد.بابا بزرگ منشی بابا بزرگ هم قبول کرد و بی خیال کون مامان شد ولی مامان دیگه رمقی براش باقی نمونده بود.
با خایه مالی و اصراری که بابا بزرگ منشی بابا بزرگ کرد مامان راضی شد تا ادامه بدن ولی فقط از جلو.من نفهمیدم اون زنیکه جنده منشی بابا بزرگ برای چی اومده بود که اون نامرد فقط گیر داده بود به مامان.البته دیگه فرق زیادی هم نمیکنه.
خلاصه مامان به پشت خوابید رو تخت و اون هیکل صد کیلویی هم روش و چنان تلمبه های میزد به این مامان که تخت به لرزه در اومده بود.کیرش چنان برای کس مامان کلفت بود که تا بخواد از کس مامان در بیاد مامان رو نیم متری از تخت بالا میکشید.ولی مشخص بود که حال فراوونی داره میبره.بعد از مدتی حالت رو عوض کردن و مامان زانو زد و مرده رفت پشتش.و شروع کرد به از پشت گذاشتن.نزدیکای ارضا شدن بابا بزرگ منشی بابا بزرگ بود که با دستای کلفتش به کون مامان ضربه میزد با هر دستش یه لپ کون مامان رو مثل لپ یه بچه تو دستش میگرفت و میکشید.انقدر ضریه به کون و کپل و رونای مامان زده بود که تمام بدن مامان کبود شده بود.چن ثانیه ای مونده بود آبش بیاد که کیرش رو در آورد و با دستش موهای پشت گردن مامان رو گرفت و کیرش رو تا ته کرد تو گلوش و نذاشت حتی یه قطره آب هم رو زمین بریزه و همه رو خالی کرد تو دهن مامانو سرش رو چنان محکم تو دهنش گرفت که مامان نتونست آب رو تف کنه بیرون و مجبور شد همه رو بخوره که بعدشم حالش بد شد و بالا اورد.
یکی دو بار دیگه هم به اعتبار اینکه من دیر میام خونه و البته این بار با شدت کمتر بابا بزرگ منشی بابا بزرگ مامان رو جلوی چشم من کرد و بعد بلند شدن و همه چیرو مرتب کردن و رفتن.
تو فاصله ای که مامان رفت حموم سریع خودمو رسوندم تو حال و وانمود کردم که از سر کار اومدم.الان یک ماهی از این داستان میگذره و اونا به این کارشون همچنان ادامه میدن البته من سعی میکنم تا جایی که ممکنه با مرخصی گرفتن و خونه موندن به بهونه های مختلف جلوی این کارو بگیرم.
حالا من نمیدونم چه عکس العملی نشون بدم.نمیدونم مامان مجبور به این کار شده یعنی آتویی یا گزکی دست منشی بابا بزرگ و بابا بزرگش داره یا اینکه خودش به این کار علاقه داره نمیدونم البته بیشتر برام اینجوری مسلم شده که خودش میخواد.ولی من توی سکس ومسایل عاطفی و مالی براش کم نذاشتم.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#699
Posted: 1 Sep 2014 23:36
دلم خواهر میخواست
سلام،من فرزادم(مستعار)پسري 18 ساله باقد170 و اندامي قوي وماهيچه اي امالاغر-اينوهمه بهم ميگن كه لاغرم.ازنظرخودم قيافم متوسطه وزيادخوشكل نيستم امااطرافيام ودوستام به اين اعتقادي ندارن و ميگن كه من واقعأ خوشكلمودل همه ي دختراروميبرم-بارها شده دخترها وحتي پسرها توخيابون بهم تيكه بندازن-البته من بي اهميتم-بگذريم،ماجرايي كه ميخوام واستون تعريف كنم مال چهارم آبان امسال يا سال 90 بود-من يه پسرم كه 2 ساله بانيمبازتوگوشيم چت ميكنم-بچه هاي شهر خودمون اكثرأ منو ميشناسن. توچت عادت ندارم حرف بدبزنم وهميشه به همه احترام ميذارم-امايه مشكل كوچيك بود كه هميشه توزندگيم حسرتشو داشتم،اونم خواهربود-من فقط داداش دارم وخواهري ندارم-البته ازداداشمم بدم ميادچون باهم جورنيستيم-به خاطرهمين بي خواهر بودنم چند تا دختر بودن كه تو نيمباز شده بودن آجي من-يكيشونم كه ازهمشون لوس تربود و با من از بقيه جورتربود،مهتاب(مستعار) بود-مهتاب ومن هروقت باهم pv بوديم قربون صدقه ي هم ميرفتيم-من منظوري نداشتم و چون واقعأدوستش داشتم اينجورباهاش راحت بودم-واقعأفكرميكردم مثل خواهرخودم دوستش دارم.
تقريبأيك سال از آجي وداداش بودن من ومهتاب ميگذشت كه يه شب فهميدم دوستم داره-خيلي اون شب دوتامون گريه كرديم وآخرش اين شدكه باهم دوست شديم-بعدأ بهم گفت كه خيلي وقته عاشقمه امابهم نگفته-ازمهتاب بگم،دختري20ساله كاملأ مهربون وصميمي بود-من قيافشونديده بودم وبه خاطراينكه ازم بزرگتربودهيچوقت به خودم اجازه ندادم به دوستي باهاش فكركنم-امااون گفت كه واقعأ و از ته دلش منوميخواست-تاآبان امسال ميشدكه منو مهتاب 5امين ماه دوستيمونوميگذرونيم. اماتواين 5 ماه هيچوقت جورنشد كه ببينمش-نه باباش اجازه ميدادكه بياد بيرون نه هيچ راه ديگه اي-يه بارم كه خواست بيادواسه انتخاب واحدش مارفتيم مسافرت كه كلي حالم گرفت-واسه همين نديدنشم كلي اذيتش ميكردم،واقعأرفتارموباهاش عوض كرده بودم وبهش بدي ميكردم-عاشقش بودم امانميدونم چرااينجورميكردم-فكركنم واسه اين بودكه ميدونستم ديونمه وولم نميكنه،بگذريم.خلاصه يه شب (سه شنبه شب،3آبان)دعواراه انداختم كه اگه نياي پيشم باهات تموم ميكنم-مهتاب دانشگاهش يه شهرديگه بودكه باشهرما2ساعت فاصله داشت-به هزارزوروگريه وبدي گفتن به من و... قبول كرد بياد-صبحش7راه افتاده بود-منم اولين بارم بود بادختري قرارميذارم-يادم رفت بگم من قبل مهتاب هيچ دوست دختري نداشتم وباهيچ دختري هم قرارنذاشته بودمو به هيچ نامحرمي دست نزده بودم-خلاصه من يه كافي نت ازدوستام يادگرفته بودم كه ميذاشت پسرودخترپيش هم بشينن-مهتاب رفته بودوسيستم گرفته بود-منم رفتم پيشش نشستم-باورم نميشداين دخترمال من باشه-چهرش واقعأتمام وكماله-چشماي سبزعسلي،دماغش كوچولوي كوچولو،دهنش كوچيك،ابروهاش وقسم خورد كه نگرفته اماواقعأهشتي وباريك بودن-چونش،پيشونيش،لپاش وكلأصورتش منوديونه كرد(البته اينارونيم ساعت بعدديدم)خلاصه تارسيدم باهاش دست دادم وبالاخره دستم به نامحرم خورد-آقاحالامهتابم شروع كرده بودبرينه توحال من-ازبدي هاي رفتارم باخودش ميگفت اخم ميكرد-دستشوازتودستم ميكشيد-واقعأبغض كرده بودم وشرمنده بودمو يكم هم ميترسيدم-سرموانداخه بودم پايين وميگفتم ببخشيدشرمنده-ديدم كم كم صداش داره عوض ميشه،داره ميادتوصورتموحرف ميزنه-شكه شده بودم-مثل ديونه هاشده بودم-نميدونستم بايدچيكاركنم-ضدحال اساسي رواونجاخوردم كه فكرميكردم ميادجولولب ميخوام،دست وپام ميلرزيدامالباموبردم جولولباش كه راحتم كنه وديگه شرمندم نكنه-اماديدم خودشوكشيدعقب-آب شدم-به خودم فحش ميدادم كه آخه اين چه كاري بود-بازم اينقدرسرموانداختم پايينوحرف نزدم تاآخر خودش اومد ولباشو گذاشت رولبام-شكه شدم،ترسيدم-بلدنبودم،شايد2ثانيه طول نكشيدكه لب گرفت بعدمن خودوكشيدم عقب وسرموانداختم پايين-آبروم رفت كه يه لب ساده هم بلدنبودم-بازم اومدجولو-كاملأحشري شده بود-ازتوچشماش راحت ميشدفهميد-به خودم جرأت دادموايندفعه بيشترلب گرفتيم-امابازم من بودم كه عقب كشيدم-8يا9شايدم بيشتراز10باربعدش لب گرفتيم كه هرباربيشتررومون به هم بازميشد-بالب بعدي وبادستام كه ميلرزيد،سينشوگرفتم وفشاردادم-سينه ي چپيشوگرفته بودموماساژميدادم-صداش كم كم درومده بود-نفساش سريع ترشده بود-داشت لباموگازميگرفت-اولين باري بودكه سينه ماساژميدادم،تايكم ازسينش نرم نرم بوداماتقريبأوسطاي سينش يه قسمتي داشت كه ازبقيش سفت تربود(كه بعدأ بهم گفت همه اينجورن)كلي باسينه ي چپيش وررفتم كه گفت فرزاد جان عزيزم فقط يكيوفشارنده-اون يكيم دل داره-دكمه هامانتوشو بازكردم-اينقدرهول بودم نميدونستم چطوردستموبكنم توسوتينش وسينه ي راستيشوبگيرم-مثل ديونه هاشده بودم-آخرخودش واسم درشون آورد گفت بيا-منم شروع كردم به خوردن-اونجوركه فكرميكردم نبوداماخلاصه كلي حال كردموگازشون گرفتم،ميگفت دردش ميگيره اماميگفت بازم گازبگير-بازم من به خودم جرأت دادمودستموبردم سمت كسش-باورتون نميشه به محض اينكه دست زدم به كسش وازروشلوارمالوندمش،كونشوآورد جولوي صندلي وتكيشو داد-ديگه نفهميدم چي ميكنم-همش كسشوماساژميدادم،دكمه شلوارشوبازكرد گفت فرزادبخور-تاديدمش ناجورحشري شدم-واقعأتپل وبزرگ بود-انگشتموگذاشتم لاش،خيس خيس بود-يكم خجالت كشيد-فهميدموبهش گفتم عزيزم من بدم نمياد-بعدشروع كردم واسه اولين باربه كس خوردن-هي ميگفت توروخدابسه الآن ميادفرزادنكن امامن حاليم نبود-اونقدرخوردم تاارضاشدامامن بالاي كسشوميخوردم انگارازپايين كسش آبش اومد كه من هيچ نفهميدم-موهاموكشيدوآوردم بالا-يكم كه رفت عقب ديدم بله صندلي خيسه-دسمال ازتوكيفش درآوردوخودشوصندليوتميز كرد-ديدم داره كيرموماساژميده-خيلي خجالت ميكشيدم خودمو هي ميكشيدم عقب امانخواستم ناراحتش كنم-دكمه هاشلوارموبازكردو كيرشق شده ي من زدبيرون-گفت واي فرزادچه بزرگه-گفت اولين باره ازنزديك كيرميبينه-راستم ميگفت چون پدركيرمنودرآورد-اونقدرگازش گرفت وسرشو فشارداد وزدش كه پدرم داشت درميومد-من فكرميكردم آبم يك ثانيه اي بياد-اونم تودست دخترامانيومد-گفتم بخورش ديگه گفت چشم-ديدم يكمشوگذاشته تودهنش-گفتم پس اين چيه؟سرشوفشاردادم پايين وتقريبأنصف كيرم رفت تودهنش-اومد بالا گفت فرزادخفم كردي رفت توحلقم گفتم دروغ ميگي امكان نداره-خلاصه اين بيچاره30دقيقه كامل كيرمنوخوردوماساژش ميداد وبهش ورميرفت اماانگارآب من نميخواست بياد-حسابي كلافه شده بودم-آخرش هم خودم آبموآوردم-گفتم قبول نيست من طول كشيدپس تودوباربايدارضابشي-اول نخواست قبول كنه امابه خاطرمن گفت باشه-بازم كسشوخوردم-ولي ايندفعه گفت كيرميخواد-منم كيرموكه دوباره شق شده بود گذاشتم لاش-امانميشدبكنم توش-پرده داشت-خلاصه توكونش هم نرفت -بهش گفتم ميخواي پردتوبزنم گفت نه،دوست داري بزنيش گفتم نه عزيزم-خلاصه نشستم كسشوواسش خوردم اماانگشتمم كردم توكونش وعقب جولو ميكردم-اينقدرتنگ بودكه داشت ميمردازدرد-التماس ميكرد انگشتمو درارم كه من بيخيال شدم-آخرش گفت نميخوام آبم بيادوبهم يه آدامس داد كه من نصف آدامسوازدهنم آوردم بيرون اونم اومد يه لب اساسي و واقعأ طولاني وباحال گرفتيم ونصف آدامسوخورد-3ساعت پيش هم بوديم كه واقعأ عالي بود-واقعأ دوستش دارم-اميدوارم خوشتون اومده باشه-ببخشيداگه جزئيات كامل نبودوغلط داشتم،هم باموبايل تايپ ميكنم وهم ساعت 3 نصف شبه وهم خيلي ازاون روزخوب گذشته-بهم قول داده كه بازم بيادواسه سكس البته اين بارخونه خالي چون دوست داره لخت لخت توبغلم باشه-اگه خونه خالي جورشدوايندفعه سكس بهتري داشتم حتمأواسه شماعزيزان مينويسم-بازم ببخشيداگه طولاني شدوكامل نبود.....منبع آرشیو
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#700
Posted: 1 Sep 2014 23:38
سكس باخاله
سلام من محمد هستم و 20 سالمه خاله ام از من 2 سال بزرگتره و 22 سالشه خونه ما تهرانه و خونه اونا شيراز البته خالم مجرده .از زماني كه يادمه من تو كف سينه هاي خالم بودم و هميشه دوست داشتم بخرومشون ولي جرات نميكردم بهش بگم يا نزديك بشم بهش هر وقت ما ميرفتيم شيراز كلي به ياد سينه هاي خاله و كون خو فرمش خود ارضايي ميكردم .
تا اينكه خاله ام يك ماه پيش اومد تهران خونه ما . تو خونه خيلي راحت بود و لباساي راحت ميپوشيد منم يكسره تو كف بودم و ديد ميزدمش خيلي دوست داشتم بهش يه جور بگم كه تو كف سينه هاشم ولي نميشد ميترسيدم بهش بگم .يه چند روزي گذشت تا اينكه خالم اومد پيشم و گفت ميخواد گوشي بخره ولي نميدونه چه مدلي خوبه و نميدونه از كجا بگير منم از خدا خواسته گفتم با هم بريم برات بخريم خاله ام هم قبول كرد و با هم سوار ماشينم شديم رفتيم بازار موبايل كلي گشتيم و همه مغازه هاي رفتيم تا اينكه خالم يه گوشي انتخاب كرد و خريديم و خسته و كوفته داشتيم بر ميگشتيم خونه .نزديكاي ماشين كه رسيديم ديدم يه دختري داره از پشت صدام ميزنه برگتم ديدم دوست دخترم مهساست داره با عصبانيت مياد طرف فهميدم داستان چيه دفكر كرده بود خاله ام دوست دخترمه وقتي اومد رسيد به ما سلام كرديم و معرفي كردم خاله ام رو يه كم آروم گرفت .بعد با هم سوار شديم و بردم رسوندمش خونه شون و داشتيم ميرفتيم طرف خونه ما كه خالم برگشت گفت شيطون نگفته بودي دوست دخترذ به اين نازي داري ها . منم گفتم چي فكر كردي تازه اين يكيشه . خنديد و گفت آفرين خوشم اومد .خلاصه گدشت و بعد چند روز كه توي دانشگاه بودم خالم بهم اس ام اس داد سلام عزيزم كجايي چيكار ميكني ؟ تعجب كردم چرا خالم با من اينطوري صحبت ميكنه من جواب دادم سلام دانشگاه .دوباره اس داد با دوست دخترتي ؟ منم گفتم نه باز دوباره اس داد گفت به هم زدين ؟ چه زود چرا؟
تو دلم فكري كردم و گفتم آره ازش خوشم نيامد ولش كردم ديدم زنگ زد يه كم باهام صحبت كرد و خدا حافظي كرد .تو دلم قوقايي بود ديگه داشتم به آرزوم ميرسيدم خاله ام هم بدش نميامد خلاصه رفتم خونه و شروع كردم با خاله ام اس ام اس بازي و يه جوري بهش فهموندم كه ازش خوشم مياد و ميخوام باهاش دوست دختر و دوست پسر بشيم اونم گفت قبول يه چند روزي همينطوري با هم اس بازي ميكرديم ولي رو در رو اصلا به روي هم نمياورديم بعد از چند روز تو دانشگاه بودم كه خالم دوباره اس داد گفت فيلم سوپر داري توي كامپيوترت ميخوام نگاه كنم. از تجب داشتم شاخ در مياوردم گفتم دارم ولي تو نميتوني پيداشون كني بذار كه اومدم خونه برات ميريزم تو گوشيت نگاه كني .از دانشگاه سه سوته خودمو رسوندم خونه و رفتم كامپيوتر رو روشن كردم و از خالم رم گوشيش رو گرفتم بهش گفتم وايسا برات بيارم ببين هر كدوم خوب بود رو برات بريزم گفت نه روم نميشه جلوي تو نگاه كنم گفتم باشه برو من خودم خوباشو برات ميريزم رفت و بعد چند دقيقه برگشت رم رو برد .شبش بهم اس داد كه ممنون خيلي قشنگ بودن منم براش نوشتم يه روز بيا با هم توي كامپيوتر نگاه كنيم گفت باشه خبر ميدم بهت .روز بعدش تقريبا ظهر بود داداشم رفته بود مدرسه مامانم هم خواب بود ديدم خالم اومد تو اتاقم گفت بيا نگاه كنيم من زود يه فيلم خارجي كيفيت بالا آوردم و نگاه كرديم تا نصفه هاش كه رسيد مامانم خالم رو صدا كرد و خالم رفت منم موندم تو كف كلي حالم گرفته بود كه خالم اس داد گفت خيلي فيلمش قشنگه مامانتو ميپيچونم ميام همونجا استوپش كن دوباره ميام . بعد از چند دقيقه مامانم دوباره خوابيد و خالم دوباره اومد ايندفعه بهش گفتم اينجوري حال نميده رو صندلي نشستيم تازه صداشم نميشه زياد كرد گفتيم بريم رو تخت من دراز بكشيم نگاه كنيم يه كم من من كرد و بعد گفت باشه رفتيم توي تختم و رو لبه تخت نشستيم فيلم رو ريختم تو گوشيم و با هندزفري گوش ميداديم و نگاه ميكرديم دستمو گذاشتم رو رونش و گفتم خوشت مياد گفت آره . بهش گفت سايز سينه هات چنده گفت 70 گفتم بهم نشونشون ميدي گفت كسي نياد تو اتاق گفتم نترس مامان خوابه كسي ديگه هم نيست تو خونه تاپشو داد بالا واييييييييييييييي چي ديدم يه جفت سينه سفيد و خوردني خيلي ناز بودن يه كم دست ماليشوم كردو و خوردمشون ديدم خالم داره حال ميكنه گفتم دوست داري سكس كنيم ديدم زود شلواركشو در اورد و با شرت دراز كشيد رو تخت منم پريدم شرتشو در آوردم و كس تپلشو خوردم خيلي حال ميداد كسش داغ و خيس شده بود يه كم خوردمش بعد بلندش كردم گفتم ساك ميزني گفت نه بدم مياد گفتم باشه برگرد ميخوام بكنم تو كونت گفت نه دردم مياد لا پايي بزم گفت نه من كون ميخوام از روي ميز يه كردم آوردم و كونشو و كيرمو چرب كردم و كيرمو يواش دادم تو كونش سرش كه رفت توش يه جيق كوچيك زدو با دستش نگه داشن كه بيشتر نكنم تو گفت دردم مياد گفتم باشه دستتو ببر كنار نميكنم تو گفت باشه تا دستشو برداشت با يه فشار نصف كيرمو كردم تو كونش با يه صداي جيق مانند گفت آِييييييييييييي دردم اومد محمد گفتم ببخشيد تحمل كن الان تموم ميشه يه كم صبر كردم تا عضله هاي كونش نرم بشه يه كم كه گذشت شروع كردم به تلبه زدن آبم رو با شدت تو كونش خالي كردم .كيرمو در آوردم و برگردوندمش ازش يه لب گرفتم .گفت حالا تو بخواب من ميام روت كيرم كه تازه خوابيده بود دوباره هوشيار شد خوابيدم خالم هم اومد روم و كيرمو به كسش ميماليد همش ميگفت كاش ميشد بكني تو كسم جر ميداديش ولي حيف كه پرده داشت براي همين اينقد كيرمو به كسش مالوند كه ارضا شد كيرم خيس خيس شد . الان كه درم اين داستان رومينويسم فقط 24 ساعت ازش گذشته و الانم داريم با اس ام اس بازي با هم حرفاي عاشقانه ميزنيم شايد امشب هم بياد تو اتاقم دوباره بكنمش بوس
با خاله با
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم