انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 71 از 149:  « پیشین  1  ...  70  71  72  ...  148  149  پسین »

Incest Sexy Story - داستان های سکسی با محارم


مرد

 
سکس با خواهر ناتنی

سلام به همه ی دوستان عزیز.من آرمینم و 18 سالمه.مامانم مدیر مدرسست و بابم کارخونه دار.یه دختر هم که مثل خواهرم میمونه با ما زندگی میکنه.مهسا که 16 سالشه. وقتی که 10 سالش بود پدر و مادرشو از دست داد و بخاطر اینکه بابام صمیمی ترین دوست بابش بود اونو به فرزند خوندگی قبول کرد.6 سال میشه که با مهسا زندگی میکنیم و اون واسم مثل یه خواهرشده و اصلا من به چشم بدی بهش نگاه نمیکردم.خونه ی ما دوبلکسه و اتاق ها طبقه ی بالاست.یه روز که پدر و مادرم رفتن عیادت عموی بابام،مهسا خونه موند و من هم رفتم کافی نت تا اگه اهنگ جدید اومده دانلود کنم. معمولا 2 ساعت میمونم کافی نت.اینسری هیچی آهنگ نیومده بود.زود برگشتم خونه.توی راه فکر کردم یه خورده مهسا رو بترسونم.واسه همین آروم داخل خونه شدم.دیدم نیستش.اروم رفتم طبقه ی بالا.در اتاقش بسته بود.از سوراخ کیلید نگاه کردم(آخه تختش روبروی در).باورم نمیشد چی میدیدم.دیدم لخت خوابیده رو تخت دارو با انگشت میانیش کسشو میمیاله.فک نمیکردم مهسا همچین بدنی داشته باشه.سینه هاش بزرگ بود و نوکش صورتی بود.بدنش سفید سفید بود و یدونه مو هم نداشت.همینجور که کسشو میمیالید چشاشو بسته بود و لباشو گاز میگرفت و با اون یکی دستش سینه هاشو میمالید.انقدر حشرش بالا بود که سینه هاشو انقدر محکم میمالید که قرمز قرمز شده بودن.کیرم بد جور راست شده بود.یه دفعه یه جیغ کشید و بی حرکت موند.فهمیدم ارضا شده.خواستم برم تو که بلند شد و از زیر بالشتش یه خیار سالادی به چه گندگی برداشت.کرم هم برداشت و کونشو و خیارو حسابی کرمی کرد.به صورت سگی نشست و با دستش میله ی بالای تختو گرفت.بلاخره کونشو دیدم.خیلی گنده بود.خیلی سفید بود.انقدر خودمو مالیدم که ابم اومد.خیارو یه دفعه کرد تو کونش.یه جیغ بلند کشید و شروع به گریه کردن کرد ولی خیارو نکشید بیرون.فک کم میخواست ببینه چه احساسی داره درد کون.بعد شروع کرد خیارو عقب جلو کردن.کم کم گریش بند اومد.همش اه اه میکرد و میگفت جرم بده.جووووون.پارم کن.بعد 10 دقیقه خیارو کشید بیرون.واااای باورم نمیشد.قشنگ داخل سوراخش دیده میشد.دلم میخواست برم تو و بکنمش.بعدش به شکم دراز کشید.چشاشو بست.فک کنم خسته بود.من یه دفعه رفتم داخل.تا منو دید جیغ کشیدو با دستاش سینه ها و کسشو پوشوند.من یه جور وانمود کردم که انگار ندیدم این داشته چیکار میکرده.سریع از اتاق رفتم بیرون.همونجوری لخت افتاد دنبالمو بغلم کرد و شروع کرد به گریه کردن.گفت تو رو خدا به کسی نگو.از خودم جداش کردمو گفتم برو لباستو بپوش کارت دارم.رفت پوشید.رفتم تو اتاقش.بازداشت مثل ابر بهار گریه میکرد.گونشو بوسیدمو گرفتمش تو بغلم.موهاشو نوازش میکردمو بهش میگفتم اشگالی نداره.یه خورده که اروم تر شد باهاش صحبت کردمو گفتم که میدونم نیاز داره و درکش میکنم.اخرش یه بوس دیگه کردمشو از اتاق رفتم بیرون.دو سه روز تو چشام نگاه نمیکرد.دوباره رفتم پیشش و باهش صحبت کردم.کم کم روش بهم باز شد و بعد 2 هفته هر سوالی راجع به مسایل جنسی داشت از من میپرسد.کم کم رابطمون صمیمی شد و بعد 3 ماه بدجوری بهم وابسته شده بودیم.داشتیم عاشق همدیگه میشدیم.وقتی کسی خونه نبود جلوی من راحت میگشت با شلوارک خیلی کوتاه (جوری که افتادگی کونش دیده میشد)و با یه تاپ کوتاه که بالای نافش بود.تا اونموقع ته کاری که به هم کردیم این بود که فقط روی لبشو بوسیدم.اصلا اسمشو لب گرفتن نمیشه گذاشت.یه ماه دیگه گذشت.بابا مامانم قرار شد دو روز برن زنجان ختم دایی مامانم.تابستون بود.صبح حرکت کردن.من هم چون پیش دانشگاهی بودم رفتم مدرسه.ظهر که برگشتم خونه.دیدم به به چه بویی از خونه میاد.دمی درست کرده بود.داخل خونه که شدم خشکم زد.یه لباس فوق العاده سکسی پوشیده بود و خودشو ارایش کرده بود.موهاشم سشوار کشیده بود(یادم رفت بگم که مهسا 165 قدش و50 وزنشه.با پاهای کشیده و دست های ظریف.کونش و سینش یه خورده بزرگ تر از سنش بود که خیلی سکسی ترش کرده بود)لباسش جوری بود که خط سینش دیده میشد.یه دفعه گفت چیه خوشگل ندیدی.من ناخوداگاه بغلش کردمو شروع کردم به لب گرفتن ازش.دستشو گرفتمو بردمش تو اتاقم.انداختمش روی تخت.هوای خاصی بود. دیگه شهوت نبود. واقعا عاشقش شده بودم. گفت: برات جق بزنم. گفتم: نه. با تعجب پرسید چرا؟ . گفتم: چون دوستت دارم. تا اینو گفتم سرشو انداخت زیر و گفت: واقعا دوسم داری. گفتم: آره. سرشو آورد بالا. موهاش رو بینیش ریخته بودن. گفتم:مهسا من عاشقتم و دوستت دارم، پشیمون نمیشی. گفت: من باید آرزوی تو رو داشته باشم. نجیب، دوست داشتنی، قشنگ. گفتم: دیگه بسه.از روی عشق لب میگرفتم ازش و داشتیم با هم عشق بازی میکردیم نه سکس حیوانی!اشک تو چشاش جمع شده بود.پرسیدم چی شده.گفت دوستت دارم و دوباره ازم لب گرفت.از عشق شدید من هم گریم گرفت.بعد . لبشو گذاشت رو لبم. با عشق واسش می‌خوردمش. اون سرشو اورد پایین، زیپه شلوارمو باز کرد. دستشو برد و کیرم رو کشید بیرون، شروع به مالیدن کرد. و وقتی که بزرگ شد، سرشو اورد بالا گفت: اجازه می‌دی؟ . گفتم: ماله خودته. سرشو آروم اورد پایین. و گفت: ارمین فکر میکنی بعد از امروز بازم دوسم داشته باشی. گفتم: یعنی چی؟ گفت: آخه تو تاحالا سکس نکردی معلوم نیست که بعدش پشیمون نشی. گفتم: سکس نکردم درست ولی الان عاشق شدم.دوباره شروع کرد به خوردن. همینطور می‌خورد و سرشو می‌اورد بالا و می‌گفت: جون. . . . گفتم: بسه. گفت: اه بزار بخورم دیگه، گفتم نوبته منه اینا رو ببینم. گفت: اینجوریه پس زود باش. دستم رو از رو لباس به سینه هاش کشیدم. نرم، بزرگ و خوش فرم. باور کنید توی رویا هم چنین لحظه‌ای رو تصور نمی‌کردم.لباسش رو از تنش در اوردم، زیرش هیچی نبود، شروع به خوردن سینش کردم. اینقدر خوردم که دیگه سرم داشت گیج می‌رفت. با احتیاط دستمو زدم به رو کسش (رو شلوار) یه تکون کوچیک خورد. گفتم: چیه بدت میاد. گفت: نه، امشب ماله خودته. سریع زیپشو باز کردم شلواره تنگو خوشگلشو کشیدم پایین، و شرتشو در آوردم. تا حالا چیزی به این تمیزی ندیده بودم. تمیزیش منو تشویق به خوردن کرد. شروع به خوردن خودش و چوچولش کردم. دیگه داشت موهامو می‌کند. می‌گفت ارمین دوست دارم. باور کنید از حرکاتش داشتم تعجب می‌کردم، فکر می‌کردم این فیلما همش اداست.بهم گفت ارمین میخوام زنت بشم.گفتم چی؟.گفت از کس بکن منو.گفتم پردت پس چی؟.گفت پارسال تو باشگاه وقتی خواستم پاهامو 180 درجه باز کنم پاره شد(!!!!!!!!).مامان هم میدونه.بعد لباسمو در اورد، شلوارم رو هم به همینصورت. باز شروع به خوردن کرد. گفتم: مهسا بسه دیگه ، دیگه ادامه نداد، بعد از چند لحظه بهش گفتم: مهسا می‌خوابی، گفت: چرا، گفتم می‌خوام امشب زنم شی. گفت: من عاشقتم. آروم خوابوندمش، به آرومی سرش رو کردم تو، و یواش یواش عقب جلو می‌کردم. دیگه داشتم تند تند می‌کردم. با دستام پاهاشو زدم بالا، و شروع به کردن، کردم. جلو عقب که می کردم صداش خونه رو پر کرده بود. مهسا هم از سر شهوت داد میزد. از بغل خوابوندمش، و سرشو کردم تو، و جلو عقب می کردم.
بلند شد، گفت: ارمین بخواب. گفتم باشه. به آرومی روش نشست و بالا پایین می کرد. دستام کلا به سینه هاش قفل شده بود. دیگه آهش داشت به جیغ تبدیل می شد. که یک باره دستاش و بدنش به شدت لرزید. کلا ارضا شد. ولی برای اینکه من ارضا شم بصورت سگی خوابید. من از پشت سوراخه کونشو خوردم. گفت: می خوایش. گفتم آره ولی امشب نه. گفت: هر جور دوست داری عشقم. من شروع به خوردن کسش کردم باز داشت، به اوج می رسید. منم همینجور می خوردم.سرشو گذاشتم تو کسش، شروع به تلنبه زدن کردم، اینقدر ادامه دادم که اون یه بار دیگه ارضا شد، دیگه داشتم منم ارضا می شدم. گفتم: مهسا داره میاد. گفت بزار بیاد. گفتم: تو کست. گفت یکی از قرص های مامانو خوردم، بریز دارم می سوزم. تا اومدم همشو ریختم تو کسش. داد زد، ارمین سوختم. وای دارم می میرم. رو هم ولو شدیم. همینجور هم دیگه رو می بوسیدیم. و به با هم حرف می زدیم.
بعد از اون هر هفته دو بار با هم سکس داریم ودیگه نه اون و نه من خودارضایی نمیکنیم.مثل زن وشوهر شدیم و واقا هنوز که هنوزه عاشق همدیگه ایم.
من اولین باره که مینویسم.
دوستان ازتون ممنونم. و خواهش می کنم که ناسزا نگید ممنون میشم.
دوستون دارم! خداحافظ
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
من و خواهرم

سلام به همه دوستان عزيز.منم مثل بقيه كه ميترسيدن اول داستانشونو تعريف كنن بودم ولي كم كم روم بازشد و تصميم به نوشتن اين خاطره زندگيم كردم.من 24سالمه وخواهرم 4سال ازم كوچيكتره.رابطه من با خواهرم از كودكي شروع شد.يادمه دوازده سال داشتم و يه روز گرم تابستون و ساعت 3ظهر بود و خانوادمون همه داخل يه اطاق كه كولر اونجاروشن بود خواب بودن.منم خوابم نميبرد و رفتم تو پذيرايي كه يه اطاق بزرگي بود وتي وي هم اونجابود ويواشكي شروع به گذاشتن يه فيلم سوپر كه از دوستم گرفته بودم ميكردم.اونوقت ها من شهوتي نميشدم چون هنوز به بلوغ نرسيده بودم ولي باز حال ميداد و كيرمو بلند ميكرد.خلاصه يه ربع ساعتي داشتيم نگاميكرديم و بااطمينان اينكه همه خوابن كيرمو دراوردم و باهاش بازي ميكردم.يه دفه بالاي سرمو نگاه كردم ديدم آجيم داره بهم نگاه ميكنه وميخنده!منم خجالت كشيدم و خواستم كيرمو توشلوار كنم كه يهو اجيم كيرمو گرفت و گفت اين چيه كه تو باهاش بازي ميكردي؟گفتم دودوله.اجيم چون به سن بلوغ رسيده بود شهوت رو ميفهميد.خلاصه بهم گفت ميخوام مث اون فيلمه بازي كنيم وگرنه به بابايي ميگم!منم به ناچار قبول كردم و رفتيم تو حموم كه توحياط بود و اون خوابيد روزمين ومنم كيرمو لاي پاهاش گذاشتم و يه پنج دقيقه اي تلمبه زدم و اجيم گفت ديگه بسه و بعدش بلند شديمورفتيم تو خونه!بعداين كار خيلي احساس گناه ميكردم و تصميم گرفتم ديگه هيچوقت اينكارو نكنم.سالها گذشت تا به سن 18سالگي رسيدم.يه دوست دختر داشتم كه هرموقع نياز داشتم خودمو باهاش ارضاميكردم ولي ازشانس بد خونشون رفت كاشان.يه ماه گذشت و خوانوادمون براي سرزدن به فاميل به اصفهان رفتن و من و همون آجيم بخاطر درس و مدرسه باهاشون نرفتيم!شب اول من داشتم فيلم سوپرنگاه ميكردم و اجيم تواطاقش داشت درس ميخوند.ناگفته نمونه من بصورت تفريحي اونم فقط زمستون وبازم فقط شباي برفي يا باراني ترياك مصرف ميكردم.من پيش بخاري بودم و سيخ رو توبخاري ميكردم و تاسرخ ميشد درمياوردم و ميكشيدم.چون عمل نداشتم با چند بار كام گرفتن نئشه شدم.بعدش چت كردم به فيلم سوپر و باحالي كه ترياك زده بودم ولي باز كيرم بلند شد.هي شروع به جلق زدن كردم ديدم فايده نداره.يهو مث برق فكري به ذهنم اومد.من لخت لخت بودم و رفتم دمه در اطاق اجيم،ديدم چراغ خاموشه و خوابيده.يواش درو باز كردم و رفتم رو تختش وكنارش خوابيدم.اول يواش دستمو انداختم رو سينه هاش و بعد رفتم زير پتو و رونشو نوازش كردم،نيمه خواب بود و گفت چي شده داداشي؟گفتم خوابم نميبره و ميخوام پيش تو بخوابم،دستمو رو شكمش و سينه هاش ميكشيدم و ميگفت چي كار ميكني؟گفتم سردمه و ميخوام گرم بشم!فهميد كه لختم ولي بروش نياورد.خلاصه من نوازشامو بيشتر كردم و ديدم داره نفس نفس ميزنه و منم دستمو طرف كسش ميبردم و ديدم كه ديگه داره حشري ميشه!ديدم يهو دودستي سرمو گرفت و لباشو محكم گذاشت رو لبام و شروع به خوردن ميكرد!منم بيشتر و تندتر كسشو ميماليدم.بهم گفت داداشي چرا اين همه سال منو كنار گذاشتي؟ميدوني تو باكارات و بي محليات منو عقده اي كرده بودي و بخاطرهمين چندتادوست پسر گرفتم تا آروم شم ولي همش باشكست بود.منم گفتم آخه گناه بود كه اينكارو با اجيه خودم ميكردم،ولي قول ميدم اينبار جبران كنم.خلاصه ما داشتيم باسينه ها و كسش بازي ميكرديم و بعد لباساشو كامل مث ادماي تشنه ي سكس دراورديم و خوابيدم روش و ازش لب ميگرفتم و بعد گردن و نوك سينه هاشو ميخوردم.كيرم داشت منفجر ميشد!يه كم برام جلق زد و بعد با اب دهانم كسشو خيس كردم هرچند خودش خيس خيس بود و بعد كيرمو لاي پاهاش وروكسش بالا پايين كردم!چون ترياك زده بودم دير ارضا ميشدم و يادمه اجيم چهار بار ارضا شد و منم باكلي فشار و عرق ريختن بلاخره ابم اومد وچون خسته شده بودم متاسفانه دير كيرمو از لاي پاش دراوردم و يه كم آبم رو كسش ريخت و بقيه شي رو شكمش خالي كردم.بعد يه لب طولاني ازش گرفتم و رفتم حمام و خوابيدم_فرداش خيلي ازكارم متنفر شدم و خودمو سرزنشت ميكردم!واسه همين موادو به كلي گذاشتم كنار و خودمو زياد جلوي اجيم نشون نميدادم.دوهفته گذشت و اجيم اومد بهم گفت كه پريود نميشم!رنگم شد مث گچ سفيد و خيلي ترسيدم!بهش گفتم فردا ميريم ازت تست ميگيرم.صبح اماده شديم كه بريم.درراه همش صلوات و دعاميخوندم!باخودم عهد كردم كه اگه به خير گذشته باشه ديگه هيچوقت اينكارو نكنم.تست رو ازش گرفتم و وقتي جواب منفي روديدم از خوشحالي داشتم پردر مياوردم!
اين بود داستان من.دوستان عزيز:سكس بامحارم گناهي است بزرگ.كه ميگن كفارشم هم تو اين دنيا و هم در آخرت بايد بديم!اميدوارم طوري بشه كه همه بتونن با دوست دختراشون حال كنن تا خدايي نكرده فكر سكس با محارم به ذهنشون نياد!
نظرتون رو درمورد اين حرفم حتما بديد!موفق و پيروز باشيد؛
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
رضا و مامان

سلام من رضا از تهران می خوام داستان خودم و مامانمو براتون تعریف کنم امیدوارم خوشتون


پدرم مامانم خیلی اذیت می کرد بیشتر روزها مامانم از دست بابام کتک می خورد بابام با مامانم

مثل یک اسیر رفتار می کرد بیچاره مامانم مجبور بود حتی وقتی که خونه پیش منو بابام هم که

تنها بود به زور بابام پیراهن آستین بلند،شلوار وجوراب کلفت بپوشه حتی بعضی وفتها از ترس

بابام روسری هم می پوشید ، من یکی دو بار بیشتر پاهای مامانمو بالاتر از مچ پاش ندیده

بودم اون هم وقتی بود که بابام رفته بود مسافرت و مامانم اون چند روزی که بابام نبود پیش من

دامن می پوشید تا اینکه من به مامانم پیشنهاد طلاق دادم ومامانم هم که از خداش بود که از

بابام جدا بشه قبول کرد خلاصه بعد از حدود شش ماه دادگاه رفتن دادگاه حکم طلاق مامانم داد

ومامانم از بابام جدا شد بعد ازجدایی مامانم من با مامانم رفتیم یک آپارتمان خریدیم و تصمیم

گرفتیم با هم زندگی کنیم یک روز همینطور که نشسته بودیم با هم تعریف می کردیم بهش

گفتم مامان: تو دیگه باید از حالت اون وقتها که با بابا زندگی می کردی بیای بیرون تو دیگه حالا

آزاد هستی دیگه باید از زندگی لذت ببری گفتش یعنی منظورت اینکه گفتم آره درست فهمیدی

حالا می خوای یا نه ، مامانم گفت می خوام اما چطوری گفتم: فقط کافیه که خودتت بسپری

به من و هرچی من می گم گوش کنی اون وقت همه چیز درست میشه حالا هستی یا نه

مامانم یه کم فکر کرد وگفت: آخه، گفتم: دیگه آخه نداره می دونم اولش یه کم خجالت می کشی

ولی من روت حسابی باز می کنم تو نگران هیچی نباش فقط هرچی من می گم گوش کن بعدش

هم مامانم قبول کرد، فردای اون روز قرار شد من یکی از دوستام بیارم خانه به مامانم گفتم

وقتی که من دوستم آوردم بدون روسری با یه دامن که نهایت تا زانوهات باشه میای پیش دوستم

وجوراب هم نمی پوشی مامانم قبول کرد ولی وقتی که دوستم آمد مامانم بر خلاف آنچه گفته

بود عمل کرد و با چادر وحالتی کاملا" پوشیده برامون چایی آورد بعد از اینکه چایی آورد رفتم

سراغش و گفتم پس چی شد گفت: نه من خجالت می کشم من اینکاره نیستم گفتم مگر قرار

نشد هرچی من می گم گوش کنی حالا همون کاریه که گفتم انجام بده و زود بیا پیش ما، من

اومدم پیش دوستم بعد از چند دقیقه مامانم اومد ولی باز هم اون کاری که گفته بودم انجام نداده

بود فقط چادرش برداشته بود بایک بلوز و دامن و جوراب کلفت، دیگه عصبانی شدم گفتم مامان

بیا بشین وقتی که اومد بشینه یهو عمدا" دستم زدم به چاییم که بریز روی پای مامانم ،مامانم یه

جیغ کوچولو زد من زود جوراباش درآوردم که مثلا" پاهاش نسوزه بعد پاهاش گذاشتم روی میز

که دوستم حسابی دید بزنه بعد گفتم مامان برم یک دستمال خیس بیارم بندازم روی پاهات

رفتم اومدم گفتم مامان دستمال پیدا نکردم روسریت بده، دیگه معطل نکردم و زود روسری رو از

سر مامانم کشیدم ورفتم تا دوستم چند دقیقه ای مامانم دید بزنه بعد از اینکه دوستم رفت به

مامانم گفتم : خب چطور بود دیدی چه حالی داد بهت داد، مامانم گفت:ولی دیگه بسه گفتم:

نه این تازه اولش بود من می خوام حسابی بهت خوش بگذره مامانم گفت : نه دیگه نمی خوام

گفتم :باشه پس منم از این خونه میرم خودت تک وتنها بمون مامانم گفت :نه ولی من خیلی

خجالت می کشم گفتم :خب این طبیعیه ولی من که بهت گفتم، من همه چیز درست می کنم

حالا فردا یکی دیگه از دوستام میارم فردا هم مثل امروز میای اما فردا باید دامنت کوتاهتر باشه

و به جای این بلوز آستین بلند یک تاپ می پوشی مامانم اولش یکم طفره رفت اما بالاخره راضیش

کردم فردا دوستم آمد و مامانم برخلاف دفعه گذشته این بار خیلی راحت همانطور که قرار بود آمد

پیش دوستم ومن از این بابت خیلی خوشحال شدم و بعنوان جایزه شب شام مامانم بردم بیرون

وقتی برگشتیم به مامانم گفتم خب مامان حالا دیگه وقتش که وارد مرحله جدیدی بشیم

مامانم باتعجب گفت:یعنی چی، آروم دستم گذاشتم روی باسنش وگفتم منظورم این هستش

مامانم همین طور خشکش زده بود دوید رفت تو اتاقش و در هم قفل کرد پیش خودم گفتم

مامان جون هیچ نگران نباش اون هم درست می کنم فردا رفتم یکی از دوستامو که توی هلال

احمر کار می کرد آوردم بدون اینکه زنگ بزنم با دوستم که اسمش امید بود وارد خانه شدیم

مامانم یهو از توی آشپزخانه درآمد وخیلی جا خورد مامانم بایک دامن مشکی تا زانوهاش ویک

تی شرت تا آرنجش بود به مامانم گفتم امید توی هلال احمر کار می کنه دیدم بدنت خیلی ضعیف

شده آوردمش یک آمپول تقویتی برات بزنه به امید گفتم آمپول حاضر کن مامانم بردم اون اتاق

و خواباندمش روی تخت و زود دامنش وشورتش کشیدم پایین، مامانم گفت چیکار می کنی من

نمی خوام گفتم تو بخواب با هیچی کارت نباشه امید تا آمد زود مامانم دامنشو کشید بالا من

به امید گفتم مامانم یکم از آمپول می ترسه تو بیرون باش من مامانم از ترس دربیارم امید رفت

بیرون به مامانم گفتم دیگه اطفار نریز توباید این مرحله هم طی کنی مامانم گفت: پس حداقل

یک طرفم بده پایین گفتم مامان من که نمی خوام تو واقعا" آمپول بزنی هدف من این که روی تورو

باز کنم حالا بخواب وبذار من کارم انجام بدم مامانم خوابید ومن دامن و شورتش تا نزدیک زانوهاش

دادم پایین تی شرتشم تا وسط کمرش دادام بالا بعد به امید گفتم بیا تو ،امید خیلی جا خورد که

برای یک آمپول ویتامین من مامانم به این شکل در آوردم خلاصه امید آمپول زد و وقتی تمام شد

گفتم: امید پشت مامانم یه چندروزی خون ریزی می کنه یک نگاهی بکن ببین چیزی سردر

می آری مامانم زود شورت ودامنش کشید بالا گفت نه چیزی نیست رفتم دکتر گفت سالمم

من گفت نه مامان امید تو کارش خیلی وارد هستش بذار یک نگاهی بکنه اومدم که دامن مامانم

بکشم پایین ممانعت کرد ولی من به هر زوری بود کشیدمش پایین بعد گفتم مامان شکمت بیار

بالا مامانم توجهی نکرد خودم دستم انداختم دور شکمش وآوردمش بالا و پاهاش دادم توی

شکمش که حالت قمبل بشه وکون مامانم حسابی جلوی امید باز بشه امید که بعدش نمیامد

دوسه بار به بهانه معاینه انگشتش تانصفه کرد توی کون مامانم آخرش هم گفت که مامانم سالم

هستش ورفت وقتی امید رفت مامانم رفته بود توی اتاقش آمدم برم تو دیدم در اتاق قفل صدای

گریه مامانم از پشت در می شنیدم خلاصه شب وقتی در باز شد رفتم پیشش و یکم دلداریش

دادم وگفتم تو خودت خواستی بیای توی این راه من که به زور نیاوردمت حالا که تا اینجا آمدی

دیگه تا آخرش بیا بعد گفتم حالا دیگه می خوام با هم رابطه جنسی داشته باشیم مامانم گفت:

نه دیگه تا الان هرچی گفتی گوش کردم ولی این دیگه نه ،من مادر تو هستم تو هم پسر من

هستی گفتم چه بهتر تو که دیگه شوهر نداری کی بهتر از من می تونه تورو ارضا کنه حالا

راستش بگو بابا چندبار کوست خورد می دونم هیچی اما حالا من این کارو برات انجام می دم

دامن شورتشو کشیدم پایین افتادم روش شروع به خوردن کردم معلوم بود که مامانم داره خیلی

لذت می بره آخه بیچاره تا حالا هیچ کی کوسش نخورده بود وقتی تمام شد گفتم مامان حالا دیگه

نوبت تو که به من حال بدی برگرد وقمبل کن، گفت نه می دانی از پشت چقدر درد داره بابات

هر وقت از پشت می کردم می مردم وزنده میشدم گفتم: آخه مامان جون از جلو خطرناک

هستش فردا مردم نمی گن این زنه شوهر نداره از کجا حامله شده اونوقتشم یکی،دو دفعه

اول درد داره بعد عادت می کنی اونوقتشم لذتش خیلی بیشتر از دردش فوقش هر وقت که

خیلی دردت آومد میگی در میارم با لاخره با هزار زحمت کیر کردم تو کون مامانم شروع کردم

تلمبه زدن مامانم هرچی جیغ زد و دادو فریاد کرد من گوش نکردم وبه کارم ادامه دادم ودیگه

حسابی مامانم جر دادم حدود سه وچهار بار دیگه هم مامانم از کون کردم ودیگه تقریبا" دردش

نمی آمد یک روز دوستم اومد خانه مون من به مامانم گفتم مامان توباید غیر از من با کسان

دیگه ای هم سکس داشته باشی که دیگه از این حالت یکنواختی بیای بیرون، مامانم گفت نه

اصلا" حرفشم نزن گفتم پس لااقل منو پیش علی(دوستم) سنگ روی یخ نکن علی آمده بود

که من تورو راضی کنم که باهاش سکس داشته باشی من علی صدا کردم علی آمد مامانم

پاشد که بره من جلوش گرفتم یواش گفتم خواهش می کنم لااقل بذار دامنت بکشم پایین مامانم

بازم قبول نکرد ولی دیگه من خیلی خواهش کردم از خجالت دستاش گذاشت روی صورتش

وسرش رو هم گذاشت روی شانه من، من هم تا جایی که دستم می رسید دامن و شورتش

دادم پایین گفتم :بفرما علی آقا اینم کون مامانم که بهت قولش داده بود علی گفت اما قرارمون

چیزدیگه ای بود به علی اشاره زدم که کیرشو بیرون بیاره بعد علی گفت میشه لای کون مامانتو

باز کنم بیبنم توش چیه گفتم :حتما" چرا که نه ،علی لای کون مامانم باز کرد کیر شو کرد تو که

مامانم خواست فرار کنه اما به زور نگهش داشتم تا علی کارش تمام بشه بعد از این ماجرا مامانم

چند روزی با هم قهر بود ولی من بهش گفتم که اگر سکس یکنواخت باشه دیگه مزه ای نداره

وبعدا" هم چندتا دیگه از دوستام آوردم که ترتیب مامانمو دادند خلاصه این داستان منو مامانم

بود امیدوارم که خوشتون آمده باشه ونظرتون بگید شما هم مثل من روی ماماناتان کار کنید

مطمئن باشید که شما هم مثل من نتیجه خواهید گرفت درضمن اینم بگم که من زیاد کون

کردم ولی هیچ کونی مثل کون مامان آدم نمی شه پس حتما"از کون ماماناتان استفاده کنید
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  ویرایش شده توسط: shomal   
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
خاطره سکس با خاله

سلام اسم من امیر رضاست،من الان ۲۱ سالمه و این داستانی که میخوام براتون تعرف کنم ماله پارساله.
من یه خاله دارم که تقریبا با هم هم سن میشیم،ما از بچه گی هم بازی بودیمو توی خاله بازی با هم حالی هم میزدیم این واسمون عادی شده بود ،حااقل ماهی دوسه بار با هم حال میکردیم اما یکی از اون سکس ها که برمیگرده به پارسال و آخرین سکسمون خیلی بهم حال داد بعد اونم ذیگه خالم به حساب خودش توبه کردو دست از سکس با من یکی که کشید با بقیه رو دیگه خدا داند.
داستان از این قرار بود که یه روز بابام اینا واسه کار اداری رفتن تهران که دوروزه برگردن منم از خدا خواسته اولین چیزی که به ذهنم رسید پیام دادم که میای خونه ما قلیونی بزنیم،گفت عصر بیا دنبالم منم عصر رفتم دنبالشو آوردمش خونه ،قلیون رو چاق کردم نشستیم با هم کشیدیم منم یه فیلم هالیوودی گذاشتم که هر از گاهی یه لب از هم میگرفتن،خلاصه دستم رو گذاشتم رو دستش اونم دستمو محکم فشار داد منم تا این چراغ سبز رو دیدم سریع رفتم جلو ازش یه لب گرفتم تو همون حال انداختمش رو زمین یه پنج دقیقه ای داشتم به حالش میاوردم گوشش رو میخوردم گردنش رو میبوسیدم اونم حسابی حشری شده بودو منو محکم فشار میداد،بعد بنلش کردمو انداختمش رو تختم تو همون حال با دستاش تی شرتم رو در آورد منم تاپ اونو زدم بالا سوتینش رو هم دادم بالا سینه هاش رو خوردم،خیلی حسری شده بود خودش دست زد تاپشو با سوتینش رو همراه در آورد منم شلوارکم رو در آوردم ،کیرم حسابی شق شده بود با ححالتی وحشیانه شورتم رو داد پائین منو خوابوندو شروع کرد به ساک زدن وقتی دیدم داره آبم میاد بلند شدم گفتم بسه ضدحال میخوریم دکمه های شلوارشو باز کردک شورتشو که با سوتینش ست بود رو هم در آوردم یه لحظه سرم رو بردم جلو که بخورمش ولی نتونستم آخه خیلی از این کار بدم میاد،اونم که میدونست بدم میاد گفت مجبوری برو سراغ کار اصلی که دارم میترکم،منم از خدا خواستم پاهاش رو دادم بالا طبق کتاب تنظیم خانوادم تو دانشگاه یه بالشت گذاشتم زیر کمرش بعد با کرد کونش رو چرب کردمو کیرم رو گذاشتم درش چون زیاد نمیذاشت بکنم توی کونش آروم فشار آوردم که یه دفعه دیدم با دستش کیرم رو داد جلو ، کیرمم که حسابی چرب شده بود تا تهش رفت توش خیلی تعجب کردم ولی بیخیال شدم شروع کردم به تلمبه زدن وقتی دیدم داره آبم میاد کشیدمش بیرون با دستم تهش رو محکم فشار دادم بعد به پشت خوابیدم اونم اومد رو سینه ام آروم کونش رو داد بالا منم کیرم رو تنظیم کردم بازم تا ته کردم توش دیگه هر دومون خسته شده بودیم خودش شروع کرد به تلمبه زدن منم داد میزدم بزن داره میاد اونم که حسابی حشری بود گفت با دستات سینه هام رو بمال منم اینکارو کردم تا یه دفعه احساس کردم آبم اومد اونم که ارضا شده بود با همون حال خوابید روم یه ده دقیقه ازش لب گرفتمو نوازشش کردم به امید اینکه ازم زده نشه تا دوباره هم بتونیم حال کنیم ولی دیگه از اون روز پا نداد هر وقت بهش پیام دادم یا زنگ زدم پیچوند......منبع آرشیو

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خاطره سکسی ارسالی jalallooti

داستان مال یکسال پیشه - عمه ام ازدواج نکرده بود و حدود ۳۳ سال داشت . من ارتباطم باهاش خیلی خوب بود ولی هیچوقت فکر نمیکردم یه همچین اتفاقی برام بیافته . اون همیشه پیش من خودشو حفظ میکرد و خیلی رننده پیشم لباس نمیپوشید هر وقت منو میدید یه خورده لباساشو جمع و جور هم میکرد .
یه روز که رفتم خونشون هیچکی نبود . دیدم با یه لحن خاصی باهام صحبت میکنه . خیلی ناز میده . وقتی با من حرف میزد خنده های شیطنت آمیزی میکرد .و اتفاقا اونروز نسبت به روزای قبل لباس نازکتر و راحتتری پوشیده بود که من یه خورده تعجب کردم .
من تو حیاط بودم که منو صدا کرد بعد برام چایی آورد .بعد دیدم خودشو باد میزنه و میگه خیلی گرمه و چند تا از دکمه لباسشو باز کرد و بطوریکه کرست و سینه اش مشخص بود . من هم تعجب کردم و نفسم تندتند میزد هم آمپرم یه خورده زد بالا که سعی میکردم یه جوری بشینم که نشون نده آبروریزی بشه طرف بگه چه برادرزاده بی ظرفیتی دارم .
بعد دیدم یه ده دقیقه ای پیداش نیست منم کم کم داشت قضیه یادم می رفت آمپرم هم خوابیده بود که دیدم عمه با یه آرایش غلیظ اومد کنارم نشست .
بهد شروع کد به حرف زدن و هی تکون میخورد یه جورایی هی خودشو به من می مالوند و آمپرم رو برده بود روی ۱۰۰ که دیگه راهی برای مخفی کردنش نبود .دیگه فهمیده بودم مه بعله . من دلمو زدم به دریا و یواش دستمو مالوندم به سینه هاش .بعد یهو ترسیدم نکنه یه چیزی بهم بگه و من عوضی متوجه شده باشم . ولی خدا رو شکر درست حدس زده بودم و عمه ام اونروز داغ داغ بود .
من با مالوندن سینه هاش شروع کردم . بعد لباسشو درآوردم از عقب مشغول شدم .یه ۱۵ دقیقه تلمبه زدم و کار رو تمام کردم . هنوز ۵ دقیقه از اتمام کارمون نگذشته بود که مادربزرگم با اون یکی عمه ام اومدند .
ــــــــــــــــــــــــــــــ
خاطره سکسی ازvbyes
این داستان خیلی داستان جالب و واقعی هست.
من سه تا عمه دارم که هر سه تا شوهر دارن.هر سه تا عمم کون گنده هستن و هیچ وقت جوراب نمیپوشن و کف پاهاشون هم همیشه کثیف و سیاهه.من خودم وقتی کف پاهاشون رو دیدم چرکی و سیاه بود.مامانم رابطه خوبی با عمه هام نداشت و از عمه هام خوشش نمیومد.تا همین چند روز پیش دلیله این که مامانم از عمه هام بدش میومد رو فهمیدم.چند روز پیش عمه هام ناگهان سه تایی اومدن خونه ما.من که حوصلشون رو نداشتم توی اتاقم موندم و به مامانم گفتم بگه من نیستم.حدودا 10 دقیقه ای گذشته بود که دیدم مامانم داره به عمه هام فحش میده.بالای در اتاق من پنجره داشت و کامل میشد توی هال رو دید.وقتی از پنجره نگاه کردم دیدم یکی از عمه هام کف پاش رو گرفته جلو صورت مامانم
مامانم هم داشت کف پاهاش رو به زور بو میکرد و میلیسید.واقعا نمیدونم مامان بیچارم چی میکشید اخه کف پای عمم خیلی سیاه و چرکی بود.اون دو تا عمم هم کف پاهاشون رو گذاشته بودن روی بینی و چشمهای مامانم.کف پاهای عمه مریم هم سیاه بود و ناخون های پاش هم کوتاه نکرده بود و زیرشون پر از چرک بود.مامانم بدون این که حرفی بزنه کف پای سه تاشون رو لیسید و تمیز کرد.دیدیم که کف پای سه تاشون خیلی تمیز تر شده بود.
بعد دیدیم که عمه فاطمم به اون دو تا عمم گفت لای کونمون هم بدیم لیس بزنه.مامانم که این حرف رو شنید خواست فرار کنه ولی عمه هام گرفتنش و دست و پاش رو با روسریشون بستن.بعد عمه مریمم لای کونش رو باز کرد و آورد جلوی صورت مامانم و گفت که اول لای کنم رو بو کن.مامان هم در حالی که اشکش در اومده بود دماغش گذاشت لای کون عمه مریم و شروع کرد بو کردن.بعد زبونش رو در اورد و گذاشت توی سوراخ کون عمه مریم.حالا نخور کی بخور.معلوم بود که مامانم دفعه اولش نیست که این بلا سرش میاد.معلوم بود که چند بار دیگه هم از کون عمه هام خورده بود.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  ویرایش شده توسط: shomal   
مرد

 
مادر زن

سلام ،خيلي خلاصه و رك خدمت دوستان عرض كنم كه:اسم من ..... ولي سنم 22 هستش .ماجرا بر ميگرده به دوسال پيش.من 10 ماهي بود كه ازدواج كرده بودم و پدر زن من در حوالي اصفهان وسط بيابان يه كارخانه شن پيدا كرده بود و در حال بهربرداري از اون بود و چون كم ميومد خونه قرار شد پنجشنبه من و همسرم به اتفاق مادر زن 33 ساله گرامي بريم پيشش و تا جمعه عصر اونجا باشيم.حدود دو ساعتي تو راه بوديم كه رسيديم اونجا.تا ساعت 11 شب هر جوري بود خودمونو سرگرم كرديم تا اينكه وقت خواب شد .من و همسرم آخر اطاق كنار هم خوابيديم و بقيه هم كمي آن طرفتر خوابيدن.و چون پدر زنم مداوم ميخاست برود بيرون سرك بكشد تو اطاق كناري خابيد تا رفت وآمدش مزاحم ما نشود.من نيم ساعتي خابيدم وبعد با صداي سگ بيدار شدم ،نميدونم چه خابي ميديدم كه وقتي از خاب پريدم كيرم راست شده بود.ديدم كه كون زنم به طرف منه دست به كار شدم.اول با مالوندن لاپاش و كوسش آمادش كردم و كم كم كارمو شرو كردم.دو تا چيز باعث تعجب من شد ولي به آن اعتنايي نكردم1-حس كردم كمي باسن زنم بزرگتر شده و2-زن من وقتي ميخاستم از پشت بكنم دردش ميگرفت و هي تكان ميخورد تا منا منصرف كنه ولي اونشب اينكارو نكرد.منم فكر كردم داره تحمل ميكنه تا كسي چيزي نفهمه.كار من تمام شد و تمام آبم رو ريختم تو كون زنم.صبح من دوباره با صداي سگ زود بيدار شدم ديدم كه مادر زنم كنار من خوابيده و زنم اون طرف مادر زنمه.طنم شروع به لرزيدن كرد و سرم درد گرف .سريع از اطاق زدم بيرون و نميدونستم چيكار كنم تو محوطه قدم ميزدم و داعم به اين فكر ميكردم كه چطور شد جاي زن من با مادر زنم عوض شده.؟چطور مادر زنم در موقع سكس بيدار نشد؟اگه بيدار شده چرا ممانعت نكرد ؟و..... تا يك ساعت اونجا پرسه ميزدم تا اينكه من را صدا كردن كه بيا صبحانه بخور.سر سفره غذا هيچ نشنه اي پيدا نكردم كه برخورد مادر زنم نسبت به من تغيير كرده باشه.كاملا معمولي طوري كه باورم شد كه اشتباهي در كار نبوده و اينجور احتمال دادم كه صبح جاي اونا عوض شده ولي باز هم چيزايي بود كه مطمئن نبودم.بد جوري گير كرده بودم ميترسيدم از خانومم بپرسم كه ديشب كجا خابيدي و غيره .8 روزي شد كه به صورت ماهرانه پي بردم كه اونشب مادر زنم رو كردم و سر شب زن من دستشويي پيدا كرده چون ميترسيده بيرون بره و من هم ثل خرس خواب بودم مادرش همراش رفت بيرون و موقع برگشتن چون زياد تو اطاق تاريك بود حساس نشده بودند كه كي كجا بخابه و بعد ...........واي نميدونستيد كه وقتي فهميدم مادر زنم رو كردم چقدر خوشحال ولي دلواپس هم بودم چون اصلا بهش نميخورد و خيلي شوهر دوست بود و از طرفي هم در رفتارش هيچ تغييري نبود دو حالت داشت1-يا اينكه بازيگري ماهر بود و ميخاست كسي نفهمه2-يا اينكه فكر ميكرد من از روي اشتباه اين كارو كردم و اگر ميدونستم هيچ وقت دست بكار نميشدم(غافل از اينكه يكي از آرزوهاي من بود).حالا مونده بودم چجوري حاليش كنم از طرفي روم نميشد تا اينكه يه روز شنبه صبح كه همه ميرفتن مدرسه و سر كار .فقط مادر زنم مونده بود خونه.برا كاري رفتم در زدم در باز بود ولي كسي نبود رفتم تو وسائل رو بزارم و بيام بيرون كه متوجه شدم تو حمومه.پنجره حموم باز بود نزديك شدم كه تو حمام را ديد بزنم سرش رو از حموم بيرون كرد و گفت :پدر سوخته دختر منا از عقب ميكني؟اگه ميدونستم مثل پدر زندي هيچ وقت دخترمو اسيرت نميكردم و ......من هم از خجالت خيس عرق شده بودم و نفسم بيرون نميومد تا اينكه گفتم حالا يه شب جور دخترت رو كشيدي!!!!اين قدر منت ميزاري و فرار كردم .كه از حموم اومد بيرون و دنبالم كرد و ميگفت انكار خوشت اومده خوش اشتها.با هم گلاويز شديم و كم كم دعوامون به لب گرفتن و لمس كردن همديگه تبديل شد.نميدونيد چه حالي داشت مادر زن خوشكل و كار پشته من لخت تو بقلم داشت برام ساك ميزد جوري كه انگار داشت تمام وجودم را ميكشيد تو دهنش.بهش گفتم يكم به دخترت ياد ميدادي.اونم نامردي نكرد و كيرم رو گزه گرفت طوري كه كل ماجرا برعكس شد و نعشگي اون از سرم پريد.خلاصه يه سكس دوروست و حسابي با مادر زنه انجام دادم كه رب و ربشو ياد كنه.از اون موقع بود كه رابطه من با مادر زن شدت گرفت طوري كه از زنم بيشتر ميكردمش و هيچ كس هم شك نميكرد.خودش كه ميگفت تا حالا با هيچ كس نبوده و اونشب هم نميدونه چطور شده كه از خودش واكنش نشون نداده .خوشتون اومد.واقعي نبود......منبع آرشیو
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
مهســــــــــااا

داستان من مربوط به ۲ سال پیشه اما گفتم بد نیست شمام بدونید .


منو تو خونه مهسا صدا می کنن. از مشخصاتم قد ۱۸۰ وزد ۷۶ خلاصه تیپو هیکلم خوبه .کونم گندوگوشتیهمن یکی یدونه خونمون هستم پدرم بمن خیلی علاقه دارو و هیچ وقت نشده با تندی بام برحورد کنه . از بچه گی همیشه منو رو پاهاش میشوند و بهم غذا می داد اخه مادرم یا سر کار بود یا مشغول کاراش تو خونه . بابام تا سن ۱۳ سالگیم خیلی باهام شوخیو بازی می کرد اما بعد اخرین ما سفرش که ۴ ماه طول کشید و برگشت انگار دیگه اون دختر نازو کوچیک نمیدید منو . منم تو روزهای اول که همش منتظر شوخی هاش بودم خیلی برام سخت بود حتی ۲ ۳ با ر خودمو لوس کردم که نازم کنه اما انگار من دخترش نبودم ..خلاصه با گذشت زمان من به واقعیت سکس پی برد بودمو اصلا اهل دوست بازی نبودم بعد قبول شدن تو دانشگاه و تموم شدن ترم اول به خونه برگشتمو با اون حس که چرا همه به کاری مشغولنو من به چشم نمیام تو ذهنم اومد .. خواستم با مادرم نزدیک شم دیدم از سفر کاریش که ۲ روزه هست حرف میزنه بیخیال شدم . خلاصه روزه رفتن مادرم رسیدو مامانم رفت من بودم و یه خونه تکو تنها خیلی سعی کردم نظر بابامو جلب کنم که یبار دیگه بم بفهمونه دسم داره که بلاخره قبول کرد که یروز مرخصی بگیر وه باهم به بیرون بریم . شب روزی که بابام مرخصی بود خیلی خوشحال بودم واسم جالب بود بابام چیکار می کنه . خلاصه صبح شد و من زور تر از بابام بیدار شدمو. رفتم بیدارش کنم پتو رو کشیدم رفتم روشش از اونجایی که انداممیکم پوره انم سری بقلم کردو دستشو پشتم گذاشت نمیدونین چه احساس خوبی داشتم همید طوری روش خوابیدم تمام سینهام رو سینش بود هفمیده بودم که سینه هام داره له میشه که از روش بلند شدم دیدم بابام نمیزاره خیلی خوشهال شدم دیدم کامل اروم شده و داره با موهام بازه می کنه البته متوجه شدم که یکم یه طوری شده بروم نیاوردم چون اصلا حتی یه درصدم فکر نمی کردم بابام هم میتونه بم احساسی داشته باشه . خلاصه از روش بلند شدم رفتم که صبحانه رو اماده کنم اما بابام که بی حال شده بود یکم دیر تر امد بعد گذشت ۳۰ دقیقه صبحانه اماده شدو بابام هم با لباس خوابش که یه شروارکو یه تاپ بود امد نشست رو صندلی شرو کردیم به خوردن که بابا شیکر خواستو من بلاند شدم که براش ببرم نمیدونم چرا یحو مثل بچگی هام رفتم رو پاش نشستم بابام مه داشت لقمه می خورد تو گلوش پرید و منم با دستم همین طور که رو پاش بودم بهپشتشت می کبیدم . خلاصه بعد اینکه حالش جا امد گفتم باید مثل قبل نازم کنیو رو پات بشینم انم با یه لهنه اجیبئ با لبخند گفت من ایتوری همش میپره تو گلومو میمیرمااا بهم خندیدیمو حرف می زدیم منم رو پا اینورو انو می رفتم کامل لپهای کونم روی رونه پاش بودو با حرکات من از هم بازو بسته می شد بعد گذشت ۱۵ دقیقه خودش رونه پاهاشو بازو بسته میکرد و سرشو رو شونم گذاشته بود که ناگهان لای کونم احساس یه چیزی کردم که بحالت خمیده بود بابام هم دستشو دورهشیکمم حلقه زده بود چند باری به سینه هام خورد اما گفتماتفاقی بود اما این سفتهث لای کونم چی بود اصلا فکر نمکردم که یه بابا به دخترش نظری داشته باشه تو این افکار بودم که گفتم بیخیال امروزه با این افکار خراب نکم. که یحو بابا دره گوشم گفت خیلی وقته خوب ندیدمت برگرد ببینمت امدم بلند شم که گفت روپام طوره بشین که ببینمت دخترم منم بلند شدمو موفه بلند شدن دیدم که کیره بابا هم از جاش درومدو سیخ واستاد تو دلم یه احساس ترس و دلهره بوجود امد اما یه پامو دادم یه طرف پا بعدیمم یطرف دیگه بابام هم کمکم کرد بشینمو دستاشو به زیره بقلم بردو نشوند رو پاش دقیقا کیرشو لا پام جادادو نمو می بوسید بعد از بوسیدنم دستشو دوره کمرم حلقه کردم منو کشید جلو با این کارش یه تلمبه خوب لاپام زدو من چون دقیق لای کسم بود احساس لزت زیادی کردم اما بازم توشک بودم از حرکات بابام معلوم بود که حشری شده من می خواستم اون حسو دوباره تجربه کنم که دستمو تنداختم دو گردن بابامو خودمو کشیدم جلو خدمو بلند کردمو رها کردم من کون نرمی داشتمو لوپ های کونم کامل با شده بود بابامم با این کارم دوبار محکم تلمبه زد دیگه متوجه شده بودم که بابام حوس دخترشو کرده منم تحریک شده بودمو احساس گرما می کردم . احساس میکردم شرتم خیس شده تو همین حال بودم که ایفون زنگ خوردو منم از رو پای یبابام بلند شدم کامل کشیده شدم کیره کلفتو بلند بابامو احساس کردمو موقه بلدن شدم دیدم که کامل سیخ شده یه روی خودم نیاوردمو فتم دیدم پستچی امده و یه بسته خیلی بزرگ اورده تحویل گرفتمو امدم بالا دیدم بابام تو اشپزخونه نیست دیدم یهو پرید جلومو گفت عزیزم مبارکت باشه البته کیرشو رو شکمش صاف کرده بود که معلوم نشه اما فهمیدمو پریدم تو بقلش انمو تا می تونست سینهامو مالید به سنیش و رفتم رو اتاق که بازش کنم باورم نمشد بابام برام همون تابلویی که عاشقش بودم خریده بود یعنی انقدر بم توجه می کردهه من... تو این افکار بودم که کارای امروز ش یادم امد منم باید خوشحالش می کردم رفتم یه شروارک چسبان که کونو کسمو کامل نشود میداد پوشیدم یه سوتین خوب بستم که سینه هام کامل ایستاده بهشه و یه تاپ انقدر صبر کردم تا ناهار شدو صدام کرد اول ازش تشکر کردمو میدیدم کامل هواسش مه کنو سینه هامه منم بیشتر به پشت وامیستام که هرچی میخوات ببینه بالاخره بابام بود خلاصه همهچیو اماده کردمو امدم که بشینم بابام گفت نمک یادت رفت .نمک هم تو کشوی پایین بود و باید خم می شدم اخه قدم بلنده. منم کامل خم شدمو ک.نمو دادم بالا که خط کسمم معلوم شد از لای پام بابامو میدیدم که به کونم خیره شده خلاصه برداشتمشو بهش دادم که گفت یعنی نمخوای بابا بهت غذا بده منم از خدا خاصه لوش کردم خودمو گفتم ارزومهههرفتم رو پاش بشینم که گفت مثل صبح بشین ببینمت منم نشستم رو پاشو به بهونه بد بودن جا کامل با کسم کیرشو کی رو شکمش ساف کرده بود میمالوندم که سرشو رو شونهام گذاشتو با این کارم نفسش تند می شد که یحو لبش به گردنم تماس پیدا کرد ناخدا گاه گردنمو کج کردم حس عجیبی بود بابا هم ایندفه دستشو رو لپ کونم گذاشته بود بازو بسته می کرد که گفت بابا من گشنم نیست اما امروز باید همیشه تو بقلم باشی منم بوسیدمشو گفتم چچچچشم بابایی بعد گفت الان می خوام دراز بکشم بلند شدو گفت باهم بریم هر دو سرپا ایستادیمو بابام امد پشتتم که دیدم یه چیره سفت لای پام فرو کردو منم چیزی نگفتم اما فهمیده بود که منم مشکلی ندارم وهمین طور که لاپام بود بطرف اتاق خواب رفتیماول منو به پهلو خوابوند بعد خودش به پشت من امدو ایندفه کیرشو بیرون اوردولای کاپ کردو انو تا می تونست فرو کرد لای پام احساس خوبی داشتم که دیدم سره کیره بابام از جلو پا زد بیرود با تلمبه زدن من تمامه شرتم خیس شد که بابام فهمیدو گفت بابایی خیلی گرمته شده شلوارکتو در بیار که راحت استراحت کنی منم اروم درش اوردم دوباره تلمبه ها شرو شد دیگه بابا با لوپهای کونم کامل بازی می کرد که یدفه دستشو لایه سینهام هس کردم نفسم بند اومده بود چنان محکم میمالودن مه داشتم دیونه می شدم سینهامو از زیره سوتین بیرون اوردو با نوکشون بازی می کرد منم خودمو کامل بی حرکت کرده بودم که دیدم بابام ارومشرتمو پایین می کشه تا زیره زانوهام پایین کشیدو با صورت لای لپ کنمو میمالونو سوراح کونمو لیس میزد خیلی خوشم امده بود یهک ربعی اینکارو کرده منو رو شکم خوابوندکیرشو یک بار کامل لای پام کرد انقدر بزرگ بود که کامل لای کسمم کشیده شد با دوتا دستش لپهای کونمو با کردو حسابی توف کاریش کرد احساس می کردم نمی تونم سورا خ کونمو ببندم که یهو سره کیرشو رو سوراخم حس کردم اروم اروم فشار میدا د وافعا دردم گرفته بود که سرش کامل رفت اروم اروم شروع به تلمبه زدن کرد کمکم کل کیرشو تو کونم کردو حسابی تلمبه می زد اوایل درد میکرد اما بعد ۵ دقیقه به لذت تبدیل شد تلمبه ها محکم تر می شدو یحو بابام تا ته کیرشو کرد تو که خیلی دردم گرفتو با جیغ من ابشو تو کونم خالی کرد و اروم کیرش کشید بیرونو به یک بار بازی با کونم کل ابه بابام از کونم خارج شد بعد بابام حسابی منو ناز کردو منم از شدت بی هالیو گرسنگی خوابم برد ....
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
من و مامان تسلیم نقشه عمه هام

من یه خاطره تلخ دارم که برای من و مامانم اتفاق افتاد.بلایی بود که عمه هام سرمون اوردن.یه روز من و مامانم توی خونه خونه بودیم و عمه هام باید میومدن پیش ما.خلاصه ساعت های ۵ بعد از ظهر بود که اومدن و بعد از ۱۰ دقیقه با مامانم بحثشون شد.عمه فاطمم که خیلی بد اخلاق و بدجنسه به اون دو تا عمم گفت باید یه درسی به اینا بدیم.من که نمیخواستم خودم رو وارد این درگیری کنم بلند شدم برم که عمه مریمم من رو گرفت و خوابوند رو زمین و با کف پاهاش نشست روی صورتم.جوراب پاش نبود و کف پاهاش توی کف عرق کرده بود و بوی پا میداد.در همین حین دیدیم که عمه فاطمم و عمه صدیقم مامانم رو گرفتن و عمه فاطمم با کف پاش میزد توی صورت مامانم.گاهی کف پاش رو روی صورت مامانم نگه میداشت تا مامانم از بوی پاش خفه شه.اخه اونم جوراب نپوشیده بود و کف پاش یه کم سیاه و چرکی بود.خلاصه سه تا عمم با پاهاشون تا میتونستن ما رو خفه کردن.من که صورتم پر از عرق پاهاشون شده بود و بو و مزه پاهاشون رو حس میکردم.مامانم هم همینطور.هر چی به عمه هام میگفتم من چی کار کردم ولم کنید ولی فایده نداشت.خلاصه بعد از بو کردن,پاهاشون باید لیس میزدیم.داشت حالم به هم میخورد.مامانم که بیچاره گریه شده بود و از ناچار پاهاشون رو لیس میزد.حدود ساعت ۶ شده بود که عمه هام شلواراشون رو در اوردن.من حدس زدم که میخوان چی کار کنن.یک دفعه عمه مریمم لای کونش رو باز کرد و نشست روی صورت مامانم.عمه فاطمه هم با کون بد بوش نشست روی صورت من.داشتم خفه میشدم.خلاصه من و مامانم رو مجبور کردن لای کونشون هم بخوریم و تمیز کنیم.صورت من ومامانم بوی عرق کون عمه هام رو گرفته بود.من ومامانم حسابی کون عمه هام رو خوردیم.ساعت های ۷ بود که عمه هام خداحافظی کردن و رفتن.مامانم بهشون گفت خدا لعنتتون کنه.عمه فاطمم هم گفت کاری نکن دوباره بدم کونم رو بخوری.خلاصه اون روز تموم شد و ما رفت و امدمون با عمه هام کمتر شد.
بعد از این ماجرا ما رابطمون با عمه هامون خیلی کم شد و حدود ۲ ماهی همدیگر و ندیدیم تا اینکه پای من شکست و عمه هام برا عیادت اومدن خونه ما.بابام اون روز باید اضاف کار وایمیستاد و شیفت شب بود.خلاصه عمه هام اودن و من و مامانم احوال پرسی تلخی باهاشون کردیم و هیچ کدوممون به روی همدیگه نمیوردیم که ۲ ماه پیش چه اتفاقی افتاده.تا این که عمه مریمم خیلی پررو گفت دفعه پوش کون و پاهامون خوشمزه بود؟من و مامانم داشت کفرمون در میومد.مامانم گفت بلند شید گمشید از خونه من برید بیرون.همین حرف رو که زد عمه مریم بلند شد.مامانم نسبت به عمه هام هیکل کوچیکتری داشت و جسش ضعیف بود.ولی عمه هام هیکل بزرگ و کون های واقعا بزرگی داشتن.خلاصه عمه مریمم بلند شد و مامانم رو گرفت و خوابوند رو زمین.در همین حال عمه صدیقم هم بلند شد و رفت کمکش.من موندم و عمه فاطمه!من بیچاره که پام شکسته بود و کاری نمیتونستم بکنم.فقط به عمه فاطمم محش میدادم.مامان بیچارم رو میدیدم که سرش به طور کامل توی کون عمه مریمه و صورتش پر از اشک و عرق کونه عمه مریمه و عمه صدیقم هم میگفت از کونش بخور تا سیر شی!واقعا خیلی عمه های کثافت و اشغالی دارم.ارزو میکردم پام نشکسته بود و سه تاشون رو به زور میکردم.در همین حین عمه فاطمه دست های من رو به زور با روسریش بست و جوراباش رو در اورد و کرد توی دهن من.بعد کف پاهاش که به نظر میومد تمیزن رو گذاشت روی دهن و دماغ من وگفت بو بکش.باورتون نمیشه پاهاش چه بوی عرقی میدادن!خلاصه من رو مجبور کرد کف پاهاش رو لیس بزنم.منم که با کراحت زیاد لیس میزدم.بعد از مدتی عمه فاطمم بلند شد و شلوارش رو کشید پایین و کون بزرگ و بد بوش رو گذاشت روی صورت من.بعد لای کونش را باز کرد طوری که سوراخ کونش روی دماغ و دهن من بود.بعد گفت این کون و بخور و سر شو که هیچ این جور کونی گیرت نمیاد.خلاصه منم که سیخ کرده بود حسابی!با ولع سوراخ کونش رو میخوردم و میلیسیدم.هر چند که خیلی بد مزه بود.بعد عمه فاطمه از روی صورت من بلند شد و رفت بالای سر مامانم.همون موقع عمه مریم داشت با کف پاهاش مامانم رو خفه میکرد.پاهای عمه مریمم یه کم سیاه بودن و مامانم همه کف پاش رو لیس زده بود و خیس شده بود.همین که عمه فاطمم رسید بالای سر مامانم با کف پاش کوبید توی صورت مامانم بعد روی صورت مامانم وایساد.صورت مامانه بیچارم زیر کف پاهای کثیف و عرقی عمه فاطمم له شد.بیچاره مامانم نفسش در نمیومد و عمه هام هر بلای سرش میخواستن میوردن.خدا رو شکر دیگه کاری به من نداشت و من فقط داشتم تماشا میکردم.خلاصه عمه فاطمم تا تونست با پاهاش روی صورت مامانه من وایساد و صورتش رو له کرد.
بعد که عمه فاطمه از روی صورت مامانم اومد پایین دیدیم صورت مامانم قرمز و له شده بود و داشت از حال میرفت.بعد عمه فاطمم کون بزرگش رو گذاشت روی صورت مامانم.مامانم هم کونش رو میخورد.عمه مریمم که دید بیکاره اومد و من رو خوابوند رو زمین و روی صورت من وایساد.حالا میفهمیدم مامانم چی میکشید.صورتم با کف پاهاش له شد و منم داشتم از حال میرفتم.واقعا دیگه خسته شده بودم و نمیدونستم چی کار کنم.بعد از روی صورتم اومد پایین و عمه صدیقم رفت روی صورتم!دیگه صورت من کاملا داشت له میشد.بلاخره از روی صورتم اومد پایین.عمه مریمم کف پاهاش رو اورد جلوی صورت من وگفت لیس بزن.مامانم قبلا لیس زده بود و یکم تمیز تر شده بودن ولی مزه شور میدادن.در همین حین میدیدم که مامانم با ولع تمام داره کون عمه فاطمه رو میخوره.عمه صدیقه هم مسخرش میکنه میگفت بست نیست؟سیر نشدی؟ولی مامانم دیگه عادت کرده بود وفقط کون عمه فاطمه رو میخورد.هر از گاهی مامانم خسته میشد و میخواست دیگه نخوره ولی عمه فاطمه دست بردار نبود.من که حسابی کف پاهای عمه مریم رو تمیز کردم.عمه مریم همین جور که پاش جلوی صورتم بود شروع کرد با کف پاش ضربه زدن به صورت من و هر از گاهی کف پاش رو روی صورت من نگه میداشت رو صورت من و با پاش میمالوند.این داستان حدود ۳ ساعتی طول کشید.عمه هام بلاخره بلند شدن و رفتن.مامانم در حین رفتنشون بهشون فحش میداد و میگفت شما ها جنده این!
مامانم گفت فردا صبح یه نقشه ای برای این عمه هات بریزم که درس عبرتی براشون بشه.
بعد از این ماجرا مامانم تصمیم گرفت که حال عمه هام رو بگیره.ولی نمیدونست چه جوری!اخه تنهایی نمیتونستیم کاری کنیم.وقتی کسی در خونمون در میزد میترسیدم دوباره عمه هام باشن و بخوان ما رو اذیت کنن.مامانم میگفت باید عمه هات رو تنهایی گیر باریم چون وقتی با هم هستن کاری نمیتونیم بکنیم.من گفت اگه میشد چند نفر از همکارات یا دوستات رو میتونستی راضی کنی بیان خوب میشد.مامانم گفت نه نمیشه خیلی زشته و ابرومون میره.
ما چند تا زن همسایه داشتیم که مامانم باهاشون دوست بود و میتونست جریان رو بهشون بگه.خلاصه من اینقدر پیله کردم تا مامانم راضی شد به یکی از زن های همسایمون که هیکل بزرگ و کون بزرگی داشت و اسمش اکرم بود بگه تا اکرم خانم هم به دو تا از زن های همسایمون به اسم های فرشته و زهرا بگه و راضیشون کنن که بیان.مامانم گفت وقتی عمه هات اومدن تو نمیتونی توی خونه باشی اخه میدونم اگه تو باشی اکرم خانم راضی نمیشه.منم گفتم من توی اتاق کناری میمونم و از پنجره بالا اتاق تماشا میکنم.این قدر خواهش کردم که قبول کرد.
بالاخره مامانم اکرم خانم رو راضی کرد.اکرم خانم هم فقط تونست فرشته رو راضی کنه و زهرا خانم نیومد.بالاخره روز موعود فرا رسید و مامانم به عمه هام زنگ زد و دعوتشون کرد خونمون.اولش که نمیخواستن بیان ولی بالاخره راضی شدن که بیان.عمه مریمم پشت تلفن به مامانم گفته بود که نکنه میخوایی کونمون رو دوباره بخوری؟مامانم هم به خاطره این که شک نکنن گفته بود دفعه پیش خیلی حال داد و دوباره میخوام کونتون رو بخورم.
خلاصه منم رفتم توی اتاقم و داشتم از بالای شیشه اتاقم زن همسایه هامون رو میپاییدم.این جوری تعدادشون مساوی بود.مامانم و اکرم و فرشته خانم بودن.نمیدونستم زورشون به عمه هام میرسه یا نه!
بالاخره عمه هام اومدن و وقتی که اکرم و فرشته رو دیدین جا خوردن.همین که عمه هام کون بزرگشون رو گذاشتن رو مبل مامانم بلند شد و گفت امروز نوبت شماست که کون ما سه تا رو بخورین.همین حرف رو که زد عمه هام و فرشته و اکرم و مامانم افتادن به جون هم.هر کدومشون سعی داشتن اون یکی رو بکشونن زیر کون خودشون.مامانم که زورش به عمه مریمم نرسید و دوباره کونش رفت توی کون عمه مریمم.فرشته و اکرم خانم داشتن خیلی تلاش میکردن ولی فرشته خانم که با عمه صدیقم گلاویز شده بود نتونست کاری کنه و عمه صدیقه کف پاش رو گذاشته بود روی صورت فرشته و خوابونده بودش روی زمین.هر جور بود فرشته خانم از زیر پای عمه صدیقه بلند شد و از خونه رفت بیرون.اما اکرم خانم تونسته بود عمه فاطمم رو بکشه زیر کونش ولی چون عمه صدیقم رفت کمک عمه فاطمه و اکرم خانم هم گرفتار کون بزرگ عمه فاطمه شد.من خیلی کفری شده بودم و دوست داشتم کاری کنم ولی با پای شکسته کاری ازم بر نمیومد.اکرم خانم خیلی التماس کرد و گفت من تسلیمم و با شما هام.حالا دیگه اکرم خانم هم رفت جزو عمه هام.شلوارش رو در آورد و صورت مامانم رو برد توی کونش.وای که عجب کونی داشت.یه کون سفید و بزرگ.دوست داشتم جای مامانم بودم.شوهر اکرم خانم چه حالی میکنه با کون زنش!خلاصه مامانم زبونش رو به کار انداخته بود و لای کون اکرم خانم رو لیس میزد و عرق لای کونش رو میخورد.مامانم اینقدر کون اکرم خانم رو خورده بود که سوراخ کونش خیس شده بود.زبون مامانم رو میدیدم که شیار کون اکرم خانم رو تمیز میکرد.عمه هام هم داشتن تماشا میکردن و مامانم رو مسخره میکردن و بهش متلک مینداختن.عمه مریم میگفت لیاقتت همینه که کون زن همسایتون هم بخوری.مامانم هم به خوردن ادامه میداد.انگار کون اکرم خانم رو خیلی دوست داشت و با ولع تمام لای کونش رو لیس میزد.گاهی اوقات مامانم زبونش رو میزاشت روی سوراخ کون اکرم خانم و مک میزد!انگار که سیر نمیشد.حدود نیم ساعتی کون اکرم خانم رو لیس زد.بعد اکرم خانم جوراب هاش رو در اورد و کف پاش رو گذاشت روی صورت مامانم.کف پاهاش یه کم کثیف بودن که مامانم با زبونش تمیز کرد و چرکهای کف پاهاش رو خورد و عرق پاش رو لیسید.مامانم با کراحت خاصی کف پاش رو لیس میزد.معلوم بود از این کار خوشش نمیومد و همش میگفت بسه.بعد عمه هام اکرم خانم رو گرفتن و دستهاش رو با روسری بستم و خوابوندنش روی زمین.اکرم خانم میگفت من که با شما هام!ولی عمه هام میگفتن اول که با ما نبودی.از ترس اومدی طرف ما!نوبت اکرم خانم بود که کون عمه هام رو بخوره.اکرم زبونش رو در میورد و توی سوراخ کون عمه هام رو میخورد.مامانم هم داشت کف پاهای عمه صدیقه رو لیس میزد.در حالی که اکرم خانم در حاله خوردن کون عمه فاطمم بود عمه مریمم کفش هاش رو اورد و پاهاش رو کرد توی کفش تا عرق کنن.حدود ۱۰ دقیقه ای گذشت پاهای عرق کردش رو گذاشت روی صورت اکرم خانم و روی صورت اکرم خانم وایساد تا صورتش رو له کنه.من که از بالای پنجره اتاقم داشتم نگاه میکردم ناگهان عمه فاطمم من رو دید.اومد در اتاق رو باز کرد گفت تو این جا چه غلطی میکنی؟خلاصه من رو خوابوند و کونش رو باز کرد و سوراخ کونش رو گذاشت روی دهنم.منم حالا نخور کی بخور.خلاصه صورت من توی کون عمه فاطمه خیس عرق شده بود.منم تا میتونستم کونش رو میخوردم.گاهی هم کسش رو لیس میزدم.در همین حین میدیدم که اکرم خانم صورتش از عرق پاهای عمه مریمم خیس شده و پاهای عمه مریمم رو داره لیس میزنه.مامانم هم زیر کون عمه صدیقه در حال خفه شدن بود.دوباره عمه هام ما رو خورد کردن.اکرم خانم هم که کونش رو داد به خورده مامانم و کف پاهاش رو هم داده بود مامانم تمیز کنه.بعدش هم که توی کون عمه فاطمه غوطه ور شده بود و عرق لای کون عمه فاطمم رو لیس زده بود.خلاصه عمه هام کارشون رو با ما تموم کردن.
من و مامانم و اکرم خانم بی حال کف اتاق افتاده بودیم.عمه هام بار و بندیلشون رو جمع کردن و بدون خداحافظی رفتن.اکرم خانم هم که با کون لخت وسط اتاق بود متوجه من شد و خودش رو جمع کرد و گفت خجالت بکش به چی نگاه میکنی؟برو تو اتاقت.من با مامانت کار دارم!من رفتم تو اتاقم و از بالا نگاه میکردم ببینم چی میگن.مامانم همین جور که کف اتاق دراز کشیده بود زن همسایمون دوباره شلوارش رو کشید پایین و مامانم رو فرستاد توی کونش.مامانم هم سوراخ کونش رو لیس میزد.زن همسایمون به مامانم میگفت:سر تو تلافیش رو در میارم.با این خواهرشوهر های جندت!مامانم هم زبونش رو میکشید روی شیار کون اکرم خانم و قورت میداد.منم که حشری شده بودم در اتاق رو لاز کردم و رفتم توی هال.گفتم مامانم رو ول کن کثافت اشغال.اکرم خانم گفت برو گمشو تو اتاقت و توی کار ما زن ها دخالت نکن!من با پای شکستم رفتم جلو که مامانم رو از چنگ اکرم نجات بدم که اکرم خانم من رو گرفت و خوابوند روی زمین و با کف پاهاش رفت روی صورتم.پاهاش بوی عرق شیرین میدادن.بعد نشست روی زمین و در حالی که کف پاهاش روی صورت من بود مامانم رو کشوند زیر کونش و صورت مامانم رفت لای کونش.دوست داشتم من جای مامانم بودم و میرفتم توی کونش.اخه کون بزرگ و سفیدی داشت وفکر کنم خیلی خوشمزه بود که مامانم با ولع کونش رو میخورد.خلاصه نیم ساعتی من پاهای اکرم خانم رو بو کردم و لیسیدم.مامانم هم کون بزرگش رو خورد و عرق لای کونش رو مزه مزه کرد.بعد اکرم خانم هم بلند شد و رفت.من موندم و مامانم.دو تاییمون صورتمون خیس عرق کون و پا بود.
خیلی حس بدی بود که از عرق کون و پای عمه هام خوردم!دلم برای مامان بیچارم میسوخت که کون خواهرهای شوهرش رو لیسیده بود.کون اکرم خانوم زن همسایمون هم که حسابی خورده بود.این ماجراهایی که تعریف کردم برمیگرده به ۱ سال پیش.ما رابطمون با عمه هام رو خیلی کم کردیم.فقط عید تا عید همدیگر رو میبینیم.اکرم خانم هم چند روز بعد از این اتفاقات اومد و از مامانم عذرخواهی کرد.اکرم خانم به مامانم گفته بود:" اون موقع خیلی اعصابش خورد شده بود و میخواست سر یکی تلافی کنه. خدا همچین خواهرشوهرهایی برای هیچ کس نیاره!تو چه جوری با این خواهرشوهرات زندگی میکنی؟"
از مامانم تشکر هم کرده بود که از کونش خورده.به مامانم گفته بود:" ببخشید اگر صورتت رفت توی کونم.حتما خیلی زجر کشیدی؟"مامانم هم معذرت خواهی اکرم خانم رو قبول کرده بود.ولی در مورد من حرفی نزده بود.فرشته خانم هم که اون روز فرار کرده بود هم رابطش رو با مامانم قطع کرد.جوری که وقتی مامانم رو توی کوچه میدید روش رو برمیگردوند و حتی سلام هم نمیکرد.
بعد از این ماجراها مامانم تصمیم گرفت که دوباره با اکرم خانم سر عمه هام تلافی کنه.اون روز اکرم خانم اومده بود خونه ما و منم خونه بودم.اکرم خانم هیچی در مورد این که پاهای کثیفش رو داده بود به خورده من نگفت و ازم عذرخواهی هم نکرد.فقط به هم یه سلام خشک و خالی کردیم و رفت گرم صحبت با مامانم شد.مامانم از اکرم خانم خواهش کرد که اینبار بیاد و عمه مریمم رو تنهایی گیر بیارن و یه حال اساسی بهش بدن.ولی اکرم خانم قبول نمیکرد.اینقدر مامانم اصرار کرد تا اکرم خانم گفت به شرطی که امروز کون و پاهام رو بخوری.مامانم هم اول میخواست بدون شرط اکرم خانم رو راضی کنه ولی نتونست و ناچار شد از کونش و پاهاش بخوره.من توی اتاقم بودم که مامانم اومد و گفت توی اتاقت بمون و بیرون نیا.منو زن همسایه کار خصوصی داریم.من که پام شکسته بود و توی گچ بود.واسه همین نمیتونستم از خونه برم بیرون.واسه همین مامانم گفت توی اتاقت بمون و از بالای شیشه هم نگاه نکن.منم که پشت در گوش وایساده بودم و تمام حرف هاشون رو شنیده بودم.به مامانم گفتم من که میدونم میخوایین چی کار کنین!اکرم خانم گفت تو نامحرمی.یا از خونه برو بیرون یا توی اتاقت بمون و بیرون نیا.منم گفت باشه.مامانم و اکرم خانم رفتن توی اتاق خوابمون تا من از بالای شیشه اتاقم نتونم دید بزنم.اتاق خواب ما یه گلخونه داشت که یه طرف این گلخونه به سمت هال بود و طرف دیگش به سمت اتاق خواب.راحت میشد از اونجا همه چی رو دید.منم ارومکی رفتم و دیدم که اکرم خانم حالت سجده خوابیده و سر مامانم توی کونشه.اکرم خانم کون واقعا خوشکل و بزرگی داشت و مامانم با کونش حال میکرد.هر از گاهی مامانم سرش رو از کون اکرم خانم میورد بیرون و نفسی میکشید و دوباره سرش میکرد توی کونش و شروع میکرد به خوردن عرق چاک کون اکرم خانم.
اکرم خانم هم داشت حال میکرد و آخو اوخش به هوا بود.حدود نیم ساعت مامانم از کون اکرم خانم به حالت سجده خورد.منم کیرم رو آورده بودم بیرون و داشتم جلق میزدم.بعد اکرم خانم گفت کسم هم بخور.مامانم هم با ولع شروع کرد به خوردن کس اکرم خانم.نیم ساعت هم داشت از کسش میخورد.بعد نوبت پاهای اکرم خانم رسید.جوراب پاهاش نبود و با دمپایی میومد خونه ما.کف پاهاش سیاه بود.مامانم شروع کرد به لیسیدن کف پاهای اکرم خانم.خلاصه دیگه از جزییات بگذریم و بریم به ادامه داستان.اون روز مامانم حسابی کون و پاهای اکرم خانم رو تمیز کرد و از اکرم خانم قول گرفت که عمه مریمم رو تنهایی گیر بیارن و دهنش رو سرویس کنن.ادامه پست بعد
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  ویرایش شده توسط: shomal   
مرد

 
ادامه من و مامان تسلیم نقشه عمه هام

دو سه روزی گذشت.منم گچ پام رو باز کرده بودم و میتونستم راه برم.
شوهره عمه مریمم معلم بود و صبح ها سر کلاس بود.عمه مریمم هم خونه دار بود یه پسر به اسم امین داشت که اون هم کلاس سوم راهنمایی بود.فقط ما باید مطمعن میشدیم که عمم صبح توی خونه تنهاست.مامانم من رو فرستاد که برم خونشون تا ببینم اوضاع چطوریه.منم ساعت 8:30 صبح رفتم خونه عمه مریمم.در زدم عمم در رو باز کرد.از شانس ما امین هم خونه بود.عمم تعجب کرده بود که من بی خبر رفته بودم خونشون.آخه من هیچ وقت سرزده نرفته بودم خونشون.عمم فهمیده بود یه خبری هست.اون روز امین سرماخورده بود و مدرسه نرفته بود.منم فهمیده بودم که عمه مریمم نمیخواد امین متوجه بشه چه ماجراهایی بین ما اتفاق افتاد و مامانش چه جنده بازی هایی در اورده.از زیر زبون عمه مریمم کشیدم بیرون که شوهرش تا ساعت 2 مدرسه هست و کسی خونه شون نمیاد.بعد سریع بی مامانم اس ام اس دادم که عمه مریم خونه هست ولی امین هم هست.مامانم اس داد طوری نیست.نیم ساعت بعد از اس ام اس من مامانم و اکرم خانم زن همسایمون رسیدن.حدودا ساعت 9:15 بود که زنگ خونه عمه مریم به صدا در اومد.امین در رو باز کرد و مامانم و اکرم خانم اومدن تو.عمه مریمم رنگش مثل گچ سفید شده بود و ترسیده بود و هیچی نمیگفت.فقط گفت خیلی خوش اومدین.چی شده امروز یادی از ما کردین؟
میدونستم که عمم نمیخواست امین پسرش متوجه بشه.مامانم به عمه مریم گفت امروز نوبت ماست که یه حالی بهت بدیم.امین پشت کامپیوترش نشسته بود و داشت بازی میکرد و توی این حال و هواها نبود.
عمه مریم گفت تو رو خدا جلو امین کاری نکنید.من یه غلطی کردم.نمیخوام امین بفهمه!اکرم خانم امین رو صدا کرد و گفت خاله میدونی مامانم چه جنده بازی هایی در آورده؟امین مات مونده بود که چی جواب بده!اکرم خانم به من اشاره کرد از خونه برم بیرون امین هم ببرم ولی من گفتم من همین جا میمونم قول میدم فقط نگاه کنم!اکرم خانم گفت بلند شو برو بیرون تو نامحرمی گناه داره.من گفتم این کارایی که شما میکنین گناه نداره؟مامانم گفت چی کارش داری بزار ببینه عمه جندش چه جوری زیر کون ما دست و پا میزنه!اکرم خانم بلند شد و شلوارش رو در اورد.به مامانم گفت تو هم شلوارت رو در بیار.عمه مریمم که زبونش بند اومده بود و فقط میگفت اگه این کار رو بکنید بد جور تلافیش رو سرتون در میارم.امین هم مات مونده بود.مامان رفت سراغ امین.امین رو خوابوند و با کون رفت روی صورتش.عمه مریمم گفت کثافت چی کار به بچم داری!اون که کاری نکرده!مامانم گفت این بلا رو سر بچت در میارم تا بفهمی از این غلط ها نکنی.در همین حین اکرم خانم هم با کونش رفت روی صورت عمه مریم!
منم داشتم تماشا میکردم و لذت میبردم.کیرم هم سیخ شده بود.امین رو میدیدم که سرش توی کون مامانم گیر کرده و صداش در نمیاد.مامانم به امین گفت زبونت رو در بیار و کونم رو بخور.امین هم شروع کرد به لیسیدن سوراخ کون مامانم.کون مامانم عرق کرده بود و امین میگفت کونت شوره.مامانم هم میگفت بخور تا سیر شی.
امین با زیونش حسابی سوراخ کون قهوه ای مامان من رو لیسید.نمیدونم حالش به هم نمیخورد؟آخه من سوراخ کون مامانم رو دیدم که قهوه ای هست و خیسه.معلوم بود که شوره.از اون طرف هم عمه مریمم مشغوله خوردن کون اکرم خانم بود.اولین بار بود سوراخ کون اکرم خانم رو از نزدیک میدیدم.اکرم خانم هی به من میگفت کثافت چشم چرون نگاه نکن.معلوم بود از من خجالت میکشید.سوراخ کون اکرم خانم صورتی بود و تمیز تر.عمه مریم گریه شده بود و با کراحت داشت از کون اکرم خانم میخورد.صورتش خیس اشک و عرق کون اکرم خانم شده بود.امین هم صورتش دهنش پر از عرق کون مامانم بود.دلم براش میسوخت.آخه اون تفلک کاری نکرده بود.بعد مامان اکرم خانم جاهاشون رو عوض کرد.مامانم کف پاهاش رو گذاشت روی صورت عمه مریم.کف پاهای مامانم تمیز بود ولی بو میدادن چون عمه مریم دهنش رو بسته بود و نفسش رو حبس کرده بود.ولی برای همیشه نمیتونست نفسش رو نگه داره و بالاخره پاهای مامانم رو بو میکرد.مامانم کف پاهاش رو میمالوند روی صورت عمه مریم و عمه مریم هم به زور بو میکشید.گاهی اوقات مامانم چنان پاهاش رو روی صورت عمه مریم فشار میداد که صورتش میخواست له بشه.از اون طرف هم سر امین توی کون اکرم خانم بود.من دیگه طاقت نیاوردم و بلند شدم.اکرم خانم رو گرفتم و به حالت سجده خوابوندم و با سر رفتم توی کونش.اول مقاومت کرد ولی بالاخره به زور راضی شد.باورتون نمیشه کونش چه طعم و بویی داشت.برعکس کون عمه هام کون اکرم خانم خیلی خوشمزه بود.حالا میفهمیدم مامانم چرا با ولع از کون اکرم خانم میخورد.در حین این که من داشتم کون اکرم خانم رو میخوردم اکرم خانم به امین گفت کف پاهاش رو لیس بزنه.اکرم خانم به حالت سجده بود و من کونش عرق کونش رو میخوردم و امین عرق کف پاهاش رو.عمه مریمم هم صورتش خیس عرق کف پاهای مامانم بود.البته این هم بگم که دستهای عمه مریمم رو بسته بودیم و نمیتونست کاری کنه.من کیرم رو اوردم بیرون و خواستم بکنم توی کون اکرم خانم.ولی اکرم خانم جا خورد و شروع کرد به من فحش دادن!به مامانم گفت بهت گفتم پسرت از خونه بره بیرون ولی نرفت.حالا مست کرده میخواد منی که شوهر دارم رو بکنه!
مامانم گفت شلوارت رو بکش بالا خاک بر سر.قرار شد فقط تماشا کنی!من گفتم باشه قول میدم کاری نکنم و رفتم اون گوشه نشستم.امین هم اومد کناره من نشست.امین داشت به من میگفت من فکر نمیکردم خانوادمون ای جوری باشن!من گفتم همه چی رو مامانت و خاله هات شروع کردن.در همین حین مامانم همین جور داشت دهن عمه مریم رو با کف پاهاش به هم میمالید که ناگهان صدای زنگ در شد!
من تا اومدم به خودم بیام امین پرید و در رو باز کرد.دیدیم عمه فاطمه و عمه صدیقه هستن.زن عموم هم که اسمش زهرا بود همراهشونه.زن عموم سه چهار سالی میشد که با عموم ازدواج کرده بود و نسبت به مامانم و عمه هام سنش کمتر بود.همین که مامانم اون ها رو دید پاهاش رو از روی صورت عمه مریم کشید کنار.عمه مریم گفت همون موقع که پسرت اومد من به فاطمه اس ام اس دادم که بیان اینجا.چون میدونستم یه کاسه ای زیر نیم کاستون هست.عمه مریم گفت بلایی سرتون بیاریم که گریه کنون از این جا برین بیرون.خلاصه عمه مریم سر مامانم رو گرفت و خوابوند رو زمین و کونش رو گذاشت روی صورتش.عمه فاطمه و صدیقه هم اکرم خانم رو گرفتن و دست هاش رو بستن و عمه فاطمه کف پاهاش رو گذاشت روی صورتش.من و امین هم فقط داشتیم تماشا میکردیم.کف پاهای عمه فاطمه ساه و چرکی بود.عمه فاطمه از توی کیفش یه دونه ناخون گیر اورد بیرون.من تعجب کردم که میخواد چه کار کنه!عمه فاطمه با اون قسمت از ناخون گیر که ناخن ها رو میسابن و اسمش سوهان هست شروع کرد به سابیدن پاشنه ی پاش و چرک های کف پاش رو میریخت توی دهن اکرم خانم.اکرم زن همسایمون داشت بالا میورد و اشک توی چشم هاش جمع شده بود.عمه فاطمم تمام چرک های کف پاش رو سابید و ریخت توی دهن اکرم خانم.
بعد نوبت عمه مریم رسید که چرک های پاش رو بسابه و بریزه توی دهن مامانم.کف پاهای عمه مریمم سیاه و کثیف بودن.همین جور که داشت کف پاش رو میسابید و چرک های کف پاش رو میریخت توی دهن مامانم داشت به مامانم میگفت :"بخور چرک ها رو کثافت!بخور که بفهمی ما کی هستیم.لیاقتت همینه که عرق کونمون رو بخوری و کف پاهامون رو تمیز کنی".من که این صحنه ها رو میدیدم داشت حالم به هم میخورد.مامانم و اکرم خانم هم اشکشون در اومده بود.من به عمه هام گفتم حداقل پاهاتون رو میشستین میومدین نامردا!عمه فاطمه گفت تو یکی حرف نزن.کاری نکن بلند شم این بلا ها رو سر تو هم در بیارم.بعد عمه مریم گفت:"اتفاقا پاهامون باید کثیف باشن تا مامانت و زن همسایه آشغالتون مثل سگ پاهامون رو تمیز کنن.
خلاصه مامانم و اکرم خانم کف پاهای عمه هام رو تمیز کردن.عمه صدیقه هم نشسته بود و داشت تماشا میکرد.اون زیاد کاری به این کارا نداشت.بعد عمه فاطمه اومد رفت به حالت سجده.جوری که من سوراخ کونش رو میدیدم.بعد عمه صدیقه سر مامانم رو گرفت و برد توی کون عمه فاطمه و گفت شروع کن به لیس زدن.مامان بیچارم هم سرش رفته بود بین دو لپ کون عمه فاطمه و سوراخ کونش رو میخورد و گریه میکرد.عمه مریم هم رفته بود سراغ اکرم خانم و نشسته بود روی صورتش.جوری که دهن اکرم توی سوراخ کونش بود.اکرم خانم بیچاره هم میخورد و گریه میکرد.در همین حین عمه مریمم داشت میگفت:"کاری میکنم که از غذا خوردن بیافتین و به خوردن عرق کون ما عادت کنین.روز ها از پاهامون بخورین و شب ها از کونمون."خلاصه حدود 3 تا 4 ساعت عمه هام کون و پاهاشون رو دادن به مامانم و اکرم خانم خوردن.مامانم و اکرم خانم صورتشون دوباره خیس عرق کون و پاهای عمه هام شده بود.عمه فاطمه میگفت:"لیاقت شما کثافت ها عرق کون و پاهای ماست.غذاتون باید همین باشه.بخورین تا سیر بشین."
ساعت 1 بود که عمه مریم گفت:" برید از خونه من بیرون که شوهرم الان هاست که پیداش بشه.هر چی از کونمون خوردین بسه.هنوز جا واسه تلافی هست.دفعه دیگه هم خودتون رو اماده کنین."خلاصه ما ما بلند شدیم و رفتیم.اون روز هم تموم شد.اکرم خانم به مامانم گفته بود من دیگه نیستم.ما زورمون به این خواهر شوهرهات نمیرسه.حالا دیگه من و مامانم تک و تنها مونده بودیم.مامانم ناامید از این که دیگه نمیتونه سر عمه هام تلافی کنه.یک هفته گذشت و خبری نشد تا اینکه یه روز صبح زنگ خونمون به صدا در اومد.در رو باز کردیم.عمه هام بودن.مامانم اول نمیخواست راشون بده توی خونه.ولی به زور وارد خونه ما شدن.من توی راهرو واساده بودم.مامانم رفته بود در رو باز کنه.عمه فاطمه مو های مامانم رو گرفته بود و میکشوندش طرف راهرو.همین که رسیدن دم راهرو عمه فاطمه کفشاش رو در آورد و گذاشت روی صورت مامانم.جوراب نپوشیده بود و پاهاش خیس عرق بودن.به مامانم گفت عرق پاهای خوشمزم رو بخور.در همین حین زنگ خونه دوباره به صدا اومد.عمه مریم رفت در رو باز کرد.من که فرار کرده بودم و رفته بودم توی اتاقم و در رو قفل کرده بودم.کسی هم متوجه من نشده بوده بود.از در رو به حیاط اتاقم داشتم نگاه میکردم که دیدم اکرم خانم و دخترشن.اسمه دختره اکرم خانم راحله بود.19 سالش بود و کاراته باز بود.اکرم خانم داشت به عمه مریمم میگفت ما کاری به شما نداریم و اومدیم سر طاهره(اسم مامانم) تلافی کنیم.راحله و اکرم خانم اومدن توی هال و مامانم رو عمه هام خوابوندن کف اتاق.راحله جوراباش رو در آورد و با کف پاش میکوبید توی صورت مامانم.عمه هام دستای مامانم رو نگه داشتن که نتونه تکون بخوره.راحله هم که کاراته باز بود با کف پاش چندین مرتبه کوبید توی صورت مامانم.آخره کار هم پاش رو به نشانه ی پیروزی اورد بالا و محکم اورد پایین و فرود اومد توی صورت مامانم.مامانم گریه شده بود و صورتش قرمز.بعد اکرم خانم شلوارش رو در اورد و نشست روی صورت مامانم.مامان هم شیار کونش رو لیس مزد و قورت میداد.اکرم خانم روی صورت مامانم نشسته بود و مامانم کونش رو لیس میزد.بقیه هم وایساده بودن داشتن نگاه میکردن.عمه هام گفتن ما دیگه باید بریم چون جایی کار داریم.به اکرم خانم گفتن حسابی حالش رو جا بیار.خلاصه عمه هام رفتن.مامانم موند و اکرم خانم دخترش راحله.راحله کاراته باز بود و اندام خیلی خوش فرمی داشت.من کیرم سیخ شده بود و آرزو میکردم میتونستم راحله رو بکنم.خلاصه بعد از این که مامانم حسابی کون اکرم خانم رو تمیز کرد نوبت به راحله رسید.راحله این بار کف پاش رو گذاشت روی صورت مامانم و نگه داشت.مامانم هم داشت پاش رو بو میکرد.کف پاهای راحله تمیز وسفید بودن جوری که من خیلی تحریک میشدم ولی چه فایده که نمیتونستم کاری کنم.راحله با کف پاش فشار میدید روی صورت مامانم و مامانم هم داشت دست و پا میزد.بعد اکرم خانم به مامانم گفت کف پاهای دخترم رو لیس بزن.مامان هم شروع کرد به خوردن کف پاهای راحله.اینقدر کف پاهاش رو لیس زده بود که بعد از ربع ساعت کف پاهای راحله کاملا خیس شده بود.بعد راحله شلوارش رو کشید پایین.وای که چه کونی داشت.من داشتم دیوونه میشدم.کف کرده بودم حسابی!راحله لای کونش رو باز کرد و سوراخ کونش رو آورد جلوی صورت مامانم.مامانم هم دهنش رو فرو برد توی سوراخ کون راحله.معلوم بود مامان از کون راحله خیلی خوشش اومده.جوری از کون راحله میخورد که راحله جیغش در اومده بود و حسابی تحریک شده بود.راحله به حالت سجده بود و مامانم داشت کون بزرگش رو میخورد.اکرم خانم هم رفت به حالت سجده و به مامانم گفت از کون منم بخور.مامانم هم یه کم از کون راحله میخورد و یه کم از کون اکرم خانم و مرتب جاش رو عوض میکرد.لای کون اکرم خانم و راحله خیس شده بود و دهن مامانم هم پر از عرق کونشون شده بود.بعد از خوردن کونشون مامانم رو بلند کردن و مامانم رو تکیه دادن به دیوار.اکرم خانم رفت پشت مامانم و دست هاش رو از پشت گرفته بود.راحله هم جلوی مامانم واستاده بود.راحله شروع کرد با کف پا ضربه زدن به صورت مامانم.ضربه هاش محکم بودن و مامانم داشت قسمشون میداد که تمومش کنن.ولی راحله با کف پاش میکوبوند توی صورت مامانم.گاهی کف پاش رو روی صورت مامانم نگه میداشت تا مامانم از بوی پاش خفه بشه.صورت مامانم قرمز شده بود و گریش گرفته بود.بعد مامانم رو خوابوندن و با کف پاهاشون روی صورت مامانم وایسادن.دیگه صورت مامانم کاملا له شده بود و نای التماس کردن هم نداشت.من که با دیدن این صحنه ها آبم ریخت توی شلوارم.من هر وقت راحله رو توی کوچه میدیدم تحریک میشدم.حالا که دیگه کون لخت دیده بودمش داشتم دیوونه میشدم.چند ساعتی گذشت و اکرم خانم به مامانم گفت:"من نمیخوام با خواهرشوهرهای تو در بیفتم.تو لیاقتت کون و پاهای ماست که ازشون بخوری و سیر بشی.تو باید کون و پاهامون رو همیشه تمیز کنی.اگر این کار رو نکنی به خواهر شوهرهات میگم.اونوقت باید کون اون ها رو هم بخوری."دلم برای مامانم میسوخت که غذاش شده بود عرق کون و پاهای زن و دخترهای مردم.بیچاره مامانم دیگه نمیدونست چی کار کنه.همه برضدش شده بودن و چاره ای جز خوردن کون و پاهاشون نداشت.راحله هم اضافه شده بود و صورت مامانم شده بود کیسه بکس کف پاهای راحله.وقتی اکرم خانم و راحله رفتن من از اتاق اومدم بیرون.مامانه بیچارم بی حال کف اتاق افتاده بود.مامانم بهم گفت تو بگو از دست این نامرد ها چی کار کنم.منم گفتم چاره ای جز خوردن کونشون نداری.مگه اینکه بتونی چند نفر پیدا کنی وراضیشون کنی تا کمکت کنن.حدود 2 هفته از این ماجرا ها گذشت.توی این 2 هفته اکرم خانم و راحله چند بار اومده بودن خونه ما و مامانم رو با عرق پا و کونشون سیر کرده بودن.متاسفانه من خونه نبودم تا ببینم و حال کنم.عمه هام هم پیداشون نبود.مامانم خونه دار بود و دوست زیادی نداشت.چند تا زن دایی داشتم که مامانم روش نمیشد براشون این ماجراها رو تعریف کنه.فقط یک نفر بود که مامانم باهاش رابطه خوبی داشت و اون هم محبوبه خانم زن مغازه دار سر کوچمون بود.شوهر محبوبه خانم سوپری داشت و زنش همیشه توی سوپری بود و اونجا کار میکرد.مامانم رفت و باهاش صحبت کرد.قرار شد محبوبه خانم با 3 تا از خواهراش بیان و اول یه درسی به اکرم خانم و دخترش بدن بعد حاله عمه هام رو بگیرن.من از مامانم خواهش کردم که اون روز توی اتاقم باشم و مامانم قبول کرد.خلاصه محبوبه خانم و خواهراش ساعت 1 ظهر اومدن خونه ما.همون روز هم قرار بود اکرم خانم و دخترش بیان خونمون.اکرم خانم و راحله هم ساعت 1:15 زنگ خونمون رو زدن.همین که اومدن توی خونه جا خوردن.خواست که برگردن ولی مامانم در اتاق رو قفل کرده بود.پنج تایی ریختن روی سر راحله و اکرم خانم.مامانم به محبوبه خانم و خواهراش توضیح داده بود که چه بلایی سرش آوردن و ازشون خواسته بود که همون بلا ها رو سرشون در بیارن.خلاصه پنج تایی افتاده بودن به جونشون و لگدمالشون کردن.راحله که کاراته باز بود و چند تا از خواهرهای محبوبه خانم رو زد و دماغشون خون شد.ولی زیاد نتونست طاقت بیاره و محبوبه خانم با کونش رفت روی صورتش.همین جور که روی صورت راحله نشسته بود شلوارش رو در آورد و کونش رو باز کرد و دهن راحله رو برد توی کونش.محبوبه خانم هم کون بزرگی داشت ولی به کون اکرم خانم نمیرسید.اکرم خانم هم صورتش با ضربه های کف پاهای بقیه داشت له میشد.خلاصه بعد از ربع ساعت.مامانم به محبوبه خانم گفت دست های راحله رو بگیره که میخواد صورتش رو له کنه.اکرم خانم راحله رو خوابونده بود روی زمین.طوری که صورت راحله به پشت خوابیده بود و محبوبه خانم دست های راحله رو از بالا گرفته بود.مامانم هم با تمام قدرتش کف پاش رو میاورد بالا و میکوبوند توی دهن راحله.بعد پاش رو روی صورت راحله نگه داشت که راحله از بوی عرق کف پاهای مامان خفه بشه..مامانم به راحله میگفت عرق پاهام رو بخور و بو کن تا تو باشی از این غلط ها نکنی.در همین حین اکرم خانم هم داشت عرق کون خواهرهای محبوبه خانم رو میخورد.خواهرهای محبوبه خانم سنشون از 27 سال بود تا 35 سال.هر سه تاشون هم متعهل بودن.بعد مامانم به محبوبه خانم و خواهرهاش گفت به حالت سجده بخوابن.اون ها به حالت سجده خوابیدن و اکرم خانم و راحله شروع کردن به خوردن کونشون.اکرم خانم گریه شده بود و داشت به زور از کونشون میخورد.راحله هم گریه شده بود و سرش توی کون محبوبه خانم گیر کرده بود و داشت شیار کون محبوبه خانم رو لیس میزد.مامانم سر راحله رو گرفت و گذاشت کف پاهای محبوبه خانم و صورتش رو فشار میدید به کف پاهاش.کف پاهای محبوبه خانم چون از صبح تا شب توی سوپر کار میکرد و جوراب نمیپوشید سیاه و چرکی بود.محبوبه خانم به مامانم گفت تو هم از کونم باید بخوری.مامانم هم جا خورد و گفت:" ما با هم قرار داشتیم که حال بقیه رو بگیرم.من که کاری نکردم."ولی محبوبه خانم گفت اگه خودت کونم رو نخوری به زور مجبورت میکنم.مامانم هم در حینی که راحله داشت کف پاهای محبوبه خانم رو لیس میزد شروع کرد به خوردن کون محبوبه خانم.حدود 30 دقیقه ای گذشت.تا تین که جای جالب ماجرا رسید.محبوبه خانم و خواهراش بلند شدن و اکرم خانم رو به حالت سجده خوابوندن.بعد صورت راحله دختر اکرم خانم رو به زور فرو بردن توی کون مادرش.اکرم خانم میگفت بی مروت ها این دخترمه.این کا رو نکنید!!!!اکرم خانم از راحله معذرت خواهی میکرد و میگفت ببخش دخترم همش تقصیره منه.محبوبه خانم هم سر راحله رو فشار میدید توی کون مادرش و به راحله میگفت عرق کون مامانت رو بخور.راحله هم به ناچار سوراخ کون مامانش اکرم خانم رو لیس میزد.حدود نیم ساعت راحله از کون مامانش خورد.بعد محبوبه خانم به راحله گفت با کف پاهات صورت مامانت رو له میکنی وگرنه دوباره باید کونمون رو بخوری!ولی راحله این کا رو نمیکرد.به خاطره همین محبوبه خانم راحله رو گرفت و کشوند زیر کونش.راحله داشت خفه میشد.این بار راحله گفت باشه این کار رو میکنم.اکرم خانم داشت التماس دخترش رو میکرد و میگفت راحله این کار رو نکن.ولی راحله چاره ای نداشت.راحله با کف پاش میکوبوند توی صورت مامانش.اکرم خانم بیچاره گریه شده بود و راحله رو قسم میداد حداقل آروم تر بزنه.بعد از این که صورت اکرم خانم زیر پاهای دخت خودش له شد کون رحله رو هم دادن اکرم خانم بخوره.اکرم خانم هم به زور لای کون دخترش رو لیس میزد.مامانم هم داشت تماشا میکرد و به اکرم خانم میگفت:"از کون دختر خودت بخور تا سیر بشی کثافت.من لیاقتم کون و پاهاتونه؟تو لیاقتت عرق کون و پاهای دخترته."خلاصه بعد از این که اکرم خانم کون دخترش رو خورد محبوبه خانم خواهراش گفتن دیگه بستونه.حالا نوبت مامانه بیچاره من رسید.محبوبه خانم خواهرهاش رو به سجده خوابوند و به مامانم گفت کوشون رو بخوره.مامانه منم کونشون رو حسابی لیس زد.بعد محبوبه خانم به راحله گفت با کف پاهات صورت طاهره رو له کن.راحله هم گفت بروی چشمم!راحله هم چنان با کف پاش میزد توی صورت مامانم که صدای برخورد کف پای راحله با صورت مامانم هفت تا کوچه رو پر کرده بود.آخره کار هم راحله کف پاش رو روی صورت مامان نگه داشت و مامان رو با بوی پاش خفه کرد.10 دقیقه کف پای راحله روی صورت مامانم بود که مامانم دیگه تکون نمیخورد.وقتی راحله پاش رو از روی صورت مامانم برداشت همه دیدن مامانم غش کرده.محبوبه خانم گفت طفلک بسشه.ولی اکرم خانم گفت هنوز کون من رو باید بخوره.محبوبه خانم گفت ما که میریم.خلاصه محبوبه خانم و خواهرهاش رفتن.ولی اکرم خانم و راحله موندن و اکرم خانم کون بزرگش رو گذاشت روی صورت مامانم.مامانه بیچارم غش کرده بود ولی اکرم خانم دست بردار نبود.اکرم خانم که دید مامانم غش کرده و به هوش نمیاد رفت از توی اشپزخونه آب آورد و پاشید روی صورت مامانم.مامانم به هوش اومد و راحله و اکرم خانم کف پاهاشون رو گذاشتن جلوی صورت مامانم و به مامانم گفتمنلیس بزنه.خلاصه مامانم پاهاشون رو هم تمیز کرد.اکرم خانم و دخترش دیگه خسته شدن و کارشون رو تموم کردن و رفتن.از این ماجرا تا امروز مامانم رابطه خودش رو با عمه هام قطع کرد.ولی اکرم خانم و دخترش گاهی اوقات یه حالی به مامانم میدادن.مامانم دوستیش رو با محبوبه خانم به هم زد و رابطش رو قطع کرد.مامانم شده بود کون خور اکرم خانم و دخترش.این بلایی بود که سه تا عمه هام سره مامانم آوردن و بعد خودشون و کشیدن کنار.یه بار از مامانم پرسیدم تو حالت به هم نمیخوره اینقدر از کون و پاهای زن همسایه و دخترش میخوری؟مامانم گفت چاره ای ندارم.گفتم چرا؟مامانم گفت اگه نخورم اکرم آبروم رو جلو بقیه میبره و عمه هات هم میاره همراهش تا کون اون ها رو هم بخورم.تمام.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
پدر دختر

سلام
می خواستم براتون داستان سکس منو بابامو بگم . من ارزو 23 سالمه قدم 180 وزنم 70 اندام پری دارم سینهام 80 دور باسنم 69 و رشته ورزشیم بسگتباله . داشجو زبان هستمو با پدرم تنها زندگی میکنم .راستی یادم رفت بگم من تو 11 سالگیم مادرم روتو تصادف از دست دادم و تو این دنیا فقط پدرم و دارم که بعد تصادفش پاهاش و از دست دادو دیگه حس نداشت. پدرم بازنشسته ی اداره بیمه هستش 1 سالیه پرستار داره و ازش پرستاری می کنه فقط بخواطر من ازدواج نکرد. همیشه از سره تنهاییش یا کتاب می خوند یا مجله .این اواخر که دانشجو شده بودم همیشه دلم پیشش بود که تنهای چیکار میکنه پرستارش میرسه بش یا نه . خلاصه وسط ترم مهر بود که پرستارش بهم زنگ زدو گفت که 3 4 روزی نیستو بچش مریضه مرخسی می خوات مام با خونواده مادری و پدری رابطه انچنانی نداشتیمو از هم دور بودیم . عصابم خود شده بود کلی از درسام عقب میوفتادمو حصله منت کشی استاد و نداشتم. خلاصه یه بلیت گرفتمو اومدم شهرمون رفتم خوده دیدم بابام ازخوشحالی می خوات پاشه انقدر خوشحال بود که انگار 3 4 ساله ندیدتم اخه خیلی بم واسته بود بهر حال منو بابام کسی و جز هم نداشتیم. پرستار خداحافظی کردو رفت من شاید باورتون نشه اولین باری بود که از بابام مراقبت می کردم یعنی می کردم اما ن اینکه کامل . خلاصه اولین روز به خوبی تموم شد و صبح روز بعد بابام خاست بره دستشویی منم کمکش کردم جای سختش و خودش انجام می داد خیالم راحت شد . عصر همون روز بابای بیچاره ی من اومد به گل ها اب بده که نمی دونم چی شد ویلچرش چپه شد تو باغچه نمی دونم چقدر موند تا من دیدمش و جغ ردم بیچاره حتی صدامم نکرد چون گلو خاک خیس شده بود حسابی گلی شد . بلندش کردم گفت خودم درستش می کنم دلم خیلی سوخت .انقدر که اشک از چشمم میومد وقتی داشتم می بردمش تو اما اون نمیدید. واسش لباس اودم اما دیدم تمام زیر پوشش گلی شده حتی موهاش ...
گفتم بابا باید بری حموم دیگه کار از تعویض لباس گذشته . البته با شیتنت گفتم که حالو هواش عوض شه . اونم گفت راست میگی باشه بابا میرم . منه خنگ حواسم نبود که این بیچار رو تا اونجا باید ببرم گفت بابا کمکم می کنی برم . وای از خجالت اب شدم چقدر من خنگ بودم . الکی گفتم خواستم برم شامپر بیارم ... حلاصه بردمش حموم دیدم منتظره گفتم بابا هرچی میخوای بم بگو گفت بابا کمکم کن لباس هامو درارم منم شرو کردم پیراهن و تاپشو دراوردم خیلی وقت بود تن بابارو ندیده بودم پشمالووی من بود اما خوش استیل بودو شیکم نداشت دیدنم خودشو تکون دادو پاهاشو از پایه انداخت پایین و گفت بابا کمر بندمو باز کن خودم بقیشو انجام می دم یکم خجالت کشیدم اما خوب پدرم بود جلو ویلچر نشستم و اروم کمر بندشو ازکمرش دراوردم بابام همیشه دلش می خواست کاراشو شده با زور خودش انجام بده و اگه کسی کمکش می کرد یه طوری بش بر می خورد دیدم دکمه شروارشو واکرد به بهونه اوردم شامپو رفتم بیرون و بر گشتم دیدم هنوز داره ور می ره عصبی شده بود من که دیدم عصبی شده با شیطنت گفتم بابا مگه بام تا رف داری ? داشتم از خجالت ای می شدم اما باید کمکش ی کردم جلوش نشستمو دستمو بردم پشتشو اون دستشو گذاشت رو دسته ویچرو یکم خودشو بلند کرد تا من شلوارو از زیره باسنش رد کردم و تا زانوش کشیدم پایین سرم دقیق لای پای بابام بود همین که سرمو بلند کردم نوک دماقم به کیره بابام خورد البته سری خودمو جمو حور کردمو از پاش دراوردم و گفت ممنون دخترم کمکم کن بشینم رو صندلیم .درست بود دختر قوی و درشت جسه ی بودم اما دیگه نه اینکه کسی و جا بجا کنم.واسه بلند کردن بابام اموزش دیده بودم و رفتم از جلو دستمو دور بابام حلقه کردم با شمارش بلندش کردمو در حن بلند کردم چسبوندمش به خودم سینهام درد گرفته بود دست بابام دور گردنم اما دووم نیاوردمو یهو محکم نشوندمش رو صندلی بابامم واسه اینکه تعادلش بهم نخوره دستش به شیره اب خوردو اب وا شد از شانس بد منم رو دوش بودو اونم اب سرد که من جیغ زدنمو گفتم بابااااا بابام که این صحنرو دید زد زیره خنده منم با دیدن لبخند بابا خندم گرفت و گفتم خیسم کردی بابا اونم گفت خود بعد من تو حموم کن پیراهنم خیس شد اما چون درفتم شلوارم خشک موند . به بابا گفتم من که خیس شدم واستم بشورمت اونم سری گفت نه خودم حموم می کنم لباست خیس میشه من گفتم میشه بگین الان اب رو سره کی ریخت ؟ بابام که دید راس میگم گفت شلوارت خشکه منم سری گفتم میرم شلوارک می پوشم اونم با حرس و شوخی گفت خودم می شورم .من رفتم کمدو وا کردم دیدم هیچی ندارم بپوشم همهی لباس هامو برده بودم خوابگاه فقط 2 تا شلوارک بود یکی لی بود که تنگم بود اون یکی هم خیلی کوتاه بود باید سری می رفتم بابام منتظرم بود ناچارن شلوارک کوتاهو که یه وجب زیره کسم بود و پوشیدم و پیراهنم که خیس شده بودم دراوردمو یه تاپ گشاد که راحت باشم تنم کردم.من قده بلندی داشتم و رونه پاهام خیلی کشیده یود جل. ایینه رفتم دیدم فقط رونه پا دید داره با کلی خجالت رفتم دیدم بابام تمام صورتش پر شامپو هست به اب به صورتش زد و منم جلوش تاغ باز رو صندلی نشستمولگن لباس هم وسط پام و خودمو به شستن لباساش مشغول کردم که اول اون منو ببینه اخه خجالت می کشیدم حواشم بش بود که وقتی واسه اولین بار دید شامپو از دستش رها شدو دوباره برداشت وگفت کی اومدی سکتم دادی دختر . . منم خندیدم گفتم کفی بودید ندیدن و بلند شدم گفتم بدین من بشورم سرتونو خلاصه شمپو رو ازش گرفتمو ایستادم جلوش واقعا وقتی جلوش واستادم گفتم عجب قلتی کردم چشماش دقیق روبروی رونپام بود کامل شستمش و گفت ارزو یه شامپو دیگه منم خم شدم شامپو بردارم متوجه نگاه سنگین بابام شدم که با واستادنم چشمشو به یه جا دیگه معطوف کرد . شرو یه شستن کردم اما نا خودا گاه حواسم به بابام بود که لای رونه پامو نگاه می کرد اخه نمی دونم اونجا چه خبر بود اما متوجه شدم از نگاه کردم من خوشش میاد خوب دخترشم . منم لفت دادم نگاه کنه که گفت ارزو میشه منو تو وان حموم بزاری منم ناچارن گفتم چشم بابای من دوباره به همون روش بلندش کردم اما باید چونم زیره گردنش می بود که اگه یهو رها شد گردنش اسیب نبینه . بلندش کردم وقتی بلندش کردم نمی دونم چرا یهو شل شد که یهو نفس کشیدم زیره گردنش اون یهو سفت کرد بلقشو سینهام خیس شد تمام اب بدنش تاپمو خیس کرد. اومدم اب وانو باز کنم دیدم گفت نکن دخترم من خیلی وقته اینتوری خودمو میشورم میدونم یادت رفته بود . دلم به درد اومد من چجور دختری بودم که ....
از دست خودم خیلی ناراحت شدم . رفتم پی لباسا حواسم به خودم بود و از خجالت به پشت بودم گفتم ببینم بابام چکار داره می کنه دقیق روبروی من یه ایینه کوچیک بود دیدم بابام خیره به پشتمه و داره خودشو میشوره من که فهمیده بودم بابام خوشش اومده با خودم تصمیم گرفتم که بابام هرچی خواست من ببینه تو دلم گفتم به هر حال مرده کسی و نداشت نداره حداقل دخترش که محرمه ببینه اروم پاشدم همون طوری به پشت مشغول جدا کردن لباس ها شدم من میدونستم چه کونه توپوی تو ای شلوارک دارم یه 1 دقیقه ای صبر کردم سرم پایین بکار خودم بود برگشتم با دستم که خیس بود کف روی رونمو پاک کردم و به همون حالت نشستم دیدنم بابام چشماش 4 تا شده خوشحال بودم بلندشدم گفتم بابا چیزی نمی خوای گفت نه دخترم لیاس یشور من تو دلم خندم گرفت و گفتم چه ربطی داشت‍!!بلند شدم به بهونه ی برداشتم لیف به پوشت جلوش خم شدم بعد برگشتم رو در رو جلوش رو زمین نشستمو پاهامو باز کردمو به اب کشیدم لیف مشغول شدم اب روی زمین تمامه کونمو خیس کرده بود بابا هم هر چی دیلش می خواست می دید یهو کف پرید به صورتم تاپمم گشاد خواستم با اون پاکش کنم تا جایی بالا کشدم که شیکنن و زیره سینه های افتادم معلوم شد خودمو زدم به بهحواسی گفتم بابا شما که هنوز هیچ کاری نکردین ابو سرد می کنین من باید تا شب صبر کنمااا بابامم با خنده گفت توکه خیسه خیسه حمومه دیگه هرهر خندید و گفت من لیف بکشم تو دلم گفتم بابا خوشش اومده ها و هر هر خندیدم . بلندش کردم گفت بزارم رو زمین دست اون که دوره کمرم بود همین طور که به زمین نزدیک می شد دستش از کمد به باسن بعد رونه پام کشیده شد و گفت دراز میکشم امدم اب بریزم دیدم بابام انقگار یه چیزی لای پاش با دست فشار داد منم به رو خودم نیاوردم با برگشتن من دستشو سریع برداشت منم کنارش دوزانو نشستمو رونه پاهام گنده شده بودو شلوارکمم تنگ بابام هم دیگه کم کم وقتی حتی رومم ترفش بود نگا می کرد دستامو کفی کردمو تمام بالا تنشو شستم رسید به رونه پاش پاشو یکم باز کردم دیدم کیره بابام داره همین طوری بالا میاد گفتم چه خاکی توسرم کنم ای صحنرورد کنم اب ریختم رو شکم بابام دیدم خاک به سرم پارچه شورت بابام چشبید به کیرش قشنگ ملوم شده بابام داش از خجالت می مرد که من بیتفاوت شرو به شستن بالا تنش کردم دوباره تو دلم با خودم کلنجار می رفتم که چرا اینتوری شد گفتم خیلی وقته زنی نبوده کنارش بزا بابام حالشو کنه که رفتم سره رونه پاش کامل بازش کردم و شرو به شستن کردم کیره بابام اگه جا داشت شورتو پاره می کرد و از سقف میزد بیرون داشت می ترکید بابام بعد 5 دقیقه اروم شدو عادی شد براش من کنارش نشسته بودم اومدم اب بریزم روی رون پاش تمام لباسمو خیس کردمو با عصبانیتو شیتنت یه اب رو سرم ریختم و بابام خندید و گفت عیبی نداره دیگه باید حموم بری منم پرو گفتم حموم برم ؟ الان کجام پس بابامم گفت نظورم شستو شوی گفتم منم خودمو میشورم بد یهو زدم تو دهنم گفتم ببخشید بابام غش غش می خندید و گفت برو حموم توکن من یکم خودمو میشورم منظورش و فهمیدم که منظورش کیرش بود گفتم باشه بلند شدمو به پشت شرو کردم به دراوردن لباس هام تاپو کندمو زیرش یه با سوتین بودم باورم نمیشد اینتور راحت باشم بابام که میخ رو من بود دکمه شلوارکمو وت کردم خیلی تنگ بود خم شدم به جلو کونمم قمبول شد نمی دونم چطور شد یهو شوارکو شورتم باهم تا زیره لپ کونم اومد پاییین منم که قمبول بودم یهو واستادم یه جیغ کوچیک زدم همیتوری اروم کشیدمش بالاو اروم شلوارکمو کشیدم پاییینو دراودم بابام دیگه بی حال شده بود مخصوصا با دیدین اون صحنه ی غیره عمد . برگشتم دیدم بابام زیره چشمی فقط به کونو سینه هام نگاه می کنه منم هی اینورو اونور می رفتم بابا رو به حال خودش گذاشتمو به بهونه سابیدن گل روی پیزاهن با یه دست به پشت چار سدتو پا واستادم با تکون دادن دستم سینها و کونم مثل ژله میلرزید بابام دیگه داشم منو می خورد که پاشدم گفتم بابا شستی ؟ گفت اره دخترم اما پشتم مونده ذحمت می کشی گفتم چشم بابایی به شیکم خوابوندمش دیدم با دستش کیزشو رو داد لا پاش منم شرو به شستن پشتش کردم طوری نشستم که صورتش روبروس کونم باشه احساس خوبی داشتم از اینکه منو ببینه خوشش میاد دستمو بردم زیره شورتش کونشو شستم جو یهویی بردم کونشو سفت کردو انتظار نداشت من پاهاشو باز کردم لای پاهاشم شستم دستو بردم پایین بین لای پاش که یهو دستو کیرشو لمس کرد فوق الاده کلفتو داق سری دستمو بیرون اوردم دیدم بابام چشماشو بسته رونه پاهاشو باز کردم از پشت فقط بیزه هاش و نصف تنه ی کیرش با اون سره کلفتش معلوم بود لیفو دستم کردم و مثلا اینکه حسش نمی کنم و قستم شستنه شورع به مالادن بیزه هاش کردم از زیر دست به کیرش می کشیدم یهو دستشو پرت کرد رو ساق پام که مثلا اتفاقی بود خلاصه بابام دیگه تاقت نداشت حتی با دیدم حال بابام خواستم یه توری به بفهمونم اگه خواست راحتش کنم اما من دختر بودم از همه مهم تر دخترش .شورتشو دیگه بالا نکشیدم و گفتم بابا تموم شد مو خوام برتون گردونم با صدام چشماشوباز کردو و روبه اسمون خوابوندمش تن خودمو خیس کردمو به بابا گفتم پاهامو شما بشور اونم گفت چشم دخترم پاهامو داشت می کند محکم میمالوند من به پهلو خوابونده بودمش و پاهامو جلوش دراز کرده بودم 2 3 باز نزدیک کسم شد تنم مور مور میشد خوشم میومد یهو دست کرد لای پامو مشغول شستن اونجا شد یکی از انگوشتاش به کسم می خورد خیلی خوشم اومده بود کیره بابا دیگه شورتشو بلند کرده بود چون از پوشت پایین بود یه جورایی معلوم بود گه گفتم بابا بالا تنمم شما بشور منم کنارش خوابیدم شرو به دست شکیدن کرد با دستش اب لاسینم می ریختدستشو کامل لا سینم میکرد که وقتی میخواست دستشو بکشه بیرون واسه اخرین بار منم از پشت سوتینو وا کردم نفهمید البته که سینه های گندم جلو چشش زد بیرون اون جا خورد امادید می عادی هستم شرو به مالوندم و شستن کردم خیلی اروم میمالوند سینه هام سفت شده بود گفتم بابا پهلومو بشو و بعد پشت بهش کردم کونمو دادم سمتش اونم شرو به شستن کردن کم کم مثلا لیز می خوردم عقب رفتم که نوک کیرشو احساس کردم نوکش روی شورتم بود دیدم بابا سینهامو باز میماله فهمیدم خوشش اومده برگشم روشکم بابا دیگه خودم میمالوند تا رسید به کونم کونمو فشار می داد هیو با دستاش شورتمو لا کونم کردو کونمو اب کشید من حشری شده بودم بابام که از حا رفته بود می دونستم باید یا ساک بزنم یا زا کون بکنتم یا جغ بزنم براش اما چطوری یهو پاشدم گفتم بابا وسیله اصلاحت کجاست جاشو نشونم دادو امادش کردم گفتم تا اونجایی که من میدونم باید لای پای مردا سیو بشه بهر حال خودت که نمی تونی بابا جام من برات انجام میدم بابامو رو ب اسمون خوابوندم کیرش دیگه مثل سنگ شده بود به بابا گفتم بابا می خوام اصلاه کنم بلعکس رو سینش نشستم و گفتم خجالت نکشی ها بابام گفت نه دخترم ممنونم اول یه قوس ناز به کمرم دادم که کونم قمبول شه بعد اروم شورتشو کشیدم پایین بزور از رو کیرش ردش کردم با دستام از لای پام پارچه ی روی کسمو شکیدم که از کمر شورتم پایین بیاد تا 2 3 ثانت پایین کشیدم بقیشو با عقب جلو رفتن رو سینه بابام پایین اوردم شورتم کامل پایین بود خم شدم رو پاهاش به بهونه اصلاح
کونمو دا چونش دادم عقب طوری که اگه با چشاش پایینو میدید سوراخ کونو کسم جلوش بود با شامپو حسابی کیرشو میمالودمو 2 3 دقیقه گذشت دیدم یه چیری یه سوراخ کونم خورد اما عقب کشد چون یهو شد من کنمو سفت کردم غریزی بود دوباره شل کرمو دیدم که انگار زبون بابام بود کرد تو سوراخ کونمو اون تو می چر خوند خیلی خوشم میومد با دستاش لپ کونمو با ز کرد گفت دخترم خسته شدم عقب تر بشن منم رفتم انقد عقب که بالای کسم جولولبش بود شرو کرد به لیسیدم منم کیرشو میمالوندمو اصلاح رو کیرش اب ریخم که کفش پاک شه بعد با ترس اروم تو دهنم کردم یه بار چون صابونی بود تلخ بود خوشم نیومد دیگه نکردم دلم می خواست بابام ارضا شه اما نمی شد که به بابا گفتم تموم شد پاهام دو طرف سرش بود بلند شدم واستادم دیدم بابا داره لای پامو نگاه می کنه یه نگه به کیرش کردمبا خودم گفتم چطور بفهمونم هنوز دخترم تمام حواس بابام به کسم بود امدم رم سینش نشستم دوباره کونمو دادم سمت کیرم شورتمو که پایید بود پایید تر کشیدم نشستم رو کیرش طوری که لای کسم بره واسش عقب جلومی کردم علنا داشتم میدادم به بابام بابامم خودشو به سینهام چسبونده بود که دیدم با دستش منو اورد بالا تر کیرشو با کونم میزون کرد من که کیرشو دیده بودم عمراا اگه می رفت یا من میموردم یا ... خلاصه دوباره کردمش لا پام دیدم بابام منو سفتر از قبل کشید بالا با دستش نوکه کیرشو روی سوراخ کونم نگه داشت نمی زاشت نکن بخورم اروم فشار داد نمیرفت تو منم دستمو دور گردم بابام حلقه کرده بودم درد میکشیدم چی میتونستم بگم 3 4 بار سعی کرد دید نمیره منو با دستش گذاشت کنار خودشگفت دخترم به پهلو بخواب خوابیدم و اونم خابید انقدر ترسیده بودم که دلم می خواست بگم نکنه دردم میاد باباز از پشت 2 3 بار کیرشو لا کسم کشید ترسیدم توش کنه دیدم کیرشو تفی کیرده دوباره رو سوراخم گذاشت اما دستم رو کمروباسنم دستشو اورد رو سینهام محکم فشارشون داد و اروم کیرشو فشار داد نوک کیره کلفتش جا باز کرد تو کونم داشتم میموردم با دستش کسو سینمو میمالوند کمی اروم شدم با تلمه های کوچیک کیرشو تا ته کرد ته کونم از کونم خون میومد کیرشو کشید بیرون کرد تو و من شل شدم دیگه توان نداشتم انگار کل انرژیمو از کونم می کشید 25 دقیقه ای داشت می کرد منو دردش عادی شده بود شل بودم اما دلم می خواست محکم تر بکوبه تو کونم که احساس کردم 4 5 تا محکم تر از بقیه تلمیه زدو کل ابشو لای پام ریختو با انگوشتش به کسو کونم مالید از پشت چسبید بهمو کلی پشتمو بوسید و گفت بهترین حموم عمرم بود دخترم منم بیحال کیرشو گرفتمو یه ساکه محکم زدم که هرچی اب مونده بود خوردم اینم داسنتان من .
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
میلاد و آبجی مهسا

سلام اسمم میلاده 15 سالمه سفید قد بلند . می خواستم داستان سکس خودم رو براتون بگم . زمستون بودو عروسی داییم نزدیک خواهرم مهسا و مادرم که دهن بابامو صاف کرد بودن که لباسو فلان و خواهرم 19 سالشه و بینهایت مهربون اونم مثل من سفید و چشاشم به بابا بزرگم رفته اما هم قد منه و من حقشو خودم سینه هاش ایستاده مثل مادرم رونه پاهاشم پر . اما یکم پهلو داشت که مشغول اب کردن بود دیگه نزدیک عروسی بود و کار هر روزم شده بود نظر بدم واسه لباس هاش یکی از لباساش یه جوراب شلواریه مشکی بود که تمام پاهاش معلوم بود جددا عصبانی شدم تمام دمو دستگاش میزد بیرون گفتم نه ولی خوشکل شده بود اما اون کار خودشو کردو همون شد لباسش . اما جدا عجب اندامی داشت تو اون لباس واسه اولین بار یجور نگاش می کردم روز قبل عروسی دوباره تنش کردو اومد گفت چطورم منم گفتم باز که اینو پوشیدی اونم گفت مجلس زنونست و فلان گفتم بیا جلو من رو تخت دراز گشیده بودم گفتم بچرخ ببینم تمام اندامشو ورنداز کردم واقعا ناز بود دستشو بکمر زد سینهاش استاده به شوخی گفت مخمو نزنی منم شکه شدم و گفتم نه نه نه نمی پوشیش اونم لوس کردو بقلم کرد بدنش واقعا نرم بود و یتوری شدم دمه گوشم می گفت با شینتن من ایجیه تومو نازمو ناز دارمو خودشو اینتوری لوس می کرد بوسم کردو منم گفتم برو اونور لوجیم کردی خندیدو رفت اما از پشت فقت نگام به کونش بود خلاصه گذشتو روزه رفتن رسیدو عمه اینام با توله هاش اومدن خونمون اصا حوصله پسر عمه ها مو نداشتم ثل وحشی ها از سرو کول بالا می رفتن .. موقه رفتم دیدم انگاری می خوا با ما بیان .اخه با یه ماشین مگه میشد همه ...
مامانم جلو نشست مام عقب اول پسر عمه ها بعد من بعد ایجیم بعد دیدم عمه گنده ی منم داره میاد منو مهسا خندمون گرفت یعنی هیچ جوره جا نمی شد واسه اینکه جاشه مهسا بلند شدو وقتی عمم نشست دیگه جایی واسه این بد بخت نمونده بود یه دقیقه ای سرپا بودو مامان گفت بشسن دیگه مهسا با چشم فهموند نمیشه مامام خندیدو گفت هر طوری هست بشین منم کتو شلوار تنم بودو اوتو ش ترکید با انی حرکت عمم خلاصه یواش یواش مهسا نشست رو پام اول رو زانوم بود کونشو کامل حس میکردم و یاده اون روز افتاده بودم ماشین که حرکت کرد مهسا یهو پرت شد عقبو با کونش دقیق رو پاهام نشست منم دستم رو کمرش بود دید کبود شدم گفت میلاد ببخشید .. منم گفتم جلوتو نگاه کنو خندمون گرفت کونه مهسا داشت دیوونم می کرد تو دسنداز ها انگار تلمبه بالا پایین می شد منم چیزی جز گوشت احساس نمی کردم . 5 دقیقه ی گذشتو من سیخ کرد بودم از شانس بد منو کیرم لای پام بود خدا خدا می کردم متوجه نشه ابروم بره بابا دست خودم نبود همسا هم هی حرف میزدو تکون می خورد و تو یکی از این دسنداز ها مهسا پرید هوا کیرم صاف ترف سقف شدو وقتی نشست فک کنم یا رو سوراخش بود که کسش که یهو دوباره پرید اما اروم نشست دوباره اما فک کنم فکر کرد سگک کمر بندم بوده مهسا خیلی مهربون بود و گفت داداشی شرمنده عضیت شده من که عرق کرده بودم گفتم نه بابا این چه حرفیه خلاشه رسیدیمو من با کیره سیخ پیاده شدم سری درستم کردم ضایه نشه اما مهسا فهمیده بود پیاده شد یه دستی به کونش کشید البته جوری که کسی حواسش نبود فک کنم دردش اومده بود بعد نگام کرد منم با گوشیم وررفتمو تو عروسی نگام کامل روش بود بدجوری هشری شده بودم مهسا رقاص خوبی بود خلاصه عروسی تو خوماریم تموم شودو رسیدم خونه ئیگه طاقت نیاوردم حموم رفتمو جغ زدم رحت شدم تمتم زیر شکمم درد گرقته بود حتی یه لخظه از ذهنم بیرون نمیرفت .اما خواهرم بود . شب بود موقع خواب من چون جغ زده بودم زود بیهوش شدم مهسا همیشه موقع خواب با دوستش که 16 ساله با همن صحبت می کنه نمی دونم چی شد ساعت 11 تو خوابو بیدار شنیدم صدا میاد دیدم مهساست دار با هیبا حرف میزنه لابلای حرفاش شنیدم که سواره ماشین شدیم الان نمیشه بگم میبینمت تعریف مینکم و هیبام معلوم بود اصرار میکنه بگه یهو گفت نمیشه الان خوابه که فهمیدم راجبه منه گوشم شد 4 تا و این حرفارو شنیدم مهسا : اومدیم سوار ماشین شیمن عمم جا نمشد و من رو پای میلاد بودم اره همون جورابرو پوشیده بودم اره میلاد م داشت حال می کرد داداشم اینو گفت انگار دیگه خوابم نمیومد مهسا ادامه داد که مهسا : اره وسط راه بودیم دیدشم لاپام کرده منم مهربون میمالوندمش اماهیبا بچه پرو داشت جوایمو پاره می کرد اره تو دسنداز رفتم هوا دیدم سیخ گذاشت رو کونم هر هر می خندید منم خجالت زده از اینکه فهمیده و جیوری چون خوشش اومده بود . بعد صدا هیبا رو شنیدم که گفت داداشته دیگه نمیزاری بکنه من بدم بش مهسا کفت گمشو کسافت همین فردا مامان میشم منم سیخ اما هیبا داشت می گقت به من کمک کنه چون بچه خوشکلم که دیگرون سواستقاده نکنن و می گفت راحت باشید و بزار ببینتت اینا مهسا می گفت دیونه ایا اما انگار قبول می کرد منم یجوری اما دهع بودم چطوری می خوات نشود بده که من چشو دلم سیر شه .خلاصه بعد 1 ماه که دیگه نا امید شده بودم سالکرد ازدواج مامان بابام رسیدو اصولا منو مهسا می رفتیم پیشه عمه که گفتیم عمرا .. و مونیدم خونه . من نتظر کاری بودم . رفتم اتاقه مون دراز کشیدم رو به اسمون دیدم 2تا ابشربت درست کردو اورد داد بهم خوردم واقعا جیگرم حال اومد تشکر کردم یهو پاشد رفت جلو دراور خم شد مشغول گشتن شد کونش از رو شلوارشک داشت دیونم میکرد منو در همون حالت دید که ذول زده بودم یکم لفتش دادو یه شلوارک چسبان که روز قبلش خریده بود نشونم داد گفت الان می پوشمش منم منتظر دیدنش بودم که اومد وای خدا رونهپاهش از جلو لای پاهاش په گوشتی شده بود من همون طور که نگا میکردم برگشت گفت کمرش خوبه ؟ گفتم عالیه و رفت رو صندلی گرد نشست کونش توپول شده بودو کامل معلوم بود پاشد گفت خیلی توش راحتم میلاد واسه توام گرفتم من خوشحال شدم رفتو اوردش رفتم پوشدمش لنتی هرکاری کردم کیرم کوچیک شه اما مگه میشد ناچارن رو به پایین صافش کردم اما خوب معلوم بود گنده شده رفتم دید منو گفت عالیه زیره چشمی به کیرم نگا می کرد منم پرو امدم دراز کشیدم کیرمم رو به شیکمم گذاشتم کامل معلوم بود اومدو کنارم نشست وگفت دوست دختر نداری میلاد ؟
منم یکه خوردم گفتم نه بخدا اونم خندید گفت چرا می ترسی سوال بود دیگه و گفت من میدونم پسرا تا به سن بلوغ میرسن به دختر احتیاج پیدا می کنن دخترام میدوننو سو استفاده می کنن منم گفتم می دونم مهسا اما من که احتیاج ندارم اونم خندیدو گفت همیشه التت اینتوری میشه ؟ که من از خجالت اب شدم گفتم بخدا چیزی نیست نمی دونم چرا اینطوری شد ه امد جلو صورتم گفت داداشی خیلی مراقب باش و گفت من کنارت می خوام بخوابم من گفتم نمی خوات مهسا اون اروم کنارم دراز کشید گفت به پهلو بخواب منم خوابیدم به پشت خوابید و گفت میلاد بقلم کن من گفتم نمی خوا م مهسا با اسرار اون دستمو انداختم دور گردنش و گفت میلاد بلغل کن محکم سینهامو چسبوندم به پوشتیش و گفت مثل اینکه خودم باید انجام بدم شکمشو داد تو کونشو چسبوند به کیرم و گفت محکم بقلم کن منم حشری شده بودم کیرمم سفت محکم بقلش کردم 6 7 دقیقه بعد گفت میلاد حالت خوبه ؟ گفتم اره مهسا داق شدم گفت خوبه و اروم کونشو می چرخوند مخم داشت میترکید من خودمم چند بار کوبیدم رو کونش و دیدم بلند شد و به کیرم نگاه کرد با دستش منو رو با اسمون خوابوند خودش اومد رو در رو روم خوابید وای چقدر نرم بود سینهاشو رو سینهام گذاشت گفت میلاد زیره گردنمو بلیس منم شرو کردم به خوردن دیدم داره اه و ناله می کنه بعد 5 دقیقه گفت داداشمی نمیتونم لبتو ببوشم لوپمو ببوس بوسیدمو اونم بوسید و از روم پاشد گفت میخوام اگه کسی و دوباره دید اینطور نشی گفتم باشه جلوم واستاد و تاپشو دراود من داشتم از حال میرفتم بدن سفیدو ناز با اون سینهاش و سوتین صورتیش بعد دیدم شلوارکشو کشید پایید سفید ترین چیزه عمررم بود نازز ناززو شورتشو صورتی و گفت ببین و اومد روم خوابید من داشتم دیوونه میشدم تاپمو دراوردم شلوارکمو دراورد شورتمو اروم کشید پایین کیرم جلو چشش زد بیرون گفت میلاد هنوز جا داره بزرگ تر شه ها کیرم سفید کلفت اما کوتاه بود 14 سانت بود اومد روم کرد لا پاش باور کنید 7 8 بار مالوند ابم اومد روی رونه پاهاش ریخت و گفت پس مرد شدی تو بر عکس روم خوابیدو کیرمو کرد و دهنش نمی دونم چیکار می کرد که بعد 7 دقیقه سیخ شد منم با کونش بازی می کردم اما شورتش پاش بود دیدم برگشت یه بوس رو لوپم گذاشت و شورتشو توری که من نبینم پایین کشید اومد با کسش بالای کیرم نشست وای خیس بود کیرم به لپ کونش می خورد خم شد روم چشمامش تو چشمام دی دستش کیرمو گرفت اروم کرد تو کونش وقتی داشت میرفت میدیدم کمی دردش میباد اما همون بار اول دا تخمام کرد تو کونش خودش تلمبه میزد و گفت میلاد کمرتو تکون بده اولین تلمبه اه کشید منم محکم می کردم دستام رو لپای کونش بود و داشتم می کردم بعد نیم ساعت ابم و تو کونش ریختم . اولین سکس من بود .
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
صفحه  صفحه 71 از 149:  « پیشین  1  ...  70  71  72  ...  148  149  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Incest Sexy Story - داستان های سکسی با محارم

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA