ارسالها: 10767
#731
Posted: 1 Oct 2014 23:16
داداشم منو کردش
سلام من سارا هستم 20 سالمه داستانی رو که میخوام براتون تعریف کنم برمیگرده به چندروز پیش...
تو خونه نشسته بودم و فیلم تماشا میکردم که در زدن...درو باز کردم دیدم داداشمه،منم جز نیم تنه و یه دامن خیلی کوتاه هیچی تنم نبود...خلاصه داداشم نگاش رو خط سینم قفل شده بود و نه من تکون میخوردم نه اون،بالاخره دست از نگاه کردن برداشت و اومد تو...منم رفتم تو اتاقم و رو تختم دراز کشیدم..یهو درو باز کرد اومد تو...گفتم:چیه شایان...گفت:هیچی یه کوچولو بهم حال میدی؟؟؟؟منظورشو خوب فهمیدم...راستش خودمم بدم نمیومد که حال کنیم اونم با داداشم خلاصه قبول کردم...لبخندی از روی رضایت زدم اونم خوشحال خیز برداشت سمتم...اول لبمو خورد....کم کم داشتم حشری میشدم...اومد پاین و گردنمو بوسید بعدش پایین تر رسید به سینه هام...نیم تنمو ازتنم کشید و شروع کرد به خوردن سینه هام خیلی حال میداد...سرمو بالا گرفتمو هی اه میکشیدم...
یهو سینمو ول کرد و رفت سمت کسم دامنمو دراورد و کسمو خورد دیگه داشتم خیلی حشری میشدم....صدای اه و نام هم بلندتر شده بود..هی کسمو میخورد و میگفت جوووووون جوووووووونم چه کسی داری جوووووووونم...خلاصه حسابی که کسمو لیسید شلوارو شرتشو دراورد و گفت برام ساک بزن...منم ازخدا خواسته شروع کردم به ساک زدن کیرش خیلی بزرگ بود...یکم ازش میترسیدم ولی خب شوتم بر ترسم غالبه کرد...حالا صدای ناله و اه اوه اون بلند شده بود...
بالاخره بعد یه ربع ساک زدن کیرشو ول کردم...دراز کشیدم وسط اتاق و گفتم:بیا شایان بکن تو...شایان هم خوشحال اومد جلوم نشست و کیر بزرگشو روی کسم تنظیم کرد...و اروم فرو کرد تو که جیغم رفت هوا....کیرشو دراود و گفت چی شدی؟؟؟گفتم:خیلی درد داره شایان...گفت:یخورده تحمل کنی حله ...دوباره فرو کرد..اروم اروم..بیشتر داد تو...نشد که داد نزنم...قلبم تند میزد...ولی اون حواسش به من نبود با یه حرکت سریع تا ته فرو تو کسم کیر گندشو...دستمو گذاشتم رو تخم کیرش و کشیدم عقب اما شایان هیچ تکونی نخورد و شروع کرد به تلمبه زدن...وحشیانه تلمه میزد و من از درد جیغ میزم...کسمو بعد از دقیقا 20 دقیقه تلمبه زدن ول کرد و گفت:برگرد...
به حالت سگی نشستم...کیرشو گذاشت رو سوراخ کونمو فرو کرد تو...اوف از پشت دردش بیشتر بود...باز اه و ناله و فریاد من بود و تلمبه زدنای اون...هی تلمبه میزد و میگفت:جووووونممممممم جووووونممممممم...
یهو داغ شدم همه ابشو ریخت تو کونم...سست شدو افتاد زمین درحالی که هنوز کیرش تو کونم بود...منم داشتم ارضا میشدم...گفتم ابم داره میاد...سریع منو نشوند روخودش و همه ابمو خورد...هردومون ارضا شدیم باهم رفتیم حموم و همدیگرو شستیم...بعد از اون هرشب باهم حال میکردیم....
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 12930
#732
Posted: 1 Oct 2014 23:23
من و دختر زنم
سلام دوستان گلم
شهاب هستم و 31 سالمه . خلاصه بگم براتون من از بچگی کس ندیده بودم و دستم به کس نمی رسید و اصن دوس دختر نداشتم . تا اینکه در 21 سالگی تو مسیر برگشت از دانشگاه یه شب سرد پاییزی از یه کوچه تاریک و خلوت رد میشدم که یهو یه خانمی پرید جلومو و گریون و پریشون ازم کمک خواست . منم هول شده بودم و گفتم چیکار میتونم بکنم براتون . گفت فقط بیا با من تاکسی بگیریم بریم از این جا ! خلاصه ما هم تریپ فردین و بردیم در خونه مادرش تحویلش دادیم . پول تاکسی رو که حساب کردم کلی تشکر کرد و گفت واستید برم از ننم پولو بگیرم بیارم که منم گفتم باشه بعداً و موضوع امشب رو برام توضیح داد که شوهره بدجور معتاده و اصرارکرده بوده که باید به دوستمم بدی و ازین حرفا! اینم زده بود بیرون از خونه فقط یه چادر سرش بود و زیرش لباس معمولی تو خونه .منم میخواسته تا خونه ننش ببرمش چون خودش پول همراش نبوده ... خلاصه بعدها فهمیدم 26 سالشه اسمش مریمه و یه دختر 6 ساله به اسم مژده داره .
خیلی زود عروسش کرده بودن و شوهره ناتو درآمده بود. حالا راست یا دروغ کار شوهره همین بوده که دوستاش رو بیاره خونه باهم مواد بکشن که اون شب به مریمم گیر داده باید بدی . بگذریم این اغاز دوستی ما بود و خداییش کم کم از من خوشش آمد.( آخه من اصلا ازش چیزای بد نمی خواستم و شده بودم سنگ صبورش تا اینکه یه روز تلفن زد و مث همیشه داشت صحبت میکرد که بهم پیشنهاد داد برم خونش! منم که زن ندیده کس ندیده از خدا خواستمو رفتم خونش .رفتم دیدم تمام خونه بوی گند تریاک و شیشه گرفته و دخترشم مدرسه بود. مریم بهم گفت که شوهرش الان خب نشعه کرده و با رفیقاش رفته بیرون تا شب نمیاد ولی دخترش ساعت 5 از مدرسه میاد . زود باش وقت نداریم.... آقا مارو میگی مگه میخواد چیکارکنه که دیدم داره لبامو میخوره ..برای اولین بار یه زن داشت با من ور میرفت . خلاصه اونروز من با کمک مریم ( چون خودم بلد نبودم کیرمو بکنم تو کسش ) تونستم از پسری در بیام ! خوب گاییدمش و آخرم بهم گفت وقتی خواست آبت بیاد درش یار و منم مث یه شاگرد خوب به حرفش کردم ...بگذریم که بعد عاشقش شدم و با وجود یه دختر 6 ساله و 5 سال اختلاف سنی ازش خواستم طلاق بگیره و زن من بشه و همه این اتفاقا افتاد. دیگه نمیخوام از سکس با مریم بگم بلکه موضوع اصلی بر میگرده به 4 ماه پیش یعنی زمانی که من بعد از حدود 10 سال زندگی با مریم و دخترش که با ما زندگی میکنه کاری کردم که تا الان ادامه داره! دختر مریم مژده رسیده بود به سن 16 سالگی و ناگفته نماند تمام این سالها منو به عنوان پدرش قبول داشت چون اونم حقو به مادرش میداد و حتی یه بارم به دیدن پدرش نرفت .
من چون ازداوجی بد داشتم و تموم آرزوهامو برباد دیده میدونستم از دو سال بعد از ازدواج همش پشیمون بودم و دنبال کارایی بودم که تو مجردی نکرده بودم و خیلی چشم چرون بودم اما هیچی هم گیرم نمی آمد جز جرق زدن اما خدا وکیلی به مژده نظر نداشتم با اینکه جلو من همش با تاپ و شلوارک بود . اینم بگم که دوسال بعداز ازدواجم خدا یه پسر بهمون داده بود که باعث شد من با مریم زندگی کنم وگرنه 100باره طلاقش میدادم . علتشم اینه که واقعا پشیمونم هم سنش بیشتره و فک کنم داره از قیافه در میره و هم الان که من هرشب میخوام سکس کنم فقط ماهی یکی دوبار میزاره بکنمش . وگرنه زن نجیبیه از وقتی زن من شده میگم ها. تو اون زندگیشم خب رنگ کیر نمی دیده با اون شوهرش و به من پیشنهاد سکس داد ... بگذریم یه روز گرم تابستون زنم با پسرم رفتن خونه مادرش و من ساعت 3 ظهر خونه خواب بودم . قرار بود مژده از استخر بیاد بعد با هم بریم خونه مادرزنم . ساعت 4 دیدم یکی داره تو حموم سر و صدا میکنه از خواب بلند شدم و رفتم پشت در حموم که دیدم صدای آخ و اوخ مژده ست ....( بعدها فهمیدم از دستی کرده پدر سگ ) خلاصه به روی خودم نیاوردم و سعی کردم ندید بگیرم چون دختر نوجوونه و به سن بلوغ رسیده و ... اما واقعا شهوتی شده بودم . دلو زدم به دریا و گفتم بابا ، مژده ، چیزی شده . بعد از چند ثانیه گفت نه بابا جون دارم دوش میگیرم بیام بیرون بریم خونه مامانی. خلاصه من بیخیال شدم و گفتم بعدا به مریم چوقولی شو میکنم .
بعد از یه ربع آمد بیرون و حوله دورش پیچیده بود و موهاشم خیس . وای تاحالا به چشم مشتری نگاهش نکرده بودم .. بی پدر خوشگل شده بود با سینه های مرمری مث مادرش ، کونی سفید و چشمای سبز و موی خرمایی و اندامی متناسب ( البته اینای دیگه به مادرش نرفته بود ، اینطور که مریم میگفت شبیه عمش شده بود) . ناخودآگاه داشتم چشم چرونی میکردم که یهو گفت بابا یه چیزی بگم ناراحت نمیشی ؟ گفتم نه . گفت داشتم تو حموم موهای اونجامو میزدم که خونیش کردم ... منم خیلی هول شدم و گفتم چرا دست به تیغ میزنی وقتی بلد نیستی ! گفت وا
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#733
Posted: 1 Oct 2014 23:29
مادر زن خوشگل و حشری ام
مادرزنم با اینکه 48 سالشه ولی جوون مونده خیلی باحاله صورت خیلی قشنگی داره مخصوصا دماغش خیلی خوش تراشه ،اما وقتی عصبانی بشه کسی جلودارش نیست. من عاشقشم 3 سال از ازدواج من با دخترش میگذشت که بهم گفت میتونی از این رسیورهای کارتی برام بخری، من گفتم مادرجان اون رسیورها مناسب شما نیست کانالهای ناجور داره ، بهم گفت مثلا چه کانالهایی؟، گفتم از اون فیلمها، انگار خودشو به خنگی زده بود، گفتم فیلمهای لختی، یه دفعه گفت سکسی، گفتم آره، گفت همه جارو نشون میدن، گفتم بله،با خنده گفت لوله کشی میکنن،خیلی فکر کردم تا متوجه شدم چی میگه، با خجالت گفتم آره، توی دلم میگفتم ایکاش کیرمو درمیاوردم تا حسابی بخوره ضمنا کیرم از سوالهاش حسابی شق شده بود .
اون که متوجه سیخ شدن کیرم شده بود بهم گفت پاشو بریم ببین آنتنم باید عوض بشه گفتم نه دوباره دستمو گرفت و کشید و گفت پاشو حالا یه نگاهی بنداز، دستمو کشید من هم مجبور شدم با همون شکل پاشم،یه دفعه وایساد و زل زد به کیر گندم که داشت شلوارو پاره میکرد، بهم گفت تو هم ازون فیلمها دیدی، باخجالت گفتم آره، بعد گفت قدیما شوهرامون فقط جلورو میذاشتن اما میگن حالا همه جارو میذارن درسته، با خجالت گفتم آره یکساعتی گذشت داشتم دیوونه میشدم با خودم گفتم ایکاش جلوش لخت میشدم ، یکدفعه فکری به ذهنم رسید با خودم گفتم شاید کیر منو میخواست ، برای همین رفتم دستشوئی و درز خشتکمو به اندازه 4 یا 5 سانت پاره کردم کله بزرگ کیرمو از سوراخ بیرون گذاشتم و آروم رفتم روبروش نشستم و یه خورده لای پامو باز کردم 10 دقیقه ایی گذشت ولی اون توجه ایی نداشت و داشت ماهواره نگاه میکرد
یه دفعه گفتم اگه اون رسیورها رو میخواهید براتون میگیرم، تا رو به من کرد کله بزرگ کیرمو دید چشاش حسابی گشاد شده بود من هم خودمو زده بودم به بیخیالی و داشتم ماهواره رو نگاه میکردم ولی حواسم بهش بود اون هم هر چند ثانیه برمیگشت و به کله کیر نگاهی میکرد فهمیدم حشری شده، بهم گفت توی اون فیلمها خوردن کیر هم هست،آب دهنمو قورت دادمو گفتم آره، یه دفعه بسمتم هجوم آورد و کل کله کیرمو توی دهنش گذاشت ، از خود بیخود شدم یه دفعه انگار که کیرم سوراخ شلوارکمو پاره تر کرده باشه همش اومد بیرون ، اون هم شروع کرد به خوردن کیر درازم،انگار تمام بدنم از حرکت ایستاده بود و از بالا چاره ایی جز تماشای خورده شدن کیرمو نداشتم مادرزنم تمام کیر 30 سانتیمو توی دهنش عقب جلو میکرد با دو دستش جفت گوشامو گرفته بود و میکشید و همونطور کیرمو ساک میزد از فرط ناباوری انگار آب کیرو قفل شده بود کمی که کیر خورد پاشد و سیلی محکمی به صورتم نواخت و با عصبانیت گفت بگو غلط کردم من هم گفتم غلط کردم ، ولی اون دوباره شروع به خوردن کیرم کرد ، دوباره کشیده محکمی دیگر بصورتم زد و گفت بگو دیگه تکرار نمیکنم من هم با گریه گفتم ولی اون بدون توجه به گریه هام دوباره شروع به خوردن کیرم کرد چندبار باسیلی زدن و خوردن کیر ،بالاخره آب از کیرم بیرون پاشید و اون چند ثانیه ایی کله بزرگ کیرمو لیس میزد بعد درحالی که کیرم رو گرفته بود منو به اطاقش برد و خشتکمو با نخ و سوزن دوخت.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 10767
#734
Posted: 2 Oct 2014 00:22
کون عمم و کیر من
سلام دوستان. من حامي و 26 سالمه اين داستان از پارسال شروع و تا همين ديشب ادامه داشت و خواهد داشت ، من يه عمه دارم كه سالها دور از ما و در شهري با 18 ساعت فاصله در جنوب كشور زندگي ميكردن تا پارسال كه شوهر عمم تو يه تصادف مرد و عمم و دو تا بچش به شهر ما و همسايگيه ما اومدن ، عمه من يه انسان فوق العادست باور كنيد هيكل و فرم صورتش از بازيگراي فيلم هاي سكسم بهتره قدش بلند شايد حدود 178 متر وزني حدود 70 و سفيد رو و كمري باريك و نه واقعا تجسمش سخته كوني كه هر كيري رو راست ميكنه بسيار بسيار زيبا ،اما چون حجاب زيادي داره به چشم ديگران كمتر مياد ، اون با من خيلي راحت بود و من هر وقت خونشون ميرفتم يه ساپورت با تاپ ميپوشيد و با من زياد شوخي ميكرد و من هميشه تو كفه كونش بودم و هر وقت ميديدمش كيرم راست مي شد تا اون روز خلاصه رسيد و من تصميممو گرفتم بچه هاش رفته بودن كلاس شنا و عمم تنها بود من رفتم پيشش و سر شوخيو باز كردم و از دوست دخترام گفتم ، عمم گفت اي شيطون چند تا داري منم از عمد گفتم عمه خوب جواب گو نيستن يكي كمه چيكار كنم ، عمم گفت منظورت چيه ؟ من گفتم عمه من يه مشكل بزرگ دارم شايدم مريضم نميدونم چيكار كنم ، عمم گفت خدا نكنه مريض باشي چته منم گفتم نه روم نميشه بگم و اونم هي اصرار كرد منم با كمال پر رويي گفتم عمه ديگه خسته شدم هوس و شهوتم زياده ، تمومه پولام بابت كرايه ويلا ميره ، با اينكه دوست دختر دارم اما بازم ميرم سراغ جنده ، هيچ كدوم سيرم نميكنن ، من اصلا عاشق سكسم هيچ وقت سير نميشم ، عمم خودشو زد به اون راهو گفت يعني ارضا نميشي ؟ منم در كمال پر رويي گفتم نه عالي ارضا ميشم حالي هم كه به طرف مقابلم ميدمم عاليه اما سير موني نداره اين بد مصب ...
عمم يه لبخند موزيانه اي زد و گفت اي شيطون خوب طبيعيه بعضيا اينجورين ، گفتم كاش يه دوست دختر با شرايط شما داشتم ، عمم گفت : منظورت چيه ؟ گفتم : خوب خونه داشته باشه ، هميشه بتونم برم پيشش و مثل عمه جونم ناز و خوشكل و خوش هيكل باشه ، عمه يه جوري منو نگاه كرد و رفت تو آشپزخونه تا چايي بياره منم پشت سرش رفتم تو آشپزخونه ديدم پشتش به منه و اون كون خوشكلش داره بهم چشمك ميزنه ، رفتم از پشت بغلش كردم گفتم فداي عمم بشم كه تو دنيا لنگه نداره خنديد و گفت : تو هم لنگه نداري گفتم واي چه تفاهمي عمه ، خانومم ميشي ؟خنديدو گفت ديوونه ي خل و چل گفتم :عمه اگه عمم نبودي همين الان ازت خواستگاري ميكردم عمم گفت : خيلي ديوونه اي گفتم: تو ديوونم كردي راستشو بخواي من يه جور ديگه دوست دارم نه مثل عمم مثل دوست دخترم ، منو نگاه كرد من دوباره بغلش كردمو دستمو گذاشتم رو سينه هاش و آروم نازش كردم ، ديدم چيزي نگفت منم بيشتر ماليدم گفتم: عمه تو منو سير ميكني من هميشه به يادتم من عاشق تو ام به خاطرت هر كاري ميكنم ، منو نگاه كرد و گفت عزيزم من مال توام هر كاري ميخواي بكن لبمو گذاشتم رو لباشو ازش لب گرفتم مثل ديوونه ها لبمو ميخور دستشو گرفتم رفتيم رو تخت درازش كردم تاپشو در آوردم واي سينه هاش سفيد بود با نوك صورتي رنگ ، بي درنگ شروع كردم به خوردنش عمم رو سرم دست ميكشيدو هي ميگفت فدات شم ، عزيزم ، بخور بخور همش مال خودته زبونمو از رو شكمش سور دادم بردم پايي و نافشو بوس كردمو شورتو و شلوارشو با هم در آوردم واي انقدر كونش قمبل بود كه ساپورتش در نميومد ، تصورش سخت بود لاي پاش چي داشت كسش مثل دختراي 17ساله بود كوچيك و جم و جور ديوونه وار شروع كردم به ليسيدنش عمم ديگه ديوونه شده بود صداش بلند شده بود سرمو هي به كسش فشار ميداد و ميگفت بخور بخور ، بخور تا يه دفه يه داد زدو بي حال رو تخت دراز كشيد منم كه عاشق كونش بودم از پشت خوابوندمشو لپاي كونشو آروم گاز ميگرفتم ، بوس ميكردم ، ليس ميزدمو هي قربون صدقه كونش ميرفتمو از كونش تعريف ميكردم گفتم : آي كيرم آي آي ، عمه : فداي كيرت بشم اون مال منه بده بخورمش ، نشستم رو به روش بلند شد و شروع كرد به ساك زدن واي دست بازيگراي سكسو از پشت بسته بود .
هي ليس ميزد ميگفت اوم اوم ، ملچ مولوچ ميداد ، همشو يه دفه ميكرد تو دهنش نوكشو ميك ميزد ، تخمامو ليس ميزد واي داش آبم ميومد كه با تمنا گفتم عمه من كونتو ميخوام ميخوام با كيرم يه حال اساسي بهش بدم ، عمم از پشت دراز كشيد واي انقدر كونش قمبل بود كه سوراخش پيداا نبود يه بوس كونشو كردم لپاي كونشو باز كردم واي يه سوراخ صورتيه تنگ آب دهنمو ريختم روش گفتم عمه كونتو باز ميكني با دستاي سفيدش كون قمبلشو باز كرد من نوك كيرمو گذاشتم رو سوراخ صورتيه كون عمم هنوز فشار نداده ديدم جيغ زدو خودشو كشيد جلو گفتم : عمه من كه هنوز تو كونت نكردم ، گفت عزيزم من تا حالا حتي يه بارم از كون ندادم واي قند تو دلم آب شد گفتم خيله خوب من هر كار ميگم تو بكن من قول ميدم فقط لذت ببري اونم گفت: باشه بعد ازش خواستم به حالت سجده بشه اونم حسابي قمبل كرد اين بار كيرمو حسابي آب دهني كردم گذاشتم رو سراخ كونش فشار دادم نوكش رفت تو سوراخ كونش ، جيغ زد و رو تخت دراز كشيد منم كمرشو صفت گرفتم و همراش دراز كشيدمو با يه فشار كيرمو تا ته كردم تو كونش
واي چقدر تنگ و داغ بود عمه نفس نفس ميزد و با خواهش و جيغ ميگفت : درش بيار درش بيار مردم ، منم با تمنا گفتم الان تموم ميشه الان آبم مياد گلم شروع كردم به تلنبه زدن واي كونش چه لرزشي داشت چه تكون تكوني ميخور فقط 2 دقيقه تلنبه زدم كه آبم اومدو همش ريخت تو كون عمه ، بعد روش 5 يا 6 دقيقه دراز كشيدم هر دوتامون ساكت بوديم و بعدش با هم رفتيم حموم من مثل اينكه اون بچم باشه حسابي شستمش خيلي خوشش اومد و گفت : تا حالا اينطوري سكس نكردم كيره تو دو برابر كير شوهرم بود بعدش تو هموم برام ساك زد و دوباره آبمو آورد از اون روز به بعد تقريبا ما هفته اي 5 بار سكس داريم و هر دو تامون راضي هستيم عمم عاشقه كيرم شده و منم عاشق هيكل سكسيه اون و ديگه حاشيه هاي دوست دختر داشتن و جنده آوردنم ندارم ، همه جوره راحتم ...
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#735
Posted: 2 Oct 2014 00:29
قیم من و مامان
خاطره من مربوط به دو سه سال پیشه. پدر من حدود چهار سال هست که فوت کرده و شوهر خالم قیم من و مادرم شده. من اون موقع ها بچه بودم و خیلی دلتنگ پدر. شوهر خاله ام مرد مذهبی و خوش اخلاقیه. از همون اول جای پدر را در قلب من گرفت. اکبر اقا همیشه وقتی منو میدید بغلم میکرد و ماچ آبدار از لپهای بزرگم می گرفت. من چاقم و از بچگی بر خلاف پسرها سینه های تپلی دارم. اکبر آقا سینه هام را از پشت میگرفت و منو میچسبوند به خودش بعد لپمو ماچ بارون میکرد. گاهی هم ریشاشو میمالید زیر گردنم که من قلقلکم میشد و میخندیدم. از این حرکات اکبر اقا خوشم میومد. یه روز اکبر اقا اومد خونمون. موقع رفتن گفت ماشینش پنچره و کمک می خواد. مادرم از من خواست برم کمک کنم. وقتی اکبر اقا خونه ما بود مادرم جلوش حجاب کامل داشت. من رفتم تو پارکینگ پیش اکبر اقا. داشتیم کار میکردیم که دیدم زیپ اکبر آقا بازه و یه چیز سیاه بزرگ پیداست. خنده ام گرفت. اکبرآفا با خونسردی گفت به چی میخندی. با چشم بهش نشون دادم. گفت ای داد بیداد شیطونک دوباره پیداش شد. گفتم شیطونک چیه؟ گفت همون که تو هم داری. میخوای با بازی کنی؟ بعد اون چیز سیاه را از تو خشتکش درآورد. من میخندیدم. اکبر آقا جلوی صورتم گرفت . من با دست لمسش کردم. بعد رفت از توی صندوق عقب یه شیشه کرم کارامل آورد مالید سزشیطونک و گفت کرم کارامل دوست داری گفتم بله و بعد شروع به لیسیدن کرم کارامل کردم. بعد چند ثانیه اکبر اقا لرزید و یه مایع سفید از شیطونک پاشید تو دهنم. گفت این خامه اش بود. منم خامه ها را خوردم.
تا چند روز اکبر اقا میومد دنبالم منو میبرد بیرون بهم کرم کارامل میداد بخورم. بعد هم میگفت مامانت نفهمه این یه راز مردونس. منم چیزی نمیگفتم. تا یه روز که مامانم خونه نبود اکبر اقا اومد خونمون. گفتم کارامل آوردی گفت نه امروز میخواهیم دکتر بازی کنیم. من رفتم پیشش و اون مثلا آمپول نوشت. بعد گفت باید آمپول بزنی. منم شلوارمو کشیدم پایین و خوابیدم رو تخت. اکبر اقا شروع کرد یه باسنم و رونهام دست بکشه. بعد دست کرد زیر شکمم و ممه هام. من مور مور شده بودم. کیف کرده بودم. اکبر اقا گفت حالا مثل حالت سجده باسنت را بیار بالا. بعد لای قمبلهامو باز کرد. با زبون شروع کرد سوراخ کونمو بلیسه. من خنده ام گرفته بود. سوراخ کونم خیس خیس شده بود. اکبر اقا اومد رو تخت شیطونک را در آورد. مالید روی سوراخ کونم. حسابی قلقلکم شده بود که یهو درد شدید احساس کردم و با جیغ از روی تخت پریدم. اکبر اقا گفت این درد آمپوله یا امپول میزنی یا دیگه از شیطونک بازی خبری نیست. من مثل بره خوابیدم روی تخت. قمبلهامو بردم بالا. اکبرآقا شیطونک را کرد تو سوراخم. بعد از چند لحظه آبش اومد. روی قملهام احساس گرمی و لزجی کردم. تا چند ماه کار اکبرآقا همین بود تا یه روز وقتی فکر میکدیم مامانم دیر میاد من و اکبر آقا مشغول بودیم که مامانم اومد تو!! اکبر آقا سریع از خونه در رفت. مامانم شوکه شده بود. من لباسمو پوشیدم و نشستم کنار مامان. مامان گفت چیکار میکردید. من همه چیز را گفتم. وسط تعریفهام مامان هی تکون میخورد. گاهی پاهاشو به هم میمالید. بعد به من گفت برم حموم. شب از اتاق مامان صداهایی می اومد. فکر کردم نماز شب میخونه اما صداش فرق میکرد. رفتم از لای در دیدم مامانم قمبلشو هوا کرده و با دست بین پاهاشو میماله میگه اکبر جون... کیرتو بورم.... اکبرجون کیرت تو کسم.. چند رور بعد از بیرون اومدم دیدم اکبرآقا خونمونه. پریدم تو بغل عمو اکبر. زود منو پایین گذاشت و گفت برم تو اتاقم. مامانم چادر مشکی سرش بود اما یه تاپ قرمز زیرش پوشیده بود. چند دقیقه بعد صدای آه مامانمو شنیدم. دیدم اکبرآقا مامانم قمبل کرده. بعد منو صدا زد. رفتم پیشش. مامانم گفت مصطفی جان این کیر تو کونت میرفت؟ شلوارمو در آوردم و موازی مامانم قمبل کردم. اکبر آقا کیرشو کرد تو کونم. مامانم جیغ زد درش بیار درش بیار کیرت مال منه. اکبر آقا دراورد و گرفت جلووی صورت مامانم. مامانم خامه حسابی خورد!! از اون روز کسی نیست منو بکنه. کونم کیر اکبر آقا را میخواد.
نوشته: فرشید
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 12930
#736
Posted: 3 Oct 2014 12:17
من و مادرزنم
سلام دوستان .قبل ازشروع داستانم میخوام بگم این داستان مثل بعضی از داستانای ساختگی وتوهمی که توشهوانی بعضی ازدوستان میذارن نیست وکاملاواقعیت داره.. من بادختری ازدواج کردم که پدر نداشت و فقط با مادر و برادرش زندگی میکرد.خانوادم مخالف بودن اما بزور مجبورشون کردم .. من تو سن ۱۹سالگی ازدواج کردم بخاطر شهوت خیلی بالایی که داشتم. اماهیچ سکسی نداشتم وحتی بلدنبودم چطور و از کجا باید کرد. وقتی نامزدکردم بعضی مواقع که مادر زنم اجازه میداد با زنم تو اتاق خلوت کنیم از روشرت یالاپایی میزدم اما هیچ لذتی بهم نمیداد واین باعث عذاب من بود. من صادقانه این مسئله روبه مادرزنم گفتم واقعا نظری نداشتم که مخشو بزنم یا بخوام تحریکش کنم اما بعدش فهمیدم که حرفای من باعث تحریکش شده و کم کم طرزحرف زدنش و رفتارش بامن تغییرپیداکرد. مادرزنم ۳۹سال داشت وقتی باهاش سکس کردم و۳سال بود که شوهرش مرده بود وکاملا ازلحاظ سکس کمبود داشت.
یک شب که خونشون دعوت بودم حواسم به ساعت نبود دیدم ساعت ۱ نصف شب شده ونمیتونم برگردم خونمون وبا اصرارمادرزنم مجبورشدم شبوهمونجابخوابم. مادرزنم برااینکه حواسش به من باشه که دخترشو نکنم رخت خواباروتو یه اتاق انداخت جای منوزنموباهم انداختوجای خودشو طوری انداخته بودکه صورتش به سمت پاهای من بود.پسرشم کنارش خوابوند. خلاصه من زنموبغل کردموچون نمیشد کاری بکنم سعی کردم بخوابم تاشق دردی اذیتم نکنه. بین خوابوبیداری بودم که دیدم مادر زنم داره با انگشت پام بازی میکنه. بازم ازسادگی فک کردم اتفاقی داره اینکارومیکنه.یکم که گذشت دیدم دستشو کشید روپاموازلای پاچه ی شلوارم دستشوکردتو وداشت پاموکامل میمالوند. دیگه شک کردم سرموبلندکردم که ببینم جریان چیه دیدم اشاره کردبلندشو بروطرف پذیرایی.
ترسیدم اگه حرفشوگوش نکنم صداشوبلندکنه آروم بلندشدم رفتم پذیرایی دیدم پشت سرم داره میاد.هاجو واج مونده بودم میخوادچکار کنه دیدم اشاره کردصدات درنیادبچه هابیدارمیشن بعدش دراتاق خوابوقفل کرد اومد دستموگرفت بغلم کرد.خشکم زده بود گفتم اینکاراچیه؟ گفت مگه نگفتی لذت نمیبری ازدخترم.گفتم خب آره گفت من تاوانشومیدم و یه حالی بهت میدم که تاحالایاتا آخرعمرت نبینی. بعدشم منوبکنی دیگه خودت برادفه بعد رامیفتی. ایناروگفتو رفت درازکشیدوگفت بیاکنارم. رفتم طرفش اشاره کرد شلوارمو دربیار.خجالت کشیدم.دیدم پاشو زدبه کیرم که روم بازشه منم سعی کردم خودموبه بیخیالی بزنمو هرچی گفت انجام بدم.شلوارشودرآوردم شرت نداشت.انصافاوقتی چشمم خوردبه کسش چشام برق زد.یه کس ماهیچه ای صافوصوف تپلوخوش فرم . گفت بمالش براش مالیدم دیدم داره داغ میشه .دست گردشلوارمودربیاره خودموکشیدم عقب بلندشد آروم کشیدپایین تاکیرمودید گفت این باید صاف بره توکسم. کیرم بدجورسیخ شده بود. همونطورنشسته کیرموبلعید وخیلی شهوتی داشت ساک میزد حسابی داشتم لذت میبردم. بهم گفت حالت چطوره دهنم خشک شده بود نتونستم جوابشوبدم باسرم اشاره کردم دارم لذت میبرم.بعدساک زدنش طاق بازشد گفت نوبت توه.نشستم لای پاش روکسشوداشتم میلیسیدم دیدم ناراحت شد سرمو بردعقبتر که زبونم بره لای کسش.فهمیدم منظورش چیه.
دوستان باورکنیداولین بارم بودبلدنبودم.خلاصه زبونمولای کسش میکشیدم توش میبردم با صدای قشنگ اوف گفتنش عجیب لذت میبردم وسعی میکردم بیشتربراش زبون بکشم بادستاش سرموگرفته بود جاییکه احساس کردبینیم نزدیک کسشه فشار دادبینیم رفت توکسش داشتم خفه میشدم که سرموکشیدم بیرون گفت چیه دوس نداری؟گفتم میشه بریم بعدی لبخندتخمی زدوگفت بیابالاتر.پاهاشو انداخت دورکمرمو کیرموبادستش تنظیم کرد روسوراخش چنان فشار دادبیشرف که احساس کردم کمرم خردشدوقتی کیر م بافشار رفت توکسش آه بدی کشیدوفشم دادمنم حقیقتش ازش کینه به دل گرفتم و تندتند عقب جلوکردم حال عجیبی داشتم شدیداداشتم لذت میبردم کسش شدیدا ازآب خودش خیس بود.حتی تخمامو هم خیس کرده بود.مثل سگ میکردم کسشو.راس میگفت دیگه راه افتاده بودم. اونم ازفشار لذت پستوناشودراوردکرد تودهنم پستونای گندش جلو نفس کشیدنموازبینیم گرفته بود بادستش فشارمیدادو نمیذاشت بکشم عقب اماهرازگاهی شل میکردیذره نفس بکشم بعد دوباره فشارمیداد.احساس میکردم وقتی نفسم بندمیادکیرم داره کلفترمیشه.
دودقیقه ای میشد که براش تندتندتلمبه میزدم که احساس کردم آبم داره میاد حالت اونم عوض شد نفساش تندشد فهمیدم اونم انگار داره آبش میاد من وقتی خواستم آبموبریزم دیدم ناله بلندی کردو شل شد منم همون موقع آبموریختم توکسشوبیحال افتادم توبغلش.بدطورازم آب رفته بود.بوسید منو گفت لذت به این میگن حالانظرت چیه؟ به نشانه تاییدکیرموکه هنوزتوکسش بود تکون دادم اونم خندید.یکم باهام لاس زدو بلندشد بادستمال کاغذی هم خودشوپاک کردهم منو.بعدش گفت زودبرودسشویی خودتوبشورتابعدش منم زودبرم بریم بخوابیم. بعدکه تموم شد خواستیم بریم تواتاق خواب گفت باوجودناشیگریت لذتی ازت بردم که تاحالا اون خدابیامرزبهم نداده بود.ازت ممنونم.تاوقتی نامزدیدهروقت دلت خواست من برات آمادم.بعدعروسیتونم جمعه هافقط بیابکن.بعدش بغل کردیم هموبوسیدیمورفتیم خوابیدیم.الان هشت سال ازاولین سکسم بامادرزنم میگذره وتواین ۸سال حسابی ازهم لذت بردیم. موفق باشید دوستان.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#737
Posted: 3 Oct 2014 12:19
پسر خواهرم ازم سوءاستفاده می کرد
من 20 سالمه پارسال 1392از بس افسردگيم شديد شده بود كه 3 بار خود كشي كردم ولي 3 بارش رو چيزيم نشد ولي يه كاش اين جور نميشد من ميمردم كه اون كارو نمي كردم به بچه خواهر م كه اسمش مهراد بود گفتم كه دلم مي خواد فراركنم . خسته شدم از اين دين و از مادرم كه نمي گذارد نفس راحتي هم بكشم تا نفس هم مي كشم مي گويد براي خدا نفس بكش تا خدا را از ياد نبري ولي من جوان بودم وخام از خودم ميگفتم اي كاش اين خدا رو نداشتم تا راحت نفس بكشم.مي گفتم اگر خداي بود كه نمي گذاشت از بچگيم به دسته يه نامرد كه بچه خواهرم بود بي افتم ولي غافل از اين كه خدا را داشتم حتي درونه كودكيم حتي نمي دانستم رابطه نامشروع چيست ؟؟؟......
آن روزهاي كه به فكر عروسك بازيم بودم ..بچه خواهرم كه اسماعيل نام داشت . كه از من چند سال بزرگتر بود. تا من را تنها ميديد من را درآغوشه خودش پنهان مي كرد و من را ناز و نوازش مي كرد ولي من دوست نداشتم چون نمي دانستم او چكار ميكند . چون من فقط 7 سال را داشتم . بيندگان فكر نكنيد از تخيل مي گويم نه بلكه واقعي هست تك تك سلول ها يم از ته وجودم فرياد ميكند كه اين را ديده حسه كرده حسش را كه نفرتي پيش نبوده تا 9 سالگي بر دوش كشيده ولي وقتي 9 سالم شد جشن تكليف گرفتم فهميدم كه گناه هست از ته وجود گريه مي كردم فكر مي كردم كه من گناه كارم . روز ها مي نشستم و توبه مي كردم تا از گناهم پاك شود.دو سالي از 9 سالگيم گذشته بود ديگر انها رو از خاطراتم پاك كرده بودم روزب روز من هيكم به دخترونه شكل مي گرفت ولي خود خبر نداشتم وبا لباس هاي كه من رو خوشگل تر مي كرد مي پوشيدم تا تا از دخترهاي اقوام عقب نباشم .من زود تر از همسن سال هايم قالبه دخترونه گرفتم .چون من ورزش هاي مختلف مي رفتم ب خاطره همين زود تراز اون ها قالبه دخترونه گرفتمولي دوباره چشم هيزي پسر خواهرم رو مي ديم و نم پس نمي دادم مي گفتم كه ديگه نمي توند من را بگيرد . ولي غافل از روز گار تا 19 سالگي ام با اودعوا داشتم چون تا كسي رو نمي ديد دست درازي مي كرد . دعوا بي نمان شكل مي گرفت.بي شرف حتي لبخندهايش بيشتر ميشد در دعوا چون اون راحت تر مي تونست دست بر سينه وباسنم بزند من در سنه 19 سالگيم مدرسم را عوض كردم و با دختر ي به اسمه مرضيه دوست شدم كه اي كاش نمي شدم كه خدا در زندگيم كم رنگ نمي شد وديگر او را حس نمي كردم . تا بااو حرف بزنم چون كم بودخدا در وجودم حسش نمي كردم وبا خانواده هم نمي شد حرف بزنم .به مرضيه گفتم اوهم دستم را در ميان دستان پسري رها كرد گفت ديگر عذاب نمي كشي چون او تورا ارضا مي كندو مي فهمي چه لذتي دارد .بچه ها بخدا من راست مي گم شايد ان لحظه لذتي وجود داشت ولي لحظي بود نه هميشگي نه اين كه روحه خستت را ارامش دهدبلكه بدتر هم مي كرد روحت را خش دار مي كرد اري فيلم را خدا گرفت از من از اون پسر كه لخت در اغوش هم بوديم در ماشين در بيابان هيچ كس جز من و او و خدا خداي كه اون همه سال مراقبم بود كه دختريم رواز بچگيم ازم نه دزدند .او مراقبم بود كه تا مي ديد .من را در دستانش اسيرمي كرد نجاتم مي داد. من حالا فهميدم چرا ان لحظه ها در دستانه او قرار مي گرفتم چون بعد از او من مي رفتم سر سجادم با دستان كوچكم بااو در دول مي كرد م خدا از در دو دلم خوش ميامد نه اينكه عذابم را دوست داشت .قران خواندنم را دوست داشت نه اين كه در دستانه پسر خواهرم را كه تا من را ارضا كند اري من ازكودكيم با چنين مسالي گرفتار بودم. خدا خيرش ندهد كه من را از بچگيم جدايم مي كرد به خواب هاي پرشون مي برد{دوستان اگر دوست داريد تا بقيه اش رو بگم }مرسي كه گوش داديد . ولي پسرهاي كه خواهر داريد مواظبه اونا خواهرتون باشيد تورو به اون خدا نگيد كه بچه هست كسي كاريش نداره گفتم الان هم مي گم اين داستان زندگي خودمه هنوز ادمه داره خواستيد بگم بگيد تا بنويسم
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#738
Posted: 3 Oct 2014 12:20
سکس من و داداشم شهرام
من 20 سالمه.اولین سکسم وبا داداشم تجربه کردم.4سال پیش بود. اون موقع من 16سالم بود و داداش شهرامم 22. چون من از اول خیلیییی ترسو وخرافاتی بودم و مادر وپدرم هم گه گاهی شیفت شب بودن . تصمیم گرفتن اتاق منو داداش یجا باشه.
همه چی معمولی بود تا اینکه یبار نصف شب از خواب پاشدم.مانیتور روشن بود خوب که دقت کردم دیدم داداشم داره فیلم سکسی میبینه.منم زیاد چشم و گوش بسته نبودم و همه چی و میدونستم.یکم که گذشت دیدم داداشم داره کیرشو میماله.البته کامل معلوم نبود وفقط سیاهی دیده میشد بیشتر.بعد از کمی که شهرام ارضا شدرفت بخوابه.منم اوج حشرم گرفته بود اون صحنه هارو هی یاداوری میکردم تا دیدم داداش خوابش برد.دستمو بردم زیر شورتو خودم و مالوندم تا ارضاشم.چند هفته ای به این ترتیب گذشت.یشب که مث همیشه منتظر بودم شهرام کارش تموم شه و بخوابه خوابم برده بود.یهو حس کردم کسی کنارمه چشامو بسرعت وا کردم(چونکه بسیارم خرافاتی بودم حسابی وحشت کرده بودم)
دیدم شهرام.با صدایی خواب آلود و لرزان گفتم چیه داداشی؟ گفت خوابت برده بود.گفتم خو نصف شبه نباید میخوابیدم؟گفت آخه دلم نیومد آبجی خوشگلم قبل اینکه خودشو ارضا کنه بخوابه. شوکه شدم.قلبم انگار داشت از قفسه سینم میزد بیرون.گفتم چی میگی شهرام.مرگ شیرین که دستشو گذاشت جلو دهنم.گفت فک کردی شبا صدا شاب شابت میذاره من بخوابم.کلا یخ کردم.بهم نزدیک شد.لباشو گذاشت رو لبام.اول خودمو کشیدم عقب.اصلا تا حالا به این فک نکرده بودم با شهرام رابطه داشته باشم.اما دوباره خودشو بم نزدیک کرد.گرمیه نفسش رو صورتم حشریم میکرد.خودموبش نزدیک کردم.یه چند مین فقط لب میرفتیم.دستشو برد زیر سوتینم.واااااای چه داغ بود.آروم زیر گوشم گفت جووون می می آبجیم چه نرمه.خجالت کشیدم اما شهرام با مهربونی آروم بوسم کرد.پیرهن و سوتینمو داد بالا و سینه هامو میخورد.اه اه ه ه ه. دستشو برد رو کوسم.بی اختیار دراز کشیده بودم.داشتم دیوونه میشدم.اومد بالا.دوباره اومد سمت گوشم و گفت:شیرین؟سرمو به علامت چیه تکون دادم
.گفت:میخوای زن داداشی بشی؟یه لحظه مث خنگا فقط نگاش میکردم.شهرام با اینکه چندان هیکلی نبود اما چهره زیبایی داشت.یهویی گفتم آرررررره.گفت جونننن زنممممممممی.شلوارو شورتمو کشید پایین.پاهامووا کرد و با دستش کوسمو ناز میکرد.بعد زبون داغشو میکشید وسطس.صدام بلند شده بود و تو خونه هیشکی جز منو شهرام نبود.انگار واقعا زن و شوهریم و خونه ماله ما بود.شلوار خودشو کشید پایین.کیر سیخ شدش روبروم بود خیلی دراز و کلفت نبود اما دوسداشتیییییی بود.خواستم بلند شم که واسش لیسش بزنم نذاشت.گفت:نه.نمیخوام لبای عشقم بخوره به این. خلاصه.گفت حاضری دیگه؟منم بدون فکر گفتم آره.کیرشو گذاشت دم سوراخ کوسمو آروم کردش تو.جیغم رفت هوا.لباشو گذاشت رو لبامو آروم بوسیدم.وقتی بیرون کشید.دور و ور کوسم و کیرش خونی بود.گفت جووووووووووووون دیدی شیرینی زنم شدیا.
اون شب 2 بارهر دومون ارضا شدیم.آبشو هر دو بار ریخت تو.گفت حالا بخواب صب مدرست دیر میشه.شب خیلی خوبی بود صب که پاشدم دیدم نیس.رفتم طرف آشپزخونه دیدم با مامان سر میزه.نگام کرد اولش کلیییییی خجالت کشیدم.اما اون یه چشمک زدو گفت.بدو صبونه خودم امرو میرسونمت.بعد سوار ماشین شدیم و رفتیم .جلو داروخونه نگه داشت.رفت تو و بعد رفت یه خواروبار فروشی و برگشت.گفت بیا همسر نازم.این قرصارو هر 6ساعت یبار بخور.کلی هم برام پاستیل و خوراکی خریده بود. الان شهرام درسش تموم شده و به بهانه این که من میخوام برم خارج درس بخونم داریم میریم از ایران.وواقعا هم همو دوس داریم و یجورایی عاشق هم شدیم.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#739
Posted: 3 Oct 2014 12:23
سکس مهیج با مامان(۱)
من فرهاد هستم میخوام داستان خودم رو براتون بنویسم همین اول بگم که این داستان در مورد سکس با محارم هستش اگر خوشتون نمیاد خواهشن نخون تا لازم نباشه تو نظراتتون حرفهای زشت و رکیک بزنید اصراری به واقعیت یا دروغ بودنش ندارم هر طور که تمایل دارید در موردش قضاوت بکنین
من الان نزدیک به بیست سالم هستش این قضیه برمگیره به چند سال بیش من فرزند بزرگ خانواده کم جمعیتمون هستم یه برادر هفت ساله یه پدر 40ساله دارم و یه مادر که الان 38 سالشون هستش
مادر من یه فرد تحصیل کرده و از یه خانواده فرهنگی هستش و پدر من هم تحصیل کرده ولی از یه خانواده بازاری از نظر مالی هم متوسط رو به بالا هستیم
از بچگی ورزش کردم به اصرار مادرم شنا ولی بعد از مدتی به خواست پدرم ورزش رزمی و ووشو رو انتخاب کردم مادرم من رو یه باشگاه در اطراف خونمون که بچه های اعیون و مرفه ای بودند ثبت نام کرد ولی بعد از چند سال پدرم بدون اطلاع مادرم من رو به یه باشگاه از جنوب شهر بردش برعکس مادرم میخواست من با تمام اقشار جامعه در ارتباط باشم
از همون بچگی هم پدرم و هم مادرم به تغذیه من خوب میرسیدن به همین خاطر قد بلند و وزنی متناسب دارم حدود 185 و 87 کیلو وزن که همش ماهیچه هست
خودم هم اهل مطالعه و کتاب خوندن هستم با این همه به خاطر دوستان هم باشگاهیم در جنوب شهر دایره لغاتم از ایرج میرزا تا دهخدا گسترده شده
بسیار خوب معاشرت میکنم و دوستان خوبی هم دارم
اینها رو گفتم تا شناخت بهتری نصبت به من داشته باشید
و اما اصل داستان
من و مادرم به ندرت با هم بیرون میریم و قدم میزنیم ولی یه روز به خواهش یکی دوتا از دوستانش من و اون و دوستانش با هم به یه پاساژ رفتیم مادرم یه خانوم با قدی متوسط و لاغر اندام بسیار سفید رو و با چشمهای عسلی هستش به پوست و بدنش خیلی میرسه دستی هم در ارایشگری داره ولی خودش رو خیلی ملیح و ملایم ارایش میکنه وقتی داخل پاساز شدیم دست مادرم رو گرفتم دوستانش پشت سر ما بودند نمیدونم چرا ولی وقتی من و مادرم داخل شدیم شروع کردن به پچ پچ و خنددین من حواسم به اونها نبودش ولی مادرم هی بهشون میگگفت زشته، میشنوه،خجالت بکشین ولی اونها هی اروم و موذیانه میخنددین کمی بعد متوجه شدم دارند به مادرم تیکه میندازم اصلا بهت نمیداد این غول بیابونی بچت باشه و بیشتر به برادر خواهر میخورین
واقعا هم راست میگفتند مادرم خیلی جوون بودش و خوب مونده بود و خیلی هم زیبا اون روز من کمی ته ریش گزاشته بودم مد بودش...وقتی برای خرید کنار یه شال فروشی ایستادم مادرم نظر منو در مورد یه شال پرسید خیلی شلوغ بود فروشنده بی هوا گفت خانوم خیلی به شما میاد رنگش عالیه و بعد رو به من کرد و گفت: خانوم خوش سلیقه ای دارید قیمتش هم مناسبه و از این مزخرفاتی پاچه خواری که همه فروشندها میگن ماردم سرخ سرخ شده بودش و من هم دست کمی از اون نداشتم فروشنده اصلا حواسش به ما نبود و مثل یه ضبط صوت که به هر مشتری میرسه این حرف رو میزنه همون حرفها رو به ما زد با اونکه ریش داشتم و مادرم هم خیلی جوون به نظر میرسید ولی نه دیگه تا این حد حالا خودتون تجسم کنیند که دو تا دوست مامانم با شنیدن این حرف چه سوژه خنده ای گیر نیاوردن ...
خودتون رو یه لحظه جای من فرض کنید نمیدونستم چی بگم تا الان تو این موقعیت با مادرم یا خانواده ام گیر نکرده بودم میخواستم بگم که مرتیکه من پسرش هستم ولی چه فایده بدتر میشد انگار میخواستی .... رو هم بزنی
برای اینکه بحث عوض بشه رفتم جلوتر و یه تی شرت برای خودم خریدم اصلا دنبال رنگ سایز نبودم فقط میخواستم کمی از اون محیط دور بشم تو اون سن و سال واقعا دست پاچه و شرمنده بودم به خواهش دوست مامانم رفتم تو اتاق پرو و پوشیدم میدونستم میخواد منو بفرسته دنبال نخود سیاه که حسابی مامانم رو دست بندازه تی شرت رو پوشیدم و اومدم بیرون یهو متوجه دهان نیمه باز مادرم و دوستانش شدم یه تی شرت سفید بی مارک بود ولی تعجبشون رو وقتی فهمیدم که دیدم یه بدن نمای خیلی چسبون رو پوشیدم از این تی شرتها متنفر بودم ولی اون روز راه پس پیشی نداشتم فقط میخواستم زودتر برم خونه به خاطر ورزش و مخصوصا شنا بدن خیلی عالی داشتم زیباییم هم به مادرم رفته بودش از پاساژ اومدم بیرون با دوستان مادرم خداحافظی کردم و سوار ماشین شدیم سکوت عجیبی بین ما بودش
یه جورایی ناراحت بودم یه هو از دهنم در رفت و گفتم احمق!!! ماردم نگاهی متعجب به من کرد گفت چی؟؟؟ روم رو طرف مادرم کردم گفتم مردتیکه دیدی چی بهم گفتش ؟ مادرم با لبخند گفت:اخه پسر این همه ریش گزاشتی برای چی میخوای بگی بزرگ شدی هرکی باشه اشتباه میکنه تازه اون هم گناهی نداره سرش شلوغه
ولی حرفش برای من یه زنگ اخطار بود چوووووووووووووٚ
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#740
Posted: 3 Oct 2014 12:24
سکس مهیج با مامان(۲)
یه لباس شب که با طوری قرمز تنش رو میبوشوند و شرت و سوتینی که خیلی سکسی بود و بهتر بگم بند بود تا شرت اون رو پوشید به شوخی از پشت در گفتم خوشتون اومد با خنده گفت پدر سوخته شیطون شدی این چیه گرفتی؟ اره دستت درد نکنه خیلی قشنگه و با حالت غر و طوری که با خودش هستش گفت :با اونکه به چشم بابات نمیاد!!! منم خودم رو نشنیدن زدم
بهش گفتم مامانی میشه نظرم رو در مورد لباستون بگم به شوخی گفت برو گمشو بی ادب شدی فرهادچته؟ گفتم مامان یه نظر ببینم بدونم چطوره همین نمیخوای و ناراحت میشی مهم نیستش اونم گفت باشه یه لحظه سریع هم برو بیرون و بعد گفت :بیا تو یه پتو دور کمرش پوشید و گفت بیام تو دیدمش و هی اب دهنم رو قورت میددام داشتم میمردم با یه صداب بربده بریده گفتم مامان پروانه میشه همش رو بینم اخه نصفه نمیشه با یه شیطنت خاصی پتو رو باز کرد پتو رو از دستش کشیدم کمی مقاومت کرد ازش خواهش کردم یه چرخی بزنه صورتش حسابی سرخ شده بود یه لبخند و یه قر فر خاصی تو رفتارش بود از اینکه بعد از مدتها داشت نظر یکی دیگه رو جلب میکرد خیلی راضی بود از رفتارهای قبلیم نشون داده بودم ادم با جنبه ای هستم اعتماد خاصی بینومون بود کیرم داشت میترکید مخالفت کرد اخه کونش کاملا مشخص بودش و اگه میچرخید حتی میشد کسش رو هم دید اون شرت فقط دو تا نخ بیشتر نبود ولی از جلو به خاطر اون حریر پوشیده بود وای از پشت کاملا باز بود گفت فقط یه بار و سریع چرخید شاکی شدم و گفتم مامان این که نشد به ادم بر میخوره من پسرت هستم
گفتت اره میبینم همه بدنت داره میلرزه این حرفها رو با کمی خنده میگفتش بهش نزدیک شدم و بهش چسبیدم گفتم مامان میخوام ببینم چطور شده اینقدر منفی نباش تقصیر خودته میخواستی مثل بابا مکعب مربع میشدی با این حرفها بازوش رو گرفتم و به زحمت(نه با زور)چرخودنمش چیزی که میدیدم باورم نمیشد یه باسن تمیز و خیلی صاف انگار اکبند اکبند بودش بهش چسبیدم و از پشت بند سوتینش رو گرفتم و گفتم باید بالاتر بیادش اونم هی نظر میداد که من میدونم یا تو و منم میگفتم من مرد هستم یا شما تو بحر سینش بودم که متوجه شدم باسنش رو داره میمالونه بهم منم با بی توجهی به این قضیه فقط در مورد لباس و زیباییش میگفتم خیلی راحت بودیم کیرم داشت از شق درد پوستش رو جر میدادش برای اون روز دیگه کافی بود مادرم رو میشناختم میدونستم وقتی یه چیزی از حد بگزره و احساس خطر بکنه چقدر اخلاقش بد میشه کمی دیگه با لباسش ور رفتم و خواستم از جلو لباسش رو ببینم اونم چرخید و منم هم کمی مثلا مرتب کردم در صورتی که داشتم مشخصا لاس میزدم میدونستم داره از شهوت میمیره ولی الان موقعش نبود قبل از اینکه اون بخواد و قضیه لوس بشه از اتاق رفتم بیرون و گفتم مامان خوشحالم که خوشتون اومد رفتم تو اتاقم و کامپیوتر رو ورشن کردم میدونستم دلش طاقت نمیاره و میاد پیشم سایتی که لباس شب و سکسی توش هستش رو پیدا کردم و داشتم نگاه میکردم لباسش رو عوض کرد و لباس خونه رو پوشید ولی اینبار یکی دوتنا دکمش رو نبست!!!! از توی حال گفتش فرهاد این لباسها رو از کجا خریدی اصلا بهت نمیاد اینهمه خوش سلیقه باشی میدونستم پدرم صد سال دیگه برای مادرم این مدل لباس نمیخره اصلا تو فاز لباس شب یا مهونی نیست حتی تصور پدرم که بره شرت سوتین برای مامانم بگیره خنده دار بود و ناخودگاه میخنددیم به دروغ گفتم از توی اینترنیت انتخاب کردم میخحوای ببنی اونم سریع اومد توی اتاقم مگه این سایتیهایی هم هستش و منم براش باز کردم و شروع کردیم دیدین وااااای چه عکسهایی بودش و مثل دوتا طراح لباس در موردشون حرف میزدیم و در مورد اینکه به مامان میاد یا نه بحث میکردیم تو حرفام میگفتم مامان این مثلا به سینه یا اندام شما نمیاد یا اینکه این خیلی پیر نشونت میده و از این حرفها از اون به بعد واقعا با هم راحت بودیم وقتی بابا خونه نبود (برادرم خیلی کوچیک بودو اکثرا مهد بود)در مورد دوستاش و یا اینکه گزشته حرف میزدیم ولی اینبار راحتر و صمیتیر یه بار ازش خواستم البوم عکس رو نشنونم بده تو اتاق خواب بابا بودش از دستش گرفتم و روتختشون دراز کشیدم اونم اومد کنار و عکسهای عروسیش رو میدیدم به هم چسبیده بودیم و در مورد خاطرات حرف میزدیم واقعا مامان برای هر پیشنهاد اماده بودش من همش با شلوارک و بدون تی شرت خونه میچرخیدم و اونم دیگه اون لباسهای خونگی همیشگی رو نمیپوشید یه اعتماد محترمی بینمون شکل گرفته بودش تو این مدت خودم رو یه ادم با جنبه معرفی کرده بودم تو دیدن عکساش در مورد دوست دختر و دوست پسر بودن با بابا میگفت و اینکه چقدر زود ازدواج کرده بعد بهم گفت فرهاد تو دوست دختر داری روم رو ازش برگردوندم و اونم محکم گردنم رو گرفت گفت ای شیطون معلومه که پسر به این نازی چشم خیلیها رو میگیره حتی دوستای منو ازش سوال کردم مگه دوستات در موردم چی میگن طفره میرفت و من هی اصرار میکردم و گفت ای کاش پسرت کمی بزرگتر بودش سه شماره مخش رو میزدیم و من هم هی بهشون میگفتم زشته میشنوه بده و از این حرفها
هر دومون کلی خندیدیم اخه دوستاش خیلی از مامان سن بالاتر بودن و هی ادای اونها رو در میومردم طوری که انگار یه پیرزن هستند و من دارم با اونها تو خیابون راه میرم مامان دلش رو گرفته بود از خنده داشت منفجر میشد منم خیلی میخنددیم دوباره کنارش خوابیدم
دوباره بهم گفت مهران تو دوست دختر داری گفتم اره داشتم این رو با حالت تاسف گفتم
گفت داشتی یعنی الان نداری گفتم نه تموم شد ماما:مگه بد بودن؟ من:نه خیلی خوب هم بودن خیلی هم ازشون ممنونم ولی نمیخواستم با اونها باشم (یه مشت جنده بیشتر نبودن و فاجعه) خلیی اروم گفت: رابطه شما جدی هم شدش؟ من: اره جدی ولی نمیشد ادامه بدم یه مشکلی دارم
یهو از جا پرید فکر کرد یه ایرادی دارم گفت چطور مگه؟ گفتم با اونها سکس داشتم خیلی هم خوش گزشت ولی نمیشه با اون و یا هیچ زن دیگه ای ادامه بدم
رفتم و پشت بهش گوشه تخت نشستم از پشت بغلم کرد انگار یه بغضی داشت گفت : مادر به فدات بشه من رازدارت نباشم کی باشه اگه مشکل یا ایرادی داری بگو اگه شده ببرمت خارج هم درمونت میکنیم شده خونه زندگی رو بفروشیم گفتم نه مامان اصلا این حرفها نیستش من از هر مردی که بخوای مردتر هستم
با حالت کلافه گی گفت:پسسسسسسسسسسسس چی؟ سرمر و انداختم پایین گفتم:اخه من تو اونها دنبال یه نفر میگشتم هر کدوموشون یه تکه از عشقم رو داشتن ولی همه رو یه جا نداشتند دیگه کلافه شدم نمیتونم تحمل کنم به شما و بابا نگفتم برای نظام ثبت نام کردم من الان هیجده سالم هستش و میتونم خودم این کارو بکنم میخواستم زودتر به شما بگم چند وقت دیگه امتحانش رو دارم بعد دانشگاه افسری نزاشت حرفم تموم بشه اومد جلوم و دو زانو نشستش داشت از بهت و حیرت دیوونه میشد بیست دقیقه قبل داشت با پسرش بگو بخند میکرد و تو تخت راحت خوابیده بودن و الن داشت حرفهای عجیب از اون میشنید
گفت : نظااااااااااااااااااااااااام میدونی چقدر بابات از نظام بدش میاد بری که چی بشه خوب میریم خواستگاریش از خداشون هم باشه تو بیجا میکنی بری نظام
و شروع کرد به قربون صدقه از این حرفها از خیلی وقت پیش این داستان رو سر هم کرده بودم میدونستم مامان چقدر از نظامی شدن بدنش میاد حتی نمیزاشت از خلبان شدنم تو بچگی بگم
بهم گفت اخه اون دختر کیه که به خاطرش میخوای این کارو بکنی گفتم مامان عشقمه همه وجودمه ولی نیمشه باهش ازدواج کرد با کلی دختر بودم ولفی اون کجا این دخترها کجا داشت اشکش در میود با لحن گریه الود و خسته گفت :اخه اوووون کیه؟ سرش رو گرفتم تو دستام و اروم لبام رو گزاشتم رو لباش و گفتم مامان تو عشق من هستی همه وجودمی به غیر از تو به هیچ زن و دختری فکر هم نمیکنم حالا فهمیدی چرا میخوام از پیشتون برای همیشه برم؟ خشکش زد بلند شدم و به اتاقم رفتم ...رو تختم دراز کشیدم کمی بعد اون هم پشت سرم اومدش به پشت خوابیده بودم و صورتم رو بالشت بود کنارم رو تخت نشست. گفت:تو هم عشق منی مادر... ولی اخه اینطوری که...... سریع برگشتم نزاشتم جملش تموم بشه محکم لبام رو گزالشتم رو لبش شروع کردم به خوردن لباش و گردنش و همزمان با سینش ور رفتم کمی مقاومت میکرد ولی میدونستم تهش دلش میخواد خلی سریع داغ شد ه بودش از همه هنرم استفاده کردم همزمان هم با سینش و هم با کسش ور میرفتم سوتین نبوشیده بود و از دستم رو از توی لباسش به سینهاش میرسوندم تو این مدت اصلا این سکسی نداشت بدون اینکه حرفی بزنه لباسش رو در اوودرم و شروع کردم به خوردن سینهاش خیلی داغ و خیلی وحشی این کارو رمیکردم با زبونم با نوک سینش ور میرفتم دیگه شل شده بودش چشاش بسته بودش و تو حال هوای خودش بودش یه خورده ارومتر شدم میدونستم دیگه مقاومتی نمیکنه همه سینهاش رو تو دهنم میزاشم واقعا پشم کسش می ارزید به اون دخترهایی که باهاشون بودم
اروم رفتم بایینتر از روی شرتش کسش رو میخورمد کمرش رو هی بالا میداد میخواستم مامانی رو کلافه بکنم کسش خیس خیس بود یه شرت صورتی پوشیده بودش یا به خاطر اینکه از دستم نده و یا برای اینکه خیلی حشری شده بود تو این مدت کاری نکیردش بای ه دستم با سینش ور میرفتم باور نمیکیردم این زن سینهایی به این سفتی داشته باشه
اروم شروع کردم به خوردن کسش خیلی با احتیاط همونطور که انتظار داشتم یه کس بی مو و تر تمیز خیلی نقلی و خوردنی و خیلی هم خوش بو و ابدار واقعا محشر بود زبونم رو تو کسش میچرخوندم و تکون میدادم مامان کمرش سفت شده بود خیلی سریع و محکم تر کردم دیگه تحمل نداشت هی میخواست جلوی اه اوفش رو بگیره و بی صدا بمونه با دستاش ملحفه و بالشت رو چنگ میزند گوشه لبش رو اونقدر محکم گاز میگرفت که هر لحظه فکر میکردی الان هستش که خون بیاد ولی دیگه طاقت نیاورد صبرش تموم شد مثل یه اتشفشان که بعد از مدتها و سرکوب شدن فوران بکنه با دستاش محکم سرم رو گرفت و به سمت کسش فشار داد بلند بلند نفش میکشد داد میزد و اه اووووف میکرد داشت ارگاسم میشد پاهاش رو به سرم چسبونده بود میخواست همه سرم رو بکنه تو کسش واقعا از اون زن به این نحیفی اینهمه قدرت بعید بود منم دست کمی از اون نداشتم
با یه صدایی که انگار از ته چاه میاد و شبیه نعره بودش ارگاسم شدش
بدنش شل شد و افتاد رو تخت و منم باز شورع کردم به خوردن لباش و سینش چشاش رو بسته بود هنوز براش سخت بود تو چشمام نگاه بکنه منم به شکم خوابوندمش هییییچ مقاومتی نکمیرد از پشت شروع کردم به خوردن گردنش و بوسیدشن شرتم رو در اوردم کیرم سیخ سیخ بودش کمی بهتر شده بود اروم کیرم رو به کسش نزدیک کردم کمی منقبض شده بود فکر این رو نمیکرد ولی وقتی کله کیرم رو به کسش چسبوندم و کمی ور رفتم پاهاش رو باز کردش کیرم خیلی بزرگ بود میترسیدم اذیت بشه ولی خودم هم خیلی داغم بود کیرم ر و اروم گزاشتم تو کسش وقتی کله کیرم رفت تو یه اوف سکسی محشر کشید واقعا داشتم از خود بی خود میشدم با هر تقه یکم از کیرم تو کسش میرفت داشت دیوونه میشدش میدونستم خیلی داغ کرده و میخواد هات تر این سکس رو انجام بدم با دستام کمرش رو بالا اوردم مدل سجده شدش کسش باز باز شده بود کیرم تا دسته تو کسش بود جون یه کس داغ تر تمیز و یه خانوم خیلی زیبا کیرم تو کسش بازی میدادم
الان موقعش بود که بیشتر تقه بزنم مامان خودش مدل سگی شدش با دستام کمرش رو گرفتم تو دستام یه کمر باریک و سینهای اویزون کیرم تا تخمام تو کسش بود با هرتقه محمکتر میزدم دیگه صداش در اومد فقط اه اوف و کمی هم جیغ جووووونم خیلی بهم چسبدیش کمرش رو محکم گرفته بود یه صدای شالاب شولوب شدید تو اتاق پوشیده بود همه اتاق بوی عرق و بوی کس مامانم رو میداد کسش حسابی خیس خیس بودش کیرم رو تا دسته تو کسش میکردم کیرم بزرگ بود وقتی به ته میرسید کمی درد داشتش تنها کلمه ای که تو سکس گفت یواشتر بودمنم کمی ارومتر کردمش
مدل رو عوض کردم به دمر خوابدنمدش و میزاشتم توش خسته بودش اه ناله های شهوتی شدیدید میکشید داشت بیهوش میشد بیشت دقیقه بود که داشت یه سکس شدید میکرد کمی ارومتر و یواشتر تو کسش میکردم میزاشتم داخل و در میارودم نگه میداشتم با این کارم صداش قطع شدش چشاش رو محکم به هم فشار میداد و گوشه لبش رو گاز میگرفت وقتی کیرم به ته کسش میرسید یه اهی میکشید دستش رو به زحمت رسونده بود به کمرم با فشار دستاش بهم میفهموند که چقدر دوست داره و با چه شدتی بکنمش
گردنش بالا بالا بود و سرش عقب وقتی که شروع کردم به خودن گردنش یه جیغ کوچیک کشدیش وقتی که گردنش رو میخوردم محکم سرش رو به سرم میچسبوند با سرعت بیشتر تقه میزمدم خودم هم داشتم ارضا میشدم دویاره به شکم خوابوندمش اینبار نشستم رو کمرش کیرم دیگه داشت از دهنش بیرون میزد کمی درد داشت ولی داشت لذت هم میبرد هر دوتا داشتیم با صدای بلند اه اوف میکردیم ابم اومدش و هم زمان اون ارگاسم شد تو بهترین وضعیت.. ابم رو ریختم رو کمرش دیگه خودم هم نایی نداشتم و روش دراز کشیدم
بعد از چند لحظه کنار اومدم بدون اینک نگام کنه از روی تخت بلند شد و رفت حموم میدونستم بهش خوش گزشته ولی هنوز خجالت میکشیدیم به هم نگاه بکنیم منم لباسم رو پوشیدم و رفتم بیرون از خونه .بعد از نیم ساعت به مامان اس دادم هنوز دارمش بعد از اینهمه مدت: پروانه جونم از اینکه اینهمه به من لطف داشتی ممنون تو واقعا عشق من هستی واقعا بهترین روز زندیگم بود کلمات نمیتونه حسی که الان دارم رو بازگو بکنه الان رو ابرها هستم !!
دلم مثل سیر سرکه میجوشید نمیدونستم چی میخواد جواب بده
بعد از بیست دقیقه یه اس داد شهامت باز کردنش رو نداشتم
بازش کردم:فرهاد عزیزم برای من با اونکه غیر منتظره بود ولی خیلی هیجانی و عالی بود هنوز کمی فرصت میخوام با خودم تنها باشم ولی بهت قول میدم تا الان چینین لذتی نبرده بودم
واااای نمیدونید چه حس خوبی بهم دست داد مامان دیگه مال خودم بود تو عمرم پروانه خطابش نکرده بودم و لی از اون روز به بعد اصلا مامان گفتند برام سخت بود
بعد از یه ساعت یه اس دیگه اومد
فرهاد اصلا فکیر نمیکردم اینهمه ماهر باشی خیلی عرب هستی شیطون
این اس اخری یعنی اینکه همه چی تموم هستش ا
امیدوارم خوشتون بیادش این داشتان ادمه داره و جرابتر هم میشه ولی نه یه داستان به این طولانی میخواستم شناخت خوبی از من و مادرم پیدا بکنید اصراری هم به واقعی بودنش ندارم
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟