ارسالها: 9253
#771
Posted: 9 Nov 2014 00:58
صبحانه ی هوس
ادامه داستان برادر واقعی
-بلند شو خواهری من دارم میرم خرید میای؟
چشمام رو به زور باز کردم.دستاش رو روی کونم حس میکردم و لذت می بردم.دوست داشتم ادامه بده ولی عجله داشت.
-نه رضا امروز حوصله ندارم...به آهستگی گفتم:کونم درد گرفته نمیتونم بلند شم
خندید و در رو بست و رفت.شاید بعد از مدتها داشتم از زندگی لذت میبردم دیگه حوصله ی فکر کردن به دوست پسر و این حرفا رو نداشتم رضا برای هفت پشتم کافی بود.بلند شدم به مامان صبح بخیری گفتم رفتم دستشویی هرچی آب از دیشب توی کونم ذخیره کرده بودم را دادم بیرون.
-بابا کجاست؟{از مامان پرسیدم}
-رفته خرید؛ آخه عموت با خونواده آخر هفته میان اینجا
با صدای بلند که ناراحتی ازش موج می زد گفتم:چی؟
-ناراحت شدی؟.خودم رو کنترل کردم.لبخندی زورکی زدم:
-نه بابا مگه میشه با دیدن سونیا ناراحت بشم
بلند شدم به سمت اتاق راه افتادم.همونطور که لنگ میزدم صدای مامان رو شنیدم:چی شده راحله حتما دوباره فوتبال و مصدومیت؟
-نه بابا چیزی نیست.فقط کوفته شده...نمیتونستم بگم خانمی شدم وبه آقا پسرت کون دادم
-پماد بیارم؟...
-نه بابا چیزی نیست گیر نده دیگه
خوب من میرم سوپری یه مشت خرت و پرت بخرم حواست باشه
خونه خالی شد اما حیف...داداشی کجایی سریع بیا دیگه بهت نیاز دارم.بیا دیگه. لحظه شماری می کردم ولی مطمئن بودم نمیاد.لخت شدم و دوباره شروع کردم.کسم باد کرده بود.اول یه کم کونم رو مالیدم آخه خیلی درد میکرد.کسم رو شروع کردم به مالیدن. سینه هام رو هم همینطور داشتم به اوج می رسیدم که صدای در اومد.
-لعنت به شانس
-راحله؟راحله؟....صدای دادشی از توی راهرو اومد .انگار تمام دنیا در مقابل من داشت زانو میزد.پشت در قایم شدم در که باز شد همونطور لخت افتادم توی بغلش.قدش از من کوتاهتر بود لبم رو گذاشتم روی لبش و شروع کردم به بوسیدن.به زور خودش رو جدا کرد
-بیشعور مامان می فهمه ها
-آخه گاگول مامان رفته بیرون خرید...اینو که گفتم مثل برق گرفته ها منو انداخت روی تخت و شروع کرد به لیسیدن بدن خواهرش.لذت از سر و کولم بالا می رفت.اصلا از نظر بهترین هدیه ی خدا برای بنده ش همین هوسه.با سینه های کوچولوی من توی دهنش غوغای منو بلند کرد
-اوففففف بخور شیر بخور...با حالتی کودکانه گفت:
-میخوام بکنمت راحله جون ولی به مامان بابات نگیا
-نمیگم نمیگم تو بخور...از صدام لذت می بارید.چشمام خمار شده بود.دوباره رفت سراغ کسم از اینکه مثل حرفه ای ها کسم رو می لیسید لذت میبردم
-عالیه قربونت برم بخور داداش تو رو خدا سریعتر... مامان آخخخخخخخخخخ میادا.ووووووی دارم میام بخور..چاک کسم رو باز کرده بود و چوچولم رو میلیسید عاشق این حرکتش بودم.با داداش رضا حال می کردم.اونم سریع کیرش رو در آورد به حالت 69 خوابید و کیرش رو گذاشت دهنم
-بخور موشی رو بخور قربونت برم.دعنم رو باز کردم و تمام عشقم رو گذاشتم توش اونم برام میلیسید به اوج که رسیدم کیر داداشی رو یه گاز گرفتم که رضا سریع اونو از دهنم خارج کرد.
-آخ چیکار کردی جنده...یه لحظه فهمید چی گفته شروع کرد به عذرخواهی منم یه لب گرفتم و گفتم:آره من جنده تم تو بخور کسم رو بخور قربونت برم
آبم که اومد همه رو لیسید...دیگه وقتش شده بود.بازم باید کون میدادم.قنبل کردم یه تف زد و گذاشت روی سوراخ و آخم رو بلند کرد شروع کرد به تلنبه زدن دردش زیاد بود ولی از اینکه دادشم لذت میبرد خوشحال بودم.قربون صدقه م می رفت و منم عشق می کردم.
-اوفففف خواهرم چه کونی داری اینا همش مال منه.نبینم به غیر از من بدیش وووووی عجب کونی.کاشکی میشد کست رو میکردم.
در هم وول می خوردیم ولی کیرش از کونم بیرون نمیومد. لبهامون روی هم بود از خوردن زبون رضا لذت می بردم.انگار کم کم داشتم مراحل کونی شدن رو میگذروندم.همونطوری که در هم وول می خوردیم رضا با دو تا تکون بمام آبش رو توی کونم خالی کرد.خسته و کوفته چشمهایش را بست انگار تمام خودش را درون من ریخته.بلند شدم نشستم و نگاهم را رضا دوختم.
آینده منتظر من توست ما باید تمام تابوها را بشکنیم.در دنیای من و تو خط قرمزی وجود ندارد من هوسم تویی و تو باید با من باشی.همه ی دیوارها را نابود خواهیم کرد.دیوارهایی به نام "تابو"
ارسال از:راحله
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 10767
#772
Posted: 9 Nov 2014 23:40
من و خواهرم مارال
سلام امیدوارم حالتون خوب باشه .من ناصرم 25 سالمه از تبریز و میخوام داستان خودم با خواهرمو براتون بنویسم.که مال چند هفته پیشه.هرکسی احساس میکنه که دروغه لطفا نخونه.هیچ اصراری نیست.من تا قبل از این اتفاق سکس نکرده بودم. اسم خواهرم ماراله 22 سالشه.من و مارال زیاد صمیمی نیستیم .اون سرش تو کار خودشه منم تو کار خودم.ولی این اواخر خیلی عجیب رفتار میکرد.طرز لباس پوشیدنش و حرف زدنش و آرایش کردنش....ولی هیچوقت با من صمیمی نمیشد که من فکر بد بکنم....پدر مادرم تصمیم گرفتن که بریم ارومیه خونه ی عموم.قرار شد عمه اینا هم با ما بیان بریم ارومیه.خلاصه فردا شد و آماده رفتن به ارومیه شدیم.خانواده عمه 4 نفر بودن .عمم و شوهرعمم و دو تا دختر عمه هام که تقریبا همسن خواهرم بودن.
صبح زود راهی شدیم با دو تا ماشین.من و خواهرم که عقب نشسته بودیم و خواهرم خوابیده بود.طوری که روشو کاملن سمت شیشه سمت خودش بود و کونش سمت من.ساپورت پوشیده بود و مانتوشم خیلی کوتاه بود و حسابی حشرم بالا زده بود.عمه اینا هم پشت سر ما میومدن.تقریبا وسطای راه ارومیه بودیم که دیدیم ماشین شوهر عمم خراب شدو وایسادن.ما هم وایسادیم دیدیم تسمه تایم ماشینش خراب شده و دیگه نمیتونن ادامه راهو بیان.شوهر عمم و عمم موندن تا ماشین تعمیر بشه ولی دختر عمه هام اومدن تا با ماشین ما بریم.دو تا دختر عمه هام اومدن نشستن عقب پیش ما و خواهرم مجبور شد تقریبا بغل من بشینه و فک میکرد که چون من برادرشم اصلا اشکالی نداره.منم اون روز چون خواهرم ساپورت پوشیده بود خیلی حشری شده بودم.ولی کاملن توبغلم نبود . تقریبا نصف کونش رو بغلم بود.ولی بازم غنیمت بود.اون مشغول حرف زدن و بگو بخند بادخترعمه هام بود و اصلا حواسش نبود که کونش کجاست و من چیکار میکنم...شایدم میدونست و خودشو زده بود به اون راه....وقتی بابام ترمز میکرد مارال میرفت جلو و میومد عقب و کونش روی کیرم رژه میرفت. کیرم کامل سیخ نشده بود ولی میترسیدم مارال بو ببره و آبروم بره پیشش.کونش خیلی نرم و گوشتی بود.حدود نیم ساعت میشد که نشسته بود رو بغلم و خیلی حس خوبی داشتم.مادرم به مارال گفت اگه اونجا ناراحتی بیا جلو دوتایی بشینیم ولی بابام نذاشت گفت جریمه میکنن.منم از خدا خواسته داشتم حال میکردم.با همین وضع رسیدیم ارومیه خونه عموم اینا.درسته این همه مدت بغلم نشسته بود ولی کونش خیلی نرم و گوشتی بود و میخواستم واقعا بکنمش.وقتی پیاده شد انگار نه انگار نشسته بود روی کیرم.منم به زور کیرمو که سیخ بود توشلوارم قایم کردم تا ابروریزی نشه.رفتیم خونه عمو و ناهارو خوردیم .خواستم سر بحثو با مارال باز کنم .فکر کردم که با اس ام اس شزوع کنم.اس ام اسو اینجوری نوشتم مارال من امروز صبح بهترین حس زندگیمو داشتم. ) و بهش فرستادم.قلبم تند تند میزد.مارال با دختر عموهام و دختر عمه هام تو اتاق دیگه بودن و من و بابام و عموم توی حال استراحت میکردیم.بعد نیم ساعت اس ام اس اومد که نوشته بود : (چطور مگه؟ چه حسی داشتی؟) منم مونده بودم چی جوابشو بدم.نوشتم هیچی.همینجوری گفتم.تا حالا بغلم ننشسته بودی واسه همین) باز دوباره جواب داد همین ؟ امیدوارم حس دیگه نداشته باشی بهم) اس ام اسش خیلی مبهم بود نمیدونستم معنیشون چیه.با خودم میگفتم حتی به زور هم که شده باید بکنمش.چند روز بعد که برگشیم تبریز من مدام بهش اس میدادم که خیلی بزرگ شدی ناز شدی خوشالم که همچین خواهری دارم و از این حرفا.ولی اون اصلا توجهی به این پیامها نداشت و پا نمیداد بهم.یه شب که دوست مارال عروسی دعوتش کرده بود بابام سر کار بود و من باید میبردمش تالار عروسی. اون شب خیلی ناز شده بود رفته بود ارایشگاه. رفتم ارایشگاه و زنگ زدم گفتم ناز خانوم نمیای ؟ گفت 5 دقیقه دیگه میام داداش.بعد 5 دقیقه و با کلی ارایش اومد.منم از فرصت استفاده کردم . تو مسیر ارایشگاه تا تالار خواستم مخشو بزنم شاید امشب بکنمش.همش نگاش میکردم و میگفتم چقد خوشگل شدی امشب مواظب باش کسی ندزده تورو که من بیچاره میشم.اونم از رفتار من ترسیده بود و هیچی نمیگفت.پاک زده بود به سرم و کیرم سیخه سیخ بود.مارالو رسوندم تالار گفت شب وقتی اس دادم بیا دنبالم برگردیم خونه.من گفتم مگه حتما باید برگردیم خونه ؟ مارال گفت دیونه شدی چرا چرت میگی پس کجا باید بریم ؟ گفتم فعلا برو عروسی شب میگم.گفت دیوونه و در ماشینم کوبید و رفت تالار.منم رفتم خونه شامو خوردم و لحظه شماری میکردم تا اس بده برم بیارمش.
ساعت نزدیکای 1 بود که اس داد: بیا عروسی تموم شده. زود گاز ماشینو گرفتم و خودمو رسوندم جلو تالار.وقتی نشست تو ماشین بعد یک دقیقه تعریف از عروسی دستمو گذاشتم رو دستش.جا خورده بود.میخواست دستشو از زیر دستم در بیاره که نذاشتم.دلو زدم به دریا و گفتم : ببین مارال از وقتی اون روز نشستی رو بغلم حالم خوش نیست.میدونی که چی میگم؟ گفت معنی حرفتو نمیفهمم.گفتم : درسته من برادرتم ولی من چند روزیه که بهت نظر دارم و میخوام چند دقیقه باهم باشیم.میخواست گریه کنه که یه جای خلوت پیدا کردم و ماشینو زدم کنار.گفتم بیا مثل اون روز که بغلم بودی بازم بشین رو بغلم.میخواست منو با سیلی بزنه که دستشو گرفتم و پیاده شدم اومدم درشو باز کردم و به زور نشستم کنارش.وقتی خواست جیغ بزنه دهنشو با دستم گرفتم و گفتم خفه شو.کاریت ندارم.اینجا کسی نیست که صداتو بشنوه.چند دقیقه بیشتر طول نمیکشه.بلندش کردم رو بغلم نشوندمش و نرمی کونشو روی کیرم حس میکردم.دیگه به ارزوم رسیده بودم.فقط خدا خدا میکردم کسی مارو نبینه.هرچند که ساعت از 1 گذشته بود و اونجا هم جای خلوتی بود ..با صدای اروم داشت جیغ میزد.منم دستام رو سینه هاش بود و کونشو به کیرم فشار میدادم.مانتوشو دادم بالا و از رو ساپورتش کیرم و لای کونش میکشیدم.خیلی حال میداد.شلوارمو دادم پایین و ساپورت مارالو کشیدم پایین.ماشین تاریک بود و نمیدونستم دقیقا چیکار دارم میکنم. کیرمو میمالیدم به کونش.در گوشش گفتم میخوام بکنمت اجازه هست ؟ هیچی نمیگفت و اروم گریه میکرد و جیغ میزد.گفتم ببخش مجبورم دیگه .....با کلی مکافات سوراخشو پیدا کردم بعد سر کیرمو تنظیم کردم رو سوراخش اروم اروم کونشو فشار دادم رو کیرم.گریه هاش بیشتر شده بود.خیلی دلم براش میسوخت.سر کیرم که رفت تو کونش گفت الاغ داری خواهرتو میکنی؟ بدبخت ؟ کثافت ؟!اینبار من ساکت موندم و بازم کونشو فشار دادم تا بقیه کیرم بره تو کونش.خیلی تنگ بود.سر کیرم داغ داغ بود.یه کون نرم و تنگ و گوشتی.با دوتا دستام کونشو گرفته بودم و بالا و پایینش میکردم.خیلی خیلی حال میداد.وقتی همه ی کیرم وارد کونش میشد تو اوج لذت بودم خداییش.سه چهار ثانیه مکث میکردم و بازم کیرم و تا ته میکردم تو کونش.درسته کونشو نمیدیدم ولی انصافا میتونستم تصویر کونو سوراخشو تجسم کنم.بعد از 5 دقیقه کردن آبم با فشار خیلی زیاد اومد و ریختم توکون مارال و نصفشم ریخت رو شلوارم و صندلی ماشین.مارالم داشت اروم جیغ میزد و بهم فش میداد.بدنم خیلی سست شده بود.همش میترسیدم بره به مامان بابا بگه. خودمو جم و جور کردم و رفتیم سمت خونه.تو ماشین بهم گفت نتیجه این کارتو میبینی ومنم هی ازش معذرت میخواستم و به غلط کردن افتاده بودم.التماسش میکردم که به کسی چیزی نگه.وقتی رسیدیم مامان گفت چرا دیر کردین مارال گفت عروسی دیر تموم شد.کاملن از سر و وضعمون پیدا بود که چه گندی زدم.چند روز بعدش خیلی پشیمون شده بودم و میخواستم باهاش اشتی کنم و از دلش در بیارم و یه عطر واسش خریدم ولی کوبید زمین و خوردش کرد.از اون موقع تا حالا دیگه حتی نگامم نمیکنه.مثل سگ پشیمونم که چرا با خواهر خودم این کارو کردم.اصلا ارزششو نداشت.یه سکس چند دقیقه ای و لذت کوتاه و این همه پشیمونی و عذاب وجدان.این سکس باعث شد من کلن از سکس زده بشم و افسرده بشم و دیگه نتونم یه داداش خوب واسه خواهرم باشم.
نوشته: ناصر
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#773
Posted: 9 Nov 2014 23:44
سکس با خاله آرزوی سال هام بود
سلام اسم من رضا است ۲۱ ساله از تهران نمی خوام دو ساعت بشینم داستان دروغ بنویسم هرکی باور می کنه بخونه هر کی باورنمی کنه نخونه داستانی که می خوام تعریف کنم مال 6 ماه بپشه خونه ی خالم اینا از خونه ی ما بیاده 10 دقیقه راهه من زیاد می رم خونشون شوهر خالم تریلی داره و هفته ای دوشب خونه میاد یه دختر خاله دارم که شوهر کرده و از اونا جدا است مادر بزرگمم با اونا زندگی می کنه راستی خواهرم 39 سال سن داره با 175و اندام عالی و کون های خیلی خیلی بزرگ و سینه های سفت وبزرگ من هم تعریف از خود نباشه کیر بزرگی دارم با اندام ورزیده بریم سر داستان دو روز قبل ماجرای من و خاله مادر بزرگم به علت سنگ کلیه عمل شد و روز بستری خالم اونجا بود و شب عمل مامانم گفت اونجا می مونم و قرار شد که با ماشین خاله مو برسونم رفتیم تو راه گفتم خاله بیا می ریم خونه ی ما می خوابیم گفت نه رضا جون می رم خونه اگه تو هم کارنداری بیا اونجا بخواب منم تنهام منم از خدا خواسته قبول کردم ورفتم اونجا من از بچگی عاشق اندام خاله بو دم وهمیشه دوست داشتم باهاش سکس داشته باشم یادمه بچه که بودم یه بار باهاش رفتم حموم ومنو می شوست و موقع کیسه زدن به کیرم دست می زد و می گفت دودولت رو بخورم عزیزم من که هیچی سرم نمی شید بچه بودم دیگه
شب رفتیم خونه خاله شام خوردیمو اوایل بهار بو هوای خنک خاله گفت بیا رو تخت بخوابیم این همه جا نندازیم فردا زود بلند شیم بریم منم قبول کردم ورفت یه دو ش گرفت منم با یه شلوارک رفتم تو تختخواب و یه 20 دقیقه بعد خاله با یه تاب ویه دامن تانزدیک زانوش اومد معلوم بود زیر دامن هیچی نبوشیده اومد تو تخت و گفت شب بخیر ریوشو برگردوند وخوابید یه کم گذشت دیدم دامنش تا بالای زانوش اومده بالا منم این صحنه رو دیدم کف کردم چون کونش خیلی بزرگه فشارم اومده بود باین کم کم دستم می لرزید کم کم خودمو بهش نزدیک کریم و یه دستی بهش کشیدم بی حرکت مونده بود می خواستم دامنشو بدم بالا که دید بزنم یه تکون کوچکی خورد یه کم گذ شت به کارم ادامه دادم کم کم دامنو دادم بالا بوی فوق العادهی کسش مستم کرده بو د کمی باهاش ور رفتم بعد کیرمو در اوردم نزدیک بود باره بشه یه کم تف بهش مالیدم و خیلی اروم به کونش مالیدم که بی دارشد ولی بی حرکت بو وهنوز برنگشته بود منم که فهمیده بودم بی داره و بی حرکته گفتم اونم بدش نمی یادو کم کم ادامه دادم که یک دفعه برگشت وگفت چه خبرته منم بی حرکت مونده بودم وهیچی نمی گفتم دو سه دقیقه نگام کرد و چشش که به کیرم افتاد یک دفعه حشری شد و اومد جلو دراز کشید ودامنشو در اورد فقط تاب قرمزش مونده بو که با بوست سفپدش ادمو دپونه مپ کرد منم کف کردم و بی حرکت مونده بودم یه دفعه زدم به سیم اخرو لبامو رو لباش گذاشتم تا حال تو زندگیم هیچ وقت اینقد بهم خوش نگذشته بود یه کم گذشت و خیلی حشری شده بود تابشو گرفتم ودر اوردم چشام که به سینش افتاد نزدیک بود سکته کنم دهنمو بردم جلو و نوک سینه هاشو گرفتم خیلی حال می داد کم کم اومدم بایین و به کسش رسیدم کس اندازی برف سفید و بدونه مو خیلی خوش طعم وخوش بو بود بعد گفتم یه کمی برام ساک بزن بلند شود و روم خوابید کم کم داشت ساک می زد منم از بشت کونشو می خوردم وا قعا لذت بخش بود داشتم ارضا میشودم که گفتم باشو خاله جون دارم ارضا می شم زود بلند شود و رو تخت دراز کشید گفتم اگه اجازه بدی ایل بزارم عقب یه کم ناز کرد که من از عقب نمی تونمو این چیزا ولی راضیش کردم برگشت منم با انگشت یه کم مشغول شدم که یه راهی بیدا کنم بعد یه زره تف زدمو کم کم سر کیرموبردم تو صداش تموم اتاق رو بر داشته بود اه اه می کرد یه فشار دادمو همشو بردم تو اوووووووف چه حالی می داد جیغ می کشید و می گفت رضا تو رو خدا اروم منم شروع کرده بودم به تلمبه زدن خیلی حشری شد بود منم از اون بد ترشده بودم ده دفعه احسا س کردم داره ابم میاد زود در اوردم و گفتم می خوام یه کم کس تو بکنم با هاشو باز کردو منم گفشار دادم کس درست اندازه د کیرم بود انگار خودم بارش کردم یه کم تلمبه زدم هی می گفتاه اه اه اه اه اه اه اه اه اه اه منم خیلی حشری تر شدم گفت دارم ارضا می شه اینو که گفت دیونه شدم دو تا تلمبه دیگه زدم گه با تمام قدرت جیغ زد وافتاد منم بشت سرش ارضا شدمو افتاد روش هنوز کیرمو در نیاورده بودم ابمو ریختمو 20 دقیقه روش دراز کشیده بودم داخل کسش داغ بود یه دفعه خوابمون برد وقتی با شدم 1:30گذشته بود و کیرم هنوز تو کسش بود کفتم خاله باشو اونم یه بوس بزرگ از لبام کرد و گفت ممنون از اینکه بامن بودی منم گفتم اختیار داری بعد گفتم دو تا قرص بخورخراب کاری نکنیم رفت دو تا قرص خوردو اومد گفت بریم حموم منم یه لحظه دست و بامو گم کردم گفتم باشه رفتیم جاتون خالی اونجا هم یه حال حسابی کردیم بعد اومدیم بیرون وتوبغل هم خوابیدیم صبح که بلند شم دیدم لخت تو بغلم خوابیده یه کم بدنشو بوسیدم که بیدار شد و گفت عزیزم الان وقتش نیست باید بریم منم پر رویی نکردم گفتم باشه بلند شدیم یه دوش گرفتیم و رفتیم بیمارستان از اون موقع تا حالا 4 بار دیگه باهاش سکس داشتم و عاشق هم دیگه ایمممم.
نوشته: رضا
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 9253
#774
Posted: 13 Nov 2014 00:07
حال کردن با مادرزنم
سلام.
اسم من رو یاس فرض کنید.من 30 سالمه و خوزستانیم ولی اصفهان زندگی میکنم.سال 89 ازدواج کردم و یه خواهر زن و مادر زن و یه پدر زن بیمار دارم.مادر زنم خیلی هوای منو داشت و منم هیچوقت دید سکسی بهش نداشتم.ولی سال 91 اتفاقی افتاد که مسیر زندگیم رو عوض کرد. از خودم بگم که قد 181 سانتی دارم و هیکل ورزشی دارم و کیرم مثل بقیه دوستان 20 و 22 و... نیست.کیرم 17 یا 18 سانته ولی اینقدر کلفته که زنم هنوز بعد چند سال وقتی میخورش اذیت میشه.مادرزنم یه زن 49 ساله و قد 165 سانت و کمی تپل با کون و سینه بزرگه.
ماجرا اینجور شروع شد.یه روز صبح که داشتم از سرکار برمیگشتم خونه،از شب که شیفت بودم جوری برنامه ریزی کردم ک صبح زود برسم خونه و قبل اینکه زنم سرکار بره یه سکس داشته باشم.رسیدم و دیدم زنم توی حمامه و خوشحال لخت شدم و خواستم یه موقع برم توی حمام که شامپو زده باشه و نبینه منو و سوپرایزش کنم و برای اینکه چکش کنم رفتم از پنجره حمام موقعیت سنجی کنم که چشمام چهارتا شد.باورم نمیشد چی میبینم،مادرزنم لخت توی حمام داشت خود ش رو میشست و وقتی کون و سینه شو دیدم کیرم مثل فنر بلند شد.همش داشتم کیرم رو میمالیدم و به این فکر میکردم چطور ندیده بودم این شاه کوس رو و دوست داشتم یه جوری برم حمام و بکنمش ولی میترسیدم تا یه چیزی به ذهنم خورد که خیلی عادی مثل همه متاهل ها لخت برم پیش زنم و بعد میگم حواسم نبود. آماده شدم و کیرم رو مالیدم و در حمام رو باز کردم و سرم رو انداختم پایین و با دسته تیغ ور رفتم ک یعنی اصلا ندیدمت.وقتی در رو باز کردم،همینجور ک سرم پایین بود گفتم سهیلا...صبح بخیر گلم.آماده شو ک امروز هم جلو هم عقب رو میخوام ولی دیدم صدا نمیاد و سرم رو بالا آوردم
دیدم چشمای مادرزنم گرد شده و دستش روی کونشه و اون دستش دم دهنش و خیره شده به کیرم.تا دیدمش گفتم وااااااااااااای خاله ببخشید و دستم رو جلو کیرم گرفتم گفتم شما اینجا چ کار میکنی و دیدم در رو بست و گفتم خاک توی سرم و گفت چرا خبر ندادی و گفتم فکر کردم سهیلاست و نمیدونستم شمایی. خب از اون موضوع 6 ماهی گذشت ک من عمل کردم کمرم رو و زنم پانسمان عوض میکرد که یه روز به مادرش سپرده بود. عمل پیچش مو که اکثر مردا درگیرش شدن رو کرده بودم و باید لبه تخت لخت میشدم.مادرزنم اومد و گفت آماده شو،گفتم خاله باید لخت بشم که گفت اشکال نداره،تو هم پسرمی و بعدشم دیدمت که.لخت شدم خوابیدم و کیرم شق شد و از وسط پام دادمش پایین و میدونستم قشنگ میبینش وقتی پشت سرمه و شروع کرد با سرم قندی نمکی شستشو دادن که سرم از وسط کونم میریخت روی کیرم تا بریزه روی زمین.گفتم خاله،یخ زدم که با دستمال روی کونم رو خشک کرد و یه لحظه با دستمال کیرم رو گرفت ک خشک کنه ک مثل برق گرفته ها خشکم زد.
اونروز نشد کاری کنم تا عید سال بعد.شب 13 بدر یعنی 12 فروردین وقتی توی چادر خواب بودیم،مادرزنم اومد و از سرما خشکش زده بود و ناخودآگاه وسط من و زنم که جای بیشتری بود خوابید.همه خواب بودن و تازه وقتی رفت زیر پتوی ما فهمید کجا خوابیده.یکم ازم فاصله گرفت و خوابید.بعد از نیم ساعت شرت رو پایین آوردم و از زیر شلوارک مالوندمش.مادرزنم به پهلو و پشت به من و کونش،حرارت بدنش،بوی عطرش دیوونه ام کرده بود که یه صدای خر و پف یواش میکرد و مطمین بودم خوابه.دل رو زدم ب دریا و گفتم باید عادی برخورد کنم و توی یه حرکت چسبیدم به کونش.محکم بغلش کردم و با دستم سینه شو گرفتم ک همون لحظه بیدارشد و شکه شده بود که کیرم رو بافشار به کونش مالیدم.از خودم صدای خور خور درآوردم و مطمین شد خوابم و کمی تقلا کرد خودش رو آزاد کنه ولی میترسیدم من مثلا بیدارشم و ضایع بشه و تکون نمیخورد.یکم فاصله گرفتم و کیرم رو درآوردم و یه دقیقه بعد باز چسبیدم بهش که وقتی کیرم رو حس کرد خودش رو داد جلو و من آروم آروم مثل کسایی که خوابن نامفهوم حرف میزدم و کشیدمش یه 20 سانت سمت خودم.دید محکم گرفتمش کامل رفت زیر پتوی و چندبرابره دورش رو نگاه کرد و فقط جوری تقلا میکرد که من بیدار نشم و این وضع رو ببینم.توی یه حرکت دستم رو بردم زیر پیرهنش و سینه شو میمالیدم.
تقریبا تسلیم شد تا وقتی کیرم رو فرستادم زیر دامن و رفت لاپاش.خشکش زد و نفس نمیکردی حتی.کونش رو کشیدم سمت خودم و دستم رو ایندفعه گذاشتم روی شرتش.داغ شده بود کوسش.دست انداختم توی شرتش و توی یه جابجا شدن کشیدمش با یه دست پایین ولی لبه اونورش زیرش بود و منم با یه جلوعقب شدن،انداختم لای پاش که دیدم سفت میکنه خودش رو.دیگه نمیتونست مقاومت کنه و خودش پاشو داد بالا کیرم رفت لای کوسش.خیس خیس بود و نفس میزدیم.کمی اطراف رو میپایید و دیدم آروم دستش رو گذاشت روی کیرم.داشتم میمردم. دوست داشتم کونش رو بکنم.کیرم خیس بود و کشیدمش بالا توی سوراخ کونش و سریع فشار دادم و سرش رفت توش که پرید جلو و کشیدمش سمت خودم و دیدم کونش رو داد عقب و کیرم رو روی کوسش تنظیم کرد و اومد عقب ک تا تمام رفت توش.من ک دیوونه شده بودم و باورم نمیشد.شروع ب تلمبه زدن کردم و اونم حال میکرد.
ده دقیقه ای کردم و آبم اومد و ریختم توش چون میدونستم لوله هاشو بسته.اون دوبار ارضا شده بود.وقتی آبم اومد الکی اسم زنم رو صدا زدم دستمال بگیرم دیدم گفت هیییییس.کیرم هنوزتوش بود باز بلند شد و گفتم شل بگیر میخوام کون بکنم گفت نوچ و منتظر نشدم و گذاشتم توش و هل دادم،اومد در بره و رفت روی شکم که همینجور باش رفتم کیرم در نیاد و خوابیدم روش و کیرم رو با فشار چپوندم توش دیدم یه آی گفت و گفت خدا خفت کنه که سریع سرم رو بردم سمت گوشش و گفتم خاله تحمل کن الان میشم ک گفت زود باش وگرنه جیغ میزنم همه بیدارشن و منم تلمبه میزدم.شاید بیست دقیقه ای کون کردم و اون فقط نیشگون میگرفتی تا آبم اومد.اون شب باعث شد هروقت تنها گیرش بیارم بگیرم و کوس و کونش رو حال بیارم ولی همیشه باید به زور میخوابونم و بختش کنم و نیشگون رو تحمل کنم و هیچوقت نشده باش کنار بیاد......
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 10767
#775
Posted: 19 Nov 2014 23:21
یاد دادن جای قلب به خاله گلی
سلام من بنیامینم و 21 سالمه،میخوام داستان سکس من با خالمو بگم،اینم واسه اونایی که میگن جغی بگم که اره من جغ میزنم سکس هم میکنم.من قدم 178 و وزنمم 65 و تغریبا سبزه روشنم و دانشجو معماری.از خالمم بگم که 36 سالش و قدش متوسط و هیکلش گوشتی و پوست سفید و موهای طلایی،از بچگی بلوند بود. تیپشم اینطوره که بیرون که میره ارایش ملایم میکنه،مانتو کوتاه چسبون میپوشه اونم همه نوع و به مد روز. ثاپورتم میپوشه میشه کس به تمام عیار.
داستان از اونجایی شروع میشه که خالم عید امسال یعنی 93 با پسر کوچیکشو مادربزرگم اومدن خونمون.ما تهرانیم و اونا تبریز.خالم یه پسر همسنم داره و یه پسر کوچیک 11 ساله که خیلی تخس.اونسال خودش با پسرش فقط اومدن و مادرش که مادربزرگ منه.هیچ دیگه طبق همه عیدا ما رفتیم مسافرت همه دسته جمعی و خوش گذشتو بعد یه هفته باز همه برگشتیم خونه ما.راستی ما خانواده سه نفره داریم.منو مامانمو داداشم.یه روز تو همین روزای عید مامانم گفت که بریم پارک شاممونم ببریم اونجا بخوریم.ولی خالم آب به آب شده بود و سرما خورده بود گفت که نمیتونم خودتون برید.منم گفتم حال ندارم بیام میمونم پیش خاله گلی.اسم خالم گلی.اوناهم قبول کردنو یه ماشین گرفتنو رفتن.خالمم رفت تو اتاق روی تختم دراز کشید منم داشت به دوستدخترم اس میدادم.که خالم صدام کردم گفت بیا کارت دارم،منم پاشدم رفتم تو اتاق که خالم گفت چند وقت انگار سینم درد میکنه ولی فکر کنم قلبمه،که بش گفتم سمت چپ یا راست سینت که با دست اشاره کرد که سمت چپ.منم گفتم خو شاید قلبته میرفتی به دکتر میگفتی،که گفت اخه نمیدونم قلبم دقیق کجاست و ازم خواست برم نشونش بدم کجا.که بش گفتم خو نمیشه که خاله،گفت چرا نمیشه ،بعد با پرویی گفت بیا بگو دیگه.اینم بگم خالم از اونایی هست که هرجا کارش گیر باشه با عشوه و شاید کونو کس دادن کارشو راه میندازه! منم رفتم کنارش رو تخت نشستم بش گفتم از رو لباس که نمیشه اونم سریع بلوزشو دراورد و با سوتین موند.راستی بگم خالم یه بلوز یقه باز ابی با شلوار چسبون سفید پوشیده بود.سینه عاشو که دیدم زیر سوتین یهو شق کردم و از موقعیت سواستفاده کردم بش گفتم خاله اونم دربیار که درست نشونت بدم،اونم گفت تو که خجالت میکشیدی چیشد الان،بش گفتم مگه نمیخوای بگم بهت قلبت کجاست!خالمم پروتر من سوتینشو باز کردو سینه های سفیدش افتاد بیرون،گنده وو نرم بودن.بدنشم که سفید،دیگه داشتم میپوکیدم که سینشو گرفتم بلند کردم یکم بش گفتم قلبت اینجاست.اونم گفت اها پس قلبم درد نمیکنه،دید من حواسم جای دیگست گفت هوووی کجایی!بعد دید کیرم شده برج میلاد،گفت ها رومن شق کردی!گفتم به نظرت میخوای شق نکنم با این وضعت،گفت مگه چمه بش گفتم هیچ فقط بالاتنت لخت الان،گفت اشکال نداره توهم ببین،بش گفتم مگه کی دیده دیگه؟گفت خیلیا،بش گفتم یعنی دوست پسر داری خاله؟گفت نه ولی بعضی جاها بدنم به درد میخوره دیگه!!!با این حرفش جراتم بیشتر شد و بش گفتم خاله میزاری یکم با سینه هات ور برم ؟گفت ا دیگه چی میخوای! بش گفتم هیچ دیگه گفت باشه ففط کار اضافه نکنی،منم با دستم باشون ور میرفتم یه دستمم رو کیرم بود،بعد یه چند دقیقه که اونم حشری شده بود گفت،شلوارنو دربیار ببینم این کیرت چه جوریاست اینهمه باش ور رفتی،منم سریع لباسامو همه کندم،وکیرم یهو زد بیرون خورد تو صورت خاله گلی!گفت هوووی چته هولی،بعد کیرمو گرفتو خوابوندم روتخت خودشم صنشست بین پاهامو کیرمو کرد تو دهنشو ساک میزد،هه لیسش میزم مکش میزد طوری که جونم میومد تو دهنم،با تخمام بازی میکرد و لیسشون میزد اونقدر اینکارارو کرد تا ابم اومدو همشو خوردو تا قطره اخرشو مکید،بعد بهم گفت حالا نوبت تو،من که بیحال شده بودم،به زور بلند شدم اونم خوبید به کمر پاهاشم باز کرد منم سرمو گذاشتم لای پاهاشو اون کس صورتی گوشتیشو لیسیدمو لیسیدمو لیسیدم زبونمو میکردم توش تا جایی که میتونستم،میمکیدمش و همینطور با زبونم باش بازی میکردم،چه حالی میداد کیرم باز بلند شده بود،بعد رفتم بالا و لباشو گذاشتم تو دهنم،با ولع لباشو میخوردم،اونم میخورد.انگار داشتم هلو میخوردم،اینقدر مک زدم که گفت بسه خو موردم!بعد رفتم سراغ گردنشو همشو لیسیدم،رفتم پایینترو سینشو پستوناشو میلیسیدم،یه دستم رو پستون چپش زبونمم رو راستیه،نوکشونو گاز میگرفتمو اون جیغش میرفت هوا،نافشو میلیسیدم شکمش،باز رفتم سراغ کسش ولی با کیر شق شدم.که یهوو گفت میخوای چیکار کنی؟ بش گفتم دارم میمیرم دیگه میخوام بزارم داخل! گفت یعنی خالتو میخوای بکنی!!! بش گفتم ضدحال نزن دیگه،گفت به شرطی که هیشکی نفهمه ها! بش گفتم باش بابا موردم بکنم یا نه،با چشاش گفت بکن.منم اول با کیرم رو کسش بازی بازی کردم بعد یهو کردمش داخل،اینقدر محکم کردم که تا ته رفت داخل،جیغ میزد عین زن حامله،کیرم 16 سانت ولی کلفت.کسشم نه تنگ بود نه گشاد.من دیگه تلمپه زدنو شروع کردم اروم جلو عقب میکردم،که دیگه ناله دوتامون بلند شدو اون داد زد روم گفت تند تند بکن خو،منم اینقدر تند تند کردمش که انگار کیرم داشت میکند.چون بار دوم بود ابم دیر میومد،هرچقدر جلو عقب کردم فایده نداشت،بعد گفتم خاله از کون میخوام،که گفت فقط مثل کس یهو نزاری داخل پاره شم.گفتم چشم.حالت سگی شدو کونشو داد بالا،کونش قمبل شده بود سفید بود عین برف،دور سوراخش قرمز بود من اول یه توف زدم بعد اروم گذاشتم تو کونش اول نرفت داخل بعد درش اوردم باز کردم داخل جا باز کرد ولی کم،هه اینکار کردم که تا ته رفت،تو این مدتم خالم فقط داد میزد،اخرش رفت تا ته ولی کیرم داشت منفجر میشد از بس تنگ بود،دیگه جلو عقبو شروع کردم نمیدونید چه حالی میداد انگار تو فضا بودم اونم جیغو دادو نالش باهم قاطی شده بود،بعد خوابوندمش به پهلو و خودمم پشتش خوابیدم هنوز کیرم تو کونش بود حالتمون که درست شد باز شروع کردم به کردنش،دستم رو پستونش بودو فشار میدادم،اونم هه میگفت بکککککککککککن تندتر بککککککککن،منم تحریک میشدمو تندتر میکردم.تا اینکه حس کردم ابم میخواد بیاد،بش گفتم چیکارش کنم؟ گفت بریز تو کونم،منم خالیش کردم همونجا بعد کیرمو دراوردم که اب منی داشت از کونش میریخت بیرون،بعد خودش سرشو اورد پایینو کیرمو اینقدر مک زد تا قطره اخرشو خورد.بعدا گفت تو این مدت سه بار ارضا شده خودش،بعد یه نیم ساعت رو هم دراز کشیدیم.بعد دیدیم ملافه کثیف شده بود هم ابد کسش روش ریخته بود هم یکم از اب کیرم که از کونش زد بیرون.خالم دید اینطور ملافه رو جمع کرد انداخت تو لباسشویی شستشو تو همون لباسشویی خشکش کرد بعد گذاشتش جلو پنکه که بعدش پهنش کرد.بعد داشت میرف حموم بش گفتم بیام بات حموم؟ گفت نه بابا رو دل نکنی پدرسوخته!!! که خودش رفت حمومو منم لباسامو پوشیدم گفتم بعدش برم حموم که دیگه وقت نشدو مامانم اینا اومدن.اونم که قبلش از حموم اومده بود بیرون.وضعمون عادی بود ولی با اس راجب سکسمون حرف میزدیمو دیگه انگار اون دوستدخترم بود. بعدا راجب بقیه سکسامون هم براتون مینویسم ولی اگه استقبال کنید.بای
نوشته: بنیامین
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 79
#776
Posted: 20 Nov 2014 03:53
اد دادن جای قلب به خاله گلی
راجکاپور
این داستان بدترین داستانی بود که تا حالا خونده بودم،عذرمیخوام که رک حرفمو زدم ،ممنون از زحماتتون
من چه تنها و غريبم بي تو در درياي هستي، ساحلم شو غرق گشتم بي تو در شبهاي "مستی"
ارسالها: 9253
#777
Posted: 5 Dec 2014 00:50
خاله مذهبیمو به زور کردم
سلام
اسم من اشکان و الان28 سالمه ،نه تیپ آلن دلونی دارم ،نه هیکلی آنچنانی.تو یه خانواده ی سنتی در غرب تهران بزرگ شدم. از سن و سال 18-19 سال با چند نفری دوست بودم که البته اونا هم شاه داف نبودند،دخترایی بودند همه در قد و قواره خودم و با یکی دو سال اختلاف سن. تو طی 18 سال تا 7-26 سال از در حد لب گرفتن و مالیدن تو ماشین و این بازیا که تقریبا همه کسایی که باهاشون بودم پا بودند و نه نمی گفتن،فقط میموند سکس کامل که فقط 3-2 نفر راضی شدند که بخوابن.اونم با کلی بدبختی و از دو هفته قبل برنامه چیدن و نقشه ریختن که خونه مکان بشه،آخرش در حد یه لاپایی یا یه راه با زور از عقب زدن نهایتا واسه دو سه روز آرومم میکرد...
من خیلی حشری بودم،فیلم سوپر هم زیاد میدیدم و خود ارضایی میکردم اما همه ی اینا سیرم نمی کرد.واقعیتش این بود که من عاشق زنای مسن بودم،زنای 45 به بالا!نمی دونم چرا ،اما از وقتی به سنی رسیدم که دست چپ و راستمو شناختم همش چشم دنبال زنایی بود که شاید 25سال از خودم بزرگتر بودن....زن همسایه،دوستای مامانم،مادرای دوستام و زنای فامیل !اینقدر نسبت به زنای سن بالا شهوت داشتم که حتی وقتی رو دوست دخترهام هم بودم چشمامو می بستم و تو تصورم یکی از اونارو میاوردم.شاید از نظر خیلیا اون زنایی که به چشم من میومدن اصلا قابل نگاه کردن نبودند.یکی از کسایی که همیشه دلم براش غش میرفت خاله سیمینم بود. اون زمان من حدود 21سالم بود و اونم زنی حدود 48 ساله. قد متوسطی داشت با اندام چاق و شکمی تقریبا برجسته که تو سن اون طبیعی بود.شوهرش چند سالی بود فوت شده بودو بچه هاش هم ازدواج کرده بودند و اون در یه آپارتمان بزرگ تک و تنها بود.زنی چادری بود وفوق العاده مومن بود . از کل هفته یا جلسه بود یا مسجد یا روضه و از این حرفا...صورت نسبتا سفیدی داشت که از سنش جونتر نشون میداد .تو چهرش یه مهربونی خاصی بود که با نگاه کردن بهش واقعا حس آرامش بهت دست میداد.خیلی دوستش داشتم .اینقدری که هر وقت میومد خونه ی ما من 10 دقیقه هم بیرون نمی رفتم .سعی میکردم همه جوره با نگاهم زیر روش کنم .جلوی ماها همیشه با دامنهای استرچ بلند و بلوز بود ،که گاهی اگه بابام نبود یه پیراهنای یکسره بلند آستین کوتاه می پوشید که چون اندام پر و گوشتی داشت خیلی راحت می شد خط سوتین و شرتشو تشخیص داد.وقتی راه میرفت اینقدر کونش توی لباس تاب میخورد که توی دلم چنگ چنگ می شد.اغلب وقتی پیراهن می پوشید ،جوراب ضخیم مشکی تا بالای زانو هم پاش بود و فقط برای وضو و نماز در میاورد و من هم چون این موضوع دستم اومده بود هرجای خونه بودم زود در یک زاویه ای قرار می گرفتم که بتونم ببینم.
همیشه مینشست رو یکی از مبلها و با جمع و جور کردن پیرهنش یک پاشو میاورد بالا و آروم جورابشو در میاورد و بعد اون یکی پا.ساق های پاش سفید و به نظر خیلی نرم میومد.کف پاش یک رنگ صورتی خاصی داشت که دوست داشتم برم جلو لبامو بذارم روش و تا می تونم میک بزنم. از اونجایی که این خاله ی ما خیلی خیلی مذهبی بود ،همین حد هم که میشد دیدش زد واسه سوژه جق من عالی بود.
گذشت و گذشت تا اینکه قرار شد دخترش که باردار بود وضع حمل کنه .همه از صبح تا نزدیکای عصر بیمارستان بودیم ،وقتی همه چیز به خوبی و خوشی تموم شد،مادرم که دید خالم خیلی خستس و اون یکی دخترش هم درگیر بچه هاشه گفت من میمونم بیمارستان شما برید .خلاصه اصرار و انکار بالاخره قرار شد من و خالم و بقیه بریم خونه . من و خالم و بابام با هم با ماشین رفتیم سمت خونه ما ،هرچی به خالم اصرار کردیم که بیاد خونه ما قبول نکرد و بهانه آورد که خونه خودم راحت ترم و از این تعارفها،در نهایت راضی شد شام با ما بخوره بعد من ببرم برسونمش.حدود 11 بود که من بردمش سمت خونه ،نمیدونم چرا اما تو دلم یه جورایی بود،اون ساعت شب،خالم هم تو خونه تنها....موقعیتی که شاید هیچوقت پا نداده بود.فوری به ذهنم زد که صبح زود برای ترخیص دخترش باید میرفت بیمارستان ،گفتم راستی میخواین من صبح زود بیام .که گفته نه خاله تو الان بری،کی بخوابی ،کی پاشی ؟اذیت میشی!
من صبح با آژانس یا یکی از بچه ها میرم.گفتم اونا که درگیر کارن و از این حرفها که بالاخره نقشم گرفت و گفت خاله پس زنگ بزن به بابات وشب همین جا بمون.اینقدر خوشحال بودم که میخواستم داد بزنم.رسیدم و پارک کردم رفتیم بالا،زنگ زدم بابام و اونم در جریان گذاشتم.توی دلم تالاپ تولوپ بود به خدا......رفت توی یکی از اتاقا و منم نشستم روی مبل ،با صداهایی میومد میشد فهمید داره لباس عوض میکنه.چند دقیقه ای شد با یه لباس سیاه آستین کوتاه که تا زانوش بود اومد بیرون، عجب این بود که جوراباش هم درآورده بود .سفیدی پاهاش و گردن و بازوهاش که تو این لباس 100 برابر تو چشم میزد.یه لحظه کیرم داغ شد که سفت بشه ،واسه اینکه ضایع نشه سریع جابه جا شدم.رفت سمت آشپزخونه ،با چشم همه جاشو زیر و زبر می کردم .کونش قد یه بالش بود انصافا....همه چیز از تو ذهنم میگذشت....اما یه ترس تو دلم نمیذاشت تصمیم درست بگیرم.با لحنی آروم گفت خاله جان پاشو برو تو اتاق ته راهرو لباس بچه ها هست ،عوض کن بخواب...منم میرم تو اتاق خودم ،آب هم خواستی تو پارچ گذاشتم اینجا،مثه این بچه ها ماتم زده بود و فقط گوش میدادم.اینقدر تابلو شد که گفته اشکان خوابی خاله؟کجایی؟
سریع رفتم سمت اتاق خواب ،از لباسای تو کمد برداشتم عوض کردم و دراز کشیدم رو تخت،مخم هنگ بود...ناخود آگاه کیرمو میمالیدم و فکر به این میکردم که این موقعیت تا حالا پا نداده شاید دیگه هم پا نده ...پس از دست نده !حداقل از دید زدن لذت ببر!اما امان از این ترس لعنتی... نیم ساعتی گذشت ،پاشدم به بهانه ی دستشویی برم یه جق اساسی بزنم تا آروم بشم که تا اومدم بیرون دیدم لای در اتاقش بازه ،تمام بدنم عرق سرد کرده بود .حتی وقتی با دوست دخترام تو خونه بودم زنگو میزدن اینقدر حول نمیکردم.اما دلم نمیخواست این موقعیتارو از دست بدم .آروم رفتم جلو...توی اتاق نیمه روشن بود،چیزی نمیشد دید.آروم درو باز کردم دیدم پشت به در خوابیده و یه ملافه هم انداخته رو پاش.انگار همه کائنات هلم می دادند سمت تخت که بپرم روش .دلم و زدم به دریا و رفتم جلو.قدم اول به دومی نرسیده بود که برگشت سمت من و دیدم بیداره .. با تعجب و نیمچه اخم گفت چی می خوای اشکان.اینقدر ترسیده بودم که آب دهنم خشک شد و لال شدم.یه نگاهی به کیر راست شدم و لک خیسی جلو زیرشلواری انداخت و پاشد نشست و گفت با توام پسر!چی میخوای اینجا؟در زدن بلد نیستی؟آدم همین جوری میره تو اتاق کسی؟حالا خالش باشه!
من لال لال بودم،قدرت اینم نداشتم برگردم بیرون ...با من من گفتم دنبال ساعت میگردم برای صبح کوک کنم....اونم با لحن محکمتری گفت خاله ساعت تو اتاق خودت بود که ...!دیدم حسابی خراب کردم و آب از سرم گذشته.اومد از رو تخت پاشه و بره بیرون و دستمو حلقه کردم دور کمرش و انداختمش رو تخت.یه سیلی محکم زد تو گوشم و با داد گفت برو اونور آشغال...اصلا حالیم نبود دارم چیکار میکنم ...وزنمو انداختم روش و زیر خودم نگهش داشتم و با دستم سفت دستاشو گرفتم...شروع کرد بی محابا تقلا کردن و داد و بیداد کردن .اینقدر زورش زیاد شده بود که داشتم کم میوردم...اما این راه برگشت نداشت....دیدم اگه اینجوری ادامه بده همسایه میریزن در خونه.با یه دست محکم دهنشو گرفتم که زد زیر گریه و تقلاش کمتر شد..مدام داد میزد و بدنش میلرزید...تازه حس کردم که تو این 4-3 دقیقه تمام بدنش زیر منه و داره مالیده میشه بهم ...این حس شهوتمو دو چندان کرد....
دست از تقلا کردن و گریه و ناله بر نمیداشت....شروع کردم آروم آروم خودمو بهش مالیدن. توی خواب هم نمیدیدم که یه روزی بتونم تو این وضعیت باشم...با توجه به سن و سالش داش از حال میرفت.دهنشو ول کردم و گفتم خاله تقلا نکن.بس کن دیگه! ...من خیلی دوست دارم تورو ،میخوام بکنمت!حتی به زور!تو چشمام نگاه کرد و در حالی که هق هق میزد با لبهای لرزون گفت تف به تو..آشغال من مثل مادرتم...تورو بزرگ کردم....چطور این حرفو میزنی؟هردو خیس عرق بودیم و نفس نفس میزدیم.یه مکث کردم و گفتم خاله من تو کف توام ،هیچکس واسه من مث تو نیست ،پس اذیت نکن بذار کارمو بکنم.قول میدم همین یه باره!باز با سیلی زد تو صورتم و گفت من چی دارم که تو هوسی بشی ...من زنه به این سن چی دارم آخه؟من خالتم اشکان...!می فهمی چیکار میکنی؟دیگه اعصابمو خورد کرده بود ،گفتم میخوام بکنمت !تو واسه من از هر زنی خواستنی تری!دید زور جواب نمیده ...زد به التماس و گفت تورو خدا پاشو اشکان...عزیزم ...التماست میکنم...آتش جهنم دامن هردومونو میگیره ،من به هیچکس نمیگم...فقط پاشو...!دیگه دیدم وقتشه و سفت دوتا سینشو گرفتم ....وای خدا ،حداقل 3برابر سینه ی دوست دخترام بود...چهرش زرد شده بود و شل شده بود و زیر لب یه چیزایی میگفت...یه لحظه ترسیدم بلایی سرش بیاد .اما با خودم گفتم حتما فیلمه ...لبامو انداختم رو لباش ،تمام صورتش خیس آب ...همکاری نمیکرد،ولی زور هم نمیزد
.دستمو از یقش کردم تو و سینشو از زیر سوتین گرفتم ،مثل یه کیسه پر آب بود ...داشتم از حال میرفتم.یه 10 دقیقه ای تو همین وضع بودم که دیدم کلا دیگه حرکت نمیکنه ،دیگه وقت نداشتم.میخواستم زودتر کارمو انجام بدم و بزنم بیرون.از روش پاش شدم تازه دیدنهارو دیدم ،پاهای سفید و رونهای تپل با ترکهای پوستی زیاد که مال سنش بود.یه شرت سفید پارچه ای هم پاش بود.سریع شلوار و شرتمو در آوردم و رفتم سراغ شرتش ...تا کش شرتشو گرفتم چشماشو باز کرد و دوباره گفته اشکان جون مامانت نکن این کارو...خدا ازت نمیگذره.جوابشو ندادم و شرتشو کشیدم پایین.کسش خیلی پهن و تپل بود،انگار تازه هم موهاشو زده بود.یه بوی نم خاصی از وسط پاش میومد.سرمو بردم جلو با زبون کشیدم رو کسش که یه تکونی خورد و دوباره هق هق گریش شروع شد.یه کم که خورم گریش افتاد.یه ترشحات غلیظی میومد بیرون ازش که نفهمیدم چی بود.پاشدم اومدم بین دوتا پاش و کیرمو گذاشتم جلو کسش.هر لحظه حس میکردم آبم میاد.نگاش کردم ،بی حال افتاده بود و چشاش بسته بود،کیرمو هل دادم جلو ،تجربه ی اولم بود و نمیدونستم چیکار کنم...
کسش اینقدر گشاد بود که با کوچکترین فشاری تا ته کیرم رفت تو.با دستاش ملافه رو چنگ زد.اینقدر اون تو داغ بود که تازه فهمیدم کس چه طعمی داره که همه دیونه اونن.مکث کردم و با دستام پاهاشو آوردم بالا،انگار تازه راه کیرم درست شد.بدنم از شهوت داشت از کار می افتاد.شروع کردم با احتیاط که آبم نیاد جلو عقب کردن.سعی می کردم چیزایی رو که توفیلم سوپر دیده بودم رعایت کنم،اما منه بی تجربه و زنه به این سن و اون فیلما کجا!!!!!!12-10بار تلمبه زدم،شروع کردم کف و مچ پاشو لیسیدن و بوسیدن...مث یه خواب بود ...بدنش یه بوی خاصی میداد که شهوت منو بالا میبرد.یه کم که آروم شدم ..دوباره شروع کردن جلو عقب کردن که یه لحظه حس کردم آبم داره میاد ،با تمام وجود خودمو تو کسش خالی کردم وافتادم روش.انگار خواب بود،حتی یه تکون هم نمی خورد...5 دقیقه گذشت صداش کردم جواب نداد!همین که دیدم نفس میکشه و قلبش میزنه به خودم امیدواری دادم که زندست.پاشدم دویدم لباساموپوشیدم و تازه فهمیدم چه گندی زدم...اومدم دم در اتاق دیدم هنوز همون جوری افتاده رو تخت...رفتم کنار نشستم و چند بار به صورتش زدم که چشماشو باز کرد و دوباره تا منو دید بغض کرد و با زحمت بلند شد.اومدم دستشو بگیرم از تخت بیاد پایین که دستمو پس زد و گفت برو که خدا عوضشو بهت بده ...برو تو خیر نمیبینی پسر!
لنگون لنگون رفت سمت دستشویی ! من که دیدم جایی واسه حرف نیست سکوت کردم و زدم بیرون و رفتم جلوی خونه تو ماشین تا صبح خوابیدم که بابام شک نکنه...از اون داستان سالها میگذره و خالم حتی به صورت من نگاه نمیکنه و حتی دست هم باهام نمیده...مثل غریبه ها فقط یه سلام و یه خداحافظی! همیشه وقتی یاد اون شب میوفتم با وجود عذاب وجدان اما لذتش هنوز کیرمو سفت میکنه. باور کنین همین الان با وجور اینکه مرز پنجاه و رد کرده واسه من از هر زن دیگه ای خواستنی تره و دلم میخواد باهاش همبستر بشم.
نوشته: اشکان
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#778
Posted: 7 Dec 2014 23:36
کیر امیر و کس و کون مامانم
سلام . من معین هستم الان 22 سالمه اهل تهران و دانشجو هستم. من از دوران ابتدایی دوستی پیدا کردم که تازه به محله ما اومده بودن آخه من از وقتی به دنیا اومدم همین محله بودیم. کلاس چهارم ابتدایی بودم و دوستم امیر سوم ابتدایی بود. البته محله ما بازم پسر همسن و سال ما بود که هرروز توو کوچه فوتبال میزدیم. ولی منو امیر خیلی زود باهم صمیمی شدیم. منو امیر دیگه باهم انقد دوست بودیم که کسی اگه مارو نمیشناخت فکر میکرد دوتا داداش هستیم.هروز یا اون خونه ما بود یا من خونشون اگرم خونه هم نبودیم توو کوچه باهم بودیم حتی بعضی از شبام خونه همدیگه باهم میخوابیدیم. خانواده ما 4 نفر هستیم. خانواده امیر اینا 5 نفر که امیر بچه آخر هست .
دوستی صمیمانه ما تا دوران دبیرستان رسید و تا این موقع مث دوتا داداش باهم بزرگ شدیم طوری که تا همین دوران دبیرستان هروقت خونه همدیگه میرفتیم خانواده هامون انگار یکی از اعضای خونه اومده و معذب نبودن مثلا مامان هامون به چشم بچه خودشون به دوست ما نگاه میکردن و اینجوری نبود که امیر خونه ما بیاد مامانم روسری سرش کنه یا جوراب بپوشه و با همون لباس توو خونش بود. ( مامان منم خدایی خیلی خوشگل و مخصوصا بخاطر توو پر بودنش هیکلش بدجور توو چشه ) یبار خونه ما بودیم منو امیر داشتیم پلی استیشن بازی میکردیم مامانم هم که کارا خونه میکرد مث همیشه .منو امیر رو زمین نشسته بودیم یعنی موقع بازی رو مبل نبودیم و خیلی راحت ی بالش زیر دستمون یا سرمون بوده درگیره بازی . تا دیدم امیر خیلی دیگه با هیجان بازی نمیکنه ی لحظه نگاش کردم دیدم سرش هی میره ی سمت دیگه دقت که کردم دیدم مامانم رو مبل نشسته بود داشت با تلفن حرف میزد و پاهاش که از هم باز بودن لای پاهاش و شورتش از داخل دامنش معلومه و خودشم که اصن حواسش به حرف زدن بود متوجه نبود. و تازه فهمیدم امیر هی نگاه اون صحنه میکرد و حواسش به بازی نبود. راستش با اینکه امیر مث داداشم بود ولی ی لحظه غیرتی شدم ولی نمیخواستم به روش بیارم که ضایع نشه. نمیدونستم اون لحظه چی کنم که امیر نگاهش نره سمت لای پا مامانم. این شد گفتم امیر بازیو خراب کردی دیگه بسه بازی و کشیدم عقب. امیرم میگفت نه بیا بابا قهر نکن دیگه درست بازی میکنم. منم مشکلم سر اون بود امیر نگا اون صحنه نکنه میگفتم نه اصن خسته شدم.
البته ی نکته بگم منو امیر کلا توو کوچه زیاد بودیم زیاد دوروبر فوشا ناموسی شنیدیم حتی فوشا ناموسی که طرف به شوخی بهم میدادن ( پسرا بهتر میدونن من چی میگم ) دیگه منو امیرم گاهی سر ی بازی یا جریانی به شوخی بهم فوش ناموسی میدادیم و اصن ی چیز عادی شده بود ولی جلو بقیه حواسمون بود سوتی ندیم. یبار دیگه امیر خونمون بود ما فوتبال دستی بازی میکردیم و داداش کوچولوم مانی هی دوروبر ما شیطونی میکرد و منو امیرم باش بازی میکردیم. مامان ناهیدم میخواست بره حموم به ما گفت مواظب مانی باشیم به منم گفت وقتی گفتم مانی رو بیار در حموم که مانی هم حموم ببره. مامانم وقتی داشت میرفت حموم هم با تاپ بود که سینش از بس گنده بود راحت بالا سینش و خط سینش معلوم بود و حواسم بود امیر زیر چشی نگا سینه قلمبه مامانم میکرد. چند مین گذشت ماهم سرگرم بازی که تلفن زنگید من داشتم جواب تلفن میدادم که هی مامانم صدا میکرد مانی بیا مانی بیا . مانی هم که فراری از حموم بود نمیرفت مامانم هم داد میزد بیارش دیگه منم گیر کرده بودم با تلفن که دیدم امیر مانیو بغل کرد برد سمت حموم که بده به مامانم. من دیگه نفهمیدم و دید نداشتم به در حموم که ببینم چی شد فقط صدا جیغ و گریه ها مانی میومد که نمیخواست بره. چند مین طول کشید که امیر برگشت ولی قیافش معلوم بود و حدس میزدم دید زده مامانمو ...
دیگه این قضیه ها دید زدنا یواشکی امیر که با نگاهش انگار با مامانم ارضا میشد کم نبود زیاد پیش میومد... دیگه وقتی رفتیم دوم دبیرستان من رفتم رشته ریاضی و امیر رشته تجربی و بخاطر همین دیگه هروز خونه هم نبودیم البته توو مدرسه همش باهم بودیم ولی کم کم فشار درسا باعث شد کمتر روزا بیایم پیش هم. نمیخوام خیلی وارد جزئیات بشم و شما خسته بشید چون خیلی بود مواقعی که امیر مامانمو دید میزد و حتی شایدم بیشتر ولی میخوام برم زودتر سر اصل خاطرم که ی جورایی خوشایندم نی راستش با اینکه زیاد میدیدم امیر چش داره به مامانم ولی گیری بهش نمیدادم چون مث دادشم بود و میدونستم بیشتر از نگاه به مامانم فراتر نمیره وگرنه اگه غریبه بود که شلوارشو از پاش درمی آوردم . توو همین وسطا تابستون بود حس میکردم مامانم زیاد امیرو تحویل نمیگیره ولی زیاد توجه نکردم حتی وقتایی که با امیر خیابون یا بیرون بودم وقتی برمیگشتم اکثر مواقع مامانم سراغی از امیر میگرفت یا حالشو میپرسید ولی چندوقتی نمیپرسید. واسم عجیب بود ولی دلیلی نمیدیدم چون همیشه باهم بودیم اتفاقی ندیدم بیوفته. ( اینم بگم پدر من الان در قید حیات نیست سالی که سوم دبیرستان بودم 21 دی ماه فوت شد ) دیگه این قضیه که مامانم به امیر کم توجه بود ذهنمو مشغول کرده بود تا ی روز از امیر پرسیدم چیزی شده چرا مامانم باتو سرده ؟ اولش گفت نمیدونمو ازین حرفا تا چند روز بعد دید من توجهم زیاد شده به این قضیه گفت راستش ی بار حواسم نبود ناهید خط سینش معلوم بود چشام خیره بود مامانت فکر کرد دارم دیدش میزنم شاید واسه اون بوده معین. من که این حرفو شنیدم گفتم امیر نگو حواسم نبوده من خودم هزار بار دیدم داشتی دید میزدی ... دیگه اینو که گفتم امیر جا خورد موند چی بگه ..گفتم پس تقصیره تو بوده تابلو بازی کردی.. چندمین گذشت گفتم عیب نداره به مامانم میگم تو حواست جایی دیگه بوده اصن منظورت بد نبوده بخوای دید بزنی قضیه رو ماس مالی میکنم... من تا این حرفو زدم یهو امیر مث مرغ سر کنده هی میگفت نهههههههههههههههههه نری بگی نهههههه نگی بیخیال شو ازین حرفا ... منم هی میگفتم خب چرا بذار ماس مالیش میکنم بره... دیگه انقد اون گفت نههههه و منم عصبی شدم که گفت معین راستش قضیه این نبود.... چطوری بگم معین من ی کاره بدی کردم الانم مث سگ پشیمونم... آقا من که دیگه نفسم بند اومده بود میگفتم خب بگو چی شده امیرم هی میخواست بگه ولی نمیدونست چی بگه... معین اونروز که ناهید مارو گرفت کار داشتیم فرش هارو جابجا میکردیم ببریم فرش شویی وقتی به فرش اتاق مامان بابات رسیدیم تو رفتی در کوچه من چند مین توو اتاق مامانت اینا تنها بودم خر شدم رفتم توو کشو لباسا ی سوتین دیدم مث خرا احمق سوتینو داشتم میمالیدم به کیرم یهو نفهمیدم چطور ناهید منو توو اون صحنه دید ولی هیچی نگفت و سریع رفت...
من که ازین کاره امیر ماتم برده بود اصن هنگ کرده بودم. امیرم هی میگفت حالا معین تومیگی چیکار کنم آبروم رفته اصن ازون روز تاحالا توو چشا ناهید نگا نکردم... منم گفتم خراب کردی چاره ای نیس بذار ی مدت بگذره بعدش من که نبودم ازش معذرت خواهی کن این قضایا گذشت تا رسیدیم پیش دانشگاهی و سال قبلشم که پدرم فوت شد امیر واقعا از ی داداشم بیشتر باهم بود و واقعا گاهی حس نمیکردم پدر ندارم حتی بارها مامانم هم میگفت واقعا امیر این مدت خیلی معرفت نشون داده... من پیش دانشگاهی کلاس کنکور زیاد میرفتم 4شنبه ها و 5شنبه ها کلا پیش دانشگاهی ما تعطیل بود ولی من این دو روز همش کلاس میرفتم... اصل خاطره دیگه اینجا شروع شد اینم بگم ما ماشین نداشتیم ولی امیر باباش ماشین داشت و اکثر مواقعم دست امیر میداد و زیادم بود منو مامانم هم میبرد خریدی کاری داشتیم انجام میدادیم. وسطا زمستون بود من رفته بودم کلاس کنکور از شب قبلش مامانم گفت اگه تو باز دیر اومدی من به امیر میگم بیاد با ماشین ببرم خرید...
من معمولا 4 ساعت کلاس بودم 4 شنبه ها ولی گاهی معلمش نگهمون میداشت 5 تا 6 ساعت میشد... اونروز کلاسم 4 ساعت بود تموم شد من اومدم سمت خونه فکر میکردم کسی نباشه ولی دم در کفشهای امیر بود اومدم داخل ولی اشتباه کردم درو یواش نبستم چون وقتی اومدم صدای خنده های مامانم و امیرو میشنیدم که ظاهرا متوجه اومدن من شدن دیگه خندشون قط شد. واسم عجیب بود کمی شک کردم ولی خب جز خنده و هول شدنشون چیزی ندیدم فقط حواسم دیگه بیشتر جمع بود به امیر و مامانم. ای قضیه گذشت تا ی بار که دو روز پشت سرهم تعطیل رسمی بود ی شب امیر خونه ما شام موند و دیگه انقد خوش گذشت منو مامانم نذاشتیم امیر بره شب بره. شب منو امیر پیش هم خوابیدیم توو اتاقم مامانم و مانی داداش کوچولوم که 5سالش بود پیش مامانم توو اتاقش. راستش من و امیر قبل خواب یکم فیلم سوپر دیدیم هردو بدجور حشری بودیم که دیگه نزدیکا 2 نصف شب شد گفتیم بخوابیم بابا. من که بدجور حشری بودم کیرمم راسته راست بود خوابم نمیبرد حس کردم امیرم بیداره ولی کمی گذشت انگار خوابش برده بود. من که همش فکرم به سکس و زنا توو فیلم رفته بود خوابم نمیبرد شاید 1ساعتی گذشته بود بیدار بودم که حس کردم امیر انگار بیدار شده ولی تکون نخوردم بفهمه بیدارم که بگه هنوز توو کفی بخواب دیگه... که با چشم نیمه باز نگاش میکردم نشسته بود سر جاش و نگا من میکردم بعدش دیدم پاشد رفت گفتم حشری شده شاشش گرفته اوسکول بعد چند مین دیدم اومد آرومدر اتاقو بست و رفت... تعجب کردم صبر کردم دیدم نیومد کم کم بیشتر مشکوک شدم یواش در اتاقو باز کردم دیدم اون اطراف نی آروم بیرون اومدم دیدم چراغ دستشویی هم خاموشه. پیش خودم گفتم نکنه نصف شبی رفته خونشون که بعد یادم افتاد در که قفله حتی دیدم دم در کفشش هست دیگه بدجور کنجکاو شدم ترسیده بودم در اتاق مامانم هم بسته بود ما هم که خونمون 2فش اتاق خواب بیشتر نداره دیگه ترسم به همونجا بیشتر شد صدایی که نبود از سوراخ درم تاریکی چیزیز معلوم نبود که... تا اینکه به سرم زد از بالای در که شیشه ای بود نگاه کنم ی صندلی آوردم آروم نگاه کردم... باورم نمیشد امیر رو تخت کنار مامانم خوابیده بود.. مامانم به پهلو بود پشتش به امیر ، امیرم از پشت چسبیده بود مامانم اولش فک کردم خوابن بعد دیدم امیر گاهی بدنش و دستاش تکون میخوره مامانم هم که خوابش سبک بود شک نداشتم پس بیداره . تازه اونجا متوجه شدم بار اولشون نیست و من بی خبر بودم... راستش خیلی ناراحت بودم هی وول میخوردم اعصابم خراب شده بود یعنی امیره و اونم مامانه منه ؟؟؟؟
انقد ناراحت بودم میخواستم برم داخل ضایعشون کنم بعدشم از خونه بزنم بیرون ولی نمیتونستم... با خودم میگفتم چقد بیغیرتم من اون مامانه منه با امیر ... ازین طرفم زورم از امیر داشت که از داداش نزدیکتر بود بهم... میدیدم مانی دادشه بیچارمم پایین تخت گذاشتنش که خوابه خوابه نمیدونه رو تخت چه خبره... توو همین حرص خوردنا بودم دیدم امیر انگار داره دستشو میبره زیره لباس مامانم تازه فهمیدم از زیر لباس سینه ها مامانمو گرفته داشت میمالوند دیگه خیلی اعصابم کیری شده بود جوری که دستام مشت بود هی میگفتم برم داخل ولی پای رفتن نداشتم. امیرم که هی بیشتر سینه ها مامانمو از زیر لباسش میمالوندو گردنشو بوس میکرد خودشم از پشت محکم میچسبوند مامانم که دیدم تیشرت مامانمو داره از تنش در میاره خیلی صحنه بدی بود یعنی امیره که داره مامانمو که مث مامانه خودشه رو لخت میکنه ؟؟؟؟؟ اصن هنگ بودم ولی واقعی بود خداااااا . دیدم مامانمو کامل رو تخت دراز کرد از رو سوتین شروع کرد سینه ها گنده مامانمو لیس زدن ..من خودم هنگ بودم چه سینه هایی داره مامانم ولی به چشمه خریدار ندیده بودم.. سینه ها مامانمو از زیره سوتین درآورد سرشو کرده بود داخلشو هی میخورد معلوم بود خیلی خوشمزه بود سینه ها مامانم که اونجوری میخورد... راستش دیگه انگار واسم عادی شده بود دیگه عصبی که نبودم هیچ تازه فهمیدم کیرمم راست شده... خودمم قبلش حشری بودم الان دیگه داغ شده بودم داشت خوشم از دیدن این صحنه میومد...
کم کم امیر با زبونش اومد پایین شکمه مامانمو لیس میزد .. مامانم که دامن پاش بود از رو دامن نزدیکای کس مامانمو بوس میکرد که بعدش دیدم دامن مامانمو داد بالا سرشو برد لای پاها مامانمو رون سفید و توپولشو لیس میزد دیگه معلوم بود مامانم حشرش زده بود بالا خودش دامنشو کشید پایین واییی من که داشتم فیلم سوپر زنده میدیدم اونم مامانه خودم با امیر دیگه کیرم داشت میترکید .. شلوارمو دادم پایین کیرمو توو دستم میمالیدم وایییییییییییییییییی چه بدن نازی داره مامانم تا حالا اینجوری ندیده بودمش خیلی جام بد بود دوس داشتم الان نزدیکشون بودم بدون ترس نگاه میکردم یا بجا امیر من الان بودم... خوش بحالت امیر آخرش به مامانم رسیدی ... امیر از روو شورت داشت کس مامانمو لیس میزد .. لامصب چه لیسی میزد این زبونشو تا ته کشیده بود بیرون میکشید از روو شورتبه کس مامانم... زبونشو از زیر شورت مامانم میکشید کسش دیگه طاقت نیاورد با ی حرکت کمر مامانمو داد بالا مث این بازیگرا فیلم سوپر شورت مامانمو از پاش کشید بیرون. منه ساده که با امیر فیلم سوپر میدیدم فک میکردم امیرم مث من کس ندیده تووکفه سوپره نگو خودش استاده اونم با مامانه من. دوباره شروع کرد لیس زدنه کس مامانم من تازه داشت از کارا امیر خوشم میومد واییییییییییییی یعنی این کسه مامانه منه توو دهنه امیر؟؟؟ مامانم هم سر امیرو گرفته بود فشار میداد سمت کسش معلوم بود بدجوری بهش حال میده .
من که تا حالا حتی کس از نزدیک ندیده بودم چه برسه لیس بزنم داشت بهم حال میداد . دیگه داشتم خودمو قانع میکردم که کاره امیر و مامانم نه تنها بد نیست تازه خوبه چون مامانه بیچارم که الان بابام نیست خب نیاز داره ازین بهتره که سر نیازش گوله ی مرده غریبه رو بخوره حداقل امیر دوستمه. دیگه کیرم توو دستم داشت میتیرکید خیلی حشری بودم . امیر که اصن انگار استاد بود کسافط از فاکرهای فیلم سوپرم بهتر کارشو بلد بود . داشت دور کسه مامانم و رون مامانمو میلیسد معلوم بود از حرکات مامانم که دیگه از لذت نا نداره ولی امیرم ول کن نبود تمامه رونه مامانمو لیس میزد با انگشتشم تن تن کس مامانمو میمالید من کهتا حالا کسه مامانمو ندیده بودم ولی چه باحال بود . امیر رو زانوش وایساد مامانم به همون حالته درازکش دس میکشید از رو شلوار رو کیر امیر . امیرم سریع شلوارشو درآورد رفت رو مامانم رو سینش نشست کیرشو گذاشته رو صورت مامانم . مامانم هم گردنشو بالا آورد داشت کیره امیرو میخورد واییییییییییییی که چه صحنه ای یعنی مامانه منه داره کیره امیرو میخوره ؟؟ چه با ولع هم میخورد معلومه مامانم از امیربیشتر دلش میخواسته. امیرم خودش توو دهنه مامانم تلمبه میزد همه کیرشو گذاشته بود دهن مامانم . امیر سر مامانمو گرفته بود موهاشو جمع میکرد خودشم تلمبه میزد واییییییی من همیشه عاشق ایجور ساک زدن بودم توو فیلما هم دیده بودم چندبار نگا میکردم. امیر کیرشو از دهن مامانم درآورد داشت از مامانم لب میگرفت ی دستشم رو کس مامانم بود با انگشتاش میکرد سوراخش... دمش گرم امیر کارشو بلد بود. اومد پایین بین پاها مامانم ولی دیدم مامانمو به پهلو خوابوند پشت به خودش بعد ی پاشو داد بالا کیرشو جا گیر میکرد یکمی این کارو کرد دیگه از تلمبه زدنش معلوم شد کیرشو کرده توو . واییییی چه تلمبه ای میزد امیر من که دیگه از شهوت داشتم میمردم چندمین بیشتر طول نکشید اولش فکر کردم ارضا شده امیر ولی بعدش دیدم نه مامانمو بلند کرد مدل سگی کونشو به پشت قمبل کرد وایییییییییییییی چه کووووووووووونی باورم نمیشد کووونه مامانه منه از بازیگرا سوپرم کووونش خوشگلتر بود
من که تا حالا کونه مامانمو اینجوری لخت و قمبل ندیده بودم داشتم روانی میشدم معلوم بود امیرم روانی کرده چون توو اون حالت داشت کونه مامانمو بوس میکرده زبون میزد. بعدش کیرشو آورد گذاشت تووش من نفهمیدم کوونش کرد یا کس مامانم ولی فک کنم کسش بود چون سریع و راحت کردش تووش ولی کوون به این راحتیا باز نمیشد.. باز شروع کرد تلمبه زدن دوتا دستشم کون مامانمو گرفته بود معلوم بود بدجوری این حالتی بهش حال داده مامانم هم که صورتش رو بالش چسبیده بود حواسم بهش بود بالشو سفت چسبیده بود انگار لذتش حتی از امیرم بیشتر بود شایدم درد هم داشته. زیاد تلمبه زدنه امیر طول نکشید که دیدم سریع کیرشو کشید بیرون روو کونه مامانم آبشو خالی کرد دیگه اون کون وکش زیر دست هرکی باشه بایدم زودارضا بشه . کون مامانمو پاک کرد مامانم هم برگشت درازکش افتاده بود اصن تابلو بود مامانم نا نداره حرکت کنه . خوشحال بودم مامانم حال بهش داده منم سریع اومدم از صندلی پایین رفتم توو اتاق سر تختم خوابیدم میدونستم الانه امیر از اتاق مامانم بیاد بیرون. دیگه یک ربعی گذشت امیر اومد آروم درو باز کرد میخواست ببینه من هنوز خوابم بعد دوباره رفت به نظرم رسید دوباره رفت پیش مامانم ولی استرس داشتم باز برم نگا گفتم 10 مین صبر میکنم باز میرم ببینم چیکار میکنن که توو همین فاصله امیر اومد سرجاش خوابید. من که خواب از سرم پریده بود همش نگاهم به امیر بود پیش خودم میگفتم خوب حالی کردی کسافط ولی دیدم امیر بیهوش شده معلوم بود حسابی خسته شده این خاطره ادامه داره بقیش رو قسمت بعدی میگم...
نوشته: معین
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#779
Posted: 13 Dec 2014 23:52
دیگه چه خبر خاله
سلام.
من سعیدم 17 سالمه راستش خیلی وقته تو کف این خانومه هستم خاله ناتنی مادرمو میگم، چطور بگم عین خاله واقعیمه چون خیلی باهش سرو کار داشتیم تا چند وقت پیش تا اینکه یه درگیری بین خانوادهامون پیش اومد وناخواسته منو از عشقم دور کردن... بگذریم قدش 160میشه 65تا70کیلو هم وزنشه سفیده مثل برفه بدن پر وسکسی هم داره خودش که میگفت سه جوووووووون! خالم قیافه وفیس خوبی داره واسه همین چند سال پیش دادنش به یه کارخانه دار کله گنده به عنوان زن دوم اون عاقا این بدبختم اون موقع 25سالش بود تاالان که32سالشه حال نکرده با اون پیره مرد لاشی تااینکه منو باحرکات ورفتاراش تحریک میکرد با تک تک شوخیاش راستش من بچه تقریبا مثبتی بودم که تا 15سالگی تاوقتی که این خانوم خوشگله مارو اذیت نکرد تو این کارا نبودیم...
گذشت وگذشت وما بیشتر خونه خالم میرفتیم واز اونجایی که شوهرش که نه اون حرامزاده یه زن دیگه ام داشت یه شب در میان پیشش بود وبه خاطر اینکه ماخونمون نزدیک بود اکثر شبا بامادرم میرفتیم اونجا اون جلوی من لباسای سکسی زیادی حشری کننده نمیپوشید اکثراوقت یه تاب آزاد با یه دامن چسبان میپوشید گاهی هم باشلوارک و تی شرتت امن اکثرا ازش دوری میکردم تا حشرم بالا نزنه وکار دست خودنم ندم ولی اون باحرکاتش منو روز به روز بیشتر به خودش جلب میکردمنم دیگه بهش عادت کرده بودم واز پشت یا وقتایی که خم میشد لای سینه ها و کون خوشفرمشو دید میزدم گذشت وگذشت اختلافاتمون بالا گرفت دیگه نمیدیدمش بهش سر نمیزدیم فقط گاهی به بهونه حرف زدن با مادرم باحرفا وصدای نازش بازم منو هوایی میکرد قصد تعریف از خودمو ندارم تعریف مابه گوه خوردنه ولی همه بچه های کلاس و فامیل چه دختر وچه پسر دوس داشتن یه جوری با من بیشتر باشن حرف بزنن ولی منم تک بچه بودم وقد ومغرور محلی به کسی نمیزاشتم فقط وفقط خاله نسرینم بود که فکر منو مشغول خودش میکرد...
گذشت و او زنگاشم قطع شد آدم وقتی چیزی رو از دست میدی قدرشو میدونی آقا شیش هفت ماه بد تو فکرش بودم صبح ظهر شب ولی هیچی از دستم نمیامد خونه اونا تو یه مجتمع بود نزدیک دانشگاه آزاد توی بالا شهر کرمانشاه هیچ راهی نداشت به ذهنم اومد خانومی تو یه اداره کار میکرد واسه اینکه وقتشو پر کنه پرسان پرسان محل اداره وساعت امدو رفتشوگیر اوردم و یه روز صبح اللطلوع ماشین مادرمو دزدکی از تو پارکینگ ورداشتم رفتم سر ساعت جلوی مجتمع منتظر موندم،خواهرکسو اون روز نیومد وکلی برای ما شر شد که چرا ماشینو ورداشتم بردم بگذریم روز بعد سر ساعت 7و20دقیقه اونجا بودم داشتم عین سگ میلرزیدم که یهو دیدم خانم خاانما سر وکلش پیداشد منم که دورتر از نگهبانی مجتمع ومنتظر بودن که دوربین وتشکیلات مشتمع تو کادر نندازنم از خوشحالی نزدبک بود سکته بکنم همون جا خوشکم زده بود یهو یه ون نقره ای اومد از جلوم رد شد وبی هوا تخم سگ سوارشد خالم ورفت سمت ادارش!! یه زوری بهم داشت که نگو تا شب یک در میان به خودم وخالم وراننده سرویس اداره فحش میدادم چون اون هفته دوروزش تعطیل بود وسه روز بعد صبح دوباره رفتم اینبار من رفتم خاله اومد سریع پریدم جلوش که انگار مسیرم اونجاسو امومدم دنبال دوستام خب خاله جون چه خبر داشتم از استرس میمردم خاله خیلی نامردی دلم برات تنگ شده نمیتونم ازت بگذرم خاله تو تنهاییام فکرت بودم یادت میکردم خاله خیلی نامردی الان فدرتو میدونم از این تعارفا تیکه پاره میکردیم( آخه منو خالم خیلی باهم جور بودیم وحتی باهم بازی میکردیم تو بتزیا خودمو میمالوندم قدش البته بعد از اینکه یه سری موقع کامپیوتر نشون دادنش پاهاشو میمالید به پاهام منم که بچه تخم نکردم حرکتی بکنم اون زمان )
تو ایت حرفا بودیم که ونه اومد خالم بوسم کرد خواست خدافظی کنه که جوابشوندادم گفت چیه عزیزم دلخوری از خاله گفتم اره خیلی نامردی تو نمیای سر بزنی ما که دل داریم به هربهونه ای بود شماره جدیدشو ازش گرفتم قرار شد بعد از ظهر از سر کار برگشت بهم زنگ بزنه برم خونش خلاصه تو کونم عروسی بود خدافظی کرد رفت تابعد از ظهر ارومم نمیگرفت هیچ فکر خاصی هم واسه بعد از ظهر تو ذهنم نبود فقط یه حسی بهم میگفت میکنمش....! ساعتها به کندی میگذشت کیر تو انتظار ساعت یک ونیم شد ز زد گفت خاله جون 4به بعد اینجا باش که خالم خستگیشو در کنه منم گفتم چشم جونمی خاله بای دادیم وسریع تپیدم تو حمام عادت نداشتم بذارم موهام بلند شه کل بدنمو اصلاح کردم و شیش تیکه شکممو ببراش برق انداختم اقامونم که آماده آماده بود زودی اومدم بیرون حاظر شدم ادکن زدم ویه تیپ مردونه کیف پول کمر بندمو ست کردم وسر تا پا مشکی زدم بایه ساعت اب طلا دختر کش بود دیگه کت اسرمه ای تیره ای هم از پسر همسایمون گرفتم انداختم رو دستم تاکسی گرفتم دربست تا دم در مجتمع...
اونجا بود که تازه ساعتمو نگاه کردم دیدم اوف چهل دقیقه زود تر رسیدم منم پرو شدم جو گرفته بودم دیگه زنگ زدم گفتم خاله دم در نگهبانی ام گفت خاله چه زود رسیدی گفتم مشتاق دیدار ماکه مثل شما نمارد نیستیم خندید گفت باشه خاله قطع کن زنگ بزنم نگهبانی بشناسنت گفتم باشه. رفتم جلو خیلی ریلکس گفتم منزل خانم نوری میخوام برم هماهنگ شده همون موقع زنگ زد خونشون مجتمع A3بود زودی خودمو رسوندم اونجا رفتم تو آسانسور اومدم دست ببرم برای دکمه آسانسور همه تنم لرزید شروع کردم از پله ها بالا رفتن تا اونجا خدا خدا میکردم اتفاقی نیفته از اونم بگذریم من واقعا دوسش داشتم اونم مثل خودم بود تنها بود اما تنهایی من از روی اختیار بود ولی اونو شوهر تخم سگش مجبورش میکرد تو همین فکرا بودم که دیدم دم در خونم در زدم بعد د رو باز کرد لپاش گل داندختهدبود موقع روبوسی سعی کردم خودمو نزدیک تر کنم بهش تعارف کرد ونشستم رومبلا اونم برعکس اونی که توقع داشتم بایه سرو وضع شلخته آماده شده بود گفت خاله جون ظهرا عادت دارم بخوابم شرمنده خواب بودم من برم یه دوش بگیرم و بیام گفتم برو خاله جوووون من همین جا نشستم کاری ندارم رفت و زودی یه دوش گرفت برگشت منم مغول فیلم نگاه کردن بودم که نفهمیدم کی رفته بود لباساشو عوض کرده بود تخم سگ یه ساپورت سفید که میشد از زیر خط شرت قرمزشو دید پوشیده بود بایه تااب یا تی شرت نمیدونم والا تشخیص بدم هرچی بود خیلی بهش میومد صورتی رنگ بود چسب لامصب شده بود چه کسی تا دیدمش زبونم بند اومده بود زودی گفتم افیت خاله جون خب دیگه چه خبر دیدم اومد خودشو انداخت کنار من رو مبل دونفره گفت خاله دلم واست تنگ شده مامان اینا خوبن وشجره خانواده رو ازم در اورد تا رسید خودم گفت چطوری ناقلا از کجا اومدی خوشتیپ کردی منم فقط لبخند میزدم توقع داشتم یه حرکتی بکنه سری بریم سر اصل مطلب اونم که انگار نه انگار پاشدم از کنارش رفتم یه ابی بخورم تا برگشتم دچشمم افتاد تو چشمش داشت منو میخورد بانگا کردنش گفت خاله خوشتیپ شدی ها یه نگاه خریدارانه بهم انداخت گفت جیگر طلا( همیشه اینو میگفت )چند تا طرف داری منم گفتن هیچی خاله فقط یه سوگند هست و ندا ومریم لبخند سردی زد وگفت خوبه والا حالا چرا سه تا دلت میاد با احساسات دختر مردم بازی کنی منم که دروغ گفته بودم خیلی جدی گفتم دلم نمیاد ولی گردنم کلفته سه تا دوس دختر دارم هممممم با دست یه اشاره به گردنم کردم گفت اقامون نه گردنش کلفته نهزورش زیاده دوتا زن داره نکبت ازش بدم میاد منم سکس به کلی باهاش یادم رفته بود گفتم اره والا خاله تو خیلی تنهایی دلم واست میسوزه حیفی تو بخدا
لیوان اب دستم بود رفتم نشستم کنارش شروع کرد به دردو دل اشک تو چشماش حلقه زده بود گفت همه چیو که نمیشه با پول خرید ادم یه نیازای دبگه ام داری که هرکسی نمیتونه برطرفشون کنه اخ دلم لک زده بود واسه دوکلمه درد ودل حرف اومد رو حرف منم ادم درون نگری ام بغض گلمو گرفته بود همین که زد زیر گریه سرشو گذاشتم روشونم خودمم هق هق زدم زیر گریه چند لحظه بعد سرشو گرفتم روبه روی خودم اشکاشو که دیدم گریمو بند اوردم جلو خودمو کرفتم گفتم گریه نکن اشک به چشمات نمیاد خاله ناراحت میشم واز این حرفا رفتیم باهم یه اب به سر و صورت هم زدیم بعد رفتیم تو بهار خواب هوا یی بزنه سرو کلمون فصل سرما بود سرمون شد جفتی بغل زدم لهش گرمش بشه اونم محکم منو گرفت دیدم بدنش تو اون سرما داغه داغه نگاش کردم دیدم اونم خیره شده به من دستمو انداختم دور گردنش گفتم میتونی رو من حساب کنی خندید وگفت ای قربونت برم گفتم خدانکنه گفت بکنه گفتم نکنه ... بکنه نکنه بکنه نکنه شده بود یه وضی اخندید بغل زد بهم گفت دوست دارم عقب کشیدمش گفتم منم دوست دارم
اینبار دلمو زدم به دریا یه بوس از لبپش کردم یه ماچ ابدار بعد دستمو حلقه کردم دور کمرش لب گذاشتم رولبش هیچی نگفت که هیچی تازه با زبونشم همراهی میکرد خوبه خوب عقدمو روش خالی کردم بعد دیت کردم زیر شللوار وشرتش با چاک کون وسوراخ کونش بازی بازی کردن دیگه دوتایی گرم گرم شده بودیم دس بردم سینه هاشو بمالم صداش در اومد گفت بریم خونه خاله یه خنده خوشگل کرد وافتاد جلو لپای کونش داشت باهام حرف میزد جامونم یه لحظه سریع افتادم دنبالش رفتی سمت اتق خواب دستشو کشیدم طاقت نداشتم تا اونجا بریم کوباندمش روی مبل سه نفره لباشو تند تند میمکیدم ومیمکیدم پیرهن وزیر پیرنیمو باهم مثل تی شرت تندی دراوردم چشاش تو خواب بود خمار خمار تو یه حرکت تابشو درا وردم وای چی بود اون زیر سینه های 80 سفید مرمری اوفف سوتینشو از پشت بز کردم یر کردم لای دوتاشون خط سینشونو خوردم بعد سینه هاشو عین بچه ندید بدید میکردم توی دهنم داشت یواش یواش صداش در میامد دستمو گرفت برد سمت کسش منم بی هوا شلوارشو شرتشو در اوردم تا نصفه کسشو دیدم قلبم وایساد چه تپل وناز بود
بی اختیار سر کردم توش خیلی خوشمزه بود انفدر خوردم کهداشت جیغش بوصداش بالا میرفت ازفرصت استفاده کردم کمر بندمو باز کردم شلوار وشرتو در اوردم کیرمو که داشت میترکید تا ته کردم تو دهنش اوففففف چه حالی داد ااوقش گرفته بود بادست سعی کرد عقبم بده منم زور کردم تا اخر تو دهنش درش اوردم دوباره کردم توش چند سری این کارو کردم بعد دست به کمر وایسادم تا بیاد کیرمو بخوره تاچشمش بهش افتاد گفت وای چه کیر گنده ای داری سعید حق داشت ببیچاره کیرم تو اوج عملیات 19سانت میشد وبخیلی کلفت بود بادست اشاره کردم به کیرم اونم با له له شروع کرد خوردنش تخم سگ چه خوب ساک میزنه قبل از اون دختر همسایمون برام ساک زد انگار با دندان میخواست بکنش در اوردم گفتم پوستشو کندی اما این لامصب تو چند حرکت دیوونم کرد داشت ابم میو مد دستمو که تو موهاش بود رو مشت کردم وموهاشو کشیدم عقب نفهمیدم چی شده بود چطوری شد که دیدم بالشتک مبله رو گذاشتم زیر کونش خودمو انداختم روش دستمو بردم پشتش با اونیکی دستمم کیرمو یواشی گذاشتم دم کسش وای چه حالی میداد چند سری اینجوری کردم دم کسش داغبود وابدار دیدم صداش دراومد گفت بکن تو بکن سعید کیر میخوام منم تصمیم گرفتم جنده خانومو ادبش کنم تا ته کردم توش وای چه داغ بود یه لجظه سوت کشید مغزم چند تا فشار یواش دادم دیدم نه حال نمیده تند ترش کردم دیگه صدای دوتا مون خونه رو ورداشته بود اون اه و اوه میکرد ومن بدتر شهوتی میشدم تلمبه هارو تند ترش کردم تو همین حال اون تنش لرزید و لبامو ول کرد شل تر شده بود من سرم رو بالا گرفتم تلمبه هارو شدید تر میزدم تو همون لحظه بدنم کز گرفت فهمیدم آبم داره میاد کیرمو در اوردم همشو پاشیدم رو شکم سینه هاش جمع شده بودم روش کیرمو گذاشتم لای پاش ومحکم بغلش گرفتم گفتم ددست دارم خاله هیچوقت تنهام نذار ویه بوس از لباش کردم و گفتم تنهام نمیزاری اونم مثل بچه ها لوس گفت نع گفتم ای قربونت برم سرشو گذاشتم روشونم چشمام گرم شده بود وقتی بیدار شدم هوا تاریک بود اونم بیدار بود گفتم خیلی دوست دارم دستشو گرفتم وبلندش کردم لباساشو دونه دونه دادم دستش اونم بایه ناز واشفه ای پوشید بمنم بالا سرش وای ساده بودم بلند ش کرم بوسش کردم گفتم خوش گذشت دوتایی خندیدیم
من سرگرم لباس پوشیدن شدم که اون گوشیشو ورداشت ویه پیتزا دونفره سفارش داد امد نشست بغل دست من گفت اگه گفتی بهترین جای دنبیا کجاس!!؟( منم که میدونستم میخواد خودشو لوس کنه زدم تو برجکش گفتم کس دنیا گفت اههه نه بغل سعیده )منم خندیدم وگفتم نه جونم لبای نسرینه دست بردم کسشو گرفتم گفتم این جونمه خندید گفت وای یادم رفت برم خومو بشورم اخه بیشعور جا از اون بهتر نبود ابتو خالی کنی همش چسبناکه خندیدم وحولش دادم سمت دستشویی یه نگاه نازی کرد ورفت تا اون خودشو شصت وبرگشت من همش تو فکر این بودم که این من بودم که نسرینو کردم زن حاجی اون خانوم چادری خوشگله رو اوف چه افتخاری میکردم اومد نشیت تی وی روشن کرد تا دوتا شبکه عوض کرد از نگبانی زنگ زدن رفتم وایه پیتزا اوردم او میزاشت دهن من من میزاشتم دهن اون یه نیکه زد سرم للاسشو اوردم پایین وسوتینشو زدم کنلر سس ریختم رو نوک ممه اش خوردم جون چه حالی داد این حرکتو دید دوهزار تا بوس ازم کرد غذا که تموم شد بوسش کردم گفتم خاله من برم دیگه نگران میشن یه بوس خدافظی دیگه کردم ازش دستامو ول کرد گفت سعید بهت زنگ میزننم یه چشمک زد معلوم بود شارژه شارژه خندیدم اومد تا دم در بدرفم کرد تاا صبح خوابم نبرد واقعا حال داد. بازم سکس داشتبم باهم تقریبا هفته ای یه بار
نوشته: سعید
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#780
Posted: 18 Dec 2014 23:54
خاله ی با احساس
سلام
من بهمن یه پسر ١٩ ساله قدم تقریبا بلنده پوستم سبزه قیافه معمولی..قرار شد خالم اینا بقیه عمرشون رو بیان با مادربزگم اینا زندگی کنن.من از وقتی یادمه تو کل هفته پنج روزشو رو اونجا بودم و این خبر خوشحال کننده ای بود.چون من وابسته خالم بودم.خالم فاصله سنیش بامن تقریبا کم بود.سی سالش بود.یه بدن تو پر و سفید و یه چهره فوق العاده مهربون و دلنشین داره..دیگه کم کم نزدیک میشدیم به روزایی که خالم بیاد اونجا زندگی کنه.من هیچوقت حس جنسی به خالم نداشتم.همیشه باهام عین خواهر بود.اخه من تک فرزندم.دیگه اساس کشی شروع شد و من و شوهرخالم مشغول اساس کشی بودیم بهش کمک میکردم.خالمم این وسط فقط دستور میداد.چند باری که تو خونه تنها میشدیم تا وسایلو بده ببرم پایین یه چیز سبکو الکی هی اینور اونور میکرد تا برم کمکش مثلا خودشو برام لوس کنه.چند باری هم خودشو تو جاهای باریک و تنگ بهم میمالید ولی من خر تر ازین حرفا بودم.
اساس کشی تموم شد و یه سالی که اومدن خونه مادربزرگم اینا منم همش پیششون بودم.خیلی باهام راحت بود حتی جلوی شوهرش لباس باز میپوشید یا با شلوارک تا زیر باسن میپوشید ولی بازم من... وقتی غذا میخاست بپزه همش میرفتم کنارش و سر به سرش میزاشتم. اونم خیلی آمار میداد.بلخره وقتش رسیده بود. قرار شد شوهرش واسه کارش یه ماهی بره خارج عسلویه..تو همین گیر و دار هم مادربزگ و پدربزرگم قرار بود برن سفر. منم که اعتماد کل خانواده رو جلب کرده بودم تمام و کمال قرار شد من بمونم پیش خالم.بلخره شوهرخالم رفت و مادربزرگم اینا هم رفتن.
حالا من بودم و خاله جونم که واقعا حاضر بودم دنیارو به پاش بریزم. چند شب اول خیلی معمولی عین همیشه باهم رفتار میکردیم.شبام رو تختش دو نفری پیش هم میخابیدیم چون خونه ویلایی بود و خالم میترسید جدا بخوابه.منم که دانشگاه رو کلا تعطیل کرده بودم این چندروز.خلاصه یروز که با رفیقم رفتم بیرون موقع برگشتن خونه دیدم خالم نیست.رفتم طبقه بالا دیدم خالم رفته حموم.منم رفتم جلو حموم صداش کردم تا یوقت اگه اومد بیرون نترسه چون نمیدونست من برگشتم خونه. صداش کردم خاله جون من برگشتم.گفت باشه خاله منم دیگه آخراشم.داشتم از اتاق میرفتم بیرون صدام کرد بهمن میتونی پشت منو بسابی؟ منم ک تا حالا اینکارو نکرده بودم من و من کردم گفت خجالت نکش بیا کمرمو چند وقته کیسه نکشیدم.منم قبول کردم.با لباس رفتم تو حموم خالم فقط شورت پاش بود.پشتش به من بود و دستاش رو سینه هاش.خیلی بزرگ بودن.من جا خورده بودم.انتظارشو نداشتم واقعا.کمرشو شستمو آب کشیدمو اومدم بیرون ولی بدجوری تو کف بودم.دیدم سوتینش اونجاست برداشتم رفتم تو دستشویی طبقه پایین شروع کردم جق زدن با اون.بوی عجیبی میداد.خودمو خالی کردم ولی هنوز تو کف خالم بودم.وقتی اومدم بیرون دیدم خالم کارش تموم شده و داره دنبال سوتینش میگرده.گفت بهمن تو سوتین منو ندیدی؟گفتم اخه سوتین تو به من چه دخلی داره؟ گفت اره واقعا اصن به تو چه دخلی داره اخه؟ وقتی رفت بالا دوباره رفتم گزاشتمش رو کاناپه.گزاشتم تا خودش ببینه اونو.
وقتی پیداش کرد چیزی بمن نگفت ولی من ازش پرسیدم چیشد بلخره پیدا شد؟اونم انگار دوزاریش افتاده بود.با یه حالتی گفت اره.رسما بم فهموند ک خر خودتی. شب شد شامو خوردیم و خاستیم بخوابیم.دیدم ارایش کرده و به خودش رسیده.گفتم خبریه؟گفت مگه تمیزی به خبره؟تعجب کردم.اخه هیچوقت تو خونه اینقد به خودش نمیرسه حتی واسه شوهرش. من زودتر رفتم تو تخت و داشتم فیسبوکمو چک میکردم.دیدم تلوزیون رو خاموش کرد و اومد تو اتاق و نشست رو تخت.دستاشو کرم زدو چرب کرد.واقعا محشر شده بود.خیلی حشری شده بودم نمیدونستم چکار کنم.خالم عادت داشت هروقت میخاست لباساشو عوض کنه فرقی نداشت براش من تو اتاقش باشم یا نه.خیلی راحت بود باهام.دیدم شلوارشو دراورد و بلیزشو دراورد یه لباس شب که عین حوله بود تنش کرد.من جا خورده بودم ازینکاراش. دیدم اومد زیر پتو و خودشو نزدیک کرد بم.گفت میشه گوشیتو بزاری کنار؟ منم گوشی رو خاموش کردم گزاشتم رو کمد بغل تختش.به پهلو خوابیده بود کنارم رخ به رخ بودیم.گفت یه سوال ازت بپرسم مرد و مردونه جوابمو میدی؟گفتم اره گفت عصری تو سوتین منو برداشتی؟گفت فقط راستشو بگو چون من حواسم بهت بود.از عصری خیلی تو فکری گفتم چون گفتی مردونه منم راستشو میگم.اره من برداشتم. گفت خب دلیلشو بگو.گفتم همینجوری خاستم ببینم چه بویی میده.گفت کار بدی که نکردی روش؟ اینو که گفت نفهمیدم چی بگم دیگه.گفتم ببین خاله جون من یه جوونم و سنم تقاضا میکنه خاهشا پا پیچم نشو.تیریپ قهر برداشتمو پشتمو کردم بهش.دستشو انداخت دور کمرم گفت یه دقیقه برگرد.
تا برگشتم چسبید به لبام دیگه نزاشت حرف بزنم.فهمیده بودم خودشو اماده کرده واسه من.منم دیگه تحمل ناز کردن و نه گفتنو نداشتم.خیلی با احساس باش عشق بازی کردم.بلندم کرد و لباسامو دراورد شروع کرد به ساک زدن.دیگه داشتم روانی میشدم با حرکاتش.عین وحشیا لباسای خودشو دراورد و پاشو باز کرد گفت نوبت توهه.من زیاد خوشم نمیومد ولی این کس با کسایی ک تا حالا دیده بودم فرق داشت.افتادم به جونش دیگه نفساش تند شده بود و چشاشو بسته بود لباشو گاز میگرفت منم بدتر کسشو لیس میزدم دیدم همون کرم که زده بود به دستشو دراورد زد به کیرم گفت میخام امشب اول منو ارضا کنی نه مثل شوهرم فقط به فکر خودت باشی.اینو ک گفت فهمیدم از سکس با اون رضایت نداره.منم ک دیر انزال.سریع رفتم پشتشو خیلی با احساس شروع کردم تلمبه زدن و باش ور رفتن.قشنگ تابلو بود داره حال میکنه.تا حالا اینجوری ندیده بودمش.یه 45دقیقه ای با کیرم حال میکرد دیگه حس میکردم الانه که آبم بیاد.بش گفتم خاله یوقت کار ندی دستمون.گفت نترس حواسم هست.دیگه کلافم کرده بود با حرکاتش.
لامسب التا اوشن به گرد پاشم نمیرسید اینقد حرفه ای بالا پایین میکرد انگار یه عمره اینکارست.یه دو سه باری ارضا شده بود.داشت میلرزید دیگه این اواخر انرژی نداشت.واقعا کلی حال کردم باش.باورم نمیشد.خاله مهربون من از همیشه مهربون تر شده بود.دیگه داشت ابم میومد.سریع کشیدم بیرون نشست پایین با کیرم ور رفت تا آبم پاشید تو سرو صورتش.اومد خوابید رو شکمم با سینه هام بازی میکرد گفت بهمن خاله قول میدی همیشه مال من باشی؟قول میدی این راز بین خودمون باشه؟ گفتم مردو مردونه تا تهش پاتم.اونشب هیچکدوممون خوابمون نمیبرد.رفتیم دوش گرفتیم و تا صبح تو گوشم اروم حرف میزد. بعد ازون قضیه همش یجوری رفتار میکردم تا اون بیاد جلو اول.تشنه سکس بامن شده بود.24 روز دیگه مونده بود تا شوهرش بیاد و ما هرشب این شده بود کارمون...
نوشته : بهمن
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم