ارسالها: 9253
#781
Posted: 3 Jan 2015 00:19
سکس با نا پدری
سلام اسمم نسترنه ...
وقتی من کوچیک بودم پدرم مارو ترک کرد و از ایران خارج شد. فامیل زیادی نداشتیم و فامیل پدرم هم کاملا با ماقطع رابطه کرده بودند.
8 سالم که بود مادرم تو29سالگی با مردی که از خودش جوون تر بود ازدواج کرد. شوهرش,حسین 26 سال داشت مرد خوبی بود وهمیشه هوای مادرم و منو داشت و همه چیز برامون فراهم میکرد.من همه رو میگداشتم به حساب اینکه نمیتونه بچه دار بشه و منو مثل بچه اش دوست داره
از وقتی به سن بلوغ رسیدم احساس کردم نگاه حسین به من عوض شده. سعی میکردم خودمو ازش دور کنم.. به این قضیه فکر نکنم.
مادرم وابستگی عجیبی به همسرش دارد و همه چیزش را میدهد تا او را از دست ندهد.
19 سالم بود و خیلی از دوستام دلشون میخواست جای من باشن. ماشین و حساب بانکی خوب و ....همه چیز داشتم.
تا اینکه ان اتفاق افتاد.مادرم دچار سردردهای عصبی شدیدی است. آنشب هم از سردرد آرامبخش قوی خورده بود و خوابیده بود.
ساعت از 1 گذشته بود و تازه داشت خوابم میبرد که حس کردم کسی تو اتاقمه.پشمام و باز کردم و دیدم حسین با شورت بالا سرم واستاده. تا دید من بیدارم. دستشو رو دهنم گذاشت و گفت ساکت باش نمیخوای که مامانت بیدار بشه؟ هم ترسیده بودم و هم گیج بودم.گفت دستمو بر میدارم اما صدات در نیاد.با سر گفتم باشه. دستشو برداشت و نشست لبه تختم. گفت نسترن جون من واقعا دوستت دارم. الان چند ساله که به خاطرتو با مادرت زندگی میکنم. اما اگه دست رد به سینه من بزنی مادرتو ول میکنم. میدونستم مامانم همه زندگیش و به نام اون کرده و هیچکس و هم نداشتیم که ازمون حمایت کنه. اونشب از اتاقم رفت بیرون .1 ماه گذشت.فکر کردم شوخی کرده ویا کابوس دیدم تا وقتی که مادرم برای دیدن دختر عموم که زایمان کرده بود رفت تهران و من به خاطر امتحانات دانشگاهم نتونستم برم. ساعت از 2 گذشته بود و من درس میخوندم.حسین خواب بود. رفتم تو تخت و خوابیدم.از اینکه اتاقم کلید نداشت مضطرب بود.خوابم برده بود که حس کردم دست یکی رو سینه هامه. پریدم.سعی کردم خودمو جمع و جور کنم .حسین که هیکلی و قوی بود منو کشید و گفت امشب باید منو به خواسته ام برسونی.التماس میکردم ولی گوشش بدهکار نبود. من همیشه تیپ و هیکل حسین و تحسین میکردم. جذاب و خوش هیکل و قد بلند بود.اما تو اون لحظه ازش متنفر بودم.
لباسهای منو به زور در اورد و منو انداخت رو تخت.سینه هامو چنگ میزد و لبهامو گاز میگرفت. داد زدم نکن. برای اولین بار تو این سالها زد تو گوشم و گفت خفه شو.گریه ام گرفته بود.دوباره شروع کرد به فشار دادن سینه هامو و لیسیدنشون.چند دقیقه بعد شورتشو در آورد و کیر کلفت و درازشو گرفت جلوی صورتم و گفت بخور. صورتمو برگردوندم و گفتم نمیخورم.گفت باشه منم میکنمت.هیچوقت کیر به اول درازی ندیده بودم.تمام بدنم از ترس میلرزیدو التماس میکردم. اما اون گوش نمیکرد.لای پاهامو باز کردو نشست لای پام.دستم و گداشتم رو کیم و گریه کنان گفتم نه!هر دو دستمو با یک دستش گرفت و کیرشو گذاشت سر کسم. تف کرد رو کسم و کیرشو خیس کرد و خودشو انداخت روم. دستهامو با دستهاش گرفت و خودشو کشید بالا کیرش به کسم فشار میاورد.اما تو کسم جا نمیشد. سرش و گذاشت لای پاهامو شروع کرد به خوردن کسم. کسم خیس شده بود هم حشری شده بودم و هم نمیخواستم اینکارو بکنم.دوباره کیرشو گذاشت لای پاهامو فشار داد تو سر کیرش به زور رفت تو. جیغ زدم. خودشو انداهت رومو سینه هامو گرفت .وفشارشون داد.لبهامو مک میزد. یکدفعه کیرشو با فشار کرد تو کسم.از درد بیحال شدم. خون از لای گاهام میرخت رو تخت و اون با فشار بیشتر کیرشو میکرد تو.حس کردم از هوش رفتم.چند دقیقه بعد که به خودم اومدم. دیدم داره کیرشو تو کسم جلو عقب میکنه و عرقش میریخت رو سینه هام. دید چشمام و باز کردم. همونطور که تلم میزد گفت زن شدنت مبارک.
.............
دختر عموم تنها کسی بود که با ما در ارتباط بود و مامانم واسه دیدنش رفته بود تهران.
شب دوم بود که با ناپدرم تنها بودم.براتون تعریف کردم که حسین چزوری بهم تجاوز کرد و بکارتمو زده بود.
شب دوم موقع شام برام مشروب ریخت و من تا جایی که میتونستم خوردم. چون میدونستم امشب هم قراره همون بلا سرم بیاد و میخواستم هیچی نفهمم.
اونقدر مست بودم که حسین منو بغل کرد و برد تو اتاقم. سیستم و روشن کرد و یه آهنگ گذاشت و صداشو زیاد کرد. همونطور که بیحال رو تختم افتاده بودم میدیدم لباسهاشو در میاره. شنیده بودم که مامانم بارها با دوستاش از سکسش حرف میزنه و از کیر حسین که به خاطر یک رگ عربش کلفت و درازه گله میکنه. از وحشی بودن حسین خوشش نمیومد و زیاد باهاش سکس نمیکرد و حالا من داشتم تاوانشو میدادم.
حسین منو لخت کرد و کنارم دراز کشید و شروع کرد به بوسیدن و خوردن گردنمو و مالیدن سینه هام.دهنشو گذاشت رو سینه هامو شروع کرد به مک زدن سینه هامو مالیدنشون.
هیچ حسی نداشتم. حسین سرشو گذاشت لای پاهامو شروع کرد به خوردن کسم. مور مور شدم. کسم میسوخت چون به خاطر تجاوز شب قبلش زیر کسم زخمی شده بود.انگشتشو کرد تو کسم و جلو عقب میکرد و لیس میزد کسمو.3-4 دقیقه بعد کیرشو با کرم چرب کرد و گداشت سر کسم . کیرشو با دست گرفته بود وآروم آروم فشار میداد تو کسم.درد تو بدنم میپیچید و ناله میکردم. مدام میگفت فدای کس تنگت بشم. کیرم و داره له میکنه.کس سفیدت داره کیرمو میخوره.بیشتر کیرشو کرد تو کسم و نگه داشت. بعد آروم آروم شروع کرد به تلم زدن.2-3 دقیقه بعد سرعت تلم زدنش و زیاد کرد و کیرش و تا دسته میکرد تو کسم و میکشید بیرون.وقتی کیرشو میکرد تو کسم میتونستم شکممو که بالا میره ببینم. کسم درد میکرد. حسین محکم تر تلم میزد. پاهامو گداشت رو شونه هاش و شروع کرد کردن کسم. داغ شده بودم و شهوت و مستی داشت دیونه ام میکرد.حسین کمر سفتی داشت میدونستم حالا حالا ها میکنه منو. 5 دقیقه بعد کشید بیرون کیروش.فکر کردم این عذاب تموم شده. حسین از اتاقم رفت بیرون.و با یک کرم و اسپری برگشت.منو چرخوند به شکم و بالشتمو گداشت زیر شکمم.
من قبلا از کون سکس داشتم و میدونستم میخواد چیکار کنه اماا حتی نای حرف زدن نداشتم.اسپری و دم سوراخ کونم خالی کرد. انگشتهاشو کرد تو کسم و فشار میداد تا اسپری اثر کنه چند دقیقه طول کشید. حسین کرم و ریخت رو باسنمو شروع کرد مالیدن باسنم.بعد انگشتهای چربشو کرد تو کونم و شروع کرد باز کردن کونم. درد داشتم و ناله میکردم. حسین قربون صدقه کونم میشد.کیرشو چرب کرد و با دست سرشو فاشر داد تو کونم. صدای پاره شدن کونمو میشنیدم. ضجه میزدم و ناله هام تبدیل به جیغ شده بود.کیرشو فشار میداد تو کونم و ناله میکرد.
کمرم درد میکرد. حسین خودشو انداخت رو منو شروع کرد گائیدن کونم.کونم خونی شده بود و میسوخت. صدای ناله های حسین تو گوشم میپیچید.با دستش کسمو میمالید و کیرشو تو کونم عقب جلو میکرد. ارضاء شدم اما لذتی که باید میبردم در کار نبود. حسین 10 دقیقه بی وقفه کون و کسمو کرد و آبشو ریخت تو کونم.تا هفته بعد که مامانم برگشت 3 بار دیگه منو گائید. الانم هر وقت مامان نیست یا در اثر آرام بخشهاش خواب عمیقه, حسین تو تخته منه و ناله های من و صدای تخت همه جا میپیچه!
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#783
Posted: 10 Jan 2015 00:18
سکس با خاله مریم
سلام به همه .
طبق معمول اول از خودم میگم اسم من سعید هست 23 سالمه قد 182 و وزن من هم 90 کیلو و تقریبا بچه تپلی هستم با یک قیافه کاملا مردونه . میخوام داستان یا بهتر بگم رابطه خودم رو به خالم که اسمش مریم هست تعریف کن. خاله من خیلی ادم مذهبی ولی خوب مانتو میپوشه مکه و سوریه و کربلا هم رفته و در کل مثل خیلی از خونواده های ایرانی و از جمله خودمون مذهبی هست... هیکل خالم مثل تموم زن های ایرانی هست با قد 170 تقریبا و وزن 70 کیلو تقریبا سینه هاش هم سایزش 85 هست با سن 42. خالم از شوهرش طلاق گرفته به دلیل اعتیاد شوهرش ولی 2 3 سال بعد طلاق فوت کرد 2 تا بچه پسر داره به نام های علی و حسین . که یکیشون همسن خودمه یکی دیگه هم 2 سال ازم بزرگتر هست هر 2 تا پسرش الان مشغول تحصیل تو دانشگاه تو شهر های تهران و اصفهان هستن و خالم تنها زندگی میکنه. من واقعا از هیکل خالم از چند سال پیش خوشم اومده بود، دوست خودم نبود یه باری که رفته بودم 2 3 سال پیش خونه ی خالم البته همراه با خاله ها و دایی ها و خونواده خودم اونجا واسه افطاری موقع برگشته من سوتین و شورت خالمو از رو نخی که به اون تو حیاط آویز بود برداشتم و همراه خودم آوردم خونه البته با هزار جوز ترس و لرز و اینکه کسی نفهمه چون مطمعنا خالم بعد رفتن ما ازمتوجه نبود لباساش می شود و از ترس ایم خیلی با دقت برداشتم و بردم، البته واسه برداشتن قبل از این واسه خودم کلی نقشه کشیدم چون واقعا به این لباس ها لازم داشتم، همه ی ما قبل اینکه سکس رو تجربه کنیم جغ زدیم و لذت جغ با شورت و سوتین کسی که تو نظرتون سکسی به نظر میاد بیشتر می چسبه، من چند باری با این شورت و سوتین سر کردم و روز ها میگذشت و فکر خالم بیشتر منو داغون میکرد، دایی من که اون زمان مجرد بود پیش خالم میرفت میخوابید واسه اینکه تنها نباشه خالم.
یک روزی من وقتی از دانشگاه داشتم بر میگشتم خونه متوجه شدم یکی پشت سرم در حال بوق زدنه پشت سرم رو نگاه کردم دیدم خالم هست به من گفت سعید بیا بالا، وقتی سوار شدم بعد احوال پرسی خالم گفت کجا میری برسونمت منم گفتم سره کوچمون خالم در حال رفتن که بود گوشیش زنگ خورد و باید به یه اداره ای میرفت خالم گفت اگه مشکلی نداری اول به کارش میرسه و بعد تورو میرسونم منم که واقعا بیکار بودم مشکلی با این قضیه نداشتم و قبول کردم... وقتی به اداره مورد نظر رسیدیم خالم پیاده شد و بعد چند دقیقه بعد برگشت منم از فرصت نبودش استفاده کردم و از ماشین پیاده شدم و یک نخ سیگار کشیدم البته وقتی خالم برگشت تو ماشین به من گفت سیگار هم میکشی و من اونجا بود که جا خوردم اولش گفتم نه و این حرفا ولی خودش گفت از پنجره دیده که داشتم سیگار میکشیدم ولی خوب منم قبول کردم که سیگار کشیدم البته خیلی ترسیدم که به خونوادم نگه . ولی خالم بعد کلی نصیحت کردن منو برد خونشون گقت جریمت اینه که تو تغییر دکوراسیون به من کمک کنی، منم از خدام بود قبول کردم وقتی خونه رسیدیم رفتیم بالا یه چیزی خوردیم و من رفتم نشستم و مشغول تلویزیون دیدن بودم البته فکر کنم تغییر دکوراسون به کلی از فکر خالم پرید چون هم خودش هم من کلی خسته بودیم، با این حال خالم خوابید به من گفت یک ساعت دیگه بیدارش کنم منم گفتم باشه گوشیمو کوک کردم که یک ساعت دیگه زنگ بخوره منم سعی کردم بخوابم ولی بر خلاف خالم اصلا خوابم نبرد تو فکر خوابیدن بودم که چشمم به لباسای روی مبل افتاد که شامل لباسای زیر هالم بود ولی خوب روشون یه چادر بود که تقریبا اگه دقت نمیکردم نمیتونستم بفهمم زیرش چیه با این حال فکرم مشغول شد .
اول خوساتم لباسا رو وردارو برم دستشویی یه جغ توپ بزنم ولی از ترس اینکه خالم بیدار شه و ببینه لباسا دست خورده بیخیال شدم ولی با این حال رفتم دستشویی یه دست جغ زدم موقع برگشت خالم رو جلوم دیدم بعد جغ هنوز کیرم نخوابیده بود و راست مثل سیخ وایستاده بود. یا دیدن خالم ترسیدم ولی خالم چیزی نگفت دوباره رفت بخوابه منم دیگه صدام در نمیومد چون میدونستم فهمیده ولی به روش نمیاره با اون قضیه سیگار این دومین گندم بود خیلی میترسیدم همراه با استرس، تو این فکرا بودم که خالم سرفه کرد رفتم واسش آب آوردم یک لیوان ولی از شانس بد من از شیر آب گرم گرفته بودم و خالم به من گفت این چیه اوردی منم گفتم آب بعد خالم زد زیر خنده و فهمیدم داره نخ میده به من البته گفتم شاید خندش واسه چیز دیگست چون سکس با خالم حتی تو خواب هم واسه من یه چیز عجیب بود، با این حال با هم خوابیدیم وقتی بیدار شدیم خالم گفت الان باید دکوراسون رو عوض کنیم گفت از مبلا شروع کنیم در حال جا به جایی مبل بودیم که احساس کردم بی جون و حال هستم چون کمرم خالی شد و حس انجام هیچ کاری نداشتم به سختی مبل ها رو جا بخ جا کردیم بعد این خالم رفت رو مبلا نشست تا خستگیش در بره منم رو بروش رو زمین نشستم که متوجه شلوار سوراخ خالم شدم و از اونجا دید میزدم با اینکه زیرش شرت بود خالم متوجه شد و پاهاشو جمع کرد و با یک اخمی گفت یه چی نگاه میکنی منم چیزی نگفتم اومد پیشم نشست و یواش دم در گوشم گفت میدونم چه قدر تو گناه آلوده ای منم گفتم گناه؟ کدوم گناه؟ گفت همین سیگار کشیدن و کارای دیگت گفتم کدوم کار گفت همین خود ارضایی منم جا خوردم گفتم خود ارضایی دیگه چیه؟ خودمو به اینراه و اون راه زدم که خودش گفت بس کن، این کارا عاقبت نداره ...
منم پریدم تو حرفش گفتم مجبورم این نیاز بدنه با گفتن این حرفم گفت خفه شو یه خورده ناراحت شدم و گفتم شما حس و حال نداری و بی تفاوتی به این نیاز ولی این نیاز در من هست با شنیدن این حرفم خیلی جدی گفت منم این نیاز رو دارم ولی حاضر نیستم واسه ارضا خودم دست به هر غلطی بزنم، مطمعا بودم که قضیه شورت و سوتینی که دزدیده بودم رو فهمیده و غیز مستقیم داره همونو میگه ولی من ادامه ندادم تا بیشتر از این به روم نیاره... تو همین حال دیدم داره گریه میکنه نمیدونستم دلیل گریش چیه فوری گفتم خاله ازت معذرت میخوام دیگه قول میدم بهت و این حرفا که دیدم یهو میگه بیا بفلم رفتو تو بغلش منو محکل فشار داد به خودش طوری که سینهاش به آرنجم برخورد میکرد تو همین حال بودم که کیرم دوباره سیخ شد سعی کردم یه جوری خودم و جمع و جور کنم که خالم متوجه شد و زد تو سرم بعد گفت فکر کردم آدم شدی تو بغل من سیخ کردی؟ حرفی نداشتم بزنم ولی با این حال گفتم دست خودم نیست و غیر مستقیم فهموندم خیلی زود حشری میشم ... خالم گفت تو واقعا حسی یه من داری ؟ گفتم خالمی مگه میشه به خالم حسی نداشته باشم ...بعد گفت خودتو به اون راه نزن منظورم چیز دیگست با ترس و استرس یا اینکه فهمیده بودم خالم هم حالش زیاد خوب نیست و شهوتش زده بالا گفتم آره تو زن رویاهامی و همیشه دوست داشتم تو بغلت باشم بعد گفتن این حرف خالم سرشو پایین تکون داد به نشونه تاسف و در حال رفتن به آشپز خونه بود خیلی ترسیدم گفتم عجب غلطی کردم این چه حرفی بود زدم واقعا یه لحظه به خودم آومدم و از کار خودم پشیمون شدم ولی با این حال تصمیم گرفتم به آرزوی همیشگیم که سکس با خالم بود برسم وقتی خالم از آشپزخونه اومد رفت رو مبل نشست منم رفتم کنارش نشستم و دستمو گذاشتم رو پاهاش بهش گفتم خاله از دستم ناراحتی و ان حرفا که زیاد یادم نمیاد چیا بهش گفتم ولی با این حال دل و زدم به دریا و دستمو رو پاهاش تکون میدادم بعد چند دقیقه بعد دیدم خالم لرزید با این لرزیدن به خودم اومدم و تو چشای خالم نگاه کردم و از چشاش خوندم که اون از من حشری تره،
بدون اینکه حرفی بزنیم و بدون لب گرفتن لباسو در آوردم و خالمو از رو مبل رو زمین خوابوندم و شروع کردم سینه هاشو خوردن و با دستام شکمشو میمالوندم و ماساژ میدادم بعد سینه رفتم سراغ گردن و دوباه از بالا تا پایین پیش ناف شروع به خوردن کردم خالم تو یه دنیایی دیگه بود اینبار شورت خالمو هم در آوردم و چیزی رو دیدم که آرزوم بود یه کس کدر رنگ تفریبا با موهای کوچیکی که یک هفته پیش زده بود به گفته خودش شروع کردم به خوردن کسش و خالم خیلی حال میکرد بعد خوردن ترشحات از کس خالم شروع شد و با دستمالی که کنارش بود پاک میکرد بعد سرمو با دستش به نشونه اینکه بسه زد منم لباسامو در آوردم و چون غلاقه ای تو ساک زدن از طرف خالم ندیدم بیخیال شدم و رفتم رو خالم به طوری که کیرم رو شکمش بود بعد خالم بدون ایمکه حرفی بزنه من کیرم خودم و تو کس خالم گذاشتم اینقدر کس داغ و لیزی و تنگی بود که هنوز لذت این کس رو بعد تقریبا 1.5 سال از یاد نبردم به هر حال بعد چندتا تلمبه زدن تو این حالت دیدم خالم آخ و اوخ شروع شد و هی میگه سعید یواش تر تو رو خدا یواش تر البته با لهنی که بیشتر منو داغ تر میکرد البته مطمعا بودم خالم داره از حال زیاد دیوونه میشه چون واقعا میشد لذت رو از تو چشاش خوند بعد چند بار تلمبه زدن تو این حالت من رفتم زیر خالم و خالم اومد رو کیرم نشست چند باری که بالا پایین رفت یهو خالم لرزید فهمیدم که ارضا شده خالم ولی خوب من هنوز ارضا نشده بودم و باید ارضا میشدم به خالم گفتم خاله دستاتو بزار رو مبل و کونتو قمبل کن من از پشت به حالت داگ اینبار کیرم 15 سانتیمو کردم تو کس خالم ولی اینطوری سختم بود و فشار زیادی به پاهام میومد
بیخیال شدم و به خالم گفتم برو رو میزی که کنار مبل بود دراز کشید به طوریکه پاهاش از میز آویزون بود منم استاده کردمش و بعد چندتا تلمبه زدن احساس کردم دارم ارضا میشم ولی با اینحال تملبه زدن رو یواش تر کردم که آبم دیرتر بیاد تو این فواصل هم خالم با دستمالی که دستش بود ترشحالی که از کسش میومد رو پاک میکرد منم اینبار یوش تر تلمبه میزدم و سینه هاشو همزمان با دستام ماساز میدادم و تک توک تلمبه زدن و ول میکردم و کس خاله رو میخوردم تا ایمکه این ما بین ها خالم دوباره ارضا شد که من با سریع تر شدن تلمبه زدن در حال رسیدن به بالاترین حس لذت جنسی بودم که دستمال رو از دست خالم گرفتم و کیرم رو بیرون آوردم و آبم رو ریختم رو دستمال بعدش باز هم بدون اینکه مکالمه ای بین من و خالم زده بشه رفتیم حموم که خالم از کرده ی خودش پشیمون شده بود واقعا گریش خیلی داغونم کرد بعد کمی دلداری دادن و این حرفا تو حموم دوش گرفتیم اومدیم بیرون و لباس پوشیدیم و واسه اینکه از خالم و تو این شرایط تنها نزارم اونشب پیشیش موندم البته خودش زنگ زد به دایی گفت پیشش هستم و نیاز نیست امشب بیاد اونجا البته این آخرین سکس ما نبود و بعد این 2 3 بار دیگه سکس داشتیم ولی اون شب تو صبح با هم فیلم دیدیم و کلمه ای حرف نزدیم ... امیدوارم خوشتون اومده باشه اگه غلط املایی جایی داشتم خودتون ببخشید اگه دوست داشتید سکس های دیگمو با خالم مینویسم مخصوصا سکس ما تو ماشین، اطراف کرج ...
نوشته: سعید
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#784
Posted: 10 Jan 2015 00:49
من و خاله آخریم
سلام اسمم محمد. من 23 سالمه تو فامیل کلا باکسی راحت نبودم فقط با خاله اخریم دردو دل میکردم که اونم بخاطر مشکلات زندگیش بیشتر با من حرف میزد کل فامیل مخالف ازدواج با مردمعتاد اما اون رفت و الان بگفته خودش فقط فقط پشیمونه ..
داستان من از اونجایی شروع میشه که یروز مث همیشه بهم زنگ زدو گفت شام درست میکنم بیا اینجا منم غروب یکم تنقلات خریدم رفتم شوهرش طبق معمول نبود نشستیم منو خالمو دوتا بچهاش که یکی 10و اون یکی 7سالش بود غذامونو خوردیم بچها رفتن بخوابن هردوتاشونم بحرف خالم گوش میدن جدا از پدر انگار نداشتشون مادرشونو دوس دارنو بهش احترام میزارن ساعت 10شد اومد کنارم من اصلا هیچ وقت منحرف نشدم نسبت به راحت لباس پوشیدن خالم پیش خودم چون خیلی باحام خوبو راحت بود از دوس دخترام خبر داشت از سکس هام از کارو بارم ... خلاصه اومد کنارم تاپ مشکی با شلوارک مشکی تنش بود بهم تکیه داد شروع کرد بحرف زدن ک تصمیمت برا ازدواج همش با بزرگتر مشورت کن یادت نره منم گفتم الان چه وقته ازدواجه من مشکلی ندارم اونم گفت خب اره بیشعور همچیت تکمیله زد تو سرم خندید اومد نزدیک تر گفت خسته نشدی انقدر با گوشیت ور میری گفتم خب بازی میکنم خدایی اس نمیدم اومد گفت منم بازی گفتم هرکی باخت گوشیو بده بنفر بعد قبول کرد چند باری باخت گفت صبر کن یاد بگیرم منم صبر کردم وقتی ایندفعه باخت تا ازش بگیرم خودشو کج کردو گوشیو نداد منم یجورایی رفتم روش بزور ازش گرفتم که دستم خورد بسینهاش خجالت کشیدم اونم برو خودش نیاورد ...بعد که همینطور ادامه دادیم خسته شد رفت میوه اورد خوردیم یکم حرف زدیم یهو گفت خاله حواست باشه کلا وقتی میری با یدختر سکس میکنی من تعجب کردم گفتم اوووووع چربطی داشت! گفت خب مواظب باش کلا منم خندیدم گفتم باشه چشم یهو میگه تا پریروز کهنتو عوض میکردم الان بزرگ شدی میری اینکارارو میکنی من اصلا نمیدونستم جریان چیه برام سوال شده بود چرا خاله امشب گیر داده انقدر این بحثای تکراریو ادامه میده !!! گفتم خب حالا ....
توام از اول بزرگ نبودی بعد شوهر کردی زوباره داغ دلشو تازه کردم گفت شوهر هه!! بیخیال خاله حالا طرف حال میکنه یا همچنان مث بچگیاته من تعجب کردم یعنی چی خاله من میدونستم تو دلش چیه اما چرا داره اینطوری سوال پیچ میکنه برام عجیب بود گفتم خب لابد گفت فک نکنم اخه اندازه یبند انگشن بود خخخخخ منم گفتم اووووع چته چرا مسخره میکنی زدیم زیر خنده گفت خب لابد هنوزم اونطوریه هههههههه گفتم بر شیطون لعنتا میکشم پایینا هههخخخخ گفت جراتشو نداری منم نامردی نکردم اوردم پایین شلوارمو فک کردم الان چشاشو میگیره میگه بیشعور شوخی کردم اما گفت خب بقیشم بیار پایین خب من ترسیدم گفتم برو بابا سلامتی خل شدی گفت اره میخوام ببینمش خودش اومد شورتمو کشید پایین نگاه کرد چشاش درو مد اخه کیرم خوبه هم کلفته هم بزرگه گفتم ااا بسه بابا خیس عرق شدم لال شد هههه زدم زیر خنده گفت چخبره این بیشعور منم سرمو انداختم پایین چیزی نگفتم یهو اومد نزدیک تر گفت بزار خوب ببینمش گفتم نه خیلی جدیم گفتم چون اصلا روم نمیشد جدا از پسر بودنم حشری بودنم اصلا نمیتونستم بخاله سکس یا اینکه کیرم بزرگ شه فک کنم اونم گفت محمد نمیزاری؟
گفتم نه گفت اون احمق میدونی چند وقته خونه نیس چند وقته سکس نکردیم گفتم خب بمن چه بیخیال من باید برم عصبی شدم ازاینکه در مورد شوهر احمقش گفت گفت هه باشه برو من که نرفتم با غریبها نبودم مث زنایی که تو باهاشون در ارتباطی بهم بر خورد خیلی گفتم خب چته تو اخه گفت تو مث شوهر من باش امشب گفتم سخنه بیخیال گفت حرف نزن چند دقیقه منم چیزی نگفتم اومد دستشو برد زیر شورتم با کیرم ور رفت دیگه بزرگ شده بود کامل اونم نگام کردو گفت این دیگه چیه ...... من اصلا حرف نزدم فقط داشتم به دستشو حالتی که بکیرم دست میزدو فک میکردم کشید پایین شورتمو گذاشت تو دهنش اروم اروم میخورد و زبون میزد اووووووووخ دلم وا رفت گفتم بیخیال بچها بیدار میشن خیلی بد میشه اصلا حواسش نبود بچها خونن گفت بریم اتاق من اونام خوابن نمیان اونجا با ترسو لرز رفتم تو اتاق خیلی داغون شده بود درو کلید کرد تا خیالم راحت شه لباساشو یهو دراورد اوووووف چحالی شدم من سینهاش گرد بودن کونش عالی قوس کمرش عالی بودن نتوستم کسشو ببینم اومد روم دوباره اروم اروم کیرم میک میزد داشتم از حال میرفتم بلند شدم خوابوندمش زیر کونش بالشت گذاشتم کسشو شروع کردم بخوردن موهامو از همون اول چنگ میزد تمیز تمیز بود مث وحشیا میخوردمش خواستم کلا حشریش کنم بعد دهنشو سرویس کنم من تو سکس خیلی وحشیم اخه اروم اروم ناله میزد اووووووووو محمد دیگه بسه محمد اینطوری نخور اوووووووخ بخور بخور گه خوردم من کیرتم میخوام بسه اهاهاه
بلند شذم تا میخواست بیاد کیرمو بخوره هلش دادم رفتم زیر گردنشو اروم اروم خوردم نوک سینهاش زبونمو چرخوندم دیگه فقط کیرمو میخواست هی با ناله میگفت محمد بسه کیر میخوام اینطوری حرف میزد من وحشی تر میشدم کیرم اروم گذاشتم لبه کسش گفت همشو بزار تو طاقتشو دارم منم یهو فشار دادم تو کسش اوووووووف داغ بود تنگ شده بود حسابی یه جیغ کوچیک زد ترسید خودشو نگه میداشت تند تند ضربه میزدم نمیتونست جیغ بزنه اما از درون داشت جر میخورد مث بچها نگام میکرد میگفت بزار برات بخورم میگفتم نه بزار جرت بدم دستمو گذاشتم رو شکمش محکمتر تلمبه میزدم چنگ میزد بملافه تخت اخخخخخ اخخخخخ محمد بیشتر بکن منو من ابم داشت میومد کشیدم بیرون اخه خوشگله خیلی با اون نگاه بچگونش زار میزد بهم بکنمش ..... برشگردوندم بالشتو اوردم زیر شکمش واااااای کونش چرا اینطوری بود یکن لمش کردم گفت محمد الان نه من کیرتو تو کسم میخوام یخرده قمبل کرد کونشو سوراخ کسش اومد بالا اروم گذاشتم تو کسش
یه اهههههی کشید دستمو گذاشتم رو قوس کمرش تند تند تلمبه میزدم با فنر تخت بالا پایین میرفت اووووییییییی محمد جون خاله بیشتر از این ببعد منو بکن منم میگفتم تو بخوای من هر شب این کس تنگو میکنم جر خورد از بس فشار میدادم اروم رفتم روش دراز کشیدم زیر گوشش میگفتم جطورم خوبم با ناله میگفت اوووهوم کیرتو دوس دارم زود باش من میخوام بخورمش دیگه تنم سست شده بود کشیدم بیرون مث وحشیا اومد خورد کیرم با تخمام بازی میکرد ابمو ریختم تو دهنش خورد همرو اینطوری انگار دوباره حشری شدم افتادم رو تخت 5دقیقه ای خوردش اومد سرشو گذاشت رو بازوم گفت نمیدونی چقدر حال کردم این رازی باشه مث همه رازامون منم سرمو تکون دادم بشوخی گفتم دفعه بعدی کی بیام گفت فردا بیا ارایشگاه اخر وقت منم کلی ذوق کررم بازم با لبخند سرمو تکون دادم یکم لباشو خوردم لباسامو پوشیدم رفتم خونه تا صب تو شوک بودم ............دوستان همون اولم گفتم بدون دروغ نوشتم فقط جزییاتو داغ کردم و این داستان ادامه داره هم سکس هم لز توش هس و واقعیه ......اگه خوشتون اومد ادامشو میزارم اگه هم خوب نبود که شرمنده همه مرسی ..
نوشته: moh17
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 10767
#785
Posted: 10 Jan 2015 00:59
کردن عمه ى پيرم تو حموم
سلام من فرشيد هستم 20 ساله از تبريز. من دانشجوى مهندسی هستم و يه زندگى عادى دارم.بريم سر اصل مطلب من 4 تا عمه دارم که همشون شوهر و بچه دارن ولى بزرگترين عمم بچه نداره و به دليله خيانت شوهرش ازش جدا شده. من عمه بزرگمو خيلى دوس دارم و هر وقت چيزى برا خونه خودمون بگيرم حتما برا عممم ميگيرم.داستان از اون روزى شروع شد که من نزديکاى ظهر به عمم زنگ زدم و گفتم عمه فرح واسه خونه سيب زمينى گرفتم و برا تو هم گرفتم اگه جايى نميرى بيارم. عمه فرح گفتش خونم عمه فدات شه بيار منم به خونه گفتم که دارم ميرم پيشه عمه و سيب زمينى رو برداشتم و راه افتادم.رسيدم دم خونه عمه فرح و ايفونو زدم و در رو باز کرد و رفتم تو بعد روبوسى و کلى قربون صدقم رفتن گفت بيا تو و منم رفتم و نشستم عمه فرح گفتش واستا من برم واست ميوه بيارم که منم گفتم نه عمه ميل ندارم پنج ديقه ميشينم برم.البته اينم بگم که من با عمم زياد راحت نيستم که دروغکى بگم ميشينم باهاش حرفاى سکسى ميزنم باهاش صميمى هستم ولى تا حالا پيشش از سکس بحثمون نشده.خلاصه عمه فرح گفت عمه فدات شه مياى تخت رو از اتاق بياريم تو پذيرايى پهن کنيم تو اتاق حوصلم سر ميره تا شب ميشينم فيلم نگاه ميکنم تو سالن منم گفتم باشه عمه و رفتم تخت و باز کردم و يکم کمکم کرد و تختو اورديم پذيرايى و من شروع کردم به بستن پيچ هاى جلوش که وقتى کارم تموم شد برگشتم تخته هاى بغليشو بزنم ديدم عمه فرح دولا شده اونطرف داره دستمال ميکشه که تميز کنه منم نگام افتاد به کسش که از شرتش زده بود بيرون يکم نگاه کردم و بعدش حشرم زد بالا و هى خودمو اينور اونور ميکردم و به هر بهانه اى شده دستمو يا کيرمو ميماليدم به عمم که يهو برگشت گفت عمه فدات شه من کمرم درد گرفت ميتونى تنهايى پهن کنى منم گفتم اره عمه چيزيش نمونده داره تموم ميشه قوربون صدقم رفت و رفت روبروم رو مبل دراز کشيد به سمته من جورى که فقط نگام ميکرد و منم زير چشمى ميديدم که داره نگام ميکنه.خلاصه تخت رو پهن کردم و تشک رو روش گذاشتم که عمه فرح اومد و يه بوس از لپام کرد و دراز کشيد و گفت اخ جون ببين چه سرده تشک کيف ميده منم خنديدم و عمه فرح گفت بيا دراز بکش پيشم و منم دراز کشيدم و عمه ى 47 سالمو بغل کردم و يکم خنديديم که عمم گفت فرشيد ميشه برام اب بيارى منم گفتم چشم عمه و رفتم اب اوردم و يکميشو ميل فرمود و بقيشو پاشيد روم منم فقط ميخنديدم که گفتم عمه نيم قرنه که دارى زندگى ميکنى ولى هنوزم مثله بچه اى و عمم خنديد و بلند شد و گفت من هنوزم جووونم و خنديد بعدش گفت تى شرتتو دربيار سرما نخورى اب بچسبه به تنت.منم دراوردم و رفتم اب اوردم تا اينکه خواستم بپاشم به روش گفت تو رو جونه عمه نپاش که ميدونى چندشم ميشه منم گفتم به من چه و عمه فرح گفت واستا من برم حموم و صدات بزنم و بيا تا دلت ميخواد اب بپاش روم ولى الان نپاش چون وسواس دارم و منم قبول کردم و اومدم رو مبل نشستم و عمه فرح بعد از چند ديقه از تو اتاق داد زد که عمه من دارم ميرم حموم صدات زدم بيا منم گفتم باشه و نشستم فيلم ديدم که بعد از نيم ساعت عمم صدام کرد که فرشيد جوونم اگه ميخواى خيسم کنى بيا وگرنه در اومدنى نميزارم خيسم کنى منم بدو رفتم تو حموم ديدم عمم فقط شرت تنشه و زير اب واستاده.من با ديدن سينه هاى عمه فرح خشکم زد و عمه گفت به چى نگاه ميکنى تو بچگى پدره اين سينه هاى منو دراوردى هى چنگ ميزدى و منم گفتم خب شايد خوشم ميومده و از يه طرف هم شوکه بودم که عمم چرا اينقدر راحت باهام حرف ميزنه و عمم گفت نميخواى اب بپاشى منم گفتم اخه زيره ابى بپاشم چه فايده اى داره که عمم خنديد و گفت راست ميگيا و منم گفتم هه هه هه و عمم گفت الهى عمه قوربونت شه لباساتو دربيار بيا زيره اب به ياد بچگى بشورمت مثل قديم.منم که کمى پررو تشريف دارم لباسامو در اوردم و فقط شرتم پام موند و رفتم زيره اب که عمه گفت پشتمو کيسه ميزنى منم گفتم چشم و ليف رو برداشتم و افتادم از پشت به جون عمه و يکم بعدش گفت اگه ميخواى منم واسه تو رو بکشم که منم گفتم باشه و ليف رو دادم بهش و پشتمو کردم بهش که عمه فرح گفت مگه جلوتو کيسه نميکشى ؟ منم گفتم مگه تو کشيدى که عمم جواب داد واسه من هميشه تميزه و خنديد و گفت واستا اول جلوتو کيسه بکشم بعد پشتتو منم گفتم باشه و عمه شروع کرد به کيسه کشيدنم که وقتى داشت کيسه مميکشيد سينه هاش اينور اونور ميشد و کيرم راست شد و يهو عمم گفت فرشيد جون اين ديگه چيه؟ خجالت بکش.منم گفتم عمه سينه هات خيلى قشنگن بخاطر اونه. عمه فرح هم بلافاصله بهم گفت اگه خوب بودن صمد ( شوهرعمم) خيانت نميکر کد و خنديد و منم گفتم اشکال نداره من هستم و يهو بغلم کرد و سرمو فشار داد به سينه هاش و گفت تو عزيزه دله عمه اى منم گفتم مرسى و دستمو زدم به سينه عمم و گفتم عمه چقدر نرمن. عمه فرح گفت پس بگو چرا بچه بودنى چنگ ميزدى حتما ميخواستى صاحابشون شى که من قلبم داشت تو دهنم ميزد و گفتم اره خيلى خوبن.عمه دستشو انداخت به کيرم که گفتم عمه عصبانى ميشه تف ميکنه ها عمم گفت عجب.بچه بودنى اين کارارو نميکردااا.بد تربيتش دادى و خنديد منم گفتم الان بچه نيست ديگه بزرگ شده و گفت الهى قوربونش برم.بعدش گفتم عمه اجازه ميدى يه کارايى با هم بکنيم امروز؟ عمه گفت بهلهههه اجازه مام دسته شماست و جفتمون هم خنديديم و دستمو انداختم به سينه هاى عمه و شروع کردم به ليسيدن و بعد از پنج ديقه عمه گفت حالا نوبته منه و شورتمو گفت دربيارم و دراوردم و کيرمو گرفت دستش و اول يکم باهاش بازى کرد و بعدش کرد تو دهنش.واااااى انگار تنور بود اب دهنش حشرى شدم و گفتم عمه بسه بخواب که ميخوام کستو بخورم عمه فرح هم خنديد و گفت اى شيطوووون از اين به بعد عمه ماله توعه ها ازش خوب استفاده کن منم گفتم از اولش واسه خودم بود و خنديدم و شرت عمه فرحرو از پاش دراوردم و کس تميز و بى مو رو که ديدم افتادم به جونش که عمم صدا درمياورد و اه و اوه ميکرد و منم با صداش بيشتر حشرى ميشدم. يکم که خوردم عمه گفت بکن ديگه مردم.منم گفتم چشم و کيرمو چندبار زدم به کس عمه که تو حموم صداش ميپيچيد و بعدش کردم تو کسش که خيلى تنگ بود و من يه لحظه حس کردم پس وسط ابرام.يواش يواش سرعتمو بيشتر کردم و ابم داشت ميومد که به عمه گفتم عمه داره مياد اونم گفت بريز تو دهنم که تا اخرين قطرشو ميخورم.منم سريع کيرمو گذاشتم تو دهن فرح جووونم و همه ابمو ريختم تو دهنش که يکميشو و خورد و بقيشو تف کرد رو سينش که گفت به به خوشمزه بود منم گفتم عمه وسواسى مارو داشته باش که از اب شير بدش مياد بپاشيم روش ولى از اب کير خوشش مياد که اونم خنديد و گفتش اين فرق داره و پاشديم حموم کرديم و يکم همديگرو دسمالى کرديم و اومديم بيرون. دوستان اولين بارمه که داستان مينويسم.اگه غلط املايى داشتم يا بد توضيح دادم به بزرگى خودتون ببخشين.❤
نوشته: فرشید
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 9253
#786
Posted: 10 Jan 2015 00:59
سکس با مادرزن عزیزم فریبا
سلام من 30 سالمه 4 ساله که ازدواج کردم مادر زنم 43 سالشه اما انگار 30 سالشه خیلی خوشگل و خوش اندامه یه کونه توپول و سینه هایه خیلی نازی داره من از اوله ازدواجم به عشقه مادر زنم جق میزدم نمی خوام دروغ بگم شاید ماهی 2 بار همیشه نگاهش میکردم تا اینکه فهمیدم اونم من رو دوست داره شاید مثل پسرش اما من می خواستم باهاش سکس کنم حتی اگر یه شب خونم باشه من به همه قبل خواب قرص خواب آور بدم.
تا عید شد ما رفتیم خونشون همه رفتن خرید از پدر زنم تا زنم و خواهر زنم من خواب بودم گفتم برین تو خواب و بیدار فهمیدم مادر زنم گفت کار داره نمیره اما هوشیار نبودم حدودا بعد 15 دقیقه صدای دوش حموم اومد فکر کردم مادر زنم داره لباس میشوره کنجکاو شدم کیرمم شق شده بود بالای در حموم شیشه داره پشتش هم پرده اس طوری که دید داره با بدبختی و استرس رفتم صندلی گذاشتم تا ببینم.
از استرس داشتم میمردم که نگنه یه هو در رو واز کنه دیدم وای بهشته عجب چیزی دیدم خدا باورم نمیشود کون کوس پستون شکم انگار نه انگار 3 تا بچه دنیا آورده کون بزرگ عالی شکم کوچیک سینه 65 وای داشتم میموردم گفتم چه کار کنم تا به ذهنم زد در بزنم بگم بچه ها کجا رفتن کسی نیست کی تو حمومه در زدم انگار نه انگار که میدونم کی تو حمومه گفت بله گفتم شمایین ببخشید بچه ها کجان گفت نمیدونی مگه بهت گفتن که رفتن خرید گفتم خواب بودم متوجه نشدم گفت زود میان گفتم مرسی اومدم باز بالا جق بزنم داشتم میمردم تا شروع کردم دیدم دوش رو بست صدام زد همچین حول شدم داشتم میوفتادم صندلی رو ورداشتم اومدم اینور سریع گفتم بله گفت آب سرده میشه آب رو حرارت بخاری رو زیاد کنی گفتم الان رفتم زباد کنم که فهمیدم وقته شه بدتر کمش کردم گفتم زیاده گفت نه آرمین جان باز سرده من واسه ظرف شستن کم کردم ( دیواری بود ) گفتم تا آخر زیاده گفت سرد تر شده گفتم آره شعله اش خیلی کمه گفت باشه شیره خروجی آبم یواش یواش کم کردم تا قطع کردم داد زد گفت آب قطع شده گفتم نه آبگرمکن فکر کنم خراب شده چون آبه سرد هست گفت آره پی برام آب بزار گرم بشه گفتم باشه آب که گرم شد بردم فقط سرش رو آورد بیرون گفت ببخشید مرسی انگار کیرم داشت میشکست یه را جق زدم تا اومد بیرون خودش رو خشک که کرد اومد تو پذیرایی گفتم تمیز شدین گفت نه مگه با یه کتری میشه گفتم نه اما ناچاریه دیگه داشتم دیونه میشدم من با اون تنها چه کار کنم تا فهمیدم گفتم مامان گفت جانم گفتم یه سوال گفت چی گفتم تو رو خدا یه سوال کنم قسم بخور به کسی نمیگی گفت چی گفتم قسم بخور گفت به جانه ... قسم گفتم چرا ... (زنم) بی احساسه ؟؟!! گفت یعنی چی گفتم همین گفت یعنی چی آخه دوستت نداره والله ما که میبینیم بچم کم مونده خودش رو برات دور از جونش بکشه گفتم نه هیچی !
آقا گیر داد منم گفتم جان داره نقشم میگیره گفتم روم نمیشه گفت بگم کنجکاو شدمبچم مشکل داره گفتم نه اما زیاد پیشم نمی خوابه ( حالا دروغ) با هم کم نزدیکی داریم گفت چرا گفت مامام ول کن روم نمیشه ببخشید گفت بگو گفتم . گفتم میگه تو بلد نیستی می خوام بلد بشی آخه من چه کار کنم گفت یعنی چی مگه تو مرد نیستی مگر میشه بلد نباشی گفتم نه بلدم خندید گفت نه دیگه نمی بینی ... ازت رازی نیست گفتم میترسم زندگیم خراب شه از تو اینترنت خوندم اگر زن رازی نشه بده گفت آره عزیزم خیلی تو زندگی مهمه گفتم مامان من مجردی فقط پاک بودم الانم خوب خمینم دیدم حال کرد وگفت چه کار کنیم خوب برو از تو اینترنت بخون گفتم باشه مرسی سریع گوشیم آوردم چند دقیقه بعد گفتم مامان فیلمم هست گفت نگاه کن اما گناه داره گفتم باشه ولش اومد بقلم نشست منم باهاش خیلی کم فاصله داشتم شروع کرد گفت کم ساده باش یکم .... باش اونتوری باش .... که آقا یه هو داشت بلند میشد خیلی کم شونش خورد به صورتم گفت ببخشید ،گفتم خواهش دست کشید آروم به صورت بعد من سریع دستشو آروم گرفتم ناز کردم حالم خیلی خراب شد گفت چرا سرخ شدی گفت آخه شما رو خیلی دوست دارم گفت منم پسرم گفتم پسر تعجب کرد گفت آره گفتم آخه من از کی یاد بگیرم رفت هیچی نگفت
داشت میرفت یواش دستم رو زدم به کونش برگشت یه خنده خیلی ملیح زد گفتم فریبا جون خندید گفت فریبا جون گفتم آره جونم رفتم جلو از گونش بوس کردم دستش رو گرفت بازم بوسش کردم دستم و محکم فشار داد یواش با ترس لبش رو بوس کردم شروع کردم به مالیدن شکمش سر پا بودیم بازو شو مالیدم دست زدم به باسنش لبش رو با استرس بوس کردم که لبم رو با دندوناش گرفت بعد با لبش میک زد گفتم وای جانمممم دست زدم به سینش حالش بد شد نشستیم رو مبل کم کم بلوزش رو در آوردم شلوارش رو در آوردم اصلا تو چشمم نگاه نمیکرد اصلا سوتی ینش رو اومدم باز کنم نزاشت شروع کردم به خوردن گلوش حالش داغون شد یواش شریش رو کشیدم پایین با دیتم یواش کوسش رو می مالوندم خیس بود خیس مثل لیوان آبه جوش داغ بوی عطری که زده بود داشت میکشتم یواس دستش رو آوردم کیرم و بگیره گفت نه گفتم تو رو خدا اذیت نکن گرفت انگار نه انگار مادر زنم بود گفتم برم در رو قفل کنم گفت برو سریع رفتم و برگشتم گفتم فریبا جون یادم بده تا نیومدن گفت خدا ببخش فقط واسه زندگی بچم گفت زود الان میان گفت اول لب و بخور خوردم گفت بعد سینه هام خوردم گفت گلوم خوردم وای چه حالی داشت کیرم شده بود بمب گفت با دستت نوازشم کن کردم گفت با یه دستت با سینم ور برو با دسته دیگم اونجا مو بمال ( کسش) مالیدم گفتم فریبا جون دیگه بلدم گفت ببینیم گفتم الان معلوم میشه مثل چهار پا قومبولش کردم توف زدم سر کیرم یواش یواش کردم تو کسش... خیس خیس بود ... شروع کردم تلمبه زدن چنان زدم که داشت زمین و میکند میگفت تو رو خدا آروم گفتم فریبا جون ببین دامادت چیه حداقل تو همون حال 15 دقیقه تلمبه زدم چون جقم زده بودم دیر آبم اومد تا دیدم داره آبم میاد سریع کشیدم بیرون ریختم رو کونش . گفت تو بلد نبودی یکی طلبت باشه یه لب گرفتم ازش و خندیدم از اون موقه تا حالا اصلا سکس نداشتم ولی بعد 7 ماه هنوز در حسرت کسشم .
نوشته: آرمین
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#787
Posted: 13 Jan 2015 01:53
سکس با خواهر عزیزم شهره
یک هفته ای بود که از آلمان برای دیدن خانواده بعد از ٨ سال به ایران سفر میکردم ٢٥ سالم بود که به آلمان رفتم وخواهرم شهره آن زمان ٣٠ سال داشت.. شهره و مامان با هم زندگی میکنند . شهره یه دختر بلند قد , سفید رو , با اندام سکسی, موهای مشکی و تو خونه همیشه تو لباس, راحت بود. و لباسهای باز میپوشید , معمولا تو خونه دامن کوتاه تنش میکرد , یکی دو بار هم دیده بودم که زیره دامنش چیزی نپوشیده بود. تو خونه خیلی دختره آزاد, مستقل و در نهایت همیشه فکر و تصمیم اون بود که بر دیگری غلبه میکرد...
یک سال بعد از رفتن من , شهره ازدواج کرد و بعد از یک سال از هم جدا شدن. در گذشته ما با هم ساعت های خوبی داشتیم, یا بهتره بگم من کلی حال کردم ,شهره چون بزرگتر بود, در واقع حد و مرز رو همیشه اون تعین میکرد من هم کوچک خانواده بودم و فرمان بردار, شهره بارها در گذشته , دانسته مرا ارضا جنسی کرده بود . نمیدونم حتما خودش هم طوری ارضا میشد . ولی هرگز این اجازه رو نداده بود که حتی فکر به داشتن سکس باهاش بکنم, وبعد از سالها این اولین بار بود. چند تا خاطره میخوام براتون تعریف کنم. یادمه معمولا شهره وقتی دراز میکشید به من میگفت بیا پیشه من دراز بکش, من معمولا وقتی مامانه دم دست نبود با کمال میل این پیشنهاد رو میپذیرفتم , حتی از قبل خودمو اماده هم میکردم, به طور مثال معمولا شورتمو در میاوردم و با یک پیژامه و با یه تی شرت راحت , گاهی هم کمی اسپری خوش بو به خودم میزدم میرفتم زیر ملافه پیشش, عادت داشت همیشه وقتی دراز میکشید , پشت به من میکرد و دست منو میاورد لای سینه هاش میذاشت , گاهی هم پای منو میانداخت لای دو تا پاهاش و من از فرصت استفاده میکردم ران پامو آرام میاوردم بالا, لای دو تا پاهاش وکم کم میچسبوندم به کوسش.
من در این حالت همیشه کیرم راست میشد, فکر کن از پشت به اون باسن سکسی و نرم چسبوندی, پاتم لا پاشه پیژامه هم نرم بود, کیرم رفته بود لای باسنش, رون پام هم چسبیده به کسش. فقط کافی بود دو تا تکون بدم آبم بیاد , گاهی اوقات احساس میکردم که زمانی که ران پامو می چسبوندم به کوسش, چطور پاهاشو به هم فشار میاره, در این حالت من بارها ارضا شده بودم, و وقتی میخواست آبم بیاد, نا خدا گاه از پشت به باسنش فشار میاورم.در این حالت ها هیچ کس کلمه ای حرف نمیزد, انگار دونفر خوابیم اما از رو لباس در حال کردنشم . شهره هم میفهمید و خودشو میزد به خواب , همیشه داستان همینطوری پیش میرفت وقتی کنار هم میخوابیدیم,. خلاصه همان جور از پشت ,آروم بالا و پایین می کردم کیرم آوردم واسط گذاشتم لای باسنش و دیگه حرکت ندادم, کوچکترین حرکت, آبم میومد آروم دستمو که تو سینهاش بود یه کم فشار دادم, شهره هم دستمو تو خودش فشار داد همزمان باسن داد عقب, با اینکارش با دو تا تکون رفتم تو آسمونا , شهره هم دست من را که تو سینه هاش فشار میداد. داشتم از لذت زیاد میمردم. یک دفعه تنها خونه بودیم, شهره گفت میخواد بره حمام, گفت وقتی صدات کردم بیا پشت منو لیف بزن, خلاصه وقتی صدا کرد گفت خودتم کثیفی, خودتم بیا حمام , وقتی رفتم تو ,گفت برگرد لیف بزنم,همینطور که پشته منو لیف میزد امد پایین تر روی باسن بعد به بهانه که داره لیف میزنه دو الی سه بار از لای پام تا تخمام امد, بدونه اینکه بیاد جلو, شروع کرد سینه هامو لیف زدن کم کم آمد پایین , , به بهانه لیف زدن دستش رو روی کیرم که راست شده بود چند دفعه بالا پایین کرد
نمیدونستم باید چکار کنم, نوبت من که شد فقط اونجای منو نگاه کرد و مثل همیشه گفت , ای پدر سوخته. حشری شده بودم نمیدونستم چکار کنم شروع کردم با یک دست لیف زدن شهره , و با اون دستم آب خودمو آوردم, پاچیدم رو بدنش. یک بار یادمه روز جعمه بود,مادرم تو آشپز خونه داشت ناهار درست میکرد و من توی حال نشسته بودم و تلویزیون روشن بود, شهره کمی دیر بیدار شد , وقتی میخواست بره دست شوی یک لباس خواب نازک تور تنش بود, نه شورت و نه کرست , بدنشو واقعا انگار تراشیده بودن, به خاطر قوس کمرش, باسنش خیلی سکسی و کردنی بود. دلم میخواست میتونستم اون لحظه شهره رو بکنم ., وقتی امد بیرون گفت بیا پشتمو ماساژ بده, گفتم باشه , رفتم تو اطاقش , درو بستم که مامان اگه آمد تو حال , ما را نبینه رو تخت دراز کشیده بود, پتو نازک روش انداخته بود ,شروع کردم کمی که ماساژ دادم گفتم باید بیام روی تخت بهتره, بعد به بهانه ماساژ , پتو رو کنار زدم, نشستم روی باسنش, انگار لخت بود, فقط ی لباس خواب توری تنش بود, , شروع کردم ماساژدادن , از کمرش شروع کردم کم کم امدم رو باسنش, امدم که لای پاشو ماساژ بدم گفت مرسی کمرم رو ماساژ بده . همانطور که ماساژ میدادم, خودمو رو باسنش بالا پایین میکردم, انقدر حشری شده بودم که شروع کردم پهلو هاشو ماساژدادن , همونطور که خودمو میمالیدم به باسنش , شروع کردم از بغل سینه هاشو ماساژ دادن, خیلی جدی گفت, نگفتم سینه ها مو ماساژ بده , پشت مو ماساژ بده.
اینجا ها همیشه عادت داشت که منو ایست بده که جلوتر نرم تا مرز ارضا کردم من , با من میومد, اما خط قرمز های خودشو داشت. ,خلاصه انقدر همراه با ماساژ کیرم میمالیدم به باسنش, که وقتی آبم میخواست بیاد خودمو بهش چسبوندم اون هم فهمید, منو محکم بغل کرد صورتم برد لای دوتا سینه هاش. آخرین خاطره را هم بگم برم سره اصل داستان, از حمام آمده بودم بیرون از اون شورت های مامان دوز تنم بود, شهره هم یادمه لباسه حریر سبز نازک تنش بود , سینه هاش طبق معمول باز بود, آمد به شوخی خودشو چسبوند به من شروع کرد شوخی کردن, , حالا من لخت با شورت ,اون هم با یک حریر سکسی نازک, از جلو چسبوند بهم به من میگفت منو بغل کن, منو بغل کن وقتی بغلش کردم, همینطور که تو بغل همدیگه بودیم کیرم بلند شد, که مجبور شدم با دست صافش کنم که بهم خندید, همینجور بهم چسبیده بود , فقط یادمه انقدر حشری شده بودم که دستامو گذاشتم رو باسنش, با صدای لرزان و حشری ازش پرسیدم میتونم بوست کنم , پرسید کجا رو ؟ گفتم هر جا رو تو بگی, یه مکثی کرد , گفت لبامو, همونطور که بدنشو به کیرم فشار میدادم ,انجا برای اولین بار بوسیدمش. تحقق یک رویا اولین سکس با خواهرم شهره : مامان به مدت ٣ روز برای دیدن خاله به اصفهان رفته بود و تا آخر هفته نمیومد ,میشه گفت بعد از ١ هفته برای اولین بار تو خونه با هم تنها شده بودیم. کمی تلوزیون نگاه کردیم, بعد من یه موزیک گذاشتم و رفتم برای خودم آبجو و برای شهره یک گیلاس شراب ریختم
به شوخی بهم گفت چیه؟ میخواهی مستم کنی؟ خلاصه کمی گپ زدیم , هر دوتامون حسابی شنگول شده بودیم , شهره کمی جوک تعریف کرد و من هم گیتارکه از قدیم داشتم را یک حالی باش دادم., بعد رفتم موزیک عوض کردم, شهره را بلند کردم کمی با برقصیم , یه عطر پرفیو م شیرین خیلی سکسی لای موهاش زده بود.. , .بعد از اینکه رقصیدیم نشستیم کمی ریلکس کنیم , من رفتم موزیک رو عوض کردم شهره هم رفت رو تختش دراز کشید, یه پیراهن رکابی زرد رنگ تنش بود ,و دامن نسبتا کوتاه قهوای رنگ,به تن داشت , بعد از ٥ دقیقه رفتم , کنارش دراز کشیدم کمی که با هم حرف زدیم ,تلفن که کنار من بود زنگ زد و شهره از جاش نیمه چرخید که تلفن جواب بده,تو همون حالات سینه هاش آمد روی صورتم و در همان حالت هم به صحبتش ادامه داد. بعد از چند لحظه صورتم رو به نوک سینش نزدیک کردم و خیلی آروم چند تا بوسه از سینه و نوک سینش گرفتم و با زبونم نوک سینه شو خیس کردم , یه لحظه شهره خودشو شل کرد و همزمان که با تلفن حرف میزد روی من افتاد و حالا کاملا روی من قرار گرفته بود , اما این دفعه دیگه به نظر میومد با گذشته ها کمی فرق میکرد , و حالا دیگه دلم میخواست باهاش سکس کنم دوست داشتم بکنمش
باورم نمیشد مثل یک رویا بود انگار داشتم خواب میدیدم,, ,خودمو کشیدم کمی تو تر و همزمان شروع کردم خوردن سینهاش دستاموگذاشتم رو باسنش و شروع کردم آرام آرام لای پاشو ماساژ دادن , دامنشو آروم در آورد , شورت تور مشکی تنش بود, دوستش بود که زنگ زده بود, , نمیدونم کی مکالمه تلفنش تمام شد فقط میدونم که هردوتامون انگار یه آدم دیگه شده بودیم, انگار میخواستیم فقط خودمون باشیم و از هم لذت ببریم ,, لباسامو از تنم در آورد, من هم پیراهن رکابی شو, با بوسیدن لبش شروع کردم هرگز بوسیدن رو اینطور لذت نبرده بودم, , همزمان گردنش رو هم میبوسیدم و آرام میک میزدم, تا حالا اینچنین حالت جنسی بهم دست نداده بود, , کم کم امدم رو سینهاش , سینه هاشو شروع کردم خوردن, سینهاش و نوک سینهاش سفت شده بود, وقتی شروع کردم نوک سینها شو خوردن, خیلی حال میکرد ,برش گردوندامش رو تخت , شروع کردم بدنش را خوردن
همینطور که امدم پایین, شورت سکسی شو زدم کنار. اطرافه کس رو لیس زدم , بدنش شروع کرد لرزیدن ,شروع کردم دوباره لبشو بوسیدن و میک زدن,تا حالا شهره رو انقدر سکسی و حشری نادیده بودم با زبون کم کم شروع کردم کوس شو لیس زدن , گاهی هم تو این لیس زدن ها, زبونمو فرو میکردم تو کوسش , خیلی حشری شده بود, شورتش در آوردم , همزمان که براش میخوردم, چرخیدم و کیرم بردم نزدیک دهنش, فقط صدای اهش میومد, آروم کیرم رو نزدیک کردم, خودش شروع کرد ساک زدن, حاضر نبودم هیچ چیز رو با اون لحظه عوض کنم, همیشه رویای این رو داشتم که باهاش سکس داشته باشم و همیشه در حد رویا بود, همینطورکه با زبون میکردمش ,داشت برام ساک میزد . شروع کرد تخم ها مو ماساژ دادن و بعد شروع کرد تخمامو میک زدن , داشتم دیوونه میشدم, بعد بلند شد , یک لحظه تو چشمام نگاه کرد , لبخند زد ,از کشو اتاقش یه کاندوم در آورد خیلی حرفه ی با یه ساک زدن کشید رو کیرم, بعد با آرامش و اعتماد به نفس همیشگی, آمد روم , شروع کردم بوسیدنش, دستا م کرده بودم لای موهای بلند مشکیش , شهره هم با یه دست آروم کیرم را فرو کرد تو کوسش , کلامی بین ما رد و بدل نمیشد فقط با یه صدای سکسی بهم گفت, به آرزوت رسیدی...
همینطور که همدیگرو میکردیم , همدیگرو هم میبوسیدم , از بوسیدن ,هر دو لذت می بردیم , , اما تک نگاه های حشری که به هم مینداختیم , لذت جنسی رو دو چندان میکرد, برگشتم از عقب امدم تو کوسش و با دستام سینه ها شو گرفتم شروع کردم از عقب کردش , دست هاشو از پشت گرفتم , آروم اما عمیق شروع کردم فشار دادن, همونجور که میکردمش میگفت عاشقتم , ناله هاش خیلی حشری بود , هردوتامون در اوج لذت بودیم. از کردنش خیلی لذت میبردم, از پشت مثل گذشته خوابید, اول امدم لای پاهاش, کیرم گذاشتم لای کوسش بعد از پشت امدم تو کوسش, تو این سکس شهره ٣ بار ارگاسم شد و , معلوم بود مدت طولانی بوده که سکس نداشته بود, تو این ٤٠ روزی که من ایران بودم "البته ٢ هفته مسافرت رو تمدید کردم " لحظه ی نبود که ما از اون استفاده نکنیم , ١ بار هم با هم حمام رفتیم که تو حمام ٢ راه پشت سر هم کردمش, که خیلی خاطره انگیز بود.
تو این مدت ما هر دوتامون خیلی از هم لذت بردیم, من خودم لذتی رو که از کردن خواهرم شهره بردم تا به حال هرگز تجربه نکرده بودم . میتونم بگم شهره و من نقطه "گ" همدیگر را پیدا کردیم تابستون آینده قرار گذاشتیم بیاد آلمان پیش من , وقتی بهش فکرمیکنم که قراره بیاد اینجا با هم باشم .وای چی میشه, .به جرات میتونم بگم شهره یکی از اون تاپ ترین کس ها بود که کردم. من و شهره تصمیم داریم رابطه را ادامه بدیم چون هر دو احساس تازه و دلپذیری داریم وقتی با هم سکس میکنیم...
ارسالی از کاربر های انجمن
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#788
Posted: 18 Jan 2015 23:28
خواهر دوست داشتنی من ساناز
سلام به همه
این داستانی که می خوام براتون تعریف کنم مربوط میشه به پارسال واتفاقاتی که بین من و خواهرم افتاد .شاید قسمت های سکسیش کم باشه ولی خوندنش خالی از لطف نیست .امیدوارم خوشتون بیاد ..
من محمد رضا هستم ساکن تهران 23 سالمه و 1 خواهر دارم به اسم ساناز که 26 سالشه و واقعا خوشگلو خوش هیکله و این رو از نگاه خیلی از پسرا که بعضی وقتا باهم میرفتیم بیرون می شد دید چون به غیر از خوشگل بودن و خوش هیکل بودنش خیلی خوش تیپ و فشنی میگشت و من که برادرشم واقعا دوست داشتم خواهرم نبود و دوست دخترم بود ولی خوب چه می شه کرد..
داستان از اینجا شروع میشه که تقریبا پارسال طرفای پاییز بود که واقعا تو خودم این حس به وجود اومد که به خواهرم یه احساس خاصی دارم و واقعا این حسم ارجعیت داشت به احساس برادر خواهری شاید درست نباشه ولی خوب دست خودم نبود نمی تونستم احساسم رو کنترل کنم و خیلی وقتا که پیش خواهرم بودم دوست داشتم بغلش کنم و ازش لب بگیرم ولی حیف که نمی شد ..جوری بو که واقعا از عطر تنشم دیوونه میشدم و احساس خاصی نسبت بهش پیدا کرده بودم .ساناز کال تو خونه راحت می گشت و معمولا با تاپ و شلوارک بود و همین روی من خیلی تاثیر میذاشت و بعضی وقتی دیوونم میکرد چون خیلی خوش هیکل بود ..بعضی وقتا فکر میکردم باید به خواهرم نزدیک تر بشم و 1 کاری کنم بعضی وقتی هم خودم رو لعنت می کردم که این چه فکرای مزخرفیه که به خواهرم دارم ولی خوب دست خودم نبود انقدر علاقم به خواهرم زیاد شده بود که دیگه عقلمم از دست داده بودم ..دیگه تصمیم داشتم 1 حرکتی انجام بدم چون داشتم دیوونه میشدم .خیلی فکر می کردم که چه کاری می تونم انجام بدم بهتر باشه تا به خواهرم نزدیک بشم واسه همین اولین بار تصمیم خودم رو گرفتم که 1 حرکتی انجام بدم و وقتی خواهرم ظهر می خوابه یکم دست به سینه هاش بزنم ولی خوب میترسیدم از عاقبتش ولی خوب سعی کردم خودم رو راضی کنم تا بلاخره 1 روز این کارو انجام بدم..خلاصه تصمیمم رو گرفتم و 1 روز ظهر که خواهرم خواب بود در اتاقش رو اروم باز کردم و رفتم تو دیدم خوابه و 1 خورده هم سر صدا کردم که مطمئن بشم خوابه ولی بیدار نشد و خواب بود اروم رفتم جلو و کنارش نشستم ..نفسم بند اومده بود و دستم میلرزید تمام بدنمم خیس عرق شده بود
..سعی کردم به خودم مسلط باشم و اروم دستم رو بدم جلو و به سینه هاش نزدیک کردم ..دیگه داشتم میمردم که دستم تقریبا نزدیک شده بود ..خواهرمم که تاپ صورتی با 1 شلوارک پوشیده بود عطرشم که نگو دیوونم میکرد ..بلاخره دستم رو با هزار ترس و لرز رسوندم به سینث هاش و اروم بدون هیچ تکونی گذاشتم روش سینه هاش سفت بود و خیلی خوش فرم همش میترسیدم بیدار بشه واسه همین سعی کردم یکم اروم اروم بمالمش و سریع تمومش کنم برم بیرون ..سعی کردم یکم نوکش رو بمالم وایییی داشتم دیوونه می شدم کیرم داشت میترکید دیگه ..پیش خودم گفتم بسه یه وقت بیدار میشه برای همین بلند شدم و اروم رفتم بیرون و خواهرمم هیچ تکونی نخورد .. منم به اتاقم رفتم و حسابی با ارامش به چیزی که دست زده بودم حسابی جق زدم شاد لذت بخش ترین جق عمرم بود ..خلاصه عصری شد و ساناز بیدار شد و من همش نگاهم بهش بود و نکنه فهمیده باشه ولی خوب رفتارش عادی بود مثل همیشه و من یه نفس راحت کشیدم .بعد از اون روز تصمیم گرفتم چند بار دیگه این کار انجام بدم که البته دفعات بدی یکم ترسمم ریخته بود و با موفقیت تونستم سینه های ساناز جونم رو بمالم ..بلاخره بعد از چند بار دیگه از این کار خسته شدم و می خواستم 1 کار بهتر انجام بدم واسه همین تصمیم گرفتم چند تا فیلم سوپر از دوستم بگیرم و بریزم رو دسکتاپ کامپیوتر و همین کارم کردم می خواستم هر جور شده ساناز رو حشری کنم و شاید بتونم دستم بهش برسه خلاصه فیلمارو ریختم و یه بار که ساناز نشسته بود پای کامپیوتر از توی پذیرایی حواسم بهش بود که عکس العملش رو ببینم که بعد 7-8 دقیقه دیدم بلند شد و در اتاق رو بست کاملا معلوم بود که فیلم رو رو دسکتاپ دیده و داره نگاه میکنه منم دل تو دلم نبود که ببینم بعدش میا بیرون رفتارش چیه بعد از 1 ساعت درو باز کرد و خیلی عادی اومد بیرون انگار نه انگار اتفاقی افتاده ..ولی فکر می کنم نگاه های خواهرم بهم عوض شده بود و یه جوری شده بود ..منم اهمیت نمیدادم ..بعد از چند روز دوباره تصمیم گرفتم وقتی خوابه یکم برم بمالمش و ظهر شد رفتم تو اتاقش و چشاش بسته بود ولی تا رفت تو و در اتاق رو پشت سرم بستم
دیدم بیدار شد که از رس داشتم میمردم که خواهرم گفت چیزی می خوای که منم گفتم نه فقط دنباله هنذفری گوشیت میگشنم ماله خودم خراب شده اونمگفت باشه برو از تو کیفم ور دار منم رفتم سراغ کیفش که توش 2 تا از شرتای خوشگلش بود و دوست داشتم ورش دارم و بوش کنم ولی نمی شد ..بعد از اینکه ور داشتم هنذ فری رو داشتم از اتاق می رفتم بیرون ساناز صدام کرد و گفت محمد میشه یکم بیای کمرمو بمالی درد میکنه منم گفتم باشه و واقعا عاشق یه همچین کاری بودم و کلی ذوق کردم ..اومدم نشستم و کنارش و خواهرمم دمر شد گفت بمال منم یکم تاپش رو دادم بالا و شروع کردم به ماساژ دادن کمرش حدود 10 دقیقه این کار و انجام دادم که احساس کردم خوابش برده یکم از کمرش رفتم پایین تر ریدم به باسنش وایییی چه کونی خیلی نرم و بزرگ بود انقدر ممالیدم که انگشتام درد گرفت ولی خواهرم اصلا تکون نخورد و خوابیده بو منم حسابی از فرصت استفاده کردم و از نوک انگشت پاش تا گردنش رو حسابی میلیدم ولی دوست داشتم پشت رو میشد و اونجوری می مالیدمش ولی خوب نمی شد بلاخره بعد از 45 دقیقه ماساژ بلند شدم شانس اوردم خواهرم خواب بود چون کیرم حسابی شق شده بود و داشت میترکید و هرکی منو میدید کلی ضایع می شدم واسه همین سریع رفتم تو اتاقم و یه جق حسابی زدم انقدر حشری بودم که ابم خیلی زیاد اومد حسابی تا اخر شب بی جون بودم ..
این قضایا به همین شکل دنبا ل میشد تا مدت ها و من فقط به خاطر بدن خوشگل و سکسی خواهرم و بوی ناز بدنش فقط جق می زدم و دیگه خسته شده بودم
1 روز یه مهمونی دعوت بودیم و مهمونی خوانوادگی بود شب که شد طرفای 8-9 بابام گفت حالش بده و می خواد بره خونه و مامانم گیر داد که ببرم بابام رو برسونم خونه منم حوصله نداشتم اصلا که پسر خالم گفت شما با ماشین خودتون برید من بچه هارو میرسونم خونه اخر شب که خیلی خوشحال شدم خلاصه اخر شب شدو قرار شد بریم و خالم اینا 206 داشتن و و 4 نفر بودن ما هم 3 نفر واقعا جا تنگ بود واسه همین جلو پسرخالم با شوهر خالم نشستن عقب هم دختر خالم و من و خواهرم و مامان و خالم که اینجوری اصلا جا نمیشدیم واسه همین خواهرم بلند شد و رو پای من نشست منم که از خدا خاسته خیلی لذت بخش بود که کون گرم و بزرگش رو روی کیرم حس می کردم خواهرمم راحت به من تکیه داده بود و منم دستم رو حلقه کردم دور شکمش و مسیر تقریبا 45 دقیقه بود منم حسابی از فرصت داشتم استفاده میکردم ..دستم که همسنجوری دور شکمش بود یواش یواش بالاتر میبردم البته خیلی اروم که متوجه نشه چون تاریک هم بود کسی نمیدید منم دستم رو رسوندم به زیر سینه هاش و وقتی ماشین تو دستنداز میوفتاد و تکون می خورد بالا پریدن سیناهاش و خوردنش به دستم رو حس میکردم وایی چقدر دیوونه کننده بود .. یکم که گذشت حس کردم خواهرمم داره احساس میکنه ولی حرفی نمی زنه منم تصمیم گرفتم دلم بزنم به دریا واسه همین تو یه دست انداز که ماشین تکون شدید خورد دست راستمو از زیر سینهاش رسوندم به سینهاش و گذاشتم روش وخواهرمم که اصلا انگار نه انگار خیلی عادی دیشت با بقیه حرف می زد منم فشار دستم رو بیشتر کردم و داشتم لذت می بردم واقها دیوونه کننده بود سینه های خوش فرمه سایز 75 منم کلی سو استفاده کردم و دیگه رسما داشتم سینه هاش رو میمالیدم که با فشار باسنش رو کیرم احساس کردم ابم داره میاد شایدم خواهرم اینو فهمید و ابم با فشار ریخ تو شرتم ولی بازم دستم رو برنداشتم و همچنان دستم رو سینه هاش بود چون نمی تونستم موقعیت به اون خوبی رو از دست بدم ..ولی بلاخره رسیدیم خونه کاش هیچ وقت نمی رسیدیم ..اون روزم گذشت من تو کما بودم که همچین کاری تونسته بودم انجام بدم .
.دیگه کم کم احسای میکردم که رابطه ی من و خواهرم خیلی بهتر میشه و باهم راحتیم واسه همین یه روز خواب بود و گفت میای کمرمو بمالی منم قبول کردم و نشستم کنارش و اون دمر خوابید مثل همیشه از کمرش شروع کردم و اومدم رو کومش و بقیه جاها بعد از یکم مالش بلند شدم نشیتم رو کونش اونم فقط یع اه ه ه ه کشید و منم شروع کردم کمرشو پشتشو مالیدن که وقتی این کارو می کردم کیرم رو کونش عقب جلو میشد که خیلی عالی بود بعد از پشتش تصمیم گرفتم بغل سینه حاشو بمالم که بدون هیچ ترسی این کارو کردم دیگه به اوج لذت رسیده بودم و دیگه اخراش دیگه ماساژ نمیدادم فقط داشتم کیرم رو رو کونش عقب جلو می کردم اونم معلوم بود خوشش اومده بعد از 10 دقیقه به شوخی خودم رو انداختم ررو ساناز گفتم خسته شدم اونم گفت مرسی دستت درد نکنه منم همینجوری که روش خوابیده بودم منتظر بودم اون یه پیزی بگه تا من بلند شم ولی ساناز چشاشو بسته بود و می خواست بخوابه منم همینطوری روش دراز کشیده بودم بعد از 1 ساعت که دیگه مطمئن بودم خوابیده می خواستم کاری کنم که هیچ وقت جراتشو نداشتم واسه همین اروم شلوارکمو دادم پایین و کیرمو در اوردم دوباره دراز کشیدم رو ساناز ولی انبار کیرم رو کونه ساناز بود و داشتم عقب جلو می کردم تا ارضا شم خلاصه بعد چند دقیقه ابم اومد رو ریخت رو شلوارک ساناز منم ترسیدم و سریع بلند شدم دستمال کاغذی اوردم سعی کردم پاکش کنم ولی خیلی تمیز نشد و منم همه چیز رو جمع و جور کردم و رفتم تو تاقم و خوابیدم عصری که بلند شدم دیدم ساناز رفته حموم بعدشم که در اومد اصلا حرفی بهم نزد ..
اینم از سکس غیر علنی من و خواهرم امیدوارم خوشتون اومده باشه ..اگه خواستید ایمیل بدید واسه ی افراد با جنبه عکس ساناز رو میفرستم البته روزای بعد اگه خوشتون اومده باشه اتفاقات دیگه که بین من و ساناز جون هم اتفاق افتاده رو تعریف می کنم مرسی
نوشته: محمدرضا
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#789
Posted: 21 Jan 2015 01:09
بهترین سکس من با خواهر زاده ام
با سلام به دوستان عزیزم من پیمان هستم 19 ساله داستانی که هم اکنون برای شما تعریف می کنم داستانی کاملا واقعی است که تقریبا یک ماه پیش برام اتفاق افتاد. من دو سالی است که در خانواده خواهرم زندگی می کنم به علت مسئله درسی اومدم شهرستان برای ادامه تحصیلات. خوب بگذریم بریم اصل مطلب ....
داستان تقریبا از اونجایی شروع شد که من تو اتاقم مشغول مطالعه بودم که یهو صدایی شکستن یه چیزی اومده ( لازم به ذکر است اون روز کسی تو خونه نبود ورفته بودن بیرون )از جام بلند شدم که برم ببینم صدای چی بود واز کجا بود*)؟همه جا راگشتم ولی چیزی پیدا نکردم رفتم حموم رو نگاه کردم دیدم بله گربه لعنتی پریده جا هواکش حموم. واونو از جاش کنده وانداخته رو زمین داخل حمام. منم رفتم اونا رو جمع کردم و گذاشتم تو خونه شب که خواهرم اینها اومدن خونه .قضیه رو براشون تعریف کردم. بعدش رفتم اتاقم. یهو یه فکری زد به سرم چون من همیشه دنبال این بودم که سینه های قلمبه خواهرم را دید بزنم یا کوس یا کونشوببینم ولی هیچ فرصتی پیش نیومده بود یا اینکه سینه های تازه متولد شده و کوچولو خواهر زاده مو دید بزنم.خب چه فرصتی بهتر از این که اونها رو لخت وعریان از سوراخ بدون هواکش حموم دید بز نم. از اون موقع به بعد منتظر بودم یکی از اون دوتا بره حموم .روز بعدش داشتم تلویزیون تماشا می کردم که دیدم خواهرم داره آماده میشه که بره حموم .وای تصور کنید که چه حالی داشتم بالاخره وعده موعود فرا رسیده بود. یعنی من اونو لخت میبینم؟ سینه هاشو ، کوسشو و کونشو؟ ....بدنم خیلی داغ بود وقلبم تند تند می زد. بالاخره خواهرم رفت حموم ومن هم رفتم دم سوراخ حموم یه زیر پای آوردم وزیر پام گذاشتم چون سوراخ هواکش حموم بالا تر بود. خیلی آروم و بااحتیاط سرمو گذاشتم رو سوراخ وای خدا چی داشتم میدیدم خواهرم لخت لخت تو حموم .وای چه سینه ای و چه کوس وکونی. دیگه طاقت نداشتم قلبم خیلی تند تند میزد دلم ميخواست برم داخل و اینقدر کوس وکونشو جر بدم یا سینه هاشو بخورم تا سیر شم یه دفعه به خودم اومدم و گفتم اگه برم دیگه باید فاتحه مو بخونم و بد بخت میشم. خلاصه اینقدر لذمیبردم که نفهمید م که چطور آب کیرمو تو شلوارم خالی کردم! !!!! دیگه آخرای حمومش بود کم کم آماده میشد که بیاد بیرون منم زود اومدم پایین که برم داخل خونه تا شک نکنه .تا اینکه اومد و اصلا هیچی نفهمیده بود. واین روز گذشت تو اتاقم همش تو این فکر بودم که خواهر زاده مو ( تنها دختر خواهرم که 16 سال سن دارد )حتماً دید بزنم...منتظر بودم که یه روز بره تا اینکه خواهر زاده ام مینا اومد بهم گفت که من دارم میرم حموم اگه مریم( همکلاسی مینا بعضی وقتها میاد پیشش و با هم تو اتاقشن نميدونم با هم تو اتاق مینا چ غلطی میکنند! !!!! )اومد بهش بگو مینا حمومه تو برو من خودم میام خونه تون منم گفتم باشه من که از خدا م بود که تو بری حموم. خلاصه رفت حموم منم عین همیشه رفتم دم سوراخ هواکش ورفتم بالا دم سوراخ وای چه سینه های تازه ای جلو چشام بو د نوک کوچولو داشتند. کونش هم کوچولو بود کوسش که سفید سفید که داخلش صورتی رنگ بود خیلی تو کف بودم بازم آبم ریخت داخل شلوارم. خیلی دلم ميخواست که بکنمش لامصب تو خونه همیشه با لباس های راحتی میگشت. خلاصه او هم اومد بیرون. دیگه کارم همیشه این بود دید زدنشون تو حموم خیلی هم ارضا میشدم زود تا این که یه روز خواهرم خونه نبود رفته بود بازار. مینا از مدرسه اومد گفت که مامان کجاست منم گفتم رفته بازار. گفت که میره حموم یه دوش بگیره منم از خدام بود. مطابق همیشه رفتم دید بزنم که سرمو بردم که ببینم تا نگاه ام افتاد بهش دیدم که سرش به طرف هواکشه حمامه بله اون منو دیده زود اومدم پایین وای خدا بدبخت شدم اگه به خواهر م بگه چی واون هم به بابام اینها؟ ؟؟؟ یهو یه فکری زد به سرم رفتم دم در حموم وایستادم تا اومد بیرون خیلی خجالت زده بود بهش گفتم من تو رو تو حموم دیدم ولی اگه به کسی حرفی بزنی هر دو مون بدبخت میشیم چیزی نگفت فقط سرشو تکان داد گفتم اگه حرفی بزی من تو تکالیف درس زبان انگلیسی کمکت نمیکنم چون زبان هیچی نمیدونس و همیشه پیش من میامد و من کمکش میکردم. انگار ناراحت نبود که دیدش زدم خلاصه رفت و نشست رو مبل و منم رفتم رو اون یکی مبل که اومد پیشم نشست وگفت موبایل تو بده میخوام بازی کنم چون همیشه می اومد وگوشیمو از میخواسته به بهانه بازی کردن و موبایل منم همیشه پر فیلم سکسی بود. شاید بخاطر همین ناراحت نبود چون همیشه میرفته وسکسی های موبایلمو تماشا میکرده بدو ن اینکه چیزی بفهمم. منم موبایلمو دادم ورفت رو اون مبل .یهو دیدم صدای فیلم سکسی میاد گفتم داری چکار میکنی؟ بهم گفت که دارم فیلم تماشا می کنم منم رفتم پیشش دیدم بله داره سوپر تماشا میکنه منم از خدا م بود .نگاه کردیم چند دقیقه ای یهو گفت میخوام منو مثل این جر بدی. ...وای چی میشنیدم یعنی مینا داشت این حرفا رو میزد؟ منم کوتاهی نکردم لباساشو در آوردم .و رفتم سراغ سینه های کوچیکش اینقدر خوردم تا سیر شدم خیلی آه و ناله میکرد. بعدش رفتم سراغ کوسش لیسیدمش .که بهم گفت میخوام کیر تو بخورم منم شلوارمو در آوردم کیرمو دادم دستش و گفتم بخور مال تو اینقدر خوب ساک میزد انگار قبلا ساک زده بود گفتم کوستو بکنم. گفتش نه خطر داره.رفتم سر کونش کیرمو داخل کونش کردم اینقدر تنگ بود به زور کمی بردم داخل خیلی جیغ و فریاد میکرد. آهسته آهسته تلمبه زدم که داشت کم کم آبم میامد .گفتم آب کیرمو چکار کنم گفت که میخواد بخوره منم زود در آوردم کیرم و آبمو خالی کردم داخل دهانش. از اون موقع تا الان هر روز یه سکس مخفیانه ای با هم داریم بدون اینکه کسی متوجه بشه.
نوشته: پیمان
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#790
Posted: 25 Jan 2015 23:37
داداش خوب من
سلام من الهه هستم، بیست سالمه وعضوخانواده ای پنج نفره هستم، پدر و مادم، خواهرم که بیست وپنج سالشه و دوساله که ازدواج کرده و درتهران زندگی میکنه، داداشم علی که هیجده سالشه، پسری متین، آرام و بقدری کم حرف که همسایه ها و فامیل به شوخی می پرسند: پسرتون حرف هم میزنه؟ والبته بسیار رازدار که از بچگی همینگونه بود وهرگز خطاها و شلوغکاریهای دوران بچگی منو لو نمیداد. یادم میاد از همان دوران، هم بازیهام و بچه های فامیل به خاطر فرم باسنم و قوس جهش وارش به پشت که باریکی کمرم باعث اقراق آمیز دیده شدنش میشد، مسخره ام میکردن و کون قلمبه صدام میکردن و باعث ناراحتیم میشدند، حتی در بعضی مواقع کارمون به دعوا و کتک کاری میکشید، تا اینکه کم کم بزرگ شدم و به دوران نوجوانی رسیدم. در دوره راهنمایی تو راه مدرسه تا خونه هر روز پسرها انواع متلک ها درباره باسنم مثل( عجب کونی داری! خانوم فابریکه؟ خانوم فروشیه؟ بده بکنیم توش ! و........) بهم می انداختن، از شنیدن حرفها و متلک های مردم معذب وگریزان بودم و برای خلاص شدن از آنها همیشه لباسهای گشاد می پوشیدم تا باسنم رو از دید مردم پنهان کنم.
تا اینکه یه روز همکلاسیم، بهم گفت: هر دختری آرزو میکنه که باسنی مثل تو رو داشته باشه تا از پسرها دلبری کنه، تو چیکار کردی باسنت این همه خوش فرم وسکسی شده؟ پرسیدم منظورت چیه؟ گفت:آخه میگن هرکس کون بده باسنش خوش فرم میشه! بدون معطلی سرش داد زدم: هر کسی گفته غلط کرده با تو، اون روز گذشت ولی حرفهاش مثل خوره فکرم رو مشغول کرده بود، تو خونه بارها باسنم رو توی آینه نگاه میکردم وبه حرفهای همکلاسیم فکر میکردم! کم کم ازاینکه باسنم تو مدرسه و خیابون و محله مورد توجه همه بود حس خوشی بهم دست میداد. با گذشت زمان آرام آرام رشد غریضه جنسی رو تو درونم حس میکردم، کم کم از متلکهای پسرها خوشم میامد ولذت می بردم، نه تنها دیگه تلاشی برای پنهان کردن باسنم نمیکردم بلکه دلم میخواست مورد توجه همه باشه، یک روز عمدأ قسمتی از پایین تنه روپوش مدرسه ام رو به اسم گیر کردن به میخ نیمکت پاره کردم وبه بهانه در آوردن پارگی از آبجیم خواستم دور کمر وباسنش رو تنگ کرد، بقدری تنگ شده بود که کاملأ به کمر باریکم می چسبید وباسنم به زور توش جا میشد وخط شورتم پیدا بود، برای اینکه پدر ومادرم اعتراضی نکنند هنگام رفتن به مدرسه چادر سرم میکردم و بعد از خارج شدن از خانه چادرم رو جمع میکردم وتو کیفم میگذاشتم، حتی یه روز ناظم مدرسه مون صدام کرد و گفت: روپوشت خیلی تنگه با خط کش بلندی که دستش داشت، چند ضربه آروم به باسنم زد و گفت: همه چیزت معلومه، دیگه اینونپوش! چادرم رو توی کیفم نشونش دادم گفتم: خانم بیرون مدرسه چادر سر میکنم، فعلا بابام پول نداره یکی دیگه بخریم، خوشبختانه حرفم رو باور کرد دیگه بهم گیر نداد. تو راه مدرسه تا خونه عمدأ از جلوی پسرها رد میشدم و باسنم رونشونشون میدادم و از شنیدن متلکهاشون چنان شهوتی میشدم که سینه هام مثل سنگ سفت میشد و تا به خونه برسم شورتم حسابی خیس میشد، سریع میرفتم اتاقم و به بهانه لباس عوض کردن در رو قفل میکردم لخت میشدم و یه گوشه ای می نشستم، انگشتم رو فرو میکردم توی کونم وبا دست دیگه ام سینه هام وکوسم رو میمالیدم، به متلکهایی که شنیده بودم فکر میکردم وتوی ذهنم عملیشان میکردم، فکراینکه کیری با فشار بره توی کونم و پرش کنه حسابی شهوتیم میکرد تا به ارگاسم میرسیدم و آروم میشدم. با گذشت زمان و رسیدنم به بلوغ جنسی و فرم گرفتن و سکسی تر شدن اندامم و ورودم به محیط دانشگاه چنان به خودم میرسیدم و لباسهای تنگ و بدن نما میپوشیدم که، بسیاری از دانشجوها دنبالم بودن وبهم پیشنهاد سکس میدادن، حتی یک روز استادم با هزار جور مقدمه بافی از نوع جامعه شناسی و فیزیولوژی ازم خواست باهاش سکس کنم، با وجود اینکه بشدت به سکس احساس نیاز میکردم وخیلی دلم میخواست بهش کون بدم، ولی از ترس آبروی خودم و خانواده ام که بسیار برایم مهم بود، به سختی خودم رو کنترل کردم و پشنهادش رو رد کردم، در تنهایی با خودم ور میرفتم، کم کم خیار و سوسیس جایگزین انگشتم شده بود، به طوریکه هر روز خودم رو ارضا میکردم، ولی هیچ چیزی نمیتونست جای کیر رو بگیره و عطشم رو بهش کم کنه!
مدتها به همین صورت گذشت تا اینکه تابستون سال پیش، آبجیم بچه دار شده بود و پدر ومادرم رفته بودن مدتی پیشش بمونن، من وعلی مونده بودیم خونه، قبل از ظهر بود که دوستم نیلوفر که توی دانشگاه با هم آشنا شده بودیم، چند بار به خونشون رفته بودم و باهم خیلی صمیمی شده بودیم، بهم زنگ زد و گفت که خانواده شون رفتن مسافرت وازم خواست که ناهار برم خونشون، مقدمات ناهار علی رو فراهم کردم و بهش گفتم که من میرم خونه دوستم و بعداز ظهر برمی گردم، وقتی به خونه نیلوفر رسیدم، دیدم غیراز من یه مهمون دیگه هم داشت که دختری با تن صدای مردونه و هیکلی درشت تقریبأ بیست و پنج ساله که نامش مهشید بود، بسیار خونگرم به نظر میرسید، در همان برخورد اول منو حسابی تحویل گرفت و قربون صدقه ام میرفت، سرمیز ناهار به نیلوفر گفت: چرا دوست به این خوشگلی و خوش استیلی داشتی به من معرفی نکردی؟ نیلوفر با لبخند مرموزی گفت: خب ماهی رو هروقت از آب بگیری تازه هست، دیر نشده الان آشناتون کردم، با شوخی گفتم: اگه برای داداشت دنبال زن میگردی من فعلا قصد ازدواج ندارم و میخوام ادامه تحصیل بدم، گفت: اگه برای خودم بخوامت چی ؟ خودم رو لوس کردم و گفتم: میخوای منو چیکار کنی، ترشی بندازی؟ لبخندی زد گفت: آدم زید میگیره که چیکار کنه، نیلوفر در گوشم گفت: مهشید دو جنسه هست! با شنیدن حرفش شوکه شدم، تازه دلیل حرفهای مهشید و قربون صدقه رفتنش رو فهمیدم و ترس واسترس وجودم رو گرفت، مهشید نگاه شیطنت آمیزی بهم کرد و گفت: خوشگل خانوم چی شد، بلاخره نگفتی زید من میشی؟ برای اینکه کم نیارم گفتم: بله، چرا که نه و زدیم زیر خنده. بعد از خوردن ناهار، توی پذیرایی روی کاناپه نشسته بودیم و ماهواره تماشا میکردیم، دیگه کاملا رومون بهم باز شده بود وسرگرم جوک گفتن و شوخی های سکسی بودیم، نیلوفر کنترل رو برداشت و زد روی کانال سکسی، اولش به شوخی و مسخره بازی گرفتیم ولی کم کم سکوت بینمون حاکم شد و حالت ها عوض شد، غرق تماشای فیلم بودیم، شهوت تمام وجودم روگرفته بود، زول زده بودم به تلویزیون وآب کوسم چنان سرازیر شده بود که قسمت جلوی شورتم کاملا خیس شده بود، نگاهی به نیلوفر و مهشید انداختم، دست در گردن هم، مشغول خوردن لبهای همدیگر بودند، دیگه ترسم ریخته بود وهیجان و کنجکاوی شدیدی برای دیدن کیر مهشید داشتم، برای اینکه حالت خودم رو طبیعی جلوه بدم، به شوخی گفتم: اگه خیلی حالتون خرابه زنگ بزنم داداشم بیاد؟ نیلوفر نگاهی بهم کرد وگفت: مشکلی نیست ولی اگه داداشت بیاد پس تو رو با این حال نزارت کی بکنه؟ ژست حق به جانبی گرفتم و گفتم:اصلأ هم اونجوری نیست من حالم کاملا طبیعیه! گفت: آره جون خودت، از چشمهای خمارت معلومه در چه حالی، شرط میبندم خودت رو خراب کردی وشورتت خیس خیس شده، اگه اینطوری نیست کوست رو نشون بده، گفتم: آخه میترسم اگه کوس خوشگلم رو ببینی از حسودیت خودت رو بکشی، بلند شد و سریع لباسهاش رو دراورد و لخت جلوم ایستاد و کسش رو جلوی صورتم گرفت و با دستش چند ضربه بهش زد و گفت: یعنی از این خوشگلتره؟ گفتم: اوه این چیه باید پیش کوس من لنگ بندازه! نشست کنارم وخواست که زیپ شلوارم رو باز کنه، دستهام گرفتم روی کوسم و گفتم: چیکار میکنی، برو کنار، بدون توجه به حرفهام دستهام رو کنار زد و مشغول باز کردن زیپم شد، چون ته دلم دوست داشتم کوسم رو نشونشون بدم واز اینکه با کوسم ور بره لذت میبردم، مقاومت چندانی نکردم، دکمه و زیپ شلوارم رو باز کرد و دستش رو کرد تو شورتم و گفت: وای.. بمیرم.... اینجا که سیل اومده، پشمهاش رو ببین، نگاهی به مهشید که لبخند مرموزی به لب داشت، کرد و گفت: بیا ببین! مهشید خودش رو کشید سمت من و گفت:کو ببینم و دستشو برد لای پاهام و مشغول مالیدن کسم شد، بی اختیار پاهام رو از هم باز کردم و لم دادم به کاناپه، از شدت شهوت کاملأ از خود بیخود شده بودم، نیلوفر داشت شلوارم رو پایین میکشید و من قادر نبودم هیچ عکس العملی نشون بدم، بعد از اینکه شورت و شلوارم رو از پام درآورد بلند شد و دستش رو گذاشت روی کسش درحالی که به سمت در میرفت گفت: وای شاشم داره میریزه، مهشید صداش کرد و گفت: حالا که میری دستشویی پس یه دوش هم بگیر خودت رو تمیز کن بیا باهات کار دارم، با بیرون رفتن نیلوفر، مهشید خودش رو چسبوند بهم ودستش رو انداخت دور گردنم و سینه کوچیکم رو از روی پیرهنم گرفت و با چند فشار شروع کرد به مالیدنش، دستش دیگه اش رو فرو کرد زیر باسنم و انگشتش رو روی کونم برد، به بهانه فاصله گرفتن ازش تکونی به تنم دادم کمی خودم رو یه وری کردم و باسنم رو از روی کاناپه بلند کردم تا دستش راحت تر به کونم برسه، انگشتش رو روی کونم میمالید و فشارمیداد، کم کم انگشتش رو توی کونم فرو کرده ومی چرخوند، بلند شد ولباسهاش رو از تنش درآورد، با پایین کشیدن شورتش کیر نسبتأ باریک و درازش که شق کرده بود نمایان شد، برای اولین بار بود که خارج از فیلمها کیر میدیدم، استرس وهیجان آمیخته با کنجکاوی وجودم رو گرفته بود، نشست کنارم و پیرهن و سوتینم رو کشید بالا و مشغول خوردن سینه هام شد، تا به خودم اومدم دیدم منو خوابونده روی کاناپه و سر کیرش رو روی کونم گذاشت، گفتم: چیکار میکنی، گفت: مگه دوست نداری؟ گفتم: نمیخوام، نیلوفر میاد می بینه، زشته، با لحن ملتمسانه ای گفت:آبم خیلی زود میاد، تا اون بیاد تموم میکنم، با شنیدن حرفش، چنان غرق در شهوت شدم با اینکه حس میکردم، همه این کارهاشون با نقشه قبلی هست، توان هیچ مقاومتی رو نداشتم ومثل موم اسیر دستش بودم، با یه فشار کیرش رو فرو کرد توی کونم و شروع کرد به عقب جلو کردن، با اینکه بارها با خیار و سوسیس حال کرده بودم ولی چنان لذتی میبردم که قبلا هرگز تجربه نکرده بودم، کم کم سرعت کیرش رو بیشتر کرد و به چند دقیقه نکشید که ارضاع شد و با چند ناله آبش رو توی کونم خالی کرد و آرام شد، سریع بلند شدم ولباسهام رو پوشیدم و خودم رو مرتب کردم و روی کاناپه نشستم، طولی نکشید نیلوفر در حالی که حوله ای به خودش پیچیده بود، اومد تو و گفت: ببینم من نبودم شیطونی نکردین که؟ متوجه چشمک زدن مهشید و لبخند معنی دارشون شدم، دیگه مطمئن شدم که نیلوفر منو دعوت کرده خونشون که مهشید بکنه، با همه لذت وصف ناپذیری که برده بودم ولی از اینکه نتونسته بودم مقاومت کنم و بازیچه دستشون شده بودم، چنان پشیمون شدم وحالم گرفته شد که دیگه نتونستم بشینم و به بهانه تنهایی داداشم، خداحافظی کردم وبرگشتم خونه. از صدای دوش آب فهمیدم که علی توی حموم هست، رفتم توی اتاقم و لباسهام رو عوض کردم و خواستم برم آبی به صورتم بزنم که دیدم علی از حموم دراومده و چون متوجه اومدن من نشده بود بدون هیچ ملاحظه ای، حوله ای روی دوشش انداخته و لخت جلوی آینه پذیرایی موهایش رو خشک میکرد، از دیدن چیزی حسابی شوکه شدم، آرام خودم رو کشیدم پشت در و بهش خیره شدم، یک کیر کلفت و درازی از میان پاهاش آویزون شده بود و با حرکات بدنش مثل لنگر تاب میخورد، هرگز تصور نمیکردم کسی که من تاکنون به چشم بچه نگاهش میکردم کیری به این بزرگی داشته باشه، فکر اینکه کیرش در حالت خوابیده به این بزرگیه اگه بلند بشه چه اندازه میشه، بشدت شهوتم رو زد بالا، بهش زول زده بودم و نمیتونستم چشم ازش بردارم تا اینکه لباسهاشو پوشید ومنو از دیدنش محروم کرد. اون روز تمام وقت فکری مثل خوره به جانم افتاده بود وحسابی مشغولم کرده بود، چون لذت کیر رو تجربه کرده بودم عطشم بهش چندین برابر شده بود و دیگه قانع به حال کردن با سوسیس و خیار نبودم و بهترین و مناسب ترین کسی که می تونست منوارضاع بکنه و با کیرش کونم رو پر کنه داداشم بود، چون میدونستم بسیار دهن قرص و رازداره ومطمئن بودم به کسی چیزی نمیگه، مشکل بزگ این بود که چطوری فکرم رو عملی کنم وعلی رو راضی به این کار بکنم، شب توی رختخوابم بعد از ساعتها فکر کردن به این نتیجه رسیدم با عشوه گری و حرکاتم تحریکش کنم و توجهش رو به خودم جلب کنم، تصمیمم روگرفتم، باید از فرصت تنهایمان برای رسیدن به هدفم نهایت استفاده رو میکردم. صبح از خواب بیدار شدم و بعد از خوردن صبحونه، علی جلوی تلویزیون لم داده بود وفیلم میدید، موقعیت رو بسیار مناسب دیدم، سریع رفتم تواتاق شورتم رو درآوردم یه دامن گشاد تنم بود، گوشیم رو برداشتم رفتم روبروش نشستم و تکیه دادم به دیوار حواسش به من نبود، پاهام رو بصورت طاقباز از هم باز کردم و دامنم رو تا زانوهام دادم بالا تا از روبرو کوس وکونم دیده بشه، مشغول ور رفتن با گوشیم شدم و زیر چشمی نگاهش میکردم، بعد از مدتی نگاهش به سمت من افتاد و با دیدن کوس وکونم حالش منقلب شد، آشفتگی در صورتش مشهود بود، دیگه چشم از لای پاهام برنمیداشت، دستشو گذاشته بود روی کیرش وآروم میمالید،از شدت شهوت بی پروا به لای پاهام زول زده بود، مدتی بعد از جایش بلند شد به صورتی که سعی داشت با دستش کیرش سیخ شده اش رو پنهان کنه رفت دست شویی، سریع پریدم پشت در گوش وایستادم، با شنیدن صدای تند نفس زدنها وناله هایش فهمیدم که داره آبش رو میاره، ازاینکه دراجرای قدم اول نقشه ام پیروز شده بودم بسیار خوشحال بودم. ساعتی بعد از خوردن ناهار به بهانه دوش گرفتن سریع پریدم حموم تنم رو خیس کردم یه حوله انداختم رو دوشم ولباسهام رو برداشتم اومدم بیرون گفتم: آخـــی... رختکن انقدر گرمه داشتم خفه میشدم، داداشی نگاهم نکنی تا من لباسهامو بپوشم، رفتم جلوی آینه ایستادم پشتم رو بهش کردم وتوی آینه می دیدمش، به بهانه خشک کردن موهام، حوله رو ازجلوی بدنم باز کردم و کشیدم روی سرم طوری که سینه هام وکوسم کاملا بیرون بود وعلی توی آینه بهشون زول زده بود وچشم ازشون برنمیداشت، بعد از کلی خشک کردن موهام دولا شدم شورتم رو برداشتم و همزمان حوله رو از شونه ام کشیدم بالاتر تا حدی که باسنم از پشت بیرون زد، تا جایی که ممکن بود پوشیدن شورتم رو لفت دادم وکوس وکونم رو نشونش دادم، با اینکه شهوت از چهره اش میبارید ولی جسارتش رو نداشت کاری بکنه! روز بعد علی رفته بود بیرون، چون نمیتونستم بهش بگم که ازش چی میخوام، باید کاری میکردم که خودش پیش قدم بشه و اقدام بکنه یا بهم پیشنهاد بده! رفتم سراغ لباسهام یه ساپورت فاق کوتاه سفیدی داشتم، چون به تنم کوچیک شده بود مدتی بود که دیگه نمی پوشیدمش، بدون شورت پام کردم، خیلی تنگ بود به زحمت تا جایی که میشد کشیدم بالا تا خشتکش کاملا لای چاک کوپل های باسنم فرو رفت، وآنها رو ازهم شکافت، فاقش بقدری کوتا بود که باسنم توش جا نمیشد، قسمتی از فرغ و کوپل های باسنم از بالا بیرون مونده بود، ازطرف جلو هم کاملا به تنم چسبیده بود برجستگی کوسم بیرون زده بود، یه تاپ نیم تنه و یقه باز قرمز رنگی که تا بالای نافم میرسید، تنم کردم که تقریبأ نیمی از سینه های کوچیکم بیرون بود، رفتم جلوی آینه یه چرخی زدم ونگاهی به تنم انداختم، همه چیزم پیدا بود، حتی چاک و پشمهای کوسم دیده میشد(البته کوسم روهمیشه تمیز میکردم و فقط پشمهای قسمت بالاتر از چاک کوسم رو نمیزدم و بصورتی که پشمهاش آنقدر بلند میشد که با کش می بستمشون، چنانکه الان بیشتر از ده سانت هستش) طوری که هر کسی منو دراون وضع میدید، نمیتونست خودش رو کنترل کنه و همونجا سر پا میگاییدم، مطمئن بودم علی با دیدنم خودش رو خراب میکنه. نشستم گوشه ای ومنتظرآمدنش ماندم تا اینکه بلاخره اومد و لباسهاش رو عوض کرد و رفت نشست جلوی تلویزیون و مشغول دیدن فیلم شد، بلند شدم رفتم یه چایی براش آوردم، جلوش دولا شدم گذاشتم زمین و سینه هام رو نشونش دادم برگشتم رفتم یه دستمال برداشتم اومدم به بهانه تمیز کرده آینه پشتم روکردم بهش شروع کردم به لمبوندن باسنم، از گوشه آیینه می پاییدمش دیوانه وار زول زده بود به باسنم و نگاه ازش برنمی داشت، نشستم روی زانوهام باسنم رو دادم عقب، با هر حرکتی ساپورتم از پشت سر می خورد پایین ونصف کوپل ها وفرغ کونم بیرون میزد، برای اینکه خیلی تابلو نشه گهگاهی میکشیدم بالا ولی چون فاقش خیلی کوتاه بود و به کمرم نمیرسد، دوباره با چند حرکت سر میخورد پایین، یواشکی از تو آینه یه نگاهی بهش انداختم، شهوت از چهره اش می بارید، دستش روی کیرش بود ومیمالید، بعد از کلی تمیز کردن آینه، سریع رفتم از آشپزخونه جارو نپتون رو آوردم جلوش نشستم طوری که توی آینه ببینمش بصورت چهار دست وپا شروع کردم جارو کردن فرش، یواش یواش چرخیدم پشتم رو کردم سمتش، کونم با فاصله کمتراز یک متر مقابلش بود، با لمبوندن ولرزوندن باسنم تحریکش میکردم، کنترلش رو ازدست داده بود، دستشو کرده بود تو شلوارش و بی مهابا کیرش رو میمالید، هردوغرق شهوت بودیم و هر لحظه منتظر بودم از پشت بغلم کنه وکیرش رو تو کونم فرو کنه ولی خبری نشد، رفتم نشستم کنارش برای اینکه سرشوخی رو باز کنم، کنترل تلویزیون رو برداشتم زدم کانال دیگه، انگار نه اینکه اصلا چشمهاش رو از کونم برنمیداشت گفت: آبجی تورو خدا اذیت نکن دارم فیلم می بینم، گفتم: دوست دارم بکنم، میخوام ببینم چیکار میتونی بکنی؟ اگه میتونی بیا کنترل رو ازم بگیر، گفت: آبجی کاری نکن اشکت رو دربیارم، بد جوری اذیت میکنمت ها، به چشمهاش خیره شدم وبا حذف کلمه" اذیت" باعشوه گفتم: آخه تو میخوای منو بکنی واشکم رو دربیاری؟ اگه میتونی بیا منو بکن! اصلأ من دوستدارم که منو بکنی! خوشبختانه نقشه ام گرفت خیز برداشت به طرفم، سریع روی شکم خوابیدم و کنترل رو لای سینه هام گذاشتم و دو دستی محکم گرفتم، برای گرفتنش از دو طرف دستهاشو فرو کرد زیر بدنم طوری که هر دو دستهاش روی سینه های کوچیکم قرار گرفت، با اینکه زورش به من می چربید و به راحتی میتونست منو بچرخونه وکنترل رو بگیره ولی تلاشی نمیکرد، کاملا معلوم بود که از لمس کردن سینه هام حسابی لذت میبره وبا ولع تمام اونها رو توی دستهاش گرفته بود و میمالید، با دست وپا زدن و جنب و جوشی که داشتم، ساپورتم سر خورده بود پایین و تقریبأ بیشتر باسنم لخت بود، برای اینکه توجهش رو به کونم جلب کنم کنترل رو بردم لای پاهام و چسبوندم به کوسم، دستشواز پشت فرو کرد لای پاهام وصورتش رو چسبوند به باسنم، بعد از کلی مالیدن کوسم، کنترل رو ازم گرفت، پریدم نشستم روی شکمش، دستشو دراز کرده بود بالای سرش تا کنترل رو ازم دور کنه، به بهانه ی گرفتنش خوابیدم روش و سینه هام روچسبوندم به صورتش و با حرکات بدنم میمالیدم روی صورتش، تنم رو کشیدم بالاتر و روی سینه اش نشستم و کسم رو چسبوندم به چونه اش و با هر فشاری که میدادم چونه اش لای چاکم فرو میرفت، زانوهام رو تکیه دادم زمین و به جلو دولا شدم کوسم رو که پشمهاش از بالای ساپورتم بیرون زده بود جلوی دهنش قرار دادم و با هر حرکتی به دهنش میمالیدم، فکرم پیش کیر خوشگلش بود کم کم خودمو کشیدم پایین تر تا کیر شق شده اش روی کوسم قرار گرفت و با تکانهای بدنم کوسم رو بهش میمالیدم، کمرم رو راست کردم و نشستم روش طوری که کیر کلفت و درازش لای باسنم جا گرفت، هر دو در اوج شهوت بودیم وبه بهانه "کنترل" باهم حال میکردیم و حسابی لذت می بردیم، کم کم از چهره و حرکات علی مشخص بود که میخواد ارضاع بشه گفت: بلند شو شکمم درد گرفت، به هیچ وجه دلم نمیخواست از روی کیرش بلند بشم و دوست داشتم آبش رو همونجا بیاره، خیز برداشت و کمرش رو از زمین بلند کرد وبه حالت نشسته قرار گرفت سر کیرش روی چاک کسم قرار گرفت، سریع پاهام رو دورکمرش قفل کردم ودستهام روحلقه کردم دور گردنش محکم چسبیدم بهش چنان فشارمیدادم که اگر لخت بودیم کیرش تا ته فرو میرفت توی کوسم، دستهاش رو انداخت لای کوپل های باسنم وبلندم کرد وبا یه چرخش پشتم رو چسبوند زمین وسریع بلند شد رفت سمت دستشویی به معنای واقعی داشتم در تب شهوت میسوختم، دلم میخواست التماسش کنم:
ادامه پست بعد
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم