ارسالها: 9253
#791
Posted: 25 Jan 2015 23:38
ادامه داداش خوب من
داداشی تورو خدا نرو، بیا منو بکن آبتو بریز توی کونم وآرومم کن! ولی متاسفانه جسارتش رو نداشتم، بعد از مدتی اومد بیرون، خودش رو ارضاع کرده بود، ازاینکه نتونستم به هدفم برسم کلافه بودم اما باید کیر خوشگلش رو مال خوم میکردم. بعد ازظهر فردای آن روز علی جلوی تلویزیون دراز کشیده بود، رفتم تو حموم لخت شدم، رفتم زیر دوش و موهام رو شامپو زدم، صداش کردم و گفتم: داداشی یه صابون برام بیار، چند لحظه بعد در زد گفت: آبجی صابون آوردم، موهای کف آلودم رو ریختم جلوی صورتم چشمام رو به بهانه اینکه شامپو نره بستم، ولی با گوشه چشمم از لای موهام جلومو میدیدم ، در رو کامل باز کردم، با حالتی که مثلا جایی رو نمی بینم، دستم رو بردم جلو، مثل برق گرفته ها جلوم ایستاده بود و زول زده بود به کوسم، بعد از کلی تأخیر و دید زدن بدنم صابون رو گذاشت کف دستم و رفت بیرون، لبریز شهوت بودم، باید هر طوری بود کاری میکردم تا بکشمش توی حموم، فکری به نظرم رسید بعد از چند دقیقه، جیغی زدم و بلند صداش زدم: داداشـــــــــــــی، چند ثانیه بعد در رو باز کرد، با چهره ای که نشان از تعجب داشت پرسید: چی شده آبجی؟ گفتم: سوسک، سوسک، بیا اینو بزنش! دمپایی رو برداشت اومد تو، یک دستم روی سینه هام ودست دیگه ام رو جلوی کوسم گرفته بودم و جلوش ایستاده بودم، سطل آشغال کوچک گوشه حمام رو نشونش دادم گفتم: رفت پشت اون، سطل رو با پا کنار زد نگاهی به پشتش انداخت و گفت: اینجا که چیزی نیست، به بهانه ی نشون دادن سوسک، دستهام رو از روی سینه هام و کوسم برداشتم و رفتم جلوش دولا شدم و باسنم رو دادم سمتش، گفتم: خودم دیدم رفت اینجا، پشتم ایستاده بود وکون لختم مقابل کیرش بود، کافی بود شلوارش رو بکشه پایین و بایه حرکت کیرش رو بکنه توی کونم، مدتی با سطل ور رفتم و کونم رو لمبوندم ولی کاری نکرد، هنگام راست شدن باسنم رو دادم عقب تر و چسبوندم به کیر شق شده اش، دیگه همه حریم ها شکسته بود و من لخت مادرزاد جلوش بودم و اون داشت با ولع تمام اندامم رو نگاه میکرد دلم میخواست منو بچسبونه به دیوار و در حالت سر پا از پشت کیرشو بکنه توی کونم ولی کاری نمیکرد، از اینکه کونی که پسرها برای کردنش التماس میکردند، حتی آرزو داشتن لحظه ای لای چادرم رو باز کنم تا از روی شلوار ببیننش، لخت وآماده جلوش بود و کاری نمیکرد حسابی کلافه بودم، هرچی به خودم جرأت دادم بهش بگم: میخوام کیرتو بکنی توی کونم ولی نتونستم، بعدازاینکه کلی دنبال سوسک گشتیم، رفت بیرون، با ناکامی تنم رو آب کشیدم اومدم بیرون، میدونستم کاری که شروع کرده بودم راه برگشتی نداره، چون اگه موفق نمیشدم، شاید بعدها از کارهایی که پیش داداشم کرده بودم خجالت میکشیدم، ولی اگه علی منو میکرد، اونوقت دیگه بی حساب میشدیم، پس باید به هرقیمتی بود موفق میشدم! کلی فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که باید سرحرف رو باهاش باز کنم و یه جورایی بهش بگم که ازش چی میخوام! چند ساعتی گذشت، دم غروب بود وعلی طبق معمول مشغول تماشای تلویزیون بود، رفتم نشستم کنارش گفتم: داداشی یه معما میگم اگه جوابشو پیدا کنی بهت یه جایزه خوب میدم، پرسید: اونوقت چی میدی؟ با لبخند عشوه گرانه ای گفتم: هرچی ازم بخوای بهت میدم، پرسید: هرچی؟ گفتم: هرچــی هرچــی! گفتم: چطور میشه که زنی هم مادر یه بچه بشه هم عمه اش؟؟؟ بعد از کلی فکر کردن و چند تا مثال زدن گفت: نمیدونم خودت بگو؟ ذول زدم تو چشمهاش گفتم: اگه یکی با برادرش ازدواج کنه، هم مادر بچه اش میشه هم عمه اش! حالت صورتش عوض شد، حس کردم متوجه منظورم شد، بالحن شهوت آلودی گفت: مگه میشه! گفتم: زمان فرعونها در مصر رسم بوده! سکوت کرده بود، میدونستم به چی فکر میکنه، فضا حسابی سنگین شده بود، گفتم: دوست داشتی ما هم اون زمان به دنیا میومدیم؟ چیزی نگفت، دوباره گفتم: داداشی جوابم روندادی؟ نگاهی بهم انداخت گفت: نمیدنم، حالا که نشده، توچی؟ گفتم: خب الان هم بعضی ها یواشکی بدون اینکه کسی بفهمه این کار رو میکنن! گفت: اگه بچه بیاد چی؟ با لبخند شیطنت آمیزی گفتم: از اونجا که نه، از پشت! نگاهم رو برگردوندم سمت تلویزیون، حواسم بهش بود و زیر چشمی نگاهش میکردم، کیر شق کرده اش از لای پاهاش بالا زده بود و به شلوارش فشار می آورد و سر بزرگش از زیر آن پیدا بود، با اینکه غرق در شهوت بود، ولی جسارت نمیکرد کاری بکنه، دیگه طاقت نداشتم، از تب شهوت میسوختم و ترشحات کوسم آنقدر سرازیر شده بود که به سوراخ کونم رسیده بود و لای پاهام رو خیس خیس کرده بود، باید به هر قیمتی بود کاری میکردم تا منو بکنه، مدتی هیچ حرفی بینمون به میان نیامد و سکوت حاکم بود، بهش گفتم: بعد از حموم جلوی کولر خوابیدم فکر کنم سرما خوردم، پشتم خشک شده درد میکنه، داداشی یه کم ماساژم میدی؟ با کمی مکث گفت: باشه! سریع روی شکم دراز کشیدم، بلند شد پاهاش رو گذاشت طرفین بدنم و بصورت سرپا دولا شد وشروع کرد به دادن ماساژ پشتم، گفتم: اونجوری خوب نمیشه، بشین روی رونهام تا مسلط بشی، گفت: آخه دردت میاد، گفتم: نه نمیاد! پایین تراز باسنم نشست و مشغول شد، کمی بعد گفتم: صبر کن از روی لباس نمیشه و پیرهنم و تا گردن دادم بالا گفتم: حالا بمال با لطافت تمام ماساژم میداد، دستهای گرمش رو لای بند سوتینم میکرد، با عشوه گفتم: سوتینم رو باز کن تا راحت تر بمالیش، چون روی سینه هام خوابیده بودم، با باز کردن بند سوتینم، سینه هام ازدو طرف بدنم بیرون زدن، با آدرسهایی که از ناحیه درد میدادم کم کم دستاشو هدایت کردم سمت سینه هام، بطوری که دیگه با تشویق های من:آیــــــــیـی آره همونجاست بمالش، با انگشتهاش سینه هام رو میمالید، دولا شده بود جلو و سرکیرش لای باسنم بود، کم کم دستاش روهدایت کردم روی کمرم، شورت و دامنم رو دادم پایین تر، گفتم: برو پایین تر، با چند بار تکرار حرکتم شورت و دامنم رو تا زیر باسنم کشیده بودم وعلی داشت باسنم رو ماساژ میداد، گفتم: داداشی کمرم درد گرفت، یه لحظه بلند شو جامو ردیف کنم، یه متکا گذاشتم زیر شکمم و خوابیدم روش، باسنم اومد بالا کوپل هام ازهم باز شد طوری که دیگه کون و کوسم جلوی چشمش بود، گفتم: حالا خوب شد، ادامه بده، دوباره نشت روی رونهام شروع کرد به ماساژ دادن، کم کم دستهاشو میبرد لای باسنم و با نوک انگشتهاش کوس و کونم رو لمس میکرد، آب از کوسم سرازیر شده بود، انگشت شصتش رو روی سوراخ خونم گذاشت و با فشار ملایمی شروع کرد به مالیدن، دیونه شدم و کنترلم رو ازدست دادم، بی اختیار وناله کنان گفتم:اوه. اوه. اوه. اویــــیـــی.اوه. اویــــــــیــــی.... آره همونجاست.... همونجارو رو بکن...اوه.....اویــــــیــــی... اونجارو بکن..اویــــیـــی.. بکن. بکنش. بکنش، فشار انگشتش رو بیشتر کرده بود طوری که احساس میکردم نوکش توی کونم فرو رفته بود هردو در اوج شهوت و لذت بودیم همه چیز فراهم بود که کیرشو بذاره دم کونم و فشار بده تو، متأسفانه صدای زنگ تلفن همه چیز رو بهم زد، علی بی اختیار انگار که از خواب بیدار شده، سریع خیز برداشت و رفت سمت کوشی، مادرم زنگ زده بود حالمون رو بپرسه، بعد از یک ربع صحبت و خوش و بش مادرم ، آبجی و بقیه خداحافظی کردن، از تلفن بی موقع مادرم که آرزیم رو در دقیقه نود بر باد داده بود، حسابی حالم گرفت وکلافه بودم، اما ناامید نشدم و در پی فکری برای شب بودم، بعد از خوردن شام، رفتم تواتاق شورتم رو که زیر دامن پوشیده بودم از تنم درآوردم و برگشتم کنارش دراز کشیدم، گفتم: علی سرم درد میکنه یه دونه از قرصهای مامان (دکتر برای ناراحتی اعصابش داده بود که هروقت میخورد خوابش آنقدر سنگین میشد که چند ساعتی به هیچ طریقی نمیشد بیدارش کنی) خوردم، اگه خوابم برد، خواستی بخوابی یادت نره تلویزیون و چراغها رو خاموش کنی، گفت: میدونی که اون قرصها چقدر ضرر دارن، برای چی خوردی؟ گفتم: آخه مسکن پیدا نکردم! چند دقیقه بعد پشتم رو بهش کردم، پاهام رو جمع کردم تو شکمم باسنم رو دادم سمتش، خودم رو بخواب زدم، مدتی بعد به بهانه ی خاروندن رونهام، دامنم رو تا کمرم کشیدم بالا تا کون لختم جلوی چشمش باشه و منتظر موندم، حدود یک ساعتی بدون هیچ اتفاقی سپری شد تا اینکه چند بار صدام کرد: آبجی،.......آبجی.......، خوابی، جواب ندادم، اومد جلوتر دستشو گذاشت روی شونه ام و با تکان دادن شونه ام صدا کرد:آبجی،......آبجی،.......، و به خیالش مطمئن شد که خوابیدم، دستش رو برد لای باسنم وبا انگشتهاش به لمس کردن ومالیدن کوس وکونم مشغول شد، پس از مدتی کیر گرمش رولای باسنم حس کردم، وای داشتم دیوونه میشدم کیرش رو لای باسنم حرکت میداد وسرشو میمالید به کوسم که حسابی آب انداخته ولیز شده بود، با آب دهانش سوراخ کونم رو خیس کرد سر کیرش رو گذاشت روش و با فشار کرد تو، با اینکه بارها با خیار وسوسیس حال کرده بودم و کونم رو عادت داده بودم و چند روز پیش به مهشید کون داده بودم، چنان درد شدیدی وجودم رو گرفت حس کردم واقعأ کونم جر خورد، کم مونده بود گریه کنم، آرام آرام کیرش رو توی کونم حرکت میداد و عقب جلو میکرد، درادامه کم کم دردم آروم شد ولذت جایش رو گرفت، رویایی که سالها آرزو میکردم برآورده شده بود و تمام فضای کونم تا حد جر خوردن با کیر پرشده بود، با تندتر کردن سرعت کیرش وهر تلمبه ای که میزد سر کیرش به ته کونم میرسید و دردم میامد، با کمی جمع کردن ونزدیکتر کردن کوپل های باسنم بهم، مانع بیشتر رفتن کیرش شدم، دیگه دردی نداشتم ونهایت لذت رو می بردم، بعد از کلی تلمبه زدن یواش یواش نفس های علی تندتر وتتدتر شد تا اینکه آب کیرشو با فشار خالی کرد توی کونم و آرام شد، حس کردم تمام فضای کونم داغ شد ولذت غیر قابل توصیفی بهم دست داد، مدتی بعد کیرشو بیرون کشید و بلند شد رفت دستشویی، بدون شک اون شب بهترین شب زندگیم رو تجربه کردم. صبح روز بعد بسیار پر انرژی و شنگول بودم، هنگام خوردن صبحونه علی سعی میکرد توصورتم نگاه نکنه معلوم بود از کار دیشبش شرمگینه، بعد از جمع کردن سفره مشغول جمع وجور کردن خونه بودم دیدم علی رفت حموم، اشتهای سیری ناپذیری به کیرش داشتم و دوست داشتم بدون اینکه خودم رو بخواب بزنم آشکارا بهش کون بدم، فرصت رومناسب دیدم، چند دقیه صبر کردم تا بره زیر دوش، با شنیدن صدای آب، رفتم تو رختکن لباسهام رو درآوردم و در زدم، صدا زدم :داداشی... گوشه درو باز کرد لخت مقابلش ایستادم و باعشوه گفتم: داداشی پشتم هنوز خوب نشده ودرد میکنه، میشه یه کم زیر دوش ماساژم بدی؟ بدون حرکت ایستاده بود وچیزی نمیگفت، با فشار دستم درو باز کردم و رفتم تو، گوشه ای ایستاد بود و نگاهم میکرد، سریع تنم رو خیس کردم به بدنم شامپوزدم ودوش رو سمت دیوار تنظیم کردم، رفتم زیرش و خودم رو چسبوندم به دیوار، بهش گفتم: بیا پشتم رو بمال، اومد نزدیکتر وشروع کرد به ماساژ دادن پشتم، کم کم باسنم رو دادم سمتش، با تکانهای بدنش کیر شق شده اش به باسنم میخورد، آروم دستم رو بردم کیرش رو گرفتم و شروع کردم به مالیدنش، بدون هیچ عکس العملی همچنان پشتم رو ماساژ میداد، جرأتم بیشتر شد دستشو گرفتم وگذاشتم روی سینه ام، منظورم رو گرفت ودست دیگه اش رو هم آورد وشروع کرد به مالیدن سینه هام، دستم رو کردم تو شورتش، کیرش رو بیرون آوردم، پاهام رو از هم باز کردم و باسنم رو دادم عقب تر و سر کیرش رو گذاشتم روی سوراخ کونم و مالیدم بهش، ناگهان دستهاش رو دور کمرم حلقه کرد و با فشاری سریع کیرش رو کرد توی کونم و شروع کرد به عقب جلو کردن، بدون هیچ حرفی و در سکوت تلمبه میزد، وایـــــــیــــی.... باتمام وجود لذت میبردم، بعد از کلی سرعت تلمبه هاش به اوج رسید و با چند ضربه سریع آبش رو خالی کرد توی کونم پس از مکث کوتاهی کیرش رو کشید بیرون و مثل کسی که مأموریتش رو انجام داده نشست گوشه حمام، سریع تنم رو آب کشیدم و اومدم بیرون، از اینکه آشکارا و بی پرده با داداشم سکس کرده بودم بسیار خوشحال بودم ودر پوست خودم نمی گنجیدم، چند ساعت بعد علی جلوی تلویزیون دراز کشیده بود، رفتم کنارش دراز کشیدم لبهام روچسبوندم به لبهاش و دستم روبردم روی کیرش وشروع کردم به مالیدن، درعرض چند ثانیه مثل فنر سیخ شد، همچنان لبهایش رو می مکیدم و اون چشمهاش رو بسته بود، کمی بعد شلوارش رو کشیدم پایین کیر خوشگل و درازش با کلاهک بزرگش مثل چماق جلوی چشمم بود و موهای کم پشتش ونازکش فرهای ریزی خورده وبهم پیچیده بود بود، تازه تفاوتش رو با سوسیس وکیر مهشید ودلیل درد گرفتن کونم رو می فهیدم، بعد از چند تا لیس پشت سر هم سرشو کردم دهنم وشروع کردم به میک زدن، بعد از اینکه حسابی میک زدم، بلند شدم ولخت شدم نشستم روی پاهاش و سر کیرش رو گذاشتم رو کوسم و لای چاکم حرکت دادم، آب از کوسم سرازیر بود، کنترل خودم رو از دست داده بودم واز شدت شهوت دستهام میلرزید، خیلی دلم میخواست کیرش رو بکنه تو کوسم و جرش بده ولی امکان پذیرنبود، نیم خیز شدم وباسنم رو آوردم بالا کیرش رو راست کردم دم سوراخ کونم و آرام آرام نشستم روش، همراه با کمی درد همه کیرش فرو رفت توی کونم، علی همچنان چشمهاش رو بسته بود، خم شدم جلو ودم گوشش گفتم: چشمهات رو باز کن دوست دارم به صورتم نگاه کنی، چشمهاش رو باز کرد، چند تا لب ازش گرفتم وخیره شدم به چشمهاش باعشوه گفتم: داداشی جونم قربونت برم تو فرعون یواشکی منی، میخوام قدرتت رو نشونم بدی! دستهام رو دور کمرش حلقه کردم و چرخیدم به بغل و کشیدمش روم، پاهام رو گرفت چسبوند به شونه هام و شروع کرد به سرعت تلمبه زدن، دلم میخواست همه جوره کون دادن رو تجربه کنم، کمی بعد گفتم: داداشی یه لحظه بلند شو، یه متکا گذاشتم زیر شکمم خوابیدم روش وباسنم رو دادم بالا، بهش گفتم: بیا، خوابید روم و کیرش روکرد تو کونم و بی وقفه دیوانه وار تلمبه میزد چنان زیرهیکل درشتش اسیر و مچاله شده بودم که نمیتونستم تکان بخورم، کونم بشدت میسوخت ولی من این سوزش رو دوست داشتم و نهایت لذت رو میبردم، تا اینکه ارضاع شد آبش رو خالی کرد توی کونم و بیحال افتاد روم، چرخیدم وبغلش کردم سرش رو میان دستهام گرفتم، حسابی خسته شده بود وتند تند نفس میزد، چند تا بوس ازش گرفتم و ذول زدم تو چشمهاش گفتم: داداشی ممنونم، خیلی دوست دارم، بدون هیچ حرفی فقط نگاهم میکرد. تا برگشتن پدر و مادرم هر شب سکس میکردیم وتا صبح بغل هم میخوابیدیم وهر روز ازش میخواسم منو بکنه و اون مثل یک برده جنسی حرفم رو گوش میکرد، هر چقدر بهش کون میدادم اشتهای سیری ناپذیرم بیشتر و بیشتر میشد و دلم میخواست کیرش همیشه توی کونم باشه. در یک سال گذشته از هر فرصتی استفاده کردیم و بارها و بارها باهم سکس کردیم، اگر هم فرصتی پیش نیاد زنگ میزنم به آبجیم و بهش میگم: مامانم اینارو رو راضیشون کن بیان خونتون تا حال و هواشون عوض بشه، اون هم زنگ میزنه به مامانم میگه دلتنگتون شدم بیاین چند روزی بمونین، و بدین ترتیب من میمونم وعشقم و ازدواج یواشکیمون! امروزعلی تنها مرد زندگی منه و اون رو با تمام مردهای دنیا عوض نمیکنم و به داشتن چنین داداش خوبی افتخار میکنم!!!
پایان
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 10767
#792
Posted: 27 Jan 2015 22:56
سكس با آبجي مريمم ( داستان واقعی)
سلام دوستان اسم من فرزامه( اسمها واقعی نیست) و ٢٧ سالمه و متاهلم، هيكل معمولي و قيافه معمولي دارم، يه آبجي دارم به اسم مريم كه ٣٠ سالشه و متاهل ولي قيافش فوق العاده خوشگل و نازه و اندامشم خوبه و ٢ تا هم بچه داره كه ابتدايي درس ميخونن يكي پنجم و يكي چهارم، قضيه سكس ما برميگرده به دو سال پيش كه تا الان هم ادامه داره و هر دو راضي هستيم، سكس منو آبجي از طريق اس ام اس اتفاق افتاد، يعني اس ام اس هاي عادي كه در ادامه به سكسي تبديل شدن و كم كم ديگه از هم ميپرسيديم تو سكس چيا دوس داري و اين جور مسايل، ديگه مثل قبل خجالت نداشتيم و از سكسامون ميگفتيم كه اون چطور به شوهرش حال ميده و من چطور زنمو ميكنم تا اينكه حرفا كشيده شد به سمت سكس اس كه قشنگ باهم لاس ميزديمو سكس ميكرديم، همينطور ادامه داشت سكسامون كه آبجيم گفت دوس داري واقعيشم انجام بديم؟ گفتم آره گفت پشيمون نميشي؟ گفتم تو ميشي گفت نميدونم، ميخواي يه بار انجام بديم اگه خوب بود ادامه ميديم، اوكي دادمو قرارمون شد سه شنبه صبح ساعت ٩ خونشون كه شوهرش ادارس و بچه ها هم مدرسه، دوشنبه شب اس داد كه فردا مياي، نوشتم آره آمادگيشو داري؟ گفت نميدونم، تو بيا من ميرم اتاق و پتورو ميكشم روم تا خجالت نكشيم، خلاصه صبح رفتم دوش گرفتمو اصلاح كردمو نزديكاي ساعت ٩ رسيدم زنگو زدم درو باز كرد بدون اينكه بپرسه، رفتم بالا در باز بود، يكم استرس داشتم، تو حال نبود و در اتاق باز بود، رفتم درو باز كردم ديدم پتو روشه و پاهاش بيرونه، نشستم لب تخت و دستمو آروم كشيدم رو ساق پاش، يه ساپورت نازك پوشيده بود كه حشريم ميكرد، اوووووف اولين بار بود باهوس دستم به آبجيم ميخورد، يكم ماليدم پاهاشو پتورو تا كمرش دادم بالا، باسنش اومد جلو چشمم، روناشو بادستم ميماليدمو نوازش ميكردم، سرمو بردم سمت كونشو از روساپورت بوس كردمو بو كشيدم، جوووونم نرموتپل بود، كونشو ماليدمو آروم ساپورتو كشيدم پايين، خودشم كونشو داد بالا تا راحت دربياد، اوووووف يه شورت مشكي لاي كونشو پوشونده بود، آخخخخخ داغه داغه بودم، كپلاي كونش تو دستم بود، صداش در نميومد، جوووونم يه گاز كوچولو از كپلاش گرفتمو آروم شورتو دادم پايين، اووووف كون لخت خواهرم جلوي چشمم بود لاشو بازكردم و سرمو بردم لاي كونشو شروع كردم به بو كشيدنو ليس زدن، اووووف زبونم رو سوراخ كون تنگش بود، پاهاشو يكم بازتر كردمو كوس صورتيشو ديدم آخخخخخخ كيرم شق شده بود لبلسامو در آوردم و دوباره شروع كردم اينبار از كوسش ليس زدم تا سوراخ كونش سرم لاي كونش بود كه دستشو از پشت گذاشت رو سرمو فشار داد، اووووف مثل اس سكسامون كه ميگفت اين حالتو دوس داشت، لاي كون خواهرم داشتم خفه ميشدم، تند تند براش ليس ميزدم، آروم كونشو داد بالا و به كمر خوابيد، اوووووف كوسش افتاد جلوم، يه كوس صورتي كه داغترم ميكرد، سرمو بردم لاشو براش قشنگ ليس ميزدم و با سينه هاي لختش بازي ميكردم، كوس خواهر نازم تو دهنم بود اووووووف ترشحات كوسش قشنگ رو صورتم بود و من داشتم با تنها خواهرم عشق بازي ميكردم، موهامو گرفت و كشيد بالا دوس داشت سينه هاشو بخورم افتادم به جون سينه هاشو كيرمو ميكشيدم رو روناي گوشتيش، جوووونم سينه هاش محشربودن، پتو فقط صورتشو پوشونده بود خواستم اونم آروم بكشم كنار ولي نذاشت اون زير داشت ناله ميكرد، افتاده بودم روش كه دستشو برد رو باسنمو فشار داد به خودش، اون كيرمو ميخواست، اووووف چسبوندم به كوسشو لاي كوسش بالا پايين ميكردم، خيسيه كوس تنگش رو كيرم بود، دوس ذاشتم صداشو بشنوم واسه همين نكردم توشو فقط رو كوسش بالا پايين ميكشيدم كه آروم با صداي حشري گفت بككككككنننن، جووووونم ديووونه شدم آخخخخ خواهرم كيرمو ميخواست، سر كيرموفشار دادم توشو نگه داشتم جووونم تنگ بود، افتادم روشو سرمو بردم پايين و گفتم خوبه؟ گفت بكن فقط، آخخخخ خواهرم داغ بود آروم همشو كردم تو كوسشو شروع كردم به تلمبه زدن، مثل كوره داغ بود، دستاش رو كمرم بودو باهام همواهي ميكرد و نفس نفس ميزد، گفتم كجاته؟ گفت تو كوسم بكنننننن، اووووف سرعتو بيشتر كردم گفتم ميخواد بياد، گفت بريز تووووووش، آخخخخخخ خيس عرق بودم تند تند ميزدمو سينه هاشو ميخوردم، كيرم تو كوس آبجي مريمم بود، جووووونم، آبم داشت ميومد اومدم بالا و سبنه هاشو فشار دادم و كيرمو تا ته تو كوسش نگه داشتمو همه آبمو ريختم توش اوووووف كوس خواهرم با آب كير من پر شده بود، نا نداشتم، افتادم روشو چشمامو بستم، چند ديقه همينطور بوديم آروم گفت مرسي داداشم قشنگ بود، ولي هنوزم زير پتو بود سرش، گفتم حال داد؟ گفت خيلي به تو چي؟ گفتم خيلي و ازروش بلند شدم و دستمال كاغذيو گذاشتم لاي كوسش، رفتم خودمو شستم و اومدم و ديدم همونطور دراز كشيده، لباسامو پوشيدمو يه بوس از دستش كردمو رفتم، بعداز ظهر بهم اس داد كه چطور بود؟ گفتم عالي بود، فقط كاش لباتم ميخوردم گفت دفعه بعد ميخوري، فهميدم خواهرم از سكس با من پشيمون نيست و لذت ميبره...
نوشته: خودم
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 9253
#793
Posted: 29 Jan 2015 00:41
شیطونی با عمه جون
سلام خدمت همه شما دوستان به مرگ خودم این داستان واقعی است که براتون تعریف میکنم بچه که بودیم خیلی هم کوچیک نه حدود۱۷ ساله بودم که رفتیم خونه مادر بزرگم یه عمه هم هسن خودم داشتم که من خیلی عاشقش بودم هروقت میرفتیم اونجا باهم بازی میکردیم یکی از همین روزها که رفتیم اونجا گفتن بیان بازی کنیم ما هم گفتیم چه بازی بکنیم که همه گفتن بازی عروس ودامادخوب کی عروس بشه وکی داماد که من داماد شدم وعمه جونم عروس مثلاباهم عروسی کردیم وشب شده که من باید میرفتم پیش عروس خانم .اتاق عروس وداماد هم حمام ته راهرو بود وقتی رفتم پیشش لباسشو درآورده بود ومنتظر من بودمن از خداخواسته ورفتم بغلش کردم هیچی بلد نبودیم فقط من کیرمو میمالیدم به کوسش وفشار میدادم این ماجرا ادامه داشت وما هر روز بیشتر به هم وابسته میشدیم تاحدودا4سال از این ماجرا گذشت ومن برای خودم مردی شدم واون برای خودش خانومی.یه روز که اومد خونمون کسی نبود وفقط یه داداس کوچیک داشتم که بودش که گفتیم بازی قایم موشک انجام بدیم وداداشی از همه چیز بی خبر شروع کرد به شماره کردن ومن عمه جون رفتیم تو اتاق شروع کردیم به لب خوردن همدیگه قربون رفتن هم این اولین باری بود که این فرصت پیدا میکردیم خئاستیم کمال استفاده ازش بکنیمیواش مانتوشو در آوردسینه های کوچیک وخشکلی داشت مثل لیو بودن عاشق سینه هاش بودم که بعد از مالش حسابی سینه تابشو درآوردم سوتین نازی با رنگ زرزد داشت ممه هاشو داشتم میخوردم که صدای آی واوی همه جا رو گرفت که داداش کوچیک صدا زد چی شده گفتم داریم قایم میشیم تا نگفتم نیا.دوباره شروع کردم به خوردن سینه که دستمو گرفت وبر دپایین تو شلوارش منم کیرم کامل شق شده بود وداشت چشمم از کاسه در میومدشلوارشو در آوردم ودست گذاشتم تو کس ناز وخوشکلش باهاش ور میرفتم که سرمو کشید رو کوسش وگفت بخور راستش دلم نیومد و به اصرار یه لیس زدم که از این رو به هون رو شدم نتونستم جلو خودمو بگیرم وشروع کردم به خوردن کوسش چه حالی داشتیم منم لباسمو در آوردم وهر دو لخت شدیم که خئاستم بکنم سوراخ کونش یهم در زدن وزود خودمونو جمع کردیم مادرم بود از کیر راست شده من شک کرد وسریع زدم بیرون از خونه این ماجرا رفت تا عمه جون عرمسی کرد واز پیش مادربزرگم رفت خونه مستقلش شوهرش تو بندر کار میکرد اوایل هفته ای یکبار میومد به خونه سر میزد بعد شد دو هفته بعد سه هفته و...........یه روز تابستان کهئ هوا هم خیلی گرم بود گوشی خونه زنگ زد و مادرم برداشت بعد از چند دقیقه قطع کرد وبه من گفت عمخت بود گفته بیاد برام پرده نسب کنه من از همه چیز بی خبر وبه هیچ چیز هم شک نکردم رفتم خونه عمه بعد از احوال پرسی و خوردن چای گفتم عمه جون پردها کجا هستن تا نصبشان کنم باید زود برم کار دارمگفت که توی اتاقه میرم اتاقو جمع کنم صدات زدم بیا بعد از چند دقیقه با صدای لرزان صدام زد رفتم تو اتاق دیدم کسی نیست تا خواستم بر گردم در اتاق بسته شد ئیکی منو حول داد رو رخت خواب آه خدا یا عمع جون لخت شده آماده با لباس توری سفید اود بالی سرمخودشو انداخت رو و شروع کرد به لب خوری منم که کاملا قفل شده بودم ونگاش میکردم بهم گفت بیا ادامه سکس سالهای گذشته که ناتمام مونده تمام کنیم یواش یواش به خودم اومدم که دیدم منم لخت شده با کیر کاملشق شده تا خواستم بجنبم سر یع کیرمو خورد دادوبیداد هر دو خونهرو پر کرده بود منم شروع کردم به خوردن از لبش .سینش تا کوسش هیکل حسابی به هم زده بود کون قلمبش دیوانم کرده بود بعداز حال حسابی گفتم از پشت وقبول نکرد وگفت 2ماه که دارم دست میکشم روش گفتم بعداز این هر چی تو بگی وقبول کرد دولاش کردک داشتم دیئانه میشدم گذاشتم در سوراخ کونش ویواش فشار دادم که صدای نالش در اومد آرئم آرئم بردم تا ته وای وای چه حالی که سریع در آورد وگفت نوبه منه پاهاشو باز کرد و گفت بیا کوس سفید وتوپلی داشت دو سه بار با کیر زدم رو کوسش وآروم گذاشتم در سوراخش که منو گرفت تو بغلش و فشار داد که تا ته رفت تو هر دو داشتیم از شدت شهوت میمردیم بعداز یه گان حسابی شروع کرد به داد زدن و یهو آرئمش گرفت که متوجه شدم آبش آومد ومنم بعد از چند دقیقه آبمو ریختم رو کوسش کنار هم لخت خوابیدیم بیدار شدم دیدم نیستش رفتم دنباش دیدم تو حمامه گفت بیا تو منم رفتم حمام ودوباره شروع کردیم به سکس اون روز دیگه خونه نرفته وتا صبح پیش عمه جون بودم شاید تا صبح 6بار سکس داشتیم
نوشته: r
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 10767
#794
Posted: 29 Jan 2015 21:23
خواهرم و شوخیهای سکسیش
خوب من پسری 18 ساله بودمو و بعد از تمام شدن این تابستون وارد دانشگاه میشدم و خیلی خوشحال بودم چون کنکورو داده بودمو این تابستون اولین تابسوني بود که من بدون مشغله ی درسی بودم ی خواهر دارم اون 20 سالشه و اصولا روابط خوبی باهم داشتیم .خیلی باهم شوخی میکردیم مخصوصا امسال که من از هفت دولت آزاد بودم شوخيامون اصولا معمولی بود تا امسال که خواهرم شروع کرده بود به گفتن شوخياي راجع به دانشگاه مثلا اولین تيکش این بود : با تعنه بهم گفت نري دانشگاه مختو بزنن عاشق شيو این جور تیکه ها.
خوب من رفته بودم حموم و مثل همیشه لباسامو ميذاشتم پشت در و آخر سر مامانم بهم میداد اما اون روز مامانم این کارو به خواهرم سپرد چون خودش رفت پاتختی یکی از فاميلاش خلاصه داشتم از حموم میومد و در زدم گفتم : مامان شورت! که گفت مامان نیست گفتم خوب لباسمو بده، آمد گفت صبر کن بعد گفت بیا دستمو آوردم بیرون و گذاشت رو دستم که وقتی آوردم تو حموم دیدم ی شورت زنانسو از قضا شورت خودشه! گفتم این چیه گفت شورت!
منم گفتم خوب مشکلی نیست فقط یک جام توش جا نمیشه! که بعد چند لحظه در زدو یک قيطچي بهم داد منم از کمد داخل حموم ی شامپو از که شبیه کیر بود دادم بهش بعد گفتم بغيشو چیکار کنم گفت مگه بازم هست گفتم آره گفت به سنت نمیخوره تا چند وقت پیش که یک چوب کبریت بود! بعد آمد جلو درو منم سرم آوردم بیرون با دستش به سمت کسش اشاره کردو گفت باقيشو بزار این تو بعد باهم دیگه خنديديمو گذشت!
گذشت و گذشت تا یک ماه بعد تو این یک ماه هم اتفاقاتی افتاد اما نه خیلی خاص که بعد از یک ماه خاله ی پنجم مرد . من زیاد ناراحت نشدم چون تا حالا یک بار دیده بودمش چون که وقتی ازدواج کرد رفت تو خونه شوهرش در کرمان.
مامان و بابام قرار شد تا یک هفته خونمون نيايان مامانم هم مثل همیشه شروع کرد به گفتن موارد ایمنی: نمیدونم شیر گاز باز نمونه ، نهار بريد خونه عمتون، شام رو از بیرون بگیرید و هر روز دوبار زنگ ميزنمو دعواتون نشه و و و و و و و .....
خلاصه مخمونو خورد شب اول نو دوم عجب شبی بود ساعت 8 شب منو حديثه شام خورده بودیم اونم چی پیتزا پپروني با سس تند هردوتامون داغ کرده بودیم من هم چون خیلی داغ و شهوتيم رفتم پای کامپیوتر تو سايتاي سکسی که کیرم داشت ميپخت یک دفعه خواهر آز غص آمد تو اتاقمو منم کامپيوترمو ريستارت کردم اما رنگ صورتمو سیخ شدن کیرمو کاریش نتونستم بکنم برای همین از جام بلند نشدم چون که ی 18 سانتی کلفت داشت بگامون میداد اونم ی ذره شک کرد گفتش فیلم قشنگ دانلود کردم بیا اتاقم ببینیم منم مونده بودم چیکار کنم که هی گفت بیا آخر سر بلندم کرد کیرمو ديدو حسابی خندید ..گفتم پسر نیستی که بفهمی اون ی دس کشيد بکيرمو گفت شلوارت پاره شد و ی لبخند سکسی!
رفتم تو اتاقش ی فیلم زبون اصلی گذاشته بودو از شانس پره صحنه خودش هم تحریک شده بود منم دستم و گذاشتم رو کمرش و مالوندمش صدای نفساش بلند و تند شد دمای بدنمون رفته بود بالا. بعد 40 دقیقه من دستمو گذاشتم زیر سرم و دراز کشیدم اونم آمد سرشو گذاشت رو شکمم گفتم دلم درد ميگره گفت اذیت نکن بزار فیلمو ببینم منم هیچی نگفتم یک دفعه کنترولمو از دست دادم و کیرم سیخ سیخ شد اون خوابش گرفته بود و سرش چرخید بطرف پاهام که لبش خورد به کیرم بعد دستشو گذاشت روش گفت این چیه گفتم آقا تقیه از خواب بلند شده اونم از غص دستشو روی کیرم کشيد گفت بخواب عزیزم بخواب اما من هی بیشتر تحریک شدم و منم دستمو گذاشتم رو کسش که گفتم خوبه یکی برا تو بمالونه بعد بگه بخواب! دیدم شلوارش مرطوبه فهمیدم اونم تحریک شده گفت نه میخوای چیکار کنم به شوخی گفت بخورمش گفتم من چیکار کنم گفت به ليسش اون شوخی کردو من نفهمیدم از رو شلوارش شروع کردم به لیسیدن کسش بعد گفت نکن دیونه شوخی کردم...
منم خوابوندمش حسابی کسشو خوردم که اونم شروع کرد به آه آه کردن از رو شلوار داشت باکيرم بازی میکرد و دل زدم به دریا سریع لباس و سوتينشو درآوردم ی دفعه گفت نکن احمق اما وقتی یکی از پستوناش رفت تو دهنم نظرش عوض شد بعد همدیگرو لخت کردیم شروع کردم به خوردن کسش که گفتم ا پردش کو؟ گفت بچه های دانشگاه ترتيبشو دادن رفت کیرمو حسابی ساک زد عجب ساکی واقعا خوب میخورد منم آخر سر گذاشتم تو کسش که تازه معنای تنگيو احساس کردم این اولین سکسم و بهترینش بود بعد تلمبه های آخر کیرمو در اوردم و گذاشتم دهنش هرچی بود و خالی کردم اونم ارضا شده بود تا دو ساعت روهم افتادیم بعد از اون روز تو هر فرصتی ی حالی بهم میدیم ولی هیچکدوم مثل اولین بار نميشه.
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#795
Posted: 29 Jan 2015 22:34
شب عروسی من و داداشم
صبرانه منتظرم شب بشه و باز با عشقم سکس کنیم، میخوام ماجرای اولین سکس با داداشم (عشقم) که پردم رو زد براتون تعریف کنم
اول از خودمو خانوادهام بگم که من الان ۲۳ سالمه و تو یه خانواده ۴ نفری به همراه مامان و بابا و داداشم که از من ۳ سال بزرگتر زندگی میکنم، ما یه خونه ۲ خواب داریم که اتاق منو داداشم یکیه، ۱۶ سالم بود که تازه کامپیوتر گرفته بودیم و با سیستم دایالآاپ میرفتیم اینترنت، من فوضول بودمو همیشه تو کارای داداشم فضولی میکردم، همیشه میرفتم سایتهای سکسی که رفته بود یا عکسهایی که دیده بود و پیدا میکردم میدیدم، یه شب که من خواب بودم صدای کیبورد بیدارم کرد،من از نیم رخ داداشمو میدیدم و یکم هم صفحهٔ مانیتورو که دیدم داره عکسهای سکسی میبینه و دستش تو شلوارشه، اینم بگم که من از ۱۳ سالگی همهچیو در مورد سکس میدونستم( دختر خالم که از من ۲ سال بزرگتر بود بهم گفته بود و من بعضی شبا یا تو حموم با خودم ور میرفتم)، اتاق تاریک بود و اون منو نمیدید، منم یواشکی دید میزدم که برگشت نگام کرد ( فکر کنم واسه اینکه مطمئن بشه خوابم) و فکر کرد خوابم که کیرشو در آورد از تو شلوارکش... وااااای چی میدیدم یه کیر واقعیِ خیلی کلفت و دراز، میمالیدش با دستش که من احساس کردم کسم خیسه آبه، یواشکی دستمو بردم تو شورتمو آروم کسمو مالیدم، یکم کیرشو مالید، آبش اومد ریخت رو شلورکش،یکم همونجوری موند بعد کامپیوترو خاموش کرد ، پاشد شلورکشو عوض کرد و رفت رو تختش خوابید... منم کسمو مالیدم و ارضا شدم و خوابم برد... بعد از اون شب من فهمیدم که داداشم شبا چیکار میکنه، از اون شب لباسایه لختی تر و تنگتر میپوشیدم ( اینم بگم که من کونم و سینهام گنده بودن از بچگی) یه تاپه یقه باز میپوشیدم که خوابیدنی نوک سینم بیاد بیرون یا دامن میپوشیدم و کونمو مینداختم بیرون، و شبها خودمو میزدم به خواب تا داداشم شروع کنه... منم با جق زدن اون کسمو بمالم.... چندین شب به این منوال گذشت تا یه شب که سینمو انداخته بودم بیرون و منتظر داداشم بودم، خوابم برد، که یه لحظه احساس کردم یکی پیشمه، از خواب پریدم دیدم داداشم کنارمه ، تا چشامو باز کردم شروع کرد به مالیدن سینهام ، شوکه شده بودم، میترسیدم اما خب یه هیجان و لذت خاصی هم داشت، نمیتونستم حرف بزنم... نفسم بند اومده بود که گفت نترس عزیزم، دیدم امشب خوابت برده، بیدارت کردم که حال کنی بعد بخوابی، تو خواب باشی به من هم حال نمیده...کم کم داشتم آروم میشدم که گفتم مگه میدونستی شبا من بیدارم؟ خنیدید گفت مگه میشه صدای شلپ شولوپِ کس خیستو که میمالیشو نشنوم؟ خجالت کشیدم و خندیدم، گفت آبجی گلم با کیر داداشش خودشو میماله و حال میکنه؟ امشب میخوام خودم بهش حال بدم! یهو چشام گرد شد و ترسیدم گفتم میخوای چیکار کنی؟ خم شد دره گوشم گفت میخوام بکنمت، موهای تنم سیخ شد، احساس کردم با این حرفش یه لیتر آب از کسم ریخت تو شورتم، هیچی نگفتم، لباشو گذشت رو لبمو، لبمو میمکید و با دستش سینمو میمالید، یهو گفتم مامانینا نیان؟ گفت من شبا درو قفل میکنم، نگران نباش عزیزم...خوابید روم و خودشو میمالید به من و سینهاامو میمالید و کیرشو میمالید به پاهامو روی کسم، بعد سینهام و کرد تو دهنشو نوکشو لیس میزدو میک میزد، داشتم از حال میرفتم، احساس کرد دارم ارضا میشم، دستشو از رو شورت گذاشت رو کسم، شورتم خیسه آب بود، سینمو میخوردو کسمو میمالید که ارضا شدم، تنم میلرزید، داداشم فقط میگفت جونم، مال خودمی... من بیحال شدم یکم، پاشد لباساشو در آورد، لخته لخت کرد خودش رو، کیرش سیخ سیخ بود و خیلی کلفت و دراز، اومد کنارم، شروع کرد لباسایه منو در آوردن، منم لخت کرد، خوابید پیشم،لبممو یکم بوسید و خورد و با دستش همهجای بدنمو لمس کرد، کم کم باز حشری شدم، دستمو بردم سمت کیرش، گرفتمش یکم فشارش دادم و مالیدم، نفسش تندتر شد، گفت میخوایش؟ گفتم میخوام بخورمش ببینم چه مزه ایه( تو عکسا دیده بودم که کیر رو میشه خورد) رفتم پائینتر و سرشو بوو کردم، یه بوی خاصی داشت که من خوشم اومد، سرشو کردم تو دهنم و لیسش زدم و میکش زدم دیدم داره اه و ناله میکنه، سرمو فشار میداد رو کیرش، کیرش میخورد به ته گلوم و عوق میزدم، اما دوس داشتم، یکم ساک زدم براش گفت اینوری شو( منظورش ۶۹ بود ) گفتم اوکی و سرشو برد لایه پام، منم کیرشو گرفتم تو دهانم، واسه همدیگه میخوردیم که من حالم داشت بد میشد، ۲بار ارضا شدم و اونم همهٔ آبمو خورد، من حشریتر شدم و کیرشو میک میزدم که یهو اونم ارضا شد و آبشو ریخت تو حلقه من، منم همشو خوردم، پاشدم کنارش دراز کشیدم، جفتمون بیحال بودیم، ساعتو دیدیم که ۲:۴۵ بود، بغلم کرد، گفتم مرسی داداشی، بخوابیم؟ گفت نه تازه باهات کار دارم... خودم دلم نمیخواست تموم شه، اما الکی ناز کردم و گفتم مگه بست نشده؟ گفت تا مال من نشی نمیخوابیم، از حرفش خوشم اومد، گفتم مال تو شدم دیگه، گفت نه باید مال خودم شی، زنِ خودم شی، منم لذت میبردم از این حرفا... یکم گذشت، دستشو برد لایه پامو کسمو مالید، هنوز خیس بود، دست منم گرفت گذاشت رو کیرش که نیم خیز بود، من کیرشو میمالیدم و اونم کسمو، باز حشری شدیم، کیرش سیخ شد، بغلم کرد، کیر سیخشو گذاشت لایه پام، یکم جلو عقب کرد، اولین بار بود یه کیر میخورد به کسم، خیلی حسّ خوبی بود، روبروی هم و تو بغل هم بودیم که منو چرخوند، اومد روم، کیرش هنوز لایه پام بود، گفت تو هم میخوای مال من شی؟ منم حشری بودم گفتم آره میخوام، خم شد از کنار تخت شلوارکشو برداشت، یکم کونمو بلند کرد، انداختش زیرمون، خوابید روم، کیرشو لایه پام جلو عقب میکرد میمالید به کسم، بوسم میکرد، دستشو میکشید رو بدنم، کم کم به کمک دستای داداشم پاهامو از هم باز کردم، سر کیرش رو گذشت جلوی سوراخم، یکم بازیش داد، چند سانت چند سانت سرشو میکرد تو و در میاورد، من خیلی ترسیده بودم و از طرفی هم خیلی حشری بودم که حتی یک بار هم ارضا شدم، وقتی ارضا شدم، خوابید روم، گفت آمادهای عشقم؟ با سرم جواب دادم که آره،بازم چند بار سر کیرشو کرد تو، محکم کمرشو گرفته بودم و فشار میدادم به خودم که یهو گفتم دوست دارم بکن دیگه میخوام زنت شم، با این حرفم یهو کیرشو تا ته کرد تو کسم، فوری لباشم گذاشت رو لبم که جیغ نزنم، یه سوزشی که احساس کردم جر خوردم، کل وجودمو گرفت، ۳-۴ ثانیه کیرشو نکشید بیرون، بعد کشید بیرون و دوباره تا ته کرد تو کسم و همش قربون صدقم میرفت و میگفت امشب شب عروسیمونه عشقم، سوزشش یکم کمتر شد و حال میداد بهم، چند بار کرد تو کسمو در آورد، دیدم رو کیرش خونی یه، شلورکشو از زیرم کشید بیرون دیدم رو اون هم خونی یه، کیرشو پاک کرد با همون شلوارک، انداختش کنار، باز اومد روم و کیرشو با دستش گرفت گذشت جلوی سوراخ کسم فشار داد، این دفعه یکم راحتتر رفت تو، گفت باهم ارضا بشیم؟ گفتم اوکی اما من الان ارضا میشم، گفت منم الان آبم میاد با ارضا شدن تو، کیرشو کرد تو کسم یکم جلو عقب کرد سینمو میخوردو میمالید که من ارضا شدم، این دفعه بدتر از دفعههای قبل ارضا شدم، که دستشو گذشت رو دهانم که جیغ نزنم، دیدم داره اه میکشه و کیرشو کمتر تو کسم تکون میده، آبش اومد، ریخت تو کسم، یکم روم موند و نوازشم کرد، گفتم حامله نشم؟ گفت صبح من میبرمت مدرسه، قرص میگیریم تو راه، میخوری، هیچی نمیشه، ساعتو دیدیم ۳:۵۰ بود، پاشد لباساشو پوشید، لباسایه منم داد پوشیدم، شلوارکشو گذاشت تو کیف دانشگاهش، درو باز کرد، رفتم دستشویی، خودمو شستم، اومدم رو تختم، داداشم اومد پیشم و یکم بوسم کرد نازو نوازشم کرد من خیلی خسته بودم، فوری خوابم برد، اونم رفت خوابید.
صبح که بیدار شدم، دیدم داداشم قبل از من بیدار شده، رفتم دست و صورتمو شستم، رفتم آشپز خونه ، داشت صبحونه میخورد، مامان هم اونجا بود، دیدمش یه چشمک زد بهم، یکم خجالت میکشیدم، گفت خواهر گلم، چه خوشگل شده امروز،بدو صبحونتو بخور، من میرم دانشگاه، تورو هم میبرمت، منم گفتم باشه! حاضر شدم، رفتیم پارکینگ که ماشینو در بیاره از پارکینگ، راه پلّه خلوت بود ( چون همه با آسانسور رفت آمد میکنن) کشید منو تو راه پله، یکم از هم لب گرفتیم، دستشو برد تو شورتم، گفت خانومم خوبه؟ امشبم میخوامت، گفتم شورتم خیس شد، دارم میرم مدرسه، گفت یه شورته خوشگل هم واست میخرم، یکم کسمو مالید و بوسم کرد، سوار ماشین شدیم، رفتیم اول جلوِ یه سوپر مارکت ایستاد، واسم کلی شکلات و خوردنی گرفت، گفت عشقم امروز خانوم شده، باید یکم بهش برسم، بعد جلوی یه داروخونه ایستاد، ۲تا قرص گرفت، گفت اینو الان یکیشو بخور، یکیشم ۱۲ ساعت بعد بخور که بابا نشم، زوده هنوز! خندیدیم و خوردمش، گفتم دیرم شده، زود باش، باید برم مدرسه، گفت با شورت خیس که نمیشه بری، وایستا یجا پیدا کنم، شورت بگیریم، بعد برو! بعد از نیم ساعت گشتن، یجا پیدا کردیم، رفتیم باهم ۲تا شورته توری که یکیش قرمز و لامبادا بود و اون یکی هم مشکی خریدیم، منو برد مدرسه و از اون روز من زن داداشم شدم و تا الان که ۶ سال از روش میگذره باهمیم و همدیگرو دوس داریم و بابام کارمون رو درست کرده که من و داداشم باهم از ایران بریم uk که به قول اونا ادامه تحصیل بدیم...
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 9253
#796
Posted: 6 Feb 2015 00:07
حال با مادر زن کوس تنگ
درود به همه خوانندگان من پارسا هستم.
جریان بعد از ازدواج من اتفاق افتاد چون این جریان بعد از چند سال از زندگی مشترک شروع شد ماجرای حال من با مادر زن که سن و سال هم 45 سال بود البته در اون زمان 1384 ولی از حق نگذریم الان هم خیلی خوب مونده و کارش دسته من قبلا هم با خودم میگفتم چقدر این مادر زن همش منو تحویل میگیره همه جا از من تعریف میکنه و هر موقع که به دیدنش میرفتیم از من تحویل میگرفت و بهترین غذارو درست میکرد و برام سنگ تموم میزاشت بعد چند سال همه از رفتار مادر زن شاکی شدن که چرا اینقدر پارسا رو تحویل میگیری از جمله پسرش ، باجناقم ،دختر دیگرش ، شوهرش ، میگفتن تو پارسا رو از ما بیشتر دوست داری و اونو تحویل میگیری من هم از همه جا بی خبر و ساده و به قول معروف پ پ ه خصوصیت و اخلاق من اینجوری بود که با خانمها ارتباطم و صحبت کردنم قویتر بود و میتونستم راحتر ارتباط برقرار کنم و همه اقوام دوستان و آشنایان با من راحتتر بودن حتی نسبت به پوشش لباس چون با من راحت بودن خلاصه تر بگم تا شما ها فحش بارانم نکنید خانم دانشگاه قبول شد و چون دانشگاه در شهرستان دیگری بود و هر ماه یک بار میومد
من هم تو کف بودم و از یک طرف چون تنها بودم فکرم به هزار راه میرفت ، بعد این همه مدت فکرم وعقلم سرجاش اومد با خودم نقشه کشیدم و دو هزاری من جا افتاد به مادرزن زنگ زدم و گفتم اگه میشه بیاد خونه ما یه چند وقت بمونه و هم یک حال و هوایی عوض کنه چون که همش می نالید که من تنهام کسی به من نمیرسه مریضم میگرنم میزنه از این جور حرفا تا زنگ زدم بهش اینو مطرح کردم از خدا خواست و چون زیاد تابلو نشه به دخترش هم زنگ زدم ، چون خانم هر روز با خانواده اش در تماس بود و گفتم مادرت مریضه میخواد آخر هفته بیاد برا درمان و رفتن به دکتر خانم هم گفت که منم میام پس اینجوریه ، تا آخر هفته شد هزار سال برام طول کشید و با خودم هزار نقشه کشیدم که چه جوری خونه رو خالی کنم...
پنج شنبه که شد منم از کار اومدم اونا هردو رسیده بودن ، احوال پرسی رو بوسی مادر زن که داشت بال در میاورد منم یک نگاه مرموز بهش انداختم اونم یک لبخندی زد شب شد خوابیدم روز بعد خانم مارو به هزارجا فرستاد که برو برا خونه خرید کن که هیچی تو خونه نداریم بگیر وسایل رو گرفتم اومدم خونه ظهر شد نهار خوریدم مادر زن گفت که من سردرد دارم حالم خوب نیست منم گفتم بریم دکتر گفت نه استراحت کنم حالم بهتر میشه منم گفتم برو دوش بگیر حالت بهتر میشه دخترش هم گفت اره مادر برومادر زن گفت بعد الظهر میرم حموم الان نه رفت تو اتاق بخوابه حالا منم تو کف اون که چه کار کنم به خانم گفتم یه فکری بکن مادرت مریضه همش سردرده خانم گفت که از میگرنش هست باید دارو مصرف کنه تا بهتر بشه یا دگزا بزنه منم گفتم خوب برو براش دگزا بگیر تا اینقدر اذیت نشه چون خانم من رشته تحصیلی یکی از مجموعه های پیراپزشکی بود از داروها اطلاعاتی داشت گفتم خودت برو بگیر من که سر در نمیارم خانم هم قبول کرد و حاضر شد که بره بگیره منم گفتم ماشین مشکل داره نمیتونی با ماشین بری برات سرویس میگیرم تا بیاد دنبالت البته چند کار دیگه هم بهش دادم که بیشتر الاف بشه تو شهر ، سرویس امد و خانم رفت منم گفتم تا تو بیایی منم ماشین رو درست کنم ، حالا موقع اجرای نقشه بود تا در رو بستم کیرم بلند شد دیگه اختیارم دست خودم نبود رفتم مستقیم سروقت اتاقی که مادرزن خواب بود ، در رو یواش باز کردم دیدم کنار دیوار خوابیده...
اب دهنم رو خوردم اینقدر فضای اتاق ساکت بود که صدای نفس کشیدن میومد ، منم بدون هیچی معطلی رفتم کنارش دراز کشیدم به عنوان استراحت کردن که احساس کردم بیداره و هیچی نمیگه و خودش رو به خواب زده بود منم دیدم هیچ عکس العملی نشون نداد خودمو بهش نزدیگتر کردم دیدم نه اصلا خبری نیست تا اینکه بدنم به بدنش کامل لمش شده بازم هیچ خبری از مادر زن نشد منم که داشتن از خماری دیونه میشدم این دفعه دستمو به عنوان اینکه بغل کردم و انداختم روش که دستم افتاد رو سینه که این دفعه هم هیچ خبری نشد تو همین حالت چند دقیقه ای بودم و با خودم نقشه میکشیدم که چکار کنم از یک طرف هم یه ترسی تو دلم بود از از بابت اومدن خانم و هم از بابت مادرزن ، اختیار عقلی دست خودم نبود کیرم منو هدایت میکرد تو همین حالت که بودم با خودم گفتم میرم روش که همین کارو کردم که مادرزن بیدار شد مثلا گفت چکار میکنی میخوای چکار کنی گفتم دیگه طاقت ندارم میخوام بکنمت و اون هم انگار که نه انگار هیچ کاری و حرکتی نکرد منم از فرصت استفاده کردم و شلوار و دامن بعد شورتشو درآوردم دیدم هیچی نمیگه فقط گفت دخترم کجاست که گفتم رفته بیرون اونم گفت پس زود باش تا نیومده
منم منتظر همین فرصت بودم خودمو لخت کردم مستقیم رفتم سر اصل مطلب سر کیر با همون اب بی رنگ و غلیظ که قبل آب اصلی میاد مالوندم و فرستادم دم کوسش که وای انگار که این کوس پنجاه ساله است باور کنید دوستان عزیز این زن سه بچه رو زاییده ، سفت بود کوسش چه حالی میداد اونم داشت حال میکرد و میگفت که خوب میکنی تو چند دقیقه ای همین طور داشتم میکردم مثل همین کوس نکرده ها که داشت آبم میومد گفتم چکار کنم گفت بریز توش من لوله هام رو بستن اتفاقی نموفته منم از خدا خواسته کیرم رو تا ته کردم تو آبم رو خالی کردم توش و خودمو انداختم روش و گفتم عجب چیزی هستی مادر زن گفت من تورو خیلی دوست دارم عاشقتم و بعد منو در آغوشش فشار داد و گفت تو از این به بعد مال من هستی .... د
با تشکر
نوشته: سعید
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#797
Posted: 27 Feb 2015 16:13
پاره کردن کون خاله ی نازم
سلام.
من علیم ۲۶ ساله و ۲ تا خاله دارم که یکیشون ۲سال ازم بزرگتره، بریم سر اصل مطلب. من از قدیم خالمو خیلی دوس داشتم، خیلی ازش خوشم میومد عاشق بدنش بودم، صورت مملو از شهوتش(من اینطوری حس میکردم) تو کل دخترایه فامیل و دوست و آشنا برام تک بود همیشه با خودم کلنجار میرفتم کاش میشد که زندگی یه جوری بود، که اون زنم میشد، اما... خلاصه دیوونش بودم. از ۱۴، ۱۵ سالگیم یادمه که هر وقت میومد خونمون به بهانه مختلف هی بغلش میکردم و میمالوندمش و بعد میرفتم حموم چند دست جق میزدم با فکرش خیلی تو این سالا تو کفش بودم، هر دفعه که اومد یه جوری سعی کنم شهوتیش کنم و یه سنگی بندازم به اوج که میرسید راه نمیداد، یه کاری پیش میومد و میرفت، یا از یه جا به اونور میپیچوند بحثو عوض میکرد. ما ازوناش نبودیم که مثل داستانا که نوشتن، لخت جلوم دور بزنه و با تاپ و اینا، راحت بودیم، ولی نه اینقد...
سالها گذشت تا اینکه ۲سال پیش ازدواج کرد، من دیگه قطع امید کرده بودم از کردنش پار سال بود که من رفته بودم کرج به خالم سر بزنم، خلاصه رفتم و روز اول بودمو روز دوم آقاش رفت که بار برا مغازش بیاره بعد گفت خوبه تو هستی مواظب خالت باشی، من دو سه روز دیگه میام منم قرار شد بمونم چند روز، تو دلم همیشه به خالم فک میکردم، اما دیگه که ازدواج کرده بود، فک نمیکردم امکان داشته باشه من همیشه تو حرفام با خالم از دوس دخترام میگفتم، چه طوری مخشون میکنم و تا مرز گاییدنشونم یه کم میگفتم ولی دیگه باز نمیکردم خلااااصه شوهرش رفت و من موندم و یه کس وکووون عشقم صب پا شدم و خالم صبونه ردیف کرده بود و پا ماهواره سفره پهن کرده بود در حال صبونه زدن، از بدن دخترا ایراد میگرفتم، این خوبه، این فلانه، اصلا هواسم نبود، یه نگاه خاصی تو چشاش دیدم به رو خودم نیاوردم و خالم کم کم یکم بام درد و دل کرد، از مشکلاش، از شوهرش که این هیچوقت خونه نیست و فقط یه روز تو هفته پیشمه و من نیاز دارم و من تو این شهر تنهامو داشت بحث نیاز جنسی و اینا رو باز میکرد، منم کیرم هی داشت راست میشد، هی هواسمو به تلویزیون پرت میکردم، بازم کیرم هی بالا پایین میرفت تو شلوارم...
خلاصه پاشدیم سفره رو جمع کنیم، من تو یه حرکت خواستم کیرمو جابهجا کنم که سیخ دیده نشه، که همون موقع سرشو برگردوند و چشمش افتاد بهم. سرخ شدم ینی از خجالت، به تته پته افتادم یه لحظه، خالم خندش گرفته بود صبونه جم شد و من رفتم دسشویی و یه ریکاوری کردم که انقد تابلو نزنم و خیلی طبیعی اومدم بیرون نشستم رو مبل و مثلا به رو خودم نیاوردم گفت، چی شد؟ چرا رفتی دور نشستی؟ فک میکردم جنبت بالاس، فلان، منم زدم به پر رویی نشستم کنارش گفتم ایشون نظرش با من متفاوته، خود سر شده یه بوسم کرد و دستش رو دوشم انداخت و هیچی نگفت بار tv نگا میکرد این حرکتو زد باز چند ثانیه بعد نتونستم خودمو کنترل کنم باز کیرم تکون خورد و داش سیخ میشد برگشت گفت انگار خیلی وقته دوس دختر نداشتی و با خنده تیکه مینداخت و اینا، منم دیگه لاتیشو پر کردم و گفتم آره خوب این طفلی هم چوب بی عرضه گی منو میخوره که نمیتونم نیازشو برطرف کنم، یهو گفت فداش بشم مثله منه آقا دیگه دل تو دلم نبود گفتم اینطوری نگو بچم هوایی میشه، گفت خوب بشه، گفتم پدرمو در میاره من الان چیکارش کنم، گفت خودم فداش میشم یه نگاش کردم، گفتم خالهههه، میشه یکم گفت یکم چییی گفتم خودت میدونی، گفت چیو؟ گفتم بچم با بچتون دوس شه که انقد بی تابی نکنه، یه نگاه بهم کرد اومد جلو لبو چسبوند بهم گفت همیشه میخاستم ولی میترسیدم، لبامو یه لبه ۳۰ ثانیه ای گرفت و رفتیم تو اطاق رفت کاندوم و لیدوکایین آورد یادمه دقیق کاندوم نچ اناری بود، ازون خار دارا که کسو تنگ میکنه و... دادو دیدم لباسشو داره در میاره ....
سوتین نبسته بود، چه سینه ای، چه بدنی، چه کونی، چه پرو پاچه ای، یه عمر حسرتشو خوردم و حتی با فکرش کس گاییدم، ماتم برده بود، همین دست به شرتم شد آبم اومد یکم خجالت کشیدم ولی دیگه تو حالش بودم، نشست جلوم کیرمو گرفت، گفت واقعا به موقه بوده انگار، شیر تخلیت عمل کرد یه میک زد گفت، مزه موز میده آبت، دوباره یکم یکم سرشو بعد تا تهش، تو گلوش میرسید کیرم، لذتش واسم از کس کردن بیشتر بود، لیدوکایین یه پیس زیر و یه پیس روش زدمو کاندوم کشیدم روش دراز کشید رو تخت و منم خابیدم تو بغلش زیاد حرف زدیم که همشو یادم نیس، در حال مالیدنش بودم سینه هاشو میخوردم، به شکلی که خودم بلدم مالیدمش و نقاط حساسشو میک میک، واااای، میگفتم چرا شیر نداره، انقد میخورم یا شیر بیاد یا خون روش دراز کشیدم و کیرمو رو شیکمش میمالیدم، جلو عقب میکردم، پاهاشو چفت میکردم و لا پاش میزاشتم هنوزم وقتی بدنش میلرزید و یادمه پاهاشو دادم بالا، بو کسش در اومده بود که الاهی فداش بشم، نشستم جلوش و کیرمو فشار دادم آروم داخل، آه اوه واای، داغ، نرم، تنگ، خیس، بعد خم شدم روش ده بکن، یه رب میکردم، کیرمم بی حس، خسته شدم اون اومد روم میگفت، علی میخای چیکارم کنی، بکنم، دوست دارم، هی تکرار میزد بعد برش گردوندمش، یه تف زدم سر کیرم، فک میکرد میخام از کس بکنم، دستمو چند لحظه گذاشتم پشت سرشو فشار دادم تو بالش زیر سرش ک صداش در نیاد، کردم با فشار تو کونش -آییییی، خفه شدم، وحشییی آروم، نکن از عقب، عقب نه، نمیشه هیچی نگفتم یواش یواش به کارم ادامه دادم، اونم دید کار خودمو میکنم شل کرد، یک آخو اوخی میکرد که نگو ذره ذره فرو میکردم، جیغ میکشید خیلی تنگ بود، معلوم بود یا از عقب نداده یا کم داده یا شوهرش کیرش کوچیک بود، بعدا واسم گفت مشکل اصلیش همین بوده که شوهرش ارضاش نمیکرده بیست دقیقه شاید نیم ساعت یادمه فقط از کون میکردمش، آروم، بعد یکم یکم تند...
موهاشو گرفته بودم میکشیدم، چنگ میزدم، میگفت نکن ردش میمونه اشکش در اومده بود و گریه میکرد، برش گردوندم به بغل پاهاشو چفت کردم یکی تو.کون یکی تو کس چه حالی میکردم، عقدمو میخاستم خالی کنم که انقد زجرم داده و زودتر بهم نداده دوس داشتم مثل سگ بکنم که خاطره شه برام، خخخ خلاصه یکم از کس گاییدم آبم اومد، خالم بالایه ۴ دفه ارضا شد خیلی از سکسم خوشش اومده بود بهترین خاطره زندگیمه به خدا، بعد این همه سال تو اوج نا باوری بهش رسیدم ینی تو این ۳، ۴ روز، ده دست بیشتر گاییدم، ولی دیگه از کون نداد، رو تخت، رو مبل، تو حموم، هر شیوه ای که بلد بودم و نبودم ایشالا بعد این ترم دوباره دارم میرم خونشون، کونشو پاره میکنم میام با عکس خخخ...
ببخشید اگه طولانی و بد نوشتم بلد نبودم بهتر بنویسم.
نوشته: علی
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 10767
#798
Posted: 7 Mar 2015 00:37
ازدواج با مامان
ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ ﭘﺎﺭﺳﺎﻝ ﺑﻮﺩ . ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﮐﻪ ﮐﻨﮑﻮﺭ ﺩﺍﺩﻡ ﺧﻴﺎﻟﻢ ﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻳﮑﺴﺎﻝ ﻫﻤﻪ ﭼﻴﺰ ﺭﻭ ﺑﺮ ﺧﻮﺩﻡ ﺣﺮﻭﻡ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺣﺎﻻ ﻫﻤﺶ ﻭﻗﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ . ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺗﻮ ﺍﻳﻦ ﻳﮏ ﺳﺎﻝ ﺧﻴﻠﻲ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺭﺳﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﻦ ﺗﺎﺯﻩ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺯﺣﻤﺎﺗﺶ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﻳﺎﺩ ﺭﻭﺯﻫﺎﻳﻲ ﮐﻪ ﺍﻋﺼﺎﺑﻢ ﺍﺯ ﺩﺭﺱ ﺧﺮﺩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﻬﺶ ﭘﺮﺧﺎﺵ ﻣﻲ ﮐﺮﺩﻡ ﺁﺯﺍﺭﻡ ﻣﻲ ﺩﺍﺩ . ﺗﻮ ﺍﻳﻦ ﻳﮏ ﺳﺎﻟﻪ ﺑﺎﺑﺎ ﻭ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺩﻋﻮﺍﺷﻮﻥ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﻣﻦ ﭼﻴﺰﻱ ﻧﻤﻲ ﺩﻭﻧﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﻳﮏ ﻭﻗﺖ ﺗﻮ ﮐﻨﮑﻮﺭ ﻟﻄﻤﻪ ﻧﺨﻮﺭﻡ . ﺩﺭﺳﺖ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﮐﻨﮑﻮﺭ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻓﻬﻤﻴﺪﻡ ﺍﻭﻧﺎ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﮔﺎﻩ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﻱ ﻃﻼﻕ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻭ ﻳﮏ ﻣﺎﻩ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺟﺪﺍ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﻣﻦ ﻓﻬﻤﻴﺪﻡ ﮐﻪ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﻧﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻟﻄﻤﻪ ﺭﻭﺣﻲ ﺑﺨﻮﺭﻩ . ﺭﺍﺳﺘﺶ ﺍﺯ ﻃﻼﻕ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻧﺸﺪﻡ ﭼﻮﻥ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺁﺩﻡ ﺧﺸﻨﻲ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﻦ ﻫﻴﭻ ﻭﻗﺖ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻧﮑﺮﺩﻡ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺭﻡ . ﺍﻧﺪﮎ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﻴﻢ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻓﺸﺎﺭ ﺯﻳﺎﺩﻱ ﺗﺤﻤﻞ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ . ﺭﺍﺳﺘﺶ ﺍﻭﻥ ﻫﻨﻮﺯ ۴۳ ﺳﺎﻟﺶ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﻫﻨﻮﺯ ﺳﺮ ﺣﺎﻝ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺟﻮﺍﻥ ﺗﺮ ﻧﺸﻮﻥ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ . ﮔﺮﺩﻥ ﺑﺎﺭﻳﮑﻲ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﭘﻮﺳﺘﺶ ﺑﻪ ﺭﻭﺷﻨﻲ ﺑﺮﻑ ﺑﻮﺩ . ﻭﻗﺘﻲ ﺩﺍﻣﻦ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻣﻲ ﭘﻮﺷﻴﺪ ﺳﺎﻕ ﻫﺎﻱ ﭘﺎﻳﺶ ﻣﺜﻞ ﻳﮏ ﺩﺧﺘﺮ ﺟﻮﺍﻥ ﻓﺮﺑﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺷﮑﻢ ﺑﺮﺟﺴﺘﻪ ﯼ ﺍﻭ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﮐﻤﻲ ﺳﻨﺶ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﻣﻴﺒﺮﺩ . ﻣﻦ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺍﺯ ﭘﺪﺭﻡ ﺑﻴﺰﺍﺭ ﻭ ﻫﻤﻴﻦ ﻋﺎﻣﻞ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺩﻭﺭﻱ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺣﺘﻲ ﻳﮏ ﺭﻭﺯ ﻫﻢ ﺗﺤﻤﻞ ﻧﮑﻨﻢ .
ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻃﻼﻕ ﺗﺼﻤﻴﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺑﻪ ﺭﻭﺳﺘﺎﻱ ﺁﺑﺎ ﺍﺟﺪﺍﺩﻳﺶ ﺑﺮﻭﺩ . ﭼﻮﻥ ﺍﺯ ﻟﺤﺎﻅ ﺭﻭﺣﻲ ﺧﻴﻠﻲ ﺁﺷﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺗﺼﻤﻴﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺑﺮﻭﻡ ﺗﻨﻬﺎ ﺁﻥ ﺟﺎ ﻋﻤﻮﻳﺶ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺑﻘﻴﻪ ﻓﺎﻣﻴﻠﺶ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﻗﺒﻞ ﺑﻪ ﺷﻬﺮ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ . ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﻣﺘﻮﻟﺪ ﺷﻬﺮ ﺑﻮﺩ . ﺭﻭﺯﻱ ﮐﻪ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﻠﻴﺖ ﺑﮕﻴﺮﺩ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﺑﺮﻭﻡ ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺑﺴﺘﻦ ﭼﻤﺪﺍﻧﻢ ﺑﻮﺩﻡ . ﻫﻨﮕﺎﻣﻲ ﮐﻪ ﭼﻤﺪﺍﻧﻢ ﺭﺍ ﺑﺴﺘﻢ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺟﺴﺖ ﺟﻮﻱ ﭼﻨﺪ ﻣﺠﻠﻪ ﺑﺮﺍﻱ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺳﻔﺮ ﺷﺪﻡ . ﺗﻼﺷﻢ ﺑﺮﺍﻱ ﭘﻴﺪﺍ ﮐﺮﺩﻧﺸﺎﻥ ﺑﻲ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺑﻮﺩ . ﮐﻤﺪ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﻫﻢ ﮔﺸﺘﻢ ﭼﻮﻥ ﺍﻭ ﻫﻢ ﮔﺎﻫﻲ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻧﺪ . ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﮐﻤﺪﻱ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻗﻔﻞ ﺑﻮﺩ ﺭﻓﺘﻢ . ﺟﺎﻱ ﮐﻠﻴﺪﺵ ﺭﺍ ﻣﻲ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﺍﻣﺎ ﻫﻴﭻ ﻭﻗﺖ ﺑﻪ ﺳﺮﻡ ﻧﺰﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﻢ . ﮐﻠﻴﺪ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺯﻳﺮ ﻓﺮﺵ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ . ﭼﻴﺰﻱ ﺑﻪ ﺟﺰ ﺧﺮﺕ ﭘﺮﺕ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺁﻟﺒﻮﻡ ﻗﺪﻳﻤﻲ ﺁﻥ ﺟﺎ ﻧﺒﻮﺩ . ﺁﻟﺒﻮﻡ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﺪﻳﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻏﺸﺎﻥ ﺭﻓﺘﻢ . ﭼﻨﺪ ﻋﮑﺲ ﻣﻌﻤﻮﻟﻲ ﻭ ﻧﻴﻢ ﻟﺨﺖ ﺍﺯ ﺑﺎﺑﺎ ﻭ ﺩﺭ ﺻﻔﺤﻪ ﺑﻌﺪ ﭼﻴﺰﻱ ﮐﻪ ﻫﻴﭻ ﻭﻗﺖ ﺍﺯ ﻳﺎﺩ ﻧﻤﻲ ﺑﺮﻡ . ﻋﮑﺲ ﻫﺎﻱ ﻧﻴﻢ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﻟﺨﺖ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺟﻮﺍﻧﻴﺶ ﻭ ﺣﺘﻲ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻝ ﻗﺒﻞ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺖ . ﺯﻳﺒﺎ ﺗﺮﻳﻨﺶ ﺑﻪ ﻧﻈﺮﻡ ﻫﻤﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺑﺎ ﮐﺮﺳﺖ ﻭ ﺩﺍﻣﻦ ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺸﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﭘﺎﻫﺎﻳﺶ ﺭﺍ ﻃﻮﺭﻱ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﺲ ﻟﺨﺖ ﺯﻳﺮ ﺩﺍﻣﻨﺶ ﺟﻠﻮ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻓﻼﺵ ﺩﻭﺭﺑﻴﻦ ﺗﻤﺎﻡ ﺟﺮﻳﻴﺎﺕ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﺸﺨﺺ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ . ﺩﺭ ﻋﮑﺲ ﺩﻳﮕﺮ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﭘﺸﺖ ﺑﻪ ﺩﻭﺭﺑﻴﻦ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ ﺳﮕﻲ (ﺣﺎﻟﺘﻲ ﺩﺭ ﺁﻣﻴﺰﺵ ﺳﮑﺲ ) ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻣﻴﺎﻥ ﭘﺎﻫﺎﻳﺶ ﮐﺴﺶ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ . ﺑﺎ ﺑﻪ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﺭﺳﻴﺪﻥ ﺁﻟﺒﻮﻡ ﻓﮑﺮﻡ ﺁﺷﻔﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ . ﮔﻮﻳﺎ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻳﮏ ﺳﺎﻝ ﺍﻧﮕﻴﺰﻩ ﺟﻨﺴﻲ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻏﻢ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ ﺗﺮ ﺍﺯ ﻗﺒﻞ . ﻣﻦ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﺍ ﻗﺒﻼ ﻟﺨﺖ ﺩﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻣﺜﻼ ﻣﻮﻗﻊ ﺣﻤﺎﻡ ﺭﻓﺘﻦ ﺍﻭ ﻋﺎﺩﺕ ﺩﺍﺷﺖ ﻟﺒﺎﺳﺶ ﺭﺍ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺍﺯ ﺣﻤﺎﻡ ﺩﺭ ﺑﻴﺎﻭﺭﺩ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺑﺎ ﺷﻮﺭﺕ . ﻳﺎ ﭼﻨﺪﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﭘﻮﺷﻴﺪﻥ ﻟﺒﺎﺱ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﮐﻤﺪﺵ ﻣﻲ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎ ﭘﺸﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻟﺒﺎﺳﺶ ﺭﺍ ﻋﻮﺽ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ . ﮐﻼ ﻣﻦ ﺯﻳﺎﺩ ﺗﻮﺟﻬﻲ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺩﺭﺱ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﻣﻲ ﺷﺪﻡ . ﺍﻟﺒﺘﻪ ﮔﺎﻫﻲ ﺑﻪ ﮐﻮﻥ ﺳﻔﻴﺪ ﻭ ﮔﺮﺩﺵ ﻧﮕﺎﻫﻲ ﻣﻲ ﮐﺮﺩﻡ . ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻪ ﭼﻴﺰ ﺑﺎ ﺭﻓﺘﻦ ﺍﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﻲ ﺷﺪ . ﭼﻴﺰﻱ ﮐﻪ ﺧﻴﻠﻲ ﺩﺭ ﻋﮑﺲ ﻫﺎ ﺟﺎﻟﺐ ﺑﻮﺩ ﻧﻤﺎﻳﺎﻥ ﺑﻮﺩﻥ ﺟﺎﻫﺎﻳﻲ ﺍﺯ ﺑﺪﻥ ﻭ ﮐﺴﺶ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺳﺨﺘﻲ ﺩﻳﺪﻩ ﻣﻲ ﺷﺪ . ﻣﺜﻼ ﻫﻴﭻ ﻭﻗﺖ ﻻﻱ ﮐﺲ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺟﺰﻳﻴﺎﺕ ﻧﺪﻳﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺁﻥ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻭﺿﻮﺡ . ﮔﻮﻳﺎ ﭘﺪﺭﻡ ﻣﻴﺨﻮﺍﺳﺘﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺟﺰﻳﻴﺎﺕ ﺑﺪﻧﺶ ﺭﺍ ﺛﺒﺖ ﮐﻨﺪ . ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺯﻧﮓ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺯﺩ . ﺍﻭ ۲ ﺗﺎ ﺑﻠﻴﺖ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ . ﺑﺎ ﺁﻣﺪﻥ ﺑﻪ ﺍﺗﺎﻕ ﺧﻮﺍﺏ ﮐﻪ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺍﺗﺎﻕ ﺧﻮﺍﺏ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﻦ ﻫﻤﺎﻧﺠﺎ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺑﺴﺘﻦ ﻭﺳﺎﻳﻠﻤﺎﻥ ﺑﻮﺩﻡ ﺩﺭ ﮐﻤﺪ ﺍﺳﺮﺍﺭﺵ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﺩﻳﺪ . ﺍﻭ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﻲ ﺍﺵ ﺭﺍ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺗﻤﺎﻡ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﺶ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺩﻭﺭ ﺑﺮﻳﺰﺩ . ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺑﺎ ﻣﻦ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﻮﺩ . ﺑﻪ ﻳﺎﺩ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﻣﺮﺍ ﻳﮏ ﺑﺎﺭ ﺩﻋﻮﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ . ﺷﺎﻳﺪ ﻫﻢ ﮐﻤﻲ ﻟﻮﺳﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ . ﺍﻭ ﻫﻴﭻ ﻭﻗﺖ ﺗﻼﺵ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺪﻧﺶ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺍﺗﻔﺎﻗﺎﺕ ﻋﺎﺩﻱ ﻳﺎ ﻣﻮﻗﻌﻴﺖ ﻫﺎﻳﻲ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﻱ ﻫﺮ ﮐﺲ ﭘﻴﺶ ﻣﻲ ﺁﻳﺪ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺍﻳﻨﻬﺎ ﺗﺎ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺩﺭ ﻣﻦ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﻣﻦ ﺷﻌﻠﻪ ﻭﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ . ﺍﻳﻨﮏ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺭﻭﻳﺎﻫﺎﻳﻢ ﻣﻲ ﺩﻳﺪﻡ ﻭ ﺩﻳﮕﺮ ﻣﺮﺩﻱ ﻧﺒﻮﺩ ﮐﻪ ﺻﺎﺣﺒﺶ ﺑﺎﺷﺪ . ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﻋﮑﺲ ﻫﺎ ﺭﻓﺖ . ﻗﺼﺪ ﺩﺍﺷﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﭘﺎﺭﻩ ﮐﻨﺪ . ﻣﻦ ﻣﺎﻧﻌﺶ ﺷﺪﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﻳﻦ ﻫﺎ ﻗﺴﻤﺘﻲ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺗﻮﺳﺖ ﻧﻤﻲ ﺗﻮﺍﻧﻲ ﺁﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﺎﺑﻮﺩ ﮐﻨﻲ . ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻣﻦ ﻧﻤﻲ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺍﻭ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﭘﺎﺭﻩ ﮐﻨﺪ . ﺍﻣﺎ ﺁﻳﺎ ﻓﻘﻂ ﺩﻟﻴﻠﺶ ﻫﻤﻴﻦ ﺑﻮﺩ؟ ﺍﻭ ﮐﻪ ﺣﺎﻻ ﮐﻤﻲ ﺁﺭﺍﻡ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﭼﺸﻤﻬﺎﻳﻢ ﻧﮕﺎﻫﻲ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻧﺎﮔﺎﻩ ﻗﺎﻗﺎﻩ ﺧﻨﺪﻳﺪ . ﻫﻴﭻ ﻭﻗﺖ ﭼﺸﻤﻬﺎﻳﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻣﻌﺼﻮﻣﻴﺖ ﻧﺪﻳﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ . ﺑﻌﺪ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﺎ ﻟﺤﻦ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻲ ﮔﻔﺖ : ﻋﺰﻳﺰﻡ ﺗﻮ ﭼﻪ ﺣﺮﻓﺎﻱ ﻗﺸﻨﮕﻲ ﺑﻠﺪﻱ . ﺑﻌﺪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﮐﻪ ﻳﺎﺩ ﭼﻴﺰ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺍﻱ ﺑﻴﻔﺘﺪ ﮔﻔﺖ : ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺑﭽﮕﻲ ﻫﺎﻳﺖ ﻫﻢ ﮔﺎﻫﻲ ﺷﻴﺮﻳﻦ ﺯﺑﺎﻧﻲ ﻣﻲ ﮐﺮﺩﻱ . ﻭ ﺁﻫﻲ ﮐﺸﻴﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﭘﺪﺭﺕ ﻣﺮﺩ ﺑﺎ ﺍﺣﺴﺎﺳﻲ ﻧﺒﻮﺩ . ﺍﻭ ﻋﺎﺷﻖ ﻣﻦ ﻧﺒﻮﺩ . ﺗﻨﻬﺎ ﻫﻮﺱ ﻭ ﺷﻬﻮﺕ ﺑﻮﺩ ﺁﻥ ﻫﻢ ﺗﺎ ﻫﻤﻴﻦ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻝ ﭘﻴﺶ . ﮐﻤﻲ ﻣﮑﺚ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ : ﺗﻮ ﺑﺎﻳﺪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺸﻨﺎﺳﻲ ﺍﻻﻥ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﻲ ﮐﻨﻢ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﻳﺎﺩ ﺁﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺁﺯﺍﺭﻡ ﻣﻲ ﺩﻫﺪ ﻣﻦ ﺑﺮﺩﻩ ﻱ ﺍﻭ ﺑﻮﺩﻡ . ﺍﻭ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻧﺒﻮﺩ . ﻧﮕﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺍﻳﻦ ﻋﮑﺲ ﻫﺎ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﻧﻤﻲ ﮔﻮﻳﻨﺪ . ﻓﻘﻂ ﺍﺯ ﺷﻬﻮﺕ ﻣﻲ ﮔﻮﻳﻨﺪ . ﻣﻦ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺣﺘﻲ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﺭﺿﺎﻱ ﺍﻭ . ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻪ ﭼﻴﺰ ﺍﺯ ۵ ﺳﺎﻝ ﭘﻴﺶ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ . ﻣﻮﻗﻌﻲ ﮐﻪ ﻓﻬﻤﻴﺪﻡ ﺑﺎ ﺧﻮﺍﻫﺮﺵ ﻫﻨﻮﺯ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺩﺍﺭﺩ . ﺍﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﭼﻴﺰ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ . ﻣﻦ ﺗﻌﺠﺐ ﻧﮑﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﻣﺸﺎﺟﺮﻩ ﻫﺎﻱ ﺍﻳﻦ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻟﻪ ﺗﻘﺮﻳﺒﺎ ﻫﻤﻪ ﭼﻴﺰ ﺭﺍ ﻣﻲ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ . ﺁﻥ ﺯﻧﻴﮑﻪ ﺟﻨﺪﻩ ﺑﺸﮑﻪ ﻟﻔﻈﻲ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺩﺭ ﻣﺸﺎﺟﺮﻩ ﺍﺵ ﺑﺎ ﭘﺪﺭﻡ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﻲ ﺑﺮﺩ ﻭ ﻣﻦ ﻣﻲ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﻣﻨﻈﻮﺭ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﭼﻪ ﮐﺴﻲ ﺑﻮﺩ . ﻣﻦ ﺳﻌﻲ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻧﺎﺯﺍﺣﺘﻲ ﺩﺭ ﺑﻴﺎﻭﺭﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺧﻴﻠﻲ ﺯﻳﺒﺎ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﺍﻭ ﻓﻘﻂ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺯﺩ . ﺍﻭ ﺭﺍﺿﻲ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻋﮑﺲ ﻣﻮﺭﺩ ﻋﻼﻗﻪ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺩﻭﺭ ﻧﺮﻳﺰﺩ . ﺍﻣﺎ ﺑﻘﻴﻪ ﺭﺍ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪ . ﻋﮑﺲ ﻫﻤﺎﻥ ﻋﮑﺲ ﭘﺎﻫﺎﻱ ﺑﻠﻮﺭﻳﻦ ﻭ ﺧﻮﺵ ﺗﺮﺍﺵ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﺑﻬﺸﺘﻲ ﺩﻳﻮﺍﻧﻪ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﻣﻴﺎﻥ ﺁﻥ . ۷ﺳﺎﻋﺖ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺑﻮﺩﻳﻢ ﻭ ﺍﺯ ﺷﻬﺮ ﮐﻮﭼﮏ ﻧﺰﺩﻳﮏ ﺭﻭﺳﺘﺎ ۲ ﺳﺎﻋﺖ ﺭﺍﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺗﺎﮐﺴﻲ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺟﺎ ﺭﻓﺘﻴﻢ . ﺭﻭﺳﺘﺎﻳﻲ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﮐﻮﭼﮏ ﺍﻣﺎ ﺁﺑﺎﺩ . ﻋﻤﻮﻱ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﭘﻴﺮ ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﺑﺎ ﺩﻳﺪﻥ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺷﺪ . ﺍﻭ ﺧﺎﻧﻪ ﮔﻠﻲ ﺍﻣﺎ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺑﺎ ﺻﻔﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﺩﺭﺳﺖ ﭼﺴﺒﻴﺪﻩ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺵ ﺑﻮﺩ . ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺗﻤﻴﺰ ﺍﻣﺎ ﻣﺤﻘﺮ ﺑﻮﺩ . ﺭﺧﺘﺨﻮﺍﺑﻬﺎﻱ ﺯﻳﺎﺩﻱ ﺭﻭﻱ ﻫﻢ ﺍﻧﺒﺎﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﻣﻼﻓﻪ ﺍﻱ ﺳﻔﻴﺪ ﺭﻭﻱ ﺁﻥ . ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺑﻮﺩ ﺍﻳﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺩﺭ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﻧﻪ ﭼﻨﺪﺍﻥ ﺩﻭﺭﻱ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻱ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﺍﻳﻨﮏ ﻋﻤﻮﻱ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺁﻥ ﺟﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻳﺎﺩ ﺁﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺗﻤﻴﺰ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ . ﻭﺍﻗﻌﺎ ﻣﺮﺩ ﺑﺎ ﺳﻠﻴﻘﻪ ﺍﻱ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺳﺮ ﺯﻧﺪﻩ . ﻭﻗﻨﻲ ﺁﻥ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﺭﺍ ﺗﺮﮎ ﮐﺮﺩﻳﻢ ﻣﻦ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﻪ ﻃﻮﺭﻱ ﮐﻪ ﺧﻴﻠﻲ ﮔﺮﻳﻪ ﮐﺮﺩﻡ . ﺍﻭﺭﺍ ﻣﺜﻞ ﻳﮏ ﭘﺪﺭ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ . ﺭﻭﺯ ﺍﻭﻝ ﺧﺴﺘﮕﻲ ﺩﺭ ﮐﺮﺩﻳﻢ ﺷﺐ ﺑﻲ ﺁﻧﮑﻪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﻮﻡ ﺧﻮﺍﺑﻢ ﺑﺮﺩ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺭﻭﻳﺎﻫﺎﻱ ﺷﻴﺮﻳﻦ ﻣﺰﺍﺣﻤﻢ ﺑﺸﻮﺩ . ﺻﺒﺢ ﺳﺎﻋﺖ ۷ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻴﺪﺍﺭ ﺷﺪﻡ . ﺍﺯ ﮐﻨﮑﻮﺭ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﻃﺮﻑ ﻫﻴﭻ ﻭﻗﺖ ﺍﻳﻦ ﻗﺪﺭ ﺯﻭﺩ ﺑﻴﺪﺍﺭ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ . ﺗﺎﺯﻩ ﺑﻪ ﻳﺎﺩ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ ﮐﻪ ﺷﺐ ﺳﺎﻋﺖ ۱۰ ﻧﺸﺪﻩ ﺧﻮﺍﺑﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ . ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺩﺭ ﺣﻴﺎﻁ ﺭﻭﺳﺘﺎﻳﻲ ﺧﺎﻧﻪ ﻗﺪﻡ ﻣﻲ ﺯﺩ . ﺑﺨﺎﺭ ﮐﺘﺮﻱ ﺭﻧﮓ ﻭ ﺭﻭ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﻱ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺳﻘﻒ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺍﺗﺎﻗﮏ ﮐﻮﭼﮏ ﺭﻭﺑﻪ ﺭﻭﻳﻲ ﮐﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺁﺷﭙﺰﺧﺎﻧﻪ ﺑﻮﺩ ﻣﻲ ﺧﻮﺭﺩ . ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﺍ ﺩﻳﺪﻡ ﮐﻪ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﺜﻞ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺍﺯ ﺩﻳﺪﻥ ﺁﻥ ﺩﺭﺧﺘﺎﻥ ﺯﻳﺒﺎﻱ ﺩﺭ ﺣﻴﺎﻁ ﺳﺮ ﻣﺴﺖ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ . ﻣﺪﺍﻡ ﻧﻔﺲ ﻋﻤﻴﻖ ﻣﻲ ﮐﺸﻴﺪ ﻭ ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﺭﺍ ﻣﻲ ﺑﺴﺖ . ﻭﻗﺘﻲ ﻣﺮﺍ ﺩﻳﺪ ﺑﺮﺍﻱ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﺻﺒﺤﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺳﻮﻳﻢ ﺁﻣﺪ . ﺍﻭﻩ ﭼﻪ ﺯﻳﺒﺎ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ . ﻫﻮﺍﻱ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﭼﻬﺮﻩ ﺍﺵ ﺭﺍ ﻫﻤﺎﻧﻨﺪ ﻳﮏ ﺩﺧﺘﺮ ﺗﺎﺯﻩ ﺑﺎﻟﻎ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ . ﺁﺳﺘﻴﻦ ﻫﺎﻳﺶ ﺭﺍ ﻣﺜﻞ ﺯﻧﺎﻥ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﺑﺎﻻ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﻮﻫﺎﻱ ﺷﺴﺘﻪ ﻭ ﭘﺮﻳﺸﺎﻧﺶ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﺧﻮﺷﻲ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻣﻲ ﺭﻓﺘﻨﺪ . ﻟﺒﺎﺱ ﺳﻔﻴﺪﺵ ﮐﺎﻣﻼ ﭘﺴﺘﺎﻥ ﻫﺎﻳﺶ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺟﺴﺘﻪ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﻲ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺁﻥ ﻗﺪﺭ ﻧﺎﺯﮎ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺸﻮﺩ ﮐﺮﺳﺖ ﺳﻴﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺯﻳﺮ ﺁﻥ ﺗﺸﺨﻴﺺ ﺩﺍﺩ . ﺳﺎﻋﺖ ۱۰ ﺻﺒﺢ ﺧﻮﺭﺍﮐﻲ ﻫﺎ ﻭ ﻫﺮﭼﻪ ﻻﺯﻡ ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻴﻢ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺑﺎﻍ ﺭﻭﺑﺮﻭﻱ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮﻭﻳﻢ . ﻋﻤﻮﻱ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﮐﻠﻴﺪ ﺑﺎﻍ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺻﺒﺢ ﺑﻪ ﺳﺮ ﺯﻣﻴﻦ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ . ﺯﻣﻴﻨﺶ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺑﻪ ﻧﺰﺩﻳﮑﻲ ﺑﺎﻍ ﻧﺒﻮﺩ . ﺑﺎﻍ ﻋﻤﻮﻱ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﮐﻪ ﺑﻌﺪﻫﺎ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻋﻤﻮ ﻣﻲ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺑﺰﺭﮒ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﺩﺭﺧﺘﺎﻥ ﺳﻴﺐ ﻭ ﻣﻮ ﻭ ... . ﺩﺭﺧﺘﺎﻥ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺑﻪ ﻫﻢ ﭼﺴﺒﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ . ﺟﺎﻳﻲ ﺭﺍ ﭘﻴﺪﺍ ﮐﺮﺩﻳﻢ ﻭ ﺯﻳﺮﺍﻧﺪﺍﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎ ﭘﻬﻦ ﮐﺮﺩﻳﻢ ﻭ ﺻﻮﺭﺗﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺳﺎﻳﻪ ﻭ ﭘﺎﻫﺎﻳﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻳﻢ . ﺳﺎﻋﺖ ۱۲ ﻇﻬﺮ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﺯ ﮔﺸﺘﻦ ﺑﺎﻍ ﺑﻪ ﺭﻭﻱ ﺯﻳﺮﺍﻧﺪﺍﺯ ﺑﺮﮔﺸﺘﻴﻢ . ﻫﺮ ﺩﻭ ﺧﺴﺘﻪ ﻭ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺳﻴﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻣﻴﻮﻩ . ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺩﺍﻣﻦ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺭﺍﻥ ﺑﺎﻻ ﺯﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺁﺧﺮ ﻫﻮﺍﻱ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ ﺧﻴﻠﻲ ﺧﻨﮏ ﺑﻮﺩ . ﺑﺎﺯ ﺍﻓﮑﺎﺭﻭ ﺭﻭﻳﺎ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻏﻢ ﺁﻣﺪﻧﺪ . ﻣﻦ ﻫﻢ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﭼﺴﺒﺎﻧﺪﻡ . ﺍﻭ ﻫﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﮔﻔﺘﻦ ﮐﻠﻤﻪ ﺍﻱ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﭼﺴﺒﺎﻧﺪ ﻭ ﻣﻦ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺷﺶ ﺑﻮﺩﻡ . ﻃﻮﺭﻳﮑﻪ ﺑﻮﻱ ﻋﻄﺮﺵ ﺭﺍ ﺍﺳﺘﺸﻤﺎﻡ ﻣﻲ ﮐﺮﺩﻡ . ﻧﺮﻣﻲ ﭘﺴﺘﺎﻥ ﻫﺎﻳﺶ ﺳﻴﻨﻪ ﺍﻡ ﺭﺍ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﻣﻲ ﺩﺍﺩ . ﻣﻦ ﻣﺪﺗﻲ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﺑﻪ ﺳﺮﺑﺮﺩﻡ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﻱ ﺍﺯ ﻓﮑﺮﺵ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﻮﻡ . ﺍﻣﺎ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺑﻪ ﺁﺭﺍﻣﻲ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﻳﺶ ﺭﺍ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ . ﻣﻦ ﭼﻴﺰ ﺩﻳﮕﺮﻱ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﻭ ﺁﻥ ﺍﻧﺪﮐﻲ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺍﺯ ﺭﺍﻥ ﻫﺎﻳﺶ ﺑﻮﺩ . ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺑﻪ ﺳﺎﻋﺘﺶ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﻓﺮﺍﻣﺮﺯ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻮ ﻋﻤﻮ ﮔﻔﺘﻪ ﮐﻪ ﻣﻴﺎﺩ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺳﺮ ﺑﺰﻧﻪ . ﺍﮔﻪ ﻣﺎ ﺭﻭ ﺍﻳﻦ ﻃﻮﺭ ﺑﺒﻴﻨﻪ ﻭﺿﻊ ﺧﻮﺑﻲ ﻧﺪﺍﺭﻩ . ﺑﻌﺪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﺣﺮﻓﻲ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﻫﻨﺶ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﺎﺷﻪ ﺭﺍ ﻣﺎﺳﺖ ﻣﺎﻟﻲ ﮐﻨﻪ ﮔﻔﺖ : ﻣﻲ ﺩﻭﻧﻲ ﺁﺧﻪ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﺧﻴﻠﻲ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻧﺰﺩﻳﮑﻴﻢ . ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻣﻦ ﺍﻳﻦ ﻃﻮﺭ ﺑﺰﺭﮔﺖ ﮐﺮﺩﻡ . ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻪ ﻣﺜﻞ ﻣﺎ ﻓﮑﺮ ﻧﻤﻲ ﮐﻨﻦ . ﻭ ﺑﺎﺯ ﺩﺭﺣﺎﻟﻲ ﮐﻪ ﻭﺿﻌﺸﻮ ﻣﺮﺗﺐ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ : ﻣﻦ ﻧﻤﻲ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﻲ ﻋﺎﻃﻔﻪ ﺷﻲ ﻣﺜﻞ ﺑﺎﺑﺎﺕ . ﻣﻦ ﺍﻭﻥ ﺭﻭ ﺑﺮﺍﻱ ﺗﻮ ﺗﺤﻤﻞ ﻣﻲ ﮐﺮﺩﻡ . ﻣﻴﺪﻭﻧﻲ ﻧﻤﻲ ﺧﻮﺍﻡ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﻢ ﺑﺮﻱ . ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻡ ﺑﺮﺍﻱ ﺧﻮﺩﻡ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﮐﻨﻢ . ﻣﻦ ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺍﻳﻦ ﺣﺮﻑ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﺸﻨﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﮔﻮﺵ ﻣﻲ ﺩﺍﺩﻡ . ﺑﺎ ﻫﺮ ﮐﻠﻤﻪ ﻗﻠﺒﻢ ﺗﻨﺪﺗﺮ ﻣﻲ ﺯﺩ . ﻣﻲ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﻣﻨﻈﻮﺭﺷﻮ ﺍﺯ ﺟﻤﻠﻪ ﺁﺧﺮ ﺑﭙﺮﺳﻢ ﮐﻪ ﻋﻤﻮ ﺑﺎ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻓﺮﻳﺎﺩ ﺧﺎﺹ ﺭﻭﺳﺘﺎﻳﻲ ﻫﺎ ﻣﺎ ﺭﺍ ﭘﻴﺪﺍ ﮐﺮﺩ . ﺗﻤﺎﻡ ﺑﻌﺪ ﺍﺯﻇﻬﺮ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻋﻤﻮ ﺑﻮﺩﻳﻢ . ﺣﺮﻓﺎﻱ ﻗﺸﻨﮕﻲ ﻣﻲ ﺯﺩ . ﺍﻳﻨﻮ ﺍﺯ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﻱ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﻓﻬﻤﻴﺪﻡ ﺍﻣﺎ ﻳﮏ ﮐﻠﻤﺸﻮ ﻧﻤﻲ ﻓﻬﻤﻴﺪﻡ . ﺁﻳﺎ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﻫﻢ ﺣﺴﻪ ﻣﻨﻮ ﺩﺍﺷﺘﻪ؟ ﺁﻳﺎ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺍﻭﻥ ﻫﻢ ﻣﻲ ﺩﻭﻧﻪ ﮐﻪ ﺁﺩﻡ ﻣﻲ ﺗﻮﻧﻪ ﺑﺎ ﻣﺤﺒﻮﺑﺶ ﺣﺘﻲ ﺍﮔﻪ ﭘﺴﺮﺵ ﺑﺎﺷﻪ ﺳﮑﺲ ﮐﻨﻪ؟ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﻣﻨﻈﻮﺭﺵ ﺍﺯ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻡ ﻣﺎﻝ ﻣﻦ ﺑﺎﺷﻲ ﭼﻲ ﺑﻮﺩ؟ . ﺷﺐ ﻋﻤﻮ ﺯﻭﺩ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﮔﺮﻓﺖ ﻣﺎ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﺮ ﮔﺸﺘﻴﻢ . ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺷﺎﻡ ﺭﻭ ﮐﻪ ﮐﻤﻲ ﮔﻮﺷﺖ ﺑﻮﺩ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﻧﮕﺎﺵ ﻣﻲ ﮐﺮﺩﻡ ﻭﻗﺘﻲ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﻧﮕﺎﺵ ﻣﻲ ﮐﺮﺩﻡ ﻣﺪﺍﻡ ﮐﻤﺮﺷﻮ ﻣﻲ ﺩﻳﺪﻡ ﮐﻪ ﻗﺮ ﻣﻲ ﺧﻮﺭﻩ . ﺍﻭﻥ ﺷﺐ ﻭﻗﺘﻲ ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻮ ﺣﻴﺎﻁ ﺩﺳﺘﺸﻮﻳﻲ ﺍﺩﺭﺍﺭﻡ ﺑﺎ ﮐﻤﻲ ﻣﻨﻲ ﺳﻔﺖ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﻦ ﻣﻲ ﺩﻭﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﺍﻳﻦ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺗﻔﺎﻗﺎﺕ ﺍﻣﺮﻭﺯﻩ . ﻓﮑﺮ ﻣﻲ ﮐﺮﺩﻡ ﻣﻦ ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﺗﺮﻳﻦ ﭘﺴﺮ ﺭﻭﻱ ﺯﻣﻴﻦ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﻮﺩ . ﺍﮔﺮ ﻣﻮﻓﻖ ﺑﺸﻢ . ﺍﻣﺎ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﻣﺰﺍﺣﻢ ﻭ ﺑﺰﺩﻻﻧﻪ ﺑﻪ ﻣﻐﺰﻡ ﻣﻲ ﺭﺳﻴﺪ ﮐﻪ ﻣﻲ ﮔﻔﺖ ﻧﻪ ﺍﻳﻦ ﮐﺎﺭﻭ ﻧﮑﻦ . ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﺑﻪ ﻧﺪﺍﻱ ﺩﻟﻢ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻴﺸﺘﺮﻱ ﺩﺍﺷﺘﻢ . ﺍﮔﻪ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﻣﺜﻞ ﻣﻦ ﻓﮑﺮ ﻧﻤﻲ ﮐﻨﻪ ﭘﺲ ﻣﻨﻈﻮﺭﺵ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﭼﻲ ﺑﻮﺩ . ﺍﺻﻼ ﭼﺮﺍ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺧﻮﺩﺷﻮ ﺗﻤﻴﺰ ﻭ ﻣﺮﺗﺐ ﮐﺮﺩ؟ ﭼﺮﺍ ﻣﻦ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺳﻴﻨﺶ ﻓﺸﺎﺭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺍﮔﻪ ﺍﻳﻨﻮ ﺣﺲ ﻣﺎﺩﺭﺍﻧﻪ ﻣﻲ ﺩﻭﻧﺴﺖ ﭼﺮﺍ ﻭﻗﺘﻲ ﻳﺎﺩ ﻋﻤﻮ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺣﺎﻟﺶ ﻣﺘﻐﻴﺮ ﺷﺪ؟ ﺁﺭﻩ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﻗﺪﻡ ﺍﻭﻝ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ . ﻭ ﻣﻦ ﺣﺎﻻ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺎ ﺍﺣﺘﻴﺎﻁ ﺟﻠﻮ ﻣﻲ ﺭﻓﺘﻢ . ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺗﺼﺎﺣﺐ ﻣﻲ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﺜﻞ ﺩﺍﺭﻳﻮﺵ ﺳﻮﻡ ﮐﻪ ﺧﻮﺍﻫﺮﺍﻧﺶ ﺭﺍ ﺗﺼﺎﺣﺐ ﮐﺮﺩ ﻳﺎ ﻣﺜﻞ ﺑﻘﻴﻪ ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﺎﻥ ﺍﻳﺮﺍﻧﻲ ﮐﻪ ﺑﻪ ﮔﻮﺍﻩ ﺗﺎﺭﻳﺦ ﺻﺎﺣﺐ ﻣﺎﺩﺭﺍﻧﺸﺎﻥ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺁﻧﺎﻥ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﺮﺩﻧﺪ . ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﺭﻭﺯﻱ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻳﮑﻲ ﺍﺯ ﮐﺘﺎﺏ ﻫﺎﻱ ﺗﻮﻱ ﮐﻤﺪ ﺭﺍ ﻭﺭﻕ ﻣﻲ ﺯﺩﻡ ﻭ ﻳﺎﺩ ﺍﻳﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ ﮐﻪ ﺯﺭﺗﺸﺖ ﻫﺮﮔﺰ ﺍﻳﺮﺍﻧﻴﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺑﺎ ﻣﺤﺎﺭﻡ ﻣﻨﻊ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ . ﺑﻪ ﺍﺗﺎﻕ ﺭﻓﺘﻢ ﻧﻮﺑﺖ ﻣﻦ ﺑﻮﺩ . ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﮔﺮ ﻫﻢ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻢ ﺍﻭ ﻣﺮﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﺨﺸﻴﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺁﺷﭙﺰﺧﺎﻧﻪ ﺭﻓﺘﻢ . ﺗﺼﻤﻴﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻧﻘﺸﻪ ﺍﻡ ﺭﺍ ﻋﻤﻠﻲ ﮐﻨﻢ . ﺑﻪ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﻳﺎﺩﺗﻪ ﮐﻤﺮﺕ ﺩﺭﺩ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ ﻭ ﭼﻮﻥ ﻣﻲ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﻗﻮﻃﻲ ﮐﺮﻡ ﻣﺨﺼﻮﺹ ﮐﻤﺮ ﺩﺭﺩﺵ ﺭﺍ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﮔﺮ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻫﻲ ﺑﻴﺎ ﺑﺮﺍﻳﺖ ﮐﻤﺮﺕ ﺭﺍ ﭼﺮﺏ ﮐﻨﻢ . ﺗﺎﺯﻩ ﻋﻤﻮ ﻫﻢ ﻧﻴﺴﺖ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﺑﺪﻱ ﺑﮑﻨﺪ . ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ ﭼﻴﺰﻱ ﻧﻤﻲ ﺷﺪ ﺩﺭ ﭼﻬﺮﻩ ﺍﺵ ﺧﻮﺍﻧﺪ ﻭ ﺳﭙﺲ ﻣﺜﻞ ﺍﻳﻦ ﮐﻪ ﺗﺎﺯﻩ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺣﺮﻓﻢ ﺷﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﺎ ﻳﮏ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣﺤﺒﺖ ﺁﻣﻴﺰ ﻭ ﺗﺤﺮﻳﮏ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﻗﺒﻮﻝ ﮐﺮﺩ . ﺭﺧﺘﺨﻮﺍﺏ ﺭﺍ ﺧﻮﺩﺵ ﭘﻬﻦ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺳﺎﮐﺶ ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭ ﺁﻥ ﮔﺬﺍﺷﺖ . ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺗﺎﺭﻳﮏ ﺑﺎﺷﻪ . ﺑﺎ ﮔﻔﺘﻦ ﺍﻳﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﺍﻧﺪﮐﻲ ﺍﺯ ﻟﺮﺯﺵ ﺩﺳﺘﻢ ﮐﻢ ﺷﺪ ﻭ ﺟﺮﺍﺕ ﺑﻴﺸﺘﺮﻱ ﭘﻴﺪﺍ ﮐﺮﺩﻡ . ﺣﺲ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻴﺮﻡ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺑﻪ ﺷﻮﺭﺗﻢ ﻓﺸﺎﺭ ﻣﻲ ﺁﻭﺭﺩ . ﺍﻭ ﺑﻪ ﭘﺸﺖ ﺧﻮﺍﺑﻴﺪ ﻭ ﻣﻦ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺁﺭﺍﻡ ﮐﻤﺮﺵ ﺭﺍ ﭼﺮﺏ ﮐﺮﺩﻥ . ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺧﻴﻠﻲ ﮐﻢ ﮐﺮﻡ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻣﻲ ﻣﺎﻟﻴﺪﻡ . ﺍﺯ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﮐﻤﺮ ﻣﻲ ﻣﺎﻟﻴﺪﻡ ﻭ ﻭﻗﺘﻲ ﻣﺤﮑﻢ ﻓﺸﺎﺭ ﻣﻲ ﺩﺍﺩﻡ ﻣﻮﻫﺎﻱ ﺗﻨﺶ ﺳﻴﺦ ﻣﻲ ﺷﺪ . ﮐﻤﻲ ﺑﻪ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﺭﻓﺘﻢ ﺭﻭﻱ ﮔﻮﺩﻱ ﮐﻤﺮﺵ ﺭﺍ ﺭﺩ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺑﻪ ﻟﺒﻪ ﺩﺍﻣﻨﺶ ﺭﺳﻴﺪﻡ ﺣﺲ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﮐﻮﻧﺶ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﻲ ﺷﻮﺩ . ﺍﻣﺎ ﺟﺮﺍﺕ ﻧﮑﺮﺩﻡ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﺑﺮﻭﻡ . ﺻﺪﺍﻱ ﺁﻩ ﺧﻔﻪ ﺍﻱ ﺍﺯ ﺩﻫﻦ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺭﻭﻱ ﭘﺸﺘﻲ ﻓﺸﺎﺭ ﻣﻲ ﺁﻭﺭﺩ ﻣﻲ ﺷﻨﻴﺪﻡ . ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺍﻭ ﺁﺭﺍﻡ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺯﻳﺮ ﺑﺪﻧﺶ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺁﺭﺍﻡ ﺩﺍﻣﻨﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﮐﺸﻴﺪ ﺍﻭﻩ ! ﺍﻭ ﺷﻮﺭﺕ ﻧﺪﺍﺷﺖ . ﮐﻮﻥ ﺑﺮﺟﺴﺘﻪ ﺍﺵ ﺍﺯ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﺰﺩﻳﮏ ﺗﺮ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ . ﻳﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﻋﻘﻠﻢ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻡ ﻭ ﻧﺰﺩﻳﮏ ﺑﻮﺩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺗﻤﺎﻡ ﺑﺪﻧﺶ ﺭﺍ ﻟﺨﺖ ﮐﻨﻢ . ﺍﻣﺎ ﺟﻠﻮﻱ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻫﺮ ﺣﺮﮐﺖ ﻋﺠﻮﻻﻧﻪ ﺍﻱ ﻣﻲ ﺗﻮﺍﻧﺴﺖ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﺭﺯﻭﻱ ﻣﺮﺍ ﻧﺎﺑﻮﺩ ﮐﻨﺪ . ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺁﻩ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ ﺍﻣﺎ ﺁﺭﺍﻡ ﻣﺜﻞ ﻳﮏ ﺩﺧﺘﺮ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻭﻟﻴﻦ ﺑﺎﺭ ﻣﺎﻟﺶ ﺭﺍ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ . ﻣﻦ ﺁﺭﺍﻡ ﺍﺯ ﺭﻭﻱ ﮐﻤﺮ ﺑﻪ ﺭﻭﻱ ﮐﻮﻧﺶ ﻣﻲ ﺭﻓﺘﻢ . ﺗﺎﺭﻳﮑﻲ ﻫﻢ ﻣﻮﺟﺐ ﻣﻲ ﺷﺪ ﺟﺮﺍﺕ ﺑﻴﺸﺘﺮﻱ ﭘﻴﺪﺍ ﮐﻨﻢ . ﺷﺎﻳﺪ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﻫﻢ ﻫﻤﻴﻦ ﻃﻮﺭ ﺑﻮﺩ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺑﻮﺩ ﻣﻦ ﭘﺴﺮﺵ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺣﺎﻻ ﺍﻭ ﺩﺍﻣﻨﺶ ﺭﺍ ﺗﺎ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﺯﺍﻧﻮ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻧﻮﺭ ﻣﻬﺘﺎﺏ ﺑﺮ ﭘﺎﻫﺎﻱ ﺧﻮﺵ ﺗﺮﺍﺷﺶ ﻣﻲ ﺗﺎﺑﻴﺪ . ﻭ ﺁﻥ ﻗﺪﺭ ﻣﻲ ﺩﺭﺧﺸﻴﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺍﻧﺴﺎﻧﻲ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﻣﻲ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﮐﻪ ﺁﻳﺎ ﺍﻳﻦ ﭘﺎﻫﺎﻱ ﻓﺮﺑﻪ ﻳﮏ ﺩﻭﺷﻴﺰﻩ ﺟﻮﺍﻥ ﻧﻴﺴﺖ؟ ﻣﻦ ﺁﺭﺍﻡ ﺩﺍﻣﻦ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭘﺎﻳﺶ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻡ . ﻭ ﺍﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﻫﻴﭻ ﺍﻋﺘﺮﺍﺿﻲ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺗﺎ ﭘﺸﺖ ﺭﺍﻥ ﻫﺎﻳﺶ ﺭﺍ ﺑﻤﺎﻟﻢ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﻩ ﭼﺮﺏ ﺧﺒﺮﻱ ﻧﺒﻮﺩ . ﻓﻘﻂ ﻭﻗﺘﻲ ﺭﻭﻱ ﮐﻤﺮﺵ ﺑﺮ ﻣﻲ ﮔﺸﺘﻢ ﺗﺎ ﻳﮑﻨﻮﺍﺧﺖ ﻧﺸﻮﺩ ﺩﺳﺘﻢ ﮐﻤﻲ ﭼﺮﺏ ﻣﻲ ﺷﺪ . ﺩﺭﺳﺖ ۲۰ ﺩﻗﻴﻘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﻦ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺧﺴﺘﻪ ﻣﻲ ﺷﺪﻡ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ﻓﻬﻤﻴﺪ . ﻧﻤﻲ ﺩﺍﻧﻢ ﭼﺮﺍ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺩﺭ ﺩﻝ ﻣﻲ ﮔﻔﺘﻢ ﺭﺍ ﻣﻲ ﺷﻨﻴﺪ . ﺑﺮ ﮔﺸﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﻱ؟ ﻭ ﻣﻦ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺯﻳﺮ ﻧﻮﺭ ﺿﻌﻴﻒ ﻣﺤﻞ ﺗﻮﻟﺪﻡ ﺭﺍ ﺩﻳﺪﻡ . ﮐﺴﻲ ﭘﻬﻦ ﻭ ﺳﻔﻴﺪ ﮐﻪ ﮔﻮﻳﺎ ﺗﻨﻬﺎ ۲ ﺭﻭﺯ ﺍﺯ ﺯﺩﻥ ﻣﻮﻫﺎﻳﺶ ﻣﻲ ﮔﺬﺷﺖ . ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﺜﻞ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﻦ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﺑﺎﺷﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺟﻤﻊ ﮐﻨﺪ ﮔﻔﺖ ﺣﺎﻻ ﻧﻮﺑﺖ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ . ﻣﻦ ﺷﺪﺕ ﺿﺮﺑﺎﻥ ﻗﻠﺒﻢ ﺭﺍ ﺣﺲ ﻣﻲ ﮐﺮﺩﻡ . ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺁﺏ ﺳﺮﺩﻱ ﺭﻭﻳﻢ ﺭﻳﺨﺘﺪ ﻭﻗﺘﻲ ﺩﻳﺪﻡ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﻣﻨﺶ ﺭﺍ ﺑﭙﻮﺷﺪ . ﻣﻦ ﺑﺎ ﻟﺤﻦ ﻣﻠﺘﻤﺴﺎﻧﻪ ﺍﻱ ﮔﻔﺘﻢ ﻧﻪ ، ﺑﺬﺍﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﻃﻮﺭ ﺑﺎﺷﺪ ﺍﻭ ﮐﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺍﺯ ﺷﻨﻴﺪﻥ ﺍﻳﻦ ﺣﺮﻑ ﺧﻨﺪﻩ ﺍﺵ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﻟﺤﻦ ﻣﻮﺫﻳﺎﻧﻪ ﺍﻱ ﮔﻔﺖ : ﻣﮕﺮ ﺗﻮ ﮐﺲ ﻣﺎﻣﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻱ؟ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﮔﻪ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﮐﻪ ﺍﻻﻥ ﭘﻴﺸﺖ ﻧﺒﻮﺩﻡ . ﺍﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﻟﺒﺎﺳﺶ ﮐﺮﺩ ﺍﻭﻝ ﺑﻠﻮﺯ ﭼﺴﺒﺎﻥ ﻭ ﺑﻌﺪ ﮐﺮﺳﺖ ﺳﻴﺎﻫﺶ ﺭﺍ . ﭘﺴﺘﺎﻥ ﻫﺎﻳﺶ ﺑﻪ ﺯﻥ ﻫﺎﻱ ۳۵ ﺳﺎﻟﻪ ﻣﻲ ﺯﺩ ﮐﻤﻲ ﭘﻴﺮ ﺗﺮ ﺍﺯ ﭘﺎﻫﺎﻳﺶ . ﺩﺭ ﻣﻘﺎﻳﺴﻪ ﺑﺎ ﻋﮑﺲ ﮐﻤﻲ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮ ﻭ ﺷﻞ ﺗﺮ ﮐﻪ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺗﺤﺮﻳﮏ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺑﻮﺩ . ﺍﻭ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﻣﻦ ﺭﺍ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﮐﺸﻴﺪ ﺩﻳﮕﺮ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺗﺼﺎﺣﺐ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ . ﺍﻣﺎ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺍﻭ ﻟﺒﺎﺳﻢ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺑﻴﺎﻭﺭﺩ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﺜﻞ ﺑﭽﮕﻲ ﺍﻭ ﺑﻪ ﺷﻮﺭﺗﻢ ﺭﺳﻴﺪ . ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﺑﺎﻧﺪ ﻭ ﺩﺭﺳﺖ ﺭﻭﻳﻢ ﺍﻓﺘﺎﺩ . ﻣﺜﻞ ﺯﻧﻬﺎﻳﻲ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﺧﻮﺩ ﺗﻘﺎﺿﺎﯾﻲ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺍﻭ ﺑﺎ ﭼﺸﻤﻬﺎﻳﺶ ﻣﺮﺍ ﻣﻲ ﻃﻠﺒﻴﺪ . ﻣﻦ ﺩﺳﺘﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻮﻱ ﺷﻮﺭﺗﻢ ﺑﺮﺩﻡ ﺍﻣﺎ ﺍﻭ ﻣﺎﻧﻊ ﺷﺪ ﭼﺮﺍ؟ ﺁﺭﺍﻡ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﮐﺮﺩﻡ . ﮔﻔﺖ ﺑﺎﻳﺪ ﻗﻮﻟﻲ ﺑﺪﻫﻲ . ﺑﻪ ﻣﻦ ﻗﻮﻝ ﺑﺪﻩ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﺎﺷﻲ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﺜﻞ ﺯﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮ . ﻗﻮﻝ ﺑﺪﻩ ﻣﺜﻞ ﭘﺪﺭﺕ ﻧﺒﺎﺷﻲ . ﻣﺎﻝ ﻣﻦ ﺑﺎﺷﻲ . ﺑﺒﻴﻦ ﻣﻦ ﻋﺎﺷﻘﺘﻢ ﻣﻲ ﻓﻬﻤﻲ؟ ﻋﺎﺷﻖ ﭘﺴﺮﻡ . ﭘﺴﺮﻱ ﮐﻪ ﺁﺭﺯﻭﻱ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﻲ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ . ﻣﻦ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﻋﺎﺷﻘﺘﻢ ﻭ ﺍﻣﺸﺐ ﻣﺮﺍ ﺑﮑﻦ . ﺍﻭ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﻟﺘﻤﺎﺱ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ : ﻣﺮﺍ ﺑﮑﻦ . ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺧﺪﺍ ﺍﻳﻦ ﮔﻨﺎﻩ ﻧﻴﺴﺖ . ﺍﮔﺮ ﺑﻮﺩ ﺧﺪﺍ ﺗﻨﻬﺎ ﺁﺩﻡ ﻭ ﺣﻮﺍ ﺭﺍ ﻧﻤﻲ ﺁﻓﺮﻳﺪ . ﺑﻪ ﺟﺎﻱ ۲ ﻧﻔﺮ ۱۰۰ ﻧﻔﺮ ﻣﻲ ﺁﻓﺮﻳﺪ . ﭘﺴﺮﻡ ﺑﻴﺎ ﺍﺯ ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎ ﮐﻪ ﺁﻣﺪﻱ ﻣﺮﺍ ﺑﮑﻦ . ﻣﺤﮑﻢ ﺑﮑﻦ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻭ ﺣﻮﺍ ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﺗﺮﻳﻦ ﻣﺎﺩﺭﺍﻥ ﻫﺴﺘﻴﻢ . ﻣﺰﻩ ﻳﮏ ﮐﻴﺮ ﺩﺍﻍ ﺟﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺎﺩﺭﺕ ﺑﭽﺸﺎﻥ . ﻣﻲ ﺩﺍﻧﻲ ﭼﻨﺪ ﻭﻗﺖ ﺍﺳﺖ ﮐﺴﻢ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺗﻮﺳﺖ؟ ۱۸ ﺳﺎﻝ . ﺗﻮ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺑﺎﻟﻐﻲ . ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻫﻲ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﻗﻄﺮﻩ ﺁﺑﺖ ﺭﺍ ﺩﺭﻭﻥ ﻣﻦ ﺑﺮﻳﺰ . ﺁﻩ ﮐﻪ ﺑﻴﻬﻮﺩﻩ ﺑﺮﺍﻳﺖ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺯﺍﻳﻤﺎﻥ ﺩﺭﺩ ﻧﮑﺸﻴﺪﻡ . ﺁﻩ ﻣﺤﮑﻢ ﻓﺮﻭ ﮐﻦ ﻣﻦ ﻣﺎﻝ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﻢ . ﻣﻲ ﻓﻬﻤﻲ ﻣﺎﻝ ﺗﻮ . ﺍﻣﺸﺐ ﻟﺨﺖ ﻟﺨﺖ ﺷﺪﻡ ﺑﺮﺍﻳﺖ . ﺑﺒﻴﻦ ﭼﻪ ﻗﺪﺭ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ . ﻓﺮﻭ ﮐﻦ . ﻣﻦ ﺑﺮﺩﻩ ﺍﺕ ﻫﺴﺘﻢ . ﻣﻦ ﻋﺎﺷﻖ ﮐﻴﺮﺗﻢ . ﺑﺮﻳﺰ ﺗﺎ ﺗﻪ ﺁﺑﺖ ﺭﺍ ﺑﺮﻳﺰ . ﻣﺤﮑﻢ ﺗﺮ ﻣﻦ ﺧﻴﻠﻲ ﻣﻘﺎﻭﻣﻢ . ﺩﺍﺭﻡ ﻣﻴﻤﺮﻡ . ﺧﺪﺍ ﻣﻤﻨﻮﻧﻢ . ﺁﻩ ... ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻣﻲ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻣﻦ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﺑﻢ ﺭﺍ ﺩﺭﻭﻧﺶ ﺭﻳﺨﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻳﻦ ﻣﺪﺕ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﻲ ﮐﺮﺩﻡ . ﺑﻠﻪ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﺍ ﺟﺎﻳﻲ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ . ﻫﺮﮔﺰ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﻤﻲ ﮐﻨﻢ ﺁﻥ ﺷﺐ ﺭﺍ . ﺷﺐ ﻣﺎﻩ ﻋﺴﻞ ﻣﻦ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺩﺭ ﺭﻭﺳﺘﺎﻳﻲ ﺩﻭﺭ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ . ﻣﺎ ۱۰ ﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺟﺎ ﻣﺎﻧﺪﻳﻢ . ﻣﺜﻞ ﻳﮏ ﻧﻮ ﻋﺮﻭﺱ ﻭ ﺗﺎﺯﻩ ﺩﺍﻣﺎﺩ ﺻﺒﺢ ﻭ ﻋﺼﺮ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺳﮑﺲ ﻣﻲ ﮐﺮﺩﻳﻢ ﻭ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺍﻳﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺍﺯ ﺭﻭﻱ ﺷﻨﺎﺳﻨﺎﻣﻪ ﺍﺵ ﮐﻤﻲ ﺗﻌﺠﺐ ﺑﺮ ﺍﻧﮕﻴﺰ ﺑﻮﺩ . ﺍﻣﺎ ﺍﻭ ﻫﻤﺴﺮ ﻣﻦ ﺑﻮﺩ ﻣﺎ ﻏﻴﺮ ﺭﺳﻤﻲ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﺮﺩﻳﻢ . ﻧﺘﺎﻳﺞ ﮐﻨﮑﻮﺭ ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﻧﺒﻮﺩ ﻣﻦ ﺑﺎ ﺭﺗﺒﻪ ﺳﻪ ﺭﻗﻤﻲ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺭﻓﺘﻢ . ﺍﻻﻥ ۲ ﺳﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﺤﺼﻴﻞ ﻣﻲ ﮐﻨﻢ . ﺩﺧﺘﺮﻫﺎﻱ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﻃﺎﻟﺐ ﻣﻦ ﻫﺴﺘﻨﺪ . ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﻳﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﻢ ﻓﮑﺮ ﺧﻴﺎﻧﺖ ﻧﻤﻲ ﮐﻨﻢ . ﻣﻦ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﻣﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﻤﻲ ﺩﺍﻧﻨﺪ . ﺍﻣﻴﺪﻭﺍﺭﻡ ﺩﺭﺳﻢ ﺭﺍ ﺳﻪ ﺳﺎﻝ ﻭ ﻧﻴﻢ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﻨﻢ ﺗﺎ ﺑﺎ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻭ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺑﻪ ﺧﺎﺭﺝ ﺑﺮﻭﻳﻢ ﻭ ﺑﭽﻪ ﺩﺍﺭ ﺷﻮﻳﻢ . ﺑﭽﻪ ﻣﻦ . ﺑﭽﻪ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﻭ ﻧﻮﻩ ﻣﺎﻣﺎﻥ.ببخشیدبخداباراولم داستان میذارم
نوشته: ؟
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#799
Posted: 7 Mar 2015 19:19
ﺳﻪ ﭘﺴﺮ ﻭ ﺳﻪ ﻣﺎﺩﺭ
ﺳﻪ ﭘﺴﺮ ﻭ ﺳﻪ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﻣﻦ ﻭ ﺑﻬﺰﺍﺩ ﻭ ﭘﺮﻭﯾﺰ ﺳﻪ ﺗﺎ ﻫﻤﮑﻼﺳﯽ ﻭ ﺭﻓﯿﻖ ﺻﻤﯿﻤﯽ ﻭ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺷﯿﻄﻮﻧﺎ . ﺍﺯ ﻣﺪﺗﻬﺎ ﭘﯿﺶ ﺑﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﺎﻣﺎﻧﺎﻣﻮﻥ ﻣﺸﮑﻮﮎ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ . ﺑﺎ ﺧﻮﻧﺪﻥ ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﻬﺎﯼ ﺳﮑﺲ ﺑﺎ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺟﻮﺭﺍﯾﯽ ﺑﺎ ﻣﺎﻣﺎﻧﻤﻮﻥ ﺳﮑﺲ ﮐﻨﯿﻢ . ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺭﺍﺣﺘﯽ . ﮐﯽ ﻣﯿﮕﻪ ﺗﻮ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﻧﻤﯿﺸﻪ ؟ /؟ ﻭﻗﺘﯽ ﯾﻪ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﺪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﻩ ﺑﻪ ﻏﺮﯾﺒﻪ ﻫﺎ ﺑﺪﻩ ﺗﻮ ﯾﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺬﺍﺭﯼ ﺯﯾﺮ ﮔﻮﺷﺶ ﮐﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﯽ ﯾﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮﯼ ﺑﻪ ﺑﺎﺑﺎﺕ ﺑﮕﯽ ﮐﻪ ﻃﻼﻕ ﻭ ﻃﻼﻕ ﮐﺸﯽ ﻣﯿﺸﻪ ﻭ ﺍﻭﻥ ﻭﻗﺖ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﯿﺴﺖ ﭘﻮﻝ ﺗﻮ ﺟﯿﺒﯽ ﺧﻮﺩﺗﻮ ﺍﺯ ﮐﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﮕﯿﺮﯼ .. ﺁﺩﻡ ﭼﻨﺪﺷﺶ ﻣﯿﺸﻪ ﺍﺯ ﺑﮑﻦ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﭘﻮﻝ ﺗﻮ ﺟﯿﺒﯽ ﺑﮕﯿﺮﻩ . ﺭﺍﺣﺖ ﺗﺮﯾﻦ ﺭﺍﻩ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﺎ ﮐﻒ ﺩﺳﺘﻤﻮﻥ ﯾﻪ ﺳﯿﻠﯽ ﺑﺬﺍﺭﯾﻢ ﺯﯾﺮ ﮔﻮﺵ ﻧﻨﻪ ﺟﻨﺪﻩ ﻣﻮﻥ ﺑﺎ ﮐﯿﺮﻣﻮﻥ ﯾﻪ ﺳﯿﻠﯽ ﺑﺰﻧﯿﻢ ﺑﻪ ﮐﺴﺶ . ﻫﻨﻮﺯ ﺍﻃﻤﯿﻨﺎﻥ ﻧﺪﺍﺷﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺍﻭﻧﺎ ﺍﻫﻠﺶ ﺑﺎﺷﻦ .. ﻭﻟﯽ ﺑﻪ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ ﺧﺎﻧﻮﻣﺎ ﺷﺐ ﺟﻤﻌﻪ ﺍﯼ ﺳﻪ ﻗﺴﻤﺖ ﺷﺪﯾﻢ . ﻣﺮﺩﺍ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﻬﺰﺍﺩ ﺍﯾﻨﺎ .. ﻣﺎ ﭘﺴﺮﺍ ﮔﻔﺘﯿﻢ ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﻬﺮﻭﺯ ﺍﯾﻨﺎ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﻭ ﺯﻧﺎ ﻫﻢ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎ ﺭﻭ ﮐﻪ ﺟﺎﯼ ﺷﯿﮏ ﺗﺮﯼ ﺑﻮﺩ ﻗﺒﻮﻝ ﮐﺮﺩﻧﺪ . ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻫﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﺎﻝ ﺧﺎﻧﻮﻣﺎ ﺑﺎﺷﻪ .. ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻫﺮ ﮐﺪﻭﻡ ﺍﺯ ﻣﺎ ﭘﺴﺮﺍ ﯾﻪ ﺩﺍﺩﺍﺵ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺷﻮﻥ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺳﺮ ﺑﺎﺯﯼ . ﻣﺎﻣﺎﻧﺎﻣﻮﻥ ﻫﻢ ﻫﻤﺸﻮﻥ ﺑﯿﻦ ﭼﻬﻞ ﺗﺎ ﭼﻬﻞ ﻭ ﭘﻨﺞ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭﻟﯽ ﺍﻭﻥ ﺟﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﺗﯿﭗ ﻣﯽ ﺯﺩﻧﺪ ﺩﻩ ﺳﺎﻟﯽ ﺭﻭ ﺟﻮﻭﻧﺘﺮ ﻧﺸﻮﻥ ﻣﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪ . ﺯﻧﺎ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﻭﺍﺳﻪ ﺗﻨﻮﻉ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺷﺪﻩ ﯾﻪ ﺷﺒﯽ ﺭﻭ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﺑﺎ ﮔﺮﻭﻩ ﺧﻮﺩﺵ ﺩﻭﺭ ﻫﻢ ﺟﻤﻊ ﺑﺎﺷﻪ .. ﺁﺧﻪ ﻣﺎ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺁﻣﺪ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﮔﯽ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ . ﻣﺮﺩﺍ ﮐﻪ ﻣﺴﺖ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﺩﯾﮕﻪ ﻫﯿﭽﯽ ﺟﻠﻮ ﺩﺍﺭﺷﻮﻥ ﻧﺒﻮﺩ . ﻭ ﭼﺮﺗﯽ ﻣﯽ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻧﺪ . ﺧﻮﻧﻪ ﻭﯾﻼﯾﯽ ﻣﺎ ﻫﻢ ﺩﻭ ﺗﺎ ﺩﺭ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺭﺍﺣﺖ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺧﻼﻓﯽ ﻫﺎ ﺭﻭ ﺭﺩ ﮐﺮﺩ .. ﻣﺎ ﺩﻭﺭ ﺧﻮﻧﻪ ﺭﻭ ﮐﺸﯿﮏ ﻭﺍﯾﺴﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ . ﺷﺐ ﺑﻮﺩ ﻭ ﮐﺴﯽ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﺎ ﻧﺒﻮﺩ . ﭘﺸﺖ ﺗﯿﺮ ﺑﺮﻗﻬﺎ ﻭ ﮔﻮﺷﻪ ﻭ ﮐﻨﺎﺭ ﺍﻭﻧﻢ ﺑﺎ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺳﻨﮕﺮ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ .. .. ﺣﺪﺱ ﻣﺎ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﻮﺩ . ﭼﻬﺎﺭ ﺗﺎ ﭘﺴﺮ ﮔﺮﺩﻥ ﮐﻠﻔﺖ ﺍﺯ ﺩﺭ ﺍﺻﻠﯽ ﻭﺍﺭﺩ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﻮﻥ ﺷﺪﻧﺪ .. ﺩﻭ ﺗﺎ ﺭﻭ ﻣﯽ ﺷﻨﺎﺧﺘﻢ . ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﮐﺎﻓﯽ ﻧﺖ ﻣﺤﻠﻪ ﻣﻮﻥ ﺑﻮﺩﻧﺪ . -ﺑﻬﺰﺍﺩ ﻣﯿﮕﯽ ﭼﯿﮑﺎﺭ ﮐﻨﯿﻢ - ﻧﻤﯽ ﺩﻭﻧﻢ ﺍﻣﯿﺪ -ﻣﻦ ﻣﯿﮕﻢ ﺩﻭ ﺗﺎ ﮐﺎﺭ ﻣﯿﺸﻪ ﮐﺮﺩ .. ﺍﮔﻪ ﻗﺮﺍﺭﻩ ﻣﺎ ﺑﻪ ﻧﻮﺍﯾﯽ ﺑﺮﺳﯿﻢ ﺳﻌﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﺍﻭﻧﺎ ﮐﺎﺭﺷﻮﻧﻮ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻨﻨﺪ ﻣﯿﺮﯾﻢ ﺗﻮﯼ ﺧﻮﻧﻪ ﻭ ﻏﺎﻓﻠﮕﯿﺮﺷﻮﻥ ﮐﺮﺩﻩ ﺗﺮ ﺗﯿﺐ ﻣﺎﻣﺎﻧﺎﻣﻮﻧﻮ ﻣﯿﺪﯾﻢ ﻭﻟﯽ ﺍﮔﻪ ﺑﺤﺚ ﻏﯿﺮﺗﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﻧﯿﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻻﻥ ﺑﺮﯾﻢ ﻣﺎﻧﻊ ﺷﯿﻢ . ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﻣﯿﮕﻢ ﺣﺎﻟﺖ ﺍﻭﻝ ﺑﻬﺘﺮﻩ .. ﭼﻮﻥ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﻣﺎﻧﺎﯼ ﻓﺎﻧﺘﺰﯼ ﻭ ﺧﻮﺷﮕﻞ ﻭ ﺧﻮﺷﮕﺬﺭﻭﻥ ﻣﺎ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭﺷﻮﻥ ﻧﯿﺴﺖ ﻭ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺑﺎﺭﺷﻮﻥ ﻫﻢ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ .. ﻣﯿﮕﻢ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺍﯾﻨﻪ ﺩﻩ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﺁﺭﻭﻡ ﻣﯿﺮﯾﻢ ﺩﺍﺧﻞ ﺧﻮﻧﻪ . ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺎﺭﺷﻮﻧﻮ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻣﯿﺬﺍﺭﯾﻢ ﻣﻘﺪﻣﻪ ﺭﻭ ﺑﭽﯿﻨﻦ ﻟﻘﻤﻪ ﮐﻪ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺷﺪ ﻣﺎ ﻫﻢ ﻣﯿﺮﯾﻢ ﻟﻘﻤﻪ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺭﻭ ﻧﻮﺵ ﺟﻮﻥ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ . ﻓﻘﻂ ﯾﺎﺩﺗﻮﻥ ﺑﺎﺷﻪ ﺍﺯ ﺍﻭﻧﺠﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻭﺍﺳﻪ ﻣﻮﻥ ﻋﻘﺪﻩ ﺷﺪﻩ ﺍﻭﻝ ﻫﺮ ﮐﯽ ﻣﯿﺮﻩ ﺳﺮﺍﻍ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﻌﺪ ﺳﮑﺲ ﺿﺮﺑﺪﺭﯼ ﻭ ﮔﺮﻭﻫﯽ ﺭﻭ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ . ﺑﺒﯿﻨﻢ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻣﺨﺎﻟﻔﺘﯽ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﺭﯾﻦ ﻫﺮ ﮐﯽ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺍﻭﻥ ﯾﮑﯽ ﺭﻭ ﺑﮕﺎﺩ ؟ /؟ ﻣﻦ ﮔﻔﺘﻢ ﭼﻪ ﺍﯾﺮﺍﺩﯼ ﺩﺍﺭﻩ . ﺗﺎﺯﻩ ﻣﺎ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺭﻓﯿﻘﯿﻢ ﻭ ﻧﺪﺍﺭ .. ﻏﺮﯾﺒﻪ ﻫﺎ ﮐﻪ ﻣﺎﻣﺎﻧﺎﻣﻮﻧﻮ ﻣﯿﮕﺎﻥ ﻣﺎ ﺍﺯ ﺍﻭﻧﺎ ﭼﯽ ﮐﻢ ﺩﺍﺭﯾﻢ .. ﺑﻬﺮﻭﺯ : ﻓﺪﺍﯼ ﻣﺮﺍﻣﺘﻮﻥ .. ﭘﺲ ﺩﺳﺖ ﺑﺮﺍﺩﺭﯼ ﺑﺪﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺍﺗﺤﺎﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ . ﺭﻭﺑﻮﺳﯽ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﭘﯿﻤﺎﻥ ﺑﺴﺘﯿﻢ .. ﺁﺭﻭﻡ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺩﺍﺧﻞ ﺧﻮﻧﻪ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺍﺯ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻫﺎ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺩﯾﺪ . ﺍﻭﻧﻢ ﺑﺎﯾﺪ ﯾﻪ ﻧﺮﺩﺑﻮﻧﯽ ﭼﯿﺰﯼ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩﯼ ﻣﯽ ﺭﻓﺘﯽ ﺑﺎﻻ .. ﻫﻤﻪ ﺷﻮﻥ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺗﻮﭘﺬﯾﺮﺍﯾﯽ . ﭼﻬﺎﺭ ﺗﺎ ﻣﺮﺩ ﻭ ﺳﻪ ﺗﺎ ﺯﻥ .. ﮐﺎﻣﻼ ﻟﺨﺖ ﺑﻮﺩﻧﺪ .. -ﺍﻣﯿﺪ ﭼﯽ ﺩﺍﺭﯼ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯽ .. -ﻟﻌﻨﺘﯽ ﺩﻭ ﺗﺎ ﻣﺮﺩ ﺭﻓﺘﻦ ﺳﺮﺍﻍ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﻣﻦ .. ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺩﻭ ﺗﺎ ﮐﯿﺮ ﺭﻭ ﺑﺎ ﻫﻢ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺗﻮﯼ ﺩﻫﻨﺶ ﻭ ﺍﻭﻧﺎ ﻫﻢ ﺩﺍﺭﻥ ﺑﺎ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﺵ ﻭ ﺗﻨﺶ ﻭﺭ ﻣﯽ ﺭﻥ .. ﭘﺮﻭﯾﺰ ﯾﮑﯽ ﺩﺍﺭﻩ ﮐﺲ ﻣﺎﻣﺎﻧﺘﻮ ﺳﺎﮎ ﻣﯽ ﺯﻧﻪ .. ﺑﯿﺘﺎ ﺧﺎﻧﻮﻡ ﻫﻢ ﻗﻤﺒﻞ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺟﺎﺑﺮ ﺩﺍﺭﻩ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﮐﻮﻥ ﻭ ﮐﺴﺸﻮ ﻣﯽ ﻟﯿﺴﻪ .. ﻣﻦ ﻣﯿﮕﻢ ﺍﻻﻥ ﺑﺮﯾﻢ . -ﺍﮔﻪ ﻣﺮﺩﺍ ﺑﺎﻫﺎﻣﻮﻥ ﺩﺭ ﮔﯿﺮ ﺷﻦ ﭼﯽ .. -ﮔﻮﺷﻪ ﺣﯿﺎﻁ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﺷﺎﺧﻪ ﻣﯿﻠﻪ ﮔﺮﺩ ﯾﮏ ﻣﺘﺮﯼ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ .. ﻧﻔﺮﯼ ﯾﮑﯽ ﺑﮕﯿﺮﯾﻦ ﺗﻮ ﺩﺳﺘﺘﻮﻥ .. ﻓﻘﻂ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﯾﻪ ﻓﺮﺻﺘﯽ ﻫﻢ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﺑﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﺣﺪﺍﻗﻞ ﺷﻮﺭﺗﺸﻮﻧﻮ ﺑﭙﻮﺷﻦ ﮐﻪ ﺑﺘﻮﻧﻦ ﻓﺮﺍﺭ ﮐﻨﻦ ﺍﺯ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﺮﻥ ﺑﯿﺮﻭﻥ .. .. ﺣﻤﻠﻪ ﺭﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺑﺎ ﺭﻣﺰ ﯾﺎ ﮐﺲ ﻣﺎﻣﺎﻥ - .ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺩﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﯿﺪ .. ﺯﻧﺎ ﺟﯿﻎ ﮐﺸﯿﺪﻧﺪ - .. ﺍﯾﻦ ﺻﺪﺍﯼ ﭘﺴﺮﻣﻪ .. - ﺯﻭﺩ ﺑﺎﺷﯿﻦ ﺩﺭ ﺑﺮﯾﻦ .. ﻣﺮﺩﺍ ﺳﺮﯾﻊ ﺷﻮﺭﺕ ﻭ ﺷﻠﻮﺍﺭﺷﻮﻧﻮ ﭘﺎﺷﻮﻥ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭﻟﯽ ﻣﺎ ﺳﺮﯾﻊ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺗﻮ ﺗﺎ ﺯﻧﺎ ﺭﻭ ﻟﺨﺖ ﮔﯿﺮ ﺑﻨﺪﺍﺯﯾﻢ .. ﺻﺤﻨﻪ ﺧﻨﺪﻩ ﺩﺍﺭﯼ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ ﭘﯿﺮ ﻫﻨﺸﻮﻧﻮ ﺩﺳﺘﺸﻮﻥ ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﺒﻮﺩ ﮐﺠﺎ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻨﺪ ﺩﺭ ﺑﺮﻥ . ﺗﺮﺳﻮ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺍﻭﻧﯽ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﻓﮑﺮﺷﻮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ . ﭘﺮﻭﯾﺰ : ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺩﻭﻡ ﻋﻤﻠﯿﺎﺕ . ﻣﺎﻧﻮﺭ ﯾﺎ ﺭﺯﻣﺎﯾﺶ .. ﺳﻪ ﺗﺎﯾﯽ ﺩﺳﺘﺎﻣﻮﻧﻮ ﺑﺮﺩﯾﻢ ﻫﻮﺍ .. - ﯾﺎ ﮐﺲ ﻣﺎﻣﺎﻥ ... ﭘﺮﻭﯾﺰ ﺭﻓﺖ ﺟﻠﻮ ﺩﺭ ﺧﺮﻭﺟﯽ ﻭﺍﯾﺴﺎﺩ ﺗﺎ ﺯﻧﺎ ﻓﺮﺍﺭ ﻧﮑﻨﻦ . ﻣﺎ ﺩﻭ ﺗﺎ ﺧﻮﺩﻣﻮﻧﻮ ﻟﺨﺖ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻭ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺟﻠﻮ ﺩﺭ ﺣﺎﻻ ﭘﺮﻭﯾﺰ ﻟﺨﺖ ﺷﺪ ﻭ ﻫﺮ ﮐﺪﻭﻡ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﻃﺮﻑ ﻣﺎﻣﺎﻧﺎﻣﻮﻥ .. ﺳﺎﮐﺖ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ . ﻧﻤﯽ ﺩﻭﻧﺴﺘﻨﺪ ﭼﯿﮑﺎﺭ ﮐﻨﻦ . ﺍﻻﻥ ﺩﺭ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻣﻮﻗﻌﯿﺖ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ . ﺩﯾﮕﻪ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻓﮑﺮ ﻧﻤﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﺍﻭﻧﺎ ﻣﺎﺩﺭﻣﻮﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ . ﺍﻭﻧﺎ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﻣﺎ ﯾﮏ ﺯﻥ ﺑﺪ ﮐﺎﺭﻩ ﺣﺸﺮﯼ ﺗﻨﻮﻉ ﻃﻠﺐ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﮐﯿﺮ ﻫﺎﯾﯽ ﺗﺎﺯﻩ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻨﺪ .. ﮐﻤﺮ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺍﻟﻬﺎﻣﻮ ﺑﺎ ﯾﻪ ﺩﺳﺖ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻭﻧﻮ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺧﻮﺩﻡ ﮐﺸﻮﻧﺪﻡ .. ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ ﻣﯽ ﺯﺩ ﻭ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﻧﮑﻦ ﺁﺷﻐﺎﻝ ﺯﺷﺘﻪ .. ﻣﻦ ﻣﺎﻣﺎﻧﺘﻢ .. -ﮐﯿﺮﻣﻮ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺑﻪ ﮐﻮﻥ ﺧﻮﺷﮕﻠﺶ ﮐﻮﺑﯿﺪﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺒﯿﻦ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺑﺎﺗﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺑﺎﺑﺎﺗﻮ ﮔﻮﺵ ﮐﻨﯽ ﻣﻦ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﭼﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﺯﯾﺮ ﮐﯿﺮ ﺍﻭﻧﺎ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ ﻣﯽ ﺯﺩﯼ . ﺑﺒﯿﻨﻢ ﺑﺎﺑﺎ ﻣﯽ ﺩﻭﻧﻪ ﺷﻤﺎ ﺍﯾﺘﺠﺎ ﺳﮑﺲ ﭘﺎﺭﺗﯽ ﺩﺍﺷﺘﯿﻦ ؟ /؟ ﺍﻭﻥ ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻫﺎ ﻓﻘﻂ ﺑﺴﺎﻁ ﻋﺮﻕ ﺧﻮﺭﯼ ﺩﺍﺭﻥ . ﻣﻦ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻢ ﺷﻬﻮﺕ ﺩﺍﺭﻩ ﺍﺯ ﺳﺮ ﻭ ﺭﻭﺕ ﻣﯽ ﺑﺎﺭﻩ .. ﺳﺮﻭ ﺻﺪﺍ ﻧﮑﻦ . ﺍﻭﻧﻮ ﻗﻤﺒﻞ ﻧﺸﺎﻥ ﻭﺳﻂ ﻫﺎﻝ ﻧﺸﻮﻧﺪﻣﺶ . .. ﺧﺸﻢ ﻭ ﻫﻮﺱ ﺍﻣﻮﻧﻢ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﺩ . ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﮐﺴﺸﻮ ﺑﻠﯿﺴﻢ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﻭﺭ ﺑﺮﻡ ﻭ ﺳﺮ ﺣﺎﻝ ﺗﺮﺵ ﮐﻨﻢ . ﺫﻫﻨﺸﻮ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺗﺮ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺯﯾﺮ ﮐﯿﺮ ﭘﺴﺮﺵ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﮕﯿﺮﻩ . ﻭﻟﯽ ﺣﺲ ﮐﺮﺩﻡ ﺯﻧﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺟﻮﺭ ﺳﺮ ﺷﻮﻫﺮﺷﻮﻥ ﮐﻼﻩ ﻣﯽ ﺫﺍﺭﻥ ﺩﺭ ﭼﻨﺪ ﻟﺤﻈﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﻥ ﺧﻮﺩﺷﻮﻧﻮ ﻗﺎﻧﻊ ﮐﻨﻦ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﻋﺸﻖ ﻫﺎ ﻭﺍﺳﺸﻮﻥ ﻣﻔﻬﻮﻣﯽ ﻧﺪﺍﺭﻩ . ﻫﻤﻮﻥ ﺟﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﻣﻨﻮ ﻭﺍﺩﺍﺭ ﮐﺮﺩ ﺑﺮﻡ ﻃﺮﻓﺶ .. . ﺑﻬﺮﻭﺯ ﻭ ﭘﺮﻭﯾﺰ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﮔﺎﯾﯿﺪﻥ ﻣﺎﻣﺎﻧﺎﺷﻮﻥ ﺑﻮﺩﻧﺪ . ﺍﻭﻧﺎ ﺩﯾﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﭼﺎﺭﻩ ﺍﯼ ﺟﺰ ﺗﺴﻠﯿﻢ ﻧﺪﺍﺭﻥ . ﻭﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﭘﺴﺮﺍﺷﻮﻥ ﮐﻨﺎﺭ ﺑﯿﺎﻥ ﻭ ﺍﺯ ﻃﺮﻓﯽ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﯿﺪﻥ ﮐﻪ ﻟﻮ ﺑﺮﻥ . ﻭﻟﯽ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﻫﻢ ﻫﻨﻮﺯ ﯾﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺗﺮﺩﯾﺪ ﺩﺍﺷﺖ .. ﯾﻪ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﺍﯼ ﺑﻪ ﺑﻬﺮﻭﺯ ﮐﺮﺩﻩ ﮐﻪ ﮐﯿﺮﻭ ﺍﺯ ﮐﺲ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺑﯿﺘﺎ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﮑﺸﻪ ﺑﯿﺎﺩ ﻃﺮﻑ ﻣﺎ ﻭ ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﮐﻤﮑﻢ .. - ﺑﻬﺮﻭﺯ ﺟﺎﻥ ﺑﺒﺨﺶ ﻣﻨﻮ ﮐﻪ ﻣﺰﺍﺣﻢ ﻣﯽ ﺷﻢ . ﺟﺒﺮﺍﻥ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ .. ﺩﻭﺯﺍﺭﯾﺶ ﺍﻓﺘﺎﺩ .. ﮐﯿﺮﺷﻮ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺩﻫﻦ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﮐﺮﺩ - . ﺍﻟﻬﺎﻡ ﺧﺎﻧﻮﻡ ﺷﻨﯿﺪﻡ ﺧﻮﺏ ﺳﺎﮎ ﻣﯽ ﺯﻧﯽ ﺩﻫﻦ ﺑﺎﺯ ﮐﻦ ﺑﯿﻨﻢ .. ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻏﺮﯾﺐ ﻧﻮﺍﺯ ﺑﻮﺩ . ﺑﺎ ﺍﺷﺘﻬﺎ ﺩﻫﻨﺸﻮ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﮐﯿﺮ ﺑﻬﺮﻭﺯﻭ ﻭﺍﺳﺶ ﺳﺎﮎ ﺑﺰﻧﻪ ﻣﻨﻢ ﺩﺭ ﺟﺎ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺗﻮﯼ ﮐﺴﺶ .. . ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﺎ ﻭ ﻧﯿﻤﺮﺥ ﺑﻪ ﻗﯿﺎﻓﻪ ﺍﺵ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ . ﺩﺍﺷﺖ ﺣﺎﻝ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ . ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻓﻘﻂ ﺍﺯ ﺳﺎﮎ ﺯﺩﻥ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻪ .. ﮐﺴﺶ ﺧﯿﺲ ﺧﯿﺲ ﺑﻮﺩ .. ﺣﺎﻻ ﻣﯽ ﺗﻮﻧﺴﺘﻢ ﻫﺮ ﭼﯽ ﺩﻟﻢ ﺑﺨﻮﺍﺩ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﻢ ﻭ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﻧﺸﻨﻮﻡ .. ﺑﻬﺮﻭﺯ ﺩﺳﺘﺎﺷﻮ ﺁﺭﻭﻡ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺩﻭ ﻃﺮﻑ ﺻﻮﺭﺕ ﻣﺎﺩﺭﻡ .. ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﻃﺮﻑ ﺑﯿﺘﺎ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺳﺮﺍﻍ ﭘﺮﻭﯾﺰ ﻭ ﭘﺮﯼ .. ﺗﻠﻤﺒﻪ ﺯﺩﻥ ﻣﻦ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺷﺖ . ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﯼ ﺩﺭﺷﺖ ﻭ ﺳﻔﺖ ﻣﺎﺩﺭﻣﻮ ﺑﺎ ﺟﻔﺖ ﺩﺳﺘﺎﻡ ﻓﺸﺎﺭﺵ ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺘﻢ . ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺭﻭﺯ ﺳﻔﺖ ﺗﺮ ﻭ ﺩﺭﺷﺖ ﺗﺮ ﻣﯽ ﺷﺪ . - ﻣﺎﻣﺎﻥ ﻓﺪﺍﯼ ﺍﻭﻥ ﭘﺎﻫﺎﯼ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﻭ ﺷﮑﻢ ﻻﻏﺮ ﻭ ﮐﻮﻥ ﺑﺮ ﺟﺴﺘﻪ ﺍﺕ ﺑﺸﻪ ﺍﻣﯿﺪ .. ﻗﻮﻝ ﻣﯿﺪﻡ ﺍﮔﻪ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﮑﻨﻤﺖ ﮐﯿﺮﻡ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﯽ ﮐﻪ ﻫﺴﺖ ﮐﻠﻔﺖ ﺗﺮ ﻭ ﺗﯿﺰ ﺗﺮ ﺷﻪ .. ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﮔﺎﯾﯿﺪﻥ ﺍﻟﻬﺎﻡ ﺟﻮﻧﻢ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺍﻭﻥ ﺩﺳﺘﺸﻮ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺭﻭ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﮐﻪ ﭼﺴﺒﯿﺪﻩ ﺑﻪ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﺵ ﺑﻮﺩ . ﻭ ﺑﺎ ﻓﺸﺎﺭ ﺭﻭ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﻡ ﻣﯽ ﻏﻠﺘﻮﻧﺪ .. ﺣﺲ ﮐﺮﺩﻡ ﻃﻮﺭﯼ ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩﻩ ﮐﻪ ﺁﺑﺶ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﯿﺎﺩ . ﺑﺎﺯﻡ ﺧﻮﺏ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺳﻪ ﻧﻔﺮﻣﻮﻥ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺣﻤﻠﻪ ﺭﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻨﯿﻢ ﺟﻖ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﻭ ﺍﺯ ﻓﺸﺎﺭ ﺁﺑﻤﻮﻥ ﮐﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ . ﺍﻣﺎ ﺑﺎ ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﮔﺎﯾﯿﺪﻥ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺟﻮﻥ ﺁﺑﻢ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺮ ﮔﺸﺖ .. ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺣﺎﻝ ﺑﺎ ﭼﻨﺪ ﺿﺮﺑﻪ ﻓﺸﺎﺭﯼ ﮐﯿﺮﻣﻮ ﮐﻮﺑﻮﻧﺪﻡ ﺑﻪ ﺗﻪ ﮐﺲ ﺍﻟﻬﺎﻡ ﻭ ﺍﻟﻬﺎﻡ ﺩﺳﺘﺎﺵ ﺷﻞ ﺷﺪ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﭼﻨﺪ ﻟﺤﻈﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﻓﺮﻣﻮﻥ ﻣﯿﺪﻩ .. ﯾﻌﻨﯽ ﺑﺮﯾﺰﻡ ﺗﻮﮐﺴﺶ .. -ﺑﻬﺰﺍﺩ ﺟﺎﻥ ﺗﻮ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺗﻮﻧﯽ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻨﯽ ﺗﻮ ﺩﻫﻨﺶ -ﻧﻪ ﻧﮕﻬﺶ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭﺍﺳﻪ ﮐﻮﻧﺶ . ﻫﻨﻮﺯ ﺧﯿﻠﯽ ﮐﺎﺭ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ ﮐﻢ ﺑﯿﺎﺭﻡ .. -ﺑﻬﺰﺍﺩ ﺟﺎﻥ ﻓﻌﻼ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﻦ ﮐﺴﺸﻮ ﺑﮑﻦ .. ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻮﻥ ﺑﺎﺯﻡ ﻭﻗﺖ ﺩﺍﺭﯼ .. - ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﯿﺎ ﺑﮕﯿﺮ ﺟﻮﻭﻭﻭﻭﻭﻥ ﻓﺪﺍﯼ ﺍﻭﻥ ﮐﺴﺴﺴﺴﺴﺴﺖ .. ﺯﯾﺮ ﮔﻮﺷﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﯾﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﮔﺸﺎﺩﻩ ﻭﻟﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﺗﻨﮓ ﺗﺮﯾﻦ ﻭ ﻧﺎﺯ ﺗﺮﯾﻦ ﻭ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﮐﺲ ﺩﻧﯿﺎﺳﺖ . ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﻣﻮ ﺑﻬﺶ ﭼﺴﺒﻮﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺑﺎ ﺩﺳﺘﺎﻡ ﺑﺎ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﺳﺮﺵ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﺣﺲ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺁﺑﻢ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﯿﺎﺩ . . ﺑﺪﻭﻥ ﻫﯿﭻ ﺣﺮﮐﺘﯽ ﮐﯿﺮﻣﻮ ﺗﺎ ﺗﻪ ﮐﺲ ﺭﺳﻮﻧﺪﻩ ﺛﺎﺑﺖ ﻧﮕﻬﺶ ﺩﺍﺷﺘﻢ . ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﻟﺬﺕ ﻭ ﺟﺎﯾﮕﺎﻩ ﮐﯿﺮ ﺩﺍﺧﻞ ﮐﺲ ﺍﻟﻬﺎﻡ ﺟﻮﻥ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ . ﺗﺎ ﻟﺤﻈﺎﺗﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﮐﯿﺮ ﺑﻬﺰﺍﺩ ﺟﺎﻧﺸﯿﻦ ﮐﯿﺮ ﻣﻦ ﻣﯽ ﺷﺪ .. ﺑﻬﺰﺍﺩ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺯﯾﺮ .. ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻮﺩ ﻣﻦ ﮐﺎﺭﻡ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﻪ ﺑﻌﺪ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﮐﻨﻪ .. -ﺩﺍﺭﻩ ﻣﯿﺎﺩ .. ﺟﻮﻭﻭﻭﻭﻭﻥ ﺟﻮﻭﻭﻭﻭﻭﻥ ﺧﯿﻠﯽ ﺭﻭﻭﻭﻭﻭﻥ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﯿﺎﺩ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺟﻮﻥ .. ﺍﯾﻦ ﮐﯿﺮﻭ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ ﻋﺸﻖ ﮐﻦ .. ﮐﯿﺮﻡ ﺗﻮﯼ ﮐﺲ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﮐﺎﻣﻼ ﺷﻞ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﺎﯾﺪ ﺷﻘﺶ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ . ﺁﺑﻤﻮ ﺑﺎ ﻟﺬﺕ ﺗﻮﮐﺲ ﺍﻟﻬﺎﻡ ﺟﻮﻧﻢ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ . ﺩﺭﺟﺎ ﮐﯿﺮﻣﻮ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﮐﺸﯿﺪﻡ .. ﺑﻬﺰﺍﺩ ﺣﺎﻻ ﻣﯽ ﺗﻮﻧﯽ ﻓﺮﻭ ﮐﻨﯽ ﺗﻮ ﮐﺲ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ . ﺍﻭﻥ ﺯﯾﺮ ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺸﯿﺪ ﺗﺎ ﻣﻦ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﺖ ﻗﺒﻠﯽ ﺧﻮﺩﻡ ﻓﺮﻭ ﮐﻨﻢ ﺗﻮ ﮐﻮﻥ ﻣﺎﻣﺎﻥ .. ﮐﯿﺮﻣﻮ ﺩﺭﺟﺎ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺗﻮﯼ ﺩﻫﻦ ﺍﻟﻬﺎﻡ ﺟﻮﻥ - .. ﻣﺎﻣﺎﻥ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺟﻮﻥ ﺳﺎﮎ ﺑﺰﻥ ﺑﻘﯿﻪ ﺁﺑﻤﻮ ﺑﺨﻮﺭ .. ﺑﺎ ﺳﺎﮎ ﺯﺩﻥ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﮐﯿﺮﻡ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺷﻖ ﺷﺪ . ﺑﺎ ﻟﺬﺕ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﻗﻄﺮﻩ ﺁﺑﯽ ﺭﻭ ﮐﻪ ﺗﻮﯼ ﮐﯿﺮﻡ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺧﻮﺭﺩ . ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺷﻖ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ . ﮐﻮﻥ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﭼﻪ ﺣﺎﻟﯽ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ ﻭﺍﺳﻪ ﮔﺎﯾﯿﺪﻥ . - ﻣﺎﻣﺎﻥ ﻓﺪﺍﯼ ﺍﻭﻥ ﭼﯿﻦ ﻫﺎﯼ ﺩﻭﺭ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﮐﻮﻧﺖ .. ﺩﻟﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺩ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺍﻭﻥ ﭼﯿﻨﻬﺎ ﺗﻮ ﺭﻭ ﺑﮑﻨﻢ .. ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺩﻫﻨﺶ ﺁﺯﺍﺩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ .. -ﺍﻣﯿﺪ ﻫﺮ ﮐﺎﺭﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ ﺑﮑﻦ .. ﺑﮑﻦ .. ﺩﺍﺭﻡ ﺑﻪ ﮐﯿﺮﺕ ﻋﺎﺩﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ - ﻣﺎﻣﺎﻥ ﭼﯽ ﺩﺍﺭﯼ ﻣﯿﮕﯽ ﺗﻮ ﮐﻪ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺑﻪ ﻋﺮﺵ ﺭﺳﯿﺪﯼ . -ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺑﺎﺑﺎﺕ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﯽ .. -ﺑﻪ ﺷﺮﻃﯽ ﮐﻪ ... -ﺑﺎﺷﻪ ﺑﺎﺷﻪ ﻫﺮ ﭼﯽ ﺗﻮ ﺑﺨﻮﺍﯼ ﻭ ﺑﮕﯽ .. ﻗﻮﻝ ﻣﯿﺪﻡ .. ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻣﺎ ﺳﻪ ﺗﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﻫﻢ ﭘﯿﻤﺎﻥ ﺩﯾﮕﻪ ﺣﺴﺎﺑﻤﻮﻥ ﺍﺯ ﺳﺎﯾﺮﯾﻦ ﺟﺪﺍ ﺑﻮﺩ .. -ﺍﻣﯿﺪ ﺟﺎﻥ ﺍﮔﻪ ﻣﯿﺸﻪ ﯾﻪ ﺩﺳﺘﯽ ﺑﻪ ﺳﺮ ﻭ ﮔﻮﺵ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﮑﺶ . ﻣﻦ ﺗﺎﺯﻩ ﺍﺷﺘﻬﺎﺷﻮ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺍﯾﻦ ﻭﺭ . ﻧﮕﺎﻩ ! ﭘﺮﻭﯾﺰ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﺎﻣﺎﻧﺶ ﭘﺮﯼ ﺭﻭ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ ﻃﻔﻠﮏ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﯿﺘﺎ ﭼﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﺯﻝ ﺯﺩﻩ ﺑﺎ ﺯﺍﺭ ﻭ ﺍﻟﺘﻤﺎﺱ ﺑﻘﯿﻪ ﺭﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ - ﻧﻮﮐﺮﺗﻢ ﺑﻬﺰﺍﺩ ﺟﺎﻥ - ﻓﺪﺍﯼ ﻣﺮﺍﻣﺖ ﺍﻣﯿﺪ ﺧﺎﻥ - .. ﺑﺎ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺍﻟﻬﺎﻡ . .. ﮐﯿﺮﻣﻮ ﺍﺯ ﺗﻮﮐﻮﻥ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﻭ ﺗﺎ ﺭﻓﺘﻢ ﻃﺮﻑ ﺑﯿﺘﺎ ﺍﻭﻥ ﺑﺎ ﯾﻪ ﺳﺮﻋﺘﯽ ﺧﻮﺩﺷﻮ ﺭﺳﻮﻧﺪ ﻃﺮﻑ ﻣﻦ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﮐﯿﺮﻣﻮ ﺗﻮ ﺩﺳﺘﺶ ﺑﮕﯿﺮﻩ ﺍﻭﻧﻮ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺗﻮﯼ ﺩﻫﻨﺶ ﮐﻪ ﺗﻌﺠﺐ ﮐﺮﺩﻡ . ﮐﻒ ﺩﺳﺘﻤﻮ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺭﻭ ﮐﺴﺶ ﻭﺍﻧﮕﺸﺘﺎﻣﻮ ﻓﺮﻭ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻣﺶ ﺩﺍﺧﻞ - ﺟﻮﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻥ ﺍﻣﯿﺪ ﺟﻮﻥ .. ﺑﻬﺰﺍﺩ ﮐﻪ ﺭﻓﺖ .. ﮐﺴﺴﺴﻤﻮ ﻭﻟﺶ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ ﺣﺎﻻ ﻣﻦ ﺍﺯﺕ ﮐﯿﺮ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻡ -ﻧﺘﺮﺳﯿﻦ ﻧﺘﺮﺳﯿﻦ . ﻣﺎ ﻫﻤﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻫﺴﺘﯿﻢ . ﻭﻗﺖ ﻭﺳﯿﻌﻪ .. ﺭﻭ ﺯﻣﯿﻦ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﭘﺎﻫﺎﺷﻮ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ ﺭﻭ ﺷﻮﻧﻪ ﻫﺎﻡ ﺍﻭﻧﻮ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺧﻮﺩﻡ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﮐﯿﺮﻣﻮ ﻓﺮﻭ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﮐﻮﺳﺶ ﻭ ﺣﺎﻟﺘﻤﻮﻥ ﻃﻮﺭﯼ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺗﻮﯼ ﻫﻢ . ﮐﻤﺮﺷﻮ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻭﻧﻮ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﭼﺴﺒﻮﻧﺪﻡ ﻭ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﮐﺮﺩﻧﺶ ﺍﻭﻧﻮ ﻣﯽ ﺑﻮﺳﯿﺪﻡ .. ﻣﺎﺩﺭ ﺑﻬﺰﺍﺩﻭ ﺭﺍﺣﺖ ﺗﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻣﺶ . ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻧﻈﺮ ﮐﻪ ﻭﺍﺳﻪ ﺟﻠﻮ ﮔﯿﺮﯼ ﺯﯾﺎﺩ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻓﺸﺎﺭ ﻧﻤﯽ ﺁﻭﺭﺩﻡ . ﯾﻪ ﺩﺳﺘﻢ ﺩﻭﺭ ﮐﻤﺮﺵ ﺑﻮﺩ .. ﻧﯿﻤﺴﺎﻋﺖ ﮐﺮﺩﻣﺶ ﺗﺎ ﺍﻭﻧﻮ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺍﺭ ﮔﺎﺳﻢ ﺭﺳﻮﻧﺪﻡ . ﺣﺎﻻ ﻣﻦ ﻭ ﭘﺮﻭﯾﺰ ﺟﺎ ﺑﻪ ﺟﺎ ﮐﺮﺩﯾﻢ . ﺍﻭﻥ ﺍﻭﻣﺪ ﺳﺮﺍﻍ ﺑﯿﺘﺎ ..ﻣﻦ ﺭﻓﺘﻢ ﺳﺮﺍﻍ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﭘﺮﯼ ﺍﻭﻥ . ﻫﺮ ﺳﻪ ﺗﺎ ﺯﻥ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺍﻧﺪﺍﻣﯽ ﺷﺒﯿﻪ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ . ﺷﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﻭﺭﺯﺵ .. - ﺑﺒﯿﻨﻢ ﺍﻣﯿﺪ ﺟﻮﻥ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﻧﻔﺮﯼ ﮐﻪ ﮔﺎﯾﯿﺪﯼ ﻭﻗﺘﺸﻮ ﺩﺍﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﺎ ﯾﮑﯽ ﺣﺎﻝ ﺑﺪﯼ ؟ /؟ - ﺑﺒﯿﻨﻢ ﮐﯿﺮ ﭘﺴﺮﺕ ﺳﯿﺮﺕ ﻧﮑﺮﺩ ؟ /؟ - ﭼﺮﺍ ﻫﺮ ﻏﺬﺍﯾﯽ ﯾﻪ ﻣﺰﻩ ﺍﯼ ﺩﺍﺭﻩ ؟ /؟ -ﺍﮔﻪ ﭼﻨﺪ ﻣﺪﻝ ﻏﺬﺍ ﺑﺨﻮﺭﯼ ﺭﻭ ﺩﻝ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ .. . ﺳﻮﺭﺍﺥ ﮐﻮﻥ ﭘﺮﯼ ﻣﻨﻮ ﺑﻪ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩ . ﺍﻭﻝ ﺍﻧﮕﺸﺘﻤﻮ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﻮﺵ ﺗﺎ ﯾﻪ ﻗﻠﻖ ﮔﯿﺮﯼ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺑﮑﻨﻢ . - ﺁﻫﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻪ ﺩﺭﺩﻡ ﮔﺮﻓﺖ ..ﺁﺧﺨﺨﺨﺨﺨﺨﺨﺦ . ﻭﻟﻢ ﮐﻦ .. -ﺍﻧﮕﺸﺘﻮ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﮐﯿﺮﻣﻮ ﯾﻪ ﺿﺮﺏ ﻭ ﺧﺸﮏ ﮐﺮﺩﻣﺶ ﺗﻮ ﮐﻮﻥ ﭘﺮﯼ .. ﭘﺮﻭﯾﺰ ﻓﻘﻂ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﯾﺪ - .. ﺍﻣﯿﺪ ﺟﺎﻥ ﻫﺮ ﺟﻮﺭ ﺭﺍﺣﺘﯽ ﻣﯽ ﺗﻮﻧﯽ ﺭﻭﻣﺎﺩﺭﻡ ﺳﻮﺍﺭ ﺷﯽ . ﺍﯾﻦ ﯾﻪ ﺗﯿﮑﻪ ﺭﻭ ﺣﻘﺶ ﺑﻮﺩ . ﺭﺍﺳﺘﺶ ﻣﻦ ﺩﻟﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺧﻮﺩﻡ ﺗﻨﺒﯿﻬﺶ ﮐﻨﻢ .. ﺩﻟﻢ ﻧﯿﻮﻣﺪ .. ﻭﻟﯽ ﺍﻣﯿﺪ ﺟﺎﻥ ﯾﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﮐﻪ ﮐﻮﻧﺸﻮ ﮔﺎﯾﯿﺪﯼ ﮐﺴﺸﻢ ﺑﯽ ﻧﺼﯿﺐ ﻧﺬﺍﺭ . . ﯾﻪ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﮐﻮﻥ ﺗﻨﮓ ﻭ ﭼﺴﺒﻨﺎﮐﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﮐﻮﻥ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺑﻬﻢ ﮐﯿﻒ ﺩﺍﺩ -ﺍﻣﯿﺪ ﺩﺭﺩﻡ ﻣﯿﺎﺩ .. ﻭﻟﯽ ﺑﮑﻦ ﺣﺎﻟﺘﻮ ﺑﮑﻦ .. ﻓﻘﻂ ﺗﻮ ﺭﻭ ﺟﻮﻥ ﻣﺎﻣﺎﻧﺖ ﺗﻮ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﮐﯿﺮﺕ ﻗﺴﻢ ﻓﻘﻂ ﺁﺑﺘﻮ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ ﻭﺍﺳﻪ ﮐﺴﻢ . ﺍﯾﻦ ﺟﻮﺭﯼ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺣﺎﻝ ﺑﺪﻩ .. - ﻓﺪﺍﺕ ﻣﯿﺸﻢ ﭘﺮﯼ ﺟﻮﻥ ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻦ ﻣﻦ ﺟﻼﺩﻡ .. ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﮐﻮﻥ ﭘﺮﯼ ﺭﻭ ﮔﺎﯾﯿﺪﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺳﺮﺍﻍ ﮐﺴﺶ . ﺍﻭﻥ ﻃﺮﻑ ﺑﻬﺮﻭﺯ ﻭ ﭘﺮﻭﯾﺰ ﺟﺎﺷﻮﻧﻮ ﻋﻮﺽ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ .. ﻭ ﺩﻭ ﺑﻪ ﯾﮏ ﻫﻢ ﮐﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ .. ﻣﻨﻢ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺩﻗﺎﯾﻘﯽ ﮐﯿﺮﻣﻮ ﺍﺯ ﮐﻮﻥ ﭘﺮﯼ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻡ ﺳﺮﺍﻍ ﮐﺴﺶ .. ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﮐﺴﺸﻢ ﻣﺜﻞ ﮐﻮﻧﺶ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﺩﯾﮕﻪ ﺗﻨﮓ ﺗﺮ ﺑﻮﺩ - ﭘﺮﻭﯾﺰ ﻋﺠﺐ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺗﻮﭘﯽ ﺩﺍﺭﯼ .. ﯾﻪ ﭼﻨﺪ ﺷﺐ ﺑﻬﻤﻮﻥ ﻗﺮﺽ ﻣﯽ ﺩﺍﺩﯼ ﺑﺪ ﻧﺒﻮﺩ - ﺍﻭﻧﻮ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺷﻮ ﺍﺯ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺑﮕﯿﺮﯼ ﻣﺎ ﭘﺴﺮﺍ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺑﻪ ﺧﻨﺪﯾﺪﻥ .. ﻟﺐ ﻭ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﯼ ﭘﺮﯼ ﺭﻭ ﻣﯽ ﺑﻮﺳﯿﺪﻡ ﻭ ﺍﺯ ﺭﻭﺑﺮﻭ ﺍﻭﻧﻮ ﮐﻪ ﻃﺎﻗﺒﺎﺯ ﻭﺳﻂ ﺣﺎﻝ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺗﻨﺪ ﺗﻨﺪ ﻣﯽ ﮔﺎﯾﯿﺪﻡ .. - ﺁﺧﺨﺨﺨﺨﺦ ...ﺍﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻓﻔﻔﻔﻔﻒ .. ﺍﻣﯿﺪ ﺟﻮﻥ .. ﺑﺎﺯﻡ ﺩﺍﺭﻡ ﺍﻭﻥ ﺟﻮﺭﯼ ﻣﯿﺸﻢ .. ﭘﺮﻭﯾﺰ : ﺍﻣﯿﺪ ﺟﺎﻥ ﻭﻟﺶ ﻧﮑﻦ ﮐﻪ ﺍﮔﻪ ﺁﺑﺶ ﻧﯿﺎﺩ ﺧﻠﻘﺶ ﺗﻨﮓ ﻣﯿﺸﻪ .. ﻭﺍﺳﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﻫﻤﺶ ﺧﻠﻘﺶ ﺗﻨﮓ ﺑﻮﺩ .. ﺑﺎﺑﺎ ﺯﯾﺎﺩ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﺍﻭﻥ ﺍﺭ ﺿﺎ ﺷﻪ . ﺧﻮﺩﻡ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﭘﺸﺖ ﺩﺭ ﺣﺮﻓﺎﺷﻮﻧﻮ ﺷﻨﯿﺪﻡ .. ﭘﺮﯼ ﺣﺮﻓﯽ ﻭﺍﺳﻪ ﮔﻔﺘﻦ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﻭﻟﯽ ﻣﻦ ﺑﺎ ﻓﺸﺎﺭ ﻭ ﺳﺮﻋﺖ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ ﺍﻭﻧﻮ ﻣﯽ ﮔﺎﯾﯿﺪﻡ ﺗﺎ ﻣﺰﻩ ﻭ ﻃﻌﻢ ﻭ ﻟﺬﺕ ﺑﺨﺸﯽ ﮐﯿﺮ ﻣﻦ ﺍﺯ ﯾﺎﺩﺵ ﻧﺪﺍﺭﻩ .. - ﺁﻫﻬﻬﻬﻪ ﻧﻬﻬﻬﻬﻬﻪ ﺍﻣﯿﺪ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﯿﺎﺩ .. ﺩﺳﺘﺸﻮ ﺑﻪ ﮐﺴﺶ ﻣﺎﻟﯿﺪﻩ ﻭ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﺎ ﺍﺭﺿﺎ ﺷﺪﻧﺶ ﻣﻨﻢ ﺩﯾﮕﻪ ﺧﻮﺩﻣﻮ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ ﺭﻭﺵ .. ﻟﺤﻈﺎﺗﯽ ﺑﻌﺪ 6 ﺗﺎﯾﯽ ﺩﺭ ﻫﻢ ﺷﺪﯾﻢ ﻭ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﺍﺯ ﻫﻢ ﮐﺎﻡ ﮔﺮﻓﺘﯿﻢ . ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺬﺍﺷﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﻭﻗﺖ ﺩﺭ ﻣﯿﻮﻥ ﯾﻪ ﺑﺮ ﻧﺎﻣﻪ 6 ﻧﻔﺮﻩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ .. ﻫﺮﭼﻨﺪ ﺍﮔﻪ ﮐﺎﺭ ﺧﺎﺻﯽ ﭘﯿﺶ ﻧﻤﯿﻮﻣﺪ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺐ ﺟﻤﻌﻪ ﻫﺎ ﺑﺮ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩ . ﻣﻦ ﻭ ﻣﺎﻣﺎﻧﯽ ﻋﻼﻭﻩ ﺑﺮ ﺍﻭﻥ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﺑﺎ ﺧﻮﻧﻪ ﻧﺒﻮﺩ ﺧﻮﺩﻣﻮﻧﻮ ﮐﺎﻣﻼ ﻟﺨﺖ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻭ ﻫﺮ ﮔﻮﺷﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﻧﻪ ﯾﻪ ﺳﮑﺴﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﮔﺎﺭ ﻣﯽ ﺫﺍﺷﺘﯿﻢ . ﺳﮑﺲ ﺗﻮﯼ ﺣﻤﻮﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﺣﺎﻝ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ . ﻣﺎﺳﺎﮊﮐﻤﺮ ﻭ ﮐﻮﻥ ﻣﺎﻣﺎﻥ .. ﺑﻌﺪ ﮐﯿﺮﻭ ﻓﺮﻭ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﮐﻮﻥ ﺑﻪ ﺩﺍﺧﻞ ﮐﺲ .. ﺑﻬﺰﺍﺩ ﻭ ﭘﺮﻭﯾﺰ ﻫﻢ ﺑﺎ ﻣﺎﻣﺎﻧﺸﻮﻥ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪ .. ﺣﺎﻻ ﺩﯾﮕﻪ ﺣﻖ ﻧﺪﺍﺷﺘﯿﻢ ﺑﻪ ﻣﺎﻣﺎﻧﺎﻣﻮﻥ ﺑﮕﯿﻢ ﺟﻨﺪﻩ ﭼﻮﻥ ﺍﻭﻧﺎ ﺩﯾﮕﻪ ﺧﻼﻑ ﻧﻤﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺧﺎﻧﻮﻣﺎﯼ ﺧﻮﺑﯽ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ....
نوشته : راج
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#800
Posted: 7 Mar 2015 19:25
مامانم و آقا شهرام قصاب
داستان باور نکردنی سکس مامانم با آقا شهرام- قسمت اول
سلام دوستان٬ داستانی رو که میخوام براتون بگم شاید باور نکنید !! چون خودمم اول باورم نمی شد! ولی این واقعی واقعی هست٬ حالا میگم تا بدونین شما هم...
من اسمم بهروز هست و 22 سالمه. این جریان بر میگرده به 3 سال پیش که من 19 ساله بودم. پدرم کارمند هست و به همین دلیل اکثر وقت ها تو ماموریت تو این شهر و اون شهر هست. من و خواهر بزرگم تنها بچه های خونواده ایم. البته خواهرم 2 سال پیش که شوهر کرد برای زندگی با شوهرش به خاطر کار شوهرش مجبور شدند چند سالی برن کرمانشاه واسه زندگی٬ اینم بگم که خود ما ساکن کرج هستیم. من ومامانم اکثر وقت ها تنها بودیم چون که پدرم همیشه تو ماموریت بود و دیر به دیر می اومد خونه.
سرتونو درد نیارم ٬ من یه مامان دارم که اسمش زهره هست. حدوده 43 سالش هست٬ قد متوسط و هیکل رو فرمی داره٬ سینه های گرد و سفتی داره که نوک سینه هاش کمی رو به جلو هست و باعث میشه اونو خیلی سکسی نشون بده . و اما بگم که کون مامانم انقدر بزرگه که باورش سخته ! چون یادمه هر وقت که تو کوچه یا خیابون میره تمام مرد ها خیره میشن به کونش که از زیر مانتو بد جوری خودنمایی میکنه و این ور اونور میشه٬ البته نه که چاق باشه نه٬ ولی انقدر این کون وسینه هاش تاقچه سکسی هستند که هر مردی میمیره واسش.
و اما این جریان بر میگرده به تابستون 3 سال قبل که بابام برای ماموریت رفته بود کرمانشاه و گفت چند روزی پیش هانیه خواهرم هم می مونه.
هوا خیلی گرم بود اون روز تازه از باشگاه اومده بودم خونه٬ مامانم گفت تو خونه گوشت نداریم میرم قصابی محل تا یه کم گوشت بگیرم واسه ناهار درست کردن٬ بابات که برگشت از سفر می گم یه گوسفند کوچیک بگیره و بکشیم تا بریزیم تو فیریزر آخه من نمیتونم هی تو این گرما واسه گوشت هر یکی دوروزی برم قصابی و بیام. مامان رفتو برگشت ولی گوشت نگرفته بود ٬ گفتم چی شد پس ؟ گفت گوشت تازه نداشت٬ گفت فردا میاریم. به آقا شهرام واسه یه گوسفند کوچیک گفتم گفت فردا اگه تونست میاره خودش و خودشم سرشو تو حیاط میبره.
گذشت تا اینکه من فردا ساعت های 10 صبح می خواستم برم باشگاه و از اونور به مامان گفتم میرم خونه بچه ها تا عصر میخوایم بریم واسه احسان دوستم یه سیستم کامپیوتر بخریم و شب بر میگردم٬ مامان گفت بمون تا اگه آقا شهرام گوسفند اورد باشی کمکش دست تنهاست٬ منم که کلا بدم می اومد از این کارا گفتم و ل کن اگه میخواست بیاد تا حالا اومده بود. خلاصه رفتم باشگاه و بعدش پیش احسان دوستم٬ ولی چون پولش هنوز جور نبود نشد که واسه عصر بریم٬ یه ناهاری خوردیم و خداحافظی کردیم و بر گشتم خونه. نزدیک خونه که رسیدم دیدم جلو در خون ریخته٬ مطمئن شدم که آقا شهرام اومده و رفته و منم از کمک کردن بهش راحت شدم.
رفتم تو دیدم کسی تو حیاط نیست همه آشغال های گوسفنده هم جم شده٬ ساعت حدودای 5/1 تا 2 بود . جلویه در حال که رسیدم دیدم که یه جفت گیوه ( کفش ) پشت دره٬ تعجب کردم و رفتم تو دیدم از تو آشپزخونه صدای خنده مامان میاد که داره با یه مرد حرف میزنه و می خندند. یواش رفتم تو٬ سرمو از کنار در اهسته بردم تو نگاه کردم دیدم اقا شهرام تو آشپزخونه پیشه مامانم دارن گل می گنو گل می شنوفن ! البته داشتن گوشت های گوسفند رو خرد میکردن و واسه گذاشتن تو فیریز بسته بندی٬ مامانم چادر که از سرش افتاده بود و موهاش بیرون بود البته هی چادرو میکشید بالا ولی باز می افتاد٬ یه بلوزه سفید پوشیده بود که خیلیم تنگ بود و یقش کاملا باز بود و برجستگی بالای سینش مشخص بود٬ یه شلوار استریج هم پاش بود که وقتی چادرش می افتاد تمام برجستگی رون هاش و اون کون قلنبه و تاقچش میزد بیرون. خواستم برم تو ولی نمی دونم چرا نرفتم و پیش خودم گفتم بزار ببینم چی می شه !
رفتم تو پذیرایی و از پنجره اونجا تو آشپزخونه رو دید می زدم٬ مامانم کلا چادرشو برداشتو کنار گذاشت و کون گندشو که تو اون شلوار تنگ داشت منفجر میشد رو به نمایش گذاشته بود. کار گوشتا که تموم شد آقا شهرام دستشو شست و اومد که بره دستشو دراز کرد که با مامانم دست بده٬ مامانم یه کم نگاش کرد و بعد دستشو گذاشت تو دستهای گنده آقا شهرام٬ چند لحظه ای آقا شهرام دست مامانم رو با دستاش مالید بعد ولش کرد خداحافظی کردو رفت. وقتی رفت دیدم مامانم دستی رو که با اون دست داده بود بو کرده نفس عمیقی کشیده با لبخندی که معلوم بود چقدر حشری هست دستشو از رو شلوار مالید به کسش و رفت تو آشپزخونه. شاخم در اومده بود هم ناراحت بودم هم کنجکاو که چی میشه. یواش رفتم تو حیاط بعد اومدم تو انگار که تازه اومده باشم خونه. مامان تعجب کرد و گفت سلام مگه نگفتی شب میای خونه ؟ گفتم چرا ولی جور نشد بریم افتاد واسه فردا. رفتم تو اتاقم و همش تو فکر بودم یه چرتی زدم و بیدار شدم دیدم مامان داره پای تلفن شماره میگیره٬ یه کم که حرف زد تا متوجه شد من بیدارم قطع کرد٬ منم خودمو زدم به اون راه که تو باغ نیستم و گفتم راستی گوسفند آورد بکشه ؟ مامان گفت آره٬ کلیم زحمت کشید ٬ ولی پولشو گفتم بابات که اومد میارم اونم قبول کرد. تو دلم گفتم چرا نباید قبول کنه٬ شایدم به جای پول چیزه دیگه ای می خواد !
رفتم سمت تلفن یعنی می خوام به دوستم زنگ بزنم٬ شماره هارو چک کردم دیدم شماره ای که مامان تماس گرفته هست٬ شماررو نشناختم. رفتم پای کامپیوتر و برنامه << مودم اسپای >> که واسه کنترل و ظبط تلفن هاست رو نصب کردم تا ببینم مامان با کی حرف میزده که یهو اونطوری قطش کرد! اینم بگم کسایی که از کامپیوتر سر در می آرن این برنامه رو هم می شناسن و هم اینکه برنامه جالبیه. کامپیوترو روشن گذاشتم و به مامان گفتم خاموشش نکنه آخه دارم ویروس یابی میکنم.
غروب بود که مامان گفت برو 3 2 تا نون بگیر واسه شام٬ رفتم سر محله نون گرفتم داشتم بر می گشتم گفتم بزار از جلو قصابی رد بشم ببینم آقا شهرام هستش یا نه ٬ دیدم پشت میز نشسته و داره با تلفن حرف میزنه و میخنده٬ شک نداشتم که مامانمه. < اینم بگم که آقا شهرام یه هیکل مردونه و 4شونه داشت و بر عکس اکثر قصابها نه سیبیل داشت نا که سرو وضع گوشتی و کثیف. و کلا خیلی به خودش میرسید.سینه هاش پر مو بود و دستای کلفتی داشت که واسه زن ها خیلی جذاب به نظر می رسه >
خلاصه امودم زود برم خونه یه دفعه یه چیزی نظرمو جلب کرد ٬ آره شماره تابلو مغازه با شماره ای که مامان زنگ زده بود یکی بود...
دیگه مطمئن شدم که شهرام مخو زده و همین روزاست که یه کس و کون لپ رو بزنه تو رگ.
رفتم تو خونه آهسته وارد شدم دیدم مامان تو پذیرایی داره پای تلفن حرف میزنه. کنجکاو بودم چی میگن . واسه اینکه زودتر برم صدای ظبط شده رو گوش بدم گفتم مامان کجایی نون آوردم. مامان تلفن رو قطع کردو اومد گفت خالت بود بده من نونو و رفت تو آشپزخونه.حشری بودن تو صورتش موج میزد. معلوم بود پای تلفن حرف های سکسی هم زدن چون معلوم بود مامان دست تو پیرهنش برده و با سینه هاش ور رفته آخه دکمه های بالائی کاملا باز بود و خط سینش کاملا مشخص بود.
رفتم تو اتاق و درو بستم٬ هدفونو گذاشتم تو گوشم و با صدای ظبط شده رو گوش کردم٬ دقیقا حرفاشونو می نویسم تا شما هم بدونین. البته بعد از احوال پرسی !
- اگه بدونی چی شد عزیزم ؟
- چی شد ؟
- همین که رفتی 5 قیقه بعد بهروز اومد و گفت برنامه عصرش کنسل شده و افتاده واسه فردا.
- واقعا ؟
- آره شانس اوردیم.
- چرا ؟ مگه ما چیکار می کردیم ؟
- هیچی کم مونده بود که ......
- حالا مگه عیب داره اگه کاری هم بکنیم ؟
- نه هیــــــــچ عیبی هم نداره منتها اگه کسی فهمید دیگه هیچی...
- نترس ما فقط دوستیم مطمئن باش کسی هم نمی فهمه.
- نه من نمیخوام تو دوستم باشی !
- چـــــرا ؟
- نه که نمیخوام نه٬ یعنی میخوام یه چیزه دیگه باشی برام٬ که بعد برات می گم. فقط بگو الان چه حسی نسبت به من داری ؟
- نمی دونم چی بگم٬ فقط میخوام بیشتر بشناسمتو بیشتر ببینمت٬ دوست دارم تو رو فتح کنم.
- ااااااا...... یعنی چی اونوقت ؟
- بعد می فهمی . تو چی ؟
- منم هنوز نمیدونم چی بگم٬ ولی خوشم اومده ازت مخصوصا وقتی دستامو نوازش میکردی٬ بزرگی دستاتو دوست دارم هیکلت بر عکس شوهرم خیلی جذاب و باحال تره .
- راستشو بخوای تو نخت بودم٬ هر وقت می اومدی در مغازه اون هیکل نازت دیوونم می کرد.
- یعنی امروز نکرد ؟
- چرا....
- ااااا..... پس چرا چیزی نگفتی ؟
- بذار به وقتش.
- حالا از چی من بیشتر خوشت اومد ؟
- اووووووو.....ف از کجات بگم ؟ ولی چون من رک هستم باهات٬ و می خوام تو هم باشی بذار بگم. بیشتر از همه اون باسن نازت که منو کشته٬
- ها ها ها ها..... بعدش دیگه کجام ؟
- بعد هم سینه ها ت ..... بذار نگم چون یادش که می افتم دیوونه میشم.
- آره میترسم بهروز بیاد. بذار واسه بعد. راستی اگه بهروز برنامه فرداش جور بشه که بره می خوام از الان واسه ناهار فردا دعوتت کنم تا بیای اینجا. البته اگه بهروز رفت و مطمئن شدم نمیاد. تا ساعت 11 فردا خبرت میدم.
- باشه عزیزم٬ اگه جور بشه از خجالت امروزتون در میام فردا.
- باشه ببینیمو تعریف کنیم......
خلاصه با شنیدن حرفاشون دیگه داشتم دیوونه می شدم٬ شب به سختی خوابم برد و همش داشتم فکر می کردم چیکار کنم ؟ ولی نقشه ای ریختم تا بتونم ببینم چی می شه.
صبح زود بیدار شدم٬ کامپیوترو روشن گذاشتم و به مامان گفتم می رم دوش بگیرم٬ صبحونه آماده کن تا بخورمو برم باشگاه٬ بعد با احسان دوستم تا شب گیریم و شب برمیگردم.رفتم حموم و وقتی اومدم تلفنو چک کردم دیدم مامان جونم دوباره تماس گرفته٬ اینبار تو حرفاشون مامان بهش می گفت خودتو آماده کن که ظهر بیای پیشم و باید از خجالتم در بیای. آقا شهرامم گفت چشـــــــــم همچی در بیام که نهفمی عزیزم.
لباس پوشیدم و ساک ورزشی رو برداشتمو از خونه زدم بیرون٬ به احسان زنگ زدم که امروز کار پیش اومده برام و برنامه خرید سیستم رو بذاره یه روز دیگه. تا سر کوچه رفتم که مامان زنگ زد و گفت بهروز مطمئنی ناهار نمیای ؟ آخه اگه نمیای تا نهار درست نکنم برات٬ منم گفتم نه نمیام. گفت میخواد بره حموم اگه کاری داشتی یه 1 ساعت دیگه زنگ بزن چون تو حمومه. سر محله یه 10 دقیقه ای ایستادم بعد به بهونه الکی زنگ زدم خونه دیدم مامان گوشی رو بر نمیداره٬ مطمئن شدم حمومه٬ سریع خودمو رسوندم خونه٬ آهسته رفتم تو دیدیم مامان جونم حمومه٬ منم حالا موقعیت خوبی داشتم که نقشمو عملی کنم. تصمیم داشتم یه جا قایم بشم و با دوربین هندی کمپ کوچیکی که داشتیم یواشکی ازشون فیلم بگیرم تا بعد خدمت مامان برسم٬ اصلا شاید می تونستم با اون فیلم حق و سکوت بگیرمو یه چیزی گیرم بیاد !!!
آروم رفتم دوربینو بردارم که یه فکری زد به سرم ٬ رفتم پشت در حموم که نیمه باز بود و طوری که مامان نفهمه داخلو دید بزنم. چی داشتم میدیدم٬ با اینکه زیاد واضح نبود ولی باورم نمی شد! مامان کاملا لخت بود و داشت موهای کسشو با کرم میزد٬ کونش واقعان گنده بود. کفم بریده بودو حسابی راست کرده بودم. با دستاش که صابونی بود سینه هاشو کونشو می مالوند و پیش خودش می گفت : جوووون امروز مهمون دارین٬ باید تمیزو مرتب بشین تا مهمونتون حالشو ببره٬ امروز مهمونتون پارتون می کنه ٬ می خوام وقتی شمارو ببینه کف کنه٬ انوقت دستشو شستو 2تا از انگشتاشو کرد تو دهنشو در حالی که مک میزد می گفت امروز باید خوب پذیرایی کنینا٬ باید یه کیر کلفت و درازو که به نظر میاد چند برابر کیر حمید ( بابام ) باشه رو تا ته بخورین.....
کفم برید٬ نمی دونستم مامانم انقدر حشری هست٬ سینه هاش انقدر گنده بود که ادم یاد توپ فوتبال سالنی می افتاد!
کم کم داشت کارش تموم میشد که من پریدم تویه راه پله و اون بالا که به راه پله به پشت بوم ختم میشد لای اسبابای اظافمون قایم شدم. مامان لخت اومد بیرون ساعت 11 بود ٬ تلفن رو برداشت و زنگ زد به آقا شهرام و گفت خودتو آمـــاده کردی ؟ منتظـــرتم شهرام جون٬ همینطـوری که حرف میزد دستشو گــذاشتــه بود رو کس چــاق و چلش و می مالوندش٬ کم مونده بود آبم بیاد. حالا زیر نور می شد مامانو حسابی دید زد٬ مامانو تا به حال لخت دیده بودم البته با شورت و سوتین ولی اینطوری نه٬ هیکلش عین زنای 30 ساله بود٬ معلوم بود آب بابام خوب به سینه هاشو کونش ساخته بود ولی بابام نتونسته بود شهوت مامان رو جوابگو باشه... مامان یه آهنگ گذاشت و لخت شروع به رقصیدن کرد٬ منم داشتم از شق درد میمردم. ساعت حدودای 5/1 بود که مامان زنگ زد به گوشیم٬ منم که گوشیمو سایلنت کرده بودم با صدای آهسته گفتم که خونه احسانم و شب میام خونه و یه جوری مطمئنش کردم که نمیام.بلافاصله مامان زنگ زد به آقا شهرام و گفت میتونه بیاد وگفت در کوچه رو باز میزاره تا پشت در نمونه که کسی ببینه. تو اون فاصله سفره انداخت و لباس پوشید. یه تاپ دو بنده با یقیه کاملا باز که خط سینش تا پایین مشخص بود٬ و یه دامن چین دار تا بالای زانو که البته بس که کونش گنده بود از پشت دامنش رفته بود بالاتر و اگه یه کم خم میشد به وضوح اون سر قنبلاش میزد بیرون٬ آرایش کرد و ادکولن زد و منتظر کیری نشست که قرار بود ازش پذیرایی کنه.
چیزی نگذشت که صدای در کوچه که به هم خورد اومد و معلوم شد شهرام اومده تو خونه٬ مامانم تند رفت پشت پنجره و نگاه کرد تا مطمئن بشه که خودشه٬ وقتی برگشت شهوت از روش می بارید و لباشو گاز می گرفت٬ من حسابی اون بالا عرق کرده بودم٬ آقا شهرام در حال رو باز کرد و اومد تو٬ مامانم با دو به استقبالش رفت٬ شهرام از چیزی که میدید شکه شده بود٬ انتظار همچین چیزی رو نداشت که مامانم رو تو اون لباس ببینه! مامان با اون دامن کوتاهی که پاش بود فاصله بین خودش و شهرامو سریع طی کرد و به خاطر کفش پاشنه بلندی که فکر کنم پاشنش یه 10 سانتی بود٬ پوشیده بود٬ کون تاقچش بدجوری افتاده بود عقب. شهرام با اینکه جا خورد ولی خم شدو دستشو باز کرد و مامان پرید تو بغلش و پاهاشو انداخت دور کمر شهرام و رفت بالا تو بغلش٬ من داشتم از شق درد می مردم٬ یه نگاه به هم انداختند و بدون اینکه حرفی بزنند شروع کردند به لب گرفتن از هم٬ آنقدر اینکارو آهسته و با احساس انجام می دادند که انگار سالهاست عاشق همدیگند ! حدوده یه 2 دقیقه ای طول کشیدتا اینکه لباشون از هم جدا شد٬ مامان بهش گفت خوش اومدی عزیزم اونم مامانو بوسیدو گفت واسه دیدنت لحظه شماری می کردم. مامان پرید پائین و دست همو گرفتن و اومدن تو حال٬ مامان گفت بهتره اول ناهار بخوریم چون می دونم تو هم مثل من گشنه ای. غذا رو کشیدن و مشغول شدند. مامان هر سری که خم می شد تا چیزی برداره یا بذاره سر سفره کم مونده بود سینه هاش از تو لباسش بیفته بیرون و این رو از عمد انجام میداد٬ شهرام هم داشت با شهوت دیوونه واری نگاش می کرد. مامان روبروی شهرام نشست من از اونجا میدیدم که رون های سفید مامان چطوری افتادن بیرون. مامان گفت من اینجا جام راحت نیست می شه بشینم رو پات ؟ و قبل از اینکه شهرام ok بده بلند شد و اومد نشست رو پاهای شهرام.غذا رو همونجوری تو بغل هم خوردن البته با یه قاشق مشترک ! واسط خوردن هم هی از هم لب میگرفتن. غذا که تموم شد مامان سفره رو جمع کرد و شهرام هم کمک می کرد و تو مسیر بردن بشقاب ها به آشپزخونه شهرام دستش تو کون مامانم بودو می گفت اوووووف چی چی هست این ؟ اووووو....ف چیچی ساختی خانوم خشکله ؟ ......
جایی که من بودم به آشپزخونه دید داشت٬ مامان رفت تو و شهرام که دستش تا آرنج تو کون مامانم گم شده بود پشت سرش می رفت . مامان نزدیک کابینت که شد شهرام هولش داد و چسبوندش به کابینت و خودشم از پشت بغلش کرد٬ مامان دستشو به کابینت گرفته بود و در حالی که سرشو کج گرفته بود آهسته می گفت آآآآ ..خ آآخ..... شهرام دستشو پشت گردن مامان کردو همینطور که دست تو موهای کوتاه مامان می کرد لباشو چسبوند به گردن مامان و شروع کرد به خوردن گردن مامان٬ شهرام با اون یکی دستش رون های مامانو می مالید و قربون صدقه هیکل بی نقصش می رفت. طولی نکشید که مامانو رو به سمته جلو خم کرد و دستشو بورد لای سینه مامان و شروع به مالیدن سینه هاس کرد و همونطوری گوش و گردن مامان رو می خورد٬ من که یادم رفته بود که میخواستم فیلم بگیرم٬ بیخیالش شدم و ترجیح دادم این صحنه هارو از دست ندم. مامان رو کابینت کاملا خم شده بود و شهرام دستشو کرده بود زیر تاپ مامان و سینه هاشو گرفت و اروم آروم می مالید٬ صدای ناله مامان بلند شده بود٬ خوب که اینکارو شهرام کرد٬ تو همون حالت که مامان رو کابینت خم بود شهرام پشتش نشستو دامن مامانو آروم زد بالا٬ از چیزی که میدید داشت منفجر می شد٬ یه کون خوش تراش و بی نهایت گنده و سفیدو نرم جلوش حاضر و آماده واسه کردن بود٬ مامان یه شرت باریک 3 سانتی پاش بود که یه حلقه فلزی هم پشتش بود٬ البته کونش اونقدر گنده بود گه شورته رفته بود لای قنبلاش و گم شده بود.شهرام کمی مکث کردو دماغشو نزدیک کون مامان کردو یه بویی از ته وجودش کشید و گفت وااااااای ی ی ی ... چه بویی می ده٬ من عاشق این بوهم. مامان اونقدر به کونش می رسید و هوای کونش رو داشت که نگو٬ فکر کنم همیشه موقع سکس با بابام٬ مجبور می کرد بابامو تا از کون بکندش٬ و البته کدوم مردی هست که از کون یه زن بتونه بگزه ؟!! معلوم بود بابامم حسابی مامانو از کون کرده٬ چون تو عکسای جوونی های مامان کونش اصلا گنده نبود٬ و اگه بابام می فهمید حاصل دست رنجشو یکی دیگه داره می کنه و جر می ده حتما دیوونه می شد٬ البته شاید مامانم حق داشت چون بابا اکثر موقع ها خونه نبود و مامانم که خیلی حشری بود می موند تو کف.
خلاصه شهرام چندتا نفس عمیق در کون مامانم زد وهمونطوری که دامنشو بالا نگه داشته بو با دستش آروم کون مامانو لمس کرد٬ لرزشی تو بدن مامان افتاده بود شهرام لباشو جلو برد و 2 3 تا بوس نرم گذاشت رو قنبلای مامان٬ بعد با 2تا دستای گندش قنبلای مامانو یه کم باز کرد و نوک دماغو دهنشو اروم گذاشت بینش و در حالی که نفس های بلند و شهوت انگیز می کشید ارو شروع کرد به لیسیدن لای کون مامان. شاید هر کسی بود با ولع و وحشیانه اینکارو می کرد ولی اون کار خودشو خوب بلد بود و می دونست چطوری مامانو به زانو در بیاره. چند تا لسی کوچک که زد یهو سرشو داد پائین زبونشو آورد بیرون و از زیر کون مامان تا بالاش رو یه لیس اساسی زد٬ جیغ مامان بلند شد و همین کار شهرام باعث شد که مامان بلند شه و از شهرام فاصله بگیره !! شهرام با تعجب نگاش کرد و مامان در حالی که نفس می زد گفت : صبر کن فکر کردی به همین سادگی هاست ؟ بیای اینجا و این کون لپ رو به همین راحتی بدم بکنی ؟ باید یه کم واسش تلاش کنی ٬ اگه منو می خوای ٬ اگه می خوای منو بکونی٬ اگه می خوای این کون رو پاره بکنی باید بیای زحمت بکشی و منو بگیری آقا ....!!!
من شاخم در اومده بود و شهرام بدتر از من٬ باورم نمی شد این مامان منه ! مامان شهرامو هول داد و اومد با دو فرار کنه که شهرام مچ پاشو گرفت٬ ولی مامان بازم فرار کردو پرید تو حال٬ مامان بازیش گرفته بود٬ شهرام اومد بگیردش که مامان پرید پشت مبل و گفت چته چی می خوای ؟ منو می خوای ؟ کس می خوای یا کون ؟ بیا منو بگیر اونوقت من مال تو می شم بیا.... بیا.... شهرام که حسابی راست کرده بود دور مبل دویید ولی مامان دور مبل می چرخیدو نمی ذاشت بگیرتش٬ شهرام که خوشش اومده بود پرید رو مبل تا مامانو بگیره که مامان رفت تو اتاق خواب و شهرامم پشت سرش٬ من دیگه به اونجا دید نداشتم و لجم در اومد می خواستم ببینم چی می شه٬ صدای مامانو شنیدم که گفت تسلیم تسلیم صبر کن بذار یه چیزی بردارم ٬ صدای در کشو اومد انگار که چیزی تو کشو برداشته باشه یهو صدای خندشون بلند شد و مامان باز با فرار از اتاق زد بیرون و قند تو دل من آب شد ! اینبار کنار مبل شهرام از پشت مامانو گرفت و گفت بیا عزیزم کجا میری ؟ بیا کاریت ندارم فقط می خوام بکنمت٬ مامانو برگردوند رو به خودش و حولش داد رو مبل و شروع کردن از هم لب گرفتن٬ یکی دو دقیقه ای که وحشیانه اینکارو کردن مامان تراول 50 تومنی که تو دستش بود رو داد به شهرام و گفت اول پول گوسفند رو بگیر که یه وقت فکر نکنی واسه این که نخوام بدمت تورو آوردم اینجا ! شهرام یه نگاه کردو پولو گرفتو گذاشت لای سینه مامان گفت اونو هدیه حساب کن حرفشم دیگه نزن٬ و پولو با دستای گندش چپوند لبی سینه های مامان٬ مامان هم گفت حالا که اینطوره منم یه هدیه هستم واسه تو بیا و هدیه خودتو باز کن ٬ اینو که گفت شهرام بلند شد دو طرف یقه تاپ مامانو گرفتو با یه زور اونو تا پایین جر داد وگفت من عادت دارم کاغذ کادو رو اینجوری باز کنم و دو تا سینه مامانو گرفتو همونجوری که می مالید سرشو کرد بینش و شروع کرد به خوردن اونم چه خوردنی٬ وحشیانه میمکید لیس میزد٬ مامانم پاشو دور کمر اون قلاب کرده بودو با دستاش سر اونو تو سینش فشار می داد و می گفت بخور بخور عزیزم ماله خودته هر کاری خواستی امروز من دربست در خدمتتم... من می خواست آبم بیاد داشتم اون بالا تو کف منفجر می شدم.
بعد از یه 3 4 دقیقه ای که خوردن شهرام پیرهنشو در آورد که مامان از مبل اومد پائین و جلوش زانو زد و با دستپاچگی تند تند کمر بند شهرامو باز کردو شورتشو یهو کشید پایین٬ چیزی که دیدم باورم نمی شد حتی تو فیلم ها هم ندیده بودم٬ مامان یه لحظه خشکش زد و بلند گفت واااااوووو این دیگه چیه ؟ من سال ها بود که یه همچین چیزی می خواستم٬ مال حمید نصف اینم نیست !! کیر شهرام به قدری بزرگ و پهن و کلفت بود که نگووووو... فکر کنم یه 27 یا 28 شایدم 30 سانتی بود و بقدری کلفت بود که دستای مامان دورش حلقه نمی شد ! از اون جالبتر هم سرش خیلی گنده بود هم اینکه یه انحراف خاصی رو به سمت چپ داشت ! مامان گفت آآآآآآخخ خ جوووون من یه همچین...... که حرفاش قطع شد٬ چون شهرام یه دست انداخت تو موهای مامانو با یه دستم کیر کلفتشو چپوند تو دهن مامان ٬ مامانم شروع کرد با ولع به خوردن کیر شهرام و من یاده تو حموم که انگشتشو کرده بود تو دهنش افتادم که کیر می خواست... مامان مثل یه زن اینکاره می خورد من مونده بودم چطوری تو دهنش جا شده ! همونظوری داشت با ولع می خورد که شهرام کیرشو در آورد و سر مامانو گذاشت لبه مبل٬ خودش پاشو باز کردو کیرشو تا اونجا که جا داشت فرو کرد تو دهن مامان٬ مامان شروع کرد به عق زدن٬ وشهرام می کشید بیرون ودوباره می کرد تو دهنش٬ البته مامانم مانع نمی شد چون داشت حالشو می برد٬ 2 3 دقیقه ای اینطوری گذشت که شهرام کیرشو در اورد و مامانو بلند کرد و نشوند رو مبل و خودش کنارش نشست و شروع کردن لب گرفتن٬ مامان بهش گفت من دیروز گفتم نمی خوام دوستم باشی یادته ؟ شهرام گفت آره ٬ مامان ادامه داد می خوام به جای دوست تو شوهرم باشی٬ می خوام تو مرد من باشی٬ من تو رو می خوام٬ عاشق حرکاتتم٬ قبول میکنی ؟ اگه قبول کنی قول می دم هر وقت خواستی هر جا باشه بهت راه بدم ٬ شهرام هم از خدا خواسته بغلش کردو با یه دست چونه مامانو گرفت و با اون دست که داشت شکم و سینه های مامانو می مالید گفت چرا که نه عزیزم٬ من از خدامم هست٬ من دوست دارم تو ماله من باشی قبوله عزیزم..... بعد دوباره دحشیانه رفتن تو لب هم. مامان کاملا رام شهرام شده بود و معلوم بود با تمام وجود داره حال می کنه٬ شهرام گردنو سینه های مامانو خورد و مامان جز صدای ناله کاره دیگه ای نمی کرد٬ شهرام اومد پائین تر و شکم مامانو لیس میزد بعد آروم دامن پای مامانو بلند کرد و دامنشو در آورد٬ رون های مامان حسابی وسوسه انگیز بود و ساق پاش که برق می زد. شهرام رون هاشو مالید خم شد و از روی شرت شروع کرد به بو کشیدن کس تپل مامان٬ آروم با زبونش از روی شرت کسشو نوازش می کرد٬ بعد شرت مامانو آروم از پاش در آورد٬ نشست و چندتا بوسه نرم گذاشت رو کس ناز مامان و شروع کرد به خوردن و لیسیدن٬ مامان صداش خونه رو برداشته بود و مدام ناله می کرد٬ شهرام زبونشو سفت میکرد و آروم فرو می کرد تو و با اینکار مامان جیغ خفیفی می زد٬ مامان گفت بکن دیگه زود باش دارم می میرم٬ آتیش گرفتم٬ بکن تو ش برام٬ شهرام پاشد کیر کلفتشو گرفت٬ پای مامانو داد بالا و آهسته کیرشو مالید رو کس خیس مامان و چندتا ضربه آروم رو کسش زد مامان ناله کنان با التماس می گفت بکن توش ش ش ش خواهش می کنم بکن توش٬ شهرام کیرشو گذاشت دم کسش و سر کیرش که کلفت تر از حد معمول بودو آهسته داد تو کس مامان٬ کیرش نرم و راحت تا نصف رفت تو که مامان با صدای آآآآآآآآی ی یی یی پاشو انداخت دور کمر شهرام و اونو کشید سمت خودش٬ اینکار باعث شد کیرش تا ته ته فرو بره تو کسش٬ شهرام که خیلی حال کرده بود گفت ااااووووووف چه داغه.... مامانم کم مونده بود از هوش بره٬ و نفسش بالا نمی اومد آخه یه کیر 30 سانتی به این کلفتی رو چپونده بود تو کس تنگ وتپلش٬ شهرام شروع کرد به تلنبه زدن و با هر دفعه که اینکاره میکرد صدای مامان بلندو بلندتر می شد و معلوم بود که داره کیف میکنه٬ شهرام یه پای مامانو بلند کرد و مچ پاشو گرفته بود تو دستش٬ و تند تند تلمبه میزد٬ یکی دو دقیقه ای گذشت که مامان جیغ بلندی کشید و ارضا شد... چون بی حال افتاد و تکون نمی خورد ٬ شهرام کیر کلفتشو در آورد کیرش خیس خیس بود٬ پاهای مامانو گذاشت رو هم و اونو به بغل رو مبل خوابوند خودشم کنارش لم داد و کیرشو دوباره فرو کرد تو ٬ مامان که بیحال بود باز ناله ای کرد و مطیع شهرام شد٬ من احساس کردم آبم می خواد بیاد آخه عاشق این روش کردن بودم٬ چون پاهای زن که رو هم جفت شه و اونو به بغل بخوابونی چون دو طرف کسش می افته رو هم کسش بی اندازه تنگ می شه... شهرام هم فکر کنم اینو می دونست و تند تند و با فشار تلنبه میزد و با هر برخوردش با مامان صدای تق تق خونه رو بر می داشت٬ حدود 3 یا 4 دقیقه اینطوری کرد و مامان هی می گفت بکن بکن محکمتر من مال تو هم٬ شوهر می خوام مثل تو٬ تو شوهر جدیدمی٬ می خوام فقط به تو و اون کیر کلفتت کس بدم بکن بکن ... شهرام بلند شد کیرشو در اورد و باسن مامانو کشوند سمت بالا و مامانو چهار دستو پا یا همون سگی خودمون رو مبل خوابوندرفت پشتش و کیرشو دوباره و ایتبار محکمتر چپوند تو کس مامان و محکمو شلاقی تلنبه میزد و با هر حرکت کیرشو تا خایه هاش میکرد تو کس مامان٬ مامان معلوم بود علاوه بر لذت یه کم داره درد هم میکشه٬ آخه کیر به اون درازی با اون سرعت تو کسش عقب جلو می شد.مامان تو اون حالت کونش حسابی قنبل انداخته بود و هر قنبلش به جرات از یه توپ بسکتبال بزرگتر بود٬ شهرام کیرشو در اورد از مبل رفت پایین و رفت کنار صورت مامان و کیرشو تو همون حالتی که مامان بود گذاشت رو لباش و گفت یه کم بخور که می خوام برم سر اصل مطلب!! مامان کیرشو کرد تو دهنش و مثل حرفه ای ها ساک میزد٬ یه کم که خورد کیرو از دهنش در اورد معلوم بود دوباره حشر مامان زده بالا چون گفت برو برو اون پشت و برو سر اصل مطلب٬ چون من عاشق دادن از اصل مطلبم٬ من عاشق کون دادنم٬ برو پاره کن برو هنوز دیروزو جبران نکردی ٬ این حرفا باعث شد شهرام حشری حشری بشه ٬ رفت رو مبل و کیرشو گذاشت دم سوراخ صورتی مامان٬ مامان با جفت دستاش قنبلاشو از هم باز کرد٬ شهرام با خیسی کس مامان سر کیرو با فشار حل داد تو و سر کلفت کیرش با یه حرکت نشست تو کون لپ مامان٬ درسته که مامان عاشق کون دادن بود و بابام همیشه از کون می کردش ولی کیر بابا کجا و کیر شهرام کجا !! مامان یه لحظه از شدت درد رو به جلو حرکت کردو اومد که پاشه ولی شهرام دو ور باسنشو گرفتو نذاشت تکو بخوره٬ صدای آآآآآآ خ خ خ خ مامان بلند شد که معلوم بود اینبار از سر لذت نیست ولی دیر شده بود چون با اون حرفایی که زد دیگه راه برگشت نذاشت واسه خودش و به همین خاطر شهرام کیرشو با فشار هرچی بیشتر تا دسته فرو کرد تو مامان جیغی کشید و خواست بلند شه که کیره در بیاد ولی اینبار شهرام یه کشیده محکم محکم خوابوند در کون مامان و گفت کجــــــا ؟ صبر کن می خوام جبران کنم برات٬ تازه اومدی تو چنگم٬ مگه نگفتی اگه گرفتمت ماله خودت می شم ؟ تازه طبق قانون زناشوئی مرد باید زنو از کون هم بکنه٬ منم که شوهرتم مگه نه ؟و کیرشو داد عقب و محکم شروع کرد تلمبه زدن رو کون مامان٬ مامان باز تقلا میکرد بلند شه که شهرام دوطرف باسنشو محکم گرفته بود و هر چند لحظه یه کشیده میزد در کون مامان٬ بیچاره مامان کونش سرخ سرخ شده بود٬ یکم که گذشت مامان چون دید راه فرار نداره سعی کرد تحمل کنه و البته چون همیشه از کون میداد خیلی زود براش عادی شد و ناله می گفت بکن بکن شهرامم محکم اینکارو میکرد و مدام سیلی میزد در کون مامان و با هر ضربه مامان جیغی میکشید. 4 یا 5 دقیقه ای گذشت تا اینکه مامان از شدت لذت دوباره لرزید و ارضا شد و چند لحظه بعد شهرام کیرشو کشید بیرون از مبل پرید پائین و در حالی که کیرشو می مالید اونو گذاشت رو لبای مامان و مامان کردش تو دهنش که شهرام آه بلندی کشید و آبش با فشار زد تا حلق مامان٬ مامانم کیرو از تو دهنش در نیاورد و همینطوری هر چی آب داشتو خرد و دو نفری بی حال افتادن رو مبل٬ یه ربع بعد رفتن حموم و دوش گرفتن البته معلوم بود تو حموم دوباره شهرام مامانو از کون کرد چون مامان با دادو فریاد می گفت بکن این کون تپلو ...
بعد اومدن بیرون مامان آبمیوه اورد و خوردنو همدیگرو بوسیدنو شهرام رفت و قرار بعدی رو واسه خونه شهرام ریختن. من هم همون بالا خودمو ارضا کردم و بعد یواشکی اومدم پائین و رفتم بیرون و شب اومدم خونه ٬منم چیزی نگفتم و عادی رفتار کردم٬ البته مامان بی حال بی حال بود و گفت سرم درد میکنه... این جریان ادامه داشت تا اینکه یه روز دل رو به در یا زدمو به مامان گفتم می دونم تا بتونم منم اون کونشو بکنم که اینارو بعد براتون میفرستم...
فرستنده : بهروز
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...